mehraboOon
08-08-2011, 04:23 AM
سوره نساء
آیه 1-50
اين سوره در «مدينه» نازل شده و 176 آيه است.
سوره نساء از نظر ترتيب نزول، بعد از سوره «ممتحنه» قرار دارد.
زيرا مىدانيم ترتيب كنونى سورههاى قرآن مطابق ترتيب نزول سورهها نيست.
همچنين از نظر تعداد كلمات و حروف، اين سوره طولانىترين سورههاى قرآن بعد از سوره «بقره» مىباشد و نظر به اين كه بحثهاى فراوانى در مورد احكام و حقوق زنان در آن آمده، به سوره «نساء» ناميده شده است.
محتواى سوره:
بحثهاى مختلف اين سوره عبارتند از:
1- دعوت به ايمان و عدالت و قطع رابطه دوستانه با دشمنان سرسخت.
2- قسمتى از سرگذشت پيشينيان براى آشنايى به سرنوشت جامعههاى ناسالم.
3- حمايت از نيازمندان، مانند يتيمان.
4- قانون ارث بر اساس يك روش طبيعى و عادلانه.
5- قوانين مربوط به ازدواج و برنامههايى براى حفظ عفت عمومى.
6- قوانين كلى براى حفظ اموال عمومى.
7- معرفى دشمنان جامعه اسلامى و بيدارباش به مسلمانان در برابر آنها.
8- حكومت اسلامى و لزوم اطاعت از رهبر چنين حكومتى.
9- اهميت هجرت و موارد لزوم آن.
فضيلت تلاوت اين سوره:
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله طبق روايتى فرمود: «هر كس برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 370
سوره نساء را بخواند، گويا به اندازه هر مسلمانى كه طبق مفاد اين سوره ارث مىبرد، در راه خدا انفاق كرده است و همچنين پاداش كسى را كه بردهاى را آزاد كرده به او مىدهند».
بديهى است در اين روايت و در تمام روايات مشابه آن، منظور تنها خواندن آيات نيست بلكه خواندن، مقدمهاى است براى فهم و درك، و آن نيز به نوبه خود مقدمهاى است براى پياده ساختن آن در زندگى فردى و اجتماعى.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
(آيه 1)- مبارزه با تبعيضها! روى سخن در نخستين آيه اين سوره به تمام افراد انسان است و آنها را دعوت به تقوى و پرهيزكارى مىكند و مىفرمايد: «اى مردم از پروردگارتان بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ).
سپس براى معرفى خدايى كه نظارت بر تمام اعمال انسان دارد به يكى از صفات او اشاره مىكند كه ريشه وحدت اجتماعى بشر است «آن خدايى كه همه شما را از يك انسان پديد آورد» (الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ).
«نَفْسٍ واحِدَةٍ» اشاره به نخستين انسانى است كه قرآن او را به نام آدم پدر انسانهاى امروز معرفى كرده و تعبير «بنى آدم» در آيات قرآن نيز اشاره به همين است.
سپس در جمله بعد مىگويد: «همسر آدم را از او آفريد» (وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها).
و معنى آن اين است كه همسر آدم را از جنس او قرار داد نه از اعضاى بدن او و طبق روايتى از امام باقر عليه السّلام، خلقت حوّا از يكى از دندههاى آدم شديدا تكذيب شده و تصريح شده كه حوّا از باقيمانده خاك آدم آفريده شده است.
سپس در جمله بعد مىفرمايد: «خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى به وجود آورد» (وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً).
از اين تعبير استفاده مىشود كه تكثير نسل فرزندان آدم تنها از طريق آدم و همسرش صورت گرفته است و موجود ديگرى در آن دخالت نداشته است.
سپس به خاطر اهميتى كه تقوا در ساختن زير بناى يك جامعه سالم دارد برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 371
مجددا در ذيل آيه مردم را به پرهيزكارى و تقوا دعوت مىكند و مىفرمايد: «از خدايى بپرهيزيد كه در نظر شما عظمت دارد و به هنگامى كه مىخواهيد چيزى از ديگرى طلب كنيد نام او را مىبريد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ).
و اضافه مىكند: «از خويشاوندان خود و (قطع پيوند آنها) بپرهيزيد» (وَ الْأَرْحامَ).
ذكر اين موضوع در اينجا نشانه اهميت فوق العادهاى است كه قرآن براى صله رحم قائل است.
در پايان آيه مىافزايد: «خداوند مراقب شماست» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً).
و تمام اعمال و نيات شما را مىبيند و در ضمن نگهبان شما در برابر حوادث است.
(آيه 2)
شأن نزول:
شخصى از قبيله «بنى غطفان» برادر ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت، و او به عنوان سرپرستى از يتيمان برادر، اموال او را به تصرف در آورد، و هنگامى كه برادرزاده به حدّ رشد رسيد، از دادن حق او امتناع ورزيد، موضوع را به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند، آيه نازل گرديد، و مرد غاصب بر اثر شنيدن آن توبه كرد و اموال را به صاحبش بازگرداند و گفت: اعوذ باللّه من الحوب الكبير: «به خدا پناه مىبرم از اين كه آلوده به گناه بزرگى شوم».
تفسير:
خيانت در اموال يتيمان ممنوع- در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون پدرانى از دنيا مىروند و فرزندان صغيرى از آنها باقى مىمانند.
در اين آيه سه دستور مهم در باره اموال يتيمان داده شده است.
1- نخست دستور مىدهد كه: «اموال يتيمان را (به هنگامى كه رشد پيدا كنند) به آنها بدهيد» (وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ).
يعنى، تصرف شما در اين اموال تنها به عنوان امين و ناظر است نه مالك.
2- دستور بعد براى جلوگيرى از حيف و ميلهايى است، كه گاهى سرپرستهاى يتيمان به بهانه اين كه تبديل كردن مال به نفع يتيم است يا تفاوتى با هم ندارد، و يا اگر بماند ضايع مىشود، اموال خوب و زبده يتيمان را بر مىداشتند برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 372
و اموال بد و نامرغوب خود را به جاى آن مىگذاشتند قرآن مىگويد: «و هيچ گاه اموال پاكيزه آنها را با اموال ناپاك و پست خود تبديل نكنيد» (وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ).
3- «و اموال آنها را با اموال خود نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ).
يعنى، اموال يتيمان را با اموال خود مخلوط نكنيد بطورى كه نتيجهاش تملّك همه باشد، و يا اين كه اموال بد خود را با اموال خوب آنها مخلوط نسازيد كه نتيجهاش پايمال شدن حق يتيمان باشد.
در پايان آيه، براى تأكيد و اثبات اهميت موضوع مىفرمايد: «اين گونه تعدى و تجاوز به اموال يتيمان، گناه بزرگى است» (إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً).
(آيه 3)
شأن نزول:
قبل از اسلام معمول بود كه بسيارى از مردم حجاز، دختران يتيم را به عنوان تكفّل و سرپرستى به خانه خود مىبردند، و بعد با آنها ازدواج كرده و اموال آنها را هم تملك مىكردند، و چون همه كار، دست آنها بود حتى مهريّه آنها را كمتر از معمول قرار مىدادند، و هنگامى كه كمترين ناراحتى از آنها پيدا مىكردند به آسانى آنها را رها مىساختند.
در اين هنگام آيه نازل شد و به سرپرستان ايتام دستور داد در صورتى با دختران يتيم ازدواج كنند كه عدالت را بطور كامل در باره آنها رعايت نمايند.
تفسير:
در اين آيه اشاره به يكى ديگر از حقوق يتيمان مىكند و مىفرمايد:
«اگر مىترسيد به هنگام ازدواج با دختران يتيم رعايت حق و عدالت را در باره حقوق زوجيت و اموال آنان ننماييد از ازدواج با آنها چشم بپوشيد و به سراغ زنان ديگر برويد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ).
سپس مىفرمايد: «از آنها دو نفر يا سه نفر يا چهار نفر به همسرى خود انتخاب كنيد» (مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ).
سپس بلافاصله مىگويد: اين در صورت حفظ عدالت كامل است «اما اگر مىترسيد عدالت را (در مورد همسران متعدد) رعايت ننماييد تنها به يك همسر اكتفا كنيد» تا از ظلم و ستم بر ديگران بر كنار باشيد (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 373
«و يا (به جاى انتخاب همسر دوم) از كنيزى كه مال شما است استفاده كنيد» زيرا شرايط آنها سبكتر است، اگر چه آنها نيز بايد از حقوق حقه خود برخوردار باشند (أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
«اين كار (انتخاب يك همسر و يا انتخاب كنيز) از ظلم و ستم و انحراف از عدالت، بهتر جلوگيرى مىكند» (ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا).
در باره عدالت همسران، آنچه مرد موظف به آن است رعايت عدالت در جنبههاى عملى و خارجى است چه اين كه عدالت در محبتهاى قلبى خارج از قدرت انسان است «1».
(آيه 4)- مهر زنان! به دنبال بحثى كه در آيه گذشته در باره انتخاب همسر بود، در اين آيه اشاره به يكى از حقوق مسلم زنان مىكند و تأكيد مىنمايد كه: مهر زنان را بطور كامل به عنوان يك عطيه (الهى) بپردازيد» (وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً).
سپس در ذيل آيه براى احترام گذاردن به احساسات طرفين و محكم شدن پيوندهاى قلبى و جلب عواطف مىگويد: «اگر زنان با رضايت كامل خواستند مقدارى از مهر خود را ببخشند براى شما حلال و گواراست» (فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً).
تا در محيط زندگى زناشويى تنها قانون و مقررات خشك حكومت نكند، بلكه به موازات آن عاطفه و محبت نيز حكمفرما باشد.
«مهر» يك پشتوانه اجتماعى براى زن-
در عصر جاهليت نظر به اين كه براى زنان ارزشى قائل نبودند، غالبا مهر را كه حق مسلم زن بود در اختيار اولياى او قرار مىدادند، و آن را ملك مسلم آنها مىدانستند، گاهى نيز مهر يك زن را ازدواج زن ديگرى قرار مىدادند، اسلام بر تمام اين رسوم ظالمانه خط بطلان كشيد و مهر را به عنوان يك حق مسلم به زن اختصاص داد.
و اگر بعضى براى «مهر» تفسير غلطى كردهاند و آن را يك نوع «بهاى زن» پنداشتهاند ارتباط به قوانين اسلام ندارد، زيرا در اسلام «مهر» به هيچ وجه جنبه بها
__________________________________________________
(1) بحث جالبى كه پيرامون «تعدّد همسر» در ذيل همين آيه در «تفسير نمونه» آمده، مطالعه فرماييد.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 374
و قيمت كالا ندارد، و بهترين دليل آن همان صيغه ازدواج است كه در آن رسما «مرد» و «زن» به عنوان دو ركن اساسى پيمان ازدواج به حساب آمدهاند و مهر يك چيز اضافى و در حاشيه قرار گرفته است به همين دليل اگر در صيغه عقد اسمى از مهر نبرند، عقد باطل نيست، در حالى كه اگر در خريد و فروش و معاملات اسمى از قيمت برده نشود مسلما باطل خواهد بود.
(آيه 5)- سفيه كيست؟ به دنبال بحثى كه در آيات پيش در باره يتيمان گذشت اين آيه و آيه بعد، آن را تكميل مىكند، و مىفرمايد: «اموال و ثروتهاى خود را به دست افراد سفيه نسپاريد» (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ). و بگذاريد در مسائل اقتصادى رشد پيدا كنند تا اموال شما در معرض مخاطره و تلف قرار نگيرد.
منظور از «سفاهت» در اين جمله، عدم رشد كافى در خصوص امور مالى است بطورى كه شخص نتواند سرپرستى اموال خود را به عهده گيرد و در مبادلات، منافع خود را تأمين نمايد.
در جمله بعد قرآن تعبير جالبى در باره اموال و ثروتها كرده و مىگويد: «اين سرمايههاى شما كه قوام زندگانى و اجتماع شما به آن است و بدون آن نمىتوانيد كمر راست كنيد» به دست سفيهان و اسرافكاران نسپاريد (الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً).
از اين تعبير به خوبى اهميتى را كه اسلام براى مسائل مالى و اقتصادى قائل است روشن مىشود، و به عكس آنچه در انجيل كنونى «1» مىخوانيم كه «شخص پولدار هرگز وارد ملكوت آسمانها نمىشود» اسلام مىگويد ملتى كه فقير باشد هرگز نمىتواند كمر راست كند و عجب اين است كه آنها با آن تعليمات غلط به كجا رسيدهاند و ما با اين تعليمات عالى در چه مرحلهاى سير مىكنيم! در پايان آيه دو دستور مهم در باره يتيمان مىدهد نخست اين كه «خوراك و پوشاك آنها را از طريق اموالشان تأمين كنيد» (وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ).
تا با آبرومندى بزرگ شوند و به حد بلوغ برسند.
ديگر اين كه: «با يتيمان بطور شايسته سخن گوييد» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً).
__________________________________________________
(1) انجيل متى باب 19 شماره 23.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 375
يعنى، با عبارات و سخنان دلنشين و شايسته هم كمبود روانى آنها را برطرف سازيد و هم به «رشد عقلى» آنها كمك كنيد تا به موقع بلوغ از رشد عقلى كافى برخوردار باشند، و به اين ترتيب برنامه سازندگى شخصيت آنها نيز جزء وظايف سرپرستان خواهد بود.
(آيه 6)- در اين آيه دستور ديگرى در باره يتيمان و سرنوشت اموال آنها داده و مىفرمايد: «يتيمان را بيازماييد تا هنگامى كه به حد بلوغ برسند» (وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ).
«و اگر در اين موقع در آنها رشد (كافى) براى اداره اموال خود يافتيد، اموالشان را به آنها بازگردانيد» (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ).
سپس بار ديگر به سرپرستان تأكيد مىكند، مىگويد: «و پيش از آن كه بزرگ شوند اموالشان را از روى اسراف نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا).
و ديگر اين كه: «سرپرستان ايتام اگر متمكّن و ثروتمندند نبايد به هيچ عنوانى از اموال ايتام استفاده كنند و اگر فقير و نادار باشند تنها مىتوانند (در برابر زحماتى كه به خاطر حفظ اموال يتيم متحمل مىشوند) با رعايت عدالت و انصاف، حق الزحمه خود را از اموال آنها بردارند» (وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ).
سپس به آخرين حكم در باره اولياء ايتام اشاره كرده، مىفرمايد: «هنگامى كه مىخواهيد اموال آنها را به دست آنها بسپاريد گواه بگيريد» تا جاى اتهام و نزاع و گفتگو باقى نماند» (فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ).
در پايان آيه مىفرمايد: اما بدانيد كه حساب كننده واقعى خداست و مهمتر از هر چيز اين است كه حساب شما نزد او روشن باشد، اوست كه اگر خيانتى از شما سر زند و بر گواهان مخفى بماند به حساب آن رسيدگى خواهد كرد «و خداوند براى محاسبه كافى است» (وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً).
(آيه 7)
شأن نزول:
در عصر جاهليت عرب، رسم چنين بود كه تنها مردان را وارث مىشناختند، و زنان و كودكان را از ارث محروم مىساختند و ثروت ميت را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 376
(در صورتى كه مرد نزديكى نبود) در ميان مردان دورتر قسمت مىكردند، تا اين كه يكى از انصار به نام «اوس بن ثابت» از دنيا رفت، عموزادههاى وى اموال او را ميان خود تقسيم كردند، و به همسر و فرزندان خردسال او چيزى ندادند، همسر او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكايت كرد.
در اين موقع آيه نازل شد و پيامبر آنها را خواست و دستور داد در اموال مزبور، هيچ گونه دخالت نكنند و آن را براى بازماندگان درجه اول او بگذارند.
تفسير:
گام ديگرى براى حفظ حقوق زن- اعراب با رسم غلط و ظالمانهاى كه داشتند زنان و فرزندان خردسال را از حق ارث محروم مىساختند، آيه مورد بحث روى اين قانون غلط خط بطلان كشيده، مىفرمايد: «مردان از اموالى كه پدر و مادر و نزديكان به جاى مىگذارند سهمى دارند و زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مىگذارند سهمى، خواه آن مال كم باشد يا زياد» (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ). بنابراين، هيچ يك حق ندارد سهم ديگرى را غصب كند.
سپس در پايان آيه براى تأكيد مطلب مىفرمايد: «اين سهمى است تعيين شده و لازم الاداء» تا هيچ گونه ترديد در اين بحث باقى نماند (نَصِيباً مَفْرُوضاً).
(آيه 8)- يك حكم اخلاقى! اين آيه مسلما بعد از قانون تقسيم ارث، نازل شده، زيرا مىگويد: «هرگاه در مجلس تقسيم ارث، خويشاوندان و يتيمان و مستمندان حاضر شدند چيزى از آن به آنها بدهيد» (وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ).
كلمه «يتامى» و «مساكين» اگر چه بطور مطلق ذكر شده ولى منظور از آن ايتام و نيازمندان فاميل است.
در پايان آيه دستور مىدهد كه «به اين دسته از محرومان، با زبان خوب و طرز شايسته صحبت كنيد» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً).
(آيه 9)- جلب عواطف به سوى يتيمان! قرآن براى برانگيختن عواطف مردم در برابر وضع يتيمان اشاره به حقيقتى مىكند كه گاهى مردم از آن غافل برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 377
مىشوند، مىفرمايد: «كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مىترسند بايد (از ستم در باره يتيمان مردم) بترسند» (وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ).
اصولا مسائل اجتماعى همواره به شكل يك سنت از امروز به فردا، و از فردا به آينده دوردست سرايت مىكند. بنابراين، آنها كه اساس ظلم و ستم بر ايتام را در اجتماع مىگذارند بالاخره روزى اين بدعت غلط، دامان فرزندان خود آنها را خواهد گرفت.
در پايان آيه مىفرمايد: «اكنون كه چنين است بايد سرپرستان ايتام، از مخالفت با احكام خدا بپرهيزند و با يتيمان، با زبان ملايم و عباراتى سرشار از عواطف انسانى سخن بگويند» (فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً).
تا ناراحتى درونى و زخمهاى قلب آنها به اين وسيله التيام يابد.
اين دستور عالى اسلامى اشاره به يك نكته روانى در مورد پرورش يتيمان مىكند و آن اين كه: نيازمندى كودك يتيم، منحصر به خوراك و پوشاك نيست، بلكه بايد علاوه بر مراقبتهاى جسمى از نظر تمايلات روانى نيز اشباع شود و گر نه كودكى سنگدل، شكست خورده، فاقد شخصيت و خطرناك به عمل خواهد آمد.
(آيه 10)- چهره باطنى اعمال ما! در آغاز اين سوره تعبير شديدى پيرامون تصرفهاى ناروا در اموال يتيمان ديده مىشود كه صريحترين آنها آيه مورد بحث است. مىگويد: «كسانى كه اموال يتيمان را به ناحق تصرف مىكنند (در حقيقت) در شكمشان تنها آتش مىخورند» (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً).
سپس در پايان آيه مىگويد: علاوه بر اين كه آنها در همين جهان در واقع آتش مىخورند «به زودى در جهان ديگر داخل در آتش برافروختهاى مىشوند» كه آنها را به شدت مىسوزاند (وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً).
از اين آيه استفاده مىشود كه اعمال ما علاوه بر چهره ظاهرى خود، يك چهره واقعى نيز دارد كه در اين جهان از نظر ما پنهان است اما اين چهرههاى درونى در جهان ديگر ظاهر مىشوند و مسأله «تجسّم اعمال» را تشكيل مىدهند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 378
آيه 11)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد، از «جابر بن عبد اللّه» نقل شده كه مىگويد: بيمار شده بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از من عيادت كرد، من بىهوش بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آبى خواست و با مقدارى از آن وضو گرفت، و بقيه را بر من پاشيد، من به هوش آمدم، عرض كردم اى رسولخدا! تكليف اموال من بعد از من چه خواهد شد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خاموش گشت، چيزى نگذشت كه آيه نازل گرديد و سهم ورّاث در آن تعيين شد.
تفسير:
سهام ارث- در اين آيه حكم طبقه اول وارثان (فرزندان و پدران و مادران) بيان شده است.
در جمله نخست مىگويد: «خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مىكند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قائل شويد» (يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ).
و اين يك نوع تأكيد روى ارث بردن دختران و مبارزه با سنتهاى جاهلى است كه آنها را بكلى محروم مىكردند.
سپس مىفرمايد: «اگر فرزندان ميت، منحصرا دو دختر يا بيشتر باشند دو ثلث مال از آن آنهاست» (فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ).
«ولى اگر تنها يك دختر بوده باشد نصف مجموع مال از آن اوست» (وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ).
اما ميراث پدران و مادران كه آنها نيز جزء طبقه اول و هم رديف فرزندان مىباشند، سه حالت دارد.
حالت اول: «شخص متوفى، فرزند يا فرزندانى داشته باشد كه در اين صورت براى پدر و مادر او هر كدام يك ششم ميراث است» (وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ).
حالت دوم: «فرزندى در ميان نباشد و وارث، تنها پدر و مادر او باشند در اين صورت سهم مادر يك سوم مجموع مال و بقيه از آن پدر است» (فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 379
حالت سوم: اين است كه وارث تنها پدر و مادر باشند و فرزندى در كار نباشد، «ولى شخص متوفى برادرانى (از طرف پدر و مادر، يا تنها از طرف پدر) داشته باشد، در اين صورت سهم مادر از يك سوم به يك ششم تنزل مىيابد و پنج ششم باقيمانده براى پدر است» (فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ).
در واقع برادران با اين كه ارث نمىبرند، مانع مقدار اضافى ارث مادر مىشوند و به همين جهت آنها را «حاجب» مىنامند.
سپس قرآن مىگويد: «همه اينها بعد از انجام وصيتى است كه او (ميت) كرده است و بعد از اداى دين است» بنابراين، اگر وصيتى كرده يا ديونى دارد بايد نخست به آنها عمل كرد (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ).
البته انسان فقط مىتواند در باره يك سوم از مال خود وصيت كند و اگر بيش از آن وصيت كند صحيح نيست مگر اين كه ورثه اجازه دهند.
و در جمله بعد مىفرمايد: «شما نمىدانيد پدران و فرزندانتان كداميك بيشتر به نفع شما هستند» (آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً).
و در پايان آيه مىفرمايد: «اين قانونى است كه از طرف خدا فرض و واجب شده و او دانا و حكيم است» (فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).
اين جمله براى تأكيد مطالب گذشته است، تا جاى هيچ گونه چانه زدن براى مردم در باره قوانين مربوط به سهام ارث باقى نماند.
چرا ارث مرد دو برابر زن مىباشد؟
با مراجعه به آثار اسلامى به اين نكته پى مىبريم كه اين سؤال از همان آغاز اسلام در اذهان مردم بوده و گاهبيگاه از پيشوايان اسلام در اين زمينه پرسشهايى مىكردند از جمله از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده كه در پاسخ اين سؤال فرمود: «اين كه سهم زنان از ميراث نصف سهم مردان است به خاطر آن است كه زن هنگامى كه ازدواج مىكند چيزى (مهر) مىگيرد و مرد ناچار است چيزى بدهد، به علاوه هزينه زندگى زنان بر دوش مردان است، در حالى كه زن در برابر هزينه زندگى مرد و خودش مسؤوليتى ندارد».
(آيه 12)- سهم ارث همسران از يكديگر! در اين آيه چگونگى ارث زن برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 380
و شوهر از يكديگر توضيح داده شده، آيه مىگويد: «و براى شما نصف ميراث زنانتان است اگر فرزندى نداشته باشند» (وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ).
«ولى اگر فرزند و يا فرزندانى براى آنها باشد (حتى اگر از شوهر ديگرى باشد) تنها يك چهارم از آن شماست» (فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ).
البته اين تقسيم نيز «بعد از پرداخت بدهيهاى همسر و انجام وصيتهاى مالى اوست» (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ).
«و براى زنان شما يك چهارم ميراث شماست اگر فرزندى نداشته باشيد» (وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ).
«و اگر براى شما فرزندى باشد (اگر چه اين فرزند از همسر ديگرى باشد) سهم زنان به يك هشتم مىرسد» (فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ).
اين تقسيم نيز همانند تقسيم سابق «بعد از انجام وصيتى كه كردهايد و اداى دين» است (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ).
سپس حكم ارث خواهران و برادران را بيان مىكند و مىگويد: «اگر مردى از دنيا برود و برادران و خواهران از او ارث ببرند، يا زنى از دنيا برود و برادر و يا خواهرى داشته باشد هر يك از آنها يك ششم مال را به ارث مىبرند» (وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ).
«كلالة» به خواهران و برادران مادرى كه از شخص متوفى ارث مىبرند گفته مىشود. اين در صورتى است كه از شخص متوفى يك برادر و يك خواهر (مادرى) باقى بماند «اما اگر بيش از يكى باشند مجموعا يك سوم مىبرند» يعنى بايد ثلث مال را در ميان خودشان تقسيم كنند (فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ).
سپس اضافه مىكند: «اين در صورتى است كه وصيت قبلا انجام گيرد و ديون از آن خارج شود» (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ).
«به شرط آن كه (از طريق وصيت و اقرار به دين) به آنها (ورثه) ضرر نزند» (غَيْرَ مُضَارٍّ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 381
و در پايان آيه براى تأكيد مىفرمايد: «اين سفارش خداست، و خدا دانا و بردبار است» (وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ).
يعنى، اين توصيهاى است الهى كه بايد آن را محترم بشمريد، زيرا خداوند به منافع و مصالح شما آگاه است كه اين احكام را مقرر داشته و نيز از نيات وصيتكنندگان آگاه مىباشد، در عين حال حليم است و كسانى را كه بر خلاف فرمان او رفتار مىكنند فورا مجازات نمىنمايد!
(آيه 13)- به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در باره قوانين ارث گذشت در اين آيه از اين قوانين به عنوان حدود الهى ياد كرده مىفرمايد: «اينها حدود و مرزهاى الهى است» (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ).
كه عبور و تجاوز از آنها ممنوع است، و آنها كه از حريم آن بگذرند و تجاوز كنند، گناهكار و مجرم شناخته مىشوند.
سپس مىفرمايد: «كسانى كه خداوند و پيامبر را اطاعت كنند (و اين مرزها را محترم شمارند) بطور جاودان در باغهايى از بهشت خواهند بود، كه آب از پاى درختان آنها قطع نمىگردد» (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها).
در پايان آيه مىفرمايد: «اين رستگارى و پيروزى بزرگى است» (وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).
(آيه 14)- در اين آيه به نقطه مقابل كسانى كه در آيه قبل بيان شد اشاره كرده، مىفرمايد: «آنها كه نافرمانى خدا و پيامبر كنند و از مرزها تجاوز نمايند جاودانه در آتش خواهند بود» (وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها).
و در پايان آيه به سر انجام آنها اشاره كرده، مىفرمايد: «آنها عذاب خواركننده و آميخته با توهينى دارند» (وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ).
در جمله قبل جنبه جسمانى مجازات الهى منعكس شده بود، و در اين جمله كه مسأله اهانت به ميان آمده به جنبه روحانى آن اشاره مىكند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 382
(آيه 15)- اين آيه اشاره به مجازات زنان شوهردارى است كه آلوده «فحشاء» مىشوند، نخست مىفرمايد: «و كسانى از زنان (همسران) شما كه مرتكب زنا شوند چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد» (وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ).
سپس مىفرمايد: «اگر اين چهار نفر به موضوع (زنا) گواهى دادند، آنها را در خانههاى (خود) محبوس سازيد، تا مرگ آنها فرا رسد» (فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ).
بنابراين، مجازات عمل منافى عفت براى زنان شوهردار در اين آيه «حبس ابد» تعيين شده است.
ولى بلافاصله مىگويد: «و يا اين كه خداوند راهى براى آنها قرار بدهد» (أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا).
از تعبير فوق استفاده مىشود كه اين حكم، يك حكم موقت بوده است.
(آيه 16)- در اين آيه حكم زنا و عمل منافى عفت «غير محصنه» را بيان مىكند، و مىفرمايد: «مرد و زنى كه (همسر ندارند و) اقدام به ارتكاب اين عمل زشت مىكنند، آنها را آزار (و مجازات) كنيد» (وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما).
مجازات مذكور در اين آيه يك مجازات كلى است، و آيه 2 سوره نور كه حدّ زنا را يكصد تازيانه براى هر يك از طرفين بيان كرده مىتواند، تفسير و توضيحى براى اين آيه بوده باشد.
در پايان آيه اشاره به مسأله توبه و عفو و بخشش از اين گونه گناهكاران كرده، و مىفرمايد: «اگر آنها به راستى توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و به جبران گذشته بپردازند، از مجازات آنها صرف نظر كنيد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است» (فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً).
از اين حكم ضمنا استفاده مىشود كه هرگز نبايد افرادى را كه توبه كردهاند در برابر گناهان سابق مورد ملامت قرار داد.
(آيه 17)- در آيه قبل مسأله سقوط حد و مجازات مرتكبين اعمال منافى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 383
عفت در پرتو توبه صريحا بيان شد، در اين آيه پارهاى از شرايط آن را بيان مىكند و مىفرمايد: «پذيرش توبه از سوى خدا تنها براى كسانى است كه كار بدى (گناهى) را از روى جهالت انجام مىدهند» (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ).
منظور از «جهالت» در آيه فوق طغيان غرايز و تسلط هوسهاى سركش و چيره شدن آنها بر نيروى عقل و ايمان است، و در اين حالت، علم و دانش انسان به گناه گر چه از بين نمىرود اما تحت تأثير آن غرايز سركش قرار گرفته و عملا بىاثر مىگردد، و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملا با جهل و نادانى برابر خواهد بود.
در جمله بعد قرآن به يكى ديگر از شرايط توبه اشاره كرده، مىفرمايد: «سپس به زودى توبه مىكنند» (ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ).
يعنى، به زودى از كار خود پشيمان شوند و به سوى خدا باز گردند، زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطور كلى از روح و جان انسان بشويد.
پس از ذكر شرايط توبه در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند توبه چنين اشخاصى را مىپذيرد و خداوند دانا و حكيم است» (فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً).
(آيه 18)- در اين آيه اشاره به كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمىشود نموده، مىفرمايد: «كسانى كه در آستانه مرگ قرار مىگيرند و مىگويند اكنون از گناه خود توبه كرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد» (وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ).
دسته دوم، از كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمىشود آنها هستند كه در حال كفر از جهان مىروند، در آيه مورد بحث در باره آنها چنين مىفرمايد: «و آنها كه در حال كفر مىميرند توبه براى آنها نيست» (وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ).
در حقيقت آيه مىگويد: كسانى كه از گناهان خود در حال صحت و سلامت و ايمان توبه كردهاند ولى در حال مرگ با ايمان از دنيا نرفتند، توبههاى گذشته آنها نيز بىاثر است.
در پايان آيه مىفرمايد: «اينها (هر دو دسته) كسانى هستند كه عذاب برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 384
دردناكى براى آنان مهيا كردهايم» (أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).
(آيه 19)
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: اين آيه در باره كسانى نازل گرديده كه همسران خود را بدون اين كه همچون يك همسر با آنها رفتار كنند، نگه مىداشتند، به انتظار اين كه آنها بميرند، و اموالشان را تملك كنند.
تفسير:
باز هم دفاع از حقوق زنان- در اين آيه به دو عادت ناپسند دوران جاهليت اشاره گرديده و به مؤمنان هشدار داده شده كه آلوده آنها نشوند.
1- آيه مىگويد: «اى افراد با ايمان! براى شما حلال نيست كه از زنان از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آنها) ارث ببريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً).
2- يكى ديگر از عادات نكوهيده آنها اين بود كه زنان را با وسايل گوناگون، تحت فشار مىگذاشتند تا مهر خود را ببخشند و طلاق گيرند، آيه مورد بحث اين كار را ممنوع ساخته، مىفرمايد: «آنها را تحت فشار قرار ندهيد به خاطر اين كه قسمتى از آنچه را به آنها دادهايد (از مهر) تملك كنيد» (وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ).
ولى اين حكم، استثنايى دارد كه در جمله بعد به آن اشاره شده و آن اين است كه اگر آنها مرتكب عمل زشت گردند شوهران مىتوانند آنها را تحت فشار قرار دهند، تا مهر خود را حلال كرده و طلاق بگيرند. همان طور كه آيه مىگويد: «مگر اين كه عمل زشت آشكارى انجام دهند» (إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ).
منظور از «بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» (عمل زشت آشكار) در آيه فوق هر گونه مخالفت شديد زن و نافرمانى و ناسازگارى او را شامل مىشود.
سپس دستور معاشرت شايسته و رفتار انسانى مناسب با زنان را صادر مىكند، مىفرمايد: و با آنها بطور شايسته معاشرت كنيد» (وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
و به دنبال آن اضافه مىكند، حتى «اگر به جهانى از همسران خود رضايت كامل نداشته باشيد و بر اثر امورى آنها در نظر شما ناخوشايند باشند (فورا تصميم به جدايى نگيريد و تا آنجا كه قدرت داريد مدارا كنيد، زيرا ممكن است شما در برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 385
تشخيص خود گرفتار اشتباه شده باشيد) و اى بسا آنچه را نمىپسنديد خداوند در آن خير و بركت و سود فراوانى قرار داده باشد» (فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً).
(آيه 20)
شأن نزول:
پيش از اسلام رسم بر اين بود كه اگر مىخواستند همسر سابق را طلاق گويند و ازدواج جديدى كنند براى فرار از پرداخت مهر، همسر خود را به اعمال منافى عفت متهم مىكردند، و بر او سخت مىگرفتند، تا حاضر شود مهر خويش را كه معمولا قبلا دريافت مىشد بپردازد، و طلاق گيرد، و همان مهر را براى همسر دوم قرار مىدادند.
آيه نازل شد و اين كار زشت را مورد نكوهش قرار داد.
تفسير:
اين آيه نيز براى حفظ قسمت ديگرى از حقوق زنان نازل گرديده و مىگويد: «و اگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسر خود انتخاب كنيد و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداختهايد، چيزى از آن را نگيريد» (وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً).
سپس اشاره به طرز عمل دوران جاهليت در اين باره كه همسر خود را متهم به اعمال منافى عفت مىكردند نموده، مىفرمايد: «آيا براى باز پس گرفتن (مهر) زنان متوسل به تهمت و گناه مىشويد» (أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً).
يعنى، اصل عمل، ظلم است و گناه، و متوسل شدن به يك وسيله ناجوانمردانه و غلط، گناه آشكار ديگرى است.
(آيه 21)- در اين آيه مجددا براى تحريك عواطف انسانى مردان اضافه مىكند كه شما و همسرانتان مدتها در خلوت و تنهايى با هم بودهايد همانند يك روح در دو بدن «چگونه آن (مهر) را باز پس مىگيريد در حالى كه با يكديگر تماس و آميزش كامل داشتهايد» و همچون بيگانهها و دشمنان با يكديگر رفتار مىكنيد، و حقوق مسلم آنها را پايمال مىنماييد! (وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ).
سپس مىفرمايد: از اين گذشته «همسران شما پيمان محكمى به هنگام عقد ازدواج از شما گرفتهاند» چگونه اين پيمان مقدس و محكم را ناديده مىگيريد برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 386
و اقدام به پيمانشكنى آشكار مىكنيد؟ (وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً).
(آيه 22)
شأن نزول:
پس از اسلام، حادثهاى براى يكى از مسلمانان پيش آمد و آن اين كه: يكى از انصار به نام «ابو قيس» از دنيا رفت، فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج نمود، آن زن گفت: من تو را فرزند خود مىدانم و چنين كارى را شايسته نمىبينم ولى با اين حال از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كسب تكليف مىكنم، سپس موضوع را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد، و كسب تكليف نمود، آيه نازل شد و از اين كار (كه در زمان جاهليت معمول بود) به شدت نهى كرد.
تفسير:
همان طور كه در شأن نزول نيز اشاره شد، آيه خط بطلان به يكى از اعمال ناپسند دوران جاهليت مىكشد و مىگويد: «با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند هرگز ازدواج نكنيد» (وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ).
اما از آنجا كه هيچ قانونى معمولا شامل گذشته نمىشود، اضافه مىفرمايد:
«مگر ازدواجهايى كه (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است» (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ).
سپس براى تأكيد مطلب، سه تعبير شديد در باره اين نوع ازدواج بيان كرده، مىگويد: «زيرا اين كار، عمل زشتى است» (إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً).
و بعد اضافه مىكند: «عملى است كه موجب تنفر» در افكار مردم است يعنى طبع بشر آن را نمىپسندد (وَ مَقْتاً).
و در پايان مىفرمايد: «روش نادرستى است» (وَ ساءَ سَبِيلًا).
حتى در تاريخ مىخوانيم كه مردم جاهلى نيز اين نوع ازدواج را «مقت» (تنفرآميز) و فرزندانى كه ثمره آن بودند «مقيت» (فرزندان مورد تنفر) مىناميدند.
(آيه 23)- تحريم ازدواج با محارم! در اين آيه به محارم يعنى زنانى كه ازدواج با آنها ممنوع است اشاره كرده، و بر اساس آن محرميت از سه راه ممكن است پيدا شود:
1- ولادت كه از آن تعبير به «ارتباط نسبى» مىشود.
2- از طريق ازدواج كه به آن «ارتباط سببى» مىگويند.
3- از طريق شيرخوارگى كه به آن «ارتباط رضاعى» گفته مىشود. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 387
نخست اشاره به محارم نسبى كه هفت دسته هستند كرده و مىفرمايد:
«مادران شما و دخترانتان و خواهرانتان و عمهها و خالههايتان و دختران برادر و دختران خواهرانتان بر شما حرام شدهاند» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ).
بايد توجه داشت كه منظور از مادر فقط آن زنى كه انسان بلاواسطه از او متولد شده نيست، بلكه جدّه و مادر جدّه و مادر پدر و مانند آن را شامل مىشود همان طور كه منظور از دختر، تنها دختر بلاواسطه نيست بلكه، دختر و دختر پسر و دختر دختر و فرزندان آنها را نيز در بر مىگيرد و همچنين در مورد پنج دسته ديگر.
سپس به محارم رضاعى اشاره كرده و مىفرمايد: «و مادرانى كه شما را شير دادهاند، و خواهران رضاعى شما، بر شما حرامند» (وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ).
و در آخرين مرحله اشاره به دسته سوم از محارم كرده و آنها را تحت چند عنوان بيان مىكند.
1- «و مادران همسرانتان» (وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ).
يعنى، به مجرد اين كه زنى به ازدواج مردى درآمد و صيغه عقد، جارى گشت مادر او، و مادر مادر او، و هر چه بالاتر روند بر او حرام ابدى مىشوند.
2- «و دختران همسرتان كه در دامان شما قرار دارند به شرط اين كه با آن همسر آميزش جنسى پيدا كرده باشيد» (وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ).
به دنبال اين قسمت براى تأكيد مطلب اضافه مىكند كه: «اگر با آنها آميزش جنسى نداشتهايد دخترانشان بر شما حرام نيستند» (فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ).
3- «و همسران فرزندانتان كه از نسل شما هستند» (وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ).
در حقيقت تعبير «مِنْ أَصْلابِكُمْ» (فرزندانى كه از نسل شما باشند) براى اين برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 388
است كه روى يكى از رسوم غلط دوران جاهليت (و آن فرزند خواندگى و احكام آن است) خط بطلان كشيده شود.
4- «و براى شما جمع در ميان دو خواهر ممنوع است» (وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ).
و از آنجا كه در زمان جاهليت ازدواج با محارم و جمع ميان دو خواهر رايج بود، و افرادى مرتكب چنين ازدواجهايى شده بودند قرآن بعد از جمله فوق مىگويد: «مگر آنچه در گذشته واقع شده» (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ).
يعنى، اگر كسانى قبل از نزول اين قانون، چنين ازدواجى انجام دادهاند، كيفر و مجازاتى ندارند، اگر چه اكنون بايد يكى از آن دو را انتخاب كرده و ديگرى را رها كنند.
در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً).
آغاز جزء پنجم قرآن مجيد
ادامه سوره نساء
(آيه 24)- اين آيه، بحث آيه گذشته را در باره زنانى كه ازدواج با آنها حرام است دنبال مىكند و اضافه مىنمايد كه: «ازدواج و آميزش جنسى با زنان شوهردار نيز حرام است» (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ).
تنها استثنايى كه به اين حكم خورده است در مورد زنان غير مسلمانى است كه به اسارت مسلمانان در جنگها در مىآيند، همان گونه كه آيه مىفرمايد: «مگر آنها را كه (از طريق اسارت) مالك شدهايد» (إِلَّا ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
زيرا اسارت آنها به حكم طلاق است و اسلام اجازه مىدهد بعد از تمام شدن عدّه با آنان ازدواج كنند و يا همچون يك كنيز با آنان رفتار شود.
سپس براى تأكيد احكام گذشته كه در مورد محارم و مانند آن وارد شده مىفرمايد: «اينها احكامى است كه خداوند براى شما مقرر داشته و نوشته است» (كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ). بنابراين، به هيچ وجه قابل تغيير و عدول نيست. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 389
سپس مىگويد: غير از اين چند طايفه «زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد) براى شما حلال است، كه با اموال خود آنان را اختيار كنيد در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا خوددارى كنيد» (وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ).
جمله أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ اشاره به اين است كه رابطه زناشويى يا بايد به شكل ازدواج با پرداخت مهر و يا به شكل مالك شدن كنيز با پرداخت قيمت باشد.
در قسمت بعد، اشاره به مسأله ازدواج موقت و به اصطلاح «متعه» كرده، مىگويد: «زنانى را كه متعه مىكنيد مهر آنها را به عنوان يك واجب بايد بپردازيد» (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً).
بعد از ذكر لزوم پرداخت مهر اشاره به اين مطلب مىفرمايد كه: «اگر طرفين عقد، با رضايت خود مقدار مهر را بعدا كم و زياد كنند مانعى ندارد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ).
احكامى كه در آيه به آن اشاره شد، احكامى است كه متضمن خير و سعادت افراد بشر است زيرا: «خداوند از مصالح بندگان آگاه و در قانونگذارى خود حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).
قابل ذكر است كه اصل مشروع بودن اين نوع ازدواج در زمان پيامبر قطعى است و هيچ گونه دليل قابل اعتمادى در باره نسخ شدن آن در دست نيست.
ازدواج موقت يك ضرورت اجتماعى-
اين موضوع را نمىتوان انكار كرد كه غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرايز انسانى است، تا آنجا كه پارهاى از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان مىدانند و تمام غرايز ديگر را به آن باز مىگردانند.
اين موضوع مخصوصا در عصر ما كه سن ازدواج بر اثر طولانى شدن دوره تحصيل و مسائل پيچيده اجتماعى بالا رفته، و كمتر جوانى مىتواند در سنين پايين يعنى در داغترين دوران غريزه جنسى اقدام به ازدواج كند، شكل حادّترى به خود گرفته است.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 390
با اين وضع چه بايد كرد؟
يا بايد «فحشاء» را مجاز بدانيم (همان طور كه دنياى مادى امروز عملا بر آن صحه گذارده و آن را به رسميت شناخته) و يا طرح ازدواج موقت را بپذيريم، معلوم نيست آنها كه با ازدواج موقت و فحشاء مخالفند چه جوابى براى اين سؤال فكر كردهاند؟! در حالى كه طرح ازدواج موقت، نه شرايط سنگين ازدواج دائم را دارد كه با عدم تمكن مالى يا اشتغالات تحصيلى و مانند آن نسازد و نه زيانهاى فجايع جنسى و فحشاء را در بر دارد.
(آيه 25)- ازدواج با كنيزان! در تعقيب بحثهاى مربوط به ازدواج، اين آيه، شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مىكند، نخست مىگويد: «كسانى كه قدرت ندارند كه با زنان (آزاد) پاكدامن با ايمان ازدواج كنند مىتوانند با كنيزان با ايمان ازدواج نمايند» كه مهر و ساير مخارج آن معمولا سبكتر و سهلتر است (وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ).
سپس مىگويد: شما براى تشخيص ايمان آنها مأمور به ظاهر اظهارات آنان هستيد، و اما در باره باطن و اسرار درونى آنان «خداوند به ايمان و عقيده شما آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ).
و از آنجا كه بعضى در مورد ازدواج با كنيزان كراهت داشتند، قرآن مىگويد:
شما همه از يك پدر و مادر به وجود آمدهايد «و بعضى از بعض ديگريد» (بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ). بنابراين، نبايد از ازدواج با آنها كراهت داشته باشيد.
سپس به يكى از شرايط اين ازدواج اشاره كرده، مىفرمايد: «اين ازدواج بايد به اجازه مالك صورت گيرد» و بدون اجازه او باطل است (فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ).
در جمله بعد مىفرمايد: «و مهرشان را به خودشان بدهيد» (وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
از اين جمله استفاده مىشود كه بايد مهر متناسب و شايستهاى براى آنها قرار برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 391
داد و آن را به خود آنان داد. همچنين استفاده مىشود كه بردگان نيز مىتوانند مالك اموالى گردند كه از طرق مشروع به آن دست يافتهاند.
يكى ديگر از شرايط اين ازدواج آن است كه كنيزانى انتخاب شوند «كه پاكدامن باشند، نه مرتكب زنا بطور آشكار شوند» (مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ).
«و نه دوست پنهانى بگيرند» (وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ).
در جمله بعد به تناسب احكامى كه در باره ازدواج با كنيزان و حمايت از حقوق آنها گفته شد بحثى در باره مجازات آنها به هنگام انحراف از جاده عفت به ميان آمده، و آن اين كه اگر مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد در باره آنان، جارى مىشود» يعنى تنها پنجاه تازيانه بايد به آنها زد (فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ).
سپس مىگويد: «اين ازدواج با كنيزان براى كسانى است كه از نظر غريزه جنسى شديدا در فشار قرار گرفتهاند، و قادر به ازدواج با زنان آزاد نيستند» بنابراين، براى غير آنها مجاز نيست (ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ).
اما بعد مىفرمايد: «خوددارى كردن از ازدواج با كنيزان (تا آنجا كه توانايى داشته باشيد و دامان شما آلوده گناه نگردد) به سود شماست» (وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ).
در پايان آيه مىفرمايد: «و خداوند (نسبت به آنچه در گذشته بر اثر بى خبرى انجام دادهايد) آمرزنده و مهربان است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 26)- اين محدوديتها براى چيست؟ به دنبال احكام مختلف در زمينه ازدواج كه در آيات پيش بيان شد ممكن است اين سؤال پيش آيد كه منظور از اين همه محدوديتها و قيد و بندهاى قانونى چيست؟ در اين آيه و دو آيه بعد پاسخ به اين سؤالات مىدهد، و مىگويد: «خداوند مىخواهد (با اين دستورات راههاى خوشبختى و سعادت را) براى شما آشكار سازد» (يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ).
وانگهى شما در اين برنامه تنها نيستيد «و (خداوند مىخواهد شما را) به سنتهاى (صحيح) پيشينيان رهبرى كند» (وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).
علاوه بر اين «توبه شما را بپذيرد» (وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 392
و نعمتهاى خود را كه بر اثر انحرافات شما قطع شده بار ديگر به شما باز گرداند و اين در صورتى است كه شما از آن راههاى انحرافى كه در زمان جاهليت و قبل از اسلام داشتيد، باز گرديد.
در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
از اسرار احكام خود آگاه، و روى حكمت خود آنها را براى شما تشريع كرده است.
(آيه 27)- در اين آيه مجددا تأكيد مىكند، كه «خدا مىخواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد) و نعمتها و بركات را به شما بازگرداند» (وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ).
«ولى شهوتپرستانى كه در امواج گناهان غرق هستند، مىخواهند شما از طريق سعادت بكلى منحرف شويد» و همانند آنها از فرق تا قدم آلوده انواع گناهان گرديد (وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً).
اكنون شما فكر كنيد، آيا آن محدوديت آميخته با سعادت و افتخار براى شما بهتر است، يا اين آزادى و بىبندوبارى توأم با آلودگى و نكبت و انحطاط؟! اين آيات در حقيقت به افرادى كه در عصر و زمان ما نيز به قوانين مذهبى مخصوصا در زمينه مسائل جنسى ايراد مىكنند، پاسخ مىگويد، كه اين آزاديهاى بىقيد و شرط سرابى بيش نيست و نتيجه آن گرفتار شدن در بيراههها و پرتگاههاست كه نمونههاى زيادى از آن را با چشم خودمان به شكل متلاشى شدن خانوادهها، انواع جنايات جنسى و فرزندان نامشروع جنايت پيشه مشاهده مىكنيم.
(آيه 28)- در اين آيه مىگويد: «خدا مىخواهد (با دستورهاى مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن) كار را بر شما سبك كند» (يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ).
و در بيان علت آن مىفرمايد: «زيرا انسان، ضعيف آفريده شده» (وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً).
و در برابر توفان غرايز گوناگون كه از هر سو به او حملهور مىشود بايد طرق مشروعى براى ارضاى غرايز به او ارائه شود تا بتواند خود را از انحراف حفظ كند.
(آيه 29)- بستگى سلامت اجتماع به سلامت اقتصاد! اين آيه در واقع برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 393
زير بناى قوانين اسلامى را در مسائل مربوط به «معاملات و مبادلات مالى» تشكيل مىدهد، و به همين دليل فقهاى اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال مىكنند، آيه خطاب به افراد با ايمان كرده و مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اموال يكديگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ).
بنابراين، هر گونه تجاوز، تقلب، غش، معاملات ربوى، معاملاتى كه حد و حدود آن كاملا مشخص نباشد، خريد و فروش اجناسى كه فايده منطقى و عقلايى در آن نباشد، خريد و فروش وسايل فساد و گناه، همه در تحت اين قانون كلى قرار دارد.
در جمله بعد به عنوان يك استثناء مىفرمايد: «مگر اين كه (تصرف شما در اموال ديگران از طريق) تجارتى باشد كه با رضايت شما انجام مىگيرد» (إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ).
در پايان آيه، مردم را از قتل نفس باز مىدارد و ظاهر آن به قرينه آخرين جمله آيه نهى از خودكشى و انتحار است، مىفرمايد: «و خودكشى نكنيد، خداوند نسبت به شما مهربان است» (وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً).
در حقيقت قرآن با ذكر اين دو حكم پشت سر هم اشاره به يك نكته مهم اجتماعى كرده است و آن اين كه اگر روابط مالى مردم بر اساس صحيح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پيش نرود و در اموال يكديگر به ناحق تصرف كنند، جامعه گرفتار يك نوع خودكشى و انتحار خواهد شد، و علاوه بر اين كه انتحارهاى شخصى افزايش خواهد يافت، انتحار اجتماعى هم از آثار ضمنى آن است.
(آيه 30)- در اين آيه به مجازات كسانى كه از قوانين الهى سرپيچى كنند اشاره كرده و مىفرمايد: «و هر كس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد (و خود را آلوده خوردن اموال ديگران به ناحق سازد و يا دست به انتحار و خودكشى زند، نه تنها به آتش اين جهان مىسوزد بلكه) در آتش قهر و غضب پروردگار (نيز) خواهد سوخت» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 394
در پايان آيه مىفرمايد: «و اين كار براى خدا آسان است» (وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً).
(آيه 31)- گناهان كبيره و صغيره! اين آيه با صراحت مىگويد: «اگر گناهان كبيرهاى كه از آن نهى شده ترك گوييد گناهان كوچك شما را مىپوشانيم و مىبخشيم و در جايگاه نيكويى شما را وارد مىكنيم» (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً).
از اين تعبير استفاده مىشود كه گناهان بر دو دستهاند، دستهاى كه قرآن نام آنها را «كبيره» و دستهاى كه نام آنها را «سيّئة» گذاشته است، و در آيه 32 سوره نجم به جاى «سيئة» تعبير به «لمم» نموده است، و در آيه 49 سوره كهف در برابر كبيره، «صغيره» را ذكر فرموده است.
«كبيره» هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پراهميت است، و نشانه اهميت آن مىتواند اين باشد كه در قرآن مجيد، تنها به نهى از آن قناعت نشده، بلكه به دنبال آن تهديد به عذاب دوزخ گرديده است، مانند قتل نفس و رباخوارى و زنا و امثال آنها.
البته گناهان «صغيره» در صورتى صغيره هستند كه تكرار نشوند و علاوه بر آن به عنوان بىاعتنايى و يا غرور و طغيان و كوچك شمردن گناه انجام نگيرند.
(آيه 32)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه چنين نقل شده كه: امّ سلمه (يكى از همسران پيامبر) به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: «چرا مردان به جهاد مىروند و زنان جهاد نمىكنند؟ و چرا براى ما نصف ميراث آنها مقرر شده؟ اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آنها به جهاد مىرفتيم، و موقعيت اجتماعى آنها را داشتيم».
آيه نازل گرديد و به اين سؤالات و مانند آن پاسخ گفت.
تفسير:
تفاوت سهم ارث مردان و زنان براى جمعى از مسلمانان به صورت يك سؤال درآمده بود، آنها گويا توجه نداشتند كه اين تفاوت به خاطر آن است كه هزينه زندگى، عموما بر دوش مردان مىباشد، و زنان از آن معافند، به علاوه هزينه خود آنها نيز بر دوش مردان است، و همان طور كه سابقا اشاره شد سهميه زنان عملا برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 395
دو برابر مردان خواهد بود، لذا آيه شريفه مىگويد: «برتريهايى را كه خداوند براى بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر قائل شده هرگز آرزو نكنيد» (وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ).
زيرا اين تفاوتها هر كدام اسرارى دارد كه از شما پوشيده و پنهان است.
البته نبايد اشتباه كرد كه آيه اشاره به تفاوتهاى واقعى و طبيعى مىكند نه تفاوتهاى ساختگى كه بر اثر «استعمار» و «استثمار» طبقاتى به وجود مىآيد.
لذا بلافاصله مىفرمايد: «مردان و زنان هر كدام بهرهاى از كوششها و تلاشها و موقعيت خود دارند» (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ).
خواه موقعيت طبيعى باشد (مانند تفاوت دو جنس مرد و زن با يكديگر) و يا تفاوت به خاطر تلاشها و كوششهاى اختيارى.
سپس مىفرمايد: «به جاى آرزو كردن اين گونه تفاوتها، از فضل خدا و لطف و كرم او تمنا كنيد كه به شما از نعمتهاى مختلف و موقعيتها و پاداشهاى نيك ارزانى دارد» (وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ). و در نتيجه افرادى خوشبخت و سعادتمند باشيد.
و در پايان مىفرمايد: «چون خداوند به همه چيز داناست» (إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً).
و مىداند براى نظام اجتماعى چه تفاوتهايى از نظر طبيعى و يا حقوقى لازم است، و نيز از اسرار درون مردم باخبر است و مىداند چه افرادى آرزوهاى نادرست در دل مىپرورانند و چه افرادى به آنچه مثبت و سازنده است مىانديشند.
(آيه 33)- بار ديگر قرآن در اين آيه به مسائل ارث بازگشته و مىگويد:
«براى هر كس (اعم از زن و مرد) وارثانى قرار داديم كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند» (وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ).
سپس اضافه مىكند: «كسانى كه با آنها پيمان بستهايد، نصيب و سهم آنها را از ارث بپردازيد» (وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ).
در باره «همپيمانها» يى كه بايد سهم ارث آنها را پرداخت آنچه به مفهوم آيه نزديكتر است همان پيمان «ضمان جريره» مىباشد كه قبل از اسلام وجود داشت، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 396
و آن چنين بود كه: «دو نفر با هم قرار مىگذاشتند كه در كارها «برادروار» به يكديگر كمك كنند، و در برابر مشكلات، يكديگر را يارى نمايند و به هنگامى كه يكى از آنها از دنيا برود، شخصى كه بازمانده از وى ارث ببرد اسلام اين «پيمان دوستى» و برادرى را به رسميت شناخت، ولى تأكيد كرد كه ارث بردن چنين هم پيمانى منحصرا در زمانى است كه خويشاوندى براى ميت وجود نداشته باشد.
سپس در پايان آيه مىفرمايد: اگر در دادن سهام صاحبان ارث كوتاهى كنيد و يا حق آنها را كاملا ادا نماييد در هر حال خدا آگاه است «زيرا خداوند شاهد و ناظر بر هر كار و هر چيزى مىباشد» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً).
(آيه 34)- سرپرستى در نظام خانواده. خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سر پرست واحدى داشته باشد، زيرا رهبرى و سرپرستى دسته جمعى كه زن و مرد مشتركا آن را به عهده بگيرند مفهومى ندارد در نتيجه مرد يا زن يكى بايد «رئيس» خانواده و ديگرى «معاون» و تحت نظارت او باشد، قرآن در اينجا تصريح مىكند كه مقام سرپرستى بايد به مرد داده شود، مىگويد: «مردان سرپرست و نگهبان زنانند» (الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ).
البته مقصود از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدى نيست، بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسؤوليتها و مشورتهاى لازم است.
جمله بعد كه دو بخش است در قسمت اول مىفرمايد: «اين سرپرستى به خاطر برتريهايى است كه (از نظر نظام اجتماع) خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است» (بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ).
و در قسمت دوم مىفرمايد: «و نيز اين سرپرستى به خاطر تعهداتى است كه مردان در مورد پرداختهاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند» (وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ).
سپس اضافه مىكند كه زنان در برابر وظايفى كه در خانواده به عهده دارند به دو دستهاند: برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 397
دسته اول: «و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند و در غياب (همسر خود) حفظ اسرار و حقوق او را در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، مىكنند» (فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ).
يعنى مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسرار خانواده در غياب او نمىشوند، و وظايف و مسؤوليتهاى خود را به خوبى انجام مىدهند.
دسته دوم: زنانى هستند كه از وظايف خود سرپيچى مىكنند و نشانههاى ناسازگارى در آنها ديده مىشود، مردان در مقابل اين گونه زنان وظايفى دارند كه بايد مرحله به مرحله اجرا گردد، در مرحله اول مىفرمايد: «زنانى را كه از طغيان و سركشى آنها مىترسيد پند و اندرز دهيد» (وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ).
در مرحله دوم مىفرمايد: «در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آنها دورى كنيد» (وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ).
و در مرحله سوم: در صورتى كه سركشى و پشت پا زدن به وظايف و مسؤوليتها از حد بگذرد و همچنان در راه قانونشكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، نه اندرزها تأثير كند، و نه جدا شدن در بستر، و كم اعتنايى نفعى نبخشد، و راهى جز «شدت عمل» باقى نماند «آنها را تنبيه بدنى كنيد» (وَ اضْرِبُوهُنَّ).
مسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند مرد حق ندارد بهانهگيرى كرده، در صدد آزار زن برآيد، لذا به دنبال اين جمله مىفرمايد: «پس اگر آنها از شما اطاعت كردند، راهى براى تعدّى بر آنها مجوييد» (فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا).
و در پايان آيه مجددا به مردان هشدار مىدهد كه از موقعيت سرپرستى خود در خانواده سوء استفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرتهاست بينديشند «زيرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً).
(آيه 35)- محكمه صلح خانوادگى! در اين آيه اشاره به مسأله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده، مىگويد: «و اگر از جدايى و شكاف ميان آنان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 398
(دو همسر) بيم داشته باشيد يك داور از خانواده شوهر، و داورى از خانواده زن انتخاب كنيد» تا به كار آنان رسيدگى كنند (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها).
سپس مىفرمايد: «اگر اين دو داور (با حسن نيت و دلسوزى وارد كار شوند و) هدفشان اصلاح ميان دو همسر بوده باشد، خداوند كمك مىكند و به وسيله آنان ميان دو همسر الفت مىدهد» (إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما).
و براى اين كه به داوران هشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند (از نيت آنها) با خبر و آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً).
محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى از شاهكارهاى اسلام است. اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند، از جمله:
1- در محيط خانواده نمىتوان تنها با مقياس خشك قانون و مقررات بىروح گام برداشت، لذا دستور مىدهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مىتوانند عواطف آنها را در مسير اصلاح تحريك كنند.
2- در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هر گونه اسرارى كه دارند فاش سازند. مسلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبى اسرار زناشويى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را چنان جريحهدار مىكنند كه اگر به اجبار به منزل و خانه باز گردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود.
3- داوران در محاكم معمولى، در جريان اختلافات غالبا بىتفاوتند در حالى كه در محكمه صلح فاميلى حكمين نهايت كوشش را به خرج مىدهند كه صلح و صميميت در ميان اين دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته، به جوى باز گردد! 4- از همه اينها گذشته چنين محكمهاى هيچ يك از مشكلات و هزينههاى سرسامآور و سرگردانى محاكم معمولى را ندارد.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 399
(آيه 36)- در اين آيه يك سلسله از حقوق اعم از حق خدا و بندگان و آداب معاشرت با مردم بيان شده است، و روى هم رفته ده دستور از آن استفاده مىشود.
1- نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بت پرستى كه ريشه اصلى تمام برنامههاى اسلامى است مىكند، دعوت به توحيد و يگانه پرستى روح را پاك، و نيت را خالص، و اراده را قوى، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدى محكم مىسازد، و از آنجا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامى است، قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده، مىگويد: «و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد» (وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً).
2- سپس مىگويد: «و به پدر و مادر نيكى كنيد» (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).
حق پدر و مادر از مسائلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كمتر موضوعى است كه اين قدر مورد تأكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن، بعد از توحيد قرار گرفته است.
3- «همچنين به خويشاوندان» نيكى كنيد (وَ بِذِي الْقُرْبى).
اين موضوع نيز از مسائلى است كه در قرآن تأكيد فراوان در باره آن شده است، گاهى به عنوان «صله رحم»، و گاهى به عنوان «احسان و نيكى به خويشاوندان».
4- سپس اشاره به حقوق «ايتام» كرده، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حق «يتيمان» مىكند (وَ الْيَتامى). زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجود دارند كه فراموش كردن آنها نه فقط وضع آنان را به خطر مىافكند، بلكه وضع اجتماع را نيز به خطر مىاندازد.
5- بعد از آن حقوق «مستمندان» را ياد آورى مىكند (وَ الْمَساكِينِ).
زيرا در هر اجتماعى افرادى معلول و از كار افتاده و مانند آن وجود دارند كه فراموش كردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانى است.
6- سپس توصيه به نيكى در حق «همسايگان نزديك» مىكند (وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 400
7- سپس در باره «همسايگان دور» سفارش مىكند (وَ الْجارِ الْجُنُبِ).
«حق همسايگى» در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤمنان عليه السّلام مىخوانيم: ما زال (رسول اللّه) يوصى بهم حتّى ظننا انّه سيورّثهم:
«آنقدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره آنها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند».
در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود:
و اللّه لا يؤمن: «به خدا سوگند چنين كسى ايمان ندارد ...».
يكى پرسيد چه كسى؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: الّذى لا يأمن جاره بوائقه: «كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست»! 8- سپس قرآن در باره كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصيه كرده، مىفرمايد: «و به دوست و همنشين» نيكى كنيد (وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ).
البته «صاحب بالجنب» معنايى وسيعتر از دوست و رفيق دارد، به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلى براى حسن معاشرت نسبت به تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مىباشد، اعم از دوستان واقعى، و همكاران، و همسفران، و مراجعان، و شاگردان، و مشاوران، و خدمتگزاران.
9- دسته ديگرى كه در اينجا در باره آنها سفارش شده، كسانى هستند كه در سفر و بلاد غربت احتياج پيدا مىكنند و با اين كه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند، در سفر به علتى وا مىمانند مىفرمايد: «و واماندگان» (وَ ابْنِ السَّبِيلِ).
10- در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان كرده، مىفرمايد: «و بردگانى كه مالك آنها هستيد» (وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مىگردد و تنها اين آيه نيست كه در آن در باره بردگان توصيه شده، بلكه در آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است.
در پايان آيه هشدار مىدهد و مىگويد: «خداوند افراد متكبر و فخر فروش را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 401
دوست نمىدارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً).
به اين ترتيب هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر، از رعايت حقوق خويشاوندان، پدر و مادر، يتيمان، مسكينان، ابن السبيل و دوستان سر باز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست. و هر كس كه مشمول لطف او نباشد از هر خير و سعادتى محروم است.
(آيه 37)- انفاقهاى ريايى و الهى! اين آيه در حقيقت، دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خودخواه است «آنها كسانى هستند كه (نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم) بخل مىورزند، بلكه مردم را نيز به بخل دعوت مىكنند» (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ).
علاوه بر اين سعى دارند «آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنان داده كتمان كنند» مبادا افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس سر انجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مىكند كه: «ما براى كافران عذاب خواركنندهاى مهيا ساختهايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً).
شايد سرّ تعبير به «كافرين» آن باشد كه «بخل» غالبا از كفر سر چشمه مىگيرد، زيرا افراد بخيل، در واقع ايمان كامل به مواهب بىپايان پروردگار نسبت به نيكوكاران ندارند، و اين كه مىگويد: «عذاب آنها خواركننده است» براى اين است كه جزاى «تكبر» و «خود برتربينى» را از اين راه ببينند.
(آيه 38)- در اين آيه به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده، مىفرمايد: «و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم (و كسب شهرت و مقام) انفاق مىكنند و ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند» (وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ).
و از آنجا كه هدف آنها جلب رضايت خالق نيست بلكه خدمت به خلق است، دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهرهبردارى به سود خود نموده، و موقعيت خود را تثبيت كنند. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 402
آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند «و كسى كه شيطان قرين اوست بد قرينى براى خود انتخاب كرده» و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت (وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً).
از اين آيه استفاده مىشود كه رابطه «متكبران» با «شيطان و اعمال شيطانى» يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى.
(آيه 39)- در اين آيه به عنوان اظهار تأسف به حال اين عده مىفرمايد: «چه مىشد اگر آنها (از اين بيراههها باز مىگشتند و) ايمان به خدا و روز رستاخيز مىآوردند و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مىدادند» و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت مىكردند (وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ).
«و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها باخبر است» و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مىدهد» (وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً).
( (40)- اين آيه به افراد بىايمان و بخيل كه حال آنها در آيات قبل گذشت مىگويد: «خداوند حتى به اندازه سنگينى ذرهاى ستم نمىكند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ).
«ذرّه» در اصل به معنى مورچههاى بسيار كوچكى است كه به زحمت ديده مىشود، ولى تدريجا به هر چيز كوچكى ذرّه گفته شده است، و امروز به «اتم» كه كوچكترين جزء اجسام است نيز ذرّه گفته مىشود. و از آنجا كه «مثقال» به معنى «سنگينى» است، تعبير «مثقال ذرّة» به معنى سنگينى يك جسم فوق العاده كوچك مىباشد.
سپس اضافه مىكند، خداوند تنها ستم نمىكند، بلكه «اگر كار نيكى انجام شود آن را مضاعف مىنمايد، و پاداش عظيم از طرف خود در برابر آن مىدهد» (وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً).
چرا خداوند ظلم نمىكند؟!
از آنجا كه ظلم و ستم معمولا يا بر اثر جهل است و يا احتياج و يا كمبودهاى روانى، كسى كه نسبت به همه چيز و همه كس برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 403
عالم و از همه بىنياز و هيچ كمبودى در ذات مقدس او نيست، ظلم كردن در باره او ممكن نيست نه اين كه نمىتواند ظلم كند، بلكه در عين توانايى به خاطر اين كه حكيم و عالم است از ظلم كردن، خوددارى مىنمايد.
(آيه 41)- در تعقيب آيات گذشته كه در مورد مجازاتها و پاداشهاى بدكاران و نيكوكاران سخن مىگفت، اين آيه اشاره به مسأله شهود و گواهان رستاخيز كرده، مىگويد: «حال اين افراد چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمال آنها مىآوريم و تو را گواه بر آنان خواهيم آورد» (فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً).
و به اين ترتيب علاوه بر گواهى اعضاى پيكر آدمى، و گواهى زمينى كه بر آن زيست كرده، و گواهى فرشتگان خدا بر اعمال او، هر پيامبرى نيز گواه اعمال امت خويش است، و بدكاران با وجود اين همه گواه چگونه مىتوانند حقيقتى را انكار كنند و خود را از كيفر اعمال خويش دور دارند.
(آيه 42)- در اين آيه به نتيجه اعمال آنها اشاره كرده، مىگويد: «در آن روز آنها كه كافر شدند، و با فرستاده پروردگار به مخالفت برخاستند (دادگاه عدل خدا را مىبينند و شهود و گواهان غير قابل انكارى در اين دادگاه مشاهده مىكنند، آن چنان از كار خود پشيمان مىشوند كه) آرزو مىكنند اى كاش خاك بودند و با خاكهاى زمين يكسان مىشدند» (يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ). «و در آن روز (با آن همه گواهان) سخنى را نمىتوانند از خدا پنهان كنند» (وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً).
زيرا با آن همه شهود و گواهان راهى براى انكار نيست.
(آيه 43)- چند حكم فقهى! از اين آيه چند حكم اسلامى استفاده مىشود:
1- باطل بودن نماز در حال مستى:
آيه شريفه مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مىگوييد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ).
فلسفه آن هم روشن است، زيرا نماز گفتگوى بنده و راز و نياز او با خداست برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 404
و بايد در نهايت هوشيارى انجام گردد و افراد مست از اين مرحله دور و بيگانهاند.
2- باطل بودن نماز در حال جنابت:
همان گونه كه قرآن مىگويد:
«و همچنين هنگامى كه جنب هستيد» به نماز نزديك نشويد (وَ لا جُنُباً).
سپس استثنايى براى اين حكم بيان فرموده، مىگويد: «مگر اين كه مسافر باشيد» و در مسافرت گرفتار بىآبى شويد (إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ). كه در اين حال نماز خواندن به شرط تيمم كه در ذيل آيه خواهد آمد جايز است.
3- سپس در مورد جواز نماز خواندن و يا عبور از مسجد مىفرمايد:
«تا غسل كنيد» (حَتَّى تَغْتَسِلُوا).
4- تيمم براى معذورين-
در جمله بعد كه در حقيقت تمام موارد تشريع تيمم جمع است، نخست به موردى كه آب راى بدن ضرر داشته باشد اشاره كرده و مىفرمايد: «و اگر بيمار باشيد و يا در سفر» (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ).
و يا «هنگامى كه يكى از شما از قضاى حاجت برگشت و يا با زنان آميزش جنسى داشتهايد» (أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ).
«و در اين حال آب براى وضو يا غسل نيابيد» (فَلَمْ تَجِدُوا ماءً).
«در اين موقع با خاك پاكيزهاى تيمم كنيد» (فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً).
در جمله بعد طرز تيمم را بيان فرموده، مىگويد: «سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد» (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ).
در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مىكند كه دستور مزبور، يك نوع تسهيل و تخفيف براى شماست «چون خداوند بخشنده و آمرزنده است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً).
(آيه 44)- در اين آيه خداوند با تعبيرى حاكى از تعجب به پيامبر خود، خطاب مىكند كه: «آيا نديدى جمعيتى كه بهرهاى از كتاب آسمانى را در اختيار داشتند، (اما به جاى اين كه با آن، هدايت و سعادت براى خود و ديگران بخرند) هم براى خود گمراهى خريدند هم مىخواهند شما گمراه شويد» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 405
و به اين ترتيب آنچه وسيله هدايت خود و ديگران بود بر اثر سوء نيّاتشان تبديل به وسيله گمراه شدن و گمراه كردن گشت، چرا كه آنها هيچ گاه دنبال حقيقت نبودند، بلكه به همه چيز با عينك سياه نفاق و حسد و ماديگرى مىنگريستند.
(آيه 45)- در اين آيه مىفرمايد: اينها اگر چه در لباس دوست، خود را جلوه مىدهند، دشمنان واقعى شما هستند «و خداوند از دشمنان شما آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ).
چه دشمنى از آن بالاتر كه با سعادت و هدايت شما مخالفند، گاهى به زبان خيرخواهى و گاهى از طريق بدگويى و هر زمان به شكلى به دنبال تحقق بخشيدن به اهداف شوم خود هستند.
ولى شما هرگز از عداوت آنها وحشت نكنيد، شما تنها نيستيد «همين قدر كافى است كه خداوند رهبر و ولىّ شما باشد و كافى است كه خدا ياور شما باشد» (وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً).
(آيه 46)- گوشه ديگرى از اعمال يهود! اين آيه به دنبال آيات قبل، صفات جمعى از دشمنان اسلام را تشريح مىكند و به گوشهاى از اعمال آنها اشاره مىنمايد.
يكى از كارهاى آنها، تحريف حقايق و تغيير چهره دستورهاى خداوند بوده است، آيه مىفرمايد: «جمعى از يهوديان سخنان را از محل خود تحريف مىنمايند» (مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ).
اين تحريف ممكن است جنبه لفظى داشته باشد و يا جنبه معنوى و عملى، اما جملههاى بعد مىرساند كه منظور از تحريف در اينجا همان تحريف لفظى و تغيير عبارت است زيرا آنها مىگويند: «ما شنيديم و مخالفت كرديم»! (وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا).
يعنى، به جاى اين كه بگويند: سمعنا و اطعنا «شنيديم و فرمانبرداريم» مىگويند شنيديم و مخالفيم.
و بعد اشاره به قسمت ديگرى از سخنان عداوت آميز و آميخته با جسارت برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 406
و بىادبى آنها كرده، مىگويد: آنها مىگويند: «بشنو كه هرگز نشنوى» (وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ). علاوه بر اين از روى سخريه مىگفتند: (راعِنا).
توضيح اين كه: مسلمانان راستين در آغاز دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اين كه بهتر سخنان او را بشنوند و به دل بسپارند در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين جمله را مىگفتند:
راعنا يعنى، ما را مراعات كن و به ما مهلت بده! ولى اين دسته از يهود اين جمله را دستاويز قرار داده و آن را مقابل حضرت تكرار مىكردند و منظورشان معنى عبرى اين جمله كه «بشنو كه هرگز نشنوى» بود و يا معنى ديگر عربى آن را يعنى «ما را تحميق كن»! اراده مىكردند.
تمام اينها به منظور آن بود كه «با زبان خود حقايق را از محور اصلى بگردانند و در آيين حق طعن زنند» (لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ).
اما اگر آنها به جاى اين همه لجاجت و دشمنى با حق و جسارت و بىادبى، راه راست را پيش مىگرفتند و مىگفتند: «ما كلام خدا را شنيديم و از در اطاعت در آمديم، سخنان ما را بشنو و ما را مراعات كن و به ما مهلت بده (تا حقايق را كاملا درك كنيم) به نفع آنها بود و با عدالت و منطق و ادب كاملا تطبيق داشت» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ).
«اما آنها بر اثر كفر و سركشى و طغيان از رحمت خدا به دور افتادهاند (و دلهاى آنها آن چنان مرده است كه به اين زودى در برابر حق، زنده و بيدار نمىگردد) فقط دسته كوچكى از آنها افراد پاكدلى هستند كه آمادگى پذيرش حقايق را دارند و سخنان حق را مىشنوند و ايمان مىآورند» (وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا).
(آيه 47)- سرنوشت افراد لجوج! در دنبال بحثى كه در آيات سابق در باره اهل كتاب بود، در اينجا روى سخن را به خود آنها كرده مىفرمايد: «اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شده است ايمان بياوريد به آنچه نازل كرديم (آيات قرآن مجيد) كه هماهنگ است با نشانههايى كه در كتب شما در باره آن وارد شده است» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 407
و مسلما شما با داشتن اين همه نشانهها از ديگران سزاوارتريد كه به اين آيين پاك بگرويد.
سپس آنها را تهديد مىكند كه سعى كنيد پيش از آن كه گرفتار يكى از دو عقوبت شويد در برابر حق تسليم گرديد، نخست اين كه: «صورتهاى شما را بكلى محو كرده (و تمام اعضايى كه به وسيله آن حقايق را مىبينيد و مىشنويد و درك مىكنيد از ميان برده) سپس صورتهاى شما را به پشت سر بازگردانيم» (مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها).
و اما مجازات دوم كه به آن تهديد شدهاند اين است كه: «آنها را از رحمت خود دور مىسازيم همان طور كه اصحاب سبت را دور ساختيم» (أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ) «1».
به اين ترتيب اهل كتاب با اصرار و پافشارى در مخالفت با حق عقبگرد و سقوط مىكنند و يا نابود مىشوند، منظور از «طمس و محو و بازگرداندن به عقب» در آيه فوق همان محو فكرى و روحى و عقبگرد معنوى است.
در پايان آيه براى تأكيد اين تهديدها مىفرمايد: «فرمان خدا در هر حال انجام مىشود» و هيچ قدرتى مانع از آن نخواهد بود (وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا).
(آيه 48)- اميدبخشترين آيات قرآن! اين آيه صريحا اعلام مىكند كه همه گناهان ممكن است مورد عفو و بخشش واقع شوند، ولى «خداوند (هرگز) شرك را نمىبخشد و پايينتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مىبخشد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ).
ارتباط اين آيه با آيات سابق از اين نظر است كه يهود و نصارى هر يك به نوعى مشرك بودند، و قرآن به وسيله اين آيه به آنها اعلام خطر مىكند كه اين عقيده را ترك گويند كه گناهى است غير قابل بخشش، سپس در پايان آيه دليل اين موضوع را بيان كرده مىفرمايد: «كسى كه براى خدا شريكى قائل شود گناه بزرگى مرتكب شده است» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً).
__________________________________________________
(1) شرح سرگذشت «اصحاب سبت» در سوره اعراف ذيل آيه 163 خواهد آمد.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 408
طبق روايتى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده اين آيه اميدبخشترين آيات قرآن است و افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم مىسازد، زيرا در اين آيه خداوند امكان بخشش همه گناهان را غير از شرك بيان كرده است.
اسباب بخشودگى گناهان-
از آيات قرآن استفاده مىشود كه وسائل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است از جمله:
1- توبه و بازگشت به سوى خدا كه توأم با پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده و جبران عملى اعمال بد به وسيله اعمال نيك بوده باشد.
2- كارهاى نيك فوق العادهاى كه سبب آمرزش اعمال زشت مىگردد.
3- شفاعت كه شرح آن در ذيل آيه 48 سوره بقره گذشت.
4- پرهيز از گناهان «كبيره» كه موجب بخشش گناهان «صغيره» مىباشد.
5- عفو الهى كه شامل افرادى مىشود كه شايستگى آن را دارند.
(آيه 49)
شأن نزول:
يهود و نصارى براى خود امتيازاتى قائل بودند و همان طور كه در آيات قرآن نقل شده گاهى مىگفتند: «ما فرزندان خداييم» (مائده: 18) و گاهى مىگفتند: «بهشت مخصوص ماست و غير از ما، در آن راهى ندارد». (بقره: 111) اين آيه و آيه بعد نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت.
تفسير:
خودستايى- در اين آيه به يكى از صفات نكوهيده اشاره شده كه گريبانگير بسيارى از افراد و ملتها مىشود و آن خودستايى و خويشتن را پاك نشان دادن و فضيلت براى خود ساختن است، مىگويد. «آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مىكنند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ).
سپس مىفرمايد: «خداوند هر كه را بخواهد مىستايد» (بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ).
و تنها اوست كه از روى حكمت و مشيت بالغه بدون كم و زياد، افراد را طبق شايستگيهايى كه دارند، مدح و ستايش مىكند «و هرگز به هيچ كس، سر سوزنى ستم نخواهد شد» (وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 409
در حقيقت فضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قائل مىشوند و به خويش و ديگران ستم مىكنند.
(آيه 50)- در اين آيه برترى طلبيها را يك نوع افترا و دروغ به خدا بستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مىكند، مىفرمايد: «ببين اين جمعيت چگونه با ساختن فضائل دروغين و نسبت دادن آنها به خدا، به پروردگار خويش دروغ مىبندند، آنها اگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند، براى مجازات آنان كافى است» (انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً).
آیه 1-50
اين سوره در «مدينه» نازل شده و 176 آيه است.
سوره نساء از نظر ترتيب نزول، بعد از سوره «ممتحنه» قرار دارد.
زيرا مىدانيم ترتيب كنونى سورههاى قرآن مطابق ترتيب نزول سورهها نيست.
همچنين از نظر تعداد كلمات و حروف، اين سوره طولانىترين سورههاى قرآن بعد از سوره «بقره» مىباشد و نظر به اين كه بحثهاى فراوانى در مورد احكام و حقوق زنان در آن آمده، به سوره «نساء» ناميده شده است.
محتواى سوره:
بحثهاى مختلف اين سوره عبارتند از:
1- دعوت به ايمان و عدالت و قطع رابطه دوستانه با دشمنان سرسخت.
2- قسمتى از سرگذشت پيشينيان براى آشنايى به سرنوشت جامعههاى ناسالم.
3- حمايت از نيازمندان، مانند يتيمان.
4- قانون ارث بر اساس يك روش طبيعى و عادلانه.
5- قوانين مربوط به ازدواج و برنامههايى براى حفظ عفت عمومى.
6- قوانين كلى براى حفظ اموال عمومى.
7- معرفى دشمنان جامعه اسلامى و بيدارباش به مسلمانان در برابر آنها.
8- حكومت اسلامى و لزوم اطاعت از رهبر چنين حكومتى.
9- اهميت هجرت و موارد لزوم آن.
فضيلت تلاوت اين سوره:
پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله طبق روايتى فرمود: «هر كس برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 370
سوره نساء را بخواند، گويا به اندازه هر مسلمانى كه طبق مفاد اين سوره ارث مىبرد، در راه خدا انفاق كرده است و همچنين پاداش كسى را كه بردهاى را آزاد كرده به او مىدهند».
بديهى است در اين روايت و در تمام روايات مشابه آن، منظور تنها خواندن آيات نيست بلكه خواندن، مقدمهاى است براى فهم و درك، و آن نيز به نوبه خود مقدمهاى است براى پياده ساختن آن در زندگى فردى و اجتماعى.
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم
(آيه 1)- مبارزه با تبعيضها! روى سخن در نخستين آيه اين سوره به تمام افراد انسان است و آنها را دعوت به تقوى و پرهيزكارى مىكند و مىفرمايد: «اى مردم از پروردگارتان بپرهيزيد» (يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ).
سپس براى معرفى خدايى كه نظارت بر تمام اعمال انسان دارد به يكى از صفات او اشاره مىكند كه ريشه وحدت اجتماعى بشر است «آن خدايى كه همه شما را از يك انسان پديد آورد» (الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ).
«نَفْسٍ واحِدَةٍ» اشاره به نخستين انسانى است كه قرآن او را به نام آدم پدر انسانهاى امروز معرفى كرده و تعبير «بنى آدم» در آيات قرآن نيز اشاره به همين است.
سپس در جمله بعد مىگويد: «همسر آدم را از او آفريد» (وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها).
و معنى آن اين است كه همسر آدم را از جنس او قرار داد نه از اعضاى بدن او و طبق روايتى از امام باقر عليه السّلام، خلقت حوّا از يكى از دندههاى آدم شديدا تكذيب شده و تصريح شده كه حوّا از باقيمانده خاك آدم آفريده شده است.
سپس در جمله بعد مىفرمايد: «خداوند از آدم و همسرش، مردان و زنان فراوانى به وجود آورد» (وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالًا كَثِيراً وَ نِساءً).
از اين تعبير استفاده مىشود كه تكثير نسل فرزندان آدم تنها از طريق آدم و همسرش صورت گرفته است و موجود ديگرى در آن دخالت نداشته است.
سپس به خاطر اهميتى كه تقوا در ساختن زير بناى يك جامعه سالم دارد برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 371
مجددا در ذيل آيه مردم را به پرهيزكارى و تقوا دعوت مىكند و مىفرمايد: «از خدايى بپرهيزيد كه در نظر شما عظمت دارد و به هنگامى كه مىخواهيد چيزى از ديگرى طلب كنيد نام او را مىبريد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ).
و اضافه مىكند: «از خويشاوندان خود و (قطع پيوند آنها) بپرهيزيد» (وَ الْأَرْحامَ).
ذكر اين موضوع در اينجا نشانه اهميت فوق العادهاى است كه قرآن براى صله رحم قائل است.
در پايان آيه مىافزايد: «خداوند مراقب شماست» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً).
و تمام اعمال و نيات شما را مىبيند و در ضمن نگهبان شما در برابر حوادث است.
(آيه 2)
شأن نزول:
شخصى از قبيله «بنى غطفان» برادر ثروتمندى داشت كه از دنيا رفت، و او به عنوان سرپرستى از يتيمان برادر، اموال او را به تصرف در آورد، و هنگامى كه برادرزاده به حدّ رشد رسيد، از دادن حق او امتناع ورزيد، موضوع را به خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند، آيه نازل گرديد، و مرد غاصب بر اثر شنيدن آن توبه كرد و اموال را به صاحبش بازگرداند و گفت: اعوذ باللّه من الحوب الكبير: «به خدا پناه مىبرم از اين كه آلوده به گناه بزرگى شوم».
تفسير:
خيانت در اموال يتيمان ممنوع- در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون پدرانى از دنيا مىروند و فرزندان صغيرى از آنها باقى مىمانند.
در اين آيه سه دستور مهم در باره اموال يتيمان داده شده است.
1- نخست دستور مىدهد كه: «اموال يتيمان را (به هنگامى كه رشد پيدا كنند) به آنها بدهيد» (وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ).
يعنى، تصرف شما در اين اموال تنها به عنوان امين و ناظر است نه مالك.
2- دستور بعد براى جلوگيرى از حيف و ميلهايى است، كه گاهى سرپرستهاى يتيمان به بهانه اين كه تبديل كردن مال به نفع يتيم است يا تفاوتى با هم ندارد، و يا اگر بماند ضايع مىشود، اموال خوب و زبده يتيمان را بر مىداشتند برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 372
و اموال بد و نامرغوب خود را به جاى آن مىگذاشتند قرآن مىگويد: «و هيچ گاه اموال پاكيزه آنها را با اموال ناپاك و پست خود تبديل نكنيد» (وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِيثَ بِالطَّيِّبِ).
3- «و اموال آنها را با اموال خود نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِكُمْ).
يعنى، اموال يتيمان را با اموال خود مخلوط نكنيد بطورى كه نتيجهاش تملّك همه باشد، و يا اين كه اموال بد خود را با اموال خوب آنها مخلوط نسازيد كه نتيجهاش پايمال شدن حق يتيمان باشد.
در پايان آيه، براى تأكيد و اثبات اهميت موضوع مىفرمايد: «اين گونه تعدى و تجاوز به اموال يتيمان، گناه بزرگى است» (إِنَّهُ كانَ حُوباً كَبِيراً).
(آيه 3)
شأن نزول:
قبل از اسلام معمول بود كه بسيارى از مردم حجاز، دختران يتيم را به عنوان تكفّل و سرپرستى به خانه خود مىبردند، و بعد با آنها ازدواج كرده و اموال آنها را هم تملك مىكردند، و چون همه كار، دست آنها بود حتى مهريّه آنها را كمتر از معمول قرار مىدادند، و هنگامى كه كمترين ناراحتى از آنها پيدا مىكردند به آسانى آنها را رها مىساختند.
در اين هنگام آيه نازل شد و به سرپرستان ايتام دستور داد در صورتى با دختران يتيم ازدواج كنند كه عدالت را بطور كامل در باره آنها رعايت نمايند.
تفسير:
در اين آيه اشاره به يكى ديگر از حقوق يتيمان مىكند و مىفرمايد:
«اگر مىترسيد به هنگام ازدواج با دختران يتيم رعايت حق و عدالت را در باره حقوق زوجيت و اموال آنان ننماييد از ازدواج با آنها چشم بپوشيد و به سراغ زنان ديگر برويد» (وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ).
سپس مىفرمايد: «از آنها دو نفر يا سه نفر يا چهار نفر به همسرى خود انتخاب كنيد» (مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ).
سپس بلافاصله مىگويد: اين در صورت حفظ عدالت كامل است «اما اگر مىترسيد عدالت را (در مورد همسران متعدد) رعايت ننماييد تنها به يك همسر اكتفا كنيد» تا از ظلم و ستم بر ديگران بر كنار باشيد (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 373
«و يا (به جاى انتخاب همسر دوم) از كنيزى كه مال شما است استفاده كنيد» زيرا شرايط آنها سبكتر است، اگر چه آنها نيز بايد از حقوق حقه خود برخوردار باشند (أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
«اين كار (انتخاب يك همسر و يا انتخاب كنيز) از ظلم و ستم و انحراف از عدالت، بهتر جلوگيرى مىكند» (ذلِكَ أَدْنى أَلَّا تَعُولُوا).
در باره عدالت همسران، آنچه مرد موظف به آن است رعايت عدالت در جنبههاى عملى و خارجى است چه اين كه عدالت در محبتهاى قلبى خارج از قدرت انسان است «1».
(آيه 4)- مهر زنان! به دنبال بحثى كه در آيه گذشته در باره انتخاب همسر بود، در اين آيه اشاره به يكى از حقوق مسلم زنان مىكند و تأكيد مىنمايد كه: مهر زنان را بطور كامل به عنوان يك عطيه (الهى) بپردازيد» (وَ آتُوا النِّساءَ صَدُقاتِهِنَّ نِحْلَةً).
سپس در ذيل آيه براى احترام گذاردن به احساسات طرفين و محكم شدن پيوندهاى قلبى و جلب عواطف مىگويد: «اگر زنان با رضايت كامل خواستند مقدارى از مهر خود را ببخشند براى شما حلال و گواراست» (فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُ هَنِيئاً مَرِيئاً).
تا در محيط زندگى زناشويى تنها قانون و مقررات خشك حكومت نكند، بلكه به موازات آن عاطفه و محبت نيز حكمفرما باشد.
«مهر» يك پشتوانه اجتماعى براى زن-
در عصر جاهليت نظر به اين كه براى زنان ارزشى قائل نبودند، غالبا مهر را كه حق مسلم زن بود در اختيار اولياى او قرار مىدادند، و آن را ملك مسلم آنها مىدانستند، گاهى نيز مهر يك زن را ازدواج زن ديگرى قرار مىدادند، اسلام بر تمام اين رسوم ظالمانه خط بطلان كشيد و مهر را به عنوان يك حق مسلم به زن اختصاص داد.
و اگر بعضى براى «مهر» تفسير غلطى كردهاند و آن را يك نوع «بهاى زن» پنداشتهاند ارتباط به قوانين اسلام ندارد، زيرا در اسلام «مهر» به هيچ وجه جنبه بها
__________________________________________________
(1) بحث جالبى كه پيرامون «تعدّد همسر» در ذيل همين آيه در «تفسير نمونه» آمده، مطالعه فرماييد.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 374
و قيمت كالا ندارد، و بهترين دليل آن همان صيغه ازدواج است كه در آن رسما «مرد» و «زن» به عنوان دو ركن اساسى پيمان ازدواج به حساب آمدهاند و مهر يك چيز اضافى و در حاشيه قرار گرفته است به همين دليل اگر در صيغه عقد اسمى از مهر نبرند، عقد باطل نيست، در حالى كه اگر در خريد و فروش و معاملات اسمى از قيمت برده نشود مسلما باطل خواهد بود.
(آيه 5)- سفيه كيست؟ به دنبال بحثى كه در آيات پيش در باره يتيمان گذشت اين آيه و آيه بعد، آن را تكميل مىكند، و مىفرمايد: «اموال و ثروتهاى خود را به دست افراد سفيه نسپاريد» (وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ). و بگذاريد در مسائل اقتصادى رشد پيدا كنند تا اموال شما در معرض مخاطره و تلف قرار نگيرد.
منظور از «سفاهت» در اين جمله، عدم رشد كافى در خصوص امور مالى است بطورى كه شخص نتواند سرپرستى اموال خود را به عهده گيرد و در مبادلات، منافع خود را تأمين نمايد.
در جمله بعد قرآن تعبير جالبى در باره اموال و ثروتها كرده و مىگويد: «اين سرمايههاى شما كه قوام زندگانى و اجتماع شما به آن است و بدون آن نمىتوانيد كمر راست كنيد» به دست سفيهان و اسرافكاران نسپاريد (الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِياماً).
از اين تعبير به خوبى اهميتى را كه اسلام براى مسائل مالى و اقتصادى قائل است روشن مىشود، و به عكس آنچه در انجيل كنونى «1» مىخوانيم كه «شخص پولدار هرگز وارد ملكوت آسمانها نمىشود» اسلام مىگويد ملتى كه فقير باشد هرگز نمىتواند كمر راست كند و عجب اين است كه آنها با آن تعليمات غلط به كجا رسيدهاند و ما با اين تعليمات عالى در چه مرحلهاى سير مىكنيم! در پايان آيه دو دستور مهم در باره يتيمان مىدهد نخست اين كه «خوراك و پوشاك آنها را از طريق اموالشان تأمين كنيد» (وَ ارْزُقُوهُمْ فِيها وَ اكْسُوهُمْ).
تا با آبرومندى بزرگ شوند و به حد بلوغ برسند.
ديگر اين كه: «با يتيمان بطور شايسته سخن گوييد» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً).
__________________________________________________
(1) انجيل متى باب 19 شماره 23.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 375
يعنى، با عبارات و سخنان دلنشين و شايسته هم كمبود روانى آنها را برطرف سازيد و هم به «رشد عقلى» آنها كمك كنيد تا به موقع بلوغ از رشد عقلى كافى برخوردار باشند، و به اين ترتيب برنامه سازندگى شخصيت آنها نيز جزء وظايف سرپرستان خواهد بود.
(آيه 6)- در اين آيه دستور ديگرى در باره يتيمان و سرنوشت اموال آنها داده و مىفرمايد: «يتيمان را بيازماييد تا هنگامى كه به حد بلوغ برسند» (وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ).
«و اگر در اين موقع در آنها رشد (كافى) براى اداره اموال خود يافتيد، اموالشان را به آنها بازگردانيد» (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ).
سپس بار ديگر به سرپرستان تأكيد مىكند، مىگويد: «و پيش از آن كه بزرگ شوند اموالشان را از روى اسراف نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ يَكْبَرُوا).
و ديگر اين كه: «سرپرستان ايتام اگر متمكّن و ثروتمندند نبايد به هيچ عنوانى از اموال ايتام استفاده كنند و اگر فقير و نادار باشند تنها مىتوانند (در برابر زحماتى كه به خاطر حفظ اموال يتيم متحمل مىشوند) با رعايت عدالت و انصاف، حق الزحمه خود را از اموال آنها بردارند» (وَ مَنْ كانَ غَنِيًّا فَلْيَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ كانَ فَقِيراً فَلْيَأْكُلْ بِالْمَعْرُوفِ).
سپس به آخرين حكم در باره اولياء ايتام اشاره كرده، مىفرمايد: «هنگامى كه مىخواهيد اموال آنها را به دست آنها بسپاريد گواه بگيريد» تا جاى اتهام و نزاع و گفتگو باقى نماند» (فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَيْهِمْ).
در پايان آيه مىفرمايد: اما بدانيد كه حساب كننده واقعى خداست و مهمتر از هر چيز اين است كه حساب شما نزد او روشن باشد، اوست كه اگر خيانتى از شما سر زند و بر گواهان مخفى بماند به حساب آن رسيدگى خواهد كرد «و خداوند براى محاسبه كافى است» (وَ كَفى بِاللَّهِ حَسِيباً).
(آيه 7)
شأن نزول:
در عصر جاهليت عرب، رسم چنين بود كه تنها مردان را وارث مىشناختند، و زنان و كودكان را از ارث محروم مىساختند و ثروت ميت را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 376
(در صورتى كه مرد نزديكى نبود) در ميان مردان دورتر قسمت مىكردند، تا اين كه يكى از انصار به نام «اوس بن ثابت» از دنيا رفت، عموزادههاى وى اموال او را ميان خود تقسيم كردند، و به همسر و فرزندان خردسال او چيزى ندادند، همسر او به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شكايت كرد.
در اين موقع آيه نازل شد و پيامبر آنها را خواست و دستور داد در اموال مزبور، هيچ گونه دخالت نكنند و آن را براى بازماندگان درجه اول او بگذارند.
تفسير:
گام ديگرى براى حفظ حقوق زن- اعراب با رسم غلط و ظالمانهاى كه داشتند زنان و فرزندان خردسال را از حق ارث محروم مىساختند، آيه مورد بحث روى اين قانون غلط خط بطلان كشيده، مىفرمايد: «مردان از اموالى كه پدر و مادر و نزديكان به جاى مىگذارند سهمى دارند و زنان نيز از آنچه پدر و مادر و خويشاوندان مىگذارند سهمى، خواه آن مال كم باشد يا زياد» (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ مِمَّا قَلَّ مِنْهُ أَوْ كَثُرَ). بنابراين، هيچ يك حق ندارد سهم ديگرى را غصب كند.
سپس در پايان آيه براى تأكيد مطلب مىفرمايد: «اين سهمى است تعيين شده و لازم الاداء» تا هيچ گونه ترديد در اين بحث باقى نماند (نَصِيباً مَفْرُوضاً).
(آيه 8)- يك حكم اخلاقى! اين آيه مسلما بعد از قانون تقسيم ارث، نازل شده، زيرا مىگويد: «هرگاه در مجلس تقسيم ارث، خويشاوندان و يتيمان و مستمندان حاضر شدند چيزى از آن به آنها بدهيد» (وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَةَ أُولُوا الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينُ فَارْزُقُوهُمْ مِنْهُ).
كلمه «يتامى» و «مساكين» اگر چه بطور مطلق ذكر شده ولى منظور از آن ايتام و نيازمندان فاميل است.
در پايان آيه دستور مىدهد كه «به اين دسته از محرومان، با زبان خوب و طرز شايسته صحبت كنيد» (وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً).
(آيه 9)- جلب عواطف به سوى يتيمان! قرآن براى برانگيختن عواطف مردم در برابر وضع يتيمان اشاره به حقيقتى مىكند كه گاهى مردم از آن غافل برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 377
مىشوند، مىفرمايد: «كسانى كه اگر فرزندان ناتوانى از خود به يادگار بگذارند از آينده آنان مىترسند بايد (از ستم در باره يتيمان مردم) بترسند» (وَ لْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعافاً خافُوا عَلَيْهِمْ).
اصولا مسائل اجتماعى همواره به شكل يك سنت از امروز به فردا، و از فردا به آينده دوردست سرايت مىكند. بنابراين، آنها كه اساس ظلم و ستم بر ايتام را در اجتماع مىگذارند بالاخره روزى اين بدعت غلط، دامان فرزندان خود آنها را خواهد گرفت.
در پايان آيه مىفرمايد: «اكنون كه چنين است بايد سرپرستان ايتام، از مخالفت با احكام خدا بپرهيزند و با يتيمان، با زبان ملايم و عباراتى سرشار از عواطف انسانى سخن بگويند» (فَلْيَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْيَقُولُوا قَوْلًا سَدِيداً).
تا ناراحتى درونى و زخمهاى قلب آنها به اين وسيله التيام يابد.
اين دستور عالى اسلامى اشاره به يك نكته روانى در مورد پرورش يتيمان مىكند و آن اين كه: نيازمندى كودك يتيم، منحصر به خوراك و پوشاك نيست، بلكه بايد علاوه بر مراقبتهاى جسمى از نظر تمايلات روانى نيز اشباع شود و گر نه كودكى سنگدل، شكست خورده، فاقد شخصيت و خطرناك به عمل خواهد آمد.
(آيه 10)- چهره باطنى اعمال ما! در آغاز اين سوره تعبير شديدى پيرامون تصرفهاى ناروا در اموال يتيمان ديده مىشود كه صريحترين آنها آيه مورد بحث است. مىگويد: «كسانى كه اموال يتيمان را به ناحق تصرف مىكنند (در حقيقت) در شكمشان تنها آتش مىخورند» (إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً).
سپس در پايان آيه مىگويد: علاوه بر اين كه آنها در همين جهان در واقع آتش مىخورند «به زودى در جهان ديگر داخل در آتش برافروختهاى مىشوند» كه آنها را به شدت مىسوزاند (وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً).
از اين آيه استفاده مىشود كه اعمال ما علاوه بر چهره ظاهرى خود، يك چهره واقعى نيز دارد كه در اين جهان از نظر ما پنهان است اما اين چهرههاى درونى در جهان ديگر ظاهر مىشوند و مسأله «تجسّم اعمال» را تشكيل مىدهند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 378
آيه 11)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و آيه بعد، از «جابر بن عبد اللّه» نقل شده كه مىگويد: بيمار شده بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از من عيادت كرد، من بىهوش بودم، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آبى خواست و با مقدارى از آن وضو گرفت، و بقيه را بر من پاشيد، من به هوش آمدم، عرض كردم اى رسولخدا! تكليف اموال من بعد از من چه خواهد شد؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خاموش گشت، چيزى نگذشت كه آيه نازل گرديد و سهم ورّاث در آن تعيين شد.
تفسير:
سهام ارث- در اين آيه حكم طبقه اول وارثان (فرزندان و پدران و مادران) بيان شده است.
در جمله نخست مىگويد: «خداوند به شما در باره فرزندانتان سفارش مىكند كه براى پسران دو برابر سهم دختران قائل شويد» (يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ).
و اين يك نوع تأكيد روى ارث بردن دختران و مبارزه با سنتهاى جاهلى است كه آنها را بكلى محروم مىكردند.
سپس مىفرمايد: «اگر فرزندان ميت، منحصرا دو دختر يا بيشتر باشند دو ثلث مال از آن آنهاست» (فَإِنْ كُنَّ نِساءً فَوْقَ اثْنَتَيْنِ فَلَهُنَّ ثُلُثا ما تَرَكَ).
«ولى اگر تنها يك دختر بوده باشد نصف مجموع مال از آن اوست» (وَ إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ).
اما ميراث پدران و مادران كه آنها نيز جزء طبقه اول و هم رديف فرزندان مىباشند، سه حالت دارد.
حالت اول: «شخص متوفى، فرزند يا فرزندانى داشته باشد كه در اين صورت براى پدر و مادر او هر كدام يك ششم ميراث است» (وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ مِمَّا تَرَكَ إِنْ كانَ لَهُ وَلَدٌ).
حالت دوم: «فرزندى در ميان نباشد و وارث، تنها پدر و مادر او باشند در اين صورت سهم مادر يك سوم مجموع مال و بقيه از آن پدر است» (فَإِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلَدٌ وَ وَرِثَهُ أَبَواهُ فَلِأُمِّهِ الثُّلُثُ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 379
حالت سوم: اين است كه وارث تنها پدر و مادر باشند و فرزندى در كار نباشد، «ولى شخص متوفى برادرانى (از طرف پدر و مادر، يا تنها از طرف پدر) داشته باشد، در اين صورت سهم مادر از يك سوم به يك ششم تنزل مىيابد و پنج ششم باقيمانده براى پدر است» (فَإِنْ كانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ).
در واقع برادران با اين كه ارث نمىبرند، مانع مقدار اضافى ارث مادر مىشوند و به همين جهت آنها را «حاجب» مىنامند.
سپس قرآن مىگويد: «همه اينها بعد از انجام وصيتى است كه او (ميت) كرده است و بعد از اداى دين است» بنابراين، اگر وصيتى كرده يا ديونى دارد بايد نخست به آنها عمل كرد (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ).
البته انسان فقط مىتواند در باره يك سوم از مال خود وصيت كند و اگر بيش از آن وصيت كند صحيح نيست مگر اين كه ورثه اجازه دهند.
و در جمله بعد مىفرمايد: «شما نمىدانيد پدران و فرزندانتان كداميك بيشتر به نفع شما هستند» (آباؤُكُمْ وَ أَبْناؤُكُمْ لا تَدْرُونَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ لَكُمْ نَفْعاً).
و در پايان آيه مىفرمايد: «اين قانونى است كه از طرف خدا فرض و واجب شده و او دانا و حكيم است» (فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).
اين جمله براى تأكيد مطالب گذشته است، تا جاى هيچ گونه چانه زدن براى مردم در باره قوانين مربوط به سهام ارث باقى نماند.
چرا ارث مرد دو برابر زن مىباشد؟
با مراجعه به آثار اسلامى به اين نكته پى مىبريم كه اين سؤال از همان آغاز اسلام در اذهان مردم بوده و گاهبيگاه از پيشوايان اسلام در اين زمينه پرسشهايى مىكردند از جمله از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام نقل شده كه در پاسخ اين سؤال فرمود: «اين كه سهم زنان از ميراث نصف سهم مردان است به خاطر آن است كه زن هنگامى كه ازدواج مىكند چيزى (مهر) مىگيرد و مرد ناچار است چيزى بدهد، به علاوه هزينه زندگى زنان بر دوش مردان است، در حالى كه زن در برابر هزينه زندگى مرد و خودش مسؤوليتى ندارد».
(آيه 12)- سهم ارث همسران از يكديگر! در اين آيه چگونگى ارث زن برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 380
و شوهر از يكديگر توضيح داده شده، آيه مىگويد: «و براى شما نصف ميراث زنانتان است اگر فرزندى نداشته باشند» (وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ).
«ولى اگر فرزند و يا فرزندانى براى آنها باشد (حتى اگر از شوهر ديگرى باشد) تنها يك چهارم از آن شماست» (فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ).
البته اين تقسيم نيز «بعد از پرداخت بدهيهاى همسر و انجام وصيتهاى مالى اوست» (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِينَ بِها أَوْ دَيْنٍ).
«و براى زنان شما يك چهارم ميراث شماست اگر فرزندى نداشته باشيد» (وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ).
«و اگر براى شما فرزندى باشد (اگر چه اين فرزند از همسر ديگرى باشد) سهم زنان به يك هشتم مىرسد» (فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ).
اين تقسيم نيز همانند تقسيم سابق «بعد از انجام وصيتى كه كردهايد و اداى دين» است (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ).
سپس حكم ارث خواهران و برادران را بيان مىكند و مىگويد: «اگر مردى از دنيا برود و برادران و خواهران از او ارث ببرند، يا زنى از دنيا برود و برادر و يا خواهرى داشته باشد هر يك از آنها يك ششم مال را به ارث مىبرند» (وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ).
«كلالة» به خواهران و برادران مادرى كه از شخص متوفى ارث مىبرند گفته مىشود. اين در صورتى است كه از شخص متوفى يك برادر و يك خواهر (مادرى) باقى بماند «اما اگر بيش از يكى باشند مجموعا يك سوم مىبرند» يعنى بايد ثلث مال را در ميان خودشان تقسيم كنند (فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ).
سپس اضافه مىكند: «اين در صورتى است كه وصيت قبلا انجام گيرد و ديون از آن خارج شود» (مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصِي بِها أَوْ دَيْنٍ).
«به شرط آن كه (از طريق وصيت و اقرار به دين) به آنها (ورثه) ضرر نزند» (غَيْرَ مُضَارٍّ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 381
و در پايان آيه براى تأكيد مىفرمايد: «اين سفارش خداست، و خدا دانا و بردبار است» (وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَلِيمٌ).
يعنى، اين توصيهاى است الهى كه بايد آن را محترم بشمريد، زيرا خداوند به منافع و مصالح شما آگاه است كه اين احكام را مقرر داشته و نيز از نيات وصيتكنندگان آگاه مىباشد، در عين حال حليم است و كسانى را كه بر خلاف فرمان او رفتار مىكنند فورا مجازات نمىنمايد!
(آيه 13)- به دنبال بحثى كه در آيات گذشته در باره قوانين ارث گذشت در اين آيه از اين قوانين به عنوان حدود الهى ياد كرده مىفرمايد: «اينها حدود و مرزهاى الهى است» (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ).
كه عبور و تجاوز از آنها ممنوع است، و آنها كه از حريم آن بگذرند و تجاوز كنند، گناهكار و مجرم شناخته مىشوند.
سپس مىفرمايد: «كسانى كه خداوند و پيامبر را اطاعت كنند (و اين مرزها را محترم شمارند) بطور جاودان در باغهايى از بهشت خواهند بود، كه آب از پاى درختان آنها قطع نمىگردد» (وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها).
در پايان آيه مىفرمايد: «اين رستگارى و پيروزى بزرگى است» (وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ).
(آيه 14)- در اين آيه به نقطه مقابل كسانى كه در آيه قبل بيان شد اشاره كرده، مىفرمايد: «آنها كه نافرمانى خدا و پيامبر كنند و از مرزها تجاوز نمايند جاودانه در آتش خواهند بود» (وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً فِيها).
و در پايان آيه به سر انجام آنها اشاره كرده، مىفرمايد: «آنها عذاب خواركننده و آميخته با توهينى دارند» (وَ لَهُ عَذابٌ مُهِينٌ).
در جمله قبل جنبه جسمانى مجازات الهى منعكس شده بود، و در اين جمله كه مسأله اهانت به ميان آمده به جنبه روحانى آن اشاره مىكند.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 382
(آيه 15)- اين آيه اشاره به مجازات زنان شوهردارى است كه آلوده «فحشاء» مىشوند، نخست مىفرمايد: «و كسانى از زنان (همسران) شما كه مرتكب زنا شوند چهار نفر از مسلمانان را به عنوان شاهد بر آنها بطلبيد» (وَ اللَّاتِي يَأْتِينَ الْفاحِشَةَ مِنْ نِسائِكُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ).
سپس مىفرمايد: «اگر اين چهار نفر به موضوع (زنا) گواهى دادند، آنها را در خانههاى (خود) محبوس سازيد، تا مرگ آنها فرا رسد» (فَإِنْ شَهِدُوا فَأَمْسِكُوهُنَّ فِي الْبُيُوتِ حَتَّى يَتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ).
بنابراين، مجازات عمل منافى عفت براى زنان شوهردار در اين آيه «حبس ابد» تعيين شده است.
ولى بلافاصله مىگويد: «و يا اين كه خداوند راهى براى آنها قرار بدهد» (أَوْ يَجْعَلَ اللَّهُ لَهُنَّ سَبِيلًا).
از تعبير فوق استفاده مىشود كه اين حكم، يك حكم موقت بوده است.
(آيه 16)- در اين آيه حكم زنا و عمل منافى عفت «غير محصنه» را بيان مىكند، و مىفرمايد: «مرد و زنى كه (همسر ندارند و) اقدام به ارتكاب اين عمل زشت مىكنند، آنها را آزار (و مجازات) كنيد» (وَ الَّذانِ يَأْتِيانِها مِنْكُمْ فَآذُوهُما).
مجازات مذكور در اين آيه يك مجازات كلى است، و آيه 2 سوره نور كه حدّ زنا را يكصد تازيانه براى هر يك از طرفين بيان كرده مىتواند، تفسير و توضيحى براى اين آيه بوده باشد.
در پايان آيه اشاره به مسأله توبه و عفو و بخشش از اين گونه گناهكاران كرده، و مىفرمايد: «اگر آنها به راستى توبه كنند و خود را اصلاح نمايند و به جبران گذشته بپردازند، از مجازات آنها صرف نظر كنيد، زيرا خداوند توبه پذير و مهربان است» (فَإِنْ تابا وَ أَصْلَحا فَأَعْرِضُوا عَنْهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ تَوَّاباً رَحِيماً).
از اين حكم ضمنا استفاده مىشود كه هرگز نبايد افرادى را كه توبه كردهاند در برابر گناهان سابق مورد ملامت قرار داد.
(آيه 17)- در آيه قبل مسأله سقوط حد و مجازات مرتكبين اعمال منافى برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 383
عفت در پرتو توبه صريحا بيان شد، در اين آيه پارهاى از شرايط آن را بيان مىكند و مىفرمايد: «پذيرش توبه از سوى خدا تنها براى كسانى است كه كار بدى (گناهى) را از روى جهالت انجام مىدهند» (إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ).
منظور از «جهالت» در آيه فوق طغيان غرايز و تسلط هوسهاى سركش و چيره شدن آنها بر نيروى عقل و ايمان است، و در اين حالت، علم و دانش انسان به گناه گر چه از بين نمىرود اما تحت تأثير آن غرايز سركش قرار گرفته و عملا بىاثر مىگردد، و هنگامى كه علم اثر خود را از دست داد، عملا با جهل و نادانى برابر خواهد بود.
در جمله بعد قرآن به يكى ديگر از شرايط توبه اشاره كرده، مىفرمايد: «سپس به زودى توبه مىكنند» (ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ).
يعنى، به زودى از كار خود پشيمان شوند و به سوى خدا باز گردند، زيرا توبه كامل آن است كه آثار و رسوبات گناه را بطور كلى از روح و جان انسان بشويد.
پس از ذكر شرايط توبه در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند توبه چنين اشخاصى را مىپذيرد و خداوند دانا و حكيم است» (فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً).
(آيه 18)- در اين آيه اشاره به كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمىشود نموده، مىفرمايد: «كسانى كه در آستانه مرگ قرار مىگيرند و مىگويند اكنون از گناه خود توبه كرديم توبه آنان پذيرفته نخواهد شد» (وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ).
دسته دوم، از كسانى كه توبه آنها پذيرفته نمىشود آنها هستند كه در حال كفر از جهان مىروند، در آيه مورد بحث در باره آنها چنين مىفرمايد: «و آنها كه در حال كفر مىميرند توبه براى آنها نيست» (وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ).
در حقيقت آيه مىگويد: كسانى كه از گناهان خود در حال صحت و سلامت و ايمان توبه كردهاند ولى در حال مرگ با ايمان از دنيا نرفتند، توبههاى گذشته آنها نيز بىاثر است.
در پايان آيه مىفرمايد: «اينها (هر دو دسته) كسانى هستند كه عذاب برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 384
دردناكى براى آنان مهيا كردهايم» (أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً).
(آيه 19)
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه: اين آيه در باره كسانى نازل گرديده كه همسران خود را بدون اين كه همچون يك همسر با آنها رفتار كنند، نگه مىداشتند، به انتظار اين كه آنها بميرند، و اموالشان را تملك كنند.
تفسير:
باز هم دفاع از حقوق زنان- در اين آيه به دو عادت ناپسند دوران جاهليت اشاره گرديده و به مؤمنان هشدار داده شده كه آلوده آنها نشوند.
1- آيه مىگويد: «اى افراد با ايمان! براى شما حلال نيست كه از زنان از روى اكراه (و ايجاد ناراحتى براى آنها) ارث ببريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّساءَ كَرْهاً).
2- يكى ديگر از عادات نكوهيده آنها اين بود كه زنان را با وسايل گوناگون، تحت فشار مىگذاشتند تا مهر خود را ببخشند و طلاق گيرند، آيه مورد بحث اين كار را ممنوع ساخته، مىفرمايد: «آنها را تحت فشار قرار ندهيد به خاطر اين كه قسمتى از آنچه را به آنها دادهايد (از مهر) تملك كنيد» (وَ لا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ ما آتَيْتُمُوهُنَّ).
ولى اين حكم، استثنايى دارد كه در جمله بعد به آن اشاره شده و آن اين است كه اگر آنها مرتكب عمل زشت گردند شوهران مىتوانند آنها را تحت فشار قرار دهند، تا مهر خود را حلال كرده و طلاق بگيرند. همان طور كه آيه مىگويد: «مگر اين كه عمل زشت آشكارى انجام دهند» (إِلَّا أَنْ يَأْتِينَ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ).
منظور از «بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ» (عمل زشت آشكار) در آيه فوق هر گونه مخالفت شديد زن و نافرمانى و ناسازگارى او را شامل مىشود.
سپس دستور معاشرت شايسته و رفتار انسانى مناسب با زنان را صادر مىكند، مىفرمايد: و با آنها بطور شايسته معاشرت كنيد» (وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
و به دنبال آن اضافه مىكند، حتى «اگر به جهانى از همسران خود رضايت كامل نداشته باشيد و بر اثر امورى آنها در نظر شما ناخوشايند باشند (فورا تصميم به جدايى نگيريد و تا آنجا كه قدرت داريد مدارا كنيد، زيرا ممكن است شما در برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 385
تشخيص خود گرفتار اشتباه شده باشيد) و اى بسا آنچه را نمىپسنديد خداوند در آن خير و بركت و سود فراوانى قرار داده باشد» (فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً).
(آيه 20)
شأن نزول:
پيش از اسلام رسم بر اين بود كه اگر مىخواستند همسر سابق را طلاق گويند و ازدواج جديدى كنند براى فرار از پرداخت مهر، همسر خود را به اعمال منافى عفت متهم مىكردند، و بر او سخت مىگرفتند، تا حاضر شود مهر خويش را كه معمولا قبلا دريافت مىشد بپردازد، و طلاق گيرد، و همان مهر را براى همسر دوم قرار مىدادند.
آيه نازل شد و اين كار زشت را مورد نكوهش قرار داد.
تفسير:
اين آيه نيز براى حفظ قسمت ديگرى از حقوق زنان نازل گرديده و مىگويد: «و اگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسر خود انتخاب كنيد و مال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداختهايد، چيزى از آن را نگيريد» (وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ زَوْجٍ مَكانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْداهُنَّ قِنْطاراً فَلا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً).
سپس اشاره به طرز عمل دوران جاهليت در اين باره كه همسر خود را متهم به اعمال منافى عفت مىكردند نموده، مىفرمايد: «آيا براى باز پس گرفتن (مهر) زنان متوسل به تهمت و گناه مىشويد» (أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبِيناً).
يعنى، اصل عمل، ظلم است و گناه، و متوسل شدن به يك وسيله ناجوانمردانه و غلط، گناه آشكار ديگرى است.
(آيه 21)- در اين آيه مجددا براى تحريك عواطف انسانى مردان اضافه مىكند كه شما و همسرانتان مدتها در خلوت و تنهايى با هم بودهايد همانند يك روح در دو بدن «چگونه آن (مهر) را باز پس مىگيريد در حالى كه با يكديگر تماس و آميزش كامل داشتهايد» و همچون بيگانهها و دشمنان با يكديگر رفتار مىكنيد، و حقوق مسلم آنها را پايمال مىنماييد! (وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضى بَعْضُكُمْ إِلى بَعْضٍ).
سپس مىفرمايد: از اين گذشته «همسران شما پيمان محكمى به هنگام عقد ازدواج از شما گرفتهاند» چگونه اين پيمان مقدس و محكم را ناديده مىگيريد برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 386
و اقدام به پيمانشكنى آشكار مىكنيد؟ (وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثاقاً غَلِيظاً).
(آيه 22)
شأن نزول:
پس از اسلام، حادثهاى براى يكى از مسلمانان پيش آمد و آن اين كه: يكى از انصار به نام «ابو قيس» از دنيا رفت، فرزندش به نامادرى خود پيشنهاد ازدواج نمود، آن زن گفت: من تو را فرزند خود مىدانم و چنين كارى را شايسته نمىبينم ولى با اين حال از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله كسب تكليف مىكنم، سپس موضوع را خدمت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد، و كسب تكليف نمود، آيه نازل شد و از اين كار (كه در زمان جاهليت معمول بود) به شدت نهى كرد.
تفسير:
همان طور كه در شأن نزول نيز اشاره شد، آيه خط بطلان به يكى از اعمال ناپسند دوران جاهليت مىكشد و مىگويد: «با زنانى كه پدران شما با آنها ازدواج كردهاند هرگز ازدواج نكنيد» (وَ لا تَنْكِحُوا ما نَكَحَ آباؤُكُمْ مِنَ النِّساءِ).
اما از آنجا كه هيچ قانونى معمولا شامل گذشته نمىشود، اضافه مىفرمايد:
«مگر ازدواجهايى كه (پيش از نزول اين حكم) انجام شده است» (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ).
سپس براى تأكيد مطلب، سه تعبير شديد در باره اين نوع ازدواج بيان كرده، مىگويد: «زيرا اين كار، عمل زشتى است» (إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً).
و بعد اضافه مىكند: «عملى است كه موجب تنفر» در افكار مردم است يعنى طبع بشر آن را نمىپسندد (وَ مَقْتاً).
و در پايان مىفرمايد: «روش نادرستى است» (وَ ساءَ سَبِيلًا).
حتى در تاريخ مىخوانيم كه مردم جاهلى نيز اين نوع ازدواج را «مقت» (تنفرآميز) و فرزندانى كه ثمره آن بودند «مقيت» (فرزندان مورد تنفر) مىناميدند.
(آيه 23)- تحريم ازدواج با محارم! در اين آيه به محارم يعنى زنانى كه ازدواج با آنها ممنوع است اشاره كرده، و بر اساس آن محرميت از سه راه ممكن است پيدا شود:
1- ولادت كه از آن تعبير به «ارتباط نسبى» مىشود.
2- از طريق ازدواج كه به آن «ارتباط سببى» مىگويند.
3- از طريق شيرخوارگى كه به آن «ارتباط رضاعى» گفته مىشود. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 387
نخست اشاره به محارم نسبى كه هفت دسته هستند كرده و مىفرمايد:
«مادران شما و دخترانتان و خواهرانتان و عمهها و خالههايتان و دختران برادر و دختران خواهرانتان بر شما حرام شدهاند» (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ وَ عَمَّاتُكُمْ وَ خالاتُكُمْ وَ بَناتُ الْأَخِ وَ بَناتُ الْأُخْتِ).
بايد توجه داشت كه منظور از مادر فقط آن زنى كه انسان بلاواسطه از او متولد شده نيست، بلكه جدّه و مادر جدّه و مادر پدر و مانند آن را شامل مىشود همان طور كه منظور از دختر، تنها دختر بلاواسطه نيست بلكه، دختر و دختر پسر و دختر دختر و فرزندان آنها را نيز در بر مىگيرد و همچنين در مورد پنج دسته ديگر.
سپس به محارم رضاعى اشاره كرده و مىفرمايد: «و مادرانى كه شما را شير دادهاند، و خواهران رضاعى شما، بر شما حرامند» (وَ أُمَّهاتُكُمُ اللَّاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ مِنَ الرَّضاعَةِ).
و در آخرين مرحله اشاره به دسته سوم از محارم كرده و آنها را تحت چند عنوان بيان مىكند.
1- «و مادران همسرانتان» (وَ أُمَّهاتُ نِسائِكُمْ).
يعنى، به مجرد اين كه زنى به ازدواج مردى درآمد و صيغه عقد، جارى گشت مادر او، و مادر مادر او، و هر چه بالاتر روند بر او حرام ابدى مىشوند.
2- «و دختران همسرتان كه در دامان شما قرار دارند به شرط اين كه با آن همسر آميزش جنسى پيدا كرده باشيد» (وَ رَبائِبُكُمُ اللَّاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسائِكُمُ اللَّاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ).
به دنبال اين قسمت براى تأكيد مطلب اضافه مىكند كه: «اگر با آنها آميزش جنسى نداشتهايد دخترانشان بر شما حرام نيستند» (فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ).
3- «و همسران فرزندانتان كه از نسل شما هستند» (وَ حَلائِلُ أَبْنائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلابِكُمْ).
در حقيقت تعبير «مِنْ أَصْلابِكُمْ» (فرزندانى كه از نسل شما باشند) براى اين برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 388
است كه روى يكى از رسوم غلط دوران جاهليت (و آن فرزند خواندگى و احكام آن است) خط بطلان كشيده شود.
4- «و براى شما جمع در ميان دو خواهر ممنوع است» (وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ).
و از آنجا كه در زمان جاهليت ازدواج با محارم و جمع ميان دو خواهر رايج بود، و افرادى مرتكب چنين ازدواجهايى شده بودند قرآن بعد از جمله فوق مىگويد: «مگر آنچه در گذشته واقع شده» (إِلَّا ما قَدْ سَلَفَ).
يعنى، اگر كسانى قبل از نزول اين قانون، چنين ازدواجى انجام دادهاند، كيفر و مجازاتى ندارند، اگر چه اكنون بايد يكى از آن دو را انتخاب كرده و ديگرى را رها كنند.
در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً).
آغاز جزء پنجم قرآن مجيد
ادامه سوره نساء
(آيه 24)- اين آيه، بحث آيه گذشته را در باره زنانى كه ازدواج با آنها حرام است دنبال مىكند و اضافه مىنمايد كه: «ازدواج و آميزش جنسى با زنان شوهردار نيز حرام است» (وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ النِّساءِ).
تنها استثنايى كه به اين حكم خورده است در مورد زنان غير مسلمانى است كه به اسارت مسلمانان در جنگها در مىآيند، همان گونه كه آيه مىفرمايد: «مگر آنها را كه (از طريق اسارت) مالك شدهايد» (إِلَّا ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
زيرا اسارت آنها به حكم طلاق است و اسلام اجازه مىدهد بعد از تمام شدن عدّه با آنان ازدواج كنند و يا همچون يك كنيز با آنان رفتار شود.
سپس براى تأكيد احكام گذشته كه در مورد محارم و مانند آن وارد شده مىفرمايد: «اينها احكامى است كه خداوند براى شما مقرر داشته و نوشته است» (كِتابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ). بنابراين، به هيچ وجه قابل تغيير و عدول نيست. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 389
سپس مىگويد: غير از اين چند طايفه «زنان ديگر غير از اينها (كه گفته شد) براى شما حلال است، كه با اموال خود آنان را اختيار كنيد در حالى كه پاكدامن باشيد و از زنا خوددارى كنيد» (وَ أُحِلَّ لَكُمْ ما وَراءَ ذلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ).
جمله أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوالِكُمْ اشاره به اين است كه رابطه زناشويى يا بايد به شكل ازدواج با پرداخت مهر و يا به شكل مالك شدن كنيز با پرداخت قيمت باشد.
در قسمت بعد، اشاره به مسأله ازدواج موقت و به اصطلاح «متعه» كرده، مىگويد: «زنانى را كه متعه مىكنيد مهر آنها را به عنوان يك واجب بايد بپردازيد» (فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً).
بعد از ذكر لزوم پرداخت مهر اشاره به اين مطلب مىفرمايد كه: «اگر طرفين عقد، با رضايت خود مقدار مهر را بعدا كم و زياد كنند مانعى ندارد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما تَراضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ).
احكامى كه در آيه به آن اشاره شد، احكامى است كه متضمن خير و سعادت افراد بشر است زيرا: «خداوند از مصالح بندگان آگاه و در قانونگذارى خود حكيم است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً).
قابل ذكر است كه اصل مشروع بودن اين نوع ازدواج در زمان پيامبر قطعى است و هيچ گونه دليل قابل اعتمادى در باره نسخ شدن آن در دست نيست.
ازدواج موقت يك ضرورت اجتماعى-
اين موضوع را نمىتوان انكار كرد كه غريزه جنسى يكى از نيرومندترين غرايز انسانى است، تا آنجا كه پارهاى از روانكاوان آن را تنها غريزه اصيل انسان مىدانند و تمام غرايز ديگر را به آن باز مىگردانند.
اين موضوع مخصوصا در عصر ما كه سن ازدواج بر اثر طولانى شدن دوره تحصيل و مسائل پيچيده اجتماعى بالا رفته، و كمتر جوانى مىتواند در سنين پايين يعنى در داغترين دوران غريزه جنسى اقدام به ازدواج كند، شكل حادّترى به خود گرفته است.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 390
با اين وضع چه بايد كرد؟
يا بايد «فحشاء» را مجاز بدانيم (همان طور كه دنياى مادى امروز عملا بر آن صحه گذارده و آن را به رسميت شناخته) و يا طرح ازدواج موقت را بپذيريم، معلوم نيست آنها كه با ازدواج موقت و فحشاء مخالفند چه جوابى براى اين سؤال فكر كردهاند؟! در حالى كه طرح ازدواج موقت، نه شرايط سنگين ازدواج دائم را دارد كه با عدم تمكن مالى يا اشتغالات تحصيلى و مانند آن نسازد و نه زيانهاى فجايع جنسى و فحشاء را در بر دارد.
(آيه 25)- ازدواج با كنيزان! در تعقيب بحثهاى مربوط به ازدواج، اين آيه، شرايط ازدواج با كنيزان را بيان مىكند، نخست مىگويد: «كسانى كه قدرت ندارند كه با زنان (آزاد) پاكدامن با ايمان ازدواج كنند مىتوانند با كنيزان با ايمان ازدواج نمايند» كه مهر و ساير مخارج آن معمولا سبكتر و سهلتر است (وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَناتِ الْمُؤْمِناتِ فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ فَتَياتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ).
سپس مىگويد: شما براى تشخيص ايمان آنها مأمور به ظاهر اظهارات آنان هستيد، و اما در باره باطن و اسرار درونى آنان «خداوند به ايمان و عقيده شما آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِإِيمانِكُمْ).
و از آنجا كه بعضى در مورد ازدواج با كنيزان كراهت داشتند، قرآن مىگويد:
شما همه از يك پدر و مادر به وجود آمدهايد «و بعضى از بعض ديگريد» (بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ). بنابراين، نبايد از ازدواج با آنها كراهت داشته باشيد.
سپس به يكى از شرايط اين ازدواج اشاره كرده، مىفرمايد: «اين ازدواج بايد به اجازه مالك صورت گيرد» و بدون اجازه او باطل است (فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ).
در جمله بعد مىفرمايد: «و مهرشان را به خودشان بدهيد» (وَ آتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
از اين جمله استفاده مىشود كه بايد مهر متناسب و شايستهاى براى آنها قرار برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 391
داد و آن را به خود آنان داد. همچنين استفاده مىشود كه بردگان نيز مىتوانند مالك اموالى گردند كه از طرق مشروع به آن دست يافتهاند.
يكى ديگر از شرايط اين ازدواج آن است كه كنيزانى انتخاب شوند «كه پاكدامن باشند، نه مرتكب زنا بطور آشكار شوند» (مُحْصَناتٍ غَيْرَ مُسافِحاتٍ).
«و نه دوست پنهانى بگيرند» (وَ لا مُتَّخِذاتِ أَخْدانٍ).
در جمله بعد به تناسب احكامى كه در باره ازدواج با كنيزان و حمايت از حقوق آنها گفته شد بحثى در باره مجازات آنها به هنگام انحراف از جاده عفت به ميان آمده، و آن اين كه اگر مرتكب عمل منافى عفت شوند، نصف مجازات زنان آزاد در باره آنان، جارى مىشود» يعنى تنها پنجاه تازيانه بايد به آنها زد (فَإِذا أُحْصِنَّ فَإِنْ أَتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ).
سپس مىگويد: «اين ازدواج با كنيزان براى كسانى است كه از نظر غريزه جنسى شديدا در فشار قرار گرفتهاند، و قادر به ازدواج با زنان آزاد نيستند» بنابراين، براى غير آنها مجاز نيست (ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْكُمْ).
اما بعد مىفرمايد: «خوددارى كردن از ازدواج با كنيزان (تا آنجا كه توانايى داشته باشيد و دامان شما آلوده گناه نگردد) به سود شماست» (وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَيْرٌ لَكُمْ).
در پايان آيه مىفرمايد: «و خداوند (نسبت به آنچه در گذشته بر اثر بى خبرى انجام دادهايد) آمرزنده و مهربان است» (وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 26)- اين محدوديتها براى چيست؟ به دنبال احكام مختلف در زمينه ازدواج كه در آيات پيش بيان شد ممكن است اين سؤال پيش آيد كه منظور از اين همه محدوديتها و قيد و بندهاى قانونى چيست؟ در اين آيه و دو آيه بعد پاسخ به اين سؤالات مىدهد، و مىگويد: «خداوند مىخواهد (با اين دستورات راههاى خوشبختى و سعادت را) براى شما آشكار سازد» (يُرِيدُ اللَّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ).
وانگهى شما در اين برنامه تنها نيستيد «و (خداوند مىخواهد شما را) به سنتهاى (صحيح) پيشينيان رهبرى كند» (وَ يَهْدِيَكُمْ سُنَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).
علاوه بر اين «توبه شما را بپذيرد» (وَ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 392
و نعمتهاى خود را كه بر اثر انحرافات شما قطع شده بار ديگر به شما باز گرداند و اين در صورتى است كه شما از آن راههاى انحرافى كه در زمان جاهليت و قبل از اسلام داشتيد، باز گرديد.
در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند دانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ).
از اسرار احكام خود آگاه، و روى حكمت خود آنها را براى شما تشريع كرده است.
(آيه 27)- در اين آيه مجددا تأكيد مىكند، كه «خدا مىخواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نمايد) و نعمتها و بركات را به شما بازگرداند» (وَ اللَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتُوبَ عَلَيْكُمْ).
«ولى شهوتپرستانى كه در امواج گناهان غرق هستند، مىخواهند شما از طريق سعادت بكلى منحرف شويد» و همانند آنها از فرق تا قدم آلوده انواع گناهان گرديد (وَ يُرِيدُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمِيلُوا مَيْلًا عَظِيماً).
اكنون شما فكر كنيد، آيا آن محدوديت آميخته با سعادت و افتخار براى شما بهتر است، يا اين آزادى و بىبندوبارى توأم با آلودگى و نكبت و انحطاط؟! اين آيات در حقيقت به افرادى كه در عصر و زمان ما نيز به قوانين مذهبى مخصوصا در زمينه مسائل جنسى ايراد مىكنند، پاسخ مىگويد، كه اين آزاديهاى بىقيد و شرط سرابى بيش نيست و نتيجه آن گرفتار شدن در بيراههها و پرتگاههاست كه نمونههاى زيادى از آن را با چشم خودمان به شكل متلاشى شدن خانوادهها، انواع جنايات جنسى و فرزندان نامشروع جنايت پيشه مشاهده مىكنيم.
(آيه 28)- در اين آيه مىگويد: «خدا مىخواهد (با دستورهاى مربوط به ازدواج با كنيزان و مانند آن) كار را بر شما سبك كند» (يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ).
و در بيان علت آن مىفرمايد: «زيرا انسان، ضعيف آفريده شده» (وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِيفاً).
و در برابر توفان غرايز گوناگون كه از هر سو به او حملهور مىشود بايد طرق مشروعى براى ارضاى غرايز به او ارائه شود تا بتواند خود را از انحراف حفظ كند.
(آيه 29)- بستگى سلامت اجتماع به سلامت اقتصاد! اين آيه در واقع برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 393
زير بناى قوانين اسلامى را در مسائل مربوط به «معاملات و مبادلات مالى» تشكيل مىدهد، و به همين دليل فقهاى اسلام در تمام ابواب معاملات به آن استدلال مىكنند، آيه خطاب به افراد با ايمان كرده و مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! اموال يكديگر را به باطل (و از طرق نامشروع) نخوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ).
بنابراين، هر گونه تجاوز، تقلب، غش، معاملات ربوى، معاملاتى كه حد و حدود آن كاملا مشخص نباشد، خريد و فروش اجناسى كه فايده منطقى و عقلايى در آن نباشد، خريد و فروش وسايل فساد و گناه، همه در تحت اين قانون كلى قرار دارد.
در جمله بعد به عنوان يك استثناء مىفرمايد: «مگر اين كه (تصرف شما در اموال ديگران از طريق) تجارتى باشد كه با رضايت شما انجام مىگيرد» (إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ مِنْكُمْ).
در پايان آيه، مردم را از قتل نفس باز مىدارد و ظاهر آن به قرينه آخرين جمله آيه نهى از خودكشى و انتحار است، مىفرمايد: «و خودكشى نكنيد، خداوند نسبت به شما مهربان است» (وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً).
در حقيقت قرآن با ذكر اين دو حكم پشت سر هم اشاره به يك نكته مهم اجتماعى كرده است و آن اين كه اگر روابط مالى مردم بر اساس صحيح استوار نباشد و اقتصاد جامعه به صورت سالم پيش نرود و در اموال يكديگر به ناحق تصرف كنند، جامعه گرفتار يك نوع خودكشى و انتحار خواهد شد، و علاوه بر اين كه انتحارهاى شخصى افزايش خواهد يافت، انتحار اجتماعى هم از آثار ضمنى آن است.
(آيه 30)- در اين آيه به مجازات كسانى كه از قوانين الهى سرپيچى كنند اشاره كرده و مىفرمايد: «و هر كس اين عمل را از روى تجاوز و ستم انجام دهد (و خود را آلوده خوردن اموال ديگران به ناحق سازد و يا دست به انتحار و خودكشى زند، نه تنها به آتش اين جهان مىسوزد بلكه) در آتش قهر و غضب پروردگار (نيز) خواهد سوخت» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ عُدْواناً وَ ظُلْماً فَسَوْفَ نُصْلِيهِ ناراً). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 394
در پايان آيه مىفرمايد: «و اين كار براى خدا آسان است» (وَ كانَ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيراً).
(آيه 31)- گناهان كبيره و صغيره! اين آيه با صراحت مىگويد: «اگر گناهان كبيرهاى كه از آن نهى شده ترك گوييد گناهان كوچك شما را مىپوشانيم و مىبخشيم و در جايگاه نيكويى شما را وارد مىكنيم» (إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً).
از اين تعبير استفاده مىشود كه گناهان بر دو دستهاند، دستهاى كه قرآن نام آنها را «كبيره» و دستهاى كه نام آنها را «سيّئة» گذاشته است، و در آيه 32 سوره نجم به جاى «سيئة» تعبير به «لمم» نموده است، و در آيه 49 سوره كهف در برابر كبيره، «صغيره» را ذكر فرموده است.
«كبيره» هر گناهى است كه از نظر اسلام بزرگ و پراهميت است، و نشانه اهميت آن مىتواند اين باشد كه در قرآن مجيد، تنها به نهى از آن قناعت نشده، بلكه به دنبال آن تهديد به عذاب دوزخ گرديده است، مانند قتل نفس و رباخوارى و زنا و امثال آنها.
البته گناهان «صغيره» در صورتى صغيره هستند كه تكرار نشوند و علاوه بر آن به عنوان بىاعتنايى و يا غرور و طغيان و كوچك شمردن گناه انجام نگيرند.
(آيه 32)
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه چنين نقل شده كه: امّ سلمه (يكى از همسران پيامبر) به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: «چرا مردان به جهاد مىروند و زنان جهاد نمىكنند؟ و چرا براى ما نصف ميراث آنها مقرر شده؟ اى كاش ما هم مرد بوديم و همانند آنها به جهاد مىرفتيم، و موقعيت اجتماعى آنها را داشتيم».
آيه نازل گرديد و به اين سؤالات و مانند آن پاسخ گفت.
تفسير:
تفاوت سهم ارث مردان و زنان براى جمعى از مسلمانان به صورت يك سؤال درآمده بود، آنها گويا توجه نداشتند كه اين تفاوت به خاطر آن است كه هزينه زندگى، عموما بر دوش مردان مىباشد، و زنان از آن معافند، به علاوه هزينه خود آنها نيز بر دوش مردان است، و همان طور كه سابقا اشاره شد سهميه زنان عملا برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 395
دو برابر مردان خواهد بود، لذا آيه شريفه مىگويد: «برتريهايى را كه خداوند براى بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر قائل شده هرگز آرزو نكنيد» (وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ).
زيرا اين تفاوتها هر كدام اسرارى دارد كه از شما پوشيده و پنهان است.
البته نبايد اشتباه كرد كه آيه اشاره به تفاوتهاى واقعى و طبيعى مىكند نه تفاوتهاى ساختگى كه بر اثر «استعمار» و «استثمار» طبقاتى به وجود مىآيد.
لذا بلافاصله مىفرمايد: «مردان و زنان هر كدام بهرهاى از كوششها و تلاشها و موقعيت خود دارند» (لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ).
خواه موقعيت طبيعى باشد (مانند تفاوت دو جنس مرد و زن با يكديگر) و يا تفاوت به خاطر تلاشها و كوششهاى اختيارى.
سپس مىفرمايد: «به جاى آرزو كردن اين گونه تفاوتها، از فضل خدا و لطف و كرم او تمنا كنيد كه به شما از نعمتهاى مختلف و موقعيتها و پاداشهاى نيك ارزانى دارد» (وَ سْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ). و در نتيجه افرادى خوشبخت و سعادتمند باشيد.
و در پايان مىفرمايد: «چون خداوند به همه چيز داناست» (إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيماً).
و مىداند براى نظام اجتماعى چه تفاوتهايى از نظر طبيعى و يا حقوقى لازم است، و نيز از اسرار درون مردم باخبر است و مىداند چه افرادى آرزوهاى نادرست در دل مىپرورانند و چه افرادى به آنچه مثبت و سازنده است مىانديشند.
(آيه 33)- بار ديگر قرآن در اين آيه به مسائل ارث بازگشته و مىگويد:
«براى هر كس (اعم از زن و مرد) وارثانى قرار داديم كه از ميراث پدر و مادر و نزديكان ارث ببرند» (وَ لِكُلٍّ جَعَلْنا مَوالِيَ مِمَّا تَرَكَ الْوالِدانِ وَ الْأَقْرَبُونَ).
سپس اضافه مىكند: «كسانى كه با آنها پيمان بستهايد، نصيب و سهم آنها را از ارث بپردازيد» (وَ الَّذِينَ عَقَدَتْ أَيْمانُكُمْ فَآتُوهُمْ نَصِيبَهُمْ).
در باره «همپيمانها» يى كه بايد سهم ارث آنها را پرداخت آنچه به مفهوم آيه نزديكتر است همان پيمان «ضمان جريره» مىباشد كه قبل از اسلام وجود داشت، برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 396
و آن چنين بود كه: «دو نفر با هم قرار مىگذاشتند كه در كارها «برادروار» به يكديگر كمك كنند، و در برابر مشكلات، يكديگر را يارى نمايند و به هنگامى كه يكى از آنها از دنيا برود، شخصى كه بازمانده از وى ارث ببرد اسلام اين «پيمان دوستى» و برادرى را به رسميت شناخت، ولى تأكيد كرد كه ارث بردن چنين هم پيمانى منحصرا در زمانى است كه خويشاوندى براى ميت وجود نداشته باشد.
سپس در پايان آيه مىفرمايد: اگر در دادن سهام صاحبان ارث كوتاهى كنيد و يا حق آنها را كاملا ادا نماييد در هر حال خدا آگاه است «زيرا خداوند شاهد و ناظر بر هر كار و هر چيزى مىباشد» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيداً).
(آيه 34)- سرپرستى در نظام خانواده. خانواده يك واحد كوچك اجتماعى است و همانند يك اجتماع بزرگ بايد رهبر و سر پرست واحدى داشته باشد، زيرا رهبرى و سرپرستى دسته جمعى كه زن و مرد مشتركا آن را به عهده بگيرند مفهومى ندارد در نتيجه مرد يا زن يكى بايد «رئيس» خانواده و ديگرى «معاون» و تحت نظارت او باشد، قرآن در اينجا تصريح مىكند كه مقام سرپرستى بايد به مرد داده شود، مىگويد: «مردان سرپرست و نگهبان زنانند» (الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ).
البته مقصود از اين تعبير استبداد و اجحاف و تعدى نيست، بلكه منظور رهبرى واحد منظم با توجه به مسؤوليتها و مشورتهاى لازم است.
جمله بعد كه دو بخش است در قسمت اول مىفرمايد: «اين سرپرستى به خاطر برتريهايى است كه (از نظر نظام اجتماع) خداوند براى بعضى نسبت به بعضى ديگر قرار داده است» (بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ).
و در قسمت دوم مىفرمايد: «و نيز اين سرپرستى به خاطر تعهداتى است كه مردان در مورد پرداختهاى مالى در برابر زنان و خانواده به عهده دارند» (وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ).
سپس اضافه مىكند كه زنان در برابر وظايفى كه در خانواده به عهده دارند به دو دستهاند: برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 397
دسته اول: «و زنان صالح، زنانى هستند كه متواضعند و در غياب (همسر خود) حفظ اسرار و حقوق او را در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده، مىكنند» (فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ).
يعنى مرتكب خيانت چه از نظر مال و چه از نظر ناموس و چه از نظر حفظ شخصيت شوهر و اسرار خانواده در غياب او نمىشوند، و وظايف و مسؤوليتهاى خود را به خوبى انجام مىدهند.
دسته دوم: زنانى هستند كه از وظايف خود سرپيچى مىكنند و نشانههاى ناسازگارى در آنها ديده مىشود، مردان در مقابل اين گونه زنان وظايفى دارند كه بايد مرحله به مرحله اجرا گردد، در مرحله اول مىفرمايد: «زنانى را كه از طغيان و سركشى آنها مىترسيد پند و اندرز دهيد» (وَ اللَّاتِي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ).
در مرحله دوم مىفرمايد: «در صورتى كه اندرزهاى شما سودى نداد، در بستر از آنها دورى كنيد» (وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ).
و در مرحله سوم: در صورتى كه سركشى و پشت پا زدن به وظايف و مسؤوليتها از حد بگذرد و همچنان در راه قانونشكنى با لجاجت و سرسختى گام بردارند، نه اندرزها تأثير كند، و نه جدا شدن در بستر، و كم اعتنايى نفعى نبخشد، و راهى جز «شدت عمل» باقى نماند «آنها را تنبيه بدنى كنيد» (وَ اضْرِبُوهُنَّ).
مسلم است كه اگر يكى از اين مراحل مؤثر واقع شود و زن به انجام وظيفه خود اقدام كند مرد حق ندارد بهانهگيرى كرده، در صدد آزار زن برآيد، لذا به دنبال اين جمله مىفرمايد: «پس اگر آنها از شما اطاعت كردند، راهى براى تعدّى بر آنها مجوييد» (فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا).
و در پايان آيه مجددا به مردان هشدار مىدهد كه از موقعيت سرپرستى خود در خانواده سوء استفاده نكنند و به قدرت خدا كه بالاتر از همه قدرتهاست بينديشند «زيرا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبِيراً).
(آيه 35)- محكمه صلح خانوادگى! در اين آيه اشاره به مسأله بروز اختلاف و نزاع ميان دو همسر كرده، مىگويد: «و اگر از جدايى و شكاف ميان آنان برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 398
(دو همسر) بيم داشته باشيد يك داور از خانواده شوهر، و داورى از خانواده زن انتخاب كنيد» تا به كار آنان رسيدگى كنند (وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها).
سپس مىفرمايد: «اگر اين دو داور (با حسن نيت و دلسوزى وارد كار شوند و) هدفشان اصلاح ميان دو همسر بوده باشد، خداوند كمك مىكند و به وسيله آنان ميان دو همسر الفت مىدهد» (إِنْ يُرِيدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما).
و براى اين كه به داوران هشدار دهد كه حسن نيت به خرج دهند در پايان آيه مىفرمايد: «خداوند (از نيت آنها) با خبر و آگاه است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً خَبِيراً).
محكمه صلح خانوادگى كه در آيه فوق به آن اشاره شده يكى از شاهكارهاى اسلام است. اين محكمه امتيازاتى دارد كه ساير محاكم فاقد آن هستند، از جمله:
1- در محيط خانواده نمىتوان تنها با مقياس خشك قانون و مقررات بىروح گام برداشت، لذا دستور مىدهد كه داوران اين محكمه كسانى باشند كه پيوند خويشاوندى به دو همسر دارند و مىتوانند عواطف آنها را در مسير اصلاح تحريك كنند.
2- در محاكم عادى قضايى طرفين دعوا مجبورند براى دفاع از خود، هر گونه اسرارى كه دارند فاش سازند. مسلم است كه اگر زن و مرد در برابر افراد بيگانه و اجنبى اسرار زناشويى خود را فاش سازند احساسات يكديگر را چنان جريحهدار مىكنند كه اگر به اجبار به منزل و خانه باز گردند، ديگر از آن صميميت و محبت سابق خبرى نخواهد بود.
3- داوران در محاكم معمولى، در جريان اختلافات غالبا بىتفاوتند در حالى كه در محكمه صلح فاميلى حكمين نهايت كوشش را به خرج مىدهند كه صلح و صميميت در ميان اين دو برقرار شود و به اصطلاح آب رفته، به جوى باز گردد! 4- از همه اينها گذشته چنين محكمهاى هيچ يك از مشكلات و هزينههاى سرسامآور و سرگردانى محاكم معمولى را ندارد.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 399
(آيه 36)- در اين آيه يك سلسله از حقوق اعم از حق خدا و بندگان و آداب معاشرت با مردم بيان شده است، و روى هم رفته ده دستور از آن استفاده مىشود.
1- نخست مردم را دعوت به عبادت و بندگى پروردگار و ترك شرك و بت پرستى كه ريشه اصلى تمام برنامههاى اسلامى است مىكند، دعوت به توحيد و يگانه پرستى روح را پاك، و نيت را خالص، و اراده را قوى، و تصميم را براى انجام هر برنامه مفيدى محكم مىسازد، و از آنجا كه آيه بيان يك رشته از حقوق اسلامى است، قبل از هر چيز اشاره به حق خداوند بر مردم كرده، مىگويد: «و خدا را بپرستيد و هيچ چيز را شريك او قرار ندهيد» (وَ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً).
2- سپس مىگويد: «و به پدر و مادر نيكى كنيد» (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).
حق پدر و مادر از مسائلى است كه در قرآن مجيد زياد روى آن تكيه شده و كمتر موضوعى است كه اين قدر مورد تأكيد واقع شده باشد، و در چهار مورد از قرآن، بعد از توحيد قرار گرفته است.
3- «همچنين به خويشاوندان» نيكى كنيد (وَ بِذِي الْقُرْبى).
اين موضوع نيز از مسائلى است كه در قرآن تأكيد فراوان در باره آن شده است، گاهى به عنوان «صله رحم»، و گاهى به عنوان «احسان و نيكى به خويشاوندان».
4- سپس اشاره به حقوق «ايتام» كرده، و افراد با ايمان را توصيه به نيكى در حق «يتيمان» مىكند (وَ الْيَتامى). زيرا در هر اجتماعى بر اثر حوادث گوناگون هميشه كودكان يتيمى وجود دارند كه فراموش كردن آنها نه فقط وضع آنان را به خطر مىافكند، بلكه وضع اجتماع را نيز به خطر مىاندازد.
5- بعد از آن حقوق «مستمندان» را ياد آورى مىكند (وَ الْمَساكِينِ).
زيرا در هر اجتماعى افرادى معلول و از كار افتاده و مانند آن وجود دارند كه فراموش كردن آنها بر خلاف تمام اصول انسانى است.
6- سپس توصيه به نيكى در حق «همسايگان نزديك» مىكند (وَ الْجارِ ذِي الْقُرْبى). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 400
7- سپس در باره «همسايگان دور» سفارش مىكند (وَ الْجارِ الْجُنُبِ).
«حق همسايگى» در اسلام به قدرى اهميت دارد كه در وصاياى معروف امير مؤمنان عليه السّلام مىخوانيم: ما زال (رسول اللّه) يوصى بهم حتّى ظننا انّه سيورّثهم:
«آنقدر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در باره آنها سفارش كرد، كه ما فكر كرديم شايد دستور دهد همسايگان از يكديگر ارث ببرند».
در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل شده كه در يكى از روزها سه بار فرمود:
و اللّه لا يؤمن: «به خدا سوگند چنين كسى ايمان ندارد ...».
يكى پرسيد چه كسى؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: الّذى لا يأمن جاره بوائقه: «كسى كه همسايه او از مزاحمت او در امان نيست»! 8- سپس قرآن در باره كسانى كه با انسان دوستى و مصاحبت دارند، توصيه كرده، مىفرمايد: «و به دوست و همنشين» نيكى كنيد (وَ الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ).
البته «صاحب بالجنب» معنايى وسيعتر از دوست و رفيق دارد، به اين ترتيب آيه يك دستور جامع و كلى براى حسن معاشرت نسبت به تمام كسانى كه با انسان ارتباط دارند مىباشد، اعم از دوستان واقعى، و همكاران، و همسفران، و مراجعان، و شاگردان، و مشاوران، و خدمتگزاران.
9- دسته ديگرى كه در اينجا در باره آنها سفارش شده، كسانى هستند كه در سفر و بلاد غربت احتياج پيدا مىكنند و با اين كه ممكن است در شهر خود افراد متمكنى باشند، در سفر به علتى وا مىمانند مىفرمايد: «و واماندگان» (وَ ابْنِ السَّبِيلِ).
10- در آخرين مرحله توصيه به نيكى كردن نسبت به بردگان كرده، مىفرمايد: «و بردگانى كه مالك آنها هستيد» (وَ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ).
در حقيقت آيه با حق خدا شروع شده و با حقوق بردگان ختم مىگردد و تنها اين آيه نيست كه در آن در باره بردگان توصيه شده، بلكه در آيات مختلف ديگر نيز در اين زمينه بحث شده است.
در پايان آيه هشدار مىدهد و مىگويد: «خداوند افراد متكبر و فخر فروش را برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 401
دوست نمىدارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ مَنْ كانَ مُخْتالًا فَخُوراً).
به اين ترتيب هر كس از فرمان خدا سرپيچى كند و به خاطر تكبر، از رعايت حقوق خويشاوندان، پدر و مادر، يتيمان، مسكينان، ابن السبيل و دوستان سر باز زند محبوب خدا و مورد لطف او نيست. و هر كس كه مشمول لطف او نباشد از هر خير و سعادتى محروم است.
(آيه 37)- انفاقهاى ريايى و الهى! اين آيه در حقيقت، دنباله آيات پيش و اشاره به افراد متكبر و خودخواه است «آنها كسانى هستند كه (نه تنها خودشان از نيكى كردن به مردم) بخل مىورزند، بلكه مردم را نيز به بخل دعوت مىكنند» (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ).
علاوه بر اين سعى دارند «آنچه را كه خداوند از فضل (و رحمت) خود به آنان داده كتمان كنند» مبادا افراد اجتماع از آنها توقعى پيدا كنند (وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ).
سپس سر انجام و عاقبت كار آنها را چنين بيان مىكند كه: «ما براى كافران عذاب خواركنندهاى مهيا ساختهايم» (وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً).
شايد سرّ تعبير به «كافرين» آن باشد كه «بخل» غالبا از كفر سر چشمه مىگيرد، زيرا افراد بخيل، در واقع ايمان كامل به مواهب بىپايان پروردگار نسبت به نيكوكاران ندارند، و اين كه مىگويد: «عذاب آنها خواركننده است» براى اين است كه جزاى «تكبر» و «خود برتربينى» را از اين راه ببينند.
(آيه 38)- در اين آيه به يكى ديگر از صفات متكبران خود خواه اشاره كرده، مىفرمايد: «و آنها كسانى هستند كه اموال خود را براى نشان دادن به مردم (و كسب شهرت و مقام) انفاق مىكنند و ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارند» (وَ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ).
و از آنجا كه هدف آنها جلب رضايت خالق نيست بلكه خدمت به خلق است، دائما در اين فكرند كه چگونه انفاق كنند تا بيشتر بتوانند از آن بهرهبردارى به سود خود نموده، و موقعيت خود را تثبيت كنند. برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 402
آنها شيطان را دوست و رفيق خود انتخاب كردند «و كسى كه شيطان قرين اوست بد قرينى براى خود انتخاب كرده» و سرنوشتى بهتر از اين نخواهد داشت (وَ مَنْ يَكُنِ الشَّيْطانُ لَهُ قَرِيناً فَساءَ قَرِيناً).
از اين آيه استفاده مىشود كه رابطه «متكبران» با «شيطان و اعمال شيطانى» يك رابطه مستمر است نه موقت و گاهگاهى.
(آيه 39)- در اين آيه به عنوان اظهار تأسف به حال اين عده مىفرمايد: «چه مىشد اگر آنها (از اين بيراههها باز مىگشتند و) ايمان به خدا و روز رستاخيز مىآوردند و از مواهبى كه خداوند در اختيار آنها گذاشته با اخلاص نيت و فكر پاك به بندگان خدا مىدادند» و از اين راه براى خود كسب سعادت و خوشبختى دنيا و آخرت مىكردند (وَ ما ذا عَلَيْهِمْ لَوْ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقَهُمُ اللَّهُ).
«و در هر حال خداوند از نيات و اعمال آنها باخبر است» و بر طبق آن به آنها جزا و كيفر مىدهد» (وَ كانَ اللَّهُ بِهِمْ عَلِيماً).
( (40)- اين آيه به افراد بىايمان و بخيل كه حال آنها در آيات قبل گذشت مىگويد: «خداوند حتى به اندازه سنگينى ذرهاى ستم نمىكند» (إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ).
«ذرّه» در اصل به معنى مورچههاى بسيار كوچكى است كه به زحمت ديده مىشود، ولى تدريجا به هر چيز كوچكى ذرّه گفته شده است، و امروز به «اتم» كه كوچكترين جزء اجسام است نيز ذرّه گفته مىشود. و از آنجا كه «مثقال» به معنى «سنگينى» است، تعبير «مثقال ذرّة» به معنى سنگينى يك جسم فوق العاده كوچك مىباشد.
سپس اضافه مىكند، خداوند تنها ستم نمىكند، بلكه «اگر كار نيكى انجام شود آن را مضاعف مىنمايد، و پاداش عظيم از طرف خود در برابر آن مىدهد» (وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضاعِفْها وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً).
چرا خداوند ظلم نمىكند؟!
از آنجا كه ظلم و ستم معمولا يا بر اثر جهل است و يا احتياج و يا كمبودهاى روانى، كسى كه نسبت به همه چيز و همه كس برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 403
عالم و از همه بىنياز و هيچ كمبودى در ذات مقدس او نيست، ظلم كردن در باره او ممكن نيست نه اين كه نمىتواند ظلم كند، بلكه در عين توانايى به خاطر اين كه حكيم و عالم است از ظلم كردن، خوددارى مىنمايد.
(آيه 41)- در تعقيب آيات گذشته كه در مورد مجازاتها و پاداشهاى بدكاران و نيكوكاران سخن مىگفت، اين آيه اشاره به مسأله شهود و گواهان رستاخيز كرده، مىگويد: «حال اين افراد چگونه خواهد بود آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمال آنها مىآوريم و تو را گواه بر آنان خواهيم آورد» (فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً).
و به اين ترتيب علاوه بر گواهى اعضاى پيكر آدمى، و گواهى زمينى كه بر آن زيست كرده، و گواهى فرشتگان خدا بر اعمال او، هر پيامبرى نيز گواه اعمال امت خويش است، و بدكاران با وجود اين همه گواه چگونه مىتوانند حقيقتى را انكار كنند و خود را از كيفر اعمال خويش دور دارند.
(آيه 42)- در اين آيه به نتيجه اعمال آنها اشاره كرده، مىگويد: «در آن روز آنها كه كافر شدند، و با فرستاده پروردگار به مخالفت برخاستند (دادگاه عدل خدا را مىبينند و شهود و گواهان غير قابل انكارى در اين دادگاه مشاهده مىكنند، آن چنان از كار خود پشيمان مىشوند كه) آرزو مىكنند اى كاش خاك بودند و با خاكهاى زمين يكسان مىشدند» (يَوْمَئِذٍ يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ عَصَوُا الرَّسُولَ لَوْ تُسَوَّى بِهِمُ الْأَرْضُ). «و در آن روز (با آن همه گواهان) سخنى را نمىتوانند از خدا پنهان كنند» (وَ لا يَكْتُمُونَ اللَّهَ حَدِيثاً).
زيرا با آن همه شهود و گواهان راهى براى انكار نيست.
(آيه 43)- چند حكم فقهى! از اين آيه چند حكم اسلامى استفاده مىشود:
1- باطل بودن نماز در حال مستى:
آيه شريفه مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مىگوييد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُكارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ).
فلسفه آن هم روشن است، زيرا نماز گفتگوى بنده و راز و نياز او با خداست برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 404
و بايد در نهايت هوشيارى انجام گردد و افراد مست از اين مرحله دور و بيگانهاند.
2- باطل بودن نماز در حال جنابت:
همان گونه كه قرآن مىگويد:
«و همچنين هنگامى كه جنب هستيد» به نماز نزديك نشويد (وَ لا جُنُباً).
سپس استثنايى براى اين حكم بيان فرموده، مىگويد: «مگر اين كه مسافر باشيد» و در مسافرت گرفتار بىآبى شويد (إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ). كه در اين حال نماز خواندن به شرط تيمم كه در ذيل آيه خواهد آمد جايز است.
3- سپس در مورد جواز نماز خواندن و يا عبور از مسجد مىفرمايد:
«تا غسل كنيد» (حَتَّى تَغْتَسِلُوا).
4- تيمم براى معذورين-
در جمله بعد كه در حقيقت تمام موارد تشريع تيمم جمع است، نخست به موردى كه آب راى بدن ضرر داشته باشد اشاره كرده و مىفرمايد: «و اگر بيمار باشيد و يا در سفر» (وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ).
و يا «هنگامى كه يكى از شما از قضاى حاجت برگشت و يا با زنان آميزش جنسى داشتهايد» (أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ).
«و در اين حال آب براى وضو يا غسل نيابيد» (فَلَمْ تَجِدُوا ماءً).
«در اين موقع با خاك پاكيزهاى تيمم كنيد» (فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً).
در جمله بعد طرز تيمم را بيان فرموده، مىگويد: «سپس صورت و دستهاى خود را مسح كنيد» (فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ).
در پايان آيه اشاره به اين حقيقت مىكند كه دستور مزبور، يك نوع تسهيل و تخفيف براى شماست «چون خداوند بخشنده و آمرزنده است» (إِنَّ اللَّهَ كانَ عَفُوًّا غَفُوراً).
(آيه 44)- در اين آيه خداوند با تعبيرى حاكى از تعجب به پيامبر خود، خطاب مىكند كه: «آيا نديدى جمعيتى كه بهرهاى از كتاب آسمانى را در اختيار داشتند، (اما به جاى اين كه با آن، هدايت و سعادت براى خود و ديگران بخرند) هم براى خود گمراهى خريدند هم مىخواهند شما گمراه شويد» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ وَ يُرِيدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِيلَ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 405
و به اين ترتيب آنچه وسيله هدايت خود و ديگران بود بر اثر سوء نيّاتشان تبديل به وسيله گمراه شدن و گمراه كردن گشت، چرا كه آنها هيچ گاه دنبال حقيقت نبودند، بلكه به همه چيز با عينك سياه نفاق و حسد و ماديگرى مىنگريستند.
(آيه 45)- در اين آيه مىفرمايد: اينها اگر چه در لباس دوست، خود را جلوه مىدهند، دشمنان واقعى شما هستند «و خداوند از دشمنان شما آگاهتر است» (وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِأَعْدائِكُمْ).
چه دشمنى از آن بالاتر كه با سعادت و هدايت شما مخالفند، گاهى به زبان خيرخواهى و گاهى از طريق بدگويى و هر زمان به شكلى به دنبال تحقق بخشيدن به اهداف شوم خود هستند.
ولى شما هرگز از عداوت آنها وحشت نكنيد، شما تنها نيستيد «همين قدر كافى است كه خداوند رهبر و ولىّ شما باشد و كافى است كه خدا ياور شما باشد» (وَ كَفى بِاللَّهِ وَلِيًّا وَ كَفى بِاللَّهِ نَصِيراً).
(آيه 46)- گوشه ديگرى از اعمال يهود! اين آيه به دنبال آيات قبل، صفات جمعى از دشمنان اسلام را تشريح مىكند و به گوشهاى از اعمال آنها اشاره مىنمايد.
يكى از كارهاى آنها، تحريف حقايق و تغيير چهره دستورهاى خداوند بوده است، آيه مىفرمايد: «جمعى از يهوديان سخنان را از محل خود تحريف مىنمايند» (مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ).
اين تحريف ممكن است جنبه لفظى داشته باشد و يا جنبه معنوى و عملى، اما جملههاى بعد مىرساند كه منظور از تحريف در اينجا همان تحريف لفظى و تغيير عبارت است زيرا آنها مىگويند: «ما شنيديم و مخالفت كرديم»! (وَ يَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَيْنا).
يعنى، به جاى اين كه بگويند: سمعنا و اطعنا «شنيديم و فرمانبرداريم» مىگويند شنيديم و مخالفيم.
و بعد اشاره به قسمت ديگرى از سخنان عداوت آميز و آميخته با جسارت برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 406
و بىادبى آنها كرده، مىگويد: آنها مىگويند: «بشنو كه هرگز نشنوى» (وَ اسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ). علاوه بر اين از روى سخريه مىگفتند: (راعِنا).
توضيح اين كه: مسلمانان راستين در آغاز دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله براى اين كه بهتر سخنان او را بشنوند و به دل بسپارند در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اين جمله را مىگفتند:
راعنا يعنى، ما را مراعات كن و به ما مهلت بده! ولى اين دسته از يهود اين جمله را دستاويز قرار داده و آن را مقابل حضرت تكرار مىكردند و منظورشان معنى عبرى اين جمله كه «بشنو كه هرگز نشنوى» بود و يا معنى ديگر عربى آن را يعنى «ما را تحميق كن»! اراده مىكردند.
تمام اينها به منظور آن بود كه «با زبان خود حقايق را از محور اصلى بگردانند و در آيين حق طعن زنند» (لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِي الدِّينِ).
اما اگر آنها به جاى اين همه لجاجت و دشمنى با حق و جسارت و بىادبى، راه راست را پيش مىگرفتند و مىگفتند: «ما كلام خدا را شنيديم و از در اطاعت در آمديم، سخنان ما را بشنو و ما را مراعات كن و به ما مهلت بده (تا حقايق را كاملا درك كنيم) به نفع آنها بود و با عدالت و منطق و ادب كاملا تطبيق داشت» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ).
«اما آنها بر اثر كفر و سركشى و طغيان از رحمت خدا به دور افتادهاند (و دلهاى آنها آن چنان مرده است كه به اين زودى در برابر حق، زنده و بيدار نمىگردد) فقط دسته كوچكى از آنها افراد پاكدلى هستند كه آمادگى پذيرش حقايق را دارند و سخنان حق را مىشنوند و ايمان مىآورند» (وَ لكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا).
(آيه 47)- سرنوشت افراد لجوج! در دنبال بحثى كه در آيات سابق در باره اهل كتاب بود، در اينجا روى سخن را به خود آنها كرده مىفرمايد: «اى كسانى كه كتاب آسمانى به شما داده شده است ايمان بياوريد به آنچه نازل كرديم (آيات قرآن مجيد) كه هماهنگ است با نشانههايى كه در كتب شما در باره آن وارد شده است» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 407
و مسلما شما با داشتن اين همه نشانهها از ديگران سزاوارتريد كه به اين آيين پاك بگرويد.
سپس آنها را تهديد مىكند كه سعى كنيد پيش از آن كه گرفتار يكى از دو عقوبت شويد در برابر حق تسليم گرديد، نخست اين كه: «صورتهاى شما را بكلى محو كرده (و تمام اعضايى كه به وسيله آن حقايق را مىبينيد و مىشنويد و درك مىكنيد از ميان برده) سپس صورتهاى شما را به پشت سر بازگردانيم» (مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها).
و اما مجازات دوم كه به آن تهديد شدهاند اين است كه: «آنها را از رحمت خود دور مىسازيم همان طور كه اصحاب سبت را دور ساختيم» (أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ) «1».
به اين ترتيب اهل كتاب با اصرار و پافشارى در مخالفت با حق عقبگرد و سقوط مىكنند و يا نابود مىشوند، منظور از «طمس و محو و بازگرداندن به عقب» در آيه فوق همان محو فكرى و روحى و عقبگرد معنوى است.
در پايان آيه براى تأكيد اين تهديدها مىفرمايد: «فرمان خدا در هر حال انجام مىشود» و هيچ قدرتى مانع از آن نخواهد بود (وَ كانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا).
(آيه 48)- اميدبخشترين آيات قرآن! اين آيه صريحا اعلام مىكند كه همه گناهان ممكن است مورد عفو و بخشش واقع شوند، ولى «خداوند (هرگز) شرك را نمىبخشد و پايينتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مىبخشد» (إِنَّ اللَّهَ لا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ ما دُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ).
ارتباط اين آيه با آيات سابق از اين نظر است كه يهود و نصارى هر يك به نوعى مشرك بودند، و قرآن به وسيله اين آيه به آنها اعلام خطر مىكند كه اين عقيده را ترك گويند كه گناهى است غير قابل بخشش، سپس در پايان آيه دليل اين موضوع را بيان كرده مىفرمايد: «كسى كه براى خدا شريكى قائل شود گناه بزرگى مرتكب شده است» (وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظِيماً).
__________________________________________________
(1) شرح سرگذشت «اصحاب سبت» در سوره اعراف ذيل آيه 163 خواهد آمد.
برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 408
طبق روايتى كه از امير مؤمنان على عليه السّلام نقل شده اين آيه اميدبخشترين آيات قرآن است و افراد موحد را به لطف و رحمت پروردگار دلگرم مىسازد، زيرا در اين آيه خداوند امكان بخشش همه گناهان را غير از شرك بيان كرده است.
اسباب بخشودگى گناهان-
از آيات قرآن استفاده مىشود كه وسائل آمرزش و بخشودگى گناه متعدد است از جمله:
1- توبه و بازگشت به سوى خدا كه توأم با پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم بر اجتناب از گناه در آينده و جبران عملى اعمال بد به وسيله اعمال نيك بوده باشد.
2- كارهاى نيك فوق العادهاى كه سبب آمرزش اعمال زشت مىگردد.
3- شفاعت كه شرح آن در ذيل آيه 48 سوره بقره گذشت.
4- پرهيز از گناهان «كبيره» كه موجب بخشش گناهان «صغيره» مىباشد.
5- عفو الهى كه شامل افرادى مىشود كه شايستگى آن را دارند.
(آيه 49)
شأن نزول:
يهود و نصارى براى خود امتيازاتى قائل بودند و همان طور كه در آيات قرآن نقل شده گاهى مىگفتند: «ما فرزندان خداييم» (مائده: 18) و گاهى مىگفتند: «بهشت مخصوص ماست و غير از ما، در آن راهى ندارد». (بقره: 111) اين آيه و آيه بعد نازل شد و به اين پندارهاى باطل پاسخ گفت.
تفسير:
خودستايى- در اين آيه به يكى از صفات نكوهيده اشاره شده كه گريبانگير بسيارى از افراد و ملتها مىشود و آن خودستايى و خويشتن را پاك نشان دادن و فضيلت براى خود ساختن است، مىگويد. «آيا نديدى كسانى را كه خودستايى مىكنند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنْفُسَهُمْ).
سپس مىفرمايد: «خداوند هر كه را بخواهد مىستايد» (بَلِ اللَّهُ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ).
و تنها اوست كه از روى حكمت و مشيت بالغه بدون كم و زياد، افراد را طبق شايستگيهايى كه دارند، مدح و ستايش مىكند «و هرگز به هيچ كس، سر سوزنى ستم نخواهد شد» (وَ لا يُظْلَمُونَ فَتِيلًا). برگزيده تفسير نمونه، ج1، ص: 409
در حقيقت فضيلت چيزى است كه خداوند آن را فضيلت بداند نه آنچه خودستايان براى خود از روى خودخواهى قائل مىشوند و به خويش و ديگران ستم مىكنند.
(آيه 50)- در اين آيه برترى طلبيها را يك نوع افترا و دروغ به خدا بستن و گناه بزرگ و آشكار معرفى مىكند، مىفرمايد: «ببين اين جمعيت چگونه با ساختن فضائل دروغين و نسبت دادن آنها به خدا، به پروردگار خويش دروغ مىبندند، آنها اگر گناهى جز همين گناه نداشته باشند، براى مجازات آنان كافى است» (انْظُرْ كَيْفَ يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ كَفى بِهِ إِثْماً مُبِيناً).