shirin71
10-22-2011, 06:48 PM
http://bornanews.ir/Image/News/2011/10/83014_634548071557631187_l.jpg
به گزارش برنا،صدای بازی بچهها از میان درختان سر به فلک کشیده دبیرستان به گوش میرسد و بنرهای کلاسهای آموزشی و قرآنی دور تا دور حیاط را پوشاندهاند. اثری از آنچه که آدرساش را دادهاند، اینجا نمی بینید. پا به درون حیاط دبیرستانی میگذارید که صدای پسر بچهها از آن به گوش میرسد.
دربان نگاه متعجب شما را که میبیند، گویی که آدمهای مشابه شما را بسیار دیده باشد، بدون آنکه جملهای بگویید،در جوابتان آدرس گوشه دیگری از دبیرستان را به شما میدهد. بروید بیرون کوچه خ حافظ نرسیده به در دانشگاه امیر کبیر، در سبز رنگ است.
مسیر را همانطور که دربان گفته طی میکنیم و از در سبزرنگی که سردری ندارد و تنها باز بودنش نوید رخ دادن اتفاقی را میدهد به داخل میرویم.
صدای بازی بچهها میآید و پردههای نایلونی رنگارنگی،گوشهای از حیاط را از دبیرستان جدا کرده و روی دیوار ساختمان روی چند کاغذ A4 نوشته شده به سوی «ثبت نام یارانه!»
در اتاقکی، دستگاه کپی قرار داده شده و یک خانم و آقا ایستادهاند و تند تند به سوالات مخاطبان جواب میدهند و مدارک را کپی میگیرند؛ا ز سند ازدواج و طلاق گرفته تا شناسنامه و کارت ملی.
همینطور که در حیاط قدم بردارید به زیر زمینی بزرگی میرسید؛ عدهای اول مثل مشاورههای خانواده توضیحات افراد را میشنوند و به هر کدام 4- 5 برگه که رویشان آرم فرمانداری تهران بزرگ حک شده،تحویل میدهند و بعد میگویند«اینها را پرکن و هر سوالی داشتی از باجه بغلی بپرس!»
اینجا خودکار وسیله حیاتی است و کمتر کسی رغبت میکند به دیگری حتی امانت بدهد، افراد تند و تند یا به سالنهای مجاور می روند تا شماره حسابهایشان را چک کنند و یا روی صندلیها مثل بچه مدرسه ایها، آرام گاهی گوشه مدارکشان را بالا می زنند تا اطلاعاتی را در کاغذ مربوطه پرکنند.
* زنی که دخترش 2 بچه دارد و طلاق گرفته، ایستاده است و یک عالم کپی مدرک به دست گرفته؛ با اشاره به خانمی که آنورتر نشسته،به مسوول مورد نظر میگوید:«آن خانم گفت دخترم هم باید بیاید، بیچاره کارمند است، الان هم همراهم آمده ،طلاق گرفته اینها هم مدارک بچه هایش است.» ناظر ایستاده است به تماشا. فرد مسوول شمرده میگوید: یک ماه دیگر می آیی پیش آن خانم تا مطمئن شوی اطلاعاتشان ثبت شده؛ بعد هم دخترتان باید تاریخ ... آذر برود بانک، شماره حسابش را بدهد برای یارانه؛ زن زیر لب میگوید «خدا خیرت بدهد» و می رود.
* صدای کسی در سالن می پیچد که بلند بلند داد می زند« من از صبح ساعت 8 اینجا ایستادم، همه رفتهاند و من ماندم.» مامور نظارت آرام برگههایشان را می گیرد و نگاهی می اندازد و به افراد دیگری که مضطرب دورش را گرفتهاند، می گوید:«نگران نباشید کارتان راه می افتد من تا ساعت 2 اینجا هستم.»
*« طلاق نامه داری؟» مردی که کنار دستگاه کپی ایستاده، در نقش مشاور هم عمل میکند! زن جوانی که شاید سناش به 23 سال هم قد ندهد، باشور و حرارت و یکریز توضیح میدهد:«تازه طلاق گرفته ام، شوهرم نفقه نمیدهد. یارانه من را هم نمیدهد آمدم یارانه ام را بگیرم!» مرد می گوید برو دادگاه و ... چند راهکار میگذارد جلوی زن جوان.
دیگری مدارکش را جلو میبرد تا کپی بگیرد و زمزمه میکند«حضانت بچهام با من است» مرد ادامه میدهد «یارانه بچه ات به محض وارد شدن اطلاعات، تا چند روز از حساب شوهر قبلی ات قطع می شود و ممکن است چند ماهی طول بکشد، در حساب خودت واریز کنند. زن جوان می گوید:«اشکالی ندارد!فقط یارانه من و بچه م را این مرد.... نخورد. اشکالی ندارد!»
* دختر جوانی گوشهای نشسته و پسر جوانی دائم در حال رفت و آمد است .به همسر جوانش توضیح می دهد:« میگویند همه اطلاعات درست است! منتهی الان یارانه من و تو را می ریزند به حساب بابا! اصلاحیها که انجام بشود ،می رویم بانک شماره حساب میدهیم. نگران نباش، مشکلی نیست.»
اینجا زیرزمین یک مدرسه مشهور در تهران، دبیرستان البرز است که خیلیها این روزها پلههای زیرزمین اش را بالا و پایین می روند! دبیرستانی که قدمت آن به سال 1250 شمسی بر میگرددو نخبههای بسیاری در آن درس زندگی آموختند. پیرزنی به زن دیگری که از پلههای آن بالا میرود میگوید:«خدا خیرت بدهد راهنماییام کردی مشکلم حل شود حالا دیگر خیالم از این بابت راحت شد!»
به گزارش برنا،صدای بازی بچهها از میان درختان سر به فلک کشیده دبیرستان به گوش میرسد و بنرهای کلاسهای آموزشی و قرآنی دور تا دور حیاط را پوشاندهاند. اثری از آنچه که آدرساش را دادهاند، اینجا نمی بینید. پا به درون حیاط دبیرستانی میگذارید که صدای پسر بچهها از آن به گوش میرسد.
دربان نگاه متعجب شما را که میبیند، گویی که آدمهای مشابه شما را بسیار دیده باشد، بدون آنکه جملهای بگویید،در جوابتان آدرس گوشه دیگری از دبیرستان را به شما میدهد. بروید بیرون کوچه خ حافظ نرسیده به در دانشگاه امیر کبیر، در سبز رنگ است.
مسیر را همانطور که دربان گفته طی میکنیم و از در سبزرنگی که سردری ندارد و تنها باز بودنش نوید رخ دادن اتفاقی را میدهد به داخل میرویم.
صدای بازی بچهها میآید و پردههای نایلونی رنگارنگی،گوشهای از حیاط را از دبیرستان جدا کرده و روی دیوار ساختمان روی چند کاغذ A4 نوشته شده به سوی «ثبت نام یارانه!»
در اتاقکی، دستگاه کپی قرار داده شده و یک خانم و آقا ایستادهاند و تند تند به سوالات مخاطبان جواب میدهند و مدارک را کپی میگیرند؛ا ز سند ازدواج و طلاق گرفته تا شناسنامه و کارت ملی.
همینطور که در حیاط قدم بردارید به زیر زمینی بزرگی میرسید؛ عدهای اول مثل مشاورههای خانواده توضیحات افراد را میشنوند و به هر کدام 4- 5 برگه که رویشان آرم فرمانداری تهران بزرگ حک شده،تحویل میدهند و بعد میگویند«اینها را پرکن و هر سوالی داشتی از باجه بغلی بپرس!»
اینجا خودکار وسیله حیاتی است و کمتر کسی رغبت میکند به دیگری حتی امانت بدهد، افراد تند و تند یا به سالنهای مجاور می روند تا شماره حسابهایشان را چک کنند و یا روی صندلیها مثل بچه مدرسه ایها، آرام گاهی گوشه مدارکشان را بالا می زنند تا اطلاعاتی را در کاغذ مربوطه پرکنند.
* زنی که دخترش 2 بچه دارد و طلاق گرفته، ایستاده است و یک عالم کپی مدرک به دست گرفته؛ با اشاره به خانمی که آنورتر نشسته،به مسوول مورد نظر میگوید:«آن خانم گفت دخترم هم باید بیاید، بیچاره کارمند است، الان هم همراهم آمده ،طلاق گرفته اینها هم مدارک بچه هایش است.» ناظر ایستاده است به تماشا. فرد مسوول شمرده میگوید: یک ماه دیگر می آیی پیش آن خانم تا مطمئن شوی اطلاعاتشان ثبت شده؛ بعد هم دخترتان باید تاریخ ... آذر برود بانک، شماره حسابش را بدهد برای یارانه؛ زن زیر لب میگوید «خدا خیرت بدهد» و می رود.
* صدای کسی در سالن می پیچد که بلند بلند داد می زند« من از صبح ساعت 8 اینجا ایستادم، همه رفتهاند و من ماندم.» مامور نظارت آرام برگههایشان را می گیرد و نگاهی می اندازد و به افراد دیگری که مضطرب دورش را گرفتهاند، می گوید:«نگران نباشید کارتان راه می افتد من تا ساعت 2 اینجا هستم.»
*« طلاق نامه داری؟» مردی که کنار دستگاه کپی ایستاده، در نقش مشاور هم عمل میکند! زن جوانی که شاید سناش به 23 سال هم قد ندهد، باشور و حرارت و یکریز توضیح میدهد:«تازه طلاق گرفته ام، شوهرم نفقه نمیدهد. یارانه من را هم نمیدهد آمدم یارانه ام را بگیرم!» مرد می گوید برو دادگاه و ... چند راهکار میگذارد جلوی زن جوان.
دیگری مدارکش را جلو میبرد تا کپی بگیرد و زمزمه میکند«حضانت بچهام با من است» مرد ادامه میدهد «یارانه بچه ات به محض وارد شدن اطلاعات، تا چند روز از حساب شوهر قبلی ات قطع می شود و ممکن است چند ماهی طول بکشد، در حساب خودت واریز کنند. زن جوان می گوید:«اشکالی ندارد!فقط یارانه من و بچه م را این مرد.... نخورد. اشکالی ندارد!»
* دختر جوانی گوشهای نشسته و پسر جوانی دائم در حال رفت و آمد است .به همسر جوانش توضیح می دهد:« میگویند همه اطلاعات درست است! منتهی الان یارانه من و تو را می ریزند به حساب بابا! اصلاحیها که انجام بشود ،می رویم بانک شماره حساب میدهیم. نگران نباش، مشکلی نیست.»
اینجا زیرزمین یک مدرسه مشهور در تهران، دبیرستان البرز است که خیلیها این روزها پلههای زیرزمین اش را بالا و پایین می روند! دبیرستانی که قدمت آن به سال 1250 شمسی بر میگرددو نخبههای بسیاری در آن درس زندگی آموختند. پیرزنی به زن دیگری که از پلههای آن بالا میرود میگوید:«خدا خیرت بدهد راهنماییام کردی مشکلم حل شود حالا دیگر خیالم از این بابت راحت شد!»