توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : آخرین حضور
M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:22 AM
روسری های رنگارنگت
جامه های قشنگ ونپوشیده ات
کفشهای جا مانده در جعبه ها
موهای بافته شده به رنگ خورشید
همه و همه انتظار طولانی تو را
به یاد می آورند
گذشت زمان ، روزگار از دست رفته
ثانیه ها که به انتظار نشسته اند
تا لحظات شیرین عمر را شکار کنند
آرزوهای کهنه شده و خوابهای بی رویا
حضور زمان را در روز گار سپری شده
با صدایی دلخراش بگوش می رسانند
تا در تنگنای آخرین حضور نگاهت را
با خورشید پیوند دهد
و آن را با همآغوشی ماه
به پایان رساند
M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:22 AM
اشکهایم
منی که اشکهایم را چشم به راهت کردم
نه نمی گویم که من پایدارت کردم
ولی بدان که عزیز است برایش گل
که شبنمی به رخش چهره بیفشاند
منی که منتظرم در آفاق نگاهت
بیا و نزن بر دلم آن تمنا را
بیا و نگو ندیدم جز همین جا را
که باور است باورم همین سخنها را
منی که برایت دعا کردم
که شب ننشینی و نبینی مرا در خواب
ببین که با دل نفرین خود چه ها کردم
M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:23 AM
اگر بینم که غمگینی
ز چشمت اشک می بارد
زمین و آسمان را زیر و رو سازم
و بنیادش بر اندازم
اگر بینم که غمگینی
به قلبت آیه های یاس بنشسته
چنان فریاد خواهم زد
که تا عرش الهی را بلرزاند
اگر بینم که غمگینی
نگاهت سرد و خاموش است
رَوم پیش خدا خواهم
مرا زندانی زندان غمهای جان سازد
تو را آزاد گرداند
اگر بینم که غمگینی
َرَوم در آسمان ، در قعر جنگلهای بی پایان
کلید رمز خوشبختی به دست آرم
به زیر پایت اندازم
که تو لبخند شادی را به لب آری!
M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:23 AM
به گمانم قرار نیست هیچ اتفاق خاصی بیفتد
دیگر کم و بیش دارم ایمان می آورم
همه چیز همانگونه که باید ، اتفاق می افتد
و کائنات کار خود را خوب خوب می دانند
فقط نباید از حرکت بایستم
به محض اینکه متوقف شوم
کلاهمان در هم می رود
و شروع می کنم به گلایه هایی از همان دست
که خودت می دانی
می خواهم زندگی را ساده برگزارکنم
عاشق گل های مريم بمانم
و عطر بهار نارنج را از ياد نبرم
سادگی را دوست دارم
ساده ام ، ساده ی ساده
خودم را و خدایم را دوست دارم
من با او دوستم
همدیگر را دوست داریم
سالهاست آسوده و امن در کنار هم زندگی می کنیم
او دست مرا می گیرد
و من هم دیگر دارم می فهمم
که هرگز نباید دستش را رها کنم
* * *
ای وای
اگر یادم برود
که تو دستم را گرفته ای
و می بری . . .
M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:23 AM
ساعت از نبود تو در خانه بی صداست
به خانه میرسم و نبود تو را کوک می کنم
ساعت صدای مرا در نبود تو ، زنگ می زند
و شب از تیک تاک نبود ِ تو ، در خانه راه می رود
به شانه های بی پرده ات بگو:
خاطرات خاک شده می بلعم
دیدار ما به حرفی که: در گلومان مرد!
کبریت زیر صدایم بکش
و روی قبرم کلید بگذار!
مردگان هم ، دلی برای تنگ شدن دارند . . .
M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:23 AM
نه اینکه پرواز من
سایه ای باشد به روی آرزوهایت
نه اینکه اشک های تو
دلیلی باشد برای هبوط رویایم
نه اینکه پرواز پایانی باشد برای داستانمان
اینکه چشمان تو تیمار کند بال شکسته ی مرا
اینکه نگاه تو پلکان عروج من باشد
تا آسمان را تو برای من تصویر کنی
زندگی را تو برای من تقدیر کنی
تا حضور تو برای پر کشیدنم خواهشی باشد
و اوج من آرزوی تو
M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:24 AM
من حق را ، دريا را ، مرگ را
من تو را باور دارم
در كنار تو مي نشينم
و در خلوت شهر فرياد مي زنم
خسته از راه كووره هاي ترديد مي آيم
چون آينه اي از تو لبريزم
و مرا چيزي جز تو تسكين نمي دهد
شهری در شبم ناگهان تو طلوع خواهي كرد
و من گرمايت را از دور حس خواهم كرد
و شهر من بيدار مي شود
حقيقت بزرگ است و من كوچک
من در خلوت مرگ را فهميدم
بعد از عمري انتظار اين را از تو شنيدم:
« با تو بيگانه ام »
اين حرف آخر تو بود
و شروع من . . .
چه تلخ است جدايي
و چه شيرين وصال ي
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.