PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : راهی به آسمان | ریحانه خاضع



R A H A
08-23-2011, 11:22 PM
نام کتاب: راهی به آسمان
نویسنده: ریحانه خاضع
انتشارات: نشر چشمه
سال چاپ: چاپ دوم بهار 1386
تعداد فصل ها: 12 فصل
تعداد صفحات: 140 ص

منبع : نودوهشتیا

R A H A
08-23-2011, 11:23 PM
آغاز

سرم به دوران افتاده . حساب ساعت و زمان هم از دستم در رفته . نمی دانم چقدر می گذرد که با این حال ، توی این اتاق دلگیر که تنها چند شاخه گل توی گلدان خبر از زندگی و حیاط در آن می دهد ، روی تختخواب افتاده ام. تنها می دانم که بالاخره امروز فرا رسید.روزی که مدت ها بود با دلهره و اظطراب انتظارش را می کشیدم...ولی حالا...حالا چه بی خیال هستم ! همه چیز چقدر کوچک و بی اهمیت به نظر می رسد..! حتما کار این داروهاست که اینطور مسخ شده ام...
در باز می شود و سایه ای محو و سفیدپوش به طرفم می آید.
"آمدید ببریدم اتاق عمل؟"
در حالی که فشار خونم را اندازه می گیرد می گوید:"نه متاسفانه جراحی شما عقب افتاده ، دکتر هنوز سر عمل اول هستند ، چاره ای نیست. بازم باید گرسنگی و تشنگی را تحمل کنید.خوابتان گرفته نه؟"
انتظار، باز هم انتظار. عصبانی و ناراحت می گویم:"لازم نیست انقدر فریاد بزنید . هرچند با این دارویی که به من تزریق کرده اید تمام بدنم از کار افتاده ولی هنوز قوه ی شنوایی ام بهتر از بقیه حواسم کار می کند!"
لبخند روی لبش می خشکد و دلخور می گوید :"شمایید که فریاد می زنید.بهتر است بخوابید و آرام باشید تا نوبتتان برسد." و غرغرکنان از اتاق بیرون می رود.
من هم زیرلب غر می زنم:"نگران گرسنگی و تشنگی من است!آخر تو چه میدانی که من چه گرسنگی ها و تشنگی هایی را در این مدت تحمل کردم.افسوس که رنج و محنتم را نمی توانی مثل فشارخونم اندازه بگیری!اگر میشد..."
در دوباره باز میشود.اما اینبار اوست که می آید .پلکهایم که به سختی باز می شوند،جانی تازه می گیرند.
لبخندزنان می گوید:"سلام چه خبر شده؟انگار همه بیمارستان را به هم ریختی!پرستار بر خلاف همیشه اصلا به من اعتنا نکرد...فقط گفت که ساعت عمل عقب افتاده!بعد هم شنیدم که درباره تو پیش سرپرستار غرولند می کرد."
"آن ها را فراموش کن،حالا که تو آمدی.."
"آهان. پس برای همین چند دقیقه تاخیر بنده بود.خیلی خب بابا!عذر می خواهم،عفو بفرمایید،تاکسی گیرم نیامد،پرستار بیچاره را چرا دمغ کردی؟"
"می بینی انگار این انتظار تمام شدنی نیست!یعنی امروز چطور به آخر می رسد؟"
"هرطور باشد فرقی به حال ما نمی کند.یک راه دیگر پیدا می کنیم!"
راست توی چشم هایش نگاه می کنم و می پرسم:"راست راستی مطمئنی...؟هنوز هم نظرت عوض نشده؟یعنی واقعا...واقعا نتیجه عمل تاثیری در..."
نمی گذارد حرفم را تمام کنم ، پشتش را به من می کند و می گوید:"بس کن دیگر!حالا درست امروز،توی این لحظات هم میخواهی امتحانم کنی؟باز هم آزارم میدهی؟"
دستپاچه زیرلب می گویم:"ببخش،تو را به خدا ببخش"
تقریبا فریادمیزند و با لحن بغض آلودی می گوید:"تو اگر به خودت مطمئن نیستی ،حداقل سعی نکن که مرا هم به تردید و دودلی بیندازی..."
صورتم را با دست هایم می پوشانم و زیرلب ادامه می دهم :"تو همیشه بهتر از من بودی،همیشه درکم کردی،همیشه بخشیدی و من بعد از این بیماری شوم...تو را به راستی شناختم ،و باز هم تو بودی که کمکم کردی تا آنچه را دوست داشتم بهتر بشناسم، می فهمی؟من..من می ترسم...می ترسم که این دو نعمت را از دست بدهم!تو را...و موسیقی را!راستش را بخواهی،اگر این بیماری نبود...شاید من هنوز..."
نگاه می کنم،او رفته است.مثل همیشه حاضر نمی شود بایستد و ناظر پشیمانی و شکستن غرور من باشد...لعنت بر من که هرگز چیزی جز یاس و اندوه برایش نداشتم و حالا...حالا هم که هر دو در انتظار آینده ای نامعلوم به سر می بریم ،باز هم منم که همه چیز را خراب میکنم...اما می دانم ،مطوئنم که لحظه ای دیگر باز هم با همان لبخند پر از لطفش به سراغم خواهد آمد و با شوق و امید سپیدش ، غبار تیره ناامیدی را از دلم خواهد زدود.درست مثل آن روز...آن روز که شروع ماجرا بودو روز های پس از آن ... روزهایی که در آن هر دو به آسمان راه یافتیم.


نمی دانستم به کدام طرف بروم ،بی هدف به راه افتادم . صدای خش خش برگ های پاییزی، سوت پسرکی بی اعتنا ، همهمه ی آدم ها و بوق ناهنجار ماشین ها، آن ها که همیشه گوش آزار بودند ، حالا چه خوشایند و دلپذیر به نظر می رسیدند! انگار که تا پیش از این نمی دانستم که "صدا" هم نشانه ایست از حرکت،از حیات و از ارتباط !حس می کردم حتی صدای پرواز پشه یی در دوردست ها را می شنوم . گویی تمام اعضای بدنم تبدیل به گوش هایم شده بود. دردی از غم و اندوه به سرم هجوم آورد ، از پا درآمده بودم ، دیگر حتی توان برداشتن یک قدم دیگر را هم نداشتم.
"دو راهی،دو راهی"بالاخره صدای ترمز اتومبیلی مرا از آن حال و روز نجات داد. ولی هنوز سوار نشده بودم که..."تا بهار دلنشین آمده سوی چمن ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن..." صدای گرم بنان قلبم را درهم فشرد..ای کاش می توانستم مثل بچه ها هق هق کنان گریه سر دهم ...خدایا چرا من؟آخر چرا من؟چشمانم را می بندم تا کسی حلقه های اشک را در آن نبیند...چه کنم؟چه می توانم بکنم؟یعنی ممکن است همه چیز را از دست بدهم؟و مهم تر از همه او را؟...حالا در آغاز راه، راهی که با هم در آن قدم گذاشتیم و حتی لحظه یی هم در پیمودنش تردید نکردیم ، بر سر این دو راهی چه کنم؟...و موسیقی را...آخر چرا حالا ؟ مگر نمی شد بیست سال پیش ، در لحظه تولدم این اتفاق می آفتاد یا لااقل بیست سال بعد ، زمانی که شاید اندکی از امیدها و آرزوهایم را به ثمر رسانده بودم . راستی چه دلتنگی عظیمی !دنیا بدون موسیقی...برایم چگونه خواهد گذشت؟


قدم های آهسته و مردد من چیزی را عوض نکرد...انگار منتظر معجزه یی بودم ولی...در باز شد و او به پیش دوید.
"بالاخره آمدی!"
چطور باید برایش توضیح میدادم،ای کاش...
"چقدر دیر کردی،مطب خیلی شلوغ بود؟"
"آره..کار معاینه هم خیلی طول کشید."
لیوان چای را مقابلم گذاشت و پرسید:"خب چه شد؟"
"هیچ...فعلا باید معالجه با دارو را تا چند ماه ادامه داد!"
"خب...بعدش چه؟"
"بعدش...."و چایم را که هنوز داغ داغ بود هورت کشیدم.دست برنداشت.
"بعدش چه؟"
"بعد...اگر لازم شد...- بقیه چای را سرکشیدم - ...جراحی!"
نگاهش عوض شد. توی صندلی فرو رفت و گفت:جراحی...بگو ببینم دقیقا چه گفت؟نتیجه آزمایش چه بود؟تا حالا که علت را تشخیص نداده بود..حرفی از جراحی نبود...یعنی احتمال دارد که..."
لازم نبود جوابی بدهم...سکوتی دلخراش سپری شد...و شبی دلخراش تر!

R A H A
08-23-2011, 11:24 PM
تقریبا تمام شب را نخوابیدیم.نزدیکی های صبح خوابم برد . و قتی بیدار شدم او را ندیدم. اما روی میز:
"حتی اگر هیچ امیدی نباشد، هنوز فرصت باقی ست . از همین امروز شروع میکنیم. برای ناهار منتظرم باش(آیدا)"
خسته و دلمرده بلند شدم ، چطور بعد از این بی خوابی و ناراحتی توانسته بود بلند شود و بیرون برود؟یعنی کجا رفته؟چه میخواهد بکند؟برای چه چیز فرصت باقی ست؟
تلفن زنگ زد ، حوصله ی جواب دادن نداشتم ولی گوشی را برداشتم . مادرم بود . توی دلم انگار خالی شد.
"الو متین جان!"
"الو سلام مادر!"
"سلام حالت چطور است؟دکتر رفتی؟چه شد؟"
حالا چه بگویم؟زبان در دهانم نمی گردد...کاش میشد مثل دوران کودکی در آغوشش افتاد و های های گریه کرد...
"الو..متین...الو...چرا جواب نمی دهی؟"
"بله..دکتر...دکتر گفت چیز مهمی نیست دارو داده که بخورم!"
"خب خدارا شکر ، نگران بودم!"
"نه طوری نیست!نگران نباش ، راستی پدر چطور است؟"
"ای...بد نیست.آیدا جان چطور است؟دلم تنگ شده!این طرفا نمی آیید؟"
"چرا،شاید فردا شب سری بزنیم.نمی دانم شاید هم...به هر حال تلفن میزنم!"
"باشد هر وقت توانستید بیایید!همین که خیالم راحت شد کافی ست!"
"قربانت به پدر سلام برسان"
"سلامت باشی. تو هم به آیدا سلام برسان.منتظر تلفنتان هستم!"
"باشد حتما. فعلا خداحافظ."
"خدانگهدار!"
گوشی را گذاشتم در حالی که فکر میکردم پنهان کردن موضوع ، حتی اگر کار درستی باشد بسیار سخت است. تازه پدر و مادر آیدا را چه کنم؟...اگر بفهمند چه خواهند گفت؟چه خواهند کرد؟ حتی ممکن است...آه خدای من!پس چرا نیامد؟چقدر خانه بدون او دلگیر است!
بالاخره آمد...نفس نفس میزد و قطره های عرق از دو طرف پیشانیش جاری بود.سنگینی بار قامتش را خم کرده بود. هنوز هم نمی فهمیدم چه فکری در سرش می گذرد...بسته ها را روی میز گذاشت و شروع به باز کردن آنها کرد، کوهی از کتاب در یک سوی میز و تلی از نوار در سوی دیگر ظاهر شد.همینطور خیره نگاهش کردم تا عاقبت به حرف آمد.
"فکر کردم ممکن است نتوانیم منتظر بمانیم تا به دانشکده موسیقی راه پیدا کنیم.تصمیم گرفتم دوتایی یک دانشکده خصوصی تاسیس کنیم!چطور است؟"
اولین بار بود که بدون مشورت با من تصمیمی گرفته بود و تازه به آن عمل هم کرده بود. شاید هم به همین خاطر بود که با چشمان نگران منتظرعکس العمل من بود. با همان بهت و حیرت گفتم :"لابد سرکار هم استاد دانشکده خواهید بود؟بله؟"
لحن کنایه آمیز من بر دل و جراتش افزود.
"نه بابا نگران نباش،جناب عالی هم از سمت استادی بی بهره نخواهید بود!"
از جا بلند شدم و با هیئتی تهدیدآمیز به طرفش رفتم و گفتم:"حالا چه وقت شوخی کردن است؟خرج یک ماه خورد و خوراکمان شد مخارج افتتاحیه دانشکده موسیقی!لابد فرداشب هم قرار است به نفع نابینایان و ناشنوایان کنسرت بدهیم . همین طور است؟"
در حالی که عقب عقب می رفت گفت:"نه...نه ولی خب میتوانیم فرداشب برای شنیدن یک کنسزت به نفع بی بضاعتان به تالار برویم.هنوز چند قرانی پول برایمان مانده!"
مثل جنگجویی شکست خورده نشستم و سرم را روی میز گذاشتم و بغض آلود گفتم:"آخر منکه نخواستم ادای قهرمان ها را در بیاوریم.من فقط میخواهم..."
حالا کنارم بود . سرم را بلند کرد و با سر انگشتان مهربانش اشک هایم را پاک کرد و گفت:"ببین متین من فقط میخواهم...سعی خودمان را بکنیم.تا همین حالا هم به اندازه کافی دیر شده ، اگر کاری نکنیم باز هم فقط حسرت گذشته ها برایمان می ماند..."
بغضم را فرو دادم و گفتم :" آخر این کارها چه مفهومی دارو وقتی که دیگر...آه آیدا..!"
دستش را روی دهانم گذاشت و گفت:"ساکت!..بهتر است با این حرف ها وقت را تلف نکنیم...مثل اینکه خیلی امیدواری پا جای پای بتهوون بگذاری ، نه بابا از این خبر ها نیست . ما به موتسارت شدن شما هم راضی هستیم!"
با اعتراض گفتم:" آخر عزیز من!آدم گوشه خانه اش که بتهوون و موتسارت نمی شود،باید کلاس بروی،استاد داشته باشی، وقت بگذرانی،استخوان خرد کنی..."
با همان شیطنت همیشگی گفت:"فکر همه اش را کرده ام، از دو هفته دیگر باید در کلاس پیانو هم شرکت کنیم. به موقع رسیدم ...امروز آخرین مهلت ثبت نام بود...ترتیب خردکردن استخوانهایت را هم خودم خواهم داد!"
با تعجب پرسیدم:"کلاس پیانو؟کدام پیانو؟ تو که میدانی ما نمی توانیم ساز به این گرانقیمتی تهیه کنیم!"
"متاسفانهف شاید هم خوشبختانه حافظه ی خوبی نداری،همین هفته گذشته ، شام منزل عموجان دعوت بودیم. چطور فراموش کردی؟"
"چه چیز را فراموش کردم؟ اتفاقا خوب هم به خاطر دارم. شام هم خورش فسنجان خوردیم . چه ربطی دارد؟"
"نه بابا!زحمت کشیدید!منظورم آن پیانوی کنار اتاق پذیراییست که بعد از رفتن پسرعمو ،آن گوشه در حال خاک خوردن است . زن عموجان میگفت تصمیم دارند آن را بفروشند."
"خب حالا سرکار قصد خرید دارید؟"
"نه ولی مطمئنم اگر از آنها خواهش کنیم آن را منزل ما امانت بگذارند تا برای تمرین از آن استفاده کنیم روی ما را زمین نخواهند انداخت. آن ها که به پولش احتیاجی ندارند. موضوع این است که بودن آن در منزلشان ،بدون حضور پسرعمو دیگر لطفی ندارد ،فقط جایشان را تنگ کرده و زحمت نگهداری و گردگیری به گردنشان مانده!اصلا شاید خوشحال هم بشوند!"
"این طور که شما با عینک خوشبینی تان همه چیز را می بینید به زودی بتهوون و موتسارت هم ، حسرت حال و روز ما را خواهند خورد."
"ببین، بیش از این آیه یاس نخوان. مگر ما از همان لحظه اول عهد نبستیم که از هیچ کوششی برای مبارزه و پیش رفتن ،برای رشد و کمال کوتاهی نکنیم؟"
لحظاتی درسکوت گذشت . دیشب که می آمدم تصور هر برخوردی را داشتم جز این یکی، و حالا باز هم اوست که به رغم همه ی بدقلقی ها و بدبینی های من، می خواهد به من بفهماند که زندگی به رنج و محنتش می ارزد!
نگاهش می کنماین همه امید و اطمینان را از کجا می آورد؟
عاقبت گفت:"خب...الحمدالله سکوت علامت رضاست.بعد از ناهار شروع می کنیم.باشد؟"
نومیدیم پایان نیافته بود،اما عشق به او و عشق به موسیقی جایی برای پاسخی دیگر باقی نگذاشت.
"باشد."
دست هایش را از شادی به هم زد. بعد هم دستم را گرفت و به طرف آشپزخانه کشید.
"بیا..بیا برویم ببینیم چیزی برای خوردن گیر میاوریم یا نه!فکر می کنم از این به بعد باید دور خوردن و خوابیدن را خط بکشیم . درست مثل جیرجیرک ها!"
"جیرجیرک ها؟منظورت چیست؟"
"این یک افسانه قدیمی است. می گویند جیرجیرک ها از بس آواز خواندن را دوست داشتند نزد خداوند رفتند و از او خواستند تا آن ها را از خوردن و خوابیدن بی نیاز کند ، برای آنکه بتوانند تمام اوقات را آواز بخوانند. و خداوند هم خواهش آن ها را پذیرفت. برای همین است که سراسر شب از صدای آن ها پر است!"
"واقعا؟خوش به حالشان!"
"خب بیا برویم!فعلا که ما متاسفانه جیرجیرک نیستیم. کسی چه میداند . شاید خداوند ما را هم مثل آن ها بی نیاز کرد!"

R A H A
08-23-2011, 11:24 PM
1
موسیقی چیست؟تاثیر آن چگونه است؟

هفته یی می گذرد . فکر و خیال رهایم نمی کند.او هم خوب می فهمد . مرتب حواس مرا به شکلی منحرف می کند . من هنوز موضوع را جدی نگرفته ام .-موسیقی را می گویم.-ولی او به رغم دلسردی ها و بی توجهی های من ، از هر فرصتی برای خواندن استفاده می کند . اغلب یکی از نوارها را هم در ضبط می گذارد تا گوش کنیم و در عین حال ،مشخصات آهنگساز و سبک و شرح حال مختصرش را هم از میان کتاب های کوچک و بزرگ پیدا می کند و به صدای بلند برایم می خواند . عجیب است که در برابر سرسختی ها و بی اعتنایی های من از جا در نمی رود . امشب قرار است مهمان داشته باشیم . خواهرش این ها می آیند . او هم معتقد است که فعلا بهتر است به کسی چیزی نگوییم .
در حال تهیه و تدارک مقدمات شام بودیم . داشتم نان ها را می بریدم که صدایم زد و به یک کاسه سیب زمینی و یک کاسه پیاز روی میز اشاره کرد و گفت:"ده بیست سی چهل انداختم ، پیاز به جناب عالی افتاد!"
"عجب!...حالا که اینطور شد من هم همین جا می نشینم تا چشمان سرکار هم بی نصیب نماند ."
"اتفاقا بد هم نیست بلکه کمی افتخار همصحبتی با حضرت والا نصیب ما شود. همانطور که می دانی بعد از پوست کندن هم باید رنده شود!"
"واقعا چه همصحبتی سوزناکی...بد نیست با یک کارگردان فیلم های هندی قرارداد ببندیم!"
"خب دیگر بس است . بالاخره کی شروع می کنیم؟"
"همین حالا عزیزم!من می روم پشت یخچال یعنی مثلا رفته ام پشت یک درخت ،تو هم بپر روی پیشخوان بالای قفسه بشین ،یعنی که روی صخره ها نشسته ای...بقیه اش را هم که می دانی!"
"دارم جدی صحبت می کنم ،تو به من قول دادی...."
"بله البته من هم جدی صحبت کردم،گفتم شاید بتوانیم در عالم هنر هفتم هم بعد از موسیقی سیر و سیاحتی بکنیم. گمان می کنم به این یکی بیشتر می توان امیدوار بود تا آن یکی!"
ملتمسانه گفت:"متین!"
"اطاعت قربان !بنده تسلیم ام! همین الان تا حالم سر جایش است، شروع بفرمایید که تا چند لحظه ی دیگر اشک ریزان و فین فین کنان راهی دستشویی خواهم شد!"
"بسیار خب عاشق سینه چاک موسیقی!اگر دست از سر این هووی تازه یعنی سینما برداشتید بفرمایید ببینم اصلا موسیقی چیست؟"
"چه عرض کنم؟سرکار در این مدت مطالعات کثیره و عمیقه داشته اید،استاد بزرگوار!"
با همان چاقویی که داشت سیب زمینی ها را پوست می کند بالای سرم آمد . دست به کمر، چپ چپ نگاهم کرد.
دست هایم را بالا بردم و از جا بلند شدم و یکراست به طرف کتابخانه رفتم.با دست های پیازی فلاکتی کشیدم تا فرهنگ لغت را بیرون کشیدم و لغت "موسیقی" را در آن پیدا کردم . به آشپزخانه برگشتم و چنین خواندم:"موسیقی،فن ترکیب اصوات است به نحوی که به گوش خوشایند باشد."
"خب این که نشد،لطفا کمی واضح تر بفرمایید که بنده هم بفهمم."
"مثل اینکه چاره ای نیست،نمی گذاری قدری لودگی کنیم و همه چیز را از یاد ببریم.باشد...جانم برایت بگوید که موسیقی عبارت است از اصوات موزون،یعنی صداهای منظم ،درست مثل شعر که از کلمات موزون و قافیه دار تشکیل شده و همین هماهنگی و وزن در شعر و موسیقی است که برای انسان زیبا و لذت بخش است."
درست مثل بچه هایی که به درس معلم نشسته اند به دهانم زل زده بود .از تغییر لحنم کلی ذوق کرده بود!
"خب این شد یک چیزی، ولی راستی که موسیقی این اصوات منظم ، چه تاثیر عجیبی دارند!یعنی واقعا موسیقی چطور در آدم نفوذ می کند؟"
افسوس که نگذاشتم ذوق و شوقش لحظه یی پایدار بماند .
"خیلی روشن است عزیزم ، از طریق گوش ، از طریق پرده صماخ، جانم!موسیقی چیزی جز ارتعاشات و امواج هوا نیست که وقتی به این عضو محترم بدن یعنی گوش می رسد عصب شنوایی ما را متاثر می کند و بعد احساسی در ما به وجود می آورد که آن را ،احساس زیبایی ، نامیده اند."

R A H A
08-23-2011, 11:25 PM
سرش را پایین انداخت و دیگر چیزی نگفت . کارد را روی میز گذاشت و از آشپزخانه بیرون رفت.از بدجنسی و خودخواهی خودم لجم گرفته بود . دلم میخواست خودم را از پنجره اتاق به بیرون پرت کنم . اگر حتی یک بار احساس می کردم که چیزی غیر از محبت راستین ، چیزی مثل ترحم ، نسبت به من در دل دارد حتما خودکشی می کردم . اما در حقیقت این من بودم که می خواستم مدام او را در این دام بیاندازم. راستی که چقدر پلیدم ! و او چه بزرگوارانه هدف تیرهای زهرآلود من می شود . به امید آن که بار رنج و اندوه درونم را سبک تر کند...
دوباره برگشت . دارو هایم را آورده بود.پشیمان بودم . او به اندازه کافی امتحان پس داده بود. تمام قوایم را جمع کردم.
"آیدا...ببخش...فقط ببخش.نمی دانم چرا..."
منتظر ادامه صحبتم نشد.لیوان آبی را که برایم آورده بود با خونسردی روی سرم خالی کرد و بعد شروع کرد به خندیدن.
"خب حالا هم دل من خنک شد هم کله سرکار. راستی...این چوب کبریت را هم بگذار لای دندان هایت.کمتر اشک خواهی ریخت!"
بعد هم دوباره رفت و مشغول سیب زمینی ها شد . راستی راستی انگار آرام تر شده بودم:"تلافیش باشد برای بعد!خب کجا بودیم...تعریف موسیقی..."او که انگار از ادامه کار ناامید شده بود،ناگهان چشمانش برقی زد و گفت:"بله،خب حالا اگر گفتی موسیقی علم است یا هنر؟"
"تا حالا راجع به این موضوع فکر نکردم،ولی انگار هر دو اصطلاح را به کار می برند:علم موسیقی...هنر موسیقی...،اینطور نیست؟"
"چرا درست است.مثلا ارسطو ،موسیقی را یکی از شاخه های ریاضیات دانسته ولی دیگران آن را هنر نامیده اند.در حقیقت علم،سرکارش با قاعده و قانون است و قوانین کاری با زشتی و زیبایی ندارند.وظیفه علم کشف قوانین است و بس. اما در هنر، ذوق و قریحه انسان مفهومی به وجود می آورد و یا شاید هم کشف می کند به نام زیبایی. به این ترتیب می توان گفت بخشی از موسیقی که عبارت است از قوانین و روابط ثابت ،علم یا دانش موسیقی است و بخش دیگر آن که ناشی از ذوق و قریحه آدمی است هنر موسیقی است."
"خب پس ما هم می توانیم خودمان را آدم های هنرمندی بدانیم،چون اگر علمش را نداریم لااقل ذوق و قریحه اش را که داریم . مگر نه؟"
"البته البته، آرزو بر جوانان عیب نیست! تازه غیر از ما هنرمندان دیگری هم بوده اند. مثلا تولستوی ، از هنر موسیقی بیش از هر هنر دیگری لذت می برده و به از تو نباشد ، می گویند عشق آتشینی نسبت به موسیقی داشته تا جایی که گفته اگر تمدن بشری نابود شود حسرت هیچ چیز جز از دست رفتن موسیقی را نمی خورد."
کلمه "حسرت" باز مرا در خود فرو برد. از جا بلند شدم و به طرف ضبط صوت رفتم . یکی از نوارهایی را که خریده بود داخل ضبط گذاشتم و چند دقیقه ای همانجا از پنجره به بیرون خیره شدم . تلاش او بی نتیجه نبود . کم کم داشت شوق و ذوق واردشدن در این دنیای عجیب و اسرار آمیز ،دنیای موسیقی، سراپایم را فرا می گرفت. هرچند شوق و ذوق هم صحبتی با او ،شور یک تلاش مشترک و صمیمانه هم ،کم از آن نبود...صدایم می کند:"آهای کجا رفتی؟...پیاز ها تبدیل به سبزی شب عید شدند!"
"آمدم!"
و بازگشتم، اما طوری دیگر...پرسید:"نظرت در مورد این جمله چیست؟همه هنرها می خواهند به مرحله موسیقی برسند.(شوپنهاور)"
"به نظرم کمی غلو کرده!"
"ممکن است.موسیقی کیفیتی انتزاعی دارد که در مقایسه با سایر هنرها متفاوت است."
با تعجب از اینکه جدی به دنباله ی بحث ادامه می دهم نگاهم کرد.سری تکان داد و گفت:"خیلی خوب است...خب بفرمایید یعنی چه؟"
"ببین،در هنر معماری هنرمند عمارتی می سازد که مورد استفاده های دیگری هم دارد ... مثلا یک عبادتگاه ،یک پل عظیم یا یک بنای یادبود....و یا یک شاعر ، او هم از کلماتی که من و تو و بقیه برای حرف زدن به کار می بریم ، برای شعر گفتن استفاده می کند . یا یک نقاش که از تصاویر موجود در پیرامون خود، طرح و نقش به وجود می آورد.اما یک آهنگساز، وقتی اثری به وجود می آورد در واقع از هیچ چیز جز از اعماق وجودش نمی تواند کمک بگیرد . و ضمنا نتیجه هم چیزی نیست مگر خود اثر هنری بدون هیچ گونه استفاده دیگر،غیر از همان که از هنر انتظار داریم. آخ!دیدی بالاخره دستم را بریدم،حواسم به کلی پرت شد...!"

R A H A
08-23-2011, 11:25 PM
با عجله چسب زخمی برای بستن دستم آورد و در حالی که محل بریدگی را می بست گفت:"به نظر بنده که تازه حواست سرجایش آمده!ضمنا من فکر می کنم موسیقی تاثیری آنی و سریع روی انسان دارد.مثلا تاثیر یک پرده نقاشی یا یک صحنه تئاتر برای من هرگز به سرعت تاثیری نیست که یک نوای شاد یا غمگین به وجود می آورد. حتی احساس می کنم موسیقی عاملی ست که در تاثیر گذاری سایر هنرها هم به میدان می آید و آنها را یاری میدهد. مثلا نقش موسیقی در سینما یا تئاتر یا همراه با یک دکلمه زیبا ،یا در تالار یک نمایشگاه عکس، خط یا نقاشی انکار ناپذیر است. چون همه آنها با استفاده از موسیقی لذت بخش تر و موثرتر خواهد شد."
"بله متوجه شدم.سخنرانی در مقابل سخنرانی!"
"هنوز تمام نشده...از تاثیر سایر هنرها روی حیوانات اطلاعات دقیقی در دست نیست. ولی تاثیر موسیقی روی حیوانات نکته یی است که از مدت ها قبل آدمی به آن پی برده و از آن استفاده کرده است. مثلا آویختن زنگوله به گردن شتر در صحرا یا نواختن نی برای گوسفندان، می گویند این نوا ها به نوعی تحمل رنج راه را برای آنها آسان تر می کند!"
"اما تاثیر موسیقی بر حیوان کجا،بر انسان کجا!حالا واقعا باید پیاز ها را رنده بکنم؟"
"البته!"
"به این می گویند صنعت ایهام."
"نه خیر می گویند صنعت یک تیر و دو نشان. ببین من فکر می کنم انسان ها هر کدام به شیوه متفاوتی از موسیقی بهره مند می شوند. البته شاید این موضوع در مورد سایر هنرها هم صدق کند، منظورم برداشت های متفاوت و کاملا شخصی و خصوصی از آثار هنری است،ولی این مطلب در مورد هنر موسیقی به شدت بارز است."
"یعنی چه؟"
"یعنی موسیقی در واقع آنچه را در قلب و روح ما می گذرد، بر می انگیزد!"
"هنوز کاملا متوجه نشده ام."
"آهای کلک نزن. با دندانه های ریز رنده شان کن.خب بهتر است واضح تر بگویم با ذکر یک مثال تجربی:مثلا هر وقت من و تو می نشینیم و به موسیقی گوش می کنیم بنده که آدم مهربان و رئوفی هستم، با شنیدن موسیقی این عواطف در من بیدار می شود و به اوج خود می رسد و البته...سرکار...که موجود خبیث و خودخواهی هستید موسیقی خباثت و شرارت شما را تشدید می کند!"
اشک از چشم هایم روان بود،زیر لب می خندید و نگاهم می کرد.
"بسیار خب صبر کن از این فلاکت نجات پیدا کنم، یک خباثت و شرارتی نشانت بدهم که.."
"خب البته احساسات آنی و زودگذر واقعی نیستند. موسیقی در واقع طبیعت حقیقی فرد را برمی انگیزد. به عنوان مثال جنابعالی که الان شدیدا عصبانی شدید با گوش دادن به موسیقی دوباره همان انسان فرشته خو خواهید شد. خوب شد؟"
"بله البته خوب شد که جا زدی. در عوض حالا من هم با تو موافقم که میزان تاثیر موسیقی بسته به خود ماست. به این معنی که با هر فکر و نیتی که به موسیقی گوش دهیم همان فکر و نیت در ما تقویت خواهد شد. مثلا در جنگ ها سپاهیان با احساسی از کینه و نفرت به میدان کارزار می روند و موسیقی یی که به همین مناسبت تصنیف شده میل به جنگ جویی و کینه توزی را در آنها برمی انگیزد. البته نباید فراموش کرد که موسیقی هم مثل همه ی هنرها و مثل همه ی چیزهای خوب دیگر دنیا مورد سوء استفده قرار گرفته و می گیرد."
"متاسفانه درست است. در عالم موسیقی باربد نامی را هم داشته ایم که یکی از مشهورترین و قدیمی تریم موسیقیدانان ایرانی است. و هروقت مسئله ی مهمی در دربار پادشاه مطرح بوده و رئیس الوزرا نمی توانسته شاه را راضی کند ، او فورا حاضر می شده و با آلت موسیقی خود مناسب ترین و موثرترین آهنگ را اجرا می کرده است. و شاه تحت تاثیر آن قطعه ، کرامت و بخشندگیش گل می کرد و تسلیم میشد. البته شاید این یکی را بتوان حسن استفاده نامید!"
"باید تحقیق کرد و دید که آیا این جناب باربد غیر از موسیقی روانشناسی هم می دانسته یا نه؟"
"احتمالا چون وقتی شبدیز (اسب سیاه خسروپرویز که به او علاقه بسیار داشته) می میرد ، هیچ کس جرئت نمی کند این خبر را به شاه بگوید تا آنکه باربد آهنگ محزونی می سازد و برای خسروپرویز اجرا می کند. و شاه به مرگ شبدیز پی می برد."
"نگفتم؟خب الحمدلله تمام شد...بفرمایید تحویل شما!"
برخاستم که بروم ولی...
"کجا؟بنشین هنوز تمام نشده!"
"نه تورا به خدا!یعنی این همه برای غذای امشب کافی نیست؟"
"نه بابا!صحبتمان را می گویم.داشتم فکر می کردم که بعضی ها مثل سنگ سخت اند و حتی موسیقی هم با تمام زیبایی و لطافت در آنها بی تاثیر است.به نظر تو اینطور نیست؟"
"بله نقطه مقابل اینها بچه ها هستند.هیچ دیده ای که بچه ها چطور از شنیدن یک قطعه موسیقی شاد به هیجان می آیند؟ قلب بچه ها پاک و بی آلایش است و مثل آیینه تاثیرات شدید موسیقی را منعکس می کند."
ناگهان احساس کردم که حالت چهره اش عوض شد و در فکر فرو رفت، آمدم بپرسم که چه شده؟اما صدای زنگ در او را از جا پراند.
"ای وای خدایا آمدند. هنوز همه کارها مانده...ولی چه بعدازظهر خوبی بود.مگر نه؟مدت ها بود که با هم اینطوری صحبت نکرده بودیم."
اضطراب غافلگیرشدنش توام با شادی کودکانه اش مرا به خنده انداخت.او هم خندید و به طرف در دوید.حالا فهمیدم:بچه،درست است، حتما موضوع بچه او را به فکر انداخت باید بعدا با او صحبت کنم...ولی...چه بگویم؟صدایم می زند.باید به استقبال مهمان ها بروم.


پایان فصل اول

R A H A
08-23-2011, 11:26 PM
2
کلیات:آغاز موسیقی،نگارش موسیقی،ارکان و اجزای موسیقی،بافت موسیقی

امروز اولین جلسه کلاس پیانوست...از برکت تدبیرها و سماجت هایش،بالاخره پیانوی پسرعموجان را هم به منزل آوردیم.مثل بچه ها دورش می گشتیم و روی صفحه براقش دست می کشیدیم. پشت آن می نشستیم و در حالی که نوار کنسرت پیانو پخش می شد ادای پیانیست های احساساتی را در می آوردیم.با اینکه ذوق و شوقی عجیب داشتم ولی رفتن به کلاس هنوز هم برایم سخت بود. مدام طفره می رفتم.
"می گویم بهتر نیست تو تنها به کلاس بروی؟این طوری هم صرفه جویی در وقت است و هم در پول. بعد هم می توانی آنچه را آموختی به من یاد بدهی!"
جلوی آینه ایستاده بود تا برای رفتن آماده شود.از توی آینه نگاهی به من انداخت و گفت:"بلند شو زودتر حاضرشو،دیر می شودها!بیخودی هم بهانه نیاور.اولا که شهریه های پرداختی را پس نخواهند داد...ثانیا بنده تنها نخواهم رفت...ثالثا من نمی توانم..."
"بسیار خب بسیار خب،احتیاجی به سخنرانی نیست!مثل همیشه من تسلیم ام!"
و رفتیم....آدم های جورواجوری در کلاس بودند:کودک،نوجوان،میانسال و حتی مسن. باورم نمی شد که موسیقی این همه طرفدار داشته باشد، آن هم در میان تیپ ها و طبقات مختلف!وقتی اعضای کلاس خودشان را معرفی می کردند و مشاغلشان را هم می گفتند، دهانم از تعجب باز مانده بود.و اما استاد...خانمی بود میانسال، موقر و ساده. وقتی وارد شد آیدا در گوشی گفت:"می گویند بهترین استاد پیانوست!بخت با ما یار بود که توانستیم ثبت نام کنیم!"
"خب بابا این همه تبلیغ نکن!مهم این است که خوب هم بیاموزد!"
نامش خانم نوایی است. مراسم معارفه که تمام شد خوب همه را برانداز کرد و گفت:" خوشحال ام که می بینم امروز دیگر موسیقی یک هنر انحصاری نیست که فقط مختص مراسم مذهبی کلیساها یا مراسم تشریفاتی دربارهای دولتمردان باشد. و شما زن و مرد،کوچک و بزرگ ، با مدارج تحصیلی مختلف، نسبت به موسیقی انس و الفتی دارید. البته بدیهی است آموزش موسیقی هم مثل هر چیز دیگر چنانچه از دوران کودکی آغاز شود نتیجه بهتری خواهد داشت. ولی هر کس هر زمان و اندازه هم که از موسیقی بیاموزد، خوب است و می توان گفت از همان لحظه به بعد لذتی عمیق تر و بیشتر نسبت به هنر موسیقی احساس خواهد کرد. و البته باز هم مثل هر کار دیگر نیاز به پشتکار، ممارست و استقامت دارد. و مسلما عشق و علاقه شما به موسیقی هم عامل مهمی است. از میان شما کسانی پس از چندی ترک آموختن می کنند، برخی به مقدمات و نواختن چند آهنگ اکتفا خواهند کرد. اما معدودند کسانی که نوازندگان یا آهنگسازان خوبی از آب درآیند. و این اندک همان ها هستند که عشقشان به موسیقی بی حد و حصر است. چون خلق کردن تنها از عشق برمی آید. غایت عشق خلق است. خلق یک پرده نقاشی، خلق یک بنای زیبا، خلق یک شعر یا یک داستان و بالاخره، خلق یک قطعه موسیقی، همه و همه، آثار عشق خالق آنهاست. مثال ملموس آن عشق انسانی ست به انسان دیگر. عشقی که غایت آن هم خلق است. خلق یک انسان جدید. اما این اقترانی است که در ظاهر می بینیم. در حالی که در عالم هنر نتیجه عشق اقترانی روحی و درونی است.و اوج آن خلق چیزی است که ما آن را اثر هنری می نامیم و گاهی هم شاهکار هنری..."
بعد هم مطالبی راجع به اهمیت موسیقی و تاثیر آن گفت که تقریبا همان هایی بود که من و آیدا هم درباره شان صحبت کرده بودیم. و البته چند نکته تازه...می گفت:"امروزه تاثیر موسیقی حتی روی گیاهان هم ثابت شده است. گیاهانی که در معرض نواهای موسیقی بوده اند، به مراتب رشدشان سریع تر از گیاهانی بوده که در محیط عادی گلخانه و حتی محیط مناسب هوا و نور و غذای مطلوب قرار داشته اند. موسیقی حتی در افزایش شیردهی گاوها نیز به ثبوت رسیده است."
یکی از شاگردان پرسید:"من شنیده ام که موسیقی می تواند در درمان بعضی از بیماری ها هم موثر باشد. درست است؟"
و استاد پاسخ داد:"این نکته ایست که ابوعلی سینا هم در کتاب معروف خود قانون، به آن اشاره کرده است و اخیرا پزشکان هم به این مطلب توجه کرده اند. موسیقی می تواند به انسان آرامش خاطر ببخشد یا برعکس. اعصاب او را شدیدا تحریک کند و موجب اضطراب و تشویش شود. توجیه علمی قضیه آن است که نرون های عصبی در انسان محدودند و نمی توانند به تمام تحریک های همزمان پاسخ بدهند. بنابراین، وقتی موسیقی مناسبی نرون های عصبی را تحت تاثیر قرار دهد، نرون های زیادی باقی نمی مانند که به سایر تحریک ها مثلا درد پاسخ دهند. و در نتیجه بیمار، درد یا آنچه را که بر او می گذرد کمتر احساس می کند. در آمریکا برای اولین بار در آسایشگاه ها و بیمارستان ها از موسیقی برای روان درمانی بیماران کمک می گرفتند."
و سپس ادامه داد::"امروز در اولین جلسه قصد دارم کلیاتی درباره پیدایش موسیقی و نکات اساسی دیگر برایتان بگویم. که البته مطمئنم همه آنها را در یک جلسه نخواهید آموخت و چنین انتظاری هم از بیان آنها ندارم. این کار صرفا برای آشنایی شما با این مطالب و اصطلاحات خاص موسیقی است که به تدریج در طول کلاس فرا خواهید گرفت."

R A H A
08-23-2011, 11:26 PM
"موسیقی در کنار انسان و با انسان رشد کرد. آدمی موسیقی را از مظاهر طبیعت آموخت. کسی به درستی نسبت به اولین آواها آگاهی ندارد. شاید آغاز موسیقی با پیدایش نخستین کلام، همراه و یا شاید هم مقدم بر آن باشد. کم کم انسان متوجه شد که اشیا و ادوات پیرامونش اصوات موزون و مطلوبی به وجود می آورند. مثلا زه کمان پس از کشیده شدن و رها شدن ارتعاش و صدایی مطبوع دارد. یا تنه ی توخالی درختان صدایی طنین دار تولید می کند. و به تدریج این هنر که در نهاد طبیعت مستور بود توسط آدمی آشکار شد. آهنگ مرغان، وزش باد از لابه لای برگ ها، صدای آبشار، چهار نعل اسب و ریزش باران، نخستین آموزگاران این هنر بودند که انسان را متوجه ساختن آلات موسیقی و تقلید نغمه ها و صداها کردند. زه تبدیل به سیم و تار آلت موسیقی شد و تلفیق سیم ها با ضخامت و طول های مختلف، سازهای زهی را به وجود آورد. بوق چوپانی که از شاخ حیوانات بود، اساس پیدایش سازهای بادی شد و تنه ی پوک و توخالی درختان باعث پیدایش سازهای ضربی...به همین ترتیب و به تدریج، موسیقی همراه با انسان غنی تر و کامل تر شد.
حدود پنج هزار سال پیش، سومری ها قطعات موسیقی برای رقص می ساختند. در مصر قدیم موسیقی بیشتر جنبه روحانی و مذهبی داشت. در ایران نیز از دوران قدیم، به خصوص در دوران ساسانی، موسیقی بسیار شکوفا بود. موسیقی اروپایی قرون وسطی هم بیشتر در خدمت کلیسا و مراسم مذهبی بود. اما در دوران رنسانس تحولاتی در شیوه نت نویسی پدید آمد و موسیقی مذهبی اساس و پایه ای علمی پیدا کرد. شاید به قاطعیت نتوان گفت که چه قوم و ملتی بنیانگذار و یا پیشقدم در ترویج موسیقی بوده است. بعضی از مورخان یونان را در این فن متقدم می دانند. البته شاید نظم علمی یی که فیثاغورث به موسیقی یونان داد علت این عقیده باشد. ولی به هر حال مصر و کلده و سومر و هند و ایران و چین و خلاصه تمامی اقوام صاحب موسیقی، تاریخی غنی و کهن دارند. مطالعه تاریخ موسیقی در هر یک از این ملل و اقوام کار مفصلی ست که امیدوارم خود شما به آن بپردازید."
"و اما خود موسیقی که از تنظیم و ترکیب اصوات به وجود می آید. ببینیم اصلا صوت چیست و مشخصات آن کدام است. در فیزیک می گویند صوت از ارتعاش اجسام به وجود می آید و به وسیله هوا منتشر میشود. یک صوت ساده دارای چهار ویژگی است که تا حدودی با آن ها آشنا هستید، ولی بد نیست معانی دقیق آن ها را در موسیقی بدانید:
1. ارتفاع: که همان زیروبم بودن صداست - در اینجا دو کلید مختلف روی پیانو را به صدا در آورد و ادامه داد - و این همان خاصیتی است که نت ها یا صداها را از هم جدا می کند. یعنی تفاوت صوتی که میان دو صدا و یا یک نت تا نت بعدی وجود دارد. ارتغاع را با اصطلاح بلندی یا کوتاهی صدا هم نام می برند.
2. شدت: مقصود از شدت، همان انرژی مکانیکی اولیه یی است که در لحظه تولید به کار برده می شود، مثلا شدت صوت تولیدشده به وسیله یک طبل با محکم تر کوبیدن بر آن زیادتر می شود.- یک کلید پیانو را یک بار آرام و بار دیگر با فشار بیشتر به صدا در آورد.-
3. طنین: خاصیتی است که موجب تشخیص صداهای مختلف از یکدیگر می شود. مثلا اگر یک نت را اول به وسیله پیانو بنوازیم و سپس همان نت را به وسیله فلوت اجرا کنیم، هرچند که این دو در ارتفاع و شدت یکسان باشند، با این حال صدای هریک از دیگری برای ما قابل تشخیص است، چون طنین متفاوتی در گوش ما دارد. طنین هم اصطلاحات دیگری دارد، مانند کیفیت صوتی، تمبر، جنس صدا یا رنگ آمیزی صوتی.
4. طول: که مدت کشش یک نت است."

R A H A
08-23-2011, 11:39 PM
"از نت زیاد نام بردیم. و از این پس سروکار ما با نت ها خواهد بود، یعنی علامت هایی که با آنها صداهای موسیقی را نشان می دهند. این علامت ها از حدود پانصد سال قبل وجود داشته ولی نحوه آن کاملا با امروز متفاوت بوده است. در قرن ششم میلادی، پاپ گریگوری اعظم، نوعی روش ساده نگارش موسیقی به وجود آورد تا مطمئن شود مردم آوازهای کلیسا را درست می خوانند و بین دو اجرای هر آواز، آهنگ آن را فراموش نمی کنند یا تغییراتی در آن نمی دهند. او در زمینه جمع آوری آوازهای مذهبی و وحدت موسیقی در اروپا زحمت زیادی کشید. در حدود سال 1250 میلادی شیوه نگارش موسیقی دقیق تر شدتا امروز که اصوات موسیقی یعنی نت ها روی خطوطی موسوم به حامل نوشته می شود."
بعد روی تخته یی که همراه داشت، پنج خط افقی موازی رسم کرد و گفت:"نت های موسیقی هفت تاست: دو،ر، می،فا،سل،لا،سی (do/re/mi/fa/sol/la/si) که با علامت های مخصوصی روی خطوط حامل یا بین آنها نوشته می شوند و شما به تدریج آنها را خواهید شناخت....خب به گمانم خسته شده اید، چند دقیقه یی استراحت کنید تا من هم با اجازه شما به وصال یک فنجان چای برسم و برگردم!"
و بعد از کلاس بیرون رفت. پچ پچ بین شاگردان بالا گرفت. از همین حالا می شد فهمید چه کسانی در جلسه بعد غایب خواهند بود. آیدا دست هایش را زیر چانه اش گرد کرده بود و در فکر بود.
"در چه فکری؟"
"در فکر عشق،در فکر خلق...متین یعنی ممکن است روزی من و تو هم بتوانیم در عالم موسیقی چیزی خلق کنیم که ارزشمند باشد؟ کار سختی ست، مگر نه؟"
"آیدای عزیز، صحبت های استاد باز هم تو را در رویا فرو برد. فعلا که این ها همه اش خواب و خیال است. معلوم نیست با شرایط مالی یی که داریم تا کی بتوانیم کلاس را ادامه بدهیم. تازه قضیه بیماری و مخارج معالجات و عاقبت کار هم که خود حکایت دیگری ست...حالا تو کجا ها را می بینی!"
قیافه اش در هم رفت و گفت:"تو هم کاری جز این بلد نیستی که توی ذوق آدم بزنی!فکر می کنی همه آنها که کار مهمی در دنیا کرده اند، اثر بزرگی خلق کرده اند، توی رختخواب پرند و پرنیان می خوابیدند، و ظهر و شب بوقلمون می خوردند و خلاصه هیچ غمی نداشتند؟ اصلا به نظر من ارزش هر اثری به اندازه رنجی ست که در به وجود آوردنش تحمل کرده اند. همین چند روز پیش درباره واگنر خواندم. می خواهی نظر او را در این باره بدانی؟ او می گوید:(سر در نمی آورم که چگونه یک انسان واقعا شاد می تواند به فکر هنرمند شدن بیفتد؟)خود او قطعه ی شاد و آرام طلای راین را در حالی نوشته که درونش سراسر مملو از غم و دردی جانکاه بوده است. من مطمئنم همین خانم نوایی هم به راحتی به این مرحله نرسیده، اگر میشد از خودش می پرسیدم تا ببینی!"
چیزی نگفتم ولی آیدا همچنان در فکر بود. می دانستم که نوز تمام حرفهایش را نزده. از چهره اش پیدا بود که دارد مقدمات بحث دیگری را هم می چیند. ناگهان گفت:"متین!"
لحن صدایش آرامتر شده بود. نگاهش کردم و گفتم:"بگو آیداجان، من برای ادامه محاکمه حاضرم."
"متین، هنوز هم نظرت درباره بچه عوض نشده؟"
"می دانستم که بالاخره دیر یا زود دوباره سراغ این بحث خواهی رفت!"
"و تو هم دوباره طفره خواهی رفت!"

R A H A
08-23-2011, 11:40 PM
"اصلا این خانم استاد هم کار دست ما داد. معلوم نیست موسیقی درس می دهد یا فلسفه و عرفان!"
"فرار کردن از موضوع چیزی را حل نمی کند. حرف های او هم که نبود مشکل ما سرجای خودش بود."
"آخر آیدا جان، من با این شرایط که نمی دانم چه پیش خواهد آمد. پدر و مادر شدن که مثل کلاس موسیقی رفتن نیست که اگر مشکل داشتی، اگر تاب و توانش را نداشتی رهایش کنی و کنارش بگذاری..."
اشک در چشم هایش جمع شده بود:"ولی متین همه اینها بهانه است. خودت هم خوب می دانی اگر تو دست از سر این تردید و ترس بیهوده برمیداشتی، این همه بهانه لازم نبود!"
آمدم چیزی بگویم که استاد وارد شد. نگاهش کردم، قطره اشکش را که روی گونه اش می غلتید با دست پاک کرد و به استاد خیره شد.
"خب بهتر است وقت باقیمانده را از دست ندهیم. مطلب بعدی درباره اجزای موسیقی و خصوصیات یک صوت موسیقایی است."
همین طور که ثحبت می کرد به طرف پیانو رفت و روی یکی از کلیدها با انگشت ضربه زد و بعد پرسید:"آیا این نت که شنیدید موسیقی است؟"و خودش پاسخ داد:"نه، یک نت به تنهایی هرگز موسیقی را به وجود نمی آورد، زیرا با یک نت تنها و جداگانه هیچ حرکتی شکل نمی گیرد بلکه فقط صدایی سرگردان در فضا خواهد بود."
سپس دوباره دستش را روی پیانو گذاشت. ولی اینبار به ترتیب به دو کلید ضربه زد و گفت:"هنگامی که دو نت وجود داشته باشد ناگهان به ارتباط میان آن دو مانند کشش و جاذبه ای خاص پی می بریم. و این آغازی است برای ایجاد یک مفهوم موسیقایی. و به همین ترتیب با سه نت این مفهوم گسترش می یابد. درست مثل به هم پیوستن پروتون ها و الکترون هایی که یک اتم را به وجود می آورند و سپس از به هم پیوستن اتم ها، مولکول ها شکل می گیرند و بالاخره از به هم پیوستن مولکول ها یک مفهوم آسنا، یک شیء و در مثال ما یک قطعه موسیق پدید می آید. این گروه نغمه ها یا نت ها را که هر یک به نوبت از پس دیگری می آیند ملودی می نامند. به عبارت دیگر موسیقی چیزی نیست مگر نغمه هایی که دگرگونی ممی یابند و در طول زمان حرکت می کنند. وقتی از توالی نت ها صحبت می کنیم باید به نکته مهم دیگری هم اشاره کنیم یعنی ارتباط میان هر نت که آنرا فاصله می گویند. این نکته یعنی فاصله دارای اهمیت بسیار است، چون قلب و روح موسیقی در آن جای دارد. یک قطعه موسیقی از نت های تنها به وجود نمی آید. بلکه از فاصله میان این نت ها به وجود می آید. فاصله در گفت و گو های روزمره به معنای مدت زمان موجود میان دو رویداد است. مثلا در نمایش می گوییم میان پرده اول و پرده دوم پانزده دقیقه فاصله است. و یا فاصله میان دو قسمت درس امروز ما، در موسیقی هم این فاصله به روش های مختلف قابل سنجش است. وجود این فاصله ها در قطعات موسیقی، منجر به تفاوت هر قطعه از قطعه دیگر می شود و ملودی ها و ریتم های مختلفی را پدید می آورد."
یکی از شاگردان گفت:"ممکن است ریتم را بیشتر توضیح دهید!"
"هر یک از شما در راه رفتن از ریتم خاصی پیروی می کنید. حتی صحبت کردن هر کس ریتم مخصوص خود او را دارد. اگر یک شماره تلفن شش رقمی مثل چهارصد و سی و دو هزار و نهصد و یازده (432911) را به صورت چهل و سه - بیسن و نه - یازده یعنی به شکل ریتمیک بیان کنید، راحت تر آن را به خاطر خواهید سپرد. به عبارت دیگر، ریتم در موسیقی عبارت است از توالی ضربات آهنگ و اساسا برای موزون کردن نوای موسیقی به کار می رود. اهمیت ضرب یا ریتم در موسیقی به اندازه اهمیت وزن در شعر است."

R A H A
08-23-2011, 11:42 PM
"بهترین روش برای درک ریتم همان است که اغلب ناخودآگاه انجام می دهیم. یعنی با شنیدن یک آهنگ، با ضربات انگشت یا نوک مداد، روی میز میزنیم یا با یا با ضربه های پایمان روی زمین آهنگ را همراهی می کنیم. سر تکان می دهیم و اگر خیلی در حال و هوای موسیقی باشیم با حرکات دست و چرخاندن چوبی در هوا ادای رهبران ارکستر را در می آوریم و به این ترتیب به ریتم تند یا کند، مهیج یا ملایم، کوبنده یا لطیف در موسیقی پی می بریم. اغلب یک ریتم منظم بر موسیقی حاکم است و مدام تکرار می شود، در حالی که برخی از آهنگسازان با تغییر و در هم ریختن نظم ریتم، نیروی تاثیر موسیقی خود را افزایش می دهند. در واقع ریتم از اجزای اساسی هر ملودی است و ملودی بدون آن ممکن نیست. توضیح خودمانی تر مسئله این است که اگر ملودی را قسمت آوازی موسیقی بدانیم ریتم هر قسمت رقصی آن است.
به این ترتیب ملودی ها از تنوعی بی حد و حصر برخوردارند. حتی یک ملودی می تواند به شکل های گوناگون درآید. مثلا بسته به اینکه با چه سرعتی نواخته شود یا چه بلندی و کوتاهی داشته باشد یا آنکه با چه سازهایی اجرا شود، به شکل های مختلف درخواهد آمد و در نتیجه تاثیرات متفاوتی برانسان خواهد گذاشت. البته بدیهی است که تنوع ملودی با هدف و کاربرد آن هم مرتبط است. مثلا اگر کسی برای یک ارکستر نظامی آهنگ بسازد، یک ملودی مهیج را برمیگزیند. در حالی که لالایی یک ملودی آرام و لطیف را می طلبد. حالت ملودی، ریتم و رنگ آمیزی سازها از ملتی به ملت دیگر هم متفاوت است. به راحتی می توان یک ملودی هندی را از یک ملودی اسپانیایی تشخیص داد. به هر حال هدف از همه این ها یعنی هدف از موسیقی، برقراری ارتباط با احساس شماست، و شما به تدریج با شنیدن بیشتر و دقیق تر در انتخاب ملودی، صاحب ذوق و سلیقه شخصی خواهید شد و آن موقع است که می توانید بگویید من این ملودی را دوست دارم یا آن ملودی را نمی پسندم.
راستی تا یادم نرفته بگویم که اگر با اصطلاحاتی چون لحن، آهنگ، تم، یا خط ملودیک برخورد کردید جا نخورید. اینها همه یعنی همان ملودی!
از اهمیت ریتم و ملودی در موسیقی زیاد صحبت کردیم. اما ناگفته نماند که اهمیت هارمونی در موسیقی هم کمتر از این دو نیست. منظور از هارمونی، همان دستورها و قواعد معینی است که باید بین اصوات مختلف هماهنگی ایجاد کند تا در مجموع به گوش خوشایند باشد، به عنوان مثال در یک ارکستر، معمولا ملودی اصلی را دسته معینی از سازها اجرا می کنند و سازهای دیگر با نواهای مختلف، نوای اصلی را همراهی می کنند. ولی در نهایت ترکیب این اصوات طوری است که نه تنها شنونده را ناراحت نمی کند بلکه برایش لذت بخش هم هست.
خب از قیافه ها پیداست که همگی گیج و خسته شده اید. ولی مهم نیست. به تدریج همه این مفاهیم برایتان آشنا و ملموس می شود. هر چیزی در این عالم زبان خاص خود را دارد و معمولا فقط اهلش آن زبان را بلدند. مثلا مکانیک ها اصطلاحات خاص خود را دارند، پزشکان، ورزشکاران،معماران...و خلاصه همه صنف های دیگر. و برقراری هر نوع ارتباط با دنیای آن ها مستلزم یادگیری زبان آن هاست. خب این ها هم الفبای زبان موسیقی ست که کم کم باید بیاموزید. این آخری را هم می گویم و بعد والسلام.
بافت موسیقی بسته به نحوه پیوستن عوامل ملودیک و هارمونیک در آن، شکل های مختلف پیدا می کند:
1 . بافت مونوفونیک یا تک صدایی: وقتی که موسیقی منحصرا به عنوان یک ملودی تنها و بدون هرگونه همراهی باشد، موسیقی را مونوفونیک می نامند.
2 . بافت پولی فونیک یا چندصدایی: زمانی پدید می آید که در یک قطعه موسیقی دو ملودی یا بیشتر که دارای اهمیت کم و بیش یکسانی هستند، همزمان نواخته شوند(یا خوانده شوند)، مثلا تصنیف های دسته جمعی کلیسا که هر گروه ملودی یی متفاوت از گروه دیگر را همزمان با همان گروه سر می دهد، موسیقی یی با یک بافت پولی فونیک است.
3 . بافت هوموفونیک: که عبارت است از یک ملودی ساده وقتی که با عامل دیگری همراهی شود، مثلا یک ترانه محلی همراه با گیتار، یک موسیقی هوموفونیک است.
بسیار خب، همگی خسته نباشید. جلسه آینده کار عملی را شروع خواهیم کرد."

پایان فصل دوم

R A H A
08-23-2011, 11:42 PM
3
معنای موسیقی چیست؟

آیدا راست می گفت. قدم اول را که برداری قدم های بعدی آسانتر خواهد شد. خودبه خود پیش می روی، با سختی و ناتوانی، ولی بالاخره پیش میروی، در حالی که اگر بخواهی منتظر فرصت های استثنایی باشی، همه فرصت ها را از دست خواهی داد. رفتن به کلاس به جدی تر شدن ارتباط ما با موسیقی یا لااقل ارتباط من با موسیقی کمک زیادی کرد. به خصوص که استاد هم علاقه توام با نگرانی و پریشانی ما را تشخیص داده است. با کوچکترین پیشرفت ما را تشویق می کند و باز قدمی دیگر ما را به جلو هدایت می کند. از همه این ها گذشته، پرداختن به هنر هنری مثل موسیقی زندگیمان را هم پربارتر کرده است. وجود مفهومی غیر از مفاهیم عادی زندگی مثل خوردن و خوابیدن، ارتباط های روزمره، نگرانی های کوچک و بزرگ و صدها چیز دیگر، معنا و تحرکی دیگر به زندگی بخشیده، هرچند که من هنوز سست تر و کم طاقت تر از اویم، ولی با این حال ارتباطمان با هم رنگ و بویی تازه به خود گرفته است. او هم خوشحال است. البته موضوع بچه همچنان فکر و ذکرش را به خود مشغول کرده است. فکر مرا هم...ولی خب، او حال مرا می فهمد، جدال مرا با خودم در می یابد و مثل همیشه صبوری می کند. او میداند که دل من هم چون او، بر ای کودکی که بتوانیم هر دو مهرمان را نثارش کنیم چگونه می تپد. آه که اگر این بیماری لعنتی نبود...اگر آیدا بود الان می گفت:"این حرف را نزن، تو چه میدانی که اگر این بیماری نبود، ما خوشبخت تر از اینکه هستیم می بودیم؟!" امشب سالگرد ازدواجمان است. اولین سال. افسوس که نمی توانم هدیه قابلی برایش تهیه کنم.
چند شاخه گل در دست، به خانه رسیدم. زنگ نزده در باز شد. دانستم که از پنجره توی کوچه را می پاییده. رفتم تو. صدایش زدم.
"آیدا...آیدا کجایی؟"
جوابی نیامد. از پیچ راهرو که گذشتم، ناگهان از پشت کسی چشم هایم را با دو دست بست.
"آیدا...تویی...چه می کنی؟"
خندید و گفت:"تا ده بشمر بعد چشم هایت را باز میکنم!"
"به چشم."و شروع کردم به شمردن با سرعت:"یک دو سه چهار پنج ...."
پرید توی حرفم و گفت:"یواشتر!انقدر تند نرو!"
به شمارش ادامه دادم اما آهسته تر:"شش...هفت...هشت...نه...ده"
دست هایش را برداشت. به طرفش برگشتم. لباس سپید عروسیش را به تن کرده بود. خندید و گفت:"سلام آقا داماد!"
مبهوت نگاهش می کردم. یکباره یاد آن روز و آن شب در خاطرم زنده شد. زمانی که هنوز هم باور نمی کردم آیدا در کنار من قرار گرفته باشد.
"آیدا...آیدای من...چه زیبا شده ای...درست مثل آن شب!"
"اولا متشکرم، ثانیا جواب سلامت کو؟ثالثا خیال نداری گل ها را به من بدهی؟"
"آه خدای من..."
و گل ها را پیش بردم، دست هایش را روی دسته گل روی دست هایم حلقه کرد.
"متین!"
قلبم فرو ریخت. درست مثل آن موقع ها.
"متین، من و تو با هم چه خوشبختیم! مگر نه؟"
انگار همه شادی های عالم را توی دلم ریختند. سرش را روی سینه ام فشردم.
"آیدا...کدام مردی در دنیاست که آرزوی جز شنیدن چنین جمله یی از همسرش داشته باشد؟من در این مدت برای تو هیچ نکردم، به تو هیچ ندادم! تو فقط شریک غم ها و سختی های من شدی..."
"دست بردار دیگر، والا ممکن است پشیمان شوم و حرفم را پس بگیرم ها!"
و بعد دستم را کشید و به طرف اتاق پذیرایی برد. میز شام را چیده بود. به اضافه کیکی و شمعی و هدیه ای...خلاصه یک جشن مفصل دو نفره. ضمنا جای هیچ کس هم خالی نبود!

R A H A
08-23-2011, 11:42 PM
بعد از شام لباسش را عوض کرد و مشغول شستن ظرف ها شد.
"متین لطفا ضبط را روشن کن. نوار آماده است."
داشتم روی میز را پاک می کردم.
"نوار ای یار مبارک باداست؟"
"نه جانم!مهمانی تمام شد. یکی از آثار باخ است."
ضبط را روشن کردم. صدای موسیقی خانه را پر کرده بود. حالا دیگر کارهای جمع کردن سفره و امور مربوطه تمام شده بود و من روی مبل نشسته بودم که او هم با سینی چای آمد و کنارم نشست.
"می فهمی چه می گوید؟"
"چه کسی چه می گوید؟"
"چه کسی نه چه چیزی!"
"یعنی چه؟داری سربه سرم می گذاری؟ اصلا معلوم است خودت چه می گویی؟"
"ای بابا...همین اثر باخ را می گویم دیگر. منظورم قصه یی ست که می گوید."
"نه نمی فهمم مگر دارد قصه می گوید؟"
"البته. همین امروز خواندم. این اثر که فبوس و پان نام دارد و یکی از آثار غیرمذهبی باخ است، از روی افسانه های یونانی ساخته شده و موضوع آن مربوط به نزاعی است که بین دو تن از خدایان اساطیری یونان رخ می دهد. فبوس یا آپولون که رب النوع هنر و پسر ژوپیتر(زئوس) بوده و دیگری پان که خدای چوپانی و فرزند هرمس بوده است. فبوس چنگ را اختراع کرده بود و با آن آهنگ های دلکشی می ساخت و پان هم سازنده فلوت بود و آهنگ های روستایی را زیبا می نواخت. تا روزی که این دو در برتری بر یکددیگر اختلاف پیدا کردند و هر کدام خود را شایسته تر و ماهر تر می پنداشتند. سرانجام میداس پادشاه را حکم و قاضی قرار دادند. بهتر است نوار را دوباره از اول بگذاری تا برایت بگویم."
همین طور چپ چپ نگاهش می کردم که گفت:"چرا اینطوری نگاه می کنی؟"
"حالا راست راستی میخواهی این قصه را تا ته تعریف کنی؟ بیا و امشب درس و بحث موسیقی را کنار بگذار. اصلا بنده از اول اشتباه کردم که گفتم موسیقی را دوست دارم. سرکار که دو آتشه تر از بنده از آب در آمدی!"
"خب حالا که خوشبختانه یا بدبختانه همین طور است. بنابراین بهتر است زیاد شلوغ نکنی و به جای این حرف ها به این قطعه خوب گوش کنی!"
بعد هم لحنش تغییر کرد و گفت:"حالا اخم نکن دیگر، چایت سرد شد، زودتر بخور. نوار را هم خودم میاورم اول. مطمئنم که وقتی بشنوی خوشت میاید." و به طرف ضبط صوت رفت...برگشت و ادامه داد:"ببین ابتدای آهنگ با آواز دیوهای جنگل که برای شرکت در محاکمه پان و فبوس می آیند شروع میشود...حالا این قسمت بیانگر استهزا و تمسخری است که پان نسبت به هنر فبوس یعنی چنگ نوازی او اظهار میکند. فبوس هم در مقابله و هنرنمایی آهنگی عاشقانه می خواند و چنگ می نوازد. و بعد نوبت به پان می رسد...اینجا همان آهنگ نشاط انگیزی است که او با ضرب تند می خواند...میداس آواز پان را ترجیح میدهد و فبوس را محکوم میکند و فبوس که قضاوت میداس را غیرعادلانه و بر خلاف قواعد و اصول هنرشناسی می داند، وردی میخواند و فورا دو گوش دراز مثل گوش های خر در دو طرف سر میداس می روید و میداس از آن پس گوش را زیر موهای بلند خود پنهان میکند...قسمت پایانی هم آواز دسته جمعی در بیان پیروزی فبوس است. خب چطور بود؟ اصلا گوش می کردی یا نه؟"
در حالی که دست میزدم گفتم:"عجب قصه جالبی! ولی بنده فکر نمی کردم در گوش دادن به موسیقی باید بفهمم که چه قصه یی میخواهد بگوید!"

R A H A
08-23-2011, 11:44 PM
خندید و گفت:"جای بسی خوشوقتی ست که معلوم شد گوش کرده ای. اما این سوال که موسیقی سعی دارد چه چیزی را به ما بگوید، یا این قطعه چه عقاید و تصوراتی را در ما پدید می آورد، همیشه هم جواب های مشخصی ندارد. یعنی درک موسیقی همیشه به این معنا نیست که ما باید به داستانی پس موسیقی پی ببریم. در واقع وجود داستان می تواند معنایی اضافی به داستان ببخشد. البته اینطور که من از لابه لای کتاب ها و اظهار نظرهای این و آن فهمیدم این هم از آن مباحثی ست که اختلاف نظر در آن فراوان است. مثلا بعضی ها می گویند، داستان در موسیقی مثل سس یا خردل روی ساندویچ است. در حالی که بعضی دیگر این داستان را همان محتوای ساندویچ فرض می کنند."
"خب بحث بر سر ساندویچ است!افسوس که این جناب باخ، مهمان ناخوانده، مهمانی ما را به هم زد. ولی خب جلوه های داستان را در این قطعه به خوبی مجسم نموده. ولی گمان میکنم من هم بتوانم با نبوغ درخشانم داستان دیگری را سرهم کنم و با قسمت های مختلف آهنگ منطبق فرمایم! حالا به نظر شما شنونده آهنگ کدام داستان را باید درک کند، داستان بنده را یا آن اسطوره یونانی را؟"
"بله، آقای لئونارد برنستاین هم در کتابی که به نام تجزیه و تحلیل موسیقی برای جوانان تالیف کرده، و من هم مطالب زیادی از آن آموختم، معتقد است تصوراتی که ممکن است از شنیدن یک آهنگ به ما القا شود می تواند متفاوت باشد چون که خود داستان تغییر پذیر است. اما تصور اساس موسیقی نیست. بلکه این احساس ماست که اصل است. در درک موسیقی باید به بیان عواطف و احساساتی چون درد، شادی، خشم، تنهایی، یا عشق اندیشید. هدف اکثر آثار موسیقی توصیف چنین احساساتی است و هر قدر اثری در بیان این احساس ها موفق تر باشد، پیوند و ارتباط بهتری بین شنونده و آهنگساز برقرار می کند. راستی باید آثار چایکوفسکی را بیشتر گوش کنیم. چون او آهنگسازی است که آثار زیادی با این شیوه خلق کرده. یعنی موسیقی برنامه یی یا توصیفی و همیشه هم سعی در خلق آثاری با مفاهیم عاطفی داشته است."
"خب بنده هم با همین دیدگاه موافق ام. چون این احساسات را با کمی توجه و تمرکز روی موسیقی می توان به راحتی تجربه کرد. مثلا یک قطعه در من احساس پیروزی را به وجود می آورد، در حالی که قطعه یی دیگر احساس اندوه یا شکست یا چیز دیگر."
"و این همان چیزی است که همه مردم حتی بدون دانستن نکات ریز و درشت علم موسیقی، می توانند درک کنند."
"اصلا برای درک موسیقی و لذت بردن از آن لازم نیست هر کس که به موسیقی گوش می دهد حتما از این نکات هم اطلاعات کاملی داشته باشد. به نظر من هر وقت که موسیقی در گوش دل آدم بنشیند و احساسی در ما ایجاد کند که درون ما را دگرگون کند، آن زمان ما مفهوم موسیقی را فهمیده ایم. اصلا ایجاد احساس در شنونده بزرگترین رسالت موسیقی است. احساساتی که خارج از خود موسیقی نیست، بلکه تنها همان است که موسیقی را به وجود می آورد."
سرش را که روی دست هایش بر پشتی مبل تکیه داده بود بلند کرد و گفت:"همیشه همین طوری!اولش بدقلقی و بی حوصلگی ولی بعدش...معرکه می کنی. همین طور پیش برویم ممکن است حتی یک کتاب بنویسیم و چاپ کنیم. راستی که چه فکر جالبی!نویسندگان:آیدا و متین."
خندیدم و گفتم:"اولا متین و آیدا. ثانیا هنوز کلمات قصار بنده تمام نشده بود."
باز سرش را روی پشتی مبل تکیه داد و گفت:"خیلی ببخشید، من سراپا گوشم! ولی...خب...آیدا و متین."
و من که خودم هم باورم نمی شد که در نیمه های شب، چنین به هیجان آمده ام ادامه دادم:"بعضی از احساس ها روشن و واضح هستند، می توان آنها را با کلمات نام برد و توصیف کرد، مثل شادی، عشق، نفرت، یا آرامش. اما بعضی از احساسات آدم خیلی خاص و عمیق اند. طوری که با هیچ کلامی قابل وصف یا نام گذاری نیستند. من گمان میکنم قدرت فوق العاده موسیقی در خلق چنین احساساتی ست. اگر پیوسته به موسیقی گوش دهیم، به تدریج به مفهوم آن پی می بریم. کافی ست راحت بنشینی و گوش کنی، حرکت ها، پرش ها، اوج گیری ها و لغزیدن های موسیقی را دنبال کنی و از آن لذت ببری. معنای موسیقی را باید در خود موسیقی جست."
من که داشتم از این طرف اتاق به آن طرف راه می رفتم و حرف میزدم و دست هایم را بالا و پایین می بردم، برگشتم و دیدم آیدا همانطور روی مبل به خواب رفته است. آرام و عمیق، نگاهش میکردم. با خودم فکر کردم ای کاش بتوانم روزی آهنگی بسازم و در آن امشب، این لحظه و این حال و هوا را ثبت کنم. ای کاش...

پایان فصل سوم

R A H A
08-23-2011, 11:44 PM
4
موسیقی کلاسیک چیست؟

سردردهایم بیشتر و شدیدتر شده است. اثر داروها پایدار نیست. توی گوش هایم تیر می کشد. گاهی که تاب و توانم را از دست میدهم توی اتاق میدوم. سرم را زیر بالش پنهان میکنم و با تمام نیرو پتو را لای دندانهایم می فشارم و چون کمی از درد آسوده می شوم و باز می آیم، آیدا را می بینم که آرام آرام اشک می ریزد. به خاطر این دردها گاهی مجبور می شوم تمام روز را در خانه بمانم. نزدیک است شغلم را از دست بدهم. آیدا تصمیم گرفته دنبال کار برود. به هیچ وجه هم حاضر نمی شود که موسیقی را رها کنیم. می گوید "هر طور که هست باید تحمل کنیم. نباید وقت را از دست داد." زمان برایم چه مفهوم غریبی پیدا کرده. چه بی اعتنا بودم به آن. می پنداشتم هر وقت بخواهم فرصت برای هر کاری دارم. نمی دانستم که ممکن است روزی چون طعمه یی که در تار عنکبوتی به چنگ افتاده اینگونه در دامش به دست و پا بیفتم و مدام در این هراس به سر برم که آیا امروز از پا در خواهم آمد یا فردا.
هنوز به صراحت به کسی چیزی نگفته ایم ولی من مطمئنم که مادر میداند. چطور و چگونه؟نمی دانم. او فهمیده است ولی حرفی نمی زند. اما رنجش را در خطوط چهره اش میخوانم. چه طاقتی دارد که هیچ به رویش نمی آورد. کاش همینطور بماند. اطرافیان هم از کار ما سر در نمی آورند. می فهمند که اوضاع عادی نیست ولی خب همه را می گذارند به حساب جوانی و ناپختگی. یک کلاغ چهل کلاغشان هم به راه است:"یکدفعه موسیقیدان شده اند." "اینطور که فهمیدم متین اصلا بچه دوست ندارد، طفلک آیدا که همیشه می گفت همان سال اول ازدواج بچه دار خواهند شد!" "اصلا فامیل را تحویل نمی گیرند. هروقت می گوییم چرا منزل ما نمی آیید؟می گویند کلاس داریم باید تمرین کنیم. درس داریم." "متین تازگی ها خیلی خودش را می گیرد. هرجا که مهمانی ست میرود توی یک اتاق تنها می نشیند، آیدا هم پشت سرش، اینها دیگر چه رومئو ژولیتی شده اند." "خب دیگر اولش همین طوریست..."
و از این نمک بر زخم پاشیدن ها که دردش از دردسر و تیرکشیدن های گوشم هم کمتر نیست. دلم برای آیدا می سوزد که همه را تحمل می کند و دم نمی زند. پدر و مادرش از اینکه تصمیم به کارکردن گرفته است تعجب کرده اند. چند بار به او گفته اند:"اگر مشکل مالی دارید هر کمکی بخواهید حاضریم." اما آیدا محکم ایستاده است که:"نه! ما خودمان از عهده حل مشکلاتمان برمی آییم، از حسن نیت شما هم متشکریم!" گاهی به این فکر می افتم که من خیلی در حق آیدا و خانواده اش بد کردم. آخر او به راحتی زندگی می کرد. حتی در کنکور در یک رشته تحصیلی نان و آب دار هم قبول شده بود. اما قضیه ازدواج را بهانه کرد و انصراف داد. هرچند که بعدها فهمیدم که تنها برای رضایت خانواده اش آن رشته را انتخاب کرده و به آن علاقه یی نداشته. ولی خب کسی چه میداند، شاید اگر به تحصیلاتش ادامه داده بود...!بعد از ازدواج هم مدام در این فکر بود که دوتایی برای ورود به دانشکده موسیقی آماده شویم...و حالا...!
روی تخت دراز کشیده بودم که آیدا وارد شد.
"متین!...متین!یک کار خوب گیر آوردم، حقوقش هم بد نیست. از حالا هم طی کردم که روز های کلاس اجازه داشته باشم که زودتر کارم را ترک کنم."
بلند شدم و نشستم.
"متاسف ام که مجبور شدی کار کنی!"
با اخم گفت:"تو که خوب میدانی، من همیشه دوست داشته ام که کار کنم. اگر هم تا به حال اقدام نکرده بودم فقط به خاطر قضیه بچه بود. خب حالا که بچه نداریم، مجبور نیستم توی خانه بمانم و مدام از دست کارهای تمام نشدنی خانه و انتظار آمدن تو را کشیدن، پیش خدا شکوه کنم."
"ولی اگر دانشگاه را رها نکرده بودی، اگر با من ازدواج نکرده بودی، حالا مجبور نبودی برای چندرغاز حقوق با این و آن سروکله بزنی!"
"باز هم شروع کردی!...متین من که بچه نبودم. هر تصمیمی هم که گرفتم به خودم مربوط است. چون بهتر از هرکس دیگری خودم و خواسته هایم را می شناسم. اصلا اگر تو اصرار داری که من احساس بدبختی و بیچارگی بکنم، خب باشد. من آدم مفلوک و درمانده، تو هم عامل این فلاکت و درماندگی! خب حالا که چه؟ کدام مشکل زندگی حل می شود؟ چه دردی از ما دوا می کند؟ می خواهی همین الان به خانه مادرم برگردم؟"
عصبانی و ناراحت در اتاق قدم میزد. لحظاتی در سکوت سپری شد. بعد نفس عمیقی کشید و با لحنی آرام گفت:"حالا دیگر بلند شود. کلاس دیر میشود...ضمنا از نظر من مفهوم کارکردن که تو آن را سرو کله زدن با مردم میدانی، ارتباط با دیگران است. و این ارتباط هم برای زندگی کردن، برای رشد کردن و برای آزمودن و آزموده شدن ضروریست، چیزی که در چاردیواری خانه تحقق پیدا نمی کند." و رفت تا حاضر شود. من هم از جا بلند شدم در حالی که یکبار دیگر احساس می کردم ضربان قلبم پرتوان تر شده است.

R A H A
08-23-2011, 11:44 PM
وقتی وارد کلاس شدیم و نشستیم بازویم را فشرد و آرام گفت:"هی متین! بهتر است از فکر و خیال بیرون بیایی. من برای آینده هزار و یک جور فکر و خیال دارم. خیلی کارهاست که باید انجام دهیم. آن وقت تو هنوز در فکر گذشته هایی؟...اگر لبخند نزنی همین الان...همین الان خودم را از پنجره کلاس پرت می کنم پایین!"
خنده ام گرفت!آخر ارتفاع پنجره کلاس تا سطح خیابان دو متر هم نبود. استاد هم آمد و بعد از آن که با هریک از شاگردان تک به تک کار کرد و برای هر کدام درس جدیدی برای تمرین تعیین شد گفت:"خب حالا که بیشتر با هنر موسیقی و مسائل مربوط به آن آشنا شده اید، کم کم باید میزان اطلاعات خود را نسبت به این هنر افزایش دهید. با انواع سبک های موسیقی از قدیم و جدید آشنا شوید، تاریخ مسیقی و موسیقیدانان بزرگ را مطالعه و بررسی کنید، ببینید موسیقی در بین ملل و اقوام مختلف چه معنا و کاربردی دارد و موسیقی هر کشوری از چه خصوصیاتی برخوردار است. حتی بد نیست موسیقی های رایج امروزی در غرب را هم مورد مطالعه قرار دهید. مثل جاز، پاپ، راک، یا انواع دیگر موسیقی های محلی یا فولکلوریک، موسیقی های عامیانه،...و به جنبه های ارزشمند یا مبتذل هر کدام پی ببرید. و از همه مهم تر موسیقی کشور خودمان موسیقی ایرانی را بشناسید. و این ها همه کارهایی است که علاقه و همت شخصی لازم دارد. فرصت کلاس اجازه پرداختن به این مباحث نظری را نمیدهد. عجالتا قصد دارم شما را با چند سبک مهم در موسیقی آشنا کنم. برای امروز دو سبک کلاسیک و رمانتیک را در نظز گرفته ام.
همه شما نام موسیقی کلاسیک را شنیده اید. اما آیا کسی از شما تعریف روشنی از این نام در ذهن دارد؟"
یکی از شاگردان کلاس گفت:"می توان گفت هر نوع موسیقی یی که شبیه موسیقی جاز یا ترانه های عامیانه یا موسیقی فولکلوریک نباشد، موسیقی کلاسیک است."
و خانم نوایی در جواب گفت:"به این ترتیب موسیقی کلاسیک را نمی توان به وسیله خودش شناخت و باید آن را از طریق موسیقی غیر کلاسیک بشناسیم و این معیار درستی نیست."
دیگری گفت:"من همیشه در توصیف موسیقی کلاسیک آن را موسیقی خوب می نامم."
خانم نوایی لبخند زد و گفت:"نه این هم نمی تواندتوصیف درستی باشد. چون به همان اندازه که موسیقی موتسارت خوب است، موسیقی لویی آرمسترانگ هم می تواند خوب باشد. اینطور فکر نمی کنی؟"
آیدا گفت:"شاید بتوان اصطلاح موسیقی جدی را برای آثاری مثل آثار بتهوون به کار برد."
و باز خانم نوایی پاسخ داد:"اما شما می توانید در میان آثار جاز هم موسیقی یی پیدا کنید که بسیار جدی باشد."
سروش یکی دیگر از شاگردان کلاس که اخیرا با او ارتباط دوستانه تری پیدا کرده ایم، پرسید:"آیا میتوان گفت هر موسیقی یی که توسط ارکستر سمفونیک اجرا شود، یک موسیقی کلاسیک است؟"
و خانم نوایی با تعجب گفت:"سروش خان یعنی می فرمایید قطعاتی که برای تک نوازی پیانو و ویولون یا چهارنوازی زهی و غیره تصنیف شده اند، از رده بندی موسیقی کلاسیک برکنارند؟بله؟"
بعد نگاهی به جمع کلاس که حالا همگی کنجکاو شده بودند انداخت و ادامه داد:"خب حالا بیایید به دنبال یافتن یک تعریف مناسب باشیم. ببینید، زمانی که یک آهنگساز کلاسیک قطعه یی می سازد، نت های مورد نظر، سازها و یا اصوات خوانندگی که اثر او را می خوانند و یا می نوازند و تعداد این ساز ها و خوانندگان را به شکل دقیق مشخص می کند، و دستورالعمل ها و راهنمایی هایی را که لازم میداند، برای اثر خود می نویسد تا به کمک آن ها اثر او به شکلی دقیق اجرا شود.
به این ترتیب میتوان گفت آن شیوه از موسیقی که شکلی ثابت و تغییرناپذیر دارد موسیقی کلاسیک خوانده می شود. هرچند که گاهی اختلاف در سلیقه رهبران ارکستر قدری تغییر در اجراهای مختلف یک قطعه پدید می آورد. اما همه آنها اثر واحدی هستند که دارای ریتمی واحد و سازهایی یکسان و هدفی مشابه اند. پس مقصود از موسیقی کلاسیک موسیقی یی است که درون چارچوب دقیقی قرار دارد و باید با شیوه یی مشخص به اجرا درآید. شیوه یی که آهنگساز بر طبق قواعد معین از پیش تعیین می کند.
برخلاف موسیقی کلاسیک آثار موسیقی روز، دارای شیوه های اجرای گوناگون اند. چنین آثاری را می توان با ساز نواخت و یا با گروه آواز دسته جمعی خواند. شعر آن را حذف کرد و آنرا بدون کلام با گروه جاز و یا ارکستر سمفونیک اجرا کرد. با تمام این دگرگونی ها آسیبی به این موسیقی نمی رسد و هیچ کدام از این اجراها اشتباه نیست. این موضوع درباره موسیقی فولکلوریک هم صادق است. چون این نوع موسیقی هم توسط مجریان مختلف دگرگون میشود. چرا که هیچ آهنگسازی تا به حال قاعده و دستورالعملی برای اجرای این نوع موسیقی ننوشته است. در موسیقی جاز هم دگرگونی در اجرا همواره وجود دارد. زیرا موسیقی جاز، بر اساس دگرگونی و گسترش به وجود آمده است. موسیقی جاز با روش بدیهه نوازی به پیش میرود. این موسیقی در طول زمان به وجود آمده و گسترش یافته است و هرگز کسی به دنبال نوشتن قواعدی برای آن نبوده است. به این ترتیب شاید واژه موسیقی دقیق واژه مناسبی برای نامیدن موسیقی کلاسیک باشد. اما کار به همینجا ختم نمی شود. چون کلکه کلاسیک همیشه هم برای نامیدن این نوع موسیقی که توضیح دادم به کار نمی رود بلکه معنای خاص دیگری هم دارد!"

R A H A
08-23-2011, 11:44 PM
من و آیدا که تازه احساس کرده بودیم چه خوب معنی موسیقی کلاسیک را دریافته ایم، نگاه متعجبانه یی به هم انداختیم. آیدا از روی بهت شانه ها را بالا انداخت و دوباره چشم به دهان خانم نوایی دوخت.
"در حقیقت موسیقی کلاسیک به آثاری گفته می شود که در یک دوره مشخص از تاریخ موسیقی به وجود آمده اند. و نام این دوره هم دوره کلاسیک است. بنابراین به یک معنا تنها به آثاری که در آن دوره از تاریخ به وجود آمده اند آثار موسیقی کلاسیک گفته میشود. دوره کلاسیک صد سال، از حدود سال 1700 تا 1800 میلادی ادامه داشت. یعنی قرن هجدهم. اگر بخواهیم دقیق تر صحبت کنیم، نیمه اول قرن هجدهم را دوره باروک یا ماقبل کلاسیک می گویند. دوران باروک بعد از رنسانس به وجود آمد و موسیقیدانان بزرگی چون ویوالدی، هندل و باخ متعلق به این دوره هستند. موسیقی این دوره عموما به صورت پولی فونی و بسیار پیچیده بود. خب بگذریم. از موضوع اصلی دور شدیم. اساس دوره کلاسیک، پدید آمدن قوانین و به کمال رسیدن آن ها بود. نمونه هایی از این قوانین تکامل یافته را می توان در سایر هنرهای این دوره مانند معماری کلاسیک،نمایشنامه نویسی کلاسیک و... دید. و در این میان موسیقی بیش از هر رشته دیگر، به دنبال پیداکردن شکل کامل خود بود.
مردم نیمه دوم قرن هجدهم یعنی مردم زمان هایدن و موتسارت تصور می کردند که موسیقی باخ از مد افتاده و خسته کننده است. آن ها به موسیقی جدیدی که زیاد پیچیده و جدی نباشد نیاز داشتند و موسیقی موتسارت و هایدن پاسخگوی این نیاز زمان بود. چون ویژگی موسیقی آنها، ساده، دلنشین و سرگرم کننده بودن آن بود. در حقیقت باید گفت که اگرچه موتسارت و هایدن، پایبند به قوانین محکم تناسب و قالب و طرح هستند ولی آثار آن ها عواطف و احساسات مختلفی را هم در شنونده به وجود می آورد. همین نکته است که موجب میشود آثار آهنگسازان بزرگ پایدار بمانند و هر زمان شنونده یی آنها را بشنود احساسی در او به وجود می آید. شاید مهم ترین توصیف برای واژه کلاسیک جاودانگی باشد.
در قرن نوزدهم با وجود بتهوون، دوران موسیقی کلاسیکی که از آن صحبت شد به سر رسید. اگر هایدن آثاری سرگرم کننده و غافلگیر کننده می ساخت، بتهوون آثاری بدیع تصنیف می کرد که حیرت آور بود و به جای آنکه لبخند حاکی از لذت بر لب آورد، نفس را در سینه حبس می کرد. بتهوون دارای عواطف و احساسات والیی بود که در آثارش بسیار راحت احساس می شوند. و این همان سبکی ست که ما آن را رمانتیسیزم می نامیم. و این نام را به آثاری اطلاق می کنیم که صد ساله پس از او تصنیف شده اند. یک هنرمند رمانتیک به جای آنکه وسواسی و دقیق و محدود باشد، در بیان احساسات بسیار آزاد است و در نتیجه با هنر خود از عمیق ترین عواطف با شما سخن می گوید. خب تفاوت این دو سبک را متوجه شدید؟"
یکی از شاگردان پرشیطنت کلاس دست بلند کرد و گفت:"بله استاد مثلا اگر پسر جوانی به دوشیزه یی بگوید حال شما چطور است؟ از آشنایی با شما خوشوقتم، به شیوه یی کلاسیک عمل کرده است. یعنی به شکل موقر، دقیق، مودب و خلاصه مطابق آداب و قواعد. اگر بگوید حال شما چطور است؟ چه چشمان زیبایی دارید. من همیشه عاشق چنین چشم هایی بوده ام، چون احساساتش را در همان لحظه و بدون پرده پوشی و صریح بیان کرده، عکس العمل رمانتیک داشته. درست فهمیدم استاد؟"
همه خندیدند و استاد ادامه داد:"عجب توصیفی!گمان نکنم شوپن و شومان که هردو از رمانتیک های واقعی بودند چنین وصفی می کردند. خلاصه آنکه، در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، این تغییرات در موسیقی توسط بزرگترین آهنگساز کلاسیک زمان یعنی بتهوون آغاز شد. در واقع بتهوون مرزبان حدفاصل میان دو سبک کلاسیک و رمانتیک است. چون او تواما آخرین هنرمند کلاسیک و اولین هنرمند رمانتیک بود. به عنوان مثال، اوورتور اوگمنت بتهوون یکی از بهترین نمونه ها در موسیقی کلاسیک است، در حالی که این اثر پر از احساسات رمانتیک از جمله اشتیاق، رمز و راز، خشم، پیروزی و خوشحالی است. او اگرچه قوانین موسیقی کلاسیک را شکسته است اما تا حد زیادی از آن قوانین پیروی کرده، با این امتیاز که سعی او در تکامل موسیقی کلاسیک و نوآوری در آن بوده است. به جرات می توان گفت که او بیش از هر هنرمندی از آغاز جهان تا امروز در موسیقی خود موفق بوده است. خب برای امروز کافیست. خدانگهدار همگی!"
و همهمه در کلاس که:"خدانگهدار،خسته نباشید،به سلامت..."
همه از کلاس خارج شدند. من و آیدا هم دست در دست هم، به طرف خانه به راه افتادیم.

پایان فصل چهارم

R A H A
08-23-2011, 11:44 PM
5
موسیقیدانان بزرگ دوره کلاسیک

قدم زنان در یک کوچه خلوت را می رویم. انگار ناگفته توافق کرده ایم که امروز پیاده برویم. کمی که در سکوت گذشت گفتم:"آیدا!...برایم حرف بزن. شاید...شاید به زودی...از شنیدن صدایت محروم شوم."
سرجایش ایستاد. چشم در چشمم دوخت و گفت:"تو همیشه صدای مرا خواهی شنید. حتی اگر دز ظاهر اینطور نباشد...متین! میدانم که خیلی برایت سخت است. درد و ناراحتی از یک طرف، فکر و خیال پریشان از طرف دیگر. برای من هم همینطور است. گاهی میخواهم از غصه بمیرم...ولی هنوز چیزی در درونم مرا زنده و سرپا نگه میدارد، اینکه هیچ رنجی در این عالم بیهوده نیست. حتما در رنجی هم که من و تو باید ببریم معنا و نتیجه یی هست. کسی چه میداند سود و زیان در این جهان نصیب کیست، آنکه رنج کمتری می برد...یا آنکه بیشتر؟"
و بعد دوباره گفت:" خب مرا که به سخنرانی وادار کردی. حالا اگر حوصله داری درباره مطالب امروز کلاس صحبت کنیم."
گفتم:"باشد."
و او ادامه داد:"من چند روز پیش کتاب تاریخ موسیقی را می خواندم و خیال داشتم در اولین فرصت خلاصه اش را برایت بگویم. از حسن تصادف خانم نوایی هم امروز درباره سبک های موسیقی و موسیقیدانان بزرگ هر سبک صحبت کرد. بگذار یادداشت هایم را پیدا کنم."
و بعد دفترچه کوچکی را که برای این کار تهیه کرده بود از کیفش بیرون آورد و ادامه داد:"خب بهتر است از باخ شروع کنیم که یکی از برجسته ترین آهنگسازان نیمه اول قرن هجدهم، یا به قول خانم نوایی دوره باروک، به شمار میرود. باخ به زبان آلمانی یعنی جویبار و بتهوون در وصف باخ می گوید، باخ جویبار باریکی نیست بلکه دریایی باعظمت است، یوهان سباستین باخ کوچک به حدی به موسیقی علاقه داشت که در زمانی کوتاه قطعات متعددی را فرا گرفت. ولی برادرش به او اجازه نمیداد که او به مجموعه آثار موسیقیدانان مشهورش دست بزند. اما سباستین شب ها پنهانی نورها را در نور ماه رو نویسی میکرد. و تا شش ماه این کار را ادامه داد. یک بار برادرش او را غافلگیر کرد و کتابچه را از او گرفت و باخ، تنها پس از درگذشت برادرش توانست دوباره آن را ببیند."
"سباستین بیچاره!آن موقع در حال سرقت نت ها، هرگز فکرش را هم نمی کرد که روزی نام باخ و موسیقی تا این حد پیوسته و جدایی ناپذیر شوند."
"نام آور دیگری که با باخ معاصر بوده جورج فردریک هندل است. و اما از سرکردگان نیمه دوم قرن هجدهم یعنی دوره کلاسیک بگویم:هایدن یکی از موسیقیدانان بزرگ این دوره است. همانطور که استاد هم اشاره کرد، فرانتس ژوزف هایدن استاد طنز و بذله گویی در موسیقی است. بد نیست بدانی که او پس از پادشاه ثروتمندترین فرد اتریش بوده!"
"عجب!خوب شد توضیح دادی. حالا علت شوخ زبعی هایش معلوم شد. البته خیلی عجیب است که در بین هنرمندان هم آدم پولدار و ثروتمند پیدا شود!"
"بله متین جان!خیلی هم ناامید و مایوس نباش. اصلا چطور است راجع به این جناب هایدن بیشتر تحقیق کنیم ببینیم رمز موفقیت ایشان چه بوده است، شاید ما هم به نان و نوایی برسیم..."
پوزخندی زدم و گفتم:"البته موافق ام. ولی خب نتیجه تحقیق از همین حالا معلوم است:پدر پولداری، ارث بادآورده یی،...چه میدانم هرچه بوده، ثروت او از هنرمندی نبوده!"
"خب داشتم می گفتم، هرچند که بتهوون را پادشاه سمفونی لقب داده اند، ولی هایدن پدر سمفونی نامیده شده. بور می کنی که او صد و چهار سمفونی در عمرش ساخته؟"
"چرا باور نمی کنم؟اگر مثل بتهوون به خاطر کفش های سوراخش نمی توانست از خانه بیرون بیاید حتما نه تا راهم نمی ساخت!"
"ای بابا تو هم که پاک با این بنده خدا سر لج افتادی. گناه که نکرده پولدار شده. بگذریم، راستی وقتی رسیدیم خانه یادم بیانداز سمفونی خداحافظی را که یک اثر طنز غم انگیز از اوست برایت بگذارم. موضوع جالبی دارد!"

R A H A
08-23-2011, 11:46 PM
"و بالاخره میرسیم به موتسارت:ظاهرا یکی دیگر از هنرهای این موسیقیدان ها البته به غیر از خود موسیقی، آن است که راجع به سایر همکاران خود اظهار نظر می کنند. به اصطلاح نان به هم قرض میدهند. هایدن هم درباره موتسارت گفته، چنین استعدادی شاید در هر قرن یک بار ظاهر شود، او در پنج سالگی شروع به تصنیف آهنگ کرد. در شش سالگی کنسرت میداد. و وقتی هشت ساله بود نخستین آثارش را برای ویولون و پیانو نوشت. تازه اولین سمفونی خود را بدون اینکه به سازی دست بزند نوشته است!"
"آیدا جان تو را به خدا یا دیگر از این چیز ها نخوان یا اگر میخوانی دیگر برای من یکی تعریف نکن که شدیدا احساس خاک بر سری به من دست میدهد."
خندید و گفت:"اتفاقا من هم همینطور. ولی خب چاره چیست؟من و تو آیدا و متین آفریده شده ایم نه بتهوون و موتسارت!اما نبوغ این بیچاره بیش از سی و پنج سال نپایید و خیلی ناگهانی بدرود حیات گفت. بعضی شایع کردند که آهنگسازی به نام سالیری از روی بغض و حسد او را مسموم کرده است و پوشکین نویسنده روسی، تراژدی منظوم کوتاهی به نام موتسارت و سالیری بر این اساس نوشته است."
"هرچند که فکر می کنم من هم اگر به جای سالیری بودم همین کار را می کردم! ولی خب این سالیری خودخواه حسود خیانت بزرگی به عالم موسیقی کرده است."
"حالا شما به دل نگیرید. این شایعه زیاد هم معتبر نیست و حقیقت مسئله، ثابت نشده باقی مانده.راستی متین! نکند یک روز که من هنرمند نابغه و مشهوری شدم، تو به من حسودی کنی و خدای نکرده بلایی سرم بیاوری؟"
"آیدای عزیز، نبوغ تو تنها در یک چیز است:تحمل بنده و دیگر هیچ!"
"واقعا که یک حرف راست در عمرت زدی. البته منظورم فقط آن یک چیز است. والا دیگر هیچ اش بماند برای بعد تا نشانت بدهم. اما از نبوغ من که بگذریم، یک نابغه یگانه در عالم موسیقی هست. همان که امروز خانم نوایی هم با شور و حرارت از او سخن می گفت."
"بله متوجه شدم. به نظرم کمی نسبت به بتهوون تعصب نشان داد."
"اما تو هم اگر او را به درستی بشناسی، به خانم نوایی حق میدهی که چنین با عشق و احترام از او یاد کند. گفتم که هر موسیقیدانی درباره هنرمندی دیگر، قبل یا بعد از خودش سخن گفته ولی جالب اینجاست که این یکی، بتهوون را می گویم ، کسی ست که نه تنها دیگران بلکه خود او هم سخنان بسیار در موردش گفته."
بعد بادی به غبغب انداخت. دستش را بالا برد و با هیبتی نمایشی ادامه داد:"من باکوس ام. همان خدایی که شراب نوشین را برای بشر می پرورد، منم که برای روح بشر سرمستی ملکوتی به ارمغان می آورم."
خنده ام گرفت. او هم خندید و گفت:"می بینی؟راستی که چه اعتماد به نفسی!چه غروری! باورکردنی نیست!"
"خب حالا بگو تا ببینم این اعجوبه تاذیخ موسیقی کیست؟"
"آخر من کمی خسته شده ام.بیا دیگر سوار شویم."
"نه آیدا...لطفا ادامه بده!"
"بهتر است خودت در خانه بنشینی و این یکی را شخصا مطالعه کنی، مخصوصا کتاب زندگانی بتهوون اثر رومن رولان را. حیف است که فقط خلاصه اش را از من بشنوی."
"باشد، قول میدهم که خودم هم بخوانم. ولی فعلا تو آنچه را میدانی بگو. ما را بردی لب چشمه، حالا میخواهی تشنه برگردانی؟"
"بسیار خب، ولی نمیدانم از کجا باید شروع کنم. این هنرمند دردمند و رنج دیده، نبوغ و استعدادش را از میان فقر و بیماری به اوج خودش رسانده. هیچ موسیقیدان دیگری از این حیث با او قابل قیاس نیست. او در فاصله سال های 1796 تا 1800 مورد هجوم نابهنگام ناشنوایی قرار گرفت، در حالی که تا قبل از این تنها یک سمفونی ساخته بود. به این ترتیب میتوان گفت که اغلب آثار ارزشمند بتهوون مربوط به دوران ناشنوایی اوست.تازه غیر از این در، سلامتیش از جهات مختلف دچار اختلال میشد: ضعف بینایی، سل در 1817، رماتیسم حاد در 1820، یرقان در 1821 و چشم درد در 1823...خب چه می گویید آقای متین صابری؟"
کم کم سردرد هایم داشت شروع میشد. وزوز و همهمه توی گوش هایم بیداد می کرد. اما انگار تمام جودم برای شنیدن سرنوشت این موجود غریب، بی تاب بود.
"ادامه بده آیدا...ادامه بده."

R A H A
08-23-2011, 11:46 PM
"او در 1770 میلادی در بن به دنیا آمد. مادرش خدمتکار بود و پدرش یک آوازخوان معمولی فقیر که نخستین استاد بتهوون بود و با نهایت خشونت می کوشید تا لودویک را در تالارها به کار وادارد. گاهی پدرش همراه دوستان خود که همگی مست بودند، نیمه شب به خانه می آمدند و او را از خواب بیدار می کردند و به طرف پیانو می کشاندند. لودویک برای آن که بتواند انگشتانش را روی کلیدها فشار دهد، باید چارپایه زیر پایش می گذاشت! و آن ها فریاد می زدند، بنواز بنواز ،و او با پاهای برهنه و پیراهنی کوتاه روی چارپایه ایستاده بود و گاهی تا صبح برای آن ها پیانو میزد..."
"آه آیدا، هرکس دیگری جای او بود از موسیقی متنفر میشد."
"ولی بتهوون،...تنها از پدرش دلسرد و ناامید شد."
"بگو آیدا، ادامه بده."
"در 1822 زمان اجرای فیدلیو، یکی از آثار مشهورش، بتهوون می خواست که رهبری تمرین نهایی ارکستر را خود به عهده بگیرد. به زودی معلوم شد که از آنچه روی صحنه در جریان است هیچ نمی شنود. به طور واضحی از موومان ها عقب می افتاد. ارکستر از چوبدستی او پیروی می کرد در حالی که آوازخوان ها برای خود با شتاب می خواندند. آشفتگی ادامه داشت.رهبر همیشگی پیشنهاد کرد لحظه یی استراحت کنند. بتهوون آرام و نگران سعی کرد تا بفهمد چه پیش آمده. یادداشتی به او رسید:(تمنا میکنم ادامه ندهید بعدا برایتان توضیح خواهم داد.) بتهوون بی درنگ از روی سکو پایین پرید و تا خانه یکسره دوید و روی زمین بی حرکت افتاد و چهره اش را میان دست ها پنهان کرد."
ناخودآگاه صورتم را با دست هایم پوشاندم. در درونم گویی چیزی شکسته میشد. دست هایم را نزدیک گوش هایم بردم. خداوندا! من هنوز یک هزارم رنج او را نبرده ام. عشق و علاقه من به موسیقی در مقابل او مانند پشه زبونی در برابر فیلی عظیم الجثه است و یاس من در مقایسه با حرمان او چقدر مضحک به نظر می رسد!
آیدا که متوجه تاثر من شده بود گفت:"متین اجازه بده همینجا تمامش کنیم."
"نه بگو! تمامش کن."
"در 1824 در وین نخستین اجرای سمفونی نهم، بر صحنه می آمد. بتهوون در جایگاه رهبر ارکستر ایستاده بود و دست های خود را تکان میداد. ولی در حقیقت رهبر دیگری که در دو قدمی او بود ارکستر را هدایت میکرد. این سمفونی نقطه عطفی در تاریخ خلاقیت او بود، اثری که بیانگر همه افکار و عقاید بتهوون درباره حیات و عالم بشریت بود. او خود را موظف میدانست که شخصا این اثر را به شنوندگان تقدیم کند. اما او بیهوده سعی می کرد صدای ارکستر را با نت های خود بخواند. یک قسمت به انتها می رسید و نوازندگان سازها را کنار می گذاشتند آن وقت بتهوون با عجله چند ورق دیگر برمی گرداند تا به انتهای آن قسمت برسد و وانمود میکرد که آهنگ ها را با نت ها همراهی کرده است. در میان یک قسمت از سمفونی حاضران طوری به هیجان آمدند که بی اختیار همه به پا خاستند و کف زدند. صدای تحسین مردم به حدی بود که ارکستر ناگهان متوقف شد، اما بتهوون که چیزی نمی شنید به گمان آنکه موسیقی ادامه دارد، همچنان به نت ها نگاه می کرد. سرانجام رهبر ارکستر دست بتهوون را گرفت..." بغض گلویش را گرفته بود ولی ادامه داد:"...و روی او را به طرف جمعیتی که در تالار حضور داشت برگرداند...برای بتهوون پنج بار کف زدند، در حالی که برای امپراتور تنها سه بار متوالی کف زده میشد...بتهوون برای ابراز تشکر به سادگی تعظیم کرد و آرام در جای خود قرار گرفت...اما نوازندگان از دیدن حال او به حدی متاثر شدند که اشک از دیدگان همه سرازیر شد."
دیگر چیزی نگفت. دستش را در دستم فشردم که ناگهان اشکش سرازیر شد.
"متین چرا؟...می توانست دست از موسیقی بردارد و کنج خانه بنشید و این همه رنج نکشد، می توانست غرورش را حفظ کند و در خفا با درد خود بمیرد..."
"می توانست خودکشی کند!"
بغضش را فرو خورد و گفت:"اتفاقا او هم مثل من و تو و شاید مثل همه آدم ها، یک بار به فکر خودکشی افتاده و حتی با نامه یی با برادرش وداع کرده و به زودی هم از تثمیمش برگشته و باز راه مبارزه بی امان را در پیش گرفته است:مبارزه با درد، با سرنوشت، با غرور، و نتیجه آن شد که امروز من و تو و همه شیفتگان موسیقی، شیفته و دلباخته ی او هستیم. از او یاد می گیریم و آرزو داریم مثل او باشیم."
"چطور به آخر رسید؟"
"...سرانجام در سال 1827 از بیماری کبد و خونریزی ریوی از پا درآمد و یک تراژدی بزرگ تاریخ به پایان رسید، هرچند که او خود آن را یک کمدی نامید!"


پایان فصل پنجم

R A H A
08-23-2011, 11:46 PM
6
طنز در موسیقی

از فکر بتهوون بیرون نمی آیم...مهلتی که دکتر برای معالجه با دارو تعیین کرده، تقریبا رو به اتمام است. قرار است که این هفته دوباره بروم دکتر و یک آزمایش مجدد...آیدا از کارش راضی ست هرچند که مشکلاتی هم دارد. می گوید:"هرچند صرفه جویی قانون پایدار زندگی ست. ولی وقتی میروم یک کتاب یا یک نوار جدید میخرم، انگار خستگی از تنم به در میرود." دیشب رفته بودیم دیدن مادر و پدرش- خانم و آقای وفایی. با اینکه ترجیح میدادند آیدا مسیر دیگری را در زندگی انتخاب کند، ولی الحمدلله آدم های آزاده یی هستند و زیاد کاریبه کار ما ندارند. در مورد موسیقی هم وقتی پیشرفت و علاقه من و آیدا را می بینند اظهار خوشحالی میکنند و تا حدی هم تشویق. دیشب برادرش یک کتاب از کتابخانه دانشگاه برایمان آورده بود. گمان میکنم اسمش شناسایی موسیقی بود. آیدا خیلی خوشحال شد. طوری که پرید و او را بوسید. قرار شد از این به بعد باز هم از کتابخانه برایمان کتاب بگیرد تا مجبور نباشیم همه کتاب ها را خودمان بخریم. چند روز پیش هم آیدا سری زده بود به دانشکده موسیقی تا در مورد ورود به دانشکده و برنامه های درسی و کلاس های آزاد دانشگاه تحقیقی بکند. همانجا یکی از هم کلاسی های دوران دبیرستان را دیده بود که حالا دانشجو بود و نوارهای زیادی هم داشت. قبول کرده بود که نوارهایش را در اختیار ما هم قرار دهد. آیدا از او دعوت کرده بود که امروز برای ناهار پیش ما بیاید. توی اتاق داشتم کتاب می خواندم که آیدا صدایم زد:"متین...متین بیا. نغمه جان آمده."
رفتم. سلام و تعارفات معمول و بعد هم بساط ناهار و گپ زدن های عادی.
آیدا گفت:"متین، من و نغمه در دوران دبیرستان خیلی صمیمی بودیم. نغمه همان موقع که من از موسیقی هیچ نمی دانستم کلی اهل ذوق بود. در برنامه های جشن و مراسم های مختلف مدرسه از دست اندرکاران مهم بود. خب بنده هم به واسطه دوستی با او خود به خود نخود آش میشدم دیگر! من دکلمه می کردم. نغمه هم موسیقی زیر صدا را انتخاب می کرد. بعد هم وقتی من روی صحنه بودم او در پشت پرده صدا را به تناسب کم و زیاد میکرد. و حالا...می بینی آخرش چه کسی روی صحنه آمد و چه کسی پشت پرده ماند!"
نغمه هم خندید و گفت:"حالا که ظاهرا دست ما را هم از پشت بسته ای. دانشکده رفتن که تنها راه نیست. تازه اینطور که پیداست شما دو نفر یک شبه ره صد ساله رفته اید. البته من امیدوارم به زودی هر دوی شما را آن جا ببینم."
آیدا نگاهی به من کرد و گفت:"ان شاء الله" بعد هم بلند شد و به طرف ضبط صوت رفت. گفتم:"نغمه خانم اگر فکرده اید که امروز به مهمانی آمده اید، کور خوانده اید! این آیدایی که من میشناسم امروز هم دست بردار نیست. می گویید نه! حالا تماشا کنید."
آیدا برگشت سر میز و گفت:"خب نغمه جان حالا وقتش است که آستین ها را بالا بزنی و تلافی ناهار خوشمزه یی را که برایت درست کرده بودم در بیاوری." نغمه جواب داد:"ای به چشم، ظرف ها خودم می شویم."
آیدا گفت:"نه بابا منظورم این نبود. ظرف ها باشد برای بعد. من و متین قبلا در مورد هایدن با هم صحبت کردیم. قرار شد سمفونی خداحافظی او را دقیق تر گوش کنیم. چون می گویند هایدن بهترین لطیف گو در تاریخ موسیقی است. خب حالا که تو اینجا هستی بهترین فرصت است تا از اطلاعات سرکار هم بیشتر استفاده کنیم."
من که تا حالا سرم را پایین انداخته بودم و دست بر سینه زیر چشمی این مکالمات را می پاییدم گفتم:"نگفتم!"
نغمه هم به خنده افتاد و گفت:"اتفاقا بدم نمیآید من هم کمی ادای استادان دانشگاه را در بیاورم..."که آیدا هم یک دست به کمر زد و با دست دیگر به دماغش اشاره کرد و خنده کنان نشست و گفت:"ما حاضریم. بفرمایید استاد!"
و نغمه چنین آغاز کرد:"همانطور که خودتان گفتید، بذله گویی و شادی آفرینی همراه با شکوه، زیبایی و قدرت مهم ترین ویژگی ها در موسیقی هایدن و موتسارت است و البته توام با همان آفرینندگی، وقار و زیبایی کلاسیک، با موسیقی کلاسیک که آشنا هستید؟ - گفتم "تقریبا" - و اما این یکی، زمانی نوشته شده که هایدن نزد شاهزاده یی به نام استرهازی به عنوان سرپرست ارکستر مشغول به کار بود. شاهزاده مدت ها بود که به خدمه خود مرخصی نداده بود. هایدن این موسیقی را برای آن ساخت تا به نوازندگانی که در قصر شاهزاده اقامت داشتند کمک کند، چون هیچ یک از آنها و حتی خود هایدن جرات نمی کرد صریحا به شاهزاده مطلبی در این مورد بگوید. او با این سمفونی خواست به شاهزاده بفماند که او خدمه را به طرز توان فرسایی به کار وا میدارد، میخواست بگوید که آن ها چقدر خسته و دلتنگ اند و آرزو دارند نزد خانواده هایشان برگردند."
آیدا پرسید:"اینها که گفتی در این سمفونی چطور بیان شده؟"

R A H A
08-23-2011, 11:47 PM
و نغمه ادامه داد:"اگر دقت کرده باشی سمفونی با صدایی حاکی از اضطراب و نگرانی شروع می شود و ویولون ها و کنترباس ها با اندوه تمام ملودی غم انگیزی را اجرا می کنند. چهار قسمت سمفونی بدون شوخ طبعی به پایان می رسد، اما در قسمت پنجم ناگهان آلتونواز دوم و ابوانواز اول از جا برمی خیزند، شمع هایی که روی دفترچه های نت را روشن می کرد،خاموش می کنند و از صحنه خارج می شوند، در حالی که ارکستر همچنان به کار خود ادامه می دهد. پس از مدتی نوازنده فاگوت هم از نواختن باز می ایستد و شمع را خاموش می کند و میرود و به دنبال او آلتوی اول و ابوا نواز دوم و کنترباس خارج می شوند و به تدریج همه نوازندگان به جز ویولون اول و دوم جایگاه خود را ترک می کنند. ملودی آهسته تر واندوهبارتر می شود. تا جایی که سرانجام محو میشود و نوازندگان آخرین شمع ها را خاموش می کنند و آرام از صحنه بیرون می روند." ناگهان نغمه نگاهی به قیافه های مبهوت و گیج ما انداخت و زد زیر خنده:"آه ببخشید متاسف ام، اصلا متوجه نبودم که ممکن است با سازهایی که نام بردم آشنا نباشید."
من گفتم:"مهم نیست...به هر حال توضیحات شما مفید بود،ولی...من هنوز نفهمیدم طنز در موسیقی یعنی چه؟"
و نغمه ادامه داد:"طنز در موسیقی هم مثل طنز های کلامی یا تصویری، می تواند از عاملی به نام ناگهانی و غیرمنتظره بودن به وجود آید، مثل همین سمفونی هایدن که شخی را با توقف های ناگهانی و شدت و ضعف های غیرمنتظره اصوات به وجود می آورد. موومان های موسیقی هایدن - آه باز هم فراموش کردم، باید توضیح دهم منظور از موومان یک قسمت یا یک بخش از یک مجموعه موسیقایی است. مثلا می گوییم موومان دوم از سمفونی سوم بتهوون - بله، موومان های موسیقی هایدن با سرعت بسیار حرکت می کنند و البته سرعت همیشه یکی از موثرترین عوامل در ایجاد سرخوشی است. سریع و خنده آور، این قانون هر لطیف خوب محسوب می شود و هایدن هم از این قانون یعنی عامل سرعت برای ایجاد خوشمزگی استفاده میکند. ممکن است شنونده قاه قاه نخندد ولی احساس سرخوشی بسیار به او دست میدهد."
آیدا گفت:"خب برای آنکه تو زیاد خودت را برای ما نگیری، این را هم من بگویم: در جایی خواندم یکی از اشکال خنده آور موسیقی تقلید از طبیعت است. درست مثل کار کمدین هایی که ادای شخصیت های مشهور هنری،سیاسی و غیره را درمی آورند. مثلا گویا یک آهنگساز مجارستانی در قطعه یی به نام هاری یانوش، یک عطسه موسیقایی به وجود می آورد. اول صدایی مانند یک نفس عمیق به آرامی فرو برده می شود و سپس مانند یک بازدم ناگهانی منفجر می شود و پف مانند به جهات گوناگون پخش می شود! رامو آهنگساز فرانسوی هم صدای پرندگانی مانند فاخته و خروس را در قطعات خود به وجود آورده."
من گفتم:"آیدا جان! آشپز که دو تا شود..."
و آیدا هم بی جواب نگذاشت:"...قورباغه ابوعطا می خواند..."

R A H A
08-23-2011, 11:47 PM
و نغمه گفت:"حالا که حال وهوای استادی برم داشته بگذارید بگویم که یکی از بهترین طنزهای موسیقایی که تاکنون تصنیف شده، سمفونی کلاسیک اثر پروکوفیف، موسیقیدان روسی است که در شیوه های غافلگیری شدت و صعف های ناگهانی اصوات،توقف ها،سکوت ها،ظرافت آهنگ و بقیه موارد در آن اغراق شده است. و گاه گاهی عاملی بسیار عجیب و غریب مانند یک صدای نادرست یا یک ضرب اضافی در آن وارد می شود و بعد قطعه همچنان ادامه می یابد. گویی هیچ چیز عجیبی اتفاق نیفتاده است و علاوه بر این اغراق ها که همیشه موج خنده است، اشاره کوچکی هم به موسیقی مدرن دارد که دائما ظاهر می شود و ایجاد ناهماهنگی در این نوع موسیقی قرن هجدهم می کند."
آیدا گفت:"درست است،همین بود...لئونارد برنستاین هم در کتابش نوشته است که وقتی این قطعه را در سن پانزده سالگی از رادیو شنید، روی زمین دراز شد و آنقدر خندید تا به گریه افتاد، در حالی که نه نام پروکوفیف را شنیده بود و نه نام این قطعه را. فقط میدانست که چیزی عجیب و خنده دار و زیبا دارد اتفاق می افتد."
"در واقع نکته خنده دار اینجاست که پروکوفیف یعنی یک آهنگساز مدرن، به قصد شوخی با موسیقی کلاسیک چنین قطعه یی را ساخته."
من پرسیدم:"گاهی از طنز به مسخرگی و لودگی و دلقک بازی می رسیم. و این نوع شوخ طبعی است که ما را بیشتر از هر نوع طنز دیگر به خنده می اندازد. مثل لیزخوردن کسی روی پوست موز! هر چند می دانیم آنچه باعث خنده شده چیزی است به ضرر کسی یا چیزی به قیمت صدمه دیدن عزت و احترام یک شخص، یا یک اندیشه یا یک کلمه یا خود منطق. مثلا در سیرک به دلقک ها می خندیم چون میدانیم این ها همه حقه است. کلک است! و به عبارت دیگر خلاف منطق است. و این همان چیزی است که به دلیل آن مردم سالهای متمادی است که به لورل هاردی،چارلی چاپلین و برادران مارکس می خندند. چرا که آنها منطق را تکه تکه می کنند، شعور را از بین می برند و ما را از خنده روده بر می کنند. آه صحبت به درازا کشید. اصل سوالم این بود که طنز در موسیقی تا کجا می تواند پیش برود؟"
نغمه پاسخ داد:"حق با شماست. در موسیقی هم می توان شعور و منطق موسیقایی را به همان آسانی که در فیلم های سینمایی یا در صحنه سیرک اتفاق می افتد، از بین برد. موتسارت سال های درازی پیش از این، این کار را در قطعه معرفی به همین نام یعنی یک لطیفه موسیقایی انجام داد که در انتهای آن، تمام سازها به طور وحشتناکی صدای نادرست ایجاد می کردند. و این صداهای عوضی یکی از شیوه های خنداندن در موسیقی است. از آهنگسازان معروف این روش، آهنگساز معاصر شوستا کوویچ است که بالت عصر طلای او پر است از نغمه های بی ربط و بی معنی. او این روش را با همراه ساختن سازهای نامتجانس اغراق آمیز تر و در نتیجه خنده دارتر می کند. مثلا ساز بسیاربمی با صدای توبا با یک ساز بسیار زیر مثل فلوت کوچک یا زیلوفون."
آیدا گفت:"به نظرم این قضیه یعنی طنز موسیقایی برای آهنگسازان سینمایی خیلی کاربرد دارد. مثلا آنجا که یک آهنگی برای یک اثر کمدی تنظیم میشود."
و من در ادامه گفتم:"یا مثلا آنجا که دانلد داک با شدت از دهانه یک توپ به بیرون پرتاب می شود. یا کودکی که کفش هایش را به دست گرفته و می خواهد یواشکی وارد خانه شود تا مادرش لباس گل آلودش را نبیند."
نغمه اضافه کرد:"در همین صحنه هاست که آهنگساز بسته به موقعیت سازهای خاصی را هم برمی گزیند تا طنز موردنظر را القا کند. مثلا باسون را که یکی از سازهای بادی چوبی است و صدایی بسیار بم و خنده دار دارد، دلقک ارکستر می نامند."
آیدا گفت:"خسته نباشید استاد. واقعا که دست مریزاد."
نغمه گفت:"خواهشمندم! شما خسته نباشید که گوش کردید. راستی بد نیست که این را هم بدانید که در اغلب سمفونی ها یک قطعه شاد و بازیگوش وجد دارد. معمولا سمفونی از چهار قسمت یا چهار موومان تشکیل شده و اصطلاحی که برای موومان شوخ طبع آن به کار می برند، اسکرتسو نام دارد که در لغت هم به معنای شوخی است و معمولا حالتی دلپذیر، پرانرژی و کوتاه دارد."
من گفتم:"آیدا جان، این طور که تو از نغمه خانم کار کشیدی چند تا ناهار و شام دیگر هم بدهکار شدیم!حالا لااقل بگذار نفسی تازه کند. من می روم چای بیاورم."
آیدا که حسابی غرق در آموخته های جدیدشده بود گفت:"دستت درد نکند. من هم شیرینی میاورم تا بلکه استاد محترم زیاد هم مغبون نشده باشند!"

پایان فصل ششم

R A H A
08-23-2011, 11:47 PM
7
ارکستراسیون چیست؟

امروز وقت دکتر دارم. آیدا هم اصرار دارد که با من بیاید.هرچند که همه چیز را می داند، ولی دلم نمی خواهد خودش با دکتر روبرو شود. خیلی مسخره است. هیچ دلیلی وجود ندارد که او نیاید ولی انگار ته دلم چیزی هراسناک است...امیدواری ها و خوشبینی های او کم کم دارد مرا هم به شک می اندازد. همش می گویم هیچ اتفاقی نمی افتد. اصلا راست نیست اشتباه شده است. از کجا معلوم؟شاید جواب آزمایش غلط بوده. شاید خود به خود خوب بشود، اصلا شاید این داستانی باشد که من از خودم در آورده باشم...کدام دکتر؟ کدام بیماری؟ همه اش خواب بود، سراب بود...اما وقتی آیدا کسی جز من بیاید و این حکایت را از زبان دکتر بشنود...آن وقت مجبورم باور کنم. باور کنم که این موضوع خواب و خیال نیست. او هم شنید، او هم شاهد بود...و دیگر...دیگر نمی توانم خودم را گول بزنم! اصلا شاید او هم خودش را گول میزند. شاید هنوز باور نکرده است. شاید او هم امیدش را از دست بدهد، آن وقت دیگر من چه کنم؟
هر چه کردم منصرفش کنم نشد. می گفت:"باید با دکتر صحبت کنم. شاید لازم باشد برای معالجه به خارج از کشور برویم. مطمئنم که تو درباره همه جوانب قضیه با دکتر صحبت نکرده ای." و با هم به مطب رفتیم. پس از معاینات همیشگی آیدا سوالات ریز و درشتش را آغاز کرد. خوشبختانه دکتر هم از آن دماغ فیل افتاده هایی نبود که جواب سلام آدم را هم به زور می دهند. و وقتی دید که آیدا با دقت و وسواسیش از همه چیز می پرسد، درباره بیماری توضیحات کافی داد.
"رشد یک تومور در قسمت اعصاب شنوایی در مغز منجر به تورم گوشداخلی و مراکز شنوایی شده است و اگر مقابله دارویی این عارضه را برطرف نکند، نتیجه ناشنوایی مطلق خواهد بود. به همین دلیل هم معالجه با دارو را تا مدتی ادامه می دهیم تا میزان اثرش معلوم شود و اگر دارو بینتیجه باشد آن وقت دیگر با خطر ناشی از جراحی فرقی ندارد، ریسک عمل هم پنجاه-پنجاه است. شاید همه چیز برگردد به روز اول و شاید هم..."
آیدا پرسید:"آقای دکتر در صورت ضرورت جراحی آیا بهتر نیست این کار در خارج صورت بگیرد؟"
"موفقیت عمل به میزان چسبندگی تومور بستگی دارد و این موضوع تنها در حین عمل معلوم می شود!"
"یعنی هیچ کار دیگری از ما بر نمی آید؟"
"چرا برنمی آید.دو کار مهم صبر است و امید. در حال حاضر که حدود شش ماه از شروع درمان می گذرد، تومور از بین نرفته است، ولی حداقل رشد آن کندتر شده است. و همین میزان کنترل روی بیماری هم خیلی امیدوار کننده است. فعلا تصمیم گیری برای جراحی را تا سه ماه دیگر به تعویق می اندازیم تا ببینیم چه پش می آید."
بعد هم میزان داروها و دفعات پرتودرمانی را بیشتر کرد و یک آزمایش مجدد در پایان هر ماه برای بررسی نتیجه. با هم از مطب خارج شدیم. حضور آیدا با تمام خوشبینی ها و امیدواری هایشتغییری در موضوع نداد اما بر خلاف آنچه من از آن ترسان بودم روبرو شدن با دکتر و شنیدن اظهارات او هم نتوانست تغییری در امیدواری و خوشبینی او به وجود آورد و همین امر مرا هم دلگرم می کرد.
"متین من شک ندارم که امیدواری و تقویت قوای روحی آدم، حتی در غلبه بر بیماری های جسمانی هم موثر است. ما نباید مایوس شویم. نباید به زانو درآییم. تازه مطمئنم که پرداختن به موسیقی هم بی اثر نبوده است. اصلا شاید کندتر شدن رشد تومور بیشتر از داروها، مدیون این چند ماه تلاش و فعالیتی باشد که در مورد موسیقی به خرج داده ایم. ما تمام وقت و فکر و ذکرمان را در این مدت روی این موضوع متمرکز کردیم و هر قدم که به جلو رفتیم بیشتر احساس امیدواری و زنده بودن کردیم، باور می کنی؟"
و من باور می کردم. حتی اگر راست نبود. سوارماشین بودیم، ناگهان گفت:"راستی متین اینجا در انتهای آن خیابان مرکز فروش سازهای مختلف موسیقی ست، بیا پیاده شویم و سری به این مفازه ها بزنیم."
"آقای راننده لطفا همین جا نگه دارید."
پیاده شدیم و در طول خیابان به راه افتادیم. برای اولین بار س از این مدت دست از سرسختی های همیشگی برداشتم.
"آیدا تو دراین مدت خیلی به من کمک کردی. شاید هر کس دیگری جای تو بود..."
"هر کس دیگری جای من بود همین کار را می کرد."
"حتی اگر همین حالا هم پشتت را به من بکنی و بروی باز هم تا آخر عمر مدیون تو خواهم بود."
"و اگر نکنم و بایستم و بگویم جناب آقای متین صابری، باید صبوری به خرج دهید و تاآخر عمر وجود بنده را در کنارتان تحمل کنید چه؟"
"آن وقت من هم می گویم که سرکار خانم آیدا وفایی به پاس این وفاداری شما، تا آخر عمر به درگاه خدا شکرگذار خواهم بود. و همین الان هم خیال دارم تا قبل از رسیدن به مغازه هابرای شما یک سخنرانی در مورد ارکستراسیون که همین دیشب درباره اش خواندم اجرا کنم."

R A H A
08-23-2011, 11:47 PM
ذوق زده گفت:"وای متین اگر توی خیابان نبود حتما می پریدم ما..."
انگشتم را روی لب هایم گذاشتم که:"هیس! تو را به خدا توی خیابان احساساتی نشو! ضمنا از حالا باید قول بدهی که هوس خریدن این ساز و آن ساز به سرت نزندها!"
"تو که میدانی من از مدت ها پیش از ویولون خوشم میامده، ولی خب حالا به پیانو هم خیلی علاقه مند شدم. چه کنیم که پسرعموجان پیانو دوست داشت نه ویولون!"
"باز نگرانم کردی، بعید نیست که کم کم به سنتور و سه تار و تنبک هم علاقه مند شوی!"
"خب البته همین الان هم بی علاقه نیستم. دلم می خواهد بعد از پیانو یک ساز اصیل ایرانی را هم یاد بگیریم."
"خدا به داد برسد. آیدا جان می گویم دیروقت است بیا برگردیم. یک روز دیگر..."
"خب بابا اینقدر ترسو نباش. بیا برویم تا مغازه ها نبسته اند، چیزی نمانده، زود باش شروع کن دیگر، فرصت برای سخنرانی از دست میرود ها!"
"بسیار خب، اینطور که من فهمیدم ارکستراسیون یکی از رشته های موسیقی است و موضوع آن هم روش هایی است که آهنگساز موسیقی خود را برای اجرا توسط یک ارکستر تنظیم می کند. یک ارکستر می تواند هفت نفره، هفده نفر، هفتاد نفر یا حتی صد و هفت نفر باشد."
"حالا فهمیدم. یک بار در صحبت ها استاد اصطلاح سازبندی را به کار برد. منظور همان است؟"
"بله درست است، و سازبندی یعنی هنر به کار بردن سازهای مختلف در اجرای اثر موسیقی."
"ولی متین عجب کار سختی ست. یک آهنگساز چطور می تواند در ذهن خودش تمام صداهای این سازهای جوراجور را تصور کند و بعد ترکیب و هماهنگی آنها را به صورتی که به بهترین شکل با احساسات و افکار او منطبق باشد تنظیم کند؟"
"حق با توست؛ کار مشکلی ست و مستلزم شناخت کامل نسبت به خصوصیات سازها و محدوده عملکرد هر کدام که طبیعتا هر آهنگسازی از آن با خبر است. هنر او هم در توانایی انتخاب درست سازها به تناسب درکی است که او از اندیشه های موسیقایی خود دارد. ظاهرا استاد واقعی ارکستراسیون، ریمسکی کرساکف، آهنگساز روسی است که معروفترین کتاب در این باره را، او تالیف کرده و هر اثر او نمونه یی است برای برای ترکیب های مختلف اصوات به شکلی بسیار زیبا و مثر. خلاصه آن که یک ارکستراسیون خوب آن است که دقیقا با موسیقی جور باشد و ارکستراسیون ناجور مثل آن است که...مثل آن است که..."
"خانمی کت و شلوار مردانه بپوشد یا یک عالی جناب متشخص دامن به پا کند!"
"بله متشکرم که به دادم رسیدی. با این تفاوت که بنده و شما هنوز فرق کت و شلوار و دامن را در موسیقی تشخیص نمی دهیم."
"یادت باشد فردا از استاد در این مورد بیشتر بپرسیم...چیزی به مغازه نمانده...گفتی از اصول ارکستراسیون سازشناسی است نه؟"
"بله حالا وقتی تو چه بگوییم؟بگوییم آمده ایم واحد سازشناسی مان را در مغازه شما بگذرانیم؟"
"تو بیا تو، بقیه اش با من."
مغازه بر خلاف انتظار من جای پر آب و رنگی نبود. حتی کمی هم غبارآلود و متروک به نظر می رسید. سازها را که تنها و خاموش در گوشه و کنار مغازه جای گرفته بودند نگاه کردم. باورم نمیشد که اینها، این اشیای سرد و خاموش همان هایی هستند که شور و هیجان می آفرینند، شادی می بخشند یا غمگین می سازند. و حالا اینطور در انزوا تکه چوبی یا فلزی بیش نیستند....مرد فروشنده تقریبا مسن به نظر می رسید. پیپی گوشه لبش گذاته بود و دود می کرد. با یک کلاه مدل فرانسوی قهوه ای و یک عینک ته استکانی. روی چارپایه نشسته بود و کتابی در دست داشت که با ورود ما نگاهش را از آن برداشت.
"سلام...- سلام."
"سلام علیکم...بفرمایید."
آیدا کمی من و من کرد و گفت:"ا...ا...ببخشید آقا راستش ما میخواستیم با سازهای مختلف آشنا شویم. آخر ما...ما تازه موسیقی را شروع کردیم."
نگاهی به آیدا انداختم که یعنی ساده لوحی هم اندازه یی دارد؛ بعد هم در گوشش گفتم:"حتما انتظار داری فروشنده هم با کمال خوشحالی بگوید بله قربان در خدمتگزاری حاضرم!"
ولی با کمال تعجب فروشنده عینکش را برداشت، نگاهی به ما انداخت و گفت:"عجب!خب بفرمایید با کدام خانواده می خواهید آشنا شوید؟"
بهت زده پرسیدم:"خانواده؟منظورتان چیست؟"
و او پاسخ داد:"خب پس کار مرا مشکل تر کردید، لازم شد برایتان توضیح دهم که این سازها هر کدام متعلق به یک خانواده بزرگ هستند. لطفا با من بیایید."
به سمتی که اشاره کرد رفتیم. آیدا نگاهی فاتحانه به من انداخت که یعنی باز هم خیط کاشتی! ولی یا او خیلی خوش اقبال است یا من خیلی بدبیار! مطمئن ام که اگر من می رفتم جلو و همان چیزی را که آیدا گفته بود می گفتم، فروشنده حتما می گفت:"نداریم آقا نداریم، بفرمایید مفازه بعدی!" به قسمتی در پشت مغازه رفتیم و آقای فروشنده با لحنی توام با شوخی گفت:"معرفی می کنم: خانواده سازهای بادی چوبی؛ مادر کلارینت، پدربزرگ باسون(فاگوت)، خواهر کوچولو پیکولو و خواهر بزرگ فلوت و عمو کرآنگله و خاله ابوا و بقیه..."

R A H A
08-23-2011, 11:47 PM
من پرسیدم:"این سازها هم خانواده اند، چون با دمیدن هوا در آنها، صوت موسیقایی به وجود می آید و ظاهرا اغلب آنها هم از چوب اند؛ درست است؟"
"بله و تازه هر کدام هم به نوعی، پسرعمویی پسرخاله یی دارند، مثلا انواع مختلف کلارینت، ساکسوفون ها، کنتراباسون ها که یک خانواده عیالوار را تشکیل می دهند."و همینطور که از مقابل سازها می گذشتیم ادامه داد:"یک گروه دیگر از پسرعمو ها کر(هورن)ها هستند، که از برنج ساخته شده اند؛ ولی از آنجا که به خوبی با سازهای بادی و چوبی نشست و برخاست دارند، می توان گفت که با هر دو خانواده - چوبی و برنجی - نسبت فامیلی ناتنی دارند."
در حالی که می خندیدیم گفتم:"مثل اینکه شجره نامه همه این سازها را دارید!"
"من سال هاست که با آنها قوم و خویش شده ام...خب اگر با این خانواده آشنا شدید برویم سراغ خانواده بزرگی به نام سازهای زهی که البته فقط از چهار نوع ساز زهی استفاده می شود:ویولون که به سادگی شناخته می شود؛ ویولا یا ویولون آلتو که شبیه به ویولون ولی کمی بزرگتر و دارای صدایی بم تر از آن است؛ ویولونسل از آن دو تا بسیار بزرگتر و دارای صدای بم تری است و بالاخره کنترباس که بزرگترین و بم ترین ساز زهی است."
آیدا گفت:"این طور که معلوم است برای آشنایی با تمام این خانواده ها تا شب در خدمت شماییم."
"شما چرا نگران اید؟بنده باید نگران باشم، ولی خب چیزی نمانده، دو خانواده دیگر در ارکستر عبارتند از خانواده سازهای برنجی و سازهای کوبه یی؛ خانواده سازهای برنجی محدودند ولی صدایی قوی دارند، اعضای این خانواده عبارتند از ترومپت، ترومبون و توبا، و البته همانطور که گفتم آن پسرعموهای دور و ناتنی که کر یا هورن نام دارند و با چوبی ها هم به صورتی تجانس صوتی دارند. و بالاخره خانواده سازهای کوبه یی که همسایه سازهای برنجی هستند، خانواده بزرگی که یک هفته وقت لازم است تا نام همه آنها را بگویم. چون هر چیزی مثلا یک ماهی تابه همراه با یک قاشق هم می تواند یک ساز کوبه یی به شمار بیاید. بزرگ این خاندان تیمپانی است که اعضای کوچک و بزرگ خانواده اش مثل طبل ها، زنگ ها، تق تق کننده ها و جینگ جینگ کننده ها، دور و برش را گرفته اند. البته میدانید که سازهای دیگری جدای این خانواده ها هم هستند؛ مثل آکاردئون، ملودیکا، هارپسیکورد(کلاوسن)، چلستا،ارگ، پیانو که سازهای کلاویه دار یا دارای ردیف مضرابی خوانده می شوند؛ یا هارپ، گیتار، ماندولین که سازهای زهی - زخمه ای به شمار می آیند. والسلام...خب اگر دوست داشتید باز هم به من سری بزنید."
آیدا گفت:"خیلی ممنون. ما خیال داشتیم از سر تا ته این خیابان به مغازه های مختلف برویم ولی شما کار ما را آسان کردید. متشکریم."
من پرسیدم:"راستی شما با این سازهای کوچک و بزرگ چه می کنید؟ اصلا چه شد که سازفروش شده اید؟خودتان هم سازی می زنید؟"
"برای جواب دادن به این همه سوال باید حتما یک مجلس دیگر تشریف بیائرید."
"حتما می آییم. از آشنایی با شما خیلی خوشوقت شدیم. خداحافظ."
و او در حالی که مغازه اش را می بست و کرکره را پایین می کشید گفت:"خدانگهدار...به سلامت."

R A H A
08-23-2011, 11:48 PM
امروز خانم نوایی کمی دیر به کلاس آمد. با شاگردان دیگر حسابی دوست شده ایم، به خصوص با یکی از آنها به نام سروش - قبلا درباره او گفته ام - سروش دانشجوی رشته روانشناسی است و در عین حال موسیقی را هم به طور جدی دنبال می کند؛ دو سال پیش از ما شروع کرده است، خوب پیانو می نوازد. اغلب در تمرینات هم به من و آیدا کمک می کند؛ اطلاعاتش درباره موسیقی خوب است و معمولا سه تایی، قبل یا بعد از کلاس ه بحث می پردازیم. امروز هم مثل همیشه آیدا بحث را راه انداخت.
"سروش خان، من و متین دیروز تا حدودی با سازهای مختلف آشنا شدیم. جای شما خالی گذشته از سازها با چه فروشنده یی آشنا شدیم!" و بعد توضیحاتی راجع به ماجرای دیشب داد و ادامه مطلب که:"متین هم مطالبی درباره ارکستراسیون خوانده بود که برایم گفت. اما من هنوز نفهمیدم یک آهنگساز چطور می تواند آهنگی را مثلا برای یک ارکستر صد و هفت نفره تنظیم کند."
سروش پاسخ داد:"آیدا خانم باز هم رفتی سراغ سوال های سخت! خب خودتان هم اشاره کردید که ارکستراسیون برای یک آهنگساز یعنی اینکه یک صد و هفت ساز مختلف یا به عبارت دیگر یک صد و هفت نوازنده ی مختلف منتظر تصمیم او هستند تا معلوم شود هر یک از آنها چه موقع باید بنوازد و این البته تصمیم خطیری است...اما بگذار ببینم چطور می توانم این موضوع را بهتر برایتان مجسم کنم. خب شما وقتی یک قطعه موسیقی می شنوید، چه رنگی به خاطرتان می آید؟"
من با تعجب گفتم:"سروش جان لازم است به شما متذکر شوم که ما داریم درباره موسیقی صحبت می کنیم نه نقاشی. رنگ دیگر کدام است؟"
"بنده هم از تذکر شما سپاسگذارم، ولی به نظر می رسد که اصوات موسیقی هم دارای رنگ های مختلف هستند. خیلی افراد وقتی موسیقی می شنوند رنگ می بینند و این رنگ ها یعنی قسمتی از ارکستراسیون. یعنی انتخاب رنگ های مناسب و دلخواه از میان میلیون ها رنگ! برای مثال دبوسی، برای سرآغاز یک قطعه برای نشان دادن حالت بعد از ظهر، از صدای فلوت استفاده کرده که صدایی شیرین کم رنگ و سبک دارد. در حالی که اگر ترومپت را انتخاب می کرد برای ایجاد صدای بعد از ظهر مانند...مانند..."
آیدا فوری پرید توی حرفش:"...مانند یک لباس نامتناسب به نظر می رسید. این را دیروز کشف کردیم!"
"بله درست است. یا پروکوفیف در قسمتی از قطعه ی پیتروگرگ در توصیف گربه، کلارینت را انتخاب می کند. چون هیچ ساز دیگری در تمام سازهای خانواده بادی چوبی تا این حد کامل و درست، برای تجسم گربه مناسب نیست. کاملا مخملی و تیره مثل صدای گربه. یا صدای ابوا که بهترین وسیله برای تجسم صدای اردک است."
من گفتم:"مشکل اینجاست که ما هنوز صدای سازها را دقیقا تشکیل نمی دهیم."
سروش خندید و گفت:"همه راه ها به رم ختم می شود. هر چه بیشتر گوش کنید، گوش شما حساس تر و دقیق تر خواهد شد. البته نه گوش کردن بی توجه، بلکه گوش کردن هوشمندانه و متمرکز. تنها راه همین است: بیشتر و بیشتر گوش کردن."
آیدا معترضانه گفت:"ولی من فکر می کنم پرداختن به سایر جزئیات مثل فراگیری کامل نت ها،آشنایی با سازهای مختلف و خلاصه آموختن مجموعه کاملی از درس های موسیقی هم عامل مهمی است."
سروش در جواب گفت:"البته ولی من برای شروع، قطعه یی را به شما توصیه میکنم که اگرچه بزرگترین نمونه آهنگسازی در تاریخ محسوب نمی شود ولی شاید پرهیجان ترین نمایش سازهای ارکستر در تاریخ به شمار می رود! این اثر بولروی معروفی است از راول، بولرو اصطلاحی است که به یک نوع رقص اسپانیایی اطلاق می شود. این اثر یک قطعه بلند است که مدام تکرار می شود، در حالی که در هر تکرار ارکستراسیون تغییر می کند و به این ترتیب انواع اصوات زیبا با ترکیب ها و رنگ های متنوع شنیده می شود و هر بار که ارکستراسیون تغییر می کند، قدرت صدا و غنای آن بیشتر می شود، تا سرانجام در انتها همه سازها برای ایجاد یک غرش عظیم ارکستری با هم همصدا میشوند."
من گفتم:"نداشتیم، سروش خان! قرار نبود خرج روی دست ما بگذاری!"
آیدا گفت:"نگران نباش از نغمه می گیریم. حتما باید داشته باشد."
سروش هم خندید و گفت:"در هر حال من هم نوارش را دارم. اگر خواستید برایتان می آورم، ولی فکر می کنم جناب متین، بالاخره باید دست در جیب مبارک کنید و نوار را خریداری کنید، چون برای رفتن به رم لازمتان می شود!"
من پاسخ دادم:"نگران نباش، شش ماه از تو می گیریم،شش ماه هم از نغمه، خدا را چه دیدی؟ شاید هم زودتر از تو و سرکار نغمه خانم به رم رسیدیم."
در حال همین مزه پرانی ها بودیم که خانم نوایی وارد ش، و کار درس و تمرین را شروع کرد.

پایان فصل هفتم

R A H A
08-23-2011, 11:48 PM
8
موسیقیدانان بزرگ دوره رمانتیک

باز یاس و اضطراب به سراغم آمده، ملال و پریشانی گریبانم را گرفته. آیدا که برگشت آماده بهانه گیری بودم. سر موضوع کوچکی جنجال به راه انداختم و از خانه زدم بیرون و او را مبهوت و ناراحت تنها گذاشتم. همینطور راه می رفتم و به زمین و زمان بد می گفتم. سنگریزه های سر راه هم از ضربه های تند و عصبی من در امان نبودند...
نمیدانم چقدر راه رفتم؛ پارک کوچکی در انتهای خیابان بود. خودم را به نیمکتی رساندم و روی آن یله افتادم. سرم را به عقب تکیه دادم و چشمانم را بستم. چند لحظه همانطور بی حال و حرکت نشسته بودم...ضربه هایی آرام روی پایم مرا از جا پراند.
"صهبا...صهبا...بیا مزاحم آقا نشو!"
صدای پدرش بود که از دور می آمد. دو ساله به نظر می رسید. همین طور زل زده بود به من. خندیدم و دستی به سرش کشیدم. او هم خندید. بعد برایش شکلک درآوردم...چند قدمی به طرف پدرش رفت ولی دوباره برگشت. توپ کوچکش را به طرفم پرتاب کرد. توپ را در دست هایم نگه داشتم. جلو آمد و سعی کرد آن را بگیرد. از روی زمین بلندش کردم و او را در بغل گرفتم. آهسته گونه اش را بوسیدم...قلبم فشرده شد...پدرش روبرویم ایستاده بود.
"صهبا...اینجا چکار میکنی؟قرار نبود اذیت کنی! - ببخشید آقا."و او را بغل کرد و برد.
"با عمو بای بای کن صهبا..."
و او همانطور که دور می شد دست کوچکش را برایم تکان داد. بغضم ترکید. اشکم سرازیر شد. پدر شدن چه زیباست!
به خانه که برگشتم دیدم آیدا هم چشمانش را از من می دزدد،دانستم که او هم...
"آیدا..."
"شام حاضر است. بیا بنشین."
آیدا...میخواستم بگویم..."
"فعلا بهتر است چیزی نگویی. باشد برای وقتی که حالت بهتر بود."
"نه همین حالا...حالم بهتر است آیدا...من حرفی ندارم...حرفی ندارم که بچه دار شویم."
مثل برق گرفته ها تکانی خورد و گفت:"متین!"
"تو که هنوز تغییر عقیده نداده ای، داده ای؟"
"متین، تو به خاطر من این تصمیم را گرفتی نه؟"
"نه آیدا - به خاطر خودم - به خاطر هردومان. حتی...حتی اگر هم از شنیدن صدای گریه ها و خنده هایش هم محروم شوم، حتی اگر دیگر نتوانم زبان باز کردن و شیرین زبانی هایش را احساس کنم...باز هم آرزو دارم - آرزو دارم پدرشدن و پدربودن را تجربه کنم."
باز قلبم فشرده شد. آیدا به طرفم دوید.
"متین! تو بهترین پدر دنیا خواهی شد."
بعد از شام کمی پیانو تمرین کردیم. آیدا خیلی سرحال شده بود. من هم انگار یکباره آرامشی عجیب بدست آورده بودم. ای کاش این آرامشی پایدار بود. چرا آدم انقدر متلون المزاج است؟ چرا گاهی انقدر در گرداب یاس و حقارت فرو می رود و لحظه یی دیگر انگار در پهنای آسمان آبی، پهلو به پهلوی ستاره ها قدم برمی دارد؟ وقتی آیدا پشت پیانو نشسته بود و قطعه آرامی را که به تازگی یاد گرفته بودیم می نواخت، همین احساس را داشتم. بعد از تمرین آیدا بساط اتوکشی را روی زمین پهن کرده بود.
"متین از همان کودکی او را برای آموختن هنر، آموختن موسیقی آماده می کنیم."
"راستی آیدا بتهوون بچه نداشت؟"
"تا آنجا که من میدانم نه! بتهوون اصلا ازدواج نکرده بود. البته ظاهرا یکی دو بار درگیر جریان های عاطفی و احساسی شده بود ولی هیچ کدام به ازدواج منجر نشد!"
"دلم برای سمفونی شماره نه او تنگ شده. راستی قرار بود مطلبی را که دراین باره خواندی برایم بگویی...الان نوارش را هم می گذارم."و به طرف ضبط صوت رفتم.
آیدا گفت:"آن کتاب آنجا روی ردیف اول را هم بیاور، بعضی مطالبش را باید عینا برایت بخوانم."
کتاب را هم آوردم و آیدا چنین شروع کرد:"بحث درباره سمفونی نهم بتهوون بسیار است، اما ظاهرا ریشارد واگنر، تفسیر مناسبی برای آن از روی منظومه شادی اثر شیلر، و نمایشنامه فاوست اثر گوته در نظر گرفته است. به عقیده او قسمت اول سمفونی، مبارزه روح انسان با غم و اندوه است که بعد از مقدمه باشکوهی به تدریج شدیدتر می شود تا جایی که اندوه مقاومت آدمی را در هم می شکند. با این حال انسان هنوز کاملا مایوس نیست و نور امیدی در فضای تاریک قلب او دیده می شود. این حالت با آهنگ ملایم و دلکشی ایجاد می شود. بار دیگر غم و رنج بر آدمی غلبه می کند اما او همچنان به مبارزه ادامه می دهد. و درآخر این قسمت آهنگ اول به نشانه آن که فکر مبارزه برای نیل به شادی از بین نرفته، تکرار می شود."
در اینجا مکثی کرد تا با دقت به این قسمت سمفونی گوش کنیم.
"بیخود نبود که دلم هوای این سمفونی را کرده بود، ظاهرا وصف حال ماست."
"من که هیچ وقت از شنیدن آثار بتهوون خسته نمی شوم. احساس می کنم برای درک آثار او یک عمر هم کم است."
"خب...بقیه اش را بگو."

R A H A
08-23-2011, 11:48 PM
"قسمت دوم با سرخوشی نسبتا وحشیانه یی شروع می شود و نشانه آن است که روح شادی در مبارزه پیروز شده است و به سستی و افراط رو آورده. ظاهرا یک تم کوچک که در تمام این قسمت بسط پیدا کرده، بیانگر این مطلب است."
و باز سکوت کرد. سمفونی همینطور پیش می رفت. هردو غرق در موسیقی بودیم. آیدا ادامه داد:"اما قسمت سوم نمایانگر احساسات پاک و بی آلایش انسان است که با نوایی آهسته از عشق و امیدهای جوانی حکایت می کند. با این حال توفان هنوز آرام نگرفته و گاه و بیگاه انسان دچار پریشانی می شود. جنگ و جدال بر ضد غم و رنج دوباره شروع می شود و اینبار، پیروزی قطعی با انسان است. زیرا توفان اندوه در آخر این قسمت فقط از دور به گوش می رسد. و قسمت چهارم در بیان یک شادی مقدس و روحانی است. از ابتدا موسیقی حالتی از مکالمه پیدا می کند. تم های مشخص موومان های اول و دوم و سوم در فواصل آهنگ به گوش می رسند و به تدریج صدای ارکستر قطع و آواز آغاز می شود. تا آنگاه که ترانه شادی با آواز دسته جمعی خوانده می شود - این قسمت را باید از توی کتاب پیدا کنم و برایت بخوانم."
"بلند شو...بقیه اش را من تمام می کنم."
و جایمان را باهم عوض کردیم. آواز دسته جمعی شروع شده بود و او چنین خواند:"شادی ای بارقه الهی، ای دختر محبوب الیزه...در حریم مقدس تو گرد آمده ایم. افسون تو آنچه را که به قهر و غضب جدا شده پیوند می دهد. آنجا که بال های رحمت تو گسترده شده همه برادروار یکدیگر را دوست دارند...همه موجودات شادی را از سینه طبیعت می نوشند، همه نیکوکاران و بدکاران در جست و جوی آن ره می سپارند، شادی ما را می بوسد و نعمت می دهد؛ نعمتی که به کوچکترین حشره روی زمین هم داده شده و فرشته رحمت در برابر خدا ایستاده است."
و عد توضیح داد:"بعد از این قسمت نوای سمفونی تغییر می کند و بتهوون با مارش باشکوهی که با طبل و سنج و پیکولو و باسون نواخته می شود قیام بزرگی را بیان می کند."
و باز از روی کتاب خواند:"ای برادران مانند آفتاب که بالای این گنبد نیلگون پرواز می کند، مانند دلیری که به سوی فتح و پیروزی می شتابد، خوشحال در این راه گام بسپارید...ای برادران بر فراز این خیمه درخشان، پدر مهربانی ساکن است. - و در انتها نوای آهسته ارکستر مناجات مقدسی را بیان می کند: ای مردم به خاک بیفتید و آفریننده جهان را ستایش کنید و او را درورای ستارگان بجویید. - و بار دیگر قسمت اول ترانه شادی ای بارقه الهی تکرار می شود و سمفونی با آوازی تند و پرخروش خاتمه می یابد."
نوار به انتها رسید. چندی در سکوت گذشت. عاقبت گفتم:"شادمانی از راه رنج...همین را می خواست بگوید؟"
"به نظر من حقیقت حال خود او بود و شاید تمام آدم های بزرگ دنیا!"
هر دو در فکر فرو رفته بودیم که ناگهان آیدا فریاد زد:"متین اتو! اتو را بردار."
و من ناگهان فهمیدم که چه دسته گلی به آب دادم. خوشبختانه قسمت پایین پیراهن خودم بود که دود می کرد.
"نه خیر! گوش کردن هوشمندانه همراه با اتوکردن بی توجهانه آخر و عاقبت خوشی ندارد! خدا رو شکر که پایین پیراهن است و دیده نمی شود والا این یک پیراهن را هم از دست داده بودم."
اتوکشی را کنار گذاشتیم ولی گفت و گو را ادامه دادیم.
"راستی آیدا...چند وقت پیش که درباره موسیقیدانان بزرگ دوره کلاسیک صحبت کردیم از بتهوون به عنوان آخرین آهنگساز این دوره نام بردیم. بد نیست حالا که باز هم صحبت او به میان آمده سری هم به دوره موسیقیدانان رمانتیک بزنیم."
"حق با توست. بتهوون در حقیقت پل ارتباطی میان این دو دوره یا این دو سبک است و خصوصیاتی مشترک از هر دو را دارد؛ درست هم همین بود که دوره کلاسیک را با نام او به پایان ببریم و حالا هم بحث درباره رمانتیک ها را با او شروع کنیم. البته برخی مکتب بتهوون و پیروان او را سبکی جداگانه در تاریخ موسیقی می دانند و به دلیل ارتباط این دو سبک آن را مکتب کلاسیک - رمانتیک نامیده اند."
"هر چند دل کندن از بتهوون سخت است ولی خب...از بقیه موسیقیدانان این دوره بگو."
"چشمم روشن! جناب بتهوون هم برای ما شده یک پا هووی درست و حسابی...خدا را شکر که لااقل مذکر بود!"
"آیدا جان دست از حسودی بردار، هووهای دیگر را معرفی کن!"

R A H A
08-23-2011, 11:50 PM
"جانم برایت بگوید از معروف ترین آهنگسازان این دوره روبرت شومان آلمانی است. او با دختر استادش کلارا ویک ازدواج کرد و آثار او پس از آن غنی تر و پربارتر شد."
"جدی! من که باور نمی کنم!"
"او چندین بار در طول زندگی دچار بیماری های عصبی شدید شد تا اینکه به کلی عقل خود را از دست داد و خودکشی کرد."
"نگفتم!"
"زیاد تند نرو...بهتر است بدانی که کلارا پس از مرگ همسرش روبرت، کنسرت های متعدد شوهرش را که تا آن وقت ناشناس بود به دنیا معرفی کرد و در واقع این کلارا بود که شومان را به وجود آورد و او را تا سطح بزرگترین آهنگسازان آلمانی بالا برد. خب حالا چه داری که بگویی؟"
"حالا هم می گویم زن هم زن های قدیم!"
جمله ام تمام نشده بود که آیدا بالشتک روی مبل را به طرفم پرتاب کرد:"بدجنس!" و بالشتک دوم:"موذی!" دست هایم را به نشانه تسلیم بالا بردم:"بابا این جناب شومان اگر می دانست آیدا نامی هم به دنیا می آید که سراغ این کلارا خانم نمی رفت که دیوانه اش کند و دست آخر هم او را به کشتن بدهد! - خب آیدا جان بگو، الان خوابمان می گیرد ها!"
"پس لطفا دست از مسخره بازی بردار و گوش کن. فردریک شوپن لهستانی هم از آهنگسازان بزرگ این دوره است. او بیش از 200 قطعه برای پیانو تصنیف کرده است و کنسرت و پیانوهای معروفش را اغلب شنیده ایم. بعد از او فرانتس لیست پا به عرصه نامحدود پیانو گذاشت . او نخستین کسی بود که به تنهایی کنسرت میداد و ساعت ها با نغمه های پیانو شنوندگان را سرگرم می کرد. نکته قابل توجه در آثار او برنامه یی بودن یا داستان دار بودن قطعات اوست که بیشتر قهرمانان ادبی مانند پرومته، فاوست، هملت و ارفه موضوع آثار او بودند. ژرژ بیزه هم نام دیگری از این دوره است. دو اثر بزرگ او یعنی آرلزین که بر اساس نوشته یی از آلفونس دوده ساخته شده و اپرای کارمن ، او را در ردیف آهنگسازان بزرگ فرانسه قرار داد. چون خوابم گرفته فقط به بقیه اشاره می کنم: بعدا خودت مشروحش را بخوان. از آهنگسازان بزرگ این دوره عبارتند از جوزپه وردی، جاکومو پوچینی ، میخاییل ایوانویچ گلینکا و همینطور نیکلا نیکلاریمسکی کرساکف که در مورد ارکستراسیون از رساله او در این باره صحبت شد. اثر مشهورش را هم که حتما می شناسی؟"
"بله سوییت سمفونیک شهرزاد."
"و بالاخره پیوتر ایلیچ چایکوفسکی . خب دیگر یک کلمه هم نمی توانم بگویم. باید آثارشان را گوش کنیم. این بهترین راه برای آشنایی با این غول های موسیقی ست!"

پایان فصل هشتم

R A H A
08-23-2011, 11:50 PM
9
درباره امپرسیونیسم

هر چه بیشتر در دنیای موسیقی قدم برمی داریم، بیشتر در برابر عظمت و شکوه آن سر فرود می آوریم. نواهای موسیقی انگار که آدم را به درون خود می کشند و با خود می برند. گاهی غم اندوه اضطراب و هزار جور فکر و خیال پریشان به سراغم می آید، اما همین که در محیط کلاس قرار می گیرم یا با آیدا به تمرین پیانو مشغول می شوم، یا خودم را به دست نغمه های زیر و بم موسیقی می سپارم، دوباره احساسی آکنده از شور زندگی، شوق پیش رفتن و میل به دانستن وجودم را لبریز می کند.
امروز خانم نوایی که به کلاس آمد کمی خسته و رنگ پریده به نظر می رسید. سروش می گفت:"انگار مریض است." ولی با وجود این مثل همیشه جدی و پرانرژی کار را شروع کرد.
وقتی نوبت به تمرین من رسید گفتم:"ببخشید استاد شما دو مکتب کلاسیک و رمانتیک را یک بار توضیح دادید، ولی وقتی شرح قطعه لامر اثر دبوسی را می خواندم،آن را یک اثر امپرسیونیستی معرفی کرده بود. ممکن است خصوصیات این سبک را کمی توضیح دهید. البته میدانم که امروز خیلی هم خسته هستید."
"نه شوق و ذوق شاگردان برای آموختن، تنها چیزی ست که خستگی را از تن معلم بیرون می کند. ضمنا مجبورم به دلایلی چند جلسه کلاس را تعطیل کنم. - همهمه و صداهای معترضانه شاگردان بلند شد. - البته امیدوارم که زیاد طولانی نشود. خب اگر همه درس جدید گرفته اند راجع به سوال آقای صابری صحبت کنیم."
کسی جوابی نداد.
"خب آقای صابری قطعه لامر مثال خوبی برای بحث مورد نظر شماست. آیا شما دریا را دیده اید؟"
"بله استاد خوشبختانه دیده ام."
"خب حالا اگر مقابل فردی باشید که هرگز در طول عمر خود دریا را ندیده چطور دریا را برای او تعریف می کنید؟"
"فکر می کنم مثلا با نشان دادن تصویری از دریا."
"نه منظورم این نبود. تعریف دریا یعنی اینکه ویژگی های ملموس دریا را مثل لذت تماشای دریا، آرامش و توفان دریا و صدای دریا را طوری بیان کنی که همان احساس کنار دریا نشستن، دریا را دیدن و صدایش را شنیدن، در او به وجود آید. به عبارت دیگر آن دوست شما به امپرسیون دریا نیاز دارد نه به توصیف واقعیت ها. این اثر دبوسی هم در حقیقت یک توصیف واقعی نیست. بلکه همه اش رنگ است و حرکت. پر است از تلقین و اشاره و الهام و این اندیشه تمام هنرمندان امپرسیونیست، اعم از شاعر، نقاش و آهنگساز است که البته تقریبا تمام آنها هم فرانسوی بوده اند."
یکی دیگر از شاگردان پرسید:"استاد! به این ترتیب آیا می توان گفت که موسیقی امپرسیونیستی همیشه یک نوع موسیقی برنامه یی است، یعنی درباره چیزی مانند منظره، شعر یا یک تصویر؟"
"بله همینطور است. برای آنکه بهتر متوجه شوید از نقاشی مثال می زنم. بر خلاف یک نقاش رئالیست(واقع گرا) که سعی میکند تصویر خود را بانور و اشکال دقیق به صورت عکسی حقیقی در آورد، یک نقاش امپرسیونیست تنها رویایی یا امپرسیونی یا اندیشه یی از آن را عرضه می کند. البته واضح است که موسیقی کاملا با نقاشی تفاوت دارد. ولی در عین حال در موسیقی هم می توان خطوط کم و بیش واقعی و واضح یا مبهم و تلقین آمیز ابداع کرد. اثر بزرگ دبوسی یعنی دریا (لامر) که نام بردید یکی از بزرگترین آثار امپرسیونیستی است که تاکنون برای ارکستر تصنیف شده است. موومان نخست آن به نام سحرگاه تا ظهر روی دریاست. و امپرسیون های مربوط به آن عبارتند از سکون مطلق اقیانوس قبل از بامداد، سپس نخستین اشعه های نور، نخستین داد و فریاد های پرندگان دریایی، جنبش آب ها، نخستین نسیم و به تدریج یک شکل جدید از ویولونسل ها و کرها مانند ظهور ناگهانی خورشید در افق، کاملا طلایی و زیبا. کم کم موسیقی اوج می گیرد و قدرت و رنگ و حرکت آن افزوده می شود. - خانم نوایی طوری صحبت می کرد انگار تمام نت های این اثر را در ذهن می شنود و احساس می کند. - ظهر یعنی شدت تابش مانند شعله های آتش در فضا، لحظه یی بزرگ در پرده نقاشی دبوسی است. موومان دوم بازی موج ها نام دارد که یک امپرسیون سبک و درخشنده از دریا در بازیگوش ترین حالت آن است. صدای یک دسته موج آهنگین و سپس برخورد امواج کف آلود با عالی ترین شیوه در نقاشی امواج. البته آثار دیگر دبوسی مانند ماهی طلایی، مهتاب، انعکاس در آب، ابرها، جای پا روی برف هم سرشار از این جلوه های موسیقایی است. خب کافی بود؟"
"متشکرم استاد، حالا حتما باید برویم دنبال نوارهای آثار جناب دبوسی! چون مثل همیشه فقط با رفتن به رم - آه ببخشید - با شنیدن می توان توضیحات شما را به خوبی درک کرد!"
آیدا و سروش به خنده افتادند و خانم نوایی گفت:"خب پس بگذار یک دردسر دیگر هم برایت درست کنم! بحث امپرسیونیسم بدون ذکر نام آهنگساز بزرگ فرانسوی، موریس راول ناتمام خواهد بود. دبوسی و راول هم مثل خیلی از آهنگسازان دوقلوی هم بودند، این دوقلوهای تاریخ موسیقی را که حتما همه می شناسید؛ باخ و هندل، موتسارت و هایدن، بروکنر و مالر،... دبوسی و راول هم بیشتر آثار برجسته امپرسیونیسم در جهان را تصنیف کرده اند."
"خیلی ممنون ولی استاد، آثار راول را به خاطر تسلط او در ارکستراسیون تهیه کردیم!"
"خب خدارا شکر که زیاد هم متضرر نشدید. متاسف ام که مجبورم کلاس را تعطیل کنم. در این مدت تمرین را فراموش نکنید. وقتی برگردم، برای جبران کار عقب افتاده باید بیشتر تلاش کنید. خب فعلا خداحافظ همگی."

پایان فصل نهم

R A H A
08-23-2011, 11:51 PM
10
موسیقی ایرانی

رفته بودیم منزل مادرم اینها. پدرم کنج اتاق نشسته بود و با تار قدیمی اش ور می رفت. مادرم هم مثل همیشه توی آشپزخانه بود. آیدا اول رفت سراغ مادر و کمک کردن در کارها و گپ زدن های همیشگی. بعد از مدتی آمد کنار پدر نشست.
"پدر جان این را از کجا آورده اید؟ البته متین گفته بود که وقتی بچه بوده شما برایش تار می زدید. ولی من گمان نمی کردم که هنوز هم تاری در کار باشد. چرا قبلا صدایش را در نیاوردید؟ترسیدید ما هم مثل آن روزهای متین لذت ببریم؟"
و پدر همین طور که سیم های تار را می کشید و دور گوشی ها می پیچید آهی کشید و گفت:"نه آیداجان، صدایش را در نیاوردم چون دیگر صدایی نداشت که در بیاورم. می بینی که سیم هایش پاره شده ، خرکش شکسته. کلی درب و داغان شده. اصلا خودم هم فراموشم شده بود که هنوز هم تاری در کار هست.توی گنجه پی چیزی می گشتم چشمم افتاد به این ساز بی نوا. غبار گرفته و خاموش. دیدم دست روزگار او را هم مثل من از رنگ و روی و های و هوی انداخته و عزلت نشینش کرده. حیفم آمد همین طور آنجا بیفتد، گفتم دستی به سر و رویش بکشم، بدهم تعمیرش کنند شاید روزی به کاری بخورد."
مادر از آشپزخانه گفت:"آیدا جان از صبح خودش را اسیر این یک تکه چوب کرده، هر چه می گویم دست از سر این کار بی فایده بردار فایده ندارد!"
آیدا خندید و گفت:"نه مادر حیف شد که سالم نیست، والا امشب ساز و آوازی داشتیم. حالا پدر راستی می شود درستش کرد؟"
"اگر بانو خانم با آن چوب و چماق محبتشان اینقدر بر سر ما و این تار آواره نکوبند شاید!"
من که همانطور ساکت آن طرف اتاق نشسته بودم با کنایه گفتم:"بان خانم انگار فراموش کردید که روزی شما هم خودتان اسیر این یک تکه چوب شدید...البته اسیر تکه چوب که چه عرض کنم؟ اسیر آنکه با این تکه چوب نغمه های جادویی می آفرید!"
مادر در حالی که می خندید گفت:"خب خب، شما دیگر لازم نکرده وسط دعوا نرخ تعیین کنید!"
پدر و آیدا هم که از مزه پرانی من بدشان نیامده بود، خندان گفت و گویشان را ادامه دادند.
"خب پس معلوم شد چرا پدر دل از این تار نمی کند. این تار راز ها در دل نهفته دارد."
"راستی همین است که گفتی. تا وقتی که بانو نبود این تار تنها مونس و غم خوارم بود. وقتی هم که بانو آمد باز هم یار وفاداری بود هرچند که بانو او را هووی خود می پنداشت!"
من گفتم:"پدر جان مثل اینکه باید این تار را ببرید بگذارید همان جا که بود، ما گفتیم این تار مایه الفت شد نه اسباب فتنه و فساد!"
"نه متین جان تو که خوب میدانی، تا وقتی از دل و دماغ نیفتاده بودم، همیشه دم دستم بود. چه وقت شادی و سرخوشی، چه وقت غم و ناخوشی! بانو هم مثل خودم کمرش از درد دنیا خم شده والا همین حالا هم...اگر صدایی از این تار درآید خواهید دید که اول پا را خودش خواهد کوبید و اول دست را هم خودش خواهد افشاند!"
من گفتم:"تنها مادر شیفته ساز شما نبود. من را هم شما با آن نواختن های گاه شاد و گاه غمناک...به دام انداختید!"
و آیدا گفت:"خب متین جان، پیدا شدن این تار چندان هم بی حکمت نبوده، تکلیف ما هم معلوم شد."
پرسیدم:"چه تکلیفی؟"
و پدر که کنجکاو شده بود نگاهش به آیدا بود که جواب می داد.
" خب دیگر تکلیف ساز ایرانی یی که قرار بود یاد بگیریم!یکی به نفع شما که از خرید ساز ایرانی هم جستید. این یکی هم رسید."
من گفتم:"دیدی پدجان؟ یک نفر دیگر هم اضافه شد! چند وقت دیگر می توانم یک کنسرت خانوادگی راه بیندازیم."
پدر که صورتش از شوق کودکانه ای خبر می داد، گفت:"یعنی شماها واقعا یه موسیقی ایرانی هم علاقه مندید؟ من گفتم که شما دیگر آن قدر غرق موسیقی های آن چنانی هندل و مندل و نمیدانم...چی چی زارت شده اید که دیگر نام بردن از موسیقی ایرانی هم پیش شما کفر است تا چه برسد به اینکه خودتان هم بخواهید یاد بگیرید."
آیدا خندان گفت:"خب خدا رو شکر رفع سوء تفاهم شد. اصلا پدجان اگر می دانستیم تاری وجود دارد شاید حالا به جای پیانیست، تاریست از آب در آمده بودیم. ولی خب حالا هم دیر نشده - نگاهی به من کرد و ادام داد - ضمنا پدجان آن موسیقی هم که شما آن را آنچنانی می نامید موسیقی یی است که در تمام دنیا شناخته شده است؛ اصلا هم اختصاص به قوم و ملتی خاص ندارد. هر جا کسی انسی با موسیقی پیدا کند، لازم است با این سوابق درخشان موسیقی در جهان آشنا شود. و البته این به آن معنا نیست که نسبت به موسیقی ملت خودش بی اعتنا باشد."

R A H A
08-23-2011, 11:51 PM
ولی پدر که هنوز راضی نشده بود گفت:"من نمیدانم آیدا جان، من فقط میدانم که از وقتی خودم را شناختم صدای تار درویش خان در دلم شوری انداخته، نوای ضرب حسین تهرانی به حیرتم آورده و نغمه های سنتور حبیب سماعی شیفته ام کرده. البته پیانوی همایون شهردار و ویولون ابولحسن صبا را هم خیلی دوست داشتم. اما خب از این موسیقی هایی که شما گوش می کنید چیزی نمی فهمم."
مادر که در حال کشیدن غذا بود گفت:"بقیه اش را نگفتی: آواز سید حسین طاهرزاده، تار علینقی وزیری، سه تار احمد عبادی..."
من معترضانه گفتم"خب که اینطور! حالا همدست شده اید برای ما تاریخ موسیقی ایرانی درس می دهید. آیدا جان مثل اینکه باید آستین بالا بزنیم برویم وسط میدان ضرب شستی نشان دهیم."
آیدا گفت:"ولی جدا پدرجان این احساس شما کاملا طبیعی است. آثاری که شما نام بردید به گوشتان ایرانی می آید بوی ایرانی بودن می دهد، همانطوری که برای یک ژاپنی موسیقی ژاپنی چنین حالتی ایجاد می کند. اصلا هر کشوری یا ملتی یک نوع موسیقی دارد که به آن ها تعلق دارد و به گوش مردمش طبیعی و صحیح می آید. ریتم موسیقی اسپانیایی با آن صدای قاشقک ها و دایره زنگی هایش هرگز با موسیقی ترکی یا هندی اشتباه نمی شود. زمانی که موسیقی در کشوری که به آن تعلق دارد نواخته می شود تمام افرادی که به آن گوش می دهند احساس می کنند که به آنها تعلق دارد و آنها نیز به این موسیقی وابسته اند؛ یعنی این موسیقی گویای احساس آن هاست. در اغلب کشورها مردم ترانه هایی را صدها سال متمادی خوانده اند و به همین دلیل مالک آنها هستند؛ چون این ترانه ها را از پدران خود و آنان هم از پدران خود به ارث برده اند. به همین دلیل هم وقتی که مثلا روس ها یک سمفونی از چایکوفسکی را می شنوند، خود را به آن نزدیک تر حس می کنند تا یک فرنسوی یا یک ایرانی - آه پدر ببخشید!"
گفتم:"پدر جان دیدید یک تنه همه را حریف است!"
و آیدا ادامه داد:"اتفاقا برای من و متین هم همینطور است. هرچند که ما در این مدت به بزرگان جهان موسیقی علاقه مند شده ایم و از مطالعه و بررسی و گوش دادن به آثار آنها لذت می بریم ولی در هر حال برای صاحبان هنر موسیقی ایرانی هم احترام زیادی قائلیم. حالا هم حاضریم تا در این باره از شما اطلاعات بیشتری بشنویم."
مادر اعتراض کرد:"شما را به خدا بس است غذا سرد شد، حالا باشد برای بعد."
شام که خوردیم مطمئن بودم که آیدا ول کن قضیه نخواهد بود اما با کمال تعجب دیدم که پدر بیش از او مشتاق است.
"اصلا شما هیچ میدانید که از نظر علمی هم موسیقی ایرانی ابعادی گسترده تر و وسیع تر از سایر انواع موسیقی دارد؟"
پرسیدم:"چطور؟"
و پدر جواب داد:"وجود ربع پرده ها و فواصل ربع پرده یی در موسیقی ایرانی، گام هایی را به وجود آورده که نظیر آن در موسیقی اروپایی نیست!"
آیدا گفت:"من از سروش سنیده بودم!"
پدر ادامه داد:"خب از تاریخ موسیقی ایرانی چه می دانید؟"
گفتم:"نشد پدر، بیست سوالی راه انداخته اید ولی خب برای اینکه نبازم باید بگویم پایه و اساس موسیقی ایرانی در زمان ساسانیان گذاشته شد و معروف ترین آهنگسازان ایرانی در این دوره و در زمان پادشاهی خسروپرویز بودند، از جمله سرکش، باربد و نکیسا - چشمان پدر از تعجب گرد شده بود؛ من هم ادامه دادم - اختراع دستگاه های ایرانی را هم به باربد نسبت می دهند و گویا در مقام های قدیم اصلاحاتی به عمل آورده و دستگاه ها را تنظیم کرده است. - آیدا زیر زیرکی می خندید و گوش میداد - لحن ها و نغمه های آوازهای ایرانی در دوره ساسانیان نام های خاصی داشته مثل نوروزی، مهرگانی، ماخور(همان ماهور)، آپرین، شبریز، مشکدانه، خسروانی، شیشم، اورامان که نوعی از خوانندگی مخصوص پارسیان با شعری به زبان پهلوی بوده است."
پدر گفت:"عجب!"
و آیدا دنبالش را گرفت که:"ظاهرا بعد از دوره درخشانی که مسلم بن محرز، ابراهیم و اسحق موصلی، فارابی و صفی الدین ارموی در موسیقی به وجود آوردند، از قرن هشتم هجری، هنر موسیقی ایرانی رو به انحطاط گذاشت و از آن زمان تا دوره مشروطیت کوچکترین قدمی برای پیشرفت آن برداشته نشد."
مادر هم آمده بود و نشسته بود و با دقت گوش می کرد.
آیدا ادامه داد:"نه تنها کتابی در موسیقی نظری نوشته نشد بلکه از لحاظ عملی هم به دلیل شرایط نامطلوب اجتماعی، تشویقی از اهل این هنر به میان نیامد؛ تا آن که در دوران صدارت امیرکبیر که به علوم و صنایع و هنرهای زیبا توجه شد، با تاسیس مدرسه دارالفنون شعبه ای هم به موسیقی اختصاص داده شد و برای تدریس این فن موسیو لومر از فرانسه استخدام شد و به ایران آمد و در این زمان بود که اولین بار اصول موسیقی علمی غربی تدریس شد."
نگاهی به تار شکسته در گوشه اتاق انداختم، خود ساکت و خاموش آنجا نشسته بود و ما همه را در تب و تاب انداخته بود!
گفتم:"خب پدر نوبت شماست. رسیدیم سر خط:استاد غلامحسین درویش."

R A H A
08-23-2011, 11:51 PM
نگاه پدر برقی زد و گفت:"چه خوب. اینطور که شما دور برداشته بودید گفتم که دیگر دور، دور ما نخواهد بود. ولی خب خوشحالم کردید. معلوم شد هنوز هم آثار تار زدن های سر گهواره ات باقی ست. مغبون نشدم. من هم که به سن تو بودم از پدرم درباره درویش خان زیاد شنیدم. می گفت نخستین تحول واقعی موسیقی را غلامحسین درویش (1305 - 1251) آغاز کرد. تار می زد؛ آن موقع تار پنج سیم داشت. ولی درویش سیم دیگری بر آن افزود. او در مدرسه موسیقی نظام تحت نظر لومر تحصیل می کرد و متوجه یکنواخت بودن موسیقی ایرانی شد و آواز را که تا آن زمان بدون ضرب و طولانی بود خلاصه کرد و به صورت ضربی در آورد. و علاوه بر درآمد که پیش از آواز نواخته می شود، قطعه ضربی دیگری به عنوان پیش در آمد به آن افزود. حالا که شما درس پیانو می گیرید، باید از مشیر همایون شهردار (1264 - 1348) هم یادی بکنیم که نخستین پیانیست بزرگ ایرانی است."
آیدا گفت:"پدرجان، یکبار خانم نوایی درباره او صحبت کرده، او می گفت مشیر همایون برای اولین بار آکوردهای پیانو را در موسیقی ایرانی وارد کرد و از روی قواعد سنتور، تکنیک ایرانی پیانو را به وجود آورد و چهار مضراب هایی به سبک سنتور برای پیانو ساخت."
پدر خندید و گفت:"قبول نیست، شماها مدام روی دست من بلند می شوید! ولی خب من هم از رو نمی روم. تحولی که درویش خان آغاز کرد به زودی وسعت یافت و نتیجه اش دو مکتب موسیقی بود که در ایران به وجود آمد: یکی مکتبی که بر اساس موسیقی قدیم ایران بنیان گذاشته شد و تنها برای اصلاح نواقص و تکمیل موسیقی ایرانی از اصول و تکنیک غربی کمک گرفت؛ آهنگسازان این مکتب تقریبا اصالت موسیقی ایرانی را حفظ کردند و با همان روش و تقسیمات قدیم به توسعه و بسط موسیقی پرداختند."
آیدا گفت:"به گمان همین مکتب است که مورد علاقه شماست.نه؟"
"شاید مکتب دوم هم لابد مورد علاقه شماست! چون اساس کارش بر اصل موسیقی کلاسیک اروپا گذاشته شد و آهنگسازانش با استفاده از مایه ها و ترانه های محلی بدون رعایت ربع پده ها به گسترش موسیقی ایرانی پرداختند. خب حالا برای اینکه دعوایمان نشود، مکتب اول را من می گویم، مکتب دوم را هم شما بگویید، چون من زیاد با این دومی سر و کار نداشتم. ولی خب بدم نمی آید از شما بشنوم."
انگار چند سال جوان تر شده بود. حتی چین و چروک های صورتش هم حالتی دیگر داشت. هیچ فکر نمی کردم که در این سن و سال هنوز هم اینطور شوریده موسیقی باشد.
"موسس مکتب موسیقی ایرانی، علینقی وزیری (1358 - 1266) است که بعد از تحصیل در فرانسه و آلمان به ایران بازگشت تا موسیقی ایرانی را از وضع اسفناک گذشته در آورد. در سال 1302 یک مدرسه موسیقی تاسیس کرد. او اولین کسی است که موسیقی ایرانی را به صورت نت در آورد و سعی کرد هارمونی را در آهنگ های ایرانی وارد کند...جدا که چه تاری می زد! پس از او شاگردش روح الله خالقی (1344 - 1285) مکتب او را پی گرفت و سعی کرد اصالت موسیقی ایرانی را به خصوص از حیث مشخصاتی که در ربع پرده ها و مقام های ایرانی وجود دارد حفظ و ثبت کند.
ابوالحسن صبا (1336 - 1281) هم چندی نزد میرزا عبدالله، درویش خان و وزیری تحصیل کرد و در نواختن ویولون به مقام استادی رسید. او نخستین کسی است که تکنیک را در موسیقی ایرانی وارد کرد و از این حیث موسس مکتب ویولون ایران و از نوازندگان زبردست این ساز است. جواد معروفی (1373 - 1294) را هم که خوتان بهتر از بنده می شناسید. از پیانیست های بزرگ ایرانی بود. خدا رحمتش کند. او در مکتب وزیری تحصیل کرده بود و با استفاده از تکنیک موسیقی غربی پیانو را به شکل تازه یی در موسیقی ایرانی وارد کرد. و اما حسین تهرانی (1352 - 1290) را هم که معاصر او بوده نباید از قلم انداخت. او ضرب را نزد حسین اسمعیل زاده آموخت و در محضر استاد ابوالحسن صبا به تکمیل آن پرداخت و بعد موسیقی علمی ونت را از روح الله خالقی آموخت. او بزرگترین نوازنده ضرب و پایه گذار مکتب جدیدی است که قبل از او در موسیقی بی سابقه بوده است. البته امثال این ها که گفتم بسیارند...ولی بیش از این خسته تان نمی کنم. حتما اسم هایشان را شنیده اید: حبیب سماعی نوازنده و استاد چیره دست سنتور، مرتضی محجوبی پیانیست، موسی معروفی نوازنده تار، استاد اسدالله، استاد مسلم نی...غلامحسین بنان خواننده بنام...و بسیاری دیگر."
پدر استکان چای را که مادر آورده بود برداشت و مشغول نوشیدن شد. رفتم آشپزخانه قرصم را بخورم دیدم مادر نگاهش نگرا من است. آیدا هم ملتفت شد. با جمله یی حواس مادر را پرت کرد تا من آمدم. اما دیدم که مادر درهم رفته و رنگ پریده به پدر می نگرد. پدر هم نگاهی کرد و ته استکان چای را سر کشید.
آمدم نشستم و گفتم:"خب آیدا جان پدر منتظر است. بگو بلکه میانه اش با این مکتب دوم هم بهتر شود!"
آیدا چشمکی زد و گفت:"نه متین جان حق به حقدار می رسد. ببین مادر و پدر هر دو چشم دوخته اند سخنرانی والامقام را بشنوند..."
و من گفتم:"چانه زدن با آیدا بی فایده است. جانم برایتان بگوید تاسیس موسیقی نظام در ایران اولین راه آشنایی با موسیقی غربی بود. اعزام محصلان ایرانی به کشورهای اروپا و حشر و نشر با ملل دیگر هم کمک موثری بود تا ایرانیان با سبک و سیاق موسیقی غربی آشنا شوند. هنرستان موسیقی (کنسرواتور) تهران در پرورش ذوق هنری نقش بسزایی داشت و از سال 1318 با استخدام معلمان چکسلواکی پایه آموزش موسیقی کلاسیک در ایران گذاشته شد. به خصوص که در این زمان دو آهنگساز ایرانی یعنی امیرالله حسین (تولد:1282) و پرویز محمود (تولد:1289) در موسیقی بین المللی آثاری به وجود آوردند."

R A H A
08-23-2011, 11:52 PM
"از امین الله حسین، آثار معروفی به یادگار مانده است. اما مشخصه خاص او این است که اغلب آهنگ های او به یاد وطن تصنیف شده و در همه آثارش عشق و علاقه به وطن پیداست. چون همانطور که میدانید خانواده او مهاجر روسیه بودند و تا سال 1356 موفق به دیدن وطن خود نشده بود! تکنیک حسن ساده و روان است. او شیوه فرانسوی و روسی را به هم آمیخته و در بعضی از آهنگ ها تحت تاثیر نغمه های آذربایجانی واقع شده است. بد نیست بدانید که او برای تحصیل طب به آلمان و روسیه رفت، ولی ذوق موسیقی او را از ادامه این رشته منصرف کرد!
اما پرویز محمود (تولد:1282) در سال 1322 ارکستر سمفونیک تهران را تشکیل داد و به این ترتیب قدمی بزرگ در آشنا کردن مردم با موسیقی کلاسیک برداشت."
سرم درد گرفته بود. گفتم:"آیدا..."و او که فهمیده بود بلافاصله ادامه داد:
"روبیک گریگوریان (تولد:1294) در فعالیت های هنری محمود همکار و معاون او بود و پس از پایان تحصیلاتش در هنرستان موسیقی تهران رهبری آوازهای دسته جمعی هنرستان را به عهده داشت. او نخستین کسی است که ترانه های محلی ایران را جمع آوری کرده است!
از پیروان دیگر این سبک مرتضی حنانه "(1368 - 1301)، حسین ناصحی و ثمین باغچه بان و هوشنگ استوار را باید نام برد که هر کدام برای اعتلای هنرشان گام های با ارزشی برداشتند. متاخران را هم نباید از یاد برد: امانوئل ملیک اصلانیان، لوریس چکناواریان (تولد:1316)، محمدتقی مسعودیه (تولد:1306")، علیرضا مشایخی و بقیه هنرمندان."
بعد رو کرد به پدر و گفت:"خب دفعه بعد هم نوبت ما است که با آهنگسازان آنچنانی ما که به قول شما هندل و مندل و چی چی زارت می باشند آشنا شوید!"
پدر سری تکان داد و گفت:"شما که مرا مجاب کردید. اتفاقا بد نیست قدری بیشتر درباره این موسیقی های شما بدانم. اما هنوز بیست سوالی تمام نشد!"
"کدام سوال؟"
"درباره دستگاه ها و گوشه های موسیقی ایرانی چه می دانید؟"
"پدرجان شما دیگر خیلی سخت می گیرید. قرار شد انشالله تار را که به سر و سامان رساندید، فکری برای یاد گرفتن موسیقی ایرانی و جزئیاتش بکنیم. من فقط اسم بعضی از دستگاه های ایرانی را شنیده ام، ولی نه فرق آن ها را می فهمم و نه می توانم تشخیص دهم که کدام آهنگ در چه دستگاهی اجرا شده است!"
پدر خندید و گفت:"خب آیدا جان دلخور نشو. بنده هم که عمری به پای این تار و گوشه هایش نشستم مدت ها طول کشید تا توانستم آنها را از هم تشخیص بدهم. حالا مختصرش را برایتان می گویم تا بعد که خودتان مفصلش را یاد بگیرید.
موسیقی سنتی را امروز به هفت دستگاه و دویست و بیست و هشت گوشه تقسیم کرده اند و مجموعه آنها را به عنوان ردیف های موسیقی می نامند که یاد گرفتنشان سال ها کار و ممارست و گوش دادن های مکرر می خواهد!تقسیمات هفت گانه موسیقی عبارتند از ماهور، همایون، سه گاه، چهارگاه، شور، نوا که البته در تقسیمات آقای وزیری نوا از شعب شور و راست پنجگاه از شعب ماهور محسوب شده است. جا دارد در اینجا از میرزا عبدالله هم که قبلا نامی از او بردیم یادی بکنیم، برای آنکه تنظیم این ردیف های هفتگانه موسیقی را به او نسبت می دهند.
مقام شور معمول ترین دستگاه موسیقی ایرانی است. از متعلقات آن آواز ابوعطا، بیات ترک، افشاری، دشتی و بیات کرد است. توضیح این آوازها بدون خود آواز مشکل است. تنها با شنیدن می شود به مختصات هر کدام پی برد. مثلا آواز افشاری مغموم و دردناک است؛ یا آواز دشتی که همان آواز چوپانی ایرانی است با حال و هوای روستایی. نوا آوازی است ملایم و باوقار. نه خیلی سرورآور و نه زیاد دردناک. اما ماهور طرب انگیز و بشاش است؛ یا همایون که آوازی باشکوه و مجلل و زیباست. سه گاه بی نهایت حزن آور است. در مقابل چهارگاه هم شاد می کند هم محزون؛ و به همین دلیل آن را مهم ترین مقام موسیقی ایرانی می دانند!خب البته اینها را باید خودتان بفهمید، درک کنید و از لابه لای نغمه ها حس کنید."
گفتم:"ولی این سوال آخر قدری کم لطفی بود! حالا باز راجع به سازهای ایرانی می پرسیدید یک چیزی!"
پدر از جا بلند شد و گفت:"الان کتابش را می آورم."
و رفت توی اتاق به دنبال کتاب!مادر همینطور ساکت گوش می کرد و در فکر بود.
آیدا گفت:"مادر خسته شدید. دیر وقت است...بهتر نیست بخوابید؟"
و مادر به خود آمد و گفت:"نه آیدا جان راحتم...داشتم فکر می کردم یعنی من هستم تا ببینم روزی شما دو تا هنرمندهای بزرگ و قابلی شده اید!"
آیدا خندید و گفت:"دیدی متین، فقط من اهل خواب و رویا نیستم. چشم شما به جمال مادر روشن! - بعد رو به مادر گفت - مادرجان، اگر این متین است که آنقدر سنگ می اندازد و آیه یاس می خواند که چشمه استعداد آدم از بیخ و بن می خشکد.ولی نگران نباشید، از لج متین هم که شده این خواب را تعبیر می کنیم. شما هم البته که هستید. تازه کجایش را دیده اید؟ باید باشید و نوه موسیقیدانتان را هم در حال کنسرت دادن ببینید!"
لبخندی گوشه لب مادر نشست و همانطور که در خیال، دورها را نگاه می کرد گفت:"خدا کند، خدا کند."

R A H A
08-23-2011, 11:53 PM
پدر هم با کتابش برگشت. صفحه یی را باز کرد و گفت:"نگاه کنید، این تار است. عین همین است که اینجا افتاده! از دسته سازهای مضرابی نوع اول است، یعنی سازهای زهی - زخمه یی که بعضی با زخمه انگشت و بعضی با زخمه مضراب بر سیم نواخته می شوند. تار را با مضراب برنجی می نوازند.
این هم سه تار است، ظاهرش مثل تار است با شکم و دسته یی کوچک تر. سه تار با ناخن انگشت اشاره دست نواخته می شود و صدایش از تار ضعیف تر است. این یکی را عود می گویند که بم ترین ساز بین سازهای زهی است، همین طور که می بینید شکم بسیار بزرگ و گلابی شکل و دسته یی بسیار کوتاه دارد. این تنبور است، شبیه سه تار است و با انگشت آن را می نوازند. این یکی هم قانون است، شکل ذوزنقه قائم الزاویه، با 26 دسته ی 3 سیمه که با مضراب انگشتانه ای که به انگشت اشاره هر دو دست می کنند نواخته می شود."
همه روی کتاب خم شده بودیم و نگاه می کردیم که پدر کتاب را ورق زد!
"اما سازهای مضرابی نوع دوم که به زهی - کوبه یی معروفند؛ مثل سنتور که مضرابش دو ترکه نازک، سبک ولی محکم چوبی است با گیره یی در انتها که انگشت اشاره نوازنده در آن قرار می گیرد. حتما میدانید که سنتور یک ساز خالص ایرانی است. دسته دیگر سازهای زهی - آرشه یی است..."
آیدا گفت:"مثل ویولون."
و پدر گفت:"مثل کمانچه...این ساز یکی از قدیمی ترین سازهای ملی ایران است. این هم قیچک است که از سازهای محلی بوده است. و اما سازهای بادی: این یک نی است که معروف ترین ساز این دسته است. و دسته آخر سازهای ضربی: این تمبک یا ضرب است؛ همانطور که گفتیم استاد تهرانی خوب می نواخت. و این یکی دایره یا دف..."
آیدا گفت:"آدم گیج می شود...نمیداند کدام را یاد بگیرد بهتر است."
من گفتم:"ای بابا!خودت گفتی تکلیف ما روشن شد؛ حالا باز دبه در آوردی!"
و مادر گفت:"خب دیگر کافی ست. سابقه نداشت اینقدر شب نشینی کنید! اینطور که شما پدر را بر سر ذوق آوردید از این پس معرکه خواهیم داشت."
رو به مادر گفتم:"اصلا همه اش زیر سر این عروس خانم شماست. این آیدایی که من می شناسم فردا فیلش یاد هندوستان هم می کند. دو روز دیگر می آید و می گوید برویم موسیقی جاز یاد بگیریم! - خب حالا چطور است کارهای لویی آرمسترانگ و دیزی گیلسپی را گوش کنیم! - راستی اگر میشد اصول موسیقی پاپ را هم مطالعه می کردیم هم بد نبود! - اصلا چرا به سراغ موسیقی محلی ایرانی نرویم؟! - چه خوب میشد اگر موسیقی ارف را هم می آموختیم! - موسیقی آفریقایی هم جالب است و...و..."
آیدا که از پشت هم گویی ها و ادا درآوردن های من بلند می خندید گفت:"الحق که پیشگوی خوبی هستی. ولی فقط تاریخ پیشگویی ات اشتباه بود! چون قرار بود این ها را همین امشب به عرضتان برسانم نه دو روز دیگر!"
...و آن شب گذشت. در حالی که می دانم برای پدر شبی استثنایی بود، شبی که در آن پس از مدت ها خود را آزمود. مطمئن ام دفعه دیگر که بیاییم دوباره تار هم خواهد نواخت.

پایان فصل دهم

R A H A
08-23-2011, 11:53 PM
11
انواع دیگر موسیقی در جهان امروز(جاز،پاپ،راک،...)

هرچند که آن شب برای مزه پرانی نامی از انواع دیگر موسیقی بردم، ولی آیدا همانطور که خودش گفته بود در فکر آن بود که اطلاعات بیشتری در مورد شکل های دیگر موسیقی در جهان امروز، تاریخچه و سیر تکامل هر یک از آنها بدست آورد. توی کتاب ها، نشریه ها و دایره المعارف ها جست و جو می کرد. یادداشت برمی داشت،مقایسه می کرد، نتیجه می گرفت و دست آخر هم حاصل کار را برایم می گفت.یک روز آمد و گفت با نغمه قرار گذاشته تا در مورد مطالعات جدیدش از او هم جویا شود. سه تایی رفتیم سینما. فیلم خوبی بود، از موسیقی فیلم هم خیلی خوشم آمده بود. به پیشنهاد نغمه به پارکی در همان نزدیکی رفتیم. گفت و گو ادامه داشت تا بالاخره آیدا صحبت را به همان جا که می خواست کشاند.
"نغمه تو حتما درباره سایر موسیقی های روز مثل چاز،پاپ،...اطلاعاتی داری! من با این که خیلی به این در و آن در زدم، ولی هنوز نتوانستم مطالب کاملی در این مورد پیدا کنم."
"مثل اینکه بخت با من بود آیدا جان، چون اخیرا مجله یی به دستم رسیده که در مورد موسیقی ست؛ خصوصا موسیقی هایی که مورد سوال توست. همین چند شب پیش هم آن را ورقی زدم و نگاهی به مطالبش انداختم. نمی دانستم مورد امتحان قرار می گیرم والا دقیق تر می خواندمش. خب از جاز شروع می کنم چون شاید بیشتر از همه نامش را شنیده اید و ضمنا قدمتش هم از همه بیشتر اشت. موسیقی جاز پس از پایان جنگ جهانی اول متولد شد. جاز محصول پیوند دو نژاد سیاه و سفید در دو قاره آمریکا و آفریقاست که از خلال تاریخی هولناک به وجود آمد. جاز ثمره چیزی است که تلفیق غرب از یک سو و آفریقا از سوی دیگر به بار آورده است و البته تلاقی این موسیقی آفریقایی - آمریکایی با موسیقی اروپایی هم بی تاثیر نبود. به تدریج جاز سیاه خود را به فرهنگ سفید تحمیل کرد و یکی از مهم ترین جریان های موسیقی مردم پسند قرن بیستم و الهام بخش آهنگسازانی نظیر گرشوین، کوپلند، راول و میو شد. به عبارت دیگر این نقطه عطفی بود برای آنکه موسیقی سیاه به موسیقی سفید و موسیقی سفید به موسیقی سیاه تبدیل شود.
میدانی آیدا، اگر تجارت فضاحت بار چوب آبنوس نبود، بسیاری از انواع موسیقایی که از آن پس بخشی از فرهنگ ملت ها شده است نیز نبود؛ انواعی مثل راک، بلوز، جاز، سول، ریتم اند بلوز، موسیقی روحانی، راگا، کالیپسو و مرنگو از کاراییب،...سامبا و کاپواریا از برزیل...این فرم های تازه موسیقی که در میان سیاه پوستان از گذشته یی دور پدید آمده و راه تکامل پیموده، به ناچار در برخورد با محیط های جدید دچار تغییر و تحول شده اند. بر طبق قانون، بردگان سیاهپوست آمریکای لاتین در اجتماعات نسبتا بسته زندگی می کردند، ولی می توانستند رسوم قبیله یی و مناسک و مراسم مذهبی آفریقایی را حفظ کنند؛ در نتیجه موسیقی سنتی آفریقایی در کشورهایی چون برزیل، هاییتی کوبا باقی ماند. ولی بردگانی که از طریق کاراییب به آمریکا برده شدند، به علت ارتباط کاملا نزدیک با اربابان سفیدپوست، برخی از جنبه های فرهنگی خود را تغییر دادند یا کاملا از دست دادند. بردگان می توانستند از استعدادهای خود برای سرگرم کردن اربابانشان استفاده کنند. آن ها ویولون، فلوت یا طبل می نواختند و به تدریج این ارتباط منجر به نوعی اختلاط فرهنگی و پیدایش انواع موسیقی شد."
"نغمه خانم، وجه تمایز موسیقی جاز از سایر موسیقی ها چیست؟"
"آنچه ریتم موسیقی جاز را متمایز می کند، عاملی به نام سنکپ است که در واقع قراردادن تاکید در محلی است که انتظارش نمی رود یا قرار گرفتن ضرب قوی در جایی که ضرب باید ضعیف باشد. به عبارت دیگر، در میان ضرب های منظم و یکنواخت، اصواتی به صورت سنکپ یعنی خارج از نظم آن قرار می گیرد. ضمنا بداهه نوازی در موسیقی جاز جایگاه ویژه یی دارد؛ به همین دلیل سرعت و مهارت نوازنده هم در شکل بخشیدن به یک تم اصلی بسیار موثر است. البته بدیهه سازی هم اگر چارچوب محکمی نداشته باشد آسان نیست. در جاز تم از قبل معلوم است و نوازنده در این چارچوب از قبل تعیین شده کار خود را انجام میدهد؛ مثل دادن موضوع انشاست که باید برایش مقدمه نوشت، موضوع را پرورد و از آن نتیجه گرفت. اما نوازنده جاز هرگز یک قطعه را دو بار به یک نحو نمی نوازد، برخلاف موسیقی کلاسیک که باید جزءجزء اثر موسیقیدان دوباره خلق شود. بنابراین نوازنده جاز از نوع خاصی از آزادی برخوردار است که در عین حال دشوار هم هست."
آیدا پرسید:"خب بالاخره سرنوشت جاز چه شد؟"

R A H A
08-23-2011, 11:56 PM
"موسیقی جاز در سال 1920 در نیواورلئان پا گرفت که از طبل آفریقایی خبری نبود، چون همانطور که گفتم در دوران برده داری در آمریکا، سیاهان محدود بودند و این ساز هم قدغن بود. اما در کوبا هنوز آلات ضربی سنتی به کار می رفت و به تدریج نوازندگان جاز در سال های چهل شروع به وام گرفتن این آلات کوبایی - آفریقایی کردند و این قضیه منجر به تلاقی جاز و موسیقی کوبایی شد و این دو زبان موسیقی با هم در آمیخت و چیزی پدید آمد به نام جاز لاتین. از موسیقیدانانی که در پدیدآمدن جاز لاتین سهم بسزایی داشت، دیزی گیلسپی بود. شور و حرارت موسیقی کوبایی او را به یاد مریتم های سیاهان زادگاهش، کارولینای جنوبی می انداخت. وی در دهه بعد با استفاده از موسیقی برزیلی جان تازه یی در کالبد جاز لاتین دمید و حاصل کارش را در نیویورک به اجرا درآورد. جاز لاتین در نیویورک، شهری که مردم های بسیاری را با فرهنگ های گوناگون در خود جذب کرده است، در پیوند با موسیقی های دیگر، در معرض رشد و تکاملی متقابل قرار گرفت: در کنار برزیلی ها، آرژانتینی ها با نواهای تانگو، کلمبیایی ها با ریتم کامبیا، اهالی دومینیکن با نوای سرکش مرنگو و نیز جاماییکایی ها با ریتم های کند کالیپسو، پانامایی ها با نواهای موزون تمبورچیتو و پورتوریکویی ها با بمبا و پلنای پر تب و تاب خود در این روند شرکت کردند. خلاصه آنکه امروزه جاز لاتین در سراسر دنیا نفوذ دارد و ارکسترهایی از آفریقا، ژاپن و اروپا به آن روی آورده اند و نشان می دهند که اگر هماهنگی های سیاسی بر ملیت های مختلف گاهی ناممکن به نظر میرسد، ولی در عرصه موسیقی هماهنگی و یگانگی میان آن ها امری ممکن و واقعی است."
روی نیمکتی نشستیم.
گفتم:"پس به این ترتیب، موسیقی های مدرن امروزی نوعی موسیقی های تلفیقی هستند...موسیقی جهانی!"
و آیدا پاسخ داد:"اصولا وام گیری، غارت، جذب و داد و ستد فرهنگی، همواره تمدن ها را از لحاظ فرهنگی غنی تر کرده، انتشار وسایل دیداری - شنیداری و چندگونگی وسایل ارتباط جمعی میان چند قاره موجب تشدید تبادلات فرهنگی با سرعتی سرسام آور شده است و خب، بدیهی است در این میان موسیقی که مانع زمان را پشت سر می گذارد یکی از موثرترین وجوه این تبادلات است."
نغمه همانطور که با سر تایید می کرد توضیح داد.
"یکی از بزرگ ترین جریان های تلفیقی در موسیقی جهان در قرن هشتم میلادی آغاز شد. در این میان موسیقی هند از یک سو به آسیای مرکزی، ایران و افغانستان و از سوی دیگر به ترکیه و خاورمیانه نفوذ کرد. نفوذ موسیقی هندی در خاورمیانه در موسیقی عربی تاثیر گذاشت و این یکی به نوبه خود در شمال آفریقا منتشر شد و از آنجا به اسپانیا راه باز کرد و به پیدایش موسیقی فلامنکو در آن دیار منجر شد. اعراب اخراجی از اسپانیا در قرون بعد این موسیقی را به شمال آفریقا باز آوردند و موسیقی اندلسی را در آن منطقه خلق کردند.
اما تا وقتی تجارت برده و استعمار نظام حاکم بر جهان، موسیقی را زیر و زبر نکرده بود، سنت های موسیقی هنوز محدود به قبیله و روستا و منطقه بود؛ مانند لحجه ها، خوراک ها و جامه ها...وقتی در آغاز قرن شانزدهم پرتقالی ها و کمی بعد سایر اروپیان در آفریقا استقرار یافتند و کشتی های کشورهای استعمارگر هزاران هزار برده آفریقایی را به سواحل آمریکا بردند، نوع جدیدی از موسیقی به نام موسیقی کریول زاده شد و در کشورهای مختلف رشد و کرد و به اشکال مختلفه درآمد. تا آنکه از دهه بیست جاز پدید آمد، تانگو حاصل پیوند ریتم های بانتو و اکسپرسیونیسم آرژانتین بود. در دهه سی روبا، در دهه چهل مامبو و در دهه پنجاه چاچاچا و راک اند رول که از موسیقی غربی و آفریقایی ملهم بودند، منتشر شد. باید اعتراف کنیم که امروزه موسیقی سیاهان در اغلب جوامع بشری نفوذ کرده و انواع مختلف و متعدد موسیقی به درجات گوناگون، ریشه در خاک آفریقا دارند.
پس از جنگ جهانی دوم عرضه صفحه سی و سه دور ال پی (l.p.) و تلویزیون، موجب سلطه موسیقی پاپ شد که موسیقی شناس آمریکایی، پیترمانوئل، آن را مهم ترین حادثه موسیقی قرن بیستم دانسته و درباره آن گفته که توسعه اقتصادی، اجتماعی و تکنولوژیک باعث تکثیر سبک های جدید، سازها، نشانه ها و خلاصه ایجاد قلمرو موسیقایی کاملا جدیدی شده است که خواستارانش تا به حال بیشتر از هواخواهان هنرهای دیگر بوده اند."
نغمه نگاهی به ما کرد و گفت:"خسته نشدید؟ مثل اینکه مطلب خیلی به درازا کشید."
و آیدا فوری گفت:"نه نغمه جان ادامه بده. الحق که آثار استادی در ناصیه ات پیداست!"
نغمه خندید و ادامه داد.
"راک که نوازندگان آفریقایی - آمریکایی نظیر چاک بری و بودیدلی آن را ساختند و الویس پریسلی و سایر خوانندگان سفیدپوست آن را رونق دادند، برای جوانان سراسر جهان سنبل اعتراض و عصیان شد! راک روح سازش طلبی آمریکاییان را در دهه پنجاه پس راند و جامه های جدیدی نظیر نیم تنه چرمی و جین را باب کرد و انقلابی واقعی در آداب و رسوم جامعه پدید آورد."

R A H A
08-23-2011, 11:56 PM
"علاقه شدید به موسیقی های آسیایی و به خصوص هندی در اوج هیپی گری در دهه 1960 به پیدایش فرم های التقاطی جدیدی در موسیقی منجر شد. مایلز دیویس و جان کالترین شیوه های ملهم از شرق را در جاز بابا کردند و بیتل ها، سیتار هندی را وارد قلمرو موسیقی پاپ کردند.
در دهه بعد رشد صنعت ضبط موسیقی موجب شد که گرایش به التقاط موسیقی های مختلف تقویت شود. در این دوره اصطلاح فوزیون(اختلاط) ابداع شد که مبین بعضی از انواع موسیقی های التقاطی بود که به طور تصنعی ساخته شده بود و مبنای آنها را اغلب جاز تشکیل می داد و در آن از سین ته سایزر برای تولید صدای یکنواختی استفاده میشد که هویت فرهنگی خاصی نداشت و می توانست مخاطبان زیادی داشته باشد. البته بیشتر موسیقیدانان جاز برآنند که این فوزیون در واقع چیزی نیست مگر کونفوزیون یا اغتشاش و حاصل کنارهم نهادن های بی حساب و کتاب موسیقی های مختلف است و منجر به از بین رفتن اصالت موسیقی های متمایز می شود.
به این ترتیب، در دنیای کلاسیک موسیقی که به بخش های جدا از هم تقسیم میشد، مرزها به روی یکدیگر گشوده شدند و روند پرهیجانی از تاثیربخشی و تاثیرپذیری میان شرق و غرب و آفریقا آغاز شد. تشدید این روند ترکیب موسیقی های مختلف، ناشی از عوامل متعدد تاریخی و اجتماعی نظیر گسترش شهرنشینی، استعمارزدایی و مهاجرت است که به ترکیب فرهنگ ها منتهی جدا است. در شهرهای بزرگ سراسر جهان، گروه های جدید با هویت ناهمگون تشکیل شده است، نظیر پوتوریکویی ها یا کوبایی های نیویورک!، جاماییکایی های لندن، نسل دوم اعراب و آفریقایی های ساکن پاریس و...که همه در معرض تاثیرات موسیقایی چندگانه محیط اند و در تلاش برای یافتن شیوه بیانی خاص در موسیقی که با واقعیت زندگی شان منطبق باشد.
برخی معتقدند این گرایش جدید به موسیقی جهانی از تمایل پرشوری حکایت می کند که بشر، امروزه برای توسعه زمین های فرهنگی خود و فراتر رفتن از ایدئولوژی ها و مرزها در خود احساس می کند. از طرف دیگر این گرایش با شکوفا شدن موسیقی های اقوام مختلف سراسر جهان و توجه فزاینده موسیقی شناسان و پژوهشگران به موسیقی غیرغربی خنثی می شود. فستیوال های متعدد موسیقی های تلفیقی و سمینارها، حاکی از قدرت فوق العاده این جریان تلفیقی است. در مراکز بزرگ شهری، موسیقی راک،جاز،راپ،پاپ،...هیجان های جوانی را متبلور می سازد که اغلب در میان ارزش های متضاد سرگردانند. این موسیقی ها احساس راحتی بخش تعلق به جامعه بین المللی را در آنها ایجاد می کند و احساس هویتی جهانی به آنها می دهد که در آن اضداد به آشتی رسیده اند و تنش ها آرام گرفته اند."
در اینجا نغمه آهی کشید و گفت:"نمیدانم آیا می توان امیدوار بود که نزدیکی های موسیقی جهان که بازتاب نیاز عمیق به ایجاد ارتباط و تفاهم است، سرانجام ما را به ارتباطی بزرگتر و غنای جمعی بیشتر راهبر شود و از آن طریق هر فرهنگی هر روز بیشتر پذیرنده فرهنگ های دیگر شود و در عین حال با قدرتی فزاینده اصالت خاص خود را جلوه گر کند."
و پس از لحظاتی سکوت اضافه کرد:"اخیرا آهنگساز معاصر، فرانسیس بایر، یکی از آثار خود را با ارکستری که منحصرا از سازهای سنتی تشکیل شده بود اجرا کرد: ترومپت تبتی، نی ترکی، شهنای بنارسی، کوتوی ژاپنی، سیتار هندی، گاملان بالی، بارانچوب بومیان استرالیایی، ناقوس اپرای پکن، ضرب ایرانی و طبل هندی...می بینید ظاهرا آهنگسازان امروزی در پی همه انواع پیوندهای موسیقایی هستند!"
من که غرق این مطلب شده بودم همین طور با خود فکر می کردم: چه تحولاتی در عالم موسیقی رخ داده و میدهد!یعنی پیوند موسیقی های مختلف خوب است یا نه؟ حفظ اصالت ها چه می شود؟ اصلا نکند در اینجا هم سیاست و سیاستمداران دستی پشت پرده دارند؟ خب، البته نمی توان منکر ارتباط فرهنگ ها و نزدیکی مردم جهان با یکدیگر شد! چگونه می توان موسیقی را در این گستردگی از ابتذال برکنار داشت؟ مگر این درآمد حاصل از فروش صفحات و کنسرت های بیتل ها نبود که اقتصاد انگلستان را از ورشکستگی نجات داد؟! و از همان زمان بود که دنیای غرب به خصوص انگلستان و آمریکا، جنبه تجاری موسیقی را کاملا جدی تلقی کرد و سرمایه گذاری روی آثار پر مشتری هرچند گذرا، آغاز شد و تبلیغات گسترده یی در ارائه این متاع های هنری برپا شد!...و چه کار سختی است یافتن مرواریدی در معدنی از زغال سنگ!
برگشتم و دیدم آیدا و نغمه هم در فکرند.
گفتم:"مباحث مفصل استاد، پاک همه را در بحر اندیشه فرو برده! تا نگهبان پارک نیامده که ما را بیرون کند برویم که آخر شب است. نغمه خانم لطفا دفعه دیگر که آمدید آن مجله را هم بیاورید. راستی نامش چه بود؟"
"مجله پیام یونسکو. باشد برایتان می آورم."
آیدا و نغمه از جا بلند شدند. نغمه را به خانه رساندیم، بعد هم راهی خانه شدیم. در حالی که هنوز به فکر همان مطلب بودیم:جاز، موسیقی تلفیقی، برده داری،...

پایان فصل یازدهم

R A H A
08-23-2011, 11:57 PM
12
موسیقی سمفونیک

سروش به منزلمان آمده بود. می گفت استاد یک عمل جراحی داشته، الان هم در منزل بستری ست. قرار شد سه تایی برویم عیادت. شماره تلفن منزلش را داشت. زنگی زد و اجازه خواست؛ خانم نوایی هم نشانی داد و رفتیم، با دسته یی گل و جعبه یی شیرینی. توی راه فکر می کردم که خانم نوایی هم از هجوم درد و بیماری در امان نیست - سه ماه تمدیدی من هم رو به اتمام است، دکتر هم در لفافه گفت که احتمالا باید درباره جراحی تصمیم خودمان را بگیریم - کاش میشد از او بپرسم جراحی چطور بود! بعد از عمل خیلی درد کشیدید؟حالا بهتر شده اید؟...ولی این حرف ها چه فایده یی دارد؟ نه بیماری او بیماری من است و نه جراحیش جراحی من! دیگر به سختی می شنوم. سعی می کنم تمام صحبت ها را از روبرو گوش کنم مبادا لو بروم. وقتی درد توی سر و گوشم می پیچد دیگر هیچ نمی فهمم. آیدا می آید، کنارم می نشیند، آرام اشک می ریزد و می گوید:"ای کاش...ای کاش میشد به جای تو درد بکشم!" آه آیدا، اگر تو نبودی...؟آخرین جلسه کلاس قبل از تعطیلی ماجرا را برایش گفتیم - برای استاد - سروش هم فهمید. استاد ضمن اظهار تاثر و همدردی گفت که به پیشرفت ما خیلی امیدوار است. خلاصه خیلی تشویق کرد. سروش گفته بود:"مثلا بنده دانشجوی روانشناسی هستم، ولی شما دو تا طوری رفتار کردید که من می گفتم این ها هیچ غم و غصه یی، هیچ مشکلی ندارند." و البته آیدا هم جواب داده بود:"شما دیگر چرا سروش خان؟ اتفاقا شما که دانشجوی روانشناسی هستید بهتر از بقیه باید بدانید که هیچ کس در هیچ کجای دنیا، بی غم و رنج نیست!"
به خانه استاد رسیدیم. همسرش در را به رویمان باز کرد. مردی نسبتا بلند و چهارشانه، بسیار هم موقر و متواضع. خانه نسبتا بزرگی بود. البته با وسایل و اسبابی ساده: پیانوی استاد در گوشه اتاق نشیمن خودنمایی می کرد.با خودم گفتم خوشا به حال همسر و فرزندانش که می توانند از هنر استاد همیشه بهره مند شوند! اما همان موقع باز فکر کردم که کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد، بعید نیست شاگردان او در کلاس بیشتر از همسر و فرزندانش از هنرش فیض ببرند! به اتاقی که خانم نوایی در آن استراحت می کرد رفتیم. از دیدن ما خیلی خوشحال شد. تا چشمش به من افتاد گفت:"خی آقای صابری نوبت شما هم می رسد؛ گل و شیرینی آورده ای که ما هم تلافی کنیم؟ ولی خب به من که خیلی بد نگذشت. استراحت اجباری بود. برای شما هم حتما خوب خواهد بود."
همسر استاد با سینی شربت وارد شد. معلوم بود خیلی برای خانم نوایی احترام قائل است. طوری به او نگاه می کرد و به حرف هایش گوش میداد که انگار اولین بار است او را می بیند و حرف هایش را می شنود. خانم نوایی هم با علاقه و احترام با او صحبت می کرد.
رو به او کرد و گفت:"کامران ایشان همان خانم و آقای صابری هستند که برایت گفتم. تا نیامده بودند سروش خان سوگلی کلاس بود، ولی حالا رقیب پیدا کرده، البته سه تایی با هم خوب رقابت می کنند."
و همسرش رو به من گفت:"خب آقای صابری، ما که در رقابت با خانم مغلوب شدیم. امیدوارم که شما صبر و استقامتتان بیشتر از بنده باشد."
خانم نوایی گفت:"کامران شکسته نفسی می کند. خودش در ویولون استاد است و البته ار او نبود...من هم حالا اینکه می بینید نبودم."
آیدا گفت:"خوشا به حال بچه ها...با چنین پدر و چنین مادری."
خانم نوایی و همسرش نگاهی به هم کردند و بعد خانم نوایی گفت:"آیدا جان، متاسفانه خدا به ما فرزندی نداده. ولی خب شاگردان من همه فرزندان من اند."
آیدا خجالت زده گفت:"آه ببخشید متاسفم. من نمی دانستم..."
همسر استاد به دادش رسید:"آیدا خانم شربتتان را نخورید بفرمایید."
و آیدا فوری مشغول هم زدن شربت شد. خانم نوایی هم صحبت را عوض کرد و پرسید که بعد از تعطیل کلاس چه کرده ایم، چقدر تمرین داشتیم و از این سوال ها. که سروش گفت:"استاد این خانم و آقای صابری می خواهند دانشگاه نرفته استاد شوند. چنان مرا با سوالات ریز و درشت محاصره می کنند که نمیدانید. خدا کند زودتر حالتان خوب شود کلاس هم برقرار. آن وقت خودتان میدانید و این شاگرد اول هایتان!"
استاد می خندید.
آیدا هم رو به سروش کرد و گفت:"قرار نبود چغلی کنید سروش خان!"
و سروش رو به استاد ادامه داد:"همین امروز یقه بنده را گرفته بودند که سمفونی چیست؟ چطوری است؟ چه فرقی با سایر فرم های موسیقی مثل سونات و سوییت و...دارد؟ اصلا این اصطلاح موسیقی سمفونیک به چه معناست؟ من هم آنها را آوردم خدمت خودتان."
خانم نوایی که کلی سرحال آمده بود و از این سر به سر گذاشتن ها می خندید، گفت:"پس بفرمایید آمده کلاس نه عیادت بیمار!"
گفتم:"استاد تا حالا که هر سوالی می کردیم بلد بود. شکایتی نداشت، حالا که وامانده ما را به شما حواله کرده!"
و استاد گفت:"سروش خان خودش متخصص سوال است. حالا پیش از شما از میدان به در رفته. - بعد رو به همسرش کرد و گفت - کامران ممکن است خواهش کنم شما برای بچه ها توضیح دهید، می ترسم اگر پرحرفی کنم دوباره درد شروع شود."
و همسر استاد - آقای فهیمی - همانطور که روبروی ما نشسته بود گفت:"باشد، به روی چشم. ولی خب، حق التدریس ما فراموش نشود. البته چون در منزل شخصی هم هست خصوصی حساب می کنیم. قبول؟"
استاد خندید و گفت:"حق التدریس شما باشد به حساب من، بفرمایید شروع کنید."

R A H A
08-23-2011, 11:57 PM
و آقایفهیمی شروع به صحبت کرد:
"خب سمفونی به مفهوم متداول امروزی، قطعه یی است مفصل به فرم سونات و معمولا دارای چهار قسمت مجزا و مستقل - موومان - است که برای ارکستر سمفونیک تصنیف می شود. اما باید گفت که این اصطلاح در طول تاریخ دچارتغییرات فراوان و پیچیده یی شده است؛ چه از نظر مفهوم و چه از نظر املا و تلفظ. مثلا کلمه سنفونی در دوره باروک و اوایل دوره کلاسیک به معنای قطعه یی بیش از دو بخشی و با روش کنترپوانتیک بود.
آنچه یک سمفونی را به طور مشخص از سایر انواع موسیقی متمایز می کند عاملی است به نام بسط و توسعه، عاملی که در حقیقت موضوع اصلی در موسیقی است. درست مثل زندگی: عواملی مثل تغییر، رشد و شکوفایی، دگرگونی به سوی کمال...خب بهتر است این طوری نگاهم نکنید، الان توضیح میدهم. آخر توضیح یک مفهوم به شکلی ساده، مشکل است. اگر می توانستم الفاظ پیچیده و طولانی و تخصصی به کار برم، کار آن قدرها هم مشکل نبود...ببینید بسط و توسعه سه مرحله دارد؛ درست مثل طفولیت، جوانی و بلوغ؛ مثل گلی که از تخم کوچکی سر برمی آورد. سمفونی پنجم بتهوون را گوش کنید. متوجه دانه یی که او در آغاز این سمفونی کاشته است خواهید شد.
رشد تم ها، ملودی ها و ایده های موسیقایی هم در نظم یک قطعه موسیقی به همین شکل تحقق می یابد. یک اثر موسیقی ابتدا از یک دانه کوچک (موتیف) به وجود می آید و قبل از آنکه متوجه شوید تبدیل به یک گل بزرگ درخشان می شود. مرحله دوم یعنی رشد گل: هر لحظه که می گذرد بزرگتر و بزرگتر می شود. سپس مرحله سوم فرا میرسد. - مهم ترین مرحله یعنی تغییر. در واقع فقط یک تغییر ظاهری. درست مثل یک درخت میوه که در زمستان بی بار و بر است، در بهار پوشیده از شکوفه است و بالاخره در تابستان میوه میدهد و هر فصل، ظاهری متفاوت از فصل قبل دارد، ولی هنوز همان درخت است. مثل خود ما که در طول سالیان تغییرات زیادی می کنیم؛ مثلا بنده در موقع تولد بور بودم، حالا باورتان می شود که من همان طفل موبور هستم، ده سال دیگر هم احتمالا تمام موهای سرم سفید خواهد شد یا حتی خواهد ریخت."
سروش با شیطنت گفت:"ده سال دیگر استاد!"
و آقای فهیمی خندید و ادامه داد:
"بله حق با شماست، همین حالا هم چیزی برایم نمانده است. از این قبیل موارد در موسیقی هم اتفاق می افتد؛ مثلا گل بتهوون گاهی آنچنان ظاهرش به کرات و بهطور اساسی تغییر می کند که تقریبا ناشناختنی می شود. ولی همه اینها گل هایی از یک ساقه هستند. تمام این مراحل قسمتی از رشد یک قطعه است و داستان واقعی زندگی یک سمفونی. البته تمام موسیقی ها سمفونیک نیستند و تمام موسیقی های سمفونیک هم سمفونی نیستند. توضیح مسئله این است که اصولا هر اثری که برای ارکستر سمفونیک تنظیم شود، یک اثر سمفونیک است در حالی که ممکن است این اثر سمفونیک، یک سمفونی نباشد. مثل سونات ها، اوورتورها، کنسرتو ها، پوئم سمفونیک هاو...ولی تمام موسیقی ها هم به نوعی مراحل بسط و توسعه را طی می کنند. حتی ترانه های کوچک محلی؛ ولی این ترانه های کوچک عموما با تکرار بسط می یابند - با تکرار مکرر آن. تکرار ساده ترین راه بسط دادن موسیقی و نخستین قدم در راه بسط و گسترش واقعی ایده واریاسیون است. واریاسیون ها فرمی از تکرارند، ولی نه فقط تکرار دقیق. بلکه در این میان چیزی تغییر می کند. روش دیگر هم که به همان اندازه معمول است، روشی است به نام سکانس. این شیوه در واقع حقه ساده یی است. تمام کار سکانس این است که همان رشته معین از نت ها را با زیر و بمی متفاوت تکرار کند، همین و بس. برای مثال، اوورتور فانتزی رومئو و ژولیت اثر چایکوفسکی، نمونه یی از معروف ترین سکانس ها در تاریخ است. سکانس ها روش بسیار ساده یی برای بسط و توسعه موسیقی به شمار می روند. آن ها نوعی تکرار های بالا رونده اند که هیجان انگیز کردن موسیقی را تضمین می کنند. و اما عامل مهم تری برای استفاده از تکرار و بسط و گسترش وجود دارد به نام تقلید که عبارت است از تکرار آهنگ یک ساز به وسیله سازی دیگر در ارکستر. موضوع هیجان انگیز در مورد تقلید این است که با ورود صدای دوم که اولی را تقلید می کند، صدای اول با نواختن ملودی دیگری به نواختن ادامه می دهد، به طوری که دو ملودی مختلف هم زمان شنیده می شود و این طرز کار عاملی مهم در موسیقی به نام کنترپوان است که عبارت است از شنیده شدن بیش از یک ملودی به طور هم زمان. نوعی از این موسیقی کانون نم دارد که می تواند بسیار قوی و پیچیده باشد، بسته به اینکه چند صدا یکدیگر را تقلید کنند. آه خدای من! قرار بود زیاد تخصصی صحبت نکنم، ولی خب مهم نیست، همین قدر که با این نام ها و اصلاحات هم آشنا باشید خوب است. کم کم در طی آموزش ها و گوش کردن های مکرر آن ها را درک می کنید. تمام راه هایی که درباره آن ها صحبت شد، شیوه یی برای ساختن است: بسط تم ها به وسیله اضافه کردن به آن ها، استفاده بیش از صداهای مختلف و هم چنین از سکانس ها و واریاسیون ها یا تزیینات."

R A H A
08-23-2011, 11:57 PM
"در سمفونی دوم برامس تکرار همراه با تغییری است که ما آن را تغییر دینامیک می نامیم - تغییری در شدت اصوات. به این معنی که همان ملودی با اصواتی بسیار قوی تر اجرا می شود. به تعبیری ساده به صورت از زمزمه کدن تا فریاد کشیدن که این مورد نیز نوعی بسط و گسترش است. به دو عامل دیگر هم در این سمفونی برمی خوریم به نام های مهانش (بزرگ نمایی) و کهانش (کوچک نمایی) که در حقیقت متضا هم اند: مهانش یعنی اجرای دوبار کندتر نت های ملودی؛ یعنی آنکه نت ها را با تراکم کمتر یا با طول بیشتر اجرا می کنند و کهانش یعنی درهم فشردن نت ها یا کوچک کردن آن ها؛ یعنی نقطه مقابل مهانش. این دو اصطلاح را می توانید همین حالا به فراموشی بسپارید، به شرطی که قصد موسیقایی آن را که طولانی کردن و کوتاه کردن زمانی نت هاست و بسیار در بسط و گسترش موسیقی اهمیت دارد به خاطر داشته باشید.
بسیار خب تا اینجا متوجه شدید که تمام آثار موسیقی تا حدی متکی به بسط و گسترش اند و این بسط و گسترش به خصوص در سمفونی و سایر آثار سمفونیک عاملی اساسی است. پایه تمام بسط و گزارش ها هم تکرار است و این تکرار در سمفونیک و آثار سمفونی دیگر، بیشتر با تغییر همراه است. با شیوه هایی که آهنگسازان برای بسط دادن و استفاده از تکرار به شکلی غیر معمول به کار می گیرند هم تا حدی آشنا شدید. سایر مطالب تخصصی مثل تفاوت و شباهت فرم سمفونی با فرم سونات و مختصات دیگر آثار سمفونیک هم باشد بر عهده خود خانم استاد. خب حالا نوبت چیست؟"
آهی کشیدم و گفتم:"حتما نوبت آن است که تعدادی نوارهای سمفونی جدید بخریم. اینطور نیست استاد؟"
آقای فهیمی خندید و گفت:"بله جانم، البته حالا با گوش هایی جدید و امیدوارم بتوانید اعجاب های سمفونیک آن را، رشد آن را، معجزه زندگی را که مانند خون در رگ هایش می دود، که هر نت را به نت های دیگر وصل می کند و آن را بهصورت یک موسیقی اعجاب آور درمی آورد بشنوید...

R A H A
08-23-2011, 11:58 PM
معجزه - رشد و تکامل - جریان خون در رگ ها. در باز شد و او همانطور که انتظار داشتم با یک شاخه گل سرخ بازگشت - و این تنها معجزه دائمی زندگی من است!
"مثل ایتکه اثر دارو دارد از بین می رود. انگار تازه سرحال آمدی!"
"آیدا کتابی را که گفتی یادت هست؟من آن را نوشتم، آخرش هم نوشتم: آیدا و متین. وقتی برگردم، نشانت میدهم."
متعجب نگاهم می کند.
"راست می گویی متین کی؟چطور؟ - به من نگفته بودی!"
"خب می خواستم وقتی تمام شد نشانت بدهم، اما تمام نشد. تصمیم داشتم برای انتهای آن دو نمایه تهیه کنم: یک واژه نامه شامل اصطلاحات رایج موسیقی و دیگری فهرستی از آهنگسازان بزرگ جهان و معرفی نمونه هایی از آثار ارزشمند آنها، ممکن است از تو خواهش کنم زحمت این دو قسمت را بکشی و تمامش کنی؟"
"البته مطمئن باش."
"راستی یادم رفت. کتاب شناسی آن هم مانده، ممکن است..."
"آن هم به روی چشم و دیگر چه؟"
"آه آیدا، آیدای عزیزم، و دیگر اینکه برای ادامه راه، شاید هم شروعی دوباره لحظه شماری می کنم، حتی اگر..."
روی لبه تخت نزدیکم می نشیند و می گوید:"حرفش را هم نزن. تازه باید این را هم بدانی که...که یک نفر دیگر غیر از من هم منتظر توست! همین جا در اعماق وجود من!"
دلم می خواهد فریاد بکشم، برخیزم، بجهم،...دستش را می گیرم.
"آه آیدا راست می گویی؟ یعنی من پدر شدم. وای خدایا، کمکم کن. من می خواهم ببینمش، ببویمش،...و صدایش را بشنوم. آیدا یعنی می شود؟"
لبخند بر لب و اشک بر گونه می گوید:"دختربچه یی بود که وقتی رفته بود معبد تا برای باریدن باران دعاکند، چترش را هم با خود برده بود! چتر تو کجاست پدر بزرگوار؟"
دستش را در دستم می فشارم. انگار تمام نیروی حیات و امید از این دست ها می گذرد و در درونم، در رگ هایم می دود. در دوباره باز می شود.
"عمل آقای دکتر تمام شد. نوبت شماست. لطفا آهسته خودتان را روی برانکار بکشید."
با کمک او روی برانکار قرار می گیرم. هنوز دستش در دستم است.
"راستی آیدا، نگفتی با این سر کچلی که برایم درست کرده اند چه شکلی شده ام! خودم که جرات نکردم در آینه نگاه کنم."
روی برانکار دولا می شود و در گوشم می گوید:"فقط گوش های میداس را کم داری. چون دیگر نمی توانی پنهانش کنی!"
هر دو می خندیم و در راهرو به طرف آسانسور می رویم.
نجواکنان می گویم:"آیدا، وقتی برگردم مثل فبوس برایت یک آهنگ عاشقانه مینوازم."
"و من هم مثل پان به ریش تو و آهنگت می خندم!"
حالا توی آسانسور هستیم.
"ولی سرانجام فبوس پیروز می شود!مگر نه؟"
مهربان نگاهم می کند و می گوید:"اما درجدال من و تو شکست و پیروزی یکی ست!"
از آسانسور خترج می شویم و باز در راهرو به طرف اتاق عمل می رویم. با خود می اندیشم: خدایا، این راهروها مرا به کجا خواهند برد؟ دنیایی سکوت؟ دنیایی سراسر نغمه و سکوت؟ و بعد یاد چتر می افتم. حالا درست پشت در اتاق عمل هستیم. دستش را به تلخی رها میکنم.
"آیدا!"
چشمانش دو چشمه خون می شود.
"متین! سعی کن دریا را به خاطر بیاوری."
"آن قدر آن را به خاطر آوردم که دیگر از خود دبوسی هم بهتر احساسش میکنم."
اشک هایش را پاک میکند و می گوید:"پس سمفونی نه بتهوون را مجسم کن - قسمت آخر - سرود شادمانی..."
"شادمانی از راه رنج، قانون پایدار جهان!"
"خداحافظ، چترت را فراموش نکن!"
"برای ناهار منتظرم باش."

پایان