PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شهیدی که ریش خود را پرفسوری می زد!+تصاویر



mehraboOon
08-29-2011, 03:52 PM
شهیدی که ریش خود را پرفسوری می زد!+تصاویر
(http://www.akharinnews.com/index2.php?option=com_content&do_pdf=1&id=34201)
(http://www.akharinnews.com/index2.php?option=com_content&task=view&id=34201&pop=1&page=0&Itemid=36) (http://www.akharinnews.com/index2.php?option=com_content&task=emailform&id=34201&itemid=36)

نام شهید ناصر کاظمی با کردستان گره خورده است. یاد مهربانی‌های او به مردم مسلمان و انقلابی اما زجرکشیده آن دیار قهرمان پرور، دل ها را به سال هایی می‌کشاند که او در کنار مردان و زنان مومن با گروهک های ضد انقلاب مقابله می‌کرد و با دشمن بعثی می‌جنگید.

به گزارش آخرین نیوز به نقل از تابناک، او که در 12 خرداد 1335 در تهران متولد شد، در سال ۱۳۵۸ با عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به فرمان حضرت امام خمینی(ره) لبیك گفت. او در سال ۵۹ به سمت فرمانداری پاوه منصوب شد و با عزمی راسخ برای آزادسازی مناطق مختلف غرب كشور با اشرار و ضدانقلاب مبارزه كرد و پس از یك سال و نیم تلاش بی وقفه، در سال ۱۳۶۰ به سمت فرماندهی سپاه كردستان نایل گشت.

او در عملیات پاكسازی محور پیرانشهر سردشت با اصابت گلوله به آرزوی قلبی خود دست یافت و پس از عمری مجاهدت و تلاش خالصانه در ششم شهریور 1361 در پیرانشهر به شهادت رسید و از آن روز تاکنون مزارش در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) قطعه 24 ردیف 76 شماره 27 زیارتگاه عاشقان حقیقت است.

http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1390/6/6/108261_680.jpg

در سالروز شهادتش خاطراتی از او را ورق می‌زنیم. باشد که رهرو راهش باشیم و راه رسیدن به حقیقت را دریابیم.

اول: ناصر از زبان خودش

من متولد سال 1335 و اهل تهران هستم. فعالیت سیاسی من تقریبا از سال 1356 شروع شد. آن موقع که دانشجوی دانشکده تربیت بدنی بودم، دستگیر شدم و مدت 25 روز در زندان قصر به سر بردم. بعد از آزادی، به طور مداوم در حرکت‌های مردمی و سایر امور انقلاب شرکت می کردم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی من خیلی زود به سپاه پیوستم و در همان سال 1358 به مدت 3 ماه برای ماموریت به زابل عازم شدم.

بعد از ماموریت حدود بیست روز در تهران بودم که دوباره به عنوان فرمانده، همراه یک گروهان از نیروهای سپاه به مدت یک و نیم ماه به خرمشهر رفتم. از خرمشهر که برگشتم، در پادگان «ولی عصر (عج)» تهران با برادر «بروجردی» آشنا شدم. او که خودش در سپاه منطقه غرب کار کشور مسئولیت داشت، به من پیشنهاد کرد به غرب کشور بروم. من هم پذیرفتم و با یک گروه 27 یا 28 نفری، به این منطقه آمدم. الان از آن گروه 2 یا 3 نفر باقی مانده وبقیه همه به شهادت رسیده‌اند.

وقتی به غرب کشور آمدم، با پیشنهاد برادر بروجردی از تاریخ 10 دی 1358، فرماندار پاوه شدم. آن زمان، از پاسگاه «قازانچی» تا پاوه، دست گروهک‌های ضد انقلاب بود که بعد‌ها منطقه از آنان پاکسازی شد. 21 ماه فرماندار پاوه بودم که دوازده ماه آن را با حفظ سمت، فرمانداری فرمانده سپاه پاوه هم بودم. اما در یک عملیات که تیر خوردم و مجروح شدم، برادر «ابراهیم همت» را به عنوان فرمانده سپاه پاوه معرفی کردم.


http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1390/6/6/108262_146.jpg

الان هم (14 مهر 1360) به مدت یک ماه است که باز به پیشنهاد برادر بروجردی آمده ام و مسئولیت فرماندهی سپاه کردستان را به عهده گرفته ام.

دوم: ناصر از زبان یاران

سردار شهید محمد بروجردی:

دو سال و اندي با هم كار مي‌كرديم. اولين بار كه آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. براي خود او هم يك مقدار مشكل بود كه اين مسئوليت را قبول كند. مي‌گفت: من كاري نكرده‌ام و معلوم نيست در آنجا موفق بشوم. در ابتدا ريش خود را به صورت پروفسوري تراشيد تا ضدانقلاب چيزي نفهمد. ما خودمان هم وحشت داشتيم. مي‌گفتيم اگر راز او كشف شود، شايد او را در راه شهيد كنند.

به هر حال، با همان ريش بزي! حركت كرد. در آنجا طوري عمل كرده بود كه حتي بعضي از روحانيون هم فكر مي‌كردند ايشان از افراد «دموكرات» است. يك‌بار رفته بود نوسود و مذاكراتي هم با گروهكها كرده بود. مخفي‌كاري او خيلي خوب بود. در آنجا او خودش را رو نكرده بود. به حساب، از آن بچه‌هاي جاافتاده تهران بود كه به سادگي خودش را رو نمي‌كرد. علماي آنجا نيز متوجه نبودند. مي‌آمدند اعتراض مي‌كردند كه اين شايد از نفوذي‌ها باشد. فكر مي‌كردند دموكراتي‌ است و خلاصه ممكن است يواش‌يواش با ضدانقلاب همكاري كند. بعد ما مي‌رفتيم با ايشان جلسه مي‌گذاشتيم، مي‌گفتيم: اين حركت شما چيست؟ با گروهك ها چه صحبتي كرده‌اي و چه صحبتي مي‌كني؟ ما سعي مي‌كرديم معلوم نشود كه ايشان سپاهي است. بعد ايشان توضيحات جالبي راجع به كارهايش مي‌داد. صحنه بسيار جالبي بود براي ما كه خودش را رو نمي‌كرد و سعي مي‌كرد با فكر باز برخورد كند. البته در اين مواقع حتي يك دروغ هم نمي‌گفت. منتها سعي مي‌كرد مسائلي را مطرح كند كه نه كسي بتواند از آن سوءاستفاده كند و نه به نفع ضدانقلاب باشد.


http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1390/6/6/108263_803.jpg

براي مذاكره به نوسود هم كه رفته بود، سعي كرده بود انقلاب را معرفي كند. يعني گفته بود جمهوري اسلامي اين است و هيچ آزاري نمي‌خواهد به شما برساند و اگر مشكلاتي داريد بگوييد. اينها هم كه به او اشكال مي گرفتند، مدرك نداشتند، فقط مي‌گفتند چرا رفته و مذاكره كرده. مي گفتند چرا فكر مي‌كند ضد انقلابيون مي‌توانند برگردند يا احتمالا مي‌توانند آدم هاي خوبي باشند. ايشان هم با همان اعتقاد مي‌گفت بايد سعي كنيم ضد انقلاب را هدايت كنيم. در مواقعي موفق هم بود، كما اينكه يكي از كساني كه توبه كرد و برگشت، اولين شهيد «نودشه» بود.

سردار محمدباقر تاجیك:

در سال ۱۳۵۹ با ایشان در منطقه غرب و در محدوده كرمانشاه آشنا شدم. من در دو عملیات با ایشان همرزم بودم. یكی در عملیاتی كه در منطقه گازرخانی صورت گرفت و عملیات دوم كه در منطقه پاوه و برای سركوب ضد انقلاب صورت گرفت.

ناصر سرشار از انسانیت، ادب، مهربانی و در عین حال در مقابل دشمن بسیار محكم و جسور بود. او به مردم اهمیت بسیاری می‌داد و به همین دلیل صف مردم را از ضدانقلاب جدا می‌كرد. مردم كردستان نیز علاقه شدیدی به این شهید داشتند و می‌دانستند كه او برای كمك به آنان آمده و با كسانی كه با مردم می‌جنگند خواهد جنگید.


http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1390/6/6/108264_606.jpg

قرار بود برای عملیات به تپه گازرخانی برویم. قبل از عملیات شهید ناصر، نیروها را دورهم جمع كرد و گفت: «اگر رفتید به سوی دشمن و دست به اسلحه بردید همیشه این جمله را تكرار كنید و ما رمیت اذ رمیت و لكن الله اذ رمی. یعنی تیر را رها كنید اما اوست كه به هدف اصلی اش می‌رساند». شهید ناصر كاظمی و شهید حاج ابراهیم همت همیشه به هم احترام می‌گذاشتند و شهید همت در سال های بعد از شهادت ناصر گفته بود كه من دروس فرماندهی ام را مدیون شهید ناصر كاظمی هستم.

سردار مصطفی ایزدی:

در عملیات محمد رسول الله(ص) از دو طرف مریوان با فرماندهی شهید احمد متوسلیان و در پاوه با فرماندهی شهید ناصر كاظمی و در راس همه اینها شهید محمد بروجردی آغاز شد. مسیر را كه سرشار از آتش و درگیری بود طی كردیم و با هدایت ایشان و یاری مردم نودشه آزاد شد.

او دغدغه اش كار فرهنگی بود، بنابراین تا نیمه‌های شب با زندانیان صحبت می‌كرد تا آنان را در مسیر هدایت ببرد. او باب جهاد برایش باز شده بود و اجر این جهاد را هم گرفت. در روزهای پایانی عمرش می‌گفت دوست دارم گلوله‌ای به پیشانی ام اصابت كند و من به ملاقات دوست نایل شوم. او عاشق شهادت بود.


http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1390/6/6/108265_399.jpg

عباس درمان:

شهید ناصر كاظمی پس از ورود به منطقه كردستان سعی كرد با اقدامات فرهنگی بر مردم كرد مسلمان تاثیر بگذارد و از آنان در آزادسازی مناطق مختلف كمك بگیرد. هنگام بازگشت از عملیات آزادسازی پل نودشه، ناصر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد و ما مجبور بودیم از عرض رودخانه سیروان كه بسیار خروشان و پرآب بود عبور كنیم. در همین حین، ناصر شروع كرد به خواندن دعا. بعد از آن ما به طور معجزه آسایی از رودخانه عبور كردیم.

پس از آن مجبور بودیم به مدت ۳۷ ساعت در صخره‌های صعب العبور، پیاده روی كنیم. همان جا بود كه ناصر از ما خواست تا ذكر حضرت زهرا را فراموش نكنیم و به این ترتیب به سلامت به مقصد رسیدیم.


http://www.tabnak.ir/files/fa/news/1390/6/6/108266_873.jpg

بخش هایی از وصیتنامه شهید:

برای اینکه در این دنیای زودگذر گرفتار انحراف نفس نشوید، همیشه به یاد خدا باشید.
ماهی یک بار به قبرستان شهدا بروید و درس مبارزه و ایثار و گذشتن از دنیا و پیوستن به شهدای صدر اسلام را فرا گیرید.
سعی را بر جذب نیروهای جوان بگذارید نه دفع آنان.
سعی کنید تحمل عقیده مخالف را داشته باشید مانند شهید مظلوم آیت الله دکتر سید محمد حسین بهشتی.
از اختلافات داخلی به خاطر رضای خدا و خون شهدای انقلاب اسلامی بپرهیزید.
تمام اموالم را به بی بضاعتهای واقعی طی تشخیص همسرم و خواهرم و برادرم تقسیم شود.

---------------------------------------------
منابع:

پایگاه اطلاع رسانی جنگ ایران و عراق
سایت جامع دفاع مقدس
وبلاگ شهدا پروانه‌های عاشق
وصیت نامه شهید ناصر کاظمی