sorna
08-03-2010, 12:48 AM
در سرگذشت حضرت بی بی حکیمه (ع) دختر باب الحوائج امام موسی کاظم (ع) می فرماید در بعضی اخبار و روایات آمده که در زمان حکومت بنی العباس شدت عداوت و کینه بنی عباس علیه اهل بیت پیامبر (ص) اوج گرفت و شروع کردند به حمله و هجوم به خانه های بنی هاشم همه از مدینه فرار کردند و روی به سوی ایران آوردند. شدت ظلم بنی عباتس به حدی بود که جوانهای ان ها را در هر کجا می دیدند به قتل می رساندند تا زمان ولایتعهدی حضرت امام رضا (ع) که بنی هاشم برای آزادی خود به طرف ایران امدند پس از اینکه طبق تاریخ حضرت رضا (ع) را با حیله به شهادت رسانیدند تمامی اهل بیت پیامبر که به ایران امده بودند خود را گرفتار دیدند و از ترس دشمن پراکنده شدند و دشمن در تعقیب آنها روزبه روز بر شدت اعمالش می افزود به طوری که در هر کجا یکی از بنی هاشم را می دیدند فوری سر میس بریدند.
آنقدر کار بر بنی هاشم سخت شد که اکثرانهااز ترس به کوه ها و بیابانها فرار می کردند و حتی می ترسیدند نام خود را بگویند حکومت دستور داده بود که در شهرها و دهات و جاده ها و بیابانها آنها را تعقیب نمایند و حتی آمده که آنها را زنده به گور می کردند یا می سوزاندند. چون بنی هاشم ذریه فاطمه زهراء(ع) آنقدر در مردم نفوذ کلام داشتند که حدی نداشت و دشمن که از این لحاظ خیلی وحشت داشت جز از بین بردن انها راهی نمی دید . مطلب را خلاصه کرده به شرح حال بی بی (ع) می پردازیم.
در این جزوه آمده بی بی نفیسه دختر باب الحوائج امام موسی کاظم (ع) به اتفاق برادران و خواهران احمد بن موسی (شاه چراغ) فضل و حسین و حیدر و خواهران :حکیمه و زبیده و خدیجه و عده ای زیاد از نوادگان از طریق خوزستان وارد استان فارس شده ودر انجا جنگ بر پا می شود و عده ای به شهادت می رسند و بقیه در کوشک دشت (بهبهان) و اطراف پراکنده می شوند ودر آنجا عده ای به شهادت رسیده و بقیه به کوه ها پناه می برند . حضرت بی بی حکیمه در این شرایط سخت و دشوار متوجه می شوند که عده ای از جوانها کشته شده اند دستور داده می شود زن ها به کوه ها و بیابانها ببرند و زن ها هم از وحشت و ترس از اینکه دشمن به خانه ه شان حمله نماید به کوه ها و بیابانها پناه می برند تشنه و گرسنه از ترس و وحشت دشمن به خود می لرزیدند . طبق روایات بی بی مکرمه بر اثر ترس از دشمن از طریق دیلم به کوه ها و بیابانهای این سمت حرکت می نماید و دشمن هم در تعقیب آنها بوده بی بی همچنان در بیابانهای بی آب و علف سرگردان بوده و دشمن از هر سو در جستجوی آنها بوده تا انان را به قتل برسانند . بی بی مکرمه سرگردان و متوحش و تنها از بیکسی خود ناله و زاری می کرد . راوی می گوید بی بی نفیسه در بیابانها و تپه ها بیکس به راه خود ادامه میداد که ناگهان دشمنان به بی بی رسیدند و او را محاصره کردند. دختری جوان آنهم دختر امام چه کند در این حال دست به سوی آسمان برد و دعا کرد و در حالی که به خود می لرزید می فرمود : اغثنی یا غیاث المستغیسین یا جار المستجیرین یا امان الخائفین یا ملجاءالهاربین ارحمنی بر حمتک یا ارحم الراحمین بحق آبائی المیامین خلصنی من البلاء العظیم. صاحب حدیث می گوید در این هنگام به امر الهی کوه نعره کشید دو تکه شد و شکاف برداشت و بی بی وارد غار شد و شکاف در پشت سرش به هم آمد . در این موقع دشمنان که به محل رسیدند ملاحظه کردند که آن حضرت ناپدید شده وپس از جستجو متوجه گردیدند که بی بی به داخل غار رفته و هیچ راهی نداردذ جز یک روزنه که در ان نور می درخشد خسته وناراحت و عصبانی از اینکه تا اینجا او را تعقیب کرده اند و از دستشان رفته چه باید بکنند پس از مشورت تصمیم گرفتند که آنجا را به آتش بکشند. اول انجا را علامت گذاشتند بعد بیل و کلنگ آوردند تا انجا را بشکافند . چهل شبانه روز آنجا را کندند ولی نتیجه نگرفتند ناچار آتش افروختند و آنجا را به آتش کشیدند و حالت بی بی شد حالت حضرت زینب در عصر عاشورا که خیمه ها را آتش زدند . دشمنان وقتی که انجا را اتش زدند هلهله و شادی می کردند به این تصور که یا او را می سوزانند و یا مجبور به خروج می کنند و دستگیر می نمایند ولی مایوس شدند و سرافکنده و شرمسار انجا را ترک نمودند هذا بنت الامام موسی بن جعفر (ع) فما اشبه هذا الیوم بیوم عاشورا بارض الطف و ما اشبه هده العلویه بزینب بنت امیرالمومنین . و حال بی بی مثل حال حضرت زینب در روز عاشورا شد. اما بی بی مکرمه در تنهائی خود نشسته بر غریبی و بیکسی خویش گریه می کرد و خداوند او را اینچنین از دست دشمن نجات داد و در آنجا چشمه اب گوارائی مانند آب زمزم جاری نمود که تاکنون از پشت حرم جاری است و در حال حاضر هم اهالی ده خلیفه ها از آن استفاده می کنند . راوی می گوید ان بانوی مکرمه تنها در میان کوه باقی ماند و هیچکس به او دسترسی نداشت و مرتباگ به درگاه خداوند راز و نیاز می کرد . ندا می داد کجایند اهل بیت من کجایند عشیره من کجایند برادران من چه می دانند که من اینک تنها و بیکس در میان کوه نشسته ام. راوی می گوید ان بانوی بزرگوار تنها در میان کوه باقی مانده بود و کسی به او دسترسی نداشت تا اینکه مدتی نچندان دور حکومت بنی عباس سرنگون گردید و این ماجرا بر زبانها افتاد که یکی از نوادگان پیامبر اکرم (ص) داخل کوه شده و از کرم و معجزات الهی از کوه خارج نشده . مردم با شنیدن این خبر دسته دسته به آن کوه می آمدند و از آن تبرک می جستند . در این میان فرد مومنی که در بندر دیلم اقامت داشت و صاحب اولاد نمی شد روزی به همسرش گفت بیا ما هم کنار آن کوه برویم و از خدا بخواهیم به برکت دختر رسول الله بر ما منت نهد و ما را صاحب اولاد گرداند باشد که نسل ما منقطع نگردد . چون این بانوی مکرمه از قدر و مرتبه بالائی در نزد خداوند برخوردار است و به همین خاطر نیز کوه برایش شکافته شد و نور از آن می درخشد پس بی تردید این با نو نزد خداوند عزیز و ارجمند است . از خدا می خواهیم به حق مقامی که این بی بی نزد او دارد مراد ما را حاصل کند وما را ناامید برنگرداند. همسرش گفت با کمال میل می پذیرم. پس همراه شوهرشس به آن کوه که محل اختفای بی بی بود رفتند . آن زن کنار روزنه که نور از آن به بیرون می تابید ایستاد و به بی بی توسل جست ومقام و مرتبه رفیعی که آن حضرت نزد خداوند داشت سبب گردید که پروردگار کریم فرزندی به آن خانواده عطا فرماید که موجب روشنی دیدگانشان شود. چندی از مراجعت آن زن به دیار خود نگذشت که باردار شد و آنگاله که مدت معین حمل را گذراند پسری به دنیا آورد که به ستاره ای درخشان مانند بود . این فرزند در کنف توجه والدینش می زیست تا روزی آن مرد به همسرش گفت اینک که به مراد خود رسیده ایم شایسته است که نذر خویش را نسبت به دختر امام موسی بن جعفر (ع)اداء کنیم که این بر ما واجب است . زن گفت هر آنچه صلاح می دانی عمل کن . تعدادی گوسفندبا خود برگرفتند و همراه قوم و عشیره خویش رهسپار آن کوه گشتند تا نذرشان را ادائ نمایند وقتی که به آنجا رسیدند از بابت نعمتی که خداوند به برکت دختر امام موسی کاظم(ع)نصیب آنها گردانیده بود به سرور و شادمانی گرد هم نشستند . روز سوم ناگهان متوجه شدند صاحب نذر یعنی آن پسر در میان آنها نیست و معلوم نیست به کجا رفته است. این ماجرا بر پدر و مادر او گران آمد بنای گریه و زلری نهادند و بر سر و صورت خود میزدند شادی آنها مبدل به ماتم شد . پدر از همه خواست تا به جستجوی او برخیزند و آنها به جستجو پرداختند و تا می توانستند در میان کوه و دره در پی او گشتند اما چیزی عایدشان نشد و نومیدانه بی انکه خبری از او به دست آورند بازگشتند و همه ناامید بار مراجعت بر بستند تا به دیار خویش باز گردند . هنگام اذان مغرب بود که دیدنمد آن پسر از پشت سر آنها شتابان می آید و صدا می زطند : مادر پدر بایستید بایستید. با دیدن این صحنه همه شادمان وخوشحال به طرف او شتافتند پدر و مادر فرزند خویش را در آغوش فشرده و غرق در بوسه نمودند و از اوپرسیدند کجا رفته بودی و چه کردی؟ گفت گوش کنید تا به شما بگویم من سر بدره ها و کوه ها نهادم همین طور که اطرافم را نظاره می کردم و می رفتم دیدم درنده ای وحشی از میان کوه پدیدار شد و راه را بر من بست و قصد حمله به من داشتن من نیز برای نجات از او به این سو و ان سو می دویدم و فریاد می کشیدم آن حیوان درنده در پی من دهان باز کرده بود تا به من حمله ور شود که یکمرتبه متوجه شدم زنی چون حوریه بهشتی از روزنه کوه به در آمد مرا در برگرفت و با خود به درون کوه برد درون کوه نزد او درختان و جویبارها و میوه های فراوان و شاخسارهای آویزان یافتم . او در کمال ناز و نعمت به سر می برد اما بر چهره او آثار افسردگی و اندوه هویدا بود . او تا کنون که نزد شما می آیم از من نگهداری می کرد و چون فهمید که شمابارسفر بسته اید تا برگردید مرا نزد شما فرستاد و این کیسه درون خورجین را به من داد آنها کیسه را گشودند و دیدند درون ان انواع جواهرات طلاو نقره است و در پای آن پسر بچه نیز خلخالی و بر گردنش طوقی از یاقوت سرخ بسته بود و همچنین بر اوجامه ای نیکو پوشانده بود و شمشیری نقره فام در دست داشت . والدین آن پسر وقتی آن همه هدیه را دیدند بسیار مسرور و شادمان شدند و او را موجب خیر و برکت خود دانستند و از این بابت خدا را سپاس گفتند. این ماجرا و این کرامات بیب بی ورد زبانها گشت شیعیان از آن روز به بعد به هر رنج و سختی دچار می شوند به این بی بی مکرمه متوسل می گردند و بی بی نیز دعای انان را به اذن خداوند اجابت می نماید و هیچکس را دست خالی باز نمی گرداند وحاجت هر که را به او متوسل شود برآورده می کند چرا که او مقام و مرتبه ارجمندی نزد خداوند دارد مردم از هر شهر و دیار دور و نزدیک رهسپار مرقد او می شوند و از خداوند برکات این بی بی را طلب می کنند و بی بی معظمه خواسته ایشان را اجابت می نماید. آری این بی بی حکیمه خاتون دخت گرامی باب الحوائج امام موسی بن جعفر (ع) است که شرح حال او از شیعیان مدینه منوره و مکه معظمه که به زیارتش آمده بودند به زبان عربی به دست ما رسید و اینجانب آن را به دانشگاه عربی قم فرستادم و پس از ترجمه به محضر زوار محترم تقدیم گردید . انشاء الله زیارت همه شمامقبول ذات احدیت قرارگیرد.
آنقدر کار بر بنی هاشم سخت شد که اکثرانهااز ترس به کوه ها و بیابانها فرار می کردند و حتی می ترسیدند نام خود را بگویند حکومت دستور داده بود که در شهرها و دهات و جاده ها و بیابانها آنها را تعقیب نمایند و حتی آمده که آنها را زنده به گور می کردند یا می سوزاندند. چون بنی هاشم ذریه فاطمه زهراء(ع) آنقدر در مردم نفوذ کلام داشتند که حدی نداشت و دشمن که از این لحاظ خیلی وحشت داشت جز از بین بردن انها راهی نمی دید . مطلب را خلاصه کرده به شرح حال بی بی (ع) می پردازیم.
در این جزوه آمده بی بی نفیسه دختر باب الحوائج امام موسی کاظم (ع) به اتفاق برادران و خواهران احمد بن موسی (شاه چراغ) فضل و حسین و حیدر و خواهران :حکیمه و زبیده و خدیجه و عده ای زیاد از نوادگان از طریق خوزستان وارد استان فارس شده ودر انجا جنگ بر پا می شود و عده ای به شهادت می رسند و بقیه در کوشک دشت (بهبهان) و اطراف پراکنده می شوند ودر آنجا عده ای به شهادت رسیده و بقیه به کوه ها پناه می برند . حضرت بی بی حکیمه در این شرایط سخت و دشوار متوجه می شوند که عده ای از جوانها کشته شده اند دستور داده می شود زن ها به کوه ها و بیابانها ببرند و زن ها هم از وحشت و ترس از اینکه دشمن به خانه ه شان حمله نماید به کوه ها و بیابانها پناه می برند تشنه و گرسنه از ترس و وحشت دشمن به خود می لرزیدند . طبق روایات بی بی مکرمه بر اثر ترس از دشمن از طریق دیلم به کوه ها و بیابانهای این سمت حرکت می نماید و دشمن هم در تعقیب آنها بوده بی بی همچنان در بیابانهای بی آب و علف سرگردان بوده و دشمن از هر سو در جستجوی آنها بوده تا انان را به قتل برسانند . بی بی مکرمه سرگردان و متوحش و تنها از بیکسی خود ناله و زاری می کرد . راوی می گوید بی بی نفیسه در بیابانها و تپه ها بیکس به راه خود ادامه میداد که ناگهان دشمنان به بی بی رسیدند و او را محاصره کردند. دختری جوان آنهم دختر امام چه کند در این حال دست به سوی آسمان برد و دعا کرد و در حالی که به خود می لرزید می فرمود : اغثنی یا غیاث المستغیسین یا جار المستجیرین یا امان الخائفین یا ملجاءالهاربین ارحمنی بر حمتک یا ارحم الراحمین بحق آبائی المیامین خلصنی من البلاء العظیم. صاحب حدیث می گوید در این هنگام به امر الهی کوه نعره کشید دو تکه شد و شکاف برداشت و بی بی وارد غار شد و شکاف در پشت سرش به هم آمد . در این موقع دشمنان که به محل رسیدند ملاحظه کردند که آن حضرت ناپدید شده وپس از جستجو متوجه گردیدند که بی بی به داخل غار رفته و هیچ راهی نداردذ جز یک روزنه که در ان نور می درخشد خسته وناراحت و عصبانی از اینکه تا اینجا او را تعقیب کرده اند و از دستشان رفته چه باید بکنند پس از مشورت تصمیم گرفتند که آنجا را به آتش بکشند. اول انجا را علامت گذاشتند بعد بیل و کلنگ آوردند تا انجا را بشکافند . چهل شبانه روز آنجا را کندند ولی نتیجه نگرفتند ناچار آتش افروختند و آنجا را به آتش کشیدند و حالت بی بی شد حالت حضرت زینب در عصر عاشورا که خیمه ها را آتش زدند . دشمنان وقتی که انجا را اتش زدند هلهله و شادی می کردند به این تصور که یا او را می سوزانند و یا مجبور به خروج می کنند و دستگیر می نمایند ولی مایوس شدند و سرافکنده و شرمسار انجا را ترک نمودند هذا بنت الامام موسی بن جعفر (ع) فما اشبه هذا الیوم بیوم عاشورا بارض الطف و ما اشبه هده العلویه بزینب بنت امیرالمومنین . و حال بی بی مثل حال حضرت زینب در روز عاشورا شد. اما بی بی مکرمه در تنهائی خود نشسته بر غریبی و بیکسی خویش گریه می کرد و خداوند او را اینچنین از دست دشمن نجات داد و در آنجا چشمه اب گوارائی مانند آب زمزم جاری نمود که تاکنون از پشت حرم جاری است و در حال حاضر هم اهالی ده خلیفه ها از آن استفاده می کنند . راوی می گوید ان بانوی مکرمه تنها در میان کوه باقی ماند و هیچکس به او دسترسی نداشت و مرتباگ به درگاه خداوند راز و نیاز می کرد . ندا می داد کجایند اهل بیت من کجایند عشیره من کجایند برادران من چه می دانند که من اینک تنها و بیکس در میان کوه نشسته ام. راوی می گوید ان بانوی بزرگوار تنها در میان کوه باقی مانده بود و کسی به او دسترسی نداشت تا اینکه مدتی نچندان دور حکومت بنی عباس سرنگون گردید و این ماجرا بر زبانها افتاد که یکی از نوادگان پیامبر اکرم (ص) داخل کوه شده و از کرم و معجزات الهی از کوه خارج نشده . مردم با شنیدن این خبر دسته دسته به آن کوه می آمدند و از آن تبرک می جستند . در این میان فرد مومنی که در بندر دیلم اقامت داشت و صاحب اولاد نمی شد روزی به همسرش گفت بیا ما هم کنار آن کوه برویم و از خدا بخواهیم به برکت دختر رسول الله بر ما منت نهد و ما را صاحب اولاد گرداند باشد که نسل ما منقطع نگردد . چون این بانوی مکرمه از قدر و مرتبه بالائی در نزد خداوند برخوردار است و به همین خاطر نیز کوه برایش شکافته شد و نور از آن می درخشد پس بی تردید این با نو نزد خداوند عزیز و ارجمند است . از خدا می خواهیم به حق مقامی که این بی بی نزد او دارد مراد ما را حاصل کند وما را ناامید برنگرداند. همسرش گفت با کمال میل می پذیرم. پس همراه شوهرشس به آن کوه که محل اختفای بی بی بود رفتند . آن زن کنار روزنه که نور از آن به بیرون می تابید ایستاد و به بی بی توسل جست ومقام و مرتبه رفیعی که آن حضرت نزد خداوند داشت سبب گردید که پروردگار کریم فرزندی به آن خانواده عطا فرماید که موجب روشنی دیدگانشان شود. چندی از مراجعت آن زن به دیار خود نگذشت که باردار شد و آنگاله که مدت معین حمل را گذراند پسری به دنیا آورد که به ستاره ای درخشان مانند بود . این فرزند در کنف توجه والدینش می زیست تا روزی آن مرد به همسرش گفت اینک که به مراد خود رسیده ایم شایسته است که نذر خویش را نسبت به دختر امام موسی بن جعفر (ع)اداء کنیم که این بر ما واجب است . زن گفت هر آنچه صلاح می دانی عمل کن . تعدادی گوسفندبا خود برگرفتند و همراه قوم و عشیره خویش رهسپار آن کوه گشتند تا نذرشان را ادائ نمایند وقتی که به آنجا رسیدند از بابت نعمتی که خداوند به برکت دختر امام موسی کاظم(ع)نصیب آنها گردانیده بود به سرور و شادمانی گرد هم نشستند . روز سوم ناگهان متوجه شدند صاحب نذر یعنی آن پسر در میان آنها نیست و معلوم نیست به کجا رفته است. این ماجرا بر پدر و مادر او گران آمد بنای گریه و زلری نهادند و بر سر و صورت خود میزدند شادی آنها مبدل به ماتم شد . پدر از همه خواست تا به جستجوی او برخیزند و آنها به جستجو پرداختند و تا می توانستند در میان کوه و دره در پی او گشتند اما چیزی عایدشان نشد و نومیدانه بی انکه خبری از او به دست آورند بازگشتند و همه ناامید بار مراجعت بر بستند تا به دیار خویش باز گردند . هنگام اذان مغرب بود که دیدنمد آن پسر از پشت سر آنها شتابان می آید و صدا می زطند : مادر پدر بایستید بایستید. با دیدن این صحنه همه شادمان وخوشحال به طرف او شتافتند پدر و مادر فرزند خویش را در آغوش فشرده و غرق در بوسه نمودند و از اوپرسیدند کجا رفته بودی و چه کردی؟ گفت گوش کنید تا به شما بگویم من سر بدره ها و کوه ها نهادم همین طور که اطرافم را نظاره می کردم و می رفتم دیدم درنده ای وحشی از میان کوه پدیدار شد و راه را بر من بست و قصد حمله به من داشتن من نیز برای نجات از او به این سو و ان سو می دویدم و فریاد می کشیدم آن حیوان درنده در پی من دهان باز کرده بود تا به من حمله ور شود که یکمرتبه متوجه شدم زنی چون حوریه بهشتی از روزنه کوه به در آمد مرا در برگرفت و با خود به درون کوه برد درون کوه نزد او درختان و جویبارها و میوه های فراوان و شاخسارهای آویزان یافتم . او در کمال ناز و نعمت به سر می برد اما بر چهره او آثار افسردگی و اندوه هویدا بود . او تا کنون که نزد شما می آیم از من نگهداری می کرد و چون فهمید که شمابارسفر بسته اید تا برگردید مرا نزد شما فرستاد و این کیسه درون خورجین را به من داد آنها کیسه را گشودند و دیدند درون ان انواع جواهرات طلاو نقره است و در پای آن پسر بچه نیز خلخالی و بر گردنش طوقی از یاقوت سرخ بسته بود و همچنین بر اوجامه ای نیکو پوشانده بود و شمشیری نقره فام در دست داشت . والدین آن پسر وقتی آن همه هدیه را دیدند بسیار مسرور و شادمان شدند و او را موجب خیر و برکت خود دانستند و از این بابت خدا را سپاس گفتند. این ماجرا و این کرامات بیب بی ورد زبانها گشت شیعیان از آن روز به بعد به هر رنج و سختی دچار می شوند به این بی بی مکرمه متوسل می گردند و بی بی نیز دعای انان را به اذن خداوند اجابت می نماید و هیچکس را دست خالی باز نمی گرداند وحاجت هر که را به او متوسل شود برآورده می کند چرا که او مقام و مرتبه ارجمندی نزد خداوند دارد مردم از هر شهر و دیار دور و نزدیک رهسپار مرقد او می شوند و از خداوند برکات این بی بی را طلب می کنند و بی بی معظمه خواسته ایشان را اجابت می نماید. آری این بی بی حکیمه خاتون دخت گرامی باب الحوائج امام موسی بن جعفر (ع) است که شرح حال او از شیعیان مدینه منوره و مکه معظمه که به زیارتش آمده بودند به زبان عربی به دست ما رسید و اینجانب آن را به دانشگاه عربی قم فرستادم و پس از ترجمه به محضر زوار محترم تقدیم گردید . انشاء الله زیارت همه شمامقبول ذات احدیت قرارگیرد.