توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاریخ کامل ایران از دوران پارینه سنگی تا پایان مشروطه
R A H A
10-08-2011, 04:18 PM
قـبـل از ميلاد مسيح
به استناد دست افزارهاي سنگي ساده اي كه از انسان در مناطق شرقي و جنوب شرقي قاره آفريقا به دست آمده است، از پيدايش انسان بر روي اين كره خاكي حدود چهار ميليون سال مي گذرد. اين دوره را انسان شناسان دوران " پارينه سنگي " ناميده اند و بر حسب تغييراتي كه به مرور زمان در كاراكتر شدن اين دست افزارها پديد آمده، دوران پارينه سنگي به سه دوره قديم، مياني و جديد تقسيم شده است.
ايران در دوره پارينه سنگي ( Lower Palaeolithic )
بررسيهاي باستان شناسي - انسان شناسي در ايران امروزي براي شناسايي دوره پارينه سنگي، هم جديد و هم محدود است. به دليل همين دو امر، اطلاعات به دست آمده نيز بسيار ناچيز و در محدوده ظن و گمان است. ولي به نظر مي رسد كه با توجه به جغرافياي طبيعي و وضعيت اقليمي ايران، در اين سرزمين دستهاي كوچكي از انسان به صورت پراكنده قادر به زيست و تامين نيازهاي غذايي خود بوده اند. اين گروهها با جمع آوري فرآورده هاي نباتي كه در ايران به صورت خود رو قابل گرد آوري و استفاده بوده اند و همچنين با شكار حيوانات و صيد آبزيان و شايد پرندگان، غذاي مورد نياز خود را تامين مي كردند و در امر تامين غذا از ابزارهاي بسيار ساده و متناسب با تهيه نوع غذا از سنگ، چوب و استخوان حيوانات سود مي جستند. به دليل قدمت اين دوره، وسايل و ابزارهاي ساخته شده از چوب و استخوان به كلي از بين رفته است و فقط ابزارهاي سنگي را انسان شناسان با بررسيهاي باستان شناسي از قسمتهاي مختلف ايران جمع آوري كرده اند.
چون آثار دوره پارينه سنگي قديم را كه در چند منطقه از ايران گزارش كرده اند، بر اساس يك فصل بررسي ارائه شده است، در صحت آنها هنوز نكات ابهام آميزي وجود دارد. ولي، از آنجا كه اين گزارشها در حال حاضر در نوشته هاي مربوط به اين دوره از حيات انسان در ايران، تا به دست آمدن مدارك دقيقتر، راه يافته است، ناچار به ارائه آنها به عنوان اسناد و مدارك دوره پارينه سنگي در ايران، مخصوصا" دوره قديم آن، هستيم. اين مدارك از سه منطقه ايران شناسايي شده اند كه عبارتند از:
منطقه اي در نزديكي " بقبقو " در حدود يكصدو چهل كيلومتري مشهد در اطراف بستر خشك " كشف رود" خراسان.
آثاري شامل چند افزار سنگي از منطقه اي واقع در آذربايجان، در مثلث بين مراغه، تبريز و ميانه، نيز به دست آمده است كه بنا به گزارش متعلق به دوره پارينه سنگي قديم است.
ابزار سنگي به دست آمده از منطقه " لديز " سيستان كه قدمتي برابر با يكصد هزار سال قبل دارند و از نظر فن ابزار سازي، آنها را جزو نوع آشولين ( Acheulean ) يعني جديدترين ابزارهاي سنگي دوره پارينه سنگي قديم طبقه بندي كرده اند.
R A H A
10-08-2011, 04:18 PM
با توجه به چگونگي پراكندگي و توزيع مناطق معرف دوره پارينه سنگي قديم در ايران، جاي هيچ گونه ترديدي نيست كه بررسي و تحقيق درباره پارينه سنگي قديم در ايران به تنهايي و بدون در نظر گرفتن و ضعيت مناطق همجوار امكان پذير نيست. از طرفي، مطالعات مربوط به دوره پارينه سنگي قديم در مناطق همجوار، يا انجام نشده است و يا چنان مغشوش و غير قابل قبول است كه قابل استناد نيستند. مثلا"، در تركمنستان مطالعاتي كه در اين دوره انجام شده به هيچ صورت با واقعيت علمي مطابقت ندارد. زيرا تمامي آثار سنگي قبل از استقرار در آن نواحي، به دوره ميان سنگي و نوسنگي منسوب شده اند.
علاوه بر موارد فوق، بايد افزود كه تعيين قدمت آثار از طريق استفاده از روشهاي علمي مانند آزمايشات موسوم به پتاسيم آرگون (Potassium Argon ) و تعيين جهت قطب مغناطيسي
( Magnetic Polarity Chronology ) و يا مقدار اورانيوم توريوم ( Uranium Thorium ) كه در ديگر نقاط جهان با موفقيت براي تعيين تاريخ دوره هاي پارينه سنگي به كار رفته است، هنوز بر روي آثار به دست آمده از ايران انجام نشده. به علاوه، وضعيت مربوط به دورانهاي زمين شناسي از جمله دوره پله ايستوسين ( Pleistocene ) يعني دوره كه در آن انسان بر كره زمين پديدار شده است، در ايران تاريك و مبهم مي باشد.
پـارينه سنگي مـيـانه
شواهد مربوط به دوره پارينه سنگي ميانه در ايران بهتر از دوره قبلي است. آثار اين دوره از نقاط مختلف ايران به دست آمده است. از نظر قدمت، اين دوره در محدوده اي از تاريخ واقع شده است كه آنجا آزمايشات كربن 14 براي تعيين قدمت آثار ممكن است. از اين رو، مي توان اطلاعات دقيقتري از وضعيت فرهنگي اين دوره فراهم كرد. به نظر مي رسد كه اين دوره فرهنگي در ايران از حدود يكصد هزار سال تا هشتادهزار سال پيش آغاز شده است.
بيشتر ابزارها و توليدات سنگي اين دوره را مي توان از نوع موسترين ( moustrian ) طبقه بندي كرد. توليد اين نوع ابزارها از غرب اروپا تا شمال آفريقا، و خاور نزديك تا آسياي مركزي رايج بوده است. هر چند تاريخ دقيق افول فرهنگ داراي دست افزار نوع موسترين در ايران كاملا" روشن نيست، ولي به نظر اكثر قريب به اتفاق انسان شناسان، اين فرهنگ در حدو چهل هزار سال پيش پايان يافته است. بنابر اين منطقي به نظر مي رسد كه طول اين دوره فرهنگي را در ايران بين شصت تا پنجاه هزار سال پيش تصور كنيم .
محلهاي باستاني معرف اين دوره فرهنگي در ايران، بيشتر مناطق رشته جبال زاگرس، نواحي آذربايجان، كردستان و لرستان شناسايي شده اند. در مازندران، خراسان و خوزستان نيز آثاري از اين دوره به دست آمده است. در داخل فلات مركزي ايران در حوالي تهران يك محل، و محل ديگر در كرمان معرفي شده است. در ناحيه " لاديز " در بلوچستان كه مركز فرهنگ لاديزيان مي باشد، هنوز آثاري از دوره موسترين گزارش نشده است. بهترين نمونه هاي اين دوره فرهنگي، از نقاط مختلف باستاني نزديك خرم آباد در لرستان شناسايي شده اند. آثار به دست آمده از غارهاي " كنجي " غاريا پناهگاه سنگي " ارجنه " ( ارژنه ) غار " قمري پناهگاه سنگي " هوميان " كه در ناحيه كوهدشت خرم آباد قرار گرفته اند، ( كه محل اخير، در ارتفاع حدود 2000 متري از سطح دريا قرار گرفته است و در زمره مرتفع ترين محلهايي مي باشد كه آثار دوران سنگ در خاور نزديك از آن به دست آمده است ) ، معرف دوره پارينه سنگي ميانه در لرستان هستند. در ناحيه " هليلان " در دره رودخانه سيمره كه در ارتفاع حدود 900 متري از سطح دريا قرار گرفته است نيز، در هفت نقطه آثار دوره پارينه سنگي ميانه شناسايي شده است كه از آن جمله اند:" پل پاريك " ، " غارويلا" و " غارهوشي" .
در " كاگيكا" در نزديكي شهر كرمانشاه نيز آثار اين دوره شناسايي شده است.
در همين منطقه، در " غار بيستون " و پناهگاه سنگي " ورواسي " و نزديك آنها در غار " خار " آثاري از دوره پارينه سنگي ميانه با ابزارهاي سنگي مشخصه نوع موسترين مورد شناسايي قرار گرفته اند.
R A H A
10-08-2011, 04:19 PM
علاوه بر اين مناصق كه بايد آنها را مراكز تجمع گروهاي متعلق به دوره پارينه سنگي ميانه تصور كرد، از نقاط باستاني پراكنده در ايران از قبيل : جهرم فارس و محلي واقع در دره رود كر در نزديكي شيراز و همچنين، نزديك " تل ابليس "در كرمان و يا " غاز تمتمه " در نزديك درياچه اروميه نيز، آثار دوره موسترين شناسايي شده است. در غار " كه آرام " در گرگان نيز آثاري مشابه آثار موسترين جبال زاگرس به دست آمده است. اخيرا" نيز، نگارنده موفق به يافتن آثار دوره پارينه سنگي ميانه در حوضه مسيله واقع در نزديكي ورامين در جنوب تهران گرديده است.
پـارينه سنگي جـديـد
اكثر آثار به دست آمده از دوره پارينه سنگي جديد در ايران از منطقه زاگرس جمع آوري شده اند و با وجود اينكه در ادوات سنگي تنوع زيادي ديده مي شود. به نظر مي رسد كه نحوه زندگي و فن ابزارسازي از دوره پارينه سنگي ميانه به جديد، در منطقه زاگرس تدريجي بوده است.
يكي ديگر از ويژگيهاي فرهنگي دوره پارينه سنگي جديد، تاثير ويژگيهاي فرهنگي منطقه اي و محلي در نحوه ساخت ادوات و ابزارهاي سنگي است. آثار اين دوره كه از غار " يافته " واقع در نزديكي خرم آباد لرستان به دست آمده اند، قدمتي در حدود سي پنج هزار سال دارند. يكي از ويژگيهاي صنعتي دوره پارينه سنگي جديد در ايران، ساختن ادوات سنگي بسيار كوچك است كه اصطلاحا "ريزتيغه" ناميده مي شوند. در خرم آباد، علاوه بر غار "يافته" از غارهاي " ارجنه" و " پاسنگر" نيز آثار اين دوره به دست آمده است. در غرب ايران در غار "خر" و پناهگاه سنگي " ورواسي " نزديك كرمانشاه نيز آثار دوره پارينه سنگي جديد شناسايي شده است.
در دره هليلان در غارهاي " مارزور "، " مارگورگلان سراب " ،" دارمار" و غار " گوگل " آثاري متعلق به اواخر دوره پارينه سنگي جديد ايران شناسايي شده است. هر چند به طور دقيق آغاز و پايان اين دوره در ايران به روشني معلوم نسيت، ولي به نظر مي رسد در حدود يازده هزار سال پيش اين فرهنگ در ايران ادامه داشته تا اينكه سرانجام با شروع دوره فراپارينه سنگي اين دوره خاتمه پذيرفته است.
فـرا پـارينه سنگي (ميانه سنگي)
اگر چه اكثر محققين آغاز اين دوره را در منطقه زاگرس از حدود سيزده هزار سال پيش تصور كرده اند، ولي عده اي معتقدند از حدود بيست هزار سال پيش اين فرهنگ از فرهنگ دوران پارينه سنگي مشتق گرديد و تا آغاز دوران توليد غذا از طريق كشاورزي و دامداري، ادامه پيدا كرد. عده اي از باستان شناسان نيز قبلا" اين دوران را به نام ميان سنگي مورد مطالعه قرار داده بودند. به طور كلي، ادوات سنگي اين دوره كوچكتر و ظريفتر از ادوات سنگي دوران قبلي ساخته شده اند. در اين دوره انواع تيغه هاي سنگي ساخته شده و انواع مختلف مته هاي سنگي توليد مي شده است.
از ريز تيغه هاي كوچك و ظريف مثلثي شكل براي توليد داس براي دروغلات خود رو استفاده مي شد. اين ريز تيغه ها را در كنار هم در دسته هاي چوبي، استخواني و يا شاخي قرار مي دانند و آنها را به كمك قير طبيعي، در محل شكافهاي ايجاد شده در دسته هاي محكم مي كردند.
در حال حاضر،بقاياي نخستين اجتماعات دوره فراپاينه سنگي در حوزه بحر خزر در چند غار در نزديكي بهشهر به دست آمده است كه زمان استقرار آنان در آن غارهااز حدود دوازده هزار سال پيش آغاز گرديده است. اين غارها عبارتند از :" كمربند " ،" هاتو " و " علي تپه ". البته به نظر مي رسد غار" علي تپه " در حدود يازده هزار سال قبل متروك گرديد و غارهاي " هاتو" و " كمر بند " كمي پس از آن در حدود اواسط هزاره هفتم يا ششم قبل از ميلاد حدود نه هزار يا هشت هزار سال پيش به كلي متروك شدند.
R A H A
10-08-2011, 04:19 PM
به هر حال به نظر مي رسد در حدود هفت هزار سال پيش دوره فراپارينه سنگي در ايران به كلي خاتمه پيدا كرد و زندگي كشاورزي و توليد غذا، جايگزين زندگي از طريق جمع آوري و شكار و صيد گرديد.
فرهـنگهاي فـلات مرکزي
فرهـنگهاي شمال غربي ايران
تپه سيلك
تپه جنوبي " سيلك " با مساحتي بيش از دو هكتار در سه كيلومتري جنوب شرقي شهر كاشان معرف دوره هاي سوم و چهارم سيلك است. اگر چه از لحاظ فرهنگي دوره سوم سيلك ادامه دوره دوم در تپه شمالي است، اما پيشرفتهاي چشمگيري كه در امور فني نصيبصعنعتگران ساكن آن شد، اين دوره را از دوره هاي پيشين و بعدي، يعني دوره هاي دوم و چهارم به گونه اي بر جسته جدا و متمايز مي سازد.
دوره سوم از هشت لايه استقرار تشكيل شده است. اواسط اين دوره كه همزمان با دوران شكوفايي صنعت و فن در سراسر فلات مركزي است، پيشرفتهاي شگرفي را در صنايعي همچون سفالگري و فلزكاري به نمايش مي گذارد. از زمان لايه چهارم از دوره سوم، به علت افزايش تقاضا براي سفال و گسترش مبادلات تجاري كه نياز به وسايل حمل و نقل كالا را بيشتر مي كرد، سفالگران سيلك براي توليد سفال انبوه دست به اختراع چرخ سفالگري زدند. اين زمان در حدود 4500 ق.م. بود. اما، بزرگترين رويداد در ايجاد تحولات صنعتي، تجاري، سياسي و اجتماعي در عصر باستان را كه راهگشاي پيدايش تمدنهاي بزرگ و ظهور امپراتوريها شد، كشف فلز و ذوب آن بود. اين تحول عظيم صنعتي نخستين بار و به طور تقريبا" همزمان در دو منطقه مركزي آناتولي درتپه " چايونو " و در فلات مركزي ايران در تپه " قبرستان " قزوين در حدود اواخر نيمه اول هزاره پنجم ق.م. و يكي دو قرن بعد در " تل ابليس " در استان كرمان به وقوع پيوست. در " سيلك " صنعتگران با ذوب مس و ريختن آن در قالبهاي باز، ابزارها و ادوات متعدد و گوناگون مانندتبر، چكش، كلنگ يك سر، كلنگ دو سر، تيغ خنجر، سوزن، سنجاق، اسكنه و قلم توليد كردند و آنها را جايگزين نوع مشابه سنگي يا استخواني آن نمودند.
تپه سيلك - كاشان
تپه قبرستان
در حفريات تپه " قبرستان " در هشت كيلومتري شمال روستاي سگزآباد در دشت قزوين، دو كارگاه ذوب مس همراه با چندين نوع قالب باز، چند نمونه كوره مس و مقدار زيادي سنگ اكسيد مس به دست آمد.
ساكنان تپه قبرستان در تمامي طول دوره دوم ( همزمان با لايه هاي چهارم و پنجم از دوران سوم سيلك ) در خانه هاي يك، دو و يا سه اتاقي مي زيستند. در ميان خانه ها چند كارگاه سفالگري و فلزكاري نيز شناسايي شد.اما بزرگترين اثر معماري ساختماني وسيعي است با ديوارهاي ضحيم ويك حياط مركزي و 9 اتاق كه به احتمال زياد نشان دهنده نوعي حكومت و يا نظام اداري در اواسط هزاره پنجم ق.م. در فلات مركزي ايران است.
محوطه هاي شناخته شده ديگر اين فرهنگ عبارت اند از : تپه حصار " در سه كيلومتري شرق شهر دامغان، چشمه علي در شهر ري " ، مرتضي گرد" در حدود پنج كيلومتري جنوب چشمه علي و در سمت راست جاده ري به عباس آباد در فاصله 9 كيلومتري از تهران، " قره تپه " شهريار به فاصله حدود 20 كيلومتري جنوب غربي تهران .
ايران در دوره نوسنگي
آثـار دوران نوسنگي
در پايان آخرين مرحله پارينه سنگي كه قبلاً دوران ميان سنگي خوانده ميشد و امروزه در ناميدن آن به فراپارينه سنگي توافق همگاني وجود دارد، دوران جديد آغاز شد كه با تحولاتي كه در صنايع و روش زندگي صورت گرفت، آن را دوران نوسنگي مي نامند.
تمامي حوادث و اتفاقاتي كه به وقوع پيوست تا انسان براي ادامه حيات دست از جمع آوري غذا و شكارورزي و صيد بردارد و با توليد غذا وارد مرحله نويني از زندگي فرهنگي گردد، كه ما امروز ادامه آن را مي گذرانيم ، از همين دوران فرهنگي كه اصطلاحا" نوسنگي ناميده شده، آغاز گرديد است. اين دوران در خاورميانه و ايران زودتر از 9000 سال قبل شروع نشده است، در حالي در ساير قسمتهاي جهان گاهي چند هزار سال بعد از آن آغاز گرديد.
در ايران حدود 9000 سال قبل، گروههايي از جوامع انساني با استقرار در يك منطقه و در نهايت يك محل ، دوره كوچ دائم از منطقه اي به منطقه اي ديگر و از محلي به محلي ديگر را پشت سر گذاشتند و دوره توليد غذا و سكونت در يك محل را آغاز كردند.
اين دوران نسبت به ساير ادوار فرهنگي داراي چندين ويژگي است كه از جمله آنها تغييراتي است كه در شكل ظاهري برخي از ابزارهاي سنگي به وجود آمد تا عملكرد آنها را تغيير دهد و در جهت نيازهاي فني خود، آنها را به ابزارهاي كارآمدتري تبديل كند.
R A H A
10-08-2011, 04:19 PM
غار هاتو‚ دهانه غار دوم
ابزارهاي سنگي به سرعت تخصصي شدند. انواع تيغه ها، خراشنده ها و رنده ها، اسكنه ها و مته ها براي كاربردهاي خاص ساخته شدند و ابزارهاي خاص متناسب با توليدات كشاورزي نيز، به آنها اضافه گرديد. اين گروه را بيشتر هاونهاي سنگي، دسته هاونها، ساينده ها و ساطورهاي سنگي براي خرد كردن ساقه حبوبات و غلات و نظاير آنها، تشكيل مي دادند.
دوران نو سنگي در ايران را مي توان به چند دوره كوتاهتر بر اساس تحولات صنعتي ابزار سازي و يا نحوه زندگي، تقسيم كرد. آنچه رايج بوده است، تقسيم اين دوران به دو " دوره نوسنگي قبل از توليد و استفاده از سفال " ، و دوره نو سنگي توام با توليد غذا و استفاده از سفال " بوده است. اين تقسيم بندي را اگر براي منطقه محدود خاور نزديك و خاورميانه بتوان پذيرفت، با توجه به فرهنگ انسان در سطح جهان غير قابل قبول است. به عنوان مثال در ژاپن دوره نو سنگي از حدود ده هزار سال قبل شروع شده و از همان آغاز با توليد سفال كه به سفال نوع " جامون" ( jamon ) مشهور است، همراه بوده است. مردم دوره جامون علاوه بر سفال، از ظروف سنگي و همچنين تير و كمان نيز استفاده مي كردند و در محوطه هاي كوچك به سر مي بردند. اين مردم غذاي مورد نياز خود را از طريق جمع آوري و شكار صيد تامين مي كردند. نخستين توليد كنندگان غذا در حدود قرن سوم پيش ميلاد در ژاپن از طريق كشت برنج به تامين نيازهاي غذايي پرداختند كه با دوره " يايوي " ( Yayoi ) آغاز شد.براي ايران در دوران نوسنگي، يعني در دوراني كه پايان آن استقرار كامل در روستاها و آغاز شهر نشيني است، نگارنده با توجه به مطالعات انجام شده انسان شناسي و باستان شناسي تقسيم بندي زير را پيشنهاد كرده است:
الف ) دوره جمع آوري غذا.
ب ) دوره گرد آوري و ذخير غذا.
ج ) دوره توليد و استقرار در روستاها.
به موجب اين تقسيم بندي، دوران نوسنگي ايران با جمع آوري غذا و شكار صيد، كه ادامه روش زندگي در دوره فراپاينه سنگي است، ادامه پيدا كرد، ولي با اين تفاوت كه تحولات و تغييرات چشمگيري در فن ابزار سازي به وجود آمد. از ريز تيغه ها به مراتب بيشتر از دوران قبلي استفاده مي شد و ادوات سنگي تخصصي ديگري كه در دوران قبلي سابقه نداشت، ساخته و به كار گرفته شد.
آثار اين دوره در غارها و پناهگاههاي سنگي در قسمتهاي مختلف ايران شناسايي شده اند كه آثار موجود در غارهاي " علي تپه " ، " هاتو " " و كمربند " مشخص ترين آنها هستند كه تا كنون گزارش گرديده اند.
در دوره بعد، يعني دوره گرد آوري و ذخير غذا كه گاهي نيز با توليد نوعي سفال ساده همراه بوده است، انسان علاوه بر جمع آوري و شكار و صيد براي تامين غذاي مورد نياز فوري، قسمتي از برداشت خود را نيز به صورت ساده و ابتدايي براي مدت كوتاهي ذخيره مي كرده است تپه " گنج دره " در نزديكي هرسين كرمانشاه و " تپه سراب " در شش كيلومتري شرق كرمانشاه، نمونه هاي از اين دوره فرهنگي را ارائه مي كنند.
در دوره بعدي كه توليد غذا آغاز شد، انسان علاوه بر توليد بخش مهمي از نيازهاي غذايي خود، موفق گشت تا با ايجاد سرپناههاي ساده در معماري نيز قابليتهاي فرهنگي خود را ظاهر سازد و با ايجاد روستاهاي كوچك موقت، در نهايت روستاهاي دائمي را پديد آمورد كه خود را مقدمه اي بر شهر نشيني محسوب مي گردد.
در ايران تمامي مراحلي را كه انسان پيموده است تا از زندگي كوچ روي و خانه به دوش دائمي به مرحله آغاز شهر نشيني وارد گردد، مي توان با استنادات و شواهد عيني حاصل از بررسيها و حفريات انسان شناسي مورد مطالعه قرارداد. چنين مطالعه اي در ساير مناطق خاورميانه به آساني ايران امكان ندارد. با توجه به اين مهم است كه بايد خاورميانه و خاور نزديك، منطقه اي كليدي براي بررسي تحولات فرهنگي انسان تصور كرد و آن را گاهواره و مهد فرهنگ و تمدن ناميد.
با وجود تغييراتي كه در هر دوره نسبت به دوره پيش پديد مي آمد، تمام يا جنبه هاي از نحوه فرهنگهاي پيشين باقي ماندند كه امروز با مطالعه آنها مي توان با سابقه فرهنگي برخي از گونه هاي فرهنگي انسان در خاور نزديك نيز آشنا شد. به عنوان مثال، در تپه " گوران " در دره هليلان كه در حدود 60 كيلومتري جنوب كرمانشاه واقع شده است، باستان شناسان موفق به شناسايي چگونگي بقاياي نخستين مرحله استقرار موقت در آن محل شده اند كه مي توان آن را پيشينه اي بر زندگي كوچ روي تصور كرد.
R A H A
10-08-2011, 04:19 PM
در ايران كه تاثير ويژگيهاي فرهنگي منطقه اي و محلي در نحوه ساخت ادوات و ابزارهاي سنگي به دليل چند گونگي وضعيت طبيعي و اقليمي از دوره پارينه سنگي جدي آغاز شده بود، در دوران نوسنگي با وضوح بيشتري قابل بررسي است. به همين دليل، در بررسي ادوار مختلف دوران سنگي در ايران، تحولات فرهنگي هر منطقه بايد به طور مستقل مورد بررسي قرار گيرد. در مطالعه حاضر، فقط به صورت بسيار فشرده به تغييراتي كه در دوران نوسنگي در مناطقي كه پژوهشهاي باستان شناسي آن مناطق بيش از ساير قسمتها صورت گرفته است، پرداخته خواهد شد. اهم اين مناطق عبارتند از : جنوب غربي ايران،غرب ايران، منطقه فلات مركزي و شمال شرقي ايران. متاسفانه، هنوز گزارش كامل حفريات و بررسيهاي باستان شناسي انجام شده در ساير مناطق ايران منتشر نگرديده و اطلاعات موجود از حدود خبر نامه هاي كوتاه ***** نمي كند. به همين سبب، ارائه نمونه هاي مشخص از تحولات و تغييرات فرهنگي ايران در دوران نوسنگي به مناطقي در جنوب غربي و غرب، فلات مركزي و شمال شرقي ايران در اين مختصر محدود مي باشد. بنابراين ، به اجمال ويژگيهاي فرهنگي اين دوران را در چندين محل باستاني فهرست وار نام مي بريم. در نقشه ها نيز، محلهاي تقريبي باستاني را كه گزارش بررسي و حفريات آنها چاپ و منتشر شده است( هر چند به صورت خبرنامه هاي كوتاه ) تعيين مي نماييم.
فرهـنگهاي فـلات مرکزي
فرهـنگهاي شمال غربي ايران
تپه سيلك
تپه جنوبي " سيلك " با مساحتي بيش از دو هكتار در سه كيلومتري جنوب شرقي شهر كاشان معرف دوره هاي سوم و چهارم سيلك است. اگر چه از لحاظ فرهنگي دوره سوم سيلك ادامه دوره دوم در تپه شمالي است، اما پيشرفتهاي چشمگيري كه در امور فني نصيبصعنعتگران ساكن آن شد، اين دوره را از دوره هاي پيشين و بعدي، يعني دوره هاي دوم و چهارم به گونه اي بر جسته جدا و متمايز مي سازد.
دوره سوم از هشت لايه استقرار تشكيل شده است. اواسط اين دوره كه همزمان با دوران شكوفايي صنعت و فن در سراسر فلات مركزي است، پيشرفتهاي شگرفي را در صنايعي همچون سفالگري و فلزكاري به نمايش مي گذارد. از زمان لايه چهارم از دوره سوم، به علت افزايش تقاضا براي سفال و گسترش مبادلات تجاري كه نياز به وسايل حمل و نقل كالا را بيشتر مي كرد، سفالگران سيلك براي توليد سفال انبوه دست به اختراع چرخ سفالگري زدند. اين زمان در حدود 4500 ق.م. بود. اما، بزرگترين رويداد در ايجاد تحولات صنعتي، تجاري، سياسي و اجتماعي در عصر باستان را كه راهگشاي پيدايش تمدنهاي بزرگ و ظهور امپراتوريها شد، كشف فلز و ذوب آن بود. اين تحول عظيم صنعتي نخستين بار و به طور تقريبا" همزمان در دو منطقه مركزي آناتولي درتپه " چايونو " و در فلات مركزي ايران در تپه " قبرستان " قزوين در حدود اواخر نيمه اول هزاره پنجم ق.م. و يكي دو قرن بعد در " تل ابليس " در استان كرمان به وقوع پيوست. در " سيلك " صنعتگران با ذوب مس و ريختن آن در قالبهاي باز، ابزارها و ادوات متعدد و گوناگون مانندتبر، چكش، كلنگ يك سر، كلنگ دو سر، تيغ خنجر، سوزن، سنجاق، اسكنه و قلم توليد كردند و آنها را جايگزين نوع مشابه سنگي يا استخواني آن نمودند.
تپه سيلك - كاشان
تپه قبرستان
در حفريات تپه " قبرستان " در هشت كيلومتري شمال روستاي سگزآباد در دشت قزوين، دو كارگاه ذوب مس همراه با چندين نوع قالب باز، چند نمونه كوره مس و مقدار زيادي سنگ اكسيد مس به دست آمد.
ساكنان تپه قبرستان در تمامي طول دوره دوم ( همزمان با لايه هاي چهارم و پنجم از دوران سوم سيلك ) در خانه هاي يك، دو و يا سه اتاقي مي زيستند. در ميان خانه ها چند كارگاه سفالگري و فلزكاري نيز شناسايي شد.اما بزرگترين اثر معماري ساختماني وسيعي است با ديوارهاي ضحيم ويك حياط مركزي و 9 اتاق كه به احتمال زياد نشان دهنده نوعي حكومت و يا نظام اداري در اواسط هزاره پنجم ق.م. در فلات مركزي ايران است.
محوطه هاي شناخته شده ديگر اين فرهنگ عبارت اند از : تپه حصار " در سه كيلومتري شرق شهر دامغان، چشمه علي در شهر ري " ، مرتضي گرد" در حدود پنج كيلومتري جنوب چشمه علي و در سمت راست جاده ري به عباس آباد در فاصله 9 كيلومتري از تهران، " قره تپه " شهريار به فاصله حدود 20 كيلومتري جنوب غربي تهران .
R A H A
10-08-2011, 04:19 PM
فرهـنگهاي شمال غربي ايران
فرهـنگهاي فـلات مرکزي
يانيك تپه گوي تپه و تپه هاي سولدوز
مدارك مربوط به ادوار پيش از تاريخ استقرار در منطقه آذربايجان در شمال غربي ايران، به طور پراكنده از چند تپه باستاني به دست آمده است. اگر چه هيچ يك از اين تپه ها در سطح وسيعي حفاري نشده است، اما آثار به دست آمده نشان مي دهد كه از اواخر دوران نوسنگي و اوايل دوران فلز، ساكنان آذربايجان به صورت جوامع روستايي زندگي مي كردند و در مقايسه با جوامع همزمان ساكن در مناطق خوزستان و فارس، در مراحل ابتدايي تري بودند.
" يانيك تپه" در 20 كيلومتري جنوب غربي شهر تبريز واقع شده است. قديمترين لايه هاي استقرار در اين تپه، آثار متعلق به حدود اواسط هزاره چهارم ق.م. را ارئه مي كند. سفالهاي قديمي،پوششي قرمز دارند كه آنها را با نقشهاي ساده تزيين كرده اند كه خود از ويژگيهاي سنتي سفالگري منطقه درياچه اروميه است. از اين همين دوره ظروفي با تزيين نقش انسان به دست آمده است كه براي عدسي چشم از سنگ ابسيدين شفاف استفاده كرده اند. به احتمال بسيار زياد، اين نوع سنگ از معادن واقع در كوههاي سهند استخراج شده است كه به فاصله كمي در شرق اين محوطه باستاني واقع شده و نوع آن با نوع به دست آمده از " يانيك تپه " بسيار شبيه است.
شواهد بيشتري نيز درباره عصر فلز از " گوي تپه " به دست آمده كه در 5 كيلومتري جنوب شرقي اروميه واقع شده است. در " گوي تپه " از لايه m بقاياي ديوارهاي خشتي بر روي پي سنگي مشخص شد. همچنين ، قطعاتي از ابزارهاي مسي همراه با ادواتي از سنگ ابسيدين به دست آمده است. با اين تيغه هاي سنگي مقداري تراشه و خرده سنگ نيز به دست آمده كه حكايت از وجود كارگاه در محل ميكند. بيشتر سفالهاي لايه m پوششي نخودي دارند كه با نقوش هندسي به رنگهاي سياه و قهوه اي تزيين شده اند. اين سفالها بيشتر به سفالهاي همزمان خود در آسياي صغير شباهت دارند تا به سفالهي بين النهريني. در دوره سولدوز در چند كيلومتري جنوب درياچه اروميه، در چندين تپه مانند " حسنلو" " حاجي فيروز" " دالما" " پيزدالي" آثار متعلق به ادوار گوناگون پيش از تاريخ به دست آمده است.
آثار تپه " حاجي فيروز" معرف استقرار انسان در مرحله نو سنگي در اين منطقه است كه داراي سفالي ساده و ابتدايي بودند و با توليد از طريق كشاورزي، بخشي از نيازهاي غذايي خود را تامين مي كردند. " دالماتپه " در طول هزاره پنجم ق.م. و تپه " پيزدلي" در طول بخشي از هزاره چهارم ق.م. آباد و مسكوني بوده اند. ابعاد تپه " پيزدلي " و آثار به دست آمده از آن ، حكايتاز نوعي زندگي ساده روستايي در اين منطقه دارد. اشياي به دست آمده از اين تپه را عموما" تيغه هاي سنگ چخماق و ابسيدين و نيز، ابزارهاي استخواني تشكيل مي دادند همچنين استخوانهاي به
دست آمده بيشتر به جانوران شكار شده مانند گوزن تعلق داشتند .
تپه حسنلو
تپه هاي گودين و سه گابي
بقاياي باستاني منطقه كوهستاني غرب مركزي، در سلسله حفرياتي در تپه هاي " گودين " و " سه گابي " شناسايي شده استكه اين آثار را به دوازده دوره تقسيم كرده اند. از قديمترين آنها، يعني دوره هاي دوازدهم ( دوره شاهين آباد ) و يازدهم ( دوره كوچه ) به ترتيب در هزاره هاي ششم و پنجم، تا كنون هيچ چيزي منتشر نشده است. دوره دهم ( 4100- 4600 ق.م. ) معرف سفال " دالما " در دره " سولدوز" است. دوره نهم ( 3850 - 4100 ق.م. ) كه نخستين بار در تپه " سه گابي " شناسايي شده، به دوره سه گابي نامگذاري شده است. سفال اين دوره، از يك سو به سفال دالما و از سوي ديگر به سفال سيلك 3، لايه هاي چهارم و پنجم شباهت دارد. از دوره ششم ( 3700 - 3850 ق.م. ) به نام طاهر آباد هيچ اطلاعي انتشار نيافته و تنها گفته شده است كه معرف فرهنگ كاملا" جديدي مي باشد. كه براي نخستين بار در دره " كنگاور " مشاهده گرديده است. دوره هفتم يا دوره " حسين آباد " ( 3500 - 3700 ق.م. ) داراي سفالي است با ماده چسباننده كاه، با پوششي به رنگ اغواني گوجه برقاني با تزيين افزوده كه به دور لبه ظرف حلقه زده است. دوره ششم ( 3200 - ب 3500 ق.م. ) يا دوره " چشمه نوش " از نوع فرهنگهاي سفال نخودي با نقش قهوه اي تيره است. ارتباط نزديك و خويشاوندي ميان گودين ششم با دوره چهارم در تپه قبرستان در دشت قزوين ( همزمان با سيلك سوم لايه هاي 6و 7 ) انكار ناپذير است. دوره پنجم ( 3000 - 3200 ق.م. ) كه در واقع تداوم دوره ششم است، دوره اي مي باشد كه در طول آن بخش مهمي از قلعه بالاي تپه در اختيار تجار ايلامي مقدم قرار داشته است. دوره چهارم يا دوره يانيك ( 2450 - 2950 ق.م. ) همان گونه كه از نامش پيدا است، پس از سرازير شدن مردم فرهنگ يانيك به قسمتهاي جنوبي تر ايران به اشغال آنان در آمده است. دوره سوم يا دوره گودين ( 1300- 2400 ق.م. ) وسيعترين و پرجمعيت ترين دوره ها بوده است. اين دوره كه با دوره سوم گيان همزمان بود، سفالي به رنگ نخودي دارد كه اغلب با خطوط پهن موازي و گاهي با نقوش جانوران تزيين شده است. تعدادي از خمره هاي بزرگ كه از منطقه قبرستان به دست آمده است. براي تدفين اطفال به كار رفته بود. دوره دوم به مادها و دوره اول از آن قرون اخير اسلام است.
R A H A
10-08-2011, 04:20 PM
سرزمين انشان
آثار قديمترين استقرار شناخته شده در دره رود كر كه به دوره " موشكي" معروف شده است ( حدود 5000 ق.م. ) در شش تپه، از جمله موشكي شناسايي شده است. سفال اين دوره از نوع سفال با نقش سياه بر زمينه قرمز داغدار با ماده چسباننده كاه بوده است. از ويژگيهاي سفال موشكي سطح هاشور متقاطع است و ظروف آن اغلب زاويه اي در بدنه دارند.
دوره دوم كه از تل " جاري " شناسايي شده و به دور جاري شهرت يافته است، سفالي با نقش قهوه اي يا سياه بر روي زمينه اي نخودي رنگ دارد و گل آن مخلوط با ماده چسباننده كاه است. بقاياي فرهنگي دوره جاري در 46 تپه ديگر مشاهده شده است كه اغلب آنها در منطقه غرب رود كر واقع شده اند. در اواخر دوره جاري، وقفه كوچك در استمرار سنت سفال منقوش پديدار گشت و نوعي سفال ساده با ماده چسباننده كاه و بدنه ضخيم، كه به سفال " باكون " bi معروف است، جاي آن را گرفت.اين سفال در 95 تپه گزارش شده است و براي آن تاريخي برابر 4500 ق.م. قائل شده اند.
سفال ساده باكون bi در حدود آغاز هزاره چهارم يا اواخر هزاره پنجم ق.م. با سفال منقوش ديگري جايگزين شد كه به سفال منقوش باكون شهرت دارد. اين سفال در بخش سفلاي دره رود كر 139 تپه شناسايي شده است. سفال منقوش باكون در اواسط نيمه دوم هزاره چهارم ق.م. جاي خود را به نوع سفال ساده قرمز يا خاكستري داد كه ما قبلا" در شوش و بين النهرين با آن آشنا شده ايم. اين سفال در منطقه فارس به سفال " لاپويي " يا باكون av معروف است و آن، سفالي است قرمز داغدار با پوشش قرمز و ماده چسباننده پودر شن يا ماسه به نسبت درشت كه به اشكال ساده اي همچون كاسه با لبه متمايل به خارج، ساغرهاي زنگوله اي شكل و كوزه هاي كروي بدون گردن يا با گردن بسيار كوتاه ظاهر گشت.
در اين دوره از تعداد مناطق مسكوني به نحو چشمگيري كاسته شد و شماره محوطه ها با آثار دوره " لاپويي " از 139 به 95 تقليل يافت. كاهش واقعي مناطق مسكوني در دووره بعد، يعني دوره " بانش " روي داد تا جاي كه تعداد مجموعه هاي باستاني به 25 رسيد. اما در عوض جمعيت "مليان " رو به زوال نهاد و وسعت آن به حدود 50 هكتار رسيد وبدين ترتيب نخستين شهر در رود كر تاسيس شد.
تل مليان در بخش بيضا، در 46 كيلومتري شمال شيراز و 46 كيلومتري غرب تخت جمشيد قرار دارد كه بقاياي همان شهر باستاني انشان است. قدمت دوره بانش به حدود 3000 ق.م. سال مي رسد. پس از دوره " بانش " افزايش چشمگيري را در تعداد آباديهاي منطقه ( با 77 روستا ) در دوره كفتري (2000 ق.م. ) مشاهده مي كنيم. در دوره بعدي " شوگا - تيموران " شماره محوطه هاي مسكوني دوباره كاهش يافت و تعدا آ،ها به هفده رسيد. سرانجام ، زمان هخامنشيان فرا رسيد و دره فارس ضميمه خاك شاهنشاهي هخامنشي شد.
R A H A
10-08-2011, 04:20 PM
تل باكون
تل باكون از دو تپه a,b در فاصله 5/2 كيلومتري جنوب تخت جمشيد در جلگه مرودشت تشكيل شده است. فاصله تپهa آثار جديدتري را ارئه كرده است و گزارش نهايي حفريات تپه b هنوز منتشر نشده است
تپه آ از چهر لايه استقرار تشكيل شده است كه لايه اول قديمترين آنها ست. آثار معماري از لايه هاي چهار گانه را خانه هاي تشكيل مي دهد كه عموما" ازچينه ساخته شده است اما در ساختن آنها گاهي هم از خشت استفاده شده است. اتاقهاي چهار گوشه و زوايه هاي نامنظم اند. در ميان بقاياي معماري تعدادي كوره، اجاق و تنور براي پخت نان شناسايي شده است.
در بين آثار سنگي بدست آمده از تل باكون تعدادي ابزار آلات سنگي مانند دستاس و هاون و تيغه داس و چكش سنگي مربوط به زندگي كشاورزي اوليه مشاهده مي شود. اشاي كوچكتري همچون سردوك نيز فراوان بود كه حكايت از ريسندگي و بافندگي دارد.
كف ظروف سفالي عموما" محخروطي است كه با مهارت تمام و همراه با نقشهايي تزيين شده است. رايج ترين اين نقشها را نقوش تزييني تجريدي تشكيل مي دهند كه از طبيعت الهام گرفته شده اند و به صورت تكراري، روي ظروف را مي پوشانند. نقش مايه هاي عمده عبارتند از : انسان، پرندگان، هيولا، جانوران خزنده مانند مار7 مارمولك، لاك پشت، و نيز حيواناتي همچون ميش، بز كوهي، گراز، گوزن ، و جتنوران وحشي شاخدار و همچون ماهي كه به همراه نقوش هندسي تزيين سطح ظروف اين دوره را پوشانند.
از نظر سبك تزيين سفال، ميان تل باكون و شوش آ در خوزستان، ارتباط تنگاتنگي به چشم مي خورد.
تل گپ
تل گپ در جلگه مرودشت در 12 كيلومتري جنوب شرقي باكون واقع شده است. آثار اين تپه معرف در دوره استقرار بود و از 18 لايه باستاني تشكيل شده است. لايه هاي 18 تا 13 متعلق به دوره قديمتر ، يعني دوره گپ 1 بوده و لايه هاي 12 تا 1 ( لايه 1 سطح تپه است) به دوره جديدتر گپ 2 تعلق دارد.
ديوار خانه ها در تل گپ از چينه ساخته شدهو كف اتاقها را گاهي با قطعات سفال فرش كرده اند. ساكنان تل گپ مردماني بودند كه به كار كشاورزي نيز مي پرداختند. زيرا، در حدود هفتاد درصد استخوان جانوران به دست آمده به جانواني مانند غزال ،گراز، و آهو تعلق دارد.
سفال گپ 2 از نظر شكل و تزيين به سفال باكون آ شباهت زيادي دارد.
بر اساس آزمايشهاي كربن 14 تاريخ دوره گپ 1 به نيمه اول هزاره چهارم و دوره گپ 2 به نيمه دوم هزار چهارم ق.م. مي رسد.
R A H A
10-08-2011, 04:20 PM
تل ابليس
تل ابليس در جنوب شرقي بردسير، در نزديكي روستاي فخرآباد واقع شده است. آثار سكونت انسان در اين محوطه، از شش دوره به دست آمده است كه دوره صفر، كهن ترين و دوره پنجم، جديدترين آنهاست. اهميت عمده تل ابليس در صنعت فلز كاري آن است. صنعتگران اين محوطه باستاني در دوره اول ( حدود 4100 ق.م. ) توانستنند مس را از سنگ آن جدا كند و با روش قالب گيري، فلز ذوب شده را به ابزار ها و ادوات مورد نظر مبدل سازند.
مطالعه سفال به دست آمده از تل ابليس نشان مي دهد كه اين محل از تل باكون تا ببن النهرين در غرب، و از تپه يحيي تا دره سند و درياي عمان در شرق و جنوب، و سيلك كاشان در شمال، ارتباط فرهنگي نزديكي داشته است.
قدمت آثار به دست آمده از تل ابليس نشان مي دهد كه نخستين ساكنان اين محل در اواسط هزاره پنجم(4500 ق.م.) به منطقه وادار شده و در هزاره اول ( 1000 ق.م. ) آنجا را ترك كرده اند.
تپه يحيي
تپه يحيي در 25 كيلومتري جنوب كرمان در دره صوغان واقع شده است. ارتفاع آن از سطح زمينهاي اطراف 18 متر و ميانگين قطر آن 193 متر است. تپه يحيي بقاياي شش دوره استقرار را در بر مي كيرد كه قديمترين آنها به اواخر دوره نو سنگي و جديد ترين آنها به دوره ساسانيان تعلق دارد.
قديمترين ساكنان تپه يحيي، ديوار خانه هاي خود را كه از اتاقهاي كوچك تشكيل مي شد، از خشتهاي دست ساز بنا كرده بودند. آنان علاوه بر ابزار ها و ادوات سنگي و استخواني، از ظروف سفالي بسيار خشني نيز استفاده مي كردند كه به شكل ساغرهاي كوچك و نيز خمره هاي بزرگ براي ذخيره مواد بودند. رنگ سفال اين دوره قرمز است. به احتمال، تدفين در كف اتاقهاي مسكوني انجام مي گرفت.
دوره بعد در افق عصر مفرغ قرار دارد دوره يحيي خوانده شده است. سفالهاي در اين دوره ظريفتر و بيشتر منقوش اند. رنگ سفال قرمز و نقوش را اشكال هندسي به رنگ سياه تشكيل مي دهند.
همزمان با دوره چهارم ( 3500 ق.م. ) " خط " در تپه يحيي پديدار شد. در معماري اين دوره،بنا بزرگتر و وسيعتر ساخته شده است. داخل اين اتاقها 6 لوح گلي و 24 مهرگلي و تعدادي نيز مهر استوانه اي با نوشته هايي به خط ايلامي مربوط به رسيدهاي اقتصادي به دست آمد. از ميان آثار باقيمانده از دوره چهارم تعدادي ابزار و وسايل مفرغي به دست آمد كه شباهت زيادي به اشياي مشابه از " موهنجودارو" و دره سند شرق ، " ماري " در شمال و بين النهرين در غرب دارند.
دوره چهارم در حدود سال 2200 ق.م. ادامه يافت. اما ناگهان متوقف و در عصر آهن ( حدود 1000 ق.م. ) با ديگر اقوام تازه اي به نقطه وارد و در آنجا ساكن شدند. از ويژگيهاي عصر آهن در تپه يحيي ، شباهت ميان بناها و سفالهاي اين محل با بناها و سفالهاي عصر آهن در شمال غربي ايران است.
پس از عصر آهن، اين تپه بار ديگر در زمان هخامنشيان آباد شد و تا زمان اشكانيان و ساسانيان به حيات خود ادامه داد اما پس از آن به كلي متروك شد.
R A H A
10-08-2011, 04:21 PM
شهداد
محوطه باستاني شهداد در حاشيه غربي دشت لوت قرار دارد و فاصله آن تا شهداد كنوني در حدود چهار كيلومتر است. بقاياي باستاني در اين محوطه، به جاي آنكه به صورت لايه هايي بر روي هم قرار گرفته باشند، در منطقه اي به وسعت تقريبي 60 كيلومتري مربع گسترده شده است. كهن ترين بقاياي فرهنگي در اين منطقه به هزاره پنجم ق.م. تعلق دارد. آثار هنري به دست آمده از شهداد به ويژه پيكره ها شباهت چشمگيري به آثار مشابه از دوران سلسله هاي قديم ، به خصوص دوران دوم در جنوب بين النهرين دارند. در نتيجه ارتباط تنگاتنگي ميان شهداد و همسايگان غربي آن تا بين النهرين را به اثبات مي رساند. به ويژه آنكه مي دانيم به احتمال فراوان اين بخش از استان كرمان مركز همان ايالت " ارت " ي باستاني بوده است.
شهر سوخته
شهر سوخته در 57 كيلومتري جاده زابل به زاهدان يكي از بزرگترين محوطه هاي باستاني ايران در عصر مفرغ در بخش شرقي ايران است. اين تپه در حدود 18 متر از سطح زمينهاي اطراف ارتفاع دارد و وسعت تقريبي آن 150 هكتار است. شهر سوخته از چهار بخش عمده : منطقه وسيع مركزي با 20 هكتار وسعت ، منطقه مسكوني در بخش شرقي تپه به وسعت 16 هكتار، منطقه صنعتي در بخش شمال غربي و قبرستان در بخش جنوب غربي تپه با وسعتي برابر هكتار تشكيل شده است. بقاياي باستاني شهر سوخته به زماني ميان سالهاي 2300 تا 1800 ق.م. تعلق دارد و از چهار دوره استقرار تشكيل شده است.
شهر سوخته
ديوارها در معماري دوره اول ( قديمترين دوره استقرار ) خشتي است. ساختمانهاي دوره دوم و سوم شباهت به بناهاي دوره اول داردند. اما از آنها وسيعتر مي باشند. از دوره چهارم شهر سوخته بقاياي يك ساختمان يا كاخ بزرگ به وسعت 650 متر مربع به دست آمد كه به احتمال در سال 1800 ق.م. سوخته و ويران شده است.
قبرستان شهر سوخته كه به طور تصادفي در سال 1972 ميلادي توسط باستان شناسان شناسايي شد، در بخش جنوب غربي تپه واقع شده است، براي اين گورستان، حدود 20000 قبر تخمين زده اند.
سفال شهر سوخته از نوع نخودي است كه در تمام ادوار چهار گانه استقرار متداول بوده است. سفال خاكستري، كه نوع خاكستري با نقش قرمز آن تنها در دوره اول، و سفال خاكستري با نقش سياه با تزيين چند رنگي در دوره هاي اول و دوم رايج بوده است.
معروفترين سفال شهر سوخته ، نوع تركمني يا نوع كويته است كه بيش از چهل درصد از سفالها را تشكيل مي دهد و شبهت بسيار نزديكي به سفال به دست آمده از افغانستان وتركمنستان دارد. شكلهاي رايج ظروف سفالي را ليوانهاي ساده وكاسه هاي ساده و قمقمه تشكيل مي دهد.
اشياي فراوان به دست آمده از شهر سوخته را ، بيشتر مهره هاي سنگي و پيكره هاي كوچك گلي به شكل حيوانات گوناگون ، و ابزارهاي ساخته شده از چوب و فلز تشكيل مي دهند. اشياي زينتي از سنگ لاجورد و فيروزه و عقيق نيز، به مقدار فراوان از شهر سوخته بدست آمده است. از مهمترين كشفيات در اين محل ، يك لوح گلي به خط " ايلامي مقدم " است.
R A H A
10-08-2011, 04:21 PM
آغـاز نگـارش
ايران در اواخره هزاره سوم ق.م.
طي هزاره سوم و اوايل هزاره دوم ق.م. فلات ايران به چند منطقه فرهنگي متمايز از يكديگر تقسيم شده بود. فرهنگ گرگان سراسر منطقه شرق درياي مازندران را در بر مي گرفت. فرهنگ گيان چهارم- سوم و گودين چهارم، منطقه شرق لرستان را شامل مي گرديد. فرهنگ يانيك ، از شرق آذربايجان آغاز شده و تا قسمتهاي مركزي ايران گسترش يافته بود. در جنوب، جنوب شرقي و شرق ايران،سه فرهنگ مختلف با سفالهاي منقوش ، فارس، كرمان و سيستان را زير پوشش خود در آورده بود.
شرق درياي مازندران
فرهنگ گرگان
در شمال شرقي فلات ايران سفال خاكستري فرهنگ گرگان تركيبي بود از فرهنگ بومي منطقه و عناصري كه به احتمال از غرب وارد منطقه شده بودند. آثار اين فرهنگ را مي توان در نقاطي مانند" شاه تپه " " تورنگ تپه " " ياريم تپه " " دره گز" و چند محل ديگر مشاهده كرد.
سفال خاكستري منطقه گرگان ، حتي تا تپه " حصار " در نزديكي دامغان در حاشيه فلات مركزي نيز گسترش پيدا كرده بود طبقات و لايه هاي اصلي استقرار در اين دوره از فرهنگهاي پيش از تاريخ ايران، به نيمه دوم هزاره سوم ق.م. تعلق دارند. به نظر مي رسد كه استقرار عصر مفرغ دريايم تپه و در دوره IIIb در تپه " حصار " دامغان بر اثر ورودمهاجمان شرقي در يك زمان به پايان رسيده باشد. تپه " حصار " در دوره IIIc دوباره آزاد شد و جوامع مستقر در " شاه تپه " و " تورنگ تپه " بدون وقوع حادثه اي به زندگي خود ادامه دادند.
سفال اين مرحله تداوم سفال خاكستري داغدارلايه هاي قديمتر است. ظروف سفالين معمولا" با خطوط متقاطع يا جناقي داغدار تزيين شده بودند. كوزه هاي بلند ، ظروف با لوله هاي ناوداني و قمقمه از شكلهاي متداول دوره حصار IIIb است. برخي از ظروف ، مانند ظروف ميوه خوري پايه بلند و كوزه هاي استوانه اي لوله دار، از سنگ مرمر ساخته شده بود. از فراواني اشياي مسي گرگان در اين دوره به آساني به آن فلز دسترسي داشته اند. تيغه هاي خنجر سر تكمه اي، مهره اي مسطح مسي، چكش، تبر، سنجاقهاي سرگرد و علمهايي با سرمنقوش، از جمله اشياي مسي به دست آمده از قبور را تشكيل مي دهند. آنان طلا و نقره و قلع در ساختن ظروف و اشياي كوچك و از سنگهايي قيمتي به ويژه عقيق، براي ساختن مهره استفاده مي كردند. وفور انواع اشياء و لوازم در نيمه دوم هزاره سوم ق.م. اشاره اي است به وجود ثروت زياد در سرزمين گرگان . شيوه هاي گوناگوني به كار رفته در ساختن انواع توليدات صنعتي ، از يك سو گوياي ارتباط با دره رود سند - حتي شايد دورتر با سرزمين چين - و از سوي ديگر ، با آناتولي و بين النهرين در غرب است. يكي از دلايل اين ارتباط قرار داشتن اين منطقه در سر راه تجارتي ميان شرق و غرب بوده است. فرهنگ سفال خاكستري گرگان به احتمال زياد در حدود 1900 يا 1800 ق.م. به پايان آمده است. از اين تاريخ تا حدود سال 150 # 930 ق.م. ظاهرا" به استثناي " تورنگ تپه " بقيه محوطه هاي باستاني متروك بودند و چيزي از سرنوشت ساكنان آنها بر ما آشكار نسيت.
R A H A
10-08-2011, 04:21 PM
دليل ترك اين محلهاي اسكان، به احتمال فراوان هجوم طوايف چادر نشين آريايي از سرزمينهاي آسياي مركزي بوده است. طوايفي كه با ورود خود ، شهري را ويران كردند و زندگي در زير چادرها يا فضاي باز را ترجيح دادند. اين مهاجران جديد، بعدها حركت خود را به سمت قسمتهاي جنوبي تر ادامه دادند. با توجه به اين نكته كه " تپه " حصار " و " ياريم تپه " ، شرقي ترين محلهاي اسكان در منطقه فرهنگ گرگان بوده و پيش از ساير محوطه ها اسكان در منطقه فرهنگ گرگان بوده و پيش از ساير محوطه ها ويران شده است، شايد بتوان مسير ورود آرياييهاي تازه وارد به ايران را از سرزمينهاي شرقي تر آسياي مركزي مشخص كرد.
در مسير غرب، مدارك و شواهد چشمگيري ارتباط ميان فرهنگهاي سفال خاكستري ايران را با آناتولي ، مجمع الجزايز اژه و اروپاي مركزي نشان مي دهد. اين مدارك مشابه اغلب با مردمي ارتباط مي يابند كه به زبان هند و اروپائي سخن مي گفتند. از سوي ديگر ، فرهنگ سفال خاكستري گرگان در شرق به سرزمين تركمنستان راه يافت كه ما آن را در دوره پنجم استقرار در " نماز گاتپه " مشاهده مي كنيم.
شمال غرب ايران
فرهنگ يانيك
در اواسط نيمه اول هزاره سوم ق.م. مهاجماني از آن سوي كوههاي قفقاز و شرق آناتولي از راه آذربايجان شرقي وارد سرزمين ايران شدند و در بخش وسيعي از آن سكني گزيدند قديمترين آثار و بقاياي اين مردم در " يانيك تپه" از طريق سفال خاكستري داغداري شناسايي شده استكه رنگ آن از خاكستري تا سياه متفاوت است. اين سفالها دست سازند و لبه تقريبا" چهار گوش در مقطع ته نوك تيز و ظاهري شبيه به ظروف فلزي دارند و از ظروف سفالي ظريف با بدنه نازك به رنگ خاكستري گرگان كاملا" متمايزند. سفال يانيك در آغاز دوره اول مفرغ قديم با طرحهاي كنده هندسي و پرشده با خميري سفيد رنگ تزيين شده . در نيمه دوم ( دوره دوم مفرغ قديم ) طرحهاي كنده جاي خود را به طرحهاي داغدار داد. مردم فرهنگ يانيك ، سرتاسر شمال آذربايجان تانيمه شمال درياچه اروميه را اشغال كردند.
در يانيك تپه 9 لايه ساختماني با بناهاي مدور متعلق به نيمه اول اين فرهنگ مشخص شد. راه ورود به داخل منازل، از طريق بام بوده است. وجود نوع خانه هاي مدور دريانيك تپه همراه با سفال ويژه اين دوره در دو منطقه ديگر در شنگاويت ( Shengavit ) در قفقاز و در بت يراح( Beth Yerah ) در فلسطين، پراكنده مردم فرهنگ عصر مفرغ را در منطقه وسيعي از آسياي غربي آشكار مي سازد.
در نيمه دوم فرهنگ يانيك ، خانه هاي مدور جاي خود را به بناهاي راست گوشه با يك در ورودي داد. در اين خانه ها، دسترسي به پشت بام با نردبان ميسر بود. فرهنگ يانيك - در طول نيمه دوم عصر مفرغ قديم - از راه سرزمينهاي كوهستاني رشته كوههاي الوند به سمت جنوب ايران به حركت در آمد و به دشت همدان راه يافت. آثار اين فرهنگ، در شماري از تپه هاي باستاني در بررسيهاي منطقه همدان شناسايي شده است. دوره پنجم در گودين را همين اقوام نابود كردند و با استقرار خود در آنجا دوره چهارم گودين را به وجود آوردند. حتي تعدادي از سفال نوع نيمه دوم فرهنگ يانيك ، در تپه " گيان " نهاوند نيز گزارش شده است. همچنين در ملاير آثار فرهنگ يانيك در ميان بقاياي لايه هاي متعلق به هزاره سوم مشاهده شده است
R A H A
10-08-2011, 04:21 PM
فرهنگ يانيك ، در " گوي تپه " در آذربايجان غربي ، در حدود 2050 ق.م. به پايان رسيد. در جنوب گودين تپه - تقريبا" در همان زمان - با ورود فرهنگ دوره هاي چهارم و سوم گيان از ميان رفت .
ورود فرهنگ يانيك به سرزمين ايران در طول هزاره سوم ق.م. بخشي از حركت گسترده قبايل و طوايف ساكن در شرق آناتولي و جنوب قفقاز بود كه به طور همزمان ، شاخه هاي ديگري در جهت غرب وارد شمال سوريه و فلسطين شد و فرهنگ خربت كراك ( Khirbet Kerak ) را بنيان نهاد.
با از ميان رفتن فرهنگ يانيك ، سفال تازه اي به رنگ پلي كرم ( چند رنگي ) به رنگهاي قرمز و كرم و سياه ظاهر شدكه با سفال كاپاد وكيه و اليشار هويوك در آناتولي مركزي ارتباط داشت. دارندگان سفال چند رنگي ، در اوايل هزاره دوم ق.م. منطقه غرب درياچه اروميه، از گوي تپه در جنوب تا خوي در شمال را به اشغال خود در آوردند.
اين سفال در گوي تپه در دوره هاي D, C ظاهر شد . عناصر تزييني سفال چند رنگي گوي تپه D,C با وجود تفاوتهاي در شكل ظروف ، ظاهرا" از سنت سفالگري " سفال كاپادو كيه " و ترييالتي " ( Trialeti ) گرفته شده است. سفال كاپادوكيه درحدود 1900 ق.م. در آناتولي مركزي ناپديدشد، اما در ترييالتي در گرجستان به سالهاي 1550 تا 1450 ق.م. تاريخ گذاري شده است. انتساب ميانگين دو تاريخ فوق ، يعني 1900 در آناتولي و 1450 در گرجستان براي آغاز گوي تپه D, C شايد به دور از واقعيت نباشد. وجود يك تك از سفال " نوع خابور" در " دينخواه تپه " در جنوب غربي درياچه اروميه ارتباط ميان دو منطقه را بيشتر تاييد مي كند.
سفال مشخصه نيمه دوم گوي تپه D.C كه از اواسط هزاره دوم تاعصر آهن ادامه يافته در دينخواه تپه نيز ظاهر شده است. شكلهاي متداول اين نوع سفال يعني كوزه هاي گردن بلند، كاسه هاي شكمدار با لبه به خارج بر گشته و يا كوزه كروي با لبه ضخيم ، به رنگ خاكستري و قرمز داغدار در عصر آهن در حسنلوي پنجم و دينخواه تپه نيز متداول بود.
از ديگر محوطه هاي شناخته شده در محدوده فرهنگ يانيك، مي توان از " هفتوان تپه " در نزديكي شهر سلماس ياد كرد كه از هفت دوره تشكيل شده است . قديمترين آنها، دوره هفتم متعلق به دوره سوم عصر مفرغ قديم ( 1900- 2300 ق.م. ) و جديدترين آنها ، دوره اول متعلق به دوره ساساني است.
سرزمين ايلام
محـدوده جغـرافـيايي
R A H A
10-08-2011, 04:21 PM
خط و زبان
نگاهي به تاريخ ايلام
نام سرزمين باستاني ايلام به صورت Hat\Hal-tam-ti و صورتهاي مشابه آمده است. اين نام در خط سومري در صورت هزوارشي Nim.ki نوشته شده كه به صورت Elam(a) (در سومري) و Elamtu (در اكدي) خوانده مي شده است از واژه Hal-tam-ti و نام امروزي ايلام يا عيلام كه در جهان مرسوم شده است ، برگرفته از گونه نوشتاري در عهد عتيق است متاسفانه شيوه نگارش سومري ونوشتاري عهد عتيق بي توجه به اصل واژه براي برخي اين گمان را ايجاد كرده است كه ايلام يا عيلام را واژهاي سامي، هم ريشه با علي -يعلوا عربي بپندارند و آن را به نادرست و ناروا سرزمين بلند معني كنند.
محدوده جغرافيايي
هل تمتي، ايلام ، در معناي اعم خود ، بر سرزمينهايي در جنوب و جنوب غربي ايران زمين گفته مي شده است كه در برگيرنده دشت خوزستان و پارس، از شرق درياچه هاي تختگان و تشك تا رود مارون، و نيز شايد در برگيرنده سرزمينهاي در شمال دشت خوزستان و پارس بوده باشد.
متاسفانه آگاهيهاي ما از جايها و سرزمينهايي كه در تاريخ هل تمتي سهم بسزايي دارند اوان(Awan )، سيمشكي (Simashki ) و حتي سرزمين هل تمتي (ايلام ) در معناي اخص خود اگر هيچ نباشد بسياربسيار اندك است .به سبب بزرگي و شكوه شهر شوش ، دشت نيز شوش خوانده شده است . البته ، بخشي از سرزمينهاي پارس، منطقه تل بيضا و مرودشت و شايد هم بخش بزرگتري از پارس را ( An-za/sha-an ) مي خوانده اند و مركز آن شهر انشان /انزان بوده كه ويرانه هاي آن در مليان تل بيضا در نخستين سالهاي دهه 50 حفاري شده است . شهرهاي باستاني هل تمتي ، هوهنوري / خوخنوري (Huhnuri ) هيدلو / هيدلي (Hidalu/I ) پايتخت سوم هل تمتي در زمان آشوريان را به ترتيب درناحيه باشت بابويي و دژ سپيد مي توان در نزديكي فهليان جاي داد . البته ليان (Liyan =بوشهر ) و چند شهر در دشت خوزستان بوده است و براي جاهاي ديگر جايها و شهرهايي كه فراسوي خوزستان و پارس قرار داشته اند تنهامي توانيم به حدس و گمان متكي باشيم .
خط و زبان
در مقايسه با بين النهرين آنچه از ايلام تا كنون به دست آمده بسيار اندك مي باشد . اين امر سبب شده است كه آگاهي ما درباره زبان ايلام پيش از داريوش بزرگ ،بسياراندك باشد.
R A H A
10-08-2011, 04:22 PM
خط ايلامي
آنچه ايلاميان براي ما برجاي نهاده اند ، به دو بخش اصلي تقسيم مي شود:
- ايلام متقدم و ايلام نوشته شده به خط مرسوم ميخي .
1 . ايلام متـقدم : نوشته هاي به دست آمده از ايلام متقدم ، در بردارنده سه گروه متمايز از يكديگر است. نخستين گروه ، به احتمال از آن قرون پاياني هزاره چهارم و آغاز هزاره سوم پيش از ميلاد است كه در شوش پيدا شده اند . اين گروه در بردارنده عددها و رقمهايي همراه با شكل حيواني اهلي است .گروه دوم ، به احتمال نوشته هاي ديواني بوده است . در اين نوشته ها، در حدود پنج هزار شكل يافت شده اند كه به نظر مي رسد 400 تا 800 مورد از آنها شكل اصلي بوده كه به صورت شكل نگاري Logogramme به كار برده مي شده اند . از سومين گروه ، نوزده نوشته به دست آمده كه هفده نوشته آن از شوش است و يكي از شهداد كرمان و ديگري از تپه اي روبه روي تخت جمشيد . اين نوشته ها ، بر روي تنديسها وظروف و يا به صورت گل نبشته هايي بزرگ است. ازاين 19 نبشته ، 3 نبشته آن افزون بر خط ايلام داراي نبشته أي به زبان اكدي نيز هستند . شيوه خواندن شادروان هينتز( W.Hinz ) و برداشت وي از اين نوشته ، هنوز مقبوليت تام نيافته است .
2. نوشته هاي خط ميخي : نخستين نوشته هاي به دست آمده از ايلاميان به خط ميخي مرسوم ، همزمان با سلسله اكد است . مهمترين نوشته اين دوره ، پيماني ميان نرام سين (Naram-sin ) پادشاه اكده (2218-2254 ق.م. ) با پادشاهي از ايلام - كه به نظر بيشتر ايلام شناسان نام وي هيت ( Hita ) يازدهمين فرمانرواي سلسله اوان (Awan ) مي باشد.از زمان سرنگوني سلسله اكد تا ميانه قرن سيزدهم پيش از ميلاد، نوشته أي به زبان ايلامي به دست نيامده است. همه نوشته هاي به دست آمده از اين چند سده ، به زبانهاي سومري و اكدي است. با روي كار آمدن خاندان ايگي هلكي ( lgi/e-Halki ) بار ديگر به كارگيري خط و زبان ايلامي رونق گرفت و تا سالهاي پاياني هخامنشيان ، ادامه يافت .
زبان ايلامي
زبان ايلامي ، زباني است كه تاكنون پيوند مستقيم آن با ديگر زبانهاي منطقه دقيقا" مسجل نشده است . زباني است كه از نظر دستوري پيوندي با افزودن پسوندهاي گوناگون به پايان واژه و نيز ، ميان وندهايي خاص و پسوندهاي ضميري به ريشه فعل در سه صورت اصلي آن و بدون در نظر گرفتن جنس و يا حالت واژه در جمله ، مقصود خود را بيان مي كرد . زبان ايلامي گرچه از نظر دستوري ساختار آسان را نشان مي دهد ، ولي از نظر محتوايي به علت كمبود نبشته ها بجز از ايلام هخامنشي و نيز نبود فرهنگي تطبيقي با ديگر زبانهاي همزمان ، از درك و فهم معناي راستين آن ناآگاهيم .
پرچم ايران - نقشه ايران - مردم شناسي - آب و هوا - موقعيت جغرافيائي - 3000 قبل از ميلاد تا زمان معاصر - علوم و فنون
سلسله سوكل مخ
ايلامي ميانه ( حدود 1100 - 1450 ق.م. )
ايلامي نو از 814 ق.م. تا كوروش بزرگ
R A H A
10-08-2011, 04:22 PM
نگاهي به تاريخ ايلام
از آغاز و چگونگي برپايي حكومت و نيز پيدايش تاريخ در ايلام، اطلاعي در دست نداريم. با نام ايلام KUR.NIM.KI.=Elam(a) نخستين بار در نامنامه شاهان سومري كه در حدود سالهاي 2100 ق.م. تنظيم شده است . برخورد مي كنيم. بر اساس اين نامنامه در حدود سالهاي 2600 ق.م. فرمانروايي از شهر كيش ( Kish ) ايلام را فتح كند . در حماسه اي ديگر از سومريان فروانرواي شهر اوروك ( Uruk ) از فرمانرواي ارت Aratta ( شهداد كرمان ) در خواست فلزهاي گرانبها و سنگ لاجورد وصنعتگر كرده است . در حماسه أي از لوگل - بند ( Lugal-banda ) يكي ديگر از فرمانروايان اوروك آمده كه وي از راه انشان Anshan/Anzan (بيضاي فارس ) بر ارت تاخته است . در زمان همين فرمانروا و دموزي (Dumuzi ) - پادشاهي نيمه خدا - ايلاميان نيز بر بين النهرين تاخته اند .
بر اساس همين نامنامه ، در حدود سالهاي 2500 ق.م. ايلاميان بين النهرين را به تصرف در آورده و سه فروانروا از سلسله اون به مدت 356 سال( تعداد سالها را اسطوره اي بايد به شمارآورد ) بر آن سرزمين فرمانروايي كرده اند . در حدود سالهاي 2450 ق.م. يكي از فرمانروايان شهر لگش (Lagash) از پيروزي خود بر ايلاميان سخن گفته است. در حدود 80 سال از اين يكي ديگر از فرمانروايان همين شهر مدعي پيروزي بر سپاهي مركب از 600 سرباز ايلامي كه شهر را مورد حمله قرار داده بودند ، شده است .
باروي كار آمدن شروكين اكدي ( Sharru-kin =سارگون اول) 2279 -2334 ق.م. واقعه هاي تاريخي بيشتر صورت حقيقي به خود گرفته اند تا حماسي محض و اسطوره اي .
از زمان اين پادشاهان بين النهريني خاندان شروكين، نخستين بار با نام فرمانروايان واقعي جنوب ايران روبه رو مي شويم . بر اساس دو نوشته شروكين ، وي بر ايلام و ورهشي و رخشي Warahshi - مرهشي مرخشي Marahshi وپرش (Parashe ) ( قرنهاي بعد ) - تاخته غنيمتهاي بسيار از شهرهاي شوش و اون ( مكان نامعلوم ) بر گرفته است . در ميان شكست خوردگان ايلامي دوباره با نام سنم - شيموت ( Sanam -Chimut ) ، يك بار با عنوان حكمران ( Ensi ) و بار ديگر با عنوان نايب السلطنه (GIR/NITA ) و لوه- ايشن ( Luh-ishan ) پسر پادشاه ايلام كه هيشپ- رشيني ( Hishep-Rashini ) نام داشته و نيز يك داور و برادر پادشاه ورهشي و چند حكمران جزء ديگر ، برخورد مي كنيم.
گل نبشته اي يكتا كه زمان نسخه برداري آن بايستي در حدود ميانه سالهاي 1800 تا 1600 ق.م. بوده باشد به دست آمده است كه در بردارنده نام دوازده پادشاه سلسله اوان مي باشد . بر اساس اين نبشته ، بنيانگذار سلسله اوان ، پلي ( Peli ) نام داشته است كه متاسفانه نه از وي و نه از شش پادشاه پس از او ، هيچ گونه آگاهي در دست نداريم . فرمانرواي هشتم اين نامنامه ، لوه ايشن ( Luhishan ) است كه به احتمال زياد بايد همان لوه -ايشن ( Luh-ishan ) نام برده شده در نبشته شروكين باشد. اگر اين احتمال درست باشد ، آغاز سلسله اوان به حدود 2500 ق.م. مي رسد.
R A H A
10-08-2011, 04:22 PM
فرمانروايان اكدي پس از شروكين نيز ، هر يك مدعي حمله به جنوب ايران و تصرف شهرهاي آن بودند. سومين فرمانرواي اكد ، من - ايشتو - سو ( Man-ishtu-su ) در نبشته أي مي گويد كه سپاهيان وي انشان (در فارس ) شري خوم / هوم ( Sherihum ) ( مكان نامعلوم به احتمال در محدوده فارس ) و سي و دو شهر را كه بر كناره درياي پارس بوده اند ،به تصرف خود در آوردند. حكمران شوش ( Ensi ) در اين زمان به نام اشپوم ( Eshpum ) خود را بنده من - ايشتو - سو خوانده است . فرمانرواي ديگر اكد ، نرام سين ( Naram-Sin ) نيز بر جنوب ايران تاخته تا شورش همگاني ملوخ ( Meluthha ) =ارت ( شهداد كرمان ) ، ورهشي و همه سرزمين انشان را سركوب نموده است . نخستين گل نبشته زبان ايلامي به خط ميخي مرسوم ، پيمان نامه أي ميان وي و فرمانروايي نامعلوم از ايلام - شايد هيت ( Hita ) يازدهمين فرمانرواي سلسله اوان - مي باشد . آخرين فرمانرواي سلسله اوان پوزور- اين شوشينك ( Puzur-In-Susinak ) و يا تعبير شادروان هينتز ، كوتيك - اين شوشينك ( Kutik-In-Shushinak ) است كه از وي سه نبشته به اكدي همراه با متن ايلامي متقدم ، به دست آمده است وي در دو متن اكدي خود را " نيرومند " ( Diannum ) و پادشاه اوان ( LUGAL/Shar Awanki ) ناميده و در سومين متن ،خود را نايب السلطنه GIR.NITA= Shakkanakkom خوانده و نيز خود را فاتح هفتاد جاي از جمله كيمش ( Kimash ) ( ميان جبل حرمين و زاب كوچك ) و سيمشكي ( Simashki ) ( جاي نامعلوم ) ، شهر يا سرزميني كه در آن قرن بعد خاستگاه سلسله جديد فرمانروايان ايلامي بوده ، شمرده است .
پس از سرنگوني اكديان به دست گوتيان و تا برقراري سلسله سيمشكيان در ايلام ، در نبشته هاي بين النهريني تنها دو مورد از ايلام ياد شده است : گودا ( Gudea ) فرمانرواي لگش ( به احتمال حدود 2124 -2143 ق.م.) يك بار براي آراستن پرستشگاه شهر لگش به آن شهر رفته بودند ياد كرده است .
با به قدرت رسيدن سلسله سوم اور در بين النهرين ( 2004 - 2112 ق.م. ) بار ديگر دشت خوزستان را زير نفوذ و چيرگي پادشاهان اين سلسله مي يابيم . از زماني شولگي ( Shulgi ) ، دومين پادشاه سلسله سوم اور ( 2047 - 2094 ق.م. ) ، فرمانروايان شوش از سوي پادشاهان اين سلسله تعيين مي شده اند و همچنين ، مسافران بسيار ميان شهر لگش در بين النهرين و شهرهاي شوش ، ادمون ( Adamdun ) ( جاي نامعلوم ) ، سبوم ( Sabum ) ( جاي نامعلوم )، ورهشي ( جاي نامعلوم ) ، هوهنوري ( Huhnuri ) = هنر ( Hunar ) زمان داريوش بزرگ ، به احتمال زياد در نزديكيهاي باشت امروزي ، سيمشكي ( جاي نامعلوم ) ، انشان ( بيضاي فارس ) و سرزمين سو ( KUR.SU ) ( جاي در همين زمان ،پادشاهان اور با دادن دختراني از خانواده خود به همسري حكمرانان شوش ، آنان را همپيمانان خود نگاه مي داشتند . شولگي در سال هيجدهم پادشاهي خود يكي از دخترانش را به زني فرمانرواي انشان داد . شو- سين (Shu - Sin ) ( 2029 - 2037 ق.م. ) و ايبي - سين ( Ibbi - Sin ) نيز دختران خود را به همسري فرمانروايان زبشلي ( Zabashli ) ( جاي نامعلوم ) و انشان دادند.
با مهاجرت هجوم گونه آموريان به بين النهرين و پديد آمدن سستي و ناتواني در سلسله اور سوم ، ايلاميان براي رهايي از چيرگي بين النهرين ، سر به شورش برداشتند . از اين رو ، ايبي سين وادارشد كه در سالهاي نهم و چهارده هم سلطنت خويش به هوهنوري ( منطقه فهليان ) و ادمدون و اوان بتازد . سرانجام در سال 2004 ق.م. سپاهي از ايلاميان و مردم سو- به فرماندهي فرمانرواي انشان كه داماد - ايبي سين بوده - اور را به تصرف در آوردند و آخرين فرمانرواي اور سوم را با خود به انشان بردند .
R A H A
10-08-2011, 04:22 PM
از شوش ، نامنامه أي ب بابلي كهن به دست آمده است كه در بردارنده نام دوازده پادشاه سلسله سيمشكي در شوش است . سه فرمانرواي نخست اين سلسله ، گيرنم ( Girnamme ) ، تزيت ( Ebarti ) به گواهي مدارك سومري مي بايست همزمان با پادشاهان سلسله سوم اور بوده باشند و به احتمال ، تا حدود سال 1928 ق.م. در شوش فرمان مي رانده اند . در اين سال ، يكي از فرمانروايان شهر لارسا ( Larsa ) به نام گونگونوم (Gungunnum ) ( 1906 - 1932 ق.م.) به جنوب ايران تاخته و تا انشان را به تصرف خود در آورده و به احتمال زياد ، اين حمله سبب سرنگوني سلسله سيمشكي ها شده است .
سلسله سوكل مخ ( SUKKAL.MAH ) ( حدود سالهاي 1900 تا 1500 ق.م. )
عنوان سومري سوكل مخ ( SUKKAL.MAH ) در اكدي (Sukkalmahhu ) متشكل از دو بخش ( SUKKAL ) پيامبر و فرمانروا و ( MAH ) بزرگ است . عنوان sukkal عنواني بوده كه فرمانروايان منصوب شده از سوي شاهان اور سوم در شوش به كار مي برده اند كه در ضمن اندك تشابهي نيز با واژه ايلامي sunkir,sukkir,sunki = شاه دارد . اين دوره در تاريخ ايلام ، يكي از مستندترين دوره هاي تاريخي است . افزون بر نوشته سنگ بنا ها ، هدايا و نسخه هاي باز نويسي شده اين دوره در دوره ايلامي ميانه ، صدها نبشته حقوقي و اقتصادي به زبانهاي سومري و اكدي نيز از اين دوره بر جاي مانده كه به ياري آنها ، هم مي توان از شيوه فرمانروايي سوكل مخ ها آگاهي پيدا كرد و هم، روزنه أي به درون جامعه ايلاميان آن زمان باز كرد .
در نبشته هاي حقوقي ، پس از طرح دعوا و نتيجه ، دو دعوا مي بايستي به جان خدايان و سپس به جان سوكل مخ و سپس سوكل ايلام و سيمشكي ( اغلب برادر كهتر سوكل مخ ) و سوكل شوش ( اغلب پسر يا نوه سوكل مخ ) سوكند ياد مي كردند . با مرگ سوكل مخ ، سوكل ايلام و سيمشكي جاي وي را گرفت . سوكل شو شبه سوكل ايلام و سيمشكي مي رسيد و سوكل جديدي ( معمولا" پسر سوكل مخ جديد ) بر شوش گمارده مي شد. زمان تقريبي برخي از سوكل مخ را مي توان با توجه به نوشته هاي بين النهريني تعيين كرد :
1 . شيروكتوه / شيرو كتدوه ( Shirtukt/duh ) همزمان با شمشي ادد/ ادو( Shamsi-Adad/Addu ) .
2 . سيوه - پلر- هوپك ( Huppak-Siwe-Palar ) و كودوزولوش اول همزمان با حمورابي پادشاه بابل ( 1750-1792 ق.م.) .
3 . كوك نشور ( Kuk-Nashur ) با سال اول پادشاهي امي صدوق ( Ammisaduqa ) ( 1646 ق.م. ) .
R A H A
10-08-2011, 04:22 PM
سر سلسله سوكل مخ ها اپرتي ( Eparti ) ( ابرت Ebarat ) نام داشته است كه تشابه اسمي بسيار با ششمين فرمانرواي سيمشكي ها دارد . به يقين نمي توان گفت كه آيا اين دو ، يك شخص بوده اند يا نه ، اما احتمال يكي بودن آن دو ضعيف است . در نبشته أي از اپرتي به عنوان پادشاه انشان و شوش ، از شيلهه ( Shilhaha )سوكل مخ ، پدر سرزمين (؟) انشان و شوش ، ازاد / تهوشو (Add/ ttahushu ) سوكل و Magitrate فرمانرواي مردم شوش نام برده شده است . در نبشته هاي سالهاي بعدي شاهان سوكل مخ و همچنين در دوره هاي ايلامي ميانه ، خود را پسر خواهر ( Rohushak ) شيلهه خوانده اند . به نظر مي رسد كه شيلهه توانسته است بار ديگر قدرت ايلاميان را بر شوش پس از تاخت و تاز گونگونوم تثبيت كند ( اندكي پيش از 1900 ق.م. ) همچنين ، به احتمال انتقال قدرت از سيمشكيان به سوكل مخ ها بدون پديد آمدن تغييراتي شديد بوده باشد . همزمان با روي كار آمدن سوكل مخ ها در ايلام ، در ميان فرمانروايان به دو شخص به نامهاي ورد - سين ( Warad-sin ) ( 1823 - 1834 ق.م.) وريم - سين ( Rim-Sin ) ( 1763- 1822 ) از لارسا بر مي خوريم كه از نوادگان شخصي به نام پسر ( Kudur-Mahuk ) و شيمتي - شيلهك ( Shimti-Shilhak ) بوده اند. نمي توانيم منكر نفوذ ايلاميان اين دوره بر بين النهرين در ميان فرمانروايان قبيله أي شويم .
با ارتقاي سيوه- پلر -هوپك و كودوزولوش ، قدرت ايلام گسترش يافت . بر اساس نوشته هاي شهر ماري ( Mari ) ( تل الحريري امروزي ، در سوريه و نزديك مرز عراق و بر كناره رود فرات ) ، سيوه -پلر - هوپك ( كه به صورت Seplarpak نوشته شده ) شاه انشان و سوكل ايلام ، اشنونا ( بر كناره رود دياله ) را به تصرف در آورد . در حالي كه نواحي گوتيوم ( Gutium ) - در كوههاي زاگرس و بر كناره رود زاب كوچك - را نيز در تصرف داشت .
در زمان كودوزولوش اول ، دارنده مهري كه به احتمال از شهر مرزي ملگيوم ( Malgium ) ( به احتمال بر كناره رود دياله) خود را غلام كودوزولوش ( نوشته شده به صورت Kudusulush مي خواند . در اين زمان ايلاميان با در اختيار داشتن رودهاي دياله و زاب كوچك ، پس از مرگ شمشي ادد - پادشاه آشور - سرزمينهاي شمالي بين النهرين و كناره هاي دجله را به تصرف خود در آوردند و به رودهاي باليخ و خابور رسيدند.
در بابل ، حمورابي قدرت بسيار يافت و در سال سي ام ( 1764 ق.م. ) نيروهاي متحد ايلام ، اشنون ( Eshnunna ) و سوبرتو ( Subartu ) و ملگيوم را شكست داد و پس از آن ديگر شهر هاي بين النهرين را به تصرف خود در آورد . جانشين وي ، سمسو - ايلون ( Samau-Iluna ) ( 1712 - 1749 ق.م.) نيز مدعي باز پس راندن ايلاميان و گوتيان به مرزهايشان شده است . پس از نيمه نخست قرن هيجدهم ق.م. مدارك بين النهريني مربوط به فعاليتهاي سياسي سوكل مخ ها به گونه أي چشمگير كاهش يافته است . بر اساس نوشته هاي يافت شده در شوش وبرخي مدارك بين النهريني همزمان ، مي توان گفت كه فرمانروايي سوكل مخ ها ، تا اوايل سده پانزدهم ق.م. به درازا كشيده است و از اين رو طولاني ترين سلسله در ايلام بوده است .
ايلامي ميانه ( حدود 1100 - 1450 ق.م. )
R A H A
10-08-2011, 04:23 PM
از چگونگي به پايان رسيدن سلسله سوكل مخ ها و نيز از چگونگي بر روي كار آمدن خاندان ايگي هلكي، آگاهي چنداني در دست نيست . سه شخص كه داراي عنوان پادشاه شوش و انشان هستند ، به نامهاي كيدينو ( Kidinu ) وتن / دن روهوراتير ( دوم ) ( Tan/Dan -Ruhuratir ) و اين شوشينك - شر - ايلاني (In-shusinak-shar-Ilami ) مي باشند . مدارك يافته شده در هفت تپه متعلق به زمان تپتي - اهر
( Tepti-Ahar ) پادشاه شوش و انشان است . البته ، بيشتر گمان برده مي شود كه وي يكي از فرمانروايان سلسله سوكل مخ ها بوده است ، اما به كارگيري نام سالي از آن كدشمن _ انليل اول Kadashman-Enlil = ( Kadashman-d.DUR.GL ) ( مرگ در 1374ق.م. ). در مهري كه داراي نام تپتي اهر است ، زمان فرمانروايي وي را به حدود سال 1360 ق.م. مي رساند. بر اساس يك گل نبشته تاريخ نگاري بابلي ، كوري گلزوي دوم (Kurigalzu ) ( 1324 -1345 ق.م.) پادشاه كاشي بابل يورش برده و هورپتيل ( Horpatila ) پادشاه ايلام ( Elammat ) را شكست داده است .
از قرنهاي سيزدهم و دوازدهم ق.م. نوشته هاي بسيارارزشمندي از شاهان اين دوره بر جاي مانده است . از نخستين پادشاهان ايلامي ميانه ، تنها نامهايي بر جاي مانده است كه بزرگترين پادشاه تاريخ ايلام به نام شيلهك - اين شوشينك ( Shilhak-In-shushinak ) در فهرستهاي خود به هنگام بازسازي پرستشگاه خداوند "اين شوشينك " در شهر شوش ، از آنان نام برده است . وي نخست از دو پسر ايگي -هلكي ( lgi/e-Halki ) به نامهاي پهير - ايشن ( Pahir-Ishshan ) و اتر - كيته (Attar-Kitah ) بلافاصله پس از شاهان سلسله سوكل مخ ها ياد مي كند كه به احتمال ، سه نسل پيش از كيدن - هوترن ( Kidin-Hutran ) بوده اند . دو نوشته يافت شده از ده نو ، گواه بر فرمانروايي ايگي - هلكي پيش از دو فرزندش است .
پس از اتر كيته - پسروي هومبن -نومن ( Humban-numena ) به پائشاهي رسيد كه پرستشگاهي در ليان ( بوشهر ) بنا مي كند. از وي ، نوشته أي اهدايي به اكدي و پاره آجري كه برآن تنها بخشي از نام او باقي مانده ، برجاست . شيلهك اين شوشينك از وي به عنوان سازنده ( بازسازنده ) پرستشگاه خداوند اين شوشينك پيش از خود ياد كرده و او را از فرزندان سوكل مخ بزرگ ، شيلهه خوانده است .
پس از هومبن - نومن ، پسر وي به نام اونتش - گل / نپيريش ( Untash-d.Gal/Napirisha ) به پادشاهي رسيدو به احتمال ، پادشاهي وي همزمان با پادشاهي شولمانو- اشريداول ( Shulmanu-Asharid ) , ( 1245 - 1247 ق.م. ) پادشاه آشور ، و كدشمن - انيل دوم ( Kabashman ) ( 1256-1264 ق.م. ) پادشاهان كاشي بابل بوده باشد.
وي در 42 كيلومتري جنوب شرقي شوش پرستشگاه بزرگ چغازنبيل را در شهر آل - اونتش - گل / نپيريش ( شهر اونتش گل / نپيريش ) ك امروز بزرگترين و سالمترين زيگورات بر جاي مانده در ايران و بين النهرين است . براي خدايان شوش و ايلام ، به ويژه خداوند اين شوشينك ساخت . همچنين ، از كارهاي ساختماني و بازسازي شوش نيز -غافل نبود . با پيدايش سستي در فرمانروايي كشتي - لييش چهارم ( Kashti-Liliash ) ( 1235 - 1242 ق.م. )پادشاه بابل ، اونتش گل / نپيريش بر بين النهرين تاخت و با غنيمتهاي بسيار كه در بردارنده تنديسهاي خداياني چند نيز بود، به شوش باز گشت .
R A H A
10-08-2011, 04:23 PM
در بيست سال پادشاهي اونتش گل/نپيريش ، ايلام از انزواي تاريخي خود بيرون آمد و بار ديگر ، در پهنه سياست روز منطقه فعال شد .
پس از مرگ اونتش- گل /نپيريش ،شخصي به نام اونپتر / گل نپيريش ( GAL/Napirisha - Unpatar ) به پادشاهي رسيده كه گفته شده پدرش پهير ايشن ( Pahir-Ishshan ) نام داشته است . ب احتمال زياد ، اين پهير - ايشن نمي توانسته عموي هومبن - نومن - پدر اونتش - گل / نپيريش بوده باشد، شايد از نوادگانش باشد . در زمان فرمانروايي اين پادشاه در آشور توكولتي - نينورت ( Tukulti-Ninurta) ( 1208-1244 ق.م.) به گسترش قلمرو خود پرداخت و در حمله به بابل كشتي لييش چهارم را به اسارت به آشور برد وشاهي دست نشانده خود را به پادشاهي بابل منصوب كرد. در بازگشت از بابل ايلاميان وادار به باز پس نشيني از كناره هاي رودخانه كرخه شدند كه در تسلط خود داشتند .
گفته شده كه پس از مرگ اونتش - گل / نپيريش به مدت يكسال همسر وي به نام نپير - اسو ( Napir-Asu ) كه پيكره أي مفرغي به وزن 2200 كيلو ( بدون سر ) از وي برجاي مانده، پادشاه ايلام شده است. اما ، مدركي كه اين را تاييد كند وجود ندارد .
پس از او نپتر - گل / نپيريش ، برادرش به نام كيدين هوترن ( Kidin -Hutran ) به پادشاهي رسيد كه به احتمال ، حدود بيست سال پادشاهي كرده است . كيدين هوترن با استفاده از ناتواني پادشاهان كاشي بابل ، دو بار بر بين النهرين تاخت و با غنيمتهاي بسيار ، به شوش بازگشت .با وجود اين دو يورش موفقيت آميز ، بابل همچنان زير سلطه آشور باقي ماند.
پس از كيدين هوترن ،شخصي به نام " هلوتوش/ هلودوش - اين شوشينك " سلسله جديد و نيرومندي را در ايلام پايه گذاري كرد كه به مدت حدود پنجاه سال ،نيرومندترين نيروي سياسي و نظامي منطقه بوده است .
شوتروك - نهونت ( Shutruk-Nahhunte ) پس از هلو دوش - اين شوشينك به پادشاهي رسيد. وي با استفاده از زمان مناسب به همراه پسر خود ، كوتير - نهونت ( Kutir-Nahhunte ) بربابل تاخت ( 1160 ق.م. ) و شكست سختي را بر پادشاه آن زبت - شوم- ايدي (Zababa-shum-iddina ) وارد كرد وسبب سرنگوني وي شد. شوتروك - نهونت در بازگشت به شوش ، انبوهي از غنيمتهاي جنگي را چون ستون قانون حمورابي ، سنگ يادبود من - ايشتو - سو اكدي و با خود به شوش آورد.
R A H A
10-08-2011, 04:23 PM
سه سال بعد ، 1157ق.م. كوتير - نهونت موفق شد آخرين پادشاه سلسله كاشي ها به نام انليل - نادين-آخ ( Enlil- nadin-ahe ) را دستگير و به همراه تعداد زيادي از بينالنهرينيها به ايلام بفرستد . كوتير- نهونت كه پس از پدر به پادشاهي رسيده بود ، با غنيمتهاي بسيار ، از جمله : پيكر خداوند مردوك ، خداي بابل و پيكره هاي ديگر خدايان بين النهرين به شوش باز گشت . ب اسارت بردن خداوند مردوك ، تا"ثير بسياري بر روحيه مردم بين النهرين گذاشت و سبب شده كه چهار دهه بعد ، بين النهرينيها بر ايلام بتازند و آن پيكره را بار ديگر به بابل بازگردانند .
پس از مرگ كوتير - نهونت در حدود سال 1140 ق.م. برادرش شيلهك اين ش.شينك ( Shilhak-In-Shushinak ) كه بي گمان بزرگترين پادشاه تاريخ ايلام بود، به پادشاهي رسيد. وي با هشت بار لشكركشي ، دامنه سلطه ايلام را تا نواحي كركوك و كوههاي غربي زاگرس گسترش داد. به احتمال زياد وي، سبب اختلال در حكومت آشور شد ومسبب قتل" آشور-دان " اول ( Ashshurdan ) ( 1134-1179 ق.م. ) گشت . همچنين ، يك بار نيز به بابل كه به احتمال شورشهايي در آن پديد آمده بود تاخت و تا بابل و فرات پيش رفت . شيلهك - اين - شوشينك پس از مرگ برادر ، با همسر وي نهونت - اوتو ( Nahhunte-Utou ) ازدواج كرد و در همه نوشته ها ، همواره براي وي و فرزنداني كه از برادرش بودند در خواست طول عمر وشادي و خوشي كرده است .
از شيلهك - اين - شوشينك نوشته هاي بسياري بر جاي مانده است .نبشته هاي پيروزيها و آبادانيهايش . وي ، به هنگام نو سازي پرستشگاههاي گوناگون ، از شاهان گذشته أي كه براي نوسازي آن پرستشگاه كوشش كرده بودند نام برده است . از اين رو ، فهرست طويلي از پادشاهان گذشته ايلام براي ما به يادگار گذاشته است .
پس از مرگ شيلهك اين شوشينك ، پسر وي " هوتلودوش - اين شوشينك " ( Hutelludus-In-Shushinak ) به پادشاهي رسيد. وي نيز همانند پدر، به نوسازي پرستشگاهها پرداخت . در زمان وي ، بابل و نواحي دجله از زير چيرگي ايلام خارج شد و پادشاه بابل ، " نبوكدوري- اوصور" ( Nabu-kudurri-usur ) ( 1103 -1124 ق.م.) دو حمله به خوزستان و شوش مي كند كه دومين آن ،در گرمترين روزهاي تابستان خوزستان بود .
در اين حمله ، هوتلودوش اين شوشينك را وادار به گريز از شوش شد و نبوكدوري اوصور ، تنديس خداوند مردوك را از شوش به بابل بازگرداند . شايد با بازگشت نبوكدوري اوصور ، هوتلودوش - اين- شوشينك به شوش باز گشته و آنجا را در اختيار خود گرفته باشد .
با پايان يافتن پادشاهي هوتلودوش اين شوشينك، يك باره با سكوت كاملي در مورد ايلام و نيز بيشتر سرزمينهاي خاور نزديك روبه رو مي شويم كه كم و بيش نزديك به دويست سال به درازا مي كشد .
R A H A
10-08-2011, 04:23 PM
نوشته هاي ايلامي ميانه قرن هشتم پيش از ميلاد ، برادر هوتلودوش اين شوشينك را به نام " شيلهين -همرو-لگمر " ( shilhina-Hamru-Lagamar ) پادشاه بعدي ايلام خوانده ، ولي در مورد اين پادشاه ، سندي از زمان خود وي به دست نيامده است .
ايلامي نو از 814 ق.م. تا كوروش بزرگ
در نبردي كه ميان ايلاميان و بابليان با سپاهيان سين - اخ -اريب ( Sin-ahhe-eriba ) ( سناخريب، 681-704ق.م. ) پادشاه تازه آشور رخ داد ، آشوريان پيروز شدند و پسر سين - اخ - اريب به نام آشور- نادين - شومي ( Assur-nadin-shomi ) به پادشاهي بابل منصوب گشت ( 700ق.م. )
پس از شوتروك - نهونت دوم ، برادرش هلوشو- اين شوشينك ( Hallush-In-Shushinak ) ( 693-698 ق.م.) به پادشاهي ايلام رسيد .
هنگامي كه سين اخ اريب سرگرم سركوب آخرين ياران مردوك - اپل - ايدين بود هلوشو - اين -شوشينك به شمال بابل تاخت و به ياري بابليان ، پسر سين - اخ - اريب را دستگير كرد و به ايلام فرستاد ( 694 ق.م.) و يكي از متحدان بابلي خود را به پادشاهي بابل نشاند .
در سال 693 ق.م. آشوريان به بابل تاختند و پس از به دست گرفتن بابل ، دست نشانده ايلاميان را به اسيري گرفتند .در پايان سال 693 ق.م. گفته شده كه براثر شورشي ، هلوشو - اين شوشينك كشته شد و كودور - نهونت دوم به پادشاهي نشست . كودور - نهونت ، پايتخت ايلام را به مدكتو ( Madakto ) ( به احتمال در شرق يا جنوب شرقي خوزستان ، جايي تا حدي دورتر از دسترس آشوريان ) و سپس ، به هيدلو ( Hidalo ) ( هيدلي Hidali ) در گل نبشته هاي تخت جمشيد و بي گمان دژسپيد در نزديكي نور آباد فهليان ) منتقل كرد.
در سال 692 ق.م. سين - اخ - اريب به ايلام تاخت . بنابرگزارشي ، كودور - نهونت ، سه ماه پس اين حمله مرد و بنابر گزارش ديگر ، وي دستگير و دو ماه پس از آن كشته شد. پس از كودور - نهونت، هومبن - نيمن ( Humban-nimena ) ( 689-692ق.م.) به پادشاهي رسيد.
در سال 691 ق.م. وي فرماندهي سپاهيان ايلامي ، بابلي و كوه نشينان زاگرس را نبردي با آشوريان ، بر عهد داشته كه بنابر نوشته هاي بابلي ، پيروزي از آن هومبن - نيمن شده است . سال بعد - به تلافي- سين - اخ - اريب بابل را تصرف و ويران كرد .
R A H A
10-08-2011, 04:23 PM
اندكي پس از سقوط بابل ، هومبن - نيمن در گذشت و هومبن - هلتش اول ( Humban-haltash ) ( 681-688 ق.م.) به پادشاهي رسيد . د رزمان وي ، به نشان دوستي گويا برخي از پيكره هاي خدايان بابلي كه در زمانهاي گوناگون به شوش برده شده بودند ، به بابل بازگردانده شدند. هومبن - هلتش اول بر اثر بيماري در سال 681 ق.م. مرد .
پس از وي ، هومبن - هلتش دوم ( 675-680 ق.م. ) به جاي وي نشست . با كشته شدن سين - اخ - اريب در سال 681 ق.م. ، بار ديگر بابليان كوشيدند تا از پشتيباني ايلاميان برخوردار شوند . در سال 675ق.م. هومبن - هلتش دوم به شمال بابل تاخت و شهر سيپر( Sippar ) را تصرف كرد.
اندكي پس از اين رويداد ، گويا بر اثر سكته در گذشت و برادرش اورتكي ( Urtaki ) به پادشاهي رسيد . با روي كار آمدن اورتكي ، رابطه أي دوستانه ميان وي و پادشاه آشور ، آشور - اخ - ايدين ( Ashshur-an-Issin ) ( اسارها دون 669 -680 ق.م.) پديد آمد و ايلاميان از ياري دادن به شورشيان بابلي بر ضد آشوريان ، خوداري نمودند . اين پيوند دوستي در زمان پادشاهي آشور - باني - اپلي ( Ashsur-bani-apli ) ( آشورباني پال ، 627-668 ق.م. ) و تا سال 665 ق.م. ادامه يافت .
در سال 665 ق.م. اورتكي حمله اي به بابل كرد ، اما سپاه آشور او را وادار به باز پس نشيني كرد . اندكي بعد اورتكي مرد.
بر اساس نبشته هاي آشوري ، پس از اورتكي ، تپتي - هومبن - اين - شوشينك ( Tepti-Humban-In-Shushinak ) كه از پسران شيلهك - اين - شوشينك دوم بود به پادشاهي ايلام رسيد . در اين نبشته ها از وي به ت او من ( Teuman ) ياد شده است . بنابر گفته آشوريان ، سه تن از فرزندان اورتكي به دربار آشور پناهنده شدند . مدت ده سال جنگي ميان ايلام و آشور رخ نداد و در اين مدت ، ت اومن به بازسازي پرستشگاههاي سرگرم شد. درسال 653 ق.م. آشور - باني - اپلي به ايلام تاخت و پس از تصرف در ، در كناره رود اولايي ( كارون و يا شائور امروزي ) در نزديكي شوش با ايلاميان درگير شد. نبرد ، تپتي هومبن اين شوشينك به قتل رسيد . آشورباني اپلي ، يكي از پسران پناهنده اورتكي را به نام هومبن - نيكش دوم ( Humban-nikash ) به پادشاهي شوش و مدكتو نشاند . با اين حال ، مداركي ديگر نشان دهنده آن است كه شخصي به نام ات - هميتي -اين شوشينك ( Atta-Hamiti-In-Shushinak ) فرزند هوترن - تمپي - به فرمانروايي شوش رسيده است . در ميان سالهاي 652 تا 648 ق.م. كه ميان آشورباني اپلي و برادرش شمش - شوم - اوكين ( Shamash-shum-ukin ) پادشاه بابل جنگ و كارزار بود، هومبن نيكش دوم به ياري پادشاه بابل رفت كه در نزديكي شهردر ، از سپاهيان آشورباني اپلي شكست خورد. در پي اين شكست و در پي شورشي ، شخصي به نام تمريتو ( Tammaritu ) ( 649 -652 ق.م. )ب جاي هومبن نيكش دوم نشست . وي با نبوبل شوماتي ( Nabu-Bel-shumati ) كلداني بر آشورباني اپلي متحد شد. او نيز در نبردي از سپاهيان آشور شكست خورد و در پي شورشي ،از پادشاهي بر كنار شد و به دشمن خود - آشور - پنا برد كه پناه هم داده شد. با گريز تمريتو ، شخصي به نام ايندبي بي ( يا ايندبي كش 648-649 ق.م.م) به سلطنت رسيد كه در پي تـهديد آشوريـانـي پـال در حمله بـه ايلام ، كشته شد و به جاي وي هومبن - هلتش سوم ( ؟- 648 ق.م.) به پادشاهي رسيد .
R A H A
10-08-2011, 04:23 PM
در سالهاي 646 -647 ق.م. آشوريان بار ديگر به ايلام تاختند . هومبن - هلتش سوم ناگزير به گريز گشت . همزمان با بازگشت آشوريان ، هومبن - هلتش به مدكتو مراجعت نمود كه با بازگشت آشوريان روبه رو شد و به دور - اونتش پناه برد . آشوريان ، اين بار كم و بيش همه دشت خوزستان و كوههاي شرقي را به تصرف در آوردند و در بازگشت ، شوش را غارت و ويران كردند و بار ديگر ، تمريتورا به پادشاهي شوش نشانند. چنين به نظر مي رسد كه با بازگشت آشوريان ، هومبن - هلتش به مدكتو بازگشته باشد ، اما مدتي بعد دستگير و به آشور برده شده .
شاهان آشور هماره در همه گزارشهاي خود درباره كشتارها ،چپاولگريها و غارتها ، بيش از اندازه غلو و خودستايي كرده اند و آشور - باني - اپلي هم مدعي است كه شوش را جايگاه ماران و گژدمها كرده است . با اين حال ، مي بينيم كه ايلاميان اندك اندك از ميان همان ويرانه ها سر بر آورده و به بازسازي خود سرگرم شده اند . با مرگ آشور باني اپلي و پديدار شدند سستي روز افزون در آشور ، بابل نبواپل - اوصور( nabu- apal - usur) ( 605 - 625 ق.م. ) به سلطنت نشست و براي بدست آوردن پشتيباني نيروهاي ايلامي ، در كارزاربا آشوريان ، خدايان ايلامي را كه سپاهيان آشوباني اپلي به اوروك ( در جنوب بين النهرين ) برده بودند به شورش باز گرداند . به نظر مي آيد كه ايلاميان مركزيتي در شوش پديد آورده و به تقويت نيروي نظامي خود پرداخته اند چه در نسل بعدي ، در زمان نبوكد دوري - اوصور دوم ( بخت نصر عهد عتيق 562 - 604 ق.م. ) در سال 596 ق.م. ميان ايلاميان و بايليان در كرانه دجله درگيري پيش آمد . مدارك ديواني ايلامي به دست آمده از شوش كه درباره جامه ، سلاح و ديگر كالاها ( كه بر اساس خط و شيوه نگارش مي توان گفت متعلق به سالهاي پاياني قرن هفتم و نيمه نخست قرن ششم پيش از ميلاد مي باشد ) ، به درستي نشانگر تجديد حيات شهر شوش در اين دوران است . با برقراريي فرمانروايي هخامنشيان در پارس ، بخش شرقي - انشان - از حوزه تصرف فرمانروايان ايلامي خارج گشت . كوروش اول ، پدر بزرگ كوروش دوم ، به گواهي نقش مهري برگل نوشته هاي با روي تخت جمشيد ، " مهر 93 " خود را از " انشان " و " فرزند چيش پيش " خوانده است . كوروش بزرگ نيز در گل خوزستان به تصرف كوروش بزرگ در آمد ،مدركي در دست نيست . اما، آنچه از زمان كوروش بزرگ در مي يابيم ،اين است كه سرزمينهاي ايلامي از آن زمان تا به امروز همواره بخشي از ايران زمين بوده اند .
مادها
ايران در هزاره اول ق.م.
بررسي جامع تاريخ و فرهنگ و جغرافياي ايران را در دوران ماد مي توان به اعتباري مشكل ترين و پيچيده ترين بخش از دورانهاي تاريخي اين سرزمين به شمار آورد. وجود نظريه پردازيهاي پژوهشگران مختلف كه هر يك در زمينه أي خاص ، چون زبان شناسي ، نژادشناسي ، دين شناسي و... صاحب نظر بوده و از ديدگاه خود با موضوع برخورد كرده اند از يك سو ، و نيز نظرات پژوهشگراني كه كار خود را متوجه بخشهاي خاصي از مجموعه جامعه ايران هزاره اول ق.م. ، مانند ايلاميان ، ماناييها ، اورارتوها و يا تمدنها و دولتهاي همجوار چون آشور و بابل ساخته اند ، از سوي ديگر عامل موثر در ايجاد پيچيدگي و دشواري مسير پژوهش گرديده است . اين پيچيدگي بدان جهت است كه عمده اين پژوهشگران كوشيده اند تا هر چه بيشتر بر موضوع مورد نظر خود تاكيد كنند و با مرزبنديهاي بسيار مستحكم ، به هر بخش به عنوان واحدي مستقل در تمامي ابعاد بنگرند . عجيب آنكه با ورود به دوران هخامنشي ، اين نحوه برخورد به ميزان غير قابل تصوري دگرگون گرديده و با نگاهي جامع و فراگير به آن برخورد شده است .
R A H A
10-08-2011, 04:24 PM
اما ، با توجه به اينكه دانش باستان شناسي در اين مورد بيشتر و بهتر از علومديگر مي تواند اظهار نظر كند ، در كل بررسيهاي اين دوران باستان شناسي نقش عمده و اساسي بر عهده ندارد.
منابع نوشته كهن مربوط به دوران ماد ، به زبانهاي گوناگون مانند بابلي ، آشوري ، ايلامي ، اورارتويي ، پارسي باستان ، اوستايي ، ارمني قديم ، عبري قديم ، يوناني ، لاتيني ، آرامي و ... مي باشند كه به دليل تنوع آنها ، و مشكلات فراوان در خواندن كامل برخي از اين زبانها و انجام نگرفتن يك بررسي تطبيقي بر روي آنها نمي توان بهره لازم را از اين منابع گرفت . از سوي ديگر ، در نوشته هاي آشوري با توجه به همجواري آن سرزمين با ايران در دوران ماد و تعداد فراوان كتيبه هاي به جاي مانده در آن زبان كه به اعتباري بايد بيشترين اطلاعات را درباره اين دوران در برداشته باشند ، از سال سي ام قرن هفتم پيش از ميلاد به بعد هيچ چيز درباره ماده ها وجود ندارد .
در ميان نوشته هاي مختلف ، بيش ازهمه رساله مختصر هرودوت است كه با وجود همه ايرادهاي وارد بر آن، آگاهيهاي قابل ملاحظه اي درباره مادها به دست مي دهد، به ويژه درباره دوران مهم شكل گيري و گسترش آن دولت يعني زماني كه منابع آشوري آن را مسكوت گذارده اند .
در قرنهاي آغازين هزاره اول پيش از ميلاد تا زمان استقرار دولت قدرتمند ماد در دهه آخر قرن هفتم ق.م. در بخش وسيعي از شمال ، غرب ، جنوب غربي و قسمتي از جنوب فلات ايران ، با نام قومها و دولتهايي چون مانايي ها ، سكاها ، كاسپي ها ، اورارتوها ، كاسي ، ايلاميها ، سومريها ، پارسها و ... برميخوريم كه در جريان درگيريهاي منطقه غرب فلات ايران بين خود و يا با آشوريها - به عنوان حكومتهاي منطقه اي و قومها و طايفه هاي قدرتمند - حضوري فعال داشته اند . در همان هزاره اول ق.م. برخي از اين قومها را با نامهاي ديگري كه از پيشينه اي بسيار كهن در منطقه برخوردار بودند ، مي خواندند ، چنانكه " اورارتوييان" و مردم ماننا ، ماد را " گوتي " مي ناميدند .
گوتي ها در كنار لولوبي ها ، ميتانيها ، ايلاميها ، كاسي ها و كاسپي ها از جمله ساكنان كهن فلات به شمار مي رفته اند كه با نام و آثار آنان از هزاره سوم پيش از ميلاد ، در منطقه آشنا هستيم .
براي شناخت جامع فرهنگ و تمدن دوران ماد كه تاثيري بنيادين بر دورانهاي بعد و به ويژه عهد هخامنشيان گذارده است ، آگاهي بر وضع اين اقوام و دولتهاي منطقه اي گريز ناپذير مي باشد . به ويژه آنكه گروهي از تاريخ نويسان بر حسب گرايشهاي خاص خود درباره اصل و منشاء هر يك از اين قومها و منطقه حكمروايي، زبان و تمدن و رويدادهاي مربوط به آنان ، به گونه اي مطلب را عنوان كرده اند كه خواننده بدون توجه به موقعيت جغرافيايي آنان و وسعت حوزه اقتدارشان چنان مي پندارد كه هر يك به صورت جزيره اي جدا از ديگران و با اصل و منشئي متفاوت ، صاحب فرهنگ و تمدني از ريشه ويژه و مستقل بودنده اند. وليكن در اصل، عمده آنان اقوامي بوده اند كه در منطقه هايي نه چندان وسيع - در مجاورت هم - هر يك در زير چتر قدرتهاي سياسي قومي و قبيله اي خود - توانسته بودند حكومتهاي محلي كوچك يا متوسطي را تشكيل دهند .
R A H A
10-08-2011, 04:24 PM
شكي نيست كه قدرتهاي چون ايلامي ها، كاسي ها و ميتاني ها در طي دوراني طولاني از توانمنديهاي فراوان سياسي و تمدني شكوفا برخوردار بوده اند . چنانكه اورارتوها از حدود 900 ق.م. نزديك به سه سده توفيق يافتند كه به مرحله ايجاد يك دولت مطرح با آثاري ارزشمند در منطقه برسند و با نيرويي چون آشور، درگير شوند .
حال، با اين مقدمه جا دارد تا مرور كوتاهي بر چگونگي حضور و زندگي و پيوندهاي برخي از اين اقوام نامدار منطقه داشته باشيم . اقوامي كه از آخر سده هفتم ق.م. به بعد ، از وحدت و اجتماع آنان گسترده ترين و مقتدرترين دولت زمان به نام دولت ماد پديدار گشت . دولتي كه مهرف فرهنگ و تمدني شكوفا ، با برخورداري از يكدستيها ، هماهنگيها و پيوندهاي چشمگير است .
لولوبي
لولوبي ها در بخش وسيعي از بالاي رود دياله تا درياچه اورميه اسقرار داشتند ، كه در كتيبه هاي آشوري از ناحيه حكمراني آنان ، با نام "زاموا" ياد شده است . آنان از هزاره دوم ق.م. از اين قوم كهن ترين نقش بر جسته ايران در سر پل زهاب پديدآمده است كه به نام نقش " آنوباني ني" معروف است .
از مهمترين ويژگيهاي اين نقش ، تصوير اولين نفر از شش شخصيت كنده شده در زير تصوير است كه لباس و كلاه آن به طور كامل همان است كه در نقش برجسته هاي تخت جمشيد ، شخصيتها و افسران مادي در بردارند . به عبارت ديگر، در طول نزديك به دو هزار سال ، فرهنگ بخش وسيعي از فلات در زمينه هنر پوشاك ، تداوم داشته است .
گوتي ها
گوتي نام مرداني بوده است كه در همان هزاره سوم و دوم پيش از ميلاد در شرق و شمال غربي منطقه سكونت لولوبي ها ( در منطقه آذربايجان و كردستان ) مي زيسته اند . از اين مردم ، نقش برجسته معروف " هورين شيخان " در بالاي رودخانه دياله شناخته شده است كه تركيب و موضوع صحنه ، شباهت بسيار به نقش كنده " آنوباني ني " داشته و حدود زماني آنها نيز ، به هم نزديك دانسته شده است . از ديگر آثار مربوط به گوتي ها ، سر مجسمه مفرغي به دست آمده در همدان است كه آن را به يكي از شاهان گوتي در حدود سده هاي پاياني هزاره دوم ق.م. نسبت داده اند . از نظر انسان شناسي ، ريخت چهره اين مجسمه و تصوير كماندار هورين شيخان را " كسون " با تيپ كردان منطقه زاگرس و " ا.ت.آمي " انسان شناس فرانسوي با آذربايجانيان و " ژرژكنتنو" با كاسي ها يكسان ديده اند .
R A H A
10-08-2011, 04:24 PM
ميتاني ها
اين قوم در هزاره دوم ق.م. در قسمت غرب فلات ، از موقعيت برجسته اي برخوردار بوده و در حدود 1500ق.م. دولتي قدرتمند كه از درياي مديترانه تا كوههاي غربي آذربايجان و زاگرس امتداد داشته است، تشكيل مي دادند . سپس ، آنان شمال بين النهرين را نيز به سرزمين خود پيوند دادند .
نخست ، پايتخت آنان شهر واشوگاني ( Vashuganni ) در محل راس عين ( در خابور امروزي ) بود . سپس به آرپخا ( Arrapkha ) در كركوك انتقال يافت . ميتاني ها را آريايي دانسته اند .
يك دسته از اقوام هند و اروپايي كه ظاهرا" بيشتر آنان از افراد جنگجو بودند ، از قفقاز عبور كردند و تا انحناي بزرگ شط فرات پيش راندند . اين عده با هوريان ( بوميان آن ناحيه كه قومي از اصل آزياني بودند ) ممزوج شدند و پادشاهي ميتاني را تشكيل دادند . اين دسته ، محل سكونت خود را تا بين النهرين شمالي توسعه دادند و آشور را محدود كردند و مساكن قوم گوتي را نيز ( كه در دوره هاي شمالي زاگرس واقع بود ) به قلمرو خويش افزودند. همچنين ، مصر را متحد گردانيدند و مقتدرترين فراعنه ، با دختران پادشاهي ميتاني ازدواج كردند. ميتاني ها نه فقط از نظر قدرت سياسي و نظامي ، بلكه از نظر سامان دهي اوضاع اجتماعي و تدوين قوانين نيز، از موقعيت چشمگيري برخوردار بودند . متنهاي حقوقي به دست آمده از " نوزي " يا " يورگان تپه " ( Urgantepe ) در جنوب غربي كركوك درباره قوانين مربوطه به زناشويي ، بچه دار بودن يا نبودن ، هبه و واگذاري اموال ، ارث و قوانين كيفري و مجازاتها و مذهب آنان ، اطلاعات جالبي در اختيار مي گذارد.
كاسي ها
از حدود هزاره سوم ق.م. به بعد ، اين مردم به اعتباري ، نخست در زمينهاي جنوب غربي درياي كاسپين ( خزر ) و بعد در دامنه هاي سلسله زاگرس ، ساكن بودنده اند. مردم ناحيه لرستان كنوني را بازماندگان كاسي ها مي دانند. در نوشته هاي عاشوري ، از آنان با نام " كاسي" ( Kassi ) ياد شده است. نام هگمتانه يا همدان را آشوريها پيش از دوران مادها " كار- كاسي" به معني شهركاسيان مي ناميدند . همچنين ، نام شهرهاي قزوين و كاشان و درياي كاسپين را بر گرفته از نام اين قوم مي دانند.
وسعت منطقه حضور كاسي ها در بخشهاي غربي فلات ، تا همدان امتداد داشته است . كاسيان در برخي از نواحي "ماد آينده" سكونت گزيده و به احتمال قوي ، نواحي مزبور به وجهي استوار جزو قلمرو دولت كاسي شده است . زيرا ، آثار نقاط مسكوني كاسيان در نواحي دور دست ماد نيز تا هزاره اول پيش از ميلاد محفوظ مانده و عنصر نژادي كاسي در حدود جنوب غربي ماد به طور قابل ملاحظه اي انتشار يافته است .
درباره نژاد كاسي ها و پيوندشان با آرياييها، نظرات مختلفي وجود دارد . برخي ، آنان را " آريايي" و برخي ديگر " آزياني" گفته اند . توده جمعيت ( كاسي ) كه در اصل آسيايي بودند، در آغاز هزاره دوم ق.م. به توسط هند و اروپاييان كه حكومتي اشرافي و نظامي با جمعيت اندك تشكيل داده مجاز شدند كه خود را در ميان طبقه حاكم جاي دهند .
همچنين ، از نام بعضي خدايان كاسي پيداست كه ارتباط خاصي ميان آنان و نژاد هند و اروپايي وجود داشته است .
R A H A
10-08-2011, 04:24 PM
اورارتوها
در سده هاي آخرين هزاره ق.م. نيز با نام پرآوازه حكومتها و اقوامي در غرب فلات و منطقه اي كه بعد مركز عمده دولت بزرگ ماد را تشكيل دادند، برخورد مي كنيم كه همه در جريان يك رويداد مهم تاريخي دنياي كهن ، از دهه آخر قرن هفتم پيش از ميلاد به بعد ، با نام دولت و تمدن ماد به زندگي خود ادامه داده اند. عمده آنان عبارت بودند از : اورارتوها ، مانايي ها ، سكاها و سيمري ها . از اين چهار گروه ، اورارتوها از نظر تشكل سياسي و سازماندهي به صورت يك دولت و به جاي گذاردن آثار تمدني ، به ويژه معماري ، از ديگران شرايط ممتازتري داشته اند . اين دولت در حدود سده نهم ق.م. از اتحاد تعدادي از طايفه ها در پيرامون درياچه وان با مركزي به نام " توشيا " سامان گرفت . در زمانهاي بعد ، از يك سو تا درياچه وان و از سوي جنوب تا حوضه هاي رودخانه هاي دجله و بخش بالاي فرات و گه گاه بخش هايي از آذربايجان كنوني را در برداشت .
زبان اورارتويي را از گروه زبانهاي " آسياني " دانسته اند كه با زبان " هوريها " همگروه بوده است . مهمترين ايزد آنان " خالدي " نام داشت . اورارتوها در كار معماري ، فلزكاري و ايجاد كانالهاي آبياري توانمنديهاي بسيار داشتند . ساكنان سرزمين اورارتو در شكل بخشيدن به هنر دوران ماد و سپس هخامنشي ،چون ديگر اقوام ساكن فلات نقش موثري را بر عهده داشته اند . دولت اورارتو ، در آغاز دهه آخر قرن هفتم پيش از ميلاد به اطاعت اتحاديه مادها در آمد .
مانايي ها
مانايي ها از اقوام صاحب نام و نشاني بودند كه در ناحيه ماد آتروپاتن يا آذربايجان كنونی، در سده هاي نخستين هزاره اول پيش از ميلاد تا زماني كه جزيي از دولت بزرگ ماد گرديدند، از جمله دولتهاي منطقه اي به شمار مي رفتند. ويژگيهاي قومي جامعه مانايي را چنين دانسته اند : مقارن هزاره نخست ، مخلوطي از طوايف مهاجر و بومي - قفقازي و آريايي - به نام ماناي در نواحي جنوب شرقي درياچه اورميه تا حدود جنوب غربي خزر ، به خصوص بين حدود مراغه تا بوكان و سقز امروزي سكونت داشتند .
بيشتر پژوهشگران برآنند كه مانايي ها شامل اتحاداي از طوايف منطقه بودند و خود از گذشته جزئي از سازمانهاي حكومتي لولوبي - گوتي را تشكيل مي دادند . آنان با پيروزي بر ديگر اتحاديه هاي منطقه، دولت مانا را پايه گذاري كردند . آشوريها به طور بي امان ، در فرصتهاي مختلف براي حمله و غارت ، به سرزمين مانا حمله مي بردند و در هر يورش در پي ويرانگري خود ، جمعي را به اسارت مي گرفتند كه حضور صنعتگران و هنرمندان مانايي در ميان آنان، غنيمتي گرانبها براي آشوريان به شمار مي رفت. آنان از وجود اين اسرا در كار رونق شهرهاي آشور ، به ويژه نينوا بهره مي جستند . ميان مانايي ها و اورارتوها نيز با وجود پيوندهاي بسيار نزديك فرهنگي ، بر سر گسترش منطقه نفوذ سياسي درگيريهايي وجود داشت .
مانايي ها ، هم از نظر اقتصادي ، هم از نظر آفرينش آثار هنري ، صاحب توان و رشد فرهنگي والايي بودند . به همين دليل ، در زمان ايجاد حكومت قدرتمند ماد ، سرزمين مانا به اعتباري قلب و مهمترين كانون فرهنگ و تمدن امپراتوري را در بر گرفت .
R A H A
10-08-2011, 04:24 PM
مسلماً ماناي پيشين ، مركز اقتصادي و فرهنگي حكومت ماد بود . اين ناحيه از ديگر نواحي ماد از لحاظ اقتصادي پررونق تر بود و در آن ، آبادترين كشتزارها و بيشه ها وجود داشت .
مبناي اقتصاد مانا را دامپروري و گله داري تشكيل مي داد . مانايي ها در خلق آثار هنري ، در زمينه معماري و فلزكاري وسفالگري و به ويژه آثار تزيين طلا و آجرهاي نقش دار ، از اعتبار و هنروالايي برخوردار بودند . تاكنون ، در سه محل با انجام كاوشهاي باستان شناسي آثار با ارزشي كه به نام مانايي شهرت دارد به دست آمده است . اين سه محل ، عبارت اند از: زيويه ، حسنلو وقلايچي . قلعه زيويه در 54 كيلومتري جنوب شرقي سقز و در شمال روستايي به همين نام ، حسنلو در 9 كيلومتري شمال شرقي نقده و 12 كيلومتري جنوب غربي درياچه اوروميه و قلايچي در حومه بوكان واقع شده اند.
آثار هنري پرارزش و مشهور به دست آمده در زيويه و حسنلو ، از نظر نشان دادن پيشرفتهاي خيره كننده فرهنگ و تمدن فلات ايران در هزاره اول ق.م. داراي اهميتي بنيادين هستند . كاوشهاي انجام شده چند سال اخير در قلايچي و به دست آمدن بنايي كه به احتمال نيايشگاه مردم منطقه بوده است ، از نظر بيان ارزشهاي هنر معماري ، از جمله كاربرد آجرهاي نقش دار گوناگون، حكايت از تواناييهاي آفرينش هنري ساكنان بخش غربي ايران در هزاره اول ق.م. دارد. در حقيقت ، اين شيوه را از تمدن كهن تري در فلات، ( ايلاميان ) به ارث برده و آن را به اوج شكوفايي رسانده بودند .
دولت مانا دردهه نخست سده هفتم ق.م. جزئي از دولت بزرگ ماد به شمار مي رفت . دو گروه ديگر يعني سكاها و سيمري ها از نظر نژادي و زباني ، با مادها از يك بن و ريشه بودند . در حال حاضر با توجه به اطلاعات كمي كه در دست داريم ، غير ممكن است بتوانيم مادي ها را از سكايي ها و سيمري ها جدا نماييم . زيرا فرهنگ و تمدن اين اقوام كاملا" به هم بستگي داشته است . اين عقيده را هر تسفلد پس از مطالعه نقوش برجسته تخت جمشيد اظهار كرد و از آن دفاع نموده ، ولي امروزه ما با كمال اطمينان مي توانيم آن را بيان كنيم .
شكل گيري پادشاهي ماد
از رهبر تشكيل دهنده اتحاديه طايفه هاي مادي ، با نامهاي " ديااكو" ، " ديوك " و يا " دياكو " ياد شده است . او با حمايت گسترده مردم منطقه، توفيق يافت تا از مجموعه سرزمينهاي كه بر هر يك رئيس و شاهكي حكومت مي راند در فاصله 788 ق.م. و به اعتبار ديگر 767 تا 745 ق.م. در منطقه وسيعي كه شامل ماد كوچك ، مركزي و شرقي مي شد، دولتي را پي ريزي كند كه در قرن هفتم پيش از ميلاد تا دو دهه آغازين قرن ششم ق.م. بزرگترين پادشاهي نيرومند زمان گردد.
مدت زماني پس از شكست دياكو از سارگن شاه آشور ، فرزند و جانشين او كه نامش به گونه هاي مختلفي ، چون فرورتيش ، خشتريته ، كشتريتي وفرائورتس ياد شده است ، قدرت رهبري رابه دست گرفت ودر 3-672 ق.م. در برابر آشوريها به پا خاست . حدود دو دهه بعد ، بر اثر قدرت طلبي رهبران سكاهاي آريايي در جهت كسب مقام رهبري اتحاديه و منطقه ، نزديك يك ربع قرن ، يعني 652 تا 585 ق.م. با توانمندي به ساماندهي حكومت و جذب دولتهاي مختلف كوچك وبزرگ پرداخت كه در واقع ميتوان او را نقش آفرين دوران گسترش و شكل گيري پادشاهي ماد به شمار آورد . بنابر قول هرودوت، او طي نبردي سران سكاييان را به اطاعت وادار كرد ( در حدودسالهاي 613 و 612 ق.م. ). دولت ماناي تا قبل از 610ق.م. سلطنت كياكسار را به رسميت شناخت و خود جزئي از دولت ماد گرديد . دولت اورارتو نيز در آغاز دهه آخر قرن هفتم ق.م. رهبري كياكسار را پذيرفت و جزئي از كشور ماد گرديد . هم در زمان هوخشتره ( كياكسار )، سرزمين پارس به بخشي از سرزمينهاي دولت بزرگ ماد ، تبديل گرديد و هوخشتره فرمانروايي پارس را بر عهده كمبوجيه پدر گوروش بزرگ واگذاشت. به اعتباري ، لوح سيمين " آريارمنه " در همين زمان به وسيله هوخشتره به هگمتانه - پايتخت مادها - انتقال يافت . همزمان با اين رويدادهاي مهم و فراهم آمدن موجبات شكل گيري دولت بزرگ ماد ، با پيوستن اتحاديه هاي طايفه أي و دولتهاي كوچك و بزرگ مستقر در فلات ايران كه از هبستگيهاي فرهنگي ديرينه برخوردار بودند ، هوخشتره زمان را براي در هم شكستن حكومت م***** و خونريزآشور كه طي چند قرن با يورشهاي پي در پي ، به ويرانگري و كشتارهاي وحشتناك در بخش وسيعي از فلات پرداخته بود ، مناسب ديد . از مدتي پيش ، ميان بابل و آشور درگيريهاي صورت گرفته بود ، ولي بابلي ها كاري از پيش نبرده بودند . با توجه به تمامي زمينه ها ، كياكسار نيروهاي خود را با عبوراز گردنه هاي زاگرس به ايالت " آراپخاي " بالاتر از نينوا ، رسانيد و بعد از تسخير شهر " طربيس " از دجله گذشت و تا شهر مشهور " آشور " پيش راند و آن را به تصرف در آورد . پس از آن ، بابلي ها دولت ماد را در آستانه در هم شكستن قطعي آشور ديدند ، بر اساس توافقهاي پيشين ، به ياري مادها آمدند و با هم به محاصره " نينوا " پرداختند . در ماه اوت 612 پيش از ميلاد ، نينوا سقوط كرد و به دوران حكومت خشن ترين قدرت زمان ، پايان داده شد.
R A H A
10-08-2011, 04:25 PM
سقوط نينوا و از ميان برداشته شدن دولت آشور ، از جمله رويدادهايي است كه مورد استقبال فراوان همه ساكنان سرزمينهاي مجاور آن كشور كه لطمه هاي بسيار از آن ديده بودند ، قرار گرفت .
كياكسار براي آنكه بار ديگر آشور سربلند نكند ، بازمانده نيروهاي آشوري را كه به "حران " رفته بودند، در هم كوفت و در نتيجه سراسر بين النهرين شمالي و تمامي كشور آشور و از جمله ، ناحيه سيرو - مدي يا " سوريه - ماد " را به كشور ماد ملحق گردانيد.
هوخشتره بعد از پيروزي درخشان برآشور ، به سوي غرب راند و با دولت ليدي ( Lydia ) مدت پنج سال به نبرد پرداخت . سرانجام ، بر اثر پادرمياني بخت نصر پادشاه بابل ميان دو دولت صلح برقرار گرديدو رود قزل ايرماق با " هاليس " به عنوان مرز دو كشور و به عبارتي ، غربي ترين مرز پادشاهي ماد تعيين شده . در اين هنگام مادها از جنوب غربي با كشور بابل هم مرز بودند و از سوي شمال ، سراسر سرزمين " وان " يا ارمنستان جزئي از كشور ماد به شمار مي رفت.
هرودوت ( در مجله يكم ، بند 104 ) يادآور شده است كه " خاك ماد " با سرزمين " ساسپيريان " ( يعني قبايل ايبري و گرجي ) هم مرز بود. در مورد سرزمين " كادوسيان " و " ماردان " يا گيلان و مازندران و نيز ايلام ، برخي از مورخان با شك و ترديد سخن گفته اند، در حالي كه در نوشته هاي كهن به پيوستگي آنها با ماد اشاره شده است . از جمله " كتزياس " درباره كادوسي ها اشاره دارد كه آنان تا كمي به پايان دوران دولت ماد ، جزيي از آن كشور بوده اند . در مورد ايلام نيز بايد گفت كه سرزمين مزبور ، دست كم بعد از سقوط قدرت آشور نمي توانسته است به صورت مستقل باقي مانده و جزيي از سرزمين ماد نشده باشد.
ديا كونوف در بحث مربوط به ساتراپهاي دولت ماد در عهد آستياك ( فرزند هوخشتره ) سرزمينهاي زير را نيز ، افزون بر آنچه گفته شده ، به عنوان ساتراپهايي از كشور ماد ياد مي كند :
- در نگيانا و كارمان و ميكيان (شامل سيستان، كرمان وبخشي از مكران وغرب افغانستان تا خط هرات - قندهار )
- ناحيه " پاريكانيان و حبشيان آسيايي " يا مكران بلوچستان كنوني .
- پارت وهيركانيه ، مسلما" ، آره يا وسغديانا به احتمال ولي گمان نمي رود تماما، و خوارزم به ظن بسيار ضعيف .
هرودوت به تسخير اين سرزمينها توسط فرورتيش اشاره دارد . از اين رو مي توان به ظن قوي گفت كه حدود ماد از طرف مشرق تا " باختر " وجيحون امتداد داشته است .
مباني سياسي - فرهنگي پايه گذاري دولت ماد
از بعد سياسي ، يكي از عوامل عمده پيدايش اتحاديه ماد و سپس دولت و بالاخره تشكيل پادشاهي ماد را مي توان در *****گريهاي ويرانگرانه آشور جستجو كرد. هرودوت ، اهميت ويژه اي به جنبش ضد آشوري مردم ماد در حدود 672 ق.م. به رهبري " فرورتيش " داده و گفته است: مادها براي احراز آزادي ، مبارزه را آغاز و در اين راه به قدري تلاش و سرسختي كردند كه سرانجام توانستند يوغ قيادت آشور را براندازند و خود را آزاد و مستقل سازند .
R A H A
10-08-2011, 04:25 PM
بسياري از آثار تمدني منسوب به دولتهايي كه مدت زماني در قالب پادشاهي ماد در كنار هم قرار گرفتند، از جمله آثار قلعه سازي و شهرسازي آنان ، بازتاب شرايط سياسي - اجتماعي كمابيش يكساني است كه بر سراسر منطقه حاكم بوده است. تكيه بر جنبه هاي دفاعي قلعه ها و ايجاد " قلعه - شهرها " براي دفاع در برابر مهاجمان، از ويژگيهاي عمده و همسان بيشتر جايگاههاي شناخته شده، دست كم از نيمه هزاره دوم ق.م. به بعد است. شكل گيري دولت مقتدر پادشاهي ماد با شركت دولتها و اتحاديه هاي طوايف خود مختار مستقر در قلمروهاي معين بدون خونريزيها و ويرانگريهاي شديد، حكايت از آن دارد كه بجز رهبران اتحاديه ها و مقامهاي سياسي و حكومتي دولتها كه به حفظ قدرت خود علاقه مند بودند، ساكنان آن سرزمينها از يك سو به دليل پيوندهاي فرهنگي با يكديگر و از سوي ديگر ، به منظور پايان بخشيدن به درگيريهاي پي در پي در منطقه ، به وحدت با هم تمايل داشتند و از ايجاد يك دولت ماد توانا با مشاركت خود ، استقبال مي كردند . چنانكه جز در چند مورد كوچك ، از زمان تشكيل دولت بزرگ ماد تا پايان دوران هخامنشي ، ديگر شاهد خيزشهاي تجزيه طلبانه در پادشاهي ماد و هخامنشي نيستيم . در آن شرايط ( زمان ادغام پادشاهيها و دولتهاي كوچك و متوسط در دولت ماد ) عامه مردم به طور كلي از استقرار يك قدرت مركزي توانمند هواداري مي كردند .
از نظر فرهنگي ، فرهنگ دوران مادي را مي توان حاصل تكوين و تكامل فرهنگي دانست كه از گذشته دور در بخش وسيعي از سرزمين فلات به نشو و نما پرداخت كه نمودهاي آن ، دست كم از هزاره سوم ق.م. تا دوران ماد ، در جاي جاي آن ديده مي شود. به دليل پيوند و همساني ميان نمودهاي يكديگر در ارتباط بوده و در جريان داد و ستدها و گاه برخوردها ، بر هم تاثير گذارده و ديدگاههايشان به يكديگر نزديك و نزديكتر گرديده است ، تا جايي كه سرانجام مجموعه آفريده هايشان به صورت پيامي مشترك درآمده است .
ژرژكنتنو در برسيهاي مربوط به ريشه نژادي ساكنان هزاره سوم ق.م. در منطقه غرب فلات بدين مطلب اشاره دارد كه در" هزاره سوم پيش از ميلاد ، از همان اراضي سرد آسياي مركزي ، موج ديگري از مهاجران به راه افتاد كه آنان را آريايي يا هند و ايراني لقب داده اند ."
ريچارد فراي در همين باره اظهار مي دارد : دسته هاي از جنگاوران آريايي ( پيش از فرارسيدن گروههاي عمده آرياها كه در خاور نزديك در هزاره دوم پيش از ميلاد بنيان پادشاهي مي گذاردند ) به اين سرزمين راه يافته بودند . گويي كه اين پيشتازان آريايي در جمعيت بومي مغرب فلات و دشت بين النهرين مستحيل شدند تابعدها با فرارسيدن گروههاي بزرگ ايرانيان ،اين سرزمينها ايراني شدند .
ذكر اين نقل قولها، بدان جهت است كه ذهن را متوجه جنبه هاي پيوستگي نژادي اين مردم كرده باشيم . بايد توجه داشت كه مربوط ساختن بررسي تمدن و فرهنگ ايران دوران ماد با بحث هاي مربوط به نژاد شناسي و زبان شناسي در پيوند با قوم ماد و ديگر اقوام منطقه، با توجه به اختلاف نظرها و دردست نبودن آگاهي هاي كافي ، گام نهادن در راهي سنگلاخ خواهد بود . بنابر اين، اشاره به اين دو نظريه ذكر شده فقط به اين علت است تا يادآور شويم كه عوامل همگن بسياري از ديرگاه در اين منطقه وسيع در كنارهم سبب شده است تا مردم بخشهاي مختلف ، در كار آفرينش فرهنگ منطقه خويش ، از ديدي نزديك و همسان با همسايگان خود برخوردار باشند. نتيجه آنكه مجموع اين پاره فرهنگهاي منطقه اي ، كليتي يگانه رامي نماياند.
R A H A
10-08-2011, 04:25 PM
نگاهي به جايگاههاي باستان شناسي كاوش شده در آسياي مركزي تا بخشهاي شمال شرقي ، مركزي و غرب ايران كنوني ، به گونه اي چشمگير معرف پيوند فرهنگي ميان عمده اين جايگاهها از هزاره پنجم پيش از ميلاد به بعد مي باشند. يافته ها و بررسيهاي مربوط به هزاره اول ق.م. در جايگاههايي چون "تخت قباد" در ساحل راست آمودريا حصار ، سيلك ، خوروين ، كلاردشت و املش ، ناحيه لرستان ، گودين تپه ، نوشيجان ، حسنلو ، زيويه، سقز، قلايچي ، و... به گونه اي روشن و گويا معرف آن است كه فرهنگ معروف به تمدن مادي ، از آغاز هزاره اول ق.م. در تمامي اين جايگاهها - باوجود فاصله زياد از هم - با شباهتها و همسانيهاي بسيار، شكل گرفته و روند تكامل ارزشمندي را پيموده است . " گيرشمن " در بحث شكل گيري تمدن مادي ، اين چنين اظهار نظر مي كند " هنر سيلك و بعد از آن ، هنر خوروين و حسنلو و املش و لرستان جزه لاينفك اين فرهنگ و تمدن جديدند " . وي همچنين درباره گنجينه جيحون كه در ساحل آمودريا به دست آمده است، چنين مي نويسد : " در اينجا ، هنر مادي موضوع اصلي نقوش مجالس است و نفوذ هنرهاي مختلف ، روي آن پيوند شده است ".
ويژگيهاي دولت و تمدن ماد
از نظر نام و عنوان ، اين درست است كه شاهنشاهي بزرگ ماد دوراني طولاني نپاييد و جاي خود رابه شاهنشاهي هخامنشي سپرده، ولي نكته بسيار مهم آنكه شاهنشاهي هخامنشي چيزي جزه تداوم دولت و تمدن مادي نبود . همان اقوام و همان مردم ، روندي راكه برگزيده بودند با پويايي و رشد بيشتر تداوم بخشيدند و در پهنه اي بسيار وسيع ، آن را تا پايه بزرگترين شاهنشاهي شناخته شده جهان، اعتبار بخشيدند.
عمده ترين ويژگي دولت ماد را مي توان در توفيق ساماندهي و ايجاد دولتي بزرگ از مجموعه دولتها و اتحاديه هاي طايفه اي مستقلي دانست كه با وجود همسانيها و نزديكيها و پيوندهاي چشمگير فرهنگي ، تا آن زمان در يك واحد با هم پيوند سياسي - سازماني نيافته بودند . وجود جنگ قدرت ميان دولتهاي مزبور ، هيچ گاه به عنوان درگيري " دولت - ملت " هاي مختلف شناخته نشده و از تمامي آنها ، به عنوان دولتهاي كه هر يك بخشي از سرزمين ايران بزرگ و مردم آن را در بر داشته اند ياد شده است . بنابر اين ، پايه گذاري دولت بزرگ ماد را بايد به عنوان مهمترين رويداد در تاريخ ايران به شمارآورد .رويدادي كه موجب گرديد تا نخستين دولت بر پايه " وحدت ملي " اقوام مختلف ساكن فلات ايران با مشتركات و پيوندهاي فرهنگي ، استقرار يابد . بر اساس چنان شرايطي بود كه دولت ماد امكان آن را يافت تا در كار ايجاد سازماني گسترده و دقيق و متكي بر نهادهاي قدرتمند در زمينه هاي سياسي - اقتصادي - نظامي توفيق يابد و با الهام از ساختار كل جامعه و باورهاي مردم ، اصول و قوانين بسياري براي ايجاد نظم و استقرار عدالت و تنظيم روابط اجتماعي در ابعاد مختلف ، پايه ريزي كند . آنچه دولت ماد پايه گذارد ، در سده هاي مختلف پس از آن نيز همچنان مورد قبول و پا بر جاماند. دياكونوف با توجه به كتيبه داريوش اول در بيستون ، نشان مي دهد كه نه تنها سازمان دولتي ، بلكه سازمان اجتماعي پارس نيز تحت نفوذ شديد نظامات مادي ها بوده است . عمده ترين ويژگي دوران ماد را مي توان به چگونگي فرهنگ و تمدن آن مربوط دانست . فرهنگ و تمدني توانا و پويا و با هويت كه تبلور سير فرهنگي چند هزار ساله فلات را ، مي توان در آن شاهد بود . فرهنگ و تمدني منسجم و توانا كه در عين در برگفتن تمامي پاره فرهنگهاي منسوب به دولتهاي مختلف مستقر در فلات - پيش از استقرار پادشاهي ماد - در مجموعه بيان كننده ساختار پيكري يگانه بود. و توانست تا پايان دوران هخامنشي ، به سير خود ادامه دهد .
هخامنشيان
R A H A
10-08-2011, 04:25 PM
کوروش کبـيـر
تخت جمشيـد
با طلوع دولت هخانشي كه به وسيله كوروش کبير پارسي از خاندان معروف بنياد گرديد (حدود 550 ق.م) ، ايران در صحنه تاريخ جهاني نقش فعال و تعيين كننده أي يافت . همچنين ، اين دولت منشاء و مركز يك تمدن و فرهنگ ممتاز آسيايي و جهاني دنياي باستان شناخته شد.
كوروش کبير، پادشاه سرزمين انشان (انزان ، در حدود شوش نواحي ايلام جنوبي) و سر كرده سلحشور و محبوب طوايف پارسه (پارس) كه قلمرو او و پدرانش در آن ايام تابع حكومت پادشاهان خاندان ديااكو محسوب مي شد، با شورش بر ضد آستياگ و پيروزي بر او ، هگمتانه (اكباتان ، همدان) را گرفت (549 ق.م.) . وي ، خزاين و ذخاير تختگاه ماد را هم وفق روايت يك كتيبه بابلي ، به " انشان " برد و سرانجام به فرمانروايي طوايف ماد در ايران خاتمه داد .
غلبه سريع او بر قلمرو ماد كه بلافاصله بعد از سقوط همدان تحت تسلط او در آمد ، در نزد پادشاهان عصر موجب دلنگراني شد . كوروش براي مقابله با اتحاديه اي كه با شركت ليديه ، بابل و مصر بر ضد او در حال شكل گرفتن بود ، خود را ناچار به درگيري با آنها يافت .
پس از آن ، بلافاصله با سرعتي بي نظير، به جلوگيري از هجوم كرزوس پادشاه ليديه ، كه با عجله عازم ***** به مرزهاي ايران بود ، پرداخت . در جنگ ، كرزوس مغلوب شد و سارديس (اسپرده ، سارد) پايتخت او به دست كوروش افتاد (546ق.م.). اين پيروزي ، آسياي صغير را هم برقلمرو وي افزود (549 ق.م.) اما ، قبل از درگيري با بابل و ظاهرا" براي آنكه هنگام لشكر كشي به بين النهرين مانند آنچه براي هووخ شتره ، پادشاه ماد ، در هنگام عزيمتش به جنگ با آشور پيش آمد، دچار حمله سكاها نشود ، چندي در نواحي شرقي فلات به بسط قدرت و تامين حدود پرداخت . بالاخره ، با عبور از دجله حمله به بابل را آغاز كرد و تقريبا" بدون جنگ آن را فتح كرد (538 ق.م.) با فتح بابل ، سرزمينهاي آشور و سوريه و فلسطين هم كه جزو قلمرونبونيد- پادشاه بابل - بود نيز ، به تصرف كوروش در آمد . اما، در گيريهايي كه در نواحي شرقي كشور در حوالي گرگان و اراضي بين درياچه خزر و درياچه آرال براي او پيش آمدو ظاهرا" به مرگ او منجر شد (529 ق.م.) ، او را از اقدام به لشكر كشي به مصر ، كه در گذشته با ليديه و بابل برضد وي هم پيمان شده بودند ، مانع گشت .
پسرش ، كمبوجيه اين مهم را انجام داد (525 ق.م.) وبدين گونه ، مصر و قورنا (سيرنائيك) در شمال آفريقا هم جزو قلمرو هخامنشي ها در آمد و شاهنشاهي پارسي ها به وسعت فوق العاده اي كه در تمام دنياي باستان بي سابقه بود، رسيد . بالاخره ، داريوش اول (معروف به كبير) كه بعد از مدت كوتاهي (521 ق.م.) با ايجاد امنيت ، احداث شبكه هاي ارتباطي ، وضع قوانين و تنظيم ترتيبات مربوط به ماليات عادلانه ، به اين دولت كه در واقع ميراث كوروش بود ، تمركز و تحرك واستحكامي قابل دوام بخشيد. معهذا ، لشكر كشيهايي كه داريوش در مرزهاي غربي و شمال شاهنشاهي كرد وبيشتر ناظر به تامين وحدت و تماميت آن بود ، در آسياي صغير و يونان با مقاومتهايي مواجه گرديد (499 ق.م.) كه حل آن از طريق نظامي، براي وي ممكن نگشت (490 ق.م.).
پسرش ، خشايارشا هم كه بعد از او به سلطنت رسيد (486 ق.م.) در رفع اين مقاومتها (480 ق.م.) كه از عدم تفاهم بين حيات يوناني و اصول حكومت شرقي ناشي مي شد، توفيقي حاصل نكرد. حتي بعد از خشايارشا (465 ق.م.) هم . اين سوءتفاهم بين ايران با شهرهاي يونان مدتها ادامه يافت .
معهذا جانشينان ديگر داريوش و از جمله كساني چون داريوش دوم (404 - 423 ق.م.) و اردشير دوم (358 - 404 ق.م.) كه هيچ يك ذره اي از لياقت و كارداني او را هم نداشتند، در حل سياسي اين مساله و حفظ سيادت ايران در نواحي شرقي و مديترانه ، دچار مشكلي نشدند. حتي شورش مصر بر ضد ساتراپ ايراني خود (415 ق.م) ، كه يك چند آن سرزمين را از ايران جدا كرد ، و واقعه بازگشت ده هزار چريك يوناني از ايران (401 ق.م.) كه نشانه ضعف نظامي ايران در آن ايام بود، تماميت شاهنشاهي ايران را متزلزل نكرد . به همين دليل، نظامات داريوش بزرگ و تدابير سياسي بعضي ساتراپهاي ايراني كه مشاوران پادشاهان بودند ، همچنان حافظ وحدت و تماميت قلمرو هخامنشي باقي ماند.
R A H A
10-08-2011, 04:25 PM
اين قلمرو وسيع كه از حدود جيحون و سند تا مصر و درياي اژه را در بر مي گرفت ، در عهد داريوش شامل تقسيمات اداري منظمي بالغ بر بيست استان (هرودوت) يا بيشتر (كتيبه ها) بود كه در هر استان (خشتره = شهر) يك ساتراپ (خشترپ = خشتروپان = شهربان) به عنوان والي عهده دار امور كشوري بود . با آنكه اين والي بر تمام امور مربوط به استان نظارت فايق داشت ، فرمانده پادگان استان و نگهبان ارگ آن تحت حكم وي نبودند . به اين ترتيب ، ساتراپ با وجود اقتدار بالنسبه نا محدود ، همواره تحت نظارت پادشاه قرار داشت و فكر يا غيگري براي او ، چندان قابل اجرا به نظر نمي رسد . حكم و اراده پادشاه هم در سراسر اين استانها قانون محسوب مي شد و مطاع بود .
اقوام تابع هم با آنكه در اديان و عقايد و رسوم خود محدوديتي نداشتند، در ضابطه تبعيت از حكم پادشاه، به حفظ وحدت و تماميت شاهنشاهي متعهد بودند . نمونه اين تعهد ، از همكاري آنان در كار بناي كاخ داريوش در شوش پيداست . لوحه هاي گلي بازمانده از آن پادشاه ، نقش صنعتگران اين اقوام و مصالح سرزمينهاي آنان را در ايجاد اين كاخ به ياد مي آورد .
نام سرزمينهاي تابع ، در كتيبه اي متعلق به مقبره داريوش كه در نقش رستم مي باشد ، به تفصيل اين گونه آمده است : ماد ، خووج (خوزستان) پرثوه (پارت) ، هري ب و (هرات) ، باختر ، سغد ، خوارزم، زرنگ ، آراخوزيا (رخج ، افغانستان جنوبي تاقندهار) ، ثته گوش (پنجاب) ، گنداره (كابل ، پيشاور) ، هندوش (سند) ، سكاهوم وركه ر(سكاهاي ماوراي جيحون) ، سگاتيگره خود (سكاهاي تيز خود ، ماوراي سيحون) ، بابل ، آشور ، عربستان ، مودرايه (مصر) ، ارمينه (ارمن)، كته په توك (كاپادوكيه ،بخش شرقي آسياي صغير)، سپرد (سارد ، ليديه در مغرب آسياي صغير)، يئونه (ايونيا ، يونانيان آسياي صغير)، سكايه تردريا (سكاهاي آن سوي دريا : كريمه ، دانوب) ، سكودر (مقدونيه)، يئونه تك برا (يونانيان سپردار: تراكيه ، تراس)، پوتيه (سومالي)، كوشيا (كوش حبشه) ، مكيه (طرابلس غرب ، برقه) ، كرخا (كارتاژ ، قرطاجنه يا كاريه در آسياي صغير) . ر
در بين اين نامها ، ظاهرا " سرزمينهاي هم بود كه ساتراپ جداگانه نداشت و به وسيله ساتراپ استان مجاور يا نزديك اداره مي شد . لوحه أي نيز در شوش به دست آمده است كه به داريوش تعلق دارد و نام كشورهاي تابع را - با اندك تفاوت - تقريبا " همانند آنچه در كتيبه نقش رستم او آمده است ياد ميكند. فهرست ديگري را هرودوت (تواريخ 3 : 98 - 89) نقل مي كند كه بعضي اطلاعات جالب توجه را كه درباره مقدار وترتيب ماليات اين نواحي ، به دست مي دهد . البته ، اين اطلاعات معلومات مندرج در كتيبه ها را نيز تكميل مي كند . همچنين ، تجديد نظرهايي را هم كه ظاهرا" گه گاه در تقسيمات اداري كشور مي بايد پيش آمده باشد ، ارائه مي دهد .
در يك كتيبه مربوط به تخت جمشيد نيز كه به نظر مي رسد متعلق به مقبره يكي از پادشاهان هخامنشي و به احتمال قوي اردشير دوم (حدود 358 ق.م.) باشد ، فهرست اقوام تابع شاهنشاهي ، اين گونه آمده است : پارسي ، مادي ، خوزي ، پارتي ، هروي ، باختري ، سغدي ، خوارزمي ، اهل زرنگ ، اهل رخج ، ثته گوشي ، گندهاري ، هندي ، (اهل سند) ،سكايي هومه ورك ، سكايي تيز خود ، بابلي ، آشوري ، عرب، مصري ، ارمني ، اهل كاپادوكيه ، اهل سارد ، پوتي ، كوشي ، كرخايي . اينكه نام اقوام تابع در اين ايام كه فقط بيست و هشت سال با كشته شدن داريوش سوم و انقراض هخامنشي ها 330 (ق.م.) فاصله دارد، با آنچه در كتيبه مقبره داريوش در نقش رستم درباره سرزمينهاي تابع وي آمده است ، تقريبا" تفاوتي ندارد ، نشان مي دهد كه هخامنشي ها تا پايان دوران فرمانروايي وحدت و تماميت قلمرو خود را حفظ كرده اند . حتي ، قراين حاكي از آن است كه در پايان عهد اردشير سوم (338 ق.م.) چند سالي قبل از سقوطشاهنشاهي پارس ، دولت هخامنشي به مراتب قوي تر ، منسجم تر و منظم تر از پايان عهد خشايارشا بوده است .
R A H A
10-08-2011, 04:25 PM
شكست داريوش سوم (330 - 336 ق.م.) از اسكندر هم - غير از مهارت جنگي فاتح مقدوني - جدايي قسمتي از سپاه که خود را يوناني مي دانستند از سپاه داريوش سوم که منجر به شکست او و سقوط امپراطوري هخامنشي شد.
مدت دوام شاهنشاهي هخامنشي ، دويست و سي سال بود. فرمانروايي آنان در قلمرو شاهنشاهي - به خصوص در اوايل عهد - موجب توسعه فلاحت ، تامين تجارت و حتي تشويق تحقيقات علمي و جغرافيايي نيز بوده است . مباني اخلاقي اين شاهنشاهي نيز به خصوص در عهد كساني مانند كوروش کبیر و داريوش بزرگ متضمن احترام به عقايد اقوام تابع و حمايت از ضعفا در مقابل اقويا بوده است ، از لحاظ تاريخي جالب توجه است . بيانيه معروف كوروش در هنگام فتح بابل را ، محققان يك نمونه ازمباني حقوق بشر در عهد باستان تلقي كرده اند . که امروزه بر سر در سازمان ملل، بعنوان کتيبه حقوق بشر نصب شده است.
کوروش کبـيـر
ويدئوي پاسارگاد
کوروش ( سيروس در انگليـسي، و کوروس در يوناني ) در تاريخ يکي از چهرهاي شاخص شناخته شده است. موفـقـيت او در شکل گيري امپراطوري هخامنشي، نـتـيجه و آميزه اي از هوشياري و مهارتهاي او در ديـپـلماسي و نظامي گري؛ و همچـنـين خلق و خوي او و داشتن دانايي و درايت کامل او از کشور بود. ايرانـيان او را " پدر " ؛ و يونانـيان، با آنکه کوروش کشور آنها را گرفته بود، او را مانند يک مرد قانونگذار و قانون نگر مي ديدند؛ و يهوديان به او مانند يک روحاني مقدس احترام مي گذاشتـند.
آرمانها و ايده آل هاي او بسيار بالا بود؛ و به هيچ کس اجازه و حق قانونگذاري نمي داد مگر اينکه آن کس از لحاظ توانمندي از آنچه که دارد بالاتر باشد. از لحاظ يک رئيـس و مدير و مجري، فراست و بـيـنش زيادي داشت، و خودش را يک شخص باهوش و معـقول نشان داده بود و در نـتـيجه ميتوانست راحتر از جهانگشايان گذشته قانون بگذارد.
انسانـيـت او مساوي بود با آزادي با افتخار، که همين باعـث مي شد که او مردم را در يک سطح نگاه کند، که همين شخصيـت او باعـث شد که بقيه شاهان هم به او نگاه کرده و دنـباله رو او شوند.
تاريخ حتي از اين هم فراتر رفتـه و به او لقب هايي مانند نابغـه، سياستمدار، مدير و رهبر تمام مردها، و اولين مُبلغ و متخصص در فن لشکر کشي و تدابـيـر جنگي داده است. کوروش براستي و حقيـقـتاً که لياقت دريافت کلمه " کبـيـر " را دارد.
کوروش کبـير بعـد از پـيروزي بر آستـياگ، آخرين پادشاه ماد، در 550 قبل از ميلاد به قدرت رسيد. بعـد از چندين پـيروزي بر پادشاه ليدي ( ترکيه کنوني )، کروسيوس، در 546 قبل از ميلاد، و بعـد از موفـقـيت يک رشته عـمليات جنگي بر عـليه بابل در 539 قبل از ميلاد، کوروش بـنـياد يک امپراطوري عـظيم را گذاشت؛ که از درياي مديـترانه در غـرب شروع و تا شرق ايران، و از شمال از درياي سياه تا به کشورهاي عـربي بود.
R A H A
10-08-2011, 04:26 PM
کوروش در سال 530 قبل از ميلاد در جنگي که در شمال شرقي امپراطوري اش داشت، کشته شد تمام خواسته هاي مردم را که انگار به او الهام شده بود انجام مي داد و هر کسي آرزو داشت که در امپراطوري او زندگي کند ".
افسانه تولد و بزرگ شدن کوروش کبـيـر
هرودوت، تاريخ نگار قرن چهارم قبل از ميلاد، بهترين کس است که افسانه تولد کوروش را از بـقـيـه افسانه هاي ديگر توصيف کرده است. از نظر او آستياگ، پدربزرگ مادري او بود؛ که شبي در خواب مي بـيـند که دخترش ماندانا، بمقـدار خيلي زيادي آب توليد مي کند که تمام شهر و امپراطوري آن را فرا مي گيرد. موقعـي که مرد مقدس ( مغ - روحاني زرتشتي ) از خواب او مطلع مي شود، به او از پـيامد آن اخطار مي کند.
بـنابراين، آستياگ، پدر ماندانا، دخترش را به يک پارسي به نام کمبودجيه که يک اصيل زاده پارسي بود داد و گفت که او از يک ماد خيلي کمتر است و نمي تواند خطري داشته باشد. کمتر از يک سال از ازدواج ماندانا با کمبودجيـه نگذشته بود که آستياگ، دوباره خوابي مي بـيـند، که يک درخت مو از شکم دخترش ماندانا مي رويد که تمام آسيا را فرا گرفته است. مجوسان سريعـاً يک فال بد را پـيش بـيـني ميکنـند و به او مي گويـند که از ماندانا پسري زاده خواهد شد که تخت تو را بزور خواهد گرفت. پادشاه دنـبال دخترش فرستاده و او را تا موقعـي که پسرش را بدنـيا نياورده است تحت نظر شديد امنـيتي مي گيرد. بعـد از بدنيا آمدن بچه، چند نفر از اطرافيان شاه به يک نجيـب زاده ماد به نام " هارپاگوس " گفـتـند که شاه گفته بايد اين بچه تازه بدنيا آمده را برده و از بـيـن ببري و نگران چـيزي نباش. اما هارپاگوس تصميم گرفت که خودش بچه را از بـين نبرد.
بجاي آن، او يک چوپان سلطـنـتي را صدا کرده و به او گفت که فرمان پادشاه است و بايد اين بچه را از بـيـن ببرد و نگذارد که زنده بماند و اگر اين کار را نکند به کيفر و مجازات خواهد رسيد. اما همسر چوپان که باردار بود در نبود او يک پسر زائيد که مرده بود و وقـتي که چوپان به خانه آمد و زنش بچه را ديد او را راضي کرد که بچه را خودشان نگه داشته و بزرگ کنند. بجاي آن جنازه مرده بچه خودشان را به هارپاگوس نشان دهند و بگويـند که او همان بچه است.
کوروش بزودي يک پسر جوان برجسته و کارآمد شد و هميشه دوستانش را از قدرت رهبري که داشت تحت الشعـاع قرار مي داد. يک روز موقع بازي با ديگر بچه ها، او را به عـنوان پادشاه انـتخاب کردند. او بـيدرنگ و سريع اين نـقش را قـبول کرد، و پسر يک از بزرگان ماد را که نميخواست از او دستور بگيرد مجازات کرد. پدر بچه مجازات شده به آستـياگ شکايت کرد و همه چـيـز را برعکس و وارانه جلوه داد که بتواند کوروش را تـنـبـيه بکند. موقعـي که آستـياگ از او پرسيد که چرا اين گونه وحشـيانه رفتار کرده است، کوروش به دفاع از خود پرداخته و گفت که او نـقـش يک پادشاه را بازي مي کرد و بايد کسي را که دستور او را عـمل نکرده است، تـنـبـيه کند. آستياگ سريعـا متوجه شد که اين سخنان يک بچه چوپان نـيـست و متوجه شد که او نوه خود و فرزند ماندانا دخترش است. بعـدا آن داستان بوسيله چوپان، اگر چه به بـيـميلي و اکراه اما تاًيـيـد شد. به همين خاطر آسـتـياگ، هارپاگوس را بخاطر آنکه فرمانـش را انجام نداده بود تـنـبـيه کرد و بدن پسرش را غـذاي سلطـنـتي درست کرد. بنا بر نظر مجوسيان پادشاه به کوروش اجازه داد که به پارس پـيـش والدين واقـعي خود برگردد.
هارپاگوس با خود عـهد کرد که انـتـقام مرگ پسرش را با تـشويـق کردن کوروش، با به تصرف درآوردن تخت پدر بزرگش بگيرد. هرودوت تشريح مي کند که هارپاگوس نـقـشه خود را بر روي يک کاغـذ کشيـد و در شکم يک خرگوش صحرايي تازه شکار شده گذاشت. سپس شکم خرگوش صحرايي را دوخته و آن را به يکي از نديمان خاص خود داد، و او را بصورت يک شکارچي راهي پارس شد و آن خرگوش را به کوروش داده و گفت که بايد شکمش را باز کند. او بعـد از خواندن نامه هارپاگوس، بفکر گرفتن قدرت از آستياگ شد. موقـعي که نـقـشه او به مراحل حساس خود رسيد، قبايل پارسي را تـشويـق کرد که طـرفدار او باشـند تا بـتوانند که يوغ بندگي آستياگ و ماد را از گردن خود به در افکنند. کوروش موفـق شد که پدربزرگ خود، آستياگ را سرنگون کند و فرمانرواي ماد و پارس شود.
R A H A
10-08-2011, 04:26 PM
چگونگي تولد کوروش که بوسيله هردودت به زيـبايي و جذابـيت کامل گفـته شده و به واقعـيت برطبق شواهد بسيار نزديک است، هنوز منـبع قابل اطميـناني براي خيلي ها است.
شرح تاريخي
پايـه گذار رژيم سلطـنـتي هخامنـشي شخصي بود به نام " هخامنش "، پرنس قـبايل پاسارگاد که پايـتخـتـش هم به نام او اسم گرفت، که ويرانه هاي آن هنوز هم وجود دارد و نشانگر دوره کوروش بزرگ است. هيچ کس بطـور کامل نمي تواند بگويد که هخامنشيان بعـد از کدام سلسله اسم گرفته شد. اما اين حقـيـقـت که حافظه او که بايد احترام زيادي به آن گذاشت، قبايل پارسي را بصورت يک ملت درآورد قـبل از آنکه در گذر تاريخ از بـيـن بروند. پسر او " تيـس پس " از موقـعـيـت بي دفاعي ايلام استفاده کرده و آنجا را تصرف کرد و " آشور بانـيال " را از تخت بزير کشيد. و لقب پادشاه، پادشاه انشان، را بر روي خود گذاشت. بمجرد مرگ او يکي از پسرانش در " انشان " موفـق شد و بـقـيه در پارس.
همانطور که در جدول بالا نشان داده شد اين طبـقه بـندي از دو خط بالا شروع شده و مرجع آن کتـيـبه داريوش در بـيـستون است:
" هشت پادشاه از نـژاد من قبل از من بوده اند، و من نهميـن پادشاه هستم و تمام ما در اين دو خط همگي پادشاه بوده ايم ".
کوروش که از نوادگان پادشاهان گذشته است، در واقع بايد کوروش دوم نام گيرد که اسم بـعـد از پـدر بزرگ خود برده است. او بخودش به چشم يک پادشاه انشان نگاه مي کند و خودش را متعـلق به فرمانروايان فارسي مي داند، اما کوروش از طرف مادري هم به درجه پادشاهان مي رسيد چونکه مادرش دختر آستياک آخرين پادشاه هخامنشي بود.
مطابق با گفته هرودوت، آخرين، آخرين فرمانرواي ماد، آستياک ( سلطنت از سال 585 - 550 قبل از ميلاد ) در تاريخ 549 قبل از ميلاد از کوروش شکست خورد و اکباتان پايتخت او در سال 550 قبل از ميلاد فتح شد.
تاريخه " نابونيداس " داستاني را تعـريف مي کند که بدين شرح است :
سپاهي که او براي جنگـيدن با کوروش جمع کرده بود به تاخت بسوي او مي رفـتـند. براي آستـياگ رفـتن بسوي کوروش براي جنگ با سپاهش مانند اين بود که، چونکه سپاه آستياگ از او متـنـفر بودند و مي خواستـند که طغـيان کنند، سپاه خود را براي اوببرد. کوروش شهر اکباتان را با تمام طلا و نقره و تمام چيزهايش گرفت.
بدين گونه کوروش فرمانرواي ماد و پارس شد. ما هـنوز هم مطمـعـاً نـيستـيم که کوروش کي بر تخت سلطـنت پارس نـشست. ممکن است بعـد از فـتح اکباتان از او خواسته شده باشد که بر تخت سلطـنت پارس هم تکيه کند.
چند سال بعـد، کروسيـوس، پادشاه ليدي ( ترکيه کنوني ) ( که بسيار ثروتمند بود ) تصـميم گرفت که از موقعـيت پـيش آمده در ايران استفاده کرده و با عـوض شدن رژيم در ايران به آنجا حمله کرده و سرزميـنهايي را گرفته و قلمرو خودش کند. او از رود " هاليس " که در گذشته مرز بـيـن کشور ليدي و ماد بود گذشت و وارد ايران شد. کوروش بعـد از پي بردن به اين موضوع شتابان بسوي باختر(غرب) رفـته و بعـد از مواجه شدن با نـيروي کروسيوس آنها را بزور بـيرون رانده و آنها به " سارديس " پايتخت ليدي مراجعـت کردند. کروسيوس بقدري شتابزده عـقب نـشيني کرد که فکر نميکرد سپاه ايران را پشت سر دارد، و فکر مي کرد که شهرهاي کوچک مي تواند جلوي او را بگيرد. او احمقانه فکر مي کرد که زمستان نزديک است و کوروش که خيلي از شهر و خانه اش دور است، نمي تواند که او را تعـقيب کند. اما کوروش او را تعـقـيب کرد و در جنگي تاريخي در 546 قبل از ميلاد در دشتهاي باز " هرموس " سپاه ليدي را شکست داد. نيرنگي که کوروش به سپاه ليدي زد اين بود که مقـداري شتر در قلب سپاه خود جاي داد و از آنجايي که اسب از بوي شتر نفرت و هراس زيادي دارد، عملاً سوارنظام نـتوانست کاري از پـيش ببرد و کوروش فاتح اين نبرد شد.
R A H A
10-08-2011, 04:26 PM
بعـد از آن شکست، کروسيوس به پايتخت " تسخير ناپذيرش" سارديس مراجعـت کرد و منـتـظر متحديـنش شد که هر چه زودتر به کمک او بروند. در اينجا هرودوت نحوه دستگيري او را توضيح مي دهد.
"بعـد از گذشت 14 روز از محاصره، کوروش گفت به اولين کسي که وارد ليدي شود جايزه هنگفتي را مي دهد. روزي يک سرباز مرديان (که در بعـضي تواريخ از او به اسم رستم نام برده شده است، رجوع شود به " سرزمين جاويد "، جلد اول، ترجمه ذبـيح الله منصوري) ديد که چگونه يک نفر سرباز مستـقر در پادگان شهر براي آوردن کلاه خود که به پائـين افتاده بود، از صخره که دور از دسترس نگهبانان ديگر بود پائـين آمد و کلاه خود را برداشت و دوباره مراجعـت کرد. او آن راه را نشان کرد و با چند نفر از دوستانش آن پادگاه را غـافلگير کرده و دروازه شهر را بر روي سپاه ايران گشود ".
کراسيوس بصورت يک زنداني به پارس منـتـقـل شد، اما متعـاقـباً بصورت يک اصيل زاده در بارگاه خودش زندگي مي کرد. براي کوروش که زندگي آستـياگ را به او بخشيده بود، از بـيـن بردن کراسيوس محال بنظر مي رسيد. کراسيوس و بقيه خاندان او جزو اولين خارجياني، مخصوصا يونانيان، بودند که در خدمت خانواده سلطـنـتي درآمدند، و اين براي ايرانيان بسيار خوب و کاربرد عملي و فرهنگي داشت.
کوروش، هارپاگوس که يکي از افسران ارشدش بود را براي محکم کردن موقعـيت کشور پارس گذاشت، و بصورت کوتاهي بعـد از آن "ليسيا"، "کاريا" و حتي شهرهاي يوناني آسياي صغـير هم جزو امپراطوري کوروش درآمدند. در حقـيـقـت اولين برخورد ايرانيان با يونانيان که منجر به مقاومت کمي شد، از آنجا شروع شد که تجار يوناني مي خواستـند که تجارت خود را بسط دهند. قبل از اين بـيـشترين مبادله کالا در داخل امپراطوري و مناطـقي بود که به تازگي جزو قـلمرو امپراطـوري درآمده بود.
در همين موقع بود که کوروش در پاسارگاد( که در زبان ايراني به معـني زيست گاه است ) پايـتختي که فراخور خودش و امپراطوري باشد، بنا کرد.
در سال 540 قبل از ميلاد کوروش متوجه بابل شد. نبوکد که با حيله و نيرنگ بر تخت سلطـنت بابل نشسته بود، موفـق نشد که از بابل نگهداري کند، و نـتوانست که هيچگونه همبستگي داخلي و خارجي براي بابل درست کند و بابل را به همان صورت به پسرش " بل شازار " داد. بـيشتر از تمام اينها که مردم بابل را از دست نبوکد ناراضي کرده بود و آنها را تحريک مي کرد، دين مسخره و زوري نبوکد بود که مردم نمي توانستـند قبول کنند و کوروش هم از همين اختلاف و تـفرقه ميان حکومت و مردم استـفاده کرد. در حقـيـقـت پرنس " بل شازار " از فريب خوردگي مردم استفاده مي کرد؛ هرودوت و گزنفون شهامت و جرات او را در فن لشگر کشي شرح مي دهند : "در موقعي که بل شازار در حال جشن خيلي بزرگي بود، ايرانيان مسير رودخانه فرات را که از وسط بابل مي گذشت عـوض کردند. و يک شب که مردم بابل در حال شادي کردن ديني بودند، سپاه ايران از مسير رودخانه وارد شهر شدند ". گزنفون مي نويـسد که " ساکنـين آن منطقه مرکزي، خيلي بعـد از اينکه بخش بـيروني شهر گرفته شد، متوجه تغـيـير نشدند و همينطـور به عـياشي کردن ادامه دادند تا اينکه تمام شهر بطـور کامل تصرف شد ".
R A H A
10-08-2011, 04:26 PM
بهر جهت ما هيـچگونه دليلي را نمي توانـيم بـياوريم که اين داستان را رد کند. ولي حقـيـقـت امر اين است که نـيروي دفاعـي بابل بخاطر شورشي که در داخل شده بود ضـعـيف بود و نمي توانست هنچگونه دفاعي بکند.
بابل بدون کوچکترين مقاومتي تسليم کوروش شد، بدون آنکه حتي کسي به فکر جنگيدن باشد؛ و اين يکي از نادرترين جنگهاي تاريخ است که بايد گفت که گرفـتـن بابل بصـورت غـافـلگيرانه بود. کوروش با آوردن خداي بزرگ و قديمي بابل " مردوک " که خداي خدايان بابل بود و کوتاه کردن دست مبـلغـين که خود را هم طراز با شاه مي دانستـند، بابل را هم جزو امپراطوري خود کرد.
کوروش اکنون فرمانرواي بزرگـترين منطـقه، که از درياي مديـترانه تا به شرق ايران و از شمال از درياي سياه تا به مرزهاي عـربي ادامه داشت، بود. تمام اين ها از روي لوحه کوروش که به " استوانه کوروش " ( در موزه انگلستان ) معـروف است و مانـند يک بشکه است که روي آن با خط ميخي حکايت گرفتن بابل حکاکي شده است، و کوروش خودش را در آن فرمانرواي دنـيا مي خواند. کوروش همچنـين بازگو مي کند که چطـور مردمي را که بصورت برده در بابل بودند به سرزميـنهاي خود برگردانده و هميـنطـور تمام تصاوير را به معـابد بازگردانده است. در اين لوح از يهوديان نامي برده نشده است، اما بطـور مشخص در کتاب " ازرا" ( 3 - 1 ،1 ) گفته شده که تمام اسيراني که بوسيله نبوکد نصر گرفتار شده بودند به کشور خود اورشليم مراجعـت کرده و معـبد خود را از نو بنا کردند. اين سندي است از عـقـيده و ايمان کوروش که هميـشه به آن ممارست ميکرد و مي خواست که صلح و صفا را به زندگي مردم بـياورد و اين خوش باش و درودي است که در اولين فصل حقوق بشر آمده است. با اين که قسمتي از لوحه کوروش کبـير بر اثر مرور زمان از بـيـن رفته است اما قسمت اعظم آن مانده و ترجمه شده است.
لوحه معـروف کوروش کبـير که در سال 539 قبل از ميلاد نوشته شده و چگونگي فتح بابل را مي گويد
من، کوروش، پادشاه جهان، پادشاه کبـير، پادشاه مقـتـدر، پادشاه بابل، پادشاه سرزمين سومر و اکد، پادشاه چهارگوشه جهان، پسر کمبودجيه، پادشاه " انشان"، نوه کوروش، زاده "تـيس پس"، از سلاسه خاندان سلطـنـتي، که گرامي مي داشتـند حکم "بل" و "نـبـيو" را، که مقام سلطـنت که آنها مايل به آن بودند، در قلبشان جاي داشت.
وقـتي که من، بخوبي ترتـيـب کارها را مشخص کردم، وارد بابل شدم؛ من به شادي و ميـمنـت صندلي دولت را در وسط کاخ سلطـنـتي بنا کردم. "مردوک" بزرگترين خداي بابل را که مورد احترام ساکنـين بابل بود آوردم که آنها بسوي من بـيايـند. من ديدم که چگونه آن را پرستش ميکردند. سپاه بـيشمار من بدون آنکه مخـتـل شود به طرف قـلب بابل حرکت کرد. من نگذاشتم که هيچکس در سرزمين سومر و اکد ارعاب و وحشي گري کند. من متوجه امنـيـت بابل و تمام اماکن مقـدس آنجا بودم. من تمام خانه هاي ويران مردم بابل را دوباره بازسازي کردم. من به بدبخـتي هاي مردم بابل پايان دادم.
R A H A
10-08-2011, 04:26 PM
شهرهاي آشور، سوسا، آگد، زامبان، و ميرون و تا آنجايي که منـطـقه اجازه مي داد تمام شهرهاي مذهبـي آن منطـقه را که مکانهاي مقـدس آنها ويران شده بود و خانه خداي آنها از بـيـن رفته بود، من تمام آنها را درست کردم و خانه خدايان آنها را به وسط شهرهايشان برگرداندم.
مقبره کوروش کبـير در پاسارگاد
در تمامي مدت سلطـنـت کوروش، او هـميشه گرفـتار مرزهاي شرقي امپراطـوري اش بود. کوروش 9 سال بعـد از فـتح بابل در جنگي که رويداد آن بخوبي مشخص نـيست، کشته شد. جنازه کوروش را به پاسارگاد آوردند. مقـبره او که هنوز هم پا برجاست، از يک اتاقک و شش پله درست شده است. بنابر گفته آريان ( 180 - 96 بعـد از ميلاد ) جنازه کوروش را در يک تابوت سنگ آهک قرار دادند. و بر روي مقبره اين جمله به چشم ميخورد :
اي، مرد، بدان هر که هستي و از هر جا آمده اي، من کوروش، کسي هستم که امپراطـوري را براي ايرانـيان آوردم. پس هـيـچـوقـت به اين مقبره من و اين خاکي که من را در خود جاي داده غـبطه نخور
تخت جمشيد
پرسپوليس، يا آنگونه که شناخته تر است "تخت جمشيد"، مجموعه ای از کاخهای بسيار باشکوهی است که ساخت آنها در سال ب512 قبل از ميلاد آغاز شد و اتمام آن 150 سال به طول انجاميد. اسکندر مقدونی در يورش خود به ايران در سال 331 قبل از ميلاد، آنرا به آتش کشيد. تاريخنگاران در مورد علت اين آتش سوزی اتفاق رای ندارند. عده ای آنرا ناشی از يک حادثه غير عمدی ميدانند ولی برخی کينه توزی و انتقام گيری اسکندر را تلافی ويرانی شهر آتن بدست خشايار شاه علت واقعی اين آتش سوزی مهيب ميدانند.
از آنچه امروز از تخت جمشيد بر جای مانده تنها می توان تصوير بسيار بهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با اين همه می توان به مدد يک نقشه تاريخی که جزئيات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخيل، به اهميت و بزرگی اين کاخها پی برد. نکته ای که سخت غير قابل باور می نمايد اين واقعيت است که اين مجموعه عظيم و ارزشمند هزاران سال زير خاک مدفون بوده تا اينکه در اواخر دهه1310 خورشيدی کشف شد.
داريوش
R A H A
10-08-2011, 04:26 PM
مقبره کوروش
چيزی که در نگاه اول در تخت جمشيد نظرچيزی که در نگاه اول در تخت جمشيد نظر بيننده را به خود جلب می کند، کتيبه ها و سنگ نبشته های گذر خشايارشاه است که به زبان عيلامی و ديگر زبانهای باستانی تحرير شده است. از اين گذر به مجموعه کاخهای آپادانا می رسيم، جائی که در آن پادشاهان بار ميدادند و مراسم و جشنهای دولتی در آن برگذار می شد. امروزه مقادير عمده ای طلا و جواهرات در اين کاخها وجود داشته که بديهی است در جريان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد. تعداد محدودی از اين جواهرات در موزه ملی ايران نگهداری می شود. بزرگترين کاخ در مجموعه تخت جمشيد کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا يکی از بزرگترين آثار معماری دوره هخامنشيان بوده و داريوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده می کرده است. تخت جمشيد در 57 کيلومتری شيراز در جاده اصفهان و شيراز واقع شده است.
سلوکـيان
يازده سال بعد از مرگ اسكندر كه تمام آن مدت و حتي چند سالي بعد از آن هم جنگهاي جانشيني او بين سردارانش در منازعات طولاني گذشت ، استان بابل به وسيله يك سردار مقدوني او به نام سلوكوس كه پدرش انتيوكوس هم از سرداران فيليپوس (فيليپ) پدر اسكندر محسوب مي شد، افتاد (312ق.م.) . او سپس استان ايلام (خوزستان و بخشي از لرستان امروز) و سرزمين ماد (به استثناي آذربايجان) را هم بر قلمرو خويش افزود . بدين گونه ، دولت پادشاهي مستقلي به وجود آورد كه به نام خود او " دولت سلوكي " (سلوكيان) خوانده شد و آغاز سلطنت او بعدها براي اين دولت ، مبداء تاريخ گشت . (تاريخ سلوكي) .
چند سال بعد ، به دنبال پيروزيي كه در جنگ بزرگ ايپسوس به دست آورد (301 ق.م.) ، سوريه و بخش عمده آسياي صغير را هم بر قلمرو وسيع آسيايي خود افزود . قلمرو آسيايي او در آن هنگام ، تمام بخش آسيايي متصرفات اسكندر را شامل مي شد و از سواحل شرقي مديترانه تقريبا" تا كرانه هاي سيحون را در بر مي گرفت . اما چون اين امپراتوري كه در آسيا در واقع جانشين شاهنشاهي هخامنشي محسوب مي شد ، بر خلاف آن دولت در اين نواحي هيچ پايگاه قومي نداشت و به كلي يك دولت اجنبي به شمار مي آمد . همين وسعت فوق العاده قلمرو و اشتمالش بر اقوام و سرزمينهاي متنوع ، ادامه سلطه و حفظ وحدت و تماميت آن را دشوار مي كرد . از اين رو ، سلوكوس و پسرش انتيوكوس كه از اواخر عمر پدر شريك او بود ،با اقدام به ايجاد شهرها و مهاجرنشينهاي يوناني - مقدوني در داخل آسيا، سياست يوناني مآب كردن آسيا را كه اسكندر براي اداره آسيا طرح كرده بود ، دنبال كردند . از اين رو، در مدت فروانروايي سلوكوس اول و انتيوكوس اول غير از بيست و پنج شهر يوناني كه به وسيله اسكندر در آسيا به وجود آمد، تعداد زيادي شهرهاي يوناني نشين جديد نيز احداث گشت . اين شهرها كه خود بالغ بر شصت شهر بودند ، از مرزهاي غربي آسياي صغير تا كناره سيحون و سند احداث گشتند كه غالبا" به نام سلوكوس و انتيوكوس، " سلوكيه " و" انطاكيه " خوانده مي شدند، يا به نام مادر و زن سلوكوس، به ترتيب " لائوديكيا" (لاذقيه) و " آپامئا " (افاميه) نام گرفتند. در راس اين شهرها ، مي توان از سلوكيه نام برد . همچنين در كرانه غربي دجله كه تختگاه ولايات شرقي سلوكيان محسوب مي شد و انطاكيه در سوريه در ساحل نهرالعصي (Orontos) كه تختگاه دولت سوريه خاندان سلوكي به شمار مي آمد . شهرهاي ديگر ، شامل پانزده انطاكيه ديگر ، چهار سلوكيه ، هشت لائوديكيه و دواپامئا مي شد كه تعداد كثيري از آنها در داخل فلات ايران از ماد و پارس تا پارت (خراسان) و سيستان واقع بودند . شهرهاي ديگر هم كه در آنها مهاجران مقدوني و يوناني ساكن شدند، نامهاي يوناني يافتند . از جمله ، سرزمين ري (رگ) " اوروپوش " خوانده شد و آنچه امروز نهاوند نام دارد ، در آن ايام به عنوان " لائوديكيه " خوانده شد. درپارس ، مرووسيستان نيز ، شهرهايي به نام انطاكيه به وجود آمد ، در ايلام هم لااقل سه شهر به نام اسكندريه خوانده شد ، در هرات (هريوه) و حتي د سرزمين سغد نيز ، شهرهاي به همين نام پا گرفت . همچنين به مهاجران يوناني و مقدوني كه به اين شهرها جلب مي شدند ، قطعه زميني براي سكونت و كشت و كار داده مي شد و در مقابل ، خدمات نظامي بر آنان الزامي مي گشت . احداث اين شهرها ، ناظر به ايجاد پادگانهاي نظامي و ذخيره در نقاط سوق الجيشي براي مقابله با شورشهاي محلي وضد سلوكي بود . همچنين ، دفع هر گونه توطئه وشورش بيگانه را نيز تسهيل مي كرد . با آنكه اين شهرها به وسيله شوراها و سازمانهاي يوناني و موافق آداب و ترتيبات معمول در يونان و مقدونيه اداره مي شد، غالبا" اراده پادشاه در اكثر آنها بر ساير موازين حاكم بود و حكام و شوراها در عمل ، همواره نقش انفعالي داشتند . از لحاظ اداري ،قلمرو سلوكي ، (لااقل در دوران اعتلاي آن كه بعد از سه چهار نسل از اخلاف سلوكوس پايان يافت) شامل حدود هفتاد و دو حوزه حكمراني بود كه هر چند حوزه آن ، يك استان (ساتراپي) را تشكيل مي داد، اما با وجود استقلال محلي ساتراپها، حكم پادشاه سلوكي بر سراسر قلمرو وي نافذ بود . پادشاه بر اعمال حكام تابع نظارت و اشراف داشت و براي اعمال اين نظارت ، دربار او گاه به صورت يك اردوي متحرك نظامي در نواحي مختلف كشور در حال حركت بود. معهذا ، با درگيريهايي كه سه چهار تن جانشينان بلافاصله بعد از سلوكوس در سوريه و آسياي صغير پيدا كردند ، نظارت منظم و بلاواسطه آنان بر ولايات شرقي ، تدريجا" كاستي گرفت . همچنين ، با عكس العملهاي ضد اجنبي كه حتي از عهد سلوكوس اول در ماد ظاهر شد و يك بار هم يك شاهزاده سلوكي در اين وقايع به همدستي با مخالفان متهم گشت ، سلطه آنان در ولايات ايراني به طور محسوسي روبه زوال رفت .
R A H A
10-08-2011, 04:27 PM
سرانجام ، يونانيها باختر در مقابل دولت مقدوني سلوكي داعيه استقلال و انفصال يافت (250 ق.م.) . در پي آن ، ولايات پارت و گرگان هم تحت رهبري خاندان ارشك از سركردگان عشاير ايراني آن نواحي ، سر از ربقه انقياد قوم برتافت (حدود 247ق.م.). سلوكيان كه غالبا" در سوريه دچار كشمكشهاي محلي و حتي خانگي بودند ، موفق به الحاق مجدد اين نواحي به قلمرو خويش نگرديدند . حتي ، در مقابل بسط اين دولت جديد ايراني ، ولايات ماد و پارس و ايلام و بابل را هم از دست دادند (140 ق.م.) . از آن پس، قلمرو آنان منحصر به سوريه شد. اما ، در آنجا نيز با توسعه طلبي روم مواجه شدند كه استغراق آنان در جنگهاي خانگي و دسيسه و فساد و عياشي ، امكان مقاومت در مطالع روم را براي آنان باقي نگذاشت . بدين گونه ، امپراتوري محدود و در حال انحطاط سلوكي بعد از نزديك دويست پنجاه سال فرمانروايي انقراض يافت (64 ق.م.) .
سلوكس اول ، معروف به فاتح (نيكاتور) اولين تختگاه خود را در بابل ساخت (سلوكيه) . او پس از پيروزي بر سوريه ، انطاكيه را در كنار نهرالعاصي تختگاه دائمي خود قرار داد و اخلاف او نيز بعد از آنكه سلوكيه بابل هم رانده شدند ، امپراتوري سلوكي را در عمل به دولت سوريه أي مبدل كردند كه آن نيز طعمه روم گشت .سلوكوس اول بعد از سي ودو سال سلطنت در موقعي كه عازم تسخير مقدونيه بود ، كشته شد (281 ق.م.). پسرش، انتيوكوس اول كه از اواخر عمر پدربا وي در سلطنت شريك شد (293 ق.م.) ،وقتي به جاي او نشست ، از دعاوي پدر بر مقدونيه (278 ق.م.) و آسياي صغير صرف نظر كرد (261 ق.م.) . اما ، با قدرت در مقابل هجوم طوايف وحشي بر نواحي مرزي قلمرو خويش ايستاد (273 ق.م.) و عنوان منجي (سوتر soter )يافت . نقش او در ايجاد شهرهاي يوناني ، قابل ملاحظه بود . در واقع ، قسمت عمده اين طرح به وسيله او به انجام رسيد . پسر وي ،انتيوكس دوم كه بعد از او به سلطنت رسيد ، هر چند بخشي از آنچه را كه پدرش عمدا" از دست داده بود اعاده كرد ، (251 ق.م.) اما به اعاده قدرت در قلمرو ميراث يافته موفق نشد . او حتي با ازدواج و طلاق يك شاهد خت مصري ، اواخر ايام فرمانروايي خود را نيز قرين اغتشاش ساخت .
با سلطنت پسر و جانشين او ، سلوكوس دوم (225-246 ق.م.) عوامل تجزيه و اختلاف تدريجا" دولت سلوكي را با دشواريهاي جدي مواجه ساخت . وي ، نه قادر به دفع طغيان باختر و پارت شد و نه در كشمكشهايي كه با مصر يافت ، حيثيت دولت خود را تامين كرد . سلطنت پسر و جانشين او (سلوكوس سوم) فقط دو سال (223 - 225 ق.م.) به طول انجاميد . برادرش ، انتيوكوس سوم (187 - 223 ق.م.) معروف به " كبير " در لشكر كشي به شرق ، باختر و پارت اشكانيان را به اظهار انقياد واداشت . اما ، در حمله أي كه به خاك يونان كرد ، با قدرت روم برخورد كرد (188ق.م.) و دچاروهن و سستي گرديد . پسرش سلوكوس چهارم كه بعد از او به سلطنت رسيد (187 ق.م.) و فيلوپاتر (Philopater) خوانده شد، سياست پدر را در رعايت حسن همجواري با روم مراعات كرد . همچنين ، با مصر و مقدونيه نيز هراز هرگونه در گيري ، خوداري ورزيد. او به دست وزير خود هليودوروس (Heliodorus) نام كشته شد (175 ق.م.) و علت قتلش نيز مجهول ماند . انتيوكوس چهارم كه بعد از سلطنت يافت ، برادر اوبود . خشونت وي در فلسطين با مقاومت يهود مواجه شد. كوششي هم كه در مصر براي تسخير آن سرزمين كرد ، با دخالت روم نا موفق ماند . انتيوكوس چهارم ، جهت رفع آنچه او آن را " غائله پارت " مي خواند ، لشكري هم به شرق كشيد .اما ، توفيقي نيافت و جانش را نيز بر سر اين كار نهاد (163 ق.م.) . سلطنت پسرش ، انتيوكوس پنجم ، مدت زيادي طول نكشيد . وي يك سال بعد از جلوس در انطاكيه به وسيله ديمتريوس (پسر سلوكوس چهارم) به قتل رسيد (162 ق.م.) ديمتريوس كه چند به عنوان گروگان در روم زيسته بود ، در بازگشت به سوريه - در دنبال غلبه بر مدعي - تا حدودي به اعاده نظم توفيق يافت و خود را منجي (سوتر - Soter ) ناميد . شورش يهود را هم كه از چند سالي پيش از وي در فلسطين موجب اغتشاش شده بود سركوب كرد (161ق.م.) اما توفيقي كه در اين كار يافت وحشت و سوءظن همسايگان را تحريك كرد . سرانجام ، در جنگ با يك مدعي موسوم به الكساندربالاس (A.Balas) كه همسايگانش ، از جمله مصر او را ضد وي تحريك كرده بودند كشته شد (150 ق.م.) . فرمانروايي الكساندربالاس (145-150 ق.م.) كه خود را پسر و وارث انتيوكوس چهارم مي خواند، سرآغاز يك نزاع بدفرجام خانگي در خاندان سلوكي بود كه ضعف و انحطاط قطعي قدرت آن خاندان را در پي داشت . توسعه قدرت اشكانيان در جانب غرب ، هر روز بيش ازپيش سلوكيان را به سوي سوريه به عقب نشيني وادار مي كرد . تلاش ناموفق ديمتريوس دوم هم كه براي دفع غائله پارت به آنجا لشكركشي كرد ، به شكست و اسارت او انجاميد (141 ق.م.) . با آنكه برادر و جانشين او، انتيو كوس هفتم در مدت اسارت او توفيق قابل ملاحظه أي در غلبه بر دشواريها يافت ، اما شكست او در جنگ با اشكانيان (129 ق.م.) سرانجام به قدرت سلوكيها در ولايات شرقي خاتمه داد . از آن پس ، قلمرو سلوكيان منحصربه سوريه گشت و در آنجا نيز سلطنت آنان تا انقراض نهايي به دست روم (64 ق.م.) در جنگهاي خانگي و در كشمكشهاي بي سرانجام گذشت .
R A H A
10-08-2011, 04:27 PM
از دويست و چهل و هشت سال (64 - 321 ق.م.) مدت سلطنت آنان ، ايران بيش از شصت و پنج سال (247-312 ق.م.) به تمامي در تخت فرمان آنان باقي ماند .
اشـکـانـيان ( پـارتـهـا )
سلطه جانشينان اسكندر بر قلمروهخامنشي ( با وجود خشونت نظامي سلوكيان ) در سراسر ايران طولاني نشد و فترت حاكميت در ايران ، شصت و پنج سالي بيش نكشيد . حتي ، در همان دوران اقتدار نظامي سلوكيان - مقارن با سالهايي كه مهاجران يوناني در استان باكتريا ( باختر ،بلخ ) به رهبري سر كرده خويش به نام ديودوتس ، اعلام استقلال كردند . ( حدود 250 ق.م. ) - در استان پارت ( پارتيا، پرثوه ) نيز دولت ايراني مستقلي به وجود آمد كه به نام موسس آن دولت ، ارشكان ( اشكان ، اشكانيان) ناميده شد. بعدها به دنبال طرد سلوكيان از ايران ، اين دولت به شاهنشاهي بزرگي تبديل شد كه در توالي شاهنشاهيهاي بزرگ شرق ، ششمين شاهنشاهي بزرگ دنياي باستان محسوب شد . اين دولت طي چندين قرن فرمانروايي ، از بسياري جهات هماورد و رقيب و حريف روم بود .
ارشك اول موسس اين دولت كه بر وفق روايات ، سركرده طايفه آريايي پرني ( اپرني ) از طوايف وابسته به اتحاديه داهه از عشاير سكايي حدود باختر بود - بنابر مشهور - حدود دو سال بعد از اعلام استقلال كشته شد. برادر وي تيردات ، كه جانشين او گرديد خود را ظاهرا" به احترام نام او ارشك خواند ( ارشك دوم ) . پادشاهان بعد از وي هم از همين بابت ، نام ارشك را به عنوان نوعي لقب بر نام خود افزودند . بدين گونه ، سلسله جانشينان ارشك به نام " ارشكان " خوانده شدند ( اشكانيان ) .
هر چند دولت اشكاني به وسيله ارشك اول و برادرش تيردات ( كه امروز ديگر ترديدي در تاريخي بودن آنان نيست ) پايه گذاري شد ، اما تاسيس واقعي آن به وسيله ميتره دات ( مهرداد ) اول ، ( ششمين اشك) و تحكيم نهايي آن به وسيله مهرداد دوم ، ( نهمين اشك ) انجام شد. ظاهرا" ، مقارن اين احوال كه چندي بعد منجر به طرد قطعي سلوكيان از ايران شد ، پادشاهان اين سلسه خود را وارث ملك پادشاهان قديم پارس ( هخامنشيها ) خواندند. چنانكه از يك مورخ يوناني ( آريان ) نقل شده است . نسبت خود را هم به هخامنشيها رساندند ، البته با انتساب به اردشير دوم . اما ، شاهنشاهي پارت با شاهنشاهي هخامنشي به كلي تفاوت داشت . نه تنها نظام حكومت آن هرگز استواري و انسجام آن دولت را دارا نبود، بلكه وسعت آن هم حتي بدون مصر كه از زمان اسكندر به كلي از ايران جدا شد، به پاي وسعت شاهنشاهي هخامنشي نرسيد .
R A H A
10-08-2011, 04:27 PM
قلمرو آنان كه شامل تعدادي دولتهاي مستقل دست نشانده هم مي شد ، در آنچه به وسيله حكام ( ساتراپهاي ) اشكاني اداره مي شد ، شامل هجده استان ( ساتراپي ) بود كه يازده استان را از استانهاي عليا و هفت استان را ، استانهاي سفلي مي خواندند . استانهاي عليا ، شامل ولايات شرقي اين قلمرو و استانهاي سفلي خوانده مي شد، عبارت بودند از:
1. بين النهرين ( Mesopotimia ) با اراضي شمال بابل .
2. آپولونياتيس ( Apolloniatis ) : جلگه واقع در شرق دجله .
3. خالوني تيس ( Chalonitis ) : بلنديهاي اطراف زاگرس .
4. ماد غربي : حدود نهاوند .
5. كامبادين ( Cambaden ) : حدود بيستون و بخش كوهستاني ماد .
6. ماد عليا : اكباتانا ( همدان )
7. رگيان ( Rhagiane ) : نواحي شرقي ماد .ولايت شرقي كه استانهاي عليا خوانده مي شد ، از اين قرار بودند :
8. خوارنه ( Choarene ) : سردره خوار .
9. كوميسنه ( Comisene ) : كومس ( قومس ) ناحيه كناره كوير .
10 . هوركانيا ( Hyrcania ) : گرگان .
11. استابنه ( Astabene ) : ناحيه استوا ( قوچان )
12. پارتيا ( Parthyene ) : خراسان .
13. اپه وركتي كنه ( Apavarcticene ) : ابيورد ، حدود كلات .
14. مرگيانه ( Margiane ) : ولايت مرو .
15. آريا ( Aria ) : هريو، ولايت هرات .
16. انائون ( Anauen ) : بخش جنوبي هرات .
17. زرنگيان ( Zarangiane ) : زرنج ، كنارهامون .
18. آراخوزيا ( Arachosia ) : رخج در ساحل علياي هيرمند در ناحيه قندهار .
R A H A
10-08-2011, 04:27 PM
ولايت سكستان در قسمت سفلاي هيرمند ، دولت محلي مستقل داشت و بر خلاف آنچه در بعضي ماخذ آمده است ، استان نوزدهم قلمرو اشكانيان محسوب نمي شد. علاوه بر اين استانهاي هجده گانه كه فقط قسمتي از قلمرو داخلي هخامنشيها بود ، تعدادي از استانهاي سابق هخامنشي هم در اين دوره به صورت امارتهاي مستقل در اطراف اين ولايت وجود داشت . فرمانروايان اين مناطق خود را متحد و تحت الحمايه اشكانيان مي شمردند . اما ، در عين آنكه به پادشاه متبوع خود باج مي دادند و در هنگام ضرورت ، سپاه مجهز در تحت فرمان او قرار مي دادند ، در ساير امور استقلال داشتند . معهذا ، در بعضي موارد هم از تبعيت دولت پارت خارج مي شدند و به تبعيت دولت مهاجم يا مخاصم در مي آمدند . بدين گونه ، قلمرو اشكانيان شامل يك مجموعه ملوك الطوايفي بود كه خاندان ارشك ، در راس آنها قرار داشت . اتحاد آنها ، به خصوص در مواقع جنگ ، وحدت و تماميت قلمرو ارشكها را تامين مي كرد . تعدادي از اين دولتهاي تابع كه در نهايت جزو قلمرو رسمي پادشاه اشكاني محسوب مي شد ، از اين قرار بود :
19 . ارمنستان كه پادشاه مستقل آن ، غالبا" متحد و دست نشانده پارت بود . اما ، با توجه به اينكه وي از خاندان اشكانيان بود ، ولي بارها به روم مي تاخت ، و بهانه جنگ ايران و روم مي شد.
20 . امارت اسروئن ( Osroene ) در شمال شرقي بين النهرين كه تحت حكم سلاله عرب ابجر ( Abgar ) اداره مي شد . مركز آن ادسا ( Edessa ) نام داشت كه بعد اورفه و الرها خوانده شد .
21 . امارت كردئن (Cordoen ) ( بيت كردو ) در جنوب درياچه وان و مشرق دجله كه سرزميني كوهستاني بود .
22 . امارت آديابن ( Adiabene ) ( حديب ، حاجي آباد ) در كنار رود زاب كه شامل سرزمين آشور ميشد و مركز آن ، اربل ( Arbela ) خوانده مي شد.
23 . امارت هترا ( Hatra ) ، الحضر در واحه ، واقع در مغرب دجله كه قلعه أي استوار داشت .
24 . امارت آتروپاتن (Atropaten ) سرزمين آذربايجان كه ماد كوچك نيز خوانده مي شد و در دوران سلوكي هم مستقل بود . اين ولايت در عهد اشكانيان تحت حكمراني يك شاهزاده اشكاني اداره مي شد . پادشاه اين ولايت متحد و تحت الحمايه اشك بود . آذربايجان در عهد سلوكي نيز مانند عهد اشكانيان ، يك مركز ديني آريايي بود . در عين حال ، يك سنگر ايرانيگري در مقابل يوناني مآبي رايج عصر نيز محسوب مي شد .
25 . امارت ميسان (Mesene ) كه در ارضي بين النهرين جنوبي در اطراف مصب دجله و فرات قرار داشت و مركز آن به نام خاراكس ( Charax ) تقريبا" در محل خرمشهر كنوني واقع بود .
26 . امارت ايلام ( Elymais ) در شرق دجله كه شامل شوش و اهواز كنوني بود و تا قسمتي از دره هاي زاگرس ادامه داشت . با آنكه مهرداد اول آنجا را تسخير كرد ، بعدها دوباره استقلال محلي يافت و بارها در مقابل اشكانيان قيام كرد .
R A H A
10-08-2011, 04:27 PM
27 . امارت پارس كه پادشاهان كوچك محلي آن ، از زمان سلوكيان مستقل بودند . در عهد اشكانيان، قسمتي از نواحي جنوبي كرمان هم به آنان تعلق يافت . قلمرو آنان ، كانون آيين زرتشت و آتش مقدس قوم بود و با آنكه اشكانيان آنجا را به انقياد در آوردند ، دعوي استقلال آنان باقي ماند . سرزمينهاي باختر وسغد ، هرگز جزو قلمرو اشكانيان در نيامد . چنانكه اراضي واقع در شمال دره اترك هم كه جزئي از سرزمين عشاير داهه و سكايي بود ، از شمول در داخل قلمرو ارشكها خارج ماند . حتي ، طوايف ساكن در نواحي بارها در مرزهاي شرقي اشكانيان ، مزاحم و معازض دولت آنان نيز مي شدند .
به دنبال طرد نهايي سلوكيان از خاك ايران ، دولت اشكاني كه در توسعه به جانب غرب ظاهرا" ناظربه تسخير تمام ميراث هخامنشيها بود، با دولت روم كه او نيز در توسعه به جانب شرق طالب دستيابي به ميراث فتوحات اسكندر به نظر مي رسيد، در نواحي ارمنستان و سوريه با يكديگر تصادم پيدا كردند .
اولين تصادم ، بين يازدهمين اشك ( فرهاد سوم ) با پمپه ، سردار معروف روم روي داد . اين برخورد به جنگ منجر نگرديد ودر واقع فقط يك تصادم سياسي بود ( حدود 63ق.م. ) . تصادم واقعي ، اول بار در عهد ارد اول اشك سيزدهم واقع شد كه محرك آن ***** كراسوس ( سردار روم ) به مرزهاي ايران بود . اين برخورد در حران (كاره ) به شكست و قتل كراسوس و اسارت عده زيادي از سربازان او منجر گشت ( 53 ق.م. ) . از آن پس ، روم بارها با پارت كه خود را حريف و هماورد واقعي او نشان داد، به زور آزمايي پرداخت .بهانه ، مرزهاي سوريه و مسائل ارمنستان بود، اما تعرض همواره جز در مواردي كه پارت خود را ناچار به تلافي يا استرداد مي يافت ، از جانب روم مي شد . بالاخره ، از عهد ارد اول ( اشك سيزدهم ) تا عهد اردوان پنجم ( اشك بيست و هشتم ) كه آخرين پادشاه اين سلسله نيز بود ، لااقل هفت جنگ عمده ايران و روم را در روي يكديگر قرار داد . چند بار هم تيسفون ، تختگاه اشكانيان ، به دست روم افتاد .
اما ، در تمام موارد سوداي جهانگيري روم از طرف اشكانيان با مانع مواجه شد و روم هرگز موفق نشد كه قسمتي از خاك ايران را به قلمرو خود ملحق كند . حتي ، آخرين اشك اين خاندان كه بعدها مغلوب اردشير بابكان موسس دولت ساساني گشت ، حمله خائنانه و نفرت انگيز كاراكالا امپراتور ديوانه روم را به شدت در هم شكست ( 215ق.م. ) . در اين راستا ، خاندان اشكانيان كه در معرض سقوط و انقراض بود ، قلمرو خود را نه به يك فاتح اجنبي ، بلكه به يك مدعي ايراني باخت .
سلطنت اشكانيان ، چهار صد هفتاد سال طول كشيد و در اين مدت ، بيست و نه اشك از اين سلسله در ايران فرمانروايي كردند . پايتخت آنان در دوران اعتلاي سلطنت ايشان ، تيسفون و سلوكيه در نزديك دجله بود . در اوايل تاسيس دولت ، شهر نسا در نزديك عشق آباد كنوني و شهر دارا در ناحيه ابيورد و در هنگام تابستان كه پادشاه از بابل به ماد و پارت و گرگان مي رفت ، گاه اكباتانا و گاه شهر هكاتوم پليس ( صد دروازه در قومس ) مقر موقت دربار شد. بي شك نظام ملوك الطوايفي كه از اسباب فقدان تمركز در قدرت بود ، اختلافات خانوادگي كه همين عدم تمركز آن را مخاطره آميزتر مي كرد و شايد نفرت و مخالفت موبدان زرتشتي كه سياست تسامح و اغماض اشكانيان را به نظر مخالفت مي ديدند ، از عوامل انحطاط دولت آنان شد . جنگهاي فرساينده اي كه در مدت پنج قرن آنان را در شرق و غرب مشغول داشت نيز ، خود عامل عمده اي در ايجاد ناخر سنديهايي شد كه از زياده رويهاي دايم طبقات جنگجو و قدرتمند در بين طبقات فرودين جامعه حاصل مي شد .
حاصل عمده فرمانروايي آنان ، حفظ تمدن ايران از تهاجمات ويرانگر طوايف مرزهاي شرقي و نيز ، حفظ تماميت ايران در مقابل ***** خزنده روم به جانب شرق بود . در هر دومورد ، مساعي آنان اهميت قابل ملاحظه اي براي تاريخ ايران داشت.
R A H A
10-08-2011, 04:29 PM
اسامی پیامبرانی که در ایران مدفون می باشند
تاریخ این مرز و بوم از دیرباز آبستن وقایع بی شماری بوده است که نمایانگر این موضوع می باشد که این کشور از گذشته چون نگینی بر تارک این جهان پهناور می درخشیده است . امیدوارم مطالب زیر بتونه اندک اطلاعاتی در مورد حضور پیامبران و همچنین مدفن اونها در ایران و شهرهای مختلف به شما بدهد .
كتابى به نام كوروش كبير (ذوالقرنين) نوشته ابو الكلام آزاد موجود است كه در اين كتاب قراين بسيارى آورده شده كه قرآن كوروش را همان ذوالقرنين معرفى مى كند. نظرياتى كه در اين كتاب آورده شده نظر بسيارى از علماى اسلام نظير علامه طباطبايى را به خود معطوف كرده است. آرامگاه كوروش كبير در استان فارس، راه اصلى اصفهان به شيراز در منطقه اى بنام پاسارگاد قرار دارد. ديگر پيامبران دفن شده در ايران كه اطلاع دقيقى از آنها نيست عبارتند از: حضرت قادر در دهكده بابا ولى- حضرت روبيل، نزديك رودخانه دزفول- حضرت يعقوب، در گرگان- حضرت ابراهيم خليل در سوسنگرد- حضرت ايوب در دهكده بن بن لكناى تنكابن- حضرت باحزقيل در دزفول- حضرت جرجيس در جنوب غربى شوشتر- حضرت اشموئيل در ساوه- حضرت اسحاق واسماعيل در جاده دزفول به هفت تپه- حضرت صالح پيامبر در شوشتر- و حضرات سلام، سلوم، سهولى، القيا در قزوين.
ایران زمین از دیرباز مدفن پیامبرانی بوده که آنجا را برای زندگی انتخاب کرده اند و یا در ایران متولد شده ، در آن زیسته و پس از مرگ در همانجا مدفون شده اند .
تاريخ زندگى وفوت پيامبران، همانند محل زندگى ومدفن شان كاملاً مشخص نيست. با اين همه از جستجو در كتابهاى تاريخى ومقدس مى توان به هنر اقوى تاريخ زندگى پيامبران نقب زد و با كنار هم قرار دادن اطلاعات درست، از اسرارى آگاه شد.
سرزمين بين النهرين وفلسطين به عنوان سرزمين هايى شناخته شده اند كه پيامبران بسيارى در آن دفن هستند هم چنين ايران نيز كشورى است كه در طول تاريخ هم محل ظهور وهم محل حضور پيامبران بوده است.ايران در طول تاريخ، گاهى چنان كشور امنى به حساب مى آمده كه مهاجران بسيارى را به خود پذيرفته است. گروهى از اين مهاجران پيامبرانى بوده اند كه ايران را براى زندگى در نظر گرفته اند.
دو نفر از فرزندان نوح به نام هاى سام نبی و لام نبی در محلى در نزديكى سمنان دفن شده اند- دیگر پیامبرانی را که در این تعریف قرار می گیرند عبارتند از:
حضرت خالد بن سنان عبسى
ايشان شريعت حضرت عيسى را تبليغ مى كردند. نسبت وى به حضرت اسماعليل فرزند ابراهيم (ع) مى رسد ويكى از پيامبرانى است كه به بعثت حضرت محمد (ص) بشارت داده ودر دوران فترت مى زيسته است.
دوره فترت به فاصله بين بعثت حضرت عيسى تا بعثت حضرت محمد بن عبد الله اطلاق مى شود. در طايفه عرب به غير از حضرت رسول (ص) وحضرت خالد بن سنان هيچ پيامبرى نيست ومى توان گفت كه از بين اعراب فقط اين دو نفر به پيامبرى برگزيده شده اند وبقيه پيامبران از قوم بني اسرايل هستند.
قبر خالد نبی: مفسر بزرگ حنفى مذهب، شيخ اسماعيل حقى درباره محل قبر حضرت خالد نبی اشاره مى كند كه قبر خالد نبی در منطقه چرجان وبر بلندى كوهى به نام كوه خدا قرار دارد.
حضرت يوشع
حضرت يوشع در گورستان تاريخى تخت فولاد اصفهان مدفون است. محوطه اى كه يوشع نبی در آن دفن است به لسان الأرض معروف است.
لسان الأرض مكانى است كه مى گويند هنگام عبور امام حسن مجتبى (ع) زمين با امام سخن گفت وآمدن دشمن را به حضرت اطلاع داد.
حضرت شعياى نبی
يكى از پيامبران بني اسرائيل است كه نسبتش به حضرت يعقوب مى رسد، محل سكونت ايشان در بيت المقدس بوده وقبل از حضرت زكريا به رسالت مبعوث شدند.
آرامگاه شعياى نبی، جنب امامزاده اسماعيل در حاشيه خيابان هاتف اصفهانى قرار دارد.
حضرت حيقوق
هم با تلفظ حيقوق وهم با تلفظ حبقوق وجود دارد.
حيقوق به معنى "در بغل كشيده شده" است. حيقوق اين نام را بدان جهت يافت كه در طفوليت به علت مريضى از دنيا رفت وحضرت الياس (ع) او را در بغل گرفت ودعا كرد واز خداوند حيات وزندگى وى را طلب نمود واو زنده شد.
حيقوق نبی يكى از پيامبران بني اسرائيل ونگهبان عبد سليمان در اورشليم بوده ونامش در عهد عتيق آمده است. حيقوق نبی پس از شعيا نبی به رسالت مبعوث شد.
بقعه حيقوق بني در جنوب غربى شهر توليسركان واقع شده است.
حضرت حجی
وى در دوران سلطنت داريوش كبير مى زيسته است. در تورات نام آن "حكى" آمده وبه معنى "مسرور" است . مقبره اين پيامبر در همدان در نزديكى ميدان امام خمينى، داخل بازار در راسته پيغمبر وداخل مسجد پيغمبر قرار دارد.
حضرت مردخاى
مردخاى يكى از بزرگان ويا به قولى يكى از انبیاى بنى اسرائيل است ونسبتش به حضرت يعقوب مى رسد. مردخاى نقش زيادى در جلوگيرى از قتل عام يهوديان در زمان خشايارشا ايفا نمود وبه همين دليل نزد يهوديان از جايگاه ويژه اى برخوردار است.
آرامگاه مردخاى وبرادر زاده اش در همدان در نزديكى ميدان امام خمينى ودر خيابان شريعتى واقع است.
حضرت قيدار
حضرت قيدار جد سى ام حضرت محمد (ص) است.
حضرت قيدار فرزند بزرگ اسماعيل بود كه پس از وفات حضرت اسماعيل، قيدار نبى مردم را به توحيد دعوت مى كند.
حضرت دانيال نبى
از انبیاى بزرگ الهى است. وى از نسل حضرت داوود وبعثت پيامبر اسلام را پيشگويى كرده است.
لفظ دانيال درزبان عبرى به معنى "خدا حاكم من است" مى باشد.
دانيال نبی همزمان با كوروش كبير وداريوش اول بوده است.
منبع : پایگاه خبری تقری
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.