توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اشعار محمدرضا آقاسی
یک قوم تو را شهید می خوانند ... (درباره احمد متوسلیان)
کیست علی؟ حیدر دُلدُل سوار صاحب لوح و قلمُ ذوالفقار
خبر آمد خبری در راه است سرخوش آن دل که از آن آگاه است
گفت فحشا در کجا آید پدید؟ گفتمش در کوچه های بی شهید
زهرا اگر نبود محمد یتیم بود پربار نخل سبز ولایت عقیم بود
گام بردارم ولی با یاد تو سر نهم بر دامن اولاد تو
چهارده کنعانی یوسف جمال چهارده موسی به سینای کمال
به جای آنکه همه ساله تو سوی مکه روی
مشک من لبریز آب و آبروست
"زکُل ُّ مَن عَلیها فان" چه دانی؟
قلم تا وحی را بال و پر آمد نماز کاتبان سنگین تر آمد
پدر وقتی اذان میگفت غم داشت
پدر وقتی اذان میگفت غم داشت
درویش علی علی صفت گردد
پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد
پدرم گفت پدر جان زن اگر زن باشد
آن شب که بتان نماز خواندند
آن شب که بتان نماز خواندند
به جای آنکه همه ساله به مکه روی
به جای آنکه همه ساله به مکه روی
ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش
به خوبا سر میزنی مگه ما بدا دل نداریم
هر کسی کسی دارد یار نو رسی دارد
کیست علی حیدر دُلدُل سوار
روز و شب گویم به آوای جلی
از ذکر علی مدد گرفتیم
علی امام من است و منم غلام علی
با همه لحن خوش آواییم
چون دست خدا فشرد دستم را
به نام خداوند مردان جنگ
از ذکر علی مدد گرفتیم آن چیز که می شود گرفتیم
آن شب که بتان نماز خواندند ما را به حریم راز خواندند
دلم تنگ شهیدان است امشب
فصل عزا آمد و دل غم گرفت خیمه ی دل بوی محرم گرفت
دل من فدای دو دست اباالفضل
غنچه می بینم دلم پر می زند بوسه بر قنداق اصغر می زند
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
حیدر کرار نیـَم، خانه نشینم ولی ...
میخوام برم امام رضا ...
علی علی مولا ...
چیست درویشی به جز فانی شدن
در دل گرداب طوفانی شدن
موج ورزیدن به بحر کائنات
تشنه ماندن بر لب آب فرات
گر تو درویشی دمی اندیشه کن
سیره ی آل علی را پیشه کن
شاهد اقبال در آغوش کیست
کیسه ی نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند
بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
ای جوانمردان جوانمردی چه شد
شیوه ی رندی و شبگردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست
آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن زآب معرفت
تادراو جوشد شراب معرفت
باده ی مما رزقناهم بنوش
ینفقون بنوش و در انفاق کوش
هم بنوش و هم بنوشان زین سبو
لنتنالل بر حتی تنفقوا
جستجویی کن سبوی باده را
شستشویی کن به می سجاده را
ای مسلمان زاده بعد از هر اذان
رکعتی تنها ان الفحشا بخوان
گر نمازت ناهی از منکر شود
از اذانت گوش شیطان کر شود
هر سحر دست نیایش باز کن
بی خود از خود تا خدا پرواز کن
بال مرد حق بود دست دعا
لیس للانسان الی ما سعی
حرف حق را از محقق گوش کن
از لب قرآن ناطق گوش کن
گوش کن آواز راز شاه را
صوت اوصی کم بتقوالله را
بعد از آن بشنو ونجمع امرکم
تا شوی آگاه بر اسرار خم
خم تو را سرشار مستی می کند
بی نیاز از هرچه هستی می کند
هر چه هستی جان مولا مرد باش
گر قلندر نیستی شبگرد باش
سیر کن در کوچه های بی کسی
دور کن از بی کسان دلواپسی
ای خروس بی محل آواز کن
چشم خود بر بند و بالی باز کن
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیاتیم
با یتیمان چاره لا تقهر بود
پاسخ سائل فلا تنهر بود
دست بردار از تکبر وزخطا
شیعه یعنی جود و انفاق و عطا
ای که هر دم دم زحیدر می زنید
بر یتیمان علی سر می زنید
بر یتیمان علی پرداختن
بهتر از هفتاد مسجد ساختن
یا علی امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخم های کهنه را مرهم بزن
مشک ها در راه سنگین می روند
اشک ها از دیده رنگین میروند
مشکهای خسته را بر دوش گیر
اشک ها را گرم در آغوش گیر
ای گل نرگس ببین عشاق را
چشم های خسته ی مشتاق را
ای گل نرگس چمن بی تو فسرد
سینه ی دشت ودمن بی تو فسرد
دل میان سینه پاره پاره شد
در پی تو روح ما آواره شد
ای گل نرگس جماعت خسته اند سینه سرخانت همه پر
بسته اند
ای گل نرگس نگاهت آبی است جمکران با نام تو مهتابی
است
ای گل نرگس هلا صاحب زمان
از فراقت از فراقت الامان
دستای پینه بستۀ علی به همراه منه
دستای پینه بستۀ علی به همراه منه
خونه نشینی علی آتیش به جونم می زنه
تو کوله بار شعر من اسم قشنگ علیه
قافیه تنگ دلم از دل تنگ علیه
تو کوچه های غربتم نشونی از مولا می دن
اهل محل سلاممو جواب سربالا میدن
به من میگن علی کیه علی امام عاشقاست
به من میگن علی چیه داغ دل شقایقاست
توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود
اسم صاحاب اون خونه مولای مردا علی بود
نصفه شبا بلند می شد یک کیسه داشت که برمیداشت
خرمـا و نون و خوردنی هـر چی کـه داشت تو اون می ذاشت
راهی کوچه ها می شد تا یتیما رو سیر کنه
تـا سفرۀ خـالیشو نو پر از نون و پنیر کنـه
شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو
تـا پر بـارون بکنـه بـاغهـای بی شکوفـه رو
عبـادت علی مگـه می تونه غیر از این بـاشـه
باید مثل علی بشه هرکی که اهل دین باشه
بعد علی کی می تونه محرم راز من بـاشـه
درد دلم رو گوش کنه تا چاره ساز من بشه
فردا اگه مهدی بیاد دردهارو درمون می کنه
آسمون شهرمون رو ستاره بارون می کنه
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش ان دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید
پرده از چهره گشاید شاید
دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
برکه بسپارد زمام خویش را
با همه لحن خوش آوایی ام
در به در کوچه تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه تو از همه پرشورتر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ما می شدی
مایه ی آسایه ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسایل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه جان منست
نامه تو خط امان منست
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یار و مددکار ما
کی و کجا وعده دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه مشعر کدام کنج منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید شاید.....روحش شاد
نمی دانم چه در سر دارم امشب
زدم بر سیم آخر دیگر امشب
زآهم صد هزاران ناله خیزد
بیابان در بیابان لاله خیزد
۩
زموج ناله ام عرش الهی
شود در بحر حیرت همچو ماهی
اگر آه می کشم طوفان برآید
امان از آتشی کز جان برآید
۩
بسوزاند زمین و آسمان را
نگه دارد تکاپوی زمان را
یکی گوید سرا پا عیب دارم
یکی گویدزبا از غیب دارم
۩
نمی دانم چه هستم هر چه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دعبل نه پرزتک نه کمیتم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
یکی گوید سراپا عیب دارم
یکی گوید زبان از غیب دارم
نمی دانم که هستم هرچه هستم
قلم چون تیغ می رقصد به دستم
نه دِئبـِل نه فَرَزدَق نه کُمِیتَم
ولیکن خاک پای اهل بیتم
الا ساقی مستان ولایت
بهار بی زمستان ولایت
از آن جامی که دادی کربلا را
بنوشان این خراب مبتلا را
چنان مستم کن از یکتا پرستی
که از آهم بسوزد ملک هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولی در گوش من اینگونه گفتی
زاحمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندرین یک میم غرق است
یقینا میم احمد میم مستیست
که سرمست ازجمالش چشم هستیست
زاحمد هر دو عالم آبرو یافت
دمی خندیدو هستی رنگ وبو یافت
اگر احمد نبود آدم کجابود
خدا را آیه ای محکم کجا بود
چه می پرسند کین احمد کدام است
که ذکرش لذت شُرب مدام است
همان احمدکه آوازش بهار است
دلیل خلقت لیل النهار است
همان احمد که فرزند خلیل است
قیام بت *** هارادلیل است
همان احمدکه ستارُالعیوب است
دلیل راه و علّامُ الغیوب است
همان احمدکه جامش جام وحی است
به دستش ذوالفقار امر و نهی است
همان احمد که ختم الانبیاء شد
جناب کُنتُ کنزاً مخفیا شد
همان اوّل که اینجا آخر آمد
همان باطن که برما ظاهرآمد
همان احمد که سرمستان سرمد
بخوانندش ابوالقاسم محمّد
محمد میم و حاء و میم و دال است
تدارک بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمةٌ للعالمین است
شرافت بخش صد روح الامین است
محمد پاک و شفاف و زلال است
که مرآت جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را برانگیخت
ولایت را به کام شیعیان ریخت
ولایت بادۀ غیب و شهود است
کلید مخزن سرّ وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولایت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آیینه دار است
نخستین جلوه اش در ذوالفقار است
به جز دست علی مشکل گشا کیست
کلیدکُنتُ کنزاًمخفیا کیست
کسی دیگر توانایی ندارد
که زخم شیعه را مرهم گذارد
غدیر ای باده گردان ولایت
رسولان الهی مبتلایت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گیران خرابات
رسولی کز غدیر خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبیاء ساغر گرفتند
شراب از ساقی کوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاکش
بده جامی که می سوزم در آتش
مرا آیینۀ صدق و صفا کن
تجللی گاه نور مصطفی کن
بادهای هرزه در دشت و دمن پیچیده اند
خار و خس خود را به دامان چمن پیچیده اند
خواستم دروازه باغ ِ فدک را وا کند
دیدم اما باغبان را با رَسَن پیچیده اند
عندلیبان ناله در کنج قفس سر می دهند
باغ را درزوزه زاغ و زغن پیچیده اند
غنچه مردانگی نشکفته می ماند، مگر
کسوت تهمینه را بر تهمتن پیچیده اند
آسمان آبی شد از اظهار رحمت، از چه رو
طوطیان، پرواز خود را در سخن پیچیده اند
شهریارا چارده منزل عقوبت دیده ام
چشم ما را بر در بیت الحزن پیچیده اند
شیشه جان مرا الماسها درهم شکست
نعره مستانه ام را در کفن پیچیده اند
تیر، تابوت مرا فردا مشبک می کند
نسخه مرگ مرا همچون حسن پیچیده اند
«زهر» میدانی که با پرورده زهرا چه کرد؟
لاله را در برگ سبز نسترن پیچیده اند
آهِ نِی دانی چرا در نینوا گل می کند؟
بوریا بر نعش هفتاد و دوتن پیچیده اند
مرغ دلم راهی قم می شود
در حرم امن تو گم می شود
عمه ی سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه ی سادات بگو کیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی؟
از سفر کرب وبلا آمدی؟
یا که به دنبال رضا آمدی؟
من چه کنم شعله ی داغ تو را
درد وغم شاهچراغ تورا
کاش شبی مست حضورم کنی
با خبر از وقت ظهورم کنی
از ذکر علی مدد گرفتیم
آن چیز که میشود گرفتیم
***
در بوته ی آزمایش عشق
از نمره ی بیست صد گرفتیم
***
دیدیم کرایت علی سبز
معجون هدایت علی سبز
***
درچمبر آسمان آبی
خورشید ولایت علی سبز
***
از باده حق سیاه مستیم
اما زحمایت علی سبز
***
شیرین شکایت علی زرد
فرهاد حکایت علی سبز
***
دستار شهادت علی سرخ
لبخند رضایت علی سبز
***
در نامه ی ما سیاه رویان
امضای عنایت علی سبز
***
یا علی در بند دنیا نیستم
بنده ی لبخند دنیا نیستم
***
بنده ی آنم که لطفش دائم است
با من و بی من به ذاتش قائم است
***
دائم الوصلیم اما بی خبر
در پی اصلیم اما بی خبر
***
گفت پیغمبر که اتخال سرور
فی قلوب المومنین اما به نور
***
نور یعنی اتشار روشنی
تا بساط ظلم را بر هم زنی
***
هر که از سر سرور آگاه شد
عشقبازان را چراغ راه شد
***
جاده ی حیرت بسی پرپیچ بود
لطف ساقی بود وباقی هیچ بود
***
مکه زیر سایه ی خناس بود
شیعه در بند بر العباس بود
***
حضرت صادق اگر ساقی نبود
یک نشان از شیعگی باقی نبود
***
فقه شمشیر امام صادق است
هر که بی شمشیر شد نالایق است
***
وای وی زقاب و قرب و های و هو
می دهد بر اهل تقوا آبرو
***
گر چه تعلیمات مردم واجب است
تزکیه قبل از تعلم واجب است
***
تربیت یعنی که خود را ساختن
بعد از آن بر دیگران پرداختن
***
یک مسلمان آن زمان کامل شود
که علوم وحی را عامل شود
***
نص قرآن مبین جز وحی نیست
آیه ای خالی زامر و نهی نیست
***
با چراغ وحی بنگر راه را
تا ببینی هر قدم الله را
***
گر مسلمانی سر تسلیم کو
سجده ای هم سنگ ابراهیم کو
***
ساقی سرمست ما دیوانه نیست
سرگذشت انبیاء افسانه نیست
***
آنچه در دستور کار انبیاست
جنگ با مکر و فریب اغنیاست
***
چیست در انجیل و تورات و زبور
آیه های نور و تسلیم وحضور
***
جمله ی ادیان زیک دین بیش نیست
جز عبودیت رهی در پیش نیست
***
خانقاه و مسجد ودیر و کنشت
هر که را دیدم به دل بت می سرشت
***
لیک در بتخانه دیدم بی عدد
هر صنم سرگرم ذکر یا صمد
***
یا صمد یعنی که ما را ب***ید
پیکر ما را در آتش افکنید
***
گر سبک گردیم در آتش چو دود
میتوان تا مبداء خود پر گشود
***
ای خدا ای مبداء و میعاد ما
دست بگشا بهر استمداد ما
***
ما اسیر دست قومی جاهلیم
گر چه از چوبیم و از سنگ وگلیم
***
ای هزاران شعله در تیغت نهان
خیز و ما را از منیت وا رهان
***
ای خدا ای مرجع کل امور
باز گردان ده شبم درتور نور
***
در شب اول وضو از خون کنم
خبس را از جان خود بیرون کنم
***
سر دهم تکبیر تکبیر جنون
گویمت انا علیک الراجعون
***
خانه ات آباد ویرانم مکن
عاقبت از گوشه گیرانم مکن
***
بنگر یک دم فراموشم کنی
از بیان صدق خاموشم کنی
***
ما قلمهاییم دردست ولی
کز لب ما میچکد ذکر علی
***
ذکر مولایم علی اعجاز کرد
عقده ها را از زبانم باز کرد
***
نام او سر حلقه ی ذکر من است
کز فروغ او زبانم روشن است
***
گر نباشد جذبه روشن نیستم
این که غوغا میکند من نیستم
***
من چو مجنونم که در لیلای خود
نیستم در هستی مولای خود
***
ذکر حق دل را تسلا می دهد
آه مجنون بوی لیلا می دهد
***
جان مجنون قصد لیلایی مکن
جان یوسف را زلیخایی مکن
قضا به دست قدر حل کن این معما را
که در نقاب کشیدی سپیده ی مارا
سپیده ی سحر آوا سرود خون سر داد
که طی کند به خطر موج هفت دریا را
نمرود به مرگ خویش میرقصید
آتشکدهی خلیل، بستان شد
پیمانهی عشق از اجل پُر بود
حق بود و به کام حق پرستان شد
خاکستر خیمههای آل الله
بر دوش نسیم راه پیمودند
سرتا سر خاک را صدا کردند
بر مستی ما، شراره افزودند
آن شب که بتان نماز خواندند
ما را به حریم راز خواندند
بر کف دف و بر لبانشان کف
از دلبر دلنواز خواندند
دستی به در نیاز بردیم
با غمزهی خود به ناز خواندند
مطرب به ره عراق میزد
در گوشهای از حجاز خواندند:
از پنجره های رو به توحید
حق را به وضوح می توان دید
ماه شب چارده برون آ
تا پرده دَرَد جمال خورشید
گر جلوه کند به دیدهی ما
تأیید کند بدون تردید
ما شیعهی آل مصطفاییم
آیینهی کربلا نماییم
قسم بر قلم وانچه مسطور كرد
قلم را خدا حامل نور كرد
هنر چیست؟ آیا هنرمند كیست؟
هنرمند، غیر از خداوند كیست؟
خدایی كه از هیچ، جان آفرید
به یك لحظه صدها جهان آفرید
لب بلبلان را كه آواز داد؟
به بال عقابان كه پرواز داد؟
خدایی كه نور است و نورانی است
هر آنچیز جز وجه او فانی است
پنج بیت آغازین مثنوی هنر و هنرمند از كتاب بر مدار عشق.
بسم الله الرحمن الرحیم
با زکنم راز سه مظلومه را
فاطمه و زینب و معصومه را
فاطمه زن بود ولی نور بود
جلوه حق بود که مستور بود
آی فرستاده ی ما شاد باش
شاکر منظومه ی ایجاد باش
ما به تو آیینه عطا کرده ایم
کوثر تسکینه عطا کرده ایم
کوثر تو مایه تسکین توست
بعد تو او قائمه ی دین توست
خلق چو پرسند زتو کیست او
فاش بگو کوثر جاریست او
هر كه دم از آل علی میزند
باده به جام ازلی میزند
جزبه ساقی چو به میخانه زد
قرعه به نام من دیوانه زد
صبر و بلا را به هم آمیختند
در عطش ساغر ما ریختند
جرعه اول كه زدم سوختم
آتش وخون از جگر افروختم
سینه من سوخته سینه ایست
شعله خاكستر آینه ایست
سینه زهرا تب توحید داشت
كان شرف شیره خورشید داشت
شیر نبود آنچه در این سینه بود
شربتی از كوثر آینه بود
فاطمه آینه حیدر نماست
فاش بگو فاطمه شیر خداست
آینه در آینه تكثیر شد
آینه خندید و جهانگیر شد
فاطمه خود كیست نمود علی
كیست علی فاطمه منجلی
فاطمه ای مذهب و آیین من
آینه روشنی دین من
فاطمه ای سیده كائنات
چشم دو عالم ز رخت گشته مات
خلق ز وجدت به وجود آمدست
بر در مجدت به سجود آمدست
فاطمه ای مادر آزادگی
ای تو صمیمانه ترین سادگی
فاطمه ای نقش نگین خدا
آب حیات دل و دین خدا
همسر و همتای علی جز تو نیست
منشع نور ازلی جز تو نیست
مرغ دلم زمزمه سر میدهد
ناله یا فاطمه سر میدهد
در نظر همسر دور از پدر
فاطمه پر پر شد در پشت در
پر پر كردن گل یاس را
كیست كه چرخاند دس داس را
پنجه زینب نتواند هنوز
فاطمه ای بود و نبود علی
مادر گلهای کبود علی
خداوندا قیامت رفت از یاد
که پیمان با امامت رفت از یاد
چو امت با امامت قهر کردند
به مینای ولایت زهر کردند
حسن بی هم دل و بی هم زبان شد
اسیری همسری نامهربان شد
کا ش می شد هم ره باد صبا
پر کشم تا آستان مجتبی
گوش بسپارم به آه و ناله اش
شکوه های داغ چندین ساله اش
شکوه ها از تلخی زخم زبان
تلخ تر از امت نامهربان
ساقی امشب ساغر زهری بده
لطف پنهان در دل قهری بده
عاقبت زخم زبانم می کشد
امت نامهربانم می کشد
غربت من عصر عاشورا بود
در اسیری زینبم تنها بود
مرغ دل یک بام دارد دو هوا
گه مدینه می رود گه نینوا
این اسیر بند قاف و شین و عین
گاه می گوید حسن گاهی حسین
می پرد گاهی به گلزار بقیع
می نشیند پشت دیوار بقیع
می نهد سر بر سر زانوی دین
اشک ریزان در غم بانوی دین
عرضه می دارد که ای شهر رسول
در کجا مخفی بود قبر بتول
از تمام نخلها پرسیده ام
آری اما پاسخی نشنیده ام
با امیر المومنین روحی فداک
آسمان را دفن کردی زیر خاک
آه را در دل نهان کردی چرا
ماه را در گل نهان کردی چرا
یا علی جان تربت زهرا کجاست
یادگار غربت زهرا کجاست
تا ز نورش دیده را روشن کنم
بر مزارش شعله ها بر تن کنم
آه از آن ساعت که آتش در گرفت
جام را از ساقی کوثر گرفت
یاد پهلویش نمازم را شکست
فرصت راز و نیازم را شکست
آه زهرا تا ابد جاری بود
دست مولا تشنه یاری بود
چون علی شد بی کس و بی هم نفس
گفت یا زینب به فریادم برس
با همهی لحن خوش آواییام
دربِدر کوچهی تنهاییام
ای! دو، سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمهی تو از همه پرشورتر
کاش کهاین فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایهی ما میشدی
مایهی آسایهیما میشدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یکشبه حلّال مسائل شود
شهر پر از زمزمهی نام توست
کوچهیدل منتظرگامتوست
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینهیمارا عطشیدستداد
نام تو بردم، لبم آتش گرفت
شعلهبهدامانسیاوشگرف ت
نام تو آرامهی جان من است
نامهیتو خطّ امانمناست
ای نگهت، خاستگه آفتاب
بر منِظلمتزده یکشب بتاب
پرده برانداز، ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نَفَسَت، یار و مددکار ما
کیو کجا؟وعدهیدیدار ما
زهره منظومه زهرا حسين
كشته ي افتاده به صحرا حسين
دست صبا زلف تورا شانه كرد
بر سر ني خنده مستانه كرد
كيست لب خشك ترك خورده ات
چشمه اي از زخم نمك خورده ات
روشني خلوت شبهاي من
بوسه بزن بر تب لبهاي من
تازغم غربت تو تب كنم
ياد پريشاني زينب كنم
آه از آن لحظه كه بر سينه ات
بوسه نشاندند لب تيرها
آه از آن لحظه كه بر پيكرت
زخم كشيدند به شمشيرها
آه از آن لحظه كه اصغر شكفت
در هدف چشم كمانگيرها
آه از آن لحظه كه سجاد شد
هم نفس ناله زنجيرها
قم به حج رفته به حج رفته اند
بي تو در اين واديه كج رفته اند
كعبه تويي كعبه بجز سنگ نيست
آينه اي مثل تو بيرنگ نيست
آينه رهگزر صوفيان
سنگ نصيب گذر كوفيان
كوفه دم از مهر و وفا ميزدند
شام تورا سنگ جفا ميزدند
كوفه اگر آينه ات را شكست
شام از اين واعقه طرفي نبست
كوفه اگر تيغ وتبرزين شود
شام اگر يكسره آذين شود
مرگ اگر اسب مرا زين كند
خون مرا تيغ تو تضمين كند
آتش پرديس نبرد مرا
تيغ اجل نيز نبرد مرا
بي سر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
جان علي سلسله بندم نكن
گردم از خاك بلندم نكن
عاقبت اين عشق هلاكم كند
در گذر كوي تو خاكم كند
تربت تو بوي خدا ميدهد
بوي حضور شهدا ميدهد
ساقي لب تشنه لبي باز كن
سفره نان و رطبي باز كن
شمعه از درد دلت باز گو
نكته اي از نقطه آغاز گو
قوم به حج رفته چو باز آمدند
بر سر نعشت به نماز آمدند
قوم به حج رفته تورا كشته اند
پنجه به خوناب تو آوشته اند
سامريان شعبده بازي كنند
نفي رسولان حجازي كنند
مشعر حق عظم منا كرده اي
كعبه شش گوشه بنا كرده اي
تير تنت را به مصاف آمد است
تير سرت را به طواف آمد است
كيست شفا بخش دل ريش ما
مرحم زخم و غم و تشويش ما
كيست بجز ياد دل روي تو
سجده به محراب دو ابروي تو
بر سر ني زلف رها كرده اي
با جگر شيعه چه ها كرده اي
باز كه هنگامه بر انگيختي
بر جگر شيعه نمك ريختي
كو كفني تا كه بپوشم تنت
تا گيرم دامنه دامنت
حج تو هر چند كه تخير داشت
لاكن هفتاد و دو تكبير داشت
آري هفتاد و دو لبيك گو
عظم وضو كرده به خون گلو
اينان هفتاد دو قربانييند
كه از اسر باده تو فانييند
هم نفسان حج حسيني كنيد
پيروي از راه خميني كنيد
حج حسيني سفري سرخ بود
احرامش بال وپري سرخ بود
حج حسيني سفر كربلاست
نيت آن قربت رنج و بلاست
بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی نامه
محمدرضا آقاسي، 24 فروردين ماه سال 1338 در تهران در خانوادهاي مذهبي و شاعر متولد شد. وي به علت اختلاف نظر با مسئولين هنرستان تجسمي ادامه تحصيل نداد و به مدرك سيكل اكتفا كرد. آقاسي قبل از انقلاب، در سالهاي 55 و 56 به عضويت انجمنهاي ادبي آن زمان درآمد و بعد از انقلاب نيز از محضر اساتيدي چون مهرداد اوستا و يوسف ميرشكاك استفاده نمود.
وي از سال 51 شروع به سرودن شعر نمود اما عمده اشعار وي متعلق به سالهاي 68 به بعد است.
آقاسي مدتي نيز در جبهههاي جنگ در مناطق شوش دانيال و جزيره مجنون و سه راه جفير و شلمچه بود.
از وي كه با مثنوي بلند شيعه در جامعه شناخته شد، اشعار زيادي در خصوص جبهه و اهل بيت بر جاي مانده است.
محمدرضا آقاسي،شاعر و مثنويسراي اهل بيت عصمتوطهارت،در سن٤٦ سالگي،بامداد سه شنبه سوم خرداد ماه ٨٤ به علت عارضه قلبي در مركز تخصصي قلب تهران دار فاني را وداع گفت.پيكر وي 5 خردادماه از مقابل معراج الشهداي تهران تشييع و در قطعه 44 شهيدان بهشت زهرا به خاك سپرده شد.
روحش شاد
http://www.iricap.com/images/mag/entry/magentry-big-050705015932-5.jpg
کجابرم- می خوام برای کفترا،یه خورده گندم ببرم.
اونجا که گنبدش طلاست،با کفتراش پربزنم.
دوسش دارم امامم،در خونشون در بزنم.
بعضی شبا توخونمون بابام به مادرم میگه، می خوام برم امام رضا،بخدا دلم تنگ دیگه.
بابام میگه امام رضا، مریضا را شفا میده،دوای درد مردمو از طرف خدا میده.
می خوام برم به مشهدو یه هفته اونجا بمونم، توحرم امام رضا نماز حاجت بخونم.
بهش بگم امام رضا،(جانم فدات) مریضا را شفا بده، دوای درد مردمو از طرف خدا بده.
آقاجون می خوام بیام به مشهدت،طواف کفترای گنبدت،یه کیسه گندم بیارم خبر ازدردهای مردم بیارم.
بهشون بگم برام دعا کنند،اونقدرتاج تورا، رضاء کنند.
ای زلیخا... دست از دامان یوسف باز کش، ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش.
به خوبا سرمیزنی ،مگه ما بدا دل نداریم (می خواستی ما را خاطرخواه نکنی قربونت برم،ندیده خاطر خواه کردی رفتی پشت پرده)
یه نظر،یه نظر..... خوبیم بدیم، پات نوشته شدیم آقا.
بدبختیم بیچاره ایم درمونده ایم،عشق تویی فقط.
ای زلیخا، دست از دامان یوسف باز کش.....
تا صبا،پیراهنش را،سوی کنعان آورد.
ببوسم خاک پاک جمکران را،تجلی خانه پیغمبران را.
خبر آمد،خبری در راه است، سرخوش آن دل که از آن آگاه است.
شــــــــــــــــــــــــ ـاید این جمعه بیـــــــــــــــــــــــ اید شــــــــــــــــــــــــ ــــــاید، پرده از چهره گشـــــــــــــــــــــــ ــــاید،شــــــــــــــــ ــــاید....
میرسد از راه مردی از دیار آشنایی
بر زبانش مهربانی در نگاهش روشنایی
روشنایی می دهد خورشید را برق نگاهش
می گزارد آسمان هر روز پیشانی به راهش
می رسد مهدی به دستش تیغ سرخ اقتدار
لافتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار
الا ساقی مستان ولايت
بهار بی زمستان ولايت
از آن جامی كه دادی كربلا را
بنوشان اين خراب مبتلا را
چنان مستم كن از يكتا پرستی
كه از آهم بسوزد ملك هستی
هزاران راز را در من نهفتی
ولي در گوش من اينگونه گفتی
ز احمد تا احد يك ميم فرق است
جهانی اندر اين يك ميم غرق است
يقينا ميم احمد ميم مستيست
كه سرمست از جمالش چشم هستيست
ز احمد هر دو عالم آبرو يافت
دمی خنديد هستی رنگ وبو يافت
اگر احمد نبود آدم كجا بود ؟
خدا را آيه ای محكم كجا بود ؟
چه ميپرسند كين احمد كدام است ؟
كه ذكرش لذت شرب مدام است
همان احمد كه آغازش بهار است
دليل خلقت ليل ونهار است
همان احمد كه فرزند خليل است
قيام بت شكنها را دليل است
همان احمد كه ستارالعيوب است
دليل راه وعلام القلوب است
همان احمد كه جامش جام وحی است
به دستش ذولفقار امر و نهی است
همان احمد كه ختم الانبياء شد
جناب كنت و كنزمخفیا شد
همان اول كه اينجا آخر آمد
همان باطن كه بر ما ظاهر آمد
همان احمد كه سر مستان سرمست
بخوانندش ابوالقاسم محمد
محمد ميم وحا و ميم و دال است
تدارك بخش عدل و اعتدال است
محمد رحمت وللعالمین است
شرافت بخش صد روح الاامين است
محمد پاك و شفاف و زلال است
كه مرات جمال ذوالجلال است
محمد تا نبوت را بر انگيخت
ولايت را به كام شيعيان ريخت
ولايت باده غيب و شهود است
كليد مخزن سر وجود است
محمد با علی روز اخوت
ولايت را گره زد بر نبوت
محمد را علی آينه دار است
نخستين جلوه اش بر ذولفقار است
به جز دست علی مشكل گشا كيست ؟
كليد كنت و كنز مخفيا كيست؟
كسی جز او توانايی ندارد
كه زخم شيعه را مرحم گذارد
غدير ای باده گردان ولايت
رسولان الهی مبتلايت
ندا آمد ز محراب سماوات
به گوش گوشه گيران خرابات
رسولي كز غدير خم ننوشد
ردای سبز بعثت را نپوشد
تمام انبيا ساغر گرفتند
شراب از ساقی كوثر گرفتند
علی ساقی رندان بلاكش
بده جامی كه ميسوزم در آتش
مرا آينه صدق و صفا كن
تجلی گاه نور مصطفی كن
مرغ دلم راهی قم می شود
در حرم امن تو گم می شود
عمه ی سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
کوثر نوری به کویر قمی
آب حیات دل این مردمی
عمه ی سادات بگو کیستی؟
فاطمه یا زینب ثانیستی؟
از سفر کرب وبلا آمدی؟
یا که به دنبال رضا آمدی؟
من چه کنم شعله ی داغ تو را
درد وغم شاهچراغ تورا
کاش شبی مست حضورم کنی
با خبر از وقت ظهورم کنی
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.