M.A.H.S.A
08-31-2011, 05:27 PM
دنیاگرایی
قرآن، دنیا را به عنوان «بازیچه» معرفی میکند.
● زندگی در خانه امن
برای این که انسان از هر خطری رهیده تا حد امکان، ملکات فاضله را فراهم کند، خدای سبحان به او راهی نشان داده، میفرماید: تعلق و دلبستگی به ذات اقدس اله، پناهگاهی امن، و تعلق و دلبستگی به غیر او خانهای سست و نا امن است. کسی که در خانهای امن باشد، نه میتوان چیزی را از او گرفت و نه چیزی را بر او تحمیل کرد؛ زیرا او در قلعهای امن به سر میبرد، ولی اگر کسی در خانهای ناامن به سر ببرد، هم میتوان چیزهایی که دارد از او گرفت و هم میشود چیزهایی را بر او تحمیل کرد.
تعبیرات دینی در مورد خانه امن این است که خانه امن، «عروه وثقی» ، «حبل متین» یا «حصن حصین» خداست و قرآن خانه ناامن، را به خانه عنکبوت تشبیه کرده، «اوثق البیوت» و «اوهن البیوت» را مشخص میکند:
«فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها». [۲۸]
کسی که به طاغوت کفر بورزد و به الله، مؤمن شود، به دستگیره مستحکمی دست یازیده است . ایمان به خدا دسترسی به دستگیره ناگسستنی است و شرطش تبری از غیر خدا و تولی خداست . ذات اقدس اله همین مطلب را با تعبیر دیگر در سوره «لقمان» بیان میکند:
«و من یسلم وجهه إلی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقی و إلی الله عاقبة الامور». [۲۹]
کسی که چهره جانش را به سوی خدا متوجه کند و خود انسانی مؤمن و معتقد باشد، به آن دستگیرهای ناگسستنی دست یازیده و پایان کار هم به سوی خداست.
● شرایط زندگی در خانه امن
زندگی در خانه امن دو شرط دارد: یکی این که کار انسان، خوب باشد و به اصطلاح «حسن فعلی» داشته باشد و دیگر این که خود انسان هم شخص مؤمنی باشد و «حسن فاعلی» داشته باشد. بنابراین، انسان مؤمن اگر کار خوبی انجام ندهد، دستاویز خوبی ندارد یا اگر کار خوبی انجام دهد ولی معتقد به خدا نباشد، چون این کار از روحی ناپاک، نشئت گرفته باز دستاویز ناگسستنی را از دست داده است. وقتی انسان به چنین دستاویز محکم و ناگسستنی، دست مییازد که هم خود مؤمن باشد و هم براساس ایمان، کارهای سودمندی ارائه کند.
انسان باید چهرهجانش، یعنی قلبش را که ناصیه هستی اوست، به سوی خدا متوجه سازد و چشمش به برنامههای الهی باشد که خدا کدام را میپسندد و کدام را نه؟ یا چه چیزی را حلال کرده و چه چیزی را حرام؟ کسی که چهره جانش را به سمت دین خدا متوجه کند و خود نیز معتقد به این معارف باشد، دستاویزی ناگسستنی دارد و اگر به ذات اقدس اله و دین او متکی نباشد و به هر چه غیر خداست تمسک جوید، غیر خدا مانند خانه و تار عنکبوت سست بنیاد است:
«مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و إن اوهن البیوت لبیت العنکبوت». [۳۰]
اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق، که نامش دهان پرکن بود، در کوتاهترین مدت متلاشی شد و هیچ بعید نیست که در آینده نزدیک، نظم نوینی هم که استکبار جهانی امریکا داعیه آن را در خیال خام خود میپروراند، متلاشی بشود و سر آن فروپاشی این است که: «فماذا بعد الحق الا الضلال» [۳۱] ؛ از حق که بگذری، جز ضلالت چیزی نیست و ضلالت، مانند خانه عنکبوت سست است. از این رو طاغیان منحرف هر لحظه نگرانند؛ چون تکیهگاهی ندارند.
کسی که بخواهد روح خود را منزه کند باید از تار عنکبوتها برهد؛ زیرا تار عنکبوت غیر از دست و پاگیر بودن اثر دیگری ندارد. این تار عنکبوت است که به انسان میچسبد؛ نه این که انسان به تار عنکبوت بچسبد. به عبارت دیگر، تار عنکبوت میخواهد به همراه انسان بیاید؛ نه این که انسان را به همراه خود ببرد. تعلقات غیر خدایی میخواهند به همراه انسان بیایند و انسان را سنگینبار کنند؛ نه این که انسان را به همراه خود ببرند و او را سبکبار سازند؛ قلعه توحید، یعنی کلمه «لا اله الا الله»
با حفظ شروط آن که یکی از آنها ولایت اهلبیت (علیهمالسلام) است، قلعه مستحکمی است که انسان را در درون خود حفظ میکند. وقتی روح انسان، منزه میشود که تعلقات غیرالهی را بزداید وگرنه هیچ پناهگاهی ندارد و هر روز نگران است و به شانس و بخت و فالبینی پناه میبرد.
● منشأ وابستگی به غیر خدا
نکته قابل توجه در این بحث آن است که منشأ همه اینها از درون، زرق و برقهای شیطان یا نفس اماره و از بیرون، دنیاست. البته از نظر تحلیل مسائل اخلاقی، هر دو منشأ، درونی است. قرآن کریم با نقل داستان آموزنده انبیا (علیهمالسلام) به ما تعلیم میدهد که در درون انسانهای عادی، فرمانده فاسدی هست. از زبان یوسف صدیق ( علیه السلام) میگوید:
«و ما ابرء نفسی إن النفس لأمارة بالسوء». [۳۲]
من جان خود را تبرئه نمیکنم و نمیگویم از آلودگی مبرا و منزه است؛ زیرا نه تنها از آلودگی مبرا نیست، بلکه به آلودگی، امر میکند؛ او «امارة بالسوء» یا «امیر الفحشاء» است و در نهان همه انسانها به جز مهذبین هست.
تا نبرد و جنگ مستمر وجود نداشته باشد و ما فرمانده زشتی و گناه را به اسارت نگیریم، همواره گرفتار آن هستیم؛ هر روز از عمر ما کوتاه و برگذشتهها افزوده میشود و چیزی هم در دست نداریم. امیرالمؤمنین ( علیه السلام) میفرماید: انسان، با هر نفسی یک قدم به مرگ نزدیکتر میشود:
«نفس المرء خطاه إلی أجله». [۳۳]
اگر هر نفس کشیدن، یک قدم به مرگ نزدیکتر شدن است، ما گذشته را که بررسی کنیم میبینیم چیزی نیاموخته و نیندوختهایم. آینده نیز چنین است و هر لحظه نگرانیم. از این رو از مرگ میترسیم و علتش سختی سفر با دست خالی است. پس، از درون، گرفتار فرمانده زشتی هستیم و از بیرون هم جاذبه دنیا ما را به سمت خود میکشاند، گرچه جاذبههای بیرونی از راه عامل نفوذی خود (نفس اماره) اثر میگذارند.
● توحید، قطع علایق از غیر خدا
همان گونه که اشاره شد مهمترین و اصلیترین راه تهذیب روح، قطع علاقه از غیر خدا و حصر علاقه به خداست که این، همان توحید است، یعنی انسان از نظر دانش، جز خدا چیزی را مبدأ اثر نداند و از نظر گرایش نیز فقط به او ایمان بیاورد. مرحوم فارابی در ذیل آیه
«و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون». [۳۴]
نقل میکند که مشاهیر اهل تفسیر می گویند: منظور از «إلا لیعبدون» ، «إلا لیوحدون» است. [۳۵] بنابراین، جن و انس برای توحید آفریده شدهاند. پس باید گفت وقتی هدف، موحد شدن است سایر کارها وسیله خواهد بود.
در قرآن کریم، عبادت به عنوان وسیله رسیدن به مرحله یقین شناخته شده، میفرماید:
«و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین»: [۳۶] و این، فایده عبادت است نه حد آن. بنابراین، کسی نمیتواند با استناد به آیه مزبور بگوید : اگر کسی به مرحله یقین رسید، میتواند عبادت را رها کند. چون هدف به فعل وابسته و مقصد به راه تکیه کرده. طی راه برای رسیدن به مقصد است و با وصول به مقصد نباید منکر راه شد: «نیاز بورز ولی منکر نماز نباش» . انکار نماز انکار راه است و انکار راه به بیراهه رفتن و به جای رسیدن به مقصد و مقصود به «تیه» ضلالت مبتلا شدن. بنابراین، عبادت، مقدمه یقین است و با این بیان، هم تکیهگاه یقین و هم ضرورت عبادت مستمر، مشخص میگردد؛ یعنی یقین را بدون عبادت نمیشود به دست آورد.
وسوسه شیطان و ایجاد شک و شبهه در انسان برای آن است که انسان در همه شئون الهی متعبد نیست و بهترین راه برای رهایی از وسوسه شک و تردید، عبادت است و اگر کسی به یقین برسد، ارزش عبادت را بهتر میداند و این راه عبادی را بهتر طی میکند. پس معنای «إلا لیعبدون» ، «إلا لیسلکون» است؛ یعنی، ما جن و انس را نیافریدیم جز برای آن که به سمت یقین حرکت کنند. یقین به این که خدا تنها مبدأ و محبوب عالم است. بنابراین، عبادت، تطرق، و سیر و سلوک هدف متوسط آفرینش و یقین به وحدانیت حق هدف والاست. البته یقین مراتبی دارد که صعود از هر مرتبهای به مرتبه برتر در سایه ادامه عبادت و حفظ مرتبه قبلی یقین خواهد بود.
● استادان ناشناخته انسان
یک موحد، غافل نیست و همه آنچه را که به سود «سالک الی الله» است پیام خدا میداند. البته پیام خدا گاهی نشان دارد و گاهی بینشان است. ذات اقدس اله گاهی به صورت صریح به وسیله انبیا ( علیهم السلام) با تعابیری مانند: «یا أیها الناس» ، «یا أیها الذین امنوا» ، «یا أهل الکتاب» و گاهی به صورت ناشناس پیام میدهد.
گاهی شخصی به دیگری حرفی آموزنده میزند و شخص سوم آن را میشنود و از آن نتیجهای میگیرد؛ مثلا گاهی بدون این که قصد خاصی داشته باشد و فقط برای تکریم شهادت و تعظیم شهید، در مجلس یا تشییع شهیدی شرکت میکند و در آن جا صحنهای اتفاق میافتد که آموزنده است.
گاهی نیز کسی مطلبی میپرسد و سؤالش تحولی در نهان انسان ایجاد میکند. همه اینها مأموران الهی هستند که از راه غیب، پیام خدا را به انسان موحد سالک میرسانند.
علم بر دو گونه است: علم صوری و ظاهری و علم غیبی و معنوی. علمهای صوری و ظاهری، استاد صوری طلب میکنند؛ اگر کسی بخواهد فقه، اصول، تفسیر، فلسفه، ادبیات و غیره فرا بگیرد، هر کدام از این علوم کتاب و استاد مشخصی دارد؛ اما گاهی انسان، تشنه و به دنبال گمشده است. او هم استاد میخواهد؛ اما همیشه استاد تهذیب و سیر و سلوک، کتاب مشخصی را در ساعت و مکانی معین، تدریس نمیکند، گاهی معلم غیبی از راههای گوناگون، پیامش را به گوش «سالک الی الله» میرساند و اهل سیر و سلوک باید پیام شناس باشد.
اشاره شد که گاهی سؤالی از کسی مطرح میشود و این سؤال، آن مسئول را بیدار میکند؛ گاهی دیدن منظرهای تحولی در انسان ایجاد میکند؛ گاهی سالک غیر غافل با شنیدن شعری یا برخورد با انسانی مهذب، عوض میشود. همه اینها اساتید ناشناخته انسان هستند.
گاهی شخصی مسئلهای اخلاقی از انسان میپرسد؛ مسئلهای که خود انسان هم به آن مبتلاست و با همین سؤال، متنبه میشود و حالت «یقظه» و بیداری به او دست میدهد، این سائل نیز رسول و فرستاده خداست و خدا او را به عنوان معلم برای ما فرستاده است؛ مثلا، اگر شخصی به انسان دنیازده و دل بسته به زرق و برق که توانگران را بر تهیدستان ترجیح میدهد مراجعه کند و بپرسد: من چه کنم تا توانگر و تهیدست را یکسان ببینم؟ گر چه این سخن به ظاهر سؤال است، ولی در حقیقت تعلیمی برای آن متمکن مغرور است.
درس اخلاق را ولی خدا میدهد و او مانند «لیلة القدر» ، در بین انسانها مستور است و نیز راههای تعلیم و تزکیه مثل نزول آیات الهی، مستور و تنها شرطش بیداری و آمادگی است . بنابراین، همه ما خواهان تعلیم مسائل اخلاقی هستیم، ولی نباید توقع داشته باشیم استادی مشخص در زمان و مکان مشخص به ما درس اخلاق بدهد؛ گرچه این گونه درسها همانند دروس کلاسیک دیگر، سودمند و تذکره است و از نفعش باید بهره برد، ولی راه اساسی چیز دیگری است.
● دنیای ناپایدار
بهترین هنر برای انسان، فرزانگی و عقل اوست. در فضیلت عقل همین بس که حتی کسانی که آن را ندارند میکوشند خود را فرزانه و عاقل معرفی کنند. هیچ کسی غیر از عقل آفرین، با حقیقت عقل، آشنا نیست. خداوند، هم عقل را معرفی و هم عاقل را به عنوان الگو ارائه کرده است؛ چنانکه هم جهل را معرفی کرده و هم جاهل را به منظور پرهیز از او به ما شناسانده است.
قرآن کریم که مفسر انسانیت انسانهاست میگوید: عاقل کسی است که به موجود دایم و پایدار، دل میبندد و برای آن جهاد میکند و در راه آن از نثار و ایثار دریغی ندارد و از بذل نفس و نفیس، مسامحه نمیکند. در مقابل، جاهل کسی است که ناپایدار را اصیل میپندارد و برای آن کوشش میکند و نثار و ایثارش در راه امری زایل شدنی است. آنگاه ذات اقدس اله خود را به عنوان اصلی ثابت و پایدار معرفی کرده، میفرماید:
«توکل علی الحی الذی لا یموت». [۳۷]
بنابراین، خداوند کسی را که الهی میاندیشد و آنچه را که نزد خداست میشناسد و همان را که میطلبد اثبات کرده و برای آن دفاع میکند، عاقل معرفی کرده است و کسی را که از خدا و آنچه نزد اوست گریزان است و به غیر خدا تکیه میکند، جاهل میداند.
خدای سبحان میفرماید:
«ما عندکم ینفد و ما عند الله باق». [۳۸]
خدا و آنچه نزد خداست، ماندنی و شما و آنچه نزد شماست، از بین رفتنی هستید. از این رو عاقلان را به آخرت ترغیب کرده و فرموده است:
«و ما الحیوة الدنیا إلا لعب و لهو و للدار الاخرة خیر للذین یتقون أفلا تعقلون». [۳۹]
دنیا با همه زرق و برقش جز بازیچه، چیز دیگری نیست. بازی، مخصوص کودکان است، اما برخی خلق و خوی کودکی را تا سنین سالمندی حفظ میکنند و اگر به هشتاد سالگی هم رسیده باشند در حقیقت، کودکی هشتاد سالهاند یعنی، هشتاد سال بازی کردهاند.
در گذر از کوی و برزن وقتی کودکان و نوسالانی را سرگرم خاک بازی یا سنگ بازی میبینیم به کارشان، لبخندی میزنیم که چه میکنند؟ زیرا در پایان روز، سنگها را در کنار کوچه، رها میکنند و دست و دامن میتکانند و با دستی خالی، و بدنی خسته، از بازی به منزل میروند . عدهای هم از بالا به حال ما مینگرند و به کار ما لبخند میزنند که اینها برای میز و پست و مقام چه میکنند؟ در اواخر عمر، روز بازنشستگی و درماندگی، باید میز و پست را رها کرده، خسته و فرسوده بازنشست شوند!
● معیار دنیاگرایی
کسی که تلاش و کوشش می کند تا نظام اسلامی را از وابستگی به بیگانه برهاند یا کشورش را از تهاجم بیگانگان نجات دهد و یا برای حفظ حیثیت خود و عائلهاش، کوشش اقتصادی دارد، عصاره اینها آخرت است نه دنیا.
روزی جوانی از حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میگذشت. عدهای که در محضر آن حضرت بودند دیدند این جوان نیروی قابل توجهی دارد عرض کردند:
«ویح هذا لو کان شبابه و جلده فی سبیل الله»
ای کاش او در راه خدا قدم بر میداشت! آن حضرت فرمود: اگر این شخص حرکت کرده تا عائله خود را از راه صحیح و حلال، تأمین کند و یا میکوشد تا پدر و مادر پیر خود را از راه صحیح، حفظ و اداره کند و یا تلاش میکند تا سربار جامعه نباشد و خود را از نیازمندی به این و آن برهاند، این راه، راه خداست، ولی اگر متکاثرانه میکوشد تا بر ثروت خود بیفزاید، این راه، راه شیطان است:
«لا تقولوا هذا. فإنه إن کان یسعی علی نفسه لیکفها عن المسألة و یغنیها عن الناس فهو فی سبیل الله و إن کان یسعی علی أبوین ضعیفین أو ذریة ضعاف لیغنیهم و یکفیهم فهو فی سبیل الله و إن کان یسعی تفاخرا و تکاثرا فهو فی سبیل الشیطان». [۴۰]
بنابراین، اگر کسی در متن دنیا کارماندنی میکند، این کار، کار آخرت است.
کاری که برای رضای خداست، کار آخرت است و اثر آن در آخرت ظهور میکند قرآن کریم در همه کارها، حتی در لذیذترین کارهای حسی، نقش آخرت را بازگو کرده است. به جوانی که میخواهد ازدواج کند میگوید:
«نسأکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنی شئتم و قدموا لأنفسکم». [۴۱]
اگر ازدواج کرده و همسر گرفتهاید، به فکر نسل آینده باشید و فرزند صالح بپرورانید و آن را برای خودتان مقدم بدارید و به امت اسلامی تقدیم کنید. پس چیزی در جهان طبیعت نیست که صبغه آخرت آن را همراهی نکند.
● تجارت پرسود
اگر برای انسان «پایدار» و «ناپایدار» معلوم شود و سپس او، ناپایدار را رها کرده، پایدار را بگیرد، در تجارت سود میبرد. قرآن کریم در باره تجارت انسان، دو پیام دارد:
۱) انسان، همواره در صدد داد و ستد است اگر چه خود را بیکار میپندارد. انسان همواره یا هدایت و آخرت میخرد و ضلالت و دنیا میفروشد و یا برعکس. اگر، هدایت و عقل را بخرد و ضلالت و جهالت را بدهد، در حقیقت، چیزی را که سراب است و برخی آن را واقعیت میپندارند رها کرده و ماندنی را میگیرد و آنگاه با این کالای ماندنی سفر میکند و در قیامت برای او میزانی هست، چون بار وزینی به همراه دارد، ولی اگر هدایت و آخرت را از دست بدهد و ضلالت و دنیا را بگیرد، در قیامت برای او میزانی نیست؛ چون بار وزین و ارزندهای به همراه ندارد تا سنجیده شود، چنانکه قرآن میفرماید:
«فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا». [۴۲]
ما ترازویی برای کافران اقامه نمیکنیم.
۲) کسی که هدایت را بخرد واقعا چیزی را میگیرد و سراب را از دست میدهد؛ ولی کسی که هدایت را بفروشد و ضلالت را بخرد، آنها که ضلالت را به او میفروشند، هدایت را زیر پای خود میگذارند و آن را حفظ نمیکنند. در هر خرید و فروشی، خریدار مثمن و فروشنده، ثمن را که میگیرند حفظ میکنند، ولی کسانی که کالای ضلالت و گمراهی را به جاهلان میفروشند و جاهلان، ضلالت را از آنان میخرند:
«اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی و العذاب بالمغفرة» [۴۳]آنان هدایت را پشت سر میاندازند، نه این که آن را در جایی ذخیره کنند. از این رو تعبیر قرآن کریم این است که:
«فنبذوه وراء ظهورهم». [۴۴]
آنان کتاب خدا و دین الهی را پشت سر میاندازند. هدایت را از دست جامعه میگیرند، و جامعه انسانی را از هدایت، تهی میسازند.
● شرط آسایش در جهان پر آشوب
همه ما میخواهیم همیشه اهل نشاط و سرور باشیم. گروهی میگویند خوشحالی مستمر در دنیا ممکن نیست؛ زیرا دنیا پیچیده به درد و رنج است:
«دار بالبلاء محفوفة». [۴۵]
این سخن، حق است، اما آیا میشود انسان در جهانی که پیچیده به درد و رنج است آسوده باشد؟ عارفان گفتهاند: آری، آسودگی در جهان پر آشوب ممکن است. حال چگونه زندگی کنیم که در دنیا راحت و آسوده باشیم؟ جواب: به آنچه ماندنی است دل ببندیم.
توضیح این که: ما همواره به بسیاری از چیزها دل میبندیم؛ به آنچه نداریم علاقه پیدا میکنیم و با از دست دادن آنچه داریم میرنجیم؛ چون شناخت ما ناقص و قدرت انتخاب و دوست یابی ما ضعیف است، همیشه در رنج هستیم. آنچه ماندنی است باید مطلوب و محبوب ما باشد . از این رو قرآن کریم میفرماید: اولیای الهی، نه ترسی دارند و نه اندوهی:
«ألا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون». [۴۶]
چون چیزی که محبوب اینهاست از بین رفتنی نیست و چیزی که از بین رفتنی است محبوبشان نیست.
اما از این مرز الهی یا محدوده عقل که بگذریم، مرز جهل شروع میشود. آنها که جهلشان بیشتر است، دشمنهای بیشماری مانند حسد، بخل، خوف، حزن و ... در درون خود فراهم کردهاند . اگر کسی بداند دنیا تنها برای ما خلق نشده و دیگران هم در آن سهیمند و بداند به عنوان آزمون و امتحان الهی، هر روز مقداری از آن در دست کسی است، اگر به مقامی برسد، خوشحال نمیشود و یا اگر چیزی از دست او رفت، نگران نیست. دنیا اگر از دست دادنی نبود که به ما نمیرسید. و چون به دست ما رسیده معلوم میشود از دست ما هم میرود. پس چه بهتر که ما هم اکنون به آن دل نبندیم. اگر به دنیا دل بستیم، باید بدانیم که هنگام رفتن، رنجی داریم که از جهل ما بر ما تحمیل شده است. از این رو اولیای الهی همیشه راحتند. پس، عاقل، راحت و جاهل، در عذاب است.
رذایل اخلاقی واقعا آتش است و آتش، از خود سوزی شروع میکند و سپس دیگران را میسوزاند . قوه غضبی که رذایلی مانندحسد از شعب فرعی آنهاست ماده منفجره بی خاصیتی است. اصل قوه غضبیه را به منظور حمایت از دین و دفاع در برابر بیگانگان باید حفظ کرد؛ اما آن را در درون جان نباید جای داد. این که گفتهاند سگ را به خانه راه ندهید؛ زیرا خانهای که سگ در آن باشد، فرشته به آن در نمیآید، معنای ظاهری دارد که سگ آلوده است و در خانهای که در آن سگ هست فرشتهها وارد نمیشوند. سگ جای مشخصی دارد. سگ را در اتاق مخصوص و شخصی جا نمیدهند. به همان معیار هم گفتهاند به خانه دلی که در آن سگهایی مانند حرص، هوس و حسد باشد فرشته فضیلت راه پیدا نمیکند. بر همین اساس گفتهاند:
محرم دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید
بنابراین، هر جاهلی در صدد انتحار است، ولی نمیفهمد که سرگرم خودکشی خویش است و اصولا ممکن نیست جاهل با مرگ طبیعی از دنیا برود. حرص، حسد، بخل، کینه، تکبر و برتری طلبی، کشنده است و همه اینها از جهل نشئت میگیرد.
مشکل بعدی آن است که ما چیزی را که باید از دست بدهیم رها میکنیم؛ ولی او ما را رها نمیکند. کسانی که معتاد به مواد مخدر هستند، اگر مجبور به ترک آن بشوند، اعتیاد به مواد مخدر آنان را رها نمیکند. مشکل ما از مردن به بعد شروع میشود؛ زیرا اولا ما ناچاریم این لذتها و محبوبها را ترک کنیم و ثانیا اعتیاد به اموری که مورد علاقه ماست ما را ترک نمیکند و عذاب از این جا شروع میشود؛ زیرا علاقه موجود است و متعلق آن مفقود. از این رو رنج دامنگیر میشود پس چه کنیم که معذب نباشیم؟ راه حل این است که خود را به فضایل عادت دهیم و به چیزهایی دل ببندیم که هنگام مرگ همراه ما بیاید و هرگز ما را رها نکند.
پینوشتها:
[۱]. کتاب: مراحل اخلاق در قرآن ص ۱۲۱.
[۲]. سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آیه ۳۶.
[۳]. بحار، ج ۱، ص ۱۵۲.
[۴]. نهجالبلاغه، نامه ۴۹.
[۵]. سوره ق، آیه ۳۰.
[۶]. نهجالبلاغه، نامه ۴۹.
[۷]. بحار، ج ۷۹، ص ۱۹۳.
[۸]. سوره مریم، آیه ۷۴.
[۹]. سوره نحل، آیه ۹۲.
[۱۰]. سوره کهف، آیه ۳۴.
[۱۱]. شرح غررالحکم، ج ۴، ص ۶۱۴.
[۱۲]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۴.
[۱۳]. سوره مجادله، آیه۷.
[۱۴]. سوره اعراف، آیه ۱۷۹.
[۱۵]. سوره بقره، آیه ۷۴.
[۱۶]. بحار، ج ۱۸، ص ۴۰۳
[۱۷]. سوره نحل، آیه ۳۲.
[۱۸]. بحار، ج ۷، ص ۲۶۲.
[۱۹]. فروع کافی، ج ۵، ص ۷۸.
[۲۰]. سوره انعام، آیه۲.
[۲۱]. سوره لقمان، آیه ۳۴.
[۲۲]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۴.
[۲۳]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۳.
[۲۴]. سوره یس، آیه ۱۲.
[۲۵]. سوره شعراء، آیات ۸۹-۸۸.
[۲۶]. سوره صافات، آیه ۸۴.
[۲۷]. بحار، ج ۶۷، ص ۲۳۹.
[۲۸]. سوره بقره، آیه ۲۵۶.
[۲۹]. سوره لقمان، آیه ۲۲.
[۳۰]. سوره عنکبوت، آیه ۴۱.
[۳۱]. سوره یونس، آیه ۳۲.
[۳۲]. سوره یوسف، آیه ۵۳
[۳۳]. نهجالبلاغه، حکمت۷۴.
[۳۴]. سوره ذاریات، آیه ۵۶.
[۳۵]. الملة، ص ۹۵.
[۳۶]. سوره حجر، آیه ۹۹.
[۳۷]. سوره فرقان، آیه ۵۸.
[۳۸]. سوره نحل، آیه ۹۶.
[۳۹]. سوره انعام، آیه ۳۲.
[۴۰]. المحجة البیضاء، ج ۳، ص ۱۴۰.
[۴۱]. سوره بقره، آیه ۲۲۳.
[۴۲]. سوره کهف، آیه ۱۰۵.
[۴۳]. سوره بقره، آیه ۱۷۵.
[۴۴]. سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
[۴۵]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۲۶، بند۱.
[۴۶]. سوره یونس، آیه ۶۲.
معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه ق
قرآن، دنیا را به عنوان «بازیچه» معرفی میکند.
● زندگی در خانه امن
برای این که انسان از هر خطری رهیده تا حد امکان، ملکات فاضله را فراهم کند، خدای سبحان به او راهی نشان داده، میفرماید: تعلق و دلبستگی به ذات اقدس اله، پناهگاهی امن، و تعلق و دلبستگی به غیر او خانهای سست و نا امن است. کسی که در خانهای امن باشد، نه میتوان چیزی را از او گرفت و نه چیزی را بر او تحمیل کرد؛ زیرا او در قلعهای امن به سر میبرد، ولی اگر کسی در خانهای ناامن به سر ببرد، هم میتوان چیزهایی که دارد از او گرفت و هم میشود چیزهایی را بر او تحمیل کرد.
تعبیرات دینی در مورد خانه امن این است که خانه امن، «عروه وثقی» ، «حبل متین» یا «حصن حصین» خداست و قرآن خانه ناامن، را به خانه عنکبوت تشبیه کرده، «اوثق البیوت» و «اوهن البیوت» را مشخص میکند:
«فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی لا انفصام لها». [۲۸]
کسی که به طاغوت کفر بورزد و به الله، مؤمن شود، به دستگیره مستحکمی دست یازیده است . ایمان به خدا دسترسی به دستگیره ناگسستنی است و شرطش تبری از غیر خدا و تولی خداست . ذات اقدس اله همین مطلب را با تعبیر دیگر در سوره «لقمان» بیان میکند:
«و من یسلم وجهه إلی الله و هو محسن فقد استمسک بالعروة الوثقی و إلی الله عاقبة الامور». [۲۹]
کسی که چهره جانش را به سوی خدا متوجه کند و خود انسانی مؤمن و معتقد باشد، به آن دستگیرهای ناگسستنی دست یازیده و پایان کار هم به سوی خداست.
● شرایط زندگی در خانه امن
زندگی در خانه امن دو شرط دارد: یکی این که کار انسان، خوب باشد و به اصطلاح «حسن فعلی» داشته باشد و دیگر این که خود انسان هم شخص مؤمنی باشد و «حسن فاعلی» داشته باشد. بنابراین، انسان مؤمن اگر کار خوبی انجام ندهد، دستاویز خوبی ندارد یا اگر کار خوبی انجام دهد ولی معتقد به خدا نباشد، چون این کار از روحی ناپاک، نشئت گرفته باز دستاویز ناگسستنی را از دست داده است. وقتی انسان به چنین دستاویز محکم و ناگسستنی، دست مییازد که هم خود مؤمن باشد و هم براساس ایمان، کارهای سودمندی ارائه کند.
انسان باید چهرهجانش، یعنی قلبش را که ناصیه هستی اوست، به سوی خدا متوجه سازد و چشمش به برنامههای الهی باشد که خدا کدام را میپسندد و کدام را نه؟ یا چه چیزی را حلال کرده و چه چیزی را حرام؟ کسی که چهره جانش را به سمت دین خدا متوجه کند و خود نیز معتقد به این معارف باشد، دستاویزی ناگسستنی دارد و اگر به ذات اقدس اله و دین او متکی نباشد و به هر چه غیر خداست تمسک جوید، غیر خدا مانند خانه و تار عنکبوت سست بنیاد است:
«مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و إن اوهن البیوت لبیت العنکبوت». [۳۰]
اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی سابق، که نامش دهان پرکن بود، در کوتاهترین مدت متلاشی شد و هیچ بعید نیست که در آینده نزدیک، نظم نوینی هم که استکبار جهانی امریکا داعیه آن را در خیال خام خود میپروراند، متلاشی بشود و سر آن فروپاشی این است که: «فماذا بعد الحق الا الضلال» [۳۱] ؛ از حق که بگذری، جز ضلالت چیزی نیست و ضلالت، مانند خانه عنکبوت سست است. از این رو طاغیان منحرف هر لحظه نگرانند؛ چون تکیهگاهی ندارند.
کسی که بخواهد روح خود را منزه کند باید از تار عنکبوتها برهد؛ زیرا تار عنکبوت غیر از دست و پاگیر بودن اثر دیگری ندارد. این تار عنکبوت است که به انسان میچسبد؛ نه این که انسان به تار عنکبوت بچسبد. به عبارت دیگر، تار عنکبوت میخواهد به همراه انسان بیاید؛ نه این که انسان را به همراه خود ببرد. تعلقات غیر خدایی میخواهند به همراه انسان بیایند و انسان را سنگینبار کنند؛ نه این که انسان را به همراه خود ببرند و او را سبکبار سازند؛ قلعه توحید، یعنی کلمه «لا اله الا الله»
با حفظ شروط آن که یکی از آنها ولایت اهلبیت (علیهمالسلام) است، قلعه مستحکمی است که انسان را در درون خود حفظ میکند. وقتی روح انسان، منزه میشود که تعلقات غیرالهی را بزداید وگرنه هیچ پناهگاهی ندارد و هر روز نگران است و به شانس و بخت و فالبینی پناه میبرد.
● منشأ وابستگی به غیر خدا
نکته قابل توجه در این بحث آن است که منشأ همه اینها از درون، زرق و برقهای شیطان یا نفس اماره و از بیرون، دنیاست. البته از نظر تحلیل مسائل اخلاقی، هر دو منشأ، درونی است. قرآن کریم با نقل داستان آموزنده انبیا (علیهمالسلام) به ما تعلیم میدهد که در درون انسانهای عادی، فرمانده فاسدی هست. از زبان یوسف صدیق ( علیه السلام) میگوید:
«و ما ابرء نفسی إن النفس لأمارة بالسوء». [۳۲]
من جان خود را تبرئه نمیکنم و نمیگویم از آلودگی مبرا و منزه است؛ زیرا نه تنها از آلودگی مبرا نیست، بلکه به آلودگی، امر میکند؛ او «امارة بالسوء» یا «امیر الفحشاء» است و در نهان همه انسانها به جز مهذبین هست.
تا نبرد و جنگ مستمر وجود نداشته باشد و ما فرمانده زشتی و گناه را به اسارت نگیریم، همواره گرفتار آن هستیم؛ هر روز از عمر ما کوتاه و برگذشتهها افزوده میشود و چیزی هم در دست نداریم. امیرالمؤمنین ( علیه السلام) میفرماید: انسان، با هر نفسی یک قدم به مرگ نزدیکتر میشود:
«نفس المرء خطاه إلی أجله». [۳۳]
اگر هر نفس کشیدن، یک قدم به مرگ نزدیکتر شدن است، ما گذشته را که بررسی کنیم میبینیم چیزی نیاموخته و نیندوختهایم. آینده نیز چنین است و هر لحظه نگرانیم. از این رو از مرگ میترسیم و علتش سختی سفر با دست خالی است. پس، از درون، گرفتار فرمانده زشتی هستیم و از بیرون هم جاذبه دنیا ما را به سمت خود میکشاند، گرچه جاذبههای بیرونی از راه عامل نفوذی خود (نفس اماره) اثر میگذارند.
● توحید، قطع علایق از غیر خدا
همان گونه که اشاره شد مهمترین و اصلیترین راه تهذیب روح، قطع علاقه از غیر خدا و حصر علاقه به خداست که این، همان توحید است، یعنی انسان از نظر دانش، جز خدا چیزی را مبدأ اثر نداند و از نظر گرایش نیز فقط به او ایمان بیاورد. مرحوم فارابی در ذیل آیه
«و ما خلقت الجن و الإنس إلا لیعبدون». [۳۴]
نقل میکند که مشاهیر اهل تفسیر می گویند: منظور از «إلا لیعبدون» ، «إلا لیوحدون» است. [۳۵] بنابراین، جن و انس برای توحید آفریده شدهاند. پس باید گفت وقتی هدف، موحد شدن است سایر کارها وسیله خواهد بود.
در قرآن کریم، عبادت به عنوان وسیله رسیدن به مرحله یقین شناخته شده، میفرماید:
«و اعبد ربک حتی یاتیک الیقین»: [۳۶] و این، فایده عبادت است نه حد آن. بنابراین، کسی نمیتواند با استناد به آیه مزبور بگوید : اگر کسی به مرحله یقین رسید، میتواند عبادت را رها کند. چون هدف به فعل وابسته و مقصد به راه تکیه کرده. طی راه برای رسیدن به مقصد است و با وصول به مقصد نباید منکر راه شد: «نیاز بورز ولی منکر نماز نباش» . انکار نماز انکار راه است و انکار راه به بیراهه رفتن و به جای رسیدن به مقصد و مقصود به «تیه» ضلالت مبتلا شدن. بنابراین، عبادت، مقدمه یقین است و با این بیان، هم تکیهگاه یقین و هم ضرورت عبادت مستمر، مشخص میگردد؛ یعنی یقین را بدون عبادت نمیشود به دست آورد.
وسوسه شیطان و ایجاد شک و شبهه در انسان برای آن است که انسان در همه شئون الهی متعبد نیست و بهترین راه برای رهایی از وسوسه شک و تردید، عبادت است و اگر کسی به یقین برسد، ارزش عبادت را بهتر میداند و این راه عبادی را بهتر طی میکند. پس معنای «إلا لیعبدون» ، «إلا لیسلکون» است؛ یعنی، ما جن و انس را نیافریدیم جز برای آن که به سمت یقین حرکت کنند. یقین به این که خدا تنها مبدأ و محبوب عالم است. بنابراین، عبادت، تطرق، و سیر و سلوک هدف متوسط آفرینش و یقین به وحدانیت حق هدف والاست. البته یقین مراتبی دارد که صعود از هر مرتبهای به مرتبه برتر در سایه ادامه عبادت و حفظ مرتبه قبلی یقین خواهد بود.
● استادان ناشناخته انسان
یک موحد، غافل نیست و همه آنچه را که به سود «سالک الی الله» است پیام خدا میداند. البته پیام خدا گاهی نشان دارد و گاهی بینشان است. ذات اقدس اله گاهی به صورت صریح به وسیله انبیا ( علیهم السلام) با تعابیری مانند: «یا أیها الناس» ، «یا أیها الذین امنوا» ، «یا أهل الکتاب» و گاهی به صورت ناشناس پیام میدهد.
گاهی شخصی به دیگری حرفی آموزنده میزند و شخص سوم آن را میشنود و از آن نتیجهای میگیرد؛ مثلا گاهی بدون این که قصد خاصی داشته باشد و فقط برای تکریم شهادت و تعظیم شهید، در مجلس یا تشییع شهیدی شرکت میکند و در آن جا صحنهای اتفاق میافتد که آموزنده است.
گاهی نیز کسی مطلبی میپرسد و سؤالش تحولی در نهان انسان ایجاد میکند. همه اینها مأموران الهی هستند که از راه غیب، پیام خدا را به انسان موحد سالک میرسانند.
علم بر دو گونه است: علم صوری و ظاهری و علم غیبی و معنوی. علمهای صوری و ظاهری، استاد صوری طلب میکنند؛ اگر کسی بخواهد فقه، اصول، تفسیر، فلسفه، ادبیات و غیره فرا بگیرد، هر کدام از این علوم کتاب و استاد مشخصی دارد؛ اما گاهی انسان، تشنه و به دنبال گمشده است. او هم استاد میخواهد؛ اما همیشه استاد تهذیب و سیر و سلوک، کتاب مشخصی را در ساعت و مکانی معین، تدریس نمیکند، گاهی معلم غیبی از راههای گوناگون، پیامش را به گوش «سالک الی الله» میرساند و اهل سیر و سلوک باید پیام شناس باشد.
اشاره شد که گاهی سؤالی از کسی مطرح میشود و این سؤال، آن مسئول را بیدار میکند؛ گاهی دیدن منظرهای تحولی در انسان ایجاد میکند؛ گاهی سالک غیر غافل با شنیدن شعری یا برخورد با انسانی مهذب، عوض میشود. همه اینها اساتید ناشناخته انسان هستند.
گاهی شخصی مسئلهای اخلاقی از انسان میپرسد؛ مسئلهای که خود انسان هم به آن مبتلاست و با همین سؤال، متنبه میشود و حالت «یقظه» و بیداری به او دست میدهد، این سائل نیز رسول و فرستاده خداست و خدا او را به عنوان معلم برای ما فرستاده است؛ مثلا، اگر شخصی به انسان دنیازده و دل بسته به زرق و برق که توانگران را بر تهیدستان ترجیح میدهد مراجعه کند و بپرسد: من چه کنم تا توانگر و تهیدست را یکسان ببینم؟ گر چه این سخن به ظاهر سؤال است، ولی در حقیقت تعلیمی برای آن متمکن مغرور است.
درس اخلاق را ولی خدا میدهد و او مانند «لیلة القدر» ، در بین انسانها مستور است و نیز راههای تعلیم و تزکیه مثل نزول آیات الهی، مستور و تنها شرطش بیداری و آمادگی است . بنابراین، همه ما خواهان تعلیم مسائل اخلاقی هستیم، ولی نباید توقع داشته باشیم استادی مشخص در زمان و مکان مشخص به ما درس اخلاق بدهد؛ گرچه این گونه درسها همانند دروس کلاسیک دیگر، سودمند و تذکره است و از نفعش باید بهره برد، ولی راه اساسی چیز دیگری است.
● دنیای ناپایدار
بهترین هنر برای انسان، فرزانگی و عقل اوست. در فضیلت عقل همین بس که حتی کسانی که آن را ندارند میکوشند خود را فرزانه و عاقل معرفی کنند. هیچ کسی غیر از عقل آفرین، با حقیقت عقل، آشنا نیست. خداوند، هم عقل را معرفی و هم عاقل را به عنوان الگو ارائه کرده است؛ چنانکه هم جهل را معرفی کرده و هم جاهل را به منظور پرهیز از او به ما شناسانده است.
قرآن کریم که مفسر انسانیت انسانهاست میگوید: عاقل کسی است که به موجود دایم و پایدار، دل میبندد و برای آن جهاد میکند و در راه آن از نثار و ایثار دریغی ندارد و از بذل نفس و نفیس، مسامحه نمیکند. در مقابل، جاهل کسی است که ناپایدار را اصیل میپندارد و برای آن کوشش میکند و نثار و ایثارش در راه امری زایل شدنی است. آنگاه ذات اقدس اله خود را به عنوان اصلی ثابت و پایدار معرفی کرده، میفرماید:
«توکل علی الحی الذی لا یموت». [۳۷]
بنابراین، خداوند کسی را که الهی میاندیشد و آنچه را که نزد خداست میشناسد و همان را که میطلبد اثبات کرده و برای آن دفاع میکند، عاقل معرفی کرده است و کسی را که از خدا و آنچه نزد اوست گریزان است و به غیر خدا تکیه میکند، جاهل میداند.
خدای سبحان میفرماید:
«ما عندکم ینفد و ما عند الله باق». [۳۸]
خدا و آنچه نزد خداست، ماندنی و شما و آنچه نزد شماست، از بین رفتنی هستید. از این رو عاقلان را به آخرت ترغیب کرده و فرموده است:
«و ما الحیوة الدنیا إلا لعب و لهو و للدار الاخرة خیر للذین یتقون أفلا تعقلون». [۳۹]
دنیا با همه زرق و برقش جز بازیچه، چیز دیگری نیست. بازی، مخصوص کودکان است، اما برخی خلق و خوی کودکی را تا سنین سالمندی حفظ میکنند و اگر به هشتاد سالگی هم رسیده باشند در حقیقت، کودکی هشتاد سالهاند یعنی، هشتاد سال بازی کردهاند.
در گذر از کوی و برزن وقتی کودکان و نوسالانی را سرگرم خاک بازی یا سنگ بازی میبینیم به کارشان، لبخندی میزنیم که چه میکنند؟ زیرا در پایان روز، سنگها را در کنار کوچه، رها میکنند و دست و دامن میتکانند و با دستی خالی، و بدنی خسته، از بازی به منزل میروند . عدهای هم از بالا به حال ما مینگرند و به کار ما لبخند میزنند که اینها برای میز و پست و مقام چه میکنند؟ در اواخر عمر، روز بازنشستگی و درماندگی، باید میز و پست را رها کرده، خسته و فرسوده بازنشست شوند!
● معیار دنیاگرایی
کسی که تلاش و کوشش می کند تا نظام اسلامی را از وابستگی به بیگانه برهاند یا کشورش را از تهاجم بیگانگان نجات دهد و یا برای حفظ حیثیت خود و عائلهاش، کوشش اقتصادی دارد، عصاره اینها آخرت است نه دنیا.
روزی جوانی از حضور پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم میگذشت. عدهای که در محضر آن حضرت بودند دیدند این جوان نیروی قابل توجهی دارد عرض کردند:
«ویح هذا لو کان شبابه و جلده فی سبیل الله»
ای کاش او در راه خدا قدم بر میداشت! آن حضرت فرمود: اگر این شخص حرکت کرده تا عائله خود را از راه صحیح و حلال، تأمین کند و یا میکوشد تا پدر و مادر پیر خود را از راه صحیح، حفظ و اداره کند و یا تلاش میکند تا سربار جامعه نباشد و خود را از نیازمندی به این و آن برهاند، این راه، راه خداست، ولی اگر متکاثرانه میکوشد تا بر ثروت خود بیفزاید، این راه، راه شیطان است:
«لا تقولوا هذا. فإنه إن کان یسعی علی نفسه لیکفها عن المسألة و یغنیها عن الناس فهو فی سبیل الله و إن کان یسعی علی أبوین ضعیفین أو ذریة ضعاف لیغنیهم و یکفیهم فهو فی سبیل الله و إن کان یسعی تفاخرا و تکاثرا فهو فی سبیل الشیطان». [۴۰]
بنابراین، اگر کسی در متن دنیا کارماندنی میکند، این کار، کار آخرت است.
کاری که برای رضای خداست، کار آخرت است و اثر آن در آخرت ظهور میکند قرآن کریم در همه کارها، حتی در لذیذترین کارهای حسی، نقش آخرت را بازگو کرده است. به جوانی که میخواهد ازدواج کند میگوید:
«نسأکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنی شئتم و قدموا لأنفسکم». [۴۱]
اگر ازدواج کرده و همسر گرفتهاید، به فکر نسل آینده باشید و فرزند صالح بپرورانید و آن را برای خودتان مقدم بدارید و به امت اسلامی تقدیم کنید. پس چیزی در جهان طبیعت نیست که صبغه آخرت آن را همراهی نکند.
● تجارت پرسود
اگر برای انسان «پایدار» و «ناپایدار» معلوم شود و سپس او، ناپایدار را رها کرده، پایدار را بگیرد، در تجارت سود میبرد. قرآن کریم در باره تجارت انسان، دو پیام دارد:
۱) انسان، همواره در صدد داد و ستد است اگر چه خود را بیکار میپندارد. انسان همواره یا هدایت و آخرت میخرد و ضلالت و دنیا میفروشد و یا برعکس. اگر، هدایت و عقل را بخرد و ضلالت و جهالت را بدهد، در حقیقت، چیزی را که سراب است و برخی آن را واقعیت میپندارند رها کرده و ماندنی را میگیرد و آنگاه با این کالای ماندنی سفر میکند و در قیامت برای او میزانی هست، چون بار وزینی به همراه دارد، ولی اگر هدایت و آخرت را از دست بدهد و ضلالت و دنیا را بگیرد، در قیامت برای او میزانی نیست؛ چون بار وزین و ارزندهای به همراه ندارد تا سنجیده شود، چنانکه قرآن میفرماید:
«فلا نقیم لهم یوم القیامة وزنا». [۴۲]
ما ترازویی برای کافران اقامه نمیکنیم.
۲) کسی که هدایت را بخرد واقعا چیزی را میگیرد و سراب را از دست میدهد؛ ولی کسی که هدایت را بفروشد و ضلالت را بخرد، آنها که ضلالت را به او میفروشند، هدایت را زیر پای خود میگذارند و آن را حفظ نمیکنند. در هر خرید و فروشی، خریدار مثمن و فروشنده، ثمن را که میگیرند حفظ میکنند، ولی کسانی که کالای ضلالت و گمراهی را به جاهلان میفروشند و جاهلان، ضلالت را از آنان میخرند:
«اولئک الذین اشتروا الضلالة بالهدی و العذاب بالمغفرة» [۴۳]آنان هدایت را پشت سر میاندازند، نه این که آن را در جایی ذخیره کنند. از این رو تعبیر قرآن کریم این است که:
«فنبذوه وراء ظهورهم». [۴۴]
آنان کتاب خدا و دین الهی را پشت سر میاندازند. هدایت را از دست جامعه میگیرند، و جامعه انسانی را از هدایت، تهی میسازند.
● شرط آسایش در جهان پر آشوب
همه ما میخواهیم همیشه اهل نشاط و سرور باشیم. گروهی میگویند خوشحالی مستمر در دنیا ممکن نیست؛ زیرا دنیا پیچیده به درد و رنج است:
«دار بالبلاء محفوفة». [۴۵]
این سخن، حق است، اما آیا میشود انسان در جهانی که پیچیده به درد و رنج است آسوده باشد؟ عارفان گفتهاند: آری، آسودگی در جهان پر آشوب ممکن است. حال چگونه زندگی کنیم که در دنیا راحت و آسوده باشیم؟ جواب: به آنچه ماندنی است دل ببندیم.
توضیح این که: ما همواره به بسیاری از چیزها دل میبندیم؛ به آنچه نداریم علاقه پیدا میکنیم و با از دست دادن آنچه داریم میرنجیم؛ چون شناخت ما ناقص و قدرت انتخاب و دوست یابی ما ضعیف است، همیشه در رنج هستیم. آنچه ماندنی است باید مطلوب و محبوب ما باشد . از این رو قرآن کریم میفرماید: اولیای الهی، نه ترسی دارند و نه اندوهی:
«ألا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون». [۴۶]
چون چیزی که محبوب اینهاست از بین رفتنی نیست و چیزی که از بین رفتنی است محبوبشان نیست.
اما از این مرز الهی یا محدوده عقل که بگذریم، مرز جهل شروع میشود. آنها که جهلشان بیشتر است، دشمنهای بیشماری مانند حسد، بخل، خوف، حزن و ... در درون خود فراهم کردهاند . اگر کسی بداند دنیا تنها برای ما خلق نشده و دیگران هم در آن سهیمند و بداند به عنوان آزمون و امتحان الهی، هر روز مقداری از آن در دست کسی است، اگر به مقامی برسد، خوشحال نمیشود و یا اگر چیزی از دست او رفت، نگران نیست. دنیا اگر از دست دادنی نبود که به ما نمیرسید. و چون به دست ما رسیده معلوم میشود از دست ما هم میرود. پس چه بهتر که ما هم اکنون به آن دل نبندیم. اگر به دنیا دل بستیم، باید بدانیم که هنگام رفتن، رنجی داریم که از جهل ما بر ما تحمیل شده است. از این رو اولیای الهی همیشه راحتند. پس، عاقل، راحت و جاهل، در عذاب است.
رذایل اخلاقی واقعا آتش است و آتش، از خود سوزی شروع میکند و سپس دیگران را میسوزاند . قوه غضبی که رذایلی مانندحسد از شعب فرعی آنهاست ماده منفجره بی خاصیتی است. اصل قوه غضبیه را به منظور حمایت از دین و دفاع در برابر بیگانگان باید حفظ کرد؛ اما آن را در درون جان نباید جای داد. این که گفتهاند سگ را به خانه راه ندهید؛ زیرا خانهای که سگ در آن باشد، فرشته به آن در نمیآید، معنای ظاهری دارد که سگ آلوده است و در خانهای که در آن سگ هست فرشتهها وارد نمیشوند. سگ جای مشخصی دارد. سگ را در اتاق مخصوص و شخصی جا نمیدهند. به همان معیار هم گفتهاند به خانه دلی که در آن سگهایی مانند حرص، هوس و حسد باشد فرشته فضیلت راه پیدا نمیکند. بر همین اساس گفتهاند:
محرم دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید
بنابراین، هر جاهلی در صدد انتحار است، ولی نمیفهمد که سرگرم خودکشی خویش است و اصولا ممکن نیست جاهل با مرگ طبیعی از دنیا برود. حرص، حسد، بخل، کینه، تکبر و برتری طلبی، کشنده است و همه اینها از جهل نشئت میگیرد.
مشکل بعدی آن است که ما چیزی را که باید از دست بدهیم رها میکنیم؛ ولی او ما را رها نمیکند. کسانی که معتاد به مواد مخدر هستند، اگر مجبور به ترک آن بشوند، اعتیاد به مواد مخدر آنان را رها نمیکند. مشکل ما از مردن به بعد شروع میشود؛ زیرا اولا ما ناچاریم این لذتها و محبوبها را ترک کنیم و ثانیا اعتیاد به اموری که مورد علاقه ماست ما را ترک نمیکند و عذاب از این جا شروع میشود؛ زیرا علاقه موجود است و متعلق آن مفقود. از این رو رنج دامنگیر میشود پس چه کنیم که معذب نباشیم؟ راه حل این است که خود را به فضایل عادت دهیم و به چیزهایی دل ببندیم که هنگام مرگ همراه ما بیاید و هرگز ما را رها نکند.
پینوشتها:
[۱]. کتاب: مراحل اخلاق در قرآن ص ۱۲۱.
[۲]. سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آیه ۳۶.
[۳]. بحار، ج ۱، ص ۱۵۲.
[۴]. نهجالبلاغه، نامه ۴۹.
[۵]. سوره ق، آیه ۳۰.
[۶]. نهجالبلاغه، نامه ۴۹.
[۷]. بحار، ج ۷۹، ص ۱۹۳.
[۸]. سوره مریم، آیه ۷۴.
[۹]. سوره نحل، آیه ۹۲.
[۱۰]. سوره کهف، آیه ۳۴.
[۱۱]. شرح غررالحکم، ج ۴، ص ۶۱۴.
[۱۲]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۴.
[۱۳]. سوره مجادله، آیه۷.
[۱۴]. سوره اعراف، آیه ۱۷۹.
[۱۵]. سوره بقره، آیه ۷۴.
[۱۶]. بحار، ج ۱۸، ص ۴۰۳
[۱۷]. سوره نحل، آیه ۳۲.
[۱۸]. بحار، ج ۷، ص ۲۶۲.
[۱۹]. فروع کافی، ج ۵، ص ۷۸.
[۲۰]. سوره انعام، آیه۲.
[۲۱]. سوره لقمان، آیه ۳۴.
[۲۲]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۴.
[۲۳]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۳.
[۲۴]. سوره یس، آیه ۱۲.
[۲۵]. سوره شعراء، آیات ۸۹-۸۸.
[۲۶]. سوره صافات، آیه ۸۴.
[۲۷]. بحار، ج ۶۷، ص ۲۳۹.
[۲۸]. سوره بقره، آیه ۲۵۶.
[۲۹]. سوره لقمان، آیه ۲۲.
[۳۰]. سوره عنکبوت، آیه ۴۱.
[۳۱]. سوره یونس، آیه ۳۲.
[۳۲]. سوره یوسف، آیه ۵۳
[۳۳]. نهجالبلاغه، حکمت۷۴.
[۳۴]. سوره ذاریات، آیه ۵۶.
[۳۵]. الملة، ص ۹۵.
[۳۶]. سوره حجر، آیه ۹۹.
[۳۷]. سوره فرقان، آیه ۵۸.
[۳۸]. سوره نحل، آیه ۹۶.
[۳۹]. سوره انعام، آیه ۳۲.
[۴۰]. المحجة البیضاء، ج ۳، ص ۱۴۰.
[۴۱]. سوره بقره، آیه ۲۲۳.
[۴۲]. سوره کهف، آیه ۱۰۵.
[۴۳]. سوره بقره، آیه ۱۷۵.
[۴۴]. سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
[۴۵]. نهجالبلاغه، خطبه ۲۲۶، بند۱.
[۴۶]. سوره یونس، آیه ۶۲.
معاونت پژوهشی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه ق