shirin71
09-26-2011, 12:00 AM
حجت الاسلام والمسلمین قرائتی در جلسات درسهایی از قرآن که شب گذشته از سوی صدا و سیما پخش شد درباره "علم، جهاد، و عبادت" سخن گفت و به آیات قرآنی که مربوط به این مباحث است اشاره و آنها را تفسیر نمود. آنچه در ادامه میخوانید گزیدهای از این سخنان است:
این دانشگاهها و توسعه دانشگاهها كه هی روز به روز هم بیشتر میشود این را خروجیاش را هم نگاه كنید. خروجیاش چیست؟ حوزه هم همینطور است. حوزه هم باید خروجیاش را نگاه كند. اگر بیشترین اسلامشناس در قم است، باید بیشترین بچهها بچههای قمی باشند. اگر قدیمیترین حوزهها حوزه علمیه نجف است باید جوانهای نجف از همه جوانهای عراق یك سر و كله بهتر باشند. اگر دیدیم حوزه علمیه نجف است اما بچههای نجف بهتر از جاهای دیگر نیستند.
بچههای ما مثل بچههای شهرهای دیگر هستند. اگر دیدیم باید تجدید نظر كنیم. چه حوزه، چه دانشگاه. با كسی هم رودروایسی نداریم. اگر دانشمندی مثلاً بنده طلبه هستم. اگر من در خانه طوری عمل كردم كه دختر من زن آخوند نشد، خواستگار برای دخترم میآید، میگوید: اگر آخوند است من قبول نمیكنم. پیداست من آخوند شكستخوردهای هستم. یعنی یك آخوندی نبودم كه رفتار من دختر مرا به آخوند خوشبین كند. استاد دانشگاه باید یك طور باشد، معلم باید یك طور باشد. فامیلها باید یك طوری باشد كه هركس باسوادتر است به او عشق بورزند. نه بگویند مدركش بالا است. خوب مدركش بالا است. چند دفعه خانه شما سركشی كرده است. چند تا عیادت كرده است؟ چند تا احوالپرسی كرده است. مردم خیلی كار به علم ندارند، كار به عمل دارند.
علم همراه اخلاق
من یك خاطره هست فكر میكنم گفته باشم ولی حالا باز هم میگویم. اگر نگفتم كه دفعه اول باشد اگر هم گفتم دو بار بشنوید. چهار سال برای جوانها كلاسداری مجانی داشتم. مجانی به معنای واقعی، یك ریال در آن پول نبود. از قم در آن شهر میرفتم سخنرانی میكردم. یك روز شاگردان ما رفتند دیدن یك آقایی و برگشتند، گفتند: آقا او است. یعنی چه؟ یعنی تو آقا نیستی. گفتیم: خوب حالا بنده هم ایشان را قبول دارم. اما شما در یك ربع چه دیدید؟ من چهار سال است معلم هستم. یك ربع شما ملاقات كردید. گفتند: ما دیدن آقا رفتیم، آقا بیرون رفت و برگشت نفهمیدیم چه كار داشت. وقتی آمدیم كفشهایمان را بپوشیم دیدیم آقا وقتی بیرون رفت برای این بیرون رفت. دیده پشت در آفتاب است، آفتاب هم داغ است، آفتاب داغ به كفشها میتابد ما وقتی برگردیم كف پای ما میسوزد. رفته یك گونی تر كرده و روی كفش ما انداخته كه آفتاب به كفش ما نتابد. ما چهار سال كلاسداری كردیم او هم یك گونی تر كرد. گونی تر او چهار سال ما را مالید و رفت. (خنده حضار)
الآن مردم مشكل علم ندارند، مشكل برخورد دارند. اول مهر است. باید بگوییم انشاءالله همه حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش و همه برای خدا درس بخوانیم. دنیا واقعاً چیزی نیست. میخواهید نرخ دنیا را هم برایتان بگویم. البته حالا در استخدام بسته است، حالا اگر یكبار درش باز شد، شما سی سال استخدام میشوید، بیست سال هم بازنشسته پنجاه سال، پنجاه تا دوازده ماه ششصد ماه میشود. ششصد تا صد هزار تومان پسانداز كنی كه به حضرت عباس نمیشود، ششصد تا صد هزار تومان شصت میلیون میشود. شصت میلیون پول یك خانه است. چه دادی؟ 50 سال. چه گرفتی؟ یك خانه.
حیف نیست این كه خودمان را به یك خانه بفروشیم؟ من نمیگویم خانه نخرید. میگویم: نیت شما خانه نباشد. اما انسان بدون مسكن كه نمیشود. نیت شما، شما الآن اینجا از اكسیژن استفاده میكنید اما هیچكدام نیتتان اكسیژن نیست. بنده اینجا آمدم آب خوردم. البته ماه رمضان كه نیست. یكوقت تلویزیون ماه رمضان نشان میدهد، میگویند: شیخ آب خورد. ماه رمضان كه نیست. من آب خوردم اما برای آب اینجا نیامدم. نیت شما دنیا نباشد، اما برای دنیا هم باید تلاش كرد كه از دنیا عقب نمانیم. این شاخه اول بحث ما به مناسبت اول مهر بود. صلواتی ختم كنید. (صلوات حضار)
جایگاه مجاهدان و رزمندگان در راه خدا
در قرآن یك آیه داریم میگوید: بیست بر دویست پیروز است. وقتی گفتند: آمریكا بیست میلیون، ببخشید دویست میلیون جمعیت دارد، جمهوری اسلامی هم تصمیم گرفت به رهبری امام (ره) بگوید: خوب آمریكا دویست میلیون جمعیت دارد، ما هم یك لشگر بیست میلیونی درست میكنیم. بسیج بیست میلیونی. و قرآن یك آیه دارد میگوید: بیست بر دویست پیروز است. این آیه قرآن است. بیست بر دویست پیروز است. آیهاش این است. «عِشْرُونَ صابِرُونَ»، «عشرون» یعنی بیست تا، «صابرون» یعنی مقاوم. «عِشْرُونَ صابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ» (انفال/65) «مِائَتَینِ» یعنی دویست تا. بیست بر دویست پیروز است آیه قرآن است. «عِشْرُونَ صابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ» چقدر خوب است بچههای ایران این كلمات را حفظ كنند. بیست بر دویست پیروز است. آیه قرآن است. «عِشْرُونَ صابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ». «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثیرَة» (بقره/249) جنگ لبنان نشان داد، جنگ سی و سه روز، بیست بر دویست پیروز است. نشان داد قذافی را، نشان داد مبارك را، دیگران را هم نشان خواهد داد. در طول تاریخ!
قرآن میگوید: باطل كف است. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً» (رعد/17) كف بالا نشین است ولی تمام میشود. خودش را نشان میدهد ولی تمام میشود. آنچه ماندگار است آب است. باطل كف است، باطل جولانی دارد، ولی حقیقت ندارد. باطل خواب است. باطل حباب است. باطل رفتنی است. «إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» (اسراء/81) «كان» این «كان» بار دارد. نمیگوید:«إِنَّ الْباطِلَ زَهُوقاً». «إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»! این «كان» یعنی سنت خداست. باطل رفتنی است. میشود انسان با دروغ چهار تا قلم تجارت كند، با كلك، یك پستی بگیرد، اما بالاخره دیر یا زود قصه لو میرود. ریش مصنوعی میشود گذاشت ولی دو تا عطسه كنی پایین میافتد.
یك قصهای من میترسم گفته باشم. حالا چه اشكالی دارد؟ این هم احتمال میدهم گفته باشم. مگر حالا یك چیزی را گفتیم همه مردم هستند؟ یك چیزی را خواسته باشی همه مردم ایران بشنوند باید سی، چهل بار بگویی هر دفعه یك عده میشنوند.
ناصرالدین شاه ماه رمضان یك افطاری به علمای تهران میداد، علما گفتند: امسال افطاری نمیرویم. دربار نمیخواست این قصه را به ناصرالدین شاه برساند. شب افطاری علما كه شد، گفتند: چند تا طلبه مصنوعی درست كنیم. چند تا جوان را گرفتند و عمامه سرش گذاشتند، و دنبال یك آیتالله مصنوعی میگشتند. سرچشمه تهران یك خربزه فروش بود یك قیافه خیلی قشنگی داشت. گفتند: این را برای آیتاللهی ببریم. گفتند: درآمدت چقدر است؟ گفتند: دو برابر به تو میدهیم، یك شب بیا افطار فقط لباس را ما به تو میپوشانیم. یك لباسی به این آقای خربزه فروش نشاندند و یك افطاری و گفتند آقا الحمدلله امشب علما افطار كردند. گفت: نه علما بایستند كارشان دارم. گفتند: آقا اینها همه منبر دارند. مسجد دارند، بگذارید بروند. گفت: نه! یك دقیقه صبر كنند. ناصرالدین شاه آمد قیافهها را دید. نشست خربزه بخورد. گفت: آقایان ببخشید دربار نتوانستند خربزه شیرین برای شما تهیه كنند، من معذرت میخواهم. خربزهها بیمزه است. یك مرتبه این آیتالله گفت: دكان خودم میآمدند! ببین وقتی خربزه فروش را آیتالله كردی، لو میرود.
برنا
این دانشگاهها و توسعه دانشگاهها كه هی روز به روز هم بیشتر میشود این را خروجیاش را هم نگاه كنید. خروجیاش چیست؟ حوزه هم همینطور است. حوزه هم باید خروجیاش را نگاه كند. اگر بیشترین اسلامشناس در قم است، باید بیشترین بچهها بچههای قمی باشند. اگر قدیمیترین حوزهها حوزه علمیه نجف است باید جوانهای نجف از همه جوانهای عراق یك سر و كله بهتر باشند. اگر دیدیم حوزه علمیه نجف است اما بچههای نجف بهتر از جاهای دیگر نیستند.
بچههای ما مثل بچههای شهرهای دیگر هستند. اگر دیدیم باید تجدید نظر كنیم. چه حوزه، چه دانشگاه. با كسی هم رودروایسی نداریم. اگر دانشمندی مثلاً بنده طلبه هستم. اگر من در خانه طوری عمل كردم كه دختر من زن آخوند نشد، خواستگار برای دخترم میآید، میگوید: اگر آخوند است من قبول نمیكنم. پیداست من آخوند شكستخوردهای هستم. یعنی یك آخوندی نبودم كه رفتار من دختر مرا به آخوند خوشبین كند. استاد دانشگاه باید یك طور باشد، معلم باید یك طور باشد. فامیلها باید یك طوری باشد كه هركس باسوادتر است به او عشق بورزند. نه بگویند مدركش بالا است. خوب مدركش بالا است. چند دفعه خانه شما سركشی كرده است. چند تا عیادت كرده است؟ چند تا احوالپرسی كرده است. مردم خیلی كار به علم ندارند، كار به عمل دارند.
علم همراه اخلاق
من یك خاطره هست فكر میكنم گفته باشم ولی حالا باز هم میگویم. اگر نگفتم كه دفعه اول باشد اگر هم گفتم دو بار بشنوید. چهار سال برای جوانها كلاسداری مجانی داشتم. مجانی به معنای واقعی، یك ریال در آن پول نبود. از قم در آن شهر میرفتم سخنرانی میكردم. یك روز شاگردان ما رفتند دیدن یك آقایی و برگشتند، گفتند: آقا او است. یعنی چه؟ یعنی تو آقا نیستی. گفتیم: خوب حالا بنده هم ایشان را قبول دارم. اما شما در یك ربع چه دیدید؟ من چهار سال است معلم هستم. یك ربع شما ملاقات كردید. گفتند: ما دیدن آقا رفتیم، آقا بیرون رفت و برگشت نفهمیدیم چه كار داشت. وقتی آمدیم كفشهایمان را بپوشیم دیدیم آقا وقتی بیرون رفت برای این بیرون رفت. دیده پشت در آفتاب است، آفتاب هم داغ است، آفتاب داغ به كفشها میتابد ما وقتی برگردیم كف پای ما میسوزد. رفته یك گونی تر كرده و روی كفش ما انداخته كه آفتاب به كفش ما نتابد. ما چهار سال كلاسداری كردیم او هم یك گونی تر كرد. گونی تر او چهار سال ما را مالید و رفت. (خنده حضار)
الآن مردم مشكل علم ندارند، مشكل برخورد دارند. اول مهر است. باید بگوییم انشاءالله همه حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش و همه برای خدا درس بخوانیم. دنیا واقعاً چیزی نیست. میخواهید نرخ دنیا را هم برایتان بگویم. البته حالا در استخدام بسته است، حالا اگر یكبار درش باز شد، شما سی سال استخدام میشوید، بیست سال هم بازنشسته پنجاه سال، پنجاه تا دوازده ماه ششصد ماه میشود. ششصد تا صد هزار تومان پسانداز كنی كه به حضرت عباس نمیشود، ششصد تا صد هزار تومان شصت میلیون میشود. شصت میلیون پول یك خانه است. چه دادی؟ 50 سال. چه گرفتی؟ یك خانه.
حیف نیست این كه خودمان را به یك خانه بفروشیم؟ من نمیگویم خانه نخرید. میگویم: نیت شما خانه نباشد. اما انسان بدون مسكن كه نمیشود. نیت شما، شما الآن اینجا از اكسیژن استفاده میكنید اما هیچكدام نیتتان اكسیژن نیست. بنده اینجا آمدم آب خوردم. البته ماه رمضان كه نیست. یكوقت تلویزیون ماه رمضان نشان میدهد، میگویند: شیخ آب خورد. ماه رمضان كه نیست. من آب خوردم اما برای آب اینجا نیامدم. نیت شما دنیا نباشد، اما برای دنیا هم باید تلاش كرد كه از دنیا عقب نمانیم. این شاخه اول بحث ما به مناسبت اول مهر بود. صلواتی ختم كنید. (صلوات حضار)
جایگاه مجاهدان و رزمندگان در راه خدا
در قرآن یك آیه داریم میگوید: بیست بر دویست پیروز است. وقتی گفتند: آمریكا بیست میلیون، ببخشید دویست میلیون جمعیت دارد، جمهوری اسلامی هم تصمیم گرفت به رهبری امام (ره) بگوید: خوب آمریكا دویست میلیون جمعیت دارد، ما هم یك لشگر بیست میلیونی درست میكنیم. بسیج بیست میلیونی. و قرآن یك آیه دارد میگوید: بیست بر دویست پیروز است. این آیه قرآن است. بیست بر دویست پیروز است. آیهاش این است. «عِشْرُونَ صابِرُونَ»، «عشرون» یعنی بیست تا، «صابرون» یعنی مقاوم. «عِشْرُونَ صابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ» (انفال/65) «مِائَتَینِ» یعنی دویست تا. بیست بر دویست پیروز است آیه قرآن است. «عِشْرُونَ صابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ» چقدر خوب است بچههای ایران این كلمات را حفظ كنند. بیست بر دویست پیروز است. آیه قرآن است. «عِشْرُونَ صابِرُونَ یغْلِبُوا مِائَتَینِ». «كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثیرَة» (بقره/249) جنگ لبنان نشان داد، جنگ سی و سه روز، بیست بر دویست پیروز است. نشان داد قذافی را، نشان داد مبارك را، دیگران را هم نشان خواهد داد. در طول تاریخ!
قرآن میگوید: باطل كف است. «فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیذْهَبُ جُفاءً» (رعد/17) كف بالا نشین است ولی تمام میشود. خودش را نشان میدهد ولی تمام میشود. آنچه ماندگار است آب است. باطل كف است، باطل جولانی دارد، ولی حقیقت ندارد. باطل خواب است. باطل حباب است. باطل رفتنی است. «إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً» (اسراء/81) «كان» این «كان» بار دارد. نمیگوید:«إِنَّ الْباطِلَ زَهُوقاً». «إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً»! این «كان» یعنی سنت خداست. باطل رفتنی است. میشود انسان با دروغ چهار تا قلم تجارت كند، با كلك، یك پستی بگیرد، اما بالاخره دیر یا زود قصه لو میرود. ریش مصنوعی میشود گذاشت ولی دو تا عطسه كنی پایین میافتد.
یك قصهای من میترسم گفته باشم. حالا چه اشكالی دارد؟ این هم احتمال میدهم گفته باشم. مگر حالا یك چیزی را گفتیم همه مردم هستند؟ یك چیزی را خواسته باشی همه مردم ایران بشنوند باید سی، چهل بار بگویی هر دفعه یك عده میشنوند.
ناصرالدین شاه ماه رمضان یك افطاری به علمای تهران میداد، علما گفتند: امسال افطاری نمیرویم. دربار نمیخواست این قصه را به ناصرالدین شاه برساند. شب افطاری علما كه شد، گفتند: چند تا طلبه مصنوعی درست كنیم. چند تا جوان را گرفتند و عمامه سرش گذاشتند، و دنبال یك آیتالله مصنوعی میگشتند. سرچشمه تهران یك خربزه فروش بود یك قیافه خیلی قشنگی داشت. گفتند: این را برای آیتاللهی ببریم. گفتند: درآمدت چقدر است؟ گفتند: دو برابر به تو میدهیم، یك شب بیا افطار فقط لباس را ما به تو میپوشانیم. یك لباسی به این آقای خربزه فروش نشاندند و یك افطاری و گفتند آقا الحمدلله امشب علما افطار كردند. گفت: نه علما بایستند كارشان دارم. گفتند: آقا اینها همه منبر دارند. مسجد دارند، بگذارید بروند. گفت: نه! یك دقیقه صبر كنند. ناصرالدین شاه آمد قیافهها را دید. نشست خربزه بخورد. گفت: آقایان ببخشید دربار نتوانستند خربزه شیرین برای شما تهیه كنند، من معذرت میخواهم. خربزهها بیمزه است. یك مرتبه این آیتالله گفت: دكان خودم میآمدند! ببین وقتی خربزه فروش را آیتالله كردی، لو میرود.
برنا