mozhgan
10-25-2011, 12:31 AM
اصحاب اخدود
برگهایی از کتاب قطور تاریخ را که می گشاییم درمی یابیم که انسانهای موحد، در طول تاریخ پیوسته گرفتار انواع عذابها و شقاوتها و قتل وغارتها بوده اند، و به جرم پاسداری از حق وحقیقت وتوحید، انواع عذابها را به جان خریدهاند.
به روایت قرآن مجید، پیش از رسالت حضرت ختمی مرتبت، عده ای از موحدّان و گروندگان به آیین مسیح در زمان پادشاهی ذونواس، آخرین پادشاه از طائفه"حمیر"، تنها به جرم حق پرستی، گروه گروه به گودالهای آکنده از آتش، افکنده شدند.
قرآن مجید، داستان این جنایت تاریخی را در سوره مبارکه"بروج" آورده است.
"مفسران و نویسندگان مسلمان انگیزه اشاره قرآن به این داستان را مورد توجه قرار دادهاند و بیشتر بر این باورند كه چون در زمان پیامبر اكرم(ص) مسلمانان مكه از سوی قریش مورد آزار و اذیت بسیار قرار مىگرفتند، این داستان در قالب آیات قرآنى بر پیامبر(ص) نازل شد تا افزون بر نكوهش و نفرین كافران قریش و برانگیختن حس مقاومت مسلمانان، از صبر و پایداری و استحكام ایمان ایشان قدردانى به عمل آمده باشد. در این میان برخى از گوشههای داستان، همچون شكیبایى اصحاب اخدود در برابر دشواریها، باز نمودن و باز گفتن حق و دعوت به اسلام همانند كردار عبدالله بن ثامر، ایمان تزلزل ناپذیر به دین حق، حتى در میان كودكان، موردتوجه مفسران قرار گرفته است. گفتنى است از همین رو، گاه در منابع اسلامى، به سان اسوهای در صبر بر مصائب، اصحاب اخدود را مثل آوردهاند."1
ذونواس آخرین پادشاهی است که از طائفه حمیر بسلطنت رسید و زمام امور مردم را بدست گرفت .
او نام خود را (یوسف ) نهاد و آیین یهود را اختیار کرد، آنگاه آنرا یگانه دین رسمی روزگار خود خواند درحالیکه یهودیت با آمدن عیسی بن مریم ازبین رفت و خط بطلان بر آن کشیده شد.
چنانکه اشاره شد خداى متعال در قرآن مجید ، از « اصحاب اخدود » یاد كرده است . از نظر قرآن كریم اینان جرمى جز ایمان به خدا نداشتند .داستان آنان بنا به نقل پاره ای از تفاسیر چنین است:
"مردى وارد شهر « صنعا » پایتخت یمن شد و به سوى كاخ حكومتى « ذونواس » حركت كرد ، دربان كاخ از ورودش جلوگیرى نمود و گفت : در این گرماى سوزان به چه علت به درب این خانه آمدهاى ؟ گفت : خطر بزرگى پیش آمده است باید ذونواس را از این خطر آگاه كنم .
دربان گفت : پادشاه الآن از پذیرفتن تو معذور است ، فعلاً قتلى را پشتسر گذاشته و از اضطراب شهر « صنعا » كاسته و مسئله یهودیّت را به مانند زمان تبّع رسانده و اكنون آماده است ، تا در جنگى كه در شرق و غرب روى مىدهد شركت كند ، او قصد دارد یهودیّت را دین عمومى نموده و حكم تورات را در زمین حاكم كند .
در هر صورت پادشاه نزدیك غروب آماده ملاقات است ، مسافر گفت : خبر من با برنامه شاه فاصله زیادى ندارد و مربوط به همین دین است . دربان گفت :
لحظهاى صبر كن تا شاه وارد باغ شود . پس از آن كه ذونواس بیرون آمد دربان به او گفت :
مردى از « نجران » واقع در كشور حجاز براى ملاقات با شما آمده است و مىخواهد خبر از دین جدیدى بدهد كه خطر بزرگى براى یهودیّت است .
ذونواس آخرین پادشاهی است که از طائفه حمیر بسلطنت رسید و زمام امور مردم را بدست گرفت. او نام خود را (یوسف ) نهاد و آیین یهود را اختیار کرد، آنگاه آنرا یگانه دین رسمی روزگار خود خواند درحالیکه یهودیت با آمدن عیسی بن مریم ازبین رفت و خط بطلان بر آن کشیده شد
ذونواس گفت : دین جدید ! كدام دین ؟ او را پیش من آورید ، مرد آمد و پس از احترام گفت : اى پادشاه ! من براى درخواست كمك نزد تو نیامدهام ؛ بلكه براى حادثه بزرگى كه در « نجران » پیش آمده است به حضورت رسیدهام .
ذونواس گفت : منظورت چیست ؟ گفت : مدّتى است در نجران دین جدیدى پیدا شده و به نام عیسى مسیح بشارت مىدهد ، بتپرستان نجران آسایش فكر خود را در این مسلك یافته و دسته دسته به این دین مىگروند . آنچه مهم است این است كه عدّهاى از یهودیان از دین خود دست كشیده و داخل دینى مىگردند كه بتپرستان با كمال اشتیاق به آن روى مىآورند ؛ اگر پادشاه یهودیّت را حفظ نكند به زودى آثار آن از نجران معدوم مىگردد .
دست به دعا
ذونواس گفت: این دین چگونه به « نجران » راه یافت ؟ گفت : در میان عدّهاى كه به « نجران » آمده بودند دو نفر وارد شدند ، یك مرد رومى به نام « فیمیون » و دیگرى مردى به نام « صالح » یكى از بتپرستانى كه درخت خرما مىپرستید فیمیون را خرید ، او را شخص بزرگوارى یافت، مىدید در كار خستگى ندارد و هیچگونه شكایتى از سنگینى كار نمىكند، تمام روز را كار كرده و شب را به اتاقى براى عبادت پناه مىبرد . یك روز او را در حال نماز دید ، از اتاقش بدون چراغ نورى مشاهده كرد ، از كارش تعجّب كرد، از او پرسید : آیا غیر از آن درخت خرما را عبادت مىكنى؟ فیمیون گفت : من خدایى را پرستش مىكنم كه مالك عالم و اداره كننده آن است ، همان خدایى كه مسیح به وجودش راهنمایى كرده و قدرتش را به ما نمایانده است . این درخت مالك نفع و ضرر نیست ؛ بلكه خودش را نمىتواند حفظ كند و ضررى را از خود دور نماید . اگر من بخواهم مىتوانم از خداوند تقاضا كنم بادى بفرستد و آن را خشك نماید ، یا آتشى فرستاده آن را بسوزاند .
ارباب گفت : آیا مىتوانى چنین كارى را انجام دهى؟ گفت : آرى ، اگر انجام دهم به آیین حق مىگروى ؟ گفت : بلى ، فیمیون نماز خواند و از خدا خواست تا دعایش را مستجاب كند ؛ بادى بر درخت وزید و درخت خشك شد . در این هنگام ارباب فیمیون به حق ایمان آورد ، این مسئله در نجران منتشر شد و بسیارى از مردم آیین مسیح را پذیرفتند . سپس آن مرد مطالب دیگرى درباره فیمیون گفت در حدّى كه غضب و خشم ذونواس به جوش آمد و با لشكرى انبوه به سوى نجران حركت كرد ، شهر را محاصره كرد بزرگان و صاحبان رأى را جمع نمود و گفت : قبل از این كه دست به كشتار شما بزنم به شما مهلت مىدهم كه یا یهودیت را قبول كنید و یا اعدام و شكنجه در انتظار شماست .
مردمى كه حق را یافته بودند ، مردمى كه لذّت حقپرستى را چشیده بودند ، مردمى كه از معرفت الهى برخوردار شده بودند . مردمى كه مىدانستند در این دنیا جز وجود او چیزى اصالت ندارد ، در پاسخ آن ستمگر گفتند : این دین جدید با جان ما درهم آمیخته و به تار و پود وجود ما راه یافته است ، ما از آن دست برنمىداریم چه به ما مهلت دهى ، چه ما را به كام مرگ دراندازى .
ما با خداى خود معامله كردهایم و هرگز او را به هیچ چیز ترجیح نمىدهیم .
دنیا محلّى است زودگذر و سهم ما از آن بسیار اندك است و ما همه چیز خود را كه خداست با این سهم اندك عوض نمىكنیم .
این کوره هاى آدم سوزى که به دست یهود به وجود آمد احتمالا نخستین کوره هاى آدم سوزى در طول تاریخ بود، ولى عجب اینکه این بدعت قساوت بار ضد انسانى سرانجام دامان خود یهود را گرفت
ذونواس كه پافشارى مؤمنان را به این دین ملاحظه كرد ، دستور داد خندقى حفر كنند و آتشى سهمگین برافروزند ، از پیرمرد زمینگیر وپیرهزن قد خمیده ، از جوان رشید و طفل شیرخوار از خرد و كلان ، چشم نپوشید و همه را در كام آتش افكند و آنان نیز از حقّ دست برنداشته ، كشته شدن را بر ننگ دنیا ترجیح دادند و جان خود را نثار معشوق حقیقى كردند[446] . و به فرموده امام صادق علیهالسلام از آنان شدند كه ایثار محبوب بر ماسوا كردند : وَدَلیلُ الحُبّ إیثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ".
"بعضى افزوده اند که در این گیرودار یک تن از نصاراى نجران فرار کرد و به سوى روم و دربار قیصر شتافت ، و از ذونواس شکایت کرد و یارى طلبید.
(قیصر) گفت : سرزمین شما از من دور است ، اما نامه اى به پادشاه حبشه مى نویسم که او مسیحى است و همسایه شما است ، و از او مى خواهم شما را یارى دهد، سپس نامه اى نوشت و از پادشاه حبشه انتقام خون مسیحیان نجران را خواست مرد نجرانى نزد سلطان حبشه نجاشى آمد، و نجاشى از شنیدن این داستان سخت متاءثر گشت ، و از خاموشى شعله آیین مسیح (علیه السلام ) در سرزمین نجران افسوس خورد، و تصمیم بر انتقام شهیدان را از او گرفت .
لشکریان حبشه به جانب یمن تاختند و در یک پیکار سخت سپاه ذونواس را شکست دادند، و گروه زیادى از آنان کشته شد، و طولى نکشید که مملکت یمن به دست نجاشى افتاد و به صورت ایالتى از ایالات حبشه درآمد.
بعضى از مفسران نقل کرده اند که طول آن خندق چهل ذراع ، و عرض آن دوازده ذراع بوده است (هر ذراع تقریبا نیم متر است و گاه به معنى گز که حدود یک متر است به کار مى رود) و بعضى نقل کرده اند هفت گودال بوده که هر کدام وسعتش به مقدارى که در بالا ذکر شده بوده است .
از آنچه در بالا گفتیم روشن مى شود که این شکنجه گران بیرحم ، سرانجام به عذاب الهى گرفتار شدند و انتقام خونهایى که ریخته بودند در همین دنیا از آنها گرفته شد، و عذاب حریق و سوزنده قیامت نیز در انتظارشان است .
این کوره هاى آدم سوزى که به دست یهود به وجود آمد احتمالا نخستین کوره هاى آدم سوزى در طول تاریخ بود، ولى عجب اینکه این بدعت قساوت بار ضد انسانى سرانجام دامان خود یهود را گرفت ، و چنانکه مى دانیم گروه زیادى از آنها در ماجراى آلمان هیتلرى در کوره هاى آدم سوزى به آتش کشیده شدند، و مصداق (عذاب الحریق ) این جهان نیز درباره آنها تحقق یافت .
علاوه بر این (ذونواس یهودى ) بنیانگذار اصلى این بناى شوم ، نیز از شر اعمال خود بر کنار نماند.
برگهایی از کتاب قطور تاریخ را که می گشاییم درمی یابیم که انسانهای موحد، در طول تاریخ پیوسته گرفتار انواع عذابها و شقاوتها و قتل وغارتها بوده اند، و به جرم پاسداری از حق وحقیقت وتوحید، انواع عذابها را به جان خریدهاند.
به روایت قرآن مجید، پیش از رسالت حضرت ختمی مرتبت، عده ای از موحدّان و گروندگان به آیین مسیح در زمان پادشاهی ذونواس، آخرین پادشاه از طائفه"حمیر"، تنها به جرم حق پرستی، گروه گروه به گودالهای آکنده از آتش، افکنده شدند.
قرآن مجید، داستان این جنایت تاریخی را در سوره مبارکه"بروج" آورده است.
"مفسران و نویسندگان مسلمان انگیزه اشاره قرآن به این داستان را مورد توجه قرار دادهاند و بیشتر بر این باورند كه چون در زمان پیامبر اكرم(ص) مسلمانان مكه از سوی قریش مورد آزار و اذیت بسیار قرار مىگرفتند، این داستان در قالب آیات قرآنى بر پیامبر(ص) نازل شد تا افزون بر نكوهش و نفرین كافران قریش و برانگیختن حس مقاومت مسلمانان، از صبر و پایداری و استحكام ایمان ایشان قدردانى به عمل آمده باشد. در این میان برخى از گوشههای داستان، همچون شكیبایى اصحاب اخدود در برابر دشواریها، باز نمودن و باز گفتن حق و دعوت به اسلام همانند كردار عبدالله بن ثامر، ایمان تزلزل ناپذیر به دین حق، حتى در میان كودكان، موردتوجه مفسران قرار گرفته است. گفتنى است از همین رو، گاه در منابع اسلامى، به سان اسوهای در صبر بر مصائب، اصحاب اخدود را مثل آوردهاند."1
ذونواس آخرین پادشاهی است که از طائفه حمیر بسلطنت رسید و زمام امور مردم را بدست گرفت .
او نام خود را (یوسف ) نهاد و آیین یهود را اختیار کرد، آنگاه آنرا یگانه دین رسمی روزگار خود خواند درحالیکه یهودیت با آمدن عیسی بن مریم ازبین رفت و خط بطلان بر آن کشیده شد.
چنانکه اشاره شد خداى متعال در قرآن مجید ، از « اصحاب اخدود » یاد كرده است . از نظر قرآن كریم اینان جرمى جز ایمان به خدا نداشتند .داستان آنان بنا به نقل پاره ای از تفاسیر چنین است:
"مردى وارد شهر « صنعا » پایتخت یمن شد و به سوى كاخ حكومتى « ذونواس » حركت كرد ، دربان كاخ از ورودش جلوگیرى نمود و گفت : در این گرماى سوزان به چه علت به درب این خانه آمدهاى ؟ گفت : خطر بزرگى پیش آمده است باید ذونواس را از این خطر آگاه كنم .
دربان گفت : پادشاه الآن از پذیرفتن تو معذور است ، فعلاً قتلى را پشتسر گذاشته و از اضطراب شهر « صنعا » كاسته و مسئله یهودیّت را به مانند زمان تبّع رسانده و اكنون آماده است ، تا در جنگى كه در شرق و غرب روى مىدهد شركت كند ، او قصد دارد یهودیّت را دین عمومى نموده و حكم تورات را در زمین حاكم كند .
در هر صورت پادشاه نزدیك غروب آماده ملاقات است ، مسافر گفت : خبر من با برنامه شاه فاصله زیادى ندارد و مربوط به همین دین است . دربان گفت :
لحظهاى صبر كن تا شاه وارد باغ شود . پس از آن كه ذونواس بیرون آمد دربان به او گفت :
مردى از « نجران » واقع در كشور حجاز براى ملاقات با شما آمده است و مىخواهد خبر از دین جدیدى بدهد كه خطر بزرگى براى یهودیّت است .
ذونواس آخرین پادشاهی است که از طائفه حمیر بسلطنت رسید و زمام امور مردم را بدست گرفت. او نام خود را (یوسف ) نهاد و آیین یهود را اختیار کرد، آنگاه آنرا یگانه دین رسمی روزگار خود خواند درحالیکه یهودیت با آمدن عیسی بن مریم ازبین رفت و خط بطلان بر آن کشیده شد
ذونواس گفت : دین جدید ! كدام دین ؟ او را پیش من آورید ، مرد آمد و پس از احترام گفت : اى پادشاه ! من براى درخواست كمك نزد تو نیامدهام ؛ بلكه براى حادثه بزرگى كه در « نجران » پیش آمده است به حضورت رسیدهام .
ذونواس گفت : منظورت چیست ؟ گفت : مدّتى است در نجران دین جدیدى پیدا شده و به نام عیسى مسیح بشارت مىدهد ، بتپرستان نجران آسایش فكر خود را در این مسلك یافته و دسته دسته به این دین مىگروند . آنچه مهم است این است كه عدّهاى از یهودیان از دین خود دست كشیده و داخل دینى مىگردند كه بتپرستان با كمال اشتیاق به آن روى مىآورند ؛ اگر پادشاه یهودیّت را حفظ نكند به زودى آثار آن از نجران معدوم مىگردد .
دست به دعا
ذونواس گفت: این دین چگونه به « نجران » راه یافت ؟ گفت : در میان عدّهاى كه به « نجران » آمده بودند دو نفر وارد شدند ، یك مرد رومى به نام « فیمیون » و دیگرى مردى به نام « صالح » یكى از بتپرستانى كه درخت خرما مىپرستید فیمیون را خرید ، او را شخص بزرگوارى یافت، مىدید در كار خستگى ندارد و هیچگونه شكایتى از سنگینى كار نمىكند، تمام روز را كار كرده و شب را به اتاقى براى عبادت پناه مىبرد . یك روز او را در حال نماز دید ، از اتاقش بدون چراغ نورى مشاهده كرد ، از كارش تعجّب كرد، از او پرسید : آیا غیر از آن درخت خرما را عبادت مىكنى؟ فیمیون گفت : من خدایى را پرستش مىكنم كه مالك عالم و اداره كننده آن است ، همان خدایى كه مسیح به وجودش راهنمایى كرده و قدرتش را به ما نمایانده است . این درخت مالك نفع و ضرر نیست ؛ بلكه خودش را نمىتواند حفظ كند و ضررى را از خود دور نماید . اگر من بخواهم مىتوانم از خداوند تقاضا كنم بادى بفرستد و آن را خشك نماید ، یا آتشى فرستاده آن را بسوزاند .
ارباب گفت : آیا مىتوانى چنین كارى را انجام دهى؟ گفت : آرى ، اگر انجام دهم به آیین حق مىگروى ؟ گفت : بلى ، فیمیون نماز خواند و از خدا خواست تا دعایش را مستجاب كند ؛ بادى بر درخت وزید و درخت خشك شد . در این هنگام ارباب فیمیون به حق ایمان آورد ، این مسئله در نجران منتشر شد و بسیارى از مردم آیین مسیح را پذیرفتند . سپس آن مرد مطالب دیگرى درباره فیمیون گفت در حدّى كه غضب و خشم ذونواس به جوش آمد و با لشكرى انبوه به سوى نجران حركت كرد ، شهر را محاصره كرد بزرگان و صاحبان رأى را جمع نمود و گفت : قبل از این كه دست به كشتار شما بزنم به شما مهلت مىدهم كه یا یهودیت را قبول كنید و یا اعدام و شكنجه در انتظار شماست .
مردمى كه حق را یافته بودند ، مردمى كه لذّت حقپرستى را چشیده بودند ، مردمى كه از معرفت الهى برخوردار شده بودند . مردمى كه مىدانستند در این دنیا جز وجود او چیزى اصالت ندارد ، در پاسخ آن ستمگر گفتند : این دین جدید با جان ما درهم آمیخته و به تار و پود وجود ما راه یافته است ، ما از آن دست برنمىداریم چه به ما مهلت دهى ، چه ما را به كام مرگ دراندازى .
ما با خداى خود معامله كردهایم و هرگز او را به هیچ چیز ترجیح نمىدهیم .
دنیا محلّى است زودگذر و سهم ما از آن بسیار اندك است و ما همه چیز خود را كه خداست با این سهم اندك عوض نمىكنیم .
این کوره هاى آدم سوزى که به دست یهود به وجود آمد احتمالا نخستین کوره هاى آدم سوزى در طول تاریخ بود، ولى عجب اینکه این بدعت قساوت بار ضد انسانى سرانجام دامان خود یهود را گرفت
ذونواس كه پافشارى مؤمنان را به این دین ملاحظه كرد ، دستور داد خندقى حفر كنند و آتشى سهمگین برافروزند ، از پیرمرد زمینگیر وپیرهزن قد خمیده ، از جوان رشید و طفل شیرخوار از خرد و كلان ، چشم نپوشید و همه را در كام آتش افكند و آنان نیز از حقّ دست برنداشته ، كشته شدن را بر ننگ دنیا ترجیح دادند و جان خود را نثار معشوق حقیقى كردند[446] . و به فرموده امام صادق علیهالسلام از آنان شدند كه ایثار محبوب بر ماسوا كردند : وَدَلیلُ الحُبّ إیثارُ الْمَحْبُوبِ عَلى ما سِواهُ".
"بعضى افزوده اند که در این گیرودار یک تن از نصاراى نجران فرار کرد و به سوى روم و دربار قیصر شتافت ، و از ذونواس شکایت کرد و یارى طلبید.
(قیصر) گفت : سرزمین شما از من دور است ، اما نامه اى به پادشاه حبشه مى نویسم که او مسیحى است و همسایه شما است ، و از او مى خواهم شما را یارى دهد، سپس نامه اى نوشت و از پادشاه حبشه انتقام خون مسیحیان نجران را خواست مرد نجرانى نزد سلطان حبشه نجاشى آمد، و نجاشى از شنیدن این داستان سخت متاءثر گشت ، و از خاموشى شعله آیین مسیح (علیه السلام ) در سرزمین نجران افسوس خورد، و تصمیم بر انتقام شهیدان را از او گرفت .
لشکریان حبشه به جانب یمن تاختند و در یک پیکار سخت سپاه ذونواس را شکست دادند، و گروه زیادى از آنان کشته شد، و طولى نکشید که مملکت یمن به دست نجاشى افتاد و به صورت ایالتى از ایالات حبشه درآمد.
بعضى از مفسران نقل کرده اند که طول آن خندق چهل ذراع ، و عرض آن دوازده ذراع بوده است (هر ذراع تقریبا نیم متر است و گاه به معنى گز که حدود یک متر است به کار مى رود) و بعضى نقل کرده اند هفت گودال بوده که هر کدام وسعتش به مقدارى که در بالا ذکر شده بوده است .
از آنچه در بالا گفتیم روشن مى شود که این شکنجه گران بیرحم ، سرانجام به عذاب الهى گرفتار شدند و انتقام خونهایى که ریخته بودند در همین دنیا از آنها گرفته شد، و عذاب حریق و سوزنده قیامت نیز در انتظارشان است .
این کوره هاى آدم سوزى که به دست یهود به وجود آمد احتمالا نخستین کوره هاى آدم سوزى در طول تاریخ بود، ولى عجب اینکه این بدعت قساوت بار ضد انسانى سرانجام دامان خود یهود را گرفت ، و چنانکه مى دانیم گروه زیادى از آنها در ماجراى آلمان هیتلرى در کوره هاى آدم سوزى به آتش کشیده شدند، و مصداق (عذاب الحریق ) این جهان نیز درباره آنها تحقق یافت .
علاوه بر این (ذونواس یهودى ) بنیانگذار اصلى این بناى شوم ، نیز از شر اعمال خود بر کنار نماند.