shirin71
08-04-2011, 08:58 AM
http://khabar.khabaronline.ir/images/position28/2011/8/12251128291111.jpg
- 24آنلاین نوشت:
رضا کیانیان که علاوه بر بازیگری، دستی بر قلم و دوربین عکاسی هم دارد، خاطرات تلخ و شیرین بسیاری را در زندگی خود ثبت کرده و گاهی آنها را مکتوب هم کرده است. با این حال خاطره زیر که از دوران حضور او در مشهد است، تا کنون شاید کمتر منتشر یا بازخوانی شده باشد.
بنابراین گزارش وی درباره سالهای طلبگی در مشهد میگوید: «من یک دورهای درس طلبگی هم خواندهام. در مشهد میرفتم حوزه علمیه و پیش آقای ابطحی، آقای هاشمینژاد و آقای خامنهای درس میخواندم. درسهای مختلفی هم بود؛ مثلا درس تفسیر قرآن، در کنار این درسها کار تئاتر هم میکردم. مثلا یادم هست تئاتری اجرا کردیم به اسم «باران» درباره روحانیای که وقتی باران نمیبارد به صحرا میرود و دست به دعا بر میدارد و از خدا میخواهد که باران بفرستد. بعد هم باران میبارد. این از آن تئاترهایی بود که حتی آدمهای مذهبی مشهد هم برای دیدنش آمدند. متن این نمایشها را برادرم، داوود کیانیان، مینوشت. یادم هست برای دیدن این تئاتر همیشه سالن شیر و خورشید مشهد شلوغ بود. همهجور آدمی برای دیدن این تئاتر آمده بودند. حتی طلبهها هم آمده بودند که این تئاتر را ببینند و خب، آن روزها برای یک طلبه رفتن به سالن تئاتر واقعا سنتشکنی بود. من هم تا وقتی که آقای ابطحی گفت فقط یک روز به مراسم عمامهگذاریات مانده، به این فکر نکرده بودم که بعدا باید چه کار بکنم.»
- 24آنلاین نوشت:
رضا کیانیان که علاوه بر بازیگری، دستی بر قلم و دوربین عکاسی هم دارد، خاطرات تلخ و شیرین بسیاری را در زندگی خود ثبت کرده و گاهی آنها را مکتوب هم کرده است. با این حال خاطره زیر که از دوران حضور او در مشهد است، تا کنون شاید کمتر منتشر یا بازخوانی شده باشد.
بنابراین گزارش وی درباره سالهای طلبگی در مشهد میگوید: «من یک دورهای درس طلبگی هم خواندهام. در مشهد میرفتم حوزه علمیه و پیش آقای ابطحی، آقای هاشمینژاد و آقای خامنهای درس میخواندم. درسهای مختلفی هم بود؛ مثلا درس تفسیر قرآن، در کنار این درسها کار تئاتر هم میکردم. مثلا یادم هست تئاتری اجرا کردیم به اسم «باران» درباره روحانیای که وقتی باران نمیبارد به صحرا میرود و دست به دعا بر میدارد و از خدا میخواهد که باران بفرستد. بعد هم باران میبارد. این از آن تئاترهایی بود که حتی آدمهای مذهبی مشهد هم برای دیدنش آمدند. متن این نمایشها را برادرم، داوود کیانیان، مینوشت. یادم هست برای دیدن این تئاتر همیشه سالن شیر و خورشید مشهد شلوغ بود. همهجور آدمی برای دیدن این تئاتر آمده بودند. حتی طلبهها هم آمده بودند که این تئاتر را ببینند و خب، آن روزها برای یک طلبه رفتن به سالن تئاتر واقعا سنتشکنی بود. من هم تا وقتی که آقای ابطحی گفت فقط یک روز به مراسم عمامهگذاریات مانده، به این فکر نکرده بودم که بعدا باید چه کار بکنم.»