mozhgan
10-28-2011, 05:55 PM
«الطواف بالبيت صلوة»1
حج، يك نماز بزرگ است.
حج با نماز، چنانكه از روايت مذكور در پيشاني همين صفحه نيز دانسته ميشود، سنخيت و قرابت تام دارد، در اين هر دو عبادت، توحيد اصل است.
در هر دو عبادت «توجه» به خداوند اصل است، هم به معني ظاهري اين كلمه، كه همان در جهت كعبه ايستادن و رو به سوي كعبه كردن است و هم توجه به باطني كه در دل به ياد خدا بودن است. هر دو عبادت با «احرام» آغاز ميشود، احرامِ نماز ساده است و پس از نيت و با گفتن «الله اكبر»، يعني همان «تكبيرة الاحرام»شروع ميشود. اما «احرام» حج مفصلتر و پيچيدهتر است. در هر دو عبادت، انسان پس از احرام بستن در فضايي محدود شده و حريمي حصاربندي شده قرار ميگيرد و در آن حريم اعمالي را بر خود حرام ميسازد.
نماز، يك حج كوتاه چند دقيقهاي است، از راه دور، رو به كعبه، كه در هر شبانهروز پنج بار تكرار ميشود و حج، يك نماز بلند و بزرگ و مفصل چند روزه است، از نزديك، در كنار كعبه، اما باز هم رو به كعبه، كه در همة عمر، تنها يك بار بر هر كه بتواند واجب است.
در نماز، پس از تكبيرة الاحرام، ديگر راه نميرويم، چيزي نميخوريم، حرفي غير از اوراد و اذكار واجب و مستحب نماز به زبان نميآوريم، نميخوابيم،... اما در حج، در چند شبانهروز ه محرم هستيم، راه ميرويم، ميخوابيم و برميخيزيم، سخن ميگوييم، غذا ميخوريم، تجديد وضو ميكنيم، اما بر اين حركت و سكون و تكلم و سكوت و خوردن و خفتن ما، حالتي شبيه حال نماز احاطه دارد. گويي در حضور خداوند هستيم و همانطور كه در نماز، در حضور خداوند، مكلف و مراقب بوديم تا آداب حضور را رعايت كنيم، در اينجا هم بايد آداب حضور را رعايت كنيم، منتها حضور در كنار كعبه، در مسجدالحرام و ايستادن رو به كعبه در چندقدمي آن، حضوري است غنيتر و قويتر كه آداب خاص خود را دارد.
ميتوان باز هم در مقام تشبيه چنين گفت كه كعبه در حكم يك قطب مغناطيسي نيرومند است و مسلمانان در هر كجاي جهان كه باشند، برادههاي خُرد و كوچك آهناند كه تحت تأثير اين ميدان مغناطيسي نيرومند، رو به سوي آن، جهت پيدا ميكنند؛ اما همين برادهها، وقتي فاصلهشان از آن قطب مغناطيسي از مقدار معيني كمتر ميشود، ديگر به تغيير جهت اكتفا نميكنند بلكه رفتار ديگري پيدا ميكنند، يعني حركت ميكنند و جذب ميشوند و ميچرخند و ميگردند. همانطور كه رفتار يك برادة آهن در فاصلة بسيار نزديك به آهنربا، با رفتار همان بُراده در فواصل دور، فرق دارد، عبادت كسي هم كه به حج ميآيد و در فاصلة نزديك به خانة خدا، يعني در حريم حرم، قرار ميگيرد با عبادت از راه دور به جانب كعبه ، كه همان نماز باشد، فرق ميكند.
نماز، يك حج كوتاه چند دقيقهاي است، از راه دور، رو به كعبه، كه در هر شبانهروز پنج بار تكرار ميشود و حج، يك نماز بلند و بزرگ و مفصل چند روزه است.
به بياني ديگر ميتوان گفت، نماز يك نمونه و به اصطلاح يك «نمونك» يعني ماكت كوچك از حج است كه هر كس در خانة خود بدان دسترس دارد و هر شبانهروز به كمك آن روح توحيد و خداپرستي را در خود تقويت ميكند. نماز مينياتور حج است. نماز «حج خُرد» است و حج «نماز كلان»2. گويي حج همان نماز است كه تقويت شده و بُعد يا ابعاد تازهاي يافته است. تفاوت حج چند روزه كه يك افت و خيز همراه با اعمال مفصل و پيچيده در متن زندگي است، با نماز، مثل يك واقعيت سه بُعدي و مجسّم و ملموس فضايي است با يك تصوير دو بُعدي روي صفحة كاغد از همان واقعيت.
پيش از اين گفتيم كه «مسجدالحرام، حرم حرمهاست» و «كعبه، محراب محرابهاست»، حال ميگوييم «حج، نماز نمازهاست». همان انتظاري كه از نماز داريم، از حج هم بايد داشته باشيم، منتها با تأثيري شديدتر و ماندگارتر و با ابعاد روحي و دروني عميقتر و ابعاد اجتماعي وسيعتر. دربارة نماز در قرآن ميخوانيم:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ(عنكبوت: آيه 45)
به راستي كه نماز (شما را) از اعمال زشت و ناپسند باز ميدارد و ياد خدا (از آن هم) بزرگتر است.
تأثير نماز بر انسان دو جنبه دارد؛ يك جنبة مثبت و ايجابي و يك جنبة منفي و سلبي. جنبة منفي و بازدارندة آن، همان بازداشتن انسان است از گناه، و به تعبير قرآن از فحشا و منكر، نماز سبب ميشود كه انسان متناسب با حضور قلب و توجهي كه در نماز دارد، كمتر گناه بكند. نماز تقوي را تقويت ميكند و به انسان در برابر وسوسههاي شيطان، قدرت مقاومت ميدهد. اما تنها گناه نكردن كافي نيست و اين، همة فايده و نتيجة نماز نيست؛ بهرة بالاتري كه نمازگزار از نماز ميبرد توجه به خدا و به ياد خدا بودن و به تعبير قرآن ذكر الله است كه مهمتر است و بالاتر و برتر؛ دوري از فحشا و منكر، شرط لازم ورود به بارگاه ياد الهي است.
او را به چشم پاك توان ديد، چون هلال
هر ديده جاي جلوة آن ماهپاره نيست
حافظ
حال اگر به سراغ حج برويم در آنجا هم ميبينيم همين دو جنبه در سراسر اعمال حج موج ميزند، جنبة منفي و بازدارنده
حج
و جنبة مثبت و سازنده. رعايت محرمات احرام، به جنبة بازدارندة حج مربوط ميشود. از ميان بردن تشخصها و تعيّنها، به دور افكندن لباس فاخر، كه سبب فخر فروشي و غرور و جدايي و امتياز مردم از يكديگر ميشود. فاصله گرفتن از مسكن و خانههاي اعياني، كنار نهادن عطر و زينت و همسر و پرهيز از الفاظ غرورآميز و جدال برانگيز و فرو نهادن اسلحه، و بالاخره تراشيدن موي سر، همه و همه تمريني است براي دور شدن از دامگاههاي شيطان. اين جنبة سلبي و بازدارندة حج در نماد پرتاب سنگ به سوي شيطان، يعني در «رمي جمرات»، از همه جا محسوستر و ملموستر ميشود. اين پرتاب سنگ و اين «دور شو، كور شو» كه به شيطان ميگوييم براي دست كشيدن از فحشا و منكر است.
اما مهمتر از اين جنبة بازدارنده، جنبة مثبت حج است كه همانا آشنا شدن حاجي است با روح توحيد و راه يافتن او به حريم قدس الهي و دل را به ياد او سپردن و طعم عبادت عاشقانه و عارفانه را چشيدن و با معبود و معشوق حقيقي راز و نياز كردن و تعالي يافتن و قطرهآسا، راهي دريا شدن و ذرهوار به خورشيد نگاه كردن و نوراني شدن و همه چيز را دوباره در پرتو آن نور ديدن و به همه چيز رنگ خدايي زدن و معناي خدايي دادن. درك اين معاني حج و تربيت شدن در مدرسة حج، مستلزم حضور قلب در حج است، همان طور كه در نماز هم بايد حضور قلب داشت.
خوشا به حال آن حاجي كه در حج در كنار خانة خدا، حضور قلب داشته باشد و مرادش از طواف به دور خانه، عشق ورزيدن به صاحب خانه باشد و مقصودش از «استلام حجر» يعني دست كشيدن به حجرالاسود كه بسيار مستحب دانسته شده، دادن دست بيعت با خداوند باشد. خوشا به حال آن كس كه بيش از آنچه به خانه و اسباب خانه، توجه داشته باشد، به صاحب خانه توجه داشته باشد و حرمت اسباب خانه را هم به احترام صاحب خانه رعايت كند. خوشا به حال آن حاجي كه آمدنش به مكه و كعبه، مقدمه قدم نهادنش به كوي دوست باشد و با خداي خود بگويد:
به كعبه رفتم و زانجا هواي كوي تو كردم
جمال كعبه تماشا، به شوق روي تو كردم
آن كس كه از رهگذر حج به كوي دوست و به بارگاه ياد الهي و ذكر خدا بار يابد، حال خوشي پيدا ميكند كه آن را با هيچ چيز ديگري عوض نميكند.
مقيم كوي تـرا فسحت حرم تـنگ است
ز كـعـبـه تـا سر كــويـت، هـزار فـرسنـگ اســت
دلم ضعيف و زهر سو ملامتي، چه كنم
كه شيشه نازك و هر جا كه ميروم سنگ است
...باري بايد پرسيد غرض از اين نماز چند روزة مفصلي كه نامش حج است، چيست؟ غرض اين است كه تمرين كنيم تا در متن زندي، به ياد خدا باشيم.
نور حج تا وقتي كه حاجي مرتكب گناه نشود، همچنان بر او ميتابد.
با كندن لباسهامان، با كنار نهادن كفش و كلاه و سلاحمان، با دور ريختن زلف و كاكلمان تمريني بكنيم براي دل كندن از دنيا و با آن قرباني و طواف و سعي و عبادت و راز و نياز و توجه به خدا در كنار خانة خدا، تمرين كنيم به ياد خدا بودن را، تا وقتي حاجي ميشويم و از اين سفر باز ميگرديم و دوباره در جلد سابق خود فرو ميرويم و به سراغ همان لباسهاي هميشگي و كفش و كلاه و خانه و همسر و فرزند و كسب و كار ميرويم در متن زندگي روزانه و در عين اشتغال به شغل و حرفة خويش، از ياد خدا غافل نشويم و مصداق اين آيه باشيم كه:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (نور: 37)
مرداني كه هيچ تجارت و دادوستدي آنان را از ياد خدا غافل نميكند.
حج تربيتي است الهي، حداقل يك بار در همة عمر، براي همه عمر، تا ما دائم در نماز باشيم و همواره و هميشه در حال احرام حقيقي بمانيم، يعني مرتكب حرام نشويم و حريم محرمات الهي را رعايت كنيم و خود را به اعتبار نام و عنواني كه پيدا كردهايم و خانهاي كه ساختهيم و جامة گرانبهايي كه پوشيدهايم و قدرتي كه يافتهايم، از بندگان ديگر خداوند، جدا ندانيم و احساس فخر و غرور و تكبر نكنيم و بدانيم كه هر يك از ما قطرهاي هستيم مانند ديگر قطرهها كه بندة خداونديم، و بايد به آن قطرههاي ديگر بپيونديم تا اقيانوس شويم. حج براي آن است كه ما به شيطاني كه بر او با غيرت و شدت سنگ زدهايم و نفرت خود را از او اعلام كردهايم دوباره لبخند آشتي نزنيم و به سوي او دست دوستي دراز نكنيم. نه اينكه خدا نخواسته، آن باشيم كه نبايد باشيم و بر مجموعة القاب و عناوين و امتيازات خود، يك عنوان «حاجي» هم اضافه كنيم و با يان عنوان تازه، يك مرحلة ديگر از خلق خدا و از خدا دورتر شويم. ما با جامة سپيد به دور خانة خدا، طواف كرديم، بكوشيم تا اين جامه را همواره سپيد نگه بداريم و اين حديث امام صادق ـ ( عليه السلام ) ـ را به خاطر بسپاريم كه فرموده است:
اَلْحاجُّ لا يَزالُ عَلَيْه نُورُ الحجِّ ما لَمْ يُلِمَّ بِذَنْبٍ1
نور حج تا وقتي كه حاجي مرتكب گناه نشود، همچنان بر او ميتابد.
قدر نور حج را بدانيم.
حج، يك نماز بزرگ است.
حج با نماز، چنانكه از روايت مذكور در پيشاني همين صفحه نيز دانسته ميشود، سنخيت و قرابت تام دارد، در اين هر دو عبادت، توحيد اصل است.
در هر دو عبادت «توجه» به خداوند اصل است، هم به معني ظاهري اين كلمه، كه همان در جهت كعبه ايستادن و رو به سوي كعبه كردن است و هم توجه به باطني كه در دل به ياد خدا بودن است. هر دو عبادت با «احرام» آغاز ميشود، احرامِ نماز ساده است و پس از نيت و با گفتن «الله اكبر»، يعني همان «تكبيرة الاحرام»شروع ميشود. اما «احرام» حج مفصلتر و پيچيدهتر است. در هر دو عبادت، انسان پس از احرام بستن در فضايي محدود شده و حريمي حصاربندي شده قرار ميگيرد و در آن حريم اعمالي را بر خود حرام ميسازد.
نماز، يك حج كوتاه چند دقيقهاي است، از راه دور، رو به كعبه، كه در هر شبانهروز پنج بار تكرار ميشود و حج، يك نماز بلند و بزرگ و مفصل چند روزه است، از نزديك، در كنار كعبه، اما باز هم رو به كعبه، كه در همة عمر، تنها يك بار بر هر كه بتواند واجب است.
در نماز، پس از تكبيرة الاحرام، ديگر راه نميرويم، چيزي نميخوريم، حرفي غير از اوراد و اذكار واجب و مستحب نماز به زبان نميآوريم، نميخوابيم،... اما در حج، در چند شبانهروز ه محرم هستيم، راه ميرويم، ميخوابيم و برميخيزيم، سخن ميگوييم، غذا ميخوريم، تجديد وضو ميكنيم، اما بر اين حركت و سكون و تكلم و سكوت و خوردن و خفتن ما، حالتي شبيه حال نماز احاطه دارد. گويي در حضور خداوند هستيم و همانطور كه در نماز، در حضور خداوند، مكلف و مراقب بوديم تا آداب حضور را رعايت كنيم، در اينجا هم بايد آداب حضور را رعايت كنيم، منتها حضور در كنار كعبه، در مسجدالحرام و ايستادن رو به كعبه در چندقدمي آن، حضوري است غنيتر و قويتر كه آداب خاص خود را دارد.
ميتوان باز هم در مقام تشبيه چنين گفت كه كعبه در حكم يك قطب مغناطيسي نيرومند است و مسلمانان در هر كجاي جهان كه باشند، برادههاي خُرد و كوچك آهناند كه تحت تأثير اين ميدان مغناطيسي نيرومند، رو به سوي آن، جهت پيدا ميكنند؛ اما همين برادهها، وقتي فاصلهشان از آن قطب مغناطيسي از مقدار معيني كمتر ميشود، ديگر به تغيير جهت اكتفا نميكنند بلكه رفتار ديگري پيدا ميكنند، يعني حركت ميكنند و جذب ميشوند و ميچرخند و ميگردند. همانطور كه رفتار يك برادة آهن در فاصلة بسيار نزديك به آهنربا، با رفتار همان بُراده در فواصل دور، فرق دارد، عبادت كسي هم كه به حج ميآيد و در فاصلة نزديك به خانة خدا، يعني در حريم حرم، قرار ميگيرد با عبادت از راه دور به جانب كعبه ، كه همان نماز باشد، فرق ميكند.
نماز، يك حج كوتاه چند دقيقهاي است، از راه دور، رو به كعبه، كه در هر شبانهروز پنج بار تكرار ميشود و حج، يك نماز بلند و بزرگ و مفصل چند روزه است.
به بياني ديگر ميتوان گفت، نماز يك نمونه و به اصطلاح يك «نمونك» يعني ماكت كوچك از حج است كه هر كس در خانة خود بدان دسترس دارد و هر شبانهروز به كمك آن روح توحيد و خداپرستي را در خود تقويت ميكند. نماز مينياتور حج است. نماز «حج خُرد» است و حج «نماز كلان»2. گويي حج همان نماز است كه تقويت شده و بُعد يا ابعاد تازهاي يافته است. تفاوت حج چند روزه كه يك افت و خيز همراه با اعمال مفصل و پيچيده در متن زندگي است، با نماز، مثل يك واقعيت سه بُعدي و مجسّم و ملموس فضايي است با يك تصوير دو بُعدي روي صفحة كاغد از همان واقعيت.
پيش از اين گفتيم كه «مسجدالحرام، حرم حرمهاست» و «كعبه، محراب محرابهاست»، حال ميگوييم «حج، نماز نمازهاست». همان انتظاري كه از نماز داريم، از حج هم بايد داشته باشيم، منتها با تأثيري شديدتر و ماندگارتر و با ابعاد روحي و دروني عميقتر و ابعاد اجتماعي وسيعتر. دربارة نماز در قرآن ميخوانيم:
إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ(عنكبوت: آيه 45)
به راستي كه نماز (شما را) از اعمال زشت و ناپسند باز ميدارد و ياد خدا (از آن هم) بزرگتر است.
تأثير نماز بر انسان دو جنبه دارد؛ يك جنبة مثبت و ايجابي و يك جنبة منفي و سلبي. جنبة منفي و بازدارندة آن، همان بازداشتن انسان است از گناه، و به تعبير قرآن از فحشا و منكر، نماز سبب ميشود كه انسان متناسب با حضور قلب و توجهي كه در نماز دارد، كمتر گناه بكند. نماز تقوي را تقويت ميكند و به انسان در برابر وسوسههاي شيطان، قدرت مقاومت ميدهد. اما تنها گناه نكردن كافي نيست و اين، همة فايده و نتيجة نماز نيست؛ بهرة بالاتري كه نمازگزار از نماز ميبرد توجه به خدا و به ياد خدا بودن و به تعبير قرآن ذكر الله است كه مهمتر است و بالاتر و برتر؛ دوري از فحشا و منكر، شرط لازم ورود به بارگاه ياد الهي است.
او را به چشم پاك توان ديد، چون هلال
هر ديده جاي جلوة آن ماهپاره نيست
حافظ
حال اگر به سراغ حج برويم در آنجا هم ميبينيم همين دو جنبه در سراسر اعمال حج موج ميزند، جنبة منفي و بازدارنده
حج
و جنبة مثبت و سازنده. رعايت محرمات احرام، به جنبة بازدارندة حج مربوط ميشود. از ميان بردن تشخصها و تعيّنها، به دور افكندن لباس فاخر، كه سبب فخر فروشي و غرور و جدايي و امتياز مردم از يكديگر ميشود. فاصله گرفتن از مسكن و خانههاي اعياني، كنار نهادن عطر و زينت و همسر و پرهيز از الفاظ غرورآميز و جدال برانگيز و فرو نهادن اسلحه، و بالاخره تراشيدن موي سر، همه و همه تمريني است براي دور شدن از دامگاههاي شيطان. اين جنبة سلبي و بازدارندة حج در نماد پرتاب سنگ به سوي شيطان، يعني در «رمي جمرات»، از همه جا محسوستر و ملموستر ميشود. اين پرتاب سنگ و اين «دور شو، كور شو» كه به شيطان ميگوييم براي دست كشيدن از فحشا و منكر است.
اما مهمتر از اين جنبة بازدارنده، جنبة مثبت حج است كه همانا آشنا شدن حاجي است با روح توحيد و راه يافتن او به حريم قدس الهي و دل را به ياد او سپردن و طعم عبادت عاشقانه و عارفانه را چشيدن و با معبود و معشوق حقيقي راز و نياز كردن و تعالي يافتن و قطرهآسا، راهي دريا شدن و ذرهوار به خورشيد نگاه كردن و نوراني شدن و همه چيز را دوباره در پرتو آن نور ديدن و به همه چيز رنگ خدايي زدن و معناي خدايي دادن. درك اين معاني حج و تربيت شدن در مدرسة حج، مستلزم حضور قلب در حج است، همان طور كه در نماز هم بايد حضور قلب داشت.
خوشا به حال آن حاجي كه در حج در كنار خانة خدا، حضور قلب داشته باشد و مرادش از طواف به دور خانه، عشق ورزيدن به صاحب خانه باشد و مقصودش از «استلام حجر» يعني دست كشيدن به حجرالاسود كه بسيار مستحب دانسته شده، دادن دست بيعت با خداوند باشد. خوشا به حال آن كس كه بيش از آنچه به خانه و اسباب خانه، توجه داشته باشد، به صاحب خانه توجه داشته باشد و حرمت اسباب خانه را هم به احترام صاحب خانه رعايت كند. خوشا به حال آن حاجي كه آمدنش به مكه و كعبه، مقدمه قدم نهادنش به كوي دوست باشد و با خداي خود بگويد:
به كعبه رفتم و زانجا هواي كوي تو كردم
جمال كعبه تماشا، به شوق روي تو كردم
آن كس كه از رهگذر حج به كوي دوست و به بارگاه ياد الهي و ذكر خدا بار يابد، حال خوشي پيدا ميكند كه آن را با هيچ چيز ديگري عوض نميكند.
مقيم كوي تـرا فسحت حرم تـنگ است
ز كـعـبـه تـا سر كــويـت، هـزار فـرسنـگ اســت
دلم ضعيف و زهر سو ملامتي، چه كنم
كه شيشه نازك و هر جا كه ميروم سنگ است
...باري بايد پرسيد غرض از اين نماز چند روزة مفصلي كه نامش حج است، چيست؟ غرض اين است كه تمرين كنيم تا در متن زندي، به ياد خدا باشيم.
نور حج تا وقتي كه حاجي مرتكب گناه نشود، همچنان بر او ميتابد.
با كندن لباسهامان، با كنار نهادن كفش و كلاه و سلاحمان، با دور ريختن زلف و كاكلمان تمريني بكنيم براي دل كندن از دنيا و با آن قرباني و طواف و سعي و عبادت و راز و نياز و توجه به خدا در كنار خانة خدا، تمرين كنيم به ياد خدا بودن را، تا وقتي حاجي ميشويم و از اين سفر باز ميگرديم و دوباره در جلد سابق خود فرو ميرويم و به سراغ همان لباسهاي هميشگي و كفش و كلاه و خانه و همسر و فرزند و كسب و كار ميرويم در متن زندگي روزانه و در عين اشتغال به شغل و حرفة خويش، از ياد خدا غافل نشويم و مصداق اين آيه باشيم كه:
رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَلا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ (نور: 37)
مرداني كه هيچ تجارت و دادوستدي آنان را از ياد خدا غافل نميكند.
حج تربيتي است الهي، حداقل يك بار در همة عمر، براي همه عمر، تا ما دائم در نماز باشيم و همواره و هميشه در حال احرام حقيقي بمانيم، يعني مرتكب حرام نشويم و حريم محرمات الهي را رعايت كنيم و خود را به اعتبار نام و عنواني كه پيدا كردهايم و خانهاي كه ساختهيم و جامة گرانبهايي كه پوشيدهايم و قدرتي كه يافتهايم، از بندگان ديگر خداوند، جدا ندانيم و احساس فخر و غرور و تكبر نكنيم و بدانيم كه هر يك از ما قطرهاي هستيم مانند ديگر قطرهها كه بندة خداونديم، و بايد به آن قطرههاي ديگر بپيونديم تا اقيانوس شويم. حج براي آن است كه ما به شيطاني كه بر او با غيرت و شدت سنگ زدهايم و نفرت خود را از او اعلام كردهايم دوباره لبخند آشتي نزنيم و به سوي او دست دوستي دراز نكنيم. نه اينكه خدا نخواسته، آن باشيم كه نبايد باشيم و بر مجموعة القاب و عناوين و امتيازات خود، يك عنوان «حاجي» هم اضافه كنيم و با يان عنوان تازه، يك مرحلة ديگر از خلق خدا و از خدا دورتر شويم. ما با جامة سپيد به دور خانة خدا، طواف كرديم، بكوشيم تا اين جامه را همواره سپيد نگه بداريم و اين حديث امام صادق ـ ( عليه السلام ) ـ را به خاطر بسپاريم كه فرموده است:
اَلْحاجُّ لا يَزالُ عَلَيْه نُورُ الحجِّ ما لَمْ يُلِمَّ بِذَنْبٍ1
نور حج تا وقتي كه حاجي مرتكب گناه نشود، همچنان بر او ميتابد.
قدر نور حج را بدانيم.