PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ماجرای دامادی که از مرگ شب عروسی خلاص شد



shirin71
08-06-2011, 03:35 AM
به گزارش سرویس قاب نقره برنا، زندگى بزرگان مخصوصاً اولیاى الهى دانشگاهى است انسان‌ساز كه شاگردان آن سلمانها و ابوذرها هستند و بهترین عمل تدبر و تفكر و اندیشه در زندگى اولیاء الهى است .

زیباترین صورتهاى معشوق حقیقى در هر زمان و مكانى تمامى فرزندان آدم (ع) را به عشق بازى فرا مى‌خواند ، اما آدمزادگان چنان سرگرم خورد و خوراك و پوشاكند كه از تمام فریادهاى بلند جهان هستى حتى ندایى ضعف را نمى‌شنود .

حضرت امیرالمؤمنین (ع) در بیانى نورانى مى‌فرمایند : مایه عبرت بشر بسیار است ولیكن عبرت آمرزان اندك‌اند .

و نداى ملكوتى فرشته وحى به تمامى بشر امر می‌كند : اگر دلى بیدار باشد خواهد دید كه سراسر جهان هستى فریاد برمى آورند ، یكى هست و نیست جز او.

لیكن اقتضاى زندگى مادى ، انسان را از مسیر حق غافل مى كند؛ لذا خداوند انبیاء و اولیاء خود را براى بیدار كردن فطرت خفته بشر مى‌فرستد تا شاید انسان خاك نشین نظرى به افلاك كند و همراه آخرین فرستاده خود ثقل اكبر و نور مبین قرآن كریم را نازل مى‌كند و در آن قصه و داستان گذشتگان را بیان مى كند تا شاید « عبرت آموزان » عبرت بگیرند .

در ادامه حکایتی درباره صدقه دادن است که حجت الاسلام و المسلمین شیخ حسین انصاریان آن را نقل کرده‌اند:

مردی بنام عابد، از نیكان قوم موسی، سی سال از حضرت حق درخواست فرزند داشت ولی دعایش به اجابت نرسید . به صومعه یكی از انبیای بنی اسرائیل رفت و گفت : ای پیامبر خدا ! برای من دعا كن تا خدا فرزندی به من عطا كند ، من سی سال است از خدا درخواست فرزند دارم ولی دعایم به اجابت نمی رسد .

آن پیامبر دعا كرد و گفت: ای عابد ! دعایم برای تو به اجابت رسید ، به زودی فرزندی به تو عطا می شود ، ولی قضای الهی بر این قرار گرفته كه شب عروسی آن فرزند شب مرگ اوست !

عابد به خانه آمد و داستان را برای همسرش گفت؛ همسرش در جواب عابد گفت: ما به سبب دعای پیامبر از خدا فرزند خواستیم تا در كنار او در دنیا راحت بینیم، چون به حد بلوغ رسد به جای آن راحت ، ما را محنت رسد ، در هر صورت باید به قضای حق راضی بود. شوهر گفت : ما هر دو پیر و ناتوان شده ایم چه بسا كه وقت بلوغ او عمر ما به پایان رسد و ما از محنت فراق او راحت باشیم .

پس از نُه ماه پسری نیكو منظر و زیبا طلعت به آنان عطا شد؛ برای رشد و تربیت او رنج فراوان بردند تا به حد رشد و كمال رسید؛ از پدر و مادر درخواست همسری لایق و شایسته كرد ؛ پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستی روا می داشتند ، تا از دیدار او بهره بیشتری برند ؛ بناچار كار به جایی رسید كه لازم آمد برای او شب زفاف برپا كنند ؛ شب عروسی به انتظار بودند كه چه وقت سپاه قضا درآید و فرزندشان را از كنار آنان برباید، عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا یك هفته بر آنان گذشت ، پدر و مادر شادی كنان به نزد پیامبر زمان آمدند و گفتند : با دعایت از خدا برای ما فرزندی خواستی و گفتی كه شب زفاف او با شب مرگ او یكی است ، اكنون یك هفته گذشته و فرزند ما در كمال سلامت است !

پیامبر گفت : شگفتا ! آنچه من گفتم از نزد خود نگفتم ، بلكه به الهام حق بود ، باید دید فرزند شما چه كاری انجام داد كه خدای بزرگ ، قضایش را از او دفع كرد . در آن لحظه جبرئیل امین آمد و گفت : خدایت سلام می رساند و می گوید : به پدر و مادر آن جوان بگو: قضا همان بود كه بر زبان تو راندم ، ولی از آن جوان خیری صادر شد كه من حكم مرگ را از پرونده اش محو كردم و حكم دیگر به ثبت رساندم ، و آن خیر این بود كه : آن جوان در شب عروسی مشغول غذا خوردن شد ، پیری محتاج و نیازمند در خانه آمد و غذا خواست ، آن جوان غذای مخصوص خود را نزد او نهاد ، آن پیر محتاج غذا را كه در ذائقه اش خوش آمده بود ، خورد و دست به جانب من برداشت و گفت : پروردگارا ! بر عمرش بیفزا . من كه آفریننده جهانم به بركت دعای آن نیازمند هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم تا جهانیان بدانند كه هیچ كس در معامله با من از درگاه من زیانكار برنگردد و اجر كسی به دربار من ضایع و تباه نشود.