توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : برندگان جايزه نوبل ادبیات
sorna
08-23-2011, 12:51 PM
جايزه جهاني «نوبل» و شرححال باني آن آلفرد نوبل
آلفرد برنهارد نوبل در سال 1843 در سكوئه سوئد متولد گرديد. آلفرد آدم نحيف و ضعيفي بود، ولي در همان سالي متولد شد، كه پدرش امانوئل كه آدم قوي، جاهطلب و دانشمندي بود دچار ورشكستگي گرديد. پس از شكستي كه امانوئل در استكهلم خورد به سنت پترزبورگ رفت و در آنجا يك كارگاه مهندسي تأسيس نمود.
دولت روسيه به وي مأموريت داد كشتي بخاري و همچنين زيردريايي بسازد و نوبل بيش از حد تصور خود با موفقيت مواجه شد، اما چون زيادهروي نمود و كارهاي خود راب يش از حد توسعه داد پس از پايان جنگهاي كريمه براي بار دوم ورشكست شد.
آلفرد نوبل تا 16 سالگي بهطور خصوصي تحصيل كرد و قبل از رسيدن به سن بيست سالگي يك شيميدان باتجربه و يك زباندان قابل شده بود و با زبانهاي آلماني، فرانسوي، روسي و سوئدي آشنايي داشت.
آلفرد نوبل مسافرتهاي زيادي نمود و بيشتر توجه خود را صرف تحقيقات درباره مواد منفجره نيتروگليسرين كرد. نوبل كشف نمود كه استفاده از اين مواد اگ ربا يك ماده غيرفعال و جذبكننده مانند گيسلگوهر همراه باشد آسانتر و بيخطرتر است. وي اختراع خود را در سال 1867 تحت نام ديناميت به ثبت رسانيد. سپس نيتروگليسرين را با يك ماده منفجره فعال ديگر يعني باروت مخلوط نمود و يك ماده ژله مانند شفافي به دست آورد، كه قدرت انفجار آن از ديناميت هم بيشتر بود. ژلاتين منفجره يعني اختراع دوم وي در سال 1875 به ثبت رسيد. بعد نوبل موفق به اختراع باليستيت شد كه اولين باروت بيدود نيتروگليسرين بود و بعدها براي ساختن كورديت يعني باروت بيدود به كار رفت.
با ساختن ديناميت و ساختن مواد منفجره و با استخراج معادن نفت باكو نوبل به كمك يارانش موفق به جمعآوري ثروت هنگفتي گرديد. اختراعات نوبل سبب شد كه در رشته معادن و جادهسازي و حفر تونل تحولي به وجود آمد.
نوبل در سال 1896 درگذشت. در تاريخ 27 نوامبر 1895 يعني يكسال قبل از مرگش نوبل وصيتنامه معروف خود را امضاء كرد. اين وصيتنامه ميبايستي نقشههاي وي را مربوط به پاداش زحماتش يعني همان افكاري كه بيشتر زندگي او را به خود مشغول كرده بود عملي سازد.
او در وصيتنامه خود ذكر كرده بود كه بيش از 31 ميليون كرون سوئد كه ثروت وي را تشكيل ميداد بايستي به صورت وجه نقد درآيد و به عنوان سرمايه به كار برود و درآمد حاصله از آن هرساله به صورت جوايزي ميان آنهايي كه در سال قبل منشاء بزرگترين فايده براي بشر بودهاند تقسيم گردد. رشتههايي كه نوبل مايل بود باعث پيشرفت آنها شود عبارت بودند از: فيزيك، شيمي، فيزيولوژي يا طب، ادبيات و صلح. در خاتمه وصيتنامه خاطرنشان شده بود كه اين جوايز به شايستهترين افراد چه اهل اسكانديناو و چه اهل ساير كشورها داده شود و امر توزيع جواي زرا به سه مؤسسه سوئدي و يك كميته مخصوص كه توسط پارلمان نروژ تعيين ميشود واگذار نمود.
انجام اين كار به عهده نمايندگان ايالات پادشاهي سوئد و نروژ كه در آن زمان كشور واحدي محسوب ميشدند محول گرديد.
جايزه نوبل چگونه توزيع ميگردد
هيأتهايي كه تحت اساسنامه بنياد نوبل فعاليت ميكنند عبارتند از: چهار هيأت مخصوص اعطاء جايزه يعني آكادمي علوم سلطنتي (براي شيمي و فيزيك) مؤسسه طبي سلطنتي كارولين (براي طب) آكادمي سلطنتي سوئد (براي ادبيات) و كميته نروژي نوبل وابسته به پارلمان نروژ (براي جايزه صلح).
ضمناً پنج كميته نوبل هم وجود دار دكه هريك براي توزيع يكي از جوايز مطالعه ميكنند (ازجمله كميته نروژي براي جايزه صلح). به علاوه چهار انستيتو يا مؤسسه نوبل هم وجود دارد كه هريك براي يكي از چهار جايزه فوقالذكر فعاليت ميكنند.
كميتههاي 5 گانه نوبل هريك سه تا پنج عضو دارند كه توسط هيأت مربوطه تعيين ميشوند. هيچكس نميتواند شخصاً خود را نامزد دريافت جايزه نوبل كند. كساني كه ميتوانند معرف نامزدهاي جوايز نوبل باشند از برندگان سابق جوايز نوبل (در رشته مخصوص خود) ـ اعضاء هيأت اعطاء جوايز و اعضاء كميتههاي نوبل (در رشته مخصوص خود) پروفسورهاي برجسته دانشگاه و آنهايي كه توسط اعطاءكنندگان جوايز انتخاب ميشوند. رئيس بنگاه نشرياتي كه اثر كانديدا را چاپ نموده (در مورد ادبيات) اعضاء پارهاي از سازمانهاي پارلمان يا حقوقي بينالمللي (براي جايزه صلح) اعضاء پارلمانها و كابينهها (براي صلح).
كشورهايي كه برنده نوبل شدهاند
بد نيست بدانيد كه تا سال 1960 از كليه كشورهاي جهان فقط 30 كشور برنده جايزه نوبل شدهاند. از كليه كشورهاي آمريكا بيش از سايرين برنده جايزه داشته است. بهطوري كه از 325 جايزه كه تا اين سال داده شده است 74 جايزه نصيب آمريكاييها شده است. پس از آمريكا به ترتيب انگلستان 50 جايزه نوبل و آلمان 49 جايزه نوبل، فرانسه 34 جايزه و سوئد كه باني جايزه نوبل است 15 جايزه ربودهاند.
در سالهاي 1940 و 1942 جوايز صلح و ادبيات توزيع نگرديد. در بعضي سالها بعضي جوايز توزيع نشده و براي سال بعد گذاشته شده.
بعضي اوقات يك جايزه نوبل به دو نفر دانشمند كه يك امر مشتركي پديد آوردهاند، نيز داده ميشود.
sorna
08-23-2011, 12:51 PM
جوائز ادبیات نوبل از سال 1901 تا امروز عبارتند از :
سال نام برنده جايزه کشور
1901 سالي پرودوم prudhomme فرانسه
1902 تئودور مومسن Mommsen آلمان
1903 بيورنسترن بيورنسون Bjornson نروژ
1904 1- فردريک ميسترال Mistral فرانسه 2- ژوزه آچه گاري Echegaray اسپانيا
1905 هنريک زينکويچ Sienkiewicz لهستان
1906 گيوسوئه کاردوچي Carducci ايتاليا
1907 راديارکيپلينگ Kipling انگليس
1908 رودلف کريستوف ايوکن Eucken آلمان
1909 سلما لاگرلف Lagerlof سوئد
1910 پل يوهان لودويک هايسه Heyse آلمان
1911 موريس مترلينگ Maeterlinck بلژيک
1912 گرهارت هوپتمان Hauptmann آلمان
1913 رابيند رانات تا گور Tagore هند
1914 براي سال بعد محفوظ شد - -
1915 رومن رولان Rolland فرانسه
1916 ورنر فون هايدنستام Heidenstam سوئد 1- ک . آ گيلروپ Gjellcrup دانمارک
1917 2- هنريک پونتو پيدان Pontoppidan دانمارک
1918 براي سال بعد محفوظ شد -
1919 جايزه سال قبل که توزيع نشده بود به صندوق ويژه صلح ريخته شد و جايزه اين سال براي سال بعد محفوظ ماند.
1920 جايزه سال قبل در اين سال توزيع شد. 1- (1919 ) ک . ف . ج اسپيتلر Spitteler سويس 2-(1920 ) کنوت هامسون Hamsun نروژ
1921 آناتال فرانس France فرانسه
1922 ژاسينتوبناونته Benavente اسپانيا
1923 ويليام باتلر يتز Yeats ايرلند
1924 ل . س . ريمونت Reymont لهستان
1925 براي سال بعد نگاه داشته شد.
1926 جايزه سال 1925 ذر اين سال توزيع شد.
1- ( 1925) برنارد شاو Shaw انگليس
2- ( 1926) براي سال بعد محفوظ ماند . - -
1927 جايزه سال قبل در اين سال داده شد . - - خانم گرازيا دلدا ( جايزه سال 26 ) Deledda ايتاليا وجايزه سال 1927 براي سال بعد محفوظ شد .
1928 جايزه سال 1927 در اين سال داده شد . - - (1927) - هانري برگسون Bergson فرانسه (1928) - زيگريد آندست Undest نروژ
1929 توماس مان Mann آلمان
1930 سينکلرليوئيس Lewis امريکا
1931 اريک اکسل کارلفلت Karlfeldt سوئد
1932 جان گالزورثي Galsworthy انگليس
1933 ايوان الکسيويچ بونين Bunin فرانسه
1934 لوئيجي پيراندلو Pirandello ايتاليا
1935 جايزه اين سال براي سال بعد نگاه داشته شد.
1936 جايزه سال قبل که توزيع نشده بود به صندوق عمده و دو سوم آن به صندوق مخصوص جايزه ادبيات ريخته شد. (1936) يوجين او- نيل o- Neill امريکا
1937 روژه مارتن دوکار du Gard فرانسه
1938 خانم پرل س . باک Buck امريکا
1939 فرانس ايميل سيلانپيه Sillanpaa فنلاند
1940 يک سوم جايزه اين سال به صندوق کل و دو سوم آن به صندوق ويژه جايزه صلح ريخته شد .
1941 جايزه در اين سال داده نشد و مبلغ آن يک سوم به صندوق کل و دو سوم آن به صندوق ويژه جايزه صلح ريخته شد .
1942 جايزه در اين سال داده نشد و مبلغ آن يک سوم به صندوق کل و دو سوم آن به صندوق ويژه جايزه صلح ريخته شد .
1943 جايزه در اين سال داده نشد و مبلغ آن يک سوم به صندوق کل و دو سوم آن به صندوق ويژه جايزه صلح ريخته شد .
1944 يوهانس ويلهم ينسن Jensen دانمارک
1945 خانم گابريلا ميسترال Mistral شيلي
1946 هرمان هسه Hesse سوئيس
1947 اندره ژيد Gide فرانسه
1948 ت . س . اليوت Eliot انگليس
1949 براي سال بعد محفوظ شد.
1950 جايزه سال قبل که توزيع نشده بود ، نيز در اين سال توزيع شد. 1- (1949) ويليام فاکنر Faulkner امريکا 2- (1950) برتراندراسل Russell انگليس
1951 پ . ف . لاگرکويست Lagerkvist سوئد
1952 فرانسوا مورياک Mauriac فرانسه
1953 سروينستون چرچيل Churchill انگليس
1954 ارنست همينگوي Hemingway امريکا
1955 هالدرو ف . لاکسنس Laxness ايسلند
1956 ژوآن رامون جيمنز Jimenez اسپانيا
1957 آلبرکامو Camus فرانسه
1958 بوريس پاسترناک Pasternak روسيه
1959 سالواتور کو آسيمودو Quasimodo ايتاليا
1960 سن ژان پرس ( لژر) Porse - Leger فرانسه
1961 ايوا آندرانيک Andirc يوگسلاوي
1962 جان اشتاين بک Steinbeck امريکا
1963 گيور گوس سفر ياجيس يونان
1964 ژان پل سارتر( جايزه را نپذيرفت ) Sartre فرانسه
1965 ميخائيل شولوخف Sholokhov روسيه
1966 1- نلي ساش سوئد 2- ساموئل آگنون Agnon اسرائيل
1967 ميگوئيل آنجل آستورياس Asturias گواتمالا
1968 ياسوناري کاواباتا Yasunari kawabata ژاپن
1969 ساموئل بکت S . Beckett ايرلند
1970 الکساندرسولژنيتسين A . Slzhenitsyn شوروي
1971 پابلو نرودا P . Neruda شيلي
1972 هانريش بول Heinrich Boll آلمان
1973 پاتريک وايت Patrick White استراليا
1974 ايويند جانسن Eyvind Johnson سوئد ادموند مارتينسون E . Martinson سوئد
1975 اويجنيو مونتل Eugenio Montate ايتاليا
1976 سائول پلو Saul Bellow امريکا
1977 ويسنت اليکساندر Vicente Aleixandre اسپانيا
1978 اسحق بشويش Isaqe Bashevis امريکا (متولد لهستان )
1979 اديسه اليتي Odysseus Elytis يونان
1980 چسلاو ميلوژ Czeslaw Milosz امريکا ( متولد لهستان )
1981 الياس سنتي Elias Cenetti انگليس (بلغاري الاصل )
1982 گابريل گارسيا ماركز Gabriel Garcia Marques مکزيک ( کلمبيايي الاصل )
1983 ويليام گلدينگ William Golding انگليس
1984 ياروسلاف سايفرت Jaroslav Seifert چکسلواکي
1985 کلود سيمون Claude simon فرانسه
1986 ول سوينکا Wole Soy inka نيجريه
۱۹۸۷ ژوزف برادسكي JOSEPH BRODSKY روس
۱۹۸۸ نجيب محفوظ NAGUIB MAHFOUZ مصر
۱۹۸۹ كامليو خوزه سلا CAMILO JOSe CELA اسپانيا
۱۹۹۰ اوكتاويو پاز OCTAVIO PAZ مكزيك
۱۹۹۱ نادين گورديمر NADINE GORDIMER
۱۹۹۲ درك والكوت DEREK WALCOTT هند غربي
۱۹۹۳ توني موريسون TONI MORRISON امريكا
۱۹۹۴ كنزا بورو اوئه KENZABURO OE ژاپن
۱۹۹۵ سيموس هيني SEAMUS HEANEY ايرلند
۱۹۹۶ وسيلاوا ژيمبورسكا WISLAWA SZYMBORSKA
۱۹۹۷ داريو فو DARIO FO
۱۹۹۸ خوزه ساراماگو JOSE SARAMAGO پرتغال
۱۹۹۹ گونتر گراس GUNTER GRASS آلمان
۲۰۰۰ گائو ژينگ جيان GAO XINGJIAN چين
۲۰۰۱ و . س . نايپل V. S. NAIPAUL
۲۰۰۲ امره كرتيش IMRE KERTESZ مجارستان
۲۰۰۳ جان مکس ول کوئتزی John Maxwell Quenzi آفريقاي جنوبي
۲۰۰۴ الفريده يلينك اتريش
۲۰۰۵ هارولد پينتر انگلستان
sorna
08-23-2011, 12:52 PM
پرودم / Prodem - R.Franceva
رنه فرانسوا آرمان سولی پرودم اولین کسی بود که در سال 1901 جایزه نوبل ادبیات را دریافت کرد. وی در 16 مارس 1739 در پاریس به دنیا آمد پس از اتمام دوره ابتدایی بیشتر برای تضمین آینده اش به دبیرستان پلی تکنیک رفت. وی در سال 1856 فارغ التحصیل شد بعد از چند سال مجموعه اشعار وی در سال 1856 تحت نام قطعات و اشعار به چاپ رسید سلی پرودم در روز هفتم سپتامبر 1907 درگذشت
.................................................. .........
آثار منتشر شده :
برخی از آثار این شاعر فرانسوی بدین شرح می باشد.
تجربه ها، تنهایی ها، قطعات و اشعار، عدالت، خوشبختی، سعادت، گلدان شکسته، درباره طبیعت اشیاء، احساس هایی از جنگ، دیوان مقدرات، مقدرات، مهربانی های بیهوده، عشق رهبری شده به وسیله نور معرفت، سعادت، درباره تعبیر و بیان در هنرهای زیبا، وصیت نامه شاعرانه و مظهر واقعی از نظر پاسکال.
sorna
08-23-2011, 12:52 PM
تئودور مومسن Mommsen
تئودور مومسن در سي ام نوامبر ۱۸۱۷ در شهر گاردينگ در شسوينگ آلمان پا بر هستي گذاشت. او به تحصيل واژه شناسي و حقوق در شهر كيل پرداخت و سپس از ۱۸۴۴ تا ۱۸۴۷ در ايتاليا و فرانسه به تحصيل باستانشناسي مشغول بود. در ۱۸۴۸ استاد حقوق دانشگاه لايپزيك شد اما به علت افكار آزادي خواهانه اي كه داشت در طي جنبش انقلابي سالهاي ۱۸۸۹ -۱۸۸۴، مجبور به استعفا شد. وي همچنين استاد حقوق دانشگاه زوريخ (۱۸۵۴-۱۸۵۲) و برسلو (۱۸۵۸-۱۸۵۴) و سپس استاد تاريخ باستان در برلين تا هنگام مرگ باقي ماند. در زندگي سياسي، مومسن همچنان نماينده ليبرال مجلس پروس (۱۸۸۲-۱۸۷۳) بود. وي درباره فعاليت هاي سياسي اش در وصيت نامه آخر خود چنين نوشت: هرگز در آلمان يا در هر جاي ديگر در گذشته يا حال ميلي به فعاليت سياسي نداشته ام.» تاكنون هيچ محققي قابل مقايسه با مومسن وجود نداشته است، زيرا كه وي در زمينه هاي مختلفي نظير نهادهاي حقوقي و سياسي روم باستان، تاريخ وتاريخ نويسي، زبان كتيبه خواني و بررسي آثار تاريخي حقوق، سكه شناسي و كليه پديده هاي عمومي زندگي دستاوردهاي بي شماري از خود به جا گذاشته است. اين تحقيقات تا آخرين روز زندگي اش ادامه داشت.
تئودور مومسن در سال ۱۹۰۲ مفتخر به دريافت جايزه نوبل ادبي شد و آكادمي سوئد دليل خود را براي انتخاب چنين اعلام كرد: «بزرگترين استاد زنده زمان حاضر در هنر ارائه تاريخ و بويژه به سبب اثر باقي ماندني اش به تاريخ روم».
بيشتر علاقه مومسن به آثار لاتين، آگاهي از آنها و تأويل و تفسير آنها، كه براي شناخت دوره باستان لازم بود متمركز شد. او مدت زماني سردبير نشريه اي بود كه مجموعه هاي بزرگي به زبان لاتين و آثار موجود به اين زبان را شامل مي شد و زير نظر آكادمي سلطنتي علوم برلين انتشار مي يافت. مومسن سردبير و مسئوليت تهيه چند جلد از آنها را به عهده داشت. او همچنين مطالعات و يك تريلوژي پايه اي را در خصوص تقويم رومي، تاريخ نگاري، سكه هاي رومي و ديوارهاي دفاعي امپراتوري روم به پيش برد و در خصوص لهجه هاي ايتاليايي نيز مطالبي نوشت. هشت جلد مجموعه آثار وي پس از مرگش به چاپ رسيد.
عبارت آخرين وصيت نامه او نشانگر علاقه مفرط وي به حقوق روم بود. او استادانه به ويراستاري Jastinianشs Digestq ( ۲ جلد ۷۰ - ۱۸۶۶) و Codex Theodosianas (۱۹۰۵) و منابع حقوقي دوران پيش از ژوستي نين (۱۸۶۱) پرداخت و همين كافي است تا نامش براي هميشه بر جريده تاريخ زنده بماند. تحليل جامع وي از قانون اساسي و حقوق جزايي مردم الهامي براي تحقيقات ديگر محققان به حساب مي آيد.
.................................................. ............
آثار مهم تئودور مومسن عبارتند از تاريخ سه جلدي روم كه در سالهاي (۶-۱۸۵۴) منتشر شد. جلد چهارمش كه مربوط به دوره ديكتاتوري سزار بود هرگز تكميل نشد و جلد پنجم اين مجموعه درباره داستانهاي امپراتوري روم بود. البته دو جلد هم درباره مسائل متفرقه تاريخي نوشت كه اين هفت جلد مجموعه نوشته هاي تاريخي او را شكل مي دهد.به طور كلي آثار مهم او عبارتند از تاريخ روم سه جلد (۶-۱۸۵۴) حقوق سياسي ۳ جلد (۱۸۸۸-۱۸۷۱) حقوق جزا در روم (۱۸۹۹) و گفتار و رسالت ۱۹۰۵. تئودور مومسن متولد ۳۰ نوامبر سال ۱۸۱۷ در شهر گاردينگ (شلزويگ) پسر يك كشيش در سال ۱۹۰۲ از طرف آكادمي سوئد به عنوان بزرگترين استاد معاصر در نگارش تاريخ، بويژه براي بزرگداشت اثر عظيمش عظمت و انحطاط روم باستان مفتخر به دريافت جايزه نوبل شد و او كه از سال ۱۸۷۴ تا ۱۸۹۵ سمت منشي دائم فرهنگستان علوم را داشت، از ۱۸۷۳ تا ۱۸۸۲ نماينده شوراي دولت پروس بود: نخست نماينده حزب ليبرال ملي و آنگاه نماينده اتحاديه ليبرالها بود و هميشه از مخالفين سر سخت و بااهميت سياست بيسمارك به شمار رفت. سرانجام در اول نوامبر سال ۱۹۰۳ در شارلوتنبورگ در گذشت.
sorna
08-23-2011, 12:52 PM
کيپينگ / Kipling - Rudyard
رودیار کیپلینگ شاعر و درام نویس شهیر انگلیسی به سال 1865 در شهر بمبئی هندوستان به دنیا آمد و با انتشار شاهکارهایی مانند کتاب جنگل و کیم و مانند آنها سیاست امپریالیستی انگلستان را چنان که بود مجسم ساخت و از این راه حقایق تلخ و نفرت آوری را بر ملل استعمار زده آسیا و آفریقا به خصوص مردم هندوستان فاش نمود.
کیپلینگ در مشرق مشهورترین ادیب و نویسنده انگلیسی است. او در سال 1907 به اخذ جایزه نوبل در رشته ادبیات نائل گردیده است. کیپلینگ در سال 1936 درگذشت.
sorna
08-23-2011, 12:52 PM
لاگرلوف / Lagerlof - Salma
(1858_1940)
سلما لاگرلوف بانوي داستان نويس سوئدي در خانواده اي کم در آمد ديده به جهان گشود . او که به سبب ضايعه اي مادر زادي در اندام و نيز لنگيدن به زشتي خود باور يافته بود از کودکي به عالم افسانه و خيال پردازي پناه برد. لاگرلوف که در کودکي پدر خويش را از دست داد کودکي دشوار را سپري کرد مدتي را به آموزگاري گذراند و سپس به داستان نويسي روي آورد که به سرعت موجب شهرت او شد. اين شهرت با نوشتن رمان« قصه گوستاو برلينگ» به اوج خود رسيد و رمان ياد شده رمان اسکانديواني شناخته شد. وي برخي آثار با مضامين مذهبي نيز آفريد که از آن جمله رمان «اورشليم» شايان ذکر است.
لاگرلوف در سال 1907 به سفارش آموزش و پرورش سوئد کتابي به نام «سفر شگفت انگيز نيلز هوليرسون» نوشت. او در اين کتاب با بهانه قرار دادن ماجراي پرواز جادويي پسرک چهارساله بر سراسر سوئد كوشيد تا سرزمين سوئد را به کودکان مدرسه هاي کشورش بشناساند . اما اين کتاب درسي محبوب ميليون ها کودک ديگر در سراسر جهان شد.
لاگرلوف در سال 1909 موفق شد نخستين جايزه ادبي نوبل را براي سوئد به ارمغان بياورد همچنين او نخستين بانويي است که برنده اين جايزه شد. افسانه هايي که لاگرلوف نوشت طراوت و جذابيتي درخور توجه براي ادبيات سوئد به ارمغان آورد . گفتني است که بسياري از آثار اين بانوي نويسنده به فيلم درامده است.
sorna
08-23-2011, 12:53 PM
مترلینگ / Maeterlinck - Mourice
موريس مترلينگ (Maeterlinck) اصلا بلژيكي است و در سال 1862 در ايالت فلاماند در شهر كان متولد شده زبان آ لماني و فرانسه را كه زبان خانوادگي او محسوب مي شد در خانواده فرا گرفت . و بعد در مدرسه لاتين آموخت و تحصيلات خود را در رشته حقوق به پايان رساند و در بلژيك وكيل دعاوي بود و ناگهان به طوري كه مشهور است بر اثر عشق دختري كه به وي خيانت كرده بود وكالت دعاوي را ترك نمود و به نويسندگي پرداخت و ضمنا زبان انگليسي را كه تا آن زمان نمي دانست تحصيل كرد .
اولين اثر نويسندگي مترلينگ نمايشنامه " پرنده آبي " بود كه در سال 1911 جايزه نوبل را دريافت داشت بنابراين مترلينگ قبل از اينكه فيلسوف باشد يك نويسنده بوده است و آنهايي كه كتب فرانسه وي را خوانده اند مي دانند هيچ نويسنده فرانسوي از سه قرن به اين طرف نتوانسته است جذاب تر سليس تر عميق تر و شيوا تر از مترلينگ نويسندگي كند .
مترلينگ ناگهان نويسندگي تاتر را ترك كرد و شروع به نوشتن كتب فلسفي نمود و كتاب هاي فلسفي او كه از اين قرار ست براستي در جهان علم و ادب ولوله انداخت .
عقل و سرنوشت
زندگي زنبور عسل
معبد ويرا
دو باغ هوش گل ها
مرگ
بقاياي جنگ
صاحب خانه ناشناس
جاده هاي كوهستاني
راز بزرگ
زندگي موريانه
زندگي فضا
عرصه فرشتگان
زندگي مورچه
ساعت ريگي
سايه بال ها
قانون بزرگ
قبل از سكوت بزرگ
گنجينه فقرا
دروازه بزرگ
وي در سال 1949 بر اثر سكته قلبي در گذشت .
مترلينگ يكي از اختران فروزنده اي است كه گاه گاه و شايد در فواصل چندين قرن يك مرتبه در آسمان فكر بشر طلوع نمايد . نام دانشمندان و بزرگان جهان معاصر در آستان عظمت افكار مترلينگ زانو به زمين زده اند و به قول بركسون فيلسوف و دانشمند شهير : ما اگر بگوييم كه مترلينگ به منزله سقراط عصر حاضر است سقراط را خيلي بزرگ و مترلينگ را كوچك كرده ايم . و ياانيشتن مي گويد : شايد قرن ها بگذرد و در كره خاك متفكري مانند مترلينگ به وجود نيايد .
*****
مترلينگ محقق و متفكري است كه دنيا به اين زودي نظير آن را نخواهد ديد و شايد قرن ها بگذرد و مردي مثل او در دنيا بوجود نيايد .
خوانندگان محترم ممكن است ايراد بگيرند و بگويند در اين جهان دانشمندان بسياري هستند كه از لحاظ معلومات علمي بمراتب از مترلينگ بالاتر هستند جهان علم شخصيت هايي مثل انيشتن و بروگلي و... را دارد .
در جواب بايد گفت روشنفكران تمام جهان در مقابل مترلينگ سر تعظيم فرو مي آورند ...
زيرا وي فكور بود ... زيرا مغز اين مرد بر خلاف مغز بسياري از دانشمندان هيجان و موج داشت .
دانشمندان معمولا راهي را در پيش مي گيرند و مي روند و به راست و چپ خود توجه ندارند و مايل نيستند بدانند آيا در راست و چپ آنها جاده اي هم وجود دارد يا نه ؟
ولي مترلينگ مردي نبود كه سر را پايين بيندازد و راهي را پيش بگيرد و برود .آري عظمت مترلينگ در تموج مغز و نيروي فكر او بود والا در هيچ يك از علوم فيزيك ؛ شيمي ؛ رياضي ومكانيك و ... به پاي علماي امروزي " در اين علوم" نمي رسيد .
مترلينگ يك دهم از معلومات انيشتن را در رياضيات ندارد اما موج مغز او چند برابر بيش از انيشتن بود به طوري كه خود انيشتن تصديق مي كند كه او مرد بزرگي است . خلاصه اين كه برتري يك دانشمند يا متفكر به ميزان دانسته هايش نيست و اگر چنين باشد ارزش و دانش يك دائره المعارف بيش از ده ها دانشمند است و اين قدرت تموج و ميزان جولان تفكرات انسان است كه ارزنده مي باشد .
*****
برخي از كتابهاي او در زمان حياتش تنها در فرانسه بيش از يكصد و پنجاه بار تجديد چاپ شد وآثاري مثل زنبور عسل را وقف كرد تا به هر ميزان كه خواهان دارد چاپ شود و اين ميزان علاقه مندان آثار وي را مي رساند .
.................................................. .
1- نمایشنامه پرنده آبی
2- نمایشنامه شاهزاده خانم مارلن
3- نمایشنامه پلئاس و میلراند
4- زنبور عسل (ساکنان شهر عسل)
5- مورچگان (اسرار شهر مورچگان)
6- راز بزرگ (علوم غیبی و اسرار آن)
7- دروازه بزرگ (دروازه زندگی و مرگ)
8- سایه بالها:شرح آزمایشها و حضور خود در جلسات احضار ارواح
9- مرگ
10- هوش گلها
11- قانون بزرگ
12- در پیشگاه خدا
13- موریانه (حشره نابغه)
14- عنکبوت زجاجی
15- میزبان ناشناس: ارتباط با ارواح؛خرافات یا واقعیت؟
16- رستاخیز (زندگی در فضا)
17-گنجینه ناچیز
18- فرشتگان بزرگ
19- ساعت شنی
20- دنیای دیگر (دنیای پس از مرگ)
sorna
08-23-2011, 12:53 PM
تاگور / Tagore - Rabindranath
رابیند رانات تاگور نویسنده و شاعر هندی، که در ششم ماه مه 1861 میلادی در کلکته از خانواده ای که افراد آن شاهزاده بودند متولد گردید. تاگور پس از طی تحصیلات مقدماتی در هندوستان در سال 1877 برای تحصیل حقوق و قوانین به انگلستان رفت و در آن کشور شروع به مطالعه زبان انگلیسی و تحقیق و جست وجو درباره شاعران انگلیس نمود و نیز خود کتاب هایی را که به زبان بنگالی نوشته بود، به انگلیسی ترجمه کرد و از همان دوران به کار نویسندگی مشغول شد. پس از مراجعت به هند در سال 1901 (خانه صلح) را تأسیس کرد که یکی از بنگاه های تربیتی شد و در آن از روش های عادی و معمولی پیروی نمی کردند.
تاگور به سال 1913 موفق به اخذ جایزه نوبل در ادبیات گردید. وی در هفتم اوت 1941 پس از یک عمل جراحی در کلکته درگذشت.
.................................................. .......
از کتاب های معروف اوست:
1.باغبان
2.چیدن میوه
3.میهن و جهان
4. فراری،
5. ماه جوان
6. خاطرات من
7. مذهب بشر
8. غرق کشتی
9. نامه هایی به یک دوست
10. چیترا
11. گره های باز شده
12. مرکز تمدن هندی
13. گورا
14. مناظر بنگال
15. سنگ های گرسنه
16. گیتا نجالی
17. دو خواهر
18. منظره ای از تاریخ هند
19. قربانی.
sorna
08-23-2011, 12:53 PM
رولان / Rolland - Romain
رومن رولان شهروند جهان
(1944-1866)
رومن رولان شهروند جهان بود.وطن او به راستی قلب تمام کسانی ست که او را دوست می دارند.تمام کسانی که ايمان دائمی و زوال ناپذيرشان عشق بوده و دهانشان با طعم زهرآگين ميوه درخت جهان-دوستی-آشناست.تمام کسانی که برای دوست داشتن لحظه ای به خود مجال سستی و اهمال راه نداده اند و تمام هستی اشان جز به سبب آنچه که دوست می دارند نيست و تنها و تنها حقيقت راستينشان:زندگي.
رومن رولان دائره المعارف احساسات بود.گنجينه ای از هارمونی احساسات متفاوت و گاه متضاد.او احساسات خود را از روی زندگی اندازه نمی گرفت.بی گذرنامه دوست می داشت.قلب مهربانش برای دردها و مصائب جهانيان می تپيد.هستی اش سراسر پيکار با سرنوشت تلخ جدايی و تنهايی و زوال و گسيختگی بود و حلقه ی گمشده اش :صلح. صلح واقعی را در آغوش بی تشويش آرامش می جست چرا که صلح نبودن جنگ نيست.نجابتش بری بودن از هم آغوشی نامشروع همگان در بستر جنگ های جهانی است و صلح خواهی اش تلاش بی رمقی در راستای مبارزه با آن.
خالق شخصيت ژان کريستف ۲۹ ژانويه سال ۱۸۶۶ در شهر کلامسی - نيورِ (۱) فرانسه چشم بر جهان گشود. منزل خانواده رولان در خيابانی قرار داشت که امروزه به نام خيابان رومن رولان شناخته می شود .همان خيابانی که در کتاب آنتوانتِ (۲) رمان ژان کريستف بارها به آن اشاره شده است. نام واقعی اش ال.سنت جوست (۳) بود.آنتوانت ماری (۴) مادر رومن دلداده ی موسيقی بود و با اصرار و مداومت بسيار توانست همسر سرسخت خود -اميل (۵) - را راضی کند تا بمنظور تحصيلات بهتر پسرشان راهی پاريس شوند(۶) . نوجوان چهارده ساله پس از ورود به دبيرستان سنت لوييس (۷) با آثار نويسندگانی چون اسپينوزا و لئو تولستوی آشنا شد.در مدرسه عالی (۸) به فلسفه روی آورد اما روح مستقل و طبع آزادانديشش هيچ گاه نتوانست با فلسفه سازگاری نشان دهد لذا با سفر به ايتاليا (۹) تحصيلات آکادميک خود را در رشته تاريخ هنر و موسيقی ادامه داد تا در نهايت دکترای هنر گرفت(۱۰) .
ايتاليا، جوان سرزمين گل(۱۱) را شيفته خود ساخت. با اينکه نتوانست زمان زيادي را در کشور مورد علاقه اش سپری کند اما همين فرصت اندک (۱۲) موجب شکوفايی استعداد و نبوغش گرديد.دوستی اش با مالويدا ون ميسنبرگ (۱۳) موجب آشنايی با انديشه ها ی نيچه و واگنر شد.اين دوست ايتاليايی در روشن کردن نخستين بارقه های تلاش رولان در ورود به صحنه جريانات ادبی تاثير به سزايی داشت.
پس از بازگشت از ايتاليا به تدريسِ تاريخ هنر روی آورد و بعد از گذشت سه سال تدريس در مدرسه عالی (۱۴) به سوربون راه يافت (۱۵) و اين بار تاريخ موسيقی را برگزيد.اما تدريس برای رومن رولان نه تنها لذت بخش نبود که ملال آور و خسته کننده شد تا آن که تدريس را رها کرد (۱۶) و به نوشتن پرداخت.
ازدواج ناموفقش با کلوئيد برئال (۱۷) پس از نه سال زندگی به پايان رسيد و زندگی مشترک مجدد را تنها پس از ۳۳ سال تنهايی، با ماری کوادچفِ (۱۸) نيمه فرانسوی آغاز کرد و اين بار همسرش تا لحظه ی وداع-۳۰ دسامبر ۱۹۴۴ (۱۹) - در کنارش ماند.
بتهوون الهه موسيقی اش بود و رامبرانت نقاش مورد علاقه اش . به گوته و شکسپير عشق می ورزيد.ذکر نام تله موش بر آغازين نوشته های کتاب سفر درونی خود گويای اين مطلب است که علاقه اش به آثار شکسپير تا زمان وداع نيز به فراموشی سپرده نشد.نخست با تئاتر شروع کرد.نمايشنامه هايش بيشتر منعکس کننده جريانات انقلاب فرانسه و دوران مذکور است.از ميان نمايشنامه های متعددی که نوشت دو مجموعه زير بيشتر حائز اهميت اند:
۱-تراژی ايمان(۱۹۰۹):شامل سنت لوييس(۱۸۹۷)-آئرت (۱۸۹۸) -پيروزی عقل (۱۸۹۹)
۲-تئاتر انقلاب(۱۹۰۹):شامل ۱۴ ژوئيه (۱۹۰۲) -جورج دانتون (۱۹۰۰) -گرگ ها (۱۸۹۸) -زمانی که می آيد(۱۹۰۳)
موسيقی را آينه ی بی پروای روح می دانست.از همان آغاز به خصوص در تحصيلات دانشگاهی با موسيقی آشنا شد.رساله ی دکترای خود را به بررسی تاريخ اپرای اروپا ماقبل ژان باپتيس لولی و آلساندرو اسکارلتی (۲۰) اختصاص داد و دو مجموعه برجسته رولان در تاريخ موسيقی که شهرت خوبی را برايش به ارمغان آورد عبارتند از:موسيقيدانان ديروز و موسيقيدانان امروز (۲۱) .
رومن رولان در نگارش زندگی نامه دستی توانا داشت.گويی روح فردی که وصفش می رود در رولان حلول می کند. زندگی - بتهوون (22) –هندل (23) -ميكل آنژ (24) –گاندي (25) و لئو تولستوي (26) از مهمترين آثاريست که در اين زمينه نوشته است.
روح آدمی تا در معرض امتحان قرار نگيرد شناخته نمی شود و جنگ جهانی امتحان خوبی بود.از هر گونه نژاد پرستی و ملی گرايی افراطی دوری گزيد. به تمام معنا صلح طلب بود و تمايلات صلح خواهانه اش دشمنان زيادی را بر ضدش شوراند.او را مورد افترا قرار می دادند و رولان آلمانی صدا مي زدند.چرا که سبک نگارشش به سبک ادبی آلمان نزديک تر بود و به همان اندازه به آلمان و گوته و موسيقی دانان و هنرمندانش عشق می ورزيد که به فرانسه و هوگو و نتردام. رومن رولان حقيقتا شهروندی جهانی بود.مقالات صلح جويانه اش خطاب به وجدان در اغمای جهانيان بود و خواسته اش دستيبابی به صلحی واقعی و پيوند و يگانگی و وحدت و آرامش. به ناچار به سوييس رفت (27) و در جنگ شرکت نکرد.۲۳ سال از عمر خود را در آنجا گذراند و تلاش و مبارزات ضد جنگ خود را با نگارش مقالاتی چون مجموعه ی -فراتر از جنگ(28) - ادامه داد و با تاسيس مجله -اروپا (29) - با گرايشات ناسيونالستی مخالفت نمود.
در ژنو به همکاری با آژانس حمايت از زندانيان جنگ مشغول شد و با مهاتما گاندی در ولنيو سوييس ملاقات کرد (30). به دعوت ماکسيم گورکی به جماهير شوروی سفر نمود (31) و در مسکو به عنوان سفير غير رسمی هنرمندان فرانسه در جماهير شوروی مورد استقبال قرار گرفت.با استالين ديدار نمود اما هيچ گاه گرايشات ماديگرايی و سوسياليستی کمونيستی پيدا نکرد.گاه او را حامی نظر مارکس می خواندند در حاليکه رولان شايد به گوشه هايی از آن در قالب تئوری موافق بوده هرگز در عمل آن را نپذيرفت و برخورد نظام کمونيستی را با بشريت همچون روسپی ای می دانست که خود را به همگان تفويض می کرد (32) .او همچنين انزجارش را از بی عدالتی دنيای بورژوا-کاپيتاليستی بارها گوش زد کرده است.
فعاليت هاي صلح جويانه اش بهانه اي شد براي آشنايي به مهاتما گاندي و بررسي زندگي و تفكر گاندي زمينه اي براي آشنايي با هند و هند روزنه اي از عرفان شرق و چه حيف كه مجال آن نيافت كه در شرق بيشتر كند و كاو كند.گاندي را مسيحي ديگر مي خواند. علاقه اش به كشور رابين رانات تاگور (33) و عرفان شرق سيری ناپذير بود. هند برايش همچون دريچه ای بود که او را با دنيايی نو-انديشه هايی نو و سرچشمه ی جديدی از حقيقت آشنا می ساخت. ذهنيتی جديد، ايمانی جديد و مردمانی جديد. شك و ترديد ديروزش راه ايمان فردا روزش را هموار كرد و از آن چه در بررسي روند ذهني رولان فهميده مي شود اين است كه پس از برخورد با شرق گرايشش به دين آسماني و به خصوص مسيحيت بيشتر مي شود(34) .خاور برايش پيام آور انديشه يست كه در چهارچوب مفاهيم و ذهنيت باختر معنا ندارد.
رومن رولان در ايران با نام دو کتاب -ژان کريستف (35) - و -جان شيفته (36) - شناخته می شود.دو رمان اعجاب انگيز که رولان شهرتش را مديون نگارش آن دوست. دو کتاب که گاه می توان آن را يک مجموعه در نظر آورد. ژان کريستف حقيقتا يک رمان موزيکال است-رمانی که گام ها و اصوات موسيقی را لا به لای سطورش پنهان ساخته و هنگامی که سطر های آن خوانده می شود گويي همه چيز در فضايي مه آلود فرو مي رود و موسيقي به گوش مي رسد. رولان در اين کتاب با زبان موسيقی سخن می گويد و گاه که كلامش از سخن گفتن باز می ايستد تنها می نوازد و نت ها و اصوات موسيقی را در قالب کلمه ها و واژگان در می آورد. موسيقی ای که گاه آدمی را به شور و هيجان وا می دارد و گاه متأثر می سازد.
ژان کريستف ، موسيقيدانی آلماني ست که پس از درگيری با پليس مجبور به ترک کشور شده و به فرانسه مهاجرت می کند. ژان که در طي دوران بلوغ فکريش دست خوش تحولاتي فراوان بوده و تا حدودی دارای روحي چند شخصيتی ست به آرامی شخصيت اصلی و با دوامش شکل می گيرد و به يک ثبات معقول و منطقی مي رسد. زندگی ژان کريستف کرافت تا حد زيادی به زندگی و انديشه های بتهوون و موتسارت و واگنر شبيه است اما از آن چه معلوم است ژان بيشتر به خالق خود مانند است تا به فردی ديگر.موسيقي در ژان نياز شديدي به دوست داشتن بر مي انگيزد و كسي كه خوب دوست مي دارد، ديگر كم و بيش نمي شناسد.خود را به تمامي در راه همه كساني كه دوست مي دارد ايثار مي كند.اين عشق افلاطوني نصيب كسي نمي شود جز روح اليويه ي فرانسوي كه روانش چون پناهگاهي ست نرم و اطمينان بخش تا ژان سراسر هستي خود را به او بسپرد.ژان در دوستي با اليويه جهان را از منظرگاه دوست مي نگرد و هستي را با حواس دوست در آغوش مي كشد اما غافل از آنكه طبيعت بي رحم در جدا كردن دو قلب كه به يكديگر عشق ورزيده اند هرگز عشق را در يك زمان از هر دو قلب بر نمي كَند بلكه چنان مي كند كه يكي از آن دو زودتر از دوست داشتن باز ايستد تا هميشه آن يك كه بيشتر دوست دارد فدا گردد.و اين ژان است كه هرگز نمي تواند در دوست داشتن لحظه اي به خود مجال سستي و اهمال راه دهد.
شباهت هاي زيادی بين زندگی خود نويسنده و ژان کريستف وجود دارد.برای مثال به گفته ی خود رومن رولان شخصيت پدربزرگ ژان تا حد زيادی شبيه به پدربزرگ خود او بوده است. ژان شخصيتِ صلح جويی دارد اما اليويه تا حدی ناسيوناليست است.رولان در طول زندگی خود با فردی به نام لويس ژيله دوستي داشت که تضاد فکريش با او شبيه به اختلاف سليقه هاي فكري ژان و اليويه است. رولان به جنگ نمی رود و ژيله با ذهنيتي مخالف در نبرد شركت مي نمايد. و اما جدايی خبر نمي كند. لويس در يك برهه ی زماني از دوست خود جدا شده و باز به وي می پيوندد.همان سرنوشتی که بر سر اليويه و ازدواجش می آيد.دوستی آن دو هيچ گاه به پايان نمی انجامد و لويس پس از ۲۷ سال سكوت در نامه ايی علاقه ی وصف ناپذيرش را به رولان متذکر می شود (37) .نگارش کتاب ژان کريستف هشت سال به طول انجاميد و می توان گفت که نويسنده در طول اين ساليان شخصيت هاي داستان خود را به بلوغ می رساند.
در خواندن اين کتاب گاه آدمی خود را به جای شخصيت های داستان مي انگارد و گاه نيز تصور می شود که رولان شخصيت های متفاوتی را در قالب يک نفر آفريده است. ژان کريستف منعکش کننده انديشه ها و گرايشات صلح طلبانه ی رولان است تا جايی که جايزه ی نوبل ادبياتی (38) که بخاطر نگارش اين کتاب به وی اهدا شد بيشتر جايزه ی صلح است تا ادبيات. رولان در اين کتاب وقوع جنگ بين دو کشور آلمان و فرانسه را پيش بينی می کند و درست دو سال پس از اتمام کتاب است که جنگ جهانی اول رخ می دهد.ژان کريستف رمانی ده جلديست که رولان آن را در مجله دوست قديمی خود چالز پگی به چاپ رساند (39).
و اما -جان شيفته - که گويی رونوشتی ديگر يست از ژان کريستف در قالب شخصيت مونثِ آنت.آنت همانند ژان شخصيتی به خصوص و استثنايی دارد.شخصيتی که در مقايسه با ژان از دوام و ثبات روحی بيشتری برخوردار است. جان شيفته نيز همانند ژان كريستف نمونه ی کاملی ست از کتابي که به آن عنوان رومن فلو (40) اطلاق می شود چرا که هر فصلش به تنهايي ماجرايي جداگانه داشته و در عين حال مكمل جريان اصلي داستان است.داستان با گذر زمان شکل می گيرد و آنت نيز در ذهن نويسنده به بلوغ مي رسد.رومن رولان به هنگام توصيف كردن به درون فرد نفوذ مي كند و روح و روان فرد را توصيف مي نمايد و آن چه را مي گويد كه بايد و هنگامي كه تحت تاثير قرار مي گيرد كلمات از زبانش جاري مي شوند و گاه كه كلامي كوتاه افاقه مي كند از سخن گفتن باز مي ايستد.جالب آن که رومن رولان در توصيف هر دو جنس آن چنان تبحر دارد که نمی توان براي خودش جنسي تعيين کرد و اين خوشبختانه از مزايای زبان فارسی ست چرا که در زبان فرانسه اين تلاش بی فايده است و حروف تعريف همه چيز را از روی ظاهرش می سنجند.
هر دو کتاب را به.آذين به پارسی برگردانده است.محمود اعتمادزاده متخلص به م.ا.به آذين از بنيان گذاران كانون نويسندگان- مترجم قدريست كه قلم شيوا و توانايش معجزه مي كند.او داستان را دوباره مي آفريند.ژان و آنت هر دو به همان ميزان به رولان تعلق دارند كه به اين مترجم گرانقدر پارسي زبان.اشرافش به زبان فرانسه همچون محمد قاضي شگفت انگيز است و از ترجمه هاي به نام ديگرش مي توان به رمان روسي دن آرام اشاره كرد.او خوب با موسيقي متن كتاب هاي رومن رولان آشناست و تلاشش در اجراي دوباره آن در قالب موسيقي پارسي و گنجاندنش در ربع پرده هاي موسيقي ايراني تحسين برانگيز است.
پس از بازگشت به فرانسه به نگارش و بررسی زندگی بتهوون و چارلز پگی پرداخت و در شهر وزله بر اثر بيماري سل كه از كودكي رنجش مي داد با زندگی وداع گفت تا بار ديگر ، جايی ديگر از نو زاده شود.
رومن رولان نمرده و مرگ همان دروغ است.چرا كه با عشق در تماس بود و هر چيز كه با عشق تماس يابد از مرگ مي رهد.او تنها در گورستان كوچكي در قلب آناني كه دوستش مي دارند خفته است و منتظر روزي ست كه گودال شكافته شود و مردگان از گورهاي خود بيرون بيايند تا به عاشق و معشوقي كه خاطره اشان مانند بچه اي در شكم مادر در سينه اش آراميده است – لبخند بزند.زندگي برايش غم انگيز نيود اما ساعاتِ غم ناكي داشت و با تمام رنجي كه مي كشيد سعي داشت هماني باشد كه بايد:انسان.
------------------------------------------------------------
۱-Clamecy, Nièvre
۲-جلد شش کتاب ژان کريستفAntoinette
۳-L.saint Just
۴-Antoinette Marie
۵-Emile پد رومن رولان وکيل بوده است.
۶-(۱۸۸۰)
۷-Saint-Louis
۸- (۱۸۸۶)École normale supérieure
۹-(۱۸۸۹)
10-(۱۸۹۵)
۱۱-نام قديم کشور فرانسه
۱۲-اقامت رولان در ايتاليا دو سال به طول انجاميد.
۱۳-Malvida Von Meysenburg
۱۴-École normale supérieure
۱۵-(۱۹۰۳-۱۹۱۰)
۱۶-(۱۹۱۲)
۱۷- Clotilde Bréal
۱۸-Marie Koudachev
۱۹-Vézelay
۲۰-Histoire de l'opéra avant Lully et Scarlatti
۲۱-(۱۹۰۸) Musiciens d'autrefois et Musiciens d'aujourd'hui
22-(1903) Vie de Beethoven
33-(1910) Haendel
24-(1907) Vie de Michel-Ange
25-(1924) Gandhi Mahatma
26-(1911) La Vie de Tolstoï
27-(۱۹۱۴-۱۹۳۷)
28- Au-dessus de la mêlée
29-(۱۹۲۳) Europe
30-(۱۹۲۴)
31-(۱۹۳۵)
32-جان شيفته
33-(1930) رومن رولان و رابين رانات تاگور در ژنو ديدار و گفتگو كردند.
34-رومن رولان:‹‹هر كس بتي براي خود دارد –اگر بت داشتن به هر قيمتي لازم باشد باز خداي مهربان بهتر!دست كم او بتي نژاده است.خود من هم يكي از آن خود دارم.خدايم-خداي ناشناخته ام.حقيقت نهفته ام و آن سودا كه به جستجوي وي مي راندم.››
35-(۱۹۰۴-۱۹۰۱۲) Jean-Christophe
36- (۱۹۲۲-۱۹۳۳)l'Âme enchantée
37-Louis Gillet وی در نامه ای خطاب به رولان می نويسد:
Cher,Cher ami.un mot pour le bonheur d'hier.un mot pour le bonheur de dire tu.Adieu,que tu es bon! Esperance! Je t'embrasse.Ton vieux Louis.
عزيزم!عزيزترينم!كلامي از اوقات خوش ديروز و كلامي از خوشبختي براي به تو گفتن:بدرود.كه تو خوب هستي.هنوز اميدم را از دست نداده ام!تو را در آغوش مي گيرم. دوست قديدميت لوييس.
38-(۱۹۱۵) بخاطر نگارش ژان کريستف و مجموعه مقالات صلح طلبانه
39- les Cahiers de la Quinzaine
40-Roman Fleuve:(English)river novel
sorna
08-23-2011, 12:54 PM
گیلروب / Gilerob - C
کارل آدلف گیلروب، نویسنده دانمارکی، در سال 1857 متولد گردید. ابتدا به تحصیل الهیات پرداخت و بعدها در طی مسافرتش به سویس و آلمان از عقلگرایی صرف به دیدگاهی به مراتب «آرمان طلبانه» و ایده آلیستی روی برگرداند که در نمایشنامه ای به نام هگباردوسین و رمان مینا مشهود است. وی به سال 1917 جایزه نوبل را دریافت کرد. وی به روز یازده اکتبر 1919 در، درسدن درگذشت.
........................................
1.هگبور دوسین
2. مینا
3. کامانتیتای زایر
4. دوستان خدا
5. شاخه طلایی.
sorna
08-23-2011, 12:55 PM
پونتو پیدان / Ponto Pidane - Henrik
هنریک پونتو پیدان، یکی از نویسندگان دانمارکی می باشد وی در روز 24 ژوئیه 1857 متولد گردید پس از اتمام تحصیلات در رشته مهندسی در دانشگاه کپنهاک، از آلمان و ایتالیا دیدار کرد. در 1917 به سبب ارائه تصویرهایی کامل از زندگی معاصر دانمارکی ها در کنار کارل گیلروب برندگان جایزه نوبل اعلام شد. وی به سال 1943 در شارلوتن لوند جان سپرد
.............................................
1.خاک
2. سرزمین موعود
3. روز قضاوت
4. پیتر خوشبخت
5. پادشاهی مردگان
6. بهشت بشر
7. بال های قطع شده
8. ساندینگه
9. تصویرهایی از روستا
10. از درون کلبه های کاهی
11. خرس قطبی
12. ابرها
13. ارض موعود
14. پر نیکبخت
15. ملکوت مرگ
16. خاطرات.
sorna
08-23-2011, 12:59 PM
فرانس / France - Anattol
«آناتول فرانس» نويسنده و منتقد بزرگ فرانسوى است كه از جمله اديبان برجسته و تاثيرگذار اواخر قرن ۱۹ و اوايل قرن ۲۰ فرانسه به شمار مى رود. او در سال ۱۹۲۱ جايزه نوبل ادبى را از آن خود كرد. او از همان ابتدا روحيه اى ضد مذهب داشت كه در همان آثار اوليه اش عيان است. به تدريج «فرانس» به ضديت با نمادهاى بورژوازى پرداخت كه در نهايت به حمايت او از حزب كمونيست فرانسه منجر شد. آثار و نوشته هاى او در سال ۱۹۲۱ در زمره كتب ممنوع الانتشار كليساى كاتوليك ايتاليا قرار گرفت.http://sharghnewspaper.com/850217/html/189720.jpg
«آناتول فرانس» با نام واقعى «ژاك آناتول فرانسوا تيبالت» در آوريل سال ۱۸۴۴ در پاريس ديده به جهان گشود. پدرش صاحب يك كتابفروشى بزرگ به نام «كتابخانه فرانسه» بود و الهام بخش اين نويسنده بزرگ در برگزيدن نام مستعار ادبى خود شد. «فرانس» از همان اوان كودكى، كتابخوان و اهل مطالعه بود با اين حال در مدرسه دانش آموزى متوسط بود. او در خلال دوره دبيرستان عقايدى ضدمبلغان دينى پيدا كرد كه تا آخر عمر همراه او بود و حتى به مخالفت شديد او با كليسا و تئورى هاى مذهبى منجر شد. سال هاى جوانى «فرانس» همان طور كه در «كتاب دوست من» مى نويسد درخوشى گذشت، با اينكه او در امتحان دوم دبيرستان چندين بار مردود شده بود و عاقبت در ۲۰سالگى آن را پشت سر گذاشت. او سپس مدتى را به عنوان دستيار پدرش در كتابخانه فعاليت كرد و اندك زمانى را نيز نزد يك انتشاراتى مشغول به كار شد. با از كارافتادگى پدر، «فرانس» به مشاغل گوناگونى پرداخت و مدتى را نيز به تصحيح كتب گذراند. او در اين هنگام به عضويت گروه شاعران پارناسى درآمد و در جوامع ادبى صاحب شهرت شد. در سال ۱۸۷۵ روزنامه اى فرانسوى از «فرانس» براى نوشتن نقدهايى بر آثار نويسندگان معاصر دعوت به عمل آورد و او يك سال بعد اين پيشنهاد را پذيرفت و ستون نقد ادبى خود را هفته اى يك بار منتشر كرد و تا ۳ سال نوشتن اين ستون را ادامه داد كه بعدها مجموعه ۴ جلدى آن گردآورى و منتشر شد.
در سال ،۱۹۷۶ «فرانس» به كمك يكى از شاعران برجسته گروه به نام «لوكنت دوليزل» توانست در كتابخانه مجلس فرانسه صاحب شغلى شود كه ۱۴ سال به آن مشغول بود. او به اصرار دوست شاعر خود، اولين مجموعه شعرش را در سال ۱۸۷۹ به چاپ رسانيد.
«فرانس» در مقام يك رمان نويس، كار خود را با نگاشتن «جنايت هاى سيلوستر فوبارد» به سال ۱۸۸۱ آغاز كرد. در اولين گام «فرانس» طعم موفقيت را چشيد چرا كه نثر غنى و ساختار قوى داستان، بسيارى را به تحسين واداشت و جايزه آكادمى ادبيات فرانسه را براى او به ارمغان آورد. او در خلال سال هاى ۱۸۹۷ تا ۱۹۰۱ چهار جلد رمان تحت عنوان «تاريخ معاصر» به رشته تحرير درآورد. «فرانس» در سال ۱۸۹۰ از شغل خود استعفا داد و در سال ۱۸۹۶ به رياست آكادمى ادبى فرانسه انتخاب شد. سال هاى آخر عمر «فرانس» بيشتر در سايه مشكلات شخصى اش گذشت. همسر دومش در سال ۱۹۱۰ از دنيا رفت و ۷ سال بعد دخترش «سوزان» جان خود را از دست داد و در سال ۱۹۱۱ معشوقه آمريكايى اش خودكشى كرد. او كه در اين سال ها زنان را مايه رنج خود مى ديد در يكى از آثار خود مى نويسد: «داروهاى زيادى براى به حرف آوردن زنان وجود دارد اما هيچ دوايى آنها را ساكت نخواهد كرد.»
در ميان آثار برگزيده «فرانس» مى توان به «جزيره پنگوئن ها» اشاره كرد. همچنين «زندگى ژاندارك»، «شورش فرشتگان» و «خدايان تشنه اند» نيز از آن جمله اند.
«آناتول فرانس» در ۱۲ اكتبر ۱۹۲۴ ديده از جهان فروبست. مراسم تدفين او مملو از شخصيت هاى برجسته حكومتى بود. نكته جالب اينكه سخنرانى مراسم به شاعر برجسته «پل والرى» محول شد و او به جاى تعاريف معمول در چنين مراسمى به شدت به آثار و عقايد «فرانس» حمله كرد.
.................................................. ............
1.بالتازار
2.تاتيس
3. جلد صدف
4. بريان پزي ملكه صبا
5. زنبق سرخ
6. مستي خاموش تفكر
7. باغ اپيكور
8. قضيه كرنكوبيل
9. كليسا و جمهوري
10. به طرف يك عصر نوين
11. سرگذشت مضحك
12. بر سنگ سفيد
13. چزيره پنگوئن ها
14. هفت زن ريش آبي
15. زندگي ژاندارك
16. خدايان تشنه اند
17. عصيان فرشتگان
18. راه افتخار
19. پير كوچك
20. بهار زندگي .
sorna
08-23-2011, 12:59 PM
ريمونت / Reymont - Wladyslaw Stanislaw
(1867-1925)
ولاديسلاو استانيسلاو ريمونت دوران کودکي خود را در تنهايي و فقر در يکي از مزارع لهستان تحت سلطه روسيه تزاري گذراند . در مدرسه نتوانست تحصيلاتش را ادامه بدهد و ولگردي آغاز کرد و در سراسر لهستان آواره مي گشت. در سال 1893 دست از آوارگي برداشت و استقرار يافت و به نوشتن داستان پرداخت.
بسياري از داستان هاي او در مجلات لهستاني به چاپ رسيد. اثر درخشان والاي او به نام (دهقانان)تصويري است از زندگي و رسوم روستاييان لهستان .از کتاب هاي ديگر او مي توان (کمدين) (ارض موعود ) (خواب بيننده )(پيش از طلوع آفتاب) و (آخرين پارلمان لهستان) را نام برد.
در سال 1924 جايزه ادبي نوبل به او اعطا شد.داستان (مرگ) او از کتاب (جهان داستان هاي ممتاز) يكي نوول هاي وي مي باشد .
sorna
08-23-2011, 12:59 PM
باتلر بيس / Butler Yates - W.J
ویلیام جونز باتلربیس، از زمره نویسندگان و شاعران ایرلند می باشد. وی در سال 1865 پا به عرصه وجود گذاشت. در سال 1923 جایزه ادبی نوبل را کسب کرد. او در سن 74 سالگی در سال 1939 از جهان رفت.
..................................................
آثار منتشر شده :
1.آب های تاریک
2. سرزمین هوس
3. آب های ظلمت
4. سرگردانی اویزین
5. دیر دره
6. قهرمانان ملی ایرلند
7. قوهای وحشی دکول
8. منظره
9. خانه به دوشی های اویسین
10. کنتس کاتلین
11. آب های زودگذر
12. مسؤولیت ها
13. برج، پلکان مارپیچ
14. اشعار آخر
15. سرزمین آرزوهای قلبی
16. آب های ظلمت
17. ساعت شنی
18. دیزی آبگوشت
19. در آنجا هیچ چیز نیست
20. بارگاه شاه
21. اسب تک شاخ و ستارگان
22. ملکه بازیگر
23. تنها حسادت ایمر
24. پادشاه بزرگ برج ساعت
25. کالوری
26. ادیپوس در کلنوس
27. مرگ کاچلاین
28. برزخ
29. دیر دره
30.سفرهای اویزین
31. باد در نیزارها
32. در هفت جنگل
33. کلاه خود سبز
34. سرزمین دلخواه.
sorna
08-23-2011, 01:00 PM
شاو - جورج برنارد
جورج برنارد شاو كه زمانى گفته بود «عده بسيار كمى از مردم در طول سال بيش از دو يا سه بار فكر مى كنند. من به شهرتى بين المللى دست يافتم چون يك يا دو بار در هفته فكر مى كنم» يكى از بزرگترين و بحث انگيزترين نمايشنامه نويسان بريتانياست در سال ۱۸۵۶ در دابلين ايرلند به دنيا آمد. مشهورترين نمايشنامه او پيگ مالون (۱۹۱۳) است كه به زندگى دخترى اهل كاكنى (بخش صنعتى لندن) مى پردازد كه با كمك يك معلم خصوصى به بانويى متشخص تبديل مى شود. اين نمايشنامه دقيقاً يك قرن پس از تولد شاو به صورت نمايشى موزيكال به نام بانوى بى شيله و پيله من به روى صحنه رفت.
پدر جورج برنارد شاو، جورج كار شاو تاجر عمده فروش غلات و مادرش لوسينا اليزابت (گورلى) شاو كه شانزده سال از پدرش (همسرش) كوچكتر بود، دختر يك زمين دار بازنشسته بود.
جورج در دوران بچگى زندگى سختى را از سر گذراند. پدرش معتاد به الكل بود و همين مسئله باعث شد كه پسرش مخالف سرسخت مشروبات الكلى باشد. وقتى پدر شاو در سال ۱۸۸۵ مرد، نه مادر و نه هيچ يك از فرزندانش در مراسم خاكسپارى او شركت نكردند.
شاو به همراه دو خواهرش در يكى از محله هاى پايين شهر دابلين بزرگ شد. مادر شاو خانه را به قصد كار ترك كرد و به آوازه خوانى و آموزش موسيقى پرداخت. در سال ،۱۸۶۶ خانواده شاو به محله اى بهتر رفتند. شاو ابتدا به مدرسه وسليان رفت و سپس تحصيلاتش را در مدرسه اى خصوصى در نزديكى دالكى و پس از آن در سنترال مدل اسكول دابلين ادامه داد. او تحصيلات رسمى اش را در مدرسه علوم انگليسى و تجارى دابلين به پايان رساند.در پانزده سالگى شاو، كارش را به عنوان يك كارمند جزء آغاز كرد. پنج سال بعد، در سال ۱۸۷۶ او به مادر و خواهرش ملحق شد و تقريباً تا سى سال بعد به ايرلند باز نگشت.طى دو سال بعد، شاو در موزه بريتانيا به تحقيق و مطالعه پرداخت. او حرفه ادبى اش را با نوشتن نقد موسيقى و نمايش آغاز كرد. اولين رمان او، كتاب نيمه خودزندگينامه كم تجربگى، بدون جنجال و هياهو و توجه منتقدين منتشر شد كه داستان زندگى مرد گياهخوارى است كه از مصرف الكل و سيگار دورى مى كند.
شاو به انجمن فابين پيوست كه گروهى سوسياليست متعلق به طبقه متوسط بود. اچ دى ولز و ديگر متفكران بزرگ آن زمان عضو اين انجمن بودند. او از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱ عضو كميته اجرايى اين انجمن بود. شاو- مردى با آرمان هاى متنوع _ از مفاهيم متنوعى نظير برچيدن مالكيت خصوصى، تغييرات اساسى در سيستم راى گيرى، املاى ساده و اصلاح الفباى زبان انگليسى حمايت مى كرد و به خاطر فعاليت هاى اينچنينى اش در انگليس از محبوبيت زيادى برخوردار بود. در مقالاتش درباره برابرى درآمدها بحث مى كرد و خواهان تقسيم منصفانه زمين و سرمايه مى شد. او اعتقاد داشت كه مالكيت، دزدى است و همچون كارل ماركس احساس مى كرد كه سرمايه دارى عميقاً دچار نقص شده و مانند گذشته نيست اما برخلاف ماركس او اصلاحات تدريجى را بر انقلاب ترجيح مى داد. در يكى از مقالاتى كه در سال ۱۸۹۷ نوشت او پيش بينى كرد كه سوسياليسم به ملال قوانين عمومى و مديريت عمومى پارلمان ها، كليساها، شهردارى ها، انجمن هاى محلات و هيات مديره هاى مدارس و... دچار خواهد شد.
در سال ،۱۸۹۲ برنارد شاو اولين نمايشنامه اش را با عنوان خانه بيوه مردها نوشت. اين نمايش درباره شرارت هاى صاحبخانه هاى بى مروت بود. كسانى كه مخالف سياست هاى او بودند وحشيانه به او حمله كردند. اينجا بود كه او فهميد نمايشنامه نويس خوبى است كه توانسته عده زيادى از مردم را با گزارش هاى اجتماعى خود برآشفته كند. شاو با متمركز شدن بر مسايل اجتماعى در آثار خود، آن هم در زمانى كه بيشتر نمايشنامه نويسان مزخرفات احساساتى مى نوشتند، انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد.
در سال ،۱۸۹۸ شاو با ولسى شارلوت پين تاونشند ازدواج كرد. او در سال ۱۹۰۶ در روستاى هرتفورد شاير اقامت گزيد. شاو و همسرش چهل و پنج سال زندگى شاد را در كنار هم گذراندند كه با توافق طرفين بدون ارتباط جنسى بود. با حمايت پول و مديريت همسر شاو بود كه او توانست در عين اينكه بارها عاشق بازيگران زن شود، همچنان موفق باشد.پس از پايان زندگى مشترك با ولسى، شاو رابطه عاشقانه اش را با خانم اتريك كمبل آغاز كرد. اين بيوه تنها بازيگرى بود كه حاضر شده بود در ملاء عام كلمه خونخوار را به زبان بياورد. كلمه اى كه ديگر بازيگران از اداى آن سر باز مى زدند. اليزا دوليتل، بازيگر اصلى نمايش پيگ مالون مى بايست اين كلمه را بر زبان مى آورد.
شاو در نوشته هايش هميشه به مشكلات اخلاقى زمان خود مى پرداخت و سعى مى كرد با استفاده از طنز و كنايه مقصودش را بيان كند. بسيارى از بهترين آثار او شامل بشر و فوق بشر (۱۹۰۲)، جزيره ديگر جان بول (۱۹۰۴) و ميجر باربارا (۱۹۰۵) كه داستان زنى آزاد در ارتش آزاديبخش در سال هاى كشمكش براى تساوى حقوق زنان و مردان است، از نظر فلسفى بحث مسئوليت فردى و آزادى روانى و رويارويى اين مفاهيم را با خواسته هاى اجتماعى نشان مى دهد. نمايش هاى شاو با مسايلى همچون مالكيت و حقوق زنان سروكار دارد و در آنها تاكيد مى شود كه سوسياليسم مى تواند مشكلات خلق شده توسط سرمايه دارى را حل كند. در جريان جنگ جهانى اول بسيارى از اروپاييان اين نگاه را دگرانديشانه مى پنداشتند.
با ژاندارك مقدس (۱۹۲۳) كه شاهكار او محسوب مى شود، شاو به ظرافت هاى هنرمندانه هم سن و سال هايش وفادار ماند. ناگهان او را شكسپير دوم ناميدند و ادعا كردند كه او انقلابى در تئاتر ايستاى بريتانيا به وجود آورده است. نمايش براساس زندگى ژاندارك نوشته شده و شاو او را نه قهرمان يا شهيد بلكه زن جوان كله شقى تصوير كرده بود كه از ارتباط جنسى دورى مى كرد و روحى عجيب و غريب داشت. عجيب اينكه شاو قضاوت هايش را با نوعى احساس همدردى همراه مى كرد. نمايش چهار سال پس از آنكه ژاندارك، مقدس ناميده شده بود، نوشته شد و اولين بار در سال ۱۹۲۳ در نيويورك و يك سال بعد در لندن به روى صحنه رفت و براى شاو جايزه نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد.در كل شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمايشنامه نوشت و تا نود سالگى هم بدون فراز و نشيب به كارش ادامه داد.در كنار نمايشنامه هاى بسيار قوى، شاو مهارت خاصى هم در نامه نگارى داشت. به طورى كه در عمرش حدود دويست و پنجاه هزار نامه نوشت. او نگاه نكته سنجى به همه چيز داشت و هرگز از اظهار نظر امتناع نمى كرد. سرانجام هم او را بيشتر نه به عنوان يك نويسنده بلكه به عنوان يك شخصيت و نقطه نظرهاى اجتماعى اش مشهور شد. شاو همه را با طنز خشم آلود و روح قابل احترامش تحت تاثير قرار مى داد. روزنامه نگارى جوان كه به مناسبت جشن تولد نود سالگى شاو با او گفت وگو كرده بود آرزو كرده بود كه بتواند در جشن صد سالگى اش با او مصاحبه كند. اما شاو پاسخ داده بود: نمى فهمم چرا اين اتفاق نبايد رخ بدهد. من به اندازه كافى سالم هستم. شاو حتى تا آخرين ما ه هاى زندگى اش، از نوشتن و فعاليت هاى سياسى اش دست نكشيد. وقتى دكترش گفت اگر بيشتر به برنامه هاى درمانى اش توجه كند ممكن است تا صد سالگى هم زنده بماند، شاو با رفتن به خانه پاسخ او را داد.
جورج برنارد شاو در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ در سن نود و چهار سالگى در هرتفورد شاير درگذشت.
•جورج برنارد شاو گفته است
شهادت تنها راهى است كه يك مرد مى تواند بى دغدغه مشهور شود.
- دموكراسى ابزارى است كه اطمينان مى دهد حكومتى بر ما تحميل مى شود كه سزاوار بهتر از آن نيستيم.
- هگل راست مى گفت كه ما از تاريخ درس مى گيريم چرا كه هيچ وقت كسى از تاريخ چيزى ياد نمى گيرد.
- جهنم پر از آماتورهاى عالم موسيقى است.
- انگليس و آمريكا دو كشورى هستند كه با يك زبان مشترك از هم جدا شده اند.
- اگر تاريخ خودش را تكرار كند و وقايع غيرمنتظره اتفاق بيفتند چقدر سخت است كه از تجربياتمان درس بگيريم.
- مى توانم آلفرد نوبل را به خاطر اختراع ديناميت ببخشم اما تنها شيطانى در لباس انسان مى توانست جايزه نوبل را اختراع كند.
- همه چيز براى همه اتفاق مى افتد، ديرتر يا زودتر. اگر زمان كافى در اختيار داشته باشيد.
- آمريكايى ها مرا مى پرستند و آنقدر مرا ستايش خواهند كرد تا چيز خوبى درباره شان بگويم.
- تخيل آغاز خلق است. آنچه را كه دوست داريد به خيال مى آوريد. آرزوى چيزى كه در خيالتان وجود دارد را مى كنيد و سرانجام چيزى كه آرزويش را داريد خلق مى كنيد.
- فقر ريشه همه شرارت هاست.
- زندگى از خنده دار بودن دست بر نمى دارد وقتى مردم مى ميرند. همان طور كه چيزى از جديتش كم نمى شود وقتى مردم مى خندند.
- وقتى چيزى خنده دار است با دقت در آن حقيقتى پنهان را جست وجو كنيد.
-زندگى اى كه به اشتباه گذشته باشد افتخارآميز نيست. اما سودمندتر از زندگى اى است كه به هيچ تلف شده باشد.
-هر مردى كه در بيست سالگى كمونيست نباشد احمق است و هر مردى كه در سى سالگى كمونيست باقى بماند احمق تر است. دو تراژدى در زندگى وجود دارد: اول اينكه به آرزويتان نرسيد. ديگرى اينكه به آرزويتان برسيد.
آدم منطقى خودش را با شرايط وفق مى دهد... اما آدم غيرمنطقى شرايط پيرامونش را با خودش هماهنگ مى كند. كل پيشرفت بشر بسته به آدم هاى غيرمنطقى است.
•چطور نمايشنامه اى مخاطب پسند بنويسيم
برناردشاو: فرمول نوشتن نمايشى خوش ساخت آنقدر آسان است كه آن را در اختيار هر خواننده اى كه وسوسه شده بختش را در اين راه بيازمايد قرار مى دهم. اول از همه شما ايده اى در شرايط دراماتيك داريد. اگر به نظرتان ايده اى تازه و چشمگير بيايد با وجود آنكه تا حد ممكن قديمى باشد بهتر است. براى مثال شخص بى گناهى كه از سوى جامعه پيرامونش گناهكار شناخته مى شود بستگى به شرايط دارد. اگر آن شخص، زن باشد، او بايد محكوم به زنا باشد، اگر افسرى جوان باشد بايد متهم به فروش اطلاعات به دشمن شده باشد. اگرچه يك جاسوسه دلفريب او را به دام افكنده و اسنادش را دزديده است. اگر همسر بى گناه از خانه اش طرد شده باشد از غم دورى از فرزندانش رنج مى برد و وقتى يكى از آنها در حال مرگ است (به علت ابتلا به يكى از بيمارى هاى كشنده كه نمايشنامه نويس انتخاب مى كند) تغيير چهره مى دهد و به عنوان پرستار بر بالين فرزندش حضور مى يابد. دكتر كه شخصيتى جدى _كميك دارد (ترجيحاً تحسين كننده زن ها باشد) همزمان سلامت بچه را اعلام مى كند و به همه مى گويد كه پى برده زن بى گناه است. اگر نمايشنامه نويس فوت و فن خاصى در كارش به كار بسته باشد موفقيت نمايش تضمين شده است. كمدى دشوارتر است چرا كه به طنز و سرزندگى نياز دارد اما جريان كلى در همه آثار نمايشى يكسان است. نمايش، سوءتفاهم مى آفريند. اوج نمايش را بايد در پرده آخر قرار داد، جايى كه در واقع خلق نمايش آغاز مى شود. در پرده اول از ارائه توضيحات ضرورى درباره شخصيت ها به تماشاگران اجتناب كنيد. پس از بسط توضيحات بوسيله خدمتكاران، مشاورين حقوقى و ديگر شخصيت هاى دون پايه زندگى بايد به بقيه رسيد. (شخصيت هاى اصلى بايد دوك، سرهنگ يا ميليونر باشند) در آخرين پرده بايد به رفع سوءتفاهم پرداخت. حالا لطفاً دچار اين سوء تفاهم نشويد كه اين جريان بيش از اندازه مكانيكى است و فرصتى براى به كارگيرى استعداد نمى گذارد. برعكس، فرايند نوشتن نمايش آنقدر مكانيكى هست كه بدون استعداد قابل توجه نمى توان با آن به شهرت رسيد اگر چه بعضى ها توانسته اند با آن به زندگى شان سر و سامانى بدهند. اين مسئله اغلب باعث مى شود كه قشر تحصيل كرده گمان كنند كه تمام نمايشنامه ها را نويسندگان با استعداد مى نويسند. در واقع اكثر كسانى كه در فرانسه و انگليس از راه نوشتن نمايش، زندگى خود را مى چرخانند مشهور نيستند و بى سواد هستند. نامشان ارزشى ندارد كه در پوسترهاى تئاتر نوشته شود. چون اكثر تماشاگران اصلاً توجهى ندارند كه نويسنده نمايش كيست. تماشاگران اغلب فكر مى كنند كه بازيگران كل نمايش را بداهه گويى مى كنند كه در واقع گه گاهى بداهه گويى هم هست. براى رهايى از اين گمنامى بايد نويسنده خوبى باشيد و ضرورتاً يك كار مهم انجام دهيد. واقعيت دارد اما اگر اين كار را صادقانه و با بذله گويى در لحظات شاعرانه انجام دهيد، شمه هايى از شخصيت هاى واقعى را در اختيار اهالى تئاتر مى گذاريد...
•چرا منتقدين هميشه اشتباه مى كنند
برناردشاو:استعداد باعث مى شود كه منتقدين به اشتباه بيفتند. آنها آنقدر به فرمول عادت كرده اند كه نمى توانند نمايشى را كه به طور طبيعى خلق شده باشد بفهمند و نظر مساعدى درباره اش داشته باشند. آنها نمى توانند ونوس ميلو را بپسندند چون كفش پاشنه بلند نپوشيده است. آنها مثل دهاتى هايى هستند كه عادت كرده اند غذايشان بوى تند سير بدهد و اگر غذايى جلويشان بگذارند كه سير نداشته باشد مى گويند كه مزه اى ندارد و اصلاً غذا نيست. به اين دليل است كه منتقدين تمام دنيا نمى توانند نمايشنامه نويسان بزرگى همچون ايبسن را بپذيرند. همان قدر كه يك آدم سالم به عصا نياز دارد يك نويسنده به فرمول نمايشنامه نويسى احتياج دارد، در ساده ترين حالت وقتى نويسنده صرفاً به دنبال سرگرم كردن است نيازى به خلق طرح ندارد بلكه قصه مى گويد. او هيچ مشكلى در قراردادن آدم ها روى صحنه در حالى كه با هم حرف مى زنند و هيجان انگيز و سرگرم كننده بازى مى كنند، نمى بيند. او شخصيت هايى و ايده هايى دارد كه به خودى خود جالب هستند و هيچ لزومى نمى بيند كه آنها را در قالب طرحى همچون معماهاى چينى بپيچاند.
• مترجم زندگى
برناردشاو:اما نمايشنامه نويس جداى از سرگرم كردن خود يا تماشاگران هدف ديگرى هم دارد. او بايد زندگى را ترجمه كند. زندگى آن طور كه در تجربيات روزانه ما اتفاق مى افتد مجموعه اى از اتفاقات بى نظم غيرقابل فهم است. از كنار اتللو در بازار حلب سوريه و اياگو روى موج شكن قبرس و دزدمونا در ناو كليساى مارك استريت ونيز مى گذريد بدون اينكه كمترين توجهى به سر نخ روابط آنها با همديگر داشته باشيد. مردى كه مى بينيد به داروخانه آمده تا وسيله ارتكاب يك جنايت يا خودكشى را بخرد از نظر شما تنها براى خريد مسواك يا قرص كبد به آنجا آمده است. سياستمدارى كه هدفش كسب رأى شما به نفع حزبش در انتخابات آينده است شايد دارد شما را به جنگ يا انقلاب يا يك بيمارى همه گير و يا اتفاق ديگرى مى كشاند كه پنج سال از عمرتان را كم مى كند. پدرى كه جنايت هولناكى مرتكب مى شود در ابتدا خانواده اش و بعد هم خودش را مى كشد يا رانندگى دخترى جوان در خيابان ها، شايد نتيجه اخراج يكى از كارمندانتان در يك ماه گذشته باشد. تلاش براى فهميدن زندگى از خلال آنچه صرفاً در خيابان ها اتفاق مى افتد همان قدر بيهوده و نااميدكننده است كه سعى كنيد به استناد عكس هايى كه از راهپيمايى هاى عمومى گرفته شده به پرسش ها و خواسته هاى عمومى برسيد. اگر مجموعه عكس هايى از اعدام هاى دوران حكومت وحشت داريم، اين عكس ها شايد هزار بار به نمايش گذاشته شود بدون اينكه براى تماشاگر معنا و مفهوم انقلاب را ذره اى روشن كند. روبسپير همچون يك آقا و مرى آنتونيت همچون يك «خانم» مردند. زندگى آن طور كه اتفاق مى افتد بى معنى است. يك پليس شايد زندگى را ببيند و سى سال در خيابان ها و دادگاه هاى پاريس كار كند و از آن چيزى بيشتر از آنچه يك بچه يا راهبه از يكى از نمايش هاى خوب مى فهمد، دستگيرش نشود. چرا كه هنر نمايشنامه نويس اين است كه اتفاقات مهم را از مجموعه بى نظم اتفاقات روزانه انتخاب مى كند و جورى آنها را كنار يكديگر مى چيند كه رابطه آنها با يكديگر اهميت داشته باشند. اين بهترين نقشى است كه انسان مى تواند برعهده بگيرد. بزرگترين كارى كه مى تواند دستش بگيرد و به همين دليل است كه نمايشنامه نويسان بزرگ جهان از آريستوفان و اوريپيد تا شكسپير و مولير و ايبسن شأنى شاهانه يافته اند كه بسيار بالاتر از بازيگران سيار و نويسندگان نمايشنامه هاى معمولى است.
•چطور نمايشنامه نويسان بزرگ مردم را عذاب مى دهند
برناردشاو:حالا كه منتقدترين در اشتباهند كه گمان مى كنند فرمول نوشتن نمايش خوش ساخت نه تنها فاكتورى لازم در نمايشنامه نويسى است بلكه براى خود نمايش ضرورت دارد، اگر اين تفكر اشتباه آنها تو نمايشنامه نويسان بزرگ حتى زمانى كه براى سرگرم كردن خودشان مى نويسند و به قصه گويى پناه مى برند مردود شمرده مى شود، چه اتفاقى بايد براى اين فرمول هاى نگون بختى رخ دهد كه به طور وقيحانه به نمايشنامه نويسى كه نقش خودش را به عنوان مترجم زندگى پذيرفته است پيشنهاد مى شود؟ نمايشنامه نويس نه تنها نبايد از اين فرمول استفاده كند بلكه بايد به آن حمله و نابودش كند. يكى از اولين درس هايى كه او بايد به عموم مردم ياد بدهد اين است كه سنت هاى رمانتيك كه فرمول ها در درونشان رشد مى يابند همه اشتباه هستند و در اين روزها كه هر كسى داستان هاى عشقى را مى خواند و به تئاتر مى رود بسيار آسيب رسان است. درست همان طور كه مورخ تا زمانى كه خوانندگانش را درمان نكند و اين توهم رمانتيك را از ذهنشان دور نكند كه بزرگى يك ملكه به خاطر زيبايى اش است نمى تواند چيزى به آنها ياد بدهد، نمايشنامه نويس هم بايد در درجه اول به تماشاگرانش بياموزد كه به صحنه، به عنوان يك سوراخ كليد چشم بدوزند و با شور چهار گوشه صحنه را بو بكشند. مردم علاقه اى به درمان ندارند. تماشاگر همچون دائم الخمرى كه از تلاش براى ترك عادت رنج مى برد از تربيت عذاب مى كشد. منتقدينى كه به فراخور حرفه شان در تمجيد از نمايش هايى سرشار از ضعف زياده روى كرده اند، زمانى كه تمام بعدازظهر، توهين و بدوبيراه بار نمايشنامه نويسى مى كنند كه عذابشان مى دهد، رنج مى برند.
sorna
08-23-2011, 01:01 PM
دلدا / Deledda - Grazia
گراتسیا دلدا، یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم است که موفق به گرفتن جایزه ادبی نوبل گردید. وی اهل ساردنی است و تقریباً در تمام آثار ادبی خود به تشریح زندگانی مردم این ناحیه پرداخته است. رمان ها و نوول های گراتسیا دلدا امروزه مقامی خاص در ادبیات این کشور داراست به طوری که جزو آثار «کلاسیک» ایتالیا درآمده و غالب آنها به زبان های زنده دنیا ترجمه گردیده اند.
به طورکلی نویسندگان ایتالیایی غالباً محلی هستند و روحیات و افکار و طرز زندگی مردم ناحیه ای را که در آن ساکن هستند بیشتر در آثار خود نقاشی می نمایند.
موفقیت ادبی گراتسیا دلدا با انتشار داستان «درخت کش» شروع شد. جایزه نوبل در سال 1927 به خاطر نوشته هایش که به طور ایده آلیستیک الهام گرفته بود و تحلیل وضع زندگی در جزیره بومی و وضوح تشریح و مسائل انسانی که با عمق و احساس زیاد بیان کرده بود به وی تعلق گرفت.
sorna
08-23-2011, 01:04 PM
هانري برگسون Bergson
اين متفكر بزرگ معاصر كه بخاطر ديدگاههايش در مورد «تكامل خلاق» و «محدوده هاي عقل بشري» شهرت جهاني پيدا كرد، در سال ۱۸۵۹ متولد شد.
وي پس از سال ها تحصيل و تدريس در كلرمون - فران، در سال ۱۹۰۰ به كولژ دوفرانس پيوست. درس هاي او در كولژ دوفرانس با تحسين و استقبال فراواني روبرو شد تا جائيكه تا سال ۱۹۲۱ كه بازنشسته شد هر روز در كلاس هاي او بسياري از دانشجويان و علاقه مندان فلسفه شركت مي كردند. برگسون در سال ۱۹۱۸ در آكادمي فرانسه پذيرفته شد. طي سال هاي جنگ جهاني اول، كوشيد از طريق نوشتن مقاله هاي سياسي آمريكا را در جنگ وارد كند.
وي در سال هاي پس از جنگ جهاني از تأثيرگذارترين افرادي بود كه در پايه گذاري سازمان يونسكو همكاري كردند.
او در آخرين سال هاي زندگي اش به بيماري آرتروز شديدي مبتلا شد، به طوري كه در سال ۱۹۲۷ كه جايزه نوبل ادبيات به او تعلق گرفت، نتوانست در مراسم شركت كند و جايزه اش را بگيرد.
برگسون در اولين سال هاي حيات فكري اش به شدت تحت تأثير رياضيات قرار داشت؛ بطوريكه مصمم بود اين رشته را به عنوان گرايش تخصصي اش برگزيند؛ اما هنگاميكه تز پايان نامه دكتري اش را با عنوان «زمان و اختيار» در سال ۱۸۸۹ ارايه مي داد، ديگر چندان به برتري رياضيات و مفاهيم رياضي باور نداشت.
او معتقد بود كه شخصيت انسان همانطور كه در طول زمان متحول مي شود، حالتهايي بخود مي گيرد كه از قبل قابل پيش بيني نيستند.
او در كتاب هاي «ماده و ذهن» و «مقدمه اي بر متافيزيك» به بررسي رابطه متقابل ذهن و بدن پرداخت و بر رويكردي از دانش تأكيد كرد كه حول محور شهود شكل مي گيرد.
برگسون در كتاب «تكامل خلاق» مكانيسم دارويني را به زير سئوال كشيد و با اين ديدگاه كه «تمام حالات مختلف زندگي بشر و كلا موجودات داراي اختيار را مي توان از پيش تعيين كرد» به شدت مخالفت كرد. هانري برگسون در سال ۱۹۴۱ در سن ۸۲ سالگي درگذشت.
sorna
08-23-2011, 01:05 PM
توماس مان نویسنده عالیقدر آلمانی 6 ژوئن 1875 در بندر «لوبك Lubeck» واقع در شمال آلمان متولد شد و 12 اوت سال 1955 در اثر عارضه قلبی پس از یك دوره بیماری ، در بیمارستان ایالتی «زوریخ » چشم از جهان فرو بست.
پدرش بازرگان غلات بود كه بعدها به مقام سناتوری شهر آزاد لوبك رسید. توماس تحصیلات متوسطه خود را در همین شهر انجام داد تا بالاخره در سال 1894 دوره ی دوم دبیرستان را به پایان رساند، اما هر گز شاگرد ممتاز نبود.
پس از مدتی در یك شركت بیمه در شهر مونیخ مشغول به كار شد و در ساعات فراغت نیز گاهی قلم به دست می گرفت و داستانهایی می نوشت تا اینكه اولین اثر او به نام «افتاده ها» در مجله ی ادبی «كزلد شانت» به چاپ رسید و با انتشار این داستان سبك وی مشخص گردید. توماس در همین زمان در دانشگاه مونیخ در رشته های تاریخ و ادبیات نام نویسی نمود و مدتی هم به هنر نقاشی پرداخت اما هیچ كدام از این رشته ها را به پایان نرسانید. توماس مان در سال 1895 كتاب «فریدمن كوچك» را منتشر ساخت. در سال 1897 مدتی همراه برادرش ، هانریش ، به رم رفت و درهمان سال نگارش كتاب «برودن بروكس» را شروع كرد.
این كتاب كه در حقیقت زندگی خانوادگی خود نویسنده است، سرگذشت خانواده ای بورژوا است كه به تدریج دچار انحطاط و تباهی می گردد و شیوه نگارش این اثر با توصیف زیبایی كه از شهرهای شمالی آلمان و آداب و رسوم مردم آن دارد؛ بسیار با ارزش است. این كتاب در سال 1901 منتشر و موجب شهرت توماس گردید. سپس وی در سال 1903 «تونیو كروگر» و «تریستان» را منتشر ساخت.
برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 700x487 پیکسل میباشد
http://pic.azardl.com/images/68699923949583307833.jpg (http://pic.azardl.com/)
دوران اوج كار نویسندگی توماس مان ، مقارن با سلطنت گیوم دوم و بسط اقتصادی و سیاسی آلمان بود. در این زمان نویسنده بزرگ به سیاست و مسائل سیاسی بی اعتنا بود. در آثارش استحكام شكل و قدرت بیان به خوبی آشكار است و توصیف و واقعيت گرايي با مطالعات عمیق روانشناسی به طرزی عالمانه و دقیق بیان شده است ولی از سال 1912 كه مقدمات جنگ جهانی اول تدارك می شد، توماس مان نیز تحت شرایط زمان درگیر كار سیاسی شد و به نگارش شاهكار فناناپذیر خود به نام «كوه جادو» پرداخت كه دوازده سال بعد انتشار یافت و چنان اهمیتی به وی بخشید كه در سال 1929 جایزه ادبی نوبل به او اهدا گردید.
سال 1913 كتاب «مرگ در ونیز» و در سال 1924 «كوهستان سحرآمیز» را منتشر ساخت. آثار دیگری كه وی در این دوران نوشته است عبارتند از: «فردریك و اتحاد كبیر»، «تفكرات مرد غیر سیاسی» و یك اثر تحقیقی به نام «تولستوی و گوته».
بر اثر تحولاتی عمیقی كه با وقوع جنگ دراندیشه ی توماس پیدا شد ، كتاب معروف «تلاش ها» را نوشت. سال 1925 آغاز دوره ی درخشان و با عظمت تفكرات وی بود. در این دوران كه نهضت ناسیونالیستی آلمان به شكل حزب نازی مسخ می شد ، تفكر او به جنبه های فلسفی گرایید و در سال 1926 به پاریس مسافرت نمود و كتاب «رنج ها و عظمت ریچارد واگنر» را به نگارش در آورد. وی سپس در سال 1930 كتاب «ماریو و جادوگر» و در سال 1933 «یوسف و برادرانش» را منتشر نمود.
1933 ، سال گسترش «نازیسم» و قدرت حزب نازی بود و حكومت به دست این حزب افتاد. مان مردانه به مبارزه با عملیات وحشیانه و غیر انسانی هیتلر و همكارانش برخاست، به دستور كمیته مركزی حزب نازی كتاب های توماس مان تحریم شد و نسخه های موجود آن جمع آوری و سوزانیده شد و حتی نزدیكان وی كه در آلمان بودند، دستگیر شدند و مورد شكنجه قرار گرفتند. در این هنگام وی از سویس به چكسلواكی رفت و تابعیت آن كشور را پذیرفت.
برای دیدن عکس در اندازه اصلی اینجا کلیک کنید . اندازه اصلی 700x824 پیکسل میباشد
مقارن حمله ی هیتلر به خاك چكسلواكی در سال 1938 ، مان به فرانسه و سپس به انگلستان رفت و چون جنگ جهانی دوم سراسر اروپا را فرا گرفت به آمریكا مهاجرت كرد و چندی بعد تابعیت آمریكا را پذیرفت.
توماس مان در عین مبارزه آشتی ناپذیر با «هیتلریسم» از راه ِقلم و دستگاه های فرستنده ، هرگز یك لحظه كار اصلی خود را فراموش نكرد. وی كتاب «نوكتورن» را در سال 1934، «مبادله نامه ها» را در 1937 «آینده دمكراسی» و بیو گرافی های «فروید – گوته و واگنر» و همچنین «این صلح» و «یوسف در مصر» را در سال 1938 منتشر ساخت.
تماس مان كتاب «این جنگ» را در سال 1940 و كتاب «دكتر فاوست» را در 1947 انتشار داد. «مان» از سال 1952 در قریه كوچك «ارلنباخ» در نزدیكی شهر زوریخ اقامت گزید و تا آخر عمر اوقات خود را همان جا گذرانید.
.................................................. .......................
آثار دیگر توماس مان عبارتند از:
1.آشفتگی زودرنج
2. یادداشتهای پاریس
3. خلاصه زندگی
4. شوپنهاور
5. اروپا هوشیار باش
6. فروید و آینده
7. سرهای عوض شده
8. اصالت فكر
9. قانون
10. اعترافات فلیكس كرول
11. گوته نماینده بورژوازی
12. شارلوت درویمار.
sorna
08-23-2011, 01:06 PM
ايلنا، يوجين گلداستون اونيل، در سال 1888 در نيويورك متولد شد.
“يوجين اونيل” بيش از هر نمايش نامه نويس ديگري رئاليسم نمايشي را كه آنتوان چخوف، هنريك ايبسن و آگوست استريندبرگ پيشگامان آن بودند به حوزه نمايش هاي آمريكا معرفي كرد.
شخصيت هاي آثار او اغلب حاشيه نشينان جامعه اند كه سعي در حفظ اميدها و آرمان هاي خود دارند اما سرانجام به دام ياس و اسيتصال مي افتند.
نخستين اثر منتشر شده اونيل،” فراسوي افق”، در سال 1920 عرضه شد و با استقبال فراوان مواجه شد از جمله اين كه جايزه “پوليتزر” را دريافت كرد او در سال 1936 نيز برنده نوبل ادبيات شد.
.”اونيل” در سال 1953 در هتل شرايتون بوستون درگذشت.
.................................................. ..................................
از ديگر آثار مي توان به :
1. ميمون پشمالو 1922
2. امپراطور جونز
3. آنا كريستي 1922
4. آرزو زير درختان نارون 1925
5. ميان پرده عجيب 1928
6.آه برهوت 1933
7.آدم برفي مي آيد 1939
8.سفر طولاني روز به شب 1941 .
sorna
08-23-2011, 01:06 PM
روژه مارتن دوکار du Gard
روژه مارتن دوگار نویسنده فرانسوی سال 1881 در «نوییی سورسن» متولد گردید. تحصیلات خویش را در رشته علوم باستانی و خطوط و نوشته های قدیمه به پایان رسانید.
در سال 1909 رساله ای راجع به خطوط باستانی انتشار داد، که آوازه او را بلند ساخت. در سال 1913 رمان بزرگی به نام «ژان باروا» منتشر نمود، که در مشهور ساختنش سهم بسزایی داشته است. بعد از آن دست به نوشتن شاهکار واقعی خویش یعنی «خانواده تیبو» زد و آن را در یازده مجلد منتشر می ساخت. مارتن دوگار سال های زیادی را صرف نوشتن این اثر گرانبها نمود و از این جهت نتوانست آثار مهم دیگری انتشار دهد. او در سال 1958 در شهر «بلم» درگذشت.
sorna
08-23-2011, 01:07 PM
سیلانپا / Silanpa - F
فرانس امیل سیلانپا، رمان نویس فنلاندی، در 16 سپتامبر 1888 چشم به جهان گشود. وی در سال 1939 به سبب هنر تصویر کردن زندگی روستایی فنلاند و ماهیت سرزمینش برنده جایزه نوبل ادبیات شد. سیلانپا در سن 58 سالگی به سال 1946 درگذشت.
.................................................. ................
آثار منتشر شده :
1.زندگی و خورشید
2. ارثیه ای از روی فروتنی
3. مستخدمی به نام سیلیا
4. تنها راه مرد
5. زیبایی
6. بیچارگی زندگی بشر.
sorna
08-23-2011, 01:07 PM
هرمان هسه Hesse
شرح حال
هرمان هسه متولد 02.07.1877 میلادی در شهر کالو (استان بادن وُرتمبرگ) و متوفا در تاریخ 09.08.1962 میلادی. نویسنده آلمانی که در سال 1912 میلادی به سوئیس مهاجرت و در سال 1923 میلادی تابعیت آن کشور را پذیرفت. هرمان هسه به عنوان پرخوانندهترین نویسنده اروپائی قرن بیستم شناخته شده است. پدر هرمان هسه مدیریت مؤسسه انتشارات مبلغین پروتستان را به عهده داشت. مادرش دختر هند شناس معروف، دکتر«هرمان گوندرت» و مدیر اتحادیه ناشران «کالو» بود. کتابخانه بزرگ پدربزرگ و شغل پدر، اولین باب آشنائی هرمان هسه جوان با ادبیات بود. از طریق پدر و مادرش که مبلغین مذهب پروتستان در هندوستان بودند، به جهان بینی و تفکرات فلسفی هند دست یافت.او که از اوان جوانی دارای روحی حساس و ضربهپذیر بود، در مقابل نابرابری های جامعه و تضاد درونی با پدر و مادرش، در سن پانزده سالگی از مدرسه کلیسائی «ماول برون» که بورس تحصلی در رشته الهیات پروتستانتیسم را از آن داشت، فرار کرد و سپس در کانشتات یک دوره یکساله را آغاز و چندی بعد در شهر کالو به کارآموزی در یک کارگاه ساعت سازی مخصوص برج، مشغول و پس از اتمام این دوره در شهر توبینگن در رشته کتابفروشی به کار آموزی پرداخت (1895- 1898). هرمان هسه سوئیسی به خاطر قدرت استعداد نویسندگی و شکوفائی اندیشه و شجاعت ژرف در بیان اندیشههای کلاسیک انسان مداری و سبک عالی، به دریافت جایزه نوبل نائل شد.
قدرشناسی از آثار هسه
رمان زیر چرخ که در سال 1906 میلادی منتشر شد یکی از آثار مرکزی هرمان هسه می باشد که منعکس کننده نشانهای موجود در مجمعوعه آثار وی است. این کتاب نمایشی از تضاد بین آزادی های فردی و فشارهای تخریبی در جوامع مدرن می باشد. هسه در این رمان سایه روشن هائی از دوران کودکی خود و برادرش «هانس» که همانند بازیگر اصلی داستان دست به انتهار می زند، ترسیم کرده است. زندگی در مدرسه کلیسای «ماول برون»، دوران کارآموزی و تصویر مناظر رؤیائی شهر زادگاهش ترواشی از تجربه و دیدگاه نویسنده است که در کتاب «زیر چرخ» جان گرفته اند. فضای رومانتیسم غالب بر ماجرا، به قلم توانای هرمان هسه به دادگاهی تلخ علیه نظام آموزشی زمان خود که سعی در سرکوب نهال شکوفان استعدادها می نمود، تبدیل شد.
زبان ساده، خصوصیت هرمان هسه
هرمان هسه در آثارش مبارزه جاودانه روح و زندگی را ترسیم نموده و با نگرشی هنرمندانه به دنبال تعادل این دو پدیده قلم فرسوده است. هسه در خانوادهای اصلاح طلب در منطقه شوآب در جنوب آلمان به دنیا آمد و تحت تأثیر مادرش که مبلغ مذهبی در هندوستان بود، به فلسفه هندی روی آورد. از دهه سوم قرن بیستم، به عنوان تبعه سوئیس در منطقه «تسین» به گوشه گیری نشست. گرایش به رومانتیسم و طبیعت گرائی از نمود های چشم گیر آثار قدیمی تر هسه می باشد. این سبک در یکی از اولین رمانهایش به نام «پتر کامنسیند- 1904» که با موفقیت بی نظیری منتشر و اوضاع مالی نویسنده را دگرگون ساخت، به چشم می خورد. هسه در همان سال با «ماریا برنولی» ازدوج و تا سال 1912زندگی مشترک خود را ادامه دادند. در این مدت هسه به طور جدی به مشکلات انسانها و روابط بین آنها و همچنین نقش هنرمند در جامعه، پرداخته و در رمان های «گرترود- 1910» و «روسهالده- 1914» این معضل را به شیوه هنرمندانهای مطرح می نماید. علاوه بر این، هرمان هسه با بیش از شصت نشریه همکاری کرده و به عنوان نماینده جریانات صلح طلب «پاسیفیسم»، طرفدارانی همانند «تئودور هویس» به حلقه دوستانش در آمدند. در این ارتباط افرادی هم از آلمان حملات خصمانه خود را علیه او آغاز کردند.
بحران روحی
هرمان هسه متأثر از بیماری همسرش، شیزوفرنی، در سال 1916 به یک بحران عمیق روحی (افسردگی) مبتلا و تحت مداوا قرار گرفت. هسه در کتاب «دمیان: روایتی از جوانی»، عناصر ساختاری «آنالیز روحی» را ترسیم نمود. این کتاب به دلیل جو خصمانهای که علیه وی بر فضای سیاسی- اجتماعی آلمان مسلط بود، به نام مستعار «امیل سینکلر» منتشر شد که در چاپ شانزدهم نام حقیقی نویسنده آشکار گردید. سالهای 1918- 1919 میلادی سالهای جدائی از خانواده، گوشه گیری و اقامت در «تسین» بود. این حوادث در داستان های کوتاه وی رد پای خود را به روشنی گذاشته است، مانند:
Klein und Wagner/1919
Klingsors letzter Sommer/1919
هرمان هسه در کتاب «سیدارتا- 1922» ضمن تحلیل مبانی فلسفه آسیائی(هندی)، اشتیاق خود را به یافتن روشی در جهت حل بحران جوامع بشری نشان داده است. هسه در سال 1923- 1924 میلادی تابعیت کشور سوئیس را کسب و برای دومین بار ازدواج کرد. در کتاب «گرگ صحرا-1927»، هسه مجددأ قلم خود را متوجه موضوعات اجتماعی و تازهترین مسائل مطروحه می نماید. شخصیت اصلی کتاب، «هاری هالر»، نماد مبارزه با معضلات دهه سوم قرن بیستم می باشد. با نوشتن کتاب «نارسیس و گلدموند- 1930» دوره دیگری از خلاقیت هسه آغاز می گردد. نگرش نویسنده در این مقطع به دادههای تاریخی، معطوف شده و تشابه ملموسی از واقعیت ها را به خواننده تلقین می نماید. این اثر عمیق تر از آنچه به نظر می رسد، ناظر بر زوایای تاریک روح و زندگی و پیشگامان این چالش است. او در پی یافتن راه حلی مسالمت آمیز به منظور آشتی است. هرمان هسه برای بار سوم در سال 1931 ازدواج کرد. خانم نینون آوسلندر همسرش بود. تآلیفات هسه مشتمل بر دهها هزار نامه، هفتاد ملیون نسخه کتاب و نوشتههای مختلف در سرتا سر جهان می باشد. وی در سال 1946 میلادی به دریافت جایزه نوبل در ادبیات نائل شد. در تاریخ 09.08.1962 میلادی در «تسین» چشم از جهان فرو بست. از سال 1932 میلادی جایزهای به نام او به دیگر نویسندگان برگزیده اهداء میشود:
Hermann-Hesse-Preis
فلسفه هندی
بر اساس توجه و علایق خاصی که نویسنده در باب این فلسفه به دست آورده بود، در سال 1922 روایتی به نام «سیدارتا» منتشر کرد که در جزو پرخوانندهترین آثار وی می باشد. داستان به گرد فرزند برهمانی دور میزند که در پی مداوا است. سیدارتا نام این جوان است که در راه رسیدن به مقصود، خود بینی و آلایش عشق شهوانی را که همانند زنجیرهای گران، مانعی بازدارنده بودند، به نرمی می گسلد و تضاد سرکش روح و زندگی را به فرایندی آشتیپذیر در نفس ریاضت کشیده خود مبدل می سازد. این کتاب نگرشی بر ریشههای روانشناسی در مذاهب جهانی و مکاتب عقلی است و هسه نیز در جستجوی رسیدن به مؤلفهای است که تفاهم بین دو فرهنگ شرق و غرب را عملی سازد. شماری از صحنههای «سیدارتا» تابلوهای مثنوی مولوی را برای خواننده ترسیم می نماید. هنری میلر در باره این کتاب میگوید: سیدارتا داروی شفابخشی است که از انجیل عهد جدید مؤثر تر است. در پی برقراری ارتباط هرمان هسه با آلمان از طریق تفسیر و تعبیر آثارش به وسیله آمریکائی ها، نظرات مذهبی و سنتگرائی مشهود در نوشتارهایش، از دید خوانندگان مخفی ماند. در همین معنی، نویسنده اطریشی پتر هانکه در سال 1970 با تعجب اعتراف می کند:
من کتابهای هسه را با کنجکاوی و تحیر تمام، خواندم. این شخص نه تنها یک شخصیت برجسته رومانتیکی معرفی شده آمریکائی ها است، بلکه نویسندهای عاقل و قابل اعتماد نیز می باشد.
.................................................. ...
آثار هرمان هسه به زبان آلمانی" پیتر کامنزیند " ( Peter Comenzind 1904) : این زندگی جوانی را شرح می دهد که دهکده محدود و کوچک خود را ترک می کند تا سراسر جهان را زیر پا گذارد، اما او جویای هنر است و به زندگی از خلال زیبایی ها می نگرد و هسه به وسیله او می تواند نظرهای شخصی را درباره هنر و سرنوشت آن بیان کند و در جریان این جهانگردی برتری زندگی طبیعی را بر تمدن شهری نشان دهد و تمدن غرب را سخت به باد انتقاد گیرد. پیتر، قهرمان کتاب، پس از سرخوردگی از سیر و سیاحت به سرگردانی خویش پایان می دهد و به دهکده کوچک بازمی گردد و کمر اصلاح آن را برمی بندد. هسه در این اثر مسائل کودکی و نوجوانی را مطرح کرده وکسانی را وصف می کند که در جستجوی شناخت شخصیت خویشند و غالبا عصیان و میل گریز، زندگیشان را به خطر می اندازد .
" گرترود " ( Gertrud 1910) : این رمان واقع سرگذشت نویسنده است و فلسفه عمیق او را عرضه می کنند، یعنی مسئله تنهایی. در نظر هسه زندگی تنهایی است، انسان همیشه تنهاست و هنرمند تنهاتر از دیگران. داستان " گرترود " اعترافات یک موسیقیدان است، همچنان که " روسهالده " (Rosshalde 1914) اعترافات یک نقاش است و این دو اثر را می توان مکمل یکدیگر دانست.
" گرگ بیابان " ( Der Steppenwolf 1927 ) : این داستان به صورتی استعاری روح آسیب دیده مردم پس از جنگ، مردم شهرنشین و متمدن را نشان می دهد که ناگهان در وجود خود ظهورخوی حیوانی یا مردی گرگ صفت را مشاهده می کنند. رمان بزرگ او در دو جلد با عنوان " بازی تیله های شیشهای " Das Glasperlenspiel در 1943 انتشار یافت. حوادث این رمان در قرن بیست و سوم میلادی می گذرد و هسه خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام کاستالی Castalie داده، می کشاند، سرزمینی که مشتاقان عالم معنی، دور از غوغای جهان در آن به سر می برند ؛ سرزمینی که فلسفه غرب و ریاضت شرق، زیبایی با افسون، فرمولهای دقیق علوم و موسیقی با یکدیگر تلفیق می یابد. سرگذشت قهرمان کتاب سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر می پروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحله ای از زندگی نباید عقب بماند و پیوسته باید در دایره ای جدید نفوذ کند، همچنان که در بازی " تیله های شیشه ای " تیله ها باید پیوسته پیش برود، زیرا روح توقف نمیشناسد.
" سفر به شرق "( Die Morgenlandfahrt 1932) هسه در این داستان به زندگی ادراک تازه ای می بخشد و از عالم انسانیت کمال مطلوبی عرضه می کند که زندگی مداوم و تولدی از نو است. بنابر گفته خود هسه سفری روحانی است نه سفری جغرافیایی و در واقع زندگینامه نویسنده است و تحولی را در طرز تفکر او نشان می دهد که در آن فردپرستی جایش را به اندیشه کلیت و جامعیت می دهد.
sorna
08-23-2011, 01:07 PM
گابريلا ميسترال Mistral
(برگرفته از سنگ نبشته گور گابريلا ميسترال)لوسيلاگودوى د آلكاياگا معروف به گابريلا ميسترال بانوى شاعر كشور شيلى (۱۹۵۷ _ ۱۸۸۹) دوره كودكى خود را در آغوش طبيعت وحشى شيلى گذراند و مانند پدر به تدريس علاقه مند شد و مدت پانزده سال به معلمى و مديريت مدارس اين كشور اشتغال يافت.پابلو نرودا شاعر بزرگ شيلى نخستين تجربه هاى نوشتن را هنگامى آغاز مى كند كه محصل مدرسه متوسطه اى بود كه مديريت آن را گابريلا ميسترال بر عهده داشت. نروداى نوجوان از شاعر _ معلم خود بسيار آموخت. اين تاثير بعدها به طرز آشكارى در اشعار نرودا نمايان گشت و خود او نيز در مصاحبه هاى متعددش از تاثير دين عظيمى كه به ميسترال دارد ياد مى كند.
در اهميت و اعتبار گابريلا ميسترال همين نكته بس كه وى نخستين فردى است كه از آمريكاى لاتين مفتخر به دريافت جايزه نوبل ادبيات (۱۹۴۵) مى شود و همچنين تا به امروز تنها زنى است كه از اين ناحيه، اين افتخار جهانى (جايزه نوبل) را به خود اختصاص داده است.اولين كتاب ميسترال با عنوان ويرانى در سال ۱۹۲۲ به چاپ رسيد و نام وى را بر سر زبان ها انداخت. در همين سال گابريلا شيلى را ترك كرد و به دعوت حكومت مكزيك به اين كشور سفر كرد و در راه اصلاحات آموزش و پرورش مكزيك اقدامات سودمندى انجام داد. گابريلا ميسترال كه خود هيچ گاه لذت مادرى را تجربه نكرد از به سر بردن در كنار كودكان و تصوير كردن آنان در اشعارش تسكينى بر غم هاى خود مى يافت. او بيشتر وقت خود را در راه تربيت اطفال و امور فرهنگى و تاسيس كتابخانه هاى عمومى صرف مى كرد.
ميسترال در سال ۱۹۲۸ سردبير مجله معروف ال تمپو EL Tiempo (زمان) در بوگانا شد و در همين سال براى معرفى كشورش در كنگره همكارى هاى جهانى به مادريد سفر كرد، به مدت ۲۰ سال در خلال سال هاى ۱۹۳۳ تا ۱۹۵۳ در سمت كاردار شيلى در مادريد، ليسبون، ناپل و لس آنجلس خدمت كرد. در سال ۱۹۵۵ به شيلى بازگشت و در ۱۹۵۷ در نيويورك به بيمارى سرطان درگذشت. كمتر نويسنده اى در زمان حيات، شهرت و افتخارى نظير گابريلا ميسترال به دست آورد. مرگ او تاثير عظيمى در كشورهاى اسپانيايى زبان به جاى گذاشت. در مجمع عمومى سازمان ملل در نيويورك به مناسبت مرگ او كه سراسر عمر و سراسر آثارش سرشار از آرزوهاى صلح طلبانه بود مراسم يادبودى به مناسبت درگذشتش انجام گرفت و ديوان كامل اشعار او در سال ۱۹۵۸ در سانتياگو به چاپ رسيد.
پس از چاپ كتاب ويرانى در ۱۹۲۲، سه كتاب مهم ديگر نيز از ميسترال منتشر شد: ۱ _ نازكدلى (۱۹۳۲)، ۲ _ تالا (۱۹۳۸)، ۳ _ چرخشت (۱۹۵۴). متون شعرى ميسترال اكثراً بيانگر جغرافياى كشور شيلى، منطقه الكى ولى (زادگاه ميسترال) و طبيعت حاصلخيز كشورش است. هيجان هاى گوناگونى كه روح ميسترال را آشفته مى ساخت در شعرش تبلور خاصى پيدا كرده است براى مثال: هيجان ناشى از عشق مادرى (كه براى هميشه از آن محروم بود)، عشق به زادگاه و اندوه ناشى از مرگ (خصوصاً مرگ نامزدش در سال ۱۹۱۴) و (مرگ پسرخوانده اش در ۱۹۲۵) و همچنين احساساتى كه از ديدن فقرا و طبقات محروم جامعه به او دست مى داد همگى در اشعار ساده و در عين حال عميق وى نمود خاصى پيدا كرده است. تذكر اين نكته لازم به نظر مى رسد كه در اشعار گابريلا ميسترال مى توان ردپايى از اسطوره هاى كتاب مقدس و همچنين اساطير بوميان آمريكاى لاتين (آزتك ها و ماياها) ديد. همچنين بايد از تاثير نيرومند روبن داريو شاعر بزرگ نيكاراگوئه اى (۱۹۲۲ _ ۱۸۶۷) بر ميسترال ياد كرد.
يادآورى اين نكته شايد خالى از لطف نباشد كه گابريلا ميسترال را براى اولين بار زنده ياد دكتر حسينعلى هروى در كيهان ماه سال ۱۳۴۲ با ترجمه دو شعر از او به فارسى زبانان معرفى كرد. مجموعه كامل اشعار گابريلا ميسترال توسط خانم ماريا جاكت تى از مهمترين مترجمان ادبيات اسپانيايى زبان به انگليسى برگردانده شده و براساس همين ترجمه معتبر فواد نظيرى برگزيده اى از اين اشعار را در كتاب شب زنبيل سياهى ست به فارسى برگردانده كه توسط انتشارات مرواريد ارديبهشت ماه امسال و همزمان با نمايشگاه كتاب به چاپ رسيده است. از آنجايى كه تا به امروز مجموعه اى مستقل از اشعار گابريلا ميسترال به فارسى درنيامده بود، اين بى گمان فرصت مغتنمى است براى دوستداران شعر جهان، خصوصاً شعر آمريكاى لاتين تا به اين وسيله با يكى از بزرگ ترين و بهترين نمايندگان شعر اين قاره آشنا و مانوس گردند.در پايان اين يادداشت جا دارد اشاره اى به ترجمه كتاب شب زنبيل سياهى ست بشود:
فواد نظيرى در حوزه ترجمه شعر آمريكاى لاتين چهره آشنايى است. قبل از اين كتاب نيز، نظيرى شعرهاى اوكتاويو پاز و پابلو نرودا را به فارسى ترجمه كرده بود (هر چند از زبان انگليسى).ترجمه كتاب حاضر نيز از پاره اى سهوهاى جزيى (كه در هركارى طبيعى و اجتناب ناپذير است) كه بگذريم خوب و يكدست است و توانسته زبان ساده و در عين حال غنى ميسترال را به فارسى زبانان منتقل كند.
نمونه اى از شعر ميسترال:
غروب/ احساس مى كنم كه آب مى شود قلب ام/ به سان شمع هاى ميان شيرينى:/ روغنى از رخوت،/ نه شراب،
پر مى كند رگانم را./ و احساس مى كنم كه مى گريزند روزهايم،/ خاموش و نجيب، همچون يكى غزال
sorna
08-23-2011, 01:08 PM
ويليام فاکنر Faulkner
در ۲۵ سپتامبر ۱۸۹۷ در نيوآلباني ، ميسي سي پي به دنيا آمد.
تحصيلات رسمي ويليام از دبيرستان فراتر نرفت.
در سال ۱۹۲۴ يك جلد از شعرهايش در بوستون چاپ شد.
در صفحه عنوان كتاب يك حرف U به اشتباه در اسم او گذاشته شد.
فاكنر اين اشتباه را حفظ كرد و همه كارهاي بعديش را با همين نام جديد امضا كرد.
همانگونه كه احساس بر انديشه مقدم است ، نثر نويسان خوب تقريبا هميشه با شعر آغاز مي كنند.
پس از انتشار چند كار جزئي كه در اقيانوس انتشار كتابها بازتاب و آوازه چنداني نداشت ،
يكي از بنگاههاي انتشاراتي نيويورك را متقاعد كرد تا كتابي از او به چاپ برساند (۱۹۲۹).
و شهرت او با اين كتاب آغاز شد .
رمان سارتوريس يكي از خانوادههاي قديمي اهل جنوب را تصوير مي كند ،
كه اندك اندك قدرت اجتماعي و املاك خود را به اعضاي يك طبقه بازرگان كاسبكار در حال رشد ولي فاقد اصول اخلاقي ، تسليم مي كند.
فاكنر پيش از انتشار سارتوريس ، رماني را به پايان رسانده بود كه بعدها آنرا بهترين اثر خود خواند.
مضمون خشم و هياهو (۱۹۲۹) نيز زوال يكي از خانوادههاي طبقه بالاست ؛ اين خانواده ، كامپسون ها هستند .
نام چند كتاب داستان و رمان وي عبارتند از :
در بستر مرگم ، حريم (۱۹۳۱) ، مرثيه براي راهبه (۱۹۵۰) ، روشنايي ماه اوت (۱۹۳۲) ، آبشالم ، آبشالم ! (۱۹۳۶) ، تسخير ناپذير (۱۹۳۸) ،
سه گانه ، دهكده (۱۹۴۰) ، شهر (۱۹۵۷) ، عمارت (۱۹۵۹) ، موسي (۱۹۴۲) ، ناخوانده در غبار (۱۹۴۸) .
در سال ۱۹۲۹ با خانم استل فرانكلين ، بيوه اي كه از شوهر قبليش دو كودك داشت ، ازدواج كرد .
در نوامبر ۱۹۳۲ فاكنر به عنوان فيلمنامه نويس به هاليود رفت .
سپس ناراضي از درآمدش در آنجا ، به آگسفورد و به كار رمان نويسي بازگشت
و براي آبشالم ، آبشالم (۱۹۳۶) و تسخير ناپذير (۱۹۳۸)جايزه منتقدان را دريافت كرد .
البته اين جايزه آنچنان اقبال همگاني براي او به ارمغان نياورد ؛
تا سال ۱۹۴۵ كه برنده جايزه ادبي نوبل شد و هواداران تازه اي پيدا كرد ،
خواننده گان كتابهايش به بيش از چهار ، پنج هزار تن نمي رسيدند و تيتراژ كتابهايش نيز بسيار كم بود .
فاكنر در كتابهايش خود را تسليم بدبيني ، جبر و حتي تقدير گرايي كرده بود.
از «اجتناب ناپديري وقايع» سخن گفت . در تاريخ هيچ گونه معني و مقصودي نمي يافت .
از زندگي همچون چيزي سخن مي گفت كه آدمي بايد بار آن را به دوش كشد ،بي آنكه از آن بهره اي بگيرد .
فاكنر در بحبوحه مرثيه خواني طعم شهرت را چشيد .
او در سال ۱۹۵۲ مورد توجه فراوان نويسندگان بين المللي در پاريس قرار گرفت .
در سال ۱۹۵۵ براي ايراد سخنراني به ژاپن سفر كرد ، كه سفري كم و بيش موفقيت آميز بود .
در ۱۹۵۷-۵۸ در مقام «نويسنده مقيم» در دانشگاه ويرجينيا به تدريس پرداخت ،
و براي شاگردانش به تشريح هنر داستان نويسي و رمز سبك پرداخت .
وي در سال ۱۹۶۰ با ديدن اين عبارت در نشريه معتبر نيواستيتزمن New Statesman به رضايت خاطري دست يافت :
«آقاي فكنر ... بزرگترين رمان نويس زنده انگليسي زبان است .»
وي در سال ۱۹۶۲ درگذشت و اين جمله ستايش آميز بايد به «يزرگترين رمان نويس امريكايي در قرن بيستم» تغيير ميافت ....
او فقط داستان سرايي نمي كرد ، بلكه زندگي را به تصوير مي كشيد و فلسفه اي را مطرح مي كرد.
او همچون بافت شناس زندگي به كشورش مي نگريست ، آن را جسمي زنده مي انگاشت
و براي آزمايش و تشخيص بيماري ، از آن تكه برداري مي كرد .
او بدون تعصب ، اما با همدردي به حيوانات و گياهان ، به مردان و زنان و كودكان ، به سفيد پوستان و سياه پوستان مي نگريست...
sorna
08-23-2011, 01:08 PM
لاگرکوييست / Lagerkvist - Par Fabian
پارا فابیان لاگرکویست نویسنده و شاعر معاصر سوئدی در 23 ماه مه سال 1891 در جنوب سوئد متولد گشت. در جوانی به پاریس رفت و با ادبیات آشنا شد و از طرفداران «بودلر» و «رمبو» گردید. به تدریج با نهضت های جدید هنری و فکری آشنایی یافته و به سوئد بازگشت. اولین اثر قابل ملاحظه خویش را در سال 1915 در زمان جنگ جهانگیر اول به نام «آهن و انسان» منتشر نمود. به تدریج به نمایشنامه نویسی پرداخت و چندین نمایشنامه با ارزش به وجود آورد. در سال 1940 به عضویت آکادمی سوئد برگزیده شد و در سال 1951 جایزه ادبی نوبل را ربود.
.................................................. ....................
آثار منتشر شده :
1.اضطراب
2. به جای ایمان
3. لبخند جاویدان
4. نامرئی
5. راه انسان خوشبخت
6. آهن و انسان
7. نبوغ
8. میهن و ستاره
9. آخرین مرد
10. دژخیم
11. نغمه و جنگ
12. داستان های بد
13. آوازهای قلب
14. کوتوله
15. باراباس
نمایشنامه های: راز آسمان و مردی که توانست زندگی را از نو آغاز کند.
sorna
08-23-2011, 01:09 PM
همينگوي / Hemingvay - Ernest
ارنست همينگوي به سال 1898 در اوك پارك ايليونوي به جهان آمد. در پس آثار او انضباط كامل نثري نهفته است كه نويسندگان نوگراي ساكن پاريس ، در سالهاي پس از جنگ جهاني اول، طالب آن بودند. همينگوي بسيار زود از سوي نوگرايان ياد شده ، گرترود استاين ، فورد مادوكس فورد، شروود اندرسن و عزرا پاوند ، به عنوان يار جديد پذيرفته شد. همينگوي صراحت بيان تحسين انگيز خود را از شروود اندرسن ، روشني نثر خود را از گزارش نويسي براي روزنامه ها و انضباط هنري خويش را از گروترود استاين ، بانوي نويسنده و روشنفكر امريكايي كسب كرد. كسب موجز و مضمون خشن و ظاهرا محدود همينگوي در اروپا تحسين يك گروه و دشمني درك ناپذير گروهي ديگر را برانگيخت. اما امريكاييان، كه ميراث ادبي آنان از تمثيل و نماد انباشته است، نكته هاي دقيق و دست آورد او را بهتر شناختند. حاصل اين شناخت چاپ دو كتاب انتقادي بود به نام ارنست همينگوي (1952) و همينگوي : نويسنده و هنرمند (1952) . با انتشار اين دو اثر بود كه همينگوي با توجه به شيوه هنري و ميراث ادبي درخور اهميتي كه پي افكنده بود در نظر خوانندگان جدي و غيرمبتدي جايي والا يافت .http://forum.patoghu.com/images/poti/2009/04/2.gif
كتاب ديگري كه با عنوان دوران نوآوري ارنست همينگوي (1954) درباره او انتشار يافت و حاوي اطلاعات مفصلي در خصوص سالهاي كودكي همينگوي بود، برخي از علل نگاه سرخورده و جبري او را به زندگي نشان مي داد. نويسنده اين كتاب اشاره مي كند كه همينگوي از رياكاري زادگاهش دلزده بود؛ زيرا كليساها ، خيابان هاي وسيع سه رديفه و خانه هاي چوبي سفيد آن به ميخانه هاي كثيف و شلوغ و خيابان هاي جنايت زده سيسرو منتهي مي شد . او به خلاف ظاهر، همان اندازه ايدئاليست بود حساس نيز بود ، و در آن سن و سال، براي ورود به دنياي بيرحمي و خشونت آمادگي نداشت . همينگوي بعدها، در دوران جواني ، پيوسته با انديشه بي گناهي و فساد، دو جهاني كه امريكاي خشن او را در برمي گرفت ، دست به گريبان بود . همينگوي ، پس از پايان تحصيلات دبيرستان در شهر كانزاس، با دنبال كردن آمبولانس هاي ويژه تصادف به كار خبرنگاري مشغول شد . در هجده سالگي ، با آغاز جنگ جهاني اول ، به فوسالتاي ايتاليا رفت و در آنجا به كار در آمبولانس پرداخت و به دنبال انفجارتوپي 227 زخم برداشت و همزمان با اين انفجار پايش نيز از گلوله مسلسلي آسيب ديد . همينگوي در 1919 با تني معلول و روحي زخم خورده به امريكا بازگشت و ابتدا در شيكاگو و سپس در تورانتو در دفتر روزنامه اي به كار پرداخت . در 1922 بار ديگر با عنوان خبرنگار خارجي به اروپا سفر كرد . در اين دوران بيشتر اوقاتش در پاريس مي گذشت اما از جنگ تركيه و يونان و نيز كنفرانس لوزان گزارش تهيه مي كرد . در اين زمان به سائقه جواني اشعار بدبينانه و كفرآميزي سرود و به چاپ سپرد. آثار نخستين او سه داستان و ده شعر (پاريس ، 1923) و در زمان ما (پاريس ، 1924) تسلط او را در نثر موجز، منضبط و دقيق و نيز «گفتگوي پوشيده » نشان داد. داستان «نيك » و زن سرخپوست نمونه اي از داستانهاي اين كتاب است . نيك همراه با پدر پزشكش به جنگل هاي ميشيگان دعوت مي شود . پدرش درون كلبه اي با يك چاقوي جيبي به عمل سزارين دست مي زند . به رغم اين ابتكار ، روشن مي شود كه شوهر زن سرخپوست از آنجا كه نتوانسته رنج همسر خود را تحمل كند ، بي صدا گلوي خود را دريده است . در زمان ما تصويرهايدقيقي از زندگي در غرب ميانه امريكاست و در عين حال سرخوردگي هاي همينگوي را نشان مي دهد .
انتشار رمان خورشيد همچنان طلوع مي كند (نيويورك ، 1926) براي «نسل سرگشته» تبعيديان پاريس شهرت به دنبال داشت . چاپ اين اثر، كه مرگ عشق را تصوير مي كند، بسياري را به خواندن رمان علاقمند مي كرد . نوشتن به سبك همينگوي رسم روز شد و نويسندگان و حتي دانش آموزان دبيرستانهاي امريكا به شيوه همينگوي شروع به نوشتن كردند . مجموعه داستان مردان بدون زنان ، كه دو سال پس از خورشيد همچنان طلوع مي كند منتشر شد، برخي از بهترين داستان هاي كوتاه همينگوي را در بردارد . سال بعد وداع با اسلحه (نيويورك 1929) انتشار يافت . اين رمان كه بر اساس تجربه هاي همينگوي در جبهه ايتاليا به سال 1918 فراهم آمده ، داستان رمانتيك و زيبا درباره عشق و جنگ است . وداع با اسلحه مشهورترين رمن جنگ جهاني اول است و همينگوي ديگر هيچ گاه ننوانست رماني در حد آن بيافريند . به گمان برخي منتقدان خورشيد همچنان طلوع مي كند ، مردان بدون زنان و وداع با اسلحه بهترين آثار همينگوي به شمارمي آيند . درونمايه اين آثار : ترس از مرگ ، شهامت و ضرورت روگرداني از عيش و نوش به قصد حفظ انسان در برابر ترس است . پس از اين زمان بود كه در شخصيت همينگوي نشانه هاي تغيير ديده شد، تغييري كه بر آثار او نيز تاثير گذارد ، همينگوي در اين زمان نامه هاي خود را با امضاي «پاپا همينگوي » پايان مي داد و وقت خود را به ماهيگيري در سواحل فلوريدا يا شكار جانوران در اوتا مي گذراند . در همين زمان ازدواج اول و سپس دوم او با شكست روبه رو شد و رابطه اش را با دوستان ، يعني اسكات فيتزجرالد و جان دوس پاسوس ، گسست و صرفا به كار نوشتن پرداخت . همينگوي با آغاز جنگ داخلي اسپانيا به عنوان خبرنگار به آنجا رفت . مادريد براي او «كارناوال خيانت و فساد» بود . با اين همه ، از رفتار جمهوريخواهان و سياست كمونيست ها انتقاد نكرد . او در طول اين جنگ همه جا حضور داشت . پس از پيروزي فرانكو و ملي گرايان در 1939 رمان ناقوس براي كه مي زند (نيويورك ، 1940) را نوشت . در اين رمان يك امريكايي به كارهاي قهرماني دست مي زند و آنارشيستها و كمونيست ها به سبب شكست جمهوري خواهان مورد سرزنش قرار مي گيرند. در جاي جاي اين كتاب قطعه هاي كوتاه بسيار زيبايي ديده مي شود. همينگوي به شكار ، ماهيگيري ، بوكس ، گاوبازي و قايقراني بسيار علاقه مند بود و به همين سبب برخي او را قهرمان جسم ناميده اند و ، به عكس ، برخي به او لقب «ترسو» داده اند. همينگوي در بسياري از آثارش علاقه خود را به گاوبازي نشان داده اما حداقل از كتاب مرگ در بعد از ظهر (1932)برمي آيد كه چيزي در باره اين «ورزش » نمي دانسته است . انتشار رمان پيرمرد و دريا (نيويورك ،1952) براي همينگوي تحسين بسيار به همراه داشت . اين كتاب آخرين تلاش همينگوي براي خلق يك شاهكار هنري بود . پيرمرد و دريا از همان درونمايه موبي ديك ، رمان مشهور هرمان ملويل ، در مقياس كوچكتر مايه گرفته است . اين داستان كه در آن پيرمردي كوبايي با يك نيزه ماهي بزرگ به نبرد برمي خيزد ، در حقيقت ، داستان كشمكش همينگوي با كهنسالي و بيماري ذهني است . او بعدها در كلينيك مايو به درمان خود پرداخت اما سرانجام به جاي توسل به پزشكان براي درمان حالت افسردگي ، ترجيح داد به زندگي خود پايان دهد . داشتن ونداشتن (1937) ، در ميان درختان آن سوي رود(1950) و تپه هاي سبز افريقا (1935) از ديگر آثار اوست .
همينگوي نويسنده اي تواناست . رئاليسم سطح آثار او از چنان استحكامي برخوردار است كه يكي از واقعيت هاي آثار او را از نظر پنهان داشته ، واقعيتي كه نشان مي دهد او همچون ديگر نويسندگان امريكا ، كوپر ، هوتورن ، ملويل و جيمز پرسشهايي فلسفي درباره زندگي مطرح مي كند . شايد به همين سبب است كه گاهي برخي از آدم هاي آثار او «پرداخت ناشده » به نظر مي رسند . جيك و برت، ستوان هنري و كاترين ، جردن و ماريا به راستي«به زندگي پا نمي گذارند» . آثار او تفاوتي را نشان مي دهد كه ميان رمان در امريكا و رمان در ديگر كشورهاي جهان وجود دارد . تاثرات و تمايلات رمن نويس امريكايي متفاوت است و سبب اين تفاوت شرايط خشونت باري است كه برجامعه امريكا حاكم است و در تاريخچه جهان غرب سرشتي منحصر به فرد است . هر چند رمنهاي خورشيد همچنان طلوع مي كند و وداع با اسلحه بهترين آثار او شناخته شده اند اما به يقين مي توان ادعا كرد كه اوج هنر همينگوي داستان كوتاه اوست . انتشار مجموعه داستانهاي در زمان ما و مردان بدون زنان برنده سهمي ندارد (1933) هر كدام حادثه اي در جهان داستان نويسي بودند. همينگوي با اين داستانها سبكي نو پي افكند، سبكي كه در آنها گفتگوها در نهايت ايجاز بيان مي شوند، از واژه ها و جمله هاي اديبانه و مطنطن خبري نيست ، جمله ها آنچنان شفافند كه موضوع داستان به روشني از خلال آنها ديده مي شود و در مجموع فضاي داستان از چنان گيرايي و توسعي برخوردارست كه هيچ گاه از يادها نمي رود . همينگوي در 1952 جايزه نوبل پوليتزر و در 1954 جايزه نوبل براي ادبيات را از ان خود كرد ، اما حتي اين جوايز نيز نتوانستند سستي آثار بعدي او را بپوشانند و هنگامي كه در 1961 دست به خودكشي زد سي سالي از خلق بهترين آثارش گذشته بود .
شرح مكمل :
ارنست میلر همینگوی در 21 ژوئیه سال 1898 در اوک پارک از توابع ایلی نویز به دنیا آمد او دومین فرزند دکتر کلارنس همینگوی بود. پدر و مادرش با هم توافق اخلاقی نداشتند و ارنست از این حیث دچار زحمت و اشکال بود، مادر به فرزند خود توصیه می کرد که سرود مذهبی یاد بگیرد، اما پدرش چوب و تور ماهیگیری بدو می داد که تمرین ماهیگیری نماید. ده ساله بود که پدرش او را با تفنگ آشنا ساخت. موقعی که به دبستان رفت احساس کرد که برای ادبیات مستعد است و در همان موقع شروع به نوشتن مقالات ادبی و داستان در روزنامه ای که خود شاگردان اداره می کردند نمود. وی تحصیلات متوسطه خود را در مدرسه عالی اوک پارک به انجام رسانید. وقتی در سال 1717 آمریکا وارد جنگ شد همینگوی با سری پر شور خود را سرباز داوطلب معرفی نمود. بعدها نیز رانندگی آمبولانس صلیب سرخ را به عهده گرفت و به جبهه جنگ ایتالیا رهسپار گردید. یک روز که در جنگ با آمبولانس خود به کنک مجروحین می شتافت جراحت برداشت، جراحتش وخیم و خطرناک بود و در اثر آن به وی مدال جنگی ایتالیا دادند. جنگ پایان پذیرفت و کشتارهای ملل متمدن متوقف گردید. همینگوی نیز به شیکاگو بازگشت و با نویسندگان بزرگی مانند شرود آندرسن و دوستان و همکارانش آشنا گردید و در همین اوان بود که با دختر جوان روزنامه نویسی به نام هدلی ریچاردسون ازدواج کرد. در سپتامبر 1921 زن و شوهر جوان به صورت دو خبرنگار عازم میدان جنگ یونان و ترکیه شدند و همین که این جنگ به نفع ترک ها پایان یافت همینگوی از آنجا به پاریس رفت و در آنجا اولین کتاب خود را به نام «سه داستان و ده شعر» منتشر ساخت. در 1927 هدلی همسرش پیوند و علاقه خود را پاره ساخت و همینگوی در این باره گفته بود هرکس در زنان بزرگواری و وفا بجوید احمق است. علیرغم این بی وفایی به زودی او با زن دیگری به نام پولین پیمان زناشویی بست و یکسال بعد پدر همینگوی خودکشی کرد. آثار و نوشته های همینگوی با آنکه به حد اعلی شهرت می رسید با پیروزی مالی توأم نبود ولی وقتی که کتاب بیوگرافی نویسندگان آمریکایی مقیم پاریس را انتشار داد، درهای موفقیت به رویش گشوده گشت و به دنبال این کتاب مردان بی زن را انتشار داد. همینگوی شکارچی بسیار ماهری بود و اغلب برای شکار حیوانات خطرناک به سرزمین آفریقا سفر می کرد و تأثیراتی را که در این شکارها پیدا کرده در کتابی به نام «تپه های سبز آفریقا» منعکس نموده است. در سال 1940 دومین زنش با او قطع علاقه کرد و شش سال بعد پس از آغاز جنگ داخلی اسپانیا همینگوی با عده ای از روشنفکران آمریکا بر آن شدند که با جمهوری طلبان اسپانی همراهی نمایند و در همان سال بود که شاهکار جاویدان او به نام زنگ ها برای که به صدا در می آیند؟ انتشار یافت قهرمان این داستان عجیب مردی به نام رابرت یا بهتر بگوییم خود همینگوی بود. همینگوی در اواخر سال 1940 مارتا لوژن را که یک خانم رمان نویس بود به عنوان سومین همسر خود پذیرفت. آن دو نفر پس از ازدواج به چین و باکو و آلمان سفر کردند. ماری دولش نام چهارمین زن یا آخرین زن او بود که برای روزنامه ها مقاله می نوشت. در سال 1954 جایزه ادبی نوبل به خاطر پیرمرد و دریا به وی تعلق گرفت و سیل شادباش به رویش جاری شد. همینگوی در دوم ماه مه 1961 با گلوله تفنگ شکاری به زندگی خود خاتمه داد و بدین ترتیب ماجرای مرگ پدرش بعد از بیست وسه سال تجدید گردید.
...........................................
آثار منتشر شده :
1.آدمکش ها
2. وداع با اسلحه
3. سیلاب های بهاری
4. خورشید نیز می دمد
5. مرگ در بعدازظهر
6. برف های کلیمانجارو
7. برای که زنگ ها به صدا در می آیند؟
8. آنطرف رودخانه در میان درختان
9. پیرمرد و دریا
10. داشتن و نداشتن
11. در زمان ما
12. برنده چیزی نمی برد
13. زندگی خوش کوتاه فرانسیس مکومبر
14. ستون پنجم
15. کلبه سرخ پوستان
16. مردم در جنگ.
sorna
08-23-2011, 01:09 PM
لاکسنس / Lacsenes - H.K
هالدور کیلیان لاکسنس، رمان نویس ایسلندی و از مهمترین نویسندگان معاصر کشورش در 23 آوریل 1902 در ریکیاویک چشم به جهان گشود. نخستین داستان او در 1919 منتشر شد. وی در سال 1955، برنده جایزه نوبل ادبیات شد.
.................................................. ...........
آثار منتشر شده :
1.سلکاولکا
2. مردم مستقل
3. نور جهان
4. سوختن کوپنهاک
5. گرپلا
6. ماهیان می توانند بخوانند
7. بهشت موعود.
sorna
08-23-2011, 01:09 PM
پاسترناك / Pasternak - Bouris
بوريس پاسترناك از نويسندگان و شاعران به نام روسيه است، كه در سال 1890 در مسكو متولد گرديد. او فرزند بزرگ خانوادهاي بود كه پدرش «لئونيد پاسترناك» نقاش چيرهدست و مشهور و مادرش «روزا كافمن» از پيانيستهاي زبردست بودند.
پدر پاسترناك خانوادهاش را به انگلستان برد و خود نيز در هما نجا درگذشت، ولي بوريس پاسترناك در روسيه باقي ماند و به فرا گرفتن موسيقي مشغول گشت. به تدريج از موسيقي دست كشيد و به آلمان براي تحصيل فلسفه رفت و در آنجا نزد. پروفسور «كهن» به فرا گرفتن فلسفه مشغول گشت و چون جنگ اول جهاني آغاز شد، به روسيه مراجعت نمود و در يك كارخانه به كار مشغول گشت.
پس از مدتي فعاليتا دبي خويش را آغاز نمود و به سرودن شعر پرداخت و از سال 1917 به بعد به انتشار آثار، افكار و عقايد خويش پرداخت. سپس به ترجمه آثار گرانبهاي خارجي به زبان روسي دست زد و بيشتر آثار شكسپير به وسيله او بدين زبان ترجمه گشت.
در سال 1932 به علت عدم توافق فكري بين او و بعضي از افراد سرشناس، گوشه عزلت اختيار نمود و تا آخر عمر كمتر به اجتماعات سر ميزد. در سال 1958 برنده جايزه ادبي نوبل گرديد، ليكن از دريافت آن امتناع ورزيد. پاسترناك در سال 1962 درحالي كه كمتر با كسي معاشرت داشت چشم از جهان بربست.
...............................................
آثار منتشر شده :
1.«دكتر ژيواگو»
2. «بر فراز حصارها»
3. «رهبري بيخطر»
4. «آثار برگزيده»
5. «اشعار منتخب».
sorna
08-23-2011, 01:09 PM
کامو / Camu - A
آلبر کامو، نویسنده بزرگ فرانسوی در الجزایر به جهان آمد و در آنجا بزرگ شد. پس از پایان تحصیل کارهای گوناگونی را در شمال آفریقا پیشه کرد، سپس به کار روزنامه نگاری پرداخت و به فرانسه آمد. کامو گذشته از کار روزنامه نگاری در فرانسه به نوشتن داستان و نمایش دست زد و در سال 1957 جایزه ادبی نوبل را دریافت داشت و سرانجام در یک سانحه اتومبیل به سن 47 سالگی کشته شد.
فلسفه کامو که گاه به اگزیستانسیالیسم نزديک است، در پوچی و دردناکی جهان خلاصه می شود. نوشته هایش هم بوی مرگ و خودکشی یا نومیدی و رنج جاودانی می دهد و با دید ویژه خود به تجزیه و تحلیل حالت های روانی قهرمانی های داستان هایش می پردازند. و با ژرف بینی و بدبینی شگرفی، آنها را نقاشی می کند.
شرح مكمل :
آلبركامو از پدري فرانسوي و مادري اسپانيايي در الجزاير چشم به جهان گشود . كامو در سال هاي نخستِ پس از جنگ جهاني دوم همراه با ژان پل سارتر و سيمون دو بوار گروه نويسندگان ، فيلسوفان و منتقدان متعهد فرانسه را تشكيل دادند . هدف مشترك آنان تلاش براي حصول آزادي ، عدالت و عظمت انسان در دوران ستمگراني بود كه چشم ديدن يكديگر را نداشتند . كامو در واقع از سال 1935 ، يعني هنگامي كه دانشجوي دانشگاه الجزاير بود ، در جنگ تبليغاتي بر ضد فاشيسم ، مشغول فعاليت بود . او در آثار خود به مسائل مهم زمان ، يعني فاشيسم ، كشتارهاي جمعي ، پاكسازيهاي وحشيانه ، استعمار ، مجازات مرگ، شكنجه ، تبعيض نژادي و جز اينها مي پرداخت. كامو در برابر هر يك از اينها پاسخ اخلاقي روشني ارائه مي داد . او همچون بسياري از روشنفكران زمانش، نظرهاي خود را در دو قالب مهم ادبي ، رمان و نمايشنامه ، بيان مي كرد. آثار عمده او را چهار نمايشنامه : كاليگولا(1944)، مقاصد ضد و نقيض (1944)، حكومت نظامي (1948)، آدمكشان عادل(1950)؛ دو مجموعه مقاله : اسطوره سيزيف (1942)، عصيانگر (1951)؛ و به ويژه رمان هايش : بيگانه (1942)، و طاعون (1947) تشكيل مي دهند . موضوع بيشتر آثار او «پوچ گرايي » (بي معني بودن هستي انسان در زمين) بود و در كشف راه حل هاي مثبت براي مسائلي كه پوچ گرايي ارائه مي داشت پيوسته تلاش مي كرد . كامو در اسطوره سيزيف چهره انساني را نشان مي دهد كه ناگريز است وظيفه اي پوچ را به انجام برساند ، انساني كه در عين حال انجام چنين وظيفه اي شاق از رسيدن به خوشبختي غافل نيست . انسان كامو پوچي را مي پذيرد اما به ياري همه سلاح هايي كه در اختيار دارد با آن به نبرد برمي خيزد .
در سال هاي نخست دهه 1940، واقعيت هاي خشن اشغال فرانسه به وسيله سربازان آلمان در نگرش كامو نسبت به جهان تغييري اساسي پديد آورد . او جهان متعالي و نفس گرايي اسطوره سيزيف را به كناري افكند و اقداماتي را بر ضد خشونت انقلابي و به ويژه كمونيسم و فلسفه تاريخ آن آغاز كرد. دو اثر حكومت نظامي و آدمكشان عادل مبارزه اي مقدماتي براي جنگ تمام عياري بود كه به ياري عصيانگر تدارك ديد و به دنبال آن از سارتر و دوستان بريد. انتشار اين كتاب در 1952 سبب آغاز مجادلات شديد ميان كامو و سارتر كه متحد حزب كمونيسم فرانسه به شمار مي آمد ، شد. بسياري از خوانندگان او ، آثار اين كامو را بيشتر مي پسندند . باگذشت زمان ثابت شده است كه طاعون، با آن پايان خوشبينانه و تمثيل ناساز، شاهكار او نيست («آنچه آدمي به هنگام همه گيري بيماري درمي يابد اين است كه چيزهايي كه در انسان شايسته تحسين است بيش از چيزهايي است كه سزاوار سرزنش است») بلكه رمان سقوط (1956) اثر عمده او به شمار مي رود . در سقوط ، كه يكي از ده رمان بزرگ جهان شناخته شده ، نويسنده در نوشگاهي در آمستردام ، به گونه اي غم انگيز و خندهآور ، از ناتوانيهاي خود با شنونده اي خاموش سخن مي گويد . او حتي نتوانسته است جلوِ خودكشي دختري را در رود سن بگيرد. اين رمان هر چند به ظاهر پوچ گرايانه است اما در واقع طرد پوچي است . كامو در 1958 با انتشار مجموعه داستان غربت و قربت ثابت كرد كه در زمينه داستان كوتاه نيز، كه زنده ترين و ارزشمندترين قالب ادبي شناخته شده ، تواناست .
در 1960 ، آلبر كامو كه روزي سرمقاله هايش در روزنامه مخفي نبرد، روزنامه نهضت مقاومت فرانسه ، به مردمي اميد حيات مي بخشيد كه حضور چكمه سربازان هيلتر نفس در سينه هاي شان بند مي آورد ، در حادثه اي رانندگي جان باخت . كامو اگر در اين حادثه جان خود را از دست نمي داد اكنون يكي از رمان نويسان پيشرو عصر حاضربود . آلبركامو در 1957 جايزه نوبل براي ادبيات را از آن خود كرد. اين جايزه براي مردي كه پدرش كارگر دوره گرد مزرعه مادرش خدمتكاري بي سواد بود دستاورد كوچكي به شمار نمي آيد .
.................................................. ...............
آثار منتشر شده :
1.آدم اول
2. بیگانه
3. طاعون
4. افسانه سیزف
5. مرگ خوش
6. حکومت نظامی
7.سوءتفهم
8. گالیگولا
9. عادل ها غریبه
10. تسخیرشدگان
11. گالاته
12. شورش در آستوریا
13. پشت و رو
14. جشن ها
15. عصیان
16. اسان شورشی
17. تبعید و حکومت
18. سقوط
19. تابستان
20. یاغی
21. مرد اول
22. کالیگولا
23. درستکاران
24. شورش آستوری ها
25. نماز برای یک راهبه
26. مهمان
27. مراسم ازدواج
28. سقوط
29. نمایشنامه دادگران
30. دادگران
31. نوشته های جاری
32. مجموعه نوشته های جاری
33. مجموعه تابستان
34. تابستان
35. تبعید و دیار خویش
36. خطابه های سوئد
37. نخستین بشر
38. دون ژوان
39. در محاصره
40. شادی
41. ناکامی ها.
sorna
08-23-2011, 01:11 PM
نوبل ادبیات سال ۲۰۰۸ به «لوکلزیو» رسید
http://pic.azardl.com/images/58524586357790628653.jpg (http://pic.azardl.com/)
«ژان ماری گوستاو لوکلزیو» برندهی جایزهی ده میلیون کرونی نوبل ادبیات سال ۲۰۰۸ شد. این خبر لحظهای پیش در روز نه اکتبر و راس ساعت یازده صبح به وقت گرینویچ در حالی اعلام شد که نام «لوکلزیو» هفته گذشته در بیشتر لیستهای گمانهزنیهای منتقدان جهان دیده میشد. خبرگزاری فرانسه نیز چند روز پیش با انتشار گزارشی «لوکلزیو» را در صدر انتخابهای احتمالی خود برای برنده نهایی نوبل ادبیات ۲۰۰۸ اعلام کرده بود. با اتخاذ این تصمیم از سوی آکادمی سوئدی نوبل، نوبل ادبیات پس از بیست و دو سال به یک فرانسوی اهدا میشود. آکادمی نوبل با اعلام این خبر «لوکلزیو» را «نویسندهی سبکهای جدید، ماجراجوییهای شاعرانه، اشتیاق و کشش جسمانی و کاشف بشریت در وانفسای تمدن حکمفرما» توصیف کرد.
لوکلزیوی شصت و هشت ساله، ۱۳ آوریل سال ۱۹۴۰ در نیس فرانسه بدنیا آمده و تا به امروز بیش از چهل کتاب نوشته است. پدرش جراحی انگلیسی بود و مادرش از نسلی از انگلیسیها بود که در قرن هجدهم به «ایل موریس» مهاجرت کردند. در هشت سالگی به همراه خانواده به کشور «نیجریه» رفت. پدرش در این کشور پزشک جنگ جهانی دوم بود. لوکلزیو از کودکی به همراه زبان مادریاش فرانسوی، انگلیسی را نیز فراگرفت. وی پس از اتمام تحصیلات متوسطه به دانشگاه «بریستول» رفت و در سالهای ۱۹۵۸ و ۱۹۵۹ در این دانشگاه زبان و ادبیات انگلیسی خواند و در «موسسه آموزش ادبیات» شهر نیس فرانسه تحصیلاتش را در مقطع کارشناسی به پایان رساند. وی سپس در دانشگاه «اکسآنپروانس» فرانسه در سال ۱۹۶۴ کارشناسی ارشد گرفت. «لوکلزیو» خدمت سربازی خود را در سال ۱۹۶۷ در کشور «تایلند» گذراند اما بخاطر انتقادهای شدیدش از وضعیت اجتماعی این کشور به مکزیک فرستاده شد. وی سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۴ زندگی خود را در پاناما بود و سپس به ادامه تحصیل روی آورد و موضوع پروژهی دکترای خود را «بررسی تاریخ معاصر کشور مکزیک» انتخاب و آن را در دانشگاه «پرپینیان» در سال ۱۹۸۳ ارائه کرد. لوکلزیو پس از فارغالتحصیلی در دانشگاههای بانگوک، مکزیکو سیتی، بوستون و آلبوکرک آمریکا درس داد.
هر چند «لوکلزیو» نویسندگی را از سن هفت، هشت سالگی شروع کرده بود اما اولین رمانش را به نام «محاکمه شفاهی» در سال ۱۹۶۳ منتشر کرد که برندهی جایزه «رنودو» فرانسه شد. رمان «بیابان» که در سال ۱۹۸۰ منتشر شد، یکی از مهمترین آثار ادبی این نویسنده فرانسوی به حساب میآید. آکادمی نوبل رمان «بیابان» را «تصویر شگفتانگیز فرهنگ گمشده بیابان آفریقای شمالی» توصیف کرد. لوکلزیو بهجز نویسندگی به مقالهنویسی، داستان کوتاهنویسی و ترجمه متون ادبی نیز علاقهمند بوده و هست و کتابهای زیادی نیز در این حوزهها منتشر کرده.
لوکلزیو ابتدا تحت تاثیر نویسندگان همعصرش همچون ژرژ پرک و میشل بوتور بوده و از اندیشههای میشل فوکو و ژیل دولوز هم تاثیر گرفته است. با این حال، در انتهای سالیان هفتاد سبک ادبیاش را تغییر داد و به داستانهایی با روایت ساده روی آورد. ژان ماری گوستاو لوکلزیو در سال ۱۹۹۴ بهعنوان بزرگترین نویسندهی زندهی فرانسه معرفی شد. «انقلابها»، «قرنطینه»، «کاشف طلا»، «جنگ» و «بیابان» از مهمترین آثار این نویسنده پرآوازهی فرانسوی هستند. «بالاسینه» از جدیدترین آثار لوکلزیو است که سال ۲۰۰۷ وارد بازار کتاب فرانسه و سپس جهان شد. آکادمی نوبل همچنین این کتاب را «مقالهای عمیقا شخصی درباره تاریخ هنر فیلمسازی» توصیف کرد و لوکلزیو را بهخاطر نوشتن آن ستود. این کتاب گذریاست بر تاریخ سینما از موقع بوجود آمدناش تا به امروز. به گفته ماهنامه ادبی «مگزین لیتهرر» این کتاب که جنبههای خیالی هم دارد، در آنالیز تاریخ سینما موفق عمل کرده است. رمان «بیابان» و مجموعه داستان «موندو و داستانهای دیگر» از موفقترین آثار گوستاو لوکلزیو به حساب میآید که به فارسی نیز ترجمه شده است.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.