PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تفسیرسوره توبه



mehraboOon
08-10-2011, 05:30 AM
سوره توبه [9]


آیه 1-50

اين سوره در «مدينه» نازل شده و 129 آيه است.
توجه به اين نكات قبل از تفسير سوره لازم است:
1- نامهاى اين سوره:
مفسران براى اين سوره نامهاى زيادى كه بالغ بر ده نام مى‏شود ذكر كرده‏اند، كه از همه معروفتر «برائت» و «توبه» و «فاضحه» است.
2- تاريخچه نزول سوره:
اين سوره آخرين سوره يا از آخرين سوره‏هايى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه نازل گرديد، آغاز نزول آن را در سال نهم هجرت مى‏دانند، و قسمتى از آن پيش از جنگ تبوك، و قسمتى به هنگام آمادگى براى جنگ، و بخش ديگرى از آن پس از مراجعت از جنگ نازل شده است.
آيات آغاز اين سوره كه پيرامون وضع باقيمانده مشركان بود در مراسم حج به وسيله امير مؤمنان على عليه السّلام به مردم ابلاغ شد.
3- محتواى سوره:
قسمت مهمى از اين سوره پيرامون باقيمانده مشركان و بت پرستان و قطع رابطه با آنها، و الغاء پيمانهايى است كه با مسلمانان داشتند.
قسمت مهم ديگرى از اين سوره از منافقان و سرنوشت آنان سخن مى‏گويد، و به مسلمانان شديدا هشدار مى‏دهد و نشانه‏هاى منافقان را بر مى‏شمرد.
بخش ديگرى از اين سوره پيرامون اهميت جهاد در راه خدا و اتحاد صفوف است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 176
بخش مهم ديگرى از اين سوره به عنوان تكميل بحثهاى گذشته از انحراف اهل كتاب (يهود و نصارى) از حقيقت توحيد، و انحراف دانشمندانشان از وظيفه رهبرى و روشنگرى سخن مى‏گويد.
و از آنجا كه جامعه اسلامى در آن روز نيازهاى مختلفى پيدا كرده بود، كه مى‏بايست برطرف گردد، به همين مناسبت بحثى از زكات، و پرهيز از تراكم و كنز ثروت، و لزوم تحصيل علم، و وجوب تعليم افراد نادان را يادآور مى‏شود.
علاوه بر مباحث فوق، مباحث ديگرى مانند داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، مسأله ماههاى حرام كه جنگ در آن ممنوع است، موضوع گرفتن جزيه از اقليتهاى دينى و امثال آن به تناسب مطرح گرديده است.
اهميت نكات مختلفى كه در اين سوره به آن اشاره شده به قدرى زياد است كه از پيامبر نقل شده كه فرمود: سوره برائت و توحيد با هفتاد هزار صف از صفوف ملائكه بر من نازل گرديد و هر كدام اهميت اين دو سوره را توصيه مى‏كردند!
4- چرا اين سوره «بسم الله» ندارد؟
پاسخ اين سؤال را چگونگى شروع اين سوره به ما مى‏دهد، زيرا اين سوره در واقع با اعلان جنگ به دشمنان پيمان شكن، و اظهار برائت و بيزارى و پيش گرفتن يك روش محكم و سخت در مقابل آنان آغاز شده است، و روشنگر خشم خداوند نسبت به اين گروه است و با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» كه نشانه صلح و دوستى و محبت و بيان كننده صفت رحمانيت و رحيميت خداست، تناسب ندارد.
(آيه 1)- پيمانهاى مشركان الغاء مى‏شود! در محيط دعوت اسلام گروههاى مختلفى وجود داشتند. گروهى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گونه پيمانى نداشتند، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مقابل آنها نيز هيچ گونه تعهدى نداشت.
گروههاى ديگرى در «حديبيه» و مانند آن پيمان ترك مخاصمه با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بسته بودند. در اين ميان بعضى از طوائفى كه با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بسته بودند، يك جانبه و بدون هيچ مجوزى پيمانشان را به خاطر همكارى آشكار با دشمنان اسلام شكستند، و يا در صدد از ميان بردن رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله برآمدند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 177
اين آيه به تمام مشركان- بت پرستان- اعلام مى‏كند كه: هرگونه پيمانى با مسلمانان داشته‏اند، لغو خواهد شد، مى‏گويد: «اين اعلام برائت و بيزارى خداوند و پيامبرش از مشركانى كه با آنها عهد بسته‏ايد، مى‏باشد» (بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).
از روايات اسلامى استفاده مى‏شود كه على عليه السّلام مأمور شد در آن روز چهار موضوع را به مردم ابلاغ كند:
1- الغاى پيمان مشركان.
2- عدم حق شركت آنها در مراسم حجّ در سال آينده.
3- ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه كه تا آن زمان در ميان مشركان رائج بود.
4- ممنوع بودن ورود مشركان در خانه خدا.
(آيه 2)- سپس براى آنها يك مهلت چهار ماهه قائل مى‏شود، كه در اين مدت بيانديشند، و وضع خود را روشن سازند، و پس از انقضاى چهار ماه يا بايد دست از آيين بت پرستى بكشند و يا آماده پيكار گردند، مى‏گويد: «چهار ماه در زمين آزادانه به هر كجا مى‏خواهيد برويد» (فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ).
ولى بعد از چهار ماه وضع دگرگون خواهد شد «اما بدانيد كه شما نمى‏توانيد خداوند را ناتوان سازيد، و از قلمرو قدرت او بيرون رويد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ).
و نيز بدانيد كه: «خداوند كافران مشرك و بت پرست را سر انجام خوار و رسوا خواهد ساخت» (وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِي الْكافِرِينَ).
(آيه 3)- آنها كه پيمانشان محترم است: قرآن بار ديگر موضوع الغاى پيمانهاى مشركان را با تأكيد بيشترى عنوان كرده و حتى تاريخ اعلام آن را تعيين مى‏كند و مى‏گويد: «اين اعلامى است از طرف خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز حج اكبر (روز عيد قربان) كه خداوند و فرستاده او از مشركان بيزارند» (وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِي‏ءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ وَ رَسُولُهُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 178
در حقيقت خداوند مى‏خواهد با اين اعلام عمومى در سرزمين مكّه و آن هم در آن روز بزرگ راههاى بهانه جويى دشمن را ببندد و زبان بدگويان را قطع كند تا نگويند ما را غافلگير ساختند و ناجوانمردانه به ما حمله كردند.
سپس روى سخن را به خود مشركان كرده و از طريق تشويق و تهديد براى هدايت آنها كوشش مى‏كند، نخست مى‏گويد: «اگر توبه كنيد (و به سوى خدا باز گرديد و دست از آيين بت پرستى برداريد) به نفع شماست» (فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ).
يعنى قبول آيين توحيد به نفع شما و جامعه شما و دنيا و آخرت خودتان است و اگر نيك بينديشيد همه نابسامانيهايتان در پرتو آن، سامان مى‏يابد، نه اين كه سودى براى خدا و پيامبر در برداشته باشد.
بعد به مخالفان متعصب و لجوج هشدار مى‏دهد كه: «اگر (از اين فرمان كه ضامن سعادت خودتان است) سرپيچى كنيد بدانيد هرگز نمى‏توانيد خداوند را ناتوان سازيد» و از قلمرو قدرت او بيرون رويد (وَ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللَّهِ).
و در پايان آيه به كسانى كه با سرسختى مقاومت مى‏كنند اعلام خطر مى‏نمايد و مى‏گويد: «كافران بت پرست را به عذاب دردناك بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُوا بِعَذابٍ أَلِيمٍ).
(آيه 4)- اين الغاى يك جانبه پيمانهاى مشركان، مخصوص كسانى بود كه نشانه‏هايى بر آمادگى براى پيمان شكنى از آنها ظاهر شده بود، لذا در اين آيه يك گروه را استثنا كرده، مى‏گويد: «مگر آن دسته از مشركين كه با آنها پيمان بسته‏ايد و هيچ گاه بر خلاف شرايط پيمان گام برنداشتند و كم و كسرى در آن ايجاد نكردند، و نه احدى را بر ضد شما تقويت نمودند» (إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ثُمَّ لَمْ يَنْقُصُوكُمْ شَيْئاً وَ لَمْ يُظاهِرُوا عَلَيْكُمْ أَحَداً).
«در مورد اين گروه تا پايان مدت به عهد و پيمانشان وفادار باشيد» (فَأَتِمُّوا إِلَيْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلى‏ مُدَّتِهِمْ) «زيرا خداوند پرهيزكاران (و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى و تجاوز اجتناب مى‏كنند) دوست مى‏دارد» (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 179
(آيه 5)- شدت عمل توأم با نرمش: در اينجا وظيفه مسلمانان پس از پايان مدت مهلت مشركان، يعنى چهار ماه بيان شده است و شديدترين دستور را در باره آنها صادر كرده، مى‏گويد: «هنگامى كه ماههاى حرام (مهلت چهار ماهه) پايان گيرد، بت پرستان را هر كجا يافتيد به قتل برسانيد» (فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ).
سپس مى‏گويد: «آنها را بگيريد و اسير كنيد» (وَ خُذُوهُمْ).
«و آنها را در حلقه محاصره قرار دهيد» (وَ احْصُرُوهُمْ).
«و در كمين آنها در هر نقطه‏اى بنشينيد و راهها را بر آنها ببنديد» (وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ).
اين شدت عمل به خاطر آن است كه برنامه اسلام ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده، زيرا بت پرستى مذهب و آيين نيست كه محترم شمرده شود.
ولى اين شدت و خشونت نه به مفهوم اين است كه راه بازگشت به روى آنها بسته شده باشد، بلكه در هر جا و در هر لحظه بخواهند مى‏توانند جهت خود را تغيير دهند، لذا بلافاصله اضافه مى‏كند: «اگر آنها توبه كنند و به سوى حق بازگردند و نماز را برپا دارند و زكات را ادا كنند، آنها را رها سازيد» و مزاحمشان نشويد (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَخَلُّوا سَبِيلَهُمْ).
«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است»، و كسى را كه به سوى او بازگردد، از خود نمى‏راند (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 6)- سپس اين موضوع را با دستور ديگرى تكميل مى‏كند تا ترديدى باقى نمانده كه هدف اسلام از اين دستور تعميم توحيد و آيين حق و عدالت است، نه استعمار و استثمار و قبضه كردن اموال يا سرزمينهاى ديگران، مى‏گويد: «اگر يكى از بت پرستان از تو درخواست پناهندگى كند به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود» (وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ).
يعنى در نهايت آرامش با او رفتار كن، و مجال انديشه و تفكر را به او بده تا آزادانه به بررسى محتواى دعوت تو بپردازد، و اگر نور هدايت بر دل او تابيد آن را بپذيرد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 180
بعد اضافه مى‏كند كه: «او را پس از پايان مدت مطالعه به جايگاه امن و امانش برسان» تا كسى در اثناء راه مزاحم او نگردد (ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ).
و سر انجام علت اين دستور سازنده را چنين بيان مى‏كند: «اين به خاطر آن است كه آنها قومى بى‏اطلاع و ناآگاهند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْلَمُونَ).
بنابراين اگر درهاى كسب آگاهى به روى آنها بازگردد، اين اميد مى‏رود كه از بت پرستى كه زاييده جهل و نادانى است خارج شوند، و به راه توحيد و خدا كه مولود علم و دانش است گام بگذارند.
(آيه 7)- تجاوزكاران پيمان شكن! همان گونه كه در آيات قبل ديديم اسلام پيمانهاى مشركان و بت پرستان را- مگر گروه خاصى- لغو كرد، تنها چهار ماه به آنها مهلت داد تا تصميم خود را بگيرند، در اينجا دليل و علت اين كار را بيان مى‏كند، نخست به صورت استفهام انكارى مى‏گويد: «چگونه ممكن است مشركان عهد و پيمانى نزد خدا و نزد پيامبرش داشته باشند»؟! (كَيْفَ يَكُونُ لِلْمُشْرِكِينَ عَهْدٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ).
يعنى آنها با اين اعمال و اين همه كارهاى خلافشان نبايد انتظار داشته باشند كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بطور يك جانبه به پيمانهاى آنها وفادار باشد.
بعد بلافاصله يك گروه را كه در اعمال خلاف و پيمان شكنى با ساير مشركان شريك نبودند استثنا كرده، مى‏گويد: «مگر كسانى كه با آنها نزد مسجد الحرام پيمان بستيد» (إِلَّا الَّذِينَ عاهَدْتُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).
«اين گروه مادام كه به پيمانشان در برابر شما وفادار باشند شما هم وفادار بمانيد» (فَمَا اسْتَقامُوا لَكُمْ فَاسْتَقِيمُوا لَهُمْ).
«زيرا خداوند پرهيزكاران (و آنها را كه از هرگونه پيمان شكنى اجتناب مى‏ورزند) دوست دارد» (إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ).
(آيه 8)- در اين آيه موضوع فوق با صراحت و تأكيد بيشترى بيان شده است، و باز به صورت استفهام انكارى مى‏گويد: «چگونه (ممكن است عهد و پيمان آنها را محترم شمرد) در حالى كه اگر آنها بر شما غالب شوند هيچ گاه نه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 181
مراعات خويشاوندى با شما را مى‏كنند و نه پيمان را» (كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).
بعد قرآن اضافه مى‏كند كه هيچ گاه فريب سخنان دلنشين و الفاظ به ظاهر زيباى آنها را نخوريد زيرا: «آنها مى‏خواهند شما را با دهانها (و سخنان) خود راضى كنند، ولى دلهاى آنها از اين موضوع ابا دارد» (يُرْضُونَكُمْ بِأَفْواهِهِمْ وَ تَأْبى‏ قُلُوبُهُمْ).
و در پايان آيه اشاره به ريشه اصلى اين موضوع كرده، مى‏گويد: «و بيشتر آنها فاسق و نافرمانبردارند» (وَ أَكْثَرُهُمْ فاسِقُونَ).
(آيه 9)- در اين آيه يكى از نشانه‏هاى فسق و نافرمانبردارى آنها را چنين توضيح مى‏دهد: «آنها آيات خدا را با بهاى كمى معامله كردند، و به خاطر منافع زود گذر مادى و ناچيز خود، مردم را از راه خدا باز داشتند» (اشْتَرَوْا بِآياتِ اللَّهِ ثَمَناً قَلِيلًا فَصَدُّوا عَنْ سَبِيلِهِ).
بعد مى‏گويد: «چه عمل بدى آنها انجام مى‏دادند» (إِنَّهُمْ ساءَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ). هم خود را از سعادت و هدايت و خوشبختى محروم مى‏ساختند، و هم سدّ راه ديگران مى‏شدند، و چه عملى از اين بدتر!
(آيه 10)- در اين آيه بار ديگر گفتار سابق را تأكيد مى‏كند كه: «اين مشركان اگر دستشان برسد، در باره هيچ فرد با ايمانى كمترين ملاحظه خويشاوندى و عهد و پيمان را نخواهند كرد» (لا يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلًّا وَ لا ذِمَّةً).
«چرا كه اينها اصولا مردمى تجاوزكارند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ).
نه تنها در باره شما، در مورد هر كس كه توانايى داشته باشند دست به تجاوز مى‏زنند.
(آيه 11)- يكى از فنون فصاحت و بلاغت آن است كه مطالب پر اهميت را با تعبيرات گوناگون براى تأكيد و جا افتادن مطلب تكرار كنند، و از آنجا كه مسأله ضربه نهايى بر پيكر بت پرستى در محيط اسلام و برچيدن آخرين آثار آن از مسائل بسيار مهم بوده است، بار ديگر قرآن مجيد مطالب گذشته را با عبارات تازه‏اى بيان مى‏كند.
نخست مى‏گويد: «اگر مشركان توبه كنند و نماز را برپا دارند و زكات را برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 182
بپردازند برادر دينى شما هستند» (فَإِنْ تابُوا وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ).
و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «ما آيات خود را براى آنها كه آگاهند شرح مى‏دهيم» (وَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
(آيه 12)- «اما اگر آنها همچنان به پيمان شكنى خود ادامه دهند، و عهد خود را زير پا بگذارند، و آيين شما را مورد مذمت قرار داده، و به تبليغات سوء خود ادامه دهند، شما با پيشوايان اين گروه كافر پيكار كنيد» (وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ).
و سر چشمه‏هاى گمراهى و ضلالت و ظلم را ببنديد.
«چرا كه عهد و پيمان آنها كمترين ارزشى ندارد» (إِنَّهُمْ لا أَيْمانَ لَهُمْ).
درست است كه آنها با شما پيمان ترك مخاصمه بسته‏اند، ولى اين پيمان با نقض شدن مكرر و آمادگى براى نقض در آينده اصلا اعتبار و ارزشى نخواهد داشت.
«تا (با توجه به اين شدت عمل و با توجه به اين كه راه بازگشت به روى آنها باز است) از كار خود پشيمان شوند و دست بردارند» (لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ).
(آيه 13)- در اين آيه براى تحريك مسلمانان و دور ساختن هرگونه سستى و ترس و ترديد در اين امر حياتى از روح و فكر آنها، مى‏گويد: «چگونه شما با گروهى پيكار نمى‏كنيد كه پيمانهايشان را شكستند، و تصميم گرفتند پيامبر را از سرزمين خود خارج كنند» (أَ لا تُقاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ).
شما آغازگر مبارزه لغو پيمان نبوده‏ايد كه نگران و ناراحت باشيد، بلكه «مبارزه و پيمان شكنى در آغاز از آنها شروع شده است» (وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ).
و اگر ترديد بعضى از شما در پيكار با آنها به خاطر ترس است، اين ترس كاملا بى‏جاست، «آيا شما از اين افراد بى‏ايمان مى‏ترسيد، در حالى كه خداوند سزاوارتر است كه از او و از مخالفت فرمانش بترسيد، اگر به راستى شما ايمان داريد» (أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
(آيه 14)- در اين آيه وعده پيروزى قطعى به مسلمانان مى‏دهد و مى‏گويد: برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 183
«با آنها پيكار كنيد كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مى‏كند» (قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ).
نه فقط مجازات مى‏كند بلكه «خوار و رسوايشان مى‏سازد و شما را بر آنها پيروز مى‏گرداند» (وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ).
و به اين ترتيب «دلهاى گروهى از مؤمنان را (كه تحت فشار و شكنجه سخت اين گروه سنگدل قرار گرفته و در اين راه قربانيهايى داده بودند) شفا مى‏دهد» و بر جراحات قلب آنها از اين راه مرهم مى‏نهد» (وَ يَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِينَ).
(آيه 15)- در اين آيه اضافه مى‏كند كه: خداوند در پرتو پيروزى شما و شكست آنها «خشم دلهاى مؤمنان را فرو مى‏نشاند» (وَ يُذْهِبْ غَيْظَ قُلُوبِهِمْ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند توبه هر كسى را كه بخواهد (و مصلحت بداند) مى‏پذيرد» (وَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ).
«و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
از نيات توبه كنندگان آگاه و دستورهايى را كه در باره آنها و همچنين پيمان شكنان داده است حكيمانه مى‏باشد.
جمله‏هاى اخير بشارتى است به اين كه چنين افرادى در آينده به سوى مسلمانها خواهند آمد و توفيق الهى به خاطر آمادگى روحيشان شامل حال آنها خواهد بود.
(آيه 16)- در اين آيه مسلمانان را از طريق ديگرى تشويق به جهاد كرده، متوجه مسؤوليت سنگين خود در اين قسمت مى‏كند كه نبايد تصور كنيد، تنها با ادعاى ايمان همه چيز درست خواهد شد، بلكه صدق نيت و درستى گفتار، و واقعيت ايمان شما در مبارزه با دشمنان، آن هم يك مبارزه خالصانه و دور از هرگونه نفاق، روشن مى‏شود.
نخست مى‏گويد: «آيا گمان كرديد شما به حال خودتان رها مى‏شويد؟ و در ميدان آزمايش قرار نخواهيد گرفت، در حالى كه هنوز مجاهدين شما، و همچنين كسانى كه جز خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان محرم اسرارى براى خود انتخاب نكرده‏اند، برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 184
مشخص نشده‏اند»؟ (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَكُوا وَ لَمَّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا مِنْكُمْ وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً).
در حقيقت جمله فوق دو مطلب را به مسلمانان گوشزد مى‏كند، و آن اين كه تنها با اظهار ايمان كارها سامان نمى‏يابد، و شخصيت اشخاص روشن نمى‏شود، بلكه با دو وسيله آزمايش، مردم آزمون مى‏شوند.
نخست جهاد در راه خدا، و براى محو آثار شرك و بت پرستى و دوم ترك هرگونه رابطه و همكارى با منافقان و دشمنان، كه اولى دشمنان خارجى را بيرون مى‏راند و دومى دشمنان داخلى را.
و در پايان آيه به عنوان اخطار و تأكيد مى‏فرمايد: «خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است» (وَ اللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ).
(آيه 17)- عمران مسجد در صلاحيت همه كس نيست: از جمله موضوعاتى كه بعد از لغو پيمان مشركان و حكم جهاد با آنان ممكن بود براى بعضى مطرح گردد، اين بود كه چرا ما اين گروه عظيم را از خود برانيم و اجازه ندهيم به مسجد الحرام براى مراسم حج قدم بگذارند، در حالى كه شركت آنان در اين مراسم از هر نظر مايه آبادى است، هم آبادى بناء مسجد الحرام از طريق كمكهاى مالى و هم آبادى معنوى از نظر افزايش جمعيت در اطراف خانه خدا! قرآن به اين گونه افكار واهى و بى‏اساس پاسخ مى‏گويد، و تصريح مى‏كند:
«مشركان حق ندارند مساجد خدا را آباد كنند در حالى كه صريحا به كفر خود گواهى مى‏دهند» (ما كانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَنْ يَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ شاهِدِينَ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ).
سپس به دليل و فلسفه اين حكم اشاره كرده، مى‏گويد: «اينها (به خاطر نداشتن ايمان) اعمالشان نابود مى‏شود و بر باد مى‏رود» و در پيشگاه خدا كمترين وزن و قيمتى ندارد (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ).
و به همين دليل «آنها جاودانه در آتش دوزخ باقى مى‏مانند» (وَ فِي النَّارِ هُمْ خالِدُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 185
خداوند پاك و منزه است، و خانه او نيز بايد پاك و پاكيزه باشد و دستهاى آلودگان از خانه خدا و مساجد بايد بكلى قطع گردد.
(آيه 18)- در اين آيه براى تكميل اين سخن شرايط آباد كنندگان مساجد و كانونهاى پرستش و عبادت را ذكر مى‏كند، و براى آنها پنج شرط مهم بيان مى‏دارد و مى‏گويد: «تنها كسانى مساجد خدا را آباد مى‏سازند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (إِنَّما يَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).
اين اشاره به شرط اول و دوم است، كه جنبه اعتقادى و زير بنايى دارد.
بعد به شرطهاى سوم و چهارم اشاره كرده، مى‏گويد: «و نماز را برپا دارند و زكات را بدهند» (وَ أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَى الزَّكاةَ).
يعنى ايمانش به خدا و روز رستاخيز تنها در مرحله ادعا نباشد، بلكه با اعمال پاكش آن را تأييد كند، هم پيوندش با خدا محكم باشد و نماز را به درستى انجام دهد، و هم پيوندش با خلق خدا، و زكات را بپردازد.
سر انجام به آخرين شرط اشاره كرده، مى‏گويد «و جز از خدا نترسند» (وَ لَمْ يَخْشَ إِلَّا اللَّهَ).
قلبشان مملو از عشق به خداست و تنها احساس مسؤوليت در برابر فرمان او مى‏كنند بندگان ضعيف را كوچكتر از آن مى‏شمرند كه بتوانند در سرنوشت مسلمانان و در آبادى كانون عبادت آنان تأثيرى داشته باشند.
و در پايان اضافه مى‏كند: «اين گروه كه داراى چنين صفاتى هستند ممكن است هدايت شوند» (فَعَسى‏ أُولئِكَ أَنْ يَكُونُوا مِنَ الْمُهْتَدِينَ). و به هدف خود برسند و در عمران و آبادى مساجد خدا بكوشند و از نتايج بزرگ آن بهره‏مند شوند.
اهميت بناى مساجد:
در باره اهميت بناى مسجد احاديث فراوانى از طرق اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت رسيده است.
از جمله، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين نقل شده كه فرمود: «كسى كه مسجدى بنا كند هر چند به اندازه لانه مرغى بوده باشد، خداوند خانه‏اى در بهشت براى او بنا خواهد ساخت». برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 186
ولى امروز آنچه بيشتر اهميت دارد، عمران و آبادى معنوى مساجد است.
و بايد مسجد، مركزى براى جوانان با ايمان گردد، نه اين كه تنها مركز بازنشستگان و از كار افتادگان شود.
مسجد بايد كانونى براى فعالترين قشرهاى اجتماع باشد، نه مركز افراد بيكار، و بى‏حال و خواب آلوده‏ها!
(آيه 19)-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و سه آيه بعد نقل شده كه: «شيبه» و «عباس» هر كدام بر ديگرى افتخار مى‏كرد و در اين باره مشغول به سخن بودند كه على عليه السّلام از كنار آنها گذشت، و پرسيد: به چه چيز افتخار مى‏كنيد؟
«عباس» گفت: امتيازى به من داده شده كه احدى ندارد، و آن مسأله آب دادن به حجّاج خانه خداست.
«شبيه» گفت من تعمير كننده مسجد الحرام (و كليددار خانه كعبه) هستم.
على عليه السّلام فرمود: با اين كه از شما حيا مى‏كنم بايد بگويم كه با اين سن كم افتخارى دارم كه شما نداريد، آنها پرسيدند كدام افتخار؟! فرمود: من با شمشير جهاد كردم تا شما ايمان به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آورديد.
«عباس» خشمناك برخاست و دامن كشان به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد (و به عنوان شكايت) گفت: آيا نمى‏بينى على چگونه با من سخن مى‏گويد؟
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: على را صدا كنيد، هنگامى كه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد فرمود چرا اين گونه با عمويت (عباس) سخن گفتى؟
على عليه السّلام عرض كرد: اى رسول خدا! اگر من او را ناراحت ساختم با بيان حقيقتى بوده است، در برابر گفتار حق هر كس مى‏خواهد ناراحت شود، و هر كس مى‏خواهد خشنود! جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى‏فرستد، و مى‏گويد اين آيات را بر آنها بخوان أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ ....
تفسير:
مقياس افتخار و فضيلت! همان گونه كه در شأن نزول خوانديم مطابق روايتى كه در بسيارى از معروفترين كتب اهل سنت نقل شده اين آيات برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 187
در مورد على عليه السّلام و بيان فضائل او نازل شده، و در عين حال مكمل بحث آيات گذشته است.
آيه مى‏گويد: «آيا سيراب كردن حاجيان خانه خدا و عمران مسجد الحرام را همانند كار كسى قرار داديد كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد و در راه خدا جهاد كرده است؟ اين دو هيچ گاه در نزد خدا يكسان نيستند و خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى‏كند» (أَ جَعَلْتُمْ سِقايَةَ الْحاجِّ وَ عِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ كَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا يَسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).
از تواريخ چنين برمى‏آيد كه قبل از اسلام منصب «سِقايَةَ الْحاجِّ» در رديف نصب كليددارى خانه كعبه و از مهمترين مناصب محسوب مى‏شد.
(آيه 20)- در اين آيه به عنوان تأكيد و توضيح مى‏فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند، و هجرت نمودند، و در راه خدا با مال و جان خود جهاد كردند، اينها در پيشگاه خداوند مقامى برتر و بزرگتر دارند» (الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ).
«و اينها به افتخار بزرگى نائل شده‏اند» (أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ).
(آيه 21)- در اين آيه مى‏گويد خداوند سه موهبت بزرگ در برابر اين سه كار مهم (ايمان، هجرت و جهاد) به آنها مى‏بخشد:
1- «پروردگارشان آنها را به رحمت گسترده خود بشارت مى‏دهد» و از آن بهره‏مند مى‏سازد (يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ).
2- «آنها را از رضايت و خشنودى خويش بهره‏مند مى‏كند» (وَ رِضْوانٍ).
3- «و باغهايى از بهشت در اختيار آنها مى‏گذارد كه نعمتهايش دائمى و هميشگى است» (وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ).
(آيه 22)- در اين آيه براى تأكيد بيشتر اضافه مى‏كند: «جاودانه در آن تا ابد خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً). «زيرا نزد خداوند پاداشهاى عظيم است» كه در برابر اعمال بندگان به آنها مى‏بخشد (إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ).
(آيه 23)- همه چيز فداى هدف و براى خدا! آخرين وسوسه و بهانه‏اى كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 188
ممكن بود براى گروهى از مسلمانان در برابر دستور پيكار با بت پرستان پيدا شود- و طبق بعضى از تفاسير پيدا شد- اين بود كه آنها فكر مى‏كردند كه از يك سو در ميان مشركان و بت پرستان، خويشاوندان و بستگان نزديك آنها وجود دارند و اگر بنا شود با همه مشركان پيكار كنند بايد از خويشاوندان و قبيله خود چشم بپوشند! از سوى ديگر سرمايه‏ها و تجارت آنان تا حد زيادى در دست مشركان بود، با آمد و شد آنها به مكّه آن را رونق مى‏بخشيدند.
و از سوى سوم خانه‏هاى مرفّه و نسبتا آبادى در مكّه داشتند كه در صورت درگيرى با مشركان ممكن بود به ويرانى بكشد.
آيه شريفه با بيان قاطعى به اين گونه اشخاص پاسخ صريح مى‏دهد، نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! پدران و برادران خود را در صورتى كه كفر را بر ايمان مقدم دارند يار و ياور و متحد و ولى خود قرار ندهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا آباءَكُمْ وَ إِخْوانَكُمْ أَوْلِياءَ إِنِ اسْتَحَبُّوا الْكُفْرَ عَلَى الْإِيمانِ).
سپس به عنوان تأكيد اضافه مى‏كند: «كسانى كه از شما آنها را به يارى، دوستى و ولايت برگزينند ستمگرند» (وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
چه ظلمى از اين بالاتر كه انسان با پيوند دوستى با بيگانگان و دشمنان حق، هم به خويشتن ستم كند و هم به جامعه‏اى كه تعلق به آن دارد، و هم به فرستاده خدا!
(آيه 24)- در اين آيه به خاطر اهميت فوق العاده موضوع، همين مطلب با شرح و تأكيد و تهديد بيشترى بيان مى‏شود، روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏فرمايد: «به آنها بگو: اگر پدران، و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما، و اموالى كه به دست آورده‏ايد، و تجارتى كه از كساد آن بيم داريد و مساكن مرفهى كه مورد رضايت و علاقه شماست، در نظرتان محبوبتر از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش مى‏باشد، در انتظار باشيد كه مجازات و كيفر شديدى از ناحيه خدا بر شما نازل گردد» (قُلْ إِنْ كانَ آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ وَ إِخْوانُكُمْ وَ أَزْواجُكُمْ وَ عَشِيرَتُكُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَةٌ تَخْشَوْنَ كَسادَها وَ مَساكِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فِي سَبِيلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 189
و از آنجا كه ترجيح اين امور بر رضاى خدا و جهاد يك نوع نافرمانبردارى و فسق آشكار است و دلباختگان زرق و برق زندگى مادى شايستگى هدايت الهى را ندارند در پايان آيه اضافه مى‏كند: «و خداوند گروه نافرمانبردار را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).
آنچه در آيات فوق مى‏خوانيم مفهومش بريدن پيوندهاى دوستى و محبت با خويشاوندان و ناديده گرفتن سرمايه‏هاى اقتصادى و سوق دادن به ترك عواطف انسانى نيست، بلكه منظور اين است كه بر سر دو راهيها نبايد عشق زن و فرزند و مال و مقام و خانه و خانواده مانع از اجراى حكم خدا و گرايش به جهاد گردد و انسان را از هدف مقدسش باز دارد.
لذا اگر انسان بر سر دو راهى نباشد رعايت هر دو بر او لازم است.
آيات فوق به عنوان يك شعار، بايد به تمام فرزندان و جوانان مسلمانان تعليم گردد تا روح فداكارى و سلحشورى و ايمان در آنها زنده شود، و بتوانند دين خدا و ميراثهاى خود را پاسدارى كنند.
(آيه 25)- انبوه جمعيت به تنهايى كارى نمى‏كند: در آيات گذشته ديديم كه خداوند مسلمانان را دعوت به فداكارى همه جانبه در مسير جهاد و برانداختن ريشه شرك و بت پرستى مى‏كند، و به آنها كه عشق زن و فرزند، اقوام و خويشاوندان، و مال و ثروت آن چنان روحشان را فراگرفته كه حاضر به فداكارى و جهاد نيستند، شديدا اخطار مى‏كند.
به دنبال آن به مسأله مهمى اشاره مى‏كند كه هر رهبرى در لحظات حساس بايد پيروان خود را به آن متوجه سازد، و آن اين كه: اگر عشق مال و فرزند گروهى از افراد ضعيف الايمان را از جهاد بزرگى كه با مشركان در پيش داشتند باز دارد، نبايد گروه مؤمنان راستين از اين موضوع نگرانى به خود راه دهند، براى اين كه خداوند نه در آن روزهايى كه نفراتشان كم بود (مانند ميدان جنگ بدر) آنها را تنها گذارد، و نه در آن روز كه جمعيتشان چشم پر كن بود (مانند ميدان جنگ حنين)، انبوه جمعيت دردى را از آنها دوا كرد، بلكه در هر حال يارى خدا و مددهاى او بود كه باعث پيروزيشان شد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 190
لذا نخست مى‏گويد: «خداوند شما را در ميدانهاى بسيارى يارى كرد» (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ).
عدد ميدانهاى نبرد اسلام و كفر در زمان پيامبر به هشتاد مى‏رسد.
سپس اضافه مى‏كند: «و در روز حنين شما را يارى نمود، در آن روز كه فزونى جمعيتتان مايه اعجاب شما بود ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد» (وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً).
تعداد لشكر اسلام را در اين جنگ دوازده هزار نفر نوشته‏اند كه در هيچ يك از جنگهاى اسلامى تا آن روز اين عدد سابقه نداشت، آن چنانكه بعضى از مسلمانان مغرورانه گفتند: «لن نغلب اليوم» هيچ گاه با اين همه جمعيت امروز شكست نخواهيم خورد! اما اين انبوه جمعيت كه گروهى از آنها از افراد تازه مسلمان و ساخته نشده بودند، موجب فرار لشكر و شكست ابتدايى شدند.
اين شكست ابتدايى چنان بود كه قرآن اضافه مى‏كند: «و زمين با آن همه وسعتش بر شما تنگ شد» (وَ ضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).
«سپس پشت به دشمن كرده و فرار نموديد» (ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ).
(آيه 26)- در اين موقع كه سپاه اسلام در اطراف سرزمين حنين پراكنده شده بود، و جز گروه كمى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله باقى نمانده بودند، و پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله به خاطر فرار آنها شديدا نگران و ناراحت بود، «خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبرش و بر مؤمنان فرستاد» (ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ).
«و هم چنين لشكريانى كه شما نمى‏ديديد، (براى تقويت و ياريتان) فرو فرستاد» (وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها).
و در پايان نتيجه نهايى جنگ «حنين» را چنين بيان مى‏كند: «خداوند افراد بى‏ايمان و بت پرست را كيفر داد» (وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا). گروهى كشته و گروهى اسير و جمعى پا به فرار گذاردند آن چنان كه از دسترس ارتش اسلام خارج شدند.
«و اين است كيفر افراد بى‏ايمان»! (وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 191
(آيه 27)- ولى با اين حال درهاى توبه و بازگشت را به روى اسيران و فراركنندگان از كفار باز گذارد كه اگر مايل باشند به سوى خدا باز گردند و آيين حق را بپذيرند، چنانكه قرآن مى‏گويد: «سپس خداوند بعد از اين جريان توبه هر كس را بخواهد (و او را شايسته و آماده براى توبه واقعى بداند) مى‏پذيرد» (ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ).
«چرا كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
و هيچ گاه درهاى توبه را به روى كسى نمى‏بندد، و از رحمت گسترده خود كسى را نوميد نمى‏سازد.
غزوه عبرت‏انگيز حنين:
در آخر ماه رمضان يا در ماه شوال سنه هشتم هجرت بود كه رؤساى طايفه «هوازن» نزد «مالك بن عوف» جمع شدند و اموال و فرزندان و زنان خود را به همراه آوردند تا به هنگام درگيرى با مسلمانان هيچ كس فكر فرار در سر نپروراند و به اين ترتيب وارد سرزمين «اوطاس» شدند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرچم بزرگ لشكر را بست و به دست على عليه السّلام داد. دو هزار نفر از مسلمانانى كه در فتح مكّه اسلام را پذيرفته بودند به اضافه ده هزار نفر سربازان اسلام كه همراه پيامبر براى فتح مكّه آمده بودند براى ميدان جنگ حركت كردند.
هنگامى كه پيامبر نماز صبح را با ياران خواند فرمان داد به طرف سرزمين «حنين» سرازير شدند، در اين موقع بود كه ناگهان لشكر «هوازن» از هر سو مسلمانان را زير رگبار تيرهاى خود قرار دادند. گروهى كه در مقدمه لشكر قرار داشتند (و در ميان آنها تازه مسلمانان مكّه بودند) فرار كردند، و اين امر سبب شد كه باقيمانده لشكر به وحشت بيفتند و فرار كنند.
خداوند در اينجا آنها را با دشمنان به حال خود واگذارد و موقتا دست از حمايت آنها برداشت زيرا به جمعيت انبوه خود مغرور بودند، و آثار شكست در آنان آشكار گشت.
اما على عليه السّلام كه پرچمدار لشكر بود با عده كمى در برابر دشمن ايستادند و همچنان به پيكار ادامه دادند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 192
در اين هنگام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عباس كه صداى بلند و رسايى داشت دستور داد فورا از تپه‏اى كه در آن نزديكى بود بالا رود و به مسلمانان فرياد زند:
«اى گروه مهاجران و انصار! و اى ياران سوره بقره! و اى اهل بيعت شجره! به كجا فرار مى‏كنيد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اينجاست»! هنگامى كه مسلمانان صداى عباس را شنيدند بازگشتند و گفتند: «لبّيك، لبّيك» و حمله سختى از هر جانب به سپاه دشمن كردند. آن چنان كه حدود يك صد نفر از سپاه دشمن كشته شد و اموالشان به غنيمت به دست مسلمانان افتاد و گروهى نيز اسير شدند.
پس از پايان جنگ نمايندگان و رئيس قبيله هوازن خدمت پيامبر آمدند و اسلام را پذيرفتند و پيامبر محبت زياد به آنها كرد.
(آيه 28)- مشركان حق ورود به مسجد الحرام را ندارند! يكى از فرمانهاى چهارگانه‏اى كه على عليه السّلام در مراسم حج سال نهم هجرت، به مردم مكّه ابلاغ كرد اين بود كه از سال آينده هيچ يك از مشركان حق ورود به مسجد الحرام و طواف خانه كعبه را ندارد، اين آيه اشاره به اين موضوع و فلسفه آن كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! مشركان آلوده و ناپاكند، بنابراين نبايد بعد از امسال نزديك مسجدالحرام شوند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا).
سپس در پاسخ افراد كوته بينى كه اظهار مى‏داشتند اگر پاى مشركان از مسجد الحرام قطع شود، كسب و كار و تجارت ما از رونق مى‏افتد، و فقير و بيچاره خواهيم شد، مى‏گويد: «و اگر از فقر و احتياج مى‏ترسيد، به زودى خداوند اگر بخواهد از فضلش شما را بى‏نياز مى‏سازد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنِيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ).
همان گونه كه به عالى‏ترين وجهى بى‏نياز ساخت، و با گسترش اسلام در عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سيل زائران خانه خدا به سوى مكّه به حركت در آمد، و اين موضوع تا به امروز ادامه دارد، و مكّه كه در ميان يك مشت كوههاى خشك و سنگلاخهاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 193
بى‏آب و علف است، به صورت يك شهر بسيار آباد و يك كانون مهم داد و ستد و تجارت درآمده است.
و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «خداوند دانا و حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
و هر دستورى مى‏دهد بر طبق حكمت است و از نتائج آينده آن كاملا آگاه و با خبر مى‏باشد.
(آيه 29)- وظيفه ما در برابر اهل كتاب: در آيات گذشته سخن از وظيفه مسلمانان در برابر «بت پرستان» بود، اين آيه و آيات آينده تكليف مسلمين را با «اهل كتاب» روشن مى‏سازد.
در اين آيات در حقيقت اسلام براى آنها يك سلسله احكام حد وسط ميان «مسلمين» و «مشركين» قائل شده است، زيرا اهل كتاب از نظر پيروى از يك دين آسمانى شباهتى با مسلمانان دارند، ولى از جهتى نيز شبيه به مشركان هستند، به همين دليل اجازه كشتن آنها را نمى‏دهد در حالى كه اين اجازه را در باره بت پرستانى كه مقاومت به خرج مى‏دادند، مى‏داد، زيرا برنامه، برنامه ريشه كن ساختن بت پرستى از روى كره زمين بوده است.
ولى در صورتى اجازه كنار آمدن با اهل كتاب را مى‏دهد كه آنها حاضر شوند به صورت يك اقليّت سالم مذهبى با مسلمانان زندگى مسالمت آميز داشته باشند، اسلام را محترم بشمرند و دست به تحريكات بر ضد مسلمانان و تبليغات مخالف اسلام نزنند، و يكى ديگر از نشانه‏هاى تسليم آنها در برابر اين نوع همزيستى مسالمت آميز آن است كه «جزيه» را كه يك نوع ماليات سرانه است، بپذيرند و هر ساله آن را به حكومت اسلامى بپردازند.
در غير اين صورت دستور مبارزه و پيكار با آنها را صادر مى‏كند، دليل اين شدت عمل را در لابلاى سه جمله در آيه مورد بحث روشن مى‏سازد.
نخست مى‏گويد: «با كسانى كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند، پيكار كنيد» (قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 194
اما چگونه اهل كتاب مانند يهود و نصارى ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند، با اين كه به ظاهر مى‏بينيم هم خدا را قبول دارند و هم معاد را، اين به خاطر آن است كه ايمان آنان آميخته به خرافات و مطالب بى‏اساس فراوانى است.
سپس به دومين صفت آنها اشاره مى‏كند كه آنها در برابر محرّمات الهى تسليم نيستند «و آنچه را كه خدا و پيامبرش تحريم كرده، حرام نمى‏شمرند» (وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ). آلودگى به شراب، ربا، خوردن گوشت خوك و ارتكاب بسيارى از بى‏بند و باريهاى جنسى در ميان آنها رواج دارد.
بالاخره به سومين صفت آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «آنها بطور كلى آيين حق را قبول ندارند» (وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ).
يعنى اديان آنها از مسير اصلى منحرف شده بسيارى از حقايق را به دست فراموشى سپرده‏اند و انبوهى از خرافات را به جاى آن نشانيده‏اند.
پس از ذكر اين اوصاف سه گانه كه در حقيقت مجوز مبارزه با آنهاست مى‏گويد: «اين حكم در باره آنهاست كه اهل كتابند» (مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ).
بعد تفاوتى را كه آنها با مشركان و بت پرستان دارند در ضمن يك جمله بيان كرده و مى‏گويد: «اين مبارزه تا زمانى خواهد بود كه جزيه را با دست خود با خضوع و تسليم بپردازند» (حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ).
جزيه چيست؟
«جزيه» يك نوع ماليات سرانه اسلامى است كه به افراد تعلق مى‏گيرد، نه بر اموال و اراضى، و به تعبير ديگر «ماليات سرانه سالانه» است.
فلسفه اصلى اين ماليات اين است كه دفاع از موجوديت و استقلال و امنيت يك كشور وظيفه همه افراد آن كشور است، بنابراين هرگاه جمعى عملا براى انجام اين وظيفه قيام كنند، و عده‏اى ديگر به خاطر اشتغال به كسب و كار نتوانند در صف سربازان قرار گيرند وظيفه گروه دوم اين است كه هزينه جنگجويان و حافظان امنيت را به صورت يك ماليات سرانه در سال بپردازند.
بنابراين جزيه تنها يك نوع كمك مالى است، كه از طرف اهل كتاب در برابر مسؤوليتى كه مسلمانان به منظور تأمين امنيت جان و مال آنها به عهده برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 195
مى‏گيرند، پرداخت مى‏گردد.
(آيه 30)- بت پرستى اهل كتاب: در آيات گذشته پس از بحث پيرامون مشركان و لغو پيمانهاى آنها و لزوم برچيده شدن آيين بت پرستى اشاره به وضع «اهل كتاب» شده بود.
در اينجا وجه شباهت اهل كتاب- مخصوصا يهود و نصارى- را با مشركان و بت پرستان بيان مى‏كند تا روشن شود كه اگر در مورد اهل كتاب نيز تا حدودى سختگيرى به عمل آمده به خاطر انحرافشان از توحيد و گرايش آنها به نوعى از «شرك در عقيده» و «شرك در عبادت» است.
نخست مى‏گويد: «يهود گفتند: عزير پسر خداست»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ). «و مسيحيان نيز گفتند: مسيح پسر خداست»! (وَ قالَتِ النَّصارى‏ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ). «اين سخنى است كه آنها با زبان مى‏گويند» و حقيقتى در آن نهفته نيست (ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ). «اين گفتگوى آنها شبيه گفتار مشركان پيشين است» كه از آنان تقليد كرده‏اند (يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ).
«خداوند آنها را بكشد و به لعن خود گرفتار و از رحمتش دور سازد، چگونه دروغ مى‏گويند و به انحراف كشانده مى‏شوند» (قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ).
عزير كيست؟ «عزير» در لغت عرب همان «عزرا» در لغت يهود است كه در تاريخ يهود موقعيت خاصى دارد تا آنجا كه بعضى اساس مليت و درخشش تاريخ اين جمعيت را به او نسبت مى‏دهند و در واقع او خدمت بزرگى به اين آيين كرد، زيرا هنگامى كه به وسيله «بخت نصّر» پادشاه «بابل» وضع يهود بكلى درهم ريخته شد، شهرهاى آنها به دست سربازان افتاد و معبدشان ويران و كتاب آنها تورات سوزانده شد.
سپس هنگامى كه «كوروش» پادشاه ايران «بابل» را فتح كرد، «عزرا» كه يكى از بزرگان يهود در آن روز بود نزد وى آمد و براى آنها شفاعت كرد.
در اين هنگام او طبق آنچه در خاطرش از گفته‏هاى پيشينيان يهود باقى مانده بود «تورات» را از نو نوشت. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 196
به همين دليل يهود او را يكى از نجات دهندگان و زنده كنندگان آيين خويش مى‏دانند و به همين جهت براى او فوق العاده احترام قائلند.
اين موضوع سبب شد كه گروهى از يهود لقب «ابن اللّه» (فرزند خدا) را براى او انتخاب كنند.
(آيه 31)- در اين آيه به شرك عملى آنان (در مقابل شرك اعتقادى) و يا به تعبير ديگر «شرك در عبادت» اشاره كرده، مى‏گويد: «يهود و نصارى دانشمندان و راهبان خود را، خدايان خود، در برابر پروردگار قرار دادند» (اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ).
و نيز «مسيح فرزند مريم را به الوهيت پذيرفتند» (وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ).
شك نيست كه يهود و نصارى در برابر علماء و راهبان خود سجده نمى‏كردند ولى از آنجا كه خود را بدون قيد و شرط در اطاعت آنان قرار داده بودند و حتى احكامى را كه بر خلاف حكم خدا مى‏گفتند واجب الاجرا مى‏شمردند قرآن از اين پيروى كوركورانه و غير منطقى تعبير به «اتخاذ رب» كرده است.
در پايان آيه روى اين مسأله تأكيد مى‏كند كه تمام اين بشر پرستيها بدعت و از مسائل ساختگى است «هيچ گاه به آنها دستورى داده نشده جز خداوند يكتا را بپرستند» (وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً).
«معبودى كه هيچ كس جز او شايسته پرستش نيست» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
«معبودى كه منزه است از آنچه آنها شريك وى قرار مى‏دهند» (سُبْحانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ).
قرآن مجيد در آيه فوق درس بسيار پرارزشى به همه پيروان خود مى‏دهد و يكى از عاليترين مفاهيم توحيد را ضمن آن خاطر نشان مى‏سازد، و مى‏گويد: هيچ مسلمانى حق ندارد اطاعت بى‏قيد و شرط انسانى را بپذيرد، زيرا اين كار مساوى است با پرستش او، همه اطاعتها بايد در چارچوب اطاعت خدا در آيد و پيروى از دستور انسانى تا آنجا مجاز است كه با قوانين خدا مخالفت نداشته باشد اين انسان هر كس و هر مقامى مى‏خواهد باشد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 197
(آيه 32)- در اين آيه تشبيه جالبى براى تلاشهاى مذبوحانه و بى‏سرانجام يهود و نصارى و يا همه مخالفان اسلام حتى مشركان كرده، مى‏گويد: «اينها مى‏خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولى خداوند جز اين نمى‏خواهد كه اين نور الهى را همچنان گسترده‏تر و كاملتر سازد (تا همه جهان را فراگيرد، و تمام جهانيان از پرتو آن بهره گيرند) هر چند كافران را خوشايند نباشد» (يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ يَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ).
و براى مجسم كردن حقارت تلاشهاى آنها تعبيرى از اين رساتر به نظر نمى‏رسد و در واقع كوششهاى يك مخلوق ناتوان در برابر اراده بى‏پايان و قدرت بى‏انتهاى حق غير از اين نخواهد بود.
(آيه 33)- سر انجام در اين آيه بشارت عالمگير شدن اسلام را به مسلمانان داده و با آن، بحث آيه گذشته را دائر بر اين كه تلاشهاى مذبوحانه دشمنان اسلام به جايى نمى‏رسد، تكميل مى‏كند و با صراحت مى‏گويد: «او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا او را بر تمام اديان پيروز و غالب گرداند، هر چند مشركان را خوشايند نباشد» (هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).
منظور از «هدى» دلائل روشن و براهين آشكارى است كه در آيين اسلام وجود دارد و منظور از «دين حق» همين آيينى است كه اصولش حق و فروعش نيز حق و بالاخره تاريخ و مدارك و اسناد و نتيجه و برداشت آن نيز همه حق است و بدون شك آيينى كه هم محتواى آن حق باشد و هم دلائل و مدارك و تاريخ آن روشن، بايد سر انجام بر همه آيينها پيروز گردد.
با گذشت زمان، و پيشرفت علم و دانش، و سهولت ارتباطات، واقعيتها چهره خود را از پشت پرده‏هاى تبليغات مسموم، به در خواهد آورد و موانعى را كه مخالفان حق بر سر راه آن قرار مى‏دهند درهم كوبيده خواهد شد، و به اين ترتيب آيين حق و حكومت حق همه جا را فرا خواهد گرفت هر چند دشمنان حق نخواهند و از هيچ گونه كارشكنى مضايقه نكنند، زيرا حركت آنها حركتى است بر خلاف برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 198
مسير تاريخ و بر ضدّ سنن آفرينش!
قرآن و قيام مهدى (عج):
آيه فوق- كه عينا و با همين الفاظ در سوره «صفّ» آيه 9 آمده است و با تفاوت مختصرى در سوره «فتح» آيه 28 تكرار شده، خبر از واقعه مهمى مى‏دهد كه اهميتش موجب اين تكرار شده است- خبر از جهانى شدن اسلام و عالمگير گشتن اين آيين مى‏دهد.
زيرا مفهوم آيه پيروزى همه جانبه اسلام بر همه اديان جهان است، و معنى اين سخن آن است كه سر انجام اسلام همه كره زمين را فرا خواهد گرفت و بر همه جهان پيروز خواهد گشت.
از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه چنين نقل شده: «به خدا سوگند هنوز محتواى اين آيه تحقق نيافته است و تنها زمانى تحقق مى‏پذيرد كه «قائم» خروج كند و به هنگامى كه او قيام كند كسى كه خدا را انكار نمايد در تمام جهان باقى نخواهد ماند».
و نيز از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده: «و عده‏اى كه در اين آيه است به هنگام ظهور مهدى از آل محمد صلّى اللّه عليه و آله صورت مى‏پذيرد، در آن روز هيچ كس در روى زمين نخواهد بود مگر اين كه اقرار به حقانيت محمد صلّى اللّه عليه و آله مى‏كند».
(آيه 34)- كنز ممنوع است! در آيات گذشته سخن از اعمال شرك آميز يهود و نصارى بود كه براى دانشمندان خود يك نوع الوهيت قائل بودند، در اين آيه مى‏گويد: آنها نه تنها مقام الوهيت را ندارند بلكه صلاحيت رهبرى خلق را نيز دارا نيستند، بهترين گواه اين سخن خلافكاريهاى گوناگون آنهاست، روى سخن را به مسلمانان كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! بسيارى از علماى اهل كتاب و راهبان، اموال مردم را به باطل مى‏خورند، و خلق را از راه خالق باز مى‏دارند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ كَثِيراً مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).
آنها به صورتهاى مختلفى اموال مردم را بدون مجوز و از طريق باطل مى‏خورند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 199
يكى اين كه: حقايق تعليمات آيين مسيح (ع) و موسى (ع) را كتمام مى‏كردند تا مردم به آيين جديد (آيين اسلام) نگروند و منافع آنها به خطر نيفتد و هدايايشان قطع نشود.
و ديگر اين كه: با گرفتن «رشوه» از مردم حق را باطل و باطل را حق مى‏كردند و به نفع زورمندان و اقويا حكم باطل مى‏دادند.
يكى ديگر از طرق نامشروع درآمدشان اين بود كه به نام «بهشت فروشى» و يا «گناه بخشى» مبالغ هنگفتى از مردم مى‏گرفتند.
و اما جلوگيرى كردنشان از راه خدا روشن است زيرا آيات الهى را تحريف مى‏كردند و يا به خاطر حفظ منافع خويش مكتوم مى‏داشتند.
سپس قرآن به تناسب بحث دنياپرستى پيشوايان يهود و نصارى به ذكر يك قانون كلى در مورد ثروت اندوزان پرداخته، مى‏گويد: «و كسانى كه طلا و نقره را جمع‏آورى و گنجينه و پنهان مى‏كنند و در راه خدا انفاق نمى‏نمايند آنها را به عذاب دردناكى بشارت ده» (وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا يُنْفِقُونَها فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ).
آيه فوق صريحا ثروت‏اندوزى و گنجينه سازى اموال را تحريم كرده است و به مسلمانان دستور مى‏دهد كه اموال خويش را در راه خدا، و در طريق بهره‏گيرى بندگان خدا به كار اندازند، و از اندوختن و ذخيره كردن و خارج ساختن آنها از گردش معاملات به شدت بپرهيزند، در غير اين صورت بايد منتظر عذاب دردناكى باشند.
اين عذاب دردناك تنها كيفر شديد روز رستاخيز نيست بلكه مجازاتهاى سخت اين دنيا را كه بر اثر به هم خوردن موازنه اقتصادى و پيدايش اختلافات طبقاتى دامان فقير و غنى را مى‏گيرد نيز شامل مى‏شود.
جمع ثروت تا چه اندازه «كنز» محسوب مى‏شود؟
طبق بسيارى از روايات آنچه واجب است، پرداختن زكات سالانه است و نه غير آن. بنابراين هرگاه انسان اموالى را جمع‏آورى كند و هر سال مرتبا ماليات اسلامى آن يعنى زكات را بپردازد مشمول آيه فوق نخواهد بود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 200
از جمله در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: هنگامى كه آيه فوق نازل شد كار بر مسلمانان مشكل گرديد و گفتند: با اين حكم هيچ يك از ما نمى‏تواند چيزى براى فرزندان خود ذخيره كند و آينده آنها را تأمين نمايد ... سر انجام از پيامبر سؤال كردند، پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «خداوند زكات را واجب نكرده است مگر به خاطر اين كه باقيمانده اموال شما براى شما پاك و پاكيزه باشد، لذا قانون ارث را در باره اموالى كه بعد از شما مى‏ماند قرار داده است» يعنى اگر گردآورى مال بكلى ممنوع بود قانون ارث موضوع نداشت.
ولى روايات ديگرى در منابع اسلامى مشاهده مى‏كنيم كه مضمون آن با تفسير فوق ظاهرا و در بدو نظر سازگار نيست، از جمله از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود:
«هرچه از چهار هزار (درهم)- كه ظاهرا اشاره به مخارج يك سال است- بيشتر باشد «كنز» است خواه زكاتش را بپردازند يا نه، و آنچه كمتر از آن باشد نفقه و هزينه زندگى محسوب مى‏شود، بنابراين ثروت اندوزان را به عذاب دردناك بشارت ده».
از بررسى مجموع احاديث به ضميمه خود آيه مى‏توان چنين نتيجه گرفت كه در شرايط عادى و معمولى يعنى در مواقعى كه جامعه در وضع ناگوار و خطرناكى نيست و مردم از زندگانى عادى بهره‏مندند پرداختن زكات كافى است و باقيمانده كنز محسوب نمى‏شود.
و اما در مواقع فوق العاده و هنگامى كه حفظ مصالح جامعه اسلامى ايجاب كند حكومت اسلامى مى‏تواند محدوديتى براى جمع‏آورى اموال قائل شود و يا بكلى همه اندوخته‏ها و ذخيره‏هاى مردم را براى حفظ موجوديت جامعه اسلامى مطالبه كند.
(آيه 35)- كيفر ثروت اندوزان! در اين آيه اشاره به يكى از مجازاتهاى اين گونه افراد در جهان ديگر كرده، مى‏گويد: «روزى فرا خواهد رسيد كه (اين سكّه‏ها) را در آتش سوزان دوزخ داغ و گداخته كرده و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ مى‏كنند» (يَوْمَ يُحْمى‏ عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوى‏ بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 201
و در همين حال فرشتگان عذاب به آنها مى‏گويند: «اين همان چيزى است كه براى خودتان اندوختيد و به صورت كنز در آورديد» و در راه خدا به محرومان انفاق نكرديد (هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ).
«اكنون بچشيد آنچه را براى خود اندوخته بوديد» و عواقب شوم آن را دريابيد (فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ).
اين آيه بار ديگر بر اين حقيقت تأكيد مى‏كند كه اعمال انسانها از بين نمى‏روند و همچنان باقى مى‏مانند و همانها هستند كه در جهان ديگر برابر انسان مجسم مى‏شوند و مايه سرور و شادى و يا رنج و عذاب او مى‏گردند.
(آيه 36)- آتش بس اجبارى! از آنجا كه در اين سوره بحثهاى مشروحى پيرامون جنگ با مشركان آمده است در اين آيه و آيه بعد اشاره به يكى از مقررات جنگ و جهاد اسلامى شده و آن احترام به ماههاى حرام است.
نخست مى‏گويد: «تعداد ماهها در نزد خدا در كتاب آفرينش از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريد دوازده ماه است» (إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ).
از آن روز كه نظام منظومه شمسى به شكل كنونى صورت گرفت سال و ماه وجود داشت، سال عبارت از يك دوره كامل گردش زمين به دور خورشيد، و ماه عبارت از يك دوره كامل گردش كره ماه به دور كره زمين است كه در هر سال دوازده بار تكرار مى‏شود.
سپس اضافه مى‏كند: «از اين دوازده ماه چهار ماه، ماه حرام است» كه هرگونه جنگ و نبرد در آن حرام است (مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ).
بعد براى تأكيد مى‏گويد: «اين آيين ثابت و پابرجا و تغيير ناپذير است» نه رسم نادرستى كه در ميان عرب بود كه با ميل و هوس خويش آنها را جابه‏جا مى‏كردند (ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ).
از پاره‏اى از روايات استفاده مى‏شود كه تحريم جنگ در اين چهار ماه علاوه بر آيين ابراهيم در آيين يهود و مسيح و ساير آيينهاى آسمانى نيز بوده است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 202
سپس مى‏گويد: «در اين چهار ماه به خود ستم روا مداريد» با شكستن احترام آنها خويش را گرفتار كيفرهاى دنيا و مجازاتهاى آخرت نسازيد (فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ).
ولى از آنجا كه ممكن بود تحريم جهاد در اين چهار ماه وسيله‏اى براى سوء استفاده دشمنان بشود و آنها را در حمله كردن به مسلمين جسور كند در جمله بعد اضافه مى‏كند: «با مشركان بطور دسته جمعى پيكار كنيد همان گونه كه آنها متفقا با شما مى‏جنگند» (وَ قاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَما يُقاتِلُونَكُمْ كَافَّةً).
يعنى با اين كه آنها مشركند و بت پرست و شرك سر چشمه پراكندگى است ولى با اين حال در يك صف واحد با شما مى‏جنگند، شما كه موحديد و يكتاپرست سزاوارتر هستيد كه وحدت كلمه را برابر دشمن حفظ كنيد و در يك صف همچون يك ديوار آهنين در مقابل دشمنان بايستيد.
سر انجام مى‏گويد: «و بدانيد (اگر پرهيزكار باشيد و اصول تعليمات اسلام را دقيقا اجرا كنيد خداوند پيروزى شما را تضمين مى‏كند زيرا) خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).
(آيه 37)- در اين آيه اشاره به يك سنت غلط جاهلى يعنى مسأله «نسى‏ء» (تغيير دادن جاى ماههاى حرام) كرده، مى‏گويد: «تغيير دادن ماههاى حرام كفرى است كه بر كفر آنها افزوده مى‏شود» (إِنَّمَا النَّسِي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ).
زيرا علاوه بر شرك و «كفر اعتقادى» با زير پا گذاشتن اين دستور مرتكب كفر عملى هم مى‏شدند.
«و با اين عمل افراد بى‏ايمان در گمراهى بيشتر قرار مى‏گيرند» (يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا).
«آنها در يك سال ماهى را حلال مى‏شمرند، و سال ديگر همان ماه را تحريم مى‏كنند تا به گمان خود آن را با تعداد ماههايى كه خدا تعيين كرده تطبيق دهند» (يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ).
يعنى هرگاه يكى از ماههاى حرام را حذف مى‏كنند ماه ديگرى را به جاى آن برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 203
مى‏گذارند تا عدد چهار ماه تكميل شود! در حالى كه با اين عمل زشت و مسخره فلسفه تحريم ماههاى حرام را بكلى از ميان مى‏بردند و حكم خدا را بازيچه هوسهاى خويش مى‏ساختند، و عجب اين كه از اين كار خود بسيار خشنود و راضى هم بودند، زيرا «اعمال زشتشان در نظرشان جلوه كرده بود» (زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ).
و مى‏گفتند: فاصله زياد آتش بس ورزيدگى جنگى را كم مى‏كند بايد آتشى به پا كرد.
خدا نيز آن مردمى را كه شايستگى هدايت ندارند به حال خود رها مى‏كند و دست از هدايتشان مى‏كشد زيرا: «خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).
(آيه 38)-
شأن نزول:
از «ابن عباس» و ديگران نقل شده كه اين آيه و آيه بعد در باره جنگ «تبوك» نازل گرديده است.
در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولا مقاصد جنگى و هدفهاى نهايى خود را قبل از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى‏ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد، ولى در مورد «تبوك» چون مسأله شكل ديگرى داشت قبلا با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزه با «روميان» مى‏رويم زيرا مبارزه با امپراتورى روم شرقى كار ساده‏اى نبود، و مى‏بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملا آماده شوند و خودسازى كنند.
به علاوه فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار زياد بود، و از همه گذشته فصل تابستان و گرما و برداشت محصول غلات و ميوه‏ها بود.
همه اين امور دست به دست هم داده و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق العاده بر مسلمانان مشكل مى‏ساخت، تا آنجا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ترديد و دو دلى نشان مى‏دادند! اين دو آيه نازل شد و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار داد و اعلام خطر كرد و آنها را آماده اين نبرد بزرگ ساخت.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 204
تفسير:
همان گونه كه در شأن نزول گفتيم، آيه فوق ناظر به جريان جنگ «تبوك» است.
«تبوك» منطقه‏اى است ميان «مدينه» و «شام» كه اينك مرز كشور «عربستان سعودى» محسوب مى‏شود، و در آن روز نزديك سرزمين امپراتورى روم شرقى كه بر شامات تسلط داشت محسوب مى‏شد. اين واقعه در سال نهم هجرى يعنى حدود يك سال بعد از جريان فتح مكّه روى داد.
قرآن با شدت هر چه تمامتر مردم را به جهاد دعوت مى‏كند، گاهى به زبان تشويق، و گاهى به زبان ملامت و سرزنش، و گاهى به زبان تهديد، با آنها سخن مى‏گويد و از هر درى براى آماده ساختن آنها وارد مى‏شود.
نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! چرا هنگامى كه به شما گفته مى‏شود در راه خدا و به سوى ميدان جهاد حركت كنيد سستى و سنگينى به خرج مى‏دهيد»؟ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ).
سپس با سخن ملامت آميزى مى‏گويد: «آيا به اين زندگى دنيا، اين زندگى پست و زود گذر و ناپايدار، به جاى زندگى وسيع و جاويدان آخرت راضى شديد»؟
(أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ). «با اين كه فوائد و متاع زندگى دنيا در برابر زندگى آخرت يك امر ناچيز بيش نيست» (فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ).
چگونه يك انسان عاقل تن به چنين مبادله زيانبارى ممكن است بدهد؟
و چگونه متاع فوق العاده گرانبها را به خاطر دستيابى به يك متاع ناچيز و كم ارزش از دست مى‏دهد؟
(آيه 39)- سپس مسأله را از لحن ملامت آميز بالاتر برده و شكل يك تهديد جدّى به خود مى‏گيرد و مى‏گويد: «اگر شما به سوى ميدان جنگ حركت نكنيد خداوند به عذاب دردناكى مجازاتتان خواهد كرد» (إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً أَلِيماً).
و اگر گمان مى‏كنيد با كنار رفتن شما و پشت كردنتان به ميدان جهاد چرخ پيشرفت اسلام از كار مى‏افتد و فروغ آيين خدا به خاموشى مى‏گرايد سخت در برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 205
اشتباهيد زيرا: «خداوند گروهى غير از شما (از افراد با ايمان و مصمّم و مطيع فرمان خود را) به جاى شما قرار خواهد داد» (وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ).
گروهى كه از هر نظر مغاير شما هستند نه تنها شخصيتشان بلكه ايمان و اراده و شهامت و فرمانبرداريشان غير از شماست.
بعضى از مفسران اين جمله را اشاره به ايرانيان يا مردم من دانسته‏اند.
«و از اين رهگذر هيچ گونه زيانى نمى‏توانيد به خداوند و آيين پاك او وارد كنيد» (وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً).
اين يك واقعيت است، نه يك گفتگوى خيالى يا آرزوى دور و دراز، چرا كه «خداوند بر هر چيز تواناست» (وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ). و هرگاه اراده پيروزى آئين پاكش را كند بدون گفتگو جامه عمل به آن خواهد پوشاند.
(آيه 40)- خداوند پيامبرش را در حساسترين لحظات تنها نگذارد! در آيات گذشته همان گونه كه گفته شد روى مسأله جهاد در برابر دشمن از چند راه تأكيد شده بود، از جمله اين كه گمان نكنيد اگر شما خود را از جهاد و يارى پيامبر كنار بكشيد كار او و اسلام، زمين مى‏ماند.
آيه مورد بحث اين موضوع را تعقيب كرده، مى‏گويد: «اگر او را يارى نكنيد، خداوند او را يارى كرد» و در مشكلترين ساعات، او را تنها نگذاشت (إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ).
و آن زمانى بود كه مشركان «مكّه» توطئه خطرناكى براى نابود كردن پيامبر چيده بودند و همان گونه كه در ذيل آيه 30 سوره «انفال» شرح آن گذشت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به فرمان خدا از اين جريان آگاه شد و شبانه از مكّه به سوى مدينه حركت كرد. دشمنان كوشش فراوانى براى يافتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كردند ولى مأيوس و نوميد بازگشتند و پيامبر بعد از چندين شبانه روز سالم به مدينه رسيد و فصل نوينى در تاريخ اسلام آغاز شد.
آيه اشاره به يكى از حساسترين لحظات اين سفر تاريخى كرده، مى‏گويد:
خداوند پيامبرش را يارى كرد «در آن هنگام كه كافران او را بيرون كردند» (إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 206
البته قصد كفار بيرون كردن او از «مكّه» نبود، بلكه تصميم به كشتن او داشتند، ولى چون نتيجه كارشان بيرون رفتن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از مكّه شد اين نسبت به آنها داده شده است.
سپس مى‏گويد: «اين در حالى بود كه او دومين نفر بود» (ثانِيَ اثْنَيْنِ).
اشاره به اين كه جز يك نفر همراه او نبود و اين نهايت تنهايى او را در اين سفر پر خطر نشان مى‏دهد و همسفر او ابو بكر بود.
«به هنگامى كه دو نفرى به غار، (ثور) پناه بردند» (إِذْ هُما فِي الْغارِ).
«در آن موقع (ترس و وحشت، يار و همسفر پيامبر را فرا گرفت و پيامبر او را دلدارى مى‏داد) و به همسفرش مى‏گفت: غم مخور خدا با ماست» (إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا). «در اين هنگام خداوند روح آرامش و اطمينان را (كه در لحظات حساس و پر خطر بر پيامبرش نازل مى‏كرد) بر او فرستاد» (فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ). «و او را با لشكرهايى كه نمى‏توانستيد آنها را مشاهده كنيد، يارى كرد» (وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها).
«و گفتار و هدف كافران را پايين قرار داده، (و آنها را با شكست مواجه ساخت) و سخن خدا و آيين او بالا و پيروز است» (وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلى‏ وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيا).
اشاره به اين كه توطئه‏هاى آنها در هم شكست، آيين خرافيشان در هم پيچيده شد، و نور خدا همه جا آشكار گشت و پيروزى در تمام جهات نصيب پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شد.
چرا چنين نشود در حالى كه «خداوند هم قادر است و هم حكيم و دانا» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). با حكمتش راههاى پيروزى را به پيامبرش نشان مى‏دهد و با قدرتش او را يارى مى‏كند.
(آيه 41)- تن پروران طمّاع! گفتيم جنگ «تبوك» يك وضع استثنايى داشت، و توأم با مقدماتى كاملا مشكل و پيچيده بود، به همين جهت عده‏اى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت در اين ميدان تعلل مى‏ورزيدند، در آيات برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 207
گذشته خداوند گروهى از مؤمنان را سرزنش كرد.
به دنبال اين سخن بار ديگر مؤمنان را با لحنى تشويق آميز دعوت همه جانبه به سوى جهاد مى‏كند و مسامحه كنندگان را مورد سرزنش قرار مى‏دهد.
نخست مى‏گويد: «همگى به سوى ميدان جهاد حركت كنيد، خواه سبكبار باشيد يا سنگين بار» (انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا).
سپس اضافه مى‏كند: «در راه خدا با اموال و جانها جهاد كنيد» (وَ جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ). يعنى جهادى همه جانبه و فراگير.
اما براى اين كه باز اشتباه براى كسى پيدا نشود كه اين فداكاريها به سود خداوند است مى‏گويد: «اين به نفع شماست اگر بدانيد» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
يعنى اگر بدانيد كه جهاد كليد سر بلندى و عزت و برطرف كننده ضعف و ذلت است.
و اگر بدانيد كه راه رسيدن به رضاى خدا و سعادت جاويدان و انواع نعمتها و مواهب الهى در اين نهضت مقدس عمومى و فداكارى همه جانبه است!
(آيه 42)- سپس بحث را متوجه افراد تنبل و ضعيف الايمان كه براى سرباز زدن از حضور در اين ميدان بزرگ به انواع بهانه‏ها متشبث مى‏شدند كرده، و با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين مى‏گويد: «اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود به خاطر رسيدن به متاع دنيا دعوت تو را اجابت مى‏كردند» و براى نشستن بر سر چنين سفره آماده‏اى مى‏دويدند (لَوْ كانَ عَرَضاً قَرِيباً وَ سَفَراً قاصِداً لَاتَّبَعُوكَ).
«لكن اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است سستى مى‏ورزند و بهانه مى‏آورند» (وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ).
عجب اين كه تنها به عذر و بهانه قناعت نمى‏كند بلكه: «به زودى نزد تو مى‏آيند و قسم ياد مى‏كنند كه اگر ما قدرت داشتيم با شما خارج مى‏شديم» (وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِ اسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ).
و اگر مى‏بينيد ما به اين ميدان نمى‏آييم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 208
آنها با اين اعمال و اين دروغها در واقع «خود را هلاك مى‏كنند» (يُهْلِكُونَ أَنْفُسَهُمْ).
«ولى خداوند مى‏داند آنها دروغ مى‏گويند» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).
كاملا قدرت دارند اما چون سفره چرب و نرمى نيست و برنامه شاق و پردرد سرى در پيش است به قسمهاى دروغ متشبث مى‏شوند.
اين موضوع منحصر به جنگ «تبوك» و زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نبود، در هر جامعه‏اى گروهى «تنبل» يا «منافق و طمّاع و فرصت طلب» وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجه گيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جا بزنند، فرياد بكشند، گريبان چاك كنند و خود را نخستين مجاهد و برترين مبارز و دلسوزترين افراد معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند! ولى همين گروه مجاهد سينه چاك و مبارز دلسوز به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل هر كدام به سويى فرار مى‏كنند و براى توجيه فرار خود عذرها و بهانه‏ها مى‏تراشند. يكى بيمار شده، ديگرى فرزندش در بستر بيمارى افتاده، سومى خانواده‏اش گرفتار وضع حمل است، چهارمى چشمش ديد كافى ندارد، پنجمى مشغول تهيه مقدمات است و همچنين ...!
ولى بر افراد بيدار و رهبران روشن لازم است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند!
(آيه 43)- سعى كن منافقان را بشناسى: از لحن آيات استفاده مى‏شود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان «تبوك» معذور دارد، و پيامبر به اين عده اجازه داد.
خداوند در اين آيه، پيامبرش را مورد عتاب قرار مى‏دهد و مى‏گويد: «خداوند تو را بخشيد، چرا به آنها اجازه دادى» كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند؟! (عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ).
«چرا نگذاشتى آنها كه راست مى‏گويند از آنها كه دروغ مى‏گويند شناخته برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 209
شوند و به ماهيّت آنها پى برى»؟ (حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ).
آيا عتاب و سرزنش فوق كه با اعلام عفو پروردگار توأم شده دليل بر آن است كه اجازه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كار خلافى بوده، يا تنها «ترك اولى» بوده؟ ممكن است گفته شود اين عتاب و خطاب مزبور جنبه كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است.
اين موضوع را با ذكر مثالى مى‏توان روشن ساخت. فرض كنيد ستمگرى مى‏خواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند، يكى از دوستانتان دست او را مى‏گيرد شما نه تنها از اين كار ناراحت نمى‏شويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف به صورت عتاب آميز به دوستتان مى‏گوييد: «چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند»؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.
(آيه 44)- سپس به شرح يكى از نشانه‏هاى مؤمنان و منافقان پرداخته، مى‏گويد: «آنها كه ايمان به خدا و سراى ديگر دارند هيچ گاه از تو اجازه براى عدم شركت در جهاد با اموال و جانها، نمى‏خواهند» (لا يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).
بلكه هنگامى كه فرمان جهاد صادر شد بدون تعلل و سستى به دنبال آن مى‏شتابند و همان ايمان به خدا و مسؤليتهايشان در برابر او، و ايمان به دادگاه رستاخيز آنان را به اين راه دعوت مى‏كند و راه عذرتراشى و بهانه جويى را به رويشان مى‏بندد.
«خداوند به خوبى افراد پرهيزكار را مى‏شناسد» و از نيت و اعمال آنها كاملا آگاه است (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالْمُتَّقِينَ).
(آيه 45)- سپس مى‏گويد: «تنها كسانى از تو اجازه (براى عدم شركت در ميدان جهاد) مى‏طلبند كه ايمان به خدا و روز جزا ندارند» (إِنَّما يَسْتَأْذِنُكَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 210
سپس براى تأكيد عدم ايمان آنها مى‏گويد: آنها كسانى هستند كه «دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است»! (وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ).
«به همين دليل در اين شك و ترديد گاهى قدم به پيش مى‏گذارند و گاهى باز مى‏گردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مى‏برند» و هميشه منتظر پيدا كردن بهانه و كسب اجازه از پيامبرند (فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ).
اين دو نشانه مخصوص «مؤمنان» و «منافقان» صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك» نبود، بلكه هم امروز نيز «مؤمنان راستين» را از «مدعيان دروغين» با اين دو صفت مى‏توان شناخت، مؤمن، شجاع و مصمم است و منافق بزدل و ترسو و متحير و عذرتراش!
(آيه 10)- عدمشان، به ز وجود! در اينجا يكى ديگر از نشانه‏هاى كذب و دروغ منافقان را بيان كرده و در حقيقت بحثى را كه در آيات قبل گذشت و فرمود:
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ تكميل مى‏كند و مى‏گويد: «اينها اگر (راست مى‏گفتند و) اراده داشتند كه (بسوى ميدان جهاد) خارج شوند وسيله‏اى براى آن فراهم مى‏ساختند» در حالى كه هيچ گونه آمادگى در آنها ديده نمى‏شود (وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً).
اينها افراد تاريكدل بى‏ايمانى هستند كه «خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد لذا (توفيق خود را از آنها سلب كرده و) آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد با قاعدين [كودكان و پيران و بيماران‏] بنشينيد» (وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ).
اين يك فرمان تكوينى است كه از باطن تاريك و آلوده آنها برخاسته و مقتضاى عقيده فاسد و اعمال زشت آنها از آيه فوق به خوبى استفاده مى‏شود كه هر عمل و نيتى اقتضايى دارد كه خواه ناخواه دامان انسان را مى‏گيرد، و همه افراد شايستگى و لياقت آن را ندارند كه در كارهاى بزرگ و راه خدا گام بردارند، اين توفيق را خداوند نصيب كسانى مى‏كند كه پاكى نيت و آمادگى و اخلاص در آنان سراغ دارد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 211
(آيه 47)- در اين آيه به اين واقعيت اشاره مى‏كند كه عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تأسف نيست بلكه شايد جاى خوشحالى باشد.
در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مى‏دهد كه هيچ گاه در فكر افزودن سياهى لشكر و كميت و تعداد نباشند، بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و با ايمان را انتخاب كنند هر چند نفراتشان كم باشد.
نخست مى‏گويد: «اگر آنها همراه شما به سوى ميدان جهاد (تبوك) حركت مى‏كردند (نخستين اثر شومشان اين بود) كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمى‏افزودند» (لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا).
يعنى حضور آنها با آن روحيه فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد.
به علاوه «آنها با سرعت كوشش مى‏كنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند» (وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ).
سپس به مسلمانان اخطار مى‏كند كه: مراقب باشيد «افراد ضعيف الايمانى در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مى‏گيرند» (وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ). و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان جاسوسى مى‏كنند.
بنابراين وظيفه مسلمانان قوى الايمان آن است كه مراقب اين گروه ضعيف يا جاسوس باشند.
و در پايان آيه مى‏گويد: «خداوند همه ستمگران را مى‏شناسد» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ). آنها كه آشكارا و آنها كه پنهانى ستم به خويش يا به جامعه مى‏كنند از ديدگاه علم او مخفى نيستند.
(آيه 48)- در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى‏دهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مى‏شوند، آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهايى شدند، و الآن نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 212
مى‏كند، و چنين مى‏گويد: «اين گروه منافقان قبلا هم مى‏خواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند» (لَقَدِ ابْتَغَوُا الْفِتْنَةَ مِنْ قَبْلُ).
و اين اشاره به داستان «جنگ احد» است كه «عبد اللّه بن ابىّ» و يارانش از نيمه راه بازگشتند و دست از يارى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برداشتند، و يا اشاره به ساير مواردى است كه توطئه بر ضد شخص پيامبر و يا افراد مسلمين چيدند كه تاريخ اسلام، آنها را ثبت كرده است.
«و آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند» (وَ قَلَّبُوا لَكَ الْأُمُورَ). نقشه‏ها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود.
اما هيچ يك از اين توطئه‏ها و تلاشها به جايى نرسيد، و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد.
«تا آن كه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت» (حَتَّى جاءَ الْحَقُّ وَ ظَهَرَ أَمْرُ اللَّهِ).
«در حالى كه آنها از پيشرفت و پيروزى تو ناراحت بودند» (وَ هُمْ كارِهُونَ).
اما خواست و اراده بندگان در برابر اراده و مشيت پروردگار كمترين اثرى نمى‏تواند داشته باشد، خدا مى‏خواست تو را پيروز كند و آيينت را به سراسر جهان برساند و موانع را هر چه باشد از سر راه بر دارد و بالاخره اين كار را كرد.
(آيه 49)-
شأن نزول:
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمانان را آماده جنگ تبوك مى‏ساخت و دعوت به حركت مى‏كرد يكى از رؤساى طايفه «بنى سلمه» به نام «جدّ بن قيس» كه در صف منافقان بود خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ حاضر نشوم زيرا علاقه شديدى به زنان دارم مخصوصا اگر چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است دل از دست بدهم و مفتون آنها شوم! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او اجازه داد.
در اين موقع آيه نازل شد و عمل آن شخص را محكوم ساخت.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 213
تفسير:
منافقان بهانه تراش! شأن نزول فوق نشان مى‏دهد كه انسان هرگاه بخواهد شانه از زير بار مسؤوليتى خالى كند از هر وسيله‏اى براى خود بهانه مى‏تراشد.
به هر حال قرآن در اينجا روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و در پاسخ اين گونه بهانه جويان رسوا مى‏گويد: «بعضى از آنها مى‏گويند به ما اجازه بده (كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم) و ما را مفتون و فريفته (زنان و دختران زيبا روى رومى) مساز»! (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَ لا تَفْتِنِّي).
اصولا منافقان براى اغفال افراد با ايمان غالبا به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك متشبث مى‏شوند تا موضوعات مهم و كلى را ناديده بگيرند.
ولى به هر حال قرآن در پاسخ او مى‏گويد: «آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كرده‏اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است» (أَلا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكافِرِينَ).
يعنى آنها به عذرهاى واهى و اين كه ممكن است بعدا آلوده به گناه بشوند هم اكنون در دل گناه قرار دارند و جهنم گرداگرد آنها را فرا گرفته است آنها فرمان صريح خدا و پيامبرش را در باره حركت به سوى جهاد زير پا مى‏گذارند مبادا به «شبهه شرعى» گرفتار شوند!
(آيه 50)- در اين آيه به يكى ديگر از صفات منافقان و نشانه‏هاى آنها اشاره شده است و بحثى را كه در آيات گذشته و آينده پيرامون نشانه‏هاى منافقان مى‏باشد تكميل مى‏كند.
نخست مى‏گويد: «اگر نيكى به تو رسد آنها را ناراحت مى‏كند» (إِنْ تُصِبْكَ حَسَنَةٌ تَسُؤْهُمْ).
و اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان آنهاست «ولى در مقابل اگر مصيبتى به تو برسد و گرفتار مشكلى شوى با خوشحالى مى‏گويند: ما از قبل (پيش بينى چنين مسائلى را مى‏كرديم، و) تصميم لازم را گرفتيم» و خود را از اين پرتگاه رهايى بخشيديم! (وَ إِنْ تُصِبْكَ مُصِيبَةٌ يَقُولُوا قَدْ أَخَذْنا أَمْرَنا مِنْ قَبْلُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 214
و به خانه‏هاى خود «باز مى‏گردند در حالى كه (از شكست يا مصيبت يا ناراحتى شما) خوشحالند» (وَ يَتَوَلَّوْا وَ هُمْ فَرِحُونَ).
اين منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده و لاف عقل و درايت مى‏زنند كه اين عقل و تدبير ما بود كه موجب شد در فلان ميدان شركت نكنيم، اين سخن را چنان مى‏گويند كه گويى از خوشحالى در پوست نمى‏گنجند!

mehraboOon
08-10-2011, 05:32 AM
آیه 51-100

(آيه 51)- اما تو اى پيامبر! به اينها از دو راه پاسخ گوى، پاسخى دندان شكن و منطقى، نخست «بگو: هيچ حادثه‏اى براى ما رخ نمى‏دهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرّر داشته است همان خدايى كه مولاى ما» و سرپرست حكيم و مهربان ماست و جز خير و صلاح ما را مقدر نمى‏دارد (قُلْ لَنْ يُصِيبَنا إِلَّا ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هُوَ مَوْلانا).
آرى «افراد با ايمان بايد تنها بر خدا توكّل كنند» (وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ).
تنها به او عشق مى‏ورزند و از او يارى مى‏طلبند و سر بر آستان او مى‏سايند تكيه‏گاه و پناهگاهشان كسى جز او نيست.
(آيه 52)- «و تو اى پيامبر اين پاسخ را نيز به آنان بگو كه شما چه انتظارى را در باره ما مى‏كشيد جز اين كه به يكى از دو يكى و خير و سعادت خواهيم رسيد» (قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنا إِلَّا إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ).
يا دشمنان را در هم مى‏كوبيم و پيروز از ميدان مبارزه باز مى‏گرديم، و يا كشته مى‏شويم و شربت شهادت را با افتخار مى‏نوشيم، هر كدام پيش آيد، خوش آيد كه مايه افتخار است و روشنى چشم ما و به هر صورت شكست در قاموس ما راه ندارد.
اما به عكس «ما در مورد شما يكى از دو بدبختى، تيره روزى و بلا و مصيبت را انتظار مى‏كشيم، يا در اين جهان و جهان ديگر به مجازات الهى گرفتار مى‏شويد، و يا به دست ما خوار و نابود خواهيد شد» (وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ بِكُمْ أَنْ يُصِيبَكُمُ اللَّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهِ أَوْ بِأَيْدِينا).
«حال كه چنين است شما انتظار بكشيد، و ما هم با شما انتظار مى‏كشيم» برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 215
(فَتَرَبَّصُوا إِنَّا مَعَكُمْ مُتَرَبِّصُونَ).
شما در انتظار خوشبختى ما باشيد و ما هم در انتظار بدبختى شما نشسته‏ايم!
(آيه 53)- قرآن در اينجا به قسمتى ديگر از نشانه‏هاى منافقان و نتيجه و سر انجام كار آنها اشاره كرده و روشن مى‏سازد كه چگونه اعمال آنها بى‏روح و بى‏اثر است و هيچ گونه بهره‏اى از آن عايدشان نمى‏شود، و از آنجا كه در ميان اعمال نيك، انفاق در راه خدا و نماز (پيوند خلق با خالق) موقعيت خاصى دارد، مخصوصا انگشت روى اين دو قسمت گذارده است.
نخست مى‏گويد: اى پيامبر! «به آنها بگو: شما چه از روى اراده و اختيار در راه خدا انفاق كنيد و چه از روى كراهت و اجبار (و ملاحظات شخصى و اجتماعى) در هر حال از شما پذيرفته نخواهد شد» (قُلْ أَنْفِقُوا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً لَنْ يُتَقَبَّلَ مِنْكُمْ).
سپس به دليل آن اشاره كرده، مى‏فرمايد: «زيرا شما گروه فاسقى بوديد» (إِنَّكُمْ كُنْتُمْ قَوْماً فاسِقِينَ). نيتهايتان آلوده، و اعمالتان ناپاك، و قلبتان تاريك است، و خدا تنها عملى را مى‏پذيرد كه پاك باشد و از شخصى پاك و با تقوا سر زند.
(آيه 54)- در اين آيه بار ديگر دليل عدم قبول انفاقات آنها را توضيح داده، مى‏گويد: «و هيچ چيز مانع قبول انفاقات آنها نشده جز اين كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شده‏اند» و هر عملى توأم با ايمان با خدا و توحيد نبوده باشد در پيشگاه خدا مقبول نيست (وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلَّا أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ).
پس از ذكر عدم قبول انفاقهاى مالى آنها به وضع عبادات آنان اشاره كرده مى‏گويد: «آنها نماز را به جا نمى‏آورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى» (وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلَّا وَ هُمْ كُسالى‏).
همان گونه كه «انفاق نمى‏كنند مگر از روى كراهت و اجبار» (وَ لا يُنْفِقُونَ إِلَّا وَ هُمْ كارِهُونَ).
در حقيقت به دو دليل انفاقهاى آنها پذيرفته نمى‏شود يكى به دليل آن كه از روى كفر و عدم ايمان سر مى‏زند، و ديگر اين كه از روى كراهت و اجبار است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 216
همچنين به دو علت نماز آنها پذيرفته نيست نخست به علت كفر، و ديگر به خاطر آنكه از روى كسالت و كراهت انجام مى‏گيرد.
(آيه 55)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏گويد: «فزونى اموال و اولاد آنها نبايد تو را در شگفتى فرو برد» و فكر كنى كه آنها با اين كه منافقند چگونه مشمول اين همه مواهب الهى واقع شده‏اند (فَلا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ).
چرا كه اينها به ظاهر براى آنها نعمت است اما در حقيقت «خدا مى‏خواهد به اين وسيله آنان را در زندگى دنيا معذب كند، و به خاطر دلبستگى فوق العاده به اين امور در حال كفر و بى‏ايمانى بميرند» (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).
در واقع آنها از دو راه به وسيله اين اموال و اولاد (نيروى اقتصادى و انسانى) معذب مى‏شوند: نخست اين كه اين گونه افراد معمولا فرزندانى ناصالح و اموالى بى‏بركت دارند كه مايه درد و رنجشان در زندگى دنياست، شب و روز بايد براى فرزندانى كه مايه ننگ و ناراحتى هستند، تلاش كنند، و براى حفظ اموالى كه از طريق گناه به دست آورده‏اند جان بكنند، و از طرف ديگر چون به اين اموال و فرزندان دلبستگى دارند و به سراى وسيع و پر نعمت آخرت و جهان پس از مرگ ايمان ندارند چشم پوشى از اين همه اموال برايشان مشكل است تا آنجا كه ايمانشان را روى آنها گذاشته و با كفر از دنيا مى‏روند، و به سخت‏ترين وضعى جان مى‏دهند؟
مال و فرزند اگر پاك و صالح باشد موهبت است و سعادت و مايه رفاه و آسايش و اگر ناپاك و ناصالح باشد رنج و عذاب اليم است.
(آيه 56)- نشانه ديگرى از منافقان! در اينجا يكى ديگر از اعمال و حالات منافقان به روشنى ترسيم شده است مى‏گويد: «آنها به خدا سوگند ياد مى‏كنند كه از شما هستند» (وَ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنَّهُمْ لَمِنْكُمْ).
«در حالى كه نه از شما هستند (و نه در چيزى با شما موافقند) بلكه آنها گروهى هستند كه فوق العاده مى‏ترسند» و از شدت ترس كفر را پنهان كرده اظهار ايمان مى‏كنند مبادا گرفتار شوند (وَ ما هُمْ مِنْكُمْ وَ لكِنَّهُمْ قَوْمٌ يَفْرَقُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 217
(آيه 57)- در اين آيه شدت بغض و عداوت و نفرت آنها را از مؤمنان در عبارتى كوتاه اما بسيار رسا و گويا منعكس كرده، مى‏گويد: «آنها چنان هستند كه اگر پناهگاهى (همانند يك دژ محكم) بيابند، يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند، يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند، با سرعت هر چه بيشتر به سوى آن مى‏شتابند» تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عدوات خود را آشكار سازند (لَوْ يَجِدُونَ مَلْجَأً أَوْ مَغاراتٍ أَوْ مُدَّخَلًا لَوَلَّوْا إِلَيْهِ وَ هُمْ يَجْمَحُونَ).
اين يكى از رساترين تعبيراتى است كه قرآن در باره ترس و وحشت منافقان و يا بغض و نفرت آنان بيان كرده كه آنها اگر در كوهها و حتى زير و روى زمين راه فرارى پيدا كنند از ترس يا عداوت از شما دور مى‏شوند ولى چون قوم و قبيله و اموال و ثروتى در محيط شما دارند مجبورند دندان بر جگر بگذارند و بمانند!
(آيه 58)-
شأن نزول:
نقل شده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغول تقسيم اموالى (از غنائم يا مانند آن) بود كه يكى از طايفه «بنى تميم» فرا رسيد، صدا زد: اى رسول خدا! عدالت كن! پيامبر فرمود: واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد؟! در اين هنگام اين آيه و آيه بعد نازل شد و به اين گونه افراد اندرز داد.
تفسير:
خودخواهان بى‏منطق: در اين آيه به يكى از حالات منافقان اشاره شده و آن اين كه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند.
هر كس جيب آنها را پر كند عادل است و از او راضى هستند و هر كس به خاطر رعايت عدالت حق ديگران را به آنها نبخشد ظالم و از او ناراضى مى‏شوند.
لذا مى‏گويد: «بعضى از آنها در تقسيم صدقات به تو عيب مى‏گيرند» و مى‏گويند عدالت را رعايت نكردى (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقاتِ).
اما در حقيقت چنين است كه آنها به منافع خويش مى‏نگرند «اگر سهمى به آنها داده شود راضيند و خوشحال» و تو را مجرى عدالت مى‏دانند هر چند استحقاق نداشته باشند (فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا).
«و اگر چيزى از آن به آنها داده نشود خشمگين مى‏شوند» و تو را متهم به بى‏عدالتى مى‏كنند (وَ إِنْ لَمْ يُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ يَسْخَطُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 218
(آيه 59)- «ولى اگر آنها (به حق خود راضى باشند و) به آنچه خدا و پيامبرش در اختيار آنها گذارده رضايت دهند و بگويند همين براى ما كافى است و اگر هم نياز بيشترى داريم خدا و پيامبر از فضل خود به زودى به ما مى‏بخشند ما تنها رضاى خدا را مى‏طلبيم» و از او مى‏خواهيم كه ما را از اموال مردم بى‏نياز سازد، اگر آنها چنين كنند به سود آنهاست (وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ).
(آيه 60)- مصارف زكات و ريزه كاريهاى آن: در تاريخ اسلام دو دوران مشخص ديده مى‏شود، دوران مكّه كه همت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مسلمانان در آن مصروف تعليم و تربيت نفرات و آموزش و تبليغ مى‏شد، و دوران مدينه كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آن دست به تشكيل «حكومت اسلامى» و پياده كردن و اجراى تعليمات اسلام، از طريق اين حكومت صالح زد.
بدون شك يكى از ابتدايى و ضرورى‏ترين مسأله، به هنگام تشكيل حكومت، تشكيل «بيت المال» است كه به وسيله آن نيازهاى اقتصادى حكومت برآورده شود.
به همين دليل يكى از نخستين كارهايى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در مدينه انجام داد تشكيل بيت المال بود كه يكى از منابع آن را «زكات» تشكيل مى‏داد، و طبق مشهور اين حكم در سال دوم هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تشريع شد.
به هر حال آيه مورد بحث به روشنى مصارف واقعى زكات را بيان كرده و آن را در هشت مصرف خلاصه مى‏كند:
1- «فقرا» نخست مى‏گويد: «صدقات و زكات براى فقيران است» (إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ).
2- «مساكين» (وَ الْمَساكِينِ).
3- «عاملان و جمع آورى كنندگان زكات» (وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها).
اين گروه در حقيقت كارمندان و كاركنانى هستند كه براى جمع آورى زكات و اداره بيت المال اسلام تلاش و كوشش مى‏كنند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 219
4- «و كسانى كه براى جلب محبتشان اقدام مى‏شود» (وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ).
آنها كسانى هستند كه انگيزه معنوى نيرومندى براى پيشبرد اهداف اسلامى ندارند، و با تشويق مالى مى‏توان تأليف قلب، و جلب محبت آنان نمود، و در مباحث فقهى گفته شده كه آيه مفهوم وسيعى دارد كه كفار و غير مسلمانان را شامل مى‏شود.
5- «در راه آزاد ساختن بردگان» (وَ فِي الرِّقابِ).
يعنى سهمى از زكات، تخصيص به مبارزه با بردگى، و پايان دادن به اين موضوع ضد انسانى، و «آزادى تدريجى بردگان» داده مى‏شود.
6- «اداء دين بدهكاران» و آنها كه بدون جرم و تقصير زير بار بدهكارى مانده و از اداى آن عاجز شده‏اند (وَ الْغارِمِينَ).
7- «و در راه خدا» (وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
8- «واماندگان در راه» (وَ ابْنِ السَّبِيلِ).
يعنى مسافرانى كه بر اثر علّتى در راه مانده، و زاد و توشه و مركب كافى براى رسيدن به مقصد ندارند، هر چند افراد فقير و بى‏بضاعتى نيستند.
در پايان آيه به عنوان تأكيد روى مصارف گذشته، مى‏فرمايد: «اين فريضه الهى است» (فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ).
و بدون شك اين فريضه، حساب شده، و كاملا دقيق، و جامع مصلحت فرد و اجتماع است، زيرا «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
نكته‏ها:
1- فرق ميان «فقير» و «مسكين»:
به نظر مى‏رسد كه «فقير» به معنى كسى است كه در زندگى خود كمبود مالى دارد، هر چند مشغول كسب و كارى باشد و هرگز از كسى سؤال نكند، اما «مسكين» كسى است كه نيازش شديدتر است و دستش از كار كوتاه است، و به همين جهت از اين و آن سؤال مى‏كند.
2- تقسيم زكات به هشت قسمت مساوى:
اكثريت قاطع فقها براينند كه اصناف هشتگانه فوق مواردى است كه صرف زكات در آنها مجاز است، و تقسيم كردن در آن واجب نيست. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 220
اما چگونگى مصرف آن در اين مصرف هشتگانه بستگى به ضرورتهاى اجتماعى از يكسو، و نظر حكومت اسلامى از سوى ديگر دارد.
3- نقش زكات در اسلام:
با توجه به اين كه اسلام به عنوان يك «آيين جامع» كه تمام نيازمنديهاى مادى و معنوى در آن پيش بينى شده، و از همان عصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله، با تأسيس حكومت همراه بود، و توجه خاصى به حمايت از محرومان و مبارزه با فاصله طبقاتى دارد، روشن مى‏شود كه نقش بيت المال، و زكات از مهمترين نقشهاست.
شك نيست كه هر جامعه‏اى داراى افرادى از كار افتاده، بيمار، يتيمان بى‏سرپرست، معلولين، و امثال آنها مى‏باشد كه بايد مورد حمايت قرار گيرند.
و نيز براى حفظ موجوديت خود در برابر هجوم دشمن، نياز به سربازان مجاهدى دارد كه هزينه آنها از طرف حكومت پرداخت مى‏شود.
به همين دليل در اسلام مسأله زكات كه در حقيقت يك نوع «ماليات بر درآمد و توليد» و «ماليات بر ثروت راكد» محسوب مى‏شود، از اهميت خاصى برخوردار است، تا آنجا كه در رديف مهمترين عبادات قرار گرفته، و در بسيارى از موارد با نماز همراه ذكر شده، و حتى شرط قبولى نماز شمرده شده است!
(آيه 61)-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه گفته‏اند: اين آيه در باره گروهى از منافقان نازل شده، كه دور هم نشسته بودند و سخنان ناهنجار، در باره پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گفتند، يكى از آنان گفت: اين كار را نكنيد، زيرا، مى‏ترسيم به گوش محمّد برسد، و او به ما بد بگويد (و مردم را بر ضد ما بشوراند).
يكى از آنان كه نامش «جلاس» بود گفت: مهم نيست، ما هر چه بخواهيم مى‏گوييم، و اگر به گوش او رسيد نزد وى مى‏رويم، و انكار مى‏كنيم، و او از ما مى‏پذيرد، زيرا محمّد صلّى اللّه عليه و آله آدم خوش باور و دهن بينى است، و هر كس هر چه بگويد قبول مى‏كند، در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
اين حسن است نه عيب! در اين آيه همان گونه كه از مضمون آن استفاده مى‏شود سخن از فرد يا افرادى در ميان است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با گفته‏هاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 221
خود آزار مى‏دادند آيه مى‏گويد: «از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مى‏دهند و مى‏گويند: او آدم خوش باورى است»! (وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ).
آنها در حقيقت يكى از نقاط قوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه وجود آن در يك رهبر كاملا لازم است، به عنوان نقطه ضعف نشان مى‏دادند.
لذا قرآن بلافاصله اضافه مى‏كند كه: «به آنها بگو: اگر پيامبر گوش به سخنان شما فرا مى‏دهد (و عذرتان را مى‏پذيرد، و به گمان شما يك آدم گوشى است) اين به نفع شماست»! (قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ).
زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده، و شخصيتتان را خرد نمى‏كند عواطف شما را جريحه‏دار نمى‏سازد، و براى حفظ محبت و اتحاد و وحدت شما از اين طريق كوشش مى‏كند، در حالى كه اگر او فورا پرده‏ها را بالا مى‏زد، و دروغگويان را رسوا مى‏كرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مى‏آمد.
سپس براى اين كه عيب جويان از اين سخن سوء استفاده نكنند، و آن را دستاويز قرار ندهند، چنين اضافه مى‏كند: «او به خدا و فرمانهاى او ايمان دارد، و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرا مى‏دهد، و آن را مى‏پذيرد و به آن ترتيب اثر مى‏دهد» (يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ).
يعنى در واقع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دو گونه برنامه دارد: يكى برنامه حفظ ظاهر و جلوگيرى از پرده‏درى، و ديگرى در مرحله عمل، در مرحله اول به سخنان همه گوش فرا مى‏دهد، و ظاهرا انكار نمى‏كند، ولى در مقام عمل تنها توجه او به فرمانهاى خدا و پيشنهادها و سخنان مؤمنان راستين است، و يك رهبر واقع بين بايد چنين باشد، و تأمين منافع جامعه جز از اين راه ممكن نيست لذا بلافاصله مى‏فرمايد: «او رحمت براى مؤمنان شماست» (وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ).
تنها چيزى كه در اينجا باقى مى‏ماند اين است كه نبايد آنها كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با اين سخنان خود ناراحت مى‏كنند و از او عيب جويى مى‏نمايند، تصور كنند كه بدون مجازات خواهند ماند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 222
لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «آنها كه به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آزار مى‏رسانند عذابى دردناك دارند» (وَ الَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
(آيه 62)-
شأن نزول:
جمعى از مفسران شأن نزولى براى اين آيه و آيه بعد نقل كرده‏اند و آن اين كه: هنگامى كه در نكوهش تخلف كنندگان از غزوه تبوك آياتى نازل شد يكى از منافقان گفت: به خدا سوگند اين گروه نيكان و اشراف ما هستند، اگر آنچه را «محمّد» در باره آنها مى‏گويد راست باشد، اينها از چهارپايان هم بدترند، يكى از مسلمانان اين سخن را شنيد و گفت: به خدا آنچه او مى‏گويد حق است، و تو از چهارپا بدترى! اين سخن به گوش پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد به دنبال آن مرد منافق فرستاد و از او پرسيد: چرا چنين گفتى، او سوگند ياد كرد كه چنين سخنى نگفته است آن مرد مؤمن، گفت: خداوندا خودت راستگو را تصديق، و دروغگو را تكذيب فرما.
اين دو آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.
تفسير:
قيافه حق به جانب منافقان! يكى از نشانه‏هاى منافقان و اعمال زشت و شوم آنها كه قرآن كرارا به آن اشاره كرده، اين است كه آنها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مى‏كردند و با توسل به سوگندهاى دروغين مى‏خواستند مردم را فريب داده و از خود راضى كنند. در اين آيه و آيه بعد قرآن مجيد پرده از روى اين عمل زشت برداشته و مسلمانان را آگاه مى‏سازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند.
نخست مى‏گويد: «آنها براى شما سوگند به خدا ياد مى‏كنند تا شما را راضى كنند» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ لِيُرْضُوكُمْ).
روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست. بلكه مى‏خواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را در نظرتان دگرگون جلوه دهند، و به مقاصد خود برسند. لذا قرآن مى‏گويد: «اگر آنها راست مى‏گويند و ايمان دارند، شايسته‏تر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند»! (وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ يُرْضُوهُ إِنْ كانُوا مُؤْمِنِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 223
(آيه 63)- در اين آيه اين گونه افراد منافق را شديدا تهديد مى‏كند، و مى‏گويد: «مگر نمى‏دانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند براى او آتش دوزخ است كه جاودانه در آن مى‏ماند» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَأَنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِداً فِيها).
سپس براى تأكيد اضافه مى‏كند: «اين رسوايى و ذلّت بزرگى است» (ذلِكَ الْخِزْيُ الْعَظِيمُ).
(آيه 64)-
شأن نزول:
در باره نزول اين آيه و دو آيه بعد چنين نقل شده: گروهى از منافقان در يك جلسه سرّى، براى قتل پيامبر توطئه كردند كه پس از مراجعت از جنگ تبوك در يكى از گردنه‏هاى سر راه به صورت ناشناس كمين كرده، شتر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را رم دهند، و حضرت را به قتل برسانند.
خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت، و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند، و آنها را متفرق سازند.
تفسير:
برنامه خطرناك ديگرى از منافقان: از اين آيه چنين استفاده مى‏شود كه خداوند براى دفع خطر منافقان از پيامبر، گهگاه پرده از روى اسرار آنها برمى‏داشت، و آنان را به مسلمانان معرفى مى‏كرد، تا به هوش باشند و آنها نيز دست و پاى خود را جمع كنند، روى اين جهت غالبا آنان در يك حالت ترس و وحشت به سر مى‏بردند، قرآن به اين وضع اشاره كرده، مى‏گويد: «منافقان مى‏ترسند كه بر ضد آنها سوره‏اى نازل شود، و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ تُنَبِّئُهُمْ بِما فِي قُلُوبِهِمْ).
ولى عجيب اين كه بر اثر شدت لجاجت و دشمنى باز هم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر نمى‏داشتند، لذا خداوند در پايان آيه به پيامبرش مى‏گويد: «به آنها بگو: هر چه مى‏خواهيد استهزاء كنيد، اما بدانيد خدا آنچه را را از آن بيم داريد آشكار مى‏سازد» و شما را رسوا مى‏كند! (قُلِ اسْتَهْزِؤُا إِنَّ اللَّهَ مُخْرِجٌ ما تَحْذَرُونَ).
(آيه 65)- در اين آيه به يكى ديگر از برنامه‏هاى منافقان اشاره كرده، برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 224
مى‏گويد: «اگر از آنها بپرسى (كه چرا چنين سخن نادرستى را گفته‏اند، و يا چنين كار خلافى را انجام داده‏اند) مى‏گويند: ما مزاح و شوخى مى‏كرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»! (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّما كُنَّا نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ).
منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامه‏هاى يكنواختى دارند از اين روش بهره‏بردارى فراوان مى‏كنند، حتى گاه مى‏شود جدى‏ترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح كنند، اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر، و الّا با عنوان كردن شوخى و مزاح مى‏خواهند از چنگال مجازات فرار كنند.
اما قرآن با تعبيرى قاطع و كوبنده، به آنها پاسخ مى‏گويد، و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «به آنها بگو: آيا خدا، و آيات او، و رسولش، را مسخره مى‏كنيد و به شوخى مى‏گيريد»؟! (قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ).
يعنى آيا با همه چيز مى‏توان شوخى كرد، حتى با خدا و پيامبر و آيات قرآن! آيا مسأله رم دادن شتر، و سقوط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن گردنه خطرناك، چيزى است كه بتوان زير نقاب شوخى آن را پوشاند؟
(آيه 66)- سپس به پيامبر دستور مى‏دهد صريحا به اين منافقان بگو: «دست از اين عذرهاى واهى و دروغين برداريد» (لا تَعْتَذِرُوا).
چرا كه «شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد» (قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ).
اين تعبير نشان مى‏دهد كه گروه بالا از آغاز در صف منافقان نبودند، بلكه در صف مؤمنان ضعيف الايمان بودند و پس از ماجراى فوق راه كفر پيش گرفتند.
سر انجام، آيه را با اين جمله پايان مى‏دهد كه: «اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را به خاطر اين كه مجرم بودند، مجازات خواهيم كرد» (إِنْ نَعْفُ عَنْ طائِفَةٍ مِنْكُمْ نُعَذِّبْ طائِفَةً بِأَنَّهُمْ كانُوا مُجْرِمِينَ).
اين كه مى‏گويد گروهى را مجازات مى‏كنيم به خاطر جرم و گناهشان، دليل بر آن است كه «گروه مورد عفو» افرادى هستند كه آثار جرم و گناه را با آب توبه از وجود خود شسته‏اند.
(آيه 67)- نشانه‏هاى منافقان: در اين آيه اشاره به يك مطلب كلى مى‏كند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 225
و آن اين كه ممكن است روح نفاق به اشكال مختلف ظاهر شود، مخصوصا خودنمايى، روح نفاق در يك «مرد» با يك «زن» ممكن است متفاوت باشد، اما نبايد فريب تغيير چهره‏هاى نفاق را در ميان منافقان خورد.
لذا مى‏گويد: «مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند» (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ).
سپس به ذكر پنج صفت از اوصاف آنان مى‏پردازد.
اول و دوم: «آنها مردم را به منكرات تشويق، و از نيكيها باز مى‏دارند» (يَأْمُرُونَ بِالْمُنْكَرِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ).
يعنى درست برعكس برنامه مؤمنان راستين كه دائما از طريق «امر به معروف» و «نهى از منكر» در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند، منافقان دائما سعى مى‏كنند كه فساد همه جا را بگيرد، و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود.
سوم: آنها «دستهايشان را مى‏بندند» (وَ يَقْبِضُونَ أَيْدِيَهُمْ). نه در راه خدا انفاق مى‏كنند، نه به كمك محرومان مى‏شتابند، و نه خويشاوند و آشنا را كمك مالى آنها بهره مى‏گيرند.
روشن است آنها چون ايمان به آخرت و نتايج و پاداش «انفاق» ندارند، در بذل اموال سخت بخيلند.
چهارم: تمام اعمال و گفتار و رفتارشان نشان مى‏دهد كه «آنها خدا را فراموش كرده‏اند (و نيز وضع زندگى آنها نشان مى‏دهد كه) خدا هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش نموده» (نَسُوا اللَّهَ فَنَسِيَهُمْ). يعنى با آنها معامله فراموشى كرده است و آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنان آشكار است.
پنجم: اين كه «منافقان فاسقند و بيرون از دايره اطاعت فرمان خدا» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ هُمُ الْفاسِقُونَ).
آنچه در آيه فوق در باره صفات مشترك منافقان گفته شد در هر عصر و زمانى ديده مى‏شود.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 226
(آيه 68)- در اين آيه مجازات شديد و دردناك آنها، بيان شده است، مى‏فرمايد: «خداوند مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بى‏ايمان را وعده آتش جهنم داده» (وَعَدَ اللَّهُ الْمُنافِقِينَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْكُفَّارَ نارَ جَهَنَّمَ).
همان آتش سوزانى كه: «جاودانه در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها).
و «همين يك مجازات (كه تمام انواع عذابها و كيفرها را در بر دارد) براى آنها كافى است» (هِيَ حَسْبُهُمْ).
و به تعبير ديگر آنها نياز به هيچ مجازات ديگرى ندارند، زيرا در دوزخ همه نوع عذاب جسمانى و روحانى وجود دارد.
و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است» (وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ).
بلكه اين دورى از خداوند، خود بزرگترين عذاب و دردناكترين كيفر براى آنها محسوب مى‏شود.
(آيه 69)- تكرار تاريخ و درس عبرت! اين آيه براى بيدار ساختن اين گروه از منافقان، آينه تاريخ را پيش روى آنها مى‏گذارد، و با مقايسه زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين، عبرت انگيزترين درسها را به آنها مى‏دهد، و مى‏گويد: «شما همانند منافقان پيشين هستيد»، و همان مسير و برنامه و سرنوشت شوم را تعقيب مى‏كنيد (كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).
«همانها كه از نظر نيرو از شما قويتر، و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند» (كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً).
«آنها از نصيب و بهره خود در دنيا، در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى، بهره گرفتند، شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهره خود همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند، بهره بردارى كرديد» (فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلاقِكُمْ كَمَا اسْتَمْتَعَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ بِخَلاقِهِمْ).
سپس مى‏گويد: «شما در كفر و نفاق و سخريه و استهزاء مؤمنان، فرو رفتيد، همان گونه كه آنها در اين امور فرو رفتند» (وَ خُضْتُمْ كَالَّذِي خاضُوا). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 227
سر انجام پايان كار منافقان پيشين را براى هشدار به گروه منافقان معاصر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و همه منافقان جهان، با دو جمله بيان مى‏كند:
نخست اين كه: «آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت بر باد رفته و مى‏رود، و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمى‏گردد» (أُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ).
ديگر اين كه: «آنها زيانكاران حقيقى، و خسران يافتگان واقعى هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).
آنها ممكن است استفاده‏هاى «موقت» و «محدودى» از اعمال نفاق آميز خود ببرند، ولى اگر درست بنگريم مى‏بينيم نه در زندگى اين دنيا از اين رهگذر طرفى مى‏بندند، و نه در جهان ديگر بهره‏اى دارند.
(آيه 70)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، به عنوان استفهام انكارى چنين مى‏گويد: «آيا اين گروه منافق از سرنوشت امتهاى پيشين، قوم نوح، و عاد، و ثمود، و قوم ابراهيم، و اصحاب مدين (قوم شعيب) و شهرهاى ويران شده قوم لوط با خبر نشدند» (أَ لَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْراهِيمَ وَ أَصْحابِ مَدْيَنَ وَ الْمُؤْتَفِكاتِ).
اينها ماجراهاى تكان دهنده‏اى است كه مطالعه و بررسى آن هر انسانى را كه كمترين احساس در قلب او باشد تكان مى‏دهد.
هر چند خداوند آنها را هيچ گاه از لطف خود محروم نساخت، «و پيامبرانشان با دلايل روشن براى هدايت آنان به سويشان آمدند» (أَتَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ).
ولى آنها به هيچ يك از مواعظ و اندرزهاى اين مردان الهى گوش فرا ندادند و براى زحمات طاقت فرسايشان در راه روشنگرى خلق خدا ارجى ننهادند.
«بنابراين هرگز خداوند به آنها ستم نكرد، اين خودشان بودند كه به خويشتن ستم روا داشتند»! (فَما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).
(آيه 71)- نشانه‏هاى مؤمنان راستين: در آيات گذشته علائم و جهات مشترك مردان و زنان منافق در پنج قسمت مطرح گرديد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 228
در آيه مورد بحث علائم و نشانه‏هاى مردان و زنان با ايمان بيان شده است كه آن هم در پنج قسمت خلاصه مى‏شود.
آيه از اينجا شروع مى‏شود كه مى‏فرمايد: «مردان و زنان با ايمان دوست و ولىّ و يار و ياور يكديگرند» (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).
پس از بيان اين اصل كلى به شرح جزئيات صفات مؤمنان مى‏پردازد:
1- نخست مى‏گويد: «آنها مردم را به نيكى‏ها دعوت مى‏كند» (يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ).
2- «مردم را از زشتيها و بديها و منكرات باز مى‏دارند» (وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ).
3- آنها به عكس منافقان كه خدا را فراموش كرده بودند «نماز را برپا مى‏دارند» (وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ). و به ياد خدا هستند و با ياد و ذكر او، دل را روشن، و عقل را بيدار و آگاه مى‏دارند.
4- آنها بر خلاف منافقان كه افرادى ممسك و بخيل هستند بخشى از اموال خويش را در راه خدا، و حمايت خلق خدا، و براى بازسازى جامعه، انفاق مى‏نمايند «و زكات اموال خويش را مى‏پردازد» (وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ).
5- منافقان فاسقند و سركش، و خارج از تحت فرمان حق، اما مؤمنان «اطاعت فرمان خدا و پيامبر او مى‏كنند» (وَ يُطِيعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ).
در پايان اين آيه اشاره به نخستين امتياز مؤمنان از نظر نتيجه و پاداش كرده، مى‏گويد: «خداوند آنها را به زودى مشمول رحمت خويش مى‏گرداند» (أُولئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللَّهُ).
شك نيست كه وعده رحمت به مؤمنان از طرف خداوند، از هر نظر قطعى و اطمينان بخش است، چرا كه «خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
نه بدون علت وعده مى‏دهد، و نه هنگامى كه وعده داد، از انجام آن عاجز مى‏ماند.
(آيه 72)- اين آيه قسمتى از اين رحمت واسعه الهى را كه شامل حال افراد با ايمان مى‏شود، در دو جنبه «مادى» و «معنوى» شرح مى‏دهد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 229
نخست مى‏فرمايد: «خداوند به مردان و زنان با ايمان باغهايى از بهشت وعده داده است كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (وَعَدَ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).
از ويژگيهاى اين نعمت بزرگ اين است كه زوال و جدايى در آن راه ندارد و «آنان جاودانه در آن مى‏مانند» (خالِدِينَ فِيها).
ديگر از مواهب الهى به آنها اين است كه خداوند «مسكنهاى پاكيزه و منزلگاههاى مرفّه در قلب بهشت عدن در اختيار آنها مى‏گذارد» (وَ مَساكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ).
از احاديث اسلامى چنين استفاده مى‏شود كه «جنّات عدن» باغهاى مخصوصى است از بهشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و جمعى از خاصان پيروان او در آنها مستقر خواهند شد.
سپس اشاره به نعمت و پاداش معنوى آنها كرده، مى‏فرمايد: «رضايت و خشنودى خدا (كه نصيب اين مؤمنان راستين مى‏شود) از همه برتر و بزرگتر است» (وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ).
هيچ كس نمى‏تواند آن لذت معنوى و احساس روحانى را كه به يك انسان به خاطر توجه رضايت و خشنودى خدا از او، دست مى‏دهد، توصيف كند.
و در پايان آيه اشاره به تمام اين نعمتهاى مادى و معنوى كرده، مى‏گويد: «اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).
(آيه 73)- پيكار با كفار و منافقان: سر انجام در اين آيه دستور به شدت عمل در برابر كفّار و منافقان داده، مى‏گويد: «اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقِينَ).
«و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيش گير» (وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ).
اين مجازات آنها در دنياست، و در آخرت «جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).
البته طرز جهاد در برابر «كفار» جهاد همه جانبه، و مخصوصا جهاد مسلحانه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 230
است. و منظور از جهاد با منافقان انواع و اشكال ديگر مبارزه غير از مبارزه مسلحانه است، مانند مذمت و توبيخ و تهديد و رسوا ساختن آنها، و شايد جمله «وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ) اشاره به همين معنى باشد.
(آيه 74)-
شأن نزول:
در باره شأن نزول اين آيه روايات مختلفى نقل شده كه همه آنها نشان مى‏دهد بعضى از منافقان، مطالب زننده‏اى در باره اسلام و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته بودند و پس از فاش شدن اسرارشان سوگند دروغ ياد كردند كه چيزى نگفته‏اند و همچنين توطئه‏اى بر ضد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چيده بودند كه خنثى گرديد.
تفسير:
توطئه خطرناك! در اين آيه پرده از روى يكى ديگر از اعمال منافقان برداشته شده و آن اين كه: هنگامى كه مى‏بينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مى‏كنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مى‏شوند.
نخست مى‏گويد: «منافقان سوگند ياد مى‏كنند كه چنان مطالبى را در باره پيامبر نگفته‏اند» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا).
در حالى كه: «اينها بطور مسلم سخنان كفرآميزى گفته‏اند» (وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ). و به اين جهت «پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر را پيش گرفته‏اند» (وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ).
البته آنان از آغاز مسلمان نبودند كه كافر شوند بلكه تنها اظهار اسلام مى‏كردند، بنابراين همين اسلام ظاهرى و صورى را نيز با اظهار كفر درهم شكستند.
و از آن بالاتر «آنها تصميم خطرناكى داشتند كه به آن نرسيدند» (وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا).
و آن توطئه براى نابودى پيامبر و يا فعاليتهايى است كه براى به هم ريختن سازمان جامعه اسلامى، و توليد فساد و نفاق و شكاف، انجام مى‏دادند، كه هرگز به هدف نهايى منتهى نشد.
در جمله بعد براى اين كه زشتى و وقاحت فعاليتهاى منافقان و نمك نشناسى آنها كاملا آشكار شود اضافه مى‏كند: آنها در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمه‏اى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود، بلكه به عكس در پرتو برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 231
حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند، بنابراين «آنها در حقيقت انتقام نعمتهايى را مى‏گرفتند خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سر حد استغنا به آنها داده بودند» (وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس آنچنان كه سيره قرآن است راه بازگشت را به روى آنان گشوده، مى‏گويد: «اگر آنان توبه كنند براى آنها بهتر است» (فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ).
و اين نشانه واقع بينى اسلام و اهتمام به امر تربيت، و مبارزه با هرگونه سختگيرى و شدت عمل نابجاست، كه حتى راه آشتى و توبه را به روى منافقانى كه توطئه براى نابودى پيامبر كردند و سخنان كفرآميز و توهينهاى زننده داشتند بازگذارده.
در عين حال براى اين كه آنها اين نرمش را دليل بر ضعف نگيرند، به آنها هشدار مى‏دهد كه: «اگر به روش خود ادامه دهند، و از توبه روى برگردانند، خداوند در دنيا و آخرت آنان را به مجازات دردناكى كيفر خواهد داد» (وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ).
و اگر مى‏پندارند كسى در برابر مجازات الهى ممكن است به كمك آنان بشتابد سخت در اشتباهند، زيرا «آنها در سراسر روى زمين نه ولى و سرپرستى خواهند داشت و نه يار و ياورى» (وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ).
(آيه 75)-
شأن نزول:
اين آيه و سه آيه بعد از آن در باره يكى از انصار به نام «ثعلبة بن حاطب» نازل شده است، او كه مرد فقيرى بود و مرتب به مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آمد اصرار داشت كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دعا كند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد! پيغمبر به او فرمود: «قليل تؤدّى شكره خير من كثير لا تطيقه» «مقدار كمى كه حقش را بتوانى ادا كنى، بهتر از مقدار زيادى است كه توانايى ادا حقش را نداشته باشى».
ولى ثعلبه دست بردار نبود و سر انجام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى او دعا كرد.
چيزى نگذشت كه طبق روايتى پسر عموى ثروتمندى داشت از دنيا رفت و ثروت سرشارى به او رسيد.
پس از مدتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مأمور جمع آورى زكات را نزد او فرستاد، تا زكات برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 232
اموال او را بگيرد، ولى اين مرد كم ظرفيت و تازه به نوا رسيده و بخيل، از پرداخت حق الهى خوددارى كرد، نه تنها خوددارى كرد، بلكه به اصل تشريع اين حكم نيز اعتراض نمود و گفت: اين حكم برادر «جزيه» است.
به هر حال هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سخن او را شنيد فرمود: يا ويح ثعلبة! يا ويح ثعلبة! «واى بر ثعلبه! اى واى بر ثعلبه»! و در اين هنگام آيات مزبور نازل شد.
تفسير:
منافقان كم ظرفيتند! قرآن در اينجا روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مى‏گذارد و آن اين كه: به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى، چنان دم از ايمان مى‏زنند كه هيچ كس باور نمى‏كند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند.
اما همين كه به نوايى برسند چنان دست و پاى خود را گم كرده و غرق دنياپرستى مى‏شوند كه همه عهد و پيمانهاى خويش را با خدا به دست فراموشى مى‏سپارند.
نخست مى‏گويد: «بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته‏اند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعا به نيازمندان كمك مى‏كنيم و از نيكوكاران خواهيم بود» (وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِينَ).
(آيه 76)- ولى اين سخن را تنها زمانى مى‏گفتند كه دستشان از همه چيز تهى بود «و به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايه‏هايى به آنان داد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و رويگردان شدند» (فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ).
(آيه 77)- «اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجه‏اش اين شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنان ريشه كند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مى‏كنند ادامه يابد» (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى‏ يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ).
اين «به خاطر آن است كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند، و به خاطر آن است كه مرتبا دروغ مى‏گفتند» (بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ).
(آيه 78)- سر انجام آنها را با اين جمله مورد سرزنش و توبيخ قرار مى‏دهد كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 233
«آيا آنها نمى‏دانند خداوند اسرار درون آنها را مى‏داند، و سخنان آهسته و در گوشى آنان را مى‏شنود، و خداوند از همه غيوب و پنهانيها با خبر است»؟! (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ).
(آيه 79)-
شأن نزول:
روايات متعددى در شأن نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده، كه از مجموع آنها چنين استفاده مى‏شود كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تصميم داشت لشكر اسلام را براى مقابله با دشمن (احتمالا براى جنگ تبوك) آماده سازد، و نياز به گرفتن كمك از مردم داشت، هنگامى كه نظر خود را اظهار فرمود، كسانى كه توانايى داشتند مقدار قابل ملاحظه‏اى به عنوان زكات يا كمك بلاعوض به ارتش اسلام تقديم كردند.
ولى بعضى از كارگران كم درآمد مسلمان با تحمل كار اضافى و كشيدن آب در شب و تهيه مقدارى خرما كمك ظاهرا ناچيزى به اين برنامه بزرگ اسلامى نمودند.
ولى منافقان عيب‏جو به هر يك از اين دو گروه ايراد مى‏گرفتند: گروه اول را به عنوان رياكار معرفى مى‏كردند، و كسانى را كه مقدار ظاهرا ناچيزى كمك نموده بودند به باد مسخره و استهزاء مى‏گرفتند.
اين آيه و آيه بعد نازل شد و شديدا آنها را تهديد كرد و از عذاب خداوند بيم داد!
تفسير:
كارشكنى منافقان: در اينجا اشاره به يكى ديگر از صفات عمومى منافقان شده است كه آنها افرادى لجوج، بهانه‏جو، و ايرادگير، و كارشكن هستند، هر كار مثبتى را، با وصله‏هاى نامناسبى تحقير كرده، و بد جلوه مى‏دهند.
قرآن مجيد شديدا اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مى‏كند، و مسلمانان را از آن آگاه مى‏سازد، تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد! نخست مى‏فرمايد: «آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداختن صدقات و كمكهاى صادقانه، عيب مى‏گيرند، و مخصوصا آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مى‏كنند، خداوند آنان را برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 234
مسخره مى‏كند، و عذاب دردناك در انتظار آنهاست»! (الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
منظور از جمله «سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ» (خداوند آنها را مسخره مى‏كند) اين است كه مجازات استهزاء كنندگان را به آنها خواهد داد، و يا آن چنان با آنها رفتار مى‏كند كه همچون استهزاء شدگان تحقير شوند!
(آيه 80)- در اين آيه تأكيد بيشترى روى مجازات اين گروه از منافقان نموده و آخرين تهديد را ذكر مى‏كند به اين ترتيب كه روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نموده مى‏گويد: «چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى هرگز خدا آنها را نمى‏بخشد» (اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ).
«چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند» و همين كفر آنها را به درّه نفاق و آثار شوم آن افكند (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).
و روشن است هدايت خدا شامل حال كسانى مى‏شود كه در طريق حق طلبى گام بر مى‏دارند و جوياى حقيقتند، ولى «خداوند افراد فاسق و گنهكار و منافق را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ).
اهميت به كيفيت كار است نه كميت:
اين حقيقت به خوبى از آيات قرآن به دست مى‏آيد كه اسلام در هيچ موردى روى «كثرت مقدار عمل» تكيه نكرده، بلكه همه جا اهميت به «كيفيت عمل» داده است.
مهم اين است كه هيچ كسى از مقدار توانايى خود دريغ ندارد، سخن از بسيار و كم نيست، سخن از احساس مسؤوليت و اخلاص است.
از اين موضوع اين حقيقت نيز روشن مى‏شود كه در يك جامعه سالم اسلامى به هنگام بروز مشكلات، همه بايد احساس مسؤوليت كنند، نبايد چشمها تنها به متمكنان دوخته شود، چرا كه اسلام متعلق به همه است، و همه بايد در حفظ آن از جان و دل بكوشند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 235
(آيه 81)- باز هم كارشكنى منافقان: در اين آيه نيز سخن همچنان پيرامون معرفى منافقان، به وسيله اعمال و رفتار و افكار آنهاست.
نخست مى‏فرمايد: «آنها كه در (تبوك) از شركت در جهاد تخلف جستند، و با عذرهاى واهى در خانه‏هاى خود نشستند (و به گمان خود سلامت را بر خطرات ميدان جنگ ترجيح دادند) از اين عملى كه بر ضد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرتكب شدند، خوشحالند» (فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ).
«و از اين كه در راه خدا با مال و جان خود جهاد كنند (و به افتخارات بزرگ مجاهدان نائل گردند) كراهت داشتند» (وَ كَرِهُوا أَنْ يُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
آنها به تخلف خودشان از شركت در ميدان جهاد قناعت نكردند، بلكه با وسوسه‏هاى شيطانى كوشش داشتند، ديگران را نيز دلسرد يا منصرف سازند «و به آنها گفتند: در اين گرماى سوزان تابستان به سوى ميدان نبرد حركت نكنيد» (وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِي الْحَرِّ).
سپس قرآن روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و با لحن قاطع و كوبنده‏اى به آنها چنين پاسخ مى‏گويد: «به آنها بگو: آتش سوزان دوزخ از اين هم گرمتر و سوزانتر است اگر بفهمند»! (قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كانُوا يَفْقَهُونَ).
ولى افسوس كه بر اثر ضعف ايمان، و عدم درك كافى، توجه ندارند كه چه آتش سوزانى در انتظار آنهاست، آتشى كه يك جرقه كوچكش از آتشهاى دنيا سوزنده‏تر است.
(آيه 82)- در اين آيه اشاره به اين مى‏كند كه آنها به گمان اين كه پيروزى به دست آورده‏اند و با تخلف از جهاد و دلسرد كردن بعضى از مجاهدان به هدفى رسيده‏اند، قهقهه سر مى‏دهند و بسيار مى‏خندند، همان گونه كه همه منافقان در هر عصر و زمان چنينند.
ولى قرآن به آنها اخطار مى‏كند كه «بايد كم بخندند و بسيار بگريند» (فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَ لْيَبْكُوا كَثِيراً).
گريه براى آينده تاريكى كه در پيش دارند، گريه به خاطر اين كه همه پلهاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 236
بازگشت را پشت سر خود ويران ساخته‏اند، و بالاخره گريه براى اين كه اين همه استعداد و سرمايه عمر را از دست داده و رسوايى و تيره‏روزى و بدبختى براى خود خريده‏اند.
و در آخر آيه مى‏فرمايد: «اين جزاى اعمالى است كه آنها انجام مى‏دادند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).
(آيه 83)- در اين آيه اشاره به يكى ديگر از روشهاى حساب شده و خطرناك منافقان مى‏كند و آن اين كه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مى‏دهند براى تبرئه خود ظاهرا در مقام جبران بر مى‏آيند و با اين نوسانها و اعمال ضد و نقيض، چهره اصلى خود را پنهان مى‏دارند.
آيه مى‏گويد: «هرگاه خداوند تو را به سوى گروهى از اينها باز گرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو، هيچ گاه با من در هيچ جهادى شركت نخواهيد كرد، و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»! (فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلى‏ طائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَ لَنْ تُقاتِلُوا مَعِيَ عَدُوًّا).
يعنى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بايد آنها را براى هميشه مأيوس كند و روشن سازد كه ديگر كسى فريبشان را نخواهد خورد.
جمله «طائِفَةٍ مِنْهُمْ» (گروهى از ايشان) نشان مى‏دهد كه همه آنان حاضر نبودند از اين طريق وارد شوند و پيشنهاد شركت در جهاد ديگرى را عرضه بدارند.
سپس دليل عدم قبول پيشنهاد آنان را چنين بيان مى‏كند: «شما براى نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كناره‏گيرى كنيد و در خانه‏ها بنشينيد، هم اكنون نيز به متخلفان بپيونديد، و با آنها در خانه‏ها بنشينيد» (إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخالِفِينَ).
(آيه 84)- روش محكمتر در برابر منافقان: پس از آن كه منافقان با تخلف صريح از شركت در ميدان جهاد پرده‏ها را دريدند و كارشان بر ملا شد، خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد روش صريحتر و محكمترى در برابر آنها اتخاذ كند تا براى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 237
هميشه فكر نفاق و منافق‏گرى از مغزهاى ديگران برچيده شود.
لذا مى‏فرمايد: «بر هيچ يك از آنها (منافقان) كه از دنيا مى‏روند نماز مگزار»! (وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً).
«و هيچ گاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست» (وَ لا تَقُمْ عَلى‏ قَبْرِهِ).
در حقيقت اين يك نوع مبارزه منفى، و در عين حال مؤثر، در برابر گروه منافقان است.
و اين يك برنامه مبارزه حساب شده در برابر گروه منافقان در آن زمان بود كه امروز هم مسلمانان بايد از روشهاى مشابه آن استفاده كنند.
در پايان آيه بار ديگر دليل اين دستور را روشن مى‏سازد و مى‏فرمايد: «اين حكم به خاطر آن است كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند» (إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ).
«و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند از دنيا رفتند» (وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ). نه از كرده خود پشيمان شدند و نه با آب توبه لكه‏هاى گناه را از دامان شستند.
(آيه 85)- در اينجا ممكن بوده است سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند پس چرا خداوند به آنها اين همه محبت كرده و اين همه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى) را در اختيارشان قرار داده است.
در آيه مورد بحث روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده و پاسخ اين سؤال را چنين مى‏دهد: «اموال و فرزندانشان هيچ گاه نبايد مايه اعجاب تو شود» (وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ وَ أَوْلادُهُمْ).
چرا كه به عكس آنچه مردم ظاهربين خيال مى‏كنند، اين اموال و فرزندان نه تنها باعث خوشوقتى آنها نيست، بلكه «خداوند مى‏خواهد آنان را به وسيله اينها در دنيا مجازات كند، و با حال كفر جان بدهند» (إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 238
وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ).

اين آيه اشاره به اين واقعيت مى‏كند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست، بلكه غالبا مايه دردسر و بلا و بدبختى است، زيرا چنين اشخاصى نه اموال خود را به مورد، مصرف مى‏كنند و نه فرزندان سر به راه و با ايمان و تربيت يافته‏اى دارند، بلكه اموالشان مايه غفلت آنها از خدا و مسائل اساسى زندگى است و فرزندانشان هم در خدمت ظالمان و فاسدان قرار مى‏گيرند.
منتها براى كسانى كه ثروت و نيروى انسانى را اصيل مى‏پندارند و چگونگى مصرف آن، براى آنها مطرح نيست، زندگانى اين گونه اشخاص دورنماى دل انگيزى دارد، اما اگر به متن زندگيشان نزديكتر شويم و به اين حقيقت نيز توجه كنيم كه چگونگى بهره‏بردارى از اين امكانات مطرح است تصديق خواهيم كرد كه هرگز افراد خوشبختى نيستند.
(آيه 86)- در اين آيه و آيه بعد باز سخن در باره منافقان است. آيه مى‏گويد:
«هنگامى كه سوره‏اى در باره جهاد نازل مى‏شود و از مردم دعوت مى‏كند كه به خدا ايمان بياوريد (يعنى بر ايمان خود ثابت قدم بمانند و آن را تقويت نمايند) و همراه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله در راه او جهاد كنيد، در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو اجازه مى‏خواهند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مى‏گويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم» (وَ إِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ أَنْ آمِنُوا بِاللَّهِ وَ جاهِدُوا مَعَ رَسُولِهِ اسْتَأْذَنَكَ أُولُوا الطَّوْلِ مِنْهُمْ وَ قالُوا ذَرْنا نَكُنْ مَعَ الْقاعِدِينَ).
(آيه 87)- در اين آيه قرآن آنها را با اين جمله مورد ملامت و مذمت قرار مى‏دهد كه «آنها راضى شدند با متخلفان باقى بمانند» (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ).
بعدا اضافه مى‏كند كه «اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحله‏اى رسيده‏اند كه بر قلبهايشان مهر زده شده، به همين دليل چيزى نمى‏فهمند» (وَ طُبِعَ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 239
لا يَفْقَهُونَ)
.
(آيه 88)- در اين آيه از گروهى كه در نقطه مقابل اين دسته قرار دارند و صفات و روحيات آنها، و همچنين سر انجام كارشان درست به عكس آنهاست، سخن به ميان آمده.
آيه چنين مى‏گويد: «اما پيامبر و آنها كه با او ايمان آوردند با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد كردند» (لكِنِ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).
و سر انجام كارشان اين شد كه «همه نيكيها براى آنهاست» و خيرات مادى و معنوى در اين جهان و جهان ديگر نصيبشان است (وَ أُولئِكَ لَهُمُ الْخَيْراتُ).
«و گروه رستگاران همينها هستند» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه اگر «ايمان» و «جهاد» توأم گردد هر گونه خير و بركتى را با خود همراه خواهد داشت، و جز در سايه اين دو، نه راهى به سوى فلاح و رستگارى است، و نه نصيبى از خيرات و بركات مادى و معنوى.
(آيه 89)- در اين آيه به قسمتى از پاداشهاى اخروى اين گروه اشاره كرده، مى‏گويد: «خداوند باغهايى از بهشت براى آنان فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارد» (أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ).
و تأكيد مى‏كند: اين نعمت و موهبت عاريتى و فناپذير نيست بلكه «جاودانه در آن مى‏مانند» (خالِدِينَ فِيها). «و اين پيروزى بزرگى است» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).
(آيه 90)- در اين آيه به تناسب بحثهاى گذشته، پيرامون منافقان بهانه‏جو و عذر تراش اشاره به وضع دو گروه از تخلف كنندگان از جهاد شده است.
نخست مى‏گويد: «گروهى از اعراب باديه نشين كه از شركت در ميدان جهاد واقعا معذور بودند نزد تو آمده‏اند تا به آنها اجازه داده شود و معاف گردند» (وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ مِنَ الْأَعْرابِ لِيُؤْذَنَ لَهُمْ).
و در مقابل «كسانى كه به خدا و پيامبر دروغ گفتند، بدون هيچ عذرى در خانه خود نشستند» و به ميدان نرفتند (وَ قَعَدَ الَّذِينَ كَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 240
در پايان آيه، گروه دوم را شديدا تهديد كرده، مى‏گويد: «به زودى به آن دسته از ايشان كه كافر شدند عذاب دردناكى خواهد رسيد» (سَيُصِيبُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
(آيه 91)-
شأن نزول:
چنين نقل شده كه يكى از ياران با اخلاص پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: اى پيامبر خدا! من پيرمردى نابينا و ناتوانم، حتى كسى كه دست مرا بگيرد و به ميدان جهاد بياورد، ندارم، آيا اگر در جهاد شركت نكنم معذورم؟
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سكوت كرد، سپس آيه نازل شد و به اين گونه افراد اجازه داد.
تفسير:
در اين آيه و دو آيه بعد براى روشن ساختن وضع همه گروهها از نظر معذور بودن يا نبودن در زمينه شركت در جهاد تقسيم بندى مشخصى شده است.
نخست مى‏گويد: «كسانى كه ضعيف و ناتوان هستند (بر اثر پيرى و يا نقص اعضا همچون فقدان بينايى) همچنين بيماران و آنها كه وسيله لازم براى شركت در ميدان جهاد در اختيار ندارند بر آنها ايرادى نيست كه در اين برنامه واجب اسلامى شركت نكنند» (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‏ وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ).
اين سه گروه در هر قانونى معافند، و عقل و منطق نيز معاف بودن آنها را امضا مى‏كند و مسلم است كه قوانين اسلامى در هيچ مورد از منطق و عقل جدا نيست.
سپس يك شرط مهم براى حكم معافى آنها بيان كرده، مى‏گويد «اين در صورتى است كه آنها از هرگونه خيرخواهى مخلصانه در باره خدا و پيامبرش دريغ ندارند» (إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ).
و با سخن و طرز رفتار خود مجاهدان را تشويق كنند و در تضعيف روحيه دشمن و فراهم آوردن مقدمات شكست آنها كوتاهى نورزند.
بعدا براى بيان دليل اين موضوع مى‏فرمايد: اين گونه افراد مردان نيكوكارى هستند و «براى نيكوكاران هيچ راه ملامت و سرزنش و مجازات و مؤاخذه وجود ندارد» (ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ).
و در پايان آيه خدا را با دو صفت از اوصاف بزرگش به عنوان دليل ديگرى بر برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 241
معاف بودن اين گروههاى سه گانه توصيف مى‏كند و مى‏گويد: «خداوند غفور و رحيم است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 92)-
شأن نزول:
در روايات مى‏خوانيم كه هفت نفر از فقراى انصار خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و تقاضا كردند وسيله‏اى براى شركت در جهاد در اختيارشان گذارده شود، اما چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وسيله‏اى در اختيار نداشت، جواب منفى به آنها داد، آنها با چشمهاى پر از اشك از خدمتش خارج شدند و بعدا به نام «بكّائون» مشهور گشتند.
تفسير:
معذورانى كه از عشق جهاد اشك مى‏ريختند! در اين آيه نيز به گروه چهارمى اشاره مى‏كند كه آنها هم از شركت در جهاد معاف شدند، مى‏گويد:
«همچنين بر آن گروه ايراد نيست كه وقتى نزد تو آمدند كه مركبى براى شركت در ميدان جهاد در اختيارشان بگذارى، گفتى مركبى در اختيار ندارم كه شما را بر آن سوار كنم، ناچار از نزد تو خارج شدند در حالى كه چشمهايشان اشكبار بود، و اين اشك به خاطر اندوهى بود كه از نداشتن وسيله براى انفاق در راه خدا سر چشمه مى‏گرفت» (وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ).
(آيه 93)- در اين آيه، حال گروه پنجم را شرح مى‏دهد يعنى آنها كه به هيچ وجه در پيشگاه خدا معذور نبوده و نخواهند بود، مى‏فرمايد: «راه مؤاخذه و مجازات تنها به روى كسانى گشوده است كه از تو اجازه مى‏خواهند در جهاد شركت نكنند در حالى كه امكانات كافى و وسائل لازم براى اين كار در اختيار دارند و كاملا بى‏نيازند» (إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ).
سپس اضافه مى‏كند: اين ننگ براى آنها بس است كه «راضى شدند با افراد ناتوان و بيمار و معلول در مدينه بمانند» و از افتخار شركت در جهاد محروم گردند (رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ).
و اين كيفر نيز آنها را بس كه خداوند قدرت تفكر و ادراك را از آنها به خاطر اعمال زشتشان گرفته «و بر دلهايشان مهر نهاده و به همين دليل چيزى نمى‏دانند» برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 242
(وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ).
از اين آيه به خوبى روحيه قوى و عالى سربازان اسلام روشن مى‏شود كه چگونه افتخار جهاد و شهادت را بر هر افتخار ديگرى مقدم مى‏داشتند، و از همين جا يكى از عوامل مهم پيشرفت سريع اسلام در آن روز و عقب ماندگى امروز ما روشن مى‏شود.
آغاز جزء يازدهم قرآن مجيد
ادامه سوره توبه‏
(آيه 94)-
شأن نزول:
بعضى از مفسران مى‏گويند اين آيه و دو آيه بعد در باره گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر هشتاد نفر مى‏شد نازل گرديد زيرا به هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت دستور داد هيچ كس با آنها مجالست نكند و سخن نگويد و آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند در مقام عذرخواهى برآمدند، آيه نازل شد و وضع آنها را مشخص ساخت.
تفسير:
به عذرها و سوگندهاى دروغينشان اعتنا نكنيد! اين سلسله از آيات همچنان پيرامون اعمال شيطانى منافقان سخن مى‏گويد، نخست مى‏فرمايد:
«هنگامى كه شما (از جنگ تبوك) به مدينه باز مى‏گرديد، منافقان به سراغ شما مى‏آيند و عذرخواهى مى‏كنند» (يَعْتَذِرُونَ إِلَيْكُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَيْهِمْ).
در اينجا روى سخن را به پيامبرش به عنوان رهبر مسلمين كرده، مى‏گويد: «به منافقان بگو: عذرخواهى مكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد» (قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكُمْ).
«چرا كه خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته» بنابراين ما از نقشه‏هاى شيطانى شما به خوبى باخبريم! (قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ).
ولى در عين حال راه بازگشت و توبه، به سوى شما باز است، «و به زودى خداوند و پيامبرش اعمال شما را مى‏بينند» (وَ سَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ).
بعد مى‏فرمايد: همه اعمال و نيات شما امروز ثبت و بايگانى مى‏شود، «سپس به سوى كسى كه اسرار پنهان و آشكار را مى‏داند باز مى‏گرديد، و او شما را به برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 243
اعمالتان آگاه مى‏كند» و جزاى آن را به شما خواهد داد (ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
(آيه 95)- در اين آيه بار ديگر اشاره به سوگندهاى دروغين منافقان كرده، مى‏فرمايد: «آنها براى فريب شما به زودى دست به دامن قسم مى‏زنند، و هنگامى كه به سوى آنان بازگشتيد سوگند به خدا ياد مى‏كنند كه از آنها صرف نظر كنيد» و اگر خطايى كرده‏اند مشمول عفوشان سازيد (سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَكُمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَيْهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ).
در حقيقت آنها از هر درى وارد مى‏شوند، گاهى از طريق عذرخواهى مى‏خواهند خود را بى‏گناه قلمداد كنند، و گاهى با اعتراف به گناه، تقاضاى عفو و گذشت دارند، شايد بتوانند در دل شما نفوذ كنند.
ولى شما به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد و «از آنها روى گردانيد» (فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ). اما به عنوان اعتراض و خشم و انكار! نه به عنوان عفو و بخشش و گذشت.
سپس به عنوان تأكيد و توضيح و بيان دليل مى‏فرمايد: «چرا كه آنها موجوداتى پليدند» و بايد از چنين موجودات پليدى صرف نظر كرد (إِنَّهُمْ رِجْسٌ).
و چون چنينند «جايگاهشان دوزخ است» (وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ).
زيرا بهشت جاى نيكان و پاكان است، نه جايگاه پليدان و آلودگان! اما «همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام داده‏اند» (جَزاءً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ).
(آيه 96)- در اين آيه اشاره به يكى از سوگندهاى آنها شده و آن اين كه:
«با اصرار و سوگند از شما مى‏خواهند كه از آنها خشنود شويد» (يَحْلِفُونَ لَكُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ).
جالب اين كه در اين مورد خداوند نمى‏فرمايد: از آنها راضى نشويد، بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مى‏آيد، مى‏فرمايد: «اگر هم شما از آنها راضى شويد خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فَإِنْ تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ لا برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 244
يَرْضى‏ عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ)
.
شك نيست آنها از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مى‏خواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند.
(آيه 97)- باديه نشينان سنگدل و با ايمان: در اين آيه و دو آيه بعد به تناسب بحثهايى كه در باره منافقان مدينه گذشت پيرامون حال منافقان باديه نشين، و نشانه‏ها و افكار آنها، و همچنين در باره مؤمنان مخلص و راستين باديه گفتگو شده است.
شايد به اين علت كه به مسلمانان هشدار دهد چنين نپندارند كه منافقان تنها همان گروهى هستند كه در شهرند، بلكه منافقان باديه نشين از آنها خشن‏ترند.
نخست مى‏فرمايد: «اعراب باديه نشين (به حكم دورى از تعليم و تربيت و نشنيدن آيات الهى و سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كفر و نفاقشان شديدتر است» (الْأَعْرابُ أَشَدُّ كُفْراً وَ نِفاقاً).
«و باز به همين دليل، به جهل و بى‏خبرى از حدود فرمانها و احكامى كه خدا بر پيامبرش نازل كرده است سزاوارترند» (وَ أَجْدَرُ أَلَّا يَعْلَمُوا حُدُودَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى‏ رَسُولِهِ).
در پايان آيه مى‏فرمايد «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
يعنى اگر در باره عربهاى باديه نشين چنين داورى مى‏كند روى تناسب خاصى است كه محيط آنها با اين گونه صفات دارد.
(آيه 98)- اما براى اين كه چنين توهمى پيدا نشود كه همه اعراب باديه نشين، و يا همه باديه نشينان، داراى چنين صفاتى هستند، در اين آيه مى‏گويد:
«گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه (بر اثر نفاق يا ضعف ايمان) هنگامى كه چيزى را در راه خدا انفاق كنند، آن را ضرر و زيان و غرامت محسوب مى‏دارند» نه يك موفقيت و پيروزى و تجارت پرسود (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ مَغْرَماً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 245
ديگر از صفات آنها اين است كه: «همواره در انتظار اين هستند كه بلاها و مشكلات شما را احاطه كند» و تيره‏روزى و ناكامى به سراغ شما بيايد (وَ يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ). در واقع آنها افرادى تنگ نظر و بخيل و حسودند.
سپس اضافه مى‏كند: آنها نبايد در انتظار بروز مشكلات و نزول بلاها بر شما باشند چرا كه اين مشكلات و ناكاميها و بدبختيها تنها به سراغ اين گروه منافق بى‏ايمان و جاهل و نادان و تنگ نظر و حسود مى‏رود «و حوادث دردناك براى خود آنهاست» (عَلَيْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ).
سر انجام آيه را با اين جمله پايان مى‏دهد كه: «خداوند شنوا و داناست» (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ). هم سخنان آنها را مى‏شنود و هم از نيات و مكنون ضمير آنها آگاه است.
(آيه 99)- و در اين آيه به گروه دوم يعنى مؤمنان با اخلاص باديه نشين اشاره كرده، مى‏گويد: «گروهى از اين عربهاى باديه نشين كسانى هستند كه ايمان به خدا و روز رستاخيز دارند» (وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).
به همين دليل هيچ گاه انفاق در راه خدا را غرامت و زيان، نمى‏دانند، بلكه با توجه به پاداشهاى وسيع الهى در اين جهان و سراى ديگر، «اين كار را وسيله نزديكى به خدا و مايه توجه و دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله» كه افتخار و بركت بزرگى است مى‏دانند (وَ يَتَّخِذُ ما يُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَ صَلَواتِ الرَّسُولِ).
در اينجا خداوند اين طرز فكر آنها را با تأكيد فراوان تصديق مى‏كند و مى‏گويد: «آگاه باشيد كه اين انفاقها بطور قطع مايه تقرب آنها در پيشگاه خداوند است» (أَلا إِنَّها قُرْبَةٌ لَهُمْ).
و به همين دليل «خدا آنان را به زودى در رحمت خود فرو مى‏برد» (سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ).
و اگر لغزشهايى از آنها سرزده باشد به خاطر ايمان و اعمال پاكشان آنها را مى‏بخشد «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 246
(آيه 100)- پيشگامان اسلام! به دنبال آيات گذشته كه بيان حال كفّار و منافقان را مى‏نمود در اين آيه اشاره به گروههاى مختلف از مسلمانان راستين شده است و آنها را در سه گروه مشخص تقسيم مى‏كند.
1- «پيشگامان نخستين از مهاجرين» (وَ السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرِينَ).
يعنى آنها كه در اسلام و هجرت پيشگام بوده‏اند.
2- آنها كه پيشگام در «نصرت و يارى پيامبر و ياران مهاجرش بودند» (وَ الْأَنْصارِ).
3- «و كسانى كه به نيكى از آنها پيروى كردند» (وَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ).
و با انجام اعمال نيك، و قبول اسلام، و هجرت، و نصرت آيين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيوستند.
جالب توجه اين كه: همه متفقا گفته‏اند نخستين كسى كه از زنان، مسلمان شد «خديجه» همسر وفادار و فداكار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بود، و اما از مردان، همه دانشمندان و مفسران شيعه به اتفاق گروه عظيمى از دانشمندان اهل سنت «على» عليه السّلام را نخستين كسى مى‏دانند كه دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را پاسخ گفت.
پس از ذكر اين گروه سه گانه مى‏فرمايد: «هم خداوند از آنها راضى است و هم آنها از خدا راضى شده‏اند» (رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ).
رضايت خدا از آنها به خاطر ايمان و اعمال صالحى است كه انجام داده‏اند، و خشنودى آنان از خدا به خاطر پاداشهاى گوناگون و فوق العاده و پراهميت است كه به آنان ارزانى داشته.
با اين كه جمله گذشته همه مواهب و نعمتهاى الهى را در بر داشت (مواهب مادى و معنوى، جسمانى و روحانى) ولى به عنوان تأكيد و بيان «تفصيل» بعد از «اجمال» اضافه مى‏كند: «و خداوند براى آنها باغهايى از بهشت فراهم ساخته كه از زير درختانش نهرها جريان دارند» (وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ).
از امتيازات اين نعمت آن است كه جاودانى است و «همواره در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 247
«و اين است پيروزى بزرگ» (ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).
چه پيروزى از اين برتر كه انسان احساس كند آفريدگار و معبود و مولايش از او خشنود است و كارنامه قبولى او را امضا كرده؟

mehraboOon
08-10-2011, 05:33 AM
آیه 101-126

(آيه 101)- بار ديگر قرآن مجيد بحث را متوجه اعمال منافقان و گروههاى آنها كرده، مى‏گويد: «در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما (مدينه) هستند گروهى از منافقان وجود دارند» (وَ مِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرابِ مُنافِقُونَ).
يعنى بايد هشيار باشيد منافقان بيرون را نيز زير نظر بگيريد و مراقب فعاليتهاى خطرناك آنان باشيد.
سپس اضافه مى‏كند: «در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سر حد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربه‏اند»! (وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ).
اين تفاوت در تعبير كه در باره منافقان «داخلى» و «خارجى» در آيه فوق ديده مى‏شود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعا خطرناكترند، و مسلمانان بايد شديدا مراقب آنها باشند، هر چند كه منافقان خارجى را نيز بايد از نظر دور ندارند.
لذا بلافاصله بعد از آن مى‏فرمايد: «تو آنها را نمى‏شناسى ولى ما مى‏شناسيم» (لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ).
البته اين اشاره به علم عادى و معمولى پيغمبر است، ولى هيچ منافات ندارد كه او از طريق وحى و تعليم الهى به اسرار آنان كاملا واقف گردد.
در پايان آيه مجازات شديد اين گروه را به اين صورت بيان مى‏كند كه: «ما به زودى آنها را دو بار مجازات خواهيم كرد، و پس از آن به سوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد» (سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلى‏ عَذابٍ عَظِيمٍ).
«عذاب عظيم» اشاره به مجازاتهاى روز قيامت است ولى در اين كه، آن دو عذاب ديگر چه نوع عذابى است به نظر مى‏رسد كه يكى از اين دو عذاب همان مجازات اجتماعى آنها به خاطر رسوائيشان و كشف اسرار درونيشان مى‏باشد برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 248
و مجازات دوم آنان همان است كه در آيه 50 سوره انفال اشاره شده، آنجا كه مى‏فرمايد: «هرگاه كافران را به هنگامى كه فرشتگان مرگ جان آنها را مى‏گيرند ببينى كه چگونه به صورت و پشت آنها مى‏كوبند، و مجازات مى‏كنند، به حال آنها تأسف خواهى خورد».
(آيه 102)-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه رواياتى نقل شده كه در بيشتر آنها به نام «ابو لبابه انصارى» برخورد مى‏كنيم، طبق روايتى او با دو يا چند نفر ديگر از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از شركت در جنگ «تبوك» خوددارى كردند اما هنگامى كه آياتى را كه در مذمت متخلفين وارد شده بود شنيدند بسيار ناراحت و پشيمان گشتند، خود را به ستونهاى مسجد پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله بستند و هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بازگشت و از حال آنها خبر گرفت عرض كردند: آنها سوگند ياد كرده‏اند كه خود را از ستون باز نكنند تا اين كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله چنين كند، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من نيز سوگند ياد مى‏كنم كه چنين كارى نخواهم كرد مگر اين كه خداوند به من اجازه دهد.
آيه نازل شد و خداوند توبه آنها را پذيرفت، و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را از ستون مسجد باز كرد.
آنها به شكرانه اين موضوع همه اموال خود را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تقديم داشتند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هنوز دستورى در اين باره بر من نازل نشده است، چيزى نگذشت كه آيه بعد نازل شد و دستور داد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قسمتى از اموال آنها را بگيرد.
تفسير:
توبه كاران- پس از اشاره به وضع منافقان داخل و خارج مدينه در آيه قبل در اينجا با اشاره به وضع گروهى از مسلمانان گناهكار كه اقدام به توبه و جبران اعمال سوء خود كردند، مى‏فرمايد: «گروه ديگرى از آنها به گناهان خود اعتراف كردند» (وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ).
«و اعمال صالح و ناصالح را به هم آويختند» (خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً).
سپس اضافه مى‏كند: «اميد مى‏رود كه خداوند توبه آنها را بپذيرد» و رحمت خويش را به آنان بازگرداند (عَسَى اللَّهُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 249
«زيرا خداوند آمرزند و مهربان است» و داراى رحمتى وسيع و گسترده (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 103)- زكات عامل پاكى فرد و جامعه: در اين آيه به يكى از احكام مهم اسلامى يعنى مسأله زكات اشاره شده است، و به عنوان يك قانون كلّى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «از اموال آنها صدقه يعنى زكات بگير» (خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً).
دستور «خذ» (بگير) دليل روشنى است كه رئيس حكومت اسلامى مى‏تواند زكات را از مردم بگيرد، نه اين كه منتظر بماند كه اگر مايل بودند خودشان بپردازند و اگر نبودند نه! سپس به دو قسمت از فلسفه اخلاقى و روانى و اجتماعى زكات اشاره كرده، مى‏فرمايد: «تو با اين كار آنها را پاك مى‏كنى و نموّ مى‏دهى» (تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها).
آنها را از رذائل اخلاقى، از دنيا پرستى و بخل پاك مى‏كنى، و نهال نوع دوستى و سخاوت و توجه به حقوق ديگران را در آنها پرورش مى‏دهى.
از اين گذشته، مفاسد و آلودگيهايى كه در جامعه به خاطر فقر و فاصله طبقاتى و محروميت گروهى از جامعه به وجود مى‏آيد با انجام اين فريضه الهى بر مى‏چينى، و صحنه اجتماع را از اين آلودگيها پاك مى‏سازى.
سپس اضافه مى‏كند: هنگامى كه آنها زكات مى‏پردازند «براى آنها دعا كن و به آنها درود بفرست» (وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ).
اين نشان مى‏دهد كه حتى در برابر انجام وظائف واجب بايد از مردم تشكر و تقدير كرد، و مخصوصا از طريق معنوى و روانى آنها را تشويق نمود، همانطور كه در روايات مى‏خوانيم هنگامى كه مردم زكات خود را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آوردند پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با جمله اللّهمّ صلّ عليهم به آنها دعا مى‏كرد.
بعد اضافه مى‏كند كه: «اين دعا و درود تو مايه آرامش خاطر آنهاست» (إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ).
چرا كه از پرتو اين دعا رحمت الهى بر دل و جان آنها نازل مى‏شود، آن گونه كه آن را احساس كنند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 250
و در پايان آيه به تناسب بحثى كه گذشت مى‏گويد: «خداوند شنوا و داناست» (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
هم دعاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را مى‏شنود، و هم از نيّات زكات دهندگان آگاه است.
(آيه 104)- از آنجا كه بعضى از گنهكاران مانند متخلفان جنگ تبوك به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اصرار داشتند كه توبه آنها را بپذيرد در اين آيه به اين موضوع اشاره مى‏كند كه پذيرش توبه، كار پيامبر نيست.
«آيا آنها نمى‏دانند كه تنها خداوند توبه را از بندگانش مى‏پذيرد» (أَ لَمْ يَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ هُوَ يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ).
نه تنها پذيرنده توبه اوست، بلكه «زكات و يا صدقات ديگرى را (كه به عنوان كفّاره گناه و تقرب به پروردگار مى‏دهند) نيز خدا مى‏گيرد» (وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ).
شك نيست كه گيرنده زكات و صدقات يا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امام عليه السّلام و پيشواى مسلمين است و يا افراد مستحق، ولى از آنجا كه دست پيامبر و پيشوايان راستين و افراد مستحقّ دست خداست گويى خداوند اين صدقات را مى‏گيرد.
در روايتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده مى‏خوانيم: انّ الصّدقة تقع فى يد اللّه قبل ان تصل الى يد السّائل «صدقه پيش از آن كه در دست نيازمند قرار بگيرد به دست خدا مى‏رسد»! حتى در روايتى تصريح شده كه همه اعمال آدمى را فرشتگان تحويل مى‏گيرند جز صدقه كه مستقيما به دست خدا مى‏رسد.
و در پايان آيه بار ديگر به عنوان تأكيد مى‏فرمايد: «و خداوند توبه پذير و مهربان است» (وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
(آيه 105)- در اين آيه بحثهاى گذشته را به شكل تازه‏اى تأكيد مى‏كند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه به همه مردم اين موضوع را ابلاغ كن «و بگو اعمال و وظائف خود را انجام دهيد، و بدانيد هم خدا و هم رسولش و هم مؤمنان، اعمال شما را خواهند ديد» (وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ).
اشاره به اين كه كسى تصور نكند اگر در خلوتگاه يا در ميان جمع، عملى را برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 251
انجام مى‏دهد از ديدگاه علم خدا مخفى و پنهان مى‏ماند، بلكه علاوه بر خداوند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان نيز از آن آگاهند.
اين آگاهى مقدمه پاداش و يا كيفرى است كه در جهان ديگر در انتظار انسان است، لذا به دنبال اين جمله مى‏افزايد: «و به زودى به سوى كسى كه آگاه از پنهان و آشكار است باز مى‏گرديد، و شما را به آنچه عمل كرده‏ايد خبر مى‏دهد» و بر طبق آن جزا خواهد داد (وَ سَتُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ).
مسأله عرض اعمال:
در ميان پيروان مكتب اهل بيت عليهم السّلام با توجه به اخبار فراوانى كه از امامان رسيده عقيده معروف و مشهور بر اين است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و امامان عليهم السّلام از اعمال همه امت آگاه مى‏شوند، يعنى خداوند از طرق خاصى اعمال امت را بر آنها عرضه مى‏دارد.
مسأله عرض اعمال اثر تربيتى فوق العاده‏اى در معتقدان به آن دارد، زيرا هنگامى كه من بدانم علاوه بر خدا كه همه جا با من است پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان محبوب من همه روز يا همه هفته از هر عملى كه انجام مى‏دهم، اعم از خوب و بد در هر نقطه و هر مكان آگاه مى‏شوند، بدون شك بيشتر رعايت مى‏كنم و مراقب اعمال خود خواهم بود.
(آيه 106)-
شأن نزول:
جمعى از مفسران گفته‏اند كه اين آيه در باره سه نفر از متخلفان جنگ تبوك به نام «هلال بن اميه» و «مرارة بن ربيع» و «كعب بن مالك» نازل شده است- شرح پشيمانى و چگونگى توبه آنها در ذيل آيه 118 همين سوره به خواست خدا خواهد آمد.
تفسير:
در اين آيه اشاره به گروه ديگرى از گنهكاران شده است كه پايان كار آنها درست روشن نيست، نه چنانند كه مستحق رحمت الهى باشند و نه چنانند كه بتوان از آمرزش آنها بكلى مأيوس بود.
لذا قرآن در باره آنها مى‏گويد: «گروه ديگرى كارشان متوقف بر فرمان خداست يا آنها را مجازات مى‏كند و يا توبه آنان را مى‏پذيرد» (وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 252
و در پايان آيه اضافه مى‏كند: خداوند بدون حساب با آنها رفتار نمى‏كند، بلكه با علم خويش و به مقتضاى حكمتش با آنها رفتار خواهد نمود چرا كه «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
(آيه 107)-
شأن نزول:
اين آيه در باره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشه‏هاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعدا به نام مسجد «ضرار» معروف شد.
خلاصه جريان چنين است: گروهى از منافقان نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و عرض كردند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و اين در موقعى بود كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عازم جنگ تبوك بود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصا بياييد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود من فعلا عازم سفرم.
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آنجا نماز بگزارى، و از خدا بخواهى ما را بركت دهد، و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله وارد دروازه مدينه نشده بود.
در اين هنگام پيك وحى خدا نازل شد و سلسله آيات (107- 110) را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت.
و به دنبال آن پيامبر دستور داد مسجد مزبور را آتش زنند، و بقاياى آن را ويران كنند، و جاى آن را محل ريختن زباله‏هاى شهر سازند!
تفسير:
بتخانه‏اى در چهره مسجد! در اين آيه به وضع گروه ديگرى از مخالفان اشاره كرده، مى‏گويد: «گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند» كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند (وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً).
سپس هدفهاى آنها را در چهار قسمت زير خلاصه مى‏كند:
1- منظور آنها اين بود كه با اين عمل «ضرر و زيانى» به مسلمانان برسانند (ضِراراً).
2- «تقويت مبانى كفر» و بازگشت دادن مردم به وضع قبل از اسلام (وَ كُفْراً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 253
3- «ايجاد تفرقه در ميان صفوف مسلمانان» (وَ تَفْرِيقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ).
زيرا با اجتماع گروهى در اين مسجد، مسجد «قبا» كه نزديك آن بود و يا مسجد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه از آن فاصله داشت از رونق مى‏افتاد.
از اين جمله، چنين بر مى‏آيد كه نبايد فاصله بين مساجد آن چنان باشد كه روى اجتماع يكديگر اثر بگذارند.
4- آخرين هدف آنها اين بود كه: «مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبارزه كرده بود (و سوابق سوئش بر همگان روشن بود) بسازند تا از اين پايگاه نفاق، برنامه‏هاى خود را عملى سازند» (وَ إِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ).
ولى عجب اين است كه تمام اين اغراض سوء و اهداف شوم را در يك لباس زيبا و ظاهر فريب پيچيده بودند «و حتى سوگند ياد مى‏كردند كه ما جز نيكى قصد و نظر ديگرى نداشتيم» (وَ لَيَحْلِفُنَّ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا الْحُسْنى‏).
ولى قرآن اضافه مى‏كند: «خداوندى (كه از اسرار درون همه آگاه است و غيب و شهود برايش يكسان مى‏باشد) گواهى مى‏دهد كه بطور مسلم آنها دروغگو هستند» (وَ اللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ).
(آيه 108)- خداوند در اين آيه تأكيد بيشترى روى اين موضوع حياتى كرده، به پيامبرش صريحا دستور مى‏دهد كه: «هرگز در اين مسجد قيام به عبادت مكن» و نماز مگزار (لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً).
بلكه به جاى اين مسجد «شايسته‏تر اين است كه در مسجدى قيام به عبادت كنى كه شالوده آن در روز نخست بر اساس تقوا گذارده شده است» (لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فِيهِ).
نه اين مسجدى كه شالوده و اساسش از روز نخست بر كفر و نفاق و بى‏دينى و تفرقه بنا شده است.
سپس قرآن اضافه مى‏كند: علاوه بر اين كه اين مسجد از اساس بر شالوده تقوا گذارده شده، «گروهى از مردان در آن به عبادت مشغولند كه دوست مى‏دارند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 254
خود را پاكيزه نگه دارند، و خدا پاكيزگان را دوست دارد» (فِيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ).
پاكيزگى و طهارت در اينجا معنى وسيعى دارد كه هرگونه پاكسازى روحانى از آثار شرك و گناه، و جسمانى از آثار آلودگى به كثافات را شامل مى‏شود.
(آيه 109)- در اين آيه مقايسه‏اى ميان دو گروه مؤمنان كه مساجدى همچون مسجد قبا را بر پايه تقوا بنا مى‏كنند با منافقانى كه شالوده كار خود را بر كفر و نفاق و تفرقه و فساد قرار مى‏دهند به عمل آمده است.
نخست مى‏گويد: «آيا كسى كه بناى آن مسجد را بر پايه تقوا و پرهيز از مخالفت فرمان خدا و جلب خشنودى او نهاده است بهتر است، يا كسى كه شالوده آن را بر لبه پرتگاه سستى در كنار دوزخ نهاده كه به زودى در آتش جهنم سقوط خواهد كرد»! (أَ فَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ تَقْوى‏ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٍ خَيْرٌ أَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى‏ شَفا جُرُفٍ هارٍ فَانْهارَ بِهِ فِي نارِ جَهَنَّمَ).
تشبيه فوق با نهايت روشنى و وضوح بى‏ثباتى و سستى كار منافقان و استحكام و بقاى كار اهل ايمان و برنامه‏هاى آنها را روشن مى‏سازد.
و از آنجا كه گروه منافقان هم به خويشتن ستم مى‏كنند و هم به جامعه، در آخر آيه مى‏فرمايد: «خداوند ظالمان را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).
(آيه 110)- در اين آيه اشاره به لجاجت و سرسختى منافقان كرده، مى‏گويد:
آنها چنان در كار خود سرسختند و در نفاق سرگردان، و در تاريكى و ظلمت كفر حيرانند كه حتى «بنايى را كه خودشان بر پا كردند همواره به عنوان يك عامل شك و ترديد- يا يك نتيجه شك و ترديد- در قلوب آنها باقى مى‏ماند، مگر اين كه دلهاى آنها قطعه قطعه شود و بميرند» (لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذِي بَنَوْا رِيبَةً فِي قُلُوبِهِمْ إِلَّا أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ).
و در آخر آيه مى‏گويد: «و خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
اگر به پيامبرش دستور مبارزه و درهم كوبيدن چنين بناى ظاهرا حق به جانبى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 255
را داد به خاطر آگاهى از نيات سوء بنا كنندگان و باطن و حقيقت اين بنا بود اين دستور عين حكمت و بر طبق مصلحت و صلاح حال جامعه اسلامى صادر شد نه يك قضاوت عجولانه بود و نه زاييده يك هيجان و عصبانيت.
(آيه 111)- يك تجارت بى‏نظير! از آنجا كه در آيات گذشته در باره متخلفان و جهاد سخن به ميان آمد، در اين آيه و آيه بعد مقام والاى مجاهدان با ايمان، با ذكر مثال جالبى، بيان شده است.
در اين مثال خداوند خود را خريدار و مؤمنان را فروشنده معرفى كرده، و مى‏گويد: «خداوند از مؤمنان جانها و اموالشان را خريدارى مى‏كند، و در برابر اين متاع، بهشت را به آنان مى‏دهد» (إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى‏ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ).
و از آنجا كه در هر معامله در حقيقت «پنج ركن اساسى» وجود دارد، در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است.
خودش را «خريدار» و مؤمنان را «فروشنده» و جانها و اموال را «متاع» و بهشت را «ثمن» (بها) براى اين معامله قرار داده است.
منتها طرز پرداخت اين متاع را با تعبير لطيفى چنين بيان مى‏كند: «آنها در راه خدا پيكار مى‏كنند، و دشمنان حق را مى‏كشند و يا در اين راه كشته مى‏شوند» و شربت شهادت را مى‏نوشند (يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ).
و به دنبال آن به «اسناد» معتبر و محكم اين معامله كه پنجمين ركن است اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اين وعده حقى است بر عهده خداوند كه در سه كتاب آسمانى تورات، انجيل و قرآن آمده است» (وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ).
سپس براى تأكيد روى اين معامله بزرگ اضافه مى‏كند: «چه كسى وفادارتر به عهدش از خداست»؟ (وَ مَنْ أَوْفى‏ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ).
يعنى گرچه بهاى اين معامله فورا پرداخت نمى‏شود، اما خطرات نسيه را در بر ندارند! چرا كه خداوند به حكم قدرت و توانايى و بى‏نيازى، از هر كس نسبت به عهد و پيمانش وفادارتر است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 256
و از همه جالبتر اين كه پس از انجام مراسم اين معامله، همان گونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است، به طرف مقابل تبريك گفته و معامله را معامله پرسودى براى او مى‏خواهد و مى‏گويد: «بشارت باد بر شما به اين معامله‏اى كه انجام داديد» (فَاسْتَبْشِرُوا بِبَيْعِكُمُ الَّذِي بايَعْتُمْ بِهِ).
«و اين پيروزى و رستگارى بزرگى براى همه شماست» (وَ ذلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).
(آيه 112)- همان گونه كه روش قرآن مجيد است كه در آيه‏اى سخنى را به اجمال برگزار مى‏كند و در آيه بعد به شرح و توضيح آن مى‏پردازد، در اين آيه مؤمنان را كه فروشندگان جان و مال به خدا هستند با نه صفت بارز معرفى مى‏كند.
1- «آنها توبه كارانند» (التَّائِبُونَ). و دل و جان خود را به وسيله آب توبه از آلودگى گناه شستشو مى‏دهند.
2- «آنها عبادت كارانند» (الْعابِدُونَ). و در پرتو راز و نياز با خدا و پرستش ذات پاك او خودسازى مى‏كنند».
3- «آنها (در برابر نعمتهاى مادى و معنوى پروردگار) سپاس مى‏گويند» (الْحامِدُونَ).
4- «آنها از يك كانون عبادت و پرستش به كانون ديگرى رفت و آمد دارند» (السَّائِحُونَ).
و به اين ترتيب برنامه‏هاى خودسازى آنان در پرتو عبادت، در محيط محدودى خلاصه نمى‏شود، و به افق خاصى تعلق ندارد، بلكه همه جا كانون عبوديت پروردگار و خودسازى و تربيت براى آنهاست.
5- «آنها كه در برابر عظمت خدا ركوع مى‏كنند» (الرَّاكِعُونَ).
6- «آنها كه سر بر آستانش مى‏سايند و سجده مى‏آورند» (السَّاجِدُونَ).
7- «آنها كه مردم را به نيكيها دعوت مى‏كنند» (الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ).
8- «آنها كه (تنها به وظيفه دعوت به نيكى قناعت نمى‏كنند بلكه) با هر گونه فساد و منكرى مى‏جنگند» (وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 257
9- «و آنها كه (پس از اداى رسالت امر به معروف و نهى از منكر، به آخرين و مهمترين وظيفه اجتماعى خود يعنى) حفظ حدود الهى، و اجراى قوانين او، و اقامه حق و عدالت قيام مى‏كنند» (وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ).
پس از ذكر اين صفات نه گانه، خداوند بار ديگر چنين مؤمنان راستين و تربيت يافتگان مكتب ايمان و عمل را تشويق مى‏كند، و به پيامبرش مى‏گويد: «اين مؤمنان را بشارت ده» (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ).
(آيه 113)-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده است كه گروهى از مسلمانان به پيامبر اسلام مى‏گفتند: آيا براى پدران ما كه در عصر جاهليت از دنيا رفتند طلب آمرزش نمى‏كنى؟ آيات مزبور نازل شد و به همه آنها اخطار كرد كه هيچ كس حق ندارد براى مشركان استغفار نمايد.
تفسير:
آيه، نخست با تعبيرى رسا و قاطع پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مؤمنان را از استغفار براى مشركان نهى مى‏كند و مى‏گويد: «شايسته نيست كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و افراد با ايمان براى مشركان طلب آمرزش كنند» (ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ).
سپس براى تأكيد و تعميم اضافه مى‏كند: «حتى اگر از نزديكانشان باشند» (وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى‏).
بعدا دليل اين موضوع را ضمن جمله‏اى چنين توضيح مى‏دهد: «بعد از آن كه براى مسلمانان روشن شد كه مشركان اهل دوزخند» طلب آمرزش براى آنها معنى ندارد (مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ).
اين كارى است بيهوده و آرزويى نابجا چرا كه مشرك به هيچ وجه قابل آمرزش نيست.
(آيه 114)- در اين آيه به پاسخ اين سؤال- كه اگر اين كار ممنوع است چرا ابراهيم براى «آزر» استغفار كرد؟- پرداخته مى‏گويد: «و استغفار ابراهيم براى پدرش [عمويش آزر] به خاطر وعده‏اى بود كه به او داد، اما هنگامى كه براى او آشكار شد كه وى دشمن خداست از او بيزارى جست» و برايش استغفار نكرد (وَ ما كانَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 258
اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ)
.
در پايان آيه اضافه مى‏كند: «ابراهيم (كسى بود كه در پيشگاه خدا خاضع و از خشم و غضب پروردگار خائف و ترسان، و مردى بزرگوار و) مهربان و بردبار بود» (إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ).
هر گونه پيوندى با دشمنان بايد قطع شود:
از آيات متعددى از قرآن اين موضوع به خوبى استفاده مى‏شود كه هرگونه پيوند و همبستگى خويشاوندى و غير خويشاوندى بايد تحت الشعاع پيوندهاى مكتبى قرار گيرد و اين پيوند (ايمان به خدا و مبارزه با هرگونه شرك و بت پرستى) بايد بر تمام روابط مسلمانان حاكم باشد، چرا كه اين پيوند يك پيوند زير بنايى و حاكم بر همه مقدرات اجتماعى آنهاست.
(آيه 115)-
شأن نزول:
گروهى از مسلمانان قبل از نزول فرائض و واجبات چشم از جهان بسته بودند، جمعى خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و در باره سرنوشت آنها اظهار نگرانى كردند، و چنين مى‏پنداشتند كه آنها شايد گرفتار مجازات الهى به خاطر عدم انجام اين فرائض باشند. آيه نازل شد و اين موضوع را نفى كرد.
تفسير:
مجازات پس از تبيين- اين آيه اشاره به يك قانون كلى و عمومى است، كه عقل نيز آن را تأييد مى‏كند و آن اين كه تكليف و مسؤوليت همواره بعد از بيان احكام است، و اين همان چيزى است كه در علم اصول از آن تعبير به قاعده «قبح عقاب بلا بيان» مى‏شود.
لذا در آغاز مى‏فرمايد: «چنين نبوده كه خداوند گروهى را پس از هدايت گمراه سازد تا اين كه آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند براى آنها تبيين كند» (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَداهُمْ حَتَّى يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
يعنى علم و دانايى خداوند ايجاب مى‏كند كه تا چيزى را براى بندگان بيان نكرده است، كسى را در برابر آن مسؤول نداند و مؤاخذه نكند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 259
(آيه 116)- در اين آيه روى اين مسأله تكيه و تأكيد مى‏كند كه: «حكومت آسمانها و زمين براى خداست» (إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و نظام حيات و مرگ نيز در كف قدرت اوست، اوست كه «زنده مى‏كند و مى‏ميراند» (يُحْيِي وَ يُمِيتُ).
و بنابراين «هيچ ولىّ و سرپرست و ياورى جز خدا نداريد» (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ).
اشاره به اين كه، شما نبايد بر غير او تكيه كنيد، و بيگانگان از خدا را پناهگاه يا مورد علاقه خود قرار دهيد، و پيوند محبت خويش را با اين دشمنان خدا از طريق استغفار يا غير آن بر قرار و محكم داريد.
(آيه 117)-
شأن نزول:
اين آيه در مورد غزوه تبوك و مشكلات طاقت فرسايى كه به مسلمانان در اين جنگ رسيد نازل شده، اين مشكلات به قدرى بود كه گروهى تصميم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفيق الهى شامل حالشان شد، و همچنان پابرجا ماندند.
تفسير:
اين آيه اشاره به شمول رحمت بى‏پايان پروردگار نسبت به پيامبر و مهاجرين و انصار در آن لحظات حساس كرده، مى‏گويد: «رحمت خدا شامل حال پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مهاجران و انصار، همانها كه در موقع شدت و سختى از او پيروى كردند، شد» (لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرِينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي ساعَةِ الْعُسْرَةِ).
سپس اضافه مى‏كند: «اين شمول رحمت الهى به هنگامى بود كه بر اثر شدت حوادث و فشار ناراحتيها نزديك بود دلهاى گروهى از مسلمانان از جاده حق منحرف شود» و تصميم به مراجعت از تبوك بگيرند (مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ).
دگر بار تأكيد مى‏كند كه «بعد از اين ماجرا، خداوند رحمت خود را شامل حال آنها ساخت، و توبه آنها را پذيرفت، زيرا او نسبت به مؤمنان مهربان و رحيم است» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحِيمٌ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 260
(آيه 118)-
شأن نزول:
سه نفر از مسلمانان به نام «كعب بن مالك» و «مرارة بن ربيع» و «هلال بن اميه» از شركت در جنگ تبوك، و حركت همراه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سرباز زدند، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند.
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از صحنه تبوك به مدينه بازگشت، خدمتش رسيدند و عذرخواهى كردند، اما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد.
آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند، بطورى كه فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوايى بزرگ، شهر را ترك گويند و به كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند.
سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند، توبه آنان قبول شد و آيه در اين زمينه نازل گرديد.
تفسير:
زندان محاصره اجتماعى گنهكاران! نه تنها آن گروه عظيم مسلمانان را كه در جهاد شركت كرده بودند، مورد رحمت خويش قرار داد «بلكه آن سه نفر را كه (از شركت در جهاد تخلف ورزيده بودند و) جنگجويان آنها را پشت سر گذاشتند و رفتند، نيز مشمول لطف خود قرار داد» (وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا).
اما اين لطف الهى به آسانى شامل حال آنها نشد، بلكه آن به هنگامى بود كه آن سه نفر در محاصره شديد اجتماعى قرار گرفتند، و مردم همگى با آنها قطع رابطه كردند، «آن چنان كه زمين با همه وسعتش بر آنها تنگ شد» (حَتَّى إِذا ضاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِما رَحُبَتْ).

و سينه آنها چنان از اندوه آكنده شد كه گويى «جايى در وجود خويش براى خود نمى‏يافتند» (وَ ضاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ). تا آنجا كه خود آنها نيز از يكديگر قطع رابطه كردند.
و به اين ترتيب همه راهها به روى آنها بسته شد، «و يقين پيدا كردند كه پناهگاهى از خشم خدا جز از طريق بازگشت به سوى او نيست» (وَ ظَنُّوا أَنْ لا مَلْجَأَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 261
مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ).
«بار ديگر (رحمت خدا به سراغ آنان آمد، و) توبه و بازگشت حقيقى و خالصانه را بر آنان آسان ساخت، تا توبه كنند» (ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا).
چرا كه «خداوند توبه پذير و رحيم است» (إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
(آيه 119)- با صادقان باشيد: در آيات گذشته، سخن در باره گروهى از متخلفان در ميان بود، اما در آيه مورد بحث اشاره به نقطه مقابل آنها كرده به همه مسلمانان دستور مى‏دهد كه رابطه خود را با راستگويان و آنها كه بر سر پيمان خود ايستاده‏اند محكم بداريد.
نخست مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ).
و براى اين كه بتوانيد راه پر پيچ و خم تقوا را بدون اشتباه و انحراف بپيمائيد اضافه مى‏كند: «با صادقان باشيد» (وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ).
«صادقين» آنهايى هستند كه تعهدات خود را در برابر ايمان به پروردگار به خوبى انجام مى‏دهند، نه ترديدى به خود راه مى‏دهند، نه عقب نشينى مى‏كنند، نه از انبوه مشكلات مى‏هراسند بلكه با انواع فداكاريها، صدق ايمان خود را ثابت مى‏كنند.
شك نيست كه اين صفات مراتبى دارد كه بعضى مانند امامان معصوم عليهم السّلام در قله آن قرار گرفته‏اند و بعضى ديگر در مرحله پايينتر.
(آيه 120)- مشكلات مجاهدان بى‏پاداش نمى‏ماند: در آيات گذشته بحثهايى پيرامون سرزنش كسانى كه از غزوه تبوك خوددارى كرده بودند، به ميان آمد، اين آيه و آيه بعد به عنوان يك قانون كلى و همگانى، بحث نهايى را روى اين موضوع مى‏كند.
نخست مى‏گويد: «مردم مدينه و باديه نشينانى كه در اطراف اين شهر (كه مركز و كانون اسلام است) زندگى مى‏كنند حق ندارند، از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تخلف جويند» (ما كانَ لِأَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ مَنْ حَوْلَهُمْ مِنَ الْأَعْرابِ أَنْ يَتَخَلَّفُوا عَنْ رَسُولِ اللَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 262
«و نه حفظ جان خود را بر حفظ جان او مقدم دارند» (وَ لا يَرْغَبُوا بِأَنْفُسِهِمْ عَنْ نَفْسِهِ). چرا كه او رهبر امت، و پيامبر خدا، و رمز بقاء و حيات ملت اسلام است.
اين وظيفه همه مسلمانان در تمام قرون و اعصار است كه رهبران خويش را همچون جان خويش، بلكه بيشتر گرامى دارند و در حفظ آنان بكوشند و آنها را در برابر حوادث سخت تنها نگذارند، چرا كه خطر براى آنها خطر براى امت است.
سپس به پاداشهاى مجاهدان كه در برابر هر گونه مشكلى در راه جهاد نصيبشان مى‏شود، اشاره كرده و روى هفت قسمت از اين مشكلات و پاداش آن انگشت مى‏گذارد و مى‏گويد: «اين به خاطر آن است كه هيچ گونه تشنگى به آنها نمى‏رسد» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ لا يُصِيبُهُمْ ظَمَأٌ). «و هيچ رنج و خستگى پيدا نمى‏كنند» (وَ لا نَصَبٌ).
«و هيچ گرسنگى در راه خدا دامن آنها را نمى‏گيرد» (وَ لا مَخْمَصَةٌ فِي سَبِيلِ اللَّهِ). «و در هيچ نقطه خطرناك و ميدان پرمخاطره‏اى كه موجب خشم و ناراحتى كفار است قرار نمى‏گيرند» (وَ لا يَطَؤُنَ مَوْطِئاً يَغِيظُ الْكُفَّارَ).
«و هيچ ضربه‏اى از دشمن بر آنها وارد نمى‏شود» (وَ لا يَنالُونَ مِنْ عَدُوٍّ نَيْلًا).
«مگر اين كه در ارتباط با آن، عمل صالحى براى آنها ثبت مى‏شود» (إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ بِهِ عَمَلٌ صالِحٌ).
و مسلما پاداش يك به يك آنها را از خداوند بزرگ دريافت خواهند داشت، «زيرا خدا پاداش نيكوكاران را هيچ گاه ضايع نمى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ).
(آيه 121)- «همچنين هيچ مال كم يا زيادى را در مسير جهاد، انفاق نمى‏كنند» (وَ لا يُنْفِقُونَ نَفَقَةً صَغِيرَةً وَ لا كَبِيرَةً).
«و هيچ سرزمينى را (براى رسيدن به ميدان جهاد و يا به هنگام بازگشت) زير پا نمى‏گذارند، مگر اين كه تمام اين گامها، و آن انفاقها، براى آنها ثبت مى‏شود» (وَ لا يَقْطَعُونَ وادِياً إِلَّا كُتِبَ لَهُمْ).
«تا سر انجام خداوند اين اعمال را به عنوان بهترين اعمالشان پاداش دهد» برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 263
(لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ).
(آيه 122)-
شأن نزول:
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به سوى ميدان جهاد حركت مى‏كرد، همه مسلمانان به استثناى منافقان و معذوران در خدمتش حركت مى‏كردند، حتى در جنگهايى كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا شركت نمى‏كرد (سريه‏ها) همگى به سوى ميدان مى‏رفتند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را تنها مى‏گذاردند.
آيه نازل شد و اعلام كرد كه در غير مورد ضرورت، شايسته نيست همه مسلمانان به سوى ميدان جنگ بروند.
تفسير:
جهاد با جهل و جهاد با دشمن- اين آيه كه با آيات گذشته در زمينه جهاد پيوند دارد، اشاره به واقعيتى مى‏كند كه براى مسلمانان جنبه حياتى دارد و آن اين كه: گرچه جهاد بسيار پراهميت است و تخلف از آن ننگ و گناه، ولى در مواردى كه ضرورتى ايجاب نمى‏كند كه همه مؤمنان در ميدان جهاد شركت كنند، مخصوصا در مواقعى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصا در مدينه باقى مانده نبايد همه به جهاد بروند بلكه لازم است هر جمعيتى از مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند گروهى فريضه جهاد را انجام دهند، و گروه ديگرى در مدينه بمانند و معارف و احكام اسلام را بياموزند همان گونه كه آيه مى‏فرمايد: «شايسته نيست مؤمنان همگى به سوى ميدان جهاد كوچ كنند چرا از هر گروهى از آنان، طايفه‏اى كوچ نمى‏كند (و طايفه‏اى در مدينه بماند) تا در دين و معارف و احكام اسلام آگاهى يابند» (وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ).
«و به هنگامى كه ياران مجاهدشان از ميدان بازگشتند احكام و فرمانهاى الهى را به آنها تعليم دهند و از مخالفت آن انذارشان نمايند» (وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ).
«باشد (كه اين برنامه موجب شود) كه آنها از مخالفت فرمان خدا بپرهيزند» و وظايف خويش را انجام دهند (لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ).
مسأله مهمى كه از آيه مى‏توان استفاده كرد، احترام و اهميت خاصى است كه اسلام براى مسأله «تعليم» و «تعلم» قائل شده است، تا آنجا كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 264
مسلمانان را ملزم مى‏سازد كه همه در ميدان جنگ شركت نكنند، بلكه گروهى بمانند و معارف اسلام را بياموزند.
يعنى جهاد با جهل همانند جهاد با دشمن بر آنها فرض است، و اهميت يكى كمتر از ديگرى نيست، بلكه تا مسلمانان در مسأله جهاد با جهل، پيروز نشوند در جهاد با دشمن پيروز نخواهند شد، زيرا يك ملت جاهل همواره محكوم به شكست است.
(آيه 123)- دشمنان نزديكتر را دريابيد! به تناسب بحثهايى كه تاكنون پيرامون جهاد در اين سوره ذكر شده در اين آيه به دو دستور ديگر در زمينه اين موضوع مهم اسلام اشاره گرديده است.
نخست روى سخن را به مؤمنان كرده، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! با كفارى كه به شما نزديكترند پيكار كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ).
آيه فوق گرچه از «پيكار مسلحانه»، و از «فاصله مكانى» سخن مى‏گويد، ولى بعيد نيست كه روح آيه در پيكارهاى منطقى و فاصله‏هاى معنوى نيز حاكم باشد، به اين معنى كه مسلمانان به هنگام پرداختن به مبارزه منطقى و تبليغاتى با دشمنان، اول بايد به سراغ كسانى بروند كه خطرشان براى جامعه اسلامى بيشتر و نزديكتر است، مثلا در عصر ما كه خطر الحاد و مادّيگرى همه جوامع را تهديد مى‏كند، بايد مبارزه با آن را مقدم بر مبارزه با مذاهب باطله قرار داد، نه اين كه آنها فراموش شوند، بلكه بايد لبه تيز حمله متوجه گروه خطرناكتر گردد، يا مثلا مبارزه با استعمار فكرى و سياسى و اقتصادى بايد در درجه اول قرار گيرد.
دومين دستورى كه در زمينه جهاد، در اين آيه مى‏خوانيم، دستور شدت عمل است، آيه مى‏گويد: «دشمنان بايد در شما يك نوع خشونت احساس كنند» (وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً).
بنابراين تنها، وجود قدرت كافى نيست، بلكه بايد در برابر دشمن نمايش قدرت داد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 265
و در پايان آيه به مسلمانان با اين عبارت نويد پيروزى مى‏دهد كه: «بدانيد خدا با پرهيزكاران است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).
اين تعبير ممكن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به اين معنى نيز باشد كه توسل به خشونت و شدت عمل بايد توأم با تقوا باشد، و هيچ گاه از حدود انسانى تجاوز نكند.
(آيه 124)- تأثير آيات قرآن بر دلهاى آماده و آلوده: به تناسب بحثهايى كه در باره منافقان و مؤمنان گذشت، در اين آيه و آيه بعد اشاره به يكى از نشانه‏هاى بارز اين دو گروه شده است.
نخست مى‏گويد: «و هنگامى كه سوره‏اى نازل مى‏شود، بعضى از منافقان به يكديگر مى‏گويند: ايمان كداميك از شما را نزول اين سوره افزون ساخت»؟ (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً).
و با اين سخن مى‏خواستند عدم تأثير سوره‏هاى قرآن و بى‏اعتنايى خود را نسبت به آنها بيان كنند.
اما قرآن با لحن قاطعى به آنها پاسخ مى‏دهد و ضمن تقسيم مردم به دو گروه، مى‏گويد: «اما كسانى كه ايمان آورده‏اند! نزول اين آيات بر ايمانشان افزوده و آنها به فضل و رحمت الهى خوشحالند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ).

(آيه 125)- «و اما آنها كه در دلهايشان بيمارى (نفاق و جهل و عناد و حسد) است، پليدى تازه‏اى بر پليديشان مى‏افزايد»! (وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ).
چرا كه در برابر هر فرمان تازه‏اى نافرمانى و عصيان جديدى مى‏كنند و در مقابل هر حقيقت لجاجت جديدى، و اين سبب تراكم عصيانها و لجاجتها، در وجودشان مى‏شود، و چنان ريشه‏هاى اين صفات زشت در روح آنان قوى مى‏گردد «و سر انجام در حال كفر و بى‏ايمانى از دنيا خواهند رفت» (وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرُونَ).
قرآن در دو آيه بالا بر اين واقعيت تأكيد مى‏كند كه تنها وجود برنامه‏ها برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 266
و تعليمات حياتبخش براى سعادت يك فرد، يا يك گروه كافى نيست، بلكه آمادگى زمينه‏ها نيز بايد به عنوان يك شرط اساسى مورد توجه قرار گيرد.
آيات قرآن مانند دانه‏هاى حياتبخش باران است كه مى‏دانيم «در باغ، سبزه رويد و در شوره‏زار، خس!»
(آيه 126)- در اين آيه و آيه بعد نيز سخن را در باره منافقان ادامه مى‏دهد، و آنها را مورد سرزنش و اندرز قرار داده مى‏گويد: «آيا آنها نمى‏بينند كه در هر سال، يك يا دو بار، مورد آزمايش قرار مى‏گيرند»! (أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ فِي كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ).
و عجب اين كه با اين همه آزمايشهاى پى‏درپى «از راه خلاف باز نمى‏ايستند و توبه نمى‏كنند و متذكر نمى‏شوند» (ثُمَّ لا يَتُوبُونَ وَ لا هُمْ يَذَّكَّرُونَ).
از تعبير آيه چنين بر مى‏آيد كه اين آزمايش غير از آزمايش عمومى است كه همه مردم در زندگى خود با آن رو برو مى‏شوند. بلكه از آزمايشهايى بوده كه بايد باعث بيدارى اين گروه گردد مثل فاش شدن اعمال سوءشان و ظاهر شدن باطنشان.
(آيه 127)- سپس اشاره به قيافه انكار آميزى كه آنها در برابر آيات الهى به خود مى‏گرفتند كرده، مى‏گويد: «و هنگامى كه سوره‏اى از قرآن نازل مى‏شود، بعضى از آنها با نظر تحقير و انكار نسبت به آن سوره به بعض ديگر نگاه مى‏كنند» و با حركات چشم، مراتب نگرانى خود را ظاهر مى‏سازند (وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ).
ناراحتى و نگرانى آنها از اين نظر است كه مبادا نزول آن سوره، رسوايى جديدى برايشان فراهم سازد.
و به هر حال تصميم بر اين مى‏گيرند كه از مجلس بيرون بروند، تا اين نغمه‏هاى آسمانى را نشنوند، اما از اين بيم دارند كه به هنگام خروج كسى آنها را ببيند، لذا آهسته از يكديگر سؤال مى‏كنند: آيا كسى متوجه ما نيست «آيا كسى شما را مى‏بيند»؟! (هَلْ يَراكُمْ مِنْ أَحَدٍ).
و همين كه اطمينان پيدا مى‏كنند جمعيت به سخنان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مشغولند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 267
و متوجه آنها نيستند «از مجلس بيرون مى‏روند» (ثُمَّ انْصَرَفُوا).
در پايان آيه، به ذكر علت اين موضوع پرداخته و مى‏گويد: «آنها به اين جهت از شنيدن كلمات خدا ناراحت مى‏شوند كه «خداوند قلوبشان را (به خاطر لجاجت و عناد و به خاطر گناهانشان) از حق منصرف ساخته (و يك حالت دشمنى و عداوت نسبت به حق پيدا كرده‏اند) چرا كه آنها افرادى بى‏فكر و نفهم هستند» (صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ).
(آيه 128)- آخرين آيات قرآن مجيد: اين آيه و آيه بعد كه آخرين آياتى است كه بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است، و با آن سوره برائت پايان مى‏پذيرد، در واقع اشاره‏اى است به تمام مسائلى كه در اين سوره گذشت.
نخست روى سخن را به مردم كرده، مى‏گويد: «پيامبرى از خودتان به سوى شما آمد»! (لَقَدْ جاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ).
«مِنْ أَنْفُسِكُمْ» (از خودتان) اشاره به شدت ارتباط پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مردم است، گويى پاره‏اى از جان مردم و روح جامعه در شكل پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ظاهر شده است.
پس از ذكر اين صفت به چهار قسمت ديگر از صفات ممتاز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كه در تحريك عواطف مردم و جلب احساساتشان اثر عميق دارد اشاره كرده، نخست مى‏گويد: «هر گونه ناراحتى و زيان و ضررى به شما برسد براى او سخت ناراحت كننده است» (عَزِيزٌ عَلَيْهِ ما عَنِتُّمْ).
و به شدت از رنجهاى شما رنج مى‏برد.
ديگر اين كه: «او سخت به هدايت شما علاقه‏مند است» و به آن عشق مى‏ورزد (حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ).
سپس به سومين و چهارمين صفت اشاره كرده، مى‏گويد: «او نسبت به مؤمنان رءوف و رحيم است» (بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ).
بنابراين هرگونه دستور مشكل و طاقت فرسايى را مى‏دهد- حتى گذشتن از بيابانهاى طولانى و سوزان در فصل تابستان، با گرسنگى و تشنگى، براى مقابله با يك دشمن نيرومند در جنگ تبوك- آن هم يك نوع محبت و لطف از ناحيه او برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 268
و براى نجات شما، از چنگال ظلم و ستم و گناه و بدبختى است.
(آيه 129)- در اين آيه كه آخرين آيه سوره توبه است، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را دلدارى مى‏دهد كه از سركشيها و عصيانهاى مردم، دلسرد و نگران نشود، مى‏گويد: «اگر آنها روى از حق بگردانند (نگران نباش و) بگو: خداوند براى من كافى است» چرا كه او بر هر چيزى تواناست (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِيَ اللَّهُ).
«همان خداوندى كه هيچ معبودى جز او نيست» و بنابراين تنها پناهگاه اوست (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
آرى «من تنها بر چنين معبودى تكيه كرده‏ام، و به او دلبسته‏ام و كارهايم را به او واگذارده‏ام» (عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ).
«و او پروردگار عرش بزرگ است» (وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ).
جايى كه عرش و عالم بالا و جهان ماوراء طبيعت با آن همه عظمتى كه دارد، در قبضه قدرت او، و تحت حمايت و كفالت اوست، چگونه مرا تنها مى‏گذارد و در برابر دشمن يارى نمى‏كند؟ مگر قدرتى در برابر قدرتش تاب مقاومت دارد؟ و يا رحمت و عطوفتى بالاتر از رحمت و عطوفت او تصور مى‏شود؟
«پايان سوره توبه»