shirin71
08-06-2011, 03:36 AM
اخبار 20:30 روز یک شنبه 9 مرداد، دو خبر متفاوت داشت، از آن خبرهایی که در رسانه های ما، که مدام از خشونت، نفرت و ... سخن می گویند، هر چند گاه یک بار اتفاق می افتد. هر دو خبر، دل من - و هزاران بیننده- را، تکان داد؛ با خود به پرواز برد، به ملکوتی که نه در آسمان هاست بلکه در همین زمین دور و بر ماست.
خبر اول: مربوط به «آمنه بهرامی» بود، از او زیادتر شنیده ایم، اما با او چقدر همدلی کرده ایم؟! دختری که قربانی خودخواهی و نفرت شد، اما در پایانه راه، تسلیم انتقام و تنفر نگشت. او 9 سال است با جهان تاریک بیرون و زخم درون زندگی می کند، اما هم چنان نوری در جانش زنده و تابنده است که می تواند دنیا را در مهر و نه در کینه و غیظ ببیند. درباره ی او گفته اند و نگاشته اند. مقالات، مصاحبه ها و حتی کتابی به نام «چشم در برابر چشم » ، به زبان آلمانی و در دویست و پنجاه صفحه ، و ... . اما هیچ گفته و نوشته ای نمی توانست این پایانه ی بی نظیر را رقم زند! وبدین گونه او سیرت زیبایش، جاودانه ماند هر چند صورت جمیل اش در محاق قرار گرفت. این رخداد را از زوایای گوناگون می توان نگریست و از جمله، قدرت شبه بی نهایت آدمی در کنترل عواطف و احساسات، این که شاید نتوان هیچ کس را در جبر عاطفی دید. چه این که هر آدمی می تواند مهار کننده خویشتن باشد و به بهانه عصبانیت و خشم، ابزار خشونت را به کار نگیرد و به انتقام رو نیاورد. اگر یک روز را با آمنه بهرامی همدلی کنیم، در می یابیم که چقدر کنترل انتقام در چونان شرایطی سخت و دشوار است. دخترکی در جوانی و زیبایی، اسیر حادثه ای می شود که نه تنها یک حس کلیدی را از او باز می گیرد بلکه او را با زخم و جراحت و ... وامی نهد. تک تک ذره های وجود چون او، سرشار از کینه و انتقام است و او با این حس، نه یک لحظه و یک ساعت که حدود 9 سال بسر برده است، با آن خوابیده و با آن بیدار شده است. اما در آخرین لحظه می تواند مهار بر این کینه و خشم 9 ساله زند و از دریچه مهر به هستی و انسان بنگرد!
خبر دوم: دوربین 20:30 سرک به خانواده ای کشاند که فرزند نمی آورند و از شیرخوارگاه آمنه کودکی را به فرزندی قبول می کنند. گویا در حدود یک ماهگی. کودک در سنین یک سال و اندی بوده است که پدر و مادر از معلولیت ذهنی فرزند مطلع می شوند، آنان بسادگی می توانستند کودک را به سازمان بهزیستی بازگردانند - وصد البته کسی بر آنان خرده نمی گرفت - آما چونان نکردند، و اکنون با آن کودک معلول (که اکنون پسر جوان 20 ساله ای می نمود) بسر می برند و از او نگهداری می کنند. پدر و مادر در خانه کوچک اجاره ای (در نازی آباد تهران) شاکر نعمت خداوند و سرشار از مهر به فرزند خوانده معلول شان، می زیستند و جوان در ویلچر ، نه به درستی حرف می زند، نه چندان حرکتی از خود نشان می دهد. اما در واژگان پدر و مادر خوانده آن کودک 20 ساله پیش (و جوان امروز) شکر خداوند و مهر به فرزند خوانده تلولو داشت، چونان ستارگان درخشنده در آسمان شب!
سیمای نجیب و پر مهر آن دو، اشک را به پهنای صورت هر بیننده ای می آورد، این که چگونه می توان در چنین دنیای پر حساب و کتاب، این گونه بی آلایش و بی توقع، مهر و محبت را ارزانی کودک معلول شیرخوارگاهی داشت، در روزگاری که پدران و مادران تحمل فرزندان استثنایی خویش را ندارند و فرزندان، پدران و مادران کهنسال و ناتوان خویش را به سرای سالمندان می فرستند؛ آری، در چونان روزگار سخت و تلخ، هنوز نفس هایی وجود دارد که از آن مهر می بارد و در مزرعه وجودشان، شمیم رحمت رحمانی را می توان بویید و چشید.
در این ماه مهر و مهربانی، از این دریچه های پر محبت، دنیای بهتری را می توان به تماشا نشست. آری، هنوز خداوند، به فرشتگانش می نازد که آدم را آفرید.
خبر اول: مربوط به «آمنه بهرامی» بود، از او زیادتر شنیده ایم، اما با او چقدر همدلی کرده ایم؟! دختری که قربانی خودخواهی و نفرت شد، اما در پایانه راه، تسلیم انتقام و تنفر نگشت. او 9 سال است با جهان تاریک بیرون و زخم درون زندگی می کند، اما هم چنان نوری در جانش زنده و تابنده است که می تواند دنیا را در مهر و نه در کینه و غیظ ببیند. درباره ی او گفته اند و نگاشته اند. مقالات، مصاحبه ها و حتی کتابی به نام «چشم در برابر چشم » ، به زبان آلمانی و در دویست و پنجاه صفحه ، و ... . اما هیچ گفته و نوشته ای نمی توانست این پایانه ی بی نظیر را رقم زند! وبدین گونه او سیرت زیبایش، جاودانه ماند هر چند صورت جمیل اش در محاق قرار گرفت. این رخداد را از زوایای گوناگون می توان نگریست و از جمله، قدرت شبه بی نهایت آدمی در کنترل عواطف و احساسات، این که شاید نتوان هیچ کس را در جبر عاطفی دید. چه این که هر آدمی می تواند مهار کننده خویشتن باشد و به بهانه عصبانیت و خشم، ابزار خشونت را به کار نگیرد و به انتقام رو نیاورد. اگر یک روز را با آمنه بهرامی همدلی کنیم، در می یابیم که چقدر کنترل انتقام در چونان شرایطی سخت و دشوار است. دخترکی در جوانی و زیبایی، اسیر حادثه ای می شود که نه تنها یک حس کلیدی را از او باز می گیرد بلکه او را با زخم و جراحت و ... وامی نهد. تک تک ذره های وجود چون او، سرشار از کینه و انتقام است و او با این حس، نه یک لحظه و یک ساعت که حدود 9 سال بسر برده است، با آن خوابیده و با آن بیدار شده است. اما در آخرین لحظه می تواند مهار بر این کینه و خشم 9 ساله زند و از دریچه مهر به هستی و انسان بنگرد!
خبر دوم: دوربین 20:30 سرک به خانواده ای کشاند که فرزند نمی آورند و از شیرخوارگاه آمنه کودکی را به فرزندی قبول می کنند. گویا در حدود یک ماهگی. کودک در سنین یک سال و اندی بوده است که پدر و مادر از معلولیت ذهنی فرزند مطلع می شوند، آنان بسادگی می توانستند کودک را به سازمان بهزیستی بازگردانند - وصد البته کسی بر آنان خرده نمی گرفت - آما چونان نکردند، و اکنون با آن کودک معلول (که اکنون پسر جوان 20 ساله ای می نمود) بسر می برند و از او نگهداری می کنند. پدر و مادر در خانه کوچک اجاره ای (در نازی آباد تهران) شاکر نعمت خداوند و سرشار از مهر به فرزند خوانده معلول شان، می زیستند و جوان در ویلچر ، نه به درستی حرف می زند، نه چندان حرکتی از خود نشان می دهد. اما در واژگان پدر و مادر خوانده آن کودک 20 ساله پیش (و جوان امروز) شکر خداوند و مهر به فرزند خوانده تلولو داشت، چونان ستارگان درخشنده در آسمان شب!
سیمای نجیب و پر مهر آن دو، اشک را به پهنای صورت هر بیننده ای می آورد، این که چگونه می توان در چنین دنیای پر حساب و کتاب، این گونه بی آلایش و بی توقع، مهر و محبت را ارزانی کودک معلول شیرخوارگاهی داشت، در روزگاری که پدران و مادران تحمل فرزندان استثنایی خویش را ندارند و فرزندان، پدران و مادران کهنسال و ناتوان خویش را به سرای سالمندان می فرستند؛ آری، در چونان روزگار سخت و تلخ، هنوز نفس هایی وجود دارد که از آن مهر می بارد و در مزرعه وجودشان، شمیم رحمت رحمانی را می توان بویید و چشید.
در این ماه مهر و مهربانی، از این دریچه های پر محبت، دنیای بهتری را می توان به تماشا نشست. آری، هنوز خداوند، به فرشتگانش می نازد که آدم را آفرید.