PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آخرین خواسته اسکندر



Sara12
08-03-2010, 11:22 PM
اسكندر مقدوني در سي و سه سالگي در گذشت . روزي كه اين جهان را ترك مي كرد خواست يك روز ديگر هم زنده بماند ، فقط يك روز ديگر ، تا بتواند مادرش را ببيند . آن 24 ساعت فاصله اي بود كه بايد طي ميكرد تا به پايتختش برسد . اسكندر از راه هند به يونان بر مي گشت و به مادرش قول داده بود وقتي كه تمام دنيا را به تصرف خود در آورد بازخواهد گشت و تمام دنيا را يكپارچه به او هديه خواهد كرد .

بنابراين اسكندر از پزشكانش خواست تا 24 ساعت مهلت براي او فراهم كنند و مرگش را به تعويق اندازند .

پزشكان پاسخ دادند كه كاري از دستشان بر نمي آيد ، و گفتند كه او بيش از چند دقيقه قادر به ادامه ي زندگي نخواهد بود .

اسكندر گفت : (( من حاضرم نيمي از تمام پادشاهي خود را ، يعني نيمي از دنيا را ، در ازاي فقط 24 ساعت بدهم .))

آنها گفتند : (( اگر همه ي دنيا را هم كه از آن شماست بدهيد ما نميتوانيم كاري براي نجاتتان صورت بدهيم . اكري غير ممكن است . ))

آن لحظه بود كه اسكندر بيهوده بودن تمامي كوششهايش را عميقا درك كرد .

با تمام دارايي اش كه كل دنيا بود نتوانست حتي 24 ساعت را بخرد . سي و سه سال از عمرش را به هدر داده بود براي تصاحب چيزي كه با آن حتي قادر به خريدن 24 ساعت هم نبود .

متوجه شد كه به خاطر اين دنياي واهي بايد با نوميدي و محروميت كامل جهان را ترك كند .
تمام مردان جاه طلب با نااميدي از دنيا مي روند . بيشتر انسانها در نااميدي زندگي مي كنند و در نااميدي از دنيا مي روند . قناعت به سادگي يعني درك اين نكته كه خواسته ها در زندگي غير عقلايي و احمقانه ان