M.A.H.S.A
10-15-2011, 09:23 PM
به خورشيد بگو
(سعيد تشكري)
?يعقوب رو به شط، سكوت، نالهي يك كاكايي هيئت حليمه سر بر ميدارد، كل ميكشد.?
يعقوب: آمدي حليمه جان!
حليمه: ناخدا يعقوب، شما كجايه؟
يعقوب شط؟
حليمه: مو مردمو گم كردم برار… ناخدا بود…
بعقوب: حليمه... مونم يعقوب
حليمه: مو ناخدا يعقوب رو ميگم... سوار لنج(2) كه ميشد... ميگفتي شده سوار رخش... تو ناخدا يعقوبو كجا چال كردي پيرمرد؟
يعقوب: تو زن موني! مردهاي يا زنده؟ چند وقته ردت گمه… چي شد؟ خورشيد هم كه زبون باز نميكنه… بگو.
حليمه: ميگم يعقوب همه ناخداها كه پير ميشن فقط اسمشون ميمونه؟
يعقوب: حليمه مو هنوز ناخدايم… حرمت كن.
حليمه: ?ميخندد? كو لنجت... كو بلمت... كو جاشوهات... كو پسر سالارت؟
يعقوب:همه رفتن؟
حليمه:تو جرا نرفتي ناخدا… ترسيدي؟
يعقوب: يعقوب و ترس؟
حليمه: چند وقته خودتوتو تو آب شط نگاه نكردي؟
يعقوب: تو حليمه موني؟
حليمه: حليمه زن ناخدا يعقوبه، نه يعقوب...
يعقوب: صدا تو ببر زن...
حليمه: ? دور ميشود? قفل ميزنم... قفل ميزنم... قفل ميزنم...
?هاي هاي جاشوههاي شط، نفس موجهاي ويرانگر، هيئت ايوب بر ميخيزد.?
ايوب: ئي آفتاب چشماتو نزد؟
يعقوب:اومدي ناخدا؟
ايوب: اومدم كه برم.
يعقوب: خورشيدت خوبه، يونسم چطوره؟! حليمه اومده بود.
ايوب: چند وقته چشم به ئي آفتات دوختي؟… بست نيست؟
يعقوب: چي بسم نيست؟
ايوب: خب حرف.
يعقوب: بزار حرف بزنن... حرف بزنن... هي حرف بزنن.
ايوب: چرا اومدي؟ همونجا ميموندي.
يعقوب: به پام قفل ميزنم؟ خوبه؟
ايوب: نه، جاي تو اينجا نيست.
يعقوب: كپرمه... اومدم سر بزنم.
ايوب: سربزني؟ همي سر زدن تو… نميخوام دخترم و بچهش زبونم لال مثل حليمه.. مو عروس بهت دادم.
يعقوب: از خودش بپرس.
ايوب: اجازهش دست توئه.
يعقوب: دست شوهرشه.
ايوب: هنوز باور نكردي؟
يعقوب: ها
ايوب: چكار ميكني؟ مو ميخوام برم… ئي جاز باز خبرائيه.
?صداي موج، توفنده جاشوها نفس ميزنند.?
ايوب: نگفتم... مثل نقل و نبات...
?موج بر موجهاي جاشوها، جاشويي درهيئت يونس فرياد ميكشد.?
يونس: يه جايي خوبي طلبيده شدم!
ايوب: خواب ديدي خيره عامو(1).
يونس: اگه خوابمو بگم همه جارو آب بر ميداره، تادل همي آسمون خدا.
ايوب: ميگي دل ايوب ميتركه؟
يونس: به بابام بگو جاشو نهنگ ميزنه، تو چي ميزني؟
ايوب: به خورشيدت چي بگم؟
يونس: به بابام بگو مرد بلم توكپر نميخوابه!
?موج بر موج، ايوب در هيئت جاشوها نفس ميزند دمي از عزا ميپيچد. حليمه و خورشيد در كنار كپر سوخته منتظرند.?
حليمه: خوابشو ديدم!
خورشيد: خوابتو ديدن يونس.
حليمه: بگو خيره عروس.
خورشيد: خيره!
?موج بر موج.?
حليمه: هي ميكوبن... هي ميكوبن...
خورشيد: هي ميكوبه به ئي دل... ميگي سالم مياد؟
حليمه:…
خورشيد: مو نا محرمم.
حليمه: خوش مياومد. عينهو يك برناص(1). گفتم بابات... يونس طلبم ميكرد... گفت دستتو بده.
خورشيد: از مونم حرفي زدي؟
حليمه: گفتم مونم حليمه… مادرت.
خورشيد: از مو چيزي نگفتي؟
حليمه: خودش گفت: خورشيد چطوره؟
خورشيد: بهش نگفتي بچهمون ميخواد بياد؟
حليمه: گفتم چي بگم ننه؟ ندوني بهتره… بهش گفتم بابات مثل گنجيشك دور شط پر ميزنه، همه ميگن زده به سرش. بهم گفت تو چي ميگي…
خورشيد: تو كه اصلاً نميداري خودش حرف بزنه، از مونم كه چيزي نميگي.
حليمه: خواستم بگم... خودش گفت.
خورشيد: چي؟
?دمي از عزا ميپيچد. يعقوب هراسان رو در روي حليمه و خورشيد.?
يعقوب: واويلا!
حليمه: چي شده ناخدا؟
يعقوب: حليمه خودتو از نيكپر بلند كن!
حليمه: تو به ئي خرابه يه وقتي كپر بود.
يعقوب: ?تلخ? ئي خرابه يه وقتي كپر بود.
حليمه: خوش خبر باشي. باز خبريه؟
يعقوب: هي بخت نامراد! نميبيني؟
حليمه: همو كه تو ميبيني مونم ميبينم.
يعقوب: گفتم دنبال مو نيا.
حليمه: هيچي اينجا سهم مو نيست؟
يعقوب: چرا پرت و پلا ميگي؟ شيله(1) و النگو كه پخش نميكنن!
حليمه: دلم اينجا يه. نميتونم ولش كنم.
يعقوب: ايوب خبر آورده!
حليمه: ?رو به خورشيد? تو دلشو خالي كردن... راه دلتو زدن ناخدا!
يعقوب: مو براي تو ميگم. براي خورشيد. خودم كه آب از سرم گذشته... يعقوب توئي گرداب وطوفان زياد افتاده! هول برت نداره. اسم ناخدا يعقوب بيخودي تو دهن نميچرخه.
حليمه: تو؟
يعقوب: حرف نهنگ و كوسه و گرداب نيست. شب و روزمان شده ميگ و طياره و قناسه؟!
حليمه: ميخواي آوارهي چادرامون كني؟ ماهشهر؟ اهواز؟ شيراز؟ كجا؟
يعقوب: تو فكر ميكني مو نميفهمم؟
حليمه: تو كه گفتي گرگ بارون ديدهاي.
يعقوب: ميگن...
حليمه: ميگن... ميگن... تو چي ميگي؟
?نالهاي يك كاكايي. خورشيد عروس وار شيله را بر سر مياندازد?
خورشيد: كنار او نخل كه حالا نيست ئي شيله رو سرم انداخت.
حليمه: توي ئي شب و روز، دلواپس مسافر بودن چه خوبه خورشيد!
خورشيد: كدوم مسافر؟ يونس يائي؟
حليمه: هر كدوم زودتر رسيدن!
يعقوب: نگام ميكني كه چي؟ شماها چه ميدونين تو ئي سينه چه خبره؟
حليمه: نگات ميكنم كه بدوني چي ميگم.
خورشيد: هي گوش ميكنم كه صداي پاش بياد... بياد كه چادر از گرماي تنم ميسوزه. عين شرجي خرماپزون.
?صداي گپ دهل(1) از دورها صداي موجي از پي موج ديگر، صداي گپ دهل از نزديك، جاشوئي در هيئت يونس سر بر ميدارد?
يونس: خورشيد.
خورشيد: چه خوب گفتي خورشيد!
يونس, فردا خوبتر ميشنوي.
خورشيد: حالا هم خوش ميشنوم.
يونس: حال مسافرم چطوره؟
خورشيد: تو كه بر گردي او هم مياد.
يونس: اگه برگشتم.
خورشيد: وقتي خواستي به آب بزني كپر نگاه كن!
يونس: خورشيد!
خورشيد: ئي كپر خيلي از تو خالي ميمونه يونس!
يونس: بس كن خورشيد... حرف تير و تفنگ و ميگه! نقل و نبات آهن، مخ ميتركونه، دست ميپرونه... حاليت نيست؟
خورشيد: ?فرياد ميكشد? يا سيد عباس(1) يونسمو از تو ميخوام.
?خورشيد كل ميكشد. يونس رو در روي يعقوب.?
يعقوب: ميري بابا؟!
يونس: جواب تو رو هم بايد بدم؟
حليمه: دختر ايوب منتظره!
خورشيد: بگو زنش منتظره!
يعقوب: دهل ميزنم، سر كنگه(2) برات ميلرزونم. قلم جفتي(3) ? فرياد ميكشد? شوهرت داره ميره خورشيد... ايوب دو مادت داره ميره... كل بكشين… كل بكشين...
?سكوت! خورشيد عروس وار بر ميگرد يونس ميچرخد، صداي دمام(1) و جفتي فضا را ميشكند. يونس دور ميشود، خورشيد شيله را بو ميكند.?
يعقوب: گفتم مثل چمري(2) بار ميبندي! كدوم لنج ترو پاكن كرد از ئي كپر... مثل گنجشك شدم...
?نالهي يك كاكايي از دور.?
حليمه: يونس سعف(3) ميزنه.
يعقوب: بوي دل كندنه... حاليش كن.
حليمه: مو هر چي ميسازم، تو خرابش كن.
يعقوب: فردا نگي نگفتي.
حليمه: مونم خوابشو ديدم... نگي نديدي!
?صداي شروه(4) و دمام. موج بر موج?
خورشيد: بگو حليمه... بگو خواب ديدي... خيره! بگو.
يعقوب: اسم رومون ميذارن... كه گذاشتن.
خورشيد: خوابتو بگو.
يعقوب: دختر تو مسافر داري.
خورشيد: خوابتو بگو.
يعقوب: نذار خونم بجوش بياد... هر چيه بخاطر توئه.
خورشيد: يادت رفته مو زن يونسم.
يعقوب: يونس رفت... حالا دختر موني.
خورشيد: ئي صبح چقدر شرجيه!
يعقوب: خورشيد... ?به حليمه? زبونت بايد ميجنبيد.
حليمه: نميتونم دل بكنم، خوابشو ديدم.
يعقوب: تو هم يكي مثل همه كه دارن ميرن.
حليمه: چرا تو مثل همه نميشي؟
يعقوب:…
حليمه: خوابشو ديدم، جرم كردم.
خورشيد: مونم مهمون كن به خوابت.
حليمه: گفت...
?جاشوئي در هيئت يونس دمام ميزند!?
يونس: به جاي خوبي طلبيده شدم!
حليمه: بيئي؟
يونس: ئي؟
حليمه: ها. گوشتو بيار خبر خوش بدم.
يونس: تو هم خواب ديدي ننه؟
حليمه: خواب بد.
يونس: حسوديت نشه... مو خواب خوب ديدم.
?هاي هاي جاشوها.?
حليمه:?فرياد ميكشد? خوابشو ديدم. گناهه؟
يعقوب: همه شديم مجنون… اگه باز كوبيدن چي؟
خورشيد: بگو چه ديدي؟
حليمه: گفت…
?نالهاي يك كاكايي.?
يونس: نميتونم بگم، سريه!
حليمه: خواب هم سر داره؟
يونس: پس چي!
حليمه: تو اونجا چه كارهاي؟
يونس:…
حليمه: ميگم يعني چه كار ميكني؟
يونس: گفتم كه سرّيه.
حليمه: خوابت يا كارت؟!
يونس:…
حليمه: به خورشيد خبر بدم؟
يونس: ننه، خورشيد كه ديگه مال مو نيست… مال شمايه
?صداي موج.?
خورشيد: مو مال او نيستم؟
حليمه: هولم نكن… بذار پيغومشو بدم گفت…
?نالهي يك كاكايي.?
يونس: تو تا دلت بخواد سفينه و جهاز... عينهو كوسه... به بابام بگو... شايد...
حليمه: شايد چي؟
يونس: بگو يونس وقتي مياد كه جفتي بزنن. دهل بزنن كه مسجد جامع شط آدم شده باشه…
حليمه: يونس...
يونس: وقتي ماه روي گلدستههاي سيدعباس بشه عين قاچ خربزه ميون سيني!
حليمه: خب براي عروست چي بگم؟
يونس:…
حليمه: نگفتي چي بگم؟
يونس: هي غوص ميكنم و دهل ميزنم… دهل ميزنم.
حليمه: براي چي؟
يونس: به جاي خوبي طلبيده شدي!
حليمه:مو؟ به همه بگم.
يونس: خواب خوبو ميگن.
?دهل زنان ميرقصد، هاي هاي جاشوها.?
يعقوب: ميگي مياد؟
حليمه: صدام كرد و گفت دستتو بده.
?صداي موج، موج بر موج.?
خورشيد: زدن!
يعقوب: شد جهنم! واويلا.
?يعقوب هراسان ميرود.?
خورشيد: يونس!
يعقوب: چه شد.
خورشيد: هي ميكوبن. هي ميكوبن!
حليمه: كجا ببرمت!
خورشيد: خدا... جگرم داره كنده ميشه.
حليمه: ياد خدا.
خورشيد: ميگي يكي فشارم ميده... يكي دستامو ميكنه. آخ اومدنت اينقدر سخته!
حليمه: رفتنت چقدر سخته!
خورشيد: ها؟
حليمه: هيچي… هيچي…
خورشيد: واويلا.
حليمه: بازم زدن...
خورشيد: كپرمان خاكشير شده حليمه!
حليمه: زبون به دهن بگير.
خورشيد:...
حليمه: سرتو بخوابون.
خورشيد: نميتونم.
حليمه: بايد بتوني... دارن ميزنن.
خورشيد: بخدا نميتونم.
حليمه: خوب گوشتو بده به مو.
خورشيد:بگو ننه!
حليمه: فداي ننه گفتنت عروسم! مو مادر نيستم؟
خورشيد: هستي
حليمه: نميخواد بترسي.
خورشيد: فقط بگو چكار كنم.
حليمه: بيا رو دستام.
خورشيد: خجالت ميكشم.
حليمه: اونا بايد خجالت بكشن. يا سيدعباس... شفيع يونسم تو بودي! بايد جوابمو بدي.
خورشيد: قربون جدت، كمك كن... ياريام ده برار... ياريام ده برار.
?موج بر موج. شروهاي از دورها، حليمه و خورشيد دور ميشوند. ايوب و يعقوب رو در روي هم.?
ايوب: كجايي عامو؟
يعقوب:سكه يه پول شدم… براي خودمم قيمتي ندارم.
ايوب: تو ميگي مو حراجت كردم.
يعقوب: تو ئي شب شيرم كردي.
ايوب:حكمتي داشته!
يعقوب: هر چي طرف توئه حكمته، هر چي طرف مو كرباس.
ايوب: مردم فياضيه زياد ديدن.
يعقوب: چي زياد ديدن؟
ايوب: ئي كوبيدنو ميگم! دارخوين… حفّار(1)… شدن خاكشير…
يعقوب: همه رفتن، بيدين يك دانه مو كف دست هست؟ نه والله… هي ميكوبي كه چي؟
ايوب: دشمن شادمون نكن!
يعقوب: ئو از دشمن، ئي از تو... يك دانه مو كف دست هست، نه... تو هي سر كچل مو بتراش.
ايوب: مو هي كوتاه ميكنم... تو هي كل كل ميكني.
يعقوب: تو چي تو كلهات ميجنبه! باغ داري... نخل داري... بلم داري... زن داري... لنج داري... تو خط كويتي... قاچاق ميبري كه ئي طور له له ميزني؟
ايوب: هيچي ندارم…
يعقوب: پس براي چي اينجائي؟
ايوب: تازه شدي ديروز مو.
يعقوب: حالا تو هي بازم كن! ئي دل ديگه اونجا نيست. ميشنوي؟
ايوب: خودت بشنو.
يعقوب: خودت بشنو.
يعقوب: ميخوام برم لب شط!
ايوب: توئي وقتي كه هي ميكوبن؟
يعقوب: ميخوام صداشون بزنم يا ئونا صدام بزنن.
ايوب: كم صدات كردم... عامو چرا صداي ئي دلو نميشوي
?ناله يك كاكايي!?
يعقوب: مثل اينكه ديروز بود... يونس بود... حليمه بود...
ايوب: ئي ديروز بود، ئي پريروز بود كه تو خرمشهر ميگ و توپولوف كوبيدن! ئي ديروز بود كه خرمشهر و دارخوين وشلمچه رو صحراي محشر كردن. مسجد جامعو كردن جگر زليخا! ئي پريروز بود كه مخ بچههاي ايستگاه دوازده (1) موند روي ديفال! پيكاب پيكاب(2) آدم.. عامو مارو بار ميكردن كه ببرنمون ئو ور... صبح ميروفتن، شب عينهوبره سرگردون، پخش و پلاي كپرها ميشديم. ئي ديروز بود كه جاشوي تو... داماد مو غواص سپاه شد... كدوم ديروز عامو... لب شط ميخواي طبل بزني... ئو ور شط دارن برامون موشك ميزنن خب برقص... برقص...
يعقوب: ها ميخوام دمام بزنم و برقصم... زر كه نميزنم.
ايوب: عامو حرمت نگه ميدارم.
يعقوب: حليمه شنيد... يونس شنيد... مو چرا نميشنوم؟
ايوب: لج نكن… چيزي كه تو بايد بشنوي، نميشنوي.
يعقوب: ميگي يونس هزار ساله رفته. چقدر برات كهنه شده!
ايوب: تو پير شدي ناخدا يعقوب.
يعقوب: تو كه جووني... ميخواي برات زن بگيرم؟
ايوب: نميري شط؟!
يعقوب: ميگي چند ساله نرفتم.
ايوب: شب و شط و يعقوب... كو او ناخدا يعقوب؟
?ناله يك كاكايي، صداي نياَنْبان(1) از دورها!?
يعقوب: شب و شط و يعقوب... شط توي شب چه دلي ميزد! پا كه ميذاشتم تو كپر دو زانو ميشستم سر سفره غذاي حليمه. بعد هم يه چاي لبدوز(2) و سياه! عين رطب و يك سيگار لف(3) بعد هم خواب ميومد يادت هست؟
ايوب: قصه ميبافي.
يعقوب: ميخوام فكر كنم هنوز كپرم هست، ئي شط هست، ئو نخلستون هست، يونسم هست، حليمه هست، ميشنوي؟
ايوب: ميشنوم!
يعقوب: ا صلاً ميگي مو جاشو نبودم. همه شديم سرگردون... همه رفتن !كجا؟
ايوب: اگه نجنبيم فياضيه رو هم مثل خرمشهر ميگيرن. حاليت نيست! اونجا پي چي؟ بييونس و حليمه چي ازت مونده يعقوب؟
يعقوب: هيچي..
ايوب: ميخوام برم.. حريف تو كه نشدم!
?دمي از دمام از دورها كه نزديك ميشود.?
ايوب: يونس دلم ميزنه بدجور هوايي شدم. ميخوام سير خودمو خالي كنم. مثل يه ماهي كه تو تور له له ميزنه، نفس بزنم.
?صداي موج، هاي هاي نفسهاي جاشوها، يعقوب پريشان به شوق ميآيد. هيئت يونس قد ميكشد.
يعقوب: ببين چي شديم يونس! خودمو ميگم، يعني چيزي نبودم كه چيزي نبودم كه چيزي بُشُم. از نخل كه سرپاتر نبودم... اندختنش... يكي به نخلستون، يكي به فياضيه... يكي به چادرا... يكي به پيكاب سواره... يكي زير تانك ئو اجنبي... يكي به لنج... يكي به واويلا... نفس ميزني يونس! حرف بزن.
يونس: يه جاي خوبي طلبيده شدم!
يعقوب: هي ميكوبن... تو رفتي، حليمه رفت...
يونس: چي پريشوني بابا؟
يعقوب: خب بد ميگم؟ تازه پا گرفته بوديم، نخل داشتيم.
يونس: زبونم لال بابا، مگر فياضيه چند تا ناخدا ميخواد؟
يعقوب: نميفهمم؟
يونس: مونم نميفهميدم.
يعقوب: خب بگو مونم بفهمم.
يونس: هي ميكوبن... ئي كپرها ميسوزن! ئي نخلهاي اربابي كه ديروز به ما دادن. كارون پرخون شده. ئي ماه كه تو شط هي پاره ميشه،هي كامل ميشه... فياضيه چند تا خدا ميخواد؟!
يعقوب: گفتم خورشيد پيكاب آوردم برات. براي بچهت.. مثل سمنت(1) چسبيدي به ئي كپر كه چي؟ خورشيد يونس ترو دست مو سپرد.. مونم نميتونم پيكاب سوار شم! نميتونم شب تو چادر بخوابم، تو كه ميدوني، وقتي تو فياضيه هستم له له نميزنم! له له نميزنم... اما وقتي آژير ميزنن... ئي دلم ميتركه. آخه مو كه از زير بته سر نكشيدم به دنيا! ئي كپر بوده، ئي بلم بوده، ئي سعف، تو حليمه، ئو تو...
يونس: دلتو بده به دريا بابا!
يعقوب: بگو بفهمم... حاليم كن
يونس: دلت چقدر جا داره؟!
]هاي هاي جاشوها، موج بر موج.[
يعقوب: آمدي!
ايوب: رفتي؟
يعقوب: مثل يه ماهي تو تور افتادم!
ايوب: گفتم نرو. رفتي... گفتم جات تو چادر نيست!
يعقوب: داشت حاليم ميكرد...
]هيئت يونس چون جاشويي سوار بر بلم كه بر موج ميتازد![
يونس: اونا رو كي جمع و جور ميكرد؟ خورشيدت... چه جوري حاليت كنم؟
يونس: مثل ناخدا يعقوب
يعقوب: ايوب ميگفت: تو يه جاي خوب رفتي. حليمه خوابتو ديد و رفت. صداش كردي ]فرياد ميكشد[ عروسي بود؟
يونس: مثل ئي كه به آب راه ميرم. مثل برناص. مثل اين كه ماه شط زلفشو شونه ميكنه،مثل اينكه سيد عباس تو آب چِنو كاكايي راه ميره. وقتشه كه پَنگ پَنگ(1) خرما بار بياد.
يعقوب: مو حاليم نميشه، مثل يونسم حرف بزن!
يونس: هي خواب ميديدم مردم، تو صداي آژير خواب ميديدم خورشيدم ئي ستاره به پيشونيش در اومده! شده بود عين ماه شب چارده.
يعقوب: مو چي يونس؟ خواب مونم ديدي؟
يونس: تو نفس ميكشي؟
يعقوب: ها! ئي دستام، ئي پاهام، ئي سرم، ئي كلهام... پس زندهام!
يونس: دلت چي؟
يعقوب: ميزنه! براي تو... براي حليمه.. براي خورشيد... براي اينجا..
يونس: براي خودت!
يعقوب: براي خودم؟
يونس: ها براي خودت.
يعقوب: براي خودم؟ چي ميگي يونس؟
يونس: قسم بخور!
يعقوب: به چي؟
يونس: به ئو طاقچه كه فانوسش خورشيد مو به مو نشون ميداد، به ئي اسم كه روم گذاشتي قسم بخور، به سيدعباس...
يعقوب: همي جور ميگي و ميري.. كجا ميري؟
يونس: ]از دور[ يه جاي خوب طلبيده شدم.
يعقوب:]فرياد ميكشد[ حلوا پخش ميكنن؟
يونس:]از دورها[ يه جاي خوب طلبيده شدم.
يعقوب: مو باباتم!
يونس: دارم چراغ ميدم. بلم رو بنداز تو مده(1) كه ماه دراومد ناخدا.
يعقوب: يونس..
يونس:ها...
يعقوب: بگو يونس... تكونم بده از ئي خواب!
يونس: مرد بلم كه تو چادر نميخوابه!
يعقوب: كدوم چادر؟ وقتي رفتي كپر داشتيم. ئي دشت اسمش فياضيه بود! دارخوين... حفار... شلمچه.. ايستگاه دوازده بود، حليمه بود. حالاچي؟
يونس: وقتي ميرفتم تو ناخدا يعقوب بودي، ئي سيد عباس مراد ميداد، يه جاي خوب طلبيده شدم! ناخدا فياضيه چند تا خدا ميخواد؟
] دمي از دمام و جفتي، ايوب و يعقوب را به خود ميآورد، هلهلهاي جاشوها.[
يعقوب: ميگي يونسم داس ورداشت و ئي نخل پيرو زد. ايوب ميگي عروسيه... سيد عباس ميخواد پاگشاي عروس كنه.
ايوب: مو بايد برم
يعقوب: مونم ببر.
ايوب: كجا؟
يعقوب: مونم ببر.
ايوب: ]شاد[ همه بياين و ببينين... يعقوب ميخواد به شط بزنه...
يعقوب: گدايي كنم. ئي جاشوي پيرو رو راه ميدن؟ ]بلند[حليمه ناخدا ميخواد بزنه به آب...
ايوب: يه جاي خوب طلبيده شدي.
]هاي هاي جاشوها، يعقوب و ايوب در هيئت جاشوها! حالا در متن دمام و جفتي، خورشيد با طفلي بر دست منتظرانه شط را نگاه ميكند.[
خورشيد: يونس، يه جايي وايستا تا ببينيمون، يه جايي كه ببيني بچهات اومده.. خورشيدت اومده.. حالا كه ميبيني بگو چه كنم؟ حليمه نيست... بابام نيست... بابات نيست... چه دور وايستادي يونس... صدام بهت ميرسه؟ديگه هيچگي تو فياضيه نيست... همه تو چادرن... يه جايي وايستا كه ببينيمونن... ما كه دستمون كوتاهه و. تو دستتو دراز كن.. دستمونو بگير... ميگن مرد اگه به چادر بمونه گناهه! ميگن فياضيه مال مردهاست! زنا بايد برن... گناه مو چيه؟ نگام كن... نگام كن... ئي هم عباس مو، عباس تو، عباس ماه ]به طفل[ عباس، مادر، يه جايي خوبي طلبيده ميشي. ديگه اينجا نيستم كه برات فانوس روشن بذارم. به همه سلام برسون.بگوئي فانوس دلم هميشه روشنه. به يونس بگو به خورشيدت چي بگم؟
]دمام و هاي هاي جاشوان يكي ميشود. يونس دهل ميزند و كودك را از خورشيد ميگيرد. جاشوها رقص رقصان در لرزش شانهها و اندام كه برهنه ميكنند. جنبش عظيم در جاشوها كه كودك را به هم ميدهند و ميچرخند. نوائي كه در سوگ و سور ميزنند![
1-كل: لب زدن و فرياد كشيدن زنان در عروسي و عزا.
2- لنج: كشتي كوچك
1-عامو: عمو، بزرگ
1-برناص: نوعي پرنده كه شكار ميشود.
1-شيله: روسري زنان عرب
1-گپ دهل: طبل بزرگ
1-سيد عباس آبااني: مردي كه اهل كرامات بود، كراماني خاص از مردان اهل خدا، روايت است، او ميتوانست به جاشوان كمك كرده و بر آب راه رود! و آنان را كه از ته دل او را صدا ميكردهاندو ميكنند نجات دهد. و زمان انگليسيها ميخواستهاند مقبرهاش را ويران سازند اما هر چه با بولدوز و جرثقال بر آن آرامگاه مطهر كوبيدهاند «خود را» كوبيدهاند و پس نشستهاند! روانش شاد باد.
2-سركنگه: حركتي در رقص جنوبي كه شانهها را ميلرزانند.
3-جفتي: نوعي ساز جنوبي، دوني چسبيده به هم.
1-دمام: نوعي ساز جنوبي، طبلهايي كه دو سر آن را با پوست كشيده و پوشاندهاند.
2-چمري: دانههاي سبز خرما كه در بهار شكوفه ميزند.
3-سعف: شاخهي نخل
4-شروه: آواي غم آلود، نوواي عزا
1-دارخوين و حفار: از روستاهاي نزديك آبادان
1-ايستگاه دوازده: منطقهاي در آبادان
2-پيكاب: ماشين سواري، وانت
1-نيانبان: نوعي ساز جنوبي
2-لبدوز: دهان سوز
3-سيگار لف: سيگاري كه با دست ميپيچند.
1-سمنت: سيمان
1-پنگ پنگ: شاخه شاخه
1-مده: بالا آمدن آب
(سعيد تشكري)
?يعقوب رو به شط، سكوت، نالهي يك كاكايي هيئت حليمه سر بر ميدارد، كل ميكشد.?
يعقوب: آمدي حليمه جان!
حليمه: ناخدا يعقوب، شما كجايه؟
يعقوب شط؟
حليمه: مو مردمو گم كردم برار… ناخدا بود…
بعقوب: حليمه... مونم يعقوب
حليمه: مو ناخدا يعقوب رو ميگم... سوار لنج(2) كه ميشد... ميگفتي شده سوار رخش... تو ناخدا يعقوبو كجا چال كردي پيرمرد؟
يعقوب: تو زن موني! مردهاي يا زنده؟ چند وقته ردت گمه… چي شد؟ خورشيد هم كه زبون باز نميكنه… بگو.
حليمه: ميگم يعقوب همه ناخداها كه پير ميشن فقط اسمشون ميمونه؟
يعقوب: حليمه مو هنوز ناخدايم… حرمت كن.
حليمه: ?ميخندد? كو لنجت... كو بلمت... كو جاشوهات... كو پسر سالارت؟
يعقوب:همه رفتن؟
حليمه:تو جرا نرفتي ناخدا… ترسيدي؟
يعقوب: يعقوب و ترس؟
حليمه: چند وقته خودتوتو تو آب شط نگاه نكردي؟
يعقوب: تو حليمه موني؟
حليمه: حليمه زن ناخدا يعقوبه، نه يعقوب...
يعقوب: صدا تو ببر زن...
حليمه: ? دور ميشود? قفل ميزنم... قفل ميزنم... قفل ميزنم...
?هاي هاي جاشوههاي شط، نفس موجهاي ويرانگر، هيئت ايوب بر ميخيزد.?
ايوب: ئي آفتاب چشماتو نزد؟
يعقوب:اومدي ناخدا؟
ايوب: اومدم كه برم.
يعقوب: خورشيدت خوبه، يونسم چطوره؟! حليمه اومده بود.
ايوب: چند وقته چشم به ئي آفتات دوختي؟… بست نيست؟
يعقوب: چي بسم نيست؟
ايوب: خب حرف.
يعقوب: بزار حرف بزنن... حرف بزنن... هي حرف بزنن.
ايوب: چرا اومدي؟ همونجا ميموندي.
يعقوب: به پام قفل ميزنم؟ خوبه؟
ايوب: نه، جاي تو اينجا نيست.
يعقوب: كپرمه... اومدم سر بزنم.
ايوب: سربزني؟ همي سر زدن تو… نميخوام دخترم و بچهش زبونم لال مثل حليمه.. مو عروس بهت دادم.
يعقوب: از خودش بپرس.
ايوب: اجازهش دست توئه.
يعقوب: دست شوهرشه.
ايوب: هنوز باور نكردي؟
يعقوب: ها
ايوب: چكار ميكني؟ مو ميخوام برم… ئي جاز باز خبرائيه.
?صداي موج، توفنده جاشوها نفس ميزنند.?
ايوب: نگفتم... مثل نقل و نبات...
?موج بر موجهاي جاشوها، جاشويي درهيئت يونس فرياد ميكشد.?
يونس: يه جايي خوبي طلبيده شدم!
ايوب: خواب ديدي خيره عامو(1).
يونس: اگه خوابمو بگم همه جارو آب بر ميداره، تادل همي آسمون خدا.
ايوب: ميگي دل ايوب ميتركه؟
يونس: به بابام بگو جاشو نهنگ ميزنه، تو چي ميزني؟
ايوب: به خورشيدت چي بگم؟
يونس: به بابام بگو مرد بلم توكپر نميخوابه!
?موج بر موج، ايوب در هيئت جاشوها نفس ميزند دمي از عزا ميپيچد. حليمه و خورشيد در كنار كپر سوخته منتظرند.?
حليمه: خوابشو ديدم!
خورشيد: خوابتو ديدن يونس.
حليمه: بگو خيره عروس.
خورشيد: خيره!
?موج بر موج.?
حليمه: هي ميكوبن... هي ميكوبن...
خورشيد: هي ميكوبه به ئي دل... ميگي سالم مياد؟
حليمه:…
خورشيد: مو نا محرمم.
حليمه: خوش مياومد. عينهو يك برناص(1). گفتم بابات... يونس طلبم ميكرد... گفت دستتو بده.
خورشيد: از مونم حرفي زدي؟
حليمه: گفتم مونم حليمه… مادرت.
خورشيد: از مو چيزي نگفتي؟
حليمه: خودش گفت: خورشيد چطوره؟
خورشيد: بهش نگفتي بچهمون ميخواد بياد؟
حليمه: گفتم چي بگم ننه؟ ندوني بهتره… بهش گفتم بابات مثل گنجيشك دور شط پر ميزنه، همه ميگن زده به سرش. بهم گفت تو چي ميگي…
خورشيد: تو كه اصلاً نميداري خودش حرف بزنه، از مونم كه چيزي نميگي.
حليمه: خواستم بگم... خودش گفت.
خورشيد: چي؟
?دمي از عزا ميپيچد. يعقوب هراسان رو در روي حليمه و خورشيد.?
يعقوب: واويلا!
حليمه: چي شده ناخدا؟
يعقوب: حليمه خودتو از نيكپر بلند كن!
حليمه: تو به ئي خرابه يه وقتي كپر بود.
يعقوب: ?تلخ? ئي خرابه يه وقتي كپر بود.
حليمه: خوش خبر باشي. باز خبريه؟
يعقوب: هي بخت نامراد! نميبيني؟
حليمه: همو كه تو ميبيني مونم ميبينم.
يعقوب: گفتم دنبال مو نيا.
حليمه: هيچي اينجا سهم مو نيست؟
يعقوب: چرا پرت و پلا ميگي؟ شيله(1) و النگو كه پخش نميكنن!
حليمه: دلم اينجا يه. نميتونم ولش كنم.
يعقوب: ايوب خبر آورده!
حليمه: ?رو به خورشيد? تو دلشو خالي كردن... راه دلتو زدن ناخدا!
يعقوب: مو براي تو ميگم. براي خورشيد. خودم كه آب از سرم گذشته... يعقوب توئي گرداب وطوفان زياد افتاده! هول برت نداره. اسم ناخدا يعقوب بيخودي تو دهن نميچرخه.
حليمه: تو؟
يعقوب: حرف نهنگ و كوسه و گرداب نيست. شب و روزمان شده ميگ و طياره و قناسه؟!
حليمه: ميخواي آوارهي چادرامون كني؟ ماهشهر؟ اهواز؟ شيراز؟ كجا؟
يعقوب: تو فكر ميكني مو نميفهمم؟
حليمه: تو كه گفتي گرگ بارون ديدهاي.
يعقوب: ميگن...
حليمه: ميگن... ميگن... تو چي ميگي؟
?نالهاي يك كاكايي. خورشيد عروس وار شيله را بر سر مياندازد?
خورشيد: كنار او نخل كه حالا نيست ئي شيله رو سرم انداخت.
حليمه: توي ئي شب و روز، دلواپس مسافر بودن چه خوبه خورشيد!
خورشيد: كدوم مسافر؟ يونس يائي؟
حليمه: هر كدوم زودتر رسيدن!
يعقوب: نگام ميكني كه چي؟ شماها چه ميدونين تو ئي سينه چه خبره؟
حليمه: نگات ميكنم كه بدوني چي ميگم.
خورشيد: هي گوش ميكنم كه صداي پاش بياد... بياد كه چادر از گرماي تنم ميسوزه. عين شرجي خرماپزون.
?صداي گپ دهل(1) از دورها صداي موجي از پي موج ديگر، صداي گپ دهل از نزديك، جاشوئي در هيئت يونس سر بر ميدارد?
يونس: خورشيد.
خورشيد: چه خوب گفتي خورشيد!
يونس, فردا خوبتر ميشنوي.
خورشيد: حالا هم خوش ميشنوم.
يونس: حال مسافرم چطوره؟
خورشيد: تو كه بر گردي او هم مياد.
يونس: اگه برگشتم.
خورشيد: وقتي خواستي به آب بزني كپر نگاه كن!
يونس: خورشيد!
خورشيد: ئي كپر خيلي از تو خالي ميمونه يونس!
يونس: بس كن خورشيد... حرف تير و تفنگ و ميگه! نقل و نبات آهن، مخ ميتركونه، دست ميپرونه... حاليت نيست؟
خورشيد: ?فرياد ميكشد? يا سيد عباس(1) يونسمو از تو ميخوام.
?خورشيد كل ميكشد. يونس رو در روي يعقوب.?
يعقوب: ميري بابا؟!
يونس: جواب تو رو هم بايد بدم؟
حليمه: دختر ايوب منتظره!
خورشيد: بگو زنش منتظره!
يعقوب: دهل ميزنم، سر كنگه(2) برات ميلرزونم. قلم جفتي(3) ? فرياد ميكشد? شوهرت داره ميره خورشيد... ايوب دو مادت داره ميره... كل بكشين… كل بكشين...
?سكوت! خورشيد عروس وار بر ميگرد يونس ميچرخد، صداي دمام(1) و جفتي فضا را ميشكند. يونس دور ميشود، خورشيد شيله را بو ميكند.?
يعقوب: گفتم مثل چمري(2) بار ميبندي! كدوم لنج ترو پاكن كرد از ئي كپر... مثل گنجشك شدم...
?نالهي يك كاكايي از دور.?
حليمه: يونس سعف(3) ميزنه.
يعقوب: بوي دل كندنه... حاليش كن.
حليمه: مو هر چي ميسازم، تو خرابش كن.
يعقوب: فردا نگي نگفتي.
حليمه: مونم خوابشو ديدم... نگي نديدي!
?صداي شروه(4) و دمام. موج بر موج?
خورشيد: بگو حليمه... بگو خواب ديدي... خيره! بگو.
يعقوب: اسم رومون ميذارن... كه گذاشتن.
خورشيد: خوابتو بگو.
يعقوب: دختر تو مسافر داري.
خورشيد: خوابتو بگو.
يعقوب: نذار خونم بجوش بياد... هر چيه بخاطر توئه.
خورشيد: يادت رفته مو زن يونسم.
يعقوب: يونس رفت... حالا دختر موني.
خورشيد: ئي صبح چقدر شرجيه!
يعقوب: خورشيد... ?به حليمه? زبونت بايد ميجنبيد.
حليمه: نميتونم دل بكنم، خوابشو ديدم.
يعقوب: تو هم يكي مثل همه كه دارن ميرن.
حليمه: چرا تو مثل همه نميشي؟
يعقوب:…
حليمه: خوابشو ديدم، جرم كردم.
خورشيد: مونم مهمون كن به خوابت.
حليمه: گفت...
?جاشوئي در هيئت يونس دمام ميزند!?
يونس: به جاي خوبي طلبيده شدم!
حليمه: بيئي؟
يونس: ئي؟
حليمه: ها. گوشتو بيار خبر خوش بدم.
يونس: تو هم خواب ديدي ننه؟
حليمه: خواب بد.
يونس: حسوديت نشه... مو خواب خوب ديدم.
?هاي هاي جاشوها.?
حليمه:?فرياد ميكشد? خوابشو ديدم. گناهه؟
يعقوب: همه شديم مجنون… اگه باز كوبيدن چي؟
خورشيد: بگو چه ديدي؟
حليمه: گفت…
?نالهاي يك كاكايي.?
يونس: نميتونم بگم، سريه!
حليمه: خواب هم سر داره؟
يونس: پس چي!
حليمه: تو اونجا چه كارهاي؟
يونس:…
حليمه: ميگم يعني چه كار ميكني؟
يونس: گفتم كه سرّيه.
حليمه: خوابت يا كارت؟!
يونس:…
حليمه: به خورشيد خبر بدم؟
يونس: ننه، خورشيد كه ديگه مال مو نيست… مال شمايه
?صداي موج.?
خورشيد: مو مال او نيستم؟
حليمه: هولم نكن… بذار پيغومشو بدم گفت…
?نالهي يك كاكايي.?
يونس: تو تا دلت بخواد سفينه و جهاز... عينهو كوسه... به بابام بگو... شايد...
حليمه: شايد چي؟
يونس: بگو يونس وقتي مياد كه جفتي بزنن. دهل بزنن كه مسجد جامع شط آدم شده باشه…
حليمه: يونس...
يونس: وقتي ماه روي گلدستههاي سيدعباس بشه عين قاچ خربزه ميون سيني!
حليمه: خب براي عروست چي بگم؟
يونس:…
حليمه: نگفتي چي بگم؟
يونس: هي غوص ميكنم و دهل ميزنم… دهل ميزنم.
حليمه: براي چي؟
يونس: به جاي خوبي طلبيده شدي!
حليمه:مو؟ به همه بگم.
يونس: خواب خوبو ميگن.
?دهل زنان ميرقصد، هاي هاي جاشوها.?
يعقوب: ميگي مياد؟
حليمه: صدام كرد و گفت دستتو بده.
?صداي موج، موج بر موج.?
خورشيد: زدن!
يعقوب: شد جهنم! واويلا.
?يعقوب هراسان ميرود.?
خورشيد: يونس!
يعقوب: چه شد.
خورشيد: هي ميكوبن. هي ميكوبن!
حليمه: كجا ببرمت!
خورشيد: خدا... جگرم داره كنده ميشه.
حليمه: ياد خدا.
خورشيد: ميگي يكي فشارم ميده... يكي دستامو ميكنه. آخ اومدنت اينقدر سخته!
حليمه: رفتنت چقدر سخته!
خورشيد: ها؟
حليمه: هيچي… هيچي…
خورشيد: واويلا.
حليمه: بازم زدن...
خورشيد: كپرمان خاكشير شده حليمه!
حليمه: زبون به دهن بگير.
خورشيد:...
حليمه: سرتو بخوابون.
خورشيد: نميتونم.
حليمه: بايد بتوني... دارن ميزنن.
خورشيد: بخدا نميتونم.
حليمه: خوب گوشتو بده به مو.
خورشيد:بگو ننه!
حليمه: فداي ننه گفتنت عروسم! مو مادر نيستم؟
خورشيد: هستي
حليمه: نميخواد بترسي.
خورشيد: فقط بگو چكار كنم.
حليمه: بيا رو دستام.
خورشيد: خجالت ميكشم.
حليمه: اونا بايد خجالت بكشن. يا سيدعباس... شفيع يونسم تو بودي! بايد جوابمو بدي.
خورشيد: قربون جدت، كمك كن... ياريام ده برار... ياريام ده برار.
?موج بر موج. شروهاي از دورها، حليمه و خورشيد دور ميشوند. ايوب و يعقوب رو در روي هم.?
ايوب: كجايي عامو؟
يعقوب:سكه يه پول شدم… براي خودمم قيمتي ندارم.
ايوب: تو ميگي مو حراجت كردم.
يعقوب: تو ئي شب شيرم كردي.
ايوب:حكمتي داشته!
يعقوب: هر چي طرف توئه حكمته، هر چي طرف مو كرباس.
ايوب: مردم فياضيه زياد ديدن.
يعقوب: چي زياد ديدن؟
ايوب: ئي كوبيدنو ميگم! دارخوين… حفّار(1)… شدن خاكشير…
يعقوب: همه رفتن، بيدين يك دانه مو كف دست هست؟ نه والله… هي ميكوبي كه چي؟
ايوب: دشمن شادمون نكن!
يعقوب: ئو از دشمن، ئي از تو... يك دانه مو كف دست هست، نه... تو هي سر كچل مو بتراش.
ايوب: مو هي كوتاه ميكنم... تو هي كل كل ميكني.
يعقوب: تو چي تو كلهات ميجنبه! باغ داري... نخل داري... بلم داري... زن داري... لنج داري... تو خط كويتي... قاچاق ميبري كه ئي طور له له ميزني؟
ايوب: هيچي ندارم…
يعقوب: پس براي چي اينجائي؟
ايوب: تازه شدي ديروز مو.
يعقوب: حالا تو هي بازم كن! ئي دل ديگه اونجا نيست. ميشنوي؟
ايوب: خودت بشنو.
يعقوب: خودت بشنو.
يعقوب: ميخوام برم لب شط!
ايوب: توئي وقتي كه هي ميكوبن؟
يعقوب: ميخوام صداشون بزنم يا ئونا صدام بزنن.
ايوب: كم صدات كردم... عامو چرا صداي ئي دلو نميشوي
?ناله يك كاكايي!?
يعقوب: مثل اينكه ديروز بود... يونس بود... حليمه بود...
ايوب: ئي ديروز بود، ئي پريروز بود كه تو خرمشهر ميگ و توپولوف كوبيدن! ئي ديروز بود كه خرمشهر و دارخوين وشلمچه رو صحراي محشر كردن. مسجد جامعو كردن جگر زليخا! ئي پريروز بود كه مخ بچههاي ايستگاه دوازده (1) موند روي ديفال! پيكاب پيكاب(2) آدم.. عامو مارو بار ميكردن كه ببرنمون ئو ور... صبح ميروفتن، شب عينهوبره سرگردون، پخش و پلاي كپرها ميشديم. ئي ديروز بود كه جاشوي تو... داماد مو غواص سپاه شد... كدوم ديروز عامو... لب شط ميخواي طبل بزني... ئو ور شط دارن برامون موشك ميزنن خب برقص... برقص...
يعقوب: ها ميخوام دمام بزنم و برقصم... زر كه نميزنم.
ايوب: عامو حرمت نگه ميدارم.
يعقوب: حليمه شنيد... يونس شنيد... مو چرا نميشنوم؟
ايوب: لج نكن… چيزي كه تو بايد بشنوي، نميشنوي.
يعقوب: ميگي يونس هزار ساله رفته. چقدر برات كهنه شده!
ايوب: تو پير شدي ناخدا يعقوب.
يعقوب: تو كه جووني... ميخواي برات زن بگيرم؟
ايوب: نميري شط؟!
يعقوب: ميگي چند ساله نرفتم.
ايوب: شب و شط و يعقوب... كو او ناخدا يعقوب؟
?ناله يك كاكايي، صداي نياَنْبان(1) از دورها!?
يعقوب: شب و شط و يعقوب... شط توي شب چه دلي ميزد! پا كه ميذاشتم تو كپر دو زانو ميشستم سر سفره غذاي حليمه. بعد هم يه چاي لبدوز(2) و سياه! عين رطب و يك سيگار لف(3) بعد هم خواب ميومد يادت هست؟
ايوب: قصه ميبافي.
يعقوب: ميخوام فكر كنم هنوز كپرم هست، ئي شط هست، ئو نخلستون هست، يونسم هست، حليمه هست، ميشنوي؟
ايوب: ميشنوم!
يعقوب: ا صلاً ميگي مو جاشو نبودم. همه شديم سرگردون... همه رفتن !كجا؟
ايوب: اگه نجنبيم فياضيه رو هم مثل خرمشهر ميگيرن. حاليت نيست! اونجا پي چي؟ بييونس و حليمه چي ازت مونده يعقوب؟
يعقوب: هيچي..
ايوب: ميخوام برم.. حريف تو كه نشدم!
?دمي از دمام از دورها كه نزديك ميشود.?
ايوب: يونس دلم ميزنه بدجور هوايي شدم. ميخوام سير خودمو خالي كنم. مثل يه ماهي كه تو تور له له ميزنه، نفس بزنم.
?صداي موج، هاي هاي نفسهاي جاشوها، يعقوب پريشان به شوق ميآيد. هيئت يونس قد ميكشد.
يعقوب: ببين چي شديم يونس! خودمو ميگم، يعني چيزي نبودم كه چيزي نبودم كه چيزي بُشُم. از نخل كه سرپاتر نبودم... اندختنش... يكي به نخلستون، يكي به فياضيه... يكي به چادرا... يكي به پيكاب سواره... يكي زير تانك ئو اجنبي... يكي به لنج... يكي به واويلا... نفس ميزني يونس! حرف بزن.
يونس: يه جاي خوبي طلبيده شدم!
يعقوب: هي ميكوبن... تو رفتي، حليمه رفت...
يونس: چي پريشوني بابا؟
يعقوب: خب بد ميگم؟ تازه پا گرفته بوديم، نخل داشتيم.
يونس: زبونم لال بابا، مگر فياضيه چند تا ناخدا ميخواد؟
يعقوب: نميفهمم؟
يونس: مونم نميفهميدم.
يعقوب: خب بگو مونم بفهمم.
يونس: هي ميكوبن... ئي كپرها ميسوزن! ئي نخلهاي اربابي كه ديروز به ما دادن. كارون پرخون شده. ئي ماه كه تو شط هي پاره ميشه،هي كامل ميشه... فياضيه چند تا خدا ميخواد؟!
يعقوب: گفتم خورشيد پيكاب آوردم برات. براي بچهت.. مثل سمنت(1) چسبيدي به ئي كپر كه چي؟ خورشيد يونس ترو دست مو سپرد.. مونم نميتونم پيكاب سوار شم! نميتونم شب تو چادر بخوابم، تو كه ميدوني، وقتي تو فياضيه هستم له له نميزنم! له له نميزنم... اما وقتي آژير ميزنن... ئي دلم ميتركه. آخه مو كه از زير بته سر نكشيدم به دنيا! ئي كپر بوده، ئي بلم بوده، ئي سعف، تو حليمه، ئو تو...
يونس: دلتو بده به دريا بابا!
يعقوب: بگو بفهمم... حاليم كن
يونس: دلت چقدر جا داره؟!
]هاي هاي جاشوها، موج بر موج.[
يعقوب: آمدي!
ايوب: رفتي؟
يعقوب: مثل يه ماهي تو تور افتادم!
ايوب: گفتم نرو. رفتي... گفتم جات تو چادر نيست!
يعقوب: داشت حاليم ميكرد...
]هيئت يونس چون جاشويي سوار بر بلم كه بر موج ميتازد![
يونس: اونا رو كي جمع و جور ميكرد؟ خورشيدت... چه جوري حاليت كنم؟
يونس: مثل ناخدا يعقوب
يعقوب: ايوب ميگفت: تو يه جاي خوب رفتي. حليمه خوابتو ديد و رفت. صداش كردي ]فرياد ميكشد[ عروسي بود؟
يونس: مثل ئي كه به آب راه ميرم. مثل برناص. مثل اين كه ماه شط زلفشو شونه ميكنه،مثل اينكه سيد عباس تو آب چِنو كاكايي راه ميره. وقتشه كه پَنگ پَنگ(1) خرما بار بياد.
يعقوب: مو حاليم نميشه، مثل يونسم حرف بزن!
يونس: هي خواب ميديدم مردم، تو صداي آژير خواب ميديدم خورشيدم ئي ستاره به پيشونيش در اومده! شده بود عين ماه شب چارده.
يعقوب: مو چي يونس؟ خواب مونم ديدي؟
يونس: تو نفس ميكشي؟
يعقوب: ها! ئي دستام، ئي پاهام، ئي سرم، ئي كلهام... پس زندهام!
يونس: دلت چي؟
يعقوب: ميزنه! براي تو... براي حليمه.. براي خورشيد... براي اينجا..
يونس: براي خودت!
يعقوب: براي خودم؟
يونس: ها براي خودت.
يعقوب: براي خودم؟ چي ميگي يونس؟
يونس: قسم بخور!
يعقوب: به چي؟
يونس: به ئو طاقچه كه فانوسش خورشيد مو به مو نشون ميداد، به ئي اسم كه روم گذاشتي قسم بخور، به سيدعباس...
يعقوب: همي جور ميگي و ميري.. كجا ميري؟
يونس: ]از دور[ يه جاي خوب طلبيده شدم.
يعقوب:]فرياد ميكشد[ حلوا پخش ميكنن؟
يونس:]از دورها[ يه جاي خوب طلبيده شدم.
يعقوب: مو باباتم!
يونس: دارم چراغ ميدم. بلم رو بنداز تو مده(1) كه ماه دراومد ناخدا.
يعقوب: يونس..
يونس:ها...
يعقوب: بگو يونس... تكونم بده از ئي خواب!
يونس: مرد بلم كه تو چادر نميخوابه!
يعقوب: كدوم چادر؟ وقتي رفتي كپر داشتيم. ئي دشت اسمش فياضيه بود! دارخوين... حفار... شلمچه.. ايستگاه دوازده بود، حليمه بود. حالاچي؟
يونس: وقتي ميرفتم تو ناخدا يعقوب بودي، ئي سيد عباس مراد ميداد، يه جاي خوب طلبيده شدم! ناخدا فياضيه چند تا خدا ميخواد؟
] دمي از دمام و جفتي، ايوب و يعقوب را به خود ميآورد، هلهلهاي جاشوها.[
يعقوب: ميگي يونسم داس ورداشت و ئي نخل پيرو زد. ايوب ميگي عروسيه... سيد عباس ميخواد پاگشاي عروس كنه.
ايوب: مو بايد برم
يعقوب: مونم ببر.
ايوب: كجا؟
يعقوب: مونم ببر.
ايوب: ]شاد[ همه بياين و ببينين... يعقوب ميخواد به شط بزنه...
يعقوب: گدايي كنم. ئي جاشوي پيرو رو راه ميدن؟ ]بلند[حليمه ناخدا ميخواد بزنه به آب...
ايوب: يه جاي خوب طلبيده شدي.
]هاي هاي جاشوها، يعقوب و ايوب در هيئت جاشوها! حالا در متن دمام و جفتي، خورشيد با طفلي بر دست منتظرانه شط را نگاه ميكند.[
خورشيد: يونس، يه جايي وايستا تا ببينيمون، يه جايي كه ببيني بچهات اومده.. خورشيدت اومده.. حالا كه ميبيني بگو چه كنم؟ حليمه نيست... بابام نيست... بابات نيست... چه دور وايستادي يونس... صدام بهت ميرسه؟ديگه هيچگي تو فياضيه نيست... همه تو چادرن... يه جايي وايستا كه ببينيمونن... ما كه دستمون كوتاهه و. تو دستتو دراز كن.. دستمونو بگير... ميگن مرد اگه به چادر بمونه گناهه! ميگن فياضيه مال مردهاست! زنا بايد برن... گناه مو چيه؟ نگام كن... نگام كن... ئي هم عباس مو، عباس تو، عباس ماه ]به طفل[ عباس، مادر، يه جايي خوبي طلبيده ميشي. ديگه اينجا نيستم كه برات فانوس روشن بذارم. به همه سلام برسون.بگوئي فانوس دلم هميشه روشنه. به يونس بگو به خورشيدت چي بگم؟
]دمام و هاي هاي جاشوان يكي ميشود. يونس دهل ميزند و كودك را از خورشيد ميگيرد. جاشوها رقص رقصان در لرزش شانهها و اندام كه برهنه ميكنند. جنبش عظيم در جاشوها كه كودك را به هم ميدهند و ميچرخند. نوائي كه در سوگ و سور ميزنند![
1-كل: لب زدن و فرياد كشيدن زنان در عروسي و عزا.
2- لنج: كشتي كوچك
1-عامو: عمو، بزرگ
1-برناص: نوعي پرنده كه شكار ميشود.
1-شيله: روسري زنان عرب
1-گپ دهل: طبل بزرگ
1-سيد عباس آبااني: مردي كه اهل كرامات بود، كراماني خاص از مردان اهل خدا، روايت است، او ميتوانست به جاشوان كمك كرده و بر آب راه رود! و آنان را كه از ته دل او را صدا ميكردهاندو ميكنند نجات دهد. و زمان انگليسيها ميخواستهاند مقبرهاش را ويران سازند اما هر چه با بولدوز و جرثقال بر آن آرامگاه مطهر كوبيدهاند «خود را» كوبيدهاند و پس نشستهاند! روانش شاد باد.
2-سركنگه: حركتي در رقص جنوبي كه شانهها را ميلرزانند.
3-جفتي: نوعي ساز جنوبي، دوني چسبيده به هم.
1-دمام: نوعي ساز جنوبي، طبلهايي كه دو سر آن را با پوست كشيده و پوشاندهاند.
2-چمري: دانههاي سبز خرما كه در بهار شكوفه ميزند.
3-سعف: شاخهي نخل
4-شروه: آواي غم آلود، نوواي عزا
1-دارخوين و حفار: از روستاهاي نزديك آبادان
1-ايستگاه دوازده: منطقهاي در آبادان
2-پيكاب: ماشين سواري، وانت
1-نيانبان: نوعي ساز جنوبي
2-لبدوز: دهان سوز
3-سيگار لف: سيگاري كه با دست ميپيچند.
1-سمنت: سيمان
1-پنگ پنگ: شاخه شاخه
1-مده: بالا آمدن آب