توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قهرمانان و اسطور ه هاي ايران زمين
R A H A
10-08-2011, 04:00 PM
آرش كمانگير :
{آرش كمانگير كه به آرش شيواتير معروف است و در اوستا از او به نام ارخشه ياد شده}
آرش معروف به كمانگير، از پهلوانهاي باستاني و اسطورهاي ايران است كه در تيراندازي بسيار زبردست و بيمانند بود. او پس از شكست ايرانيان از تورانيان براي تعيين مرز دو كشور تيري را از نقطهي شكست، ساري يا آمل، پرتاب كرد. تير آرش پس از زمان درازي بر تنهي درختي در مرو فرود آمد. مرز ايران اين گونه تعيين شد، اما پيكر آرش، كه همهي نيروي خود را براي پرتاب آن تير گذاشته بود، پاره پاره شد و او جان خود را در راه ميهن از دست داد.
فداكاري آرش
منوچهر، پادشاه پيشدادي، در سالهاي پاياني فرمانروايي خود از افراسياب توراني شكست خورد و به مازندران پناهنده شد. سرانجام، هر دو به صلح گرايش پيدا كردند و منوچهر از افراسياب خواست كه به اندازهي يك تير پرتاب از خاك ايران را به او بازگرداند. افراسياب درخواست او را پذيرفت و ايرانيان آرش را كه در تيراندازي چيره دست و پرآوازه بود، براي پرتاب آن تير سرنوشتساز برگزيدند. آرش بر فراز كوهي برآمد و تير در كمان گذاشت و كمان را كشيد و تير پرتاب شد. اما خداوند به باد فرمان داد كه تير را از آن كوه بردارد و به آن سوي خراسان ببرد. سرانجام تير بر تنهي درختي فرود آمد.
آن گونه كه بيروني در آثار الباقيه آورده است، فرشتهاي به نام اسفندارمذ به منوچهر فرمان داد كه تير و كمان ويژهاي بسازد. سپس، آرش برهنه شد و تن خود را به مردم نشان داد و گفت:"ببينيد كه پيكر من هيچ گونه زخم و بيماري ندارد، اما پس از تيراندازي نابود خواهم شد." گويند كه اسفندارمذ تيروكمان را به آرش داد و گفت هر كه آن را بيفكند، به جاي بميرد و آرش با اين آگاهي تن به مرگ داد. او همهي نيروي خود را در چلهي كمان گذاشت و با پرتاب تير، پيكرش پاره پاره شد.
تاريخ آرش
كهنترين نوشتهاي كه در آن از آرش سخن رفته است، كتاب اوستا(يشت هشتم، بند ششم) است. در اين كتاب از قهرماني به نام ارخشه با ويژگيهايي مانند تيزتير و تيزتيرترين ايرانيان، ياد شده است. در نوشتههاي پهلوي آگاهي چنداني از اين قهرمان به دست نميآيد و تنها در رسالهي ماه فروردين روز خرداد، آمده است كه در روز خرداد(روز ششم) از ماه فروردين، منوچهر و ايرش شيباگتير، سرزمين ايران را از افراسياب پس گرفتند. در نوشتههاي دورهي اسلامي آگاهي بيشتري پيرامون آرش وجود دارد. از آن قهرمان نامدار در تاريخ طبري، تاريخ ابن اثير، آثار الباقيه، شاهنامه، ويس و رامين، مجمع التواريخ، غرر السير، البدء و التاريخ و كتابهاي ديگر، ياد شده است.
جايي كه آرش تير خود را از آنجا پرتاب كرد، در اوستا كوهي به نام ايريوخشئوثه است. در نوشتههاي اسلامي، تير از جايي در طبرستان، كوه رويان، قلعهي آمل، كوه دماوند يا ساري پرتاب شده است. جايي كه آن تير فرود آمد، در اوستا كوهي به نام خونونت است كه شايد همان كوهي باشد كه در شاهنامه و كتاب ويس و رامين از آن با نام هماون يادشده و كوهي در شرق كوههاي شمال خراسان است. نويسندهي مجمع التواريخ آن را در جايي بين نيشابور و سرخس ميداند، در ويس و رامين و تاريخ طبرستان آن را جايي در مرو دانستهاند. فخرالدين اسعد گرگاني در ويس و رامين اين گونه آورده است:"از آن خوانند آرش را كمانگير كه از آمل به مرو انداخت يك تير
R A H A
10-08-2011, 04:00 PM
خيزش کاوه آهنگر
سردار بزرگی که روحیه ظلم ستیزی را در ایرانیان گسترش داد
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه بر او انجمن گشت بازارگاه
همی بر خروشید و فریاد خواند جهان را سراسر سوی داد خواند
از آن چرم کاهنگران پشت پای بپوشند هنگام زخم درای
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همانگه ز بازاز برخواست کرد
{فردوسی بزرگ }
چون ز استبداد آنان ملک شد ویران و پست کاوه و دیگر هنرمندان برآوردند دست
الا ای کاوه خنجر کش سوی ضحاک لشگر کش
فریدون است هان برکش درفش کاویانی را
( شادروان ملک الشعرای بهار )
کاوه آهنگر از پرآوازه ترين اسطوره هاي پارسيست. ماجراي ضحّاک ماردوش از شنيدني ترين داستانهاي شاهنامه اثر فردوسي ، اين بزرگ مرد آزاده ايراني است که در آن به کاوه آهنگر اشاره ميشود و فردوسي اين شخصيت را دوباره ميپروراند تا امروز ما از آزادگي و دادگري کاوه درس بگيريم و زير پرچم ستم و بيداد نرويم. باهم به مروري کوتاه بر اين داستان ميپردازيم. مرداس از فرمانروايان قدرتمند عربي بود که پسري بد گوهر و بد ذات به نام ضحّاک داشت. ضحّاک با همفکري شيطان که در لباس پيرمردي خيرخواه بر او آشکار ميشود، پر انگيزه به کشتن پدر و رسيدن به قدرت و فرمانروايي ميشود و پدرش را که در حال نيايش از پاي در مي آورد.ضحّاک اين چنين بر تخت شاهي و فرمانروايي نشست ميکند و به مدت هزار سال حکم راني ميکند. دوران حکومت ضحّاک دوراني تيره و سياه بود. خرافات و گزند بر خرد و راستي چيره گر شده بودند و بيداد و پليدي ايران زمين را فرا گرفته بود. شيطان روزي در لباس آشپز به دربار مي آيد. بعد از اينکه چيره دستي شيطان در خواليگري بر درباريان آشکار ميشود وي را به آشپزخانه دربار راه مي يابد. شيطان پاداش خود را براي مهارتش در خواليگري بوسه زدن بر شانه هاي پادشاه- ضحّاک ميخواند و درباريان به وي اجازه ميدهند که شانه هاي ضحّاک را ببوسد.
از جاي بوسه اي که شيطان بر شانه هاي ضحّاک ميزند دو مار ميرويند. ضحّاک درمانده به دنبال پزشک بود که شيطان اينبار در لباس پزشک براي تيمار وي آشکار شده و به او ميگويد که بايد هر روز مغز دو جوان را براي آن دو مار پخت کنند و به آنان بخورانند. دژخيمان ضحّاک براي زنده نگاهداري ماران ضحّاک روزانه دو جوان را از پارسيان بر ميگزيدند و ميکشتند. اين کشتار بر پارسيان گران افتاد و دو دليرمرد يکي ارمايل و ديگري گرمايل به چاره انديشي بر آمدند. بعد از راه يابي به دربار ضحّاک به خواليگري پرداختند. چون دژخيمان دو جوان به نزد ايشان مي آوردند يکي را رهايي ميدادند و به او بز و ميش ميدادند تا راه دشت و کوه را پي گيرند و دوباره به دست دژخيمان ضحّاک نيافتند. به گفته فردوسي کردهاي امروزي از همان تخمه و نژاد از همان جوانان نجات يافته از دست دژخيمان ضحّاک به دست دو خواليگر پارسي هستند. خواليگران به ناچار جوان ديگر را قرباني ميکردند و به مارهاي ضحّاک خوراکي از مغز انسان و گوسفند ميدادند. بنابر اين شمار قربانيان مارهاي ضحّاک از شصت نفر در ماه به سي نفر در ماه رسيد. شبي ضحّاک که در کنار ارنواز يکي از دختران جمشيد-پادشاه ايران زمين قبل از ضحّاک که وي به نزد خود آورده بود خوابيده بود، که خوابي آشفته وي را با نعره اي از خواب پرانيد. ضحّاک روياي خود را چنين بازگو ميکند که سه مرد جنگي به وي حمله بودند، و او را کت بسته در مقابل مردم به سوي دماوند ميراندند. اختر شناسان و موبدان را از ترس ياراي تعبير خواب ضحّاک نبود، اما سرانجام به او گفتند که تاج و تخت او دير نخواهد پاييد. چون فريدون بالغ شود و به مردي رسد با گرز پولادين و گاونشانش را که نشان خاندان اثفيان است بر سر تو خواهد کوبيد و تورا به خواري خواهد بست و بر تخت تو خواهد نشست. ضحّاک پرسيد کينه او از چيست؟ و به او گفتند که پدر فريدون و گاوي به نام برمايه که دايه او نيز باشد به دست تو کشته خواهند شد و اين کشتار تو کينه اي سخت بر دل فريدون خواهد افکند. ضحّاک با شنيدن اين سخنان از هوش رفت و از آن روز به بعد ديگر آرام و قرار نداشت و هراسيمه به دنبال فريدون ميگشت تا او را نيست کند.
آبتين پدر فريدون در هنگام گريز به دست دژخيمان ضحّاک کشته ميشود و فرانک مادر فريدون وي را در روستاي ورک در ناحيه لاريجان مازندران به دنيا مي آورد. فرانک هراسان فريدون را به نگهبان مرغزاري ميسپارد و از او ميخواهد که فريدون را تيمار کند. فريدون سه سال از برمايه گاوي که هر موي او همچون طاووس نر از يک رنگ بود شير ميخورد، تا اينکه همه جا صحبت از اين گاو ميشود و ضحّاک از اين مکان آگاه ميشود. پس فرانک به دنبال فريدون مي آيد و اورا به البرز کوه ميبرد تا از گزند ضحّاک به دور باشد. فريدون در البرز کوه به دست پيرمردي سپرده ميشود تا اورا پدر و نگاهبان باشد. ضحّاک در اين ميان به آن مرغزار ميرود و برمايه را ميکشد و خانه آبتين را به آتش اهريمني خويش ميسوزاند.
فريدون بعد از شانزده سال سراغ مادرش را ميگيرد و از البرز کوه به نزد فرانک مي آيد تا از او در مورد خودش سوال کند. فرانک براي او تمامي آنچه بر ايشان گذشته داستان ميکند و به او ميگويد که پدرش آبتين خردمندي بي آزار از نژاد تهمورث بوده و از نسل پادشاهان بوده است و به دست ضحّاکيان کشته و از مغزش براي ماران ضحّاک خورش درست شده است. فريدون بعد از آگاهي يافتن از سرگذشت خود بسيار خشمگين ميشود و به مادر ميگويد که شمشير بر دست خواهد گرفت و ضحّاک را از تخت پايين خواهد کشيد، اما مادر به او هشدار ميدهد که ضحّاک قدرتمند است و سپاهي بزرگ و نيرومند دارد و از او ميخواهد که جهان را با بينشي فراتر از بينش جواني اش ببيند تا سر خود را بيهوده و به خامي بر باد ندهد.
ضحّاک همچنان از فريدون هراسان بود و از هراس وي شب و روز نداشت. سرانجام براي مشروعيت بخشيدن به حکومت اهريمني خويش بزرگان و مهتران را فراخواند و از آنان خواست که بر نوشته اي گواهي دهند که ضحّاک جز نيکي و داد نجسته و نخواسته است. بزرگان و پيران در حال گواهي دادن بودند که به ناگاه فريادي از ميان جمعيت برميخيزد و جمعيت را خروش و هم همه اي مي افتد. کاوه آهنگر به ضحّاک ميخروشد که من کاوه دادخواه، آهنگري بي آزار هستم و تورا نيکخواه و دادگر نميدانم. کاوه با جسارت به ضحّاک ميگويد که اگر تو پادشاه هفت کشوري چرا همه رنج و سختي آن بر گردن ماست؟. وي به ضحّاک ميخروشد که مغر فرزندان من خوراک ماران تو شده اند و اکنون هم يکي از پسران من در نزد تو گرفتار است. ضحّاک که هرگز نمي انديشيد مردي با چنين زهره و گفتاري به وي آنچنان بخروشد، سراسيمه دستور ميدهد فرزند وي را آزاد کنند و به وي بازگردانند. کاوه روي به پيران و بزرگان که در حال گواهي دادن به دادگري ضحّاک بودن ميکند و ميخروشد که شما دل به ضحّاک سپرده ايد و ز يزدان ترسي به دل و شرمي به سر نداريد و بسوي دوزخ روانه ايد که ايگونه نا دادگرانه گواه بر دادگري ضحّاک ميشويد. کاوه ميگويد من نه بر اين گواهي پوچ گواهي ميدهم نه از ضحّاک هراسي دارم و گواهي را پاره کرده بر زير پاي مي افکند و از مجلس خارج ميشود. اطرافيان ضحّاک تعجب زده از وي ميپرسند که چرا به کاوه هيچ نگفت و به او اجازه چنين جسارتي را داد اما ضحّاک ميگويد گفتار کاوه آنچنان او را هراسان و آشفته کرد که تو گوئي کوهي آهنين ميان من و او پديد آمد و من نتوانستم هيچ بگويم.
پس از آنکه کاوه از مجلس ضحّاک خارج شد مردم به دور وي گرد آمدند. کاوه برخروشيد و آواز دادخواهي سرداد و مردميان را به دادخواهي و ظلم ستيزي فراخواند. کاوه پيشبند چرمي آهنگري خود را به در مي آورد و بر سر نيزه اي ميکند. نيزه اي که بر آن چرم آهنگري کاوه قرار داشت در فرهنگ فارسي به درفش کاوياني نامدار است و نشانه وطنپرستي و ناسيوناليسم ايراني است. کاوه از مردم ميخواهد که فريدون را حمايت کنند و بر ضحّاک بشورند. همان چرم بر نيزه بي ارزش سبب خير شد و ضحّاکيان را از دادخواهان جدا کرد، و اين همان کاري است که اميدداريم پرچم شير و خورشيد انجام دهد !
مردم به نزد فريدون رفتند و فريدون چرم برنيزه را به فال نيک گرفت و به ابريشم روم و زربافت و گوهرهاي سرخ و زرد و بنفش بياراست. از آن پس هر کس به پادشاهي ايران زمين ميرسيد درفش کاوياني را با گوهري نو مي آراست. فريدون چون روزگار را بر ضحّاک آشفته ميبيند کلاه کياني به سر ميکند و نزد مادر مي آيد به او ميگويد که به سوي ميدان خواهد رفت و از مادر ميخواهد که برايش نيايش کند. فرانک فريدون را به دادار پاک ميسپارد و از او ميخواهد که فرزندش را از بدي و پليدي به دور نگه دارد. فريدون به دو برادر خود کيانوش و شادکام ميگويد که روز پيروزي دور نيست و تاج تهمورث و جمشيد را باز پس خواهيم گرفت، و ايران را دوباره پر از داد خواهيم کرد. فريدون آهنگران را فرا ميخواند و نقش گرزي گاو نشان را برروي خاک مينگارد تا ايشان از روي آن نگارش گرزي گاونشان برايش بسازند. آهنگراني چيره دست گرز گاونشاني را براي فريدون ميسازند.
در خرداد روز (روز ششم ماه) فريدون با سپاهيان به جنگ ضحّاکيان ميرود. از اروند رود ميگذرد به دژ ضحّاک در بيت المقدس ميرسد و بدان راه ميابد اما ضحّاک را نمي يابد، زيرا وي براي اينکه پيشگويي فالگيران درست از آب در نيايد به هندوستان رفته بود. کندرو دست نشانده ضحّاک در بيت المقدس مي آيد و فريدون را مي ستايد، اما شبانه راه هندوستان به پيش ميپگيرد و به نزد ضحّاک ميشود. ضحّاک را از آنچه بر او رفته آگهي ميدهد. ضحّاک با سپاهي از بيراهه به دژ مي آيد اما به اسارت فريدون در مي آيد. به فريدون الهام ميشود که وقت نيستي و نابودي ضحّاک هنوز فرانرسيده، پس اورا دست بسته و خوار به لاريجان و سپس البرزکوه ميبرد و در غاري که بن آن ناپيدا بود مي آويزد. روز پيروزي فريدون بر ضحّاک روزيست که جشن مهرگان در آنروز برگذار ميشود. مهرگان جشني است که در آن سپيدي بر سياهي و جهل پيروز ميشود و روزيست که ايرانيان آزادي و رهايي از ستم ظالمان و ضحّاکيان و پيروزي نيکي بر پليدي را جشن ميگيرند
R A H A
10-08-2011, 04:00 PM
سورنا : سردار پارتي
سورنا یکی از سرداران بزرگ و نامدار تاریخ است که سپاه ایران را در نخستین جنگ با رومیان فرماندهی کرد و رومیها را که تا آن زمان در همه جا پیروز بودند، برای نخستین بار با شکستی سخت و تاریخی روبرو ساخت.
ژول سزار و پومپه و كراسوس سه تن از سرداران بزرگ روم بودند که کشورهای پهناوری را که به تصرف این دولت درآمده بود، اداره میکردند.. كراسوس فرمانروای شام بود و برای گسترش دولت روم در آسیا، سودای چیرگی بر ایران و سپس هند را در سر میپروراند و سرانجام با حمله به ایران این نقشه خویش را عملی ساخت
كراسوس با سپاهی مرکب از 42 هزار نفر از لژیونهای ورزیده روم که خود فرماندهی آنان را بر دوش داشت به سوی ایران روانه شد و ارد {اشك13 } پادشاه اشکانی، سورنا سردار نامی ایران را کارگزار جنگ با کراسوس و رفع رومیها کرد. نبرد میان دو کشور در سال 53 پیش از زادروز در جلگههای بینالنهرین و در نزدیکی شهر «حران» ( کارهروی داد. در جنگ «حران»، سورنا با یک نقشه نظامی ماهرانه و به یاری سواران پارتی که تیراندازان چیره دستی بودند، توانست یک سوم سپاه روم را نابود و دستگیر کند. «کراسوس» و پسرش «فابیوس» Fabius در این جنگ کشته شدند و تنها شمار اندکی از رومیها موفق به فرار گردیدند. جنگ حران که نخستین جنگ میان ایران و روم به شمار میرود، دارای اهمیت بسیار در تاریخ است زیرا رومیها پس از پیروزیهای پیدرپی برای نخستین بار در جنگ شکست بزرگی خوردند و این شکست به قدرت آنان در دنیای آن روز سایه افکند و نام ایران و دولت پارت را بار دیگر در جهان پرآوازه کرد. همانگونه که دولت بزرگ هخامنشی در گسترش مرزهای خود در غرب برای نخستین بار با دیوار محکم یونانی برخورد و پیشرفتش در اروپا متوقف گردید، دولت جهانگیر روم نیز در پیشرفت مرزهای خود در شرق، با سد نیرومند ایرانی روبرو شد و از آن زمان به بعد گسترش و توسعه آن دولت در آسیا، پایان پذیرفت. پس از پیروزی «سورنا» بر «کراسوس» و شکست روم از ایران، نزدیک به یک سده، رود فرات مرز شناخته شده میان دو کشور گردید و رومیها برای جلوگیری از شکستهای آینده و به پیروی از ایرانیان ناچار شدند به وجود سواره نظام در سپاه خود توجه بیشتری بنمایند. .
R A H A
10-08-2011, 04:00 PM
سردار بزرگ ايران به قول مورخان رومي (سورنا) نام داشت و احتمال دارد كه در حقيقت، سورن (سورنا) لقب خانوادگي باشد. نام اصلي او «مونه سس» بوده كه ماونگهه اوستايي و «ماه» فارسي از آن گرفته شده است. ريشه لفظ «سورن» از «سوره» فارسي است كه به معني قهرمان يا تواناست. در شرافت و نجابت خانوادگي او گفتهاند، كه از خانوادههاي بزرگ پارتي از بهترين محسوب ميشد.»]
برخي گفتهاند كه در خوي جوانمردي اگر او را با ارد مقايسه كنيم، پادشاه اشكاني ناجوانمرد بود و سورنا داراي تمامي خصلتهاي يك انسان نجيب، شجاع و شرافتمند بود. استاد مهرين شوشتري در وصف چهره او مينويسد: «چهره دلكش و دل دشمنشكن داشت و هر گاه به جنگ ميرفت هزار شتر بار و بنه برميداشت و هميشه يك هزار سوار سنگين اسلحه و يك هزار سوار سبك اسلحه در ركاب داشت. همه سپاه ويژه او، 10 هزار نفر ميشدند. اصولا خانواده سورن در مراسم ديهيمگذاري، تاج بر سر پادشاهان پارتي ميگذاشتند.
سورنا (سورن) كه در واقع ميتوان گفت كه فرماندهي لشكري را برعهده داشت كه در حكم «سپاه جاويدان» دوره هخامنشي بود، موقع حمله كراسوس به مرزهاي غربي ايران بيش از 30 سال نداشت.» پلوتارك، مورخ بزرگ قديم درباره او مينويسد: «چون ارد ميدانست كه سپاه كراسوس به چه ميزاني از نظر عده و تجهيزات قوي است، صلاح در آن ديد كه سورن 30 ساله را براي جلوگيري از اين خطر بزرگ (حمله كراسوس) به سپهسالاري كل قشون ايران منصوب كند، چون اگر چنين نميكرد و شخصا با كراسوس روبهرو ميشد واقعه شكست داريوش سوم از يونان تكرار ميشد.
سرداران روم باستان در زمان ارد
در سال 60 ق.م يعني پنج سال قبل از به سلطنت رسيدن ارد اشكاني، سه نفر سردار رومي به نامهاي «سزار»، «پمپه» و «كراسوس» جهت اداره قلمرو وسيع روم با يكديگر متحد شدند و اولين «تريم ويرات» (Triumvirate) يا اتحاد رجال سهگانه روم را تشكيل دادند كه هدف آن حكومت سهنفره (تروئيكا) ( Troika ) بود. مشهورترين آنها از نظر مالدوستي و خست و رباخواري و احتكار، كراسوس بود. اين سه نفر قلمرو امپراتوري روم را به ترتيب زير بين خود تقسيم كردند:
1- «جوليوس سزار» شمال و غرب اروپا را كه انگلستان و فرانسه و آلمان و ... باشد به خود اختصاص داد.
2- «پمپه» (پمپي) كه مركز امپراتوري روم يعني شبه جزيره ايتاليا را تحت سلطه خود درآورد.
3- اما كراسوس داعيه سلطه بر مشرق زمين را داشت. با جنگهاي داخلي روم با «اسپارتاكوس» در جنوب شبهجزيره ايتاليا و پيروزي بر بردگان شورشي و به دست آوردن طلاهاي زياد و تصرف املاك كساني را كه «سولا» ( Sulla ) سردار رومي از اطراف امپراتوري روم اخراج كرده بود، كراسوس اقتدار كافي به دست آورده بود. فروش آن املاك، كراسوس را به يك فئودال ثروتمند كه داراي خزاين زياد طلا بود تبديل كرد.
او لقب بزرگترين محتكر را در امپراتوري روم به خود اختصاص داد و مامور شد پس از آمدن به سوريه خاك ايران را در نورديده و سپس به سرزمين افسانهاي هند راه يابد كه به داشتن طلاهاي زياد اشتهار داشت.
جنگ كراسوس و سرنا
كراسوس براي رسيدن به اهداف خود كه تسخير ايران و هند و تجديد افتخارات دوران اسكندر بود در آوريل سال 54 ق.م با لژيونهاي رومي كه تعدادشان به 60 هزار نفر مي رسيد (هر Legion تا پنج هزار نفر ميرسيد) به سوي ايران تاخت. هر لشكر رومي را لژيون ميگفتند و هر لشكر رومي از چند «مانيپول» (تيپ) شكل ميگرفت.
هر لژيون داراي يك پرچم (درفش) بود كه به آن «وكسيليوم« ( vexillum ) ميگفتند. پيشاپيش لژيونهاي رومي يك واحد پيشتاز (طلايهداران) كه عنوان «فالانش» را داشتند حركت ميكردند كه وظيفه آنها زدن اولين ضربت به دشمن و از ميان بردن روحيه لشكر مقابل بود.
كراسوس با 12 لژيون توانست خود را به مرزهاي ايران (مرز سوريه و بينالنهرين) برساند. اما سپاهيان ايران مانند روم از قانون جنگهاي منظم پيروي نميكردند بلكه تيراندازان رزمنده پارتي با حالت جنگ و گريز عمليات چريكي انجام ميدادند. به طوري كه دشمن را به درون منطقه خود كشانيده و سپس به او تاخت ميآوردند و اين رمز پيروزي پارتيها (اشكانيان) بود.
زماني كه كراسوس به مرز شام و بينالنهرين رسيد از جانب سورنا، سفيري به نام «واگز» در مرز از طرف سپاه ايران اين پيام را براي كراسوس فرستاد: «اي كراسوس اگر اين سپاه را كه در فرمان شماست دولت روم و سناي آن كشور فرستاده است كه بر ايران بتازند، ايرانيان آماده هستند كه تا دم واپسين ايستادگي كنند و چنانچه مجلس سناي روم و دولت روم با اشاره به اراده شما همراه نيست و شما به ميل و هوس خود چنين قصدي كردهايد، ايرانيان بر پيري شما بخشيده و رحم آورده، دستور ميدهند كه به آسودگي و تندرستي به مرز و بوم خود برگرديد.» كراسوس از اين پيغام جسورانه برآشفته و گفت كه پاسخ پادشاه ايران و سورنا را در سلوكيه پايتخت ايران خواهم داد.
سفير و نماينده سورنا پس از اين سخن كراسوس تبسم كرد و كف دست خود را به كراسوس نشان داده و گفت: هرگاه روي اين كف دست ممكن است مو در آيد، شما نيز به شهر سلوكيه ميتوانيد داخل شويد و جواب پادشاه ايران را بدهيد. بعد از اين پيام بود كه ارد با پيادهنظام خود داخل ارمنستان شد و اين مملكت را اشغال كرد تا پادشاه آن نتواند سوارهنظام خود را به كمك روميها وارد بينالنهرين كند. كراسوس ميخواست كه از فرات عبور و سلوكيه را تسخير كند.
ولي سپاه ايران به فرماندهي سورنا با جنگ و گريز او را به سمت حران كشانيد و سپس متوجه بيابانهاي بيآب و علف كرد در حالي كه روميان عادت داشتند كه در سرزمينهاي سرسبز و علفزار و سنگفرش بجنگند. كراسوس براي آرايش نيروهايش، بر بازوي راست لژيونها، «كاسيوس» را گماشت و بر جناح چپ پسرش «پبليوس» ( peblius ) را و خود در دل لشكر جاي گرفت.
در اين هنگام فرزند ديگر كراسوس به نام «فابيوس» كه زيردرست ژوليوس سزار در خاك گل اقامت داشت با هزار و چهارصد سواره نظام اهل گاليا (فرانسه) براي كمك به كراسوس وارد حران شد. ولي طي يك جنگ و گريز كشته شد و كراسوس ناگهان ملاحظه كرد كه سر فرزندش بر بالاي سرنيزه پارتيها بلند است.
تاكتيك سپاه ايران اين بود كه در عقبه سپاه شتراني كه بارشان تير بود حركت ميكردند و لشكريان ايراني در موقع گريز خود را به شتران رسانيده و تيرها را برداشته و به سرعت خود را به دشمن ميرسانيدند و تيراندازي ميكردند.
از جانب ديگر ايرانيان طبلهايي ساخته بودند كه اندرون آن ريكهايي قرار داده بودند كه هنگام حمله به قواي روم با كوبيدن به آنها باعث رميدن اسبهاي سوارهنظام رومي ميشدند. در اين جنگ كه ايرانيها چهل هزار نفر بيشتر نبودند، نزديك به هفتاد هزار رومي را شكست دادند در حالي كه پسر كراسوس را نيز كشته بودند.
بعد از كشته شدن فابيوس، نماينده سورنا به اردوي كراسوس آمد و به او گفت كه قواي پارتي امشب را به شما مهلت ميدهد كه براي فرزندت سوگواري كني- بعد از اين واقعه سورنا شخصا به اردوي كراسوس رفت و به او پيشنهاد مذاكرات صلح را داد. چون كراسوس اسبش تلف شده بود، از سورنا خواست كه يك اسب مخصوص به او بدهد.
سورن بنا بر ميهمانداري ايرانيان و اظهار دوستي پاسخ داد كه در اين موقعيت كراسوس ميهمان دولت ايران است و حتما بايد لوازم تشريفات از جانب دولت ايران به او داده شود. اسبي كه به شما تقديم كردهام از جانب پادشاه ايران است، در اين موقع سورن به اتفاق كراسوس با اسبي كه ايرانيها به او داده بودند به سمت اردوي ايران جهت مذاكرات حركت كردند- به رسم ادب ويژه مردم ايران، ميهمان به ويژه كه سردار دشمن هم باشد، محترم بود. دو نفر از مهتران اصطبل بر دو جانب اسب كراسوس راه ميرفتند و يكي افسار اسب را ميگرفت.
اما روميان خيال كردند كه خدعهاي در كار است و ايرانيان ميخواهند كه كراسوس را اسير كنند كه ناگهان جنگ كوچكي درگرفت و يكي از سرداران رومي به نام اكتاويوس چند نفر از سپاه ايران را كشت و در اين گيرودار جنگي درگرفت و كراسوس كشته شد و سر او را نزد ارد آوردند. از آنجايي كه ارد فردي زرپرست بود، طبق دستور وي چشم و دهان او را از طلاي مذاب پر كردند. نتيجه اين جنگ 20 هزار كشته رومي و 10 هزار نفر اسير بود و علاوه بر آن تمام درفشهاي سپاه روم را ايرانيان به غنيمت گرفتند.
نتايج شكست روم از ايران
به غنيمت بردن تمام پرچمهاي روم لكه ننگي بود كه بر دامان ارتش روم نشست. بعد از اين شكست جوليوس سزار، سردار بزرگ رومي ميخواست كه انتقام اين شكست را از ايران بگيرد. ولي قبل از تدارك حمله به ايران در 15 مارس 44 ق.م داخل مجلس سناي روم با خنجر برتوس و شمشيرهاي دشمنانش كشته شد.
عاقبت در زمان پادشاهي فرهاد چهارم اشكاني بين ايران و روم در زمان زمامداري «اكتاويوس» در سال 20 قبل از ميلاد صلح برقرار شد و فرهاد چهارم قبول كرد كه همه وكسيليومهاي رومي (درفشهاي رومي) را به كشور روم مسترد كند.
در عوض، اكتاويوس سردار بزرگ و زمامدار روم كنيزي ايتاليايي به نام «تئاموزا» به فرهاد چهارم بخشيد كه در نتيجه ازدواج با او «فرهاد پنجم» به دنيا آمد. بعد از پيروزي پارتيها بر روميان دنياي آن روز به اين نتيجه رسيد كه رعب و هيبت رومي قابل شكست است و روميان نيز مانند ساير ملل گاهي پيروز و گاهي دچار شكست ميشوند. واقعه تلخي كه بعد از اين جنگ براي ايران روي داد آن بود كه سورن را كه بحق بايد ابومسلم عصر اشكاني دانست در جواني پس از چنان خدمات شايان كشتند. مورخان رومي نوشتهاند كه ارد از روي بدگماني، ترس و حسد چنين قهرماني را كشت و ايران را از خدمت چنين سرداري محروم ساخت.
R A H A
10-08-2011, 04:01 PM
.vayu (ویو)
یکی از اسرار آمیز ترین خدایان هندو ایرانی است.خدای باد.خدایی که در ابر باران زا زندگی می دمد ودر طوفان مرگ.
وی از نفس غول جهانی که دنیا از بدن او ساخته شده پیدا شده و هم اهورا مزدا و هم اهریمن برای او قربانی میکنند!
در حالی که اهورا مزدا در بالا و روشنایی واهریمن در پایین و ظلمت ویو در مابین آنها ودر خلا حکمرانی می کند.
R A H A
10-08-2011, 04:01 PM
tishtrya.2 (تیشتریه یا تیشتر)ودیو خشکسالی!
تیشتر شخصیت دیگریست که با یکی از پدیده های طبیعی یعنی باران ارتباط دارد اما مفهوم دوگانگی در شخصیت این خدا وجود ندارد.
وی نیروی نیکوکاری است که در نبردی کیهانی با Apaosha (اپوشه یا اپوش)که عامل خشکسالی و تباه کنندگی زمین است در گیر می شود.
تیشتر ستاره تابان و شکوهمند نخستین ستاره واصل همه آبها و سرچشمه باران و باروری است.
چهارمین ماه سال معادل ژوئیه به تیشتر اختصاص دارد.گفته اند که در دهه نخست این ماه تیشتر به صورت مردی پانزده سالهدر می آید(پانزده سالگی سن آرمانی در تفکر ایرانی بوده است. )
در دهه دوم به صورت گاوی نر ودر دهه سوم به صورت اسب.
در سرودی که به تیشتر اختصاص دارد در جنگ میان او ودیو خشکسالی او به شکل اسب زیبای سفید با گوش های زرین با اپوش که اسب سیاهی است در هم می آویزند اما اپوش نیرومند تر بوده و پیروز می شود تیشتر با غم و اندوه به سوی اهورا مزدا آمده و علت ناتوانی خود را عدم شایستگی نیایش ها و قربانی های مردم بیان می کند!!!!!!(عجب کلکی بوده ها! )
آنگاه هور مزد خود برای اوقربانی می کند تا نیروی 10اسب،10شتر،10گاو نر،10کوه و 10رود در او دمیده شود.
این بار او پیروز می شود و آب می تواند بی مانع در مزارع و چراگاهها جاری شود.****اما حیفم اومد واقعیت اسطوره ای قرآن رو در این باره نگم:((آيا ندیدی که خداومند ابرهایی را به آرامی می راند وپس میان آنها پیوند می دهد . بعد متراکم می کند .در این حال دانه های باران را می بینی که از لابه لای آن خارج می شود واز کوههایی که در آسمان است دانه های تگرگ را نازل می کند وهر کس را بخواهد به آن زیان می رساند و از هر که بخواهد این زیان را برطرف می کندونزدیک است برق آن چشمها را ببرد!))
R A H A
10-08-2011, 04:01 PM
Anahita (اناهیتا یا ناهید):خدای آب های نیرومند بی آلایش
آناهیتا ایزد بانوی ایرانیان سرچشمه همه آبهای روی زمین است.او منبع همه باروری هاست.
نطفه همه نران را پاک و رحم همه مادگان را تطهیر می کند.
او نیرومند ودرخشان ،بلند بالا و زیبا پاک و آزاده است.تاج زرین هشت پره صد ستاره ای بر سر دارد و جامه زرین بر تن و گردنبند صد ستاره بر گردن در جایگاه آسمانی قرار دراد.
ناهید در اناطولی دارای معابد بسیاری بوده که استرابون مورخ رومی می گوید رد انجا از دختران اشراف خواسته می شده پیش از ازدواج در این معابد به روسپی گری مقدس بپردازند!!!!!اما از شواهد و قرائن بر می آید که در ایران پیرامون این خدا بانو آئینی با هرزگی وجود نداشته وکاهنه های در خدمت این خدا تعهد پاکدامنی داشته اند
R A H A
10-08-2011, 04:01 PM
verethraghna (ورثرغنه یا بهرام):خدای پیروزی
بهرام وجودیست انتزاعی از یک اندیشه.تعبیری از نیروی پیشتاز و غیر قابل مقاومت.
در سرودی که به او اختصاص دارد او دارای 10شکل است:1.باد تند2.گاو نر زرد گوش وزرین شاخ3.اسب سفید با ساز وبرگ زرین4.شتربارکش تیزدندان که پا برزمین می کوبد5.گراز تیز دندان که به یک حمله می کشد6.جوانی در سن 15 سالگی7.پرنده تیز پروازی که شاید کلاغ باشد!8.قوچ وحشی9.بز نر جنگی10.مردی که شمشیر زرین تیغه در دست دارد.
بهرام ایرانی بر خلاف همتایان هندی خود ایندره یا ارمنی وهگن بر غول یا اژدها غلبه نمی کند بلکه غلبه او بر شرارت آدمیان و دیوان است.وبدکاران و نادرستان را عقوبت می کند.
چنانچه نیایش و قربانیها درست باشد نه سپاهی به سرزمین های آریایی وارد میشود ونه بلا.
بهرام اساسا خدایی جنگجوست.
دو تجسم از تجسم های او به ویژه محبوبیت همگانی دارد یکی پرنده ای بزرگ ودیگری گراز.
ایرانیان قدیم ترسی آمیخته به خرافات به پر کلاغ داشتند و می پنداشتند که این پر انسان را حفظ می کند.
R A H A
10-08-2011, 04:01 PM
Rapithwin(رپیثوین):سرور گرمای نیمروز
رپیثوین خدای گرمای نیمروز و سرور ماههای تابستان وقرینه لازم و سودبخشی برای تیشتر است.خورشید پیش از ورود شر هنگامی که بی حرکت در بالای جهان ایستاده بود در اختیار رپیثوین بود.بنابراین او سرور جهان آرمانی است.در عقیده ایرانیان باستان هورمزد در زمانی از روز که متعلق به رپیوثین است قربانی کرد واز آن آفرینش به وجود آمد.در پایان جهان نیز زمان به رپیثوین تعلق دارد که رستاخیز به انجام می رسد.جشن رپیثوین بخشی از جشن نوروز است هم روز نودر سال واقعی و هم روز نو در زمان آرمانی آینده.
بنابراین آمدن رپیثوین زمان شادی وامید به رستاخیز است.نمادی از پیروزی نهایی و همیشگی آفرینش نیک
R A H A
10-08-2011, 04:02 PM
.AGNI(اگنی):
اگنی خدایی است که به صورت آتش قربانی را دریافت می کند و به عنوانpriest (دین مرد)آن را به خدایان تقدیم می دارد.
عنصر آتش همچنین در عالم پراکنده است.خورشید در آسمان برین در ابر طوفان زا افروخته می شود و به صورت برق به زمین فرود می آید و دراینجا دائما به دست مردمان دوباره متولد می شود.بنابراین اگنی راه خدایان نامیده می شود که از آن می توان به قله های آسمان رسید.البته بیشتر خدایی هندیست تا ایرانی!!!!
R A H A
10-08-2011, 04:02 PM
(آتر یا آتش):
درباره آتر فقط چند اسطوره ای به ما رسیده است.یکی از آنها ستیز میان آتروغول اژی دها بر سر فره ایزدی است.اژی سه پوزه بد آیین که تجسمی است از هوس ویرانگر برای به چنگ آوردن فره ایزدی .بتاخت تا آن را خاموش سازد.آتر نیز برای به دست آوردن آن شتافت آن فره دست نیافتنی را نجات دهد.اما اژی که همچنان به دنبال او می تاخت وناسزا می گفت فریاد برآورد که اگر آتر فره را به دست آورد بر او خواهد تاخت و هرگز به او اجازه نمی دهد که در زمین بدرخشد.
چون آتر دچار تردید شد اژی تاخت تا فره را به دست آورد.این بار نوبت آتر بود که زبان به تهدید بگشاید.((ای اژدهای سه پوزه باز گرد وگرنه بر پشتت زبانه می کشم ودر دهانت شعله افکنم که دیگر نتوانی در زمین اهوره گام برداری!))
خلاصه اژی هراسان خود را پس کشید وفره ایزدی همچنان دست نیافتنی ماند.(امان از این ایرانی ها )
مشکل بتوان معنای واقعی این اسطوره را درک کرد اما به خوبی از آن بر می آید که ایرانیان باستان زندگی را نبردی میان نیروهای خیر وشر می دیدند.به همین سبب آتر را با عنوان جنگجوی خوب دلیر می نامیدن
R A H A
10-08-2011, 04:02 PM
8.Haoma (هومه یا هوم):گیاه وخدا
هوم هندوایرانی در ذهن غریبان تصوریست تقریبا در نیافتنی ودر عین حال بسیار آشنا!
هوم هم گیاه است هم خدا.هوم را موبد ایزدی به شمار می آورند که خود قربانی غیر خونین است اما قربانی خونین انجام می دهد.مرگ او شر را شکست می دهد و مومنان با شرکت در mayazd (ضیافت آیینی)به اسرارزندگی دست می یابند.
هوم آسمانی که پسر اهورا مزداست.به خدایان دیگر فدیه نثار می کند و سهم خویش را چون موبدان زمینی بر می دارد!
با این کار او می تواند از روح قربانی مواظبت کند و اگر سهمی به او تخصیص داده نشود آن قربانی در روز داوری از قربانی کننده شکایت خواهد کرد.از سوی دیگردر اسطوره های باستانی این گیاه اثری معجره آسا در شفا بخشی داشته است
با توجه به اینکه موجودات آسمانی که در تمامی ادیان باستانی گذشته شکل گرفته اند همگی دارای شخصیت قهرمانی نیز بوده اند واکثرا به افسانه نزدیکترند تا به اسطوره.در اینجا به تعدادی از آنها اشاره می شود.که در اصطلاح اسطوره شناسی به قهرمانان ایزدی معروفند
R A H A
10-08-2011, 04:02 PM
:Yima (یمه یا جم):
جم شخصیت دیگریست که به مجموعه عقاید دوران هندوایرانی تعلق دارد.جم در ایران به سبب فرمانروایی هزار ساله اش در زمین بسیار مورد احترام است.از ویژگی این فرمانروایی آرامش و وفور نعمت بوده ودر طی آن دیوان و اعمال زشتشان-ناراستی و گرسنگی و بیماری و مرگ-هیچ نفوذی نداشتند.
جهان در زمان قرمانروایی او چنان از سعادت بر خوردار است که زمین ناگزیر در سه نوبت گسترش می یابد و در پایان فرمانروایی او دوبرابر گسترده تر می شود.
بنابراین جم یا جمشید بیشتر به صورت شاه جلوه گر است تا خدا!
جم همچنین به سبب ساختنvara (وره)یا دژی در زیرزمین مورد تمجید است.
آفریدگار بدو هشدار داد که مردگان گرفتار سه زمستان هراس انگیز خواهند شد که بر اثر آن همه مردمان و حیوانات نابود می شوند.(عصر یخبندان! )
به همین دلیل او دؤی در زمین ساخت و از همه تخمه های حیوانات وگیاهان مفید وبهترین مردمان را به آنجا برد تا پس از دوران سخت جهان دوباره آبادان شود.
از جم همچنین به عنوان گناهکار نیز یاد شده است چرا که برای خوشنودی مردمان خوردن گوشت گاو را که بر خلاف آیین زردشت بود وگمان میرفت قربانی کردن آن موجب بیمرگی انسان میشد! به مردم توصیه کرد.
در جایی دیگر آمده که وی مغرور شد وبا ادعای خدایی مرتکب دروغ شد.وچون سخن دروغ در نظرش شیرین و خوش آمد فره اش در سه نوبت به صورت مرغی به پرواز در آمد واز او گریخت.ونخستین بار مهر و باردوم فریدون و سوم بار گرشاسب آن را گرفتند.
به هرحال گناه او هر چه بود چون فره از او گریخت لرزان و اندوهگین در برابر دشمن قرار گرفت وکشته شد.
R A H A
10-08-2011, 04:03 PM
هوشنگ وتخمورو(تهمورث):
چنین می نماید که در ایران باستان چندین روایت درباره نخستین شاه وجود داشته است.زیرا علاوه بر جم دو شخصیت دیگر نیز نخستین شاه نامیده شده اند.هوشنگ وتهمورث!
این دو نخستین شاه به صورت نخستین فرمانروایان افسانه ای یکی پس از دیگری گنجانده شده اند.گرچه اینان روزگاری از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده اند.
هوشنگ در دوران باستان فرمانروای هفت اقلیم بود وبر مردمان و دیوان حکمرانی می کرد.همه جادوگران ودیوان از برابر او گریختند.
درmazana (مزنه که همان مازندران کنونی است) دیوان و جادوگران بسیاری اقامت داشتند که دو سوم آنان به دست هوشنگ دلیر کشته شدند.فرمانروایی او دوران استقرار قانون در روی زمین است واز او و همسرش نژاد ایران به وجود آمد.
تهمورث مانند هوشنگ ودیگر مردمان نیک سیرت دیوان را شکست داد .به بت پرستان ومردان وزنان جادوگر تاخت وحرمت راستین آفریدگار را رواج داد.
گویند در نبرد با شر اهریمن را به صورت اسبی درآورد وتا سی سال سوار بر او گرد زمین را گشت.
R A H A
10-08-2011, 04:03 PM
ثریته(اثرط)،ثریتونه(فریدون) :
روایات دینی در سراسر جهان داستانهایی را از نبردهای میان قهرمانان ایزدی وغولها در بر دارند.ثریته یکی از کسانی به شمار می آید که هومه مقدس(که قبلا معرفی شد!) را آماده ساخته ونوشیده است.
در ایران وظیفه این خدا در وجود دو شخصیت ظاهر می شود.
ثریته(اثرط)که شفا بخش است و آماده سازنده هوم وثریتونه(فریدون)که اژدها کش است.
اثرط سومین انسانی بود که هوم را برای جهان مادی اماده ساخت واز آفریدگار خواست که به او دارویی ببخشد که با آن بتوان در برابر درد وبیماری و پوسیدگی و عفونت و مرگ که اهریمن آن ها را با جادوگری خویش در میان مردمان پراکنده کرده بود ایستادگی کند!
در پاسخ این درخواست آفریدگار هزاران گیاه شفابخش را که برگرد درختgaokerena (گوکرنه)در دریای کیهانی می رویند فرو فرستاد .از این رو از اثرط به عنوان کسی که بیماری وتب و مرگ را از مردمان دور ساخت یاد می شود.
از فریدون نیز درخواست می شود که مردمان را در برابر جرب وتب وضعف یاری کند.زیرا همه اینها کار اژدهای سه پوزه شش چشم(دهاکه یا همان ضحاک) بود.آن دیو دروغی را اهریمن آفرید تا پارسایی و خانه مردمان را نابود سازد .
فریدون بر سر وگردن وقلب دهاکه گرزی فرود می آورد اما نمی تواند اورا بکشد.سرانجام تیغی بر می دارد وبر بدن او می کشد که به سبب آن شمار بسیاری از موجودات ترسناک ونفرت انگیز از بدن او بیرون می ریزند.
از ترس اینکه مبادا موجودات زیانکار چون مار وزغ وکژدم وچلپاسه ولاکپشت وقورباغه جهان را فراگیرند فریدون از تکه تکه کردن آن غول صرف نظر می کند.
در عوض اورا به زنجیر کشیده ودر کوه دماوند زندانی میکند.که البته چنانکه خواهیم دید مردمان در آینده از اینکه فریدون ضحاک را نکشته تاسف خواهند خورد!!!
پیروزی فریدون اورا به مقام پیروزمندترین انسان رسانده و فره جم را نصیب او می کند.
R A H A
10-08-2011, 04:03 PM
(کرساسپه یا گرشاسب):
گرشاسب قهرمان جوان گیسودراز گرز به دست یکی دیگراز قهرمانان اژدها کش بزرگ باستانی ایران است.
وی نیز همچون فریدون ایزد به شمار نمی آید و از این رو زردشتیان او را نیایش نمی کنند،بلکه فقط برای او با نیت خاصی قربانی می کنند.
گفته شده او گندروه اژدهای زرین پاشنه را کشته است که با دهان گــشاده برای بلعیدن حرکت می کرده وسر او به خورشید می رسیده و می توانسته دوازده مرد را یک باره ببلعد.نبرد با این غول هراس انگیز نه شبانه روز در دریای کیهانی به درازا کشید.
بسیارند غول ها و راهزنان ونابکارانی که به دست گرشاسب مرده اند.
یکی از آنها مرغ غول پیکری به نامkamak(کمک)است که در هوا بال می گشود وزمین را می پوشاند ونمی گذاشت باران به زمین برسد.
در یک مورد گرشاسب ناچار شد که ترسان از برابر اژدهای شاخدار بگریزد:
((آن غول داغ شد وعرق کرد
با حرکتی به پیش جست
در حالی که آب جوشان را به این سو وآن سو می پاشید
گرشاسی دلیر از ترس گریخت!))
در پایان جهان بار دیگر گرشاسب مردمان را از دست دهاکه را که از زندان خود در کوه گریخته نجات می دهد.
دهاکه با خشمی دیوی بر آفریدگار می تازد وگناهان سهمناکی از او سر می زند ویک سوم مردمان و جانوران را می بلعد.آفریدگار گرشاسب دلیر ار دوباره زنده می کندواو اژدها را با گرز معروف خود می زند و جهانیان را نجات می دهد.
گرچه گرشاسب به واسطه دلیری مورد احترام است اما به علت بی اعتنایی به دین و احترام نگذاردن به آتش(که کانون زندگی دینی مردمان باستان بوده)در زمان ورود به بهشت با وجود اینکه کار های خود را یک به یک بر می شمرد اما آفریدگار خواهش او را نمی پذیرد.
سر انجام پس از خواهش های بسیار گرشاسب که می گریست و زاری فرشتگان ودرخواست زردشت اجازه ورود به بهشت را دریافت می کند.
R A H A
10-08-2011, 04:03 PM
Ahura Mazda.13 (اهوره مزدا):سرور دانا
ویژگی بارز او خرد است.کسی که نه فریب می خورد و نه می فریبد.این سرور بخشنده و خیر مطلق است.او پدر ومادر آفرینش است .اما به دلیل دشمن عمده اش اهریمن قدرت او محدود است!!!!
اما زمانی فرا می رسد که بدی مغلوب و اهوره مزدا با قدرت مطلق فرمانروایی کند.
او جامه ای مزین به ستارگان در بر دارد .زیباترین شکل های او شکل خورشید بر آسمان و تجسم روشنی بر روی زمین است.
خورشید چشم او وتختش در عرش اعلی است..
در نظر انسان باستان اورمزد با بدی هیچ ارتباطی ندارد.به همین دلیل زردشتیان خدای مسیحیان را به سبب اینکه روا می دارد که آفریدگان او و حتی پسر خودش! دچار رنج شوند را محکوم می کنند.
آنها معتقد بودند که رنج((آفرینش خوب))را تباه می کندواین امریست که با وجود اهریمن خدا نمی تواند اختیار آن را در دست بگیرد.اما روزی بر آن چیره می شود.
****اما باز قرآن در این باره جمله تکان دهنده ای دارد:((مسلما ما انسان را در رنج آفریدیم))که در تفسیر آن ماهیت جهانی که انسان در آن قرار گرفته آمیخته با محنت و رنج است که راه پایان این رنج را در ادامه چنین بیان می کند((واورا به خیر وشرش هدایت نمودیم))
Amesha Spenta (امشاسپندان):دختران و پسران خدا
زردشت از هفت وجود یا جلوه خدا سخن می گوید که خدا آنان را بر حسب اراده خود آفرید است.
1.سپند مینو(روح نیکوکار)
2.وهومنه یا بهمن(اندیشه نیک)
3.اَشه یا اردیبهشت(راستی)
4.خشتره ویره”Khshathra Vairya “یا شهریور(شهریاری مطلوب)
5.ارمیتی یا اسپندارمد(اخلاص)
6.هوروتات یا خرداد(کمال)
7.اَمرتات یا مرداد(بیمرگی)
همه این هفت فرزندان خدا!بر تخت های زرین در کنار اهوره مزدا در اقامتگاه خود یعنی خانه سرود ها یا همان عرش اعلی قرار دارند.
عرش که راستکاران پس از مرگ به آن می رسند.
R A H A
10-08-2011, 04:03 PM
(بهمن):اندیشه نیک
بهمن نخستین زاده خدا در طرف راست اهوره مزدا می نشیند.او پشتیبان حیوانات سودمند در جهان است.اما با انسان ها نیز سروکار دارد.بهمن بود که آشکارا در برابر زردشت ظاهر شد و گزارش روزانه اندیشه و کردار و گفتار مردمان را تهیه نمود.
بهمن بعد از مرگ به پارسایان خوشامد می گوید و آنها را به بهشت رهنمون می کند.
دیوانی که بهمن به مخالفت با آنها بر می خیزدAeshma (خشم)،آز(غلط اندیشی)وبالاتر از همه Aka Manah (اندیشه بد یا بی نظمی )هستند.
که البته آز پس از اهریمن بزرگترین دیو در آیین باستانی به شمار می آید
R A H A
10-08-2011, 04:04 PM
(اشه يا ارديبهشت):راستي
زيباترين فرزند ارديبهشت است.نه تنها در برابر ناراستي قرار مي گيرد بلکه نماينده قانون ايزدي و نظم اخلاقي در جهان نيز هست.
آنان که اشه را نمي شناسند از بهشت محرومند،زيرا آنان بيرون از کل نظم خدا هستند.
پارسايان نيايش مي کنند تا بتوانند اين فرمانرواي بهشتي را ببينندوراهش را ادامه دهند ودر بهشت پر ازشادي او به سر برند.
اشه نظم را در زمين نگه مي دارد چرا که بيماري و مرگ و ديوان وجادوگران و آفريدگان شرير که همگي در برابر نظم خداوندي سربر مي آورند را سرکوب مي کند.
او حتي نظم در دوزخ را بر عهده دارد تا ديوان بدکار را در آنجا بيش از آنچه بايد تنبيه نکنند!!!
بزرگترين دشمن اشه Indra (ايندره)روح ارتداد در انسان است که انسان را از قانون و نظم خداوندي دور مي سازد.
R A H A
10-08-2011, 04:04 PM
(خشتره ویره یا شهریور):شهریاری مطلوب
شهریور انتزاعی ترین فرزند است.
او مظهر توانایی ،شکوه ،سیطره وقدرت خداست.در جهان مینویی او نماینده فرمانروایی بهشتی است ودر زمین نماینده سلطنتی است که با کمک کردن به فقرا و ضعفا و با چیرگی بر همه بدی ها،اراده خدا را در آن مستقر می کند.
به دلیل پشتیبانیش از فلزات وی با جاری شدن فلز گداخته ای در پایان جهان همه مردمان را به آزمایش خواهد کشید ارتیاط دارد.
از این رو گفته می شود که خدا از طریق او پاداش و مکافات اخروی را تعیین می کند.
هماورد اصلی اوSaurva (سوروه)است که سردسته حکومت بدوهرج ومرج ومستی است.
R A H A
10-08-2011, 04:04 PM
17.Armaiti(ارمیتی یا اسپندارمد):اخلاص
اسپندارمد دختر اهوره مزداست و در طرف چپ او می نشیند.
چون زمین زیر نظر اوست می گویند که به چهار پایان چراگاه می بخشد اما خصوصیت راستین او از نامش بر می آید که بجااندیشی یا اخلاص معنی می دهد.
وی مظهر فرمانبرداری مومنانه هماهنگی مذهبی و پرستش است.
اسپندارمد زمانی که انسان بی ملاحظه و لاقید بر زمین راه می رود آزرده می شود اما زمانی که پارسایان بر زمین به کشت و کار می پردازند یا فرزند پارسایی زائیده می شود شادمان می گردد.
هماوردان اصلی او Taromaiti (گستاخی)وPairimaiti (کج اندیشی)اند.
R A H A
10-08-2011, 04:04 PM
(هوروتات یا خرداد)وAmeretat (امرتات یا مرداد):کمال و بیمرگی
این دو موجود مادینه همیشه در متون باستانی باهم ذکر شده اند .خرداد که به معنی تمامیت ،کلیت و پری است مظهری از مفهوم نجات برای بشر است.
مرداد تجلی دیگر رستگارس وجاودانگی است.
این دو امشاسپند با آب و گیاه ارتباط دارند . هدایای آنان ثروت و رمه چهارپایان است.این دو نماینده آرمانهای نیرومندی و سرچشمه زندگی ورویش هستند.
هماوردان خاص آنها گرسنگی وتشنگی اند.
R A H A
10-08-2011, 04:04 PM
(سروشه یا سروش):فرمانبرداری
سروش به معنی اطاعت یا انضباط یکی از چهره های محبوب ایران باستان است.
این ایزد در تمامی آیینهای دینی وجود دارد،زیرا که او در نیایش ها وسرودهای مردمان جای دارد وخدایی است که نیایش ها را به بهشت منتقل می کند.در کتب باستانی از سروش با نام سرور مناسک دینی یاد شده است واز آنجا که مناسک دینی نیروی موثر در نابودی بدی به شمار می آمده از این رو سروش نیز چون جنگجوی مسلح وبهترین درهم کوبنده دروغ توصیف شده است.
او با تبر جنگیش کاسه سر دیوان را خرد می کند ،به اهریمن ضربه می زندومخالفت سختی با Aeshma (ایشمه یا خشم)دارد.
سروش جهان را در شب که دیوان این سو و آن سو می روند پاسداری می کند.او نخستین کسی بود که بَرسُم(دسته ای از شاخه های نوعی گیاه که مقدس شمرده می شد)را در مناسک دینی گسترد ودعا ها را تقدیم اهوره مزدا کرد.
خانه هزار ستونی او در بالاترین قله کوه البرز قرار دارد.این خانه از درون خود به خود روشن است واز بیرون از ستارگان نور می گیرد.
سروش به همراه مهر ورَشن بر داوری روان ریاست دارد.
R A H A
10-08-2011, 04:05 PM
(انگره مینیو یا اهریمن):
انگره مینیو که در زبان فارسی میانه به اهریمن شهرت یافته است رهبر گروه دیوان است.
هدف او ویران کردن و تخریب جهان است.او در جایگاه شرارت اقامت دارد .اهریمن دیو دیوان است و در گودالی در تاریکی بی پایان در شمال که بر حسب سنت جایگاه دیوان است اقامت دارد.نادانی وزیان رسانی و بی نظمی ویژگی اهریمن است.
او می تواند صورت ظاهریش را عوض کند وبه شکل چلپاسه ، مار یا مرد جوانی ظاهر شود.
همانگونه که اورمزد زندگی را می آفریند او مرگ را بوجود می آورد.
در پایان دنیا با وجود تلاش های بسیار اهریمن او شکست می خورد وآفرینش بد!نابود می شود.
در نوشته های گذشته این چنین آمده است که اهریمن وجود مادی نداشته وفقط می تواند در تن آدمیان وحیوانات چون انگلی جای گیرد.
تولد زرتشت ضربه سهمگینی به پیکر اهریمن فرود آورد و او سعی کرد زرتشت را بفریبد اما نتوانست.
خوب تا اینجا درباره اساطیر برجسته ایرانی صحبت کردیم.
اما در ادامه اسطوره آفرینش رو هم بیان می کنم که داستان بدی نیست:
در آغاز هم اورمزد وجود داشت و هم اهریمن!اورمزد با علم مطلق خود از وجود روح بد آگاه بود
ولی اهریمن که همیشه نادان و احمق است از هستی اورمزد بی اطلاع بود.
اهریمن به محض اینکه اورمزد و روشنی را دید طبیعت ویرانگرش اورا به حمله وتخریب وادار کرد.
اورمزد به او پیشنهاد آشتی داد به شرطی که آفرینش خوب را ستایش کند.
اما اهریمن که دیگران را چون خود می دانست پیشنهاد آشتی را از موضع ضعف می پنداشت و آن را نپذیرفت.
اورمزد که می دانست اگر قرار به نبرد باشد تا ابد ادامه خواهد یافت از این رو گفت که دورانی برای نبرد معین گردد.
اهریمن از روی کند هوشی آن را پذیرفت وبدین ترتیب نابودی خود را مسجل کرد.
چنین به نظر می رسد که انسان باستان براین باور بوده است که اگر شر را رها کنند
تا به آرامی وبه تدریج به عمل بپردازد همه چیز را نابود خواهد ساخت
اما اگر به صحنه نبرد کشیده شود توفیقی نخواهد یافت.
بنابر آنچه در اسناد آمده نخستین سه هزار سال دوره آفرینش اصلی است.دومین سه هزاره بنا به درخواست اورمزد بی هیچ تنشی سپری می شود.سومین سه هزاره دوران آمیختگی خیر و شر است ودر چهارمین سه هزاره اهریمن شکست می خورد.
در آیین پیشینیان از این دوازده هزار سال نه هزار سال زمان فرمانروایی شر وسه هزار سال آن دوران نابودی آن است.
بعد از تعیین دوران نبرد
بعد از تعیین دوران نبرد اورمزد دعای مقدس را خواند واهریمن به دوزخ گریخت و سه هزار سال در آنجا بیهوش ماند.
در این مدت اورمزد در ابتدا امشاسپندان وسپس ایزدان را آفرید.
بعد آسمان و سپس آب ،زمین،گیاه ،حیوان ودر نهایت انسان را آفرید.
نخستین آفرینش ها همه در حالت مینویی بودند.درخت بدون پوست وخار ،گاو سفید وچون ماه وکیومرث که نخستین انسان بود چون خورشید می درخشید اما بر اثر حمله اهریمن همه چیز به هم خورد.
به همین سبب اورمزد آسمان را پوشش سختی قرار داد که جهان را در برگرفته وچون زندانی برای اهریمن اورا در دام افکند.
بعد زا اینکه اهریمن بی هوش به دوزخ افتاد همه دیوان کوشیدند که او را به هوش آورند.اما نشد تا اینکه جهی بدکار که تجسم تمامی ناپاکی های زنانه است سررسید وقول داد کیومرث “نخستین انسان یا مرد راستکار”وگاو را دچار چنان رنج هایی سازد که زندگی در نظرشان بی ارزش شود.
همچنین قول داد به همه آفریدها حمله کند و روح پلیدی را در آنها زنده سازد.
به این ترتیب اهریمن جان تازه ای گرفت وبرای سپاسگزاری آرزوی جهی رامبنی بر اینکه همه مردان همواره به دنبال او ودر آرزوی او باشندرا برآورده ساخت.
اهریمن و تمامی دیوان به زمین حمله کردندوآسمان را شکافتند از آب رد شدند وبه وسط زمین رسیدند.
آسمان وزمین چنان تار شد که گویی شب سیاه از راه رسیده است.تمامی گیاهان زهرآلود شدند و همگی پژمردند.گاو وکیومرث در معرض حمله اهریمن دچار تمامی بلایا((آز،نیاز،دردوگرسنگی، بیماری وکاهلی))شدند گاو سرانجام شیرش خشک شد ومرداما چون فرمانردایی انسان سی سال تعیین شده بود دیوان هیچکدام نتوانستند انسان را کاملا نابود سازند.
تمامی آفرینش های خوب در برابر آفریده های بد قرار گرفتند:دروغ وراستی،جادوگری وکلام مقدس،افراطوتفریط در برابر اعتدال و…..
تمامی جهان مادی از بین رفت و سر انجام انسان نیز مرد.
در این زمان چنین می نمود که اهریمن پیروز شده وشر تمامی دنیا را فرا گرفته است.
اما داستانی دیگر در پیش بود
اهریمن پس از پیروزی نمایان خود تصمیم گرفت به جایگاه خود در تاریکی بازگردد اما مینوی آسمان مرد جنگجوی زره بر تن
و فروهرکه همان شکل مینویی انسان است راه را بر او بستند.
فروهر خود آسمانی و حقیقی هر انسان است که اگرچه انسان مادی کار بد انجام می دهد اما فروهر او در آسمان بدون تغییر می ماند.
اینان در برابر اهریمن ایستادند و از فرار اهریمن از زندانی که به زور وارد آن شده بود جلوگیری کردند.
بدین ترتیب زندگی دیگر بار در حالی که اهریمن در زمین گرفتار شده بود شروع به شکوفایی کرد.
تیشتر باران را ایجاد نمود.آب ها آفریدگان بد را شستند وزمین بارور شد اما تخم شکست اهریمن در زمین کاشته شد.
از اندام های گاو 55 نوع غله ودوازده نوع گیاه دارویی بر زمین رویید.نطفه او به ماه رسید و آن حیوانات مختلف به وجود آمد.
چون انسان درگذشت نطفه او به زمین رفت واز تن او فلزات بوجود آمد.
با وجود اینکه اهریمن گاو و انسان را نابود کرد اما از مرگ آنها زندگی گسترده تری آغاز شد و مقدمه نابودی اهریمن را فراهم کرد.
نخستین زوج بشر از نطفه کیومرث که در زمین ریخته بود بیرون آمدند.
نخست به شکل گیاهی پیوسته به هم روییدند به طوری که تشخیص این که کدام مرد است وکدام زن ممکن نبود.
این دو با هم درختی را تشکیل می دادند که حاصل آن ده نژاد بشر بود.
****در قرآن نیز میان ریشه آدم ابولبشر و نژاد او تمایزی بیان شده است:
((او همان کسى است که هر چه را آفرید نیکو آفرید، و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد،
سپس نسل او را از عصاره اى از آب ناچیز و بى قدر آفرید.سپس ( اندام ) او را موزون ساخت و از روح خویش در وى دمید…))
سر انجام وقتی به صورت انسان(مشیه و مشیانه) در آمدند اورمزد مسئولیت هایشان را به آنان آموخت:
((شما تخمه بشر هستید،شما نیای جهان هستید،به شما بهترین اخلاص را بخشیده ام ،نیک بیندیشید،نیک بگویید وکار نیک بکنید ودیوان را مستایید.))
***اما باز در قرآن درباره تعلیم به انسان آیات فوق العاده ای وجود دارد :
((اى فرزندان آدم !شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد،و لباسشان را از تنشان بیرون ساخت تا عورتشان را به آنها نشان دهد.چه اینکه او و همکارانش شما را مى بینند از جایى که شما آنها را نمى بینید، (اما بدانید ) ما شیاطین را اولیاى کسانى قرار دادیم که ایمان نمى آورند.))
اما شر در آن نزدیکی در کمین نشسته بود تا آنان رااز راه راست منحرف کند
اهریمن بر اندیشه آنان تاخت و نخستین دروغ را بر زبان آوردند:گفتند همانا اهریمن آفریدگار است!!!!
بدین گونه انتساب اصل جهان به شر،نخستین گناه بشر بود.
از این لحظه به بعد سرگردانی نخستین زوج در جایی که خدا برایشان در نظر گرفته بود آغاز شد.
قربانیی کردند اما ایزدان را خوش نیامد وبه نوشیدن شیر پرداختند.
گرچه چاه کندند،آهن گداختند،ابزار های چوبی ساختند ودر کار باهم سهیم شدند اما آرامش وهماهنگی حاصل نشد وجز خشونت وشرارت چیزی بوجود نیامد.
دیوان اندیشه نخستین زوج بشر را با این اغوا که پرستش آنان بر پرستش خدا ارجح است تباه ساختند وبه مدت 50سال میل به هم آغوشی را از آنان ربودند که از نظر اخلاقی موجب تباهی آنان شد.
وقتی هم نخستین زوج فرزندانی پیدا کردند،آنها را خوردند وبه همین سبب اورمزد شیرینی فرزند را از آنان بر گرفت.
اما بالاخره با توجه خدایگان مشیه و مشیانه وظیفه خویش را با بدنیا آوردن همه نژادهای بشر به انجام رساندند.
در رابطه با اسطوره های پایان جهان باید گفت که انسان باستان معتقد بود اگر مرگ پایان زندگی انسان باشد به معنای پیروزی اهریمن است چرا که انسان برای زندگی آفریده شد.از این رو همواره به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند.
پس از مرگ روان به مدت سه شب پیرامون تن می گردد.نخستین شب به سخنان خود در زندگی می اندیشد،شب دوم به اندیشه هایش وشب سوم به کردارش.
این سه شب زمان تاسف روان است بر تن.زمانیست که روان وتن آرزوی دوباره یکی شدن را دارند.
در این مدت نیز دیوان در کمین اند تا روان را دچار رنج وعذاب کنند از این رو روان به پشتیبانی سروش عادل نیاز دارد تا اورا حمایت کند.
سه شب پس از مرگ در سپیده دم هر روانی می رود تا درباره اعمالش داوری شود.
هنگامی که روان از محل قضاوت بیرون میرود راهنمایی به پیشوازش می آید.
نسیمی خوشبو ودوشیزه ای که از او هرگز کسی زیباتر ندیده است از رایتکاران استقبال می کند.روان که مبهوت زیبایی دوشیزه است می پرسد که کیستی؟!واو پاسخ می دهد :من همان وجدان توام.
از سوی دیگر بوی بد ناخوشایند و عجوزه برهنه پیری که بسیار نفرت انگیز است به پیشواز روان بدکاران می آید.
در مسیر عبور هم بدکاران وهم راستکاران با مانعی روبه رو می شوند،آن رودخانه ایست که از اشک سوگواران درست شده است.
زاری وگریه بیش از اندازه رودخانه را به طغیان می آورد وعبور از پل را برای روان دشوار می سازد.
به همین سبب زرتشتیان زاری و مویه بسیار را گناه می شمرند.
اما زمانی که روان به محل مکافات می رسد هنوز به جایگاه ابدی خود نرسیده است.چرا که انسان باستان عقیده داشت تنها هدف از هرمجازات عادلانه ای صرفا اصلاح وبازسازی است.
یعنی اگر پدر یا مادری فقط محض مجازات فرزند خود را تنبیه کنند از ستمکارانند!
بنابراین چنین کاری به خدا نسبتی ندارد.رنج جاودانه در دوزخ نمی تواند اصلاح کننده باشد!!!!
به این ترتیب دوزخ انسان باستان جایگاه موقتیست که در آن مجازات هرچند سخت اقدامی برای اصلاح است،به طوری که وقتی خیر پیروز شود همه مردم هم از بهشت وهم از دوزخ برانگیخته می شوند وهمه با مبدا خود یکی می گردند.
آخرین دوره تاریخ بر طبق آیین های باستانی به چهار دوره تقسیم شده است ونماد هر کدام یکی از فلزات است:
زر نماد دوره ای که در آن دین نیکو به زردتشت الهام شد،نقره نماد دوره ای که شاه یعنی گشتاسب دین را می پذیرد،روی نماد دوران ساسانی وآهن نماد دوره کنونی است که دین رو به تنزل است ودوران پیش از ظهور نخستین منجی است!(در دین زرتشتی اعتقاد به ظهور سه منجی وجود دارد که هرکدام هر هزار سال یک بار ظهور می کنند.)
R A H A
10-08-2011, 04:05 PM
.دوران آهن:
نشانه این دورهان چیزیست که در کتب با عنوان علایم ظهور نام برده شده است یعنی تجلیات ترس و قدرت شر.دیوان ژولیده مو به ایران می تازند که نتیچه آن نابودی کامل زندگی منظم در این سرزمین است.
در پایان این دوران که انواع بلایا بر زمین فرود می آیند سرانجام بارش ستارگان در آسمان پیدا می شود که نشانه تولد شاهزاده پارسایی است که بر لشکر شر پیروز می شود وسرزمین ایرانی را پیش از تولد نخستین منجی به صورت پیشین خود در می آورد.
R A H A
10-08-2011, 04:05 PM
.نخستین منجی:
اوشیدر منجی ((گسترش دهنده راستکاری))گرچه از دوشیزه باکره ای زاده می شود اما فرزند زردتشت هم هست!
در اسطوره ها آورده شده که نطفه زردتشت در دریاچه ای نگهداری می شد اما این نطفه دختر باکره ای را که در آن دریاچه به آب تنی پرداخت را بارور کرد و منجی نخستین متولد شد.
در سن سی سالگی منجی خورشید ده روز یکسره در میانه آسمان هنگام ظهر می ایستد .منجی با فرشتگان بزرگ هم صحبت می شود و دین آسمانی را دیگر بار به زمین می آورد.
مظاهر بهشت در زمین بوجود می آید و بخشی از آفریدگان شر یعنی گرگ نابود می شوند.اما بازسازی جهان هنوز کامل نیست چرا که شر هنوز وجود دارد.واین پیش در آمد تکامل است
R A H A
10-08-2011, 04:05 PM
دومین منجی:
اوشیدر ماه؛دومین منجی نیز از دوشیزه باکره ای متولد می شود.
در حالی که خورشید در هنگام ظهر در دوره پیشین ده روز بر جای مانده بود این بار بیست روز در آسمان می ماند
و اعضای بیشتر آفریدگان شر از زمین پاک خواهند شد.
جهان به وضع بهشت بنیادین نزدیک می گردد.آدمی دیگر نیازی به خوردن گوشت نخواهد داشت و گیاهخوار خواهد شد و فقط آب خواهد نوشید!
R A H A
10-08-2011, 04:05 PM
دومین منجی:
اوشیدر ماه؛دومین منجی نیز از دوشیزه باکره ای متولد می شود.
در حالی که خورشید در هنگام ظهر در دوره پیشین ده روز بر جای مانده بود این بار بیست روز در آسمان می ماند
و اعضای بیشتر آفریدگان شر از زمین پاک خواهند شد.
جهان به وضع بهشت بنیادین نزدیک می گردد.آدمی دیگر نیازی به خوردن گوشت نخواهد داشت و گیاهخوار خواهد شد و فقط آب خواهد نوشید!
24.سومین و آخرین منجی:
نطفه Saoshyant (سوشینت یا سوشیانس)آخرین منجی نیز در رحم دختر باکره ای بسته می شود.
اما با آمدن او پیروزی کامل خیر فرا می رسد.بیماری مرگ ***جه و آزار از زمین رخ برمی بندد.گیاهان دائما شکوفا خواهند بود و آدمی تنها غذای معنوی خواهد خورد.
پیش از دوران پایانی وداوری واپسین همه انسانها باید از میان رودخانه ای از فلز گداخته عبور کنند تا در پاکی کامل قرار گیرند.
هدیه جاودانگی زمانی اعطا می شود که سوشیانس در نقش موبد قربانی نهایی را که همان گاو است انجام می دهد.
از پیه آن گاو و هوم سفید اکسیر جاودانگی تهیه خواهد شد.
فلز کداخته که بر سطح زمین جاریست به دوزخ فرو خواهد ریخت و تعفن و پلیدی را به خود خواهد برد.
اهریمن در زمین محبوس و خواهد مرد.
همه آفرینش تلفیق کاملی از روح و ماده خواهند شد و اراده خدا که همانا خیر مطلق است بر نظام آفرینش حاکم خواهد شد.
در متون باستانی دقیقا عاقبت اهریمن بیان نشده است اما آنچه به وضوح دیده می شود فرمانروایی مطلق خیر بر هستی خواهد بود.
****در اینجا بیان قرآن در مورد سرانجام زمین خالی از لطف نیست:
((اراده ما بر این قرار گرفته است که به مستضعفین نعمت بخشیم،و آنها را پیشوایان ووارثین روی زمین قرار دهیم!))
R A H A
10-08-2011, 04:08 PM
سرداران ایرانی : آتورپات
http://pic.azardl.com/images/29186731275019523784.jpg
• آتورپات ( Aturpat ) به معنای ' حمايت شده از ايزد آتش '. « آتورپات » ساتراپ یا شهربان ماد و فرمانده سربازان ماد، اران و سکاهای قفقاز در نبرد Gauggamela در سال 331 قبل از میلاد بود.
- او تا كشته شدن داريوش سوم در 330 ق.م، به وی وفادار ماند، سپس به اردوی مقدونيان پيوست.
اسكندر در اوايل همان سال از همدان ( Ecbatana ) عبور كرد، اما پيشتر حكومت ماد را به « اخوداتس » واگذار كرده بود . ولی اسكندر « اخوداتس » را كه وفاداری اش زياد مورد اطمينان نبود، بركنار كرد و آتورپات دوباره در مقام خود برقرار گشت.
- آتورپات در مقام شهربان ماد، « Baryaxes » شورشي شكست خورده ی آن منطقه را به اسكندر، در پاسارگاد در تسليم نمود . وی در نزد و نظر فاتح مقدونی چنان برجسته نمود كه اندكي بعد، دخترش با Perdiccas يار نزديك اسكندر ازدواج کرد. آخرین ديدار آتورپات و اسكندر، در ماد در 324 ق.م بود.
- پس از مرگ اسكندر در 323 پ.م، براساس تصمیمی كه در بابل، برای تقسيم ناحیه اراضی فتح شده،
اتخاذ گرديد، ايالت ماد به فرماندهی آتورپات به دو بخش تقسيم شد و تنها ماد كوچك ( بخش شمال غربي )
به آتورپات واگذار گرديد، در حالی كه ماد بزرگ ( بخش شرقي ) به Pytho واگذاشته شد.
اما در نهايت، آتورپات از بيعت با همهی فرماندهان مقدونی خودداری كرد و ايالتاش را به پادشاهی مستقلی مبدل ساخت.
- پس از آن، اين بخش از ماد برای يونانيان با عنوان « مادِ آتورپاتكان » شناخته می شد، چنان كه در پارتی و پارسی ميانه به صورت آتورپاتكان ( Aturpatakan ) و در فارسی نو « آذربايجان » خوانده شده است. بدین روال سرزمینی که نام " اتورپات " به خود گرفت، " آتورپاتکان " و بعدها " آذربادگان " و " آذربایگان " نامیده شد و چون تازیان قادر به تلفظ حرف " گ " نیستند " گ " را به " ج " تبدیل کردند و سرزمین مذکور را آذربایجان نامیدند از این رو نام آذربایگان به صورت آذربایجان تلفظ شد.
« آتورپات » علاوه بر بخشيدن نام خود به منطقهی زير فرمان خويش، دودماني را بنيان نهاد كه براي چندين سده در آذربايجان فرمان روا بود.
R A H A
10-08-2011, 04:08 PM
سردار ایرانی : شهربراز، اسپـهبد نامدار ساسانی
• شهربراز، نام اصلی او « فـرخان » بود و « شهربراز » لقب او. « شهربراز » یا
« شهروراز » به معنای « گراز کشور » یا « گراز امپراتوری » است و اشارهای است به مهارت نظامی و جنگاوری وی و نیز پیروزیهای پیاپی وی در جنگها و نبردها. زیرا در ایران باستان گراز نماد ایزد بهرام است که ایزد جنگ و پیروزی است ( همان طور که در میان رومیان، مارس یا همان مریخ نماد جنگ بود ).
شهربراز در زمان خسرو پرویز سمت اسپهبد داشت و یکی از فرماندهان بزرگ ارتش ایران بود که با روم ( بیزانس ) جنگید و پیروزیهای شایانی به دست آورد از جمله اورشلیم را گرفت و صلیب راستین را - که به اعتقاد مسیحیان عیسی مسیح بر آن به صلیب کشیده شده بود - به تیسفون پایتخت شاهنشاهی ایران ساسانی فرستاد.
شهربراز سپس مصر را در سال ۶۱۶ م. و همچنین لیبی را تسخیر كرد و پس از چند سده دوباره قلمروی ایران را به گستردگی زمان هخامنشیان رساند.
وی پس از مرگ مرموز اردشیر که احیانا به دست شهربراز به قتل رسیده بود، به مدت 44 روز امور ایران را به دست گرفت، تا امپراطوری ساسانی را از خطر انحلال برهاند و مانع بروز هرج و مرج در کشور شود.
شهربراز همان سرداری بود که اورشلیم و دمشق را از روم پس گرفت و مصر را تصرف نمود و در اسکندریه پادگانی ایرانی ساخت.
محبوبیت این سردار در جامعه ی آن زمان ایران، بـاعث تحریک احساس بخل و حسد در خسرو پرویز شده بود. و او نقشه ی برکناری و تبعید و حتی قتل شهربراز را نیز کشید. اما جریان توطئه قبل از اجرا در جریان جنگ ایران با ارتش « هراکلیوس » امپراطور روم شرقی به گوش شهربراز رسید و وی را سست کرد و او تا پایان کار خسرو پرویز خود را منزوی ساخت.
پس از قتل خسرو پرویز و پایان حکومت قباد دوم جانشین او، بزرگان کشور با این شرط با پادشاهی پسر قباد دوم یعنی « ادشیر سوم »موافقت کردند که شهربراز نایب السلطنه شود. و او نیز پذیرفت.
شهربراز با هراکلیوس صلح کرد. ولی زود متوجه شد که کشور دچار بی نظمی و در آستانه ی هرج و مرج کامل است و هر صاحب قدرت، خودسرانه اجرای مقررات را بدست کرفته است و مسئله راه حلی جز توسل به روش نظامی ندارد. او از بزرگان کشور خواست تا قدرت را به طور کامل تا زمانی که مسائل حل شوند به وی بسپارندو. و آنها چون منافع خود را در خطر دیدند، زیر بار نرفتند.
پس از چندی اردشیر سوم بر اثر بیماری در گذشت. و شهر براز قدرت کامل را بدست گرفت ; اما بزرگان کشور شایع کردند که او اردشیر خردسال را به کشته است. این شایعه مردم و بعضی از افسران ارتش را خشمگین کرد و در یک فرصت مناسب به خانه ی شهربراز حمله کردند و او را از میان برداشتند ; با قتل شهربراز قدرت درباریان و بزرگان روز به روز بیشتر شد، آنها با استفاده از ضعف شاهان ساسانی، مالیاتهای سنگینی از مردم می گرفتند و در اجرای اصول طبقاتی جامعه سخت گیری بیشتری می کردند و همین موارد سرنگونی امپراطوری ساسانی را تسریع کرد.
در سال 630 م، شهربراز اسپهبد مشهور ایرانی و فاتح مصر در شهر تیسفون کشته شد.
R A H A
10-08-2011, 04:11 PM
سردار ایرانی : بهرام چوبین سردار ساسانی
http://pic.azardl.com/images/90927027568111728695.jpg
• نوامبر سال 588 ميلادي ، ارتش ايران در جنگ با خاقان «شابه Shabeh» در بلخ از سلاح تازه اي که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در اين جنگ فرماندهي ارتش ايران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبين برعهده داشت که در تاريخ نظامي جهان از او به عنوان يک نابغه نظامي نام برده اند.
هرمز» شاه وقت از دودمان ساسانيان، وقتي شنيد كه خاقان شمالغربي چين وارد اراضي ايران در شمالشرقي خراسان (تاجيکستان فعلي و شمال افغانستان) شده ، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغيس است ژنرالهاي ايران را به تشکيل جلسه اي در شهر تيسفون (نزديک بغداد) پايتخت آن زمان ايران فراخواند و تصميم خود را به اخراج او از ايران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتيب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرين اطلاعي که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ايران ) رسيده، « خاقان شابه» داراي 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فيل جنگي است. ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبين را براي انجام اين کار خطير برگزيدند و او پذيرفت.
بهرام از ميان ارتش پانصد هزار نفري ايران، 12 هزار مرد جنگديده 30 تا 40 ساله (ميانسال) را برگزيد که اضافه وزن نداشتند و ميهندوستي آنان قبلا به اثبات رسيده بود و بيش از سايرين قادر به تحمل سختي بودند و در جنگ سوار و پياده تجربه داشتند .و ي به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافي عزم بيرون راندن زردها را از خاک وطن کرد.
بهرام به جاي انتخاب راه معمولي، از تيسفون به اهواز رفت و سپس از طريق يزد و کوير خود را به خراسان رساند به گونه اي که خاقان متوجه نشد. بهرام که در جنگ اعتقاد به روحيه سرباز بيش از هر ابزار ديگري داشت هر دو روز يک بار سربازان را جمع مي کرد و براي آنان از اهميت وطندوستي و رسالتي که هر فرد در اين زمينه دارد سخن مي گفت و آنان را اميد ايرانيان مي خواند - مردماني که مي خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زيست کنند.
خاقان زماني از اين لشکر کشي آگاه شد که بهرام چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنيد كه بهرام باكمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامي مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان يکصد تا سيصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت. بهرام به واحدهاي آتشبار (نفت اندازان) توصيه کرد که حمله را با پرتاب پيکانهاي شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرايش سپاهيان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظيم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تير چشم فيلها را هدف قرار دهند، و سپس خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد.
خاقان که انتظار حمله مستقيم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظيم او متلاشي گرديد و پسر وي نيز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط يک روز طول کشيد که از شگفتي هاي تاريخ است. بهرام چوبين در" ري " به دنيا آمده بود و از خانواده مهران بود .در دوران ساسانيان بهترين افسران ارتش امپراتوري ايران از فاميل مهران برخاسته بودند. بهرام که به علت بلندي قد و عضلاني بودن اندام به چوبين( مانند چوب) معروف شده بود در زماني که از سوي شاه ايران حاکم چارك شمالغربي بود (از ري تا مرز شمالي گرجستان و داغستان کنوني شامل ارمنستان، آذربايگان و کردستان - يک چهارم کل ايران . در آن زمان، ايران به چهار ابر استان تقسيم شده بود كه هركدام را چارك نوشته اند) هنگام بازديد از محل فوران نفت خام در ناحيه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبي غربي درياي مازندران و آگاهي از قدرت اشتغال اين ماده، تصميم گرفت که از آن نوعي سلاح تعرضي ساخته شود و اين کار به مهندسان ارتش واگذار شد . ظرف مدتي کوتاهتر از يک سال، پيکاني ساخته شد که بي شباهت به راکت هاي امروز نبود و اين پيکان حامل گوي دوکي شکل آغشته به نفت خام بود که از روي تخته اي که بر پشت قاطر قرارداشت پرتاب مي شد. طرز پرتاب آن بي شباهت به کمان نبود. دستگاه از يک زه (روده) و چوب گز (نوعي درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار مي كردند و داراي يک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکيل مي دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند ، نفر سوم نشانه گيري مي کرد و فرمانده اين آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پيکان) بود و مهمات رساني مي کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و هر واحد آتشبار، هشت نيزه دار دفاع مي کردند.
هنگامي که بهرام سرگرم پس راندن خاقانيان به آن سوي کوههاي پامير و سين کيانگ امروز بود، شنيد که در پايتخت، پسر شاه (خسرو پرويز) بر ضد پدرش کودتا کرده است که برق آسا خود را به تيسفون در ساحل دجله رساند.
خسرو پرويز فرار کرد و به امپراتور روم پناهنده شد و بهرام تا تعيين شاه بعدي زمام امور را به دست گرفت که پرويز فراري با دريافت کمک از امپراتور روم به جنگ او آمد. قسمتي از ارتش ايران هم به پرويز پيوستند که بهرام پس از چند زد و خورد مختصر، خروج از صحنه سياست را بر ادامه برادرکشي و قتل ايراني به دست ايراني که امري ناپذيرفتني بود ترجيح داد و به خراسان بازگشت و تا پايان عمر در همانجا باقي ماند. به نوشته بسياري از تاريخ نگاران، سامانيان که باعث احياء زبان فارسي و فرهنگ ايراني شدند از نسل بهرام چوبين هستند.
R A H A
10-08-2011, 04:13 PM
سردار ایرانی : آریو برزن
http://pic.azardl.com/images/54906925756455111455.jpg
• آریـو برزن يكي از سرداران بزرگ تاريخ ايران است كه در برابر يورش اسكندر مقدوني به ايران زمين ، دليرانه از سرزمين خود پاسداري كرد و در اين راه جان باخت و حماسه ی «در بند پارس» را از خود در تاريخ به يادگار گذاشت . برخی او را از اجداد لرها يا كردها می دانند.
« اسكندر مقدوني » در سال 331 پيش از ميلاد پس از پيروزي در سومين جنگ خود با ايرانيان ( جنگ آربل Arbel يا گوگامل Gaugamele ) و شكست پاياني ايران ، بر بابل و شوش و استخر چيرگي يافت و براي دست يافتن به پارسه ، پايتخت ايران روانه اين شهر گرديد . اسكندر براي فتح پارسه سپاهيان خود را به دو بخش تقسیم كرد :
بخشي به فرماندهي ( پارمن يونوس ) از راه جلگه ( رامهرمز وبهبهان ) به سوي پارسه روان شد وخود اسكندر با سپاهان سبك اسلحه راه كوهستان ( كوه كهكيلويه ) رادر پيش گرفت ودر تنگه هاي در بند پارس ( برخی آنرا تنگ تك آب وگروهی آنرا تنگ آری کنونی می دانند ) با مقاومت ايرانيان روبرو گرديد.
در جنگ در بند پارس آخرين پاسداران ايران با شماري اندك به فرماندهي آريوبرزن دربرابر سپاهيان پرشمار اسكندر دلاورانه دفاع كردند و سپاهيان مقدوني را ناچار به پس نشيني نمودند. با وجود آريو برزن و پاسداران تنگه هاي پارس گذشتن سپاهيان اسكندر ازاين تنگه هاي كوهستاني امكان پذير نبود. از اين رو «اسكندر» به نقشه جنگي ايرانيان درجنگ ترموپيلThermopyle متوسل شد وبا کمک یک اسیر یونانی از بيراهه وگذراز راههاي سخت كوهستاني خود را به پشت نگهبانان ايراني رساند وآنان رادر محاصره گرفت.
آريوبرزن با 40 سوار و 5 هزار پياده و وارد كردن تلفات سنگين به دشمن ، خط محاصره را شكست و براي ياري به پاتخت به سوي پارسه « Persepolice » شتافت ولي سپاهياني كه به دستور «اسكندر» از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پيش از رسيدن او به پايتخت،به پارسه دست يافته بودند. آريوبرزن با وجود واژگوني پايتخت و در حالي كه سخت در تعقيب سپاهيان دشمن بود،حاضر به تسليم نشدو آنقدر درپیكار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او ، همه يارانش از پاي در افتادندوجنگ هنگامي به پايان رسيد كه آخرين سرباز پارسي زير فرمان آريوبرزن به خاك افتاده بود.
لازم به یادآوری است که بدانید یوتاب (به معنی درخشنده و بیمانند) خواهر آریو برزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوهها راه را بر اسکندر بست . یوتاب همراه برادر چنان جنگید تا هر دو کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند. و نکته آخر اینکه اسکندر پس از پیروزی بر آریوبرزن آن اسیر یونانی را هم به جرم خیانت کشت.
R A H A
10-08-2011, 04:14 PM
سردار ایرانی : سورنا
http://pic.azardl.com/images/18380013287416550014.jpg
• سورنا ( سورن پهلو ) يكي از سرداران بزرگ و نامدار تاريخ در زمان اشکانیان است كه سپاه ايران را در نخستين جنگ با روميان در بهار ۲۰۶۰ سال پیش فرماندهي كرد و روميها را كه تا آن زمان در همه جا پيروز بودند، براي اولين بار با شكستگي سخت و تاريخي روبرو ساخت. او جوانی بود آریایی، خردمند، نیکوچهره، تنومند، دلیر، بلندبالا، با موی بلند و ظريف که پیشانیبندی به سبک ایرانیان باستان بر سر میبست. وی از خاندان سورن یکی از هفت خاندان معروف ایرانی (در زمان اشکانیان و ساسانیان) بود. سورن در زبان فارسی پهلوی بهمعنی نیرومند میباشد. ( نمونه دیگر این واِِژه در کلمه اردیسور آناهیتا یعنی ناهید بالنده و نیرومند بکار رفته است. )
از دیگر نامآوران این خاندان ویندهفرن (گندفر) است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود؛ قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان و بلوچستان امتداد داشت. برخی پژوهشگران او را با رستم دستان قهرمان حماسی ایران یکی میدانند. ذکر نام رستم در منظومه پهلوی اشکانی درخت آسوریک ارتباط او را با اشکانیان نشان میدهد.
ژول سزار ( Julius )، پوميه ( Pompee ) و كراسوس ( crassus ) سه تن از سرداران و فرمانروایان بزرگ روم بودند كه سرزمینهاي پهناوري را كه به تصرف دولت روم در آمده بود، بهطور مشترک اداره مي كردند. آنها در سوم اكتبر سال 56 پيش از ميلاد در نشست لوكا ( Luca ) تصميم حمله به ایران را گرفتند.
كراسوس فرمانرواي بخش شرقی کشور روم آن زمان یعنی شام(سوريه) بود و براي گسترش دولت روم در آسيا، سوداي چيرگي بر ايران، دستیابی به گنجینههای ارزشمند ایران و سپس گرفتن هند را در سر ميپروراند و سرانجام با حمله به ايران اين نقشه خويش را عملي ساخت. وی فاتح جنگ بردگان و درهمکوبنده اسپارتاکوس سردار قدرتمند انقلاب بردگان بود.
كراسوس (رییس دوره ای شورا) با سپاهي مركب از42 هزار نفر از لژيونهاي ورزيده روم كه خود فرماندهي آنان رابرعهده داشت به سوي ايران روانه شد و ارد (اشك13) پادشاه اشكاني ،سورنا سردار نامي ايران را مامور جنگ با كراسوس و دفع یورش روميها كرد.
نبرد ميان دو كشور در بهار سال 53 پيش از ميلاد در جلگه هاي میانرودان (بينالنهرين) و در نزديكي شهر حران یا كاره carrhae روي داد.
در جنگ حران، سورنا با يك نقشه نظامي ماهرانه و بهياري سواران پارتي كه تيراندازان چيرهدستي بودند، توانست يك سوم سپاه روم را نابود و اسير كند. كراسوس و پسرش فابيوس Fabius (پوبلیوس) دراين جنگ كشته شدند و تنها شمار اندكي از روميها موفق به فرار گرديدند.
روش نوین جنگی سورنا، شیوه جنگوگریز بود. این سردار ایرانی را پدیدآورنده جنگ پارتیزانی (جنگ به روش پارتیان) در جهان میدانند. ارتش او دربرگیرنده زرهپوشان اسبسوار، تیراندازان ورزیده، نیزهداران ماهر، شمشیرزنان تکاور و پیادهنظام همراه با شترهایی با بار مهمات بود. پارتیان آریایی را نخستین سازندگان تیربار جنگی در گیتی می دانند.
افسران رومي درباره شكستشان از ايران به سناي روم چنین گزارش دادند: سورنا فرمانده ارتش ايران در اين جنگ از تاكتيك و سلاحهاي تازه بهره گرفت. هر سرباز سوار ايراني با خود مشك كوچكي از آب حمل ميكرد و مانند ما دچار تشنگي نميشد. به پيادگان با مشكهايي كه بر شترها بار بود آب و مهمات مي رساندند. سربازان ايراني به نوبت با روش ویِِژهای از ميدان بیرون رفته وبه استراحت ميپرداختند. سواران ايران توانایی تير اندازي از پشت سر را دارند. ايرانيان كمانهایي تازه اختراع كردهاند كه با آنها توانستند پاي پيادگان ما را كه با سپرهاي بزرگ در برابر انها و براي محافظت از سوارانمان دیوار دفاعی درست كرده بوديم به زمين بدوزند. ايرانيان داراي زوبينهاي دوكي شكل بودند كه با دستگاه نوینی تا فاصله دور و به صورت پیدرپی پرتاب مي شد. شمشيرهاي آنان شكننده نبود. هر واحد تنها از يك نوع سلاح استفاده مي كرد و مانند ما خود را سنگين نمي كرد. سربازان ايراني تسليم نمیشدند و تا آخرين نفس بايد میجنگیدند. اين بود كه ما شكست خورده، هفت لژيون را به طور كامل از دست داده و به چهار لژيون ديگر تلفات سنگين وارد آمد.
جنگ حران كه نخستين جنگ بين ايران و روم به شمار ميرود، داراي اهميت بسيار در تاريخ است زيرا روميها پس از پيروزيهاي پيدرپي براي اولين بار در جنگ شكست بزرگي خوردند و اين شكست به قدرت آنان در دنياي آنروز سايه افكند و نام ايران را بار ديگر در جهان پرآوازه كرد و نام دولت پارت و شاهنشاهی اشکانی را جاودانه ساخت.
پس از پيروزي سورنا بر كراسوس و شكست روم از ايران، دولت مرکزی روم دچار اختلاف شدید شد. پس از این جنگ نزديك به يك قرن، رود فرات مرز شناخته شده بين دو كشور گرديد و مناطق ارمنستان، ترکیه، سوریه، عراق تبدیل به استانهایی از ایران گردیدند. روميها براي جلوگيري از شكستهاي آينده و به پيروي از ايرانيان ناچار شدند به وجود سواره نظام درسپاه خود توجه بيشتري بنمايند.
سورنا پس از شاه مقام اول کشور را داشت؛ وی ارد را به تخت سلطلنت نشانید و به سبب نجابت خانوادگی در روز تاجگذاری شاهنشاه ایران کمربند شاهی را به کمر پادشاه بست. او به هنگام گرفتن شهر سلوکیه نخستین کسی بود که برفراز دیوار دژ شهر برآمد و با دست خود دشمنانی را که مقاومت میکردند بزیر افکند. سورنا در این هنگام بیش از 30 سال نداشت.
سورنا هیچ بهرهای از پیروزی بزرگ خود نبرد. ارد شاهنشاه اشکانی، از قدرت و محبوبیت سورنا هراس داشت و ناجوانمردانه بجای قدردانی، سپهسالار دلاور ایرانی را به قتل رساند؛ پس از این رویداد ناگوار ارتش ایران دچار ضعف گردید و دیگر نتوانست در خاورمیانه و شام پیشروی نماید و در برابر روم تنها به مقاومت و دفاع پرداخت.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.