توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نمایش نامه ی خارجی - یرما نوشته ی فدریکو گارسیا لورکا ترجمه ی احمد شاملو
M.A.H.S.A
08-29-2011, 04:53 AM
یرما-پردهی اول
پردهی اول
یرما به معنیِ بی بار و بر، بیثمر، بایر و سترون است.
صحنهی نخست.
پرده که باز میشود یرما روی صندلی خوابیده. گلدوزیاش روی پای اوست. نور تند رویا بر صحنه حاکم است. چوپانی نوک پنجه وارد میشود. بچهی سفیدپوشی به بغل دارد و نگاهاش را به یرما میدوزد . با خروج او صحنه را نور شادِ بهاری فرامیگیرد و یرما بیدار میشود .
ترانه
(از پشت صحنه) واسهی بچه که لالاش میاد
میون کِشت ننو میبندیم
ننویی خوشگل و رنگین و بزرگ
زیر اون خَف میکنیم میخندیم.
یرما
خوآن! کجایی؟ ... خوآن !
خوآن
اومدم .
یرما
وَقتشه.
خوآن
ورزاها رد شدن ؟
یرما
آره.
خوآن
خُب پس، خدافظ ...
میخواهد برود .
یرما
یه لیوان شیر نمیخوای ؟
خوآن
واسه چی ؟
یرما
آخه خیلی کار میکنی، باید بنیه داشته باشی، نه ؟
خوآن
مردای استخونی مثِ فولاد سختن.
یرما
نه تو! وقتی با هم عروسی کردیم پاک یه جور دیگه بودی. حالا رنگ و روت چنون پریدهس که پنداری اصلا" آفتاب بت نمیخوره. دلم میخواد ببینم تو رودخونه شنو میکنی و وقتایی که آبِ بارون چیکه میکنه بالا پشتبوم میری. تو این دو سالی که از عروسیمون گذشته تو روز به روز گرفتهتر و هفته به هفته لاغرتر شدی.
خوآن
تموم شد؟
بلند میشود.
یرما
اوقات تلخی نکن. اگه خودم ناخوش بودم دلم میخواست تو بم برسی ... دلم میخواس بگی : زنم ناخوشاحواله، دارم این بره رو میبرم بُکُشم یه کباب حسابی بش برسونم. یا مثلا" : زنم حالش خوب نیس، چربیِ این مرغو واسه سرفهی اون میخوام. این پوست برهرو براش میبرم تا پاهاش تو برف یخ نکنه. ــ خلاصه، اگه این جوری تا میکنم واسه اینه که دوس دارم با خودم هم همینجور تا کنن .
خوآن
ممنونتم یرما.
یرما
گیرم تو که نمیذاری من بت برسم .
خوآن
چون من چیزیم نیس . همهش فکر و خیالاتیه که تو واسه خودت میکنی . من زیادی کار میکنم و خب البته هر سالی که میگذره از سال پیش شیکسهتر و پیرتر میشم.
یرما
واسه من و تو همهی سالها مث همن.
خوآن
(خندان) معلومه. مث همن و آروم . کار و بار خوبه و بچه هم نداریم که تو دردسرمون بندازه.
یرما
ما بچه نداریم ... خوآن !
خوآن
چیه ؟
یرما
من تورو دوس دارم یا نه ؟
خوآن
البته که داری، منظور ؟
یرما
من دخترایی رو میشناسم که بار اول پیش از رفتن تو رختخواب شووراشون لرزه و گریه امونشونو بریده. میخوام بدونم بار اولی که من با تو خوابیدم همچین چیزی ازم دیدی؟... خودت بگو: مگه من وقتی میخواستیم بریم تو رختخواب مث بلبل چهچه نمیزدم؟ مگه نگفتم این ملافهها چه بوی سیبی میدن ؟
خوآن
آره، همینو گفتی .
یرما
مگه مادرم از این که دید من از ترکش غصهام نیست گریه نکرد؟ راستش اینه که هیچدختری تو عروسیش مث من با دُمبش گردو نشکسته بود ... با وجود این ...
خوآن
تورو خدا... بسه دیگه، مدام اینو تکرار میکنی!
یرما
نه ! نمیخوام چیزایی رو که از این و اون شنیدی واسه من بگی. با چشمهای خودم میبینم که همهش یاوهس. بارون سنگها رو نرم میکنه. از شنزار علفهایی در میاره که آدما میگن به درد هیچ کوفتی نمیخوره اما من گلبرگهای زردشونو میبینم که تو باد میرقصن ...
خوآن
باید امیدوار بود.
یرما
آره ... و باید خواست .
یرما شوهرش را در آغوش میفشارد و میبوسد.
خوآن
هر وقت چیزی لازم داشتی بگو خودم برات بیارم. میدونی که دلم نمیخواد پاتو از خونه بذاری بیرون .
یرما
من که هيچوقت از خونه بیرون نمیرم.
خوآن
(خندان) هیج جا واسهت از خونه بهتر نیست .
یرما
معلومه .
خوآن
کوچه مالِ اوناییه که کار و زندهگی ندارن .
یرما
(گرفته) آره.
خوآن میرود.
یرما میرود سراغ کارِ خیاطیاش. دستی روی شکماش میکشد. بازوهایاش را با خمیازهیی پُر کش و قوس به دو طرف باز میکند و مینشیند پشتِ کار خیاطیاش .
ازکجا میای جون جیگر ، بچهیناز ؟
ازنوک اون کوه دراز
چیچی میجوری،
گُل پسر قند و عسل
پیرن گرمت، تو بغل.
سرشاخههای آفتابی
فوارههای مهتابی .
سوزناش را نخ میکند .
هاپو تو حیاط واق میکنه
باد درو چارتاق میکنه
توتوئه تو باغ ورمیزنه
ماه موهاشو فر میزنه .
سرشاخههای آفتابی
فوارههای مهتابی .
انگار که واقعاً برای بچهیی میخواند:
خوارزا جونم ! ـ چی میگی خاله ؟
دلم واسهت یه مثقاله.
زیر قبای گلناری
برام سوقاتی چی داری ؟
سوقات شهر قالقالو
چه شفتالو چه خرمالو !
سکوت.
سهم دلم غصهی تو
خوشیم فقط قصهی تو .
چیزی میدوزد.
سرشاخهها ننوت میشه
گربه زن عموت میشه
کشک تو قرقوروت میشه
مامان فدای موت میشه
سهم دلم غصهی تو
خوشیم فقط قصهی تو .
پارچهیی را قیچی میکند.
آخ که فدات شدن کمه
خاکِ کف پات شدن غمه
فدای پای کُپلت
غشغش خندهی گُلت.
سهم دلم غصهی تو
خوشیم فقط قصهی تو !
ماریا با یک بسته پارچه میآید تو.
یرما
ازکجا میای؟
ماریا
از درِ دکون.
یرما
دکون؟ این وقتِ صبح؟
ماریا
اگه به خودم بود که خیلی پیش از وازشدنش رفته بودم ... حدس میزنی چیا خریده باشم ؟
یرما
قهوه و شیکر و لابد نون ... آره ؟
ماریا
نه! تور خریدم و پارچه و روبان و پشم رنگی واسه درست کردن منگوله. شوهرم پولو داد. خودش بم داد.
یرما
میخوای واسه خودت بولیز بدوزی؟
ماریا
نه! اینا رو واسهی ... نتونسی حدس بزنی ؟
یرما
نه . واسهچی ؟
ماریا
آخه شده دیگه .
سرش را میاندازد پایین . یرما بلند میشود و با تحسین ماریا را برانداز میکند .
یرما
سرِ پنج ماه؟
ماریا
آره.
یرما
مطمئنی؟
ماریا
معلومه خب .
یرما
(کنجکاو) چهجوریه؟ چی حس میکنی؟
ماریا
نمیدونم ... نگرونی ...
یرما
نگرونی ؟
بهاش نزدیک میشود و دست روی شانهاش میگذارد.
خوب ... چه جوری ... بگو تورو خدا ... فکرش که نبودی؟
ماریا
نه ... اصلا" تو فکرش نبودم ...
یرما
چرا؟ لابد آواز میخوندی ... مگه نه ؟ ... اگه من بودم چهچه میزدم ...تو چی ... بگو ببینم .
ماریا
چه جوری میخوای برات بگم؟ هیچ وقت یه گنجیشکِ زنده رو تو دستت گرفتی؟
یرما
آره آره.
ماریا
خب. اینم عیناً مث اونه ... منتها انگار تو خونت.
یرما
وای! چه محشره! قیامته!
سرگشته نگاهاش میکند.
ماریا
گیج ومنگم ... هیچی بلد نیستم .
یرما
چیرو بلد نیستی ؟
ماریا
اینی که چی کار باس بکنم ... میخوام برم سراغ مادرم از اون بپرسم .
یرما
واسهچی؟ اون پیره، همهی اینا فراموشش شده ... بذار بت بگم : مواظب باش تند راه نری. نفسهم که میکشی همچین خیلی آروم. درست انگاری یک گُلو با لبات گرفته باشی .
ماریا
گوش کن: میگن از یهخورده بعد بنا میکنه با پاهای کُپلش آدمو لقتزدن .
یرما
آخ ! درست همون موقع است که آدم بیشتر از هر وقتی دوسش داره و دیگه میتونه بگه پسرم، پسرم!
ماریا
هیچ کدوم جلو اینو نمیگیرن که آدم از خجالت چکچکِ آب و عرق بشه.
یرما
شوورت بت چی میگه؟
ماریا
هیچی.
یرما
خاطرتو خیلی میخواد. نه؟
ماریا
به خودم که چیزی نمیگه. اما منو نگه میداره جلوِ خودش و چشماش مث یه جفت برگ سبز بنا میکنن لرزیدن .
یرما
میدونست که تو ... ؟
ماریا
آره.
یرما
چه جوری فهمید؟
ماریا
نمیدونم. گیرم شبی که با هم عروسی کردیم لباشو رو صورتم میکشید و راجع بهش یه بند تو گوشم زمزمه میکرد. جوری که حسکردم بچهم یه کفتر داغه که تو گوشم لونه داره.
یرما
خوش به حالت !
ماریا
ناقلا! تو که اینچیزارو خیلی بیشتر از من میدونی.
یرما
چه فایده؟
ماریا
واسه چی آخه؟ از همهی اونایی که همون سال عروسی کردن فقط تو یکی ...
یرما
درسته. سه سال آزگار اما اینم ممکنه اتفاق بیفته. الهناElena سه سال آزگار منتظر موند و زنهای قدیمیِ زمونِ مادرِ من خیلیهاشون از الهنا هم بیشتر. دو سال و بیست روز وقتِ درازیه، میدونم ولی من بیخودی خودمو میخورم. خیلی شبها بیاینکه بدونم چرا پا برهنه میرم تو حیاط خلوت قدم میزنم. اگه این وضع همین جورا پیش بره پاک دیوونه میشم.
ماریا
بس کن دختر! جوری حرف میزنی که پنداری یه پیرزنی. آدم نباس از این چیزا شکایت کنه ... یکی از خالههای خودم چارده سال طول کشید تا صاحب بچه شد. اونم چه بچهی ماهی!
یرما
(بااشتیاق) بچههه چه جوری بود ؟
ماریا
عین یه گوساله ماغ میکشید. انگاری یه هو هزار تا سیرسیرک با هم بیفتن به جیرجیرکردن... رومون جیش میکرد. سرمونو میبرد. چنگ مینداخت گیس و کُلِ مونو میکند. گوشمونو میکشید... از چارماههگیشم پنجول میکشید سر و صورتمونو غرقِ خون میکرد.
یرما
(از خنده غش میکند) این چیزا که ناراحتی نداره ... نمکشه.
ماریا
بذا برات بگم ...
یرما
به ! خودم بارها خواهرمو دیدم که با پستونای زخم و زیلی نینیشو شیر میداد. نالهش از درد به آسمون میرفت. گیرم همون درد هم براش لذت داشت. اصلا" اون دردا واسه سلامتیِ هر مادری لازمه.
ماریا
بچه تا بزرگ بشه جیگر مادرشو خون میکنه .
یرما
دروغه ! این جور نقزدنها کار مادرای ضعیفه . اصلا" بپرس واسه چی بچهدار میشین؟ ... بچهدارشدن کم چیزی نیست. بچه دسته گُل که نیست، تا مادر هزار جور بلا بدتر سرش نیاد بچهش بزرگ نمیشه که. اگه از من میشنوی هربچهیی نصفِ خونِ مادرشو میگیره. تازه خداییشو بخوای کیف و لذتشم به همینه. هر زنی هم واسه چهار پنجتا بچه خون داره که اگه بچه نیاره اون خون تو رگاش زهرِ هلاهل میشه . ... همون بلایی که داره سر خودم میاد!
ماریا
نمیدونم . یه حس عجیب غریبی دارم ...
یرما
همیشه شنیدم که زنها تو شیکم اولشون وحشت میکنن .
ماریا
(محجوبانه) گوش کن ... توکه دس به دوختودوزت این قدر خوبه ...
یرما
(بسته را میگیرد) بده من ... دوتا پیرهن کوچولوی نازِ خوشگل براش میبُرم ... این چیه؟ ...
ماریا
پارچهی پوشک ...
یرما
آها ...
مینشیند .
ماریا
پس به امیدِ دیدار دیگه ... هان ؟
میرود نزدیک یرما. یرما عاشقانه با دو دست شکماش را نوازش میکند.
یرما
تو دونی و خدا ، تو کوچه پس کوچه رو سنگ و سقطا خیلی با احتیاط راه برو !
ماریا
خدافظ !
یرما را میبوسد و میرود.
یرما
زود بیایی پیشم!
یرما در حالتِ ابتدای همین صحنه، پارچه را برای برش بررسی میکند . ورود ویکتور . سلام ویکتور!
ویکتور
(با نگاهی عمیق و مجذوب) خوآن کوش ؟ ... سلام .
یرما
سرِ زمین.
ویکتور
چی میدوزی ؟
یرما
چیز میز بچه .
ویکتور
(لبخندزنان) مبارکه!
یرما
دورشم تور میدوزم.
ویکتور
اگه دختر شد اسم خودتو بذار روش .
یرما
(لرزان) چه طور مگه ؟
ویکتور
برات خوشحالم.
یرما
(تقریباً به حال خفقان) نه . اینا مالِ بچهی همسایهمون ماریاس.
ویکتور
خوب سرمشقیه برات. تو این خونهم جای یه بچه خالیه.
یرما
(باحسرت) راستی هم!
ویکتور
ماءیوس نباش ... به شوورت بگو کمتر فکرِ کار باشه. دلش میخواد پولدار باشه. خب به دست هم میاره اما وقتی مُرد میذارهتشون واسه کی ؟ ... خب، من گوسفندمو با خودم میبرم. به خوآن بگو اون دو تا رو که ازم خریده بیاد ببره. برای اون موضوع هم بش بگو یه خورده قرصتر بغلت بکنه !
با لبخند خارج میشود.
یرما
(بااحساس) آره . باید یه خورده قرصتر بغلم کنه !
میگم :ـ چیه ، برهی من
که مرده و هلاکتم ؟
من آتیشم تو آبمی
تو سبزهیی من خاکتم .
اگر نباشم آخریت
پس ننوی اولتم
تو آفتاب من بشو
که من یه پاره ظلمتم.
یرما به حال متفکر بلند میشود میرود به جایی که ویکتور ایستاده بود و به جای قبلیِ خودش نگاه میکند. نفس عمیقی میکشد. بعد میرود به طرف مقابل و انگار که جویای چیزی باشد به طرف صندلیِ خودش برمیگردد مینشیند کارش را دست میگیرد و در آن حال نگاهاش راه میکشد .
M.A.H.S.A
08-29-2011, 04:53 AM
پرده
پردهی اول
صحنهی دوم
مزرعه. یرما زمبیل به دست میگذرد . ورود پیرزن .
یرما
سلام!
پیرزن
سلام خوشگلک! کجا میری ؟
یرما
ناهارِ شوهرمو میبرم . تو زیتونزار مشغول کاره .
پیرزن
خیلی وقته زنش شدی؟
یرما
سه سالی میشه.
پیرزن
بچه مچه چی؟
یرما
هیچی!
پیرزن
به! ... خب ، بچه هم پیدا میکنی .
یرما
(مشتاقانه) حتماً؟
پیرزن
چرا که نه ؟ (مینشیند.) منم دارم واسه مَردَم شکمگیره میبرم. بیچاره پیره. اما خب دیگه: ناچاره کار کنه. نُه تا پسر دارم عینِ شاخ شمشاد اما دختر ندارم . میبینی مجبورم خودم اینور و اونور سگ دو بزنم و همهی کارها رو خودم بکنم .
یرما
اونورِ رودخونه میشینین ؟
پیرزن
آره . سرِ آسیابا ... پدر مادرت کیا هستن ؟ ی چوپونم . Enrike یرمامن دختر انریکه
پیرزن
آهااااا ! انریکه چوپونه. میشناسمش. آدم خوبیه ... سر تا پای زندهگیِ ما چیه؟ بیدارشدن و یه لقمه نون لُمبوندن و ترکیدن . دیگه نه تفریحی نه چیزی ... حتا هفته بازارام مال کسون دیگهس ... آدمای سر به زیر... چیزی نمونده بود من زن یکی ازعموهات بشمها... اپوفف! اون زمونا من سرم با جاهای دیگهم بازی میکرد. یه ناخونک این جا، یه ناخونک اون جا. بارها و بارها شده بود که توتاریک روشنِ دمِ صبح دویدم جلوِ پنجره چون به خیالم صدای گیتار شنفته بودم. (میخندد.) بعد تازه هم معلوم میشد صدای باد بوده. لابد تو دلت به گیسم میخندی ... دو بار شوور کردم. چارده شیکم زاییدم. پنجتاشون مردن. اما غصه به دلم راه ندادم. چون حالا حالاها خیال دارم زندهگی کنم. مرامم اینه. مث درخت انجیر که سالهای سال عمر میکنه. خونهها سرپا میمونن و ما خاک میشیم میریم پی کارمون !
یرما
میخوام ازتون یه چیزی بپرسم .
پیرزن
چی بپرسی؟ (میرود تو نخاش) میدونم چی میخوای بگی . اما همهی حرفا رو نباس به زبون آورد.
بلند میشود.
یرما
(نگهاش میدارد) چرا نه ؟ ازشنیدن صداتون قوت قلب پیدا میکنم. خیلی وقته که میخواسم با یه زنِ دنیا دیده گپ بزنم. چون که میخوام بدونم. آره. حالا شما به من بگین ...
پیرزن
چیچیرو ؟
یرما
(صدا را میآورد پایین) اونی رو که میدونین . چرا من بچه ندارم؟ این همه عمر نباید فقط خرج جوجه خوابوندن و اتوکردن پشتدریها بشه . نه! به من بگین چی کار باید ب��نم تا رو تخم چشام انجامش بدم، حتا اگه اون کار سوزن فروکردن توهمون تخم چشام باشه.
پیرزن
من هیچی نمیدونم . رو پشتم خوابیدم زدم زیرِ آواز و بچهها مثِ آب راه افتادن. آخ ! کی جرات داره بگه این قد و بالا خوشگل نیس؟ تو یه قدم ورمیداری و اسبِ ته کوچه به شیهه در میاد. آیی !ولم کن دخترجون، مجبورم نکن بهحرف بیام. هر چی از کلهی آدم میگذره که به دردِ گفتن نمیخوره.
یرما
واسهچی ؟ من با شوهرم حرف دیگهیی نمیزنم .
پیرزن
گوشکن : شوورت بات خوب تا میکنه؟
یرما
چه طور مگه؟
پیرزن
خب ... تو دوسش داری؟ دلت میخواد باهاش باشی؟
یرما
نمیدونم ...
پیرزن
وقتی میاد طرفت هفت بند تنت بنا نمیکنه لرزیدن؟ وقتی لباشو میاره پیش دست و پات بیحس نمیشه؟ ها ...
یرما
نه. هیچوقت همچین حسی نداشتم.
پیرزن
هیچ وقت؟ حتا موقع رقص؟
یرما
(یادش میآید) شاید ... یهبار ... ویکتور ...
پیرزن
بگو، بگو ...
یرما
کمرمو گرفت و من نتونستم چیزی بش بگم چون قدرت حرف زدن نداشتم. یه بار دیگه، موقعی که چارده سالم بود ویکتور که دیگه اون موقع واسه خودش مردی بود بغلم کرد که از یه چاله ردم کنه و من چنون شروع به لرزیدن کردم که دندونام بههم میخورد. اما همیشه خجالتی بودم ...
پیرزن
با شوورت چی ؟
یرما
شوهرم فرق میکنه. پدرم منو به اون داد ... منم راضی بودم ... این یه حقیقته. چون همون روزی که دست ما رو تو دست هم گذاشتن... من به بچههامون فکر کردم و چشم تو چشمِ طرف دوختم. آره. گیرم واسه این که خودمو اون تو خورد و مطیع ببینم، انگار که خودم دختر کوچولوی خودم بودم .
پیرزن
من درست برعکس! شاید واسه همینه که هنوز بچهدار نشدی. باید ما از مرد خوشمون بیاد دخترجون. دوست داشته باشیم که موهامونو واکنن و بذارن از دهنشون تشنهگیمونو رفع کنیم. زندهگی اینه .
یرما
واسه تو، نه واسهمن . من به هزار چیز فکر کردم و آخر سر به اینجا رسیدم که پسرم به رویاهام واقعیت میده . واسه خاطر بچهس که هنوز بش راه میدم ... واسه چیز دیگه نیست.
پیرزن
حاصلش خالی بودن دستته!
یرما
نه. خالی نیس. کور خوندی! چون جاش دارم از نفرت پُر میشم. بگو بینم: تقصیر منه؟ تو وجودِ یه مرد نباید جز یه مرد پیِ چیزی گشت ؟ اون وقت: بعد از اون که رو تخت درازت کرد، وقتی برمیگرده پشتشو بت میکنه خورخورش هوا میره، تو که چشمای پُر اشکتو دوختی به سقف به چی میتونی فکر کنی ؟ به خودِ اون باید فکر کنی یا به اون چیز فوقالعادهیی که شاید ازت به دنیا بیاد؟ ... من که نمیدونم، اگه تو میدونی محض رضای خدا به منم بگو !
به زانو در میآید.
پیرزن
آخ ! چه گُلِ شکفتهیی! تو چه مخلوق زیبایی هستی ! ولم کن ! سعی نکن ازم حرف بکشی . دیگه هیچی نمیدونم . پای آبرو درمیونه ومن با شرف و آبروی هیشکی نمیتونم بازی کنم . خودت برو پیداش کن ! هر جور حساب کنی میبینی خودتم نباس اون قدرا بیگناه باشی .
یرما
(غمزده) دختراییاز قماشِ من که تو دهات بزرگ میشن همهی درهارو رو خودشون بسته میبینن. چه جوری میشه دونست؟ همه با علم و اشاره حرف میزنن، به این بهانه که خوب نیست از این حرفها زده بشه ... تو هم که همه چی رو میدونی به این بونه که همهچی رو نمیشه گفت با ادای همهچیز دونیت میذاری میری و آبو از اونی که داره از عطش میمیره پنهون میکنی .
پیرزن
من با یه زنِ آروم میتونم حرف بزنم نه با تو. من یه پیرزنم و میدونم چی میگم .
یرما
خب : پس فقط خدا باید به دادم برسه!
پیرزن
خدا؟ نه ... هیچوقت با خدا میونهیی نداشتم. کی میخواین بفهمین که برای این مشکل خدا نمیتونه کومکتون کنه؟ واسه اون چیزی که تو منتظرشی فقط مردها میتونن کومکت کنن!
یرما
واسه چی اینو به من میگی؟ ها؟ واسه چی؟
پیرزن
(در حال رفتن) به هر حال باید خدایی وجود داشته باشه . هر قدر هم که کوچیک باشه. تا صاعقهرو رو مردایی که نطفهی گندیدهشون شادیِ زمینو به لجن میکشه نازل کنه .
یرما
حالیم نمیشه چی میخوای بگی.
پیرزن
عوضش خودم حالیم میشه. دیگه غصهدار نباش. قرص و محکم و امیدوار باش. هنوز خیلی جوونی . میخوای من چیکار کنم ؟
میرود بیرون. دو زن جوان وارد میشوند .
زن جوان اول
هرجا میری یه بُر آدمه.
یرما
مردا تو زیتونزارها سرگرمِ کارن. ناچار باید براشون ناهار برد. فقط پیر پاتالا کنجِ خونهها موندن.
زن جوان دوم
تو برمیگردی ده؟
یرما
از اون جا رد میشم.
زن جوان اول
من عجله دارم. کوچولومو تو خواب گذاشتم خونه . هیچکی هم پهلوش نیس.
یرما
ایوای! تکون بخور دختر جون! هیچوقت نباید یه بچهی بیزبونو تنها گذاشت. ببینم خوکموکی چیزی که تو خونهت نیس؟
زن جوان اول
نه. اما حق با توئه همین الانه خودمو میرسونم.
یرما
بجمب ! یه اتفاق میتونه کار دستِ آدم بده. امیدوارم درِ خونه رو حسابی بسته باشی.
زن جوان اول
معلومه، خب .
یرما
بدو! انگار شماها از بیخ حالیتون نیس یه نینی شیرخوره چه جور موجودیه. یه هیچ وپوچ ممکنه حسابشو برسه ... یه سوزن کوچولو... یه چیکه آب ...
زن جوان اول
حق با توئه. به تاخت میرم. حقداری که میگی حالیمون نیس.
یرما
بجُنب !
زن جوان دوم
اگه چار پنج تا بچه داشتی دیگه این جوری حرف نمیزدی .
یرما
واسه چی ؟ چلتام زاییده بودم باز همینو میگفتم ...
زن جوان دوم
هر جور بگیری نداشتنش به صرفهتره. همین من و خودت چه قدر آرومیم؟
یرما
من نه .
زن جوان دوم
من چرا. دردسر بیخودیه! عوضش، ننهی من هزار جور علف و جوشونده و کوفت و ماشرا به خوردِ من میده که صاحاب یه بچه بشم. آخرِ پاییز رفتیم زیارتِ یه قدیسی که میگن اگه از سرِ صدق دعاکنی بیخیرت نمیذاره. ننهم کلی دعا معا کرد من نه.
یرما
تو واسه چی شوهر کردی؟
زن جوان دوم
من نکردم شوورم دادن. همهمونو شوور میدن. اگه این وضع ادامه پیدا کنه دیگه جز دختربچهها هیشکی بیشوور نمیمونه. خب، بعدش ... خیلی پیش از اونی که موقع کلیسا رفتنمون بشه عروسمون میکنن. پیر پاتالای خونواده دماغشونو تو هر کاری فرو میکنن... من مثلا" نوزده سالمه. دلم از هر چی پُختوپز و رُفتوروبو رخت شستنه به هم میخوره. اما صبح تا شب باید همهی این کارایی رو که دلم ازشون آشوب میشه انجام بدم... یکی نیس بپرسه این بابا واسه چی باید شوور من باشه؟ وقتی با هم نامزد بودیم هم کارایی رو که امروز با همدیگه میکنیم میکردیم همهی این آتیشا از گورِ پیر پاتالا بُلن میشه.
یرما
ساکتشو، این جوری حرف نزن!
زن جوان دوم
تو هم به من انگِ دیوونهگی میزنی. دیوونه! دیوونه! (میخندد). میتونم بشینم هر چیرو که از زندهگی میدونم دونهدونه بشمرم. همهی زنا تو خونه زنجیریین تا فقط به کارایی برسن که دل و رودهشونو بالا میاره. پس واقعاً کوچهگردی شرف داره. بُدوبُدو میرم تا لب رودخونه. از کوهها و تپهها و درختا میکشم بالا تو کلیسا خودمو میرسونم به برج ناقوس و ناقوسو به صدا در میارم. آخر سرم آب یه انیسون تازه رو میمکم کیفِ عالمو میبرم...
یرما
واقعاً که بچهیی.
زن جوان دوم
آره. اما دیوونه که نیستم .
میخندد.
یرما
مادرت بالای همون ده میشینه؟
زن جوان دوم
آره.
یرما
تو اون خونه آخریه ؟
زن جوان دوم
اوهوم.
یرما
اسمش چی بود؟
زن جوان دوم
دولورس. چهطو مگه ؟
یرما
هیچی. همین جوری.
زن جوان دوم
یه دلیلی داره، مگه نه؟
یرما
نمیدونم. بم گفتن ...
زن جوان دوم
به خودت مربوطه . خب دیگه، من میرم ناهارِ شوورمو بش برسونم. (میخندد) خیلی حیفه که عوضِ شوورم نمیتونم بگم نامزدم. مگه نه؟
میخندد.
دیوونه داره میره (با غش غش خندهی شادش میرود) خدافظ!
ویکتور
(صدایش خارج از صحنه) واسه چی تنها میخوابی، چوپون ؟
واسه چی تنها میخوابی، چوپون ؟
رو لاحاف پشمیِ من
خوابت شیرینتر میشه
واسه چی تنها میخوابی، چوپون
یرما
(گوش تیز کرده) واسه چی تنها میخوابی، چوپون؟
رو لاحاف پشمیِ من
خوابت شیرینتر میشه.
پناه سنگیِ تاریکی،
پیرهنی از یخچهی نازک،
چوپون،
و بوریاهای خاکستریِ زمستون
تو دل شب تخت روونت
ریشهی بلوط سوزنکها رو مینشونه
زیر بالشت، چوپون
و تو تو شرشر آب
صدای دختر رو نمیشنوی
چوپون، چوپون،
کوه ازت چی میخواد؟
علفهای تلخ کوهستون،
خار گلای طاووسی!
بچه رو کشته در تو!
یرما در حال خروج است که سینه به سینهی ویکتور در میآید.
ویکتور
(شادمانه) کجا میری خوشگله ؟
یرما
تو بودی که میخوندی ؟
ویکتور
آره.
یرما
عجب خوب میخوندی! تا حالا صداتو نشنیده بودم .
ویکتور
هیچوقت ؟
یرما
عجب صدای پُرطنینی! پنداری یه فواره تو گلو داری!
ویکتور
من همیشه خوشم.
یرما
آره، درسته .
یرما-پردهی دوم
M.A.H.S.A
08-29-2011, 04:54 AM
پردهی دوم
صحنهی نخست.
جویبارِ تُندِ کوهسار که زنهای ده کنارش مشغول رختشوییاند و در ردیفهای مختلف نشستهاند . صدای آوازهایی از پشت پرده میآید.
ترانه
تو آبِ نهرِ یخزده
چنگ میزنم پیرهنتو .
خندهی تُرد غشغشت
غنچهی گرم تنِ تو .
اولی
از پُرچونهگی خوشم نمیاد .
سومی
اینجا وِر نزنیم چیکار کنیم ؟
چهارمی
همچین عیبی هم نداره .
پنجمی
زنی که پیِ خوشنومیه باید هوای رفتارشم داشته باشه .
چهارمی
(میخواند) اون آبشنی کهکاشتم
داره میزنه جوونه .
اونی که آواز میخونه
باس لِمشَم بدونه .
خندهی دستهجمعی.
پنجمی
گُل گفتی !
اولی
ازش هیچچی نمیدونیم .
چهارمی
همینقد میدونیم که شووره خواهراشو ور داشته آورده پیشِ خودشون .
سومی
پیردخترن؟
چهارمی
آره . پیش از اون کلیسارو ضبط و ربط میکردن. حالا میخوان اوستاچُسکِ زن برادره بشن. منو بُکُشن نمیتونم باهاشون سر کنم .
اولی
واسهچی ؟
چهارمی
ازشون وحشت میکنم . خشکه مقدسا! عینِ مومیاییهای از گور دراومده! چهقدر تو دارن! حتم دارم غذاشونو با روغن چراغ سرخ میکنن...
سومی
حالا خواهرا رسیدن ؟
چهارمی
همین دیروز. شوهره هم دوباره میره سرِ مزرعه .
اولی
میشه فهمید چه اتفاقی افتاده؟
پنجمی
پریشب با این که هوا خیلی سرد بود زنه تمام شبو رو سکوی سنگیِ دمِ در نشسته بود.
اولی
واسه چی آخه؟
چهارمی
موندن تو خونهیی که دلخوشی توش نیست ... به خرخرهش رسیده خب.
پنجمی
این جور زنا موجودات غریبین. عوض توربافتن و شیرینیپختن دوست دارن برن رو پشتبوما قدم بزنن یا پابرهنه تو رودخونه راه برن.
اولی
این حرفها چیه میزنین؟ کوراجاقه، خیلیخب. اما این که گناه اون نیست.
چهارمی
زنی که دلش بچه بخواد بچهدار میشه. گیرم نازکنارنجیها و افادهییها جلو آبستنیشونو میگیرن که مبادا پوستِ مشکشون چین و چروک ورداره!
غشغش خندهی زنها .
سومی
سرخاب سفیداب میمالن یه غنچهی گُنده هم میزنن به سینهشون تا یه بابایی رو تور کنن .
پنجمی
درسته.
اولی
خودتون اونو با یه مردِ دیگه دیدین ؟
چهارمی
نه، دیگرون دیدن .
اولی
همیشه دیگرون !
پنجمی
میگن دوبار هم دیدن .
دومی
که چیکار میکردن ؟
چهارمی
اختلاط میکردن .
اولی
اینم شد گناه؟
چهارمی
یه نگاه هم مهمه. همیشه مادرم اینو میگفت. نگاه داریم تا نگاه. زن یه گُلُ اونجوری نگاه نمیکنه که یه مردو دید میزنه. حالا اونم نگاهش نگاهِ به یه مرده.
اولی
به کی؟
چهارمی
یه مرد. هرکی. مگه خودتون نشنیدین؟ خودت برو ببین کی. میخوای داد بزنم ؟
خندهها .
موقعی که نگاش نمیکنه هم چون تنهاس و یارو جلوِ چشمش نیست عکس اون تهِ چشماشه. اولیدروغه .
قیل وقال.
پنجمی
شووره چی ؟
سومی
شوهره که عین کَرهاس . مث یه آفتابپرسته زیرِ آفتاب .
خندهی دستهجمعی.
اولی
اگه بچه داشتن همهی این چیزا درست میشد .
دومی
اینا همهش مال آدماییه که واسه سرنوشتشون جفتک میپرونن .
چهارمی
هر ساعتی که میگذره این خونه میشه جهنم. اون و خوارشوورهاش لام تا کام با هم اختلاط نمیکنن. سه تایی میافتن به جون خونه : چیزای مسی رو برق میندازن : رو شیشهها ها میکنن و کفِ خونه رو میسابن و هر چی برق و بورق خونه بیشتر باشه جوش و جلاشون بیشتر میشه.
اولی
تقصیرِ شوهرهس. مردی که بچه تو دومن زنش نذاره باید چارچشمی بپادش .
چهارمی
تقصیر زنیکهس: زبونی داره عین سنگ چخماق .
اولی
مگه شیطون رفته تو جلدت که جرات میکنی این جوری حرف بزنی ؟
چهارمی
حالا کی گفته تو اوستا چُسکِ من بشی ؟
دومی
بابا زبون به کام بگیرین دیگه !
اولی
شیطونه میگه یه میل بافتنی تو اون زبونای وراجتون فروکنم ها!
دومی
خفه !
چهارمی
دلم میخواد شیردون آدمای دو رو دو پیشه رو جِر بدم .
دومی
بسه. نمیبینی خواهرشوورهاش دارن میرسن ؟
پچپچهها. خواهرشوهرها واردمیشوند . لباس عزا تنشان است و در سکوت مشغول رخت شستن میشوند . صدای زنگولهی گوسفندها .
اولی
چوپونها دارن میرن ؟
سومی
آره همهشون امروز میرن.
چهارمی
(با نفس عمیق) چه قد دوس دارم بوی گوسفندا رو !
سومی
راستی ؟
چهارمی
بوشون درست مث عطرِ گِلِ سُرخیه که زمستونا رودخونه با خودش میاره .
سومی
هَوَسو !
پنجمی
(نگاه میکند) همهی گلهها با هم راه افتادن .
چهارمی
یه دریا پشمو با خودشون راه انداختن. اگه گندمای سبز چشم داشتن با دیدنِ اومدن گلهها لرزشون میگرفت .
سومی
ببین چه میدووَن! یهگله شیطون!
اولی
همه رفتن .یکیشون هم کم نیست.
چهارمی
بذار ببینم. نه ... یکیشون کمه .
پنجمی
کدومشون ؟
چهارمی
گلّهی ویکتور .
خواهرشوهرها بلند میشوند نگاه میکنند.
چهارمی
(میخواند) میون نهرِ یخزده
چنگ میزنم پیرهنتو.
خندهی گرمِ غشغشت
یاسمنِ داغ تن تو .
حالا که عمر میگذره
کیفش تو برفا بیشتره.
اولی
آی زَنَک بی بار و بر
با پستونای بیثمر!
پنجمی
شوهرت اگه عرضه داره
تخمشو چرا نمیکاره؟
که تورو واسه شستن رخت
بتونه سر ذوقِ بیاره!
چهارمی
کشتیِ نقره و باد
رو کنارهی تن تو :
مگه یهریخت دیگهس
نقشِ رو پیرهن تو ؟
اولی
اومدیم آب بکشیم
چیزای نینی شیرخورهتو
تا چشمه ازبر بکنه
درسای سخت دورهتو .
دومی
از نوکِ کوه میاد پایین
که سَت و سیر قاقاش بدم .
یک گُل اگه به من بده
سهتا بهش پاداش بدم .
پنجمی
جخ از دلِ صحرا میاد
واسهی ناهار تنها میاد
شاید جرقه بم بده
که موردِ تازه جاش بدم .
چهارمی
از آسمون شهاب میاد
شوهرم به رختخواب میاد .
اولی
بسته بهجونم جونِ اون
میمکه تابسون خونِ اون .
چهارمی
تو خُرفهها ناله خوشه !
اولی
قصهی آلاله خوشه !
پنجمی
پاشو که تو خونه میذاره
گندم و نونم میآره.
چهارمی
حتا اگه ملافهها
از اشکِ چشمات تر بشه
شوهرت نباس
از گریههات خبر بشه.
سومی
بغل واسهی فشردنه
از زورِ شادی مُردنه .
دومی
خیمهی باد کوهِ بلند
اولی
با دهن پُر شیرت بخند !
ششمی روی بلندیِ کنار آبشار میایستد.
ششمی
دلِ تاریکو جواب کن
چهارمی
یخِ دمِ صُبحو آبکن !
سومی
با عشق بیا ثواب کن !
پنجمی
پاروکشون ، پاروکشا
اولی
پشتِ سجافِ دریاها .
ششمی
مردا که خسته پیش میرن
چهارمی
عینِ گوزنِ زخمیین
پنجمی
زنی که بچه خواسه بود
نوک ممههاش از ماسه بود !
سومی
چه میدرخشه !
دومی
چه میدووه !
چهارمی
تا سرود بخونه
اولی
تا پنهون بشه .
پنجمی
تا بخونه باز
دومی
سپیده میآد
تا بگه به ناز
این شبِ خسته
با یه دنیا راز
زود میشه تموم
نمیشه دراز.
اولی
(و بقیه به تدریج با او) تو آبِ سردِ یخزده
چنگ میزنم روبانتو .
خندهی گرمِ غشغشت
یاسمن داغ جان تو!
آه!
لباسها را هماهنگ میکوبند .
M.A.H.S.A
08-29-2011, 04:55 AM
پرده
پردهی دوم
صحنهی دوم
خانهی یرما. هوا تاریک میشود . خوآن نشسته است . خواهرشوهرها ایستادهاند .
خوآن
که الان رفت؟
خواهر بزرگتر با سر تصدیق میکند .
باس رفته باشه سرِ چشمه ... شماها که خوب میدونین من دوس ندارم اون تک و تنها بره بیرون .
سکوت .
اگه میخوای میزو بچین.
خروج خواهر کوچکتر .
من، این یه لقمه نونیرو که سق میزنم با تلاش و تقلای بازوی خودم در میارم . (بهخواهرش) روز سختیو گذروندم. درختای سیبو هرس کردم و هوا که تاریک شد از خودم پرسیدم: منی که نایِ گاز زدن یه سیبو ندارم، واسه چی این همه جون میکنم؟ دیگه خسته شدم.
سکوت. دستی به صورت خودش میکشد.
اینم که پیداش نشد. باس یکیتون باش میرفتین . شماها واسه همین این جایین، سرسفرهی من میشینین و شراب منو میخورین. من زندهگیم تومزرعهس اما شرف و آبروم اینجاس. آبروی من آبروی شماهام هس .
خواهر سرش را میاندازد پایین .
حرف منو به بد ورندار .
یرما با دوتا کوزه میآید. توی درگاه میایستد .
ازسر چشمه میای ؟ یرمافکر کردم سرِ سفره آبِ تازه داشته باشیم .
خواهرِ دیگر هم میآید .
وضع زمینا چه طور بود؟
خوآن
دیروز درختا رو هرس کردم .
یرما
میمونی؟
خوآن
باید به حیوونا برسم. میدونی که این کار دستِ خودِ صاحب گله رو میبوسه .
یرما
میدونم. آره. گفتن نداره.
خوآن
هر مردی باید خودش زندهگی رو راه ببره.
یرما
هر زنی هم. منظورم پاگیرکردنت نبود . اینجا واسه من همه چیفراهمه ... خواهرات خوب بم میرسن . نون تُنُک و پنیر سفید و کباببره میخورم . واسه گوسفندام تو کوه علوفهی شبنمزده فراهمه. فکر کنم بتونی با خیال تخت زندهگی کنی .
خوآن
زندهگیِ راحت خیالِ آسوده میخواد.
یرما
یعنی تو خیالت آسوده نیس؟
خوآن
راستش نه، نیس.
یرما
به یه چیز دیگه فکر کن.
خوآن
مگه تو اخلاقِ منو نمیدونی؟ جای گوسفندا تو آغله جای زنا تو خونه . تو زیاد از خونه بیرون می��ی . همیشهی خدام اینو بت گفتم .
یرما
درسته . زنها تو خونه : اما به شرطی که خونه یه قبر نباشه : تو خونه ریخت و پاش باشه. صندلیها بشکنن و ملافهها از کهنهگی پاره بشن. اما نه اینجا. هر شب موقع خواب رختخوابمو نوتر و ترتمیزتر میبینم، انگار که همون دم از شهر آوردن .
خوآن
خودتم میدونیکه من حق دارم شکایت کنم. که باید مدام گوش به زنگ باشم! یه چیزی خوابو بم حروم کرده.
یرما
گوش به زنگ؟ برای چی؟ من که مطیعتم . خون دلمم میریزم تو جیگرم. اما هر روزِ خدا واسه من از روز پیش بدتره. بهتره صدامون در نیاد. بارمو هر جور که بتونم به دوش میکشم، منتها سعی نکن ازم چیزی بپرسی. باز اگه یههُویی پیرزن میشدم یا دهنم مثِ یه گُلِ پژمرده میشد میتونستم یه جوری بت لبخند بزنم و بات راه بیام، اما حالا ازم چیزی نپرس . بذار با دردِ خودم سر کنم.
خوآن
حالیم نمیشه چی میخوای بگی. من برات چیزی کم و کسر نذاشتم. میفرسم برن دهاتِ دور و بر بگردن ببینن چی گیر میارن که دل تورو شاد کنه. من هم عیبهایی دارم. مث هر آدم دیگه . منتها دلم میخواد با تو زندهگیِ آرومی داشته باشم . میخوام با دونستنِ این که تو زیر این سقف آروم خوابیدی سر راحت رو متکام بذارم.
یرما
اما من نمیخوابم. نمیتونم بخوابم.
خوآن
آخه کم و کسریت چیه؟ بم بگو ! بم جواب بده !
سکوت.
یرما
(خیره نگاهاش میکند) اونو کم دارم، اونو!
خوآن
همیشه همون بساطه. پنج ساله و من دیگه از یاد بردمش .
یرما
اما من که تو نیستم. مردا تو زندهگی یه جنمِ دیگهن . رمهها و درختا و گپ و گفتای خودشونو دارن. ما زنها واسه دلخوشی جز بچه چی داریم ؟
خوآن
همه مث هم نیستن که. هر کی احساسِ خودش و کاروبارِ خودش، ... گیرم حالا تو یکی ... ببینم : اصلا" چرا یکی از بچههای برادرتو ور نمیداری؟ من که مخالف نیستم.
یرما
بچهی دیگرون ... نه! نمیخوام ... بغلشون که بکنم دستام یخ میزنه .
خوآن
انقد به یه چیز پیله میکنی تا دیوونهت کنه. جاش به یه چیز دیگه فکر کن. اصرار داری سرتو به دیفار سنگی بکوبی.
یرما
معلومه که دیفار سنگیه ... سنگ ... پس میخواستی جاش زمبیل گل و بوهای خوش باشه؟
خوآن
کنارتو جز دلشوره و نارضایتی احساس دیگهیی نمیشه داشت. پنداری چارهت به تن دادن و تسلیمشدنه .
یرما
اومدم تو این چار دیفاری که تسلیم نشم. میدونی زمون تسلیمشدنم کِیه ؟ هر وقت سرمو بایه دسمال بستن ... هر وقت دستام جوری بسته موند که وا نشه ... تو تابوت .
خوآن
آخه چیکار میخوای بکنی ؟
یرما
میخوام آب بخورم نه لیوانی هس نه آبی. میخوام برم نوک تپه و پا ندارم . میخوام یه کفن واسه خودم بدوزم نخ گیر نمیارم ...
خوآن
اصلِ ماجرا اینه که تو یه زن تموم و کمال نیستی و فقط سعی میکنی بیخود و بیجهت مردیو که تو این قضیه بیگناهه داغون کنی.
یرما
من نمیدونم چیم. بذار یه جوری با خودم کنار بیام. من، قصد داغون کردن تو رو ندارم.
خوآن
من دوس ندارم انگشتنمای اهلِ ده بشم. واسه همینه که میخوام همیشهی خدا این در بسته بمونه. واسه همینه که میگم هر کی کُنجِ لونهی خودش . خواهر بزرگه آهسته میآید تو و میرود دمِ گنجه.
یرما
اختلاط کردن بامردم که گناه نیست.
خوآن
گناه نیست، خوبیت نداره.
خواهر کوچکه میآید تو و میرود طرف سبوها و قُلقُلکی را آب میکند . خوآن صدایاش را پایینتر میآورد .
غیرتم اجازه نمیده. میفهمی؟ وقتی یه چیزی بت میگن دهنتو ببند و فراموش نکن که یه زنِ شوهردار هستی. یرما(حیرتزده) شوهردار! خوآنهرخونوادهیی آبرویی داره. آبرو هم چیزیه که همه باید حفظش کنن.
خواهر دومی قُلقُلک را برمیدارد و آهسته میرود بیرون .
بارش رو دوشِ همه به یه اندازهست، تو رگ و خونمونه.
خواهر بزرگه هم میرود و چیزی مثل سینی را با خود میبرد . سکوت.
میبخشی.
یرما به خوآن نگاه میکند . خوآن سربلند میکند و نگاهشان به هم گره میخورد .
جوری نگام میکنی که انگار عوض این که بگم ببخشید، باید وادارت میکردم اطاعت کنی، باید حبست میکردم چون وظیفهی شوهر اینه.
خواهرها توی درگاهی پیداشان میشود.
یرما
تورو خدا دیگه انقدر کشش نده.
خوآن
بریم شام بخوریم .
خروج خواهرها .
نشنیدی ؟
یرما
(باملاحت) توبا خواهرات بخورین. من گشنهم نیست.
خوآن
هر جور میلته.
خارج میشود.
یرما
(پنداری در خواب) آخ ، چه جای پرتی!
چهآستانهی فروبسته بر زیبایییی!
وقتی میخواهم برای پسری رنج بکشم
هوا کوکبیهای ماهِ خوابالوده را میگسترد
و دوفوارهی شیرگرم
در عمق تنم .
دو سُم ضربهی اسب
که شکنجهام را تپندهتر میکند.
ای پستانهای کور زیر پیرهنم
کبوترهای بیچشم، بیسفیدی ! آه
خون محبوسی که تحمل میکنم
نیش زنبورها را زیر پوستم میدواند.
اما باید به دنیا آیی کودکم
چراکه آب نمک میدهد، خاک ثمر
و آینده در میانِ کمرگاهِ ماست
آن گونه که باران میان ابرِ مهربان.
به طرف در نگاه میکند .
با این عجله کجا، ماریا؟
ماریا
(بچه بهبغل وارد میشود) هر وقت بچه همرامه عجله میکنم که باعث گریهت نشه.
یرما
حق داری .
بچه را میگیرد و مینشیند.
ماریا
از این که داغِ دلتو تازه میکنم غصهمه.
یرما
داغِ دل چیه؟ حسرته ...
ماریا
ناشکری نکن.
یرما
چه جوری؟ وقتی تو و زنای دیگه رو غرقِ گُلِ وجودتون میبینم و خودمو میون این همه زیباییِ بیثمر تنها ؟
ماریا
عوضش تو یه چیزدیگه داری. اگه به حرف من گوش کنی تو هم میتونی خوشبخت باشی.
یرما
زنِ دهاتی که بچهش نشه مث یه بغل خار بیفایدهس. بیفایده و به درد نخور. گرچه خودم یکی از بندههای بیخیر خدا باشم.
ماریا حرکتی میکند مثل گرفتن بچه.
بیا. بگیرش. با تو خیلی خوشبختتره. فکر نمیکنم دستای من اون قدرها مادرونه باشه .
ماریا
این چه حرفیه؟
یرما
(بلند میشود) من از این دستایی که نمیتونم ازشون واسه یه چیزی کار بکشم که به درد خودم بخوره خسته شدم. من زخمیم، زخمی و تحقیر شده حتا پستتر از خاکی که میبینم توش گندم نیش کشیده، چشمهها از آب دادن دست ورنمیدارن، برهها صدها بره آوردن و سگها توله پسانداختن همهی ده زاد و ولدشو، کوچولوهای ملوسِ چرتالوشو نشونم میده در حالی که من، جایی که بایست دهن بچههامو حس کنم ضربهی چکش نوشجون میکنم.
ماریا
اصلا" دوس ندارم ببینم این حرفا رو میزنی.
یرما
شما زنایی که بچه دارین نمیتونین حال ما زنای کوراجاقو بفهمین. شماها تر و تازه و بیخبر میمونین. اونی که تو آب شیرین بازی میکنه از حال تشنه چی میدونه؟
ماریا
نمیخوام حرفی رو که همیشه بت میگم تکرار کنم .
یرما
روز به روز بیشتر میخوامش و امیدم کمتر میشه.
ماریا
چه بدبختییی !
یرما
یواش یواش داره باورم میشه که خودم بچهی خودمم. اغلب که شبا پا میشم به گاوها علیق بدم ــ سابق این کارو نمیکردم، یعنی هیچ زنی اینکارو نمیکنه ــ و موقعی که تو تاریکی از سایهبون رد میشم حس میکنم قدمهام صدای پای مرد میده.
ماریا
خدا هیچکدوم از بندههاشو فراموش نمیکنه.
یرما
شایدم واسه همینه که من هنوز امیدوارم. میبینی چه زندهگییی دارم؟
ماریا
خوارشوهات چی؟
یرما
اگه بمیرم و بیکفن خاکم کنن باشون همکلام نمیشم !
ماریا
شوورت چی؟
یرما
هرسهشون بد دلن.
ماریا
آخه چی فکر میکنن؟
یرما
واسه خودشون فکرهایی جور میکنن. فکرهای بیخود و احمقونه! خیال میکنن که من از یه مرد دیگه خوشم میاد. خبر ندارن که حتا اگه از یه مرد دیگه خوشم میاومد واسه من آبرو از همهچی مهمتره. اون مردا واسه من حکم سنگِ ته رودخونهرو دارن. اما نمیدونن که من اگه بخوام میتونم مث سیلی اونارو از جا بکنم.
یکی از خواهرها وارد و با یک قرص نان خارج میشود .
ماریا
با تمام اینا شوهرت همون جور دوست داره.
یرما
شوورم نون و سرپناهمو میده.
ماریا
تو چه درد و رنجی رو تحمل میکنی! زخمهای حضرت مسیحو یادت بیار!
میان درگاهی ایستادهاند .
یرما
(بچه را نگاه میکند) بیدار شده.
ماریا
حالاس که داد و هوارش بره آسمون.
یرما
چشماش عین توئه . میدونستی؟ تماشاشون کردی؟
به گریه میافتد .
همون چشمای تورو داره .
ماریا را به ملایمت هل میدهد که در سکوت خارج میشود . یرما به سمت دری میرود که شوهرش از آن بیرون رفته .
زن جوان دوم
ششش !
یرما
(برمیگردد) چیه؟
زن جوان دوم
منتظر بودم یارو بره. مادرم منتظرته.
یرما
تنهاس ؟
زن جوان دوم
با دو تا از زنای همسایه.
یرما
بگو یه کم صبر کنن.
زن جوان دوم
حتماً میری؟ نمیترسی؟
یرما
میرم. آره. حتماً.
زن جوان دوم
خود دونی !
یرما
منتظر بموننآ، حتا اگه خیلی دیر بشه.
ویکتور وارد میشود.
ویکتور
خوآن اینجاس؟
یرما
آره.
زن جوان دوم
(با همدستی) خب، الان برات بولیزو میارم.
یرما
باشه هر وقت شد.
زن جوان میرود .
بگیر بشین.
ویکتور
وایساده راحتترم .
یرما
(ندا میدهد) خوآن!
ویکتور
اومدم خدافظی.
میلرزد ولی به خودش مسلط میشود.
یرما
با برادرات میری ؟
ویکتور
پدرم این جور خواسته.
یرما
باید خیلی پیر شده باشه.
ویکتور
آره. خیلی.
سکوت .
یرما
خوب میکنی که علفچرتو عوض میکنی.
ویکتور
همهشون عینِ همن.
یرما
نه. اگه من بودم میرفتم اون دوردورا.
ویکتور
همه یه جورن. گوسفندای یه جور پشمشونم یه جوره.
یرما
واسه مردا آره اما واسه زنا فرق میکنن. هیچوقت نشنیدم یه مردی که داره میلمبونه بگه چه سیبای خوبی! یه راست میرین سمت هدفتون واسه همینم چیزای کوچولو رو نمیبینین. من اینجا بزرگ شدم و حتا از آب این چاهها دلم آشوب میشه.
ویکتور
ممکنه ...
صحنه در نیم روشناییِ ملایمی فرورفته.
یرما
ویکتور !
ویکتور
بگو ...
یرما
واسه چی میری؟ اینجا مردم خیلی خاطرتو میخوان ...
ویکتور
با مردم راه اومدم.
سکوت .
یرما
همیشه با مردم خوب تا میکنی. شونزه سالت که بود یه بار منو گرفتی بغلت. یادت میاد؟ آدم نمیتونه بدونه چی پیش میاد.
ویکتور
همه چی عوض میشه.
یرما
چیزایی هم هس که عوض نمیشه. پشت دیفارا چیزایی هس که نمیتونه عوض بشه چون کسی نمیشنوهتشون .
ویکتور
همینجوره. خواهر دومی وارد میشود و آهسته میرود به کنار دری که آخرین انوارِ غروب روشناشکرده بدون حرکت باقی میماند.
یرما
اما اگه یههو بنا کنن به داد و هوار، دنیا ر��به سرشون برمیدارن.
ویکتور
اون هم چیزی رو پیش نمیبره . جای آب تو نهره جای گله تو آغل، ماه تو آسمون و مرد پشت گاوآهن .
یرما
بدبختی اونجاس که ما از تجربههای پیرترها چیزی یاد نمیگیریم!
صدای غمانگیز نفیر چوپانها.
ویکتور
گلهها...
خوآن
(در حال ورود) داری راه میافتی ؟
ویکتور
میخوام پیش از سفیده از گردنه رد شم .
M.A.H.S.A
08-29-2011, 04:56 AM
پردهی سوم
صحنهی نخست
کلبهی دولورس ساحر. اولِ آفتاب است. یرما و دولورس با دو پیرزن وارد میشوند .
دولورس
خیلی جیگر داری ها!
زن اول
تودنیا هیچی مهمتر ازخواستن نیست . زندوماما قبرستون حسابی تاریک بودها !
دولورس
من با زنایی که بچه میخواستن این مراسمو تو قبرستون انجام دادم. غیر از تو همهشون وحشت داشتن.
یرما
من واسه این اومدم که نتیجه بگیرم. از اون زنهای چاخان که نیستی.
دولورس
الاهی زبونم مثِ دهنِ مردهها مورچه بزنه اگه حتا یه دفعه چاخان کرده باشم. آخرین باری که این دعا رو خوندم واسه یه زنِ گدا بود که خیلی پیش از تو از اِزا بِزا افتاده بود. شیکمش چنون خوشگل نرم شد که اون پایین، دمِ رودخونه یه جفت پسرِ کاکُلزری زایید. ــ آخه طفلی وقت نکرد خودشو به خونهش برسونه.ــ تولههاشو آورد خودم بشورمشون. پیچیده بودشون تو یه پیرهن کهنه.
یرما
از رودخونه تا این جا رو تونست راه بیاد؟
دولورس
آره. اومد. دامن و کفشای لخهش غرقِ خون بود . اما صورتش برق میزد!
یرما
هیچ بلایی هم سرش نیومد؟
دولورس
چی میخواستی سرش بیاد؟ خدا جا حق نشسته جونم.
یرما
خب . اون که آره. هیچ بلایی نمیتونست سرش بیاد، کافی بود کوچولوها رو بگیره و تو آبِ روون بشوره. حیوونا بچههاشونو میلیسن. مگه نه؟ من از مالِ پسرم اکراه ندارم. گمونم یه زنِ زائو انگار باید از توُ روشن شده باشه. بچهش باید بتونه ساعتها رو سینهش بخوابه، به اون جویبارهای ولرم شیری که از پستونای مادرش جاریه گوش کنه. پستون بگیره و اونقد بازی کنه تا وقتی سیرِ سیر بشه و دیگهنخواد و سرشو عقب بکشه: «یه خوردهی دیگهم، کوچولویناز!»ـ و پستونا و صورتِ خودِ کوچولو از قطرههای سفیدِ شیر پُربشه .
دولورس
تو بچهدار میشی. بت قول میدم.
یرما
بچهدار میشم چون که باید بشم. وگرنه از این دنیا هیچ خیری نمیبینم. گاهی وقتا که به خودم میگم محاله، محاله، یه موج آتیش از پاهام میگیره از سرم میزنه بالا. همهچی خالی به نظرم میاد. آدمایی که تو کوچه راه میرن، سنگا و گاوا انگار که از پمبه باشن محو به نظرم میان . اونوقت از خودم میپرسم: اونا به چه دردی میخورن.
زن اول
اینی که یه زن شووردار بچه بخواد محشره، اما اگه بچهش نشد نباید حرص بزنه! چیزی که تو این زندهگی مهمه اینه که آدم بذاره سالها ببرنش. من بت ایراد نمیگیرم . تو دیدی که من به دعاکردن کومکت کردم. اما تو به امیدِ چه زمین حاصلخیزی، چه سعادتی، چه کرسیِ نقرهیی برای پسرت هستی؟
یرما
من به فکر فردا نیستم، فکر امروزم. تو پیری و دیگه همهچی برات مث یه کتابیه که خونده باشی. من فکر میکنم عطش دارم و دستم به آب نمیرسه. دلم بچه میخواد برای اینکه بگیرمش تنگ بغلم و با خیال راحت بخوابم. حالا یه چیزی بت میگم که شاخ دربیاری: حتا اگه یقین داشته باشم که یه روز پسرم منو زجر میده، ازم زده میشه، موهامو چنگ میزنه، تو کوچهها میکِشَدَم بازم تولدشو از جون و دل میخوام. چون اشک ریختن واسه خاطرِ مردِ زندهیی که کاردمون بزنه خیلی بهتر از گریهکردن واسه خاطرِ این بختکیه که سالهاس رو دلم نشسته.
زن اول
تو واسه گوش دادن به پندایی که بت میدن خیلی جوونی. اما با این که منتظرِ لطفِ خدایی باید به عشقِ شوورت هم پناه ببری.
یرما
آخ که رو عمیقترین زخمِ تنم انگشت گذاشتی.
دولورس
شوهرت خوب هست؟
یرما
(بلند میشود) خوبه! خوبه! اما که چی؟ ای کاش بد بود. اما نیست. صبح زود گوسفنداشو میندازه جلو و راه میافته. شبا هم پولاشو میشمره. وقتی هم میاد پیشم به وظیفهش عمل میکنه. اما دست بش که میکشم تنش عین یه مُرده سرده. و من، منی که همیشه از زنهای اون جوری نفرت داشتم تو اون لحظه دلم میخواد یه کوهِ آتیش باشم!
دولورس
یرما !
یرما
من زنِ بیحیایی نیستم اما میدونم که بچهها از یه زن و یه مرد به وجود میان. آخ! فقط اگه میشد بچه داشته باشم !
دولورس
فکرکن که شوورتم رنج میبره.
یرما
نه. اون باکیش نیست. میلی به داشتن بچه نداره !
زن اول
این حرفو نزن!
یرما
تو چشماش میخونم. چون آرزوشو نداره به من نمیدش. من دوسش ندارم ، دوسش ندارم . با وجود این اون تنها امیدِ منه. واسه غرورم، تنها راهِ نجاتمه.
زن اول
(باوحشت) به زودی صبح میشه. باید برگشت خونه.
دولورس
تا چش به هم بزنی گلهها رو میارن بیرون و خوب نیست تو رو تنها ببینن.
یرما
به کومکت نیاز داشتم. چند دفعه باید دعاهامو تکرار میکردم؟ .St.Anneدولورسدوبار دعای درخت غار، ظهر هم دعای سنت آن وقتی هم آبستن شدی گندمی رو که نذرِ من کردی ورمیداری میاری.
زن اول
سرِ کوهها آسمون داره روشن میشه. برو دیگه.
دولورس
الانه که دروازهها رو واکنن! واسه رفتن پیچ رودخونه رو دور بزن .
یرما
(دل سرد) نمیدونم واسهچی اومدم !
دولورس
پشیمونی؟
یرما
نه !
دولورس
(مشوش) اگه میترسی من تا سرِ پیچ بات میام.
زن اول
(پریشانخاطر) تا تو دم در برسی آفتاب زده.
دولورس
ساکتشو !
همه گوش تیز میکنند.
زن اول
کسی نبود. دست خدا به همرات .
یرما راه میافتد طرف در . همین وقت در را میزنند . هر سه زن بیحرکت باقی میمانند.
دولورس
کیه؟ صدا منم !
یرما
وازش کن !
دولورس تعلل میکند .
وا میکنی یا نه؟
نجواهایی شنیده میشود. ورود خوآن با دو خواهرش .
خواهرشوهر دوم
این جاس.
یرما
آره اینجام.
خوآن
اینجا چیکار میکنی؟ اگه میتونستم داد میزدم همهی دهو خبرمیکردم تا با چشماشون ببینن شرف خونهی من کجا اومده.اما من باید بریزم تو دلم و خفقون بگیرم. برای اینکه تو زنِ منی.
یرما
منم اگه میتونستم فریادی میزدم تا حتا مُردههام سر از گور بردارن و پاکی و بیگناهیِ منو تماشا کنن.
خوآن
نه، لازم نکرده این حرفارو به من بزنی همه چیرو تحمل میکنم جز اینو. تو کلک میزنی، با چرب زبونی سرمو شیره میمالی. من یه باباییام که رو زمین جون میکنم و شیله پیلهیی هم تو کارم نیس از حقههای تو هیچجور سر در نمیآرم.
دولورس
خوآن !
خوآن
شماها دیگه حرف نزنین!
دولورس
(خشن) زنت کار بدی نکرده.
خوآن
از همون روز عروسیمون هر چی از دستش بر میاومده کرده. با دو تا سوزن نگاهم میکنه. شبا که میخوابیم تا صبح با چشمای واز کنارمه و با آههاش دیگه خواب و راحت ندارم.
یرما
ساکت شو!
خوآن
دیگه تحملشو ندارم. واسه زندهگی کردن با زنی که میخواد انگشت توجیگرت فرو کنه و معلومنیس شبا واسه چی از خونه میزنه بیرون باید از فولاد بود. بگو بینم واسه چی میری بیرون؟ کوچهها پُر از شَرن. تو کوچه حلوا پخش نمیکنن، گل هم نیس که بچنی.
یرما
دیگه نمیخوام حتا یک کلمهی دیگه بگی، حتا یک کلمه. شما خیال میکنین که فقط تو خانوادهی شما شرف و آبرو مُهمه و انگار پاک بیخبرین که خونوادهی من چیزی ندارن قایم کنن. بیا، بیا پیرهنمو بو کن. بیا جلو! بیا دمبال بویی بگرد که مال خودت، بوی تن خودت نباشه. منو لخت بذار وسطِ میدون و تُف بارونم کن. هر کاری خواستی میتونی با من بکنی چون زنت هستم، اما وای بر تو اگه اسم مرد غریبهیی رو به من بچسبونی.
خوآن
اسمو من نیستم که بت میچسبونم بلکه تو با رفتارت باعث میشی همهی ده بنا کنه اونو پچپچ کردن . بنا کنه اونو دهن به دهن تکرار کردن. وقتی به یه جمعی نزدیک میشم همهشون ساکت میشن. وقتی میرم آرد قپون کنم همهشون خفقون میگیرن و نصفهشب تو مزرعه وقتی از خواب بیدار میشم به نظرم میاد که شاخه پاخههای درختا از صدا میافتن.
یرما
من نمیدونم بادای بدی که گندما رو میریزه از کجا میاد با وجود این میدونی که گندم، خوبیه. گندم، نعمته.
خوآن
من نمیدونم یه زن دقیقه به دقیقه بیرونِ خونه پیِ چی میگرده.
یرما
(با حرارت بازوی شوهرش را میچسبد) پیِ تو م��گردم. شب و روز پیِ تو میگردم یه سایهبونی که بتونم زیرش پناه بگیرم. این خونِ تو و حمایتِ توئه که من میخوام .
خوآن
ولم کن!
یرما
کنارم نزن. سعیکن چیزی رو که منمیخوام تو هم بخوای !
خوآن
ولم کن !
یرما
ببین من چه جوری تنها موندم. مثل ماه تو آسمون که پیِ خودش بگرده. نگامکن .
یرما به او نگاه میکند.
خوآن
(نگاهاش میکند و پساش میزند) یهبار واسه همیشه میگم، دست از سرم وردار!
دولورس
خوآن !
یرما میافتد به زمین .
یرما
(خشن) وقتی رفتم قَرَنفُلهامو بچینم سرم به سنگ خورد آی! آی که فقط باید سرمو به سنگ بزنم!
خوآن
ساکتشو. بریم دیگه!
دولورس
وای خدا!
یرما
(جیغکشان) لعنت به پدرم که این خونو به من داد. پدر صد تا بچه. لعنت به این خون! که با کوبیدن به این سنگا دمبال بچه میگرده!
خوآن
گفتم ساکت شو!
دولورس
دارن از این سمت میان. یواش حرف بزن.
یرما
واسهم چه اهمیتی داره؟ حالا که دارم به گودترین چاه میافتم دستکم صدامو آزاد بذار.
بلند میشود.
دست کم بذار فریادم هوارو بلرزونه.
صداهایی به گوش میرسد .
دولورس
دارن از این جا رد میشن.
خوآن
ساکت!
یرما
آره ... ! خفه میشم، به روی خودم نمیآرم.
خوآن
بریم. بجمب!
یرما
آره، آره. فایده نداره که از ناچاری دستامو به هم بمالم! خواستنِ آدمه که مهمه.
خوآن
ساکت !
یرما
(آهسته) یکی خواستنِ از ته دله، یکی هم خواستن تن ــکه لعنت خدا به این تنــ که نباید جوابشو بدی. این پیشونی نوشت منه و من نمیخوام با دریا بجنگم. همین. کار از کار گذشته. بذار لالمونی بگیرم.
میرود .
M.A.H.S.A
08-29-2011, 04:56 AM
پرده به سرعت پایین میافتد
پردهی سوم
صحنهی دوم
حوالیِ یک زیارتگاه ، وسط کوه . جلوِ صحنه چرخهای گاری و چادرهاشان فضایی روستایی ایجاد میکنند که یرما زیر آن است. ورود زنهایی که برای زیارتگاه نذریهایی آوردهاند. همهگی پابرهنهاند . پیرزن شاد اول نمایش در صحنه است. صدای آواز شنیده میشود:
ـ وقتی دختر بودی
جا نیاوردمت
اما وقتی شوورکردی
میام طرفت
ایهمسر و ای زایر:
وقتیکه نصفه شب
تو سیاهی زنگ میزنه.
پیرزن
(ریشخندکنان) تا حالا آبِ مقدس خوردین؟ زناولآره.
پیرزن
حالا باس نشون بده چهکاری ازش بر میاد .
زن اول
بش اعتقاد داریم .
پیرزن
شماها اومدین برای بچهدارشدن دست به دامن حضرت بشین. اما سال به سال مردِ مجرد تو این زیارتگاه بیشتر میشه. این معنیش چیه ؟
میخندد .
زناول
تو که اعتقادی نداری واسه چی راه میافتی میای ؟
پیرزن
اومدم ببینم چه خبره. کشته مردهی این چیزام. ضمناً اومدم مراقب پسرم باشم . پارسال دو تا جوون سرِ یه عقیمه همدیگهرو کشتن. از همه چی گذشته، خب اومدم چون دلم میخواست.
زناول
خدا ببخشدت !
میرود .
پیرزن
(بانیش و کنایه) خدا تورَم ببخشه!
میرود . ماریا با زن جوان اول وارد میشود.
زنجواناول
بالاخره اومد ؟
ماریا
ببین ! گاریشون اونجاس . آوردنشون سخت بود. یه ماه تموم بی این که از جاش پاشه رو صندلیش نشسته بود. ازش خوف داشتم .یه فکری تو کلهشه که نمیدونم چیه، گیرم یقیندارم فکرِ شومیه .
زن جوان اول
من با خواهرم اومدم. هشت ساله بیخودی میاد.
ماریا
اونی که باید بچه داشته باشه داردش.
زن جوان اول
درست حرفیه که من میزنم.
صداهایی شنیده میشود.
ماریا
هیچ از زیارت و این چیزها خوشم نمیاد. بریم اون پایین تو مزرعه پیش مردم.
زن جوان اول
سال پیش هوا که تاریک شد پسرا سینهی خواهرمو چنگزدن .
ماریا
تا چاهار منزلیِ این دور و ور همهش چیزای وحشتناک نقل میکنن.
زن جوان اول
پشت زیارتگاه بیشتر از چهل تا بشکه شراب دیدم.
ماریا
سیلِ مرد عزباوغلیه که از این کوهها سرازیر میشه .
خارج میشوند. صداهایی شنیده میشود . یرما با شش تا زن به کلیسا آمده. همهشان پابرهنهاند و شمعهای بزرگ منقش دارند. دارد شب میشود.
زن اول
خداوندا! سوریها گل بدهند!
به تاریکی محکومشان مکن.
زندومالاهی سوریِ خرمایی گلدهد
بر بدنِ بیثمرش.
یرما
و نیمسوز تاریک زمین
در زهدان خادمانات .
زنها باهم
خداوندا، که سوری گل دهد!
به تاریکی محکوماش مکن!
به زانو در میآیند .
یرما
آسمان باغها افشان کند
با گلبوتههایخرمی.
در دل این گلزار
بشکفند سوریهای عجایب.
به یک شعاع سپیده میماند
و رویش ملک مقربی بیدار بماند،
بالهایاش توفانوار
چشماناش چون محتضران
گرد گلبرگهایاش
چون جوبار شیر ولرم
بازیکنند و آب به صورت زنند
با ستارههای شبنمی.
خداوندا، بتهی گلسرخات را باز کن
بر بدنِ بیثمرم.
بر میخیزند.
زن دوم
خداوندا ، عطوفتِ دستانِ پرمهرت را
از گونههای شعلهورش دریغ مکن!
یرما
اجابت کن کفارهیی را
با زیارت مقدسات ،
و گرچه هزار خار داشته باشد
سوریاش را در گوشت من بگشا .
همه با هم
خداوندا، سوری بشکفد
به سایه محکوماش مکن!
یرما
بر پیکر سوزانام
بشکوفان سوریِ معجزه را.
همه خارج میشوند . دوان دوان از سمت چپ، دخترها که روبـانهای بلندی بر دست دارند وارد صحنه میشوند . از سمت راست سه دختر دیگر وارد میشوند که نگاهشان به پشت سر است . روی صحنه صداهای افزون شوندهیی با جنجال زنگولهها و گردن آویزهای زنگ. روی یک صفهی فوقانی هفت دختر روبانهایی را به طرف چپ تکانتکان میدهند. صداها بیشتر میشود و دو نفر وارد میشوند با لباسهای خشن و نقابهای بزرگ بر صورت. یکیشان نر است یکیشان ماده . آن که نر است شاخ گاوی به دست دارد. هیچکدام خشن نیستند اما قیافههای زیبای زمینی دارند . زن گردنبند زنگولهییاش را تکان میدهد . ته صحنه از مردمی پر میشود که شادی میکنند و رقص آغاز میگردد . حالا دیگر تقریباً شب شده.
بچهها
شیطون و زنش ... شیطون و زنش ...
زن نقابدار
تو آب کوهسار
زن غمگین آبتنیمیکنه .
حلزونهای ریز
تا تنش بالا میان .
ماسههای ساحلی،
نسیم صبحگاهی
میشکفونه لبخندشو
میلرزونه شونههاشو
چه تماشایی بود عریان
اون دختر میون آب !
پسربچهخوشگله چرا زار میزنه ؟
مرداولعشق زیر و روش کرده
عاشقی دیوونهش کرده
مرد دوم
بذار بگه آرزوش کیه ؟
مرداول
بگه که چشم به راه کیه !
مرددوم
با یه شیکم چینچینی
و این رنگِ پریده.
زن نقابدار
فقط میخوام به شب بگم
به زرق و برق شب بگم.
وقتی شب پر راز میاد
دامنمو پاره میکنم.
پسربچه
شبِ مقدس اومده
از پس گریهش اومده.
تو سقوطش سیاه میشه
آبشار کوهستونا.
صدای گیتارها به گوش میآید. مرد نقابدار میایستد. شاخ را حرکت میدهد.
مرد نقابدار
چهقدر سفید و سرده
زن زیبای غمگین!
که تو بیشه شکایت و زاری میکنه!
به زودی میپوشوندت
ازمیخکها وشقایقها
وقتی مردت شنلش رو پهن کنه.
میآید نزدیک .
اگه به زیارت اومدی
تا که تنت میوه بده
شَر�� عزا رو بردار
پیرهن نرم به تن دار
برو پشت یه دیوار
که انجیرا به زنجیرن
تن زمینی منو
رو سینهت بذار
تا سپیده به بردار.
آه چه جرقهیی میزنه!
چه درخششی داره !
زن غمگین چه میلرزه!
زن نقابدار
عشق، تاج و زیب و زیور
بهپیشونیش میبافه،
زوبینای طلای خام
رو سینهش میکاره.
مرد نقابدار
هفت بار نالیده
نه بار از جاش پریده
پونزه بار نزدیک شدن
یاسمنا به باهارنارنجا .
مرد سوم
با ساز و دهل برو پیش !
مرددوم
با رقص و با گُلهای سرخ!
مرداول
آخ که زن چه میلرزه!
مرد نقابدار
تو این زیارت
مرده که دستور میده.
شوهرا نرهگاون
مرده که فرمون میده
زنا عین گُلن
واسه اونی که میبَرَدشون.
یکبچه
برو برو، با باد برو!
مرددوم
برو، با شاخهها برو!
مرد نقابدار
بیاین برقو نگاه کنین
شکوه زنو نگاه کنین.
مرداول
مث یه نی خم میشه هی .
زن نقابدار
مث یه گُل باز میشه هی .
مردها همه
وقت اینه که بچهها برن پی نخود سیا!
مرد نقابدار
پیکر بیآلایش زن
با بوتههای گل سرخ
تو قلب این باغ بلور
میشکفونه سوریِ شور
با همان رقص، کفزنان و سرودخوانان میروند . دو دختر دوباره فریادکشان میگذرند . پیرزنِ خرم میآید روی صحنه.
پیرزن
میذارین ما بهخوابمون برسیم یا نه؟
یرما میآید روی صحنه.
آی تو !
یرما که سخت سر کوفته است جوابی نمیدهد.
بگو بینم، واسه چی اومدی؟
یرما
نمیدونم .
پیرزن
تو هنوز تسلیم نشدی؟ شوورت کو؟
یرما
سکوت . به پیشانیِ خود دست میکشد.
اونوره .
پیرزن
چیکار میکنه ؟
یرما
مینوشه.
آیآیآی !
زن
کمتر بگو آی! باید روحیه داشت. پیشپیش نمیتونستم چیزی بت بگم. حالا بت میگم.
یرما
چی میتونی بم بگی که خودم ندونم؟
پیرزن
اونی که دیگه نمیتونم نگم. اونی که همه میدونن که تقصیر از شوهرته. گوشِت به منه؟ حاضرم بدم جفت دستامو قطع کنن اگه جز این باشه! نه پدرش نه پدربزرگش نه جدش : تو رگ هیچکدومشون خون گرم نمیجوشه برای این که بتونن صاحب یه پسر بشن باید زمینو آسمونو به هم بدوزن . عوضِ خون تو رگاشون تُف دارن . اما فامیل تو فرق میکنه، تا صد فرسخیِ دور و بر تو دخترعمو و پسرعمو گرفته. حالا فهمیدی چه بلایی سرت اومده!
یرما
یهلعنت. یه رگبارِ زهر روی یه مزرعه سمبله .
پیرزن
توکه واسه رفتن از خونهت پا داری.
یرما
واسه رفتن؟
پیرزن
تو زیارتگاه که دیدمت قلبم ریخت. زنا میان اینجا که با مردای تازهیی آشنا بشن. اونوقت اون حضرت هم معجزشو نشون میده. پسرمن پشت صومعه نشسته. منتظر منه. تو خونهی من یه زن لازمه. باهاش راه بیفت. سه تایی با هم زندهگی میکنیم. پسرمن خونش یه پارچه آتیشه. عین خودم. عطرِ ننو رم تو خونهی من حس میکنی. خاکستر ملافههات واسه نینی قنداقیهات نون و نمک میشه. برو. پهن هم بارِ حرفِ مردم نکن و اما شوورت: توخونهی من اونقدر اسلحه و شجاعت پیدا میشه که جرات نکنه تو کوچهمون پا بذاره.
یرما
درِ تو چفکن ننه. درِ تو چفکن. مگه پشت گوشتو ببینی! محاله همچین کاری رو بکنم! من از اون زنا نیستم که واسه شیکار از خونه میان بیرون . فکر میکنی ممکنه من به یه مرد دیگه نگاه کنم؟ تکلیف شرفم چی میشه؟ آب به سرچشمهش برنمیگرده. قرص ماه هم صلاتِ ظهر در نمیاد. بزن به چاک! من راهِ خودمو بلدم. واقعاً خیال کردی من زنیم که جلو یه مرد دیگه کمر خم کنم؟ من از یه بر��هی خودم چی میتونم بخوام؟ طرفت رو بشناس و دیگه هیچوقت با من همکلام نشو. من از اوناش نیستم.
پیرزن
وقتی آدم تشنه باشه از کسی که بش آب میرسونه ممنون میشه.
یرما
من بهمزرعهی خشکی میمونم که در آنِ واحد هزار جفت ورزا میتونن با هم شیارش کنن و اون وقت تو به من از چاهت یه جرعه آب میدی . دردِ من از یه درد جسمی خیلی بیشتره.
پیرزن
(خشن) پس به همین حال و روز بمون. پس اینو میخوای! مثِ خارخسکای بیثمرِ شنزار انقدر بمون تا پژمرده بشی!
یرما
(خشن) بیثمر، آره، میدونم! احتیاجی نیست که به رُخم بکشی. مث یه بچهی شیطون که از تماشای جون کندنِ یه حیوون کوچولو تفریح میکنه. از وقتی شوور کردم از شنیدن این کلمه میترسیدم و حالا اول دفعهییس که یکی جراءت میکنه تو روم بگه. اول دفعهس که حس میکنم واقعیت همینه.
پیرزن
بهحالت دل نمیسوزونم. اصلاً. میرم واسه پسرم زن دیگهیی دست و پا میکنم .
میرود . از دور سرود دستهجمعیِ زوار شنیده میشود. یرما میرود سمتِ گاری و از پشتِ آن شوهرش پیدا میشود.
یرما
تو این جا بودی؟
خوآن
آره.
یرما
زاغ سیاهِ منو چوب میزدی؟
خوآن
همچین.
یرما
همهچی رم شنیدی؟
خوآن
آره.
یرما
خب ؟... پس باز ولم کن برو با دیگرون آواز بخون.
بالای رواندازها مینشیند.
خوآن
دیگه وقتشه که منم به حرف بیام.
یرما
خب. حرف بزن.
خوآن
میخوام سرِ گلهگذاری رو وا کنم.
یرما
در مورد چی ؟
خوآن
گلوم پر از تلخیه .
یرما
من تو استخونام !
خوآن
باید یه بار واسه همیشه این حسرتهای بیموردِ پا در هوا رو فراموش کرد.
یرما
(با حیرت نمایشی) گفتی بیمورد؟ گفتی پا در هوا؟
خوآن
واسه چیزهایی که نه تو میتونی کاریشون کنی نه من.
یرما
(باخشونت) ادامه بده، ادامه بده...
خوآن
واسه چیزایی که برا من اهمیتی ندارن. گوش میدی؟ چون واسه من به کلی علیالسویهس. بالاخره یه روز باس بت میگفتم. اونی که واسه من مهمه اون چیزیه که تو دستام دارمش. اونیه که با جُف چشام میبینمش .
یرمـا
(کمر راست میکند، بهزانو، نومید) که این طور...که این طور... چیزی که میخواستم ازدهنت بشنوم. آدم حقیقتو وقتی تهِ وجودش مخفیه حس نمیکنه. اما وقتی بروز کرد چه وحشتناکه و پُرصدا! و از اون به بعد دیگه براش مهم نیست. حالا میفهمم!
خوآن
(در حالی که به او نزدیک میشود) فکر کن که باید همینجور باشه. گوش کن ...
میخواهد بلندش کند.
خیلی از زنها آرزوی زندهگیِ تو رو دارن. زندهگیِ بدون بچه خیلی شیرینتره. من از این که بچه ندارم خیلی خوشحالم. تازه این که گناهِ تو نیست.
یرما
پس واسه چی اومدی سراغِ من ؟
خوآن
خودت. خودتو میخواستم !
یرما
(سخت متغیر) واقعاً! تو یه خونه میخواستی و آرامش و یه زن! و دیگه هیچی ... درست میگم؟
خوآن
کاملا". مث همهی مردا.
یرما
باقیش چی؟ پسرت چی؟
خوآن
(جدی) نشنیدی که گفتم واسهم علیالسویهس؟ از سوآلات دس وردار! باید داد بزنم تا تو مُخِت فرو بره که من فقط میخوام تو آرامش زندهگی کنیم .
یرما
حتا وقتی میدیدی که من این قدر آرزوشو دارم هیچ وقت بش فکر نکردی ؟
خوآن
هیچ وقت !
هر دو روی زمین مینشینند.
یرما
پس یعنی دیگه هیچ امیدی نیست ؟
خوآن
نه !
یرما
خودتم نه؟
خوآن
خودمم نه. قبول کن!
یرما
بیثمر!
خوآن
میخوام تو آرامش خیال زندهگی کنیم. جفتمون. با خوشی. بغلم کن. به آغوشاش میکشد.
یرما
پی چی میگردی ؟
خوآن
پی تو! تو مهتاب چه قدر خوشگلی!
یرما
پی من میگردی، مث کبوتری که بخوای بخوریش.
خوآن
منوببوس ... اینجوری .
یرما
هیچوقت! هرگز!
فریادی میکشد و چنگ به گلوی خوآن میاندازد . خوآن به زمین میغلتد . یرما تا وقتی خفه شود گلوی خوآن را میفشارد . آواز دستهجمعیِ زوار از دور .
یرما
! یرما! اما مطمئن! آره، حالا دیگه مطمئنم. و تنها ...
بلند میشود. چند نفر از راه میرسند.
میرم چنون استراحت کنم که دیگه هیچ وقت از خواب نپرم که ببینم خونم خونِ تازهیی رو نوید میده یا نه. تنم واسه ابد خشکیده. ازم چی میخواین؟ نزدیک نشید! من پسرمو کشتم! من با دستای خودم پسرمو کشتم!
یک دسته از ته صحنه نزدیک میشوند. آواز دستهجمعیِ زائران شنیده میشود.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.