M.A.H.S.A
09-19-2011, 05:44 PM
گردآوری: امیر صادقی
آگاهی از معنای اصطلاحات درهرعلمی اولین قدم در شناخت آن علم و توافق بر روی
مبانی آن است . اصولا بدون شناخت ازمفاهیم واصطلاحات هرعلم هرگونه بحثی در آن علم
برای رسیدن به یک توافق اجمالی امکان پذیر نیست . با توجه به ضرورت این امر بهتر
دیدم که در چند نوبت بعضی از اصطلاحات مهم و کلیدی جامعه شناسی و علوم سیاسی را با
رجوع به فرهنگ نامه های معتبر دراین زمینه ها ، معرفی کنم .این متن اولین سری از
این معرفی اصطلاحات است که امیدوارم در آینده ای نزدیک بتوانم سری های دیگری هم از
آن را آماده کنم . لازم به ذکر است که در شرح بعضی از لغات (مانند سوسیالیسم) به
چندین فرهنگ نامه رجوع شده و همه ی آنها پشت سر هم آورده شده است تا خواننده خود با
مطالعه ی آنها –که گاه تضادهایی با هم دارند –بتواند مطلب نهایی را استخراج کند .
پایگاه
به موقعیت اجتماعی و جایگاهی اطلاق می شود كه فرد در گروه با در مرتبه ی اجتماعی یك
گروه ، در مقایسه با گروهای دیگر ، احراز می كند .پایگاه و موقعیت اجتماعی فرد حقوق
و مزایای شخص را تعیین می كند .( بروس کوئن )
نقش
به رفتاری اطلاق می شود كه دیگران از فردی كه پایگاه معینی را احراز كرده است ،
انتظار دارند . نقش های مناسب به صورت بخشی از فرایند اجتماعی شدن به فرد آموخته می
شود و سپس او آنها را می پذیرد .
( بروس کوئن )
گروه
جامعه شناسان درباره ی تعریف مفهوم گروه توافق ندارند . به هر حال ، شاید پذیرفته
ترین تعریف گروه را بتوان به صورت زیر ارائه كرد :
گروه مركب از تعدادی از انسانهاست كه با یكدیگر روابط متقابل داشته ، از عضویت خود
در یك جمع كه اعضای آن از یكدیگر انتظار اعمال و رفتار مشتركی دارند ، آگاهند . (
بروس کوئن)
جامعه
كلمهی انگلیسی "جامعه" را می توان گسترش داد یا محدود كرد تا تقریبا هرنوع انجمن
متشكل ازاشخاص دارای هردرجه ازمنافع، ارزشها یا اهداف مشترك را دربرگیرد."جامعه" در
قرن نوزدهم به معنی طبقات بالا بود: اكنون می توان به "جامعهی بینالملل دانشگاهی"
یا "جامعهی اروپایی" اشاره كرد، هرچند این كاربردها ممكن است مورد اختلاف باشد.
تعبیراولیه یا معمولترین تعبیربه جامعهای اشاره می كند كه برحسب مرزهای كشورتعیین
می شود، حتی اگراین كاربرد تناقضآمیز باشد و بهطور بالقوه در بسیاری موارد كه در
جامعهای، نظیر كانادا وآفریقای جنوبی بیش از یك گروه قومی یا فرهنگی بزرگ وجود
دارند، گمراه كننده از كار درآید .
وبر و فردیناند تونی جامعه شناسان با نفوذ آلمانی اواخر قرن نوزدهم واوایل قرن
بیستم برآن بودند كه مادامی كه نفس ماهیت انجمنهای مردمی متفاوت باشد جوامع می
توانند شكلهای گوناگون به خود بگیرند. تونی شكل گمینشافت جامعه را كه مردم براساس
گمان، سنت وعلایق خانوادگی بههم پیوسته هستند، از شكل گزلشافت جامعه، كه انجمن
آنها براساس توافق خود آگاهی، وشبه قراردادی استواراست، متمایزمی سازد. تمامی جوامع
عناصری ازهردو شكل را در بردارند.
بسیاری ازنویسندگان گوناگون معاصر به شیوهای هگلی به جامعهی مدنی اشاره می كنند.
یك جامعهی مدنی به این تعبیر، جمعیت یك كشور نیست و بسیار متفاوتتراز تركیب صرف
مردم در سرزمین خاص است. جامعهی مدنی رشتهای از روابط و سازمانها است كه به تشكیل
یك نظام سیاسی تمایل دارد. برای نمونه تاریخ فرانسه از ۱۷۸۰ بیانگر این تمایز است .
دولت در بسیاری موارد اصلاح و مورد تعریف مجدد قرار گرفته است اما فرانسه در طول
دوران بعنوان یك جامعه ی مدنی متمایز و با دوام باقی مانده است . نه اروپا و نه
بریتانیا پروونس به طور جداگانه ، علی رغم اینكه به تعبیری ممكن است جامعه باشند ،
به شیوه ی فرانسه جامعه ی مدنی نبوده اند . (فرهنگ لغت اصطلاحات علوم سیاسى ـ
آكسفورد )
ملت
" جماعتی از انسانها كه در یك سرزمین حیات می گذرانند ، دارای منشا مشتركی هستند ،
از زمانهای پیشین منافعی مشترك داشته اند ، آداب و رسومی مشابه دارند و اكثر دارای
زبانی یكسانند " ( به نقل از فرهنگ لیتره )
ملت گذشته ای مشترك دارد واعضای آن كم و بیش ازاین گذشته آگاهی دارند . وحدت یك ملت
هم بعد سیاسی دارد ، هم اقتصادی وهم معمولا فرهنگی . این انواع خاص وحدت ، با
نهادهایی مشترك تجلی می یابند و یا آنكه سعی می شود ، نهادها تجلی گاه وحدت یك ملت
باشند .
عناصری بسیار و گاه ناهمگن ، كم و بیش می توانند در تشكل واقیت ملی مدد رسانند .
نظیر جغرافیا ، عوامل نژادی ، زبان و یا اجتماع عمومی كه در خلال تاریخ فراهم آمده
است و … چنین به نظر می رسد كه برای آنكه یك جمع ملی پدید آید ، نه تنها باید یك
فرهنگ كلی غالب وجود داشته باشد ، بلكه زمینه ی مشترك ارزشی نیز پدید آمده باشد كه
موجبات تامین یكپارچگی و اجماع كم و بیش آشكاراعضای یك ملت را فراهم كند .
برای آنكه اعضای یك ملت حیات خود را با واقعیت ملی عجین سازند ، دو شرط اساسی و به
هم پیوسته باید ضرورتا تحقق پذیرند : اول آنكه طرح كلی همكاری برای سلسله اقداماتی
مشترك وجود داشته باشد ؛ دوم آنكه اعضای یك ملت با چنین طرح ی كه توان جلب و جذب
آنان را داراست ، پیوند برقرار سازد . با این خواست مشترك واقعیت سیاسی تكوین می
پذیرد . ملت ، به زعم لاكروآ شامل " مردمی است آگاه ازمنشا مشترك ، سنتی فرهنگی
ومنافع مشتركشان" این مردم ، همه ی این اشتراكات رامی پذیرند وآنان راهمچون شرطی در
تحقق بخشیدن به سرنوشت هایشان درمتن تاریخ وآرمان جامعه ، لاینقطع وحدت خویش را
كمال می بخشند . (فرهنگ علوم اجتماعی ـ آلن بیرو )
كشور
سرزمینی ست كمابیش وسیع كه مردمانی در آن ساكنند و قدرتی مستقل آن را اداره می كند
.مردمانی كه در سرزمین زندگی می كنند ملت نامیده می شود و قدرتی كه بر آن فرمان می
راند و آن را اداره می كند ، دولت نام دارد . كشور وملت و دولت سه مفهومند كه یك
واحد تام و كامل سیاسی را ازنظر حقوق بین الملل پدید می آورند و وجود هریك ازآنها
وجود آن دو دیگری را دربردارد . بنابراین ، هر یك از این سه مفهوم جانشین آن دو
دیگری می توان بشود و به جای آن دو دیگر به كار رود . (واژگان علوم سیاسى ـ آشورى )
دولت
ساخت قدرتی كه درسرزمین معین بر مردمانی معین ، تسلط پایدار دارد ، و از نظر داخلی
نگهبان نظم به شمار می آید و از نظر خارجی پاسدار تمامیت سرزمین و منافع ملت و
یكایك شهروندان خویش . این ساخت قدرت به صورت نهادها و سازمانهای اداری ، سیاسی ،
قضایی ، و نظامی فعلیت می یابد . در نظام مبتنی بر " تفكیك قوا" ، حكومت قوه ی
اجرایی دولت را تشكیل می دهد . در نظام های سنتی گذشته ، كه حق الاهی اساس مشروعیت
فرمانفرما یی بود و فرمانفرما قدرت خویش را، نظرا ، از مرجعی برین و ماورا طبیعی می
گرفت ، میان مفهوم حكومت و دولت فرقی وجود نداشت ، و در واقع ، كشور عبارت بود از
قلمروی كه فرمانفرما فتح كرده یا به ارث برده و تا زمانی كه قدرت او بتواند آن را
نگاه دارد ازآن اوست و مردم سرزمین نیز فرمانگذاران و رعایا اویند.ولی با پیدایش
مفهوم جدید دولت در حقوق عمومی و حقوق بین الملل ، وبویژه با پیدایش مفهوم جدید ملت
، كه كلیت انسانی تاریخمند و پایدار شمرده می شود ، دولت نیز ساخت قدرتی پایدار
شناخته شده است كه بنا به اراده ی ملت برای حفظ نظام كشور و دفاع ازسرزمین و مردمان
آن بر پا می شود . بنا براین ، دولت ، ملت ، و كشور ( یا سرزمین ) سه عنصر پایداری
هستندكه سه راس یك مثلث را تشكیل می دهند و موجودیت هر یك وابسته به دیگری است . در
مفهوم جدید دولت ، كه از قرن شانزدهم با ماكیاولی و ژان بودن در اروپا پدید آمده و
درقرن های هفده و هجده بسط نظری یافته و با انقلاب فرانسه پایدار گشته است ، هر ملت
مالك سرزمین خویش و تشكیل دهنده ی دولت خویش است . بنابراین ، دولت عبارت است از
ساخت قدرتی كه ملت برای دفاع از خود و سرزمین خود و برقراری نظم وقانون در میان خود
و نگهبانی نظام خود پدید می آورد ؛ و حكومت به عنوان دستگاهی دگرگونی پذیر در درون
این ساخت كمابیش پایدار ، انجام كاركرد های آن را به عهده دارد . بنابراین ، سه
مفهوم دولت و ملت و كشور ، نظرا ، سه عنصر ثابت و پایدار و تاریخی اند ، ولی نظام
حكومت ( یا رژیم ) برحسب ضروریات اجتماعی و تاریخی دگرگونی پذیر است ، چنانكه ممكن
است نظام حكومت در درون یك دولت از سلطنت به جمهوریت و یا از استبداد به دموكراسی
تبدیل شود ، ولی فرض براین است آن سه عنصر اصلی همچنان پایدارند .
مفهوم جدید دولت با ناسیونالیسم یا ملت باوری ارتباط مستقیم دارد و این دید كه از
انقلاب فرانسه به بعد در جهان پراكنده شده است ، در سراسر جهان بازتابی عظیم داشته
و سراسر جهان غیراروپایی را زیرو زبر كرده است ، چنانكه درخواست برای برپاكردن"
دولت ملی" یكی از مهمترین محرك های جنبش های سیاسی و انقلاب ها در قرن بیستم بوده
است .
بسیاری ازمتفكران میان جامعه و دولت و یا " جامعه ی مدنی " و " جامعه ی سیاسی "
جدایی نهاده اند .بر اساس این جداگری ، " دولت " بخشی از جامعه است ، نه تمامی آن ،
كه به نمایندگی از طرف جامعه بر آن فرمان می راند . ولی در فلسفه ی هگل ، دولت در
حكم جانی در تن جامعه و عنصر نظام بخش و جهت دهنده به آن و مظهر " روح مطلق " است .
این نظریه در فاشیسم و نازیسم اساس برداشت نسبت به دولت قرار گرفته است . ولی بنا
بر نظریه ی ماركسیستی ، در سیر تكاملی تاریخ بشر ، زمانی می رسد كه جامعه های بشری
وارد مرحله ی طبقاتی می شوند و كشاكش منافع میان طبقات وجود دولت را به عنوان عامل
سركوبی و پاسداری " نظم " ضروری می كند . به این ترتیب ، جامعه شناسی تاریخی
ماركسیسم روزگاری را پیش بینی می كند كه در آن با ازمیان رفتن طبقات اجتماعی ، دولت
نیز " مانند تبر سنگی به موزه ی تاریخ " سپرده شود . (واژگان علوم سیاسى ـ آشوری)
دولت – ملت
شكلی ازنظام سیاسی كه ازقرن شانزدهم به بعد ، ازمیان حكومت های فئودالی، دراروپا
پدید آمده وازآنجا به سراسرجهان گسترش یافته است.دراین نظام ، میان دولت یا
عالیترین شكل نظام سیاسی ، وملت یعنی" پدیدآورنده ی نظام سیاسی"، رابطه ای كامل
ومطلق برقرارمی شود.دراین نظام ، فرض برآنست كه ملت یك اجتماع انسانی كمابیش همگون
است كه حس ملیت مشترك دارد و دردرون مرزهای تایین شده ی یك دولت مستقل زندگی می
كنند ." دولت ملی" درجهان امروزعالی ترین صورت نظم سیاسی شناخته می شود و الزامات و
تعهدات بین الملل میان این واحد های سیاسی برقرارمی شود .(واژگان علوم سیاسى ـ
آشوری )
حاكمیت
حاكمیت یا فرمانروایی ، قدرت عالی دولت كه قانون گذار و اجرا كننده ی قانون است و
با لاتر از آن قدرتی نیست . حوضه ی حاكمیت یا فرمانروایی یك دولت شامل آن قلمروی از
كاربرد قدرت است كه در آن ، بنا به حقوق بین الملل ، دولت خود مختار است و زیر
نظارت قانونی دولت های دیگریا درگیر با حقوق بین الملل نیست . حاكمیت شامل این
مفاهیم است : ( الف) اختیار وضع و اصلاح قوانین بر حسب نظام قانونی كشور ؛ ( ب)
قدرت سیاسی و اخلاقی دولت ، ازآن جهت كه " قدرت قانونی " در قلمرو خویش به شمار می
آید ؛ ( پ) استقلال سیاسی و قضایی یك جامعه ی سیاسی .
در جمهوریها حاكمیت را معمولا به مردم ( خواست همگانی ) نسبت می دهند . اما دربعضی
كشورها ، مانند ژاپن ، آن را به فرمانفرما ( امپراتور ) نسبت می دهند . در مورد
منشا فرمانفرمایی یا حاكمیت تئوری های گوناگون آورده اند . بعضی آن را حق فرادستان
و سرامدان می دانند ؛ بعضی دیگر آن را دارای ضمانت الهی و گروهی ناشی از" قرارداد
اجتماعی " دانسته اند . جان میلتون شاعر و نویسنه ی انگلیسی و جان لاك فیلسوف
انگلیسی ، در قرن هفدهم مردم را خواستگاه نهایی قدرت سیاسی دانستند ، و انقلاب
فرانسه این اصل را به كرسی نشاند ." اعلامیه ی استقلال" ایالات متحد امریكا نیز
همین اصل را تایید می كند و می گوید كه " حكومتها قدرت عادلانه ی خود را ازرضایت
فرمانگزاران به دست می آورند . اصل "حاكمیت مردم " امروزه در قسمت عمده ی جهان
پذیرفته شده و قوانین اساسی كشورها از این اصل نام می برند كه فرمانروایی (حاكمیت )
دولت برخاسته از خواست "مردم " یا " ملت " است ، و براین اساس رژیم ها و دولت های
كنونی مشروعیت یا قانونیت حاكمیت خود را ناشی از قانون اساسی و رضایت مردم یا ملت
یا رای آنها می دانند و خود را نماینده ی قدرت یا " اراده ی" ملت می خوانند اما
قانون اساسی اتحاد شوروی از منشا حاكمیت برداشت دیگری دارد و آن را به " زحمتكشان
شهرها و روستاها "معرفی می كند" كه شوراهای نمایندگان زحمتكشان نمایندگی آنان را
دارند ."
حاكمیت بر دو نوع است : داخلی و خارجی . حاكمیت داخل شامل همه ی اختیارهایی ست كه
هردولتی بر شهروندان خود یا بر خارجیان ساكن كشور و بركشتیهای خود در دریاهای آزاد
دارد . حاكمیت خارجی شامل حق داشتن روابط با دولت های دیگر یا بستن قرارداد یا
اعلان جنگ است .
حاكمیت داخلی به حاكمیت سیاسی و حاكمیت قضایی تقسیم می شود . حاكمیت سیاسی قدرت
نهایی و عالی است كه در هر جامعه ی سیاسی وجود دارد . حاكمیت قضایی قدرتی است كه در
نظارت قضایی نهفته است .
ممكن است دولتی حاكمیت داخلی داشته باشد ، اما حاكمیت خارجی نداشته باشد و حق خود
را درمورد اعلان جنگ یا روابط خارجی به دولت درگیر واگذارد . اینگونه دولتها تحت
الحمایه به شمار می آیند .
البته اكنون حاكمیت هیچ دولتی مطلق نیست . زیرا برخی قوانین همگان پذیرفته ی بین
المللی مانند " حقوق بشر " حاكمیت دولت ها را محدود می كند . ولی در عرف بین المللی
اصل حاكمیت ملی یا فرمانفرمایی ملی و اصل عدم دخالت دولت ها در حوزه ی حاكمیت
یكدیگر به عنوان یك اصل اخلاقی و سیاسی پذیرفته شده است ." حاكمیت ملی "به معنای حق
یا یا مدعای یك گروه ملی (یاملت ) برای خود مختاری یا گزینش آزادانه ی دولت برای
خود است .
این مسئله كه در یك قلمرو حاكمیت ، هنگامی كه جنگ داخلی یا خارجی آن را به دو یا
چند پاره كرده باشد ، قدرت قانونی یا حقیقی كدام است ، مسئله ای است مورد نزاع ، و
شناسایی یكی از دو طرف مدعی حاكمیت از سوی دولتهای دیگر معنادار است . در مواردی
دولت های دیگر یك " دولت آزاد " را كه در دوران جنگ در خارج از مرزهای كشور تشكیل
شده ، در مقام " دولت قانونی " و " نماینده ی مردم " به رسمیت شناخته اند ، زیرا آن
را نماینده ی حقیقی مردم كشور دانسته اند نه آن را كه بالفعل در آن مرز و بوم
فرمانفرمایی می كند .
(واژگان علوم سیاسى ـ آشوری )
حكومت
در لغت به معنای فرمانفرمایی و حكمرانی است ، و بدین معنا ، برای آن وجود رابطه ای
پایدار فرماندهی و فرمانگزاری میان فرمانفرما و فرمانگزار لازم است . در سیاست به
معنای دستگاه فرمانروا در كشور است و به این معنا ، دولت نیز هم ردیف یا بجای آن به
كار برده می شود . ولی در علم سیاست و حقوق جدید میان "حكومت " ، ازیكسو ، و " دولت
" یا " كشور " ، از سوی دیگر ، فرق گذاشته می شود . در نظام های قانونی جدید كه در
آنها " تفكیك قوا " و اصل حكومت قانون به رسمیت شناخته شده است ، حكومت به معنای "
قوه ی اجرایی " به كار می رود ، یعنی مجموع دستگاه اداری ، سیاسی ، انتظامی ، و
نظامی كشور كه در راس آن هیئتی به نام كابینه یا هیئت وزیران قرار دارد و كشور را
برطبق قانون های وضع شده در قوه ی قانونگذار و زیر نظارت آن ، اداره می كند . در
راس هیئت دولت ، رییس دولت یا حكومت قرار دارد كه در بعضی نظام ها نخست وزیر و در
برخی دیگر رییس جمهور ( كه در صورت اخیر مقام رییس حكومت و "رییس دولت " با هم یكی
می شود ) وبا هیئت وزیران در برابر پارلمان مسئول و پاسخگواست. بنابراین ، حكومت
برابر است با "هیئت وزیران " یا "كابینه " كه معمولا به نام شخص خاصی كه در راس
آنست نامیده می شود( مثلا ، "حكومت قوام " یا "حكومت مصدق " ) . بنابر این ، حكومت
تغییر پذیر است ، در حالی كه دولت یا كشور نظرا پایدار است .
كلمه ی حكومت اگر با صفتی به كار برده شود، برای مشخص كردن نوع رژیم سیاسی است،
چنانكه گفته
می شود"حكومت پارلمانی"، "حكومت دموكراسی".
"حكومت قانونی"، بنا به تعریف، نماینده ی"خواست همگانی"واجرا كننده ی خواست آن به
صورتی است كه در قانون اساسی و قانونهای جاری تعریف شده است . بنابراین، حكومت تا
زمانی "قانونی" شمرده می شود كه كردار آن هماهنگ با خواست همگانی یا اكثریت ملت
باشد وگرنه حكومت استبدادی یا دیكتاتوری شناخته می شود.
از نظر حقوق بین الملل و در روابط میان كشورها، واقعیت فرمانروایی، یعنی اینكه قدرت
براستی در دست چه كس یا چه گروهی است، بیشتر ملاك شناسایی یك حكومت در مقام حكومت
واقعی است تا قانونی بودن آن،
به معنای مطابقت كردار آن با خواست اكثریت مردم كشور؛ ولی گاه، بخصوص زمانی كه
كشوری دستخوش
انقلاب و آشوب باشد، برخی دولتها یك سازمان یا "دولت آزاد" یا "دولت موقت" را به
عنوان "حكومت قانونی" می شناسند نه دستگاه حاكم را، كه به سبب زیر پا نهادن "خواست
همگانی"، غیر قانونی شناخته
شده است. (واژگان علوم سیاسى ـ آشوری )
كشمكش
از ریشه ی confliger به معنای " برخورد كردن "و " مبارزه كردن " ، گرفته شده است .
هر گاه دو یا چند نفر و یا دو یا چند گروه به جهت تخالف در اندیشه و یا منافع ، در
حال تعارض آشكار و عدم توافق آمیخته با خشونت قرار گیرند ، با وضعی مبتنی بر كشمكش
مواجه خواهیم بود . مفهوم كشمكش ، وضعی حاكی از تنازع را می رساند كه در آن هر یك
از رقبا از وسایلی گوناگون در جهت مجبور ساختن دیگری به تسلیم و ترك دعوی استفاده
می كنند . كشمكش ها گاه به حد جنگ آشكار می رسند كه در آن برای ایذای رقیب و یا
امحای او ، از وسایلی خشونت با ر سود جسته می شود .
كشمكش های اجتماعی به همان اندازه تعدد می یابند كه صور تقابل و مبارزه در روابط
اجتماعی ، از كشمشك های خانوادگی گرفته تا كشمكش های بین المللی ، متعدد اند . مهم
ترین كشمكش های اجتماعی عبارتند از كشمكش های شغلی ، طبقه ای ، كشمكش های ناشی از
ملی گرایی در بعد اقتصادی و كشمكش های نژادی . (فرهنگ علوم اجتماعی ـ آلن بیرو )
كاركرد گرایی
مكتبی فكری كه می گوید جوامع یا نظام های اجتماعی " نیازهایی" دارند و ما می توانیم
نهاد ها و اعمال را بر حسب " كاركرد " هایی كه برای بقای كل به اجرا در می آورند،
تبیین كنیم . تبیین كاركرد گرایانه در تمام سنت های علوم اجتماعی رایج است و هیچ
مكتب واحدی از كاركرد گرایی مدرن وجود ندارد . اما محاسبات كاردگرایانه به طور
مرسوم ارگانیسم بیولوژیك را با نظام اجتماعی مقایسه می كنند و جوامع را مركب از بخش
هایی می دانند كه رابطه ی درونی آنها به حفظ كل می انجامد و ضمن تمركز بر مسئله ی
نظم بر نیروهایی اشاره می كنند كه باعث انسجام ، همگرایی و توازن جامعه می شود .
ریشه های كاركرد گرایی مدرن را می توان به اگوست كنت رسانید . كنت معتقد بود كه
تمام نهاد ها ، عقاید و اخلاقیات یك جامعه به عنوان یك كل به هم مرتبط هستند .
وبنابراین شیوه ی تبیین وجود هریك از فقره ها این است كه قانون حاكم بر همزیستی
تمام پدیده ها را كشف كنیم . این رهیافت از طریق كار دوركیم توسعه یافت و توسط
برونیسلاو مالینفسكی انسان شناس اجتماعی دنبال شد و همو بود كه پس از انجام كار
میدانی قوم نگاری در میان بومیان استرالیایی و سپس جزیره نشینان تروبیریاند ،
اصطلاح كاركردگرایی را باب كرد . مالینفسكی در پی تبیین وجود نهاد ها و اعمال بر
حسب نیازها یا ملزومات كاركردی بود كه به منظور حفظ جامعه برآوردن آن ها ضرورت داشت
( مراسم مذهبی برای انطباق اجتماعی كاركرد دارند. ) رادكلیف براون انسان شناس این
رهیافت را تحت عنوان كاردكرد گرایی ساختاری بیشتر توسعه داد .
كاركرد گرایان هنجاری ، كه به شدت تحت تاثیر تالكوت پارسونز جامعه شناس آمریكایی
قرار داشتند ، معتقد بودند كه در هر جامعه یك نظام ارزشی محوری وجود دارد و براهمیت
جامعه پذیری سیاسی تاكید دارند كه انتظارات هنجاری مناسب را تعلیم می دهد و كشمكش
بالقوه موجود در نهاد های منابع كمیاب را تنظیم می كند . این دیدگاه بویژه برعلوم
سیاسی آمریكایی تاثیر گذار بوده است و نظریه پردازان را به وضع تعدادی از كاركرد
های سیستم ( نظیر جامعه پذیری ، استخدام سیاسی ، ارتباطات سیاسی ) قادر ساخته است
كه از طریق آن سیستم های سیاسی حفظ می شود و با تغییر و تحول انطباق پیدا می كند .
كاركرد گرایی عمومی ( كه بین كاركرد های پنهان و آشكار تمبز قائل می شود) و نظریه ی
عمومی سیستم ها (همراه با تحلیل سیبرنتیك و حلقه های بازخوران مثبت ومنفی آن) از
جمله تلاشهای تازه تر برای توسعه ی بینشهای كاركرد گرایی و درعین حال مخالف با
"مفهوم بیش از حد اجتماعی شده ی انسان " در كاركرد گرایی هنجاری ، و غایت شناسی
ضمنی موجود در تبیین كاركرد گرایانه ی اوایه است .
اعترضات چندی بر تبیین كاركرد گرایانه در علوم اجتماعی وارد شده است . قاطع ترین
انتقاد آن است كه تمام محاسبات كاركرد گرایانه بر تبیین غایت شناسانه تكیه می كنند
. تبیین غایت شناسانه ی یك حادثه یعنی اینكه وقوع آن را به جهت سهم آن در رسیدن به
یك هدف یا سرانجامی كه در پی دارد ، و نظام حامی این هدف ، مورد بررسی قرار دهیم
.تبیین یك حادثه بر اساس اثبات نتایج سودمند این حادثه برای حادثه ی دیگر ، به این
می ماند كه یك معلول را به عنوان علت بررسی كنیم . اعتقاد به اینكه هدف از ایجاد
دولت برآوردن برخی كاركرد های لازم برای حفظ سرمایه داری است ، به این می ماند كه
از یك نتیجه برای تبیین یك علت استفاده كنیم . این روش هم سرپیچی از منطق ارتدوكسی
است و هم به صراحت جنبه ی غیر تاریخی دارد . علاوه بر این ، محاسبات كاركرد گرایانه
، به خاطر فقدان توجه كافی به اقدام انسانی ، عدم توجه به تحول اجتماعی و به خاطر
ارائه ی یك تعصب محافظه كارانه در روش ، مورد انتقاد قرار گرفته است ، چون هر عنصری
در "وضع موجود " تنها به دلیل حاضر بودن آن جنبه كاركردی پیدا می كند . در حالی كه
محاسبات كاركرد گرایانه در بردارنده ی دستورات و نكات سودمندی برای محققان علوم
سیاسی است – تا به روابط میان نهاد ها و اعمال اجتماعی نگاه كنند ، روش شناسی
كارگرد گرایانه به این دلیل مورد حمله ی فزاینده قرار گرفته است كه مفروض اساسی آن
، یعنی گذاره ی " جوامع نیازهایی دارند " قابل ثابت شدن نیست . (فرهنگ لغت اصطلاحات
علوم سیاسى ـ آكسفورد )
سوسیالیسم(۱)
نظريهای سياسی اقتصادی يا سيستمی از سازمان اجتماعی مبتنی برمالكيت مشترك يا دولتی
ابزار توليد،توزيع و مبادله-هرچند كه همانند سرمايهداری،سوسياليسم نيز شكلهای
بسيار و پراكنده به خود میگيرد و يك مفهوم دائما درحال تحول است .
اصطلاح واقعی"سوسياليسم"اولين باردراوايل دههی۱۸۳۰توسط طرفداران اون در انگلستان و
طرفداران سن سيمون در فرانسه مورد استفاده قرار گرفت.در اواسط قرن نوزدهم،كلمهی
سوسياليسم برای اشاره به رشتهی وسيعی ازانديشههای اصلاح طلبانه و انقلابی
درانگلستان،اروپا وايالات متحده استفاده میشد.نقطهی اتصال اين انديشهها تاكيد
مشترك بر ضرورت تغيير جامعهی صنعتی سرمايه داری به يك نظام مساوات طلبانه تر بود
كه در آن بهبود جمعی برای همه به واقعيت تبديل میشد،و درآن تعقيب منافع شخصی فرد
تابع ارزشهای چون انجمن، اجتماع و تعاون قرار میگيرد.بدين ترتيب
برهمبستگی،وابستگی متقابل،واحتمال دستيابی به هماهنگی واقعی در جامعه برای از بين
بردن كشمكش،بی ثباتی و طغيان،تاكيد آشكاری صورت میگرفت.نقد پايگاه اجتماعي –
طبقاتی سرمايهداری،با ارتقاء منافع طبقهی كارگر يا پرولتاريا به مهمترين موقعيت
همراه میشد و درمواردی اصل كنترل سيستم كارگران در نظام سوسياليسم به عنوان
جايگزين حكومت طبقات و نخبهگان مسلط موجود مطرح می شد.تصاوير ذهنی
جامعهی"بیطبقه"آينده برای نمادينه كردن ضرورت لغو كامل تمايزات اجتماعی – اقتضادی
در آينده،كه به ويژه در سنت ماركسيستی يك انديشهی بسيار مهم بود،مورد استفاده قرار
میگرفت.اما،سوسياليستها به ندرت بر سر يك استراتيژی برای دستيابی به اين اهداف
توافق داشتند،و پراكندگی و كشمكش ميان متفكران سوسياليست،جنبشها و احزاب بويژه در
غالب انجمنهای بين الملل اول و دوم كارگران(كه به ترتيب در ۱۸۶۴و۱۸۸۹ تاسيس
شدند)رو به گسترش گذاشت.با گذشت زمان در قرن نوزدهم،آمال سوسياليستی به نحو
فزايندهای بر سياست دولت – ملتها(علیرغم شعار گسترده پيرامون سوسياليسم به عنوان
يك نيروی بينالمللی و جهانی)و مهاركردن علم،تكنولوژی و صنعت مدرن تمركز كردند.با
وجود اين،ديدگاههای جايگزين ديگر مربوط به آيندهی سوسياليستی – برای نمونه با
تاكيد بر استعداد بالقوهی اجتماعات سطح كوچك و كشاورزیگرايی به جای صنعتی شدن
تمام عيار– هميشه با گرايش اصلی همزيستی داشتند.علاوه بر اين مكتبهايی چون
آنارشيسم، كمونيسم،و سوسيال دموكراسی بر ارزشهای اصلي سوسياليسم تكيه می كردند و
جدا كردن مكتبها و جنبشهای گوناگون از يكديگر،غالبا كار مشكلی بود.بدين ترتيب
ماركس و انگلس خود را "سوسياليستهای علمی"(در مقابله با "سوسياليستهای تخيلي"
قبلی) قلمداد می كردند،اما سوسياليسم را به معنی دقيق اصطلاح آن يك مرحلهی موقتی
ميان سرمايه داری و كمونيسم كامل اقتصادی و اجتماعی در نظر می گرفتند .
از آنجا كه انواع جنبشها و احزاب سوسياليست كنترل حكومت در بسياری از كشورهای جهان
را در دست گرفته اند،كانون علاقه در سوسياليسم از نظريه تا عمل به طور
اجتنابناپذير تغيير يافته است.اساسترين اختلافات ميان سوسياليستها به نقش دولت
در مالكيت،كنترل و سازمان اقتصاد،رابطه ميان سوسياليسم و سياستهای دموكراتيك و تنش
ميان استراتژیهای تدريجی و انقلابی تغيير و تحول مربوط می شده است.به نظر می رسد
كه در دههی ۱۹۳۰ دو نوع نظام كاملا متفاو ت از سوسياليسم،بيانگر قطبهای
تغييرعقيدتی باشند: سوسياليسم اتحاد شوروی درزمان استالين و ناسيوناليسم هيتلر
درآلمان.منتقدان ليبرال، محافظهكار و حتی آنارشيست بر گرايش تماميت طلب تفكر
سوسياليستی تاكيد میكردند.تقسيم اروپا به بلوك كثرتگرا و دموكراتيك و بلوك تحت
سلطهی ماركسيست شرقی پس از جنگ جهانی دوم،تمايز ميان مفاهيم جايگزين سوسياليسم را
بيشتر كرد.در اروپای غربی،احزاب سوسيال دموكراتيك و كارگر برای حمايت از يك رهيافت
غير ماركسيستی در تنظيم و كنترل سرمايه داری،از كينز استفاده كردند و بر ضرورت
دستيابی بر عدالت اجتماعی و برابری از طريق مديريت مؤثر اقتصاد(از جمله نوعی
ملیكردن و نه مسلما ملی كردن تمام عيار صنعت)و سياستهای توزيعی مجدد رفاهی تاكيد
كردند.سوسيال دموكراتها واقعيت"اقتصاد تركيبی"را پذيرفتند و به تحليل ماركسيستی
سرمايهداری و انديشهی اجتماعی كردن ابزارهای اساسی توليد،توزيع و مبادلهی
اقتصادی پشت كردند .
با تحت فشار قرار گرفتن فزايندهی اقتصادی دولت رفاهی و چالش شيوههای سوسيال
دمكراتيك مديريت اقتصادی كينزی از سوی نظريههای نو ليبرال و راست جديد،سوسياليسم
دردنيای غرب دردههی ۱۹۸۰و ۱۹۹۰وارد مرحلهی نوينی از بحران و بیاطمينانی شده
است.سقوط سوسياليسم ماركسيستی در اتحاد شوروی و اروپای شرقی در پايان دههی ۱۹۸۰،و
شكست بسياری از رژيمهای سوسياليستی جهان سوم،وزنهی يبيشتری به اين ديدگاه داده
است كه سوسياليسم در حال حاضر به عنوان يك مكتب عقيدتی به جستجوی يك هويت تازه
برآمده است.تلاش برای نوگرايی،تجديد نظر و انطباق سوسياليسم با شرايط تاريخی تازه
به يك رشته انديشهها و نظريههای چپ نوين در عرض بيست و پنج سال گذشته منجر شده
است كه برخی از آنها در چهارچوب جنبشها و احزاب سوسياليستی موجود باقی مانده و
ديگران به بسيج و حمايت در عرصههای"سياست نوين"فرامادیگرايی (پست ماترياليسم)،
فمينيسم،ومحيطگرایی دست يافتهاند.سوسياليستها معاصر علاقهی مجدد آشكاری
بهموضوعات اساسی دموكراسی راديكال،از جمله رابطهی در حال تحول ميان دولت و
جامعهی مدنی،ابعاد تازهی كثرتگرايی اجتماعی،نياز به فرصتهای فزايندهی مشاركت
سياسی و مسئلهی حقوق شهروندی پيدا كردهاند.همچون هميشه،سوسياليستها مسايل زيادی
برای بحث از جمله بحث با يكديگر،دارند.
(فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد، نویسنده:این مک لین،ترجمه:دکتر حمید احمدی/نشر
میزان۱۳۸۱)
سوسیالیسم(۲)
سوسياليسم يا جامعه باوری،اين اصطلاح كه از واژهی"سوسيال"،به معنای اجتماعي،در
زبان فرانسه،گرفته شده است،معناهای بسيار دارد،اما تعريف معمول اين اصطلاح را در
واژه نامهی انگليسي آكسفورد،چنين میتوان يافت :"سوسياليسم تئوری يا سياستی است كه
هدف آن مالكيت يا نظارت جامعه بر وسايل توليد – سرمايه،زمين،اموال و جز آنها – به
طور كلی، و ادارهی آنها به سود همگان است."اما چنين تعريفی اختلاف نظرها و روشهای
سوسياليستها و مدعيان بیشمار هواداری از سوسياليسم را دربارهی مفاهيم اين
تعريفی،روشن نمیكند.به هرحال ، يك تعريف بی چون و چرا از سوسياليسم ممكن نيستی،
زيرا مفهوم"مالكيت و نظارت عمومی" بسيار كشدار است و بر سر آن همرايی نهايی وجود
ندارد .
مهمترين عنصر مشترك نظريههای سوسياليست تکيه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و
سود فردی است .از جهت تاريخی،سوسياليسم طغيانی است بر ضد فرد باوری (انديويدواليسم)
و ليبراليسم اقتصادی عصر جديد . سوسياليسم نفی اين نظريه است كه پيگيری نفع
فردی،چنان كه هواداران سرمايه داری ادعا میكنند،خود به خود به نفع اجتماعی
میانجامد،بلكه، به عقيدهی اين مكتب،دخالت اكثريت و دولت،در مقام نمايندهی
اكثريت،ميتواند نفع عمومی را از دست برد افراد در امان دارد .
بعضی ريشههای سوسياليسم را تانخستين نظريههای اخلاقی و دينی مشوق برابری و همكاری
اجتماعی و يا آرمان شهر افلاطونی،واپس میبرند،اما سوسياليسم جديد،در
واقع،فرآوردهی مستقيم انقلاب صنعت است.سوسياليسم يك ايدئولوژی شورنده عليه
پيامدهای شوم انقلاب صنعتی برای اكثريت جامعه بويژه پرولتارياست.اصطلاح"
سوسياليست"به معنای جديد آن،اول بار در ۱۸۲۷ برای پيروان رابرت اون در انگلستان به
كار رفت،و اصطلاح" سوسياليسم" در ۱۸۳۲ در نشريهی ارگان پيروان سن سيمون برای عقايد
سن سيمون به كار برده شد و پس از آن در فرانسه و انگلستان و آلمان و امريكا رواج
يافت .
نخستين سوسياليستها كسانی بودند كه به يك سيستم"اجتماعی" اعتقاد داشتند و آنچه
همگی يك زبان با آن مخالف بودند نظام فردی اقتصاد موجود بود.اين سوسياليستها در
زمينهی پديد آوردن آرمان شهرها(يوتوپياها) تجربه هايی نيز كردند.سوسياليسم از آغاز
پيدايش خود بر مدعاهای فرد در مقام عضو جامعه(نه در برابر جامعه)تكيه كرده است و
اين انديشهی اصلی صورتها و عنوانهای بسيار گرفته است كه از مهمترين
آنها:آنارشيسم، سنديكاليسم،سوسياليسم مسيحي،سوسيايسم دموكراتيك و بولشويسم است.هر
يك از اين مكتب ها اصولی خاص خود دارند،اما هدف همهی آنها پديد آوردن اقتصادی است
كه در آن جامعه،مسئوليت شيوهی بهره برداری از ابزارهای توليد را داشته باشد .
اما در مورد روشهای رسيدن به اين هدف ميان مكتبهای مختلف وابسته به اين عنوان كلی
اختلاف نظر زياد وجود دارد.پرودون تحقق اين هدف را در بازگشت به يك اقتصاد ساده
میدانست كه در آن توليد به دست جامعه های كوچك خود گردان باشد.از سوی ديگر،
پيشوايان نخستين مکتبهای سوسياليسم – سن سيمون،فوريه،آون – انقلاب صنعتی را
پذيرفتند،اما به نظر آنان نيروی توليدی اين انقلاب میبايست به نفع تمام جامعه به
كار افتد . همچنين ماركس بر آن بود كه سرمايهداری مانع رشد توليد است و"آشفتگی
اجتماعی" ناشی از روش توليد سرمايه داری سرانجام بايد به يك"برنامهی كلی" بدل شود
.
پيدايش ماركسيسم در نيمهی قرن نوزدهم نقطهی تحول بسيار بزرگی در انديشهی
سوسياليستی است،زيرا از آن پس تا اين زمان كمابيش همهی جنبشهای سوسياليست به نحوی
به درجهای زير نفوذ و تاثير آن بوده اند .
ماركسيسم عنوان"سوسياليسم علمی" به خود میدهد،از آنجا كه مبنای آن بر تحليل
اجتماعی و تاريخی و كشف قوانين"ناگزير"تاريخ قرار دارد.انگلس،انديشههای
سوسياليستهای پيش از ماركس و خود را"سوسياليست آرمان شهری"(يوتوپيايی)می
خواند،زيرا كه هواداران اين انديشهها در پیبنيانگذاری جامعهیی كامل،بيرون از
شناخت ضروريات و امكانات جامعهی كنونی بودند ونظرگاهشان بيشتر انسان دوستانه و
اخلاقی بود تا تاريخی و اجتماعی .حال آنكه،ماركسيسم میخواهد نشان دهد كه اين
دگرگونی همان اندازه كه از نظر اخلاقی درست و خوشآيند است ،از نظر تاريخی
نيز"ناگزير"است،زيرا از"جبر تاريخ " – چنانكه ماركسيسم تحليل می كند - بر می
خيزد.اما در ميان ماركسيستها،پس از مرگ ماركس،در مورد چگونگی اين"ناگزيری"و روش
تحقق آن بحثهای بسيار درگرفت كه هنوزادامه دارد.بويژه جريان اقتصادی و اجتماعی
اروپا،كه به"انقلاب پرولتاریايي"(چنانكه ماركس پيش بيني كرده بود)و سرنگونی
سرمايهداری نينجاميد،ترديدهای را برانگيخت كه سبب پيدايش انواع بازنگریها در
ماركسيسم شد .
ظهور بولشويسم در روسيه و پيروزی آن در ۱۹۱۷ يك مرحلهی اساسی ديگر در تاريخ تحول
سوسياليسم است، زيرا از آن پس(از۱۹۲۰)جنبش سوسياليستی به دو شاخهی اصلی كمونيست و
سوسياليست تقسيم شد.ويژگی كمونيسم تكيه بر ماهيت انقلابی ماركسيسم و"ناگزيری"تحقق
سوسياليسم است،درحالی كه سوسياليستها رفته- رفته از جنبهی انقلابی
و"علمی"ماركسيسم به جنبهی اخلاقی سوسياليسم و سنتهای دموكراسی غربی گراييدند و
بدين گونه جنبش سوسياليستی به دو جناح انقلابی و بهبودخواه(رفورميست) تجزيه شد و
جناح اخير عنوان" سوسيال دموكرات"گرفت.امروزه عنوان "سوسياليست " برای کمونيستها
کمتر به كار می رود .
سوسياليسم و انترناسيوناليسم:جنبش سوسياليستی،كه اساس اخلاقی و نظری آن بر پايهی
انديشههای دوران" روشنگری"(قرن هجدهم)و انسان باوری و انسان دوستی(اومانيسم)،كه
ميراث آن دوران است،قرار دارد،از آغاز پيدايش خود دارای روحيهی انترناسيوناليستی
بود،و ماركسيسم به ويژه نيرومند كردن اين جنبهی سوسياليسم اثر فراوان داشته
است.ماركسيسم ميان پرولتاريای جهانی همبستگی ذاتی میبيند و يكی از پايههای نظری
آن انترناسيوناليسم پرولتاريايی است .
جنبش سوسياليستی،به عنوان يك پديدهی تاريخی،عمدهترين جنبش چپ اروپايیست و در
کشورهای اروپايی برای برقراری حق رای همگانی،بهبود جامعه و وضع اجتماعی طبقات کم
درآمد و تهيدست و نظارت دولت بر اقتصاد، با موفقيت كوشيده است.اما حزبهای
سوسياليست در كشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم سركوب شدند.در"جهان سوم"نوع
اروپايی جنبش كارگری موفقيتی نداشته است و در بخش عمدهی آسيا و آفريقا سوسياليسم
با نظام يك حزبی همراه شده است.مفهوم"توسعهی اقتصادی"در اين دو قاره بيشتر با
كمونيسم نزديك مینمايد تا با سوسياليسم.اما درغرب،تجربهی رژيمهای كمونيست و
استبداد فراگير حاكم بر آنها،از جاذبهی رويايی سوسياليستی مالكيت عمومی كاسته
است.برای حفظ آزادیهای سياسی و اجتماعی انواع"اقتصاد آميخته(مختلط)"را
پذيرفتهاند، زيرا،با تجربهی كشورهای كمونيست،اين مسئله مطرح شده است كه انحصار
قدرت سياسی(نظام يك حزبی) انحصار اقتصادی را نيزبه همراه داردی،خواه انحصار دولتی
باشد(سرمايهداری دولتی)خواه خصوصی .
در سالهای اخير انديشهی"رشد اقتصادی"،كه همواره با انديشهی سوسياليستی مربوط بوده
است،با مسئلهی كميابی منابع در كرهی زمين و چشمانداز انفجار جمعيت روبه رو شده
است.همچنين سست شدن پايههای اعتقاد بیچون و چرا به پيشرفت انگيزهی بنيادی
سوسياليسم،يعنی حركت به سوی آرمانشهر يا جامعهی برابری و آزادی كامل را ضعيف كرده
و اين پرسش را برای بسياری برانگخته است كه برابری و آزادی تا كجا با هم
سازگارند؟ازاينرو، تجربههای تاريخی قرن بيستم سوسياليستها را برانگيخته است كه
درپيش فرضها انديشهی سوسياليستی بازنگرند و آنها را از نو ارزيابی كنند .
(دانشنامهی سیاسی، نویسنده:داریوش آشوری، انتشارات مروارید۱۳۸۰)
سوسیالیسم(۳)
مفهومی با معانی بسيار،اما عموما آن را يك نظام اجتماعی میدانند كه شالودهاش بر
مالكيت اشتراكی وسائل توليد و توزيع است.در نظريهی كمونيستی،سوسياليسم نخستين
مرحلهی رسيدن به كمونيسم كامل است.در نوشتههای سوسياليستی، فرق سوسياليسم و
كمونيستم دراين است كه سوسياليسم به ارزشهای اخلاقی و دموكراتيك دلبستگی دارد،و
بر تفاوت بين مالكيت اجتماعی و دولتی تاكيد میكند .
در دههی ۱۸۳۰،وقتی كه اين اصطلاح رواج پيدا كرد،سوسياليسم وارث عقلی جنبش"روشنگری"
بود و انديشمندان بنياد گرا در فاصلهی سالهای بين انقلاب فرانسه و ظهور سازمان
صنايع،ميان بوئوناروتی و سن سيمون به تبليغ آن پداخته بودند.خصوصيات آشكارا
آرمانشهری آن كه پيروان و نظريه پردازان اوليهاش(مثلا فوريه) نشان دادهاند،به
صورت قرينهی دنيايی نگرشهای رستگاری خواه اعصار دينی ظاهر شد.بعدها انگلس مدعی شد
كه نظريهی ماركسيستی،سوسياليسم را از حالت آرمانشهری آن درآورده بر شالودهيی علمی
استوار كرده است.ولي سنت آرمانشهری،همچنان در كمونيسم انقلابی باقی مانده است؛جنبش
سوسياليستی،ضمن آنكه اين سنت را يكسره كنار نمیگذارد عملا از لحاظ ايدئولوژيكی آن
را ناديده میگيرد.اين میتواند ريشهی اختلاف بين دو جنبش سياسی باشد كه از يك سنت
فكری ريشه میگيرد،چون آرمانشهرگرايی رستگاری خواه هميشه ناشكيبايی ارتباط داشته و
به همين علت مايل بوده است كه به صورت عمل مستبدانهی سياسی ظاهر شود .
جنبش سوسياليستی،به عنوان يك پديدهی تاريخی،اساسا به چپ اروپايی محدود بوده است.در
كشورهای اروپايی، سوسياليسم توانسته است امر گسترش حق رای همگانی،اصلاحات اجتماعی،
بهبود شرايط اجتماعی،و نقش اقتصادی بزرگتر را برای دولت در نظارت بر سازو كار
بازار پيش ببرد .
پس از جنگ جهانی دوم،احزاب سوسیالیست در کشورهای اروپایشرقی سرکوب شدند در جهان
سوم،نوع اروپایی جنبش سوسیالیست کارگری نتوانسته است ریشه بگیرد:سوسیالیسم با
حاکمیت تک حزبی جوش خورد،و مفهوم آسیایی با آفریقایی رشد اقتصادی به اندیشههای
کمونیستی نزدیکتر بوده است تا به اندیشههای سوسیالیستی .در غرب، تجربهی تاریخی
کشورهای کمونیستی از جذابیت نظریهی سوسیالیستی عمومی کاست،و این مسئله را مطرح
کرد که آیا انحصار سیاسی پیامد اجتناب ناپذیر انحصار اقتصادی نیست ؟
در سالهای اخیر،تصور رشد اقتصادی، که سنتا با اندیشهی سوسیالیستی پیوند داشت،به
ناگزیر با تحقق کلی کمبود جهانی منابع طبیعی و چشم انداز انفجار جمعیت رو به رو شده
است.زوال اندیشهی ترقی،انگیزهی آرمانشهری را که شالودهی دیدگاه سوسیالیستی
جامعهای مساوات طلب و اختیارگرا بود،تضعیف کرده است و بسیاری را به طرح این سوال
واداشت که مساوات طلبی و اختیارگرایی تا کجا با یکدیگر سازگارند.به این
ترتیب،تجربهی تاریخی قرن بیستم سوسیالیستها را نه فقط با ضرورت تجدید نظرطلبی ـ
مانند تجدید نظر برنشتاین در نظریههای مارکسیستی ـ بلکه با ضرورت ارزیابی مجدد خود
مقدمات اندیشهی سوسیالیستی نیز مواجه ساخته است.یک چنین ارزیابی مجددی این سوال را
مطرح میکند که آیا سوسیالیسم میتواند هم هویت جداگانهی خود و هم ارزشهایی را که
از لحاظ تاریخی به آن وابستگی داشتهاند حفظ کند ؟
(فرهنگ اندیشه ی نو، نویسنده:اولیور استلی برس،آلن بولک/ویراستار:ع .
پاشائی/انتشارات :مازیار ۱۳۷۸)
مقاله .نت
آگاهی از معنای اصطلاحات درهرعلمی اولین قدم در شناخت آن علم و توافق بر روی
مبانی آن است . اصولا بدون شناخت ازمفاهیم واصطلاحات هرعلم هرگونه بحثی در آن علم
برای رسیدن به یک توافق اجمالی امکان پذیر نیست . با توجه به ضرورت این امر بهتر
دیدم که در چند نوبت بعضی از اصطلاحات مهم و کلیدی جامعه شناسی و علوم سیاسی را با
رجوع به فرهنگ نامه های معتبر دراین زمینه ها ، معرفی کنم .این متن اولین سری از
این معرفی اصطلاحات است که امیدوارم در آینده ای نزدیک بتوانم سری های دیگری هم از
آن را آماده کنم . لازم به ذکر است که در شرح بعضی از لغات (مانند سوسیالیسم) به
چندین فرهنگ نامه رجوع شده و همه ی آنها پشت سر هم آورده شده است تا خواننده خود با
مطالعه ی آنها –که گاه تضادهایی با هم دارند –بتواند مطلب نهایی را استخراج کند .
پایگاه
به موقعیت اجتماعی و جایگاهی اطلاق می شود كه فرد در گروه با در مرتبه ی اجتماعی یك
گروه ، در مقایسه با گروهای دیگر ، احراز می كند .پایگاه و موقعیت اجتماعی فرد حقوق
و مزایای شخص را تعیین می كند .( بروس کوئن )
نقش
به رفتاری اطلاق می شود كه دیگران از فردی كه پایگاه معینی را احراز كرده است ،
انتظار دارند . نقش های مناسب به صورت بخشی از فرایند اجتماعی شدن به فرد آموخته می
شود و سپس او آنها را می پذیرد .
( بروس کوئن )
گروه
جامعه شناسان درباره ی تعریف مفهوم گروه توافق ندارند . به هر حال ، شاید پذیرفته
ترین تعریف گروه را بتوان به صورت زیر ارائه كرد :
گروه مركب از تعدادی از انسانهاست كه با یكدیگر روابط متقابل داشته ، از عضویت خود
در یك جمع كه اعضای آن از یكدیگر انتظار اعمال و رفتار مشتركی دارند ، آگاهند . (
بروس کوئن)
جامعه
كلمهی انگلیسی "جامعه" را می توان گسترش داد یا محدود كرد تا تقریبا هرنوع انجمن
متشكل ازاشخاص دارای هردرجه ازمنافع، ارزشها یا اهداف مشترك را دربرگیرد."جامعه" در
قرن نوزدهم به معنی طبقات بالا بود: اكنون می توان به "جامعهی بینالملل دانشگاهی"
یا "جامعهی اروپایی" اشاره كرد، هرچند این كاربردها ممكن است مورد اختلاف باشد.
تعبیراولیه یا معمولترین تعبیربه جامعهای اشاره می كند كه برحسب مرزهای كشورتعیین
می شود، حتی اگراین كاربرد تناقضآمیز باشد و بهطور بالقوه در بسیاری موارد كه در
جامعهای، نظیر كانادا وآفریقای جنوبی بیش از یك گروه قومی یا فرهنگی بزرگ وجود
دارند، گمراه كننده از كار درآید .
وبر و فردیناند تونی جامعه شناسان با نفوذ آلمانی اواخر قرن نوزدهم واوایل قرن
بیستم برآن بودند كه مادامی كه نفس ماهیت انجمنهای مردمی متفاوت باشد جوامع می
توانند شكلهای گوناگون به خود بگیرند. تونی شكل گمینشافت جامعه را كه مردم براساس
گمان، سنت وعلایق خانوادگی بههم پیوسته هستند، از شكل گزلشافت جامعه، كه انجمن
آنها براساس توافق خود آگاهی، وشبه قراردادی استواراست، متمایزمی سازد. تمامی جوامع
عناصری ازهردو شكل را در بردارند.
بسیاری ازنویسندگان گوناگون معاصر به شیوهای هگلی به جامعهی مدنی اشاره می كنند.
یك جامعهی مدنی به این تعبیر، جمعیت یك كشور نیست و بسیار متفاوتتراز تركیب صرف
مردم در سرزمین خاص است. جامعهی مدنی رشتهای از روابط و سازمانها است كه به تشكیل
یك نظام سیاسی تمایل دارد. برای نمونه تاریخ فرانسه از ۱۷۸۰ بیانگر این تمایز است .
دولت در بسیاری موارد اصلاح و مورد تعریف مجدد قرار گرفته است اما فرانسه در طول
دوران بعنوان یك جامعه ی مدنی متمایز و با دوام باقی مانده است . نه اروپا و نه
بریتانیا پروونس به طور جداگانه ، علی رغم اینكه به تعبیری ممكن است جامعه باشند ،
به شیوه ی فرانسه جامعه ی مدنی نبوده اند . (فرهنگ لغت اصطلاحات علوم سیاسى ـ
آكسفورد )
ملت
" جماعتی از انسانها كه در یك سرزمین حیات می گذرانند ، دارای منشا مشتركی هستند ،
از زمانهای پیشین منافعی مشترك داشته اند ، آداب و رسومی مشابه دارند و اكثر دارای
زبانی یكسانند " ( به نقل از فرهنگ لیتره )
ملت گذشته ای مشترك دارد واعضای آن كم و بیش ازاین گذشته آگاهی دارند . وحدت یك ملت
هم بعد سیاسی دارد ، هم اقتصادی وهم معمولا فرهنگی . این انواع خاص وحدت ، با
نهادهایی مشترك تجلی می یابند و یا آنكه سعی می شود ، نهادها تجلی گاه وحدت یك ملت
باشند .
عناصری بسیار و گاه ناهمگن ، كم و بیش می توانند در تشكل واقیت ملی مدد رسانند .
نظیر جغرافیا ، عوامل نژادی ، زبان و یا اجتماع عمومی كه در خلال تاریخ فراهم آمده
است و … چنین به نظر می رسد كه برای آنكه یك جمع ملی پدید آید ، نه تنها باید یك
فرهنگ كلی غالب وجود داشته باشد ، بلكه زمینه ی مشترك ارزشی نیز پدید آمده باشد كه
موجبات تامین یكپارچگی و اجماع كم و بیش آشكاراعضای یك ملت را فراهم كند .
برای آنكه اعضای یك ملت حیات خود را با واقعیت ملی عجین سازند ، دو شرط اساسی و به
هم پیوسته باید ضرورتا تحقق پذیرند : اول آنكه طرح كلی همكاری برای سلسله اقداماتی
مشترك وجود داشته باشد ؛ دوم آنكه اعضای یك ملت با چنین طرح ی كه توان جلب و جذب
آنان را داراست ، پیوند برقرار سازد . با این خواست مشترك واقعیت سیاسی تكوین می
پذیرد . ملت ، به زعم لاكروآ شامل " مردمی است آگاه ازمنشا مشترك ، سنتی فرهنگی
ومنافع مشتركشان" این مردم ، همه ی این اشتراكات رامی پذیرند وآنان راهمچون شرطی در
تحقق بخشیدن به سرنوشت هایشان درمتن تاریخ وآرمان جامعه ، لاینقطع وحدت خویش را
كمال می بخشند . (فرهنگ علوم اجتماعی ـ آلن بیرو )
كشور
سرزمینی ست كمابیش وسیع كه مردمانی در آن ساكنند و قدرتی مستقل آن را اداره می كند
.مردمانی كه در سرزمین زندگی می كنند ملت نامیده می شود و قدرتی كه بر آن فرمان می
راند و آن را اداره می كند ، دولت نام دارد . كشور وملت و دولت سه مفهومند كه یك
واحد تام و كامل سیاسی را ازنظر حقوق بین الملل پدید می آورند و وجود هریك ازآنها
وجود آن دو دیگری را دربردارد . بنابراین ، هر یك از این سه مفهوم جانشین آن دو
دیگری می توان بشود و به جای آن دو دیگر به كار رود . (واژگان علوم سیاسى ـ آشورى )
دولت
ساخت قدرتی كه درسرزمین معین بر مردمانی معین ، تسلط پایدار دارد ، و از نظر داخلی
نگهبان نظم به شمار می آید و از نظر خارجی پاسدار تمامیت سرزمین و منافع ملت و
یكایك شهروندان خویش . این ساخت قدرت به صورت نهادها و سازمانهای اداری ، سیاسی ،
قضایی ، و نظامی فعلیت می یابد . در نظام مبتنی بر " تفكیك قوا" ، حكومت قوه ی
اجرایی دولت را تشكیل می دهد . در نظام های سنتی گذشته ، كه حق الاهی اساس مشروعیت
فرمانفرما یی بود و فرمانفرما قدرت خویش را، نظرا ، از مرجعی برین و ماورا طبیعی می
گرفت ، میان مفهوم حكومت و دولت فرقی وجود نداشت ، و در واقع ، كشور عبارت بود از
قلمروی كه فرمانفرما فتح كرده یا به ارث برده و تا زمانی كه قدرت او بتواند آن را
نگاه دارد ازآن اوست و مردم سرزمین نیز فرمانگذاران و رعایا اویند.ولی با پیدایش
مفهوم جدید دولت در حقوق عمومی و حقوق بین الملل ، وبویژه با پیدایش مفهوم جدید ملت
، كه كلیت انسانی تاریخمند و پایدار شمرده می شود ، دولت نیز ساخت قدرتی پایدار
شناخته شده است كه بنا به اراده ی ملت برای حفظ نظام كشور و دفاع ازسرزمین و مردمان
آن بر پا می شود . بنا براین ، دولت ، ملت ، و كشور ( یا سرزمین ) سه عنصر پایداری
هستندكه سه راس یك مثلث را تشكیل می دهند و موجودیت هر یك وابسته به دیگری است . در
مفهوم جدید دولت ، كه از قرن شانزدهم با ماكیاولی و ژان بودن در اروپا پدید آمده و
درقرن های هفده و هجده بسط نظری یافته و با انقلاب فرانسه پایدار گشته است ، هر ملت
مالك سرزمین خویش و تشكیل دهنده ی دولت خویش است . بنابراین ، دولت عبارت است از
ساخت قدرتی كه ملت برای دفاع از خود و سرزمین خود و برقراری نظم وقانون در میان خود
و نگهبانی نظام خود پدید می آورد ؛ و حكومت به عنوان دستگاهی دگرگونی پذیر در درون
این ساخت كمابیش پایدار ، انجام كاركرد های آن را به عهده دارد . بنابراین ، سه
مفهوم دولت و ملت و كشور ، نظرا ، سه عنصر ثابت و پایدار و تاریخی اند ، ولی نظام
حكومت ( یا رژیم ) برحسب ضروریات اجتماعی و تاریخی دگرگونی پذیر است ، چنانكه ممكن
است نظام حكومت در درون یك دولت از سلطنت به جمهوریت و یا از استبداد به دموكراسی
تبدیل شود ، ولی فرض براین است آن سه عنصر اصلی همچنان پایدارند .
مفهوم جدید دولت با ناسیونالیسم یا ملت باوری ارتباط مستقیم دارد و این دید كه از
انقلاب فرانسه به بعد در جهان پراكنده شده است ، در سراسر جهان بازتابی عظیم داشته
و سراسر جهان غیراروپایی را زیرو زبر كرده است ، چنانكه درخواست برای برپاكردن"
دولت ملی" یكی از مهمترین محرك های جنبش های سیاسی و انقلاب ها در قرن بیستم بوده
است .
بسیاری ازمتفكران میان جامعه و دولت و یا " جامعه ی مدنی " و " جامعه ی سیاسی "
جدایی نهاده اند .بر اساس این جداگری ، " دولت " بخشی از جامعه است ، نه تمامی آن ،
كه به نمایندگی از طرف جامعه بر آن فرمان می راند . ولی در فلسفه ی هگل ، دولت در
حكم جانی در تن جامعه و عنصر نظام بخش و جهت دهنده به آن و مظهر " روح مطلق " است .
این نظریه در فاشیسم و نازیسم اساس برداشت نسبت به دولت قرار گرفته است . ولی بنا
بر نظریه ی ماركسیستی ، در سیر تكاملی تاریخ بشر ، زمانی می رسد كه جامعه های بشری
وارد مرحله ی طبقاتی می شوند و كشاكش منافع میان طبقات وجود دولت را به عنوان عامل
سركوبی و پاسداری " نظم " ضروری می كند . به این ترتیب ، جامعه شناسی تاریخی
ماركسیسم روزگاری را پیش بینی می كند كه در آن با ازمیان رفتن طبقات اجتماعی ، دولت
نیز " مانند تبر سنگی به موزه ی تاریخ " سپرده شود . (واژگان علوم سیاسى ـ آشوری)
دولت – ملت
شكلی ازنظام سیاسی كه ازقرن شانزدهم به بعد ، ازمیان حكومت های فئودالی، دراروپا
پدید آمده وازآنجا به سراسرجهان گسترش یافته است.دراین نظام ، میان دولت یا
عالیترین شكل نظام سیاسی ، وملت یعنی" پدیدآورنده ی نظام سیاسی"، رابطه ای كامل
ومطلق برقرارمی شود.دراین نظام ، فرض برآنست كه ملت یك اجتماع انسانی كمابیش همگون
است كه حس ملیت مشترك دارد و دردرون مرزهای تایین شده ی یك دولت مستقل زندگی می
كنند ." دولت ملی" درجهان امروزعالی ترین صورت نظم سیاسی شناخته می شود و الزامات و
تعهدات بین الملل میان این واحد های سیاسی برقرارمی شود .(واژگان علوم سیاسى ـ
آشوری )
حاكمیت
حاكمیت یا فرمانروایی ، قدرت عالی دولت كه قانون گذار و اجرا كننده ی قانون است و
با لاتر از آن قدرتی نیست . حوضه ی حاكمیت یا فرمانروایی یك دولت شامل آن قلمروی از
كاربرد قدرت است كه در آن ، بنا به حقوق بین الملل ، دولت خود مختار است و زیر
نظارت قانونی دولت های دیگریا درگیر با حقوق بین الملل نیست . حاكمیت شامل این
مفاهیم است : ( الف) اختیار وضع و اصلاح قوانین بر حسب نظام قانونی كشور ؛ ( ب)
قدرت سیاسی و اخلاقی دولت ، ازآن جهت كه " قدرت قانونی " در قلمرو خویش به شمار می
آید ؛ ( پ) استقلال سیاسی و قضایی یك جامعه ی سیاسی .
در جمهوریها حاكمیت را معمولا به مردم ( خواست همگانی ) نسبت می دهند . اما دربعضی
كشورها ، مانند ژاپن ، آن را به فرمانفرما ( امپراتور ) نسبت می دهند . در مورد
منشا فرمانفرمایی یا حاكمیت تئوری های گوناگون آورده اند . بعضی آن را حق فرادستان
و سرامدان می دانند ؛ بعضی دیگر آن را دارای ضمانت الهی و گروهی ناشی از" قرارداد
اجتماعی " دانسته اند . جان میلتون شاعر و نویسنه ی انگلیسی و جان لاك فیلسوف
انگلیسی ، در قرن هفدهم مردم را خواستگاه نهایی قدرت سیاسی دانستند ، و انقلاب
فرانسه این اصل را به كرسی نشاند ." اعلامیه ی استقلال" ایالات متحد امریكا نیز
همین اصل را تایید می كند و می گوید كه " حكومتها قدرت عادلانه ی خود را ازرضایت
فرمانگزاران به دست می آورند . اصل "حاكمیت مردم " امروزه در قسمت عمده ی جهان
پذیرفته شده و قوانین اساسی كشورها از این اصل نام می برند كه فرمانروایی (حاكمیت )
دولت برخاسته از خواست "مردم " یا " ملت " است ، و براین اساس رژیم ها و دولت های
كنونی مشروعیت یا قانونیت حاكمیت خود را ناشی از قانون اساسی و رضایت مردم یا ملت
یا رای آنها می دانند و خود را نماینده ی قدرت یا " اراده ی" ملت می خوانند اما
قانون اساسی اتحاد شوروی از منشا حاكمیت برداشت دیگری دارد و آن را به " زحمتكشان
شهرها و روستاها "معرفی می كند" كه شوراهای نمایندگان زحمتكشان نمایندگی آنان را
دارند ."
حاكمیت بر دو نوع است : داخلی و خارجی . حاكمیت داخل شامل همه ی اختیارهایی ست كه
هردولتی بر شهروندان خود یا بر خارجیان ساكن كشور و بركشتیهای خود در دریاهای آزاد
دارد . حاكمیت خارجی شامل حق داشتن روابط با دولت های دیگر یا بستن قرارداد یا
اعلان جنگ است .
حاكمیت داخلی به حاكمیت سیاسی و حاكمیت قضایی تقسیم می شود . حاكمیت سیاسی قدرت
نهایی و عالی است كه در هر جامعه ی سیاسی وجود دارد . حاكمیت قضایی قدرتی است كه در
نظارت قضایی نهفته است .
ممكن است دولتی حاكمیت داخلی داشته باشد ، اما حاكمیت خارجی نداشته باشد و حق خود
را درمورد اعلان جنگ یا روابط خارجی به دولت درگیر واگذارد . اینگونه دولتها تحت
الحمایه به شمار می آیند .
البته اكنون حاكمیت هیچ دولتی مطلق نیست . زیرا برخی قوانین همگان پذیرفته ی بین
المللی مانند " حقوق بشر " حاكمیت دولت ها را محدود می كند . ولی در عرف بین المللی
اصل حاكمیت ملی یا فرمانفرمایی ملی و اصل عدم دخالت دولت ها در حوزه ی حاكمیت
یكدیگر به عنوان یك اصل اخلاقی و سیاسی پذیرفته شده است ." حاكمیت ملی "به معنای حق
یا یا مدعای یك گروه ملی (یاملت ) برای خود مختاری یا گزینش آزادانه ی دولت برای
خود است .
این مسئله كه در یك قلمرو حاكمیت ، هنگامی كه جنگ داخلی یا خارجی آن را به دو یا
چند پاره كرده باشد ، قدرت قانونی یا حقیقی كدام است ، مسئله ای است مورد نزاع ، و
شناسایی یكی از دو طرف مدعی حاكمیت از سوی دولتهای دیگر معنادار است . در مواردی
دولت های دیگر یك " دولت آزاد " را كه در دوران جنگ در خارج از مرزهای كشور تشكیل
شده ، در مقام " دولت قانونی " و " نماینده ی مردم " به رسمیت شناخته اند ، زیرا آن
را نماینده ی حقیقی مردم كشور دانسته اند نه آن را كه بالفعل در آن مرز و بوم
فرمانفرمایی می كند .
(واژگان علوم سیاسى ـ آشوری )
حكومت
در لغت به معنای فرمانفرمایی و حكمرانی است ، و بدین معنا ، برای آن وجود رابطه ای
پایدار فرماندهی و فرمانگزاری میان فرمانفرما و فرمانگزار لازم است . در سیاست به
معنای دستگاه فرمانروا در كشور است و به این معنا ، دولت نیز هم ردیف یا بجای آن به
كار برده می شود . ولی در علم سیاست و حقوق جدید میان "حكومت " ، ازیكسو ، و " دولت
" یا " كشور " ، از سوی دیگر ، فرق گذاشته می شود . در نظام های قانونی جدید كه در
آنها " تفكیك قوا " و اصل حكومت قانون به رسمیت شناخته شده است ، حكومت به معنای "
قوه ی اجرایی " به كار می رود ، یعنی مجموع دستگاه اداری ، سیاسی ، انتظامی ، و
نظامی كشور كه در راس آن هیئتی به نام كابینه یا هیئت وزیران قرار دارد و كشور را
برطبق قانون های وضع شده در قوه ی قانونگذار و زیر نظارت آن ، اداره می كند . در
راس هیئت دولت ، رییس دولت یا حكومت قرار دارد كه در بعضی نظام ها نخست وزیر و در
برخی دیگر رییس جمهور ( كه در صورت اخیر مقام رییس حكومت و "رییس دولت " با هم یكی
می شود ) وبا هیئت وزیران در برابر پارلمان مسئول و پاسخگواست. بنابراین ، حكومت
برابر است با "هیئت وزیران " یا "كابینه " كه معمولا به نام شخص خاصی كه در راس
آنست نامیده می شود( مثلا ، "حكومت قوام " یا "حكومت مصدق " ) . بنابر این ، حكومت
تغییر پذیر است ، در حالی كه دولت یا كشور نظرا پایدار است .
كلمه ی حكومت اگر با صفتی به كار برده شود، برای مشخص كردن نوع رژیم سیاسی است،
چنانكه گفته
می شود"حكومت پارلمانی"، "حكومت دموكراسی".
"حكومت قانونی"، بنا به تعریف، نماینده ی"خواست همگانی"واجرا كننده ی خواست آن به
صورتی است كه در قانون اساسی و قانونهای جاری تعریف شده است . بنابراین، حكومت تا
زمانی "قانونی" شمرده می شود كه كردار آن هماهنگ با خواست همگانی یا اكثریت ملت
باشد وگرنه حكومت استبدادی یا دیكتاتوری شناخته می شود.
از نظر حقوق بین الملل و در روابط میان كشورها، واقعیت فرمانروایی، یعنی اینكه قدرت
براستی در دست چه كس یا چه گروهی است، بیشتر ملاك شناسایی یك حكومت در مقام حكومت
واقعی است تا قانونی بودن آن،
به معنای مطابقت كردار آن با خواست اكثریت مردم كشور؛ ولی گاه، بخصوص زمانی كه
كشوری دستخوش
انقلاب و آشوب باشد، برخی دولتها یك سازمان یا "دولت آزاد" یا "دولت موقت" را به
عنوان "حكومت قانونی" می شناسند نه دستگاه حاكم را، كه به سبب زیر پا نهادن "خواست
همگانی"، غیر قانونی شناخته
شده است. (واژگان علوم سیاسى ـ آشوری )
كشمكش
از ریشه ی confliger به معنای " برخورد كردن "و " مبارزه كردن " ، گرفته شده است .
هر گاه دو یا چند نفر و یا دو یا چند گروه به جهت تخالف در اندیشه و یا منافع ، در
حال تعارض آشكار و عدم توافق آمیخته با خشونت قرار گیرند ، با وضعی مبتنی بر كشمكش
مواجه خواهیم بود . مفهوم كشمكش ، وضعی حاكی از تنازع را می رساند كه در آن هر یك
از رقبا از وسایلی گوناگون در جهت مجبور ساختن دیگری به تسلیم و ترك دعوی استفاده
می كنند . كشمكش ها گاه به حد جنگ آشكار می رسند كه در آن برای ایذای رقیب و یا
امحای او ، از وسایلی خشونت با ر سود جسته می شود .
كشمكش های اجتماعی به همان اندازه تعدد می یابند كه صور تقابل و مبارزه در روابط
اجتماعی ، از كشمشك های خانوادگی گرفته تا كشمكش های بین المللی ، متعدد اند . مهم
ترین كشمكش های اجتماعی عبارتند از كشمكش های شغلی ، طبقه ای ، كشمكش های ناشی از
ملی گرایی در بعد اقتصادی و كشمكش های نژادی . (فرهنگ علوم اجتماعی ـ آلن بیرو )
كاركرد گرایی
مكتبی فكری كه می گوید جوامع یا نظام های اجتماعی " نیازهایی" دارند و ما می توانیم
نهاد ها و اعمال را بر حسب " كاركرد " هایی كه برای بقای كل به اجرا در می آورند،
تبیین كنیم . تبیین كاركرد گرایانه در تمام سنت های علوم اجتماعی رایج است و هیچ
مكتب واحدی از كاركرد گرایی مدرن وجود ندارد . اما محاسبات كاردگرایانه به طور
مرسوم ارگانیسم بیولوژیك را با نظام اجتماعی مقایسه می كنند و جوامع را مركب از بخش
هایی می دانند كه رابطه ی درونی آنها به حفظ كل می انجامد و ضمن تمركز بر مسئله ی
نظم بر نیروهایی اشاره می كنند كه باعث انسجام ، همگرایی و توازن جامعه می شود .
ریشه های كاركرد گرایی مدرن را می توان به اگوست كنت رسانید . كنت معتقد بود كه
تمام نهاد ها ، عقاید و اخلاقیات یك جامعه به عنوان یك كل به هم مرتبط هستند .
وبنابراین شیوه ی تبیین وجود هریك از فقره ها این است كه قانون حاكم بر همزیستی
تمام پدیده ها را كشف كنیم . این رهیافت از طریق كار دوركیم توسعه یافت و توسط
برونیسلاو مالینفسكی انسان شناس اجتماعی دنبال شد و همو بود كه پس از انجام كار
میدانی قوم نگاری در میان بومیان استرالیایی و سپس جزیره نشینان تروبیریاند ،
اصطلاح كاركردگرایی را باب كرد . مالینفسكی در پی تبیین وجود نهاد ها و اعمال بر
حسب نیازها یا ملزومات كاركردی بود كه به منظور حفظ جامعه برآوردن آن ها ضرورت داشت
( مراسم مذهبی برای انطباق اجتماعی كاركرد دارند. ) رادكلیف براون انسان شناس این
رهیافت را تحت عنوان كاردكرد گرایی ساختاری بیشتر توسعه داد .
كاركرد گرایان هنجاری ، كه به شدت تحت تاثیر تالكوت پارسونز جامعه شناس آمریكایی
قرار داشتند ، معتقد بودند كه در هر جامعه یك نظام ارزشی محوری وجود دارد و براهمیت
جامعه پذیری سیاسی تاكید دارند كه انتظارات هنجاری مناسب را تعلیم می دهد و كشمكش
بالقوه موجود در نهاد های منابع كمیاب را تنظیم می كند . این دیدگاه بویژه برعلوم
سیاسی آمریكایی تاثیر گذار بوده است و نظریه پردازان را به وضع تعدادی از كاركرد
های سیستم ( نظیر جامعه پذیری ، استخدام سیاسی ، ارتباطات سیاسی ) قادر ساخته است
كه از طریق آن سیستم های سیاسی حفظ می شود و با تغییر و تحول انطباق پیدا می كند .
كاركرد گرایی عمومی ( كه بین كاركرد های پنهان و آشكار تمبز قائل می شود) و نظریه ی
عمومی سیستم ها (همراه با تحلیل سیبرنتیك و حلقه های بازخوران مثبت ومنفی آن) از
جمله تلاشهای تازه تر برای توسعه ی بینشهای كاركرد گرایی و درعین حال مخالف با
"مفهوم بیش از حد اجتماعی شده ی انسان " در كاركرد گرایی هنجاری ، و غایت شناسی
ضمنی موجود در تبیین كاركرد گرایانه ی اوایه است .
اعترضات چندی بر تبیین كاركرد گرایانه در علوم اجتماعی وارد شده است . قاطع ترین
انتقاد آن است كه تمام محاسبات كاركرد گرایانه بر تبیین غایت شناسانه تكیه می كنند
. تبیین غایت شناسانه ی یك حادثه یعنی اینكه وقوع آن را به جهت سهم آن در رسیدن به
یك هدف یا سرانجامی كه در پی دارد ، و نظام حامی این هدف ، مورد بررسی قرار دهیم
.تبیین یك حادثه بر اساس اثبات نتایج سودمند این حادثه برای حادثه ی دیگر ، به این
می ماند كه یك معلول را به عنوان علت بررسی كنیم . اعتقاد به اینكه هدف از ایجاد
دولت برآوردن برخی كاركرد های لازم برای حفظ سرمایه داری است ، به این می ماند كه
از یك نتیجه برای تبیین یك علت استفاده كنیم . این روش هم سرپیچی از منطق ارتدوكسی
است و هم به صراحت جنبه ی غیر تاریخی دارد . علاوه بر این ، محاسبات كاركرد گرایانه
، به خاطر فقدان توجه كافی به اقدام انسانی ، عدم توجه به تحول اجتماعی و به خاطر
ارائه ی یك تعصب محافظه كارانه در روش ، مورد انتقاد قرار گرفته است ، چون هر عنصری
در "وضع موجود " تنها به دلیل حاضر بودن آن جنبه كاركردی پیدا می كند . در حالی كه
محاسبات كاركرد گرایانه در بردارنده ی دستورات و نكات سودمندی برای محققان علوم
سیاسی است – تا به روابط میان نهاد ها و اعمال اجتماعی نگاه كنند ، روش شناسی
كارگرد گرایانه به این دلیل مورد حمله ی فزاینده قرار گرفته است كه مفروض اساسی آن
، یعنی گذاره ی " جوامع نیازهایی دارند " قابل ثابت شدن نیست . (فرهنگ لغت اصطلاحات
علوم سیاسى ـ آكسفورد )
سوسیالیسم(۱)
نظريهای سياسی اقتصادی يا سيستمی از سازمان اجتماعی مبتنی برمالكيت مشترك يا دولتی
ابزار توليد،توزيع و مبادله-هرچند كه همانند سرمايهداری،سوسياليسم نيز شكلهای
بسيار و پراكنده به خود میگيرد و يك مفهوم دائما درحال تحول است .
اصطلاح واقعی"سوسياليسم"اولين باردراوايل دههی۱۸۳۰توسط طرفداران اون در انگلستان و
طرفداران سن سيمون در فرانسه مورد استفاده قرار گرفت.در اواسط قرن نوزدهم،كلمهی
سوسياليسم برای اشاره به رشتهی وسيعی ازانديشههای اصلاح طلبانه و انقلابی
درانگلستان،اروپا وايالات متحده استفاده میشد.نقطهی اتصال اين انديشهها تاكيد
مشترك بر ضرورت تغيير جامعهی صنعتی سرمايه داری به يك نظام مساوات طلبانه تر بود
كه در آن بهبود جمعی برای همه به واقعيت تبديل میشد،و درآن تعقيب منافع شخصی فرد
تابع ارزشهای چون انجمن، اجتماع و تعاون قرار میگيرد.بدين ترتيب
برهمبستگی،وابستگی متقابل،واحتمال دستيابی به هماهنگی واقعی در جامعه برای از بين
بردن كشمكش،بی ثباتی و طغيان،تاكيد آشكاری صورت میگرفت.نقد پايگاه اجتماعي –
طبقاتی سرمايهداری،با ارتقاء منافع طبقهی كارگر يا پرولتاريا به مهمترين موقعيت
همراه میشد و درمواردی اصل كنترل سيستم كارگران در نظام سوسياليسم به عنوان
جايگزين حكومت طبقات و نخبهگان مسلط موجود مطرح می شد.تصاوير ذهنی
جامعهی"بیطبقه"آينده برای نمادينه كردن ضرورت لغو كامل تمايزات اجتماعی – اقتضادی
در آينده،كه به ويژه در سنت ماركسيستی يك انديشهی بسيار مهم بود،مورد استفاده قرار
میگرفت.اما،سوسياليستها به ندرت بر سر يك استراتيژی برای دستيابی به اين اهداف
توافق داشتند،و پراكندگی و كشمكش ميان متفكران سوسياليست،جنبشها و احزاب بويژه در
غالب انجمنهای بين الملل اول و دوم كارگران(كه به ترتيب در ۱۸۶۴و۱۸۸۹ تاسيس
شدند)رو به گسترش گذاشت.با گذشت زمان در قرن نوزدهم،آمال سوسياليستی به نحو
فزايندهای بر سياست دولت – ملتها(علیرغم شعار گسترده پيرامون سوسياليسم به عنوان
يك نيروی بينالمللی و جهانی)و مهاركردن علم،تكنولوژی و صنعت مدرن تمركز كردند.با
وجود اين،ديدگاههای جايگزين ديگر مربوط به آيندهی سوسياليستی – برای نمونه با
تاكيد بر استعداد بالقوهی اجتماعات سطح كوچك و كشاورزیگرايی به جای صنعتی شدن
تمام عيار– هميشه با گرايش اصلی همزيستی داشتند.علاوه بر اين مكتبهايی چون
آنارشيسم، كمونيسم،و سوسيال دموكراسی بر ارزشهای اصلي سوسياليسم تكيه می كردند و
جدا كردن مكتبها و جنبشهای گوناگون از يكديگر،غالبا كار مشكلی بود.بدين ترتيب
ماركس و انگلس خود را "سوسياليستهای علمی"(در مقابله با "سوسياليستهای تخيلي"
قبلی) قلمداد می كردند،اما سوسياليسم را به معنی دقيق اصطلاح آن يك مرحلهی موقتی
ميان سرمايه داری و كمونيسم كامل اقتصادی و اجتماعی در نظر می گرفتند .
از آنجا كه انواع جنبشها و احزاب سوسياليست كنترل حكومت در بسياری از كشورهای جهان
را در دست گرفته اند،كانون علاقه در سوسياليسم از نظريه تا عمل به طور
اجتنابناپذير تغيير يافته است.اساسترين اختلافات ميان سوسياليستها به نقش دولت
در مالكيت،كنترل و سازمان اقتصاد،رابطه ميان سوسياليسم و سياستهای دموكراتيك و تنش
ميان استراتژیهای تدريجی و انقلابی تغيير و تحول مربوط می شده است.به نظر می رسد
كه در دههی ۱۹۳۰ دو نوع نظام كاملا متفاو ت از سوسياليسم،بيانگر قطبهای
تغييرعقيدتی باشند: سوسياليسم اتحاد شوروی درزمان استالين و ناسيوناليسم هيتلر
درآلمان.منتقدان ليبرال، محافظهكار و حتی آنارشيست بر گرايش تماميت طلب تفكر
سوسياليستی تاكيد میكردند.تقسيم اروپا به بلوك كثرتگرا و دموكراتيك و بلوك تحت
سلطهی ماركسيست شرقی پس از جنگ جهانی دوم،تمايز ميان مفاهيم جايگزين سوسياليسم را
بيشتر كرد.در اروپای غربی،احزاب سوسيال دموكراتيك و كارگر برای حمايت از يك رهيافت
غير ماركسيستی در تنظيم و كنترل سرمايه داری،از كينز استفاده كردند و بر ضرورت
دستيابی بر عدالت اجتماعی و برابری از طريق مديريت مؤثر اقتصاد(از جمله نوعی
ملیكردن و نه مسلما ملی كردن تمام عيار صنعت)و سياستهای توزيعی مجدد رفاهی تاكيد
كردند.سوسيال دموكراتها واقعيت"اقتصاد تركيبی"را پذيرفتند و به تحليل ماركسيستی
سرمايهداری و انديشهی اجتماعی كردن ابزارهای اساسی توليد،توزيع و مبادلهی
اقتصادی پشت كردند .
با تحت فشار قرار گرفتن فزايندهی اقتصادی دولت رفاهی و چالش شيوههای سوسيال
دمكراتيك مديريت اقتصادی كينزی از سوی نظريههای نو ليبرال و راست جديد،سوسياليسم
دردنيای غرب دردههی ۱۹۸۰و ۱۹۹۰وارد مرحلهی نوينی از بحران و بیاطمينانی شده
است.سقوط سوسياليسم ماركسيستی در اتحاد شوروی و اروپای شرقی در پايان دههی ۱۹۸۰،و
شكست بسياری از رژيمهای سوسياليستی جهان سوم،وزنهی يبيشتری به اين ديدگاه داده
است كه سوسياليسم در حال حاضر به عنوان يك مكتب عقيدتی به جستجوی يك هويت تازه
برآمده است.تلاش برای نوگرايی،تجديد نظر و انطباق سوسياليسم با شرايط تاريخی تازه
به يك رشته انديشهها و نظريههای چپ نوين در عرض بيست و پنج سال گذشته منجر شده
است كه برخی از آنها در چهارچوب جنبشها و احزاب سوسياليستی موجود باقی مانده و
ديگران به بسيج و حمايت در عرصههای"سياست نوين"فرامادیگرايی (پست ماترياليسم)،
فمينيسم،ومحيطگرایی دست يافتهاند.سوسياليستها معاصر علاقهی مجدد آشكاری
بهموضوعات اساسی دموكراسی راديكال،از جمله رابطهی در حال تحول ميان دولت و
جامعهی مدنی،ابعاد تازهی كثرتگرايی اجتماعی،نياز به فرصتهای فزايندهی مشاركت
سياسی و مسئلهی حقوق شهروندی پيدا كردهاند.همچون هميشه،سوسياليستها مسايل زيادی
برای بحث از جمله بحث با يكديگر،دارند.
(فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد، نویسنده:این مک لین،ترجمه:دکتر حمید احمدی/نشر
میزان۱۳۸۱)
سوسیالیسم(۲)
سوسياليسم يا جامعه باوری،اين اصطلاح كه از واژهی"سوسيال"،به معنای اجتماعي،در
زبان فرانسه،گرفته شده است،معناهای بسيار دارد،اما تعريف معمول اين اصطلاح را در
واژه نامهی انگليسي آكسفورد،چنين میتوان يافت :"سوسياليسم تئوری يا سياستی است كه
هدف آن مالكيت يا نظارت جامعه بر وسايل توليد – سرمايه،زمين،اموال و جز آنها – به
طور كلی، و ادارهی آنها به سود همگان است."اما چنين تعريفی اختلاف نظرها و روشهای
سوسياليستها و مدعيان بیشمار هواداری از سوسياليسم را دربارهی مفاهيم اين
تعريفی،روشن نمیكند.به هرحال ، يك تعريف بی چون و چرا از سوسياليسم ممكن نيستی،
زيرا مفهوم"مالكيت و نظارت عمومی" بسيار كشدار است و بر سر آن همرايی نهايی وجود
ندارد .
مهمترين عنصر مشترك نظريههای سوسياليست تکيه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و
سود فردی است .از جهت تاريخی،سوسياليسم طغيانی است بر ضد فرد باوری (انديويدواليسم)
و ليبراليسم اقتصادی عصر جديد . سوسياليسم نفی اين نظريه است كه پيگيری نفع
فردی،چنان كه هواداران سرمايه داری ادعا میكنند،خود به خود به نفع اجتماعی
میانجامد،بلكه، به عقيدهی اين مكتب،دخالت اكثريت و دولت،در مقام نمايندهی
اكثريت،ميتواند نفع عمومی را از دست برد افراد در امان دارد .
بعضی ريشههای سوسياليسم را تانخستين نظريههای اخلاقی و دينی مشوق برابری و همكاری
اجتماعی و يا آرمان شهر افلاطونی،واپس میبرند،اما سوسياليسم جديد،در
واقع،فرآوردهی مستقيم انقلاب صنعت است.سوسياليسم يك ايدئولوژی شورنده عليه
پيامدهای شوم انقلاب صنعتی برای اكثريت جامعه بويژه پرولتارياست.اصطلاح"
سوسياليست"به معنای جديد آن،اول بار در ۱۸۲۷ برای پيروان رابرت اون در انگلستان به
كار رفت،و اصطلاح" سوسياليسم" در ۱۸۳۲ در نشريهی ارگان پيروان سن سيمون برای عقايد
سن سيمون به كار برده شد و پس از آن در فرانسه و انگلستان و آلمان و امريكا رواج
يافت .
نخستين سوسياليستها كسانی بودند كه به يك سيستم"اجتماعی" اعتقاد داشتند و آنچه
همگی يك زبان با آن مخالف بودند نظام فردی اقتصاد موجود بود.اين سوسياليستها در
زمينهی پديد آوردن آرمان شهرها(يوتوپياها) تجربه هايی نيز كردند.سوسياليسم از آغاز
پيدايش خود بر مدعاهای فرد در مقام عضو جامعه(نه در برابر جامعه)تكيه كرده است و
اين انديشهی اصلی صورتها و عنوانهای بسيار گرفته است كه از مهمترين
آنها:آنارشيسم، سنديكاليسم،سوسياليسم مسيحي،سوسيايسم دموكراتيك و بولشويسم است.هر
يك از اين مكتب ها اصولی خاص خود دارند،اما هدف همهی آنها پديد آوردن اقتصادی است
كه در آن جامعه،مسئوليت شيوهی بهره برداری از ابزارهای توليد را داشته باشد .
اما در مورد روشهای رسيدن به اين هدف ميان مكتبهای مختلف وابسته به اين عنوان كلی
اختلاف نظر زياد وجود دارد.پرودون تحقق اين هدف را در بازگشت به يك اقتصاد ساده
میدانست كه در آن توليد به دست جامعه های كوچك خود گردان باشد.از سوی ديگر،
پيشوايان نخستين مکتبهای سوسياليسم – سن سيمون،فوريه،آون – انقلاب صنعتی را
پذيرفتند،اما به نظر آنان نيروی توليدی اين انقلاب میبايست به نفع تمام جامعه به
كار افتد . همچنين ماركس بر آن بود كه سرمايهداری مانع رشد توليد است و"آشفتگی
اجتماعی" ناشی از روش توليد سرمايه داری سرانجام بايد به يك"برنامهی كلی" بدل شود
.
پيدايش ماركسيسم در نيمهی قرن نوزدهم نقطهی تحول بسيار بزرگی در انديشهی
سوسياليستی است،زيرا از آن پس تا اين زمان كمابيش همهی جنبشهای سوسياليست به نحوی
به درجهای زير نفوذ و تاثير آن بوده اند .
ماركسيسم عنوان"سوسياليسم علمی" به خود میدهد،از آنجا كه مبنای آن بر تحليل
اجتماعی و تاريخی و كشف قوانين"ناگزير"تاريخ قرار دارد.انگلس،انديشههای
سوسياليستهای پيش از ماركس و خود را"سوسياليست آرمان شهری"(يوتوپيايی)می
خواند،زيرا كه هواداران اين انديشهها در پیبنيانگذاری جامعهیی كامل،بيرون از
شناخت ضروريات و امكانات جامعهی كنونی بودند ونظرگاهشان بيشتر انسان دوستانه و
اخلاقی بود تا تاريخی و اجتماعی .حال آنكه،ماركسيسم میخواهد نشان دهد كه اين
دگرگونی همان اندازه كه از نظر اخلاقی درست و خوشآيند است ،از نظر تاريخی
نيز"ناگزير"است،زيرا از"جبر تاريخ " – چنانكه ماركسيسم تحليل می كند - بر می
خيزد.اما در ميان ماركسيستها،پس از مرگ ماركس،در مورد چگونگی اين"ناگزيری"و روش
تحقق آن بحثهای بسيار درگرفت كه هنوزادامه دارد.بويژه جريان اقتصادی و اجتماعی
اروپا،كه به"انقلاب پرولتاریايي"(چنانكه ماركس پيش بيني كرده بود)و سرنگونی
سرمايهداری نينجاميد،ترديدهای را برانگيخت كه سبب پيدايش انواع بازنگریها در
ماركسيسم شد .
ظهور بولشويسم در روسيه و پيروزی آن در ۱۹۱۷ يك مرحلهی اساسی ديگر در تاريخ تحول
سوسياليسم است، زيرا از آن پس(از۱۹۲۰)جنبش سوسياليستی به دو شاخهی اصلی كمونيست و
سوسياليست تقسيم شد.ويژگی كمونيسم تكيه بر ماهيت انقلابی ماركسيسم و"ناگزيری"تحقق
سوسياليسم است،درحالی كه سوسياليستها رفته- رفته از جنبهی انقلابی
و"علمی"ماركسيسم به جنبهی اخلاقی سوسياليسم و سنتهای دموكراسی غربی گراييدند و
بدين گونه جنبش سوسياليستی به دو جناح انقلابی و بهبودخواه(رفورميست) تجزيه شد و
جناح اخير عنوان" سوسيال دموكرات"گرفت.امروزه عنوان "سوسياليست " برای کمونيستها
کمتر به كار می رود .
سوسياليسم و انترناسيوناليسم:جنبش سوسياليستی،كه اساس اخلاقی و نظری آن بر پايهی
انديشههای دوران" روشنگری"(قرن هجدهم)و انسان باوری و انسان دوستی(اومانيسم)،كه
ميراث آن دوران است،قرار دارد،از آغاز پيدايش خود دارای روحيهی انترناسيوناليستی
بود،و ماركسيسم به ويژه نيرومند كردن اين جنبهی سوسياليسم اثر فراوان داشته
است.ماركسيسم ميان پرولتاريای جهانی همبستگی ذاتی میبيند و يكی از پايههای نظری
آن انترناسيوناليسم پرولتاريايی است .
جنبش سوسياليستی،به عنوان يك پديدهی تاريخی،عمدهترين جنبش چپ اروپايیست و در
کشورهای اروپايی برای برقراری حق رای همگانی،بهبود جامعه و وضع اجتماعی طبقات کم
درآمد و تهيدست و نظارت دولت بر اقتصاد، با موفقيت كوشيده است.اما حزبهای
سوسياليست در كشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم سركوب شدند.در"جهان سوم"نوع
اروپايی جنبش كارگری موفقيتی نداشته است و در بخش عمدهی آسيا و آفريقا سوسياليسم
با نظام يك حزبی همراه شده است.مفهوم"توسعهی اقتصادی"در اين دو قاره بيشتر با
كمونيسم نزديك مینمايد تا با سوسياليسم.اما درغرب،تجربهی رژيمهای كمونيست و
استبداد فراگير حاكم بر آنها،از جاذبهی رويايی سوسياليستی مالكيت عمومی كاسته
است.برای حفظ آزادیهای سياسی و اجتماعی انواع"اقتصاد آميخته(مختلط)"را
پذيرفتهاند، زيرا،با تجربهی كشورهای كمونيست،اين مسئله مطرح شده است كه انحصار
قدرت سياسی(نظام يك حزبی) انحصار اقتصادی را نيزبه همراه داردی،خواه انحصار دولتی
باشد(سرمايهداری دولتی)خواه خصوصی .
در سالهای اخير انديشهی"رشد اقتصادی"،كه همواره با انديشهی سوسياليستی مربوط بوده
است،با مسئلهی كميابی منابع در كرهی زمين و چشمانداز انفجار جمعيت روبه رو شده
است.همچنين سست شدن پايههای اعتقاد بیچون و چرا به پيشرفت انگيزهی بنيادی
سوسياليسم،يعنی حركت به سوی آرمانشهر يا جامعهی برابری و آزادی كامل را ضعيف كرده
و اين پرسش را برای بسياری برانگخته است كه برابری و آزادی تا كجا با هم
سازگارند؟ازاينرو، تجربههای تاريخی قرن بيستم سوسياليستها را برانگيخته است كه
درپيش فرضها انديشهی سوسياليستی بازنگرند و آنها را از نو ارزيابی كنند .
(دانشنامهی سیاسی، نویسنده:داریوش آشوری، انتشارات مروارید۱۳۸۰)
سوسیالیسم(۳)
مفهومی با معانی بسيار،اما عموما آن را يك نظام اجتماعی میدانند كه شالودهاش بر
مالكيت اشتراكی وسائل توليد و توزيع است.در نظريهی كمونيستی،سوسياليسم نخستين
مرحلهی رسيدن به كمونيسم كامل است.در نوشتههای سوسياليستی، فرق سوسياليسم و
كمونيستم دراين است كه سوسياليسم به ارزشهای اخلاقی و دموكراتيك دلبستگی دارد،و
بر تفاوت بين مالكيت اجتماعی و دولتی تاكيد میكند .
در دههی ۱۸۳۰،وقتی كه اين اصطلاح رواج پيدا كرد،سوسياليسم وارث عقلی جنبش"روشنگری"
بود و انديشمندان بنياد گرا در فاصلهی سالهای بين انقلاب فرانسه و ظهور سازمان
صنايع،ميان بوئوناروتی و سن سيمون به تبليغ آن پداخته بودند.خصوصيات آشكارا
آرمانشهری آن كه پيروان و نظريه پردازان اوليهاش(مثلا فوريه) نشان دادهاند،به
صورت قرينهی دنيايی نگرشهای رستگاری خواه اعصار دينی ظاهر شد.بعدها انگلس مدعی شد
كه نظريهی ماركسيستی،سوسياليسم را از حالت آرمانشهری آن درآورده بر شالودهيی علمی
استوار كرده است.ولي سنت آرمانشهری،همچنان در كمونيسم انقلابی باقی مانده است؛جنبش
سوسياليستی،ضمن آنكه اين سنت را يكسره كنار نمیگذارد عملا از لحاظ ايدئولوژيكی آن
را ناديده میگيرد.اين میتواند ريشهی اختلاف بين دو جنبش سياسی باشد كه از يك سنت
فكری ريشه میگيرد،چون آرمانشهرگرايی رستگاری خواه هميشه ناشكيبايی ارتباط داشته و
به همين علت مايل بوده است كه به صورت عمل مستبدانهی سياسی ظاهر شود .
جنبش سوسياليستی،به عنوان يك پديدهی تاريخی،اساسا به چپ اروپايی محدود بوده است.در
كشورهای اروپايی، سوسياليسم توانسته است امر گسترش حق رای همگانی،اصلاحات اجتماعی،
بهبود شرايط اجتماعی،و نقش اقتصادی بزرگتر را برای دولت در نظارت بر سازو كار
بازار پيش ببرد .
پس از جنگ جهانی دوم،احزاب سوسیالیست در کشورهای اروپایشرقی سرکوب شدند در جهان
سوم،نوع اروپایی جنبش سوسیالیست کارگری نتوانسته است ریشه بگیرد:سوسیالیسم با
حاکمیت تک حزبی جوش خورد،و مفهوم آسیایی با آفریقایی رشد اقتصادی به اندیشههای
کمونیستی نزدیکتر بوده است تا به اندیشههای سوسیالیستی .در غرب، تجربهی تاریخی
کشورهای کمونیستی از جذابیت نظریهی سوسیالیستی عمومی کاست،و این مسئله را مطرح
کرد که آیا انحصار سیاسی پیامد اجتناب ناپذیر انحصار اقتصادی نیست ؟
در سالهای اخیر،تصور رشد اقتصادی، که سنتا با اندیشهی سوسیالیستی پیوند داشت،به
ناگزیر با تحقق کلی کمبود جهانی منابع طبیعی و چشم انداز انفجار جمعیت رو به رو شده
است.زوال اندیشهی ترقی،انگیزهی آرمانشهری را که شالودهی دیدگاه سوسیالیستی
جامعهای مساوات طلب و اختیارگرا بود،تضعیف کرده است و بسیاری را به طرح این سوال
واداشت که مساوات طلبی و اختیارگرایی تا کجا با یکدیگر سازگارند.به این
ترتیب،تجربهی تاریخی قرن بیستم سوسیالیستها را نه فقط با ضرورت تجدید نظرطلبی ـ
مانند تجدید نظر برنشتاین در نظریههای مارکسیستی ـ بلکه با ضرورت ارزیابی مجدد خود
مقدمات اندیشهی سوسیالیستی نیز مواجه ساخته است.یک چنین ارزیابی مجددی این سوال را
مطرح میکند که آیا سوسیالیسم میتواند هم هویت جداگانهی خود و هم ارزشهایی را که
از لحاظ تاریخی به آن وابستگی داشتهاند حفظ کند ؟
(فرهنگ اندیشه ی نو، نویسنده:اولیور استلی برس،آلن بولک/ویراستار:ع .
پاشائی/انتشارات :مازیار ۱۳۷۸)
مقاله .نت