M.A.H.S.A
08-31-2011, 05:23 PM
این جملهی آندره شهرهی هر دهانی شده که «بکوش اهمیت در نگاه تو باشد نه آن چه بدان مینگری»، و قصد من از تکرار این جمله با تعابیر عجیب و غریب فقط بهانهی ورود به بحثام بود.
در کتاب مائدههای زمینی ژید نگاه را از دیدن روشن میکند. و خیلی از نویسندگان ادبی و شاعران نیز چنین تمایزی را آشکار کرهاند. نگاه انداختن از این امر حکایت دارد که سوژه در برابر چشمان ما قرار میگیرد. جست و جو در نگاه است نه در دیدن. موضوع به ترکیب نگاه ما حرکت میکند و سلولهای حساس ما را به جنبش وامیدارند. ما کادر خود را ودار میکنیم در پی سوژه بدود و در جای مناسبی تثبیتاش کند. بدون این کادر (یا حذف موارد اضافی) همه چیز در چشم ما قرار خواهد گرفت.
عکاس از بین شاخههای هنر به چشم بسنده کرده است. چشم او میبیند و آن را کادر میکند. اما بگذارید چنین اصلاحاش کنیم: او نگاه میکند- همین. یعنی نگاه او شامل دوربین، فیلترها، سرعت شاتر، عدسیها، فتو شاپ و همهی ابزارهاییست که نگاه او را به اجرا در میآورند. نگاه او مرکب از این ابزارهاست. فرق یک عکاس طبیعت با عکاس خبری در نگاههای آنان است وگرنه در دیدن همه یک ساناند. مردم نیز میبینند. عکاس نگاه میکند تا زاویهای غیر قابل دیدن ثبت کند. اگر این زاویه محل دیدن باشد دوربین او کاری انجام نداده است.
اثر ترِنت پارکه برای نمونه از آثاریست در فضای انتزاعی که نشان میدهد او نیز مانند سایر عکاسان زبردست در نگاهاش افزون خواه است. عکاس علاوه بر این که نگاه میکند چیزی بر اثرش نیز میافزاید. در این اثر، این مرد چون شبحی وارد کادر میشود. این افزودن کاریست علاوه بر نگاه کردن. چشمان او حتا توانایی تصور شبح را در بین مردم فراهم میآورد. در فیلترهای نگاه او کنتراستی به این شیوه دیده میشود که حس او را از پیرامون خودش نمایان میکند. فیلترهای او در نگاه اوست. شاید چون ماری این لحظه را در سیاه و سفید سپری کرده باشد. او در لحظات شکارش پرتو رنگی در نگاهاش وارد نکرده است. در این معرکه، حس انباشتهی ما دستوراتی صادر میکند که ماهیچههای نگاه ما (نه چشمان ما) را تحریک میکند. دریافت او از پیراموناش نگاهاش را روانه میکند و نگاه او اجرای ذهناش را فراهم آورد.
کسانی که طبیعت را سر سبزی میگیرند به خاموشی نگاه دچار شدهاند. و عکاسانی که عاشق جزییات موضوعشان هستند جسارت ترک این تجربه را هرگز در سر نپروردهاند. جسارت در نگاه است نه در دیدن. دیدن پرتوهای سرگردان را در خود میپروراند. حال آن که، نگاه حساسترین ماهیچههای چشم را به لرزه درمیآورد و از این رو، هیجان زیادی را در آثار خود به یادگار میگذارد. هیجان، جسارت و افزون خواهی از واژههای مورد مصرف نگاه است و کسالت، تکرار و فروتنی از نشانهای دیدن. دیدن تو را سراغ میگیرد و نگاه، موضوع را.
برای افزودن بر حواس خود باید ماهیچهها هر چه بیشتر تحریک شوند. ترِنت پارکه پیراموناش را به گونهای میآفریند که میخواهد. ماهیچههای چشم او تجربهی نگاهاش را رونق میبخشد. ژید مینویسد: «معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد برای من بیهوده است». در این جا «احساس» برای عکاس همان ماهیچههای چشماش است. ذهن او انباشته از تجربههای نگاه است. نزدیک شدن به سوژه دریافت گرمای سوژه است. گرمایی که به چشم میآید.
خلیل غلامی
در کتاب مائدههای زمینی ژید نگاه را از دیدن روشن میکند. و خیلی از نویسندگان ادبی و شاعران نیز چنین تمایزی را آشکار کرهاند. نگاه انداختن از این امر حکایت دارد که سوژه در برابر چشمان ما قرار میگیرد. جست و جو در نگاه است نه در دیدن. موضوع به ترکیب نگاه ما حرکت میکند و سلولهای حساس ما را به جنبش وامیدارند. ما کادر خود را ودار میکنیم در پی سوژه بدود و در جای مناسبی تثبیتاش کند. بدون این کادر (یا حذف موارد اضافی) همه چیز در چشم ما قرار خواهد گرفت.
عکاس از بین شاخههای هنر به چشم بسنده کرده است. چشم او میبیند و آن را کادر میکند. اما بگذارید چنین اصلاحاش کنیم: او نگاه میکند- همین. یعنی نگاه او شامل دوربین، فیلترها، سرعت شاتر، عدسیها، فتو شاپ و همهی ابزارهاییست که نگاه او را به اجرا در میآورند. نگاه او مرکب از این ابزارهاست. فرق یک عکاس طبیعت با عکاس خبری در نگاههای آنان است وگرنه در دیدن همه یک ساناند. مردم نیز میبینند. عکاس نگاه میکند تا زاویهای غیر قابل دیدن ثبت کند. اگر این زاویه محل دیدن باشد دوربین او کاری انجام نداده است.
اثر ترِنت پارکه برای نمونه از آثاریست در فضای انتزاعی که نشان میدهد او نیز مانند سایر عکاسان زبردست در نگاهاش افزون خواه است. عکاس علاوه بر این که نگاه میکند چیزی بر اثرش نیز میافزاید. در این اثر، این مرد چون شبحی وارد کادر میشود. این افزودن کاریست علاوه بر نگاه کردن. چشمان او حتا توانایی تصور شبح را در بین مردم فراهم میآورد. در فیلترهای نگاه او کنتراستی به این شیوه دیده میشود که حس او را از پیرامون خودش نمایان میکند. فیلترهای او در نگاه اوست. شاید چون ماری این لحظه را در سیاه و سفید سپری کرده باشد. او در لحظات شکارش پرتو رنگی در نگاهاش وارد نکرده است. در این معرکه، حس انباشتهی ما دستوراتی صادر میکند که ماهیچههای نگاه ما (نه چشمان ما) را تحریک میکند. دریافت او از پیراموناش نگاهاش را روانه میکند و نگاه او اجرای ذهناش را فراهم آورد.
کسانی که طبیعت را سر سبزی میگیرند به خاموشی نگاه دچار شدهاند. و عکاسانی که عاشق جزییات موضوعشان هستند جسارت ترک این تجربه را هرگز در سر نپروردهاند. جسارت در نگاه است نه در دیدن. دیدن پرتوهای سرگردان را در خود میپروراند. حال آن که، نگاه حساسترین ماهیچههای چشم را به لرزه درمیآورد و از این رو، هیجان زیادی را در آثار خود به یادگار میگذارد. هیجان، جسارت و افزون خواهی از واژههای مورد مصرف نگاه است و کسالت، تکرار و فروتنی از نشانهای دیدن. دیدن تو را سراغ میگیرد و نگاه، موضوع را.
برای افزودن بر حواس خود باید ماهیچهها هر چه بیشتر تحریک شوند. ترِنت پارکه پیراموناش را به گونهای میآفریند که میخواهد. ماهیچههای چشم او تجربهی نگاهاش را رونق میبخشد. ژید مینویسد: «معرفتی که قبل از آن احساسی نباشد برای من بیهوده است». در این جا «احساس» برای عکاس همان ماهیچههای چشماش است. ذهن او انباشته از تجربههای نگاه است. نزدیک شدن به سوژه دریافت گرمای سوژه است. گرمایی که به چشم میآید.
خلیل غلامی