M.A.H.S.A
09-07-2011, 06:43 PM
http://www.tahoordanesh.com/images/im_7b.gif
8- مفهوم آمرزیدگى دادگاهى در آموزه لوتر
یکى از بینش هاى اساسى در آموزه لوتر در باب آمرزیدگى تنها به وسیله ایمان آن است که فرد گناهکار خود قادر به آمرزش خویش نیست. ابتکار عمل در آمرزش، به دست خداست و او هر آنچه را که براى آمرزش گناهکار لازم است، فراهم مى کند؛ که از جمله آنها «عدالت خدا» مى باشد. به عبارت دیگر، عدالتى که گناهکار بر اساس آن آمرزیده مى شود، عدالت خود او نیست؛ بلکه عدالتى است که خداوند به او اعطا کرده است. آگوستین این مطلب را پیش از لوتر مطرح کرده بود، اما لوتر تحولى جدید و دقیق در آن پدید آورد که سرانجام موجب طرح اندیشه «آمرزیدگى دادگاهى» شد. مطلب مورد بحث را به دشوارى مى توان توضیح داد؛ اما به هر حال، اساس آن پرسشى در باره جایگاه عدالت آمرزشگر است. آگوستین و لوتر هر دو معتقدند که خداوند مهربان به افراد گناهکار عدالتى را عطا مى کند که موجب آمرزش آنها مى شود؛ اما این عدالت در کجا واقع شده است؟ آگوستین معتقد بود که این عدالت را باید در درون مؤمنان جستجو کرد؛ اما لوتر تأکید مى کرد که این عدالت در بیرون از مؤمنان وجود دارد؛ به عبارت دیگر عدالت مورد بحث از دیدگاه آگوستین، امرى درونى است و از دیدگاه لوتر، امرى بیرونى. از دیدگاه آگوستین، خداوند عدالت نجات بخش را به گناهکاران اعطا مى کند؛ به گونه اى که این عدالت، بخشى از شخص مى گردد. در نتیجه، عدالت یاد شده گرچه ریشه در بیرون از شخص گناهکار دارد، اما بخشى از اوست؛ ولى از دیدگاه لوتر، به عکس، عدالت مورد بحث در بیرون از شخص گناهکار قرار دارد؛ این عدالت «عدالتى خارجى»است. خداوند این عدالت را گویی بخشی از شخص گناهکار تلقی یا «محاسبه و ارزیابی» مى کند. لوتر در درس گفتارهاى خود پیرامون رساله رومیان در سال هاى 1515 و 1516، اندیشه «عدالت بیرونى مسیح» براى مؤمنان را - که نسبت داده شده، نه این که اعطاگشته است ـ مطرح کرد و آن را مبناى نجات دانست. تفسیر او بر رساله رومیان 4:7 داراى اهمیت ویژه اى است: «قدیسان همواره خود را گناهکار مى دانند؛ و از این رو، همیشه از بیرون خود نجات مى یابند، اما ریاکاران همواره خود را عادل و نیکوکار مى دانند و از این رو، همیشه به لحاظ بیرون گناهکار و مجرم اند. من اصطلاح «درونى» را به کار مى برم تا نشان دهم که در پیشگاه خداوند وسنجه او چگونه هستیم. از این رو، ما آن گاه به لحاظ بیرون عادل هستیم که صرفا منتسب به خدا باشیم؛ نه به خاطر اعمال خودمان. مؤمنان به وسیله عدالت بیرونى مسیح که به آنان نسبت داده شده، عادل هستند؛ به این معنا که به خاطر ایمان، آنان مالک آن محسوب شده اند. پیش تر بیان کردیم که یکى از عناصر اصلى اندیشه لوتر در باب ایمان آن است که ایمان موجب اتحاد مؤمن با مسیح مى شود. از این رو، ایمان آمرزش گر به مؤمنان مجال مى دهد تا با عدالت مسیح پیوند و ارتباط برقرار کنند و براساس آن نجات یابند. بدین سبب، مسیحیان «به وسیله انتسابشان به خداى مهربان، عادل اند. »
هم نشینى گناه و عدالت از نظر لوتر
لوتر معتقد بود که مؤمنان به وسیله ایمان، لباس عدالت مسیح را بر تن مى کنند و این بسیار شبیه به چیزى است که حزقیال (16:8) درباره پوشاندن عریانى ما با رداى خداوند مى گوید. از دیدگاه لوتر، ایمان پیوند درست (یا عادلانه) با خداست. از این رو، گناه و عدالت هم نشین یکدیگرند. ما به لحاظ درون گناهکاریم؛ اما به لحاظ بیرون نزد خداوند، عادلیم. ما با اعتراف به گناهان خود به وسیله ایمان، پیوند صحیحى را با خداوند برقرار مى کنیم. ما به نظر خود گناهکاریم؛ اما از نظر خداوند عادلیم. لوتر در ضمن شرح آیه هفتم از فصل چهارم رساله رومیان مى گوید: قدیسان همیشه ازگناه خودآگاه بودند وعدالت ودرستکارى را از خدا، بدان علت که مهربان است، طلب مى کردند. خداوند آنها را عادل و نیکوکار مى دانست. بنابراین، آنها خود را گناهکار مى دانستند (که در واقع نیز چنین بود)؛ اما از نظر خداوند، عادل بودند؛ زیرا خداوند آنها را بر حسب اعترافشان به گناه مورد توجه قرار مى دهد. در واقع آنها گناهکارند؛ اما به واسطه انتسابشان به خداى مهربان، عادلند. آنها بى آن که خود بدانند، عادلند؛ اما آگاهانه گناهکارند. در واقع آنها گناهکارند، اما امید به عادل بودن دارند. منظور لوتر این نیست که این هم نشینى گناه و عدالت، وضعیتى همیشگى و پایدار است. زندگى در مسیحیت ایستا و ثابت نیست؛ گویى، با مقدارى تسامح در عبارت، میزان متناسبى از گناه و عدالت براى همیشه ثابت خواهد ماند. لوتر کاملا خبر داشت که زندگى در مسیحیت پویاست؛ زیرا مؤمنان (با امیدوارى) در عدالت رشد مى کنند. به بیان دقیق تر، سخن او این است که وجود گناه، موقعیت وشأن ما را به عنوان فردى مسیحى نفى نمى کند. خداوند به واسطه عدالت مسیح، پرده برگناه ما مى افکند. این عدالت همانند پوشش ومحافظى است که ما درزیرآن مى توانیم با گناه خود مبارزه کنیم. ما در فرآیند نجات و به هنگامى که براى کسب حقیقت عدالت با خداوند همکارى مى کنیم، به منزلت و مقام عدالت دست مى یابیم. از آن جا که خداوند وعده داده است که ما را روزى عادل کند و سرانجام، گناهان ما را محو نماید، این احساس وجود دارد که ما اکنون نزد خداوند عادل هستیم. این نکته را لوتر این چنین بیان کرده است: « این شبیه به شخص بیمارى است که به پزشکى که بهبودى کامل او را وعده داده، ایمان دارد. در این حال، او به امید بهبودى اى که وعده داده شده، از دستورات پزشک پیروى مى کند و از چیزهایى که دستور به اجتناب از آنها داده شده، پرهیز مى کند. از این رو، او وعده بازگشت سلامتى و بهبودى را از یاد نمى برد.. .. حال، آیا این شخص بیمار سالم است؟ در واقع او هم زمان، هم بیمار است و هم سالم. واقعیت این است که او بیمار است؛ اما براساس وعده قطعى پزشکى که بدو اعتماد کرده است و او را در حال بازیافتن سلامتى مى داند، سالم است». آشکار است که لوتر با تشبیه موضوع به عالم پزشکى، گامى نیز فراتر نهاده است. او با اثبات این که بیمارى، شبیه به گناه و سلامتى شبیه به عدالت است، نتیجه گرفته است: «او در زمان واحد، هم گناهکار است و هم عادل. او در واقع گناهکار است؛ اما به واسطه انتساب و وعده قطعى خداوند مبنى بر این که او را از گناه نجات مى دهد، تا جایى که بهبودى و سلامت کامل را به او باز مى گرداند، عادل است. از این رو، امید بهبود و سلامت کامل را دارد؛ گرچه در واقع گناهکار است». رویکرد یاد شده هم ثبات و استمرار گناه در شخص مؤمن را تبیین مى کند و هم تغییر آرام و تدریجى و ریشه کن شدن آن گناه در آینده را. اما براى مسیحى بودن لازم نیست که کاملا عادل بود. گناه نشانه بى اعتقادى یا قصورى از ناحیه خداوند نیست، بلکه نشانه آن است که آدمى نیازمند آن است که به توجه وعنایت مشفقانه خداوند اعتماد کند. از این رو، لوتر اعلام کرد که مؤمن در آن واحد، هم عادل است و هم گناهکار؛به لحاظ امیدش صالح است، اما در واقع گناهکار است. عادل در نظر خداوند و به لحاظ وعده الهى، و گناهکار به لحاظ واقع. اندیشه هاى یاد شده را سرانجام یکى از پیروان لوتر به نام ~فیلیپ ملانشتون~ گسترش داد، که نتیجه آن آموزه اى است که امروزه به «آمرزیدگى دادگاهى» معروف است. آگوستین چنین تعلیم مى داد که گناهکار به وسیله آمرزیدگى عادل مى شود؛ اما ملانشتون مى گفت که او عادل شمرده مى شود یا عادل خوانده مى شود. از دیدگاه آگوستین، «عدالت آمرزشگر» افاضه شده است؛ اما از دیدگاه ملانشتون، بدان منتسب است؛ زیرا عادل خوانده شده است. ملانشتون تفاوت بسیارى میان عادل خوانده شدن با فرآیند عادل شدن مى گذارد و قسم اول را «آمرزش» و قسم دوم را «تقدس»یا «تولد دوباره» می داند. از دیدگاه آگوستین، همه انها جنبه ها و ابعاد شیئ واحدی هستند. به عقیده ملانشتون، خداوند حکم خود مبنی بر عادل بودن گناهکاران را در دادگاه آسمانی اعلام مى کند. این رویکرد رسمى، اصطلاح «آمرزیدگى دادگاهى» را پدید آورد که از کلمه لاتین Forum (به معنى بازار یا محوطه) گرفته شده است؛ جایى که از دیرباز در روم قدیم با عدالت گسترى همراه بود.
اهمیت این تحول
اهمیت این تحول در این است که این موضوع کاملا برخلاف تعالیم کلیسا در آن روزگار بود. از روزگار آگوستین به بعد، همواره این تلقى وجود داشت که آمرزیدگى هم ناظر به موضوع عادل خوانده شدن است و هم ناظر به فرآیند عادل شدن. اما برداشت و تلقى ملانشتون از آمرزیدگى دادگاهى، تفاوتى اساسى با این مطلب داشت. با توجه به این که این موضوع را عملا همه اصلاحگران عمده پذیرفتند، از آن زمان به بعد، یکى از تفاوت هاى معیارى میان آیین پروتستان و کلیساى کاتولیک روم به شمار آمد. افزون بر اختلافات موجود درباره این که چگونه گناهکاران آمرزیده مى شوند، اختلاف دیگرى نیز در این مورد پدید آمد که واژه «آمرزیدگى» در ابتدا به چه معنا بوده است؟ شوراى ترنت که پاسخ مشخص و تعریف شده کلیساى کاتولیک به انتقادهاى پروتستان ها بود، مجددا دیدگاه هاى آگوستین را در باب ماهیت آمرزیدگى تأیید کرد و دیدگاه هاى ملانشتون را به عنوان دیدگاهى بسیار ناقص، مطرود دانست. اندیشه آمرزیدگى دادگاهى در واقع، بیانگر تحولى در اندیشه لوتر بود.
9 - اختلافات اصلاحگران در زمینه آمرزیدگى
برداشت عمومى از نهضت اصلاح دینى معمولا چنین بوده است که این نهضت دیدگاهى یکپارچه و همسان در باب آموزه آمرزیدگى دارد؛ اما حقیقت این است که تفاوت هایى اساسى درباره جوهر و اهمیت این آموزه، در میان اصلاحگران وجود دارد.
نهضت اصلاح دینى در سوئیس و موضوع آمرزیدگى
نهضت اصلاح دینى اروپا معمولا پدیده اى یک دست و همگن تلقى مى شود. به عبارت دیگر، این نهضت پدیده اى شناخته شده است که به لحاظ اندیشه هاى بنیادین و نکات مورد تأکید آن، سازگار و همخوان است؛ ولى حقیقت این است که این تصور نادرست است، و نقشى که آموزه آمرزیدگى تنها به وسیله ایمان در نهضت اصلاح دینى در سوئیس ایفا کرد، مصداق پراهمیتى از این نکته است. در سال هاى 1518 تا 1520، آموزه آمرزیدگى در اندیشه لوتر بسیار مورد توجه قرار گرفت. این موضوع علاوه بر آن که محور الهیات لوتر بود، در کانون برنامه اصلاحى او نیز قرار داشت. نوشته هاى بحث انگیز لوتر، هم چنین نوآورى ها و اصلاحگرى هاى او در زمینه مسائل عبادى و موعظه ها و خطابه هاى او در این دوره، اهمیت کاربردى آموزه آمرزیدگى تنها به وسیله ایمان را در برنامه اصلاحى آشکار ساخت. یکى از اجزاء و مؤلفه هاى ضرورى آموزه لوتر در باب آمرزیدگى تنها به وسیله ایمان، فهم و برداشت او از ایمان آمرزش گر است؛ ایمانى که موجب اتحاد مؤمن با مسیح و حضور واقعى و شخصى مسیح در درون او مى شود. اما در همین دوره، تسوینگلى صادقانه دغدغه هاى انجمن هاى خیریه شرق سوئیس را منعکس کرد. ارنست زیگلر در تحقیقى عمیق درباره آثار و نوشته هاى اصلاحى اى که در این منطقه از سوئیس و طى این دوره پدید آمد، این نکته را خاطرنشان ساخت که از دیدگاه این نویسندگان، واژه «نهضت اصلاح دینى» نظر به اصلاح زندگى و اخلاق دارد. عدم وجود اصطلاح «آمرزیدگى به وسیله ایمان» در این نوشته ها چشمگیر است. بازتاب ها و پیامدهاى اخلاقى اومانیسم در شرق سوئیس، تقابل کاملى با تأکید لوتر درباره اعطاى فیض کامل، با وجود عدم شایستگى و جدا از هر گونه عملکرد اخلاقى انسان دارد. البته این بدان معنا نیست که نویسندگانى چون ودین یا تسوینگلى مدافع نظریه اى در باب آمرزیدگى به وسیله اعمال بودند که گویى آمرزیدگى در نتیجه تلاش هاى اخلاقى بشر به دست مى آید؛ منظور این است که این اصلاحگران ترجیح مى دادند که بر پیامدهاى اخلاقى انجیل تأکید ورزند و در نتیجه، موضوعاتى را که نزد لوتر داراى اهمیت بسیارى بود، کم اهمیت مى دانستند. مخاطب آموزه لوتر در باب آمرزیدگى، فرد فرد مؤمنان بودند؛ با این هدف که پیوند خود را با خدا وکلیسا روشن ساخته، وجدان آشفته خود را تسکین بخشند. این مسئله به جهات مختلفى نشان دهنده توجه و اعتناى لوتر به فرد و آگاهى درونى اوست و ظهور فردگرایى مرتبط با رنسانس را آشکار مى سازد.
موضوع آمرزیدگى در نهضت اصلاح گرایى سوئیس
تسوینگلى از نهضت اصلاح دینى انتظار داشت که کلیسا و جامعه را تحت تأثیر خود قرار دهد نه صرفا فرد را. اصولا ویژگى ذاتى آن نهضت اصلاحى، در اخلاقى بودن آن بود. توجه تسوینگلى معطوف به احیا و بازسازى اخلاقى و معنوى شهر زوریخ در چارچوب عهد جدید بود و هیچ توجهى به آموزه آمرزیدگى نداشت. او علاقه اى به پرسش هاى مربوط به چگونگى دست یابى افراد به خداى مهربان از خود نشان نمى داد و بنابراین، توجهى به اصرار لوتر بر آمرزیدگى به وسیله ایمان نداشت. ولى با این حال، اختلاف هاى آن دو درباره آموزه آمرزیدگى، در واقع به جوهر و اهمیت این موضوع کشیده شد. به عنوان مثال، تسوینگلى مسیح را الگویى اخلاقى و بیرونى مى دانست، نه حضورى شخصى در درون مؤمنان. این مطلب حقیقت ندارد که تسوینگلى در دوره نخست خود، آمرزیدگى به وسیله اعمال را تعلیم مى داد؛ به این معنا که اعمال نیک بشر چنان به او قدرت سوداگرى مى بخشد که مى تواند با استفاده از آن نجات را به دست آورد. آن گونه که ژاک پولت به خوبى اثبات کرده، فضاى اصلى حاکم بر نخستین نوشته هاى تسوینگلى، اولویت تجدید حیات اخلاقى بر آمرزش است. از دیدگاه نویسندگانى چون ودین، توجه کتاب مقدس اصولا معطوف به تجدید حیات اخلاقى و احیاى معنوى افراد و نهادها است و آمرزیدگى به دنبال فرآیندهاى یاد شده حاصل مى شود. (وى به ندرت از اصطلاح آمرزیدگى استفاده مى کند، اما به کارگیرى آن جالب است. )
اندیشه هاى تسوینگلى درباره آمرزیدگى
در سراسر دهه 1520، اندیشه هاى تسوینگلى درباره آمرزیدگى، آرام آرام به اندیشه هاى لوتر نزدیک شد. شاید علت این موضوع، آشنایى روزافزون تسوینگلى با نوشته هاى لوتر بود. با این حال، خواننده مى تواند تفاوتى اساسى را میان این دو نویسنده دریابد که بیانگر رویکردهاى متفاوت این دو به مسئله نجات است. از دیدگاه لوتر، کتاب مقدس بیان کننده وعده هاى اطمینان بخش و تسلى آفرین خدا به مؤمنان است. اصولا در این دیدگاه آنچه مورد توجه است، نقل و اعلام چیزى است که خداوند به واسطه مسیح، براى افراد گناهکار انجام داده است. اما از دیدگاه تسوینگلى، کتاب مقدس آن دسته از نیازهاى اخلاقى را که خداوند براى مؤمنان لازم دیده، معین و مشخص کرده است. آنچه در این دیدگاه مورد توجه است، نشان دادن همه چیزهایى است که بشر در پاسخ به نمونه اخلاقى ارائه شده به وسیله مسیح باید انجام دهد. از این رو، حتى در دهه 1520، ظهور دیدگاه هاى مخالف با یکدیگر در مورد آمرزیدگى، در درون نهضت اصلاح دینى محسوس بود. شاید بتوان گفت که نظرات کاملا متفاوت لوتر و تسوینگلى نشان دهنده دو دیدگاه افراطى است. تلاش هایى نیز براى نزدیک کردن این دو دیدگاه به یکدیگر صورت گرفته است.
10- دیدگاه هاى کالون و بوسر درباره آمرزیدگى
مى توان گفت که بروز اختلافات میان لوتر و تسوینگلى، زمینه را براى بحث هاى مفصلى درباره فهم درست از آموزه آمرزیدگى در نهضت اصلاح دینى، در دوره پسینى آن فراهم آورد. دو موضوع باید حل مى شد؛ که یکى نقش مسیح در آمرزیدگى بود، و دیگرى ارتباط میان اقدام خیرخواهانه خداوند در آمرزیدگى و اطاعت بشر از اراده الهى. در مورد لوتر باید گفت که او با اغراق و مبالغه در پاره اى از موارد از یک سو، و آشفتگى و خلط مبحث از سوى دیگر، این تصور و ذهنیت را براى بسیارى (از جمله جورج اسپلاتین، یکى از اومانیست ها) پدید آورد که گناهکار به محض این که نجات یافت، دیگر هیچ لزومى ندارد که کارهاى اخلاقى انجام دهد. در واقع، عقیده اصلى لوتر آن بود که به طور کلى، اعمال نیک انسان پاسخى به محبت خداوند در نجات بشر است؛ اما اعمال نیک نمى توانند ـ و نباید ـ علت آن آمرزیدگى تلقى شوند. با این حال، بخش عظیمى از طرفداران او در دهه 1520 از سخنان لوتر چنین برداشت کردند که براى مسیحیان، تقید به الزامات اخلاقى ضرورى نیست.
دیدگاه مارتین بوسر
شاید بتوان گفت که مارتین بوسر، مصلح استراسبورگ، مهم ترین گام را در جهت جبران نارسایى هاى آشکار و موجود در این رویکرد برداشت. بوسر در بخشى از آثار خود، به ویژه در دهه 1530، آموزه آمرزیدگى مضاعف را مطرح کرد. به نظر او، به این ترتیب، حل معضلی که عامل آن اصرار یک سویه لوتر بر مسئله فیض الهی بود، آسان می شد. بوسر استدلال می کرد که آمرزیدگی دارای دو مرحله است: مرحله نخست- که آن را «آمرزیدگی از بی ایمانی» نامیده بود- عبارت است از بخشودن گناه بشر توسط خدای مهربان ( این همان مرحله ای است که الهیات متاخر پروتستان از آن صرفا تحا عنوان « آمرزیدگی » یاد می کند. ) اما مرحله دوم که آن را «آمرزیدگی پس از ایمان» می نامید- عبارت است از پاسخ انقیادآمیز بشر به خواسته های اخلاقی انجیل( که الهیات متاخر پروتستان از این فرایند به عنوان «تولد دوباره» - یا «تقدیس» یاد مى کند) و مسیح نیز الگوى اخلاقى بیرونى آن تلقى مى شود که خداوند از سر لطف، او را آفریده است و از گناهکاران آمرزش یافته، درخواست شده است تا با مدد گرفتن از روح القدس، از او پیروى کنند. بدین ترتیب، رابطه اى على و معلولى میان آمرزیدگى و تولد دوباره اخلاقى برقرار شد؛ زمانى مى توان گفت گناهکار آمرزیده شده است که این دو، با هم اتفاق افتاده باشند. از آن جا که «آمرزیدگى از بى ایمانى» موجب «آمرزیدگى پس از ایمان» مى شود، فقدان تولد دوباره اخلاقى در شخص نیز به معناى آن است که او در مرحله نخست آمرزیدگى نیافته است. از این رو، بوسر معتقد بود که او توفیق یافته است تا هم حقیقت فیض و هم ضرورت اطاعت بشرى را تضمین کند؛ اما دیگران مانند او مطمئن نبودند. این نظریه تا حدى غیرواقعى به نظر مى رسد و جایگاه مسیح را تا حد مصداق و الگوى اخلاقى بیرونى تنزل مى دهد.
الگویى کالون
در موضوع آمرزیدگى، الگویى که سرانجام در اواخر نهضت اصلاح دینى بر دیگر موارد برترى یافت، همان الگویى بود که کالون آن را در دهه هاى 1540 و 1550 ارائه داد. کالون در این رویکرد خود، از کاستى هاى برداشتى بیرونى از نقش مسیح در آمرزیدگى و هم در این نگرش که آمرزیدگى موجب تولد دوباره اخلاقى مى شود، فاصله گرفت. عناصر اساسى این رویکرد را مى توان به شرح زیر خلاصه نمود: ایمان موجب اتحاد مؤمنان با عیسى مسیح در «وصالى رازگونه» می شود. (کالون در اینجا همانند لوتر، بر حضور واقعی و شخصی مسیح در میان مومنان بر اساس ایمان تاکید می ورزد). اتحاد یاد شده با مسیح، دارای دو اثر است که کالون از آن به فیض مضاعف یاد مى کند:
نخست آن که، اتحاد مؤمن با مسیح، بى هیچ واسطه اى موجب آمرزیدگى او مى شود و شخص با ایمان، به خاطر مسیح در پیشگاه خداوند، عادل خوانده مى شود. دوم آن که، شخص با ایمان به خاطر اتحاد با مسیح ـ و نه به سبب آمرزیدگى که بدان دست یافته ـ فرآیند مسیح گونه شدن به واسطه تولد دوباره را آغاز مى کند. بوسر معتقد بود که آمرزیدگى موجب تولد دوباره مى شود؛ اما اعتقاد راسخ کالون این بود که هم آمرزیدگى و هم تولد دوباره، نتایج وحدت شخص مؤمن با مسیح به واسطه ایمان هستند. این تحقیق فشرده در فهم معناى آمرزیدگى، آن گونه که درنهضت اصلاح دینى رواج داشت، بیانگر آن است که نهضت اصلاح دینى دراین مسئله فاقد یکپارچگى واتحاد بود؛ به گونه اى که اگر زمینه براى طرح اندیشه هاى دیگر مصلحان برجسته، مانند ولفگانگ کاپیتو، آندراس بدنشتاین فون کارلشتات و ژان اکلمپدیوس فراهم مى شد، اختلافات بیشترى نیز ظهور مى کرد. بعید نیست که اصلاحگران در نفى این اندیشه که بشر خود مى تواند به نجات دست یابد، همداستان بودند؛ اما در این که خداوند این نجات را دقیقا به چه شکلى از طریق مسیح عملى مى سازد، اتفاق نظر نداشتند. درنسل اول نهضت اصلاح دینى، مجموعه اى از آرا و نظرات وجود داشت که از آن میان، آراء کالون و ملانشتون پس ازگذشت دوره اى طولانى از مباحثات، به ترتیب درکلیساهاى اصلاح شده و لوترى برترى یافت.
8- مفهوم آمرزیدگى دادگاهى در آموزه لوتر
یکى از بینش هاى اساسى در آموزه لوتر در باب آمرزیدگى تنها به وسیله ایمان آن است که فرد گناهکار خود قادر به آمرزش خویش نیست. ابتکار عمل در آمرزش، به دست خداست و او هر آنچه را که براى آمرزش گناهکار لازم است، فراهم مى کند؛ که از جمله آنها «عدالت خدا» مى باشد. به عبارت دیگر، عدالتى که گناهکار بر اساس آن آمرزیده مى شود، عدالت خود او نیست؛ بلکه عدالتى است که خداوند به او اعطا کرده است. آگوستین این مطلب را پیش از لوتر مطرح کرده بود، اما لوتر تحولى جدید و دقیق در آن پدید آورد که سرانجام موجب طرح اندیشه «آمرزیدگى دادگاهى» شد. مطلب مورد بحث را به دشوارى مى توان توضیح داد؛ اما به هر حال، اساس آن پرسشى در باره جایگاه عدالت آمرزشگر است. آگوستین و لوتر هر دو معتقدند که خداوند مهربان به افراد گناهکار عدالتى را عطا مى کند که موجب آمرزش آنها مى شود؛ اما این عدالت در کجا واقع شده است؟ آگوستین معتقد بود که این عدالت را باید در درون مؤمنان جستجو کرد؛ اما لوتر تأکید مى کرد که این عدالت در بیرون از مؤمنان وجود دارد؛ به عبارت دیگر عدالت مورد بحث از دیدگاه آگوستین، امرى درونى است و از دیدگاه لوتر، امرى بیرونى. از دیدگاه آگوستین، خداوند عدالت نجات بخش را به گناهکاران اعطا مى کند؛ به گونه اى که این عدالت، بخشى از شخص مى گردد. در نتیجه، عدالت یاد شده گرچه ریشه در بیرون از شخص گناهکار دارد، اما بخشى از اوست؛ ولى از دیدگاه لوتر، به عکس، عدالت مورد بحث در بیرون از شخص گناهکار قرار دارد؛ این عدالت «عدالتى خارجى»است. خداوند این عدالت را گویی بخشی از شخص گناهکار تلقی یا «محاسبه و ارزیابی» مى کند. لوتر در درس گفتارهاى خود پیرامون رساله رومیان در سال هاى 1515 و 1516، اندیشه «عدالت بیرونى مسیح» براى مؤمنان را - که نسبت داده شده، نه این که اعطاگشته است ـ مطرح کرد و آن را مبناى نجات دانست. تفسیر او بر رساله رومیان 4:7 داراى اهمیت ویژه اى است: «قدیسان همواره خود را گناهکار مى دانند؛ و از این رو، همیشه از بیرون خود نجات مى یابند، اما ریاکاران همواره خود را عادل و نیکوکار مى دانند و از این رو، همیشه به لحاظ بیرون گناهکار و مجرم اند. من اصطلاح «درونى» را به کار مى برم تا نشان دهم که در پیشگاه خداوند وسنجه او چگونه هستیم. از این رو، ما آن گاه به لحاظ بیرون عادل هستیم که صرفا منتسب به خدا باشیم؛ نه به خاطر اعمال خودمان. مؤمنان به وسیله عدالت بیرونى مسیح که به آنان نسبت داده شده، عادل هستند؛ به این معنا که به خاطر ایمان، آنان مالک آن محسوب شده اند. پیش تر بیان کردیم که یکى از عناصر اصلى اندیشه لوتر در باب ایمان آن است که ایمان موجب اتحاد مؤمن با مسیح مى شود. از این رو، ایمان آمرزش گر به مؤمنان مجال مى دهد تا با عدالت مسیح پیوند و ارتباط برقرار کنند و براساس آن نجات یابند. بدین سبب، مسیحیان «به وسیله انتسابشان به خداى مهربان، عادل اند. »
هم نشینى گناه و عدالت از نظر لوتر
لوتر معتقد بود که مؤمنان به وسیله ایمان، لباس عدالت مسیح را بر تن مى کنند و این بسیار شبیه به چیزى است که حزقیال (16:8) درباره پوشاندن عریانى ما با رداى خداوند مى گوید. از دیدگاه لوتر، ایمان پیوند درست (یا عادلانه) با خداست. از این رو، گناه و عدالت هم نشین یکدیگرند. ما به لحاظ درون گناهکاریم؛ اما به لحاظ بیرون نزد خداوند، عادلیم. ما با اعتراف به گناهان خود به وسیله ایمان، پیوند صحیحى را با خداوند برقرار مى کنیم. ما به نظر خود گناهکاریم؛ اما از نظر خداوند عادلیم. لوتر در ضمن شرح آیه هفتم از فصل چهارم رساله رومیان مى گوید: قدیسان همیشه ازگناه خودآگاه بودند وعدالت ودرستکارى را از خدا، بدان علت که مهربان است، طلب مى کردند. خداوند آنها را عادل و نیکوکار مى دانست. بنابراین، آنها خود را گناهکار مى دانستند (که در واقع نیز چنین بود)؛ اما از نظر خداوند، عادل بودند؛ زیرا خداوند آنها را بر حسب اعترافشان به گناه مورد توجه قرار مى دهد. در واقع آنها گناهکارند؛ اما به واسطه انتسابشان به خداى مهربان، عادلند. آنها بى آن که خود بدانند، عادلند؛ اما آگاهانه گناهکارند. در واقع آنها گناهکارند، اما امید به عادل بودن دارند. منظور لوتر این نیست که این هم نشینى گناه و عدالت، وضعیتى همیشگى و پایدار است. زندگى در مسیحیت ایستا و ثابت نیست؛ گویى، با مقدارى تسامح در عبارت، میزان متناسبى از گناه و عدالت براى همیشه ثابت خواهد ماند. لوتر کاملا خبر داشت که زندگى در مسیحیت پویاست؛ زیرا مؤمنان (با امیدوارى) در عدالت رشد مى کنند. به بیان دقیق تر، سخن او این است که وجود گناه، موقعیت وشأن ما را به عنوان فردى مسیحى نفى نمى کند. خداوند به واسطه عدالت مسیح، پرده برگناه ما مى افکند. این عدالت همانند پوشش ومحافظى است که ما درزیرآن مى توانیم با گناه خود مبارزه کنیم. ما در فرآیند نجات و به هنگامى که براى کسب حقیقت عدالت با خداوند همکارى مى کنیم، به منزلت و مقام عدالت دست مى یابیم. از آن جا که خداوند وعده داده است که ما را روزى عادل کند و سرانجام، گناهان ما را محو نماید، این احساس وجود دارد که ما اکنون نزد خداوند عادل هستیم. این نکته را لوتر این چنین بیان کرده است: « این شبیه به شخص بیمارى است که به پزشکى که بهبودى کامل او را وعده داده، ایمان دارد. در این حال، او به امید بهبودى اى که وعده داده شده، از دستورات پزشک پیروى مى کند و از چیزهایى که دستور به اجتناب از آنها داده شده، پرهیز مى کند. از این رو، او وعده بازگشت سلامتى و بهبودى را از یاد نمى برد.. .. حال، آیا این شخص بیمار سالم است؟ در واقع او هم زمان، هم بیمار است و هم سالم. واقعیت این است که او بیمار است؛ اما براساس وعده قطعى پزشکى که بدو اعتماد کرده است و او را در حال بازیافتن سلامتى مى داند، سالم است». آشکار است که لوتر با تشبیه موضوع به عالم پزشکى، گامى نیز فراتر نهاده است. او با اثبات این که بیمارى، شبیه به گناه و سلامتى شبیه به عدالت است، نتیجه گرفته است: «او در زمان واحد، هم گناهکار است و هم عادل. او در واقع گناهکار است؛ اما به واسطه انتساب و وعده قطعى خداوند مبنى بر این که او را از گناه نجات مى دهد، تا جایى که بهبودى و سلامت کامل را به او باز مى گرداند، عادل است. از این رو، امید بهبود و سلامت کامل را دارد؛ گرچه در واقع گناهکار است». رویکرد یاد شده هم ثبات و استمرار گناه در شخص مؤمن را تبیین مى کند و هم تغییر آرام و تدریجى و ریشه کن شدن آن گناه در آینده را. اما براى مسیحى بودن لازم نیست که کاملا عادل بود. گناه نشانه بى اعتقادى یا قصورى از ناحیه خداوند نیست، بلکه نشانه آن است که آدمى نیازمند آن است که به توجه وعنایت مشفقانه خداوند اعتماد کند. از این رو، لوتر اعلام کرد که مؤمن در آن واحد، هم عادل است و هم گناهکار؛به لحاظ امیدش صالح است، اما در واقع گناهکار است. عادل در نظر خداوند و به لحاظ وعده الهى، و گناهکار به لحاظ واقع. اندیشه هاى یاد شده را سرانجام یکى از پیروان لوتر به نام ~فیلیپ ملانشتون~ گسترش داد، که نتیجه آن آموزه اى است که امروزه به «آمرزیدگى دادگاهى» معروف است. آگوستین چنین تعلیم مى داد که گناهکار به وسیله آمرزیدگى عادل مى شود؛ اما ملانشتون مى گفت که او عادل شمرده مى شود یا عادل خوانده مى شود. از دیدگاه آگوستین، «عدالت آمرزشگر» افاضه شده است؛ اما از دیدگاه ملانشتون، بدان منتسب است؛ زیرا عادل خوانده شده است. ملانشتون تفاوت بسیارى میان عادل خوانده شدن با فرآیند عادل شدن مى گذارد و قسم اول را «آمرزش» و قسم دوم را «تقدس»یا «تولد دوباره» می داند. از دیدگاه آگوستین، همه انها جنبه ها و ابعاد شیئ واحدی هستند. به عقیده ملانشتون، خداوند حکم خود مبنی بر عادل بودن گناهکاران را در دادگاه آسمانی اعلام مى کند. این رویکرد رسمى، اصطلاح «آمرزیدگى دادگاهى» را پدید آورد که از کلمه لاتین Forum (به معنى بازار یا محوطه) گرفته شده است؛ جایى که از دیرباز در روم قدیم با عدالت گسترى همراه بود.
اهمیت این تحول
اهمیت این تحول در این است که این موضوع کاملا برخلاف تعالیم کلیسا در آن روزگار بود. از روزگار آگوستین به بعد، همواره این تلقى وجود داشت که آمرزیدگى هم ناظر به موضوع عادل خوانده شدن است و هم ناظر به فرآیند عادل شدن. اما برداشت و تلقى ملانشتون از آمرزیدگى دادگاهى، تفاوتى اساسى با این مطلب داشت. با توجه به این که این موضوع را عملا همه اصلاحگران عمده پذیرفتند، از آن زمان به بعد، یکى از تفاوت هاى معیارى میان آیین پروتستان و کلیساى کاتولیک روم به شمار آمد. افزون بر اختلافات موجود درباره این که چگونه گناهکاران آمرزیده مى شوند، اختلاف دیگرى نیز در این مورد پدید آمد که واژه «آمرزیدگى» در ابتدا به چه معنا بوده است؟ شوراى ترنت که پاسخ مشخص و تعریف شده کلیساى کاتولیک به انتقادهاى پروتستان ها بود، مجددا دیدگاه هاى آگوستین را در باب ماهیت آمرزیدگى تأیید کرد و دیدگاه هاى ملانشتون را به عنوان دیدگاهى بسیار ناقص، مطرود دانست. اندیشه آمرزیدگى دادگاهى در واقع، بیانگر تحولى در اندیشه لوتر بود.
9 - اختلافات اصلاحگران در زمینه آمرزیدگى
برداشت عمومى از نهضت اصلاح دینى معمولا چنین بوده است که این نهضت دیدگاهى یکپارچه و همسان در باب آموزه آمرزیدگى دارد؛ اما حقیقت این است که تفاوت هایى اساسى درباره جوهر و اهمیت این آموزه، در میان اصلاحگران وجود دارد.
نهضت اصلاح دینى در سوئیس و موضوع آمرزیدگى
نهضت اصلاح دینى اروپا معمولا پدیده اى یک دست و همگن تلقى مى شود. به عبارت دیگر، این نهضت پدیده اى شناخته شده است که به لحاظ اندیشه هاى بنیادین و نکات مورد تأکید آن، سازگار و همخوان است؛ ولى حقیقت این است که این تصور نادرست است، و نقشى که آموزه آمرزیدگى تنها به وسیله ایمان در نهضت اصلاح دینى در سوئیس ایفا کرد، مصداق پراهمیتى از این نکته است. در سال هاى 1518 تا 1520، آموزه آمرزیدگى در اندیشه لوتر بسیار مورد توجه قرار گرفت. این موضوع علاوه بر آن که محور الهیات لوتر بود، در کانون برنامه اصلاحى او نیز قرار داشت. نوشته هاى بحث انگیز لوتر، هم چنین نوآورى ها و اصلاحگرى هاى او در زمینه مسائل عبادى و موعظه ها و خطابه هاى او در این دوره، اهمیت کاربردى آموزه آمرزیدگى تنها به وسیله ایمان را در برنامه اصلاحى آشکار ساخت. یکى از اجزاء و مؤلفه هاى ضرورى آموزه لوتر در باب آمرزیدگى تنها به وسیله ایمان، فهم و برداشت او از ایمان آمرزش گر است؛ ایمانى که موجب اتحاد مؤمن با مسیح و حضور واقعى و شخصى مسیح در درون او مى شود. اما در همین دوره، تسوینگلى صادقانه دغدغه هاى انجمن هاى خیریه شرق سوئیس را منعکس کرد. ارنست زیگلر در تحقیقى عمیق درباره آثار و نوشته هاى اصلاحى اى که در این منطقه از سوئیس و طى این دوره پدید آمد، این نکته را خاطرنشان ساخت که از دیدگاه این نویسندگان، واژه «نهضت اصلاح دینى» نظر به اصلاح زندگى و اخلاق دارد. عدم وجود اصطلاح «آمرزیدگى به وسیله ایمان» در این نوشته ها چشمگیر است. بازتاب ها و پیامدهاى اخلاقى اومانیسم در شرق سوئیس، تقابل کاملى با تأکید لوتر درباره اعطاى فیض کامل، با وجود عدم شایستگى و جدا از هر گونه عملکرد اخلاقى انسان دارد. البته این بدان معنا نیست که نویسندگانى چون ودین یا تسوینگلى مدافع نظریه اى در باب آمرزیدگى به وسیله اعمال بودند که گویى آمرزیدگى در نتیجه تلاش هاى اخلاقى بشر به دست مى آید؛ منظور این است که این اصلاحگران ترجیح مى دادند که بر پیامدهاى اخلاقى انجیل تأکید ورزند و در نتیجه، موضوعاتى را که نزد لوتر داراى اهمیت بسیارى بود، کم اهمیت مى دانستند. مخاطب آموزه لوتر در باب آمرزیدگى، فرد فرد مؤمنان بودند؛ با این هدف که پیوند خود را با خدا وکلیسا روشن ساخته، وجدان آشفته خود را تسکین بخشند. این مسئله به جهات مختلفى نشان دهنده توجه و اعتناى لوتر به فرد و آگاهى درونى اوست و ظهور فردگرایى مرتبط با رنسانس را آشکار مى سازد.
موضوع آمرزیدگى در نهضت اصلاح گرایى سوئیس
تسوینگلى از نهضت اصلاح دینى انتظار داشت که کلیسا و جامعه را تحت تأثیر خود قرار دهد نه صرفا فرد را. اصولا ویژگى ذاتى آن نهضت اصلاحى، در اخلاقى بودن آن بود. توجه تسوینگلى معطوف به احیا و بازسازى اخلاقى و معنوى شهر زوریخ در چارچوب عهد جدید بود و هیچ توجهى به آموزه آمرزیدگى نداشت. او علاقه اى به پرسش هاى مربوط به چگونگى دست یابى افراد به خداى مهربان از خود نشان نمى داد و بنابراین، توجهى به اصرار لوتر بر آمرزیدگى به وسیله ایمان نداشت. ولى با این حال، اختلاف هاى آن دو درباره آموزه آمرزیدگى، در واقع به جوهر و اهمیت این موضوع کشیده شد. به عنوان مثال، تسوینگلى مسیح را الگویى اخلاقى و بیرونى مى دانست، نه حضورى شخصى در درون مؤمنان. این مطلب حقیقت ندارد که تسوینگلى در دوره نخست خود، آمرزیدگى به وسیله اعمال را تعلیم مى داد؛ به این معنا که اعمال نیک بشر چنان به او قدرت سوداگرى مى بخشد که مى تواند با استفاده از آن نجات را به دست آورد. آن گونه که ژاک پولت به خوبى اثبات کرده، فضاى اصلى حاکم بر نخستین نوشته هاى تسوینگلى، اولویت تجدید حیات اخلاقى بر آمرزش است. از دیدگاه نویسندگانى چون ودین، توجه کتاب مقدس اصولا معطوف به تجدید حیات اخلاقى و احیاى معنوى افراد و نهادها است و آمرزیدگى به دنبال فرآیندهاى یاد شده حاصل مى شود. (وى به ندرت از اصطلاح آمرزیدگى استفاده مى کند، اما به کارگیرى آن جالب است. )
اندیشه هاى تسوینگلى درباره آمرزیدگى
در سراسر دهه 1520، اندیشه هاى تسوینگلى درباره آمرزیدگى، آرام آرام به اندیشه هاى لوتر نزدیک شد. شاید علت این موضوع، آشنایى روزافزون تسوینگلى با نوشته هاى لوتر بود. با این حال، خواننده مى تواند تفاوتى اساسى را میان این دو نویسنده دریابد که بیانگر رویکردهاى متفاوت این دو به مسئله نجات است. از دیدگاه لوتر، کتاب مقدس بیان کننده وعده هاى اطمینان بخش و تسلى آفرین خدا به مؤمنان است. اصولا در این دیدگاه آنچه مورد توجه است، نقل و اعلام چیزى است که خداوند به واسطه مسیح، براى افراد گناهکار انجام داده است. اما از دیدگاه تسوینگلى، کتاب مقدس آن دسته از نیازهاى اخلاقى را که خداوند براى مؤمنان لازم دیده، معین و مشخص کرده است. آنچه در این دیدگاه مورد توجه است، نشان دادن همه چیزهایى است که بشر در پاسخ به نمونه اخلاقى ارائه شده به وسیله مسیح باید انجام دهد. از این رو، حتى در دهه 1520، ظهور دیدگاه هاى مخالف با یکدیگر در مورد آمرزیدگى، در درون نهضت اصلاح دینى محسوس بود. شاید بتوان گفت که نظرات کاملا متفاوت لوتر و تسوینگلى نشان دهنده دو دیدگاه افراطى است. تلاش هایى نیز براى نزدیک کردن این دو دیدگاه به یکدیگر صورت گرفته است.
10- دیدگاه هاى کالون و بوسر درباره آمرزیدگى
مى توان گفت که بروز اختلافات میان لوتر و تسوینگلى، زمینه را براى بحث هاى مفصلى درباره فهم درست از آموزه آمرزیدگى در نهضت اصلاح دینى، در دوره پسینى آن فراهم آورد. دو موضوع باید حل مى شد؛ که یکى نقش مسیح در آمرزیدگى بود، و دیگرى ارتباط میان اقدام خیرخواهانه خداوند در آمرزیدگى و اطاعت بشر از اراده الهى. در مورد لوتر باید گفت که او با اغراق و مبالغه در پاره اى از موارد از یک سو، و آشفتگى و خلط مبحث از سوى دیگر، این تصور و ذهنیت را براى بسیارى (از جمله جورج اسپلاتین، یکى از اومانیست ها) پدید آورد که گناهکار به محض این که نجات یافت، دیگر هیچ لزومى ندارد که کارهاى اخلاقى انجام دهد. در واقع، عقیده اصلى لوتر آن بود که به طور کلى، اعمال نیک انسان پاسخى به محبت خداوند در نجات بشر است؛ اما اعمال نیک نمى توانند ـ و نباید ـ علت آن آمرزیدگى تلقى شوند. با این حال، بخش عظیمى از طرفداران او در دهه 1520 از سخنان لوتر چنین برداشت کردند که براى مسیحیان، تقید به الزامات اخلاقى ضرورى نیست.
دیدگاه مارتین بوسر
شاید بتوان گفت که مارتین بوسر، مصلح استراسبورگ، مهم ترین گام را در جهت جبران نارسایى هاى آشکار و موجود در این رویکرد برداشت. بوسر در بخشى از آثار خود، به ویژه در دهه 1530، آموزه آمرزیدگى مضاعف را مطرح کرد. به نظر او، به این ترتیب، حل معضلی که عامل آن اصرار یک سویه لوتر بر مسئله فیض الهی بود، آسان می شد. بوسر استدلال می کرد که آمرزیدگی دارای دو مرحله است: مرحله نخست- که آن را «آمرزیدگی از بی ایمانی» نامیده بود- عبارت است از بخشودن گناه بشر توسط خدای مهربان ( این همان مرحله ای است که الهیات متاخر پروتستان از آن صرفا تحا عنوان « آمرزیدگی » یاد می کند. ) اما مرحله دوم که آن را «آمرزیدگی پس از ایمان» می نامید- عبارت است از پاسخ انقیادآمیز بشر به خواسته های اخلاقی انجیل( که الهیات متاخر پروتستان از این فرایند به عنوان «تولد دوباره» - یا «تقدیس» یاد مى کند) و مسیح نیز الگوى اخلاقى بیرونى آن تلقى مى شود که خداوند از سر لطف، او را آفریده است و از گناهکاران آمرزش یافته، درخواست شده است تا با مدد گرفتن از روح القدس، از او پیروى کنند. بدین ترتیب، رابطه اى على و معلولى میان آمرزیدگى و تولد دوباره اخلاقى برقرار شد؛ زمانى مى توان گفت گناهکار آمرزیده شده است که این دو، با هم اتفاق افتاده باشند. از آن جا که «آمرزیدگى از بى ایمانى» موجب «آمرزیدگى پس از ایمان» مى شود، فقدان تولد دوباره اخلاقى در شخص نیز به معناى آن است که او در مرحله نخست آمرزیدگى نیافته است. از این رو، بوسر معتقد بود که او توفیق یافته است تا هم حقیقت فیض و هم ضرورت اطاعت بشرى را تضمین کند؛ اما دیگران مانند او مطمئن نبودند. این نظریه تا حدى غیرواقعى به نظر مى رسد و جایگاه مسیح را تا حد مصداق و الگوى اخلاقى بیرونى تنزل مى دهد.
الگویى کالون
در موضوع آمرزیدگى، الگویى که سرانجام در اواخر نهضت اصلاح دینى بر دیگر موارد برترى یافت، همان الگویى بود که کالون آن را در دهه هاى 1540 و 1550 ارائه داد. کالون در این رویکرد خود، از کاستى هاى برداشتى بیرونى از نقش مسیح در آمرزیدگى و هم در این نگرش که آمرزیدگى موجب تولد دوباره اخلاقى مى شود، فاصله گرفت. عناصر اساسى این رویکرد را مى توان به شرح زیر خلاصه نمود: ایمان موجب اتحاد مؤمنان با عیسى مسیح در «وصالى رازگونه» می شود. (کالون در اینجا همانند لوتر، بر حضور واقعی و شخصی مسیح در میان مومنان بر اساس ایمان تاکید می ورزد). اتحاد یاد شده با مسیح، دارای دو اثر است که کالون از آن به فیض مضاعف یاد مى کند:
نخست آن که، اتحاد مؤمن با مسیح، بى هیچ واسطه اى موجب آمرزیدگى او مى شود و شخص با ایمان، به خاطر مسیح در پیشگاه خداوند، عادل خوانده مى شود. دوم آن که، شخص با ایمان به خاطر اتحاد با مسیح ـ و نه به سبب آمرزیدگى که بدان دست یافته ـ فرآیند مسیح گونه شدن به واسطه تولد دوباره را آغاز مى کند. بوسر معتقد بود که آمرزیدگى موجب تولد دوباره مى شود؛ اما اعتقاد راسخ کالون این بود که هم آمرزیدگى و هم تولد دوباره، نتایج وحدت شخص مؤمن با مسیح به واسطه ایمان هستند. این تحقیق فشرده در فهم معناى آمرزیدگى، آن گونه که درنهضت اصلاح دینى رواج داشت، بیانگر آن است که نهضت اصلاح دینى دراین مسئله فاقد یکپارچگى واتحاد بود؛ به گونه اى که اگر زمینه براى طرح اندیشه هاى دیگر مصلحان برجسته، مانند ولفگانگ کاپیتو، آندراس بدنشتاین فون کارلشتات و ژان اکلمپدیوس فراهم مى شد، اختلافات بیشترى نیز ظهور مى کرد. بعید نیست که اصلاحگران در نفى این اندیشه که بشر خود مى تواند به نجات دست یابد، همداستان بودند؛ اما در این که خداوند این نجات را دقیقا به چه شکلى از طریق مسیح عملى مى سازد، اتفاق نظر نداشتند. درنسل اول نهضت اصلاح دینى، مجموعه اى از آرا و نظرات وجود داشت که از آن میان، آراء کالون و ملانشتون پس ازگذشت دوره اى طولانى از مباحثات، به ترتیب درکلیساهاى اصلاح شده و لوترى برترى یافت.