توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اشعار سيما ياري
R A H A
08-30-2011, 11:36 PM
غیر قابل تعقیب
راهی بین ماست
رازهن ها هرگز نتوانستند به این راه بیایند
زمین لرزه و توفان و سیل نتوانستند راه ِ ما را
تخریب کنند
دیر و زود ِ عقربه های فلزی
در صفحه ی ماشینی ِ ساعت
دیر و زود ِ ما نیست
ما همیشه از این راه
به سراغ ِ هم آمده ایم
و بخار ِ بی جسم و غیر قابل ِ تعقیب ِ نفس های ما
روی جدار ِ شیشه های سرد ، همیشه
رقص ِ شعله های روشن را بازسازی کرده اند
هم از این روست که ظلمت ، هیچ وقت
به تمامی خانه ها را فتح نکرد
فتح
نخواهد کرد
زیرا راهی بین ماست
- بین درخت و جوانه -
راهی از دل ِ من
به
دل ِ تو
R A H A
08-30-2011, 11:37 PM
ک فرشته روی شانه ی چپ
یک فرشته روی شانه ی راست
ما
در پناه ِ فرشته هاییم
دو به دو ، دو بال ِ بزرگ ِ دو فرشته
ما را
- مرا و تو را -
همچون سپر ضد گلوله
از سر تا پا پوشانده اند
فرشته های ما را هیچ چشمی نمی بیند
مردمان ، تنها می بینند که ما
در آتش می افتیم ، اما خندان بیرون می آییم
مردمان ، تنها می بینند که ما
بی آنکه خرد شویم
از زیر ِ چرخ های سهمگین ِ ماشین ها می گذریم
مردمانی که در دایریه ی بسته ی کالا -پول - کالا می چرخند
و لایه لایه
پوست ها و عصب ها و خون های آن ها می خشکد
با حیرت می بینند
رقم های نرحی که روی همه ی اجناس می چسبد
روی ما نچسبیده است
شاید هرگز هیچ دشتی نباشد
که در آن
گرگ ها ، بره ی گمشده را تا آغل برگردانند
رابطه ی گرگ و میش تا ابد شاید
به همین شکل ِ دایره ی پر ملال ِ بسته
باقی بماند
ما نه گرگ ایم
نه میش
و هنوز نقشه ی شهری در سر ِ ماست
که خیابان هایش به ساحل های یک دریای بزرگ ِ آزاد
می پیوندند
شهری که در آن
- در چشم ِ همه -
پولک های ماهی ها
زیباتر از قطعه های الماس اند
یک فرشته روی شانه ی چپ
یک فرشته روی شانه ی راست
بی گمان اما
از دو بال ِ بلند ِ فرشته های نگهبان ِ خود دیده ایم
که شکل ِ دایره ی بسته
تنها یکی از شکل های هنمدسی ِ بی پایان است
مردمان ، تنها می بینند
که ما
در آتش می افتیم
و خندان بیرون می آییم
در حالی که
دو دست ِ من بر شانه ی توست
و دو دست ِ تو بر شانه ی من
با تپش های تند تند ِ دو قلب ِ کوچک
که از دایره ی تنگ ِ یک قفس ِ سینه
بیرون آمده اند
R A H A
08-30-2011, 11:37 PM
حکایت یک فلسفه ی قدیمی
بی نظیرم
با این مغز ِ شیرین ِ لطیف
با این استخوان ِ کشیده
با این پوست ِ سبزه ، درخشان و نرم
با این عطر ِ دل انگیز ِ عجیب
دور شوید ای دستان ِ حریص
دور شوید مورچه های ولگرد
دور شوید خاک های بی بته ، بادهای هرزه
هیچ پیوندی بین ِ ما نیست
هستی ِ هر ذره به همان ذره تعلق دارد
من گنجی هستم مال ِ خودم ، مال ِ خودم ، مال ِ خودم
و کلمات
مقطع
در محفظه ی خال ِ بادام ِ چروک و پوکیده می چرخند
گنگ و
نامفهوم
مثل ِ نوار ِ وارفته
در پخشی
که به زودی از کار می افتد
R A H A
08-30-2011, 11:37 PM
شیرازه
با هم بودیم
- خیلی پیش از این ها -
در یخ های قطبی ِ مریخ
- که تازه دیشب
تلسکوپ ها کشف ِ آن ها را جشن گرفتند
از خیلی پیش
ما با هم بودیم
در گَزی
که می چسبد به دندان ها
و کش می آید
و زبان را در شیرینی ِ خود می پیچد
آغاز و پایان ِ هر تقویمی
با بهار است
و شب ها و روزهای پی در پی ِ دیگر
بین ِ دو بهار محصورند
بهاران در آغوش ِ هم اند
و جدایی
میان کاغذهاست
از خیلی پیش
ما با هم هستیم
در شیرازه ی ناپیدایی
که ورق های جدا از هم را
در میان ِ بازوهای سبز ِ دو بهار
جمع کرده است
تسلیم شوید !
راه ِ فراری نیست
عشق
سرنوشت ِ محتوم است
گردبادی ست که توفان هایش
خارهای زهرآگین را
از ریشه برخواهد کند
پاشنه ها را از روی گَلوها بردارید
فریاد ِ تنهایی آسمان را خواهد لرزاند
پاشنه ها را از روی گلوها بردارید
وقتی که ما
- در کلیدی که زدیم
و چراغ ِ حیاط ِ خلوت را روشن کردیم
با هم هستیم
R A H A
08-30-2011, 11:38 PM
همسایه
ابرهای سفید
سایه های خود را بر می دارند
می روند
- خانه ی آنها که اینجا نیست -
شاخه ها گاهی بی برگ اند
چتر ِ تابستانی گاهی دور از دست است
ما اینجاییم
زیر ِ آتشباران ِ ماه ِ تیر
بیا
سبزه و آب ِ هم
همسایه ی هم باشیم ما
R A H A
08-30-2011, 11:38 PM
یگانگی
آسمان
پایین آمده
سمت ِ ما
یا ما
گریه کنان
قد کشیده ایم
سمت ِ او ؟
یا هر دو چرخ هایی بودیم
که تقدیر ِ بزرگی را حمل کرده ایم تا حالا
حالا ی دل انگیزی
که تپش های ستاره ها را می بینیم
مثل ِ نبضی
زیر ِ پوست ِ دست ِ خود
R A H A
08-30-2011, 11:38 PM
قلب ِ تو
بند هایی بر گردن هاست
تسمه های سربی از کاغذ
کاغذ هایی که در آن
قلب ها را می پیچند
می خرند
می فروشند
به هیچ
در گلخانه ی مصنوعی
جای ِ چیزی خالی ست
جای ِ چیزی مانند ِ قهقهه ای از ته ِ دل
مانند ِ رنگ ِ درخشان ِ غنچه هایی که سرانجام
در دامن ِ دشت
خود به خود
روییده اند
و گردن های سبز ِ خود را
از قید ِ بند های سربی
رها کرده اند
دشتی که زنبور ِ عسل
پیوسته
در او می گردد
ابدیت را در خود پرورده است
در خود و در شهدی که
هم رنگ ِ چشمان ِ تو
می چکد
از دو بال ِ بلورین ِ جفت
همیشه
گردن هایی بوده اند
که از قید ِ بند
بیرون آمده اند
مثل ِ دانه هایی که به ناگاه
سر به شورش برداشته اند
از بطن ِ قلب ِ پنهان ِ دشت
با هر شورش
بندهایی باز شده اند
عصب هایی جان یافته اند
و انگشت ِ کوچک ِ دست
اندکی
جنبیده است
چنبشی که تمام ِ ریشه هایش
میل دارد
به سمت ِ رهایی از سرب
دویدن در دشت ِ شقایق ، بی بند
و شستن ِ تلخی ها در
بوسه های عسلی
- هم رنگ ِ چشمان ِ تو
وقتی که مرا می بوسی -
برده ها هرگز
یوغ های خود را نبوسیده اند
هیچ قیدی تا ابد
پابرجا نیست
ابدیت
در کندویی ست
در قلب ِ تو
کندویی که سرانجام
از تمام ِ گل های مصنوعی
شهد
بیرون
خواهد
آورد
R A H A
08-30-2011, 11:39 PM
نگاه ِ تو
نگاهت
پیچید
بر اندام ِ من
پیچکی پیچید
دور ِ عَلَم ِ چوبی
من
سبز شدم
با دهان ِ شیری ِ گل هایی که
بازِ باز
از خورشید لبریزند
سنگلاخی نیست
خاری نیست
و بیابان هایی که میان ِ ما بودند
محو شدند
سرزمین ِ موعود
آرزوی پرستوهای بی بهار ِ مهاجر هستی
بهشا ِ سیّاری روی ِ زمین
که تمام ِ برگ ها و آب هایش را
موج به موج
ساخته ای
غوطه ورم
عریان
در چشمه ی جادویی
که مرا
رویین تن کرده است
بی انداختن ِ برگی بر روی پلک یا
پاشنه های پایم
نگاهت
بی خار
بر اندام ِ من می پیچد :
تیرهای تاریکی
اکنون
و همیشه
روی تن ِ من می لغزند
و فرو می افتند
روی خاک
همچون
پاره های سرگردان ِ یک سیاره
که از جو ِ زمین
می سوزند ، می ریزند زیر ِپا
R A H A
08-30-2011, 11:39 PM
عطر هایت
تو
درختی هستی
که در اوج ِ بی برگی باغ
روییدی
از نگاه ِ دریچه های خشک ِ باغ
عطر هایت زودرس بودند
و شکوفه های ترد و لیمویی ِ تو
محکوم به خشکیدن
به گمانم
چشم های باغ ِ خشک
تنگ شده ند
باغ ِ خشک
گیلاسی ست که غلتیده
افتاده در فراموشی ِ کنج ِ آشپزخانه
پشت ِ اجاق ِ گاز
و محکوم شده
به مچاله شدن ِ در خود
و گسستن از فهم ِ عشق
گسستن از فهم ِ بزرگ ِ رویش
ریشه های تو
جایی هستند
که جمجمه ی خشکیده
راه آن را نخواهد دریافت
نق نق ِ چرخ ِ فرسوده
در جاده ی پرپیچ و خم
پل نمی سازد
نق نق ِ چرخ ِ فرسوده
هیچ زمینی را
پیش نخواهد برد
تا قلب ِ زمین ِ دیگر
تو
درختی هستی
که شکوفه های پنهان ات را
از زمین های نامکشوف
گرد آورده ای
از تمام ِ کشتزاران ِ باستانی
از درون ِ چاه های به ظاهر بیهوده
نوری می تابد
بر دل ِ دودی که بالا می آید از دودکش
رنگ ها می جوشند :
شعری شکل می گیرد
گنجشکی - روی بوم ِ نقاشی -
ذره ی نانی را از روی ایوانی به منقارش می گیرد
ضربه های پراکنده
از درون زخمه بیرون می ریزند
میزان هایی را می سازند
آهنگی می تراود
از درون ِ سیم های لُختی که جدا از هم می لرزیدند
هر شعر پلی ست
پل میان ِ دو جهان ِ تنها
مثل هر آهنگ
عکس
نقاشی
مثل ِ یک لبخند
یک تابش ِ نور
مثل هر مویرگی در تن ِ تو
این همه چیز
در این هستی
شعر شده ند
بوم ها لبریزند
رنگ ها تابان اند
و هر
تار ِ موی گربه
یک اثر ِ جاویدان ِ نقاشی ست
مژه هایم دیگر
خارهای کوتاه و جزغاله ی پرچین ِ سوخته نیست
مژه هایم
برگ های پرِ بیدهای مجنون اند
و شقیقه هایم
خانه ی رقص جوانه های تند سبز
دردل ِ چاه ِ من
ریشه های تو
پرچم های نامرئی خود را
افراشته اند
- زمان ، دانایی ست -
هسته های گیلاس
می غلتند
به سمت این چاه
سر فرود آورد
و در این چاه ِ عمیق
چشم بدوز
به چهره ی ماه ِ درخشانی که
از پشت ِ سیاهی های یک چادر
آرام آرام
دارد
بیرون می آید
R A H A
08-30-2011, 11:39 PM
تولد نوزاد
تندیس ِ طلایی
از فاز ِ محراب
به زمین می لغزد
تکه
تکه
می نشیند در اجزای فضا پیما
این صدای ترانه های دیروزی نیست
و این ها
نگاهی نیستند
که فضا را پر از اشباح ِ ترسناک ِ سرگردان می دیدند
طبل ها و ترومپت ها و نی ها
در هم آمیخته اند
و میان ما وقتی که پشت ِ درخت ِ سیب یکدیگر را می بوسیم
هیچ ابلیسی ، دیگر، نیست
ما
داریم به دنیا می آییم
صوت ها مغشوش اند
اما به گوش ِ من
این
بهترین آوازی ست که دهان ها تا کنون خوانده اند :
آواز ِ فروریختن ِ آسمان ِ اشباح
و احکام
R A H A
08-30-2011, 11:40 PM
بقا
راستی همه ی انسان ها فانی هستند ؟
من سبز نخواهم شد در کاکل ِ سبز ِ خیار ؟
و مرا ارابه ی صیفی
در شهر نخواهد گرداند ؟
جیک
جیک
جوجه می کوبد بر دروازه ی خاک
زورقی
رود ِ آرامی را طی خواهد کرد
چیز هایی را تا دهکده ی پایین خواهد آورد :
- کتاب و شمع و آینه و دامن و خرت و پرت -
دختری موهایش را با تور ِ بنفش می آراید
مرد ِ جوانی در نور ِ شمع کتابی را بر می دارد
و به دنبال ِ شعر ِ سوزناکی می گردد
راستی ما شمع نبودیم ؟
یا آینه ؟
یا آن شعر بلند ؟
با همان قایق ِ کوچک ؟
شاپ
شاپ
موج
دروازه ی خاکی را باز خواهد کرد
و همیشه غنیمت های خود را بر خواهد داشت
خواهد برد تا دهکده ها
از کجا می گویند
" همه ی انسان ها فانی هستند "
وقتی که هنوز دست هایت را می جویم
و بدینسان از فناهای خاک بر می خیزم
و سوار ِ یک روروَکِ چوبی
با هیاهو می گردم در قلب ِ شهر
R A H A
08-30-2011, 11:40 PM
زمین ِ بازی
یک چوب بلند
لولا شده بر تکیه گاه ِ کوتاهی روی زمین :
الاکلنگ
پا بر جا
این طور
روز و شب زیر ِ برف و آفتاب و باران بی وقفه خوانده
بی وقفه
می خواند آوازی را که فقط گوش های نازک ِ کودک آن را می شنود
کودکی که دست ِ کوچک ِ خود را با سماجت
از دست ِ بزرگ بیرون می آرد
بی پروا با قدم های لرزان می دود
خود را می اندازد خنده کنان
در میان ِ امواج ِ آواز ِ درخشانی که کشف کرده است
الاکلنگ و کودک ! هی هی !
مثل ِ دو عاشق
که یکدیگر را - ناگهان - کشف کرده اند
در زمین ِ برهوت
روی خاک
رودهایی بودند که جاری شده اند
و سپس خشکیده اند
پرچم هایی بودند که بالا آمده اند
و سپس افتاده اند
کودکان
اما
همواره به دنیا آمده اند
درختان همواره روییده اند
دهان هایی همواره خوانده اند
گوش هایی همواره شندیده اند
قدم هایی بوده اند
که همواره
از خط های قرمز ِ ممنوع رد شده اند
و دو عاشق یکدیگر را همواره - ناگهان - کشف کرده اند
و بستر ِ خشک ِ خاک را
با آب های باردار ِ خود پوشانده اند
- در پناه ِ سقفی یا زیر ِ آفتاب و باران و باد -
و پس از آن :
مانده اند ؟ رفته اند ؟ خاکستر شده اند یا افسانه ؟
- جاری بودند در خالی ِ خشک
با بازوهای مواج ِ نقره ای رَنگ ِ خود
***
برکه های پُر آب
منزل های آمیزش مرغان ِ دریایی شده اند
و زمین
تنها تکیه گاهی ست برای دو آغوش ِ تشنه ی هم
دیگر هیچ
R A H A
08-30-2011, 11:43 PM
غیر از همه چیز
همه ی گربه ها در تاریکی خاکستری اند
همه ی بته ها و ستون ها هم
در جهان هخای خاکستری ِ مثل ِ هم
ما همدیگر را پیدا کردیم
از صدای پای هم
و از جنبش ِ دست ِ هم
که مدام
در میان ِ اشباح می گشتند
و مدام همدیگر را جستجو می کردند
R A H A
08-30-2011, 11:43 PM
دوست ِ من
توفان شده
تاریک شده
سرد است
یکسر دویده ام
پا برهنه بی چترو بارانی
باز کن در را !
- این در را که من
گریه کنان بر آن می کوبم
R A H A
08-30-2011, 11:43 PM
زنی برای تمام فصل های تو
با حواس ِ هوشیارم
می آیم
تا یک لحظه شانه هایت را لمس کنم
راه
اژدهایی ست که می پیچد
با نفس های شعله ورش بر پیکر ِ من
با حواس ِ هوشیارم
می گدازم
می آیم
می آیم
می افتد
دانه ی توت ِ خشک ِ شیرینی
در دهان ِ باز ِ تو
R A H A
08-30-2011, 11:44 PM
عشق
ناگهان آمد
ناگهان
از تمام قاب های خانه ی من
ساقه های سبز روییدند
با تاج ِ گُل های آفتابگردان
و صلیب ِ برگ های برّاق ِ برهنه
ایستاده کنار ِ خورشید
ناگهان
سنگ های خانه ی من
آسیاب ِ نوری ِ گردانی برپا کردند
و تمام دانه های سنگی ِ گندم را
در سفره ی شیرین چیدند
ناگهان
در دل ِ قطره ی آبی که از شیر ِ هرز ِ آشپزخانه
در تاریکی ِ سرد ِ راهآب می غلتید
اقیانوسی پیدا شد
با گنج ِ صدف های زنده پُر
و تمام گنج های کشتی های باستانی
در دست ِ من ...
ناگهان
به کجا می تواند برود
خورشید ، اقیانوس ، آفتابگردان ؟
R A H A
08-30-2011, 11:44 PM
سکوت
همیشه یک پرده
به قدر وسعت یکپ رده
نقش می گیرد
کنار بزن
سکوت شب از صوت رنگ
لبریز است
R A H A
08-30-2011, 11:44 PM
من در جوار تو
معنی گرفته ام
تو در جوار من
او در جوار ما
ما در جوار هم
و عشق
عشق
یک اشترک سبز عظیم است
R A H A
08-30-2011, 11:45 PM
نتیجه
حرفی نزن
تنها نگاه کن
رقص بلور پیکر احساس
در تنگ اعتماد چه زیباست
R A H A
08-30-2011, 11:45 PM
پری
از آب های دور می آمد
در هاله ای از بوی ماهی های آزاد
با حلقه های گیسوانش ماسه آگین
همرنگ مرجان ها
با یک بغل
انباشته از میوه های نورس دریا
عریان عریان
او تازه ی تازه او بکر می آمد
و رشته های روشن آب
که می چکیدند
از شانه و آرنج های او
در امتداد خک بوی تازگی را
پرواز می دادند
پوشیدگان گرسنه در ساحل متروک
فریاد کردند
او را بپوشانید
او مثل ما نیست او را بسوزانید
اما پری از آب های دور می آمد
از آب های تازه ی بس دور
R A H A
08-30-2011, 11:46 PM
زایش
در من نشسته اید
چون درد
در انتهای جام
آن کس که گفت تمام شد
تنها در قطره های شمع نظر داشت
در قظره های شمع
ای شعله های مبهم دیروز
ای سالهای شک
ای اضطرارهای مداوم
ای رنج های روشن امروز
در من نشسته اید
امشب نگاه کن
به روشنای جام
امشب نگاه کن
R A H A
08-30-2011, 11:46 PM
ناتمام
تنهاست
این سطر ناتمام
از صفحه ای به صفحه ی دیگر
بی تاب می دود
تنهاست
این سطر ناتمام
احساس می کند
اشباع نمی شود
از هیچ معنایی
با جای خالی یک اسم
R A H A
08-30-2011, 11:46 PM
مناظره
شاید تو قادری
قادر به حفظ حرمت هستی
حرمت به هر چه هست
حرمت به واقعیت موجود
و حفظ اعتدال
مانند عارفان
شاید تو قادری ولی من
در من گریز سخت و غم انگیزی ست
از قلب سکه ها
از قلب هر چه هست
مثل گریز ذاتی تبعیدی
از منظق تزار
اگنوستی سیسم تو
ایا چه گفته است ؟
هرگز نمی دانم
نه
هیچ ذره ای در طول و عرض ثانیه هم
پایدار نیست
با این حساب پک یقینا
احساس پایداری حلقه به دور دست
یا قفل روی در
یک وهم باطل است
شاید زمین تو
در موج های نرم کوانتوم شناور است
اما ببین زمین من اینجا هنوز هم
در پیچ حل مسئله سیب مانده است
نسبیت ات چه بود ؟
فراموش کرده ام
انگار
در هر کجای کاغذ کاهی ذهن من
تنها همین عبارت مشکوک بر جای مانده است
آن ها که رفته اند
تقسیم کرده اند
اینک زمان
زمانه ی دیگر
در پیش روی ماست
R A H A
08-30-2011, 11:47 PM
اوج
دو آسمان
دو پرنده
و اوج
اوج های مکرر
کجاست مرز توقف ؟
زمین شان چه سراشیبی سیاهی بود
دو آسمان دو پرنده و اوج
اوجهای مکرر
R A H A
08-30-2011, 11:47 PM
برهنه آمد آب
و از شکافِ درزهای پوستین خاک عبور کرد
تا تن برهنه ی زمین.
برهنه بود آب
با تمام رنگ های آفتابِ ماهِ مهر
که در میان روشنی ژرفِ او ریشه داشتند.
چه می کنید شوره زارها؟
چه می کنید سنگ های سختِ خاره؟
تاکزار پُر شده ست
از درخشش عقیق خوشه های آبدار ...
R A H A
08-30-2011, 11:47 PM
زیبایی محض
حالم خوش است
وقتی
می گذرم از همه چیز
می افتم
شاد در آغوش تو.
حالم خوش است
وقتی می خندی
آب می ریزی در گلدانم .
حالم خوش است
وقتی تو به من می پیوندی
پشت پلکم ، در عمق چشمانم ،
غرق با من
در اقیانوس زیبایی محض :
وقتی می گذرم
از همه ی ، همه ی ، فاصله های کاذب
و به تو می پیوندم
در پس پیشانی خود ...
R A H A
08-30-2011, 11:49 PM
کجا ؟
در کجای هستی می توانست پیدا کند
بلبل
آوازش را ؟
جز کنار کاج ها و سروها ؟
قد کشیده بلند و پایدار
بر زمین بلبل ...
R A H A
08-30-2011, 11:49 PM
آتش جاوید
آن روز ها من فکر می کردم
نام تو را تکرار خواهم کرد
من فکر می کردم زمان می ماند اینجا
در تارهای گیسوانم
جایی که آن شب آشیان
بوسه ات بود
جای که می گفتی بر آن خورشید خفته است
من فکر می کردم حقیقا
در لحظه ی پیوند ما در من شکفته است
اما زمان آمد مرا برد
با گیسوانم فکرهایم
آن قدر آسان مثل این که کاغذی را آب یک جوی
آه از هیولای فراموشی که حس خسته را خورد
بی شک مسیر
هیچ رودی سوی مبدا نیست
با این همه گاهی حقیقت
در فکر های کودکانه است
من فکر می کردم
در لحظه ی دزدانه ی پیوند آنجا
آن آتش جاوید در من نطفه بسته است
R A H A
08-30-2011, 11:49 PM
آسمان
آسمان روشن شد
ظرفها را بردم
و به ترتیب الفبا
به دم بارش رگبار شلنگ دادم و برگشتم
آسمان آبی بود
از الک دان هوا نور گرم و شفاف
به
زمین می بارید
دلم از تیرگی پرده ی آویخته سنگین شده بود
کندمش
در کف حوض
به هماغوشی آب
دادمش در یک آن
آسمان قرمز بود
بوی نان می آمد
دور چرخیدم دور
صف طولانی را
دل زنبیلم پر شد از نان
آسمان دودی بود
بازگشتم
و به
ترتیب الفبا
مردی شعری می خواند
زندگانی چه هوس بازی شیرینی بود
ظرف ها را شستم
همچنان او می خواند
زندگانی چه هوس
حکم از خانه ی شب بود که صادر می شد
آسمان قرمز شد
روشن شد
بوی نان آمد باز
R A H A
08-30-2011, 11:50 PM
آوار
افتاد
افتاد
و موج انفجار
لرزاند شهر را
لب های گرم جفت
از هم جدا شدند
افتاد شانه ای
بر سنگ های شسته ی ایوان
گهواره ای شکست
خون مشت زد
بربالش سفید
از حلق های باز فریاد های فتح
پرتاب می شود
بازارهای گرم
افتاد
باز افتاد
امواج انفجار
بازار شعله ور
R A H A
08-30-2011, 11:50 PM
ادامه
اینجا دو جسم سرد
همچون دو خط ممتد آهن
بر جای مانده اند
بر بستر سکوت
س بر بستر سکوت
تا استگاه مشترک حس
تا بعد بی نهایت مفروض
باید ادامه داد
باید ادامه داد ؟
R A H A
08-30-2011, 11:51 PM
استاد
استاد هیچ وقت ندارند
استاد عاشقانه و بی خویش
از صبح تا به شام
در پشت میز کار بزرگی نشسته اند
و فکر می کنند
به کاتبان بارگه آن امیر وقت
که در اماله ها
آیا چه می کردند
هرگز کسی جز او
قادر به بسط و گسترش این جواب هست ؟
عالم در انتظار نشسته است وقت کم
اما به زودی زود
آن بزرگوار
با یک رساله ی جانانه
در باب جز جز اماله
و نقش آن در شعر
نام بلند خود را
بر صخره صخره ی ابدیت
جاوید می کنند
با یاوه های پوچ پریشان
درباره ی چکاوک و زنجیر و صبحدم
آشفته شان مکن
استاد هیچ وقت ندارند
R A H A
08-30-2011, 11:51 PM
اعجاز
این عین معجزه است
ببینید
زندان
بدون دیوار
زندان
بودن عینیت حلقه های بند
زندان
درون زندان
حرکت نمی توان
کرد
جز بر خطوط حامل تابوت
سلول های کوچک مغزم
در ازدحام این همه اعجاز
مبهوت مانده اند
اعجاز کارخانه ی سرمایه
در بسط ریسمان
اعجاز حکمت ارزش
در قبض زندگی
اعجاز لاشه ی گندیده
در پشت سد آب
اما حکایتی ست
اینجا در این قلمرو کالا
حکایتی ست اما
حکایتی
R A H A
08-31-2011, 02:01 AM
بازگشت
آونگ ساعت در مدار ثابت تردید می جنبد
یک رفت یک برگشت
یک رفت یک برگشت
حمل صلیب تنهایی بر شانه ی زخمی
تکرار سوزش در میان آتش وحشت
در دشت های خشک
سرگشتگان
با چشم های خسته از توفان شن باد
با پنجه های منقبض
در خاک می کاوند
اجساد
در قبر می جنبند
و دشت های خشک
پر می شود از مردگان بویناک سرد
آویخته از هیکل شان پاره های گوشت
و خیک های کرم
سرگشتگان
آغوش می شوند
با مردگان در رقص می آیند
با مردگان در خواب می روند
و لاشه های موش ها و کرم ها را تند می بلعند
پایان تنهایی
پایان خونریزی تردید
آغاز ایمان
با چشم های بسته و خاموش
آونگ می جنبد
آونگ ساعت باز می جنبد
R A H A
08-31-2011, 02:22 AM
بانک
شماره های مسلسل
مرا به دار کشیدند
حساب جاری بسته
تمام روح مرا
به عمق سرد لجنزارهای وحشت برد
س به آن عمیق ترین لحظه های تنهایی
مرا نجات ندادید فاتحان زمین
مرا نجات ندادید
R A H A
08-31-2011, 02:35 AM
ترس
دروغ می گفتم
و تکه تکه پراکنده می شدم
انگار
بلور نازک یک جام
از اصابت یک سنگ
دروغ می گفتم
و هر دو فهمیدیم
هنوز می
ترسیم
R A H A
08-31-2011, 02:50 AM
سهل و ممتنع
هستم و نیستم
قانون عشق همین است
آن قدر ممتنع که هرگز
با آن همه تفکر خالص که داشتی
قادر به شرح قاعده ی آن نبوده ای
توضیح
قاعده
کار فلاسفه است
کاری به این امور ندارم
من
تنها همین که شب
با آرزوی بودن تو صبح می شود
قانون گرم عشق مرا شکل می دهد
این قدر سهل که هرگز
میدان یک تفکر خالص
قادر به جذب قاعده ی آن نمی شود
R A H A
08-31-2011, 03:15 AM
شکستن
سکوت سنگین است
سکوت تاریکی
سکوت همهمه های تهی سرگردان
سکوت فاصله هایی که فکر می کردم
حضور گرم تو آن را تمام خواهد کرد
نگاه
مضطرب موش های دالان ها
به جوجه های عقاب
پر نخواهد داد
جذام ترس عصب های پلک هایم را جویده
می بینی ؟
حصار را بشکن
ستاره ای آنجاست
ستاره ای تاریک
من از ستاره ی تاریک مرده می آیم
من از هجوم آتش تردید می سوزم
تمام استخوان من از شعله
های شک گدازان است
و آرزو دارم
یقین کنم اکنون
درون سینه ی تو در سیاه شب اینجا
جوانه روییده است
جوانه ی خورشید
جوانه ی کیوان
بگو چه گونه گذشتی
گذشته ای آیا ؟
حصار را بشکن
سکوت سنگین است
و امتداد سکوت عبث
نمی دانی ؟،
به دار
پیوسته است
به دارهای مبود ستاره ی تاریک
به دار تنهایی
به دار پوسیدن
گریخت لحظه ی ایمان ؟
گریخت لحظه ی پیوند ؟
کاش می گفتم
حصار را بشکن
R A H A
09-26-2011, 05:42 PM
عبور
بر پلک های پنجره ام سایه ای گذشت
شاید تو بوده ای
شاید نگاه ماه
فانوس سرد یاد مرا زنده کرده است
در بیشه زار دور و مه آلود ذهن تو
شاید
خیال من
امشب گذشته است
از دره های تار فراموشی
تا آشیان روشن اندیش های تو
بر پلک های پنجره ام سایه ای گذشت
تا کوچه می دوم
بن بست ها برابر چشم اند
یک خواب گرد پیر
آرام و کند می گذرد از کنارشان
مهتاب عشوه گر
بر اشک های من لبخند می زند
بی
تو چه گونه بگذرم از شب
بی تو چگونه من ؟
R A H A
09-26-2011, 05:43 PM
ماهی
بر خاک می تپید
ماهی
ماهی کوچک
بیرون از آن حوض
آن حوض پر آب
بر خاک می تپید
بالا و پایین
بالا و پایین تیزی سنگ
بر فلس
هایش خط می انداخت
خط های خونین
سر بر زمین می کوفت
لب را تکان می داد
از حلق تشنه اش
بی تاب بی تاب
تنها هجای صاف و بلندی که می شناخت
می ریخت در فضا
بیرون از آن حوض
آن حوض پر آب
R A H A
09-26-2011, 05:43 PM
محو
غلتید و غلتید
واداده خود را با سراشیبی
کجذوب رانش
مقهور کوبش
در جایی از اعماق
در ازدحام برگ ها
رگ ها
س یک مشت خرده ریز
گم شد میان متن
R A H A
09-26-2011, 05:44 PM
هنوز
اصلا دروغ بود
یا فکر کن
یک جور کار شیطنت آمیز بود و بس
بی هیچ قصد و نیت خاصی چه می شود ؟
باید گذشت کرد
وقتی که کشتزار رها شد
از گله
های خوک شکایت نمی کنند
می گفت آدم است ؟
فرضا که گفته است
آخر عزیز من
شبنم که می چکد بر روی ظرفهای زباله
در کنج های کوچه ی تاریک
دیگر کجاش شبنم پاک است ؟
به گریه می کنی
تو بچه ای هنوز
یک خرده صبر کن
وقتی بزرگ بشوی مثل دیگران
می گفت
آدم است
می گفت آدم است
R A H A
09-26-2011, 05:45 PM
وفور
نانوا کنار کوره ی آتش نشسته است
و رو به روی کپه ی نان صف گرفته اند
زنبیل های خالی هر روز
بر پیشخان دکه ی نانوا
وارفته کفه های ترازوی کهنه ای
R A H A
09-26-2011, 05:45 PM
پاره
اجزا
پیوسته نیستند
از پیش هم نهادن لب ها و گونه ها
پیشانی و گوش
تصویر هیچ چیز
حاصل نمی شود
چیزی کم است
کم
چیزی
گم است
گم
بر صفحه ی پازل
مانند حلقه ی مفقوده
در پشت شیشه های مغازه
R A H A
09-26-2011, 05:45 PM
گفت و گو
ماه از کدام پنجره ی آسمان شب
تصویر عشق را به تماشا نشسته بود ؟
تصویر عشق را
بر دست های تو
بر گیسوان من
در بستری ز خاک
در
بستری ز خاک
آن شب تمام پنجره ها را
با پرده های دودی سنگین
پوشانده بود ابر
آن شب نگاه صبح از گریه سرخ بود
آیا صداقت آن تکه از زمین
او را به فهم فاجعه آمیز یک فریب
نزدیک کرده بود؟
او در نگاه تو
در امتداد تو
آیا دو گانگی غم انگز خویش را
بر سینه ی سپیده ی کاذب
ادراک کرده بود ؟
شاید مجال لیز و گریزان عشق را
دردست های مرگ
بازیچه می شناخت
چون بعد یک سراب دل انگیز بی دوام
در چشم های خشک حقیقت
شاید صدای تیرهای مکرر
در هر سپیده دم
او را به سوگواری دائم
معتاد کرده بود
یا
حس نور را
بیم زوال قطعی گل های باغچه
دزدیده بود از او
شاید که هیچ کس با او نگفته بود
اندیشه ی زوال گل و خاک و آفتاب
یک دور باطل است
و عشق عشق
هرگز درون دایره ی صفر
حرکت نمی کند
آن شب تمام شب
وقتی زمان ایست
با پرده های دودی بی
شکل
سهم تبسم مهتاب و آب را
از ما گرفته بود
و چشم های صبح
از گریه سرخ بود
من عاشقانه بار گرفتم
از امتداد تو
در بستری ز خاک
در بستری ز بی نهایت مطلق
ماه از کدام پنجره ی آسمان شب
تصویر عشق را به تماشا نشسته است ؟
من نطفه ی تو را
در پشت جوشن سلول های گرم
سلولهای تازه ی پر شیر
پنهان نموده ام
جا داده ام خاموش
نه ! صبخ دل گرفته ی مایوس
باور نمی کند
تو در درون پیکر من رشد می کنی
و زاده می شوی
و بار می دهی
اما ابر همچنان
از ما دریغ می ند آزاد
لبخندهای ساده ی
مهتاب و آب را
اما ببین
ببین
من رشد نطفه ی را
در زیر پوستم
احساس می کنم
احساس می کنم
R A H A
09-26-2011, 05:46 PM
گم گشته
سرب مذاب را
بر دیده دست سود
بت را به بر گرفت
فریاد بر کشید
همزاد گمشده ام
یافتم تو را در کارگاه خود
R A H A
09-26-2011, 05:47 PM
اشتباه
می گشت مرد کار
در کارخانه اش
از زیر سنگ ها
بیرون خزیده بود
س نیلوفر بنفش
مرد ایستاد و دید
دستی دراز کرد
و چید غنچه را
هم
ارز توده های گل کارخانه ای
و بته های مرده ی خالی
در بطن لاستیک
جا داد ساقه را
R A H A
09-26-2011, 05:51 PM
انهدام
اشباع شد
از آستان گذشت
از آستان درد
اندام
بی حس مطلق توقف
ریزش
و انهدام
R A H A
09-26-2011, 05:51 PM
او
چه حیف ! او بزرگ شد
و تازه یک سر از تمام این بزرگ ها بزرگ تر
چه گونه من تمام روزهای خسته را
عبور دادم از میان خاطرات کودکی او
عبور دادم از میان بازوان
حس گرم او
چه صادقانه بود
بیم های کوچک و بزرگ کودکانه اش
چه صادقانه بود رنگ حجب او
که می دوید مثل رودی از ستاره ها
میان کرک ابرهای گونه اش
چه گونه تند رفت و رفت و رفت
ورای دره های فاصله
و عطر یاس دست هاش
میان بوی سکه ها و چرتکه
پرید و محو شد
بزرگ شد بزرگ شد
به رنگ بی شمارها بزرگ ها
به بعد های فاصله نگاه می کنم
به بعدهای فاصله که پر نمی شوند
با تمام سود های ما
که پر نمی شوند
با تمام کودکی تو
که پر نمی شوند
با تمام آه های من
تمام سهم های ما
ئلی دریغ بازوان حس تو
ولی دریغ روزهای گرم من
ستاره ها
ستاره ها
R A H A
09-26-2011, 05:54 PM
مردان ژولیده
از صخره های کارهای گنگ می آیند
تا آخرین پس مانده ی خود را رها سازند
در آب های تیره ی بستر
در خوابهای پر پری
در
خوابهای پر عسل
در خواب های رودهای شیر
بوی دهان روز فرتوت
بوی دهان باز تقدیر
بوی دهان بادهای لا ابالی
که از فراز جوی های شهر می آیند
حال و هوای خواب ها را می زدایند
مردان ژولیده
پا در خیابان می گذارند
طی می شود از تو
صخره پس از
صخره پس از صخره
R A H A
09-26-2011, 05:54 PM
از آن او نیست
خیشی که با زنجیر
بر گرده اش بسته اند
از آن او نیست
خاکی که می زند
در عمق آن شیار
از آن او نیست
گلدسته
های خوشه ی گندم
گلدسته های خوشه ی ذرت
از آن او پشتی ست خم
در پیش صاحب
R A H A
09-26-2011, 05:55 PM
در گرگ و میش عصر
از ایست گاه کار می آید
تا خانه ی خالی
از خانه ی خالی
تا عمق یک تنهایی
با حمل یک نقاب
بات طرح چهره ی
آرام
آرامشی که همچو کوچه ی بن بست
در التهاب مرد فراری
خمیازه می کشد
در گرگ و میش صبح
از خانه می رود تا ایست گاه کار
تا عمق تنهایی
R A H A
09-26-2011, 05:56 PM
ته مانده های روز را
با آخرین لیوان چایم
سر می کشم هر عصر
وقتی گلوی خواب را
در آستان صبح می برند
باقی رویاهای شب را
تف می کنم
حل می شوم
بی رنگ بی شکل
در آبگیر ذهن گله
R A H A
09-26-2011, 05:57 PM
گفتی که ساده ای
گفتی که ساده ای
موج صدای تو
همرنگ نور شد
تابید بر سیاهی چشمم
دنیا سپید شد
دنیا سپید شد
پیچید بر تنم
من آمدم به سوی تو سر تا به پا عروس
با تاجی از شکوفه ی بادام های باغ
آمیخت پیکرم
با دانه های خاک
آمیخت چشم من
با ذره های ساده ی مهتاب
با ذره های ساده ی آبی
بنفش
سرخ
اما صدا صدای تو گم بود
بادام تلخ شد
آه ای همه بسیط
مرکب
پیراهن سپید تنم ... وای
R A H A
09-26-2011, 05:57 PM
وقتی که سوسک ها
آرامش ظریف مرا خرد می کنند
پروانه های کوچک احساس شعر من
چون ذره های نور
از درزهای باز در و پیکر اتاق
انگار
تا یک
سیاه چاله ی بی نام و دوردست پرواز می کنند
و در تمام شب
من مثل کودکی که فهمیده باز هم
آن مرد پرتقال فروش عجیب را پیدا نمی کند
مبهوت و شرمسار
از کاغذی که رنگ رخانش
در قبض انتظار پریده ست
هر ناسزای غیر مجاز و مجاز را
بر خیل سوسک های تبه کار می آورم
به لب
و با گریزی نیز
به یک مکان امن پناهنده می شوم
و فکر می کنم من سوسکی ندیدم
و فکر می کنم
به بالهای رنگی
پروانه های شعر
در دشت های دور
R A H A
09-26-2011, 05:57 PM
به سوی نقطه ی روشن پرید
به سوی نقطه ی روشن
که در درون حبابش نشسته بود آنجا
پرید
حباب مانع بود
پرید
حباب محکم بود
پرید کوفت
تنش را به مانع محکم
گداخته بود چراغ
و شب
سیاه بود سیاه
R A H A
09-26-2011, 05:58 PM
در بطن بازار
دیوار می سازند
دیوارهای سخت
دیوار سیمانی
و می کشند آن را
بالای بالا
و روی آن تا هر کجای آسمان شد
سر نیزه می کارند
برنده و تیز
دیوار می سازند
دیوار بی منفذ
یک بند یک بند
دیوارها چیزی نمی بینند
نه نک زدن های ظریف جفت قمری را
بر گردن جفت
نه پشت هم پیوستن امواج را در آب
نه شب نه آفتاب
دیوارها چیزی نمی بینند
دیوارها باهم
دیوارها بی
هم
دیوارها سرگشته و گیج
تا خانه می روند
از خانه می آیند
دیوارها در شهر می گردند
و زخم ضربه های تصادم را
با خویش می برند
از رویه تا عمق
بر پیکر آن ها
جریان شاخه های ترک پیش می خزد تا واقعه
ریزش
ریزش
در بطن بازار
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.