PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تفسیر سوره بقره



mehraboOon
08-08-2011, 02:26 AM
آيه:

الم‏

ترجمه :

الف لام ميم‏

تفسیر:



درباره‏ى حروف مقطّعه، اقوال مختلفى گفته شده است، از جمله:
1- قرآن،معجزه‏ى الهى از همين حروف الفبا تأليف يافته كه در اختيار همه است، اگرمى‏توانيد شما نيز از اين حروف، كلام معجزه‏آميز بياوريد.
2- اين حروف، نام همان سوره‏اى است كه در ابتدايش آمده است.
3- اين حروف، اشاره به اسم اعظم الهى دارد. [97]
4- اين حروف، نوعى سوگند و قسم الهى است. [98]
5 - اين حروف، از اسرار بين خداوند و پيامبر است. [99] ومطابق بعضى روايات رموزى است كه كسى جز خداوند نمى‏داند. [100]
امّا شايد بهترين نظر همان وجه اوّل باشد. زيرا در ميان صد و چهارده سورهقرآن، كه 29 سوره آن با حروف مقطّعه شروع مى‏شود، در بيست و چهار مورد بعداز اين حروف، سخن از قرآن و معجزه بودن آن است. چنانكه در اين سوره بهدنبال «الم»، «ذلك الكتاب» آمده و به عظمت قرآن اشاره شده است.
در آغاز سوره شورى نيز حروف مقطّعه‏ى «حم عسق» آمده است كه بعد از آنمى‏فرمايد: «كذلك يُوحى اليك والى الّذين مِن قبلك اللّه العزيزُ الحكيم»خداوندِ عزيز و حكيم، اين چنين بر تو و پيامبران پيش از تو وحى مى‏كند.يعنى وحى خداوند نيز با استفاده از همين حروف است. حروفى كه در دسترس همهافراد بشرى است. البتّه خداوند با اين حروف، كتابى نازل كرده كه معجزهاست. آيا انسان نيز مى‏تواند چنين كتابى فراهم كند؟!
آرى، خداوند از حروف الفبا، كتاب معجزه نازل مى‏كند، همچنان كه از دل خاكصدها نوع ميوه و گل و گياه مى‏آفريند و انسان مى‏سازد. ولى نهايتِ هنرمردم اين است كه از خاك و گل، خشت و آجر بسازند!
97) تفسير نورالثقلين.
98) بحار، ج 88، ص 7.
99) بحار، ج 89، ص 384.
100) تفسير مجمع‏البيان.

mehraboOon
08-08-2011, 02:28 AM
ایه :

ذَ لِكَ الكِتَبُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِّلْمُتَّقِينَ‏

ترجمه :

آن كتاب (با عظمت كه) در (حقّانيت) آن هيچ ترديدى راه ندارد، راهنماى پرهيزگاران است.


تفسیر:


«لاريب فيه» يعنى در اينكه قرآن از سوى خداست، شكّى نيست. زيرا مطالب آن به گونه‏اى است كه جايى براى اين شكّ وترديد باقى نمى‏گذارد واگر شكّى در كار باشد، بخاطر سوءظن وروحيّه لجاجت افراد است. چنانكه قرآن مى‏فرمايد: «فهم فى رَيبهم يَتردّدون» [101] آنان در شكّى كه خود ايجاد مى‏كنند، سردرگم هستند.
هدف قرآن، هدايت مردم است و اگر به مسائلى از قبيل خلقتِ آسمان‏ها و زمين و گياهان و حيوانات و... اشاره كرده به خاطر آن است كه توجّه مردم به آنها، موجب توجّه به علم و قدرت و حكمت خداوند گردد. [102]
قرآن وسيله هدايت همه مردم است؛ «هدىً للنّاس» [103] همانند خورشيد بر همه مى‏تابد، ولى تنها كسانى از آن بهره مى‏جويند كه فطرتِ پاك داشته و در برابر حقّ خاضع باشند؛ «هدىً للمتّقين» همچنان كه نور خورشيد، تنها از شيشه‏ى تميز عبور مى‏كند، نه از خشت وگِل. لذا فاسقان [104] ، ظالمان [105] ، كافران [106] ، دل‏مردگان، مسرفان و [107] تكذيب كنندگان [108] از هدايت قرآن بهره‏مند نمى‏شوند.
سؤال: اين آيه درباره قرآن ومطالب آن مى‏فرمايد: «لاريب فيه» شكّى در آن نيست. در حالى كه خود قرآن شكّ وترديد مخالفان را در اين باره بيان مى‏دارد: يك جا مى‏فرمايد: «انّنا لفى شكّ ممّا تَدعونا اليه مُريب» [109] ما درباره آنچه ما را به آن مى‏خوانى، در شكّ هستيم. و در مورد شكّ در وحى ونبوّت نيز مى‏خوانيم: «بل هم فى شك من ذكرى» [110] درباره‏ى قيامت نيز آمده: «لنعلم من يؤمن بالاخرة ممن هو منها فى شك» [111] بنابراين چگونه مى‏فرمايد: «لاريب فيه» هيچ شكّى در قرآن ومحتواى آن نيست؟
پاسخ: مراد از جمله «لا ريب فيه» آن نيست كه كسى در آن شكّ نكرده و يا شكّ نمى‏كند، بلكه منظور آن است كه حقّانيت قرآن به قدرى محكم است كه جاى شكّ ندارد و اگر كسى شكّ كند به خاطر كور دلى خود اوست. چنانكه در آيه 66 سوره نمل مى‏فرمايد: «بل هم فى شك بل هم منها عمون» [112]
101) توبه، 45.
102) در قرآن به موضوعات طبيعى، كيهانى، تاريخى، فلسفى، سياسى و صنعتى اشاراتى شده، ولى هدف اصلى هدايت است.
103) بقره، 185.
104) لايهدى القوم الفاسقين« توبه، 80.
105) لايهدى القوم الظالمين« مائده، 51.
106) لايهدى القوم الكافرين« مائده، 67.
107) لايهدى من هو كاذب كفار« زمر، 3.
108) لايهدى من هو مسرف كذاب« غافر، 28.
109) هود، 62.
110) ص، 8.
111) سبأ، 21.
112) نخبة التفاسير به نقل از آيةاللَّه جوادى.


نکته ها:

1- قرآن در عظمت، مقامى بس والا دارد. «ذلك» [113]
2- قرآن در زمان حيات پيامبر جمع‏آورى وبه صورت كتاب شده است.«الكتاب»
3- راهنما بايد در روش دعوت و محتواى برنامه خود، قاطع و استوار باشد. جمله‏ى «لاريب فيه» نشانگر استوارى و استحكام قرآن است.
4- توانِ قرآن بر هدايت پرهيزكاران، خود بهترين دليل بر اتقان و حقّانيت آن است. «هدى للمتقين»
5 - قرآن، مايه هدايت خالص و بدون هيچگونه ضلالت و سردرگمى است. «لاريب فيه هدى...»
6- تنها افراد پاك وپرهيزكار، از هدايت قرآن بهره‏مند مى‏شوند. «هدى للمتقين» هركس كه ظرف دلش پاكتر باشد، بهره‏مندى و نورگيرى او بيشتر است. [114]
113) در ادبيات عرب، »ذلك« اسم اشاره به دور است. در اينجا به قرآن كه در پيش روى ماست، با »ذلك« اشاره مى‏كند كه حكايت از عظمتِ دست نايافتنى قرآن مى‏كند.
114) هدايت داراى مراحل و قابل كم و زياد شدن است. »والذين اهتدوا زادهم هدى«

mehraboOon
08-08-2011, 02:37 AM
ایه :

الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّارَزَقْنَهُمْ يُنفِقُونَ‏


ترجمه:

(متّقين) كسانى هستند كه به غيب ايمان دارند و نماز را به پاى مى‏دارند و از آنچه به آنان روزى داده‏ايم، انفاق مى‏كنند.


تفسیر:

قرآن، هستى را به دو بخش تقسيم مى‏كند: عالم غيب [115]و عالم شهود. متّقين به كلّ هستى ايمان دارند، ولى ديگران تنها آنچه راقبول مى‏كنند كه برايشان محسوس باشد. حتّى توقّع دارند كه خدا را با چشمببينند و چون نمى‏بينند، نمى‏خواهند به او ايمان آورند. چنانكه برخى بهحضرت موسى گفتند: «لن نؤمن لك حتّى نَرى اللّه جهرة» [116] ما هرگز به تو ايمان نمى‏آوريم، مگر آنكه خداوند را آشكارا مشاهده كنيم.
اين افراد درباره‏ى قيامت نيز مى‏گويند: «ما هى الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الاّ الدّهر» [117] جز اين دنيا كه ما در آن زندگى مى‏كنيم، دنياى ديگرى نيست، مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و اين روزگار است كه ما را از بين مى‏برد.
چنين افرادى هنوز از مدار حيوانات نگذشته‏اند و راه شناخت را منحصر بهمحسوسات مى‏دانند و مى‏خواهند همه چيز را از طريق حواسّ درك كنند.
متّقين نسبت به جهان غيب ايمان دارند، كه برتر از علم و فراتر از آن است.در درونِ ايمان، عشق، علاقه، تعظيم، تقديس و ارتباط نهفته است، ولى درعلم، اين مسائل نيست.
115) غيب به خداوند متعال، فرشتگان، معاد و حضرت مهدى عليه السلام اطلاق شده است.
116) بقره، 55.
117) جاثيه، 24.


نکته ها:

1- ايمان، از عمل جدا نيست. در كنار ايمان به غيب، وظايف و تكاليف عملى مؤمن بازگو شده است. «يؤمنون... يقيمون... ينفقون»
2- اساسى‏ترين اصل در جهان‏بينى الهى آن است كه هستى، منحصر به محسوسات نيست. «يؤمنون بالغيب»
3- بعد از اصل ايمان، مهم‏ترين اصل عملى، اقامه‏ى نماز و انفاق است.«يؤمنون... يقيمون... ينفقون» (در جامعه‏ى الهى كه حركت وسير الى اللّهدارد، اضطراب‏ها و ناهنجارى‏هاى روحى و روانى و كمبودهاى معنوى، با نمازتقويت و درمان مى‏يابد و خلأهاى اقتصادى و نابسامانى‏هاى ناشى از آن، باانفاق پر و مرتفع مى‏گردد.)
4- برگزارى نماز، بايد دائمى باشد نه موسمى و مقطعى. «يقيمون الصلوة» [118]
5 - در انفاق نيز بايد ميانه‏رو باشيم. «ممّا رزقناهم» [119]
6- از هرچه خداوند عطا كرده (علم، آبرو، ثروت، هنر و...) به ديگران انفاق كنيم. «ممّا رزقناهم ينفقون» [120] امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: از آنچه به آنان تعليم داده‏ايم در جامعه نشر مى‏دهند. [121]
7- انفاق بايد از مال حلال باشد، چون خداوند رزق [122] هر كس را از حلال مقدّر مى‏كند. «رزقناهم»
8 - با انفاق كردن مغرور نشويم. اگر باور كنيم كه همه نعمت‏ها از خداست، بهتر مى‏توانيم قسمتى از آنرا انفاق كنيم. «ممّا رزقناهم»
118) يقيمون« فعل مضارع است و فعل مضارع دلالت بر استمرار و دوام دارد.
119) ممّا«، )مِن ما( است و يكى از معانى »مِن« بعض است. يعنى بعضى از آنچه روزى كرده‏ايم )نه همه را( انفاق مى‏كنند.
120) در اينگونه موارد كلمه »ما« در ادبيات عرب به معناى هر چيز است.
121) بحار، ج 2، ص 17.
122) رزق«، به نعمت دائمى كه براى ادامه‏ى حيات طبق احتياج دادهمى‏شود، اطلاق مى‏گردد و قيد تداوم و به اندازه‏ى احتياج، آن را ازمفاهيمِ احسان، اعطاء، نصيب، اِنعام و حظّ، جدا مى‏كند. التحقيق فى كلماتالقرآن، ج‏4، ص 114.

mehraboOon
08-08-2011, 02:42 AM
ایه :

وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْأَخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ‏


ترجمه :

و آنان به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پيش از تو (بر پيامبران) نازل گريده، ايمان دارند و هم آنان به آخرت (نيز) يقين دارند.

تفسیر:


ابزار شناخت انسان، محدود به حس و عقل نيست، بلكه وحى نيز يكى از راههاىشناخت است كه متّقين به آن ايمان دارند. انسان در انتخاب راه، بدون راهنمادچار تحيّر و سرگردانى مى‏شود. بايد انبيا دست او را بگيرند و با منطق ومعجزه و سيره‏ى عملى خويش، او را به سوى سعادت واقعى راهنمايى كنند.
از اين آيه و دو آيه قبل بدست مى‏آيد كه خشوع در برابر خداوند متعال)نماز) و داشتن روحيّه ايثار و انفاق و تعاون و حفظ حقوق ديگران و اميد بهآينده‏اى روشن و پاداش‏هاى بزرگ الهى، از آثار تقوى است.


نکته ها :

1- ايمان به تمام انبيا و كتب آسمانى، لازم است. زيرا همه آنان يك هدف را دنبال مى‏كنند. «يؤمنون... بما اُنزل من قبلك»
2- تقواى واقعى، بدون يقين به آخرت ظهور پيدا نمى‏كند. «بالاخرةهم‏يوقنون»
3- احترام قرآن، قبل از كتب ديگر است. «...بما انزل اليك وما انزل من قبلك...»
4- پيامبر اسلام، آخرين پيامبر الهى است. كلمه «من قبلك» بدون ذكر «من بعدك» نشانه‏ى خاتميّت پيامبر اسلام و قرآن است.

mehraboOon
08-08-2011, 02:42 AM
ایه :

أُوْلَئِكَ عَلَى هُدىً مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ‏


ترجمه:

تنها آنان از جانب پروردگارشان بر هدايتند و آنان همان رستگاران هستند.


تفسیر:

پاداش اهل تقوى كه به غيب ايمان دارند و اهل نماز و انفاق و يقين به آخرت هستند، رستگارى و فلاح است. رستگارى، بلندترين قلّه سعادت است. زيرا خداوند هستى را براى بشر آفريده [123] و بشر را براى عبادت [124] و عبادت را براى رسيدن به تقوى [125] و تقوى را براى رسيدن به فلاح و رستگارى. [126]
در قرآن، رستگاران داراى ويژگى‏هاى زير هستند:
الف: كسانى كه در برابر مفاسد جامعه، به اصلاحگرى مى‏پردازند. [127]
ب: كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند. [128]
ج: كسانى كه علاوه بر ايمان به رسول خدا صلى الله عليه وآله، او را حمايت مى‏كنند. [129]
د: كسانى كه از بخل دور هستند. [130]
ه: كسانى كه در قيامت از حسنات، ميزانِ سنگين دارند. [131]
رستگارى، بدون تلاش بدست نمى‏آيد و شرايط و لوازمى دارد، از آن جمله در قرآن به موارد ذيل اشاره شده است:
* براى فلاح و رستگارى، تزكيه لازم است. «قد افلح من زكّيها» [132]
* براى فلاح و رستگارى، جهاد لازم است. «جاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون» [133]
* براى فلاح و رستگارى، خشوع در نماز، اعراض از لغو، پرداخت زكات، پاكدامنى، عفت، امانتدارى، وفاى به عهد و دوام و پايدارى در نماز، لازم است.
123) خلق لكم ما فى الارض جميعاً« بقره، 29.
124) و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون« ذاريات، 56.
125) اعبدوا ربّكم... لعلكم تتقون« بقره، 21.
126) واتقوا اللَّه لعلكم تفلحون« مائده، 100.
127) آل‏عمران، 104.
128) آل‏عمران، 104.
129) اعراف، 157.
130) حشر، 9.
131) اعراف، 8.
132) شمس، 9.
133) مائده، 35.


نکته ها:

1- هدايتِ خاص الهى، براى مؤمنان واقعى تضمين شده است. «هدًى‏من‏ربّهم»
2- ايمان وتقوا، انسان را به فلاح ورستگارى مى‏رساند. «للمتقين، يؤمنون، المفلحون»

mehraboOon
08-08-2011, 02:43 AM
ایه :

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ‏


ترجمه:


همانا كسانى كه كفر ورزيده‏اند، براى آنها يكسان است كه هشدارشان دهى يا هشدارشان ندهى. آنها ايمان نخواهند آورد.


تفسیر:


قرآن، بعد از متّقين، كفّار را معرّفى مى‏كند. آنها كه در گمراهى و كتمانِ حقّ، چنان سرسختند كه حاضر به پذيرش آيات الهى نيستند. [134]چنانكه گروهى از آن كافران معاند، در برابر دعوت پيامبران، زبان قال وحالشان اين بود: «سواء علينا أوَعَظتَ ام لم تكن من الواعظين» [135] براى ما وعظ و نصيحت تو اثرى ندارد، فرقى ندارد كه پند دهى يا از نصيحت دهندگان نباشى.
اگر زمينه مساعد ومناسب نباشد، دعوت انبيا نيز مؤثّر واقع نمى‏شود.
باران كه در لطافت طبعش، خلاف نيست‏ در باغ لاله رويد و در شوره‏زار، خَس
134)كفر«، به معناى پوشاندن و ناديده گرفتن است. به كشاورز و شب، كافرمى‏گويند. چون كشاورز دانه و هسته را زير خاك مى‏پوشاند و شب فضا را دربرمى‏گيرد. كفران نعمت نيز به معنى ناديده گرفتن آن است. شخص منكر دين، بهسبب اينكه حقايق و آيات الهى را كتمان مى‏كند و يا ناديده مى‏گيرد، كافرخوانده شده است.
135) شعراء، 136جواب قوم هود در برابر آن حضرت.


نکته ها:

1- لجاجت و عناد و تعصّب جاهلانه، انسان را جماد گونه مى‏كند. «سواء عليهم»
2- روش تبليغ براى كفّار، انذار است. اگر انذار و هشدار در انسان اثرنكند، بشارت و وعده‏ها نيز اثر نخواهند كرد. «سواء عليهم ءانذرتهم ام لمتُنذرهم»
3- انتظار ايمان آوردنِ همه‏ى مردم را نداشته باشيد. [136] «...لا يؤمنون»
136)در آيه‏ى 103 سوره يوسف مى‏فرمايد: »وما اكثر النّاس ولو حَرصتَ بمؤمنين«هر چند آرزومند و حريص باشى، بسيارى از مردم ايمان نخواهند آورد.

mehraboOon
08-08-2011, 02:43 AM
ایه :

خَتَمَ اللَّهُ عَلَى‏ قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى‏ أَبْصَرِهِمْ غِشَوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ‏

ترجمه:

خداوند بر دلها و برگوش آنان مهر زده است و در برابر چشمانشان پرده‏اى است و براى آنان عذابى بزرگ است.


تفسیر:

مُهر بدبختى كه خداوند بر دل كفّار مى‏زند، كيفر لجاجت‏هاى آنان است. چنانكه مى‏خوانيم: «يطبع اللَّه على كلّ قلب متكبّر جبّار» [137]خدا بر دل افراد متكبّر و ستم‏پيشه، مهر مى‏زند. و در آيه 23 سوره‏ى جاثيهنيز مى‏خوانيم: خداوند بر دل كسانى كه با علم و آگاهى به سراغ هواپرستىمى‏روند مهر مى‏زند. بنابراين مهر الهى نتيجه‏ى انتخاب بدِ خود انسان است،نه آنكه يك عمل قهرى و جبرى از طرف خدا باشد.
مراد از قلب در قرآن، روح و مركز ادراكات است. سه نوع قلب را قرآن معرّفى مى‏كند: قلب سليم، قلب منيب و قلب مريض.
ويژگى‏هاى قلب سليم
الف: قلبى كه در آن جز خدا نيست. «ليس فيه احد سواه» [138]
ب: قلبى كه پيرو راهنماى حقّ، توبه كننده از گناه و تسليم حقّ باشد. [139]
ج: قلبى كه از حبّ دنيا، سالم باشد. [140]
د: قلبى كه با ياد خدا، آرام مى‏گيرد. [141]
ه: قلبى كه در برابر خداوند، خاشع است. [142]
البتّه قلب مؤمن، هم با ياد خداوند آرام مى‏گيرد و هم از قهر او مى‏ترسد. «اذا ذُكر اللّه وَجِلَت قلوبهم» [143] همانند كودكى كه هم به والدين آرام مى‏گيرد و هم از آنان حساب مى‏برد.
ويژگى‏هاى قلب مريض
الف: قلبى كه از خدا غافل است ولايق رهبرى نيست. «لاتطع من اغفلنا قلبه» [144]
ب: دلى كه دنبال فتنه و دستاويز مى‏گردد. «فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة» [145]
ج: دلى كه قساوت دارد. «جعلنا قلوبهم قاسية» [146]
د: دلى كه زنگ گرفته است. «بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون» [147]
ه: دلى كه مهر خورده است. «طبع اللّه عليها بكفرهم» [148]
ويژگى قلب منيب
قلب منيب، آن است كه بعد از توجّه به انحراف وخلاف، توبه وانابه كرده و بهسوى خدا باز گردد. ويژگى بارز آن تغيير حالات در رفتار وگفتار انسان است.
خداوند در آيات قرآنى، نه صفت براى قلب كفّار بيان كرده است:
الف: انكار. «قُلوبُهم مُنكِرة» [149]
ب: تعصّب. «فى قلوبهم الحَميّة» [150]
ج: انحراف. «صَرفَ اللّه قُلوبهم» [151]
د: قساوت. «فَويلٌ لِلقاسيَة قلوبهم» [152]
ه : موت. «لا تَسمعُ المَوتى» [153]
و: زنگار. «بَل رانَ على قلوبهم» [154]
ز: مرض. «فى قلوبهم مَرض» [155]
ح: ضيق. «يجعلْ صَدره ضَيّقاً» [156]
ط: طبع. «طَبع اللّه عليها بكفرهم» [157]
قلب انسان، متغيّر است. لذا مؤمنان اينچنين دعا مى‏كنند: «ربّنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا» [158]خدايا! دلهاى ما را بعد از آنكه هدايت نمودى، منحرف مساز. امام صادق عليهالسلام مى‏فرمودند: اين جمله (آيه) را زياد بگوييد و خود را از انحرافاتدرامان ندانيد. [159]
137) مؤمن، 35.
138) نورالثقلين، ج‏4، ص‏57.
139) نهج‏البلاغه، خطبه 214.
140) تفسير صافى.
141) فتح، 4.
142) حديد، 16.
143) انفال، 2.
144) كهف، 28.
145) آل‏عمران، 7.
146) مائده، 13.
147) مطففين، 14.
148) نساء، 155.
149) نحل، 22.
150) فتح، 26.
151) توبه، 127.
152) زمر، 22.
153) روم، 52.
154) مطففين، 14.
155) بقره، 14.
156) انعام، 125.
157) نساء، 155.
158) آل‏عمران، 8.
159) تفسير نورالثقلين، ج‏1، ص‏319.



نکته ها:
1- درك نكردن حقيقت، بالاترين كيفر الهى است. «ختم اللَّه على قلوبهم»
2- كفر و الحاد، سبب مهر خوردن دلها و گوش‏هاست. «الذين كفروا... ختم اللَّه»
3- در اثر كفر، امتيازات اساسى انسان (درك حقايق و واقعيّات) سلب مى‏شود. «الّذين كفروا... ختم اللَّه»
4- كيفر الهى، متناسب با عمل ماست. «الّذين كفروا... ختم اللَّه» جزاى كسىكه حقّ را فهميد وبر آن سرپوش گذاشت، آن است كه خدا هم بر چشم، گوش، روح وفكرش سرپوش گذارد. در واقع انسان، خود عامل بدبختى خويش را فراهم مى‏كند.امام رضا عليه السلام فرمود: مُهر خوردن، عقوبت كفر آنهاست. [160]
160) تفسير نورالثقلين، ج‏1، ص‏27.

mehraboOon
08-08-2011, 02:43 AM
ایه :

وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوِمِ الاَْخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ‏

ترجمه:

وگروهى از مردم كسانى هستند كه مى‏گويند: به خدا و روز قيامت ايمان آورده‏ايم، در حالى كه مؤمن نيستند.


تفسیر:

در آغاز اين سوره، براى معرّفى مؤمنان چهار آيه و براى شناسايى كفّار دوآيه آمده است. در اين آيه و آيات بعد كه شمار آن سيزده آيه است، گروه سومىرا معرّفى مى‏كند كه منافق هستند. اينان نه ايمان گروه اوّل را دارند و نهجرأت و جسارت گروه دوم را در ابراز كفر. منافق، همانند موش صحرايى است كهبراى لانه‏اش دو راه فرار قرار مى‏دهد، يكى از آن دو را باز مى‏گذارد و ازآن رفت و آمد مى‏كند و ديگرى را بسته نگه مى‏دارد. هر گاه احساس خطر كندبا سر خود راه بسته را باز كرده و مى‏گريزد. نام سوراخ مخفى موش «نافقاء»است كه كلمه منافق نيز از همين واژه گرفته شده است. [161]
نفاق، داراى معناى گسترده‏اى است كه هركس زبان وعملش هماهنگ نباشد، سهمىاز نفاق دارد. در حديث مى‏خوانيم: اگر به امانت خيانت كرديم و در گفتاردروغ گفتيم و به وعده‏هاى خود عمل نكرديم، منافق هستيم گرچه اهل نماز وروزه باشيم. [162]
نفاق، نوعى دروغِ عملى و اعتقادى است و رياكارى نيز نوعى نفاق است. [163]
161) قاموس و مفردات.
162) سفينةالبحار، ج‏2، ص‏605.
163) تفسير نمونه.


نکته ها:

1- ايمان، يك مسئله قلبى است وبه اظهارات انسان بستگى ندارد. «ماهم بمؤمنين»
2- اساس ايمان، ايمان به مبدأ و معاد است. «آمنا باللَّه و باليوم الآخر»
3- خداوند از درون انسان، آگاه است. «وما هم بمؤمنين»

mehraboOon
08-08-2011, 02:44 AM
ایه 9:

يُخَدِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ ءَامَنُواْ وَمَا يَخْدَعُونَ إِلّا أَنْفُسَهُمْ وَ مَا يَشْعُرُونَ‏

ترجمه :

(منافقان به پندار خود) با خداوند و مؤمنان نيرنگ مى‏كنند در حالى كه جز خودشان را فريب نمى‏دهند، امّا نمى‏فهمند!


تفسیر:

«شعور» از ريشه‏ى «شَعر» به معناى مو مى‏باشد. كسى كه داراى فهم دقيق وموشكافانه باشد، اهل درك و شعور است. بنابراين منافق گمان مى‏كند كهديگران را فريب مى‏دهد، زيرا درك درست ندارد. «لايشعرون»
مراد ازحيله ومكر منافقان با خدا، يا خدعه ونيرنگ آنان با احكام خدا و دين الهىاست كه آنرا مورد تمسخر و بازيچه قرار مى‏دهند و يا به معناى فريبكارىنسبت به پيامبر خداست. يعنى همانگونه كه اطاعت و بيعت با رسول‏خدا، اطاعتو بيعت با خداست [164]، خدعه با رسول‏خدا به منزله خدعه با خدا مى‏باشد كه روشن است اينگونهفريبكارى و نيرنگ بازى با دين، خدعه و نيرنگ نسبت به خود است. چنانكه اگرپزشك، دستور مصرفِ دارويى را بدهد و بيمار به دروغ بگويد كه آنها را مصرفكرده‏ام، به گمان خودش پزشك را فريب داده و در حقيقت خود را فريب داده استو فريب پزشك، فريب خود اوست.
برخورد اسلام با منافق، همانند برخوردمنافق با اسلام است. او در ظاهر اسلام مى‏آورد، اسلام نيز او را در ظاهرمسلمان مى‏شناسد. او در دل ايمان ندارد و كافر است، خداوند نيز در قيامتاو را با كافران محشور مى‏كند.
در روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله مى‏خوانيم: رياكارى، خدعه با خداوند است. [165]
قرآن، بازتاب كار نيك و بد انسان را براى خود او مى‏داند. چنانكه در اينآيه مى‏فرمايد: خدعه با دين، خدعه با خود است نه خدا. و در جاى ديگرمى‏فرمايد: «اِن أحسنتم أحسنتم لانفسكم و اِن أسأتم فلها» [166]اگر نيكى كنيد، به خود نيكى كرده‏ايد و اگر بدى كنيد، باز هم به خود. و يادر جاى ديگر مى‏فرمايد: «ولا يَحيق المَكر السيّى‏ء الاّ بَاهلِه» [167] نيرنگ بد، جز سازنده‏اش را فرا نگيرد.
164)من يطع الرّسول فقد اطاع اللّه« هركس از رسول پيروى كند، قطعاً از خداپيروى كرده است. نساء، 80. »انّ الّذين يُبايعونك انّما يبايعون اللّه«كسانى كه با تو بيعت كنند، همانا با خدا بيعت نموده‏اند. فتح، 1.
165) تفسير نورالثقلين.
166) اسراء،7.
167) فاطر، 43.


نکته ها:

1- حيله‏گرى، نشانه‏ى نفاق است. «يخادعون اللّه»
2- منافق، همواره درفكر ضربه زدن است. «يخادعون» (كلمه «خدعه» به معناى پنهان كردن امرى واظهار نمودن امر ديگر، به منظور ضربه زدن است.) [168]
3- آثار نيرنگ، به صاحب نيرنگ بر مى‏گردد. «وما يَخدعون الاّ انفسهم»
4- منافق، بى‏شعور است ونمى‏فهمد كه طرف حساب او خداوندى است كه همه‏ى اسرار درون او را مى‏داند [169] ودر قيامت نيز از كار او پرده برمى‏دارد. [170] «وما يشعرون» [171]
5 - خدعه و حيله، نشانه‏ى عقل و شعور نيست. [172] «يخادعون... لايشعرون»
168) تفسير راهنما.
169) يعلم خائنة الاعين و ماتخفى الصدور« غافر، 19.
170) يوم تبلى السرائر« طارق، 9.
171) جمله »و ما يشعرون« را دوگونه مى‏توان معنا نمود: يكى آنكه شعورندارند كه خدا اسرارشان را مى‏داند و ديگرى اينكه شعور ندارند كه در حقيقتبه خود ضربه مى‏زنند.
172) در روايات مى‏خوانيم: عقل واقعى آن است كه توسط آن، انسان خداوند را بندگى نمايد.

mehraboOon
08-08-2011, 02:44 AM
ایه 10:

فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَهُمْ اللَّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُواْ يَكْذِبُونَ‏

ترجمه:

در دلهاى منافقان، بيمارى است پس خداوند بيمارى آنان را بيافزايد. و براى ايشان عذابى دردناك است، به سزاى آنكه دروغ مى‏گويند.


تفسیر:

بيمارى، گاهى مربوط به جسم است، نظير آيه‏ى 185 سوره بقره؛ «ومن كانمريضاً» كه درباره احكام روزه بيماران مى‏باشد. و گاهى مربوط به روح، نظيراين آيه «فى قلوبهم مرض» كه درباره بيمارى نفاق مى‏باشد.
داستانمنافق، به لاشه ومردارى بد بو مى‏ماند كه در مخزن آبى افتاده باشد. هر چهآب در آن بيشتر وارد شود، فسادش بيشتر شده و بوى نامطبوع و آلودگى آنافزايش مى‏يابد. نفاق، همچون مردارى است كه اگر در روح و دل انسان باقىبماند، هر آيه وحكمى كه از طرف خداوند نازل شود، به جاى تسليم شدن دربرابر آن، دست به تظاهر و رياكارى مى‏زند و يك گام بر نفاق خود مى‏افزايد.اين روح مريض، تمام افكار و اعمال او را، رياكارانه و منافقانه مى‏كند واين نوعى افزايش بيمارى است. «فزادهم اللَّه مرضاً»
شايد جمله‏ى «فزادهم اللَّه مرضاً» نفرين باشد. نظير «قاتلهم اللَّه» يعنىاكنون كه در دل بيمارى دارند، خدا بيمارى آنان را اضافه كند.


نکته ها:

1- نفاق، يك مرض روحى ومنافق بيمار است. همانطور كه بيمار، نه سالم است و نه مرده، منافق هم نه مؤمن است و نه كافر. «فى قلوبهم مرض»
2- اصلِ انسان، دل و روح اوست. «زادهم اللَّه»
(حقّ اين بود كه بگويد «فزادها اللَّه مرضاً» يعنى در دل آنان مرض بود،خداوند مرض دلها را زياد نمود. ولى فرمود: مرض خود آنان را زياد نمود. پسقلب انسان، به منزله تمام انسان است. زيرا اگر روح وقلب منحرف شود، آثارشدر سخن و عمل هويداست.) [173]
3- نفاق، رشد سرطانى دارد. [174] «زادهم اللَّه مرضاً»
4- زمينه‏هاى عزّت و سقوط را، خود انسان در خود به وجود مى‏آورد. «لهم عذاب اليم بما كانوا يكذبون»
5 - دروغگويى، از روشهاى متداول منافقان است. «كانوا يَكذبون»
173) تفسير راهنما.
174) در قرآن، آياتى را مى‏خوانيم كه در آن اوصاف پسنديده‏اى همچون:علم، هدايت و ايمان، قابل افزايش معرّفى شده است. همانند: »زدنى علماً«طه، 114 و »زادتهم ايمانا« انفال، 2 و »زادهم هدى« محمد، 17. همچنين برخىاز امراض و اوصاف ناپسند مانند: رجس، نفرت، ترس و خسارت نيز قابل ازدياددانسته شده‏اند. همانند: »زادتهم رجساً« توبه، 125 و »زادهم نفوراً«فرقان، 60 و »مازادوكم الاّ خَبالاً« توبه، 47 و »ولا يزيد الظالمين الاّخساراً« اسراء، 82. با توجّه به آيات مذكور، معلوم مى‏شود كه سنّت خداوند،آزادى دادن به هر دو گروه خير و شر است. »كلاّ نُمدّ هؤلاء و هؤلاء«اسراء، 20.

mehraboOon
08-08-2011, 02:44 AM
ایه 11:

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ‏


ترجمه:

هرگاه به آنان (منافقان) گفته شود در زمين فساد نكنيد، مى‏گويند: همانا ما اصلاحگريم.


تفسیر:

1- گرچه منافقان پندپذير و نصيحت خواه نيستند، ولى بهتر است با آنها سخن گفت و نهى از منكر كرد. «قيل لهم»
2- نفاق، عامل فساد است. «لا تفسدوا فى الارض»
3- منافق چند چهره بودن خود را مردم‏دارى واصلاح‏طلبى مى‏داند. «انمّا نحن مصلحون»
4- منافق، فقط خود را اصلاح‏طلب معرّفى مى‏كند. «انّما نحن مصلحون» (ممكناست كسى در حدّ اعلاى بيمارى روحى باشد، ولى خيال كند كه سالم است.)
5 - منافق با ستايش نابجا از خود، در صدد تحميق مردم و توجيه خلافكارى‏هاى خويش است. «انّما نحن مصلحون»

mehraboOon
08-08-2011, 02:45 AM
ایه12:

أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمِفْسِدُونَ وَلَكِن لَّا يَشْعُرُونَ‏

ترجمه:

آگاه باشيد! همانا آنان خود اهل فسادند، ولى نمى‏فهمند.


تفسیر:

در يك بررسى اجمالى از آيات قرآن در مى‏يابيم كه نفاق، آثار و عوارض سويىدر روح، روان، رفتار و كردار شخص منافق ايجاد مى‏كند كه او را در دنيا وقيامت گرفتار مى‏سازد. قرآن در وصف آنها مى‏فرمايد:
* دچار فقدان شعور واقعى مى‏شوند. [175]
* انديشه و فهم نمى‏كنند. [176]
* دچار حيرت و سرگردانى مى‏شوند. [177]
* به سبب دروغهايى كه مى‏بافند [178] در كفر پايدار مى‏شوند [179] و هدايت نمى‏يابند. [180]
* چون اعتقاد قلبى ندارند، وحشت واضطراب [181] و عذابى دردناك دارند. [182]
175) لايشعرون« بقره، 12 ؛ »هم‏السفهاء« بقره، 13.
176) لايفقهون« توبه، 87 ؛ »لايعلمون« بقره، 13.
177) يعمهون« بقره، 15، »لايبصرون« بقره، 17.
178) بما كانوا يكذبون« بقره، 10.
179) بماكانوا يكفرون« انعام، 70.
180) ماكانوا مهتدين« بقره، 16.
181) حذر الموت« بقره، 19.
182) ولهم عذاب اليم« بقره، 10


نکته ها:

1- مسلمانان بايد به ترفند وشعارهاى به ظاهر زيباى منافقان، آگاه شوند. «الا»
2- بلندپروازى و خيال‏پردازى مغرورانه‏ى منافق، بايد شكسته شود. «انّهم هم المفسدون»
3- منافقان دائماً در حال فساد هستند. «المفسدون»
4- زرنگى اگر در مسير حقّ نباشد، بى‏شعورى است. «لا يشعرون»

mehraboOon
08-08-2011, 02:45 AM
ایه 13:

وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ ءَامِنُواْ كَمَآ ءَامَنَ النَّاسُ قَالُواْأَنُؤْمِنُ كَمَآ ءَامَنَ السُّفَهَآءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهآءُوَلَكِن لَّا يَعْلَمُونَ‏


ترجمه :

وچون به آنان گفته شود، شما نيز همانگونه كه (ساير) مردم ايمان آورده‏اندايمان آوريد، (آنها با تكبّر وغرور) گويند: آيا ما نيز همانندساده‏انديشان و سبك مغزان، ايمان بياوريم؟! آگاه باشيد! آنان خودبى‏خردند، ولى نمى‏دانند.


تفسیر:

1- ارشاد و دعوت اولياى خدا، در منافقان بى‏اثر است.«قيل...أنؤمن»
2- منافقان، روحيّه امتياز طلبى و خود برتربينى دارند.«انؤمن»
3- تحقير مؤمنان، از شيوه‏هاى منافقان است. «كما آمن السفهاء»
(ايمان داشتن و تسليم خدا بودن، در نظر منافقان سبك مغزى است.)
4- مسلمانان بايد هوشيار باشند تا فريب ظواهر را نخورند.«الا»
5 - در فرهنگ قرآن، تسليم حقّ نشدن، سفاهت است.«انّهم هم السفهاء»
6- بايد غرور متكبرانه منافق، شكسته وبا آن مقابله به مثل شود. «انّهم‏هم‏السفهاء»
7- افشاى چهره دروغين منافق، براى جامعه اسلامى ضرورى است. «هم‏السفهاء»
8 - بدتر و دردآورتر از هر دردى، جهل به آن درد است. «لكن لا يعلمون»

mehraboOon
08-08-2011, 02:45 AM
آيه 14 :

وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَإِذَاخَلَوْاْ إِلَى‏ شَيَطِينِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُمُسْتَهْزِءُونَ‏

ترجمه:

وچون با اهل ايمان ملاقات كنند گويند: ما (نيز همانند شما) ايمانآورده‏ايم. ولى هرگاه با (هم‏فكران) شيطان صفت خود خلوت كنند، مى‏گويند:ما با شما هستيم، ما فقط (اهل ايمان را) مسخره مى‏كنيم.

تفسیر:

«شيطان» از «شَطَن» به معناى دور شده از خير است كه به هركس القاى انحرافكند، اطلاق شده وبه انسان‏هاى بدكار و دور از حقّ نيز گفته مى‏شود. [183]
183) مفردات راغب.


نکته ها :

1- منافق، نان را به نرخ روز مى‏خورد. «قالوا آمنا... قالوا انّا معكم»
2- به هر اظهار ايمان، نبايد اعتماد قطعى كرد و بايد مواظب عوامل نفوذى بود. «قالوا آمنّا»
3- منافق، شهامتِ صداقت ندارد واز مؤمنان ترس و هراس دارد. «خَلَوا»
تماس وارتباط منافقان با مؤمنان، آشكار وعلنى است ولى تماس آنان با كفّاريا سران و رهبران خود، سرّى و محرمانه، در نهان و خلوت صورت مى‏گيرد.
4- دوستان منافقان، شيطان صفت هستند. «شياطينهم»
5 - كفّار و منافقان با همديگر ارتباط تشكيلاتى دارند و منافقان از آنان خطّ فكرى مى‏گيرند. «شياطينهم»
6- اظهار ايمان از سوى منافق موقتى است، ولى كفر او پايدار و ثابت است.«آمنّا، انّا معكم» (ايمان، با جمله‏ى فعليه وكفر با جمله‏ى اسميّه آمدهوجمله اسميّه نشانه‏ى دوام و ثبوت است.)
7- منافقان با كافران نه تنها هم‏فكرند بلكه كمك‏كارهم نيز هستند.«انّامعكم» (كلمه «مع»، در جايى بكار مى‏رود كه علاوه بر هم‏فكرى، همكارى نيزباشد.)
8 - منافقان، مؤمنان را به استهزا مى‏گيرند. «انّما نحن مستهزؤن»

mehraboOon
08-08-2011, 02:46 AM
آيه 15 :


اللَّهُ يَسْتَهْزِى‏ءُ بِهِمْ وَيَمُدُّهُمْ فِى طُغْينِهِمْ يَعْمَهُونَ‏


ترجمه :

خداوند آنان را به استهزا مى‏گيرد و آنان را در طغيانشان مهلت مى‏دهد تا سرگردان شوند.


تفسیر:

كلمه «يَعمهون» از «عَمَه» مثل «عَمى» مى‏باشد، لكن «عمى» كورى ظاهرى را گويند و «عمه» كورى باطنى است. [184]
امام رضا عليه السلام در تفسير اين آيه مى‏فرمايد: خداوند، اهل مكر و خدعه و استهزا نيست، لكن جزاى مكر و استهزاى آنان را مى‏دهد. [185]همچنان كه آنان را در طغيان و سركشى خودشان، رها مى‏كند تا سر درگم و غرقشوند. و چه سزايى سخت‏تر از قساوت قلب و تسلّط شيطان و وسوسه‏هاى او، ميلبه گناه و بى‏رغبتى به عبادت، همراهى و همكارى با افراد نا اهل و سرگرمىبه دنيا و غفلت از حقّ كه منافقان بدان گرفتار مى‏آيند.
منافقان،دوگانه رفتار مى‏كنند و لذا با آنها نيز دو گونه برخورد مى‏شود؛ در دنيااحكام مسلمانان را دارند و در آخرت كيفر كفّار را مى‏بينند.
184) تفسير كشّاف.
185) تفسير نورالثقلين، ج‏1، ص‏30.


نکته ها:

1- كيفرهاى الهى، متناسب با گناهان است. در برابر «انّما نحن مستهزؤن»، «اللَّه يستهزئ بهم» آمده است.
2- منافقان با خدا طرفند، نه با مؤمنان. (آنها مؤمنان را مسخره مى‏كنند،ولى خدا به حمايت آمده و پاسخ مسخره‏ى آنان را خودش مى‏دهد.) «اللَّهيستهزئ بهم»
3- استهزا، اگر به عنوان پاسخ باشد مانعى ندارد. نظير تكبّر در مقابل متكبّر. «اللَّه يستهزئ بهم»
4- از مهلت دادن وزياده بخشى‏هاى خداوند، نبايد مغرور شد. «يمدّهم فى طغيانهم»
5 - سركشى و طغيان، زمينه‏اى براى سر درگمى‏هاست. «فى طغيانهم يعمهون»

mehraboOon
08-08-2011, 02:47 AM
آيه 16 :

أُوْلَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجرَتُهُمْ وَ مَا كَانُواْ مُهْتَدِينَ‏


ترجمه :

آنان كسانى هستند كه به بهاى (از دست‏دادن) هدايت، خريدار ضلالت و گمراهىشدند. امّا اين داد وستد، سودشان نبخشيد و در شمارِ هدايت يافتگان درنيامدند. (ويا به اهداف خود راهى نيافتند.)


تفسیر:

منافقان، صاحب هدايتى نبودند كه آنرا از دست بدهند. پس شايد مراد آيه ايناست كه زمينه‏هاى فطرى و عوامل هدايت را از دست دادند. همچنان كه در آياتديگر مى‏خوانيم: «اشتروا الكفر بالايمان» [186] گروهى ايمان را با كفر معامله كردند. و يا «اشتروا الحيوة الدّنيا بالاخرة» [187] آخرت را با زندگى دنيوى معامله نمودند. ويا «والعذاب بالمغفرة» [188] آمرزش و عفو الهى را با قهر و عذاب او معامله نمودند. يعنى استعداد ايمان و دريافت پاداش و مغفرت را با اعمال خود از بين بردند.
عاقبت، نور الهى دود شدفطرت حق‏جوى او، نمرود شد
186) آل‏عمران، 177.
187) بقره، 86.
188) بقره، 175.


نکته ها:

1- منافق، سود و زيان خود را نمى‏شناسد ولذا هدايت را با ضلالت معامله مى‏كند. «اشتروا الضلالة بالهدى»
2- انسان، آزاد و انتخاب‏گر است. چون داد و ستد، نياز به اراده وتصميم دارد. «اشتروا الضلالة...»
3- دنيا همچون بازار است و مردمان، معامله‏گر و مورد معامله، اعمال و انتخاب‏هاى ماست. «اشتروا... فما ربحت تجارتهم»
4- عاقبتِ مؤمن، هدايت؛ «على هدىً من ربّهم» و سرانجام منافق، انحراف است. «ما كانوا مهتدين»
5 - منافقان به اهداف خود راهى نمى‏يابند. «ما كانوا مهتدين» وبا توجّه به آيات بعد.

mehraboOon
08-08-2011, 02:47 AM
آيه 17 :

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّآ أَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لَّا يُبْصِرُونَ‏

ترجمه:

مَثل آنان (منافقان)، مَثل آن كسى است كه آتشى افروخته، پس چون آتش اطراف خود را روشن ساخت، خداوند روشنايى و نورشان را ببرد و آنان را در تاريكى‏هايى كه (هيچ) نمى‏بينند، رهايشان كند.


تفسیر:

مثال، براى تفهيم مطلب به مردم، نقش مؤثّرى دارد. مسائل معقول را محسوس و بدينوسيله راه را نزديك وعمومى مى‏كند، درجه اطمينان را بالا مى‏برد ولجوجان را خاموش مى‏سازد. در قرآن مثال‏هاى فراوانى آمده است از جمله:
مثال حقّ، به آب و باطل به كفِ روى آب. [189] مثال حقّ به شجره‏ى طيّبه و باطل به شجره‏ى خبيثه. [190] تشبيه اعمال كفّار به خاكسترى در برابر تندباد. [191] ويا تشبيه كارهاى آنان، به سراب. [192] تشبيه بت‏ها و طاغوت‏ها به خانه عنكبوت. [193] تمثيل دانشمند بى‏عمل به الاغى كه كتاب حمل مى‏كند. [194] وتمثيل غيبت، به خوردن گوشت برادرى كه مرده است. [195]
اين آيه نيز در مقام تشبيهِ مجموعه‏اى از روحيّات وحالاتِ منافقان است. آنان، نار مى‏افروزند، ولى خداوند نورش را مى‏برد و دود و خاكستر و تاريكى براى آنان باقى مى‏گذارد.
امام رضا عليه السلام فرمودند: معناى آيه «تركهم فى ظلمات...» آن است كه خداوند آنان را به حال خود رها مى‏كند. [196]
189) رعد، 17.
190) ابراهيم، 26.
191) ابراهيم، 18.
192) نور، 39.
193) عنكبوت، 41.
194) جمعه، 5.
195) حجرات، 12.
196) تفسير نورالثقلين.


نکته ها:

1- منافق براى رسيدن به نور، از نار (آتش) استفاده مى‏كند كه خاكستر و دود و سوزش نيز دارد. «استوقد ناراً»
2- نور اسلام عالم‏گير است، ولى نورى كه منافقان در سايه‏ى آن تظاهر به اسلام مى‏كنند، در شعاعى كمتر و روشنايى آن ناپايدار است. «أضاءت ما حوله»
3- اسلام نور و كفر تاريكى است. «ذهب اللّه بنورهم وتركهم فى ظلمات»
4- كسى كه از يك نور بهره‏مند نشود، در ظلمات متعدّد باقى مى‏ماند. «بنورهم... فى ظلمات» (كلمه «نور» مفرد و كلمه «ظلمات» جمع است.)
5 - نقشه‏ها وتوطئه‏هاى منافقان، به اراده الهى ناتمام مى‏ماند. «ذهب اللّه بنورهم»
6- طرف مقابل منافقان، خداوند است. «ذهب اللّه بنورهم»
7- عاقبت و آينده‏ى منافقان، تاريك است. «فى ظلمات»
8 - منافقان دچار وحشت و اضطراب، ودر تصميم‏گيرى‏هاى دراز مدّت، سردرگم هستند. «فى ظلمات لا يبصرون»
9- گاهى در آغاز، ايمان واقعى است، ولى كم‏كم انسان به انحراف گرايش پيدا نموده و منافق مى‏شود. (كلمه «نورهم» در اين آيه و جمله «لايرجعون» در آيه بعد نشان مى‏دهد كه آنان نورى داشتند، ولى به سوى آن نور برنگشتند.)

mehraboOon
08-08-2011, 02:47 AM
آيه 18 :

صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَا يَرْجِعُونَ‏

ترجمه:

آنان (از شنيدن حقّ) كر و(از گفتن حقّ) گنگ و(از ديدن حقّ) كورند، پس ايشان (بسوى حقّ) باز نمى‏گردند.


تفسیر:

قرآن در ستايش برخى پيامبران مى‏فرمايد: آنان دست وچشم دارند، «واذكر عبادنا ابراهيم واسحاق ويعقوب اولى الايدى والابصار» [197]شايد مقصود آن است كه كسى كه دست بت‏شكنى دارد دست دارد، كسى كه چشمخدابين دارد چشم دارد، پس منافقان كه چنين دست وچشمى ندارند، در واقعهمچون ناقص الخلقه‏هايى هستند كه خود مقدّمات نقص را فراهم كرده و وسائلشناخت را از دست داده‏اند. لذا در اين سوره درباره‏ى منافقان تعابيرىهمچون «لا يشعرون، ما يشعرون، لا يعلمون، لا يبصرون، يعمعون، صم، بكم،عمى، لا يرجعون» بكار رفته است.
نظر، غير از بصيرت است. در سوره اعراف مى‏خوانيم: «تريهم ينظرون اليك و هم لا يبصرون» [198] مى‏بينى كه به تو نگاه مى‏كنند، در حالى كه نمى‏بينند. يعنى چشم بصيرت ندارند كه حقّ را ببينند.
عدم بهره‏گيرى صحيح از امكانات و وسائل شناخت، مساوى با سقوط و از دست دادن انسانيّت است. [199]
جزاى كسى كه در دنيا خود را به كورى و كرى و لالى مى‏زند، كورى و كرى ولالى آخرت است. «ونحشرهم يوم‏القيامة على وجوههم عمياً و بكماً و صماً» [200]
197) ص، 45.
198) اعراف، 198.
199) در سوره‏ى اعراف آيه‏ى 179 مى‏خوانيم: »لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اعين لايبصرون بها و لهم اذان لايسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضلاولئك هم الغافلون« آنان دل دارند، ولى نمى‏فهمند، چشم دارند ولىنمى‏بينند، گوش دارند ولى حقّ را نمى‏شنوند، اين گروه همچون چهارپايانبلكه از آنها پست‏تر و گمراه‏ترند، ايشان غافل هستند.
200) اسراء، 97.


نکته ها:

1- نفاق، انسان را از درك حقايق و معارف الهى باز مى‏دارد. «صم بكم عمى»
2- كسى كه از عطاياى الهى در راه حقّ بهره نگيرد، همانند كسى است كه فاقد آن نعمت‏هاست. «صم بكم عمى»
3- حقّ نديدن منافقان دو دليل دارد: يكى آنكه فضاى بيرونى آنان تاريك است؛«فى ظلمات» وديگر آنكه خود چشم دل را از دست داده‏اند. «صم بكم عمى»
4- منافقان، لجاجت و تعصّب دارند. «فهم لا يرجعون»

mehraboOon
08-08-2011, 02:51 AM
آيه 19 :

أَوْ كَصَيّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌيَجْعَلُونَ أَصَبِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِم مِّنَ الصَّو عِقِ حَذَرَالْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكَفِرِينَ‏

ترجمه:

يا چون (گرفتاران در) بارانى تند از آسمانند كه در آن، تاريكى‏ها و رعدوبرقى است كه از ترس صاعقه‏ها وبيم مرگ، انگشتان خود را در گوشهايشان قرارمى‏دهند. و(لى) خداوند بر كافران احاطه دارد.

تفسیر:

خداوند، منافق را به اشخاصِ در باران مانده‏اى تشبيه كرده كه مشكلاتبارانِ تند، شب تاريك، غرّش گوش خراش رعد، نور خيره كننده‏ى برق، و هراس وخوف مرگ، او را فرا گرفته است، امّا او نه براى حفظ خود از باران پناهگاهىدارد و نه براى تاريكى، نورى و نه گوشى آسوده از رعد و نه روحى آرام ازمرگ.


نکته ها:


1- منافقان غرق در مشكلات و نگرانى‏ها مى‏شوند، و در همين دنيا نيز دلهرهو اضطراب و رسوايى و ذلّت دامن گيرشان مى‏شود. «ظلمات و رعد و برق»
2- منافقان از مرگ مى‏ترسند. «حذر الموت»
3- منافقان بدانند كه خداوند بر آنها احاطه دارد و هر لحظه اراده فرمايد،اسرار و توطئه‏هاى آنها را افشا مى‏كند. «و اللّه محيط بالكافرين» [201]
4- سرانجام نفاق، به كفر منتهى مى‏شود. «و اللّه محيط بالكافرين» لذا درجاى ديگر قرآن مى‏فرمايد: «ان اللَّه جامع المنافقين و الكافرين فى جهنمجميعاً» [202]
201)نگاهى به عملكرد و سرنوشت منافقان در جريان انقلاب اسلامى ايران، نشانه‏اىروشن براى اين آيه است. دلهره، تفرقه، شكست، آوارگى، غربت، بى‏آبرويى،پناهندگى به كفّار و طاغوت‏ها و جاسوسى، نتيجه‏ى اعمالشان بود. آنان بااستفاده از شعارها و شخصيت‏هاى مذهبى، خيال پيروزى داشتند؛ »استوقد نارا«ولى با خنثى شدن توطئه‏ها و آگاه شدن مردم از سوء نيت آنان، خداوند آنانرا گرفتار سر درگمى وتفرقه و بى‏خبرى از واقعيت‏ها و حقايق نمود. »ذهباللّه بنورهم« آنان چون شنيدن اخبار و سخن حقّ را از علما تحريم مى‏كنندبه منزله كران هستند، و چون دريافت‏هاى درونى خود و حقايق را بازگونمى‏نمايند مانند افراد لالند، و چون چشم ديدن پيشرفت و پيروزى اسلام راندارند، كورند. و در اثر لجاجت و تعصّب مصداق »لايرجعون« مى‏باشند. ولىپيروزى‏ها مثل برق و نهيب مردم و آيات افشاگر همانند رعد و صاعقه، آنان رابه وحشت واضطراب انداخته است.
202) نساء، 140.

mehraboOon
08-08-2011, 02:52 AM
آيه 20:

يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصَرَهُمْ كُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُممَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَآ أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَآءَاللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى‏ كُلِّشَى‏ءٍ قَدِيرٌ


ترجمه:

نزديك است كه برق، نور چشمانشان را بربايد. هرگاه كه (برق آسمان در آنصحراى تاريك وبارانى) براى آنان بدرخشد، در آن حركت كنند، ولى همين كهتاريكى، ايشان را فرا گرفت بايستند. واگر خداوند بخواهد، شنوايى و بينايىآنان را (از بين) مى‏برد، همانا خداوند بر هر چيزى تواناست.


تفسیر:

منافقان، تاب وتوان ديدن دلائل نورانى و فروغ آيات الهى را ندارند. همانندمسافر شبگرد در بيابان كه در اثر برقِ آسمان، چشمانش خيره مى‏شود و جز چندقدم بر نمى‏دارد. منافقان در جامعه اسلامى هر چند گاهى چند قدمى پيشمى‏روند، ولى در اثر حوادث يا اتّفاقاتى از حركت باز مى‏ايستند. آنان چراغفطرت درونى خويش را خاموش كرده ومنتظر رسيدن نورى از قدرت‏هاى بيرونىمانده‏اند.
هرگاه گفته مى‏شود خداوند بر هر كارى قادر است، مرادكارهاى ممكن است. مثلاً اگر گفتيم فلانى رياضى‏دان است، معنايش آن نيست كهبتواند حاصل جمع 2+2 را 5 بياورد. زيرا اين امر محال است، نه آنكه آن شخصقادر بر جمع نمودن آن نباشد. كسانى از امام عليه السلام سؤال كردند: آياخداوند مى‏تواند كره‏ى زمين را در تخم مرغى قرار دهد؟ امام ابتدا يك پاسخاقناعى دادند كه با يك عدسىِ چشم، آسمان بزرگ را مى‏بينيم، سپس فرمودند:خداوند قادر است، امّا پيشنهاد شما محال است. [203] درست مانند قدرت رياضى‏دان كه مسئله‏ى محال را حل نمى‏كند.
سيماى منافق در قرآن
منافق در عقيده وعمل، برخورد وگفتگو، عكس‏العمل‏هايى را از خود نشانمى‏دهد كه در اين سوره وسوره‏هاى منافقون، احزاب، توبه، نساء و محمّد آمدهاست. آنچه در اينجا به مناسبت مى‏توان گفت، اين است كه منافقين در باطنايمان ندارند، ولى خود را مصلح و عاقل مى‏پندارند. با همفكران خود خلوتمى‏كنند، نمازشان با كسالت و انفاقشان با كراهت است. نسبت به مؤمنانعيب‏جو و نسبت به پيامبر صلى الله عليه وآله موذى‏اند. از جبهه فرارى ونسبت به خدا غافل‏اند. افرادى ياوه‏سرا، رياكار، شايعه ساز و علاقمند بهدوستى با كفارند. ملاك علاقه‏شان كاميابى و ملاك غضبشان، محروميّت است.نسبت به تعهّداتى كه با خدا دارند بى‏وفايند، نسبت به خيراتى كه به مؤمنينمى‏رسد نگران، ولى نسبت به مشكلاتى كه براى مسلمين پيش مى‏آيد شادند. امربه منكر ونهى از معروف مى‏كنند. قرآن در برابر اين همه انحراف‏هاى فكرىوعملى مى‏فرمايد: «انّ المنافقين فى الدّرك الاسفل من النار» [204]
203) تفسير نورالثقلين، ج‏1، ص 39.
204) نساء، 145.


نکته ها:

1- منافق در مسير حركت، متحيّر است. «أضاء... مشوا، أظلم... قاموا»
2- حركت منافق، در پرتو نور ديگران است. «اضاء لهم»
3- منافق به سبب اعمالى كه مرتكب مى‏شود، هر لحظه ممكن است گرفتار قهر خداوندى شود.«و لو شاء اللّه لذهب بسمعهم»
4- سنّت الهى، آزادى دادن به همه است و گرنه خداوند مى‏توانست منافقان را كر و كور كند. «و لو شاء اللّه لذهب بسمعهم و ابصارهم»

mehraboOon
08-08-2011, 02:53 AM
آيه 21:

يَأَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ‏

ترجمه:

اى مردم! پروردگارتان كه شما وپيشينيان شما را آفريد، پرستش كنيد تا اهل تقوا شويد.


تفسیر:


در كتاب‏هاى قانون، مواد قانون، بدون خطاب بيان مى‏شود، ولى قرآن كتابقانونى است كه با روح و عاطفه مردم سر وكار دارد، لذا در بيان دستورات،خطاب مى‏كند. البتّه خطاب‏هاى قرآن مختلف است. [205]
هدف از خلقت جهان و انسان، تكامل انسان‏هاست. يعنى هدف از آفرينش هستى، بهره‏گيرى انسان‏هاست [206] وتكامل انسان‏ها در گرو عبادت [207]واثر عبادت، رسيدن به تقوى [208] و نهايت تقوى، رستگارى است. [209]
سؤال: چرا خدا را عبادت كنيم؟
پاسخ: در چند جاى قرآن پاسخ اين پرسش چنين آمده است:
* چون خداوند خالق و مربّى شماست. «اعبدوا ربّكم الّذى خلقكم» [210]
* چون تأمين كننده رزق و روزى و امنيت شماست. «فليعبدوا ربّ هذا البيت الذى اطعمهم من جوع و آمنهم من خوف» [211]
* چون معبودى جز او نيست. «لا اله الاّ أنا فاعبُدنى» [212]
عبادت انسان، هدف آفرينش انسان است نه هدف آفريننده. او نيازى به عبادت ماندارد، اگر همه مردم زمين كافر شوند او بى‏نياز است: «ان تكفروا انتم و منفى الارض جميعاً فانّ اللَّه لغنى...» چنانكه اگر همه مردم رو به خورشيدخانه بسازند يا پشت به خورشيد، در خورشيد اثرى ندارد.
با اينكه عبادت خدا بر ما واجب است، چون خالق و رازق و مربّى ماست، ولىبازهم در برابر اين اداى تكليف، پاداش مى‏دهد و اين نهايت لطف اوست.
آنچه انسان را وادار به عبادت مى‏كند امورى است، از جمله:
1- توجّه به نعمت‏هاى او كه خالق و رازق و مربّى ماست.
2- توجّه به فقر و نياز خود.
3- توجّه به آثار و بركات عبادت.
4- توجّه به آثار سوء ترك عبادت.
5 - توجّه به اينكه همه هستى، مطيع او ودر حال تسبيح او هستند، چرا ما وصله ناهمرنگ هستى باشيم.
6- توجّه به اينكه عشق وپرستش، در روح ماست وبه چه كسى برتر از او عشق بورزيم.
سؤال: در قرآن آمده است: «واعبد ربّك حتّى ياتيك اليقين» يعنى عبادت كن تابه يقين برسى. پس آيا اگر كسى به يقين رسيد، نمازش را ترك كند؟!
پاسخ: اگر گفتيم: نردبان بگذار تا دستت به شاخه بالاى درخت برسد، معنايشاين نيست كه هرگاه دستت به شاخه رسيد، نردبان را بردار، چون سقوط مى‏كنى.كسى كه از عبادت جدا شد، مثل كسى است كه از آسمان سقوط كند؛ «فكانّما خرّمن السماء» به علاوه كسانى كه به يقين رسيده‏اند مانند: رسول خدا و امامانمعصوم، لحظه‏اى از عبادت دست برنداشتند. بنابراين مراد آيه،بيان آثارعبادت است نه تعيين محدوده‏ى عبادت.
آيات وروايات، براى عبادت شيوه‏ها وشرايطى را بيان نموده است كه در جاىخود بحث خواهد شد، ولى چون اين آيه، اوّلين فرمان الهى خطاب به انسان درقرآن است، سرفصل‏هايى را بيان مى‏كنيم تا مشخّص شود عبادت بايد چگونهباشد:
1- عبادت مامورانه، يعنى طبق دستور او بدون خرافات.
2- عبادت آگاهانه، تا بدانيم مخاطب و معبود ما كيست. «حتّى تعلموا ماتقولون» [213]
3- عبادت خالصانه. «ولا يشرك بعبادة ربّه احداً» [214]
4- عبادت خاشعانه. «فى صلاتهم خاشعون» [215]
5 - عبادت مخفيانه. پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: «اعظم العبادة اجراً اخفاها» [216]
6- عبادت عاشقانه. پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: «افضل الناس مَن عَشق العبادة» [217]
و خلاصه در يك نگاه بايد بگوييم كه براى عبادت سه نوع شرط است؛
الف: شرط صحّت، نظير طهارت وقبله.
ب: شرط قبولى، نظير تقوى.
ج: شرط كمال، نظير اينكه عبادت بايد آگاهانه، خاشعانه، مخفيانه وعاشقانه باشد كه اينها همه شرط كمال است. [218]
205) براى عموم مى‏فرمايد: »يا ايّها الناس«، امّا براى هدايت‏يافتگان فرموده: »يا ايّها الذين امنوا«
206) سخّر لكم« جاثيه، 13. »خلق لكم« بقره، 29.
207) و ما خلقتُ الجنّ والانس الاّ ليَعبدون« ذاريات، 56.
208) واعبدوا ربّكم ... لعلّكم تتّقون« بقره، 21.
209) واتّقوا اللّه لعلّكم تفلحون« بقره، 189.
210) مشركان خالقيّت را پذيرفته ولى ربوبيّت را انكار مى‏نمودند،خداوند در اين آيه دو كلمه »ربّكم« و »خلقكم« را در كنار هم آورده تادلالت بدين نكته كند كه خالق شما، پروردگار شماست.
211) قريش، 3تا4.
212) طه، 14.
213) نساء، 43.
214) كهف، 110.
215) مؤمنون، 2.
216) بحار، ج‏70، ص‏251.
217) بحار، ج‏70، ص‏253.
218) براى تفصيل بيشتر به كتاب پرتوى از اسرار نماز وتفسير نماز نوشته مؤلف مراجعه نماييد.


نکته ها:

1- دعوت انبيا، عمومى است و همه مردم را دربر مى‏گيرد. «يا ايها الناس»
2- از فلسفه‏هاى عبادت، شكرگزارى از ولى نعمت است. «اعبدواربّكم‏الذى‏خلقكم»
3- اوّلين نعمت‏ها، نعمت آفرينش، و اوّلين دستور، كُرنش در برابر خالق است. «اعبدوا ربّكم الذى خلقكم»
4- مبادا بت‏پرستى يا انحراف نياكان، ما را از عبادت خداوند دور كند، حتّى آنان نيز مخلوق خداوند هستند. «و الذين من قبلكم»
5 - عبادت، عامل تقواست. اگر عبادتى تقوى ايجاد نكند، عبادت نيست. «اعبدوا... لعلّكم تتقون»
6- به عبادت خود مغرور نشويم كه هر عبادتى، تقوا ساز نيست. «لعلّكم تتقون»

mehraboOon
08-08-2011, 02:55 AM
آيه 22:

الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَ شاً وَالسَّمَآءَ بِنَآءًوَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَر تِرِزْقاً لَّكُمْ فَلَاتَجْعَلُواْ للَّهِ أَنْدَاداً وَ أَنْتُمْتَعْلَمُونَ‏


ترجمه:

آن (خداوندى) كه زمين را براى شما فرشى (گسترده) وآسمان را بنايى(افراشته) قرار داد و از آسمان، آبى فرو فرستاد و به آن از ميوه‏ها، روزىبراى شما بيرون آورد، پس براى خداوند شريك و همتايى قرار ندهيد با آنكهخودتان مى‏دانيد (كه هيچ يك از شركا و بت‏ها، نه شما را آفريده‏اند ونهروزى مى‏دهند و اينها فقط كار خداست.)


تفسیر:


در اين آيه خداوند به نعمت‏هاى متعدّدى اشاره مى‏كند كه هركدام از آنهاسرچشمه‏ى چند نعمت ديگر است. مثلاً فراش بودن زمين، اشاره به نعمت‏هاىفراوان ديگرى است. همچون سخت بودن كوهها ونرم بودن خاك دشت‏ها، فاصله زمينتا خورشيد، درجه حرارت و دما و هواى آن، وجود رودخانه‏ها، درّه‏ها، كوهها،گياهان و حركت‏هاى مختلف آن كه مجموعاً فراش بودن زمين را مهيّا كرده‏اند.چنانكه در قرآن براى زمين تعابير چندى شده است، زمين هم «مهد» [219]گهواره است، هم «ذلول» [220] رام و آرام و هم «كفات» [221] در برگيرنده.
كلمه «سماء» در آيه يك بار در برابر «ارض» آمده است كه به همه‏ى قسمت بالااشاره دارد و يك بار مراد همان قسمت نزول باران از ابرها مى‏باشد.
219) الذى جعل لكم الارض مهداً« طه، 53.
220) هو الذى جعل لكم الارض ذلولاً« ملك، 15.
221) الم نجعل الارض كفاتا« مرسلات، 15.


نکته ها:

1- ياد نعمت‏هاى الهى از بهترين راههاى دعوت به عبادت است. «اعبدوا ربّكم... الذى جعل لكم»
2- از بهترين راههاى خداشناسى، استفاده كردن از نعمت‏هاى در دسترس است. «جعل لكم الارض فراشاً و السماء بناءً»
3- در نظام آفرينش، هماهنگى كامل به چشم مى‏خورد. هماهنگى ميان زمين،آسمان، باران، گياهان، ميوه‏ها وانسان. (برهان نظم) «جعل، انزل، اخرج»
4- آفريده‏ها هركدام براى هدفى خلق شده‏اند. «رزقاً لكم» باران براى رشد وثمر دادن ميوه‏ها، «فاخرج به» و ميوه‏ها براى روزى انسان. «رزقاً لكم»
5 - زمين وباران وسيله هستند، رويش گياهان وميوه‏ها بدست خداست.«فأخرج»
6- نظم و هماهنگى دستگاه آفرينش، نشانه‏ى توحيد است، پس شما هم يكتا پرست باشيد. «فلا تجعلوا لِلّه انداداً»
7- ريشه‏ى خداپرستى در فطرت و وجدان همه مردم است. «وانتم تعلمون»
8 - آفرينش زمين و آسمان و باران و ميوه‏ها و روزى انسان، پرتوى از ربوبيّت خداوند است. «اعبدوا ربّكم... الذى جعل لكم...»
9- همه‏ى انسان‏ها، حقّ بهره‏بردارى و تصرف در زمين را دارند. (در آيه «لكم» تكرار شده است.)
10- دليل واجب بودن عبادت شما، لطف اوست كه زمين وآسمان وباران و گياهانرا براى روزى شما قرار داده است. «اعبدوا ربّكم... الذى جعل لكم...»
11- خداوند بر اسباب طبيعى حاكم است. «جعل، انزل، اخرج»
12- پندار شريك براى خداوند، از جهل است. «لا تجعلوا لله اندادا وانتم تعلمون»

mehraboOon
08-08-2011, 02:55 AM
آيه 23 :

وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى‏ عَبْدِنَافَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّنْ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَآءَكُمْ مِّن دُونِاللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَدِقِينَ‏


ترجمه:

واگر در آنچه بر بنده‏ى خود (از قرآن) نازل كرده‏ايم، شكّ داريد، اگر راستمى‏گوييد (لااقل) يك سوره همانند آن را بياوريد و گواهان خود را غير ازخداوند بر اين كار دعوت كنيد.


تفسیر:



اين آيه، معجزه بودن قرآن را مطرح مى‏كند. پيامبران، يك دعوت دارند كههدايت به سوى خداست و با استدلال و موعظه و جدال نيكو انجام مى‏دهند و يكادّعا دارند كه از سوى خدا براى هدايت مردم آمده‏اند وبراى آن معجزهمى‏آورند. پس معجزه براى اثبات ادّعاى پيامبر است، نه دعوت او. [222]
خداوند در قرآن، بارها مخالفان اسلام را دعوت به مبارزه كرده است، كه اگرشما اين كتاب را از سوى خدا نمى‏دانيد وساخته وپرداخته دست بشر مى‏دانيد،بجاى اين همه جنگ ومبارزه، كتابى مثل قرآن بياوريد تا صداى اسلام خاموششود!
خداوند براى اثبات حقّانيت پيامبر و كتاب خود، از يك سو مخالفان را تحريكو از سوى ديگر به آنان تخفيف داده است. يك‏جا فرموده: «فاتوا بكتاب» [223]كتابى مثل قرآن بياوريد. و در جاى ديگر فرموده است: «فاتوا بعشر سور مثله» [224]ده سوره و در جاى ديگر مى‏فرمايد: «فاتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون اللَّه» [225] يك سوره. به علاوه مى‏گويد: براى اين كار مى‏توانيد از تمام قدرت‏ها و ياران و همفكران خود در سراسر جهان دعوت كنيد.
تقسيم‏بندى قرآن و نامگذارى هر بخش به نام سوره، در زمان پيامبر صلى الله عليه وآله و از جانب خداوند بوده است. «فاتوا بسورة»
قرآن در ستايش انبيا، يا بعد از كلمه «عبدنا» و يا قبل از كلمه «عبد» نامآنان را مى‏برد؛ «عبدنا ايوب»، «ابراهيم... كل من عبادنا» ولى دربارهپيامبر اسلام تنها كلمه «عبد» بدون ذكر نام را بكار مى‏برد تا بگويد عبدمطلق، محمّد صلى الله عليه وآله است.
222)مخفى نماند معجزه به معناى ناديده نگرفتن نظام علّت و معلول نيست، بلكهمعجزه نيز علّت دارد، ولى علّت آن يا اراده الهى است، يا عواملى كه خداوندعلّت بودن آن را براى مردم مخفى نموده است.
223) قصص، 49.
224) هود،13.
225) يونس، 38.


نکته ها:
1- بايد از فكر و دل افراد شكّ زدايى صورت گيرد مخصوصاً در مسائل اعتقادى. «ان كنتم فى ريب»
2- شرط دريافت وحى، بندگى خداست «نزّلنا على عبدنا»
3- قرآن، كتاب استدلال و احتجاج است و راهى براى وسوسه و شكّ باقى نمى‏گذارد. «فاتوا بسورة»
4- انبيا بايد معجزه داشته باشند و قرآن معجزه‏ى رسول اكرم صلى الله عليه وآله است. «فاتوا بسورة من مثله»
5 - دين جاويد، معجزه‏ى جاويد مى‏خواهد تا هر انسانى در هر زمان و مكانى،اگر دچار ترديد و شكّ شد، بتواند خود آزمايش كند. «فاتوا بسورة من مثله»
6- بر حقّانيت قرآن به قدرى يقين داريم كه اگر مخالفان، يك سوره مثل قرآن نيز آوردند به جاى تمام قرآن مى‏پذيريم. «بسورة»
7- بهترين قاضى و داور، وجدان است. خداوند وجدان مخالفان را داور قرار داده است. «و ادعوا شهداءكم»

mehraboOon
08-08-2011, 02:56 AM
آيه 24 :

فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِىوَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَفِرينَ‏

ترجمه:

پس اگر اين كار را نكرديد، كه هرگز نتوانيد كرد، از آتشى كه هيزمش مردم (گناهكار) وسنگ‏ها هستند وبراى كافران مهيّا شده، بپرهيزيد.


تفسیر:


در سوره‏ى انبياء مى‏خوانيم: «انّكم و ماتعبدون من دون‏اللّه حصب جهنّم» [226]شماو آنچه غير از خدا پرستش مى‏كنيد (بت‏هايتان)، هيزم دوزخيد. بنابراين ممكناست مراد از سنگ در اين آيه، همان بت‏ها باشند كه مورد پرستش بوده‏اند، نههر سنگى، [227] تا آنان بدانند و به چشمخود ببينند كه كارى از بت‏ها ساخته نبوده و نيست. همچنين اين سنگ‏ها درقيامت، همانند چاقوى خونى همراه پرونده قاتل، سند جرم و گناه آنان است.
سؤال: با اينكه الفاظ اختراع بشر است، پس چگونه نمى‏تواند مثل قرآن را بياورد؟
پاسخ: حروف الفبا از بشر است، ولى نحوه تركيب وبيان مفاهيم بلند آنها،برخاسته از علم و هنر است. قرآن بر اساس علم و حكمت بى‏پايان الهى، نزوليافته است ولى هر كتاب ديگرى، از سوى هركس كه باشد، براساس علم محدودومحصور به جهلِ بشر، تأليف يافته است. پس هيچگاه بشر نمى‏تواند كتابى مثلقرآن بياورد.
226) انبياء، 98.
227) چنانكه در طول تاريخ و در ميان آن همه سنگ وچوب، هرگز حجر الاسودمورد پرستش واقع نشده ونقش بت را نداشته و هرگز آتش‏گيرانه دوزخ نخواهدشد. آرى! حجرالاسود دست خدا در زمين و حافظ اسرار و گواه بر اقرارفطرت‏هاى بشرى است.


نکته ها:

1- يقين به حقّانيت راه وهدف، يكى از اصول رهبرى است. «ولن تفعلوا»
2- اكنون كه احساس عجز و ناتوانى كرديد، تسليم حقّ شويد. «ولن تفعلوا فاتّقوا»
3- انسان جمود و كافر، هم رديف سنگ است. «الناس و الحجارة»
4- خباثت‏هاى درونى انسان گناهكار، در قيامت تجسم يافته و آتش گيرانه مى‏شود. «وقودها الناس»
5 - كفر و لجاجت، انسان شايسته‏ى خليفةالّلهى را، به هيزم دوزخ تبديل مى‏كند. «وقودها الناس»
6- رهايى از آتش دوزخ، در گرو ايمان به قرآن و تصديق پيامبر اسلام است.«فان لم تفعلوا و لن تفعلوا فاتّقوا النّار... اُعدّت للكافرين»

mehraboOon
08-08-2011, 02:56 AM
آيه 25 :


وَبَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أَنَّ لَهُمْجَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَامِنْ ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُوَأُتُواْ بِهِ مُتَشَبِهاً وَلَهُمْ فِيهَا أَزْوَ جٌ مُّطَهَّرَةٌوَهُمْ فِيهَا خَلِدُونَ‏


ترجمه:

وكسانى را كه ايمان آورده وكارهاى شايسته انجام داده‏اند، مژده بده كهبرايشان باغهايى است كه نهرها از پاى (درختان) آن جارى است، هرگاه ميوه‏اىاز آن (باغها) به آنان روزى شود، گويند: اين همان است كه قبلاً نيز روزىما بوده، در حالى كه همانند آن نعمت‏ها به ايشان داده شده است (نه خودآنها) و براى آنان در بهشت همسرانى پاك و پاكيزه است و در آنجاجاودانه‏اند.


تفسیر:

شايد مراد از «متشابهاً» اين باشد كه بهشتيان در نگاه اوّل، ميوه‏ها رامانند ميوه‏هاى دنيوى مى‏بينند ومى‏گويند: شبيه همان است كه در دنيا خوردهبوديم، لكن بعد از خوردن مى‏فهمند كه طعم ولذّت تازه‏اى دارد. وشايد مراداين باشد كه ميوه‏هايى به آنان داده مى‏شود كه همه از نظر خوبى وزيبايىوخوش عطرى يكسانند و مانند ميوه‏هاى دنيا درجه يك، دو وسه ندارد.
درقرآن، معمولاً ايمان و عمل صالح در كنار هم مطرح شده است، ولى ايمان برعمل صالح مقدم قرار گرفته است. آرى، اگر اتاقى از درون نورانى شد، شعاعاين نور از روزنه و پنجره‏ها بيرون خواهد زد. ايمان، درونِ انسان رانورانى و قلب نورانى، تمام كارهاى انسان را نورانى مى‏كند. بركات ايمان وعمل صالح بسيار است كه در آيات قرآن به آنها اشاره شده است. [228]
همسران بهشتى دو نوع هستند:
الف: يكى حور العين كه همچون لؤلؤ و باكره هستند و در همان عالم آفريده مى‏شوند. «أنشاناهنّ إنشاء»
ب: همسران مؤمن دنيايى كه با چهره‏اى زيبا در كنار همسرانشان قرار مى‏گيرند. «ومن صلح من ابائهم و أزواجهم» [229]
از امام صادق عليه السلام درباره‏ى ازواج مطهّره سؤال شد، فرمودند: همسران بهشتى آلوده به حيض و حدث نمى‏شوند. [230]
228) قرآن، 15 بركت براى ايمان همراه عمل صالح، بيان نموده كه بامراجعه به معجم المفهرس مى‏توانيد به آنها دسترسى پيدا نماييد.
229) رعد، 13.
230) تفسير راهنما و دُرّالمنثور.


نکته ها:

1- مژده و بشارت همراه با هشدار و اخطار (در آيه قبل) يكى از اصول تربيت است. «فاتقوا النار... وبشّر الذين آمنوا...»
2- ايمان قلبى بايد توأم با اعمال صالح باشد. «آمنوا وعملوا الصالحات»
3- انجام همه‏ى كارهاى صالح وشايسته، كارساز است، نه بعضى از آنها. «عملواالصالحات» («الصالحات» هم جمع است وهم (الف‏ولام) دارد كه به معناى همهكارهاى خوب است.)
4- كارهاى شايسته و صالح، در صورتى ارزش دارد كه برخاسته از ايمان باشد،نه تمايلات شخصى و جاذبه‏هاى اجتماعى. اوّل «آمنوا» بعد «عملوا الصالحات»
5 - محروميت‏هايى كه مؤمن به جهت رعايت حرام و حلال در اين دنيا مى‏بيند، در آخرت جبران مى‏شود. «رزقوا»
6- ما در دنيا نگرانِ از دست دادن نعمت‏ها هستيم، امّا در آخرت اين نگرانى نيست. «وهم فيها خالدون»
7- آشنايى با سابقه‏ى نعمت‏ها، بر لذّت كاميابى مى‏افزايد. [231] «رزقنا من قبل»
8 - همسران بهشتى نيز پاكيزه‏اند. «ازواج مطهّرة»
231)سخنان كسى را كه مى‏شناسيم در راديو و تلويزيون با عشق و علاقه گوشمى‏دهيم و يا عكس جاهايى كه قبلا بدانجا رفته‏ايم با علاقه نگاه مى‏كنيم.

mehraboOon
08-08-2011, 02:57 AM
آيه 26:

إِنَّ اللَّهَ لَا يَسْتَحِى أَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَافَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعْلَمُونْ أَنَّهُ الْحَقُّمِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذآ أَرَادَاللَّهُ بِهَذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَيَهْدِى بِهِ كَثِيراًوَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلّاَ الْفَسِقِينَ


ترجمه:



همانا خداوند از اينكه به پشه‏اى (يا فروتر) يا بالاتر از آن مثال بزندشرم ندارد، پس آنهايى كه ايمان دارند مى‏دانند كه آن(مثال) از طرفپروردگارشان به حقّ است، ولى كسانى كه كفرورزيدند گويند: خداوند از اينمثل چه منظورى داشته است؟ (آرى،) خداوند بسيارى را بدان (مثال) گمراه وبسيارى را بدان هدايت مى‏فرمايد. (امّا آگاه باشيد كه) خداوند جز افرادفاسق را بدان گمراه نمى‏كند.


تفسیر:

كلمه «بعوض» به معناى پشه و ريشه‏ى آن از «بعض» مى‏باشد كه به جهت كوچكى جثّه به آن اطلاق شده است. [232]
مثال‏هاى قرآن، براى همه‏ى مردم است و از هر نوع مثلى نيز در آن آمده است: «ولقد ضربنا للنّاس فى هذا القران من كلّ مثل» [233]البتّه اين مثل‏ها را نبايد ساده انگاشت، زيرا دانشمندان، كُنه آن را دركمى‏كنند: «وتلك الامثال نضربها للنّاس وما يعقلها الاّ العالمون» [234]در مثال زدن، تذكّر، تفهيم، تعليم، بيان و پرده‏بردارى از حقايق نهفته استو در كتاب‏هاى آسمانىِ پيشين نيز همانند تورات و انجيل و در سخنان رسولاكرم و ائمه اهل‏بيت عليهم السلام فراوان ديده مى‏شود. در تورات نيز بخشىبه نام «أمثال سليمان» وجود دارد.
بعضى از مخالفان اسلام كه ازبرخورد منطقى و آوردن مثلِ قرآن عاجز ماندند، مثال‏هاى قرآن را بهانه قرارداده و مى‏گفتند: شأن خداوند برتر از آن است كه به حيواناتى چون مگس ياعنكبوت مثال بزند. [235] و اين مثال‏ها با مقام خداوند سازگار نيست. و بدينوسيله در آيات قرآن تشكيك مى‏كردند. [236] خداوند با نزول اين آيه به بهانه‏گيرى‏هاى آنان پاسخ مى‏دهد.
سؤال: چرا خداوند گروهى را با قرآن و مثال‏هاى آن گمراه مى‏كند؟
پاسخ: خداوند كسى را گمراه نمى‏كند، بلكه هركس در برابر حقايق قرآنبايستد، خود گمراه مى‏شود و بدين معنى مى‏توان گفت كه قرآن، سبب گمراهى اوگرديد. چنانكه در پايان همين آيه مى‏فرمايد: «وما يضلّ به الاّ الفاسقين»يعنى فسق مردم سبب گمراهى آنان مى‏باشد. راستى مگر مى‏شود خداوند مردم رابه ايمان تكليف كند، ولى خودش آنان را گمراه كند!؟ و مگر مى شود اين همهپيامبر و كتب آسمانى نازل كند، ولى خودش مردم را گمراه كند!؟ مگر مى‏شوداز ابليس به خاطر گمراه كردن انتقاد كند، ولى خودش ديگران را گمراهنمايد!؟
گرچه در اين آيه، هدايت و گمراهى بطور كلّى به خداوند نسبت داده شده است،ولى آيات ديگر، مسئله را باز نموده و مى‏فرمايد: «يهدى اليه من أناب» [237]خداوند كسانى را هدايت مى‏كند كه به سوى او بروند. و «يهدى به اللَّه من اتّبع رضوانه» [238]به دنبال كسب رضاى او باشند. و «الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» [239]آنان كه در راه او جهاد كنند. وبر عكس، كسانى كه با اختيار خود در راه كجحركت كنند، خداوند آنان را به حال خود رها مى‏كند. مراد از گمراه كردن خدانيز همين معناست. چنانكه درباره كافران، ظالمان، فاسقان ومسرفان جمله «لايهدى» بكار رفته است. به‏قول سعدى:
راه است وچاه وديده بينا وآفتاب‏تا آدمى نگاه كند، پيش پاى خويش
چندين چراغ دارد وبى‏راهه مى‏رودبگذار تا بيفتد وبيند، سزاى خويش
232) مفردات راغب.
233) روم، 58.
234) عنكبوت، 43.
235) در سوره عنكبوت آيه 41، قدرت‏هاى غيرالهى به خانه عنكبوت تشبيهشده و در سوره حجّ آيه 73 فرموده كه ديگران حتّى توانايى آفريدن يك مگس راندارند.
236) اصولاً چرا خداوند از مثال زدن به پشه، شرم كند؟ مگر آفريدنپشه، شرم داشت كه مثال زدن به آن نيز شرم داشته باشد؟ كوچكى پشه نبايدمورد بهانه باشد، زيرا همين پشه تمام اعضاى فيل را در اندازه كوچكتر داردو علاوه بر آن دو شاخك نيز دارد. خرطوم تو خالىِ آن همانند ظريف‏ترينودقيق‏ترين سرنگ است كه مى‏تواند اين پشه‏ى كوچك، بزرگترين حيوان را عاجزكند. از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه به كوچكى پشه ننگريد كههرچه فيل دارد او هم دارد، به علاوه دو بال كه فيل ندارد. تفسيرمجمع‏البيان.
237) رعد، 27.
238) مائده، 16.
239) عنكبوت، 69.


نکته ها:

1- حيا و شرم در مواردى است كه كار شرعاً، عقلاً يا عرفاً مذموم باشد. امّا در بيان حقايق، شرم و خجالت پسنديده نيست. «لا يستحيى»
2- حقايق والا و مهم را مى‏توان با زبان ساده ومثال بيان نمود. «ان يضرب مثلاً»
3- مؤمن كلام خدارا باور دارد و مطيع آن است. «يعلمون انّه الحق»
4- مثال‏هاى قرآن، وسيله تربيت و رشد است. «فيعلمون انه الحق من ربهم»
5 - مثال‏هاى قرآن، حقّ ودر مقام بيان حقايق است. «انّه‏الحق»
6- انسانِ حقيقت‏جو، از هر نورى راه را مى‏يابد، ولى شخص بهانه‏گير واشكال‏تراش، به هر چراغى خرده مى‏گيرد. «ماذا اراد اللَّه بهذا مثلاً»
7- كفر و لجاجت، عامل بهانه‏گيرى است. «ماذا اراد اللَّه بهذا مثلاً»
8 - فسق، موجب گمراهى ومانع شناخت حقايق است. «ومايضلّ به الاّ الفاسقين»
9- مثال‏هاى قرآن، وسيله هدايت يا ضلالت است. «يضلّ به، يهدى به»
10- خداوند، پيمان‏شكن را فاسق و فاسق را گمراه مى‏كند. «وما يضل به الا الفاسقين»

mehraboOon
08-08-2011, 02:57 AM
آيه 27:


الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَيَقْطَعُونَمَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِأُوْلَئِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ


ترجمه:

(فاسقان) كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم بستند مى‏شكنند، وپيوندهايى را كه خدا دستور داده برقرار سازند قطع مى‏نمايند، و در زمينفساد مى‏كنند، قطعاً آنان زيان‏كارانند


تفسیر:

پيمان‏هاى الهى كه در اين آيه مطرح گرديده، متعدّد است: خداوند از انبيا پيمان گرفته تا آيات الهى را به مردم بگويند. [240]و از اهل كتاب تعهّد گرفته تا كتمان حقايق نكنند و به بشارت‏هاى تورات وانجيل كه درباره پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله آمده است عمل نمايند. [241] و از عامّه مردم نيز عهد گرفته، به فرمان الهى عمل كرده و راه شيطان را رها كنند. [242]
در اسلام وفاى به عهد واجب است، حتّى نسبت به كفّار. و عهدشكن، منافقمعرّفى شده است، هرچند كه اهل نماز باشد. رسول خدا صلى الله عليه وآلهفرمودند: «لا دين لمن لا عهد له» [243] آن كس كه پايبند تعهّدات خود نيست، از دين بهره‏اى ندارد.
خداوند در اين آيه فرمان داده تا با گروه‏هايى پيوند و رابطه داشته باشيم:«امر اللَّه به ان يوصل» در روايات آن گروه‏ها چنين معرّفى شده‏اند:رهبران آسمانى، دانشمندان، خويشاوندان، مؤمنين، همسايگان و اساتيد. و هركسرابطه‏ى خود را با اين افراد قطع كند، خود خسارت مى‏بيند. زيرا جلو رشد وتكاملى را كه در سايه اين ارتباطات مى‏توانسته داشته باشد، گرفته است.
وفاى به عهد، كمالى است كه خداوند خود را به آن ستوده است؛ «ومن اوفى بعهده من اللَّه» [244] كيست كه بهتر از خدا به پيمانش وفا كند؟. وفاى به عهد حتّى نسبت به مشركين لازم است؛ «فاتموا اليهم عهدهم الى مدّتهم» [245] تا پايان مدّت قرارداد به پيمانى كه با مشركين بسته‏ايد وفادار باشيد. همچنين در آيه 25 سوره رعد پيمان‏شكنان لعنت شده‏اند.
عهد دو گونه است: عهدو پيمانى كه مردم با يكديگر مى‏بندند وبايد به آنوفادار باشند. و عهد وپيمانى كه خداوند براى رهبرى يك جامعه، بر عهده‏ىپيامبر يا امام قرار مى‏دهد كه اين عهد مقام الهى است. «لا ينال عهدىالظالمين» [246]
بخشى از پيمان‏هاى الهى كه اين آيه بر آن تأكيد مى‏كند، همان پيمان‏هاىفطرى است كه خداوند در نهاد همه افراد بشر قرار داده است. چنانكه حضرت علىعليه السلام فلسفه‏ى نبوّت را شكوفا نمودن پيمان فطرى مى‏داند. «و واتراليهم انبيائه ليستأدوهم ميثاق فطرته» [247]
سؤال: عهد خداوند چيست؟
پاسخ: از جمله «لا ينال عهدى الظالمين» استفاده مى‏شود كه رهبرى آسمانى،عهد خداوند است و از روايات نيز استفاده مى‏شود كه نماز، عهد خداوند است.هرگونه تعهّدى كه انسان بين خود و خدا داشته باشد، عهد الهى است. قوانينعقلى، فكرى و احكام الهى نيز مصداق عهد الهى مى‏باشند.
علاّمه مجلسى قدس سره به دنبال آيه‏ى «ويقطعون ما امر اللَّه به ان يوصل»يكصد وده حديث درباره اهميت صله رحم، بيان نموده و آنها را مورد بحث قرارداده است. ما د [248] ر اينجا برخى از نكات جالبى را كه در آن روايات آمده، نقل مى‏كنيم:
* با بستگان خود ديدار داشته باشيد، هر چند در حدّ نوشاندن آبى باشد.
* صله رحم، عمر را زياد و فقر را دور مى‏سازد.
* با صله رحم، رزق توسعه مى‏يابد.
* بهترين قدم‏ها، قدمى است كه براى صله‏ى رحم و ديدار اقوام برداشته مى‏شود.
* در اثر صله رحم، به مقام مخصوصى در بهشت دست مى‏يابيد.
* به سراغ بستگان برويد، گرچه آنها بى اعتنايى كنند.
* صله رحم كنيد هر چند فاميل از نيكان نباشد.
* صله رحم كنيد، گرچه با سلام كردن باشد.
* صله‏ى رحم، مرگ و حساب روز قيامت را آسان مى‏كند.
* بويى از بهشت نصيب شخص قاطع رحم نمى‏شود.
* صله‏ى رحم باعث تزكيه عمل و رشد اموال مى‏شود.
* كمك مالى به فاميل، بيست و چهار برابرِ كمك به ديگران پاداش دارد.
* صله رحم كنيد، گرچه يكسال راه برويد.
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: پدرم سفارش كرد، با افرادى كه با فاميل خود رابطه ندارند، دوست مشو. [249]
240) واذ اخذنا من النبييّن ميثاقهم« احزاب، 7.
241) واذ اخذاللَّه ميثاق الذّين اوتوا الكتاب« آل‏عمران، 187.
242) واذ اخذ ربّك من بنى‏آدم« اعراف، 172.
243) بحار، ج‏72، ص‏198.
244) توبه، 111.
245) توبه، 4.
246) بقره، 124.
247) نهج‏البلاغه، خطبه‏1.
248) بحار، ج‏71، ص 87.
249) تفسير راهنما ونورالثقلين.


نکته ها:

1- پيمان‏شكنى، شيوه‏ى فاسقان است. «الفاسقين. الّذين ينقضون» (فعل مضارع، رمز دوام است.)
2- به پيمان فاسقان، اعتماد نكنيد. كسى كه پيمان خداوند را نقض مى‏كند، به عهد و پيمان ديگران وفادار نخواهد بود. «ينقضون، يقطعون»
3- انسان در برابر خداوند مسئول است، چون با عقل و فطرت خود، با او عهد و ميثاق بسته كه به احكام دين عمل كند. «عهد اللَّه»
4- اسلام با انزوا مخالف است. «امر اللَّه ان يوصل»
5 - عهدشكن، به تدريج مفسد مى‏شود. «ينقضون، يفسدون»
6- عهدشكن به خود ضربه مى‏زند، نه خداوند. «اولئك هم الخاسرون»

mehraboOon
08-08-2011, 02:57 AM
آيه 28:

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَ تاً فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ


ترجمه:

چگونه به خداوند كافر مى‏شويد، درحالى كه شما (اجسام بى‏روح و) مردگانىبوديد كه او شما را زنده كرد، سپس شما را مى‏ميراند و بار ديگر شما رازنده مى‏كند، سپس به سوى او باز گردانده مى‏شويد.


تفسیر:


بهترينراه خداشناسى، فكر در آفرينش خود و جهان است. حضرت ابراهيم عليه السلام درمقام اثبات خداوند به ديگران فرمود: «ربّى الّذى يحيى و يميت» [250]پروردگار من كسى است كه زنده مى‏كند ومى‏ميراند. تفكّر در پديده‏ى حياتوانديشيدن در مسئله مرگ، انسان را متوجه مى‏كند كه اگر حيات از خود انسانبود، بايد هميشگى باشد. چرا قبلاً نبود، بعداً پيدا شد و سپس گرفتهمى‏شود؟! خداوند مى‏فرمايد: اكنون كه ديديد چگونه موجود بى‏جان، جاندارمى‏شود، پس بدانيد كه زنده شدن مجدّد شما در روز قيامت نيز همينطور است.
مسئله حيات، حقيقتش مجهول، ولى آثارش در وجود انسان مشهود است. خالق اينحيات نيز حقيقتش قابل درك نيست، ولى آثارش در هر چيز روشن است.
250) بقره، 258.



نکته ها:

1- سؤال از عقل وفطرت، يكى از شيوه‏هاى تبليغ وارشاد است. «كيف تكفرون...»
2- تفكّر در تحولات مرگ و حيات، بهترين دليل بر اثبات وجود خداوند است. «كنتم امواتاً» خودشناسى مقدّمه خداشناسى است.
3- در بينش الهى، هدف از حيات ومرگ، تكامل وبازگشت به منبع كمال است. «ثم اليه ترجعون» مولوى در دفتر سوّم مثنوى مى‏گويد:
از جمادى مُردم و نامى شدم‏از نما مُردم ز حيوان سر زدم
مُردم از حيوانى و انسان شدم‏پس چه ترسم كِى زمردن كم شدم
بار ديگر از ملك پرّان شوم‏آنچه در وَهم نايد آن شوم

mehraboOon
08-08-2011, 02:58 AM
آيه 29 :

هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى‏إِلَى‏ السَّمَآءِ فَسَوَّيهُنَّ سَبْعَ سَمَو تٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَى‏ءٍعَلِيمٌ‏


ترجمه:

اوست آن كس كه آنچه در زمين است، همه را براى شما آفريده، سپس به آفرينشآسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان، استوار نمود و او بر هر چيزىآگاه است.


تفسیر:


«وفرعها فى السماء» كلمه «سماء» در زبان عربى به معنى بالاست. گاهى به چند مترى
بالاتر از سطح زمين، مانند شاخه‏هاى درخت كه در ارتفاع كمى قرار دارند، گفته
(x) شده است: [251] و گاهى به ارتفاع ابرها كه از آن باران مى‏بارد؛ «و نزلنا من السماء ماء» [252] و گاهى به جوّ اطراف زمين اطلاق شده است. «جعلنا السماء سقفاً محفوظاً» [253]
251) ابراهيم، 24.
252) ق، 9.
253) انبياء، 32.


نکته ها:

1- كفر به خداوند بخشنده‏ى توانا وبرطرف كننده نيازها، شگفت انگيز است. «كيف تكفرون... هو الذى...»
2- هستى، براى بشر آفريده شده است. «خلق لكم ما فى الارض جميعاً»
3- نظام هستى، هدفدار است و در آفرينش جهان، تدبير و طرح حكيمانه مطرح بوده است. «خلق لكم»
4- هيچ آفريده‏اى در طبيعت بيهوده نيست، هر چند ما راه استفاده از آن را ندانيم. «خلق لكم»
5 - اصل آن است كه همه چيز براى انسان مباح است، مگر دليل مخصوصى آن را ردّ كند. «خلق لكم ما فى الارض جميعاً»
6- دنيا براى انسان است، نه انسان براى دنيا. «خلق لكم»
7- انسان مى‏تواند از نظر علمى، به جايى برسد كه از تمام مواهب طبيعى بهره‏گيرى كند و اسرار هستى را كشف و آنرا تسخير نمايد. «لكم»
8 - بهره‏گيرى از مواهب زمين، براى همه است. «خلق لكم ما فى الارض»
9- آسمان‏هاى هفتگانه جهان، داراى اعتدال و بدون كمترين اعوجاج و ناهماهنگى است. «فسوّاهن سبع سموات»
10- آفرينش آسمان و زمين، همه بر اساس علم الهى است. «خلق لكم... عليم»
11- آفرينش زمين و آسمان‏هاى هفتگانه، دليل توانايى خدا بر زنده كردن مردگان است كه در آيه قبل آمده بود. «ثم يحييكم... هو الذى»

mehraboOon
08-08-2011, 02:58 AM
آيه 30 :

وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئِكَةِ إِنّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِخَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُالدِّمآءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّىأَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ‏


ترجمه:

وهنگامى كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بر آنم كه در زمين جانشينى قراردهم. فرشتگان گفتند: آيا كسى را در زمين قرار مى‏دهى كه در آن فساد كند وخون‏ها بريزد؟ در حالى كه ما با حمد و ستايش تو، ترا تنزيه و تقديسمى‏كنيم. خداوند فرمود: همانا من چيزى مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.

تفسیر:


در آيه‏ى قبل خوانديم كه خداوند، همه‏ى مواهب زمين را براى انسان آفريدهاست. در اين آيه و آيات بعد، مسأله‏ى خلافت انسان در زمين مطرح مى‏شود كهنگرانى فرشتگان از فسادهاى بشر و توضيح و توجيه خداوند وسجده‏ى آنان دربرابر نخستين انسان را بدنبال دارد.
فرشتگان، يا از طريق اخبار الهىويا مشاهده‏ى انسان‏هاى قبل از حضرت آدم عليه السلام در عوالم ديگر يا درهمين عالم ويا به خاطر پيش‏بينى صحيحى كه از انسان خاكى ومادّى وتزاحم‏هاىطبيعى آنها داشتند، خونريزى وفساد انسان راپيش‏بينى مى‏كردند.
گرچه همه‏ى انسان‏ها، استعداد خليفه خدا شدن را دارند، امّا همه خليفه‏ىخدا نيستند. چون برخى از آنها با رفتار خود به اندازه‏اى سقوط مى‏كنند كهاز حيوان هم پست‏تر مى‏شوند. چنانكه قرآن مى‏فرمايد: «اولئك كالانعام بلهم اضل» [254]
قرارگاه اين خليفه، زمين است، ولى لياقت او تا «قاب قوسين او ادنى» [255]مى‏باشد.
به ديگران اجازه دهيد سؤال كنند. خداوند به فرشتگان اذن داد تا سؤال كنندو گرنه ملائك، بدون اجازه حرف نمى‏زنند و فرشتگان مى‏دانستند كه براى هرآفريده‏اى، هدفى عالى در كار است.
سؤال: چرا خداوند در آفرينش انسان، موضوع را با فرشتگان مطرح كرد؟
پاسخ: انسان، مخلوق ويژه‏اى است كه ساخت مادّى او به بهترين قوام بوده: «احسن تقويم» [256] و در او روح خدايى دميده شده و بعد از خلقت او خداوند به خود تبريك گفته است: «فتبارك اللّه» [257]
سؤال: خدايى كه دائماً حاضر، ناظر وقيّوم است چه نيازى به جانشين وخليفه دارد؟
پاسخ: اوّلاً جانشينى انسان نه به خاطر نياز و عجز خداوند است، بلكه اينمقام به خاطر كرامت و فضيلت رتبه‏ى انسانيّت است. ثانياً نظام آفرينش براساس واسطه‏هاست. يعنى با اينكه خداوند مستقيماً قادر بر انجام هر كارىاست، ولى براى اجراى امور، واسطه‏هايى را قرار داده كه نمونه‏هايى را بيانمى‏كنيم:
* با اينكه مدبّر اصلى اوست: «اللّه الّذى... يدبّر» [258] لكن فرشتگان را مدبّر هستى قرار داده است. «فالمدبّرات أمراً» [259]
* با اينكه شفا بدست اوست؛ «فهو يشفين» [260] امّا در عسل شفا قرار داده است. «فيه شفاء» [261]
* با اينكه علم غيب مخصوص اوست؛ «انّما الغيب للّه» [262] لكن بخشى از آن را براى بعضى از بندگان صالحش ظاهر مى‏كند. «الاّ مَن ارتضى من رسول» [263]
پس انسان مى‏تواند جانشين خداوند شود و اطاعت او همچون اطاعت از خداوند باشد. «من يطع الرّسول فقد أطاع اللّه» [264] و بيعت با او نيز به منزله‏ى بيعت با خداوند باشد. «انّ الّذين يبايعونك... انّما يبايعون اللّه» [265] و محبّت به او مثل محبّت خدا باشد. «من احبّكم فقد احبّ اللّه» [266]
براى قضاوت درباره‏ى موجودات، بايد تمام خيرات و شرور آنها را كنار همگذاشت و نبايد زود قضاوت كرد. فرشتگان خود را ديدند كه تسبيح و حمد آنهابيشتر از انسان است. ابليس نيز خود را مى‏بيند و مى‏گويد: من از آتشم وآدم از خاك و زير بار نمى‏رود. امّا خداوند متعال مجموعه را مى‏بيند كهانسان بهتر است و مى‏فرمايد: «انّى اعلم مالا تعلمون»
254) اعراف، 179.
255) نجم، 9.
256) تين، 4.
257) مؤمنون، 14.
258) يونس، 3.
259) نازعات، 5.
260) شعراء، 80.
261) نحل، 69.
262) يونس، 20.
263) جنّ، 27.
264) نساء، 18.
265) فتح، 10.
266) زيارت جامعه كبيره.

نکته ها:

1- خداوند ابتدا اسباب زندگى را براى انسان فراهم كرد، سپس او را آفريد. «خلق لكم ما فى الارض جميعاً ... اذقال ربك للملائكه» [267]
2- آفرينش ملائكه، قبل از آدم بوده است. زيرا خداوند آفريدن انسان را با آنان در ميان گذاشت.
3- انتصاب خليفه و جانشين و حاكم الهى، تنها بدست خداست. «انّى جاعل فى الارض خليفة»
4- انسان، جانشين دائمى خداوند در زمين است. «جاعل» [268]
5 - انسان مى‏تواند اشرف مخلوقات و لايق مقام خليفةاللهى باشد. [269]«جاعل فى الارض خليفة»
6- ملائكه، فساد و خونريزى را كار دائمى انسان مى‏دانستند. «يفسد... ويسفك»
7- حاك [270] م و خليفه‏ى الهى بايد عادل باشد، نه فاسد و فاسق. خليفه نبايد «يفسد فى الارض» باشد.
8 - طرح لياقتِ خود، اگر بر اساس حسادت نباشد، مانعى ندارد. «و نحن نسبّح بحمدك و نقدّس لك»
9- عبادت و تسبيح در فضاى آرام، تنها ملاك و معيار لياقت نيست. «نحن نسبّح»
10- به خاطر انحراف يا فساد گروهى، نبايد جلوى امكان رشد ديگران گرفتهشود. با آنكه خداوند مى‏دانست گروهى از انسان‏ها فساد مى‏كنند، امّا نعمتآفرينش را از همه سلب نكرد.
11- مطيع و تسليم بودن با سؤال كردن براى رفع ابهام منافاتى ندارد. «أتجعل فيها»
12- خداوند فساد و خونريزى انسان را مردود ندانست، لكن مصلحت مهمتر و شايستگى و برترى انسان را طرح نمود. «انى اعلم ما لاتعلمون»
13- توقّع نداشته باشيد همه‏ى مردم بى‏چون و چرا، سخن يا كار شما رابپذيرند. زيرا فرشتگان نيز از خدا سؤال مى‏كنند. «قالوا أتجعل فيها»
14- علوم و اطلاعات فرشتگان، محدود است. «مالا تعلمون»
267)حضرت على عليه السلام فرمودند: »فلمّا مهد ارضه و انفذ امره اختار آدم...«همين كه زمين را گسترد و فرمانش را متنفّذ قرارداد، انسان را آفريد.نهج‏البلاغه، خطبه 91.
268) كلمه »جاعل« اسم فاعل و رمز تداوم است.
269) البتّه ستمكاران را از نيل به اين مقام محروم كرده است: »لاينال عهدى الظالمين« بقره، 124.
270) فعل مضارع نشانه‏ى استمرار است.

mehraboOon
08-08-2011, 03:14 AM
آيه 31 :


وَعَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسْمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَىالْمَلَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِى بِأَسْمَآءِ هَؤُلَا ءِ إِن كُنْتُمْصَدِقِينَ‏


ترجمه:

و خداوند همه‏ى اسماء (حقائق و اسرار هستى) را به آدم آموخت، سپس آنها رابه فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مى‏گوييد، از اسامى اينها به منخبر دهيد؟


تفسیر:

خداوند متعال اسماء [271] و اسرار عالم هستى را، از نام اولياى خود [272]تاجمادات را به آدم تعليم داد. به تعبير امام صادق عليه السلام كه در تفسيرمجمع‏البيان آمده است: تمام زمين‏ها، كوهها، دره‏ها، بستر رودخانه‏ها وحتّى همين فرشى كه در زير پاى ماست، به آدم شناسانده شد.
271)اسم« در عرف ما فقط به معنى نام و نشان است، ولى در فرهنگ قرآنى نامِهمراه با محتواست. چنانكه »فله الاسماء الحسنى« يعنى خداوند صفات عاليهدارد.
272) تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 54 و اكمال الدين صدوق، ج 1، ص 14.


نکته ها:

1- معلّم واقعى خداست وقلم، بيان، استاد وكتاب، زمينه‏هاى تعليم هستند.«عَلّم»
2- برترى انسان بر فرشتگان، به خاطر علم است. «وعلّم آدم...»
3- انسان براى دريافت تمام علوم، استعداد و لياقت دارد. «كلّها»
4- فرشتگان عبادت بيشترى داشتند و آدم، علم بيشترى داشت. رابطه مقام خلافتبا علم، بيشتر از عبادت است. «نسبّح بحمدك... علّم آدم الاسماء»
5 - براى روشن كردن ديگران، بهترين راه، برگزارى امتحان و به نمايش گذاشتنتفاوت‏ها و لياقت‏هاست. «علّم... ثم عرضهم... فقال انبئونى»
6- فرشتگان، خود را به مقام خليفةاللهى لايق‏تر مى‏دانستند. «ان كنتم صادقين» [273]
273)در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: »ان كنتمصادقين« يعنى اگر شما فرشتگان در ادّعاى لايق‏تر بودن خود، صادق هستيد.تفسير نورالثقلين.

mehraboOon
08-08-2011, 03:15 AM
آيه 32:


قَالُواْ سُبْحَنَكَ لَا عِلْمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَآ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ‏


ترجمه:
فرشتگان گفتند: پروردگارا! تو پاك و منزهى، ما چيزى جز آنچه تو به ما آموخته‏اى نمى‏دانيم، همانا تو داناى حكيمى.

تفسیر:

ابليس و ملائكه هر كدام به نوعى خود را برتر از آدم مى‏ديدند؛ ابليس بهواسطه‏ى خلقت؛ «انا خير منه» و فرشتگان به واسطه‏ى عبادت؛ «نحن نسبحبحمدك» امّا ابليس در برابر فرمان سجده خداوند، ايستادگى كرد، ولى فرشتگانچون حقيقت را فهميدند، پوزش خواستند وبه جهل خود اقرار كردند. «سبحانك لاعلم لنا»


نکته ها:

1- عذرخواهى از سؤال بدون علم، يك ارزش است. «سبحانك»
2- اوج گرفتن‏ها و خود برتر ديدن‏ها بايد تنظيم شود. گويندگان سخن «نسبّح و نقدّس» گفتند: «لا علم لنا»
3- به جهل خود اقرار كنيم. «لا علم لنا» فرشتگان عالى‏ترين نوع ادب را بهنمايش گذاشتند. كلمات: «سبحانك، لاعلم لنا، علّمتنا، انّك، انت العليمالحكيم»، همه نشانه‏ى ادب است.
4- علم فرشتگان، محدود است. «لا علم لنا»
5 - علم خداوند، ذاتى است؛ «انّك انت العليم» ولى علم ديگران، اكتسابى است. «علّمتنا»
6- امور عالم را تصادفى نپنداريم. «انت العليم الحكيم»

mehraboOon
08-08-2011, 03:18 AM
آيه 33 :

قَالَ يَادَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّآ أَنبَأَهُمْبِأَسْمَآئِهِم ْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَيْبَالسَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْتَكْتُمُونَ‏

ترجمه:

(خداوند) فرمود: اى آدم فرشتگان را از نام‏هاى آنان خبر ده. پس چون آدمآنها را از نام‏هايشان خبر داد، خداوند فرمود: كه آيا به شما نگفتم كهاسرار آسمان‏ها و زمين را مى‏دانم و آنچه را آشكار مى‏كنيد و آنچه راپنهان مى‏داشتيد (نيز) مى‏دانم.


نکته ها:


1- به استعدادهاى لايق، فرصت شكوفايى و بروز بدهيد. «انبئهم باسمائهم»
2- در آزمون علمى كه خداوند برگزار نمود، آدم بر فرشتگان برترى يافت. «فلمّا انبئهم باسمائهم»
3- ملائكه علاوه بر آنچه گفتند، مسائلى را هم كتمان مى‏داشتند. «كنتم تكتمون»

mehraboOon
08-08-2011, 03:19 AM
آيه 34:

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئِكَةِ اسْجُدُواْ لاَِدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى‏ وَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَفِرينَ

ترجمه:

و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم براى آدم سجده كنيد، همگى سجده كردند جز ابليس كه سر باز زد و تكبّر كرد، و از كافران گرديد.

تفسیر:

به فرموده قرآن، ابليس از نژاد جنّ بود كه در جمع فرشتگان عبادت مى‏كرد. «كان من الجنّ» [274]
سجده بر آدم چون به فرمان خدا بود، در واقع بندگى و عبوديت خداست. [275]زيرا عبادت واقعى، عملى است كه خداوند بخواهد، نه آنكه طبق ميل ما باشد. ابليس حاضر بود قرن‏ها سجده كند، ولى به آدم سجده نكند.
ابليس مرتكب دو انحراف و خلاف شد:
الف: خلاف عقيدتى؛ «أبى‏» كه سبب فسق او شد. [276]
ب: خلاف اخلاقى؛ «استكبر» كه سبب دوزخى شدن او گرديد. [277]
سجده براى آدم نه تنها به خاطر شخص او، بلكه به خاطر نسل و اولاد او نيزبوده است. چنانكه در جاى ديگر مى‏فرمايد: «خلقناكم ثمّ صوّرناكم ثمّ قلناللملائكة اسجدوا لأدم» [278] امام سجاد عليه السلام مى‏فرمايد: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: سجده بر آدم به خاطر ذرّيه و نسل او بود. [279]
سجده فرشتگان موقّتى بود، امّا نزول آنها بر مؤمنان و استغفارشان براىآنان دائمى است. «الّذين قالوا ربّنا اللّه ثم استقاموا تتنزّل عليهمالملائكة» [280]
سجده بر آدم نه به خاطر جسم او، بلكه به خاطر روح الهى اوست. «فاذا سوّيته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين» [281]
بى‏انصافى است كه تمام فرشتگان بر انسان سجده كنند، ولى انسان براى خدا سجده نكند.
274) كهف، 50.
275) عيون اخبارالرضا.
276) ففسق عن امر ربّه« كهف، 50.
277) فبئس مَثوى المتكبّرين« زمر، 72.
278) اعراف، 11.
279) تفسير صافى، ذيل آيه.
280) كسانى كه گفتند پروردگار ما خداست و در اين عقيده پايدار بودندفرشتگان بر آنان نازل مى‏شوند. فصّلت، 30. و در جاى ديگر مى‏فرمايد:»ويستغفرون للّذين آمنوا« يعنى فرشتگان براى اهل ايمان دائماً در حالاستغفارند. غافر، 7.
281) حجر، 29.


نکته ها:

1- فرشتگان نيز مانند انسان، مورد خطاب وامر ونهى قرار دارند. «أسجدوا لادم»
2- لياقت، از سابقه مهمتر است. فرشتگان قديمى بايد براى انسان تازه به دوران رسيده امّا لايق، سجده كنند. «أسجدوالادم»
3- خطرناك‏تر از نافرمانى در عمل، بى‏اعتقادى به فرمان است.«ابى‏ و استكبر»
4- تكبّر وجسارت ابليس، سرچشمه‏ى بدبختى‏هاى او شد. «كان من الكافرين»

mehraboOon
08-08-2011, 03:19 AM
آيه 35 :

وَقُلْنَا يََادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَارَغَداً حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَة فَتَكُونَامِنَ الظَّلِمِينَ‏


ترجمه:
و گفتيم: اى آدم! تو با همسرت در اين باغ سكونت كن و از (هر كجاى) آن هرچه مى‏خواهيد به فراوانى و گوارايى بخوريد، امّا به اين درخت نزديك نشويدكه از ستمگران خواهيد شد.


تفسیر:


در فرهنگ قرآن، «شجر» علاوه بر درخت، به «بوته» هم گفته مى‏شود. مثلاً به بوته كدو مى‏گويد: «شجرة من يقطين» [282] ، بنابراين اگر در روايات و تفاسير مى‏خوانيم كه مراد از شجر در اين آيه گندم است، جاى اشكال نيست.
«جنّت» به باغهاى دنيا نيز گفته مى‏شود، چنانكه در سوره‏ى قلم آيه 17 آمدهاست: «انّا بلوناهم كما بلونا أصحاب الجنّة» ما صاحبان باغ را آزمايشنموديم. آنچه از آيات ديگر قرآن و روايات استفاده مى‏شود، باغى كه آدم درآن مسكن گزيد، بهشت موعود نبوده است زيرا:
1- آن بهشت، براى پاداش است و آدم هنوز كارى نكرده بود كه استحقاق پاداشداشته باشد. «ام حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لمّا يعلم اللّه الّذين جاهدوامنكم» [283]
2- كسى كه به بهشت وارد شود، ديگر خارج نمى‏شود. «و ما هم بمخرجين» [284]
3- در آن بهشت، امر و نهى و ممنوعيّت و تكليف نيست، در حالى كه آدم ازخوردن درخت نهى شد. به علاوه در روايات اهل بيت عليهم السلام نيز آمده استكه بهشت آدم، بهشت موعود نبوده است.
اين نهى كه براى حضرت آدم شد، نهى تكليفى نبود كه انجامش حرام باشد، بلكه جنبه‏ى توصيه و راهنمايى داشت.
282) صافات، 146.
283) آل‏عمران، 142.
284) حجر، 48.


نکته ها:

1- در مسكن، زن تابع مرد است. «انت و زوجك» [285]
2- در شيوه‏ى تربيت، هرگاه خواستيد كسى را از كار يا چيزى باز داريد،ابتدا راههاى صحيح، باز گذاشته شود و سپس مورد نهى اعلام شود. ابتدافرمود: «كُلا منها رغداً حيث شئتما» سپس فرمود: «لا تقربا»
3- نزديك شدن به گناه همان، و افتادن در دامن گناه همان. «لا تقربا فتكونا»
4- تخلّف از راهنمايى‏هاى الهى، ظلم به خويشتن است. «فتكونا من الظّالمين»آدم و همسرش نيز براى توبه گفتند: «ظلمنا انفسنا» البتّه با توجّه به عصمتانبيا مراد از ظلم در اين قبيل موارد، ترك اولى‏ است.
285)در مسأله امر و نهى، وسوسه و اخراج از بهشت، آدم و همسرش يكسان مورد خطابقرار گرفته‏اند؛ »كلا، شئتما، لاتقربا، تكونا، أزلّهما، اخرجهما« امّا درمسأله‏ى مسكن، بجاى »اسكنا« فرموده است: »اُسكن انت و زوجك...«



(http://www.eteghadat.com/forum/report.php?f=51&p=15350)

mehraboOon
08-08-2011, 03:19 AM
آيه 36 :

فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَنُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانا فِيهِوَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِى الْأَرْضِمُسْتَقَرٌّ وَمَتَعٌ إِلَى‏ حِينٍ

ترجمه:

پس شيطان آن دو را به لغزش انداخت وآنان را از باغى كه در آن بودند، خارجساخت و (در اين هنگام به آنها) گفتيم: فرود آييد در حالى كه بعضى شما دشمنبرخى ديگر است و براى شما در زمين قرارگاه و تا وقتى معيّن بهره وبرخوردارى است.


تفسیر:


از آيه «انّى جاعل فى الارض خليفة» كه قبلاً خوانديم، استفاده مى‏شود كهغرض اصلى از خلقت آدم اين بود كه وى در زمين زندگى كند، ولى زندگى در زميننيازمند يك نوع آمادگى بود و بايد آدم بداند كه:
1- آزاد مطلق نيست. در زندگى او، امر و نهى و تكليف وجود دارد.
2- ابليس دشمن اوست وچه بسا با سوگند و وعده‏هاى دروغ، انسان را فريب دهد.
3- اطاعت از شيطان، عامل سقوط اوست.
4- توبه، وسيله جبران است.
امام رضا عليه السلام مى‏فرمايد: ماجراى لغزش آدم، قبل از رسيدن به مقام نبوّت بوده و از لغزش‏هاى كوچكى بوده كه قابل عفو است. [286]
شيطان براى ايجاد لغزش، دست به هر نوع تاكتيك روانى وتبليغاتى زد، از جمله:
الف: براى آدم و حوّا سوگند ياد كرد. «قاسمهما» [287]
ب: قيافه‏ى خيرخواهانه به خود گرفت و گفت: من از خيرخواهان شما هستم. «انّى لكما لمن النّاصحين» [288]
ج: وعده ابديّت داد، كه اگر اين گياه را بخوريد، زندگى و حكومت ابدى خواهيد داشت. «شجرة الخلد و ملك لا يبلى» [289]
د: دروغ گفت و به ذات حقّ تهمت زد. «مانهيكما ربّكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين» [290] يعنى پروردگارتان شما را نهى نكرد مگر از ترس اينكه شما فرشته شويد يا به زندگى ابدى برسيد.
286) تفسير نورالثقلين، ج‏1، ص‏50.
287) اعراف، 21.
288) اعراف، 21.
289) طه، 120.
290) اعراف، 20.

نکته ها:

1- خطر شيطان، براى بزرگان نيز هست. او به سراغ آدم و حوّا آمد. «فاَزلّهما»
2- شيطان، دشمن ديرينه‏ى نسل بشر است. زيرا از روز اوّل به سراغ پدر و مادر ما رفت. «فاَزلّهما»
3- انسان به خودى خود، جايزالخطا و وسوسه‏پذير است. «اَزلّهما الشيطان»
4- هر انسانى به خاطر استعدادها و لياقت‏هايى كه دارد بهشتى است، ولى خلاف‏ها او را سقوط مى‏دهد. «فاخرجهما»
5 - از نافرمانى خداوند و عواقب تلخ وسوسه‏هاى ابليس، عبرت بگيريم. تحتنفوذ شيطان قرار گرفتن، برابر با خروج از مقامات الهى و محروميّت ازآنهاست. «فازلّهما الشيطان... فاخرجهما»
6- زندگى دنيا، موقّتى است. «الى حين»


http://www.eteghadat.com/forum/styles/subsilver2/imageset/fa/icon_post_report.gif (http://www.eteghadat.com/forum/report.php?f=51&p=15351)

mehraboOon
08-08-2011, 03:20 AM
آيه 36 :

فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَنُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانا فِيهِوَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِى الْأَرْضِمُسْتَقَرٌّ وَمَتَعٌ إِلَى‏ حِينٍ

ترجمه:

پس شيطان آن دو را به لغزش انداخت وآنان را از باغى كه در آن بودند، خارجساخت و (در اين هنگام به آنها) گفتيم: فرود آييد در حالى كه بعضى شما دشمنبرخى ديگر است و براى شما در زمين قرارگاه و تا وقتى معيّن بهره وبرخوردارى است.


تفسیر:


از آيه «انّى جاعل فى الارض خليفة» كه قبلاً خوانديم، استفاده مى‏شود كهغرض اصلى از خلقت آدم اين بود كه وى در زمين زندگى كند، ولى زندگى در زميننيازمند يك نوع آمادگى بود و بايد آدم بداند كه:
1- آزاد مطلق نيست. در زندگى او، امر و نهى و تكليف وجود دارد.
2- ابليس دشمن اوست وچه بسا با سوگند و وعده‏هاى دروغ، انسان را فريب دهد.
3- اطاعت از شيطان، عامل سقوط اوست.
4- توبه، وسيله جبران است.
امام رضا عليه السلام مى‏فرمايد: ماجراى لغزش آدم، قبل از رسيدن به مقام نبوّت بوده و از لغزش‏هاى كوچكى بوده كه قابل عفو است. [286]
شيطان براى ايجاد لغزش، دست به هر نوع تاكتيك روانى وتبليغاتى زد، از جمله:
الف: براى آدم و حوّا سوگند ياد كرد. «قاسمهما» [287]
ب: قيافه‏ى خيرخواهانه به خود گرفت و گفت: من از خيرخواهان شما هستم. «انّى لكما لمن النّاصحين» [288]
ج: وعده ابديّت داد، كه اگر اين گياه را بخوريد، زندگى و حكومت ابدى خواهيد داشت. «شجرة الخلد و ملك لا يبلى» [289]
د: دروغ گفت و به ذات حقّ تهمت زد. «مانهيكما ربّكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين» [290] يعنى پروردگارتان شما را نهى نكرد مگر از ترس اينكه شما فرشته شويد يا به زندگى ابدى برسيد.
286) تفسير نورالثقلين، ج‏1، ص‏50.
287) اعراف، 21.
288) اعراف، 21.
289) طه، 120.
290) اعراف، 20.

نکته ها:

1- خطر شيطان، براى بزرگان نيز هست. او به سراغ آدم و حوّا آمد. «فاَزلّهما»
2- شيطان، دشمن ديرينه‏ى نسل بشر است. زيرا از روز اوّل به سراغ پدر و مادر ما رفت. «فاَزلّهما»
3- انسان به خودى خود، جايزالخطا و وسوسه‏پذير است. «اَزلّهما الشيطان»
4- هر انسانى به خاطر استعدادها و لياقت‏هايى كه دارد بهشتى است، ولى خلاف‏ها او را سقوط مى‏دهد. «فاخرجهما»
5 - از نافرمانى خداوند و عواقب تلخ وسوسه‏هاى ابليس، عبرت بگيريم. تحتنفوذ شيطان قرار گرفتن، برابر با خروج از مقامات الهى و محروميّت ازآنهاست. «فازلّهما الشيطان... فاخرجهما»
6- زندگى دنيا، موقّتى است. «الى حين»



(http://www.eteghadat.com/forum/report.php?f=51&p=15351)

mehraboOon
08-08-2011, 03:20 AM
آيه 38, 39:

قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِيعاً فَإِمَّا يَأتِيَنَّكُم مِّنِّىهُدىً فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْيَحْزَنُونَ‏
وَالَّذِينَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِايَتِنَآ أُولَئِكَ أَصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَلِدوُنَ‏

ترجمه:

گفتيم: همگى از آن (باغ به زمين) فرود آييد، و آنگاه كه هدايتى از طرف منبراى شما آمد، پس هر كه از هدايت من پيروى كند، نه برايشان بيمى است و نهغمگين خواهند شد.
و(لى) كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند، آنانند اهل دوزخ كه هميشه در آن خواهند بود.

تفسیر:

گرچه اعتراف به خطا و توبه‏ى آدم، سبب شد كه خداوند او را عفو نمايد، ولىبعد از توبه بار ديگر به بهشت برنمى‏گردد. زيرا آثار وضعى لغزش، غير ازعفو الهى است. فرمان هبوط در چند آيه‏ى قبل همراه نوعى قهر بود، ولى دراين آيه چون بعد از توبه آدم است به صورت عادّى مطرح شده است. همچنيناميدوار مى‏كند كه اگر از هدايت الهى پيروى كنند، حزن و اندوهى نخواهندداشت.

نکته ها:

1- گاهى يك حركت، دامنه‏ى تأثيرات خوب وبدش در همه‏ى عصرها و نسل‏ها گسترده مى‏شود. «اهبطوا منها جميعاً»
2- با يك لغزش و خطا، نبايد كسى را طرد كرد، زيرا انسان قابل ارشاد و هدايت پذير است. «يأتينكم منّى هدىً»
3- براى راهنمايى بشر، آمدن انبيا قطعى است. «يأتينّكم»
4- هدايت واقعى تنها از طرف خداست. «منّى هدىً»
5 - امنيّت و آرامش واقعى، در سايه‏ى پيروى از دين و دستورات خداوند حاصل مى‏شود. «فمن تبع هداى فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون»

mehraboOon
08-08-2011, 03:21 AM
آيه 40:

يَبَنِى إِسْر ءِيلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِىَ الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْوَأَوْفُواْ بِعَهْدِى أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَإِيَّىَ فَارْهَبُونِ‏


ترجمه:

اى فرزندان اسرائيل! نعمت‏هايم را كه به شما ارزانى داشتم، به خاطربياوريد و به پيمانم (كه بسته‏ايد) وفا كنيد، تا من (نيز) به پيمان شماوفا كنم و تنها از من پروا داشته باشيد.

تفسیر:

اسرائيل، نام ديگر حضرت يعقوب است كه از دو كلمه‏ى «اسر» و «ئيل» تركيبيافته است. «اسر» به معناى بنده و «ئيل» به معناى خداوند است. بنابرايناسرائيل در لغت به معناى بنده‏ى خداست.
تاريخ بنى‏اسرائيل و اسارتآنان به دست فرعونيان و نجات آنها به دست حضرت موسى عليه السلاموبهانه‏گيرى وارتداد آنان، يك سرنوشت وتاريخ ويژه‏اى براى اين قوم به وجودآورده است. اين تاريخ براى مسلمانان نيز آموزنده و پندآموز است كه اگر بههوش نباشند، به گفته روايات به همان سرنوشت گرفتار خواهند شد.
پيمان‏هاى الهى، شامل احكام كتاب‏هاى آسمانى و پيمان‏هاى فطرى كه خداونداز همه گرفته است، مى‏شود. در قرآن به مسئله امامت، عهد گفته شده است:«لاينال عهدى الظالمين» [294] يعنى پيمان من »مقام امامت« به افراد ظالم نمى‏رسد. پس وفاى به عهد يعنى وفاى به امام و رهبر آسمانى و اطاعت از او.
ضمناً در روايات مى‏خوانيم: نماز عهد الهى است. [295]
294) بقره، 124.
295) وسائل، ج‏4، ص‏110.

نکته ها:

1- ياد نعمت‏هاى پروردگار، سبب محبّت و اطاعت اوست. «اذكروا... اوفوا»
به هنگام دعوت به سوى خداوند، از الطاف او ياد كنيد تا زمينه‏ى پذيرش پيدا شود. «اذكروا»
2- ياد و ذكر نعمت‏ها، واجب است. «اذكروا»
3- نعمت‏هايى كه به نياكان داده شده، به منزله‏ى نعمتى است كه به خودانسان داده شود. با اينكه نعمت‏ها به اجداد يهودِ زمان پيامبر داده شدهبود، امّا خداوند به نسل آنان مى‏گويد فراموش نكنند. «اذكروا»
4- وفا به پيمان‏هاى الهى، واجب است. «عهدى»
5 - بهره‏گيرى از الطاف خداوند، مشروط به گام برداشتن در مسير تكاليف الهىاست. «اوفوا بعهدى اوف بعهدكم» آرى، اگر مطيع خدا بوديم، خداوند نيزدعاهاى ما را مستجاب خواهد كرد. «اوفوا بعهدى اوف بعهدكم»
6- در انجام تكاليف الهى، از هيچ قدرتى نترسيم و ملاحظه‏ى كسى را نكنيم.تبليغات سوء دشمن، ملامت‏ها، تهديدها و توطئه‏ها مهم نيست، قهر خدا از همهمهمتر است. «و ايّاى فارهبون»


http://www.eteghadat.com/forum/styles/subsilver2/imageset/fa/icon_post_report.gif (http://www.eteghadat.com/forum/report.php?f=51&p=15354)

mehraboOon
08-08-2011, 03:23 AM
از آیه 41-60



آيه 41-
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده كه: «حيّى بن اخطب»
__________________________________________________
(1) در اينكه «عهد و پيمان خدا با يهود چه بوده» رجوع كنيد به «تفسير نمونه» ذيل آيه 83 و 84 سوره بقره و آيه 12 سوره مائده.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 68
و «كعب ابن اشرف» و جمعى ديگر از يهود، هر سال مجلس ميهمانى (پر زرق و برقى) از طرف يهوديان براى آنها ترتيب داده مى‏شد، آنها حتى راضى نبودند كه اين منفعت كوچك به خاطر قيام پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله از ميان برود، به اين دليل (و دلايل ديگر) آيات تورات را كه در زمينه اوصاف پيامبر صلّى اللّه عليه و اله بود تحريف كردند، اين همان «ثمن قليل» و بهاى كم است كه قرآن در اين آيه به آن اشاره مى‏كند.
تفسير:
سودپرستى يهود- نخست مى‏فرمايد: «به آياتى كه بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله نازل شده ايمان بياوريد، آياتى كه هماهنگ با اوصافى است كه در تورات شما آمده است» (وَ آمِنُوا بِما أَنْزَلْتُ مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ). اكنون كه مى‏بينيد صفات اين پيامبر و ويژگيهاى قرآن كاملا منطبق بر بشاراتى است كه در كتب آسمانى شما آمده و هماهنگى همه جانبه با آن دارد چرا به آن ايمان نمى‏آوريد؟
سپس مى‏گويد: «شما نخستين كسى نباشيد به اين كتاب آسمانى كفر مى‏ورزيد و آن را انكار مى‏كنيد» (وَ لا تَكُونُوا أَوَّلَ كافِرٍ بِهِ).
يعنى اگر مشركان و بت‏پرستان عرب، كافر شوند زياد عجيب نيست، عجيب كفر و انكار شما است. چرا كه اهل كتابيد و در كتاب آسمانى شما اين همه بشارات در باره ظهور چنين پيامبرى داده شده! آرى! بسيارى از يهوديان اصولا مردمى لجوجند، و اگر اين لجاجت نبود بايد آنها خيلى زودتر از ديگران ايمان آورده باشند.
در سومين جمله مى‏گويد: «شما آيات مرا به بهاى اندكى نفروشيد» و آن را با يك ميهمانى ساليانه معاوضه نكنيد (وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا).
و در چهارمين دستور مى‏گويد: تنها از من بپرهيزيد» (وَ إِيَّايَ فَاتَّقُونِ) از اين نترسيد كه روزى شما قطع شود و از اين نترسيد كه جمعى از متعصبان يهود بر ضد شما سران قيام كنند، تنها از من يعنى از مخالفت فرمان من بترسيد.
(آيه 42)- در پنجمين دستور مى‏فرمايد: «حق را با باطل نياميزيد» تا مردم به اشتباه بيفتند (وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ).
و در ششمين دستور از كتمان حق نهى كرده مى‏گويد: «حق را مكتون نداريد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 69
در حالى كه شما مى‏دانيد و آگاهيد» (وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)
(آيه 43)- و بالاخره هفتمين و هشتمين و نهمين دستور را به اين صورت بازگو مى‏كند: «نماز را به پا داريد، زكات را ادا كنيد، و (عبادت دستجمعى را فراموش ننماييد) با ركوع كنندگان ركوع نماييد» (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ ارْكَعُوا مَعَ الرَّاكِعِينَ).
جالب اين كه نمى‏گويد: نماز بخوانيد، بلكه مى‏گويد: أَقِيمُوا الصَّلاةَ (نماز را به پا داريد) يعنى تنها خودتان نماز خوان نباشيد، بلكه چنان كنيد كه آيين نماز در جامعه انسانى بر پا شود، و مردم با عشق و علاقه به سوى آن بيايند.
در حقيقت در اين سه دستور اخير، نخست پيوند فرد با خالق (نماز) بيان شده، و سپس پيوند با مخلوق (زكات) و سر انجام پيوند دستجمعى همه مردم با هم در راه خدا!
(آيه 44)- به ديگران توصيه مى‏كنيد اما خودتان چرا؟! علماء و دانشمندان يهود قبل از بعثت محمد صلّى اللّه عليه و اله مردم را به ايمان به وى دعوت مى‏كردند و بعضى از علماى يهود به بستگان خود كه اسلام آورده بودند توصيه مى‏كردند به ايمان خويش باقى و ثابت بمانند ولى خودشان ايمان نمى‏آوردند، لذا قرآن آنها را بر اين كار مذمت كرده مى‏گويد: «آيا مردم را به نيكى دعوت مى‏كنيد ولى خودتان را فراموش مى‏نماييد» (أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ). «با اين كه كتاب آسمانى را مى‏خوانيد آيا هيچ فكر نمى‏كنيد» (وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
علماى يهود از اين مى‏ترسيدند كه اگر به رسالت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله اعتراف كنند كاخ رياستشان فرو ريزد و عوام يهود به آنها اعتنا نكنند. لذا صفات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله را كه در تورات آمده بود دگرگون جلوه دادند.
اصولا يك برنامه اساسى مخصوصا براى علماء و مبلبيت غين و داعيان راه حق اين است كه بيش از سخن، مردم را با عمل خود تبليغ كنند همان گونه كه در حديث معروف از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم: «مردم را با عمل خود به نيكيها دعوت كنيد نه با زبان خود».
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 70
(آيه 45)- قرآن براى اين كه انسان بتواند بر اميال و خواسته‏هاى دل پيروز گردد و حبّ جاه و مقام را از سر بيرون كند در اين آيه چنين مى‏گويد: «از صبر و نماز يارى جوييد» و با استقامت و كنترل خويشتن بر هوسهاى درونى پيروز شويد (وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ). سپس اضافه مى‏كند: «اين كار جز براى خاشعان سنگين و گران است» (وَ إِنَّها لَكَبِيرَةٌ إِلَّا عَلَى الْخاشِعِينَ).
(آيه 46)- در اين آيه خاشعان را چنين معرفى مى‏كند: «همانها كه مى‏دانند پروردگار خود را ملاقات خواهند كرد و به سوى او باز مى‏گردند» (الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ).
1- «لقاء اللّه» چيست؟
تعبير به «لقاء اللّه» در قرآن مجيد كرارا آمده است، و همه به معنى حضور در صحنه «قيامت» مى‏باشد، بديهى است منظور از «لقاء» و ملاقات خداوند ملاقات حسى، مانند ملاقات افراد بشر با يكديگر نيست، چه اين كه خداوند نه جسم است و نه رنگ و مكان دارد كه با چشم ظاهر ديده شود، بلكه منظور يا مشاهده آثار قدرت او در صحنه قيامت و پاداشها و كيفرها و نعمتها و عذابهاى او است يا به معنى يك نوع شهود باطنى و قلبى است، زيرا انسان گاه به جايى مى‏رسد كه گويى خدا را با چشم دل در برابر خود مشاهده مى‏كند، بطورى كه هيچ گونه شك و ترديدى براى او باقى نمى‏ماند.
2- راه پيروزى بر مشكلات!
براى پيشرفت و پيروزى بر مشكلات دو ركن اساسى لازم است، يكى پايگاه نيرومند درونى و ديگر تكيه‏گاه محكم برونى، در آيات فوق به اين دو ركن اساسى با تعبير «صبر» و «صلاة» اشاره شده است: صبر آن حالت استقامت و شكيبايى و ايستادگى در جبهه مشكلات است، و نماز پيوندى است با خدا و وسيله ارتباطى است با اين تكيه‏گاه محكم، در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «هنگامى كه با غمى از غمهاى دنيا رو برو مى‏شويد وضو گرفته، به مسجد برويد، نماز بخوانيد و دعا كنيد، زيرا خداوند دستور داده (وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 71
(آيه 47)- خيالهاى باطل يهود. در اين آيه بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده و نعمتهاى خدا را به آنها يادآور مى‏شود و مى‏گويد: «اى بنى اسرائيل نعمتهايى را كه به شما دادم به خاطر بياوريد» (يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ).
اين نعمتها دامنه گسترده‏اى دارد، از نعمت هدايت و ايمان گرفته تا رهايى از چنگال فرعونيان و بازيافتن عظمت و استقلال همه را شامل مى‏شود.
سپس از ميان اين نعمتها به نعمت فضيلت و برترى يافتن بر مردم زمان خود كه تركيبى از نعمتهاى مختلف است اشاره كرده، مى‏گويد: «من شما را بر جهانيان برترى بخشيدم» (وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ).
(آيه 48)- در اين آيه، قرآن خط بطلانى بر خيالهاى باطل يهود مى‏كشد، زيرا آنها معتقد بودند كه چون نياكان و اجدادشان پيامبران خدا بودند آنها را شفاعت خواهند كرد، و يا گمان مى‏كردند مى‏توان براى گناهان فديه و بدل تهيه نمود، همان گونه كه در اين جهان متوسل به رشوه مى‏شدند.
قرآن مى‏گويد: «از آن روز بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى‏كند» (وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً).
«و نه شفاعتى (بى‏اذن پروردگار) پذيرفته مى‏شود» (وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ).
«و نه غرامت و بدلى قبول خواهد شد» (وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ).
«و نه كسى براى يارى انسان به پا مى‏خيزد» (وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ).
خلاصه حاكم و قاضى آن صحنه كسى است كه جز عمل پاك را قبول نمى‏كند.
در حقيقت آيه فوق اشاره به اين است كه در اين دنيا چنين معمول است كه براى نجات مجرمان از مجازات از طرق مختلفى وارد مى‏شوند: گاه يك نفر جريمه ديگرى را پذيرا مى‏شود و آن را اداء مى‏كند. اگر اين معنى ممكن نشد متوسل به شفاعت مى‏گردد و اشخاصى را بر مى‏انگيزد كه از او شفاعت كنند. باز اگر اين هم نشد سعى مى‏كنند كه با پرداختن غرامت خود را آزاد سازند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 72
اينها طرق مختلف فرار از مجازات در دنيا است، ولى قرآن مى‏گويد: اصول حاكم بر مجازاتها در قيامت بكلى از اين امور جداست، و هيچ يك از اين امور در آنجا به كار نمى‏آيد، تنها راه نجات، پناه بردن به سايه ايمان و تقوا است و استمداد از لطف پروردگار.
بررسى عقايد بت پرستان يا منحرفين اهل كتاب نشان مى‏دهد كه اين گونه افكار خرافى در ميان آنها كم نبوده، مثلا در حالات يهود مى‏خوانيم كه آنها براى كفاره گناهانشان قربانى مى‏كردند، اگر دسترسى به قربانى بزرگ نداشتند يك جفت كبوتر قربانى مى‏كردند.
1- قرآن و مسأله شفاعت‏
»
بدون شك مجازاتهاى الهى چه در اين جهان و چه در قيامت جنبه انتقامى ندارد، بلكه همه آنها در حقيقت ضامن اجرا براى اطاعت از قوانين و در نتيجه پيشرفت و تكامل انسانهاست، بنابراين هر چيز كه اين ضامن اجرا را تضعيف كند بايد از آن احتراز جست تا جرأت و جسارت بر گناه در مردم پيدا نشود.
از سوى ديگر نبايد راه بازگشت و اصلاح را بكلى بر روى گناهكاران بست بلكه بايد به آنها امكان داد كه خود را اصلاح كنند و به سوى خدا و پاكى تقوا بازگردند.
«شفاعت» در معنى صحيحش براى حفظ همين تعادل است، و وسيله‏اى است براى بازگشت گناهكاران و آلودگان، و در معنى غلط و نادرستش موجب تشويق و جرأت بر گناه است.
كسانى كه جنبه‏هاى مختلف شفاعت و مفاهيم صحيح آن را از هم تفكيك نكرده‏اند گاه بكلى منكر مسأله شفاعت شده، آن را با توصيه و پارتى بازى در برابر
__________________________________________________
(1) كلمه «شفاعت» از ريشه «شفع» به معنى (جفت) و «ضمّ الشى‏ء الى مثله» گرفته شده و نقطه مقابل آن «وتر» به معنى تك و تنها است، سپس به ضميمه شدن فرد برتر و قويتر براى كمك به فرد ضعيفتر اطلاق گرديده است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 73
سلاطين و حاكمان ظالم برابر مى‏دانند! و گاه مانند و هابيان آيه فوق را كه مى‏گويد: «وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ» در قيامت از كسى شفاعت پذيرفته نمى‏شود بدون توجّه به آيات ديگر دستاويز قرار داده و بكلى شفاعت را انكار كرده‏اند.
2- شرايط گوناگون شفاعت.
آيات شفاعت به خوبى نشان مى‏دهد كه مسأله شفاعت از نظر منطق اسلام يك موضوع بى‏قيد و شرط نيست بلكه قيود و شرايطى، از نظر جرمى كه در باره آن شفاعت مى‏شود از يكسو، شخص شفاعت شونده از سوى ديگر، و شخص شفاعت كننده از سوى سوم دارد كه چهره اصلى شفاعت و فلسفه آن را روشن مى‏سازد. مثلا گناهانى همانند ظلم و ستم بطور كلى از دايره شفاعت بيرون شمرده شده و قرآن مى‏گويد: ظالمان «شفيع مطاعى» ندارند! از طرف ديگر طبق آيه 28 سوره انبياء تنها كسانى مشمول بخشودگى از طريق شفاعت مى‏شوند كه به مقام «ارتضاء» رسيده‏اند و طبق آيه 87 سوره مريم داراى «عهد الهى» هستند.
اين دو عنوان همان گونه كه از مفهوم لغوى آنها، و از رواياتى كه در تفسير اين آيات وارد شده، استفاده مى‏شود به معنى ايمان به خدا و حساب و ميزان و پاداش و كيفر و اعتراف به حسنات و سيئات- نيكى اعمال نيك و بدى اعمال بد- و گواهى به درستى تمام مقرراتى است كه از سوى خدا نازل شده، ايمانى كه در فكر و سپس در زندگى آدمى انعكاس يابد، و نشانه‏اش اين است كه خود را از صف ظالمان طغيانگر كه هيچ اصل مقدّسى را به رسميت نمى‏شناسند بيرون آورد و به تجديد نظر در برنامه‏هاى خود وا دارد.
و در مورد شفاعت كنندگان نيز اين شرط را ذكر كرده كه بايد گواه بر حق باشند «إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ» (زخرف: 87).
و به اين ترتيب شفاعت شونده بايد يك نوع ارتباط و پيوند با شفاعت كننده برقرار سازد، پيوندى از طريق توجه به حقّ و گواهى قولى و فعلى به آن، كه اين خود نيز عامل ديگرى براى سازندگى و بسيج نيروها در مسير حقّ است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 74
(آيه 49)- نعمت آزادى! قرآن در اين آيه به يكى ديگر از نعمتهاى بزرگى كه به قوم بنى اسرائيل ارزانى داشته اشاره مى‏كند و آن نعمت آزادى از چنگال ستمكاران است كه از بزرگترين نعمتهاى خدا است. به آنها يادآور مى‏شود كه:
«به خاطر بياوريد زمانى را كه شما را از دست فرعونيان نجات بخشيديم» (وَ إِذْ نَجَّيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ). «همانها كه دائما شما را به شديدترين وجهى آزار مى‏دادند» (يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ). «پسرانتان را سر مى‏بريدند، و زنان شما را براى كنيزى و خدمت، زنده نگه مى‏داشتند» (يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ). «و در اين ماجرا آزمايش سختى از سوى پروردگارتان براى شما بود» (وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ).
قرآن اين جريان را يك آزمايش سخت و عظيم، براى بنى اسرائيل مى‏شمرد- يكى از معانى «بلاء» آزمايش است- و به راستى تحمل اين همه ناملايمات، آزمايش سختى بوده است.
بردگى دختران در آن روز و امروز-
قرآن زنده گذاردن دختران و سر بريدن پسران بنى اسرائيل را عذاب مى‏خواند، و آزادى از اين شكنجه را نعمت خويش مى‏شمارد. گويا مى‏خواهد هشدار دهد كه انسانها بايست سعى كنند آزادى صحيح خويش را به هر قيمت كه هست به دست آورند و حفظ نمايند.
چنانكه على عليه السّلام به اين مطلب در گفتار خود اشاره مى‏فرمايد: «زنده بودن و زير دست بودن براى شما مرگ است، و مرگ براى شما در راه به دست آوردن آزادى زندگى است».
دنياى امروز با گذشته اين فرق را دارد كه در آن زمان فرعون با استبداد مخصوص خود پسران و مردان را از جمعيت مخالفش مى‏گرفت، و دختران آنها را آزاد مى‏گذارد، ولى در دنياى امروز تحت عناوين ديگرى روح مردانگى در افراد كشته مى‏شود و دختران به اسارت شهوات افراد آلوده در مى‏آيند.
(آيه 50)- نجات از چنگال فرعونيان! از آنجا كه در آيه قبل اشاره اجمالى به نجات بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان شد، اين آيه در حقيقت توضيحى بر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 75
چگونگى اين نجات است، مى‏گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه دريا را براى شما شكافتيم» (وَ إِذْ فَرَقْنا بِكُمُ الْبَحْرَ). «و شما را نجات داديم و فرعونيان را غرق كرديم در حالى كه تماشا مى‏كرديد» (فَأَنْجَيْناكُمْ وَ أَغْرَقْنا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ).
ماجراى غرق شدن فرعونيان در دريا و نجات بنى اسرائيل از چنگال آنها در سوره‏هاى متعدّدى از قرآن آمده است، از جمله سوره اعراف، آيه 136- انفال، آيه 54- اسراء، آيه 103- شعراء، آيه 63 و 66- زخرف، آيه 55 و دخان، آيه 17 به بعد.
در اين سوره‏ها تقريبا همه جزئيات اين ماجرا شرح داده شده، ولى در اين آيه، تنها اشاره‏اى از نظر نعمت و لطف خداوند به بنى اسرائيل شده، تا آنها را به پذيرش اسلام، آيين نجات بخش جديد، تشويق كند.
در ضمن اين آيه درسى است براى انسانها كه اگر در زندگى به خدا تكيه كنند، به آن نيروى بى‏زوال، اعتماد داشته باشند، و در مسير صحيح از هيچ گونه كوشش و تلاش باز نايستند، در سخت‏ترين دقايق، خداوند يار و مددكار آنها است.
(آيه 51)- بزرگترين انحراف بنى اسرائيل! قرآن در اين آيه از بزرگترين انحراف بنى اسرائيل در طول تاريخ زندگيشان سخن مى‏گويد، و آن انحراف از اصل توحيد، به شرك و گوساله پرستى است، نخست مى‏گويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه با موسى چهل شب وعده گذاشتيم» (وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى‏ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً).
هنگامى كه او از شما جدا شد، و ميعاد سى شبه او به چهل شب تمديد گرديد «شما گوساله را بعد از او به عنوان معبود انتخاب كرديد، در حالى كه با اين عمل، به خود ستم مى‏كرديد» (ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ) «1».
(آيه 52)- در اين آيه خداوند مى‏گويد: «با اين گناه بزرگ باز شما را عفو كرديم شايد شكر نعمتهاى ما را بجا آوريد» (ثُمَّ عَفَوْنا عَنْكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
__________________________________________________
(1) شرح اين ماجرا در سوره اعراف از آيه 142 به بعد، و در سوره طه آيه 86 مشروحا خواهد آمد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 76
(آيه 53)- در ادامه آيه قبل مى‏فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه به موسى كتاب و وسيله تشخيص حق از باطل بخشيديم، تا شما هدايت شويد» (وَ إِذْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ الْفُرْقانَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ).
(آيه 54)- سپس در زمينه تعليم توبه از اين گناه مى‏گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: اى جمعيّت شما با انتخاب گوساله به خود ستم كرديد» (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ).
«اكنون كه چنين است توبه كنيد و به سوى آفريدگارتان باز گرديد» (فَتُوبُوا إِلى‏ بارِئِكُمْ). «توبه شما بايد به اين گونه كه يكديگر را به قتل برسانيد»! (فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ). «اين كار براى شما در پيشگاه خالقتان بهتر است» (ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُمْ). «و به دنبال اين ماجرا خداوند توبه شما را پذيرفت كه او توّاب رحيم است» (فَتابَ عَلَيْكُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
گناه عظيم و توبه بى‏سابقه‏
شك نيست كه پرستش گوساله سامرى، كار كوچكى نبود، ملّتى كه بعد از مشاهده آن همه آيات خدا و معجزات پيامبر بزرگشان موسى (ع) همه را فراموش كنند و با يك غيبت كوتاه پيامبرشان بكلى اصل اساسى توحيد و آيين خدا را زير پا گذارده بت‏پرست شوند. اگر اين موضوع براى هميشه از مغز آنها ريشه كن نشود وضع خطرناكى بوجود خواهد آمد، و بعد از هر فرصتى مخصوصا بعد از مرگ موسى (ع) ممكن است تمام آيات دعوت او از ميان برود، و سرنوشت آيين او بكلى به خطر افتد لذا فرمان شديدى از طرف خداوند، صادر شد، و آن اين كه ضمن دستور توبه و بازگشت به توحيد، فرمان اعدام دستجمعى گروه كثيرى از گنهكاران به دست خودشان صادر شد.
اين فرمان به نحو خاصى مى‏بايست اجرا شود، يعنى خود آنها بايد شمشير به دست گيرند و اقدام به قتل يكديگر كنند كه هم كشته شدنش عذاب است و هم كشتن دوستان و آشنايان.
طبق نقل بعضى از روايات موسى (ع) دستور داد در يك شب تاريك تمام كسانى كه گوساله پرستى كرده بودند غسل كنند و كفن بپوشند و صف كشيده برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 77
شمشير در ميان يكديگر نهند! ممكن است چنين تصور شود كه اين توبه چرا با اين خشونت انجام گيرد؟ آيا ممكن نبود خداوند توبه آنها را بدون اين خونريزى قبول فرمايد؟
پاسخ به اين سؤال از سخنان بالا روشن مى‏شود، زيرا مسأله انحراف از اصل توحيد و گرايش به بت‏پرستى مسأله ساده‏اى نبود.
در حقيقت همه اصول اديان آسمانى را مى‏توان در توحيد و يگانه پرستى خلاصه كرد، تزلزل اين اصل معادل است با از ميان رفتن تمام مبانى دين، اگر مسأله گوساله پرستى ساده تلقى مى‏شد، شايد سنتى براى آيندگان مى‏گشت، لذا بايد چنان گوشمالى به آنها داد كه خاطره آن در تمام قرون و اعصار باقى بماند و كسى هرگز بعد از آن به فكر بت پرستى نيفتد!
(آيه 55)- تقاضاى عجيب! اين آيه نشان مى‏دهد چگونه بنى اسرائيل مردمى لجوج و بهانه‏گير بودند و چگونه مجازات سخت الهى دامانشان را گرفت، نخست مى‏گويد، «به خاطر بياوريد هنگامى را كه گفتيد، اى موسى! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد مگر اين كه خدا را آشكارا با چشم خود ببينيم»! (وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً).
اين درخواست ممكن است به خاطر جهل آنها بوده، چرا كه درك افراد نادان فراتر از محسوساتشان نيست، حتى مى‏خواهند خدا را با چشم خود ببينند. و يا به خاطر لجاجت و بهانه جويى بوده است كه يكى از ويژگيهاى اين قوم بوده! به هر حال در اينجا چاره‏اى جز اين نبود كه يكى از مخلوقات خدا كه آنها تاب مشاهده آن را ندارند ببينند، و بدانند چشم ظاهر ناتوانتر از اين است كه حتى بسيارى از مخلوقات خدا را ببيند، تا چه رسد به ذات پاك پروردگار، صاعقه‏اى فرود آمد و بر كوه خورد، برق خيره كننده و صداى رعب انگيز و زلزله‏اى كه همراه داشت آن چنان همه را در وحشت فرو برد كه بى‏جان به روى زمين افتادند.
چنانكه قرآن به دنبال جمله فوق مى‏گويد: «سپس در همين حال صاعقه شما را گرفت در حالى كه نگاه مى‏كرديد» (فَأَخَذَتْكُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 78
(آيه 56)- موسى از اين ماجرا سخت ناراحت شد، چرا كه از بين رفتن هفتاد نفر از سران بنى اسرائيل در اين ماجرا بهانه بسيار مهمّى به دست ماجرا جويان بنى اسرائيل مى‏داد كه زندگى را بر او تيره و تار كند، لذا از خدا تقاضاى بازگشت آنها را به زندگى كرد، و اين تقاضاى او پذيرفته شد، چنانكه قرآن مى‏گويد: «سپس شما را بعد از مرگتان حيات نوين بخشيديم شايد شكر نعمت خدا را بجا آوريد» (ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ) «1».
(آيه 57)- نعمتهاى گوناگون! آن گونه كه از آيات (20 تا 22) سوره مائده بر مى‏آيد پس از آن كه بنى اسرائيل از چنگال فرعونيان نجات يافتند، خداوند به آنها فرمان داد كه به سوى سرزمين مقدّس فلسطين حركت كنند و در آن وارد شوند، اما بنى اسرائيل زير بار اين فرمان نرفتند و گفتند: تا ستمكاران (قوم عمالقه) از آنجا بيرون نروند ما وارد اين سرزمين نخواهيم شد، به اين هم اكتفا نكردند، بلكه به موسى گفتند: «تو و خدايت به جنگ آنها برويد پس از آن كه پيروز شديد ما وارد خواهيم شد»! موسى از اين سخن سخت ناراحت گشت و به پيشگاه خداوند شكايت كرد.
سر انجام چنين مقرّر شد كه بنى اسرائيل مدّت چهل سال در بيابان (صحراى سينا) سرگردان بمانند.
گروهى از آنها از كار خود سخت پشيمان شدند و به درگاه خدا روى آوردند، خدا بار ديگر بنى اسرائيل را مشمول نعمتهاى خود قرار داد كه به قسمتى از آن در اين آيه اشاره مى‏كند: «ما ابر را بر سر شما سايبان قرار داديم» (وَ ظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ).
پيدا است مسافرى كه روز از صبح تا غروب در بيابان، در دل آفتاب، راهپيمايى مى‏كند از يك سايه گوارا (همچون سايه ابر كه نه فضا را بر انسان محدود مى‏كند و نه مانع نور و وزش نسيم است) چقدر لذّت مى‏برد.
از سوى ديگر رهروان اين بيابان خشك و سوزان، آن هم براى مدت طولانى‏
__________________________________________________
(1) توضيح بيشتر اين سرگذشت عجيب و نكته‏هاى آموزنده آن را در «تفسير نمونه» ذيل آيه 155، سوره اعراف مطالعه فرماييد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 79
چهل ساله نياز به مواد غذايى كافى دارند، اين مشكل را نيز خداوند براى آنها حل كرد چنانكه در دنباله همين آيه مى‏فرمايد: «ما من و سلوى را (كه غذايى لذيذ و نيروبخش بود) بر شما نازل كرديم» (وَ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى‏).
«از اين خوراكهاى پاكيزه‏اى كه به شما روزى داديم بخوريد «و از فرمان خدا سرپيچى نكنيد و شكر نعمتش را بگذاريد» (كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ).
ولى باز هم آنها از در سپاسگزارى وارد نشدند «آنها به ما ظلم و ستم نكردند بلكه تنها به خويشتن ستم مى‏كردند» (وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).
«من» و «سلوى» چيست؟
بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه «من» يك نوع عسل طبيعى بوده كه بنى اسرائيل در طول حركت خود در آن بيابان به مخازنى از آن مى‏رسيدند، چرا كه در حواشى بيابان تيه، كوهستانها و سنگلاخهايى وجود داشته كه نمونه‏هاى فراوانى از عسل طبيعى در آن به چشم مى‏خورده است.
اين تفسير به وسيله تفسيرى كه بر عهدين (تورات و انجيل) نوشته شده تأييد مى‏شود آنجا كه مى‏خوانيم: «اراضى مقدّسه به كثرت انواع گلها و شكوفه‏ها معروف است، و بدين لحاظ است كه جماعت زنبوران همواره در شكاف سنگها و شاخ درختان و خانه‏هاى مردم مى‏نشينند، بطورى كه فقيرترين مردم عسل را مى‏توانند خورد» «1».
در مورد «سلوى» بعضى مفسران آن را يك نوع پرنده دانسته‏اند، كه از اطراف بطور فراوان در آن سرزمين مى‏آمده، در تفسيرى كه بعضى از مسيحيان به عهدين نوشته‏اند تأييد اين نظريّه را مى‏بينيم آنجا كه مى‏گويد:
بدان كه «سلوى» از آفريقا بطور زياد حركت كرده به شمال مى‏روند كه در جزيره كاپرى، 16 هزار از آنها را در يك فصل صيد نمودند ... اين مرغ از راه درياى قلزم آمده، خليج عقبه و سوئز را قطع نموده، در شبه جزيره سينا داخل مى‏شود، و از كثرت تعب و زحمتى كه در بين راه كشيده است به آسانى با دست گرفته‏
__________________________________________________
(1) قاموس كتاب مقدّس، ص 612.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 80
مى‏شود، و چون پرواز نمايد غالبا نزديك زمين است «1».
از اين نوشته نيز استفاده مى‏شود كه مقصود از «سلوى» همان پرنده مخصوص پرگوشتى است كه شبيه و اندازه كبوتر است.
(آيه 58)- لجاجت شديد بنى اسرائيل! در اينجا به فراز ديگرى از زندگى بنى اسرائيل برخورد مى‏كنيم كه مربوط به ورودشان در سرزمين مقدّس است.
نخست مى‏گويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه به آنها گفتيم داخل اين قريه (يعنى سرزمين قدس) شويد» (وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ).
«قريه» گر چه در زبان روزمره ما به معنى روستا است، ولى در قرآن و لغت عرب به معنى هر محلى است كه مردم در آن جمع مى‏شوند، خواه شهرهاى بزرگ باشد يا روستاها، در اينجا و منظور در اينجا بيت المقدس و اراضى قدس است.
سپس اضافه مى‏كند: «از نعمتهاى آن بطور فراوان هر چه مى‏خواهيد بخوريد» (فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَداً).
«و از در (بيت المقدس) با خضوع و تواضع وارد شويد» (وَ ادْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً). و بگوييد: «خداوندا! گناهان ما را بريز» (وَ قُولُوا حِطَّةٌ).
«تا خطاهاى شما را ببخشيم و به نيكوكاران- علاوه بر مغفرت و بخشش گناهان- پاداش بيشترى خواهيم داد» (نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ).
بايد توجه داشت كه «حِطَّةٌ» از نظر لغت به معنى ريزش و پايين آوردن است، و در اينجا معنى آن اين است كه: «خدايا از تو تقاضاى ريزش گناهان خود را داريم».
(آيه 59)- ولى چنانكه مى‏دانيم، و از لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل اطلاع داريم، عده‏اى از آنها حتى از گفتن اين جمله نيز امتناع كردند و به جاى آن كلمه نامناسبى بطور استهزاء گفتند لذا قرآن مى‏گويد: «اما آنها كه ستم كرده بودند اين سخن را به غير آنچه به آنها گفته شده بود تغيير دادند» (فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلًا غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ).
«ما نيز بر اين ستمگران به خاطر فسق و گناهشان، عذابى از آسمان فرو
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 81
فرستاديم» (فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ).
(آيه 60)- جوشيدن چشمه آب در بيابان! باز در اين آيه خداوند به يكى ديگر از نعمتهاى مهمّى كه به بنى اسرائيل ارزانى داشت اشاره كرده مى‏گويد:
«به خاطر بياوريد هنگامى كه موسى (در آن بيابان خشك و سوزان كه بنى اسرائيل از جهت آب سخت در مضيقه قرار داشتند) از خداوند خود براى قومش تقاضاى آب كرد» (وَ إِذِ اسْتَسْقى‏ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ).
و خدا اين تقاضا را قبول فرمود، چنانكه قرآن مى‏گويد: «ما به او دستور داديم كه عصاى خود را بر آن سنگ مخصوص بزن» (فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ).
«ناگهان آب از آن جوشيدن گرفت و دوازده چشمه آب (درست به تعداد قبائل بنى اسرائيل) از آن با سرعت و شدّت جارى شد» (فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَةَ عَيْناً). هر يك از اين چشمه‏ها به سوى طايفه‏اى سرازير گرديد، به گونه‏اى كه اسباط و قبايل بنى اسرائيل «هر كدام به خوبى چشمه خود را مى‏شناختند» (قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ).
در اين كه اين سنگ چگونه سنگى بوده، بعضى از مفسران گفته‏اند: اين سنگ صخره‏اى بوده است در يك قسمت كوهستانى مشرف بر آن بيابان، و تعبير به «فَانْبَجَسَتْ» كه در آيه 160 سوره اعراف آمده نشان مى‏دهد كه آب در آغاز به صورت كم از آن سنگ بيرون آمد، سپس فزونى گرفت به حدّى كه هر يك از قبايل بنى اسرائيل و حيوانى كه همراهشان بود از آن سيراب گشتند، و جاى تعجّب نيست كه از قطعه سنگى در كوهستان چنين آبى جارى شود، ولى مسلّما همه اينها با يك نحوه «اعجاز» آميخته بود.
به هر حال خداوند از يكسو بر آنها من و سلوى نازل كرد، و از سوى ديگر آب بقدر كافى در اختيارشان گذاشت، و به آنها فرمود: «از روزى خداوند بخوريد و بنوشيد اما فساد و خرابى در زمين نكنيد» (كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ).
در حقيقت به آنها گوشزد مى‏كند كه حد اقل به عنوان سپاسگزارى در برابر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 82
اين نعمتهاى بزرگ هم كه باشد لجاجت و خيره سرى و آزار پيامبران را كنار بگذاريد.

mehraboOon
08-08-2011, 03:27 AM
از آیه 61-80

(آيه 61)- تمنّاى غذاهاى رنگارنگ! به دنبال مواهب فراوانى كه خداوند به بنى اسرائيل ارزانى داشت، در اين آيه، چگونگى كفران و ناسپاسى آنها را در برابر اين نعمتهاى بزرگ منعكس مى‏كند و نشان مى‏دهد كه آنها چگونه مردم لجوجى بوده‏اند كه شايد در تمام تاريخ ديده نشده است، نخست مى‏گويد: «و به خاطر بياوريد زمانى را كه گفتيد: اى موسى! ما هرگز نمى‏توانيم به يك نوع غذا قناعت كنيم» من و سلوى هر چند خوب و لذيذ است، اما ما غذاى متنوّع مى‏خواهيم (وَ إِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى‏ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‏ طَعامٍ واحِدٍ). «بنابراين از خدايت بخواه تا از آنچه از زمين مى‏رويد براى ما قرار دهد از سبزيها، خيار، سير، عدس و پياز» (فَادْعُ لَنا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها).
ولى موسى به آنها گفت: «آيا شما غذاى پست‏تر را در مقابل آنچه بهتر است انتخاب مى‏كنيد»؟ (قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنى‏ بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ).
«اكنون كه چنين است از اين بيابان بيرون رويد و كوشش كنيد وارد شهرى شويد، زيرا آنچه مى‏خواهيد در آنجا است» (اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَكُمْ ما سَأَلْتُمْ).
سپس قرآن اضافه مى‏كند: «خداوند مهر ذلّت و فقر را بر پيشانى آنها زد» (وَ ضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ).
و بار ديگر به غضب الهى گرفتار شدند» (وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ).
«اين به خاطر آن بود كه آنها آيات الهى را انكار مى‏كردند و پيامبران را بناحق مى‏كشتند» (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كانُوا يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ).
و «اين به خاطر آن بود كه آنها گناه مى‏كردند و تعدّى و تجاوز داشتند» (ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ).
آيا تنوّع طلبى جزء طبيعت انسان نيست؟ بدون شك، تنوّع از لوازم زندگى و جزء خواسته‏هاى بشر است، كاملا طبيعى است كه انسان پس از مدّتى از غذاى يكنواخت خسته شود، اين كار خلافى نيست پس چگونه بنى اسرائيل با برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 83
درخواست تنوّع مورد سرزنش قرار گرفتند؟
پاسخ اين سؤال با ذكر يك نكته روشن مى‏شود و آن اين كه در زندگى بشر حقايقى وجود دارد كه اساس زندگى او را تشكيل مى‏دهد و نبايد فداى خورد و خواب و لذائذ متنوّع گردد. زمانهايى پيش مى‏آيد كه توجه به اين امور انسان را از هدف اصلى، از ايمان و پاكى و تقوى، از آزادگى و حرّيّت باز مى‏دارد، در اينجاست كه بايد به همه آنها پشت پا بزند.
تنوّع طلبى در حقيقت دام بزرگى است از سوى استعمارگران ديروز و امروز كه با استفاده از آن، افراد آزاده را چنان اسير انواع غذاها و لباسها و مركبها و مسكنها مى‏كنند كه خويشتن خويش را بكلّى به دست فراموشى بسپارند و حلقه اسارت آنها را بر گردن نهند.
(آيه 62)- قانون كلى نجات! در تعقيب بحثهاى مربوط به بنى اسرائيل در اينجا قرآن به يك اصل كلى و عمومى، اشاره كرده مى‏گويد: آنچه ارزش دارد واقعيّت و حقيقت است، نه تظاهر و ظاهر سازى، در پيشگاه خداوند بزرگ ايمان خالص و عمل صالح پذيرفته مى‏شود «كسانى كه (به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله) ايمان آورده‏اند و همچنين يهوديان و نصارى و صابئان (پيروان يحيى يا نوح يا ابراهيم) آنها كه ايمان به خدا و روز قيامت آورند و عمل صالح انجام دهند پاداش آنها نزد پروردگارشان ثابت است» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ) «1».
و بنابراين «نه ترسى از آينده دارند و نه غمى از گذشته» (وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
يك سؤال مهم: بعضى از بهانه جويان آيه فوق را دستاويزى براى افكار نادرستى از قبيل صلح كلى و اين كه پيروان هر مذهبى بايد به مذهب خود عمل كنند قرار داده‏اند، آنها مى‏گويند بنابراين آيه لازم نيست يهود و نصارى و پيروان‏
__________________________________________________
(1) در اين كه «صابئان» چه كسانى هستند و عقايد آنها چيست؟ رجوع كنيد به «تفسير نمونه» جلد اول، ذيل همين آيه.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 84
اديان ديگر اسلام را پذيرا شوند، همين قدر كه به خدا و آخرت ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند كافى است.
پاسخ: به خوبى مى‏دانيم كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى‏كنند، قرآن در آيه 85 سوره آل عمران مى‏گويد: وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ: «هر كس دينى غير از اسلام براى خود انتخاب كند پذيرفته نخواهد شد».
به علاوه آيات قرآن پر است از دعوت يهود و نصارى و پيروان ساير اديان به سوى اين آيين جديد اگر تفسير فوق صحيح باشد با بخش عظيمى از آيات قرآن تضاد صريح دارد، بنابراين بايد به دنبال معنى واقعى آيه رفت.
در اينجا دو تفسير از همه روشنتر و مناسبتر بنظر مى‏رسد.
1- اگر يهود و نصارى و مانند آنها به محتواى كتب خود عمل كنند مسلّما به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله ايمان مى‏آورند چرا كه بشارت ظهور او با ذكر صفات و علايم مختلف در اين كتب آسمانى آمده است.
2- اين آيه ناظر به سؤالى است كه براى بسيارى از مسلمانان در آغاز اسلام مطرح بوده، آنها در فكر بودند كه اگر راه حق و نجات تنها اسلام است، پس تكليف نياكان و پدران ما چه مى‏شود؟، آيا آنها به خاطر عدم درك زمان پيامبر اسلام و ايمان نياوردن به او مجازات خواهند شد؟
در اينجا آيه فوق نازل گرديد و اعلام داشت هر كسى كه در عصر خود به پيامبر بر حق و كتاب آسمانى زمان خويش ايمان آورده و عمل صالح كرده است اهل نجات است، و جاى هيچ گونه نگرانى نيست.
بنابراين يهوديان مؤمن و صالح العمل قبل از ظهور مسيح، اهل نجاتند، همان گونه مسيحيان مؤمن قبل از ظهور پيامبر اسلام.
اين معنى از شأن نزولى كه براى آيه فوق ذكر شده نيز استفاده مى‏شود.
شرح اين شأن نزول را در «تفسير نمونه» جلد اول ذيل همين آيه مطالعه كنيد.
(آيه 63)- آيات خدا را با قوت بگيريد! در اين آيه مسأله پيمان گرفتن از بنى اسرائيل، براى عمل به محتويات تورات و سپس تخلّف آنها از اين پيمان اشاره برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 85
شده است، نخست مى‏گويد: «به خاطر بياوريد زمانى را كه از شما پيمان گرفتيم» (وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ).
«و طور را بالاى سر شما قرار داديم» (وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ).
«و گفتيم آنچه را از آيات الهى به شما داده‏ايم با قدرت و قوت بگيريد» (خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ).
«و آنچه را در آن است دقيقا به خاطر داشته باشيد (و به آن عمل كنيد) تا پرهيزكار شويد» (وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).
(آيه 64)- ولى شما پيمان خود را به دست فراموشى سپرديد «و بعد از اين ماجرا، روى گردان شديد» (ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ).
«و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، از زيانكاران بوديد» (فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَكُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِينَ).
1- چگونه كوه بالاى سر بنى اسرائيل قرار گرفت؟
مفسر بزرگ اسلام مرحوم طبرسى از قول «ابن زيد» چنين نقل مى‏كند: هنگامى كه موسى (ع) از كوه طور بازگشت و تورات را با خود آورد، به قوم خويش اعلام كرد كتاب آسمانى آورده‏ام كه حاوى دستورات دينى و حلال و حرام است، دستوراتى كه خداوند برنامه كار شما قرار داده، آن را بگيريد و به احكام آن عمل كنيد.
يهود به بهانه اين كه تكاليف مشكلى براى آنان آورده، بناى نافرمانى و سركشى گذاشتند، خدا هم فرشتگان را مأمور كرد، تا قطعه عظيمى از كوه طور را بالاى سر آنها قرار دهند.
در اين هنگام موسى (ع) اعلام كرد چنانچه پيمان ببنديد و به دستورات خدا عمل كنيد و از سركشى و تمرّد توبه نماييد اين عذاب و كيفر از شما بر طرف مى‏شود و گر نه همه هلاك خواهيد شد.
آنها تسليم شدند و تورات را پذيرا گشتند و براى خدا سجده نمودند، در حالى كه هر لحظه انتظار سقوط كوه را بر سر خود مى‏كشيدند، ولى به بركت توبه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 86
سر انجام اين عذاب الهى از آنها دفع شد».
اما در چگونگى قرار گرفتن كوه بالاى سر بنى اسرائيل: اين احتمال وجود دارد كه قطعه عظيمى از كوه به فرمان خدا بر اثر زلزله و صاعقه شديد از جا كنده شد، و از بالاى سر آنها گذشت بطورى كه چند لحظه، آن را بر فراز سر خود ديدند و تصوّر كردند كه بر آنها فرو خواهد افتاد.
2- پيمان اجبارى چه سودى دارد؟
در پاسخ اين سؤال مى‏توان گفت: هيچ مانعى ندارد كه افراد متمرّد و سركش را با تهديد به مجازات در برابر حق تسليم كنند، اين تهديد و فشار كه جنبه موقتى دارد، غرور آنها را در هم مى‏شكند و آنها را وادار به انديشه و تفكّر صحيح مى‏كند و در ادامه راه با اراده و اختيار به وظايف خويش عمل مى‏كند.
و به هر حال، اين پيمان، بيشتر مربوط به جنبه‏هاى عملى آن بوده است و گر نه اعتقاد را نمى‏توان با اكراه تغيير داد.
(آيه 65)- عصيانگران روز شنبه! اين آيه به روح عصيانگرى و نافرمانى حاكم بر يهود و علاقه شديد آنها به امور مادّى اشاره مى‏كند، نخست مى‏گويد:
«قطعا حال كسانى را كه از ميان شما در روز شنبه نافرمانى و گناه كردند دانستيد» (وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ).
و نيز دانستيد كه «ما به آنها گفتيم: به صورت بوزينه‏گان طرد شده‏اى درآييد و آنها چنين شدند» (فَقُلْنا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خاسِئِينَ).
(آيه 66)- «ما اين امر را كيفر و عبرتى براى مردم آن زمان و زمانهاى بعد قرار داديم» (فَجَعَلْناها نَكالًا لِما بَيْنَ يَدَيْها وَ ما خَلْفَها).
«و همچنين پند و اندرزى براى پرهيزكاران» (وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ).
شرح اين ماجرا ذيل آيات (163 تا 166) سوره اعراف خواهد آمد.
و خلاصه آن چنين است: «خداوند به يهود دستور داده بود، روز «شنبه» را تعطيل كنند، گروهى از آنان كه در كنار دريا مى‏زيستند به عنوان آزمايش دستور يافتند از دريا در آن روز ماهى نگيرند، ولى از قضا روزهاى شنبه كه مى‏شد، ماهيان فراوانى بر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 87
صفحه آب ظاهر مى‏شدند، آنها به فكر حيله‏گرى افتادند و با يك نوع كلاه شرعى روز شنبه از آب ماهى گرفتند، خداوند آنان را به جرم اين نافرمانى مجازات كرد و چهره‏شان را از صورت انسان به حيوان دگرگون ساخت»!
(آيه 67)- ماجراى گاو بنى اسرائيل! از اين آيه به بعد بر خلاف آنچه تا به حال در سوره بقره پيرامون بنى اسرائيل خوانده‏ايم كه همه بطور فشرده و خلاصه بود، ماجرايى به صورت مشروح آمده.
ماجرا (آن گونه كه از قرآن و تفاسير بر مى‏آيد) چنين بود كه يكنفر از بنى اسرائيل به طرز مرموزى كشته مى‏شود، در حالى كه قاتل به هيچ وجه معلوم نيست.
در ميان قبايل و اسباط بنى اسرائيل نزاع درگير مى‏شود، داورى را براى فصل خصومت نزد موسى (ع) مى‏برند و حل مشكل را از او خواستار مى‏شوند.
موسى (ع) با استمداد از لطف پروردگار از طريق اعجاز آميزى به حل اين مشكل چنانكه در تفسير آيات مى‏خوانيد مى‏پردازد.
نخست مى‏گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت بايد گاوى را سر ببريد» (وَ إِذْ قالَ مُوسى‏ لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً).
آنها از روى تعجّب «گفتند: آيا ما را به مسخره گرفته‏اى»؟! (قالُوا أَ تَتَّخِذُنا هُزُواً). «موسى در پاسخ آنان گفت: به خدا پناه مى‏برم كه از جاهلان باشم» (قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ).
يعنى استهزا نمودن و مسخره كردن، كار افراد نادان و جاهل است، و پيامبر خدا هرگز چنين نيست.
(آيه 68)- پس از آن كه آنها اطمينان پيدا كردند استهزايى در كار نيست و مسأله جدّى مى‏باشد «گفتند: اكنون كه چنين است از پروردگارت بخواه براى ما مشخص كند كه اين چگونه گاوى بايد باشد»؟! (قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ).
به هر حال، موسى در پاسخ آنها «گفت: خداوند مى‏فرمايد بايد ماده گاوى باشد كه نه پير و از كار افتاده و نه بكر و جوان بلكه ميان اين دو باشد» (قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 88
و براى اين كه آنها بيش از اين مسأله را كش ندهند، و با بهانه تراشى فرمان خدا را به تأخير نيندازند در پايان سخن خود اضافه كرد: «آنچه به شما دستور داده شده است انجام دهيد» (فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ).
(آيه 69)- ولى باز آنها دست از پرگويى و لجاجت برنداشتند و «گفتند: از پروردگارت بخواه كه براى ما روشن كند كه رنگ آن بايد چگونه باشد»؟! (قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها).
موسى (ع) در پاسخ «گفت: خدا مى‏فرمايد: گاو ماده‏اى باشد زرد يكدست كه رنگ آن بينندگان را شاد و مسرور سازد» (قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِينَ).
عجب اين است كه باز هم به اين مقدار اكتفا نكردند و هر بار با بهانه جويى كار خود را مشكلتر ساخته، و دايره وجود چنان گاوى را تنگتر نمودند.
(آيه 70)- باز «گفتند: از پروردگارت بخواه براى ما روشن كند اين چگونه گاوى بايد باشد»؟ از نظر نوع كار كردن (قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما هِيَ).
«چرا كه اين گاو براى ما مبهم شده» (إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا).
«و اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد»! (وَ إِنَّا إِنْ شاءَ اللَّهُ لَمُهْتَدُونَ).
(آيه 71)- مجدّدا «موسى گفت: خدا مى‏فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن، رام نشده، و براى زراعت آبكشى نكند» (قالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا ذَلُولٌ تُثِيرُ الْأَرْضَ وَ لا تَسْقِي الْحَرْثَ).
«و از هر عيبى بر كنار باشد» (مُسَلَّمَةٌ).
و حتى «هيچ گونه رنگ ديگرى در آن نباشد» (لا شِيَةَ فِيها).
در اينجا كه گويا سؤال ديگرى براى مطرح كردن نداشتند «گفتند: حالا حق مطلب را ادا كردى»! (قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ).
سپس گاو را با هر زحمتى بود به دست آوردند «و آن را سر بريدند، ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند»! (فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ).
(آيه 72)- قرآن بعد از ذكر ريزه كاريهاى اين ماجرا، باز آن را بصورت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 89
خلاصه و كلى در اين آيه و آيه بعد چنين مطرح مى‏كند: «به خاطر بياوريد هنگامى كه انسانى را كشتيد، سپس در باره قاتل آن به نزاع پرداختيد و خداوند (با دستورى كه در آيات بالا آمد) آنچه را مخفى داشته بوديد آشكار ساخت» (وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِيها وَ اللَّهُ مُخْرِجٌ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ).
(آيه 73)- «سپس گفتيم قسمتى از گاو را به مقتول بزنيد» تا زنده شود و قاتل خود را معرّفى كند (فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها)
.
«آرى! خدا اين گونه مردگان را زنده مى‏كند» (كَذلِكَ يُحْيِ اللَّهُ الْمَوْتى‏)
.
«و اين گونه آيات خود را به شما نشان مى‏دهد تا تعقّل كنيد» (وَ يُرِيكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ)
.
(آيه 74)- در اين آيه به مسأله قساوت و سنگدلى بنى اسرائيل پرداخته مى‏گويد: «بعد از اين ماجراها و ديدن اين گونه آيات و معجزات و عدم تسليم در برابر آنها دلهاى شما سخت شد همچون سنگ يا سختتر» (ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً).
چرا كه «پاره‏اى از سنگها مى‏شكافد و از آن نهرها جارى مى‏شود» (وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ).
يا لا اقل «بعضى از آنها شكاف مى‏خورد و قطرات آب از آن تراوش مى‏نمايد» (وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ).
و گاه «پاره‏اى از آنها (از فراز كوه) از خوف خدا فرو مى‏افتد» (وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ).
اما دلهاى شما از اين سنگها نيز سخت‏تر است، نه چشمه عواطف و علمى از آن مى‏جوشد و نه قطرات محبتى از آن تراوش مى‏كند، و نه هرگز از خوف خدا مى‏طپد.
و در آخرين جمله مى‏فرمايد: «خداوند از آنچه انجام مى‏دهيد غافل نيست» (وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).
و اين تهديدى است سر بسته براى اين جمعيّت بنى اسرائيل و تمام كسانى كه خط آنها را ادامه مى‏دهند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 90

نكات آموزنده اين داستان-
اين داستان عجيب، علاوه بر اين كه دليل بر قدرت بى‏پايان پروردگار بر همه چيز است، دليلى بر مسأله معاد نيز مى‏باشد.
از اين گذشته اين داستان به ما درس مى‏دهد كه سختگير نباشيم تا خدا بر ما سخت نگيرد به علاوه انتخاب گاو براى كشتن شايد براى اين بوده كه بقاياى فكر گوساله پرستى و بت‏پرستى را از مغز آنها بيرون براند.
(آيه 75)- انتظار بيجا! در اين آيه قرآن، ماجراى بنى اسرائيل را رها كرده، روى سخن را به مسلمانان نموده و نتيجه‏گيرى آموزنده‏اى مى‏كند، مى‏گويد: «شما چگونه انتظار داريد كه اين قوم به دستورات آيين شما ايمان بياورند، با اين كه گروهى از آنان سخنان خدا را مى‏شنيدند و پس از فهم و درك آن را تحريف مى‏كردند، در حالى كه علم و اطلاع داشتند»؟! (أَ فَتَطْمَعُونَ أَنْ يُؤْمِنُوا لَكُمْ وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ).
(آيه 76)- شأن نزول: در مورد نزول اين آيه و آيه بعد از امام باقر عليه السّلام چنين نقل كرده‏اند: «گروهى از يهود كه دشمنى با حق نداشتند هنگامى كه مسلمانان را ملاقات مى‏كردند از آنچه در تورات پيرامون صفات پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمده بود به آنها خبر مى‏دادند، بزرگان يهود از اين امر آگاه شدند و آنها را از اين كار نهى كردند، و گفتند شما صفات محمد صلّى اللّه عليه و اله را كه در تورات آمده براى آنها بازگو نكنيد تا در پيشگاه خدا دليلى بر ضدّ شما نداشته باشند، اين دو آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت».
تفسير: اين آيه پرده از روى حقيقت تلخ ديگرى پيرامون قوم يهود، اين جمعيت حيله‏گر و منافق بر مى‏دارد و مى‏گويد: «پاكدلان آنها هنگامى كه مؤمنان را ملاقات مى‏كنند اظهار ايمان مى‏نمايند» و صفات پيامبر را كه در كتبشان آمده است خبر مى‏دهند (وَ إِذا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا).
«اما در پنهانى و خلوت، جمعى از آنها مى‏گويند: «چرا مطالبى را كه خداوند در تورات براى شما بيان كرده به مسلمانان مى‏گوييد»؟ (وَ إِذا خَلا بَعْضُهُمْ إِلى‏ بَعْضٍ قالُوا أَ تُحَدِّثُونَهُمْ بِما فَتَحَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ).
«تا در قيامت در پيشگاه خدا بر ضدّ شما به آن استدلال كنند، آيا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 91
نمى‏فهميد»؟ (لِيُحَاجُّوكُمْ بِهِ عِنْدَ رَبِّكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه ايمان اين گروه منافق در باره خدا آن قدر ضعيف بود كه او را همچون انسانهاى عادى مى‏پنداشتند و تصور مى‏كردند اگر حقيقتى را از مسلمانان كتمان كنند از خدا نيز مكتوم خواهد ماند!
(آيه 77)- در اين آيه با صراحت مى‏گويد: «آيا اينها نمى‏دانند كه خداوند از اسرار درون و برونشان آگاه است» (أَ وَ لا يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ).
(آيه 78 و 79)
شأن نزول:
جمعى از دانشمندان يهود اوصافى را كه براى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در تورات آمده بود تغيير دادند و اين تغيير به خاطر حفظ موقعيّت خود و منافعى بود كه همه سال از ناحيه عوام به آنها مى‏رسيد.
هنگامى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مبعوث شد، و اوصاف او را با آنچه در تورات آمده بود مطابق ديدند ترسيدند كه در صورت روشن شدن اين واقعيّت منافع آنها در خطر قرار گيرد، لذا بجاى اوصاف واقعى مذكور در تورات، صفاتى بر ضدّ آن نوشتند.
عوام يهود كه تا آن زمان كم و بيش صفات واقعى او را شنيده بودند، از علماى خود مى‏پرسيدند: آيا اين همان پيامبر موعود نيست كه بشارت ظهور او را مى‏داديد؟
آنها آيات تحريف شده تورات را بر آنها مى‏خواندند تا به اين وسيله قانع شوند.
تفسير:
نقشه‏هاى يهود براى استثمار عوام! در تعقيب آيات گذشته پيرامون خلافكاريهاى يهود، در اينجا جمعيّت آنها را به دو گروه مشخص تقسيم مى‏كند، «عوام» و «دانشمندان حيله‏گر» مى‏گويد: «گروهى از آنها افرادى هستند كه از دانش بهره‏اى ندارند، و از كتاب خدا جز يك مشت خيالات و آرزوها نمى‏دانند، و تنها به پندارهايشان دل بسته‏اند» (وَ مِنْهُمْ أُمِّيُّونَ لا يَعْلَمُونَ الْكِتابَ إِلَّا أَمانِيَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ).
(آيه 79)- دسته‏اى ديگر دانشمندان آنها بودند كه حقايق را به سود خود تحريف مى‏كردند چنانكه قرآن مى‏گويد: «واى بر آنها كه مطالب خود را به دست خود مى‏نويسند، و بعد مى‏گويند اينها از سوى خداست» (فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 92
«و هدفشان اين است كه با اين كار، بهاى كمى به دست آورند» (لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا). «واى بر آنها از آنچه با دست خود مى‏نويسند» (فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ).
«و واى بر آنها از آنچه با اين خيانتها به دست مى‏آورند» (وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ).
از جمله‏هاى اخير اين آيه بخوبى استفاده مى‏شود كه آنها هم وسيله نامقدسى داشتند، و هم نتيجه نادرستى مى‏گرفتند.
(آيه 80)- بلند پروازى و ادّعاهاى توخالى! قرآن در اينجا به يكى از گفته‏هاى بى‏اساس يهود كه آنان را به خود مغرور ساخته و سر چشمه قسمتى از انحرافات آنها شده بود اشاره كرده و به آن پاسخ مى‏گويد، نخست مى‏فرمايد: «آنها گفتند: هرگز آتش دوزخ، جز چند روزى به ما نخواهد رسيد» (وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً).
«بگو آيا پيمانى نزد خدا بسته‏ايد كه هرگز خداوند از پيمانش تخلّف نخواهد كرد يا اين كه چيزى را به خدا نسبت مى‏دهيد كه نمى‏دانيد»؟! (قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
اعتقاد به برترى نژادى ملت يهود، و اين كه آنها تافته‏اى جدا بافته‏اند، و گنهكارانشان فقط چند روزى كيفر و مجازات مى‏بينند. سپس بهشت الهى براى ابد در اختيار آنان است اين امتياز طلبى با هيچ منطقى سازگار نيست. به هر حال آيه فوق، اين پندار غلط را ابطال مى‏كند و مى‏گويد اين گفتار شما از دو حال خارج نيست: يا بايد عهد و پيمان خاصّى از خدا در اين زمينه گرفته باشيد- كه نگرفته‏ايد- و يا دروغ و تهمت به خدا مى‏بنديد!

mehraboOon
08-08-2011, 03:28 AM
از آیه 81-100

(آيه 81)- در اين آيه يك قانون كلى و عمومى را كه از هر نظر منطقى است بيان مى‏كند مى‏گويد: «آرى! كسانى كه تحصيل گناه كنند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل دوزخند، و هميشه در آن خواهند بود» (بَلى‏ مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
مفهوم احاطه گناه اين است كه انسان آن قدر در گناه فرو رود كه زندانى براى خود بسازد، زندانى كه منافذ آن بسته باشد.
زيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 93
(آيه 82)- و اما در مورد مؤمنان پرهيزگار، نيز يك قانون كلى و همگانى وجود دارد. چنانكه قرآن مى‏گويد: «كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام داده‏اند آنها اصحاب بهشتند و جاودانه در آن خواهند بود» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
نژاد پرستى يهود
- از اين آيات استفاده مى‏شود كه روح تبعيض نژادى يهود كه امروز نيز در دنيا سر چشمه بدبختيهاى فراوان شده، از آن زمان در يهود بوده است، و امتيازات موهومى براى نژاد بنى اسرائيل قائل بوده‏اند، و متأسفانه بعد از گذشتن هزاران سال هنوز هم آن روحيه بر آنها حاكم است، و در واقع منشأ پيدايش كشور غاصب اسرائيل نيز همين روح نژاد پرستى است.
(آيه 83)- پيمان شكنان! در آيات گذشته نامى از پيمان بنى اسرائيل به ميان آمد. در اينجا، قرآن مجيد يهود را شديدا مورد سرزنش قرار مى‏دهد كه چرا اين پيمانها را شكستند؟ و آنها را در برابر اين نقض پيمان به رسوايى در اين جهان و كيفر شديد در آن جهان تهديد مى‏كند.
در پيمان بنى اسرائيل اين مطالب آمده است: 1- توحيد و پرستش خداوند يگانه، چنانكه نخستين جمله آيه مى‏گويد: «به ياد آوريد زمانى را كه از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم جز اللّه (خداوند يگانه) را پرستش نكنيد» و در برابر هيچ بتى سر تعظيم فرود نياوريد (وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ).
2- «و نسبت به پدر و مادر نيكى كنيد» (وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً).
3- «نسبت به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان نيز به نيكى رفتار نماييد» (وَ ذِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ).
4- «و با سخنان نيكو با مردم سخن گوييد» (وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً).
5- «نماز را بر پا داريد» و در همه حال به خدا توجه داشته باشيد (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ).
6- «در اداى زكات و حق محرومان، كوتاهى روا مداريد» (وَ آتُوا الزَّكاةَ).
«اما شما جز گروه اندكى سرپيچى كرديد، و از وفاى به پيمان خود، برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 94
روى گردان شديد» (ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلَّا قَلِيلًا مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ).
(آيه 84)- هفت: و به ياد آريد «هنگامى كه از شما پيمان گرفتيم خون يكديگر را نريزيد» (وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ).
8- «يكديگر را از خانه‏ها و كاشانه‏هاى خود بيرون نكنيد» (وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ).
9- چنانچه كسى در ضمن جنگ از شما اسير شد، همه براى آزادى او كمك كنيد، فديه دهيد و او را آزاد سازيد- اين ماده از پيمان از جمله أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ كه بعدا خواهد آمد استفاده مى‏شود.
«شما به همه اين مواد اقرار كرديد و بر اين پيمان گواه بوديد» (ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ).
(آيه 85)- ولى شما بسيارى از مواد اين ميثاق الهى را زير پا گذاشتيد «شما همانها بوديد كه يكديگر را به قتل مى‏رسانديد و جمعى از خود را از سرزمينشان آواره مى‏كرديد» (ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَكُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِنْكُمْ مِنْ دِيارِهِمْ).
«و در انجام اين گناه و تجاوز به يكديگر كمك مى‏كنيد» (تَظاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ). اينها همه بر ضدّ پيمانى بود كه با خدا بسته بوديد.
«ولى در اين ميان هنگامى كه بعضى از آنها به صورت اسيران نزد شما بيايند فديه مى‏دهيد و آنها را آزاد مى‏سازيد» (وَ إِنْ يَأْتُوكُمْ أُسارى‏ تُفادُوهُمْ).
در حالى كه بيرون ساختن آنها از خانه و كاشانه‏شان از آغاز بر شما حرام بود» (وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْراجُهُمْ).
و عجب اين كه شما در دادن فدا و آزاد ساختن اسيران به حكم تورات و پيمان الهى استناد مى‏كنيد «آيا به بعضى از دستورات كتاب الهى ايمان مى‏آوريد و نسبت به بعضى كافر مى‏شويد»؟! (أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ).
«جزاى كسى از شما كه چنين تبعيضى را در مورد احكام الهى روا دارد چيزى جز رسوايى در زندگى اين دنيا نخواهد بود» (فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 95
فِي الْحَياةِ الدُّنْيا).
«و در روز رستاخيز به اشدّ عذاب باز مى‏گردند» (وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ).
«و خداوند از اعمال شما غافل نيست» (وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).
و همه آن را دقيقا احصا كرده و بر طبق آن شما را در دادگاه عدل خود محاكمه مى‏كند.
(آيه 86)- اين آيه در حقيقت انگيزه اصلى اين اعمال ضدّ و نقيض را بيان كرده مى‏گويد: «آنها كسانى هستند كه زندگى دنيا را به قيمت از دست دادن آخرت خريدارى كردند» (أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الْحَياةَ الدُّنْيا بِالْآخِرَةِ).
و به همين دليل «عذاب آنها تخفيف داده نمى‏شود و كسى آنها را يارى نخواهد كرد» (فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ).
(آيه 87)- دلهايى كه در غلاف است! باز روى سخن در اين آيه و آيه بعد به بنى اسرائيل است، هر چند مفاهيم و معيارهاى آن عموميّت دارد و همگان را در بر مى‏گيرد.
نخست مى‏گويد «ما به موسى كتاب آسمانى (تورات) داديم» (وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ).
«و بعد از او پيامبرانى پشت سر يكديگر فرستاديم» (وَ قَفَّيْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ).
پيامبرانى همچون داود و سليمان و يوشع و زكريّا و يحيى و ....
«و به عيسى بن مريم دلايل روشن داديم، و او را به وسيله روح القدس تأييد نموديم» (وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ).
«ولى آيا اين پيامبران بزرگ با اين برنامه‏هاى سازنده، هر كدام مطلبى بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او استكبار نموديد و زير بار فرمانش نرفتيد»؟! (أَ فَكُلَّما جاءَكُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى‏ أَنْفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ).
اين حاكميّت هوى و هوس بر شما آن چنان شديد بود كه: «گروهى از آنها را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 96
تكذيب كرديد و گروهى را به قتل رسانديد» (فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ).
اگر تكذيب شما مؤثّر مى‏افتاد و منظورتان عملى مى‏شد شايد به همان اكتفا مى‏كرديد و اگر نه دست به خون پيامبران الهى آغشته مى‏ساختيد!
روح القدس چيست؟
مفسران در باره روح القدس، تفسيرهاى گوناگونى دارند:
1- برخى گفته‏اند منظور جبرئيل است، بنابراين معنى آيه فوق چنين خواهد بود «خداوند عيسى را به وسيله جبرئيل كمك و تأييد كرد».
اما جبرئيل را روح القدس مى‏گويند به خاطر اين كه جنبه روحانيّت در فرشتگان مسأله روشنى است و اطلاق كلمه «روح» بر آنها كاملا صحيح است، و اضافه كردن آن به «القدس» اشاره به پاكى و قداست فوق العاده اين فرشته است.
2- بعضى ديگر معتقدند «روح القدس» همان نيروى غيبى است كه عيسى عليه السّلام را تأييد مى‏كرد، و با همان نيروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مى‏نمود.
(آيه 88)- اين آيه مى‏گويد: «آنها در برابر دعوت انبياء- يا دعوت تو- از روى استهزاء گفتند: دلهاى ما در غلاف است» و ما از اين سخنان چيزى درك نمى‏كنيم (وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ).
آرى! همين طور است، «خداوند آنها را به خاطر كفرشان لعنت كرده و از رحمت خويش دور ساخته است (به همين دليل چيزى درك نمى‏كنند) و كمتر ايمان مى‏آورند» (بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَقَلِيلًا ما يُؤْمِنُونَ).
آيه فوق بيانگر اين واقعيّت است كه انسان بر اثر پيروى از هوسهاى سركش آن چنان از درگاه خدا رانده مى‏شود و بر قلب او پرده‏ها مى‏افتد كه حقيقت كمتر به آن راه مى‏يابد.
دلهاى بى‏خبر و مستور!
يهود در مدينه در برابر تبليغات رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله ايستادگى به خرج مى‏دادند، و از پذيرفتن دعوت او امتناع مى‏ورزيدند، هر زمانى بهانه‏اى براى شانه خالى كردن از زير بار دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى‏تراشيدند كه در آيه فوق به يكى از سخنان آنها اشاره شده است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 97
آنها مى‏گفتند دلهاى ما در حجاب و غلاف است و آنچه بر ما مى‏خوانى ما نمى‏فهميم! مسلّما آنها اين گفته را از روى استهزاء و سخريه مى‏گفتند، اما قرآن مى‏فرمايد: مطلب همان است كه آنها مى‏گويند، زيرا به واسطه كفر و نفاق دلهاى آنها در حجابهايى از ظلمت و گناه و كفر قرار گرفته و خداوند آنها را از رحمت خود دور داشته است، و به همين دليل بسيار كم ايمان مى‏آورند.
آيه 89 و 90-
شأن نزول:
از امام صادق عليه السّلام ذيل اين دو آيه چنين نقل شده كه: يهود در كتابهاى خويش ديده بودند هجرتگاه پيامبر اسلام بين كوه «عير» و كوه «احد» (دو كوه در دو طرف مدينه) خواهد بود، يهود از سرزمين خويش بيرون آمدند و در جستجوى سرزمين مهاجرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و اله پرداختند، در اين ميان به كوهى به نام «حداد» رسيدند، گفتند: «حداد» همان «احد» است در همانجا متفرّق شدند و هر گروهى در جايى مسكن گزيدند. بعضى در سرزمين «تيما» و بعضى ديگر در «فدك» و عده‏اى در «خيبر».
آنان كه در «تيما» بودند ميل ديدار برادران خويش نمودند، در اين اثنا عربى عبور مى‏كرد مركبى را از او كرايه كردند، وى گفت من شما را از ميان كوه «عير» و «احد» خواهم برد، به او گفتند: هنگامى كه بين اين دو كوه رسيدى ما را آگاه نما.
مرد عرب هنگامى كه به سرزمين مدينه رسيد اعلام كرد كه اينجا همان سرزمين است كه بين دو كوه عير واحد قرار گرفته است، سپس اشاره كرد و گفت اين عير است و آن هم احد، يهود از مركب پياده شدند و گفتند: ما به مقصود رسيديم ديگر احتياج به مركب تو نيست، و هر جا مى‏خواهى برو.
آنها در سرزمين مدينه ماندند و اموال فراوانى كسب نمودند اين خبر به سلطانى به نام «تبع» رسيد با آنها جنگيد، يهود در قلعه‏هاى خويش متحصّن شدند، وى آنها را محاصره كرد و سپس به آنها امان داد، آنها به نزد سلطان آمدند. تبع گفت:
من اين سرزمين را پسنديده‏ام و در اين سرزمين خواهم ماند، در پاسخ وى گفتند:
اين چنين نخواهد شد، زيرا اين سرزمين هجرتگاه پيامبرى است كه جز او كسى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 98
نمى‏تواند به عنوان رياست در اين سرزمين بماند.
تبع گفت: بنابراين، من از خاندان خويش كسانى را در اينجا قرار خواهم داد تا آن زمانى كه پيامبر موعود بيايد وى را يارى نمايند، لذا او دو قبيله معروف اوس و خزرج را در آن مكان ساكن نمود.
اين دو قبيله هنگامى كه جمعيّت فراوانى پيدا كردند به اموال يهود تجاوز نمودند، يهوديان به آنها مى‏گفتند هنگامى كه محمد صلّى اللّه عليه و اله مبعوث گردد شما را از سرزمين ما بيرون خواهد كرد! هنگامى كه محمد صلّى اللّه عليه و اله مبعوث شد، اوس و خزرج كه به نام انصار معروف شدند به او ايمان آوردند و يهود وى را انكار نمودند. اين است معنى آيه «وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا».
تفسير:
خود مبلّغ بوده خود كافر شدند! يهود با عشق و علاقه مخصوصى براى ايمان به رسولخدا صلّى اللّه عليه و اله در سرزمين مدينه سكنى گزيده بودند و با بى‏صبرى در انتظار ظهورش بودند «ولى هنگامى كه از طرف خداوند كتابى (قرآن) به آنها رسيد كه موافق نشانه‏هايى بود كه يهود با خود داشتند با اين كه پيش از اين جريان خود را به ظهور اين پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نويد مى‏دادند و با ظهور اين پيامبر صلّى اللّه عليه و اله اميد فتح بر دشمنان داشتند. آرى! هنگامى كه اين كتاب و پيامبرى را كه از قبل شناخته بودند، نزدشان آمد نسبت به او كافر شدند» (وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ).
«لعنت خداوند بر كافران باد» (فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ).
آرى! گاه انسان عاشقانه به دنبال حقيقتى مى‏دود، ولى هنگامى كه به آن رسيد و آن را مخالف منافع شخصى خود ديد بر اثر هوى‏پرستى به آن پشت پا مى‏زند.
(آيه 90)- اما در حقيقت يهود معامله زيان‏آورى انجام داده‏اند، لذا قرآن مى‏گويد: «آنها در برابر چه بهاى بدى خود را فروختند»؟ (بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ).
«آنها به آنچه خداوند نازل كرده بود به خاطر حسد كافر شدند، و معترض بودند چرا خداوند آيات خود را بر هر كس از بندگان خود بخواهد به فضل خويش برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 99
نازل مى‏كند» (أَنْ يَكْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْياً أَنْ يُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ).
و در پايان آيه مى‏گويد: «لذا شعله‏هاى خشم خداوند يكى پس از ديگرى آنها را فرو گرفت و براى كافران مجازات خوار كننده‏اى است» (فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى‏ غَضَبٍ وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ مُهِينٌ).
(آيه 91)- تعصبهاى نژادى يهود! در تفسير آيات گذشته خوانديم كه يهود به خاطر اين كه اين پيامبر از بنى اسرائيل نيست، و منافع شخصى آنها را به خطر مى‏اندازد از اطاعت و ايمان به او سر باز زدند.
در تعقيب آن در اين آيه به جنبه تعصّبات نژادى يهود كه در تمام دنيا به آن معروفند اشاره كرده، چنين مى‏گويد: «هنگامى كه به آنها گفته شود به آنچه خداوند نازل فرموده ايمان بياوريد، مى‏گويند: ما به چيزى ايمان مى‏آوريم كه بر خود ما نازل شده باشد (نه بر اقوام ديگر) و به غير آن كافر مى‏شوند» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَيْنا وَ يَكْفُرُونَ بِما وَراءَهُ).
آنها نه به انجيل ايمان آوردند و نه به قرآن، بلكه تنها جنبه‏هاى نژادى و منافع خويش را در نظر مى‏گرفتند «در حالى كه اين قرآن حق است و منطبق بر نشانه‏هاى و علامتهايى است كه در كتاب خويش خوانده بودند» (وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ).
پس از آن پرده از روى دروغ آنان برداشته و مى‏گويد: اگر بهانه عدم ايمان شما اين است كه محمد صلّى اللّه عليه و اله از شما نيست پس چرا به پيامبران خودتان در گذشته ايمان نياورديد؟ «بگو: پس چرا آنها را كشتيد اگر راست مى‏گوييد و ايمان داريد»؟! (قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
(آيه 92)- اگر به راستى آنها به تورات ايمان داشتند، توراتى كه قتل نفس را گناه بزرگى مى‏شمرد نمى‏بايست پيامبران بزرگ خدا را به قتل برسانند.
قرآن براى روشنتر ساختن دروغ و كذب آنها، سند ديگرى را بر ضدّ آنها افشا مى‏كند و مى‏گويد: «موسى آن همه معجزات و دلايل روشن را براى شما آورد، ولى شما بعد از آن گوساله را انتخاب كرديد و با اين كار ظالم و ستمگر بوديد»! (وَ لَقَدْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 100
جاءَكُمْ مُوسى‏ بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ)
.
اگر شما راست مى‏گوييد و به پيامبر خودتان ايمان داريد پس اين گوساله‏پرستى بعد از آن همه دلايل روشن توحيدى چه بود؟
(آيه 93)- اين آيه سند ديگرى بر بطلان اين ادّعا به ميان مى‏كشد و مى‏گويد: «ما از شما پيمان گرفتيم و كوه طور را بالاى سرتان قرار داديم و به شما گفتيم دستوراتى را كه مى‏دهيم محكم بگيريد و درست بشنويد. اما آنها گفتند:
شنيديم و مخالفت كرديم» (وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَيْنا).
«آرى! دلهاى آنها به خاطر كفرشان با محبّت گوساله آبيارى شده بود»! (وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ).
شگفتا! اين چگونه ايمانى است كه هم با كشتن پيامبران خدا مى‏سازد و هم گوساله‏پرستى را اجازه مى‏دهد، و هم ميثاقهاى محكم الهى را به دست فراموشى مى‏سپرد؟! آرى «اگر شما مؤمنيد ايمانتان بد دستوراتى به شما مى‏دهد» (قُلْ بِئْسَما يَأْمُرُكُمْ بِهِ إِيمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
(آيه 94)- گروه از خود راضى! از تاريخ زندگى يهود- علاوه بر آيات مختلف قرآن مجيد- چنين بر مى‏آيد كه آنها خود را يك نژاد برتر مى‏دانستند، و معتقد بودند گل سر سبد جامعه انسانيّتند، بهشت به خاطر آنها آفريده شده! و آتش جهنّم با آنها چندان كارى ندارد! آنها فرزندان خدا و دوستان خاصّ او هستند، و خلاصه آنچه خوبان همه دارند آنها تنها دارند! قرآن مجيد در اين آيه و دو آيه بعد به اين پندارهاى موهوم پاسخ دندانشكنى مى‏دهد مى‏گويد: «اگر (آنچنان كه شما مدّعى هستيد) سراى آخرت نزد خدا مخصوص شما است نه ساير مردم پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى‏گوييد» (قُلْ إِنْ كانَتْ لَكُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 101
يهود با گفتن اين سخنها كه بهشت مخصوص ما است مى‏خواستند مسلمانان را نسبت به آيينشان دلسرد كنند. ولى قرآن پرده از روى دروغ و تزوير آنان بر مى‏دارد، زيرا آنها به هيچ وجه حاضر به ترك زندگى دنيا نيستند و اين خود دليل محكمى بر كذب آنها است.
(آيه 95)- در اين آيه، قرآن اضافه مى‏كند: «آنها هرگز تمنّاى مرگ نخواهند كرد، به خاطر اعمال بدى كه پيش از خود فرستادند» (وَ لَنْ يَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ).
«و خداوند از ستمگران، آگاه است» (وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ).
آرى! آنها مى‏دانستند در پرونده اعمالشان چه نقطه‏هاى سياه و تاريك وجود دارد، آنها از اعمال زشت و ننگين خود مطّلع بودند، خدا نيز از اعمال اين ستمگران آگاه است، بنابراين سراى آخرت براى آنها سراى عذاب و شكنجه و رسوايى است و به همين دليل خواهان آن نيستند.
(آيه 96)- اين آيه از حرص شديد آنها به مادّيات چنين سخن مى‏گويد: «تو آنها را حريصترين مردم بر زندگى مى‏بينى» (وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‏ حَياةٍ).
«حتى حريصتر از مشركان» (وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا).
حريص در اندوختن مال و ثروت، حريص در قبضه كردن دنيا، حريص در انحصارطلبى، آن چنان علاقه به دنيا دارند كه: «هر يك از آنها دوست دارد هزار سال عمر كند». (يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ).
براى جمع ثروت بيشتر يا به خاطر ترس از مجازات! آرى! هر يك تمنّاى عمر هزار ساله دارد «ولى اين عمر طولانى او را از عذاب خداوند باز نخواهد داشت» (وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ).
و اگر گمان كنند كه خداوند از اعمالشان آگاه نيست، اشتباه مى‏كنند «و خداوند نسبت به اعمال آنها بصير و بينا است» (وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ).
(آيه 97)-
شأن نزول:
هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله به مدينه آمد، روزى ابن صوريا (يكى از علماى يهود) با جمعى از يهود فدك نزد پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله آمدند، و سؤالات برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 102
گوناگونى از حضرتش كردند، و نشانه‏هايى را كه گواه نبوّت و رسالت او بود جستجو نمودند، از جمله گفتند: اى محمد! خواب تو چگونه است؟ زيرا به ما اطلاعاتى در باره خواب پيامبر موعود داده شده است. فرمود: تنام عيناى و قلبى يقظان! «چشم من به خواب مى‏رود اما قلبم بيدار است» گفتند: راست گفتى اى محمد! و پس از سؤالات متعدد ديگر، ابن صوريا گفت: يك سؤال باقى مانده كه اگر آن را صحيح جواب دهى به تو ايمان مى‏آوريم و از تو پيروى خواهيم كرد، نام آن فرشته‏اى كه بر تو نازل مى‏شود چيست؟ فرمود: جبرئيل است.
«ابن صوريا» گفت: او دشمن ما است، دستورهاى مشكل در باره جهاد و جنگ مى‏آورد، اما ميكائيل هميشه دستورهاى ساده و راحت آورده، اگر فرشته وحى تو ميكائيل بود به تو ايمان مى‏آورديم!
تفسير:
ملت بهانه جو! بررسى شأن نزول اين آيه، انسان را بار ديگر به ياد بهانه‏جوييهاى ملت يهود مى‏اندازد كه از زمان پيامبر بزرگوار، موسى (ع) تاكنون اين برنامه را دنبال كرده‏اند در اينجا تنها بهانه اين است كه چون جبرئيل فرشته وحى تو است و تكاليف سنگين خدا را ابلاغ مى‏كند ما ايمان نمى‏آوريم.
از اينان بايد پرسيد مگر فرشتگان الهى با يكديگر از نظر انجام وظيفه فرق دارند؟ اصولا مگر آنها طبق خواسته خودشان عمل مى‏كنند يا از پيش خود چيزى مى‏گويند؟
به هر حال قرآن در پاسخ اين بهانه جوييها چنين مى‏گويد: «به آنها بگو: هر كس دشمن جبرئيل باشد (در حقيقت دشمن خداست) چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلب تو نازل كرده است» (قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ).
«قرآنى كه كتب آسمانى پيشين را تصديق مى‏كند» و هماهنگ با نشانه‏هاى آنها است (مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ).
«قرآنى كه مايه هدايت و بشارت براى مؤمنان است» (وَ هُدىً وَ بُشْرى‏ لِلْمُؤْمِنِينَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 103
(آيه 98)- اين آيه موضوع فوق را با تأكيد بيشتر توأم با تهديد بيان مى‏كند و مى‏گويد: «هر كس دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد خداوند دشمن اوست، خدا دشمن كافران است» (مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ).
اشاره به اين كه اينها قابل تفكيك نيستند: اللّه، فرشتگان او، فرستادگان او، جبرئيل، ميكائيل و هر فرشته ديگر، و در حقيقت دشمنى با يكى دشمنى با بقيه است.
(آيه 99)-
شأن نزول:
«ابن عباس مفسر معروف، نقل مى‏كند: «ابن صوريا» دانشمند يهودى از روى لجاج و عناد به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله گفت: تو چيزى كه براى ما مفهوم باشد نياورده‏اى! و خداوند نشانه روشنى بر تو نازل نكرده تا ما از تو تبعيت كنيم، آيه نازل شد و به او صريحا پاسخ گفت.
تفسير:
پيمان شكنان يهود- نخست قرآن به اين حقيقت اشاره مى‏كند كه دلايل كافى و نشانه‏هاى روشن و آيات بيّنات در اختيار پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله قرار دارد و آنها كه انكار مى‏كنند در حقيقت، پى به حقانيت دعوت او برده و به خاطر اغراض خاصى به مخالفت برخاسته‏اند، مى‏گويد: «ما بر تو آيات بيّنات نازل كرديم و جز فاسقان كسى به آنها كفر نمى‏ورزد» (وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ ما يَكْفُرُ بِها إِلَّا الْفاسِقُونَ)
.
(آيه 100)- سپس به يكى از اوصاف بسيار بد جمعى از يهود، يعنى پيمان شكنى كه گويا با تاريخ آنها همراه است اشاره كرده، مى‏گويد: «آيا هر بار آنان پيمانى با خدا و پيامبر بستند جمعى از آنها آن را دور نيفكندند و با آن مخالفت نكردند»؟! (أَ وَ كُلَّما عاهَدُوا عَهْداً نَبَذَهُ فَرِيقٌ مِنْهُمْ).
آرى! «اكثرشان ايمان نمى‏آورند» (بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).
خداوند از آنها در كوه طور پيمان گرفت كه به فرمانهاى تورات عمل كنند ولى سر انجام اين پيمان را شكستند و فرمان او را زير پا گذاردند.
و نيز از آنها پيمان گرفته شده بود كه به پيامبر موعود (پيامبر اسلام كه بشارت آمدنش در تورات داده شده بود) ايمان بياورند به اين پيمان نيز عمل نكردند.

mehraboOon
08-08-2011, 03:31 AM
آیه 101-130

(آيه 101)- در اين آيه، تأكيد صريحتر و گوياترى روى همين موضوع دارد مى‏گويد: «هنگامى كه فرستاده‏اى از سوى خدا به سراغ آنها آمد و با نشانه‏هايى كه نزد آنها بود مطابقت داشت، جمعى از آنان كه داراى كتاب بودند كتاب الهى را پشت سر افكندند، آن چنانكه گويى اصلا از آن خبر ندارند» (وَ لَمَّا جاءَهُمْ رَسُولٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ نَبَذَ فَرِيقٌ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ كِتابَ اللَّهِ وَراءَ ظُهُورِهِمْ كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ).
(آيه 102)- سليمان و ساحران بابل! از احاديث چنين بر مى‏آيد كه در زمان سليمان پيامبر گروهى در كشور او به عمل سحر و جادوگرى پرداختند، سليمان دستور داد تمام نوشته‏ها و اوراق آنها را جمع آورى كرده در محل مخصوصى نگهدارى كنند.
پس از وفات سليمان گروهى آنها را بيرون آورده و شروع به اشاعه و تعليم سحر كردند، بعضى از اين موقعيت استفاده كرده و گفتند: سليمان اصلا پيامبر نبود، گروهى از بنى اسرائيل هم از آنها تبعيت كردند و سخت به جادوگرى دل بستند، تا آنجا كه دست از تورات نيز برداشتند.
هنگامى كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله ظهور كرد و ضمن آيات قرآن اعلام نمود سليمان از پيامبران خدا بوده است، بعضى از احبار و علماى يهود گفتند: از محمد تعجب نمى‏كنيد كه مى‏گويد سليمان پيامبر است؟
اين گفتار يهود علاوه بر اين كه تهمت و افتراى بزرگى نسبت به اين پيامبر الهى محسوب مى‏شد لازمه‏اش تكفير سليمان (ع) بود.
به هر حال اين آيه فصل ديگرى از زشتكاريهاى يهود را معرّفى مى‏كند كه پيامبر بزرگ خدا سليمان را به سحر و جادوگرى متهم ساختند، مى‏گويد: «آنها از آنچه شياطين در عصر سليمان بر مردم مى‏خواندند پيروى كردند» (وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى‏ مُلْكِ سُلَيْمانَ). سپس قرآن به دنبال اين سخن اضافه مى‏كند:
«سليمان هرگز كافر نشد» (وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ).
او هرگز به سحر توسل نجست، و از جادوگرى براى پيشبرد اهداف خود برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 105
استفاده نكرد، «ولى شياطين كافر شدند، و به مردم تعليم سحر دادند» (وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ) «1».
«آنها (يهود) همچنين از آنچه بر دو فرشته بابل، هاروت و ماروت نازل گرديد پيروى كردند» (وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ).
«در حالى كه دو فرشته الهى (تنها هدفشان اين بود كه مردم را به طريق ابطال سحر ساحران آشنا سازند) و لذا «به هيچ كس چيزى ياد نمى‏دادند، مگر اين كه قبلا به او مى‏گفتند: ما وسيله آزمايش تو هستيم، كافر نشو»! و از اين تعليمات سوء استفاده مكن (وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ).
خلاصه، اين دو فرشته زمانى به ميان مردم آمدند كه بازار سحر داغ بود و مردم گرفتار چنگال ساحران، آنها مردم را به طرز ابطال سحر ساحران آشنا ساختند ولى از آنجا كه خنثى كردن يك مطلب (همانند خنثى كردن يك بمب) فرع بر اين است كه انسان نخست از خود آن مطلب آگاه باشد و بعد طرز خنثى كردن آن را ياد بگيرد، ناچار بودند فوت و فن سحر را قبلا شرح دهند.
ولى سوء استفاده كنندگان يهود همين را وسيله قرار دادند براى اشاعه هر چه بيشتر سحر و تا آنجا پيش رفتند كه پيامبر بزرگ الهى، سليمان را نيز متهم ساختند كه اگر عوامل طبيعى به فرمان او است يا جن و انس از او فرمان مى‏برند همه مولود سحر است. آرى! اين است راه و رسم بدكاران كه هميشه براى توجيه مكتب خود، بزرگان را متهم به پيروى از آن مى‏كنند.
به هر حال آنها از اين آزمايش الهى پيروز بيرون نيامدند «از آن دو فرشته مطالبى را مى‏آموختند كه بتوانند به وسيله آن ميان مرد و همسرش جدايى بيفكنند» (فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ).
ولى قدرت خداوند مافوق همه اين قدرتها است، «آنها هرگز نمى‏توانند بدون فرمان خدا به احدى ضرر برسانند» (وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ).
__________________________________________________
(1) «سحر» نوعى اعمال خارق العاده است كه آثارى از خود در وجود انسانها به جا مى‏گذارد و گاهى يك نوع چشم بندى و تردستى است، و گاه تنها جنبه روانى و خيالى دارد. [.....]
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 106
«آنها قسمتهايى را ياد مى‏گرفتند كه براى ايشان ضرر داشت و نفع نداشت» (وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ).
آرى! آنها اين برنامه سازنده الهى را تحريف كردند به جاى اين كه از آن به عنوان وسيله اصلاح و مبارزه با سحر استفاده كنند، آن را وسيله فساد قرار دادند «با اين كه مى‏دانستند هر كسى خريدار اين گونه متاع باشد بهره‏اى در آخرت نخواهد داشت» (وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ).
«چه زشت و ناپسند بود آنچه خود را به آن فروختند اگر علم و دانشى مى‏داشتند» (وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).
(آيه 103)- آنها آگاهانه به سعادت و خوشبختى خود پشت پا زدند و در گرداب كفر و گناه غوطه‏ور شدند «در حالى كه اگر ايمان مى‏آوردند و تقوا پيشه مى‏كردند پاداشى كه نزد خدا بود براى آنان از همه اين امور بهتر بود، اگر توجه داشتند» (وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ).
هيچ كس بدون اذن خدا قادر بر كارى نيست-
در آيات فوق خوانديم كه ساحران نمى‏توانستند بدون اذن پروردگار به كسى زيان برسانند اين به آن معنى نيست كه جبر و اجبارى در كار باشد، بلكه اشاره به يكى از اصول اساسى توحيد است كه همه قدرتها در اين جهان از قدرت پروردگار سر چشمه مى‏گيرد، حتى سوزندگى آتش و برّندگى شمشير بى‏اذن و فرمان او نمى‏باشد، چنان نيست كه ساحر بتواند بر خلاف اراده خدا در عالم آفرينش دخالت كند و چنين نيست كه خدا را در قلمرو حكومتش محدود نمايد بلكه اينها خواص و آثارى است كه او در موجودات مختلف قرار داده، بعضى از آن حسن استفاده مى‏كنند و بعضى سوء استفاده، و اين آزادى و اختيار كه خدا به انسانها داده نيز وسيله‏اى است براى آزمودن و تكامل آنها.
آيه 104-
شأن نزول:
«ابن عباس» نقل مى‏كند: مسلمانان صدر اسلام هنگامى كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مشغول سخن گفتن بود و بيان آيات و احكام الهى مى‏كرد گاهى از او مى‏خواستند كمى با تأنّى سخن بگويد تا بتوانند مطالب را خوب درك برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 107
كنند، و سؤالات و خواسته‏هاى خود را نيز مطرح نمايند، براى اين درخواست جمله «راعنا» كه از ماده «الرعى» به معنى مهلت دادن است به كار مى‏بردند.
ولى يهود همين كلمه «راعنا» را از ماده «الرعونه» كه به معنى كودنى و حماقت است استعمال مى‏كردند (در صورت اول مفهومش اين است «به ما مهلت بده» ولى در صورت دوم اين است كه «ما را تحميق كن»!).
در اينجا براى يهود دستاويزى پيدا شده بود كه با استفاده از همان جمله‏اى كه مسلمانان مى‏گفتند، پيامبر يا مسلمانان را استهزاء كنند، آيه نازل شد و براى جلوگيرى از اين سوء استفاده به مؤمنان دستور داد به جاى جمله «راعنا»، جمله «انْظُرْنا» را به كار برند كه همان مفهوم را مى‏رساند، و دستاويزى براى دشمن لجوج نيست.
تفسير:
دستاويز به دشمن ندهيد؟ با توجه به آنچه در شأن نزول گفته شد، نخست آيه مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد (هنگامى كه از پيامبر تقاضاى مهلت براى درك آيات قرآن مى‏كنيد) نگوييد راعنا بلكه بگوييد انظرنا چرا كه همان مفهوم را دارد و دستاويزى براى دشمن نيست (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا وَ قُولُوا انْظُرْنا). «و آنچه به شما دستور داده مى‏شود بشنويد، و براى كافران و استهزاء كنندگان عذاب دردناكى است» (وَ اسْمَعُوا وَ لِلْكافِرِينَ عَذابٌ أَلِيمٌ).
از اين آيه به خوبى استفاده مى‏شود كه مسلمانان بايد در برنامه‏هاى خود مراقب باشند كه هرگز بهانه به دست دشمن ندهند، حتى از يك جمله كوتاه كه ممكن است سوژه‏اى براى سوء استفاده دشمنان گردد احتراز جويند.
از اينجا تكليف مسلمانان در مسائل بزرگتر و بزرگتر روشن مى‏شود، هم اكنون گاهى اعمالى از ما سر مى‏زند كه از سوى دشمنان داخلى، يا محافل بين المللى سبب تفسيرهاى سوء و بهره‏گيرى بلندگوهاى تبليغاتى آنان مى‏شود، وظيفه ما اين است كه از اين كارها جدا بپرهيزيم و بى‏جهت بهانه به دست اين مفسدان داخلى و خارجى ندهيم.
(آيه 105)- اين آيه، پرده از روى كينه توزى و عداوت گروه مشركان و گروه اهل كتاب نيست به مؤمنان برداشته، مى‏گويد: «كافران اهل كتاب و همچنين برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 108
مشركان دوست ندارند خير و بركتى از سوى خدا بر شما نازل گردد» (ما يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ).
ولى اين تنها آرزويى بيش نيست زيرا: «خداوند رحمت و خير و بركت خويش را به هر كس بخواهد اختصاص مى‏دهد» (وَ اللَّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ).
«و خداوند داراى بخشش و فضل عظيم است» (وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ).
آرى! دشمنان از شدّت كينه توزى و حسادت حاضر نبودند اين افتخار و موهبت را بر مسلمانان ببينند كه پيامبرى بزرگ، صاحب يك كتاب آسمانى با عظمت از سوى خداوند بر آنها مبعوث گردد، ولى مگر مى‏توان جلو فضل و رحمت خدا را گرفت؟!
(آيه 106)- هدف از نسخ «1» باز در اين آيه سخن از تبليغات سوء يهود بر ضدّ مسلمانان است.
آنها گاه به مسلمانان مى‏گفتند: دين، دين يهود است و قبله، قبله يهود، و لذا پيامبر شما به سوى قبله ما (بيت المقدس) نماز مى‏خواند، اما هنگامى كه حكم قبله تغيير يافت و طبق آيه 144 همين سوره مسلمانان موظف شدند به سوى كعبه نماز بگذارند اين دستاويز از يهود گرفته شد، آنها نغمه تازه‏اى ساز كردند و گفتند:
اگر قبله اولى صحيح بود پس دستور دوم چيست؟ و اگر دستور دوم صحيح است اعمال گذشته شما باطل است؟
قرآن به ايرادهاى آنها پاسخ مى‏گويد و قلوب مؤمنان را روشن مى‏سازد.
مى‏گويد: «هيچ حكمى را نسخ نمى‏كنيم، و يا نسخ آن را به تأخير نمى‏اندازيم مگر بهتر از آن يا همانندش را جانشين آن مى‏سازيم» (ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها).
و اين براى خداوند آسان است «آيا نمى‏دانى كه خدا بر همه چيز قادر است» (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
__________________________________________________
(1) «نسخ» از نظر لغت به معنى از بين بردن و زائل نمودن است، و در منطق شرع، تغيير دادن حكمى و جانشين ساختن حكم ديگر به جاى آن است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 109
(آيه 107)- «آيا نمى‏دانى حكومت آسمانها و زمين از آن خدا است» (أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
او حق دارد هر گونه تغيير و تبديلى در احكامش طبق مصالح بدهد، و او نسبت به مصالح بندگانش از همه آگاهتر و بصيرتر است.
«و آيا نمى‏دانى كه جز خدا سرپرست و ياورى براى شما نيست»؟ (وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ).
آيه 108-
شأن نزول:
از ابن عباس نقل شده كه: «وهب بن زيد» و «رافع بن حرمله» نزد رسولخدا صلّى اللّه عليه و اله آمدند و گفتند: از سوى خدا نامه‏اى به عنوان ما بياور تا آن را قرائت كنيم و سپس ايمان بياوريم! و يا نهرهايى براى ما جارى فرما تا از تو پيروى كنيم! آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
بهانه‏هاى بى‏اساس- شايد پس از ماجراى تغيير قبله بود كه جمعى از مسلمانان و مشركان بر اثر وسوسه يهود، تقاضاهاى بى‏مورد و نابجايى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله كردند.
خداوند بزرگ آنها را از چنين پرسشهايى نهى كرده مى‏فرمايد: «آيا شما مى‏خواهيد از پيامبرتان همان تقاضاهاى نامعقول را بكنيد كه پيش از اين از موسى كردند» و با اين بهانه جوييها شانه از زير بار ايمان خالى كنيد (أَمْ تُرِيدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَكُمْ كَما سُئِلَ مُوسى‏ مِنْ قَبْلُ).
و از آنجا كه اين كار، يك نوع مبادله «ايمان» با «كفر» است، در پايان آيه اضافه مى‏كند: «كسى كه كفر را به جاى ايمان بپذيرد، از راه مستقيم گمراه شده است» (وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ).
در واقع قرآن مى‏خواهد به مردم هشدار دهد كه اگر شما دنبال چنين تقاضاهاى نامعقول برويد، بر سرتان همان خواهد آمد كه بر سر قوم موسى آمد.
اشتباه نشود اسلام هرگز از پرسشهاى علمى و سؤالات منطقى و همچنين تقاضاى معجزه براى پى بردن به حقّانيّت دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و اله جلوگيرى نمى‏كند چرا كه راه درك و فهم و ايمان همينها است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 110
(آيه 109)- حسودان لجوج! بسيارى از اهل كتاب مخصوصا يهود بودند كه تنها به اين قناعت نمى‏كردند كه خود آيين اسلام را نپذيرند بلكه اصرار داشتند كه مؤمنان نيز از ايمانشان باز گردند، قرآن به انگيزه آنان در اين امر اشاره كرده مى‏گويد:
«بسيارى از اهل كتاب به خاطر حسد دوست داشتند شما را بعد از اسلام و ايمان به كفر باز گردانند با اين كه حق براى آنها كاملا آشكار شده است» (وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ).
در اينجا قرآن به مسلمانان دستور مى‏دهد كه در برابر اين تلاشهاى انحرافى و ويرانگر «شما آنها را عفو كنيد و گذشت نماييد تا خدا فرمان خودش را بفرستد چرا كه خداوند بر هر چيزى توانا است» (فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى يَأْتِيَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ إِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
(آيه 110)- اين آيه دو دستور سازنده مهم به مؤمنان مى‏دهد يكى در مورد نماز كه رابطه محكمى ميان انسان و خدا ايجاد مى‏كند و ديگرى در مورد زكات كه رمز همبستگى‏هاى اجتماعى است و اين هر دو براى پيروزى بر دشمن لازم است، مى‏گويد: «نماز را بر پا داريد و زكات را ادا كنيد» و با اين دو وسيله روح و جسم خود را نيرومند سازيد (وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ).
سپس اضافه مى‏كند: تصوّر نكنيد كارهاى نيكى را كه انجام مى‏دهيد و اموالى را كه در راه خدا انفاق مى‏كنيد از بين مى‏رود، نه «آنچه از نيكيها از پيش مى‏فرستيد آنها را نزد خدا (در سراى ديگر) خواهيد يافت» (وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ مِنْ خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ).
«خداوند به تمام اعمال شما بصير است» (إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ). او بطور دقيق مى‏داند كدام عمل را به خاطر او انجام داده‏ايد و كدام يك را براى غير او.
(آيه 111)- انحصار طلبان بهشت! قرآن در اين آيه اشاره به يكى ديگر از ادّعاهاى پوچ و نابجاى گروهى از يهوديان و مسيحيان كرده و سپس پاسخ دندان شكن به آنها مى‏گويد: «آنها گفتند: هيچ كس جز يهود و نصارى داخل بهشت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 111
نخواهد شد» (وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى‏).
در پاسخ ابتدا مى‏فرمايد: «اين تنها آرزويى است كه دارند» و هرگز به اين آرزو نخواهند رسيد (تِلْكَ أَمانِيُّهُمْ).
بعد روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده مى‏گويد: «به آنها بگو هر ادّعايى دليلى مى‏خواهد چنانچه در اين ادّعا صادق هستيد دليل خود را بياوريد» (قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ).
(آيه 112)- پس از اثبات اين واقعيّت كه آنها هيچ دليلى بر اين مدّعى ندارند و ادّعاى انحصارى بودن بهشت، تنها خواب و خيالى است كه در سر مى‏پرورانند، معيار اصلى و اساسى ورود در بهشت را به صورت يك قانون كلى بيان كرده، مى‏گويد: آرى! كسى كه در برابر خداوند تسليم گردد و نيكوكار باشد پاداش او نزد پروردگارش ثابت است» (بَلى‏ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ).
چنين كسانى نيكوكارى وصف آنها شده و در عمق جانشان نفوذ كرده است، و بنابراين «چنين كسانى نه ترسى خواهند داشت و نه غمگين مى‏شوند» (وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
نفى خوف و غم از پيروان خط توحيد، دليلش روشن است، چرا كه آنها تنها از خدا مى‏ترسند، و از هيچ چيز ديگر وحشت ندارند، ولى مشركان خرافى از همه چيز ترس دارند، از گفته‏هاى اين و آن، از فال بد زدن، از سنتهاى خرافى و از بسيارى چيزهاى ديگر.
آيه 113-
شأن نزول:
جمعى از مفسران از ابن عباس چنين نقل كرده‏اند:
هنگامى كه گروهى از مسيحيان «نجران» خدمت رسولخدا صلّى اللّه عليه و اله آمدند، عده‏اى از علماى يهود نيز در آنجا حضور يافتند، بين آنها و مسيحيان در محضر پيامبر صلّى اللّه عليه و اله نزاع و مشاجره در گرفت، «رافع بن حرمله» (يكى از يهوديان) رو به جمعيت مسيحيان كرد و گفت: آيين شما پايه و اساسى ندارد و نبوّت عيسى و كتاب او انجيل را انكار كرد، مردى از مسيحيان نجران نيز عين اين جمله را در پاسخ آن يهودى تكرار نمود و گفت: آيين يهود پايه و اساسى ندارد، در اين هنگام آيه نازل برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 112
شد و هر دو دسته را به خاطر گفتار نادرستشان ملامت نمود.
تفسير:
تضادهاى ناشى از انحصار طلبى- در آيات گذشته گوشه‏اى از ادّعاهاى بى‏دليل جمعى از يهود و نصارى را ديديم آيه مورد بحث نشان مى‏دهد كه وقتى پاى ادّعاى بى دليل به ميان آيد نتيجه‏اش انحصار طلبى و سپس تضاد است.
مى‏گويد: «يهوديان گفتند: مسيحيان هيچ موقعيتى نزد خدا ندارند، و مسيحيان نيز گفتند: يهوديان هيچ موقعيتى ندارند و بر باطلند»! (وَ قالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصارى‏ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ وَ قالَتِ النَّصارى‏ لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ).
سپس اضافه مى‏كند: «آنها اين سخنان را مى‏گويند در حالى كه كتاب آسمانى را مى‏خوانند»! (وَ هُمْ يَتْلُونَ الْكِتابَ). يعنى با در دست داشتن كتابهاى الهى كه مى‏تواند راهگشاى آنها در اين مسائل باشد اين گونه سخنان كه سر چشمه‏اى جز تعصّب و عناد و لجاجت ندارد بسيار عجيب است.
سپس قرآن اضافه مى‏كند: «مشركان نادان نيز همان چيزى را مى‏گفتند كه اينها مى‏گويند» با اين كه اينها اهل كتابند و آنها بت‏پرست (كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ).
در پايان آيه آمده است «خداوند داورى اين اختلاف را در قيامت به عهده خواهد گرفت) (فَاللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ).
آنجاست كه حقايق روشنتر مى‏شود و اسناد و مدارك هر چيز آشكار است، كسى نمى‏تواند حق را منكر شود.
آيه 114-
شأن نزول:
شأن نزولهايى براى اين آيه نقل شده، از جمله: در روايتى از امام صادق عليه السّلام مى‏خوانيم كه اين آيه در مورد قريش نازل گرديد، در آن هنگام كه پيامبر صلّى اللّه عليه و اله را از ورود به شهر مكّه و مسجد الحرام جلوگيرى مى‏كردند.
تفسير:
ستمكارترين مردم- بررسى شأن نزولهاى آيه نشان مى‏دهد كه روى سخن در آيه با سه گروه، يهود و نصارى و مشركان است.
قرآن در برابر اين سه گروه و تمام كسانى كه در راهى مشابه آنها گام بر مى‏دارند مى‏گويد: «چه كسى ستمكارتر است از آنها كه از بردن نام خدا در مساجد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 113
الهى جلوگيرى مى‏كنند و سعى در ويرانى آنها دارند»! (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَ سَعى‏ فِي خَرابِها).
سپس در ذيل اين آيه مى‏گويد: «شايسته نيست آنها جز با ترس و وحشت وارد اين اماكن شوند» (أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ يَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِينَ).
يعنى مسلمانان و موحّدان جهان بايد آنچنان محكم بايستند كه دست اين ستمگران از اين اماكن مقدس كوتاه گردد.
و در پايان آيه مجازات دنيا و آخرت اين ستمكاران را با تعبير تكان دهنده‏اى بيان كرده، مى‏گويد: «براى آنها در دنيا رسوايى است و در آخرت عذاب عظيم» (لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ).
در حقيقت هر عملى كه نتيجه آن تخريب مساجد و از رونق افتادن آن باشد نيز مشمول همين حكم است.
آيه 115-
شأن نزول:
ابن عباس مى‏گويد: اين آيه مربوط به تغيير قبله است، هنگامى كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به كعبه تغيير يافت يهود در مقام انكار برآمدند و به مسلمانان ايراد كردند كه مگر مى‏شود قبله را تغيير داد؟ آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد كه شرق و غرب جهان از آن خدا است.
تفسير:
به هر سو رو كنيد خدا آنجاست! در آيه قبل سخن از ستمگرانى بود كه مانع از مساجد الهى مى‏شدند، و در تخريب آن مى‏كوشيدند اين آيه دنباله همين سخن است، مى‏گويد: «مشرق و مغرب از آن خداست، و به هر طرف رو كنيد خدا آنجاست» (وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ).
منظور از مشرق و مغرب در آيه فوق اشاره به دو سمت خاص نيست بلكه اين تعبير كنايه از تمام جهات است.
چنين نيست كه اگر شما را از رفتن به مساجد و پايگاههاى توحيد مانع شوند، راه بندگى خدا بسته شود، مگر جايى هست كه از خدا خالى باشد، اصولا خدا مكان ندارد. و لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند نامحدود و بى‏نياز و دانا است» (إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِيمٌ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 114
(آيه 116)- خرافات يهود و نصارى و مشركان! اين عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزندى است هم مورد قبول مسيحيان است، هم گروهى از يهود، و هم مشركان آيه شريفه براى كوبيدن اين خرافه چنين مى‏گويد: «آنها گفتند:
خداوند فرزندى براى خود انتخاب كرده است، پاك و منزّه است او از اين نسبتهاى ناروا» (وَ قالُوا اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً سُبْحانَهُ).
خدا چه نيازى دارد كه فرزندى براى خود برگزيند؟ آيا نيازمند است؟
احتياج به كمك دارد؟ احتياج به بقاء نسل دارد؟ «براى او است آنچه در آسمانها و زمين است» (بَلْ لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
«و همگان در برابر او خاضعند» (كُلٌّ لَهُ قانِتُونَ).
(آيه 117)- او نه تنها مالك همه موجودات عالم هستى است، بلكه «ايجاد كننده همه آسمانها و زمين اوست» (بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ).
و حتى بدون نقشه قبلى و بدون احتياج به وجود ماده، همه آنها را ابداع فرموده است.
او چه نيازى به فرزند دارد در حالى كه: «هر گاه فرمان وجود چيزى را صادر كند به او مى‏گويد: موجود باش، و آن فورا موجود مى‏شود»! (وَ إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ).
اين جمله از حاكميّت خداوند در امر خلقت سخن مى‏گويد.
دلايل نفى فرزند-
اين سخن كه خداوند فرزندى دارد بدون شك زاييده افكار ناتوان انسانهايى است كه خدا را در همه چيز با وجود محدود خودشان مقايسه مى‏كردند.
انسان به دلايل مختلفى نياز به وجود فرزند دارد: از يكسو عمرش محدود است و براى ادامه نسل تولد فرزند لازم است.
از سوى ديگر قدرت او محدود است، و مخصوصا به هنگام پيرى و ناتوانى نياز به معاونى دارد كه به او در كارهايش كمك كند.
از سوى سوم جنبه‏هاى عاطفى، و روحيه انس طلبى، ايجاب مى‏كند كه انسان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 115
مونسى در محيط زندگى خود داشته باشد كه آن هم به وسيله فرزندان تأمين مى‏گردد.
بديهى است هيچ يك از اين امور در مورد خداوندى كه آفريننده عالم هستى و قادر بر همه چيز و ازلى و ابدى است مفهوم ندارد.
به علاوه داشتن فرزند لازمه‏اش جسم بودن است كه خدا از آن نيز منزّه مى‏باشد.
(آيه 118)- بهانه ديگر: چرا خدا با ما سخن نمى‏گويد؟! به تناسب بهانه جوييهاى يهود، در اين آيه سخن از گروه ديگرى از بهانه جويان است كه ظاهرا همان مشركان عرب بودند، مى‏گويد: «افراد بى‏اطلاع گفتند: چرا خدا با ما سخن نمى‏گويد؟ و چرا آيه و نشانه‏اى بر خود ما نازل نمى‏شود»؟ (وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ)
قرآن در پاسخ اين ادّعاهاى لجوجانه و خودخواهانه مى‏گويد: «پيشينيان آنها نيز همين گونه سخنان داشتند، دلها و افكارشان مشابه است، ولى ما آيات و نشانه‏ها را (به مقدار كافى) براى آنها كه حقيقت جو و اهل يقين هستند روشن ساختيم» (كَذلِكَ قالَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِثْلَ قَوْلِهِمْ تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ قَدْ بَيَّنَّا الْآياتِ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ).
اگر به راستى منظور آنها درك حقيقت و واقعيت است، همين آيات را كه بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله نازل كرديم نشانه روشنى بر صدق گفتار او است، چه لزومى دارد كه بر هر يك يك از افراد مستقيما و مستقلا آياتى نازل شود؟ و چه معنى دارد كه من اصرار كنم بايد خدا مستقيما با خود من سخن بگويد؟!
(آيه 119)- در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده و وظيفه او را در برابر درخواست معجزات اقتراحى و بهانه جوييهاى ديگر مشخص مى‏كند مى‏گويد:
«ما تو را به حق براى بشارت و انذار (مردم جهان) فرستاديم» (إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً).
تو وظيفه دارى دستورات ما را براى همه مردم بيان كنى، معجزات را به آنها نشان دهى و حقايق را با منطق تبيين نمايى، و اين دعوت بايد توأم با تشويق برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 116
نيكوكاران، و بيم دادن بدكاران، باشد اين وظيفه تو است.
«اما اگر گروهى از آنها بعد از انجام اين رسالت ايمان نياوردند تو مسؤول گمراهى دوزخيان نيستى» (وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِيمِ).
آيه 120-
شأن نزول:
از ابن عباس نقل شده كه: يهود مدينه و نصاراى نجران انتظار داشتند كه پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله همواره در قبله با آنها موافقت كند، هنگامى كه خداوند قبله مسلمانان را از بيت المقدس به سوى كعبه گردانيد آنها از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مأيوس شدند (و شايد در اين ميان بعضى از طوايف مسلمانان ايراد مى‏كردند كه نبايد كارى كرد كه باعث رنجش يهود و نصارى گردد).
آيه نازل شد و به پيامبر اعلام كرد كه اين گروه از يهود و نصارى نه با هماهنگى در قبله و نه با چيز ديگر از تو راضى نخواهند شد، جز اين كه آيين آنها را دربست بپذيرى.
تفسير:
جلب رضايت اين گروه ممكن نيست- از آنجا كه در آيه قبل سلب مسؤوليّت از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله در برابر گمراهان لجوج مى‏كند، قرآن در ادامه همين بحث به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مى‏گويد: اصرار بر جلب رضايت يهود و نصارى نداشته باش، چه اين كه «آنها هرگز از تو راضى نخواهند شد مگر اين كه بطور كامل تسليم خواسته‏هاى آنها و پيرو آيينشان شوى» (وَ لَنْ تَرْضى‏ عَنْكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى‏ حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ). تو وظيفه دارى «به آنها بگويى كه هدايت، تنها هدايت الهى است» (قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى‏).
هدايتى كه آميخته با خرافات و افكار منحط افراد نادان نشده است.
سپس اضافه مى‏كند: «اگر تسليم تعصبها و هوسها و افكار كوتاه آنها شوى بعد از آن كه در پرتو وحى الهى حقايق براى تو روشن شده، هيچ سرپرست و ياورى از ناحيه خدا براى تو نخواهد بود» (وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ ما لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ).
آيه 121-
شأن نزول:
بعضى از مفسران معتقدند كه اين آيه در باره افرادى كه با «جعفر بن أبي طالب» از حبشه آمدند و از كسانى بودند كه در آنجا به او پيوستند نازل شد، آنها چهل نفر بودند، سى و دو نفر اهل حبشه، و هشت نفر از راهبان شام برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 117
كه «بحيرا» راهب معروف نيز جزء آنان بود.
بعضى ديگر معتقدند كه آيه در باره افرادى از يهود همانند «عبد اللّه بن سلام» و «سعيد بن عمرو» و «تمام بن يهودا» و امثال آنها نازل شده كه اسلام را پذيرفتند و به راستى مؤمن شدند.
تفسير:
از آنجا كه جمعى از حق طلبان يهود و نصارى، دعوت پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله را لبّيك گفتند و اين آيين را پذيرا شدند، قرآن پس از مذمت گروه سابق از اينها به نيكى ياد مى‏كند و مى‏گويد: «كسانى كه كتاب آسمانى را به آنها داديم و از روى دقت آن را تلاوت كرده و حق تلاوتش را (كه تفكر و انديشه و سپس عمل است) ادا كردند به پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله ايمان مى‏آورند» (الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ). «و آنها كه نسبت به آن كافر شدند به خودشان ظلم كردند، همان زيانكارانند» (وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ).
1- جلب رضايت دشمن، حسابى دارد-
درست است كه انسان بايد با نيروى جاذبه اخلاق دشمنان را به سوى حق دعوت كند، ولى اين در مقابل افراد انعطاف‏پذير است، اما كسانى كه هرگز تسليم حرف حق نيستند، نبايد در فكر جلب رضايت آنها بود، اينجا است كه اگر ايمان نياوردند بايد گفت: به جهنّم! و بيهوده نبايد وقت صرف آنها كرد.
2- حق تلاوت چيست؟
اين تعبير پر معنايى است. در حديثى از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه مى‏خوانيم كه فرمود: «منظور اين است كه آيات آن را با دقّت بخوانند و حقايق آن را درك كنند و به احكام آن عمل بنمايند، به وعده‏هاى آن اميدوار، و از وعيدهاى آن ترسان باشند، از داستانهاى آن عبرت گيرند، به اوامرش گردن نهند و نواهى آن را بپذيرند، به خدا سوگند منظور حفظ كردن آيات و خواندن حروف و تلاوت سوره‏ها و ياد گرفتن اعشار و اخماس «1» آن نيست- آنها حروف قرآن‏
__________________________________________________
(1) منظور از «اعشار» و «اخماس» تقسيماتى كه در قرآن مى‏شود مانند: تقسيم به سى جزء و يا هر جزء به چهار حزب و امثال آن است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 118
را حفظ كردند اما حدود آن را ضايع ساختند، منظور تنها اين است كه در آيات قرآن بينديشند و به احكامش عمل كنند، چنانكه خداوند مى‏فرمايد: اين كتابى است پر بركت كه ما بر تو نازل كرديم تا در آياتش تدبّر كنند».
(آيه 122)- بار ديگر خداوند روى سخن را به بنى اسرائيل كرده مى‏فرمايد:
«اى بنى اسرائيل به خاطر بياوريد نعمتهايى را كه به شما ارزانى داشتم و نيز به خاطر بياوريد كه من شما را بر جهانيان (بر تمام مردمى كه در آن زمان زندگى مى‏كردند) برترى بخشيدم» (يا بَنِي إِسْرائِيلَ اذْكُرُوا نِعْمَتِيَ الَّتِي أَنْعَمْتُ عَلَيْكُمْ وَ أَنِّي فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ).
(آيه 123)- ولى از آنجا كه هيچ نعمتى بدون مسؤوليّت نخواهد بود، بلكه خداوند در برابر بخشيدن هر موهبتى تكليف و تعهّدى بر دوش انسان مى‏گذارد در اين آيه به آنها هشدار مى‏دهد و مى‏گويد: «از آن روز بترسيد كه هيچ كس از ديگرى دفاع نمى‏كند» (وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً).
«و چيزى به عنوان غرامت و يا فديه كه بلاگردان آنها باشد پذيرفته نمى‏شود» (وَ لا يُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ).
«و هيچ شفاعتى (جز به اذن پروردگار) او را سود ندهد» (وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَةٌ).
و اگر فكر مى‏كنيد كسى در آنجا- جز خدا- مى‏تواند انسان را كمك كند اشتباه است چرا كه «هيچ كس در آنجا يارى نمى‏شود» (وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ).
(آيه 124)- «امامت» اوج افتخار ابراهيم (ع). از اين آيات به بعد سخن از ابراهيم قهرمان توحيد و بناى خانه كعبه و اهميّت اين كانون توحيد و عبادت است كه ضمن هيجده آيه اين مسائل را بر شمرده است.
هدف از اين آيات در واقع سه چيز است: نخست اين كه مقدمه‏اى براى مسأله تغيير قبله است، و ديگر اين كه يهود و نصارى ادعا مى‏كردند ما وارثان ابراهيم و آيين او هستيم و اين آيات مشخص مى‏سازد كه آنها تا چه حد از آيين ابراهيم بيگانه‏اند.
سوم اين كه مشركان عرب نيز پيوند ناگسستنى ميان خود و ابراهيم قائل برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 119
بودند، بايد به آنها نيز فهمانده شود كه برنامه شما هيچ ارتباطى با برنامه اين پيامبر بزرگ بت شكن ندارد.
در اين آيه به مهمترين فرازهاى زندگى ابراهيم (ع) اشاره كرده، مى‏گويد:
«به خاطر بياوريد هنگامى را كه خداوند ابراهيم را با وسايل گوناگون آزمود و او را عهده آزمايش به خوبى بر آمد» (وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ).
خداوند مى‏بايد جايزه‏اى به او بدهد «فرمود: من تو را امام و رهبر و پيشواى مردم قرار دادم» (قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً).
«ابراهيم تقاضا كرد كه از دودمان من نيز امامانى قرار ده» تا اين رشته نبوّت و امامت قطع نشود و قائم به شخص من نباشد (قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي).
اما خداوند در پاسخ او «فرمود: پيمان من، يعنى مقام امامت، به ظالمان هرگز نخواهد رسيد» (قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ).
تقاضاى تو را پذيرفتيم، ولى تنها آن دسته از ذريّه تو كه پاك و معصوم باشند شايسته اين مقامند! از آيه فوق اجمالا چنين استفاده مى‏شود: مقام امامتى كه به ابراهيم بعد از پيروزى در همه اين آزمونها بخشيده شد. فوق مقام نبوّت و رسالت بود. اين حقيقت اجمالا در حديث پر معنى و جالبى از امام صادق عليه السّلام نقل شده، آنجا كه مى‏فرمايد:
«خداوند ابراهيم را بنده خاصّ خود قرار داد پيش از آن كه پيامبرش قرار دهد، و خداوند او را به عنوان نبى انتخاب كرد پيش از آن كه او را رسول خود سازد، و او را رسول خود انتخاب كرد پيش از آن كه او را به عنوان خليل خود برگزيند، و او را خليل خود قرار داد پيش از آن كه او را امام قرار دهد، هنگامى كه همه اين مقامات را جمع كرد فرمود: من تو را امام مردم قرار دادم، اين مقام به قدرى در نظر ابراهيم بزرگ جلوه كرد كه عرض نمود: خداوندا! از دودمان من نيز امامانى انتخاب كن، فرمود: پيمان من به ستمكاران آنها نمى‏رسد ... يعنى شخص سفيه هرگز امام افراد با تقوا نخواهد شد». برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 120

نكته‏ها:
1- منظور از «كلمات» چيست؟
از بررسى آيات قرآن چنين استفاده مى‏شود كه مقصود از «كلمات» (جمله‏هايى كه خداوند ابراهيم را به آن آزمود) يك سلسله وظايف سنگين و مشكل بوده كه خدا بر دوش ابراهيم گذارده بود.
اين دستورات عبارت بودند از: بردن فرزند به قربانگاه و آمادگى جدّى براى قربانى او به فرمان خدا! بردن زن و فرزند و گذاشتن آنها در سرزمين خشك و بى‏آب و گياه مكّه! قيام در برابر بت‏پرستان بابل و شكستن بتها و دفاع بسيار شجاعانه در آن محاكمه تاريخى و قرار گرفتن در دل آتش! مهاجرت از سرزمين بت‏پرستان و پشت پا زدن به زندگى خود، و مانند اينها كه هر يك آزمايشى بسيار سنگين بود، اما او با قدرت و نيروى ايمان از عهده همه آنها برآمد و اثبات كرد شايستگى مقام «امامت» را دارد.
2- فرق نبوت و امامت و رسالت:
بطورى كه از آيات و احاديث بر مى‏آيد كسانى كه از طرف خدا مأموريت داشتند داراى مقامات مختلفى بودند:
مقام نبوت-
يعنى دريافت وحى از خداوند، بنابراين «نبى» كسى است كه وحى بر او نازل مى‏شود.
مقام رسالت-
يعنى مقام ابلاغ وحى و تبليغ و نشر احكام خداوند و تربيت نفوس از طريق تعليم و آگاهى بخشيدن، بنابراين رسول كسى است كه موظف است در حوزه مأموريت خود به تلاش و كوشش برخيزد، و براى يك انقلاب فرهنگى و فكرى و عقيدتى تلاش نمايد.
مقام امامت-
يعنى رهبرى و پيشوايى خلق، در واقع امام كسى است كه با تشكيل يك حكومت الهى سعى مى‏كند احكام خدا را عملا اجرا و پياده نمايد.
به عبارت ديگر وظيفه امام اجراى دستورات الهى است در حالى كه وظيفه رسول ابلاغ اين دستورات مى‏باشد.
3- امامت يا آخرين سير تكاملى ابراهيم-
مقام امامت، مقامى است بالاتر و حتى برتر از نبوت و رسالت، اين مقام نيازمند شايستگى فراوان در جميع جهات برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 121
است كه ابراهيم پس از امتحان شايستگى از طرف خداوند دريافت داشت و اين آخرين حلقه سير تكاملى ابراهيم بود.
(آيه 125)- عظمت خانه خدا! بعد از اشاره به مقام والاى ابراهيم در آيه قبل، در اين آيه به بيان عظمت خانه كعبه كه به دست ابراهيم ساخته و آماده شد پرداخته، مى‏فرمايد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه خانه كعبه را «مثابة» (محل بازگشت و توجه) مردم قرار داديم و مركز امن و امان» (وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً).
از آنجا كه خانه كعبه مركزى بوده است براى موحدان كه همه سال به سوى آن رو مى‏آوردند، نه تنها از نظر جسمانى كه از نظر روحانى نيز بازگشت به توحيد و فطرت نخستين مى‏كردند، از اين رو به عنوان «مثابة» معرفى شده، اما اين كه خانه كعبه از طرف پروردگار به عنوان يك پناهگاه و كانون امن و امان اعلام شده، مى‏دانيم: در اسلام مقررات شديدى براى اجتناب از هر گونه نزاع و كشمكش و جنگ و خونريزى در اين سرزمين مقدس وضع شده است، بطورى كه نه تنها افراد انسان بلكه حيوانات و پرندگان نيز در آنجا در امن و امان به سر مى‏برند و اين در حقيقت اجابت يكى از درخواستهايى است كه ابراهيم از خداوند كرد.
سپس اضافه مى‏كند: «از مقام ابراهيم نمازگاهى براى خود انتخاب كنيد» (وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِيمَ مُصَلًّى). و آن همان مقام معروف ابراهيم است كه محلى است در نزديكى خانه كعبه و حجّاج بعد از انجام طواف به نزديك آن مى‏روند و نماز طواف بجا مى‏آورند.
سپس اشاره به پيمانى كه از ابراهيم و فرزندش اسماعيل در باره طهارت خانه كعبه گرفته است مى‏فرمايد: و مى‏گويد: «ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان (نماز گزاران) پاكيزه دارند» (وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ أَنْ طَهِّرا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْعاكِفِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ).
منظور از طهارت و پاكيزگى در اينجا پاك ساختن ظاهرى و معنوى اين خانه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 122
توحيد از هر گونه آلودگى است.
چرا خانه خدا! در آيه فوق از خانه كعبه به عنوان «بَيْتِيَ» (خانه من) تعبير شده در حالى كه روشن است خداوند نه جسم است و نه نياز به خانه دارد، منظور از اين اضافه همان «اضافه تشريفى» است به اين معنى كه براى بيان شرافت و عظمت چيزى آن را به خدا نسبت مى‏دهند، ماه رمضان را «شهر اللّه» و خانه كعبه را «بيت اللّه» مى‏گويند.
(آيه 126)- خواسته‏هاى ابراهيم از پيشگاه پروردگار! در اين آيه ابراهيم دو درخواست مهم از پروردگار براى ساكنان اين سرزمين مقدس مى‏كند كه به يكى از آنها در آيه قبل نيز اشاره شد.
قرآن مى‏گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى كه ابراهيم عرض كرد پروردگارا! اين سرزمين را شهر امنى قرار ده» (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً).
دوّمين تقاضايش اين است كه: «اهل اين سرزمين را- آنها كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده‏اند- از ثمرات گوناگون روزى ببخش» (وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).
جالب اين كه ابراهيم نخست تقاضاى «امنيت» و سپس درخواست «مواهب اقتصادى» مى‏كند، و اين خود اشاره‏اى است به اين حقيقت كه تا امنيّت در شهر يا كشورى حكمفرما نباشد فراهم كردن يك اقتصاد سالم ممكن نيست! خداوند در پاسخ اين تقاضاى ابراهيم چنين «فرمود: اما آنها كه راه كفر را پوييده‏اند بهره كمى (از اين ثمرات به آنها خواهم داد» و بطور كامل محروم نخواهم كرد! (قالَ وَ مَنْ كَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلِيلًا).
اما در سراى آخرت «آنها را به عذاب آتش مى‏كشانم و چه بد سر انجامى دارند» (ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).
(آيه 127)- ابراهيم خانه كعبه را بنا مى‏كند! از آيات مختلف قرآن و احاديث و تواريخ اسلامى بخوبى استفاده مى‏شود كه خانه كعبه پيش از ابراهيم، حتى از زمان آدم بر پا شده بود، سپس در طوفان نوح فرو ريخت و بعد به دست برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 123
ابراهيم و فرزندش اسماعيل تجديد بنا گرديد. اتفاقا تعبيرى كه در اين آيه به چشم مى‏خورد نيز همين معنى را مى‏رساند آنجا كه مى‏گويد: «بياد آوريد هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل پايه‏هاى خانه (كعبه) را بالا مى‏بردند، و مى‏گفتند: پروردگارا! از ما بپذير تو شنوا و دانايى» (وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ وَ إِسْماعِيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
اين تعبير مى‏رساند كه شالوده‏هاى خانه كعبه وجود داشته و ابراهيم و اسماعيل پايه‏ها را بالا بردند.
در دو آيه بعد ابراهيم و فرزندش اسماعيل، پنج تقاضاى مهمّ از خداوند جهان مى‏كنند.
(آيه 128)- نخست عرضه مى‏دارند: «پروردگارا! ما را تسليم فرمان خودت قرار ده» (رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَيْنِ لَكَ).
بعد تقاضا مى‏كنند: «از دودمان ما نيز امّتى مسلمان و تسليم در برابر فرمانت قرار ده» (وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ).
سپس تقاضا مى‏كنند: «طرز پرستش و عبادت خودت را به ما نشان ده، و ما را از آن آگاه ساز» (وَ أَرِنا مَناسِكَنا).
تا بتوانيم آن گونه كه شايسته مقام تو است عبادتت كنيم.
بعد از خدا تقاضاى توبه كرده، مى‏گويند: «توبه ما را بپذير و رحمتت را متوجّه ما گردان كه تو توّاب و رحيمى» (وَ تُبْ عَلَيْنا إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
(آيه 129)- پنجمين تقاضاى آنها اين است كه: «پروردگارا! در ميان آنها پيامبرى از خودشان مبعوث كن» (رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ).
«تا آيات تو را بر آنها بخواند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و آنها را پاكيزه كند» (يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُزَكِّيهِمْ).
«چرا كه تو توانا هستى و بر تمام اين كارها قدرت دارى» (إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ).
پيامبرى از ميان خود آنها-
اين تعبير كه رهبران و مربيان انسان بايد از نوع برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 124
خود او باشند، با همان صفات و غرايز بشرى، تا بتوانند از نظر جنبه‏هاى عملى، سرمشقهاى شايسته‏اى باشند، بديهى است اگر از غير جنس بشر باشند نه آنها مى‏توانند دردها، نيازها، مشكلات، و گرفتاريهاى مختلف انسانها را درك كنند و نه انسانها مى‏توانند از آنها سرمشق بگيرند.
(آيه 130)- ابراهيم انسان نمونه! در آيات گذشته بعضى از خدمات ابراهيم و خواسته‏ها و تقاضاهاى او كه جامع جنبه‏هاى مادى و معنوى بود مورد بررسى قرار گرفت.
از مجموع اين بحثها به خوبى استفاده شد كه مكتب اين پيامبر بزرگ مى‏تواند به عنوان يك مكتب انسان ساز مورد استفاده همگان قرار گيرد.
بر اساس همين مطلب در اين آيه چنين مى‏گويد: «چه كسى جز افرادى كه خود را به سفاهت افكنده‏اند از آيين پاك ابراهيم روى گردان خواهد شد» (وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ).
آيا اين سفاهت نيست كه انسان، آيينى را كه هم آخرت در آن است و هم دنيا، رها كرده و به سراغ برنامه‏ هايى برود كه دشمن خرد و مخالف فطرت و تباه كننده دين و دنيا است! سپس اضافه مى‏كند: «ما ابراهيم را (بخاطر اين امتيازات بزرگش) برگزيديم و او در جهان ديگر از صالحان است» (وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ).

mehraboOon
08-08-2011, 03:34 AM
آیه 131-160

(آيه 131)- اين آيه به عنوان تأكيد به يكى ديگر از ويژگيهاى برگزيده ابراهيم كه در واقع ريشه بقيه صفات او است اشاره كرده مى‏گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگار به او گفت: در برابر فرمان من تسليم باش، او گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم» (إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ).
(آيه 132)- وصيت و سفارشى كه در آخرين ايام عمر خود به فرزندانش نمود آن نيز نمونه بود، چنانكه قرآن مى‏گويد: «ابراهيم و يعقوب فرزندان خود را در باز پسين لحظات عمر به اين آيين پاك توحيدى وصيت كردند» (وَ وَصَّى بِها برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 125
إِبْراهِيمُ بَنِيهِ وَ يَعْقُوبُ)
.
هر كدام به فرزندان خود گفتند: «فرزندان من! خداوند اين آيين توحيد را براى شما برگزيده است» (يا بَنِيَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَكُمُ الدِّينَ).
«بنابراين جز بر اين آيين رهسپار نشويد و جز با قلبى مملو از ايمان و تسليم جهان را وداع نگوييد» (فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).
آيه 133-
شأن نزول:
اعتقاد جمعى از يهود اين بود كه «يعقوب» به هنگام مرگ، فرزندان خويش را به دينى كه هم اكنون يهود به آن معتقدند (با تمام تحريفاتش) توصيه كرد، خداوند در رد اعتقاد آنان اين آيه را نازل فرمود.
تفسير:
همه مسؤول اعمال خويشند- چنانكه در شأن نزول آيه خوانديم جمعى از منكران اسلام مطلب نادرستى را به يعقوب پيامبر خدا نسبت مى‏دادند.
قرآن براى رد اين ادعاى بى‏دليل مى‏گويد: «مگر شما به هنگامى كه مرگ يعقوب فرا رسيد حاضر بوديد» كه چنان توصيه‏اى را به فرزندانش كرد (أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ).
آرى! آنچه شما به او نسبت مى‏دهيد نبود، آنچه بود اين بود كه: «در آن هنگام از فرزندان خود پرسيد، بعد از من چه چيز را مى‏پرستيد»؟ (إِذْ قالَ لِبَنِيهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي).
آنها در پاسخ گفتند: «خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مى‏پرستيم خداوند يگانه يكتا» (قالُوا نَعْبُدُ إِلهَكَ وَ إِلهَ آبائِكَ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ إِلهاً واحِداً).
«و ما در برابر فرمان او تسليم هستيم» (وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ).
(آيه 134)- اين آيه گويا پاسخ به يكى از اشتباهات يهود است، چرا كه آنها بسيار روى مسأله نياكان و افتخار آنها و عظمتشان در پيشگاه خدا تكيه مى‏كردند.
قرآن مى‏گويد: «آنها امتى بودند كه در گذشتند، و اعمالشان مربوط به خودشان است، و اعمال شما نيز مربوط به خود شما است» (تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 126
«و شما هرگز مسؤول اعمال آنها نخواهيد بود» همان گونه كه آنها مسؤول اعمال شما نيستند (وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ).
بنابراين به جاى اين كه تمام هم خود را مصروف به تحقيق و مباهات و افتخار نسبت به نياكان خود كنيد در اصلاح عقيده و عمل خويش بكوشيد.
آيه 135-
شأن نزول:
در شأن نزول اين آيه و دو آيه بعد از ابن عباس چنين نقل شده كه: چند نفر از علماى يهود و مسيحيان نجران با مسلمان بحث و گفتگو داشتند، هر يك از اين دو گروه خود را اولى و سزاوارتر به آيين حق مى‏دانست و ديگرى را نفى مى‏كرد، يهوديان مى‏گفتند: موسى پيامبر ما از همه پيامبران برتر است و كتاب ما تورات بهترين كتاب است، عين همين ادعا را مسيحيان داشتند كه مسيح بهترين راهنما و انجيل برترين كتب آسمانى است، و هر يك از پيروان اين دو مذهب مسلمانان را به مذهب خويش دعوت مى‏كردند، اين سه آيه نازل شد و به آنها پاسخ گفت.
تفسير:
تنها ما بر حقيم! خودپرستى و خودمحورى معمولا سبب مى‏شود كه انسان حق را در خودش منحصر بداند، همه را بر باطل بشمرد و سعى كند ديگران را به رنگ خود در آورد چنانكه قرآن در اين آيه مى‏گويد: «اهل كتاب گفتند:
يهودى يا مسيحى شويد تا هدايت يابيد»! (وَ قالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏ تَهْتَدُوا).
بگو آيينهاى تحريف يافته هرگز نمى‏تواند موجب هدايت بشر گردد «بلكه پيرو آيين خالص ابراهيم گرديد تا هدايت شويد و او هرگز از مشركان نبود» (قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ).
(آيه 136)- اين آيه به مسلمانان دستور مى‏دهد كه به مخالفان خود «بگوييد: ما به خدا ايمان آورده‏ايم، و به آنچه از ناحيه او بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و پيامبران اسباط بنى اسرائيل نازل گرديد و همچنين به آنچه به موسى و عيسى و پيامبران ديگر از ناحيه پروردگارشان داده شده ايمان داريم» (قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى‏ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى‏ وَ عِيسى‏ وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 127
«ما هيچ فرقى ميان آنها نمى‏گذاريم و در برابر فرمان حق تسليم هستيم» (لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ). هدف همه آنها يك چيز بيشتر نبود و آن هدايت بشر در پرتو توحيد خالص و حق و عدالت، هر چند هر يك از آنها در مقطعهاى خاص زمانى خود وظايف و ويژگيهايى داشتند.
(آيه 137)- سپس اضافه مى‏كند: «اگر آنها به همين امور كه شما ايمان آورده‏ايد ايمان بياورند هدايت يافته‏اند» (فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا).
«و اگر سرپيچى كنند از حق جدا شده‏اند» (وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ فِي شِقاقٍ).
و در پايان آيه به مسلمانان دلگرمى مى‏دهد كه از توطئه‏هاى دشمنان نهراسند مى‏گويد: «خداوند دفع شر آنها را از شما مى‏كند و او شنونده و دانا است» سخنانشان را مى‏شنود و از توطئه‏هاشان آگاه است (فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ).
(آيه 138)- رنگهاى غير خدايى را بشوييد! به دنبال دعوتى كه در آيات سابق از عموم پيروان اديان، دائر به تبعيت از برنامه‏هاى همه انبياء شده بود، در اين آيه، به همه آنها فرمان مى‏دهد كه «تنها رنگ خدايى را بپذيريد» كه همان رنگ ايمان و توحيد خالص است (صِبْغَةَ اللَّهِ).
و به اين ترتيب قرآن فرمان مى‏دهد همه رنگهاى نژادى و قبيلگى و ساير رنگهاى تفرقه‏انداز را از ميان بردارند و همگى به رنگ الهى درآيند.
سپس اضافه مى‏كند: «چه رنگى از رنگ خدايى بهتر است؟ و ما منحصرا او را پرستش مى‏كنيم» (وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ).
(آيه 139)- و از آنجا كه يهود و غير آنها گاه با مسلمانان به محاجه و گفتگو بر مى‏خاستند و مى‏گفتند: تمام پيامبران از ميان جمعيت ما برخاسته، و دين ما قديمى‏ترين اديان و كتاب ما كهنترين كتب آسمانى است، اگر محمد نيز پيامبر بود بايد از ميان ما مبعوث شده باشد! قرآن خط بطلان به روى همه اين پندارها كشيده، نخست به پيامبر مى‏گويد:
«به آنها بگو: آيا در باره خداوند با ما گفتگو مى‏كنيد؟ در حالى كه او پروردگار ما برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 128
و پروردگار شما است» (قُلْ أَ تُحَاجُّونَنا فِي اللَّهِ وَ هُوَ رَبُّنا وَ رَبُّكُمْ).
اين را نيز بدانيد كه «ما در گرو اعمال خويشيم و شما هم در گرو اعمال خود» و هيچ امتيازى براى هيچ كس جز در پرتو اعمالش نمى‏باشد) (وَ لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ).
با اين تفاوت كه «ما با اخلاص او را پرستش مى‏كنيم و موحد خالصيم» اما بسيارى از شما توحيد را به شرك آلوده كرده‏اند (وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ).
(آيه 140)- اين آيه به قسمت ديگرى از اين ادعاهاى بى‏اساس پاسخ گفته مى‏فرمايد: «آيا شما مى‏گوييد: ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط همگى يهودى يا نصرانى بوده‏اند»)؟ (أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطَ كانُوا هُوداً أَوْ نَصارى‏).
«آيا شما بهتر مى‏دانيد يا خدا»؟! (قُلْ أَ أَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ).
خدا بهتر از همه كس مى‏داند كه آنها، نه يهودى بودند، و نه نصرانى.
شما هم كم و بيش مى‏دانيد و اگر هم ندانيد باز بدون اطلاع، چنين نسبتى را به آنها دادن تهمت است و گناه، و كتمان حقيقت «و چه كسى ستمكارتر از آن كسى است كه شهادت الهى را كه نزد او است كتمان كند»؟ (وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ).
(آيه 141)- در اين آيه به گونه ديگرى به آنها پاسخ مى‏گويد، مى‏فرمايد: به فرض اين كه همه اين ادعاها درست باشد «آنها گروهى بودند كه در گذشتند و پرونده اعمالشان بسته شد، و دورانشان سپرى گشت و اعمالشان متعلق به خودشان است» (تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ).
«و شما هم مسؤول اعمال خويش هستيد و هيچ گونه مسؤوليتى در برابر اعمال آنها نداريد» (وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْئَلُونَ عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 129
آغاز جزء دوم قرآن مجيد
ادامه سوره بقره‏
(آيه 142)- ماجراى تغيير قبيله! اين آيه و چند آيه بعد به يكى از تحولات مهم تاريخ اسلام اشاره مى‏كند.
توضيح اين كه: پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله مدت سيزده سال پس از بعثت در مكه، و چند ماه بعد از هجرت در مدينه به امر خدا به سوى «بيت المقدس» نماز مى‏خواند، ولى بعد از آن قبله تغيير يافت و مسلمانان مأمور شدند به سوى «كعبه» نماز بگذارند.
يهود از اين ماجرا سخت ناراحت شدند و طبق شيوه ديرينه خود به بهانه‏جويى و ايرادگيرى پرداختند چنانكه قرآن در اين آيه مى‏گويد: «بزودى بعضى از سبك مغزان مردم مى‏گويند چه چيز آنها (مسلمانان) را از قبله‏اى كه بر آن بودند برگردانيد»؟ (سَيَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلَّاهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كانُوا عَلَيْها).
اگر قبله اول صحيح بود اين تغيير چه معنى دارد؟ و اگر دومى صحيح است چرا سيزده سال و چند ماه به سوى بيت المقدس نماز خوانديد؟! خداوند به پيامبرش دستور مى‏دهد: «به آنها بگو شرق و غرب عالم از آن خداست، هر كس را بخواهد به راه راست هدايت مى‏كند» (قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).
اين يك دليل قاطع و روشن در برابر بهانه جويان بود كه بيت المقدس و كعبه و همه جا ملك خدا است، اصلا خدا خانه و مكانى ندارد، مهم آن است كه تسليم فرمان او باشيد. و تغيير قبله در حقيقت مراحل مختلف آزمايش و تكامل است و هر يك مصداقى است از هدايت الهى.
(آيه 143)- امّت وسط: در اين آيه به قسمتى از فلسفه و اسرار تغيير قبله اشاره شده است. نخست مى‏گويد: «همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه است) شما را نيز يك امت ميانه قرار داديم» (وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 130
قبله مسلمانان، قبله ميانه است زيرا مسيحيان براى ايستادن به سوى محل تولد عيسى كه در بيت المقدس بود ناچار بودند به سمت مشرق بايستند.
ولى يهود كه بيشتر در شامات و بابل و مانند آن به سر مى‏بردند رو به سوى بيت المقدس كه براى آنان تقريبا در سمت غرب بود مى‏ايستادند.
اما «كعبه» كه نسبت به مسلمانان آن روز (مسلمانان مدينه) در سمت جنوب و ميان مشرق و مغرب قرار داشت يك خط ميانه محسوب مى‏شد.
جالب اين كه توجه خاص مسلمانان به تعيين سمت كعبه سبب شد كه علم هيئت و جغرافيا در آغاز اسلام در ميان مسلمانان به سرعت رشد كند، زيرا كه محاسبه سمت قبله در نقاط مختلف روى زمين بدون آشنايى با اين علوم امكان نداشت.
سپس اضافه مى‏كند: «هدف اين بود كه شما گواه بر مردم باشيد و پيامبر هم گواه بر شما باشد» (لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً).
يعنى شما با داشتن اين عقايد و تعليمات، امتى نمونه هستيد همانطور كه پيامبر در ميان شما يك فرد نمونه است.
سپس به يكى ديگر از اسرار تغيير قبله اشاره كرده مى‏گويد: «ما آن قبله‏اى را كه قبلا بر آن بودى (بيت المقدس) تنها براى اين قرار داديم كه افرادى كه از رسولخدا پيروى مى‏كنند از آنها كه به جاهليت باز مى‏گردند باز شناخته شوند» (وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِي كُنْتَ عَلَيْها إِلَّا لِنَعْلَمَ مَنْ يَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ يَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَيْهِ).
سپس اضافه مى‏كند: «اگر چه اين كار جز براى كسانى كه خداوند هدايتشان كرده دشوار بود» (وَ إِنْ كانَتْ لَكَبِيرَةً إِلَّا عَلَى الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ).
آرى! تا هدايت الهى نباشد، آن روح تسليم مطلق در برابر فرمان او فراهم نمى‏شود. و از آنجا كه دشمنان وسوسه‏گر يا دوستان نادان، فكر مى‏كردند با تغيير قبله ممكن است اعمال و عبادات سابق ما باطل باشد، و اجر ما بر باد رود، در آخر آيه اضافه مى‏كند: «خدا هرگز ايمان (نماز) شما را ضايع نمى‏گرداند، زيرا خداوند نسبت به همه مردم رحيم و مهربان است» (وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمانَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 131
دستورهاى او همچون نسخه‏هاى طبيب است يك روز اين نسخه نجاتبخش است، و روز ديگر نسخه ديگر، هر كدام در جاى خود نيكو است، و ضامن سعادت و تكامل، بنابراين تغيير قبله نبايد هيچ گونه نگرانى براى شما نسبت به نمازها و عبادات گذشته يا آينده ايجاد نمايد كه همه آنها صحيح بوده و هست.
اسرار تغيير قبله-
از آنجا كه خانه كعبه در آن زمان كانون بتهاى مشركان بود، دستور داده شد مسلمانان موقتا به سوى بيت المقدس نماز بخوانند و به اين ترتيب صفوف خود را از مشركان جدا كنند.
اما هنگامى كه به مدينه هجرت كردند و تشكيل حكومت و ملتى دادند و صفوف آنها از ديگران كاملا مشخص شد، ديگر ادامه اين وضع ضرورت نداشت در اين هنگام به سوى كعبه قديمى‏ترين مركز توحيد و پرسابقه‏ترين كانون انبياء بازگشتند.
بديهى است هم نماز خواندن به سوى بيت المقدس براى آنها كه خانه كعبه را سرمايه معنوى نژاد خود مى‏دانستند مشكل بود، و هم بازگشت به سوى كعبه بعد از بيت المقدس بعد از عادت كردن به قبله نخست.
مسلمانان به اين وسيله در بوته آزمايش قرار گرفتند، تا آنچه از آثار شرك در وجودشان است در اين كوره داغ بسوزد، و پيوندهاى خود را از گذشته شرك آلودشان ببرند و روح تسليم مطلق در برابر فرمان حق در وجودشان پيدا گردد.
(آيه 144)- همه جا رو به سوى كعبه كنيد! در اين آيه كه فرمان تغيير قبله در آن صادر گرديده نخست مى‏فرمايد: «ما نگاههاى انتظار آميز تو را به آسمان (مركز نزول وحى) مى‏بينيم» (قَدْ نَرى‏ تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّماءِ).
«اكنون تو را به سوى قبله‏اى كه از آن راضى خواهى بود باز مى‏گردانيم» (فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضاها).
«هم اكنون صورت خود را به سوى مسجد الحرام و خانه كعبه باز گردان» (فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).
نه تنها در مدينه، «هر جا باشيد، روى خود را به سوى مسجد الحرام كنيد» برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 132
(وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ).
جالب اين كه تغيير قبله يكى از نشانه‏هاى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله در كتب پيشين ذكر شده بود، چه اين كه آنها خوانده بودند كه او به سوى دو قبله نماز مى‏خواند «يصلّى الى القبلتين».
لذا قرآن اضافه مى‏كند: «كسانى كه كتاب آسمانى به آنها داده شده است، مى‏دانند اين فرمان حقى است از ناحيه پروردگارشان» (وَ إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ لَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ).
و در پايان اضافه مى‏كند: «خداوند از اعمال آنها غافل نيست» (وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ).
يعنى آنها به جاى اين كه اين تغيير قبله را به عنوان يك نشانه صدق او كه در كتب پيشين آمده معرفى كنند، كتمان كرده و به عكس روى آن جنجال به راه انداختند، خدا، هم از اعمالشان آگاه است، و هم از نياتشان.
(آيه 145)- آنها به هيچ قيمت راضى نمى‏شوند! در تفسير آيه قبل خوانديم كه اهل كتاب مى‏دانستند تغيير قبله از بيت المقدس به سوى كعبه نه تنها ايرادى بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و اله نيست، بلكه از جمله نشانه‏هاى حقانيت او است، ولى تعصبها نگذاشت آنها حق را بپذيرند.
لذا قرآن در اين آيه با قاطعيت مى‏گويد: «سوگند كه اگر هر گونه آيه و نشانه و دليلى براى (اين گروه از) اهل كتاب بياورى از قبله تو پيروى نخواهند كرد» (وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ ما تَبِعُوا قِبْلَتَكَ).
بعدا اضافه مى‏كند: «تو نيز هرگز تابع قبله آنها نخواهى شد» (وَ ما أَنْتَ بِتابِعٍ قِبْلَتَهُمْ).
يعنى اگر آنها تصور مى‏كنند با اين قال و غوغاها بار ديگر قبله مسلمانان تغيير خواهد كرد كور خوانده‏اند، اين قبله هميشگى و نهايى مسلمين است.
سپس مى‏افزايد: و آنها نيز آنچنان در عقيده خود متعصبند كه «هيچ يك از آنها پيرو قبله ديگرى نيست» (وَ ما بَعْضُهُمْ بِتابِعٍ قِبْلَةَ بَعْضٍ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 133
نه يهود از قبله نصارى پيروى مى‏كنند و نه نصارى از قبله يهود.
و باز براى تأكيد و قاطعيت بيشتر به پيامبر اخطار مى‏كند كه «اگر پس از اين آگاهى كه از ناحيه خدا به تو رسيده تسليم هوسهاى آنان شوى و از آن پيروى كنى مسلما از ستمگران خواهى بود» (وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْواءَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّكَ إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ).
(آيه 146)- آنها به خوبى او را مى‏شناسند! در تعقيب بحثهاى گذشته پيرامون لجاجت و تعصب گروهى از اهل كتاب، اين آيه مى‏گويد: «علماى اهل كتاب پيامبر اسلام را به خوبى همچون فرزندان خود مى‏شناسند» (الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ).
و نام و نشان و مشخصات او را در كتب مذهبى خود خوانده‏اند.
«ولى گروهى از آنان سعى دارند آگاهانه حق را كتمان كنند» (وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ).
(آيه 147)- سپس به عنوان تأكيد بحثهاى گذشته پيرامون تغيير قبله، يا احكام اسلام بطور كلى مى‏فرمايد: «اين فرمان حقى است كه از سوى پروردگار تو است و هرگز از ترديد كنندگان نباش» (الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ).
و با اين جمله پيامبر را دلدارى مى‏دهد و تأكيد مى‏كند در برابر سمپاشيهاى دشمنان ذره‏اى ترديد، چه در مسأله تغيير قبله و چه در غير آن به خود راه ندهد.
(آيه 148)- هر امّتى قبله‏اى دارد! اين آيه در حقيقت پاسخى به قوم يهود است كه ديديم سر و صداى زيادى پيرامون موضوع تغيير قبله به راه انداخته بودند، مى‏گويد: «هر گروه و طايفه‏اى قبله‏اى دارد كه خداوند آن را تعيين كرده است»َ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيها)
.
در طول تاريخ انبياء قبله‏هاى مختلفى بوده، قبله همانند اصول دين نيست كه تغيير ناپذير باشد، بنابراين زياد در باره قبله گفتگو نكنيد و به جاى آن «در اعمال خير و نيكيها بر يكديگر سبقت جوييد»َاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ)
.- اين مضمون در آيه 177 همين سوره نيز آمده است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 134
سپس به عنوان يك هشدار به خرده گيران، و تشويق نيكوكاران مى‏فرمايد: «هر جا باشيد خداوند همه شما را حاضر خواهد كرد»َيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعاً)
.
در آن دادگاه بزرگ رستاخيز كه صحنه نهايى پاداش و كيفر است.
و از آنجا كه ممكن است براى بعضى اين جمله عجيب باشد كه چگونه خداوند ذرات خاكهاى پراكنده انسانها را هر جا كه باشد جمع‏آورى مى‏كند و لباس حيات نوينى بر آنها مى‏پوشاند؟ بلافاصله مى‏گويد: «و خداوند بر هر كارى قدرت دارد»ِنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ)

.
(آيه 149)- تنها از خدا بترس! اين آيه و آيه بعد همچنان مسأله تغيير قبله و پى‏آمدهاى آن را دنبال مى‏كند.
نخست روى سخن را به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله كرده و به عنوان يك فرمان مؤكد مى‏گويد:
«از هر جا (و از هر شهر و ديار) خارج شدى (به هنگام نماز) روى خود را به جانب مسجد الحرام كن» (وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).
و باز به عنوان تأكيد بيشتر اضافه مى‏كند: «اين فرمان دستور حقى است از سوى پروردگارت» (وَ إِنَّهُ لَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ).
و در پايان اين آيه به عنوان تهديدى نسبت به توطئه‏گران و هشدارى به مؤمنان مى‏گويد: «و خدا از آنچه انجام مى‏دهيد غافل نيست» (وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ).
(آيه 150)- در اين آيه، حكم عمومى توجه به مسجد الحرام را در هر مكان و هر نقطه‏اى تكرار مى‏كند، مى‏گويد: «از هر جا خارج شدى و به هر نقطه روى آوردى، صورت خود را به هنگام نماز متوجه مسجد الحرام كن» (وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).
درست است كه روى سخن در اين جمله به پيامبر صلّى اللّه عليه و اله است ولى مسلما منظور عموم نمازگزاران مى‏باشد، ولى در جمله بعد براى تأكيد و تصريح اضافه مى‏كند: «و هر جا شما بوده باشيد روى خود را به سوى آن كنيد» (وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 135
سپس در ذيل همين آيه به سه نكته مهم اشاره مى‏كند:
1- كوتاه شدن زبان مخالفان! مى‏گويد: «اين تغيير قبله بخاطر آن صورت گرفت كه مردم حجتى بر ضد شما نداشته باشند» (لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ).
هر گاه اين تغيير قبله صورت نمى‏گرفت از يكسو زبان يهود به روى مسلمانان باز مى‏شد و مى‏گفتند: ما در كتب خود خوانده‏ايم كه نشانه پيامبر موعود اين است كه به سوى دو قبله نماز مى‏خواند و اين نشانه در محمد صلّى اللّه عليه و اله نيست، و از سوى ديگر مشركان ايراد مى‏كردند كه او مدعى است براى احياء آيين ابراهيم آمده، پس چرا خانه كعبه را، كه پايه گزارش ابراهيم است فراموش نموده، اما حكم تغيير قبله موقت به قبله دائمى، زبان هر دو گروه را بست.
ولى از آنجا كه هميشه افراد بهانه‏جو و ستمگرى هستند كه در برابر هيچ منطقى تسليم نمى‏شوند، استثنايى براى اين موضوع قائل شده، مى‏گويد: «مگر كسانى از آنها كه ستم كرده‏اند» (إِلَّا الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ).
اين بهانه جويان به حق شايسته نام ستمگر و ظالمند، چرا كه هم بر خود ستم مى‏كنند و هم بر مردم كه سد راه هدايت آنها مى‏شوند.
2- از آنجا كه عنوان كردن اين گروه لجوج را با نام «ستمگر» ممكن بود در بعضى توليد وحشت كند مى‏گويد: «از آنها هرگز نترسيد، و تنها از من بترسيد» (فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِي).
اين يكى از اصول كلى و اساسى تربيت توحيدى اسلامى است كه از هيچ چيزى و هيچ كس جز خدا نبايد ترس داشت.

3- تكميل نعمت خداوند به عنوان آخرين هدف براى تغيير قبله ذكر شده، مى‏فرمايد: اين بخاطر آن بود كه شما را تكامل بخشم و از قيد تعصب برهانم «و نعمت خود را بر شما تمام كنم تا هدايت شويد» (وَ لِأُتِمَّ نِعْمَتِي عَلَيْكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ).
(آيه 151)- برنامه‏هاى رسول اللّه! خداوند در آخرين جمله از آيه قبل يكى از دلايل تغيير قبله را تكميل نعمت خود بر مردم و هدايت آنان بيان كرد، در اين آيه با ذكر كلمه «كما» اشاره به اين حقيقت مى‏كند كه تغيير قبله تنها نعمت خدا بر شما برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 136
نبود، بلكه نعمتهاى فراوان ديگرى به شما داده است «همان گونه كه رسولى در ميان شما از نوع خودتان فرستاديم» (كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ).
او از نوع بشر است و تنها بشر مى‏تواند مربى و رهبر و سرمشق انسانها گردد و از دردها و نيازها و مسائل او آگاه باشد كه اين خود نعمت بزرگى است.
بعد از ذكر اين نعمت به چهار نعمت ديگر كه از بركت اين پيامبر، عايد مسلمين شد اشاره مى‏كند:
1- «آيات ما را بر شما مى‏خواند» (يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا).
2- «و شما را پرورش مى‏دهد» و بر كمالات معنوى و مادى شما مى‏افزايد.
(وَ يُزَكِّيكُمْ).
3- «و كتاب و حكمت به شما مى‏آموزد» (وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ).
گر چه «تعليم» بطور طبيعى مقدم بر «تربيت» است، اما قرآن مجيد براى اثبات اين حقيقت كه هدف نهايى «تربيت» است غالبا آن را مقدم بر تعليم آورده است.
4- «و آنچه را نمى‏دانستيد به شما ياد مى‏دهد» (وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ).
(آيه 152)- اين آيه به مردم اعلام مى‏كند كه جا دارد شكر اين نعمتهاى بزرگ را بجا آورند و با بهره‏گيرى صحيح از اين نعمتها، حق شكر او را ادا كنند، مى‏فرمايد: «مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكر مرا به جا آوريد و كفران نكنيد» (فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَ اشْكُرُوا لِي وَ لا تَكْفُرُونِ).
جمله «مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم» اشاره به يك اصل تربيتى است يعنى به ياد من باشيد، به ياد ذات پاكى كه سر چشمه تمام خوبيها و نيكيها است، توجه شما به اين ذات پاك شما را در فعاليتها مخلصتر، مصمم‏تر، نيرومندتر، و متحدتر مى‏سازد.
همان گونه كه منظور از «شكرگزارى و عدم كفران» آن است كه هر نعمتى را درست به جاى خود مصرف كنيد و در راه همان هدفى كه براى آن آفريده شده‏ايد به كار گيريد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 137

ذكر خدا چيست؟-
مسلم است منظور از ذكر خدا تنها يادآورى به زبان نيست، كه زبان ترجمان قلب است، به همين دليل در احاديث متعددى از پيشوايان اسلام نقل شده است كه منظور از ذكر خدا يادآورى عملى است، در حديثى از پيامبر صلّى اللّه عليه و اله مى‏خوانيم كه به على عليه السّلام وصيت فرمود و از جمله وصايايش اين بود:
«سه كار است كه اين امت توانايى انجام آن را (بطور كامل) ندارند، مواسات و برابرى با برادر دينى در مال، و اداى حق مردم با قضاوت عادلانه نسبت به خود و ديگران، و خدا را در هر حال ياد كردن، منظور سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر نيست، بلكه منظور اين است هنگامى كه كار حرامى در مقابل او قرار مى‏گيرد از خدا بترسد و آن را ترك گويد».
(آيه 153)- استقامت و توجّه به خدا! در آيات گذشته سخن از تعليم و تربيت و ذكر و شكر بود و در اين آيه سخن از صبر و پايدارى كه بدون آن، مفاهيم گذشته هرگز تحقق نخواهد يافت. نخست مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از صبر و نماز كمك بگيريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ).
و با اين دو نيرو (استقامت و توجه به خدا) به جنگ مشكلات و حوادث سخت برويد كه پيروزى از آن شماست «زيرا خداوند با صابران است» (إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ).
به عكس آنچه بعضى تصور مى‏كنند، «صبر» هرگز به معنى تحمل بدبختيها و تن دادن به ذلت و تسليم در برابر عوامل شكست نيست، بلكه صبر و شكيبايى به معنى پايدارى و استقامت در برابر هر مشكل و هر حادثه است.
موضوع ديگرى كه در آيه بالا به عنوان يك تكيه‏گاه مهم در كنار صبر، معرفى شده «صلاة» (نماز) است، لذا در احاديث اسلامى مى‏خوانيم: «هنگامى كه على عليه السّلام با مشكلى رو برو مى‏شد به نماز برمى‏خاست و پس از نماز به دنبال حل مشكل مى‏رفت و اين آيه را تلاوت مى‏فرمود: «وَ اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ ...»
بنابراين آيه فوق در حقيقت به دو اصل توصيه مى‏كند يكى اتكاى به خداوند كه نماز مظهر آن است و ديگرى مسأله خوديارى و اتكاى به نفس كه به عنوان صبر از آن ياد شده است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 138
آيه 154-
شأن نزول:
از ابن عباس نقل شده كه: اين آيه در باره كشته شدگان ميدان جنگ بدر نازل گرديد، آنها چهارده تن بودند، شش نفر از مهاجران، و هشت نفر از انصار، بعد از پايان جنگ عده‏اى تعبير مى‏كردند فلان كس مرد، آيه نازل شد و با صراحت آنها را از اطلاق كلمه «ميت» بر شهيدان نهى كرد.
تفسير:
شهيدان زنده‏اند ...! به دنبال مسأله صبر و استقامت در اين آيه، سخن از حيات جاويدان شهيدان مى‏گويد كه پيوند نزديكى با استقامت و صبرشان دارد.
نخست مى‏گويد: «هرگز به آنها كه در راه خدا كشته مى‏شوند و شربت شهادت مى‏نوشند مرده مگوييد» (وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتٌ).
سپس براى تأكيد بيشتر اضافه مى‏كند: «بلكه آنها زندگانند، اما شما درك نمى‏كنيد!» (بَلْ أَحْياءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ).
اصولا در هر نهضتى گروهى راحت طلب و ترسو خود را كنار مى‏كشند و علاوه بر اين كه خودشان كارى انجام نمى‏دهند سعى در دلسرد كردن ديگران دارند.
گروهى از اين قماش مردم در آغاز اسلام بودند كه هر گاه كسى از مسلمانان در ميدان جهاد به افتخار شهادت نائل مى‏آمد مى‏گفتند: فلانى مرد! و با اظهار تأسف از مردنش، ديگران را مضطرب مى‏ساختند. خداوند در پاسخ اين گفته‏هاى مسموم با صراحت مى‏گويد: شما حق نداريد كسانى را كه در راه خدا جان مى‏دهند مرده بخوانيد آنها زنده‏اند، زنده جاويدان، و از روزيهاى معنوى در پيشگاه خدا بهره مى‏گيرند، اما شما كه در چهار ديوارى محدود عالم ماده محبوس و زندانى هستيد اين حقايق را نمى‏توانيد درك كنيد.
ضمنا از اين آيه موضوع بقاى روح و زندگى برزخى انسانها (زندگى پس از مرگ و قبل از رستاخيز) به روشنى اثبات مى‏شود.
شرح بيشتر در باره اين موضوع و همچنين مسأله حيات جاويدان شهيدان و پاداش مهم و مقام والاى كشتگان راه خدا در سوره آل عمران ذيل آيه 169 خواهد آمد.
(آيه 155)- جهان صحنه آزمايش الهى است! بعد از ذكر مسأله شهادت در راه خدا، و زندگى جاويدان شهيدان، در اين آيه به مسأله «آزمايش و چهره‏هاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 139
گوناگون آن اشاره مى‏كند مى‏فرمايد: «بطور مسلم ما همه شما را با امورى همچون ترس و گرسنگى و زيان مالى و جانى و كمبود ميوه‏ها آزمايش مى‏كنيم» (وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ).
و از آنجا كه پيروزى در اين امتحانات جز در سايه مقاومت و پايدارى ممكن نيست در پايان آيه مى‏فرمايد: «و بشارت ده صابران و پايداران را» (وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ).
آنها هستند كه از عهده اين آزمايشهاى سخت به خوبى بر مى‏آيند و بشارت پيروزى متعلق به آنها است، اما سست عهدان بى‏استقامت از بوته اين آزمايشها سيه روى در مى‏آيند.
(آيه 156)- اين آيه صابران را معرفى كرده مى‏گويد: «آنها كسانى هستند كه هر گاه مصيبتى به آنها رسد مى‏گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى‏گرديم» (الَّذِينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ).
توجه به اين واقعيت كه همه از او هستيم اين درس را به ما مى‏دهد كه از زوال نعمتها هرگز ناراحت نشويم، چرا كه همه اين مواهب بلكه خود ما تعلق به او داريم، يك روز مى‏بخشد و روز ديگر از ما باز مى‏گيرد و هر دو صلاح ما است.
و توجه به اين واقعيت كه ما همه به سوى او باز مى‏گرديم به ما اعلام مى‏كند كه اينجا سراى جاويدان نيست، زوال نعمتها و كمبود مواهب و يا كثرت و وفور آنها همه زود گذر است، و همه اينها وسيله‏اى است براى پيمودن مراحل تكامل، توجه به اين دو اصل اساسى اثر عميقى در ايجاد روح استقامت و صبر دارد.
بديهى است منظور از گفتن جمله إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ تنها ذكر زبانى آن نيست، بلكه توجه به حقيقت و روح آن است كه يك دنيا توحيد و ايمان در عمق آن نهفته است.
(آيه 157)- در اين آيه الطاف بزرگ الهى را براى صابران و سخت كوشان كه از عهده اين امتحانات بزرگ برآمده‏اند بازگو مى‏كند و مى‏گويد: «اينها كسانى هستند كه لطف و رحمت خدا و درود الهى بر آنها است» و (أُولئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 140
مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ)
.
اين الطاف و رحمتها آنها را نيرو مى‏بخشد كه در اين راه پر خوف و خطر گرفتار اشتباه و انحراف نشوند، لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «و آنها هستند هدايت يافتگان» (وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ).
نكته‏ها
: 1- چرا خدا مردم را آزمايش مى‏كند؟
در زمينه مسأله آزمايش الهى بحث فراوان است، نخستين سؤالى كه به ذهن مى‏رسد اين است كه مگر آزمايش براى اين نيست كه اشخاص يا چيزهايى مبهم و ناشناخته را بشناسيم و از ميزان جهل و نادانى خود بكاهيم؟ اگر چنين است خداوندى كه علمش به همه چيز احاطه دارد و از اسرار درون و برون همه كس و همه چيز آگاه است، غيب آسمان و زمين را با علم بى‏پايانش مى‏داند، چرا امتحان مى‏كند؟ مگر چيزى بر او مخفى است.
در پاسخ اين سؤال بايد گفت: مفهوم آزمايش و امتحان در مورد خداوند با آزمايشهاى ما بسيار متفاوت است.
آزمايشهاى ما براى شناخت بيشتر و رفع ابهام و جهل است، اما آزمايش الهى در واقع همان «پرورش و تربيت» است. همان گونه كه فولاد را براى استحكام بيشتر در كوره مى‏گدازند تا به اصطلاح آبديده شود، آدمى را نيز در كوره حوادث سخت پرورش مى‏دهد تا مقاوم گردد.
سربازان را براى اين كه از نظر جنگى نيرومند و قوى شوند به مانورها و جنگهاى مصنوعى مى‏برند و در برابر انواع مشكلات تشنگى، گرسنگى، گرما و سرما، حوادث دشوار، موانع سخت، قرار مى‏دهند تا ورزيده و آبديده شوند.
و اين است رمز آزمايشهاى الهى!
2- آزمايش خدا همگانى است-
از آنجا كه نظام حيات در جهان هستى نظام تكامل و پرورش است و تمامى موجودات زنده مسير تكامل را مى‏پيمايند، همه مردم از انبياء گرفته تا ديگران طبق اين قانون عمومى مى‏بايست آزمايش شوند برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 141
و استعدادات خود را شكوفا سازند.
گر چه امتحانات الهى متفاوت است، گاهى با وفور نعمت و كاميابيها و گاه به وسيله حوادث سخت و ناگوار، بعضى مشكل، بعضى آسان و قهرا نتايج آنها نيز با هم فرق دارد، اما به هر حال آزمايش براى همه هست.
3- رمز پيروزى در امتحان-
حال كه همه انسانها در يك امتحان گسترده الهى شركت دارند، راه موفقيت در اين آزمايشها چيست؟ در پاسخ بايد بگوييم:
نخستين و مهمترين گام براى پيروزى همان است كه در جمله كوتاه و پر معنى وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ در آيه فوق آمده است، اين جمله با صراحت مى‏گويد: رمز پيروزى در اين راه، صبر و پايدارى است و به همين دليل بشارت پيروزى را تنها به صابران و افراد با استقامت مى‏دهد.

ديگر اين كه توجه به گذرا بودن حوادث اين جهان و سختيها و مشكلاتش و اين كه اين جهان گذرگاهى بيش نيست عامل ديگرى براى پيروزى محسوب مى‏شود كه در جمله إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (ما از آن خدا هستيم و به سوى خدا باز مى‏گرديم) آمده است.
آيه 158-
شأن نزول:
در بسيارى از روايات كه از طرق شيعه و اهل تسنن آمده، چنين مى‏خوانيم كه: در عصر جاهليت مشركان در بالاى كوه «صفا» بتى نصب كرده بودند به نام «اساف» و بر كوه «مروه» بت ديگر به نام «نائله» و به هنگام سعى از اين دو كوه بالا مى‏رفتند و آن دو بت را به عنوان تبرك با دست خود مسح مى‏كردند، مسلمانان بخاطر اين موضوع از سعى ميان صفا و مروه كراهت داشتند و فكر مى‏كردند در اين شرايط سعى صفا و مروه كار صحيحى نيست، آيه نازل شد و به آنها اعلام داشت كه صفا و مروه از شعائر خداوند است اگر مردم نادان آنها را آلوده كرده‏اند دليل بر اين نيست كه مسلمانان فريضه سعى را ترك كنند.
تفسير:
اعمال جاهلان نبايد مانع كار مثبت گردد- اين آيه با توجه به شرايط خاص روانى كه در شأن نزول گفته شد نخست به مسلمانان خبر مى‏دهد كه:
«صفا و مروه از شعائر و نشانه‏هاى خداست» (إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 142
و از اين مقدمه چنين نتيجه‏گيرى مى‏كند: «كسى كه حجّ خانه خدا يا عمره را بجا آورد گناهى بر او نيست كه به اين دو طواف كند» (فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِما).
هرگز نبايد اعمال بى‏رويه مشركان كه اين شعائر الهى را با بتها آلوده كرده بودند از اهميت اين دو مكان مقدس بكاهد.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «كسانى كه كار نيك به عنوان اطاعت خدا انجام دهند خداوند شاكر و عليم است» (وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ).
در برابر اطاعت و انجام كار نيك به وسيله پاداش نيك از اعمال بندگان تشكر مى‏كند، و از نيتهاى آنها به خوبى آگاه است، مى‏داند چه كسانى به بتها علاقه‏مندند و چه كسانى از آن بيزار.
1- صفا و مروه-
«صفا» و «مروه» نام دو كوه كوچك در مكه است كه امروز بر اثر توسعه مسجد الحرام در ضلع شرقى مسجد در سمتى كه حجر الاسود و مقام حضرت ابراهيم قرار دارد، مى‏باشد.
و در لغت، صفا به معنى سنگ محكم و صافى است كه با خاك و شن آميخته نباشد و مروه به معنى سنگ محكم و خشن است.
«شعائر اللّه» علامتهايى است كه انسان را به ياد خدا مى‏اندازد و خاطره‏اى از خاطرات مقدس را در نظرها تجديد مى‏كند.
2- جنبه تاريخى صفا و مروه-
با اين كه ابراهيم (ع) به سن پيرى رسيده بود ولى فرزندى نداشت از خدا درخواست اولاد نمود، در همان سن پيرى از كنيزش هاجر فرزندى به او عطا شد كه نام وى را «اسماعيل» گذارد.
همسر اول او «ساره» نتوانست تحمل كند كه ابراهيم از غير او فرزند داشته باشد خداوند به ابراهيم دستور داد تا مادر و فرزند را به مكه كه در آن زمان بيابانى بى‏آب و علف بود ببرد و سكنى دهد.
ابراهيم فرمان خدا را امتثال كرد و آنها را به سرزمين مكه برد، همين كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 143
خواست تنها از آنجا برگردد همسرش شروع به گريه كرد كه يك زن و يك كودك شير خوار در اين بيابان بى‏آب و گياه چه كند؟
اشكهاى سوزان او كه با اشك كودك شير خوار آميخته مى‏شد قلب ابراهيم را تكان داد، دست به دعا برداشت و گفت: «خداوندا! من بخاطر فرمان تو، همسر و كودكم را در اين بيابان سوزان و بدون آب و گياه تنها مى‏گذارم، تا نام تو بلند و خانه تو آباد گردد» اين را گفت و با آنها در ميان اندوه و عشقى عميق وداع گفت.
طولى نكشيد غذا و آب ذخيره مادر تمام شد و شير در پستان او خشكيد، بى‏تابى كودك شير خوار و نگاههاى تضرع آميز او، مادر را آنچنان مضطرب ساخت كه تشنگى خود را فراموش كرد و براى به دست آوردن آب به تلاش و كوشش برخاست، نخست به كنار كوه «صفا» آمد، اثرى از آب در آنجا نديد، برق سرابى از طرف كوه «مروه» نظر او را جلب كرد و به گمان آب به سوى آن شتافت و در آنجا نيز خبرى از آب نبود، از آنجا همين برق را بر كوه «صفا» ديد و به سوى آن باز گشت و هفت بار اين تلاش و كوشش براى ادامه حيات و مبارزه با مرگ تكرار شد، در آخرين لحظات كه طفل شير خوار شايد آخرين دقايق عمرش را طى مى‏كرد از نزديك پاى او- با نهايت تعجب- چشمه زمزم جوشيدن گرفت! مادر و كودك از آن نوشيدند و از مرگ حتمى نجات يافتند.
كوه صفا و مروه به ما درسى مى‏دهد كه: براى احياى نام حق و به دست آوردن عظمت آيين او همه حتى كودك شير خوار بايد تا پاى جان بايستند.
سعى صفا و مروه به ما مى‏آموزد در نوميديها بسى اميدهاست.
سعى صفا و مروه به ما مى‏گويد: قدر اين آيين و مركز توحيد را بدانيد، افرادى خود را تا لب پرتگاه مرگ رساندند تا اين مركز توحيد را امروز براى شما حفظ كردند.
به همين دليل خداوند بر هر فردى از زائران خانه‏اش واجب كرده با لباس و وضع مخصوص و عارى از هر گونه امتياز و تشخص هفت مرتبه براى تجديد آن خاطره‏ها بين اين دو كوه را بپيمايد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 144
كسانى كه در اثر كبر و غرور حاضر نبودند حتى در معابر عمومى قدم بردارند و ممكن نبود در خيابانها به سرعت راه بروند در آنجا بايد بخاطر امتثال فرمان خدا گاهى آهسته و زمانى «هروله‏كنان» با سرعت پيش بروند و بنا به روايات متعدد، اينجا مكانى است كه دستوراتش براى بيدار كردن متكبران است!
آيه 159
شأن نزول:
از ابن عباس چنين نقل شده كه: چند نفر از مسلمانان همچون «معاذ بن جبل» و «سعد بن معاذ» و «خارجة بن زيد» سؤالاتى از دانشمندان يهود پيرامون مطالبى از تورات (كه ارتباط با ظهور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داشت) كردند، آنها واقع مطلب را كتمان كرده و از توضيح خوددارى كردند. اين آيه در باره آنها نازل شد، و مسؤوليت كتمان حق را به آنها گوشزد كرد.
تفسير:
كتمان حق ممنوع! گر چه روى سخن در اين آيه طبق شأن نزول، به علماى يهود است، ولى اين معنى مفهوم آيه را كه يك حكم كلى در باره كتمان‏كنندگان حق بيان مى‏كند محدود نخواهد كرد.
آيه شريفه، اين افراد را با شديدترين لحنى مورد سرزنش قرار داده مى‏گويد:
«كسانى كه دلايل روشن و وسائل هدايت را كه نازل كرده‏ايم بعد از بيان آن براى مردم در كتاب آسمانى، كتمان مى‏كنند خدا آنها را لعنت مى‏كند (نه فقط خدا) بلكه همه لعنت كنندگان نيز آنها را لعن مى‏كنند» (إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الْهُدى‏ مِنْ بَعْدِ ما بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتابِ أُولئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ).
در حقيقت «كتمان حق» عملى است كه خشم همه طرفداران حق را بر مى‏انگيزد و مسلما منحصر به كتمان آيات خدا و نشانه‏هاى نبوت نيست، بلكه اخفاى هر چيزى كه مردم را مى‏تواند به واقعيتى برساند در مفهوم وسيع اين كلمه درج است، حتى گاهى سكوت در جايى كه بايد سخن گفت و افشاگرى كرد، مصداق كتمان حق مى‏شود.
(آيه 160)- و از آنجا كه قرآن به عنوان يك كتاب هدايت هيچ گاه روزنه اميد و راه بازگشت را به روى مردم نمى‏بندد و آنها را هر قدر آلوده به گناه باشند از رحمت خدا مأيوس نمى‏كند، در اين آيه راه نجات و جبران در برابر اين گناه بزرگ را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 145
چنين بيان مى‏كند: «مگر آنها كه توبه كنند و به سوى خدا باز گردند و در مقام جبران و اصلاح اعمال خود برآيند، و حقايقى را كه پنهان كرده بودند براى مردم آشكار سازند من اين گونه افراد را مى‏بخشم و رحمت خود را كه از آنها قطع كرده بودم تجديد مى‏كنم، چرا كه من باز گشت كننده و مهربانم» (إِلَّا الَّذِينَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَيَّنُوا فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَ أَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ).
جالب اين كه نمى‏گويد شما توبه كنيد تا توبه شما را پذيرا شوم، مى‏گويد:
«شما باز گرديد من نيز باز مى‏گردم» و اين دلالت بر نهايت محبت و كمال مهربانى پروردگار نسبت به توبه‏كاران مى‏كند.
كتمان حق در احاديث اسلامى-
در احاديث اسلامى نيز شديدترين حملات متوجه دانشمندان كتمان كننده حقايق شده، از جمله پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى‏فرمايد: «هرگاه از دانشمندى چيزى را كه مى‏داند سؤال كنند و او كتمان نمايد روز قيامت افسارى از آتش بر دهان او مى‏زنند»! در حديث ديگرى مى‏خوانيم كه از امير مؤمنان على عليه السّلام پرسيدند: «بدترين خلق خدا بعد از ابليس و فرعون ... كيست؟».
امام در پاسخ فرمود: «آنها دانشمندان فاسدند كه باطل را اظهار و حق را كتمان مى‏كنند و همانها هستند كه خداوند بزرگ در باره آنها فرموده: لعن خدا و لعن همه لعنت كنندگان بر آنها خواهد بود»!

mehraboOon
08-08-2011, 03:37 AM
آیه 161-190


(آيه 161)- آنها كه كافر مى‏ميرند! در آيات گذشته، نتيجه كتمان حق را ديديم، اين آيه و آيه بعد در تكميل آن اشاره به افراد كافرى مى‏كند كه به اجابت و كتمان و كفر و تكذيب حق تا هنگام مرگ ادامه مى‏دهند، نخست مى‏گويد:
«كسانى كه كافر شدند و در حال كفر از دنيا رفتند، لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر آنها خواهد بود» (إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ).
اين گروه نيز همانند كتمان كنندگان حق گرفتار لعن خدا و فرشتگان و مردم مى‏شوند با اين تفاوت كه چون تا آخر عمر بر كفر، اصرار ورزيده‏اند طبعا راه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 146
بازگشتى برايشان باقى نمى‏ماند.
(آيه 162)- سپس اضافه مى‏كند: «آنها جاودانه در اين لعنت الهى و لعنت فرشتگان و مردم خواهند بود، بى‏آن‏كه عذاب خدا از آنها تخفيف يابد و يا مهلت و تأخيرى به آنها داده شود» (خالِدِينَ فِيها لا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ).
(آيه 163)- و از آنجا كه اصل توحيد به همه اين بدبختيها پايان مى‏دهد در اين آيه مى‏گويد: «معبود شما خداوند يگانه است» (وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ).
باز براى تأكيد بيشتر اضافه مى‏كند: «هيچ معبودى جز او نيست، و هيچ كس غير او شايسته پرستش نمى‏باشد» (لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
و در آخرين جمله به عنوان دليل مى‏فرمايد: «او خداوند بخشنده مهربان است» (الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ).
آرى! كسى كه از يكسو رحمت عامش همگان را فرا گرفته و از ديگر سو براى مؤمنان رحمت ويژه‏اى قرار داده، شايسته عبوديت است نه آنها كه سر تا پا نيازند و محتاج.
(آيه 164)- جلوه‏هاى ذات پاك او در پهنه هستى! از آنجا كه در آيه قبل سخن از توحيد پروردگار به ميان آمد اين آيه شريفه در واقع دليلى است بر همين مسأله اثبات وجود خدا و توحيد و يگانگى ذات پاك او.
مقدمتا بايد به اين نكته توجه داشت كه همه جا «نظم و انسجام» دليل بر وجود علم و دانش است، و همه جا «هماهنگى» دليل بر وحدت و يگانگى است.
روى اين اصل، ما به هنگام برخورد به مظاهر نظم در جهان هستى از يكسو، و هماهنگى و وحدت عمل اين دستگاههاى منظم از سوى ديگر، متوجه مبدء علم و قدرت يگانه و يكتايى مى‏شويم كه اين همه آوازه‏ها از اوست.
در اين آيه به شش بخش از آثار نظم در جهان هستى كه هر كدام آيت و نشانه‏اى از آن مبدء بزرگ است اشاره شده:
1- «در آفرينش آسمان و زمين ...» (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...)
امروز دانشمندان به ما مى‏گويند: هزاران هزار كهكشان در عالم بالا وجود برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 147
دارد كه منظومه شمسى ما جزئى از يكى از اين كهكشانها است، تنها در كهكشان ما صدها ميليون خورشيد و ستاره درخشان وجود دارد كه روى محاسبات دانشمندان در ميان آنها ميليونها سياره مسكونى است با ميلياردها موجود زنده!، وه چه عظمت و چه قدرتى؟! 2- «و نيز در آمد و شد شب و روز ...» (وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ ...).
آرى! اين دگرگونى شب و روز، و اين آمد و رفت روشنايى و تاريكى با آن نظم خاص و تدريجيش كه دائما از يكى كاسته و بر ديگرى افزوده مى‏شود، و به كمك آن فصول چهارگانه بوجود مى‏آيد، و درختان و گياهان و موجودات زنده مراحل تكاملى خود را در پرتو اين تغييرات تدريجى، گام به گام طى مى‏كنند، اينها نشانه ديگرى از ذات و صفات متعالى او هستند.
3- «و كشتيهايى كه در درياها به سود مردم به حركت در مى‏آيند ...» (وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ ...).
آرى! انسان به وسيله كشتيهاى بزرگ و كوچك، صحنه اقيانوسها و درياها را مى‏نوردد، و به اين وسيله به نقاط مختلف زمين، براى انجام مقاصد خود سفر مى‏كند.
4- «و آبى كه خداوند از آسمان فرو فرستاده و به وسيله آن، زمينهاى مرده را زنده كرده و انواع جنبندگان را در آن گسترده است ...» (وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ ...).
آرى! دانه‏هاى حياتبخش باران و قطرات پرطراوت و با بركت كه با نظام خاصى ريزش مى‏كند و آن همه موجودات و جنبدگانى كه از اين مايع بى‏جان، جان مى‏گيرند همه پيام آور قدرت و عظمت او هستند.
5- «و حركت دادن و وزش منظم بادها ...» (وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ ...).
كه نه تنها بر درياها مى‏وزند و كشتيها را حركت مى‏دهند، بلكه گاهى گرده‏هاى نر را بر قسمتهاى ماده گياهان مى‏افشانند و به تلقيح و بارورى آنها كمك مى‏كنند، بذرهاى گوناگون را مى‏گسترانند، و ميوه‏ها به ما هديه مى‏كنند. و زمانى با جابه‏جا كردن هواى مسموم و فاقد اكسيژن شهرها به بيابانها و جنگلها، وسائل برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 148
تصفيه و تهويه را براى بشر فراهم مى‏سازند.
آرى! وزش بادها با اين همه فوايد و بركات، نشانه ديگرى از حكمت و لطف بى‏پايان او است.
6- «و ابرهايى كه در ميان زمين و آسمان معلقند ...» (وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ ...).
اين ابرهاى متراكم كه بالاى سر ما در گردشند و ميلياردها تن آب را بر خلاف قانون جاذبه در ميان زمين و آسمان، معلق نگاه داشته، خود نشانه‏اى از عظمت اويند.
آرى! همه اينها «نشانه‏ها و علامات ذات پاك او هستند اما براى مردمى كه عقل و هوش دارند و مى‏انديشند» (لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ).
نه براى بى‏خبران سبك‏مغز و چشم‏داران بى‏بصيرت و گوش‏داران كر!
(آيه 165)- بيزارى پيشوايان كفر از پيروان خود! در اين آيه روى سخن متوجه كسانى است كه از دلايل وجود خدا چشم پوشيده و در راه شرك و بت‏پرستى و تعدد خدايان گام نهاده‏اند، سخن از كسانى است كه در مقابل اين معبودان پوشالى سر تعظيم فرود آورده و به آنها عشق مى‏ورزند، عشقى كه تنها شايسته خداوند است كه منبع همه كمالات و بخشنده همه نعمتها است.
نخست مى‏گويد: «بعضى از مردم معبودهايى غير خدا براى خود انتخاب مى‏كنند» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً).
نه فقط بتها را معبود خود انتخاب كرده‏اند بلكه «آنچنان به آنها عشق مى‏ورزند كه گويى به خدا عشق مى‏ورزند» (يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ).
«اما كسانى كه ايمان به خدا آورده‏اند عشق و علاقه بيشترى به او دارند» (وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ).
عشق مؤمنان از عقل و علم معرفت سر چشمه مى‏گيرد. اما عشق كافران از جهل و خرافه و خيال! به همين دليل ثبات و دوامى ندارد.
لذا در ادامه آيه مى‏فرمايد: «اين ظالمان هنگامى كه عذاب الهى را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 149
مشاهده مى‏كنند و مى‏دانند كه تمام قدرتها به دست خدا است و او داراى مجازات شديد است» (وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذابِ).
(آيه 166)- در اين هنگام پرده‏هاى جهل و غرور و غفلت از مقابل چشمانشان كنار مى‏رود و به اشتباه خود پى مى‏برند و اعتراف مى‏كنند كه انسانهاى منحرفى بوده‏اند، ولى از آنجا كه هيچ تكيه‏گاه و پناهگاهى ندارند از شدت بيچارگى بى‏اختيار دست به دامن معبودان و رهبران خود مى‏زنند اما «در اين هنگام رهبران گمراه آنها دست رد به سينه آنان مى‏كوبند و از پيروان خود تبرى مى‏جويند» (إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا). منظور از معبودها در اينجا انسانهاى جبار و خود كامه و شياطينى هستند كه اين مشركان، خود را دربست در اختيارشان گذاردند.
«و در همين حال عذاب الهى را با چشم خود مى‏بينند و دستشان از همه جا كوتاه مى‏شود» (وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ).
(آيه 167)- اما اين پيروان گمراه كه بى‏وفايى معبودان خود را چنين آشكارا مى‏بينند براى تسلى دل خويشتن مى‏گويند: «اى كاش ما بار ديگر به دنيا باز مى‏گشتيم تا از آنها تبرى جوييم، همان گونه كه آنها امروز از ما تبرى جستند»! (وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا).
اما چه سود كه كار از كار گذشته و باز گشتى به سوى دنيا نيست.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: آرى! «اين چنين خداوند اعمالشان را به صورت مايه حسرت به آنها نشان مى‏دهد» (كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ).
اما حسرتى بيهوده، چرا كه نه موقع عمل است و نه جاى جبران! «و آنها هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد» (وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ).
آيه 168
شأن نزول:
از ابن عباس نقل شده كه: بعضى از طوايف عرب همانند «ثقيف» و «خزاعه» و غير آنها قسمتى از انواع زراعت و حيوانات را بدون دليل بر خود حرام كرده بودند (حتى تحريم آن را به خدا نسبت مى‏دادند) آيه نازل شد و آنها را از اين عمل ناروا باز داشت.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 150
تفسير:
گامهاى شيطان! در آيات گذشته نكوهش شديدى از شرك و بت پرستى شده بود، يكى از انواع شرك اين است كه انسان غير خدا را قانونگذار بداند، آيه شريفه اين عمل را يك كار شيطانى معرفى كرده، مى‏فرمايد: «اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه بخوريد» (يا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلالًا طَيِّباً).
«و از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، كه او دشمن آشكار شما است» (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ).
(آيه 169)- اين آيه دليل روشنى بر دشمنى سرسختانه شيطان كه جز بدبختى و شقاوت انسان هدفى ندارد بيان كرده، مى‏گويد: «او شما را فقط به انواع بديها و زشتيها دستور مى‏دهد» (إِنَّما يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشاءِ).
«فحشا» به معنى هر كارى است كه از حد اعتدال خارج گردد و صورت «فاحش» به خود بگيرد، بنابراين شامل تمامى منكرات و قبايح واضح و آشكار مى‏گردد.
«و نيز شما را وادار مى‏كند كه به خدا افترا ببنديد، و چيزهايى را كه نمى‏دانيد به او نسبت دهيد» (وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ).
انحرافات تدريجى-
جمله «خطوات الشّيطان» (گامهاى شيطان) گويا اشاره به يك مسأله دقيق تربيتى دارد، و آن اين كه انحرافها و تبهكاريها غالبا بطور تدريج در انسان نفوذ مى‏كند، وسوسه‏هاى شيطان معمولا، انسان را قدم به قدم و تدريجا در پشت سر خود به سوى پرتگاه مى‏كشاند، اين موضوع منحصر به شيطان اصلى نيست، بلكه تمام دستگاههاى شيطانى و آلوده براى پياده كردن نقشه‏هاى شوم خود از همين روش «خُطُواتِ» (گام به گام) استفاده مى‏كنند، لذا قرآن مى‏گويد: از همان گام اول بايد به هوش بود و با شيطان همراه نشد!
(آيه 170)- تقليد كوركورانه از نياكان! در اين جا اشاره به منطق سست مشركان در مسأله تحريم بى‏دليل غذاهاى حلال، و يا بت پرستى، كرده مى‏گويد:
«هنگامى كه به آنها گفته شود از آنچه خدا نازل كرده پيروى كنيد مى‏گويند ما از آنچه پدران و نياكان خود را بر آن يافتيم پيروى مى‏كنيم» (وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 151
قرآن بلافاصله اين منطق خرافى و تقليد كوركورانه از نياكان را با اين عبارت كوتاه و رسا محكوم مى‏كند: «آيا نه اين است كه پدران آنها چيزى نمى‏فهميدند و هدايت نيافتند»؟! (أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ).
يعنى اگر نياكان آنها دانشمندان صاحب نظر و افراد هدايت يافته‏اى بودند جاى اين بود كه از آنها تبعيت شود، اما پيشينيان آنها نه خود مردى آگاه بودند، نه رهبر و هدايت كننده‏اى آگاه داشتند، و مى‏دانيم تقليدى كه خلق را بر باد مى‏دهد همين تقليد نادان از نادان است كه «اى دو صد لعنت بر اين تقليد باد»!
(آيه 171)- در اين آيه به بيان اين مطلب مى‏پردازد كه چرا اين گروه در برابر اين دلايل روشن انعطافى نشان نمى‏دهند؟ و همچنان بر گمراهى و كفر اصرار مى‏ورزند؟ مى‏گويد: «مثال تو در دعوت اين قوم بى‏ايمان به سوى ايمان و شكستن سد تقليدهاى كوركورانه همچون كسى است كه گوسفندان و حيوانات را (براى نجات از خطر) صدا مى‏زند ولى آنها جز سر و صدا چيزى را درك نمى‏كنند» (وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً).
و در پايان آيه براى تأكيد و توضيح بيشتر اضافه مى‏كند: «آنها كر و لال و نابينا هستند و لذا چيزى درك نمى‏كنند»! (صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ).
و به همين دليل آنها تنها به سنتهاى غلط و خرافى پدران خود چسبيده‏اند و از هر دعوت سازنده‏اى رويگردانند!
(آيه 172)- طيّبات و خبائث! از آنجا كه قرآن در مورد انحرافات ريشه‏دار از روش تأكيد و تكرار در لباسهاى مختلف استفاده مى‏كند، در اين آيه و آيه بعد بار ديگر به مسأله تحريم بى‏دليل پاره‏اى از غذاهاى حلال و سالم در عصر جاهليت به وسيله مشركان باز مى‏گردد، منتهى روى سخن را در اينجا به مؤمنان مى‏كند، مى‏فرمايد: «اى افراد با ايمان از نعمتهاى پاكيزه كه به شما روزى داده‏ايم بخوريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ).
«و شكر خدا را بجا آوريد اگر او را مى‏پرستيد» (وَ اشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 152
اين نعمتهاى پاك و حلال كه ممنوعيتى ندارد و موافق طبع و فطرت سالم انسانى است براى شما آفريده شده است چرا از آن استفاده نكنيد؟!
(آيه 173)- در اين آيه براى روشن ساختن غذاهاى حرام و ممنوع و قطع كردن هر گونه بهانه چنين مى‏گويد: «خداوند تنها گوشت مردار، خون، گوشت خوك، و گوشت هر حيوانى را كه به هنگام ذبح نام غير خدا بر آن گفته شود تحريم كرده است» (إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ).
و از آنجا كه گاه ضرورتهايى پيش مى‏آيد كه انسان براى حفظ جان خويش مجبور به استفاده از بعضى غذاهاى حرام مى‏شود قرآن در ذيل آيه آن را استثنا كرده و مى‏گويد: «ولى كسى كه مجبور شود (براى نجات جان خويش از مرگ) از آنها بخورد گناهى بر او نيست، به شرط اين كه ستمگر و متجاوز نباشد»! (فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ).
به اين ترتيب براى اين كه اضطرار بهانه و دستاويزى براى زياده روى در خوردن غذاهاى حرام نشود با دو كلمه «غَيْرَ باغٍ» (يعنى طلب لذت كردن) و «لا عادٍ» (يعنى متجاوز از حد ضرورت) گوشزد مى‏كند كه اين اجازه تنها براى كسانى است كه خواهان لذت از خوردن اين محرمات نباشند و از مقدار لازم كه براى نجات از مرگ ضرورى است تجاوز نكنند.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند غفور و رحيم است» (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
همان خداوندى كه اين گوشتها را تحريم كرده با رحمت خاصش در موارد ضرورت اجازه استفاده از آن را داده است «1».
آيه 174-
شأن نزول:
به اتفاق همه مفسران اين آيه و دو آيه بعد در مورد اهل كتاب نازل شده است، و به گفته بسيارى مخصوصا به علماى يهود نظر دارد كه پيش از ظهور پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله صفات و نشانه‏هاى او را مطابق آنچه در كتب خود يافته بودند براى مردم بازگو مى‏كردند، ولى پس از ظهور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و مشاهده‏
__________________________________________________
(1) پيرامون «فلسفه تحريم گوشتهاى حرام» به بحث جالبى كه در «تفسير نمونه» جلد اول ذيل همين آيه آمده است رجوع كنيد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 153
گرايش مردم به او ترسيدند كه اگر همان روش سابق را ادامه دهند منافع آنها به خطر بيفتد و هدايا و ميهمانيهايى كه براى آنها ترتيب مى‏دادند از دست برود!، لذا اوصاف پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را كه در تورات نازل شده بود كتمان كردند، اين سه آيه نازل شد و سخت آنها را نكوهش كرد.
تفسير:
باز هم نكوهش از كتمان حق- اين آيه تأكيدى است بر آنچه در آيه 159 همين سوره در زمينه كتمان حق گذشت. نخست مى‏گويد: «كسانى كه كتمان مى‏كنند كتابى را كه خدا نازل كرده و آن را به بهاى كمى مى‏فروشند آنها در حقيقت جز آتش چيزى نمى‏خورند»! (إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتابِ وَ يَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا أُولئِكَ ما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ).
آرى! هدايا و اموالى را كه از اين راه تحصيل مى‏كنند آتشهاى سوزانى است كه در درون وجود آنان وارد مى‏شود.
سپس به يك مجازات مهم معنوى آنها كه از مجازات مادى بسيار دردناكتر است پرداخته، مى‏گويد: «خداوند روز قيامت با آنها سخن نمى‏گويد، و آنان را پاكيزه نمى‏كند، و عذاب دردناكى در انتظارشان است»! (وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ).
يكى از بزرگترين مواهب الهى در جهان ديگر اين است كه خدا با مردم با ايمان از طريق لطف سخن مى‏گويد. يعنى با قدرت بى‏پايانش امواج صوتى را در فضا مى‏آفريند به گونه‏اى كه قابل درك و شنيدن باشد و يا از طريق الهام و با زبان دل با بندگان خاصش سخن مى‏گويد.
(آيه 175)- اين آيه وضع اين گروه را مشخص‏تر مى‏سازد و نتيجه كارشان را در اين معامله زيانبار چنين باز گو مى‏كند: «اينها كسانى هستند كه گمراهى را با هدايت و عذاب را با آمرزش مبادله كرده‏اند» (أُولئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلالَةَ بِالْهُدى‏ وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَةِ).
و به اين ترتيب از دو سو گرفتار زيان خسران شده‏اند.
لذا در پايان آيه اضافه مى‏كند، راستى عجيب است كه «چقدر در برابر آتش برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 154
خشم و غضب خدا جسور و خونسردند»؟! (فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ).
(آيه 176)- در اين آيه مى‏گويد: «اين تهديدها و وعده‏هاى عذاب كه براى كتمان كنندگان حق بيان شده است به خاطر اين است كه خداوند كتاب آسمانى قرآن را به حق و توأم با دلايل روشن نازل كرده تا جاى هيچ‏گونه شبهه و ابهامى براى كسى باقى نماند» (ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ نَزَّلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ).
با اين حال گروهى بخاطر حفظ منافع كثيف خويش دست به توجيه و تحريف مى‏زنند و در كتاب آسمانى اختلافها بوجود مى‏آورند.
«چنين كسانى كه اختلاف در كتاب آسمانى مى‏كنند بسيار از حقيقت دورند» (وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ).
آيه 177- شأن نزول: چون تغيير قبله سر و صداى زيادى در ميان مردم بخصوص يهود و نصارى به راه انداخت، يهود كه بزرگترين سند افتخار خود (پيروى مسلمين از قبله آنان) را از دست داده بودند زبان به اعتراض گشودند، كه قرآن در آيه 142 با جمله (سَيَقُولُ السُّفَهاءُ) به آن اشاره كرده است. اين آيه نازل گرديد و تأييد كرد كه اين همه گفتگو در مسأله قبله صحيح نيست بلكه مهم‏تر از قبله مسائل ديگرى است كه معيار ارزش انسانهاست و بايد به آنها توجه شود و آن مسائل را در اين آيه شرح داده است.
تفسير:
ريشه و اساس همه نيكيها- در تفسير آيات تغيير قبله گذشت كه مخالفين اسلام از يك سو و تازه مسلمانان از سوى ديگر چه سر و صدايى پيرامون تغيير قبله به راه انداختند.
اين آيه روى سخن را به اين گروهها كرده، مى‏گويد: «نيكى تنها اين نيست كه به هنگام نماز صورت خود را به سوى شرق و غرب كنيد و تمام وقت خود را صرف اين مسأله نماييد» (لَيْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ).
قرآن سپس به بيان مهمترين اصول نيكيها در ناحيه ايمان و اخلاق و عمل ضمن بيان شش عنوان پرداخته چنين مى‏گويد: «بلكه نيكى (نيكوكار) كسانى هستند كه به خدا و روز آخر و فرشتگان و كتابهاى آسمانى و پيامبران ايمان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 155
آورده‏اند» (وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ الْكِتابِ وَ النَّبِيِّينَ).
پس از ايمان به مسأله انفاق و ايثار و بخششهاى مالى اشاره مى‏كند، و مى‏گويد: «مال خود را با تمام علاقه‏اى كه به آن دارند به خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه، و سائلان و بردگان مى‏دهند» (وَ آتَى الْمالَ عَلى‏ حُبِّهِ ذَوِي الْقُرْبى‏ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينَ وَ ابْنَ السَّبِيلِ وَ السَّائِلِينَ وَ فِي الرِّقابِ). بدون شك گذشتن از مال و ثروت براى همه كس كار آسانى نيست. چرا كه حبّ آن تقريبا در همه دلها است، و تعبير عَلى‏ حُبِّهِ نيز اشاره به همين حقيقت است كه آنها در برابر اين خواسته دل براى رضاى خدا مقاومت مى‏كنند.
سومين اصل از اصول نيكيها را برپا داشتن نماز مى‏شمرد و مى‏گويد: «آنها نماز را برپا مى‏دارند» (وَ أَقامَ الصَّلاةَ).
چهارمين برنامه آنها را اداى زكات و حقوق واجب مالى ذكر كرده، مى‏گويد:
«آنها زكات را مى‏پردازند» (وَ آتَى الزَّكاةَ).
بسيارند افرادى كه در پاره‏اى از موارد حاضرند به مستمندان كمك كنند اما در اداى حقوق واجب سهل‏انگار مى‏باشند، و به عكس گروهى غير از اداى حقوق واجب به هيچ گونه كمك ديگرى تن در نمى‏دهند، آيه فوق نيكوكار را كسى مى‏داند كه در هر دو ميدان انجام وظيفه كند.
پنجمين ويژگى آنها را وفاى به عهد مى‏شمرد، و مى‏گويد: «كسانى هستند كه به عهد خويش به هنگامى كه پيمان مى‏بندند وفا مى‏كنند» (وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا).
چرا كه سرمايه زندگى اجتماعى اعتماد متقابل افراد جامعه است، لذا در روايات اسلامى چنين مى‏خوانيم كه مسلمانان موظفند سه برنامه را در مورد همه انجام دهند، خواه طرف مقابل، مسلمان باشد يا كافر، نيكوكار باشد يا بدكار، و آن سه عبارتند از: وفاى به عهد، اداى امانت و احترام به پدر و مادر.
و بالاخره ششمين و آخرين برنامه اين گروه نيكوكار را چنين شرح مى‏دهد:
«كسانى هستند كه در هنگام محروميت و فقر، و به هنگام بيمارى و درد، و همچنين برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 156
در موقع جنگ با دشمن، صبر و استقامت به خرج مى‏دهند، و در برابر اين حوادث زانو نمى‏زنند» (وَ الصَّابِرِينَ فِي الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ).
و در پايان آيه به عنوان جمع بندى و تأكيد بر شش صفت عالى گذشته مى‏گويد: «آنها كسانى هستند كه راست مى‏گويند و آنان پرهيزكارانند» (أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ).
راستگويى آنها از اينجا روشن مى‏شود كه اعمال و رفتارشان از هر نظر با اعتقاد و ايمانشان هماهنگ است، و تقوا و پرهيزكاريشان از اينجا معلوم مى‏شود كه آنها هم وظيفه خود را در برابر «اللّه» و هم در برابر نيازمندان و محرومان و كل جامعه انسانى و هم در برابر خويشتن خويش انجام مى‏دهند.
جالب اين كه شش صفت برجسته فوق هم شامل اصول اعتقادى و اخلاقى و هم برنامه‏هاى عملى است.
آيه 178-
شأن نزول:
عادت عرب جاهلى بر اين بود كه اگر كسى از قبيله آنها كشته مى‏شد تصميم مى‏گرفتند تا آنجا كه قدرت دارند از قبيله قاتل بكشند، و اين فكر تا آنجا پيش رفته بود كه حاضر بودند بخاطر كشته شدن يك فرد تمام طايفه قاتل را نابود كنند اين آيه نازل شد و حكم عادلانه قصاص را بيان كرد.
اين حكم اسلامى، در واقع حد وسطى بود ميان دو حكم مختلف كه آن زمان وجود داشت بعضى قصاص را لازم مى‏دانستند و بعضى تنها ديه را لازم مى‏شمردند، اسلام قصاص را در صورت عدم رضايت اولياى مقتول، و ديه را به هنگام رضايت طرفين قرار داد.
تفسير:
قصاص مايه حيات شماست! از اين آيه به بعد يك سلسله از احكام اسلامى مطرح مى‏شود نخست از مسأله حفظ احترام خونها آغاز مى‏كند، و خط بطلان بر آداب و سنن جاهلى مى‏كشد، مؤمنان را مخاطب قرار داده چنين مى‏گويد:
«اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد حكم قصاص در مورد كشتگان بر شما نوشته شده است» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصاصُ فِي الْقَتْلى‏).
انتخاب واژه «قصاص» نشان مى‏دهد كه اولياء مقتول حق دارند نسبت به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 157
قاتل همان را انجام دهند كه او مرتكب شده.
ولى به اين مقدار قناعت نكرده، در دنباله آيه مسأله مساوات را با صراحت بيشتر مطرح مى‏كند و مى‏گويد: «آزاد در برابر آزاد، برده در برابر برده، و زن در برابر زن» (الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثى‏ بِالْأُنْثى‏).
البته اين مسأله دليل بر برترى خون مرد نسبت به زن نيست و توضيح آن خواهد آمد.
سپس براى اين كه روشن شود كه مسأله قصاص حقى براى اولياى مقتول است و هرگز يك حكم الزامى نيست، و اگر مايل باشند مى‏توانند قاتل را ببخشند و خونبها بگيرند، يا اصلا خونبها هم نگيرند، اضافه مى‏كند: «اگر كسى از ناحيه برادر دينى خود مورد عفو قرار گيرد (و حكم قصاص با رضايت طرفين تبديل به خونبها گردد) بايد از روش پسنديده‏اى پيروى كند (و براى پرداخت ديه طرف را در فشار نگذارد) و او هم در پرداختن ديه كوتاهى نكند» (فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ‏ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ).
در پايان آيه براى تأكيد و توجه دادن به اين امر كه تجاوز از حد از ناحيه هر كس بوده باشد مجازات شديد دارد مى‏گويد: «اين تخفيف و رحمتى است از ناحيه پروردگارتان، و كسى كه بعد از آن از حد خود تجاوز كند عذاب دردناكى در انتظار او است» (ذلِكَ تَخْفِيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدى‏ بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ).
اين دستور عادلانه «قصاص» و «عفو» از يكسو روش فاسد عصر جاهليت را كه همچون دژخيمان عصر فضا، گاه در برابر يك نفر صدها نفر را به خاك و خون مى‏كشيدند محكوم مى‏كند.
و از سوى ديگر راه عفو را به روى مردم نمى‏بندد، و از سوى سوم مى‏گويد بعد از برنامه عفو و گرفتن خونبها هيچ يك از طرفين حق تعدى ندارند، بر خلاف اقوام جاهلى كه اولياى مقتول گاهى بعد از عفو و حتى گرفتن خونبها قاتل را مى‏كشتند! اما جنايتكارانى كه به جنايت خود افتخار مى‏كنند و از آن ندامت و پشيمانى ندارند نه شايسته نام برادرند و نه مستحق عفو و گذشت!
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 158
(آيه 179)- اين آيه با يك عبارت كوتاه و بسيار پرمعنى پاسخ بسيارى از سؤالات را در زمينه مسأله قصاص بازگو مى‏كند و مى‏گويد: «اى خردمندان! قصاص براى شما مايه حيات و زندگى است، باشد كه تقوا پيشه كنيد» (وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).
اين آيه آن چنان جالب است كه به صورت يك شعار اسلامى در اذهان همگان نقش بسته، و به خوبى نشان مى‏دهد كه قصاص اسلامى به هيچ وجه جنبه انتقامجويى ندارد. از يكسو ضامن حيات جامعه است، زيرا اگر حكم قصاص به هيچ وجه وجود نداشت و افراد سنگدل احساس امنيت مى‏كردند. جان مردم بى‏گناه به خطر مى‏افتاد. همان گونه كه در كشورهايى كه حكم قصاص به كلى لغو شده آمار قتل و جنايت به سرعت بالا رفته است.
و از سوى ديگر مايه حيات قاتل است، چرا كه او را از فكر آدمكشى تا حد زيادى باز مى‏دارد و كنترل مى‏كند.
آيا خون مرد رنگين‏تر است؟
ممكن است بعضى ايراد كنند كه در آيات قصاص دستور داده شده كه نبايد «مرد» بخاطر قتل «زن» مورد قصاص قرار گيرد، مگر خون مرد از خون زن رنگين‏تر است؟ در پاسخ بايد گفت: مفهوم آيه اين نيست كه مرد نبايد در برابر زن قصاص شود، بلكه اولياى زن مقتول مى‏توانند مرد جنايتكار را به قصاص برسانند به شرط آن كه نصف مبلغ ديه را بپردازند.
توضيح اين كه: مردان غالبا در خانواده عضو مؤثر اقتصادى هستند و مخارج خانواده را متحمل مى‏شوند، بنابراين تفاوت ميان از بين رفتن «مرد» و «زن» از نظر اقتصادى و جنبه‏هاى مالى بر كسى پوشيده نيست، لذا اسلام با قانون پرداخت نصف مبلغ ديه در مورد قصاص مرد، رعايت حقوق همه افراد را كرده و از اين خلاء اقتصادى و ضربه نابخشودنى، كه به يك خانواده مى‏خورد جلوگيرى نموده است.
اسلام هرگز اجازه نمى‏دهد كه به بهانه لفظ «تساوى» حقوق افراد ديگرى مانند فرزندان شخصى كه مورد قصاص قرار گرفته پايمال گردد.
(آيه 180)- وصيّتهاى شايسته! در آيات گذشته سخن از مسائل جانى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 159
و قصاص در ميان بود، در اين آيه و دو آيه بعد به قسمتى از احكام وصايا كه ارتباط با مسائل مالى دارد مى‏پردازد و به عنوان يك حكم الزامى مى‏گويد: «بر شما نوشته شده هنگامى كه مرگ يكى از شما فرا رسد اگر چيز خوبى (مالى) از خود بجاى گذارده وصيت بطور شايسته براى پدر و مادر و نزديكان كند» (كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ).
و در پايان آيه اضافه مى‏كند «اين حقى است بر ذمه پرهيزكاران» (حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ).
جالب اين كه در اينجا به جاى كلمه «مال» كلمه «خير» گفته شده است.
اين تعبير نشان مى‏دهد كه اسلام ثروت و سرمايه‏اى را كه از طريق مشروع به دست آمده باشد و در مسير سود و منفعت اجتماع بكار گرفته شود خير و بركت مى‏داند و بر افكار نادرست آنها كه ذات ثروت را چيز بدى مى‏دانند خط بطلان مى‏كشد.
ضمنا اين تعبير اشاره لطيفى به مشروع بودن ثروت است، زيرا اموال نامشروعى كه انسان از خود به يادگار مى‏گذارد خير نيست بلكه شر و نكبت است.
(آيه 181)- هنگامى كه وصيت جامع تمام ويژگيهاى بالا باشد، از هر نظر محترم و مقدس است، و هر گونه تغيير و تبديل در آن ممنوع و حرام است، لذا اين آيه مى‏گويد: «كسى كه وصيت را بعد از شنيدنش تغيير دهد گناهش بر كسانى است كه آن را تغيير مى‏دهند» (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ).
و اگر گمان كنند كه خداوند از توطئه‏هايشان خبر ندارد سخت در اشتباهند.
«خداوند شنوا و دانا است» (إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
آيه فوق اشاره به اين حقيقت است كه خلافكاريهاى «وصى» (كسى كه عهده دار انجام وصايا است) هرگز اجر و پاداش وصيت كننده را از بين نمى‏برد، او به اجر خود رسيده، تنها گناه بر گردن وصى است كه تغييرى در كميت يا كيفيت و يا اصل وصيت داده است.
(آيه 182)- تا به اينجا اين حكم اسلامى كاملا روشن شد كه هر گونه تغيير برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 160
و تبديل در وصيتها به هر صورت و به هر مقدار باشد گناه است، اما از آنجا كه هر قانونى استثنايى دارد، در اين آيه مى‏گويد: «هر گاه وصى بيم انحرافى در وصيت كننده داشته باشد- خواه اين انحراف ناآگاهانه باشد يا عمدى و آگاهانه- و آن را اصلاح كند گناهى بر او نيست (و مشمول قانون تبديل وصيت نمى‏باشد) خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
1- فلسفه وصيّت:
از قانون ارث تنها يك عده از بستگان آن هم روى حساب معينى بهره‏مند مى‏شوند در حالى كه شايد عده ديگرى از فاميل، و احيانا بعضى از دوستان و آشنايان نزديك، نياز مبرمى به كمكهاى مالى داشته باشند.
و نيز در مورد بعضى از وارثان گاه مبلغ ارث پاسخگوى نياز آنها نيست، لذا در كنار قانون ارث قانون وصيت را قرار داده و به مسلمانان اجازه مى‏دهد نسبت به يك سوم از اموال خود (براى بعد از مرگ) خويش تصميم بگيرند.
از اينها گذشته گاه انسان مايل است كارهاى خيرى انجام دهد، اما در زمان حياتش به دلايلى موفق نشده، منطق عقل ايجاب مى‏كند براى انجام اين كارهاى خير لا اقل براى بعد از مرگش محروم نماند. مجموع اين امور موجب شده است كه قانون وصيت در اسلام تشريع گردد.
در روايات اسلامى تأكيدهاى فراوانى در زمينه وصيت شده از جمله، در حديثى از پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: «كسى كه بدون وصيت از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است».
2- عدالت در وصيّت:
در روايات اسلامى تأكيدهاى فراوانى روى «عدم جور» و «عدم ضرار» در وصيت ديده مى‏شود كه از مجموع آن استفاده مى‏شود همان اندازه كه وصيت كار شايسته و خوبى است تعدى در آن مذموم و از گناهان كبيره است در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى‏خوانيم كه فرمود: «كسى كه در وصيتش عدالت را رعايت كند همانند اين است كه همان اموال را در حيات خود در راه خدا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 161
داده باشد. و كسى كه در وصيتش تعدى كند نظر لطف پروردگار در قيامت از او بر گرفته خواهد شد».
(آيه 183)- روزه سر چشمه تقوا- به دنبال چند حكم مهم اسلامى در اينجا به بيان يكى ديگر از اين احكام كه از مهمترين عبادات محسوب مى‏شود مى‏پردازد و آن روزه است، و با همان لحن تأكيد آميز گذشته مى‏گويد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد روزه بر شما نوشته شده است آن گونه كه بر امتهايى كه قبل از شما بودند، نوشته شده بود» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ).
و بلافاصله فلسفه اين عبادت انسان ساز و تربيت آفرين را در يك جمله كوتاه اما بسيار پرمحتوا چنين بيان مى‏كند: «شايد پرهيزكار شويد» (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ).
(آيه 184)- در اين آيه براى اين كه باز از سنگينى روزه كاسته شود چند دستور ديگر را در اين زمينه بيان مى‏فرمايد، نخست مى‏گويد: «چند روز معدودى را بايد روزه بداريد» (أَيَّاماً مَعْدُوداتٍ).
ديگر اين كه: «كسانى كه از شما بيمار يا مسافر باشند و روزه گرفتن براى آنها مشقت داشته باشد از اين حكم معافند و بايد روزهاى ديگر را بجاى آن روزه بگيرند» (فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ).
سوم: «كسانى كه با نهايت زحمت بايد روزه بگيرند (مانند پيرمردان و پيرزنان و بيماران مزمن كه بهبودى براى آنها نيست) لازم نيست مطلقا روزه بگيرند، بلكه بايد بجاى آن كفاره بدهند، مسكينى را اطعام كنند» (وَ عَلَى الَّذِينَ يُطِيقُونَهُ فِدْيَةٌ طَعامُ مِسْكِينٍ).

«و آن كس كه مايل باشد بيش از اين در راه خدا اطعام كند براى او بهتر است» (فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ).
و بالاخره در پايان آيه اين واقعيت را بازگو مى‏كند كه: «روزه گرفتن براى شما بهتر است اگر بدانيد» (وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
و اين جمله تأكيد ديگرى بر فلسفه روزه است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 162
(آيه 185)- اين آيه زمان روزه و قسمتى از احكام و فلسفه‏هاى آن را شرح مى‏دهد، نخست مى‏گويد: «آن چند روز معدود را كه بايد روزه بداريد ماه رمضان است» (شَهْرُ رَمَضانَ).
«همان ماهى كه قرآن در آن نازل شد» (الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ).
«همان قرآنى كه مايه هدايت مردم، و داراى نشانه‏هاى هدايت، و معيارهاى سنجش حق و باطل است» (هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَيِّناتٍ مِنَ الْهُدى‏ وَ الْفُرْقانِ).
سپس بار ديگر حكم مسافران و بيماران را به عنوان تأكيد بازگو كرده، مى‏گويد: «كسانى كه در ماه رمضان در حضر باشند بايد روزه بگيرند، اما آنها كه بيمار يا مسافرند روزهاى ديگر را بجاى آن روزه مى‏گيرند» (فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ وَ مَنْ كانَ مَرِيضاً أَوْ عَلى‏ سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ).
در قسمت آخر آيه بار ديگر به فلسفه تشريع روزه پرداخته، مى‏گويد:
«خداوند راحتى شما را مى‏خواهد و زحمت شما را نمى‏خواهد» (يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ).
سپس اضافه مى‏كند: «هدف آن است كه شما تعداد اين روزها را كامل كنيد» (وَ لِتُكْمِلُوا الْعِدَّةَ).
و در آخرين جمله مى‏فرمايد: «تا خدا را بخاطر اين كه شما را هدايت كرده بزرگ بشمريد، و شايد شكر نعمتهاى او را بگذاريد» (وَ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى‏ ما هَداكُمْ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ).
1- اثرات تربيتى، اجتماعى و بهداشتى روزه-
از فوايد مهم روزه اين است كه روح انسان را «تلطيف»، و اراده انسان را «قوى»، و غرايز او را «تعديل» مى‏كند.
روزه‏دار بايد در حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب و همچنين لذت جنسى چشم بپوشد، و عملا ثابت كند كه او همچون حيوان در بند اصطبل و علف نيست، او مى‏تواند زمام نفس سركش را به دست گيرد، و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 163
در حقيقت بزرگترين فلسفه روزه همين اثر روحانى و معنوى آن است.
خلاصه روزه انسان را از عالم حيوانيت ترقى داده و به جهان فرشتگان صعود مى‏دهد، جمله «لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (باشد كه پرهيزكار شويد) اشاره به همه اين حقايق است.
و نيز حديث معروف الصّوم جنّة من النّار: «روزه سپرى است در برابر آتش دوزخ» اشاره به همين موضوع است.
و نيز در حديث ديگرى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: «بهشت درى دارد به نام «ريان» (سيراب شده) كه تنها روزه داران از آن وارد مى‏شوند.
اثر اجتماعى روزه-
بر كسى پوشيده نيست روزه يك درس مساوات و برابرى در ميان افراد اجتماع است. در حديث معروفى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه «هشام بن حكم» از علت تشريع روزه پرسيد، امام عليه السّلام فرمود: «روزه به اين دليل واجب شده كه ميان فقير و غنى مساوات برقرار گردد، و اين بخاطر آن است كه غنى طعم گرسنگى را بچشد و نسبت به فقير اداى حق كند، چرا كه اغنياء معمولا هر چه را بخواهند براى آنها فراهم است، خدا مى‏خواهد ميان بندگان خود مساوات باشد، و طعم گرسنگى و درد و رنج را به اغنياء بچشاند تا به ضعيفان و گرسنگان رحم كنند».
اثر بهداشتى و درمانى روزه-
در طب امروز و همچنين طب قديم، اثر معجزه‏آساى «امساك» در درمان انواع بيماريها به ثبوت رسيده، زيرا مى‏دانيم: عامل بسيارى از بيماريها، زياده‏روى در خوردن غذاهاى مختلف است، چون مواد اضافى، جذب نشده به صورت چربيهاى مزاحم در نقاط مختلف بدن، يا چربى و قند اضافى در خون باقى مى‏ماند، اين مواد اضافى در لابلاى عضلات بدن در واقع لجنزارهاى متعفنى براى پرورش انواع ميكروبهاى بيماريهاى عفونى است، و در اين حال بهترين راه براى مبارزه با اين بيماريها نابود كردن اين لجنزارها از طريق امساك و روزه است! روزه زباله‏ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى‏سوزاند، و در واقع بدن را «خانه‏تكانى» مى‏كند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 164
در حديث معروفى پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اسلام مى‏فرمايد: «صوموا تصحّوا»: «روزه بگيريد تا سالم شويد».
و در حديث معروف ديگر نيز از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رسيده است (المعدة بيت كلّ داء و الحمية رأس كلّ دواء): «معده خانه تمام دردها است و امساك بالاترين داروها»!
2- روزه در امّتهاى پيشين-
از تورات و انجيل فعلى نيز بر مى‏آيد كه روزه در ميان يهود و نصارى بوده و اقوام و ملل ديگر هنگام مواجه شدن با غم و اندوه روزه مى‏گرفته‏اند، و نيز از تورات برمى‏آيد كه موسى (ع) چهل روز روزه داشته است، و همچنين به هنگام توبه و طلب خشنودى خداوند، يهود روزه مى‏گرفتند.
حضرت مسيح نيز چنانكه از «انجيل» استفاده مى‏شود، چهل روز، روزه داشته.
به اين ترتيب اگر قرآن مى‏گويد «كَما كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ» (همان گونه كه بر پيشينيان نوشته شد) شواهد تاريخى فراوانى دارد كه در منابع مذاهب ديگر- حتى بعد از تحريف- به چشم مى‏خورد.
3- امتياز ماه مبارك رمضان-
اين كه ماه رمضان براى روزه گرفتن انتخاب شده در آيه مورد بحث نكته برترى آن چنين بيان شده كه قرآن در اين ماه نازل گرديده، و در روايات اسلامى نيز چنين آمده است كه همه كتابهاى بزرگ آسمانى «تورات»، «انجيل»، «زبور»، «صحف» و «قرآن» همه در اين ماه نازل شده‏اند.
امام صادق عليه السّلام مى‏فرمايد: «تورات» در ششم ماه مبارك رمضان، «انجيل» در دوازدهم و «زبور» در هيجدهم و «قرآن مجيد» در شب قدر نازل گرديده است.
به اين ترتيب ماه رمضان همواره ماه نزول كتابهاى بزرگ آسمانى و ماه تعليم و تربيت بوده است. برنامه تربيتى روزه نيز بايد با آگاهى هر چه بيشتر و عميقتر از تعليمات آسمانى هماهنگ گردد، تا جسم و جان آدمى را از آلودگى گناه شستشو دهد.
آيه 186-
شأن نزول:
كسى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله پرسيد: آيا خداى ما نزديك است تا آهسته با او مناجات كنيم؟ يا دور است تا با صداى بلند او را بخوانيم؟ آيه نازل شد (و به آنها پاسخ داد كه خدا به بندگانش نزديك است).
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 165
تفسير:
سلاحى به نام دعا و نيايش- از آنجا كه يكى از وسائل ارتباط بندگان با خدا مسأله دعا و نيايش است در اين آيه روى سخن را به پيامبر كرده، مى‏گويد:
«هنگامى كه بندگانم از تو در باره من سؤال كنند بگو من نزديكم» (وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ).
نزديكتر از آنچه تصور كنيد، نزديكتر از شما به خودتان، و نزديكتر از شريان گردنهايتان، چنانكه در جاى ديگر مى‏خوانيم: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ (سوره ق، آيه 16).
سپس اضافه مى‏كند: «من دعاى دعا كننده را به هنگامى كه مرا مى‏خواند اجابت مى‏كنم» (أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ).
«بنابراين بايد بندگان من دعوت مرا بپذيرند» (فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي).
«و به من ايمان آورند» (وَ لْيُؤْمِنُوا بِي).
«باشد كه راه خود را پيدا كنند و به مقصد برسند» (لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ).
جالب اين كه در اين آيه خداوند هفت مرتبه به ذات پاك خود اشاره كرده و هفت بار به بندگان! و از اين نهايت پيوستگى و قرب و ارتباط، محبت خود را نسبت به آنان مجسم ساخته است! «دعا» يك نوع خود آگاهى و بيدارى دل و انديشه و پيوند باطنى با مبدء همه نيكيها و خوبيهاست.

«دعا» يك نوع عبادت و خضوع و بندگى است، و انسان به وسيله آن توجه تازه‏اى به ذات خداوند پيدا مى‏كند، و همانطور كه همه عبادات اثر تربيتى دارد «دعا» هم داراى چنين اثرى خواهد بود.
و اين كه مى‏گويند: «دعا فضولى در كار خداست! و خدا هر چه مصلحت باشد انجام مى‏دهد» توجه ندارند كه مواهب الهى بر حسب استعدادها و لياقتها تقسيم مى‏شود، هر قدر استعداد و شايستگى بيشتر باشد سهم بيشترى از آن مواهب نصيب انسان مى‏گردد.
لذا مى‏بينيم امام صادق عليه السّلام مى‏فرمايد: انّ عند اللّه عزّ و جلّ منزلة لا تنال الّا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 166
بمسألة: «در نزد خداوند مقاماتى است كه بدون دعا كسى به آن نمى‏رسد»! دانشمندى مى‏گويد: «وقتى كه ما نيايش مى‏كنيم خود را به قوه پايان ناپذيرى كه تمام كائنات را به هم پيوسته است متصل و مربوط مى‏سازيم».
آيه 187-
شأن نزول:
از روايات اسلامى چنين استفاده مى‏شود كه در آغاز نزول حكم روزه، مسلمانان تنها حق داشتند قبل از خواب شبانه، غذا بخورند، چنانچه كسى در شب به خواب مى‏رفت سپس بيدار مى‏شد خوردن و آشاميدن بر او حرام بود.
و نيز در آن زمان آميزش با همسران در روز و شب ماه رمضان مطلقا تحريم شده بود.
يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام «مطعم بن جبير» كه مرد ضعيفى بود با اين حال روزه مى‏داشت، هنگام افطار وارد خانه شد، همسرش رفت براى افطار او غذا حاضر كند بخاطر خستگى خواب او را ربود، وقتى بيدار شد گفت من ديگر حق افطار ندارم، با همان حال شب را خوابيد و صبح در حالى كه روزه دار بود براى حفر خندق (در آستانه جنگ احزاب) در اطراف مدينه حاضر شد، در اثناء تلاش و كوشش به واسطه ضعف و گرسنگى مفرط بيهوش شد، پيامبر بالاى سرش آمد و از مشاهده حال او متأثر گشت.
و نيز جمعى از جوانان مسلمان كه قدرت كنترل خويشتن را نداشتند شبهاى ماه رمضان با همسران خود آميزش مى‏نمودند.
در اين هنگام آيه نازل شد و به مسلمانان اجازه داد كه در تمام طول شب مى‏توانند غذا بخورند و با همسران خود آميزش جنسى داشته باشند.
تفسير:
توسعه‏اى در حكم روزه- چنانكه در شأن نزول خوانديم در آغاز اسلام آميزش با همسران در شب و روز ماه رمضان مطلقا ممنوع بود، و همچنين خوردن و آشاميدن پس از خواب و اين شايد آزمايشى بود براى مسلمين و هم براى آماده ساختن آنها نسبت به پذيرش احكام روزه. اين آيه كه شامل چهار حكم اسلامى در زمينه روزه و اعتكاف است نخست در قسمت اول مى‏گويد: «در شبهاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 167
ماه روزه آميزش جنسى با همسرانتان براى شما حلال شده است» (أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِكُمْ).
سپس به فلسفه اين موضوع پرداخته، مى‏گويد: «زنان لباس شما هستند و شما لباس آنها» (هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ).
لباس از يكسو انسان را از سرما و گرما و خطر بر خورد اشيا به بدن حفظ مى‏كند، و از سوى ديگر عيوب او را مى‏پوشاند. و از سوى سوم زينتى است براى تن آدمى، اين تشبيه كه در آيه فوق آمده اشاره به همه اين نكات است.
سپس قرآن علت اين تغيير قانون الهى را بيان كرده مى‏گويد: «خداوند مى‏دانست كه شما به خويشتن خيانت مى‏كرديد (و اين عمل را كه ممنوع بود بعضا انجام مى‏داديد) خدا بر شما توبه كرد، و شما را بخشيد» (عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتابَ عَلَيْكُمْ وَ عَفا عَنْكُمْ).
آرى! براى اين كه شما آلوده گناه بيشتر نشويد خدا به لطف و رحمتش اين برنامه را بر شما آسان ساخت و از مدت محدوديت آن كاست.
اكنون كه چنين است با آنها آميزش كنيد و آنچه را خداوند بر شما مقرر داشته طلب نماييد» (فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ).
سپس به بيان دومين حكم مى‏پردازد و مى‏گويد: «بخوريد و بياشاميد تا رشته سپيد صبح از رشته سياه شب براى شما آشكار گردد» (وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ).
بعد به بيان سومين حكم پرداخته مى‏گويد: «سپس روزه را تا شب تكميل كنيد» (ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيامَ إِلَى اللَّيْلِ).
اين جمله تأكيدى است بر ممنوع بودن خوردن و نوشيدن و آميزش جنسى در روزها براى روزه‏داران، و نيز نشان دهنده آغاز و انجام روزه است كه از طلوع فجر شروع و به شب ختم مى‏شود.
سر انجام به چهارمين و آخرين حكم پرداخته مى‏گويد: «هنگامى كه در مساجد مشغول اعتكاف هستيد با زنان آميزش نكنيد» (وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 168
عاكِفُونَ فِي الْمَساجِدِ)
.
بيان اين حكم مانند استثنايى است براى حكم گذشته زيرا به هنگام اعتكاف كه حد اقل مدت آن سه روز است روزه مى‏گيرند اما در اين مدت نه در روز حق آميزش جنسى با زنان دارند و نه در شب.
در پايان آيه، اشاره به تمام احكام گذشته كرده چنين مى‏گويد: «اينها مرزهاى الهى است به آن نزديك نشويد» (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها).
زيرا نزديك شدن به مرز وسوسه انگيز است، و گاه سبب مى‏شود كه انسان از مرز بگذرد و در گناه بيفتد.
آرى! اين چنين خداوند آيات خود را براى مردم روشن مى‏سازد، شايد پرهيزكارى پيشه كنند» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ).
آغاز و پايان، تقواست-
جالب اين كه در نخستين آيه مربوط به احكام روزه خوانديم كه هدف نهايى از آن تقوا است، همين تعبير عينا در پايان آخرين آيه نيز آمده است (لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ) و اين نشان مى‏دهد كه تمام اين برنامه‏ها وسيله‏اى هستند براى پرورش روح تقوا و خويشتندارى و ملكه پرهيز از گناه و احساس مسؤوليت در انسانها!
(آيه 188)- اين آيه اشاره به يك اصل كلى و مهم اسلامى مى‏كند كه در تمام مسائل اقتصادى حاكم است، و به يك معنى مى‏شود تمام ابواب فقه اسلامى را در بخش اقتصاد زير پوشش آن قرار داد، نخست مى‏فرمايد: «اموال يكديگر را در ميان خود به باطل و ناحق نخوريد» (وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ) «1» مفهوم آيه فوق عموميت دارد و هر گونه تصرف در اموال ديگران از غير طريق صحيح و به ناحق مشمول اين نهى الهى است. و تمام معاملاتى كه هدف صحيحى را تعقيب نمى‏كند و پايه و اساس عقلايى ندارد مشمول اين آيه است.
جالب اين كه قرار گرفتن آيه مورد بحث بعد از آيات روزه (182- 187) نشانه‏
__________________________________________________
(1) «باطل» به معنى زايل و از بين رونده است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 169
يك نوع همبستگى در ميان اين دو است، در آنجا نهى از خوردن و آشاميدن بخاطر انجام يك عبادت الهى مى‏كند و در اينجا نهى از خوردن اموال مردم به ناحق (كه اين هم نوع ديگرى از روزه و رياضت نفوس است) و در واقع هر دو شاخه‏هايى از تقوا محسوب مى‏شود، همان تقوايى كه به عنوان هدف نهايى روزه معرفى شده است.
سپس در ذيل آيه، انگشت روى يك نمونه بارز «اكل مال به باطل» (خوردن اموال مردم به ناحق) گذاشته كه بعضى از مردم آن را حق خود مى‏شمرند به گمان اين كه به حكم قاضى، آن را به چنگ آورده‏اند، مى‏فرمايد: «براى خوردن قسمتى از اموال مردم به گناه و بخشى از آن را به قضات ندهيد در حالى كه مى‏دانيد» (وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ لِتَأْكُلُوا فَرِيقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
رشوه‏خوارى بلاى بزرگ جامعه‏ها!
يكى از بلاهاى بزرگى كه از قديمترين زمانها دامنگير بشر شده و امروز با شدت بيشتر ادامه دارد بلاى رشوه خوارى است كه يكى از بزرگترين موانع اجراى عدالت اجتماعى بوده و هست. و سبب مى‏شود قوانين كه قاعدتا بايد حافظ منافع طبقات ضعيف باشد، به سود مظالم طبقات نيرومند كه بايد قانون آنها را محدود كند به كار بيفتد.
بديهى است كه اگر باب رشوه گشوده شود قوانين درست نتيجه معكوس خواهد داد و قوانين بازيچه‏اى در دست اقويا براى ادامه ظلم و ستم و تجاوز به حقوق ضعفا خواهد شد. لذا در اسلام رشوه خوارى يكى از گناهان كبيره محسوب مى‏شود.
ولى قابل توجه است كه زشتى رشوه سبب مى‏شود كه اين هدف شوم در لابلاى عبارات و عناوين فريبنده ديگر انجام گيرد و رشوه خوار و رشوه دهنده از نامهايى مانند هديه، تعارف، حق الزحمه و انعام استفاده كنند. ولى اين تغيير نامها به هيچ وجه تغييرى در ماهيت آن نمى‏دهد و در هر صورت پولى كه از اين طريق گرفته مى‏شود حرام و نامشروع است.
در نهج البلاغه در داستان هديه آوردن «اشعث بن قيس» مى‏خوانيم كه: او براى پيروزى بر طرف دعواى خود در محكمه عدل على عليه السّلام متوسل به رشوه شد و شبانه ظرفى پر از حلواى لذيذ به در خانه على عليه السّلام آورد و نام آن را هديه گذاشت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 170
على عليه السّلام برآشفت و فرمود: «سوگواران بر عزايت اشك بريزند، آيا با اين عنوان آمده‏اى كه مرا فريب دهى و از آيين حق باز دارى؟ ... به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آنچه در زير آسمانهاى آنها است به من دهند كه پوست جوى را از دهان مورچه‏اى به ظلم بگيرم هرگز نخواهم كرد، دنياى شما از برگ جويده‏اى در دهان ملخ براى من كم ارزشتر است على را با نعمتهاى فانى و لذتهاى زود گذر چه كار؟ ...»
اسلام رشوه را در هر شكل و قيافه‏اى محكوم كرده است، در تاريخ زندگى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و اله مى‏خوانيم كه: به او خبر دادند يكى از فرماندارانش رشوه‏اى در شكل هديه پذيرفته، حضرت برآشفت و به او فرمود: كيف تأخذ ما ليس لك بحقّ:
«چرا آن كه حق تو نيست مى‏گيرى»؟ او در پاسخ با معذرت‏خواهى گفت: «آنچه گرفتم هديه‏اى بود اى پيامبر خدا» پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: «اگر شما در خانه بنشينيد و از طرف من فرماندار محلى نباشيد آيا مردم به شما هديه مى‏دهند؟! سپس دستور داد هديه را گرفتند و در بيت المال قرار دادند و وى را از كار بر كنار كرد».
چه خوبست مسلمانان از كتاب آسمانى خود الهام بگيرند و همه چيز را پاى بت رشوه خوارى قربانى نكنند.
آيه 189-
شأن نزول:
جمعى از يهود از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيدند هلال ماه براى چيست؟ و چه فايده دارد؟ آيه نازل شد- و فوايد مادى و معنوى آن را در نظام زندگى انسانها بيان كرد.
تفسير:
همان طور كه در شأن نزول آمده است گروهى در مورد هلال ماه از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله پرسشهايى داشتند، قرآن سؤال آنها را به اين صورت منعكس كرده است، مى‏فرمايد: «در باره هلالهاى ماه از تو سؤال مى‏كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ).
سپس مى‏فرمايد: «بگو: اينها بيان اوقات (طبيعى) براى مردم و حجّ است» (قُلْ هِيَ مَواقِيتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ).
هم در زندگى روزانه از آن استفاده مى‏كنند و هم در عبادتهايى كه وقت معينى در سال دارد، در حقيقت ماه يك تقويم طبيعى براى افراد بشر محسوب مى‏شود. كه مردم اعم از باسواد و بى‏سواد در هر نقطه‏اى از جهان باشند مى‏توانند از اين تقويم برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 171
طبيعى استفاده كنند، و اصولا يكى از امتيازات قوانين اسلام اين است كه دستورات آن بر طبق مقياسهاى طبيعى قرار داده شده است. زيرا مقياسهاى طبيعى وسيله‏اى است كه در اختيار همگان قرار دارد و گذشت زمان اثرى بر آن نمى‏گذارد.
سپس در ذيل آيه به تناسب سخنى كه از حجّ و تعيين موسم آن به وسيله هلال ماه در آغاز آيه آمده به يكى از عادات و رسوم خرافى جاهليت در مورد حجّ اشاره نموده و مردم را از آن نهى مى‏كند و مى‏فرمايد: «كار نيك آن نيست كه از پشت خانه‏ها وارد شويد بلكه نيكى آن است كه تقوا پيشه كنيد و از در خانه‏ها وارد شويد و از خدا بپرهيزيد تا رستگار شويد» (وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏ وَ أْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ).
اين آيه مفهوم گسترده‏اى دارد و از همين جا مى‏توان پيوند ميان آغاز و پايان آيه را پيدا كرد و آن اين كه براى اقدام در هر كار خواه دينى باشد يا غير دينى بايد از طريق صحيح وارد شد و نه از طرق انحرافى و وارونه و عبادتى همچون حجّ نيز بايد در وقت مقرر كه در هلال ماه تعيين مى‏شود انجام گيرد.
جمله لَيْسَ الْبِرَّ ... ممكن است اشاره به نكته لطيف ديگرى نيز باشد، كه سؤال شما از اهله ماه به جاى سؤال از معارف دينى همانند عمل كسى است كه راه اصلى خانه را گذاشته و از سوراخى كه پشت در خانه زده وارد مى‏شود چه كار نازيبايى!
سؤالات مختلف از شخص پيامبر-
در پانزده مورد از آيات قرآن جمله يَسْئَلُونَكَ آمده كه نشان مى‏دهد مردم كرارا سؤالات مختلفى در مسائل گوناگون از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله داشتند و جالب اين كه پيامبر نه تنها ناراحت نمى‏شد بلكه با آغوش باز از آن استقبال مى‏كرد و از طريق آيات قرآنى به آنها پاسخ مى‏داد.
سؤال كردن يكى از حقوق مردم در برابر رهبران است، سؤال كليد حل مشكلات است، سؤال دريچه علوم است، سؤال وسيله انتقال دانشهاست. اصولا طرح سؤالات مختلف در هر جامعه نشانه جنب و جوش افكار و بيدارى انديشه‏ها است و وجود اين همه سؤال در عصر پيامبر نشانه تكان خوردن افكار مردم آن محيط در پرتو قرآن و اسلام است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 172
آيه 190-
شأن نزول:
اين آيه اولين آيه‏اى بود كه در باره جنگ با دشمنان اسلام نازل شد و پس از نزول اين آيه پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله با آنها كه از در پيكار در آمدند، پيكار كرد و نسبت به آنان كه پيكار نداشتند خوددارى مى‏كرد، و اين ادامه داشت تا دستور فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ كه اجازه پيكار با همه مشركان را مى‏داد نازل گشت.
تفسير:
در اين آيه قرآن، دستور مقاتله و مبارزه با كسانى كه شمشير به روى مسلمانان مى‏كشند صادر كرده، مى‏فرمايد: «با كسانى كه با شما مى‏جنگند در راه خدا پيكار كنيد» (وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ الَّذِينَ يُقاتِلُونَكُمْ).
تعبير به فِي سَبِيلِ اللَّهِ، هدف اصلى جنگهاى اسلامى را روشن مى‏سازد كه جنگ در منطق اسلام هرگز بخاطر انتقامجويى يا جاه طلبى يا كشورگشايى يا به دست آوردن غنايم نيست. همين هدف در تمام ابعاد جنگ اثر مى‏گذارد، كميت و كيفيت جنگ، نوع سلاحها، چگونگى رفتار با اسيران، را به رنگ فِي سَبِيلِ اللَّهِ درمى‏آورد.
سپس قرآن توصيه به رعايت عدالت، حتى در ميدان جنگ و در برابر دشمنان كرده مى‏فرمايد: «از حد تجاوز نكنيد» (وَ لا تَعْتَدُوا).
«چرا كه خداوند، تجاوزكاران را دوست نمى‏دارد» (إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ).
آرى! هنگامى كه جنگ براى خدا و در راه خدا باشد، هيچ گونه تعدى و تجاوز، نبايد در آن باشد، و درست به همين دليل است كه در جنگهاى اسلامى- بر خلاف جنگهاى عصر ما- رعايت اصول اخلاقى فراوانى توصيه شده است، مثلا افرادى كه سلاح به زمين بگذارند، و كسانى كه توانايى جنگ را از دست داده‏اند، يا اصولا قدرت بر جنگ ندارند، همچون مجروحان، پيرمردان، زنان و كودكان نبايد مورد تعدى قرار بگيرند، باغستانها و گياهان و زراعتها را نبايد از بين ببرند، و از مواد سمى براى زهر آلود كردن آبهاى آشاميدنى دشمن (جنگ شيميايى و ميكروبى) نبايد استفاده كنند

mehraboOon
08-08-2011, 03:40 AM
آیه 191-220

(آيه 191)- اين آيه كه دستور آيه قبل را تكميل مى‏كند، با صراحت بيشترى سخن مى‏گويد، مى‏فرمايد: «آنها (همان مشركانى كه از هيچ گونه ضربه زدن به مسلمين خوددارى نمى‏كردند) را هر كجا بيابيد به قتل برسانيد و از آنجا كه شما را برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 173
بيرون ساختند (مكه) آنها را بيرون كنيد» چرا كه اين يك دفاع عادلانه و مقابله به مثل منطقى است. (وَ اقْتُلُوهُمْ حَيْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَيْثُ أَخْرَجُوكُمْ).
سپس مى‏افزايد: «فتنه از كشتار هم بدتر است» (وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ).
«فتنه» به معنى قرار دادن طلا در آتش، براى ظاهر شدن ميزان خوبى آن از بدى است.
از آنجا كه آيين بت پرستى و فسادهاى گوناگون فردى و اجتماعى مولود آن، در سرزمين مكه رايج شده بود، و حرم امن خدا را آلوده كرده بود، و فساد آن از قتل و كشتار هم بيشتر بود آيه مورد بحث مى‏گويد: «بخاطر ترس از خونريزى، دست از پيكار با بت پرستى بر نداريد كه بت پرستى از قتل، بدتر است».
سپس قرآن به مسأله ديگرى در همين رابطه اشاره، كرده مى‏فرمايد:
«مسلمانان بايد احترام مسجد الحرام را نگهدارند، و اين حرم امن الهى بايد هميشه محترم شمرده شود، و لذا «با آنها (مشركان) نزد مسجد الحرام پيكار نكنيد، مگر آن كه آنها در آنجا با شما بجنگند» (وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى يُقاتِلُوكُمْ فِيهِ).
«ولى اگر آنها با شما در آنجا جنگ كردند، آنها را به قتل برسانيد، چنين است جزاى كافران» (فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ كَذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ).
چرا كه وقتى آنها حرمت اين حرم امن را بشكنند ديگر سكوت در برابر آنان جايز نيست. و بايد پاسخ محكم به آنان داده شود تا از قداست و احترام حرم امن خدا هرگز سوء استفاده نكنند.
(آيه 192)- ولى از آنجا كه اسلام هميشه نيش و نوش و انذار و بشارت را با هم مى‏آميزد تا معجون سالم تربيتى براى گنهكاران فراهم كند در اين آيه راه بازگشت را به روى آنها گشوده مى‏فرمايد: «اگر (دست از شرك بردارند) و از جنگ خوددارى كنند، خداوند غفور و مهربان است» (فَإِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
(آيه 193)- در اين آيه به هدف جهاد در اسلام اشاره كرده مى‏فرمايد: «با آنها پيكار كنيد تا فتنه از ميان برود» (وَ قاتِلُوهُمْ حَتَّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ).
«و دين مخصوص خدا باشد» (وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 174
سپس اضافه مى‏كند: «اگر آنها (از اعتقاد و اعمال نادرست خود) دست بردارند (مزاحم آنان نشويد زيرا) تعدى جز بر ستمكاران روا نيست» (فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلَّا عَلَى الظَّالِمِينَ).
در ظاهر سه هدف براى جهاد در اين آيه ذكر شده، از ميان بردن فتنه‏ها و محو شرك و بت‏پرستى، و جلوگيرى از ظلم و ستم.
مسأله جهاد در اسلام:
از آنجا كه هميشه افراد زورمند و خودكامه و فرعونها و نمرودها و قارونها اهداف انبياء را مزاحم خويش مى‏ديده‏اند در برابر آن ايستاده و جز به محو دين و آيين خدا راضى نبودند. از طرفى دينداران راستين در عين تكيه بر عقل و منطق و اخلاق بايد در مقابل اين گردنكشان ظالم و ستمگر بايستند و راه خود را با مبارزه و در هم كوبيدن آنان به سوى جلو باز كنند.
اصولا جهاد يك قانون عمومى در عالم حيات است. و تمام موجودات زنده براى بقاى خود، با عوامل نابودى خود در حال مبارزه‏اند. به هر حال يكى از افتخارات ما مسلمانان آميخته بودن دين با مسأله حكومت و داشتن دستور جهاد در برنامه‏هاى دينى است. منتهى جهاد اسلامى اهدافى را تعقيب مى‏كند و آنچه ما را از ديگران جدا مى‏سازد همين است. چنانكه در آيات فوق خوانديم جهاد در اسلام براى چند هدف مجاز شمرده شده است.
1- جهاد براى خاموش كردن فتنه‏ها-
و به تعبير ديگر جهاد ابتدايى آزاديبخش. مى‏دانيم: خداوند دستورها و برنامه‏هايى براى سعادت و آزادى و تكامل و خوشبختى و آسايش انسانها طرح كرده است، و پيامبران خود را موظف ساخته كه اين دستورها را به مردم ابلاغ كنند، حال اگر فرد يا جمعيتى ابلاغ اين فرمانها را مزاحم منافع پست خود ببيند و بر سر راه دعوت انبياء موانعى ايجاد نمايد آنها حق دارند نخست از طريق مسالمت آميز و اگر ممكن نشد با توسل به زور اين موانع را از سر راه دعوت خود بردارند و آزادى تبليغ را براى خود كسب كنند. تا مردم از قيد اسارت و بردگى فكرى و اجتماعى آزاد گردند.
2- جهاد دفاعى-
تمام قوانين آسمانى و بشرى به شخص يا جمعيتى كه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 175
مورد هجوم واقع شده حق مى‏دهد براى دفاع از خويشتن به پا خيزد و آنچه در قدرت دارد به كار برد، و از هر گونه اقدام منطقى براى حفظ موجوديت خويش فروگذار نكند اين نوع جهاد را، جهاد دفاعى مى‏نامند.
جنگهايى مانند جنگ احزاب واحد و موته و تبوك و حنين و بعضى ديگر از غزوات اسلامى جزء اين بخش از جهاد بوده و جنبه دفاعى داشته است.
3- جهاد براى محو شرك و بت پرستى-
اسلام در عين اين كه آزادى عقيده را محترم مى‏شمرد هيچ كس را با اجبار دعوت به سوى اين آيين نمى‏كند، به همين دليل به اقوامى كه داراى كتاب آسمانى هستند، فرصت كافى مى‏دهد كه با مطالعه و تفكر، آيين اسلام را بپذيرند، و اگر نپذيرفتند با آنها به صورت يك «اقليت» هم پيمان (اهل ذمه) معامله مى‏كند، و با شرايط خاصى كه نه پيچيده است و نه مشكل با آنها همزيستى مسالمت‏آميز برقرار مى‏كند. در عين حال نسبت به شرك و بت پرستى، سختگير است. زيرا، شرك و بت پرستى نه دين است و نه آيين، بلكه يك خرافه است و انحراف و حماقت و در واقع يك نوع بيمارى فكرى و اخلاقى كه بايد به هر قيمت ممكن آن را ريشه كن ساخت.
از آنچه تاكنون گفتيم روشن مى‏شود كه اسلام جهاد را با اصول صحيح و منطق عقل هماهنگ ساخته است. ولى مى‏دانيم دشمنان اسلام- مخصوصا ارباب كليسا و مستشرقان مغرض- با تحريف حقايق، سخنان زيادى بر ضد مسأله جهاد اسلامى ايراد كرده‏اند، و به اين قانون الهى سخت هجوم برده‏اند، بنظر مى‏رسد وحشت آنها از پيشرفت اسلام در جهان، بخاطر معارف قوى و برنامه‏هاى حساب شده، سبب شده كه از اسلام چهره دروغين وحشتناكى بسازند، تا جلو پيشرفت اسلام را در جهان بگيرند.
4- جهاد براى حمايت از مظلومان-
حمايت از مظلومان در مقابل ظالمان در اسلام يك اصل است كه بايد مراعات شود، حتى اگر به جهاد منتهى گردد، اسلام اجازه نمى‏دهد مسلمانان در برابر فشارهايى كه به مظلومان جهاد وارد مى‏شود بى‏تفاوت باشند، و اين دستور يكى از ارزشمندترين دستورات اسلامى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 176
است كه از حقانيت اين آيين خبر مى‏دهد.
(آيه 194)- مشركان مكه مى‏دانستند كه جنگ در ماههاى حرام (ذى القعده و ذى الحجه و محرم و رجب) از نظر اسلام جايز نيست به همين دليل در نظر داشتند مسلمانان را غافلگير ساخته و در ماههاى حرام به آنها حمله‏ور شوند و شايد گمانشان اين بود، كه اگر آنها احترام ماههاى حرام را ناديده بگيرند مسلمانان به مقابله برنمى‏خيزند، آيه مورد بحث به اين پندارها پايان داد و نقشه‏هاى احتمالى آنها را نقش بر آب كرد، و دستور داد اگر آنها در ماههاى حرام دست به اسلحه ببرند، مسلمانان در مقابل آنها بايستند، مى‏فرمايد: «ماه حرام در برابر ماه حرام است» (الشَّهْرُ الْحَرامُ بِالشَّهْرِ الْحَرامِ).
يعنى اگر دشمنان احترام آن را شكستند و در آن با شما پيكار كردند، شما نيز حق داريد مقابله به مثل كنيد زيرا: «حرمات، قصاص دارد» (وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ).
اين در واقع يك نوع قصاص است تا هرگز مشركان به فكر سوء استفاده از احترام ماه حرام يا سرزمين محترم مكه نيفتند.
سپس به يك دستور كلى و عمومى اشاره كرده مى‏گويد: «هر كس به شما تجاوز كند، به مانند آن بر او تجاوز كنيد ولى از خدا بپرهيزيد (و زياده روى نكنيد) و بدانيد خدا با پرهيزكاران است» (فَمَنِ اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى‏ عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ).
اسلام بر خلاف مسيحيت كنونى كه مى‏گويد: «... هر كس كه به رخساره راست تو طپانچه زند رخساره ديگر را به سوى او بگردان» «1» چنين دستورى نمى‏دهد، چرا كه اين دستور انحرافى باعث جرأت و جسارت ظالم و تجاوزگر است، حتى مسيحيان جهان امروز نيز هرگز به چنين دستورى عمل نمى‏كنند و كمترين تجاوزى را با پاسخى شديدتر كه آن هم بر خلاف دستور اسلام است جواب مى‏گويند.
اسلام به هر كس حق مى‏دهد كه اگر به او تعدى شود، به همان مقدار مقابله كند، تسليم در برابر متجاوز مساوى است با مرگ و مقاومت مساوى است‏
__________________________________________________
(1) انجيل متى باب پنجم، شماره 39.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 177
با حيات، اين است منطق اسلام.
و اين كه مى‏گويد خدا با پرهيزكاران است، اشاره به اين است كه آنها را در مشكلات تنها نمى‏گذارد و يارى مى‏دهد.
(آيه 195)- اين آيه تكميلى است بر آيات جهاد، زيرا جهاد به همان اندازه كه به مردان با اخلاص و كار آزموده نيازمند است به اموال و ثروت نيز احتياج دارد.
زيرا از سربازان كه عامل تعيين‏كننده سرنوشت جنگ هستند بدون وسائل و تجهيزات كافى (اعم از سلاح، مهمات، وسيله نقل و انتقال، مواد غذايى، وسائل درمانى) كارى ساخته نيست.
لذا در اسلام تأمين وسائل جهاد با دشمنان از واجبات شمرده شده در اين آيه با صراحت دستور مى‏دهد و مى‏فرمايد: «در راه خدا انفاق كنيد و خود را به دست خود به هلاكت نيفكنيد» (وَ أَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ).
در آخر آيه دستور به نيكوكارى داده، مى‏فرمايد: «نيكى كنيد كه خداوند نيكوكاران را دوست مى‏دارد» (وَ أَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ).
انفاق سبب پيشگيرى از هلاكت جامعه است!-
اين آيه گر چه در ذيل آيات جهاد آمده است ولى بيانگر يك حقيقت كلى و اجتماعى است و آن اين كه انفاق بطور كلى سبب نجات جامعه‏ها از مفاسد كشنده است، زيرا هنگامى كه مسأله انفاق به فراموشى سپرده شود، و ثروتها در دست گروهى معدود جمع گردد و در برابر آنان اكثريتى محروم و بينوا وجود داشته باشد ديرى نخواهد گذشت كه انفجار عظيمى در جامعه بوجود مى‏آيد، كه نفوس و اموال ثروتمندان هم در آتش آن خواهد سوخت، بنابراين انفاق، قبل از آن كه به حال محرومان مفيد باشد به نفع ثروتمندان است، زيرا تعديل ثروت حافظ ثروت است.
امير مؤمنان على عليه السّلام در يكى از كلمات قصارش مى‏فرمايد: حصّنوا اموالكم بالزّكاة: «اموال خويش را با دادن زكات حفظ كنيد».
(آيه 196)- قسمتى از احكام مهم حجّ! در اين آيه، احكام زيادى بيان شده است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 178
1- در ابتدا يك دستور كلى براى انجام فريضه حجّ و عمره بطور كامل و براى اطاعت فرمان خدا داده، مى‏فرمايد: «حجّ و عمره را براى خدا به اتمام برسانيد» (وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ).
در واقع قبل از هر چيز به سراغ انگيزه‏هاى اين دو عبادت رفته و توصيه مى‏كند كه جز انگيزه الهى و قصد تقرب به ذات پاك او، چيز ديگرى در كار نبايد باشد.
2- سپس به سراغ كسانى مى‏رود كه بعد از بستن احرام بخاطر وجود مانعى مانند بيمارى شديد و ترس از دشمن، موفق به انجام حجّ عمره نمى‏شوند، مى‏فرمايد: «اگر محصور شديد (و موانعى به شما اجازه نداد كه پس از احرام بستن وارد مكه شويد) آنچه از قربانى فراهم شود» ذبح كنيد و از احرام خارج شويد (فَإِنْ أُحْصِرْتُمْ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ).
3- سپس به دستور ديگرى اشاره كرده مى‏فرمايد: «سرهاى خود را نتراشيد تا قربانى به محلش برسد» و در قربانگاه ذبح شود (وَ لا تَحْلِقُوا رُؤُسَكُمْ حَتَّى يَبْلُغَ الْهَدْيُ مَحِلَّهُ).
4- سپس مى‏فرمايد: «اگر كسى از شما بيمار بود و يا ناراحتى در سر داشت (و به هر حال ناچار بود سر خود را قبل از آن موقع بتراشد) بايد فديه (كفاره‏اى) از قبيل روزه يا صدقه يا گوسفندى بدهد» (فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَرِيضاً) أَوْ بِهِ أَذىً مِنْ رَأْسِهِ فَفِدْيَةٌ مِنْ صِيامٍ أَوْ صَدَقَةٍ أَوْ نُسُكٍ).
در واقع شخص مخير در ميان اين سه كفاره (روزه- صدقه- ذبح گوسفند) مى‏باشد.
5- سپس مى‏افزايد: «و هنگامى كه (از بيمارى و دشمن در امان بوديد) از كسانى كه عمره را تمام كرده و حجّ را آغاز مى‏كنند، آنچه ميسر از قربانى است» ذبح كنند. (فَإِذا أَمِنْتُمْ فَمَنْ تَمَتَّعَ بِالْعُمْرَةِ إِلَى الْحَجِّ فَمَا اسْتَيْسَرَ مِنَ الْهَدْيِ).
اشاره به اين كه در حجّ تمتع، قربانى كردن لازم است و فرق نمى‏كند اين قربانى شتر باشد يا گاو و يا گوسفند، و بدون آن از احرام خارج نمى‏شود.
6- سپس به بيان حكم كسانى مى‏پردازد كه در حال حجّ تمتع قادر به قربانى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 179
نيستند، مى‏فرمايد: «كسى كه (قربانى) ندارد، بايد سه روز در ايام حجّ، و هفت روز به هنگام بازگشت، روزه بدارد، اين ده روز كامل است» (فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ).
بنابراين اگر قربانى پيدا نشود، يا وضع مالى انسان اجازه ندهد، جبران آن ده روز روزه است.
7- بعد به بيان حكم ديگرى پرداخته، مى‏گويد: «اين برنامه حجّ تمتع براى كسى است كه خانواده او نزد مسجد الحرام نباشد» (ذلِكَ لِمَنْ لَمْ يَكُنْ أَهْلُهُ حاضِرِي الْمَسْجِدِ الْحَرامِ).
بنابراين كسانى كه اهل مكه يا اطراف مكه باشند، حجّ تمتع ندارند و وظيفه آنها حجّ قران يا افراد است- كه شرح اين موضوع در كتب فقهى آمده است.
بعد از بيان اين احكام هفتگانه در پايان آيه دستور به تقوا مى‏دهد و مى‏فرمايد: «از خدا بپرهيزيد و تقوا پيشه كنيد و بدانيد خداوند عقاب و كيفرش شديد است». (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).
اين تأكيد شايد به اين جهت است كه مسلمانان در هيچ يك از جزئيات اين عبادت مهم اسلامى كوتاهى نكنند چرا كه كوتاهى در آن گاهى سبب فساد حجّ و از بين رفتن بركات مهم آن مى‏شود.
اهميت حجّ در ميان وظايف اسلامى!
حجّ از مهمترين عباداتى است كه در اسلام تشريع شده و داراى آثار و بركات فراوان و بيشمارى است، حجّ مراسمى است كه پشت دشمنان را مى‏لرزاند و هر سال خون تازه‏اى در عروق مسلمانان جارى مى‏سازد.
حجّ عبادتى است كه امير مؤمنان آن را «پرچم» و «شعار مهم» اسلام ناميده و در وصيت خويش در آخرين ساعت عمرش فرموده: «خدا را خدا را! در مورد خانه پروردگارتان تا آن هنگام كه هستيد آن را خالى نگذاريد كه اگر خالى گذارده شود مهلت داده نمى‏شويد». (و بلاى الهى شما را فرا خواهد گرفت).
اقسام حجّ:
فقهاى بزرگ ما با ابهام از آيات قرآن و سنت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و ائمه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 180
اهل بيت عليهم السّلام حجّ را به سه قسم تقسيم كرده‏اند: حجّ تمتع، حجّ قران و افراد.
حجّ تمتع مخصوص كسانى است كه فاصله آنها از مكه 48 ميل يا بيشتر باشد (حدود 86 كيلومتر) و حجّ قران و افراد، مربوط به كسانى است كه در كمتر از اين فاصله زندگى مى‏كنند.
در حجّ تمتع، نخست عمره را بجا مى‏آورند، سپس از احرام بيرون مى‏آيند، بعدا مراسم حجّ را در ايام مخصوصش انجام مى‏دهند، ولى در حجّ قران و افراد، اول مراسم حجّ بجا مى‏آورده مى‏شود، و بعد از پايان آن مراسم عمره، با اين تفاوت كه در حجّ قران، قربانى به همراه مى‏آورند و در حجّ افراد اين قربانى نيست.
(آيه 197)- قرآن در اين آيه احكام حجّ را تعقيب مى‏كند و دستورات جديدى مى‏دهد.
1- نخست مى‏فرمايد: «حجّ در ماههاى معينى است» (الْحَجُّ أَشْهُرٌ مَعْلُوماتٌ). منظور از اين ماهها، ماههاى شوال، ذى القعده و ذى الحجه است.
2- سپس به دستور ديگرى، در مورد كسانى كه با احرام بستن شروع به مناسك حجّ مى‏كنند، اشاره كرده مى‏فرمايد: «آنها كه حجّ را بر خود فرض كرده‏اند (و احرام بسته‏اند بايد بدانند) در حجّ آميزش جنسى، و گناه و جدال نيست» (فَمَنْ فَرَضَ فِيهِنَّ الْحَجَّ فَلا رَفَثَ وَ لا فُسُوقَ وَ لا جِدالَ فِي الْحَجِّ).
به اين ترتيب محيط حجّ بايد از تمتعات جنسى و همچنين گناهان و گفتگوهاى بى‏فايده و جر و بحثها و كشمكشهاى بيهوده پاك باشد، زيرا محيطى است كه روح انسان بايد از آن نيرو بگيرد و يكباره از جهان ماده جدا شود، و به عالم ماوراء ماده راه يابد، و در عين حال رشته الفت و اتحاد و اتفاق و برادرى در ميان مسلمانان محكم گردد و هر كارى كه با اين امور منافات دارد ممنوع است.
3- در مرحله بعد به مسائل معنوى حجّ، و آنچه مربوط به اخلاص است اشاره كرده، مى‏فرمايد: «آنچه را از كارهاى خير انجام مى‏دهيد خدا مى‏داند» (وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ يَعْلَمْهُ اللَّهُ).
و اين بسيار لذتبخش است كه اعمال خير در محضر او انجام مى‏شود. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 181
و در ادامه همين مطلب مى‏فرمايد: «زاد و توشه تهيه كنيد كه بهترين زاد و توشه‏ها پرهيزكارى است و از من بپرهيزيد اى صاحبان عقل» (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى‏ وَ اتَّقُونِ يا أُولِي الْأَلْبابِ).
اين جمله ممكن است اشاره لطيفى به اين حقيقت بوده باشد كه در سفر حجّ موارد فراوانى براى تهيه زادهاى معنوى وجود دارد كه بايد از آن غفلت نكنيد، در آنجا تاريخ مجسم اسلام است و صحنه‏هاى زنده فداكارى ابراهيم (ع) و جلوه‏هاى خاصى از مظاهر قرب پروردگار ديده مى‏شود آنها كه روحى بيدار و انديشه‏اى زنده دارند مى‏توانند براى يك عمر از اين سفر بى‏نظير روحانى توشه معنوى فراهم سازند.
(آيه 198)- در اين آيه به رفع پاره‏اى از اشتباهات در زمينه مسأله حجّ پرداخته مى‏فرمايد: «گناهى بر شما نيست كه از فضل پروردگارتان (و منافع اقتصادى در ايام حجّ) بر خوردار شويد» (لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّكُمْ).
در زمان جاهليت هنگام مراسم حجّ هر گونه معامله و تجارت و باركشى و مسافربرى را گناه مى‏دانستند و حجّ كسانى را كه چنين مى‏كردند باطل مى‏شمردند آيه فوق اين حكم جاهلى را بى‏ارزش و باطل اعلام كرد و فرمود هيچ مانعى ندارد كه در موسم حجّ از معامله و تجارت حلال كه بخشى از فضل خداوند بر بندگان است بهره گيريد و يا كار كنيد و از دست رنج خود استفاده كنيد، علاوه بر اين، مسافرت مسلمانان از نقاط مختلف به سوى خانه خدا مى‏تواند پايه و اساسى براى يك جهش اقتصادى عمومى در جوامع اسلامى گردد.
سپس در ادامه همين آيه عطف توجه به مناسك حجّ كرده مى‏فرمايد:
«هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد خدا را در نزد مشعر الحرام ياد كنيد» (فَإِذا أَفَضْتُمْ مِنْ عَرَفاتٍ فَاذْكُرُوا اللَّهَ عِنْدَ الْمَشْعَرِ الْحَرامِ).
«او را ياد كنيد همان گونه كه شما را هدايت كرد هر چند پيش از آن از گمراهان بوديد» (وَ اذْكُرُوهُ كَما هَداكُمْ وَ إِنْ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الضَّالِّينَ).
(آيه 199)- باز در ادامه همين معنى مى‏فرمايد: «سپس از آنجا كه مردم كوچ مى‏كنند (از مشعر الحرام به سوى سرزمين منى) كوچ كنيد» (ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 182
حَيْثُ أَفاضَ النَّاسُ)
.
در روايات آمده است كه قبيله قريش در جاهليت امتيازات نادرستى براى خود قائل بودند از جمله اين كه مى‏گفتند: ما نبايد در مراسم حجّ به عرفات برويم زيرا عرفات از حرم مكه بيرون است. قرآن در آيه فوق خط بطلان بر اين اوهام كشيد و به مسلمانان دستور داد همه با هم در عرفات وقوف كنند و از آنجا همگى به سوى مشعر الحرام و از آنجا به سوى منى كوچ كنند.
و در پايان دستور به استغفار و توبه مى‏دهد مى‏فرمايد: «از خدا طلب آمرزش كنيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است» (وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
و طلب آمرزش كنيد از آن افكار و خيالات جاهلى كه مخالف روح مساوات و برابرى حجّ است.
در اين بخش از آيات به سه موقف حجّ اشاره شده، عرفات كه محلى در 20 كيلومترى مكه است سپس وقوف در مشعر الحرام- يا مزدلفه- و سوم سرزمين منى كه محل قربانى و رمى جمرات و پايان داده به احرام و انجام مراسم عيد است.
نكته‏ها:
1- نخستين موقف حجّ-
زائران خانه خدا بعد از انجام مراسم عمره راهى مراسم حجّ مى‏شوند و نخستين مرحله همان وقوف در عرفات است- در نامگذارى سرزمين عرفات به اين نام ممكن است اشاره به اين حقيقت باشد كه اين سرزمين محيط بسيار آماده‏اى براى معرفت پروردگار و شناسايى ذات پاك اوست و به راستى آن جذبه معنوى و روحانى كه انسان به هنگام ورود در عرفات پيدا مى‏كند با هيچ بيان و سخنى قابل توصيف نيست تنها بايد رفت و مشاهده كرد- همه يكنواخت، همه بيابان نشين، همه از هياهوى دنياى مادى و زرق و برقش فرار كرده در زير آن آسمان نيلى و در آن هواى پاك از آلودگى گناه، در آنجا كه از لابلاى نسيمش صداى زمزمه جبرئيل و آهنگ مردانه ابراهيم خليل و طنين حياتبخش صداى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله شنيده مى‏شود در اين سرزمين خاطره‏انگيز كه گويا دريچه‏اى به جهان ماوراى طبيعت در آن گشوده شده انسان نه تنها از نشئه عرفان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 183
پروردگار سرمست مى‏شود و لحظه‏اى با زمزمه تسبيح عمومى خلقت هماهنگ مى‏گردد بلكه در درون وجود خود، خودش را هم كه عمرى است گم كرده و به دنبالش مى‏گردد پيدا مى‏كند و به حال خويشتن نيز عارف مى‏گردد. آرى! اين سرزمين را «عرفات» مى‏نامند چه اسم جالب و مناسبى!
2- مشعر الحرام: دوّمين موقف حجّ-
«مشعر» از ماده «شعور» است در آن شب تاريخى (شب دهم ذى الحجه) كه زائران خانه خدا پس از طى دوران تربيت خود در عرفات به آنجا كوچ مى‏كنند و شبى را تا به صبح روى ماسه‏هاى نرم در زير آسمان پرستاره در سرزمينى كه نمونه كوچكى از محشر كبرى و پرده‏اى از رستاخيز بزرگ قيامت است. آرى! در چنان محيط بى‏آلايش و با صفا و تكان دهنده در درون جامه معصومانه احرام و روى آن ماسه‏هاى نرم انسان جوشش چشمه‏هاى تازه‏اى از انديشه و فكر و شعور در درون خود احساس مى‏كند و صداى ريزش آن را در اعماق قلب خود به روشنى مى‏شنود آنجا را «مشعر» مى‏نامند!
آيه 200-
شأن نزول:
در حديثى از امام باقر عليه السّلام مى‏خوانيم كه: در ايام جاهليت هنگامى كه از مراسم حجّ فارغ مى‏شدند در آنجا اجتماع مى‏كردند و افتخارات نياكان خود را بر مى‏شمردند (و افتخارات موهومى براى خود بر مى‏شمردند) آيه نازل شد و به آنها دستور داد كه به جاى اين كار (نادرست) ذكر خدا گويند و از نعمتهاى بى‏دريغ خداوند و مواهب او ياد كنند.
تفسير:
اين آيه همچنان ادامه بحثهاى مربوط به حجّ است نخست مى‏گويد:
«هنگامى كه مناسك (حجّ) خود را انجام داديد ذكر خدا گوييد همان گونه كه پدران و نياكانتان را ياد مى‏كرديد بلكه از آن بيشتر و برتر» (فَإِذا قَضَيْتُمْ مَناسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً).
منظور از اين تعبير اين نيست كه هم نياكانتان را ذكر كنيد و هم خدا را، بلكه اشاره‏اى است به اين واقعيت كه اگر آنها بخاطر پاره‏اى از مواهب لايق يادآورى هستند پس چرا به سراغ خدا نمى‏رويد كه تمام عالم هستى و تمام نعمتهاى جهان از ناحيه اوست صاحب صفات جلال و جمال و ولى نعمت همگان است. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 184
«ذكر خدا» در اين جا تمام اذكار الهى بعد از مراسم را شامل مى‏شود.
در اينجا مردم را به دو گروه تقسيم مى‏كند مى‏فرمايد: «گروهى از مردم مى‏گويند خداوندا! در دنيا به ما نيكى عطا فرما ولى در آخرت بهره‏اى ندارند» (فَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ).
(آيه 201)- «و گروهى مى‏گويند پروردگارا! به ما نيكى عطا كن و در آخرت نيكى مرحمت فرما و ما را از عذاب آتش نگاهدار» (وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّارِ).
در حقيقت اين قسمت از آيات اشاره به خواسته‏هاى مردم و اهداف آنها در اين عبادت بزرگ است، زيرا گروهى هم مواهب مادى دنيا را مى‏خواهند و هم مواهب معنوى را بلكه زندگى دنيا را نيز به عنوان مقدمه تكامل معنوى مى‏طلبند! در اين كه منظور از «حَسَنَةً» در آيه چيست؟ در حديثى از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: «كسى كه خدا به او قلبى شاكر و زبان مشغول به ذكر حق، و همسرى با ايمان كه او را در امور دنيا و آخرت يارى كند ببخشد، نيكى دنيا و آخرت را به او داده و از عذاب آتش باز داشته شده».
البته «حسنه» به معنى هر گونه خير و خوبى است و مفهوم وسيع و گسترده‏اى دارد كه تمام مواهب مادى و معنوى را شامل مى‏شود، بنابراين آنچه در روايت فوق آمده بيان مصداق روشن آن است.
(آيه 202)- در اين آيه اشاره به گروه دوم كرده (همان گروهى كه حسنه دنيا و آخرت را از خدا مى‏طلبند) مى‏فرمايد: «آنها نصيب و بهره‏اى از كسب خود دارند و خداوند سريع الحساب است» (أُولئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ).
در حقيقت اين آيه نقطه مقابل جمله‏اى است كه در آيات قبل در باره گروه اول آمد كه مى‏فرمايد: «آنها نصيبى در آخرت ندارند».
(آيه 203)- اين آيه آخرين آيه است كه در اينجا در باره مراسم حجّ، سخن مى‏گويد و سنتهاى جاهلى را در رابطه با تفاخرهاى موهوم نسبت به نياكان و گذشتگان در هم مى‏شكند و به آنها توصيه مى‏كند كه (بعد از مراسم عيد) به ياد خدا باشند برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 185
مى‏فرمايد: «خدا را در روزهاى معينى ياد كنيد» (وَ اذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُوداتٍ).
در اين كه منظور از اين اذكار چيست؟ در احاديث اسلامى به اين صورت تعيين شده كه بعد از پانزده نماز كه آغازش نماز ظهر روز عيد قربان، و پايانش نماز روز سيزدهم است، جمله‏هاى الهام‏بخش زير تكرار گردد: اللّه اكبر اللّه اكبر لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر و للّه الحمد اللّه اكبر على ما هدانا اللّه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام.
سپس در دنبال اين دستور مى‏افزايد: «كسانى كه تعجيل كنند و (ذكر خدا را) در دو روز انجام دهند گناهى بر آنان نيست، و كسانى كه تأخير كنند (و سه روز انجام دهند نيز) گناهى بر آنها نيست، براى كسانى كه تقوا پيشه كنند» (فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ وَ مَنْ تَأَخَّرَ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ لِمَنِ اتَّقى‏).
اين تعبير در حقيقت، اشاره به نوعى تخيير در اداء ذكر خدا، ميان دو روز و سه روز مى‏باشد.
و در پايان آيه، يك دستور كلى به تقوا داده مى‏فرمايد: «تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد شما به سوى او محشور خواهيد شد» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ).
اين جمله مى‏تواند اشاره به اين باشد كه مراسم روحانى حجّ، گناهان گذشته شما را پاك كرده، و همچون فرزندى كه از مادر متولد شده است پاك از اين مراسم باز مى‏گرديد، اما مراقب باشيد بعدا خود را آلوده نكنيد.
آيه 204-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه و دو آيه بعد گفته‏اند: اين آيات در باره «اخنس بن شريق» نازل شده كه مردى زيبا و خوش زبان بود و تظاهر به دوستى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله مى‏كرد و خود را مسلمان جلوه مى‏داد، و سوگند مى‏خورد كه آن حضرت را دوست دارد و به خدا ايمان آورده، پيامبر هم كه مأمور به ظاهر بود با او گرم مى‏گرفت، ولى او در باطن مرد منافقى بود، در يك ماجرا زراعت بعضى از مسلمانان را آتش زد و چهارپايان آنان را كشت.
اين سه آيه نازل شد و به اين ترتيب پرده از روى كار او برداشته شد.
تفسير:
در اين آيه، اشاره سر بسته‏اى به بعضى از منافقان كرده، مى‏فرمايد: برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 186
«و بعضى از مردم چنين هستند كه گفتار او در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مى‏شود (ولى در باطن چنين نيست) و خداوند بر آنچه در قلب او است گواه مى‏باشد، و او سرسخت‏ترين دشمنان است» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يُشْهِدُ اللَّهَ عَلى‏ ما فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ).
(آيه 205)- سپس مى‏افزايد: «نشانه دشمنى باطنى او اين است كه وقتى روى بر مى‏گرداند و از نزد تو خارج مى‏شود، كوشش مى‏كند كه در زمين، فساد به راه بيندازد، و زراعت و چهارپايان را نابود كند با اين كه مى‏داند خدا فساد را دوست ندارد» (وَ إِذا تَوَلَّى سَعى‏ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيها وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْفَسادَ).
آرى! اگر اينها در اظهار دوستى و محبت به پيامبر اسلام و پيروان او صادق بودند هرگز دست به فساد و تخريب نمى‏زدند، ظاهر آنان دوستى خالصانه است، اما در باطن، بى‏رحم‏ترين، و سرسخت‏ترين دشمنانند.
(آيه 206)- در اين آيه مى‏افزايد: هنگامى كه او را از اين عمل زشت نهى كنند «و به او گفته شود از خدا بترس (آتش لجاجت در درونش شعله‏ور مى‏گردد) و لجاج و تعصب، او را به گناه مى‏كشاند» (وَ إِذا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ).
او نه به اندرز ناصحان، گوش فرا مى‏دهد، و نه به هشدارهاى الهى بلكه پيوسته با غرور و نخوت مخصوص به خود، بر خلاف كاريهايش مى‏افزايد چنين كسى را جز آتش دوزخ رام نمى‏كند، و لذا در پايان آيه مى‏فرمايد: «آتش دوزخ براى آنها كافى است و چه بد جايگاهى است» (فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ).
آيه 207-
شأن نزول:
مفسر معروف اهل تسنن «ثعلبى» مى‏گويد: هنگامى كه پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله تصميم گرفت مهاجرت كند، و مشركان اطراف خانه او را براى حمله به او، محاصره كرده بودند دستور داد على عليه السّلام در بستر او بخوابد و پارچه سبز رنگى كه مخصوص به خود پيغمبر بود روى خود بكشد.
در اين هنگام خداوند به «جبرئيل» و «ميكائيل» وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى‏تر قرار دادم كداميك از شما حاضر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 187
است ايثار به نفس كند؟ هيچ كدام حاضر نشدند به آنها وحى شد اكنون على عليه السّلام در بستر پيغمبر خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پايين پاى على عليه السّلام نشسته بودند جبرئيل مى‏گفت: «به به آفرين به تو اى على خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى‏كند»! در اين هنگام آيه نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى به نام «ليلة المبيت» ناميده شده است.
تفسير:
گر چه اين آيه در مورد هجرت پيغمبر و فداكارى على عليه السّلام نازل شده، ولى مفهوم و محتواى كلى و عمومى دارد. و در واقع نقطه مقابل چيزى است كه در آيات قبل در مورد منافقان وارد شده بود، مى‏فرمايد: «از ميان مردم كسانى هستند كه جان خود را در برابر خشنودى خدا مى‏فروشند، و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است» (وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ).
جمله (وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ) ممكن است اشاره به اين باشد كه خداوند در عين اين كه بخشنده جان به انسان است همان را خريدارى مى‏كند و بالاترين بها را كه همان خشنودى اوست به انسان مى‏پردازد! قابل توجه اين كه فروشنده «انسان» و خريدار «خدا» و متاع «جان» و بهاى معامله خشنودى ذات پاك اوست، در حالى كه در موارد ديگر بهاى اين گونه معاملات را بهشت جاويدان و نجات از دوزخ ذكر كرده است.
به هر حال آيه فوق با توجه به شأن نزول يكى از بزرگترين فضائل على عليه السّلام است كه در اكثر منابع اسلامى ذكر شده است.
(آيه 208)- صلح جهانى تنها در سايه ايمان! بعد از اشاره به دو گروه (گروه مؤمنان بسيار خالص و منافقان مفسد) در آيات گذشته، همه مؤمنان را در اين آيه مخاطب ساخته مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، همگى در صلح و آشتى درآييد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً).
از مفهوم اين آيه چنين استفاده مى‏شود كه صلح و آرامش تنها در پرتو ايمان برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 188
امكان پذير است. اصولا در مقابل عوامل پراكندگى (زبان و نژاد و ...) يك حلقه محكم اتصال در ميان قلوب بشر لازم است، اين حلقه اتصال تنها ايمان به خدا است كه مافوق اين اختلافات است.
سپس مى‏افزايد: «از گامهاى شيطان پيروى نكنيد كه او دشمن آشكار شما است» (وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ).
در اينجا نيز اين حقيقت تكرار شده كه انحراف از صلح و عدالت و تسليم شدن در برابر انگيزه‏هاى دشمنى و عداوت و جنگ و خونريزى از مراحل ساده و كوچك شروع مى‏شود، و به مراحل حاد و خطرناك منتهى مى‏گردد.
جمله إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ متضمن استدلال زنده و روشنى است، مى‏گويد دشمنى شيطان با شما چيزى مخفى و پوشيده نيست، او از آغاز آفرينش آدم براى دشمنى با او كمر بست، با اين حال چگونه تسليم وسوسه‏هاى او مى‏شويد!
(آيه 209)- در اين آيه به همه مؤمنان هشدار مى‏دهد كه «اگر بعد از (اين همه) نشانه‏ها و برنامه‏هاى روشن كه به سراغ شما آمده لغزش كنيد و تسليم وسوسه‏هاى شيطان شويد و گامى بر خلاف صلح و سلام برداريد بدانيد (از پنجه عدالت خداوند فرار نتوانيد كرد) چرا كه خداوند توانا و شكست‏ناپذير و حكيم است» (فَإِنْ زَلَلْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْكُمُ الْبَيِّناتُ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
برنامه روشن، راه روشن و مقصد هم معلوم است با اين حال جايى براى لغزش و قبول وسوسه‏هاى شيطانى نيست! اگر منحرف شويد قطعا مقصر خود شماييد و بدانيد خداوند قادر حكيم شما را مجازات عادلانه خواهد كرد.
(آيه 210)- اين آيه گر چه از آيات پيچيده قرآن بنظر مى‏رسد لكن دقت روى تعبيرات آن ابهام را بر طرف مى‏سازد، در اينجا روى سخن به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله است، مى‏فرمايد: «آيا آنها انتظار دارند كه خداوند و فرشتگان در سايه‏هاى ابرها به سوى آنها بيايند» و دلايل ديگرى در اختيارشان بگذارند با اين كه چنين چيزى محال است و به فرض كه محال نباشد چه ضرورتى دارد (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ).» در حالى كه كار پايان گرفته است» (وَ قُضِيَ الْأَمْرُ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 189
در اين كه منظور از پايان گرفتن كار چيست؟ آنچه به نظر مى‏رسد اين است كه اشاره به نزول عذاب الهى به كافران لجوج باشد زيرا ظاهر آيه مربوط به اين جهان است.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و همه كارها به سوى خدا باز مى‏گردد» (وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ).
امور مربوط به ارسال پيامبران و نزول كتابهاى آسمانى و تبيين حقايق بازگشت به او مى‏كند همان گونه كه امر حساب و مجازات و كيفر و پاداش به او باز مى‏گردد.
رؤيت خداوند-
بى‏شك مشاهده حسى تنها در مورد اجسامى صورت مى‏گيرد كه داراى رنگ و مكان و محل است بنابراين، در مورد ذات خداوند كه مافوق زمان و مكان است معنى ندارد ذات پاك او نه در دنيا با اين چشم ديده مى‏شود و نه در آخرت دلايل عقلى اين مسأله به قدرى روشن است كه ما را بى‏نياز از شرح و بسط مى‏كند.
البته مشاهده خداوند با چشم دل هم در اين جهان ممكن است و هم در جهان ديگر و مسلما در قيامت كه ذات پاك او ظهور و بروز قوى‏ترى دارد اين مشاهده قوى‏تر خواهد بود «1».
(آيه 211)- اين آيه در حقيقت، يكى از مصاديق آيات گذشته است، چرا كه در آيات گذشته سخن از مؤمنان و كافران و منافقان بود، كافرانى كه بر اثر لجاجت، آيات و دلايل روشن را ناديده گرفته به بهانه جويى مى‏پرداختند، و بنى اسرائيل يكى از مصاديق واضح اين معنى هستند مى‏فرمايد: «از بنى اسرائيل بپرس، چه نشانه‏هاى روشنى به آنها داديم؟» ولى آنها اين نشانه‏هاى روشن را ناديده گرفتند، و نعمتهاى الهى را در راه غلط صرف كردند (سَلْ بَنِي إِسْرائِيلَ كَمْ آتَيْناهُمْ مِنْ آيَةٍ بَيِّنَةٍ).
سپس مى‏افزايد: «كسى كه نعمت خدا را بعد از آن كه به سراغ او آمد تبديل كند (و از آن سوء استفاده نمايد، گرفتار عذاب شديد الهى خواهد شد) زيرا خداوند
__________________________________________________
(1) براى شرح بيشتر رجوع كنيد به «تفسير نمونه» ذيل آيه 103 سوره انعام و «پيام قرآن» جلد 4، صفحه 221 تا 250.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 190
شديد العقاب است» (وَ مَنْ يُبَدِّلْ نِعْمَةَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ).
منظور از تبديل نعمت اين است كه انسان امكانات و منابع مادى و معنوى را كه در اختيار دارد، در مسيرهاى انحرافى و گناه به كار گيرد، مسأله تبديل نعمت، و سرنوشت دردناك ناشى از آن منحصر به بنى اسرائيل نيست، هم اكنون دنياى صنعتى گرفتار اين بدبختى بزرگ است زيرا با اين كه خداوند مواهب و نعمتها و امكاناتى در اختيار انسان امروز قرار داده كه در هيچ دورانى از تاريخ سابقه نداشته، ولى بخاطر دورى از تعليمات الهى پيامبران گرفتار تبديل نعمت شده و آنها را به صورت وحشتناكى در راه فنا و نيستى خود به كار گرفته و از آن مخربترين سلاحها، براى ويرانى جهان ساخته و يا از قدرت مادى خويش براى توسعه ظلم و استعمار و استثمار بهره گرفته و دنيا را به جايگاهى ناامن از هر نظر مبدل كرده است.
آيه 212-
شأن نزول:
ابن عباس مفسر معروف مى‏گويد: اين آيه در باره اقليت اشرافى و رؤساى قريش نازل شد كه زندگى بسيار مرفهى داشتند، و جمعى از مؤمنان ثابت قدم كه از نظر زندگى مادى فقير و تهيدست بودند را به باد استهزاء مى‏گرفتند و مى‏گفتند: اگر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شخصيتى داشت و از طرف خدا بود، اشراف بزرگان از او پيروى مى‏كردند، آيه نازل شد و به سخنان بى‏اساس آنها پاسخ داد.
تفسير:
شأن نزول اين آيه مانع از آن نيست كه يك قاعده كلى و عمومى از آن استفاده كرده يا آن را مكمل آيه پيشين در باره يهود بدانيم آيه مى‏گويد: «زندگى دنيا براى كافران زينت داده شده است» (زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا الْحَياةُ الدُّنْيا).
لذا از باده غرور سرمست شده «و افراد با ايمان را كه احيانا دستشان تهى است به باد مسخره مى‏گيرند» (وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا).
اين در حالى است كه «اين افراد با ايمان و تقوا در قيامت برتر از آنها هستند» آنها در اعلى عليين بهشتند و اينها در دركات جهنم (وَ الَّذِينَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ).
زيرا در آن جهان مقامات معنوى صورت عينى به خود مى‏گيرد و مؤمنان در درجات بالايى قرار خواهند گرفت، آنها گويى بر فراز آسمانها سير مى‏كنند در حالى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 191
كه اينها در اعماق زمين مى‏روند و اين جاى تعجب نيست «زيرا خداوند هر كس را بخواهد بى‏حساب روزى مى‏دهد» (وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ).
اينها در حقيقت بشارت و آرامشى است براى مؤمنان فقير و هشدار و تهديدى است براى ثروتمندان مغرور و بى‏ايمان.
بى‏حساب بودن روزى خداوند نسبت به افراد با ايمان اشاره به اين است كه هرگز پاداشها و مواهب الهى به اندازه اعمال ما نيست بلكه مطابق كرم و لطف او است و مى‏دانيم لطف و كرمش حد و حدودى ندارد.
(آيه 213)- بعد از بيان حال مؤمنان و منافقان و كفار در آيات پيشين، در اين آيه به سراغ يك بحث اصولى و كلى و جامع در مورد پيدايش دين و مذهب و اهداف و مراحل مختلف آن مى‏رود نخست مى‏فرمايد: «انسانها (در آغاز) همه امت واحدى بودند» (كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً).
و در آن روز تضادى در ميان آنها وجود نداشت، زندگى بشر و اجتماع او ساده بود، فطرتها دست نخورده، و انگيزه‏هاى هوى و هوس و اختلاف و كشمكش در ميان آنها ناچيز بود. (اين مرحله اول زندگى انسانها بود) سپس زندگى انسانها شكل اجتماعى به خود گرفت زيرا انسان براى تكامل آفريده شده و تكامل او تنها در دل اجتماع تأمين مى‏گردد (و اين مرحله دوم زندگى انسانها بود) ولى به هنگام ظهور اجتماع، اختلافها و تضادها به وجود آمد چه از نظر ايمان و عقيده، و چه از نظر عمل و تعيين حق و حقوق هر كس و هر گروه در اجتماع، و اينجا بشر تشنه قوانين و تعليمات انبياء و هدايتهاى آنها مى‏گردد تا به اختلافات او در جنبه‏هاى مختلف پايان دهد (و اين مرحله سوم بود) در اينجا «خداوند پيامبران را برانگيخت تا مردم را بشارت دهند و انذار كنند» (فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ). و اين مرحله چهارم بود.
در اينجا انسانها با هشدارهاى انبياء و توجه به مبدء و معاد و جهان ديگر كه در آنجا پاداش و كيفر اعمال خويش را در مى‏يابند براى گرفتن احكام و قوانين الهى آمادگى پيدا كردند و لذا مى‏فرمايد: «خداوند با آنها كتاب آسمانى به حق نازل كرد تا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 192
در ميان مردم در آنچه اختلاف داشتند حكومت كند» (وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ).
و به اين ترتيب ايمان به انبياء و تمسك به تعليمات آنها و كتب آسمانى، آبى بر آتش اختلافات فرو ريخت و آن را خاموش ساخت- و اين مرحله پنجم بود.
اين وضع مدتى ادامه يافت ولى كم كم وسوسه‏هاى شيطانى و امواج خروشان هواى نفس، كار خود را در ميان گروهى كرد لذا آيه مى‏فرمايد: «در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب آسمانى را دريافت داشته بودند و بينات و نشانه‏هاى روشن به آنها رسيده بود. آرى! آنها، بخاطر انحراف از حق و ستمگرى در آن اختلاف كردند» (وَ مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ). و اين مرحله ششم بود.
در اينجا مردم به دو گروه تقسيم شدند مؤمنان راستين كه در برابر حق تسليم بودند آنها براى پايان دادن به اختلافات جديد به كتب آسمانى و تعليمات انبياء باز گشتند و به حق رسيدند و لذا مى‏فرمايد: «خداوند مؤمنان از آنها را به حقيقت آنچه در آن اختلاف داشتند به فرمان خود هدايت فرمود» در حالى كه افراد بى‏ايمان و ستمگر خود خواه همچنان در گمراهى و اختلاف باقى ماندند (فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ). و اين مرحله هفتم بود.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند هر كه را بخواهد و لايق ببيند به راه مستقيم هدايت مى‏كند» (وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ).
اشاره به اين كه مشيت الهى كه آميخته با حكمت او است گزاف و بى‏حساب نيست و از هر گونه تبعيض ناروا بر كنار است. تمام كسانى كه داراى نيت پاك و روح تسليم در برابر حقند مشمول هدايتهاى او مى‏شوند، اشتباهات عقيدتى آنها اصلاح مى‏گردد و از روشن بينيهاى مخصوصى بر خوردار مى‏شوند و آنها را از اختلافات و مشاجرات دنيا پرستان بى‏ايمان بر كنار مى‏دارد و آرامش روح و اطمينان خاطر و سلامت جسم و جان به آنها مى‏بخشد.
آيه 214-
شأن نزول:
بعضى از مفسران گفته‏اند: هنگامى كه در جنگ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 193
احزاب ترس و خوف و شدت بر مسلمانان غالب شد و در محاصره قرار گرفتند اين آيه نازل شد و آنان را به صبر و استقامت دعوت نمود و يارى نصرت به آنها داد.
تفسير:
از اين آيه چنين بر مى‏آيد كه جمعى از مؤمنان مى‏پنداشتند كه عامل اصلى ورود در بهشت تنها اظهار ايمان به خدا است بى‏آن‏كه تلاش و كوششى به خرج دهند، قرآن در برابر اين تفكر نادرست مى‏فرمايد: «آيا گمان كرديد داخل بهشت مى‏شويد بى‏آن‏كه حوادثى همچون حوادث سخت گذشتگان به شما برسد» (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ).
«همانها كه شدايد و زيانهاى فراوان به آنها رسيد و آنچنان ناراحت و متزلزل شدند كه پيامبر الهى و افرادى كه ايمان آورده بودند گفتند: پس يارى خدا كجاست!» (مَسَّتْهُمُ الْبَأْساءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتى‏ نَصْرُ اللَّهِ).
البته آنها اين جمله را به عنوان اعتراض و ايراد نمى‏گفتند بلكه به عنوان تقاضا و انتظار مطرح مى‏كردند. و چون آنها نهايت استقامت خود را در برابر اين حوادث به خرج دادند و دست به دامن الطاف الهى زدند به آنها گفته شد «آگاه باشيد يارى خدا نزديك است» (أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ).
در حقيقت اين آيه به يكى از سنن الهى كه در همه اقوام جارى بوده است اشاره مى‏كند و به مؤمنان در همه قرون و اعصار هشدار مى‏دهد كه براى پيروزى و موفقيت و نايل شدن به مواهب بهشتى، بايد به استقبال مشكلات بروند و فداكارى كنند و اين آزمونى است كه مؤمنان را پرورش مى‏دهد.
آيه 215-
شأن نزول:
«عمرو بن جموح» پيرمردى بزرگ و ثروتمند بود به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد از چه چيز صدقه بدهم و به چه كسانى؟ اين آيه نازل شد و به او پاسخ گفت.
تفسير:
در قرآن مجيد آيات فراوانى در باره انفاق و بخشش در راه خدا آمده است همين امر سبب مى‏شد كه در باره جزئيات از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سؤال كنند لذا در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: «از تو سؤال مى‏كنند چه چيز را انفاق كنند» (يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 194
سپس مى‏افزايد: «بگو هر خير و نيكى (و هر گونه سرمايه سودمند مادى و معنوى) كه انفاق مى‏كنيد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و واماندگان در راه، بايد باشد» (قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ وَ الْيَتامى‏ وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ).
مسلما ذكر اين پنج طايفه به عنوان بيان مصداقهاى روشن است و گر نه منحصر به آنها نمى‏باشد.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و هر كار خيرى انجام مى‏دهيد خداوند از آن آگاه است» (وَ ما تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ).
لزومى ندارد تظاهر كنيد، و مردم را از كار خويش آگاه سازيد، چه بهتر كه براى اخلاص بيشتر انفاقهاى خود را پنهان سازيد، زيرا كسى كه پاداش مى‏دهد از همه چيز با خبر است و كسى كه جزا به دست اوست حساب همه نزد او است.
جمله «وَ ما تَفْعَلُوا» معنى وسيعى دارد كه تمام اعمال خير را شامل مى‏شود.
و جمله «ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ» (آنچه از نيكيها انفاق مى‏كنيد) مى‏گويد: انفاق از هر موضوع خوبى مى‏تواند باشد، و تمام نيكيها را شامل مى‏شود از اموال باشد يا خدمات، از موضوعات مادى باشد يا معنوى.
در ضمن تعبير به «خير» نشان مى‏دهد كه مال و ثروت ذاتا چيز بدى نيست، بلكه يكى از بهترين وسايل خير است، مشروط بر اين كه به نيكى از آن بهره‏گيرى شود.
(آيه 216)- آيه گذشته عمدتا در مورد انفاق اموال بود و در اين آيه سخن از انفاق جانها در راه خدا است و اين هر دو در ميدان فداكارى دوش به دوش يكديگر قرار دارند. مى‏فرمايد: «جنگ (با دشمن) بر شما مقرر شده است در حالى كه از آن اكراه داريد» (كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ).
تعبير به «كُتِبَ» (نوشته شده) اشاره به حتمى بودن و قطعى بودن اين فرمان الهى است.
براى انسانهاى معمولى يك امر طبيعى است كه جنگ و لو با دشمن و در راه خدا خوشايند نيست زيرا در جنگ هم تلف اموال و هم نفوس و هم جراحتها برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 195
و مشقتها است البته براى عاشقان شهادت در راه حق و كسانى كه در سطح بالايى از معرفت قرار دارند جنگ با دشمنان حق شربت گوارايى است كه همچون تشنه كامان به دنبال آن مى‏روند و مسلما حساب آنها از حساب توده مردم جدا است.
سپس به يك قانون كلى و اصل اساسى كه حاكم بر قوانين تكوينى و تشريعى خداوند است اشاره مى‏كند، مى‏فرمايد: «چه بسا شما از چيزى اكراه داشته باشيد در حالى كه براى شما خير است و مايه سعادت و خوشبختى» (وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ).
به عكس كناره‏گيرى از جنگ و عافيت طلبى ممكن است خوشايند شما نباشد در حالى كه واقعا چنين نيست «چه بسا چيزى را دوست داشته باشيد و آن براى شما شرّ است» (وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ).
و در پايان مى‏فرمايد: «و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).
پروردگار جهان با اين لحن قاطع مى‏گويد كه افراد بشر نبايد تشخيص خودشان را در مسائل مربوط به سرنوشتشان حاكم سازند چرا كه علم آنها از هر نظر محدود و ناچيز است و معلوماتشان در برابر مجهولات همچون قطره‏اى در برابر دريا است. آنها با توجه به علم محدود خود نبايد در برابر احكام الهى روى در هم كشند. بايد بطور قطع بدانند كه خداوند اگر جهاد و روزه و حجّ را تشريع كرده همه به سود آنها است، توجه به اين حقيقت روح انضباط و تسليم در برابر قوانين الهى را در انسان پرورش مى‏دهد، و درك و ديد او را از محيطهاى محدود فراتر مى‏برد و به نامحدود يعنى علم بى‏پايان خدا پيوند مى‏دهد.
آيه 217-
شأن نزول:
پيش از جنگ «بدر» پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله «عبد اللّه بن جحش» را طلبيد و نامه‏اى به او داد، به او فرمان داد پس از آن كه دو روز راه پيمود، نامه را بگشايد و طبق آن عمل كند، او پس از دو روز طى طريق نامه را گشود و چنين يافت: «پس از آن كه نامه را باز كردى تا «نخله» (زمينى كه بين مكه و طائف است) پيش برو و در آنجا وضع قريش را زير نظر بگير». برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 196
هنگامى كه به «نخله» رسيدند به قافله‏اى از قريش بر خورد كردند به آنها حمله كردند «عمر و بن حضرمى» را كشتند و قافله را با دو نفر نزد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آوردند، پيغمبر به آنان فرمود: من به شما دستور نداده بودم كه در ماههاى حرام نبرد كنيد، مشركان نيز زبان به طعن گشودند كه محمد صلّى اللّه عليه و آله جنگ و خونريزى را در ماههاى حرام حلال شمرده، آيه مورد بحث نازل شد و سپس «عبد اللّه بن جحش» و همراهانش اظهار كردند كه در اين راه براى درك ثواب جهاد كوشش كرده‏اند و از پيامبر پرسيدند كه آيا اجر مجاهدان را دارند يا نه؟ آيه بعد (آيه 218) نازل گرديد.
تفسير:
اين آيه در صدد پاسخ گويى به پاره‏اى از سؤالات در باره جهاد و استثناهاى آن است، نخست مى‏فرمايد: «از تو در باره جنگ كردن در ماههاى حرام سؤال مى‏كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ).
سپس مى‏افزايد: «به آنها بگو: جنگ در آن (گناه) بزرگى است» (قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ).
و به اين ترتيب سنتى را كه از زمانهاى قديم و اعصار انبياى پيشين در ميان عرب در مورد تحريم پيكار در ماههاى حرام (رجب، ذى القعده، ذى الحجه و محرم) وجود داشته با قاطعيت امضا مى‏كند.
سپس مى‏فرمايد: چنين نيست كه اين قانون استثنايى نداشته باشد، نبايد اجازه داد گروهى فاسد و مفسد زير چتر اين قانون هر ظلم و فساد و گناهى را مرتكب شوند درست است كه جهاد در ماه حرام مهم است «ولى جلوگيرى از راه خدا و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام، و خارج كردن و تبعيد نمودن ساكنان آن، نزد خداوند از آن مهمتر است» (وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَكْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ).
سپس مى‏افزايد: «ايجاد فتنه (و منحرف ساختن مردم از دين خدا) از قتل هم بالاتر است» (وَ الْفِتْنَةُ أَكْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ).
چرا كه آن جنايتى است بر جسم انسان و اين جنايتى است بر جان و روح و ايمان انسان، و بعد چنين ادامه مى‏دهد كه مسلمانان نبايد تحت تأثير تبليغات برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 197
انحرافى مشركان قرار گيرند، زيرا «آنها دائما با شما مى‏جنگند تا اگر بتوانند شما را از دينتان باز گردانند» و در واقع به كمتر از اين قانع نيستند (وَ لا يَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا).
بنابراين، محكم در برابر آنها بايستيد، و به وسوسه‏هاى آنها در زمينه ماه حرام و غير آن اعتنا نكنيد و بعد به مسلمانان در زمينه بازگشت از دين خدا هشدار جدى داده مى‏گويد: «هر كس از شما مرتد شود و از دينش برگردد، و در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت بر باد مى‏رود و آنها اهل دوزخند و جاودانه در آن مى‏مانند» (وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَيَمُتْ وَ هُوَ كافِرٌ فَأُولئِكَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
چه مجازاتى از اين سخت‏تر و وحشتناكتر كه تمام اعمال نيك انسان نابود شود.
(آيه 218)- در اين آيه به نقطه مقابل اين گروه اشاره كرده و مى‏فرمايد:
«كسانى كه ايمان آوردند و كسانى كه هجرت نمودند و در راه خدا جهاد كردند (و بر ايمان خود استوار ماندند) آنها اميد به رحمت پروردگار دارند و خداوند آمرزنده و مهربان است» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أُولئِكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
آرى! اين گروه در پرتو اين سه كار بزرگ (ايمان، هجرت و جهاد) اگر مرتكب اشتباهاتى نيز بشوند ممكن است مشمول عنايات و مغفرت الهى گردند.
آيه 219-
شأن نزول:
در مورد نزول اين آيه گفته‏اند: گروهى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله خدمتش آمدند و عرض كردند حكم شراب و قمار، كه عقل را زايل و مال را تباه مى‏كند بيان فرما. آيه نازل شد و به آنها پاسخ داد.
تفسير:
اين آيه از يك سؤال در باره شراب و قمار شروع مى‏شود مى‏فرمايد:
«از تو در باره شراب و قمار سؤال مى‏كنند» (يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ).
«خمر» در اصطلاح شرع به معنى هر مايع مست كننده است هر چند در لغت براى هر يك از انواع مشروبات الكلى اسمى قرار داده شده است. «ميسر» به معنى سهل و آسان است و از آنجا كه قمار در نظر بعضى از مردم وسيله آسانى براى نيل به برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 198
مال و ثروت است به آن ميسر گفته شده است.
سپس در جواب مى‏فرمايد: «بگو در اين دو، گناه بزرگى است و منافعى (از نظر ظاهر و جنبه مادى) براى مردم ولى گناه آنها از نفعشان بيشتر است» (قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما).
بنابراين، هيچ انسان عاقلى بخاطر آن نفع كم به اين همه زيان تن در نمى‏دهد.
دومين سؤالى كه در اين آيه مطرح است، سؤال در باره انفاق است، مى‏فرمايد: «از تو سؤال مى‏كنند چه چيز انفاق كنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ ما ذا يُنْفِقُونَ).
«بگو: از مازاد نيازمنديهايتان» (قُلِ الْعَفْوَ).
«عفو» به معنى از بين بردن اثر، حد وسط و ميانه هر چيز و مقدار اضافى چيزى، و بهترين قسمت مال آمده است و ممكن است در اينجا به معنى مغفرت و گذشت از لغزش ديگران باشد، و مطابق اين معنى تفسير آيه چنين مى‏شود: «بگو:
بهترين انفاق، انفاق عفو و گذشت است».
با توجه به اوضاع اجتماعى عرب جاهلى و محل نزول قرآن، مخصوصا مكه و مدينه كه از نظر دشمنى و كينه توزى، و عدم گذشت در حد اعلا بودند، هيچ مانعى ندارد كه آنها سؤال از انفاق اموال كنند، ولى نياز شديد به انفاق عفو، سبب شود كه قرآن آنچه را لازمتر است، در پاسخ بيان كند و اين يكى از شؤون فصاحت و بلاغت است كه گوينده پاسخ طرف را رها كرده و به مهمتر از آن مى‏پردازد.
و بالاخره در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند آيات خود را چنين بيان مى‏كند شايد تفكر و انديشه كنيد» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ).
آيه 220-
شأن نزول:
پس از نزول آياتى «1» كه در آن از نزديك شدن به اموال و دارايى يتيمان و نيز از خوردن اموال آنها نهى شده مردمى كه يتيمى در خانه داشتند، از كفالت وى فاصله گرفتند و حتى گروهى آنان را از خانه خود بيرون كردند و يا در خانه براى آنان وضعى به وجود آورده بودند كه كمتر از بيرون كردن نبود، اين عمل هم براى سرپرستان و هم براى يتيمان مشكلات فراوانى به بار مى‏آورد،
__________________________________________________
(1) آيه 34، سوره اسراء و آيه 10، سوره نساء.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 199
خدمت پيامبر رسيده و از اين طرز عمل سؤال كردند در پاسخ آنها اين آيه نازل شد.
تفسير:
در اين آيه مركز اصلى فكر و انديشه را چنين بيان مى‏كند: «در دنيا و آخرت» (فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ).
در حقيقت با اين كه انسان مأمور است در برابر خدا و پيامبران وى تسليم باشد، در عين حال موظف است كه اين اطاعت فرمان را با فكر و انديشه انجام دهد، نه اين كه كوركورانه پيروى كند. و به عبارت روشنتر، بايد از اسرار احكام الهى آگاه گردد، و با درك صحيح آنها را انجام دهد.
سپس به پاسخ سومين سؤال مى‏پردازد و مى‏فرمايد: «از تو در باره يتيمان سؤال مى‏كنند» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى‏). «بگو: اصلاح كار آنان بهتر است» (قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ). «و اگر زندگى خود را با آنان بياميزيد (مانعى ندارد) آنها برادر شما هستند» (وَ إِنْ تُخالِطُوهُمْ فَإِخْوانُكُمْ).
به اين ترتيب قرآن، به مسلمانان گوشزد مى‏كند كه شانه خالى كردن از زير بار مسؤوليت سر پرستى يتيمان، و آنها را به حال خود واگذاردن، كار درستى نيست.
سپس اضافه مى‏كند كه «خداوند مفسد را از مصلح مى‏شناسد» (وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ).
آرى! و از نيات همه شما آگاه است و آنها را كه قصد سوء استفاده از اموال يتيمان دارند، و با آميختن اموال آنها با اموال خود، به حيف و ميل اموال يتيمان مى‏پردازند، از دلسوزان پاكدل واقعى مى‏شناسد.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند اگر بخواهد مى‏تواند كار را بر شما سخت بگيرد و شما را به زحمت اندازد (و در عين دستور دادن به سرپرستى يتيمان، دستور دهد كه اموال آنها را به كلى از اموال خود جدا سازيد، ولى خدا هرگز چنين نمى‏كند) زيرا او توانا و حكيم است». (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ)

mehraboOon
08-08-2011, 03:41 AM
آیه 221-250


آيه 221-
شأن نزول:
شخصى به نام «مرثد» از طرف پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مأمور شد، كه از مدينه به مكه برود، وى به قصد انجام فرمان رسولخدا صلّى اللّه عليه و آله وارد مكه شد، و در آنجا با زن زيبايى به نام «عناق» كه در زمان جاهليت او را مى‏شناخت برخورد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 200
نمود آن زن او را مانند گذشته به گناه دعوت كرد، اما «مرثد» كه مسلمان شده بود تسليم خواسته او نشد آن زن تقاضاى ازدواج نمود، «مرثد» جريان را به اطلاع پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله رساند، اين آيه نازل شد و بيان داشت كه زنان مشرك و بت پرست شايسته همسرى و ازدواج با مردان مسلمان نيستند.
تفسير:
مطابق شأن نزول، اين آيه در واقع پاسخ به سؤال ديگرى در باره ازدواج با مشركان است، مى‏فرمايد: «با زنان مشرك و بت پرست مادام كه ايمان نياروده‏اند ازدواج نكنيد» (وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ).
سپس در يك مقايسه مى‏افزايد: «كنيزان با ايمان از زن آزاد بت پرست بهترند، هر چند زيبايى او شما را به اعجاب وا دارد» (وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ).
بنابراين، هدف از ازدواج تنها كامجويى جنسى نيست، زن شريك عمر انسان و مربى فرزندان اوست نيمى از شخصيت او را تشكيل مى‏دهد، با اين حال چگونه مى‏توان شرك و عواقب شوم آن را با زيبايى ظاهرى و مقدارى مال و ثروت، مبادله كرد.
سپس به بخش ديگرى از اين حكم پرداخته مى‏فرمايد: «دختران خود را نيز به مردان بت پرست مادامى كه ايمان نياورده‏اند ندهيد (هر چند ناچار شويد آنها را به همسرى غلامان با ايمان درآوريد زيرا) يك غلام با ايمان از يك مرد آزاد بت پرست بهتر است، هر چند (مال و موقعيت و زيبايى او) شما را به اعجاب آورد» (وَ لا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتَّى يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ).
بنابراين ازدواج مردان مشرك با زنان مؤمنه نيز ممنوع است بلكه مسأله در اين بخش از حكم، سخت‏تر و مشكلتر است، چرا كه تأثير شوهر بر زن معمولا از تأثير زن بر شوهر بيشتر است.
در پايان آيه نيز دليل اين حكم الهى را براى به كار انداختن انديشه‏ها بيان مى‏كند، مى‏فرمايد: «آنها- يعنى مشركان- به سوى آتش دعوت مى‏كنند، در حالى كه خدا (و مؤمنانى كه مطيع فرمان او هستند) دعوت به بهشت و آمرزش به فرمانش برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 201
مى‏كند» (أُولئِكَ يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ اللَّهُ يَدْعُوا إِلَى الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ).
سپس مى‏افزايد: «و آيات خود را براى مردم روشن مى‏سازد، شايد متذكر شوند» (وَ يُبَيِّنُ آياتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ).
بعضى از مفسران معاصر، اشاره به نكته ظريفى نموده‏اند و آن اين كه آيه مورد بحث و 21 آيه ديگر كه به دنبال آن مى‏آيد احكام مربوط به تشكيل خانواده را در ابعاد مختلف بيان مى‏كند و در اين آيات دوازده حكم در اين رابطه بيان شده است: 1- حكم ازدواج با مشركان 2- تحريم نزديكى در حال حيض 3- حكم قسم به عنوان مقدمه‏اى بر مسأله ايلاء (منظور از ايلاء آن است كه كسى سوگند ياد كند با همسرش نزديكى نكند) 4- حكم ايلاء و به دنبال آن طلاق 5- عدّه نگهداشتن زنان مطلّقه، عدد طلاقها 7- نگهداشتن زن با نيكى يا رها كردن با نيكى 8- حكم شير دادن نوزادان 9- عدّه زنى كه شوهرش وفات كرده 10- خواستگارى زن قبل از تمام شدن عدّه او 11- مهر زنان مطلّقه قبل از دخول 12- حكم متعه، و اين احكام با تذكرات اخلاقى و تعبيراتى كه نشان مى‏دهد مسأله تشكيل خانواده نوعى عبادت پروردگار است، بايد همراه با فكر و انديشه باشد آميخته شده است.
(آيه 222)
شأن نزول:
زنان در هر ماه به مدت، حد اقل سه روز و حد اكثر ده روز، قاعده مى‏شوند، و آن عبارت از خونى است كه با اوصاف خاصى كه در كتب فقه آمده از رحم زن خارج مى‏گردد، زن را در چنين حال «حائض» و آن خون را خون حيض مى‏گويند.
جمعى از يهود مى‏گويند معاشرت مردان با اين گونه زنان مطلقا حرام است، و لو اين كه به صورت غذا خوردن سر يك سفره و يا زندگى در يك اتاق باشد.
در مقابل اين گروه، نصارى مى‏گويند: هيچ گونه فرقى ميان حالت حيض زن و غير حيض نيست، همه گونه معاشرت حتى آميزش جنسى با آنان بى‏مانع مى‏باشد! مشركين عرب، كم و بيش به خلق و خوى يهود انس گرفته بودند و با زنان حائض مانند يهود رفتار مى‏كردند، همين اختلاف در آيين و افراط و تفريطهاى غير قابل گذشت، سبب شد كه بعضى از مسلمانان از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در اين باره برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 202
سؤال كنند، در پاسخ آنان اين آيه نازل گرديد.
تفسير:
در اين آيه به سؤال ديگرى برخورد مى‏كنيم و آن در باره عادت ماهيانه زنان است، مى‏فرمايد: «از تو در باره (خون) حيض سؤال مى‏كنند بگو چيز زيان آورى است» (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحِيضِ قُلْ هُوَ أَذىً).
و بلافاصله مى‏افزايد: حال كه چنين است «از زنان در حالت قاعدگى كناره گيرى نماييد، و با آنها آميزش جنسى نكنيد تا پاك شوند» (فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحِيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطْهُرْنَ).
زيرا آميزش جنسى در چنين حالتى، علاوه بر اين كه تنفرآور است، زيانهاى بسيارى به بار مى‏آورد، كه طب امروز نيز آن را اثبات كرده، از جمله احتمال عقيم شدن مرد و زن، و ايجاد يك محيط مساعد براى پرورش ميكرب بيماريهاى آميزشى (مانند: سفليس و سوزاك) و نيز التهاب اعضاء تناسلى زن و وارد شدن خون آلوده به داخل عضو تناسلى مرد، لذا پزشكان، آميزش جنسى با چنين زنانى را ممنوع اعلام مى‏كنند.
«ولى هنگامى كه پاك شوند، از طريقى كه خدا به شما فرمان داده با آنها آميزش كنيد كه خداوند توبه كنندگان و پاكان را دوست دارد» (فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ).

(آيه 223)- در اين آيه اشاره زيبايى به هدف نهايى آميزش جنسى كرده مى‏فرمايد: «همسران شما محل بذرافشانى شما هستند» (نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ).
«بنابراين هر زمان بخواهيد مى‏توانيد با آنها آميزش نماييد» (فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ).
در اينجا زنان تشبيه به مزرعه شده‏اند، و اين تشبيه ممكن است براى بعضى سنگين آيد كه چرا اسلام در باره نيمى از نوع بشر چنين تعبيرى كرده است در حالى كه نكته باريكى در اين تشبيه نهفته است، در حقيقت قرآن مى‏خواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسيله اطفاء شهوت و هوسرانى مردان نيست، بلكه وسيله‏اى است براى حفظ حيات نوع بشر، اين سخن در برابر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 203
آنها كه نسبت به جنس زن همچون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مى‏نگرند، هشدارى محسوب مى‏شود.
سپس در ادامه آيه مى‏افزايد: «با اعمال صالح و پرورش فرزندان صالح، آثار نيكى براى خود از پيش بفرستيد» (وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ).
اشاره به اين كه هدف نهايى از آميزش جنسى، لذت و كامجويى نيست بلكه بايد از اين موضوع، براى ايجاد و پرورش فرزندان، شايسته استفاده كرد و آن را به عنوان يك ذخيره معنوى براى فرداى قيامت از پيش بفرستيد، بنابراين در انتخاب همسر، بايد اصولى را رعايت كنيد كه به اين نتيجه مهم منتهى شود.
و در پايان آيه، دستور به تقوا مى‏دهد و مى‏فرمايد: «تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد او را ملاقات خواهيد كرد، و به مؤمنان بشارت دهيد» بشارت رحمت الهى و سعادت و نجات در سايه تقوا (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ).

(آيه 224)
شأن نزول:
ميان داماد و دختر يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام عبد اللّه بن رواحه اختلافى روى داد، او سوگند ياد كرد كه براى اصلاح كار آنها هيچ گونه دخالتى نكند و در اين راه گامى بر ندارد آيه نازل شد و اين گونه سوگندها را ممنوع و بى‏اساس قلمداد كرد.
تفسير:
اين آيه و آيه بعد ناظر به سوء استفاده از مسأله سوگند است. و مقدمه‏اى محسوب مى‏شود براى بحث آيات آينده كه سخن از «ايلاء» و سوگند در مورد ترك آميزش جنسى با همسران مى‏گويد، نخست مى‏فرمايد: «خداوند را در معرض سوگندهاى خود براى ترك نيكى و تقوا و اصلاح در ميان مردم قرار ندهيد و (بدانيد) خدا شنوا و داناست» سخنان شما را مى‏شنود و از نيات شما آگاه است (وَ لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَةً لِأَيْمانِكُمْ أَنْ تَبَرُّوا وَ تَتَّقُوا وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاسِ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
به اين ترتيب سوگند ياد كردن جز در مواردى كه هدف مهمى در كار باشد عمل نامطلوبى است.
(آيه 225)- در اين آيه براى تكميل اين مطلب مهم كه قسم نبايد مانع كارهاى خير شود، مى‏فرمايد: «خداوند شما را بخاطر سوگندهايى كه بدون توجه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 204
ياد مى‏كنيد مؤاخذه نخواهد كرد» (لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ).
اما به آنچه دلهاى شما كسب كرده (و سوگندهايى كه از روى اراده و اختيار ياد مى‏كنيد) مؤاخذه مى‏كند و خداوند آمرزنده و داراى حلم است» (وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ).
در اين آيه خداوند به دو نوع سوگند اشاره كرده، نوع اول قسم‏هاى لغو است كه هيچ گونه اثرى ندارد و نبايد به آن اعتنا كرد و مخالفت آن كفاره ندارد زيرا از روى اراده و تصميم نيست. نوع دوم سوگندهايى است كه از روى اراده و تصميم انجام مى‏گيرد و به تعبير قرآن قلب انسان آن را كسب مى‏كند، اين گونه قسم معتبر است و بايد به آن پايبند بود، و مخالفت با آن، هم گناه دارد، و هم موجب كفاره مى‏شود.
(آيه 226)- در دوران جاهليت زن هيچ گونه ارزش و مقامى در جامعه عرب نداشت و به همين جهت براى جدايى از او و يا تحت فشار قرار دادن زن، طرق زشتى وجود داشت كه يكى از آنها «ايلاء» بود به اين ترتيب كه هر زمان مردى از همسر خود متنفر مى‏شد، سوگند ياد مى‏كرد كه با او همبستر نگردد و با اين راه غير انسانى همسر خود را در تنگناى شديدى قرار مى‏داد، نه او را رسما طلاق مى‏داد و نه بعد از اين سوگندها حاضر مى‏شد آشتى كند و زندگى مطلوبى داشته باشد. البته مردان غالبا تحت فشار قرار نمى‏گرفتند، چون همسران متعددى داشتند آيه مورد بحث با اين سنت غلط مبارزه كرده، و طريق گشودن اين سوگند را بيان مى‏كند، مى‏فرمايد: «كسانى كه از زنان خود ايلاء مى‏كنند (سوگند براى ترك آميزش جنسى مى‏خورند) حق دارند چهار ماه انتظار كشند» (لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ).
اين چهار ماه مهلت براى اين است كه وضع خويش را با همسر خود روشن كنند و زن را از اين نابسامانى، نجات دهند. سپس مى‏افزايد: «اگر (در اين فرصت) تصميم به بازگشت گرفتند، خداوند آمرزنده و مهربان است» (فَإِنْ فاؤُ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ).
آرى! خداوند گذشته او را در اين مسأله و همچنين شكستن سوگند را بر او برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 205
مى‏بخشد- هر چند كفاره آن چنانكه خواهيم گفت به وقت خود باقى است.
(آيه 227)- «و اگر تصميم به جدايى گرفتند (آن هم با شرايطش مانعى ندارد) خداوند شنوا و دانا است» (وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلاقَ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
و هر گاه مرد هيچ يك از اين دو راه را انتخاب نكند، نه به زندگى سالم زناشويى باز گردد، و نه او را با طلاق رها سازد، در اينجا حاكم شرع دخالت مى‏كند و مرد را به زندان مى‏اندازد و بر او سخت مى‏گيرد كه بعد از گذشتن چهار ماه مجبور شود يكى از دو راه را انتخاب كند و زن را از حال بلاتكليفى در آورد.
(آيه 228)- در آيه قبل سخن از طلاق بود و در اين آيه بخشى از احكام طلاق و آنچه مربوط به آن است بيان مى‏شود و در مجموع پنج حكم در آن بيان شده، نخست در باره عدّه مى‏فرمايد: «زنان مطلّقه بايد به مدت سه بار پاك شدن را انتظار بكشند» (وَ الْمُطَلَّقاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ).
«قُرُوءٍ» در آيه فوق به معنى ايام پاكى زن مى‏باشد، و از آنجا كه طلاق بايد در حال پاكى كه با شوهر خود آميزش جنسى نكرده باشد انجام گيرد اين پاكى يك مرتبه محسوب مى‏شود، و هنگامى كه بعد از آن دو بار عادت ببيند و پاك شود، به محض اين كه پاكى سوم به اتمام رسيد و لحظه‏اى عادت شد عدّه تمام شده و ازدواج او در همان حال جايز است.
دومين حكم، اين است كه «براى آنها حلال نيست كه آنچه را در رحم آنان آفريده شده كتمان كنند، اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان دارند» (وَ لا يَحِلُّ لَهُنَّ أَنْ يَكْتُمْنَ ما خَلَقَ اللَّهُ فِي أَرْحامِهِنَّ إِنْ كُنَّ يُؤْمِنَّ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).
قابل توجه اين كه مسأله آغاز و پايان ايام عدّه را كه معمولا خود زن مى‏فهمد، نه ديگرى بر عهده او گذارده و گفتار او را سند قرار داده است.
سومين حكمى كه از آيه استفاده مى‏شود، اين است كه شوهر در عدّه طلاق رجعى، حق رجوع دارد، مى‏فرمايد: «همسران آنها براى رجوع به آنها (و از سر گرفتن زندگى زناشويى) در اين مدت عدّه (از ديگران) سزاوارترند هرگاه خواهان اصلاح باشند» (وَ بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذلِكَ إِنْ أَرادُوا إِصْلاحاً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 206
در واقع در موقعى كه زن در عدّه طلاق رجعى است، شوهر مى‏تواند بدون هيچ گونه تشريفات، زندگى زناشويى را از سر گيرد، با هر سخن و يا عملى كه به قصد بازگشت باشد اين معنى حاصل مى‏شود.
سپس به بيان چهارمين حكم پرداخته مى‏فرمايد: «و براى زنان همانند وظايفى كه بر دوش آنها است حقوق شايسته‏اى قرار داده شده و مردان بر آنها برترى دارند» (وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ).
بنابراين همانطور كه براى مرد حقوقى بر عهده زنان گذارده شده، همچنين زنان حقوقى بر مردان دارند كه آنها موظف به رعايت آنند.
با توجه به اختلاف دامنه دارى كه بين نيروهاى جسمى و روحى زن و مرد وجود دارد مديريت خانواده بر عهده مرد و معاونت آن بر عهده زن گذارده شده است و اين تفاوت مانع از آن نخواهد بود كه از نظر مقامات معنوى و دانش و تقوى گروهى از زنان از بسيارى از مردان پيشرفته‏تر باشند.
واژه «معروف» كه به معنى كار نيك و معقول و منطقى است، در اين آيات دوازده بار تكرار شده تا هشدارى به مردان و زنان باشد كه هرگز از حق خود سوء استفاده نكنند بلكه با احترام به حقوق متقابل يكديگر در تحكيم پيوند زناشويى و جلب رضاى الهى بكوشند.
و بالاخره در پايان آيه مى‏خوانيم: «خداوند توانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). و اين اشاره‏اى است به اين كه حكمت و تدبير الهى، ايجاب مى‏كند كه هر كس در جامعه به وظايفى بپردازد كه قانون آفرينش براى او تعيين كرده است، و با ساختمان جسم و جان او هماهنگ است. حكمت خداوند ايجاب مى‏كند كه در برابر وظايفى كه بر عهده زنان گذارده، حقوق مسلّمى قرار گيرد، تا تعادلى ميان وظيفه حق برقرار شود.
(آيه 229)
شأن نزول:
زنى خدمت يكى از همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد و از شوهرش شكايت كرد كه او پيوسته وى را طلاق مى‏دهد و سپس رجوع مى‏كند تا به اين وسيله به زيان و ضرر افتد و در جاهليت چنين بود كه مرد حق داشت همسرش برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 207
را هزار بار طلاق بدهد و رجوع كند و حدى بر آن نبود، هنگامى كه اين شكايت به محضر پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رسيد، آيه نازل شد و حد طلاق را سه بار قرار داد.
تفسير:
در آيه قبل به اينجا رسيديم كه قانون «عده» و «رجوع» براى اصلاح وضع خانواده و جلوگيرى از جدايى و تفرقه است، ولى بعضى از تازه مسلمانان مطابق دوران جاهليت، از آن سوء استفاده مى‏كردند، و براى اين كه همسر خود را تحت فشار قرار دهند پى در پى او را طلاق داده و رجوع مى‏كردند اين آيه نازل شد و از اين عمل زشت و ناجوانمردانه جلوگيرى كرد، مى‏فرمايد: «طلاق (منظور طلاقى است كه رجوع و بازگشت دارد) دو مرتبه است» (الطَّلاقُ مَرَّتانِ).
البته بايد در جلسات متعدد واقع شود و در يك مجلس انجام نمى‏شود.
سپس مى‏افزايد: «در هر يك از اين دو بار بايد همسر خود را بطور شايسته نگاهدارى كند و آشتى نمايد، يا با نيكى او را رها سازد و براى هميشه از او جدا شود» (فَإِمْساكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسانٍ).
بنابراين طلاق سوم، رجوع و بازگشتى ندارد، و هنگامى كه دو نوبت كشمكش و طلاق و سپس صلح و رجوع انجام گرفت، بايد كار را يكسره كرد.
منظور از جدا شدن با احسان و نيكى اين است كه حقوق آن زن را بپردازد و بعد از جدايى پشت سر او سخنان نامناسب نگويد، و مردم را نسبت به او بدبين نسازد، و امكان ازدواج را از او نگيرد. بنابراين جدايى نيز بايد توأم با احسان گردد.
و لذا در ادامه آيه مى‏فرمايد: «براى شما حلال نيست كه چيزى را از آنچه به آنها داده‏ايد پس بگيريد» (وَ لا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً).
بنابراين، شوهر نمى‏تواند هنگام جدايى چيزى را كه به عنوان مهر به زن داده است باز پس گيرد.
در ادامه آيه به مسأله طلاق خلع اشاره كرده مى‏گويد: تنها در يك فرض باز پس گرفتن مهر مانعى ندارد و آن در صورتى است كه زن تمايل به ادامه زندگى زناشويى نداشته باشد، و «دو همسر از اين بترسند كه با ادامه زندگى زناشويى حدود الهى را برپا ندارند» (إِلَّا أَنْ يَخافا أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 208
سپس مى‏افزايد: «اگر بترسيد كه حدود الهى را رعايت نكنند، گناهى بر آن دو نيست كه زن فديه (عوضى) بپردازد» و طلاق بگيرد (فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ).
در حقيقت در اينجا سر چشمه جدايى، زن است، و او بايد غرامت اين كار را بپردازد و به مردى كه مايل است، با او زندگى كند اجازه دهد با همان مهر، همسر ديگرى انتخاب كند.
و در پايان آيه به تمام احكامى كه در اين آيه بيان شده اشاره كرده مى‏فرمايد:
«اينها حدود و مرزهاى الهى است از آن تجاوز نكنيد و آنها كه از آن تجاوز مى‏كنند ستمگرانند» (تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَعْتَدُوها وَ مَنْ يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
(آيه 230)
شأن نزول:
در حديثى آمده است كه زنى خدمت پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رسيد و عرض كرد: من همسر پسر عمويم بودم او سه بار مرا طلاق داد، پس از او با مردى ازدواج كردم، اتفاقا او هم مرا طلاق داد، آيا مى‏توانم به شوهر اولم باز گردم؟
حضرت فرمود: نه، تنها در صورتى مى‏توانى كه با همسر دوم آميزش جنسى كرده باشى، در اين هنگام آيه نازل شد.
تفسير:
اين آيه در حقيقت حكم تبصره‏اى دارد كه به حكم سابق ملحق مى‏شود مى‏فرمايد: «اگر (بعد از دو طلاق و رجوع، بار ديگر) او را طلاق داد، زن بر او بعد از آن حلال نخواهد شد مگر اين كه همسر ديگرى (به ازدواج دائمى) انتخاب كند (و با او آميزش جنسى نمايد در اين صورت اگر همسر دوم) او را طلاق داد، گناهى ندارد كه آن دو بازگشت كنند، (و آن زن با همسر اولش بار ديگر ازدواج نمايد) مشروط بر اين كه اميد داشته باشد كه حدود الهى را محترم مى‏شمرند» (فَإِنْ طَلَّقَها فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّى تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ فَإِنْ طَلَّقَها فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يَتَراجَعا إِنْ ظَنَّا أَنْ يُقِيما حُدُودَ اللَّهِ).
و در پايان تأكيد مى‏كند «اينها حدود الهى است كه براى افرادى كه آگاهند بيان مى‏كند» (وَ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ يُبَيِّنُها لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ).
(آيه 231)- باز هم محدوديتهاى ديگر طلاق! به دنبال آيات گذشته اين برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 209
آيه نيز اشاره به محدوديتهاى ديگرى در امر طلاق مى‏كند تا از ناديده گرفتن حقوق زن جلوگيرى كند در آغاز مى‏گويد: «هنگامى كه زنان را طلاق داديد و به آخرين روزهاى عدّه رسيدند (باز مى‏توانيد با آنها آشتى كنيد) يا به طرز پسنديده‏اى آنها را نگاه داريد، و يا به طرز پسنديده‏اى رها سازيد» (وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ أَوْ سَرِّحُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ).
يا صميمانه تصميم به ادامه زندگى زناشويى بگيريد و يا اگر زمينه را مساعد نمى‏بينيد با نيكى از هم جدا شويد.
سپس به مفهوم مقابل آن اشاره كرده مى‏فرمايد: «هرگز بخاطر ضرر زدن و تعدى كردن آنها را نگه نداريد» (وَ لا تُمْسِكُوهُنَّ ضِراراً لِتَعْتَدُوا).
اين جمله تفسير كلمه «معروف» است، زيرا در جاهليت گاه بازگشت به زناشويى را وسيله انتقامجويى قرار مى‏دادند، لذا با لحن قاطعى مى‏گويد: «هرگز نبايد چنين فكرى در سر بپرورانيد».
«چرا كه هر كس چنين كند به خويشتن ظلم و ستم كرده» (وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ).
سپس به همگان هشدار مى‏دهد و مى‏فرمايد: «آيات خدا را به استهزاء نگيريد» (وَ لا تَتَّخِذُوا آياتِ اللَّهِ هُزُواً).
بنابراين نبايد با چشم پوشى از روح احكام الهى و چسبيدن به ظواهر خشك و قالبهاى بى روح، آيات الهى را بازيچه و ملعبه خود قرار داد كه گناه اين كار شديدتر، و مجازاتش دردناكتر است. سپس مى‏افزايد: «نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد و آنچه از كتاب آسمانى و دانش بر شما نازل كرده و شما را با آن پند مى‏دهد» (وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ ما أَنْزَلَ عَلَيْكُمْ مِنَ الْكِتابِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظُكُمْ بِهِ).
«و تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد خداوند به هر چيزى داناست» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
جمله فوق، هشدار مى‏دهد كه در مورد حقوق زنان، از موقعيت خود سوء استفاده نكنند و بدانند كه خداوند حتى از نيات آنها آگاه است.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 210
(آيه 232)
شأن نزول:
يكى از ياران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به نام «معقل بن يسار» خواهرى به نام جملاء داشت كه از همسرش طلاق گرفته بود، بعد از پايان عدّه مايل بود بار ديگر به عقد همسرش درآيد، ولى برادرش از اين كار مانع شد، آيه نازل شد و او را از مخالفت با چنين ازدواجى نهى كرد.
تفسير:
شكستن يكى ديگر از زنجيرهاى اسارت- در زمان جاهليت زنان در زنجير اسارت مردان بودند و مجبور بودند زندگى خود را طبق تمايلات مردان خودكامه تنظيم كنند.
از جمله در انتخاب همسر به خواسته و ميل زن هيچ گونه اهميتى داده نمى‏شد، حتى اگر زن با اجازه ولى، ازدواج مى‏كرد سپس از همسرش جدا مى‏شد باز پيوستن او به همسر اول بستگى به اراده مردان فاميل داشت و بسيار مى‏شد با اين كه زن و شوهر بعد از جدايى علاقه به باز گشت داشتند مردان خويشاوند روى پندارها و موهوماتى مانع مى‏شدند، قرآن صريحا اين روش را محكوم كرده مى‏گويد:
«هنگامى كه زنان را طلاق داديد و عدّه خود را به پايان رسانيدند، مانع آنها نشويد كه با همسران (سابق) خويش ازدواج كنند اگر در ميان آنها رضايت به طرز پسنديده‏اى حاصل شود» (وَ إِذا طَلَّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْواجَهُنَّ إِذا تَراضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ).
سپس در ادامه آيه، بار ديگر هشدار مى‏دهد و مى‏فرمايد: «اين دستورى است كه تنها افرادى از شما كه ايمان به خدا و روز قيامت دارند از آن پند مى‏گيرند» (ذلِكَ يُوعَظُ بِهِ مَنْ كانَ مِنْكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).
و باز براى تأكيد بيشتر مى‏گويد: «اين براى پاكى و نموّ (خانواده‏هاى شما) مؤثرتر و براى شستن آلودگيها مفيدتر است و خدا مى‏داند و شما نمى‏دانيد» (ذلِكُمْ أَزْكى‏ لَكُمْ وَ أَطْهَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ).
اين بخش از آيه، در واقع مى‏گويد: اين احكام همه به نفع شما بيان شده منتهى كسانى مى‏توانند از آن بهره گيرند كه سرمايه ايمان به مبدء و معاد را داشته باشند، و بتوانند تمايلات خود را كنترل كنند.

برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 211
(آيه 233)- هفت دستور در باره شير دادن نوزادان! اين آيه كه در واقع ادامه بحثهاى مربوط به مسائل ازدواج و زناشويى است، به سراغ يك مسأله مهم يعنى مسأله «رضاع» (شير دادن) رفته و جزئيات آن را باز گو مى‏كند.
1- نخست مى‏گويد: «مادران فرزندان خود را دو سال تمام شير مى‏دهند» (وَ الْوالِداتُ يُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كامِلَيْنِ).
بنابراين، هر چند ولايت بر اطفال صغير به عهده پدر گذاشته شده است اما حق شير دادن در دو سال شير خوارگى به مادر داده شده و او است كه مى‏تواند در اين مدت از فرزند خود نگاهدارى كند و به اصطلاح حق حضانت در اين مدت از آن مادر است. و اين يك حق دو جانبه است كه هم براى رعايت حال فرزند است و هم رعايت عواطف مادر.
2- سپس مى‏افزايد: «اين براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را كامل كند» (لِمَنْ أَرادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضاعَةَ).
يعنى مدت شير دادن طفل لازم نيست، همواره دو سال باشد، دو سال براى كسى است كه مى‏خواهد شير دادن را كامل كند، ولى مادران حق دارند با توجه به وضع و رعايت سلامت او اين مدت را كمتر كنند.
3- هزينه زندگى مادر از نظر غذا و لباس در دوران شير دادن بر عهده پدر نوزاد است تا مادر با خاطرى آسوده بتواند فرزند را شير دهد. لذا در ادامه آيه مى‏فرمايد:
«و بر آن كسى كه فرزند براى او متولد شده (پدر) لازم است، خوراك و پوشاك مادران را بطور شايسته بپردازد» (وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ).
در اينجا تعبير به «الْمَوْلُودِ لَهُ» (كسى كه فرزند براى او متولد شده) به جاى تعبير به «اب» (پدر) قابل توجه است، گويى مى‏خواهد عواطف پدر را در راه انجام وظيفه مزبور، بسيج كند، يعنى اگر هزينه كودك و مادرش در اين موقع بر عهده مرد گذاشته شده به خاطر اين است كه فرزند او و ميوه دل اوست، نه يك فرد بيگانه.
توصيف به «معروف» (بطور شايسته) نشان مى‏دهد كه پدران در مورد لباس و غذاى مادر، بايد آنچه شايسته و متعارف و مناسب حال او است را در نظر برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 212
بگيرند، نه سختگيرى كنند و نه اسراف.
و براى توضيح بيشتر مى‏فرمايد: «هيچ كس موظف نيست بيش از مقدار توانايى خود را انجام دهد» (لا تُكَلَّفُ نَفْسٌ إِلَّا وُسْعَها).
4- سپس به بيان حكم مهم ديگرى پرداخته، مى‏فرمايد: «نه مادر (بخاطر اختلاف با پدر) حق دارد به كودك ضرر زند، و نه پدر (بخاطر اختلاف با مادر)» (لا تُضَارَّ والِدَةٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ).
يعنى هيچ يك از اين دو حق ندارند سرنوشت كودك را مال المصالحه اختلاف خويش قرار دهند و بر جسم و روح نوزاد، ضربه وارد كنند.
5- سپس به حكم ديگرى مربوط به بعد از مرگ پدر مى‏پردازد مى‏فرمايد:
«و بر وارث او نيز لازم است اين كار را انجام دهد» (وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِكَ).
يعنى: آنها بايد نيازهاى مادر را در دورانى كه به كودك شير مى‏دهد تأمين كنند.
6- در ادامه آيه، سخن از مسأله باز داشتن كودك از شير به ميان آمده اختيار آن را به پدر و مادر واگذاشته، هر چند در جمله‏هاى سابق، زمانى براى شير دادن كودك تعيين شده بود ولى پدر و مادر با توجه به وضع جسمى و روحى او، و توافق با يكديگر مى‏توانند كودك را در هر موقع مناسب از شير باز دارند، مى‏فرمايد: «اگر آن دو با رضايت و مشورت يكديگر بخواهند كودك را (زودتر از دو سال يا بيست و يك ماه) از شير باز گيرند گناهى بر آنها نيست» (فَإِنْ أَرادا فِصالًا عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَيْهِما).
7- گاه مى‏شود كه مادر از حق خود در مورد شير دادن و حضانت و نگاهدارى فرزند خوددارى مى‏كند و يا به راستى مانعى براى او پيش مى‏آيد، در اين صورت بايد راه چاره‏اى انديشيد و لذا در ادامه آيه مى‏فرمايد: «اگر (با عدم توانايى يا عدم موافقت مادر) خواستيد دايه‏اى براى فرزندان خود بگيريد، گناهى بر شما نيست، هر گاه حق گذشته مادر را بطور شايسته بپردازيد» (وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَكُمْ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَيْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 213
بنابراين، انتخاب دايه به جاى مادر، بى‏مانع است مشروط بر اين كه اين امر سبب از بين رفتن حقوق مادر، نسبت به گذشته نشود.
و در پايان آيه به همگان هشدار مى‏دهد كه «تقواى الهى پيشه كنيد و بدانيد خدا به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست» (وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).
مبادا كشمكش ميان مرد و زن، روح انتقامجويى را در آنها زنده كند و سرنوشت يكديگر و يا كودكان مظلوم را به خطر اندازد، همه بايد بدانند خدا دقيقا مراقب آنها است.
(آيه 234)- خرافاتى كه زنان را بيچاره مى‏كرد! يكى از مسائل و مشكلات اساسى زنان ازدواج بعد از مرگ شوهر است. از طرفى رعايت حريم زندگانى زناشويى حتى بعد از مرگ همسر موضوعى است فطرى و لذا هميشه در قبايل مختلف آداب و رسوم گوناگونى براى اين منظور بوده است گر چه گاهى در اين رسوم آن چنان افراط مى‏كردند كه عملا زنان را در بن بست و اسارت قرار مى‏دادند و گاهى جنايت‏آميزترين كارها را در مورد او مرتكب مى‏شدند به عنوان نمونه! بعضى از قبايل پس از مرگ شوهر، زن را آتش زده و يا بعضى او را با مرد دفن مى‏كردند، برخى زن را براى هميشه از ازدواج مجدد محروم ساخته و گوشه‏نشين مى‏كردند و در پاره‏اى از قبايل زنها موظف بودند مدتى كنار قبر شوهر زير خيمه سياه و چركين با لباسهاى مندرس و كثيف دور از هر گونه آرايش و زيور و حتى شستشو به سر برده و بدين وضع شب و روز خود را بگذرانند. اين آيه بر تمام اين خرافات و جنايات خط بطلان كشيده و به زنان بيوه اجازه مى‏دهد بعد از نگاهدارى عدّه و حفظ حريم زوجيت گذشته اقدام به ازدواج كنند، مى‏فرمايد: «كسانى كه از شما مى‏ميرند و همسرانى از خود باقى گذارند، آنها بايد چهار ماه و ده روز انتظار بكشند و هنگامى كه مدّتشان سر آمد، گناهى بر شما نيست كه هر چه مى‏خواهند در باره خودشان بطور شايسته انجام دهند» و با مرد دلخواه خود ازدواج كنند. (وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 214
و از آنجا كه گاه اولياء و بستگان زن، دخالتهاى بى‏مورد در كار او مى‏كنند و يا منافع خويش را در ازدواج آينده زن در نظر مى‏گيرند، در پايان آيه خداوند به همه هشدار مى‏دهد و مى‏فرمايد: «خداوند از هر كارى كه انجام مى‏دهيد آگاه است» و هر كس را به جزاى اعمال نيك و بد خود مى‏رساند (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).
(آيه 235)- در اين آيه به يكى از احكام مهم زنانى كه در عدّه هستند (به تناسب بحثى كه در باره عدّه وفات گذشت) اشاره كرده، مى‏فرمايد: «گناهى بر شما نيست كه از روى كنايه (از زنانى كه در عدّه وفات هستند) خواستگارى كنيد، و يا در دل تصميم داشته باشيد، خدا مى‏دانست شما به ياد آنها خواهيد افتاد، ولى با آنها در تنهايى با صراحت وعده ازدواج نگذاريد، مگر اين كه به طرز شايسته‏اى (با كنايه) اظهار كنيد» (وَ لا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِيما عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّساءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لكِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلَّا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً).
در حقيقت اين يك امر طبيعى است كه با فوت شوهر، زن به سرنوشت آينده خود فكر مى‏كند و مردانى نيز ممكن است- بخاطر شرايط سهلتر كه زنان بيوه دارند- در فكر ازدواج با آنان باشند.
سپس در ادامه آيه مى‏فرمايد: « (ولى در هر حال) عقد نكاح را نبنديد تا عدّه آنها به سر آيد» (وَ لا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكاحِ حَتَّى يَبْلُغَ الْكِتابُ أَجَلَهُ).
و بطور مسلم اگر كسى در عدّه، عقد ازدواج ببندد باطل است، بلكه اگر آگاهانه اين كار را انجام دهد سبب مى‏شود كه آن زن براى هميشه نسبت به او حرام گردد.
و به دنبال آن مى‏فرمايد: «بدانيد خداوند آنچه را در دل داريد مى‏داند، از مخالفت او بپرهيزيد و بدانيد كه خداوند آمرزنده و داراى حلم است» و در مجازات بندگان عجله نمى‏كند (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ حَلِيمٌ).
(آيه 236)- باز در ادامه احكام طلاق در اين آيه و آيه بعد احكام ديگرى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 215
بيان شده است نخست مى‏فرمايد: «گناهى بر شما نيست اگر زنان را قبل از اين كه با آنها تماس پيدا كنيد (و آميزش جنسى انجام دهيد) و تعيين مهر نماييد، طلاق دهيد» (لا جُناحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّساءَ ما لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً).
البته اين در صورتى است كه مرد يا زن و مرد بعد از عقد ازدواج و پيش از عمل زناشويى، متوجه شوند كه به جهاتى نمى‏توانند با هم زندگى كنند، چه بهتر كه در اين موقع با طلاق از هم جدا شوند، زيرا در مراحل بعد كار مشكلتر مى‏شود.
سپس به بيان حكم ديگرى در اين رابطه مى‏پردازد و مى‏فرمايد: «در چنين حالى بايد آنها را (با هديه مناسبى) بهره‏مند سازيد» (وَ مَتِّعُوهُنَّ).
ولى در پرداخت اين هديه، قدرت و توانايى شوهر نيز بايد در نظر گرفته شود، و لذا در دنباله آيه مى‏گويد: «بر آن كسى كه توانايى دارد به اندازه تواناييش، و بر آن كس كه تنگدست است به اندازه خودش هديه شايسته‏اى لازم است، و اين حقى است بر نيكوكاران» (عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُحْسِنِينَ).
توانگران بايد به اندازه خود و تنگدستان نيز در خور تواناييشان اين هديه را بپردازند از آنجا كه اين هديه اثر قابل ملاحظه‏اى در جلوگيرى از حس انتقامجويى و رهايى زن از عقده‏هايى كه ممكن است، بر اثر گسستن پيوند زناشويى حاصل شود در آيه فوق آن را وابسته به روحيه نيكوكارى و احسان كرده و مى‏گويد: «اين عمل بر نيكوكاران لازم است» يعنى بايد آميخته با روح نيكوكارى و مسالمت باشد.
(آيه 237)- در اين آيه سخن از زنانى به ميان آمده كه براى آنها تعيين مهر شده است ولى قبل از آميزش و عروسى، جدا مى‏شوند، مى‏فرمايد: «اگر آنها را طلاق دهيد پيش از آن كه با آنان تماس پيدا كنيد (و آميزش انجام شود) در حالى كه مهرى براى آنها تعيين كرده‏ايد، لازم است نصف آنچه را تعيين كرده‏ايد به آنها بدهيد» (وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ).
اين حكم قانونى مسأله است، كه به زن حق مى‏دهد نصف تمام مهريه را بدون كم و كاست بگيرد هر چند آميزشى حاصل نشده باشد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 216
ولى بعد به سراغ جنبه‏هاى اخلاقى و عاطفى مى‏رود و مى‏فرمايد: «مگر اين كه آنها حق خود را ببخشند (و يا اگر صغير و سفيه هستند، ولى آنها يعنى) آن كس كه گره ازدواج به دست اوست آن را ببخشد» (إِلَّا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكاحِ).
در جمله بعد مى‏گويد: «عفو و گذشت شما (و پرداختن تمام مهر) به پرهيزكارى نزديكتر است و گذشت و نيكوكارى را در ميان خود فراموش نكنيد كه خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد بيناست» (وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏ وَ لا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).
لحن مجموعه آيه، بر اصل اساسى «معروف» و «احسان» در اين مسائل تأكيد مى‏كند، كه حتى طلاق و جدايى آميخته با نزاع و كشمكش و تحريك روح انتقامجويى نباشد بلكه بر اساس بزرگوارى و احسان و عفو و گذشت، قرار گيرد.
(آيه 238)
شأن نزول:
جمعى از منافقان گرمى هوا را بهانه براى ايجاد تفرقه در صفوف مسلمين قرار داده بودند و در نماز جماعت شركت نمى‏كردند، و به دنبال آنها بعضى از مؤمنين نيز از شركت در جمات خوددارى كرده بودند، پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله از اين جهت ناراحت بود حتى آنها را تهديد به مجازات شديد كرد، لذا در حديثى نقل شده كه پيامبر در گرماى فوق العاده نيمروز تابستان نماز (ظهر) را با جماعت مى‏گذارد و اين نماز براى اصحاب و ياران سخت‏ترين نماز بود، بطورى كه پشت سر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله يك صف يا دو صف بيشتر نبود، در اينجا فرمود: من تصميم گرفته‏ام خانه كسانى كه در نماز ما شركت نمى‏كنند بسوزانم، آيه نازل شد و اهميت نماز ظهر را (با جماعت) تأكيد كرد.
تفسير:
اهميت نماز، مخصوصا نماز وسطى- از آنجا كه نماز مؤثرترين رابطه انسان با خداست، در آيات قرآن تأكيد فراوانى روى آن شده، از جمله در آيه مورد بحث مى‏فرمايد: «در انجام همه نمازها مخصوصا نماز وسطى، مداومت كنيد و در حفظ آن كوشا باشيد» (حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى‏).
«و با خضوع و خشوع و توجه كامل، براى خدا بپا خيزيد» (وَ قُومُوا لِلَّهِ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 217
قانِتِينَ)
.
مبادا گرما و سرما گرفتاريهاى دنيا و پرداختن به مال و همسر و فرزند، شما را از اين امر مهم باز دارد. منظور از «صلاة وسطى» (نماز ميانه) همان نماز ظهر است.
تأكيد روى اين نماز بخاطر اين بوده كه بر اثر گرمى هواى نيمروز تابستان، يا گرفتاريهاى شديد كسب و كار نسبت به آن كمتر اهميت مى‏دادند.
(آيه 239)- در اين آيه تأكيد مى‏كند كه در سخت‏ترين شرايط حتى در صحنه جنگ نبايد نماز فراموش شود. منتها در چنين وضعى، بسيارى از شرايط نماز همچون رو به قبله بودن و انجام ركوع و سجود بطور متعارف، ساقط مى‏شود.
لذا مى‏فرمايد: «و اگر (بخاطر جنگ يا خطر ديگرى) بترسيد بايد (نماز را) در حال پياده يا سواره انجام دهيد» و ركوع و سجود را با ايماء و اشاره بجا آوريد (فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالًا أَوْ رُكْباناً).
بنابراين، محافظت بر نمازها، تنها در حال امنيت نيست، بلكه در همه حال بايد نماز را بجا آورد.
«اما به هنگامى كه امنيت خود را باز يافتيد، خدا را ياد كنيد، آن چنانكه به شما، چيزهايى را تعليم داد كه نمى‏دانستيد» و نماز را در اين حال به صورت معمولى و با تمام آداب و شرايط انجام دهيد (فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَما عَلَّمَكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ).
روشن است شكرانه اين تعليم الهى كه طرز نماز خواندن در حالت امن و خوف را به انسانها آموخته، همان عمل كردن بر طبق آن است.
(آيه 240)- قرآن بار ديگر به مسأله ازدواج و طلاق و امورى در اين رابطه بازگشته و نخست در باره شوهرانى سخن مى‏گويد كه در آستانه مرگ قرار گرفته و همسرانى از خود بجاى مى‏گذارند، مى‏فرمايد: «و كسانى كه از شما مى‏ميرند- يعنى در آستانه مرگ قرار مى‏گيرند- و همسرانى از خود باقى مى‏گذارند بايد براى همسران خود وصيت كنند كه تا يك سال آنها را بهره‏مند سازند، و از خانه بيرون نكنند» در خانه شوهر باقى بمانند و هزينه زندگى آنها پرداخت شود (وَ الَّذِينَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 218
يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْواجاً وَصِيَّةً لِأَزْواجِهِمْ مَتاعاً إِلَى الْحَوْلِ غَيْرَ إِخْراجٍ)
.
البته اين در صورتى است كه آنها از خانه شوهر بيرون نروند «و اگر بيرون روند (حقى در هزينه و سكنى ندارند ولى) گناهى بر شما نيست، نسبت به آنچه در باره خود از كار شايسته (مانند انتخاب شوهر مجدد بعد از تمام شدن عدّه) انجام مى‏دهند» (فَإِنْ خَرَجْنَ فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فِي ما فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ مِنْ مَعْرُوفٍ).
در پايان آيه، گويا براى اين كه چنين زنانى از آينده خود نگران نباشند آنها را دلدارى داده مى‏فرمايد: خداوند قادر است كه راه ديگرى بعد از فقدان شوهر پيشين در برابر آنها بگشايد، و اگر مصيبتى به آنها رسيده حتما حكمتى در آن بوده است، زيرا «خداوند توانا و حكيم است» (وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ).
اگر از روى حكمتش درى را ببندد، به لطفش در ديگرى را خواهد گشود و جاى نگرانى نيست.
بسيارى از مفسران معتقدند كه اين آيه به وسيله آيه 234 همين سوره كه قبلا گذشت و در آن، عدّه وفات چهار ماه و ده روز تعيين شده بود نسخ شده است و مقدم بودن آن آيه بر اين آيه از نظر ترتيب و تنظيم قرآنى دليل بر اين نيست كه قبلا نازل شده است.
(آيه 241)- در اين آيه به يكى ديگر از احكام طلاق پرداخته مى‏فرمايد:
«براى زنان مطلّقه، هديه شايسته‏اى اين حقى است بر پرهيزكاران» كه از طرف شوهر پرداخته مى‏شود (وَ لِلْمُطَلَّقاتِ مَتاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ).
حكم در اين آيه به قرينه آيه 236 كه گذشت، در مورد زنانى است كه مهرى براى آنها به هنگام عقد قرار داده نشده و قبل از آميزش جنسى، طلاق داده مى‏شوند.
(آيه 242)- در اين آيه كه آخرين آيه مربوط به طلاق است، مى‏فرمايد: «اين چنين خداوند آيات خود را براى شما شرح مى‏دهد شايد انديشه كنيد» (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ).
بديهى است كه منظور از انديشه كردن و تعقل، آن است كه مبدء حركت به سوى عمل باشد، و گر نه انديشه تنها در باره احكام نتيجه‏اى نخواهد داشت.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 219
(آيه 243)
شأن نزول:
در يكى از شهرهاى شام بيمارى طاعون راه يافت و مردم يكى پس از ديگرى از دنيا مى‏رفتند در اين ميان عده بسيارى به اين اميد كه شايد از چنگال مرگ رهايى يابند آن محيط و ديار را ترك گفتند از آنجا كه پس از فرار از محيط خود و رهايى از مرگ در خود احساس قدرت و استقلالى نموده و با ناديده گرفتن اراده الهى و چشم دوختن به عوامل طبيعى دچار غرور شدند پروردگار آنها را نيز در همان بيابان به همان بيمارى نابود ساخت.
تفسير:
اين آيه اشاره سر بسته، و در عين حال آموزنده‏اى است، به سرگذشت عجيب يكى از اقوام پيشين، كه بيمارى مسرى وحشتناكى در محيط آنها ظاهر گشت، و هزاران نفر، از آن منطقه فرار كردند، مى‏فرمايد: «آيا نديدى كسانى را كه از خانه خود از ترس مرگ فرار كردند در حالى كه هزاران نفر بودند» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ).
سپس به عاقبت كار آنها اشاره كرده مى‏فرمايد: «خداوند به آنها فرمود:
بميريد» و به آن بيمارى كه آن را بهانه قرار داده بودند مردند (فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا).
«سپس خداوند آنها را زنده كرد» تا ماجراى زندگى آنان درس عبرتى براى ديگران باشد (ثُمَّ أَحْياهُمْ).
اين امر تكوينى، همانند امرى است كه در آيه 82 سوره يس آمده، آنجا كه مى‏فرمايد: «امر او تنها اين است كه هنگامى كه چيزى را اراده كند مى‏گويد: ايجاد شو و فورا موجود مى‏شود»! جمله «ثُمَّ أَحْياهُمْ» اشاره به زنده شدن آن جمعيت است كه به دعاى حزقيل پيامبر، صورت گرفت و از آنجا كه بازگشت آنان به حيات، يكى از نعمتهاى روشن الهى بود، (هم از نظر خودشان، و هم از نظر عبرت مردم) در پايان آيه مى‏فرمايد:
«خداوند نسبت به بندگان خود احسان مى‏كند، ولى بيشتر مردم، شكر او را بجا نمى‏آورند» (إِنَّ اللَّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَشْكُرُونَ).
نه تنها اين گروه، بلكه همه انسانها مشمول الطاف و عنايات و نعمتهاى اويند.
دانشمند معروف شيعه مرحوم صدوق- ره- به اين آيه براى امكان مسأله برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 220
«رجعت» استدلال كرده و مى‏گويد: يكى از عقايد ما اعتقاد به رجعت است (كه گروهى از انسانهاى پيشين بار ديگر در همين دنيا به زندگى باز مى‏گردند).
و نيز مى‏تواند اين آيه سندى براى مسأله معاد و احياى مردگان در قيامت باشد.
(آيه 244)- از اينجا آيات جهاد شروع مى‏شود، نخست مى‏فرمايد: «در راه خدا پيكار كنيد، و بدانيد خداوند شنوا و داناست» سخنان شما را مى‏شنود و از انگيزه‏هاى درونى شما و نيّانتان در امر جهاد آگاه است (وَ قاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
(آيه 245)
شأن نزول:
چنين نقل شده كه روزى پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمود: هر كس صدقه‏اى بدهد دو برابر آن در بهشت خواهد داشت، ابو الدحداح انصارى عرض كرد اى رسول خدا من دو باغ دارم اگر يكى از آنها را به عنوان صدقه بدهم دو برابر آن در بهشت خواهم داشت، فرمود: آرى! سپس او باغى را كه بهتر بود به عنوان صدقه به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله داد، آيه نازل شد، و صدقه او را دو هزار هزار برابر براى او كرد و اين است معنى «أَضْعافاً كَثِيرَةً».
تفسير:
در اين آيه مى‏فرمايد: «كيست كه به خدا وام نيكويى دهد (و از اموالى كه او بخشيده است در طريق جهاد و در طريق حمايت مستمندان، انفاق كند) تا خداوند آن را براى او، چندين برابر كند» (مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثِيرَةً).
بنابراين وام دادن به خداوند به معنى انفاقهايى است كه در راه جهاد مى‏شود.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «خداوند (روزى بندگان را) محدود و گسترده مى‏كند و همه شما به سوى او باز مى‏گرديد» (وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ).
اشاره به اين كه تصور نكنيد انفاق و بخشش، اموال شما را كم مى‏كند زيرا گسترش و محدوديت روزى شما به دست خداست.
چرا تعبير به قرض؟ در چندين آيه از قرآن مجيد در مورد انفاق در راه خدا برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 221
تعبير به قرض و وام دادن به پروردگار آمده است، و اين نهايت لطف خداوند نسبت به بندگان را از يكسو و كمال اهميت مسأله انفاق را از سوى ديگر مى‏رساند، در نهج البلاغه على عليه السّلام مى‏فرمايد: «خداوند از شما درخواست قرض كرده در حالى كه گنجهاى آسمان و زمين از آن اوست و بى‏نياز و ستوده (آرى، اينها نه از جهت نياز اوست) بلكه مى‏خواهد شما را بيازمايد كه كداميك نيكوكارتريد».
(آيه 246)- يك ماجراى عبرت انگيز! قوم يهود كه در زير سلطه فرعونيان ضعيف و ناتوان شده بودند بر اثر رهبريهاى خردمندانه موسى (ع) از آن وضع اسف انگيز نجات يافته و به قدرت و عظمت رسيدند خداوند به بركت اين پيامبر نعمتهاى فراوانى به آنها بخشيده كه از جمله صندوق عهد «1» بود.
ولى همين پيروزيها و نعمتها كم كم باعث غرور آنها شد و تن به قانون شكنى دادند. سر انجام به دست فلسطينيان شكست خورده و قدرت و نفوذ خويش را همراه صندوق عهد از دست دادند اين وضع سالها ادامه داشت تا آن كه خداوند پيامبرى به نام «اشموئيل» را براى نجات و ارشاد آنها برانگيخت آنها گرد او اجتماع كردند و از او خواستند رهبر و اميرى براى آنها انتخاب كند تا همگى تحت فرمان او با دشمن نبرد كنند تا عزت از دست رفته را باز يابند.
«اشموئيل» به درگاه خداوند روى آورده و خواسته قوم را به پيشگاه وى عرضه داشت به او وحى شد كه «طالوت» را به پادشاهى ايشان برگزيدم. در اين آيه، روى سخن را به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله كرده مى‏فرمايد: «آيا نديدى جمعى از اشراف‏
__________________________________________________
(1) «صندوق عهد» يا «تابوت» همان صندوقى بود كه مادر موسى او را در آن نهاد و به دريا افكند و هنگامى كه به وسيله عمّال فرعون از دريا گرفته شد و موسى را از آن بيرون آوردند همچنان در دستگاه فرعون نگاهدارى مى‏شد و سپس به دست بنى اسرائيل افتاد، بنى اسرائيل اين صندوق خاطره انگيز را محترم مى‏شمردند و به آن تبرّك مى‏جستند، موسى در واپسين روزهاى عمر خود الواح مقدّس را كه احكام خدا بر آن نوشته شده بود به ضميمه زره خود و يادگارهاى ديگرى در آن نهاد، و به وصىّ خويش «يوشع بن نون» سپرد به اين ترتيب اهميت اين صندوق در نظر بنى اسرائيل بيشتر شد، و لذا در جنگها آن را با خود مى‏بردند و اثر روانى و معنوى خاصّى در آنها مى‏گذارد ولى تدريجا مبانى دين آنها ضعيف شد، و دشمنان بر آنها چيره شدند و آن صندوق را از آنها گرفتند اما «اشموئيل» به آنها وعده داد كه صندوق عهد به عنوان يك نشانه بر صدق گفتار او به آنها باز خواهد گشت.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 222
بنى اسرائيل را بعد از موسى (ع) كه به پيامبر خود گفتند زمامدارى براى ما انتخاب كن تا (تحت فرماندهى او) در راه خدا پيكار كنيم» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى‏ إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
قابل توجه اين كه آنها نام اين مبارزه را «فِي سَبِيلِ اللَّهِ» (در راه خدا) گذاردند از اين تعبير روشن مى‏شود كه آنچه به آزادى و نجات انسانها از اسارت و رفع ظلم كمك كند فى سبيل اللّه محسوب مى‏شود. به هر حال پيامبرشان كه از وضع آنان نگران بود، و آنها را ثابت قدم در عهد و پيمان نمى‏ديد به آنها «گفت: اگر دستور پيكار به شما داده شود شايد (سرپيچى كنيد و) در راه خدا پيكار نكنيد» (قالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلَّا تُقاتِلُوا).
آنها در پاسخ گفتند: «چگونه ممكن است در راه خدا پيكار نكنيم در حالى كه از خانه و فرزندانمان رانده شديم»! و شهرهاى ما به وسيله دشمن اشغال و فرزندانمان اسير شده‏اند (قالُوا وَ ما لَنا أَلَّا نُقاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ أَبْنائِنا).
اما هيچ يك از اينها نتوانست جلو پيمان شكنى آنها را بگيرد، و لذا در ادامه آيه مى‏خوانيم: «هنگامى كه دستور پيكار به آنها داده شد جز عده كمى همگى سر پيچى كردند و خداوند ستمكاران را مى‏داند» و مى‏شناسد و به آنها كيفر مى‏دهد (فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ).
بعضى عده وفاداران را 313 نفر نوشته‏اند، همانند سربازان وفادار اسلام در جنگ بدر.
(آيه 247)- در هر صورت پيامبرشان، طبق وظيفه‏اى كه داشت به درخواست آنها پاسخ گفت، و طالوت را به فرمان خدا براى زمامدارى آنان برگزيد «و به آنها گفت: خداوند طالوت را براى زمامدارى شما برانگيخته است» (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً).
از تعبير ملكا چنين برمى‏آيد كه طالوت، تنها فرمانده لشگر نبود بلكه زمامدار كشور هم بود. از اينجا مخالفت شروع شد، گروهى گفتند: «چگونه او بر ما حكومت برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 223
داشته باشد با اين كه ما از او شايسته‏تريم، و او ثروت زيادى ندارد» (قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ).
در واقع آنها به انتخاب خداوند اعتراض كردند- طالوت جوانى از يك قبيله گمنام بنى اسرائيل و از نظر مالى يك كشاورز ساده بود- ولى قرآن پاسخ دندانشكنى را كه آن پيامبر به گمراهان بنى اسرائيل داد چنين بازگو مى‏كند «گفت:
خداوند او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشيده» (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ).
نخست: اين كه اين گزينش خداوند حكيم است و دوم اين كه شما سخت در اشتباهيد و شرايط اساسى رهبرى را فراموش كرده‏ايد، نسب عالى و ثروت، هيچ امتيازى براى رهبرى نيست.
سپس مى‏افزايد: «خداوند ملك خود را به هر كس بخواهد مى‏بخشد و خداوند (احسانش) وسيع و گسترده و دانا (به لياقت و شايستگى افراد) است» (وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).
اين جمله ممكن است اشاره به شرط سومى براى رهبرى باشد و آن فراهم شدن امكانات و وسايل مختلف از سوى خداست.
(آيه 248)- اين آيه نشان مى‏دهد كه گويا بنى اسرائيل هنوز به مأموريت طالوت از سوى خداوند حتى با تصريح پيامبرشان اشموئيل، اطمينان پيدا نكرده بودند و از او خواهان نشانه و دليل شدند، «پيامبر آنها به آنها گفت: نشانه حكومت او اين است كه صندوق عهد به سوى شما خواهد آمد كه در آن آرامشى از سوى پروردگارتان براى شما است، همان صندوقى كه يادگارهاى خاندان موسى و هارون در آن است، در حالى كه فرشتگان آن را حمل مى‏كنند، در اين موضوع، نشانه روشنى براى شما است، اگر ايمان داشته باشيد» (وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ بَقِيَّةٌ مِمَّا تَرَكَ آلُ مُوسى‏ وَ آلُ هارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلائِكَةُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
(آيه 249)- سر انجام به رهبرى و فرماندهى طالوت تن در دادند و او برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 224
لشگرهاى فراوانى را بسيج كرد و به راه افتاد، و در اينجا بود كه بنى اسرائيل در برابر آزمون عجيبى قرار گرفتند بهتر است اين سخن را از زبان قرآن بشنويم، مى‏فرمايد:
«هنگامى كه طالوت (به فرماندهى لشگر بنى اسرائيل منصوب شد سپاهيان را با خود بيرون برد، به آنها گفت: خداوند شما را با يك نهر آب امتحان مى‏كند، آنها كه از آن بنوشند از من نيستند و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نچشند از منند» (فَلَمَّا فَصَلَ طالُوتُ بِالْجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَ مَنْ لَمْ يَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّي إِلَّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ).
در اينجا لشگريان طالوت در برابر آزمون بزرگى قرار گرفتند، و آن مسأله مقاومت شديد در برابر تشنگى، و چنين آزمونى براى اين لشگر- مخصوصا با سابقه بدى كه بنى اسرائيل در بعضى جنگها داشتند- ضرورت داشت.
ولى اكثريت آنها از بوته اين امتحان سالم بيرون نيامدند، چنانكه قرآن مى‏گويد: «آنها همگى- جز عده كمى از آنها، از آن آب نوشيدند» (فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ).
سپس مى‏افزايد: «هنگامى كه او (طالوت) و افرادى كه به وى ايمان آورده بودند (و از بوته آزمايش سالم به در آمدند) از آن نهر گذشتند، گفتند: امروز ما (با اين جمعيت اندك) توانايى مقابله با جالوت و سپاهيان او را نداريم» (فَلَمَّا جاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْيَوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ).
و در ادامه مى‏فرمايد: «آنها كه مى‏دانستند خدا را ملاقات خواهند كرد (و به رستاخيز و وعده‏هاى الهى ايمان داشتند) گفتند: چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) همراه است» (قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ).
(آيه 250)- در اين آيه مسأله رويارويى دو لشگر مطرح مى‏شود، مى‏فرمايد: «هنگامى كه آنها (لشگر طالوت و بنى اسرائيل) در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند گفتند: پروردگارا! صبر و استقامت را بر ما فرو ريز گامهاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 225
ما را استوار بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان» (وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ قالُوا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَ انْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).
در حقيقت طالوت و سپاه او سه چيز طلب كردند. نخست صبر و استقامت، دومين تقاضاى آنها از خدا اين بود كه گامهاى ما را استوار بدار تا از جا كنده نشود و فرار نكنيم در واقع دعاى اول جنبه باطنى و درونى داشت و اين دعا جنبه ظاهرى و برونى دارد و مسلما ثبات قدم از نتايج روح استقامت و صبر است، سومين تقاضاى آنها اين بود كه «ما را بر اين قوم كافر يارى فرما و پيروز كن» كه نتيجه نهايى صبر و استقامت و ثبات قدم است.

mehraboOon
08-08-2011, 03:44 AM
آیه 251-270

(آيه 251)- به يقين خداوند چنين بندگانى را تنها نخواهد گذاشت هر چند عدد آنها كم و عدد دشمن زياد باشد، لذا در اين آيه مى‏فرمايد: «آنها به فرمان خدا سپاه دشمن را شكست دادند و به هزيمت واداشتند» (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ).
«و داود (جوان كم سن و سال و نيرومند شجاعى كه در لشگر طالوت بود) جالوت را كشت» (وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ).
اين جوان با فلاخنى كه در دست داشت، يكى دو سنگ آن چنان ماهرانه پرتاب كرد كه درست بر پيشانى و سر جالوت كوبيده شد و در آن فرو نشست و فريادى كشيد و فرو افتاد، و ترس و وحشت تمام سپاه او را فرا گرفت و به سرعت فرار كردند، گويا خداوند مى‏خواست قدرت خويش را در اينجا نشان دهد كه چگونه پادشاهى با آن عظمت و لشگرى انبوه به وسيله نوجوان تازه به ميدان آمده‏اى آن هم با يك سلاح ظاهرا بى‏ارزش، از پاى در مى‏آيد! سپس مى‏افزايد: «خداوند حكومت و دانش را به او بخشيد و از آنچه مى‏خواست به او تعليم داد» (وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ).
گر چه در اين آيه تصريح نشده كه اين داود همان داود، پيامبر بزرگ بنى اسرائيل، پدر سليمان است ولى جمله فوق نشان مى‏دهد كه او به مقام نبوت رسيد.
و در پايان آيه به يك قانون كلى اشاره فرموده مى‏گويد: «و اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نكند سراسر روى زمين فاسد مى‏شود، ولى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 226
خداوند نسبت به تمام جهانيان، لطف و احسان دارد» (وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمِينَ).
اين آيات، بشارت است براى مؤمنان كه در مواقعى كه در فشار شديد از سوى طاغوتها و جباران قرار مى‏گيرند در انتظار نصرت و پيروزى الهى باشند.
(آيه 252)- اين آيه اشاره به داستانهاى متعددى است كه در آيات گذشته در باره بنى اسرائيل بيان شده است كه هر كدام نشانه‏اى از قدرت و عظمت پروردگار است و پاك از هر گونه خرافه و افسانه و اساطير بر پيامبر نازل گرديده و در آن مى‏فرمايد: «اينها آيات خداست كه به حق بر تو مى‏خوانيم و تو از رسولان هستى» (تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ).
آغاز جزء سوم قرآن مجيد
ادامه سوره بقره‏
(آيه 253)- نقش پيامبران در زندگى انسانها! اين آيه اشاره‏اى به درجات انبياء و مراتب آنها و گوشه‏اى از رسالت آنها در جامعه انسانى مى‏كند، نخست مى‏فرمايد: «آن رسولان را بعضى بر بعضى برترى داديم» (تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ).
تعبير به فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ به روشنى مى‏رساند كه همه پيامبران الهى با اين كه از نظر نبوت و رسالت، همانند بودند از جهت مقام يكسان نبودند.
سپس به ويژگى بعضى از آنان پرداخته مى‏فرمايد: «بعضى از آنان را خدا با او سخن گفت» (مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ).
و منظور از آن موسى (ع) است كه به «كليم اللّه» معروف شده است.
سپس مى‏افزايد: «و درجات بعضى را بالا برد» (وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ). كه نمونه كامل آن پيامبر گرامى اسلام است كه آيينش كاملترين و آخرين آيينها بود، و يا منظور از آن بعضى از پيامبران پيشين مانند ابراهيم و امثال اوست.
سپس به سراغ امتياز حضرت مسيح (ع) رفته مى‏فرمايد: «ما به عيسى بن مريم نشانه‏هاى روشن داديم، و او را با روح القدس تأييد كرديم» (وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 227
مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ)
.
نشانه‏هاى روشن، اشاره به معجزاتى مانند شفاى بيماران غير قابل علاج و احياى مردگان، و معارف عالى دينى است. و منظور از روح القدس پيك وحى خداوند يعنى جبرئيل، يا نيروى مرموز معنوى خاصى است كه در اولياء اللّه با تفاوتهايى وجود دارد.
در ادامه آيه اشاره به وضع امتها و اختلافات آنها بعد از انبياء كرده مى‏فرمايد:
«اگر خدا مى‏خواست كسانى كه بعد از آنان بودند، پس از آن كه آن همه نشانه‏هاى روشن براى آنان آمد، به جنگ و ستيز با يكديگر نمى‏پرداختند» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ).
يعنى اگر خدا مى‏خواست، قدرت داشت كه آنها را به اجبار از جنگ و ستيز باز دارد، ولى سنت الهى بر اين بوده و هست كه مردم را در انتخاب راه آزاد گذارد.
ولى آنها از آزادى خود سوء استفاده كردند «و راه اختلاف پيمودند» (وَ لكِنِ اخْتَلَفُوا). در حقيقت اختلافات ميان پيروان راستين و حقيقى مذاهب نبوده بلكه «ميان» پيروان و «مخالفان» مذهب صورت گرفته است. «پس بعضى از آنها ايمان آوردند و بعضى كافر شدند» (فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ كَفَرَ).
بار ديگر تأكيد مى‏كند كه اين كار براى خدا آسان بود كه به حكم اجبار جلو اختلافات آنها را بگيرد، زيرا «اگر خدا مى‏خواست هرگز آنها با يكديگر جنگ نمى‏كردند ولى خداوند آن را كه اراده كرده (و بر طبق حكمت و هماهنگ با هدف آفرينش انسان است و آن آزادى اراده و مختار بودن است) به جا مى‏آورد» (وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لكِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ).
بدون شك گروهى از اين آزادى نتيجه منفى مى‏گيرند ولى در مجموع وجود آزادى از مهمترين اركان تكامل انسان است، زيرا تكامل اجبارى تكامل محسوب نمى‏شود.
(آيه 254)- انفاق يكى از مهمترين اسباب نجات در قيامت! در اين آيه روى سخن را به مسلمانان كرده و به يكى از وظايفى كه سبب برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 228
وحدت جامعه و تقويت حكومت و بنيه دفاعى و جهاد مى‏شود اشاره مى‏كند و مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از آنچه به شما روزى داده‏ايم انفاق كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ).
از تهديدى كه در ذيل آيه آمده استفاده مى‏شود منظور، انفاق واجب يعنى زكات است.
سپس مى‏افزايد: امروز كه توانايى داريد انفاق كنيد «پيش از آن كه روزى فرا رسد كه نه خريد و فروش در آن است و نه رابطه دوستى و نه شفاعت» (مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «كافران همان ظالمانند» (وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ).
اشاره به اين كه آنها كه انفاق و زكات را ترك مى‏كنند هم به خويشتن ستم روا مى‏دارند و هم به ديگران.
«كفر» در اينجا به معنى سر پيچى و گناه و تخلف از دستور خداست.
(آيه 255)- «آية الكرسى» يكى از مهمترين آيات قرآن! در اهميت و فضيلت اين آيه همين بس كه از پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه از ابىّ بن كعب سؤال كرد و فرمود: كدام آيه برترين آيه كتاب اللّه است؟ عرض كرد: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله دست بر سينه او زد و فرمود: دانش بر تو گوارا باد، سوگند به كسى كه جان محمد صلّى اللّه عليه و آله در دست اوست اين آيه داراى دو زبان و دو لب است كه در پايه عرش الهى تسبيح و تقديس خدا مى‏گويند.
در حديث ديگرى از امام باقر عليه السّلام آمده است: «هر كس آية الكرسى را يكبار بخواند، خداوند هزار امر ناخوشايند از امور ناخوشايند دنيا، و هزار امر ناخوشايند از آخرت را از او برطرف مى‏كند كه آسانترين ناخوشايند دنيا، فقر، و آسانترين ناخوشايند آخرت، عذاب قبر است».
تفسير:
ابتدا از ذات اقدس الهى و مسأله توحيد و اسماء حسنى و صفات او شروع مى‏كند مى‏فرمايد: «خداوند هيچ معبودى جز او نيست» (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ).
«اللَّهُ» نام مخصوص خداوند و به معنى ذاتى است كه جامع همه صفات كمال برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 229
و جلال و جمال است.
سپس مى‏افزايد: «خداوندى كه زنده و قائم به ذات خويش است و موجودات ديگر عالم، قائم به او هستند» (الْحَيُّ الْقَيُّومُ).
بديهى است كه حيات در خداوند حيات حقيقى است چرا كه حياتش عين ذات و مجموعه علم و قدرت اوست نه همچون موجودات زنده در عالم خلقت كه حيات آنها عارضى است. لذا پس از مدتى مى‏ميرند! اما در خداوند چنين نيست چنانكه در آيه 58 سوره فرقان مى‏خوانيم: «توكل بر ذات زنده‏اى كن كه هرگز نمى‏ميرد».
سپس در ادامه آيه مى‏افزايد: «هيچ گاه خواب سبك و سنگين او را فرا نمى‏گيرد» و لحظه‏اى از تدبير جهان غافل نمى‏شود (لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ).
«سِنَةٌ» خوابى است كه به چشم عارض مى‏شود، اما وقتى عميقتر شد و به قلب عارض شد «نَوْمٌ» گفته مى‏شود. اين جمله اشاره به اين حقيقت است كه فيض و لطف تدبير خداوند دائمى است، و لحظه‏اى قطع نمى‏گردد.
سپس به مالكيت مطّلقه خداوند اشاره كرده مى‏فرمايد: «براى اوست آنچه در آسمانها و زمين است» (لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ).
و اين پنجمين وصف از اوصاف الهى است كه در اين آيه آمده، زيرا قبل از آن اشاره به توحيد و حىّ و قيوم بودن، و عدم غلبه خواب بر ذات پاك او شده است.
ناگفته پيداست توجه به اين صفت كه همه چيز مال خداست اثر تربيتى مهمى در انسانها دارد زيرا هنگامى كه بدانند آنچه دارند از خودشان نيست و چند روزى به عنوان عاريت يا امانت به دست آنها سپرده شده اين عقيده بطور مسلم انسان را از تجاوز به حقوق ديگران و استثمار و استعمار و احتكار و حرص و بخل و طمع باز مى‏دارد.
در ششمين توصيف مى‏فرمايد: «كيست كه در نزد او جز به فرمانش شفاعت كند» (مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ).
در واقع با يك استفهام انكارى مى‏گويد هيچ كس بدون فرمان خدا نمى‏تواند در پيشگاه او شفاعت كند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 230
در باره «شفاعت» در ذيل آيه 48 سوره بقره بحث كرديم.
در هفتمين توصيف مى‏فرمايد: «آنچه را پيش روى آنها (بندگان) و پشت سر آنهاست مى‏داند و از گذشته و آينده آنان آگاه است» (يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ).
و به اين ترتيب پهنه زمان و مكان، همه در پيشگاه علم او روشن است پس هر كار- حتى شفاعت- بايد به اذن او باشد.
در هشتمين توصيف، مى‏فرمايد: «آنها جز به مقدارى كه او بخواهد احاطه به علم او ندارند» و تنها بخش كوچكى از علوم را كه مصلحت دانسته در اختيار ديگران گذارده است. (وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ).
و به اين ترتيب علم و دانش محدود ديگران، پرتوى از علم بى‏پايان اوست.
از جمله فوق دو نكته ديگر نيز استفاده مى‏شود: نخست اين كه هيچ كس از خود علمى ندارد و تمام علوم و دانشهاى بشرى از ناحيه خداست.
ديگر اين كه خداوند ممكن است بعضى از علوم پنهان و اسرار غيب را در اختيار كسانى كه مى‏خواهد قرار دهد.
در نهمين و دهمين توصيف مى‏فرمايد: «كرسى (حكومت) او آسمانها و زمين را دربرگرفته و حفظ و نگاهدارى آسمان و زمين براى او گران نيست» (وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا يَؤُدُهُ حِفْظُهُما).
به اين ترتيب حكومت و قدرت پروردگار همه آسمانها و زمين را فرا گرفته و كرسى علم و دانش او به همه اين عوالم احاطه دارد و چيزى از قلمرو حكومت و نفوذ علم او بيرون نيست.
حتى از پاره‏اى از روايات استفاده مى‏شود كه كرسى به مراتب از آسمانها و زمين وسيعتر است چنانكه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «آسمانها و زمين در برابر كرسى همچون حلقه انگشترى است در وسط يك بيابان و كرسى در برابر عرش همچون حلقه‏اى است در وسط يك بيابان».
البته هنوز علم و دانش بشر نتوانسته است از اين معنى پرده بردارد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 231
و در يازدهمين و دوازدهمين، توصيف مى‏گويد: «و اوست بلند مقام و با عظمت» (وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ).
و خداوندى كه عظيم و بزرگ است و بى‏نهايت هيچ كارى براى او مشكل نيست و هيچ گاه از اداره و تدبير جهان هستى خسته و ناتوان و غافل و بى‏خبر نمى‏گردد و علم او به همه چيز احاطه دارد.
قابل توجه اين كه آية الكرسى بر خلاف آنچه مشهور و معروف است همين يك آيه بيشتر نيست.
(آيه 256)
شأن نزول:
مردى از اهل مدينه به نام «ابو حصين» دو پسر داشت برخى از بازرگانانى كه به مدينه كالا وارد مى‏كردند هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را به عقيده و آيين مسيح دعوت كردند، آنها هم سخت تحت تأثير قرار گرفتند.
«ابو حصين» از اين جريان سخت ناراحت شد و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله اطلاع داد و از حضرت خواست كه آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال كرد آيا مى‏تواند آنان را با اجبار به مذهب خويش باز گرداند؟ آيه نازل شد و اين حقيقت را بيان داشت كه:
«در گرايش به مذهب اجبار و اكراهى نيست».
تفسير:
آية الكرسى در واقع مجموعه‏اى از توحيد و صفات جمال و جلال خدا بود كه اساس دين را تشكيل مى‏دهد، و چون در تمام مراحل با دليل عقل قابل استدلال است و نيازى به اجبار و اكراه نيست در اين آيه مى‏فرمايد: «در قبول دين هيچ اكراهى نيست (زيرا) راه درست از بيراهه آشكار شده است» (لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ).
اين آيه پاسخ دندانشكنى است به آنها كه تصور مى‏كنند اسلام در بعضى از موارد جنبه تحميلى و اجبارى داشته و با زور و شمشير و قدرت نظامى پيش رفته است.
سپس به عنوان يك نتيجه گيرى از جمله گذشته مى‏افزايد: «پس كسى كه به طاغوت (بت و شيطان و انسانهاى طغيانگر) كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى دست زده است كه گسستن براى آن وجود ندارد (فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لَا انْفِصامَ لَها). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 232
و در پايان مى‏فرمايد: «خداوند شنوا و داناست» (وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ).
اشاره به اين كه مسأله كفر و ايمان چيزى نيست كه با تظاهر انجام گيرد، زيرا خداوند سخنان همه را اعم از آنچه آشكارا مى‏گويند يا در جلسات خصوصى و نهانى، همه را مى‏شنود.
(آيه 257)- با اشاره‏اى كه در مسأله ايمان و كفر در آيه قبل آمده بود در اينجا وضع مؤمنان و كافران را از نظر راهنما و رهبر مشخص مى‏كند، مى‏فرمايد:
«خداوند ولى و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده‏اند» (اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا).
و در پرتو اين ولايت و رهبرى «آنها را از ظلمتها به سوى نور خارج مى‏سازد» (يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ).
سپس مى‏افزايد: «اما كسانى كه كافر شدند، اولياء آنها طاغوت (بت و شيطان و افراد جبار و منحرف) هستند كه آنها را از نور به سوى ظلمتها بيرون مى‏برند» (وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ).
به همين دليل «آنها اهل آتشند و براى هميشه در آن خواهند بود» (أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ).
(آيه 258)- ابراهيم در برابر طاغوت زمان خود نمرود! به دنبال آيه قبل كه از هدايت مؤمنان در پرتو ولايت و راهنمايى پروردگار و گمراهى كافران بر اثر پيروى از طاغوت سخن مى‏گفت خداوند چند نمونه ذكر مى‏كند كه يكى از آنها نمونه روشنى است كه در اين آيه آمده و آن گفتگو و محاجّه ابراهيم قهرمان بت شكن با جبار زمان خود، نمرود است، مى‏فرمايد: «آيا نديدى (آگاهى ندارى) از كسى كه با ابراهيم در باره پروردگارش محاجّه و گفتگو كرد» (أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ).
و در يك جمله اشاره به انگيزه اصلى اين محاجه مى‏كند و مى‏گويد: «بخاطر اين بود كه خداوند به او حكومت داده بود» و بر اثر كمى ظرفيت از باده كبر و غرور، سرمست شده بود (أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ).
و چه بسيارند كسانى كه در حال عادى، انسانهاى معتدل، سربه راه، مؤمن و بيدارند اما هنگامى كه به مال و مقام و نوايى برسند همه چيز را به دست فراموشى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 233
مى‏سپارند و مهمترين مقدسات را زير پا مى‏نهند! و در ادامه مى‏افزايد: در آن هنگام كه از ابراهيم (ع) پرسيد خداى تو كيست كه به سوى او دعوت مى‏كنى؟ «ابراهيم گفت: همان كسى كه زنده مى‏كند و مى‏ميراند» (إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ).
در حقيقت ابراهيم (ع) بزرگترين شاهكار آفرينش يعنى قانون حيات و مرگ را به عنوان نشانه روشنى از علم و قدرت پروردگار مطرح ساخت.
ولى نمرود جبار، راه تزوير و سفسطه را پيش گرفت و براى اغفال مردم و اطرافيان خود «گفت من نيز زنده مى‏كنم و مى‏ميرانم» و قانون حيات و مرگ در دست من است (قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ).
ولى ابراهيم (ع) براى خنثى كردن اين توطئه، دست به استدلال ديگرى زد كه دشمن نتواند در برابر ساده لوحان در مورد آن مغالطه كند، «ابراهيم گفت: خداوند خورشيد را (از افق مشرق) مى‏آورد (اگر تو راست مى‏گويى كه حاكم بر جهان هستى مى‏باشى) خورشيد را از طرف مغرب بياور»! (قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ).
اينجا بود كه «آن مرد كافر، مبهوت و وامانده شد» (فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ).
آرى! «خداوند قوم ظالم را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).
و به اين ترتيب آن مرد مست و مغرور سلطنت و مقام، خاموش و مبهوت و ناتوان گشت و نتوانست در برابر منطق زنده ابراهيم (ع) سخنى بگويد.
(آيه 259)- در اين آيه سرگذشت يكى ديگر از انبياء پيشين بيان شده، كه مشتمل بر شواهد زنده‏اى بر مسائل معاد است.
آيه اشاره به سرگذشت كسى مى‏كند كه در اثناى سفر خود در حالى كه بر مركبى سوار بود و مقدارى آشاميدنى و خوراكى همراه داشت از كنار يك آبادى گذشت در حالى كه به شكل وحشتناكى در هم ريخته و ويران شده بود و اجساد و استخوانهاى پوسيده ساكنان آن به چشم مى‏خورد هنگامى كه اين منظره وحشتزا را ديد گفت چگونه خداوند اين مردگان را زنده مى‏كند؟ شرح بيشتر اين ماجرا را از برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 234
زبان قرآن بشنويم. مى‏فرمايد: «يا همانند كسى كه از كنار يك آبادى عبور مى‏كرد در حالى كه ديوارهاى آن به روى سقفها فرو ريخته بود، (و اجساد و استخوانهاى اهل آن در هر سو پراكنده بود، او از روى تعجب با خود) گفت: چگونه خدا اينها را بعد از مرگ زنده مى‏كند»! (أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها قالَ أَنَّى يُحْيِي هذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِها).
در ادامه مى‏فرمايد: «خداوند او را يكصد سال ميراند، سپس او را زنده كرد و به او گفت: چقدر درنگ كردى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از يك روز، فرمود (نه) بلكه يكصد سال درنگ كردى» (فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عامٍ).
سپس براى اين كه آن پيامبر، اطمينان بيشترى به اين مسأله پيدا كند، به او دستور داده شد كه به غذا و نوشيدنى و همچنين مركب سواريش كه همراه داشته، نگاهى بيفكند كه اولى كاملا سالم مانده بود و دومى به كلى متلاشى شده بود، تا هم گذشت زمان را مشاهده كند، و هم قدرت خدا را بر نگهدارى هر چه اراده داشته باشد، مى‏فرمايد: به او گفته شد «پس حالا نگاه كن به غذا و نوشيدنيت (كه همراه داشتى ببين كه با گذشت سالها) هيچ گونه تغيير نيافته» (فَانْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ).
بنابراين، خدايى كه مى‏تواند غذا و نوشيدنى تو را كه قاعدتا بايد زود فاسد گردد، به حال اول نگهدارد، زنده كردن مردگان براى او مشكل نيست، زيرا ادامه حيات چنين غذاى فاسد شدنى كه عمر آن معمولا بسيار كوتاه است، در اين مدت طولانى ساده‏تر از زنده كردن مردگان نيست.

سپس مى‏افزايد: «ولى نگاه به الاغ خود كن (كه چگونه از هم متلاشى شده براى اين كه اطمينان به زندگى پس از مرگ پيدا كنى) و تو را نشانه‏اى براى مردم قرار دهيم» آن را زنده مى‏سازيم (وَ انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ آيَةً لِلنَّاسِ).
به هر حال در تكميل همين مسأله مى‏افزايد: «به استخوانها نگاه كن (كه از مركب سواريت باقى مانده) و ببين چگونه آنها را بر مى‏داريم و به هم پيوند مى‏دهيم برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 235
و گوشت بر آن مى‏پوشانيم» (وَ انْظُرْ إِلَى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْماً).
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «هنگامى كه با مشاهده اين نشانه‏هاى واضح (همه چيز) براى او روشن شد گفت: مى‏دانم كه خدا بر هر كارى قادر است» (فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَّهَ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
در باره اين كه او كداميك از پيامبران بوده مشهور و معروف اين است كه «عزير» بوده و در حديثى از امام صادق عليه السّلام اين موضوع تأييد شده است.
(آيه 260)- صحنه ديگرى از معاد در اين دنيا! به دنبال داستان عزير در مورد معاد داستان ديگرى از ابراهيم (ع) در اينجا مطرح شده است، و آن اين كه:
روزى ابراهيم (ع) از كنار دريايى مى‏گذشت مردارى را ديد كه در كنار دريا افتاده، در حالى كه مقدارى از آن داخل آب و مقدارى ديگر در خشكى قرار داشت و پرندگان و حيوانات دريا و خشكى از دو سو آن را طعمه خود قرار داده‏اند، اين منظره ابراهيم را به فكر مسأله‏اى انداخت كه همه مى‏خواهند چگونگى آن را بدانند و آن كيفيت زنده شدن مردگان پس از مرگ است. چنانكه قرآن مى‏گويد: «بخاطر بياور، هنگامى را كه ابراهيم (ع) گفت: خدايا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى‏كنى» (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏).
او مى‏خواست با رؤيت و شهود، ايمان خود را قويتر كند، به همين دليل در ادامه اين سخن، هنگامى كه خداوند «فرمود: آيا ايمان نياورده‏اى؟» (قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ).
او در جواب عرض كرد: «آرى، ايمان آوردم ولى مى‏خواهم قلبم آرامش يابد» (قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي).
در اينجا به ابراهيم دستور داده مى‏شود كه براى رسيدن به مطلوبش دست به اقدام عجيبى بزند، آن گونه كه قرآن در ادامه اين آيه بيان كرده، مى‏گويد: «خداوند فرمود: حال كه چنين است چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را (پس از ذبح كردن) قطعه قطعه كن (و در هم بياميز) سپس بر هر كوهى قسمتى از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان به سرعت به سوى تو مى‏آيند» (قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 236
إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً)
.
ابراهيم (ع) اين كار را كرد، و آنها را صدا زد، در اين هنگام اجزاى پراكنده هر يك از مرغان، جدا و جمع شده و به هم آميختند و زندگى را از سر گرفتند و اين موضوع به ابراهيم نشان داد، كه همين صحنه در مقياس بسيار وسيعتر، در رستاخيز انجام خواهد شد.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: اين را ببين «و بدان خداوند توانا و حكيم است» (وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ). هم تمام ذرات بدن مردگان را بخوبى مى‏شناسد، و هم توانايى بر جمع آنها دارد.
(آيه 261)- آغاز آيات انفاق! مسأله انفاق يكى از مهمترين مسائلى است كه اسلام روى آن تأكيد دارد و شايد ذكر آيات آن پشت سر آيات مربوط به معاد از اين نظر باشد كه يكى از مهمترين اسباب نجات در قيامت، انفاق و بخشش در راه خداست.
نخست مى‏فرمايد: «مثل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏كنند همانند بذرى است كه هفت خوشه بروياند» (مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ). «و در هر خوشه‏اى يكصد دانه باشد» كه مجموعا از يك دانه هفتصد دانه بر مى‏خيزد (فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ).
تازه پاداش آنها منحصر به اين نيست، بلكه: «خداوند آن را براى هر كس بخواهد (و شايستگى در آنها و انفاق آنها از نظر نيت و اخلاص و كيفيت و كميت ببيند) دو يا چند برابر مى‏كند» (وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ).
و اين همه پاداش از سوى خدا عجيب نيست «چرا كه او (از نظر رحمت و قدرت) وسيع و از همه چيز آگاه است» (وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).
انفاق يكى از مهمترين طرق حل مشكل فاصله طبقاتى‏
با دقت در آيات قرآن مجيد آشكار مى‏شود كه يكى از اهداف اسلام اين است كه اختلافات غير عادلانه‏اى كه در اثر بى‏عدالتيهاى اجتماعى در ميان طبقه غنى و ضعيف پيدا مى‏شود از بين برود و سطح زندگى كسانى كه نمى‏توانند نيازمنديهاى زندگيشان را بدون كمك ديگران رفع كنند بالا بيايد و حد اقل لوازم زندگى را داشته برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 237
باشند، اسلام براى رسيدن به اين هدف برنامه وسيعى در نظر گرفته است- تحريم ربا خوارى بطور مطلق، و وجوب پرداخت مالياتهاى اسلامى از قبيل زكات و خمس و صدقات و مانند آنها و تشويق به انفاق- وقف و قرض الحسنه و كمكهاى مختلف مالى قسمتى از اين برنامه را تشكيل مى‏دهد، و از همه مهمتر زنده كردن روح ايمان و برادرى انسانى در ميان مسلمانان است.
(آيه 262)- چه انفاقى با ارزش است؟ در آيه قبل اهميت انفاق در راه خدا بطور كلى بيان شد، ولى در اين آيه بعضى از شرايط آن ذكر مى‏شود، مى‏فرمايد:
«كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى‏كنند سپس به دنبال انفاقى كه كرده‏اند منت نمى‏گذارند و آزارى نمى‏رسانند پاداش آنها، نزد پروردگارشان است» (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ لا يُتْبِعُونَ ما أَنْفَقُوا مَنًّا وَ لا أَذىً لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ).
«علاوه بر اين نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مى‏شوند» (وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
بنابراين كسانى كه در راه خدا بذل مال مى‏كنند ولى به دنبال آن منت مى‏گذارند يا كارى كه موجب آزار و رنجش است مى‏كنند در حقيقت با اين عمل ناپسند اجر و پاداش خود را از بين مى‏برند، بلكه مى‏توان گفت چنين افراد در بسيارى از موارد بدهكارند نه طلبكار! زيرا آبروى انسان و سرمايه‏هاى روانى و اجتماعى او به مراتب برتر و بالاتر از ثروت و مال است.
جمله «لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ» به انفاق كنندگان اطمينان مى‏دهد كه پاداششان نزد پروردگار محفوظ است تا با اطمينان خاطر در اين راه گام بردارند بلكه تعبير «رَبِّهِمْ» (پروردگارشان) اشاره به اين است كه خداوند آنها را پرورش مى‏دهد و بر آن مى‏افزايد.
(آيه 263)- اين آيه در حقيقت تكميلى است نسبت به آيه قبل، در زمينه ترك منت و آزار به هنگام انفاق، مى‏فرمايد: «گفتار پسنديده (در برابر ارباب حاجت) و عفو و گذشت (از خشونتهاى آنان) از بخششى كه آزارى به دنبال آن باشد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 238
بهتر است» (قَوْلٌ مَعْرُوفٌ وَ مَغْفِرَةٌ خَيْرٌ مِنْ صَدَقَةٍ يَتْبَعُها أَذىً).
اين را نيز بدانيد كه آنچه در راه خدا انفاق مى‏كنيد در واقع براى نجات خويشتن ذخيره مى‏نماييد، «و خداوند (از آن) بى‏نياز و (در برابر خشونت و ناسپاسى شما) بردبار است» (وَ اللَّهُ غَنِيٌّ حَلِيمٌ).
پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله در حديثى گوشه‏اى از آداب انفاق را روشن ساخته مى‏فرمايد:
«هنگامى كه حاجتمندى از شما چيزى بخواهد گفتار او را قطع نكنيد تا تمام مقصود خويش را شرح دهد، سپس با وقار و ادب و ملايمت به او پاسخ بگوييد، يا چيزى كه در قدرت داريد در اختيارش بگذاريد و يا به طرز شايسته‏اى او را باز گردانيد زيرا ممكن است سؤال كننده «فرشته‏اى» باشد كه مأمور آزمايش شما است تا ببيند در برابر نعمتهايى كه خداوند به شما ارزانى داشته چگونه عمل مى‏كنيد»!
(آيه 264)- دو مثال جالب در باره انگيزه‏هاى انفاق! در اين آيه و آيه بعد، نخست اشاره به اين حقيقت شده كه افراد با ايمان نبايد انفاقهاى خود را به خاطر منت و آزار، باطل و بى‏اثر سازند، سپس دو مثال جالب براى انفاقهاى آميخته با منت و آزار و رياكارى و خودنمايى و همچنين انفاقهايى كه از ريشه اخلاص و عواطف دينى و انسانى سر چشمه گرفته، بيان مى‏كند.
مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، بخششهاى خود را با منت و آزار باطل نسازيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏).
سپس اين عمل را تشبيه به انفاقهايى كه توأم با رياكارى و خودنمايى است مى‏كند مى‏فرمايد: «اين همانند كسى است كه مال خود را براى نشان دادن به مردم انفاق مى‏كند و ايمان به خدا و روز رستاخيز ندارد» (كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ).
و بعد مى‏افزايد: « (كار او) همچون قطعه سنگ صافى است كه بر آن (قشر نازكى از) خاك باشد (و بذرهايى در آن افشانده شود) و باران درشت به آن برسد، (و خاكها و بذرها را بشويد) و آن را صاف رها سازد آنها از كارى كه انجام داده‏اند چيزى به دست نمى‏آورند» (فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 239
صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى‏ شَيْ‏ءٍ مِمَّا كَسَبُوا)
.
اين گونه است اعمال رياكارانه و انفاقهاى آميخته با منت و آزار كه از دلهاى سخت و قساوتمند سر چشمه مى‏گيرد و صاحبانش هيچ بهره‏اى از آن نمى‏برند و تمام زحماتشان بر باد مى‏رود.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و خداوند گروه كافران را هدايت نمى‏كند» (وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ).
اشاره به اين كه خداوند توفيق هدايت را از آنها مى‏گيرد چرا كه با پاى خود، راه كفر و ريا و منت و آزار را پوييدند، و چنين كسانى شايسته هدايت نيستند.
(آيه 265)- در اين آيه مثال زيباى ديگرى براى نقطه مقابل اين گروه بيان مى‏كند، آنها كسانى هستند كه در راه خدا از روى ايمان و اخلاص، انفاق مى‏كنند مى‏فرمايد: «و مثل كسانى كه اموال خود را براى خشنودى خدا و استوار كردن (ملكات عالى انسانى) در روح خود انفاق مى‏كنند، همچون باغى است كه در نقطه بلندى باشد، و بارانهاى درشت و پى در پى به آن برسد (و به خاطر بلند بودن مكان، از هواى آزاد و نور آفتاب به حد كافى بهره گيرد و آن چنان رشد و نمو كند كه) ميوه خود را دو چندان دهد» (وَ مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ).
سپس مى‏افزايد: «و اگر باران درشتى بر آن نبارد لا اقل بارانهاى ريز و شبنم بر آن مى‏بارد» و باز هم ميوه و ثمر مى‏دهد و شاداب و باطراوت است (فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ).
و در پايان مى‏فرمايد: «خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است» (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ).
او مى‏داند آيا انفاق انگيزه الهى دارد يا رياكارانه است، آميخته با منت و آزار است يا محبت و احترام.
(آيه 266)- يك مثال جالب ديگر! در اين آيه مثال گوياى ديگرى، براى مسأله انفاق آميخته با ريا كارى و منت و آزار و اين كه چگونه اين كارهاى نكوهيده برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 240
آثار آن را از بين مى‏برد بيان شده است، مى‏فرمايد: «آيا هيچ يك از شما دوست دارد كه باغى از درختان خرما و انواع انگور داشته باشد كه از زير درختانش نهرها جارى باشد، و براى او در آن باغ از تمام انواع ميوه‏ها موجود باشد، و در حالى كه به سن پيرى رسيده و فرزندانى (خرد سال و) ضعيف دارد، ناگهان در اين هنگام گردبادى شديد كه در آن آتش سوزانى است به آن برخورد كند و شعله‏ور گردد و بسوزد» (أَ يَوَدُّ أَحَدُكُمْ أَنْ تَكُونَ لَهُ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ أَصابَهُ الْكِبَرُ وَ لَهُ ذُرِّيَّةٌ ضُعَفاءُ فَأَصابَها إِعْصارٌ فِيهِ نارٌ فَاحْتَرَقَتْ).
آرى، زحمت فراوانى كشيده‏اند، و در آن روز كه نياز به نتيجه آن دارند، همه را خاكستر مى‏بينند چرا كه گردباد آتشبار ريا و منت و آزار آن را سوزانده است.
و در پايان آيه به دنبال اين مثال بليغ و گويا، مى‏فرمايد: «اين گونه خداوند آيات خود را براى شما بيان مى‏كند، شايد بينديشيد» و راه حق را از باطل تشخيص دهيد (كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ).
آرى! سر چشمه بدبختيهاى انسان مخصوصا كارهاى ابلهانه‏اى همچون منت گذاردن و ريا كه سودش ناچيز و زيانش سريع و عظيم است ترك انديشه و تفكر است، و خداوند همگان را به انديشه و تفكر دعوت مى‏كند.
(آيه 267)
شأن نزول:
از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه اين آيه در باره جمعى نازل شد كه ثروتهايى از طريق رباخوارى در زمان جاهليت جمع آورى كرده بودند و از آن در راه خدا انفاق مى‏كردند، خداوند آنها را از اين كار نهى كرد، و دستور داد از اموال پاك و حلال در راه خدا انفاق كنند.
تفسير:
از چه اموالى بايد انفاق كرد؟ در اين آيه كه ششمين آيه، از سلسله آيات در باره انفاق است، سخن از چگونگى اموالى است كه بايد انفاق گردد.
نخست مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از اموال پاكيزه‏اى كه (از طريق تجارت) به دست آورده‏ايد و از آنچه از زمين براى شما خارج كرده‏ايم (از منابع و معادن زير زمينى و از كشاورزى و زراعت و باغ) انفاق كنيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 241
آمَنُوا أَنْفِقُوا مِنْ طَيِّباتِ ما كَسَبْتُمْ وَ مِمَّا أَخْرَجْنا لَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ)
.
در واقع قرآن مى‏گويد، ما منابع اينها را در اختيار شما گذاشتيم بنابراين نبايد از انفاق كردن بخشى از طيّبات و پاكيزه‏ها و «سر گل» آن در راه خدا دريغ كنيد.
سپس براى تأكيد هر چه بيشتر مى‏افزايد: «به سراغ قسمتهاى ناپاك نرويد تا از آن انفاق كنيد در حالى كه خود شما حاضر نيستيد آنها را بپذيريد، مگر از روى اغماض و كراهت» (وَ لا تَيَمَّمُوا الْخَبِيثَ مِنْهُ تُنْفِقُونَ وَ لَسْتُمْ بِآخِذِيهِ إِلَّا أَنْ تُغْمِضُوا فِيهِ).
از آنجا كه بعضى از مردم عادت دارند هميشه از اموال بى‏ارزش و آنچه تقريبا از مصرف افتاده و قابل استفاده خودشان نيست انفاق كنند اين جمله صريحا مردم را از اين كار نهى مى‏كند.
در حقيقت، آيه به نكته لطيفى اشاره مى‏كند كه انفاق در راه خدا، يك طرفش مؤمنان نيازمندند، و طرف ديگر خدا و با اين حال اگر عمدا اموال پست و بى‏ارزش انتخاب شود، از يك سو تحقيرى است نسبت به نيازمندان كه ممكن است على رغم تهيدستى مقام بلندى از نظر ايمان و انسانيت داشته باشند و روحشان آزرده شود و از سوى ديگر سوء ادبى است نسبت به مقام شامخ پروردگار.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «بدانيد خداوند بى‏نياز و شايسته ستايش است» (وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ).
يعنى نه تنها نيازى به انفاق شما ندارد، و از هر نظر غنى است، بلكه تمام نعمتها را او در اختيار شما گذارده و لذا حميد و شايسته ستايش است.
(آيه 268)- مبارزه با موانع انفاق! در ادامه آيات انفاق در اينجا به يكى از موانع مهم آن برخورد مى‏كنيم و آن وسوسه‏هاى شيطانى در زمينه انفاق است، در اين راستا مى‏فرمايد: «شيطان (به هنگام انفاق) به شما وعده فقر و تهيدستى مى‏دهد» (الشَّيْطانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ).
و مى‏گويد: تأمين آينده خود و فرزندانتان را فراموش نكنيد و از امروز فردا را ببينيد و آنچه بر خويشتن رواست بر ديگرى روا نيست و امثال اين وسوسه‏هاى برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 242
گمراه كننده به علاوه «او شما را وادار به معصيت و گناه مى‏كند» (وَ يَأْمُرُكُمْ بِالْفَحْشاءِ) «ولى خداوند به شما وعده آمرزش و فزونى مى‏دهد» (وَ اللَّهُ يَعِدُكُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا). زيرا انفاق اگر چه به ظاهر، چيزى از شما كم مى‏كند در واقع چيزهايى بر سرمايه شما مى‏افزايد، هم از نظر معنوى و هم از نظر مادى، چنانكه در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: هنگام انفاق دو چيز از طرف خداست و دو چيز از ناحيه شيطان آنچه از جانب خداست يكى «آمرزش گناهان» و ديگرى «وسعت و افزونى اموال» و آنچه از طرف شيطان است يكى «وعده فقر و تهيدستى» و ديگرى «امر به فحشاء» است.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و خداوند قدرتش وسيع و (به هر چيز) داناست» به همين دليل به وعده خود وفا مى‏كند (وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ).
در واقع اشاره به اين حقيقت شده كه چون خداوند قدرتى وسيع و علمى بى‏پايان دارد مى‏تواند به وعده خويش عمل كند بنابراين، بايد به وعده او دلگرم بود نه وعده شيطان «فريبكار» و «ناتوان» كه انسان را به گناه مى‏كشاند.
(آيه 269)- برترين نعمت الهى! با توجه به آنچه در آيه قبل گذشت، كه به هنگام انفاق، وسوسه‏هاى شيطانى داير به فقر و جذبه‏هاى رحمانى در باره مغفرت و فضل الهى آدمى را به اين سو و آن سو مى‏كشد، در آيه مورد بحث سخن از حكمت و معرفت و دانش مى‏گويد، چرا كه تنها حكمت است كه مى‏تواند بين اين دو كشش الهى و شيطانى فرق بگذارد، و انسان را به وادى مغفرت و فضل بكشاند و از وسوسه‏هاى گمراه كننده ترس از فقر برهاند، مى‏فرمايد: «خداوند دانش را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى‏دهد» (يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ).
«حكمت» معنى وسيعى دارد كه «معرفت و شناخت اسرار جهان هستى» و «آگاهى از حقايق قرآن» و «رسيدن به حق از نظر گفتار و عمل» حتى نبوت را شامل مى‏شود.
سپس مى‏فرمايد: «و هر كس كه به او دانش داده شده است خير فراوانى داده شده است» (وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 243
و به گفته آن حكيم: «هر كس را كه عقل دادى چه ندادى و هر كس را كه عقل ندادى چه دادى!» و در پايان آيه مى‏فرمايد: «تنها خردمندان متذكر مى‏شوند» (وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ).
منظور از «اولوا الالباب» (صاحبان عقل و خرد) آنهايى هستند كه عقل و خرد خود را به كار مى‏گيرند و در پرتو اين چراغ پرفروغ، راه زندگى و سعادت را مى‏يابند.
(آيه 270)- چگونگى انفاقها! در اين آيه و آيه بعد سخن از چگونگى انفاقها و علم خداوند نسبت به آن است. نخست مى‏فرمايد: «آنچه را كه انفاق مى‏كنيد يا نذرهايى كه (در اين زمينه كرده‏ايد) خداوند همه آنها را مى‏داند» (وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُهُ).
كم باشد يا زياد، خوب باشد يا بد، از طريق حلال تهيه شده باشد يا حرام، همراه با منت و آزار باشد يا بدون آن خدا از تمام جزئيات آن آگاه است.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و ظالمان ياورى ندارند» (وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ).
«ظالمان» در اينجا اشاره به ثروت اندوزان بخيل و انفاق‏كنندگان رياكار، و منت گذاران و مردم آزاران است كه خداوند آنها را يارى نمى‏كند، و انفاقشان نيز در دنيا و آخرت ياورشان نخواهد بود.
آرى! آنها نه در دنيا يار و ياورى دارند و نه در قيامت شفاعت كننده‏اى و اين خاصيت ظلم و ستم، در هر چهره و به هر شكل است.
ضمنا اين آيه دلالت بر مشروعيت نذر مى‏كند.

mehraboOon
08-08-2011, 03:47 AM
آیه 271-286

(آيه 271)- در اين آيه سخن از چگونگى انفاق از نظر آشكار و پنهان بودن است مى‏فرمايد: «اگر انفاقها را آشكار كنيد، چيز خوبى است، و اگر آنها را مخفى ساخته و به نيازمندان بدهيد براى شما بهتر است» (إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها وَ تُؤْتُوهَا الْفُقَراءَ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ).
در بعضى احاديث تصريح شده كه انفاقهاى واجب بهتر است اظهار گردد برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 244
و اما انفاقهاى مستحب، بهتر است مخفيانه انجام گيرد. «و بخشى از گناهان شما را مى‏پوشاند (و در پرتو اين كار بخشوده خواهيد شد) و خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد، آگاه است» (وَ يُكَفِّرُ عَنْكُمْ مِنْ سَيِّئاتِكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ).
(آيه 272)
شأن نزول:
از ابن عباس نقل شده كه: مسلمانان حاضر نبودند به غير مسلمين انفاق كنند. آيه نازل شد و به آنها اجازه داد كه در مواقع لزوم اين كار را انجام دهند.
تفسير:
انفاق بر غير مسلمانان؟- در اين آيه سخن از جواز انفاق به غير مسلمانان است، مى‏فرمايد: «هدايت آنها (بطور اجبار) بر تو نيست» (لَيْسَ عَلَيْكَ هُداهُمْ).
بنابراين، ترك انفاق بر آنها براى اجبار آنها به اسلام صحيح نمى‏باشد. اين سخن گر چه خطاب به پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله است، ولى در واقع همه مسلمانان را شامل مى‏شود.
سپس مى‏افزايد: «ولى خداوند هر كه را بخواهد (و شايسته بداند) هدايت مى‏كند» (وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ).
و بعد از اين ياد آورى، به ادامه بحث فوايد انفاق در راه خدا مى‏پردازد و مى‏گويد: «آنچه را از خوبيها انفاق كنيد براى خودتان است» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَلِأَنْفُسِكُمْ). «ولى جز براى خدا انفاق نكنيد» (وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ).
و در آخرين جمله باز به عنوان تأكيد بيشتر مى‏فرمايد: «و آنچه را از خوبيها انفاق مى‏كنيد به شما تحويل داده مى‏شود، و هرگز ستمى بر شما نخواهد شد» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ).
يعنى گمان نكنيد كه از انفاق خود سود مختصرى مى‏بريد، بلكه تمام آنچه انفاق مى‏كنيد بطور كامل به شما باز مى‏گرداند، آن هم در روزى كه شديدا به آن نيازمنديد، بنابراين هميشه در انفاقهاى خود كاملا دست و دل باز باشيد.
البته نبايد تصور كرد كه سود انفاق تنها جنبه اخروى دارد، بلكه از نظر اين دنيا نيز به سود شماست هم از جنبه مادى و هم از جنبه معنوى!
(آيه 273)
شأن نزول:
از امام باقر عليه السّلام نقل شده است كه: «اين آيه در باره برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 245
اصحاب «صفّه» نازل شده است (اصحاب صفّه در حدود چهار صد نفر از مسلمانان مكّه و اطراف مدينه بودند كه هيچ منزلگاهى براى سكونت نداشتند از اين جهت در مسجد پيامبر سكنى گزيده بودند) ولى چون اقامت آنها در مسجد با شؤون مسجد سازگار نبود، دستور داده شد به صفّه (سكوى بزرگ و وسيع) كه در بيرون مسجد قرار داشت منتقل شوند. آيه نازل شد و به مردم دستور داد كه به اين دسته از برادران خود از كمكهاى ممكن مضايقه نكنند، آنها هم چنين كردند.
تفسير:
بهترين مورد انفاق- در اين آيه بهترين مواردى كه انفاق در آنجا بايد صورت گيرد، بيان شده است، و آن كسانى هستند كه داراى صفات سه گانه‏اى كه در اين آيه آمده است باشند در بيان اولين صفت مى‏فرمايد: انفاق شما مخصوصا «بايد براى كسانى باشد كه در راه خدا، محصور شده‏اند» (لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ).
يعنى كسانى كه به خاطر اشتغال به مسأله جهاد در راه خدا و نبرد با دشمن و يادگيرى فنون جنگى از تلاش براى معاش و تأمين هزينه زندگى بازمانده‏اند.
سپس براى تأكيد مى‏افزايد: «همانها كه نمى‏توانند سفرى كنند» و سرمايه‏اى به دست آورند (لا يَسْتَطِيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ).
و در دومين توصيف از آنان، مى‏فرمايد: «كسانى كه افراد نادان و بى‏اطلاع آنها را از شدت عفاف، غنى مى‏پندارند» (يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ).
ولى اين سخن به آن مفهوم نيست كه اين نيازمندان با شخصيت قابل شناخت نيستند. لذا مى‏افزايد: «آنها را از چهره‏هايشان مى‏شناسى» (تَعْرِفُهُمْ بِسِيماهُمْ).
يعنى در چهره‏هايشان نشانه‏هايى از رنجهاى درونى وجود دارد كه براى افراد فهميده آشكار است. آرى! «رنگ رخساره خبر مى‏دهد از سرّ درون».
و در سومين توصيف، مى‏فرمايد: آنها چنان بزرگوارند كه «هرگز چيزى با اصرار از مردم نمى‏خواهند» (لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً).
معمول نيازمندان عادى اصرار در سؤال است ولى آنها يك نيازمند عادى نيستند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 246
و در پايان آيه، باز همگان را به انفاق از هر گونه خيرات خصوصا به افرادى كه داراى عزت نفس و طبع بلندند تشويق كرده، مى‏فرمايد: «و هر چيز خوبى در راه خدا انفاق كنيد خداوند از آن آگاه است» (وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ).
سؤال كردن بدون حاجت حرام است-
يكى از گناهان بزرگ تكدى و سؤال و تقاضاى از مردم بدون نياز است، و در روايات متعددى از اين كار، نكوهش شده. در حديثى از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله مى‏خوانيم: لا تحلّ الصّدقة لغنىّ:
«صدقات براى افراد بى‏نياز حرام است».
(آيه 274)
شأن نزول:
در احاديث بسيارى آمده است كه اين آيه در باره على عليه السّلام نازل شده است زيرا آن حضرت چهار درهم داشت، درهمى را در شب و درهمى را در روز و درهمى را آشكارا و درهمى را نهان انفاق كرد و اين آيه نازل شد.
تفسير:
انفاق به هر شكل و صورت- باز در اين آيه سخن از مسأله ديگرى در ارتباط با انفاق در راه خداست و آن كيفيات مختلف و متنوع انفاق است، مى‏فرمايد: «آنها كه اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى‏كنند پاداششان نزد پروردگارشان است» (الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ سِرًّا وَ عَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ).
ناگفته پيداست كه انتخاب اين روشهاى مختلف، رعايت شرايط بهتر براى انفاق است. يعنى انفاق كنندگان بايد در انفاق خود به هنگام شب يا روز، پنهان يا آشكار، جهات اخلاقى و اجتماعى را در نظر بگيرند.
ممكن است مقدم داشتن شب بر روز، و پنهان بر آشكار (در آيه) اشاره به اين باشد كه مخفى بودن انفاق بهتر است، هر چند در همه حال و به هر شكل، نبايد انفاق فراموش شود.
مسلما چيزى كه نزد پروردگار است چيز كم يا كم‏ارزشى نخواهد بود، و تناسب با الطاف و عنايات پروردگار خواهد داشت.
سپس مى‏افزايد: «نه ترسى بر آنها است و نه غمگين مى‏شوند» (وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 247
زيرا مى‏دانند در مقابل چيزى كه از دست داده‏اند به مراتب بيشتر از فضل پروردگار و از بركات فردى و اجتماعى آن در اين جهان و آن جهان بهره‏مند خواهند شد.
(آيه 275)- بلاى رباخوارى! به دنبال بحث در باره انفاق در راه خدا و بذل مال براى حمايت از نيازمندان در اين آيه و دو آيه بعد، از مسأله رباخوارى كه درست بر ضد انفاق و يكى از عوامل مهم زندگى طبقاتى و طغيان اشراف بود، سخن مى‏گويد. نخست در يك تشبيه گويا و رسا، حال رباخواران را مجسم مى‏سازد، مى‏فرمايد: «كسانى كه ربا مى‏خورند، بر نمى‏خيزند مگر مانند كسى كه بر اثر تماس شيطان با او ديوانه شده» و نمى‏تواند تعادل خود را حفظ كند، گاه به زمين مى‏خورد و گاه بر مى‏خيزد (الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلَّا كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ).
آرى! رباخواران كه قيامشان در دنيا بى‏رويه و غير عاقلانه و آميخته با «ثروت اندوزى جنون آميز» است، در جهان ديگر نيز بسان ديوانگان محشور مى‏شوند.
سپس به گوشه‏اى از منطق رباخواران اشاره كرده مى‏فرمايد: «اين به خاطر آن است كه آنها گفتند: بيع هم مانند ربا است» و تفاوتى ميان اين دو نيست. (ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا).
يعنى: هر دو از انواع مبادله است كه با رضايت طرفين انجام مى‏شود، ولى قرآن در پاسخ آنها مى‏گويد: چگونه اين دو ممكن است يكسان باشد «حال آن كه خداوند بيع را حلال كرده و ربا را حرام» (وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا).
مسلما اين تفاوت، دليل و فلسفه‏اى داشته كه خداوند حكيم به خاطر آن چنين حكمى را صادر كرده است، و عدم توضيح بيشتر قرآن در اين باره شايد به خاطر وضوح آن بوده است.
سپس راه را به روى توبه‏كاران باز گشوده، مى‏فرمايد: «هر كس اندرز الهى به او رسد و (از رباخوارى) خوددارى كند، سودهايى كه در سابق (قبل از حكم تحريم ربا) به دست آورده مال او است و كار او به خدا واگذار مى‏شود» و گذشته او را خدا خواهد بخشيد (فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى‏ فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 248
«اما كسانى كه (به خيره سرى ادامه دهند و) باز گردند (و اين گناه را همچنان ادامه دهند) آنها اهل دوزخند و جاودانه در آن مى‏مانند» (وَ مَنْ عادَ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ). به اين ترتيب رباخوارى مستمر و دائم سبب مى‏شود كه آنها بدون ايمان از دنيا بروند و عاقبتشان تيره و تار گردد.
(آيه 276)- در اين آيه مقايسه‏اى بين ربا و انفاق در راه خدا مى‏كند، مى‏فرمايد: «خداوند ربا را نابود مى‏كند و صدقات را افزايش مى‏دهد» (يَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ يُرْبِي الصَّدَقاتِ).
سپس مى‏افزايد: «و خداوند هيچ انسان بسيار ناسپاس گنهكار را (كه آن همه بركات انفاق را فراموش كرده و به سراغ آتش سوزان رباخوارى مى‏رود) دوست نمى‏دارد» (وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ).
جمله فوق مى‏گويد: رباخواران نه تنها با ترك انفاق و قرض الحسنه و صرف مال در راه نيازمنديهاى عمومى شكر نعمتى كه خداوند به آنها ارزانى داشته به جاى نمى‏آورند بلكه آن را وسيله هر گونه ظلم و ستم و گناه و فساد قرار مى‏دهند و طبيعى است كه خدا چنين كسانى را دوست نمى‏دارد.
(آيه 277)- در اين آيه سخن از گروه با ايمانى مى‏گويد كه درست نقطه مقابل ربا خوارانند، مى‏فرمايد: «كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند و زكات را پرداختند اجر و پاداششان نزد خداست، نه ترسى بر آنان است و نه غمگين مى‏شوند» (إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ).
در برابر رباخواران ناسپاس و گنهكار، كسانى كه در پرتو ايمان، خود پرستى را ترك گفته و عواطف فطرى خود را زنده كرده و علاوه بر ارتباط با پروردگار و برپاداشتن نماز، به كمك و حمايت نيازمندان مى‏شتابند و از اين راه از تراكم ثروت و به وجود آمدن اختلافات طبقاتى و به دنبال آن هزار گونه جنايت جلوگيرى مى‏كنند پاداش خود را نزد پروردگار خواهند داشت و در هر دو جهان از نتيجه عمل نيك خود بهره‏مند مى‏شوند. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 249
طبيعى است ديگر، عوامل اضطراب و دلهره براى اين دسته به وجود نمى‏آيد خطرى كه در راه سرمايه‏داران مفت‏خوار بود و لعن و نفرينهايى كه به دنبال آن نثار آنها مى‏شد براى اين دسته نيست.
(آيه 278)
شأن نزول:
پس از نزول آيه ربا «خالد بن وليد» خدمت پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله حاضر شده عرضه داشت: پدرم چون با «طائفه ثقيف» معاملات ربوى داشت و مطالباتش را وصول نكرده بود وصيت كرده است مبلغى از سودهاى اموال او كه هنوز پرداخت نشده است تحويل بگيرم آيا اين عمل براى من جائز است؟ اين آيه و سه آيه بعد از آن نازل شد و مردم را به شدت از اين كار نهى كرد.
تفسير:
رباخوارى يك گناه بى‏نظير- در اين آيه خداوند افراد با ايمان را مخاطب قرار داده و براى تأكيد بيشتر در مسأله تحريم ربا مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از خدا بپرهيزيد و آنچه از ربا باقى مانده رها كنيد اگر ايمان داريد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ذَرُوا ما بَقِيَ مِنَ الرِّبا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ).
جالب اين كه: آيه فوق هم با ايمان به خدا شروع شده و هم با ايمان ختم شده است و در واقع تأكيدى است بر اين معنى كه رباخوارى با روح ايمان سازگار نيست.
(آيه 279)- در اين آيه لحن سخن را تغيير داده و پس از اندرزهايى كه در آيات پيشين گذشت با شدت با رباخواران برخورد كرده هشدار مى‏دهد كه اگر به كار خود همچنان ادامه دهند و در برابر حق و عدالت تسليم نشوند و به مكيدن خون مردم محروم مشغول باشند، پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله ناچار است با توسل به جنگ جلو آنها را بگيرد، مى‏فرمايد: «اگر چنين نمى‏كنيد بدانيد با جنگ با خدا و رسول او رو برو خواهيد بود» (فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ).
اين همان جنگى است كه طبق قانون فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ «1» «با گروهى كه متجاوز است پيكار كنيد تا به فرمان خدا گردن نهد» انجام مى‏گيرد.
در هر حال از آيه بالا برمى‏آيد كه حكومت اسلامى مى‏تواند با توسل به زور
__________________________________________________
(1) سوره حجرات آيه 9.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 250
جلو رباخوارى را بگيرد. سپس مى‏افزايد: اگر توبه كنيد سرمايه‏هاى شما از آن شما است نه ستم مى‏كنيد، و نه ستم بر شما مى‏شود» (وَ إِنْ تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُسُ أَمْوالِكُمْ لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ).
يعنى اگر توبه كنيد و دستگاه رباخوارى را بر چينيد حق داريد سرمايه‏هاى اصلى خود را كه در دست مردم داريد (به استثناى سود) از آنها جمع آورى كنيد و اين قانون كاملا عادلانه است زيرا كه هم از ستم كردن شما بر ديگران جلوگيرى مى‏كند و هم از ستم وارد شدن بر شما، و در اين صورت نه ظالم خواهيد بود و نه مظلوم.
جمله لا تَظْلِمُونَ وَ لا تُظْلَمُونَ در حقيقت يك شعار وسيع پرمايه اسلامى است كه مى‏گويد: به همان نسبت كه مسلمانان بايد از ستمگرى بپرهيزند از تن دادن به ظلم و ستم نيز بايد اجتناب كنند اصولا اگر ستمكش نباشد ستمگر كمتر پيدا مى‏شود!
(آيه 280)- در اين آيه مى‏فرمايد: «اگر (بدهكار) داراى سختى و گرفتارى باشد او را تا هنگام توانايى مهلت دهيد» (وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى‏ مَيْسَرَةٍ).
در اين جا يكى از حقوق بدهكاران را بيان مى‏فرمايد كه اگر آنها از پرداختن اصل بدهى خود (نه سود) نيز عاجز باشند، نه تنها نبايد به رسم جاهليت سود مضاعفى بر آنها بست و آنها را تحت فشار قرار داد، بلكه بايد براى پرداختن اصل بدهى نيز به آنها مهلت داده شود و اين يك قانون كلى در باره تمام بدهكاران است.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و (چنانچه قدرت پرداخت ندارند) ببخشيد براى شما بهتر است اگر بدانيد» (وَ أَنْ تَصَدَّقُوا خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ).
اين در واقع گامى فراتر از مسائل حقوقى است، اين يك مسأله اخلاقى و انسانى است كه بحث حقوقى سابق را تكميل مى‏كند و احساس كينه توزى و انتقام را به محبت و صميميت مبدل مى‏سازد.
(آيه 281)- در اين آيه با يك هشدار شديد، مسأله ربا را پايان مى‏دهد و مى‏فرمايد: «از روزى بپرهيزيد كه در آن به سوى خدا باز مى‏گرديد» (وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللَّهِ). «سپس به هر كس آنچه را انجام داده باز پس داده مى‏شود» (ثُمَّ برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 251
تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ)
. «و به آنها ستمى نخواهد شد» بلكه هر چه مى‏بينند نتيجه اعمال خودشان است (وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ).
جالب توجه اين كه در تفاسير نقل شده كه اين آيه آخرين آيه‏اى است كه بر پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله نازل شده است و با توجه به مضمون آن اين موضوع هيچ بعيد به نظر نمى‏رسد.
«رباخوارى» از نظر اخلاقى اثر فوق العاده بدى در روحيه وام گيرنده به جا مى‏گذارد و كينه او را در دل خودش مى‏يابد و پيوند تعاون و همكارى اجتماعى را بين افراد و ملتها سست مى‏كند.
در روايات اسلامى در مورد تحريم ربا مى‏خوانيم: هشام بن سالم مى‏گويد، امام صادق عليه السّلام فرمودند: انّما حرّم اللّه عزّ و جلّ الرّبوا لكيلا يمتنع النّاس من اصطناع المعروف: «خداوند ربا را حرام كرده تا مردم از كار نيك امتناع نورزند» «1».
(آيه 282)- تنظيم اسناد تجارى در طولانى‏ترين آيه قرآن.
بعد از بيان احكامى كه مربوط به انفاق در راه خدا و همچنين مسأله رباخوارى بود در اين آيه كه طولانى‏ترين آيه قرآن است، احكام و مقررات دقيقى براى امور تجارى و اقتصادى بيان كرده تا سرمايه‏ها هر چه بيشتر رشد طبيعى خود را پيدا كنند و بن بست و اختلاف و نزاعى در ميان مردم رخ ندهد.
در اين آيه نوزده دستور مهم در مورد داد و ستد مالى به ترتيب ذيل بيان شده است. 1- در نخستين حكم مى‏فرمايد: «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد هنگامى كه بدهى مدت دارى (به خاطر وام دادن يا معامله) به يكديگر پيدا كنيد آن را بنويسيد» (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ).
ضمنا از اين تعبير، هم مسأله مجاز بودن قرض و وام روشن مى‏شود و هم تعيين مدت براى وامها. همچنين آيه مورد بحث شامل عموم بدهيهايى مى‏شود كه در معاملات وجود دارد مانند سلف و نسيه، در عين اين كه قرض را هم شامل مى‏شود.
__________________________________________________
(1) براى شرح بيشتر در باره زيانهاى رباخوارى به كتاب «خطوط اساسى اقتصاد اسلامى» نوشته آية اللّه مكارم شيرازى مراجعه فرمائيد.
برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 252
2 و 3- سپس براى اين كه جلب اطمينان بيشترى شود، و قرار داد از مداخلات احتمالى طرفين سالم بماند، مى‏افزايد: «بايد نويسنده‏اى از روى عدالت (سند بدهكارى را) بنويسد» (وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ).
بنابراين اين قرار داد بايد به وسيله شخص سومى تنظيم گردد و آن شخص عادل باشد.
4- «كسى كه قدرت بر نويسندگى دارد نبايد از نوشتن خوددارى كند و همانطور كه خدا به او تعليم داده است بايد بنويسد» (وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْيَكْتُبْ).
يعنى به پاس اين موهبتى كه خدا به او داده نبايد از نوشتن قرار داد شانه خالى كند، بلكه بايد طرفين معامله را در اين امر مهم كمك نمايد.
5- «و آن كس كه حق بر ذمه اوست بايد املاء كند» (وَ لْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ).
6- «بدهكار بايد از خدا بپرهيزد و چيزى را فرو گذار نكند» (وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً).
7- «هر گاه كسى كه حق بر ذمه اوست (بدهكار) سفيه يا (از نظر عقل) ضعيف (و مجنون) و يا (به خاطر لال بودن) توانايى بر املاء كردن ندارد، بايد ولىّ او املاء كند» (فَإِنْ كانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً أَوْ لا يَسْتَطِيعُ أَنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ).
بنابراين در مورد سه طايفه، «ولى» بايد املاء كند، كسانى كه سفيه‏اند و نمى‏توانند ضرر و نفع خويش را تشخيص دهند و امور مالى خويش را سر و سامان بخشند (هر چند ديوانه نباشند) و كسانى كه ديوانه‏اند يا از نظر فكرى ضعيفند و كم عقل مانند كودكان كم سن و سال و پيران فرتوت و كم هوش، و افراد گنگ و لال، و يا كسانى كه توانايى املاء كردن را ندارند هر چند گنگ نباشند.
از اين جمله احكام ديگرى نيز بطور ضمنى استفاده مى‏شود، از جمله ممنوع بودن تصرفات مالى سفيهان و ضعيف العقل‏ها و همچنين جواز دخالت ولىّ در اين گونه امور. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 253
8- «ولى» نيز بايد در املاء و اعتراف به بدهى كسانى كه تحت ولايت او هستند «عدالت را رعايت كند» (بِالْعَدْلِ).
9- سپس اضافه مى‏كند: «علاوه بر اين دو شاهد بگيريد» (وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ).
10 و 11- اين دو شاهد بايد «از مردان شما باشد» (مِنْ رِجالِكُمْ).
يعنى هم بالغ، هم مسلمان باشند.
12- «و اگر دو مرد نباشند كافى است يك مرد و دو زن شهادت دهند» (فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ).
13- «از كسانى كه مورد رضايت و اطمينان شما باشند» (مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ).
از اين جمله مسأله عادل بودن و مورد اعتماد و اطمينان بودن شهود، استفاده مى‏شود.
14- در صورتى كه شهود مركب از دو مرد باشند هر كدام مى‏توانند مستقلا شهادت بدهند اما در صورتى كه يك مرد و دو زن باشند، بايد آن دو زن به اتفاق يكديگر اداء شهادت كنند «تا اگر يكى انحرافى يافت، ديگرى به او يادآورى كند» (أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى‏).
زيرا زنان به خاطر عواطف قوى ممكن است تحت تأثير واقع شوند، و به هنگام اداء شهادت به خاطر فراموشى يا جهات ديگر، مسير صحيح را طى نكنند.
15- يكى ديگر از احكام اين باب اين است كه «هرگاه، شهود را (براى تحمل شهادت) دعوت كنند، خوددارى ننمايند» (وَ لا يَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا).
بنابراين تحمل شهادت به هنگام دعوت براى اين كار، واجب است.
16- بدهى كم باشد يا زياد بايد آن را نوشت چرا كه سلامت روابط اقتصادى كه مورد نظر اسلام است ايجاب مى‏كند كه در قراردادهاى مربوط به بدهكاريهاى كوچك نيز از نوشتن سند كوتاهى نشود، و لذا در جمله بعد مى‏فرمايد:
«و از نوشتن (بدهى) كوچك يا بزرگى كه داراى مدت است ملول و خسته نشويد» برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 254
(وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَكْتُبُوهُ صَغِيراً أَوْ كَبِيراً إِلى‏ أَجَلِهِ).
سپس مى‏افزايد: «اين در نزد خدا به عدالت نزديكتر و براى شهادت مستقيم‏تر، و براى جلوگيرى از شك و ترديد بهتر است» (ذلِكُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهادَةِ وَ أَدْنى‏ أَلَّا تَرْتابُوا).
در واقع اين جمله اشاره به فلسفه احكام فوق در مورد نوشتن اسناد معاملاتى است و به خوبى نشان مى‏دهد كه اسناد تنظيم شده مى‏تواند به عنوان شاهد و مدرك مورد توجه قضات قرار گيرد.
17- سپس يك مورد را از اين حكم استثناء كرده مى‏فرمايد: «مگر اين كه داد و ستد نقدى باشد كه (جنس و قيمت را) در ميان خود دست به دست كنيد، در آن صورت گناهى بر شما نيست كه آن را ننويسيد» (إِلَّا أَنْ تَكُونَ تِجارَةً حاضِرَةً تُدِيرُونَها بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَلَّا تَكْتُبُوها).
18- در معامله نقدى گر چه تنظيم سند و نوشتن آن لازم نيست ولى شاهد گرفتن براى آن بهتر است، زيرا جلو اختلافات احتمالى آينده را مى‏گيرد لذا مى‏فرمايد: «هنگامى كه خريد و فروش (نقدى) مى‏كنيد، شاهد بگيريد» (وَ أَشْهِدُوا إِذا تَبايَعْتُمْ).
19- در آخرين حكمى كه در اين آيه ذكر شده مى‏فرمايد: «هيچ گاه نبايد نويسنده سند و شهود (به خاطر اداى حق و عدالت) مورد ضرر و آزار قرار گيرند» (وَ لا يُضَارَّ كاتِبٌ وَ لا شَهِيدٌ).
«كه اگر چنين كنيد از فرمان خدا خارج شديد» (فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ).
و در پايان آيه، بعد از ذكر آن همه احكام، مردم را دعوت به تقوا و پرهيزكارى و امتثال اوامر خداوند مى‏كند (وَ اتَّقُوا اللَّهَ).
و سپس ياد آورى مى‏نمايد كه «خداوند آنچه مورد نياز شما در زندگى مادى و معنوى است به شما تعليم مى‏دهد» (وَ يُعَلِّمُكُمُ اللَّهُ).
قرار گرفتن دو جمله فوق در كنار يكديگر اين مفهوم را مى‏رساند كه تقوا و پرهيزگارى و خدا پرستى اثر عميقى در آگاهى و روشن بينى و فزونى علم و دانش دارد. برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 255
«و او از همه مصالح و مفاسد مردم آگاه است و آنچه خير و صلاح آنهاست براى آنها مقرر مى‏دارد» (وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ).
(آيه 283)- تكميلى بر بحث گذشته. اين آيه در حقيقت با ذكر چند حكم ديگر در رابطه با مسأله تنظيم اسناد تجارى مكمل آيه قبل است، و آنها عبارتند از: 1- «هر گاه در سفر بوديد و نويسنده‏اى نيافتيد (تا اسناد معامله را براى شما تنظيم كند و قرار داد را بنويسد) گروگان بگيريد» (وَ إِنْ كُنْتُمْ عَلى‏ سَفَرٍ وَ لَمْ تَجِدُوا كاتِباً فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ).
البته در وطن نيز اگر دسترسى به تنظيم‏كننده سند نباشد اكتفا كردن به گروگان مانعى ندارد.
2- گروگان حتما بايد قبض شود و در اختيار طلبكار قرار گيرد تا اثر اطمينان‏بخشى را داشته باشد، لذا مى‏فرمايد: فَرِهانٌ مَقْبُوضَةٌ گروگان گرفته شده.
3- سپس به عنوان يك استثناء در احكام فوق مى‏فرمايد: «اگر بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر اطمينان داشته باشد (مى‏تواند بدون نوشتن سند و رهن با او معامله كند و امانت خويش را به او بسپارد) در اين صورت كسى كه امين شمرده شده است بايد امانت (و بدهى خود را به موقع) بپردازد و از خدايى كه پروردگار اوست بپرهيزد» (فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَلْيُؤَدِّ الَّذِي اؤْتُمِنَ أَمانَتَهُ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ).
قابل توجه اين كه در اينجا طلب طلبكار به عنوان يك امانت، ذكر شده كه خيانت در آن، گناه بزرگى است.
4- سپس همه مردم را مخاطب ساخته و يك دستور جامع در زمينه شهادت بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: «شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند قلبش گناهكار است» (وَ لا تَكْتُمُوا الشَّهادَةَ وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ).
بنابراين كسانى كه از حقوق ديگران آگاهند موظفند به هنگام دعوت براى اداى شهادت آن را كتمان نكنند.
و از آنجا كه كتمان شهادت و خوددارى از اظهار آن، به وسيله دل و روح انجام مى‏شود آن را به عنوان يك گناه قلبى معرفى كرده و مى‏گويد: «كسى كه چنين برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 256
كند قلب او گناهكار است» و باز در پايان آيه براى تأكيد و توجه بيشتر نسبت به حفظ امانت و اداى حقوق يكديگر و عدم كتمان شهادت هشدار داده مى‏فرمايد:
«خداوند نسبت به آنچه انجام مى‏دهيد داناست» (وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ).
ممكن است مردم ندانند چه كسى قادر به اداى شهادت است و چه كسى نيست، و نيز ممكن است مردم ندانند در آن جا كه اسناد و گروگانى وجود ندارد، چه كسى طلبكار و چه كسى بدهكار است، ولى خداوند همه اينها را مى‏داند و هر كس را طبق اعمالش جزا مى‏دهد.
(آيه 284)- همه چيز از آن اوست! اين آيه در حقيقت آنچه را كه در جمله آخر آيه قبل آمد تكميل مى‏كند مى‏گويد: «آنچه در آسمانها و زمين است از آن خداست و (به همين دليل) اگر آنچه را در دل داريد آشكار سازيد يا پنهان كنيد خداوند شما را مطابق آن محاسبه مى‏كند» (لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ).
«سپس هر كس را كه بخواهد (و شايسته بداند) مى‏بخشد و هر كس را بخواهد (و مستحق ببيند) مجازات مى‏كند» (فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ).
يعنى تصور نكنيد اعمالى همچون كتمان شهادت و گناهان قلبى ديگر بر او مخفى مى‏ماند كسى كه حاكم بر جهان هستى و زمين و آسمان است، هيچ چيز بر او مخفى نخواهد بود.
و در پايان آيه مى‏فرمايد: «و خداوند بر هر چيز قادر است» (وَ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدِيرٌ).
هم آگاهى دارد نسبت به همه چيز اين جهان و هم قادر است لياقتها و شايستگيها را مشخص كند و هم متخلفان را كيفر دهد.
(آيه 285)
شأن نزول:
هنگامى كه آيه سابق نازل شد كه اگر چيزى در دل پنهان داريد يا آشكار كنيد خداوند حساب آن را مى‏رسد، گروهى از اصحاب ترسان شدند (و مى‏گفتند: هيچ كس از ما خالى از وسوسه‏هاى باطنى و خطورات قلبى نيست و همين معنى را خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كردند). آيه نازل شد و راه برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 257
و رسم ايمان و تضرع به درگاه خداوند و اطاعت و تسليم را به آنان آموخت.
تفسير:
راه و رسم ايمان- سوره بقره با بيان بخشى از معارف و اعتقادات حق آغاز شد و با همين معنى كه در اين آيه و آيه بعد مى‏باشد نيز پايان مى‏يابد و به اين ترتيب آغاز و پايان آن هماهنگ است.
به هر حال قرآن مى‏فرمايد: «پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به آنچه از طرف پروردگارش نازل شده است ايمان آورده» (آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ).
و اين امتيازات انبياى الهى است كه عموما به مرام و مكتب خويش ايمان قاطع داشته و هيچ گونه تزلزلى در اعتقاد خود نداشته‏اند، قبل از همه خودشان مؤمن بودند، و بيش از همه استقامت و پايمردى داشتند.
سپس مى‏افزايد: «مؤمنان نيز به خدا و فرشتگان او و كتابها و فرستادگان وى همگى ايمان آورده‏اند (و مى‏گويند) ما در ميان پيامبران او هيچ گونه فرقى نمى‏گذاريم» و به همگى ايمان داريم (وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ).
سپس مى‏افزايد كه مؤمنان علاوه بر اين ايمان راسخ و جامع، در مقام عمل نيز «گفتند: ما شنيديم (و فهميديم) و اطاعت كرديم پروردگارا! (انتظار) آمرزش تو را (داريم) و بازگشت (همه ما) به سوى توست» (وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ).
به اين ترتيب ايمان به مبدء و معاد و رسولان الهى با التزام عملى به تمام دستورات الهى همراه و هماهنگ مى‏گردد.
(آيه 286)- اين آيه مى‏گويد: «خداوند هيچ كس را جز به اندازه توانائيش تكليف نمى‏كند» (لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها).
تمام احكام با همين آيه تفسير و تقييد مى‏گردد، و به مواردى كه تحت قدرت انسان است اختصاص مى‏يابد.
سپس مى‏افزايد: «هر كار (نيكى) انجام دهد براى خود انجام داده و هر كار (بدى) كند به زيان خود كرده است» (لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ). برگزيده تفسير نمونه، ج‏1، ص: 258
آيه فوق با اين بيان مردم را به مسؤوليت خود و عواقب كار خويش متوجه مى‏سازد و بر افسانه جبر و اقبال و طالع و موهومات ديگر از اين قبيل خط بطلان مى‏كشد.
و به دنبال اين دو اصل اساسى (تكليف به مقدار قدرت است و هر كس مسؤول اعمال خويش است) از زبان مؤمنان هفت درخواست از درگاه پروردگار بيان مى‏كند كه در واقع آموزشى است براى همگان كه چه بگويند و چه بخواهند نخست مى‏گويد: «پروردگارا! اگر ما فراموش كرديم يا خطا نموديم ما را مؤاخذه مكن» (رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِينا أَوْ أَخْطَأْنا).
بنابراين فراموشكاريهايى كه زاييده سهل‏انگارى است قابل مجازات است.
آنها چون مى‏دانند مسؤول اعمال خويشند لذا با تضرعى مخصوص، خدا را به عنوان «رب» و كسى كه لطف خاصى در پرورش آنان دارد مى‏خوانند و مى‏گويند:
زندگى به هر حال خالى از فراموشى و خطا و اشتباه نيست ما مى‏كوشيم به سراغ گناه عمدى نرويم، اما خطاها و لغزشها را تو بر ما ببخش! سپس به بيان دومين درخواست آنان پرداخته مى‏گويد: «پروردگارا! بار سنگين بر دوش ما قرار مده آن چنانكه بر كسانى كه پيش از ما بودند (به كيفر گناهان و طغيانشان) قرار دادى» (رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا).
در سومين درخواست مى‏گويند: «پروردگارا! مجازاتهايى كه طاقت تحمل آن را نداريم براى ما مقرر مدار» (رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ).
اين جمله ممكن است اشاره به آزمايشهاى طاقت فرسا يا مجازاتهاى سنگين دنيا و آخرت و يا هر دو باشد.
و در چهارمين و پنجمين و ششمين تقاضا مى‏گويند: «ما را ببخش و گناهان ما را بپوشان و مشمول رحمت خود قرار ده» (وَ اعْفُ عَنَّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا).
و بالأخره در هفتمين و آخرين درخواست مى‏گويند: «تو مولى و سرپرست مائى، پس ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان» (أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ).
و به اين ترتيب تقاضاهاى آنان شامل دنيا و آخرت و پيروزيهاى فردى و اجتماعى و عفو و بخشش و رحمت الهى مى‏گردد، و اين تقاضايى است بسيار جامع.

پايان سوره بقره‏