توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : کوتاه اما عاشقانه...
elahe
11-08-2011, 09:15 PM
دیدگانت را
نبند ...!
نگاهت را
ندزد ...!
تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم،
از گوشه چشمهایت تلاوت می شود...
elahe
11-08-2011, 09:16 PM
اینجا که من رسیده ام …
ته دنیای بدون تو بودن است!!
همانجایی که شاید فکرش را هم نمی کردی دوام بیاورم!
ولی من ایستاده به اینجا رسیده ام!
خوب تماشا کن…
دلم هم تنگ نشده!
یعنی دلم را همانجا پیش خودت گذاشتم …
تو باش و دل من و همه فریادهایی که …
elahe
11-08-2011, 09:16 PM
امروز دلم ،
سراغ تو را گرفت .
گفتم :
ببين گوشه آسمان ،
ماه را چه تنهاست
چه تنها . . .
http://www.pic.iran-forum.ir/images/uza6ph12sla7mqgfri6.jpg
elahe
11-08-2011, 09:16 PM
حالا که دست هایت چتر نمی شوند
حالا که نگاهت ستاره نمی بارد
حالا که خانه ای برای ما شدن نداریم
از کاغذ شعرهایم اتاقی می سازم
تا آوار تنهایی بر سرت نریزد
و آرامش خیالت ، *خیس اشک هایم نشود
elahe
11-08-2011, 09:17 PM
چون هوای تو به سر داشت دلم , شاعر شد
قدمی سوی تو برداشت دلم , شاعر شد
از سر لطف کمی خاک به او بخشیدند
ذره ای عشق در او کاشت دلم , شاعر شد
elahe
11-08-2011, 09:17 PM
تـــنها
در تـــلفظ نام تــــــــــــــــو
بـه لکنـت می افـــتم
ایـن را
تمــام واژه ها می دانـــند .....
elahe
11-08-2011, 09:18 PM
هیچ کس باور نمی کند
که من
به خاطر صدایی که
دوباره بشنوم
در کوچه های شبانه
تلف شدم …… مردم
تو صدای دل انگیز پیانویی بودی
که در یک شب مهتابی
در کلبه ای مجهول به گوش می رسید
هیچ کس باور نمی کند
که من
به خاطر….
elahe
11-08-2011, 09:18 PM
همه خاطره ها را درهم شکسته ای، ای نازنین دیگر قلبم از یادت سرمست نخواهد بود
دیگر چشمانم با ندیدنت گریان نخواهد شد
و من دیگر دوستت ..........
http://www.kocholo.org/img/images/dmce2u8im1310ekoeul.jpg (http://www.kocholo.org/img/images/dmce2u8im1310ekoeul.jpg)
elahe
11-08-2011, 09:19 PM
دلم گرفت از این روزها از این روزهای بی نشون
از این همه در به دری از گردش چرخ زمون
دلم گرفت از ادما از آدمای مهربون
از این مترسکهای بد از همدلهای همزبون
تو هم که بی صدا شدی آهای خدای آسمون
آهای خدای عاشقا توئی فقط دلخوشیمون
آره دلم خیلی پره از غمهای رنگ و و وارنگ
از جمله دوست دارم دروغهای خیلی قشنگ
دلم گرفت از این روزها از ادما از آدمای مهربون
از تو که با ما نبودی از اون خدای آسمون از اون خدای آسمون
elahe
11-08-2011, 09:19 PM
اینجــآ ایستاده اَمـ
بـِ امید اینکــِ از این راه بیایے
وَ ـمَن چشمـ روشنے بگیرمـ !
امـــآ
از یاد برده اَمـ که تـــو همیشه خودتــ را
بــِ آن راه مے زنے :|
elahe
11-08-2011, 09:20 PM
چه کلمهـــ مظلومــ ــی استــــــ
" قسمتـــــ "
تمــ ــامـــ تقصــ ـــیرهــ ــایـــ مــ ــا را به عهدهـــ می گیــ ــرد ...!!
elahe
11-08-2011, 09:21 PM
هستی ما...
مملو از حباب
لبریز از سراب
و سرگذشت
که از هیچ تا هیچ
و از آن دوتا پایان لحظه ها
سفری که تا انتها
خیالی ست در خلوت تدبیر!!
elahe
11-08-2011, 09:21 PM
وقتي باران ميبارد پيش از اين که براي خودم چتر باز کنم به ياد توام
فکر ميکنم به اين که تو چقدر باران دوست داشتي
يادم مي آيد چتر نميخواستي
هميشه خيس خيس ميشدي
تا به خودم مي آيم من هم خيس شدم
خيس خيس مثل آن روزهاي تو و چترم هنوز بسته است
گم ميشوم در يادت،سکوت ميکنم
نميدانم تو رفته اي يا همان که در من ميجوشد تويي....
elahe
11-08-2011, 09:22 PM
خنده ام می گیرد
از این همه درد
استخوان هایم
پوک شده اند
راه که می روم
صدای شکستن شان را می شنوم
مثل سال ها پیش
که مادر بزرگ
صدای شکستن استخوان هایش را فقط خودش شنید
استخوان هایم می شکنند
مثل غرورم
که سال پیش به دست تو شکسته شد.................
elahe
11-08-2011, 09:23 PM
بگو که گل نفرستد کسی به خانه من
که عطر یاد تو پر کرده آشیانه من
تو چلچراغ سعادت فروز بخت منی
به جای ماه تو پرتو فشان به خانه من
عزیزم به شوق روی تو من زنده ام خدا داند
برای زیستن اینک تویی بهانه من
http://upload.iranvij.ir/images_shahrivar/13207035191.jpg
elahe
11-08-2011, 09:24 PM
در هــــر جغــــرافیـــایے کــــــه بـــــــاشم
"جهــــــــــت هـــــــا"
تفاوتے نـــــــدارند...
تمــــــــام دامنـــــــــــه هــــــــاے دلـــــــــــم
رو به سمت"خنــــــــــده هـــــــاے " توست
elahe
11-08-2011, 09:24 PM
هنوز هم نمی دانم.....
اینجا چه فصلی است؛
که من کــــــــال مانده ام
و به تـــــو...
.
.
.
.
نمی رســـــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــم !!!
elahe
11-08-2011, 09:25 PM
سوهان می کشم
قصه دلتنگی هایم را
تا هموار سازم جــــاده های آمدنت را..........
elahe
11-08-2011, 09:25 PM
حواسم به ثانيه های رفتنم نبود
خودم را در غبار زمان گم کرده بودم
ناگهان دستی بر شانه ام زد و گفت :
. . . بر نمی گردد . . .
با این همه تلاش و تمنا و تشنگی
با اینکه ناله می کشم از دل که : آب آب
دیگر فریب هم به سرابم نمی برد
پر کن پیاله را
خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتنگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن
باز از جنون عشق به کوی تو آمدم
بیگانگی مکن که به بوی تو آمدم
در بر رخم مبند که همچون نگاه شوق
با کاروان اشک به سوی تو آمدم
از شهر بند عقل به سر منزل جنون
این سان به شوق دیدن روی تو آمدم
از رفته عذرخواه و ز اینده بیمناک
آشفته تر ز حلقه ی موی تو آمدم
مانند اشک دور ز دیدار مردمان
با سر دویده تا سر کوی تو آمدم
من در اين ظلمت شب خيره به دنبال توام
من در اين سردی غم گوش به آوای توام
آتش عشق وجودم زتو سرخی دارد
آسمان دل من تيره و من چشم به ديدار توام
آه از اين دل من!
نميدانم آسمان چگونه است و زمين چه سان که در هر چه مينگرم تو را ميبينم، نميدانم به چه مي انديشم که روز هست خود را از ياد برده ام ، تنها چيزی که ميدانم اين است که هر چه دورتر ميروی يادت نزديک تر ميآيد و هر چه کمتر تو را ميبينم نقشت بيشتر در دلم مينشيند
با نگاهي كه در آن شوق برآرد فرياد
با سلامي كه در آن نور ببارد لبخند
دست يكديگر را
بفشاريم به مهر
بياباني ميخواهم از سكوت، تا ناگفته هايم را برايش فرياد بزنم.
دلتنگي هايم را برايش بگويم، تا سرابي شوند در كوير وجودش،
بخوان ای چرخ ریسک ! نغمه ات را
بران شاخ برهنه ی بی گل و برگ
که داری انتظار نو بهاری
ولی من این دل بی آرزو را
که از شور قیامت هم نجنبد
کنم خوش با کدامین انتظاری ؟
شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم
همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم
چون سبویی که شکسته ست و رخ چشمه نبیند
کو امیدی که دگرباره همآغوش تو گردم
من بت چوبین کهنه معبد عشقم
جسم مرا موریانه خورد و خراشید
دست ازین پیکر تباه بدارید
قالب پوسیده را به خاک مپاشید
مرا بياد داشته باش
من غريبه ي ديروز...آشناي امروز...و فراموش شده ي فردايم...پس در آشنايي ه امروز مينويسم ...تا در فرداي تلخ جدايی بياد آوری مرا...
بامداد رنگي هايت آمدنت رانقاشي ميكنم و جاده سفيد رفتنت را خط خطي !
گفتم ای دل بی پناهم چون زراقی گم کرده راهم، بی هم زبانم، کو آشيانم، خسته دلی بی نام و نشانم،
دور از دياران ديدار ياران هر دم به ياد عزيزانم، ابره گريانم ای دلم! ای دل چون شعله هاي پريشانم، اه! سوزانم ای دلم ای دل زخمي دست رفاقتم
كاش ميشد هيچ كس تنها نبود كاش ميشد ديدنت رويا نبود من دعا كردم براي بازگشت دستهاي تو ولي بالا نبود گفته بودي كه فردا ميرسي كاش روز ديدنت فردا نبود(امروز بود!)
در بيكرانه زندگي دو چيز افسونم ميكند...آبي آسمان كه ميبينم و ميدانم كه نيست و خدا كه نميبينم ولي ميدانم كه هست...
دوست كه عهد دوست داري بشكست..........ميرفت و منش گرفته دامان در دست
ميگفت دگر باره به خوابم بيني......................پنداشت كه بعد از آن مرا خوابي هست
گاهي گمان نمي كني ولي مي شود
گاهي نمي شود، نمي شود كه نمي شود؛
گاهي هزار دوره دعا بي اجابت است،
گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود؛
گاهي گداي گداي گدايي و بخت نيست،
گاهي تمام شهر گداي تو مي شود...
دكتر علي شريعتي
دلم را هرس می کنم
تا برای با تو بودن جوانه بزند .
خدا را چه دیدی
شاید بهار امسال در زمستان بود ..
اخمت به تمام ِ خنده ها می ارزد
کفرت به تمام ِ بنده ها می ارزد
در آخر این دوئل مرا خواهی کشت
مردن به همین برنده ها می ارزد
وخدا از گل مو جودی ساخت.
از روح خود در ان دمید و زنده اش کرد.
انسانش نامید.
رسم عاشق شدنش اموخت.
و ای کاش نمی ساخت... نمی دمید... و نمی اموخت
صبح بدون تو تاريك است شب ها بي ياد تو طولانيست ذهن قلبم مشوش سواليست : دليل تپشم بدون او چيست
عشق معجزه است
زندگي درياست
دل من معجزه را خوب شناخت
و به دريا افتاد
ندانسته عاشق شدم،دانسته گريه کردم ودانسته درون خود شکستم. نگاهم سراسر اشتياق بود، نگاهم حاکي از تپيدن قلبم بود، نگاهم لبا لب،نياز بود، نگاهم شِکوه از تنهايي بود، نگاهش........... نگاهش خنده بود، نگاهش شيطنت بود، نگاه بي مهري بود، نگاهش شکستن قلبم بود، نگاهش ردِ نگاهم بود
بند كفشم را مى بندم
همه چيز را فراموش مى كنم
مى روم سرم را به ديوارهاى بلند مى كوبم
و از اتاق هاى كوچك ياد مى گيرم
كه فكرهاى بزرگ نكنم
صدای عقربه ها
ماه هاست که
در سرم می کوبد
من همچنان در فکر توام
چرا باطری ساعت تمام نمی شود؟
پشت سرت
باران
کلمه کلمه شد
تا حرف های نزده مان
کنج دنج سینه مان
تر و تازه بماند
دوستت دارم
حتی اگر قرار باشد....
شبی بی چراغ ،در حسرت یافتنت...
تمام پس کوچه ها را زیر باران،قدم بزنم...
گفتند :
به اندازه ی گلیم هایتا ن
و به اندازه ی دهان هایتان
اما
حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند
من راه خانه ام را گم كرده ام
آيا آرزوهاي مرا در خواب
به ني لبك شكسته نديدي؟
مي خواهم يك لحظه
به اين لحظه بيانديشم
آيا ميان اين همه اتفاق
من از سر اتفاق زنده ام؟
سنجاق مي كنم
شب را با پنجره
و تو را تكرار مي كنم
همه شب
يا تو را بر دوش مي كشم
دستت را مي گيرم
قدم مي زنيم در اتاق كوچكم
نور كمي دارد
اما
باران از پنجره اش پيداست
من هم باران مي شوم
و مي چكم
بر بنودن هم اكنونت
نه تو می مانی نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی ان لحظه ی شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت
ان چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
صدای پای تو كه می روی
و صدای پای مرگ كه می آید...
دیگر چیزی را نمی شنوم !
دل تنگی هایم را با کدام قایق خیالی روانه دل دریائیت کنم
تا بدانی دل تنگم
دوست داشتن تنها چیزی است که نوبتی نیست
پس خارج از نوبت دوستت دارم
آسمان میبارد
گل می میرد
تو نه آسمان باش نه گل
زمین باش تا گل برای تو بمیرد
و آسمان برای تو ببارد
وقتی دل تنها کالائیست که خدا شکسته ی آن را می خرد
پس چرا من به دست کسی که دلم را شکست بوسه نزنم؟
به من امشب ای ساقی
بده می دریا دریا
اونقد امشب مستم کن
که بشم دور از دنیا
بده جامی ای ساقی
که بسازم با دردا
بدون که تو حِق حِق من، جز غم دوری حرفی نیست
بدون دلیل گریه ها، جز بی تو بدون چیزی نیست
برای من که عاشقم، عشق همیشگی تویی
اون که کنارش دلخوشم، فقط تویی تویی
من منتظرت شدم ولي در نزدي
بر زخم دلم گل معطر نزدي
گفتي كه اگر شود مي آيم اما
مرد اين دل و آخرش به او سر نزدي
هنوز هم زمستون به یاد تو بهاره
تو قلبم کسی جز تو جایی نداره
صدای دلم، ساز ناسازگاره
سکوتم بجز تو صدایی نداره
تو خواب و خیالم همش فکر اینم
که دستاتو تو دستام ببینم
ولی حیف از این خواب پریدم
که باز هم با چشمهای کورم به راهت بشینم
سر از کار چشمات، کسی در نیاورد
که هر کی تو رو خواست، یه روی بد آورد
برای دل من، واسه جسم خستم
منی که غرورمو تو چشمات شکستم ...
من با تو چقدر ساده رفتم بر باد
تو نام مرا چه زود بردی از یاد
من حبه ی قند کوچکی بودم که
از دست تو در پیاله ی چای افتاد
کاش میشد همچو آواز خوش یک "دوره گرد"
زندگی را بار دیگر ، دوره کرد . . .
ماه را هدف قرار بده
تا اگر هم به خطا رفتی
جایی میان ستارگان سر در آوری
تا تواني رفع غم از چهره ي غمناک کن
در جهان گرياندن آسان است
اشکي پاک کن
و خدا بی آنکه کسی را خبر کند با بوسه شاپرکی بر گلبرگ گل چیده شده
درد تلخ پژمردن را
درد تلخ مردن را
به آسانی یک بوسه
به شهد شیرین،بودن
به لذت بوسیدن حتی اگر چیده شده باشی
به لحظه مرگت هدیه میکند
این چه عشقی است که در دل دارم ، من از این عشق چه حاصل دارم
می گریزی زمن و در طلبت ، باز هم کوشش باطل دارم...
زندگي شايد همين باشد!
يك فريب ساده و كوچك آنهم از دست كسي كه فكر مي كردي
همه چيز توست،همه كس توست!
من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم...سینه مالا مال درد ولی دلی بی کینه دارم...
تمام ماجراي من
سه واژه شد براي تو
سه واژه ي جدا، جدا
من و ..
شب و ..
هواي تو ..
بهانه بسيار است برای گريستن
تحملی بايد
که افشای راز سوختن
خصلت پروانه نيست..
پاييز هيچ حرف تازه اي براي گفتن ندارد
با اين همه از منبر باد که بالا مي رود
برگ ها چه زود به گريه مي افتند!!!
پاییز آمده ...
حس ِ درختانی که
ذره ذره می میرند را
خوب می توانم بفهمم ...
دیر زمانی است خاطراتت، یادت
جا مانده اینجا
گویا خیال نداری سراغشان بیایی
امانت داریم خوب است!
روی چشم نگه داشته ام هنوز هم
فکر بازی در سر دارم
بازی مبادله
خاطرات مال تو
تو مال من
برای من از دور دست تکان نده !
من تو را همین نزدیکی گم کرده ام ...
می بینی ؟
دیگر تنها نیستم !
جای تو را بغض پر کرده است ...
عبور یک غریبه بود
که با دستای اهنین سکوت سپیدم را ربود
فریاد از آن سکوت...
نفرین بر این عبور...
من سکوتم را باز خواهم گرفت...
دونگاهی که کردمت همه عمر
نرود، تا قیامت ازیادم
نگه اولین، که دل بردی
نگه آخرین، که جان دادم
عاشق شدم به خنده هات
به خنده های بی ریات
وقتی که تو حرف می زنی
محبته توی صدات
چقدر قشنگه اون موهات
که ریخته روی شونه هات
همهی اين خانهها را
عمودی باشند
یا افقی
میپيمايم...
تنها
برای يک لحظه
که دستانت
در دستان من باشد
آنروز
وقتی میان باد و بادیه و گلبرگ
پروانه های چشم های من
از بوسه باران نگاهت لبریز بودند
دریافتم
که چه قدر "تو در من - من در تو" جاودانه ایم !
پرواز خواهم کرد روزی
اگر نگاه تو بگذارد !!!
بگذارید تا میتوانم بازی کنم
که فردا با من بازی خواهند کرد
بگذارید بچه بمانم!
سکوت دردناک است اما در سکوت است که همه چیز شکل میگیرد و
در زندگی ما لحظه هایی هست که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد...
همه دوست دارن به بهشت بروند
اما همه نیز از مردن می ترسند
برای بهشت رفتن باید جرات مردن داشت...
چندان که در سفری
عطرها تو را بهانه می کنند ،
چون کودکی که دیدار مادر را
یک لحظه بیندیش
عطر ها
حتی عطرها
دوری و غربت را احساس می کنند
چشمانت را باز کن و ببین..
چه کسی تو را خواهد کند باور؟
چه کسی باشد تو را یاور؟
چشمانت را باز کن و ببین..
دوستت دارم هایت را باور میکنم .
مانند امضای پای نامه هایت!
که می گویی خون است
اما،
طعم آب انار می دهد
بر هر چه بود و هست
در پیش روی تو
محکم و استوار اقرار می کنم
این اعتراف من
باواژه های مهر
جمله های شوق
در موجی از غرور
این اعتراف من:
من دوست دارمت...
من دوست دارمت...
من دوست دارمت...
فاصله ی ساقه تا شکوفه
فاصله ی خیال تو
با من
فریادی است
که با مرگ خاموش می شود
این بار هم که
تاول پاهایم خشک شود
دوباره عاشقت می شوم
دوباره راه می افتم
دوباره
گم می شوم
چشمانت کارناوال آتش بازی است
یک روز در هر سال برای تما شا یش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد....
تا زمانيكه تو با من باشي ،
چه تفاوت دارد
آسمان آبي رنگ
يا كه
شب باراني .
روزهاست
از سقف لحظه هایم
یاد تو چکه می کند
اگر باران بند بیاید
از این خانه می روم ...
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند ؟
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند؟
غیر از خیال خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه می ماند؟
باور کن!ای دیراشنای ناشناسم!
در قلب شب گر -غیر شب-چیز دگر هست...
در قلب من-جز قلب من-چیز دگر نیست...
من یه گل خشک و کاغذی
تو ابر پاک اسمون
ای اسمونی دل نبند
به حق پاک بی نشون...
اگر می شد صداها را دید
چه گل هایی!
چه گل هایی!
که از باغ صدای تو
به هر اواز می شد چید
اگر می شد صدا را دید ..... .
شسته بودم کنار رودخانه
که سایه ای افتاد پشت سرم
خیال کردم ، برگشته ای !
سایه ، بازی خورشید با کوه بود
دستی دراز ، اگر داشتم
پایین می کشیدمش .
کوچه ها یتیم
خنده ها یتیم
ماه و خورشید یتیم
بی تو
همه شعرهایم یتیم
می شوند...
موسیقی عجیبی ست مرگ.
بلند می شوی
و چنان آرام و نرم می رقصی
که دیگر هیچکس تو را نمی بیند
از بـیکران دریـا٬ خـورشید می دمید.
زیـبـای من شکوه ِ شکفـتن را
در آسمـان و آئـینـه می دیـد.
ایـنـک:
سه آفـتاب!
گاه گاهی به خودم می گفتم
تو چه تنها شده ای
تو و تنهایی و این حجم اتاق
مثل یک فاجعه را می ماند
گاه گاهی به خودم می گفتم
کاشکی معجزه می شد
و کسی می آمد توی تنهایی من…
گاه گاهی به خودم می گفتم….
بوسه هايم ابری می شوند
و پشت سرت
آسمان،آسمان فرو می ريزند
و مثل پرستويی
کنار پنجره اتاقت می خوابند و
سراغت را می گيرند
هرجا که بوی تو باشد
من گوش میشوم و او صدا
فردا
آدینه، من می شوم تََن و او جان جان.
امشب باز
ثانیه ها را تا تُهی شدن ستاره ها می شمارم
کاش می شد از نردبان شب
بالا بروم
و بچینم تک ستاره ای تنها را
و بچسبانم در ورق اول تنهایی خود!
دلتنگم !
دلم بهانه می گیرد تو را !
و تو ...
بی خبر در کوچه های فاصله پرسه می زنی !
دلتنگم ...
عزیز هم پرسه ام !
دلتنگم ...
غریبه !
هوای دلم عجیب برایت گرفته !
من و اسمانی از حرف های نگفته !
راستی
جسارت نباشد عزیزم
تو کی می ایی؟!
من که چیز زیادی نخواستم
تنها آسمان را خواستم و گاهی تو را
که اگر ماه نباشد روشنایی شب هایم شوی...
چشمانت کارناوال آتش بازی است
یک روز در هر سال برای تما شا یش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد....
روزهاست
از سقف لحظه هایم
یاد تو چکه می کند
اگر باران بند بیاید
از این خانه می روم ...
وقتی تو با من نیستی از من چه می ماند ؟
از من جز این هر لحظه فرسودن چه می ماند؟
غیر از خیال خسته از تکرار تنهایی
غیر از غباری در لباس تن چه می ماند؟
باور کن!ای دیراشنای ناشناسم!
در قلب شب گر -غیر شب-چیز دگر هست...
در قلب من-جز قلب من-چیز دگر نیست...
من یه گل خشک و کاغذی
تو ابر پاک اسمون
ای اسمونی دل نبند
به حق پاک بی نشون...
برای اون گلی ببار که مثل من کاغذی نیست
یه لحظه هم نگاه نکن به گلبرگ رنگی خیس
اگه به گلبرگای من یه قطره بارون بباره
همون یه مشت کاغذ خیس تنها نشونه ی منه...
من هستم تو كجايي
تو هستي من كجايم
چرا وقتمان را درگير هم نمي كنيم
چرا نگاهمان دزدكيست
با من بمان
بمان تا عطش من
به رفتن تو
شوقی باشد
برای بی تو بودن
که با تو نبودن
لذتی کوتاه بماند
و ابدی
پابرهنه تا کجا دویده ای؟
که این همه
گل شکفته است؟
چشم هاي من
اين جزيره ها
كه در تصرف غم است
اين جزيره ها كه از چهار سو
محاصره است
در هواي
گريه هاي "نم نم" است
عشق آزادی است
و آغوش تو
سرزمینی که هرگز نداشته ام !
بدون تو
همه ی راه ها دیوار می شوند
و همه ی واژه ها
سیاه
حتی
همین سپیدی
که هیچگاه سپید نشد!
و من هنوز عاشقم
آنقدر که مي توانم
هر شب - بدون آنکه خوابم بگيرد
از اول تا آخر بي وفايي هايت را بشمارم
و دست آخر
همه را فراموش کنم
آنقدر که مي توانم
اسمت را
روي تمام آبهاي دنيا بنويسم
و باز هم جا کم بيا ورم
آنقدر که مي توانم
شب ها طوري به يادت گريه کنم که
خدا جايم را با آسمان عوض کند!
و من هنوز عاشقم
آنقدر که ميتوانم
چشم هايم را ببندم
و خيال کنم:
هنوز دوستم داري!
چه کنم دست خودم نیست که یادت نکنم
خواستی گل نشوی تا به تو عادت نکنم
و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استکان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را
با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش کنيم
همه چیز را فروختم جز آن صندلی که جای تو بود ! شاید آن روز که برگشتی خسته باشی ...
شاعرانه نيست مي روي
و من هنوز در هجاي اول بهانه ام
و من هنوز کودکم براي التماس ماندنت
نرو!
هزار سال پيش شاعرانه بود
ولي همين يکي دو روز پيش
پيش پاي گريه خدا
بهانه را زمين گذاشتم
و منتظر شدم براي ديدنت
ببيني
بيا!
بياي شاعرانه ام
عاشقانه نيست؟
چراغ را خاموش کن
سر تا پا ستاره ام
و به آغوشم بیا
بی ماه
شب کامل نمی شود
نگاهت
تخم کبوتر را می ماند
برای
زبان بسته
دلم…
قلک بغض هایم را که بشکنم
باز…
ناز ترا
خواهم خرید
و یک بسته مداد رنگی
و با هر رنگش
باز…
ناز ترا
خواهم کشید
كدام گوشه قلبم را به تو بدهم ؟
تا دلت را خط نياندازد
كه تمام دلم ، خط خطي ست !
مرا بر پیکر کدامین شعر مینشانی
که اینگونه نفسهایم با قافیه حضورت
هماهنگ می شوند
ودستان مسیحایی ات را کی
بر چشمان بی فروغم می کشی
تا از کرانه وجودت
ابدیتی بسازم؟
سالهاست در کلیسای خاطرم
آهنگ نگاهت
ناقوس جدایی است
مرا باور دار
که من
مسیحای مصلوب تو ام
در بیکران پاکی وصداقت ر
دست خودشان نیست
وقتی از فرط معصومیت
با تابشی از جنس عشق
روحهای ولگرد بعدازظهر را
بر نیمکتی سنگی
کشتار میکنند،
چشمهایت.
چشمان تو صدف است
بر آن گوش می خوابانم وقتی که خوابیده ای
تا صدای دریایی را که در آن غرق شده ام
بشنوم
شاید روزی بیاید
که حالِ من هم خوب شود ...
هوا خوب شود
باران خوب شود ،
عشق خوب شود ،
و تو ... خوبِ من شوی
و من ... ؛
خوب شوم ...
کوههای شبیه نقاشی
سو سوی لامپ خانهای دور از جاده
از پشت شیشهی اتوبوس
به قرص ماه خیره میشوم
آیا اینها شعری عاشقانه میشوند
برای هدیهی فردا به تو؟
میسپارد
نام بیرنگ تو را،
بر کاغذ.
دست من حس تو را مینوشد
آنچنان محو فروریختنی،
که تن واژه به من می خندد.
که سپید کاغذ،
پر از خط خطی حس من است.
اندکی تاب بیار،
تا تو را رسم کنم.
تا تو را نه
بودن پیش تو را وصف کنم.
وحشی کوچک من تاب بیار،
تا من عاشق بشوم....
همچون کشیدن کبریت در باد دیدنت دشوار است
من که به معجزه عشق ایمان دارم
می کشم آخرین دانه کبریت را در باد
هر چه بادا باد
چراغ ها را
دزدیده بودند
می خواستند
راه خانه ات را گم کنم
بیچاره ها
نمی دانستند
آسمان هر چه تاریک تر
ماه درخشان تر.
من روز خویش را
با افتاب روی تو ،
کز شرق خیال دمیده است ،
اغاز میکنم
ان لحظه ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش مینشینم :
موسیقی نگاه ترا گوش میکنم ،
گاهی میان مردم در ازدحام شهر
غیر از تو ،
هر چه هست فراموش میکنم.
ماهي هاي شوق
در تنگ نفسهايم مي ميرند
و من
تهي تر از خشک چشمه اي در کوير
لبريز از هر چه آرزوست
خواب دريا مي بينم ...
وقتی قرار باشد من بی قرار تو باشم
و تو تنها قرار زندگیم
از هر چه قرار غیر تو باشد
"خواهم گذشت....!"
من نيز گاهی به آسمان نگاه میكنم
دزدانه در چشم ستارگان
نه به تمامی آنها
تنها به آنها كه شبيه ترند به چشمان تو
نه دل در دست محبوبی گرفتار
نه سر در کوچه باغی بر سر دار
از این بیهوده گردیدن چه حاصل
پیاده میشوم دنیا نگهدار
وقتی که وفا قصه برف به تابستان است
و
محبت گل نایابیست
به چه کسی باید گفت: با تو خوشبخت ترین انسانم!؟؟
در این شبــهای بـــارانی
غــــــم انگیز است تنـــــــهایــــــی
بـــــــه امـــــــید نگـــــــاهی تلــخ که می ایـــــی
به احســــاست قســــــم یــــک شب
دلم می میرد از حسرت
و
من اهسته میگویم :
تــــــو هــــــــم دیـــــگر نمـــیـــایــــی .....
تــنهايــي يعني ؛ ذهنم پــر از تو ، خــالي از ديگران است ... اما کنارم خــالي از تو ، پــر از ديگران است
حالم را پرسیدن , گفتم روبه راهم....
ولی هیچ کس نمیداند روبه راهی هستم که تو رفته ای
به خاطره هایت بگو که به یادم نیایند ، من تو را میخواستم اما قسمتم این شد ، خاطرات تلخ و شیرینت .
نه اینکه نخندم...نه! اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم تمام خطوط این خنده های خواب آلود با های های گریه های شبانه از رخساره ی خسته و خیسم پاک میشوند!
گل من!
كاش از اين فاصله حس ميكردي لحظه هايم همه از دوري تو دلگيرند
يكي مي پرسد :
اندوه تو از چيست ؟ سبب ساز سكوت مبهمت كيست ؟
برايش صادقانه مي نويسم : براي آنكه بايد باشد و نيست
چشم هاي من از دوريت
اكنون مثل آسمان بارانيست
ابرها مي بارند
و آرام مي شوند
اما چشم هايم مي بارند
و بيقرار تر مي شوند
كاش تا ابرها آرام نشده اند
بيايي ............
مردن و گم شدن از ماست،نه از فاصله ها...
دل از اینهاست که تنهاست نه از حادثه ها...
گرچه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است، مشکل از طاقت دلهاست نه از فاصله ها...
زندگی تکراریست
خنده ها تکراریست، گریه ها تکراریست
من در این تکرارها مانده در بهت و سکوت
همه جا غرق سکوت
کوچه ها رو به غروب همه جا تاریک است
را در مثنوی پیدا نکردم.
حضور دیگری پیدا نکردم.
سرودم هر غزل تنها تو بودی.
برایت ثانوی پیدا نکردم
من اگر روح پریشان دارم من اگر غصه هزاران دارم گله از بازی دوران دارم دل گریان لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم در غمستان نفس گیر اگر نفسم میگیرد آرزو در دل من متولد نشده میمیرد یا اگر دست زمان در ازای هر نفس جان مرا میگیرد دل گریان لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم من اگر پشت خودم پنهانم من اگر خسته ترین انسانم به وفای همه بی ایمانم
دل گریان لب خندان دارم به تو و عشق تو ایمان دارم
میدونی چرا وقتی میخوای بری تو رویا چشاتو میبندی؟
وقتی میخوای گریه کنی چشاتو میبندی؟
وقتی میخوای خدا رو صدا کنی چشاتو میبندی؟
وقتی میخوای کسی رو ببوسی چشاتو میبندی؟
چون قشنگ ترین لحظات این دنیا قابل دیدن نیست
روزها یکی از پس هم میگذرند
و این عمر ماست که میگذرد
زندگی همین است!
غم شادی گریه خنده
هر آنکه یار خواهد بسیار
ولیکن فرق دارد یار با یار
دل من سایه ی لطف تو میخواست
وگرنه سایه ی دیوار بسیار
براى او مينويسم
او كه تنش بوى گلهاى سرخ را ميدهد
براى او كه قلبش به وسعت درياست
و قايق قلب من
در آن غرق شد رفت
و من تنهاتر از تنها شدم
سایه ام امشب زتنهایی مرا همراه نیست ،
گر در این خلوت بمیرم هیچ کس آگاه نیست ،
من در این دنیا بجز سایه ندارم همدمی ،
این رفیق نیمه راهم گاه هست و گاه نیست.
درويش كوچه هاي تنهاييم كاسه ي مرا گدايي مرا سكه ي نگاه تو كافيست
ای که مدت هاست با نیستی من همانم که تو با من زیستی ، رنجهایم را شنیدی باز هم عاقبت گفتی غریبه کیستی؟
هر چه در خاطر من بود فراموشم شد ، جز خيال تو كه هرگز نرود از يادم...
ای سراپا همه ناز رفتنت را به خدا آمدنی نیست دگر تو نخواهی آمد بی جهت منتظر معجزه ام ...
به انتظارت خواهم ماند...
تا ابد برای همیشه
بسوی من باز خواهی گشت
پس
با همه توانم تلخی این انتظار را
تحمل میکنم...
از با تو بودن برايم عادتي ساختي كه بي تو بودن را باور نميكنم.
میگن دوری و دوستی ، اما سخته زنده بودن وقتی دوری و نیستى!
چه قدر سخته تو خیالت ساعتها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش هیچ چیزش جز سلام نتونی بگی...
چه قدر سخته وقتی پشتت بهشه دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما
مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری
و امشب را فقط امشب
برای خاطر آن لحظه های درد
کنار بستر تاریک من ، شب زنده داری کن
که من امشب برای حرمت عشقی
که ویران شد
برایت قصه ها دارم ...
چتر ها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فکر را خاطره را زير باران بايد برد
باهمه مردم شهر زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد
عشق را زير باران بايد جست
زير باران بايد چيز نوشت حرف زد نيلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است
(سهراب سپهری)
ببار بارون ببار بارون
دلم از زندگی خونه
دیگه هر جای این دنیا
برام مثل یه زندونه
ببار بارون که دلگیرم
ببار بارون که غمگینم
خراب حال من امشب
دارم از غصه می میرم
ببار ای نم نم بارون
ببار امشب دلم خسته است
ببار امشب دلم تنگه
همه درها به روم بسته است
http://s2.picofile.com/file/7151303759/e95owtkzobxz6n38y72z.jpg
مي روم خسته و افسرده و زار
سوي منزلگه ويرانه خويش
بخدا مي برم از شهر شما
دل شوريده و ديوانه خويش
http://forme.persiangig.com/image/Silver/89.jpg
گاه دلتنگ مي شوم
دلتنگتر از همه دلتنگي ها
گوشه اي مي نشينم
و حسرت ها را مي شمارم
و باختن ها را،
و صداي شکستن ها را...
نمي دانم من کدام اميد را نااميد کرده ام
و کدام خواهش را نشنيدم
و به کدام دلتنگي خنديدم
که اين چنين دلتنگم.
دلتنگم، دلتنگ...!
http://www1.sulekha.com/mstore/sagribow/albums/default/girl-and-rain-dark-1.jpg
تا کجای قصه ها باید ز دلتنگی نوشت
تا به کی بازیچه بودن در گذار سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار
خسته ام از زندگی
با قصه های بی شمار...
http://img4up.com/up2/03889748142571481835.jpg
http://www.talab.ir/upload/group/9/0.586886001290965705_0068.gif
آسمان بارانی است
اشك من هم جاری است
شاید این ابر كه می نالد و می گرید از درد من است
آخری اخر ابر هم - از دلم با خبر است
شاید او می داند
كه فرو خوردن اشك
قاتل جان من است
من به زیر باران از غم و درد خودم می نالم
اشك خود را كه نگه می دارم با یه بغض كهنه
من رهایش كردم باز زیر باران
من به زیر باران اشكها می ریزم
همگان در گذرند
باز بی هیچ تامل در من
سر به سوی آسمان می سایم؛
من نمی دانم...
صورتم بارانی است یا آسمان بارانی است
elahe
12-13-2011, 06:32 PM
نمی دانم که دانست او دلیل گریه هایم را ؟
نمی دانم که حس کرد او حضورش در سکوتم را ؟
ولی می دانم که دانست ز عاشق بودنش شادم ...
وجودش ساده بوده
که من اینگونه
دل بستم
.
.
.
!
http://mypinkdream4.persiangig.com/image/asheghane/new_folder/couple,portrait,engagement,pictures-657885281692c79230c277853c03b506_h.jpg
elahe
12-13-2011, 06:33 PM
دلَت قرصِ قرص
تو، مرا
و من، خدا را دارم...
http://avazak.ir/gallery/albums/userpics/10001/Photo-skin_ir-Light%2828%29.jpg
elahe
12-13-2011, 06:34 PM
مجنون با انگشت روی خاك می نوشت: ليلی ليلی ليلی!!
پرسيدند چه می كنی؟؟
گفت:
چون ميسر نيست من را كام او،
عشق بازی می كنم با نام او....
elahe
12-13-2011, 06:34 PM
این روزها زیادی ساکت شده ام
حرفهایم نمی دانم چرا به جای گلو ؛
از چشمهایم بیرون می آیند ...
elahe
12-13-2011, 06:34 PM
می دونی زیباترین خط منحنی دنیا چیه ؟
لبخندی که بی اراده رو لبهای یک عاشق نقش می بنده
تا در نهایت سکوت فریاد بزنه : دوستت دارم
elahe
12-13-2011, 06:35 PM
نه!
نمیــــــــــــــــدانی...
هیچکس نمیداند پشتــ این چهره ی آرامــ در دلم چه میگذرد...!
نمیـــــدانی!!
کسی نمیداند
اینــ آرامش ظاهــــــر
و این دل نـــــــا آرامـــ
چقدر خسته ام میکند!!
__________________
elahe
12-13-2011, 06:35 PM
دستانمـ رآ که مي گیري مَنــ دیگر از آنِ خود نیستم!
حرارتَمـ به اوج ميرسد!
و نمیدانـم که این از شَـ ـرم استــ
یآ تصور روزهآیي که باید نَبودتـــ را لمســ کنمـ!!!؟
elahe
12-13-2011, 06:36 PM
دلمــــــ یک خیابان پر از برگـــــــ های زرد و خشکـــــــ می خواهد...
تنهایی مـــ ــ ـی خواهد...
یاد تو هم کـــهـ باشد معرکـــهـ می شود...
elahe
12-13-2011, 06:37 PM
یادم باشد امشب بعضی از آرزوهایم را
دم در بگذارم تا رفتگر ببرد
بیچاره او..
مابقی را هم نقدا با خود به گور میبرم
مابقی همان آرزوی با تو بودن است
نترس!
حتی آرزوی داشتنت را هم به کسی نمیدهم
elahe
12-13-2011, 06:37 PM
از قديم گفتن واسه كسي بمير كه برات تب كنه...
قديميا چه پر توقع بودن!!!
من مي ميرم برات خدا نكنه تو تب كني!
elahe
12-13-2011, 06:38 PM
مچاله کن ، بشکن ، بند بزن ، خط بزن...
خلاصه راحت باش … !
ارث پدرت که نیست
دلِ من است !!!
وقتی با 1 انگشت به سمت کسی اشاره مي کنی و مسخرش ميکنی اگه خوب به دستت دقت کنی 3 تا انگشتت به سمت خودته
فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند
براي عشق تمنا كن ولي خار نشو. براي عشق قبول كن ولي غرورتت را از دست نده . براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو. براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه. براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن . براي عشق جون خودتو بده ولي جون كسي رو نگير . براي عشق وصال كن ولي فرار نكن . براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن . براي عشق بمير ولي كسي رو نكش . براي عشق خودت باش ولي خوب باش
هنگامي كه دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز مي شود ولي ما اغلب چنان به دربسته چشم مي دوزيم كه درهاي باز را نمي بينيم
انگار ولگرد شده بودم به جستجوي نشاني ات به تمام جهان سر زدم اما نبودي به دور رفتم حتي به سرزمين خوشبختي در افسانه هاي پدربزرگ كه حقيقت نداشت هيچ كس نبود انگار تو هم ولگرد شده بودي
برو زير بارون دست تو باز کن .به تعداد قطرههاي باروني که گرفتي دوستم داري و به تعداد قطرههايي که نگرفتي دوست دارم
اگه يه روز نشه که ديگه با تو باشم
برات می نويسم خدا نخواست ما با هم باشيم
ولی بدون اون روز روزه مرگ عشق منه
دلم غمگين نگام ابري چشام بارون صدام ابري طلوع عشق من بي رنگ غروب گريه هام ابري منو دلتنگيه گريه به روي شونه هاي تو مي شم بارون دلتنگي مي بارم ازچشاي تو نمي خوام بي تودنيارو باگل ها وباگلدون هاش نمي خوام بي توفردارو باتابستون هازمستون هاش
ديدی غزلی سرود؟
عاشق شده بود.
انگار خودش نبود
عاشق شده بود.
افتاد.شکست . زير باران پوسيد
آدم که نکشته بود .
عاشق شده بود
وقتي که گريه کرديم گفتن بچه است................. وقتي که خنديديم گفتن ديونه است.................. وقتي که جدي بوديم گفتن مغروره............................. وقتي که شوخي کرديم گفتن سنگين باش............................. وقتي که حرف زديم گفتن پر حرفه.......................................... ......... وقتي که ساکت شديم گفتن عاشقه........................................ ........... حالا ام که عاشقيم مي گن گناه
کاش مي ديدم چيست آنچه از کلام تو تا عمق وجودم جاريست! صداي قلب تو را ،پشت آن حصار بلند هميشه مي شنوم من در آن لحظه که صداي موسيقي احساس تو را مي شنوم برگ خشکيده ي ايمان را در پنجه باد رقص شيطاني خواهش را در آتش سبز! نور پنهاني بخشش را در چشمه ي مهر مي بينم..... کاش مي گفتي چيست آنچه از کلام تو ، تا عمق وجودم جاريست
اور را کجا پنهان نمودی؟
با کدامین دست مدفون شد پر پرواز رویایم؟
خزان دل مگو با او - که روح خسته ام مرده ست
که او مسرور دنیایش مرا از خاطر شیرین خود برده ست ....
نه دیگر نیستم افسرده و نالان
همانجا باش نیا نزدیک خواهی سوخت!!!!!!!!
فکر میکردم تو همدردی!
ولی نه!
تو هم دردی
گریه” تر “میکنه
باید مهربان “تر” میشدی
گناه نامهربانیت به گردن گریه نینداز
دستم
به سمت تلفن می رود و
باز می گردد
چون کودکی که به او گفته اند
شیرنی روی میز
مال مهمان هاست.
من ته كوچه ی دلتنگی خود كوچه باغی دارم
كه پر از سیب و انار است هنوز
در پس باغ دلم رازها پنهان است
راز صد دانه انار
راز یك روز بزرگ
من ته كوچه ی دلتنگی خود
یه قراری دارم
كه پر از دلهره هاست
طعم آن دلهره ی شیرین رافقط آن
سیب قشنگ می داند
خانه ای در دلم است
سقفش همه گل
پنجره هایش به مصفایی عشق
بوی مهتاب در آن جاری و پر
بر در خانه ی حساس دلم
جمله ای حک کردم :
تا نشد عاشق خالص پیدا
عاشقی ممنوع است !!!
http://up6.iranblog.com/images/7fa7rw0ux5uf4wpp927.jpeg
نیمکتی روبه کوهم...
و آتشفشانی که هر روز تهدیدم میکند ...شبیه توست!!!
برگ ها روی سرم می ریزد
که برف روسفیدت میکند!
اینجا هیچ قرار دو نفره ای نیست،اما
در دامنه های تو مسافران زیادی اتراق کرده اند...
نشسته ام...
و چشمم به اوست
کوهنوردی که فتحت میکند!
سالها پیش
وقتی جوان بودم
او روزی ازروی صندلی بلند شد
و به من گفت:
دوستت دارم!
زمان!
ای دزدی گه همه چیز های شیرین را
از آن خودت میکنی
این را هم به فهرست خود اضافه کن
هر چند حالا غمگین و خسته ام
وسلامت و قدرت از وجود من رفته
اما نگو پیرم
زمان!
ای دزدی گه همه چیز های شیرین را
از آن خودت میکنی
این را هم به فهرست خود اضافه کن
او روزی به من گفت:
دوستت دارم!
در یاب کنون
که نعمتت هست بدست
کین دولت و ملک
می رود
دست بدست
تو را که می بینم
دلم قرار هزار ساله می گیرد.
بسان،کودک شبهای سرد پاییزی
حضور گرم تو را هی بهانه می گیرد.
اگر چه زردترین برگ پاییزم
تو را که می بینم
دلم،زیاس بهاری نشانه می گیرد.
به پای نگاهت شبی که جان دادم
بهای خون مرا
قسم به پاکی مجنون
زمانه می گیرد.
تو را که می بینم
دلم قرار هزار ساله می گیرد
پشتــ این پنجره ها من نگاهم نگران استـــ
از پس این شیشه ها دل به دنبال فرار استــــ
چشمانم سخت به دنبال خیالتـــــ
دل بی صاحب من خسته و نالان بی قرار استــــ
فرقی نمی کند که بهار است یا که نیست!
در خانه رقیب، نگار است یا که نیست!
فرقی نمی کند که در این واپسین نفس
عمری برای با تو شدن ،هست یا که نیست.
در میله های قفس زاده شد دلم
فرقی نمی کند که در آیین عاشقی
رسمی به نام رهایی است، یا که نیست.
من از سکوت نگاهت شکسته ام
فرقی نمی کند ،که به دستان پاک تو
سنگ شکستن دل، هست یا که نیست.
فرقی نمی کند که در این پهن دشت زندگی
دور از صدای تپشهای قلب تو
جایی برای زیستنم، هست یا که نیست.
من در صداقت باران شکفته ام
فرقی نمی کند که بهار است یا که نیست!
ای نازنین!
باور نکن که در اعماق باورم
فرقی نمی کند که در آغوش باورت
سهمی برای شانه من هست یا که نیست
گاه تنها صدایی جاده ای را می شکند
و مسیری را متلاطم می کند
چنان می لرزاند
که موج صخره را
که باد شب را
دیوانه می کند
جهانی از نو می آفریند
جهانی پر از مستی های بی دلیل
دنیایی لبریز از اشک های دیدنی
که ریخته شوند
و گونه ای را با لذت خیس شدن آشنا سازند
لذت گرییدن برای عشق
زمانی که جای کسی خالیست
دلی گرفته است
و سینه ای را تشویشی می میراند
زمانی که شبی از هیجان بی نصیب است
شبی پر از ستاره، اما بی نور!
شبی تهی تر از دستان تنهای من
شبی بی رمق تر از احساس ت َرَک خورده ِ من
وای
شبی بی حضور تو!
چه بی هیاهوست این خلوت نهانم
شعله ای بیافروز
تا در تنگناهای تاریک شبهای بی ستاره
تو را به تصویر در آورم
غزلهایم برای توست
چرا که تو قطب زنده غزلهای منی
ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت آخرم
اشکهای من از غصه نیست
فقط…
چشمهای من خجالتیست
چشمانم به وقت دیدنت ” عرق ” میکند !
اما…
تو این را باور نکن…
غصه از اشکهای من میبارد…!
گویی من و تو را ،
در دو انتهای ریسمان عاشقی ،
به هم و در هم ، تنیده و بافته اند ….
شیرازه ی کتاب عشق منی تو ؛
از ازل ………تا…….. به ابد
این بار
مینویسمت…
” تو ” را میان اصطحکاک مداد و کاغذ
گیر خواهم انداخت
شاید اینگونه بشود تو را
” تجربه ” کرد…!!!
بوسه ی عشق به لبهای ترت خواهم زد
تیر ی از جنس وفا بر جگرت خواهم زد
ترک این مست مکن تا نشوم پست زمان
گر نخواهی تو مرا باز درت خواهم زد
تو که در دیده ی صیاد به دام افتادی
چه بخواهی …
چه نخواهی …
تو بدان !!
بال و پری نیست که پرواز کنی !!!
غم من خواهش پرواز تو بود …
در خاطره ام …
هرگز نیست
آنچه در آینه ی چشم تو معنا شده است !
غم من راز خموش صدف دیده ی توست !!!
که ندارد پر و بالی و نداند گذری …
غم من شعله ی لرزان دل خسته ی توست !!!
با عطر عشق ،
جان که واله شد ،
برگ برگ دفتر دل ،
پر کشید از اینجا و رفت …..
…رفت و مرا با خود برد ،
دورتر و فراتر از تمام عاشقان ،
….به ابتدا ، به آغاز …، به ازل …
به عشق و آرام محض ..
به تو !
……………………
همه گویند که : تو عاشق اویی
گر چه دانم همه کس عاشق اویند
لیک می ترسم ، یارب
نکند راست بگویند ؟
مــَـن بـی تــو
شعـــر خــواهــم نــوشتـــ؛
تـــو بــی مـَـن
چــِـه خــواهــی کــــرد؟
اصـــلا"
یــــادت هَستـــ
کــِــه نیستــَـمــ ...؟
بگو کجا پنهان شده ای
که در قهوه ای سرکشیده ام هم
فالگیر پیدایت نمیکند . . .
یک استکان چای داغ مهمان منی
،
کنار پنجره بخار گرفته وقت تنهایی ات
،
نوش جان!
چای وفاداری من همیشه تازه دم است...
باران می بارد، بدون چتر زیر باران قدم می زنم
...
در زیر باران اشک می ریزم
،
تا تو نبینی
،
اشک هایی را که در پس غرورم سالها نریخته ام.
مَـــن سَــرمــ را بـ ــ ـالا میگیـــرمــ !
چــــونــ بـــ ـــ ـازی را بِــه کســی بــ ــــ ـاختـــمــ کِــــه بـــا خیــ ـــ ــانـت بـُـــرده بــــود
می خواهم بنویسم
نمی توانم ؛
یک کلمه به ذهنم می رسد
" تــــ ــــو "
!
دلگرم کدامین امیدم
. . .
که در انتظار باز گشت تــــوام؟
!
رفتی که با بهار باز آیی . . .
ولی افســوس !
خـــــزان آمد و . . .
رفـــت و . . .
تو نیــــامدی
هَـــر روز بـَــر روی دِلـــمــ مــی نــویســمــ
" عـــاشقــی تـــا اطــلاع ثـــانــوی ممنـــــوع "
بــِـه رویـــای بـــا تـــو بـــودن کِـــه مــی رســـمــ
...
دیگــــر بـــار
دِلــــَمــ مــی لـــَـرزَد
تـــو ، چـه می فهمی
!
حــال و روز کسی را که
،
دیگر هــــیـــــچ نگاهی
دلــش را نمی لرزانـد ...!
R A H A
06-02-2013, 12:33 AM
حضورت در قلبم مثل نفس کشیدن است ،
آرام ، بی صدا ، اما همیشگی !
http://8pic.ir/images/fn12wlwipg3ny9xvu194.jpg
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.