mozhgan
11-06-2011, 11:35 PM
به نظر ميرسد فلسفه مناسب براي عصر علم، «تجربهگرايي» باشد.
معرفت ما از جهان حقيقتاً معرفتي پيشيني (apriori) نيست، بلكه بر پايه قرنها تحقيق تجربي بنا شده است. اما مسئلهاي بنيادي در اينجا مطرح است. اگر ارتباط ما با جهان به واسطه تصورات ما باشد، چگونه ميتوان دريافت كه تجربه راهنمايي قابل اعتماد براي شناخت جهان است، آن گونه كه جهان هست؟بركلي معتقد بود ميزها، درختان و ديگر اشيا مجموعهاي از انطباعات است كه وجودي مستقل از ادراك ندارند.
اما موضع او را فيلسوفاني كه ذهن علمي دارند نميپذيرند. «بركلي» تمايز ميان ويژگيهاي اوليه (ويژگيهايي كه اشيا واقعاً آنها را دارا هستند) و ثانويه (ويژگيهايي كه به نظر ميرسد اشيا آنها را دارا هستند و در واقع آنها را ندارند) را به چالش كشيد.
بركلي با هر نوع رئاليسم متافيزيكي (هستي شناختي) مخالف بود. او حتي رئاليسمعلي را نيز انكار ميكرد. رئاليسم علي بيان ميكند: اشياي خارجي مستقل از اذهان ما وجود دارند. اين اشيا از طريق حواس باعث ادراك بي واسطه در ما ميشوند.
بركلي وجود ماده را نيز انكار ميكرد. به همين دليل اكثراً بركلي را كسي ميشناسند كه با دريافتهاي متعارف ما از جهان مخالف است. اما نكته مهم اين است كه او ادعا نكرد ميزها، صندليها و ديگر اشياي مادي وجود ندارند، بلكه مدعي بود اشيا مستقل از ذهن نبوده و از اجزايي كه ويژگيهاي اوليه را دارا هستند، ساخته نشدهاند. معناي «مستقل از ذهن» اين است كه حتي اگر بر فرض هيچ انساني يا مخلوق ديگري نيز وجود نداشته باشد تا شياي را درك كند، آن شي وجود داشته و خواهد داشت.
ديدگاه بركلي نوعي از آموزه ايده آليسم است. ايدهآليسم آموزهاي هستي شناختي است مبني بر اينكه همه آنچه در طبيعت است ذهني يا روحي است. بنابراين ايده آليسم با هر نوع رئاليسم (چه متافيزيكي و چه علي) ناسازگار است.
اما بسياري از فلاسفه معاصر غرب ميگويند ما به وجود اشياي مستقل از ذهن (برخلاف نظر بركلي) باوري قابل توجيه داريم چون اشياي مستقل از ذهن بهترين تبيين براي نظمهاي موجود در تجربه ما هستند. در حالي كه بركلي جهان خارج را درون انطباعات قرار ميدهد تا چگونگي به دست آمدن معرفت نسبت به جهان خارج را از معرفت نسبت به انطباعات حل كند اما فيلسوف نامدار آلماني كانت، طريق ديگري را در پيش ميگيرد.
او نه تنها با رئاليستهاي معتقد به جهان مستقل از ذهن موافق است بلكه با شكگرايان معتقد به عدم دست يافتن به معرفت جهان نيز موافق است. او جهان فينفسه را جهان «نومن» و جهاني را كه ما تجربه ميكنيم جهان «فنومن» مينامد. او معتقد بود كه بيشتر معرفت ما نسبت به جهان فنومنها از طريق حواس فراگرفته ميشود اما با اين حال اعتقاد داشت برخي از معرفت ما پيشيني است.
معرفت ما از جهان حقيقتاً معرفتي پيشيني (apriori) نيست، بلكه بر پايه قرنها تحقيق تجربي بنا شده است. اما مسئلهاي بنيادي در اينجا مطرح است. اگر ارتباط ما با جهان به واسطه تصورات ما باشد، چگونه ميتوان دريافت كه تجربه راهنمايي قابل اعتماد براي شناخت جهان است، آن گونه كه جهان هست؟بركلي معتقد بود ميزها، درختان و ديگر اشيا مجموعهاي از انطباعات است كه وجودي مستقل از ادراك ندارند.
اما موضع او را فيلسوفاني كه ذهن علمي دارند نميپذيرند. «بركلي» تمايز ميان ويژگيهاي اوليه (ويژگيهايي كه اشيا واقعاً آنها را دارا هستند) و ثانويه (ويژگيهايي كه به نظر ميرسد اشيا آنها را دارا هستند و در واقع آنها را ندارند) را به چالش كشيد.
بركلي با هر نوع رئاليسم متافيزيكي (هستي شناختي) مخالف بود. او حتي رئاليسمعلي را نيز انكار ميكرد. رئاليسم علي بيان ميكند: اشياي خارجي مستقل از اذهان ما وجود دارند. اين اشيا از طريق حواس باعث ادراك بي واسطه در ما ميشوند.
بركلي وجود ماده را نيز انكار ميكرد. به همين دليل اكثراً بركلي را كسي ميشناسند كه با دريافتهاي متعارف ما از جهان مخالف است. اما نكته مهم اين است كه او ادعا نكرد ميزها، صندليها و ديگر اشياي مادي وجود ندارند، بلكه مدعي بود اشيا مستقل از ذهن نبوده و از اجزايي كه ويژگيهاي اوليه را دارا هستند، ساخته نشدهاند. معناي «مستقل از ذهن» اين است كه حتي اگر بر فرض هيچ انساني يا مخلوق ديگري نيز وجود نداشته باشد تا شياي را درك كند، آن شي وجود داشته و خواهد داشت.
ديدگاه بركلي نوعي از آموزه ايده آليسم است. ايدهآليسم آموزهاي هستي شناختي است مبني بر اينكه همه آنچه در طبيعت است ذهني يا روحي است. بنابراين ايده آليسم با هر نوع رئاليسم (چه متافيزيكي و چه علي) ناسازگار است.
اما بسياري از فلاسفه معاصر غرب ميگويند ما به وجود اشياي مستقل از ذهن (برخلاف نظر بركلي) باوري قابل توجيه داريم چون اشياي مستقل از ذهن بهترين تبيين براي نظمهاي موجود در تجربه ما هستند. در حالي كه بركلي جهان خارج را درون انطباعات قرار ميدهد تا چگونگي به دست آمدن معرفت نسبت به جهان خارج را از معرفت نسبت به انطباعات حل كند اما فيلسوف نامدار آلماني كانت، طريق ديگري را در پيش ميگيرد.
او نه تنها با رئاليستهاي معتقد به جهان مستقل از ذهن موافق است بلكه با شكگرايان معتقد به عدم دست يافتن به معرفت جهان نيز موافق است. او جهان فينفسه را جهان «نومن» و جهاني را كه ما تجربه ميكنيم جهان «فنومن» مينامد. او معتقد بود كه بيشتر معرفت ما نسبت به جهان فنومنها از طريق حواس فراگرفته ميشود اما با اين حال اعتقاد داشت برخي از معرفت ما پيشيني است.