PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ◊ مارگوت بیگل ◊



sorna
09-06-2011, 10:21 AM
http://forum.patoghu.com/images/poti/2009/01/6010.jpg


مارگوت بیگل ( به آلمانی : Margot Bickel) متولد سال 1958 میلادی ، شاعر آلمانی و متخصص
الهیات و گفتگو درمانی است.

برخی آثار مارگوت بیگل:

*سکوت سرشار از ناگفته هاست ، ترجمه آزاد و اجرای اشعاری از مارگوت بیگل توسط احمد شاملو و محمد زرین بال و موسیقی بابک بیات

*چیدن سپیده دم ،ترجمه آزاد و اجرای اشعاری از مارگوت بیگل توسط احمد شاملو و محمد زرین بال و موسیقی بابک بیات

*عاشقانه هایی که من دوست می دارم

*فرشته ای در کنار توست ، ترجمه یغما گلروئی

همچنین چند شعر از او در کتاب همچون کوچه ای بی انتها (گردآوری و ترجمه احمد شاملو ) در سال 1352 چاپ شده است.

sorna
09-06-2011, 10:21 AM
پيش از آنكه به تنهايي خود پناه برم

از ديگران شكوه آغاز ميكنم

فرياد مي كشم كه:

" تركم گفته اند !!! "

چرا از خود نميپرسم

كسي را دارم

كه احساسم را

انديشه و رويايم را

زندگي ام را

با او قسمت كنم ؟؟؟

آغاز جداسري

شايد

از ديگران

نبود.

sorna
09-06-2011, 10:21 AM
به تو نگاه مي كنم و مي دانم
تو تنها نيازمند يكي نگاهي
تا به تو دل دهد
آسوده خاطرت كند
بگشايدت
تا به در آيي.
من پا پس مي كشم
و در نيم گشوده
به روي تو بسته مي شود.

sorna
09-06-2011, 10:22 AM
در تاریکی‌ِ حیات‌ برخاستن‌ُ راهی‌ شُدن‌.
همه‌ چیزی‌ را وانهادن‌ُ رها کردن‌!
رفتن‌ُ آزاد کردن‌ِ خود از تمامی‌ِ امّا وُ اگرها،
از تمام‌ِ تعهدات‌ِ محصور کننده‌،
از ظاهری‌ مقید!

از تاریکی‌ِ حیات‌
گامی‌ بیرون‌ نهادن‌!
در تهی‌ِ آشکارُ در تردید
وَ در آینده‌یی‌ دیگر
به‌ نداهای‌ درون‌ اعتماد کردن‌!
زنده‌گی‌ِ بهتر!
عبور را ،
برای‌ رسیدن‌ به‌ نوری‌ تازه‌ تاب‌ آوردن‌
وسعت‌ِ زنده‌گی‌
رهایی‌...

(از کتاب فرشته ای در کنار توست )

sorna
09-06-2011, 10:22 AM
شب‌ِ بی‌خوابی‌ ،
شب‌ِ لب‌ْریز از سوال‌،
شب‌ِ اشک‌،
صدایی‌ از درونم‌ به‌ زمزمه‌ است‌:
هیچ‌ چیز همیشه‌گی‌ُ ماندگار نیست‌...

شب‌ِ بی‌کوکب‌ ،
شب‌ِ انزوا وُ بی‌یاوری‌ ،
صدایی‌ از درونم‌ به‌ زمزمه‌ است‌:
بندها را بگشا وُ راهی‌ شو...

شب‌ِ آماده‌ شُدن‌ُ تصمیم‌گیری‌،
سکوتی‌ نفس‌گیر،
انتظار سرزدن‌ِ خورشید،
ساعت‌ِ حرکت‌
به‌ سوی‌ کرانه‌یی‌ تازه‌...

sorna
09-06-2011, 10:22 AM
به ناگاه
کِشته شدن
در طول دهه ها
بالیدن در یک لحظه
دوست داشتن
ناله کنان
فرو ریختن
زندگی مرده را
چنگ انداختن
من دوستت دارم


zufallig
gesat
Jahrzehntelang
gewachsen
minutenschnell
gefallt
stohnend
gefallen
totes Leben
hineingeritzt
ich liebe dich

sorna
09-06-2011, 10:22 AM
سرمای‌ زمستان‌،
زمان‌ِ صبرُ سکون‌ِ نیروهای‌ پنهانی‌!

بیداری‌ِ بهار، سبز شُدن‌ِ جوانه‌های‌ تازه‌،
عطرِ زنده‌گی‌!

اوج‌ تابستان‌، قد کشیدن‌ُ رسیدن‌،
دعوت‌ به‌ آرامش‌!

نقّاشی‌ پاییز،
برداشت‌ُ فنا شُدن‌،
هر چیزی‌ را زمانی‌ هست‌!

در تحول‌ِ شُدن‌،
هیچ‌ چیز از آن‌گونه‌ که‌ بود باقی‌ نمی‌ماند!
زنده‌گی‌ یعنی‌ تحول‌!

sorna
09-06-2011, 10:22 AM
گوش‌ به‌ فرمان‌ِ ندای‌ درون‌ِ خویشم‌!
پیش‌ می‌روم‌!
دیرزمانی‌ست‌ که‌ مانده‌ام‌!
با وسوسه‌ی‌ سکون‌ُ نشستن‌ کنار آمده‌ام‌!
جرأت‌ می‌کنم‌ برای‌ وداع‌!
ترک‌ می‌کنم‌ تمام‌ِ آشنایی‌ها را!
هر نام‌ُ هر منظره‌ ،
در قلبم‌ زنده‌ می‌ماند!
رّدی‌ از خود باقی‌ می‌گُذارد!
از هر کدام‌، نقشی‌ بر گرفته‌ام‌!
می‌خواهم‌ در جاده‌ بمانم‌ُ
ستاره‌ی‌ خویش‌ را پی‌ بگیرم‌،
در شروعی‌ تازه‌...

زنده‌گی‌، رهایی‌ست‌!

sorna
09-06-2011, 10:23 AM
هم‌ْکناري‌ِ تو را حس‌ کردن‌!
طنين‌ِ صدايت‌ را شنيدن‌ُ
ردِ دست‌هايت‌ را پِي‌ گرفتن‌!
اعتماد کردن‌ به‌ چشمانت‌
وَ به‌ آواي‌ عشقي‌ پنهان‌، گوش‌ سپردن‌
که‌ زنده‌گي‌ِ ما را با خويش‌ مي‌بردُ
دگرگون‌ مي‌کند
وَ مي‌پاشد رنگ‌هاي‌ روشنش‌ را
بر تاريکي‌ِ روزمره‌گي‌!

sorna
09-06-2011, 10:23 AM
کسي‌ که‌ هرگزشهامت‌ِ نه‌ گفتن‌ِ قاطعانه‌ را ندارد،نخواهد توانست‌آري‌ گفتن‌ِ مداوم‌ در زنده‌گي‌ راتاب‌ آورد.ما مي‌بايد کامل‌ کنيم‌ يک‌ديگر را ،نه‌ آن‌ که‌ همانند شويم‌!تو جبران‌ مي‌کني‌ کم‌ْبودهاي‌ مراوَ آن‌جا که‌ تو تُند مي‌روي‌من‌ قدم‌ آهسته‌ مي‌کنم‌!

sorna
09-06-2011, 10:24 AM
برای‌ هر سفر کوله‌باری‌ لازم‌ داریم‌!
نان‌ُ آب‌،
برای‌ گریز از گرسنه‌گی‌ُ تشنه‌گی‌!

در سفرِ زنده‌گی‌مان‌
کوله‌باری‌ را حمل‌ می‌کنیم‌،
لب‌ْریزِ خاطره‌ها وُ تجربه‌ها وُ زخم‌ها...
میراث‌ِ گُذشته‌!

هر چه‌ کوله‌بارت‌ سنگین‌تر باشد ،
سخت‌تر به‌ پیش‌ می‌روی‌
در کلوخ‌ْراه‌ها وُ سراشیبی‌ها!

اِی‌! انسان‌!
سبک‌تر سفر کن‌!

sorna
09-06-2011, 10:24 AM
بمان در کنارم
در مسیر من
که به سوئی ناشناخته پیش می رود
بمان در کنارم
تا زمانی که خودم
قادر باشم مقصدم را شناسائی کنم
تو ، دوست من
بمان در کنارم
تا من فردا
تنها به راه خود بروم
بمان در کنارم
و من
پس فردا تو را همراهی خوهم کرد


Bleibe an meiner Seite
auf meiner Wegstrecke
die ins Ungewisse Fuhrt
Bleibe an meiner Seite
bis ich selbst
das Ziel erkennen kann
Du , mein Frennd
Bleibe an meiner Seite
bis ich morgen
meinen Weg allein gehe
Bleibe an meiner Seite
und ich werde ubermorgen
dich begleiten

sorna
09-06-2011, 10:24 AM
وقتی‌ زمان‌ِ عزیمت‌ِ آخرِ تو
به‌ سفری‌ بی‌بازگشت‌ می‌رسد،
آرزو می‌کنم‌ که‌ به‌ هنگام‌
کلیدِ درهای‌ بسته‌ به‌ قُفل‌ِ حیاتت‌ را بیابی‌!
وداع‌ در هوای‌ تازه‌ی‌ آشتی‌،
آسان‌تر خواهد بود!
در جوارِ درهای‌ گشوده‌ی‌ آسوده‌گی‌ِ دل‌...
آن‌ وقت‌ می‌توانی‌ به‌ آسوده‌گی‌ سفر کنی‌!
مسئولیت‌ِ زنده‌گی‌ات‌
به‌ انجام‌ رسیده‌ است‌!

sorna
09-06-2011, 10:24 AM
آزادی‌ به‌ صراحت‌ می‌انجامد،
صراحت‌ به‌ اعتماد،
اعتماد امنیت‌ به‌ دنبال‌ دارد،
امنیت‌ عشق‌ را می‌آفریند،
عشق‌ به‌ آزادی‌ می‌انجامد...

sorna
09-06-2011, 10:25 AM
برای تو و خویش
چشمانی آرزو می کنم
که چراغها و نشانه ها را
در ظلمات‌مان
ببیند.
گوشی
که صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان بشنود

برای تو و خویش، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد
از آنچه در بندمان کشیده
سخن گوییم.

sorna
09-06-2011, 10:25 AM
تامل‌ کن‌ در مسیرِ زنده‌گی‌!
صبوری‌ در حادثه‌ها ،
کشف‌ِ تصاویر درونی‌ ،
نگاه‌ کردن‌ در هیاهو
صدای‌ درون‌ را باور داشتن‌ُ
به‌ آن‌ گوش‌ فرا دادن‌!

در طوفان‌های‌ زنده‌گی‌ تامل‌ کردن‌،
صبوری‌...
تا خود را گُم‌ نکنیم‌ ،
در جریان‌ِ زنده‌گی‌...

sorna
09-06-2011, 10:25 AM
تشخیص‌ِ این‌ که‌ نیازمندِ تغییری‌ هستی‌ ،
غالباً به‌ سلمانی‌ ختم‌ می‌شود...
در حالی‌ که‌
مسئله‌ دگرگونی‌ِ دل‌ است‌!
شفقتی‌ که‌ در چشم‌ بدرخشد!

آن‌گاه‌ همه‌ چیز دگرگون‌ می‌شود!

sorna
09-06-2011, 10:25 AM
گاهی‌ کوچیدن‌ لازم‌ است‌ ،
تا در مسیرِ سفر
به‌ سرزمین‌ِ نویدهای‌ نو
شانه‌ از بارِ سنگین‌ رها کنی‌!
پاییدن‌ِ گُذشته‌ را،
عادت‌های‌ معمول‌ُ
اموال‌ِ خیالی‌ را...
تا در سفر دریابی‌ که‌ :
کم‌تر،
بیشتر است‌.

sorna
09-06-2011, 10:25 AM
اگر بپرسی‌:
به‌ چه‌ عشق‌ می‌ورزی‌؟
می‌شنوی‌: زنده‌گی‌!

اگر بپرسی‌:
از چه‌ می‌ترسی‌؟
می‌شنوی‌: زنده‌گی‌!

اگر بپرسی‌:
به‌ چه‌ می‌خندی‌؟
می‌شنوی‌: زنده‌گی‌!

زنده‌گی‌، دیوانه‌وارترین‌ تجربه‌یی‌ست‌
که‌ امکانش‌ به‌ ما داده‌ شده‌!
فرصتی‌ برای‌ انسان‌ شُدن‌
وَ انسان‌ ماندن‌!

sorna
09-06-2011, 10:26 AM
اُمید که‌ در انتهای‌ عمر
شاکر باشم‌
کج‌راهی‌ها وُ نابلدی‌های‌ حیاتم‌ را!
کورمال‌ رفتن‌ها و
دگرگون‌ شُدن‌ها...

امید که‌ در انتهای‌ عمر
شاکر باشم‌
کسانی‌ را که‌ یاورم‌ بودند در زنده‌گی‌!
هم‌راهان‌ دشمنانم‌ ،
در انتها
می‌باید خوشنود باشند!

این‌ سفرِ هیجان‌انگیز،
می‌باید در آشتی‌ پایان‌ گیرد!

sorna
09-06-2011, 10:26 AM
این همه پیچ ...

این همه پیچ
این همه گذر
این همه چراغ
این همه علامت!
و همچنان استواری در وفادار ماندن
به راهم
خودم
هدفم
و به تو
وفایی که مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می نماید.

--------
مارگوت بیکل
برگردان: احمد شاملو

sorna
09-06-2011, 10:26 AM
تنهایی
------

از تنهایی مگریز

به تنهایی مگریز

گهگاه آن را بجوی و تحمل کن

و به آرامش خاطر مجالی ده.


-------
ترجمه احمد شاملو

sorna
09-06-2011, 10:27 AM
دوباره‌ سال‌روز تولّد...
یک‌ سال‌ پیرتر شدن‌،
یا یک‌ سال‌ جوان‌تر شُدن‌ در دل‌!

سال‌ها اهمیتی‌ ندارند!
آن‌چه‌ ارزش‌ دارد وسعت‌ِ روح‌ است‌
صراحت‌
آزادی‌...

sorna
09-06-2011, 10:29 AM
عشق ، عشق می آفریند

عشق زندگی می بخشد

زندگی رنج به همراه دارد

رنج دلشوره می آفریند

دلشوره جرات می بخشد

جرات اعتماد به همراه دارد

اعتماد امید می آفریند

امید زندگی می بخشد

زندگی عشق می آفریند

عشق ، عشق می آفریند.

‌« مارگوت بیگل»

sorna
09-06-2011, 10:29 AM
دوستت میدارم

اغلب به این معناست که:

می خواهم تصاحبت کنم !

عشق موجود نیست!

درخواستش نمی توان کرد!

می تواند ببالد

یا بمیرد!

دوستت دارم!

با تو قسمت می کنم !

با تو تحمل می کنم !

دوستت دارم.....

sorna
09-06-2011, 10:29 AM
یکدیگر را دوست می داریم

یکدیگر را کامل می کنیم

اما مالک هم نیستیم!

نمی توانیم انچه را به ما تعلق دارد

به خود هدیه کنیم!

عشق هدیه یی فرا بشری ست!

sorna
09-06-2011, 10:30 AM
براي تو و خويش
چشماني آرزو مي كنم
كه چراغ ها و نشانه ها را
در ظلمت مان ببيند
گوشي
كه صداها و شناسه ها را
در بيهوشي مان بشنود
براي تو و خويش ، روحي
كه اين همه را در خود گيرد و بپذيرد
و زباني
كه در صداقت خود
ما را از خاموشي خويش
بيرون كشد
و بگذارد
از آن چيزها كه در بندمان كشيده است
سخن بگوييم...

sorna
09-06-2011, 10:30 AM
بارها و بارها به چهارراهي رسيده ام
راه چگونه ادامه ميابد؟
چه كسي مسير را بلد است؟
هركس قطب نماي زندگيش را
در قلب خود حمل ميكند
تعجب نكن اگر
بعد از بسياري از چهارراه ها
مجبور باشي تنها ادامه دهي
راه را نشناسي
به قطب نمايت اعتماد كن
فقط اوست كه تو را
به هدفت مي رساند

sorna
09-06-2011, 10:30 AM
همیشه

آشتی میان دونفر ممکن نیست!

ممکن ، وداع درونی ست ُ

رها کردن!

با "تو" و انتظاراتم از تو

وداع می کنم!

بیرون می روم از زندگی ات!

و

به زندگی ام باز می گردم!

گاهی بهای زیستن در آزادی این است!

sorna
09-06-2011, 10:30 AM
زندگی به امواج دریا ماننده است
چیزی را ه ساحل می برد و
چیزی دیگر را ، می شوید....

چون به سرکشی افتد
انبوه ماسه ها را با خود می برد
اما تواند بود
که تخته پاره ای نیز با خود به ساحل آورد!
تا کسی
بام کلبه اش را
بدان بپوشاند!

sorna
09-06-2011, 10:31 AM
دلتنگی های آدمی را ، باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی به اشکی ناریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من

sorna
09-06-2011, 10:31 AM
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم
که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه ها را در بیهوشی مان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم

sorna
09-06-2011, 10:31 AM
گذشته می گذرد
حال ،طماع است
آینده هجوم می آورد
بهتراست بگویمت
برگذشته چیره شو
حال را داوری کن
وآینده را بیاغاز

sorna
09-06-2011, 10:32 AM
ازکسی نمی پرسند
جه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید
از عادات انسانیش نمی پرسند ، ازخویشتنش نمی پرسند
زمانی به ناگاه
باید با آن رودرروی درآید
تاب آرد
بپذیرد
وداع را
درد مرگ را
فروریختن را
تا دیگربار
بتواند که برخیزد

sorna
09-06-2011, 10:32 AM
تو و من
توان آن را یافتیم تا بر گشاییم
تا خود را بگشاییم
بر آنچه دلخواه من است حمله نمی برم
خود را به تمامی بر آن می افکنم
اگر بر آنم تا دیگر بار و دیگر بار بر پای بتوانم خواست
راهی به جز اینم نیست!

sorna
09-06-2011, 10:32 AM
بی اعتمادی دری است
خودستایی چفت و بست غرور است
و تهی دستی دیوار است و لولاست
زندانی را که در آن محبوس رآی خویشیم
دلتنگی مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه هایش تنفس می کنیم

sorna
09-06-2011, 10:32 AM
همیشه
آشتی میان دونفر ممکن نیست!
ممکن ، وداع درونی ست ُ
رها کردن!
با "تو" و انتظاراتم از تو
وداع می کنم!
بیرون می روم از زندگی ات!
و
به زندگی ام باز می گردم!
گاهی بهای زیستن در آزادی این است!

sorna
09-06-2011, 10:32 AM
گاه آرزو می کنم که
ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم
تا دستان تورا گرم کند ....
اشک هایت را ، بخشکاند
و خنده هایت را به لبانت بازآرد...
پرتو خورشیدی که
اعماق وجودت را روشن کند
روزت را غرقه نور
و یخ پیرامونت را ، آب کند!

sorna
09-06-2011, 10:32 AM
مارگوت بیکل Margut Bickel

می خواهم آب شوم
در گستره‌ی افق
آن‌جا که دریا به آخر می رسد
و آسمان آغاز می شود
(سکوت سرشار از ناگفته‌هاست،
همچون کوچه‌ای بی‌انتها: برگردان احمد شاملو)
*
جویای راه خویش باش
از این سان که منم
در تکاپوی انسان شدن (همان)

sorna
09-06-2011, 10:33 AM
امشب وسعت شانه هایت را کم آورده ام
شانه هایی که هیچگاه سر برویشان نگذاشته ام...

sorna
09-06-2011, 10:33 AM
پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم
از دیگران شکوه آغاز میکنم
فریاد میکشم که : « ترکم گفته اند !»
چرا از خود نمیپرسم
کسی را دارم
که احساسم را
اندیشه و رویایم را
زندگی ام را
با او قسمت کنم ؟
آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود ...

sorna
09-06-2011, 10:33 AM
بسیار وقتها با یکدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز میکنیم
اما در همه چیز رازی نیست
گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست
سکوت ملال ها
از راز ما
سخن تواند گفت .

sorna
09-06-2011, 10:34 AM
موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست. موطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش دارند

sorna
09-06-2011, 10:34 AM
آدمي را نيز هواي پرواز در سر است
تا دور شود ؛
راهش را بيابد
و در آرامش به جستجو پردازد
...

sorna
09-06-2011, 10:35 AM
شگفت انگیزی زندگی با آگاهی به ناپایداریش
در شهامت من شدن، در روح شوخی،
در شادی بی پایان خنده،
در قدرت تحمل درد نهفته است.

sorna
09-06-2011, 10:35 AM
ساده‌ است‌ مورد پسند بودن‌ ،
وقتی‌ انسان‌ها
تمام‌ِ انتظارهای‌ تو را
در ظاهر جواب‌ْگو باشند!

به‌ سرعت‌ قضاوت‌ می‌شود ،
هنگامی‌ که‌ انسان‌ها
در ظاهر
بر خلاف‌ِ تمام‌ِ انتظارها عمل‌ می‌کنند!

این‌ گام‌ِ بزرگی‌ به‌ سوی‌ آزادی‌ست‌
آن‌هنگام‌ که‌ همه‌

sorna
09-06-2011, 10:35 AM
گاهی‌ کوچیدن‌ لازم‌ است‌ ،
تا در مسیرِ سفر
به‌ سرزمین‌ِ نویدهای‌ نو
شانه‌ از بارِ سنگین‌ رها کنی‌!
پاییدن‌ِ گُذشته‌ را،
عادت‌های‌ معمول‌ُ
اموال‌ِ خیالی‌ را...
تا در سفر دریابی‌ که‌ :
کم‌تر،
بیشتر است‌.

sorna
09-06-2011, 10:35 AM
جویای راه خویش باش

از این سان که منم

در تکاپوی انسان شدن

در میان راه

دیدار می کنیم

حقیقت را

آزادی را

خود را

در میان راه

می بالد و به بار می نشیند

دوستی‌ئی

که توان‌مان می‌دهد

تا برای دیگران

/مأمنی باشیم و

یاوری

این است راه ما

راه تو

و من».

sorna
09-06-2011, 10:35 AM
یکدیگر را دوست می داریم

یکدیگر را کامل می کنیم

اما مالک هم نیستیم!

نمی توانیم انچه را به ما تعلق دارد

به خود هدیه کنیم!

عشق هدیه یی فرا بشری ست!

sorna
09-06-2011, 10:36 AM
سروده‌هایی از: مارگوت بیکل
دلتنگی‌های آدمی را
باد ترانه‌ای می‌خواند،
رویاهایش را
آسمان پرستاره نادیده می‌گیرد،
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته می‌ماند.

سكوت،
سرشار از سخنان ناگفته است؛
از حركات ناكرده،
اعتراف به عشق‌های نهان
و شگفتی‌های بر زبان نیامده.در این سكوت،
حقیقت ما نهفته است.
حقیقت تو
و من.
* * *
برای تو و خویش
چشمانی آرزو می‌كنم
كه چراغ‌ها و نشانه‌ها را
در ظلمات‌مان
ببیند.گوشی
كه صداها و شناسه‌ها را
در بیهوشی‌مان
بشنود.برای تو و خویش، روحی
كه این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.و زبانی
كه در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون كشد
و بگذارد
ار آن چیزها كه در بندمان كشیده است
سخن بگوییم.
* * *
گاه
آنچه ما را به حقیقت می‌رساند
خود از آن عاری است.زیرا
تنها حقیقت است
كه رهایی می بخشد.
* * *
از بختیاری ماست
ـ شاید ـ
كه آنچه می‌خواهیم
یا به دست نمی‌آید
یا از دست می‌گریزد.
* * *
می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.می‌خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته
یكی شوم.حس می‌كنم و می‌دانم
دست می‌سایم و می‌ترسم
باور می‌كنم و امیدوارم
كه هیچ چیز با آن به عناد برنخیزد.می‌خواهم آب شوم
در گستره افق
آن جا كه دریا به آخر می‌رسد
و آسمان آغاز می‌شود.
* * *
چند بار امید بستی و دام برنهادی
تا دستی یاری‌دهنده،
كلامی مهرآمیز،
نوازشی،
یا گوشی شنوا
به چنگ آری؟چند بار
دامت را تهی یافتی؟از پای منشین!
آماده شو كه دیگر بار و دیگر بار
دام بازگُستری.
* * *

sorna
09-06-2011, 10:37 AM
پس از سفرهای بسیار و عبور
از فراز و فرود امواج این دریای طوفان‌خیز،
بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم؛
بادبان برچینم؛
پارو وا نهم؛
سُکان رها کنم؛
به خلوت لنگرگاهت در آیم
و در کنارت پهلو گیرم
آغوشت را بازیابم.
استواری امن زمین را
زیر پای خویش.
* * *
پنجه در افكنده‌ایم
با دست‌های‌مان
به جای رها شدن.سنگین سنگین بر دوش می‌كشیم
بار دیگران را
به جای همراهی كردنشان.عشق ما نیازمند رهایی است
نه تصاحب.در راه خویش
ایثار باید
نه انجام وظیفه.
* * *
سپیده‌دمان از پس شبی دراز
در جان خویش آواز خروسی می‌شنوم از دور دست
و با سومین بانگش
درمی‌یابم که رسوا شده‌ام.
* * *
زخم‌زننده،
مقاومت‌ناپذیر،
شگفت‌انگیز و پُر راز و رمز است؛
آفرینش و
همه آن چیز ها
كه "شدن" را
امكان می‌دهد.
* * *
هر مرگ اشارتی‌ست ؛


به حیاتی دیگر

* * *


این‌همه پیچ،
این‌همه گذر ،
این‌همه چراغ،
این‌همه علامت!
و همچنان استواری به وفادار ماندن
به راهم،
خودم،
هدفم،
و به تو.وفایی كه مرا
و تو را
به سوی هدف
راه می‌نماید.
* * *
جویای راه خویش باش
از این‌سان كه منم.
در تكاپوی انسان‌شدن.در میان راه،
دیدار می‌كنیم
حقیقت را،
آزادی را،
خود را.در میان راه،
می‌بالد و به بار می‌نشیند
دوستی‌یی كه توان‌مان می‌دهد
تا برای دیگران
مأمنی باشیم و یاوری.این است راه ما؛
تو،
و من.
* * *
در وجود هر كس
رازی بزرگ نهان است.
داستانی،
راهی،
بیراهه‌یی،طرح افكندن این راز
_ راز من و راز تو، راز زندگی _
پاداش بزرگ تلاشی پُر حاصل است.
* * *بسیار وقت‌ها
با یكدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز می‌كنیم.
اما در همه چیزی رازی نیست.گاه به سخن گفتن از زخم‌ها نیازی نیست.سكوتِ ملال‌ها
از راز ما
سخن تواند گفت.* * *
به تو نگاه می‌كنم و می‌دانم
تو تنها نیازمند یكی نگاهی
تا به تو دل دهد،
آسوده‌خاطرت کُند،
بگشایدت،
تا به درآیی.من پا پس می‌كشم؛
و در نیم‌گشوده،
به روی تو بسته می‌شود.
* * *
پیش از آنكه به تنهایی خود پناه برم؛
از دیگران شكوه آغاز می‌كنم.
فریاد می‌كشم كه:
«تركم گفته‌اند!»چرا از خود نمی‌پرسم
كسی را دارم
كه احساسم را،
اندیشه و رویایم را،
زندگی‌ام را،
با او قسمت كنم؟آغاز جداسری
شاید
از دیگران نبود.
* * *
حلقه‌های مداوم،
پیاپی تا دور دست.
تصمیم درست صادقانه.


با خود وفادار می‌مانم آیا؟

یا راهی سهل‌تر اختیار می‌كنم؟

* * *

sorna
09-06-2011, 10:37 AM
بی اعتمادی دری است.
خودستایی و بیم،
چفت و بست غرور است.
و تهی‌دستی،
دیوار است و لولاست
زندانی را كه در آن
محبوس رای خویشیم.
دلتنگی‌مان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن
از رخنه‌هایش تنفس می‌كنیم.
تو و من، توان آن را یافتیم
كه برگشاییم؛
كه خود را بگشاییم.
* * *

بر آنچه دلخواه من است
حمله نمی‌برم؛
خود را به تمامی بر آن می‌افكنم.
اگر برآنم
تا دیگر بار و دیگر بار
بر پای بتوانم خاست
راهی به جز اینم نیست.
* * *

توان صبر كردن
برای رو در رویی با آنچه باید روی دهد.
برای مواجهه با آنچه روی می‌دهد.
شكیب‌یدن؛
گشاده بودن؛
تحمل كردن؛
آزاده بودن.
* * *

چندان‌كه به شكوه در می‌آییم
از سرمای پیرامون خویش،
از ظلمت،
از كمبود نوری گرمی‌بخش؛
چون همیشه،
برمی‌بندیم
دریچه كلبه‌مان را،
روح‌مان را.
* * *

اگر می‌خواهی نگه‌ام داری دوست من؛
از دستم می‌دهی.
اگر می‌خواهی همراهی‌ام کُنی دوست من
تا انسان آزادی باشم؛
میان ما همبستگی‌یی از آن‌گونه می‌روید
كه زندگی ما هر دو تن را
غرقه در شكوفه می‌کُند.
* * *

من آموخته‌ام
به خود گوش فرا دهم؛
و صدایی بشنوم
كه با من می‌گوید:
(این لحظه) مرا چه هدیه خواهد داد؟
نیاموخته‌ام
گوش فرا دادن به صدایی را
كه با من در سخن است،
و بی‌وقفه می‌پرسد:
من (بدین لحظه) چه هدیه خواهم داد؟
* * *

شبنم و برگ‌ها یخ‌زده است و
آرزوهای من نیز.
ابرهای برف‌زا برآسمان درهم می‌پیچد.
باد می‌وزد؛
و توفان در می‌رسد.
زخم‌های من
می‌فسرد.
* * *

یخ آب می‌شود در روح من،
در اندیشه‌هایم.
بهار،
حضور توست.
بودنِ توست .
* * *

كسی می‌گوید: «آری!»
به تولد من،
به زندگی‌ام،
به بودنم،
ضعفم،
ناتوانی‌ام،
مرگم.
كسی می‌گوید: «آری!»
به من،
به تو،
و از انتظار طولانی شنیدن پاسخ من،
شنیدن پاسخ تو،
خسته نمی‌شود.
* * *

پرواز اعتماد را
با یكدیگر
تجربه كنیم.
وگرنه می‌شكنیم
بال‌های دوستی‌مان را.
* * *

با در افكندن خود
به دره،
شاید سرانجام
به شناسایی خود
توفیق یابی.
* * *

زیر پایم
زمین از سُم‌ضربۀ اسبان می‌لرزد.
چهار نعل می‌گذرند اسبان.
وحشی، گسیخته افسار؛
وحشت‌زده به پیش می‌گریزند.
در یال‌هاشان گره می‌خورد
آرزوهایم.
دوشادوش‌شان می‌گریزد
خواست‌هایم.
هوا سرشار از بوی اسب است و
غم و
اندكی غبطه.
در افق،
نقطه‌های سیاه كوچكی می‌رقصند
و زمینی كه بر آن ایستاده‌ام
دیگر باره آرام یافته است.
پنداری رویایی بود آن همه.
رویای آزادی، یا، احساس حبس و بند.
* * *

در سكوت
با یكدیگر پیوند داشتن،
همدلی صادقانه،
وفاداری ریشه‌دار.
اعتماد كن!
* * *

از تنهایی مگریز!
به تنهایی مگریز!
گهگاه
آن‌را بجوی و
تحمل کُن.
و به آرامش خاطر
مجالی ده!
* * *

یکدیگر را می‌آزاریم بی‌آنکه بخواهیم.
شاید بهتر آن باشد که
دست به دست یکدیگر دهیم
بی‌سخنی.
دستی که گشاده است؛
می‌بَرد؛
می‌آورد؛
رهنمونت می‌شود
به خانه‌ای که نور دلچسبش گرمی‌بخش است.
* * *

از كسی نمی‌پرسند
چه هنگام می‌تواند «خدانگهدار» بگوید؟
از عادات انسانی‌اش نمی‌پرسند.
از خویشتنش نمی‌پرسند.
زمانی به ناگاه
باید با آن رو در روی در آید؛
تاب آرد؛
بپذیرد؛
وداع را،
درد مرگ را،
فرو ریختن را؛
تا دیگر بار،
بتواند كه برخیزد.



منبع: parand.se/ ترجمه: احمد شاملو