PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عقاید تحریف شده یهود



tina
10-22-2011, 02:54 PM
قرآن آئينه وحى الهى و يگانه مرجع زوال‏ناپذير بشرى است كه تمسّك به آياتش روشن‏گر ديده‏هاى بينا و انديشه‏هاى اهل تأمل است؛ چنان كه خود همواره انسان‏ها را به تدبّر در آيات الهى دعوت كرده و آن را ويژه اهل دانش و تعقل معرفى مى‏كند.
يكى از مباحث مهم و مورد تأكيد قرآن كريم، تاريخ و عمل كرد يهود است كه مرتب از سوى خداوند به مسلمانان تذكر داده مى‏شود تا از آن پند و اندرز گيرند. ما نيز به اندازه فهم اندك و توان خويش بر آن شديم تا از چشمه‏هاى زلال و جارى اين كوثر هدايت جرعه‏اى بنوشيم: لذا از تفسير گرانقدر «نمونه» به عنوان مرجع تفسير آيات و كتاب تلمود (تعليم ديانت و آداب يهود) كه كتاب مقدس يهوديان است و نيز از پروتكل‏هاى صهيونيسم‏ [1] استفاده شده است.
پيش از بعثت رسول گرامى اسلام، يهود در كتب خود خوانده بودند كه: هجرت گاه آخرين پيامبر بين دو كوه «عِبر» و «احُد» مى‏باشد، بدين سبب از سرزمين خود هجرت كرده و هنگامى كه به كوه احد رسيدند متفرّق شدند؛ عده‏اى در «تيما» گروهى در «فدك» و جمعى در «خيبر» سكنى گزيدند.
پس از مدتى آنها كه در «تيما» بودند جهت ديدار برادران خود حركت كرده و در سرزمين مدينه ساكن شدند. آنها در مدت دوران سكونت خود اموال فراوانى كسب كردند. در اين زمان سلطانى به نام «تَبَع» بر آنها لشكركشى كرد و خواست به آن ديار ماندگار شود، ولى يهود اجازه نداده و مدّعى بودند كه جز پيغمبر آخرالزمان كسى شايستگى حكومت بر آن سرزمين را ندارد. او نيز از خاندان خود دو قبيله «اوس» و «خزرج» را براى يارى پيامبرى كه ظهور خواهد كرد در آن جا اسكان داد.
وقتى اين دو قبيله جمعيتشان زياد شد به اموال يهود تجاوز كردند. يهوديان گفتند: پيغمبر آخر الزمان حق ما را از شما خواهد گرفت. لذا منتظر ظهور پيامبر بودند، اما پس از بعثت پيامبر اسلام(ص) به خاطر اين كه بر خلاف تصوّر ذهنى و نژادپرستى آنها، پيامبر از قوم بنى‏اسرائيل نبود به او كفر ورزيدند. قرآن از اين معامله آنها به «فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ» تعبير مى‏كند كه غضب اولى سرگردانى چهل ساله بنى‏اسرائيل در «بيابان تيه» بود.
عقايد تحريف شده يهود
يهوديان هم مانند گروهى از مسيحيان به خداوند نسبت‏هاى شرك مى‏بستند. در قرآن كريم آمده است: «وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً؛ [2] اين عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزند است، هم مسيحيان و هم جمعى از يهود و هم مشركان به آن اعتقاد داشتند. در جاى ديگر قرآن آمده: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ؛ [3] يهود مى‏گفتند: «عُزَير» پسر خداوند است كه خداوند در جواب اين سخن آنان مى‏فرمايد: همه چيز در آسمان و زمين براى خداوند است و نيازى به فرزند ندارد. [4]
از آن جا كه يهوديان بعد از ظهور اسلام قدرت خود را از دست داده بودند، اين را به خدا نسبت داده و معتقد بودند: دست خداوند بسته است كه به ما بخششى نمى‏كند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ» [5] خداوند نيز در ادامه آيه در جواب به آنان مى‏فرمايد: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» دست آنها بسته شده و به لعن خداوند گرفتار شده‏اند.
برنامه ديرينه يهود اين است كه هميشه خود را برتر از ديگران مى‏دانند [6] تا جايى كه وقتى پيامبر اسلام نامه‏اى به يهوديان «بنى‏قينقاع» نوشتند و آنها را به انجام نماز و پرداخت زكات و انفاق (قرض به خداوند) دعوت كردند، گفتند: اگر خداوند فقير نبود از ما قرض نمى‏خواست: «قَالُواْ إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء» [7]
مشاهده مى‏كنيم كه يهوديان از دادن نسبت‏هاى ناروا به خداوند كوچك‏ترين ابايى ندارند و حتى خود را برتر از خداوند مى‏دانند.
از تاريخ زندگى يهود - علاوه بر آيات قرآن كريم - چنين برمى‏آيد كه آنها خود را يك نژاد برتر مى‏دانسته و معتقد بودند كه گل سر سبد جامعه انسانيت اند [8]، بهشت به خاطر آن‏ها آفريده شده و آتش جهنم با آنها كارى ندارد. [9] آنها فرزندان خداوند و دوستان خاص او هستند. اين خودخواهى ابلهانه در آيات مختلفى از قرآن كه سخن از يهود به ميان آمده منعكس شده است؛ مثلاً: «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛ [10]؛ فرزندان خداوند و دوستان خاصّ او هستيم.» و «وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى» [11]؛ آنها گفتند: كسى در بهشت داخل نمى‏شود، مگر اين كه يهودى يا نصرانى باشد.»
اين پندارهاى موهوم از يك سو آنها را به ظلم، خيانت، گناه و طغيان دعوت مى‏كرد و از سوى ديگر به كبر و خودپسندى و خودبرتربينى. از آن جا كه هميشه شيوه و روش قرآن بر منطق و استدلال استوار است، در پاسخ به اين زياده خواهى آنان چنين مى‏فرمايد: «قُلْ إِن كَانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الآَخِرَةُ عِندَ اللّهِ خَالِصَةً مِّن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ» [12]؛ اگر آن چنان كه شما مدّعى هستيد سراى آخرت نزد خداوند مخصوص شما است نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى‏گوييد.»
ادعاهاى دروغين يهود يكى از دلايل روشن خودخواهى آنان است و اين برترى‏طلبى با هيچ منطقى سازگار نيست، چنان چه قرآن پرده از روى تزوير و دروغ آنان برمى‏دارد، زيرا آنان به هيچ وجه حاضر به ترك زندگى دنيا نيستند: «وَلَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَيَاةٍ وَمِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُواْ يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَمَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن يُعَمَّرَ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ» [13]؛ آنها را حريص‏ترين مردم و حتى حريص‏تر از مشركان، بر زندگى اين دنيا و اندوختن ثروت خواهى يافت (تا آن جا كه هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند، در حالى كه اين عمر طولانى او را از عقاب خداوند باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بينا است.»
در مباحث مقدماتى به بررسى ريشه‏هاى تاريخى دشمنى يهود با اسلام پرداختيم و عقايد آنها نسبت به خداوند را مورد توجه و بررسى قرار داديم، در ادامه اين گفتار عقايد يهود درباره نبوت و وحى از ديدگاه قرآن مورد توجه قرار مى‏دهيم:
يهود در گفت و گوهاى خود با مسلمانان، همواره ادعا داشتند كه تمام پيامبران از ميان ما برخاسته‏اند و دين ما قديمى‏ترين اديان و كتاب ما كهن‏ترين كتاب آسمانى است، اگر محمد(ص) نيز پيامبر است بايد از ميان ما مبعوث شده باشد. اين طرز تفكر و نژادپرستى يهود باعث شده بود كه هر روز بهانه تازه‏اى گرفته و به اشكال تراشى و مخالفت با پيامبر بپردازند. از اين رو قرآن در هر مرحله به بيان حقايق پرداخته و با اشاره به سابقه يهوديان به پيامبر و مسلمين دلدارى مى‏دهد آن جا كه مى‏فرمايد: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَىَ شَىْ‏ءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَىْ‏ءٍ وَهُمْ يَتْلُونَ الْكِتَابَ؛ [14] يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خداوند ندارند و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتى ندارند و بر باطل‏اند، در حالى كه آنها در كتب خود خوانده‏اند.»
اين آيه به بيان يكى ديگر از ادعاهاى بى‏دليل آنها مى‏پردازد؛ ادعاهاى بى‏اساسى كه منشأاى جز خودخواهى و خودبرتربينى ندارد. آنان در حالى چنين سخنانى را بر زبان جارى مى‏كنند كه كتب آسمانى پيشين را خوانده‏اند. امّا چنان اسير تعصّب و لجاجت شده‏اند كه به خود اجازه مى‏دهند در مقابل خداوند سر به طغيان گذاشته و اين ادعاهاى واهى را مطرح كنند.
البته اين آيه يك مژده و دل‏گرمى‏اى نيزبه مسلمين مى‏دهد كه توجه داشته باشند همين افرادى كه نبوّت رسول گرامى اسلام را زير سؤال مى‏برند و مسلمانان را به تمسخر برگرفته و با حرف‏هاى خود آنان را آزار مى‏دهند حتى يكديگر را قبول ندارند ويهوديان و مسيحيان هر يك ديگرى را نفى مى‏كنند.
بنابراين مسلمين نبايد از اين موضوع زياد ناراحت باشند. اين پيروان متعصب تنها خود را بر حق مى‏دانند و فكر مى‏كنند با نفى ديگران مى‏توانند خود را اثبات كنند. قرآن با اشاره به اين مطلب مى‏فرمايد: «وَقَالُواْ كُونُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُواْ؛ [15] [اهل كتاب ] گفتند: يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد.»
در واقع قرآن دست يهود را رو مى‏كند و شيوه هايى كه آنان در پيش گرفته‏اند را بيان مى‏كند. شيوه ديرينه تمام بدخواهان اسلام، نفى حقانيت پيامبر گرامى اسلام و ايجاد شك و شبهه در دل مسلمين بوده است، تا از اين طريق مسلمين را دچار ترديد كرده و از سعادت بازدارند و خود را به ثبوت رسانند، در حالى كه توجه ندارند كه اين آيين‏هاى تحريف يافته توسط گروهى از هم كيشانشان هرگز نمى‏تواند موجب هدايت و سعادت بشر گردد.
اين شيوه ديرينه كه قرآن به صراحت آن را بيان كرده امروز نيز در دستور كار صهيونيزم و دشمنان اسلام قرار گرفته و تسلط بر رسانه‏ها و شبكه‏هاى اطلاع‏رسانى، آن را تسريع و تسهيل كرده است.
بنابراين مى‏كوشند تا با شبهه اندازى و تحريف افكار عمومى مسلمين، چهره حق را پوشانده و بر باطل خويش لباس حقيقت بپوشانند. [16]
اين گروه نژادپرست و خودبرتربين پا از اين هم فراتر نهاده و مى‏گفتند: حتى ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و «اسباط» همگى يهودى يا نصرانى بوده‏اند: «أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطَ كَانُواْ هُودًا أَوْ نَصَارَى». [17]
عجيب است كه اين تعصّب و لجام گسيختگى‏شان باعث شده است تا حتّى مسلّمات تاريخى را انكار كنند. اين گروه كه در كتمان حق، يد طولايى دارند، پيامبرانى چون: حضرت ابراهيم، اسحاق و يعقوب را كه قبل از حضرت موسى و عيسى به دنيا آمده‏اند و از دنيا رفته‏اند، از پيروان حضرت موسى و عيسى برمى‏شمارند و مى‏خواهند با كتمان اين حقايق مردم را در بى راهه سرگردان كنند. لذا قرآن آنان را ستمكارترين مردم معرفى مى‏كند. كتمان كردن حقيقت پيامبر عظيم الشأن اسلام توسط اهل كتاب؛ مخصوصاً يهوديان باعث شده بود كه مشركان نزد پيامبر آمده و بگويند: تو چگونه پيامبرى هستى كه كسى تو را تصديق نمى‏كند؛ حتى يهود و نصارى براساس تورات و انجيل شهادت نداده‏اند؟ !
اين كارشكنى‏هاى پيوسته يهود، سبب گشته بود تا قرآن به بيان استدلالات محكم بپردازد، تا هم جواب دندان شكنى به اهل كتاب داده باشد و هم مسلمانان دل گرم شوند، آن جا كه صريحاً مى‏فرمايد:
«الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ؛ [18] آنان كه كتاب آسمانى بر آنان نازل كرديم، به خوبى پيامبر را مى‏شناسند؛ همان گونه كه فرزندان خود را مى‏شناسند.»
اين تعبير شايد رساترين تعبير براى شناخت آن‏ها باشد، يهوديانى كه علائم پيامبر آخرالزمان را ديده و مطمئن بودند كه حضرت محمد آخرين پيامبر الهى است، تنها به خاطر تعصب و لجاجت اين چنين باعث گمراهى ديگران شده و خود را به درّه هلاكت افكندند. اينان در حقيقت در بازار تجارت زندگى همه چيز خود را از دست داده و سرمايه وجودى خود را باخته‏اند. بهانه‏جويى‏هاى يهود هيچ گاه تمامى نداشت. گويا يهود با بهانه‏گيرى متولد شده است. آنان همواره منتظر فرصتى بودند تا بهانه‏اى تازه بيابند و پيامبر را مورد اذيت و آزار قرار دهند. آنان با آن كه پيامبر را خوب مى‏شناختند، به دليل سر باز زدن از قبول اسلام بهانه‏هاى عجيبى مى‏آوردند، مثلاً جمعى از بزرگان آنان نزد پيامبر آمده و گفتند: در كتاب تورات خداوند از ما پيمان گرفته است به كسى كه ادعاى نبوت و پيامبرى مى‏كند ايمان نياوريم مگر آن كه براى ما حيوانى قربانى كند و آتش (صاعقه‏اى) از آسمان بيايد و آن را بسوزاند. البته منظور آنان هرگز تحقق حقيقت نبود، بلكه بهانه‏اى براى فرار از پذيرش اسلام بود. لذا اگر پيامبر اين معجزه را انجام مى‏داد، باز هم آنها ايمان نمى‏آوردند؛ همان گونه كه به پيامبران خود نيز ايمان نياوردند.
از آن جا كه قرآن هميشه با قوى‏ترين سلاح، يعنى بيان شيوا و استدلال قوى و منطقى به مبارزه با كج فهمى‏ها و لجاجت‏ها برخاسته است، در پاسخ به اين خواسته آنان مى‏فرمايد:
«قُلْ قَدْ جَاءكُمْ رُسُلٌ مِّن قَبْلِى بِالْبَيِّنَاتِ وَبِالَّذِى قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ؛ [19] بگو پيش از من پيغمبرانى آمده و براى شما هرگونه معجزه آورده و اين را هم كه خواستيد نيز آوردند پس اگر راست مى‏گوييد و به اين شرط ايمان مى‏آوريد براى چه آن پيامبران را كشتيد؟»
قرآن با اشاره به سرگذشت حضرت زكريا و يحيى و عده‏اى از پيامبران بنى‏اسرائيلى كه توسط خود آنان به قتل رسيده‏اند استدلال مى‏كند كه شما اگر راست مى‏گوييد چرا به آنان ايمان نياورديد و آنها را كشتيد؟
در ادامه خداوند پيامبر خود را دلدارى مى‏دهد كه اگر اين جمعيت سخنان تو را پذيرفتند نگران نباش، زيرا اين موضوع سابقه بسيار دارد و پيامبران پيش از تو را نيز تكذيب كرده‏اند.
در سوره مائده به يكى ديگر از كارشكنى‏ها و عمل منافقانه يهود اشاره شده است: «وَمِنَ الَّذِينَ هادُواْ سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ‏ [20]؛ آنان زياد به سخنان تو گوش مى‏دهند تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند.»
جالب است كه حتى گوش دادن آنان نيز با عناد و لجاجت عجين است، گويى اين گروه اندك سعى و تلاشى براى پذيرش حق و شناخت راه درست از خود نشان نمى‏دهند و همواره سعى در مخالفت با حق و حقيقت دارند؛ حتى حاضر نيستند كه بگويند به سخنان تو گوش مى‏دهيم و راجع به آن فكر مى‏كنيم و اگر درست و خوب بود مى‏پذيريم، بلكه از همان ابتدا هدف خود را كه همان عناد و دشمنى است مد نظر مى‏دهند.
از آن جا كه علائم ظهور پيامبر اكرم در تورات موجود بود هرگاه مسلمانان يا افراد ديگرى راجع به اين نشانه‏ها از علماى يهود سؤال مى‏كردند آنها كه گويا هيچ تعهدى جز دروغ و خدعه نسبت به عثمان نداشتند، از توضيح خوددارى نموده و آن حقايق را كتمان مى‏كردند. لذا خداوند با شديدترين لحن اين گروه را مورد سرزنش قرار داده مى‏فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِى الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلعَنُهُمُ اللّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ‏ [21]؛ كسانى كه دلايل روشن و وسايل هدايت را كه نازل كرده‏ايم بعد از بيان آن براى مردم در كتاب آسمانى، كتمان مى‏كنند خداوند آنها را لعنت مى‏كند، بلكه همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مى‏كنند.»
اگر اين كتمان حق صورت نگرفته بود، گروه كثيرى هدايت يافته بودند. گويى اين يهوديان به هيچ صراطى مستقيم نيستند و انگار جز كارشكنى كار ديگرى بر دوش ندارند. جمعى ديگر از دانشمندان يهود، اوصاف پيامبر را تغيير داده و به خاطر حفظ موقعيت و منافع خود صفاتى بر ضدّ آن نوشتند. عوام مردم كه كم و بيش صفات واقعى را شنيده بودند، مى‏گفتند: اين فرد، جامع صفات است، اما علماى يهود از روى تورات تحريف شده، خود مى‏خواندند و باعث گمراهى عوام مى‏شدند. اين عالم نماها، نه تنها به وظيفه و مسؤوليت خود در قبال علم و دانش عمل نمى‏كردند، بلكه سدّى در برابر مردم و عوام نيز بودند و حقايق را به نفع خود تحريف مى‏كردند. خداوند درباره اين دسته از يهود مى‏فرمايد: «فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ‏ [22]؛ واى بر آنها كه مطلب را با دست خود مى‏نويسند و بعد مى‏گويند اين‏ها از سوى خدا است.»
البته توجه به اين نكته لازم است كه عوام يهود از وضع علماى خود آگاه بودند، آنها مى‏دانستند كه علمايشان صريحاً دروغ مى‏گويند، حرام و رشوه مى‏خورند و احكام خدا را تغيير مى‏دهند. به نوعى مى‏توان گفت در كارهاى آنها شريك بودند كه خداونداين تقليد را مورد نكوهش قرار مى‏دهد.
خداوند در جاى ديگر به بيان شيوه ديگرى از عنادورزى يهود مى‏پردازد كه در خور تأمّل است: «مِّنَ الَّذِينَ هَادُواْ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ‏وَيَقُولُون سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا [23]؛ بعضى از يهود سخنان را از محل خود تحريف مى‏كنند (و به جاى اين كه بگويند شنيديم و اطاعت كرديم) مى‏گويند شنيديم و مخالفت كرديم.» اين عناد يهود باعث مى‏شود كه در نپذيرفتن حق تا اين اندازه جسارت به خرج داده و با كمال بى‏شرمى بگويند: شنيديم و مخالفت كرديم!
اگر اين گروه به جاى كفر و سركشى در برابر حقيقت و سخن حق خضوع به خرج داده بودند، اين طور مورد لعنت خداوند قرار نمى‏گرفتند. اين گروه آن قدر اين خلاف‏گويى و خلاف كارى آگاهانه را تكرار كردند تا اين كه به صورت طبيعت ثانويه براى آن‏ها شد. گويى به طور كلى افكارشان مسخ و چشم و گوششان كور و كر شد. البته امروز نيز شاهد گزافه گويى‏ها و خلاف كارى‏هاى آنها هستيم.
يكى ديگر از بهانه‏گيرى‏هاى يهود دراين آيه آمده است:
«يَسْأَلُكَ أَهْلُ الْكِتَابِ أَن تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتَابًا مِّنَ السَّمَاء [24]؛ يهوديان از تو درخواست كنند كه (يك دفعه) بر آنان كتابى از آسمان فرود آورى.» گروهى از يهود نزد پيامبر اسلام آمده و گفتند: اگر تو پيغمبر خدا هستى، كتاب آسمانى خود را يك جا بر ما نازل كن. شكى نيست كه اين تقاضا جز لجاجت و بهانه جويى چيز ديگرى نبود. اين يهوديان به جاى آن كه به جنبه هدايتى و تربيتى آيات الهى دقت كنند و بدون توجه به اين كه گاه خود همين تدريجى بودن قرآن به هدف تربيتى آن بيشتر كمك مى‏كرد، سعى و كوشش خود را در اشكال تراشى و بيان سؤال‏هاى مغرضانه گذاشته بودند.
خداوند براى دل دارى به پيامبر به لجاجت‏ها و بهانه جويى‏هاى يهود در برابر حضرت موسى اشاره فرموده و به بيان عناد و انحرافات گذشتگان آنها از جمله گوساله پرستى مى‏پردازد. پس از آن جا كه يهوديان زمان پيامبر نسبت به اعمال گذشتگان خود معترض نبودند در زمره آنان قرار مى‏گيرند.
توجه به اين نكته نيز قابل توجه است كه حتى در مورد اين كه تورات يك جا بر حضرت موسى(ع) نازل شده باشد دليلى در دست نيست؛ گرچه فرمان‏هاى دهگانه يك جا بر حضرت موسى نازل شده است. قوم يهود هميشه به جاى توجه به هدف وحى و حكم الهى به ظواهر و مسائل بى‏ربط و گاه كم اهميت كه نقشى در آن هدف متعالى ندارند به اشكال تراشى پرداخته و در مسير شناخت حق ايجاد مانع مى‏كنند و باعث دور شدن خود و ديگران از اهداف متعالى وحى - كه همانا تربيت انسان مى‏باشد - مى‏گردند كه در ادامه به موارد ديگرى از اين اشكال‏تراشى‏ها اشاره مى‏كنيم:
روزى جمعى از علماى يهود نزد پيامبر آمده و سؤالاتى از آن حضرت پرسيدند و چون همه را منطبق بر تورات يافتند به اشكال تراشى پرداختند. يكى از آنها (ابن صوريا) سؤال كرد: فرشته‏اى كه بر تو نازل مى‏شود نامش چيست؟
پيامبر فرمود: جبرئيل.
ابن صوريا گفت: جبرئيل هميشه دستورات مشكل و سخت در مورد جنگ و جهاد مى‏آورد، ولى ميكائيل دستورات سهل و ساده، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود ما به تو ايمان مى‏آورديم. لذا با اين بهانه واهى از زير بار حق رفتن شانه خالى كردند.
بايد از اينان پرسيد: مگر فرشتگان الهى منطبق بر خواسته خودشان عمل كرده و دستور مى‏آورند؟ خداوند در پاسخ به آنان چنين مى‏فرمايد: هر كس دشمن جبرئيل باشد در حقيقت دشمن خداست. [25]
تعصّبات نژادى يهود در جاى ديگر شكل ديگرى به خود مى‏گيرد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ آمِنُواْ بِمَا أَنزَلَ اللّهُ قَالُواْ نُؤْمِنُ بِمَ‏آ أُنزِلَ عَلَيْنَا وَيَكْفُرونَ بِمَا وَرَاءهُ؛ [26] هنگامى كه به آن‏ها گفته شود به آن چه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد مى‏گويند: ما به چيزى كه بر خود ما نازل شده ايمان مى‏آوريم و به غير از آن كافر مى‏شوند.»
آن‏ها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن، بلكه تنها جنبه‏هاى نژادى و منافع خويش را در نظر مى‏گرفتند. قرآن پرده از روى دروغ آن‏ها برداشته و مى‏فرمايد: «اگر راست مى‏گوييد و ايمان داريد پس چرا در گذشته به پيامبران خود ايمان نياورديد و حتى آنها را به قتل رسانديد؟»
قرآن با بيان گوساله پرستى يهود بعد از ديدن معجزات حضرت موسى سند محكم ديگرى بر ضد اين دروغ‏پردازى‏ها ارائه مى‏دهد. اين ايمانى كه هم كشتن پيامبر خدا را روا مى‏دارد و هم اجازه گوساله پرستى مى‏دهد جاى تفكر و تأمّل دارد. گروهى از يهود پا را از اين هم فراتر گذاشته و اصلاً صورت مسئله را پاك مى‏كردند و اين گروه به پيامبر مى‏گفتند: به خدا سوگند! خداوند هيچ كتابى از آسمان فرو نفرستاده است: «مَا أَنزَلَ اللّهُ عَلَى بَشَرٍ مِّن شَىْ‏ء». [27]
عجيب است كه اين حرف را كسانى مطرح مى‏كردند كه خود را پيرو كتاب آسمانى تورات مى‏دانستند. البته با توجه به اين كه تورات كنونى (عهد جديد و عهد قديم) از مرگ حضرت موسى و جريان‏هاى بعد از آن به صورت چيزى كه در زمان گذشته اتفاق افتاده است ياد كرده و اين تورات‏ها لحن آسمانى ندارند، لذا مى‏توان نتيجه گرفت كه توسط شاگردان حضرت موسى يا ديگران تهيه شده است. پس قطعاً اين تورات بر حضرت موسى نازل نشده است. منتها يهوديان عقيده دارند كه اين كتاب به دست كسانى نوشته شده كه از وحى آسمانى باخبر بودند و به آن اعتماد مى‏كنند. شايد به همين دليل آنان منكر نزول وحى؛ حتى بر حضرت موسى مى‏شدند، ولى خداوند در جواب آن‏ها به الواح و مطالبى كه بر حضرت موسى نازل گرديده اشاره دارد و اين بيان مى‏كند كه آن‏ها حداقل قبول دارند كه چنين چيزى از طرف خدا نازل شده. هرچند قسمتى را آشكار و قسمتى را پنهان مى‏كنند. اين يهوديان تورات را به صورت پراكنده يادداشت مى‏كردند، آنچه به سودشان بود به مردم نشان مى‏دادند و آن چه به ضررشان بود مخفى مى‏كردند.
تا اين جا عقايد يهود راجع به خداوند نبوت و وحى را مورد بررسى قرار داديم؛ در ادامه، عقايدو رفتارهاى اجتماعى يهوديان را از ديدگاه آيات مورد دقت و توجه قرار مى‏دهيم كه امروز هم شاهد بسيارى از اين رفتارها در مورد يهوديان و صهيونيست‏ها هستيم:
قبلاً اشاره شد كه جمعى از يهوديان، آيات كتب آسمانى خود را تحريف و يا كتمان مى‏كردند. اين گروه از كار خود بسيار خرسند و خوشحال مى‏شدند و در عين حال دوست داشتند مردم آن‏ها را دانشمند، حامى دين و وظيفه شناس بدانند. اينان نه تنها احساس شرمندگى نمى‏كردند، بلكه به قدرى مغرور و از خود راضى بودند كه از اعمال زشتشان احساس خرسندى و به آن مباهات مى‏كردند؛ حتى دوست داشتند كه مردم آنها را نسبت به اعمال نيكى كه هرگز انجام نداده بودند، مدح و تمجيد كنند! قرآن كريم به بيان اين روحيه يهوديان پرداخته و مى‏فرمايد: «وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ‏يَفْعَلُواْ؛ [28] دوست دارند در برابر كار نيكى كه انجام نداده‏اند مورد ستايش قرار بگيرند.» كه خداوند در ادامه آيه به آنان مژده عذاب مى‏دهد.
يكى ديگر از رفتارهاى يهود، پيمان شكنى است. بعد از آن كه يهود دلايل و نشانه‏هاى روشن پيامبر را مشاهده كرده و ايمان نياوردند و در حقيقت بعد از اين كه به حقّانيت او پى برده و به خاطر اغراض خاص و منافع خود به مخالفت برخاستند، مرتب پيمان شكنى مى‏كردند؛ گويا اين پيمان‏شكنى يهود با تاريخ همراه است. قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد: «َوَكُلَّمَا عَاهَدُواْ عَهْداً نَّبَذَهُ فَرِيقٌ مِّنْهُم بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ‏ [29]؛ آيا هر بار كه آنان (يهود) پيمانى با خدا و پيامبر خدابستند، جمعى از آنان آن را به دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند؟ آرى اكثرشان ايمان نمى‏آورند.»
اين گروه بعد از پيمان شكنى در كوه طور تا زمان پيامبر اكرم، يهود «بنى‏نضير» و «بنى قريظه» بعد از ورود پيامبر به مدينه با او پيمان بستند كه حداقل به دشمنانش كمك نكنند، ولى پيمان را شكستند و با مشركان در جنگ احزاب برضد مسلمانان صف آرايى كردند و همواره در پيمان شكنى پيش‏قدم بوده‏اند.
اساساً اين شيوه ديرينه اكثريت يهود است كه تا امروز نيز ادامه دارد و شاهديم كه هرگاه منافع صهيونيست‏ها و اسرائيل غاصب به خطر بيفتد تمام عهدنامه‏هاى خود؛ حتى بين المللى را زيرپا گذاشته وبه بهانه‏هاى واهى همه را به دست فراموشى مى‏سپارند. خداوند در آيه بعد با تأكيد صريح‏تر و روشن‏ترى مى‏فرمايد: «وَلَمَّا جَاءهُمْ رَسُولٌ مِّنْ عِندِ اللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ كِتَابَ اللّهِ وَرَاء ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لاَ يَعْلَمُون؛ [30] و چون پيغمبرى از جانب خدا بر آنان فرستاده شد كه به راستى كتب آسمانى آنها گواهى مى‏داد، گروهى (از اهل كتاب) كتاب خدا را پشت سرانداختند، گويى از آن كتاب هيچ نمى‏دانند.»
تا آن زمان كه پيامبر اسلام مبعوث نشده بود علماى يهود مردم را به آمدنش بشارت داده و نشانه‏ها و مشخصات او را براى مردم بيان مى‏نمودند، اما هنگامى كه به رسالت مبعوث گشت آن چنان از محتويات تورات رخ برتافتند كه گويى هرگز آن را نديده و نخوانده بودند.
آن چنان روح انحصارطلبى و خودخواهى بر يهود چيره گشته است كه اگر آنان حكومت مادى يا معنوى‏اى بر مردم پيدا كنند و به چنين موقعيتى دست يابند هيچ حقى به صاحبش نخواهند داد و همه امتيازات را دربست در اختيار خود مى‏خواهند. قرآن كريم با اشاره به اين موضوع مى‏فرمايد: «أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِّنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لاَّ يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا [31]؛ اگر يهوديان سهمى از حكومت داشتند به مردم هيچ حقى نمى‏دادند (نقير كنايه از امور بسيار كوچك است).»
علاوه بر آن ما امروز در جهانى زندگى مى‏كنيم كه روزانه شاهد سلب حق حيات ساكنان اصلى سرزمين فلسطين توسط رژيم صهيونيستى هستيم.
يكى ديگر از صفات و روحيات يهود در آيه پنجاه و يك سوره نساء بيان شده است: «كعب بن اشرف» كه يكى از بزرگان يهود بود بعد از جنگ احد به اتفاق هفتاد نفر از يهوديان به سوى مكه آمد تا با مشركان مكه بر ضدّ پيامبر پيمان بسته و پيمان قبلى خود با پيامبر را نقض كردند. آنها در خانه‏هاى مشركان مهمان شدند، يكى از مكّيان به كعب گفت: اگر مى‏خواهيد هم‏پيمان شويم بايد بت‏هاى ما را سجده كنيد. يهوديان بت‏ها را سجده كردند و بعد از آن با مشركان هم پيمان شدند. كعب به مشركان گفت: «به خدا سوگند! آيين شما از آيين محمد(ص) بهتر است. لذا آيه پنجاه و يك سوره نساء نازل شد و يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس كرد: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُواْ نَصِيبًا مِّنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَيَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ هَؤُلاء أَهْدَى مِنَ الَّذِينَ آمَنُواْ سَبِيلاً [32]؛ نديدى و تعجب نكردى از حال آنان كه بهره‏اى از كتاب آسمانى هم داشتند (يهوديان) باز چگونه به بتان و طاغوت گرويدند و به كافران مشرك مى‏گويند كه راه شما به صواب نزديك‏تر از طريقه اهل ايمان است.»
قوم يهود براى پيشبرد اهدافشان آن‏چنان با مشركان سازش كارى نشان دادند كه حتى براى جلب نظر آنان در برابر بت‏هاى آن‏ها سجده مى‏كردند و آيين خرافى مشركان را بر اسلام ترجيح مى‏دادند، با اين كه اهل كتاب بودند و مشتركاتشان با مسلمين بيشتر بود، اما تا اين حد پيش رفتند كه گفتند: راه شما از مسلمانان به هدايت نزديك‏تر است. عجيب‏تر اين كه اين روحيه ناپسند هم چنان در اين قوم پابرجاست.
خداوند در آيه‏اى ديگر، چهره ديگرى از اهل كتاب و يهود را نشان مى‏دهد؛ چه اين كه عده‏اى از يهود عقيده داشتند كه مسئول حفظ امانت‏هاى ديگران نيستند، حتى حق دارند امانات آنها را تملك كنند. آنها مى‏گفتند: ما اهل كتاب هستيم و پيامبر و كتاب آسمانى در ميان ما بوده، بنابراين اموال ديگران براى ما احترامى ندارد. اين مطلب به قدرى در نزد آنان مسلّم بود كه جنبه اعتقادى و مذهبى به خود گرفته بود. [33]
گروهى ديگر از يهود بعد از مسلمان شدن اعراب از پرداخت حقوق و امانت‏هاى آنها خوددارى مى‏كردند و چنين استدلال مى‏كردند كه هنگام معامله، با ما مخالف نبوديد، الآن كه مذهب جديدى اختيار كرده‏ايد حقتان ساقط شده است. البته اين آيه تصريح دارد كه همه اهل كتاب اين تفكر را نداشتند: «وَمِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِينَارٍ لاَّ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَيْهِ قَ‏آئِمًا [34]؛ بعضى از اهل كتاب اگر ثروت هنگفتى را به رسم امانت به او بدهى به موقع آن را پرداخت مى‏كند و بعضى ديگر حتى اگر يك دينار به آنها بسپارى از اداى آن سر باز مى‏زنند، مگر اين كه در برابر آن‏ها توانايى و قدرت داشته باشى.»
امروز نيز صهيونيزم خودكامه چنين اعتقادى دارد و رفتارش در جامعه بين الملل گواه اين ادّعاست. [35]
به خاطر همين اعتقاد و افكار تحريف شده است كه قرآن در آيه سيزده سوره مائده درباره يهود مى‏فرمايد: «تنها عده كمى از آنان پاك و حق شناس بودند» و اين در حالى است كه در آيه بعد درباره نصارى مى‏فرمايد: «جمعى منحرف شدند».