توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اميرالمؤمنین علیه السلام به روایت اصول کافی
sorna
09-24-2011, 07:37 PM
بَابُ مَوْلِدِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ
باب زندگانى اميرالمؤ منين صلوات الله عليه:
وُلِدَ أَمـِيـرُ الْمـُؤْمـِنـِيـنَ (ع) بـَعـْدَ عـَامِ الْفـِيـلِ بـِثَلَاثِينَ سَنَةً وَ قُتِلَ (ع) فِى شَهْرِ رَمَضَانَ لِتـِسـْعٍ بـَقـِيـنَ مِنْهُ لَيْلَةَ الْأَحَدِ سَنَةَ أَرْبَعِينَ مِنَ الْهِجْرَةِ وَ هُوَ ابْنُ ثَلَاثٍ وَ سِتِّينَ سَنَةً بـَقـِيَ بـَعْدَ قَبْضِ النَّبِيِّ (ص) ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ أُمُّهُ فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ وَ هُوَ أَوَّلُ هَاشِمِيٍّ وَلَدَهُ هَاشِمٌ مَرَّتَيْنِ
امـيـر المـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام سـى سـال بـعـد از عـام الفـيـل مـتـولد شـد شـب يـكـشـنـبـه 21 مـاه رمـضـان سـال چهل هجرى كشته شد و 63 سال عمرش بود، بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله 30 سـال زنـده بـود و مـادرش فـاطـمـه دخـتـر اسد بن هاشم بن عبد منافست و على(ع) نخستين هاشمى نسبى است كه از دو طرف به هاشم مى رسد (يعنى پدر و مادرش هر دو از اولاد هاشم بودند.)
1- الْحـُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْفَارِسِيِّ عَنْ أَبِي حَنِيفَةَ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنِ الْوَلِيـدِ بـْنِ أَبَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْكَانَ عَنْ أَبِيهِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) إِنَّ فـَاطـِمـَةَ بـِنـْتَ أَسـَدٍ جـَاءَتْ إِلَى أَبـِى طـَالِبٍ لِتُبَشِّرَهُ بِمَوْلِدِ النَّبِيِّ ص فَقَالَ أَبُو طَالِبٍ اصْبِرِي سَبْتاً أُبَشِّرْكِ بِمِثْلِهِ إِلَّا النُّبُوَّةَ وَ قَالَ السَّبْتُ ثَلَاثُونَ سَنَةً وَ كَانَ بَيْنَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) ثَلَاثُونَ سَنَةً
ترجمه روايت شريفه:
امـام صـادق عـليـه السـلام فـرمـود: فـاطـمـه بنت اسد نزد ابوطالب آمد تا او را بولادت پـيـغـمـبـر صلى الله عليه و آله مژده دهد، ابوطالب گفت : يك سبت صبر كن ، من هم تو را به شخصى مانند او غير از مقام نبوت مژده خواهم داد، امام صادق عليه السلام فرمود: سبت 30 سـال اسـت. و فـاصـله مـيـان پيغمبر صلى الله عليه و آله و اميرالمؤ منين عليه السلام سى سال بود.
اصول كافى جلد 2 صفحه 347 روايت1
sorna
09-24-2011, 07:38 PM
2- عـَلِيُّ بـْنُ مـُحـَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ السَّيَّارِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ أَسَدٍ أُمَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ كَانَتْ أَوَّلَ امْرَأَةٍ هَاجَرَتْ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِنْ مَكَّةَ إِلَى الْمَدِينَةِ عَلَى قَدَمَيْهَا وَ كَانَتْ مِنْ أَبَرِّ النَّاسِ بِرَسُولِ اللَّهِ (ص) فَسَمِعَتْ رَسُولَ اللَّهِ وَ هُوَ يَقُولُ إِنَّ النَّاسَ يُحْشَرُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عُرَاةً كَمَا وُلِدُوا فَقَالَتْ وَا سـَوْأَتـَاهْ فـَقـَالَ لَهـَا رَسـُولُ اللَّهِ (ص) فـَإِنِّى أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يَبْعَثَكِ كَاسِيَةً وَ سَمِعَتْهُ يـَذْكُرُ ضَغْطَةَ الْقَبْرِ فَقَالَتْ وَا ضَعْفَاهْ فَقَالَ لَهَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَإِنِّى أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يـَكـْفـِيَكِ ذَلِكِ...
ترجمه روايت شريفه:
امـام صـادق عـليـه السـلام فرمود: فاطمه بنت اسد مادر اميرالمؤ منين نخستين زنى بود كه پـيـاده از مـكـه بـمـديـنه بسوى پيغمبر (ص ) مهاجرت كرد و از همه مردم نسبت به پيغمبر مـهـربـانـتر بود، از پيغمبر شنيد كه مى فرمود: مردم در روز قيامت برهنه مادر زاد محشور شوند، پس گفت : واى از اين رسوائى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: من از خـدا مـى خـواهـم كـه ترا با لباس محشور كند، و نيز از آن حضرت شنيد كه فشار قبر را يـاد آور مـى شـد. فـاطـمـه گـفـت : واى از نـاتـوانـى ! پيغمبر صلى الله عليه و آله باو فرمود: من از خدا مى خواهم كه تو را در آنجا آسوده دارد...
sorna
09-24-2011, 07:38 PM
روزى برسولخدا صلى الله عليه و آله عرضكرد: من مى خواهم اين كنيز خود را آزاد كنم ، حـضرت باو فرمود: اگر چنين كنى ، خدا در برابر هر عضوى از او يك عضو ترا از آتش دوزخ آزاد كـنـد، پـس چـون بـيـمـار شـد، بـه پـيـغمبر صلى الله عليه و آله وصيت كرد و سـفـارش نـمـود خـادمـش را آزاد كـنـد و زبانش بند آمده بود، لذا به پيغمبرش اشاره كرد و پـيـغـمـبـر صـلى اللّه عـليه وآله وصيتش را پذيرفت . پس روزى پيغمبر نشسته بود كه اميرالمؤ منين عليه السلام گريان وارد شد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله باو فرمود: چرا گـريـه مـى كـنـى ؟ گفت : مادرم فاطمه وفات كرد. پيغمبر صلى اللّه عليه وآله فرمود: بـخـدا مـادر مـن هـم بـود، پـس بـا شـتاب برخاست تا بر او وارد شد و چون باو نگريست گريان شد. آنگاه بزنها دستور داد غسلش دهند.
و فرمود: چون از غسلش فارغ شديد، كارى نكنيد تا بمن خبر دهيد، آنها چون فارغ شدند، آنـحـضـرت را آگـاه سـاخـتـند. رسولخدا صلى اللّه عليه وآله پيراهنى را كه در زير مى پـوشـيـد و بـه بـدنـش مـى چـسـبيد به يكى از آنها داد تا در آن كفنش كنند، و به مسلمانان فـرمـود: هـرگـاه ديـديد من كارى كردم كه پيش از اين نكرده بودم، از من بپرسيد چرا اين كار كردى؟
چـون زنـان از غـسـل و كـفنـش ، به پرداختند، پيغمبر صلى اللّه عليه وآله در آمد و جنازه را روى دوش كشيد و همواره زير جنازه بود تا بقبرش رسانيد، سپس جنازه را گذاشت و خود داخـل قـبـر شـد و در آن دراز كـشـيـد، آنـگـاه بـرخـاسـت و جـنـازه را بـا دسـت خـود گـرفت و داخـل قـبـر كـرد، سـپـس خـم شـد و مـدتى طولانى با او سر گوشى مى كرد و مى فرمود: "پسرت ، پسرت پسرت " پس بر خاست و روى قبر را هموار كرد، و باز خود را به روى قـبـر انـداخـت و مردم مى شنيدند كه مى فرمود: "لا اله الا الله بار خدايا! من او را به تو مى سپارم " آنگاه مراجعت فرمود.
مـسـلمـيـن عرض كردند: شما را ديدم كارهائى كرديد كه پيش از اين نكرده بوديد؛ فرمود: "امروز مهربانى ابوطالب را از دست دادم ، فاطمه اگر چيز خوبى نزدش بود، مرا برخود و فـرزنـدانش مقدم مى داشت ، من از روز قيامت ياد كردم و گفتم : مردم برهنه محشور شوند، او گفت : واى از اين رسوائى ، من ضامن شدم كه خدا او را با لباس محشور كند و از فشار قبر ياد آور شدم . او گفت : واى از ناتوانى ، من ضمانتش كردم كه خدا كار گزاريش كند، از ايـن جهت او را در پيراهنم كفن كردم و در قبرش خوابيدم و سر بگوشش گذاردم و آنچه از او مـى پـرسـيدند تلقينش كردم. چون او را از پروردگارش پرسيدند جواب داد و چون از پـيـغمبرش پرسيدند جواب داد اما چون از ولى و امامش پرسيدند، زبانش بلكنت افتاد، من گفتم : پسرت ، پسرت پسرت".
اصول كافى جلد 2 صفحه 347 روايت 2
sorna
09-24-2011, 07:38 PM
ترجمه روايت شريفه :
مفضل بن عمر گويد شنيدم : امام صادق عليه السلام مى فرمود: چون رسولخدا صلى الله عـليـه و آله مـتـولد شـد، سـفيدى مملكت فارس و كاخهاى شام براى (مادرش ) آمنه ، نمايان شـد. فـاطـمـه بـنـت اسـد مـادر اميرالمؤ منين خندان و شادان نزد ابوطالب آمد و آنچه را آمنه گفته بود به او خبر داد: ابوطالب گفت : از اين تعجب مى كنى همانا تو هم آبستن شوى و وصى و وزير او را بزائى .
اصول كافى جلد 2 صفحه 349 روايت 3
sorna
09-24-2011, 07:39 PM
ترجمه روايت شريفه :
اسـيـد بـن صـفوان مصاحب رسول خدا صلى الله عليه و آله گويد: روزى كه اميرالمؤ منين عـليـه السـلام وفـات كرد، گريه شهر را بلرزه در آورد و مردم مانند روز وفات پيغمبر صـلى الله عـليـه و آله دهـشـت زده شـدنـد، مـردى گـريـان و شـتابان و انالله و انا اليه راجـعـون گـويان پيدا شد و مى گفت : امروز خلافت نبوت بريده گشت تا به درخانه اى كـه امـيرالمؤ منين عليه السلام در آن بود ايستاد و گفت : خدايت رحمت كند اى ابوالحسن تو در گرويدن به اسلام از همه مردم پيشتر و در ايمان با اخلاصتر و از نظر يقين محكمتر و از خدا ترسانتر و از همه مردم ، رنجكش تر و رسولخدا صلى الله عليه و آله را حافظتر و نـسـبـت بـاصـحـابش امين تر بودى ، مناقبت از همه برتر و سوابقت از همه شريف تر و درجه ات از همه رفيعتر و پيغمبر صلى الله عليه و آله از همه نزديكتر و از نظر روش و اخـلاق و طـريـقـه و كردار به آن حضرت شبيه تر و مقامت شريفتر از همه نزدش گراميتر بودى .
خـدا تـو را از جـانـب اسـلام و پـيـغـمـبـر و مـسـلمين پاداش خير دهد، توانا بودى هنگامى كه اصـحـاب پـيـغـمـبـر ناتوانى كردند، و به ميدان آمدى زمانى كه خوارى و زبونى از خود نشان دادند و قيام كردى موقعى كه سستى ورزيدند، و به روش رسولخدا چسبيدى ، آنگاه كـه اصـحـابش آهنگ انحراف كردند، خليفه بر حق او بودى ، بى چون و چرا (و به نزاع بـرنـخـاسـتـى ) و در برابر زبونى منافقان و خشم كافران و بد آمدن حسودان و خوارى فـاسـقـان ، نـاتـوانـى نـشـان ندادى . زمانى كه همه سست شدند، تو به امر خلافت قيام كـردى و چـون از سخن گفتن ناتوان شدند، سخن گفتى ، و چون توقيف كردند، در پرتو نـور خـدا گـام بـرداشـتـى ، آنگاه از تو پيروى كردند و هدايت يافتند. و تو از همه نرم گـوتـر و خـدا را فـرمـانـبردارتر (عاقبت انديش تر) و كم سخن تر و درست گوى تر و بزرگ راءى تر و پردلتر و با يقين بيشتر و كردار نيكوتر و به امور آشناتر بودى .
تو به خدا در ابتدا و انتها رئيس و بزرگ دين بودى : ابتدا زمانى بود كه مردم پراكنده شـدنـد (بـعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله ) و انتها زمانى بود كه سست شدند (بعد از قتل عثمان )...
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.