توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ایسم ها
sorna
08-18-2011, 04:15 PM
ایسم ها سوسیالیسم اندیشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که هدف آن لغو مالکیت خصوصی ابزارهای تولید و برقراری مالکیت اجتماعی بر ابزارهای تولید است.
فاشیسم به عنوان یک مفهوم تاریخی، نوعی نظام حکومتی خودكامه است که بین سال های ۱۹۲۲ تا ۱۹۴۳ در ایتالیا و به وسیله "موسولینی" رهبری شد.فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری سرمایه مالی بزرگ است، که در شرایط بحران حاد اقتصادی برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن کارگران در جامعه حاکم میشود، برضد سایر بخشهای سرمایه داری و دیگر بخشهای جامعه نظیر کارگران.
sorna
08-18-2011, 04:15 PM
کمونیسم مکتبی سیاسی و اجتماعی است که در قرون نوزده و بیست ظهور کرد و به خصوص در قرن بیستم از تأثیرگذارترین مکاتب سیاسی جهان بود.تعبیرهای بسیار متفاوت و گوناگونی بین کمونیست های مختلف در نقاط گوناگون جهان وجود دارد اما تقریباً همهٔ آنها به پیشگامی کارل مارکس (و فردریش انگلس) به عنوان نظریه پردازان اولیه کمونیسم معتقد هستند. همچنین تقریباً همهٔ آنها، حداقل روی کاغذ، به نوعی واژگونی نظام سرمایهداری از طریق انقلاب کارگران و لغو مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و کار مزدی و ایجاد جامعهای بی طبقه و بی دولت با مردمی آزاد و برابر و در نتیجه، پایان «ازخودبیگانگی» انسان معتقد هستند.
sorna
08-18-2011, 04:16 PM
نازیسم به عنوان یک مفهوم تاریخی، نوعی نظام حکومتی دیکتاتوری سرمایه داری است. فاشیسم و نازیسم اشکال مختلف دیکتاتوری سرمایه مالی بزرگ است، (که در شرایط بحران حاد (اقتصادی) برای حفظ حکومت از به قدرت رسیدن کارگران در جامعه حاکم میشود)، برعلیه سایر بخشهای سرمایه داری و دیگر بخشهای جامعه نظیر کارگران. این واژه بعدها در مفهوم گستردهتری به کار رفت و به دیگر رژیمهای دست راستی که دارای ویژگیهای مشابهی بودند، اطلاق شد. نازیسم نوعی از اندیشه فاشیسم و دیکتاتوری سرمایه مالی میباشد.این اصطلاح بارها در ارتباط با دیکتاتوری آلمان نازی از سال ۱۹۳۳ تا سال ۱۹۴۵ (رایش سوم) استفاده میگردد. این تفکر توسط حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان (حزب نازی) و به وسیله پیشوا آدولف هیتلر مطرح گردید. طرفداران نازیسم نظریه برتری "نژاد آریایی" و ملت آلمان را نسبت به سایر نژادها و ملل مطرح نمودند. نازیسم در آلمان امروزی غیر قانونی میباشد، گرچه بقایا و احیا کنندگان نازیسم مشهور به "نئو نازی" در آلمان و خارج از آن مشغول فعالیت میباشند.
sorna
08-18-2011, 04:16 PM
دموکراسی یا مردمسالاری، نخستین بار در یونان مطرح شد.دموکراسی نظامی سیاسی است که در آن مردم،نه شاهان و اشراف،حکومت میکنند.میان انواع دموکراسی، تفاوتهای اساسی وجود دارد که دموکراسی نمایندگی چندحزبی، دموکراسی نمایندگی یکحزبی و دموکراسی مشارکتی را از یکدیگر متمایز میکند.شبه دموکراسی حکومتی است که هرچند در آن مردم حکومت ندارند؛ اما برخی نهادهای دموکراتیک وجود دارند؛سیاست این نوع حکومتها به ظاهر دموکراتیک است در صورتی که نهادهای دموکراتیک خواست مردم را اجرا نمیکنند
sorna
08-18-2011, 04:17 PM
ناسیونالیسم یا ملیگرایی بصورت کلی به جریان اجتماعیـــسیاسی ِ راستگرایی گفته میشود که میکوشد با نفوذ در ارکان سیاسی کشور در راه اعتلا و ارتقای اساسی باورها، آرمانها، تاریخ، هویت، حقوق و منافع ملت گام بردارد. این جریان با محور قرار دادن منافع ملت به عنوان نقطهٔ گردش تمامی سياستهای خارجی و داخلی، باعث جهشهای تکاملی و سرعت بخشيدن به حرکت روبرشد ملل در رسيدن به تمدن جهانی میشود.ناسيوناليسم، در تضاد با باور نوینی است که جهانوطنی (انترناسیونالیسم)نام دارد و طرفدار یکی شدن همهٔ مرزها و از میان رفتن مفهوم امروز «کشور» است. ناسیونالیسم با ارائه و بنیان مفاهيمی مانند «عشق به ميهن» و یا «ملتپرستی» به جنگ با باورهای انترناسیونالیستی رفته و میکوشد کاستیهای پديد آمده از کارشکنیهای سيستمها و اشخاص «جهانوطن» را برطرف سازد .
sorna
08-18-2011, 04:17 PM
فمنیسم مکتبی است که در آن از برابری حقوق اجتماعی و قضائی زن و مرد پشتیبانی میشود.فمینیسم مجموعهٔ گستردهای از نظریات اجتماعی، جنبشهای سیاسی، و بینشهای اخلاقی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شدهاند یا از آنان الهام گرفتهاند.فمینیسم سعی میکند تا ضمن درک دلایل نابرابریهای موجود، تمرکز خود را به سیاستهای جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید. موضوعهای کلی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیءنمایی، بیداد و پدرسالاری هستند. فعالان فمینیست به مواردی مانند حقوق تناسلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی میپردازند.جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیتها، مقام، و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند.
sorna
08-18-2011, 04:18 PM
لیبرالیسم به معنای آزادی است. لیبرالیسم در قاموس سیاسی نظریهای است که خواهان حفظ درجاتی از آزادی در برابر هر نهادی است که تهدید کننده آزادی بشر باشد. لیبرالیسم در زمینه اندیشههای اقتصادی، به معنای مقاومت در برابر تسلط دولت بر حیات اقتصادی در برابر هر نوع انحصار و مداخله دولت در تولید و توزیع ثروت است. اصطلاح دیگری که در این رابطه وجود دارد، لیبرالیسم مذهبی است که به معنای اعتقاد به حق هر کس در انتخاب راه پرستش خداوند یا بی ایمانی است .
sorna
08-18-2011, 04:18 PM
سوسیالدموکراسی یا مردمسالاری اجتماعی یک ایدئولوژی سیاسی است که در اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایلسدهٔ ۲۰ (میلادی) از سوی هواداران مارکسیسم ارائه شد.امروزه سازمان "انترناسیونال سوسیالیستی" مهمترین سازمانی است که در سطح جهانی احزاب سوسیال دموکرات را (در کنار احزاب سوسیالیست دموکراتیک) دربر میگیرد.
sorna
08-18-2011, 04:18 PM
اَمپـِریالیسم یا طرفداری از حکومت امپراتوری. رژیمی که بر اثر از میان رفتن خردهسرمایهداری داخلی و پدید آمدن تراستها و کارتلها دچار تورم تولید و کمبود مواد خام شود و برای بدست آوردن مستعمره و بازار به دیگران ***** کند.امپریالیسم عالی ترین و آخرین مرحله سرمایه داری ست. این مرحله از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن حاضر آغاز می شود.
sorna
08-18-2011, 04:18 PM
اومانیسم:از ریشه کلمه آمو به معنای اسنان گرفته شده.می گوید انسان قدرت انجام هر کاری را دارد و تکیه اساسی آنها روی عقل است.انسان می تواند فطرت خود را بشناسد و به آن پاسخ دهد.ملاک تشخیص خوبی و بدی خود انسان است.پدر اومانیسم پترارک نام دارد.
sorna
08-18-2011, 04:19 PM
آنارشیسم نیز یکی از تعابیر فلسفی می باشد که در میان توده مردم مفهومی ناهنجار و منفی از خود به جای گذاشته است. عامه مردم آنارشیسم را نوعی هرج و مرج و بی قانونی می دانند. اما حقیقت این است که آنارشیست فرای آن چیزی است که در جامعه در مورد آن گفته می شود. آنارشيسم از لغت آنارخوس در زبان يوناني گرفته شده و صرفا به معناي بدون حاكم است.
در روند تاريخي شكل گيري آنارشيسم گفته مي شود كه اين تفكر با فعاليت ميخائيل پاكونين پا گرفت و پير ژوزف پرودون در 1840 در كتاب «مالكيت چيست؟» براي اولين بار مشتاقانه عنوان آنارشيست را بر خود نهاد.
اين دو سپس در جريان مبارزات سوسياليستي كارگران روسيه سنديكايي ضد قدرت تحت عنوان Anarcho syndicalism ايجاد كردند كه مبتني بر اصول آنارشيسم بود و اين سنديكا را پيشاهنگ انقلاب روسيه مي دانند.
در تعريف آنارشيسم سباستين فور مي گويد كه هر كس كه اقتدار را انكار كند و با آن به ستيزه بر خيزد آنارشيست است.
آنارشیست نوعی مکتب سیاسی محسوب می شود که خواهان از بین بردن دولت می باشد. تفکری که در پشت سر این مکتب سیاسی وجود دارد بر این نکته مبتنی است که همه چیز باید به طور مستقیم توسط مردم و برای مردم تعریف گردد. به این دلیل است که می توان ارتباطی بین دو مکتب نیهیلیسم و آنارشیسم ایجاد کرد. هر دوی این مکاتب خواهان رهایی فرد و جامعه هستند با این تفاوت که نیهیلیسم مکتبی فلسفی و بیشتر فردی می باشد در حالیکه آنارشیسم مکتبی سیاسی و اجتماعی می باشد.
آنچه که در مورد آنارشیسم تامل بر انگیز می باشد این است که در صورت فقدان وجود دولت قوانین مفهوم خود را از دست می دهند زیرا دولت در شکل گسترده وجودی خود به نوعی قانونگذار و مجری قانون و متضمن اجرای قانون می باشد و با از بین رفتن آن ارتباطات بین افراد یک جامعه دچار سرنوشت نامعلومی خواهند گردید و شاید در این گونه جامعه ای مفهوم توده ای آنارشیسم به حقیقت بپیوندد و جامعه دچار هرج و مرج شود.
پاسخ را شاید بتوان در این مسئله نهفته دانست که ایجاد جامعه ای آنارشیستی نیازمند پیش شرط هایی می باشد که شاید یکی از این پیش شرطها افزایش آگاهی و سطح فرهنگی مردم آن جامعه می باشد که سبب گردد مردم یک جامعه بتوانند در کنار هم بدون وجود قانونی نوشته شده با مسالمت زندگی کنند.
حال مسئله این است که آیا مردم یک جامعه به این سطح فرهنگی خواهند رسید؟
در هر حال آنارشیسم مکتبی ضد قدرت و نیهیلیسم مکتبی ضد ارزش می باشد. ان دو مکتب هر چند از دو خانواده مختلف بوده و کارکردهای متفاوتی نیز دارند دارای تشابهات نزدیکی به یکدیگر به لحاظ محتوایی می باشند.
sorna
08-18-2011, 04:19 PM
آنارکوکاپیتالیسم یک دیدگاه طرفدار آزادی بی قید و شرط است (Libertarian)، در حالیکه به آزادی های شخصی اعتقاد دارد، از نظر رعایت حقوق مالکیت با آنارکوسوسیالیسم فرق دارد. به خاطر داشته باشید که آنچه یک آنارکوکاپیتالیست در مورد کاپیتالیسم میاندیشد، ممکن است با جریان اصلی دیدگاه کاپیتالیسم متفاوت باشد. دیدگاههای متفاوت در مورد مالکیت معنوی
در حالیکه برخی از آنارکوکاپیتالیستها از مالکیت معنوی حمایت میکنند، همانگونه که انتظار میرود کاپیتالیستها چنین باشند، بسیار از آنارکوکاپیتالیستها با آن مخالف اند. بدین معنی که مالکیت معنوی را ***** از مالکیت فیزیکی میدانند.
انتفاد آنارکوسوسیالیستها از آنارکوکاپیتالیسم
آنارکوکاپیتالیسم دیدگاهی است که از نظریۀ آنارکوسوسیالیسم جدا میشود، از این نظر که سرمایهداری آنارشیستی تنها دولت را هدف میگیرد که به عنوان انحصار در قدرت تعریف میشود، یعنی دولت به عنوان چیزی است غیر لازم و زیانبخش برای چامعۀ انسانی. این مفهوم در دهۀ 1950 از سنت لیبرالیسم کلاسیک (رجوع شود به : لیبرتاریانیسم = مکتب آزادی اراده، اختیارگرایی) نشأت گرفت و خود را در مقابل آنارشیسم قرار داد، در حالیکه میکوشید که این واژه (آنارشیسم) را در معنای جدید به کار گیرد. در علم اقتصاد کاپیتالیست، «آنارکوکاپیتالیسم» در تقابل با آنارشیسم کلاسیک قرار میگیرد که از لحاظ تاریخی هنوز هم ضد کاپیتالیسم میباشد. سوسیال آنارشیستها معمولاً بر این عقیدهاند که «آنارکوکاپیتالیسم» هرگر یک شکل از آنارشیسم نیست، زیرا مبنای اصلی آنارشیسم که حذف کامل سلسله مراتب است را انکار میکند. آنارکوسوسیالیستها عمدتاً بر این عقیدهاند که کاپیتالیسم نمیتواند بدون اجبار و تحمیل یک سیستم کلاسیک اقتصادی وجود داشته باشد، بنابراین حذف مناسبات سلسله مراتبی اجباری از یک نظام کاپیتالیستی محال است. چون آنارکوکاپیتالیسم ریشه در لیبرالیسم دارد، لذا معتقد است که افراد باید در رقابت با یکدیگر افراد آزاد باشند. ل. سوزان براون (L. Susan Brown) یک آنارکوفمینیست، خاطر نشان میسازد که اینگونه اعتقاد به رقابت بدین معنی است که افراد در بهرهکشی از دیگران به منظور رسیدن به هدف خود آزادند، به جای آنکه آزادی را برای نفس آزادی بخواهند.
کارمزدی
آناکوکاپیتالیستها فکر میکنند که مناسبات کارفرما-کارگر اساساً یک رابطۀ ماهرانه و پرسود دوطرفه از مشارکت اختیاری است. آنها از حکومت به عنوان یک انگل (پارازیت) که موجب فساد، تحت نفوذ قرار دادن، کند کردن و تحریف است، نفرت دارند که در صورت نبودن آن، میتوانست روابط منصفانه، صلحآمیز و مشارکت آزاد جای آنرا بگیرد.
آنارکوکاپیتالیستها بر این عقیدهاند که توافق بر سر یک قرارداد که هر گروه برای رد کردن آن آزاد باشد، خود شاهد و ضامن آن است که این قرارداد مشروع و سودبخش است. آنها ادعا دارند که هرگونه قدرت بیرونی توانایی آنرا دارد که چنین مناسباتی را مانع شود که بخودی خود یک نوع ظلم و ستمیارگی است که باید با آن مبارزه کرد.
آنارکوکاپیتالیستها عقیده دارند که اهمیتی ندارد که چه سازمان اجتماعی وجود داشته باشد یا نداشته باشد؛ سازمانهای اجتماعی هرگز نخواهند توانست نیاز اساسی انسانی برای کار به منظور حمایت از خودشان را از میان بردارند. از این رو بحث دربارۀ یک اعتراض (اعتراض علیه کارمزدی) که اساس آن مانعی است که نمیتوان بر آن غالب شد، بیفایده است و این اعتراض مطلقاً یک اعتراض منطقی نیست. آنها همچنین بر این عقیده اند که در حالیکه هیچکس نمیتواند قادر باشد که کار را به طور کلی نپذیرد (رد کند)، یک شانس بزرگ برای کارگران وجود دارد و آن تنوع اقتصاد آزاد بازار است، که هیچگونه قرارداد معینی بین کارفرما و کارگر مخصوصاً اجباری نباشد.
آنارکوکاپیتالیستها عمدتاً از اکثریت جامعۀ سوسیالآنارشیستها برکنارند که به طور سنتی ضد سرمایهداری (آنتی کاپیتالیست) میباشند. آنارکوکاپیتالیسم به عنوان یک ناسازه (Paradox : متناقضنما) توسط بسیاری از آنارکوسوسیالیستها به شما میآیند، زیرا اینان (آنارکوکاپیتالیستها) نظریۀ خود را به جناح راست مکتب آزادی اراده (Libertarianism) بیشتر نزدیک میدانند تا دیگر جریانهای فکری آنارشیست
sorna
08-18-2011, 04:20 PM
لیبرالیسم
لیبرالیسم پدیده ای متعلق به جهان غرب است که طی قرون 15و16 میلادی در اروپای غربی تولد مییابد البته بحث آزادی قبلها توسط سقراط مطرح شده و در اندیشه وی به عنوان یک اصل قرار گرفته بود اما به طور جدی و گسترده و به شکل امروزی منشا مفهوم لیبرال را باید متعلق به قرون یاد شده دانست. کلمه لیبرال از کلمه liberalis از liber به معنای آزادی گرفته شده که معنی آن آزاد مرد است . در قرون وسطی به همین معنی به کار می رفته اما بعدها این کلمه معنی بدی پیدا می کند به طوری که مثلا در آثار شکسپیر به معنای آدم هرزه به کار رفته است البته باید یاد آور شویم که این امر در اثر نگرشی که کشیشان نسبت به آزادی داشتند به وجود آمد. کلمه libertine مشتق از liberty همچنان تا امروز به معنی عیاش به کار می رود اما کلمه لیبرال در دوره جدید به معنای قدیم خود یعنی آزاده باز گشته است لازم به ذکر است که امروزه لیبرال نه به عنوان یک صفت بلکه به عنوان نمایه ای از یک تفکربه کار میرود .
اصطلاح لیبرالیسم متعلق به دوره جدید است این اصطلاح در اصل اسپانیائی بوده وبه حزبی سیاسی در اسپانیا اطلاق میشده که در اوایل قرن نوزدهم از حکومت مشروطه در اسپانیا طرفداری می کردند .
سقراط از لیبرالهای برجسته دوران باستان است ( حدود 470-399 ق.م ) اما در قرون وسطی این پیتر آبلاد(1142-1079) بود که بانگ لیبرالی سر داد . اما از لیبرالهای جدید میتوان از اراسموس ( 1536-1465) ،رنه دکارت (1650-1596) و جان میلتون (1674-1608)نام برد.
اما این اعتقادات لیبرالی همچون جرقه ای در شبی تاریک زده شد و جایگاه شایسته ای به دست نیاورد . سر چشمه های لیبرالیسم در مقام جنبش را در دوره رنسانس و اصلاح طلبی پرو تستان و در انقلاب علمی باید جستجو کرد . لیبرالیسم در مقام یک نظام فکری در قرن هجدهم بود که بیان مشخصی یافت. در عصر روشنگری متفکرانی همچون ولتر، منتسکیو، آدام اسمیت، لاک ، دیدرو، کانت، ویکو ، پین ، هیوم ، جفرسون و... انقلابی فکری در غرب به وجود آور دند که فلسفه آنها در قرن نوزدهم نام لیبرالیسم به خود گرفت .در طول تاریخ انقلاب 1688 انگلستان ، انقلاب 1776 امریکا و به خصوص انقلاب 1789 فرانسه و برخی جریانها ئی از این دست در سیر تکاملی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی لیبرالیسم نقش مهمی ایفا نمودند.
تاکید لیبرالیسم بر آزادیهای فردی و جمعی است و همواره ازادی را به عنوان اصل مطرح کرده است . لیبرالها بر این عقیده اند که اصولا زندگی بدون آزادی ارزش زیستن ندارد . یک انسان از موقعی که خلق میشود و تا موقعی که زنده است باید آزاد باشد و هیچ چیز و هیچ کس این آزادی را نمیتواند از او بگیرد و با هر کس و هر چیز که در پی گرفتن این آزادی است باید مبارزه کرد . هر کسی مختار است تا عقایدش را اظهار کند ، شغلش را خودش انتخاب کند ، آنگونه که می خواهد بیندیشد ، انجمن ، گروه یا حزب تشکیل دهد و به وسیله آن در راه پیشبرد اهدافش تلاش کند و... لیبرالها برابری افراد را هم یکی از اصول محوری میدانند و برابری حقوقی انسانها را از واجبات زندگی اجتماعی به شمار می آورند . تذکر آنکه این برابری با هدف تساوی افراد در برابر قانون مطرح میشود و منظور این نیست که تمامی انسانها با هر شایستگی ، لیاقت یا استعدادی باید با هم برابر باشند . در میان آزادیهای فردی و جمعی آزادی بیان و عقیده نزد لیبرالها از جایگاه خاصی بر خوردار است آنها حتی تا آن مرحله پیش میروند که معتقدند هر عقیده ای حتی نادرست باید در بیان آزاد باشد .
لیبرالیسم بر عقل گرائی صحه می گذارد و از آنجائی که انسان را دارای قوه عقل میداند بر آن تاکید میورزد آنها در کل عقل گرا بوده و بین عقل و وحی اولی را بر می گزینند . نگاه آنها به دین هم دنیوی است در واقع آنها دین را مانند بقیه عقیده ها می دانند و انسان دینی را در ابراز عقیده اش مانند بقیه مجاز می شمارند اما زندگی عمومی و اجتماعی در حوزه دین را نمی پذیرند و معتقد به جدائی دین از حکو مت هستند و دین را به حیطه خصوصی افراد می فرستند . لیبرالها مراد از تا سیس حکومت را هم حفظ آزادی و برابری میدانند و مدل حکومتی لیبرال را به دیگر مدلهای حکومتی ترجیح می دهند و محدود کردن دولت را از اصول حکومت دانسته و حکومتی را مشروع میدانند که رضایت و خواست مردم را در پی داشته باشد ، همچنین این حکومت باید بر پایه قوانین وضع شده در جامعه رفتار نماید نه بر اساس خواست انسانها.
جان لاک در کتاب خود با عنوان حکومت مدنی اندیشه های مولد لیبرالیسم سیاسی راتوسعه داد دولت از نظر لاک قرارداد اجتماعی بود که برای گذراندن زندگی بین انسانها در یک جامعه پدید میآید. اماشارل لوئی دو سکوندا ، بارون دو لابرد و منتسکیو روایت دیگری از لیبرالیسم سیاسی را مطرح کردند .
منتسکیو در کتاب خود روح القوانین نظریه تفکیک قوا را برای محدود کردن قدرت حکومت مطرح کرد
روسو هم در کتاب خود قرار داد اجتماعی نگاهی عمیق تر به دولت به عنوان یک قرارداد اجتماعی دارد او به حا کمیت عمومی اعتقاد دارد . در نگاه لیبرالیسم در ا قتصاد هم اصل آزادی اقتصاد بیان می شود آدام اسمیت در کتاب خود ثر وت ملل بر لیبرالیسم اقتصادی تاکید دارد .
در قرن بیستم لیبرالیسم در برخی کشورها بار معنائی بدی پیدا کرده است . ضد حکومت ، غربزده ، طرفدار سر مایه داری از القابی است که در این کشورها اغلب توسط فا شیستها ، کمونیستها و یا بنیاد گران مطرح می شود البته شاید بتوان این امر را حاصل تند رویهای برخی لیبرالهای رادیکال در این کشور ها دانست
امروزه امریکا بزرگترین مدافع و حامی لیبرالیسم است.
با رقه های تفکر لیبرال در ایران در دوران مشروطه زده شد . انقلاب مشروطه که در پی مفاهیم جدیدی چون قانون ، مجلس ، آزادی ، برابری و انتخابات و غیره بود نخستین پا یه های این تفکر را بنیاد نهاد اما با نا کام ماندن انقلاب مشروطه سر نوشت لیبرالیسم درهاله ای از ابهام فرو رفت . گفتمان فراگیر مارکسیستی در آن دوران در ایران هم بر این ابهام می افزود .
بعد از انقلاب 57مرحوم بازرگان با بر خور داری از شیوه خاصی از این تفکر در راس دولت قرار گرفت و بعد ها در خرداد 76 خاتمی با طرح شعار آزادی در حالی که نیاز اصلی جامعه ایران بعد از اختناق دوره رفسنجانی بود در راس جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت. اما نگاه حکومت دینی در ایران به لیبرالیسم نگاهی خاص است که به تعبیر من می توان آن را لیبرالیسم هدایت شده نامید . نگاه لیبرالیسمی در ایران به خصوص بعد از انقلاب نوعی نگاه نسبی به آزادی است و آزادی های فردی و اجتماعی اساسا در قالب چا رچوبهای خاص پذیرفته می شود که مهمترین این چارچوبها دین است البته باید یاد آور شویم دید گاه یاد شده آکثرا متعلق به دولتمردانی است که با نگاهی مثبت به لیبرالیسم در ایران قدرت گرفته اند .
دید گاه لیبرالیسم رادیکال هم طرفداران خاص خود را داشته و دارد ( البته رادیکال نسبت به دید گاهی که از آن صحبت شد ) . تقابل دیدگاه لیبرالیسمی در کشور ما چه از نوع اول و چه از نوع دوم همواره با طیف بنیاد گرا در چالش و تعارض بوده و یکی از مباحث بنیادین امروز جامعه ایران به شمار می رود.
sorna
08-18-2011, 04:20 PM
نيهيليسم:
از ريشه يونانيNihil، به معني هيچ، پوچ، نابود، صفر.
1- از ارزش انداختن اين دنيا به نام آخرت.
2- از ارزش انداختن دنيا و آخرت هر دو.
3- اقدام به عمل بدون اعتقاد به يك توجيه نهايي براي اين عمل، توجيهي بر پايه ي آخرت. جانشين كردن بنيان رباني و خدايي و ارزش ها با بنيان انساني، بي آن كه تغييري در اين ارزش ها به وجود آيد.
۴- خواست فروشدن، عصيان و تخريب لوح هاي كهنه. خواست سازندگي و ايجاد لوح هاي نو در سرشت اين خواست نهفته است.
sorna
08-18-2011, 04:20 PM
ناسيوناليسم آگاه ايرانی ﴿ آموزه ها ، تعاريف ، مفاهيم ﴾ - بخش نخست
در اين نوشتار ناسيوناليسم و ملت گرايی ايرانی و نه ملی گرايی ! مورد بحث ماست.ناسيوناليسمی كه احكام
برخاسته از نظام قانونمندی هستی بزرگ در بستری تاريخی و اجتماعی پديد آورده اند.نه خاك پرستی است
كه ميهن دوستی است و نه نژادپرستی است كه آموزه های ضد استبدادی و ضد استعماری و وحدت طلب
آن جهان شمول است.وحدت خواست و انسانی و در پی استقلال از وابستگی های تيره روز ساز.
ناسيوناليسمی كه تبلورضروريات جامعه و تاريخ است.سوسياليسم را تا بدان جای ميپذيرد كه به مفهوم و -
معنی ﴿ جمع گرايی ﴾ و ﴿جامعه گرايی ﴾ باشد و نه سوسياليسم علمی. ناسيوناليسمی كه هر انديشه غير
وابسته و مستقل را محترم می شمارد.ملت را با تمام موجوديت و هستيش می شناسد و می شناساند.
ناسيوناليسمی كه محدود و محصور به مرز و تقسيمات جغرافيايی و سياسی نيست بلكه بر اساس نفوذ
فرهنگی جامعه بزرگ ايرانی ما و سراسر قلمرو نفوذ فرهنگ ايرانی و جهان فرهنگ پارسی شناخته می -
شود.ناسيوناليسمی كه در پناه آموزه هايش قائل به جدايی بين زيست و زندگی است!
سوسياليسم و جامعه گرايی را در بستر واحد ملت می شناسد و ناسيوناليسمی اجتماعی است در جلوه
سوسياليسم.معتقد به اصلاح نسل هاست به گونه مقوله ای فرهنگی و نه اصلاح نژادها.
ناسيوناليسمی كه منطق آن بر دو اصل مهم ﴿ همبستگی ﴾ و ﴿ شناخت علمی ﴾ استوار است.
ناسيوناليسمی آگاه كه تبلور راستين و ناب آن نهضت پان ايرانيسم و تشكل سياسی و اجتماعی آن حزب
پان ايرانيست است.پان ايرانيسم كه برخواسته و همزاد ناسيوناليسم آگاه است ، نه نژادپرستی است و نه
خاك پرستی .بلكه ضرورت تاريخ و فرهنگ ايران زمين و ملت سرفراز ايران است. معتقد به وحدت تمامی اقوام
و تيره های ايرانی است در هر كجای جهان هستی كه بزيند . و اين پيوند و وحدت ناگسستنی است ميان
تمامی نسل های سلسله ناگسستنی ملت ايران زمين در قلمرو نفوذ فرهنگ ايرانی و جهان فرهنگ پارسی.
اصل بر اين است كه لغات حمل بر معانی باشند. بدين لحاظ به سبب درك بهتر و شناختی درست از اين نهضت
ملت گرای ايرانی ، نخست به تعريف برخی اصطلاحات مهم و كاربردی از ديدگاه ناسيوناليسم آگاه ايرانی و نيز
نهضت پان ايرانيست می پردازيم و درنوشتارهای آينده به بيان اصول و آموزه های اين انديشه و نهضت عظيم
ملت گرا خواهيم پرداخت.و اما هدف ناسيوناليسم آگاه ايجاد ايرانی بزرگ ، آباد ،سرافراز ، نيرومند و متحد -
است با ايجاد و اعمال حق حاكميت ملی و از راه دموكراسی.
۱- خانواده: ناسيوناليسم آگاه خانواده را واحد اصيل و برتر اجتماع می شناسد و آنرا به عنوان واحد برتر و نهاد
اجتماعی ممتاز تعريف می كند.خانواده به عنوان بستر زايش و پرورش نسل ها و باروری استعدادها وارث و
منتقل كننده هستی فرهنگی و هويت ملی و مهد پرورش زنان و مردان آزاده و انسان دوست و با فرهنگ و
عامل مهم ايجاد شخصيت مستقل و انديشمند و توسعه يافته است.
۲-ملت : ناسيوناليسم آگاه ﴿ پان ايرانيسم ﴾ ملت را اينگونه تعريف می كند:
﴿ ملت مقوله ای اجتماعی و تاريخی است و عبارتست از سلسله ناگسستنی از پيوند نسل ها و به ديگر -
عبارت ملت مجموعه ای از سلسله نسل های گذشته ، حال و آينده است كه در يك سرزمين نيا خاكی زندگی
می كنند.﴾
۳- مردم : نسل حاضر از سلسله ناگسستنی نسل هاست.مردم حلقه ای گذرا از موجوديت ملت است كه در
در مقطع كنونی هستند و شناخته می شوند.
در تعاريف ملت و مردم از ديد ناسيوناليسم آگاه ايرانی مردم نسل كنونی هستند كه در مقطع زمانی اكنون
می زيند و سلسله ناگسستنی از پيوند مردم را كه از گذشته تا حال و آينده ايجاد می شود را ملت گويند.
۴- آرمان خواهی : مجموعه اهداف و آمالی كه بر اساس يك نهضت فكری دنبال می شود. مثلا استقرار
حاكميت ملی از اهداف ناسيوناليسم و لذا آرمان محسوب می شود.آرمان خواهی موجب سه صفت ارزشمند
در ملت و مردم می شود: الف: درك مسئوليت . ب: انظباط. ج: ايثار .
۵- زندگی : تبلور زيست است در شكل آرمان خواهی. به ديگر عبارت آرمان خواهی حد فصل مابين زيست و
زندگی است. زيست و زنده بودن مشترك تمام موجودات و جانداران و زندگی ويژه انسان آرمان خواه است.
﴿ زندگی زنده بودن نيست ؛ زنده بودن زندگی می خواهد ﴾.
۶- حاكميت ملی : تبلور اراده ملت در تعيين و سمت دادن به سرنوشت خويش و گند زدايی جامعه از اراده -
عناصر خودكامه را گويند. اين حاكميت تاريخی و جغرافيايی و اجتماعی به مثابه حقی تجزيه ناپذير است.
۷- ميهن : زادگاه و خاستگاه شكل گيری و رشد تاريخ يك ملت است.
۸- كشور: يك تاسيس سياسی است كه با مرز های بين المللی و سياسی تعيين می شود.
﴿ پايان بخش نخست ﴾
sorna
08-18-2011, 04:21 PM
پوپولیسم یا مردمانگیزی
پوپولیسم آن گونه که در دنباله خواهد آمد، گونهای دیدگاهِ سادهانگارانه و ناشایست برای پیشبرد کارهای سررشتهداری و کشوری و یا انگارگانی است. دیدگاهی که تنها دامنهی بسیار کوچکی از گسترهی پیشِ رو را میبیند و از دریافت درست کارِ گیتی وامیماند. پوپولیسم در بنیاد برای رباییدن پشتیبانی تودههاست و در آن هیچ انگیزهی خودخواستهی پیشرو به سوی درستی، نمایان نیست. و هماره از کرویز ، فرزان و نگرههای دانشین گریزان است.
واژهی لاتین پوپوليسم Populism در واژهنامههای گوناگون، به مردمانگيزي، مردمباوری، تودهگرایی برگردانده شده است. از میان این واژگان به نگرش میرسد که «مردمانگیزی» رساترین واژه باشد. دستِ کم در ایران امروزی این واژه رساترین است و به آسانی درونهی فرایافت پوپولیسم را بازمیتاباند. در پوپولیسم، گروهی میکوشد که به شیوهای، مردم را در راستای خواستههای گروه برانگیزاند. برای بررسی درستی این سخن، به کنکاش در فرایافت و کاربردهای این واژهی لاتین در ایران میپردازیم.
راستی آن است که پیشنهاد کراننمود برای «پوپولیسم یا مردمانگیزی» که همهی نمادهای آن را بپوشاند اندکی دشوار است. ولی شاید به کوتاه، بتوان با برشمردن برخی ویژگیها، کراننمودِ این فرایافت را روشنتر ساخت. در زیر چند ویژگی پوپولیسم یا مردمانگیزی آورده میشود:
يكم: مردمانگیزی یا پوپوليسم ميتواند ابزاري برای روندها و سازوکارهایی با انگارگانهای پارادخش و رو در رو باشد. هم چپگرايان، هم راستگرايان، هم مردمیخواهان و هم خودکامهگان، میشود که گاهی از ابزار مردمانگیزی براي پيشبرد خواستهای خويش بهره گيرند. انگارگانهای گوناگون، هر كدام پيرامون يك «ارزش بنيادي» سامان مييابد، ارزشهايي چون برابري، آزادي، و همبستگي چپیرهای. ولی پوپوليسم یا مردمانگیزی، بيشتر يك شيوهی برخورد و روش جنبش است تا یک انگارگان با درونهی ویژه.
دوم: پوپوليسم یا مردمانگیزی، هماکنون، نهادهاي سازندهی کشورداری و سررشتهداریِ استوار بر «نمايندگي» را آماج تازش کرده است و بيارزش میانگاراند، نهادهايي چون باهماد ها و پیکارهای باهمادی، سگالشگاههای قانونی و رويهها و شيوههاي زمانبر آنها، ديوانسالاريها و فرآيندهاي گزیرش در آنها و کارکرد فنسالاران در گزیرشهای همهگانی از رستهی نهادهايي هستند كه از نگاهِ مردمانگیزان یا پوپولیستها بازدارندهی کارکرد «مردم» ميشوند و از اينرو گناهکارند.
سوم: مردمانگیزی، با چندگونگي و گوناگونی سرِ ناسازگاري دارد. از گونهای يكپارچهگي و يكدستي و يگانهگي همهگانی میپدافندد و به نیستانگاری و هیچشماری ناهمسانیها، جداییها و دیگرگونیها گرایش دارد. مردمانگیزی با گوناگونیِ نهفته در چپیره ی شهرآیینمند، همیستار است.
چهارم. مردمانگیزی هماره سرآمدستیز است. هر کس يا گروهي را كه به انگیزهای از توده مردم پیشروتر است و از نگرش چپیرهای سرآمد و برگزیده خوانده میشود، در نگاه مردمانگیزان بیارزش و سزاوار بيمهري است و از او میپرهیزند. روشناندیشان، كارآفرينانِ پیروزمند مانبدی، کشورداران و سررشتهداران باهمادی و کارکشته، فنسالاران شناخته شده، از رستهی سرآمدانی هستند كه تيغ تيز مردمانگیزان به سوي آنهاست.
پنجم: مردمانگیزی گرايش دارد كه فرآيند گزیرش در کارهای همهگانی را ساده كند و آن را به فراخور با دریافت توده درآورد. فرآيندهاي پيچيدهی فنسالارانه و دستیازی پیاپی به نگره ها برای راهبري گزیرش در کارهای همهگانی با خشم مردمانگیزان روبهرو میشود.
دریافت و داوري تودهی مردم براي آنها سنجه و ارزیابِ بسيار خوبي است كه پایهی گزیرشهای روندهای همهگانی میشود. از نگاهِ مردمانگیزان، آنهایی كه دشواریها، سستکاریها و کمکاریها را به دوش میکشند، بهترين واکاوی و راهکار را نيز براي آن پیش مینهند.
ششم: مردمانگیزی همیشه برای ریشهیابی دشواریها، سودبری از «نگرهی نیرنگ» را درمینگرد. هميشه گروهي يا همآیه ای از گروههاي گوناگون هستند كه دشواریها را برمیسازند و پیوسته، در پی برسازی و پیشآوری دشواریهای تازهاند.
sorna
08-18-2011, 04:21 PM
توضیح بیشتر اومانیسم:
1 - كليات
اصطلاح اومانيسم را در فارسى با واژههايى مانند انسانگرايى، انسانمدارى، مكتب اصالت انسان و انسان دوستى معادل قرار مىدهند. اومانيسم در معناى رايج آن، نگرش يا فلسفهاى است كه با نهادن انسان در مركز تاملات خود، اصالت را به رشد و شكوفايى انسان مىدهد. اين مفهوم را به دشوارى مىتوان يك مكتب خاص و مستقل مانند بقيه مكاتب فلسفى به شمار آورد، بلكه اومانيسم نگرشى پر نفوذ است كه از رنسانس به اين سو در بسيارى از آرا و نظريههاى فلسفى، دينى، اخلاقى، ادبى - هنرى و نيز در ديدگاههاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى مغرب زمين، ريشه دوانده است.
واژه اومانيسم از واژگان ابداعى قرن نوزدهم است. كلمه آلمانى Humanismus براى اولين بار در سال 1808 براى اشاره به يك شكل از آموزش كه تاكيد آن بر ادبيات كلاسيك يونانى و لاتين است، جعل شد. بنابراين، واژه اومانيسم در زمان رنسانس به كار نرفته است. با وجود اين، مفهوم اين واژه در آن دوره، حضور كامل داشت. اومانيسم در اين معناى خاص بر يك جنبش فرهنگى در عهد رنسانس اطلاق مىشود كه اهتمام اصلى آن بر تحقيقات كلاسيك و بويژه لغتشناسى بود. هدف اين جنبش فرهنگى آن بود كه با توجه به متون كلاسيك فرهنگ باستانى يونانى - رومى نيروهاى درونى انسان را شكوفا سازد و دانش و زندگى اخلاقى و دينى انسانها را از قيمومت كليسا آزاد كند.
اما اومانيسم - همچنان كه اشاره شد - معناى عام و متداولى نيز دارد كه از همان معناى خاص، سرچشمه مىگيرد. در اين معناى عام، اومانيسم، ديگر به معناى يك جنبش نيست، بلكه عبارت است از: «يك شيوه فكرى و حالتى روحى كه شخصيت انسان و شكوفايى كامل او را بر همه چيز مقدم مىشمارد و نيز عمل موافق با اين حالت و شيوه فكر.» به عبارت ديگر، اومانيسم - طبق تعريفى كه اومانيستها ارائه مىدهند - يعنى: انديشيدن و عمل كردن با آگاهى و تاكيد بر حيثيت انسانى و كوشيدن براى دستيابى به انسانيت اصيل. در واقع، اين معناى از اومانيسم است كه يكى از مبانى و زيرساختهاى دنياى جديد به شمار مىآيد و در بسيارى از فلسفهها و افكار و مكاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است. هر چند كه ظهور و بروز آن در برخى مكاتب فلسفى و سياسى، نظير پراگماتيسم، اگزيستانسياليسم، پرسوناليسم، ماركسيسم و ليبراليسم بيشتر بوده است.
اين شيوه انديشه كه «انسان» را محور توجه خود قرار مىدهد، از رنسانس به اين سو منشا تحولات و تغييرات فراوان در مقولههاى گوناگون زندگى و تمدن مردم باختر زمين شده است؛ بهطورى كه انسان گرايى را بايد از مهمترين شالودههاى تفكر جديد غرب و انديشه مدرنيسم به شمار آورد.
به طور كلى، اومانيسم در تاريخ غرب، با دو قرائتيا در دو گرايش كلى بروز كرده است؛ يكى، گرايش فردگرا و ديگرى گرايش جمعگرا. فردگرايى، كه قرائت غالب از انسان گرايى بوده است، نه تنها اصالت را به انسان، كه به «فرد انسانى» مىدهد. (ر. ك.: فردگرايى) در عرصه حيات سياسى و اقتصادى، گرايش جمعگرا معمولا در مكاتب سوسياليسم و ماركسيسم و گرايش فردگرايانه بويژه در ليبراليسم و كاپيتاليسم، خود را نشان داده است.
2 - پيشينه و تاريخچه اومانيسم
هر چند اومانيسم در معناى خاص آن، يكى از جنبههاى اساسى و زيربنايى جنبش رنسانس است، اما پيشينه آن از لحاظ تاريخى به فرهنگ يونان باستان باز مىگردد. در يونان باستان، خدايان صفات و سجاياى انسانى و حتى صورت انسانى داشتند. موضوع شعر از حماسههاى هومرى تا واپسين دوره فرهنگ يونانى، انسان و سرنوشت او بود. اندام انسانى مهمترين موضوع هنر مجسمهسازى و نقاشى به حساب مىآمد. توجه به انسان در آن دوره به حد اعلاى خود رسيد و حتى در انديشه سوفسطاييان، انسان، مقياس همه چيز بود. سقراط نيز در همان دوره تاكيد فراوان بر خودشناسى داشت. به طور كلى، بسيارى از انديشمندان، تاريخ فرهنگ يونانى را تاريخ وقوف به ارزش حيثيت انسان و استقلال فرد انسانى مىدانند. با زوال استقلال يونان، فرهنگ يونانى هر چند به صورت رنگ باخته، به روم منتقل گرديد. دموكراسى و آزادى فردى مطابق با نمونه يونانى، در روم هرگز پا نگرفت؛ ولى به هر حال، شيوه فكر يونانى و انديشه استقلال تفكر انسانى در روم به زندگى خود ادامه داد.
اما با ظهور و اشاعه مسيحيت در روم و ديگر نقاط اروپا و نضج گرفتن كليسا، وضع از بن دگرگون شد. به مرور زمان، كليسا مدعى شد كه يگانه حافظ حقيقت الهى در روى زمين است و انسانشناسى مسيحى بر انسانشناسى متاثر از فرهنگ يونانى غالب شد. در اين دوره، علم و فلسفه خادم الهيات مسيحى است. در نتيجه، كليسا حق انتخاب مواد آموزشى و پژوهشى را از پيروان خود سلب مىكرد و حتى علوم تجربى را تحت نظارت خود در آورد.
اين جريان، بويژه، در بخشى از دوره ميانه ادامه داشت تا اين كه در قرن چهاردهم يكباره در ايتاليا گرايش آشكار به فرهنگ باستان، نخست ناگاهانه و اندكى بعد آگاهانه به طور انفجارآميز پديدار شد و پس از آن به سراسر باختر زمين گسترش يافت. اين جنبش به جنبش رنسانس (نوزايى) موسوم گرديد. نتيجه چنين نگرشى، استقلال فرد انسانى و آزادى از قيمومت كليسا و به بيان ديگر، پيدايش اومانيسم بود. اعجاب و شيفتگى اين دوره نسبتبه غنا و بارورى عهد باستان، موجب شد كه شاعران، نويسندگان، سخنوران، تاريخ نويسان و پژوهشگرانى با عنوان «اومانيست» پديد آيند كه كمال مطلوب خود را در آثار يونان باستان، قهرمانىهاى روميان و عقايد مسيحيان نخستين جستجو كنند.
به هر حال، اومانيسم يكى از شاخصههاى برجسته و جنبههاى پرنفوذ رنسانس بود كه با توجه به متون باستانى يونان، انسان را در مركز تاملات خود قرار مىداد. اين جنبش اومانيستى بيشترين اهتمام خود را صرف گريز از وضعيتحاكم در دوره قرون وسطا و نفوذ كليسايى قرار داده بود؛ و چندان دغدغه نظم دادن به انديشههاى خود در چارچوبهاى علمى و فلسفى نداشت. اومانيستها، بيشتر، از انديشههايى استقبال مىنمودند كه در تقابل و تخالف با نظام حاكم قرون وسطايى شكل مىگرفت. آنها مفاهيمى از قبيل اختيار و آزادى انسان را - در مقابل انديشه حاكميت امپراطورى و كليسا و اصول فئوداليته - همواره مىستودند. طبيعتگرايى، تصديق جايگاه لذت در زندگى اخلاقى، تساهل و تسامح دينى از ديگر موضوعاتى بود كه بتدريج مورد علاقه اومانيستها قرار گرفت.
جنبش اومانيستى هر چند به دلايل مختلف در پايان قرن شانزدهم ميلادى، به عنوان يك جنبش، رو به اضمحلال گذاشت. ولى تاثير خود را به عنوان يك نگرش نوين، در دوره خود و جريانهاى فكرى پس از خود و به طور كلى بر فكر و فرهنگ و رفتار تمدن جديد غربى تا به امروز به جاى گذاشته است؛ به طورى كه در عرصه هنر و ادب كه اومانيستها آن را به عنوان نخستين گريزگاه خود براى رسيدن به آزادى انديشه و بيان انسانى انتخاب كرده بودند، افرادى چون پترارك (1304 - 1374)، بوكاچيو (1313 - 1375) ظهور كردند كه با انسانگرايى خود و اين باور كه فرهنگ آنها همان فرهنگ عهد عتيق كلاسيك است، بينش عصر رنسانس را پىريزى كردند. نظرات آنان الهام بخش بسيارى از نويسندگان، شاعران، نقاشان و پيكرهسازان گرديد. ظهور افراد ديگرى مانند اراسموس و لوتر نيز در عرصه مذهب و پيدايش نهضت اصلاح دين و پيشرفتهاى بزرگ علمى در عرصه علوم زيستشناسى، پزشكى، شيمى و فيزيك، به گونهاى تحت تاثير اين دوره و اين جريان فكرى است. از لحاظ فلسفى نيز اغلب فلسفههاى پس از رنسانس متاثر از نگرش اومانيستى بودهاند. نكته قابل توجه اين كه اومانيسم دوره رنسانس، اومانيسم فلسفى نبود؛ ولى در دوره جديد، با ظهور فيلسوفانى چون برونو، بيكن، دكارت، اسپينوزا در نحله راسيوناليستى (اصالت عقلى) و لاك، باركلى و هيوم در نحله آمپريستى (اصالت تجربهاى)، بتدريج مفاهيم منسجم فلسفى خود را باز يافت.
در قرنهاى هفدهم و هجدهم (دوره روشنگرى) تاثير انديشههاى اومانيستى بر افكار و آثار اين دوره كاملا آشكار است. در اين دوره، مجموعهاى از بزرگان ادباء، فلاسفه و دانشمندان مانند ولتر، منتسكيو، ديدرو، دالامبر، لاك، هيوم، كندرسه مىزيستند، كه اعتقاد عمومى آنها بر اين بود كه مساله اساسى و محورى وجود آدمى، سر و سامان يافتن زندگى فردى و اجتماعى بر طبق موازين عقلى است نه كشف اراده خداوند در مورد اين موجود خاكى. هدف انسان، نه عشق و ستايش خداوند است و نه بهشت موعود، بلكه تحقق بخشيدن به طرحهاى انسانى متناسب با اين جهان است كه از سوى عقل ارائه مىشود.
مىتوان گفت كه انسانگرايى اين دوره نوعى روند و حركت فرهنگى بود كه زمينههاى مختلف اخلاق، سياست، تعليم و تربيت، اقتصاد، حقوق و دينشناسى و... را تحت تاثير جدى و دگرگونساز خود قرار داده بود؛ در زمينه اخلاق، بر اساس انديشه انسانگرايانه ارزشها و بايد و نبايدهاى اخلاقى، تنها بر مبناى عقل و وجدان و اخلاق علمى - و نه بر اساس آموزههاى دينى - استوار مىشود. در عالم سياست نيز امور بر اساس اراده و خواست انسان (در قالب اكثريت) تعيين مىگردد و دموكراسى به جاى تئوكراسى مىنشيند. در واقع اكثر انديشههاى سياسى قرون اخير (خصوصا ليبراليسم) بر مبناى اومانيسم پىريزى شدهاند.
اين روند؛ يعنى روند اومانيسم در دوره روشنگرى، تا دوره معاصر همچنان ادامه يافته است. در واقع، گذشته از بسيارى از جريانهاى انتقادى كه بر عليه تفكر اومانيسم عقل محور به راه افتاده است، درونمايه بسيارى از مباحث اخلاقى، حقوقى، سياسى، دينى و زيباشناختى معاصر را هنوز انديشههاى انسان گرايانه شكل مىدهد؛ هر چند كه نامى از اومانيسم در خلال برخى از اين مباحثبرده نشود. اومانيستهاى امروزى، بيشترين تاثير را از ديدگاههاى اومانيستى عصر روشنگرى پذيرفتهاند.
sorna
08-18-2011, 04:21 PM
اَمپـِریالیسم طرفداری از حکومت امپراتوری. سیاستی که مرام وی بسط نفوذ و قدرت کشور خویش بر کشورهای دیگر است. رژیمی که بر اثر از میان رفتن خردهسرمایهداری داخلی و پدید آمدن تراستها و کارتلها دچار تورم تولید و کمبود مواد خام شود و برای بدست آوردن مستعمره و بازار به دیگران ***** کند.
این مرحله از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن حاضر آغاز می شود. تدوین تئوری مربوط به امپریالیسم و تجزیه و تحلیل پنج وجه مشخصه اساسی آن میگوید:
1 ـ تمركز و تراكم تولید و سرمایه موجب ایجاد انحصارها (مونوپول ها) شد. انحصارها دراین مرحله نقش قاطع را در حیات اقتصادی بازی می كنند.
2 ـ تركیب سرمایه بانكی و سرمایه صنعتی به پیدایش سرمایه مالی و الیگارشی مالی منجر گردید.
3 ـ صدور سرمایه به جای صدور كالا اهمیت ویژه ای كسب می كند.
4 ـ ایجاد اتحادیه ها و كنسول های انحصاری سرمایه داران، این اتحادیه ها به صورت كارتلها، تراستها و كنسرسیوم ها جهان را از نظر اقتصادی بین خود تقسیم می كنند.
5 ـ پایان تقسیم منطقه ای سرزمین های جهان بین بزرگ ترین و ثروتمندترین دول سرمایه داری و آغاز تجدید تقسیم آن ها.
اساس اقتصادی و خصلت ویژه امپریالیسم عبارتست از تسلط انحصارها، انحصارها در رشته های مختلف كاملاً و همه جانبه اقتصاد و سیاست بزرگ ترین كشورهای سرمایه داری را در حیطه اقتدار و زیر سیطره خود می گیرند و رقابت آزاد از بین می رود. سلطه انحصارها در حیات اقتصادی با نفوذ و قدرت روز افزون آن ها در زمینه سیاسی همراه است كه دستگاه دولتی را زیر فرمان خود می كشند و تحت الشعاع منافع خود می سازند. در این مرحله سرمایه داری، انحصارها امپراتوران قدر قدرتی در همه شئون هستند. خود لغت امپریالیسم نیز از ریشه لاتینی ایمپریو (imperiu) به معنای امپراتوری مشتق می شود. در این مرحله اشاعه كم و بیش دوران سرمایه داری در سراسر كره زمین جای خود را به تكامل جهشی و فلاكت آور داد. این امر موجب شدت وحدت بی سابقه كلیه تضادهای سرمایه داری یعنی تضادهای اقتصادی، سیاسی، طبقاتی و ملی گردید. مبارزه دول امپریالیستی بر سربازار فروش و عرصه های سرمایه گذاری و بدست آوردن مواد خام و نیروی كار ارزان و احراز تسلط جهانی، حدت بی سابقه ای یافت كه در دوران تسلط بلامنازع امپریالیسم، امپریالیسم ناگزیر كار را به جنگ های ویرانی آور می كشاند.
امپریالیسم در عین حال مرحله تلاشی سرمایه داری، مرحله پوسیدگی و احتضار آنست. در این مرحله در مجموع سیستم جهانی سرمایه داری، شرایط برای انقلاب اجتماعی نضج پیدا می كند. تضاد بین دول امپریالیستی و كشورهای وابسته و مستعمره، تضاد بین خود دول امپریالیستی هرچه بیشتر شدید تر می شود. واضح است كه تشدید تضادها و پوسیدگی ماهوی امپریالیسم به معنای ركود و جمود مطلق سرمایه داری نیست.
تضادهای امپریالیسم موجب تسریع پروسه تبدیل سرمایه داری انحصاری به سرمایه داری انحصاری دولتی گردیده است. این شكل در حالی كه سلطه انحصارها را بر زندگی مردم تقویت می كند نیروی انحصارها را با نیروی دولت در دستگاه واحدی متحد می سازد تا حداكثر سود برای بورژوازی تامین شود و نظام سرمایه داری حفظ گردد. ولی نه این شكل نه نظامی كردن حیات اجتماعی و اقتصادی كشور و نه انتگراسیون ( یعنی در هم آمیختگی و ادغام و تشكیل سازمان های جدید مافوق ملی، سیاسی و اقتصادی به منظور پیوستگی دول و انحصارات سرمایه داری) نمی تواند پایه های سرمایه داری را نجات دهد. رشد تولید در برخی كشورهای سرمایه داری هرگز نتوانسته است جلوی حدت یافتن تضادهای ملی و بین المللی سرمایه داری را بگیرد.
در حالی كه سود و مافوق انحصارها افزایش می یابد، اتوماسیون ( استفاده از وسائل خودكار در تولید) در شرایط سرمایه داری مصائب جدیدی برای زحمتكشان به بار می آورد.
سلطه انحصارها نه فقط علیه كارگران و دهقانان و دیگر زحمتكشان متوجه است بلكه بر منافع قشرهای بورژوازی كوچك و متوسط زیان وارد می سازد. واقعیات پوچ بودن تئوری هایی نظیر سرمایه داری خلقی و دولت بهروزی همگانی را ثابت كرده است .
وجدان بشریت و خرد وی نمی تواند با بزهكاری های امپریالیسم آشتی كند. گناه دو جنگ جهانی كه در آن ها ده ها میلیون انسان به هلاكت رسیدند بر عهده امپریالیسم است. امپریالیسم ماشین جنگی بی سابقه ای ساخته كه منابع عظیم انسانی و مادی را می بلعد، با تازاندن مسابقات تسلیحاتی برای ده ها سال آینده برنامه های تولید تسلیحات نوینی را تدوین می كند، حامل خطر جنگ جهانی هسته ای است كه در صورت انفجار در آتش آن صدها میلیون انسان نابود و كشورهایی به كلی منهدم خواهند شد.
فاشیسم این رژیم ترور سیاسی و اردوگاه های مرگ، مولود امپریالیسم به سود امپریالیسم هر جا كه بتواند بر حقوق و آزادی های دموكراتیك یورش می برد، شایستگی انسان را لگد مال می كند، نژاد پرستی می پروراند.
امپریالیسم مسئول محرومیت ها و مصائب صدها میلیون انسان است، مسبب اصلی پیدایش این وضع است كه توده های عظیمی در كشورهای آسیا و آفریقا و آمریكای لاتین مجبورند در شرایط فقر، بیماری، بیسوادی، مناسبات اجتماعی عهد عتیق زیست كنند و توده های عظیمی به مرگ تدریجی و نابودی محكوم شوند.
سیر تكامل اجتماعی نشان می دهد كه امپریالیسم با منافع حیاتی زحمتكشان یدی و فكری، اقشار اجتماعی گوناگون، ملت ها و كشورها تصادم می یابد. علیه امپریالیسم توده های همواره عظیم تر و جنبش های اجتماعی، یك جا به مبارزه بر می خیزند.
اضمحلال امپریالیسم در سراسر جهان هم زمان انجام نمی گیرد. ناموزونی تكامل اقتصادی و سیاسی كشورهای سرمایه داری در دوران امپریالیسم موجب می شود كه اضمحلال در كشورهای مختلف در زمان های مختلف صورت گیرد.
sorna
08-18-2011, 04:22 PM
«سوسیالیسم تخیلی» برابر واژه «Utopian Socialism»(در فارسی به «سوسیالیسم پنداری»و«سوسیالیسم ایده آلیست» نیز برگردانده شدهاست) واژهای است که اولین بار توسط کارل مارکس(از با نفوذترین سوسیالیستها که با جمع آوری نظرات سوسیالیستهای قبل از خود و تحلیل وضع اقتصادی موجود در زمان خود و پیش از آن، با همکاری فرد دیگری بنام فردریش انگلس آثار مهمی را به رشته تحریر در آوردند)به سوسیالیستهای پیش از خودشان اطلاق شدهاست.وی عقیده داشت که بیشتر سوسیالیستهای اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم انسانگرایانی هستند که نسبت به بهره کشی شدیدی که با سرمایه داری ابتدایی همراه بود اعتراضی بجا داشتند. وی با وجود تحسین بسیار آنها این لقب کنایه آمیز را در مورد آنها بکار برد و معتقد بود بیشتر آنها خیال پردازانی در جستجوی مدینه فاضلهاند که امیدوارند با اتکای به خرد و شعور اخلاقی طبقه تحصیلکرده، جامعه را تحول بخشند. بنظر وی بیشتر افراد تحصیلکرده اغلب اعضای طبقات بالا هستند و بدین جهت پایگاه اجتماعی، رفاه، دانش و آموزش برتر خود را مدیون امتیازات موجود در نظام سرمایه داری بوده و در حفظ آن کوشش میکنند و وجود تعداد محدودی افراد انسانگرا در میان آنان به تحقیق نمیتواند پایگاه قدرتی برای تغییر محسوب شود و برای آنهایی که به تحقق چنین تغییری عقیده داشتند واژه سوسیالیستهای تخیلی را بکار برد.
در واقع سوسیالیسم تخیلی مبتنی بر احساسات است و بدون تحلیل علمی از پدیدهای اقتصادی و اجتماعی و بدون ارائه راهکارهایی مبتنی بر تحقیقات علمی برای رفع مشکلات اقتصادی و یا پیاده شدن نظام اقتصادی مورد نظر است.
قدیمیترین عضو سوسیالیسم تخیلی افلاطون فیلسوف نامی یونان باستان میباشد او مدینه فاضله را جامعهای ایدالی معرفی میکند که مرکز ثقل آن عدالت اجتماعی است.
همچنین توماس ماروس(۱۴۷۸-۱۵۳۵)سوسیالیست انگلیسی در اثر معروف خود«اوتوپیا» جامعهای را مطلوب تصور میکند که در آن مالکیت فردی وجود ندارد.
توماس کامپانلا که از سوسیالیستهای انگلیسی است جامعه اشتراکی مدنظر خود را در کتابش به نام((کشور آفتاب )) به تصویر میکشدکه در عین حال حکومت مسیحی بر آن حاکم است و اداره آن بر عهده کشیشان میباشد.
سیمون دو سیسموندی(۱۷۷۳-۱۸۴۲) نیز سوسیالیست فرانسوی میباشد که هدف اقتصاد کلاسیک یعنی حداکثر کردن سود را مورد انتقاد قرار میدهد و اقتصاد رقابتی را مخصوصا در زمینه توزیع نامناسب میداند.زیرا سیتم توزیع در این اقتصاد موجب فقر عمومی و مازاد تولید میشود.او معتقد است ریشه بحرانها در استثمار کارگران و پیشرفت تکنولژی است و وسیعترین قشر جامعه یعنی کارگران از قدرت خرید کمی برخوردارند.
سن سیمون (۱۷۶۰-۱۸۲۵)سوسیالیست فرانسوی سوسیالیم دولتی را در قالب مذهبی پیشنهاد میکند.این سوسیالیسم بر پایه اخوت مذهبی و بدون دخالت روحانیت میباشد.مشکل اصلی اجتماع مسئله کارگری عنوان میشود.و ریشه تمام بحرانهای اجتماعی و اقتصادی در این است که جامعه فقط دو طبقه دارد.یکی تولید کنندهاست و دیگری بدون انجام کار از دسترنج دیگران بهرمند میشود.سیمون در کتابش «کندوی عسل»این دو طبقه کارگر و کارفرما را به زنبور عسل و خرمگس تشبیه میکند که یکی با زحمت کار میکند و عسل تولید میکند و دیگری مانند خرمگسی بدون تحمل سختی از دسترنج وی استفاده میکند.
اگرچه سوسیالیسم تخیلی سهم چندانی در ارائه راه حل برای مشکلات اقتصادی ندارد و راه عملی پیاده کردن نظام اقتصادی سوسیالیستی را نمینمایاند با این وجود با انتقاد خود از نظام اقتصادی حاکم و طرح نظام اقتصادی مبتنی بر مساوات و عدالت اجتماعی و به دور از مشکلات توزیع در نظام حاکم در نشان دادن ضعف نظام سرمایه داری و ایجاد واکنش در برابر این نظام بی تاثیر نبوده.
sorna
08-18-2011, 04:22 PM
لائيسم و سكولاريسم :
بيش از صد سال است كه از قانون «جدایی دولت و كلیساها» در فرانسه می گذرد. قانونی كه در 9 دسامبر 1905 به تصویب مجلس ملی این كشور می رسد و به «قانون لائیسیته» معروف می گردد. اكنون، به مناسبت صدومین سالگرد قانونی که در زمان خود، رویدادی تاریخی، بدیع و افتتاح كننده در جهان بود، و به مناسبت سالگرد واقعه ای كه حكم تاریخ تولد حقوقی لائیسیته در فرانسه را دارد، بر آن شدم كه در اين باره نوشتاري در اين جستار بگذارم . اين نوشتار برسه اصل زير تكيه دارد : 1- بازگشت به تعریف بنیادین لائیسیته بر اساس دو ركن تفكیك ناپذیرِ آن.
2- نگاهی به قانون 1905 و چند شاخص اصلی فرایند لائیسیته در فرانسه با تأكید بر این نکته كه پدیده ی مذکور ویژه ی این كشور نیست.
3- تصریح بر اختلاف میان منطق لائیسیته و منطق سكولاریسم (یا سكولاریزاسیون) و دفاع از این تز كه لائیسیته چون برنامه سیاسی - اجتماعی، از شفافیت، صراحت و اصولیت بیشتری برخوردار است.
sorna
08-18-2011, 04:23 PM
دو ركن جدا ناپذیرِ لائیسیته
لائیسیته از دو ركن هم تراز و تفكیك ناپذیر تشكیل شده است. هر دو لازم و ملزوم یك دیگرند و شرط وجودی لائیسیته را تشكیل می دهند.
- ركن اول، اصل «جدایی دولت و دین» یا «جدایی نهاد دولت و نهاد های دینی» است(١). [«دولت»(٢)، بنا به تعریف اختیاری ما، شامل سه قوای مقننه، قضایی و اجرایی و به طور كلی همه ی نهاد های عمومی یا دولتی است.]
- ركن دوم، اصل تأمین آزادی وجدان(٣)، از جمله آزادی های دینی توسط دولت لائیك است. در این جا، لائیسیته، در تایید و در راستای اصول اعلامیه ی حقوق بشر و شهروندی (26 اوت 1789) و اعلامیه ی جهانی حقوق بشر (10 دسامبر 1948) در رابطه با آزادی وجدان، اندیشه و بیان عمل می كند(٤).
در توضیح ركن اول یا اصل «جدایی دولت و دین»، می گوییم كه:
- دولت مشروعیت خود را از دین، مذهب و یا نهاد دینی چون كلیسا، روحانیون… كسب نمی كند.
- دولت دینی را به رسمیت نمی شناسد، از جمله با ذكر آن در قانون اساسی نظام. دولت و به طور كلی بخش عمومی (دولتی)، عاری از هر گونه نماد دینی است. بنابراین، نه خود، هویت دینی دارد و نه برای ملت، هویت دینی تعیین و تبیین می كند.
- دولت با همه ی شهروندان، صرف نظر از تعلقات دینی یا غیر دینی شان، همسان برخورد می كند. به بیان دیگر، دولت برای دین یا مذهبی و یا برای باورمندان به دین یا مذهبی، امتیاز خاص و ویژه ای قائل نمی شود.
- دولت مستقل از احكام و قوانین دینی عمل می كند. بدین معنا كه سیاست ها و قوانین كشوری یا ملی مستقل از این که با احكام و قوانین مذهبی مغایرت داشته باشند یا نه، تعیین و تبیین می شوند.
در توضیح ركن دوم لائیسیته یا اصل تأمین آزادی وجدان، می گوییم كه:
- دولت در امور دینی و نهاد های دینی، كه به نوبه ی خود مستقل از دولت عمل می كنند، هیچ دخالتی نمی كند.
- دولت دین دولتی یا نهاد دینی رسمی با وزارت خانه و غیره، نمی سازد. نهاد های دینی را تابع خود نمی كند و یا تحت قیمومت خود قرار نمی دهد.
- دولت لائیك، با محترم شمردن اصل كثرت باوری و کثرت گرایی (پلورالیسم)، آزادی وجدان از جمله آزادی های دینی و هم چنین آزادی های غیر دینی را تضمین می كند. دین باوران، به سان همه ی شهروندان، در اشاعه ی اعتقادات و شعایر خود، چه به صورت فردی و چه جمعی، در فعالیت سیاسی و تشكیل حزب سیاسی… آزاد می باشند.
بدین ترتیب، بنا بر تعریف فوق، هر جا كه دو ركن مذكور توأمان وجود داشته باشند، می توان از لائیسیته به معنای واقعی كلمه سخن راند و هر جا كه یكی از دو اصول فوق و یا هر دو غایب باشند، لائیسیته یا ناقص است و یا بطور كامل وجود ندارد. به عنوان نمونه، دولت انگلیس را نمی توان كاملاً لائیك نامید، زیرا پادشاه یا ملكه ی آن، در رأس كلیسای آنگلیكن(٥) - كه صاحب امتیازات خاصی است - وظیفه ی «پاسداری از دین رسمی» و «كلیسای مستقر»(٦) را به عهده دارد. پس ركن اول لائیسیته در این جا نقض شده است. به همین ترتیب، دولت های «سوسیالیسم واقعاً موجود» سابق را نمی توان لائیك تلقی كرد، با این که به اصطلاح «ماتریالیست» بودند. زیرا در این كشورها آزادی وجدان از جمله آزادی های دینی شدیداً سركوب می شدند و در نتیجه ركن دوم لائیسیته نقض می گردید. سرانجام، دولت جمهوری اسلامی ایران به طریق اولی با لائیسیته بیگانه است زیرا هر دو اصل آن به شدیدترین و خشونت بار ترین شكلی پایمال می شوند.
نتیجه می گیریم كه لائیسیته، برخلاف پاره ای تعریف ها و تفسیر های ناروا، نه ایدئولوژی یا مذهب جدیدی است كه در این صورت انكارگر خود می شود(٧) و نه دارای مضمونی گسترده و فراگیر است كه پاسخ گوی همه ی معضلات سیاسی و اجتماعی باشد، چه در این صورت نیز، با تبدیل شدن به «سیستمی تام و تمام»، باز هم نافی خود می گردد(٨) (برای توضیحات بیشتر در باره ی دو برداشت ناروای فوق از لائیسیته، یكی، نو مذهبی - ایدئولوژیكی و دیگری، بسیط و فراگیرنده … ).
نتیجه می گیریم که:
لائیسیته، فرایندی سیاسی - اجتماعی است كه مناسبات میان دولت و دین (یا نهاد دولت و نهاد دین) را در راستای استقلال متقابل آن ها با حفظ آزادی های دینی، تعیین و تبیین می كند. بدین معنا، لائیسیته «چیزی» بیشتر یا كمتر از تعریف و مضمونی كه گفته شد، نیست.
«لائیك»، صفتی است كه به «نهاد»(٩)، یرنامه، طرح یا قانون اطلاق می شود. از «دولت لائیك»، «مدرسه ی لائیك»، «انجمن لائیك»… «برنامه ی لائیک» یا «قانون لائیك» سخن می رانیم، ولی چیزی به نام «جامعه ی لائیك» نمی شناسیم، زیرا در جامعه، دین و نهاد های دینی حضور دارند و بخشی از جامعه ی مدنی را تشكیل می دهند. لائیسیته، «جدایی» جامعه و دین نیست بلكه «جدایی» دولت و دین است. در همین رابطه، اگر از «لائیك ها» صحبت می شود، منظور از این عبارت، طرفداران «جدایی دولت و دین» یا هواداران لائیسیته است. پس، فرد «لائیك» می تواند متدین باشد، همان طور كه می تواند آته (بی خدا)(١٠) و یا آگنوستیك(ناشناسا انگار) (١١) باشد.
در لائیسیته، آزادی های مذهبی تأمین می شوند. یعنی دین باوران در جامعه ی مدنی آزادند كه به صور مختلف فعالیت كنند. عبارت «دین امر خصوصی است»، تا آن جا كه مفهوم حقوقی آن مد نظر باشد - یعنی «خصوصی» در برابر «دولتی» - صحیح است اما نه بیشتر. دین، در جامعه ی مدنی، تنها یک امر «خصوصی» به معنای «فردی» نیست بلكه هم امری فردی و هم امری جمعی و اجتماعی است. پس فعالیت هایی كه خصلت دینی دارند، از جمله در شكل های مختلف جمعی، تشكیلاتی و حزبی… بخشی از فعالیت های جامعه ی مدنی به حساب می آیند. استقلال و آزادی شان توسط دولت لائیك تضمین می شود.
سرانجام، از تكرار این حقیقت خسته نخواهیم شد كه دولت یا نهاد لائیك، نه ضد دین است و نه طرفدار دین، بلكه بی طرف، مستقل از دین و فرای آن است. دولت یا نهاد لائیك مبلغ و مروج دین یا مذهبی نیست. دولت لائیك تنها بر مبنای مشروعیتی كه از مردم(١٢)، صرف نظر از اعتقادات مذهبی یا غیر مذهبی شان، كسب می نماید - یعنی آن چه كه دموكراسی می نامیم - عمل می كند. در نتیجه، سیاست گذاری های دولت لائیك تابع هیچ سرمشق و سرچشمه و اصول آسمانی، مقدس و متعالی(١٣) نبوده و نمی شود.
sorna
08-18-2011, 04:23 PM
قانون 1905 و شاخص های اصلی لائیسیته ی فرانسوی
لائیسیته، با این كه به لحاظ مضمونی محدود به کشور فرانسه نمی شود، اما در این سرزمین است كه چون واژه اختراع می شود(14) و چون پدیداری سیاسی - اجتماعی، به صورت کاملی تحقق می پذیرد.
1905، همان طور كه اشاره كردیم، تاریخ تولد حقوقی لائیسیته در فرانسه است. قانون مورد بحث حكم شناسنامه ای دارد كه این پدیده را نهادینه و رسمی می كند.
«قانون جدایی دولت و كلیساها»(15) («جدایی» نه از یك كلیسا بلكه از همه ی كلیساها) دو رشته اصول را در بر می گیرد: آزادی های مذهبی از یكسو و استقلال دولت و دین از سوی دیگر.
در ماده ی اول آن می خوانیم:
«جمهوری، آزادی وجدان را تضمین می كند؛ جمهوری انجام آزادانه ی امور دینی را تضمین می كند.»
ماده ی چهارم قانون، مفهوم ماده ی اول را مشخص می كند: تضمین آزادی های دینی تنها به معنای آزادی وجدان فردی نیست بلكه آزادی جمعی را نیز در بر می گیرد. به این ترتیب، كلیساها محازند طبق مقررات ویژه ی خود، امور خویش را مانند هر انجمن خصوصی حقوقی (غیر دولتی)، مستقلاً سازمان دهند.
اصول مربوط به «جدایی دولت و دین» شامل سه ماده ی مهم زیر می گردد:
«ماده ی دوم: جمهوری هیچ مذهبی را به رسمیت نمی شناسد. به هیچ مذهبی حقوق نمی پردازد و یارانه نمی دهد.» در ادامه ی متن آمده است كه كلیساها از این پس نمی توانند در امور دولت دخالت كنند.
«ماده ی بیست و ششم: تشكیل جلسات سیاسی در اماكنی كه معمولاً برای انجام امور مذهبی در نظر گرفته شده اند، ممنوع است.»
«ماده ی بیست و هشتم: از این پس، نصب علامت یا نماد مذهبی بر دیوارها، بناهای دولتی و یا در هر محل عمومی دیگر، به استثنای اماكن دینی، محل تدفین در قبرستان ها و هم چنین موزه ها و نمایشگاه ها، ممنوع است.»(16)
پس از 1905، پیكار لائیك در فرانسه ادامه می یابد و چنان با فرهنگ و سیاست این سرزمین و ملت آمیخته می شود كه واژه ی «لائیك» در قوانین اساسی این كشور به ثبت می رسد(١٧).
اما در كشوری كه به عنوان پیش گام و «نمونه» ی جدایی دولت و دین شناخته شده است، لائیسیته سریع و آسان حاصل نمی شود. اگر به گذشته های بسیار دور رجوع نکنیم(20)، فرایند تكوین لائیسیته در فرانسه از اعلامیه ی حقوق بشر و شهروندی در سال 1789 تا تصویب قانون 1905، صد و شانزده سال به طول می انجامد. در حقیقت، لائیسیزاسیون در فرانسه دوره های مختلفی را طی می كند و حاصل مبارزات سخت و پر نشیب و فرازی است: گاه قهرآمیز و آشتی ناپذیر و گاه مسالمت آمیز و آشتی پذیر؛ گاه پارلمانی و رفرمیستی و گاه رادیكال و انقلابی. در زیر، پنج شاخص اصلی لائیسیته ی فرانسوی را بر می شماریم(١٨).
- یکم: كلریكالیسم(١٩) یا روحانیت سالاری و ضدیت آن با جمهوری.
تاریخ لائیسیته در فرانسه، از ابتدای عصر مدرن، تاریخ تعارض میان دو قدرت اصلی یا دو «فرانسه» ای است كه در برابر هم قرار می گیرند.
از یكسو، «فرانسه» ی كاتولیك مذهبی كه «دختر ارشد كلیسا» محسوب می شود و پادشاه اش «قائم مقام خداوند روی زمین» است. كلیسایی كه تا قبل از انقلاب 1789، صاحب قدرت و نفوذی فراوان، هم در حوزه ی سیاست و اقتصاد و هم در زمینه ی اجتماعی و معنوی است. روحانیت كاتولیكِ فرانسه، تحت قیمومت پاپ و كلیسای روم، سلطنت مطلقه را مشروعیت می بخشد و همواره حامی آن است. در قدرت سیاسی شركت دارد و در امور دولت مستقیماً دخالت می کند. شاه می آوَرَد و شاه می بَرَد. سرانجام، از تولد تا مرگ انسان، بسیاری از وظایف و تكالیف اجتماعی، چون ثبت احوال، تعلیم و تربیت، بهداشت، ازدواج، امور قضایی … تا مراسم خاك سپاری را در انحصار خود دارد.
از سوی دیگر، در سده ی نوزدهم، در برابر «فرانسه» ی روحانی سالار(٢٠)، «فرانسه» ی عصر جدیدی قرار می گیرد كه متاثر از اندیشه های روشنگری(٢١) است و با انقلاب ضد سلطنتی وارد عصر جمهوری، دموكراسی، آزادی، برابری، حقوق بشر و شهروندی می شود. در فرانسه، لائیسیته به واقع در بستر مبارزه ی جمهوری خواهی(٢٢) بر ضد كلریكالیسم برای پایان بخشیدن به «قدرت دوگانه»، از طریق اقدام یك جانبه ی دولت در «جداكردن» خود از كلیسای مقتدر، تكوین می یابد.
- دوم: دو گونه رفتار دولت با كلیسا طی دوره های مختلف.
یكی، برخوردی است كه بنا بر آن، دولت دست از دخالت در امور كلیسا و دین بر می دارد و اصل «جدایی» را تقریباً رعایت می كند. در این جا می توان از لائیسیته به معنای واقعی كلمه سخن گفت(٢٣). اما برخورد دیگری نیز، در تناوب با اولی، وجود دارد. دولت با دخالت های خودكامه در امور كلیسا، سعی می كند این نهاد را تابع و تحت قیمومت خود درآورد تا بدین وسیله هم از قدرت كلیسا بكاهد و هم از آن مشروعیت بگیرد. پس در این دوره ها(٢٤) از لائیسیته به معنایی كه در ابتدای این مقاله تعریف كردیم، دور می شویم زیرا هم اصل «جدایی» خدشه دار می شود و هم اصل استقلال و آزادی كلیسا.
- سوم: «مدرسه ی لائیك» زمینه ساز لائیسیته.
در فرانسه، لائیسیزاسیون نظام تعلیم و تربیت، با «جدا كردن» نهاد مدرسه از كلیسا و دین، زمینه ساز لائیسیته در کل کشور می شود. بیست سال پیش از آن كه «جدایی» دولت و دین در قانون 1905 رسمیت پیدا كند، «جدایی» مدرسه و دین تحقق می پذیرد. «مدرسه ی عمومی (دولتی)، رایگان و لائیك»(٢٥) یكی از نهاد های اصلی و بنیادین جمهوری فرانسه است. مبارزه برای ایجاد تعلیم و تربیتی لائیک (حذف تعلیمات دینی و علایم دینی در مدارس) که خارج از كنترل كلیسا و فرق مذهبی باشد و توسط كادر آموزشی دولتی و لائیک اداره شود، محرك عمده ای برای اصلاحات لائیك در زمینه های دیگر در كل كشور و از جمله در حوزه ی سیاست می گردد.
- چهارم: پیكار لائیکِ جمهوری خواهان، سوسیالیست ها و...
در ثلث سوم سده ی 19، پس از کمون پاریس (1871)، گرایشات جمهوری خواهی و چپ در جامعه ی فرانسه و در پارلمان این كشور تقویت می شوند. اینان از مخالفان شدید كلریكالیسم و طرفدار جدایی دولت و دین هستند. از سال 1876، خواست «جدایی دولت و دین» در برنامه ی احزاب سیاسی قرار می گیرد: در برنامه ی جمهوری خواهان، حزب رادیكال، حزب آزاد اندیشان(٢٧) و دو حزب متمایز سوسیالیستی: طرفداران ژان ژورس(٢٦) و حزب كارگری (ماركسیست) ژول گِد(٢٨). علاوه بر آن، اقلیت های دینی بویژه پروتستان ها و سرانجام كاتولیك های آزادی خواه و لیبرالی که طرفدار «جدایی» بودند... به دفاع از لائیسیته بر می خیزند. به طور کلی، جریان های سیاسی و اجتماعی ضد کلریکال در مجلس، دولت و نهادهای جمهوری سوم از اعتبار و نفوذ قابل ملاحظه ای برخوردار می گردند. رئیس و مخبر كمیسیون مجلسی كه طرح قانون «جدایی» را تهیه می كند، عضو دو حزب سوسیالیست و آزاداندیش اند(٢٩). طرح نهایی كه در 9 دسامبر 1905 در مجلس ملی فرانسه به تصویب می رسد، امضای ژان ژورس و آریستید بریان(٣٠)، دو سوسیالیست بنام را دارد.
- پنجم: استقلال جامعه مدنی از دولت چون پیش شرط لائیسیته.
در سال 1901، قانون آزادی تشكیل انجمن ها در فرانسه به تصویب می رسد. انقلاب 1789 و قوانین انقلابی ناشی از آن آزادی تشكل را به رسمیت نمی شناختند و هر گونه تعاون، انجمن و سندیکا و به طور کلی هر واسط مابین دولت و شهروندان را ممنوع اعلام كرده بوند(٣١). با قانون معروف به انجمن ها، امكان فعالیت آزاد نهاد های دینی به صورت انجمن های جامعه ی مدنی، خودمختار و مستقل از دولت، فراهم می شود. از نیمه ی دوم سده ی نوزدهم، فعالیت های جامعه ی مدنی در فرانسه رشد می کنند. خود مختاری و استقلال جامعه مدنی (نسبت به دولت) به رسمیت شناخته می شوند. بدین ترتیب، با «جدایی جامعه ی مدنی و دولت»، زمینه ی مساعدی برای «جدایی دولت و كلیساها»، ایحاد می شود.
پنج ویژگی فوق فرایند جدایی دولت و دین در فرانسه را خاص، رادیکال و تنازعی می کند. در این میان، البته، کلریکالیسم نقش اساسی را در تشدید مبارزه ایفا کرده است. اما در این جا باید ادعای مرسومی را رد كنیم. بر خلاف تصوری كه لائیسیته را استثنایی فرانسوی قلمداد می كند تا از تعمیم پذیری آن بکاهد، فرانسه تنها كشوری در دنیا نیست كه منطق لائیسیته را در تمایز با منطق سكولاریسم (بر روی «منطق» تأکید می کنیم) پیش گرفته و قانونی در باره ی «جدایی دولت و كلیساها» وضع كرده باشد. سال ها پیش از تصویب این قانون، چندین كشور، از جمله بلژیك، مكزیك، ایالات متحده… شیوه ی «جدایی» را بر گزیده بودند. باید تأكید كنیم كه اگر، به راستی، تنها در قرانسه است كه لائیسیته به طور كامل تحقق می پذیرد، اما منطق لائیسیته را می توان كم و بیش با تفاوت هایی و طی دوره هایی در كشور های دیگری مشاهده كرد. آن جا كه دارای سنت نیرومند کلریکالیسم و به همان سان مبارزه علیه آن بود: چون بلژیك، اسپانیا، پرتغال و برخی كشور های کاتولیک قاره ی آمریکا چون مكزیك و سرانجام حتا تا اندازه ای و در زمان هایی در ایتالیایی كه مركز مسیحیت در آن قرار داشت… (٣٢).
sorna
08-18-2011, 04:23 PM
دو منطق متفاوت: لائیسیته و سكولاریسم :
«سكولار»، «سكولاریسم» و «سكولاریزاسیون»(٣٣) مجموعه مفاهیم و پدیدار های پیچیده، جدل برانگیز و پرابهامی هستند كه در رشته های مختلف به خدمت گرفته شده اند: در فلسفه و جامعه شناسی؛ در دین شناسی و الهیات مسیحی؛ در اقتصاد و تاریخ؛ در فرهنگ و هنر و بالاخره در سیاست. سكولاریسم در طول تاریخ، تعاریف مختلف و متفاوتی پیدا كرده است. نتیجتاً در میان كسانی كه از منظر رشته ی تخصصی خود این پدیده را مطالعه و بررسی كرده اند، اختلاف نظر بر سر تعریف و تبیین سكولاریسم و سكولاریزاسیون فراوان است.
در كتاب «لائیسیته چیست؟»، آن جا كه به نقدِ نظریه پردازی های ایرانی پرداخته شده ، و چندین تعریف از سكولاریسم به دست داده است(٣٤). در این جا به اختصار می گویم كه سكولاریسم دارای یك وجه نیرومندِ دینی – مسیحی (سکولاریزاسیون مسیحیت یا مسیحی) در كنار دو وجه دیگر است: فلسفی (خردگرایی) و سیاسی – اجتماعی («خروج از سلطه ی دین»).
1- وجه دینی مسیحی. در اصطلاح شناسی(٣٥) مسیحی، «سكولاریزاسیون» را به فرایند ترك مقام و رتبه و تكالیف كلیسایی از سوی صاحب منصبان مسیحی و بازگشت آنان به «سده»(٣٦) یا به نوع زندگی غیر مقدس و «دنیوی»، گویند. به عبارت دیگر، چیز یا پدیداری «سكولاریزه» می شود که به آن جهان تعلق دارد، متعالی و قدسانی است و در اثر «سکولاریزاسیون»، دنیوی، این زمانی، غیرقدسانی یا «سکولار» می گردد.
جنبه ی دیگرِ «سكولاریزاسیون» در وجه دینی – مسیحی، انتقال یا فروش مالكیت كلیسایی است كه از وضعیت غیر موروثی و کلیساوندی به وضعیت خصوصی و موروثی در می آید. بدین ترتیب چیزی که به کلیسای خدا تعلق دارد به این دنیا و سده ها باز می گردد یعنی «سكولار» می شود. به عنوان نمونه می توان از انتقال یا فروش املاک كلیسای كاتولیك به شاهزادگان آلمانی که در سده های 18 و 19 روی به مذهب پروتستانتیسم آوردند، نام برد. جنبه ی دیگر، تبدیل اماكن كلیسایی چون صومعه به نهاد «سكولار» چون بیمارستان … است.
اما در این وجه، از همه مهمتر، تبیین «سكولاریزاسیون» در الهیات مسیحی است. در این حوزه ی دینی، «سكولاریزاسیون» را به فرایند دگرگونی و تحول در مبانی ناظر بر مناسبات دین و دنیا (و نه صرفاً دین و دولت) گویند. از آن جمله است، تحول نگاه دین و كلیسا به امور جامعه، دولت و به طور کلی كشور داری، با توجه به الزامات دنیای امروز. به عبارت دیگر آن تحولی در الهیات دینی كه استقلال و خودمختاری ساحت دولت و خروج آن از زیر سلطه و قیمومت دین و كلیسا را می پذیرد و محترم می شمارد. در اروپای غربی، چنین تحولی را ابتدا اصلاح طلبان مسیحی یعنی پروتستان ها انجام می دهند. كلیسای كاتولیك خیلی بعدها و با تاخیر به جنبش سكولاریزاسیون می پیوندد.
سكولاریسم عمدتاً در كشورهای پروتستان رشد و توسعه پیدا می کند. در آن جا كه جنبش اصلاح دین در اعتراض به قیمومت كلیسای روم بر پا می شود. سكولاریسم ریشه در آن برداشت خاص دینی از مناسبات انسان با خدا دارد كه مستقیماً به ایمان و وجدان ذهنی هر فرد، مستقل از اتوریته ی مقامات كلیسایی، توسل می جوید و از این طریق راه را برای «خودمختاری» انسان در این جهان و با خدای خود هموار می سازد.
در غرب، سکولاریزاسیون سیاست یا رهایش دولت از قیمومتِ کلیسا ریشه در دین مسیحی دارد كه بر خلاف دین محمدی که از ابتدا «حكومت و سیاست» کرد، از ابتدا «دین حکومتی» نبود و کار قیصر را از کار خدا «جدا» کرده بود. كلیسای مسیحی، البته بعد ها، راه دیگری در پیش می گیرد و همواره کوشش می کند قدرت زمینی (سیاسی) را تابعی از قدرت الهی (كلیسایی) کند و در بسی جا ها نیز موفق می شود. اما با این حال و به زعم عده ای از اندیش مندان، مسیحیت، چون از یدو تأسیس، قانون حکومتی نداشته و «دو دنیا و دو قدرت» را به رسمیت شناخته، در نهایت می توانست به «دینِ خروج از (سلطه و قیمومت) دین»، تبدیل شود.
2- وجه فلسفی. در ادبیات خردگرای ملهم از «روشنگری»(٣٧)، سكولاریزاسیون در مفهوم «افسون زدایی» ماكس وبر (که واژه ی سكولاریزاسیون را هیچ گاه به كار نبرد)، در مفهوم کانتی «بالغ شدن انسان» (نگاه کنید به زیر نوس ٢١) و در مفهوم «گیتیایی» هگلی، فرایند رهایی انسان از قیمومت دین، خرافات و به طور كلی هر چیزی است كه به انقیاد آدمی انجامد. در این جا، نقد دین سالاری و سلطه ی همه جانبه كلیسا با ارجاع به عقل و علم برای اصلاح اوضاع نابسامان جهان انجام می پذیرد.
3- وجه سیاسی - اجتماعی. در این وجه، «سكولاریزاسیون» به معنای فرایند تحول و دگرش تدریجی و هماهنگِ دولت، دین و جامعه ی مدنی است كه در نهایت به پایان سلطه ی دین و كلیسا بر امور سیاسی، اجتماعی، فرهنگی … (و نه البته به پایان حضور دین در جامعه) می انجامد.
با توجه به آن چه كه رفت و به عنوان نتیجه گیری از این بحث، دو اختلاف اساسی لائیسیته و سكولاریسم را بر می شماریم:
- اختلاف اول این است كه سكولاریسم (برخلاف لائیسیته) به لحاظ مفهومی و تاریخی، بار شدید دینی – مسیحی دارد. هم الهیات مسیحی، هم فلسفه ی خردگرا، هم تاریخ مسیحیت و هم پروتستانتیسم به موضوع سكولاریسم و سکولاریزاسیون پرداخته اند و این مقوله را در خدمت مقاصد خود گرفته اند. در نتیجه، تفكیك معانی و مفاهیم مختلف سكولاریسم از یكدیگر و به ویژه تفكیك تعاریف دینی (دنیوی شدن مسیحیت) از تعاریف غیر دینی (خروج از قیمومتِ دین) یا به عبارت دیگر، انجام گونه ای «لائیسیزاسیون سكولاریسم»، كاری بس دشوار اگر نگوییم ناممكن است.
اما واژه و مفهوم لائیسیته دارای چنین ویژگی های متفاوتی (چون سكولاریسم) نیست كه كاربرد سیاسی آن را دشوار سازد. لائیسیته، نه بار دینی دارد و نه دارای معانی مختلفی است كه ناگزیر باید از میان آن ها یكی را انتخاب كرد.
- اختلاف دوم و مهمتر این است كه سكولاریسم (بر خلاف لائیسیته)، «جدایی دولت و دین» نیست. مترادف دانستن این دو، خطا و التقاط فاحشی است كه در بحث های سیاسی امروزِ اپوزیسیون ایرانی مشاهده می شود. بویژه از سوی كسانی كه اصطلاح «سكولار» را به جای «لائیك» به كار می برند چون به غلط تصور می كنند كه اولی ضد دین نیست در حالی که دومی هست(٣٨).
در منطق سكولاریسم، دولت و نهاد دین از یكدیگر جدا نمی شوند بلكه به مثابه شریك و همکار (پارتنِر)(٣٩)، در پیوند و اتحاد با هم قرار دارند و عمل می كنند. در كشور های پروتستان كه راه و منطق سكولاریسم را پیش می گیرند، دولت و پروتستانتیسم استقلال یکدیگر را به رسمیت می شناسند. البته كلیسا موقعیت ممتاز و هژمونیك خود را به لحاظ معنوی و سیاسی از دست می دهد و به یكی از عوامل معنوی و اجتماعی در كنار دیگر عوامل جامعه ی مدنی تبدیل می شود. ولی در عوض، دولت در قانون اساسی خود ارجاع به دین كرده و برخی امتیازات كلیسا را حفظ می كند.
اما در كشورهای كاتولیك، در آن جا كه كلیسای كاتولیك و در راس آن پاپ از قدرت و اقتدار بالایی برخوردار اند، لائیسیته به صورت اقدام یك جانبه ی دولت در «جدا كردن» خود از كلیسا نمودار می شود. در این جا، «خروج از سلطه ی دین» با همكاری و مشاركت نهاد دین (مانند نمونه ی سكولاریسم) انجام نمی پذیرد.
از بحث بالا نتیجه می گیریم:
آن جا که دین سالاری مقتدری حکم فرماست، آن جا که تحول و اصلاح دین به سوی «خروج از سلطه دین» یا غایب است و یا (چون نمونه ی ایران) بسیار سست و کند پیش می رود، لائیسیته بمثابه برنامه و راه كار سیاسی، از شفافیت، صراحت و اصولیت بیشتری (نسبت به سكولاریسم) برخوردار است. زیرا كه لائیسیته ارجاع به اقدام سیاسی یك جانبه ی دولت در تعیین و تبیین مناسباتش با دین و روحانیت می كند. از این رو می تواند به عنوان برنامه ای سیاسی مشخص طرح شود. در حالی كه سكولاریسم (در یكی از معنا های اصلی آن) ناظر بر تحول و دگردیسی توأم جامعه، دولت و کلیسا به لحاظ فرهنگی، فكری، دینی، اجتماعی، سیاسی و حقوقی... است. تحول تدریجی به سوی الزامات زمانه، به سوی كاهش و پایان نقش مقتدر و مسلط دین بر جامعه در همه ی عرصه ها از جمله (و نه تنها) در عرصه ی سیاست و دولت. از این منظر، سكولاریسم تقلیل پذیر به اقدام سیاسی مشخصی نیست. سكولاریسم نمی تواند برنامه ی سیاسی یک سازمان یا جریان سیاسی باشد، اما لائیسیته می تواند.
sorna
08-18-2011, 04:24 PM
پا نوشت و بن مايه ها :
(١) Séparation de l'Etat et des Eglises
(٢ ) Staat, State, Etat
(٣ ) Liberté de conscience
(٤ ) اعلامیه حقوق بشر و شهروندی به تاریخ 26 اوت 1789، برآمده از انقلاب فرانسه است. در ماده دهم آن می خوانیم: «هیچ كس نباید به خاطر عقایدش، حتا مذهبی، مورد آزار قرار گیرد…» (ترجمه از متن اصلی به زبان فرانسه).
اعلامیه جهانی حقوق بشر به تاریخ 10 دسامبر 1948 مصوب مجمع عمومی سازمان ملل متحد است. در ماده هجدهم آن آمده است: «هر شخصی حق دارد از آزادی اندیشه، وجدان و دین بهره مند شود: این حق مستلزم تغییر دین یا اعتقاد و هم چنین آزادی اظهار دین یا اعتقاد، در قالب آموزش دینی، عبادت و اجرای آیین ها و مراسم دینی به تنهایی یا به صورت جمعی، به طور خصوصی یا عمومی است.» (ترجمه ی محمد جعفر پوینده – نوشته ی گلن جانسون – اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و تاریخچه ی آن – چاپ سوم، 1378، تهران، نشر نی).
(٥ ) Anglican
(٦ ) Eglise établie
(٧ ) برداشت سیاسی – فلسفی ای از لائیسیته وجود دارد، به نام لائیسیسم Laïcisme، كه از آن دكترین، اخلاق، ایدئولوژی و سیستم می سازد و یدین سان عملاً دین یا ایدئولوژی جدیدی را جانشین دین سالاری کهن می کند. در این ایدئولوژی سازی نامیمون و افراطی، لائیسیته تبدیل به «دین سالاری» دیگری و این بار «سكولار» می شود: هیولای جدیدی که برای نابودی اش، لائیسیته، در اصل، به وجود آمده است.
(٨) برداشت بسیط و فراگیری نیز از لائیسیته و حتا سكولاریزاسیون وجود دارد كه در قالب این مفاهیم می خواهد به همه ی پرسش های سیاسی–اجتماعی جامعه پاسخ گوید. در این جا نیز، لائیسیته به چیز دیگری، فرای موضوع اصلی اش، تبدیل می شود. در این باره رجوع كنید به كتاب «لائیسیته چیست؟» و بخش مربوط به نقدِ نظریه پردازی های ایرانی… نشر اختران – 1384.
(٩) Institution
(١٠) Athée ، واژه ای یونانی است كه از حرف «آ» «A» و تئوس theos تشكیل شده است. پیش وند A به معنای «نه» یا «بی» و تئوس به معنای خدا است. مجموعاً «بی – خدا» و بی خدایی Athéisme می شود.
(١١) Agnostique, Agnosticisme ، به همان ترتیب زیر نویس 12، از حرف «بی» (آ) (A ) و gnose كه شناخت و معرفت است، تشكیل شده است. مجموعاً به معنای ناشناسا انگار، ناشناسا انگاری، نمیدانمی، لاادری و لاادریگری است.
(١٢) «لائیك» laïc و «لائیسیته» Laïcité اشتقاقی از « لایكوس» Laikos یونانی است كه این دیگری نیز ریشه در اصطلاح « لائوس» laos یونانی دارد. نزد هومر، لائوس عنوانی است كه به «سربازان عادی» در برابر سران و فرماندهان ارتش اطلاق می گردد. با تأسیس شهر (پولیس Polis ) در یونان، لائوس معنای «مردم»، «افراد شهر»، «اعضای شهر»، «شهروندان» و یا «مردمان مجتمع در شهر» را پیدا می كند.
(١٣) Transcendance كه به معنای متعال، برین، استعلایی و ترافرازنده است.
(١٤) در 11 نوامبر 1871، برای نخستین بار، اصطلاح «لائیسیته» در روزنامه فرانسوی Patrie (میهن) به مناسبت انتشار گزارشی ار جلسه ی شورای شهر پیرامون نظام آموزشی و اظهار نظر یكی از اعضای سوسیالیست شورا در باره ی »لائیسیته» در مدارس، طرح می شود.
(١٥) قانون 1905 موسوم به «قانون در باره ی جدایی دولت و كلیساها»: Loi sur la séparation de l’Etat et des Eglises به «قانون در باره ی لائیسیته» شهرت یافته است. همان طور که از نامش پیداست، این «جدایی» نه از یك كلیسای خاص بلكه از همه ی كلیساها و ادیان است.
(18 ) برای مطالعه ی قانون 1905 و مواد مندرج در آن، از جمله، رجوع كنید به:
Jean Boussinesq, La laïcité française, Editions du seuil, avril 1994
(١٦) در قانون اساسی جمهوری چهارم فرانسه (27 اكتبر 1946) آمده است: «… سازماندهی آموزش عمومی رایگان و لائیك در تمامی سطوح، تكلیف دولت است» و در اصل اول قانون گفته می شود كه: «فرانسه، جمهوری ای لائیك است».
در قانون اساسی كنونی فرانسه (جمهوری پنجم) آمده است: «ماده دوم: فرانسه جمهوری ای تقسیم ناپذیر، لائیك، دموكراتیك و اجتماعی است. جمهوری برابری همه ی شهروندان را در برابر قانون، قطع نظر از منشأ، نژاد و یا مذهب آنان، تضمین می كند. جمهوری همه ی اعتقادات را محترم می شمارد.»
(١٧) آغاز فرایند «جدایی دولت و دین» در فرانسه را می توان در قرون وسطی با صدور «حكم نانت» L’Edit de Nantes در سال 1598 توسط هانری چهارم نشان داد. طبق آن، برای نخستین بار در اروپا، تعلق مذهبی از تعلق ملی جدا می گردد و مشروعیت دو مذهب كاتولیك و پروتستان اعلام می شوند. این حكم در سال 1685 توسط لویی چهاردهم فسخ می شود.
(١٨) برای مطالعه ی تاریخچه ای از فرایند تكوین لائیسیته در فرانسه رجوع كنید به كتاب «لائیسیته چیست؟» بخش چهارم، نشر اختران – 1384.
(١٩) Cléricalisme از واژه كلرك Clerc كه به معنای روحانی یا صاحب منصب كلیسایی است، برگرفته شده است. كلریكالیسم به معنای روحانی سالاری، اقتدار كلیسا و كشیشان (یا روحانیون) و دین سالاری است.
(٢٠) Clérical
(٢١) Aufklarüng, Lumières: «روشنگری»، به دیده ی كانت، زمانی است كه انسان از وضعیت صغیری و تحت قیمومت و سرپرستی دیگری قرار داشتن - که خود مسبب آن است – بیرون آید. به عبارت دیگر، متکی به خود شود، به اندیشه و خرد خود. ( «روشنگری چیست؟» نوشته ی امانوئل کانت).
(٢٢) Républicanisme
(٢٣) نمونه ی این برخورد را می توان در قانون 1905 و پس از آن مشاهده كرد.
(٢٤) تاریخ فرایند تكوین لائیسیته در فرانسه را می توان به صورت زیر دوره بندی كرد:
- دوره ی اولِ «جدایی»، 1795 – 1801
- دوره ی توافق نامه ی ناپلئونی (Concordat) با كلیسای كاتولیك و پاپ، 1801 – 1871.
- دوره ی دوم «جدایی»، كمون پاریس – 1871.
- دوره ی مبارزه برای «مدرسه ی لائیك» در جمهوری سوم، 1880 – 1890.
- دوره ی سوم «جدایی»، آغاز سده ی بیستم، 1903 – 1905.
(٢٥) Ecole publique, gratuite et laïque
(٢٦) ژان ژورس Jean Jaurès سوسیالیست بنام فرانسوی (1859 – 1914)، بنیان گذار حزب سوسیالیست فرانسه (متمایز از حزب ژول گِد Jules Guesde كه ماركسیستی بود) و موئسس روزنامه ی اومانیته. در 31 ژوئیه 1914، به خاطر موضع گیری اش بر ضد جنگ جهانی اول، ترور می شود.
(٢٧) ژول گِد Jules Guesde (1845 – 1922) مروج و مبلغ ماركسیسم در فرانسه و بنیان گذار حزب سوسیالیست كارگری (در مقابل سوسیالیسم ژورِسی) است.
(٢٨) Parti des libre penseurs . تعدادی از كوشندگان لائیسیته در فرانسه از درون این جریان فكری، فلسفی و سیاسی برخاستند. اینان، تحت تاثیر خرد گرایی عصر روشنگری فرانسه، شدیداً بر علیه كلریكالیسم مبارزه می كردند.
(٢٩) كمیسیون، ابتدا، به ریاست فردینان بویسون Ferdinand Buisson از حزب آزاداندیشان و آریستید بریان Aristide Briand، به عنوان مخبر كمیسیون، از حزب سوسیالیست ژورسی بود.
(٣٠) كمیسیون مجلس برای تنظیم طرح قانونی در باره ی «جدایی دولت و كلیساها»، در سال 1902 تشكیل می شود و پس از سه سال كار، تحقیق و بررسی، سرانجام، طرح نهایی را برای تصویب هر یک از مواد آن به مجلس می آورد. کل قانون موسوم به «جدایی دولت و كلیساها» با 341 رای موافق و 233 رای مخالف در 9 دسامبر 1905 به تصویب می رسد.
(٣١) قانونی كه در سال 1791 در انقلاب فرانسه وضع شد و هر گونه تشكیلات سندیكایی و انجمنی را ممنوع اعلام كرد. این قانون نام گزارش گر پارلمانی اش را به خود گرفت: قانون لوشاپولیه La Loi Le Chapelier.
(٣٢) برای مطالعه ی لائیسیته و سكولاریسم در اروپا رجوع كنید به «لائیسیته چیست؟» بخش پنجم، نشر اختران – 1384.
(٣٣) سه واژه ی مذكور Sécular – Sécularisme Sécularisation بر اساس ریشه ی مشترك لاتینی Saeculum (یا siècle در زبان فرانسه) كه معنای «سده» یا «صد ساله» را می دهد، ساخته شده اند. سِكولوم Saeculum در كتاب مقدس، ترجمه ی Aion یونانی است كه نزد هومر نیروی حیات، زندگی، طول زمان را بیان می كند. بطور خلاصه، سكولاریزاسیون را می توان انطباق با این جهان، با سده و ایام ما تبیین كرد و یا به معنای سازگاری با روزگار ما، این جهانی شدن، دنیوی شدن، گیتی گرایی و گیتیانه تعریف نمود. (برای اطلاعات بیشتر رجوع كنید به «لائیسیته چیست؟» بخش ششم).
(٣٤) «لائیسیته چیست؟» بخش ششم.
(٣٥) Terminologie
(٣٦) Siècle
(٣٧) Aufklarüng, Lumières
(٣٨) چون آقای ورجاوند، رجوع كنید به زیرنویس 2
(٣٩) Partenaire
وای وای وای این ایسم ها همیشه تو درس ها دردسر ساز بوده و هست.همیشه قاطی میکردم:d:
اپتیمیسم : بسیار خوشبین بودن !
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.