PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مروری بر قصه ی ماندگار و جاودانه ی ويس و رامين



tina
11-09-2011, 06:02 PM
حماسه تاریخی، عاشقانه و آموزنده ویس و رامین به دوره شاهنشاهی و امپراتوری پارتیان در قرن اول پس از میلاد باز میگردد. شاعر برجسته گرگانی از این مضمون برای سروده های خویش بهره گرفته است ولی در تاریخ آن اشتباهی نموده است و آن را به دوره پس از اشکانیان یعنی ساسانیان متصل نموده است. البته بدون شک منابع تاریخی در روزگار وی به آشکاری امروز نبوده است. از این روی به این ماجرا حماسه ای تاریخی گفته می شود که در زمانهایی که دو عاشق بیگانه به نام رومئو و ژولیت وجود نداشته اند .آرياييها در تمام زمینه های جهان منجمله عشق و دوست داشتن بر دیگران برتری داشته اند ولی هیچ تاریخ نگار یا فیلمسازی از جریانات پرافختار سود نبرده است و با صرف هزاران تبلیغ و هزینه های کلان برای معرفی شخصیت های غربی و فرهنگ خودشان در جهان کوشش کرده اند. آنان که تاریخ کشورشان به هزار سال هم نمی رسد. حماسه ای که گرگانی از این دو عاشق ومعشوق مکتوب کرده است نمادی از آموزه های عاشقانه و آداب و سنت بزرگ شرقي است . چارچوب این جریان از خصومت دو خاندان بزرگ پارتی یکی از شرق و دیگری از غرب است. به جای پادشاهان کوی اوستا و فرمانروایان کیانی شاهنامه فردوسی بزرگ یکی از طرفین درگیر خاندان قران یا همان خاندان اشرافی کارن بوده است.
طرف مقابل موبد منیکان پادشاه مرو که جزي ازخراسان بزرگ بوده است. ماجرا از آنجا آغاز می شود که پادشاه میانسال مرو به شهرو ملکه زیبایی و پری چهره ابراز علاقه می نماید. شهرو به پادشاه مرو توضیح می دهد که متاهل و دارای یک فرزند پسر به نام "ویرو" می باشد. اما ناگزیر می شود به دلیل داشتن روابط دوستانه با خاندان بزرگ و قدرتمند قول بدهد که اگر روزی صاحب دختری شد او را به همسری پادشاه مرو بیاورد. شهرو از این رو با این امر موافقت کرد زیرا هرگز نمی اندیشید که فرزند دیگری بدنیا بیاورد. اما از قضای روزگار چنین نشد و وی صاحب دختری شد.
درخت خشک بوده تر شد از سر
گل صد برگ و نسرین آمدش بر
به پیری بارور شد شهربانو
تو گفتی در صدف افتاد لولو.
پس شهرو ملکه زیبای نام دخترک را ویس گذاشت. ولی بلافاصله ویس را به دایه ای سپرده تا او را با کودک دیگری که تحت آموزش بزرگان کشور بود دوره های علمی و مهم آن روزگار را ببیند. کودک دوم کسی نبود جز رامین برادر پادشاه مرو. هنگامی که این دو کودک بهترین دوران کودکی و جوانی را در کنار یکدیگر می گذارنند رامین به مرو فراخوانده می شود و ویس نیز به زادگاه خود. شهرو مادر ویس بدلیل آنکه دختر زیبای خود را ( ویس ) در پی قولی که در گذشته ها داده بود به عقد پادشاه پای به سن گذاشته مرو در نیاورد بهانه ازدواج با غیر خودی را مطرح نمود و می گوید که ویس با افراد بيگانه ازدواج نمی کند. به همین روی بنای مراسم بزرگی را گذاشتند تا از پیگری های پادشاه مرو رهایی پیدا کنند. در روز مراسم "زرد" برادر ناتنی پادشاه مرو برای تذکر درباره قول شهبانو شهرو وارد کاخ شاهنشاهی می شود ولی ویس که هرگز تمایل به چنین ازدواجی نداشت از درخواست پادشاه مرو و نماینده اش "زرد" امتناع میکند.
خبر نیز به گوش پادشاه مرو رسید و وی از این پیمان شکنی خشمگین شد. به همین روی به شاهان گرگان، داغستان، خوارزم، سغد، سند، هند، تبت و چین نامه نوشت و درخواست سپاهیان نظامی نمود تا با شهبانو وارد نبرد شود . پس از خبر دار شدن شهرو شهبانواز این ماجرا وی نیز از شاهان آذربایجان - گیلان - سوزیانا - استخر و اسپهان که همگی در غرب بودند درخواست کمک نمود . پس از چندی هر دو لشگر در دشت نهاوند رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. نبرد آغاز شد و پدر ویس ( همسر شهرو ) در این جنگ کشته شد. در فاصله نبرد رامین نیز در کنار سپاهیان شرق قرار داشت و ویس نیز در سپاهاین غرب شرکت نموده بود . در زمانی کوتاه آن دو چشم شان به یکدیگر افتاد و سالهای کودکی همچون پرده ای از دیدگانشان با زیبایی و خاطره گذشته عبور کرد. گویی گمشده سالهای خویش را یافته بودند.
آری نقطه آغازین عشق ورجاوند ویس و رامین رقم خورد. رامین پس از این دیدار به این اندیشه افتاد که برادر خویش ( پادشاه مرو ) را از فکر ازدواج با ویس منصرف کند ولی پادشاه مرو از قبول این درخواست امتناع نمود. پس از نبردی سخت پادشاه مرو با شهرو رو در رو می گردد و وی را از عذاب سخت پیمان شکنی در نزد اهورامزدا آگاه می نماید. شهرو در نهایت به درخواست پادشاه مرو تن داد و دروازه شهر را به روی پادشاه مرو گشود تا وارد شود و ویس را با خود ببرد. پس از بردن ویس به دربار پادشاه مرو در شهر جشن باشکوهی برگزار شد و مردم از اینکه شاه شهرشان ملکه خویش را برگزیده است خرسند شدند و شادمانی کردند ولی رامین از عشق ویس در اندوه و دلگیری تمام بیمار شد و سپس بستری شد.
ویس نیز که هیچ علاقه ای به همسر جدید خود ( پادشاه مرو ) نداشت مرگ پدرش را بهانه نمود و از همبستر شدن با پادشاه مرو امتناع کرد. در این میان شخصیتی سرنوشت ساز وارد صحنه عاشقانه این دو جوان می شود و زندگی جدیدی برای آنان رقم می زند. وی دایه ویس و رامین در دوران کودکی است که پس از شنیدن خبر ازدواج پادشاه مرو با ویس خود را به مرو می رساند. سپس با نیرنگ هایی که اندیشه کرده بود ترتیب ملاقات ویس و رامین با یکدیگر را می دهد و هر سه در یک ملاقات سرنوشت ساز به این نتیجه می رسند که ویس تنها و تنها به رامین می اندیشد و نمی تواند با پادشاه مرو زندگی کند ولی از طرف دیگر رامین احساس گناه بزرگی را در دل خود حس می کرد و آن خیانت به زن همسرداری است که زن برادرش نیز بوده است ولی به هر روی آنان لحظه ای دوری از یکدیگر را نمی توانستد تاب و توان بیاورند. پس از ملاقات به کمک دایه ویس و رامین آنها بهترین لحظات خود را در کنار یکدیگر سپری میکنند.
پادشاه مرو که از جریانات اتفاق افتاده آگاهی نداشت از برادرش ( رامین ) و همسرش ( ویس ) برای شرکت در یک مراسم شکار دعوت میکند تا هم ویس بتواند با خانواده اش دیداری کند و هم مراسم نزدیکی بین دو خاندان شکل گیرد ولی نزدیکان پادشاه مرو از جریانات پیش آمده بین دایه و ویس و رامین خبرهایی را به شاه مرو میدهند. شاه مرو از خشم در خود می پیچد و آنان را تهدید به رسوایی میکند.
حتی رامین را به مرگ نیز وعده می دهد. ویس پس از چنین سخنانی لب به سخن می گشاید و عشق جاودانه خود را به رامین فریاد می زند و میگوید که در جهان هستی به هیچ کس بیش از رامین عشق و علاقه ندارم و یک لحظه بدون او نمی توانم زندگی کنم. از طرف دیگر برادر ویس "ویرو" با ویس سخن میگوید که وی از خاندان بزرگی است و این خیانت یک ننگ برای خانوداه ما می باشد و کوشش خود را برای منصرف کردن ویس میکند ولی ویس تحت هیچ شرایطی با درخواست ویرو موافقت نمی کند و تنها راه نجات از این درگیری ها را فرار به شهری دیگر می بینند. ویس و رامین می گریزند و محل زندگی خود را از همگان مخفی میکنند. روزی رامین نامه ای برای مادرش نوشت و از جریانات پیش آمده پرسش کرد ولی مادر محل زندگی آنان را به پادشاه مرو که پسر بزرگش بود خبر میدهد. شاه با سپاهش وارد ری می شود و هر دو را به مرو باز می گرداند و با پای درمیانی بزرگان آنها را عفو میکند. پادشاه که از بی وفایی ویس به خود آگاه شده بود در هر زمانی که از کاخ دور می شد ویس را زندانی می کرد تا مبادا با رامین دیداری کند.
پس از این وقایع آوازه عاشق شدن رامین و همسر شاه در مرو شنیده می شود و مردم از آن با خبر می شوند. روزی رامین که استاد و نوازنده چنگ بوده است در ضیافتی بزرگ در دربار مشغول سرودن عشق خود به ویس می شود. خبر به برادرش شاه مرو می رسد و وی با خشم به نزد رامین می آید و او را تهدید به بریدن گلویش میکند که اگر ساکت ننشیند و این چنین گستاخی کند وی را خواهد کشت. درگیری بالا می گیرد و رامین به دفاع از خویش برمی خیزد و با میانجیگری اطرافیان و پشیمانی شاه مرو جریان خاتمه می یابد. مردان خردمند و بزرگان شهر مرو رامین را پند میدهند که نیک تر است که شهر را ترک کنی و به این خیانت به همسر برادر خود پایان دهی زیرا در نهایت جنگی سخت بین شما درخواهد گرفت.
با گفته های بزرگان مرو رامین شهر را ترک میکند و ناچار زندگی جدیدی را با دختری از خانواده بزرگان پارتی به نام "گل" آغاز میکند ولی یاد و خاطره ویس هرگز از اندیشه او پاک نمی شود. روزی که رامین گل را به چهره ویس تشبیه میکند و به او از این شبهات ظاهری بین او و عاشق دیرینه اش ویس خبر میدهد همسرش برآشفته می گردد و او را یک خیانت کار معرفی میکند و پس از مشاجراتی از یکدیگر جدا می شوند. رامین که اندیشه ویس را از یاد نبرده بود مشغول نبشتن نامه ای برای ویس میشود. سپس مکاتبات طولانی بین آن دو مخفیانه انجام می گیرد و بنا به درخواست ویس رامین به مرو باز میگردد و هر دو با برداشتن مقداری طلا از خزانه شاهی فرار می کنند و راهی غرب می شوند و دیلمان می رسند و آنجا مستقر می شوند. پادشاه مرو که خبر را می شنود سخت آشفته می شود و با سپاهیانش راهی جستجوی آن دو می شود.
شاه و یارانش شب هنگام در جاده ای استراحت میکند ولی ناگهان گرازی بزرگ به اردوگاه آنان حمله می کند پس از چنیدن ساعت درگیری میان شاه و یارانش با گراز حیوان شکم شاه مرو را از بالا تا به پایین می درد و در نهایت پادشاه مرو آن شب کشته می شود.
پس از شنیدن خبر مرگ شاه مرو رامین به عنوان جانشین وی تاج سلطنت را بر سر می گذارد و زندگی رسمی خود را با معشوقه خود آغاز میکند تا روزی که ویس پس از سالها به مرگ طبیعی فوت می شود. رامین که زندگی پر از رنجش را برای رسیدن به ویس سپری کرده بود با مرگ ویس کالبد او را در زیر زمینی قرار می دهد و پس از واگذاری تاج و تخت شاهی به اطرافیانش در مراسمی بزرگ راهی زیر زمین می شود و خود در کنار ویس با زندگی بدرود می گوید و با آغوش باز به مرگ درود می دهد و در کنار کالبد معشوقه دیرینه اش به خاک او و جسدش بوسه می زند و خودکشی می کند و چنین پایان یافت عشقی که پس از دو هزار سال همچنان آوازه اش شنیده می شود.
مولانا محمد جلال الدین بلخی فیلسوف و عارف بزرگ می فرماید :
بوی رامین می رسد از جان ویس
بوی یزدان می رسد هم از ویس
خواجوی کرمانی می فرماید :
پیش رامین هیچ گل ممکن نباشد غیر ویس
پیش سلطان هیچکس محمود نبود جز ایاز
سعدی می فرماید :
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد.
فخرالدين اسعد گرگانی
ويس و رامين سروده فخرالدين اسعد گرگاني از قديم ترين منظومه هاي عاشقانـﮥ ادب پارسي است. در حدود )سال 446 ق (سروده شده است.
چو بر رامين بيدل كار شد سخت
به عشق اندر، مرو را خوار شد بخت
هميشه جاي بي انبوه جُستي
كه بنشستي به تهايي، گر ستي
به شب پهلو سوي بستر نبردي
همه شب تا به روز اختر شمردي
به روز از هيچ گونه نارميدي
چون گور و آهو از مردم رميدي
زبس كاو قِدّ دلبر ياد كردي
كجا سروي بديدي سجده بردي
به باغ اندر گلِ صد برگ جُستي
به يادِ روي او بر گُل گرستي
بنفشه بر چِدي هر بامدادي
به يادِ زلف او بر دل نهادي
زبيم ناشكيبي مي نخوردي
كه يكباره قرارش مي ببردي
هميشه مونسش طنبور بودي
نديمش عاشقِ مهجور بودي
به هر راهي سرودي زار گفتي
سراسر بر فراق يار گفتي
چو باد حسرت از دل بركشيدي
به نيسان باد دي ماهي دميدي
به ناله دل چنان از تن بكندي
كه بلبل را زشاخ اندر فگندي
به گونه اشكِ خون چندان براندي
كه از خون پاي او در گِل بماندي
به چشمش روز روشن تار بودي
به زيرش خزّ و ديبا خاري بودي
بدين زاري و بيماري همي زيست
نگفتي كس كه بيماريت از چيست؟
چو شمعي بود سوزان و گدازان
سپرده دل به مهرِ دلنوازان
به چشمش خوار گشته زندگاني
دلش پدرود كرده شادماني
زگريه جامه خون آلود گشته
زناله روي زراندود گشته
ز رنج عشق جان بر لب رسيده
اميد از جان و از جانان بريده
خيالِ دوست در ديده بمانده
زچشمش خواب نوشين را برانده
به درياي جدايي غرقه گشته
جهان بر چشم او چون حلقه گشته
زبس انديشه همچون مست بيهوش
جهان از ياد او گشته فراموش
گهي قرعه زدي بر نام يارش
كه با او چون بوَد فرجام كارش؟
گهي در باغ شاهنشاه رفتي
زهر سروي گوا بر خود گرفتي
همي گفتي گوا باشيد بر من
ببينيدم چنين بر كامِ دشمن
چو ويس ايدر بوَد با وي بگوييد
دلش را از ستمگاري بشوييد
گهي با بلبلان پيگار كردي
بديشان سرزنش بسيار كردي
همي گفتي چرا خوانيد فرياد
شما را از جهان باري چه افتاد؟
شما با جفت خود بر شاخساريد
نه چون من مستمند و سوكواريد
شما را از هزاران گونه باغ است
مرا بر دل هزاران گونه داغ است
شما را بخت جفت و باغ دادست
مرا در عشق درد و داغ دادست
شما را ناله پيش يار باشد
چرا بايد كه ناله زار باشد؟
مرا زيباست ناله گاه و بيگاه
كه يارم نيست از دردِ من آگاه
چنين گويان همي گشت اندران باغ
دو ديده پر زخون و دل پر از داغ

tina
11-09-2011, 06:03 PM
ویس و رامین، رابطه ناپذیری حسین نوش‌آذر


می‌‌خواهیم در این فرصت ِ کوتاه با نظر و گذری در منظومه‌‌ی داستانی ویس و رامین از عواملی یاد کنیم که کار عشق و عاشقی را به سامان می‌‌رسانند و رابطه‌‌ی عاشقانه را محکم و پایدار و کامیاب می‌‌کنند.
ویس و رامین، اثر جاودانه‌‌ی فخرالدین اسعد گرگانی کهن‌‌ترین داستان عاشقانه‌‌‌‌ی فارسی ست. واقعه‌‌ی اصلی این داستان شرح عشق دو دلداده به یکدیگر است. گوینده‌‌ در بیان عشق غریب ویس به رامین با صداقت و صراحت دودلی‌‌ها، پشیمانی‌‌ها و خرده‌‌گیری‌‌های این دو عاشق را شرح داده است. طرح اصلی داستان این گونه است: مادری با شاه موبد، پادشاه ایران پیوند بست که اگر دختری بزاید، او را به این مرد به زنی ‌‌دهد. زن دختری زاد و وقتی دختر آماده‌‌ی زناشویی شد، مادر او را به عقد برادرش درآورد. در جریان جشن ازدواج شاه موبد با لشکرکشی و گنج‌‌بخشی و فریفتن مادر به ویس که هنوز با برادرش همخوابه نشده بود، دست یافت و او را به زور به شبستان خود برد. در این ماجرا پدر دختر به قتل رسید. در این گیر و دار رامین برادر کوچک شاه که ویس را در سفری همراهی می‌‌کرد چشمش به جمال او افتاد و عاشق زن برادرش شد. چنین عشقی بسیار بد فرجام و برای هر دو خطرناک بود و مایه‌‌ی رسوایی ویس و شاه موبد و رامین می‌‌شد. اما می‌‌دانیم آنجا که عشق خیمه بزند، جای عقل نیست.
پروفسور هانس ورنر بیرهوف، صاحب کرسی روانشناسی اجتماعی در دانشگاه بوخوم ِ آلمان در یک اثر تحقیقی که اخیراٌ با نام «آنچه که عشق را پایدار می‌‌کند» انتشار یافته، از میان عواملی که به پایداری رابطه‌‌ی عاشقانه کمک می‌‌کند، بیش از همه بر رابطه‌‌پذیری فرد تاکید می‌‌کند. در این زمینه روانشناسان معتقدند که فرد هرگاه در سال‌‌های کودکی از محبت مادر به اندازه‌‌ی کافی بهره برده و اعتماد، محرمیت و مهر را در آغوش مادر تجربه کرده باشد، می‌‌تواند با معشوقش یک رابطه‌‌ی مطمئن برقرار کند. در غیراین‌‌صورت رابطه‌‌اش با معشوق از نوع رابطه‌‌ی نامطمئن و در نتیجه توأم با بدگمانی خواهد بود. چنین فردی از یک سو نزدیکی به یار را طلب می‌‌کند و از سوی دیگر به دلیل واهمه‌‌هایی که دارد، نزدیکی به او را نمی‌‌تواند تحمل کند. در داستان عاشقانه‌‌ی ویس و رامین، ویس از هر نظر قربانی مادر است. مادر با اقدام نامعقول خویش سرنوشت ویس را پیش از زاده شدن تعیین کرده و اکنون باید ویس به استناد عهدی که مادر با شاه موبد بسته، به جای زیستن در کنار شوهر جوان و مرد مورد علاقه‌‌اش، در بدترین احوال هنگامی که پدرش را کشته و او را از حجله‌‌ی زفاف بیرون کشیده‌‌ و به دست مردی فرتوت سپرده‌‌اند، به زناشویی با این مرد تن دهد، بی‌‌آن‌‌که خود در این سرنوشت ناخجسته کوچکترین شرکتی داشته باشد.
ویس، دختری‌‌ست که با تربیت دینی پرورش پیدا کرده و اعتقاد به آبرومندی در این جهان و رستگاری در آن جهان دارد. در شبستان شاه موبد، در چنان احوالی که یاد کردیم، تنها همدم او، و جانشین مادر دایه‌‌ای‌‌ست به ظاهر مهربان، اما خیانتکار. دایه، وقتی از عشق رامین به ویس آگاه می‌‌شود، در ازای همخوابگی با رامین با او عهد می‌‌بندد که زیر پای ویس بنشیند و او را راضی کند که با برادر شوهرش به بستر برود. ویس با دایه‌‌اش ابتدا از گرفتاری‌‌های خاص زنان سخن می‌‌گوید که در هر حال شکار مردانند، و پس از آن که دایه او را به عشق باختن به رامین ترغیب می‌‌کند، خشمگین می‌‌شود و به دایه ناسزا می‌‌گوید. اما دایه ناامید نمی‌‌شود و سرانجام ویس را گمراه می‌‌کند. ویس یک زن تنها و بدگمان است. در دل به خود می‌‌گوید:
کنون کز مادر و فرخ برادر
جدا ماندم، چرا سوزم بر آذر؟
از این بهتر (یعنی از رامین بهتر) دلارایی نیابم
سر از پیمان و فرمانش برنتابم
پابندی به سنن و مقتضیات اجتماعی و اعتقادهای دینی راه بر زبان ویسه بسته است. او در دل چنین می‌‌اندیشد، اما به زبان به دایه می‌‌گوید که رامین آنچه می‌‌خواهد نیابد، رخم گر مه بود بر وی نتابد. با این حال کشاکش عقل و عشق در درون این زن آغاز شده است. عقل به او می‌‌گوید نرو که نتوانی. عشق می‌‌گوید: هر آنچه بادا باد! از این پس خلق و خوی ویس بی‌‌ثبات می‌‌شود. گلایه‌‌‌‌اش با دایه از حال و روز این زن در این دوران سخت بی‌‌تصمیمی حکایت‌‌ها دارد:
چه آشفته است بخت و روزگارم
چه بدفرجام و دشوار است کارم
هم از خانه جداام هم ز مادر
هم از پرمایه خویشان و برادر



ویس به دلیل خیانت و جفایی که از مادر و دایه دیده است، رابطه‌‌پذیر نیست. رابطه‌‌ناپذیری ویس و همچنین پایبندی‌‌اش به سنن و مقتضیات اجتماعی و اعتقادهای دینی کار عشق را دشوار می‌‌کند. با این حال ویس از روی تنهایی و خشم از مادر که سرنوشتش را پیش از تولد رقم زده، و نفرت از شاه موبد فرتوت، به قصد انتقامجویی، سرانجام به سنت‌‌ها و اعتقادهای دینی پشت می‌‌کند، و با برادر شوهرش همخوابه می‌‌شود. او هرچند که ابتدا عاشق نیست، و انگیزه‌‌اش در همخوابه شدن با رامین انتقامجویی از مادر و قاتل پدر است، اما چنان‌‌که در برنامه‌‌ی بعد در ادامه‌‌ی این داستان خواهیم دید، این رابطه‌‌ی نامشروع به یک عشق پرشور و حوادثی می‌‌انجامد که دو دلداده را مدتی پریشان می‌‌کند. ویس و رامین از داستان‌‌های خوش‌‌فرجام ادبیات تغزلی ماست. در برنامه‌‌ی بعد با نگاهی به شخصیت رامین خواهیم دید که نزاع و آمادگی ویس و رامین برای فداکاری در راه عشق‌‌شان آن دو عاملی هستند که سرانجام این عشق عجیب را به پایانی خوش می‌‌رساند.
شخصیت رامین
داستان ویس و رامین در زمان اشکانیان اتفاق افتاده است. پژوهشگری به نام ولادیمیر مینورسکی در گفتاری با عنوان «ویس و رامین یک داستان عاشقانه‌‌‌ی پارتی» این نظر را ثابت کرده است. با این حال این داستان به طرز شگفت‌‌‌آوری معاصر زمان ماست. در زمان اشکانیان هم مثل امروز سنت‌‌‌ها و اعتقادات دینی کار عشق را چنان دشوار کرده بود که فرد از خودش اراده‌‌‌ای نداشت. برای همین همه جا از قضا و قدر سخن به میان می‌‌‌آمد و از این گذشته انسان‌‌‌ها به رغم پایبندی‌‌‌شان به سنت‌‌‌ها و اعتقادات دینی در خفا آن کار دیگر می‌‌‌کردند و از احساس گناه رنج می‌‌‌بردند. رامین برای کامجویی از ویس که زن برادرش است با دایه‌‌‌ای که حق مادری به گردنش دارد، همبستر می‌‌‌شود. در میان اشراف آن زمان چنین مرسوم بود که برای حفظ ثروت و امتیازات طبقاتی برادر و خواهر را به عقد یکدیگر درمی‌‌‌آورند.
می‌‌‌خواستند ویس را هم به عقد برادرش ویرو درآورند که در شب زفاف، پادشاه ایران شاه موبد به مجلس عروسی لشکر ‌‌‌کشید، و ویس را به زور تصاحب کرد. رامین مردی‌‌‌ست بی‌‌‌وفا و شرابخوار و زن‌‌‌باره. او از روی کینه و حسد به برادرش، عاشق زن او شد و به ترفتدهایی که یاد کردیم، سرانجام زن برادر به چنگ آورد و از او کام دل ‌‌‌گرفت. زنان شبستان‌‌‌نشین‌‌‌ بودند و از خود اراده‌‌‌ای نداشتند. با این حال وقتی که فقط پس از سه ماه راز عشق ویس و رامین از پرده بیرون افتاد، ویس با شجاعت در مقابل شوهر فرتوت اما قدرتمندش ‌‌‌ایستاد و در گفتاری با پادشاه ایران به رامین ‌‌‌نازید. خود ویس اما در دل بدین سخنان اعتقاد نداشت.
رامین کسی‌‌‌ بود که نبینندش مگر مست و خروشان\ نهاده جامه نزد می‌‌‌فروشان. رامین، مردی که جهودانش حریف و دوستانند\همیشه زو بهای می می‌‌‌ستانند، وقتی راز عشقش به زن برادر از پرده بیرون ‌‌‌افتاد، او که با ویس عهد وفاداری بسته بود، ویس را تنها ‌‌‌گذاشت و از ترس برادر از مرو به شهری به نام گوراب رفت و در آنجا دل به زنی دیگر باخت. با این حال گفتیم که این داستان فرجامی خوش دارد. با وجود همه‌‌‌ی بدعهدی‌‌‌ها و جفاکاری‌‌‌ها وسخت‌‌‌گیری‌‌‌های اجتماعی و پایبندی به سنت‌‌‌ها، عشق به ویس در وجود این مرد نیروهایی را بیدار می‌‌‌کند که او را به خودیابی می‌‌‌رساند.
عشق به نظر من خود را در آینه‌‌‌ی دیگری شناختن است. عشق به این معنی نیست که خود را به خاطر دیگری از یاد ببریم. عشق به این معنی‌‌‌ست که خود را از برکت وجود دیگری به یاد بیاوریم. رامین هم خود را از برکت وجود ویس می‌‌‌شناسد. به یادش می‌‌‌آید که چگونه مردی‌‌‌ست. پس از رسیدن نامه‌‌‌های عاشقانه‌‌‌ی ویس به دست رامین که هر یک از شاهکارهای بی‌‌‌مانند ادبیات فارسی به شمار می‌‌‌آید، رامین با خود می‌‌‌گوید:
همیشه تو به مرد مست مانی
که زشت از خوب و نیک از بد ندانی
چه بر خاک و چه بر دیبا نشینی
ز نادانی پسندی هر چه بینی
جفا را چون وفا شایسته خوانی
هوا را چون خرد بایسته دانی
ز سستی بر یکی پیمان نپایی
ز نادانی به هر رنگی برآیی
رامین این خودشناسی و خودیابی را مدیون عشق صادقانه‌‌‌ی ویس است. گفت و گوی دراز رامین با دل خویش، آیینه‌‌‌ای‌‌‌ست که شاعر به دست خواننده می‌‌‌دهد تا با وفاداری تمام چهره‌‌‌ی درون رامین را بنمایاند. پس از این خودشناسی نقطه‌‌‌ی عطفی در داستان عاشقانه‌‌‌ی ویس و رامین پیش می‌‌‌آید. رامین به نزد ویس می‌‌‌رود. با این حال اگر این دو دلداده در این لحظه به رغم همه‌‌‌ی آن رنجش‌‌‌ها توانایی نزاع و بخشش را نداشتند، پایان عشق آنها خوش‌‌‌فرجام نبود. اما این دو که به برکت عشق‌‌‌شان رابطه را درک کرده و اعتماد را از نو آموخته‌‌‌اند، به خودشناسی و خودیابی رسیده و سستی‌‌‌ها و ناتوانایی‌‌‌های خود را در آینه‌‌‌ی دیگری دریافته‌‌‌اند، به وصال یکدیگر می‌‌‌رسند و کامیابی واقعی را تجربه می‌‌‌کنند.
در روانشناسی مدرن بر یکایک این عوامل در کامیابی رابطه‌‌‌ی عاشقانه تأکید شده است. معاصر بودن داستان عاشقانه‌‌‌ی ویس و رامین و حتی علمی بودن آن از توانایی حیرت‌‌‌انگیز گوینده‌‌‌ی آن فخرالدین اسعد گرگانی‌‌‌ نشان دارد که می‌‌‌گویند مردی مطلع بوده و از حکمت و عرفان و دانش‌‌‌های رایج روزگار خویش بهره‌‌‌ای تمام داشته. با این حال اصالت این داستان به دلیل نزدیک بودن آن به واقعیت‌‌‌های زندگی انسان است.