PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داغ تنهایی



M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:20 AM
چه كسي خواهد كشت؟

داغ تنهايي را

چه كسي از قلبم خواهد شست؟



چه كسي با من بود؟

چه كسي با من هست؟

چه كسي هست كه اندوه مرا

با نگاهي به نگاهم ببرد از قلبم

و بگيرد از من

غم تنهايي را؟



خستگي هايم را

با كه تقسيم كنم؟

حرف تنهايي را، حرف دلتنگي را

به كه تسليم كنم؟



چه كسي مي داند به چه مي انديشم؟

چه كسي مي فهمد من پر از تشويشم؟

چه كسي با من دل خسته دمي از من گفت؟

چه كسي با من مطرود نشست؟

چه كسي حرف مرا، درد مرا

لحظه اي باور كرد؟

لحظه اي ديد درونم چه غمي است

و چه اندوه گراني هر دم

در نگاهم جاريست؟



خستگي هايم را

با كه تقسيم كنم؟

حرف تنهايي را، حرف دلتنگي را

به كه تسليم كنم؟



به كه گويم كه من از خويش گريزان شده ام

و ز تنهايي خويش

و از اين ترديدي

كه دمادم به دلم مي كوبد

داغ تنهايي را



به كه گويم ز اميدي كه مرا تا خود اوج

به تماشا مي برد

و از آن قله يكتاي بلند

به پريدن مي خواند

و به پرواز و رسيدن به دمي بي وزني

اينك... اينك حتي

ذره اي باقي نيست

و كلامي، بغضي

ديرگاهي است در اين تنهايي

در گلويم باقي است

و كسي نيست مرا

گويد اين خاموشي

بشكن اينك و بيا

M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:21 AM
ای غم از من نخواه تا برایت سرودی سبز بخوانم ... سبزه ها را تو خود در شب باران خشکاندی ... یادت نیست ؟ تو که ریشه در خون دوانده ای و بوسه بر گذر گاه اشک میزنی ... تو که میراث ازلی عشقی .. توکه برایم آغاز نوشته هایی ... نیم خیز های پروازم یادت نیست ؟ چشمهای دل را تا شماره آخر بازی کودکانه تو بستم .. توگفتی جرقه شوق می شود بر لبان سپیده امید .. یادت نیست ؟
یادت نیست که روز مهربان مرا آن روزی که هنوز تازه بود ... دود سنگین شبانه ات گرفت ؟ ... من کودکانه به دنبالش ندویدم چون زود تر از آمدنت شناختمت... ای غم چه بگویم که از آن روز هنوزهم هوا آلوده است ... تو گفتی برایم کوه استوار صبر می آوری .. . پس این کوه سنگین چرا می گوید بغض است ..چرا ؟
مگر این باغ گل از جنس تمنا برای چه بود ؟ توگفتی باغبانی زبر دستی ... پس چرا بذر های گندم عشق , خار هزار رنگ و جانسوز تردید شده اند ؟ چرا ؟ ....هر چه من در آغوش تلخ نگاهت خندیدم تو بازهم بر خنده من تاختی و تاختی ... ای غم اگر آن عهد آسمانی نبود قسم بر همان عهد ازل بر نگاهت می تاختم .
ای کاش دیگر مهمان شبانه ات نباشم ای کاش به سرچشمه مهر ازل باز گردم .. من به تو که به نوشته هایم می خندی میخندم ... چه کنم که تو درد را نمی دانی ... تو گوشه ای ازبی نهایت منی اما ای کاش دستت در دست عشق بزرگوار نبود .
ای غم این آخرین نجوای شبانه من با توست ... دیگر برایت قصه ای از خاطرات زخمی نخواهم گفت .
دیگر از نسیم آرزوخبری نیست ای غم این بار ساقی بی همتای عشق در پیاله ام خشم میریزد ... شاید شبی خشمگین و مست باز آمدم ... آن شب تو باید دوشادوش زمان گریه کنی .

M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:21 AM
خسته ام از ماندن ، جنس من از مرداب نيست به خدا من ذاتي زلالم ، روانم ، من بايد بروم . اينجا تنها موسيقي من لالايي خواب سرد زندان است ، من صداي خروش آبشار مهرم، من آهنگ رود بهارم ، اينجا قنديل هزار ساله زمستان است .
من دلتنگ شده ام براي ديدن چيزي ديگر
مي خواهم ديگر قصه اي نباشد ، ترسي نباشد . خواسته من جايي ديگر است جايي كه گريه را برايم نقد ميكنند و غم ها را نيز... اينجا خنده هايم طلبي است از ديگران ، اينجا بايد از كسي خنده گرفت ، اينجا غريب است ، غريب است !
خدايا آه را در سينه نگه داشته ام بغضي كه از گلوي من بزرگتر است واي به آن روزي كه فرياد شود ... آري بايد بروم ... جايي كه گوشي نباشد جايي كه فريادمن سكوت بيابان هيچ دلي را نشكند جايي كه ديگر بيابان هم نباشد

M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:21 AM
به اولین روز آشنایی





که فکر میکنم


واژه ها دست به دست میشوند

و به رقص می آیند

خودشان یکی یکی می آیند

کنارهم میچینمشان

گردن آویزی برای تو

که هر دانه اش

عشق و احساس من به توست

و شادیم از بودنت

کاش از هدیه من خوشت بیاید .....

راستی اصلا این روز یادت می آید؟

M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:21 AM
هنوز




فصلی مانده است،




فصلی تا رسیدن اقلیم شیرین انگور!




فصلی تا عاشقی گلهای آفتاب گردان




و همآغوشی نسیم،




با خوشه های زرین گندم




هنوز مانده تا من وتو،




به تعبیر سرخ یک سیب رسیده شویم




و در اوج شور عاشقانه ی خود




جاودانه شویم....

M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:21 AM
... زندگي ...

زندگي آرام است مثل ارامش يك خواب بلند

زندگي شيرين است مثل شيريني يك روزقشنگ

زندگي رويايي است مثل روياي يكي كودك ناز

زندگي زيبا است مثل زيبايي يك غنچه ي باز

زندگي تك تك اين ساعت هاست...زندگي چرخش اين عقربه هاست

زندگي راز دل مادر من ..زندگي گرمي دست پدر است..زندگي مثل زمان در گذر است..

M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:21 AM
من روز خویش را،

با آفتاب روی تو

کز مشرق خیال دمیده ست

آغاز می کنم

من با تو می نویسم و می خوانم

من با تو راه می روم و حرفی می زنم

وز شوق این محال

که دستم به دست توست

من جای راه رفتن پرواز می کنم

M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:22 AM
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری

و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی

چون زمانی که از دستش بدی،

مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی

اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

M.A.H.S.A
08-01-2011, 11:22 AM
گر كسی مرا خواست ،
بگویید رفته باران‌ها را
تماشا كند
گر اصرار كرد
بگویید برای دیدن ِ توفان‌ها
رفته است
و اگر باز هم سماجت كرد
بگویید رفته است تا دیگر
باز نگردد