tina
10-22-2011, 02:54 PM
قرآن آئينه وحى الهى و يگانه مرجع زوالناپذير بشرى است كه تمسّك به آياتش روشنگر ديدههاى بينا و انديشههاى اهل تأمل است؛ چنان كه خود همواره انسانها را به تدبّر در آيات الهى دعوت كرده و آن را ويژه اهل دانش و تعقل معرفى مىكند.
يكى از مباحث مهم و مورد تأكيد قرآن كريم، تاريخ و عمل كرد يهود است كه مرتب از سوى خداوند به مسلمانان تذكر داده مىشود تا از آن پند و اندرز گيرند. ما نيز به اندازه فهم اندك و توان خويش بر آن شديم تا از چشمههاى زلال و جارى اين كوثر هدايت جرعهاى بنوشيم: لذا از تفسير گرانقدر «نمونه» به عنوان مرجع تفسير آيات و كتاب تلمود (تعليم ديانت و آداب يهود) كه كتاب مقدس يهوديان است و نيز از پروتكلهاى صهيونيسم [1] استفاده شده است.
پيش از بعثت رسول گرامى اسلام، يهود در كتب خود خوانده بودند كه: هجرت گاه آخرين پيامبر بين دو كوه «عِبر» و «احُد» مىباشد، بدين سبب از سرزمين خود هجرت كرده و هنگامى كه به كوه احد رسيدند متفرّق شدند؛ عدهاى در «تيما» گروهى در «فدك» و جمعى در «خيبر» سكنى گزيدند.
پس از مدتى آنها كه در «تيما» بودند جهت ديدار برادران خود حركت كرده و در سرزمين مدينه ساكن شدند. آنها در مدت دوران سكونت خود اموال فراوانى كسب كردند. در اين زمان سلطانى به نام «تَبَع» بر آنها لشكركشى كرد و خواست به آن ديار ماندگار شود، ولى يهود اجازه نداده و مدّعى بودند كه جز پيغمبر آخرالزمان كسى شايستگى حكومت بر آن سرزمين را ندارد. او نيز از خاندان خود دو قبيله «اوس» و «خزرج» را براى يارى پيامبرى كه ظهور خواهد كرد در آن جا اسكان داد.
وقتى اين دو قبيله جمعيتشان زياد شد به اموال يهود تجاوز كردند. يهوديان گفتند: پيغمبر آخر الزمان حق ما را از شما خواهد گرفت. لذا منتظر ظهور پيامبر بودند، اما پس از بعثت پيامبر اسلام(ص) به خاطر اين كه بر خلاف تصوّر ذهنى و نژادپرستى آنها، پيامبر از قوم بنىاسرائيل نبود به او كفر ورزيدند. قرآن از اين معامله آنها به «فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ» تعبير مىكند كه غضب اولى سرگردانى چهل ساله بنىاسرائيل در «بيابان تيه» بود.
عقايد تحريف شده يهود
يهوديان هم مانند گروهى از مسيحيان به خداوند نسبتهاى شرك مىبستند. در قرآن كريم آمده است: «وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً؛ [2] اين عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزند است، هم مسيحيان و هم جمعى از يهود و هم مشركان به آن اعتقاد داشتند. در جاى ديگر قرآن آمده: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ؛ [3] يهود مىگفتند: «عُزَير» پسر خداوند است كه خداوند در جواب اين سخن آنان مىفرمايد: همه چيز در آسمان و زمين براى خداوند است و نيازى به فرزند ندارد. [4]
از آن جا كه يهوديان بعد از ظهور اسلام قدرت خود را از دست داده بودند، اين را به خدا نسبت داده و معتقد بودند: دست خداوند بسته است كه به ما بخششى نمىكند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ» [5] خداوند نيز در ادامه آيه در جواب به آنان مىفرمايد: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» دست آنها بسته شده و به لعن خداوند گرفتار شدهاند.
برنامه ديرينه يهود اين است كه هميشه خود را برتر از ديگران مىدانند [6] تا جايى كه وقتى پيامبر اسلام نامهاى به يهوديان «بنىقينقاع» نوشتند و آنها را به انجام نماز و پرداخت زكات و انفاق (قرض به خداوند) دعوت كردند، گفتند: اگر خداوند فقير نبود از ما قرض نمىخواست: «قَالُواْ إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء» [7]
مشاهده مىكنيم كه يهوديان از دادن نسبتهاى ناروا به خداوند كوچكترين ابايى ندارند و حتى خود را برتر از خداوند مىدانند.
از تاريخ زندگى يهود - علاوه بر آيات قرآن كريم - چنين برمىآيد كه آنها خود را يك نژاد برتر مىدانسته و معتقد بودند كه گل سر سبد جامعه انسانيت اند [8]، بهشت به خاطر آنها آفريده شده و آتش جهنم با آنها كارى ندارد. [9] آنها فرزندان خداوند و دوستان خاص او هستند. اين خودخواهى ابلهانه در آيات مختلفى از قرآن كه سخن از يهود به ميان آمده منعكس شده است؛ مثلاً: «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛ [10]؛ فرزندان خداوند و دوستان خاصّ او هستيم.» و «وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى» [11]؛ آنها گفتند: كسى در بهشت داخل نمىشود، مگر اين كه يهودى يا نصرانى باشد.»
اين پندارهاى موهوم از يك سو آنها را به ظلم، خيانت، گناه و طغيان دعوت مىكرد و از سوى ديگر به كبر و خودپسندى و خودبرتربينى. از آن جا كه هميشه شيوه و روش قرآن بر منطق و استدلال استوار است، در پاسخ به اين زياده خواهى آنان چنين مىفرمايد: «قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» [12]؛ اگر آن چنان كه شما مدّعى هستيد سراى آخرت نزد خداوند مخصوص شما است نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مىگوييد.»
ادعاهاى دروغين يهود يكى از دلايل روشن خودخواهى آنان است و اين برترىطلبى با هيچ منطقى سازگار نيست، چنان چه قرآن پرده از روى تزوير و دروغ آنان برمىدارد، زيرا آنان به هيچ وجه حاضر به ترك زندگى دنيا نيستند: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ» [13]؛ آنها را حريصترين مردم و حتى حريصتر از مشركان، بر زندگى اين دنيا و اندوختن ثروت خواهى يافت (تا آن جا كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه اين عمر طولانى او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است.»
در مباحث مقدماتى به بررسى ريشههاى تاريخى دشمنى يهود با اسلام پرداختيم و عقايد آنها نسبت به خداوند را مورد توجه و بررسى قرار داديم، در ادامه اين گفتار عقايد يهود درباره نبوت و وحى از ديدگاه قرآن مورد توجه قرار مىدهيم:
يهود در گفت و گوهاى خود با مسلمانان، همواره ادعا داشتند كه تمام پيامبران از ميان ما برخاستهاند و دين ما قديمىترين اديان و كتاب ما كهنترين كتاب آسمانى است، اگر محمد(ص) نيز پيامبر است بايد از ميان ما مبعوث شده باشد. اين طرز تفكر و نژادپرستى يهود باعث شده بود كه هر روز بهانه تازهاى گرفته و به اشكال تراشى و مخالفت با پيامبر بپردازند. از اين رو قرآن در هر مرحله به بيان حقايق پرداخته و با اشاره به سابقه يهوديان به پيامبر و مسلمين دلدارى مىدهد آن جا كه مىفرمايد: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَىْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ؛ [14] يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خداوند ندارند و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتى ندارند و بر باطلاند، در حالى كه آنها در كتب خود خواندهاند.»
اين آيه به بيان يكى ديگر از ادعاهاى بىدليل آنها مىپردازد؛ ادعاهاى بىاساسى كه منشأاى جز خودخواهى و خودبرتربينى ندارد. آنان در حالى چنين سخنانى را بر زبان جارى مىكنند كه كتب آسمانى پيشين را خواندهاند. امّا چنان اسير تعصّب و لجاجت شدهاند كه به خود اجازه مىدهند در مقابل خداوند سر به طغيان گذاشته و اين ادعاهاى واهى را مطرح كنند.
البته اين آيه يك مژده و دلگرمىاى نيزبه مسلمين مىدهد كه توجه داشته باشند همين افرادى كه نبوّت رسول گرامى اسلام را زير سؤال مىبرند و مسلمانان را به تمسخر برگرفته و با حرفهاى خود آنان را آزار مىدهند حتى يكديگر را قبول ندارند ويهوديان و مسيحيان هر يك ديگرى را نفى مىكنند.
بنابراين مسلمين نبايد از اين موضوع زياد ناراحت باشند. اين پيروان متعصب تنها خود را بر حق مىدانند و فكر مىكنند با نفى ديگران مىتوانند خود را اثبات كنند. قرآن با اشاره به اين مطلب مىفرمايد: «وَقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ؛ [15] [اهل كتاب ] گفتند: يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد.»
در واقع قرآن دست يهود را رو مىكند و شيوه هايى كه آنان در پيش گرفتهاند را بيان مىكند. شيوه ديرينه تمام بدخواهان اسلام، نفى حقانيت پيامبر گرامى اسلام و ايجاد شك و شبهه در دل مسلمين بوده است، تا از اين طريق مسلمين را دچار ترديد كرده و از سعادت بازدارند و خود را به ثبوت رسانند، در حالى كه توجه ندارند كه اين آيينهاى تحريف يافته توسط گروهى از هم كيشانشان هرگز نمىتواند موجب هدايت و سعادت بشر گردد.
اين شيوه ديرينه كه قرآن به صراحت آن را بيان كرده امروز نيز در دستور كار صهيونيزم و دشمنان اسلام قرار گرفته و تسلط بر رسانهها و شبكههاى اطلاعرسانى، آن را تسريع و تسهيل كرده است.
بنابراين مىكوشند تا با شبهه اندازى و تحريف افكار عمومى مسلمين، چهره حق را پوشانده و بر باطل خويش لباس حقيقت بپوشانند. [16]
اين گروه نژادپرست و خودبرتربين پا از اين هم فراتر نهاده و مىگفتند: حتى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و «اسباط» همگى يهودى يا نصرانى بودهاند: «أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى». [17]
عجيب است كه اين تعصّب و لجام گسيختگىشان باعث شده است تا حتّى مسلّمات تاريخى را انكار كنند. اين گروه كه در كتمان حق، يد طولايى دارند، پيامبرانى چون: حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب را كه قبل از حضرت موسى و عيسى به دنيا آمدهاند و از دنيا رفتهاند، از پيروان حضرت موسى و عيسى برمىشمارند و مىخواهند با كتمان اين حقايق مردم را در بى راهه سرگردان كنند. لذا قرآن آنان را ستمكارترين مردم معرفى مىكند. كتمان كردن حقيقت پيامبر عظيم الشأن اسلام توسط اهل كتاب؛ مخصوصاً يهوديان باعث شده بود كه مشركان نزد پيامبر آمده و بگويند: تو چگونه پيامبرى هستى كه كسى تو را تصديق نمىكند؛ حتى يهود و نصارى براساس تورات و انجيل شهادت ندادهاند؟ !
اين كارشكنىهاى پيوسته يهود، سبب گشته بود تا قرآن به بيان استدلالات محكم بپردازد، تا هم جواب دندان شكنى به اهل كتاب داده باشد و هم مسلمانان دل گرم شوند، آن جا كه صريحاً مىفرمايد:
«الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ؛ [18] آنان كه كتاب آسمانى بر آنان نازل كرديم، به خوبى پيامبر را مىشناسند؛ همان گونه كه فرزندان خود را مىشناسند.»
اين تعبير شايد رساترين تعبير براى شناخت آنها باشد، يهوديانى كه علائم پيامبر آخرالزمان را ديده و مطمئن بودند كه حضرت محمد آخرين پيامبر الهى است، تنها به خاطر تعصب و لجاجت اين چنين باعث گمراهى ديگران شده و خود را به درّه هلاكت افكندند. اينان در حقيقت در بازار تجارت زندگى همه چيز خود را از دست داده و سرمايه وجودى خود را باختهاند. بهانهجويىهاى يهود هيچ گاه تمامى نداشت. گويا يهود با بهانهگيرى متولد شده است. آنان همواره منتظر فرصتى بودند تا بهانهاى تازه بيابند و پيامبر را مورد اذيت و آزار قرار دهند. آنان با آن كه پيامبر را خوب مىشناختند، به دليل سر باز زدن از قبول اسلام بهانههاى عجيبى مىآوردند، مثلاً جمعى از بزرگان آنان نزد پيامبر آمده و گفتند: در كتاب تورات خداوند از ما پيمان گرفته است به كسى كه ادعاى نبوت و پيامبرى مىكند ايمان نياوريم مگر آن كه براى ما حيوانى قربانى كند و آتش (صاعقهاى) از آسمان بيايد و آن را بسوزاند. البته منظور آنان هرگز تحقق حقيقت نبود، بلكه بهانهاى براى فرار از پذيرش اسلام بود. لذا اگر پيامبر اين معجزه را انجام مىداد، باز هم آنها ايمان نمىآوردند؛ همان گونه كه به پيامبران خود نيز ايمان نياوردند.
از آن جا كه قرآن هميشه با قوىترين سلاح، يعنى بيان شيوا و استدلال قوى و منطقى به مبارزه با كج فهمىها و لجاجتها برخاسته است، در پاسخ به اين خواسته آنان مىفرمايد:
«قُلْ قَدْ جَاءكُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِى بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛ [19] بگو پيش از من پيغمبرانى آمده و براى شما هرگونه معجزه آورده و اين را هم كه خواستيد نيز آوردند پس اگر راست مىگوييد و به اين شرط ايمان مىآوريد براى چه آن پيامبران را كشتيد؟»
قرآن با اشاره به سرگذشت حضرت زكريا و يحيى و عدهاى از پيامبران بنىاسرائيلى كه توسط خود آنان به قتل رسيدهاند استدلال مىكند كه شما اگر راست مىگوييد چرا به آنان ايمان نياورديد و آنها را كشتيد؟
در ادامه خداوند پيامبر خود را دلدارى مىدهد كه اگر اين جمعيت سخنان تو را پذيرفتند نگران نباش، زيرا اين موضوع سابقه بسيار دارد و پيامبران پيش از تو را نيز تكذيب كردهاند.
در سوره مائده به يكى ديگر از كارشكنىها و عمل منافقانه يهود اشاره شده است: «وَمِنَ الَّذِينَ هادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ [20]؛ آنان زياد به سخنان تو گوش مىدهند تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند.»
جالب است كه حتى گوش دادن آنان نيز با عناد و لجاجت عجين است، گويى اين گروه اندك سعى و تلاشى براى پذيرش حق و شناخت راه درست از خود نشان نمىدهند و همواره سعى در مخالفت با حق و حقيقت دارند؛ حتى حاضر نيستند كه بگويند به سخنان تو گوش مىدهيم و راجع به آن فكر مىكنيم و اگر درست و خوب بود مىپذيريم، بلكه از همان ابتدا هدف خود را كه همان عناد و دشمنى است مد نظر مىدهند.
از آن جا كه علائم ظهور پيامبر اكرم در تورات موجود بود هرگاه مسلمانان يا افراد ديگرى راجع به اين نشانهها از علماى يهود سؤال مىكردند آنها كه گويا هيچ تعهدى جز دروغ و خدعه نسبت به عثمان نداشتند، از توضيح خوددارى نموده و آن حقايق را كتمان مىكردند. لذا خداوند با شديدترين لحن اين گروه را مورد سرزنش قرار داده مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ [21]؛ كسانى كه دلايل روشن و وسايل هدايت را كه نازل كردهايم بعد از بيان آن براى مردم در كتاب آسمانى، كتمان مىكنند خداوند آنها را لعنت مىكند، بلكه همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مىكنند.»
اگر اين كتمان حق صورت نگرفته بود، گروه كثيرى هدايت يافته بودند. گويى اين يهوديان به هيچ صراطى مستقيم نيستند و انگار جز كارشكنى كار ديگرى بر دوش ندارند. جمعى ديگر از دانشمندان يهود، اوصاف پيامبر را تغيير داده و به خاطر حفظ موقعيت و منافع خود صفاتى بر ضدّ آن نوشتند. عوام مردم كه كم و بيش صفات واقعى را شنيده بودند، مىگفتند: اين فرد، جامع صفات است، اما علماى يهود از روى تورات تحريف شده، خود مىخواندند و باعث گمراهى عوام مىشدند. اين عالم نماها، نه تنها به وظيفه و مسؤوليت خود در قبال علم و دانش عمل نمىكردند، بلكه سدّى در برابر مردم و عوام نيز بودند و حقايق را به نفع خود تحريف مىكردند. خداوند درباره اين دسته از يهود مىفرمايد: «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ [22]؛ واى بر آنها كه مطلب را با دست خود مىنويسند و بعد مىگويند اينها از سوى خدا است.»
البته توجه به اين نكته لازم است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، آنها مىدانستند كه علمايشان صريحاً دروغ مىگويند، حرام و رشوه مىخورند و احكام خدا را تغيير مىدهند. به نوعى مىتوان گفت در كارهاى آنها شريك بودند كه خداونداين تقليد را مورد نكوهش قرار مىدهد.
خداوند در جاى ديگر به بيان شيوه ديگرى از عنادورزى يهود مىپردازد كه در خور تأمّل است: «مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِوَيَقُولُون سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا [23]؛ بعضى از يهود سخنان را از محل خود تحريف مىكنند (و به جاى اين كه بگويند شنيديم و اطاعت كرديم) مىگويند شنيديم و مخالفت كرديم.» اين عناد يهود باعث مىشود كه در نپذيرفتن حق تا اين اندازه جسارت به خرج داده و با كمال بىشرمى بگويند: شنيديم و مخالفت كرديم!
اگر اين گروه به جاى كفر و سركشى در برابر حقيقت و سخن حق خضوع به خرج داده بودند، اين طور مورد لعنت خداوند قرار نمىگرفتند. اين گروه آن قدر اين خلافگويى و خلاف كارى آگاهانه را تكرار كردند تا اين كه به صورت طبيعت ثانويه براى آنها شد. گويى به طور كلى افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد. البته امروز نيز شاهد گزافه گويىها و خلاف كارىهاى آنها هستيم.
يكى ديگر از بهانهگيرىهاى يهود دراين آيه آمده است:
«يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاء [24]؛ يهوديان از تو درخواست كنند كه (يك دفعه) بر آنان كتابى از آسمان فرود آورى.» گروهى از يهود نزد پيامبر اسلام آمده و گفتند: اگر تو پيغمبر خدا هستى، كتاب آسمانى خود را يك جا بر ما نازل كن. شكى نيست كه اين تقاضا جز لجاجت و بهانه جويى چيز ديگرى نبود. اين يهوديان به جاى آن كه به جنبه هدايتى و تربيتى آيات الهى دقت كنند و بدون توجه به اين كه گاه خود همين تدريجى بودن قرآن به هدف تربيتى آن بيشتر كمك مىكرد، سعى و كوشش خود را در اشكال تراشى و بيان سؤالهاى مغرضانه گذاشته بودند.
خداوند براى دل دارى به پيامبر به لجاجتها و بهانه جويىهاى يهود در برابر حضرت موسى اشاره فرموده و به بيان عناد و انحرافات گذشتگان آنها از جمله گوساله پرستى مىپردازد. پس از آن جا كه يهوديان زمان پيامبر نسبت به اعمال گذشتگان خود معترض نبودند در زمره آنان قرار مىگيرند.
توجه به اين نكته نيز قابل توجه است كه حتى در مورد اين كه تورات يك جا بر حضرت موسى(ع) نازل شده باشد دليلى در دست نيست؛ گرچه فرمانهاى دهگانه يك جا بر حضرت موسى نازل شده است. قوم يهود هميشه به جاى توجه به هدف وحى و حكم الهى به ظواهر و مسائل بىربط و گاه كم اهميت كه نقشى در آن هدف متعالى ندارند به اشكال تراشى پرداخته و در مسير شناخت حق ايجاد مانع مىكنند و باعث دور شدن خود و ديگران از اهداف متعالى وحى - كه همانا تربيت انسان مىباشد - مىگردند كه در ادامه به موارد ديگرى از اين اشكالتراشىها اشاره مىكنيم:
روزى جمعى از علماى يهود نزد پيامبر آمده و سؤالاتى از آن حضرت پرسيدند و چون همه را منطبق بر تورات يافتند به اشكال تراشى پرداختند. يكى از آنها (ابن صوريا) سؤال كرد: فرشتهاى كه بر تو نازل مىشود نامش چيست؟
پيامبر فرمود: جبرئيل.
ابن صوريا گفت: جبرئيل هميشه دستورات مشكل و سخت در مورد جنگ و جهاد مىآورد، ولى ميكائيل دستورات سهل و ساده، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود ما به تو ايمان مىآورديم. لذا با اين بهانه واهى از زير بار حق رفتن شانه خالى كردند.
بايد از اينان پرسيد: مگر فرشتگان الهى منطبق بر خواسته خودشان عمل كرده و دستور مىآورند؟ خداوند در پاسخ به آنان چنين مىفرمايد: هر كس دشمن جبرئيل باشد در حقيقت دشمن خداست. [25]
تعصّبات نژادى يهود در جاى ديگر شكل ديگرى به خود مىگيرد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ؛ [26] هنگامى كه به آنها گفته شود به آن چه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد مىگويند: ما به چيزى كه بر خود ما نازل شده ايمان مىآوريم و به غير از آن كافر مىشوند.»
آنها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن، بلكه تنها جنبههاى نژادى و منافع خويش را در نظر مىگرفتند. قرآن پرده از روى دروغ آنها برداشته و مىفرمايد: «اگر راست مىگوييد و ايمان داريد پس چرا در گذشته به پيامبران خود ايمان نياورديد و حتى آنها را به قتل رسانديد؟»
قرآن با بيان گوساله پرستى يهود بعد از ديدن معجزات حضرت موسى سند محكم ديگرى بر ضد اين دروغپردازىها ارائه مىدهد. اين ايمانى كه هم كشتن پيامبر خدا را روا مىدارد و هم اجازه گوساله پرستى مىدهد جاى تفكر و تأمّل دارد. گروهى از يهود پا را از اين هم فراتر گذاشته و اصلاً صورت مسئله را پاك مىكردند و اين گروه به پيامبر مىگفتند: به خدا سوگند! خداوند هيچ كتابى از آسمان فرو نفرستاده است: «مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَىْء». [27]
عجيب است كه اين حرف را كسانى مطرح مىكردند كه خود را پيرو كتاب آسمانى تورات مىدانستند. البته با توجه به اين كه تورات كنونى (عهد جديد و عهد قديم) از مرگ حضرت موسى و جريانهاى بعد از آن به صورت چيزى كه در زمان گذشته اتفاق افتاده است ياد كرده و اين توراتها لحن آسمانى ندارند، لذا مىتوان نتيجه گرفت كه توسط شاگردان حضرت موسى يا ديگران تهيه شده است. پس قطعاً اين تورات بر حضرت موسى نازل نشده است. منتها يهوديان عقيده دارند كه اين كتاب به دست كسانى نوشته شده كه از وحى آسمانى باخبر بودند و به آن اعتماد مىكنند. شايد به همين دليل آنان منكر نزول وحى؛ حتى بر حضرت موسى مىشدند، ولى خداوند در جواب آنها به الواح و مطالبى كه بر حضرت موسى نازل گرديده اشاره دارد و اين بيان مىكند كه آنها حداقل قبول دارند كه چنين چيزى از طرف خدا نازل شده. هرچند قسمتى را آشكار و قسمتى را پنهان مىكنند. اين يهوديان تورات را به صورت پراكنده يادداشت مىكردند، آنچه به سودشان بود به مردم نشان مىدادند و آن چه به ضررشان بود مخفى مىكردند.
تا اين جا عقايد يهود راجع به خداوند نبوت و وحى را مورد بررسى قرار داديم؛ در ادامه، عقايدو رفتارهاى اجتماعى يهوديان را از ديدگاه آيات مورد دقت و توجه قرار مىدهيم كه امروز هم شاهد بسيارى از اين رفتارها در مورد يهوديان و صهيونيستها هستيم:
قبلاً اشاره شد كه جمعى از يهوديان، آيات كتب آسمانى خود را تحريف و يا كتمان مىكردند. اين گروه از كار خود بسيار خرسند و خوشحال مىشدند و در عين حال دوست داشتند مردم آنها را دانشمند، حامى دين و وظيفه شناس بدانند. اينان نه تنها احساس شرمندگى نمىكردند، بلكه به قدرى مغرور و از خود راضى بودند كه از اعمال زشتشان احساس خرسندى و به آن مباهات مىكردند؛ حتى دوست داشتند كه مردم آنها را نسبت به اعمال نيكى كه هرگز انجام نداده بودند، مدح و تمجيد كنند! قرآن كريم به بيان اين روحيه يهوديان پرداخته و مىفرمايد: «وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْيَفْعَلُواْ؛ [28] دوست دارند در برابر كار نيكى كه انجام ندادهاند مورد ستايش قرار بگيرند.» كه خداوند در ادامه آيه به آنان مژده عذاب مىدهد.
يكى ديگر از رفتارهاى يهود، پيمان شكنى است. بعد از آن كه يهود دلايل و نشانههاى روشن پيامبر را مشاهده كرده و ايمان نياوردند و در حقيقت بعد از اين كه به حقّانيت او پى برده و به خاطر اغراض خاص و منافع خود به مخالفت برخاستند، مرتب پيمان شكنى مىكردند؛ گويا اين پيمانشكنى يهود با تاريخ همراه است. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «َوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ [29]؛ آيا هر بار كه آنان (يهود) پيمانى با خدا و پيامبر خدابستند، جمعى از آنان آن را به دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند؟ آرى اكثرشان ايمان نمىآورند.»
اين گروه بعد از پيمان شكنى در كوه طور تا زمان پيامبر اكرم، يهود «بنىنضير» و «بنى قريظه» بعد از ورود پيامبر به مدينه با او پيمان بستند كه حداقل به دشمنانش كمك نكنند، ولى پيمان را شكستند و با مشركان در جنگ احزاب برضد مسلمانان صف آرايى كردند و همواره در پيمان شكنى پيشقدم بودهاند.
اساساً اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه تا امروز نيز ادامه دارد و شاهديم كه هرگاه منافع صهيونيستها و اسرائيل غاصب به خطر بيفتد تمام عهدنامههاى خود؛ حتى بين المللى را زيرپا گذاشته وبه بهانههاى واهى همه را به دست فراموشى مىسپارند. خداوند در آيه بعد با تأكيد صريحتر و روشنترى مىفرمايد: «وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُون؛ [30] و چون پيغمبرى از جانب خدا بر آنان فرستاده شد كه به راستى كتب آسمانى آنها گواهى مىداد، گروهى (از اهل كتاب) كتاب خدا را پشت سرانداختند، گويى از آن كتاب هيچ نمىدانند.»
تا آن زمان كه پيامبر اسلام مبعوث نشده بود علماى يهود مردم را به آمدنش بشارت داده و نشانهها و مشخصات او را براى مردم بيان مىنمودند، اما هنگامى كه به رسالت مبعوث گشت آن چنان از محتويات تورات رخ برتافتند كه گويى هرگز آن را نديده و نخوانده بودند.
آن چنان روح انحصارطلبى و خودخواهى بر يهود چيره گشته است كه اگر آنان حكومت مادى يا معنوىاى بر مردم پيدا كنند و به چنين موقعيتى دست يابند هيچ حقى به صاحبش نخواهند داد و همه امتيازات را دربست در اختيار خود مىخواهند. قرآن كريم با اشاره به اين موضوع مىفرمايد: «أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا [31]؛ اگر يهوديان سهمى از حكومت داشتند به مردم هيچ حقى نمىدادند (نقير كنايه از امور بسيار كوچك است).»
علاوه بر آن ما امروز در جهانى زندگى مىكنيم كه روزانه شاهد سلب حق حيات ساكنان اصلى سرزمين فلسطين توسط رژيم صهيونيستى هستيم.
يكى ديگر از صفات و روحيات يهود در آيه پنجاه و يك سوره نساء بيان شده است: «كعب بن اشرف» كه يكى از بزرگان يهود بود بعد از جنگ احد به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمد تا با مشركان مكه بر ضدّ پيامبر پيمان بسته و پيمان قبلى خود با پيامبر را نقض كردند. آنها در خانههاى مشركان مهمان شدند، يكى از مكّيان به كعب گفت: اگر مىخواهيد همپيمان شويم بايد بتهاى ما را سجده كنيد. يهوديان بتها را سجده كردند و بعد از آن با مشركان هم پيمان شدند. كعب به مشركان گفت: «به خدا سوگند! آيين شما از آيين محمد(ص) بهتر است. لذا آيه پنجاه و يك سوره نساء نازل شد و يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس كرد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً [32]؛ نديدى و تعجب نكردى از حال آنان كه بهرهاى از كتاب آسمانى هم داشتند (يهوديان) باز چگونه به بتان و طاغوت گرويدند و به كافران مشرك مىگويند كه راه شما به صواب نزديكتر از طريقه اهل ايمان است.»
قوم يهود براى پيشبرد اهدافشان آنچنان با مشركان سازش كارى نشان دادند كه حتى براى جلب نظر آنان در برابر بتهاى آنها سجده مىكردند و آيين خرافى مشركان را بر اسلام ترجيح مىدادند، با اين كه اهل كتاب بودند و مشتركاتشان با مسلمين بيشتر بود، اما تا اين حد پيش رفتند كه گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر است. عجيبتر اين كه اين روحيه ناپسند هم چنان در اين قوم پابرجاست.
خداوند در آيهاى ديگر، چهره ديگرى از اهل كتاب و يهود را نشان مىدهد؛ چه اين كه عدهاى از يهود عقيده داشتند كه مسئول حفظ امانتهاى ديگران نيستند، حتى حق دارند امانات آنها را تملك كنند. آنها مىگفتند: ما اهل كتاب هستيم و پيامبر و كتاب آسمانى در ميان ما بوده، بنابراين اموال ديگران براى ما احترامى ندارد. اين مطلب به قدرى در نزد آنان مسلّم بود كه جنبه اعتقادى و مذهبى به خود گرفته بود. [33]
گروهى ديگر از يهود بعد از مسلمان شدن اعراب از پرداخت حقوق و امانتهاى آنها خوددارى مىكردند و چنين استدلال مىكردند كه هنگام معامله، با ما مخالف نبوديد، الآن كه مذهب جديدى اختيار كردهايد حقتان ساقط شده است. البته اين آيه تصريح دارد كه همه اهل كتاب اين تفكر را نداشتند: «وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَّ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَآئِمًا [34]؛ بعضى از اهل كتاب اگر ثروت هنگفتى را به رسم امانت به او بدهى به موقع آن را پرداخت مىكند و بعضى ديگر حتى اگر يك دينار به آنها بسپارى از اداى آن سر باز مىزنند، مگر اين كه در برابر آنها توانايى و قدرت داشته باشى.»
امروز نيز صهيونيزم خودكامه چنين اعتقادى دارد و رفتارش در جامعه بين الملل گواه اين ادّعاست. [35]
به خاطر همين اعتقاد و افكار تحريف شده است كه قرآن در آيه سيزده سوره مائده درباره يهود مىفرمايد: «تنها عده كمى از آنان پاك و حق شناس بودند» و اين در حالى است كه در آيه بعد درباره نصارى مىفرمايد: «جمعى منحرف شدند».
يكى از مباحث مهم و مورد تأكيد قرآن كريم، تاريخ و عمل كرد يهود است كه مرتب از سوى خداوند به مسلمانان تذكر داده مىشود تا از آن پند و اندرز گيرند. ما نيز به اندازه فهم اندك و توان خويش بر آن شديم تا از چشمههاى زلال و جارى اين كوثر هدايت جرعهاى بنوشيم: لذا از تفسير گرانقدر «نمونه» به عنوان مرجع تفسير آيات و كتاب تلمود (تعليم ديانت و آداب يهود) كه كتاب مقدس يهوديان است و نيز از پروتكلهاى صهيونيسم [1] استفاده شده است.
پيش از بعثت رسول گرامى اسلام، يهود در كتب خود خوانده بودند كه: هجرت گاه آخرين پيامبر بين دو كوه «عِبر» و «احُد» مىباشد، بدين سبب از سرزمين خود هجرت كرده و هنگامى كه به كوه احد رسيدند متفرّق شدند؛ عدهاى در «تيما» گروهى در «فدك» و جمعى در «خيبر» سكنى گزيدند.
پس از مدتى آنها كه در «تيما» بودند جهت ديدار برادران خود حركت كرده و در سرزمين مدينه ساكن شدند. آنها در مدت دوران سكونت خود اموال فراوانى كسب كردند. در اين زمان سلطانى به نام «تَبَع» بر آنها لشكركشى كرد و خواست به آن ديار ماندگار شود، ولى يهود اجازه نداده و مدّعى بودند كه جز پيغمبر آخرالزمان كسى شايستگى حكومت بر آن سرزمين را ندارد. او نيز از خاندان خود دو قبيله «اوس» و «خزرج» را براى يارى پيامبرى كه ظهور خواهد كرد در آن جا اسكان داد.
وقتى اين دو قبيله جمعيتشان زياد شد به اموال يهود تجاوز كردند. يهوديان گفتند: پيغمبر آخر الزمان حق ما را از شما خواهد گرفت. لذا منتظر ظهور پيامبر بودند، اما پس از بعثت پيامبر اسلام(ص) به خاطر اين كه بر خلاف تصوّر ذهنى و نژادپرستى آنها، پيامبر از قوم بنىاسرائيل نبود به او كفر ورزيدند. قرآن از اين معامله آنها به «فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ» تعبير مىكند كه غضب اولى سرگردانى چهل ساله بنىاسرائيل در «بيابان تيه» بود.
عقايد تحريف شده يهود
يهوديان هم مانند گروهى از مسيحيان به خداوند نسبتهاى شرك مىبستند. در قرآن كريم آمده است: «وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً؛ [2] اين عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزند است، هم مسيحيان و هم جمعى از يهود و هم مشركان به آن اعتقاد داشتند. در جاى ديگر قرآن آمده: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ؛ [3] يهود مىگفتند: «عُزَير» پسر خداوند است كه خداوند در جواب اين سخن آنان مىفرمايد: همه چيز در آسمان و زمين براى خداوند است و نيازى به فرزند ندارد. [4]
از آن جا كه يهوديان بعد از ظهور اسلام قدرت خود را از دست داده بودند، اين را به خدا نسبت داده و معتقد بودند: دست خداوند بسته است كه به ما بخششى نمىكند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ» [5] خداوند نيز در ادامه آيه در جواب به آنان مىفرمايد: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» دست آنها بسته شده و به لعن خداوند گرفتار شدهاند.
برنامه ديرينه يهود اين است كه هميشه خود را برتر از ديگران مىدانند [6] تا جايى كه وقتى پيامبر اسلام نامهاى به يهوديان «بنىقينقاع» نوشتند و آنها را به انجام نماز و پرداخت زكات و انفاق (قرض به خداوند) دعوت كردند، گفتند: اگر خداوند فقير نبود از ما قرض نمىخواست: «قَالُواْ إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء» [7]
مشاهده مىكنيم كه يهوديان از دادن نسبتهاى ناروا به خداوند كوچكترين ابايى ندارند و حتى خود را برتر از خداوند مىدانند.
از تاريخ زندگى يهود - علاوه بر آيات قرآن كريم - چنين برمىآيد كه آنها خود را يك نژاد برتر مىدانسته و معتقد بودند كه گل سر سبد جامعه انسانيت اند [8]، بهشت به خاطر آنها آفريده شده و آتش جهنم با آنها كارى ندارد. [9] آنها فرزندان خداوند و دوستان خاص او هستند. اين خودخواهى ابلهانه در آيات مختلفى از قرآن كه سخن از يهود به ميان آمده منعكس شده است؛ مثلاً: «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛ [10]؛ فرزندان خداوند و دوستان خاصّ او هستيم.» و «وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى» [11]؛ آنها گفتند: كسى در بهشت داخل نمىشود، مگر اين كه يهودى يا نصرانى باشد.»
اين پندارهاى موهوم از يك سو آنها را به ظلم، خيانت، گناه و طغيان دعوت مىكرد و از سوى ديگر به كبر و خودپسندى و خودبرتربينى. از آن جا كه هميشه شيوه و روش قرآن بر منطق و استدلال استوار است، در پاسخ به اين زياده خواهى آنان چنين مىفرمايد: «قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» [12]؛ اگر آن چنان كه شما مدّعى هستيد سراى آخرت نزد خداوند مخصوص شما است نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مىگوييد.»
ادعاهاى دروغين يهود يكى از دلايل روشن خودخواهى آنان است و اين برترىطلبى با هيچ منطقى سازگار نيست، چنان چه قرآن پرده از روى تزوير و دروغ آنان برمىدارد، زيرا آنان به هيچ وجه حاضر به ترك زندگى دنيا نيستند: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ» [13]؛ آنها را حريصترين مردم و حتى حريصتر از مشركان، بر زندگى اين دنيا و اندوختن ثروت خواهى يافت (تا آن جا كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه اين عمر طولانى او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است.»
در مباحث مقدماتى به بررسى ريشههاى تاريخى دشمنى يهود با اسلام پرداختيم و عقايد آنها نسبت به خداوند را مورد توجه و بررسى قرار داديم، در ادامه اين گفتار عقايد يهود درباره نبوت و وحى از ديدگاه قرآن مورد توجه قرار مىدهيم:
يهود در گفت و گوهاى خود با مسلمانان، همواره ادعا داشتند كه تمام پيامبران از ميان ما برخاستهاند و دين ما قديمىترين اديان و كتاب ما كهنترين كتاب آسمانى است، اگر محمد(ص) نيز پيامبر است بايد از ميان ما مبعوث شده باشد. اين طرز تفكر و نژادپرستى يهود باعث شده بود كه هر روز بهانه تازهاى گرفته و به اشكال تراشى و مخالفت با پيامبر بپردازند. از اين رو قرآن در هر مرحله به بيان حقايق پرداخته و با اشاره به سابقه يهوديان به پيامبر و مسلمين دلدارى مىدهد آن جا كه مىفرمايد: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَىْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ؛ [14] يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خداوند ندارند و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتى ندارند و بر باطلاند، در حالى كه آنها در كتب خود خواندهاند.»
اين آيه به بيان يكى ديگر از ادعاهاى بىدليل آنها مىپردازد؛ ادعاهاى بىاساسى كه منشأاى جز خودخواهى و خودبرتربينى ندارد. آنان در حالى چنين سخنانى را بر زبان جارى مىكنند كه كتب آسمانى پيشين را خواندهاند. امّا چنان اسير تعصّب و لجاجت شدهاند كه به خود اجازه مىدهند در مقابل خداوند سر به طغيان گذاشته و اين ادعاهاى واهى را مطرح كنند.
البته اين آيه يك مژده و دلگرمىاى نيزبه مسلمين مىدهد كه توجه داشته باشند همين افرادى كه نبوّت رسول گرامى اسلام را زير سؤال مىبرند و مسلمانان را به تمسخر برگرفته و با حرفهاى خود آنان را آزار مىدهند حتى يكديگر را قبول ندارند ويهوديان و مسيحيان هر يك ديگرى را نفى مىكنند.
بنابراين مسلمين نبايد از اين موضوع زياد ناراحت باشند. اين پيروان متعصب تنها خود را بر حق مىدانند و فكر مىكنند با نفى ديگران مىتوانند خود را اثبات كنند. قرآن با اشاره به اين مطلب مىفرمايد: «وَقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ؛ [15] [اهل كتاب ] گفتند: يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد.»
در واقع قرآن دست يهود را رو مىكند و شيوه هايى كه آنان در پيش گرفتهاند را بيان مىكند. شيوه ديرينه تمام بدخواهان اسلام، نفى حقانيت پيامبر گرامى اسلام و ايجاد شك و شبهه در دل مسلمين بوده است، تا از اين طريق مسلمين را دچار ترديد كرده و از سعادت بازدارند و خود را به ثبوت رسانند، در حالى كه توجه ندارند كه اين آيينهاى تحريف يافته توسط گروهى از هم كيشانشان هرگز نمىتواند موجب هدايت و سعادت بشر گردد.
اين شيوه ديرينه كه قرآن به صراحت آن را بيان كرده امروز نيز در دستور كار صهيونيزم و دشمنان اسلام قرار گرفته و تسلط بر رسانهها و شبكههاى اطلاعرسانى، آن را تسريع و تسهيل كرده است.
بنابراين مىكوشند تا با شبهه اندازى و تحريف افكار عمومى مسلمين، چهره حق را پوشانده و بر باطل خويش لباس حقيقت بپوشانند. [16]
اين گروه نژادپرست و خودبرتربين پا از اين هم فراتر نهاده و مىگفتند: حتى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و «اسباط» همگى يهودى يا نصرانى بودهاند: «أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى». [17]
عجيب است كه اين تعصّب و لجام گسيختگىشان باعث شده است تا حتّى مسلّمات تاريخى را انكار كنند. اين گروه كه در كتمان حق، يد طولايى دارند، پيامبرانى چون: حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب را كه قبل از حضرت موسى و عيسى به دنيا آمدهاند و از دنيا رفتهاند، از پيروان حضرت موسى و عيسى برمىشمارند و مىخواهند با كتمان اين حقايق مردم را در بى راهه سرگردان كنند. لذا قرآن آنان را ستمكارترين مردم معرفى مىكند. كتمان كردن حقيقت پيامبر عظيم الشأن اسلام توسط اهل كتاب؛ مخصوصاً يهوديان باعث شده بود كه مشركان نزد پيامبر آمده و بگويند: تو چگونه پيامبرى هستى كه كسى تو را تصديق نمىكند؛ حتى يهود و نصارى براساس تورات و انجيل شهادت ندادهاند؟ !
اين كارشكنىهاى پيوسته يهود، سبب گشته بود تا قرآن به بيان استدلالات محكم بپردازد، تا هم جواب دندان شكنى به اهل كتاب داده باشد و هم مسلمانان دل گرم شوند، آن جا كه صريحاً مىفرمايد:
«الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ؛ [18] آنان كه كتاب آسمانى بر آنان نازل كرديم، به خوبى پيامبر را مىشناسند؛ همان گونه كه فرزندان خود را مىشناسند.»
اين تعبير شايد رساترين تعبير براى شناخت آنها باشد، يهوديانى كه علائم پيامبر آخرالزمان را ديده و مطمئن بودند كه حضرت محمد آخرين پيامبر الهى است، تنها به خاطر تعصب و لجاجت اين چنين باعث گمراهى ديگران شده و خود را به درّه هلاكت افكندند. اينان در حقيقت در بازار تجارت زندگى همه چيز خود را از دست داده و سرمايه وجودى خود را باختهاند. بهانهجويىهاى يهود هيچ گاه تمامى نداشت. گويا يهود با بهانهگيرى متولد شده است. آنان همواره منتظر فرصتى بودند تا بهانهاى تازه بيابند و پيامبر را مورد اذيت و آزار قرار دهند. آنان با آن كه پيامبر را خوب مىشناختند، به دليل سر باز زدن از قبول اسلام بهانههاى عجيبى مىآوردند، مثلاً جمعى از بزرگان آنان نزد پيامبر آمده و گفتند: در كتاب تورات خداوند از ما پيمان گرفته است به كسى كه ادعاى نبوت و پيامبرى مىكند ايمان نياوريم مگر آن كه براى ما حيوانى قربانى كند و آتش (صاعقهاى) از آسمان بيايد و آن را بسوزاند. البته منظور آنان هرگز تحقق حقيقت نبود، بلكه بهانهاى براى فرار از پذيرش اسلام بود. لذا اگر پيامبر اين معجزه را انجام مىداد، باز هم آنها ايمان نمىآوردند؛ همان گونه كه به پيامبران خود نيز ايمان نياوردند.
از آن جا كه قرآن هميشه با قوىترين سلاح، يعنى بيان شيوا و استدلال قوى و منطقى به مبارزه با كج فهمىها و لجاجتها برخاسته است، در پاسخ به اين خواسته آنان مىفرمايد:
«قُلْ قَدْ جَاءكُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِى بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛ [19] بگو پيش از من پيغمبرانى آمده و براى شما هرگونه معجزه آورده و اين را هم كه خواستيد نيز آوردند پس اگر راست مىگوييد و به اين شرط ايمان مىآوريد براى چه آن پيامبران را كشتيد؟»
قرآن با اشاره به سرگذشت حضرت زكريا و يحيى و عدهاى از پيامبران بنىاسرائيلى كه توسط خود آنان به قتل رسيدهاند استدلال مىكند كه شما اگر راست مىگوييد چرا به آنان ايمان نياورديد و آنها را كشتيد؟
در ادامه خداوند پيامبر خود را دلدارى مىدهد كه اگر اين جمعيت سخنان تو را پذيرفتند نگران نباش، زيرا اين موضوع سابقه بسيار دارد و پيامبران پيش از تو را نيز تكذيب كردهاند.
در سوره مائده به يكى ديگر از كارشكنىها و عمل منافقانه يهود اشاره شده است: «وَمِنَ الَّذِينَ هادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ [20]؛ آنان زياد به سخنان تو گوش مىدهند تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند.»
جالب است كه حتى گوش دادن آنان نيز با عناد و لجاجت عجين است، گويى اين گروه اندك سعى و تلاشى براى پذيرش حق و شناخت راه درست از خود نشان نمىدهند و همواره سعى در مخالفت با حق و حقيقت دارند؛ حتى حاضر نيستند كه بگويند به سخنان تو گوش مىدهيم و راجع به آن فكر مىكنيم و اگر درست و خوب بود مىپذيريم، بلكه از همان ابتدا هدف خود را كه همان عناد و دشمنى است مد نظر مىدهند.
از آن جا كه علائم ظهور پيامبر اكرم در تورات موجود بود هرگاه مسلمانان يا افراد ديگرى راجع به اين نشانهها از علماى يهود سؤال مىكردند آنها كه گويا هيچ تعهدى جز دروغ و خدعه نسبت به عثمان نداشتند، از توضيح خوددارى نموده و آن حقايق را كتمان مىكردند. لذا خداوند با شديدترين لحن اين گروه را مورد سرزنش قرار داده مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ [21]؛ كسانى كه دلايل روشن و وسايل هدايت را كه نازل كردهايم بعد از بيان آن براى مردم در كتاب آسمانى، كتمان مىكنند خداوند آنها را لعنت مىكند، بلكه همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مىكنند.»
اگر اين كتمان حق صورت نگرفته بود، گروه كثيرى هدايت يافته بودند. گويى اين يهوديان به هيچ صراطى مستقيم نيستند و انگار جز كارشكنى كار ديگرى بر دوش ندارند. جمعى ديگر از دانشمندان يهود، اوصاف پيامبر را تغيير داده و به خاطر حفظ موقعيت و منافع خود صفاتى بر ضدّ آن نوشتند. عوام مردم كه كم و بيش صفات واقعى را شنيده بودند، مىگفتند: اين فرد، جامع صفات است، اما علماى يهود از روى تورات تحريف شده، خود مىخواندند و باعث گمراهى عوام مىشدند. اين عالم نماها، نه تنها به وظيفه و مسؤوليت خود در قبال علم و دانش عمل نمىكردند، بلكه سدّى در برابر مردم و عوام نيز بودند و حقايق را به نفع خود تحريف مىكردند. خداوند درباره اين دسته از يهود مىفرمايد: «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ [22]؛ واى بر آنها كه مطلب را با دست خود مىنويسند و بعد مىگويند اينها از سوى خدا است.»
البته توجه به اين نكته لازم است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، آنها مىدانستند كه علمايشان صريحاً دروغ مىگويند، حرام و رشوه مىخورند و احكام خدا را تغيير مىدهند. به نوعى مىتوان گفت در كارهاى آنها شريك بودند كه خداونداين تقليد را مورد نكوهش قرار مىدهد.
خداوند در جاى ديگر به بيان شيوه ديگرى از عنادورزى يهود مىپردازد كه در خور تأمّل است: «مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِوَيَقُولُون سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا [23]؛ بعضى از يهود سخنان را از محل خود تحريف مىكنند (و به جاى اين كه بگويند شنيديم و اطاعت كرديم) مىگويند شنيديم و مخالفت كرديم.» اين عناد يهود باعث مىشود كه در نپذيرفتن حق تا اين اندازه جسارت به خرج داده و با كمال بىشرمى بگويند: شنيديم و مخالفت كرديم!
اگر اين گروه به جاى كفر و سركشى در برابر حقيقت و سخن حق خضوع به خرج داده بودند، اين طور مورد لعنت خداوند قرار نمىگرفتند. اين گروه آن قدر اين خلافگويى و خلاف كارى آگاهانه را تكرار كردند تا اين كه به صورت طبيعت ثانويه براى آنها شد. گويى به طور كلى افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد. البته امروز نيز شاهد گزافه گويىها و خلاف كارىهاى آنها هستيم.
يكى ديگر از بهانهگيرىهاى يهود دراين آيه آمده است:
«يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاء [24]؛ يهوديان از تو درخواست كنند كه (يك دفعه) بر آنان كتابى از آسمان فرود آورى.» گروهى از يهود نزد پيامبر اسلام آمده و گفتند: اگر تو پيغمبر خدا هستى، كتاب آسمانى خود را يك جا بر ما نازل كن. شكى نيست كه اين تقاضا جز لجاجت و بهانه جويى چيز ديگرى نبود. اين يهوديان به جاى آن كه به جنبه هدايتى و تربيتى آيات الهى دقت كنند و بدون توجه به اين كه گاه خود همين تدريجى بودن قرآن به هدف تربيتى آن بيشتر كمك مىكرد، سعى و كوشش خود را در اشكال تراشى و بيان سؤالهاى مغرضانه گذاشته بودند.
خداوند براى دل دارى به پيامبر به لجاجتها و بهانه جويىهاى يهود در برابر حضرت موسى اشاره فرموده و به بيان عناد و انحرافات گذشتگان آنها از جمله گوساله پرستى مىپردازد. پس از آن جا كه يهوديان زمان پيامبر نسبت به اعمال گذشتگان خود معترض نبودند در زمره آنان قرار مىگيرند.
توجه به اين نكته نيز قابل توجه است كه حتى در مورد اين كه تورات يك جا بر حضرت موسى(ع) نازل شده باشد دليلى در دست نيست؛ گرچه فرمانهاى دهگانه يك جا بر حضرت موسى نازل شده است. قوم يهود هميشه به جاى توجه به هدف وحى و حكم الهى به ظواهر و مسائل بىربط و گاه كم اهميت كه نقشى در آن هدف متعالى ندارند به اشكال تراشى پرداخته و در مسير شناخت حق ايجاد مانع مىكنند و باعث دور شدن خود و ديگران از اهداف متعالى وحى - كه همانا تربيت انسان مىباشد - مىگردند كه در ادامه به موارد ديگرى از اين اشكالتراشىها اشاره مىكنيم:
روزى جمعى از علماى يهود نزد پيامبر آمده و سؤالاتى از آن حضرت پرسيدند و چون همه را منطبق بر تورات يافتند به اشكال تراشى پرداختند. يكى از آنها (ابن صوريا) سؤال كرد: فرشتهاى كه بر تو نازل مىشود نامش چيست؟
پيامبر فرمود: جبرئيل.
ابن صوريا گفت: جبرئيل هميشه دستورات مشكل و سخت در مورد جنگ و جهاد مىآورد، ولى ميكائيل دستورات سهل و ساده، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود ما به تو ايمان مىآورديم. لذا با اين بهانه واهى از زير بار حق رفتن شانه خالى كردند.
بايد از اينان پرسيد: مگر فرشتگان الهى منطبق بر خواسته خودشان عمل كرده و دستور مىآورند؟ خداوند در پاسخ به آنان چنين مىفرمايد: هر كس دشمن جبرئيل باشد در حقيقت دشمن خداست. [25]
تعصّبات نژادى يهود در جاى ديگر شكل ديگرى به خود مىگيرد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَآ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ؛ [26] هنگامى كه به آنها گفته شود به آن چه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد مىگويند: ما به چيزى كه بر خود ما نازل شده ايمان مىآوريم و به غير از آن كافر مىشوند.»
آنها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن، بلكه تنها جنبههاى نژادى و منافع خويش را در نظر مىگرفتند. قرآن پرده از روى دروغ آنها برداشته و مىفرمايد: «اگر راست مىگوييد و ايمان داريد پس چرا در گذشته به پيامبران خود ايمان نياورديد و حتى آنها را به قتل رسانديد؟»
قرآن با بيان گوساله پرستى يهود بعد از ديدن معجزات حضرت موسى سند محكم ديگرى بر ضد اين دروغپردازىها ارائه مىدهد. اين ايمانى كه هم كشتن پيامبر خدا را روا مىدارد و هم اجازه گوساله پرستى مىدهد جاى تفكر و تأمّل دارد. گروهى از يهود پا را از اين هم فراتر گذاشته و اصلاً صورت مسئله را پاك مىكردند و اين گروه به پيامبر مىگفتند: به خدا سوگند! خداوند هيچ كتابى از آسمان فرو نفرستاده است: «مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَىْء». [27]
عجيب است كه اين حرف را كسانى مطرح مىكردند كه خود را پيرو كتاب آسمانى تورات مىدانستند. البته با توجه به اين كه تورات كنونى (عهد جديد و عهد قديم) از مرگ حضرت موسى و جريانهاى بعد از آن به صورت چيزى كه در زمان گذشته اتفاق افتاده است ياد كرده و اين توراتها لحن آسمانى ندارند، لذا مىتوان نتيجه گرفت كه توسط شاگردان حضرت موسى يا ديگران تهيه شده است. پس قطعاً اين تورات بر حضرت موسى نازل نشده است. منتها يهوديان عقيده دارند كه اين كتاب به دست كسانى نوشته شده كه از وحى آسمانى باخبر بودند و به آن اعتماد مىكنند. شايد به همين دليل آنان منكر نزول وحى؛ حتى بر حضرت موسى مىشدند، ولى خداوند در جواب آنها به الواح و مطالبى كه بر حضرت موسى نازل گرديده اشاره دارد و اين بيان مىكند كه آنها حداقل قبول دارند كه چنين چيزى از طرف خدا نازل شده. هرچند قسمتى را آشكار و قسمتى را پنهان مىكنند. اين يهوديان تورات را به صورت پراكنده يادداشت مىكردند، آنچه به سودشان بود به مردم نشان مىدادند و آن چه به ضررشان بود مخفى مىكردند.
تا اين جا عقايد يهود راجع به خداوند نبوت و وحى را مورد بررسى قرار داديم؛ در ادامه، عقايدو رفتارهاى اجتماعى يهوديان را از ديدگاه آيات مورد دقت و توجه قرار مىدهيم كه امروز هم شاهد بسيارى از اين رفتارها در مورد يهوديان و صهيونيستها هستيم:
قبلاً اشاره شد كه جمعى از يهوديان، آيات كتب آسمانى خود را تحريف و يا كتمان مىكردند. اين گروه از كار خود بسيار خرسند و خوشحال مىشدند و در عين حال دوست داشتند مردم آنها را دانشمند، حامى دين و وظيفه شناس بدانند. اينان نه تنها احساس شرمندگى نمىكردند، بلكه به قدرى مغرور و از خود راضى بودند كه از اعمال زشتشان احساس خرسندى و به آن مباهات مىكردند؛ حتى دوست داشتند كه مردم آنها را نسبت به اعمال نيكى كه هرگز انجام نداده بودند، مدح و تمجيد كنند! قرآن كريم به بيان اين روحيه يهوديان پرداخته و مىفرمايد: «وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْيَفْعَلُواْ؛ [28] دوست دارند در برابر كار نيكى كه انجام ندادهاند مورد ستايش قرار بگيرند.» كه خداوند در ادامه آيه به آنان مژده عذاب مىدهد.
يكى ديگر از رفتارهاى يهود، پيمان شكنى است. بعد از آن كه يهود دلايل و نشانههاى روشن پيامبر را مشاهده كرده و ايمان نياوردند و در حقيقت بعد از اين كه به حقّانيت او پى برده و به خاطر اغراض خاص و منافع خود به مخالفت برخاستند، مرتب پيمان شكنى مىكردند؛ گويا اين پيمانشكنى يهود با تاريخ همراه است. قرآن كريم در اين باره مىفرمايد: «َوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ [29]؛ آيا هر بار كه آنان (يهود) پيمانى با خدا و پيامبر خدابستند، جمعى از آنان آن را به دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند؟ آرى اكثرشان ايمان نمىآورند.»
اين گروه بعد از پيمان شكنى در كوه طور تا زمان پيامبر اكرم، يهود «بنىنضير» و «بنى قريظه» بعد از ورود پيامبر به مدينه با او پيمان بستند كه حداقل به دشمنانش كمك نكنند، ولى پيمان را شكستند و با مشركان در جنگ احزاب برضد مسلمانان صف آرايى كردند و همواره در پيمان شكنى پيشقدم بودهاند.
اساساً اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه تا امروز نيز ادامه دارد و شاهديم كه هرگاه منافع صهيونيستها و اسرائيل غاصب به خطر بيفتد تمام عهدنامههاى خود؛ حتى بين المللى را زيرپا گذاشته وبه بهانههاى واهى همه را به دست فراموشى مىسپارند. خداوند در آيه بعد با تأكيد صريحتر و روشنترى مىفرمايد: «وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُون؛ [30] و چون پيغمبرى از جانب خدا بر آنان فرستاده شد كه به راستى كتب آسمانى آنها گواهى مىداد، گروهى (از اهل كتاب) كتاب خدا را پشت سرانداختند، گويى از آن كتاب هيچ نمىدانند.»
تا آن زمان كه پيامبر اسلام مبعوث نشده بود علماى يهود مردم را به آمدنش بشارت داده و نشانهها و مشخصات او را براى مردم بيان مىنمودند، اما هنگامى كه به رسالت مبعوث گشت آن چنان از محتويات تورات رخ برتافتند كه گويى هرگز آن را نديده و نخوانده بودند.
آن چنان روح انحصارطلبى و خودخواهى بر يهود چيره گشته است كه اگر آنان حكومت مادى يا معنوىاى بر مردم پيدا كنند و به چنين موقعيتى دست يابند هيچ حقى به صاحبش نخواهند داد و همه امتيازات را دربست در اختيار خود مىخواهند. قرآن كريم با اشاره به اين موضوع مىفرمايد: «أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا [31]؛ اگر يهوديان سهمى از حكومت داشتند به مردم هيچ حقى نمىدادند (نقير كنايه از امور بسيار كوچك است).»
علاوه بر آن ما امروز در جهانى زندگى مىكنيم كه روزانه شاهد سلب حق حيات ساكنان اصلى سرزمين فلسطين توسط رژيم صهيونيستى هستيم.
يكى ديگر از صفات و روحيات يهود در آيه پنجاه و يك سوره نساء بيان شده است: «كعب بن اشرف» كه يكى از بزرگان يهود بود بعد از جنگ احد به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمد تا با مشركان مكه بر ضدّ پيامبر پيمان بسته و پيمان قبلى خود با پيامبر را نقض كردند. آنها در خانههاى مشركان مهمان شدند، يكى از مكّيان به كعب گفت: اگر مىخواهيد همپيمان شويم بايد بتهاى ما را سجده كنيد. يهوديان بتها را سجده كردند و بعد از آن با مشركان هم پيمان شدند. كعب به مشركان گفت: «به خدا سوگند! آيين شما از آيين محمد(ص) بهتر است. لذا آيه پنجاه و يك سوره نساء نازل شد و يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس كرد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً [32]؛ نديدى و تعجب نكردى از حال آنان كه بهرهاى از كتاب آسمانى هم داشتند (يهوديان) باز چگونه به بتان و طاغوت گرويدند و به كافران مشرك مىگويند كه راه شما به صواب نزديكتر از طريقه اهل ايمان است.»
قوم يهود براى پيشبرد اهدافشان آنچنان با مشركان سازش كارى نشان دادند كه حتى براى جلب نظر آنان در برابر بتهاى آنها سجده مىكردند و آيين خرافى مشركان را بر اسلام ترجيح مىدادند، با اين كه اهل كتاب بودند و مشتركاتشان با مسلمين بيشتر بود، اما تا اين حد پيش رفتند كه گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديكتر است. عجيبتر اين كه اين روحيه ناپسند هم چنان در اين قوم پابرجاست.
خداوند در آيهاى ديگر، چهره ديگرى از اهل كتاب و يهود را نشان مىدهد؛ چه اين كه عدهاى از يهود عقيده داشتند كه مسئول حفظ امانتهاى ديگران نيستند، حتى حق دارند امانات آنها را تملك كنند. آنها مىگفتند: ما اهل كتاب هستيم و پيامبر و كتاب آسمانى در ميان ما بوده، بنابراين اموال ديگران براى ما احترامى ندارد. اين مطلب به قدرى در نزد آنان مسلّم بود كه جنبه اعتقادى و مذهبى به خود گرفته بود. [33]
گروهى ديگر از يهود بعد از مسلمان شدن اعراب از پرداخت حقوق و امانتهاى آنها خوددارى مىكردند و چنين استدلال مىكردند كه هنگام معامله، با ما مخالف نبوديد، الآن كه مذهب جديدى اختيار كردهايد حقتان ساقط شده است. البته اين آيه تصريح دارد كه همه اهل كتاب اين تفكر را نداشتند: «وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَّ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَآئِمًا [34]؛ بعضى از اهل كتاب اگر ثروت هنگفتى را به رسم امانت به او بدهى به موقع آن را پرداخت مىكند و بعضى ديگر حتى اگر يك دينار به آنها بسپارى از اداى آن سر باز مىزنند، مگر اين كه در برابر آنها توانايى و قدرت داشته باشى.»
امروز نيز صهيونيزم خودكامه چنين اعتقادى دارد و رفتارش در جامعه بين الملل گواه اين ادّعاست. [35]
به خاطر همين اعتقاد و افكار تحريف شده است كه قرآن در آيه سيزده سوره مائده درباره يهود مىفرمايد: «تنها عده كمى از آنان پاك و حق شناس بودند» و اين در حالى است كه در آيه بعد درباره نصارى مىفرمايد: «جمعى منحرف شدند».