PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نمایش نامه اتاق زرد نوشته ی رضا آشفته



M.A.H.S.A
10-15-2011, 09:38 PM
آدمها :
1. مشكي
2. سرخ
3. خاكستري

صحنه :
يك اتاق زرد در هر جايي از دنيا

زمان :
امروز، همين حالا



يك اتاق كاملا زرد و وسايلش هم به اين رنگ مزين شده اند ! تيك تاك يك ساعت زرد پاندولي كه سكوت صحنه را مي شكند.
مردي با كت و شلوار مشكي و پيراهن سفيد و كراوات زرشكي پا به اتاق مي گذارد ، خيلي دقيق و ريز همه ي اشياء پيرامون را نگاه مي كند. او زير ليوان زرد را با دقت و كند مي پايد.

صداي مرد ( همزمان با جست و جوي ذهني و سكوت او ) :
رد تو را تا اينجا آمده ام
پرستوي بال گشوده به هستي
تو را خندان مي خواهم

مرد مشكي پوش بالاي صندلي و بعد ميز دراز مي رود . او آهسته گام بر مي د ارد ، زير پاي او قطعه اي ذهني شنيده
مي شود . شايد شنيدن نواي ساكسيفون مناسب تر از هر نوايي باشد كه او را لحظه به لحظه به وجد خواهد آورد .

صداي مرد : فرجام همه ي ما يك حجم دل انگيز و ژرف است
به ابعاد تن تو خنديده ام
اين خلوت بيچاره ام را هم سگ زرد
برادر شغال را مي گويم
گاز نمي گيرد
در تمناي من دستي است خالي از هر در و دريچه
مهر مي پاشند كوليان بي عاطفه از زمانه ي مرگ و نيستي
مرا به نگاهم آييني داري تو از الفت و عشق
شايد پاچه ام را گاز بگيري سر خيابان هفدهم
گاز بگير لطفن
سگ زرد را نمي گويم نازنين خفته بر لب
ترانه ات را سيمرغ مي خواند در سوختن ققنوس

مشكي پوش به زير ميز مي رود با صداي در ورودي كه تق تق با شيئي بر آن كوبيده مي شود ، او خود را بيشتر مچاله مي كند تا شايد كاملا از نگاه هر رهگذري پنهان بماند .
در براي چهار بار باز مي شود و با صداي دلخراشي اين باز و بسته شدن تكرار مي شود . هر بار مرد گويي سوهان بر روحش كشيده باشند ، از زجر و بدبختي در خودمچالگي با حركات هيستريك را به نمايش مي گذارد .
در بسته مي شود و مرد در سكوت اتاق خود را بر يك صندلي تاشوي زرد افتاده بر كنجي مي نشاند و مي تكاند .

صداي مرد : روحم را ببين در تمنايت مرگ مي بينم
و عشق را در تاقچه ي خاطرات گذاشته ام
به اميدي كه شايد
تو را مي گويم نازنين بهتر از جان بطراوم
ترديد نه ، ترديد نه
من آزادم و بالغ
پرواز را مي دانم و افتخار آفريدن را
كاشكي تو را با من عكسي بود يادگاري


اين بار در اتاق ناگهاني باز مي شود و مرد مشكي پوش
مي ترسد و خود را به ديواري ميخكوب مي كند ... سكوتي كه از در پاسخي به آن داده نمي شود .

مشكي : بله بفرماييد ! باعث خوشحالي است كه شما را ديدار كنم . خجالت ندارد من هم يكي مثل شما هستم . خواهش مي كنم احساس مي كنم سوزي به اتاق مي وزدكه تن ما را مي چاياند . پس در را ببنديد ، اگر تمايلي به ديدار نداريد . خوشحال
مي شوم كه در را ببنديد .

مشكي پوش پاورچين به سمت در مي رود . او تا دست به دستگيره مي برد دستي سرخ او را به بيرون مي راند و ما صداي هراسمند مرد را فقط مي شنويم و سكوت ! اين سكوت با صداي يك زن مي شكند .

صداي زن : تو اينجا چه غلطي مي كني ؟!
صداي مشكي : عياشي .
صداي زن : بعله ؟!
صداي مشكي : عياشي و خوشگذراني .
صداي زن : نمي فهمم !
صداي مشكي : تفريحات سالم و خوشگذروني و اگه بشه اسمشو گذاشت عياشي ، كمي هم عياشي .
صداي زن : مگه اينجا عشرتكده اس ؟
صداي مشكي : لابد حتمن !
صداي زن : نشاني رو اشتباه نيومديد قربان ؟!
صداي مشكي : اتفاقا سرراست ترين نشانيه كه من تو عمرم سر ازش در آوردم .
صداي زن : پس بفرماييد تا من به خدمت برسم جناب !
صداي مشكي : تمنا مي كنم اول سركار عليه قدم رنجه فرمايند و پا بر ديدگانمان بگذارند .
صداي زن : با سالاد يا بي سالاد ؟
صداي مشكي : با سس مايونز فرانسوي .
صداي زن : البته شما بفرماييد تا برايتان همه چيز را آماده و حاضر كنم .
صداي مشكي : مرسي .

مشكي با تيپا به درون اتاق زرد فرستاده مي شود و مرد چاره اي جز جيغ زدن ندارد .

مشكي : اي بابا چرا بهتون بر مي خوره من كه چيز بدي
نمي خوام . هان ؟ مگه سالاد با سس بده ؟ نمي خوري نخور اما سالاد اون هم با چنين سس و چاشني معركه اس . بفرما امتحان كنم ، خانومي !

مشكي جاي تيپا را مي خاراند وسگرمه هايش تو هم مي رود .

مشكي : انگارميخ بهم زده باشند .اين زن كه مبادي آداب نيس ، نكبتي !

مرد بيشتر خود را مي خاراند و برافروخته اين سو و آن سو مي رود .

مشكي : مرا باش كه تو را خواب و خيالم مي پنداشتم
فريادم خاموش
گستاخ گستاخ

زني با كت و دامن خاكستري و كلاهي خاكستري كه دو نوار زرد بر آن دوخته شده است ، با يك هواپيماي بازي پا به اتاق زرد مي گذارد . او دور اتاق هواپيما را مي گرداند و صداي هواپيما در صحنه شنيده مي شود .

خاكستري : مسافران گرامي لطفن كمربندهاي خود را ببندند ، ما تا دقايقي ديگر در فرودگاه خواهيم نشست . اميد بر آن كه سفر خوب و لذت بخشي پيش رويتان باشد و ما باز هم شما را در سفرهاي دور و دراز در سراسر دنيا همراهي كنيم .

زن هواپيما را روي ميز دراز ول مي كند .
مرد مي خندد. زن با گذاشتن انگشت بر لبان از مرد خاموشي مي خواهد . مرد كه بر نمي تابد گستاخي زن را به زير بال هواپيما مي زند . زن هواپيما را مي قاپد و مرد را دنبال
مي كند . آن دو مثل موش و گربه شده اند و همه جا را بهم مي ريزند . تا اينكه صداي انفجاري هر دو را به سكوت
مي خواند . هر دو چشم بر هم دوخته اند و از همديگر شرم و حيا دارند .

مشكي : تو خيلي رعنايي خانوم محترم .
خاكستري: منظورت قرص نعناست ؟
مشكي : دلبري تا اين حد ؛ مگه نبوغ عاشقانه هم داريم .
خاكستري : از سگ بپرسيد .
مشكي : منظورت چيه ؟
خاكستري : پاچه گرفتن را با عشق مقايسه كرده اي در خلوت خودت .
مشكي : مي خواي من پاچتونو بگيرم ؟
خاكستري : منو تو با هم يك جفت سگ بشيم ، كه چي بشه ؟
مشكي : توله !
خاكستري : سفيد و خال خالي .
مشكي : زرد !
خاكستري : تو عاشق زردي ، مگه نه ؟!
مشكي : سگ زرد همون بردار شغاله ؛ آهان ؟
خاكستري : من يه مهموندار خوش خيالم و رويام سفر به هر جايي از كره ي زمينه .
مشكي : من دورت بگردم .
خاكستري : هواپيمايي مگه تو ؟
مشكي : هواپيماتم مي شم .
خاكستري : من از قيافه ات خسته شدم مرد مشكي پوش .
مشكي : چه اتفاق نازنيني !
خاكستري : من دارم ميرم كه كيف ديگهي انتظارمو مي كشم ، شايد اين بار مولداوي !
مشكي : من چي ؟
خاكستري : توله سگ زشت ، هاف هافتو بكن زيادي .
مشكي : نه ! منو با خودت ببر.
خاكستري : نه نمي تونم سگ بد تركيب !
مشكي : دلت مياد ؟
خاكستري : با پاهام ميرم و دلمو اونجا احساساتي مي كنم . شايد آدم هايي هم باشند كه احساسات منو تحريك كنند و منم اونا رو آدم حساب كنم ، نه سگ ببينمشون .
مشكي : باشه ! برو و پشت سرتو هم نگاه نكن .

زن دستهايش را بلند مي كند و هواپيما را آماده ي پرواز .

خاكستري : همگي آماده پرواز شن . ما تا دقايقي ديگر به اون سوي دنيا بال خواهيم گشود . لطفن كمربندها يادتون نره .


دوباره خاكستري هواپيما را در آسمان اتاق زرد به پرواز در مي آورد و مرد زير هواپيما با غلظت و عشق دست تكان
مي دهد و اشك مي ريزد . هواپيما و زن از اتاق بيرون
مي روند .

مشكي : ببين ببين از مورچه هم ريزتر شد و حالا نيست . به درك ، فكر مي كنم چيزي كه تو دنيا زياده زنو و آدمه . اين نه يكي ديگه . مگه نوبرشو آوردند .

مشكي از پارچ زرد نوشيدني زردي را درليوان مي ريزد و آن را لاجرعه سر مي كشد و با خوردن آن بيني خود را بالا
مي كشد و سرآخر آنچه را دارد در دستمالي زرد فين مي كند .

مشكي : احمق و كودن و بيچاره ...چه ؟ حق ندارم به خودم و دلم بد و بيراه بگم . سگ زرد برو گمشو از جلو چشمام .

صداي پارس چند سگ ريز و درشت كه از دور و نزديك شنيده مي شود .

مشكي : اي بابا اصلا نميشه به هيچ جمعيتي بگي رو چشمتون ابرويه . همه آني بهشون بر مي خوره و دمار از روزگارت در ميارن .

سگ ها سكوت مي كنند الا يك سگ ريزه ميزه كه دست بردار نيست .

مشكي : تو ديگه چي ميگي ، اين وسط داري واسه خودت موش مي دووني .

سگ كوچك دست بردار نيست و حالا با خشم پارس مي كند .

مشكي : خوب من اگه بگم گه خوردم دست مي كشي از اين داد و هوار بي مورد .

پارس سگ بيشتر مي شود .

مشكي : اگه بگم گهتو خوردم راضي ميشي .

سگ به مهرباني زوزه ملايمي مي كشد وخاموش مي شود .

مشكي : واقعن كه چقدرم بد بو و بد مزه بود .

صداي سگ دوباره در مي آيد .

مشكي ( بر سر مي كوبد ) : واي ! غلط كردم جناب سگ گهتان لذيذ بود و خوشبو .

زوزه ي مهربان سگ را مي شنويم .

مشكي : حالا اين شازده كجا تشريف دارند ؟ كه اينقده به من و فضا احاطه دارند .

زني سرخپوش يواشكي از در سرك مي كشد و همان صدا را تكرار مي كند . او بعد با يك چتر و بادبزن ژاپني پا به اتاق مي گذارد و با چشم غره از مشكي مي خواهد كه برايش يك صندلي بگذارد . مرد هم قبول مي كند با ترس و اكراه !

سرخ : حيف كه نمي خوام بدمت سگا بخورند .
مشكي : واي كه ترسيدم !
سرخ : نترس كه سگا رو اسهال مي كني و نسلشون رو منقرض .
مشكي : خودت چي حضرت اشرف ؟
سرخ : منو نپا اين قده كه چشات از كاسه مي افته .
مشكي : كلاغ چي ؟
سرخ : صابون .
مشكي : روباه زرنگتره .
سرخ : دلفين .
مشكي : آوازشو محشر مي دونم .
سرخ : پررو !
مشكي : جنون .
سرخ : آتيش .
مشكي : رد گم نكن .
سرخ : دستمال كاغذي .
مشكي : فينش كن .
سرخ : حال بهم زن .
مشكي : دارم خودمو رديابي مي كنم .
سرخ : زير دريايي .
مشكي : منو با دزد دريايي مقايسه نكن يعني من اين قده قناسم .
سرخ : لاشخور .
مشكي : امشب شب مهتابه ، حبيبم رو مي خوام .
سرخ : سيب زميني پشندي .
مشكي : آره منم جورابم چند تا داره . بايد بدم بدوزند .
سرخ : شيرين حلواي عقابي .
مشكي : چهار راه متقاطع كلمات .
سرخ : خجالت داره لندهور چند ماهه داري رد گم مي كني .
مشكي : سوگند مي خورم كه اشتباه شده .
سرخ : باباغوري كور شي .
مشكي : من نه كورم و نه كر . من اصلا عيال ندارم كه مصيبت زده باشم .
سرخ : صاعقه .
مشكي : تو بگو كژدم ، من ازش دورم .
سرخ : الان معلوم ميشه .
مشكي : لطيفه ي ساله ؟
سرخ : بكش بالا .
مشكي : دماغو ؟
سرخ : آستينو .
سرخ : يك لك داري عينهو پوست خربزه ، رو بازوي راسته .
مشكي : نه هندونس .
سرخ : مزاح نكن .
مشكي : جدي ميگم .
سرخ : يالا .
مشكي : داد نزن .

مشكي تا مي خواهد فرار كند ، سرخ زير پايش مي زند و او كله پا مي شود .

مشكي : من شكايت مي كنم .
سرخ : كجا ؟
مشكي : سازمان ملل متحد .
سرخ : لبو خيلي شيريني .
مشكي : قابل شما رو ندارم .
سرخ : خر خودتي .
مشكي : بي پالان ؟
سرخ : ديدي يافتمت ؟!
مشكي : بازي گرگم به هواست ؟
سرخ : نه قايم موشكه .
مشكي : پس چشم بذار تا منو پيدا كني .
سرخ : كور خوندي .
مشكي : آهان خط بريل رو ميگي .
سرخ : يالا بريم .
مشكي : مفت و مجاني ؟
سرخ : عمرمو پات گذاشتم ، لندهور عوضي.
مشكي : بي ادب نشو .
سرخ : يالا كه توله هات منتظرند . تو تا كي مي خواي از زير بار مسوليت شونه خالي كني ؟
مشكي : من آه در بساط ندارم كه حالا توله هم داشته باشم.
سرخ : يالا كه تيكه بزرگت گوشته ها .
مشكي : ساده و راحت مردم بيابيد در اتاق زرد .
سرخ : اين يك داستان واقعيه .
مشكي : ما قرار نيس كلاه سر شما بذاريم .
سرخ : اين طوري شد كه يه مرد تو بند زندگي افتاد تا برا خوشبختي زن و توله هاش از صبح تا شب سگدو بزنه اونم برا چندر غاز .
مشكي : اردك !
سرخ : مرغابي .
مشكي : قو .
سرخ : بوتيمار .
مشكي : بعله چند تا قو ؟
سرخ : چندرغاز !
مشكي : خوردنيه ؟
سرخ : نه پوشيدنيه .
مشكي : راهنمايي خوبي كردي . كلاه رو ميگي . من ندارم وگرنه دو دستي تقديمت مي كردم با احترامات فائقه .
سرخ : بكش بالا خوشمزه .
مشكي : خجالت داره .
سرخ : آستينو بكش بالا تا حالتو جا نياوردم .
مشكي : دزد سر گردنه هم اين قد يا مفت مال آدمو نمي كشه بالا .
سرخ : يالا ! حرف نباشه كه روزگارتو سياه مي كنم ، هان !
مشكي : سياه شدت هستيم ، بچه كه كتك نداره . داره ؟
سرخ : داره. خوبم داره .
مشكي : ببخشيد هان . اون مال الاغه بلانسبت من و شما!
سرخ : چرا زل زدي به من ؟
مشكي : باز چي شده ؟
سرخ : بكش بالا تا جونتو نگرفتم ، پدر سگ عوضي !

مشكي آرام آرام آستين راستش را بالا مي زند كه با هياهوي سرخپوش عجله مي كند . روي بازويش هيچ لك و نقشي نيست .

مشكي : خب ، من در خدمتم .
سرخ : چپو بكش بالا .
مشكي : چپ نداريم .
سرخ : من ميگم يالا .
مشكي : خرج داره .
سرخ : چي مي خواي مفتخور ؟
مشكي : كه سه مرتبه بگي من سگم و پاچه مي گيرم بي حيا .
سرخ : كورخوندي !
مشكي : باور كن من نابينا نيستم كه بخوام بريل بخوونم .
سرخ : بزن بالا آستينو تا ناك اوتت نكردم .
مشكي : بگو تا منم نامردي نكنم زنيكه .
سرخ : درست حرف بزن مردك .
مشكي : تو راست ميگي زردك .
سرخ : چپو بكش بالا گفتم .

با برخاستن سرخپوش مشكي با شتاب آستين چپ را هم تا ته بالا مي زند . سرخ او را از نزديك ورانداز مي كند .

سرخ : نكنه با ليزر پاكش كرده باشي .
مشكي : منو ليزر ؟
سرخ : الان ديگه مد شده ، ديگه هيچ مرد و زني روي زمين لك و پيس رو بدنشون ندارند .
مشكي : تبليغات ليزر درماني ! مفت و مجاني تو اتاق زرد .
سرخ : خفه خون بگير مردك زبون سرخ .
مشكي : بيا ديگه چي مي خواي ؟ اينم لالموني . دلت آروم
شد ؟
سرخ : بكش پايين يالا .
مشكي : خجالت ، شرم ، حيا خانوم محترم ، بكش پايين ،بكش بالا ، يكي رد بشه نميگه اين تو چه خبره ؟!
سرخ : آستينو ميگم نفله ، عين سگا دستاتو آويز كردي كه چي بشه ؟

سرخ قلاده اي را از كيف آويز بر دستش در مي آورد . مشكي مي خواهد مقاومت كند كه با خوردن يكي دوتا شلاق ساكت
مي شود . با افتادن قلاده در گردنش موسيقي شاد و مهيجي با پيانو نواخته مي شود . سگ چاره اي ندارد تا مراحل سگ شدن خود را با حركات رقص گونه به نمايش بگذارد ... سر آخر هم سگ چهار دست و پا راه مي رود و به مهرباني زوزه مي كشد .
سكوت دوباره ي اتاق زرد با تيك تاك ساعت پاندولي بزرگ شكسته مي شود .
زمان بيرون رفتن تماشاگران از تالار نمايش ، به هر يك از آنان يك عكس زن سرخپوش در كنار يك سگ زرد و لاغر هديه مي شود . به رسم يادگاري اين عكس با امضاي هنرمندان به آنان تقديم مي شود !