توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نمایشنامهی: روز عزیزمرده-محمد چرم شیر
M.A.H.S.A
08-29-2011, 01:18 PM
محمد چرم شیر
نمایشنامهی: روز عزیزمرده
صدای زن- مامان، منم. نمیخواد از جات بلندشی، فقط گوش بده ببین چی بهت میگم. ساعت پنجه، وقت خوردنِ قرصاته.الان بایدصورتیه رو بخوری و اون سفید نصفه هه رو.صورتیه که میدونی کدومه؟ همون که رنگ دامنته.ازهرکدوم باید یه دونه بخوری. یه دونه از صورتیه یه دونه ام از اون سفید نصفه هه، فهمیدی؟ به جعبه هاشم نمی خواد دست بزنی، بذارهمون جوری روی میز باشن. درجعبه هارو که برداری قرصا معلومن. یواش برشون دارکه نریزن زمین... ببین، مامان، تو رو جون هرکی میپرستی باز همین جورنذارشون تو دهنت، با آب بخورشون.مثه اون دفه یهو میچسبن بیخ گلوت خفه ات میکنن ها. اون دفه یادته که؟ با آب بخورشون. آب توشیشه است. اون آبِ تو لیوان رو نخور، مونده ست. همون جا بریزش پای گلدون. منتها یواش بریز که شُّره نکنه روی میز. اون میز میپوسه ها. یه خرده مواظب باش. آبم که میریزی، لیوان رو تا ناقِش پُرنکن، همون نصفه بسه، همه اشو که نمی خوری. میمونه باز باید بریزیش دور. درشیشهی آبم ببند. هردفه یادت میره ببندیش... فعلا کاری نداری؟... بازنگیر بخواب، شب دوباره خوابت نمی بره... مامان من الانم نمیتونم بیام پیشت، نگران نشو، باشه؟ همین دیگه.
نورمیآید.
(زن یک ماهیتابه که دارد دستش را میسوزاند روی میز میگذارد. دستهایش را فوت میکند. روی صندلی مینشیند. ماهیتابه را مینگرد. از جایش بلند میشود و میرود یک بشقاب میآورد. آن را روی میز میگذارد و مینشیند. ماهیتابه و بشقاب را مینگرد. بر میخیزد و میرود یک قاشق میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود نمکپاش میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود ظرف فلفل را میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود ظرف نان را میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود یک شیشه آب میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود یک لیوان میآورد. مینشیند. بلند میشود و میرود جعبهی دستمال کاغذی را می آورد. مینشیند. نگاهی به میز میاندازد. دستمالی از جعبه بیرون میکشد و با صدای بلند در آن فین میکند.)
تاریکی.
صدای زن- مامان؟ مامان؟ بیداری؟ نمیخواد از زیر پتو بیای بیرون. همونجور که خوابیدی گوش کن ببین چی بهت میگم. هوا خیلی سرده. نمیخواد پنجرهی بالاسرتو بازکنی. همونجا تو جات بمون. دستتو دراز کنی، ازتوی ظرف بالاسرت میتونی یه تیکه شیرینی برداری، بذاری دهنت ضعف نکنی، فقط یادت باشه درشو بذاری. درشو نذاری خشک میشه بعدا دیگه نمیشه بخوریش. ببین مامان، دندون تو دهنت نیست ها. اول اونهارو بذار بعد شیرینی بخور. دنبالشونم نگرد. تو لیوان بالاسرته. توی اون لیوان پلاستیکه که عکس ماهی روشه. به اون لیوان بلوره کاری نداشته باش، بیخودی بهش دست نزن. یه خردهام بذارش عقبتر که یهو دستت نخوره بهش بیفته بِشکنه. شیرینی رو که خوردی، بعدش قرص آبیه رو بخور. آبیه. اون که رنگ آسمونه. باید دو تا بخوری. باز دوباره برای خودت دکتری نکن، باشه؟ دوتاشو بخور... پس فهمیدی چی شد دیگه؟ اول دندونات، بعد شیرینی، بعدش دوتا قرص آبی... جون هرکی که دوست داری خودتو سرما نده... مامان، امروزت چه جوری گذشت؟ بد بوده؟ نه؟ برای من که خیلی بد بوده.
نور میآید.
(زن در حال نخ کردن سوزن است. تلاش میکند و نمیتواند سوزن را نخ کند. برمیخیزد. میرود عینکش را میآورد و به چشم میزند. دوباره میخواهد سوزن را نخ کند. چشمش به کف زمین میافتد.لکهای آن جاست. سعی میکند آن را با پایش پاک کند. پاک نمیشود. خم میشود تا لکه را با دست تمیز کند. لکه را میسابد، تمیز نمیشود. بر می خیزد و میرود و با یک تکه دستمال برمیگردد. خم میشود تا با دستمال لکه را پاک کند. متوجه نخ های اضافی دستمال میشود. شروع میکند به کشیدن نخها. نخها را گلوله میکند و روی میز میگذارد. یادش نمیآید داشته چه کاری میکرده، پس عینکش را از چشم بر میدارد و شیشهی آن را با دستمال پاک میکند.)
تاریکی.
صدای زن – مامان، گوش بده ببین چی بهت میگم. فردا آزمایش داری. امشب غذاتو که خوردی دیگه نباید چیزی بخوری تا فردا صبح. الانم اون شربتت رو بخور. فهمیدی، مامان؟ الان باید اون شربتت رو بخوری. قاشقش همون بغله. اون قاشق کوچیکه که وقتی میبینیش خندهات میگیره. باز انقده نخند که شُل بشی نتونی چیزی دستت بگیری. شربته رو بریز تو همون قاشقه و بخور. مامان، اون شربت رو باید به اندازه بخوری. این که شیشهی شربت رو بذاری دم دهنت و هورت بکشی فایده نداره .کم و زیاد بشه خاصیتش از بین میره. یه دستمالم بذار جلوی پیرهنت شربت نریزه لکش کنه. دستمال زیر تخته. باز به هَمشون نریز. همون روئیه رو بردار. قاشق رو بیار دَمِ دهنت بعد شربت رو بریز توش که باز نریزیش اون جاها رو نوچ کنی. شربت رو که خوردی درشو ببند، همیشه یادت میره درشو ببندی. قاشقه رم بذار سرجاش که دوباره دنبالش نگردی... مامان، بالاغیرتاً پشت سرش آبم نخور. وقتی پشت سَرِ شربت آب میخوری، انگار نه انگار که اصلا شربت خوردی... تا یادم نرفته یه چیزیام بهت بگم.... یادم رفت. یادم اومد بهت میگم.
نور میآید.
(زن تلفن به دست.)
زن - مشکی. بلوز مشکی. از اینها که جلوش دگمه میخوره. مثه پیرهن مردونه... آره، میدونم که تو یه دونه بلوز این جوری داری... منم یه دونه داشتم. یه دفه عروسی یکی پوشیدمش... عروسی بود، یادمه... دیگه قربونت برم، عروسی رو از عزا تشخیص میدم... دیدم، اون جا نبود... اون جارم دیدم، نبود... یعنی چی که اصلا داشتم یا نه؟ میگم یه دفه عروسی پوشیدمش... نخیر از کسی قرض نگرفته بودم... داد نزدم... میگم داد نزدم دیگه... آخه تو یه چیزی میگی که صدای آدم در میآد.... حتما داشتم که الان دارم سراغشو میگیرم دیگه... حالا ولش کن. میگردم پیداش میکنم.... گفتم شاید تو دیده باشیش... ندیدیش دیگه، فهمیدم... میگم فهمیدم. فقط خواهش میکنم دیگه کاری به اسباب اثاثیهی من نداشته باش. خداحافظ.
(تلفن را قطع میکند و گوشی را روی میز میاندازد. روی صندلی مینشیند.)
ببینم، حالا واقعا داشتی؟
آره، داشتم. دکمههاش از جلو میخورد. فاصلهی دگمههاشم زیاد بود. خودش هی میگفت فاصلهی دگمههاش زیاده همه جات معلومه... حالا یادش رفته.
اینو گفت؟
نگفت؟
اینو که یه نفر تو یه فیلم میگفت.
توی یه فیلم بود یا توی یه کتاب نوشته بود؟... توی یه کتاب نوشته بود. اینم ننوشته بود که همه جات معلوم میشه. نوشته بود آل و اوضات معلوم میشه.... آل و اوضاع یا سفیدی پستونها؟... کجا اینو نوشته بود؟
(میرود کتابی را میآورد و آن را ورق میزند.)
همین تازگیها یه جا خونده بودمش.
چندجایی را میخواند.
چرا هیچ چی یاد من نمیمونه؟
بَس که خنگی.
به یکباره یاد چیزی میافتد.
اوه، اوه، اوه، اوه
(می رود و کیفش را میآورد و داخل آن را نگاه میکند.)
این که از منم خنگتره.
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
الو، برای من که پول نذاشتی... کی؟... نه، تو کیفم نیست... جایی ندارم غیر کیفم... ای بابا، دارم نیگا میکنم دیگه... حتم داری که دادی؟... باشه. یه جایی گذاشتمش دیگه. پا که نداره فرارکنه... شاید گذاشتم تو آشپزخونه. پیداش میکنم... باشه، خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
کجا بودم که پول رو داد؟
(این جا و آن جا را میگردد. بیرون میرود و بر میگردد.)
خنگ.
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
M.A.H.S.A
08-29-2011, 01:48 PM
من که دیشب خونه نبودم، خونهی مامانم اینها بودم... نخیر، دیشب بود... من شبهای زوج میرم پیش مامان... چند شنبه است مگه امروز؟... یعنی من دیشب اشتباهی رفتم؟... ای بابا، من دیشب پیش... حالا هر چی، من پول ندارم... بگم یه ماشین بیاد آقامون میآد حساب میکنه؟... من روم نمیشه... باشه. حالا یه کاریش میکنم.
(تلفن را قطع میکند. شماره میگیرد.)
پیغامِ چی بذارم؟... اگه خونهای گوشی رو بردار...خونه نیستی؟... ببین، من قاطی کردم. من امروز باید برم پیش مامان یا تو؟... الو؟... درد بگیری که هیچوقت خونه نیستی... اومدی به من زنگ بزن.
(تلفن را قطع میکند.کیفش را دوباره میگردد.)
این تقویم کوفتی رو کجا گذاشتم.
(عصبی کیف را به روی میز میاندازد.)
هر وقت هرچی رو لازم داری نیست.
(بلند میشود و میرود روزنامهای را میآورد و تاریخ آن را مینگرد.)
بفرما... هم خنگه، هم گیجه.
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
برو خودتو دکترنشون بده، عزیزِ من، یا قاطی کردی یا آلزایمر گرفتی. روزنامه دیروز این جا جلوی منه و تاریخشم مال دیروزه، روزنامه پریروز کدومه؟ من دیشب این خبرها رو خوندم... عقبی یعنی چی؟ این مرده که زنشو... داری منو دیوونه میکنی ها.
(تلفن را قطع میکند. روزنامه را مینگرد.)
من دیشب همهی اینها رو خوندم.
پدرسگ، روزنامه فروشه روزنامهی کهنه قالب من کرده.
(روزنامه را به طرفی پرت میکند.)
ولی من دیشب خونهی مامانم بودم.
اگه بودی پس یعنی صبح اومدی خونه، با چی اومدی خونه؟ چی تنت بود؟
دیشب بارون اومد... بارونی.
(با عجله میرود و بر میگردد.)
همهی لباسها آویزونه تو کمد... دیشب بارون اومد. آخر شب که رفتم روی ایوون بارون میاومد... کفشهام. من چقده خنگم.
(میرود و کفشهایش را میآورد. کفشها تمیز و واکس خوردهاند. تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
تو کفشهای منو واکس زدی؟...کی؟... دیشب؟... آره، چاله رو ندیدم افتادم توش... دیشب بارون اومد؟... پریشب رو که میدونم... نه، خواستم تشکرکنم... نه، بلوز رو پیدا نکردم... باشه، خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
خُل شدم رفته... ولی بازم میگم، من دیشب خونهی مامانم بودم، اون بلوز مشکی رم داشتم... تصادف، امروز صبح که میاومدم تصادف شده بود.
(تلفن را بر میدارد.)
این شماره کوفتی چی بود؟
(شماره میگیرد.)
الو، سلام، صبحتون بخیر. ببخشین میخواستم ببینم به شما گزارشی از یه تصادف... فوتی؟ بله، فوتی بود، انگار... نداشتین؟ هیچ تصادفِ فوتی نداشتین؟... ممکنه هنوز... آهان، بلافاصله خبردار میشین... ممنون. خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
ولی اون جا جنازه بود. روش رو هم پارچه کشیده بودن.
(شماره میگیرد.)
الو، مامان؟... مامان؟... خوابی؟... الو؟... کاری نداشتم.
(تلفن را قطع میکند. میخواهد دوباره شماره بگیرد. میماند.)
چرا من این جوری شدم؟
خستهای.
آره خستهام. شبهایی که پیش مامانم اصلا خوابم نمیبره.
ولی من که دیشب اونجا نبودم.
بودم... من چه گیجم. بلوز مشکیه دیروز تنم بود.
(میرود و با کوهی از لباس بر میگردد. آنها را زیر و رو میکند.)
پس چرا نیست؟
(مستاصل بر جای میماند.)
ببینم اگه همچین بلوزی نداشتی پس دامن زرشکیات رو با چی میپوشیدی؟
آفرین به این هوشت.
(بلند میشود و میان لباسها را میگردد.)
دامن زرشکی... دامن زرشکی... دامن زرشکی.
(چیزی پیدا نمیکند. تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
ببین، من دامن زرشکی که دیگه داشتهم... قهوهای؟ تو کوررنگی داری عزیزِ دلِ من.
(تلفن را قطع میکند.)
مسخره... من از رنگی که بدم میآد همین قهوهایه...
(همینطور که حرف میزند و میگردد به یکباره دامن قهوهای را پیدا میکند.)
این از کجا اومده؟
(دامن را به کمرش اندازه میکند.)
نداشتم یه همچین چیزی.
(تلفن زنگ میزند. شمارهی روی تلفن را میبیند. گوشی را بر میدارد.)
بله؟... بله، پیداش کردم... من همچین دامنی نداشتم... نخیر، نداشتم... چه میدونم از کجا اومده... عروسی دایی من؟ من توی عروسی دائیم دامن قهوهای پوشیدم؟
(تلفن را قطع میکند. تلفن را روی میز میاندازد. روی صندلی مینشیند.)
عروسی دایی؟
تو اصلا توی اون عروسی بودی؟
(بلند میشود و میرود و آلبوم عکسهایش را میآورد. آن را ورق میزند. چند بار آلبوم را ورق میزند.)
کجاست پس؟
تو که تو هیچ کدوم از این عکسها نیستی.
خودشم نیست که.
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
چرا من توی هیچ کدوم از این عکسهای آلبوممون نیستم؟ تو هم نیستی... کدوم یکی؟
(آلبوم را ورق میزند و روی یک صفحهاش میماند.)
اینجا یه عروس هست و یه داماد سیبیلو و یه آقای عینکی... تو که عینک نمیزنی... از کی؟... پس چرا من یادم نیست؟... میشه مگه؟
(گوشی را قطع میکند و عکس را مینگرد.)
مزخرف میگه. مگه میشه عینکی بوده باشه و من یادم رفته باشه؟
تو کجا بودی؟
من کجا بودم راستی راستی؟
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
پس چرا من تو عکسها نیستم؟... آهان... همینجوری. هوس کردم آلبومها رو نگاه کنم... ببین، پس من میرم خونهی مامانم اینها توام بیا اون جا... باشه، دیرتر بیا. راستی من پولا رو پیدا نکردمها... خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
میگه وقت عکس گرفتن هر چی گشتن منو پیدا نکردن...کجا بودم؟... هیچ چی از این عروسی یادم نمیآد. باورت میشه اصلا یادم نمیآد تا حالا عروسی رفته باشم؟
عروسی خودتون پس چی؟
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
این عکسهای عروسیمون کجاست؟... حتم داری خونهی مامانم اینهاست؟... پس چرا من ندیدمشون.
(تلفن را قطع میکند.)
ما دیروز با مامان هر چی آلبوم تو خونهاش بود نیگا کردیم. آلبوم عروسی ما نبود... عجیبه، هیچ چی از عروسیمون یادم نیست.
ببین، گفتی اون بلوز مشکی رو توی یه عروسی پوشیدی.
من گفتم؟
آره.
چرا باید تو عروسی لباس مشکی پوشیده باشم؟
به خاطر همون دامن زرشکیه.
من که دامن زرشکی ندارم.
(بلند میشود میرود دفترچهی تلفن را میآورد و از روی آن شمارهای را میگیرد.)
الو، خشکشویی؟... سلام... من اشتراکه... ببخشین شمارهی اشتراکم یادم رفته. شما از روی فامیلیام... بله، فقط شماره اشتراک... ممنون.
(تلفن را قطع میکند. دوباره شماره میگیرد.)
ببین، شمارهی اشتراک این خشکشویی چنده؟... نداریم؟... پس تو چه جوری لباسها
رو... خب، آخه میگه با فامیلی... پس هیچ لباسی پیشش نداریم؟... خب، باشه. خدافظ.
(تلفن را قطع میکند و دوباره شماره میگیرد.)
الو، سلام. حال شما خوبه... ممنون. من خانوم آقای... ببخشین، من دوباره تلفن میکنم.
(تلفن را قطع میکند. بلند میشود و کیفش را میگردد.)
بعد میرود صندوقی را میآورد لابهلای آن را میگردد.
(تلفن را بر می دارد و شماره میگیرد.)
این شناسنامهی من کجاست؟... مال خودت کجاست؟... اونم پیش خودته. ما هیچ کدوم از مدارکمون توی خونه نیست؟... مدرک دیگه... چه میدونم سندِ خونه... نه یادم نرفته که مستاجریم، همین جور مثال زدم. همون اجارهنامه کجاست؟... پس چرا همه چی رو با خودت بردی؟... همین جوری. داشتم این جاها رو مرتب میکردم دیدم این چیزامون نیست. فیشهای آب و برقم نیست آخه... قبلیهاش کجاست؟... میدونم تازه اومدیم این جا دارم همینو میپرسم، پس هنوز فیش آب و برق برامون نیومده؟... همینو بگو خلاص دیگه. خدافظ.
(تلفن را قطع میکند.)
M.A.H.S.A
08-29-2011, 04:22 PM
چرا من این جوری شدم؟ فامیلیام چرا یادم نمیآد؟
(تلفن را برمی دارد و شماره میگیرد.)
الو، خسته نباشین. ببخشین، من اگه یه شماره داشته باشم میتونم آدرس یا فامیلیه صاحب شماره رو از شما بگیرم؟... نمیشه. حالا واقعا نمیشه یا... ممنون. ببخشین مزاحم شدم.
(تلفن را قطع میکند. دوباره شماره میگیرد.)
الو، سلام. خشکشویی؟... من خانوم آقای... یه آقای قد... آقا... اجازه... اجازه بدین... آقا....
(تلفن را قطع میکند. دوباره محتویات کیف و صندوقچه را میگردد.)
چرا تلفن نمیکنی از خودش بپرسی؟
همینم مونده که تلفن کنم بپرسم فامیلیمون چیه.
(یک کارت ویزیت پیدا میکند. تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
الو، دکتر... بله، نیگر میدارم.
(گوشی به دست میماند. آلبوم عکسها را مینگرد.)
تو عکس از بچگیهات نداری؟
چرا ندارم، دارم.
پس کو؟ عکس مامان - بابات کو؟ عکس از عروسی خودت کو؟
(به تلفن) بله، جانم. ببخشید. من یه وقت میخواستم از آقای دکتر... بله شماره پرونده دارم.... 3 و 7 و 4 و 9 ... نمیدونم، نزدیکترین وقتشون کی ئه؟... بیست روز دیگه، خوبه... ببخشید. فقط من یادم نیست که این پرونده... آهان، به فامیل شوهرمه. اون وقت الان پرونده جلوی شماست دیگه؟... پس از کجا میدونین به فامیل شوهرمه؟... بله، بله. فهمیدم ایشون متخصص پروستاتن... بله دیگه، قاعدتاً باید به فامیل شوهرم باشه. ممنون...بله، بفرمایین. سه شنبه... بله، خدمت میرسیم... منظورم همینه، شوهرم خدمت میرسن... خداحافظ.
(تلفن را قطع میکند. شماره میگیرد.)
میگم میری پیش متخصص پروستات برای چی؟... کارت ویزیتش رو این جا دیدم... نه، همین جوری. نگران شدم... آهان چک سالیانه.
(تلفن را قطع میکند. شماره میگیرد.)
الو، مامان؟... الو؟... خوابیدی؟... مامان؟... ساعت ده صبحه ها... من دارم میآم اون جا... بیدارشدی یه تلفن به من بزن... راستی، مامان، این عکسهای بچهگی من کجاست؟
(تلفن را قطع میکند. آلبوم را دوباره ورق میزند.)
نمی دونم چرا هیچ کدوم از اینها رو نمیشناسم.
دائیت کدومه؟
(یک بار دیگر آلبوم را ورق میزند.)
دائیم کدومه؟ دائیم کدومه؟ دائیم کدومه؟
(آلبوم عکس را به سویی پرتاب میکند. تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
الو... یکی اون گوشی کوفتی را برداره... بردارین تو رو خدا...
(تلفن را قطع میکند. شماره میگیرد، وصل نمیشود. شماره میگیرد، وصل نمیشود.)
تو کدوم گوری رفتی آخه.
(شماره میگیرد.)
الو، ببین، من... شما؟... من با شمارهی... شماره یادم نیست. این شمارهی شوهرمه... یعنی چی واگذارشده، من الان... من از صبح صد دفه با این شماره... الو؟ الو؟
(تلفن را قطع میکند. دفترچه تلفن را میآورد. شماره میگیرد.)
الو، آژانس؟...یه ماشین میخواستم... برای... برای، شما بفرستینش... یادداشت کنین... خیابانه... هیچ چی یادم نیست. من هیچ چی یادم نمیآد.
(گریهی زن.)
تاریکی.
صدای زن- برای به یادآوردن باید چی کار کرد؟ هیشکی نمیدونه. همه میگن بذار، فرصت بده. میگن به مرور، به آرومی. اما این به مرور و این به آرومی تا کجا ادامه داره؟ به کجا ختم میشه؟ به یادآورن چه جور چیزهایی؟ من چه چیزهایی میدونستم که حالا دیگه نمیدونم؟ اصلا اون چیزها مهم بودن؟ اصلا این که من کی بودم، کجابودم، آدمهای دور و ورم کی بودن، اهمیتی داره؟ اینها برای کی مهمن؟ برای من؟ من که هیچ چی یادم نیست؟ هیچ چی، هیچ چی، هیچ چی.
نور میآید.
(زن نشسته است پشت میز و خیره است به رو به روی خود. یک ضبط صوت روشن در مقابل زن است.)
زن- من امروز صبح توی رختخوابی بیدار شدم که اصلا یادم نیست قبلا هم توش خوابیده بودم یا نه، و توی خونهای قدم زدم که هیچ خاطرهای ازش نداشتم. این جا خونهی منه، این رختخواب، رختخواب منه؟ هیچ چی نمیدونم. من همه چی رو فراموش کردم. از صبح همه جای این خونه سَرَک کشیدم، بدون ملاحظهی این که این حق رو دارم یا نه. به هر چی که میشده دست کشید، دست کشیدم، به هر چی که میشده نگاه کرد، نگاه کردم و به هر چی میشده فکر کرد، فکر کردم. هیچ چی، هیچ چی، هیچ چی. نه خاطرهای، نه احساس وابستگیای. از پنجره به کوچه، خیابون و آدمهاش نگاه کردم، هیچ کدوم چیزی به یادم نیاوردن. بارها و بارها به سمت تلفن رفتم به خودم فشار آوردم تا شمارهای رو به خاطر بیارم، اما شمارهای که منو به جایی وصل کنه پیدا نکردم، چیزی که منو دوباره به جایی برگردونه که بودم... نمیدونم چرا ولی انگار همیشه دلم خواسته چیزهایی رو فراموش کنم، شاید چیزهای تلخ زندگیمو، و حالا همه چی رو فراموش کردم. یعنی زندگی من انقده تلخ بوده که حتا باریکهای از اون رو نمیشده به خاطر سپرد؟ ماجرا از کی شروع شده، از دیروز یا از همین امروز صبح، یا حتا از خیلی وقت پیش؟ اینم یادم نیست، حتا اینم نمیدونم که این فراموشی عارضهی یه مرضیه یا اتفاقیه که یه مرتبه پیش اومده. فقط اینو میدونم که فراموش کردم... چیزهایی این جا هست که نمی دونم مال منن یا نه. آلبومی پر از عکسهای عروسی که من توی هیچ کدومشون نیستم، و لباسهایی که نمیدونم من یه روز تنم کردمشون یا نه. یه دامن قهوهای اینجاست. پوشیدمش. اندازهام بود. و یه جفت کفش واکس خوردهی تمیز که درست اندازهی پاهای منن. این یعنی که اینها مال منن؟ این یعنی که این جا خونهی منه؟ من چرا فراموششون کردم؟... من امروز حمام نکردم، چون یادم نیومد باید با کدوم صابون خودمو بشورم و با کدوم حوله خودمو خشک کنم، اما وقتی که درمونده، به اون صابون و حوله نگاه میکردم، یادم بود که " بیف استروگانف " رو چه جوری باید پخت. بیاختیار گریهم گرفت و میون گریه، دلم خواست که "بیف استروگانف "درست کنم. من تصمیم ندارم "بیف استروگانف " بپزم، چون نمیدونم قبلا این غذا رو برای کی میپختم، برای خودم یا برای کسی دیگه... میخوام به یاد بیارم، اما انگار که از به یاد آوردنم میترسم شاید همینه که نمیذاره خلاص شم از این فراموشی. نشستم و آلبوم عکسها رو ورق زدم و فکر کردم اصلا برگشتن به خاطرات کار درستیه؟ اگه من زنی باشم که شوهرشو کشته چی؟ شاید همین فراموشی بهترین چیز باشه، اما وقتی فکر کردم شاید زنی باشم که بچهاش همین حالا منتظرشه، بیقرار شدم. آه، من چقدر امروز اشک ریختم.... جای همه چی کلمه توی مغزمه. من باید با این کلمهها چی کار کنم؟ باید چه جوری منظمشون کنم؟ نظم این کلمات قراره منو به کجا بِکشونن؟ من کلمات رو فراموش نکردم، اینو حتم دارم، چون دارم با همین کلمات حرف میزنم. بهشون فکر نمیکنم.خودمو مجبور نمیکنم که پیداشون کنم. خودشون میآن. میآن و کنار هم میشینن، و با صدای من پخش میشن. معنی کلماتم فراموش نکردم، چون میفهمم که چی میگم. پس من چی رو فراموش کردم؟ من زندگیمو فراموش کردم.... روی شمارهگیر تلفن، شمارهای هست که روی پیغامگیره. " لطفا پیغام بگذارید " و من پیغامی ندارم که بذارم. فقط میتونم بگم دو با دو میشه چهار. سه هزار و هفتصد و بیست و سه یه عدد فرده. چون آخرین عدد سمت راستش فرده. خط استوا خطیه که مثه یه کمربند کرهی زمین رو به دو نیمکرهی شمالی و جنوبی تقسیم میکنه. " گالیله " کسیئه که ثابت کرده زمین به دور خورشید میگرده. "فروید" پدر روانشناسیه، و دو خط موازی هیچ وقت به هم نمیرسن حتا در بینهایت. میتونم بگم "بیف استروگانف" غذائیه که من میتونم بپزمش و اینجا، توی خونهای که نمیدونم مال من هست یا نه، دو تا مسواک هست که من نمیدونم کدومش مال منه. کسی اون سمت اون دستگاه پیامگیر، با این چیزهایی که من میدونم، میتونه بگه من کی هستم؟ دلم میخواد این فقط یه خواب باشه تا یه نفر بتونه منو ازش بیدار کنه... نمیدونم این فراموشی تا کی ادامه پیدا میکنه، شاید تا ساعتی که کیلیدی توی اون در بچرخه و کسی وارد بشه، کسی که منو با یه اسم صدا بزنه و من یادم بیاد که کی هستم. شاید نه، کسی وارد بشه و متعجب بشه از بودن من توی خونهاش. شایدم فقط باید منتظر بشم تا تلفن زنگ بزنه و من ازش بپرسم، من کیام؟... من تحمل فراموش کردن رو ندارم. باید به یاد بیارم و به یاد نمیآرم. من به یاد نمیآرم از اون دو تا مسواک کدومشون مال منه، به یاد نمیآرم از اون دو تا حوله کدومشون مال منه. چرا؟ اما این "بیف استروگانف" کوفتی هی توی سرم میچرخه، چرا؟... من امروز دندونهامو مسواک نزدم، فقط در خمیردندون رو باز کردم و بوش کردم. اون بو منو یاد هیچ چی ننداخت. یادم نیومد هیچ روزی رو با این بو شروع کرده باشم، اما باز اون خمیر سبز رو با فشار بیرون آوردم، اونو روی انگشتم مالیدم و آروم توی دهنم گذاشتم. با دندونهام لهاش کردم و با بزاق دهنم مخلوطش کردم. قورتش دادم و بالا آوردم. به یادم نیومد که این حس رو قبلا داشته باشم، این حس برگردوندن و خالی شدن. نه، من هیچ وقت بالا نیاورده بودم. نگاه کردم به اون چیزی که بالا آورده بودم، به اون خمیرِ بدبوی مزخرف. خدایا، چیزهایی اونجا بود که من فراموششون کرده بودم خوردم، اون رشته رشتههای گوشت. به خودم گفتم یادت نره تو این جوری "بیف استروگانف" درست میکردی....من فراموش کردم و تنها چیزی که میدونم اینه که حمام نکردم، مسواک نزدم. بالا آوردم و هیچ وقت "بیف استروگانف" نمیپزم.... این ضبط صوت رو از توی کمد پیدا کردم. دارم اینها رو میگم و ضبط میکنم چون میترسم. میترسم از این که یه وقت امروزم فراموش کنم که جلوی اون دو تا مسواک واسادم و عاجز از به یادآوردن، هقهق کردم، فراموش کنم که خمیردندون رو خوردم و چیزهایی بالا آوردم که دیگه توی من نیستن. نمی خوام بیشتر از این فراموش کنم. میترسم از فراموش کردن. میترسم.
تاریکی
صدای زن- تا یادم نرفته یه چیزیام بهت بگم. ببین مامان، من دارم خودمو میکشم.
نور میآید.
(زن تلفن را قطع میکند و آن را روی میز میاندازد.)
باید به یکی میگفتمش.
(تلفن را برمی دارد و شماره میگیرد.)
مامان، باید اینو به یکی میگفتم. دلم نمیخواست به تو بگم، اما چارهی دیگهای برام نمونده. همه چی داره از یادم میره. شمارهها، آدمها. انگار گذشته، داره توی تاریکی فرو میره. دارم دقیقه به دقیقه همه چی رو فراموش میکنم. نمیدونم تا کی میتونم تو رو به یاد بیارم. باور کن حتا همین الان اطمینان ندارم که... الو؟ الو؟ من دارم با کی حرف میزنم؟ الو؟ شما میتونین به من بگین کی هستم؟... الو؟ تورو خدا گوشی رو بردارین. الو؟... الو؟ میشه شما بگین من شما رو گرفتم یا شما منو؟ الو؟
(تلفن را قطع میکند.)
کی بود؟ چرا جواب نمیداد؟
تو میخواستی خودتو بکشی.
من باید اینو به یکی میگفتمش.
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
الو؟ الو؟ من باید به شما میگفتم که میخوام خودمو بکشم؟ چرا باید اینو به شما میگفتم؟ الو؟
(تلفن را قطع میکند.)
M.A.H.S.A
08-29-2011, 04:29 PM
تو میخوای خودتو بکشی، یادت نره؟
آره، یادم نره... من باید اینو به یکی میگفتم، اما به کی؟... چی رو، چی رو... آهان، من باید "بیف استروگانف" میپختم... چرا باید اینو میپختم؟... برای کی باید میپختمش؟... چرا یادم نمیآد؟ چرا هیچ چی یادم نمیآد؟
(تلفن را بر میدارد و شماره میگیرد.)
الو؟ من باید برای شما "بیف استروگانف" میپختم؟ شما کی هستین؟ چرا هیچ کثافتی به من نمیگه که کیه؟
(تلفن را قطع میکند و آن را روی میز میاندازد.)
یکی میخواست خودشو بکشه... چرا؟
من بودم که میخواستم خودمو بکشم... نمیدونم چرا.
(میرود و با هر چه جعبه قرص در خانه هست بر میگردد. آنها را روی میز میگذارد. مینشیند. قرصها را مینگرد. میرود شیشهی آب را میآورد. مینشیند. میرود لیوان میآورد. مینشیند.گیج که چه باید بکند. دست به لیوان میبرد. آن را بر میدارد و در نور مینگرد. میرود لیوان را میشوید و بر میگردد. آن را خشک میکند. دوباره درنور نگاهش میکند. متوجه جعبههای قرصها میشود.)
من باید یه کاری میکردم.
میخواستم قرص بخورم؟
(دست به طرف جعبههای قرصها میبرد.)
چرا میخواستم قرص بخورم؟
(یکی از جعبهها را بر می دارد و رویش را میخواند. با تجویز پزشک مصرف شود. حالا پزشک از کجا پیدا کنم؟)
(به طرف تلفن میرود. میماند.)
دکتر برای چی؟
تو میخوای خودتو بکشی، یادت نیست؟
(میرود و کاغذ و مداد میآورد. روی یک کاغذ مینویسد: "خودکشی" آن را جایی میگذارد که ببیند. باز مینشیند و روی همهی کاغذها همین را مینویسد. کاغذها را هرکجایی که میتواند میگذارد. مینشیند و قرصها را کف دستش میریزد. آنها را مینگرد.)
چرا انقده کوچیکن؟ به چه دردی میخورن وقتی انقده کوچیکن؟
(قرصها را مینگرد.)
چی کار میخواستم بکنم؟
میخواستم تلفن کنم.
باید به کی تلفن میکردم؟
(میآید و تلفن را بر میدارد. یکی از نوشتهها را بر میدارد. تلفن را روی میز میگذارد و میآید رو به روی قرصها مینشیند. بلند میشود و قرصها را میبرد و بازمیگردد. میماند. به راهِ آمده مینگرد.)
من الان چی با خود بُردم؟
(به سمت لباسها میرود. آنها را زیر و رو میکند.)
کی اینها رو آورده اینجا؟
(لباسها را جمع میکند که ببرد. میماند. لباسها را روی زمین میریزد.)
ببخشین. کسی اینجاست؟... صاحب این لباسها این جا نیست؟
(گریه زن.)
هیچ کس اینجا نیست؟
(تاریکی.)
صدای زن- یکی بود که گفته بود آدمها روز به روز و لحظه به لحظه فراموش میکنن. هیچ وقتم نمیفهمن چی رو فراموش میکنن و چقدر. فقط وقتی میفهمن که نیاز دارن به خاطر بیارن، اون وقته که میفهمن چی فراموش کردن و چقدر... اصلا اینو برای چی گفتم. نمیدونم... یادم نمیآد.
نور میآید.
(هیچ کس نیست. به یکباره پس از سکوت)
(صدای زنگ تلفن.)
تمام
محمد چرم شیر
آذر 1385
توضیح: حق انتشار محفوظ و متعلق به سایت جن و پری است (http://www.jenopari.com/article.aspx?id=1011)
بیوگرافی محمد چرمشیر
تاریخ تولد: 1339تهران
تحصیلات: كارشناسی نمایش از دانشكده هنرهای دراماتیك؛ ورودی 1358 فارغالتحصیل
1366
نمایشها:
نگارش داستان كوتاه"شب گل"؛ (چاپ نشده است)؛
1358
نگارش فیلمنامه"من آن ستاره را دیدم"؛ (چاپ نشده است)؛
1358
نگارش نمایشنامه"دادگاه نور نبرگ"؛ (چاپ نشده است)؛1362
نگارش نمایشنامه"خروس و روباه"؛ (چاپ نشده است)؛
1363
نگارش نمایشنامه"قتل در پیاده رو"؛ (چاپ نشده است)؛ 1363
نگارش نمایشنامه"حریم خلوت دل"؛ (چاپ نشده است)؛1363
نگارش نمایشنامه"پژهانهای مردی كه خانهاش ویران بود(نفرین) اقتباس از گوئرنیكا نوشته"آرابال"؛ 1365 به كارگردانی"لیلا پرویزی" (چاپ نشده است(
نگارش نمایشنامه"آن گاه كه ماه بالا میآید" اقتباس شده"از طلوع ماه" نوشته"لیدی گریگوری"؛ 1365 به كارگردانی"قاسم زارع"؛ 1365(چاپ نشده است(
نگارش نمایشنامه"گریه در آب"؛ 1366 نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1381 به كارگردانی"حسین خلیلیفر"؛
1366
نگارش فیلمنامه"صبح چهلمین روز"؛ 1366 (چاپ نشده است(
نگارش نمایشنامه"باغ آرزوها"؛ 1364 بهكارگردانی"قاسم زارع"؛ 1364 نشر جهاد دانشگاهی؛
1366
نگارش نمایشنامه"مسیح هرگز نخواهد گریست"؛ 1364 به كارگردانی"اسماعیل خانی"؛ 1364 نشر جهاد دانشگاهی؛
1366
نگارش نمایشنامه"برجاماندگان یحیی ؟؟"؛ 1365 به كارگردانی"حسین جعفری"؛ 1366 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"چكامه نخست(صفر) "؛ 1367 به كارگردانی"حسین عاطفی"؛ سال(؟)؛ (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"باز باران"؛ 1367 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"تراژدی"؛ 1367 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"من اشتباه كردم"؛ 1368 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"متوری"؛ 1369 به كارگردانی"شهره لرستانی"؛ 1369 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"اسماعیل اسماعیل"؛ 1369 (كارگردانی و چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"وصله بر سوسوی فانوس نیاویخته بر این درخت زیتون"؛ 1369 به
نگارش نمایشنامه"نجواهای شبانه"؛ 1370 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"مضحكه نامه دن كیشوت لامانچایی" اقتباس شده از"دن كیشوت" نوشته"سروانتس"؛ 1370
نگارش نمایشنامه"بیبی سرباز ول"؛ 1370 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"واقعه خوانی جهاز جادو"؛ 1370 به كارگردانی"آتیلا پسیانی"؛ 1370
نگارش نمایشنامه"تنگنا"؛ 1370 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"شازده كوچولو" (تعزیه) اقتباس شده از"شازده كوچولو" نوشته"آنتوان دوسنت اگزوپری"؛ 1371 به كارگردانی"حسین احمدینسب"؛ 1372
نگارش نمایشنامه"غزل در حریر"؛ 1371 به كارگردانی"امیر دژاكام"؛ 1372
نگارش نمایشنامه"بوی خون معطر"؛ 1372 به كارگردانی"سیروس كهورینژاد"؛ 1373(چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"ساعت مكاشفه" (افسانه ماه رنگ پریده)؛ 1373 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"چهل گیس"؛ 1373 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"وقتی كه شهر شلوغ میشه قورباغه... "؛ 1374 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"خلوتگاه"؛ 1374 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"دوچرخه و سیرك"؛ 1374
نگارش نمایشنامه"شهود"؛ 1373 به كارگردانی"مریم كاظمی"؛ 1377 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"شرحی كشاف در باب زندگی و مرگ نابهنگام زنی در مطبخ"؛ 1365 به كارگردانی مشترك"حمید قطبی و سیمین خرم"؛ 1372 روزنامه آفتاب امروز؛
1378
نگارش نمایشنامه"روزگار و نغمههایش"؛ 1373 به كارگردانی"كرامت رودساز"؛ سال نشر(؟) صنوبر؛ 1378
نگارش نمایشنامه"گفتوگوی بی پایان ستاره با مادرش به وقت مردن"؛ 1373 به كارگردانی"سپیده نظریپور"؛ سال(؟) نشر صنوبر؛
1378
نگارش نمایشنامه"بحرالغرایب" اقتباس از"طوفان" نوشته"ویلیام شكسپیر"؛ 1372 نشر صنوبر؛
1379
نگارش نمایشنامه"در قاب خالی مانده"؛ 1366 نشر نیستان؛
1380
نگارش نمایشنامه"پشت شیشهها"؛ 1365 نشر صنوبر؛ 1381
نگارش نمایشنامه"خداحافظ"؛1364 به كارگردانی"حسین جعفری"؛ 1366 نشر كارگاه نمایش ایران؛
1381
نگارش نمایشنامه"بانوان و آقایان"؛ 1364؛ نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1381
نگارش نمایشنامه"اسب"؛ 1364 به كارگردانی"بهرام عظیمپور"؛ 1369 نشر صنوبر و مجلهی سینما تئاتر؛ 1381
نگارش نمایشنامه"شب و گربه و زیر طاقی"؛ 1364 به كارگردانی محمد اطبایی"؛ 1373 نشر صنوبر و مجلهی دوران؛
1381
نگارش نمایشنامه"یك غزل غمناك" (گزارش)؛ 1368 نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1381 مجله كارنامه، شماره اول؛ سال(؟)
نگارش نمایشنامه"مروارید"؛ 1369 به كارگردانی"حسین احمدینسب"؛ 1372 ؛ انتشارات روزبهان؛
1381
نگارش نمایشنامه"شام آخر"؛ 1369 (اجرای دانشجویی)، نشر در كارگاه تئاتر ایران؛
1381
نگارش نمایشنامه"تصویری كهنه بر قاب قدیمی"؛ 1370 به كارگردانی"حسین عاطفی"؛ 1371 نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1381
نگارش نمایشنامه"حشمت"؛ 1373 به كارگردانی"بهرام عظیمپور"؛ 1378 – 1373 نشر كارگاه تئاتر ایران؛
1381
كارگردانی"حسین عاطفی"؛ 1369 مجله گردون، شماره 20؛ سال(؟)
نگارش نمایشنامه"بودن یا نبودن"؛ 1372 به كارگردانی"آتیلا پسیانی"؛ 1373 – 1372 نشر كارگاه تئاتر ایران با همكاری شركت شبكه آفتاب كیش؛
1381
نگارش نمایشنامه"فاطمه عنبر"؛ 1371 به كارگردانی"آتیلا پسیانی"؛ 1373 نشر روزبهان؛ 1381
نگارش نمایشنامه"روزی از زندگی یك آدم عشق پیت"؛ 1372 به كارگردانی"شكوفه ماسوری"؛ سال(؟) نشر صنوبر؛
1381
نگارش نمایشنامه"یادگاریها"؛ 1373 به كارگردانی"رویا كاكاخانی"؛ 1381 نشر كارگاه تئاتر ایران؛
1381
نگارش نمایشنامه"تو را دریا خوابی است"؛ 1375 به كارگردانی"امیر دژاكام"؛ 1375 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"آبی كه گاوی خورد شیر میشود"؛ 1375 به كارگردانی"آتیلا پسیانی"؛ 1375 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"البته واضح و مبرهن است كه... "؛ 1375 (اجرای دانشجویی شده است) نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1381 مجله سینما ـ تئاتر، سال 4، شماره 20؛
1376
نگارش نمایشنامه"شرفنامه یحیی تیره بخت"؛ 1374 به كارگردانی"سیروس كهورینژاد"؛ 1375 مجله نمایش؛ شماره 6؛
1377
نگارش نمایشنامه"یك بوته گل برای لیلا"؛ 1374 چاپ نشر جهاد دانشگاهی؛ 1378 مجله صحنه، شماره 2؛
1377
نگارش نمایشنامه"ساز سحرآمیز"؛ 1375 به كارگردانی"ستاره پسیانی"؛ 1377 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"رضا موتوری"؛ 1377 به كارگردانی"معصومه تقیپور"؛1377
نگارش نمایشنامه"عاشق كشون"؛ 1377 به كارگردانی"سیاوش طهمورث"؛ 1377 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"در شب سر زمستانی"؛ 1378 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"خواب بیوقت حوریه"؛ 1374 به كارگردانی"عباس غفاری"؛ سال(؟) نشر صنوبر؛ 1378
نگارش نمایشنامه"شبانه"؛ 1375 به كارگردانی"حسن سرچاهی"؛ 1378 ؛ سال(؟)؛ چاپ نشر صنوبر؛ 1378
نگارش نمایشنامه"دشنه و دل"؛ 1378(چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"مرغهایی كه از تخممرغهای پخته به دست میآید"؛ 1377 به كارگردانی"سیروس كهورینژاد"؛ 1377 مجله صحنه، شماره 4؛ 1378
نگارش نمایشنامه"سفرنامه مرجان (ما بودیم كه آنها آمدند) "؛ 1379 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"كوچه اقاقیا"؛ 1376 به كارگردانی"حسین محباهری"؛ 1379 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"مكبث" اقتباس شده از نمایشنامه"مكبث" نوشته"ویلیام شكسپیر"؛ 1379 به كارگردانی"فرهاد مهندسپور"؛ 1379 نشر نمایش، شماره(؟)؛ 1380
نگارش نمایشنامه"دیر راهبان" اقتباس شده از رمان "دیر راهبان" نوشته"دوكاسترو"؛ 1380 به كارگردانی"فرهاد مهندسپور"؛ 1380 نشر صنوبر؛ 1380
نگارش نمایشنامه"ابر در فنجان"؛ 1378 به كارگردانی"رویا كاكاخانی"؛ 1379 نشر نیستان؛ 1380
نگارش نمایشنامه"با دهانی پر از سیب"؛ 1380 به كارگردانی"امیر دژاكام"؛ 1380 نشر صنوبر؛ 1380
نگارش نمایشنامه"روز رستاخیز" اقتباس شده از"محشر صغری" نوشته"كونویتسكی"؛ 1380 به كارگردانی"فرهاد مهندسپور"؛
1380
نگارش نماشنامه"ناتمام" (واگویه)؛ 1374 به كارگردانی"آناهیتا اقبالنژاد"؛ 1381 نشر نیستان؛ 1380
نگارش نمایشنامه"بهجت"؛ 1378 به كارگردانی"زهرا صبری"؛ 1380 و"حسین عاطفی"؛ 1379 چ نشر كارگاه تئاتر ایران؛
1381
نگارش"سه پنجره از شادی"؛ 1374 نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1381
نگارش نمایشنامه"شیش و بش"؛ 1376 نشر نیلا؛ 1381
نگارش نمایشنامه"پچپچه"؛ 1376 به كارگردانی"فاطمه نقوی"؛ 1377 نشر صنوبر؛
1381
نگارش نمایشنامه"مادرم گودزیلا"؛ 1377 نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1381 مجله گزارش فیلم، سال7، شماره 89؛ 1381
نگارش نمایشنامه"خاموشی ماه"؛ 1377 به كارگردانی"رویا كاكاخانی"؛ 1381 – 1380 نشر كارگاه تئاتر ایران؛
1381
نگارش نمایشنامه"قلاده برای سگ مرده"؛ 1378 به كارگردانی"سیروس كهورینژاد"؛ 1378 نشر صنوبر؛ 1381
نگارش نمایشنامه"شاباش خوان"؛ 1378 نشر صنوبر؛ 1381
نگارش نمایشنامه"فانوس خیس"؛ 1379 به كارگردانی"آناهیتا اقبالنژاد"؛ 1379 نشر صنوبر؛ 1381
نگارش نمایشنامه"آمین گفتن خفتگان در عنبر" (مرد پنجم)؛ 1378 نشر صنوبر؛ 1381
نگارش نمایشنامه"كباب قناری بر آتش سوسن و یاس"؛ 1378 نشر صنوبر؛ 1381
نگارش نمایشنامه"بسه دیگه خفه شو! "؛ 1380 به كارگردانی"آتیلا پسیانی"؛ 1381 نشر كارگاه تئاتر ایران؛
1381
نگارش نمایشنامه"كالیوگولا شاعر خشونت"؛ 1381 نوشته"آتیلا پسیانی"؛ 1381 نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1381
نگارش نمایشنامه"آرامش در حضور دیگران"؛ 1381 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"كسی نیست تا این همه داستان را به یاد آورد"؛ 1381 به كارگردانی"رضا حداد"؛ 1381 نشر كارگاه تئاتر ایران؛
1381
نگارش نمایشنامه"در مصر برف نمیبارد"؛ 1381 به كارگردانی"علی رفیعی"؛ 1381
نگارش نمایشنامه"مادام كامیون"؛ 1379 نشر درود؛
1382
نگارش نمایشنامه"روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت"؛ 1382
نگارش نمایشنامه"رقص مادیانها" اقتباس از"یرما" نوشته"گارسیا لوركا"؛ 1382
نگارش نمایشنامه"دیرم شده باید بروم" اقتباس از"خیابان بوتیكهای تاریك" نوشته(؟)؛ 1382 به
كارگردانی محمدعاقبتی ؛
1383
نگارش نمایشنامه"هاهاها"؛ 1378 نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1383
نگارش نمایشنامه"بتیلها"؛ 1378 نشر كارگاه تئاتر ایران؛
1383
نگارش نمایشنامه"زمین صفر"؛ 1380 به كارگردانی"آتیلا پسیانی"؛ 1383
نگارش نمایشنامه"با دهان بند سكوت"؛ 1380 به كارگردانی"رضا حداد"؛ 1382 نشر كارگاه تئاتر ایران؛
1383
نگارش نمایشنامه"میبوسمت و اشك" اقتباس شده از نامههای"واتسلاو هاول به همسرش الگا"؛ 1382 به كارگردانی" محمد عاقبتی"؛ 1382 نشر كارگاه تئاتر ایران؛ 1383
نگارش نمایشنامه"كسی در خانه را میزند در ساعت پنج عصر"؛ 1381 نشر كارگاه تئاتر ایران؛
1383
نگارش نمایشنامه"رویای بسته شده به اسبی كه از پای نمیافتد" براساس"یادداشتهای روزانه كریستف كلمب"؛ 1383 به كارگردانی"آروند دشتآرای"؛ 1383 مجله هفت؛ مرداد 1383
نگارش نمایشنامه"آداب متبرك سكوت" اقتباس از"شاه لیر" نوشته"ویلیام شكسپیر"؛ 1383 به كارگردانی"كامبیز اسدی"؛ 1383
نگارش نمایشنامه"دلواپس اشكهای من نباش"؛ 1383 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"عاشقانههای صفورا"؛ 1383 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"كبوتری ناگهان"؛ 1382 به كارگردانی"عباس غفاری"؛ 1384 نشر نیلا؛ 1384
نگارش نمایشنامه"عصر معصومیت"(خون مثل استیك) اقتباس شده از"فرانكشتاین" نوشته"مری شلی"؛ 1380 به كارگردانی"حسن معجونی"؛
1384
نگارش نمایشنامه"سفر دور و دراز و فراموش نشدنی سلطان به دیار فرنگ به روایتِ مردی مشكوك"؛ 1374 به كارگردانی"سیروس كهورینژاد"؛ 1374 نشر نیلا؛ 1384
نگارش نمایشنامه"میخواستم اسب باشم" اقتباس از"خاطرات یك دختر جوان" نوشته"آن فرانك"؛ 1383 چاپ نشر نیلا؛
1384
نگارش نمایشنامه"پروانه و یوغ" براساس"نامههای ونگوگ"؛ 1384 به كارگردانی"آروند دشتآرای"؛ 1384
نگارش نمایشنامه"آسمان روزهای برفی" بازخوانی فیلمنامه"بانی و كلاید"؛ 1384
نگارش نمایشنامه"خواب آهسته مرگ" بازخوانی رمان"ماجرای عجیب دكتر جكیل و مستر هاید"؛ 1384
نگارش"تنها خدا حق دارد بیدارم كند" اقتباس از"اسكارو خانم صورتی" نوشته"اریك امانوئل اشمیت"؛ 1383 به كارگردانی" محمد عاقبتی"؛ 1385
نگارش نمایشنامه"خم میشوم و ماه را میبوسم" (اعتراف)؛ 1382 به كارگردانی"آروند دشتآرای"؛ 1385 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"قدم زدن روی ابر با چشمان بسته" بازخوانی"یادداشتهای روزانه ویرجینیا وولف"؛ 1384 به كارگردانی"آروند دشتآرای"؛ 1385
نگارش نمایشنامه"بر بالهای كلاغ شب" بازخوانی"یادداشتهای فروید"؛ 1385 (چاپ نشده است)
نگارش نمایشنامه"سرزمین آسمان" بازخوانی نمایشنامه"ژاك و اربابش" نوشته"میلان كوندرا"؛ 1384 مجله هفت، شماره(؟)؛ سال(؟)
نگارش نمایشنامه"گذر پرندهای از كنار آفتاب"؛ 1384 نشر نیلا؛ سال(؟)
نگارش نمایشنامه"روزگار نازنین طلعت مهربان"؛ 1377 به كارگردانی"سیروس كهورینژاد"؛ 1377 مجله دنیای تصویر، شماره(؟)؛ سال(؟)
نگارش نمایشنامه"جایی گوشه قلبم منتظر چیزی هستم"؛ 1376 مجله دنیای تصویر، شماره 56 ؛ سال(؟)
نگارش نمایشنامه"زمان سكوت برای زندگان"؛ 1374 به كارگردانی"سیروس كهورینژاد"؛ 1375 مجله نمایش، شماره(؟)؛ سال(؟)
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.