M.A.H.S.A
08-29-2011, 05:45 PM
نظمِ دنیایِ جدید - هارولد پینتر/ برگردانِ محمد میرزاخانی
هر چند نمایشنامه The New World Order قبل از این با ترجمه دیگری به چاپ رسیده است، اما اهمیت نمایشنامهنویسی "هارولد پینتر"، برندهی جایزه نوبل ادبیات در سال 2005، آن چنان است که میتوان متنی از او را بارها و بارها خواند و از نوشتن او بسیار آموخت. اما انتخاب این متن دلیل دیگری هم داشته است؛ نمایشنامهنویسان جوان ما این روزها تمایل فراوانی دارند متنهایی بنویسند پُر از ابراز ایدههای فلسفی، اجتماعی و سیاسی. این تمایل سبب شده تا قصه، کاراکتر و روابط فیمابین کاراکترها در زیر انبوهی از گفت و گوهای غیرنمایشی مدفون شوند.
"هارولد پینتر"، در این نمایشنامه به ما نشان میدهد که چگونه میتوان با موضوعی به ظاهر غیرنمایشی برخوردی نمایشی و زیباشناسانه داشت. این نمایشنامه علاوه بر نشان دادن چگونگی برخورد یک نویسندهی متفکر با مقولات آشنا و تکراری، به ما میآموزد که چگونه میتوان ترکیب معمارگونهای از فُرم و محتوا را خلق کرد.
لازم به ذکر است که این نمایشنامه برای نخستین بار در جولای سال 1991 به کارگردانی خود نویسنده در Royal Court Theater Upstairs شهر لندن به روی صحنه رفته است.
محمد چرم شیر
نظمِ دنیایِ جدید
هارولد پینتر
برگردانِ محمد میرزاخانی
مردی که چشمبند به چشم دارد روی صندلی نشسته است.
دو مرد (دس و لیونل) به او نگاه میکنند.
دس. میخوای یه چیزی راجع به این مرد بدونی؟
لیونل. چی؟
دس. طرف خوابشم نمیبینه که ما میخوایم باش چی کار کنیم.
لیونل. آره، خوابشم نمیبینه.
دس. آره، هیچ خوابشم نمیبینه. این کلّن در مورد هیچ کدوم از کارایی که ما ممکنه باش بکنیم، هیچ خوابی نمیبینه.
لیونل. کارایی که ما میخوایم باش بکنیم.
دس. کارایی که ما میخوایم باش بکنیم.
مکث
دس. خب، البته ما بعضی از اون کارارو باش انجام میدیم.
لیونل. شایدم همه رو انجام دادیم.
دس. این جوری شاید بی فایده بشه.
لیونل. مزخرفه.
به مرد نگاه میکنند. آرام است.
دس. اما به هر صورت اون اینجاست، اینجاست و یه سر سوزنم نمیدونه میخوایم باش چی کار کنیم.
لیونل. البته شاید یه سر سوزن بدونه.
دس. یه چیز خیلی مبهم، آره. احتمال داره.
دس خم میشود روی مرد.
دس. میدونی؟ خودت چی میگی؟
میایستد.
دس. آره بذار اینجوری بگیم. اون یه تصور خیلی کوچیک از کاری که ممکنه باش بکنیم داره، از کاری که در واقع قصد داریم باش بکنیم.
لیونل. یا با زنش. زنش یادت نره. اون یه تصور خیلی کوچیک از کاری که میخوایم با زنش بکنیم داره.
دس. خب احتمال داره یه چیزایی بدونه، احتمالن به یه چیزایی رسیده. بالاخره اون روزنامهها رو خونده.
لیونل. کدوم روزنامهها؟
مکث
دس. اینم حرفیه.
لیونل. بالاخره این اُزگَل کییه؟ اصلن چه کارهاس، دهاتیه یا استاد ادبیات؟
دس. این یه استادِ ادبیاتِ دهاتیِ آشغاله.
لیونل. زنش چی؟
دس. زنها که تمایلاتِ ادبی ندارن.
لیونل. اُه، نمیدونستم. من همیشه در مورد این موضوع با مادرم جَر و بحث میکردم ـ تقریبن همیشه.
دس. کدوم موضوع؟
لیونل. اَه خودت میدونی، موضوع تمایلاتِ ادبیِ جنسِ مؤنث.
مکث
دس. مادرت چی میگفت؟
لیونل. میگفت که ...
دس. چی میگفت؟
مکث
لیونل. یادم نمییاد.
برمیگردد به سمت مردِ روی صندلی.
لیونل. کثافت.
دس. عوضی.
دور صندلی میچرخند.
لیونل. میدونی به نظرم چی از همه ناامیدکنندهتره؟
دس. چی؟
لیونل. این که کار و بارمون افتاده با یه مُشت آدم زبون نفهم.. یکیش همین مرتیکهی اَلدَنگ.
دس. آخرین بار که بهش گفتی اُزگَل.
لیونل. چی؟
دس. آخرین بار بهش گفتی اُزگَل. حالا بهش میگی اَلدَنگ. چند دفعه باید بهت بگم؟ باید کلمههایی رو که به کار میبری درست بشناسی بعد استفادهشون کنی. نمیشه یه بار برگردی بگی اُزگَل، دفعهی بعد بگی اَلدَنگ. این دو تا لغت با هم فرق دارن. تو بحثهای زبانشناسانه رو قَدِ خَرَم نمیفهمی. هر چی بهت میگم گوش کن.
لیونل. من نمیفهمم؟
دس. دقیقن. تو که میدونی برات چه ارزشی داره. تو که میدونی حرف زدن برات چه ارزشی داره.
لیونل. آره، میدونم.
دس. آره، بایدم بدونی. مثلن این یارو رو نیگا کن. این یه نمونهی نمره اوله. میفهمی چی میگم؟ قبل از اینکه اینجا بیاد یه آدم کله گنده بود، یه ریز وِر میزد، هر سؤالی که به کلهش میاومد رو میپرسید. حالا ـ از اونجا که نگران چیزییه که میخواد سرش بیاد ـ کلّن خفهخون گرفته، چیزی واسه گفتن نداره. می خوام بگم که تا چند وقت پیش مرد باخدایی بود، یه آدم بااخلاق، اما حالا چیه؟ فقط یه اَلدَنگ.
لیونل. یا یه اُزگَل.
دس. هنوز کارمون باش تموم نشده. اصلا شروع هم نکردیم.
لیونل. آره، هنوز کارمون باش تموم نشده. هنوز حتا باش شروعم نکردیم. خب، شروعم نکردیم.
دس. تازه نوبت زنشم میرسه.
لیونل. آره. هنوز کارمون باش تموم نشده. حتا باش شروعم نکردیم. کارمون با زنشم تموم نشده.
دس. اصلن هنوزشروعم نشده.
لیونل دستاش را روی صورتاش میگذارد و میزند زیر گریه.
دس. حالا چرا گریه میکنی؟
لیونل. دوست دارم. دوست دارم. دوست دارم.
به شانههای دس آویزان میشود.
لیونل. نیگاه کن. باید یه چیزی بهت بگم. باید بهت بگم. به کس دیگهای نمیتونم بگم.
دس. باشه. خوبه. بگو. چیه؟ به من بگو.
مکث
لیونل. خیلی احساس پاک بودن دارم.
مکث
دس. خب، حق داری. حق داری احساس پاک بودن داشته باشی. میدونی چرا؟
لیونل. چرا؟
دس. چونکه تو دنیا رو برای مساوات و برابری پاک نگه داشتی.
زل میزنند به چشمهای هم.
دس.دلم میخواد باهات دست بدم.
دس با لیونل دست میدهد. بعد به مردی که روی صندلی نشسته زبان درازی میکند.
دس. این مرتیکه هم میآد تو خط ... (به ساعتاش نگاه میکند)... حدودن سیوپنج دقیقهی دیگه....
هر چند نمایشنامه The New World Order قبل از این با ترجمه دیگری به چاپ رسیده است، اما اهمیت نمایشنامهنویسی "هارولد پینتر"، برندهی جایزه نوبل ادبیات در سال 2005، آن چنان است که میتوان متنی از او را بارها و بارها خواند و از نوشتن او بسیار آموخت. اما انتخاب این متن دلیل دیگری هم داشته است؛ نمایشنامهنویسان جوان ما این روزها تمایل فراوانی دارند متنهایی بنویسند پُر از ابراز ایدههای فلسفی، اجتماعی و سیاسی. این تمایل سبب شده تا قصه، کاراکتر و روابط فیمابین کاراکترها در زیر انبوهی از گفت و گوهای غیرنمایشی مدفون شوند.
"هارولد پینتر"، در این نمایشنامه به ما نشان میدهد که چگونه میتوان با موضوعی به ظاهر غیرنمایشی برخوردی نمایشی و زیباشناسانه داشت. این نمایشنامه علاوه بر نشان دادن چگونگی برخورد یک نویسندهی متفکر با مقولات آشنا و تکراری، به ما میآموزد که چگونه میتوان ترکیب معمارگونهای از فُرم و محتوا را خلق کرد.
لازم به ذکر است که این نمایشنامه برای نخستین بار در جولای سال 1991 به کارگردانی خود نویسنده در Royal Court Theater Upstairs شهر لندن به روی صحنه رفته است.
محمد چرم شیر
نظمِ دنیایِ جدید
هارولد پینتر
برگردانِ محمد میرزاخانی
مردی که چشمبند به چشم دارد روی صندلی نشسته است.
دو مرد (دس و لیونل) به او نگاه میکنند.
دس. میخوای یه چیزی راجع به این مرد بدونی؟
لیونل. چی؟
دس. طرف خوابشم نمیبینه که ما میخوایم باش چی کار کنیم.
لیونل. آره، خوابشم نمیبینه.
دس. آره، هیچ خوابشم نمیبینه. این کلّن در مورد هیچ کدوم از کارایی که ما ممکنه باش بکنیم، هیچ خوابی نمیبینه.
لیونل. کارایی که ما میخوایم باش بکنیم.
دس. کارایی که ما میخوایم باش بکنیم.
مکث
دس. خب، البته ما بعضی از اون کارارو باش انجام میدیم.
لیونل. شایدم همه رو انجام دادیم.
دس. این جوری شاید بی فایده بشه.
لیونل. مزخرفه.
به مرد نگاه میکنند. آرام است.
دس. اما به هر صورت اون اینجاست، اینجاست و یه سر سوزنم نمیدونه میخوایم باش چی کار کنیم.
لیونل. البته شاید یه سر سوزن بدونه.
دس. یه چیز خیلی مبهم، آره. احتمال داره.
دس خم میشود روی مرد.
دس. میدونی؟ خودت چی میگی؟
میایستد.
دس. آره بذار اینجوری بگیم. اون یه تصور خیلی کوچیک از کاری که ممکنه باش بکنیم داره، از کاری که در واقع قصد داریم باش بکنیم.
لیونل. یا با زنش. زنش یادت نره. اون یه تصور خیلی کوچیک از کاری که میخوایم با زنش بکنیم داره.
دس. خب احتمال داره یه چیزایی بدونه، احتمالن به یه چیزایی رسیده. بالاخره اون روزنامهها رو خونده.
لیونل. کدوم روزنامهها؟
مکث
دس. اینم حرفیه.
لیونل. بالاخره این اُزگَل کییه؟ اصلن چه کارهاس، دهاتیه یا استاد ادبیات؟
دس. این یه استادِ ادبیاتِ دهاتیِ آشغاله.
لیونل. زنش چی؟
دس. زنها که تمایلاتِ ادبی ندارن.
لیونل. اُه، نمیدونستم. من همیشه در مورد این موضوع با مادرم جَر و بحث میکردم ـ تقریبن همیشه.
دس. کدوم موضوع؟
لیونل. اَه خودت میدونی، موضوع تمایلاتِ ادبیِ جنسِ مؤنث.
مکث
دس. مادرت چی میگفت؟
لیونل. میگفت که ...
دس. چی میگفت؟
مکث
لیونل. یادم نمییاد.
برمیگردد به سمت مردِ روی صندلی.
لیونل. کثافت.
دس. عوضی.
دور صندلی میچرخند.
لیونل. میدونی به نظرم چی از همه ناامیدکنندهتره؟
دس. چی؟
لیونل. این که کار و بارمون افتاده با یه مُشت آدم زبون نفهم.. یکیش همین مرتیکهی اَلدَنگ.
دس. آخرین بار که بهش گفتی اُزگَل.
لیونل. چی؟
دس. آخرین بار بهش گفتی اُزگَل. حالا بهش میگی اَلدَنگ. چند دفعه باید بهت بگم؟ باید کلمههایی رو که به کار میبری درست بشناسی بعد استفادهشون کنی. نمیشه یه بار برگردی بگی اُزگَل، دفعهی بعد بگی اَلدَنگ. این دو تا لغت با هم فرق دارن. تو بحثهای زبانشناسانه رو قَدِ خَرَم نمیفهمی. هر چی بهت میگم گوش کن.
لیونل. من نمیفهمم؟
دس. دقیقن. تو که میدونی برات چه ارزشی داره. تو که میدونی حرف زدن برات چه ارزشی داره.
لیونل. آره، میدونم.
دس. آره، بایدم بدونی. مثلن این یارو رو نیگا کن. این یه نمونهی نمره اوله. میفهمی چی میگم؟ قبل از اینکه اینجا بیاد یه آدم کله گنده بود، یه ریز وِر میزد، هر سؤالی که به کلهش میاومد رو میپرسید. حالا ـ از اونجا که نگران چیزییه که میخواد سرش بیاد ـ کلّن خفهخون گرفته، چیزی واسه گفتن نداره. می خوام بگم که تا چند وقت پیش مرد باخدایی بود، یه آدم بااخلاق، اما حالا چیه؟ فقط یه اَلدَنگ.
لیونل. یا یه اُزگَل.
دس. هنوز کارمون باش تموم نشده. اصلا شروع هم نکردیم.
لیونل. آره، هنوز کارمون باش تموم نشده. هنوز حتا باش شروعم نکردیم. خب، شروعم نکردیم.
دس. تازه نوبت زنشم میرسه.
لیونل. آره. هنوز کارمون باش تموم نشده. حتا باش شروعم نکردیم. کارمون با زنشم تموم نشده.
دس. اصلن هنوزشروعم نشده.
لیونل دستاش را روی صورتاش میگذارد و میزند زیر گریه.
دس. حالا چرا گریه میکنی؟
لیونل. دوست دارم. دوست دارم. دوست دارم.
به شانههای دس آویزان میشود.
لیونل. نیگاه کن. باید یه چیزی بهت بگم. باید بهت بگم. به کس دیگهای نمیتونم بگم.
دس. باشه. خوبه. بگو. چیه؟ به من بگو.
مکث
لیونل. خیلی احساس پاک بودن دارم.
مکث
دس. خب، حق داری. حق داری احساس پاک بودن داشته باشی. میدونی چرا؟
لیونل. چرا؟
دس. چونکه تو دنیا رو برای مساوات و برابری پاک نگه داشتی.
زل میزنند به چشمهای هم.
دس.دلم میخواد باهات دست بدم.
دس با لیونل دست میدهد. بعد به مردی که روی صندلی نشسته زبان درازی میکند.
دس. این مرتیکه هم میآد تو خط ... (به ساعتاش نگاه میکند)... حدودن سیوپنج دقیقهی دیگه....