PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تفسیر سوره نساء



mehraboOon
08-08-2011, 04:23 AM
سوره نساء
آیه 1-50



اين سوره در «مدينه» نازل شده و 176 آيه است.
سوره نساء از نظر ترتيب نزول، بعد از سوره «ممتحنه» قرار دارد.
زيرا مى‏دانيم ترتيب كنونى سوره‏هاى قرآن مطابق ترتيب نزول سوره‏ها نيست.
همچنين از نظر تعداد كلمات و حروف، اين سوره طولانى‏ترين سوره‏هاى قرآن بعد از سوره «بقره» مى‏باشد و نظر به اين كه بحثهاى فراوانى در مورد احكام و حقوق زنان در آن آمده، به سوره «نساء» ناميده شده است.
محتواى سوره:
بحثهاى مختلف اين سوره عبارتند از:
1- دعوت به ايمان و عدالت و قطع رابطه دوستانه با دشمنان سرسخت.
2- قسمتى از سرگذشت پيشينيان براى آشنايى به سرنوشت جامعه‏هاى ناسالم.
3- حمايت از نيازمندان، مانند يتيمان.
4- قانون ارث بر اساس يك روش طبيعى و عادلانه.
5- قوانين مربوط به ازدواج و برنامه‏هايى براى حفظ عفت عمومى.
6- قوانين كلى براى حفظ اموال عمومى.
7- معرفى دشمنان جامعه اسلامى و بيدارباش به مسلمانان در برابر آنها.
8- حكومت اسلامى و لزوم اطاعت از رهبر چنين حكومتى.
9- اهميت هجرت و موارد لزوم آن.
فضيلت تلاوت اين سوره:
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله طبق روايتى فرمود: «هر كس برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 370
سوره نساء را بخواند، گويا به اندازه هر مسلمانى كه طبق مفاد اين سوره ارث مى‏برد، در راه خدا انفاق كرده است و همچنين پاداش كسى را كه برده‏اى را آزاد كرده به او مى‏دهند».
بديهى است در اين روايت و در تمام روايات مشابه آن، منظور تنها خواندن آيات نيست بلكه خواندن، مقدمه‏اى است براى فهم و درك، و آن نيز به نوبه خود مقدمه‏اى است براى پياده ساختن آن در زندگى فردى و اجتماعى.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم‏
(آيه 1)- مبارزه با تبعيضها! روى سخن در نخستين آيه اين سوره به تمام افراد انسان است و آنها را دعوت به تقوى و پرهيزكارى مى‏كند و مى‏فرمايد: «اى مردم از پروردگارتان بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ).
سپس براى معرفى خدايى كه نظارت بر تمام اعمال انسان دارد به يكى از صفات او اشاره مى‏كند كه ريشه وحدت اجتماعى بشر است «آن خدايى كه همه شما را از يك انسان پديد آورد» (الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ).
«نَفْسٍ واحِدَةٍ» اشاره به نخستين انسانى است كه قرآن او را به نام آدم پدر انسانهاى امروز معرفى كرده و تعبير «بنى آدم» در آيات قرآن نيز اشاره به همين است.
سپس در جمله بعد مى‏گويد: «همسر آدم را از او آفريد» (وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها).
و معنى آن اين است كه همسر آدم را از جنس او قرار داد نه از اعضاى بدن او و طبق روايتى از امام باقر عليه السّلام، خلقت حوّا از يكى از دنده‏هاى آدم شديدا تكذيب شده و تصريح شده كه حوّا از باقيمانده خاك آدم آفريده شده است.
سپس در جمله بعد مى‏فرمايد: «خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى به وجود آورد» (وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً).
از اين تعبير استفاده مى‏شود كه تكثير نسل فرزندان آدم تنها از طريق آدم و همسرش صورت گرفته است و موجود ديگرى در آن دخالت نداشته است.
سپس به خاطر اهميتى كه تقوا در ساختن زير بناى يك جامعه سالم دارد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 371
مجددا در ذيل آيه مردم را به پرهيزكارى و تقوا دعوت مى‏كند و مى‏فرمايد: «از خدايى بپرهيزيد كه در نظر شما عظمت دارد و به هنگامى كه مى‏خواهيد چيزى از ديگرى طلب كنيد نام او را مى‏بريد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ).
و اضافه مى‏كند: «از خويشاوندان خود و (قطع پيوند آنها) بپرهيزيد» (وَ الْأَرْحامَ).
ذكر اين موضوع در اينجا نشانه اهميت فوق العاده‏اى است كه قرآن براى صله رحم قائل است.
در پايان آيه مى‏افزايد: «خداوند مراقب شماست» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً).
و تمام اعمال و نيات شما را مى‏بيند و در ضمن نگهبان شما در برابر حوادث است.
(آيه 2)
شأن نزول:
شخصى از قبيله «بنى غطفان» برادر ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت، و او به عنوان سرپرستى از يتيمان برادر، اموال او را به تصرف در آورد، و هنگامى كه برادرزاده به حدّ رشد رسيد، از دادن حق او امتناع ورزيد، موضوع را به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند، آيه نازل گرديد، و مرد غاصب بر اثر شنيدن آن توبه كرد و اموال را به صاحبش بازگرداند و گفت: اعوذ باللّه من الحوب الكبير: «به خدا پناه مى‏برم از اين كه آلوده به گناه بزرگى شوم».
تفسير:
خيانت در اموال يتيمان ممنوع- در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون پدرانى از دنيا مى‏روند و فرزندان صغيرى از آنها باقى مى‏مانند.
در اين آيه سه دستور مهم در باره اموال يتيمان داده شده است.
1- نخست دستور مى‏دهد كه: «اموال يتيمان را (به هنگامى كه رشد پيدا كنند) به آنها بدهيد» (وَ آتُوا الْيَتامى‏ أَمْوالَهُمْ).
يعنى، تصرف شما در اين اموال تنها به عنوان امين و ناظر است نه مالك.
2- دستور بعد براى جلوگيرى از حيف و ميلهايى است، كه گاهى سرپرستهاى يتيمان به بهانه اين كه تبديل كردن مال به نفع يتيم است يا تفاوتى با هم ندارد، و يا اگر بماند ضايع مى‏شود، اموال خوب و زبده يتيمان را بر مى‏داشتند برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 372
و اموال بد و نامرغوب خود را به جاى آن مى‏گذاشتند قرآن مى‏گويد: «و هيچ گاه اموال پاكيزه آنها را با اموال ناپاك و پست خود تبديل نكنيد» (وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ).
3- «و اموال آنها را با اموال خود نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى‏ أَمْوالِكُمْ).
يعنى، اموال يتيمان را با اموال خود مخلوط نكنيد بطورى كه نتيجه‏اش تملّك همه باشد، و يا اين كه اموال بد خود را با اموال خوب آنها مخلوط نسازيد كه نتيجه‏اش پايمال شدن حق يتيمان باشد.
در پايان آيه، براى تأكيد و اثبات اهميت موضوع مى‏فرمايد: «اين گونه تعدى و تجاوز به اموال يتيمان، گناه بزرگى است» (إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً).
(آيه 3)
شأن نزول:
قبل از اسلام معمول بود كه بسيارى از مردم حجاز، دختران يتيم را به عنوان تكفّل و سرپرستى به خانه خود مى‏بردند، و بعد با آنها ازدواج كرده و اموال آنها را هم تملك مى‏كردند، و چون همه كار، دست آنها بود حتى مهريّه آنها را كمتر از معمول قرار مى‏دادند، و هنگامى كه كمترين ناراحتى از آنها پيدا مى‏كردند به آسانى آنها را رها مى‏ساختند.
در اين هنگام آيه نازل شد و به سرپرستان ايتام دستور داد در صورتى با دختران يتيم ازدواج كنند كه عدالت را بطور كامل در باره آنها رعايت نمايند.
تفسير:
در اين آيه اشاره به يكى ديگر از حقوق يتيمان مى‏كند و مى‏فرمايد:
«اگر مى‏ترسيد به هنگام ازدواج با دختران يتيم رعايت حق و عدالت را در باره حقوق زوجيت و اموال آنان ننماييد از ازدواج با آنها چشم بپوشيد و به سراغ زنان ديگر برويد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى‏ فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ).
سپس مى‏فرمايد: «از آنها دو نفر يا سه نفر يا چهار نفر به همسرى خود انتخاب كنيد» (مَثْنى‏ وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ).
سپس بلافاصله مى‏گويد: اين در صورت حفظ عدالت كامل است «اما اگر مى‏ترسيد عدالت را (در مورد همسران متعدد) رعايت ننماييد تنها به يك همسر اكتفا كنيد» تا از ظلم و ستم بر ديگران بر كنار باشيد (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 373
«و يا (به جاى انتخاب همسر دوم) از كنيزى كه مال شما است استفاده كنيد» زيرا شرايط آنها سبكتر است، اگر چه آنها نيز بايد از حقوق حقه خود برخوردار باشند (أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
«اين كار (انتخاب يك همسر و يا انتخاب كنيز) از ظلم و ستم و انحراف از عدالت، بهتر جلوگيرى مى‏كند» (ذلِكَ أَدْنى‏ أَلَّا تَعُولُوا).
در باره عدالت همسران، آنچه مرد موظف به آن است رعايت عدالت در جنبه‏هاى عملى و خارجى است چه اين كه عدالت در محبتهاى قلبى خارج از قدرت انسان است «1».
(آيه 4)- مهر زنان! به دنبال بحثى كه در آيه گذشته در باره انتخاب همسر بود، در اين آيه اشاره به يكى از حقوق مسلم زنان مى‏كند و تأكيد مى‏نمايد كه: مهر زنان را بطور كامل به عنوان يك عطيه (الهى) بپردازيد» (وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً).
سپس در ذيل آيه براى احترام گذاردن به احساسات طرفين و محكم شدن پيوندهاى قلبى و جلب عواطف مى‏گويد: «اگر زنان با رضايت كامل خواستند مقدارى از مهر خود را ببخشند براى شما حلال و گواراست» (فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْ‏ءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً).
تا در محيط زندگى زناشويى تنها قانون و مقررات خشك حكومت نكند، بلكه به موازات آن عاطفه و محبت نيز حكمفرما باشد.
«مهر» يك پشتوانه اجتماعى براى زن-
در عصر جاهليت نظر به اين كه براى زنان ارزشى قائل نبودند، غالبا مهر را كه حق مسلم زن بود در اختيار اولياى او قرار مى‏دادند، و آن را ملك مسلم آنها مى‏دانستند، گاهى نيز مهر يك زن را ازدواج زن ديگرى قرار مى‏دادند، اسلام بر تمام اين رسوم ظالمانه خط بطلان كشيد و مهر را به عنوان يك حق مسلم به زن اختصاص داد.
و اگر بعضى براى «مهر» تفسير غلطى كرده‏اند و آن را يك نوع «بهاى زن» پنداشته‏اند ارتباط به قوانين اسلام ندارد، زيرا در اسلام «مهر» به هيچ وجه جنبه بها
__________________________________________________
(1) بحث جالبى كه پيرامون «تعدّد همسر» در ذيل همين آيه در «تفسير نمونه» آمده، مطالعه فرماييد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 374
و قيمت كالا ندارد، و بهترين دليل آن همان صيغه ازدواج است كه در آن رسما «مرد» و «زن» به عنوان دو ركن اساسى پيمان ازدواج به حساب آمده‏اند و مهر يك چيز اضافى و در حاشيه قرار گرفته است به همين دليل اگر در صيغه عقد اسمى از مهر نبرند، عقد باطل نيست، در حالى كه اگر در خريد و فروش و معاملات اسمى از قيمت برده نشود مسلما باطل خواهد بود.
(آيه 5)- سفيه كيست؟ به دنبال بحثى كه در آيات پيش در باره يتيمان گذشت اين آيه و آيه بعد، آن را تكميل مى‏كند، و مى‏فرمايد: «اموال و ثروتهاى خود را به دست افراد سفيه نسپاريد» (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ). و بگذاريد در مسائل اقتصادى رشد پيدا كنند تا اموال شما در معرض مخاطره و تلف قرار نگيرد.
منظور از «سفاهت» در اين جمله، عدم رشد كافى در خصوص امور مالى است بطورى كه شخص نتواند سرپرستى اموال خود را به عهده گيرد و در مبادلات، منافع خود را تأمين نمايد.
در جمله بعد قرآن تعبير جالبى در باره اموال و ثروتها كرده و مى‏گويد: «اين سرمايه‏هاى شما كه قوام زندگانى و اجتماع شما به آن است و بدون آن نمى‏توانيد كمر راست كنيد» به دست سفيهان و اسرافكاران نسپاريد (الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً).
از اين تعبير به خوبى اهميتى را كه اسلام براى مسائل مالى و اقتصادى قائل است روشن مى‏شود، و به عكس آنچه در انجيل كنونى «1» مى‏خوانيم كه «شخص پولدار هرگز وارد ملكوت آسمانها نمى‏شود» اسلام مى‏گويد ملتى كه فقير باشد هرگز نمى‏تواند كمر راست كند و عجب اين است كه آنها با آن تعليمات غلط به كجا رسيده‏اند و ما با اين تعليمات عالى در چه مرحله‏اى سير مى‏كنيم! در پايان آيه دو دستور مهم در باره يتيمان مى‏دهد نخست اين كه «خوراك و پوشاك آنها را از طريق اموالشان تأمين كنيد» (وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ).
تا با آبرومندى بزرگ شوند و به حد بلوغ برسند.
ديگر اين كه: «با يتيمان بطور شايسته سخن گوييد» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً).
__________________________________________________
(1) انجيل متى باب 19 شماره 23.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 375
يعنى، با عبارات و سخنان دلنشين و شايسته هم كمبود روانى آنها را برطرف سازيد و هم به «رشد عقلى» آنها كمك كنيد تا به موقع بلوغ از رشد عقلى كافى برخوردار باشند، و به اين ترتيب برنامه سازندگى شخصيت آنها نيز جزء وظايف سرپرستان خواهد بود.
(آيه 6)- در اين آيه دستور ديگرى در باره يتيمان و سرنوشت اموال آنها داده و مى‏فرمايد: «يتيمان را بيازماييد تا هنگامى كه به حد بلوغ برسند» (وَ ابْتَلُوا الْيَتامى‏ حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ).
«و اگر در اين موقع در آنها رشد (كافى) براى اداره اموال خود يافتيد، اموالشان را به آنها بازگردانيد» (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ).
سپس بار ديگر به سرپرستان تأكيد مى‏كند، مى‏گويد: «و پيش از آن كه بزرگ شوند اموالشان را از روى اسراف نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا).
و ديگر اين كه: «سرپرستان ايتام اگر متمكّن و ثروتمندند نبايد به هيچ عنوانى از اموال ايتام استفاده كنند و اگر فقير و نادار باشند تنها مى‏توانند (در برابر زحماتى كه به خاطر حفظ اموال يتيم متحمل مى‏شوند) با رعايت عدالت و انصاف، حق الزحمه خود را از اموال آنها بردارند» (وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ).
سپس به آخرين حكم در باره اولياء ايتام اشاره كرده، مى‏فرمايد: «هنگامى كه مى‏خواهيد اموال آنها را به دست آنها بسپاريد گواه بگيريد» تا جاى اتهام و نزاع و گفتگو باقى نماند» (فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ).
در پايان آيه مى‏فرمايد: اما بدانيد كه حساب كننده واقعى خداست و مهمتر از هر چيز اين است كه حساب شما نزد او روشن باشد، اوست كه اگر خيانتى از شما سر زند و بر گواهان مخفى بماند به حساب آن رسيدگى خواهد كرد «و خداوند براى محاسبه كافى است» (وَ كَفى‏ بِاللَّهِ حَسِيباً).
(آيه 7)
شأن نزول:
در عصر جاهليت عرب، رسم چنين بود كه تنها مردان را وارث مى‏شناختند، و زنان و كودكان را از ارث محروم مى‏ساختند و ثروت ميت را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 376
(در صورتى كه مرد نزديكى نبود) در ميان مردان دورتر قسمت مى‏كردند، تا اين كه يكى از انصار به نام «اوس بن ثابت» از دنيا رفت، عموزاده‏هاى وى اموال او را ميان خود تقسيم كردند، و به همسر و فرزندان خردسال او چيزى ندادند، همسر او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكايت كرد.
در اين موقع آيه نازل شد و پيامبر آنها را خواست و دستور داد در اموال مزبور، هيچ گونه دخالت نكنند و آن را براى بازماندگان درجه اول او بگذارند.
تفسير:
گام ديگرى براى حفظ حقوق زن- اعراب با رسم غلط و ظالمانه‏اى كه داشتند زنان و فرزندان خردسال را از حق ارث محروم مى‏ساختند، آيه مورد بحث روى اين قانون غلط خط بطلان كشيده، مى‏فرمايد: «مردان از اموالى كه پدر و مادر و نزديكان به جاى مى‏گذارند سهمى دارند و زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مى‏گذارند سهمى، خواه آن مال كم باشد يا زياد» (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ). بنابراين، هيچ يك حق ندارد سهم ديگرى را غصب كند.
سپس در پايان آيه براى تأكيد مطلب مى‏فرمايد: «اين سهمى است تعيين شده و لازم الاداء» تا هيچ گونه ترديد در اين بحث باقى نماند (نَصِيباً مَفْرُوضاً).
(آيه 8)- يك حكم اخلاقى! اين آيه مسلما بعد از قانون تقسيم ارث، نازل شده، زيرا مى‏گويد: «هرگاه در مجلس تقسيم ارث، خويشاوندان و يتيمان و مستمندان حاضر شدند چيزى از آن به آنها بدهيد» (وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ).
كلمه «يتامى» و «مساكين» اگر چه بطور مطلق ذكر شده ولى منظور از آن ايتام و نيازمندان فاميل است.
در پايان آيه دستور مى‏دهد كه «به اين دسته از محرومان، با زبان خوب و طرز شايسته صحبت كنيد» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً).
(آيه 9)- جلب عواطف به سوى يتيمان! قرآن براى برانگيختن عواطف مردم در برابر وضع يتيمان اشاره به حقيقتى مى‏كند كه گاهى مردم از آن غافل برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 377
مى‏شوند، مى‏فرمايد: «كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مى‏ترسند بايد (از ستم در باره يتيمان مردم) بترسند» (وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ).
اصولا مسائل اجتماعى همواره به شكل يك سنت از امروز به فردا، و از فردا به آينده دوردست سرايت مى‏كند. بنابراين، آنها كه اساس ظلم و ستم بر ايتام را در اجتماع مى‏گذارند بالاخره روزى اين بدعت غلط، دامان فرزندان خود آنها را خواهد گرفت.
در پايان آيه مى‏فرمايد: «اكنون كه چنين است بايد سرپرستان ايتام، از مخالفت با احكام خدا بپرهيزند و با يتيمان، با زبان ملايم و عباراتى سرشار از عواطف انسانى سخن بگويند» (فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً).
تا ناراحتى درونى و زخمهاى قلب آنها به اين وسيله التيام يابد.
اين دستور عالى اسلامى اشاره به يك نكته روانى در مورد پرورش يتيمان مى‏كند و آن اين كه: نيازمندى كودك يتيم، منحصر به خوراك و پوشاك نيست، بلكه بايد علاوه بر مراقبتهاى جسمى از نظر تمايلات روانى نيز اشباع شود و گر نه كودكى سنگدل، شكست خورده، فاقد شخصيت و خطرناك به عمل خواهد آمد.
(آيه 10)- چهره باطنى اعمال ما! در آغاز اين سوره تعبير شديدى پيرامون تصرفهاى ناروا در اموال يتيمان ديده مى‏شود كه صريحترين آنها آيه مورد بحث است. مى‏گويد: «كسانى كه اموال يتيمان را به ناحق تصرف مى‏كنند (در حقيقت) در شكمشان تنها آتش مى‏خورند» (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى‏ ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً).
سپس در پايان آيه مى‏گويد: علاوه بر اين كه آنها در همين جهان در واقع آتش مى‏خورند «به زودى در جهان ديگر داخل در آتش برافروخته‏اى مى‏شوند» كه آنها را به شدت مى‏سوزاند (وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً).
از اين آيه استفاده مى‏شود كه اعمال ما علاوه بر چهره ظاهرى خود، يك چهره واقعى نيز دارد كه در اين جهان از نظر ما پنهان است اما اين چهره‏هاى درونى در جهان ديگر ظاهر مى‏شوند و مسأله «تجسّم اعمال» را تشكيل مى‏دهند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 378
آيه 11)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد، از «جابر بن عبد اللّه» نقل شده كه مى‏گويد: بيمار شده بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از من عيادت كرد، من بى‏هوش بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آبى خواست و با مقدارى از آن وضو گرفت، و بقيه را بر من پاشيد، من به هوش آمدم، عرض كردم اى رسولخدا! تكليف اموال من بعد از من چه خواهد شد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خاموش گشت، چيزى نگذشت كه آيه نازل گرديد و سهم ورّاث در آن تعيين شد.
تفسير:
سهام ارث- در اين آيه حكم طبقه اول وارثان (فرزندان و پدران و مادران) بيان شده است.
در جمله نخست مى‏گويد: «خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مى‏كند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قائل شويد» (يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ).
و اين يك نوع تأكيد روى ارث بردن دختران و مبارزه با سنتهاى جاهلى است كه آنها را بكلى محروم مى‏كردند.
سپس مى‏فرمايد: «اگر فرزندان ميت، منحصرا دو دختر يا بيشتر باشند دو ثلث مال از آن آنهاست» (فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ).
«ولى اگر تنها يك دختر بوده باشد نصف مجموع مال از آن اوست» (وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ).
اما ميراث پدران و مادران كه آنها نيز جزء طبقه اول و هم رديف فرزندان مى‏باشند، سه حالت دارد.
حالت اول: «شخص متوفى، فرزند يا فرزندانى داشته باشد كه در اين صورت براى پدر و مادر او هر كدام يك ششم ميراث است» (وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ).
حالت دوم: «فرزندى در ميان نباشد و وارث، تنها پدر و مادر او باشند در اين صورت سهم مادر يك سوم مجموع مال و بقيه از آن پدر است» (فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 379
حالت سوم: اين است كه وارث تنها پدر و مادر باشند و فرزندى در كار نباشد، «ولى شخص متوفى برادرانى (از طرف پدر و مادر، يا تنها از طرف پدر) داشته باشد، در اين صورت سهم مادر از يك سوم به يك ششم تنزل مى‏يابد و پنج ششم باقيمانده براى پدر است» (فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ).
در واقع برادران با اين كه ارث نمى‏برند، مانع مقدار اضافى ارث مادر مى‏شوند و به همين جهت آنها را «حاجب» مى‏نامند.
سپس قرآن مى‏گويد: «همه اينها بعد از انجام وصيتى است كه او (ميت) كرده است و بعد از اداى دين است» بنابراين، اگر وصيتى كرده يا ديونى دارد بايد نخست به آنها عمل كرد (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ).
البته انسان فقط مى‏تواند در باره يك سوم از مال خود وصيت كند و اگر بيش از آن وصيت كند صحيح نيست مگر اين كه ورثه اجازه دهند.
و در جمله بعد مى‏فرمايد: «شما نمى‏دانيد پدران و فرزندانتان كداميك بيشتر به نفع شما هستند» (آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين قانونى است كه از طرف خدا فرض و واجب شده و او دانا و حكيم است» (فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).
اين جمله براى تأكيد مطالب گذشته است، تا جاى هيچ گونه چانه زدن براى مردم در باره قوانين مربوط به سهام ارث باقى نماند.
چرا ارث مرد دو برابر زن مى‏باشد؟
با مراجعه به آثار اسلامى به اين نكته پى مى‏بريم كه اين سؤال از همان آغاز اسلام در اذهان مردم بوده و گاه‏بيگاه از پيشوايان اسلام در اين زمينه پرسشهايى مى‏كردند از جمله از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده كه در پاسخ اين سؤال فرمود: «اين كه سهم زنان از ميراث نصف سهم مردان است به خاطر آن است كه زن هنگامى كه ازدواج مى‏كند چيزى (مهر) مى‏گيرد و مرد ناچار است چيزى بدهد، به علاوه هزينه زندگى زنان بر دوش مردان است، در حالى كه زن در برابر هزينه زندگى مرد و خودش مسؤوليتى ندارد».
(آيه 12)- سهم ارث همسران از يكديگر! در اين آيه چگونگى ارث زن برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 380
و شوهر از يكديگر توضيح داده شده، آيه مى‏گويد: «و براى شما نصف ميراث زنانتان است اگر فرزندى نداشته باشند» (وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ).
«ولى اگر فرزند و يا فرزندانى براى آنها باشد (حتى اگر از شوهر ديگرى باشد) تنها يك چهارم از آن شماست» (فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ).
البته اين تقسيم نيز «بعد از پرداخت بدهيهاى همسر و انجام وصيتهاى مالى اوست» (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ).
«و براى زنان شما يك چهارم ميراث شماست اگر فرزندى نداشته باشيد» (وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ).
«و اگر براى شما فرزندى باشد (اگر چه اين فرزند از همسر ديگرى باشد) سهم زنان به يك هشتم مى‏رسد» (فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ).
اين تقسيم نيز همانند تقسيم سابق «بعد از انجام وصيتى كه كرده‏ايد و اداى دين» است (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ).
سپس حكم ارث خواهران و برادران را بيان مى‏كند و مى‏گويد: «اگر مردى از دنيا برود و برادران و خواهران از او ارث ببرند، يا زنى از دنيا برود و برادر و يا خواهرى داشته باشد هر يك از آنها يك ششم مال را به ارث مى‏برند» (وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ).
«كلالة» به خواهران و برادران مادرى كه از شخص متوفى ارث مى‏برند گفته مى‏شود. اين در صورتى است كه از شخص متوفى يك برادر و يك خواهر (مادرى) باقى بماند «اما اگر بيش از يكى باشند مجموعا يك سوم مى‏برند» يعنى بايد ثلث مال را در ميان خودشان تقسيم كنند (فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ).
سپس اضافه مى‏كند: «اين در صورتى است كه وصيت قبلا انجام گيرد و ديون از آن خارج شود» (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ).
«به شرط آن كه (از طريق وصيت و اقرار به دين) به آنها (ورثه) ضرر نزند» (غَيْرَ مُضَارٍّ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 381
و در پايان آيه براى تأكيد مى‏فرمايد: «اين سفارش خداست، و خدا دانا و بردبار است» (وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ).
يعنى، اين توصيه‏اى است الهى كه بايد آن را محترم بشمريد، زيرا خداوند به منافع و مصالح شما آگاه است كه اين احكام را مقرر داشته و نيز از نيات وصيت‏كنندگان آگاه مى‏باشد، در عين حال حليم است و كسانى را كه بر خلاف فرمان او رفتار مى‏كنند فورا مجازات نمى‏نمايد!
(آيه 13)- به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در باره قوانين ارث گذشت در اين آيه از اين قوانين به عنوان حدود الهى ياد كرده مى‏فرمايد: «اينها حدود و مرزهاى الهى است» (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ).
كه عبور و تجاوز از آنها ممنوع است، و آنها كه از حريم آن بگذرند و تجاوز كنند، گناهكار و مجرم شناخته مى‏شوند.
سپس مى‏فرمايد: «كسانى كه خداوند و پيامبر را اطاعت كنند (و اين مرزها را محترم شمارند) بطور جاودان در باغهايى از بهشت خواهند بود، كه آب از پاى درختان آنها قطع نمى‏گردد» (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها).
در پايان آيه مى‏فرمايد: «اين رستگارى و پيروزى بزرگى است» (وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).
(آيه 14)- در اين آيه به نقطه مقابل كسانى كه در آيه قبل بيان شد اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آنها كه نافرمانى خدا و پيامبر كنند و از مرزها تجاوز نمايند جاودانه در آتش خواهند بود» (وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها).
و در پايان آيه به سر انجام آنها اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آنها عذاب خواركننده و آميخته با توهينى دارند» (وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ).
در جمله قبل جنبه جسمانى مجازات الهى منعكس شده بود، و در اين جمله كه مسأله اهانت به ميان آمده به جنبه روحانى آن اشاره مى‏كند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 382
(آيه 15)- اين آيه اشاره به مجازات زنان شوهردارى است كه آلوده «فحشاء» مى‏شوند، نخست مى‏فرمايد: «و كسانى از زنان (همسران) شما كه مرتكب زنا شوند چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد» (وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ).
سپس مى‏فرمايد: «اگر اين چهار نفر به موضوع (زنا) گواهى دادند، آنها را در خانه‏هاى (خود) محبوس سازيد، تا مرگ آنها فرا رسد» (فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ).
بنابراين، مجازات عمل منافى عفت براى زنان شوهردار در اين آيه «حبس ابد» تعيين شده است.
ولى بلافاصله مى‏گويد: «و يا اين كه خداوند راهى براى آنها قرار بدهد» (أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا).
از تعبير فوق استفاده مى‏شود كه اين حكم، يك حكم موقت بوده است.
(آيه 16)- در اين آيه حكم زنا و عمل منافى عفت «غير محصنه» را بيان مى‏كند، و مى‏فرمايد: «مرد و زنى كه (همسر ندارند و) اقدام به ارتكاب اين عمل زشت مى‏كنند، آنها را آزار (و مجازات) كنيد» (وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما).
مجازات مذكور در اين آيه يك مجازات كلى است، و آيه 2 سوره نور كه حدّ زنا را يكصد تازيانه براى هر يك از طرفين بيان كرده مى‏تواند، تفسير و توضيحى براى اين آيه بوده باشد.
در پايان آيه اشاره به مسأله توبه و عفو و بخشش از اين گونه گناهكاران كرده، و مى‏فرمايد: «اگر آنها به راستى توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و به جبران گذشته بپردازند، از مجازات آنها صرف نظر كنيد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است» (فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً).
از اين حكم ضمنا استفاده مى‏شود كه هرگز نبايد افرادى را كه توبه كرده‏اند در برابر گناهان سابق مورد ملامت قرار داد.
(آيه 17)- در آيه قبل مسأله سقوط حد و مجازات مرتكبين اعمال منافى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 383
عفت در پرتو توبه صريحا بيان شد، در اين آيه پاره‏اى از شرايط آن را بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «پذيرش توبه از سوى خدا تنها براى كسانى است كه كار بدى (گناهى) را از روى جهالت انجام مى‏دهند» (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ).
منظور از «جهالت» در آيه فوق طغيان غرايز و تسلط هوسهاى سركش و چيره شدن آنها بر نيروى عقل و ايمان است، و در اين حالت، علم و دانش انسان به گناه گر چه از بين نمى‏رود اما تحت تأثير آن غرايز سركش قرار گرفته و عملا بى‏اثر مى‏گردد، و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملا با جهل و نادانى برابر خواهد بود.
در جمله بعد قرآن به يكى ديگر از شرايط توبه اشاره كرده، مى‏فرمايد: «سپس به زودى توبه مى‏كنند» (ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ).
يعنى، به زودى از كار خود پشيمان شوند و به سوى خدا باز گردند، زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطور كلى از روح و جان انسان بشويد.
پس از ذكر شرايط توبه در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند توبه چنين اشخاصى را مى‏پذيرد و خداوند دانا و حكيم است» (فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً).
(آيه 18)- در اين آيه اشاره به كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمى‏شود نموده، مى‏فرمايد: «كسانى كه در آستانه مرگ قرار مى‏گيرند و مى‏گويند اكنون از گناه خود توبه كرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد» (وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ).
دسته دوم، از كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمى‏شود آنها هستند كه در حال كفر از جهان مى‏روند، در آيه مورد بحث در باره آنها چنين مى‏فرمايد: «و آنها كه در حال كفر مى‏ميرند توبه براى آنها نيست» (وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ).
در حقيقت آيه مى‏گويد: كسانى كه از گناهان خود در حال صحت و سلامت و ايمان توبه كرده‏اند ولى در حال مرگ با ايمان از دنيا نرفتند، توبه‏هاى گذشته آنها نيز بى‏اثر است.
در پايان آيه مى‏فرمايد: «اينها (هر دو دسته) كسانى هستند كه عذاب برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 384
دردناكى براى آنان مهيا كرده‏ايم» (أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).
(آيه 19)
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: اين آيه در باره كسانى نازل گرديده كه همسران خود را بدون اين كه همچون يك همسر با آنها رفتار كنند، نگه مى‏داشتند، به انتظار اين كه آنها بميرند، و اموالشان را تملك كنند.
تفسير:
باز هم دفاع از حقوق زنان- در اين آيه به دو عادت ناپسند دوران جاهليت اشاره گرديده و به مؤمنان هشدار داده شده كه آلوده آنها نشوند.
1- آيه مى‏گويد: «اى افراد با ايمان! براى شما حلال نيست كه از زنان از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آنها) ارث ببريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً).
2- يكى ديگر از عادات نكوهيده آنها اين بود كه زنان را با وسايل گوناگون، تحت فشار مى‏گذاشتند تا مهر خود را ببخشند و طلاق گيرند، آيه مورد بحث اين كار را ممنوع ساخته، مى‏فرمايد: «آنها را تحت فشار قرار ندهيد به خاطر اين كه قسمتى از آنچه را به آنها داده‏ايد (از مهر) تملك كنيد» (وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ).
ولى اين حكم، استثنايى دارد كه در جمله بعد به آن اشاره شده و آن اين است كه اگر آنها مرتكب عمل زشت گردند شوهران مى‏توانند آنها را تحت فشار قرار دهند، تا مهر خود را حلال كرده و طلاق بگيرند. همان طور كه آيه مى‏گويد: «مگر اين كه عمل زشت آشكارى انجام دهند» (إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ).
منظور از «بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» (عمل زشت آشكار) در آيه فوق هر گونه مخالفت شديد زن و نافرمانى و ناسازگارى او را شامل مى‏شود.
سپس دستور معاشرت شايسته و رفتار انسانى مناسب با زنان را صادر مى‏كند، مى‏فرمايد: و با آنها بطور شايسته معاشرت كنيد» (وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
و به دنبال آن اضافه مى‏كند، حتى «اگر به جهانى از همسران خود رضايت كامل نداشته باشيد و بر اثر امورى آنها در نظر شما ناخوشايند باشند (فورا تصميم به جدايى نگيريد و تا آنجا كه قدرت داريد مدارا كنيد، زيرا ممكن است شما در برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 385
تشخيص خود گرفتار اشتباه شده باشيد) و اى بسا آنچه را نمى‏پسنديد خداوند در آن خير و بركت و سود فراوانى قرار داده باشد» (فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً).
(آيه 20)
شأن نزول:
پيش از اسلام رسم بر اين بود كه اگر مى‏خواستند همسر سابق را طلاق گويند و ازدواج جديدى كنند براى فرار از پرداخت مهر، همسر خود را به اعمال منافى عفت متهم مى‏كردند، و بر او سخت مى‏گرفتند، تا حاضر شود مهر خويش را كه معمولا قبلا دريافت مى‏شد بپردازد، و طلاق گيرد، و همان مهر را براى همسر دوم قرار مى‏دادند.
آيه نازل شد و اين كار زشت را مورد نكوهش قرار داد.
تفسير:
اين آيه نيز براى حفظ قسمت ديگرى از حقوق زنان نازل گرديده و مى‏گويد: «و اگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسر خود انتخاب كنيد و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداخته‏ايد، چيزى از آن را نگيريد» (وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً).
سپس اشاره به طرز عمل دوران جاهليت در اين باره كه همسر خود را متهم به اعمال منافى عفت مى‏كردند نموده، مى‏فرمايد: «آيا براى باز پس گرفتن (مهر) زنان متوسل به تهمت و گناه مى‏شويد» (أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً).
يعنى، اصل عمل، ظلم است و گناه، و متوسل شدن به يك وسيله ناجوانمردانه و غلط، گناه آشكار ديگرى است.
(آيه 21)- در اين آيه مجددا براى تحريك عواطف انسانى مردان اضافه مى‏كند كه شما و همسرانتان مدتها در خلوت و تنهايى با هم بوده‏ايد همانند يك روح در دو بدن «چگونه آن (مهر) را باز پس مى‏گيريد در حالى كه با يكديگر تماس و آميزش كامل داشته‏ايد» و همچون بيگانه‏ها و دشمنان با يكديگر رفتار مى‏كنيد، و حقوق مسلم آنها را پايمال مى‏نماييد! (وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى‏ بَعْضُكُمْ إِلى‏ بَعْضٍ).
سپس مى‏فرمايد: از اين گذشته «همسران شما پيمان محكمى به هنگام عقد ازدواج از شما گرفته‏اند» چگونه اين پيمان مقدس و محكم را ناديده مى‏گيريد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 386
و اقدام به پيمان‏شكنى آشكار مى‏كنيد؟ (وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً).
(آيه 22)
شأن نزول:
پس از اسلام، حادثه‏اى براى يكى از مسلمانان پيش آمد و آن اين كه: يكى از انصار به نام «ابو قيس» از دنيا رفت، فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج نمود، آن زن گفت: من تو را فرزند خود مى‏دانم و چنين كارى را شايسته نمى‏بينم ولى با اين حال از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كسب تكليف مى‏كنم، سپس موضوع را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد، و كسب تكليف نمود، آيه نازل شد و از اين كار (كه در زمان جاهليت معمول بود) به شدت نهى كرد.
تفسير:
همان طور كه در شأن نزول نيز اشاره شد، آيه خط بطلان به يكى از اعمال ناپسند دوران جاهليت مى‏كشد و مى‏گويد: «با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كرده‏اند هرگز ازدواج نكنيد» (وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ).
اما از آنجا كه هيچ قانونى معمولا شامل گذشته نمى‏شود، اضافه مى‏فرمايد:
«مگر ازدواجهايى كه (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است» (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ).
سپس براى تأكيد مطلب، سه تعبير شديد در باره اين نوع ازدواج بيان كرده، مى‏گويد: «زيرا اين كار، عمل زشتى است» (إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً).
و بعد اضافه مى‏كند: «عملى است كه موجب تنفر» در افكار مردم است يعنى طبع بشر آن را نمى‏پسندد (وَ مَقْتاً).
و در پايان مى‏فرمايد: «روش نادرستى است» (وَ ساءَ سَبِيلًا).
حتى در تاريخ مى‏خوانيم كه مردم جاهلى نيز اين نوع ازدواج را «مقت» (تنفرآميز) و فرزندانى كه ثمره آن بودند «مقيت» (فرزندان مورد تنفر) مى‏ناميدند.
(آيه 23)- تحريم ازدواج با محارم! در اين آيه به محارم يعنى زنانى كه ازدواج با آنها ممنوع است اشاره كرده، و بر اساس آن محرميت از سه راه ممكن است پيدا شود:
1- ولادت كه از آن تعبير به «ارتباط نسبى» مى‏شود.
2- از طريق ازدواج كه به آن «ارتباط سببى» مى‏گويند.
3- از طريق شيرخوارگى كه به آن «ارتباط رضاعى» گفته مى‏شود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 387
نخست اشاره به محارم نسبى كه هفت دسته هستند كرده و مى‏فرمايد:
«مادران شما و دخترانتان و خواهرانتان و عمه‏ها و خاله‏هايتان و دختران برادر و دختران خواهرانتان بر شما حرام شده‏اند» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ).
بايد توجه داشت كه منظور از مادر فقط آن زنى كه انسان بلاواسطه از او متولد شده نيست، بلكه جدّه و مادر جدّه و مادر پدر و مانند آن را شامل مى‏شود همان طور كه منظور از دختر، تنها دختر بلاواسطه نيست بلكه، دختر و دختر پسر و دختر دختر و فرزندان آنها را نيز در بر مى‏گيرد و همچنين در مورد پنج دسته ديگر.
سپس به محارم رضاعى اشاره كرده و مى‏فرمايد: «و مادرانى كه شما را شير داده‏اند، و خواهران رضاعى شما، بر شما حرامند» (وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ).
و در آخرين مرحله اشاره به دسته سوم از محارم كرده و آنها را تحت چند عنوان بيان مى‏كند.
1- «و مادران همسرانتان» (وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ).
يعنى، به مجرد اين كه زنى به ازدواج مردى درآمد و صيغه عقد، جارى گشت مادر او، و مادر مادر او، و هر چه بالاتر روند بر او حرام ابدى مى‏شوند.
2- «و دختران همسرتان كه در دامان شما قرار دارند به شرط اين كه با آن همسر آميزش جنسى پيدا كرده باشيد» (وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ).
به دنبال اين قسمت براى تأكيد مطلب اضافه مى‏كند كه: «اگر با آنها آميزش جنسى نداشته‏ايد دخترانشان بر شما حرام نيستند» (فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ).
3- «و همسران فرزندانتان كه از نسل شما هستند» (وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ).
در حقيقت تعبير «مِنْ أَصْلابِكُمْ» (فرزندانى كه از نسل شما باشند) براى اين برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 388
است كه روى يكى از رسوم غلط دوران جاهليت (و آن فرزند خواندگى و احكام آن است) خط بطلان كشيده شود.
4- «و براى شما جمع در ميان دو خواهر ممنوع است» (وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ).
و از آنجا كه در زمان جاهليت ازدواج با محارم و جمع ميان دو خواهر رايج بود، و افرادى مرتكب چنين ازدواجهايى شده بودند قرآن بعد از جمله فوق مى‏گويد: «مگر آنچه در گذشته واقع شده» (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ).
يعنى، اگر كسانى قبل از نزول اين قانون، چنين ازدواجى انجام داده‏اند، كيفر و مجازاتى ندارند، اگر چه اكنون بايد يكى از آن دو را انتخاب كرده و ديگرى را رها كنند.
در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً).
آغاز جزء پنجم قرآن مجيد
ادامه سوره نساء
(آيه 24)- اين آيه، بحث آيه گذشته را در باره زنانى كه ازدواج با آنها حرام است دنبال مى‏كند و اضافه مى‏نمايد كه: «ازدواج و آميزش جنسى با زنان شوهردار نيز حرام است» (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ).
تنها استثنايى كه به اين حكم خورده است در مورد زنان غير مسلمانى است كه به اسارت مسلمانان در جنگها در مى‏آيند، همان گونه كه آيه مى‏فرمايد: «مگر آنها را كه (از طريق اسارت) مالك شده‏ايد» (إِلَّا ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
زيرا اسارت آنها به حكم طلاق است و اسلام اجازه مى‏دهد بعد از تمام شدن عدّه با آنان ازدواج كنند و يا همچون يك كنيز با آنان رفتار شود.
سپس براى تأكيد احكام گذشته كه در مورد محارم و مانند آن وارد شده مى‏فرمايد: «اينها احكامى است كه خداوند براى شما مقرر داشته و نوشته است» (كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ). بنابراين، به هيچ وجه قابل تغيير و عدول نيست. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 389
سپس مى‏گويد: غير از اين چند طايفه «زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد) براى شما حلال است، كه با اموال خود آنان را اختيار كنيد در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا خوددارى كنيد» (وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ).
جمله أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ اشاره به اين است كه رابطه زناشويى يا بايد به شكل ازدواج با پرداخت مهر و يا به شكل مالك شدن كنيز با پرداخت قيمت باشد.
در قسمت بعد، اشاره به مسأله ازدواج موقت و به اصطلاح «متعه» كرده، مى‏گويد: «زنانى را كه متعه مى‏كنيد مهر آنها را به عنوان يك واجب بايد بپردازيد» (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً).
بعد از ذكر لزوم پرداخت مهر اشاره به اين مطلب مى‏فرمايد كه: «اگر طرفين عقد، با رضايت خود مقدار مهر را بعدا كم و زياد كنند مانعى ندارد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ).
احكامى كه در آيه به آن اشاره شد، احكامى است كه متضمن خير و سعادت افراد بشر است زيرا: «خداوند از مصالح بندگان آگاه و در قانونگذارى خود حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).
قابل ذكر است كه اصل مشروع بودن اين نوع ازدواج در زمان پيامبر قطعى است و هيچ گونه دليل قابل اعتمادى در باره نسخ شدن آن در دست نيست.
ازدواج موقت يك ضرورت اجتماعى-
اين موضوع را نمى‏توان انكار كرد كه غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرايز انسانى است، تا آنجا كه پاره‏اى از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان مى‏دانند و تمام غرايز ديگر را به آن باز مى‏گردانند.
اين موضوع مخصوصا در عصر ما كه سن ازدواج بر اثر طولانى شدن دوره تحصيل و مسائل پيچيده اجتماعى بالا رفته، و كمتر جوانى مى‏تواند در سنين پايين يعنى در داغ‏ترين دوران غريزه جنسى اقدام به ازدواج كند، شكل حادّترى به خود گرفته است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 390
با اين وضع چه بايد كرد؟
يا بايد «فحشاء» را مجاز بدانيم (همان طور كه دنياى مادى امروز عملا بر آن صحه گذارده و آن را به رسميت شناخته) و يا طرح ازدواج موقت را بپذيريم، معلوم نيست آنها كه با ازدواج موقت و فحشاء مخالفند چه جوابى براى اين سؤال فكر كرده‏اند؟! در حالى كه طرح ازدواج موقت، نه شرايط سنگين ازدواج دائم را دارد كه با عدم تمكن مالى يا اشتغالات تحصيلى و مانند آن نسازد و نه زيانهاى فجايع جنسى و فحشاء را در بر دارد.
(آيه 25)- ازدواج با كنيزان! در تعقيب بحثهاى مربوط به ازدواج، اين آيه، شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مى‏كند، نخست مى‏گويد: «كسانى كه قدرت ندارند كه با زنان (آزاد) پاكدامن با ايمان ازدواج كنند مى‏توانند با كنيزان با ايمان ازدواج نمايند» كه مهر و ساير مخارج آن معمولا سبكتر و سهلتر است (وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ).
سپس مى‏گويد: شما براى تشخيص ايمان آنها مأمور به ظاهر اظهارات آنان هستيد، و اما در باره باطن و اسرار درونى آنان «خداوند به ايمان و عقيده شما آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ).
و از آنجا كه بعضى در مورد ازدواج با كنيزان كراهت داشتند، قرآن مى‏گويد:
شما همه از يك پدر و مادر به وجود آمده‏ايد «و بعضى از بعض ديگريد» (بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ). بنابراين، نبايد از ازدواج با آنها كراهت داشته باشيد.
سپس به يكى از شرايط اين ازدواج اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اين ازدواج بايد به اجازه مالك صورت گيرد» و بدون اجازه او باطل است (فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ).
در جمله بعد مى‏فرمايد: «و مهرشان را به خودشان بدهيد» (وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
از اين جمله استفاده مى‏شود كه بايد مهر متناسب و شايسته‏اى براى آنها قرار برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 391
داد و آن را به خود آنان داد. همچنين استفاده مى‏شود كه بردگان نيز مى‏توانند مالك اموالى گردند كه از طرق مشروع به آن دست يافته‏اند.
يكى ديگر از شرايط اين ازدواج آن است كه كنيزانى انتخاب شوند «كه پاكدامن باشند، نه مرتكب زنا بطور آشكار شوند» (مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ).
«و نه دوست پنهانى بگيرند» (وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ).
در جمله بعد به تناسب احكامى كه در باره ازدواج با كنيزان و حمايت از حقوق آنها گفته شد بحثى در باره مجازات آنها به هنگام انحراف از جاده عفت به ميان آمده، و آن اين كه اگر مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد در باره آنان، جارى مى‏شود» يعنى تنها پنجاه تازيانه بايد به آنها زد (فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ).
سپس مى‏گويد: «اين ازدواج با كنيزان براى كسانى است كه از نظر غريزه جنسى شديدا در فشار قرار گرفته‏اند، و قادر به ازدواج با زنان آزاد نيستند» بنابراين، براى غير آنها مجاز نيست (ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ).
اما بعد مى‏فرمايد: «خوددارى كردن از ازدواج با كنيزان (تا آنجا كه توانايى داشته باشيد و دامان شما آلوده گناه نگردد) به سود شماست» (وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ).
در پايان آيه مى‏فرمايد: «و خداوند (نسبت به آنچه در گذشته بر اثر بى خبرى انجام داده‏ايد) آمرزنده و مهربان است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 26)- اين محدوديتها براى چيست؟ به دنبال احكام مختلف در زمينه ازدواج كه در آيات پيش بيان شد ممكن است اين سؤال پيش آيد كه منظور از اين همه محدوديتها و قيد و بندهاى قانونى چيست؟ در اين آيه و دو آيه بعد پاسخ به اين سؤالات مى‏دهد، و مى‏گويد: «خداوند مى‏خواهد (با اين دستورات راههاى خوشبختى و سعادت را) براى شما آشكار سازد» (يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ).
وانگهى شما در اين برنامه تنها نيستيد «و (خداوند مى‏خواهد شما را) به سنتهاى (صحيح) پيشينيان رهبرى كند» (وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).
علاوه بر اين «توبه شما را بپذيرد» (وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 392
و نعمتهاى خود را كه بر اثر انحرافات شما قطع شده بار ديگر به شما باز گرداند و اين در صورتى است كه شما از آن راههاى انحرافى كه در زمان جاهليت و قبل از اسلام داشتيد، باز گرديد.
در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
از اسرار احكام خود آگاه، و روى حكمت خود آنها را براى شما تشريع كرده است.
(آيه 27)- در اين آيه مجددا تأكيد مى‏كند، كه «خدا مى‏خواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد) و نعمتها و بركات را به شما بازگرداند» (وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ).
«ولى شهوت‏پرستانى كه در امواج گناهان غرق هستند، مى‏خواهند شما از طريق سعادت بكلى منحرف شويد» و همانند آنها از فرق تا قدم آلوده انواع گناهان گرديد (وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً).
اكنون شما فكر كنيد، آيا آن محدوديت آميخته با سعادت و افتخار براى شما بهتر است، يا اين آزادى و بى‏بندوبارى توأم با آلودگى و نكبت و انحطاط؟! اين آيات در حقيقت به افرادى كه در عصر و زمان ما نيز به قوانين مذهبى مخصوصا در زمينه مسائل جنسى ايراد مى‏كنند، پاسخ مى‏گويد، كه اين آزاديهاى بى‏قيد و شرط سرابى بيش نيست و نتيجه آن گرفتار شدن در بيراهه‏ها و پرتگاههاست كه نمونه‏هاى زيادى از آن را با چشم خودمان به شكل متلاشى شدن خانواده‏ها، انواع جنايات جنسى و فرزندان نامشروع جنايت پيشه مشاهده مى‏كنيم.
(آيه 28)- در اين آيه مى‏گويد: «خدا مى‏خواهد (با دستورهاى مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن) كار را بر شما سبك كند» (يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ).
و در بيان علت آن مى‏فرمايد: «زيرا انسان، ضعيف آفريده شده» (وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً).
و در برابر توفان غرايز گوناگون كه از هر سو به او حمله‏ور مى‏شود بايد طرق مشروعى براى ارضاى غرايز به او ارائه شود تا بتواند خود را از انحراف حفظ كند.
(آيه 29)- بستگى سلامت اجتماع به سلامت اقتصاد! اين آيه در واقع برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 393
زير بناى قوانين اسلامى را در مسائل مربوط به «معاملات و مبادلات مالى» تشكيل مى‏دهد، و به همين دليل فقهاى اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال مى‏كنند، آيه خطاب به افراد با ايمان كرده و مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! اموال يكديگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ).
بنابراين، هر گونه تجاوز، تقلب، غش، معاملات ربوى، معاملاتى كه حد و حدود آن كاملا مشخص نباشد، خريد و فروش اجناسى كه فايده منطقى و عقلايى در آن نباشد، خريد و فروش وسايل فساد و گناه، همه در تحت اين قانون كلى قرار دارد.
در جمله بعد به عنوان يك استثناء مى‏فرمايد: «مگر اين كه (تصرف شما در اموال ديگران از طريق) تجارتى باشد كه با رضايت شما انجام مى‏گيرد» (إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ).
در پايان آيه، مردم را از قتل نفس باز مى‏دارد و ظاهر آن به قرينه آخرين جمله آيه نهى از خودكشى و انتحار است، مى‏فرمايد: «و خودكشى نكنيد، خداوند نسبت به شما مهربان است» (وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً).
در حقيقت قرآن با ذكر اين دو حكم پشت سر هم اشاره به يك نكته مهم اجتماعى كرده است و آن اين كه اگر روابط مالى مردم بر اساس صحيح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پيش نرود و در اموال يكديگر به ناحق تصرف كنند، جامعه گرفتار يك نوع خودكشى و انتحار خواهد شد، و علاوه بر اين كه انتحارهاى شخصى افزايش خواهد يافت، انتحار اجتماعى هم از آثار ضمنى آن است.
(آيه 30)- در اين آيه به مجازات كسانى كه از قوانين الهى سرپيچى كنند اشاره كرده و مى‏فرمايد: «و هر كس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد (و خود را آلوده خوردن اموال ديگران به ناحق سازد و يا دست به انتحار و خودكشى زند، نه تنها به آتش اين جهان مى‏سوزد بلكه) در آتش قهر و غضب پروردگار (نيز) خواهد سوخت» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 394
در پايان آيه مى‏فرمايد: «و اين كار براى خدا آسان است» (وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً).
(آيه 31)- گناهان كبيره و صغيره! اين آيه با صراحت مى‏گويد: «اگر گناهان كبيره‏اى كه از آن نهى شده ترك گوييد گناهان كوچك شما را مى‏پوشانيم و مى‏بخشيم و در جايگاه نيكويى شما را وارد مى‏كنيم» (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً).
از اين تعبير استفاده مى‏شود كه گناهان بر دو دسته‏اند، دسته‏اى كه قرآن نام آنها را «كبيره» و دسته‏اى كه نام آنها را «سيّئة» گذاشته است، و در آيه 32 سوره نجم به جاى «سيئة» تعبير به «لمم» نموده است، و در آيه 49 سوره كهف در برابر كبيره، «صغيره» را ذكر فرموده است.
«كبيره» هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پراهميت است، و نشانه اهميت آن مى‏تواند اين باشد كه در قرآن مجيد، تنها به نهى از آن قناعت نشده، بلكه به دنبال آن تهديد به عذاب دوزخ گرديده است، مانند قتل نفس و رباخوارى و زنا و امثال آنها.
البته گناهان «صغيره» در صورتى صغيره هستند كه تكرار نشوند و علاوه بر آن به عنوان بى‏اعتنايى و يا غرور و طغيان و كوچك شمردن گناه انجام نگيرند.
(آيه 32)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه چنين نقل شده كه: امّ سلمه (يكى از همسران پيامبر) به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: «چرا مردان به جهاد مى‏روند و زنان جهاد نمى‏كنند؟ و چرا براى ما نصف ميراث آنها مقرر شده؟ اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آنها به جهاد مى‏رفتيم، و موقعيت اجتماعى آنها را داشتيم».
آيه نازل گرديد و به اين سؤالات و مانند آن پاسخ گفت.
تفسير:
تفاوت سهم ارث مردان و زنان براى جمعى از مسلمانان به صورت يك سؤال درآمده بود، آنها گويا توجه نداشتند كه اين تفاوت به خاطر آن است كه هزينه زندگى، عموما بر دوش مردان مى‏باشد، و زنان از آن معافند، به علاوه هزينه خود آنها نيز بر دوش مردان است، و همان طور كه سابقا اشاره شد سهميه زنان عملا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 395
دو برابر مردان خواهد بود، لذا آيه شريفه مى‏گويد: «برتريهايى را كه خداوند براى بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر قائل شده هرگز آرزو نكنيد» (وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ).
زيرا اين تفاوتها هر كدام اسرارى دارد كه از شما پوشيده و پنهان است.
البته نبايد اشتباه كرد كه آيه اشاره به تفاوتهاى واقعى و طبيعى مى‏كند نه تفاوتهاى ساختگى كه بر اثر «استعمار» و «استثمار» طبقاتى به وجود مى‏آيد.
لذا بلافاصله مى‏فرمايد: «مردان و زنان هر كدام بهره‏اى از كوششها و تلاشها و موقعيت خود دارند» (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ).
خواه موقعيت طبيعى باشد (مانند تفاوت دو جنس مرد و زن با يكديگر) و يا تفاوت به خاطر تلاشها و كوششهاى اختيارى.
سپس مى‏فرمايد: «به جاى آرزو كردن اين گونه تفاوتها، از فضل خدا و لطف و كرم او تمنا كنيد كه به شما از نعمتهاى مختلف و موقعيتها و پاداشهاى نيك ارزانى دارد» (وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ). و در نتيجه افرادى خوشبخت و سعادتمند باشيد.
و در پايان مى‏فرمايد: «چون خداوند به همه چيز داناست» (إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيماً).
و مى‏داند براى نظام اجتماعى چه تفاوتهايى از نظر طبيعى و يا حقوقى لازم است، و نيز از اسرار درون مردم باخبر است و مى‏داند چه افرادى آرزوهاى نادرست در دل مى‏پرورانند و چه افرادى به آنچه مثبت و سازنده است مى‏انديشند.
(آيه 33)- بار ديگر قرآن در اين آيه به مسائل ارث بازگشته و مى‏گويد:
«براى هر كس (اعم از زن و مرد) وارثانى قرار داديم كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند» (وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ).
سپس اضافه مى‏كند: «كسانى كه با آنها پيمان بسته‏ايد، نصيب و سهم آنها را از ارث بپردازيد» (وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ).
در باره «هم‏پيمانها» يى كه بايد سهم ارث آنها را پرداخت آنچه به مفهوم آيه نزديكتر است همان پيمان «ضمان جريره» مى‏باشد كه قبل از اسلام وجود داشت، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 396
و آن چنين بود كه: «دو نفر با هم قرار مى‏گذاشتند كه در كارها «برادروار» به يكديگر كمك كنند، و در برابر مشكلات، يكديگر را يارى نمايند و به هنگامى كه يكى از آنها از دنيا برود، شخصى كه بازمانده از وى ارث ببرد اسلام اين «پيمان دوستى» و برادرى را به رسميت شناخت، ولى تأكيد كرد كه ارث بردن چنين هم پيمانى منحصرا در زمانى است كه خويشاوندى براى ميت وجود نداشته باشد.
سپس در پايان آيه مى‏فرمايد: اگر در دادن سهام صاحبان ارث كوتاهى كنيد و يا حق آنها را كاملا ادا نماييد در هر حال خدا آگاه است «زيرا خداوند شاهد و ناظر بر هر كار و هر چيزى مى‏باشد» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيداً).
(آيه 34)- سرپرستى در نظام خانواده. خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سر پرست واحدى داشته باشد، زيرا رهبرى و سرپرستى دسته جمعى كه زن و مرد مشتركا آن را به عهده بگيرند مفهومى ندارد در نتيجه مرد يا زن يكى بايد «رئيس» خانواده و ديگرى «معاون» و تحت نظارت او باشد، قرآن در اينجا تصريح مى‏كند كه مقام سرپرستى بايد به مرد داده شود، مى‏گويد: «مردان سرپرست و نگهبان زنانند» (الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ).
البته مقصود از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدى نيست، بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسؤوليتها و مشورتهاى لازم است.
جمله بعد كه دو بخش است در قسمت اول مى‏فرمايد: «اين سرپرستى به خاطر برتريهايى است كه (از نظر نظام اجتماع) خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است» (بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ).
و در قسمت دوم مى‏فرمايد: «و نيز اين سرپرستى به خاطر تعهداتى است كه مردان در مورد پرداختهاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند» (وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ).
سپس اضافه مى‏كند كه زنان در برابر وظايفى كه در خانواده به عهده دارند به دو دسته‏اند: برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 397
دسته اول: «و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند و در غياب (همسر خود) حفظ اسرار و حقوق او را در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، مى‏كنند» (فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ).
يعنى مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسرار خانواده در غياب او نمى‏شوند، و وظايف و مسؤوليتهاى خود را به خوبى انجام مى‏دهند.
دسته دوم: زنانى هستند كه از وظايف خود سرپيچى مى‏كنند و نشانه‏هاى ناسازگارى در آنها ديده مى‏شود، مردان در مقابل اين گونه زنان وظايفى دارند كه بايد مرحله به مرحله اجرا گردد، در مرحله اول مى‏فرمايد: «زنانى را كه از طغيان و سركشى آنها مى‏ترسيد پند و اندرز دهيد» (وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ).
در مرحله دوم مى‏فرمايد: «در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آنها دورى كنيد» (وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ).
و در مرحله سوم: در صورتى كه سركشى و پشت پا زدن به وظايف و مسؤوليتها از حد بگذرد و همچنان در راه قانون‏شكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، نه اندرزها تأثير كند، و نه جدا شدن در بستر، و كم اعتنايى نفعى نبخشد، و راهى جز «شدت عمل» باقى نماند «آنها را تنبيه بدنى كنيد» (وَ اضْرِبُوهُنَّ).
مسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند مرد حق ندارد بهانه‏گيرى كرده، در صدد آزار زن برآيد، لذا به دنبال اين جمله مى‏فرمايد: «پس اگر آنها از شما اطاعت كردند، راهى براى تعدّى بر آنها مجوييد» (فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا).
و در پايان آيه مجددا به مردان هشدار مى‏دهد كه از موقعيت سرپرستى خود در خانواده سوء استفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرتهاست بينديشند «زيرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً).
(آيه 35)- محكمه صلح خانوادگى! در اين آيه اشاره به مسأله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده، مى‏گويد: «و اگر از جدايى و شكاف ميان آنان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 398
(دو همسر) بيم داشته باشيد يك داور از خانواده شوهر، و داورى از خانواده زن انتخاب كنيد» تا به كار آنان رسيدگى كنند (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها).
سپس مى‏فرمايد: «اگر اين دو داور (با حسن نيت و دلسوزى وارد كار شوند و) هدفشان اصلاح ميان دو همسر بوده باشد، خداوند كمك مى‏كند و به وسيله آنان ميان دو همسر الفت مى‏دهد» (إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما).
و براى اين كه به داوران هشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند (از نيت آنها) با خبر و آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً).
محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى از شاهكارهاى اسلام است. اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند، از جمله:
1- در محيط خانواده نمى‏توان تنها با مقياس خشك قانون و مقررات بى‏روح گام برداشت، لذا دستور مى‏دهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مى‏توانند عواطف آنها را در مسير اصلاح تحريك كنند.
2- در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هر گونه اسرارى كه دارند فاش سازند. مسلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبى اسرار زناشويى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را چنان جريحه‏دار مى‏كنند كه اگر به اجبار به منزل و خانه باز گردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود.
3- داوران در محاكم معمولى، در جريان اختلافات غالبا بى‏تفاوتند در حالى كه در محكمه صلح فاميلى حكمين نهايت كوشش را به خرج مى‏دهند كه صلح و صميميت در ميان اين دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته، به جوى باز گردد! 4- از همه اينها گذشته چنين محكمه‏اى هيچ يك از مشكلات و هزينه‏هاى سرسام‏آور و سرگردانى محاكم معمولى را ندارد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 399
(آيه 36)- در اين آيه يك سلسله از حقوق اعم از حق خدا و بندگان و آداب معاشرت با مردم بيان شده است، و روى هم رفته ده دستور از آن استفاده مى‏شود.
1- نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بت پرستى كه ريشه اصلى تمام برنامه‏هاى اسلامى است مى‏كند، دعوت به توحيد و يگانه پرستى روح را پاك، و نيت را خالص، و اراده را قوى، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدى محكم مى‏سازد، و از آنجا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامى است، قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده، مى‏گويد: «و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد» (وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً).
2- سپس مى‏گويد: «و به پدر و مادر نيكى كنيد» (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).
حق پدر و مادر از مسائلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كمتر موضوعى است كه اين قدر مورد تأكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن، بعد از توحيد قرار گرفته است.
3- «همچنين به خويشاوندان» نيكى كنيد (وَ بِذِي الْقُرْبى‏).
اين موضوع نيز از مسائلى است كه در قرآن تأكيد فراوان در باره آن شده است، گاهى به عنوان «صله رحم»، و گاهى به عنوان «احسان و نيكى به خويشاوندان».
4- سپس اشاره به حقوق «ايتام» كرده، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حق «يتيمان» مى‏كند (وَ الْيَتامى‏). زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجود دارند كه فراموش كردن آنها نه فقط وضع آنان را به خطر مى‏افكند، بلكه وضع اجتماع را نيز به خطر مى‏اندازد.
5- بعد از آن حقوق «مستمندان» را ياد آورى مى‏كند (وَ الْمَساكِينِ).
زيرا در هر اجتماعى افرادى معلول و از كار افتاده و مانند آن وجود دارند كه فراموش كردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانى است.
6- سپس توصيه به نيكى در حق «همسايگان نزديك» مى‏كند (وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى‏). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 400
7- سپس در باره «همسايگان دور» سفارش مى‏كند (وَ الْجارِ الْجُنُبِ).
«حق همسايگى» در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤمنان عليه السّلام مى‏خوانيم: ما زال (رسول اللّه) يوصى بهم حتّى ظننا انّه سيورّثهم:
«آنقدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره آنها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند».
در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود:
و اللّه لا يؤمن: «به خدا سوگند چنين كسى ايمان ندارد ...».
يكى پرسيد چه كسى؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: الّذى لا يأمن جاره بوائقه: «كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست»! 8- سپس قرآن در باره كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصيه كرده، مى‏فرمايد: «و به دوست و همنشين» نيكى كنيد (وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ).
البته «صاحب بالجنب» معنايى وسيعتر از دوست و رفيق دارد، به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلى براى حسن معاشرت نسبت به تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مى‏باشد، اعم از دوستان واقعى، و همكاران، و همسفران، و مراجعان، و شاگردان، و مشاوران، و خدمتگزاران.
9- دسته ديگرى كه در اينجا در باره آنها سفارش شده، كسانى هستند كه در سفر و بلاد غربت احتياج پيدا مى‏كنند و با اين كه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند، در سفر به علتى وا مى‏مانند مى‏فرمايد: «و واماندگان» (وَ ابْنِ السَّبِيلِ).
10- در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان كرده، مى‏فرمايد: «و بردگانى كه مالك آنها هستيد» (وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مى‏گردد و تنها اين آيه نيست كه در آن در باره بردگان توصيه شده، بلكه در آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است.
در پايان آيه هشدار مى‏دهد و مى‏گويد: «خداوند افراد متكبر و فخر فروش را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 401
دوست نمى‏دارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً).
به اين ترتيب هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر، از رعايت حقوق خويشاوندان، پدر و مادر، يتيمان، مسكينان، ابن السبيل و دوستان سر باز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست. و هر كس كه مشمول لطف او نباشد از هر خير و سعادتى محروم است.
(آيه 37)- انفاقهاى ريايى و الهى! اين آيه در حقيقت، دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خودخواه است «آنها كسانى هستند كه (نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم) بخل مى‏ورزند، بلكه مردم را نيز به بخل دعوت مى‏كنند» (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ).
علاوه بر اين سعى دارند «آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنان داده كتمان كنند» مبادا افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس سر انجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مى‏كند كه: «ما براى كافران عذاب خواركننده‏اى مهيا ساخته‏ايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً).
شايد سرّ تعبير به «كافرين» آن باشد كه «بخل» غالبا از كفر سر چشمه مى‏گيرد، زيرا افراد بخيل، در واقع ايمان كامل به مواهب بى‏پايان پروردگار نسبت به نيكوكاران ندارند، و اين كه مى‏گويد: «عذاب آنها خواركننده است» براى اين است كه جزاى «تكبر» و «خود برتربينى» را از اين راه ببينند.
(آيه 38)- در اين آيه به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم (و كسب شهرت و مقام) انفاق مى‏كنند و ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند» (وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ).
و از آنجا كه هدف آنها جلب رضايت خالق نيست بلكه خدمت به خلق است، دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهره‏بردارى به سود خود نموده، و موقعيت خود را تثبيت كنند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 402
آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند «و كسى كه شيطان قرين اوست بد قرينى براى خود انتخاب كرده» و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت (وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً).
از اين آيه استفاده مى‏شود كه رابطه «متكبران» با «شيطان و اعمال شيطانى» يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى.
(آيه 39)- در اين آيه به عنوان اظهار تأسف به حال اين عده مى‏فرمايد: «چه مى‏شد اگر آنها (از اين بيراهه‏ها باز مى‏گشتند و) ايمان به خدا و روز رستاخيز مى‏آوردند و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مى‏دادند» و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت مى‏كردند (وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ).
«و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها باخبر است» و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مى‏دهد» (وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً).
( (40)- اين آيه به افراد بى‏ايمان و بخيل كه حال آنها در آيات قبل گذشت مى‏گويد: «خداوند حتى به اندازه سنگينى ذره‏اى ستم نمى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ).
«ذرّه» در اصل به معنى مورچه‏هاى بسيار كوچكى است كه به زحمت ديده مى‏شود، ولى تدريجا به هر چيز كوچكى ذرّه گفته شده است، و امروز به «اتم» كه كوچكترين جزء اجسام است نيز ذرّه گفته مى‏شود. و از آنجا كه «مثقال» به معنى «سنگينى» است، تعبير «مثقال ذرّة» به معنى سنگينى يك جسم فوق العاده كوچك مى‏باشد.
سپس اضافه مى‏كند، خداوند تنها ستم نمى‏كند، بلكه «اگر كار نيكى انجام شود آن را مضاعف مى‏نمايد، و پاداش عظيم از طرف خود در برابر آن مى‏دهد» (وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً).
چرا خداوند ظلم نمى‏كند؟!
از آنجا كه ظلم و ستم معمولا يا بر اثر جهل است و يا احتياج و يا كمبودهاى روانى، كسى كه نسبت به همه چيز و همه كس برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 403
عالم و از همه بى‏نياز و هيچ كمبودى در ذات مقدس او نيست، ظلم كردن در باره او ممكن نيست نه اين كه نمى‏تواند ظلم كند، بلكه در عين توانايى به خاطر اين كه حكيم و عالم است از ظلم كردن، خوددارى مى‏نمايد.
(آيه 41)- در تعقيب آيات گذشته كه در مورد مجازاتها و پاداشهاى بدكاران و نيكوكاران سخن مى‏گفت، اين آيه اشاره به مسأله شهود و گواهان رستاخيز كرده، مى‏گويد: «حال اين افراد چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمال آنها مى‏آوريم و تو را گواه بر آنان خواهيم آورد» (فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً).
و به اين ترتيب علاوه بر گواهى اعضاى پيكر آدمى، و گواهى زمينى كه بر آن زيست كرده، و گواهى فرشتگان خدا بر اعمال او، هر پيامبرى نيز گواه اعمال امت خويش است، و بدكاران با وجود اين همه گواه چگونه مى‏توانند حقيقتى را انكار كنند و خود را از كيفر اعمال خويش دور دارند.
(آيه 42)- در اين آيه به نتيجه اعمال آنها اشاره كرده، مى‏گويد: «در آن روز آنها كه كافر شدند، و با فرستاده پروردگار به مخالفت برخاستند (دادگاه عدل خدا را مى‏بينند و شهود و گواهان غير قابل انكارى در اين دادگاه مشاهده مى‏كنند، آن چنان از كار خود پشيمان مى‏شوند كه) آرزو مى‏كنند اى كاش خاك بودند و با خاكهاى زمين يكسان مى‏شدند» (يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ). «و در آن روز (با آن همه گواهان) سخنى را نمى‏توانند از خدا پنهان كنند» (وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً).
زيرا با آن همه شهود و گواهان راهى براى انكار نيست.
(آيه 43)- چند حكم فقهى! از اين آيه چند حكم اسلامى استفاده مى‏شود:
1- باطل بودن نماز در حال مستى:
آيه شريفه مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مى‏گوييد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى‏ حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ).
فلسفه آن هم روشن است، زيرا نماز گفتگوى بنده و راز و نياز او با خداست برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 404
و بايد در نهايت هوشيارى انجام گردد و افراد مست از اين مرحله دور و بيگانه‏اند.
2- باطل بودن نماز در حال جنابت:
همان گونه كه قرآن مى‏گويد:
«و همچنين هنگامى كه جنب هستيد» به نماز نزديك نشويد (وَ لا جُنُباً).
سپس استثنايى براى اين حكم بيان فرموده، مى‏گويد: «مگر اين كه مسافر باشيد» و در مسافرت گرفتار بى‏آبى شويد (إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ). كه در اين حال نماز خواندن به شرط تيمم كه در ذيل آيه خواهد آمد جايز است.
3- سپس در مورد جواز نماز خواندن و يا عبور از مسجد مى‏فرمايد:
«تا غسل كنيد» (حَتَّى‏ تَغْتَسِلُوا).
4- تيمم براى معذورين-
در جمله بعد كه در حقيقت تمام موارد تشريع تيمم جمع است، نخست به موردى كه آب راى بدن ضرر داشته باشد اشاره كرده و مى‏فرمايد: «و اگر بيمار باشيد و يا در سفر» (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ).
و يا «هنگامى كه يكى از شما از قضاى حاجت برگشت و يا با زنان آميزش جنسى داشته‏ايد» (أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ).
«و در اين حال آب براى وضو يا غسل نيابيد» (فَلَمْ تَجِدُوا ماءً).
«در اين موقع با خاك پاكيزه‏اى تيمم كنيد» (فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً).
در جمله بعد طرز تيمم را بيان فرموده، مى‏گويد: «سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد» (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ).
در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مى‏كند كه دستور مزبور، يك نوع تسهيل و تخفيف براى شماست «چون خداوند بخشنده و آمرزنده است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً).
(آيه 44)- در اين آيه خداوند با تعبيرى حاكى از تعجب به پيامبر خود، خطاب مى‏كند كه: «آيا نديدى جمعيتى كه بهره‏اى از كتاب آسمانى را در اختيار داشتند، (اما به جاى اين كه با آن، هدايت و سعادت براى خود و ديگران بخرند) هم براى خود گمراهى خريدند هم مى‏خواهند شما گمراه شويد» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 405
و به اين ترتيب آنچه وسيله هدايت خود و ديگران بود بر اثر سوء نيّاتشان تبديل به وسيله گمراه شدن و گمراه كردن گشت، چرا كه آنها هيچ گاه دنبال حقيقت نبودند، بلكه به همه چيز با عينك سياه نفاق و حسد و ماديگرى مى‏نگريستند.
(آيه 45)- در اين آيه مى‏فرمايد: اينها اگر چه در لباس دوست، خود را جلوه مى‏دهند، دشمنان واقعى شما هستند «و خداوند از دشمنان شما آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ).
چه دشمنى از آن بالاتر كه با سعادت و هدايت شما مخالفند، گاهى به زبان خيرخواهى و گاهى از طريق بدگويى و هر زمان به شكلى به دنبال تحقق بخشيدن به اهداف شوم خود هستند.
ولى شما هرگز از عداوت آنها وحشت نكنيد، شما تنها نيستيد «همين قدر كافى است كه خداوند رهبر و ولىّ شما باشد و كافى است كه خدا ياور شما باشد» (وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى‏ بِاللَّهِ نَصِيراً).
(آيه 46)- گوشه ديگرى از اعمال يهود! اين آيه به دنبال آيات قبل، صفات جمعى از دشمنان اسلام را تشريح مى‏كند و به گوشه‏اى از اعمال آنها اشاره مى‏نمايد.
يكى از كارهاى آنها، تحريف حقايق و تغيير چهره دستورهاى خداوند بوده است، آيه مى‏فرمايد: «جمعى از يهوديان سخنان را از محل خود تحريف مى‏نمايند» (مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ).
اين تحريف ممكن است جنبه لفظى داشته باشد و يا جنبه معنوى و عملى، اما جمله‏هاى بعد مى‏رساند كه منظور از تحريف در اينجا همان تحريف لفظى و تغيير عبارت است زيرا آنها مى‏گويند: «ما شنيديم و مخالفت كرديم»! (وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا).
يعنى، به جاى اين كه بگويند: سمعنا و اطعنا «شنيديم و فرمانبرداريم» مى‏گويند شنيديم و مخالفيم.
و بعد اشاره به قسمت ديگرى از سخنان عداوت آميز و آميخته با جسارت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 406
و بى‏ادبى آنها كرده، مى‏گويد: آنها مى‏گويند: «بشنو كه هرگز نشنوى» (وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ). علاوه بر اين از روى سخريه مى‏گفتند: (راعِنا).
توضيح اين كه: مسلمانان راستين در آغاز دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اين كه بهتر سخنان او را بشنوند و به دل بسپارند در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين جمله را مى‏گفتند:
راعنا يعنى، ما را مراعات كن و به ما مهلت بده! ولى اين دسته از يهود اين جمله را دستاويز قرار داده و آن را مقابل حضرت تكرار مى‏كردند و منظورشان معنى عبرى اين جمله كه «بشنو كه هرگز نشنوى» بود و يا معنى ديگر عربى آن را يعنى «ما را تحميق كن»! اراده مى‏كردند.
تمام اينها به منظور آن بود كه «با زبان خود حقايق را از محور اصلى بگردانند و در آيين حق طعن زنند» (لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ).
اما اگر آنها به جاى اين همه لجاجت و دشمنى با حق و جسارت و بى‏ادبى، راه راست را پيش مى‏گرفتند و مى‏گفتند: «ما كلام خدا را شنيديم و از در اطاعت در آمديم، سخنان ما را بشنو و ما را مراعات كن و به ما مهلت بده (تا حقايق را كاملا درك كنيم) به نفع آنها بود و با عدالت و منطق و ادب كاملا تطبيق داشت» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ).
«اما آنها بر اثر كفر و سركشى و طغيان از رحمت خدا به دور افتاده‏اند (و دلهاى آنها آن چنان مرده است كه به اين زودى در برابر حق، زنده و بيدار نمى‏گردد) فقط دسته كوچكى از آنها افراد پاكدلى هستند كه آمادگى پذيرش حقايق را دارند و سخنان حق را مى‏شنوند و ايمان مى‏آورند» (وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا).
(آيه 47)- سرنوشت افراد لجوج! در دنبال بحثى كه در آيات سابق در باره اهل كتاب بود، در اينجا روى سخن را به خود آنها كرده مى‏فرمايد: «اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شده است ايمان بياوريد به آنچه نازل كرديم (آيات قرآن مجيد) كه هماهنگ است با نشانه‏هايى كه در كتب شما در باره آن وارد شده است» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 407
و مسلما شما با داشتن اين همه نشانه‏ها از ديگران سزاوارتريد كه به اين آيين پاك بگرويد.
سپس آنها را تهديد مى‏كند كه سعى كنيد پيش از آن كه گرفتار يكى از دو عقوبت شويد در برابر حق تسليم گرديد، نخست اين كه: «صورتهاى شما را بكلى محو كرده (و تمام اعضايى كه به وسيله آن حقايق را مى‏بينيد و مى‏شنويد و درك مى‏كنيد از ميان برده) سپس صورتهاى شما را به پشت سر بازگردانيم» (مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى‏ أَدْبارِها).
و اما مجازات دوم كه به آن تهديد شده‏اند اين است كه: «آنها را از رحمت خود دور مى‏سازيم همان طور كه اصحاب سبت را دور ساختيم» (أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ) «1».
به اين ترتيب اهل كتاب با اصرار و پافشارى در مخالفت با حق عقب‏گرد و سقوط مى‏كنند و يا نابود مى‏شوند، منظور از «طمس و محو و بازگرداندن به عقب» در آيه فوق همان محو فكرى و روحى و عقب‏گرد معنوى است.
در پايان آيه براى تأكيد اين تهديدها مى‏فرمايد: «فرمان خدا در هر حال انجام مى‏شود» و هيچ قدرتى مانع از آن نخواهد بود (وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا).
(آيه 48)- اميدبخش‏ترين آيات قرآن! اين آيه صريحا اعلام مى‏كند كه همه گناهان ممكن است مورد عفو و بخشش واقع شوند، ولى «خداوند (هرگز) شرك را نمى‏بخشد و پايين‏تر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏بخشد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ).
ارتباط اين آيه با آيات سابق از اين نظر است كه يهود و نصارى هر يك به نوعى مشرك بودند، و قرآن به وسيله اين آيه به آنها اعلام خطر مى‏كند كه اين عقيده را ترك گويند كه گناهى است غير قابل بخشش، سپس در پايان آيه دليل اين موضوع را بيان كرده مى‏فرمايد: «كسى كه براى خدا شريكى قائل شود گناه بزرگى مرتكب شده است» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِيماً).
__________________________________________________
(1) شرح سرگذشت «اصحاب سبت» در سوره اعراف ذيل آيه 163 خواهد آمد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 408
طبق روايتى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده اين آيه اميدبخش‏ترين آيات قرآن است و افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم مى‏سازد، زيرا در اين آيه خداوند امكان بخشش همه گناهان را غير از شرك بيان كرده است.
اسباب بخشودگى گناهان-
از آيات قرآن استفاده مى‏شود كه وسائل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است از جمله:
1- توبه و بازگشت به سوى خدا كه توأم با پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده و جبران عملى اعمال بد به وسيله اعمال نيك بوده باشد.
2- كارهاى نيك فوق العاده‏اى كه سبب آمرزش اعمال زشت مى‏گردد.
3- شفاعت كه شرح آن در ذيل آيه 48 سوره بقره گذشت.
4- پرهيز از گناهان «كبيره» كه موجب بخشش گناهان «صغيره» مى‏باشد.
5- عفو الهى كه شامل افرادى مى‏شود كه شايستگى آن را دارند.
(آيه 49)
شأن نزول:
يهود و نصارى براى خود امتيازاتى قائل بودند و همان طور كه در آيات قرآن نقل شده گاهى مى‏گفتند: «ما فرزندان خداييم» (مائده: 18) و گاهى مى‏گفتند: «بهشت مخصوص ماست و غير از ما، در آن راهى ندارد». (بقره: 111) اين آيه و آيه بعد نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت.
تفسير:
خودستايى- در اين آيه به يكى از صفات نكوهيده اشاره شده كه گريبانگير بسيارى از افراد و ملتها مى‏شود و آن خودستايى و خويشتن را پاك نشان دادن و فضيلت براى خود ساختن است، مى‏گويد. «آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مى‏كنند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ).
سپس مى‏فرمايد: «خداوند هر كه را بخواهد مى‏ستايد» (بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ).
و تنها اوست كه از روى حكمت و مشيت بالغه بدون كم و زياد، افراد را طبق شايستگيهايى كه دارند، مدح و ستايش مى‏كند «و هرگز به هيچ كس، سر سوزنى ستم نخواهد شد» (وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 409
در حقيقت فضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قائل مى‏شوند و به خويش و ديگران ستم مى‏كنند.
(آيه 50)- در اين آيه برترى طلبيها را يك نوع افترا و دروغ به خدا بستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مى‏كند، مى‏فرمايد: «ببين اين جمعيت چگونه با ساختن فضائل دروغين و نسبت دادن آنها به خدا، به پروردگار خويش دروغ مى‏بندند، آنها اگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند، براى مجازات آنان كافى است» (انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى‏ بِهِ إِثْماً مُبِيناً).

mehraboOon
08-08-2011, 12:52 PM
آیه 51-100


(آيه 51)
شأن نزول:
بعد از حادثه «احد» يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» به اهل مكه پيشنهاد كرد كه سى نفر از شما و سى نفر از ما به كنار خانه كعبه برويم و شكمهاى خود را بر ديوار خانه كعبه بگذاريم و با پروردگار كعبه عهد كنيم كه در نبرد با محمد كوتاهى نكنيم، اين برنامه انجام شد، و پس از پايان آن، ابو سفيان رو به «كعب» كرده، گفت: تو مرد دانشمندى هستى و ما بيسواد و درس نخوانده! به عقيده تو، «ما» و «محمد» كدام به حق نزديكتريم، كعب گفت: آيين خود را براى من كاملا تشريح كن. ابو سفيان گفت: ما براى حاجيان، شتران بزرگ قربانى مى‏كنيم، و به آنها آب مى‏دهيم، ميهمان را گرامى مى‏داريم، و اسيران را آزاد كرده، و صله رحم به‏جا مى‏آوريم، خانه پروردگار خود را آباد نگه مى‏داريم، و بر گرد آن طواف مى‏كنيم، و ما اهل حرم خدا سرزمين مكّه‏ايم! ولى محمد قطع پيوند خويشاوندى كرده، و از حرم خدا و آيين كهن ما بيرون رفته و آيين محمد آيينى است تازه و نوپا- كعب گفت: به خدا سوگند آيين شما از آيين محمد بهتر است! در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
سازشكاران- اين آيه يكى ديگر از صفات ناپسند يهود را منعكس مى‏كند كه آنها براى پيشبرد اهدافشان آن چنان سازشكارى با هر جمعيتى نشان مى‏دادند كه حتى براى جلب نظر بت‏پرستان در برابر بتهاى آنها سجده مى‏كردند و آنچه را كه در باره عظمت اسلام و صفات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ديده يا خوانده بودند زير پا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 410
مى‏گذاشتند، و حتى براى خوشايند بت‏پرستان آيين خرافى و مملو از ننگ آنها را بر اسلام ترجيح مى‏دادند، با اين كه اهل كتاب بودند و قدر مشتركشان با اسلام به مراتب بيش از بت‏پرستان بود، لذا آيه به عنوان تعجب مى‏گويد: «آيا نديدى كسانى را كه سهمى از كتاب خدا داشتند، اما در برابر بت سجده كردند و به طغيانگران اظهار ايمان نمودند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ).
به اين هم قناعت نكردند «و در باره مشركان مى‏گويند: آنان از كسانى كه ايمان آورده‏اند هدايت‏يافته‏ترند»! (وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى‏ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلًا).
(آيه 52)- در اين آيه، سرنوشت اين گونه سازشكاران را بيان كرده مى‏فرمايد: «آنها كسانى هستند كه خدا آنان را از رحمت خود دور ساخته و كسى كه خدا او را از رحمت خويش دور كند، هيچ ياورى براى او نخواهى يافت» (أُولئِكَ الَّذِينَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ مَنْ يَلْعَنِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ نَصِيراً).
(آيه 53)- در تفسير دو آيه قبل گفته شد كه يهود به خاطر جلب توجه بت‏پرستان مكّه گواهى دادند كه بت‏پرستى قريش از خدا پرستى مسلمانان بهتر است! و حتى خود آنان در مقابل بتها سجده كردند! در اين آيه و آيه بعد اين نكته يادآورى شده كه قضاوت آنان به دو دليل فاقد ارزش و اعتبار است:
1- «آيا آنها (يهود) سهمى در حكومت دارند (كه بخواهند چنين داورى كنند؟) در حالى كه اگر چنين بود به مردم كمترين حق را نمى‏دادند» و همه چيز را در انحصار خود مى‏گرفتند (أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذاً لا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيراً).
(آيه 54)- دوم اين كه: آنها بر اثر ظلم و ستم و كفران نعمت، مقام نبوت و حكومت را از دست دادند، و به همين جهت مايل نيستند اين موقعيت الهى به دست هيچ كس سپرده شود «يا اين كه نسبت به مردم (پيامبر و خاندانش) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشيده، حسد مى‏ورزند» و با آن گونه قضاوتهاى بى‏اساس مى‏خواهند آبى بر شعله‏هاى آتش حسد خويش بپاشند (أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى‏ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 411
سپس مى‏فرمايد: چرا از اعطاى چنين منصبى به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و خاندان بنى هاشم تعجب و وحشت مى‏كنيد و حسد مى‏ورزيد در حالى كه «ما به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان او هستند نيز) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيارشان (پيامبران بنى اسرائيل) قرار داديم» (فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً).
اما متأسفانه شما مردم ناخلف آن سرمايه‏هاى معنوى و مادى پرارزش را بر اثر شرارت و قساوت از دست داديد.
در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم كه در باره اين آيه سؤال كردند، فرمود:
نحن المحسودون: يعنى «ماييم كه مورد حسد دشمنان قرار گرفته‏ايم».
زيانهاى معنوى و مادى، فردى و اجتماعى «حسد» فوق العاده زياد است كه در روايات پيشوايان اسلام به آن اشاره شده، از جمله در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم كه فرمود: «حسد و بدخواهى از تاريكى قلب و كوردلى است و از انكار نعمتهاى خدا به افراد سر چشمه مى‏گيرد، و اين دو (كوردلى و ايراد بر بخشش خدا) دو بال كفر هستند، به سبب حسد بود كه فرزند آدم در يك حسرت جاودانى فرو رفت و به هلاكتى افتاد كه هرگز از آن رهايى نمى‏يابد».
(آيه 55)- در اين آيه مى‏گويد: «جمعى از مردم آن زمان به كتاب آسمانى كه بر آل ابراهيم نازل شده بود ايمان آوردند و بعضى ديگر (نه تنها ايمان نياوردند بلكه) در راه پيشرفت آن ايجاد مانع كردند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است» (فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى‏ بِجَهَنَّمَ سَعِيراً).
همچنين كسانى كه به اين كتاب آسمانى كه بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نازل گرديده كفر مى‏ورزند به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
(آيه 56)- در اين آيه و آيه بعد سرنوشت افراد با ايمان و بى‏ايمان تشريح شده است، در اين آيه مى‏گويد: «كسانى كه به آيات ما كافر شدند به زودى آنها را در آتشى وارد مى‏كنيم كه هر گاه پوستهاى تنشان (در آن) بريان گردد (و بسوزد) پوستهاى ديگرى را به جاى آن قرار مى‏دهيم تا كيفر (الهى) را بچشند» (إِنَّ الَّذِينَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 412
كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ)
.
البته پوستهاى جديد از همان مواد پوستهاى پيشين تشكيل مى‏گردد، و اين نتيجه اصرار در زير پا گذاشتن حق و عدالت و انحراف از فرمان خداست.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند (نسبت به انجام اين گونه مجازاتها) هم قادر و توانا و هم حكيم است» و روى حساب كيفر مى‏دهد (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً).
(آيه 57)- در آيات گذشته سخن از مجازات كافران بود، در اين آيه به پاداش مؤمنان اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند به زودى آنها را در باغهايى از بهشت وارد مى‏كنيم كه نهرها از زير درختانش جارى است، هميشه در آن خواهند ماند، و همسرانى پاكيزه براى آنها خواهد بود، و آنان را در سايه‏هاى گسترده (و فرحبخش) جاى مى‏دهد» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ نُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا).
(آيه 58)
شأن نزول:
اين آيه زمانى نازل گرديد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با پيروزى كامل وارد شهر مكّه گرديد، عثمان بن طلحه را كه كليددار خانه كعبه بود احضار كرد و كليد را از او گرفت، تا درون خانه كعبه را از وجود بتها پاك سازد، عباس عموى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پس از انجام اين مقصود تقاضا كرد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با تحويل كليد خانه خدا به او، مقام كليددارى بيت اللّه را كه در ميان عرب يك مقام برجسته و شامخ بود، به او بسپارد. ولى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر خلاف اين تقاضا پس از تطهير خانه كعبه از لوث بتها در خانه را بست و كليد را به «عثمان بن طلحه» تحويل داد، در حالى كه آيه مورد بحث را تلاوت مى‏نمود.
تفسير:
امانت و عدالت در اسلام- اين آيه كه يك حكم عمومى و همگانى از آن استفاده مى‏شود، صريحا مى‏گويد: «خداوند به شما فرمان مى‏دهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد» (إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 413
در قسمت دوم آيه، اشاره به دستور مهم ديگرى شده و آن مسأله «عدالت در حكومت» است.
آيه مى‏گويد، خداوند نيز به شما فرمان داده كه: «به هنگامى كه ميان مردم داورى مى‏كنيد، از روى عدالت حكم كنيد» (وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ).
سپس براى تأكيد اين دو فرمان مهم مى‏گويد: «خداوند پند و اندرزهاى خوبى به شما مى‏دهد» (إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ).
باز تأكيد مى‏كند و مى‏گويد: «در هر حال خدا (مراقب اعمال شماست) هم سخنان شما را مى‏شنود و هم كارهاى شما را مى‏بيند» (إِنَّ اللَّهَ كانَ سَمِيعاً بَصِيراً).
روشن است «امانت» معنى وسيعى دارد و هر گونه سرمايه مادى و معنوى را شامل مى‏شود و هر مسلمانى طبق صريح اين آيه وظيفه دارد كه در هيچ امانتى نسبت به هيچ كس خيانت نكند، خواه صاحب امانت، مسلمان باشد يا غير مسلمان، و اين در واقع يكى از مواد «اعلاميه حقوق بشر در اسلام» است.
حتى دانشمندان در جامعه، امانت‏دارانى هستند كه موظفند حقايق را كتمان نكنند، فرزندان انسان نيز امانتهاى الهى هستند كه نبايد در تعليم و تربيت آنان كوتاهى شود، و از آن بالاتر وجود و هستى خود انسان و تمام نيروهايى كه خدا به او داده امانت پروردگارند كه انسان موظف است در حفظ آنها بكوشد.
در روايتى از امام صادق عليه السّلام در باره اهميت «امانت» مى‏خوانيم كه به يكى از دوستان خود فرمود: «اگر قاتل على عليه السّلام امانتى پيش من مى‏گذاشت و يا از من نصيحتى مى‏خواست و يا با من مشورتى مى‏كرد و من آمادگى خود را براى اين امور اعلام مى‏داشتم، قطعا حق امانت را ادا مى‏نمودم».
(آيه 59)- اين آيه و چند آيه بعد، در باره يكى از مهمترين مسائل اسلامى، يعنى مسأله رهبرى بحث مى‏كند و مراجع واقعى مسلمين را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص مى‏سازد.
نخست به مردم با ايمان دستور مى‏دهد، مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 414
آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ).
بديهى است براى يك فرد با ايمان همه اطاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بايد از ذات پاك او سر چشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جهان هستى اوست، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد.
در مرحله بعد مى‏فرمايد: «و اطاعت كنيد پيامبر خدا را» (وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ).
پيامبرى كه معصوم است و هرگز از روى هوى و هوس، سخن نمى‏گويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خداست، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است.
و در مرحله سوم مى‏فرمايد: اطاعت كنيد «اولى الامر (اوصياى پيامبر) را» (وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ). كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردمند.
سپس مى‏فرمايد: «اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ارجاع دهيد اگر ايمان به پروردگار و روز باز پسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است» (فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا).
«اولى الامر» چه كسانى هستند؟
همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از «اولى الامر» امامان معصوم مى‏باشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى، در تمام شؤون زندگى از طرف خداوند و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنها سپرده شده است، و غير آنها را شامل نمى‏شود.
و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جامعه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اين كه اولى الامرند، بلكه به خاطر اين كه نمايندگان اولى الامر مى‏باشند.
(آيه 60)
شأن نزول:
يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت، بنا گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند، مرد يهودى چون به عدالت و بى‏نظرى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله اطمينان داشت گفت: من به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 415
داورى پيامبر شما راضيم ولى مرد منافق يكى از بزرگان يهود به نام «كعب بن اشرف» را انتخاب كرد و به اين ترتيب با داورى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مخالفت كرد.
آيه شريفه نازل شد و چنين افرادى را شديدا سرزنش كرد.
تفسير:
حكومت طاغوت- اين آيه در واقع مكمل آيه قبل است، زيرا در آنجا، مؤمنان را به اطاعت فرمان خدا و پيامبر و اولو الأمر و به داورى طلبيدن كتاب و سنت دعوت نمود و اين آيه از اطاعت و پيروى و داورى طاغوت، نهى مى‏نمايد.
قرآن مسلمانانى را كه براى داورى به نزد حكام جور مى‏رفتند ملامت مى‏كند، مى‏گويد: «آيا نديدى كسانى را كه گمان مى‏كنند به آنچه (از كتب آسمانى) بر تو و بر پيشينيان نازل شده ايمان آورده‏اند ولى مى‏خواهند طاغوت و حكّام باطل را به داورى بطلبند با اين كه به آنها دستور داده شده به طاغوت كافر شوند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ).
سپس اضافه مى‏كند: «مراجعه به طاغوت يك دام شيطانى است و شيطان مى‏خواهد آنان را گمراه كند و به بيراهه‏هاى دوردستى بيفكند» (وَ يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلالًا بَعِيداً).
(آيه 61)- نتيجه داورى طاغوت. به دنبال نهى شديد از مراجعه به طاغوت، و داوران جور، نتايج اين گونه داوريها و دستاويزهايى كه منافقان براى توجيه كار خود به آن متشبث مى‏شدند، در اين آيه و دو آيه بعد مورد بررسى قرار گرفته است.
در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: اين گونه مسلمان‏نماها نه تنها براى داورى به سراغ طاغوت مى‏روند، بلكه هنگامى كه به آنها گفته شود به سوى آنچه خداوند نازل كرده، و به سوى پيامبر بياييد، منافقان را مى‏بينى كه از (قبول دعوت) تو اعراض مى‏كنند» و با اصرار روى اين كار مى‏ايستند (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً).
يعنى: مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنهاست، و گر نه با دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بيدار مى‏شدند و به اشتباه خود معترف مى‏گشتند.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 416
(آيه 62)- باز در اين آيه روى سخن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است، مى‏فرمايد: «پس چگونه موقعى كه بر اثر اعمالشان گرفتار مصيبتى مى‏شوند سپس به سراغ تو مى‏آيند»! (فَكَيْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ ثُمَّ جاؤُكَ).
و در اين موقع «سوگند ياد مى‏كنند كه منظور و هدف ما (از بردن داورى نزد ديگران) جز نيكى كردن و ايجاد توافق در ميان (طرفين نزاع) نبوده است» (يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلَّا إِحْساناً وَ تَوْفِيقاً).
(آيه 63)- ولى خدا در اين آيه نقاب از چهره آنها كنار مى‏زند و اين گونه تظاهرات دروغين را ابطال مى‏كند، و مى‏فرمايد: «اينها كسانى هستند كه خداوند اسرار درون دلهاى آنها را مى‏داند» (أُولئِكَ الَّذِينَ يَعْلَمُ اللَّهُ ما فِي قُلُوبِهِمْ).
ولى در عين حال به پيامبر خود دستور مى‏دهد كه: «از مجازات آنها صرف نظر كن» (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ).
و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همواره با منافقان به خاطر اظهار اسلام تا آنجا كه ممكن بود مدارا مى‏كرد، زيرا مأمور به ظاهر بود و جز در موارد استثنايى آنها را مجازات نمى‏كرد.
سپس دستور مى‏دهد كه: «آنها را موعظه كن و اندرز ده و با بيانى رسا (كه در دل و جان آنها نفوذ كند) نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد كن» (وَ عِظْهُمْ وَ قُلْ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِيغاً).
(آيه 64)- قرآن در آيات گذشته مراجعه به داوران جور را شديدا محكوم نمود، در اين آيه به عنوان تأكيد مى‏گويد.
«ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين منظور كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود» و هيچ گونه مخالفتى نسبت به آنها انجام نگردد (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ).
زيرا آنها هم رسول و فرستاده خدا بوده‏اند و هم رئيس حكومت الهى، بنابراين، مردم موظف بوده‏اند هم از نظر بيان احكام خداوند و هم از نظر چگونگى اجراى آن از آنها پيروى كنند، و تنها به ادعاى ايمان قناعت نكنند.
سپس در دنباله آيه راه بازگشت را به روى گناهكاران و آنها كه به طاغوت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 417
مراجعه كردند، و يا به نحوى از انحاء مرتكب گناهى شدند، گشوده و مى‏فرمايد:
«اگر آنها هنگامى كه به خويش ستم كردند، به سوى تو مى‏آمدند و از خدا طلب آمرزش مى‏نمودند و پيامبر هم براى آنها طلب آمرزش مى‏نمود، خدا را توبه‏پذير و مهربان مى‏يافتند» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً).
اشاره به اين كه فايده اطاعت فرمان خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله متوجه خود شما مى‏شود و مخالفت با آن يك نوع ستم به خويشتن است زيرا زندگى مادى شما را به هم مى‏ريزد و از نظر معنوى مايه عقب‏گرد شماست.
از اين آيه ضمنا پاسخ كسانى كه توسل جستن به پيامبر و يا امام را يك نوع شرك مى‏پندارند روشن مى‏شود، زيرا اين آيه صريحا مى‏گويد كه آمدن به سراغ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و او را بر درگاه خدا شفيع قرار دادن، و وساطت و استغفار او براى گنهكاران مؤثر است، و موجب پذيرش توبه، و رحمت الهى است.
(آيه 65)
شأن نزول:
«زبير بن عوام» كه از مهاجران بود با يكى از انصار (مسلمانان مدينه) بر سر آبيارى نخلستانهاى خود كه در كنار هم قرار داشتند، اختلافى پيدا كرده بودند، هر دو براى حل اختلاف خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند، پيامبر نيز در ميان آنها داورى كرد.
اما اين مرد انصارى به ظاهر مسلمان، از داورى عادلانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ناراحت شد و گفت: آيا اين قضاوت به خاطر آن بود كه زبير، عمه زاده توست؟! پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از اين سخن بسيار ناراحت شد به حدى كه رنگ رخسار او دگرگون گرديد، در اين موقع آيه نازل شد و به مسلمانان هشدار داد.
تفسير:
تسليم در برابر حق- اين آيه مكمل بحث آيات قبل است و در آن خداوند سوگند ياد كرده كه: «به پروردگارت سوگند كه آنها مؤمن نخواهند بود مگر اين كه تو را در اختلافات خود به داورى بطلبند» و به بيگانگان مراجعه ننمايند (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ).
سپس مى‏فرمايد: نه فقط داورى را به نزد تو آورند بلكه هنگامى كه تو در برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 418
ميان آنها حكمى كردى، خواه به سود آنها باشد يا به زيان آنها، علاوه بر اين كه اعتراض نكنند «در دل خود از داورى تو احساس ناراحتى ننمايند و كاملا تسليم باشند» (ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً).
از آيه فوق در ضمن دو مطلب مهم استفاده مى‏شود:
1- پيامبر صلّى اللّه عليه و آله معصوم است، زيرا در آن دستور به تسليم مطلق از نظر گفتار و كردار در برابر همه فرمانهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده.
2- هر گونه اجتهاد در مقابل نصّ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و اظهار عقيده در مواردى كه حكم صريح از طرف خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره آن رسيده باشد ممنوع است.
(آيه 66)- در اينجا براى تكميل بحث گذشته در باره كسانى كه از داوريهاى عادلانه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گاهى احساس ناراحتى مى‏كردند اشاره به پاره‏اى از تكاليف طاقت فرساى امم پيشين كرده و مى‏گويد: ما تكليف شاق و مشكلى بر دوش اينها نگذاشتيم، اگر همانند بعضى از امم پيشين (مانند يهود كه پس از بت پرستى و گوساله پرستى به آنها دستور داده شد كه يكديگر را به كفاره اين گناه بزرگ به قتل برسانند و يا از وطن مورد علاقه خود بيرون روند) به اينها نيز چنين دستور سنگين و سختى را مى‏داديم، چگونه در برابر انجام آن طاقت مى‏آورند، اينها كه در باره آبيارى كردن يك نخلستان و داورى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت به آن، تسليم نيستند، چگونه مى‏توانند از عهده آزمايشهاى ديگر در آيند «مسلما اگر به آنان دستور مى‏داديم كه يكديگر را بكشيد و يا از وطن و خانه خود خارج شويد، تنها عده كمى از آنها آن را انجام مى‏دادند» (وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ).
سپس به دو فايده انجام دستورات الهى اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اگر آنها اندرزهاى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را بپذيرند هم به سودشان است، و هم باعث تقويت ايمان آنهاست» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً).
از فرمانها و احكام الهى تعبير به موعظه و اندرز شده، اشاره به اين كه اين احكام چيزى نيست كه به سود فرمان‏دهنده (خدا) بوده باشد، بلكه اندرزهايى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 419
است كه به سود خود شماست.
جالب اين كه مى‏گويد: «هر قدر انسان در مسير اطاعت فرمان خدا گام بردارد ثبات و استقامت او بيشتر مى‏شود» در واقع اطاعت فرمان خدا يك نوع ورزش روحى براى انسان است.
(آيه 67)- در اين آيه سومين فايده تسليم و اطاعت در برابر خدا را بيان كرده، مى‏گويد: «در اين هنگام (علاوه بر آنچه گفته شد) پاداش عظيمى از ناحيه خود نيز به آنها خواهيم داد» (وَ إِذاً لَآتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْراً عَظِيماً).
(آيه 68)- و در اين آيه به چهارمين نتيجه اشاره كرده، مى‏فرمايد: «و ما آنها را به راه راست هدايت مى‏كنيم» (وَ لَهَدَيْناهُمْ صِراطاً مُسْتَقِيماً).
منظور از اين هدايت، الطاف تازه‏اى است كه از طرف خداوند به صورت هدايت ثانوى و به عنوان پاداشى به اين گونه افراد شايسته داده مى‏شود.
آيه 69-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده: يكى از صحابه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام «ثوبان» كه نسبت به آن حضرت، محبت و علاقه شديدى داشت، روزى با حال پريشان خدمتش رسيد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از سبب ناراحتى او سؤال نمود، در جواب عرض كرد: امروز در اين فكر فرو رفته بودم كه فرداى قيامت اگر من اهل بهشت باشم، مسلما در مقام جايگاه شما نخواهم بود، و اگر اهل بهشت نباشم كه تكليفم روشن است، و بنابراين در هر حال از درك حضور شما محروم خواهم شد، با اين حال چرا افسرده نباشم؟! اين دو آيه نازل شد و به اين گونه اشخاص بشارت داد كه افراد مطيع پروردگار در بهشت نيز همنشين پيامبران و برگزيدگان خدا خواهند بود، سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: به خدا سوگند، ايمان مسلمانى كامل نمى‏شود مگر اين كه مرا از خود و پدر و مادر و همه بستگان بيشتر دوست دارد، و در برابر گفتار من تسليم باشد.
تفسير:
دوستان بهشتى- در آيات قبل امتيازات مطيعان فرمان خدا را مى‏شمرد اين آيه آن را تكميل كرده، مى‏فرمايد: «و كسى كه خدا و پيامبر را اطاعت كند، (در روز رستاخيز) همنشين كسانى خواهد بود كه خداوند نعمت خود را بر آنها برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 420
تمام كرده» (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ).
و همان‏طور كه در سوره حمد، بيان شده است كسانى كه مشمول اين نعمتند، همواره در جاده مستقيم گام برمى‏دارند و كوچكترين انحراف و گمراهى ندارند.
سپس در توضيح اين جمله اشاره به چهار طايفه كرده، مى‏فرمايد: «از پيامبران و صديقان و شهداء و صالحان» (مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ).
1- «انبياء» و فرستادگان مخصوص پروردگار كه نخستين گام را براى هدايت و رهبرى مردم و دعوت به صراط مستقيم برمى‏دارند.
2- «راستگويان» كسانى كه هم در سخن راست مى‏گويند و هم با عمل و كردار صدق گفتار خود را اثبات مى‏كنند و نشان مى‏دهند كه مدعى ايمان نيستند بلكه به راستى به فرمانهاى الهى ايمان دارند.
3- «شهدا» و كشته شدگان در راه هدف و عقيده پاك الهى، و يا افراد برجسته‏اى كه روز قيامت شاهد و گواه اعمال انسانها هستند.
4- «صالحان» و افراد شايسته و برجسته‏اى كه با انجام كارهاى مثبت و سازنده و مفيد و پيروى از اوامر انبياء به مقامات برجسته‏اى نائل شده‏اند.
در پايان مى‏فرمايد: «آنها رفيقهاى خوبى هستند» (وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً).
از آيه فوق اين حقيقت به روشنى استفاده مى‏شود كه موضوع معاشران خوب و همنشينهاى با ارزش به قدرى اهميت دارد كه حتى در عالم آخرت براى تكميل نعمتهاى بهشتى اين نعمت بزرگ به «مطيعان» ارزانى مى‏گردد.
(آيه 70)- براى بيان اهميت اين امتياز بزرگ (همنشينى با برگزيدگان) مى‏فرمايد: «اين موهبتى از ناحيه خداست، و كافى است كه خدا از حال بندگان و نيات و شايستگيهاى آنها) آگاه است» (ذلِكَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ عَلِيماً).
(آيه 71)- آماده باش دائمى! در اين آيه قرآن خطاب به عموم مسلمانان كرده و دو دستور مهم، براى حفظ موجوديت اجتماعشان به آنها مى‏دهد.
نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! با كمال دقت مراقب دشمن برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 421
باشيد مبادا غافلگير شويد و از ناحيه آنها خطرى به شما برسد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَكُمْ).
سپس دستور مى‏دهد كه براى مقابله با دشمن از روشها و تاكتيكهاى مختلف استفاده كنيد و «در دسته‏هاى متعدد يا به صورت اجتماع، براى دفع دشمن حركت كنيد» (فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِيعاً).
اين آيه دستور جامع و همه جانبه‏اى به تمام مسلمانان، در همه قرون و اعصار، مى‏دهد كه براى حفظ امنيت خود و دفاع از مرزهاى خويش، دائما مراقب باشند، و يك نوع آماده باش مادى و معنوى بطور دائم بر اجتماع آنها حكومت كند.
(آيه 72)- به دنبال فرمان عمومى جهاد و آماده باش در برابر دشمن كه در آيه قبل بيان شد در اين آيه اشاره به حال جمعى از منافقان كرده مى‏فرمايد: «اين افراد دو چهره كه در ميان شما هستند با اصرار مى‏كوشند از شركت در صفوف مجاهدان راه خدا خوددارى كنند» (وَ إِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ).
«ولى هنگامى كه مجاهدان از ميدان جنگ باز مى‏گردند و يا اخبار ميدان جنگ به آنها مى‏رسد، در صورتى كه شكست و يا شهادتى نصيب آنها شده باشد، اينها با خوشحالى مى‏گويند چه نعمت بزرگى خداوند به ما داد كه همراه آنها نبوديم تا شاهد چنان صحنه‏هاى دلخراشى بشويم» (فَإِنْ أَصابَتْكُمْ مُصِيبَةٌ قالَ قَدْ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيَّ إِذْ لَمْ أَكُنْ مَعَهُمْ شَهِيداً).
(آيه 73)- ولى اگر باخبر شوند كه مؤمنان واقعى پيروز شده‏اند، و طبعا به غنائمى دست يافته‏اند، اينها همانند بيگانه‏اى كه گويا هيچ ارتباطى در ميان آنها و مؤمنان برقرار نبوده از روى تأسف و حسرت مى‏گويند: «اى كاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگى عايد ما مى‏شد»! (وَ لَئِنْ أَصابَكُمْ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ لَيَقُولَنَّ كَأَنْ لَمْ تَكُنْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُ مَوَدَّةٌ يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً).
روشن است كسى كه شهادت در راه خدا را يك نوع بلا مى‏شمرد، و عدم درك شهادت را يك نعمت الهى مى‏پندارد، پيروزى و فوز عظيم و رستگارى بزرگ از نظر او چيزى جز پيروزى مادى و غنايم جنگى نخواهد بود.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 422
(آيه 74)- آماده ساختن مؤمنان براى جهاد. در اين آيه و چند آيه بعد از آن افراد با ايمان با منطق مؤثر و هيجان‏انگيزى دعوت به جهاد در راه خدا شده‏اند، در آغاز آيه مى‏فرمايد: «آنهايى بايد در راه خدا پيكار كنند كه آماده‏اند زندگى پست جهان ماده را با زندگى ابدى و جاويدان سراى ديگر مبادله نمايند» (فَلْيُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يَشْرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ). يعنى تنها كسانى مى‏توانند جزء مجاهدان واقعى باشند كه آماده چنين معامله‏اى گردند.
سپس در ذيل آيه مى‏فرمايد: «سرنوشت چنين مجاهدانى كاملا روشن است، زيرا از دو حال خارج نيست يا شهيد مى‏شوند و يا دشمن را در هم مى‏كوبند و بر او پيروز مى‏گردند، در هر صورت پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد» (وَ مَنْ يُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيُقْتَلْ أَوْ يَغْلِبْ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً).
مسلما چنين سربازانى با چنين روحيه‏اى شكست در قاموسشان وجود ندارد و در هر دو صورت خود را پيروز مى‏بينند، حتى دانشمندان بيگانه‏اى كه در باره اسلام و پيروزيهاى سريع مسلمين، در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بعد از آن، بحث كرده‏اند، اين منطق را يكى از عوامل مؤثر پيشرفت آنها دانسته‏اند.
(آيه 75)- استمداد از عواطف انسانى. در آيه قبل از مؤمنان دعوت به جهاد شده، ولى روى ايمان به خدا و رستاخيز، و استدلال سود و زيان تكيه شده است، اما اين آيه دعوت به سوى جهاد بر اساس تحريك عواطف انسانى مى‏كند و مى‏گويد: «چرا شما در راه خدا و در راه مردان و زنان و كودكان مظلوم و بى‏دفاعى كه در چنگال ستمگران گرفتار شده‏اند مبارزه نمى‏كنيد آيا عواطف انسانى شما اجازه مى‏دهد كه خاموش باشيد و اين صحنه‏هاى رقت‏بار را تماشا كنيد»؟ (وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ).
سپس براى شعله‏ور ساختن عواطف انسانى مؤمنان مى‏گويد: «اين مستضعفان همانها هستند كه مى‏گويند خدايا! ما را از اين شهر (مكه) كه اهلش ستمگرند بيرون ببر» (الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها).
و نيز از خداى خود تقاضا مى‏كنند كه «ولى و سرپرستى براى حمايت ما از برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 423
طرف خود قرار بده» (وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا). «و براى ما از طرف خود يار و ياورى تعيين فرما» (وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيراً).
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه خداوند دعاى آنها را مستجاب كرده و اين رسالت بزرگ انسانى را بر عهده شما گذاشته، شما «ولىّ» و «نصيرى» هستيد كه از طرف خداوند براى حمايت و نجات آنها تعيين شده‏ايد.
(آيه 76)- در اين آيه براى تشجيع مجاهدان و ترغيب آنها به مبارزه با دشمن و مشخص ساختن صفوف و اهداف مجاهدان، چنين مى‏فرمايد: «افراد با ايمان در راه خدا و آنچه به سود بندگان خداست پيكار مى‏كنند، ولى افراد بى‏ايمان در راه طاغوت يعنى قدرتهاى ويرانگر» (الَّذِينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ).
يعنى در هر حال زندگى خالى از مبارزه نيست منتها جمعى در مسير حق و جمعى در مسير باطل و شيطان پيكار دارند.
و به دنبال آن مى‏گويد: «با ياران شيطان پيكار كنيد و از آنها وحشت نداشته باشيد» (فَقاتِلُوا أَوْلِياءَ الشَّيْطانِ).
طاغوت و قدرتهاى طغيانگر و ظالم هر چند به ظاهر بزرگ و قوى جلوه كنند، اما از درون، زبون و ناتوانند، از ظاهر مجهز و آراسته آنها نهراسيد، زيرا درون آنها خالى است و «نقشه‏هاى آنها همانند قدرتهايشان سست و ضعيف است» چون متكى به نيروى لايزال الهى نيست. بلكه متكى به نيروهاى شيطانى مى‏باشد (إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطانِ كانَ ضَعِيفاً).
(آيه 77)
شأن نزول:
از ابن عباس نقل شده كه: جمعى از مسلمانان هنگامى كه در مكه بودند، و تحت فشار و آزار شديد مشركان قرار داشتند، خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند: ما قبل از اسلام عزيز و محترم بوديم، اما آن عزت و احترام را از دست داديم، و همواره مورد آزار دشمنان قرار داريم، اگر اجازه دهيد با دشمن مى‏جنگيم تا عزت خود را باز يابيم آن روز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من فعلا مأمور به مبارزه نيستم- ولى هنگامى كه دستور جهاد نازل گرديد بعضى از آن افراد داغ و آتشين برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 424
براى شركت در ميدان جهاد مسامحه مى‏كردند، آيه نازل شد و به عنوان تشجيع مسلمانان و ملامت از افراد مسامحه كار حقايقى را بيان نمود.
تفسير:
آنها كه مرد سخنند- قرآن در اينجا مى‏گويد: «راستى شگفت انگيز است حال جمعيتى كه در يك موقعيت نامناسب با حرارت و شور عجيبى تقاضا مى‏كردند كه به آنها اجازه جهاد داده شود، و به آنها دستور داده شد كه فعلا خوددارى كنيد و به خودسازى و انجام نماز و تقويت نفرات خود و اداى زكات بپردازيد، اما هنگامى كه زمينه از هر جهت آماده شد و دستور جهاد نازل گرديد، ترس و وحشت يكباره وجود آنها را فرا گرفت، و زبان به اعتراض در برابر اين دستور گشودند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً).
آنها در اعتراض خود صريحا «مى‏گفتند: خدايا چرا به اين زودى دستور جهاد را نازل كردى؟ چه خوب بود اين دستور مدتى به تأخير مى‏افتاد!» و يا اين كه اين رسالت به عهده نسلهاى آينده واگذار مى‏شد! (وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْ لا أَخَّرْتَنا إِلى‏ أَجَلٍ قَرِيبٍ).
قرآن به اين گونه افراد دو جواب مى‏دهد: نخست جوابى است كه لابلاى عبارت: يخشون النّاس كخشية اللّه او اشدّ خشية. گذشت يعنى آنها به جاى اين كه از خداى قادر قاهر بترسند از بشر ضعيف و ناتوان وحشت دارند، بلكه وحشتشان از چنين بشرى بيش از خداست! ديگر اين كه به چنين افراد بايد گفته شود به فرض اين كه با ترك جهاد چند روزى آرام زندگى كنيد، بالاخره «اين زندگى فانى و بى‏ارزش است، ولى جهان ابدى براى پرهيزكاران با ارزشتر است، به خصوص اين كه پاداش خود را بطور كامل خواهند يافت و كمترين ستمى به آنها نمى‏شود» (قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏ وَ لا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا).
(آيه 78)- با توجه به آيات قبل و آيات بعد چنين استفاده مى‏شود كه اين آيه و آيه بعد نيز مربوط به جمعيتى از منافقان است كه در صفوف مسلمانان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 425
جاى گرفته بودند، آنها از شركت در ميدان جهاد وحشت داشتند و هنگامى كه دستور جهاد صادر گرديد ناراحت شدند، قرآن به آنها در برابر اين طرز تفكر دو پاسخ مى‏گويد: قُلْ مَتاعُ الدُّنْيا قَلِيلٌ وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقى‏.
پاسخ دوم همان است كه در اين آيه مى‏خوانيم و آن اين كه فرار از مرگ چه سودى مى‏تواند براى شما داشته باشد! «در حالى كه در هر كجا باشيد مرگ به دنبال شما مى‏شتابد و بالاخره روزى شما را در كام خود فرو خواهد برد حتى اگر در برجهاى محكم باشيد» (أَيْنَما تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ).
درست است كه قلعه‏هاى محكم گاهى جلو مرگهاى غير طبيعى را مى‏گيرند ولى بالاخره چه سود؟ مرگ را بطور كلى نمى‏توانند از بين ببرند، چند روز ديگر مرگ طبيعى به سراغ آدمى خواهد آمد. پس چه بهتر كه اين مرگ حتمى و اجتناب ناپذير در يك مسير سازنده و صحيح همچون جهاد صورت گيرد، نه بيهوده و بى‏اثر.
قرآن در ذيل همين آيه به يكى ديگر از سخنان بى‏اساس و پندارهاى باطل منافقان اشاره كرده مى‏گويد: «آنها هر گاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى به دست آورند مى‏گويند از طرف خداست» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ). يعنى ما شايسته بوده‏ايم كه خدا چنين مواهبى را به ما داده! ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آنها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مى‏گويند: «اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و عدم كفايت نقشه‏هاى نظامى او بوده است» (وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِكَ).
قرآن به آنها پاسخ مى‏گويد كه از نظر يك موحد و خداپرست تيزبين «همه اين حوادث و پيروزيها و شكستها از ناحيه خداست» كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مى‏شود (قُلْ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ).
و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكر و تعمق آنها در موضوعات مختلف زندگى مى‏گويد: «پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند» (فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً).
(آيه 79)- سپس در اين آيه چنين مى‏فرمايد: «تمام نيكيها و پيروزيها برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 426
و حسناتى كه به تو مى‏رسد از ناحيه خداست و آنچه از بديها و ناراحتيها و شكستها دامنگير تو مى‏شود از ناحيه خود توست»! (ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ).
و در پايان آيه به آنها كه شكستها و ناكاميهاى خود را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نسبت مى‏دادند و به اصطلاح اثر قدم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏دانستند پاسخ مى‏گويد كه: «ما تو را فرستاده خود به سوى مردم قرار داديم (و خداوند گواه بر اين مطلب است) و گواهى او كافى است» (وَ أَرْسَلْناكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً).
(آيه 80)- سنت پيامبر همچون وحى الهى است! در اين آيه موقعيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در برابر مردم و «حسنات» و «سيئات» آنان، بيان شده است.
نخست مى‏فرمايد: «هر كس اطاعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كند اطاعت خدا كرده است» (مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ).
بنابراين اطاعت خدا از اطاعت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمى‏تواند جدا باشد، زيرا پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هيچ گامى بر خلاف خواست خداوند برنمى‏دارد.
سپس مى‏فرمايد: «اگر كسانى سرپيچى كنند و با دستورات تو به مخالفت برخيزند مسؤوليتى در برابر اعمال آنها ندارى و موظف نيستى كه به حكم اجبار آنها را از هر خلافكارى بازدارى، وظيفه تو تبليغ رسالت و امر به معروف و نهى از منكر و راهنمايى افراد گمراه و بى‏خبر است» (وَ مَنْ تَوَلَّى فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً).
بايد توجه داشت كه اين آيه يكى از روشنترين آيات قرآن است كه دليل بر حجيت سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و قبول احاديث او مى‏باشد، و هنگامى كه مى‏بينيم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طبق حديث ثقلين، صريحا احاديث اهل بيت عليهم السّلام را سند و حجت شمرده است استفاده مى‏كنيم كه اطاعت از فرمان اهل بيت نيز از اطاعت فرمان خدا جدا نيست.
(آيه 81)- در اين آيه اشاره به وضع جمعى از منافقان و يا افراد ضعيف الايمان كرده و مى‏گويد: آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله قرار مى‏گيرند براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خويش با ديگران برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 427
همصدا شده و اظهار اطاعت فرمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏كنند «و مى‏گويند با جان و دل حاضريم از او پيروى كنيم» (وَ يَقُولُونَ طاعَةٌ).
«اما هنگامى كه مردم از خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خارج شدند، آن دسته از منافقان و افراد ضعيف الايمان گفته‏ها (و پيمانهاى خويش را به دست فراموشى مى‏سپارند) و در جلسات شبانه تصميمهايى بر ضد سخنان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏گيرند و خداوند آنچه را در اين جلسات مى‏گويند مى‏نويسد» (فَإِذا بَرَزُوا مِنْ عِنْدِكَ بَيَّتَ طائِفَةٌ مِنْهُمْ غَيْرَ الَّذِي تَقُولُ وَ اللَّهُ يَكْتُبُ ما يُبَيِّتُونَ).
ولى خداوند به پيغمبرش دستور مى‏دهد كه «از آنها روى بگردان و از نقشه‏هاى آنها وحشت نكن و هيچ گاه آنها را تكيه‏گاه در برنامه‏هاى خود قرار مده، تنها بر خدا تكيه كن خدايى كه بهترين يار و مددكار و مدافع است» (فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكِيلًا).
(آيه 82)- سند زنده‏اى بر اعجاز قرآن! به دنبال نكوهشهايى كه در آيات قبل از منافقان به عمل آمد، در اينجا به آنها و همه كسانى كه در حقانيت قرآن مجيد شك و ترديد دارند اشاره كرده مى‏فرمايد: «آيا آنها در باره وضع خاص اين قرآن انديشه نمى‏كنند و نتايج آن را بررسى نمى‏نمايند اين قرآن اگر از ناحيه غير خدا نازل شده بود حتما تناقض‏ها و اختلافهاى فراوانى در آن مى‏يافتند، اكنون كه در آن هيچ گونه اختلاف و تناقض نيست بايد بدانند كه از طرف خداوند نازل شده است» (أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً).
بنابراين، مردم موظفند كه در باره اصول دين و مسائلى همانند صدق دعوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و حقانيت قرآن مطالعه و بررسى كنند و از تقليد و قضاوتهاى كوركورانه بپرهيزند!
(آيه 83)- پخش شايعات! در اين آيه به يكى ديگر از اعمال نادرست منافقان و يا افراد ضعيف الايمان اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آنها كسانى هستند كه هنگامى كه اخبارى مربوط به پيروزى و يا شكست مسلمانان به آنان برسد، بدون تحقيق، آن را همه جا پخش مى‏كنند» (وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 428
زيرا بسيار مى‏شود كه اين اخبار، بى‏اساس بوده و از طرف دشمنان به منظورهاى خاصى جعل شده و اشاعه آن به زيان مسلمانان تمام مى‏گردد.
«در حالى كه اگر آن را به پيامبر و پيشوايان- كه قدرت تشخيص كافى دارند- بازگردانند، از ريشه‏هاى مسائل آگاه خواهند شد» (وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى‏ أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ).
و بدون جهت نه مسلمانان را گرفتار عواقب غرور ناشى از پيروزيهاى خيالى مى‏كردند و نه روحيه آنها را به خاطر شايعات دروغين مربوط به شكست تضعيف مى‏نمودند.
زيانهاى شايعه‏سازى و نشر شايعات-
از بلاهاى بزرگى كه دامنگير جوامع مختلف مى‏شود و روح اجتماعى و تفاهم و همكارى را در ميان آنها مى‏كشد، مسأله شايعه‏سازى و نشر شايعات است، بطورى كه گاه يك نفر منافق مطلب نادرستى جعل مى‏كند و آن را به چند نفر مى‏گويد، و افرادى بدون تحقيق در نشر آن مى‏كوشند، و شايد شاخ و برگهايى هم از خودشان به آن مى‏افزايند، و بر اثر آن اضطراب و نگرانى در مردم ايجاد مى‏كنند.
گر چه اجتماعاتى كه در فشار و خفقان قرار دارند گاهى شايعه‏سازى و نشر شايعات را به عنوان يك نوع مبارزه و يا انتقامجويى تعقيب مى‏كنند ولى براى اجتماعات سالم نشر شايعات زيانهاى فراوانى به بار مى‏آورد.
به همين دليل اسلام صريحا هم با «شايعه‏سازى» مبارزه كرده و جعل و دروغ و تهمت را ممنوع مى‏شمارد و هم با نشر شايعات، و آيه فوق نمونه‏اى از آن است.
سپس در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مى‏كند كه «اگر فضل و رحمت الهى شامل حال شما نمى‏شد (و به وسيله راهنماييهاى پروردگار از چنگال اين گونه شايعات و عواقب وخيم آن نجات نمى‏يافتيد) بسيارى از شما در راههاى شيطانى گام مى‏نهاديد و تنها عده كمى بودند كه مى‏توانستند خود را از پيروى شيطان بر كنار دارند» (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلَّا قَلِيلًا).
يعنى تنها پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و صاحب نظران و دانشمندان مو شكاف و باريك بينند كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 429
مى‏توانند خود را از وساوس شايعات و شايعه‏سازان بركنار دارند، و اما اكثريت اجتماع اگر از رهبرى صحيحى محروم بمانند گرفتار عواقب دردناك شايعه‏سازى و نشر شايعات خواهند شد.
(آيه 84)
شأن نزول:
هنگامى كه ابو سفيان و لشكر قريش پيروزمندانه از ميدان احد بازگشتند ابو سفيان با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرار گذاشت كه در موسم بدر صغرى (يعنى بازارى كه در ماه ذى القعده در سرزمين بدر تشكيل مى‏شد) بار ديگر رو برو شوند، هنگامى كه موعد مقرر فرا رسيد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمانان را دعوت به حركت به محل مزبور كرد، ولى جمعى از مسلمانان كه خاطره تلخ شكست احد را فراموش نكرده بودند شديدا از حركت خوددارى مى‏نمودند.
اين آيه نازل شد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مسلمانان را مجددا دعوت به حركت كرد، در اين موقع تنها هفتاد نفر در ركاب پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله در محل مزبور حاضر شدند، ولى ابو سفيان (بر اثر وحشتى كه از رو برو شدن با سپاه اسلام داشت) از حضور در آنجا خوددارى كرد و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با همراهان سالم به مدينه بازگشتند.
تفسير:
هر كس مسؤول وظيفه خويش است- به دنبال آيات مربوط به جهاد، دستور فوق‏العاده‏اى در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده شده است، مى‏فرمايد: «در راه خدا پيكار كن، تنها مسؤول وظيفه خود هستى، و مؤمنان را (بر اين كار) تشويق نما» (فَقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ لا تُكَلَّفُ إِلَّا نَفْسَكَ وَ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ).
در حقيقت آيه، يك دستور مهم اجتماعى را مخصوصا در باره رهبران در بر دارد، و آن اين كه آنها بايد آنقدر در كار خود مصمم و ثابت قدم و قاطع باشند كه حتى اگر هيچ كس دعوت آنها را «لبيك» نگويد، دست از تعقيب هدف مقدس خويش برندارند و هيچ رهبرى تا چنين آمادگى نداشته باشد قادر به انجام رهبرى و پيشبرد اهداف خود نيست مخصوصا رهبران الهى كه تكيه گاه اصلى آنها خداست خدايى كه سر چشمه تمام نيروها و قدرتهاست.
و لذا به دنبال اين دستور مى‏فرمايد: «اميد است خداوند با كوششها و تلاشهاى تو حتى اگر تنها بوده باشى، قدرت و نيروى دشمنان را در هم بشكند، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 430
زيرا قدرت او مافوق قدرتها و مجازات او مافوق مجازاتهاست» (عَسَى اللَّهُ أَنْ يَكُفَّ بَأْسَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ اللَّهُ أَشَدُّ بَأْساً وَ أَشَدُّ تَنْكِيلًا).
(آيه 85)- تشويق كار نيك يا بد! همانطور كه در تفسير آيه قبل اشاره شد، قرآن مى‏گويد: هر كسى در درجه اول مسؤول كار خويش است، نه مسؤول كار ديگران، اما براى اين كه از اين مطلب سوء استفاده نشود در اين آيه مى‏گويد:
«درست است كه هر كسى مسؤول كارهاى خود مى‏باشد ولى هر انسانى كه ديگرى را به كار نيك وادارد، سهمى از آن خواهد داشت و هر كس، ديگرى را به كار بدى دعوت كند بهره‏اى از آن خواهد داشت» (مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً حَسَنَةً يَكُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْها وَ مَنْ يَشْفَعْ شَفاعَةً سَيِّئَةً يَكُنْ لَهُ كِفْلٌ مِنْها).
بنابراين، مسؤوليت هر كس در برابر اعمال خويش به آن معنى نيست كه از دعوت ديگران به سوى حق و مبارزه با فساد چشم بپوشد و روح اجتماعى اسلام را تبديل به فردگرايى و بيگانگى از اجتماع كند، و در لاك خود فرو رود.
در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند تواناست و اعمال شما را حفظ و محاسبه كرده و در برابر حسنات و سيئات پاداش مناسب خواهد داد» (وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ مُقِيتاً).
(آيه 86)- هر گونه محبتى را پاسخ گوييد! اين آيه يك حكم كلى و عمومى است در زمينه تمام تحيّتها و اظهار محبتهايى كه از طرف افراد مختلف مى‏شود، در آغاز مى‏گويد: «هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن را به طرز بهتر بدهيد و يا لااقل بطور مساوى پاسخ گوييد» (وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها أَوْ رُدُّوها).
«تحيّت» در لغت از ماده «حيات» و به معنى دعا براى حيات ديگرى كردن است، ولى معمولا اين كلمه هر نوع اظهار محبتى را كه افراد به وسيله سخن يا عمل، با يكديگر مى‏كنند شامل مى‏شود كه روشنترين مصداق آن همان موضوع سلام كردن است.
و در پايان آيه براى اين كه مردم بدانند چگونگى «تحيتها» و «پاسخها» برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 431
و برترى يا مساوات آنها، در هر حد و مرحله‏اى، بر خداوند پوشيده و پنهان نيست مى‏فرمايد: «خداوند حساب همه چيز را دارد» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ حَسِيباً).
(آيه 87)- اين آيه تكميلى براى آيات قبل و مقدمه براى آيات بعد است زيرا در آيه قبل پس از دستور به «ردّ تحيّت» فرمود: خداوند حساب همه اعمال شما را دارد، در اين آيه اشاره به مسأله رستاخيز و دادگاه عمومى بندگان در روز قيامت كرده و آن را با مسأله توحيد و يگانگى خدا كه ركن ديگرى از ايمان است مى‏آميزد، و مى‏فرمايد: «خداوند، معبودى جز او نيست و بطور قطع در روز قيامت شما را دسته جمعى مبعوث مى‏كند، همان روز قيامتى كه هيچ شك و ترديدى در آن نيست» (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ).
و در پايان براى تأكيد مطلب مى‏فرمايد: «كيست كه راستگوتر از خدا باشد» (وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِيثاً).
بنابراين، هر گونه وعده‏اى در باره روز قيامت و غير آن مى‏دهد نبايد جاى ترديد باشد، زيرا دروغ يا از جهل سر چشمه مى‏گيرد يا از ضعف و نياز، اما خداوندى كه از همه آگاهتر و از همگان بى‏نياز است، از هر كس راستگوتر است و اصولا دروغ براى او مفهومى ندارد.
(آيه 88)
شأن نزول-
مطابق نقل جمعى از مفسران از ابن عباس، عده‏اى از مردم مكه ظاهرا مسلمان شده بودند، ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند، به همين دليل حاضر به مهاجرت به مدينه نشدند، اما سر انجام مجبور شدند از مكه خارج شوند (و شايد هم به خاطر موقعيت ويژه‏اى كه داشتند براى هدف جاسوسى اين عمل را انجام دادند).
مسلمانان از جريان آگاه شدند، ولى به زودى در باره چگونگى برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد، عده‏اى معتقد بودند كه بايد اين عده را طرد كرد، زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند، ولى بعضى از افراد ظاهربين و ساده دل با اين طرح مخالفت كردند و گفتند: عجبا! ما چگونه با كسانى كه گواهى به توحيد و نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داده‏اند بجنگيم؟ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 432
آيه نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمايى كرد.
تفسير:
با توجه به شأن نزول بالا پيوند اين آيه و آيات بعد از آن با آياتى كه قبلا در باره منافقان بود كاملا روشن است.
در آغاز آيه مى‏فرمايد: «چرا در مورد منافقان دو دسته شده‏ايد و هر كدام طورى قضاوت مى‏كنيد» (فَما لَكُمْ فِي الْمُنافِقِينَ فِئَتَيْنِ).
سپس مى‏فرمايد: «اين عده از منافقان به خاطر اعمال زشت و ننگينى كه انجام داده‏اند خداوند توفيق و حمايت خويش را از آنها برداشته و افكارشان را به كلى واژگونه كرده، همانند كسى كه به جاى ايستادن به روى پا، با سر بايستد» (وَ اللَّهُ أَرْكَسَهُمْ بِما كَسَبُوا).
و در پايان آيه خطاب به افراد ساده‏دلى كه حمايت از اين دسته منافقان مى‏نمودند كرده، مى‏فرمايد: «آيا شما مى‏خواهيد كسانى را كه خدا بر اثر اعمال زشتشان از هدايت محروم ساخته هدايت كنيد در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند راهى براى او نخواهى يافت» (أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَهْدُوا مَنْ أَضَلَّ اللَّهُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا).
زيرا، اين يك سنت فناناپذير الهى است كه اثر اعمال هيچ كس از او جدا نمى‏شود چگونه مى‏توانيد انتظار داشته باشيد افرادى كه فكرشان آلوده و قلبشان مملوّ از نفاق و عملشان حمايت از دشمنان خداست مشمول هدايت شوند؟ اين يك انتظار بى‏دليل و نابجاست!
(آيه 89)- در تعقيب آيه قبل در باره منافقانى كه بعضى از مسلمانان ساده‏دل به حمايت از آنها برخاسته و از آنها شفاعت مى‏كردند و قرآن بيگانگى آنها را از اسلام بيان داشت در اين آيه مى‏فرمايد: تاريكى درون آنها به قدرى است كه نه تنها خودشان كافرند، بلكه «دوست مى‏دارند كه شما هم همانند آنان كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد» (وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ كَما كَفَرُوا فَتَكُونُونَ سَواءً).
بنابراين، آنها از كافران عادى نيز بدترند زيرا كفار معمولى دزد و غارتگر عقايد ديگران نيستند اما اينها هستند، و فعاليتهاى پى‏گيرى براى تخريب عقايد ديگران دارند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 433
اكنون كه آنها چنين هستند «هرگز نبايد شما مسلمانان، دوستانى از ميان آنها انتخاب كنيد» (فَلا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ أَوْلِياءَ).
«مگر اين كه (در كار خود تجديد نظر كنند و دست از نفاق و تخريب بردارند و نشانه آن اين است كه از مركز كفر و نفاق به مركز اسلام) در راه خدا مهاجرت نمايند» (حَتَّى يُهاجِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
«اما اگر آنها حاضر به مهاجرت نشدند (بدانيد كه دست از كفر و نفاق خود برنداشته‏اند و اظهار اسلام آنها فقط به خاطر اغراض جاسوسى و تخريبى است) و در اين صورت مى‏توانيد هر جا بر آنها دست يافتيد، آنها را اسير كنيد و يا در صورت لزوم به قتل برسانيد» (فَإِنْ تَوَلَّوْا فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ).
و در پايان آيه بار ديگر تأكيد مى‏كند كه «هيچ گاه دوست و يار و ياورى از ميان آنها انتخاب نكنيد» (وَ لا تَتَّخِذُوا مِنْهُمْ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً).
نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام بر مى‏دارد، از چنگال دشمنان دوست‏نما و جاسوسان خطرناك، راهى جز اين شدت عمل ندارد.
(آيه 90)
شأن نزول:
از روايات مختلفى كه در شأن نزول آيه وارد شده چنين استفاده مى‏شود كه: دو قبيله در ميان قبايل عرب به نام «بنى ضمره» و «اشجع» وجود داشتند كه قبيله اول با مسلمانان پيمان ترك تعرض بسته بودند و طايفه اشجع نيز با بنى ضمره هم پيمان بودند.
بعضى از مسلمانان از قدرت طايفه بنى ضمره و پيمان شكنى آنها بيمناك بودند، لذا به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پيشنهاد كردند كه پيش از آن كه آنها حمله را آغاز كنند مسلمانان به آنها حمله‏ور شوند.
پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «نه، هرگز چنين كارى نكنيد، زيرا آنها در ميان تمام طوايف عرب نسبت به پدر و مادر خود نيكوكارترند، و از همه نسبت به اقوام و بستگان مهربانتر، و به عهد و پيمان خود از همه پايبندترند»! پس از مدتى مسلمانان باخبر شدند كه طايفه اشجع به سركردگى «مسعود بن رجيله» كه هفتصد نفر بودند به نزديكى مدينه آمده‏اند، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نمايندگانى نزد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 434
آنها فرستاد تا از هدف مسافرتشان مطلع گردد، آنها اظهار داشتند: ما از يك طرف توانايى مبارزه با دشمنان شما را نداريم، چون عدد ما كم است، و نه قدرت و تمايل به مبارزه با شما داريم، زيرا محل ما به شما نزديك است لذا آمده‏ايم با شما پيمان ترك تعرّض ببنديم.
در اين هنگام آيه نازل شد و دستورهاى لازم را در اين زمينه به مسلمانان داد.
تفسير:
استقبال از پيشنهاد صلح- به دنبال دستور به شدت عمل در برابر منافقانى كه با دشمنان اسلام همكارى نزديك داشتند، در اين آيه دستور مى‏دهد كه دو دسته از اين قانون مستثنا هستند:
1- «آنها كه با يكى از هم پيمانان شما ارتباط دارند و پيمان بسته‏اند» (إِلَّا الَّذِينَ يَصِلُونَ إِلى‏ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ).
2- «كسانى كه از نظر موقعيت خاص خود در شرايطى قرار دارند كه نه قدرت مبارزه با شما را در خود مى‏بينند، و نه توانايى همكارى با شما و مبارزه با قبيله خود دارند» (أَوْ جاؤُكُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ يُقاتِلُوكُمْ أَوْ يُقاتِلُوا قَوْمَهُمْ).
سپس براى اين كه مسلمانان در برابر اين پيروزيهاى چشمگير مغرور نشوند و آن را مرهون قدرت نظامى و ابتكار خود ندانند و نيز براى اين كه احساسات انسانى آنها در برابر اين دسته از بيطرفان تحريك شود مى‏فرمايد: «اگر خداوند بخواهد مى‏تواند آن (جمعيت ضعيف) را بر شما مسلط گرداند تا با شما پيكار كنند» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَيْكُمْ فَلَقاتَلُوكُمْ).
بنابراين، همواره در پيروزيها به ياد خدا باشيد و هيچ گاه به نيروى خود مغرور نشويد و نيز گذشت از ضعيفان را براى خود خسارتى نشمريد.
در پايان آيه بار ديگر نسبت به دسته اخير تأكيد كرده و با توضيح بيشترى چنين مى‏فرمايد: «اگر آنها از پيكار با شما كناره‏گيرى كنند و پيشنهاد صلح نمايند، خداوند به شما اجازه تعرّض نسبت به آنها را نمى‏دهد» و موظفيد دستى را كه به منظور صلح به سوى شما دراز شده بفشاريد (فَإِنِ اعْتَزَلُوكُمْ فَلَمْ يُقاتِلُوكُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ عَلَيْهِمْ سَبِيلًا).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 435
آيه 91-
شأن نزول-
نقل شده: جمعى از مردم مكّه به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏آمدند و از روى خدعه و نيرنگ اظهار اسلام مى‏كردند، اما همين كه در برابر قريش و بتهاى آنها قرار مى‏گرفتند و به نيايش و عبادت بتها مى‏پرداختند، و به اين ترتيب مى‏خواستند از ناحيه اسلام و قريش هر دو آسوده خاطر باشند، از هر دو طرف سود ببرند و از هيچ يك زيان نبينند، و به اصطلاح در ميان اين دو دسته دو دوزه‏بازى كنند آيه نازل شد و دستور داد مسلمانان در برابر اين دسته شدت عمل به خرج دهند.
تفسير:
سزاى آنها كه دو دوزه بازى مى‏كنند! در اينجا با دسته ديگرى رو برو مى‏شويم كه درست در مقابل دسته‏اى قرار دارند كه در آيه پيش دستور صلح نسبت به آنها داده شده بود، آنها كسانى هستند كه مى‏خواهند براى حفظ منافع خود در ميان مسلمانان و مشركان آزادى عمل داشته باشند و براى تأمين اين نظر، راه خيانت و نيرنگ پيش گرفته، با هر دو دسته اظهار همكارى و همفكرى مى‏كنند، مى‏فرمايد: «به زودى جمعيت ديگرى را مى‏يابيد كه مى‏خواهند هم از ناحيه شما و هم از ناحيه قوم خودشان در امان باشند» (سَتَجِدُونَ آخَرِينَ يُرِيدُونَ أَنْ يَأْمَنُوكُمْ وَ يَأْمَنُوا قَوْمَهُمْ).
و به همين دليل «هنگامى كه ميدان فتنه‏جويى و بت‏پرستى پيش آيد همه برنامه‏ها آنها وارونه مى‏شود و با سر در آن فرو مى‏روند»! (كُلَّما رُدُّوا إِلَى الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيها). اينها درست بر ضد دسته سابقند.
سپس در جمله بعد سه تفاوت براى آنها مى‏شمرد، مى‏فرمايد: «اگر آنها از درگيرى با شما كنار نرفتند و پيشنهاد صلح نكردند و دست از شما برنداشتند» (فَإِنْ لَمْ يَعْتَزِلُوكُمْ وَ يُلْقُوا إِلَيْكُمُ السَّلَمَ وَ يَكُفُّوا أَيْدِيَهُمْ).
«هر كجا آنان را يافتيد اسير كنيد و در صورت مقاومت به قتل برسانيد» (فَخُذُوهُمْ وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ).
همين تفاوتها موجب گرديده كه حكم اينها از دسته سابق به كلى جدا شود.
و از آنجا كه به اندازه كافى نسبت به آنها اتمام حجت شده در پايان آيه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 436
مى‏فرمايد: «آنان كسانى هستند كه ما تسلط آشكارى براى شما نسبت به آنها قرار داديم» (وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَيْهِمْ سُلْطاناً مُبِيناً).
اين تسلط مى‏تواند از نظر منطقى بوده باشد چه اين كه منطق مسلمانان بر مشركان كاملا پيروز بود و يا از نظر ظاهرى و خارجى، زيرا در زمانى اين آيات نازل شد كه مسلمين به قدر كافى نيرومند شده بودند.
(آيه 92)
شأن نزول:
يكى از بت‏پرستان مكّه به نام «حارث بن يزيد» با دستيارى «ابو جهل» مسلمانى را به نام «عياش بن ابى ربيعه» به جرم گرايش به اسلام مدتها شكنجه مى‏داد، پس از هجرت مسلمانان به مدينه، «عياش» نيز به مدينه هجرت كرد.
اتفاقا روزى در يكى از محله‏هاى اطراف مدينه با شكنجه دهنده خود حارث بن يزيد رو برو شد، و از فرصت استفاده كرده، او را به قتل رسانيد، به گمان اين كه دشمنى را از پاى درآورده است، در حالى كه توجه نداشت كه «حارث» توبه كرده و مسلمان شده به سوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏رود جريان را به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند آيه نازل شد و حكم قتلى را كه از روى اشتباه و خطا واقع شده بيان كرد.
تفسير:
احكام قتل خطا- چون در آيات گذشته به مسلمانان آزادى عمل براى در هم كوبيدن منافقان و دشمنان خطرناك داخلى داده شده، براى اين كه مبادا كسانى از اين قانون سوء استفاده كنند و با افرادى كه دشمنى دارند به نام منافق بودن تصفيه حساب خصوصى نمايند در اين آيه و آيه بعد احكام قتل خطا و قتل عمد بيان شده است، نخست در اين آيه مى‏فرمايد: «براى هيچ مؤمنى مجاز نيست كه فرد با ايمانى را جز از روى خطا به قتل برساند» (وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ أَنْ يَقْتُلَ مُؤْمِناً إِلَّا خَطَأً).
سپس جريمه و كفاره قتل خطا را در سه مرحله بيان مى‏كند:
صورت نخست اين كه فرد بيگناهى كه از روى اشتباه كشته شده متعلق به خانواده مسلمانى باشد كه در اين صورت، قاتل بايد دو كار كند، يكى اين كه برده مسلمانى را آزاد نمايد و ديگر اين كه خونبهاى مقتول را به صاحبان خون بپردازد، آيه شريفه مى‏فرمايد: «كسى كه مؤمنى را از روى خطا به قتل رساند، بايد يك برده برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 437
مؤمن را آزاد كند و خونبهايى به كسان او بپردازد» (وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ وَ دِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ).
«مگر اين كه خاندان مقتول با رضايت خاطر از ديه بگذرند» (إِلَّا أَنْ يَصَّدَّقُوا).
صورت دوم اين كه «مقتول مؤمن وابسته به خاندانى باشد كه با مسلمانان خصومت و دشمنى دارند، در اين صورت كفاره قتل خطا تنها آزاد نمودن برده مسلمان است» (فَإِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ عَدُوٍّ لَكُمْ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ).
پرداخت ديه به جمعيتى كه تقويت بنيه مالى آنان خطرى براى مسلمانان محسوب خواهد شد ضرورت ندارد، به علاوه اسلام ارتباط اين فرد را با خانواده خود كه همگى از دشمنان اسلامند بريده است و بنابراين، جايى براى جبران خسارت نيست.
صورت سوم اين كه: «خاندان مقتول از كفارى باشند كه با مسلمانان هم‏پيمانند، در اين صورت براى احترام به پيمان بايد علاوه بر آزاد كردن يك برده مسلمان خونبهاى او را به بازماندگانش بپردازند» (وَ إِنْ كانَ مِنْ قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ مِيثاقٌ فَدِيَةٌ مُسَلَّمَةٌ إِلى‏ أَهْلِهِ وَ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُؤْمِنَةٍ).
ظاهرا منظور از مقتول در اينجا «مقتول مؤمن» است.
و در پايان آيه در مورد كسانى كه دسترسى به آزاد كردن برده‏اى ندارند يعنى قدرت مالى ندارند و يا برده‏اى براى آزاد كردن نمى‏يابند مى‏فرمايد: «و آن كس كه دسترسى (به آزاد كردن برده) ندارد، دو ماه پى در پى روزه مى‏گيرد» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ شَهْرَيْنِ مُتَتابِعَيْنِ).
و در پايان مى‏گويد: «اين (تبديل شدن آزاد كردن برده به دو ماه روزه گرفتن يك نوع تخفيف و توبه الهى است، يا اين كه آنچه در آيه به عنوان كفاره قتل خطا گفته شد همگى) براى انجام يك توبه الهى است و خداوند همواره از هر چيز باخبر و همه دستوراتش بر طبق حكمت است» (تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً).
(آيه 93)
شأن نزول:
«مقيس بن صبابه كنانى» كه يكى از مسلمانان بود، كشته برادر خود «هشام» را در محله «بنى النجّار» پيدا كرد، جريان را به عرض برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 438
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسانيد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله او را به اتفاق «قيس بن هلال» نزد بزرگان «بنى النجار» فرستاد و دستور داد كه اگر قاتل «هشام» را مى‏شناسند، او را تسليم نمايند و اگر نمى‏شناسند، خونبها و ديه او را بپردازند. آنان هم چون قاتل را نمى‏شناختند، ديه را به صاحب خون پرداختند و او هم تحويل گرفت و به اتفاق «قيس بن هلال» به طرف مدينه حركت كردند، در بين راه بقاياى افكار جاهليت «مقيس» را تحريك نمود و با خود گفت: قبول ديه موجب سرشكستگى و ذلت است، لذا همسفر خود را كه از قبيله «بنى النجار» بود به انتقام خون برادر كشت و به طرف مكّه فرار نمود و از اسلام نيز كناره‏گيرى كرد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هم در مقابل اين خيانت خون او را مباح نمود، و آيه مورد بحث به همين مناسبت نازل شد كه مجازات قتل عمد در آن بيان شده است.
تفسير:
مجازات قتل عمد- بعد از بيان حكم قتل خطا در اينجا به مجازات كسى كه فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند اشاره كرده، و چهار مجازات و كيفر شديد اخروى (علاوه بر مسأله قصاص كه مجازات دنيوى است) ذكر مى‏كند، مى‏فرمايد:
1- «و هر كسى فرد با ايمانى را از روى عمد به قتل برساند مجازات او دوزخ است كه براى هميشه در آن مى‏ماند» (وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها).
2- «و خداوند بر او غضب مى‏كند» (وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِ).
3- «و از رحمتش او را دور مى‏سازد» (وَ لَعَنَهُ).
4- و عذاب عظيمى براى او آماده ساخته است» (وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِيماً).
از آنجا كه آدمكشى يكى از بزرگترين جنايات و گناهان خطرناك است و اگر با آن مبارزه نشود، امنيت كه يكى از مهمترين شرايط يك اجتماع سالم است به كلى از بين مى‏رود، قرآن قتل بى‏دليل يك انسان را همانند كشتن تمام مردم روى زمين معرفى مى‏كند انسانى را بدون اين كه قاتل باشد و يا در زمين فساد كند بكشد، گويا همه مردم را كشته است».
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 439
(آيه 94)
شأن نزول:
نقل شده كه: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بعد از بازگشت از جنگ خيبر «اسامة بن زيد» را با جمعى از مسلمانان به سوى يهوديانى كه در يكى از روستاهاى «فدك» زندگى مى‏كردند فرستاد، تا آنها را به سوى اسلام و يا قبول شرايط ذمّه دعوت كنند.
يكى از يهوديان به نام «مرداس» كه از آمدن سپاه اسلام باخبر شده بود به استقبال مسلمانان شتافت، در حالى كه به يگانگى خدا و نبوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گواهى مى‏داد.
اسامة بن زيد به گمان اين كه مرد يهودى از ترس جان و براى حفظ مال اظهار اسلام مى‏كند و در باطن مسلمان نيست به او حمله كرد و او را كشت.
هنگامى كه خبر به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد، سخت از اين جريان ناراحت شد و فرمود: تو مسلمانى را كشتى، «اسامة» ناراحت شد و عرض كرد اين مرد از ترس جان و براى حفظ مالش اظهار اسلام كرد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: تو كه از درون او آگاه نبودى، چه مى‏دانى؟ شايد به راستى مسلمان شده است، در اين موقع آيه نازل شد.
تفسير:
در اين آيه يك دستور احتياطى براى حفظ جان افراد بيگناهى كه ممكن است مورد اتهام قرار گيرند بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه در راه جهاد گام برمى‏داريد، تحقيق و جستجو كنيد و به كسانى كه اظهار اسلام مى‏كنند نگوييد مسلمان نيستيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى‏ إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً).
سپس اضافه مى‏كند كه «مبادا به خاطر نعمتهاى ناپايدار اين جهان افرادى را كه اظهار اسلام مى‏كنند متهم كرده و آنها را به عنوان يك دشمن به قتل برسانيد و اموال آنها را به غنيمت بگيريد» (تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا). «در حالى كه غنيمتهاى جاودانى و ارزنده در پيشگاه خداست» (فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ). «گر چه در گذشته چنين بوديد و در دوران جاهليت جنگهاى شما انگيزه غارتگرى داشت» (كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ). «ولى اكنون در پرتو اسلام و منّتى كه خداوند بر شما نهاده است (از آن وضع نجات يافته‏ايد، بنابراين به شكرانه اين نعمت بزرگ) لازم است برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 440
كه در كارها تحقيق كنيد» (فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا) «و اين را بدانيد كه خداوند از اعمال و نيّات شما آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).
جهاد يك قانون عمومى در عالم آفرينش است و همه موجودات جهان اعم از نباتات و حيوانات به وسيله جهاد موانع را از سر راه خود برمى‏دارند تا بتوانند به كمالات مطلوب خود برسند.
البته بايد توجه داشت كه جهاد علاوه بر نبردهاى دفاعى و گاهى تهاجمى، مبارزات علمى، اقتصادى، فرهنگى و سياسى را نيز دربرمى‏گيرد.
(آيه 95)- در آيات گذشته سخن از جهاد در ميان بود، اين آيه مقايسه‏اى در ميان مجاهدان و غير مجاهدان به عمل آورده، مى‏گويد: «افراد با ايمانى كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى مى‏كنند، و بيمارى خاصى كه آنها را از شركت در اين ميدان مانع شود ندارند، هرگز با مجاهدانى كه در راه خدا و اعلاى كلمه حق با مال و جان خود جهاد مى‏كنند يكسان نيستند» (لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ).
سپس برترى مجاهدان را بار ديگر به صورت صريحتر و آشكارتر بيان كرده، مى‏فرمايد: «خداوند مجاهدانى را كه با مال و جان خود در راهش پيكار مى‏كنند بر خوددارى‏كنندگان از شركت در ميدان جهاد برترى عظيمى بخشيده» (فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً).
ولى چون نقطه مقابل اين دسته از مجاهدان افرادى هستند كه جهاد براى آنها واجب عينى نبوده و يا اين كه به خاطر بيمارى و ناتوانى و علل ديگر قادر به شركت در ميدان جنگ نبوده‏اند لذا براى اين كه پاداش نيت صالح و ايمان و ساير اعمال نيك آنها ناديده گرفته نشود به آنها نيز وعده نيك داده، مى‏فرمايد: «به هر دو دسته (مجاهدان و غير مجاهدان) وعده نيك داده است» (وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى‏).
ولى از آنجا كه اهميت جهاد در منطق اسلام از اين هم بيشتر است بار ديگر به سراغ مجاهدان رفته و تأكيد مى‏كند كه «خداوند مجاهدان را بر قاعدان اجر عظيمى بخشيده است» (وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 441
(آيه 96)- اين اجر عظيم در اين آيه چنين تفسير شده: «درجات مهمى از طرف خداوند و آمرزش و رحمت او» (دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: اگر در اين ميان افرادى ضمن انجام وظيفه خويش مرتكب لغزشهايى شده‏اند و از كرده خويش پشيمانند خدا به آنها نيز وعده آمرزش داده «زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً).
(آيه 97)
شأن نزول:
قبل از آغاز جنگ بدر سران قريش اخطار كردند كه همه افراد ساكن مكّه كه آمادگى براى شركت در ميدان جنگ دارند، بايد براى نبرد با مسلمانان حركت كنند و هر كس مخالفت كند خانه او ويران و اموالش مصادره مى‏شود، به دنبال اين تهديد، عده‏اى از افرادى كه ظاهرا اسلام آورده بودند ولى به خاطر علاقه شديد به خانه و زندگى و اموال خود حاضر به مهاجرت نشده بودند، نيز با بت‏پرستان به سوى ميدان جنگ حركت كردند، و در ميدان در صفوف مشركان ايستادند و از كمى نفرات مسلمانان به شك و ترديد افتادند و سر انجام در اين ميدان كشته شدند، آيه نازل گرديد و سرنوشت شوم آنها را شرح داد.
تفسير:
در تعقيب بحثهاى مربوط به جهاد، در اين آيه اشاره به سرنوشت شوم كسانى مى‏شود كه دم از اسلام مى‏زدند ولى برنامه مهم اسلامى يعنى «هجرت» را عملى نساختند، قرآن مى‏گويد: «كسانى كه فرشتگان قبض روح، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خود ستم كرده بودند، و از آنها پرسيدند (شما اگر مسلمان بوديد) پس چرا در صفوف كفار قرار داشتيد و با مسلمانان جنگيديد»؟
(إِنَّ الَّذِينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِي أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِيمَ كُنْتُمْ).
از جمله فوق استفاده مى‏شود كه گرفتن ارواح به دست يك فرشته معين نيست و اگر مى‏بينيم كه در بعضى آيات اين موضوع به ملك الموت (فرشته مرگ) نسبت داده شده از اين نظر است كه او بزرگ فرشتگان مأمور قبض ارواح است.
آنها در پاسخ به عنوان عذرخواهى مى‏گويند: «ما در محيط خود تحت فشار بوديم و به همين جهت توانايى بر اجراى فرمان خدا نداشتيم» (قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِينَ فِي الْأَرْضِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 442
اما اين اعتذار از آنان پذيرفته نمى‏شود و به زودى «از فرشتگان خدا پاسخ مى‏شنوند كه: مگر سرزمين پروردگار وسيع و پهناور نبود كه مهاجرت كنيد و خود را از آن محيط آلوده و خفقان بار برهانيد»! (قالُوا أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِيها).
و در پايان به سرنوشت آنان اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اين گونه اشخاص) كه با عذرهاى واهى و مصلحت انديشى‏هاى شخصى شانه از زير بار هجرت خالى كردند و زندگى در محيط آلوده و خفقان‏بار را بر آن ترجيح دادند) جايگاهشان دوزخ و بد سر انجامى دارند» (فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِيراً).
(آيه 98)- در اين آيه مستضعفان و ناتوانهاى واقعى (نه مستضعفان دروغين) را استثناء كرده، مى‏فرمايد: «مردان و زنان و كودكانى كه هيچ چاره‏اى براى هجرت و هيچ طريقى براى نجات از آن محيط آلوده نمى‏يابند، از اين حكم مستثنا هستند» زيرا واقعا اين دسته معذورند و خداوند ممكن نيست تكليف ما لا يطاق كند (إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا).
(آيه 99)- در اين آيه مى‏فرمايد: «ممكن است اينها مشمول عفو خداوند شوند و خداوند همواره بخشنده و آمرزنده بوده است» (فَأُولئِكَ عَسَى اللَّهُ أَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً).
مستضعف كيست؟
از بررسى آيات قرآن و روايات استفاده مى‏شود افرادى كه از نظر فكرى يا بدنى يا اقتصادى آنچنان ضعيف باشند كه قادر به شناسايى حق از باطل نشوند، و يا اين كه با تشخيص عقيده صحيح بر اثر ناتوانى جسمى يا ضعف مالى و يا محدوديتهايى كه محيط بر آنها تحميل كرده قادر به انجام وظايف خود بطور كامل نباشند و نتوانند مهاجرت كنند آنها را مستضعف مى‏گويند.
از امام موسى بن جعفر عليه السّلام پرسيدند كه مستضعفان چه كسانى هستند؟ امام در پاسخ اين سؤال نوشتند: «مستضعف كسى است كه حجت و دليل به او نرسيده باشد و به وجود اختلاف (در مذاهب و عقايد كه محرك بر تحقيق است) پى نبرده باشد، اما هنگامى كه به اين مطلب پى برد، ديگر مستضعف نيست».
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 443
(آيه 100)- هجرت يك دستور سازنده اسلامى! به دنبال بحث در باره افرادى كه بر اثر كوتاهى در انجام فريضه مهاجرت، به انواع ذلتها و بدبختيها تن در مى‏دهند، در اين آيه با قاطعيت تمام در باره اهميت هجرت در دو قسمت بحث شده است: نخست اشاره به آثار و بركات هجرت در زندگى اين جهان كرده، مى‏فرمايد: «و كسانى كه در راه خدا و براى خدا مهاجرت كنند، در اين جهان پهناور خدا، نقاط امن فراوان و وسيع پيدا مى‏كنند» كه مى‏توانند حق را در آنجا اجرا كنند و بينى مخالفان را به خاك بمالند (وَ مَنْ يُهاجِرْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يَجِدْ فِي الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِيراً وَ سَعَةً).
سپس به جنبه معنوى و اخروى مهاجرت اشاره كرده مى‏فرمايد: «اگر كسانى از خانه و وطن خود به قصد مهاجرت به سوى خدا و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خارج شوند و پيش از رسيدن به هجرتگاه، مرگ آنها را فرا گيرد، اجر و پاداششان بر خداست، و خداوند آمرزنده و مهربان است» و گناهان آنها را مى‏بخشد (وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً).
بنابراين مهاجران در هر دو صورت به پيروزى نائل مى‏گردند.
جالب اين است كه هجرت- آن هم نه براى حفظ خود، بلكه براى حفظ آيين اسلام- مبدء تاريخ مسلمانان مى‏باشد، و زير بناى همه حوادث سياسى، تبليغى و اجتماعى ما را تشكيل مى‏دهد، و در هر عصر و زمان و مكانى اگر همان شرايط پيش آيد، مسلمانان موظف به هجرتند!

mehraboOon
08-08-2011, 12:56 PM
آیه 101-150

(آيه 101)- نماز مسافر. در تعقيب آيات گذشته كه در باره «جهاد» و «هجرت» بحث مى‏كرد در اين آيه به مسأله «نماز مسافر» اشاره كرده، مى‏فرمايد:
«هنگامى كه مسافرت كنيد مانعى ندارد كه نماز را كوتاه كنيد اگر از خطرات كافران بترسيد، زيرا كافران دشمن آشكار شما هستند» (وَ إِذا ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَقْصُرُوا مِنَ الصَّلاةِ إِنْ خِفْتُمْ أَنْ يَفْتِنَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنَّ الْكافِرِينَ كانُوا لَكُمْ عَدُوًّا مُبِيناً).
البته جاى شك نيست كه نماز مسافر اختصاصى به حالت ترس ندارد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 444
(آيه 102)- هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با عده‏اى از مسلمانان به عزم «مكّه» وارد سرزمين «حديبيه» شدند و جريان به گوش قريش رسيد، خالد بن وليد به سرپرستى يك گروه دويست نفرى براى جلوگيرى از پيشروى مسلمانان به سوى مكّه، در كوههاى نزديك مكّه مستقر شد، هنگام ظهر «بلال» اذان گفت و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با مسلمانان نماز ظهر را به جماعت ادا كردند، خالد از مشاهده اين صحنه در فكر فرو رفت و به نفرات خود گفت در موقع نماز عصر بايد از فرصت استفاده كرد و در حال نماز كار مسلمانان را يكسره ساخت در اين هنگام آيه نازل شد و دستور نماز خوف را به مسلمانان داد، و اين خود يكى از نكات اعجاز قرآن است كه قبل از اقدام دشمن، نقشه‏هاى آنها را نقش بر آب كرد.
تفسير:
در تعقيب آيات مربوط به جهاد، اين آيه كيفيت نماز خوف را كه به هنگام جنگ بايد خوانده شود به مسلمانان تعليم مى‏دهد، آيه خطاب به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله كرده، مى‏فرمايد: «هنگامى كه در ميان آنها هستى و براى آنها نماز جماعت بر پا مى‏دارى بايد مسلمانان به دو گروه تقسيم شوند، نخست عده‏اى با حمل اسلحه با تو به نماز بايستند» (وَ إِذا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ).
سپس هنگامى كه اين گروه سجده كردند (و ركعت اول نماز آنها تمام شد، تو در جاى خود توقف مى‏كنى) و آنها با سرعت ركعت دوم را تمام نموده و به ميدان نبرد باز مى‏گردند و در برابر دشمن مى‏ايستند و گروه دوم كه نماز نخوانده‏اند، جاى گروه اول را مى‏گيرند و با تو نماز مى‏گزارند» (فَإِذا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى‏ لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ).
«گروه دوم نيز بايد وسايل دفاعى و اسلحه را با خود داشته باشند و بر زمين نگذارند» (وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ).
اين طرز نماز گزاردن براى اين است كه دشمن شما را غافلگير نكند، «زيرا دشمن همواره در كمين است كه از فرصت استفاده كند و دوست مى‏دارد كه شما از سلاح و متاع خود غافل شويد و يكباره به شما حمله‏ور شود» (وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 445
تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً واحِدَةً)
.
ولى از آنجا كه ممكن است ضرورتهايى پيش بيايد كه حمل سلاح و وسايل دفاعى هر دو با هم به هنگام نماز مشكل باشد، در پايان آيه چنين دستور مى‏دهد:
«و گناهى بر شما نيست اگر از باران ناراحت باشيد و يا بيمار شويد كه در اين حال سلاح خود را بر زمين بگذاريد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضى‏ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ).
«ولى در هر صورت از همراه داشتن وسايل محافظتى و ايمنى (مانند زره و خود و امثال آن) غفلت نكنيد و حتى در حال عذر، حتما آنها را با خود داشته باشيد» كه اگر احيانا دشمن حمله كند بتوانيد تا رسيدن كمك، خود را حفظ كنيد (وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ).
شما اين دستورات را به كار بنديد و مطمئن باشيد پيروزى با شماست «زيرا خداوند براى كافران مجازات خواركننده‏اى آماده كرده است» (إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً).
(آيه 103)- اهميت فريضه نماز! به دنبال دستور نماز خوف در آيه قبل و لزوم بپاداشتن نماز حتى در حال جنگ در اين آيه مى‏فرمايد: «پس از اتمام نماز ياد خدا را فراموش نكنيد، و در حال ايستادن و نشستن و زمانى كه بر پهلو خوابيده‏ايد به ياد خدا باشيد و از او كمك بجوييد» (فَإِذا قَضَيْتُمُ الصَّلاةَ فَاذْكُرُوا اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى‏ جُنُوبِكُمْ).
منظور از ياد خدا در حال قيام و قعود و بر پهلو خوابيدن، ممكن است همان حالات مختلف جنگى كه سربازان گاهى در حال ايستادن و زمانى نشستن و زمانى به پهلو خوابيدن، سلاحهاى مختلف جنگى از جمله وسيله تيراندازى را به كار مى‏برند، بوده باشد.
آيه فوق در حقيقت اشاره به يك دستور مهم اسلامى است، كه معنى نماز خواندن در اوقات معين اين نيست كه در ساير حالات انسان از خدا غافل بماند.
سپس قرآن مى‏گويد: دستور نماز خوف يك دستور استثنايى است و «به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 446
مجرد اين كه حالت خوف زائل گشت، بايد نماز را به همان طرز عادى انجام دهيد» (فَإِذَا اطْمَأْنَنْتُمْ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ).
و در پايان سرّ اين همه سفارش و دقت را در باره نماز چنين بيان مى‏دارد:
«زيرا نماز وظيفه ثابت و معينى براى مؤمنان است» (إِنَّ الصَّلاةَ كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ كِتاباً مَوْقُوتاً).
(آيه 104)
شأن نزول:
از ابن عباس چنين نقل شده كه: پس از حوادث دردناك جنگ احد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله بر فراز كوه احد رفت و أبو سفيان نيز بر كوه احد قرار گرفت و با لحنى فاتحانه فرياد زد: «اى محمد! يك روز پيروز شديم و روز ديگر شما» يعنى اين پيروزى ما در برابر شكستى كه در بدر داشتيم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به مسلمانان فرمود: فورا به او پاسخ گوييد، مسلمانان گفتند: «هرگز وضع ما با شما يكسان نيست، شهيدان ما در بهشتند و كشتگان شما در دوزخ».
ابو سفيان فرياد زد: «لنا العزّى و لا عزّى لكم ما داراى بت بزرگ «عزّى» هستيم و شما نداريد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: شما هم در برابر شعار آنها بگوييد: اللّه مولينا و لا مولى لكم سرپرست و تكيه گاه ما خداست و شما سرپرست و تكيه گاهى نداريد.
ابو سفيان كه خود را در مقابل اين شعار زنده اسلامى ناتوان ديد، دست از بت «عزّى» برداشت و به دامن بت «هبل» درآويخت و فرياد زد: اعل هبل! سر بلند باد هبل.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داد كه اين شعار جاهلى را نيز با شعارى نيرومندتر و محكم‏تر بكوبند و بگويند: اللّه اعلى و اجلّ! خداوند برتر و بالاتر است.
ابو سفيان كه از اين شعارهاى گوناگون خود بهره‏اى نگرفت فرياد زد: ميعادگاه ما سرزمين بدر صغرى است.
مسلمانان از ميدان جنگ بازگشتند در حالى كه از حوادث دردناك احد سخت ناراحت بودند در اين هنگام آيه نازل شد و به آنها هشدار داد كه در تعقيب مشركان كوتاهى نكنند و از اين حوادث دردناك ناراحت نشوند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 447
اين شأن نزول به ما مى‏آموزد كه مسلمانان بايد هيچ يك از تاكتيكهاى دشمن را از نظر دور ندارند در برابر منطق دشمنان، منطقهاى نيرومندتر و در برابر سلاحهاى آنها سلاحهاى برتر و گر نه حوادث به نفع دشمن تغيير شكل خواهد داد.
و بنابراين، در عصرى همچون عصر ما بايد به جاى تأسف خوردن در برابر حوادث دردناك و مفاسد وحشتناكى كه مسلمانان را از هر سو احاطه كرده بطور فعالانه دست به كار شوند، در برابر كتابها و مطبوعات ناسالم، كتب و مطبوعات سالم فراهم كنند، و در مقابل وسايل تبليغاتى مجهز دشمنان از مجهزترين وسايل تبليغاتى روز استفاده كنند، و در مقابل طرحها و تزها و دكترين‏هايى كه مكتبهاى مختلف سياسى و اقتصادى و اجتماعى ارائه مى‏دهند طرحهاى جامع اسلامى را به شكل روز در اختيار همگان قرار دهند، تنها با استفاده از اين روش است كه مى‏توانند موجوديت خود را حفظ كرده و به صورت يك گروه پيشرو در جهان درآيند.
تفسير:
به دنبال آيات مربوط به جهاد و هجرت، اين آيه براى زنده كردن روح فداكارى در مسلمانان چنين مى‏گويد: «هرگز از تعقيب دشمن سست نشويد» (وَ لا تَهِنُوا فِي ابْتِغاءِ الْقَوْمِ).
اشاره به اين كه در مقابل دشمنان سرسخت، روح تهاجم را در خود حفظ كنيد زيرا از نظر روانى اثر فوق العاده‏اى در كوبيدن روحيه دشمن دارد.
سپس استدلال زنده و روشنى براى اين حكم بيان مى‏كند و مى‏گويد: چرا شما سستى به خرج دهيد «در حالى كه اگر شما در جهاد گرفتار درد و رنج مى‏شويد دشمنان شما نيز از اين ناراحتيها سهمى دارند، با اين تفاوت كه شما اميد به كمك و رحمت وسيع پروردگار عالم داريد و آنها فاقد چنين اميدى هستند» (إِنْ تَكُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ يَأْلَمُونَ كَما تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ ما لا يَرْجُونَ).
و در پايان براى تأكيد بيشتر مى‏فرمايد: «فراموش نكنيد كه تمام اين ناراحتيها و رنجها و تلاشها و كوششها و احيانا سستى‏ها و مسامحه كاريهاى شما از ديدگاه علم خدا مخفى نيست» (وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً).
و بنابراين، نتيجه همه آنها را خواهيد ديد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 448
(آيه 105)
شأن نزول:
در شأن نزول اين آيه و آيه بعد نقل شده كه: طايفه بنى ابيرق طايفه‏اى نسبتا معروف بودند سه برادر از اين طايفه به نام «بشر» و «بشير» و «مبشر» نام داشتند، «بشير» به خانه مسلمانى به نام «رفاعه» دستبرد زد و شمشير و زره و مقدارى از مواد غذايى را به سرقت برد، فرزند برادر او به نام «قتاده» كه از مجاهدان بدر بود جريان را به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد.
برادران سارق وقتى باخبر شدند، يكى از سخنوران قبيله خود را ديدند كه با جمعى به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بروند و با قيافه حق به جانب سارق را تبرئه كنند، و قتاده را به تهمت ناروا زدن متهم سازند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله طبق وظيفه «عمل به ظاهر» شهادت اين جمعيت را پذيرفت و قتاده را مورد سرزنش قرار داد، قتاده كه بيگناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شد و به سوى عموى خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد، عمويش او را دلدارى داد و گفت: نگران مباش خداوند پشتيبان ما است.
اين آيه و آيه بعد نازل شد و اين مرد بيگناه را تبرئه كرد و خائنان واقعى را مورد سرزنش شديد قرار داد.
تفسير:
از خائنان حمايت نكنيد- در اين آيه خداوند نخست به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله توصيه مى‏كند كه هدف از فرستادن اين كتاب آسمانى اين است كه اصول حق و عدالت در ميان مردم اجرا شود، مى‏فرمايد: «ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم تا به آنچه خداوند به تو آموخته است در ميان مردم قضاوت كنى» (إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ).
سپس به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هشدار مى‏دهد، مى‏گويد: «هرگز از كسانى مباش كه از خائنان حمايت نمايى» (وَ لا تَكُنْ لِلْخائِنِينَ خَصِيماً).
گر چه روى سخن در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است ولى شك نيست كه اين حكم يك حكم عمومى نسبت به تمام قضات و داوران مى‏باشد، و به همين دليل چنين خطابى مفهومش اين نيست كه ممكن است چنين كارى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سر بزند!
(آيه 106)- در اين آيه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور مى‏دهد كه «و از پيشگاه خداوند برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 449
طلب آمرزش نما» (وَ اسْتَغْفِرِ اللَّهَ).
«زيرا خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً).
(آيه 107)- به دنبال دستورهاى گذشته در باره عدم حمايت از خائنان، قرآن چنين ادامه مى‏دهد كه: «هيچ گاه از خائنان و آنها كه به خود خيانت كردند، حمايت نكن» (وَ لا تُجادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتانُونَ أَنْفُسَهُمْ)
«چرا كه خداوند، خيانت كنندگان گنهكار را دوست نمى‏دارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ خَوَّاناً أَثِيماً)
.
(آيه 108)- سپس اين گونه خائنان را مورد سرزنش قرار داده، مى‏گويد:
«آنها شرم دارند كه باطن اعمالشان براى مردم روشن شود ولى از خدا، شرم ندارند!» (يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ)
«خداوندى كه همه جا با آنهاست، و در آن هنگام كه در دل شب، نقشه‏هاى خيانت را طرح مى‏كنند و سخنانى كه خدا از آن راضى نبود مى‏گفتند، با آنها بود و به همه اعمال آنها احاطه دارد» (وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ ما لا يَرْضى‏ مِنَ الْقَوْلِ وَ كانَ اللَّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطاً)
.
(آيه 109)- سپس روى سخن را به طايفه شخص سارق كه از او دفاع كردند نموده، مى‏گويد: «گيرم كه شما در زندگى اين جهان از آنها دفاع كنيد ولى كيست كه در روز قيامت بتواند از آنها دفاع نمايد و يا به عنوان و كيل كارهاى آنها را سامان بخشد، و گرفتاريهاى آنها را برطرف سازد»؟! (ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يُجادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا)
.
بنابراين دفاع شما از آنها بسيار كم‏اثر است، زيرا در زندگى جاويدان آن هم در برابر خداوند، هيچ گونه مدافعى براى آنها نيست. در حقيقت در سه آيه فوق، نخست به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و همه قاضيان به حق توصيه شده كه كاملا مراقب باشند، افرادى با صحنه‏سازى و شاهدهاى دروغين حقوق ديگران را پايمال نكنند.
سپس به افراد خيانتكار، و بعد به مدافعان آنها هشدار داده شده كه مراقب نتايج سوء اعمال خود در اين جهان و جهان ديگر باشند.
(آيه 110)- قرآن در تعقيب بحثهاى مربوط به خيانت و تهمت كه در آيات قبل گذشت سه حكم كلى بيان مى‏كند: برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 450
1- نخست اشاره به اين حقيقت مى‏كند كه راه توبه، به روى افراد بدكار به هر حال باز است و «كسى كه به خود يا ديگرى ستم كند و بعد حقيقتا پشيمان شود و از خداوند طلب آمرزش كند و در مقام جبران برآيد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد يافت» (وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً)
.
از جمله فوق استفاده مى‏شود كه توبه حقيقى آنچنان اثر دارد كه انسان در درون جان خود نتيجه آن را مى‏يابد.
(آيه 111)- دوم: اين آيه توضيح همان حقيقى است كه اجمال آن در آيات قبل بيان شد و آن اين كه: «هر گناهى كه انسان مرتكب مى‏شود نهايتا و در نتيجه به خود ضرر زده و به زيان خود گام برداشته است» (وَ مَنْ يَكْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما يَكْسِبُهُ عَلى‏ نَفْسِهِ)
. و به اين ترتيب گناهان اگر چه در ظاهر مختلفند، ولى آثار سوء آن قبل از همه در روح و جان خود شخص ظاهر مى‏شود.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند هم عالم است و از اعمال بندگان باخبر، و هم حكيم است» و هر كس را طبق استحقاق خود مجازات مى‏كند (وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً)
.
(آيه 112)- سوم: در اين آيه اشاره به اهميت گناه تهمت زدن نسبت به افراد بيگناه كرده، مى‏فرمايد: «هر كس خطا يا گناهى مرتكب شود و آن را به گردن بيگناهى بيفكند، بهتان و گناه آشكارى انجام داده است» (وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً)
.
جنايت تهمت-
تهمت زدن به بيگناه از زشت‏ترين كارهايى است كه اسلام آن را به شدت محكوم ساخته است.
از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: «كسى كه به مرد يا زن با ايمان تهمت بزند و يا در باره او چيزى بگويد كه در او نيست، خداوند در روز قيامت او را بر تلّى از آتش قرار مى‏دهد تا از مسؤوليت آنچه گفته است در آيد».
در حقيقت رواج اين كار ناجوانمردانه در يك محيط، سبب به هم ريختن نظام و عدالت اجتماعى و آلوده شدن حق به باطل و گرفتار شدن بيگناه و تبرئه گنهكار برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 451
و از ميان رفتن اعتماد عمومى مى‏شود.
(آيه 113)- اين آيه اشاره به گوشه ديگرى از حادثه بنى ابيرق است كه در چند آيه قبل تحت عنوان شأن نزول به آن اشاره شد، آيه چنين مى‏گويد: «اگر فضل و رحمت پروردگار شامل حال تو نبود جمعى از منافقان يا مانند آنها تصميم داشتند تو را از مسير حق و عدالت، منحرف سازند، ولى لطف الهى شامل حال تو شد و تو را حفظ كرد» (وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ)
.
آنها مى‏خواستند با متهم ساختن يك فرد بيگناه و سپس كشيدن پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به اين ماجرا، هم ضربه‏اى به شخصيت اجتماعى و معنوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بزنند و هم اغراض سوء خود را در باره يك مسلمان بيگناه عملى سازند، ولى خداوندى كه حافظ پيامبر خويش است، نقشه‏هاى آنها را نقش بر آب كرد! سپس قرآن مى‏گويد: «اينها فقط خود را گمراه مى‏كنند و هيچ گونه زيان به تو نمى‏رسانند» (وَ ما يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْ‏ءٍ)
.
سر انجام علت مصونيت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را از گمراهى و خطا و گناه، چنين بيان مى‏كند كه «خدا، كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را نمى‏دانستى به تو آموخت» (وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ)

.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «فضل خداوند بر تو بسيار بزرگ بوده است» (وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً)
.
در جمله فوق يكى از دلايل اساسى مسأله عصمت بطور اجمال آمده است و آن اين كه خداوند علوم و دانشهايى به پيامبر آموخته كه در پرتو آن در برابر گناه و خطا بيمه مى‏شود، زيرا علم و دانش (در مرحله نهايى) موجب عصمت است.
(آيه 114)- سخنان در گوشى! در آيات گذشته اشاره‏اى به جلسات مخفيانه شبانه و شيطنت آميز بعضى از منافقان يا مانند آنها شده بود، در اين آيه بطور مشروحتر از آن تحت عنوان نجوى بحث مى‏شود.
«نجوى» تنها به معنى سخنان در گوشى نيست، بلكه هر گونه جلسات سرّى و مخفيانه را نيز شامل مى‏شود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 452
آيه مى‏گويد: «در غالب جلسات محرمانه و مخفيانه آنها كه بر اساس نقشه‏هاى شيطنت آميز بنا شده خير و سودى نيست» (لا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْواهُمْ).
سپس براى اين كه گمان نشود هر گونه نجوى و سخن در گوشى يا جلسات سرّى مذموم و ممنوع است، چند مورد را به صورت استثناء در ذيل آيه ذكر كرده مى‏فرمايد: «مگر اين كه كسى در نجواى خود، توصيه به صدقه و كمك به ديگران، يا انجام كار نيك، و يا اصلاح در ميان مردم مى‏نمايد» (إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَيْنَ النَّاسِ).
و اين گونه نجوى‏ها اگر به خاطر تظاهر و رياكارى نباشد بلكه منظور از آن كسب رضاى پروردگار بوده باشد، خداوند پاداش بزرگى براى آن مقرر خواهد فرمود، آيه مى‏گويد: «و هر كس براى خشنودى پروردگار چنين كند، پاداش بزرگى به او خواهيم داد» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِيهِ أَجْراً عَظِيماً).
اصولا نجوى و سخنان در گوشى و تشكيل جلسات سرّى در قرآن به عنوان يك عمل شيطانى معرفى شده است. در آيه 10 سوره مجادله مى‏فرمايد: إِنَّمَا النَّجْوى‏ مِنَ الشَّيْطانِ نجوى از شيطان است.
اساسا نجوى اگر در حضور جمعيت انجام پذيرد سوء ظن افراد را برمى‏انگيزد، و گاهى حتى در ميان دوستان ايجاد بدبينى مى‏كند، به همين دليل بهتر است كه جز در موارد ضرورت از اين موضوع استفاده نشود و فلسفه حكم مزبور در قرآن نيز همين است.
(آيه 115)
شأن نزول:
در شأن نزول آيات سابق گفتيم كه بشير بن ابيرق، پس از سرقت از مسلمانى، شخص بيگناهى را متهم ساخت و با صحنه‏سازى در حضور پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله خود را تبرئه كرد ولى با نزول آيات گذشته رسوا شد، و به دنبال آن رسوايى به جاى اين كه توبه كند، راه كفر را پيش گرفت و رسما از زمره مسلمانان خارج گرديد، آيه نازل شد و ضمن اشاره به اين موضوع، يك حكم كلى و عمومى را بيان ساخت.
تفسير:
هنگامى كه انسان مرتكب خلافى مى‏شود، پس از آگاهى دو راه در برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 453
پيش دارد، راه بازگشت و توبه كه اثر آن در شستشوى گناه در چند آيه پيش بيان گرديد راه ديگر، راه لجاجت و عناد است كه به نتيجه شوم آن در اين آيه اشاره شده مى‏فرمايد: «كسى كه بعد از آشكار شدن حق از در مخالفت و عناد در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در آيد و راهى جز راه مؤمنان انتخاب نمايد، ما او را به همان راه كه مى‏رود مى‏كشانيم و در قيامت به دوزخ مى‏فرستيم و چه جايگاه بدى در انتظار اوست» (وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى‏ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِيراً).
(آيه 116)- شرك گناه نابخشودنى! در اينجا بار ديگر به دنبال بحثهاى مربوط به منافقان و مرتدّان يعنى كسانى كه بعد از قبول اسلام به سوى كفر باز مى‏گردند، اشاره به اهميت گناه شرك مى‏كند كه گناهى است غير قابل عفو و بخشش و هيچ گناهى بالاتر از آن متصور نيست، نخست مى‏فرمايد: «خداوند شرك به او را نمى‏آمرزد (ولى) كمتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بيند) مى‏آمرزد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ).
اين مضمون در آيه 48 همين سوره گذشت، منتها ذيل دو آيه با هم تفاوت مختصرى دارد، در اينجا مى‏فرمايد: «هر كس براى خدا شريكى قائل شود در گمراهى دورى گرفتار شده» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً).
ولى در گذشته فرمود: وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى‏ إِثْماً عَظِيماً: «كسى كه براى خدا شريك قائل شود دروغ و افتراى بزرگى زده است».
در حقيقت در آنجا اشاره به مفسده بزرگ شرك از جنبه الهى و شناسايى خدا شده و در اينجا زيانهاى غير قابل جبران آن براى خود مردم بيان گرديده است.
(آيه 117)- نقشه‏هاى شيطان! اين آيه توضيحى است براى حال مشركان، كه در آيه قبل به سرنوشت شوم آنها اشاره شد و در حقيقت علت گمراهى شديد آنها را بيان مى‏كند و مى‏گويد: آنها به قدرى كوتاه فكرند كه خالق و آفريدگار جهان پهناور هستى را رها كرده و در برابر موجوداتى سر تعظيم فرود مى‏آورند كه كمترين اثر مثبتى ندارند و «آنچه غير از خدا مى‏خوانند، فقط بتهايى است (بى‏روح)، كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 454
هيچ اثرى ندارد و (يا) شيطان سركش و ويرانگر است» (إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِناثاً وَ إِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطاناً مَرِيداً).
قابل توجه اين كه: معبودهاى مشركان در اين آيه منحصر به دو چيز شناخته شده «اناث» و «شيطان مريد».
«اناث» جمع «انثى» به معنى موجود نرم و قابل انعطاف است.
يعنى آنها معبودهايى را مى‏پرستيدند كه مخلوق ضعيفى بيش نبودند و به آسانى در دست آدمى به هر شكل درمى‏آمدند، تمام وجودشان تأثر و «انعطاف پذيرى» و تسليم در برابر حوادث بود، و به عبارت روشنتر، موجودهايى كه هيچ گونه اراده و اختيارى از خود نداشتند و سر چشمه سود و زيان نبودند.
اما «شيطان مريد» يعنى شيطانى كه تمام صفات فضيلت از شاخسار وجودش فرو ريخته و چيزى از نقاط قوت در او باقى نمانده است.
(آيه 118)- سپس در آيات بعد اشاره به صفات شيطان و اهداف او و عداوت خاصى كه با فرزندان آدم دارد كرده و قسمتهاى مختلفى از برنامه‏هاى او را شرح مى‏دهد و قبل از هر چيز مى‏فرمايد: «خداوند او را از رحمت خويش دور ساخته» (لَعَنَهُ اللَّهُ). و در حقيقت ريشه تمام بدبختيها و ويرانگريهاى او همين دورى از رحمت خداست كه بر اثر كبر و نخوت دامنش را گرفت.
سپس مى‏فرمايد: شيطان سوگند ياد كرده كه چند برنامه را اجرا كند:
1- «و گفت: از بندگان تو نصيب معينى خواهم گرفت» (وَ قالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِكَ نَصِيباً مَفْرُوضاً).
او مى‏داند قدرت بر گمراه ساختن همه بندگان خدا را ندارد، و تنها افراد هوسباز و ضعيف الايمان و ضعيف الاراده هستند كه در برابر او تسليم مى‏شوند.
(آيه 119)- دوم: «آنها را گمراه مى‏كنم» (وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ).
3- «با آرزوهاى دور و دراز و رنگارنگ آنها را سرگرم مى‏سازم» (وَ لَأُمَنِّيَنَّهُمْ).
4- آنها را به اعمال خرافى دعوت مى‏كنم، از جمله «فرمان مى‏دهم كه گوشهاى چهارپايان را بشكافند و يا قطع كنند» (وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذانَ الْأَنْعامِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 455
و اين اشاره به يكى از اعمال زشت جاهلى است كه در ميان بت‏پرستان رايج بود كه گوش بعضى از چهار پايان را مى‏شكافتند و يا به كلى قطع مى‏كردند و سوار شدن بر آن را ممنوع مى‏دانستند و هيچ گونه از آن استفاده نمى‏نمودند.
5- «آنها را وادار مى‏سازم كه آفرينش پاك خدايى را تغيير دهند» (وَ لَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ). و اين ضرر غير قابل جبرانى است كه شيطان بر پايه سعادت انسان مى‏زند.
اين جمله اشاره به آن است كه خداوند در نهاد اولى انسان توحيد و يكتاپرستى و هر گونه صفت و خوى پسنديده‏اى را قرار داده است ولى وسوسه‏هاى شيطانى و هوى و هوسها انسان را از اين مسير صحيح منحرف مى‏سازد و به بيراهه‏ها مى‏كشاند.
و در پايان يك اصل كلى را بيان كرده، مى‏فرمايد: «هر كس شيطان را به جاى خداوند به عنوان ولىّ و سرپرست خود انتخاب كند زيان آشكارى كرده» (وَ مَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبِيناً).
(آيه 120)- در اين آيه چند نكته كه به منزله دليل براى مطلب سابق است بيان شده: «شيطان پيوسته به آنها وعده‏هاى دروغين مى‏دهد، و به آرزوهاى دورو دراز سرگرم مى‏كند ولى جز فريب و خدعه، كارى براى آنها انجام نمى‏دهد» (يَعِدُهُمْ وَ يُمَنِّيهِمْ وَ ما يَعِدُهُمُ الشَّيْطانُ إِلَّا غُرُوراً).
(آيه 121)- در اين آيه، سرنوشت نهايى پيروان شيطان چنين بيان شده:
«آنها جايگاهشان دوزخ است و هيچ راه فرارى از آن ندارند» (أُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ لا يَجِدُونَ عَنْها مَحِيصاً).
(آيه 122)- در آيات گذشته چنين خوانديم: كسانى كه شيطان را ولىّ خود انتخاب كنند، در زيان آشكارى هستند، شيطان به آنها وعده دروغين مى‏دهد و با آرزوها سرگرم مى‏سازد، و وعده شيطان جز فريب و مكر نيست، در برابر آنها در اين آيه سر انجام كار افراد با ايمان را بيان كرده، مى‏فرمايد: «و آنها كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند به زودى در باغهايى از بهشت وارد مى‏شوند كه نهرها از برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 456
زير درختان آن مى‏گذرد» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ). اين نعمت همانند نعمتهاى اين دنيا زود گذر و ناپايدار نيست، بلكه «مؤمنان براى هميشه در آن خواهند ماند» (خالِدِينَ فِيها أَبَداً). اين وعده همانند وعده‏هاى دروغين شيطان نيست، بلكه «وعده‏اى است حقيقى و از ناحيه خدا» (وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا). بديهى است «هيچ كس نمى‏تواند صادق‏تر از خدا وعده‏ها و سخنانش باشد» (وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا). زيرا تخلّف از وعده، يا به خاطر ناتوانى است، يا جهل و نياز، كه تمام اينها از ساحت مقدّس او دور است.
(آيه 123)
شأن نزول:
نقل شده كه: مسلمانان و اهل كتاب هر كدام بر ديگرى افتخار مى‏كردند، اهل كتاب مى‏گفتند: پيامبر ما قبل از پيامبر شما بوده است، كتاب ما از كتاب شما سابقه‏دارتر است، و مسلمانان مى‏گفتند: پيامبر ما خاتم پيامبران است، و كتابش آخرين و كاملترين كتب آسمانى است، بنابراين ما بر شما امتياز داريم، اين آيه و آيه بعد نازل شد و بر اين ادعاها قلم بطلان كشيد، و ارزش هر كس را به اعمالش معرفى كرد.
تفسير:
امتيازات واقعى و دروغين- در اين آيه و آيه بعد يكى از اساسى‏ترين پايه‏هاى اسلام بيان شده است، كه ارزش وجودى اشخاص و پاداش و كيفر آنها هيچ گونه ربطى به ادعاها و آرزوهاى آنها ندارد، بلكه تنها بستگى به عمل و ايمان دارد، اين اصلى است ثابت و سنتى تغيير ناپذير، و قانونى است كه تمام ملتها در برابر آن يكسانند لذا نخست مى‏فرمايد: «فضيلت و برترى به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل كتاب نيست» (لَيْسَ بِأَمانِيِّكُمْ وَ لا أَمانِيِّ أَهْلِ الْكِتابِ).
سپس اضافه مى‏كند: «هر كس عمل بدى انجام دهد كيفر خود را در برابر آن خواهد گرفت و هيچ كس را جز خدا ولى و ياور خويش نمى‏يابد» (مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً يُجْزَ بِهِ وَ لا يَجِدْ لَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً).
(آيه 124)- «و هم چنين كسانى كه عمل صالح به جا آورند و با ايمان باشند اعم از مرد و زن آنها وارد بهشت خواهند شد و كمترين ستمى به آنها نمى‏شود» (وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 457
يُظْلَمُونَ نَقِيراً)
.
و به اين ترتيب قرآن به تعبير ساده معمولى به اصطلاح «آب پاك» به روى دست همه ريخته است و وابستگيهاى ادعايى و خيالى و اجتماعى و نژادى و مانند آن را نسبت به يك مذهب به تنهايى بى‏فايده مى‏شمرد، و اساس را ايمان به مبانى آن مكتب و عمل به برنامه‏هاى آن معرفى مى‏كند.
(آيه 125)- در آيه قبل، سخن از تأثير ايمان و عمل بود و اين كه انتساب به هيچ مذهب و آيينى، به تنهايى اثرى ندارد، در عين حال در اين آيه براى اين كه سوء تفاهمى از بحث گذشته پيدا نشود، برترى آيين اسلام را بر تمام آيينها به اين تعبير بيان كرده است: «چه آيينى بهتر است از آيين كسى كه با تمام وجود خود، در برابر خدا تسليم شده، و دست از نيكوكارى برنمى‏دارد و پيرو آيين پاك خالص ابراهيم است» (وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً).
در اين آيه سه چيز مقياس بهترين آيين شمرده شده:
نخست تسليم مطلق در برابر خدا «اسلم وجهه للّه»، ديگرى نيكوكارى «و هو محسن» منظور از نيكوكارى در اينجا هر گونه نيكى با قلب و زبان و عمل است.
و ديگرى پيروى از آيين پاك ابراهيم است «وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً».
در پايان آيه دليل تكيه كردن روى آيين ابراهيم را چنين بيان مى‏كند كه «خداوند ابراهيم را به عنوان خليل و دوست خود انتخاب كرد» (وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا).
(آيه 126)- در اين آيه اشاره به مالكيت مطلقه پروردگار و احاطه او به همه اشياء مى‏كند و مى‏فرمايد: «آنچه در آسمانها و زمين است ملك خداست، زيرا خداوند به همه چيز احاطه دارد» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ مُحِيطاً).
اشاره به اين كه اگر خداوند ابراهيم را دوست خود انتخاب كرد نه به خاطر نياز به او بود، زيرا خدا از همگان بى‏نياز است بلكه به خاطر سجايا و صفات برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 458
فوق العاده و برجسته ابراهيم بود.
(آيه 127)- باز هم حقوق زنان! اين آيه به پاره‏اى از سؤالات و پرسشهايى كه در باره زنان (مخصوصا دختران يتيم) از طرف مردم مى‏شده است پاسخ مى‏گويد، مى‏فرمايد: «اى پيامبر! از تو در باره احكام مربوط به حقوق زنان، سؤالاتى مى‏كنند بگو: خداوند در اين زمينه به شما فتوا و پاسخ مى‏دهد» (وَ يَسْتَفْتُونَكَ فِي النِّساءِ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِيهِنَّ).
سپس اضافه مى‏كند: «و آنچه در قرآن مجيد در باره دختران يتيمى كه حقوقشان را نمى‏دهيد و مى‏خواهيد با آنها ازدواج كنيد، به قسمتى ديگر از سؤالات شما پاسخ مى‏دهد» و زشتى اين عمل ظالمانه را آشكار مى‏سازد (وَ ما يُتْلى‏ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ فِي يَتامَى النِّساءِ اللَّاتِي لا تُؤْتُونَهُنَّ ما كُتِبَ لَهُنَّ وَ تَرْغَبُونَ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ).
سپس در باره پسران صغير كه طبق رسم جاهليت از ارث ممنوع بودند توصيه كرده و مى‏فرمايد: «خداوند به شما توصيه مى‏كند كه حقوق كودكان ضعيف را رعايت كنيد» (وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الْوِلْدانِ).
بار ديگر در باره حقوق يتيمان بطور كلى تأكيد كرده و مى‏گويد: «و خدا به شما توصيه مى‏كند كه در مورد يتيمان به عدالت رفتار كنيد» (وَ أَنْ تَقُومُوا لِلْيَتامى‏ بِالْقِسْطِ).
و در پايان به اين مسأله توجه مى‏دهد كه «هر گونه عمل نيكى (مخصوصا در باره يتيمان و افراد ضعيف) از شما سر زند از ديدگاه علم خداوند مخفى نمى‏ماند» و پاداش مناسب آن را خواهيد يافت (وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِهِ عَلِيماً).
(آيه 128)
شأن نزول:
نقل شده كه: رافع بن خديج دو همسر داشت يكى مسن و ديگرى جوان (بر اثر اختلافى) همسر مسن خود را طلاق داد، و هنوز مدت عدّه، تمام نشده بود به او گفت: اگر مايل باشى با تو آشتى مى‏كنم، ولى بايد اگر همسر ديگرم را بر تو مقدم داشتم صبر كنى و اگر مايل باشى صبر مى‏كنم مدت عدّه تمام شود و از هم جدا شويم، زن پيشنهاد اول را قبول كرد و با هم آشتى كردند.
آيه شريفه نازل شد و حكم اين كار را بيان داشت.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 459
تفسير:
صلح بهتر است! در آيه 34 و 35 همين سوره احكام مربوط به نشوز زن بيان شده بود، ولى در اينجا اشاره‏اى به مسأله نشوز مرد كرده و مى‏فرمايد:
«هر گاه زنى احساس كند كه شوهرش بناى سركشى و اعراض دارد، مانعى ندارد كه براى حفظ حريم زوجيت، از پاره‏اى از حقوق خود صرف نظر كند، و با هم صلح نمايند» (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً).
سپس براى تأكيد موضوع مى‏فرمايد: «به هر حال صلح كردن بهتر است» (وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ).
اين جمله كوتاه و پرمعنى گر چه در مورد اختلافات خانوادگى در آيه فوق ذكر شده ولى بديهى است يك قانون كلى و عمومى و همگانى را بيان مى‏كند كه در همه جا اصل نخستين، صلح و صفا و دوستى و سازش است، و نزاع و كشمكش و جدايى بر خلاف طبع سليم انسان و زندگى آرام بخش او است، و لذا جز در موارد ضرورت و استثنايى نبايد به آن متوسل شد! و به دنبال آن اشاره به سر چشمه بسيارى از نزاعها و عدم گذشتها كرده مى‏فرمايد: «مردم ذاتا و طبق غريزه حبّ ذات، در امواج بخل قرار دارند» (وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ). و هر كسى سعى مى‏كند تمام حقوق خود را بى‏كم و كاست دريافت دارد، و همين سر چشمه نزاعها و كشمكشهاست.
بنابراين اگر زن و مرد به اين حقيقت توجه كنند كه سر چشمه بسيارى از اختلافات بخل است، سپس در اصلاح خود بكوشند و گذشت پيشه كنند، نه تنها ريشه اختلافات خانوادگى از بين مى‏رود، بلكه بسيارى از كشمكشهاى اجتماعى نيز پايان مى‏گيرد.
ولى در عين حال براى اين كه مردان از حكم فوق سوء استفاده نكنند، در پايان آيه روى سخن را به آنها كرده و توصيه به نيكوكارى و پرهيزكارى نموده و به آنان گوشزد مى‏كند كه «اگر مراقب اعمال و كارهاى خود باشيد و از مسير حق و عدالت منحرف نشويد، خداوند از همه اعمال شما آگاه است» و پاداش شايسته برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 460
به شما خواهد داد (وَ إِنْ تُحْسِنُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).
(آيه 129)- عدالت شرط تعدّد همسر! از جمله‏اى كه در پايان آيه قبل گذشت و در آن دستور به احسان و تقوى و پرهيزكارى داده شده بود، يك نوع تهديد در مورد شوهران استفاده مى‏شود، كه آنها بايد مراقب باشند كمترين انحرافى از مسير عدالت در مورد همسران خود پيدا نكنند، اينجاست كه اين توهّم پيش مى‏آيد كه مراعات عدالت حتى در مورد محبت و علاقه قلبى امكان پذير نيست، بنابراين در برابر همسران متعدد چه بايد كرد؟
اين آيه به اين سؤال پاسخ مى‏گويد كه «عدالت از نظر محبت، در ميان همسران امكان پذير نيست، هر چند در اين زمينه كوشش شود» (وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّساءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ).
در عين حال براى اين كه مردان از اين حكم، سوء استفاده نكنند به دنبال اين جمله مى‏فرمايد: «اكنون كه نمى‏توانيد مساوات كامل را از نظر محبت، ميان همسران خود، رعايت كنيد لااقل تمام تمايل قلبى خود را متوجه يكى از آنان نسازيد، كه ديگرى به صورت بلاتكليف درآيد و حقوق او نيز عملا ضايع شود» (فَلا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوها كَالْمُعَلَّقَةِ).
و در پايان آيه به كسانى كه پيش از نزول اين حكم، در رعايت عدالت ميان همسران خود كوتاهى كرده‏اند هشدار مى‏دهد كه «اگر راه اصلاح و تقوا پيش گيريد و گذشته را جبران كنيد خداوند شما را مشمول رحمت و بخشش خود قرار خواهد داد» (وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً).
(آيه 130)- سپس در اين آيه اشاره به اين حقيقت مى‏كند: اگر ادامه همسرى براى طرفين طاقت‏فرساست، و جهاتى پيش آمده كه افق زندگى براى آنها تيره و تار است و به هيچ وجه اصلاح پذير نيست، آنها مجبور نيستند چنان ازدواجى را ادامه دهند، و تا پايان عمر با تلخ كامى در چنين زندگى خانوادگى زندانى باشند بلكه مى‏توانند از هم جدا شوند و در اين موقع بايد شجاعانه تصميم بگيرند و از آينده وحشت نكنند، زيرا «اگر با چنين شرايطى از هم جدا شوند خداوند بزرگ هر دو را با برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 461
فضل و رحمت خود بى‏نياز خواهد كرد و اميد است همسران بهتر و زندگانى روشنترى در انتظار آنها باشد» (وَ إِنْ يَتَفَرَّقا يُغْنِ اللَّهُ كُلًّا مِنْ سَعَتِهِ). «زيرا خداوند فضل و رحمت وسيع آميخته با حكمت دارد» (وَ كانَ اللَّهُ واسِعاً حَكِيماً).
(آيه 131)- در آيه قبل به اين حقيقت اشاره شد كه اگر ضرورتى ايجاب كند كه دو همسر از هم جدا شوند، و چاره‏اى از آن نباشد، اقدام بر اين كار بى‏مانع است و از آينده نترسند، زيرا خداوند آنها را از فضل و كرم خود بى‏نياز خواهد كرد، در اين آيه اضافه مى‏كند: ما قدرت بى‏نياز نمودن آنها را داريم زيرا «آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خداست» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ).
كسى كه چنين ملك بى‏انتها و قدرت بى‏پايان دارد از بى‏نياز ساختن بندگان خود عاجز نخواهد بود، سپس براى تأكيد در باره پرهيزكارى در اين مورد و هر مورد ديگر، مى‏فرمايد: «به يهود و نصارا و كسانى كه قبل از شما داراى كتاب آسمانى بودند و همچنين به شما، سفارش كرده‏ايم كه پرهيزكارى را پيشه كنيد» (وَ لَقَدْ وَصَّيْنَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ إِيَّاكُمْ أَنِ اتَّقُوا اللَّهَ).
بعد روى سخن را به مسلمانان كرده، مى‏گويد: اجراى دستور تقوا به سود خود شماست، و خدا نيازى به آن ندارد «و اگر سرپيچى كنيد و راه طغيان و نافرمانى پيش گيريد، زيانى به خدا نمى‏رسد، آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست، و او بى‏نياز و در خور ستايش است» (وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كانَ اللَّهُ غَنِيًّا حَمِيداً).
(آيه 132)- در اين آيه براى سومين بار، روى اين جمله تكيه مى‏كند كه:
«آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است ملك خداست و خدا آنها را محافظت و نگهبانى و اداره مى‏كند» (وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكِيلًا).
(آيه 133)- سپس مى‏فرمايد: «براى خدا هيچ مانعى ندارد كه شما را از بين ببرد، و جمعيتى آماده‏تر و مصمّم‏تر جانشين شما كند، كه در راه اطاعت او كوشاتر باشند و خداوند توانايى بر اين كار را دارد» (إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ أَيُّهَا النَّاسُ وَ يَأْتِ بِآخَرِينَ وَ كانَ اللَّهُ عَلى‏ ذلِكَ قَدِيراً).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 462
(آيه 134)- در اين آيه، سخن از كسانى به ميان آمده كه دم از ايمان به خدا مى‏زنند، و در ميدانهاى جهاد شركت مى‏كنند و دستورات اسلام را به كار مى‏بندند، بدون اين كه هدف الهى داشته باشند، بلكه منظورشان به دست آوردن نتايج مادى همانند غنايم جنگى و مانند آن است، مى‏فرمايد: «كسانى كه تنها پاداش دنيا مى‏طلبند (در اشتباهند) زيرا در نزد پروردگار پاداش دنيا و آخرت، هر دو مى‏باشد» (مَنْ كانَ يُرِيدُ ثَوابَ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ ثَوابُ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ) پس چرا به دنبال هر دو نمى‏روند؟ «و خداوند از نيات همگان آگاه است و هر صدايى را مى‏شنود، و هر صحنه‏اى را مى‏بيند و از اعمال منافق صفتان اطلاع دارد» (وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً بَصِيراً).
(آيه 135)- عدالت اجتماعى! به تناسب دستورهايى كه در آيات گذشته در باره اجراى عدالت در مورد يتيمان، و همسران داده شده، در اين آيه يك اصل اساسى و يك قانون كلى در باره اجراى عدالت در همه موارد بدون استثناء ذكر مى‏كند و مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد كاملا قيام به عدالت كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ). يعنى، بايد آنچنان عدالت را اجرا كنيد كه كمترين انحرافى به هيچ طرف پيدا نكنيد.
سپس براى تأكيد مطلب مسأله «شهادت» را عنوان كرده، مى‏فرمايد: به خصوص در مورد شهادت بايد همه ملاحظات را كنار بگذاريد «و فقط به خاطر خدا شهادت به حق دهيد، اگر چه به زيان شخص شما يا پدر و مادر و يا نزديكان تمام شود» (شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى‏ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ).
از اين جمله استفاده مى‏شود كه بستگان مى‏توانند با حفظ اصول عدالت به سود يا به زيان يكديگر شهادت دهند.
سپس به قسمت ديگرى از عوامل انحراف از اصل عدالت اشاره كرده مى‏فرمايد: «نه ملاحظه ثروت ثروتمندان بايد مانع شهادت به حق گردد و نه عواطف ناشى از ملاحظه فقر فقيران، زيرا «اگر آن كس كه شهادت به حق به زيان او تمام مى‏شود، ثروتمند يا فقير باشد، خداوند نسبت به حال آنها آگاهتر است» نه صاحبان زر و زور مى‏توانند در برابر حمايت پروردگار، زيانى به شاهدان بر حق برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 463
برسانند، و نه فقير با اجراى عدالت گرسنه مى‏ماند» (إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللَّهُ أَوْلى‏ بِهِما).
باز براى تأكيد دستور مى‏دهد كه «از هوى و هوس پيروى نكنيد تا مانعى در راه اجراى عدالت ايجاد گردد» (فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى‏ أَنْ تَعْدِلُوا).
از اين جمله به خوبى استفاده مى‏شود كه سر چشمه مظالم و ستمها، هوى پرستى است و اگر اجتماعى هوى پرست نباشد، ظلم و ستم در آن راه نخواهد داشت! بار ديگر به خاطر اهميتى كه موضوع اجراى عدالت دارد، روى اين دستور تكيه كرده مى‏فرمايد: «اگر مانع رسيدن حق به حقدار شويد و يا حق را تحريف نماييد و يا پس از آشكار شدن حق از آن اعراض كنيد، خداوند از اعمال شما آگاه است» (وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً).
آيه فوق توجه فوق العاده اسلام را به مسأله عدالت اجتماعى در هر شكل و هر صورت كاملا روشن مى‏سازد و انواع تأكيداتى كه در اين چند جمله به كار رفته است نشان مى‏دهد كه اسلام تا چه اندازه در اين مسأله مهم انسانى و اجتماعى، حساسيت دارد، اگر چه با نهايت تأسف ميان عمل مسلمانان، و اين دستور عالى اسلامى، فاصله از زمين تا آسمان است!، و همين يكى از اسرار عقب ماندگى آنهاست.
(آيه 136)
شأن نزول:
از «ابن عباس» نقل شده كه اين آيه در باره جمعى از بزرگان اهل كتاب نازل گرديد مانند عبد اللّه بن سلام و اسد بن كعب و برادرش اسيد بن كعب و جمعى ديگر، زيرا آنها در آغاز خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و گفتند: ما به تو و كتاب آسمانى تو و موسى و تورات و عزير ايمان مى‏آوريم ولى به ساير كتابهاى آسمانى و همچنين ساير انبياء ايمان نداريم.
آيه نازل شد و به آنها تعليم داد كه بايد به همه ايمان داشته باشيد.
تفسير:
با توجه به شأن نزول، روى سخن در آيه به جمعى از مؤمنان اهل كتاب است كه آنها پس از قبول اسلام روى تعصبهاى خاصى تنها اظهار ايمان به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 464
مذهب سابق خود و آيين اسلام مى‏كردند، اما قرآن به آنها توصيه مى‏كند كه تمام پيامبران و كتب آسمانى را به رسميت بشناسند، زيرا همه از طرف يك مبدء مبعوث شده‏اند. بنابراين، معنى ندارد كه بعضى از آنها را بپذيرند و بعضى را نپذيرند، مگر يك حقيقت واحد تبعيض‏بردار است؟ و مگر تعصبها مى‏تواند جلو واقعيات را بگيرد؟ لذا آيه مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد به خدا و پيامبرش (پيامبر اسلام) و كتابى كه بر او نازل شده، و كتب آسمانى پيشين، همگى ايمان بياوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي نَزَّلَ عَلى‏ رَسُولِهِ وَ الْكِتابِ الَّذِي أَنْزَلَ مِنْ قَبْلُ).
و در پايان آيه سرنوشت كسانى را كه از اين واقعيتها غافل بشوند بيان كرده، چنين مى‏فرمايد: «كسى كه به خدا و فرشتگان، و كتب الهى، و فرستادگان او، و روز بازپسين، كافر شود، در گمراهى دور و درازى افتاده است» (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً).
در حقيقت ايمان به پنج اصل در اين آيه لازم شمرده شده، يعنى علاوه بر ايمان به مبدء و معاد، ايمان به كتب آسمانى و انبياء و فرشتگان نيز لازم است.
(آيه 137)- سرنوشت منافقان لجوج! به تناسب بحثى كه در آيه قبل در باره كافران و گمراهى دور و دراز آنها بود در اينجا قرآن اشاره به حالت جمعى از آنان كرده كه هر روز شكل تازه‏اى به خود مى‏گيرند، روزى در صف مؤمنان، و روز ديگر در صف كفار، و باز در صف مؤمنان و سپس در صفوف كافران متعصب و خطرناك قرار مى‏گيرند خلاصه همچون «بت عيّار» هر لمحه به شكلى و هر روز به رنگى در مى‏آيند و سر انجام در حال كفر و بى‏ايمانى جان مى‏دهند! اين آيه در باره سرنوشت چنين كسانى مى‏گويد: «آنها كه ايمان آوردند سپس كافر شدند باز ايمان آوردند و بار ديگر راه كفر پيش گرفتند و سپس بر كفر خود افزودند، هرگز خداوند آنها را نمى‏آمرزد و به راه راست هدايت نمى‏كند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 465
(آيه 138)- در اين آيه مى‏گويد: «به اين دسته از منافقان بشارت بده كه عذاب دردناكى براى آنها است» (بَشِّرِ الْمُنافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).
(آيه 139)- و در اين آيه اين دسته از منافقان چنين توصيف شده‏اند: «آنها كافران را به جاى مؤمنان دوست خود انتخاب مى‏كنند» (الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ). سپس مى‏گويد: هدف آنها از اين انتخاب چيست؟ «آيا راستى مى‏خواهند آبرو و حيثيتى از طريق اين دوستى براى خود كسب كنند»؟! (أَ يَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ). «در حالى كه تمام عزتها مخصوص خداست» (فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً) زيرا عزت همواره از «علم» و «قدرت» سر چشمه مى‏گيرد و اينها كه قدرت و علمشان ناچيز است، كارى از دستشان ساخته نيست كه بتوانند منشأ عزتى باشند.
اين آيه به همه مسلمانان هشدار مى‏دهد كه عزت خود را در همه شؤون زندگى اعم از شؤون اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن، در دوستى با دشمنان اسلام نجويند، زيرا هر روز كه منافع آنها اقتضا كند فورا صميمى‏ترين متحدان خود را رها كرده و به سراغ كار خويش مى‏روند كه گويى هرگز با هم آشنايى نداشتند، چنانكه تاريخ معاصر شاهد بسيار گوياى اين واقعيت است!
(آيه 140)
شأن نزول-
از ابن عباس نقل شده كه: جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهود مى‏نشستند، جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزاء مى‏شد، آيه نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت.
تفسير:
در مجلس گناه ننشينيد- در سوره انعام آيه 68 صريحا به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دستور داده است كه: «اگر مشاهده كنى كسانى نسبت به آيات قرآن استهزاء مى‏كنند و سخنان ناروا مى‏گويند، از آنها اعراض كن».
اين آيه بار ديگر اين حكم اسلامى را تأكيد مى‏كند و به مسلمانان هشدار مى‏دهد كه: «در قرآن به شما قبلا دستور داده شده كه هنگامى بشنويد افرادى نسبت به آيات قرآن كفر مى‏ورزند و استهزاء مى‏كنند با آنها ننشينيد تا از اين كار صرف نظر كرده، به مسائل ديگرى بپردازند» (وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَيْكُمْ فِي الْكِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 466
يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ)
.
سپس نتيجه اين كار را چنين بيان مى‏كند كه: «اگر شما در اين گونه مجالس شركت كرديد همانند آنها خواهيد بود» و سرنوشتتان، سرنوشت آنهاست (إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ).
باز براى تأكيد اين مطلب اضافه مى‏كند شركت در اين گونه جلسات نشانه روح نفاق است «و خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى‏كند» (إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِينَ وَ الْكافِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعاً).
(آيه 141)- صفات منافقان! اين آيه و آيات بعد قسمتى ديگر از صفات منافقان و انديشه‏هاى پريشان آنها را بازگو مى‏كند، مى‏گويد: «منافقان كسانى هستند كه هميشه مى‏خواهند از هر پيشامدى به نفع خود بهره‏بردارى كنند، اگر پيروزى نصيب شما شود فورا خود را در صف مؤمنان جا زده، مى‏گويند آيا ما با شما نبوديم و آيا كمكهاى ارزنده ما مؤثر در غلبه و پيروزى شما نبود؟ بنابراين، ما هم در تمام اين موفقيتها و نتايج معنوى و مادى آن شريك و سهيميم» (الَّذِينَ يَتَرَبَّصُونَ بِكُمْ فَإِنْ كانَ لَكُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَكُنْ مَعَكُمْ).
اما اگر بهره‏اى از اين پيروزى نصيب دشمنان اسلام شود، فورا خود را به آنها نزديك كرده، مراتب رضامندى خويش را به آنها اعلام مى‏دارند و مى‏گويند: «اين ما بوديم كه شما را تشويق به مبارزه با مسلمانان و عدم تسليم در برابر آنها كرديم بنابراين، ما هم در اين پيروزيها سهمى داريم»! (وَ إِنْ كانَ لِلْكافِرِينَ نَصِيبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَيْكُمْ وَ نَمْنَعْكُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ).
به اين ترتيب اين دسته با فرصت طلبى مخصوص خود، گاهى «رفيق قافله» اند و گاهى «شريك دزد» و عمرى را با اين دو دوزه بازى كردن مى‏گذرانند! ولى قرآن سر انجام آنها را با يك جمله كوتاه بيان مى‏كند و مى‏گويد: بالاخره روزى فرا مى‏رسد كه پرده‏ها بالا مى‏رود و نقاب از چهره زشت آنان برداشته مى‏شود. آرى! «در روز قيامت خداوند در ميان شما قضاوت مى‏كند» (فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 467
و براى اين كه مؤمنان واقعى مرعوب آنان نشوند در پايان آيه اضافه مى‏كند:
«هيچ گاه خداوند راهى براى پيروزى و تسلط كافران بر مسلمانان قرار نداده است» (وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا).
يعنى كافران نه تنها از نظر منطق بلكه از نظر نظامى و سياسى و فرهنگى و اقتصادى و خلاصه از هيچ نظر بر افراد با ايمان، چيره نخواهند شد.
و اگر پيروزى آنها را بر مسلمانان در ميدانهاى مختلف با چشم خود مى‏بينيم به خاطر آن است كه بسيارى از مسلمانان مؤمنان واقعى نيستند، نه خبرى از اتحاد و اخوت اسلامى در ميان آنان است و نه علم و آگاهى لازم كه اسلام آن را از لحظه تولد تا لحظه مرگ بر همه لازم شمرده است دارند، و چون چنانند طبعا چنينند!
(آيه 142)- در اين آيه و آيه بعد پنج صفت ديگر از صفات منافقان در عبارات كوتاهى آمده است:
1- آنها براى رسيدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نيرنگ وارد مى‏شوند و حتى مى‏خواهند: به خدا خدعه و نيرنگ زنند در حالى كه در همان لحظات كه در صدد چنين كارى هستند در يك نوع خدعه واقع شده‏اند، زيرا براى به دست آوردن سرمايه‏هاى ناچيزى سرمايه‏هاى بزرگ وجود خود را از دست مى‏دهند بطورى كه آيه مى‏گويد: «منافقان مى‏خواهند خدا را فريب دهند در حالى كه او آنها را فريب مى‏دهد» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ)
.
2- آنها از خدا دورند و از راز و نياز با او لذت نمى‏برند و به همين دليل:
«هنگامى كه به نماز برخيزند سر تا پاى آنها غرق كسالت و بى‏حالى است» (وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى‏)
.
3- آنها چون به خدا و وعده‏هاى بزرگ او ايمان ندارند، «اگر عبادت يا عمل نيكى انجام دهند آن نيز از روى رياست نه به خاطر خدا»! (يُراؤُنَ النَّاسَ)
.
4- «آنها گاهى ذكرى هم بگويند و يادى از خدا كنند از صميم دل و از روى آگاهى و بيدارى نيست و اگر هم باشد بسيار كم است» (وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا)
.
(آيه 143)- پنجم: «آنها افراد سرگردان و بى‏هدف و فاقد برنامه و مسير برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 468
مشخص‏اند، نه جزء مؤمنانند و نه در صف كافران»! (مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ وَ لا إِلى‏ هؤُلاءِ).
و در پايان آيه سرنوشت آنها را چنين بيان مى‏كند آنها افرادى هستند كه بر اثر اعمالشان خدا حمايتش را از آنان برداشته و در بيراهه‏ها گمراهشان ساخته «و هر كس را خدا گمراه كند هيچ گاه راه نجاتى براى آنان نخواهى يافت» (وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا).
(آيه 144)- در آيات گذشته اشاره به گوشه‏اى از صفات منافقان و كافران شد و در اين آيه نخست مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! كافران (و منافقان) را به جاى مؤمنان تكيه گاه و ولىّ خود انتخاب نكنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ).
چرا كه اين عمل يك جرم و قانون‏شكنى آشكار و شرك به خداوند است و با توجه به قانون عدالت پروردگار موجب استحقاق مجازات شديدى است لذا به دنبال آن مى‏فرمايد: «آيا مى‏خواهيد دليل روشنى بر ضد خود در پيشگاه پروردگار درست كنيد» (أَ تُرِيدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً مُبِيناً).
(آيه 145)- در اين آيه براى روشن ساختن حال منافقانى كه اين دسته از مسلمانان غافل، طوق دوستى آنان را بر گردن مى‏نهند، مى‏فرمايد: «منافقان در پايين‏ترين و نازلترين مراحل دوزخ قرار دارند و هيچ گونه ياورى براى آنها نخواهى يافت» (إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً).
از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه از نظر اسلام نفاق بدترين انواع كفر، و منافقان دورترين مردم از خدا هستند، و به همين دليل جايگاه آنها بدترين و پست‏ترين نقطه دوزخ است.
(آيه 146)- اما براى اين كه روشن شود حتى اين افراد فوق العاده آلوده، راه بازگشت به سوى خدا و اصلاح موقعيت خويشتن دارند، اضافه مى‏كند: «مگر آنها كه توبه كرده و اعمال خود را اصلاح نمايند (و گذشته را جبران كنند) و به دامن لطف پروردگار چنگ بزنند و دين و ايمان خود را براى خدا خالص گردانند» (إِلَّا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 469
الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِينَهُمْ لِلَّهِ)
. «چنين كسانى (سر انجام اهل نجات خواهند شد) و با مؤمنان قرين مى‏گردند» (فَأُولئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ). «و خداوند پاداش عظيمى به همه افراد با ايمان خواهد داد» (وَ سَوْفَ يُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْراً عَظِيماً).
(آيه 147)- مجازاتهاى خدا انتقامى نيست! در اين آيه به يك «واقعيت مهم» اشاره مى‏شود و آن اين كه مجازاتهاى دردناك الهى نه به خاطر آن است كه خداوند بخواهد از بندگان عاصى «انتقام» بگيرد و يا «قدرت نمايى» كند، و يا زيانى كه از رهگذر عصيان آنها بدو رسيده است «جبران» نمايد، زيرا همه اينها لازمه نقايص و كمبودهاست كه ذات پاك خدا از آنها مبرّاست، بلكه اين مجازاتها همگى بازتابها و نتايج سوء اعمال و عقايد خود انسانهاست.
و لذا آيه مى‏فرمايد: «خدا چه نيازى به مجازات شما دارد اگر شما شكر گزارى كنيد و ايمان بياوريد»؟ و (ما يَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ).
يعنى، اگر شما ايمان و عمل صالحى داشته باشيد و از مواهب الهى سوء استفاده نكنيد، بدون شك كمترين مجازاتى دامن شما را نخواهد گرفت.
و براى تأكيد اين موضوع اضافه مى‏كند: «خداوند هم از اعمال و نيات شما آگاه است و هم در برابر اعمال نيك شما شاكر و پاداش‏دهنده است» (وَ كانَ اللَّهُ شاكِراً عَلِيماً).
در آيه فوق موضوع «شكرگزارى» بر «ايمان» مقدم شده است و اين به خاطر آن است كه تا انسان نعمتها و مواهب خدا را نشناسد و به مقام شكرگزارى نرسد، نمى‏تواند خود او را بشناسد- دقت كنيد.
آغاز جزء ششم قرآن مجيد
ادامه سوره نساء
(آيه 148)- در اين آيه و آيه بعد اشاره به بخشى از دستورات اخلاقى اسلام شده، نخست مى‏فرمايد: «خدا دوست نمى‏دارد كه بدگويى شود و يا عيوب و اعمال زشت اشخاص با سخن برملا شود» (لا يُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 470
زيرا همان گونه كه خداوند «ستّار العيوب» است، دوست ندارد كه افراد بشر پرده‏درى كنند و عيوب مردم را فاش سازند و آبروى آنها را ببرند.
سپس به بعضى از امور كه مجوز اين گونه بدگوييها و پرده‏دريها مى‏شود اشاره كرده، مى‏فرمايد: «مگر كسى كه مظلوم واقع شده» (إِلَّا مَنْ ظُلِمَ).
چنين افراد براى دفاع از خويشتن در برابر ظلم ظالم حق دارند اقدام به شكايت كنند و يا از مظالم و ستمگريها آشكارا مذمت و انتقاد و غيبت نمايند و تا حق خود را نگيرند و دفع ستم ننمايند از پاى ننشينند.
و در پايان آيه- همان طور كه روش قرآن است- براى اين كه افرادى از اين استثناء نيز سوء استفاده نكنند و به بهانه اين كه مظلوم واقع شده‏اند عيوب مردم را بدون جهت آشكار نسازند مى‏فرمايد: «خداوند سخنان را مى‏شنود و از نيات آگاه است» (وَ كانَ اللَّهُ سَمِيعاً عَلِيماً).
(آيه 149)- در اين آيه، به نقطه مقابل اين حكم اشاره كرده، مى‏فرمايد: «اگر نيكيهاى افراد را اظهار كنيد و يا مخفى نماييد مانعى ندارد (به خلاف بديها كه مطلقا جز در مواردى استثنايى بايد كتمان شود) و نيز اگر در برابر بديهايى كه افراد به شما كرده‏اند راه عفو و بخشش را پيش گيريد بهتر است زيرا اين كار در حقيقت يك نوع كار الهى است كه با داشتن قدرت بر هر گونه انتقام، بندگان شايسته خود را مورد عفو قرار مى‏دهد» (إِنْ تُبْدُوا خَيْراً أَوْ تُخْفُوهُ أَوْ تَعْفُوا عَنْ سُوءٍ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا قَدِيراً).
(آيه 150)- ميان پيامبران تبعيض نيست! در اين آيه و آيه بعد توصيفى از حال جمعى از كافران و مؤمنان و سرنوشت آنها آمده است و آيات گذشته را كه در باره منافقان بود تكميل مى‏كند.
نخست به كسانى كه ميان پيامبران الهى فرق گذاشته، بعضى را بر حق و بعضى را بر باطل مى‏دانند اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آنها كه به خدا و پيامبرانش كافر مى‏شوند و مى‏خواهند ميان خدا و پيامبران تفرقه بيندازند و اظهار مى‏دارند كه ما نسبت به بعضى از آنها ايمان داريم اگر چه بعضى ديگر را به رسميت نمى‏شناسيم، و به گمان خود مى‏خواهند در اين ميان راهى پيدا كنند ...» (إِنَّ الَّذِينَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 471
يَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا).
در حقيقت اين جمله حال يهوديان و مسيحيان را روشن مى‏سازد كه يهوديان مسيح را به رسميت نمى‏شناختند، و هر دو، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله را، در حالى كه طبق كتب آسمانى آنها نبوت اين پيامبران بر ايشان ثابت شده بود.
بنابراين، ايمان آنها حتى در مواردى كه نسبت به آن اظهار ايمان مى‏كنند، بى‏ارزش قلمداد شده است، چرا كه از روح حق‏جويى سر چشمه نمى‏گيرد.

mehraboOon
08-08-2011, 01:08 PM
آیه 151-176

(آيه 151)- در اين آيه ماهيت اين افراد را بيان كرده، مى‏فرمايد: «آنها كافران واقعى هستند» (أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا).
و در پايان آنها را تهديد كرده، مى‏گويد: «ما براى كافران عذاب توهين آميز و خواركننده‏اى فراهم ساخته‏ايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً).
(آيه 152)- در اين آيه به وضع مؤمنان و سرنوشت آنها اشاره كرده و مى‏گويد: «كسانى كه ايمان به خدا و همه پيامبران او آورده‏اند و در ميان هيچ يك از آنها تفرقه نينداختند (و با اين كار، «تسليم و اخلاص» خود در برابر حق، و مبارزه با هر گونه «تعصب» نابجا را اثبات نمودند) به زودى خداوند پاداشهاى آنها را به آنها خواهد داد» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولئِكَ سَوْفَ يُؤْتِيهِمْ أُجُورَهُمْ).
و در پايان آيه به اين مطلب اشاره مى‏شود كه اگر اين دسته از مؤمنان در گذشته مرتكب چنان تعصبها و تفرقه‏ها و گناهان ديگر شدند اگر ايمان خود را خالص كرده و به سوى خدا بازگردند خداوند آنها را مى‏بخشد «و خداوند همواره آمرزنده و مهربان بوده و هست» (وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً).
(آيه 153)
شأن نزول:
جمعى از يهود نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آمدند و گفتند: اگر تو پيغمبر خدايى كتاب آسمانى خود را يكجا به ما عرضه كن، همانطور كه موسى تورات را يكجا آورد، اين آيه و آيه بعد نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
بهانه جويى يهود- در اين آيه، نخست اشاره به درخواست اهل برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 472
كتاب (يهود) مى‏كند و مى‏گويد: «اهل كتاب از تو تقاضا مى‏كنند كه كتابى از آسمان (يكجا) بر آنها نازل كنى» (يَسْئَلُكَ أَهْلُ الْكِتابِ أَنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتاباً مِنَ السَّماءِ).
شك نيست كه آنها در اين تقاضاى خود حسن نيت نداشتند، زيرا هدف از نزول كتاب آسمانى همان ارشاد و هدايت و تربيت است، گاهى اين هدف با نزول كتاب آسمانى يكجا تأمين مى‏شود، و گاهى تدريجى بودن آن به اين هدف بيشتر كمك مى‏كند.
لذا به دنبال اين تقاضا خداوند به عدم حسن نيت آنها اشاره كرده، و ضمن دلدارى به پيامبرش، سابقه لجاجت و عناد و بهانه‏جويى يهود را در برابر پيامبر بزرگشان موسى بن عمران بازگو مى‏كند.
نخست مى‏گويد: «اينها از موسى چيزهايى بزرگتر و عجيبتر از اين خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما نشان بده»! (فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى‏ أَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً).
اين درخواست عجيب و غير منطقى كه نوعى از عقيده بت‏پرستان را منعكس مى‏ساخت و خدا را جسم و محدود معرفى مى‏كرد و بدون شك از لجاجت و عناد سر چشمه گرفته بود، سبب شد كه «صاعقه آسمانى به خاطر اين ظلم و ستم آنها را فرا گرفت» (فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ).
سپس به يكى ديگر از اعمال زشت آنها كه مسأله «گوساله پرستى» بود، اشاره مى‏كند و مى‏گويد: «آنها پس از مشاهده آن همه معجزات و دلايل روشن، گوساله را به عنوان معبود خود انتخاب كردند»! (ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ).
ولى با اين همه براى اين كه به راه بازگردند «ما آنها را بخشيديم و به موسى برترى و حكومت آشكارى داديم» و بساط رسواى سامرى و گوساله پرستان را برچيديم» (فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسى‏ سُلْطاناً مُبِيناً).
(آيه 154)- باز آنها از خواب غفلت بيدار نشدند و از مركب غرور و لجاجت پايين نيامدند، به همين جهت «ما كوه طور را بر بالاى سر آنها به حركت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 473
درآورديم، و در همان حال از آنها پيمان گرفتيم و به آنها گفتيم كه به عنوان توبه از گناهانتان از در بيت المقدس با خضوع و خشوع وارد شويد، و نيز به آنها تأكيد كرديم كه در روز شنبه دست از كسب و كار بكشيد و راه تعدى و تجاوز را پيش نگيريد (و از ماهيان دريا كه در آن روز صيدش حرام بود استفاده نكنيد) و در برابر همه اينها پيمان شديد از آنان گرفتيم» اما آنها به هيچ يك از اين پيمانهاى مؤكد وفا نكردند! (وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِيثاقِهِمْ وَ قُلْنا لَهُمُ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُلْنا لَهُمْ لا تَعْدُوا فِي السَّبْتِ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً).
(آيه 155)- گوشه ديگرى از خلافكاريهاى يهود! در اينجا قرآن به قسمتهاى ديگرى از خلافكاريهاى بنى اسرائيل و كارشكنيها و دشمنيهاى آنها با پيامبران خدا اشاره كرده است.
نخست، به پيمان‏شكنى و كفر جمعى از آنها و قتل پيامبران به دست آنان اشاره كرده چنين مى‏فرمايد: «ما آنها را به خاطر پيمان شكنى» از رحمت خود دور ساختيم يا قسمتى از نعمتهاى پاكيزه را بر آنان تحريم نموديم (فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ).
آنها به دنبال اين پيمان شكنى، «آيات پروردگار را انكار كردند و راه مخالفت پيش گرفتند» (وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ).
و به اين نيز قناعت نكردند، «بلكه دست به جنايت بزرگ ديگرى كه قتل و كشتن راهنمايان و هاديان راه حق يعنى پيامبران زدند و بدون هيچ مجوزى آنها را از بين بردند» (وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ).
آنها به قدرى در اعمال خلاف جسور و بى‏باك بودند كه گفتار پيامبران را به باد استهزاء مى‏گرفتند و صريحا به آنها «گفتند: بر دلهاى ما پرده افكنده شده كه مانع شنيدن و پذيرش دعوت شماست»! (وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ).
در اينجا قرآن اضافه مى‏كند: دلهاى آنها به كلى مهر شده و هيچ گونه حقى در آن نفوذ نمى‏كند ولى عامل آن كفر و بى‏ايمانى، خود آنها هستند و به همين دليل جز افراد كمى كه خود را از اين گونه لجاجتها بركنار داشته‏اند ايمان نمى‏آورند، مى‏فرمايد: «آرى! خداوند به علت كفرشان، بر دلهاى آنها مهر زده، كه جز عده كمى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 474
(كه راه حق مى‏پويند و لجاج ندارند) ايمان مى‏آورند» (بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَيْها بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا).
(آيه 156)- «آنها در راه كفر آن چنان سريع تاختند كه به مريم پاكدامن، مادر پيامبر بزرگ خدا كه به فرمان الهى بدون همسر باردار شده بود تهمت بزرگى زدند» (وَ بِكُفْرِهِمْ وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظِيماً).
(آيه 157)- حتى آنها به كشتن پيامبران افتخار مى‏كردند «و مى‏گفتند ما مسيح عيسى بن مريم رسولخدا را كشته‏ايم» (وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ). و شايد تعبير به رسول اللّه را در مورد مسيح از روى استهزاء و سخريه مى‏گفتند.
در حالى كه در اين ادعاى خود نيز كاذب بودند، «آنها هرگز مسيح را نكشتند و نه به دار آويختند، بلكه ديگرى را كه شباهت به او داشت اشتباها به دار زدند» (وَ ما قَتَلُوهُ وَ ما صَلَبُوهُ وَ لكِنْ شُبِّهَ لَهُمْ).
سپس قرآن مى‏گويد: «آنها كه در باره مسيح اختلاف كردند، خودشان در شك بودند و هيچ يك به گفته خود ايمان نداشتند و تنها از تخمين و گمان پيروى مى‏كردند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ).
آنگاه قرآن به عنوان تأكيد مطلب مى‏گويد: «و قطعا او را نكشتند» (وَ ما قَتَلُوهُ يَقِيناً).
(آيه 158)- «بلكه خداوند او را به سوى خود برد و خداوند قادر و حكيم است» (بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً).
اگر مى‏بينيم قرآن مخصوصا روى مصلوب نشدن مسيح (ع) تكيه كرده، به خاطر اين است كه عقيده خرافى فداء و بازخريد گناهان امت را به شدت بكوبد، تا مسيحيان نجات را در گروه اعمال خويش ببينند، نه در پناه بردن به صليب!
(آيه 159)- در تفسير اين آيه دو احتمال است كه هر يك به جهاتى قابل ملاحظه است:
1- آيه مى‏فرمايد: «هيچ كس از اهل كتاب نيست مگر اين كه به مسيح (ع) پيش از مرگ خود ايمان مى‏آورد» (وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إِلَّا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 475
و آن هنگامى است كه انسان در آستانه مرگ قرار مى‏گيرد و ارتباط او با اين جهان ضعيف و با جهان بعد از مرگ قوى مى‏گردد، پرده‏ها از برابر چشم او كنار مى‏رود و بسيارى از حقايق را مى‏بيند، در اين موقع است كه چشم حقيقت بين او مقام مسيح را مشاهده مى‏كند و در برابر او تسليم مى‏گردد، آنها كه منكر او شدند به او مؤمن مى‏شوند و آنها كه او را خدا دانستند به اشتباه خود پى مى‏برند در حالى كه اين ايمان هيچ گونه سودى براى آنها ندارد- پس چه بهتر اكنون كه ايمان مفيد است مؤمن شوند! 2- منظور اين است كه تمام اهل كتاب به حضرت مسيح (ع) پيش از «مرگ او» ايمان مى‏آوردند يهوديان او را به نبوت مى‏پذيرند و مسيحيان دست از الوهيت او مى‏كشند و اين به هنگامى است كه مسيح (ع) طبق روايات اسلامى در موقع ظهور حضرت مهدى (عج) از آسمان فرود مى‏آيد، و پشت سر او نماز مى‏گذارد و يهود و نصارا نيز او را مى‏بينند و به او و مهدى (عج) ايمان مى‏آورند، و روشن است كه مسيح به حكم اين كه آيينش مربوط به گذشته بوده وظيفه دارد در اين زمان از آيين موجود يعنى آيين اسلام كه مهدى (عج) مجرى آن است پيروى كند.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «در روز رستاخيز، مسيح گواه بر آنها خواهد بود» (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً).
منظور از گواهى مسيح بر ضد آنها اين است كه او گواهى مى‏دهد كه تبليغ رسالت كرده و آنها را هيچ گاه به خدايى و الوهيت خود دعوت ننموده بلكه به ربوبيت پروردگار دعوت كرده است.
(آيه 160)- سرنوشت صالحان و ناصالحان يهود! در آيات گذشته به چند نمونه از خلافكاريهاى يهود اشاره شد، در اين آيه و دو آيه بعد نيز پس از ذكر چند قسمت ديگر از اعمال ناشايست آنها، كيفرهايى را كه بر اثر اين اعمال در دنيا و آخرت دامان آنها را گرفته و مى‏گيرد، بيان مى‏دارد.
نخست مى‏فرمايد: «به خاطر ظلم و ستمى كه يهود كردند، و به خاطر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 476
باز داشتن مردم از راه خدا، قسمتى از چيزهاى پاك و پاكيزه را كه بر آنها حلال بود تحريم كرديم» و آنان را از استفاده كردن از آن محروم ساختيم (فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً) «1».
(آيه 161)- و نيز به خاطر اين كه «رباخوارى مى‏كردند با اين كه از آن نهى شده بودند، و همچنين اموال مردم را به ناحق مى‏خوردند، همه اينها سبب شد كه گرفتار آن محروميت شوند» (وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ).
گذشته از اين كيفر دنيوى، ما آنها را به كيفرهاى اخروى گرفتار خواهيم ساخت «و براى كافران آنها عذاب دردناكى آماده كرده‏ايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً).
(آيه 162)- در اين آيه به واقعيت مهمى اشاره شده كه قرآن كرارا به آن تكيه كرده است و آن اين كه مذمت و نكوهش قرآن از يهود به هيچ وجه جنبه مبارزه نژادى و طائفه‏اى ندارد، اسلام هيچ نژادى را به عنوان «نژاد» مذمت نمى‏كند بلكه نكوهشها و حملات آن تنها متوجه آلودگان و منحرفان است، لذا در اين آيه افراد با ايمان و پاكدامن يهود را استثناء كرده، و مورد ستايش قرار داده و پاداش بزرگى به آنها نويد مى‏دهد، و مى‏گويد: «ولى آن دسته از يهود كه در علم و دانش راسخند و مؤمنان (از دست اسلام) به آنچه بر تو نازل شده و آنچه بر پيامبران پيشين نازل گرديده ايمان مى‏آورند (همچنين) نمازگزاران و زكات‏دهندگان و ايمان‏آورندگان به خدا و روز قيامت به زودى پاداش بزرگى به آنها خواهيم داد» (لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاةَ وَ الْمُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الْمُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ أُولئِكَ سَنُؤْتِيهِمْ أَجْراً عَظِيماً).
به همين دليل مى‏بينيم كه جمعى از بزرگان يهود به هنگام ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و مشاهده دلايل حقانيت او به اسلام گرويدند و با جان و دل از آن‏
__________________________________________________
(1) در مور تحريم طيّبات رجوع كنيد به سوره انعام (6) آيه 146.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 477
حمايت كردند و مورد احترام پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ساير مسلمانان بودند.
(آيه 163)- در آيات گذشته خوانديم كه يهود در ميان پيامبران خدا تفرقه مى‏افكندند بعضى را تصديق و بعضى را انكار مى‏كردند در اين آيه، بار ديگر به آنها پاسخ مى‏گويد كه: «ما بر تو وحى فرستاديم همانطور كه بر نوح و پيامبران بعد از او وحى فرستاديم و همانطور كه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبرانى كه از فرزندان يعقوب بودند و عيسى و ايوب و يونس و هارون و سليمان وحى نموديم و به داود كتاب زبور داديم» (إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَيْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عِيسى‏ وَ أَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً).
(آيه 164)- در اين آيه اضافه مى‏كند پيامبرانى كه وحى بر آنان نازل گرديد منحصر به اينها نبودند بلكه «پيامبران ديگرى كه قبلا سرگذشت آنها را براى تو بيان كرده‏ايم و پيامبرانى را كه هنوز سرگذشت آنها را شرح نداده‏ايم همگى همين مأموريت را داشتند و وحى الهى بر آنها نازل گرديد» (وَ رُسُلًا قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ). و از اين بالاتر «خداوند رسما با موسى سخن گفت» (وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَكْلِيماً).
(آيه 165)- بنابراين، رشته وحى هميشه در ميان بشر بوده است و چگونه ممكن است ما افراد انسان را بدون راهنما و رهبر بگذرانيم و در عين حال براى آنها مسؤوليت و تكليف قائل شويم؟ لذا «ما اين پيامبران را بشارت‏دهنده و انذاركننده قرار داديم تا به رحمت و پاداش الهى، مردم را اميدوار سازند و از كيفرهاى او بيم دهند تا اتمام حجت بر آنها شود و بهانه‏اى نداشته باشند» (رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ).
خداوند برنامه ارسال اين رهبران را دقيقا تنظيم و اجرا نموده، چرا چنين نباشد با اين كه: «او بر همه چيز توانا و حكيم است» (وَ كانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً).
حكمت او ايجاب مى‏كند كه اين كار عملى شود و قدرت او راه را هموار مى‏سازد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 478
(آيه 166)- و در اين آيه به پيامبر دلدارى و قوت قلب مى‏بخشد كه اگر اين جمعيت نبوت و رسالت تو را انكار كردند اهميتى ندارد، زيرا: «خداوند گواه چيزى است كه بر تو نازل كرده است» (لكِنِ اللَّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ).
و البته انتخاب تو براى اين منصب بى‏حساب نبوده بلكه «اين آيات را از روى علم به لياقت و شايستگى تو براى مأموريت، نازل كرده است» (أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ).
و در پايان اضافه مى‏كند كه نه تنها خداوند گواهى بر حقانيت تو مى‏دهد، بلكه «فرشتگان پروردگار نيز گواهى مى‏دهند اگر چه گواهى خدا كافى است» (وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً).
(آيه 167)- در آيات گذشته بحثهايى در باره افراد بى‏ايمان و با ايمان ذكر شده بود، در اين آيه اشاره به دسته‏اى ديگر مى‏كند كه بدترين نوع كفر را انتخاب كردند، آنها كسانى هستند كه علاوه بر گمراهى خود، كوشش براى گمراه ساختن ديگران مى‏كنند، نه خود راه هدايت را پيمودند و نه مى‏گذارند ديگران اين راه را بپيمايند آيه مى‏فرمايد: «كسانى كه كافر شدند و مردم را از گام گذاشتن در راه خدا مانع گشتند، در گمراهى دور و درازى گرفتار شده‏اند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِيداً).
(آيه 168)- در اين آيه اضافه مى‏فرمايد: «آنها كه كافر شدند و ستم كردند (هم ستم به حق كردند كه آنچه شايسته آن بود انجام ندادند و هم ستم به خويش كه خود را از سعادت محروم ساختند و در درّه ضلالت سقوط كردند و هم به ديگران ستم كردند كه آنها را از راه حق بازداشتند) چنين افرادى هرگز مشمول آمرزش پروردگار نخواهند شد و خداوند آنها را به هيچ راهى هدايت نمى‏كند» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً).
(آيه 169)- «مگر به سوى دوزخ! و آنها براى هميشه در دوزخ مى‏مانند» (إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أَبَداً).
آنها بايد بدانند كه اين تهديد الهى صورت مى‏پذيرد، زيرا: «اين كار براى خدا آسان است و قدرت بر آن دارد» (وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 479
(آيه 170)- در آيات گذشته سرنوشت افراد بى‏ايمان بيان شد، و در اين آيه دعوت به سوى ايمان آميخته با ذكر نتيجه آن مى‏كند، و با تعبيرات مختلفى كه شوق و علاقه انسان را برمى‏انگيزد همه مردم را به اين هدف عالى تشويق مى‏نمايد.
نخست مى‏گويد: «اى مردم همان پيامبرى كه در انتظار او بوديد و در كتب آسمانى پيشين به او اشاره شده بود با آيين حق به سوى شما آمده است» (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ). سپس مى‏فرمايد: «اين پيامبر از طرف آن كس كه پرورش و تربيت شما را بر عهده دارد آمده است» (مِنْ رَبِّكُمْ).
بعد اضافه مى‏كند: «اگر ايمان بياوريد به سود شماست» به ديگرى خدمت نكرده‏ايد، بلكه به خودتان خدمت نموده‏ايد (فَآمِنُوا خَيْراً لَكُمْ).
و در پايان مى‏فرمايد: «فكر نكنيد اگر شما راه كفر پيش گيريد به خدا زيانى مى‏رسد چنين نيست، زيرا خداوند مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى‏باشد» (وَ إِنْ تَكْفُرُوا فَإِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
به علاوه چون «خداوند، عالم و حكيم است» (وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً) دستورهايى را كه به شما داده و برنامه‏هايى را كه تنظيم كرده همگى روى فلسفه و مصالحى بوده و به سود شماست.
(آيه 171)- تثليث موهوم است! در اين آيه و آيه بعد به تناسب بحثهايى كه در باره اهل كتاب و كفار بود به يكى از مهمترين انحرافات جامعه مسيحيت يعنى «مسأله تثليث و خدايان سه‏گانه» اشاره كرده و با جمله‏اى كوتاه و مستدل آنها را از اين انحراف بزرگ برحذر مى‏دارد.
نخست به آنان اخطار مى‏كند كه: «اى اهل كتاب! در دين خود راه غلو را نپوييد و جز حق، در باره خدا نگوييد» (يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ وَ لا تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ).
مسأله «غلوّ» در باره پيشوايان، يكى از مهمترين سر چشمه‏هاى انحراف در اديان آسمانى بوده است، به همين جهت اسلام در باره غلات سختگيرى شديدى كرده و در كتب «عقايد» و «فقه» غلات از بدترين كفار معرفى شده‏اند! برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 480
سپس به چند نكته كه هر كدام در حكم دليلى بر ابطال تثليث و الوهيت مسيح است اشاره مى‏كند:
1- «عيسى فقط فرزند مريم بود» (إِنَّمَا الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ).
اين تعبير خاطرنشان مى‏سازد كه مسيح همچون ساير افراد انسان در رحم مادر قرار داشت و دوران جنينى را گذراند و همانند ساير افراد بشر متولد شد، شير خورد و در آغوش مادر پرورش يافت يعنى، تمام صفات بشرى در او بود، چگونه ممكن است چنين كسى كه مشمول و محكوم قوانين طبيعت و تغييرات جهان ماده است خداوندى ازلى و ابدى باشد.
2- «عيسى فرستاده خدا بود» (رَسُولُ اللَّهِ)- اين موقعيت نيز تناسبى با الوهيت او ندارد.
3- «عيسى كلمه خدا بود كه به مريم القا شد» (وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى‏ مَرْيَمَ).
اين تعبير به خاطر آن است كه اشاره به مخلوق بودن مسيح كند، همانطور كه «كلمات» مخلوق ما است، موجودات عالم آفرينش هم مخلوق خدا هستند.
4- «عيسى روحى است كه از طرف خدا آفريده شد» (وَ رُوحٌ مِنْهُ).
اين تعبير كه در مورد آفرينش آدم و به يك معنى آفرينش تمام بشر نيز در قرآن آمده است اشاره به عظمت آن روحى است كه خدا آفريد و در وجود انسانها عموما و مسيح و پيامبران خصوصا قرار داد.
سپس قرآن به دنبال اين بيان مى‏گويد: «اكنون كه چنين است به خداى يگانه و پيامبران او ايمان بياوريد و نگوييد خدايان سه‏گانه‏اند و اگر از اين سخن بپرهيزيد، به سود شماست» (فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ).
بار ديگر تأكيد مى‏كند كه: «تنها خداوند معبود يگانه است» (إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ).
يعنى، شما قبول داريد كه در عين تثليث، خدا يگانه است در حالى كه اگر فرزندى داشته باشد شبيه او خواهد بود و با اين حال يگانگى معنى ندارد.
«چگونه ممكن است خداوند فرزندى داشته باشد در حالى كه او از نقيصه احتياج برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 481
به همسر و فرزند و نقيصه جسمانيت و عوارض جسم بودن مبرّاست» (سُبْحانَهُ أَنْ يَكُونَ لَهُ وَلَدٌ).
به علاوه «او مالك آنچه در آسمانها و زمين است مى‏باشد، همگى مخلوق اويند و او خالق آنهاست، و مسيح نيز يكى از اين مخلوقات اوست» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ).
چگونه مى‏توان يك حالت استثنايى براى وى قائل شد؟ آيا مملوك و مخلوق مى‏تواند فرزند مالك و خالق خود باشد؟ خداوند نه تنها خالق و مالك آنهاست بلكه مدبّر و حافظ و رازق و سرپرست آنها نيز مى‏باشد «و براى تدبير و سرپرستى آنها خداوند كافى است» (وَ كَفى‏ بِاللَّهِ وَكِيلًا).
اصولا خدايى كه ازلى و ابدى است، و سرپرستى همه موجودات را از ازل تا ابد بر عهده دارد چه نيازى به فرزند دارد، مگر او همانند ما است كه فرزندى براى جانشين بعد از مرگ خود بخواهد؟!
(آيه 172)
شأن نزول:
روايت شده كه: طايفه‏اى از مسيحيان نجران خدمت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله رسيدند و عرض كردند: چرا نسبت به پيشواى ما خرده مى‏گيرى؟
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: من چه عيبى بر او گذاشتم؟ گفتند: تو مى‏گويى او بنده خدا و پيامبر او بوده است. آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
مسيح بنده خدا بود- پيوند و ارتباط اين آيه با آيات گذشته كه در باره نفى الوهيت مسيح و ابطال مسأله تثليث بود آشكار است.
نخست با بيان ديگرى مسأله الوهيت مسيح را ابطال مى‏كند و مى‏گويد شما چگونه معتقد به الوهيت عيسى هستيد در حالى كه «نه مسيح استنكاف از عبوديت و بندگى پروردگار داشت و نه فرشتگان مقرب پروردگار استنكاف دارند»َنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْداً لِلَّهِ وَ لَا الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ)
.
و مسلم است كسى كه خود عبادت كننده است معنى ندارد كه معبود باشد.
در حديثى مى‏خوانيم كه امام على بن موسى الرضا عليه السّلام براى محكوم ساختن مسيحيان منحرف كه مدعى الوهيت او بودند به «جاثليق» بزرگ مسيحيان فرمود: برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 482
عيسى (ع) همه چيزش خوب بود تنها يك عيب داشت و آن اين كه عبادت چندانى نداشت، مرد مسيحى برآشفت و به امام گفت چه اشتباه بزرگى مى‏كنى؟
اتفاقا او از عابدترين مردم بود، امام فورا فرمود: او چه كسى را عبادت مى‏كرد؟
آيا كسى جز خدا را مى‏پرستيد؟ بنابراين، به اعتراف خودت مسيح بنده و مخلوق و عبادت كننده خدا بود، نه معبود و خدا، مرد مسيحى خاموش شد و پاسخى نداشت! سپس قرآن اضافه مى‏كند: «كسانى كه از عبادت و بندگى پروردگار امتناع ورزند و اين امتناع از تكبر و خودبينى سر چشمه بگيرد، خداوند همه آنها را در روز رستاخيز حاضر خواهد ساخت» و به هر كدام كيفر مناسب خواهد دادَ مَنْ يَسْتَنْكِفْ عَنْ عِبادَتِهِ وَ يَسْتَكْبِرْ فَسَيَحْشُرُهُمْ إِلَيْهِ جَمِيعاً)
.
(آيه 173)- «در آن روز آنها كه داراى ايمان و عمل صالح بوده‏اند پاداششان را بطور كامل خواهد داد، و از فضل و رحمت خدا بر آن خواهد افزود، آنها كه از بندگى خدا امتناع ورزيدند و راه تكبر را پيش گرفتند به عذاب دردناكى گرفتار خواهد كرد و غير از خدا هيچ سرپرست و حامى و ياورى نخواهند يافت» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَيُوَفِّيهِمْ أُجُورَهُمْ وَ يَزِيدُهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَمَّا الَّذِينَ اسْتَنْكَفُوا وَ اسْتَكْبَرُوا فَيُعَذِّبُهُمْ عَذاباً أَلِيماً وَ لا يَجِدُونَ لَهُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً).
(آيه 174)- نور آشكار! در تعقيب بحثهايى كه در باره انحرافات اهل كتاب از اصل توحيد و اصول تعليمات انبياء در آيات سابق گذشت در اين آيه و آيه بعد سخن نهايى گفته شده و راه نجات مشخص گرديده است، نخست عموم مردم جهان را مخاطب ساخته، مى‏گويد: «اى مردم از طرف پروردگار شما پيامبرى آمده است كه براهين و دلايل آشكار دارد و همچنين نور آشكارى به نام قرآن با او فرستاده شده كه روشنگر راه سعادت شماست» (يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً).
منظور از «برهان» شخص پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله است و منظور از «نور» قرآن مجيد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 483
است كه در آيات ديگر نيز از آن تعبير به نور شده است.
(آيه 175)- در اين آيه نتيجه پيروى از اين برهان و نور را چنين شرح مى‏دهد: «اما آنها را كه به خدا ايمان آوردند و به اين كتاب آسمانى چنگ زدند به زودى در رحمت واسعه خود وارد خواهد كرد، و از فضل و رحمت خويش بر پاداش آنها خواهد افزود و به صراط مستقيم و راه راست هدايتشان مى‏كند» (فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً).
(آيه 176))
شأن نزول:
از «جابر بن عبد اللّه انصارى» چنين نقل كرده‏اند كه مى‏گويد: من شديدا بيمار بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به عيادت من آمد و در آنجا وضو گرفت و از آب وضوى خود بر من پاشيد، من كه در انديشه مرگ بودم به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم: وارث من فقط خواهران منند، ميراث آنها چگونه است؟
اين آيه كه آيه فرائض نام دارد نازل شد و ميراث آنها را روشن ساخت.
و به عقيده بعضى اين آخرين آيه‏اى است كه در باره احكام اسلام بر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نازل شده.
تفسير:
اين آيه مقدار ارث برادران و خواهران را بيان مى‏كند، و همان‏طور كه در اوايل اين سوره در تفسير آيه 12 گفتيم در باره ارث خواهران و برادران، دو آيه در قرآن نازل شده است يكى همان آيه 12 كه ناظر به برادران و خواهران «مادرى» است، و ديگر آيه مورد بحث كه در باره خواهران و برادران «پدرى و مادرى» يا «پدرى تنها» سخن مى‏گويد، مى‏فرمايد: «از تو در اين باره سؤال مى‏كنند، بگو:
خداوند حكم كلاله (برادران و خواهران را) براى شما بيان مى‏كند» (يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ).
سپس به چندين حكم اشاره مى‏نمايد:
1- «هر گاه مردى از دنيا برود و فرزندى نداشته باشد و يك خواهر داشته باشد نصف ميراث او به آن يك خواهر مى‏رسد» (إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 484
2- و اگر زنى از دنيا برود «و فرزندى نداشته باشد و يك برادر (برادر پدر و مادرى يا پدرى تنها) از خود به يادگار بگذارد تمام ارث او به يك برادر مى‏رسد» (وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ).
3- «اگر كسى از دنيا برود و دو خواهر از او به يادگار بماند دو ثلث از ميراث او را مى‏برند» (فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ).
4- «اگر ورثه شخص متوفى، چند برادر و خواهر باشند (از دو نفر بيشتر) تمام ميراث او را در ميان خود تقسيم مى‏كنند بطورى كه سهم هر برادر دو برابر سهم يك خواهر شود» (وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ).
در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند اين حقايق را براى شما بيان مى‏كند تا گمراه نشويد و راه سعادت را بيابيد (و حتما راهى را كه خدا نشان مى‏دهد راه صحيح و واقعى است) زيرا به هر چيزى دانا است» (يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
پايان سوره نساء