M.A.H.S.A
08-18-2011, 01:29 PM
علت تضاد بین فرزندان و والدین چیست؟
تضاد بین والدین و فرزند ریشه در باورها و رفتار پدر و مادر در دوران كودكی و نوجوانی دارد . اعم از رفتار تند و سرزنش آمیز و یا محبت ها و دلسوزی های بیجا كه به تدریج به نوعی مزاحمت آزار دهنده و بیماری زا تبدیل می گردد. این عشق های تحمیلی و رفتارهای نابجای والدین در كودكی و نوجوانی و بعد هم ، دخالت و تحمیل سلیقه ها در انتخاب راه آینده ی جوانان منجر به واكنش های گاه تلخ و دور از انتظار و رنج آور از سوی فرزندان نسبت به والدین می شود . در زیر به تعدادی از رفتارهای والدین كه سبب ایجاد تضاد بین آنها و فرزندشان می شود ، اشاره می كنیم.
http://www.akairan.com/images/MRiraj/a-01/kudak/e-35.jpg
اسارت در دام محبت!
محبت مادر و مراقبت های ویژه ای كه در سنین كودكی برای فرزند ضروری و غیرقابل اجتناب است اگر به موقع قطع نشود یا تغییر جهت ندهد تبدیل به عوامل بیماری زا و رفتارهای بیمارگونه می شود و به ركود رشد و یا انحراف شخصیت در كودك و نوجوان می انجامد. اسارت كودك و نوجوان در دام مراقبت دائمی پدر و مادرانی كه به این مهم توجه ندارند به آنجا می رسد كه اگر روز و شب هم در برابر فرزند خود خم و راست بشوند و تمام خواسته های او را فراهم آورند بازهم به تدریج احترام لازم را نزد فرزند خود از دست می دهند و با فقدان احترام ، عشق نیز رو به زوال می گذارد؛ زیرا كودكان و نوجوانان نازپرورده همیشه خود را وابسته احساس كرده و به اهمال و قصوری كه در حق آنان شده به خوبی آگاهند و چون از كودكی ، تمام مهارت و ابتكارهای شخصی آنان سلب شده احساس ضعف و ناتوانی می كنند و خود را تسلیم پدر و مادر و محیط و سرنوشت می دانند . در چنین شرایطی است كه احساسات ضد و نقیضی مثل نارضایتی از پدر و مادر و در عین حال ترس از دست دادن عشق آنان وجود كودك را در بر می گیرد و او را مجدداً در معرض تسلط جویی و تحمیل اراده پدر و مادر قرار می دهد . تشخیص صحیح و به موقع این علایم و برطرف ساختن عوارض ناشی از آن یكی از وظایف خطیر والدین و مربیان است.
عشق های تحمیلی
این شیوه مراقبت و محبت تحمیلی ، یا به عبارتی نازپروردگی و تحمیل با عشق ( یعنی والدین به دلیل علاقه ی زیاد به فرزند ، آنچه را كه برای فرزندشان آرزو دارند ، به او تحمیل می كنند.) در اصل دو عامل بیماری زای شخصیت اند كه به سختی درهم عجین شده اند به طوری كه مشكل می توان آن دو را از هم جدا كرد و احیاناً هر كدام را مستقلاً مورد مطالعه قرار داد. این هر دو عامل كه از عواطف رقیق و احساسات شدید پدر و مادر نسبت به فرزندان ناشی شده چنان آرام و موذیانه در بنای شخصیت كودكان و نوجوانان رخنه و رشد می كند كه انسان تا مدت ها خطرآن را احساس نمی كند و حتی موقعی كه آثار و علائم عقب ماندگی و ركود در رشد شخصیت بروز می كند بسیاری از والدین بازهم نمی توانند به عمق فاجعه پی ببرند و زمانی هم كه این پدیده ها به وضوح آشكار می شود و والدین متوجه می شوند ، كودكان نازپرورده كه از تحمل زندگی عاجزند چون از علت واقعی بروز آن، یعنی رفتار غلط و بی رویه خود اطلاعی ندارند دست به اقداماتی می زنند كه نه تنها د رد را درمان نمی كند بلكه آن را وخیم تر و شدیدتر می نماید.
اقداماتی مانند سرزنش، اخطار، نصیحت گویی ، تهدید و توبیخ و یا حتی وعده هایی كه هیچ كدام سرانجامی ندارند متأسفانه نتیجه ای نمی دهد. این جاست كه والدین احساس عجز می كنند و از مشاورین تربیتی كمك می خواهند.
خطر ناز پروردگی
به عنوان نمونه اشاره می كنیم به مادری كه دخترش را با تمام عشق و علاقه و نازپروردگی بزرگ كرده و یكباره متوجه بی بندوباری و حتی گستاخی وی نسبت به خودش شده و می نالد كه : هیچ وقت فكر نمی كردم دخترم كه آن قدر برایش زحمت كشیده و مراقبتش كرده بودم روزی چنین رفتاری با من داشته باشد. چون درگذشته به خاطر علاقه ای كه به من داشت هر چه می گفتم بی چون و چرا می پذیرفت ولی حالا از من روی گردان شده و اعتنایی به من ، حرف ها و خواسته هایم كه صرفاً به خاطر خود اوست ندارد .
واقعیت این است كه چنین والدینی متوجه نیستند فرمانبرداری و اطاعتی كه به زور عشق و بر آوردن تمام خواسته های فرزند باشد چیزی جز به اسارت كشیدن او از طریق نازپروردگی نیست . به عبارت دیگر اطاعتی كه از طریق عشق به كودك تحمیل می شود هرگز به رشد شخصیت و تسلط بر نفس او نمی انجامد بلكه منجر به تضعیف و شكست اراده او می شود. كودكانی كه به این طریق پرورش می یابند در سنین نوجوانی و سال های بعد ، در برابر عوامل اغواگر و اشخاص گمراه كننده به همان نسبت ضعیف و سست اراده خواهند بود. از سوی دیگر جوانانی كه با این رفتار پدر و مادر خود مواجه می شوند نه تنها احساس قدردانی نسبت به آنها نمی كنند بلكه نوعی حس كینه و بیگانگی نیز در آنها بیدار می شود.
دخالت های غیر منطقی
این مشكل حتی در آستانه ی ورود نوجوان و جوان به اجتماع و در مرحله ی حساس و دشوار انتخاب راه آینده نیز به گونه ای دیگر رخ می نماید. در این مواقع ، تنها دخالت های غیر منطقی و سرسختانه والدین نیست كه اثر منفی بر فكر و روح فرزندان می گذارد بلكه توصیه ها و اندرزهای خیرخواهانه ی آنها نیز درگمراه كردن فكر سالم جوانان تأثیر می گذارد. زیرا هر نوع تلقین و یا تحت تأثیر گذاشتن جوانان دراین دوره ، آنها را از رشد متعادل شخصیت و دستیابی به بلوغ كامل فكری باز می دارد. خواه آنهایی كه وابسته به پدر و مادر خود هستند و یا آنها كه سركش و نافرمان بوده و دائم دم از استقلال فكری می زنند . دسته ی اول كه همیشه زمینه آماده ای برای فرار از مسئولیت و تصمیم گیری مستقل دارند در مرحله انتخاب شغل و یا رشته تحصیلی ( كه فرصتی برای ابراز عقیده و اظهار نظر شخصی است ) در اثر تلقین و دخالت های بی مورد والدین این آخرین موقعیت را از دست داده و تا پایان عمر به صورت دوم شخص و عضو علی البدل زندگی می كنند. دسته ی دوم نیز كه عناد و لجاجت با پدر و مادر را پیوسته شیوه خود قرار داده واین مقاومت را دلیل اثبات شخصیت خود می دانند وقتی در مرحله ی ورود به اجتماع و انتخاب راه آینده خود با نصیحت و توصیه های خیرخواهانه پدر و مادر مواجه می شوند بدون این كه به خود زحمت فكر كردن بدهند صرفاً برای مخالفت با والدین دقیقاً راهی را انتخاب می كنند كه در جهت عكس تمایلات و خواسته های آنان باشد ؛ فقط به این جهت كه به خود و دیگران ثابت كنند كه می خواهند و می توانند خودشان راه آینده و مشی زندگی را انتخاب كنند. به این ترتیب دلسوزی ها و محبت های غیر منطقی پدر و مادر و ملاطفت های خیر خواهانه، به زودی تبدیل به نوعی مزاحمت و در نهایت موجب دلسردی می شود.
چه باید كرد؟
در این مرحله این سؤال همیشگی پیش می آید كه چه باید كرد تا آنها در مسیر رشد شهامت روحی و مبارزه با ضعف و جُبن( ترس ) اكتسابی قرار بگیرند و گستاخ و بی پروا نشوند و دائماً از ضعف و عدم توانایی خود رنج نبرند. شاید كار مشكلی باشد اما ناممكن نیست به شرط آن كه در وهله اول به عنوان پدر و مادر سعی كنیم به آن درجه از عدالت و شهامت روحی برسیم كه فرزندان خود را نه تحت فشار و زورگویی و تحمیل عقاید خود قرار دهیم و نه آنها را به حال خود رها كنیم . نه تنبیه و سرزنش نماییم ، نه مورد ترحم و دلسوزی قرار دهیم ؛ بلكه طوری با آنها رفتار كنیم كه آنها احساس كنند همان هایی هستند كه می خواهند باشند. بنابراین ابتدا بگذاریم فرزند ما درباره موضوعی كه رنج می برد و یا احساس حقارت و عدم شایستگی می كند آزادانه صحبت كند و تمام مسائل و مشكلات خود را مطرح نماید ؛ گاهی نیز سؤالی مطرح كنیم كه خودمان روشن تر شویم و هم فرزندمان احساس كند كه با تمام وجود و علاقه ی كامل ، در ناراحتی و مسائل او شریك و سهیم هستیم و بعد از تجربیات خود نقل كنیم و از افرادی یاد كنیم كه وضع مشابهی داشته اند ؛ ولی به علت برداشت های متفاوت و نحوه مقابله با مشكلات ، بر ناملایمات پیروز شدند و یا با شكست و ناكامی مواجه شده اند . به این طریق ، هم راهنمایی كرده ایم وهم انتخاب راه را به خود آنها واگذاشته ایم و مسلماً در این مراحل ، آنها انتخاب شایسته تری خواهند داشت و یا در نهایت به اختیار ، از شما یاری فكری می خواهند . چنین ارتباطی نه تنها پیوند والدین و فرزندان را خدشه دار نمی كند بلكه موجب استحكام و دوام و پیوستگی بیشتر دل ها می گردد.
منبع: سایت تبیان
تضاد بین والدین و فرزند ریشه در باورها و رفتار پدر و مادر در دوران كودكی و نوجوانی دارد . اعم از رفتار تند و سرزنش آمیز و یا محبت ها و دلسوزی های بیجا كه به تدریج به نوعی مزاحمت آزار دهنده و بیماری زا تبدیل می گردد. این عشق های تحمیلی و رفتارهای نابجای والدین در كودكی و نوجوانی و بعد هم ، دخالت و تحمیل سلیقه ها در انتخاب راه آینده ی جوانان منجر به واكنش های گاه تلخ و دور از انتظار و رنج آور از سوی فرزندان نسبت به والدین می شود . در زیر به تعدادی از رفتارهای والدین كه سبب ایجاد تضاد بین آنها و فرزندشان می شود ، اشاره می كنیم.
http://www.akairan.com/images/MRiraj/a-01/kudak/e-35.jpg
اسارت در دام محبت!
محبت مادر و مراقبت های ویژه ای كه در سنین كودكی برای فرزند ضروری و غیرقابل اجتناب است اگر به موقع قطع نشود یا تغییر جهت ندهد تبدیل به عوامل بیماری زا و رفتارهای بیمارگونه می شود و به ركود رشد و یا انحراف شخصیت در كودك و نوجوان می انجامد. اسارت كودك و نوجوان در دام مراقبت دائمی پدر و مادرانی كه به این مهم توجه ندارند به آنجا می رسد كه اگر روز و شب هم در برابر فرزند خود خم و راست بشوند و تمام خواسته های او را فراهم آورند بازهم به تدریج احترام لازم را نزد فرزند خود از دست می دهند و با فقدان احترام ، عشق نیز رو به زوال می گذارد؛ زیرا كودكان و نوجوانان نازپرورده همیشه خود را وابسته احساس كرده و به اهمال و قصوری كه در حق آنان شده به خوبی آگاهند و چون از كودكی ، تمام مهارت و ابتكارهای شخصی آنان سلب شده احساس ضعف و ناتوانی می كنند و خود را تسلیم پدر و مادر و محیط و سرنوشت می دانند . در چنین شرایطی است كه احساسات ضد و نقیضی مثل نارضایتی از پدر و مادر و در عین حال ترس از دست دادن عشق آنان وجود كودك را در بر می گیرد و او را مجدداً در معرض تسلط جویی و تحمیل اراده پدر و مادر قرار می دهد . تشخیص صحیح و به موقع این علایم و برطرف ساختن عوارض ناشی از آن یكی از وظایف خطیر والدین و مربیان است.
عشق های تحمیلی
این شیوه مراقبت و محبت تحمیلی ، یا به عبارتی نازپروردگی و تحمیل با عشق ( یعنی والدین به دلیل علاقه ی زیاد به فرزند ، آنچه را كه برای فرزندشان آرزو دارند ، به او تحمیل می كنند.) در اصل دو عامل بیماری زای شخصیت اند كه به سختی درهم عجین شده اند به طوری كه مشكل می توان آن دو را از هم جدا كرد و احیاناً هر كدام را مستقلاً مورد مطالعه قرار داد. این هر دو عامل كه از عواطف رقیق و احساسات شدید پدر و مادر نسبت به فرزندان ناشی شده چنان آرام و موذیانه در بنای شخصیت كودكان و نوجوانان رخنه و رشد می كند كه انسان تا مدت ها خطرآن را احساس نمی كند و حتی موقعی كه آثار و علائم عقب ماندگی و ركود در رشد شخصیت بروز می كند بسیاری از والدین بازهم نمی توانند به عمق فاجعه پی ببرند و زمانی هم كه این پدیده ها به وضوح آشكار می شود و والدین متوجه می شوند ، كودكان نازپرورده كه از تحمل زندگی عاجزند چون از علت واقعی بروز آن، یعنی رفتار غلط و بی رویه خود اطلاعی ندارند دست به اقداماتی می زنند كه نه تنها د رد را درمان نمی كند بلكه آن را وخیم تر و شدیدتر می نماید.
اقداماتی مانند سرزنش، اخطار، نصیحت گویی ، تهدید و توبیخ و یا حتی وعده هایی كه هیچ كدام سرانجامی ندارند متأسفانه نتیجه ای نمی دهد. این جاست كه والدین احساس عجز می كنند و از مشاورین تربیتی كمك می خواهند.
خطر ناز پروردگی
به عنوان نمونه اشاره می كنیم به مادری كه دخترش را با تمام عشق و علاقه و نازپروردگی بزرگ كرده و یكباره متوجه بی بندوباری و حتی گستاخی وی نسبت به خودش شده و می نالد كه : هیچ وقت فكر نمی كردم دخترم كه آن قدر برایش زحمت كشیده و مراقبتش كرده بودم روزی چنین رفتاری با من داشته باشد. چون درگذشته به خاطر علاقه ای كه به من داشت هر چه می گفتم بی چون و چرا می پذیرفت ولی حالا از من روی گردان شده و اعتنایی به من ، حرف ها و خواسته هایم كه صرفاً به خاطر خود اوست ندارد .
واقعیت این است كه چنین والدینی متوجه نیستند فرمانبرداری و اطاعتی كه به زور عشق و بر آوردن تمام خواسته های فرزند باشد چیزی جز به اسارت كشیدن او از طریق نازپروردگی نیست . به عبارت دیگر اطاعتی كه از طریق عشق به كودك تحمیل می شود هرگز به رشد شخصیت و تسلط بر نفس او نمی انجامد بلكه منجر به تضعیف و شكست اراده او می شود. كودكانی كه به این طریق پرورش می یابند در سنین نوجوانی و سال های بعد ، در برابر عوامل اغواگر و اشخاص گمراه كننده به همان نسبت ضعیف و سست اراده خواهند بود. از سوی دیگر جوانانی كه با این رفتار پدر و مادر خود مواجه می شوند نه تنها احساس قدردانی نسبت به آنها نمی كنند بلكه نوعی حس كینه و بیگانگی نیز در آنها بیدار می شود.
دخالت های غیر منطقی
این مشكل حتی در آستانه ی ورود نوجوان و جوان به اجتماع و در مرحله ی حساس و دشوار انتخاب راه آینده نیز به گونه ای دیگر رخ می نماید. در این مواقع ، تنها دخالت های غیر منطقی و سرسختانه والدین نیست كه اثر منفی بر فكر و روح فرزندان می گذارد بلكه توصیه ها و اندرزهای خیرخواهانه ی آنها نیز درگمراه كردن فكر سالم جوانان تأثیر می گذارد. زیرا هر نوع تلقین و یا تحت تأثیر گذاشتن جوانان دراین دوره ، آنها را از رشد متعادل شخصیت و دستیابی به بلوغ كامل فكری باز می دارد. خواه آنهایی كه وابسته به پدر و مادر خود هستند و یا آنها كه سركش و نافرمان بوده و دائم دم از استقلال فكری می زنند . دسته ی اول كه همیشه زمینه آماده ای برای فرار از مسئولیت و تصمیم گیری مستقل دارند در مرحله انتخاب شغل و یا رشته تحصیلی ( كه فرصتی برای ابراز عقیده و اظهار نظر شخصی است ) در اثر تلقین و دخالت های بی مورد والدین این آخرین موقعیت را از دست داده و تا پایان عمر به صورت دوم شخص و عضو علی البدل زندگی می كنند. دسته ی دوم نیز كه عناد و لجاجت با پدر و مادر را پیوسته شیوه خود قرار داده واین مقاومت را دلیل اثبات شخصیت خود می دانند وقتی در مرحله ی ورود به اجتماع و انتخاب راه آینده خود با نصیحت و توصیه های خیرخواهانه پدر و مادر مواجه می شوند بدون این كه به خود زحمت فكر كردن بدهند صرفاً برای مخالفت با والدین دقیقاً راهی را انتخاب می كنند كه در جهت عكس تمایلات و خواسته های آنان باشد ؛ فقط به این جهت كه به خود و دیگران ثابت كنند كه می خواهند و می توانند خودشان راه آینده و مشی زندگی را انتخاب كنند. به این ترتیب دلسوزی ها و محبت های غیر منطقی پدر و مادر و ملاطفت های خیر خواهانه، به زودی تبدیل به نوعی مزاحمت و در نهایت موجب دلسردی می شود.
چه باید كرد؟
در این مرحله این سؤال همیشگی پیش می آید كه چه باید كرد تا آنها در مسیر رشد شهامت روحی و مبارزه با ضعف و جُبن( ترس ) اكتسابی قرار بگیرند و گستاخ و بی پروا نشوند و دائماً از ضعف و عدم توانایی خود رنج نبرند. شاید كار مشكلی باشد اما ناممكن نیست به شرط آن كه در وهله اول به عنوان پدر و مادر سعی كنیم به آن درجه از عدالت و شهامت روحی برسیم كه فرزندان خود را نه تحت فشار و زورگویی و تحمیل عقاید خود قرار دهیم و نه آنها را به حال خود رها كنیم . نه تنبیه و سرزنش نماییم ، نه مورد ترحم و دلسوزی قرار دهیم ؛ بلكه طوری با آنها رفتار كنیم كه آنها احساس كنند همان هایی هستند كه می خواهند باشند. بنابراین ابتدا بگذاریم فرزند ما درباره موضوعی كه رنج می برد و یا احساس حقارت و عدم شایستگی می كند آزادانه صحبت كند و تمام مسائل و مشكلات خود را مطرح نماید ؛ گاهی نیز سؤالی مطرح كنیم كه خودمان روشن تر شویم و هم فرزندمان احساس كند كه با تمام وجود و علاقه ی كامل ، در ناراحتی و مسائل او شریك و سهیم هستیم و بعد از تجربیات خود نقل كنیم و از افرادی یاد كنیم كه وضع مشابهی داشته اند ؛ ولی به علت برداشت های متفاوت و نحوه مقابله با مشكلات ، بر ناملایمات پیروز شدند و یا با شكست و ناكامی مواجه شده اند . به این طریق ، هم راهنمایی كرده ایم وهم انتخاب راه را به خود آنها واگذاشته ایم و مسلماً در این مراحل ، آنها انتخاب شایسته تری خواهند داشت و یا در نهایت به اختیار ، از شما یاری فكری می خواهند . چنین ارتباطی نه تنها پیوند والدین و فرزندان را خدشه دار نمی كند بلكه موجب استحكام و دوام و پیوستگی بیشتر دل ها می گردد.
منبع: سایت تبیان