توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بیوگرافی گلی ترقی _ نویسنده
R A H A
10-30-2011, 10:56 PM
گلى ترقى، نویسنده، مترجم، فیلمنامهنویس و شاعر معاصر در هفدهم مهرماه
۱۳۱۸ در تهران، در خانوادهای مرفه به دنیا آمده و فرزند دوم خانواده است. . پدرش -
لطف الله ترقى- مدیر مجله «ترقى» و وکیل دعاوی و از اهالى قلم و اندیشه بود. مجله
ترقی تا اوایل دهه چهل منتشر می شد. بیشتر داستانهاى پدر او پاورقى بود و
البته رمانى هم نوشت که هیچگاه منتشر نشد.
گلی، تا چهارده سالگی در دبیرستان انوشیروان دادگر درس خواند، سپس راهی آمریکا
شد و در رشته فلسفه تحصیل کرد. در بازگشت به ایران، به مدت ۶ سال در دانشکده هنرهاى
زیباى دانشگاه تهران، به تحصیل در رشته شناخت اساطیر و نمادهاى آغازین پرداخت.
در این دوره با «هژیر داریوش» -سینماگر و منتقد معروف آن زمان- ازدواج کرد و
صاحب دو فرزند شد؛ اما پس از مدتى از او جدا شد.
درسال ۱۳۵۸ برای اقامتی کوتاه به فرانسه رفت و با آغاز جنگ عراق و ایران همراه
با فرزندانش در آنجا مقیم شد.اما علاقهاش به ایران چندان است که نمی تواند یک سال
تمام دور از ایران زندگی کند، این است که هر سال در فصل تابستان به ایران باز می
گردد و به دیدار شهر و دیارش می شتابد.
او از نوجوانی عاشق نویسندگی بود و می خواست داستان نویس شود. اولین قصهاش،
میعاد، در مجله ادبی دانشگاهی منتشر شد که او در آن تحصیل می کرد. همین قصه در سال
۱۳۴۴ در مجله اندیشه و هنر، در تهران چاپ شد. اولین مجموعه داستان های او، من هم چه
گوارا هستم در سال ۱۳۴۸ انتشار یافت.
خانم ترقی علاوه بر داستان نویسی، فیلمنامه فیلم بیتا ساخته هژیر داریوش را هم
نوشته است. از داستان درخت گلابی او هم، کارگردان مشهور دیگر، داریوش مهرجویی فیلمی
ساخته است.
فهرست آثار گلی ترقی:
۱ . من هم چه گوارا هستم ( مجموعه داستان ) ۱۳۴۸
۲ . خواب زمستانی ( رمان ) ۱۳۵۲
۳ . خاطرههای پراکنده ( مجموعه داستان ۱۳۷۱
۴ . جایی دیگر ( مجموعه داستان ) ۱۳۷۹
۵ . دو دنیا ( مجموعه داستان ) ۱۳۸۱
ترقى در حال حاضر رمان نسبتا کوتاهى به نام «بازگشت» را آماده چاپ دارد که
ادامه قصه بازى ناتمام در مجموعه «جایى دیگر» است. طبق گفته ترقى این کتاب را پیش
از رمان «دردسرهاى غریب آقاى الف» منتشر خواهد کرد.
«دردسرهاى غریب آقاى الف» -رمانى که ترقى بیش از ۲ دهه است درگیر نوشتن
اوست- با عنوان فصل اولى از یک رمان در مجموعه «خاطرات پراکنده» منتشر شده، اما
ترقى مىگوید فصل اول این رمان با آن داستان تفاوت زیادى کرده و مخاطب باید آن
داستان را فراموش کند.
R A H A
10-30-2011, 10:59 PM
آثار ترقى:
از ترقى داستانهاى کوتاه و بلندى در نشریات به چاپ رسیده و یا به صورت کتاب درآمده است که از آنها به ترتیب تاریخ انتشار نام مىبرم:
۱. مجموعه داستان «من هم چهگوارا هستم» که در سال ۱۳۴۱ ( یا ۱۳۴۸) منتشر شد اولین کتاب اوست. در چاپ دوم این کتاب، گلى ترقى از دید فلسفى سیاه و پوچىگرایى داستانهاى این مجموعه و نیز از تجدید چاپ آن اظهار نارضایتى مىکند: «داستانهاى این کتاب را دوست ندارم...»
۲. رمان «در خواب زمستانى» (خواب زمستانى) در سال ۱۳۶۲ منتشر شد. این رمان به زبان فرانسه نیز ترجمه شده است.
۳. مجموعه داستان «خاطرات پراکنده» در سال ۱۳۷۲.
۴. شعر بلند «دریاپرى کاکلزرى» در سال ۱۳۷۸ توسط نشر فرزان روز منتشر شد. چاپ نخست این کتاب به علتى نامعلوم پس از دو روز از ویترین کتابفروشىها جمع آورى و چاپ آن ممنوع شد. اما در سال ۱۳۸۲ توسط همان ناشر مجددن چاپ گشت.
۵. مجموعه داستان «جایى دیگر» که در سال ۱۳۷۹ منتشر و در سال ۱۳۸۰ برندهى جایزهى کتاب سال و جایزهى منتقدان و مطبوعات حوزهى داستان کوتاه شد.
۶. مجموعه داستان «دو دنیا» در سال ۱۳۸۱. این مجموعه توسط دختر ترقى به زبان فرانسه برگردان شد و به چاپ دوم رسید. داستان «اناربانو و پسرانش» در یال ۱۹۸۵ برندهى بهترین داستان کوتاه خارجى فرانسه گشت. خود مجموعه هم کاندید دریافت جایزهى کتاب سال و منتقدان و مطبوعات در حوزهى داستان کوتاه شد.
طبق گفتهى خود ترقى در مقدمهى این کتاب: «این کتاب در واقع دنبالهى بخشى از مجموعهى خاطرات پراکنده است و سه داستان «اتوبوس شمیران»، «خانهى مادربزرگ» و «دوست کوچک» که در آن کتاب آمدهاند متعلق به این مجموعه هستند. داستان «پدر» که در کتاب خاطرات پراکنده منتشر شده، از نظر من کوتاه و ناکامل بود. آن را از نو نوشتم و در این مجموعه جاى دادم. امیدوارم در آینده همهى این داستانها، که مجموعهى پیوستهاى از خاطرات یک دورهاند، یکجا منتشر شوند زیرا این داستانها را مىتوان فصلهاى یک رمان شمرد.»
در واقع مىتوان گفت مجموعههاى «دو دنیا» و «خاطرات پراکنده» تقریبن خاطرات خود ترقىست، با رنگ و لعابى داستانى. شاره به این که راوى هر هفت داستان مجموعهى "دو دنیا" یک نفر است؛ کسى که خاطراتى بسیار نزدیک به خاطرات نویسنده دارد.
نکتهى دیگر این که تقریبن در تمام داستانهاى او نشانههایى از گذشتهاش به وضوح دیده مىشود. یعنى او به نوعى خاطره نگارى مىکند تا ابداع صرف: نوشتن با بسترى عمیق از تجربههاى شخصى.
- از او یک اثر ترجمه به نام «خانوادهى زیر پل»، نوشتهى «ناتالى سویچ کارلسون»-
N.S.carlson
در سال ۱۳۸۰ منتشر شد.
- سناریوى فیلم «بیتا» به کارگردانى هژیر داریوش که در سال ۱۳۵۷در تهران به صورت فیلم درآمد، نوشتهى اوست.
ترقى در حال حاضر رمان نسبتن کوتاهى به نام «بازگشت» را آمادهى چاپ دارد که ادامهى قصهى بازى ناتمام در مجموعهى «جایى دیگر» است. طبق گفتهى ترقى این کتاب را پیش از رمان «دردسرهاى غریب آقاى الف» (آقاى الف) منتشر خواهد کرد.
«دردسرهاى غریب آقاى الف» - رمانى که ترقى بیش از ۲ دهه است درگیر نوشتن اوست- با عنوان فصل اولى از یک رمان در مجموعهى «خاطرات پراکنده» منتشر شده، اما ترقى مىگوید فصل اول این رمان با آن داستان تفاوت زیادى کرده و مخاطب باید آن داستان را فراموش کند.
بررسى آثار:
«محمدعلى سپانلو» در کتاب «نویسندگان پیشرو ایران» از ترقى به عنوان یکى از بهترین نویسندگان دههى چهل و پنجاه یاد مىکند. اما به عقیدهى من و شاید کسانى دیگر، داستانهاى ترقى در دهههاى حاضر چندان خالى از ایراد هم نیستند.
ترقى در دفاع از ایرادهاى داستانىاش در نقد مدرن مىگوید: «در نوشتن در قید و بند هیچ قانونى نیستم به شرط آن که ماهیت و ادبیت متن حفظ شود.»
این امر مشخص است که این بىقید و بندى از یک سو باعث پیشرفت نویسنده مىشود- نو آورى و خلاقیت- و از یک سو باعث زوال او- سقوط بلند پروازىها و ماندن در ورطهى ندانستن.
شاید بتوان این گونه گفت: ترقى در واقع چیزى بیش از یک نویسندهى واقعگراست، زیرا به «اصول ذهنى» خود پاىبند است و حال که این اصول را مىنویسد، توجهى به جریان روز ادبیات ندارد.
این پیشرفت اوست. او توانسته نوعى رئالیسم را که نه جادویىست و نه سورئال و نه کاملن عینى، به خوبى در داستانهایش پیاده کند.
از طرف دیگر اگر به داستانهاى او به طور کلى بنگریم متوجه مىشویم که راوى داستانهاى ترقى، بیشتر وقتها یا داستاننویس است، یا شاعر، یا فیلسوف و تحصیلکرده. این مسئلهاىست که شک من را نسبت به ادعاى بىتوجهى به روال روز ادبیات و بى قید و بند نوشتن برمىانگیزد: «چه لزومى هست که راوى داستان حتمن تحصیلکرده و... باشد؟» شاید سوال بىراهىست اما توجه کنیم به این که حتا در آخرین مجموعه داستان ترقى- دو دنیا- که روزنگارى و خاطرهنویسى یک پریشان روانىست، باز هم پریسان داستان، نویسنده است.
با توجه به این نکته و نکتههایى که خواهم گفت، احتمالن به این نتیجه مىرسیم: زبان روایت گلى ترقى، چه خوب و چه بد، زبانى واحد است و به فراخور این زبان، نویسنده ناچار است راوى بیافریند. این امر تا آنجا پیش مىرود که حتا کمتر شاهد تغییر لحن روایت هستیم.
این امر به نظر من دو دستاورد عمده داشته است:
اول این که مىتوانیم بدون خواندن نام نویسنده، اثر ترقى را بشناسیم.
دوم این که بعد از خواندن چند داستان، لحن روایت داستانهاى او تصنعى و یکنواخت به نظر مىرسد.
فضاسازى:
ترقى در ایجاد هرج و مرج، بىنظمى، پاشیدگى، پراکندگى و یا انسجام و ریزنگرى استاد است. گاهى چنان قدرتمند فضا را مىسازد که به وضوح دیده مىشود و گاهى با استفاده از تشبیههاى شخصى و عجیب مخاطب را گیج کرده، از تصویر دور مىنماید.
او در آثارش فضا را پنهان نمىکند و حتا از فضا براى نمایش بهتر زمان در «فلش بک» و «فلش فوروارد»ها بهره مىگیرد.
× باید به علاقهى او در ذکر ساعت و تاریخ اشاره کنم:
- حیاط دبیرستان انوشیروان دادگر.
- اوت ۱۹۸۸. کلینیک روانى ویل دورى، حومهى پاریس.
- فرودگاه اورلى. پرواز شمارهى ۷۶۶. ایران ایر.
همانگونه که دیدیم، نخست این که فضایى کلى به سادگى در چند کلمه در اختیار مخاطب قرار مىگیرد؛ دوم این که با آوردن اسمهاى خاص، به داستان بعدى حقیقى بخشده مىشود.
× در ادامه چند نمونه از تشبیههاى شخصى او را مىآورم. این تشبیهها گاه تا جایى پیش مىرود که شخصیت راوى را زیر سوال مىبرد. چگونه راوى مىتواند به چنین تشبیهى فکر کند؟
تاثیر دیگر این کار، استفاده از تصویر براى القاى مفهوم است. بدیهىست که این گونه تشبیهها از نظر صورى ارزش بالایى ندارند اما داراى کارکردى معنایى هستند و به عناصر دیگر داستان- مثل
شخصیتپردازى- کمک مىکنند.
از طرف دیگر این کار ارزش و زیبایى خاصى به داستان مىبخشد. نا گفته نماند که صفتهاى او نیز جالب توجه است:
- چند نفر با موهاى ژولیده و قیافههاى نکبتبار از اتاقهایشان بیرون آمدهاند. صورتهاى خشکشان مثل کلههاى مومیایى شدهى کهنسال و منجمد است. در چشمهاى تبدارشان حتا امید به مردن نیست.
- پوستم داغ است. انگار تنم یک چاه گود چندین هزار ساله است و یک میلیون چیز کهنهى نامرئى تویش وول مىخورد.
- (مادرم) انگار نوعى بتهى غریب صحرایىست که از زیر تخت روییده و در امتداد کلهى گلدارش چیزى جز فضاى خالى نیست.
- (برادرم) شبیه به خرده شکستههاى قدیمىست که از زیر خاک در مىآورند و تکهتکه به هم
مىچسبانند.
- (زن) شبیه یک مجسمهى مصرى است، به یک کتیبه، به یک جسد مومیایى شدهى باستانى
مىماند.
×شگرد دیگر ترقى براى فضاسازى، بازى با حسها به طور غیر قابل فهم ، غیر واقعى و غیر مستقیم است. البته او علاوه بر این براى ایجاد مفهوم و شخصیتپردازى نیز از حسها بهره مىگیرد.
۱. بو: تاکید مىکنم که این حس گاهى اوقات جنبهى رئال خود را از دست مىدهد و براى ایجاد معنا کارکرد دارد. ضربالمثل: "بوى دماغ سوخته..." مثال خوبى از این کارکرد زبانىست.
- موهایش بوى گل مىدهد، بوى خاک شخم خوردهى حاصلخیز.
- خم مىشود و گردنم را مىبوسد. بوى نان تازه مىدهد، بوى گوشت خام سالم. تنش مثل یک نبض تبدار مىزند. پوستش هنوز بوى شوهر سابقش را مىدهد، بوى بچه و بوى خانهاش، بوى ۱۰ سال زندگى گذشتهاش.( به دو شیوهى استفاده از بو در این مثال دقت کنید.)
- از تخت مادرم بویى ناآشنا مىآید، بوى کافور و بوى روغن چراغ، بوى عود، بوى پوست، بوى زمین، بوى ریشهى درخت، بوى گازهایى عجیب و غریب و ترکیبات شیمیایى، بوى خون دلمه و شیر مایه گرفته، بوى لرد آب.( استفاده براى شخصیتپردازى و فضاسازى)
- بوى روز مىآید، بوى صبحانهاى لذیذ و خوابى خوش توى رختخوابى آماده، گرم و نرم. بوى ساعت فراغت و سکون.
- ته نفسش بوى گرسنگى مىدهد اما تنش خوشبوست.
۲. صدا: در این قسمت باید به یک شگرد زبانى ترقى اشاره کنم، آوردن یک جملهى فعلدار در اول و چندین جملهى بدون فعل در ادامه(حذف فعل با قرینه).
- مىروم توى بالکن، از بالا صداى حرف مىآید، صداى پا، صداى به هم خوردن درها، صداى نفسهاى تند، صداى خنده، صداى کارد و چنگال، صداى رادیو و جیغ و داد بچهها.
- صدایش زیر و بمى آشنا دارد ته کلامش آمیخته به زنگى خاطرهانگیز است، زنگى که از راه دور
مىآید، زنگ صبحگاهى دبیرستان، زنگ تفریح و هیاهوى شاگردها، سوت مسابقه.
- اسمم زنگى محقر دارد- دنگ- و به کسى خاص متصل نمىشود... اسمم را تکرار مىکند و این بار زنگ این اسم، ممتد است، بلندتر از دفعهى پیش- دنگ دنگ دنگ دنگ.
۳.دیدن: استفاده از «دیدن» از متداولترین شیوههاى فضاسازىست. اما در آثار ترقى گاهى افراط در آوردن جملات در قالب «نگاه مىکنم» براى فضا سازى، باعث آشفتگى و پراکندگى در اثر مىشود.
- دخترم مىخندد و با چشمهاى ریزش از دور نگاهم مىکند... موهایش را با روبانى زرد، پشت سرش جمع کرده است. بازوهایش سفید و پر موست. بلوزش به تنش چسبیده و دامنش پر از گلهاى ریز شبیه به تخم هندوانه است. به دستهایش نگاه مىکنم، به سینههاى برآمده و به دماغش. به صورتش نگاه مىکنم، به ابروهاى پر پشت و لبهاى باریکش، به گوشهاى کوچک صورتىرنگ و به انحناى گردن و بلندى مژههایش. چاق و کوتاه است. هیجده سال دارد. (ترقى به جاى خرد کردن و به مرور بروز دادن اطلاعات، گاه چنان افراط و ریزنگرى در تصویرسازى مىکند که تقریبن تصور را براى مخاطبش غیر ممکن مىسازد.)
- به دستهایم نگاه مىکنم، به انگشتهاى باریک و کبودم، به زانوهایم نگاه مىکنم، به دانههاى ریز و سیاهى که اطرافم را پوشانده است.
۴.تاریکى: بازى گاه ابتدایى و کلیشهاى و حتا شاعرانه با لفظ تاریکى را نیز مىتوان از خصوصیات زبانى گلى ترقى به حساب آورد که من به شخصه با این بازى چندان موافق نیستم. هر چند که این کار را دیگران هم کردهاند ( مثلن گلستان).
- با وجود چراغهاى کوچک دیوارى همهجا پر از تاریکى است.
- مىایستم کنار پنجره و صورتم را به تاریکى شب مىچسبانم.
- از راهرو و گوشههاى اتاق یک نوع تاریکى بیرون مىزند، یک نوع سیاهى، یک نوع انجماد چیزهاى کهنه و قدیمى.
لازم به ذکر است که تشبیهها و استفاده از حسها به مرور زمان در داستان ترقى، پختهتر و کلیدىتر مىشود.
۵. فکر کردن و به یاد آوردن و استفاده از «یعنى»: ترقى از این روش براى فضاسازى در گذشته، خاطرهسازى و گاه شخصیتپردازى استفاده مىکند. این کار را با استفاده از جملههاى کوتاه، بدون فعل، تلگرافى و ترکیبها انجام مىدهد. مىتوان این کار را از مشخصههاى زبانى ترقى نیز دانست.
- به باغ شمیران فکر مىکنم، به درختان تبریزى که همبازىهاى من بودند، به مجسمههاى گچى توى باغچهها و پرى دریایى چاق و چلهاى که توى استخر ایستاده بود.
- من- فلانى- دبیرستان انوشیروان دادگر- مسابقهى پینگ پنگ- اتوبوس شمیران- بانو خانم سختگیر، با آن ترکهى دراز و قلب مهربان. معلمها- امتحانها- تقلبها- جوانى- آن روزها- نه! چیزى به یاد ندارد.
- قدیم یعنى پانزده- شانزده سالگى، یعنى دبیرستان انوشیروان دادگر، مسابقههاى ورزشى، اغذیه فروشى آندره، پسرهاى محله، خیابان لالهزار و سینما ایران. قدیم یعنى آزاده درخشان، شکست ناپذیر، قهرمان تمام رشتههاى ورزشى و قهرمان رویاهاى من.
شخصیت و شخصیتپردازى:
شخصیتپردازى در داستانهاى ترقى تقریبن کامل و بدون نقص انجام مىشود: دادن اطلاعات کامل از یک شخصیت، نشان دادن کنشها و توصیف دقیق ظاهر، لحن و دیالوگهاى متناسب با هر شخصیت.
شخصیتهاى داستانهاى ترقى هرچه هم خاص باشند، کمتر دچار تغییر و تحول مىگردند و تا پایان داستان ثابت مىمانند.
در بسیارى از داستانهاى او یک شخصیت(تیپ۱) پیر و مریض و یا افلیج وجود دارد.( مثل مادربزرگ در داستان «میعاد»)
بعضى از شخصیتهاى داستانهاى ترقى مردمگریزند و به نوعى خود را از مردم جدا مىدانند. گوشهگیرند و به قول خودشان مردم هنوز به شخصیت اصلى و قدرت آنها پى نبردهاند(تیپ۲): «دلم مىخواهد رویم را به مردم بکنم و بگویم این منم! من واقعى.»
عمدتن این من واقعى که برتر باید باشد، هیچ نشانهاى از برترى به همراه ندارد و در سطح یک آدم افسرده باقى مىماند. شاید بتوانیم به این تیپ بگوییم: روشنفکر نما!
اینها وسط داستان ایستادهاند و داد مىزنند: «آهاى مردم! من با آدمهاى معمولى فرق دارم.»
در صورتى که فرق چندانى ندارند و این نغز به زیبایى در مورد آنها ساخته مىشود.
حضور این تیپ را در داستانهاى دیگران هم دیدهایم.( از آن طرف خیابان مدرس صادقى گرفته تا...)
این که مىگویم تیپ، بیشتر منظور استفادهى سمبلیکىست که ترقى از این شخصیتها در جامعه مىکند.
شخصیتهاى داستانهاى ترقى، به خصوص در مجموعهى اولش، همان طور که خودش هم گفته دچار نوعى یاس فلسفى و ناامیدى هستند: «دلم مىخواهد که این روزها زودتر بگذرد، این روزهاى توخالى و بىمعنى، این روزهاى خستهکننده و بى اثر.»
در پایان فقط دو مورد را ذکر مىکنم:
۱. تکرار اسم محمود براى بسیارى از شخصیتها!
۲. حضور چندبارهى شخصیتى به نام «آقاى حیدرى» در «من هم چهگوارا...» و «در خواب زمستانى». که البته فکر مىکنم با این که کارى نو نبوده در داستانها خوب نشسته است.
زمان:
گلى ترقى با زمان بازى مىکند. بیشتر آثار او با زمان حال نوشته شدهاند؛ اما حالى که حال نیست! یعنى گاهى وقتى راوى از گذشتهاش مىگوید، افعال استمرارىاند و ناگهان با آوردن جملات توضیحى تو پرانتز و در زمان حال، مخاطب را متوجه مىسازد که در گذشته به سر مىبرد. این شگرد البته از امتیازهاى روایت با راوى اولشخص است.
ترقى با ظرافت، تغییر زمان مىدهد و از زمانى به زمانى دیگر مىلغزد. براى مثال در داستان «سفر بزرگ امینه»، داستان در زمان گذشته آغاز مىشود، پس از ۲ صفحه به زمان حال مىرسد و سپس دوباره گذشته و حال و... اما به قدرى ظریف که این امر هیچ آزارى به مخاطب نمىرساند.
از طرف دیگر، گاهى با چند جملهى کوتاه، برشى بلند در مقطع زمان مىزند:
- ابتداى انقلاب بود. سه ماه گذشت. شهر شلوغ شد. بگیر و ببند. حکومت نظامى. شاه رفت. امام آمد. گفته شد که خارجىها باید مملکت را ترک کنند.
- آقا راجا ماهى چهارصد دلار مىخواست و تمام آن را مىخواست. (بازى زبانى) نوشتم: «دویست دلار.» به سیصد و پنجاه دلار رضایت داد. نوشتم: «دویست دلار» حرف تمام. دست بردار نبود. «سىصد دلار.» خواهش و التماس کرد. «دویست دلار»، خفه. همین که گفتم. غر زد. ناله کرد. نوشت که امینه جواهر است. هزار دلار بیشتر مىارزد. او را نمىفرستم. همینجا مىماند. خداحافظ شما. نفرست. به درک. دوباره نامه. بگومگو. تا آخرسر پذیرفت.(شروع با تا) قرارداد نوشتیم و با آمدن امینه موافقت کردم.
قطعهى بالا در نظر من یکى از قدرتمندترین تکههاى روایت ترقىست که ارزش زبانى بالایى نیز دارد.
زبان و روایت:
زبان ترقى همانگونه که گفته شد، منحصر به فرد است. البته نمىگویم به خاطر خصوصیات خوب یا خصوصیات بد؛ اما بى شک مهمترین ویژگى داستان ترقى، زبان اوست که در نظر من تا حد زیادى تحت تاثیر زبان و لحن آل احمد است. همان لحن و همان زبان اما ضعیفتر. از طرفى خرد کردن جمله و تقدم و تاخر ارکان جمله را از گلشیرى وام گرفته و گاهى با نوشتن جملههاى فخیمانه و لحن شاعرانه به گلستان طعنه زده است.
نثر ترقى، نثرىست سرشار از واژهها و تشبیههاى خاص خود او، جملات بىفعل(بیشتر) و ارکان بههمریخته(کمتر).
۱. استفاده از جملات کوتاه براى تسریع ریتم و گاه ایجاد آشفتگى: ترقى گاهى تنها به آوردن یک کلمه براى گفتن آنچه مىخواهد، اکتفا مىکند. اما این کلمه به دقت انتخاب شده است. ادبیات او در این نوع جملهها کاملن بر پایهى واژه پیش مىرود.
- چون باید توضیح داد، تشریح کرد، حرف زد. نمىفهمند. مىرنجند. هزار دلیل مىخواهند. لبخند مىزنم. خواهرم را مىبوسم.
- کنار پسرم راه مىروم. سعى مىکنم دستش را بگیرم. مىایستند. راه مىروند. مىچرخند. مىروند توى مغازهها. درمىآیند. مىخندند.جایم را عوض مىکنم. کنار دخترم راه مىروم.
- دزدکى نگاهش مىکنم، هولهولکى، یواشکى، از زیر چشم، از پشت سر، از پهلو، از روبرو.
- ایستاده بودیم کنار هم، در یک ردیف. سرها بالا (استفاده از شبهجمله براى فضاسازى). شانهها عقب. از خود مطمئن. شوالیههاى دور میزگرد! سلام مخصوص را با شمشیرهایمان دادیم. سه بار. چپ- راست- روبرو- راه افتادیم.
- در یک آن، هر چهار نفر با هم معلق شدیم. شیرجه با شکم، نقش زمین، دور روى چمنها.
- آزاده درخشان جلو مىزند. غقب مىافتد. بیست شانزده (آزاده عقب است). بیست هفده. بیست هجده. بیست نوزده. بیست بیست. مساوى مىشوند.
- عجله. سقلمه. فشار. مسافرها از هم جلو مىزنند.
- امینهى الکى خوش، با آوازهاى پادرهوا و خواستههاى ناممکن.
- تسبیحى بلند را دور انگشتانش مىپیچاند، باز مىکند، از نو مىپیچاند، باز مىکند، دوباره مىپیچاند. ادامه مىدهد. تکرار مىکند. رویم را برمىگردانم. تسبیح زرد رنگ توى سرم مىچرخد و به دور فکرهایم پیچ مىخورد، باز مىشود، پیچ مىخورد، باز مىشود، پیچ مىخورد،باز مىشود. سرم گیج مىرود. تصمیم مىگیرم جایم را عوض کنم.
۲. استفاده از جملات بلند: براى ایجاد تعادل، در مقابل جملات کوتاه، احتیاج به جملات بلند هست. اما این جملات گاهى چنان بلند مىشود که آزار دهنده و نامفهوم است. ترقى عمومن از حرف ربط «و» براى پیوند دادن جملهها استفاده مىکند.
- من گودى زیر چشمهایش را نشانش مىدهم و شل شدن پوست گونههایش را. من سرش را جلوى آینه میان دستهایم نگه مىدارم تا ببیند که او هم دارد یواش یواش مثل من شبیه به چیزى پوسیده مىشود، که او هم دارد خرده خرده مىگندد و با وجود رعایت آن همه اصول بهداشتى، اصول عقلانى، اصول اجتماعى، اصول وجدانى، اصول الهى، اصول انسانى و با حفظ تمام آن بایدها و نبایدها، تمام آن قوانین صحیح و دقیق و لازم و ملزوم و مستلزم- به جایى رسیده است که من هستم، به هیچ، به زوال، به فراموشى.
۳. استفاده از ضربالمثل:
- از هول حلیم توى دیگ افتادم.
- مرغ یک پا دارد.
- فیلش یاد هندوستان کرد.
- خلایق هر چه لایق.
- همان آش و همان کاسه.
۴. استفاده از اصطلاحات عامیانه و شبه جمله:
- سر و مر و گنده.
- هش!
- زکى.
- جارو پارو.
- قاتى پاتى.
- دروغ روى دروغ.
- چشمش کور.
- یک نخود عقل.
۵. استفاده از جملات فخیمانه:
- یک جور دلتنگى خاموش دائمى، بىحرف، بىگله و شکایت، اما محسوس و مزاحم، مثل حضور نامرئى زمان، پراکنده در تمام لحظهها.
- سنگریزهاى به پوستهى خاطرههایم خورده است، تلنگرى کوچک به آبى راکد.
- نشست و سکوتش از غصهاش سنگینتر بود.
۶. جان بخشى به اشیا’، مفاهیم و فاعل کردن آنها:
- دیوارها ساکت و خاکسترىست. (یک سوال! اگر به دیوار جان مىدهیم، غلط نیست که دیوارها را با فعل «است» به جاى «هستند» بیاوریم؟)
- آفتاب صبح، گرم و دستودلباز، روى دستهاى آقا و صندلى عقب و حاشیهى دامنم مىلغزد، خودش را بالا مىکشد و آرام روى شانههاى راننده مىنشیند.
- نگاهم روى صورتش مىلغزد، روى لبها و حاشیهى گردنش مىنشیند و با کنجکاوى غریبى به دنبال چشمهایش مىگردد.
۷. خرد کردن جمله:
- خسته شدهام و کفش پایم را مىزند. دلم مىخواهد بایستم. دلم مىخواهد بنشینم. دلم مىخواهد برگردم. مىرویم به آن طرف خیابان.
۸. آوا نما:
- دایى بو مىکشد- پیف پیف.
- سرش را گذاشت روى زانویش- هق و هق و هق.
9.آوردن صفت: گاه در حدى که مخاطب را عصبى مىکند.
- سرش را بلند مىکند و مایوسانه به آن آسمان مسدود و مستور و آن افق خالى و خشک و خلوت و خاموش خیره مىشود.( توجه کنید که این جمله تقریبن فاقد ارزش تصویرى است.)
- ما بودیم که با حیرت و تردید به او نگاه مىکردیم و ته قلب شکاک و محتاطمان از حضور عنصرى ناآشنا، ناراحت و ناراضى بودیم.
-این تغییر کوچک، این اتفاق ساده، خبر از ورود خاموش حادثههایى ناشناخته مىداد. انگار دستى نامرئى دروازهى شهر را گشوده بود و هجوم واقعیتى بیگانه، نظام معقول قبیله را تهدید مىکرد.
راوى و نظرگاه:
بیشتر داستانهاى ترقى با نظرگاه اولشخص روایت مىشود. در مورد نظریهى راوى آفرینى پیش از این صحبتى کردم و معتقدم حتا با وجود تحصیلکرده بودن بیشتر راوىها، بین زبان روایت و شخصیت راوى تناسب کاملى برقرار نیست. شاید بزرگترین خیانت را به داستان ترقى، باید بزرگترین امتیاز او یعنى زبان دانست. این عدم هماهنگى به جایى مىرسد که زبان راوى داستان «تولد» که یک کودک است، هیچ فرقى با سایر روایات راوىهاى تحصیلکردهى داستانهاى ترقى ندارد، و این یک اشتباه و نقص بارز در داستان اوست.
همچنین تعدد استفاده از راوى اولشخص مىتواند نوعى ضعف تلقى شود یا دست کم نقطهى قوتى نیست.
در مورد راوىهاى جنس مخالف، ترقى به خوبى عمل مىکند و به ریزهکارىهاى روحیهى جنس مخالف آگاه است.
خروج از نظرگاه:
ترقى در داستان «بازى ناتمام»، در ص۱۱ و خط 9 مىنویسد: «(مرد) نگاهش را با حالتى مرموز به جوانک مىدوزد.»
این جمله خروج از نظرگاه محض است. به دو دلیل: ۱. مرد عینک دودى به چشم دارد.
۲. چند خط قبل، راوى مىگوید که نمىتواند چشمهاى مرد را ببیند چون عینک زده.
شاید بتوان نظرگاه را ضعیفترین عنصر داستانهاى ترقى دانست.
به هر حال، ترقى از بزرگترین نویسندگان زن معاصر است و هر روز بر تعداد مخاطبانش افزوده
مىشود.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.