M.A.H.S.A
09-16-2011, 04:54 PM
هر يك از چاكراها از لحاظ فيزيكي و متافيزيكي با بخشهاي مختلف و عملكردهاي متفاوتي از وجود انسان در ارتباط هستند. به عبارت دقيقتر، هر يك از چاكراهاي اصلي با ساختار و عملكرد تمام كالبدهاي هفتگانه انسان در ارتباط است. چشم سوم نيز با آناتومي و فيزيولوژيِ جسم و پاراآناتومي و پارافيزيولوژيِ روان و روح در ارتباط است. ارتباط آجنا با جسم فيزيكي را از نظر اهميت ميتوان به سه بخش تقسيم نمود: اول غدد درونريز، دوم سيستم عصبي، سوم ساير ارگانها. در بخش اول، چشم دل بهطور مشخص با غدهي پينهآل و غدهي هيپوفيز در ارتباط است. در بخش دوم با سيستم عصبي مركزي و بهطور دقيق با مغز و بخش گردني نخاع ارتباط دارد. حواس پنجگانه نيز با آجنا مرتبط است. در بخش سوم ميتوان از چشمها، گوشها، بيني و سينوسهاي پيشاني، گونه و بيني نام برد. برخي اعتقاد دارند كه چشم سوم با سيستم ايمني نيز در ارتباط است. عدهاي ديگر معتقدند كه سيستم ايمني به چاكراي شمارهي يك مربوط ميشود. به ياد داشته باشيد كه اعصاب و غدد درونريز از مهمترين بخشهاي جسم فيزيكي ميباشند، چون تمام عملكردهاي فيزيكي از بُعد مادي در نهايت به اين دو بخش برميگردد، در اصل اين دو بخش رهبر و مسؤول كنترل و هدايت تمام اعمال فيزيكي در جسم ميباشند. تمام فعل و انفعالات فيزيكي توسط اعصاب و غدد درونريز تنظيم ميشوند. اين دو بخش مكمل يكديگر ميباشند.
همانطور كه گفتيم در سطح آناتوميك وفيزيولوژيك هر چاكرا با قسمتي از سيستم عصبي و غدد درونريز در ارتباط است. هرچند كه چـاكراها به تناسب محل قـرار گـرفتنشان با بخشهاي مختلفي از جسم فيزيـكي در ارتباطـند، ولـي ارتباطشان با غدد درونريز بسيار حايز اهميت است. بهطوري كه بين چاكراها و غدد درونريز ارتباطات و تأثيرات متقابل وجود دارد. به عبارت ديگر هر چاكرا داراي يك معادل فيزيكي مشخص در كالبد فيزيكي است. معادل فيزيكي چاكراي آجنا غدهي پينه آل (غدهي صنوبري) است. البته برخي اعتقاد دارند كه معادل اين چاكرا غدهي هيپوفيز است و غدهي پينه آل را به چاكراي شمارهي هفت ارتباط ميدهند. از آنجا كه چشم سوم به وسيلهي عنصر نور كنترل ميشود و با توجه به ساختار و عملكرد غدهي پينه آل به نظر ميرسد كه چشم سوم در ارتباط با اين غده باشد.
غدهي پينه آل براي بيش از دو هزار سال موضوع مطالعات فلسفي بوده است. همچنين پزشكان و دانشمندان تا مدتها دربارهي عملكرد دقيق آن سردرگم بودهاند. به هرحال امروزه آخرين مطالعات پزشكي نشان ميدهد كه غدهي پينه آل در تواناييهاي روحي انسان نقش مهمي دارد. از بين ارگانهاي بدنِ انسان هيچ ارگان ديگري به اندازهي غدهي پينه آل در جهت تكامل دچار تغيير و تحول نشده است.
تحقيقاتي كه روي فسيلهاي به جا مانده از اعصار گذشته انجام شده، نشان داده است كه غدهي پينه آل مانند يك چشم فيزيكي سوم عمل ميكرده، كه به نور و تاريكي حساس بوده است. اين واقعيت دربارهي گونه هاي منقرض شدهاي مانند «برونتوساراس» و ساير مهرهداران دوزيست ابتدايي اثبات شده است. حتي امروزه در حيوانات پستتر مانند قورباغه، غدهي پينه آل، نور را حس ميكند. در جريان تكامل گونه ها از خزندگان تا پرندگان، حيوانات و سرانجام انسان، سلولهاي حسگر غدهي پينه آل، به وسيله سلولهاي ديگر جايگزين شدهاند و در تكامل يافتهترين مهرهداران مانند انسان ديگر اثري از سلولهاي گيرندهي نور در غدهي پينه آل به جا نمانده است.
در پستانداران غدهي پينه آل تقريباً در وسط مغز قرار گرفته است. اين غده به رنگ سفيد و به شكل ميوهي كاج است. در انسان اين غده به نسبت بلندتر است و حدود 100 ميليگرم وزن دارد. بعد از بلوغ، اين غده با فرآيند رسوب كلسيم سفت ميشود اما عملكرد آن تغييري نميكند. سالها پيش دانشمندان كشف كردهاند كه در پسران جوان دچار تومورهاي اطراف غدهي پينه آل، رشد زودرس اندامهاي تناسلي روي ميدهد، درحاليكه در پسران دچار تومورهاي غدهي پينه آل، تكامل صفات ثانويه جنسي به تأخير ميافتد. علت اين است كه تومورهاي اطراف غدهي پينه آل عملكرد آن را مهار ميكنند. درحاليكه وقتي خود غده دچار تومور شده است، فعاليت آن بيشتر از حد عادي است و بنابراين رشد جنسي را به تأخير مياندازد.
يكي از فيزيولوژيستهاي مشهور در آزمايشگاه نشان داده است كه غدهي پينه آل يك ساعت بيولوژيك حساس است كه با استفاده از ريتم روزانهي انرژي عصبي، ترشح غدد درونريز را تحريك ميكند. اين فعاليت عصبي تحريك كننده توسط نور ايجاد ميشود. او همچنين كشف كرده است كه غدهي پينه آل هورمون ملاتونين توليد ميكند، اين هورمون در هيچ ارگان فيزيكي ديگري توليد نميشود. ملاتونين علاوه بر تأثيراتش بر رنگدانه ملانين در پوست، در زنان باعث كاهش اندازه تخمدانها و افزايش مدت سيكل قاعدگي ماهانه ميشود. بهطور كلي اين هورمون عملكرد جنسي انسان را كاهش ميدهد.
غدهي پينه آل فقط در هنگام تاريكي، هورمون ملاتونين توليد ميكند، پس از گذشت شش ساعت از تاريكي اندازهي غدهي پينه آل افزايش مييابد و براي توليد ملاتونين فعال ميشود. وقتي روشنايي دوباره پديدار ميشود توليد ملاتونين كاهش مييابد. اين پديده، مشابه عملكرد غدهي هيپوفيز است كه هورمون آدرنوكورتيكوتروپ را بين ساعت سه تا شش صبح توليد ميكند. اين هورمون فعال كنندهي غدد آدرنال (فوق كليوي) است. غدهي پينه آل كه در دنياي مدرن، عملكرد خود را به عنوان يك ارگان حسگر نور از دست داده است، با دريافت نور توسط چشمها كنترل ميشود، به اين ترتيب كه چشمها بر سيستم عصبي سمپاتيك تأثير گذاشته، سيستم سمپاتيك هم به نوبهي خود غدهي پينه آل را فعال يا غيرفعال ميكند.
غدهي پينه آل هورمون ديگري به نام اسكوروتونين هم توليد ميكند. اين هورمون در هنگام روشنايي توليد ميشود. در شرايط روشنايي پايدار غدهي پينهآل توليد ملاتونين را متوقف ميكند و بهطور مداوم به توليد مقادير بالاي اسكوروتونين ميپردازد. از سوي ديگر در تاريكي پايدار توليد اسكوروتونين ادامه مييابد. توليد اين هورمون هنگام روز در بالاترين حد و هنگام شب در پايينترين حد است، حتي اگر محيط بهطور مداوم تاريك باشد. همچنين مشخص شده است كه برداشتن چشمها يا قطع كردن سيستم سمپاتيك موشها اثري مشابه قرار دادن آنها در تاريكي مداوم دارد. به هر حال در اين شرايط ريتم روزانهي توليد اسكوروتونين بهطور طبيعي ادامه پيدا ميكند.
چرخه روزانهي روشنايي، در چرخه هاي فعاليت غدد بسياري از حيوانات پستتر نيز نقش مهمي دارد. افزايش نور خورشيد در فصل بهار باعث رشد غدد جنسي و آغاز چرخهي توليد مثل و جفتگيري در بسياري از پرندگان و پستانداراني كه توليد مثل سالانه دارند، ميشود. چرخهي روزانهي روشنايي و تاريكي با انواع ريتمهاي روزانهي پستانداران مانند چرخهي ترشح هورمونهاي جنسيِ غدد فوق كليوي همزماني دارد.
در قورباغه ها غدهي پينه آل ارگاني است كه از سلولهاي ويژه چشم تشكيل يافته، اين چشم سوم در قورباغه ها يك ارگان حسگر نور است. در استراليا گونه اي از مار وجود دارد كه نحوهي قرار گيري فلسهاي روي سر او نشان دهندهي يك چشم سوم است. با برداشتن فلسها ميتوان يك چشم فيزيكي كامل را مشاهده كرد. همچنين تحقيقات اوليه روي غدهي پينه آل نشان داده است كه سلولهاي اين غده ذاتاً سلولهاي چشمي بودهاند، با تكامل بشر چشم سوم عملكرد خود را به عنوان يك چشم فيزيكي از دست داده، مغز اطراف آن را فراگرفته و آنچه ما اكنون غدهي پينه آل مي ناميم، بر جاي مانده است.
انسان اوليه از لحاظ عقلاني پيشرفته نبوده، حيات او عمدتاً به غريزه و شهود وابسته بوده است، كه هر دو از طريق چاكراي آجنا عمل ميكنند. چاكراي آجنا با غدهي پينه آل و اين غده با سيستم عصبي سمپاتيك در ارتباط است. اكثر اعمال انسان اوليه را سيستم عصبي سمپاتيك كنترل ميكرده، زيرا سيستم عصبي مركزي انسانِ اوليه (مغز و نخاع) به حد كافي تكامل يافته نبوده است. بنابراين زندگي انسان اوليه و عملكرد سيستم عصبي سمپاتيك او بهطور عمده به تكانههاي كالبد اختري وابسته بوده است. با تكامل بشر، سيستم عصبي سمپاتيك مهار شده و سيستم عصبي مركزي به ميزان قابل توجهي تكامل پيدا كرده است. به اين ترتيب كالبد اختري نيز مهار شده، هر چند هنوز با ارسال پيام به پايانه فيزيكيِ چاكراي آجنا يعني غدهي پينه آل در مغز به فعاليت خود ادامه ميدهد. انسان امروزي با اين مغز تكامل يافته ميتواند از دانش اختري سود ببرد. از آنجا كه در انسان مدرن فرآيندهاي عقلاني و فعاليت سيستم عصبي مركزي غالب شدهاند، فعاليت معنوي انسان دچار مشكل و نقصان شده است.
دانش كسب شده در سطوح فرامادي در مغز اختري يا ذهن پديدار ميشود و از طريق كالبد اختري به مغز فيزيكي ميرسد. غدهي پينهآل با چاكراي آجنا ارتباط دارد وآجنا نيز به نوبهي خود با كالبد ذهني در ارتباط است. غدهي پينه آل به عنوان يك ارگان فيزيكي انتقال دهندهي افكار از يك مغز به مغز ديگر يا از سطح بالاتر به مغز فيزيكي عمل ميكند. اما انسان اغلب از ماهيت اين دانش يا نحوهي ارتباط با آن آگاهي ندارد، زيرا اكثر مردم از سطوح بالاتر، آگاهي ندارند و تواناييهاي معنوي آنها درگير تكانه ها و فرآيندهاي ذهني است. بسياري از مردم نسبت به فرآيندهاي سطح بالا حساسند، اما عدم آگاهي آنها ناشي از فقدان ارتباط با سيستم عصبي سمپاتيك است. ممكن است فردي در سطح اختري آگاه و فعال باشد، اما به علت عدم ارتباط بين سيستمهاي فيزيكي و اختري در آگاهي او وقفه وجود داشته باشد. هر چقدر كه آگاهي در سطح اختري زنده و فعال باشد، نميتواند خاطرهي تجربيات آگاهي برتر را به مغز فيزيكي انتقال دهد، مگر اينكه ارتباطهاي مذكور فعال باشند.
همانطور كه گفتيم در سطح آناتوميك وفيزيولوژيك هر چاكرا با قسمتي از سيستم عصبي و غدد درونريز در ارتباط است. هرچند كه چـاكراها به تناسب محل قـرار گـرفتنشان با بخشهاي مختلفي از جسم فيزيـكي در ارتباطـند، ولـي ارتباطشان با غدد درونريز بسيار حايز اهميت است. بهطوري كه بين چاكراها و غدد درونريز ارتباطات و تأثيرات متقابل وجود دارد. به عبارت ديگر هر چاكرا داراي يك معادل فيزيكي مشخص در كالبد فيزيكي است. معادل فيزيكي چاكراي آجنا غدهي پينه آل (غدهي صنوبري) است. البته برخي اعتقاد دارند كه معادل اين چاكرا غدهي هيپوفيز است و غدهي پينه آل را به چاكراي شمارهي هفت ارتباط ميدهند. از آنجا كه چشم سوم به وسيلهي عنصر نور كنترل ميشود و با توجه به ساختار و عملكرد غدهي پينه آل به نظر ميرسد كه چشم سوم در ارتباط با اين غده باشد.
غدهي پينه آل براي بيش از دو هزار سال موضوع مطالعات فلسفي بوده است. همچنين پزشكان و دانشمندان تا مدتها دربارهي عملكرد دقيق آن سردرگم بودهاند. به هرحال امروزه آخرين مطالعات پزشكي نشان ميدهد كه غدهي پينه آل در تواناييهاي روحي انسان نقش مهمي دارد. از بين ارگانهاي بدنِ انسان هيچ ارگان ديگري به اندازهي غدهي پينه آل در جهت تكامل دچار تغيير و تحول نشده است.
تحقيقاتي كه روي فسيلهاي به جا مانده از اعصار گذشته انجام شده، نشان داده است كه غدهي پينه آل مانند يك چشم فيزيكي سوم عمل ميكرده، كه به نور و تاريكي حساس بوده است. اين واقعيت دربارهي گونه هاي منقرض شدهاي مانند «برونتوساراس» و ساير مهرهداران دوزيست ابتدايي اثبات شده است. حتي امروزه در حيوانات پستتر مانند قورباغه، غدهي پينه آل، نور را حس ميكند. در جريان تكامل گونه ها از خزندگان تا پرندگان، حيوانات و سرانجام انسان، سلولهاي حسگر غدهي پينه آل، به وسيله سلولهاي ديگر جايگزين شدهاند و در تكامل يافتهترين مهرهداران مانند انسان ديگر اثري از سلولهاي گيرندهي نور در غدهي پينه آل به جا نمانده است.
در پستانداران غدهي پينه آل تقريباً در وسط مغز قرار گرفته است. اين غده به رنگ سفيد و به شكل ميوهي كاج است. در انسان اين غده به نسبت بلندتر است و حدود 100 ميليگرم وزن دارد. بعد از بلوغ، اين غده با فرآيند رسوب كلسيم سفت ميشود اما عملكرد آن تغييري نميكند. سالها پيش دانشمندان كشف كردهاند كه در پسران جوان دچار تومورهاي اطراف غدهي پينه آل، رشد زودرس اندامهاي تناسلي روي ميدهد، درحاليكه در پسران دچار تومورهاي غدهي پينه آل، تكامل صفات ثانويه جنسي به تأخير ميافتد. علت اين است كه تومورهاي اطراف غدهي پينه آل عملكرد آن را مهار ميكنند. درحاليكه وقتي خود غده دچار تومور شده است، فعاليت آن بيشتر از حد عادي است و بنابراين رشد جنسي را به تأخير مياندازد.
يكي از فيزيولوژيستهاي مشهور در آزمايشگاه نشان داده است كه غدهي پينه آل يك ساعت بيولوژيك حساس است كه با استفاده از ريتم روزانهي انرژي عصبي، ترشح غدد درونريز را تحريك ميكند. اين فعاليت عصبي تحريك كننده توسط نور ايجاد ميشود. او همچنين كشف كرده است كه غدهي پينه آل هورمون ملاتونين توليد ميكند، اين هورمون در هيچ ارگان فيزيكي ديگري توليد نميشود. ملاتونين علاوه بر تأثيراتش بر رنگدانه ملانين در پوست، در زنان باعث كاهش اندازه تخمدانها و افزايش مدت سيكل قاعدگي ماهانه ميشود. بهطور كلي اين هورمون عملكرد جنسي انسان را كاهش ميدهد.
غدهي پينه آل فقط در هنگام تاريكي، هورمون ملاتونين توليد ميكند، پس از گذشت شش ساعت از تاريكي اندازهي غدهي پينه آل افزايش مييابد و براي توليد ملاتونين فعال ميشود. وقتي روشنايي دوباره پديدار ميشود توليد ملاتونين كاهش مييابد. اين پديده، مشابه عملكرد غدهي هيپوفيز است كه هورمون آدرنوكورتيكوتروپ را بين ساعت سه تا شش صبح توليد ميكند. اين هورمون فعال كنندهي غدد آدرنال (فوق كليوي) است. غدهي پينه آل كه در دنياي مدرن، عملكرد خود را به عنوان يك ارگان حسگر نور از دست داده است، با دريافت نور توسط چشمها كنترل ميشود، به اين ترتيب كه چشمها بر سيستم عصبي سمپاتيك تأثير گذاشته، سيستم سمپاتيك هم به نوبهي خود غدهي پينه آل را فعال يا غيرفعال ميكند.
غدهي پينه آل هورمون ديگري به نام اسكوروتونين هم توليد ميكند. اين هورمون در هنگام روشنايي توليد ميشود. در شرايط روشنايي پايدار غدهي پينهآل توليد ملاتونين را متوقف ميكند و بهطور مداوم به توليد مقادير بالاي اسكوروتونين ميپردازد. از سوي ديگر در تاريكي پايدار توليد اسكوروتونين ادامه مييابد. توليد اين هورمون هنگام روز در بالاترين حد و هنگام شب در پايينترين حد است، حتي اگر محيط بهطور مداوم تاريك باشد. همچنين مشخص شده است كه برداشتن چشمها يا قطع كردن سيستم سمپاتيك موشها اثري مشابه قرار دادن آنها در تاريكي مداوم دارد. به هر حال در اين شرايط ريتم روزانهي توليد اسكوروتونين بهطور طبيعي ادامه پيدا ميكند.
چرخه روزانهي روشنايي، در چرخه هاي فعاليت غدد بسياري از حيوانات پستتر نيز نقش مهمي دارد. افزايش نور خورشيد در فصل بهار باعث رشد غدد جنسي و آغاز چرخهي توليد مثل و جفتگيري در بسياري از پرندگان و پستانداراني كه توليد مثل سالانه دارند، ميشود. چرخهي روزانهي روشنايي و تاريكي با انواع ريتمهاي روزانهي پستانداران مانند چرخهي ترشح هورمونهاي جنسيِ غدد فوق كليوي همزماني دارد.
در قورباغه ها غدهي پينه آل ارگاني است كه از سلولهاي ويژه چشم تشكيل يافته، اين چشم سوم در قورباغه ها يك ارگان حسگر نور است. در استراليا گونه اي از مار وجود دارد كه نحوهي قرار گيري فلسهاي روي سر او نشان دهندهي يك چشم سوم است. با برداشتن فلسها ميتوان يك چشم فيزيكي كامل را مشاهده كرد. همچنين تحقيقات اوليه روي غدهي پينه آل نشان داده است كه سلولهاي اين غده ذاتاً سلولهاي چشمي بودهاند، با تكامل بشر چشم سوم عملكرد خود را به عنوان يك چشم فيزيكي از دست داده، مغز اطراف آن را فراگرفته و آنچه ما اكنون غدهي پينه آل مي ناميم، بر جاي مانده است.
انسان اوليه از لحاظ عقلاني پيشرفته نبوده، حيات او عمدتاً به غريزه و شهود وابسته بوده است، كه هر دو از طريق چاكراي آجنا عمل ميكنند. چاكراي آجنا با غدهي پينه آل و اين غده با سيستم عصبي سمپاتيك در ارتباط است. اكثر اعمال انسان اوليه را سيستم عصبي سمپاتيك كنترل ميكرده، زيرا سيستم عصبي مركزي انسانِ اوليه (مغز و نخاع) به حد كافي تكامل يافته نبوده است. بنابراين زندگي انسان اوليه و عملكرد سيستم عصبي سمپاتيك او بهطور عمده به تكانههاي كالبد اختري وابسته بوده است. با تكامل بشر، سيستم عصبي سمپاتيك مهار شده و سيستم عصبي مركزي به ميزان قابل توجهي تكامل پيدا كرده است. به اين ترتيب كالبد اختري نيز مهار شده، هر چند هنوز با ارسال پيام به پايانه فيزيكيِ چاكراي آجنا يعني غدهي پينه آل در مغز به فعاليت خود ادامه ميدهد. انسان امروزي با اين مغز تكامل يافته ميتواند از دانش اختري سود ببرد. از آنجا كه در انسان مدرن فرآيندهاي عقلاني و فعاليت سيستم عصبي مركزي غالب شدهاند، فعاليت معنوي انسان دچار مشكل و نقصان شده است.
دانش كسب شده در سطوح فرامادي در مغز اختري يا ذهن پديدار ميشود و از طريق كالبد اختري به مغز فيزيكي ميرسد. غدهي پينهآل با چاكراي آجنا ارتباط دارد وآجنا نيز به نوبهي خود با كالبد ذهني در ارتباط است. غدهي پينه آل به عنوان يك ارگان فيزيكي انتقال دهندهي افكار از يك مغز به مغز ديگر يا از سطح بالاتر به مغز فيزيكي عمل ميكند. اما انسان اغلب از ماهيت اين دانش يا نحوهي ارتباط با آن آگاهي ندارد، زيرا اكثر مردم از سطوح بالاتر، آگاهي ندارند و تواناييهاي معنوي آنها درگير تكانه ها و فرآيندهاي ذهني است. بسياري از مردم نسبت به فرآيندهاي سطح بالا حساسند، اما عدم آگاهي آنها ناشي از فقدان ارتباط با سيستم عصبي سمپاتيك است. ممكن است فردي در سطح اختري آگاه و فعال باشد، اما به علت عدم ارتباط بين سيستمهاي فيزيكي و اختري در آگاهي او وقفه وجود داشته باشد. هر چقدر كه آگاهي در سطح اختري زنده و فعال باشد، نميتواند خاطرهي تجربيات آگاهي برتر را به مغز فيزيكي انتقال دهد، مگر اينكه ارتباطهاي مذكور فعال باشند.