mozhgan
11-02-2011, 10:59 PM
سوال :
با سلام
چرا کلیه پیامبران و امامان الهی مرد بوده اند ؟ آیا مطابق قوانین اسلام یک زن نمی توانست پیامبر و یا امام باشد ؟
چرا حضرت زهرا جزء معصومین قرار می گیرد ولی بعنوان امام معرفی نمی شود ؟
پاسخ :
با سلام
خدمت شما دوست محترم
باید به عرض برسانم که پیامبری و امامت امری است تشریعی، که امور اجرایی را می طلبد. کسی که رهبر یک جامعه قرار گرفت می بایست در صدد هدایت اجتماعی، تماس های مستقیم و مداومی با مردم داشته باشد. از طرفی چنین وظیفه خطیری در گروه احساسات، موجب وهن آن خواهد شد. لذا تحمل چنین مسئولیتی بر عهده مردان گذاشته شده است زیرا در ارتباط ها و امور اجرایی محدودیتی ندارد و از طرفی در امور هدایت، کنترل شدیدتری بر عواطف و احساسات دارد، چیزی که جنس زن سخت در تأثیر آن است.
البته این بدین معنی نیست که مقام معنوی زن محدود باشد، زیرا در زندگی شخصی زن می تواند به مراتب عالی کمالات نفسی برسد، همچنان که در طول تاریخ اسلام بوده اند زنانی که به چنین مقاماتی رسیده اند اما همانطور که عرض شد در اداره اجتماع و مخصوصاً هدایت مردم، زن چنین مسئولیت سنگینی را نمی تواند بدوش بکشد. (زن در آیینه جمال و جلال، جوادی آملی، ص 413)
با سلام
چرا کلیه پیامبران و امامان الهی مرد بوده اند ؟ آیا مطابق قوانین اسلام یک زن نمی توانست پیامبر و یا امام باشد ؟
چرا حضرت زهرا جزء معصومین قرار می گیرد ولی بعنوان امام معرفی نمی شود ؟
پاسخ :
با سلام
خدمت شما دوست محترم
باید به عرض برسانم که پیامبری و امامت امری است تشریعی، که امور اجرایی را می طلبد. کسی که رهبر یک جامعه قرار گرفت می بایست در صدد هدایت اجتماعی، تماس های مستقیم و مداومی با مردم داشته باشد. از طرفی چنین وظیفه خطیری در گروه احساسات، موجب وهن آن خواهد شد. لذا تحمل چنین مسئولیتی بر عهده مردان گذاشته شده است زیرا در ارتباط ها و امور اجرایی محدودیتی ندارد و از طرفی در امور هدایت، کنترل شدیدتری بر عواطف و احساسات دارد، چیزی که جنس زن سخت در تأثیر آن است.
البته این بدین معنی نیست که مقام معنوی زن محدود باشد، زیرا در زندگی شخصی زن می تواند به مراتب عالی کمالات نفسی برسد، همچنان که در طول تاریخ اسلام بوده اند زنانی که به چنین مقاماتی رسیده اند اما همانطور که عرض شد در اداره اجتماع و مخصوصاً هدایت مردم، زن چنین مسئولیت سنگینی را نمی تواند بدوش بکشد. (زن در آیینه جمال و جلال، جوادی آملی، ص 413)