PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تفسیرسوره انفال



mehraboOon
08-10-2011, 05:27 AM
سوره انفال [8]


آیه 1-50

از سوره‏هاى «مدنى» و داراى 75 آيه است‏
دورنما و فشرده مباحث اين سوره:
نخست اشاره به بخش مهمى از مسائل مالى اسلام از جمله «انفال» و «غنائم» و «خمس» كه پشتوانه مهمى براى «بيت المال» محسوب مى‏گردد، شده است.
سپس مباحث ديگرى مانند: صفات و امتيازات مؤمنان واقعى، و داستان جنگ بدر، يعنى نخستين برخورد مسلّحانه مسلمانان با دشمنان.
قسمت قابل ملاحظه‏اى از احكام جهاد و وظائف مسلمانان در برابر حملات پى‏گير دشمن و لزوم آمادگى دائمى براى جهاد، و حكم اسيران و طرز رفتار با آنها جريان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و داستان آن شب تاريخى (ليلة المبيت).
وضع مشركان و خرافات آنها قبل از اسلام چگونگى ضعف و ناتوانى مسلمانان در آغاز كار و سپس تقويت آنها در پرتو اسلام.
مبارزه و درگيرى با منافقان و راه شناخت آنها و بالاخره يك سلسله مسائل اخلاقى و اجتماعى سازنده ديگر.
به همين دليل در فضيلت تلاوت اين سوره در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم كه فرمود: «كسى كه سوره «انفال» و «برائت» را در هر ماه بخواند، هرگز روح نفاق در وجود او وارد نخواهد شد و از پيروان حقيقى امير مؤمنان على عليه السّلام برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 128
خواهد بود و در روز رستاخيز از مائده‏هاى بهشتى با آنها بهره مى‏گيرد، تا مردم از حساب خويش فارغ شوند».
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند بخشنده بخشايشگر
(آيه 1)-
شأن نزول:
از «ابن عباس» چنين نقل شده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در روز جنگ «بدر» براى تشويق جنگجويان اسلام جوايزى براى آنها تعيين كرد، هنگامى كه جنگ «بدر» پايان پذيرفت، جوانان براى گرفتن پاداش افتخارآميز خود به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شتافتند. در اين موقع ميان دو نفر از انصار مشاجره لفظى پيدا شد و راجع به غنائم جنگ با يكديگر گفتگو كردند، آيه نازل شد و صريحا غنائم را متعلق به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله معرفى كرد كه هرگونه بخواهد با آن رفتار كند.
تفسير:
آيه پيرامون غنائم جنگى صحبت مى‏كند و به صورت قانون كلى، يك حكم وسيع اسلامى را بيان مى‏دارد، خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گويد: «از تو در باره انفال سؤال مى‏كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ).
«بگو: انفال مخصوص خدا و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) است» (قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ).
بنابراين «تقوا را پيشه كنيد و در ميان خود اصلاح كنيد و برادرانى را كه با هم ستيزه كرده‏اند آشتى دهيد» (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ).
«و اطاعت خدا و پيامبرش كنيد، اگر ايمان داريد» (وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
يعنى، تنها ايمان با سخن نيست، بلكه جلوه‏گاه ايمان، اطاعت بى‏قيد و شرط در همه مسائل زندگى از فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است.
انفال چيست؟ مفهوم اصلى انفال نه تنها غنائم جنگى بلكه همه اموالى را كه مالك خصوصى ندارد- مثل بيشه‏زارها، جنگلها، درّه‏ها و سرزمينهاى موات- شامل مى‏شود و تمام اين اموال متعلق به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قائم مقام اوست، و به تعبير ديگر متعلق به حكومت اسلامى است و در مسير منافع عموم مسلمين مصرف مى‏گردد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 129
نكته ديگر اين كه در شأن نزول خوانديم در ميان بعضى از مسلمانان مشاجره‏اى در مورد غنائم جنگى واقع شد و براى قطع اين مشاجره نخست ريشه آن كه مسأله غنيمت بود زده شد و بطور دربست در اختيار پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار گرفت، سپس دستور اصلاح ميان مسلمانان و افرادى كه با هم مشاجره كردند، به ديگران داد.
اصولا «اصلاح ذات البين» و ايجاد تفاهم و زدودن كدورتها و دشمنيها و تبديل آن به صميميت و دوستى، يكى از مهمترين برنامه‏هاى اسلامى است.
و در تعليمات اسلامى به اندازه‏اى به اين موضوع اهميت داده شده كه به عنوان يكى از برترين عبادات معرفى گرديده است.
امير مؤمنان على عليه السّلام در آخرين وصايايش به هنگامى كه در بستر شهادت بود به فرزندانش فرمود: «من از جدّ شما پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شنيدم كه مى‏فرمود: اصلاح رابطه ميان مردم از انواع نماز و روزه مستحب هم برتر است».
(آيه 2)- پنج صفت ويژه مؤمنان: در آيه گذشته به تناسب گفتگويى كه در امر غنايم ميان بعضى از مسلمانان روى داده بود سخن از تقوا و پرهيزكارى و ايمان به ميان آمد، براى تكميل اين موضوع به پنج قسمت از صفات برجسته مؤمنان اشاره كرده كه سه قسمت آن، جنبه معنوى و باطنى دارد و دو قسمت آن جنبه عملى و خارجى، سه قسمت اول عبارتند از «احساس مسؤوليت» و «تكامل ايمان» و «توكل» و دو قسمت ديگر عبارتند از «ارتباط با خدا» و «ارتباط و پيوند با خلق خدا».
نخست مى‏گويد: «مؤمنان تنها كسانى هستند كه هر وقت نام خدا برده شود، دلهاى آنها (به خاطر درك عظمت او و احساس مسؤوليت در پيشگاهش) ترسان مى‏گردد» (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ).
سپس دومين صفت آنها را چنين بيان مى‏كند: آنها همواره در مسير تكامل پيش مى‏روند و لحظه‏اى آرام ندارند «و هنگامى كه آيات خدا بر آنها خوانده شود بر ايمانشان افزوده مى‏شود» (وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 130
آنها همچنان مردگان زنده نما در جا نمى‏زنند و در يك حال ركود و يكنواختى مرگبار نيستند، هر روز كه نو مى‏شود فكر و ايمان و صفات آنها هم نو مى‏شود.
سومين صفت بارز آنها اين است كه: «تنها بر پروردگار خويش تكيه و توكل مى‏كنند» (وَ عَلى‏ رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ).
مفهوم توكل خودسازى و بلند نظرى و عدم وابستگى به اين و آن و ژرف نگرى است، استفاده از عالم اسباب جهان طبيعت و حيات، عين توكل بر خداست، زيرا هر تأثيرى در اين اسباب است به خواست خدا و طبق اراده اوست.
(آيه 3)- پس از ذكر اين سه قسمت، از صفات روحانى و نفسانى مؤمنان راستين مى‏گويد: آنها در پرتو احساس مسؤوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلندنگرى توكل، از نظر عمل داراى دو پيوند محكمند، پيوند و رابطه نيرومندى با خدا و پيوند و رابطه نيرومندى با بندگان خدا «آنها كسانى هستند كه نماز را (كه مظهر رابطه با خداست) برپا مى‏دارند و از آنچه به آنها روزى داده‏ايم در راه بندگان خدا انفاق مى‏كنند» (الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ).
تعبير به «اقامه نماز» (به جاى خواندن نماز) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى‏خوانند بلكه كارى مى‏كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار هميشه و در همه جا برپا باشد.
(آيه 4)- در اين آيه موقعيت و مقام والا و پاداشهاى فراوان اين گونه مؤمنان راستين را بيان مى‏كند، نخست مى‏گويد: «مؤمنان حقيقى تنها آنها هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا).
سپس سه پاداش مهم آنها را بيان مى‏كند: «آنها درجات مهمى نزد پروردگارشان دارند» (لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ).
درجاتى كه ميزان و مقدار آن تعيين نشده، و همين ابهام دلالت بر فوق العادگى آن دارد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 131
به علاوه آنها «مشمول مغفرت (و رحمت و آمرزش) او خواهند شد» (وَ مَغْفِرَةٌ). «و روزيهاى كريم (يعنى مواهب بزرگ و مستمر و هميشگى كه نقص و عيبى در آن راه ندارد و حد و حسابى براى آن نيست) در انتظارشان مى‏باشد» (وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ).
(آيه 5)- در آيه اول اين سوره خوانديم كه پاره‏اى از مسلمانان تازه كار از چگونگى تقسيم غنائم «بدر» تا حدى ناراضى بودند، در اين آيه خداوند به آنها مى‏گويد: اين تازگى ندارد كه چيزى ناخوشايند شما باشد در حالى كه صلاحتان در آن است، همان گونه كه اصل جنگ بدر كه فعلا گفتگو بر سر غنائم آن است براى بعضى ناخوشايند بود و ديديد سر انجام چه نتايج درخشانى براى مسلمانان دربرداشت.
آيه مى‏گويد: اين ناخشنودى پاره‏اى از افراد از طرز تقسيم غنائم بدر «همانند آن است كه خداوند تو را به حق از خانه و جايگاهت در مدينه بيرون فرستاد در حالى كه بعضى از مؤمنان كراهت داشتند» (كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ).
(آيه 6)- اين گروه ظاهربين و كم حوصله در مسير راه به سوى بدر «مرتبا با تو مجادله و گفتگو در اين فرمان حق داشتند، و با اين كه اين واقعيت را دريافته بودند» كه اين فرمان خداست، ولى باز دست از اعتراض خويش برنمى‏داشتند (يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ).
و آنچنان ترس و وحشت سراسر وجود آنها را فراگرفته بود كه «گويى به سوى مرگ رانده مى‏شوند و مرگ و نابودى خويش را با چشم خود مى‏بينند» (كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ).
ولى حوادث بعد نشان داد كه آنها چقدر گرفتار اشتباه و ترس و وحشت بى‏دليل بودند، و اين جنگ چه پيروزيهاى درخشانى براى مسلمانان به بار آورده، با ديدن چنين صحنه‏اى چرا بعد از جنگ بدر، در مورد غنائم زبان به اعتراض مى‏گشايند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 132
(آيه 7)- غزوه بدر نخستين درگيرى مسلّحانه اسلام و كفر:
چون در آيات گذشته اشاره‏اى به جنگ بدر شد، قرآن مجيد بحث را به جنگ بدر كشانده و فرازهاى حساسى از آن را تشريح مى‏كند.
براى روشن شدن تفسير اين آيات و آيات آينده قبلا بايد فشرده‏اى از جريان اين جهاد اسلامى را از نظر بگذرانيم، تا ريزه كاريها و اشاراتى كه در اين آيات هست كاملا روشن گردد.
غزوه بدر از اينجا آغاز شد كه «ابو سفيان» بزرگ «مكّه» در رأس يك كاروان نسبتا مهم تجارتى كه از چهل نفر با 50 هزار دينار مال التجاره تشكيل مى‏شد از شام به سوى مدينه باز مى‏گشت، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ياران خود دستور داد آماده حركت شوند و به طرف اين كاروان بزرگ كه قسمت مهمى از سرمايه دشمن را با خود حمل مى‏كرد بشتابند و با مصادره كردن اين سرمايه، ضربه سختى بر قدرت اقتصادى و در نتيجه بر قدرت نظامى دشمن وارد كنند.
ابو سفيان از يك سو به وسيله دوستان خود در مدينه از اين تصميم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آگاه شد و از سوى ديگر چون موقعى كه اين كاروان براى آوردن مال التجاره به سوى شام مى‏رفت نيز مورد چنين تعرض احتمالى قرار گرفته بود، قاصدى را به سرعت به مكّه فرستاد، قاصد در حالى كه طبق توصيه ابو سفيان بينى و گوش شتر خود را دريده و خون به طرز هيجان انگيزى از شتر مى‏ريخت و پيراهن خود را از دو طرف پاره كرده و وارونه سوار بر شتر نشسته بود تا توجه همه مردم را به سوى خود جلب كند، وارد مكّه شد، و فرياد برآورد: «اى مردم پيروزمند! كاروان خود را دريابيد، كاروان خود را دريابيد»! و از آنجا كه بسيارى از مردم مكّه در اين كاروان سهمى داشتند مردم به سرعت بسيج شدند و حدود 950 نفر مرد جنگى كه جمعى از آنها بزرگان و سرشناسان مكّه بودند با هفتصد شتر و يكصد رأس اسب به حركت درآمدند، و فرماندهى لشكر به عهده «ابو جهل» بود.
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز اسلام را در آن روز تشكيل مى‏دادند به نزديكى سرزمين بدر، بين راه مكّه و مدينه رسيده بود كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 133
خبر حركت سپاه قريش به او رسيد.
در اين هنگام با ياران خود مشورت كرد كه آيا به تعقيب كاروان ابو سفيان و مصادره اموال كاروان بپردازد و يا براى مقابله با سپاه آماده شود جمعى مقابله با سپاه دشمن را ترجيح دادند ولى گروهى از اين كار اكراه داشتند، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نظر گروه اول را پسنديد، و دستور داد آماده حمله به سپاه دشمن شوند.
از طرفى جمعى از مسلمانان در وحشت و ترس فرو رفته بودند، و اصرار داشتند كه مبارزه با اين گروه عظيم كه هيچ گونه موازنه‏اى با آنها ندارد صلاح نيست، ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با اين وعده الهى آنها را دلگرم ساخت و گفت: «خداوند به من وعده داده كه بر يكى از دو گروه پيروز خواهيد شد، يا بر كاروان قريش يا بر لشكرشان، و وعده خداوند تخلف ناپذير است».
سپس به مسلمانان دستور داد كه در كنار چاه بدر فرود آيند.
در اين گير و دار ابو سفيان توانست خود را با قافله از منطقه خطر رهايى بخشد، و از طريق ساحل دريا (درياى احمر) از بيراهه به سوى مكّه با عجله بشتابد، و به وسيله قاصدى به لشكر پيغام فرستاد كه خدا كاروان شما را رهايى بخشيد، من فكر مى‏كنم مبارزه با محمد در اين شرايط لزوم ندارد ولى رئيس لشكر ابو جهل به بتهاى بزرگ «لات» و «عزّى» قسم ياد كرد كه ما نه تنها با آنها مبارزه مى‏كنيم بلكه تا داخل مدينه آنها را تعقيب خواهيم كرد.
سر انجام لشكر قريش نيز وارد سرزمين بدر شد، و غلامان خود را براى آوردن آب به سوى چاه فرستادند، ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را گرفته و براى بازجويى به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند، حضرت از آنها پرسيد شما كيستيد؟ گفتند: غلامان قريشيم، فرمود: تعداد لشكر چند نفر است، گفتند: اطلاعى از اين موضوع نداريم.
فرمود: هر روز چند شتر براى غذا مى‏كشند، گفتند: نه تا ده شتر.
فرمود: جمعيت آنها از نهصد تا هزار نفر است (هر شتر خوراك يكصد مرد جنگى).
محيط، محيط رعب‏آور و به راستى وحشتناكى بود، لشكر قريش كه با ساز برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 134
و برگ جنگى فراوان و نيرو و غذاى كافى و حتى زنان خواننده و نوازنده براى تهييج يا سرگرمى لشكر قدم به ميدان گذارده بودند، خود را با حريفى رو برو مى‏ديدند كه باورشان نمى‏آمد، با آن شرايط قدم به ميدان جنگ بگذارند.
مشكل ديگرى كه جنگجويان از آن وحشت داشتند، وضع ميدان بدر بود كه از شنهاى نرم كه پاها در آن فرو مى‏رفت پوشيده بود، در آن شب باران جالبى باريد، هم توانستند با آب آن وضو بسازند، خود را شستشو و صفا دهند و هم زمين زير پاى آنها سفت و محكم شد، و عجب اين كه اين رگبار در سمت دشمن بطور شديد بود كه آنها را ناراحت ساخت.
خبر تازه‏اى كه به وسيله گزارشگران مخفى لشكر اسلام دريافت شد و بسرعت در ميان مسلمانان انعكاس يافت اين بود كه آنها گزارش دادند، كه لشكر قريش با آن همه امكانات، سخت بيمناكند گويى خداوند لشكرى از وحشت در سرزمين قلب آنها فرو ريخته است.
فردا صبح لشكر كوچك اسلام با روحيه‏اى نيرومند در برابر دشمن صف كشيدند. قبلا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها پيشنهاد صلح كرد تا عذر و بهانه‏اى باقى نماند.
بعضى از سران قريش نيز مايل بودند صلح كنند، ولى باز ابو جهل مانع شد.
سر انجام آتش جنگ شعله‏ور گرديد «حمزه» عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و «على» عليه السّلام كه جوانترين افراد لشكر بودند و جمعى ديگر از جنگجويان شجاع اسلام در جنگهاى تن به تن كه سنّت آن روز بود، ضربات شديدى بر پيكر حريفان خود زدند و آنها را از پاى درآوردند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست به سوى آسمان برداشت و عرض كرد: يا ربّ ان تهلك هذه العصابة، لم تعبد: «اگر اين گروه كشته شوند كسى تو را پرستش نخواهد كرد».
باد بشدت به سوى لشكر قريش مى‏وزيد و مسلمانان پشت به باد به آنها حمله مى‏كردند.
در نتيجه هفتاد نفر از سپاه دشمن كه ابو جهل در ميان آنها بود، كشته شدند و در ميان خاك و خون غلتيدند و 70 نفر به دست مسلمانان اسير گشتند. ولى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 135
مسلمانان تعداد كمى كشته بيشتر نداشتند و به اين ترتيب نخستين پيكار مسلحانه مسلمانان با دشمن نيرومندشان با پيروزى غير منتظره‏اى پايان گرفت.
اكنون باز گرديم به تفسير آيه:
در اين آيه نخست اشاره به وعده پيروزى اجمالى خداوند در جريان جنگ بدر شده، و مى‏گويد: «به ياد بياوريد هنگامى را كه خداوند به شما وعده داد كه يكى از دو گروه (كاروان تجارى قريش يا لشكر آنها) در اختيار شما قرار خواهد گرفت» (وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ).
اما شما براى پرهيز از دردسرهاى جنگ و تلفات و ناراحتيهاى ناشى از آن «دوست مى‏داشتيد كاروان در اختيارتان قرار بگيرد، نه لشكر قريش» (وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ).
يعنى، گروهى از شما روى حس راحت طلبى يا علاقه به منافع مادى، ترجيح مى‏دادند كه با مال التجاره دشمن رو برو شوند، نه با سربازان مسلح، در حالى كه پايان جنگ نشان داد، صلاح و مصلحت قطعى آنها در اين بود كه قدرت نظامى دشمن را درهم بكوبند، تا راه براى پيروزيهاى بزرگ آينده هموار گردد.
لذا به دنبال آن مى‏گويد: «خدا مى‏خواهد به اين وسيله حق را با كلمات خود تثبيت كند (و آيين اسلام را تقويت نمايد) و ريشه كافران را قطع كند» (وَ يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِينَ).
اين تنها درسى براى مسلمان آن روز نبود، بلكه مسلمانان امروز نيز بايد از اين تعليم آسمانى الهام بگيرند، هرگز به خاطر مشكلات و ناراحتيها و زحمات طاقت فرسا از برنامه‏هاى اصولى چشم نپوشند و به سراغ برنامه‏هاى غير اصولى و ساده و كم زحمت نروند.
(آيه 8)- در اين آيه باز هم بطور آشكارتر پرده از روى مطلب بر مى‏دارد كه هدف اصلى اين برنامه (درگيرى مسلمانان با لشكر دشمن در ميدان بدر) اين بود كه حق (يعنى توحيد و اسلام و عدالت و آزادى بشر از چنگال خرافات و اسارتها و مظالم) تثبيت و جاى گير شود و باطل (يعنى شرك و كفر و بى‏ايمانى و ظلم برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 136
و فساد) ابطال گردد و از ميان برود، هر چند مجرمان كراهت داشته باشند» (لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ).
(آيه 9)- درسهاى آموزنده در ميدان بدر: نخست به يارى فرشتگان اشاره كرده، مى‏گويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه (از شدت وحشت و اضطراب كه از كثرت نفرات دشمن و فزونى تجهيزات جنگى آنها براى شما پيش آمده بود) به خدا پناه برديد و دست حاجت به سوى او دراز كرديد و از وى تقاضاى كمك نموديد» (إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ).
در پاره‏اى از روايات آمده كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نيز با مسلمانها در استغاثه و يارى طلبيدن از خداوند هم صدا بود، دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود و عرضه مى‏داشت: اللّهمّ انجزلى ما وعدتنى، اللّهمّ ان تهلك هذه العصابة لا تعبد فى الارض: «خداوندا! وعده‏اى را كه به من داده‏اى تحقق بخش، پروردگارا! اگر اين گروه مؤمنان نابود شوند پرستش تو از زمين برچيده خواهد شد» و آن قدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين استغاثه و دعا ادامه داد كه عبا از دوشش بر زمين افتاد.
در اين هنگام «خداوند تقاضاى شما را پذيرفت و فرمود: من شما را با يك هزار نفر از فرشتگان كه پشت سر هم فرود مى‏آيند، كمك و يارى مى‏كنم» (فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ).
(آيه 10)- سپس براى اين كه كسى خيال نكند پيروزى به دست فرشتگان و مانند آنهاست، مى‏گويد: «خداوند اين كار را قرار نداد مگر براى بشارت و اطمينان قلب شما» (وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‏ وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ).
«و گر نه پيروزى جز از ناحيه خداوند نيست» و مافوق همه اين اسباب ظاهرى و باطنى اراده و مشيت اوست (وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ).
زيرا هيچ كس نمى‏تواند در برابر اراده او ايستادگى كند و يارى خود را جز در مورد افراد شايسته قرار نخواهد داد «چرا كه خداوند توانا و حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
(آيه 11)- سپس دومين نعمت خود را به مؤمنان يادآور مى‏شود، مى‏گويد: برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 137
«به خاطر بياوريد هنگامى را كه شما را در خواب سبكى فرو برد كه مايه آرامش و امنيت روح و جسم شما از ناحيه خداوند گرديد» (إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ).
و به اين ترتيب مسلمانان در آن شب پراضطراب، از اين نعمت بزرگى كه فرداى آن روز در ميدان مبارزه به آنها كمك فراوانى كرد بهره گرفتند.
سومين موهبتى را كه در آن ميدان به شما ارزانى داشت اين بود «كه آبى از آسمان براى شما فرو فرستاد» (وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً).
«تا به وسيله آن شما را پاك و پاكيزه كند و پليدى شيطان را از شما دور سازد» (لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ).
به علاوه «خدا مى‏خواست با اين نعمت دلهاى شما را محكم دارد» (وَ لِيَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِكُمْ). و نيز «مى‏خواست (در آن شن‏زار كه پاى شما فرو مى‏رفت، و لغزنده بود) به وسيله ريزش باران گامهاى شما را محكم كند» (وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ).
(آيه 12)- ديگر از نعمتهاى پروردگار بر مجاهدان جنگ بدر، ترس و وحشتى بود كه در دل دشمنان افكند و روحيه آنها را سخت متزلزل ساخت در اين باره مى‏فرمايد: «به خاطر بياور هنگامى را كه پروردگار تو به فرشتگان وحى فرستاد، من با شما هستم و شما افراد با ايمان را تقويت كنيد و ثابت قدم بداريد» (إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا).
«و به زودى در دلهاى كافران ترس و وحشت مى‏افكنم» (سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ).
و اين راستى عجيب بود كه ارتش نيرومند قريش در برابر سپاه كوچك مسلمانان آنچنان روحيه خود را باخته بود كه جمعى از درگير شدن با مسلمانان بسيار وحشت داشتند.
سپس فرمانى را كه در ميدان بدر به وسيله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان داده بود، به ياد آنها مى‏آورد، و آن اين بود كه هنگام نبرد با مشركان از ضربه‏هاى غير كارى بپرهيزيد و نيروى خود را در آن صرف نكنيد، بلكه ضربه‏هاى كارى بر پيكر دشمن فرود آريد «ضربه بر بالاتر از گردن، (بر مغزها و سرهاى آنها) فرود آريد» (فَاضْرِبُوا برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 138
فَوْقَ الْأَعْناقِ)
.
«و دست و پاى آنها را از كار بيندازيد» (وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ).
(آيه 13)- بعد از همه گفتگوها براى اين كه كسى اين فرمانهاى شديد و دستورات قاطع و كوبنده را بر خلاف آيين جوانمردى و رحم و انصاف تصور نكند، مى‏فرمايد: اينها استحقاق چنين چيزى را دارند «زيرا آنان از در عداوت و دشمنى و عصيان و گردنكشى در برابر خدا و پيامبرش درآمدند»لِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ)
.
گفته مى‏شود، «و هر كس از در مخالفت و دشمنى با خدا و پيامبرش درآيد (گرفتار مجازات دردناك در دنيا و آخرت خواهد شد) زيرا خداوند (همان گونه كه رحمتش وسيع و بى‏انتهاست) مجازاتش شديد و دردناك است»َ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ)
.
(آيه 14)- سپس براى تأكيد اين موضوع مى‏گويد: «اين مجازات دنيا را بچشيد (مجازات ضربه‏هاى سخت در ميدان جنگ و كشته شدن و اسارت و شكست و ناكامى و در انتظار مجازات سراى ديگر باشيد) زيرا عذاب آتش در انتظار كافران است» (ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ).
(آيه 15)- فرار از جهاد ممنوع! اين آيه روى سخن را به مؤمنان كرده و يك دستور كلّى جنگى را به آنها توصيه و تأكيد مى‏كند، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه با كافران در ميدان جهاد رو برو شديد به آنها پشت مكنيد و فرار اختيار ننماييد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ).
(آيه 16)- اصولا فرار از جنگ يكى از بزرگترين گناهان در اسلام محسوب مى‏شود به همين جهت در اين آيه مجازات دردناك فرار كنندگان از ميدان جهاد را با ذكر استثناهاى آن شرح مى‏دهد، مى‏فرمايد: «هر كس كه به هنگام مبارزه با دشمن پشت به آنها كند (مگر در صورتى كه هدف كناره‏گيرى از ميدان براى انتخاب يك روش جنگى بوده باشد و يا به قصد پيوستن به گروهى از مسلمانان و حمله برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 139
مجدّد) چنين كسى گرفتار غضب پروردگار خواهد شد» (وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ).
همان گونه كه مشاهده مى‏كنيم در اين آيه دو صورت از مسأله فرار، استثناء شده كه در ظاهر شكل فرار دارد اما در باطن شكل مبارزه و جهاد.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: نه تنها فراركنندگان گرفتار خشم خدا مى‏شوند، بلكه «جايگاه آنها دوزخ و چه بد جايگاهى است» (وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).
در ميان امتيازات فراوانى كه على عليه السّلام داشت و گاهى خودش به عنوان سرمشق براى ديگران به آن اشاره مى‏كند همين مسأله عدم فرار از ميدان جهاد است آنجا كه مى‏فرمايد: «فانّى لم افرّ من الزّحف قطّ و لم يبارزنى احد الّا سقيت الارض من دمه»!: «من هيچ گاه از برابر انبوه دشمن فرار نكردم (با اين كه در طول عمرم در ميدانهاى زياد شركت جستم) و هيچ كس در ميدان جنگ با من رو برو نشد مگر اين كه زمين را از خونش سيراب كردم».
(آيه 17)- سپس براى اين كه مسلمانان از پيروزى بدر مغرور نشوند و تنها بر نيروى جسمانى خودشان تكيه نكنند بلكه همواره دل و جان خود را به ياد خدا و مددهاى او گرم و روشن نگاه دارند مى‏گويد: «اين شما نبوديد كه دشمنان را در ميدان بدر كشتيد بلكه خداوند آنها را به قتل رساند» (فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ).
«و تو اى پيامبر! نيز خاك و ريگ در صورت آنها نپاشيدى بلكه خدا پاشيد» (وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى‏).
در دنباله آيه اشاره به نكته مهم ديگرى مى‏كند و آن اين كه: ميدان بدر يك ميدان آزمايش براى مسلمانان بود «و خدا مى‏خواست مؤمنان را از سوى خود به وسيله اين پيروزى امتحان خوبى كند» (وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنِينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً).
و با اين جمله آيه را تمام مى‏كند كه «خداوند هم شنوا و هم داناست» (إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
يعنى خدا صداى استغاثه پيامبر و مؤمنان را شنيد و از صدق نيّت و اخلاص آنها آگاه و با خبر بود، و به همين دليل همگى را مشمول لطف قرار داد و بر دشمن برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 140
پيروز ساخت، و در آينده نيز خدا بر طبق نيّات و ميزان اخلاص و اندازه پايمردى و استقامت مسلمانان با آنها رفتار خواهد كرد.
(آيه 18)- در اين آيه براى تأكيد و تعميم اين موضوع مى‏فرمايد: «سرنوشت مؤمنان و كافران و عاقبت كارشان همان بود كه شنيديد» (ذلِكُمْ).
سپس به عنوان ذكر علت مى‏گويد: «خداوند نقشه‏هاى كافران را (در برابر مؤمنان) ضعيف و سست مى‏كند» تا نتوانند آسيبى به آنها و برنامه‏هايشان برسانند (وَ أَنَّ اللَّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرِينَ).
(آيه 19)- بعد از پايان جنگ بدر آيه نازل شد و به مؤمنان چنين گفت: «اگر شما فتح و پيروزى مى‏خواهيد، پيروزى به سراغ شما آمد و اگر (از مخالفت) خوددارى كنيد، براى شما بهتر است و اگر بازگرديد، ما هم باز خواهيم گشت» (إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ).
«و جمعيت شما هر چند زياد باشد، شما را (از يارى خدا) بى‏نياز نخواهد كرد و خداوند با مؤمنان است»! (وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئاً وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ).
بنابراين كه مخاطب در آيه مؤمنان باشند تفسير آيه چنين است:
بعد از جنگ بدر- چنانكه ديديم- ميان بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان بر سر تقسيم غنائم جنگى گفتگو واقع شد آيات آغاز سوره نازل گرديد و آنها را توبيخ كرد و غنايم را دربست در اختيار پيامبر گذارد، و او هم بطور مساوى در ميان مسلمانان تقسيم كرد سپس براى تعليم و تربيت مؤمنان، حوادث جنگ بدر را به ياد آنها آورد كه چگونه خداوند آنها را در برابر يك گروه نيرومند پيروز كرد.
اين آيه نيز همان مطلب را دنبال مى‏كند كه اگر شما مسلمانان از خداوند تقاضاى فتح و پيروزى كرديد خدا دعاى شما را مستجاب كرد و پيروز شديد.
و اگر از اعتراض و گفتگو در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خوددارى كنيد به سود شماست.
و اگر به همان روش اعتراض آميز خود باز گرديد ما هم باز مى‏گرديم و شما را در چنگال دشمن تنها رها مى‏سازيم، و جمعيت شما هر چند زياد هم باشد بدون برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 141
يارى خدا كارى از پيش نخواهيد برد و خداوند با مؤمنان راستين و مطيع فرمان او و پيامبرش مى‏باشد.
(آيه 20)- شنوندگان ناشنوا! اين آيه در زمينه دعوت مسلمانان به اطاعت كامل از پيامبر اسلام در جنگ و صلح و در همه برنامه‏ها چنين مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت خدا و پيامبرش كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ).
و باز براى تأكيد اضافه مى‏كند: «هيچ گاه از اطاعت فرمان او روى گردان نشويد در حالى كه سخنان او و اوامر و نواهيش را مى‏شنويد» (وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ).
لحن آيه نشان مى‏دهد كه بعضى از مؤمنان از وظيفه خود در اين زمينه كوتاهى كرده بودند.
(آيه 21)- در اين آيه بار ديگر روى همين مسأله تكيه كرده، مى‏گويد:
«همانند كسانى نباشيد كه مى‏گفتند شنيديم ولى در حقيقت نمى‏شنيدند» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ).
(آيه 22)- از آنجا كه گفتار بدون عمل و شنيدن بدون ترتيب اثر يكى از بزرگترين بلاهاى جوامع انسانى و سر چشمه انواع بدبختيهاست بار ديگر در اين آيه روى همين مسأله تكيه كرده و با بيان زيباى ديگر بحث را ادامه داده، مى‏گويد:
«بدترين جنبندگان نزد خدا افرادى هستند كه نه گوش شنوا دارند و نه زبان گويا، و نه عقل و درك، كر و لال و بى‏عقلند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ).
از آنجا كه قرآن كتاب عمل است نه يك كتاب تشريفاتى همه جا روى نتايج تكيه مى‏كند، در اين آيه نيز كسانى كه ظاهرا گوشهاى سالم دارند ولى در مسير شنيدن آيات خدا و سخنان حق و برنامه‏هاى سعادت بخش نيستند، آنها را فاقد گوش مى‏داند و كسانى كه زبان سالمى دارند امّا مهر سكوت بر لب زده نه دفاعى از حق مى‏كنند و نه مبارزه‏اى با ظلم و فساد نه ارشاد جاهل و نه امر به معروف و نه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 142
نهى از منكر و نه دعوت به راه حق بلكه اين نعمت بزرگ خدا را در مسير بيهوده گويى يا تملق و چاپلوسى در برابر صاحبان زر و زور و يا تحريف حق و تقويت باطل به كار مى‏گيرند همچون افراد لال و گنگ مى‏داند و آنان كه از نعمت هوش و عقل بهره‏مندند اما درست نمى‏انديشند همچون ديوانگان مى‏شمرد!
(آيه 23)- در روايات آمده است كه جمعى از بت پرستان لجوج نزد پيامبر آمده، گفتند: اگر جدّ بزرگ ما «قصىّ بن كلاب» را زنده كنى و گواهى به نبوت تو دهد ما همگى تسليم خواهيم شد- آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد.
آيه مى‏گويد: خداوند هيچ گونه مضايقه در دعوت آنها به سوى حق ندارد اگر آنها آمادگى مى‏داشتند و «خدا از اين نظر خير و نيكى در آنها مى‏ديد حرف حق را به هر صورت بود به گوش آنها مى‏رسانيد» (وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ). ولى آنها دروغ مى‏گويند و بهانه مى‏گيرند و هدفشان شانه خالى كردن از زير بار حقّ است.
«و اگر با اين حال (خداوند خواسته آنها را بپذيرد و) سخنان حق را بيش از اين به گوش آنها بخواند (و يا جدّشان قصىّ بن كلاب را زنده كند و گواهى او را بشنوند) باز رو گردان مى‏شوند و اعراض مى‏كنند» (وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ).
اين جمله‏ها در باره كسانى است كه بارها سخنان حق را شنيده‏اند و آيات روح پرور قرآن به گوش آنها رسيده و محتواى عالى آن را فهميده‏اند ولى باز بر اثر تعصّب و لجاجت در مقام انكار بر آمدند.
اين آيه جواب دندان شكنى است براى پيروان مكتب جبر، و نشان مى‏دهد كه سر چشمه همه سعادتها از خود انسان شروع مى‏شود.
(آيه 24)- دعوت به سوى حيات و زندگى: در تعقيب آيات گذشته كه مسلمانان را به علم و عمل و اطاعت و تسليم دعوت مى‏كرد در اينجا همان هدف از راه ديگرى دنبال مى‏شود.
نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اجابت كنيد دعوت خدا و پيامبر را به هنگامى كه شما را به چيزى مى‏خواند كه شما را زنده مى‏كند» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 143
آيه فوق با صراحت مى‏گويد كه دعوت اسلام، دعوت به سوى حيات و زندگى در تمام زمينه‏هاست و مردم عصر جاهليت تنها از حيات مادى و حيوانى برخوردار بودند.
سپس مى‏گويد: «و بدانيد كه خداوند ميان انسان و قلب او حائل مى‏شود، و اين كه همه شما نزد او در قيامت اجتماع خواهيد كرد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).
خداوند در همه جا حاضر و ناظر و به همه موجودات احاطه دارد، در عين اين كه با موجودات اين جهان يكى نيست از آنها جدا و بيگانه هم نمى‏باشد، مرگ و حيات، علم و قدرت، آرامش و امنيّت، توفيق و سعادت همه در دست او و به قدرت اوست و به همين دليل انسان نه چيزى را مى‏تواند از او مكتوم دارد و نه كارى را بى‏توفيق او انجام دهد و نه سزاوار است به غير او روى آورد و از غير او تقاضا كند، چرا كه او مالك همه چيز و محيط به تمام وجود انسان است!
(آيه 25)- سپس اشاره به عواقب شوم عدم پذيرش دعوت حيات بخش خدا و پيامبر مى‏كند و مى‏گويد: «از فتنه‏اى بپرهيزيد كه تنها دامن ستمكاران شما را نمى‏گيرد» بلكه همه را فرا خواهد گرفت (وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً).
در آيه مورد بحث «فتنه» به معناى بلاها و مصائب اجتماعى است كه دامن همه را مى‏گيرد، و مفهوم آن اين است: افراد جامعه نه تنها موظفند وظايف خود را انجام دهند بلكه موظفند ديگران را هم به انجام وظيفه وا دارند زيرا اختلاف و پراكندگى و ناهماهنگى در مسائل اجتماعى موجب شكست برنامه‏ها خواهد شد و دود آن در چشم همه مى‏رود.
در پايان آيه با زبان تهديدآميز مى‏گويد: «بدانيد خداوند مجازاتش شديد است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).
(آيه 26)- بار ديگر قرآن دست مسلمانان را گرفته و به گذشته تاريخشان باز مى‏گرداند و به آنها حالى مى‏كند كه در چه پايه‏اى بوديد و اكنون در چه مرحله‏اى برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 144
قرار داريد تا درسى را كه در آيات قبل به آنها آموخت به خوبى درك كنند.
مى‏گويد: «به خاطر بياوريد آن زمان را كه شما گروهى كوچك و ناتوان بوديد و در چنگال دشمنان گرفتار، و آنها شما را به ضعف و ناتوانى كشانده بودند»! (وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلِيلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي الْأَرْضِ).
«آن چنان كه مى‏ترسيديد مشركان و مخالفان شما را بسرعت بربايند» (تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النَّاسُ).
اين تعبير، نهايت ضعف و كمى نفرات مسلمانان را در مكّه قبل از هجرت در برابر مشركان نيرومند و يا بعد از هجرت در مقابل قدرتهاى بزرگ آن روز همانند ايران و روم آشكار مى‏سازد.
«ولى خداوند شما را پناه داد» (فَآواكُمْ).
«و با يارى خود شما را تقويت كرد» (وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ).
«و از روزيهاى پاكيزه شما را بهره‏مند ساخت» (وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ).
«شايد شكر نعمت او را به جا آريد» (لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
(آيه 27)-
شأن نزول:
نقل شد، كه پيامبر دستور داد يهود «بنى قريظه» را محاصره كنند اين محاصره 21 شب ادامه يافت لذا ناچار شدند پيشنهاد صلحى همانند صلحى كه برادرانشان از طائفه «بنى نضير» كرده بودند بكنند به اين ترتيب كه از سرزمين مدينه كوچ كرده و به سوى شام بروند.
پيامبر از اين پيشنهاد امتناع كرد و فرمود: تنها بايد حكميّت «سعد بن معاذ» را بپذيريد آنها تقاضا كردند كه پيامبر «ابو لبابه» را نزد آنها بفرستد و «ابو لبابه» با آنها سابقه دوستى داشت و خانواده و فرزندان و اموالش نزد آنها بود.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ابو لبابه را نزد آنها فرستاد آنها با «ابو لبابه» مشورت كردند كه آيا صلاح است حكميت «سعد بن معاذ» را بپذيرند؟ ابو لبابه اشاره به گلوى خود كرد يعنى اگر بپذيريد كشته خواهيد شد.
پيك وحى خدا جبرئيل اين موضوع را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خبر داد.
ابو لبابه مى‏گويد: هنوز گام برنداشته بودم متوجه شدم كه من به خدا و پيامبر برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 145
خيانت كردم- اين آيه و آيه بعد در باره او نازل شد.
در اين هنگام «ابو لبابه» سخت پريشان گشت بطورى كه خود را با طنابى به يكى از ستونهاى مسجد پيامبر بست. هفت شبانه روز گذشت نه غذا خورد و نه آب نوشيد آن چنان كه بى‏هوش به روى زمين افتاد خداوند توبه او را پذيرفت.
تفسير:
نخست خداوند روى سخن را به مؤمنان كرده و مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ).
خيانت به خدا و پيامبر آن است كه اسرار نظامى مسلمانان را در اختيار ديگران بگذارند، و يا دشمنان را در مبارزه خود تقويت كنند.
سپس مى‏گويد: «در امانات خود نيز خيانت نكنيد در حالى كه مى‏دانيد» اين كار گناه بزرگى است! (وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
«خيانت» به معناى خوددارى از پرداخت حقّى است كه انسان پرداختن آن را تعهد كرده و امانت گرچه معمولا به امانتهاى مالى گفته مى‏شود ولى در منطق قرآن مفهوم وسيعى دارد كه تمام شؤون زندگى اجتماعى و سياسى و اخلاقى را در برمى‏گيرد.
(آيه 28)- در اين آيه به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه مواظب باشند علاقه به امور مادى و منافع زود گذر شخصى پرده بر چشم و گوش آنها نيفكند و مرتكب خيانتهايى كه سرنوشت جامعه آنها را به خطر مى‏افكند نشوند، مى‏گويد: «و بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش و امتحان شما هستند» (وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ).

بايد اگر يك روز لغزشى از ما سر زد «ابو لبابه» وار در مقام جبران لغزش برآييم و حتى اموالى كه سبب چنين لغزشى شده است در اين راه قربانى كنيم.
و در پايان آيه به آنها كه از اين دو ميدان امتحان پيروز بيرون مى‏آيند بشارت مى‏دهد كه: بدانيد «پاداش بزرگ نزد پروردگار است» (وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ)
.
هر قدر عشق به فرزند بزرگ جلوه كند، و هر اندازه اموالى كه مورد نظر برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 146
است زياد و مهم و جالب باشد، باز اجر و پاداش پروردگار از آنها برتر و عالى‏تر و بزرگتر است.
(آيه 29)- ايمان و روشن بينى: در آيات گذشته يك سلسله دستورات حيات بخش كه ضامن سعادت مادى و معنوى بود بيان شد ولى به كار بستن آنها جز در سايه تقوا ميسّر نيست، لذا در اين آيه به چهار نتيجه و ثمره براى تقوا و پرهيزكارى اشاره شده است، نخست مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اگر تقوا پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد به شما نورانيت و روشن بينى خاصى مى‏بخشد كه بتوانيد حق را از باطل به خوبى تشخيص دهيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً).
لذا در حالات مردان و زنان پرهيزكار روشن بينى‏هايى مشاهده مى‏كنيم كه هرگز از طريق علم و دانش معمولى قابل درك نيست، آنها بسيارى از حوادث را كه در لابلاى آشوبهاى اجتماعى ريشه آن ناشناخته است به خوبى مى‏شناسند و چهره‏هاى منفور دشمنان حق را از پشت هزاران پرده فريبنده مى‏بينند.
از سوى ديگر به كار افتادن نيروها و انرژيها و هدر رفتن اين سرمايه‏ها در راه گناه موجب مى‏شود كه مردم از نظر درك و اطلاع، در سطحى پايين قرار گيرند و افكار منحطى داشته باشند هر چند در صنايع و زندگى مادى پيشروى كنند.
سپس مى‏گويد: علاوه بر تشخيص حق از باطل نتيجه پرهيزكارى اين است كه «خداوند گناهان شما را مى‏پوشاند و آثار آن را از وجود شما برمى‏دارد» (وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ).
به علاوه «شما را مشمول آمرزش خود قرار مى‏دهد» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ).
و پاداشهاى فراوان ديگرى در انتظار شماست كه جز خدا نمى‏داند زيرا «خداوند صاحب فضل و بخشش عظيم است» (وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ).
اين چهار اثر، ميوه‏هاى درخت تقوا و پرهيزكارى هستند و وجود رابطه طبيعى در ميان تقوا و پاره‏اى از اين آثار مانعى از آن نمى‏شود كه همه آنها را به خدا برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 147
نسبت بدهيم.
«تكفير سيئات» اشاره به آثار روانى و اجتماعى گناهان دارد كه در پرتو تقوا و پرهيزكارى از ميان مى‏رود، و «غفران» اشاره به مسأله عفو و بخشش خداوند و رهايى از مجازات است.
(آيه 30)-
شأن نزول:
گروهى از قريش و اشراف مكّه از قبايل مختلف در «دار الندوه» (محل انعقاد جلسات مشورتى بزرگان مكّه) اجتماع كردند تا در باره خطرى كه از ناحيه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را تهديد مى‏كرد بينديشند.
(مى‏گويند) در اثناء راه پيرمرد خوش ظاهرى به آنها برخورد كرد كه در واقع همان شيطان بود (يا انسانى كه داراى روح و فكر شيطانى) از او پرسيدند كيستى؟ گفت: پيرمردى از اهل نجد هستم خواستم خيرخواهى خود را از شما دريغ ندارم.
گفتند: بسيار خوب داخل شو! او هم همراه آنها به دار الندوه وارد شد.
يكى از حاضران رو به جمعيت كرد و گفت: در باره اين مرد (اشاره به پيامبر اسلام) بايد فكرى كنيد، زيرا به خدا سوگند بيم آن مى‏رود كه بر شما پيروز گردد. يكى پيشنهاد كرد او را «حبس» كنيد تا در زندان جان بدهد ....
پير مرد نجدى اين نظر را ردّ كرد.
ديگرى گفت: او را از ميان خود بيرون كنيد تا از دست او راحت شويد.
پيرمرد نجدى گفت: به خدا سوگند اين هم عقيده درستى نيست.
«ابو جهل» گفت: من عقيده‏اى دارم كه غير از آن را صحيح نمى‏دانم! گفتند: چه عقيده‏اى؟ گفت: از هر قبيله‏اى جوانى شجاع و شمشير زن را انتخاب مى‏كنيم و به دست هر يك شمشير برنده‏اى مى‏دهيم تا در فرصتى مناسب دسته جمعى به او حمله كنند.
پيرمرد نجدى (با خوشحالى) گفت: به خدا رأى صحيح همين است و اين پيشنهاد به اتفاق عموم پذيرفته شد.
جبرئيل فرود آمد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه شب را در بستر خويش نخوابد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 148
پيامبر شبانه به سوى غار (ثور) حركت كرد و سفارش نمود على عليه السّلام در بستر او بخوابد- تا كسانى كه از درز در مراقب بستر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بودند او را در بسترش خيال كنند و تا صبح مهلت دهند و او از منطقه خطر دور شود.
هنگامى كه صبح شد و به خانه ريختند و جستجو كردند على عليه السّلام را در بستر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديدند و به اين ترتيب خداوند نقشه‏هاى آنان را نقش بر آب كرد.
پيامبر سه روز در غار ماند- و هنگامى كه دشمنان همه بيابانهاى مكّه را جستجو كردند و خسته و مأيوس بازگشتند او به سوى مدينه حركت كرد.
تفسير:
سر آغاز هجرت- اين آيه اگرچه اشاره به جريان هجرت دارد ولى مسلما در مدينه نازل شده است.
نخست مى‏گويد: «به خاطر بياور زمانى را كه مشركان مكّه نقشه مى‏كشيدند كه تو را يا به زندان بيفكنند و يا به قتل رسانند و يا تبعيد كنند» (وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ).
سپس اضافه مى‏كند: «آنها نقشه مى‏كشند و چاره مى‏انديشند، و خداوند هم چاره جويى و تدبير مى‏كند و خداوند بهترين چاره جويان و مدبّران است» (وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ).
آنها حد اكثر نيروى فكرى و جسمانى خويش را براى نابود كردن پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله به كار بردند، و حتى يكصد شتر كه در آن روز سرمايه عظيمى بود براى يافتن پيامبر جايزه تعيين كردند و افراد بسيارى كوهها و بيابانهاى اطراف مكّه را زير پاگذاردند، و حتى تا دم در غار آمدند ولى خداوند با يك وسيله بسيار ساده و كوچك- چند تار عنكبوت- همه اين طرحها را نقش بر آب كرد، و با توجه به اين كه مسأله هجرت سر آغاز مرحله نوينى از تاريخ اسلام بلكه تاريخ بشريت بود نتيجه مى‏گيريم كه خداوند به وسيله چند تار عنكبوت مسير تاريخ بشريت را تغيير داد! اين منحصر به جريان هجرت نيست بلكه تاريخ انبياء نشان مى‏دهد كه همواره خداوند براى درهم كوبيدن گردنكشان از ساده‏ترين وسائل استفاده مى‏كرده برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 149
گاهى از وزش باد، و زمانى از انبوه پشه‏ها، و گاهى از پرنده كوچك ابابيل، و مانند اينها، تا ضعف و ناتوانى بشر را در برابر قدرت بى‏پايانش آشكار سازد، و او را از فكر طغيان و سركشى باز دارد.
(آيه 31)- بيهوده گويان! در آيه گذشته نمونه‏اى از منطق عملى «مشركان» خرافى مكّه بيان شد، در اينجا نمونه‏اى از منطق فكرى آنها منعكس شده است تا روشن شود كه آنها نه داراى سلامت فكر بودند و نه درستى عمل، بلكه همه برنامه‏هايشان بى‏اساس و ابلهانه بود! نخست مى‏گويد: «هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده شود مى‏گويند آن را شنيديم (اما چيز مهمّى نيست) اگر بخواهيم مثل آن را مى‏گوييم»! (وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا).
«اينها (كه محتواى مهمى ندارد) همان افسانه‏هاى پيشينيان است»! (إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ).
اين سخن را در حالى مى‏گفتند كه بارها به فكر مبارزه با قرآن افتاده، و از آن عاجز گشته بودند و به خوبى مى‏دانستند كه توانايى بر معارضه با قرآن ندارند.
(آيه 32)- در اين آيه منطق عجيب ديگرى را بازگو مى‏كند، مى‏گويد:
به خاطر بياور «هنگامى را كه (دست به دعا برمى‏داشتند و) مى‏گفتند: خداوندا! اگر اين (آيين و اين قرآن) حق و از ناحيه توست بارانى از سنگ از آسمان بر سر ما فرود آورد»! (وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ).
«يا به عذاب دردناك (ديگرى) ما را گرفتار كن» (أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ).
اين سخن را به خاطر آن مى‏گفتند كه بر اثر شدت تعصّب و لجاجت چنان مى‏پنداشتند كه آيين اسلام صد در صد بى‏اساس است و گر نه كسى كه احتمال حقّانيت آن را مى‏دهد چنين نفرينى به خود نمى‏كند.
(آيه 33)- در آيات گذشته دو ايراد از ناحيه مخالفان به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شد كه يكى از آنها باطل بودنش واضح بوده، لذا قرآن به پاسخ آن نپرداخته، و آن اين كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 150
گفتند: «ما اگر بخواهيم مى‏توانيم مثل قرآن را بياوريم».
ايراد دوم آنها اين بود كه اگر اين آيات حق است و از طرف خداست پس بايد ما را مجازات كند و بلا بر ما فرود آرد قرآن در اينجا به آنها چنين پاسخ مى‏دهد:
«هيچ گاه خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه تو در ميان آنها هستى» (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ).
سپس اضافه مى‏كند: «همچنين خداوند آنها را مجازات نخواهد كرد در حالى كه استغفار كنند» و از او تقاضاى عفو نمايند (وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ).
مفهوم آيه اختصاص به مردم عصر پيامبر ندارد بلكه يك قانون كلى در باره همه مردم است، لذا در حديث معروفى از حضرت على عليه السّلام مى‏خوانيم: «در روى زمين دو وسيله امنيت از عذاب الهى بود يكى از آنها (كه وجود پيامبر بود) برداشته شد. هم اكنون به دومى (يعنى استغفار) تمسك جوييد سپس آيه فوق را تلاوت فرمود».
(آيه 34)- در اين آيه مى‏گويد اينها استحقاق عذاب الهى را دارند: «چرا خداوند آنها را عذاب نكند و حال آن كه مانع از رفتن مؤمنان به مسجد الحرام مى‏شوند» (وَ ما لَهُمْ أَلَّا يُعَذِّبَهُمُ اللَّهُ وَ هُمْ يَصُدُّونَ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).
و اين اشاره به زمانى است كه مسلمانان در مكّه بودند و حق نداشتند آزادانه در كنار خانه خدا نماز جماعت اقامه كنند و يا اشاره به ممانعتهايى است كه بعدا از انجام مراسم حجّ و عمره نسبت به مؤمنان به عمل مى‏آوردند.
عجيب اين كه اين مشركان آلوده خود را صاحب اختيار و سرپرست اين كانون بزرگ عبادت مى‏پنداشتند ولى قرآن اضافه مى‏كند: «آنها هرگز سرپرستان اين مركز مقدّس نبودند» (وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ).
«تنها كسانى حق اين سرپرستى را دارند كه موحّد و پرهيزكار باشند» (إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ).
«ولى غالب آنها از اين واقعيت بى‏خبرند» (وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 151
گرچه اين حكم در باره مسجد الحرام گفته شده است، ولى در واقع شامل همه كانونهاى دينى و مساجد و مراكز مذهبى مى‏شود كه «متوليان» و «متصديان» آنها بايد از پاكترين و پرهيزكارترين و فعالترين مردم باشند كه اين كانونها را پاك و زنده و مركز تعليم و تربيت و بيدارى و آگاهى قرار دهند.
(آيه 35)- عجيبتر اين كه آنها مدعى بودند كه نماز و عبادتى دارند و به كارهاى احمقانه خود، نعره زدنها و كف زدنها در اطراف خانه خدا، نام نماز مى‏گذاشتند، لذا قرآن اضافه مى‏كند: «نماز آنها در كنار خانه خدا (كعبه) چيزى جز سوت كشيدن و كف زدن نبود» (وَ ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلَّا مُكاءً وَ تَصْدِيَةً).
در تاريخ مى‏خوانيم كه گروهى از اعراب در زمان جاهليت به هنگام طواف خانه كعبه لخت مادرزاد مى‏شدند، و سوت مى‏كشيدند و كف مى‏زدند و نام آن را عبادت مى‏گذاشتند.
در تعقيب اين جمله مى‏گويد اكنون كه همه كارهاى شما حتى نماز و عبادتتان اين چنين ابلهانه و زشت و شرم‏آور است مستحق مجازاتيد «پس بچشيد عذاب الهى را به خاطر اين كفرتان» (فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ).
(آيه 36)-
شأن نزول:
اين آيه و آيه بعد در مورد جنگ بدر و كمكهاى مالى مردم مكّه نازل شده است، زيرا هنگامى كه مشركان مكّه به وسيله قاصد ابو سفيان از جريان آگاه شدند اموال فراوانى جمع و جور كردند تا به جنگجويان خود كمك كنند، اما سر انجام شكست خوردند و كشته شدند و به سوى آتش دوزخ شتافتند و آنچه را در اين راه مصرف كرده بودند مايه حسرت و اندوهشان شد.
تفسير:
مفهوم آيه يك مفهوم جامع است كه تمام كمكهاى مالى دشمنان حق و عدالت را براى پيشرفت مقاصد شومشان در همه زمانها در بر مى‏گيرد.
نخست مى‏گويد: «كافران و دشمنان حق اموالشان را انفاق مى‏كنند تا مردم را از راه خدا باز دارند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ).
اما اين صرف اموال هيچ گاه پيروزى براى آنها نمى‏آفريند «به زودى اين اموال را انفاق مى‏كنند اما سر انجام مايه حسرت و اندوهشان خواهد بود» (فَسَيُنْفِقُونَها ثُمَّ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 152
تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً)
. «سپس مغلوب (طرفداران حق) مى‏شوند» (ثُمَّ يُغْلَبُونَ).
نه تنها در زندگى اين جهان گرفتار حسرت و شكست مى‏شوند بلكه در سراى ديگر نيز اين «كافران دسته جمعى به سوى دوزخ مى‏روند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى‏ جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ).
(آيه 37)- پس از آن كه در آيه قبل سه نتيجه شوم انفاقهاى مالى دشمنان حق بازگو شد، در اين آيه مى‏فرمايد: اين حسرت و شكست و بدبختى «براى آن است كه خداوند مى‏خواهد ناپاك را از پاك (در اين جهان و جهان ديگر) جدا سازد» (لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ).
اين يك سنت الهى است كه براى هميشه «پاك» و «ناپاك» «مخلص» و «رياكار» «مجاهد راستين» و «دروغين» «كارهاى الهى» و «شيطانى» «برنامه‏هاى انسانى» و «ضد انسانى» ناشناخته نمى‏مانند، بلكه سر انجام صفوف از يكديگر مشخص مى‏گردد، و حق جلوه خود را نشان خواهد داد.
سپس اضافه مى‏كند: «تا خداوند ناپاكها را به يكديگر ضميمه كند و همه را متراكم سازد، و در يك جا در جهنم قرار دهد» (وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ عَلى‏ بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ جَمِيعاً فَيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ).
خبيث و ناپاك از هر گروه و در هر شكل و لباس سر انجام شكل واحدى خواهند داشت، و پايان كار همه آنها زيان و خسران خواهد چنانكه قرآن مى‏گويد:
«آنها زيانكارانند» (أُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).
(آيه 38)- مى‏دانيم روش قرآن اين است كه بشارت و انذار را با هم توأم مى‏كند يعنى همان گونه كه دشمنان حق را تهديد به مجازاتهاى سخت و دردناك مى‏نمايد، راه بازگشت را نيز به روى آنها باز مى‏گذارد.
اين آيه همين روش را تعقيب مى‏كند، و به پيامبر دستور مى‏دهد: «به افرادى كه كافر شده‏اند بگو: اگر (از مخالفت و لجاجت و طغيان و سركشى) باز ايستند و به سوى آيين حق باز گردند گذشته آنها بخشوده خواهد شد» (قُلْ لِلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَنْتَهُوا يُغْفَرْ لَهُمْ ما قَدْ سَلَفَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 153
از اين آيه استفاده مى‏شود كه با قبول اسلام، گذشته هر چه باشد مورد عفو قرار مى‏گيرد.
سپس اضافه مى‏كند: اما «اگر (از روش نادرست خود باز نايستند) و به اعمال سابق بازگردند سنت خداوند در مورد پيشينيان در باره آنها نيز انجام مى‏شود» (وَ إِنْ يَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الْأَوَّلِينَ).
منظور از اين سنّت همان سرنوشتى است كه دشمنان حق در برابر انبياء، و حتى خود مشركان مكّه در برابر پيامبر در جنگ بدر به آن گرفتار شدند.
(آيه 39)- از آنجا كه در آيه قبل دشمنان را براى بازگشت به سوى حق دعوت كرده بود، و اين دعوت ممكن بود اين فكر را براى مسلمانان ايجاد كند كه ديگر دوران جهاد پايان يافته و هيچ راهى جز انعطاف و نرمش در پيش نيست، براى رفع اين اشتباه اضافه مى‏كند: «با اين دشمنان سرسخت مبارزه كنيد و پيكار را همچنان ادامه دهيد تا فتنه برچيده شود و دين يكپارچه براى خدا باشد» (وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلَّهِ).
در ذيل آيه بار ديگر در برابر شدت عمل دست دوستى و محبت را به سوى آنها دراز مى‏كند و مى‏گويد: «اگر از راه و روش خود دست بردارند خداوند به آنچه عمل مى‏كنند آگاه است» و با لطف و مرحمت خاصّ خويش با آنان رفتار خواهد كرد (فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ بِما يَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).
در تفسيرهاى اهل سنت و تفاسير مختلف شيعه از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده كه فرمود: «تأويل و تفسير نهايى اين آيه هنوز فرا نرسيده است، و هنگامى كه قائم ما قيام كند كسانى كه زمان او را درك كنند تأويل اين آيه را خواهند ديد، به خدا سوگند كه در آن موقع دين محمد صلّى اللّه عليه و آله به تمام نقاطى كه شب پوشش آرام بخش خود را بر آن مى‏افكند خواهد رسيد تا در سراسر روى زمين مشرك و بت پرستى باقى نماند».
(آيه 40)- «اما اگر باز به سرپيچى خود ادامه دهند و در برابر دعوت حق تسليم نشوند بدانيد پيروزى براى شما و شكست در انتظار آنهاست، زيرا خداوند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 154
مولى و سرپرست شماست» (وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاكُمْ).
«او بهترين مولى و رهبر و بهترين يار و ياور است» (نِعْمَ الْمَوْلى‏ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ).
آغاز جزء دهم قرآن مجيد
ادامه سوره انفال‏
(آيه 41)- خمس يك دستور مهم اسلامى: در آغاز اين سوره ديديم كه پاره‏اى از مسلمانان بعد از جنگ بدر بر سر تقسيم غنائم جنگى مشاجره كردند.
اين آيه در حقيقت بازگشت به همان مسأله غنائم است.
در آغاز آيه مى‏فرمايد: «و بدانيد هرگونه غنيمتى نصيب شما مى‏شود يك پنجم آن، از آن خدا و پيامبر و ذى القربى (امامان اهل بيت) و يتيمان و مسكينان و واماندگان در راه (از خاندان پيامبر) مى‏باشد» (وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ).
و براى تأكيد اضافه مى‏كند: كه «اگر شما به خدا و آنچه بر بنده خود در (روز جنگ بدر) روز جدايى حق از باطل، روزى كه دو گروه مؤمن و كافر در مقابل هم قرار گرفتند، نازل كرديم ايمان آورده‏ايد» بايد به اين دستور عمل كنيد و در برابر آن تسليم باشيد (إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى‏ عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ).
و در پايان آيه اشاره به قدرت نامحدود الهى كرده، مى‏گويد: «و خدا بر همه چيز قادر است» (وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
يعنى با اين كه در ميدان بدر از هر نظر شما در اقليت قرار داشتيد و دشمن ظاهرا از هر نظر برترى چشمگيرى داشت خداوند قادر توانا آنها را شكست داد و شما را يارى كرد تا پيروز شديد.
اين آيه گرچه در ضمن آيات جهاد وارد شده ولى مفهوم وسيعى دارد و مى‏گويد: هر درآمدى از هر موردى عايد شما شود كه يكى از آنها غنايم جنگى است خمس آن را بپردازيد.
منظور از سهم خدا چيست؟
ذكر سهمى براى خدا به عنوان «للّه» برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 155
به خاطر اهميت بيشتر روى اصل مسأله خمس و تأكيد و تثبيت ولايت و حاكميت پيامبر و رهبر حكومت اسلامى است، يعنى همان گونه كه خداوند سهمى براى خويش قرار داده و خود را سزاوارتر به تصرف در آن دانسته است پيامبر و امام را نيز به همان گونه، حق ولايت و سرپرستى و تصرف داده، و گر نه سهم خدا در اختيار پيامبر قرار خواهد داشت و در مصارفى كه پيامبر يا امام صلاح مى‏داند صرف مى‏گردد، و خداوند نياز به سهمى ندارد.
(آيه 42)- قرآن به تناسب سخنى كه از «يوم الفرقان» (روز جنگ بدر) در آيه قبل آمده بود جزئيات ديگرى از اين جنگ را به خاطر مسلمانان مى‏آورد تا به اهميت اين نعمت پيروزى بيشتر واقف شوند.
نخست مى‏گويد: «آن روز شما در طرف پايين و (نزديك مدينه) قرار داشتيد و آنها در طرف بالا و دورتر» (إِذْ أَنْتُمْ بِالْعُدْوَةِ الدُّنْيا وَ هُمْ بِالْعُدْوَةِ الْقُصْوى‏).
در اين ميدان مسلمانان در سمت شمالى كه نزديكتر به مدينه است قرار داشتند، و دشمنان در سمت جنوبى كه دورتر است.
سپس مى‏گويد: «كاروانى را كه شما در تعقيب آن بوديد (كاروان تجارتى قريش و ابو سفيان) در نقطه پايين‏ترى قرار داشت» (وَ الرَّكْبُ أَسْفَلَ مِنْكُمْ).
از همه اينها گذشته تعداد نفرات و امكانات جنگى مسلمانان در مقابل دشمن از هر نظر كمتر و ضعيفتر بود و در سطح پايين‏ترى قرار داشتند و دشمن در سطح بالاتر، لذا قرآن اضافه مى‏كند: «شرايط چنان بود كه اگر از قبل آگاهى داشتيد و مى‏خواستيد در اين زمينه با يكديگر وعده و قراردادى بگذاريد حتما گرفتار اختلاف در اين ميعاد مى‏شديد» (وَ لَوْ تَواعَدْتُمْ لَاخْتَلَفْتُمْ فِي الْمِيعادِ).
زيرا بسيارى از شما تحت تأثير وضع ظاهرى و موقعيت ضعيف خود در مقابل دشمن قرار مى‏گرفتيد و با چنين جنگى اصولا مخالفت مى‏كرديد.
ولى خداوند شما را در مقابل يك عمل انجام شده قرار داد «تا كارى را كه مى‏بايست انجام گيرد تحقّق بخشد» (وَ لكِنْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا).
تا در پرتو اين پيروزى غير منتظره و معجزآسا حق از باطل شناخته شود برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 156
«و آنها كه گمراه مى‏شوند با اتمام حجت باشد و آنها كه راه حق را مى‏پذيرند با آگاهى و دليل آشكار» (لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ).
و در پايان مى‏گويد: «خداوند شنوا و داناست» (وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ).
فرياد استغاثه شما را شنيد و از نيّاتتان با خبر بود و به همين دليل شما را يارى كرد تا بر دشمن پيروز شديد.
(آيه 43)- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قبلا صحنه‏اى از نبرد را در خواب ديد كه تعداد كمى از و دشمنان در مقابل مسلمانان حاضر شده‏اند، اين خواب را براى مسلمانان نقل كرد و موجب تقويت روحيه و اراده آنها در پيشروى به سوى ميدان بدر گرديد.
در اين آيه اشاره به فلسفه اين موضوع و نعمتى كه خداوند از اين طريق به مسلمانان ارزانى داشت مى‏كند، مى‏گويد: «در آن زمان خداوند در خواب عدد دشمنان را به تو كم نشان داد و اگر آنها را زياد نشان مى‏داد مسلما به سستى مى‏گرائيديد» (إِذْ يُرِيكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنامِكَ قَلِيلًا وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ).
و نه تنها سست مى‏شديد بلكه «كارتان به اختلاف مى‏كشيد» و گروهى موافق رفتن به ميدان و گروهى مخالف مى‏شديد (وَ لَتَنازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ).
«ولى خداوند (شما را از اين سستى و اختلاف كلمه و تنازع و آشفتگى با اين خوابى كه چهره باطنى را نشان مى‏داد نه ظاهرى را) رهايى بخشيد و سالم نگهداشت» (وَ لكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ).
چرا كه خداوند از روحيه و باطن همه شما آگاه بود «و او از آنچه در درون سينه‏هاست باخبر است» (إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ).
(آيه 44)- در اين آيه مرحله ديگرى از مراحل جنگ بدر را يادآور مى‏شود كه با مرحله قبل تفاوت بسيار دارد، در اين مرحله مسلمانان در پرتو بيانات گرم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و توجه به وعده‏هاى الهى، و مشاهده حوادثى از قبيل باران به موقع، براى رفع تشنگى، و سفت شدن شنهاى روان در ميدان نبرد، روحيه تازه‏اى پيدا كردند آن چنان كه انبوه لشكر دشمن در نظر آنها كم جلوه كرد، لذا مى‏گويد: «و در آن هنگام خداوند آنها را به هنگام آغاز نبرد در نظر شما كم جلوه داد» (وَ إِذْ يُرِيكُمُوهُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 157
إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلًا)
.
ولى دشمن چون از روحيه و اين موقعيت مسلمانان آگاه نبود به همين دليل به ظاهر جمعيت نگاه مى‏كرد و ناچيز در نظرش جلوه مى‏نمود، حتى كمتر از آنچه بودند لذا مى‏گويد: «و شما را در نظر آنها كم جلوه مى‏داد» (وَ يُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ).
و اين دو موضوع اثر عميقى در پيروزى مسلمانان داشت، لذا قرآن به دنبال جمله‏هاى فوق مى‏گويد: «همه اينها به خاطر آن بود كه خداوند موضوعى را كه در هر حال مى‏بايست تحقق يابد انجام دهد» (لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْراً كانَ مَفْعُولًا).
نه تنها اين جنگ طبق آنچه خداوند مى‏خواست پايان گرفت، «همه كارها و همه چيز در اين عالم به فرمان و خواست او بر مى‏گردد» و اراده او در همه چيز نفوذ دارد (وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ).
(آيه 45)- شش دستور ديگر در زمينه جهاد! در اين آيه و آيه بعد شش دستور مهم به مسلمانان داده شده است:
1- نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! هنگامى كه گروهى از دشمنان را در برابر خود در ميدان نبرد ببينيد ثابت قدم باشيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا)، يعنى ديگر از نشانه‏هاى بارز ايمان ثابت قدم در همه زمينه‏ها مخصوصا در پيكار با دشمنان حق است.
2- «خدا را فراوان ياد كنيد تا رستگار و پيروز شويد» (وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).
شك نيست كه منظور از ياد خدا تنها ذكر لفظى نيست، بلكه خدا را در درون جان حاضر ديدن است، اين توجه به خدا روحيه سرباز مجاهد را تقويت مى‏كند و در پرتو آن احساس مى‏نمايد كه در ميدان مبارزه تنها نيست، تكيه‏گاه نيرومندى دارد كه هيچ قدرتى در برابر آن مقاومت نمى‏كند، و اگر هم كشته شود به بزرگترين سعادت، يعنى سعادت شهادت رسيده است.
(آيه 46)- سوم: يكى ديگر از مهمترين برنامه‏هاى مبارزه، توجه به مسأله رهبرى و اطاعت از دستور پيشوا و رهبر است همان دستورى كه اگر انجام برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 158
نمى‏گرفت جنگ بدر به شكست كامل مسلمانان منتهى مى‏شد، لذا در اين آيه مى‏گويد: «و فرمان خدا و پيامبرش را اطاعت نماييد» (وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ).
4- «و از پراكندگى و نزاع بپرهيزيد تا سست نشويد» (وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا).
زيرا كشمكش و نزاع و اختلاف مجاهدان در برابر دشمن نخستين اثرش سستى و ناتوانى و ضعف در مبارزه است.
«و نتيجه اين سستى و فتور از ميان رفتن قدرت و قوّت و هيبت و عظمت شماست» (وَ تَذْهَبَ رِيحُكُمْ).
5- سپس دستور به استقامت در برابر دشمنان و در مقابل حوادث سخت داده، مى‏گويد: «استقامت كنيد كه خداوند با استقامت كنندگان است» (وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ).
تفاوت ميان ثبات قدم (دستور اول) و استقامت و صبر (دستور پنجم) از اين نظر است كه ثبات قدم بيشتر جنبه جسمانى و ظاهرى دارد، در حالى كه استقامت و صبر بيشتر جنبه‏هاى روانى باطنى را شامل مى‏شود.
(آيه 47)- ششم: در اين آيه مسلمانان را از پيروى كارهاى ابلهانه و اعمال غرورآميز و بى‏محتوا و سر و صداهاى توخالى و بى‏معنى باز مى‏دارد، و با اشاره به جريان كار ابو جهل و طرز افكار او و اديانش مى‏فرمايد: «و مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى غرور و هوى پرستى و خود نمايى در برابر مردم (بسوى ميدان بدر) خارج شدند» (وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَ رِئاءَ النَّاسِ).
«همانها كه (مردم را) از راه خدا باز مى‏داشتند» و سر انجام شكست خوردند (وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ). هم هدفشان نامقدّس بود و هم وسايل رسيدنشان به اين هدف.
«خداوند به كارهايى كه اين گونه افراد انجام مى‏دهند محيط است و از اعمالشان باخبر» (وَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ).
(آيه 48)- مشركان و منافقان و وسوسه‏هاى شيطانى: در اينجا صحنه ديگرى از جنگ بدر ترسيم شده است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 159
نخست مى‏گويد: «و در آن روز شيطان اعمال آنها را در برابرشان آرايش و زينت داد» تا به كرده‏هاى خود خوشبين و دلگرم و اميدوار باشند (وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ).
تزيين و آرايش شيطان اين چنين است كه از طريق تحريك شهوات و هوسها و صفات زشت و ناپسند انسان چهره عملش را در نظرش آن چنان جلوه مى‏دهد كه سخت مجذوب آن مى‏شود.
«و به آنها چنين مى‏فهماند كه (با داشتن اين همه نفرات و ساز و برگ جنگى) هيچ كس از مردم امروز بر شما غالب نخواهد شد» و شما ارتشى شكست ناپذيريد (وَ قالَ لا غالِبَ لَكُمُ الْيَوْمَ مِنَ النَّاسِ).
به علاوه «من نيز همسايه شما و در كنار شما هستم» و همچون يك همسايه وفادار و دلسوز به موقع لزوم از هيچ گونه حمايتى دريغ ندارم (وَ إِنِّي جارٌ لَكُمْ).
«اما به هنگامى كه دو لشكر با هم درآويختند (و فرشتگان به حمايت لشكر توحيد برخاستند نيروى ايمان و پايمردى مسلمانان را مشاهده كرد) به عقب باز گشت و صدا زد من از شما [مشركان‏] بيزارم» (فَلَمَّا تَراءَتِ الْفِئَتانِ نَكَصَ عَلى‏ عَقِبَيْهِ وَ قالَ إِنِّي بَرِي‏ءٌ مِنْكُمْ).
و براى اين عقبگرد وحشتناك خويش دو دليل آورد: نخست اين كه: «گفت:
من چيزى مى‏بينم كه شما نمى‏بينيد» (إِنِّي أَرى‏ ما لا تَرَوْنَ).
من به خوبى آثار پيروزى را در چهره‏هاى مسلمانان با ايمان مى‏نگرم، و آثار حمايت الهى و يارى فرشتگان را در آنها مشاهده مى‏كنم.
ديگر اين كه: «من از مجازات دردناك پروردگار در اين صحنه مى‏ترسم» و آن را به خوبى نزديك مى‏بينم» (إِنِّي أَخافُ اللَّهَ).
مجازات خداوند هم چيز ساده‏اى نيست كه بتوان در برابرش مقاومت كرد بلكه «كيفر خداوند شديد و سخت است» (وَ اللَّهُ شَدِيدُ الْعِقابِ).
آيا شيطان از طريق وسوسه يا از طريق تشكل ظاهر شد؟
جمعى از مفسران معتقدند كه شيطان به شكل انسانى مجسّم شد و در برابر آنها آشكار گرديد، برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 160
در روايتى مى‏خوانيم: قريش به هنگامى كه تصميم راسخ براى حركت به سوى ميدان بدر گرفت ابليس در چهره «سراقة بن مالك» كه از سرشناسهاى قبيله بنى كنانه بود به سراغشان آمد و به آنها اطمينان داد كه با شما موافق و هماهنگم و كسى بر شما غالب نخواهد شد و در ميدان بدر شركت كرد.
نظير آن را نيز در داستان هجرت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و آمدن پيرمردى در شكل مردى از «نجد» در «دار الندوه» قبلا خوانديم.
(آيه 49)- در اين آيه اشاره به روحيه جمعى از طرفداران لشكر شرك و بت پرستى در صحنه بدر مى‏كند و مى‏گويد: «در آن هنگام منافقان و آنهايى كه در دل آنها بيمارى بود مى‏گفتند: اين مسلمانان را دينشان مغرور ساخته است» (إِذْ يَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دِينُهُمْ).
ولى آنها بر اثر عدم ايمان و عدم آگاهى از الطاف پروردگار و امدادهاى غيبى او از اين حقيقت آگاهى ندارند كه: «هر كس بر خدا توكّل كند (و پس از بسيج تمام نيروهايش خود را به او بسپارد خداوند او را يارى خواهد كرد، چه اين كه خداوند قادرى است كه هيچ كس در مقابل او ياراى مقاومت ندارد، و حكيمى است كه ممكن نيست دوستان و مجاهدان راهش را تنها بگذارد) چرا كه خداوند قدرتمند و حكيم است» (وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
«منافقان» و «بيمار دلان» اشاره به گروه منافقان مدينه است، يا منافقانى كه در مدينه به صفوف مسلمانان پيوسته بودند و يا آنها كه در مكّه ظاهرا ايمان آورده‏اند، ولى از هجرت به مدينه سرباز زدند و در ميدان بدر به صفوف مشركان پيوسته، و به هنگامى كه كمى نفرات مسلمانان را در برابر لشكر كفر ديدند و گفتند اين جمعيت مسلمانان فريب دين و آيين خود را خوردند و به اين ميدان گام گذاردند.
(آيه 50)- اين آيه صحنه مرگ كفار و پايان زندگى شومشان را مجسم مى‏كند، نخست روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏گويد: «و اگر ببينى وضع عبرت انگيز كفار را به هنگامى كه فرشتگان مرگ به صورت و پشت آنها مى‏زنند و به آنها گويند عذاب سوزنده‏اى را بچشيد» به حال آنان تأسف خواهى خورد (وَ لَوْ تَرى‏ برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 161
إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ).
آيه فوق اشاره به فرشتگان مرگ، و لحظه قبض روح و مجازات دردناكى است كه در اين لحظه بر دشمنان حق و گنهكاران بى‏ايمان وارد مى‏سازند

mehraboOon
08-10-2011, 05:28 AM
آیه 51-75

(آيه 51)- سپس مى‏گويد به آنها گفته مى‏شود: «اين مجازات دردناك (كه هم اكنون مى‏چشيد) به خاطر امورى است كه دستهايتان پيش از شما فراهم ساخته و به اين جهان فرستاده است» (ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ).
و در آخر آيه اضافه مى‏كند: «خداوند هيچ گاه ظلم و ستم به بندگانش روا نمى‏دارد» و هرگونه مجازات و كيفرى در اين جهان و جهان ديگر دامان آنها را بگيرد از ناحيه خود آنهاست وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ).
(آيه 52)- يك سنت تغيير ناپذير: در اين آيه و دو آيه بعد به يك «سنت هميشگى الهى» در باره اقوام و ملتها اشاره شده.
نخست مى‏گويد: چگونگى حال مشركان قريش «همانند حال نزديكان فرعون و آنها كه پيش از او بودند مى‏باشد» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
«آنها آيات خدا را انكار كردند خداوند آنها را به گناهانشان كيفر داد» (كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ).
«زيرا خداوند قوى و با قدرت است و كيفرش شديد است» (إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ شَدِيدُ الْعِقابِ).
بنابراين تنها قريش و مشركان و بت پرستان مكّه نبودند كه با انكار آيات الهى و لجاجت در برابر حق و درگيرى با رهبران راستين انسانيت گرفتار كيفر گناهانشان شدند، اين يك قانون جاودانى و عمومى است.
(آيه 53)- سپس اين موضوع را با ذكر ريشه اساسى مسأله، روشنتر مى‏سازد و مى‏گويد: «اينها همه به خاطر آن است كه خداوند هر نعمت و موهبتى را به قوم و ملتى ببخشد هيچ گاه آن را دگرگون نمى‏سازد مگر اين كه خود آن جمعيت دگرگون شوند و تغيير يابند و خداوند شنوا و داناست» (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 162
عَلى‏ قَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ)
.
به تعبير ديگر فيض رحمت خدا بيكران و عمومى و همگانى است ولى به تناسب شايستگيها و لياقتها به مردم مى‏رسد. چنانچه نعمتهاى الهى را وسيله‏اى براى تكامل خويش ساختند و شكر آن را كه همان استفاده صحيح است به جا آوردند، نعمتش را پايدار بلكه افزون مى‏سازد اما هنگامى كه اين مواهب وسيله‏اى براى طغيان و ظلم و ناسپاسى و آلودگى گردد در اين هنگام نعمتها را مى‏گيرد و يا آن را تبديل به بلا و مصيبت مى‏كند، بنابراين دگرگونيها همواره از ناحيه ماست و گر نه مواهب الهى زوال ناپذير است.
(آيه 54)- در تعقيب اين هدف بار ديگر قرآن اشاره به حال قدرتمندانى همانند فرعونيان و گروهى ديگر از اقوام پيشين مى‏كند و مى‏گويد: وضع حال و عادت بت پرستان در مورد سلب نعمتها و گرفتارى در چنگال كيفرهاى سخت «همچون وضع و حالت فرعونيان و اقوام پيشين بود» (كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ).
«آنها نيز آيات پروردگارشان را (كه به منظور هدايت و تقويت و سعادت آنان نازل شده بود) تكذيب كرده و زير پا گذاشتند» (كَذَّبُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ).
«ما هم به خاطر گناهانشان هلاكشان كرديم» (فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ).
«و فرعونيان را در ميان امواج غرق ساختيم» (وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ).
«و تمام اين اقوام و افرادشان ظالم و ستمگر بودند» هم نسبت به خويشتن و هم نسبت به ديگران (وَ كُلٌّ كانُوا ظالِمِينَ).
(آيه 55)- شدت عمل در برابر پيمان شكنان: در اينجا به گروه ديگرى از دشمنان اسلام كه در طول تاريخ پر ماجراى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ضربات سختى بر مسلمين وارد كردند و سر انجام نتيجه دردناك آن را چشيدند اشاره مى‏كند.
اين گروه همان «يهود» مدينه بودند كه مكرر با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پيمان بستند و پيمان خويش را ناجوانمردانه شكستند.
نخست آنها را بى‏ارزش‏ترين موجودات زنده اين جهان معرفى كرده، مى‏گويد: «بدترين جنبندگان نزد خدا كسانى هستند كه راه كفر پيش گرفتند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 163
و همچنان به آن ادامه مى‏دهند و به هيچ رو ايمان نمى‏آورند» (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).
(آيه 56)- سپس مى‏گويد «اينها همان كسانى بودند كه با آنها عهد و پيمان بستى (كه لااقلّ بى‏طرفى را رعايت كنند و در صدد آزار مسلمانان و كمك به دشمنان اسلام نباشند) ولى آنها هر بار پيمان خود را مى‏شكستند» (الَّذِينَ عاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ يَنْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِي كُلِّ مَرَّةٍ).
نه از خدا شرم مى‏كردند «و نه از مخالفت فرمان او پرهيز داشتند» و نه از زير پا گذاردن اصول انسانى پروا مى‏نمودند (وَ هُمْ لا يَتَّقُونَ).
(آيه 57)- در اين آيه طرز برخورد با اين گروه پيمان شكن و بى‏ايمان و لجوج را چنين بيان مى‏كند كه: «اگر آنها را در (ميدان) جنگ بيابى (و اسلحه به دست گيرند و در برابر تو بايستند) آن چنان به آنها حمله كن كه جمعيتهايى كه پشت سر آنها قرار دارند (عبرت گيرند و) پراكنده شوند» (فَإِمَّا تَثْقَفَنَّهُمْ فِي الْحَرْبِ فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ).
اين دستور به خاطر آن است كه دشمنان ديگر و حتى دشمنان آينده عبرت گيرند، و از دست زدن به جنگ خوددارى كنند، و همچنين آنها كه با مسلمانان پيمانى دارند و يا در آينده پيمانى خواهند بست از نقض پيمان خوددارى كنند «شايد همگى متذكر شوند» (لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ).
(آيه 58)- «و اگر آنها (در برابر تو در ميدان حاضر نشدند ولى قرائن و نشانه‏هايى از آنها ظاهر شده است كه در صدد پيمان شكنى هستند و) بيم آن مى‏رود كه دست به خيانت بزنند و پيمان خود را بدون اعلام قبلى يك جانبه نقض كنند، تو پيشدستى كن، و به آنها اعلام نما كه پيمانشان لغو شده است» (وَ إِمَّا تَخافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِيانَةً فَانْبِذْ إِلَيْهِمْ عَلى‏ سَواءٍ).
مبادا بدون اعلام الغاء پيمانشان به آنها حمله كنى «زيرا خداوند خائنان و كسانى را كه در پيمان خويش راه خيانت در پيش مى‏گيرند دوست نمى‏دارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْخائِنِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 164
(آيه 59)- در اين آيه روى سخن را به اين گروه پيمان شكن كرده به آنها هشدار داده، مى‏گويد: «مبادا آنها كه راه كفر پيش گرفته‏اند تصور كنند با اعمال خيانت آميز خود پيروز شده‏اند» و از قلمرو قدرت و كيفر ما بيرون رفته‏اند (وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَبَقُوا).
«آنها هرگز ما را ناتوان نخواهند كرد» و از محيط قدرت ما بيرون نخواهند رفت (إِنَّهُمْ لا يُعْجِزُونَ).
(آيه 60)- افزايش قدرت جنگى و هدف آن: به تناسب دستورات گذشته در زمينه جهاد اسلامى، در اين آيه به يك اصل حياتى كه در عصر و زمان بايد مورد توجه مسلمانان باشد اشاره مى‏كند، و آن لزوم آمادگى رزمى كافى در برابر دشمنان است.
نخست مى‏گويد: «در برابر دشمنان هر قدر توانايى داريد از نيرو و قدرت و اسبهاى ورزيده براى ميدان آماده سازيد» (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ).
يعنى در انتظار نمانيد تا دشمن به شما حمله كند و آنگاه آماده مقابله شويد، بلكه از پيش بايد به حدّ كافى آمادگى در برابر هجومهاى احتمالى دشمن داشته باشيد.
تعبير آيه به قدرى وسيع است كه بر هر عصر و زمان و مكانى كاملا تطبيق مى‏كند و اگر اين دستور بزرگ اسلامى «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» به عنوان يك شعار همگانى در همه جا تبليغ شود و مسلمانان از كوچك و بزرگ، عالم و غير عالم، نويسنده و گوينده، سرباز و افسر، كشاورز و بازرگان، در زندگى خود آن را به كار بندند، براى جبران عقب ماندگيشان كافى است.
سيره عملى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و پيشوايان بزرگ اسلام نيز نشان مى‏دهد كه آنها براى مقابله با دشمن از هيچ فرصتى غفلت نمى‏كردند، در تهيه سلاح و نفرات، تقويت روحيه سربازان، انتخاب محل اردوگاه، و انتخاب زمان مناسب براى حمله به دشمن و به كار بستن هرگونه تاكتيك جنگى، هيچ مطلب كوچك و بزرگى را از نظر دور نمى‏داشتند.
سپس قرآن به دنبال اين دستور اشاره به هدف منطقى و انسانى اين موضوع برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 165
مى‏كند و مى‏گويد هدف اين نيست كه مردم جهان و حتى ملت خود را با انواع سلاحهاى مخرب و ويرانگر درو كنيد، آباديها و زمينها را به ويرانى بكشانيد، سرزمينها و اموال ديگران را تصاحب كنيد، اصول بردگى و استعمار را در جهان گسترش دهيد، بلكه هدف اين است كه «با اين وسايل دشمن خدا و دشمن خود را بترسانيد» (تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ).
زيرا غالب دشمنان گوششان بدهكار حرف حساب و منطق و اصول انسانى نيست، آنها چيزى جز منطق زور نمى‏فهمند! سپس اضافه مى‏كند، علاوه بر اين دشمنانى كه مى‏شناسيد «دشمنان ديگرى غير از اينها نيز داريد كه آنها را نمى‏شناسيد ولى خدا مى‏شناسد» و با افزايش آمادگى جنگى شما آنها نيز مى‏ترسند و بر سر جاى خود مى‏نشينند (وَ آخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ).
اين تعبير متضمن دستورى براى امروز مسلمانان نيز هست و آن اين كه تنها نبايد روى دشمنان شناخته شده خود تكيه كنند و آمادگى خويش را در سر حد مبارزه با آنها محدود سازند بلكه دشمنان احتمالى و بالقوه را نيز بايد در نظر بگيرند و حد اكثر نيرو و قدرت لازم را فراهم كنند.
و در پايان اين آيه اشاره به موضوع مهم ديگرى مى‏كند و آن اينكه تهيه نيرو و قوه كافى و ابزار و اسلحه جنگى، و وسايل مختلف دفاعى، نياز به سرمايه مالى دارد، لذا به مسلمانان دستور مى‏دهد كه بايد با همكارى عمومى اين سرمايه را فراهم سازيد، و بدانيد هر چه در اين راه بدهيد در راه خدا داده‏ايد و هرگز گم نخواهد شد «و آنچه در راه خدا انفاق كنيد به شما پس داده خواهد شد» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْ‏ءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ).
و تمام آن و بيشتر از آن به شما مى‏رسد «و هيچ گونه ستمى بر شما وارد نمى‏گردد» (وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ).
(آيه 61)- اين آيه كه پيرامون صلح با دشمن بحث مى‏كند اين حقيقت را روشن‏تر مى‏سازد، مى‏گويد: «و اگر آنها تمايل به صلح نشان دادند تو نيز (دست آنها برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 166
را عقب نزن) و تمايل نشان ده» (وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها).
و از آنجا كه به هنگام امضاى پيمان صلح غالبا افراد، گرفتار ترديدها و دو دليها مى‏شوند به پيامبر دستور مى‏دهد در قبول پيشنهاد صلح ترديدى به خود راه مده و چنانچه شرايط آن منطقى و عاقلانه و عادلانه باشد آن را بپذير «و بر خدا توكل كن زيرا خداوند هم گفتگوهاى شما را مى‏شنود و هم از نيات شما آگاه است» (وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
(آيه 62)- ولى با اين حال به پيامبر و مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: «اگر بخواهند تو را فريب دهند (و صلح را مقدمه‏اى براى ضربه غافلگيرانه‏اى قرار دهند يا هدفشان تأخير جنگ براى فراهم كردن نيروى بيشتر باشد از اين موضوع نگرانى به خود راه مده) زيرا خداوند كفايت كار تو را مى‏كند و در همه حال پشتيبان توست» (وَ إِنْ يُرِيدُوا أَنْ يَخْدَعُوكَ فَإِنَّ حَسْبَكَ اللَّهُ).
سابقه زندگى تو نيز گواه بر اين حقيقت است زيرا: «اوست كه تو را با يارى خود و به وسيله مؤمنان پاكدل تقويت كرد» (هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ).
(آيه 63)- به علاوه اين مؤمنان مخلصى كه گرد تو را گرفته‏اند و از هيچ گونه فداكارى مضايقه ندارند قبلا مردمى از هم پراكنده و با يكديگر دشمن بودند خداوند نور هدايت بر آنها پاشيد «و در ميان دلهاى آنها الفت ايجاد كرد» (وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ).
ساليان دراز در ميان طايفه اوس و خزرج در مدينه جنگ و خونريزى بود و هيچ كس باور نمى‏كرد روزى آنها دست دوستى و محبت به سوى هم دراز كنند ولى خداوند قادر متعال اين كار را در پرتو اسلام و در سايه نزول قرآن انجام داد.
سپس اضافه مى‏كند فراهم ساختن اين الفت و پيوند دلها از طرق مادى و عادى امكان پذير نبود «اگر تمام آنچه را كه در روى زمين است خرج مى‏كردى هيچ گاه نمى‏توانستى در ميان دلهايشان الفت ايجاد كنى» (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ).
«ولى اين خدا بود كه در ميان آنها به وسيله ايمان الفت ايجاد كرد» (وَ لكِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 167
و در پايان آيه اضافه مى‏كند: «او توانا و حكيم است» (إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
عزّت او ايجاب مى‏كند كه هيچ كس را ياراى مقاومت در مقابل او نباشد و حكمتش سبب مى‏شود كه همه كارهايش روى حساب باشد و لذا با برنامه حساب شده‏اى دلهاى پراكنده را متحد ساخت و در اختيار پيامبرش گذاشت تا نور هدايت اسلام را به وسيله آنها در همه جهان پخش كند.
(آيه 64)- در اين آيه براى تقويت روحيه پاك پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روى سخن را به او كرده، مى‏گويد: «اى پيامبر! خداوند و اين مؤمنانى كه از تو پيروى مى‏كنند براى حمايت تو كافى هستند» و با كمك آنها مى‏توانى به هدف خود نائل شوى (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).
(آيه 65)- منتظر برابرى قوا نباشيد: در اين آيه و آيه بعد نيز دستورات نظامى و احكام جهاد اسلامى تعقيب مى‏شود. نخست به رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «اى پيامبر! مؤمنان را به جنگ (با دشمن) تشويق كن»! (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتالِ).
آيه فوق اهميت تبليغ و تقويت هر چه بيشتر روحيه سربازان را به عنوان يك دستور اسلامى روشن مى‏سازد.
و به دنبال آن دستور دومى مى‏دهد و مى‏گويد: «اگر از شما بيست نفر سرباز با استقامت باشند بر دويست نفر غلبه خواهند كرد و اگر از شما صد نفر باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مى‏كنند» (إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفاً مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا).
و به اين ترتيب مسلمانان نبايد منتظر اين باشند كه از نظر نفرات جنگى با دشمن در يك سطح مساوى قرار گيرند بلكه حتى اگر عدد آنها يك دهم نفرات دشمن باشد باز وظيفه جهاد بر آنها فرض است.
سپس اشاره به علت اين حكم كرده، مى‏گويد: «اين به خاطر آن است كه دشمنان بى‏ايمان شما جمعيتى هستند كه نمى‏فهمند» (بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَفْقَهُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 168
اين تعليل در آغاز عجيب و شگفت‏آور به نظر مى‏رسد كه چه ارتباطى ميان «آگاهى» و «پيروزى» يا «عدم آگاهى» و «شكست وجود دارد؟ ولى در واقع رابطه ميان اين دو بسيار نزديك و محكم است چه اين كه مؤمنان، راه خود را به خوبى مى‏شناسند.
اين مسير روشن و اين آگاهى، به آنان صبر و استقامت و پايمردى مى‏بخشد.
اما افراد بى‏ايمان و يا بت پرستان، درست نمى‏دانند براى چه مى‏جنگند؟
تنها روى يك عادت تقليد كوركورانه و يا تعصب خشك و بى‏منطق به دنبال اين مكتب افتاده‏اند و اين تاريكى راه و ناآگاهى از هدف اعصاب آنها را سست مى‏كند، و توان و استقامتشان را مى‏گيرد، و از آنها موجودى ضعيف مى‏سازد.
(آيه 66)- اما به دنبال دستور سنگين فوق، خداوند آن را چند درجه تخفيف مى‏دهد و مى‏گويد: «هم اكنون خداوند به شما تخفيف داد و دانست در ميان شما افرادى ضعيف و سست هستند» (الْآنَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفاً).
سپس مى‏گويد: «در اين حال اگر از شما صد نفر سرباز با استقامت باشند، بر دويست نفر غلبه مى‏كنند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا پيروز مى‏شوند» (فَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ صابِرَةٌ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ بِإِذْنِ اللَّهِ).
ولى در هر حال فراموش نكنيد كه «خداوند با صابران است» (وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ).
يعنى هنگامى كه مسلمانان گرفتار ضعف و سستى شوند و در ميان آنها افراد تازه كار و ناآزموده و ساخته نشده، بوده باشند مقياس سنجش همان نسبت دو برابر است، ولى به هنگامى كه افراد ساخته شده و ورزيده و قوى الايمان همانند بسيارى از رزمندگان بدر بوده باشند اين نسبت تا ده برابر ترقى مى‏كند.
هر يك از اين دو حكم مذكور در دو آيه، مربوط به دو گروه مختلف و در شرايط متفاوت است.
(آيه 67)- اسيران جنگى: در آيات گذشته قسمتهاى مهمى از احكام جهاد برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 169
و درگيرى با دشمنان بيان شد، در اينجا با ذكر قسمتى از احكام اسراى جنگى اين بحث تكميل مى‏شود.
نخستين مطلب مهمى را كه در اين زمينه بيان مى‏كند، اين است كه مى‏گويد:
«هيچ پيامبرى حق ندارد اسيران جنگى داشته باشد، تا به اندازه كافى جاى پاى خود را در زمين محكم كند و ضربه‏هاى كارى و اطمينان بخش بر پيكر دشمن وارد سازد» (ما كانَ لِنَبِيٍّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْرى‏ حَتَّى يُثْخِنَ فِي الْأَرْضِ).
بنابراين گرفتن اسير تنها در صورتى مجاز است كه اطمينان كامل از پيروزى بر دشمن حاصل شود در غير اين صورت بايد با ضربات قاطع و كوبنده و پى‏درپى قدرت و نيروى دشمن مهاجم را از كار بياندازند. اما به محض حصول اطمينان از اين موضوع، هدف انسانى ايجاب مى‏كند كه دست از كشتن بر دارند و به اسير كردن قناعت كنند.
سپس آن گروه را كه بر خلاف اين دستور رفتار كردند مورد ملامت قرار داده و مى‏گويد: «شما تنها به فكر جنبه‏هاى مادى هستيد و متاع ناپايدار دنيا را مى‏خواهيد، در حالى كه خداوند سراى جاويدان و سعادت هميشگى را براى شما مى‏خواهد» (تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا وَ اللَّهُ يُرِيدُ الْآخِرَةَ).
بنابراين نبايد به خاطر منافع آنى و زود گذر، منافع مستمر آينده را به خطر افكند! و در پايان آيه مى‏فرمايد: دستور فوق در واقع آميخته‏اى از عزّت و پيروزى و حكمت و تدبير است، چون از ناحيه خداوند صادر شده «و خداوند عزيز و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
(آيه 68)- در اين آيه بار ديگر به ملامت و توبيخ كسانى كه براى تأمين منافع زود گذر مادّى مصالح مهمّ اجتماعى را به خطر افكندند، پرداخته، مى‏گويد: «اگر فرمان سابق خدا نبود عذاب و كيفر بزرگى به خاطر اسيرانى كه گرفتيد به شما مى‏رسيد» (لَوْ لا كِتابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمْ فِيما أَخَذْتُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).
ولى همان گونه كه در آيات ديگر قرآن تصريح شده، سنّت پروردگار اين است كه نخست احكام را تبيين مى‏كند سپس متخلّفين را كيفر مى‏دهد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 170
(آيه 69)- در اين آيه اشاره به يكى ديگر از احكام اسيران جنگى و آن مسأله گرفتن «فداء» شده است.
بعد از پايان جنگ بدر و گرفتن اسيران جنگى گروه انصار به پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند ما هفتاد نفر را كشته و هفتاد نفر را اسير كرديم و اينها از قبيله تو و اسيران تواند، آنها را به ما ببخش تا در برابر آزادى آنها «فداء» بگيريم (پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در انتظار نزول وحى آسمانى در اين باره بود) آيه نازل شد و اجازه گرفتن «فداء» در مقابل آزادى اسيران داد.
به هر حال آيه مورد بحث به مسلمانان اجازه مى‏دهد كه از اين غنيمت جنگى (يعنى مبلغى را كه در برابر آزادى اسيران مى‏گرفتند) استفاده كنند و مى‏گويد: «از آنچه به غنيمت گرفته‏ايد، حلال و پاكيزه بخوريد و بهره گيريد» (فَكُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَيِّباً).
اين جمله ممكن است معنى وسيعى داشته باشد، و علاوه بر موضوع «فداء» ساير غنايم را نيز شامل شود.
سپس به آنها دستور مى‏دهد كه: «تقوا را پيشه كنيد و از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ).
اشاره به اين كه مباح بودن اين گونه غنايم نبايد سبب شود كه هدف مجاهدين در ميدان جهاد جمع غنيمت و يا گرفتن اسير به خاطر «فداء» باشد. و اگر در گذشته چنين نيات زشتى در دل داشتند، بيرون كنند.
در پايان آيه نسبت به گذشته وعده عفو و آمرزش داده، مى‏گويد: «خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 70)- مسأله مهمى كه در مورد اسيران جنگى وجود دارد موضوع اصلاح و تربيت و هدايت آنهاست.
لذا در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه اسيران را با بيان دلگرم كننده‏اى به سوى ايمان و اصلاح روش خود دعوت و تشويق كند، مى‏گويد: «اى پيامبر! به اسيرانى كه در دست شما هستند بگو: اگر خداوند در دلهاى شما خير و نيكى بداند برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 171
بهتر از آنچه از شما گرفته شده، به شما مى‏بخشد» (يا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِمَنْ فِي أَيْدِيكُمْ مِنَ الْأَسْرى‏ إِنْ يَعْلَمِ اللَّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْراً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنْكُمْ).
منظور از كلمه «خَيْراً» در جمله اول همان ايمان و پذيرش اسلام است و منظور از آن در جمله بعد پاداشهاى مادى و معنوى است كه در سايه اسلام و ايمان عايد آنها مى‏شود.
علاوه بر اين پاداشها لطف ديگرى نيز در باره شما كرده «و گناهانى را كه در سابق و قبل از پذيرش اسلام مرتكب شديد، مى‏بخشد، و خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 71)- و از آنجا كه ممكن بود بعضى از اسيران از اين برنامه سوء استفاده كنند و با اظهار اسلام به قصد خيانت و انتقامجويى در صفوف مسلمانان درآيند، در اين آيه هم به آنها اخطار مى‏كند، و هم به مسلمانان هشدار مى‏دهد و مى‏گويد:
«و اگر بخواهند به تو خيانت كنند چيز تازه‏اى نيست، آنها پيش از اين هم به خدا خيانت كردند» (وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ).
چه خيانتى از اين بالاتر كه نداى فطرت را نشنيده گرفته و حكم عقل را پشت سر انداختند، و براى خدا شريك و شبيه قائل شدند.
ولى اينها نبايد فراموش كنند كه: «خداوند تو و يارانت را بر آنها پيروز كرد» (فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ).
در آينده نيز اگر راه خيانت را بپويند به پيروزى نخواهند رسيد.
خداوند از نيات آنها آگاه است و دستوراتى را كه در باره اسيران داده است بر طبق حكمت مى‏باشد، زيرا «خداوند عليم و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
(آيه 72)- چهار گروه مختلف: سلسله آيات (72- 75) كه آخرين فصل سوره انفال است بحثى را در باره «مهاجرين» و «انصار» و گروههاى ديگر مسلمين و ارزش وجودى هر يك از آنان، مطرح كرده و بحثهاى گذشته پيرامون جهاد و مجاهدان را بدين وسيله تكميل مى‏كند.
در اين آيات سخن از پنج گروه كه چهار گروه آن از مسلمانان و يك گروه از برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 172
غير مسلمانانند به ميان آمده است: آن چهار گروه عبارتند از:
1- مهاجرين نخستين.
2- انصار و ياران مدينه.
3- آنها كه ايمان آوردند ولى مهاجرت نكردند.
4- آنها كه بعدا ايمان آوردند و به مهاجران پيوستند.
در اين آيه مى‏گويد: «كسانى كه ايمان آوردند و مهاجرت كردند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد نمودند و كسانى كه پناه دادند و يارى كردند اولياء و هم پيمان و مدافعان يكديگرند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).
براى گروه نخست چهار صفت بيان كرده اول ايمان، دوم هجرت و سوم جهاد مالى و اقتصادى و چهارم جهاد با خون و جان خويش در راه خدا و در مورد «انصار» دو صفت ذكر شده نخست «ايواء» (پناه دادن) دوم يارى كردن.
در حقيقت اين دو گروه در بافت جامعه اسلامى يكى به منزله «تار» و ديگرى به منزله «پود» بود و هيچ كدام از ديگرى بى‏نياز نبود.
سپس به گروه سوم اشاره كرده، مى‏گويد: «و آنها كه ايمان آوردند و مهاجرت نكردند (و به جامعه نوين شما نپيوستند) هيچ گونه ولايت و تعهد و مسؤوليتى در برابر آنها نداريم تا اقدام به هجرت كنند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا).
و در جمله بعد تنها يك نوع حمايت و مسؤوليت را استثنا كرده و آن را در باره اين گروه اثبات مى‏كند و مى‏گويد: «هرگاه اين گروه (مؤمنان غير مهاجر) از شما به خاطر حفظ دين و آئينشان يارى بطلبند (يعنى تحت فشار شديد دشمنان قرار گيرند) بر شما لازم است كه به يارى آنها بشتابيد» (وَ إِنِ اسْتَنْصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ).
«مگر زمانى كه مخالفان آنها جمعيتى باشند كه ميان شما و آنان پيمان ترك مخاصمه بسته شده» (إِلَّا عَلى‏ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 173
و در پايان آيه براى رعايت حدود اين مسؤوليتها و دقت در انجام اين مقررات مى‏گويد: «و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد بصير و بيناست» (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).
همه اعمال شما را مى‏بيند و از تلاشها و كوششها و مجاهدتها و احساس مسؤوليتها آگاه است، همچنين از بى‏اعتنايى و سستى و تنبلى و عدم احساس مسؤوليت در برابر اين وظايف بزرگ با خبر مى‏باشد!.
(آيه 73)- در اين آيه به نقطه مقابل جامعه اسلامى، يعنى جامعه كفر و دشمنان اسلام اشاره كرده و مى‏گويد: «آنها كه كافر شدند بعضى اولياى بعضى ديگرند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ).
يعنى پيوند آنها تنها با خودشان است، و شما حق نداريد با آنها پيوندى داشته باشيد، و از آنها حمايت كنيد و يا آنها را به حمايت خود دعوت نماييد.
سپس به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: «اگر اين دستور مهم را ناديده بگيريد، فتنه و فساد عظيمى در زمين و در محيط جامعه شما به وجود خواهد آمد» (إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِيرٌ).
چه فتنه و فسادى از اين بالاتر كه خطوط پيروزى شما محو مى‏گردد و دسائس دشمنان در جامعه شما كارگر مى‏شود.
(آيه 74)- در اين آيه بار ديگر روى اهميت مقام مهاجران و انصار و موقعيت و تأثير و نفوذ آنها در پيشبرد اهداف جامعه اسلامى تكيه كرده و از آنها به اين گونه تقدير مى‏كند: «آنها كه ايمان آوردند و هجرت كردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنها كه پناه دادند و يارى كردند، مؤمنان حقيقى و راستين هستند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا).
زيرا در روزهاى سخت و دشوار و ايام غربت و تنهايى اسلام هر يك به نوعى به يارى آيين خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شتافتند.
و «آنها (به خاطر اين فداكاريهاى بزرگ) آمرزش و روزى شايسته‏اى خواهند داشت» (لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏2، ص: 174
هم در پيشگاه خدا و جهان ديگر از مواهب بزرگى برخوردارند و هم بهره‏اى شايسته از عظمت و امنيت و آرامش در اين جهان خواهند داشت.
(آيه 75)- در اين آيه، به چهارمين گروه مسلمانان يعنى «مهاجران بعدى» اشاره كرده، مى‏گويد: «آنها كه بعد از اين ايمان بياورند و هجرت كنند و با شما در جهاد شركت جويند آنها نيز از شمايند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْ بَعْدُ وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا مَعَكُمْ فَأُولئِكَ مِنْكُمْ).
يعنى جامعه اسلامى يك جامعه مدار بسته و انحصارى نيست، بلكه درهايش به سوى همه مؤمنان و مهاجران و مجاهدان آينده نيز گشوده است.
و در پايان آيه اشاره به ولايت و اولويت خويشاوندان نسبت به يكديگر كرده، مى‏گويد: «خويشاوندان (نيز) نسبت به يكديگر و در احكامى كه خداوند بر بندگانش مقرر داشته اولويت دارند» (وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ فِي كِتابِ اللَّهِ).
در حقيقت در آيات گذشته سخن از ولايت و اولويت عمومى مسلمانان نسبت به يكديگر بود و در اين آيه تأكيد مى‏كند كه اين ولايت و اولويت در مورد خويشاوندان به صورت قويتر و جامعترى است، زيرا خويشاوندان مسلمان علاوه بر ولايت ايمان و هجرت، ولايت خويشاوندى نيز دارند.
و در آخرين جمله اين آيه كه آخرين جمله سوره انفال است، مى‏فرمايد:
«خداوند به هر چيزى داناست» (إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
و تمامى احكامى را كه در زمينه «انفال» و «غنائم جنگى» و «نظام جهاد» و «صلح» و «احكام اسيران جنگى» و مسائل مربوط به «هجرت» و مانند آن در اين سوره نازل كرده است همه را روى حساب و برنامه دقيقى بيان نموده كه با روح جامعه انسانى و عواطف بشرى و مصالح همه جانبه آنها كاملا منطبق است
«پايان سوره انفال»