PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : پل الوار



sorna
09-06-2011, 10:47 AM
با مهربانی، نیرو و گرمایی که ویژه‌ی اوست، چشم‌اندازهای طبیعی را رویاروی خوانندگان شعرش می‌گشاید، آن‌ها را به دلخواه خود رنگ می‌زند و یا...
پل الوار (1952-1895) شاعر نامدار فرانسوی، سراینده‌ی عشق است با زبان زلالی که مسحور می‌کند. با مهربانی، نیرو و گرمایی که ویژه‌ی اوست، چشم‌اندازهای طبیعی را رویاروی خوانندگان شعرش می‌گشاید، آن‌ها را به دلخواه خود رنگ می‌زند و یا از اجزایی که دوست دارد، می‌انبارد. در زیر دو شعر از الوار را می‌خوانید:

معانی
چیزی نباشد مگر این روشنایی
روشنایی این صبحدم
که تو را بر زمین راهبر خواهد شد

روشنایی این صبحدم
سوزنی در اطلسی
دانه‌ای در تاریکی
چشمی گشوده بر گنجی

زیر برگ‌ها در کف دستانت
بازی به خاکستر نشانده است بخشش‌ها را
گرماگرم
خطر بزرگ امتناع‌ها
رنگ باخته

روی جاده‌ی اتفاق‌ها
دیواره‌ای سخت سنگ‌هایش را از دست خواهد داد

روشنایی این صبحگاه
پستان‌هایت جامه برکنده است رویاروی نگاه‌های من

همه‌ی رایحه‌ی دسته‌گلی
از اطلسی تا یاسمن
می‌گذرند از خورشید
می‌گذرند از اندیشه

صدای دریا صدای سنگریزه‌ها
خزه و عطر گل جنگلی
عسل عطر نان گرم
پشم و پر پرندگان نوپرواز

روشنایی این صبحدم
شعله‌ای که تو را زاد
شعله‌ای که آبی زاد و در علفزار مرد
نخستین نگاه نخستین خون

در دشتی سرشار از پیکره‌هایی غمبار
نخستین واژه‌های بهروزی
تب‌شان را فرو می‌نشانند
زیر پرده‌های شبنم
و آسمان روی لبان توست.

sorna
09-06-2011, 10:47 AM
در مرگ ِ گابريل پِري

مَردی‌ که‌ مُرد برای‌ دفاع‌ از خود
جُز بازوانی‌ گُشوده‌ به‌ سوی‌ زندگی‌ نداشت‌
مَردی‌ که‌ مُرد هدفی‌ جُز نابودی‌ِ تفنگ‌ نداشت‌
مَردی‌ که‌ مُرد نَبَرد را ادامه‌ خواهد داد
چرا که‌ هَرچه‌ او می‌خواست‌
خواستگاه‌ِ ماست‌
امروز نیز همین‌ می‌خواهیم‌
بِه‌ روزی‌ نی‌نی‌ِ نگاه‌ها و دِل‌ها باشَد و عدالت‌ حاکم‌ِ جهان‌ شَوَد
واژه‌هایی‌ هستند که‌ حیات‌ می‌بخشند
و این‌ واژه‌ها معصومند
واژه‌ی‌ گَرما
واژه‌ی‌ اعتماد
واژه‌ی‌ عشق‌ُ عدالت‌
واژه‌ی‌ آزادی‌
واژه‌ی‌ کودکی‌ُ مِهر
نام‌ِ بعضی‌ از گُل‌ها وُ میوه‌ها
واژه‌ی‌ شُجاعت‌ُ کشف‌
واژه‌ی‌ برادرُ رفیق‌
نام‌ِ بعضی‌ از کشورها وُ دِه‌ کوره‌ها
نام‌ِ چند زن‌ُ چندین‌ دوست‌
و نام‌ِ پِری‌ !

پِری‌ برای‌ چیزی‌ مُرد که‌ به‌ ما حیات‌ می‌بخشد
رفیقانه‌ تو خطابش‌ کنید
سینه‌اَش‌ را شکافتند
ما یکدیگر را به‌ لُطف‌ِ او می‌شناسیم‌
یکدیگر را تو خطاب‌ می‌کنیم‌
امیدش‌ پابَرجاست‌ !

sorna
09-06-2011, 10:47 AM
من اين را به تو گفتم

من‌ این‌ را به‌ تو گفتَم‌ به‌ خاطرِ اَبرها
من‌ این‌ را به‌ تو گفتَم‌ به‌ خاطرِ دریا
به‌ خاطرِ درخت‌
به‌ خاطرِهَر موج‌
به‌ خاطرِ مرغان‌ِ شاخه‌ نشین‌
به‌ خاطرِ سنگ‌ْریزه‌های‌ طنین‌
به‌ خاطرِ دستان‌ِ آشنا
به‌ خاطرِ چشمی‌ که‌ چهره‌ و چشم‌ اندازی‌ می‌جوید
و خواب‌
آسمان‌ را به‌ رنگ‌ِ او در می‌آوَرَد
به‌ خاطرِ آن‌ شب‌ که‌ لاجُرعه‌ نوشیدیم‌
به‌ خاطرِ دریچه‌ی‌ باز ، جبین‌ِ گُشاده‌ ...
من‌ این‌ را به‌ تو گفتَم‌ به‌ خاطرِ اندیشه‌های‌ تو
کلام‌ِ تو
هَر نوازشی‌
هَر اعتمادی‌
پَس‌ از مرگ‌
دگر بار پا به‌ جهان‌ می‌نهد !

sorna
09-06-2011, 10:48 AM
غم ، سلام

بدرود ، غم
سلام ، غم
در خطوط سقف نقش بسته‏اى
در چشمانى كه دوست مى‏دارم نقش بسته‏اى
تو شوربختى ِ مطلق نيستى
چرا كه لبان تيره ‏روزترين كسان نيز
تو را به لبخندى بازمى‏نمايد
سلام ، غم
عشق پيكرهاى دوست داشتنى!
اى نيروى عشق
كه مهرانگيزى
همچون غولى بى‏پيكر
با سرى نوميد از آن به در مى‏جهد

غم ، غم ِ زيباروى!

sorna
09-06-2011, 10:48 AM
و يك لبخند

شب هيچگاه كامل نيست
هميشه چون اين را مى‏گويم و تأكيد مى‏كنم
در انتهاى اندوه پنجره‏ى بازى هست
پنجره‏ى روشنى
هميشه رؤياى شب زنده ‏دارى هست
و ميلى كه بايد برآورده شود
گرسنه‏گى‏يى كه بايد فرونشيند
يكى دل ِ بخشنده
يكى دست كه دراز شده ، دستى گشوده
چشمانى منتظر
يكى زندگى
زندگى‏يى كه انسان با ديگران‏اش قسمت كند

sorna
09-06-2011, 10:48 AM
ساحل‌ِ دریا پُر از گودال‌ است‌
جنگل‌ْ پُر از درختانی‌ که‌ دِلباخته‌ی‌ پَرَندگانند
بَرف‌ بَر قلّه‌ها آب‌ می‌شَوَد
شکوفه‌های‌ سیب‌ آنچنان‌ می‌درخشند
که‌ خورشید شَرمَنده‌ می‌شَوَد
شب‌ْ
روزِ زمستانی‌ست‌
در روزگاری‌ گَزَنده‌
من‌ در کنارِ تو ، اِی‌ زلال‌ِ زیبارو
شاهدِ این‌ شِکفتَنَم‌
شب‌ برای‌ ما وجود ندارد
هیچ‌ زَوالی‌ بَر ما چیره‌ نیست‌
تو سَرما را دوست‌ نداری‌
حق‌ با بهارِ ماست‌ !

sorna
09-06-2011, 10:49 AM
سرود ِ قدرت ِ عشق

میان‌ِ رنج‌ و مَرگ‌ زیستم‌
میان‌ِ نومیدی‌ و اشتیاق‌
بیداد و تیره‌ روزی‌ِ آدمیان‌ را
یارای‌ پذیرفتنم‌ نیست‌
خشمَم‌ از این‌ همه‌ است‌
جنگل‌های‌ سُرخ‌ِ اسپانیا
بیشه‌های‌ آبی‌ِ یونان‌
خون‌ و نان‌
آسمان‌ و حق‌ِ اُمید برای‌ عصمتی‌ که‌ دشمن‌ِ سیاهی‌ ست‌
نور همیشه‌ آماده‌ی‌ خاموشی‌ ست‌
زندگی‌ همیشه‌ آماده‌ی‌ آن‌ است‌ که‌ بِگَندَد
اما بهار تولدی‌ست‌ که‌ به‌ پایان‌ نمیرسد
جوانه‌ سَر می‌زَنَد از سیاهی‌ و گرما باز می‌گَردَد
گَرما به‌ خود پَسَندان‌ چیره‌ می‌شود
حس‌ِ مُرده‌ی‌ آنان‌ را
یارای‌ رو در رویی‌ با حرارت‌ نیست‌
صدای‌ شعله‌ها را می‌شِنَوَم‌
که‌ خندان‌ از عطوفت‌ سخن‌ می‌گوید
صدای‌ مَردی‌ را می‌شِنَوَم‌ که‌ می‌گوید رَنجی‌ نَبُرده‌ است‌
تو تمام‌ِ اندیشه‌ی‌ من‌ بود
تو ! تویی‌ که‌ همیشه‌ دوست‌ می‌دارَمَت‌
تویی‌ که‌ مَرا ساختی‌
تو ظلم‌ و نارَوا را سَر باز می‌زَدی‌
تو ترانه‌ی‌ خوشبختی‌ِ جهان‌ را می‌خواندی‌
تو در رؤیای‌ آزادی‌ بودی‌
و من‌ راهت‌ را ادامه‌ می‌دَهَم‌ !

sorna
09-06-2011, 10:49 AM
آهنگ ِ دل ِ من يه آهنگ ِ موندگاره

هذیون‌ دیگه‌ ضامن‌ِ تبلیغات‌ نیس‌
نه‌ آژان‌ ، نه‌ جنگ‌
نه‌ دیوونه‌ خونه‌ ، نه‌ حرفای‌ قشنگ‌ِ آدم‌ِ بَد بخت‌
آدم‌ یه‌ دَم‌ وِر می‌زنه‌ وُ حالیشه‌ که‌ چی‌ میگه‌
از خودش‌ میگه‌
از تن‌ُ بَدَنِش‌ ! از چشاش‌ ! از دَهَنِش‌ ! از گوشاش‌
چشاش‌ واسه‌ دیدن‌ِ هَر چی‌ که‌ به‌ نفعشه‌
دَهَنِش‌ واسه‌ این‌ که‌ بگه‌ همه‌ چی‌ موندگاره‌
و گوشاش‌ که‌ فقط‌ صدای‌ خودش‌ُ میشنُفَن‌
این‌ روزا دیگه‌ از قیمت‌ِ خوشبَختی‌ُ
عشق‌ِ یه‌ روزه‌ حرفی‌ نیس‌
دیگه‌ مَرگ‌ِ روحی‌ وجود نداره‌
تنها نزاکته‌ که‌ موندنی‌ِ
دیگه‌ بچّه‌های‌ خیابونی‌ وجود ندارن‌
( این‌ حرف‌ نیش‌ِ آدم‌ُ وا می‌کنه‌ )
دیگه‌ زَنای‌ اون‌ جوری‌ نیستن‌
(این‌ حرف‌ کاری‌ می‌کنه‌ که‌ آدم‌ از زورِ خنده‌ وِلوشه‌ رو زمین‌ )
دیگه‌ مَردِ نون‌ نَخورده‌ای‌ نیس‌
( این‌ حرف‌ُ حتي نمی‌شه‌ تصّور کرد )
هذیون‌ دیگه‌ آگهی‌های‌ اَلوون‌ نداره‌
نمیشه‌ امروزُ شمرده‌ تعریف‌ کرد
دیگه‌ بچّه‌ جهودی‌ نیس‌ که‌ تو کوره‌های‌ آدمسوزی‌ کباب‌ بشه‌
دیگه‌ فاحشه‌ای‌ نیس‌ که‌ اشک‌ِ آدم‌ُ دَر بیاره‌
دیگه‌ سربازی‌ نیس‌ که‌ خودش‌ُ تو جنگ‌ نِفله‌ کنه‌
دیگه‌ آدم‌ِ احمقی‌ نیس‌ که‌ شیکم‌ گُنده‌ کنه‌
هیشکی‌ دنبال‌ِ سوراخ‌ موش‌ْ نمی‌گَرده‌
کسی‌ مُحتاج‌ِ خالی‌ بَندی‌ نیس‌
چیزی‌ واسه‌ کش‌ رَفتَن‌ باقی‌ نمونده‌
دیگه‌ کارگری‌ نیس‌ که‌ راضی‌ یا ناراضی‌ باشه‌
واسه‌ این‌ که‌ تو جیبش‌ یه‌ گولّه‌ پول‌ داره‌ یا چَن‌ تا سوراخ‌
دیروز یه‌ تُخم‌ِ مُرغ‌ِ شکسته‌س‌
فردا یه‌ تُخم‌ِ که‌ مُرغ‌ روش‌ خوابیده‌
امروز دِل‌ِ من‌ِ
آهنگ‌ِ دِل‌ِ من‌ یه‌ آهنگ‌ِ موندگاره‌ !

sorna
09-06-2011, 10:49 AM
ما یکایک‌ به‌ سوی‌ هدف‌ نخواهیم‌ رفت‌
جُفتاجُفت‌ می‌رویم‌
و چون‌ هَر یک‌ دیگری‌ را می‌شناسیم‌
همه‌ هَمدیگر را خواهیم‌ شناخت‌
همدیگر را دوست‌ خواهیم‌ داشت‌
و فرزندانمان‌
به‌ افسانه‌ سیاه‌ِ گریه‌ی‌ مَردِ تنها خواهند خندید !

sorna
09-06-2011, 10:49 AM
تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته‌ام دوست می‌دارم

برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم

برای خاطر برفی که آب می شود،برای خاطر نخستین گل

برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان

تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم

تو را به جای همه زنانی که دوست نمی دارم دوست می دارم.



جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس اندک می‌بینم.



بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینم

میان گذشته و امروز.

از جدار آینهَ خویش گذشتن نتوانستم

می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم

راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.



تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست

تو را برای خاطر سلامت

به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم

برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم

تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیستی

تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود

بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.