PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تاریخ آشور باستان



armin khatar
08-28-2011, 11:34 AM
شرح واژه آشوربانیپال
ashurbanipal پادشاه آشور که در ۶۶۹ ق.م به تخت نشست و تا ۶۲۶ ق.م حکومت کرد. او بزرگترین پادشاه آشور است. شورش مصریان را خاموش و به آشوب عیلامیان در کشور بابل خاتمه داد و حاکمی برای عیلام تعیین کرد. کتابخانه ای ترتیب داد که چندین هزار لوحه های آشوری و بابلی در آن نگهداری می شد و هم اکنون در موزه بریتانیا از آنها نگهداری می شود. از این آثار اطلاعات با ارزشی راجع به تاریخ آشور و همسایه های آن به دست آمده است
اشوربانیپال . [ اَ ] (اِخ ) آشور بانیپال . یکی از سلاطین دومین سلسله ٔ پادشاهان آشور بود که قصری در کاله بنیاد نهاد و مستر لایرد دو در آنرا معلوم کرد. (از قاموس کتاب مقدس ص ۷۵). و رجوع به آسور بانیپال شود.

armin khatar
08-28-2011, 11:34 AM
اشورادینپال
اشورادینپال . [ اَش ْ شو دیم ْ ] (اِخ ) یکی از شهریاران کشور آشور بود. وی خود را خداوند دجله ٔ اعلی که تا لبنان و دریای بزرگ منتهی میشود، میخواند و یکی از فرزندان وی شلمناصر صور و صیدا را خراج گزار خود گردانید. از جمله ٔ آثار وی بنایی است در وسط نمرود که مستر لایرد بدان گام نهاده است . (از قاموس کتاب مقدس ص ۷۵).

armin khatar
08-28-2011, 11:34 AM
اشورازیرپال آخرین پادشاه آشوری
اشورازیرپال . [ اَش ْ شو ] (اِخ ) آخرین پادشاه آشوریان بود و یونانیان وی را سردناپالس خوانند… گویند هنگامی که وی را محاصره کردند خود و حرمش را آتش زد. آنگاه لشکریان مداین و بابلیان هجوم آوردند و نینوا را محاصره کردند و در سال ۶۲۵ ق . م . آن شهر منهدم گردید. (از قاموس کتاب مقدس ص ۷۵).

armin khatar
08-28-2011, 11:34 AM
آشور – آسور
اشور. [ اَش ْ شو ] (اِخ ) از کشورهای باستان بود که سراسر بلاد دجله ٔ میانه را فرامیگرفت و بنام یکی از الهه های آن کشور ونخستین پایتخت آن خوانده میشد. مردم آن همچون بابلیان (کلدانیان ) از نژاد سامی بودند و بزبان آنان سخن می گفتند. با ملتهای همجوار خود زدوخورد میکردند و مدتی زیر فرمان کلدانیان بودند. کشور آشوریان در روزگار تیگلات پیلرز سوم و سارگن دوم و سناخریب و آشور بانیپال (در دو قرن ۷ و ۸ ق . م .) به اوج عظمت نائل آمد از اینرو سلاطین آن تا مصر پیش رفتند و سیادت بر آن سرزمین را بدست آوردند. سرانجام نینوا پایتخت دوم آن قوم در زیر حملات مادها و بابلیها (۶۱۲ ق . م .) سقوط کرد و نام آن کشور از روی زمین برافتاد. (از اعلام المنجد). و صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: بسیاری از علما ودانشمندان گمان برده اند که قصد از لفظ آشور که در حزقیال (۳۱:۳) مکتوب است اشاره به مملکت آشور و مابقی فصل کتاب مرقوم دلالت بر عظمت و انقلاب آن میکند و هرگاه ذکر شود مقصود از تمامی بلادی است که از طرف مغرب به بحر متوسط و از شرق به نهر هند محدود میباشد. و در کتب مقدس لفظ اشوریین بسیار استعمال شده و مراد اهل آشور یا اهل آن مملکتی است که پایتخت آن نینوا بوده و چون اهالی بابل و کلدانیان این لفظ را استعمال کنند مراد اهل آن مملکتی باشد که پایتختش بابل بوده است ، برخلاف اهالی سور که چون این لفظ را ذکر کنند مراد از اهالی بلادی است که بزرگترین شهرهای آن اولا صوربه بعد دمشق میباشد که از طرف جنوب شرقی بزمین کنعان محدود است و بسا میشود که این دو لفظ یعنی آشور و سور با یکدیگر مشتبه شوند و حال اینکه مأخذ و مصدر هر دو در غایت تفاوت و تباین میباشد زیرا که اولی ازاَشوربن سام بن نوح و دومی از صور گرفته شده است . و رجوع به همان کتاب صص ۷۳ – ۷۸ و ضمیمه ٔ معجم البلدان چ مصر ص ۹۸۳ و کتاب النقود ص ۹۴، و آسور و آشور شود.

armin khatar
08-28-2011, 11:35 AM
تمدن آشور باستان
درحالیکه تمدن بابل در جنوب بین النهرین شکل می گرفت، قوم وحشی و جنگجوی آشور به شمال بین النهرین حمله و آنجا را تصرف کردند. آشوریان با غارت ثروت همسایگان و بیگاری گرفتن اسیران، برای خود کاخ های بزرگی در شهرهای آشور، نمرود و نینوا ساختند.
سالهای سال تمدن های عیلام، بابل و آشور با یکدیگر می جنگیدند. در یکی از این جنگها، عیلامی ها توانستند آشوریان و بابلیان را شکست دهند و بخشی از سرزمین آنها را تحت سیطره امپراطوری خود در بیاورند. پس از گذشت چند قرن، سرانجام آشوریان و بابلیان توانستند مناطق از دست داده را دوباره باز پس گیرند. از معروفترین پادشاهان بابل، حمورابی نام داشت. در زمان حکومت این پادشاه (حدود ۱۸۰۰ سال قبل از میلاد) بابل به شهری بزرگ و مترقی تبدیل شد و جمعیت زیادی برای سکونت به بابل آمدند، بطوریکه پس از مدتی این شهر پرجمعیت به سختی اداره می شد. به همین دلیل و برای برقراری نظم، به دستور پادشاه (حمورابی) قوانینی را روی سنگ بزرگی نوشتند و آن را در میدان شهر قرار دادند تا همه مردم آن را ببینند و دستوراتش را رعایت کنند.
حدود ۱۱۰۰ سال قبل از میلاد، در یکی از جنگها که عیلامیان توانستند بابلی ها را شکست دهند، لوح حمورابی را بهمراه غنائم دیگر به شوش آوردند.
متاسفانه چند سال پیش فرانسویان، این لوح سنگی بسیار گرانبها را از ایران سرقت و به موزه لوور پاریس منتقل کردند.

armin khatar
08-28-2011, 11:35 AM
پس از حمورابی، حاکم ستمگری بنام نمرود در بابل به سلطنت رسید. در زمان پادشاهی او، حضرت ابراهیم (ع) به پیامبری برگزیده شد.
با مرگ حمورابی، آشوریان که از زیر سلطه بابلی ها بیرون آمده بودند، کم کم خود را باز یافته و توانستند کشور مقتدری بوجود آورند. مردان جنگجوی آشور هر از چند گاهی به کشور های همسایه، حمله و اموالشان را غارت می کردند. یکی از پادشاهان بزرگ آنها بنام آشورنصیرپال دوم (حدود ۸۵۰ قبل از میلاد) با استفاده از روش های خشونت آمیز و بی رحمانه چنان حکومتی در آشور برقرار کرد که نامش تا سالیان دراز در تمام عالم وحشت می آفرید.
او در یکی از کتیبه هایش آورده: «شهر را تسخیر کردم، ۶۰۰ تن از جنگجویان را از دم تیغ گذراندم، ۳۰۰۰ اسیر را زنده زنده در آتش سوزاندم، همه را کشتم، پوست حاکم شهر را کندم و سپس آنرا بر فراز دیوار شهر پهن کردم…»
از دیگر پادشاهان آشور می توان از سارگون دوم (حدود ۷۰۰ قبل از میلاد) و آشوربانی پال دوم (حدود ۶۵۰ قبل از میلاد) نام برد. سارگون دوم در خورساباد و آشوربانی پال در نینوا کاخهای مجلل و باشکوهی ساختند و در ورودی این کاخ ها، مجسمه های غول پیکری از موجودات افسانه ای بنام لاماسو (lamassu) قرار دادند. آشوریان از این مجسمه های باشکوه که به شکل گاو های بالدار با سر انسان بودند برای حفاظت کاخ ها و ایجاد رعب و وحشت میان دشمنان خود استفاده می کردند.
طرح جالبی که در این مجسمه ها بکار رفته، این است که لاماسو ها پنج پا دارند. اگر از پهلو به آنها نگاه کنید، چهار پا دارند و اگر از روبرو نگاه کنید دو پا خواهید دید. در هر دو حالت طرحی کامل و بدون نقص مشاهده می شود.
آشوریان داخل قصرهایشان نقش های برجسته زیادی حکاکی می کردند. بیشتر این نقش ها خوی وحشی، و جنگجویی و علاقه آنها را به شکار نشان می دهد.
ایرانیان بعدها شبیه این مجسمه ها و نقش های برجسته را در کاخ های تخت جمشید (پرسپولیس) ساختند.

armin khatar
08-28-2011, 11:35 AM
از آنجا که خوی جنگجویی آشوریان در آشوربانیپال نیز وجود داشت، او هم شروع به توسعه قلمرو خود و حمله به همسایگان کرد. او به عیلام یورش برد و با ویران ساختن شهر شوش و قتل عام هزاران نفر از مردم بیگناه، تمدن باستانی عیلامی را از صحنه روزگار محو کرد (۶۴۰ پیش از میلاد).
در کتیبه ای که از آشوربانی پال به مناسبت نابودی شوش بجا مانده، چنین آمده: «من، شوش، شهر بزرگ و مقدس را به دستور خدایان آشور گشودم. من وارد کاخ هایش شدم و هر آنچه از سیم و زر و مال فراوان بود، همه را به غنیمت برداشتم… من همه آجرهای زیگورات شوش را که با سنگ لاجورد تزیین شده بود، شکستم… من معابد عیلام را با خاک یکسان کردم… من شوش را تبدیل به ویرانه ای کردم و بر زمینش نمک پاشیدم… من دختران و زنان و همه مردان را به اسارت گرفتم… از این پس دیگر کسی در عیلام صدای شادی مردم و صدای سُم اسبان را نخواهد شنید».
این ویرانگری و کشتار بی رحمانه آشوربانی پال در ذهن ایرانیان باقی ماند تا اینکه در کمتر از نیم قرن بعد، مادها به رهبری هُوَخْشَتْرَه توانستند انتقام سختی از آشوریان بگیرند.

armin khatar
08-28-2011, 11:35 AM
جنگ و اخلاق نزد آشوربانیپال پادشاه آشور
آشوربانی پال گوید : من از شهرهای عیلام به اندازه ای ویران کردم که برای عبور از ویرانه ها یک ماه و بیست و پنج روز وقت لازم است . شاهزادگان و جوانان و پیران و خواهران شاه را همگی به اسیری بردم . زنان و مردان شهر را به همراه اسبان و گوسفندانشان که شمارشان از دسته های ملخ بیشتر بود همگی را به غنیمت بردم . تمام عیلام و شوش و هلتماس را تصرف کردم و بانگ آدمیزاد و شادی را از آنجا برانداختم . آشوربانی پال فرمان داد تا زبان سربازان اسیر را بکنند و با گرز سرهایشان را بکوبند تا بمیرند . دستور داد تا مردم شهر را در برابر مجسمه گاوان بالدار شهر سر ببرند . این کار آشوربانی پال درست همانند جدش سناخریب است که وی نیز چنین کرده بود . جسد مردگان در شهر بایستی بماند تا خوکان و پرندگان بخورند . حال مقایسه ای می کنیم دیدگاه آشوربانیپال و دیدگاه اسلام را در مورد جنگ و اخلاق جنگ : اسلام راهبردهای روشنی برای زمان آغاز جنگ و چگونگی انجام جنگ از لحاظ اخلاقی ارائه داده است. جنگ در زمان دفاع از خود، زمان حمله دیگر کشورها به کشور اسلامی و زمانی که دیگر کشورها به مسلمانان خود ستم روا دارد، واجب است. جنگ باید به شکلی منظم، با اجتناب از صدمه زدن به غیر نظامیان، استفاده از حداقل نیروی لازم، بدون وجود خشم و رفتار انسانی با اسرای جنگی صورت گیرد. مسلمانان باید بر اساس اصول عدالت الهی اقدام به جنگ کنند. خداوند در قرآن سوره النساء آیه ۷۶ می‏فرماید : «کسانى که ایمان دارند، در راه خدا پیکار مى‏کنند؛ و آنان که کافرند، در راه طاغوت. پس شما با یاران شیطان، پیکار کنید (و از آنان نهراسید) زیرا که نقشه شیطان، (همانند قدرتش) ضعیف است». و در آیه ۳۹ و ۴۰ سوره الحج آمده است: به کسانى که جنگ بر آنان تحمیل گردیده، اجازه جهاد داده شده است؛ چرا که مورد ستم قرار گرفته‏اند؛ و خدا بر یارى آنان تواناست. همان‏ها که از خانه و شهر خود، به ناحق رانده شدند، جز این که مى‏گفتند: «پروردگار ما، خداى یکتاست» و اگر خداوند بعضى از مردم را توسط بعضى دیگر دفع نکند، دیرها و صومعه‏ها، و معابد یهود و نصارا، و مساجدى که نام خدا در آن بسیار برده مى‏شود، ویران مى‏گردد و خداوند کسانى که او را یارى کنند (و از آیینش دفاع نمایند) یارى مى‏کند؛ خداوند قوى و شکست‏ناپذیر است. همچنین در آیه ۷۵ سوره النسا می‏فرماید: چرا در راه خدا، و (در راه) مردان و زنان و کودکانى که (به دست ستمگران) تضعیف شده‏اند، پیکار نمى‏کنید؟ همان افراد (ستمدیده‏‏اى) که مى‏گویند: «پروردگارا ما را از این شهر (مکه)، که اهلش ستمگرند، بیرون ببر و از طرف خود، براى ما سرپرستى قرار ده و از جانب خود، یار و یاورى براى ما تعیین فرما. اما ایده جنگ نامحدود و بدون درنظرگیری حد کاملاً غیراسلامی است. چنانچه در سوره بقره آیه ۱۹۰ نیز آمده است: و در راه خدا، با کسانى که با شما مى‏جنگند، نبرد کنید و از حد تجاوز نکنید، که خدا تعدى‏‏کنندگان را دوست نمى‏دارد. اسلام دینی است که از صلح و آرامش حمایت می‏کند و سزای کسانی که بی‏گناهی را به قتل رسانند دوزخ می شمارد. خداوند در قرآن سوره المائده آیه ۳۲ می‏فرماید: به همین جهت، بر بنى‏اسرائیل مقرر داشتیم که هر کس، انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد، چنان است که گویى همه انسان‏ها را کشته؛ و هر کس، انسانى را از مرگ رهایى بخشد، چنان است که گویى همه مردم را زنده کرده است و رسولان ما، دلایل روشن براى بنى‏اسرائیل آوردند، اما بسیارى از آنان، پس از آن در روى زمین، تعدى و اسراف کردند.

armin khatar
08-28-2011, 11:36 AM
قرآن هدف از جنگ را تنها انگیزه‏های درخور توجه می‏داند نه پاداش دنیوی. همان طور که خداوند در قرآن کریم سوره النساء آیه ۷۴ می‏فرماید: کسانى که زندگى دنیا را به آخرت فروخته‏اند، باید در راه خدا پیکار کنند و آن کس که در راه خدا پیکار کند، و کشته شود یا پیروز گردد، پاداش بزرگى به او خواهیم داد.
مسلمانان از حمله به سربازان زخمی منع شده‏اند مگر این که شخص زخمی به جنگ ادامه دهد. دیدگاه حضرت محمد(ص) درباره جنگ با غیر نظامیان در حدیثی چنین بیان شده است که در جنگی حضرت(ص) زنی را می‏بیند که کشته شد و این عمل را تقبیح می‏کند. زمانی که دشمن شکست خورده، سربازان باقی مانده را باید به عنوان اسیر جنگی زندانی کرده و از کشتن آنان اجتناب کنند. خداوند در سوره محمد آیه ۴ می‏فرماید: و هنگامى که با کافران در میدان جنگ روبه ‏رو شدید گردن‏های‏شان را بزنید، (و این کار را همچنان ادامه دهید) تا به اندازه کافى دشمن را در هم بکوبید؛ در این هنگام اسیران را محکم ببندید؛ سپس یا بر آنان منت گذارید (و آزادشان کنید) یا در برابر آزادى از آنان فدیه ( غرامت) بگیرید؛ (و این وضع باید همچنان ادامه یابد) تا جنگ بار سنگین خود را بر زمین نهد، (آرى) برنامه این است و اگر خدا مى‏خواست خودش آنان را مجازات مى‏کرد، اما مى‏خواهد بعضى از شما را با بعضى دیگر بیازماید؛ و کسانى که در راه خدا کشته شدند، خداوند هرگز اعمال‏شان را از بین نمى‏برد. v جنگ و اخلاق جنگ در دین مسیحیت
نظریه بنیادین مسیحیت مدرن این است که جنگ به ندرت توجیه شده است و باید از آن اجتناب کرد، مگر این که شرایط جنگ عادلانه فراهم شده باشد. یک فرد مسیحی ممکن است اعتقاد داشته باشد که شواهد و استدلال‏های مورد نیاز برای حمایت از جنگ، متعالی‏تر از شواهدی است که رهبران ملی برای جنگ بدان نیاز دارند. مسیحیت به هیچ عنوان ضد جنگ نیست. برخی‏ها می‏گویند که مسیحیت مدرن علیه جنگ یک پیش‏فرض دارد، اما دیگران می‏گویند که پیشفرض مسیحیت مدرن علیه بی‏عدالتی است و تعصبات ضد جنگ از بی‏عدالتی ناشی می‏شود که در زمان جنگ به وجود می‏آید.
این دیدگاه می‏گوید که هدف مسیحیت گسترش صلح و عدالت در سراسر جهان است: ممکن است که جنگ گاهی ابزاری برای تحقق این امر باشد و آغاز جنگ ممکن است گاهی بهتر از اشاعه بی‏عدالتی و قربانی شدن افراد بی‏گناه باشد. مسیحیان بسیاری از هر نوع جنگ احتراز می‏کنند. این امر در مورد فعالان صلح یا کسانی که باید به سختی آنان را قانع کرد که جنگ توجیه شده است صدق می‏کند. مسیحیان استدلال می‏کنند که آیین احتراز از جنگ بر اساس تعالیم مسیح به وجود آمده است. گروه‏های مسیحی که بر آیین احتراز از جنگ تاکید دارند، منونیت‏ها و کویکرها هستند.
دیدگاه مسیحیت از جنگ در طی تاریخ دین دستخوش تغییر شده است. ۳۰۰ سال اول دوران مسیحیت، آیین احتراز از جنگ به شدت رواج داشت. این امر به سرعت در زمان کنستانتین تغییر کرد. سال‏ها مسیحیان اعتقاد داشتند که استفاده از خشونت و جنگ برای تبلیغ و ترویج دین و برخورد با مخالفان درست است. آنان خشونت را به عنوان اقدامی که ذاتاً بد است در نظر نمی‏گرفتند. این طرز تفکر منجر به جنگ‏های مقدس که بهترین نمونه آن جنگ‏های صلیبی به شمار می‏رود، شد. از زمان کنستانتین به بعد نویسندگان و واعظان مسیحی از استعارات جنگی و دلیرانه در وصف دین خود سود جستند. این ایده که خشونت ذاتاً بد نیست را می‏توان در اشکال مختلف نظریه جنگ عادلانه و خشونت (جنگ) به مثابه ابزاری تلقی کرد که عدالت و صلح را برقرار می‏کند.

armin khatar
08-28-2011, 11:36 AM
آشوریان
آشوُریانAssyrians [VIII]عصر کلاسیک سوُمر (ï سوُمریان) با تسخیر دولت­ـ شهرها به دست سارگونِ آگاده­یی، حکمران شمالی، به پایان رسید. سارگون و شاهان اَکَدی خالقِ اندیشه­ی امپراتوری جهانی بودند و سال­ها بعد آشوُریان همین مفهوم را به کار بردند [۱۸].
آسوُر یا آشوُر، شهری تجاری در امپراتوری سوم اوُر موفق شد در زمان فتح بابل به دست کاسی­ها و اشغال شمال به دست هوُریایی­ها، استقلال خود را حفظ کند. هر چند آشوُر در مجمع (کنفدراسیون) نسبتا آزاد دولت‌های میتانی بود، اما ناتوانی میتانی سرانجام به آشوُر قدرت بخشید که در زمان سلطنت آشوُرـ اوُبالیت اول (۱۳۳۰ـ۱۳۶۵ ق‌م)، نخستین پادشاه واقعی «آسوُر»Assyria ، استقلالش را اعلام کند؛ و با پیدایش آسوُر، جایگاه برجسته­ی‌ خود را از نو به دست آورد.
اندیشه­ی یک امپراتوری جهانی در مفهوم خدای جهانی تجسم یافت. کیشِ سین، یا ماهْ‌خدا، نقش مهمی در سراسر تاریخ آشور ایفا کرد و مراکز متعددی در اوُر واقع در بابل، حَرّان در بین­النهرین، در لبنان و در فلسطین داشت. در عصر نوـ­آشوری، سین حامی پادشاهی شد (ïپادشاهی (خاور نزدیک باستان))، و شَمَش، خورشیدْخدا، نیز به شکل گسترده­یی تجلیل می شد. بااین­همه، دین به شدت تحت استیلای آشوُر، خدای ملی، بود که تجسم سرزمین مادری و پایتخت و خدای منطقه­ی اطراف کَنِش بود که بازرگانان آشوُری بسیاری در آن زندگی می­کردند. آشوُر به مثابه­ی خدای ملی به تدریج جانشین مردوُک، خدای بابلی شد. خدایان مهم دیگر انلیل Enlil، اَداد Adad و عِشتر [یا، ایشتار] بودند. خدایان از انسان­ها دور بودند و در رسم­ نگاشتن آن‌ها به کمک نمادها غالباً بر این نکته تأکید می‌شد (ï هنر و نمادگرایی (خاور نزدیک باستان)).[۱۰]
آشوُریان معتقد بودند که رویدادهای روی زمین بازتاب‌های دسته­های گردنده­ی صورت‌های فلکی‌اند می‌پنداشتند که ده خدایی که نمودگار سیارات و ثوابت بودند به نوبت بر عالم فرمانروایی می­کردند. بنابراین، انتظار می‌رفت که پادشاه تمامی این سرزمین­ها در شهری اقامت کند که به خدای فرمانروای آن دوره­ی‌ زمانی خاص اختصاص داشت و از همین رو پادشاهان هر از گاهی اقامت‌گاه خود را تغییر می­دادند تا به این باور تحقق بخشند. چهار پایتخت وجود داشت:‌ آشور، نینوا، خُرساباد و نِمروُدNimrud. آن­ها فرهنگ بابلی را به رسمیت می‌شناختند و حفظ می کردند؛ آشوُرـ ­بانیپال (۶۳۱ ق­م) پیکره یا مجموعه­یی از ادبیات به خط میخی را گردآورد که متون دینی و تفأل را در بر می­گرفت. در دوره­های پیشین، آشور کاتبانی را که در بابل آموزش دیده بودند به کار ­گماشت و کتابخانه­هایی ساخت.[۲۵: ۳۸]

armin khatar
08-28-2011, 11:36 AM
هنر آشوری
منبع : ویل دورانت : تاریخ و تمدن / مشرق زمین / آشوریان / هنر آشوری
آشور، در پایان کار، از لحاظ هنر به پایة معلم خود، بابل، رسید، و در ساختن نقش برجسته بر آن پیشی گرفت. ثروت فراوانی که چون سیل به طرف آشور و کالح و نینوا سرازیر می‌شد، هنرمندان و صنعتگران آشوری را تشویق می‌کرد تا برای اشراف و زنان اشراف، برای شاهان و کاخهای شاهی، برای کاهنان و معابد، جواهرات و زینت‌آلات گوناگون بسازند؛ فلزات را ذوب کنند و، چنانکه اثر آن بر روی درهای بزرگ بلاوات دیده می‌شود، در شکل ساختن و تزیین ساخته‌های فلزی ماهر شوند؛ در ساختن اثاث خانه با چوبهای قیمتی، و نشاندن سیم و زر و مفرغ و سنگهای گرانبها در آنها، پیشرفت قابل ملاحظه‌ای پیدا کنند. کوزه‌گری در میان آن قوم ترقی چندانی نداشت؛ اسبابهای موسیقی را، مثل بسیاری چیزهای دیگر، از بابل برای خود تهیه می‌کردند؛ ولی نقاشی با رنگ آمیخته با سفیدة تخم‌مر‎‎غ، که روی آن را لعاب شفافی می‌دادند، در واقع یکی از مختصات هنر آشوری به شمار می‌رفت، و چون این صنعت از آشور به پارس انتقال یافت در آنجا به سرحد کمال رسید. نقاشی در آشور، مانند سایر کشورهای خاوری، عنوان هنر فرعی داشت و در واقع بسته به هنرهای دیگر بود.
در روزگار شکوه سارگن دوم، سناخریب، اسرحدون، آسوربانی‌پال، و بر اثر حمایت و ‎تشویق این شاهان، شاهکارهایی از نقش برجسته پیدا شد که هم‌اکنون در موزة بریتانیا نگاهداری می‌شود. بهترین نمونه، در آن میانه، اثری است که تاریخ آن به زمان آسورنصیرپال دوم می‌رسد، و آن قطعه سنگ مرمری است که نقش برجستة آن مردوک، خدای نیکی، را در حالتی نشان می‌دهد که تیامات، خدای شر و بی‌نظمی و پریشانی، را از پای درمی‌آورد. با وجود این، باید گفت که صورتهای بشری در نقشهای آشوری همه جا بد و خشن و متشابه با یکدیگر است؛ گویی نمونة کاملی وجود داشته و همه ناچار بوده‌‌اند که نقشهای خود را برگردة آن بسازند. در آن نقشها سرها به یک شکل بزرگ، و سبیلها به یک اندازه، و شکلها به یک صورت درشت، و گردنها برسان یکدیگر در شانه‌های مشابهی فرو رفته است. حتی خدایان نیز، با کمی تغییر، همین شکل عمومی آشوری را دارند. گاهگاهی در میان نقشها صورتی دیده می‌شود که جاندار است؛ از آن قبیل است تختة مرمر نقشداری که عبادت ارواح را در برابر درخت خرمای هندی نشان می‌دهد، و لوحة سنگ آهکی دیگری که شمشی- اداد هفتم را نشان می‌دهد و در ضمن کاوشهای کالح به دست آمده است. آنچه در میان نقش برجسته‌های آشوری حس تحسین بینندگان را برمی‌انگیزد نقشهای جانوران است؛ شک نیست که هیچ مجسمه‌سازی، قدیم و جدید، نتوانسته است، در مورد ساختن نقش جانوران، به اندازة هنرمندان قدیم‌آشور موفقیت پیدا کند. در نقشها، به صورت یکنواختی، صحنة جنگ و شکار تکرار می‌شود، ولی چشم هرگز از دیدن نیرومندی و قوت حرکات و استقامت خطوط خسته نمی‌شود. گویی هنرمند، که از ساختن صورت واقعی و شخصی کارفرمایان خود ممنوع بوده، همة هنرمندی و نبوغ خود را در مجسم ساختن صورت حیوانات به کار انداخته است. در نقشهایی که برای ما باقی مانده، صورت همه‌گونه جانور، از شیر، اسب، خر، بز، سگ، گوزن، پرندگان، و ملخها به نظر می‌رسد، و همة آنها در حالتهایی جز حالت سکون مجسم شده‌اند؛ گاهی صورت جانوری در حال جان کندن نقش شده، ولی در این حالت نیز آن جانور نقش مرکز و قسمت جاندار هنر اصلی سازندة آن را نمایش می‌‌دهد. از میان نقش برجسته‌های موجود، که عنوان شاهکار هنری دارند، باید از قطعه‌های ذیل نام برده شود: اسب شاهانة سارگن دوم در نقش خرساباد؛ ماده شیر زخم‌خوردة کاخ سناخریب در نینوا؛ شیر نر در حال احتضار، نقش شده بر سنگ مرمر، که از کاخ آسوربانی‌پال به دست آمده؛ منظره‌های شکار آسورنصیرپال دوم و آسوربانی‌پال؛ ماده شیر دراز کشیده؛ شیر نر از دام گریخته؛ و قطعه‌ای که بر آن نقش دو شیر نر و ماده‌ای است که در سایة درختی آرمیده‌اند. این نکته را باید در نظر داشت که تجسم طبیعت، در نقش برجسته‌های آشوری، اسلوب تصنعی و ناپخته دارد؛ صورتهای سنگین و غیرظریف و خطوط محیطی ضخیم است، و در ستبری عضلات مبالغه شده؛ هیچ کوششی برای ملاحظة نکات مربوط به مناظر و مرایا به کار نرفته است، جز اینکه اشیاء دور را در نیمة بالای نقش، و با همان بزرگی اشیای نزدیک که در پایین نقش قرار داده

armin khatar
08-28-2011, 11:37 AM
نقش برجستة مردوک که تیامات را از پای درمی‌آورد، از شهر کالح، موزة بریتانیایی، لندن
می‌شد، ترسیم کنند. ولی هنر رفته رفته پیش می‌رفت و مجسمه‌سازان زمان سناخریب توانستند این نقایص را از میان بردارند و واقعبینی را در نقشها مراعات کنند و صیقل و پرداخت را کاملتر سازند و، از همه بالاتر، حرکت و جانداری را مجسم سازند؛ در مورد حیوانات، نشان دادن این حرکت و جانداری چنان بود که تا به امروز هم کسی نتوانسته است از این حد تجاوز کند. ساختن نقش برجسته، برای آشوریان، همان منزلت پیکرتراشی برای یونانیان، یا نقاشی رنگ و روغنی برای هنرمندان ایتالیای دورة رستاخیز علم و هنر را داشت؛ به این معنی که تنها هنر محبوب و مورد پسند آنان بود، که کمال مطلوب ملی آنان را در شکل وصفات مجسم می‌ساخت.
دربارة مجسمة سازی آشوری سخن فراوانی نمی‌توان گفت؛ چنان به نظر می‌رسد که مجسمه‌سازان نینوا و کالح ساختن نقش برجسته را بر تراشیدن پیکر تمام ترجیح می‌داده‌اند؛ از خرابه‌های آشور مقدار بسیار کمی مجمسه‌های کامل برجای مانده و به دست ما رسیده، و آنچه که هست نیز ارزش چندانی ندارد. مجسمه‌های جانوران پر از نیرو و شکوه تراشیده شده، و تو گویی چنان است که جانور، از نیروی بدنی گذشته، خود را از لحاظ اخلاقی نیز برتر از انسان می‌پندارد؛ از این قبیل است دو مجسمة گاو نری که به عنوان پاسبانی در کنار دروازة خرساباد قرار داشته است؛ ولی مجسمه‌های انسانها و خدایان خشن و سنگین و ابتدایی است، گرچه تزییناتی دارد، تفاوتهای فردی با یکدیگر ندارد، و با آنکه حالت ایستاده را نشان می‌دهد، مرده به نظر می‌رسد. استثنایی که می‌توان کرد مجسمة بزرگ آسور نصیرپال است، که اینک در موزة بریتانیا نگاهداری می‌شود؛ بیننده، از میان خطهای سنگین آن، در سراپای این مجسمه شاهی را مجسم می‌بیند: چوگان شاهی را محکم به دست گرفته؛ لبهای ستبر وی از ارادة نیرومندی حکایت می‌کند؛ چشمان بیرحم و بیدار دارد؛ گردن کوتاه مانند گردن گاو آن حاکی از شر و بدبختی و بلایی است که صاحب مجسمه بر سر دشمنان و کسانی که در کار مالیات تزویر می‌کنند فرو خواهد ریخت؛ دو پای عظیم‌‌الجثة وی تمام سنگینی جثة او را بر روی جهان مجسم می‌سازد.
البته نباید دربارة این مجسمه‌سازی آشوری حکم سختی بدهیم و از اندازه درگذریم؛ بسیار محتمل است که آشوریان عضلات گرهدار و پیچیده و گردنهای کوتاه را دوست می‌داشته‌اند، و اگر ما را با لاغری اندام زنانه می‌دیدند، یا نرمی و ظرافت شهوت‌انگیز مجسمة هرمس، کار پراکسیتلس، و مجسمة آپولون بلودره به نظرشان می‌رسید، آنها را سخت تحقیر و استهزا می‌کردند. معماری آشوری را نمی‌توان درست تشخیص داد و ارزش آن را معین کرد، زیرا آنچه باقی مانده از شن و خاکی که آنها را احاطه کرده بلندتر نیست، و از آن چیزی به دست نمی‌آید؛ تنها همچون قلابی است که باستانشناسان شجاع به آن آویخته‌اند و، با دستگیری خیال، اشکال آن بناهای باستانی را «از پیش خود می‌سازند». مردم آشور، مانند ‌
بابلیان قدیم و آمریکاییان امروز، دربند زیبایی ساختمانهای خویش نبودند، بلکه خواستار عظمت و ضخامت بودند و آن را در ضخامت و حجم اشکال می‌جستند. آشوریان در ساختمان بناهای خود از سنتهای سرزمین بین‌النهرین پیروی می‌کردند؛ یعنی مادة اساسی ساختمان آجر بود، ولی از خود چیزی بر این آجر می‌افزودند و، در روکار ساختمان، سنگ را زیاد به کار می‌بردند. مردم آشور ساختن قوس و سقف گنبدی را از جنوب به میراث بردند و آن را تکمیل کردند، و درکار ستونسازی تجربه‌هایی داشتند که مقدمة پیدایش ستونهای به شکل زن، و سرستونهای مارپیچی شکل «یونی» ساختمانهای پارسی و یونانی به شمار می‌رود. کاخهای خود را بر روی زمینهای وسیع بنا می‌کردند، و حکیمانه بناها را از دو یا سه طبقه بیشتر نمی‌ساختند. معمولا نقشة ساختمان چنان بود که یک رشته اطاقها و تالارها در اطراف حیاط خاموش و سایه‌داری ساخته می‌شد. در مدخل کاخهای شاهی مجسمه‌های سنگی جانوران عظیم‌الجثه را به عنوان پاسبانی قرار می‌دادند؛ تالار ورودی را با نقش برجسته‌های تاریخی و مجسمه‌های کوچک مزین می‌ساختند؛ کف تالارها را با تخته‌های مرمر فرش می‌کردند، به دیوارها فرشینه‌های گرانبها و زربفت می‌آویختند، یا آنها را با تخته‌هایی از چوبهای کمیاب منبت‌کاری شده می‌پوشاندند؛ سقفها را با تیرهای بزرگ و محکم می‌ساختند، که گاهی بر آنها ورقه‌های سیم و زر می‌‌کشیدند؛ و زیر آن را با ترسیم مناظر طبیعی می‌آراستند.
شش پادشاه جنگاور و نیرومند آشور بزرگترین سازندگان آن سرزمین نیز بوده‌اند. تیگلت- پیلسر اول معابد آشور را از نو با سنگ ساخت و دربارة یکی از آنها گفته شده است که: «داخل آن را مانند گنبد آسمان درخشان ساخته، و دیوارهای آن را با شکوه ستارگانی که طالع می‌شوند آراسته، و به آن روشنی و شکوه بخشیده است.» شاهان پس از وی نسبت به معابد بسیار بخشنده بودند، ولی، مانند سلیمان، بیشتر به آراستن کاخهای خود می‌پرداختند. آسور نصیرپال دوم، در کالح، قصر بزرگی از آجر با نمای سنگی ساخت و آن را با نقش برجسته‌هایی حاکی از ستایش تقوا و جنگاوری آراست. رسام، در نزدیکی همین محل در بلاوات، ویرانه‌های بنای دیگری را اکتشاف کرده و در آن دو در بزرگ مفرغی بسیار خوش ساخت به دست آورده است. ‌ سارگن دوم با ساختن کاخ بزرگی در دورشروکین (یعنی کاخ سارگن)، در نزدیکی خرساباد کنونی، نام خود را به یادگار گذاشت. در دو طرف مدخل این کاخ مجسمه‌های گاوهای بالداری قرار داشت؛ دیوارهای آن را نقش برجسته‌ها و آجرهای لعابدار براقی پوشانده بود؛ تالارهای آن را مبلها و اثاثة خوش‌ساخت و مجسمه‌های باشکوه زینت می‌داد. هرگاه که این شاه در جنگی پیروز می‌شد اسیران را به کار کردن در این کاخ بزرگ می‌گماشت؛ و مرمر و لاجورد و مفرغ و سیم و زر بیشتری در آراستن و پیراستن آن صرف می‌کرد. دراطراف آن کاخ چندین معبد ساخت و در پشت آن برج هفت طبقه‌ای(زیگورات) تقدیم خدا کرد، که بالای آن را با سیم و زر پوشانده بودند. سناخریب در نینوا
یک کاخ سلطنتی به نام «بی‌مانند» بنا نهاد که از حیث بزرگی بر همة کاخهای باستانی فزونی داشت؛ فلزات و چوبها و سنگهای گرانبهایی که دیوارها و کف آن را می‌پوشاند به آن رونق خاصی داده بود، و درخشندگی سفالهای لعابدار آن با روشنی روز و شب دم از همچشمی می‌زد؛ فلزکاران برای این کاخ مجسمه‌های بزرگ شیر و گاو مسی ریختند؛ مجسمه‌سازان گاوهای بالداری از مرمر و سنگ‌آهکی برای آن تراشیدند و نغمه‌ها و سرودهای روستایی را بر دیوارهای آن نقش کردند. اسرحدون شهر نینوا را وسعت داد و آثار خراب‌شدة آن را آباد کرد؛ آنچه ساخت، در شکوه و زینت و تجمل و فراوانی اثاث گرانبها، بر پیشینیان سبقت گرفت؛ از دوازده شهر، هرچه را از کارگر و مواد ساختمان احتیاج داشت برای او می‌آوردند؛ در آن هنگام که در مصر اقامت داشت افکار و طرحهای تازه‌ای برای ساختن ستونها و نقشها پیدا کرد و آنها را در ساختن کاخهای خود معمول داشت؛ چون کار ساختن ستونها و نقشها به پایان رسید، همة آنها را با غنایمی که از جهان خاور نزدیک به چنگ آورده و طرحها و نقشه‌هایی که در آنجاها دیده بود مزین ساخت.
بدترین چیزی که در توصیف معماری آشوری می‌توان گفت این است که کاخ اسرحدون، پس از آنکه مدت شصت سال از بنای آن گذشت، ویران شد. آسوربانی‌پال، خود، برای ما حکایت می‌کند که چگونه دوباره آن را ساخته است. در آن هنگام که آدمی نوشتة مربوط به آن را می‌خواند، چنان می‌نماید که فاصلة قرنها از میان برمی‌خیزد و خواننده به درون دل آن شاه راه می‌یابد و اسرار ضمیر او را می‌خواند:

armin khatar
08-28-2011, 11:37 AM
در آن زمان حرمخانة آرامشگاه آن کاخ… که سناخریب، جد من، برای سکونت شاهانة خود ساخته و آن همه خوشی و سرور بر آن گذشته بود، ویرانه شده و دیوارهای آن فرو ریخته بود. من، آسوربانی‌پال، شاه بزرگ، شاه مقتدر، شاه عالم، شاه آشور… از آن جهت که در آن حرم بزرگ شده، و آشور و سین و شمش و رمن و بل و نابو و عشتر… و نینیب و نرگال و نوسکو مرا به عنوان ولیعهد در آن حفظ کرده و در پناه حمایت خویش نگاه داشته بودند،… و پیوسته در آن جا خبرهای خوشی را از پیروزی بر دشمنان به گوش من می‌رسانیدند، و به سبب آنکه خوابهایی که شب‌هنگام در آن کاخ بر بستر خویش می‌دیدم مایة مسرت و اندیشه‌های صبحگاهی روشن من بود… ویرانه‌های آن را فرو ریختم و، برای بزرگ کردن قصر، همة آن را روی هم کوفتم. بنایی ساختم که ساخت آن پنجاه تیبکی بود. پشته‌ای بر روی زمین ساختم، ولی در برابر زیارتگاههای پروردگاران خود، خدایان عظام، برخود ترسیدم و این بنا را چندان بلند برنیفراشتم. در ماه نیک و در روز شایسته‌ای شالوده‌های کاخ را بر روی آن پشته ریختم و به آجر ریختن فرمان دادم. بر زیر زمینها و دیوارهای گلی آن شراب کنجد و شراب ‌انگور افشاندم. برای ساختن این حرم، رعایای من آجر را در ارابه‌هایی که به امر خدایان از عیلام به غنیمت گرفته بودم حمل می‌کردند. شاهان عرب را، که با من پیمانشکنی کرده و به اسارت درآمده بودند، مجبور ساختم که سیدکشی کنند و کلاه عملجات (بر سر گذارند) و در ساختن حرم به کار برخیزند… روزها ناچار از آن بودند که خشتهای بنا را به قالب بزنند، و در آن حین که موسیقی مشغول نواختن بود این اسیران مجبور بودند که کار اجباری خود را به انجام رسانند. با شوق و شعف این بنا را از پی تا سقف ساختم. شمارة اطاقهای آن را بیش از آن کردم که پیشتر بود، و آن را باشکوه بنا کردم. بربالای آن تیرهای ضخیمی از چوب ارز که در سیرارا و لبنان می‌روید نهادم، و درهای ساخته شدة از چوب خوشبوی لیاروی آن را با پوششی از مس پوشاندم… برگرداگرد آن همه گونه درخت… و درختان میوة گوناگون کاشتم. در آن هنگام که ساختمان را به پایان رسانیدم، قربانیهای مجللی برای خدایان و پروردگاران خویش کردم، و آن را با کمال سرور و شادی به آنان تقدیم داشتم و در زیر چتر باشکوهی به درون آن گام نهادم.

armin khatar
08-28-2011, 11:37 AM
میراث عظیم از اشوربنیپال
در یکی از روزهای گرم سال ۱۸۰۸میلادی کنسول انگلیس در عراق برای شکار به نواحی شهر موصل رفته بود. در یکی از روستاهایی که سر راه اوبود توقف کرد وزنانی را مشاهده کرد که در حال پخت نان محلی بودند . تنوری که انها استفاده میکردند نظر کونسول را جلب کرد. او متوجه شد اجرهایی که از انها تنور درست شده قدیمی است وعلائمی بر کهن بودن اجرها یافت.از زنان خواست محلی که از ان این اجرها را اوردند به او نشان دهند.
هنگامی که به محل مورد نظر رسید توانست تمدن بزرگ اشور که گمان می شد وجود نداشته
باشد وهمانند اتلانتیس به معما تبدیل شده بود را کشف کند.
این کشف عظیم به سرعت میان باستان شناسان وموزه داران پخش شد. بلافاصله موزه بریطانیا باستان شناس معرف (هنری لایارد ) و دستیارش (هرمز رسام) را برای حفاری ومطالعه این تمدن گم شده فرستاد.(۱).
هنری لایارد در اولین حفاری خود توانست ۷۱اتاق ,سالن وهمچنین مهمترین اثر از ان دوره, کتابخانه قصر پادشاه اشوری (اشوربنیپال) را کشف کند.
این آرشیو یا کتابخانه سلطنتی پس از مرگ وی، زمانی که کلدانی‌ها و مادها در ۶۱۲ ق.م. نینوا را ویران ساختند، در زیر دیوارهای قصر او مدفون شد
کتابخانه قصر داری بیش از ۲۵۰۰۰لوح سنگی وگلی است که شامل داستانها, اطلاعات علمی و وقایع جنگی در بین النهرین است.(۲)
اشوربنیپال مهمترین پادشاه اشور ویکی از بنام ترین شاهان دنیای باستان است وحدود ۱۰۰ سال قبل از کورش میزیسته.
قصد آشوربانیپال بنا به اظهار خود او این بود که ادبیات بابلی را از خطر فراموشی محفوظ نگاه دارد، هر چند تعداد اندکی از این الواح را می‌توان ادبی به‌شمار آورد و بیشتر گزارش‌های رسمی و رصدهای نجومی که به‌منظور استخراج احکام نجومی و طالع‌بینی صورت گرفته، به‌علاوه دستورها، نسخه‌های پزشکی، سحر و تعویذ، سرودها، وردهای دینی، و سلسله نسب شاهان و خدایان را شامل می‌شود. در میان این مجموعه، داستان‌های مربوط به آفرینش وجود دارد، مانند حماسه معروف گیلگَمِش و داستان سیل عظیم که به داستان کشتی نوح شباهت دارد واژه‌نامه‌ها و صرف و نحو نیز دیده می‌شود. اختلاف میان زبان‌های سومری و بابلی در دوره‌های متأخر به اندازه‌ای بوده که دانشمندان و کاهنان جوان بایستی به کمک این کتاب‌ها لغات قدیمی و نوشته‌های دینی سومری را بخوانند. به‌همین علت در حدود یک چهارم متن‌های کتابخانه نینوا، واژه‌نامه‌های بابلی و سومری و آشوری و کتاب‌های مربوط به صرف و نحو زبان‌هاست .(۳)
این لوح‌های گلی اکنون در موزه بریتانیا نگهداری می‌شوند ).
آشوربانیپال در نامه‌ای به یکی از صاحب‌منصبان بابل چنین دستور داده است: “((در پی یافتن ‌نوشته‌های ارزشمندی باشید که در بلاد آشور نسخه‌ای از آن وجود ندارد و آنها را برای من بفرستید. هم‌اکنون درباره تو نامه‌ای به رئیس معبد و شهربان بورسیبا نوشته‌ام؛ و تو ای شادان! اینک باید گل‌نوشته‌ها را در مقّر خود به‌گونه‌ای حفظ کنی که هیچ کس جسارت سرقت آن را نیابد و هر کجا گل‌نوشته یا متنی آیینی یافتی که در خور کاخ من است آن را گرفته به این جا بفرست”)) وی به منشیان بی‌شمار خود فرمان داده بود تا آنچه از ادبیات بابلی و سومری بر جای مانده، گردآورند و از آنها نسخه بردارند.
در لوحی چنین میگوید:
من شوش را فتح کردم. به قصرهایشان وارد شدم و گنج هایشان را که پر از طلا، نقره و وسایل مختلف بود گشودم. گنجهای سومر، اکده و بابل که پادشاهان پیشین ایلام به دست آورده بودند را گشودم. شیپورهای مسی براقش را در هم کوبیدم و خرد کردم. من زیگورات (زیارتگاه) شوش را ویران کردم. زیارتگاههای ایلام را به نابودی کشاندم. مقبره های پادشاهان جدید و قدیم ایشان را ویران ساختم. آنها را در برابر آفتاب گذاشتم و استخوانهایشان را به سرزمین آشور بردم. من ایالتهای ایلام را ویران ساختم و بر زمین شان نمک پراکندم.(۴)
.
در لوح دیگر چنین می گوید :
“من به خدا و انسان و به مرده وبه زنده نیکی کردم. چرا بیماری وبد بختی بر من چیره شد؟
من از فرو نشاندن اتش فتنه در کشور وپایان دادن به کشمکشهای خانودگی ناتوانم,دسیسه ها و افتضاحات پیوسته بر من فشار وارد می اورد و مایه پریشانی من شده است. بیماری جان وتن وپشت مرا دوتا کرده که از شدت بد بختی فریادمیزنم.روزهای خود را پایان میرسانم,در روز خدای شهر و روز جشن من خود را بد بخت و بیچاره حس میکنم. مرگ چنگال خویش را در من فرو اورده ومن را از پای در می اورد. روز و شب از بخت خود مینالم وزاری میکنم و درد میکشم. ای خدای من ,بر انسان رحمت کن وچنان بخواه که اگر بی دین هم باشد نور تو را ببیند.”
کتیبه حک شده بر روی قبر اشور بنیپال:
چون نیک می دانی که برای مردن زاده شده ای, داد دل بستان و در جشنها خوش باش. در ان هنگام که بمیری دیگر هیچ خوشی نداری .چنین است حال من, که روزی بر نینوای عظیم فرمان می راندم و اکنون جز مشتی خاک نیستم . با وجود این: انچه که در زندگی مایه لعنت تو بود از من است.(۵)
در لوحی دیگر می گوید:
“تمام حکمت و اندرزها را از حکیم (ادابا) اموختم واز انها بهره بردم. و اموختم راز نوشتن اعداد را . اسمان مرا به نور معرفت اگاه کرد.در مجالس دانشمندان به مناقشه پرداختم ودر درمان بیماری کبد مشارکت ورزیدم.میتوانم تمام معماها را پاسخ دهم.سخترین اعداد و نوشته های سومری و أکادی را میتوانم بخوانم و در سنگ تراشی به سبک قدیم(قبل از طوفان) بسیار ورزیده شدم.”(۶)
آشور بانیپال» را باید به حق کتابدار پادشاه باستانی تاریخ تمدن نامید. در تاریخ کتابخانه برای نخستین بار در کتابخانه نینوا به فهرست بر می‌‌خوریم. لوحه‌ها با نظمی منطقی بر حسب مو ضوع یا نوع مرتب شده و هر یک نشانه شناسایی داشت و سیاهه محتوا هر اتاقک یا حجره که بر سر در آن کنده کاری شده بود در فهرست نیز مندرج بود. کتابخانه آشور بانیپال در نینوا تصویر کم و بیش کاملی از رشد و پیشرفت نگارش و شکل و شیوه نگهداری میراث انسانی در فرهنگ سومری، بابلی و آشوری را طی ادوار آغاز تاریخ در اختیار می‌‌گذارد.

armin khatar
08-28-2011, 11:38 AM
سارگن دوم، پادشاه آشور
سارگن دوم . [ گ ُ ن ِ دُوْوُ ] (اِخ ) پادشاه آشور که از ۸۷۲ تا ۷۰۵ ق . م . سلطنت کرد و نام او به زبان آشوری شروکین است . (بمعنی پادشاه راستین ) وی در دوره ٔ شلم نصر پنجم فرمانده کل سپاه آشور بود و مدت سه سال باسارماتها جنگید.شلم نصر در ماه دهم سال ۷۲۲ ق .م . درگذشت و سارگن برجای او نشست و ابتدا به قلع وقمع سارماتها همت گماشت و آخرین مقاومت آنان را درهم شکست . آغاز سلطنت سارگن مصادف با انقلاباتی گردید. مردم بابل ضد تسلط آشوریان شوریدند، مروداش بالادان دوم از آرامیها در حوالی خلیج فارس طغیان کرد و مدت دوازده سال بحمایت هومبانیگاش پادشاه عیلام قدرت را در دست داشت مصریان در شام و فلسطین تحریکاتی کردند که در همان وهله ٔ اول جلوگیری شد. قوم اورارتو در مناطق شمالی برای اینکه یوغ اسارت را از گردن بردارد جنبشی کرد ولی در ۷۱۴ ق . م . از سپاه آشور شکست سختی خورد. سال بعد مرز آشور درآسیای صغیر تا رودهالیس گسترده شد. سارگن بنای شهر دورشروکین را در خرساباد کنونی در ۲۰ هزارگزی نینوا آغاز کرد. بسال ۷۱۰ ق . م . فاتحانه وارد بابل شد و منطقه ٔ فرات را آرام گردانید. در همان هنگام میداس معروف و چند شاهزاده ٔ قبرسی و پادشاه دیلمون ضد او متحد شدند. در ۷۰۷ ق . م . کاخ دور شرکین را افتتاح کرد ولی رونق آن شهر دیری نپائید و بلافاصله بعد از مرگ سارگن متروک ماند تا در قرن نوزدهم میلادی بوسیله ٔ بوتا و پلاس کشف گردید. سارگن با تبعیدهای دسته جمعی مردم مناطقی که فتح میشد واستقرار دسته های آشوری بجای آنان برای اختلاط نژادهای مختلف امپراطوری خود کوشید. تجارت و کشاورزی را رونق داد. کتابخانه ای در نینوا تأسیس کرد. به سال ۷۰۵ق . م . درگذشت و پسرش سناخربب جانشین او گردید. در ایران باستان آمده : در زمان او سپاه آسور از حال قشون ملی خارج شد، توضیح آنکه پادشاهان سابق لشکر را از طبقه ٔ کشاورزان تشکیل میدادند ولیکن روحانیون که اراضی زیاد داشتند از مالیات معاف بودند، نمیخواستند کشاورزان در سپاه وارد گردند. بالاخره مقرر شد که بجای کشاورزان اسیران را به کارهای فلاحتی وادارند، تا کشاورزان بتوانند بخدمت سپاهی اشتغال ورزند. چون روحانیون از این حکم ناراضی بودند انقلابی را باعث شدند که به تعیین سارگن به سلطنت منتهی گشت و دولت مجبور شد که افراد را مزدور کند، از آنجا که این نوع سربازان سپاهیان ملی نبودند و در موقع سخت فرار میکردند، از این ببعد پایه ٔ دولت آسور متزلزل گردید. (ایران باستان ج ۱ ص ۱۳۰). رجوع به همان کتاب ج ۲ ص ۱۷۰ و فرهنگ ایران باستان پورداود ص ۱۰۴ و ۳۲۲ و یشتها پورداود ج ۱ ص ۴۱ و تاریخ علم ترجمه ٔ احمد آرام ص ۸۲ و ۱۶۳ و فهرست تاریخ تمدن ویل دورانت ترجمه ٔ احمد آرام بخش اول و ایران گیرشمن ترجم-ه ٔ دکتر معین ص ۷۳، ۸۲، ۸۴، ۸۵

armin khatar
08-28-2011, 11:38 AM
آغاز کار آشوریان، اخبار و وقایع

آغاز تاریخ آن – شهرها – نژاد – کشورگشایان – سناخریب و اسرحدون – سارداناپالوس
در گیر و دار حوادث تاریخی که ذکر آن گذشت، تمدن جدیدی در شمال بابل و در حدود پانصد کیلومتری آن پا به عرصة وجود گذاشته بود. چون قبایل کوهستانی مجاور سرزمینهای این تمدن جدید پیوسته آن را تهدید می‌کردند، مردم آنجا ناچار از آن بودند که برای جلوگیری از این حمله‌ها زندگی سربازی سختی برای خود اختیار کنند! در نتیجه، بر آن مهاجمان چیره شدند و بتدریج شهرهای عیلام و سومر و اکد و بابل را نیز مسخر خود ساختند، و بر فنیقیه و مصر دست یافتند و مدت دویست سال با نیرومندی خشونت آمیزی بر خاورمیانه فرمانروا شدند. وضع سومر نسبت به بابل، و پس از آن وضع بابل نسبت به آشور، شبیه به وضعی بود که جزیرة کرت نسبت به یونان، و پس از آن یونان نسبت به روم پیدا کرد؛ به این معنی که، در هر یک از این دو دسته، عامل نخستین مدنیتی را ایجاد کرده، دومی آن را به سر حد کمال رسانیده، سومی آن را به میراث برده و از خود کمی بر آن افزوده و به نگاهداری آن برخاسته و آن تمدن را به حالت احتضار، همچون هدیه‌ای، به وحشیان پیروزمندی که آن را احاطه می‌کرده‌اند تقدیم داشته است. بربریت و توحش پیوسته در اطراف تمدن قرار دارد و در میان آن، و در زیر آن، رخنه می‌کند و مترصد آن است که این تمدن را با نیروی سلاح یا مهاجرت دسته جمعی یا توالد یا تناسل نامحدود خفه کند. بربریت همچون جنگلی است که هرگز شکست به آن راه ندارد، و قرنها صبر می‌کند تا سرزمینی را که از دست داده بود دوباره تصاحب کند.
دولت جدید آشور در اطراف چهار شهر واقع بر دجله یا نهرهایی که به آن می‌ریزد توسعه پیدا کرد؛ این شهرها عبارت است از آشور، که محل فعلی آن قلعة شرقاط است، و آربلا که اربیل کنونی است، و کالح که اکنون در محل آن نمرود واقع است، و نینوا که قویونجیک کنونی درست مقابل شهر موصل، مرکز نفت در آن طرف دجله، بر جای آن قرار دارد. در حفاریهای آشور، تیغه‌ها و چاقوهای ساخته شده از سنگ شیشه‌ای، و تکه‌پاره‌هایی از سفالهای سیاهرنگ دارای نقشهای هندسی که نمایدة اصل آسیایی مرکزی آنهاست به دست آمده؛ همة این بازمانده‌ها مربوط به دورة ماقبل تاریخ است؛ در تپة گورا، نزدیک محل شهر قدیمی نینوا، ضمن کاوشهای تازه، شهری از زیر خاک بیرون آمده؛ با وجود آنکه در آن، معابد و گورهای فراوان، مهر‌های استوانه‌ای حکاکی شدة ظریف، شانه‌ها و جواهر آلات، و قدیمیترین نرد شناختة در تاریخ به دست آمده، مکتشفان این شهر، که به کار خود می‌نازند، تاریخ آن را ۳۷۰۰ ق‌م می‌دانند؛ این خود می‌تواند مایة عبرتی برای مصلحان و نوطلبان زمان حاضر باشد. خدایی بنام آشور در ابتدا نام خود را به شهری داد (و پس از آن تمام مملکت به این نام خوانده شد). نخستین شاهان کشور در همین شهر به سر می‌بردند؛ بعدها، برای آنکه خود را از گرمای بیابان و همچنین از هجوم همسایگان بابلی خود در پناه نگاه دارند، به ساختن پایتختی پرداختند که محل آن در جای خنکتری واقع شده باشد – و این همان شهر نینوا بود که نام آن از نام الاهة نینا، که معادل عشتر بابلیان است، گرفته شده. در این شهر، در زمان جوانی آسوربانی‌پال، ۰۰۰،۳۰۰ نفر سکونت داشته، و همة آسیای باختری به آن «شاه جهان» جزیه می‌داده است.
ساکنان آشور مخلوطی از سامیان بلاد متمدن جنوبی (بابل و اکد) و قبایل غیرسامی باختری (که شاید ارتباطی با حتیها و میتانیها داشتند) و کوهنشینان کرد قفقاز بودند. این مردم زبان مشترک و هنرهای خود را از سومر گرفتند و آن را چنان تغییرشکل دادند که تقریباً مشابه با زبان و هنر بابلی شد. چیزی که هست اوضاع و احوال برای مردم آشور چنان نبود که به تن آسانی زنانة بابلیان دچار شوند؛ به همین جهت، از آغاز تا به انجام کار خود، قومی جنگجو و قوی و شجاع باقی ماندند؛ اندام درشت و ریش فراوان داشتند و گیسوان بلند برای خود می‌گذاشتند و، با پاهای ستبر خود تمام جهان واقع بر خاور دریای مدیترانه را لگدکوب می‌کردند. تاریخ آنان تاریخ شاهان و بندگان و جنگها و پیروزیها و فتوحات خونین وشکستهای ناگهانی است. شاهان اول آشور، که شاهان کاهن فرمانبردار جنوب بودند، چیرگی کاسیها را بر بابل غنیمت دانستند و استقلال خود را اعلام کردند، و چندی نگذشت که یکی از آن شاهان برای خود لقب «شاه فرمانروای جهان» اختیار کرد، و پس از وی همة شاهان آشور به چنین لقبی مباهات می‌کردند. از میان سلسله‌های گمنام سلاطینی که بر آشور فرمانروایی می‌کردند بعضی شخصیتها برخاسته است که کارهای آنان نشان می‌دهد که چگونه این کشور راه ترقی و کمال را پیموده است. در آن هنگام که بابل هنوز در تاریکی حکومت کاسیها به سر می‌برد، شلمنصر اول کشورهای بتازگی از خرابه‌های کتابخانة سارگن دوم لوحه‌ای به دست آمده که، بدون بریدگی، نام شاهان آشور از بیست و سه قرن قبل از میلاد تا زمان آشور نیراری (۷۵۳-۴۶ ق‌م) برآن ثبت شده است.
کوچک شمالی را به زیر فرمان خود درآورد و شهر کالح را پایتخت خویش قرار داد؛ ولی باید دانست که نخستین نام بزرگ در تاریخ آشور نام تیگلت- پیلسر اول است. وی شکارچی ماهری بوده و، اگر پذیرفتن گفته‌های ملوک دور از حکمت نباشد، باید گفت که صدو بیست شیر را، پیاده، و هشتصد شیر را، سوار بر ارابة خویش، از پای درآورده است. در نوشته‌ای که در بارة وی برجای مانده، منشی شاهپرست‌تر از شاه چنین آورده است که وی ملتها را نیز مانند جانوران شکار می‌کرده است: «من باشکوه و بأس شدید خویش بر سر قوم کوموه تاختم و شهرهای آن مردم را گشودم و غنایم بیشماری از خواسته و دارایی ایشان به چنگ آوردم و همه جا را سوزاندم و ویران کردم… مردم ادنش از نهانگاههای کوهستانی خود بیرون آمدند و پای مرا بوسیدند، و من خراجی برایشان معین کردم.» این پادشاه لشکریان خود را به هر سو گسیل می‌داشت؛ حتیان و مردم ارمنستان و چهل ملت دیگر را به فرمان خویش درآورد؛ بر بابل استیلا یافت، و مصریان از او ترسناک شدند و برای فرونشاندن خشم وی هدایایی برای او فرستادند (وی می‌گوید که دیدن نهنگ در نرم کردن وی مؤثر افتاد.) از خراجهایی که به خزانة او می‌رسید معبدهایی برای خدایان و الاهگان آشور ساخت- هرگز آن خدایان از وی نپرسیدند که سرچشمة این ثروت از کجاست. گفتی آن خدایان جز این نمی‌خواستند که پرستشگاههایی برایشان ساخته شود و مردم در آنها قربانیهایی تقدیم کنند. پس از آن، بابل بر آشور خروج کرد و قشون آشور را شکست داد؛ همة معابد تاراج شد و خدایان آشور را به اسارت به بابل بردند، و تیگلت- پیلسر از غصه و شرم جان داد.
سلطنت وی نماینده و خلاصة تاریخ آشور است، که در آغاز به صورت مرگ و جزیه بود که بر همسایگان آشور تحمیل می‌شد؛ پس از آن، این مرگ و جزیه را همسایگان بر خود آشور تحمیل کردند. آسور نصیرپال دوم بر دوازده دولت کوچک استیلا یافت و با غنیمت فراوان از جنگهای خود بازگشت و با دست خود فرمانروایان اسیر شده را کور کرد؛ از زنان حرم خود کام گرفت، و با احترام و آبرو به جهان دیگر شتافت. شلمنصر سوم دنبالة این فتوحات را به دمشق رسانید؛ در جنگها زحمت فراوان دید، و در یک نبرد شانزده هزار نفر از مردم سوریه را کشت؛ معابد متعدد برپا کرد و خراج فراوان از مردم گرفت. در آخر کار، پسرش بر وی سخت بشورید و او را از سلطنت خلع کرد. سامورامات، به عنوان ملکة مادر، مدت سه سال سلطنت کرد؛ همین ملکه است که بنیان تاریخی افسانة یونانی سمیرامیس را تشکیل می‌دهد. بنا بر افسانة یونانی، سمیرامیس نیمی خدا و نیمی ملکه، فرماندهی شجاع، مهندسی زبردست، و حاکمی بسیار مدبر و هوشیار بوده است. جز این افسانه‌ها، که دیودوروس سیسیلی آن را با تفصیل و به صورت جذابی درآورده، دیگر اطلاعی از این ملکه در دست نیست. تیگلت- پیلسر سوم دوباره به گرد آوردن قشون پرداخت و ارمنستان را از نو مسخر کرد و بر سوریه و بابل تاخت و شهرهای دمشق و سامره و بابل را تحت فرمان خویش درآورد و کشور آشور را از کوههای قفقاز تا مصر وسعت داد؛ پس از آن جنگ و خونریزی، انصراف خاطر حاصل کرد و به امور کشورداری پرداخت و ثابت کرد که در ادارة مملکت توانایی فراوان دارد. معابد و کاخهای بسیار ساخت و با تدبیر و سیاست نیرومندی امپراطوری پهناور خویش را نگاهداری کرد و، در بستر راحت، جان به جان آفرین سپرد. پس از وی سارگن دوم، که افسری در قشون بود، پس از یک کودتای ناپلئونی، بر تخت نشست؛ فرماندهی لشکر را وی خود برعهده داشت و پیوسته در خطرناکترین نقطه‌های میدان جنگ دیده‌ می‌شد. عیلام و مصر را شکست داد و بابل را باز گرفت، و یهودیان و مردم فلسطین و حتی یونانیان ساکن قبرس به فرمان او گردن نهادند. کشور خویش را به نیکی اداره می‌کرد و در ترویج هنر و ادبیات و صناعت و بازرگانی کوشا بود. در جنگی با کیمریان درگیر شد و، گرچه از حملة آنان جلوگرفت و پیروزی به دست آورد، به قتل رسید.
پسرش سناخریب فتنه‌هایی را که در نواحی مجاور خلیج فارس برخاسته بود فرو نشاند؛ بر اورشلیم و مصر حمله برد و از این حمله نتیجه‌ای به دست نیاورد؛ ۸۹ شهر و ۸۲۰ دهکده را غارت کرد، و ۷۲۰۰ اسب، ۱۱۰۰۰ خر، ۰۰۰،۸۰ گاو، ۰۰۰،۸۰۰ گوسفند و ۲۰۸۰۰۰ اسیر به غنیمت گرفت. این ارقام، که مورخ زندگینامه‌نویس آن پادشاه نقل کرده، چنان نیست که از حقیقت واقع کمتر باشد. پس از آن نسبت به مردم بابل، که خواستار آزادی بودند، خشمناک شد و آن شهر را محاصره کرد و گشود و آتش در آن افکند و آن را ویران ساخت و تقریباً همة مردم را، از زن و مرد و کوچک و بزرگ، قتل‌عام کرد؛ چنان شد که جسد کشتگان راه آمد و شد را در کوچه‌ها بست؛ هرچه در معابد بود غارت کرد و یک مثقال در آنها برجای نگذاشت؛ خدایانی را که بی‌اندازه در نظر بابلیان عزیز بودند تکه تکه کرد یا، به اسارت، با خود به شهر نینوا برد. مردوک، خدای بزرگ بابلی، به صورت خادم فرومایة خدای آشور درآمد. بابلیانی که از تیغ بیداد آشوریان گریخته بودند، هرگز به این اندیشه نیفتادند که پیش از آن در نیرومندی و عظمت خدای خود مردوک مبالغه کرده‌اند، بلکه اوضاع و احوال را همان‌گونه توجیه می‌کردند که اسیران یهودی، یکصدسال پس از آن زمان، چنان توجیه کردند؛ یعنی می‌گفتند که خدای ایشان از روی تواضع بر خود روا داشت که شکسته و مغلوب شود تا به این ترتیب ملت خود را کیفر دهد. سناخریب همة غنایمی را که از کشورگشاییهای خویش به دست آورده بود درکار تجدید بنای شهر نینوا صرف کرد و مجرای نهرها را تغییر داد تا شهر از تجاوز دشمنان در امان بماند. درست با نشاط و حرارت کشورهایی که از مازاد محصولات کشاورزی شکایت دارند به آباد کردن زمینهای بایر پرداخت؛ در آخر کار، پسرانش، در حینی که مشغول نماز بود، او را کشتند.
یکی از پسران وی به نام اسرحدون، که در قتل پدر دست نداشت، برضد برادران پدرکش خود قیام کرد و تاج و تخت سلطنت را به تصرف درآورد، و چون مصر به شورشیان سوریه کمک کرده بود، به آنجا لشکر کشید و بر آن مستولی شد و این کشور را به صورت ایالتی از مملکت آشور درآورد و، با غنایم فراوانی که همراه خود از ممفیس به نینوا برد، همة آسیای باختری را در برابر فتوحات خویش به حیرت و شفگتی انداخت. آشور را عروس همة روایت مصری نجات مصر را نتیجة کار دسته‌ای از موشهای صحرایی می‌داند که تیردانها و زههای کمان و بندهای زره قشون آشوری را، که در برابر پلوزیوم اردو زده بودند، خوردند و به این ترتیب مصریان در روز دوم، بدون جنگ و سختی زیاد، پیروز شدند.
شهرهای خاور نزدیک قرار داد، چنان فراوانی و آسایشی در آن فراهم آورد که پیش از آن نظیر نداشت. با رها کردن خدایان اسیر بابل و احترام گذاشتن به آنها، و تجدید ساختمان شهر خراب‌شدة بابل، مردم آنجا را از خود خشنود ساخت؛ برای مردم عیلام، که دچار قحطی و گرسنگی بودند، از راه خیرخواهی بین‌المللی آذوقه فرستاد و مایة خرسندی آنان شد- و این کاری است که در تاریخ قدیم تقریباً نظیری نداشته است. وی، در تمام دورة امپراطوری خویش، عادلترین و مهربانترین پادشاهی بود که بر آن سرزمین حکومت کرد؛ در پایان کار، هنگامی که برای فرونشاندن فتنه‌ای عازم مصر بود، در میان راه درگذشت.
جانشین وی آسوربانی پال (همان سارداناپالوس یونانیان) از میوة کارهای نیک او برخوردار شد؛ در زمان سلطنت دراز این پادشاه، آشور به اوج شکوه و ثروت خود رسید. پس از مرگ آسوربانی‌پال، در نتیجة جنگهایی که مدت چهل سال طول کشید، شوکت و عظمت آشور ازمیان رفت و در طریق انحطاط و انقراض افتاد؛ درواقع، ده سال پس از مرگ آن پادشاه، تاریخ آشور پایان یافت. یکی از منشیهای آن زمان سالنامة کارهای وی را نوشته و برای ما برجای گذاشته است؛ در این گزارش، به شکل یکنواخت و خسته‌کننده‌ای، پیوسته از شرح جنگ خونینی به جنگ خونین دیگر می‌پردازد، و ازمحاصرة شهرهای دچار قحطی شده و اسیرانی که پوست آنها را زنده زنده می‌کنند سخن می‌گوید. آن منشی ویران کردن عیلام را به دست آسوربانی‌پال، از زبان خود او، چنین نقل می‌‌کند:
من از شهرهای عیلام آن اندازه ویران کردم که برای گذشتن از آنها یک ماه و بیست‌وپنج روز وقت لازم است. همه جا (برای بایر کردن زمین) نمک و خار افشاندم؛ شاهزادگان و خواهران شاهان واعضای خاندان سلطنتی را، از پیر و جوان، با رؤسا و حکام و اشراف و صنعتگران، همه را با خود به اسیری به آشور آوردم؛ مردم آن سرزمین، از زن و مرد، را با اسب و قاطر و الاغ و گله‌های چهارپایان کوچک و بزرگ، که شمار آنها از دسته‌های ملخ فزونتر بود، به غنیمت گرفتم؛ خاک شوش و مدکتو و هلتماش و شهرهای دیگر را به آشور کشیدم. در ظرف مدت یک ماه، تمام عیلام را به تصرف درآوردم و بانگ آدمیزاد و اثر پای گله‌ها و چهارپایان و نغمة شادی را از مزارع برانداختم. و همه جا را چراگاه خران و‌آهوان و جانوران وحشی گوناگون ساختم.
سربریدة پادشاه شکست‌خوردة عیلام را، در جشنی که با ملکة خود در باغ کاخ سلطنتی برپا ساخته بود، در برابر وی آوردند؛ او فرمان داد تا آن سر را بر بالای ستونی در برابر چشم حاضران قرار دهند و همه به شادی و خوشی پردازند؛ پس از آن، سر را از دروازه‌های نینوا آویختند و آن اندازه ماند تا بتدریج پوسید و از میان رفت. دنانو، سردار عیلامی را زنده‌زنده پوست کندند و پس از آن مانند گوسفند او را سربریدند؛ گردن برادر او را زدند و بدنش را پاره‌پاره‌ کردند و هر پاره را، به عنوان یادگار آن پیروزی بزرگ، به گوشه‌ای از کشور فرستادند. هرگز بر خاطر آسوربانی‌پال و کسان او نمی‌گذشت که آن کارها که می‌‌کند کار آدمی نیست و سراسر توحش است؛ کشتن و شکنجه کردن مردم در نظر وی همچون یک عمل جراحی می‌نمود که برای جلوگیری از شورش، و استوار ساختن پایه‌های نظم و امنیت در میان ملل غیرمتجانس پراکنده میان حبشه و ارمنستان و میان سوریه و سرزمین ماد- که پدرانش آنها را در زیر حکم آشور درآورده بودند- کمال ضرورت را دارد؛ وظیفة خود می‌دانست که میراثی را که به وی رسیده درست نگاه دارد. آن پادشاه، از امنیتی که بر سراسر امپراطوری وی سایه افکنده و نظمی که در شهرها برقرار شده بود، بر خود می‌بالید؛ حق آن است که این تفاخر بی‌اساس هم نبوده است. در عین حال، وی نشان داده که صرفاً پادشاهی نیست که از بوی خونهایی که ریخته مست شده باشد؛ دلیل این مطلب بناهای فراوانی است که ساخته، و تشویقی است که برای پیشرفت هنر و ادبیات نشان داده است. از همة نقاط کشور، مجسمه‌سازان و مهندسان را فرا خواند تا نقشة معابد و کاخهای او را بریزند و آنها را بیارایند؛ این درست همان کاری است که فرمانروایان رومی پس از وی کردند و از هنرمندی یونانیان بهره گرفتند. به منشیان بیشمار فرمان داد که آنچه را از ادبیات بابلی و سومری برجای مانده گرد آورند و از آن نسخه بردارند، و همة این نسخه‌ها را در کتابخانة بزرگ خود در نینوا فراهم کرد؛ همین کتابخانه است که، پس از گذشتن بیست و پنج قرن، تقریباً سالم و دست نخورده به دست ما رسیده است. وی نیز، برسان فردریک، همان‌گونه که به پیروزیهای خود در جنگ و شکار می‌‌بالید، به استعداد و ذوق ادبی خویش نیز مباهات می‌کرد. دیودوروس سیسیلی، در تاریخ خود، از وی همچون مرد فاسق و مخنثی برسان نرون نام می‌برد، ولی در میان همة اسنادی که به دست ما رسیده است هیچ یک چنین گفته‌ای را تأیید نمی‌کند. آسوربانی‌پال چون از تألیف الواح ادبی خود فراغت می‌یافت، با اعتمادی شاهانه و همراه برداشتن کارد و نیزه‌ای، به شکار می‌رفت و با شیرانی روبه‌رو می‌شد؛ اگر گزارشهای معاصران وی را معتبر بدانیم، باید گفت که وی هرگز از اینکه پیشرو لشکر باشد دامن فرا نمی‌چیده، و چه بسیار اتفاق افتاده که ضربة‌کاری را به دست خویش بر دشمن وارد ساخته است. چون حال چنین است دیگر عجیب نیست که شاعری چون بایرون فریفتة وی شود و نمایشنامه‌ای نیم تاریخی و نیم افسانه‌ای به‌نام او بسازد، و در آن ثروت و جلال آشور را، که در زمان این پادشاه به منتها درجه رسیده، وصف کند و نمایشنامة خود را با ویرانی سراسر کشور، و نومیدی فراوانی که به شاه آن دست داده بود، به پایان رساند.

armin khatar
08-28-2011, 11:39 AM
زندگی مردم آشور

صنعت و بازرگانی- ازدواج و اخلاق- مذهب و علم- متون و کتابخانه‌ها- عالیترین نمونة مرد کامل در نظر آشوریان

armin khatar
08-28-2011, 11:39 AM
نقشه تمدن (سلسله) آشور باستان

زندگی اقتصادی مردم آشور با مردم بابل تفاوت فراوانی نداشته، چه ساکنان این دو ناحیه، درواقع، ساکنان شمال و جنوب فرهنگ و تمدن واحدی بوده‌اند. مهمترین اختلاف آشور و بابل در آن است که مردم بابل بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند، و آشوریان بیشتر به کار کشاورزی می‌پرداختند؛ ثروتمندان بابلی غالباً تاجر بودند، ولی اکثر ثروتمندان آشوری صاحبان املاک بزرگ بودند و شخصاً ادارة زمینهای وسیع خود را برعهده می‌گرفتند و، مانند رومیان که پس از ایشان آمدند، به کسانی که از راه ارزان خریدن و گران فروختن ثروتمند می‌شوند به چشم حقارت می‌نگریستند. دو نهر دجله و فرات بر زمینهای هر دو کشور جاری بود و خوراک مردم از آنها به دست می‌آمد؛ سدبندی و ترعه‌سازی، برای نگاهداری زیادی آب و تقسیم آن، و همچنینشادوفهایی که با آن آب را از نهرها بالا می‌آوردند، در هردو جا به یک شکل بود؛ در شمال و جنوب محصولات مشابهی، مانند گندم و جو و ارزن و کنجد کشت و زرع می‌شد. در شهرهای هردو ناحیه فعالیتهای صنعتی با یکدیگر شباهت داشت؛ در هردو کشور ترتیب واحدی برای وزن کردن وکیل کردن و سنجیدن کالاهایی که با یکدیگر مبادله می‌شد به کار می‌رفت؛ اگر چه نینوا، و شهرهای بزرگ دیگر آشور، به اندازه‌ای در شمال واقع شده بود که نمی‌توانست عنوان مرکز بزرگ بازرگانی پیدا کند، ثروتهای هنگفتی که سلاطین آشور به این شهرها می‌آوردند سبب آن بود که جریان امور بازرگانی و صنعتی در آنها رونقی داشته باشد. فلزات از داخل کشور استخراج می‌شد،

armin khatar
08-28-2011, 11:39 AM
یا آنها را از خارج به مقدار زیاد وارد می‌کردند؛ در حوالی سال ۷۰۰ ق‌م، آهن، به جای مفرغ عنوان فلز اساسی در صناعت و ساختن ساز و برگ جنگی آشور را پیدا کرد. گداختن فلزات و ساختن شیشه و رنگ کردن پارچه و لعاب دادن سفال در آشور رایج بود؛ آراستن و پیراستن خانه‌های آشوری به صورتی بود که خانه‌های اروپا، پیش از انقلاب صنعتی، چنان صورتی را داشت. در زمان سناخریب آبراهه‌ای بر روی پایه‌هایی ساختند که آب را از پنجاه کیلومتری به شهر نینوا می‌رساند- بتازگی در حدود سیصد متر از این آبراهه‌ها را از زیر خاک بیرون آورده‌اند- و این قدیمیترین آبراهة پایه‌داری است که تاکنون شناخته شده. بانکهای خصوصی به بازرگانان و صاحبان صنایع وام می‌دادند و، در مقابل، سودی معادل ۰۲۵/۰ می‌گرفتند. سرب و مس و نقره و طلا عنوان پول و وسیلة مبادلة اجناس را داشت؛ در حوالی ۷۰۰ ق‌م، سناخریب سکه‌هایی از نقره ضرب کرد که ارزش هر یک نیم «شکل» (شاقل) بود؛ این قدیمیترین مسکوک رسمیی است که تاریخ از آن به ما آگاهی داده است.
در آشور مردم به پنج طبقه قسمت می‌شدند: اعیان و اشراف؛ صاحبان صنایع و رؤسای حرف، که تشکیلات صنعتی داشتند و بازرگانان و پیشه‌وران هر دو در این طبقه قرار می‌گرفتند؛ کارگران و کشاورزان آزاد وغیرماهری که در شهرها و دهکده‌ها به سر می‌بردند؛ کشاورزانی که، مانند کشاورزان اروپای قرون وسطی، در املاک اربابی بزرگ کار می‌کردند و با زمین خرید و فروش می‌شدند؛ غلامانی که یا اسیر جنگی بودند، یا به واسطة مقروض شدن به حالت بندگی درآمده بودند، و ناچار، برای آنکه همه آنان را بشناسند، باید گوششان سوراخ و سرشان تراشیده باشد، و کارهای حقیر و پست به دست آنان انجام شود. در نقش برجسته‌ای از زمان سناخریب پاسبانی دیده می‌شود که، تازیانه به دست، دو صف متوازی ازاین بندگان را، که با طناب مجسمة بزرگی را بر روی تیرهای چوبی می‌کشند، به کار وا می‌دارند. محصولات کشاورزی دیگر آشور عبارت بود از زیتون، انگور، سیر، پیاز، کاهو، تره‌تیزک، چغندر، شلغم، ترب، خیار، یونجه، و ریشة شیرین‌بیان. جز طبقة اشراف، مردم دیگر بندرت گوشت می‌خوردند؛ اگر ماهی را استثنا کنیم، باید بگوییم که ملت جنگجوی آشور به طور کلی گیاهخواره بوده است.
لوحی از سناخریب، که تاریخ حوالی ۷۰۰ ق‌م را دارد، قدیمیترین سندی است که به پنبه اشاره می‌کند، و در آن چنین آمده است: «گیاهی را که پشم به بار می‌آورد بریدند، و از آن رشته‌های پنبه به دست آوردند.» محتمل است که این گیاه را از هند آورده باشند.
این اکتشاف به وسیلة هیئت اکتشافی دانشگاه شیکاگو در عراق صورت گرفت.
مانند همة کشورهای نظامی، در آشور نیز به زیاد شدن نسل اهمیت فراوان داده می‌شد و مقررات اخلاقی و قوانین خاص برای آن وجود داشت. کیفر سقط‌جنین اعدام بود. زنی را که سقط‌جنین می‌کرد، حتی اگر در ضمن انجام این عمل می‌مرد، بر چوب نوک‌تیزی می‌گذاشتند و آن چوب را به شکم او فرو می‌کردند. اگر چه پاره‌ای از زنان آشور، به وسیلة زناشویی یا توسل به دسایس، به مقام و قدرتی می‌رسیدند، به طور کلی منزلت زن در آشور پست‌تر از بابل بود: هرگاه زنی به شوهر خود دست دراز می‌کرد، کیفر سخت می‌دید؛ زنان مجاز بودند که بدون حجاب به کوچه درآیند؛ در عین آنکه مردان، هر اندازه که می‌خواستند، می‌توانستند برای خود معشوقه بگیرند، اززنان چنان توقع داشتند که بی‌اندازه در نگاهداری ناموس خویش امین و وفادار باشند. فحشا در عرف آن زمان همچون امری به شمار می‌رفت که گریزی از آن نیست، و به همین جهت برای سامان دادن به آن قوانین خاص داشتند. شاه حرم مخصوص داشت، و زنان وی مجبور بودند در گوشه‌ای به سر برند و روزگار خود را به رقصیدن و آوازخواندن و نزاع کردن با یکدیگر و سوزنزنی و دسیسه‌انگیختن بگذرانند. اگر مردی زن خود را در حال خیانت می‌یافت، او را می‌کشت، و این حقی برای او به شمار می‌رفت؛ همین عادت است که، در بسیاری از قوانین موجود، هنوز برجای مانده است. از این گذشته، قوانین ازدواج در آشور مانند بابل بود، با این تفاوت که زناشویی غالباً صورت خرید داشته و زن بیشتر در خانة پدر خود به سر می‌برده و شوهر گاهگاه به دیدن او می‌رفته است.

armin khatar
08-28-2011, 11:40 AM
در همة تجلیات زندگی مردم آشور پدرشاهی و تسلط کامل پدر در خانواده مشاهده می‌شود؛ این، خود، برای ملتی که در راه کشورگشایی و در حدود توحش زندگی می‌کرده، امری طبیعی به نظر می‌رسد. درست همان‌گونه که رومیان، پس از جنگها، اسیران را به بندگی می‌گرفتند و گروهی از آنان را در میدانهای نمایش طعمة درندگان می‌ساختند، مردم آشور نیز با شکنجه دادن اسیران تسلای خاطری پیدا می‌کردند، یا آن را سرمشقی برای تربیت جنگی فرزندان خویش قرار می‌دادند؛ فرزندان اسیران را در پیش چشم پدرانشان کور می‌کردند؛ یا آنان را زنده زنده پوست می‌کندند؛ یا کباب می‌کردند؛ یا، برای تماشای مردم، در قفس به زنجیر می‌کردند؛ و بقیه را که زنده می‌ماندند به دست جلادان می‌سپردند. آسوربانی‌پال در این باره خود چنین می‌گوید: «تمام سرکردگان را که بر من خروج کردند پوست کندم، و با پوست آنان ستونی را پوشاندم؛ و پاره‌ای از آنان را میان دیوار گذاشتم، و بعضی دیگر را به سیخ کشیدم؛ گروهی را، بر گرد ستون، سوار بر میله‌های نوک‌تیز کردم و آن میله‌ها را از میانشان گذراندم… دست و پای رؤسای قبایل و کارمندان دولتی را، که شوریده بودند، بریدم.» آسوربانی‌پال به این افتخار می‌کند که «سه هزار نفر اسیر را سوزانیده و یکی از آنها را به عنوان گروگان زنده نگذاشته است.» در کتیبة دیگری چنین می‌گوید: «آنجنگاورانی که در حق آشور عصیان ورزیدند و به بدخواهی من برخاستند… از دهانهای بدخواهشان زبانها را بیرون کشیدم، و کسانی را که زنده ماندند قربانی کردم… اعضای بریدة آنها را به خورد سگان و خوکان و گرگان دادم… و با این کارها مایة شادی خدایان بزرگ را فراهم ساختم.» شاه دیگری دستور داد تا بر روی آجرهایی که می‌سازند، برای عبرت و توجه آیندگان، چنین نقش کند: «ارابه‌های جنگی من انسانها و جانوران را زیر خود خرد می‌کند. بناهایی که من برافراشته‌ام از جسد آدمیانی است که سر و دستشان را بریده‌ام. هر که زنده به اسارت من درآمده دستهایش را بریده‌ام.» در نقشهایی که در ضمن حفاریهای نینوا به دست آمده تصویر مردمی دیده می‌شود که میل از میان آنان می‌گذرانند یا پوستشان را می‌کنند یا زبانشان را از دهان بیرون می‌آورند. در یکی از نقشها صورت پادشاهی را می‌بینیم که با نیزه چشم اسیران را برمی‌کند، و برای آنکه سر مرد اسیر در جای خود بماند طنابی از میان دو لب او گذرانده و سرش را محکم بسته‌اند. چون شخص این چیزها را می‌خواند، ناچار، ازوضع متوسطی که هم‌اکنون دارد سپاسگزار و خشنود می‌شود.
ظاهراً دین در تخفیف این قساوت و بیرحمی هیچ تأثیر نداشته، و باید گفت که تسلط دین بر دستگاه حکومت در آشور به اندازة بابل نبوده؛ درواقع، دین برحسب ذوق و سلیقه و احتیاج شاهان تغییر شکل می‌داده است. خدای ملی، یعنی آشور، یکی از خدایان خورشیدی بود و روح جنگی داشت و بر دشمنان خود رحم نمی‌کرد. بندگان وی معتقد بودند که این خدا از کشته شدن اسیران در برابر ضریح خود خشنود می‌شود. اساسیترین کار دین آشوری آن بود که، از کودکی، مردم را به اطاعتی که وطنپرستی مقتضی آن است آشنا سازد و به مردم بیاموزد که، برای خوش‌آمد خدایان و جلب دوستی آنها، به انواع گوناگون سحر و قربانی متوسل شوند.

armin khatar
08-28-2011, 11:40 AM
به همین جهت است که نوشته‌های دینیی که از آن زمان برجای مانده، از عزایم و فال بد و خوب زدن تجاوز نمی‌کند. در میان این آثار، فهرستهای درازی است که نتایجی را که از هر حادثه ممکن است حاصل شود شرح می‌دهد و می‌گوید چه باید کرد تا چنان نتایجی حاصل نشود. چنان تصور می‌کردند که عالم پر از شیاطین است و باید با طلسمهایی که به گردن آویخته می‌شود، یا اوراد خاصی که باید با دقت کامل تلاوت شود، از گزند آن شیاطین جلوگیرند.
در چنان محیطی طبیعتاً چیزی جز علم جنگ و خونریزی ترقی نمی‌کند. پزشکی آشوری همان پزشکی بابلی است و چیزی بر آن افزوده نشده؛‌علم نجوم آشوری جز احکام نجوم بابلی چیز دیگری نیست، و بزرگترین منظوری که در خواندن علم نجوم داشته‌اند همان پیشگویی و خبرگرفتن از غیب بوده است. هیچ سند و مدرکی به دست نیامده که مردم آشور در مباحث فلسفی وارد شده باشند، نیز دلیلی در دست نیست که آن مردم، در اندیشة تفسیر جهان، از راهی جز راه دین، افتاده باشند. علمای لغت آشور فهرستی از نامهای گیاهان مرتب کرده‌اند؛ شاید تهیة این فهرست برای آن بوده است که از آن در صناعت پزشکی استفاده کنند، و باید گفت از این راه سهمی در پیشرفت علم گیاهشناسی دارند. نویسندگان دیگر فهرستهایی ترتیب داده‌اند که تقریباً شامل هرچه بر روی زمین بوده می‌شد، و این فهرست‌نویسی مورد‌استفادة علمای طبیعی قدیم یونان قرار گرفتهاست. بسیاری از آن لغات، به میانجیگری زبان یونانی، وارد زبانهای اروپایی شده و هم‌اکنون وجود دارد؛ از آن قبیل است کلمه‌های hangar (= انبار مسقف بی‌دیوار)، gypsum (= گچ)، camel (= شتر)، plinth (= ازارة دیوار)، shekel(= شاقل، واحد وزن، مثقال)، rose (= گل سرخ)، ammonia (= امونیاک)،jasper (= یشم)، cane (= نی‌شکر)، cherry (= گیلاس)، laudanum (=لودانوم)، naphtha (= نفت)، sesame (= کنجد و به عربی: سمسم)، hyssop (= زوفا)، myrrh (= مر).
الواحی که مشتمل بر کارهای شاهان است، گرچه از لحاظ اینکه همه شرح خونریزی و آدمکشی است مایة ناراحتی و ملالت خاطر خواننده می‌شود، این مزیت را دارد که قدیمیترین تاریخ نوشته را در پیش چشم ما می‌گذارد. از این الواح، آنچه مربوط به اوایل تاریخ آشور است، تنها به شرح پیروزیهای شاهان می‌پردازد و هیچ گاه از شکستی در آنها سخن نمی‌رود. الواح مربوط به سالهای بعد رنگ ادبی دارد و حوادث مهم زمان هر شاهی را به صورت جالب توجهی وصف می‌کند. مهمترین چیزی که نام آشور را در تاریخ تمدن جاودانی ساخته کتابخانه‌های آن است. کتابخانة آسوربانی‌پال سی‌هزار لوحة طبقه‌بندی شده و فهرستدار دارد، و به هر لوحه برچسبی متصل است که بآسانی می‌توان آن را شناخت. بر بسیاری از لوحها این عبارت، که از علامات خاص سلطنتی است، دیده می‌شود: «هرکس این لوح را از جای خودنقل مکان دهد، به لعنت آشور و بلیت گرفتار شود… و نام او و نام فرزندانش را از صحنة روزگار محو کنند». ‌بیشتر این لوحها از نسخه‌های قدیمیتری استنساخ شده، که تاریخ آنها معین نیست و پیوسته اشکال قدیمیتر آنها در ضمن اکتشافات به دست می‌آید؛ قصد آسوربانی‌پال، بنا بر اظهار خود وی، آن بوده است که ادبیات بابلی را از خطر فراموشی محفوظ نگاه دارد، ولی عدة کمی از الواح را می‌توان در جزو ادبیات قرار داد؛ بیشتر این الواح عبارت است از گزارشهای رسمی و ارصاد نجومی، که به منظور احکام نجوم و تعیین طالع و فال بد و خوب زدن صورت گرفته؛ و دستورها و نسخه‌‌های پزشکی؛ و گزارشهای سحری و تعاویذ و سرودها و اوراد دینی؛ و سلسله نسب شاهان و خدایان. آنچه در میان الواح این کتابخانه خواندش کمتر مایة ملالت می‌شود دو لوح است، که آسوربانی‌پال در آنها به کتابدوستی و عشق به معرفت خویش، با شوق و شور بی‌اندازه، اعتراف می‌کند:
من، آسوربانی‌پال، حکمت نابو را دریافتم، و به همة هنرهای نوشتن الواح واقف شدم. دانستم که چگونه تیراندازی کنم و لگام به دست بگیرم و اسب و ارابه برانم… حکیم خدایان مردوک علم و فهم را چون هدیه‌ای به من ارزانی داشت… انورت و نرگال بأس و شدت و نیروی بیمانندی به من بخشیدند. صنعت آداپای حکیم را فهم کردم، و به همة نابو خدای حکمت و نظیر تحوت و هرمس و مرکوری (عطارد) در مصر و یونان است.
اسرار نهان فن منشیگری راه یافتم؛ ساخته‌های آسمانی و زمینی را خواندم و در آنها تدبیر کردم؛ در انجمنهای نویسندگان حاضر شدم و مراقب پیشگوییها و اخبار غیبی بودم؛ با کاهنان دانشمند به شرح آسمانها برخاستم؛ به ضربها و تقسیمهای پیچیده‌ای آگاهی یافتم که در نخستین نظر واضح و آشکار نیست. یکی از اسباب شادی من آن بود که نوشته‌های زیبا و غامض سومری و نوشته‌های اکدی را، که به‌خاطر سپردن آنها دشوار است، تکرار کنم… بر پشت کره اسبها قرار گرفتم و چنان با مهارت بر آنها سوار شدم که آرام گرفتند؛ برسان جنگاوران، زه‌کمان را کشیده و تیر پرتاب کردم و زوبین لرزنده را چنان انداختم که گویی نیزة کوتاهی است… همچون رانندگان ارابه، مهار را به دست گرفتم… برسان مهندس جنگی، کار بافتن سپرهای نیی و صفحات سینه‌پوش را به راه انداختم. به دانشی که همة طبقات گوناگون نویسندگان، در سالهای پختگی خود، به آن می‌رسیدند دست یافتم، و در عین حال، آنچه را برای سروری و فرمانروایی لازم است آموختم، و در راه شاهانة خود پیش رفتم.

armin khatar
08-28-2011, 11:40 AM
هنرهای آشوریان

خرده هنرها- نقش برجسته- مجمسه‌سازی- ساختمان- صفحه‌ای از «سارداناپالوس»
آشور، در پایان کار، از لحاظ هنر به پایة معلم خود، بابل، رسید، و در ساختن نقش برجسته بر آن پیشی گرفت. ثروت فراوانی که چون سیل به طرف آشور و کالح و نینوا سرازیر می‌شد، هنرمندان و صنعتگران آشوری را تشویق می‌کرد تا برای اشراف و زنان اشراف، برای شاهان و کاخهای شاهی، برای کاهنان و معابد، جواهرات و زینت‌آلات گوناگون بسازند؛ فلزات را ذوب کنند و، چنانکه اثر آن بر روی درهای بزرگ بلاوات دیده می‌شود، در شکل ساختن و تزیین ساخته‌های فلزی ماهر شوند؛ در ساختن اثاث خانه با چوبهای قیمتی، و نشاندن سیم و زر و مفرغ و سنگهای گرانبها در آنها، پیشرفت قابل ملاحظه‌ای پیدا کنند. کوزه‌گری در میان آن قوم ترقی چندانی نداشت؛ اسبابهای موسیقی را، مثل بسیاری چیزهای دیگر، از بابل برای خود تهیه می‌کردند؛ ولی نقاشی با رنگ آمیخته با سفیدة تخم‌مر‎‎غ، که روی آن را لعاب شفافی می‌دادند، در واقع یکی از مختصات هنر آشوری به شمار می‌رفت، و چون این صنعت از آشور به پارس انتقال یافت در آنجا به سرحد کمال رسید. نقاشی در آشور، مانند سایر کشورهای خاوری، عنوان هنر فرعی داشت و در واقع بسته به هنرهای دیگر بود.

در روزگار شکوه سارگن دوم، سناخریب، اسرحدون، آسوربانی‌پال، و بر اثر حمایت و ‎ تشویق این شاهان، شاهکارهایی از نقش برجسته پیدا شد که هم‌اکنون در موزة بریتانیا نگاهداری می‌شود. بهترین نمونه، در آن میانه، اثری است که تاریخ آن به زمان آسورنصیرپال دوم می‌رسد، و آن قطعه سنگ مرمری است که نقش برجستة آن مردوک، خدای نیکی، را در حالتی نشان می‌دهد که تیامات، خدای شر و بی‌نظمی و پریشانی، را از پای درمی‌آورد. با وجود این، باید گفت که صورتهای بشری در نقشهای آشوری همه جا بد و خشن و متشابه با یکدیگر است؛ گویی نمونة کاملی وجود داشته و همه ناچار بوده‌‌اند که نقشهای خود را برگردة آن بسازند. در آن نقشها سرها به یک شکل بزرگ، و سبیلها به یک اندازه، و شکلها به یک صورت درشت، و گردنها برسان یکدیگر در شانه‌های مشابهی فرو رفته است. حتی خدایان نیز، با کمی تغییر، همین شکل عمومی آشوری را دارند. گاهگاهی در میان نقشها صورتی دیده می‌شود که جاندار است؛ از آن قبیل است تختة مرمر نقشداری که عبادت ارواح را در برابر درخت خرمای هندی نشان می‌دهد، و لوحة سنگ آهکی دیگری که شمشی- اداد هفتم را نشان می‌دهد و در ضمن کاوشهای کالح به دست آمده است. آنچه در میان نقش برجسته‌های آشوری حس تحسین بینندگان را برمی‌انگیزد نقشهای جانوران است؛ شک نیست که هیچ مجسمه‌سازی، قدیم و جدید، نتوانسته است، در مورد ساختن نقش جانوران، به اندازة هنرمندان قدیم‌آشور موفقیت پیدا کند. در نقشها، به صورت یکنواختی، صحنة جنگ و شکار تکرار می‌شود، ولی چشم هرگز از دیدن نیرومندی و قوت حرکات و استقامت خطوط خسته نمی‌شود. گویی هنرمند، که از ساختن صورت واقعی و شخصی کارفرمایان خود ممنوع بوده، همة هنرمندی و نبوغ خود را در مجسم ساختن صورت حیوانات به کار انداخته است. در نقشهایی که برای ما باقی مانده، صورت همه‌گونه جانور، از شیر، اسب، خر، بز، سگ، گوزن، پرندگان، و ملخها به نظر می‌رسد، و همة آنها در حالتهایی جز حالت سکون مجسم شده‌اند؛ گاهی صورت جانوری در حال جان کندن نقش شده، ولی در این حالت نیز آن جانور نقش مرکز و قسمت جاندار هنر اصلی سازندة آن را نمایش می‌‌دهد. از میان نقش برجسته‌های موجود، که عنوان شاهکار هنری دارند، باید از قطعه‌های ذیل نام برده شود: اسب شاهانة سارگن دوم در نقش خرساباد؛ ماده شیر زخم‌خوردة کاخ سناخریب در نینوا؛ شیر نر در حال احتضار، نقش شده بر سنگ مرمر، که از کاخ آسوربانی‌پال به دست آمده؛ منظره‌های شکار آسورنصیرپال دوم و آسوربانی‌پال؛ ماده شیر دراز کشیده؛ شیر نر از دام گریخته؛ و قطعه‌ای که بر آن نقش دو شیر نر و ماده‌ای است که در سایة درختی آرمیده‌اند. این نکته را باید در نظر داشت که تجسم طبیعت، در نقش برجسته‌های آشوری، اسلوب تصنعی و ناپخته دارد؛ صورتهای سنگین و غیرظریف و خطوط محیطی ضخیم است، و در ستبری عضلات مبالغه شده؛ هیچ کوششی برای ملاحظة نکات مربوط به مناظر و مرایا به کار نرفته است، جز اینکه اشیاء دور را در نیمة بالای نقش، و با همان بزرگی اشیای نزدیک که در پایین نقش قرار داده

armin khatar
08-28-2011, 11:41 AM
هنر رفته رفته پیش می‌رفت و مجسمه‌سازان زمان سناخریب توانستند این نقایص را از میان بردارند و واقعبینی را در نقشها مراعات کنند و صیقل و پرداخت را کاملتر سازند و، از همه بالاتر، حرکت و جانداری را مجسم سازند؛ در مورد حیوانات، نشان دادن این حرکت و جانداری چنان بود که تا به امروز هم کسی نتوانسته است از این حد تجاوز کند. ساختن نقش برجسته، برای آشوریان، همان منزلت پیکرتراشی برای یونانیان، یا نقاشی رنگ و روغنی برای هنرمندان ایتالیای دورة رستاخیز علم و هنر را داشت؛ به این معنی که تنها هنر محبوب و مورد پسند آنان بود، که کمال مطلوب ملی آنان را در شکل وصفات مجسم می‌ساخت.
دربارة مجسمة سازی آشوری سخن فراوانی نمی‌توان گفت؛ چنان به نظر می‌رسد که مجسمه‌سازان نینوا و کالح ساختن نقش برجسته را بر تراشیدن پیکر تمام ترجیح می‌داده‌اند؛ از خرابه‌های آشور مقدار بسیار کمی مجمسه‌های کامل برجای مانده و به دست ما رسیده، و آنچه که هست نیز ارزش چندانی ندارد. مجسمه‌های جانوران پر از نیرو و شکوه تراشیده شده، و تو گویی چنان است که جانور، از نیروی بدنی گذشته، خود را از لحاظ اخلاقی نیز برتر از انسان می‌پندارد؛ از این قبیل است دو مجسمة گاو نری که به عنوان پاسبانی در کنار دروازة خرساباد قرار داشته است؛ ولی مجسمه‌های انسانها و خدایان خشن و سنگین و ابتدایی است، گرچه تزییناتی دارد، تفاوتهای فردی با یکدیگر ندارد، و با آنکه حالت ایستاده را نشان می‌دهد، مرده به نظر می‌رسد. استثنایی که می‌توان کرد مجسمة بزرگ آسور نصیرپال است، که اینک در موزة بریتانیا نگاهداری می‌شود؛ بیننده، از میان خطهای سنگین آن، در سراپای این مجسمه شاهی را مجسم می‌بیند: چوگان شاهی را محکم به دست گرفته؛ لبهای ستبر وی از ارادة نیرومندی حکایت می‌کند؛ چشمان بیرحم و بیدار دارد؛ گردن کوتاه مانند گردن گاو آن حاکی از شر و بدبختی و بلایی است که صاحب مجسمه بر سر دشمنان و کسانی که در کار مالیات تزویر می‌کنند فرو خواهد ریخت؛ دو پای عظیم‌‌الجثة وی تمام سنگینی جثة او را بر روی جهان مجسم می‌سازد.
البته نباید دربارة این مجسمه‌سازی آشوری حکم سختی بدهیم و از اندازه درگذریم؛ بسیار محتمل است که آشوریان عضلات گرهدار و پیچیده و گردنهای کوتاه را دوست می‌داشته‌اند، و اگر ما را با لاغری اندام زنانه می‌دیدند، یا نرمی و ظرافت شهوت‌انگیز مجسمة هرمس، کار پراکسیتلس، و مجسمة آپولون بلودره به نظرشان می‌رسید، آنها را سخت تحقیر و استهزا می‌کردند. معماری آشوری را نمی‌توان درست تشخیص داد و ارزش آن را معین کرد، زیرا آنچه باقی مانده از شن و خاکی که آنها را احاطه کرده بلندتر نیست، و از آن چیزی به دست نمی‌آید؛ تنها همچون قلابی است که باستانشناسان شجاع به آن آویخته‌اند و، با دستگیری خیال، اشکال آن بناهای باستانی را «از پیش خود می‌سازند». مردم آشور، مانند ‌ بابلیان قدیم و آمریکاییان امروز، دربند زیبایی ساختمانهای خویش نبودند، بلکه خواستار عظمت و ضخامت بودند و آن را در ضخامت و حجم اشکال می‌جستند. آشوریان در ساختمان بناهای خود از سنتهای سرزمین بین‌النهرین پیروی می‌کردند؛ یعنی مادة اساسی ساختمان آجر بود، ولی از خود چیزی بر این آجر می‌افزودند و، در روکار ساختمان، سنگ را زیاد به کار می‌بردند. مردم آشور ساختن قوس و سقف گنبدی را از جنوب به میراث بردند و آن را تکمیل کردند، و درکار ستونسازی تجربه‌هایی داشتند که مقدمة پیدایش ستونهای به شکل زن، و سرستونهای مارپیچی شکل «یونی» ساختمانهای پارسی و یونانی به شمار می‌رود. کاخهای خود را بر روی زمینهای وسیع بنا می‌کردند، و حکیمانه بناها را از دو یا سه طبقه بیشتر نمی‌ساختند. معمولا نقشة ساختمان چنان بود که یک رشته اطاقها و تالارها در اطراف حیاط خاموش و سایه‌داری ساخته می‌شد. در مدخل کاخهای شاهی مجسمه‌های سنگی جانوران عظیم‌الجثه را به عنوان پاسبانی قرار می‌دادند؛ تالار ورودی را با نقش برجسته‌های تاریخی و مجسمه‌های کوچک مزین می‌ساختند؛ کف تالارها را با تخته‌های مرمر فرش می‌کردند، به دیوارها فرشینه‌های گرانبها و زربفت می‌آویختند، یا آنها را با تخته‌هایی از چوبهای کمیاب منبت‌کاری شده می‌پوشاندند؛ سقفها را با تیرهای بزرگ و محکم می‌ساختند، که گاهی بر آنها ورقه‌های سیم و زر می‌‌کشیدند؛ و زیر آن را با ترسیم مناظر طبیعی می‌آراستند.

شش پادشاه جنگاور و نیرومند آشور بزرگترین سازندگان آن سرزمین نیز بوده‌اند. تیگلت- پیلسر اول معابد آشور را از نو با سنگ ساخت و دربارة یکی از آنها گفته شده است که: «داخل آن را مانند گنبد آسمان درخشان ساخته، و دیوارهای آن را با شکوه ستارگانی که طالع می‌شوند آراسته، و به آن روشنی و شکوه بخشیده است.» شاهان پس از وی نسبت به معابد بسیار بخشنده بودند، ولی، مانند سلیمان، بیشتر به آراستن کاخهای خود می‌پرداختند. آسور نصیرپال دوم، در کالح، قصر بزرگی از آجر با نمای سنگی ساخت و آن را با نقش برجسته‌هایی حاکی از ستایش تقوا و جنگاوری آراست. رسام، در نزدیکی همین محل در بلاوات، ویرانه‌های بنای دیگری را اکتشاف کرده و در آن دو در بزرگ مفرغی بسیار خوش ساخت به دست آورده است. ‌ سارگن دوم با ساختن کاخ بزرگی در دورشروکین (یعنی کاخ سارگن)، در نزدیکی خرساباد کنونی، نام خود را به یادگار گذاشت. در دو طرف مدخل این کاخ مجسمه‌های گاوهای بالداری قرار داشت؛ دیوارهای آن را نقش برجسته‌ها و آجرهای لعابدار براقی پوشانده بود؛ تالارهای آن را مبلها و اثاثة خوش‌ساخت و مجسمه‌های باشکوه زینت می‌داد. هرگاه که این شاه در جنگی پیروز می‌شد اسیران را به کار کردن در این کاخ بزرگ می‌گماشت؛ و مرمر و لاجورد و مفرغ و سیم و زر بیشتری در آراستن و پیراستن آن صرف می‌کرد. دراطراف آن کاخ چندین معبد ساخت و در پشت آن برج هفت طبقه‌ای(زیگورات) تقدیم خدا کرد، که بالای آن را با سیم و زر پوشانده بودند. سناخریب در نینوا یک کاخ سلطنتی به نام «بی‌مانند» بنا نهاد که از حیث بزرگی بر همة کاخهای باستانی فزونی داشت؛ فلزات و چوبها و سنگهای گرانبهایی که دیوارها و کف آن را می‌پوشاند به آن رونق خاصی داده بود، و درخشندگی سفالهای لعابدار آن با روشنی روز و شب دم از همچشمی می‌زد؛ فلزکاران برای این کاخ مجسمه‌های بزرگ شیر و گاو مسی ریختند؛ مجسمه‌سازان گاوهای بالداری از مرمر و سنگ‌آهکی برای آن تراشیدند و نغمه‌ها و سرودهای روستایی را بر دیوارهای آن نقش کردند. اسرحدون شهر نینوا را وسعت داد و آثار خراب‌شدة آن را آباد کرد؛ آنچه ساخت، در شکوه و زینت و تجمل و فراوانی اثاث گرانبها، بر پیشینیان سبقت گرفت؛ از دوازده شهر، هرچه را از کارگر و مواد ساختمان احتیاج داشت برای او می‌آوردند؛ در آن هنگام که در مصر اقامت داشت افکار و طرحهای تازه‌ای برای ساختن ستونها و نقشها پیدا کرد و آنها را در ساختن کاخهای خود معمول داشت؛ چون کار ساختن ستونها و نقشها به پایان رسید، همة آنها را با غنایمی که از جهان خاور نزدیک به چنگ آورده و طرحها و نقشه‌هایی که در آنجاها دیده بود مزین ساخت.
بدترین چیزی که در توصیف معماری آشوری می‌توان گفت این است که کاخ اسرحدون، پس از آنکه مدت شصت سال از بنای آن گذشت، ویران شد. آسوربانی‌پال، خود، برای ما حکایت می‌کند که چگونه دوباره آن را ساخته است. در آن هنگام که آدمی نوشتة مربوط به آن را می‌خواند، چنان می‌نماید که فاصلة قرنها از میان برمی‌خیزد و خواننده به درون دل آن شاه راه می‌یابد و اسرار ضمیر او را می‌خواند:
در آن زمان حرمخانة آرامشگاه آن کاخ… که سناخریب، جد من، برای سکونت شاهانة خود ساخته و آن همه خوشی و سرور بر آن گذشته بود، ویرانه شده و دیوارهای آن فرو ریخته بود. من، آسوربانی‌پال، شاه بزرگ، شاه مقتدر، شاه عالم، شاه آشور… از آن جهت که در آن حرم بزرگ شده، و آشور و سین و شمش و رمن و بل و نابو و عشتر… و نینیب و نرگال و نوسکو مرا به عنوان ولیعهد در آن حفظ کرده و در پناه حمایت خویش نگاه داشته بودند،… و پیوسته در آن جا خبرهای خوشی را از پیروزی بر دشمنان به گوش من می‌رسانیدند، و به سبب آنکه خوابهایی که شب‌هنگام در آن کاخ بر بستر خویش می‌دیدم مایة مسرت و اندیشه‌های صبحگاهی روشن من بود… ویرانه‌های آن را فرو ریختم و، برای بزرگ کردن قصر، همة آن را روی هم کوفتم. بنایی ساختم که ساخت آن پنجاه تیبکی بود. پشته‌ای بر روی زمین ساختم، ولی در برابر زیارتگاههای پروردگاران خود، خدایان عظام، برخود ترسیدم و این بنا را چندان بلند برنیفراشتم. در ماه نیک و در روز شایسته‌ای شالوده‌های کاخ را بر روی آن پشته ریختم و به آجر ریختن فرمان دادم. بر زیر زمینها و دیوارهای گلی آن شراب کنجد و شراب ‌انگور افشاندم. برای ساختن این حرم، رعایای من آجر را در ارابه‌هایی که به امر خدایان از عیلام به غنیمت گرفته بودم حمل می‌کردند. شاهان عرب را، که با من پیمانشکنی کرده و به اسارت درآمده بودند، مجبور ساختم که سیدکشی کنند و کلاه عملجات (بر سر گذارند) و در ساختن حرم به کار برخیزند… روزها ناچار از آن بودند که خشتهای بنا را به قالب بزنند، و در آن حین که موسیقی مشغول نواختن بود این اسیران مجبور بودند که کار اجباری خود را به انجام رسانند. با شوق و شعف این بنا را از پی تا سقف ساختم. شمارة اطاقهای آن را بیش از آن کردم که پیشتر بود، و آن را باشکوه بنا کردم. بربالای آن تیرهای ضخیمی از چوب ارز که در سیرارا و لبنان می‌روید نهادم، و درهای ساخته شدة از چوب خوشبوی لیاروی آن را با پوششی از مس پوشاندم… برگرداگرد آن همه گونه درخت… و درختان میوة گوناگون کاشتم. در آن هنگام که ساختمان را به پایان رسانیدم، قربانیهای مجللی برای خدایان و پروردگاران خویش کردم، و آن را با کمال سرور و شادی به آنان تقدیم داشتم و در زیر چتر باشکوهی به درون آن گام نهادم.

armin khatar
08-28-2011, 11:41 AM
سقوط و انقراض سلسله آشوریان

آخرین روزهای یک شاه- علل انقراض آشور- سقوط نینوا
با همة آنچه گفتیم، «شاه بزرگ، شاه مقتدر، شاه عالم، شاه آشور» در روزهای آخر زندگی از بخت بد خویش می‌نالید. آخرین لوحی که از وی به میراث به ما رسیده، بار دیگر مسائلی را که در کتابهای سفر جامعه و کتاب ایوب مورد بحث قرار می‌گیرد، به نظر ما می‌رساند:
من به خدا و انسان، و به مرده و زنده نیکی کردم. چرا بیماری و بدبختی بر من چیره شده؟ من از فرو نشاندن آتش فتنه در کشور، و پایان دادن به کشمکشهای خانوادگی ناتوانم؛ دسیسه‌ها و افتضاحات پیوسته بر من فشار می‌آورد و مایة پریشانی خاطر است. بیماری جان و تن، پشت مرا دو تا کرده و من، که از شدت بدبختی فریاد می‌زنم، روزهای خود را به پایان می‌رسانم. در روز خدای شهر و روز جشن، خود را بدبخت و بیچاره حس می‌کنم؛ مرگ چنگال خویش را در من فرو کرده و مرا از پای در می‌آورد؛ روز و شب از بخت خویش می‌نالم و زاری می‌کنم و درد می‌کشم: «ای خدای من! بر انسان رحمت کن و چنان بخواه که اگر بیدین هم باشد بتواند نور تور را ببیند!
{دیودوروس- که دربارة صحت خبری که می‌دهد نمی‌توان اظهار نظر کرد- این شاه را به صورت شخصی نمایش می‌دهد که همة سالهای عمر را در لذایذ زمانه و فسق و فجور و مخنثی گذرانده، و روایت می‌کند که عبارت ذیل، که بر سنگ قبر آن شاه نقش شده، اثر خود اوست:
چون نیک می‌دانی که برای مردن زاده شده‌ای،
داد دل بستان و در جشنها خوش باش؛
در آن هنگام که بمیری دیگر هیچ خویشی نداری. چنین است حال من،
که روزی بر نینوای عظیم فرمان می‌راندم، و اکنون جز مشتی خاک نیستم.
با وجود این، آنچه در زندگی مایة لعنت تو بود از من است-
خوراکی که خوردم و هرزگیهایی که کردم،
و لذتهایی که از عشق چشیدم- ولی همة چیزهای دیگر را
که مردم نعمت تصور می‌کنند، پشت سر خود گذاشتم
و شاید میان این مزاح و آنچه از خواندن متن کتاب به دست می‌آید تناقض موجود نباشد. آن گونه زندگی، خود مقدمه‌‌ای برای رسیدن به چنین نتیجه است.}
ما نمی‌دانیم که آسوربانی‌پال چگونه از این دنیا رفته است. داستانی که بایرون به صورت نمایشنامه نوشته، و می‌گوید که وی به کاخ خود آتش افکند و در میان زبانه‌های آتش به هلاکت رسید، ریشه‌اش از کتسیاس است؛ این مورخ باستانی بسیار علاقه‌مند بوده است به اینکه چیزهای شگفت‌انگیز را در تاریخ خود بیاورد؛ به همین جهت ممکن است گفتة وی افسانه‌ای بیش نباشد، به هر صورتی که این شاه مرده باشد، باید گفت که مرگ وی نشانه و علامت خطری بود به اینکه کشور او کارش تمام شده، و علت انقراض، تاحدی، خود آسوربانی‌پال بوده است. برای آنکه مطلب بهتر به دست بیاید، باید گفت که زندگی اقتصادی آشور، بتمامی، به آنچه ازخارج کشور وارد می‌شد بستگی داشت، و شاهان آشور در تکیه کردن بر این سیاست احمقانه اندازه را نگاه نداشته و سرچشمة درآمدها را همان غنیمتها و کالاهایی قرار داده بودند که از کشورگشاییها فراهم می‌شد، و هر آن امکان داشت، با شکست قطعی قشون در جنگی، این سرچشمه بخشکد و مملکت ویران شود. رفته رفته، با پیروزیهایی که درجنگی به دست می‌آمد، قشون شکست‌ناپذیر آشور صفات و خصوصیات جسمی و اخلاقی را از دست می‌داد و از مستی و تن‌آسانی پیروزی رو به ضعف می‌رفت؛ در هر پیروزی آشور، نیرومند ترین و شجاعترین سربازان کشته می‌شدند و ناتوانان و محتاطان از میدان جنگ باز می‌گشتند و، با توالد و تناسل، خود را زیادتر می‌کردند؛ این کیفیت نتیجه‌ای جز ضعیف شدن نسل نداشت، و شاید اسباب پیشرفت تمدن نیز بود، چه، به این ترتیب، آنان که توحش و خشونت بیشتری داشتند از بین می‌رفتند، ولی در عین حال آن پایة حیاتیی که نیرومندی آشور بر آن بنا شده بود متزلزل می‌شد. وسعت پیروزیها و کشورگشاییهای وی نیز سبب دیگری برای ضعیف شدن او بود؛ تنها این نبود که کشت نکردن زمینها، برای سیر کردن خدای سیری‌ناپذیر جنگ، سبب ضعف باشد، بلکه میلیونها اسیر و بیگانه، که به داخل کشور می‌آمدند و، مانند مردم مأیوس از همه چیز، کاری جز توالد و تناسل نداشتند، وحدت ملی را از لحاظ خون و اخلاق متزلزل می‌ساختند، و با فراوانی روز افزون عدة خود نیروی مخربی را تشکیل می‌دادند و پیوسته اسباب ناتوانی و اضمحلال را در میان خواجگان و پیروزشدگان پراکنده می‌ساختند. بتدریج شمارة بیگانگان در صفوف قشون زیادتر می‌شد؛ از سوی دیگر، مهاجمان نیمه‌وحشی از هر طرف به کشور حمله می‌کردند و با یک رشته جنگهای دفاعی، که در مرزهای غیرطبیعی صورت می‌گرفت، منابع درآمد کشور را به یغما می‌بردند.
آسوربانی‌پال در ۶۲۶ ‌ق‌م از دنیا رفت. چهارده سال پس از آن، سپاهی بابلی به فرماندهی نبوپلسر، که با سپاهی مادی، به فرماندهی هووخشتره، و قبیله‌ای ازسکاهای ساکن قفقاز متحد شده بود، بر آشور تاخت و قلعه‌های شمال را بسرعت به تصرف درآورد. نینوا به همان صورت خراب و ویران شد که شاهان آن، پیش از این، شهرهای شوش و بابل را به آن صورت خراب و ویران ساخته بودند؛ شهر را آتش زدند، و مردم آن را یا کشتند یا به اسیری بردند؛ کاخی را که آسوربانی‌پال بتازگی ساخته بود غارت کردند و، به بدترین شکل، آن را ویران ساختند. با یک حمله، آشور از صفحة تاریخ محو شد، و از آن یادگاری جز بعضی روشهای جنگ و سلاحهای جنگی و سرستونهای مارپیچی نیم «یونی» و اسلوب اداره کردن شهرستانها برجای نماند، و همین شکل اداره است که از آنجا به پاریس و مقدونیه و روم انتقال یافته است. تا مدت زمانی خاطرة بیرحمیهایی که از این کشور، برای تصرف کردن و یکی ساختن دوازده دولت کوچک خاور نزدیک، سرزده بود به یاد مردم این ناحیه بود؛ یهودیان، از روی انتقامجویی، از نینوا به نام «شهر خونریز آکنده از دروغ و دزدی» یاد می‌کردند. چون مدت کوتاهی سپری شد، جز نام شاهان بسیار مقتدر، دیگر نامهای شاهان فراموش شد، و کاخهایشان به صورت ویرانه‌هایی در زیر شنهای روان مدفون گشت. دویست سال پس از تسخیر و ویرانی نینوا، ده‌هزار نفر همراهان گزنوفون بر روی تلهای خاکی که روزی نینوا نام داشت گذشتند، بی‌آنکه برخاطر آنان بگذرد که پا بر روی پایتختی دارند که روزی بر نیمی از جهان فرمانروایی داشته است. از آن همه معابد که شاهان جنگاور دیندار برای زیبا ساختن پایتخت خود برپا کرده بودند، یک پاره‌سنگ هم به چشم آن رهگذران نرسید. حتی آشور، خدای ابدی آن شهر، نیز مرده بود

armin khatar
08-28-2011, 11:42 AM
اِشارات متون آشوری به مادها


(کتیبه ای منسوب به آشوریان – ۸۸۳-۸۵۹ قبل از میلاد- By Shahireh)
متون قدیم آشوری از ده‌ها و به قولی صدها مکان جغرافیایی در سرزمین ماد نام می‌برند. بر اساس این نوشته‌ها می‌دانیم که در سرتاسر نیمه غربی و شمال غرب فلات ایران در فاصله سده‌های دهم تا هفتم ق.م. ده‌دژها، شهر دولت‌ها و شاهک نشین‌های متعدد کوچک و بزرگ پراکنده بود (ملکزاده، ۷۶).
از جمله گل نبشه‌های شاهان آشوری که اهمیت فراوانی برای موضوع تحقیق ما دارد گل‌نبشته‌های شلمانصر سوم (۸۵۸ تا ۸۲۹ ق.م) شمشی اداد پنجم (۸۲۳ تا ۸۱۱ ق.م) اددنیراری سوم (۸۱۰ تا ۷۸۳) تیگلت پیله‌سر سوم (۷۴۵ تا ۷۲۷) سارگن دوم (۷۲۱تا ۷۰۵ ق.م) سناخریب (۷۰۴ تا ۶۸۱) اسرحدون (۶۸۰ تا ۶۹۹) آشوربانی پال (۶۶۸ تا ۶۷۲) می‌باشند. آخرین اشاره به لشکرکشی آشوریان به منطقه زاگرس و ذکر نام مادها در سالنامه دهم آشور بنی پال (۶۵۸) است. در سال ۶۴۰ با افول قدرت آشور از این منابع دیگر نشانی دیده نمی‌شود (عبدی؛۱۳۷۲)
تا پیش از حکومت آشور نصیرپال دوم (۸۸۳ تا ۸۵۹) کوه‌های زاگرس از نفوذ آشوری‌ها خارج بود. اما وی با احیای قدرت آشور دشت‌های شرق آشور را تا کوهپایه‌ها به دامنه‌های غربی زاگرس به قلمرو خود افزود. پس از او شلمانصر دوم (۸۵۸ تا ۸۲۴) حدود پنج لشکرکشی مهم به شرق انجام داد که آشوری‌ها را به میان کوه‌های زاگرس کشاند. به این ترتیب آشوری‌ها با اقوام مختلف و فراوانی در این منطقه رو به رو شدند که نام مادها نیز در بین آنها دیده می‌شد. اولین اشاره به نام مادها در سالنامة بیست و چهارم شلمانصر سوم (۸۳۶ ق.م) به چشم می‌خورد. ادادنیرای (۸۱۰ تا ۷۸۳) ادعای فتح سرزمین ماد را می‌کند. در ۷۴۴ تیگلات پیله سر با تصرف اراضی وسیعی در زاگرس آن را به بخش‌هایی تقسیم کرد و به هر یک حاکمی گمارد. در ۷۳۷ق.م نیز آشوری‌ها به زاگرس بازگشتند و حکومت خود را بر مادها تثبیت کردند و پس از نفوذ به سرزمین ماد به منطقه‌ای به نام زکروتی، کوه بیکنی و بیابان نمک usaqaqqana در کنار آن رسید. مهمتر هدف آشوری‌ها تأمین امنیت جاده خراسان بزرگ بود. در کتیبه‌های تیگلت پیله سر سوم اشاره به مادها زیاد است و معمولاً آنها را مادهای دور دست، مادهای توانا، مادهای شرق و مادهایی که سرزمینشان در دوردست است، مادهای دور دست در کناره‌های کوه بیکنی و مادهایی که در کنار بیایان نمکی می‌زیستند می‌خواند.
سالنامه هفتم سارگن (۷۱۵) حاکی از آن است که شورش گسترده‌ای در شرق بر پا شده است و در نتیجه سارگن ناچار می‌شود که مجدداً به مرکز و شمال زاگرس لشکر بکشد. شاه اوراتور به نام روسا ۲۳ قلعه از ایالت اولوسونو از سرزمین مانا را تصرف و یکی از حاکمان مانایی به نام دیئوکو (Dayaukku) را ترغیب می‌کند که علیه سرورش بشورد. سارگن این حاکم یاغی را دستگیر و به همراه خانواده اش به شهر حمات در سوریه تبعید می‌کند.
در ۱۸۶۹ جرج اسمیت، زبان شناس انگلیسی، دیئوکوی سارگن را همان دیوکس هردوت شناخت. این نظریه تا به امروز طرفداران زیادی دارد اما:
در سالنامه سارگن از دیئوکو صرفاً به عنوان حاکم یک ایالت مانایی نام برده می‌شود.
1.اوایش دیش (uishsdish) یا محلی که دیئوکو بر آن حکومت می‌کرد در تزدیکی دریاچه ارومیه قرار داشت.
2.در کتیبه‌ها هیچ اشاره‌ای نشده که دیئوکو در متحد کردن قبایل ماد نقشی داشته است.
3.در همان سالی که سارگن دیئوکو را دستگیر و به حمات تبعید کرد از ۲۲ حاکم مادی نیز باج و خراج گرفت پس
4.نمی‌توان با قاطعیت دیئوکو را مادی دانست.
5.از نظر زبان شناسی این نام حوری است.
6.این نام در ترکیب با نام‌های دیگر مانند مش دیئوکو نیز آمده.
7.وینکلر در ۱۸۸۹ قرائتی غلط از کتیبه داد، گرچه در ۱۹۲۷ تورودانژن آن را اصلاح کرد اما همچنان به آن استناد می‌شود.
پس از فتح ۶۷۶ اسرحدون، فرمانروایان متعددی از مادها به نینوا آمدند و هدایایی از قبیل اسب و لاجورد آوردند. اسرحدون نیز خواجه‌هایی را به حاکمیت سرزمین‌های آنها گسیل داشت. در ۶۷۲ نیز اسارهادون نمایندگان تمام ملل تابع از جمله مادها را جهت سوگند وفاداری فرا خواند. در یکی از متون طالع بینی که تاریخ آن بین ۶۷۵ تا ۶۷۲ است از مردی به نام کشتریتو حاکم شهر کرکشی karkassi نام برده می‌شود که معمولاً او را فرآارتس هردوت می‌دانند. در حقیقت کشتریتو از یک حاکم مادی به نام ممی‌تی‌ارشو درخواست کرده که با او متحد شود. هیچ مدرکی وجود ندارد که کشتریتو که نام او فقط در متون طالع بینی آمده و در سالنامه‌ها به چشم نمی‌خورد فرمانده لشکر متحدی بر علیه آشوری‌ها بوده است خصوصاً اینکه در همان سال‌ها حاکم مادی برای رفع اختلاف خود به اسارهاردون متوسل می‌شود و پنج حاکم مستقل مادی جداگانه به آشور باج و خراج می‌دهند. محل شهر کرکشی مشخص نیست ولی احتمالاً در حدود لرستان یا شمال ایلام قرار داشته است چرا که اولاً مادها تا سقوط نهایی ایلام در ۶۳۹ جسارت چنین کاری را نداشتند و ثانیاً پس از اضمحلال دولت ایلام نیز در همان سال کورش اول شاه انشان، خراجگزار آشور بانی پال می‌شود (عبدی؛ ۱۳۷۲).
در میان منابع آشوری می‌توان فهرست وار به موارد زیر اشاره داشت:
۱ـ سالنامه‌ها، یا نوشته‌های سالیانه رسمی پادشاهان آشوری.
۲ـ پیروزی نامه‌ها یا شرح نمایشی لشکرکشی ها
۳ـ یادبود نامه‌ها یا ستون‌های یادمانی.
۴ـ نامه‌هایی به خدای آشوری (معروف‌ترین آنها نامه سارگن مربوط به لشکرکشی سال ۷۱۴ ق.م است).
۵ـ سیاهه نام دهندگان یا فهرست تقویم‌وار رخدادهای سالانه و هر ساله به نام یکی از دولتیان و درباریان امپراطوری آشور.
۶ـ گزارش نامه‌ها یا نوشته‌ها و نامه‌های اداری.
۷ـ فالنامه‌ها یا نوشته‌های طالع‌بینی (در متون طالع‌بینی سیاهه نام دشمنان آشور ثبت می‌شد. مهم‌ترین این متون متعلق به اسرحدون است و تاریخ آن به ۶۷۵ تا ۶۷۲ ق.م باز می‌گردد (عبدی؛۱۳۷۲)
۸ـ پیمان نامه‌ها یا سوگند نامه‌های حکومتی و به ویژه پیمان میان شاهکان مادی و اسرحدون به سال ۶۷۲ ق.م.
۹ـ گاهنامه ها، رویداد نامه ها، تاریخ نامه‌ها و یا متون وقایع نگاری آشوری و بابلی (ملکزاده؛ ۱۳۸۱)

armin khatar
08-28-2011, 11:42 AM
کتیبه‏ ی سارگن دوم آشوری‏ در تنگی‏ ور
اشاره

آنچه می‏خوانید،ترجمه‏ی مقاله‏ای‏ است درباره‏ی کتیبه‏ ی‏ «تنگی‏ور»و همراه با توضیحاتی از مترجم درباره‏ی ویژگی‏های طبیعی‏ محلی که این کتیبه در آن جا قرار دارد. در نوشتار حاضر،همچنین به‏ موقعیت دقیق کتیبه و آثار دیگری پرداخته شده است که در اطراف کتیبه‏ قرار دارند. عکسی نیز از کتیبه و آثار اطراف آن ارائه شده است. گستره‏ی تقریبی ایالت «کارالا»ی مذکور در کتیبه نیز بررسی شده‏ است.
این کتیبه‏ی قدیمی برای بررسی تاریخ ایران قبل از قدرت‏گیری‏ مادها،اهمیت بسیار دارد که متأسفانه در تحقیقات تاریخی مورد بی‏ توجهی قرار گرفته و نیز این اثر گرانبها به ناملایمات طبیعی محیط اطراف کتیبه سپرده شده است.خرابی دیواره‏ی راست طاقنمای محافظ کتیبه در سال‏های اخیر گسترش بیش‏تری یافته است.در حوادث اوایل‏ انقلاب نیز تیراندازی به متن کتیبه،قسمت‏هایی از آن‏را خراب کرده و به دلیل رسوبات آهکی فراوانی که روی این کتیبه را پوشانده است، خطوط کتیبه قابل مشاهده نیست.


کتیبه‏ ی تنگی‏ور در پای کوه«شاهو» از کوه‏های معروف کردستان‏ و در ۳۵ کیلومتری غرب شهرستان «کامیاران»در دره‏ای تنگ میان‏ سه روستا قرار دارد: روستای «پالنگان» در شمال غربی کتیبه و درست‏ در طرف دیگر این دره،روستای«تنگی‏ور»در نزدیکی کتیبه و در قسمت جنوبی آن‏که کتیبه به نام این روستا معروف شده است،و روستای«یوزیدر»در قسمت جنوب شرقی کتیبه.این کتیبه بر سینه‏ی‏ راست دره‏ای حک شده که آب چشمه‏های نزدیک به خود و قسمتی از آب کوه شاهو را که از کنار روستای تنگی‏ور به این دره می‏ریزد،و همچنین آب روستای یوزیدر و دشت جنوبی را به روستای پالنگان و با فاصله‏ی کمی از آن جا به رود سیروان(گاورود)یا دیاله‏ی قدیم، می‏ریزد.
این دره‏ی باریک،از کنار کتیبه شروع می‏شود و تا روستای پالنگان‏ تقریبا ۱۰ کیلومتر طول دارد.در واقع دژ طبیعی محکمی است که تنها از دو راه ورود،یکی در کنار کتیبه و یکی در جانب شمال غربی در روستای پالنگان،می‏توان به آن وارد شد.هنوز آثار سنگرهای دیده‏بانی‏ در جاهایی باقی مانده است که با وجود صعب العبوری،امکان نفوذی‏ به این دژ بوده‏اند.درون دره،چشمه‏های آب دائمی وجود دارند و با داشتن ذخیره‏ی غذایی،این دژ می‏توانست به مدت طولانی در برابر حمله‏ها مقاومت کند.ابتدای ورود شمال غربی،در سمت راست که‏ دارای شیب کمی در پائین دره است،به محله‏ی یهودی‏ها شهرت دارد. با توجه به این‏که ساکنان کنونی،درباره‏ی این یهودیان و زمان زندگی‏ آن‏ها اطلاعاتی ندارند،باید به دوره‏های قدیمی مربوط باشند.بالاتر،
چشمه‏های دائمی و پرآب دره از کنار این محل شروع می‏شوند و به‏ طرف بالاتر ادامه می‏یابند.
جریان آب از طرف جنوب شرقی،با پشت‏سر گذاشتن دشت‏ جنوب شرقی و چند تپه‏ی باستانی کوچک در طرف راست به ورودی دره، به این دره‏ی تنگ وارد می‏شود.این آب با فشار زیادی در بهار،به آب‏ چشمه‏های درونی دره می‏پیوندد و با حجم فراوان،از طرف شمال غربی‏ با پشت‏سر گذاشتن روستای پالنگان،رو در جانب دشتی دیگر با شیب‏ نسبتا زیاد،به سیروان می‏ریزد و مسیر پرپیچ‏وخم و طولانی خود را در دره‏های تنگ زاگرس به سوی بین النهرین در پیش می‏گیرد.
می‏توان تصور کرد که این کتیبه در گذشته حد اقل در مسیر چهارراه‏ قرار گرفته بود:راهی که از جانب شرق و با گذشتن از دشتی‏ وسیع،پس از پشت‏سر گذاشتن کرمانشاه و کامیاران به این کتیبه و به‏ کنار رود سیروان می‏رسید و اکنون جاده‏ی اصلی ارتباطی کامیاران با این منطقه است.راهی دیگر که در واقع ادامه‏ی همین راه بود و با گذشتن از پلی که هنوز آثار یکی از پایه‏های آن در کنار سیروان معروف‏ به پل‏دختر(کلی کناچه)در فاصله‏ی چند صد متری پائین‏تر از پل‏ جاده‏ی کنونی قرار دارد،به دشت شمالی و از آن جا به مریوان می‏رفت. این پایه‏ی پل از سنگ و ساروج است و بنای محکم پل را نشان‏ می‏دهد.راه دیگر،راه شرقی است که در طول رودخانه‏ی سیروان به‏ سنندج می‏رفت و بالاخره راه غربی که راهی نسبتا صعب العبور بوده و با پشت‏سر نهادن کوه شاهو،به کوهپایه‏های جنوبی این کوه،به‏ منطقه‏ی پاوه و جوانرود منتهی می‏شد.این راه‏ها مناسب‏ترین مسیرهای‏ ارتباطی دژ با مناطق اطرافش بوده‏اند که وجود کتیبه می‏تواند نشاندهنده‏ی اهمیت این محل در گذشته باشد.
شغل مردم این منطقه کشاورزی دیم و مخصوصا کشت گندم و جوست.در داخل دره و در کنار رود سیروان نیز باغداری محدودی‏ وجود دارد.اما وجود گورستان‏های گوناگون و نام مناطق اطراف این‏ دژ،حتی در دشت‏های مرتفع،نشاندهنده‏ی وجود مردمانی‏ یک‏جانشین و کشاورز در اطراف دیاله در گذشته است؛هرچند مردمان‏ امروزین اطراف دژ،زندگی نیمه کوچ‏نشینی دارند.


مجسمه سارگن دوم پادشاه سلسله آشور باستان
توصیف کتیبه


کتیبه در ورودی جنوبی بر جانب راست دره و پس از پشت‏سر نهادن نزدیک به ۲۰۰۰ متر،در ارتفاع حدودا ۵۰ متری دیوار کنده شده‏ است.این حجاری که کتیبه درآن قرار گرفته،به صورت طاقی است‏ تا کتبیه را از ناملایمات طبیعی محافظت کند.کتیبه بر زمینه‏ی نقش‏ برجسته‏ای از سارگن نوشته شده است.این نقش،سارگن را نشان‏ می‏دهد که کلاهی مدور بر سر دارد.چهره‏ی او به‏صورت نیمرخ نشان‏ داده شده و دارای ریش بلند و مجعد و موهای پرپشت است که از پشت روی گردنش ریخته‏اند.جامه‏ای بلند به تن دارد و نیم تنه‏ای نیز روی آن پوشیده است.سارگن در دست راستش که آن‏را بلند کرده‏ (به تصویر صفحه مراجعه شود) است،ماکت معبدی را دارد که می‏تواند معبد یکی از خدایانی باشد که در کتیبه نام برده است؛این شاید خدای آشور باشد که توجه خدایان‏ به سارگن و کمک به او در پیروزی‏اش را نشان می‏دهد.همه‏ی سطح‏ حجاری را نوشته‏ی کتیبه پوشانده و حتی به دلیل کمبود جا،روی‏ کناره‏های طاقنما نیز نوشته شده است.
این نوشته به خط میخی آشوری و شامل ۴۶ سطر است.در پای‏ کتیبه و در کنار سطح دره،جریان تند آب سطح دره را پس از گذشت‏ سالیان دراز پائین‏تر برده است.آثار دو هاون یکی کوچک‏تر و کم‏عمق‏تر و دیگری بزرگ‏تر و عمیق‏تر وجود دارد.با ادامه‏ی راه در جانب راست و با فاصله‏ی کمی از کتیبه،دیواره‏ی دره به ارتفاع حدودا ۵ و طول ۲۰ و عمق ۵ متر کنده شده که به احتمال زیاد به همان‏ دوران مربوط است.اکنون ساکنان این محل گله‏های خود را در ساعات‏ گرم تابستان به آن جا می‏برند.در دوران گذشته نیز می‏توانست چنین‏ کاربردی داشته یا پناهگاه مردم فراری از برابر مهاجمان باشد.اما روبه‏روی کتیبه در جانب دیگر دره شکافی وجود دارد که مردمان بومی‏ کنونی به آن«زینانه»به معنی زندان کوچک می‏گویند و نشانگر مورد استفاده‏ی این محل است.در نزدیکی ورودی شمال غربی سنگری‏ از سنگ درست در مقابل معبری سخت قرار دارد که احتمالا برای ورود به دژ از آن استفاده می‏کرده‏اند.
تا آن‏حا که اطلاع داریم در فاصله‏ی سال‏های ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۷ ش علی اکبر سرافراز[سرافراز بی‏تا:۳۶-۱۲]از طرف هیأت علمی‏ بررسی‏های آثار باستانی و با کمک نیروهای ارتش از این کتیبه‏ نسخه‏برداری کرد و عکس‏هایی نیز از آن برداشت که گزارش آن در مجله‏ی بررسی‏های تاریخی شماره‏ی پنجم منتشر شد.در ایران‏ کار چندانی روی نسخه‏ی سرافراز انجام نگرفته و دکتر ارفعی در موزه‏ی‏ تهران نسخه‏ای از کار سرافراز را به دانشمندان آلمانی تحویل داده‏ است که هنوز چیزی دراین‏باره منتشر نکرده‏اند.ظاهرا تنها فریم این
کتیبه را خوانده است.او در مقدمه‏ی مقاله‏ی خود در مجله‏ی‏ ẓOrientalẒ در سال ۱۹۹۹،کار سرافراز را توضیح داده و به‏ دشواری‏های خواندن آن اشاره کرده است.
دکتر ولات،ترجمه‏ی کتیبه را از روی ۲۲ اسلاید که در ۱۹۷۱ م‏ از این کتیبه برداشته بود،انجام داده که به دلیل واضح نبودن قسمت‏هایی‏ از عکس‏ها،خواندن همه‏ی کتیبه برای او مقدور نبوده است.به خاطر گزند طبیعت و این واقعیت که برخی بخش‏ها به وسیله‏ی مواد تصویری، از دیگر قسمت‏ها بهتر ارائه شده‏اند،برخی قسمت‏های متن خوانده‏ نمی‏شود و خواندن قسمت‏های دیگر نیز قطعی نیست.اما بخش‏ زیادی از کتیبه با اطمینان،قابل خواندن است و مربوط به شاه آشوری، سارگن دوم(۷۰۵-۷۲۲ ق.م)است.فریم،بخش‏هایی را که خوانده‏ است،به پنج بخش زیر تقسیم می‏کند:
۱٫نیایش خداوندان گوناگون(خطوط ۱۰-۱)
۲٫نام و عنوان سارگن دوم(خطوط ۱۱ و ۱۲)
۳٫کارهای بزرگ سارگن در دوران پادشاهی‏اش(خطوط ۳۶-۱۳)
۴٫شرح لشکرکشی به سرزمین کارالا(خطوط ۴۴-۳۷)
۵٫ایجاد کتیبه و شاید تقدیس و نفرین(خطوط ۴۶ و ۴۵)
ترجمه‏ی کتیبه


قسمت‏های نقطه‏چین که در ترجمه‏ی کتیبه آورده شده‏اند،کلماتی‏ هستند که فریم نخوانده است و در برخی موارد،کلمه یا کلماتی میان‏ کروشه قرار گرفته‏اند که ما برای تکمیل شدن جمله آورده‏ایم:
•۱٫خدای آشور شاه همه…خدایان و همه…خدایان.
•۲٫خط دوم خوانده نشده است.
•۳٫خدای مردوک بزرگ‏تر از همه،او که همه‏ی مردمان را با غذاها آفرید…
•۴٫خدای نبوکه جانشینی را به وجود آورد[احتمالا به جانشینی‏ خود به عنون نماینده‏ی خدا روی زمین اشاره دارد].
•۵٫خدای سین،مسلط بر آسمان و جهان مردگان…
•۶٫خدای شمش،صاحب عدالت بر آسمان و جهان مردگان…
•۷٫خدای ایشتار،او که انسان را آفرید و برای جنگ مهیا کرد…
•۸٫خدایان هفت‏گانه که رهبری می‏کنند و خواست شاه را در جبهه‏ی جنگ برآورده می‏سازند و پیروزی را برایش فراهم می‏آورند.
•۹٫خدایان بزرگ،گردانندگان هستی و جهان مردگان،کسانی‏ که حمله می‏کنند و جنگ‏ها و نزاع‏ها را معنی می‏بخشند.
•۱۰٫خدایانی که می‏گردند و پادشاه را برمی‏گزینند؛کسی که‏ فرماندهی را به عنوان فرمانروای مقدس بر عهده دارد.آن‏ها قلمرو را وسعت می‏دهند و آن پادشاه را از قانونگذاران دیگر برتر می‏کنند.
•۱۱٫سارگن(دوم)،شاه بزرگ،شاه توانا،شاه جهان،شاه‏ آشور،نایب السلطنه‏ی بابل،شاه سرزمین سومر و اکد و دوستدار خدایان بزرگ.
•۱۲٫قهرمان بزرگ…مرد،فرمانروای دیندار،انسانی حیرت‏آور و شبان‏[خدا].
•۱۳٫خدای آشور،نبو و مردوک،خدایان کمک‏کننده‏ی من، پادشاهی را به من بخشیدند و مرا بی‏همانند و مشهور و با عظمت کردند.
•۱۴٫من همواره به عنوان غنی‏کننده‏ی«سیپار»،«نیپو ر»و بابل‏ عمل کرده‏ام و آسیب‏های غیرقانونی را که توسط مردمانی والاشأن تحمل‏ شده بود که تعداد زیادی از آنان چنین بودند،جبران کردم.
•۱۵٫من معافیت از مالیات را که برای«بالتیل»و«آشور»برداشت ه‏ شده بود،از نو برقرار کردم.با ملاحظه‏ی شهر«حران»[بر]دروازه‏ی‏ مردم‏[آن شهر]،نشان«کیدینو»(اشاره به موقعیت ممتازشان دارد)را نصب کردم.
•۱۶٫من ارتش«هومبانیگاش»(هومبان-نیگاش)عیلامی را پراکنده ساختم.من سرزمین کارالا را ویران کردم؛سرزمین«شوردا»، شهر«کیشه‏سیم»،شهر«هرهر»[خارخار]سرزمین«مادها»و سرزمین‏ «الی‏پی»را.
•۱۷٫من سرزمین«اورارتو»را ویران کردم.شهر«موسسیر»و سرزمین«ماننا»را تاراج کردم و سرزمین«اندیا»و سرزمین«زیبیریم»را شکست دادم.
•۱۸٫من فرمانروایان سرزمین«حمات»،شهر«کارخمیش» ، شهر«کوم‏موهی»و سرزمین«کاممانو»را شکست دادم و بر سرزمین‏ «هایشن»،صاحب منصبانی نشاندم.
•۱۹٫من شهر«اشدود»را غارت کردم.لامانی،شاه آن جا از سلاح‏های من ترسید…به ناحیه‏ای از سرزمین«ملوحا»فرار کرد.در آن جا کاملا مخفیانه شبیه یک دزد زندگی می‏کرد.
•۲۰٫شپاتکو(شبیتکو)،پادشاه سرزمین ملوحا،قدرت خدایان‏ آشور،نبو و مردوک را که من به همه‏ی سرزمین‏ها نشان دادم،احساس‏ کرد و…
•۲۱٫اولامانی در یوغ‏ها و دستبندهای آهنین،در بند،به زندان‏ من آورد.
•۲۲٫من همه‏ی سرزمین‏های«تابالو»،«کاسک �»و«هیلاکو»را از جمعیت خالی کردم و آن‏ها را با اموال و دارایی به نزد میداس،شاه‏ سرزمین«موسکو»تبعید کردم و قلمروی او را کاهش دادم.
•۲۳٫در شهر«راپیهو»پیش قراول ارتش مصر را شکست دادم و پادشاه شهر«هازوتو»،کازه که بندگی مرا نمی‏پذیرفت،به عنوان‏ غنیمت به حساب آوردم.
•۲۴٫من هفت پادشاه سرزمین«انا»،یک منطقه از سرزمین‏ «لدنانا»که خانه‏هایش در فاصله…(در میان)دریای غرب واقع شده‏ بود،مطیع کردم.
•۲۵٫من با دستان توانایم،اپل-ایدین(مردوک بالادان)،شاه‏ سرزمین«کلده»را که بر ساحل دریا اقامت داشت و پادشاهی‏اش را برای مقابله با خدایان نیک،بر بابل می‏گسترانید،شکست دادم.
•۲۶٫همه‏ی سرزمین«بیت‏ایایکن»…ثابت کردم…
•۲۷٫اهون داری شاه«دیلمون»که در فاصله‏ی…چند کیلومتری‏ در میان…دریا،مانند یک ماهی جا گرفته بود،توانایی شاهانه‏ی مرا شنید و هدایای بزرگش را برای من آورد.
•۲۸٫به وسیله‏ی خدایان بزرگم که جنگ‏افزارهای مرا قدرت‏ بخشیدند،با قدرت و قوت شدم و همه‏ی دشمنانم را از بین بردم.
•۲۹٫از سرزمین لدنانا که در میان دریای مغرب(مدیترانه)،به‏ دوری مرز مصر و سرزمین موسکو،سرزمین وسیع«آمورو»،تمام‏ سرزمین‏های…
•۳۰٫همه‏ی سرزمین«گوتیوم»سرزمین مادهای دور(در کنار کوه بیکنی)،سرزمین الی‏پی و سرزمین«راشی»(در مرز عیلام).
•۳۱٫آن‏هایی که در کنار رود دجله زندگی می‏کنند،قبایل«اوتو»، «روبو»،«ختکو»،«لابدودو»،« کمرانو»،«اوبولو»،«رووا»و «لیتااو»…
•۳۲٫آن‏هایی که در کنار رود فرات و دریای«اوکنو»زندگی‏ می‏کنند.قبایل«گامبلو»،«هی ندارو»،«پوکودو»،«سونی‏ها �،مردم‏ استپ سرزمین«لادبورو»،به تعداد زیادی که آن جا هستند.
•۳۳٫از شهر«سامونا»به فاصله‏ی شهرهای«بوب»و«تل‏هومبان» که در مرز عیلام هستند…
•۳۴٫سرزمین«کاردونیاش»از ابتدا تا انتها و سرزمین«بیت‏ آموکان»،«بیت‏ایاکین»که در ساحل دریا،به فاصله‏ی قلمروی‏ «دیلمون»،واقع شده است…
•۳۶٫من همه‏ی آن‏ها را مطیع کردم و دست‏نشاندگانم را به عنوان‏ دولتمردان حاکم بر آن‏ها گماشتم و قدرت شاهانه‏ام را بر آن‏ها تحمیل‏ کردم…
•۳۷٫در آن زمان مردم سرزمین کارالا…که…نمی‏خواستند از هیچ فرمانروایی تبعیت کنند…
•۳۸٫به کوه‏های پرشیب پشت‏گرم بودند و دست‏نشانده‏ی مرا [بیرون کردند].حکمران همه‏ی سرزمین…
•۳۹….آن‏ها برپا و آماده شدند،برای جنگ…تعداد زیادی از مردمشان برافروخته شدند…
•۴۰ اسبان،قاطران…حاضرشان را…برگرداندم و…
•۴۱٫آن‏ها راه‏ها را در سرزمینشان ویران و[معبدها]را مسدود کردند.
•۴۲٫سربازان اندک من،به معبدهای دور از دسترس،شبیه‏ عقاب‏ها[نفوذ کردند].
•۴۳….آن‏ها…سربازانشان به کوه‏ها فرار کردند…
•۴۴٫باقی مانده‏ی آن‏ها[اسیر شدند]و به عنوان غرامت به حساب‏ آمدند.
•۴۵٫من لوحه‏ی یادبودی ساختم و روی آن پندارهای خدایان‏ بزرگ را حک کردم.هدف‏های شاهانه‏ام را با فروتنی،برای پادشاهی‏ آسمانی بزرگشان،در مقابل آن‏ها نهادم.
•۴۶٫من همه‏ی پیروزی‏های خدای آشور،پدر خدایان،بزرگ… را توضیح دادم…
لشکرکشی سارگن به کارالا


حادثه‏ای که دلیلی برای آفرینش حجاری تنگی‏ور و کتیبه‏ی آن‏ بود،تهاجم هدایت شده‏ی آشوری‏ها در مقابل کارالا(خطوط ۳۷ تا ۴۴)بود؛سرزمینی که در کوه‏های زاگرس و در جهت شرق آشور قرار داشت.ال.د.لیوان،در بررسی جغرافیای منطقه‏ی زاگرس در دوره‏ی‏ جدید امپراتوری آشور،محل کارالا در«منطقه‏ای از دریاچه‏ی زریبار» (زریوار)مریوان حدس زده بود.به نظر می‏رسد که حجاری تنگی‏ور این حدس را تقویت کند.زیرا شرح یک حمله را علیه کارالا به یادگار گذاشته و در ۷۵ کیلومتری جنوب شرقی دریاچه زریبار واقع شده‏ است.
طبق سالنامه‏های سارگن،آشورلی از کارالا و ایتی از«آلابریا»، سران شورش ضدخداوندگاری آشور بودند.به همین دلیل،در ششمین سال سلطنت(۷۱۶ق.م)،سارگن به کوه‏ها حمله برد و یاغیان را شکست داد.اولوسونو بخشیده شده و اجازه یافت تا همچنان‏ حاکم ماننا بماند.اما ایتی و خانواده‏اش تبعید شدند.قسمتی از سالنامه‏ها که در آن‏ها سرنوشت آشورلی ارائه شده،آسیب دیده است. اما طبق اظهارات استلی از سارگن،در نجف‏آباد در دره‏ی اسدآباد، حدود ۱۵ کیلومتری شمال غربی دره‏ی کنگاور(خطوط ۳۱ و ۳۲)، آشورلی کشته شد:«من آشورلی از شهر کارالا را که یک بدکار بود، اسیر کردم.در میان تهاجم،من او را با سربازانش در یوغ‏های آهنین‏ آوردم.من پوست او را کندم و به شهر آشور بردم و شهر کارالا را با ناحیه‏ی اطرافش به ایالت لولوم افزودم.»
بااین‏حال،کارهای سارگن در سال ۷۱۶ ق.م به مقابله‏ی آشور در کارالا را پایان نداد.مردم کارالا بعدها صاحب‏منصبانی را که سارگن‏ بر آن‏ها گمارده بود،بیرون کردند و برادر آشورلی،امی‏تاشی،را حاکم‏ خود کردند.درنتیجه،در همین سال سلطنت،سارگن علیه کارالا، سرزمین الی‏پی و سرزمین مادها به حرکت درآمد که در واقع،ادامه‏ی‏ هشتمین لشکرکشی او بود.
سارگن در کوه«انا»با پیروزی بزرگی بر نیروی کارالا غلبه کرد.
امی‏تاشی گریخت و شاید به سرزمین«شوردار»رفت.متن کتیبه‏ی‏ تنگی‏ور مشخص می‏کند که تهاجم موردنظر به کارالا شدت زیادی‏ نداشته است و آشکارا با لشکرکشی ۷۱۶ ق.م و لشکرکشی ۷۱۳ ق. م مطابقت نمی‏کند.درهرصورت،ما می‏دانیم که این کتیبه دیرتر از دوره‏ی هم‏زمان با این دو حادثه ساخته شده است.خطوط ۲۵ تا ۲۷ کتیبه،شکست مردوک بالادان(مردوک-اپل-ایدین)شاه بابل را ثبت
کرده‏اند.سارگن عملیات جنگی را علیه مردوک بالادان در ۷۰۹ و ۷۱۰ ق.م عملی کرد.بعد از فرار مردوک بالادان،پایتختش تسلیم شد. سارگن بر تخت پادشاهی بابل تکیه زد و دست خدای مردوک را در جشن‏ سال نو در سال ۷۰۹ ق.م در بابل لمس کرد.سپس به راه افتاد تا پایتخت‏ قبیله‏ای مردوک بالادان را در«دوریاکین»،در منتهی الیه جنوب بابل، فتح کند.مردوک بالادان هرچند محاصره شد،اما فرار کرد و تا دوره‏ی‏ سناخریب،جانشین سارگن،از او خبری نداریم.
فریم براساس اظهارات بالا معتقد است که کتیبه‏ی تنگی‏ور باید یادگار یک تهاجم بعد از ۷۰۹ ق.م باشد و معتقد است که این کتیبه‏ به وجود آمده است تا تهاجم آشور را در ۷۰۶ ق.م و یا در سال ۷۰۵ ق. م،آخرین سال سلطنت سارگن،جاودانه کند.اما با توجه به این‏که در کتیبه به«لشکرکشی ۷۰۶ ق.م سارگن به الی‏پی‏[ریاکانوف،۱۳۷۲: ۲۰۷]اشاره‏ای نشده است،بنابراین کتیبه باید به یک لشکرکشی مستقل‏ علیه کارالا در قبل از ۷۰۶ ق.م مربوط باشد و چون سارگن خود را نایب السلطنه‏ی بابل نیز خوانده است،باید بعد از ۷۰۹ ق.م،یعنی‏ سال‏های ۷۰۸ یا۷۰۷ ق.م صورت گرفته باشد.
متن کتیبه روشن می‏کند که مردم کارالا،از قوانین خارجی تبعیت‏ نمی‏کردند و علیه مأمورانی که سارگن بر آن‏ها گمارده بود،شورش‏ می‏کردند.آنان باوجود سرکوب‏های شدید،با تکیه بر موقعیت کوهستانی‏ که داشتند،باز هم سعی در بیرون رفتن از زیر سلطه‏ی آشور را داشتند. چنان‏که کتیبه روشن می‏سازد،مردم کارالا اتحاد زیادی داشتند و از رهبران‏ خود به خوبی پیروی می‏کردند.در جنگ آخر،نیروی طغیان کارالا فروننشست،بلکه موقتا در مخفیگاه‏های دوردست پنهان شد.
حدود ایالت کارالا


با توجه دقیق به اشاراتی که منابع آشوری به ایالت‏ها و سرزمین‏های‏ غربی ایران کرده‏اند،حدود ایالت کارالا را می‏توان حدس زد.در جنوبی‏ترین قسمت غرب ایران،عیلام واقع بود که تا جنوب کرمانشاه‏ ادامه داشت و لرستان و کوه‏های بختیاری را نیز شامل می‏شد.هم‏مرز با لرستان،ایالت«دیااکو»قرار داشت که از ۷۱۵ ق.م به‏صورت ایالتی‏ آشوری درآمده بود و با نام«مادای»شناخته می‏شد.الی‏پی نیز در جنوب‏ کرمانشاه با عیلام همسایه بود و بالاتر از آن در کرمانشاه ایالت«خارخار» قرار داشت.قبایل ماد از همدان به‏طرف شمال و مشرق تا کوه بیکنی و قزل‏اوزن و اطراف آن پراکنده شده بودند.
ماننا با اتحاد با آشور،توانسته بود آذربایجان شرقی و قسمتی از آذربایجان غربی و شمال کردستان امروزی تا اطراف دیواندره را به دست‏ آورد.قسمت‏های شرقی دریاچه‏ی ارومیه در دست اقوام«گوتیوم»بود که جزو اتحادیه‏ی ماننا بودند.بنابراین دو ایالت کارالاو آلابریا که مدام‏ علیه سلطه‏ی آشوریان قیام می‏کردند،باید در فاصله‏ی ایالت خارخار تا جنوب ماننا بوده باشند که با ایالت‏های آشوری دامنه‏های غربی زاگرس‏ همسایه بودند.کارالا را اگر براساس محل کتیبه‏ی تنگی‏ور،مثلث‏ شهرهای امروزین مریوان،سنندج،کامیاران فرض کنیم،آلابریا باید بالاتر از آن و همسایه‏ی غربی ماننا بوده باشد و به اعتقاد ما،دژ طبیعی‏ تنگی‏ور که درباره‏ی آن سخن رفت،محل نهایی شکست حاکم کارالا در ۷۰۸ یا ۷۰۷ ق.م بوده است.
کتیبه‏ی مذکور در این دژ،با یادآوری پشتوانه‏ی دینی لشکرکشی‏های‏ آشوریان و یاد خدایان آغاز می‏شود.سپس شرح لشکرکشی‏ها را با عیلام‏ و سرکوب هومبان‏نیگاش آغاز می‏کند(۷۲۰ ق.م)[مجیدزاده،۱۳۷۰: ۳۰].سرزمین‏هایی که به همراه سرکوب هومبان‏نیگاش نام می‏برد،به‏ احتمال زیاد هم‏دست او بوده‏اند.کارالا،«شوردا»،« کیشه‏سو»و خارخار و الی‏پی ایالت‏های واقع در کردستان و کرمانشاه امروزی بوده‏اند و سرزمین مادها نیز در اطراف همدان بوده است.سپس به شمال غربی‏ ایران یعنی ماننا،«اندیه»و«زیبیریم»اش اره می‏کند و بعد از آن به غرب‏ امپراتوری آشور،یعنی سوریه تا مصر می‏پردازد.بعد به کلده در جنوب‏ آشور و سرکوب مردوک بالادان،متحد هومبان‏نیگاش ایلای می‏پردازد (۷۱۰ ق.م)و باز هم به سرزمین‏های غربی ایرانی یعنی«گوتیوم»،الی‏پی‏ و«راشی»-در مرز عیلام-و همچنین به مادهای دوردست در کنار دماوند اشاره می‏کند.با ذکر سرکوبی قبایل اطراف دجله و فرات،باز هم به‏ غرب ایران یعنی سرزمین«تل‏هومبان»،در مرز عیلام و سرزمین‏ کاردونیاش و بار دیگر به سرکوبی شورش‏های کلده اشاره می‏کند.از خط ۳۷ تا پایان کتیبه به‏صورت اختصاصی به سرکوب شورش گسترده‏ی‏ کارالا در ۷۰۸ یا ۷۰۷ ق.م می‏پردازد.
مناطق غرب ایران که در سه نوبت در کتیبه از آن‏ها نام برده شده‏ است،دارای قدرت سیاسی جدا از هم و نیز با تکیه بر یافته‏های‏ باستان‏شناسی،دارای تفاوت‏های فرهنگی بوده‏اند.از آن جا که این کتیبه‏ مادها را از مردمان دیگر غرب ایران جدا می‏کند،می‏توان نتیجه گرفت که‏ مادها در اواخر قرن هفتم ق.م،در این مناطق غربی نفوذ سیاسی و فرهنگی یافتند و با تشکیل پادشاهی گسترده‏تری ماد و سپس«هخامنشی»، این فرهنگ‏های گوناگون تا حدی به‏هم نزدیک شدند.برای روشن شدن‏ جزئیات این مسائل،انجام فعالیت‏های گسترده‏ی باستان‏شناسی در مناطق گوناگون غرب ایران،بسیار ضروری است.