PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مسجدسليمان ، نمره‌يك ؛ بنويس آب ندارند! + تصاویر



mehraboOon
08-28-2011, 12:20 PM
مسجدسليمان ، نمره‌يك ؛ بنويس آب ندارند! + تصاویر (http://www.akharinnews.com/index2.php?option=com_content&do_pdf=1&id=34146) (http://www.akharinnews.com/index2.php?option=com_content&task=view&id=34146&pop=1&page=0&Itemid=36) (http://www.akharinnews.com/index2.php?option=com_content&task=emailform&id=34146&itemid=36) روي بلندي خانه‌هاي گِلي و بلوكي تلنبار شده، كنار هم ايستاده‌اند و تا چشم كار مي‌كند شهر تشنه است و افقي كه تا دوردست‌ها جز گذشته هيچ چيز ندارد، گذشته پيرمرد و پيرزن‌هاي شهر تشنه، مسجدسليمان.
به گزارش آخرین نیوز به نقل از ايسنا منطقه خوزستان،"‌ آب بدهند، نان نمي‌خواهيم!" پيرزن مي‌گويد و دست‌هاي سالخورده‌اش را روي هم مي‌گذارد. پيرمرد روي صندلي عهد بوقي توي سايه ديوار خانه نشسته و سرش را تكان مي‌دهد يعني:" همين‌ها كه خانم دارد مي‌گويد!" پيرزن باز مي‌گويد:" هيچ آب به محله ما نمي‌رسد، آب را گدايي مي‌كنيم. مي‌رويم از محله‌هاي همسايه از دوست و آشنا دبه‌اي، گالني آب مي‌آوريم به اندازه استفاده يك روز، تا فرداش."
http://64.130.220.65/Multimedia%5Cpics%5C1390%5C6%5Ccities%5C10.jpg
بعد دست مي‌كشد و آستين پيراهن گل‌دارش را پايين مي‌آورد، گل‌هاي پژمرده مي‌ريزند پايين، تشنگي توي تار و پود مسجدسليمان موج مي‌خورد.
پيرزن مي‌گويد: " آرزو داريم نان نداشته باشيم ولي آب باشد. پيرمرد آسم دارد و با اين وضعش، بي‌آبي برايمان سخت‌تر است. چند سال است كه محله‌ ما، نمره‌يك، آب ندارد."
انگار كه قرار باشد معجزه بشود، با هزار اميد و آرزو زل زده به خودكار آبي و برگه‌هاي سفيد، مي‌گويد:" تو را به خدا بنويس فقط آب به ما بدهند."
پيرمرد دست‌ها را گذاشته روي زانوها، مي‌خندد؛ دل آدم غش مي‌رود براي خوبي‌اش. اسپري‌هايش را به نخي بسته و از گردن آويزان كرده است كه دم دست باشد، اسپري صورتي و اسپري آبي. هواي شهر نفتي بوي گاز مي‌دهد و پيرمرد در كوچه سالخورده شهر آبا و اجدادي هنوز نفس مي‌كشد.
پيرزن مي‌گويد:" نامه داديم به رئيس‌جمهور، برگشت خورد، جواب ندادند." پيرمرد دنبال حرفش را مي‌گيرد: " من هم توان ندارم كه بدوم دنبالش." و دستش را از روي ناچاري، مريضي، ناتواني و شايد ديگر نااميدي توي هوا تكان مي‌دهد.
پيرزن گله مي‌كند:" روزي كه مي‌خواستم از وضعمان به رئيس جمهور نامه بدهم، 70 هزار تومان دادم و از ريه پيرمرد عكس گرفتم. عكس را با نامه دادم ولي فايده نداشت."
بعد در نيمه باز را رو به راه‌پله‌اي سيماني باز مي‌كند و مي‌گويد:" اصلا بيا خودت ببين، اين جا آب لوله‌كشي نداريم، منبع‌ها هم خالي هستند." بعد به زحمت ردپاي لنگي‌اش را روي پله‌هاي تند و شيب‌دار راهروي خانه مي‌كشد تا حياط. با دست مي‌زند به منبع‌هاي پوسيده، صداي خالي توي دل منبع‌هاي خشك مي‌پيچيد، دريغ از يك چكه آب.
http://64.130.220.65/Multimedia%5Cpics%5C1390%5C6%5Ccities%5C11.jpg
پيرزن دست روي دست مي‌گذارد و اشاره مي‌رود به آشپزخانه سوت و كور گوشه حياط:" آب نيست كه هيچ كاري انجام بدهيم، نه آشپزي، نه شست‌وشو، هيچ ‌كاري. كولر آبي هم توي اين گرما نمي‌كشد و هيچ خنك نمي‌كند."

بعد با رودربايستي مي‌گويد:" تشنه نيستيد؟ آب بياورم برايتان؟" و زود دو ليوان آب از اتاق مي‌آورد، آب گرم است و توي ظهر ِ دَم‌كرده بيشتر آدم را تشنه مي‌كند.

پيرزن، محجوب سر مي‌اندازد پايين، مي‌گويد: " از خانه فاميلمان براي امروز آب آورديم، گذاشته‌ام توي يخچال ولي هنوز خنك نشده است، شما ببخشيد." بعد هم مي‌گويد:" مسجدسليمان، نمره يك، آخر ِ كوچه شهيد هُنري، بنويس آب ندارند."

از ديوار كوتاه حياط، تمام محله نمره يك آن پايين پيداست و نمره يك، چاه شماره يك نفت خاورميانه در سراب تشنگي مسجدسليمان خاموش است.

پيرزن باز مي‌گويد:" آب كه نيست، دلسرد شده‌ايم. كسي هم خانه را از ما نمي‌خرد كه محله‌مان را عوض كنيم، مي‌گويند اين جا كه آب ندارد."

مي‌نشيند لبه ديوار، پشت سرش تا دورها مسجدسليمان است، منظره شهر نفتي تشنه، آرام مي‌گويد:" آب كه باشد، غم نداريم."

بعد جدي و معترض مي‌گويد:" آب كه باشد خوب است، اصلاً ديگر هيچي نمي‌خواهيم، نان خالي مي‌خوريم."

بعد باز دست‌هاي حنا گذاشته‌اش آرام روي هم مي‌افتند و در پس زمينه شهر تشنه ساكت مي‌شود.
http://64.130.220.65/Multimedia%5Cpics%5C1390%5C6%5Ccities%5C9.jpg