توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عجایب باستان شناسی
Sara12
08-09-2010, 06:23 PM
به گفته باستان شناسان تمدن اتلانتیس مبدا تمدن بشری بوده و تمامی تمدنهای دنیا از جمله تمدن مصر و یونان وببن النهرین و... از بازماندگان این تمدن به یادگار مانده است"
اتلانتیس(بهشت گمشده)_قسمت پایانی
یونانیهای دوره باستان بر این باور بودند که انتهای دنیا صخره عظیمی است در جایی که "ستون هرکول" قرار دارد ! و این ستون همان تخته سنگهای بس بزرگی است که در دو سوی تنگه ای بین دریای مدیترانه و اقیانوس اطلس (تنگه جبل الطارق) واقع است .
دریا نوردان کشورهای حوزه مدیترانه هرگز جرات نمی کردند از این تنگه بگذرند و خود را به دریا های ازاد و اقیانوسها برسانند ; اما گاه پیش می امد که کشتیهای کوچک به دست امواج خروشان به اقیانوس اطلس کشیده می شدند و از دهانه تنگه می گذشتند . در این صورت دریانوردهایی که می توانستند خود را نجات دهند و دوباره به وطن بازگردند حکایتهای شگفت اوری از سرزمینهای سرشار از نعمت و اسایش در ان سوی ستون هرکول تعریف می کردند که بیشتر به افسانه پردازی شباهت داشت تا واقعیت ! ولی افلاطون با جمع اوری اطلاعات و مشاهدات دریانوردها اعتقاد یافته بود که در ان سوی تمدن حوزه مدیترانه تمدن دیگری در جزیره ای میان ابهای خروشان اقیانوس وجود دارد که همان اتلانتیس است .
به گمان دانشمندان انچه افلاطون نشانی داده می تواند تمدنی باشد متعلق به دوران پارینه سنگی واقع در منطقه ای که در ان یخ بندان وجود نداشته است .
جست و جوی دانشمندان و کنجکاوی انها برای دستیابی به سرچشمه تاریخی اتلانتیس تا امروز ادامه داشته است . انسان با تکیه بر علم واطلاعات خود می خواهد سرانجام در یابد که " اتلانتیس مدفون شده " به طور دقیق در چه نقطه ای قرار داشته و کجا می تواند بوده با شد . ایا اتلانتیس قاره ایست تقسیم شده ؟ ایا اقلیمی است غروب کرده در مثلث برمودا ؟
با توجه به نشانه هایی که افلا طون در رساله های خود به دست داده است چنین گمان می کنند که جزایر " آ زور" باید از بقایای قاره گمشده اتلانتیس باشد . این جزایر همچون حلقه ای به همدیگر در اقیانوس اطلس قرار دارند و بر اساس شواهد و مدارک موجود در حدود 2200 سال پیش از میلاد با شراره های بر کشیده از قله یک اتشفشان سهمگین و زلزله پس از ان تکه چاره شده اند .
اوتوهنریخ موک که مهندس اتریشی بود و علاقه وافری به تاریخ و جغرافیا داشت کتابی تحت عنوان " راز اتلانتیس" نوشت که شهرتی جهانی یافت و بار دیگر اتلانتیس را بر سر زبانها انداخت . انتشار این کتاب در سال 1976 بود و به اعتقاد نویسنده ان جزیره اتلانتیس نه فقط وجود داشته و دستخوش یک بلای سهمگین طبیعی شده بلکه بازماندگان فاجعه اتلانتیس به سواحل امریکای جنوبی و شمالی و افریقا و اروپا افتاده و به هر سرزمینی که رسیده اند دانش خود را از شهر سازی و معماری به کار بسته اند تا بناهای عظیم و معبد های با شکوه و قصر های بزرگ مانند انچه که خود در اتلانتیس داشتند بسازند .
بناهایی همچون اهرام مصر و معبدهای مایا وازتک و...
بر اساس فرضیه هایی که موک ارایه می دهد بسیاری از تمدنهای دوره باستان از دسته دوم بوده و همگی زاییده یک تمدن مادر به نام اتلانتیس هستند ! زیرا این غیر ممکن است که به طور تصادفی تمدنهای مشابهی در دورترین نقاط گیتی به وجود اید و بخصوص معبد هایی به شکل هرم در هزاران کیلو متر دور از هم ( بین النهرین و حاشیه رود نیل و سواحل قاره امریکا و...) ساخته شود . موک حتی معتقد بود که بازی " پلوتا " که در میان اهالی باسک (اسپانیا) رواج دارد همان بازی رایج در تمدنهای مایا و آزتک است و ریشه در فرهنگ سرخپوستان امریکای جنوبی دارد .
به گفته موک : زلزله و طوفان هولناکی که 12 هزار سال قبل از میلاد در اقیانوس اطلس روی داد نه تنها تمدن درخشان اتلانتیس را از میان برد بلکه دامنه امواج خروشان ان همه خشکیهای زمین را در بر گرفت و چنان کرد که در کتابهای اسمانی " توفان بزرگ " نام گرفت و 4000 سال از ان طوفان سپری شد تا یک بار دیگر تمدنهای انسانی در اینجا وانجای جهان جوانه بزنند .
فرضیه های موک را دانشمندان علم زمین شناسی چنین توجیه می کنند که زلزله های شدیدی که در کف اقیانوسها رخ می دهد می توانند چنان لرزش و هیجان شدیدی در ابهای اقیانوس به وجود اورند که موجهای بسیار عظیم به پا شود و همه چیز را در ساحل به کام خود بکشد . در تابستان سال 1920 زلزله ای در منطقه شمال فرانسه (نرماندی) رخ داد که گرچه بیش از چند ثانیه طول نکشید اما تکانهای ان به اقیانوس اطلس و جزایر آزور (Azor) کشیده شد و شهر ساحلی تاپال را ویران کرد . بنابراین طوفانهای عظیم دریایی همچنان که شهرها و تمدنها را به کام خود می کشند می توانند انچه را که بلعیده اند بار دیگر از کف اقیانوس ها بالا بیاورند و در ان صورت است که ما شاهد پیدا شدن ستو نهای عظیم سنگی و دروازهای بزرگ و گنجها و... خواهیم بود .
ایا ممکن است روزی اتلانتیس دوباره از زیر اب خارج شود و بر اثر انقلابهای دریایی بقایای تمدن درخشان اتلانتیس بر روی ان بیاید تا بتوانیم شهرها و معبدها و قصرها را مشاهده کنیم؟
افسانه اتلانتیس شاید روزی با کشف بنای تاریخی به زمان ما پیوند بخورد و رویای دیر پای انسان سرانجام به واقعیت برسد . شاید هم اتلانتیس ارمانشهری است ساخته وپرداخته خیال .
به هر روی اگر اتلانتیس اگر بهشت گمشده است یا جهنم مدفون شده در اعماق اقیانوسها تا به امروز فکر ادمی را به خود مشغول داشته و فرهنگ ومشخصات ان سینه به سینه پیش امده و
هنوز وهمچنان با انسان سخن می گوید...
نوشته ; meraj marjani
Sara12
08-09-2010, 06:24 PM
جزيره اسرار آمیز ( ایستر)
در کره ي زمين جزيره ايستر هميشه به عنوان يکي از عجيب ترين مکانها شناخته شده است . اين جزيره در اقيانوس آرام جنوبي واقع شده است و از نزديک ترين جايي که انسان در آن زندگي مي کند يعني کشور شيلي و تاهيتي حدود 2 هزار مايل فاصله دارد . ورود به اين جزيره کار ساده اي نيست . اولين اروپايي که در جزيره ايستر ( عيد پاک ) سال 1722 اين جزيره را کشف کرد دريا سالار هلندي به نام جاکوب روگوين بود و به اين دليل نام جزيره را ايستر نهادند .
باستانشناسان مي گويند شواهدي وجود دارد که پلينزيايي ها اين جزيره را حدود 400 سال قبل از ميلاد کشف کردند ، در حالي که اکثر دانشمندان با اين نظريه موافق هستند ، بعضي مي گويند در واقع نخستين بار مردم آمريکاي جنوبي در اينجا ساکن شدند . " تورها يردال " کاشف ، نويسنده کتاب کان تيکي ، به دليل شباهت مجسمه هاي جزيره به آثار سنگي مردم پرو ، که " موايي " ناميده مي شدند ، فرضيه اي مبني بر اين که ساکنان اوليه ي اين جزيره از کشور پرو بوده اند مطرح کرده است .
موايي هاي جزيره در اندازه هاي متفاوتي از سايز کوچک و ارتفاع زير 1/2 متر تا 220 متر و حدود 150 تا 165 تُن وزن دارند . تا به حال دانشمندان 887 عدد از اين مجسمه ها را در جزيره با ميانگين ارتفاع 4 متر و ميانگين وزني 13 تُن شمارش کرده اند . فقط 288 عدد از اين 887 مجسمه در آخرين آرامگاه خود قرار دارند همچنين بقاياي مواد معدني يا مواد ديگري که هنگام حمل بر روي انها نشسته قابل مشاهده است .
امروزه سرزمين ، مردم و زبان ساکنين جزيره ايستر به گفته ي سکنه ي ان به " راپانويي " بر مي گردد . ساکنين جزيره زبان نوشتاريي دارند که " رونگورونگو" ناميده مي شود و حتي امروزه کاملا قابل رمز گشايي نيست . امروزه فقط 26 تابلو چوبي که شامل اين زبان است وجود دارد و هنوز معناي ان به وضوح مشخص نيست . به علاوه در جزيره تعداد پترو گليفس يا پيکره اي سنگي وجود دارد که تصوير پرنده ها و زندگي روزمره ساکنين اوليه جزيره روي ان حک شده است . آنها مثل يک برنامه روزانه نحوه ي زندگي و کارهاي روزمره ي نسل هاي موفق را ، به تصوير کشيده اند .
يکي از بزرگترين عجايب جزيره ي ايستر توقف ناگهاني ساخت موايي " مجسمه ها " است . طبق نظريه دانشمندان افزايش بيش از حد جمعيت جزيره به اکوسيستم صدمه ي بسيار شديدي وارد کرده بود به گونه اي که ديگر نمي توانست نيازهاي مردم را بر آورده کند . عده اي از دانشمندان حدس مي زنند جنگل هاي جزيره در بعضي از مناطق کاملا نابود شده اند ، چون از چوب انها براي حمل مجسمه هاي غول پيکر موايي و از زمين ان براي کشاورزي استفاده شده است . پس از مواجهه با کمبود چوب تصميم گرفته اند که ديگر سنگهاي غول پيکر را را جابه جا نکنند ، بنابراين ، توقف ناگهاني جابه جايي با ساخت مجسمه ها در ارتباط است .
بنابر شواهد ، ساکنين جزيره ايستر سپس وارد يک جنگ خونين و مخرب شدند که بعضي معتقدند اين باعث به وجود آمدن ادم خواري شد . در همين دوران بود که همه ي مجسمه ها توسط اهالي جزيره تخريب شدند . باستانشناسان با تلاش هاي اخير موايي ها را در حالت ايستاده قرار دادند . بيماري هايي مانند آبله و سفليس ، در سال 1877 جمعيت جزيره را به 11 نفر کاهش داد ، به دنبال ان جزيره توسط ارتش شيلي در سال 1888 ، اشغال شد و امروزه جمعيت جزيره حدودا به 3800 نفر رسيده است .
مجسمه هاي غول پيکر ، به ظاهر تهديد آميز ساخته شده بودند تا بيگانگان را از انجا دور نگهدارند. ارتباط عجيبي بين مجسمه ها و ساکنان جزيره ايستر در احترام به عقايد خود و قرباني کردن براي معبودان خود و حتي نوعي سحر و جادو وجود دارد .
موايي ها شبيه نگهبانان خاموشي هستند که در مقابل مهاجمان حالت تدافعي گرفته اند . مجسمه هاي عجيب و غريب با سرهاي ترسناک که به منظور محافظت رو به دريا دارند .
اگر چه انها گورستاني مانند استون هنج ندارند ، ولي ديوارها و کارهاي سنگي ساکنان جزيره استثنايي بوده است و با بناهاي گورستانهاي مصر و پرو رقابت مي کنند . " خيلي ساده مي شد باور کنيم موايي ها مانند خيلي چيزهاي ديگر به وسيله بشقاب پرنده ها به اينجا آمده اند ، ولي اينگونه نيست! " . ( پايان)
Write By : Meraj Marjani " بر گر فته از کتاب " SECRETS & MYSTERIES OF THE WORLD" نوشته " Browne , Sylvia" مترجم خانم مهناز ذاکراني
Sara12
08-09-2010, 06:26 PM
مایا ( عروس باران )
قرنها پیش از پیداش مسحیت در اروپا، قبایل متمدنی در دره های حاصلخیز و جنگلهای سرسبز آمریکای مرکزی و جنوبی زندگی می کردند که در کشاورزی ، معماری ، علوم ، ریاضی و ستاره شناسی به پیشرفتهای زیادی رسیده بودند . از جمله این قبایل میتوان " مایا ، اینکا ، آزتک و تولتکس " را نام برد .
قبیله " مایا " ، خورشید را به خدایی برگزیده بودند و آن را پرستش می کردند ، به همین جهت خود را " فرزندان خورشید " می نامیدند . انان خدایان دیگری نیز داشتند ، از جمله خدای باران ، خدای جنگل و ...
" مایا " ها حدود سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در اروپا ، شروع به ساختن شهری بزرگ با ساختمانها و معبدهای عظیم کردند و زندگی خود را با جشنها و مراسم با شکوه رونق بخشیدند . انها در این جشنها ، ماسک حیوانات به چهره می زدند و با خواندن سرود و زدن طبل ، به پایکوبی می پرداختند تا خدایان کوچک و بزرگ خود را ستایش کنند .
به درستی معلوم نیست چه شد و چه پیش امد که مایا ها دل از ان همه نعمت ، رفاه و زندگی آسوده بر کندند و دست به یک مهاجرت گروهی و ناگهانی به سوی جنگاهای شمال زدند . دلیل این مهاجرت مرموز ، شاید شیوع نوعی بیماری مرگبار مثلا طاعون یا وقوع تغییرات ناگهانی آب وهوا ، و شاید هم بروز قحطی و خشکسالی بوده است . به هر روی ، دلیل واقعی این مهاجرت مرموز و ناگهانی هنوز معلوم نیست و شاید هم هرگز روشن نشود . . " مایا " با این مهاجرت ، سالها در جنگلها و کوهها ودره ها سرگردان بودند . هر گروه به سویی و هر دسته در جهتی پیش می رفت . بر اساس مدارک و شواهد تاریخی ، بزرگترین گروه مهاجر از قوم مایا ، در محلی که امروز یوکاتان نامیده می شود ، سکونت گزیدند و شهر شگفت انگیز چی چن ایتزا را به وجود آوردند . زیبایی و شوکت این شهر به قدری خیره کننده بود که حسادت و کینه دیگر قبایل را برانگیخت . سرانجام در سال 1200 میلادی ، این شهر درگیر جنگ خونین با اقوام وحشی شد و چون اهالی ان از عهده دفاع از خود برنیامدند ، یک بار دیگر همچون اجداد خود خانه و زندگی خود را بر جای گذاشتند و رفتند . بدین سان ، چی چن ایتزا به غارت رفت و خانه ها ومعبدها ، ستونها و مجسمه های ان شهر خالی از سکنه ، در اعماق جنگل از نظر ناپدید شد .
از این ماجرای غم انگیز ، 350 سال گذشت . در سال 1541 جهانگشایان اسپانیایی به امریکای جنوبی و مرکزی یورش بردند و شهر یو کا تان به چنگ انها افتاد . این زمان ، دیگر هیچ نام و نشانی از شهر چی چن ایتزا نمانده بود ، مگر قصه هایی بر زبان سالمندان بومی .
سربازان مهاجم اسپانیایی را کشیشی به نام دیه گو دولاندا همراهی می کرد . او به هر سرزمینی که قدم می نهاد ، به یادداشت برداری از آداب و رسوم مذهبی مردم ان منطقه می پرداخت . او در بازگشت به اسپانیا نتیجه تحقیقات خود را به صورت کتابی تنظیم کرد و به کتابخانه مرکزی سپرد ، به این امید که مورد توجه دانشمندان و باستانشناسان قرار گیرد . اما این کتاب جالب تا سیصد سال بعد هم خواننده ای نیافت ، زیرا کمتر کسی حاضر بود مطالب عجیب ان را درباره خدایان سرخپوستان امریکای جنوبی و آداب و سنن مربوط به انها را بپذیرد و باور کند . باستانشناسان بزرگ جهان نیز در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم ، بیشتر به فکر کشف اثار تمدنهایی از یونان ، روم و مصر بودند و توجهی به اعماق جنگلهای امریکای جنوبی نداشتند .
اما سرانجام یک نفر پیدا شد که کتاب کشیش دیه گودولاندا را بخواند و اطمینان پیدا کند که مطالب ان حقایقی از گذشته های دور است . او ، یک جوان آمریکایی به نام " ادوارد تامسون " بود که شیفته ماجراهای نوشته شده در ان کتاب شد و با خود عهد بست که روزی به کشور مکزیک و شهر یوکاتان برود و تمدن مایا را کشف کند ! مهمترین قدم در این راه ، یافتن اثار و بقایای شهر چی چن ایتزا در قلب جنگلهای مکزیک بود .
تامسون از خود پرسید : " چی چن ایتزا " چیست ؟
این کلمه بسیار قدیمی در زبان سرخپوستان مایا بود . تامسون سرانجام کشف کرد که " ایتزا " لقب فرمانروایان قوم مایا بوده و چی چن به معنای " دهانه چاه " است . او نتیجه گرفت که در شهر چی چن ایتزا چاههایی بوده که در زندگی ساکنان شهر اهمیت بسیار داشته است ، ان قدر که مراقبت از ان چاهها به فرمانروایان و حکمرانان سپرده می شده است .
دیه گو دو لاندا نیز در کتاب خود به وجود این چاهها اشاره کرده واز گودال عمیقی نام برده بود که در اعتقاد مردم مایا به " خدای باران " تعلق داشت وان را " چاه قربانی می نامیدند " . به نوشته او ، مردم مایا خدای باران را " یوم چاک " می گفتند و معتقد بودند که یوم چاک در اعماق ان گودال عمیق و در لابه لای ان ابهای سرد و زلال ان زندگی می کند . او اگر چه اژدهایی بود به شکل یک مار بزرگ که بدنی پوشیده از پر اشت ، اما به قدری نازک طبع و لطیف بود که اگر غمگین می شد ، قحطی به بار می آورد و مزرعه های ذرت را ، که غذای اصلی قوم مایا بود ، از بی ابی خشک و نابود می کرد ! .
رضایت خاطر یوم چاک زمانی فراهم می شد که پیروانش هدایایی برای او به درون چاه می ریختند . کاهنان معبد بزرگ می گفتند که بهترین هدیه برای یوم چاک ، قربانی کردن دوشیزه ای از میان دختران قوم و افکندن او به عنوان عروس باران به " چاه قربانی " بود .
اما نگاهی به مراسم عروس باران
ماههاست که قطره ای باران از آسمان فرو نریخته و مزارع ذرت در حال نابودی است ، زمین تشنه و خشک است . دعاهای مردم به نتیجه نمی رسد . کاهنان معبد بزرگ می گویند که خدای باران - یوم چاک - از انها راضی نیست . باید هدیه ای تقدیم او کنند تا شادمان شود و ابرها را فرمان دهد از هر سو بیایند و ببارند !
به دعوت کاهن بزرگ ، گروه گروه مردم، شبانه از هر سو به چی چن ایتزا می ایند و با هدایایی خود پیرامون معبد بزرگ حلقه می زنند . با بر امدن افتاب ، مراسم اغاز می شود . کاهنان در یک صف ، در حال خواندن ورد و دعا از پله های معبد بزرگ پائین می ایند . طبلها در دو سوی جاده سنگفرشی که به چاه قربانی ختم می شود ، به ترتیبی خاص می نوازند و مردم اوازی بر لب دارند . پشت سر صف کاهنان ، دویزه ای اراسته با پارچه هایی زیبا و جواهرات گرانبها روی تخت روانی که بر دوش مردان قوی هیکل قبیله قرار دارد ، دراز کشیده است و با چهره ای رنگ پریده و چشمانی لبریز از اشک ، به عاقبت شوم و هولناک خود می اندیشد . او ، عروس باران و هدیه مردم به یوم چاک است که به زودی باید در چاه قربانی سرنگون شود !
پشت سر عروس باران ، جادو گران در حالی که ماسک حیوانات مختلف را به چهره زده و پوست بدن خود را رنگ امیزی کرده اند ، در حال پایکوبی و دست افشانی جلو می ایند .
در صف بعد بزرگان قوم با لباسهای با شکوه و گردنبند های درخشان قدم بر می دارند و در پی انها ، غلامان با ظرف های پر از هدیه حرکت می کنند . این هدیه ها ، جهیزیه عروس باران است که همراه او به درون چاه قربانی ریخته خواهد شد .
دیری نمی گذرد که این کروان بزرگ و پر سر و صدا به نزدیکی چاه می رسد . به اشاره کاهن بزرگ ، طبلها از نواختن با ز می مانند . مردمی که سرود می خواندند و دعا می کردند ، ساکت می شوند . غلامان ، با ظرفهای هدیه پیش می ایند و انها را به درون چاه می افکنند . اکنون، نوبت عروس باران است . تخت روان به اهستگی پیش می اید و از روی دوش مردان بر روی زمین قرار می گیرد . عروس باران از وحشت نیم خیز می شود . دو مرد قوی هیکل ، بازوان او را از دو طرف می گیرند و بلند می کنند . از شدت وحشت د ر پاهای دوشیزه نگون بخت نیرویی برای راه رفتن نیست . او را تقریبا کشان کشان به لبه چاه می اورند و دریک آن ، همچون پر کاه به فضای مقابل پرتاب می کنند . عوس باران جیغ جگر خراشی از دل بر می اورد و لحظه ای بعد به میان ابهای سرد می افتد و پس ازان که چند غوطه می خورد ، از نظرها ناپدید می شود . در این حال ، فریاد خوشحالی و رضایت از مردم بلند می شود و مراسم به پایان می رسد . "
این داستان هولناک را که دیه گو در کتاب خود از مراسم مایا ها نوشته بود کسی به ان صورت باور نکرد ، اما تامسون پذیرفت که این داستان بر اساس واقعیت نوشته شده و براستی قوم مایا روزگاری چنین اداب ورسومی داشته است .
Sara12
08-09-2010, 06:30 PM
مایا_2 ( عروس باران )
تامسون بر ان شد که هر طور شده ، اثار و بقایای شهر چی چن ایتزا و چاه قربانی را در جنگلهای مکزیک بیابد . اگر او در این کار بزرگ موفق می شد ، می توانست پرده از روی تمدن شگفت انگیز و فراموش شده مایا بر دارد و ان را به جهانیان معرفی کند . بخت خوش زمانی به سراغ تامسون امد که او 25 سال بیشتر نداشت و چون کارمند سفارت امریکا در مکزیک بود ، به عنوان نماینده سفارت به شهر یوکاتان فرستاده شد . به این ترتیب تامسون قدم به جایی نهاد که سالها به ان اندیشیده و درباره اش مطالعات فراوان کرده بود .
تلاش تامسون برای یافتن چی چن ایتزا اغاز شد . او خیلی زود مقدمات کار را فراهم اورد و یک روز صبح با دلی امیدوار ، پیشاپش گروه بار برها و راهنماها که وسایل و ابزار اکتشاف را با خود حمل می کردند ، قدم به میان انبوه درختان جنگلی نهاد و در جهتی به راه افتاد که دیه گو دو لاندا در کتاب خود به ان اشاره کرده بود .
این مسافرت خطرناک و این جستجوی خسته کننده در اعماق جنگلهای بکر ، روزها ادامه یافت . پیشروی در لابه لای ریشه ها و شاخه های درختان به سختی ممکن بود و حتی کارگران بومی نیز که دلیل این کار را نمی دانستند ، دست از کار کشیدند و اغلب بازگشتند . ولی ، تامسون ناامید نشد و همچنان پیش می رفت . یک روز غروب در پرتو اخرین شعاههای خورشید ، از دور بنایی عظیم که ریشه درختان جنگلی و گیاهان خودرو از هر سو ان را در برگرفته بود ، در برابر چشمان حیرت زده تامسون و چند همراه باقی مانده اش نمایان شد . این بنا به شکل هرم و پله پله بود و به انچه که دو لاندو درباره معبد های چی چن ایتزا شرح داده بود ، شباهت کاملی داشت . پیشروی با شتاب و هیجان بسیار ادامه یافت . پرده سیاه شب بر جنگل سایه انداخته بود که تامسون به پای دیوارهای نیمه مخروبه ان بنای عظیم رسید . هیجان او بیش از ان بود که تا صبح صبر کند . مشعلی فروزان به دست گرفت و شروع به بالا رفتن از پله های هرم کرد. به بالا ترین پله که رسید به هر سو چشم انداخت . سایه های غول اسای چند ین هرم دیگر را از فاصله های دور و نزدیک دید و یقین کرد که سرانجام توانسته است پایتخت گمشده مایا را کشف کند . تامسون اکنون جایی ایستاده بود که قرنها پیش ، پای هیچ انسان دیگری به ان نرسیده بود . او ان شب را در همان نقطه و در حالی به سر برد که از شدت هیجان تا صبح خواب به چشمانش راه نیافت . با طلوع خورشید ، در برابر دیده گان حیرت زده خود منطقه وسیع از جنگل را دید که دهها بنای رفیع در این سو و ان سو خودنمایی می کرد . در یک طرف و درست در مقابل بلند ترین بنا ، جاده ای مارپیچ سنگفرش دیده می شد که فقط تا نقطه ای معین از جنگل ادامه می یافت . تامسون از خود پرسید " این جاده به چه دلیل نا تمام مانده و قطع شده است " .
باری رسیدن به این پاسخ ، قدم بر ان جاده نهاد و چندان پیش رفت تا به انتها رسید . درست در انتهای جاده ، چاه عمیق و بزرگ به قطر تقریبی 30 متر وجود داشت که ریشه و شاخه درختان جنگلی از هر سو بر دیوار ان روئیده و عمق چاه را کاملا تاریک کرده بودند . ایا این همان چاه قربانی نبود که مایا ها ، " عروس باران " را طی مراسمی در ان می افکندند ؟
تامسون باید از این راز سر در می اورد . اما چگونه ؟ نه او و نه هیچ یک از همراهانش جرات نداشتند که وارد چاه شوند . تنها یک راه در پیش بود و ان اینکه یک سطل فلزی بزرگ را با طناب به درون گودال بیندازند و در کف چاه به حرکت در اورند تا ببینند که چه چیزهای بالا می اید .
این کار خسته کننده شروع شد و روزها و روزها ادامه یافت . اما هر بار که سطل سنگین را بالا می کشیدند ، چیزی به جزء سنگ و شن و گلو لای در ان نمی یافتند . گویی که ان چاه مرموز حاضر نبود بزودی راز مدفون در سینه خود را بر انها اشکار کند و مدرکی که قرنها در دل داشت به دست دهد .
در یکی از این دفعات ، تامسون با هیجان بسیار دو دانه سنگ قیمتی در شت از میان گل و لای سطل یافت و فهمید که باید چه نقطه ای را کاوش کند . پس از ان که هر بار سطل را از گودال بالا می کشیدند ، چیزهایی در ان می یافتند . از جمله ، لوازم زینتی ، سنگهای قیمتی ، پاره های پارچه ، عروسکهای چوبی که دست وپا وسر انها به حرکت در می امد ، مجسمه های کوچک به شکل مار و دیگر حیوانات و ... از همه مهمتر ، قسمتهایی از اسکلت و استخوان ظریف انسان !
همراه این استخوانها ، قطه هایی از پارچه ، کفش صندل ، گردنبند و زینت الاتی به شکل مچ بند و پابند نیز بود و ...
به این ترتیب بر تامسون مسلم شد که چاه قربانی را یافته و مراسمی را که کشیش دو لاندا از قربانی کردن دوشیزگان نوشته است ، حقیقت دارد .
انتشار اخبار مربوط به این کشف بزرگ ، هیجان بسیاری در دنیا به راه انداخت و و در میان باستانشناسها و شیفتگان تاریخ تمدن غو غایی به پا کرد . دیری نگذشت که گروهی بزرگ و مجهز به لوازم و ابزار باستانشناسی و خاک برداری در کنار خرابه های چی چن ایتزا اردو زدند تا به کمک روشهای علمی و صبر و حوصله تمام ، ان شهر را از زیر خاک و سنگ و علفهای هرز و ریشه درختان جنگلی نمایان سازند .
به دعوت ادوارد تامسون ، نماینده هایی از دانشگاهها و مراکز بزرگ باستانشناسی جهان به بازدید خرابه های به جا مانده از تمدن مایا امدند و به چشم خود دیدند که تمدن شکفت انگیز مردمی که خورشید را پرستش می کردند و خود را " مردان خورشید " می نامیدند ، کمتر از جاذبه تمدنهای یونان و مصر وروم نیست .
بنیاد کارنگی در امریکا با قبول کلیه هزینه های مربوط به عملیات اکتشاف و بازسازی چی چن ایتزا ، انگیزه ای قدرتمند شد که تلاش گروههای باستانشناسی گسترش بیشتری یابد و خیلی سریع به نتیجه برسد .
بر اثر ان تلاشها ، رفته رفته چهره تمدن قبایل سرخپوست مایا اشکار شد . دیوارهای نقاشی شده ، مجسمه ها ، خانه های بزرگ ، و ... حیرت انگیز تر از همه ، ساختمانهای بلند به شکل هرم که قرنها در منطقه وسیع و حاصلخیز امریکای جنوبی مدفون بود ، سر از خاک به در اورد و درباره مایا ها چه حکایتهای باور نکردنی و حیرت انگیز که افشا نکرد ، از جمله اینکه :
*مایا ها 500 سال قبل از میلاد مسیح به صورت قبیله های نزدیک به هم در دره های سرسبز و جنگلهای امریکای جنوبی زندگی می کردند . انها در سالهای نخستین پیدایش مسیحیت در فن معماری چنان پیشرفتی پیدا کردند که توانستند ساختمانهای بسیار بلندی که تا ان روز کمتر به دست بشر بنا شده بود ، در چی چن ایتزا بسازند .
* مایا ها ، خورشید را می پرستیدند و خود را مردان خورشید می دانستند . انها خدایان دیگری نیز داشتند که بر ترین انها " خدای باران " بود .
* مایا ها در جشنها و مراسم خود ماسک حیوانات به چهره می گذاشتند و خود را مانند جانوران مختلف می اراستند و با خواندن سرودهایی به پایکوبی می پرداختند .
* مایاها در علوم یاضیات و ستاره شناسی نیز چیره بودند و در رصد خانه عظیم انها که 104 پله از سطح زمین بالا تر بود ، اسباب و لوازم ستاره شناسی وجود داشت .
* مایاها نوعی خط تصویری همانند خط هیروگلیف ( مصریان باستان ) داشتند که پیام و افکار خود را با همان نقش و نگارهای خاص روی ستونهای بلند و بزرگ نقش می زدند .
* بازی مورد علاقه مایاها نوعی بازی به شکل بسکتبال امروز بود که در مقابل معبد بزرگ با خشونت بسیار به اجرا در می امد . این بازی " تلاچیتلی " نام داشت و بازیکنان باید یک توپ کوچک را بدون استفاده از دست و فقط با ضربه های ارنج ، پا از یک حلقه که بصورت عمودی قرار داده بودند ، عبور دهند .
* وسرانجام ... انکه امپراطوری مایاها در سال 850 میلادی ، طی یک جنگ خونین با قبایل وحشی از بین رفت و پروتهای ان توسط اقوام فاتح تاراج شد . (پایان)
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.