shirin71
07-29-2011, 06:20 PM
مقاله حاضر کوششی است در جهت بازنمایی و فتح باب آشنایی عمیق تر با " ساختارشکنی" . مقوله ای که چند سالی است در کشور ما نام برده می شود ، اما متاسفانه قشر متفکر ما ، کمتر با آن آشنایند و اساتید نیز کمتر به توضیح آن پرداخته اند( طوری که حتا هنوز به یک ترجمه واحد از نام آن نرسیده ایم.استفاده از واژگانی چون " ساخت شکنی" ، " ساختارشکنی"، " شالوده شکنی " ، و حتا " ساختارزدایی(!) " ، مبین عدم توافق متفکران ایرانی و بی تردید ، ناشی از عدم درک صحیح و عمیق از این مقوله می باشد. ).از این رو ، بسیاری نوشته ها و نیز آثار هنری و پروژه های معماری، که در اصل فاقد مفهوم باشند را به ساخت شکنی منتسب می نمایند.این نیاز به شناخت ، و همچنین اعطای جایزه پریتزکر سال ۲۰۰۴ ، به " زاها حدید" مهراز(= معمار) بانوی ساختارشکن بهانه ی نگاشتن این مقاله شد. روشن است که نوشته ی زیرین ، تنها دریچه ای به این منظر می گشاید و مخاطب عمیق ، نیاز به مطالعه ی بیشتر را احساس خواهد کرد.
● ساختارشکنی ( معنا )
ساختارشکنی( Deconstruction ) را تعریف نمی باید کرد ، چرا که این کار ، اساسا با " روح " ساختار شکنی در تضاد است. " ژاک دریدا " واضع نظریه ی ساختار شکنی ، هر گونه تعریف و تاویل دقیق و عبارت مند را از نظریه اش ، برنتافته ، آنرا نوعی " ساختار قائل شدن " برای مقوله ای که می خواهد ساختار را " بشکند " می شمرد.از این روی ، آثار ، نوشته ها ، مصاحبه ها و سخنرانیهای دریدا و پیروانش ، جملگی ، آثاری گنگ ، مبهم و درک ناشدنی به نظر می رسند.بنابر این خطر " بدفهمی " که مسلما بسیار بدتر از " نافهمی " است خواننده ی این آثار را تهدید می کند و این دقیقا همان چیزی است که دریدا و دیگر ساختار شکنان ، مخالفان و منتقدان شان را همواره بدان محکوم می کنند.
اما هدف ساختار شکنی را روشن تر و واضح تر می توان دریافت.مرزها و محدودیت ها را شکستن ، دست یافتن به چشم اندازهای تازه یا به عبارتی کشف ****وهای جدید، بر هم زدن و ریشه کنی نظم های مفهومی و چارچوب های فکری به ارث رسیده و ترجمان آنها علیه پیش انگاره های خودشان به منظور عریان و تجزیه کردن ، از برج عاج استحکام و ثبات پایین کشیدن و سرانجام ، باژگونه نمودن این انگاره ها ، هدف تیغ تیز ساختار شکنی و وظیفه آن محسوب می گردد.
تا کنون قضاوتهای بسیار متفاوت و در اغلب موارد متضادی را در مورد ساختارشکنی شاهد بوده ایم. برخی، ساختارشکنی را، نمود پوچ گرایی( به مفهوم عام کلمه ) دهشتناک و فزاینده ای می دانند که در هنر غرب متجلی شده ، و دریدا در آثار عجیب و تب زده اش ، توجیه کننده آن است.این عده ، آثار دریدا را، مالیخولیایی ، برآمده از یک ذهن پیچیده می یابند. ذهن پیچیده ی یک یهودی فرانسوی تبار الجزایری ، که فجایع جنگ دوم جهانی اورا تاثیر بخشیده است.
در مقابل ، کسانی دیگر، با یاد آورد متدولوژی بررسی هنر جدید، اعتقاد دارند دریدا، الهام بخش ریشه های واقعی هنر ناب می باشد.
ساخت شکنی در لحظه ای اتفاق می افتد که ، یک " متن" به مدد ترفند های موجود در " بازی زبانی " مربوط به خودش ، قصد امحای عناصری را دارد ، که به لحاظ مفهوم و منطق زبان آورانه ، و همچنین توازن حسی، تناسب متن را به هم می زنند.در این هنگام است که یک ساختارشکن ، هسته های ویرانگر متن را می یابد و بیرون می آورد ، و به کمک آنها ، متن تجزیه شده را از استحکام می اندازد ، و انگاشت هایی را که در ذهن راحت طلب انسان مخاطب ، به راحتی لمیده است ، واژگون می سازد.
از نظرگاه دریدا ، معنا ، تابعی از مجموعه ی بسیار پیچیده ی روابط ناخودآگاه میان گوینده و شنونده و شرایط ویژه ی آنهاست. پس هرگز تسلط کامل برآن چه گفته می شود ممکن نیست. بنابراین گنگی و ابهام ، بخش جدا ناشدنی معناست.این ویژگی ذاتی، تعبیر و تفسیر را به وجود می آوردو این تعابیر ، عطف به عدم تسلط کامل بر معنا ، گاه ضد و نقیض می نماید.
با اتکا به همین تعبیر از مفهوم معنا، در می یابیم که ساختارشکنان ، به راستی برآن اند که به وجود آورنده ی اثر را چه در قالب گفتار، چه نوشتار ، و چه صور دیگر با توجه به دلایل منتج از تاویل اثر، رد کنند و در بسیاری از موارد ، مدعی هستند ، فرضیات مسلم فراوانی که به وجود آورنده ی اثر، دعوی خود را بر آن استوار ساخته ، خود، دلایل اصلی را بی اثر می کنند، اگر تا دست یابی به نتایج منطقی تعقیب شوند و ذرات قابل ساختار شکنی آنها استخراج شده ، ساختارشکنی گردند.
دریدا ، آن چه از پیشینیانش نظیر کانت ، هگل ، مارکس و ... به او رسیده را ، یکسره ، به دور می افکند و اذعان می کند که هدف غایی و دیدگاه استدلال مطلق که محل رجوع اصلی صدور یک حکم باشد ، اصولا وجود ندارد. پس از کنارگذاردن مرجع مهمی چون دین، در دوران مدرنیسم، و مرجع قراردادن عقل ، و همچنین ، ردکردن مرجعیت عقل در دوره ی پسامدرن، این نتیجه گیری برای انسان امروز ، بس مایوس کننده می نماید. سیر نتیجه گیری های خردستیزانه ی دریدا بیشتر مایوس مان می کند ، آن گاه که درمی یابیم ، وی فلسفه را گفت و گویی می یابد ، که فی ذاته ، منکر ابهام و گنگی معناست.بدیهی ست کسی که معنا را اساسا روشن نمی بیند ، هرگونه تلاش برای تبیین آن را عبث خواهد یافت.تاریخ فلسفه از دید دریدا ، رشته ای کوشش بیهوده است ، برای دست یافتن به معیارهایی که بتواند پایه ی روشنی معنا باشد.
اما دریدا ، همه جا این گونه تند به مفاهیم نمی تازد. او در مورد مفاهیمی که " بسیار وسیع و قدیمی و سخت پابرجاست " ، نه به سان یک منتقد ، که چونان محققی دقت مدار رفتار می کند. گو این که از نظر وی " این زمینه ها یا بافت ها نیز به رغم پایداری نسبی ، چیزی بیش از یک زمینه یا بافت نیست. "
دریدا در قبال انتقادهایی که ساختارشکنی را در برخی موارد ، منجمله ساحت سیاست و اخلاق ، خنثی می داند ، ساختارشکنی را مقوله ای می شمرد که "همواره دخالت می کند. " عدالت اگر وجود و حضوری برای آن قائل شویم عامل عریان کننده ی تمام نا ملایمت های زندگی بشر می باشد.اگر چیزی به نام عدالت وجود داشته باشد ، همان چیزی ست که می باید زندگی خو گرفته ی بشر را ، از درون خرد کند و ازآن چیزی بسازد که در ذهن بشر به صورت آرمان رسوب کرده ولی هرگز عینیت نیافته است. پس عین ساختار شکنی ست. در حقیقت به تعبیر دریدا ، پرسش اصلی ساختارشکنی ، عدالت است ( پس ذاتا سیاسی ست.) . نقل قول خود دریدا در این جا لازم می آید که : " عدالت ، اگر چنین چیزی وجود خارجی داشته باشد ، بیرون و فراسوی نظام های حقوقی ست و ساختار شکنی نمی پذیرد. درست همان طور که خود ساختار شکنی هم ساختارشکنی نمی پذیرد. ساختارشکنی ، عین عدالت است. "
با وجود همه ی ادعاهای دریدا ، منتقدان اش ، ساختارشکنی را به این اشکال متهم می کنند که هم می خواهد پایه های " عقل محوری" را بلرزاند ، هم از این پایه ها ( مفاهیم ) در جهت توجیه انتقادی خود ، بهره برداری می نماید. بر همین اساس ، منتقدان ساختارشکنی ، هنوز ، پاسخ خود را مبنی بر این که آیا ساختارشکنی ، زبان مناسب بیان " دیگر ِ خرد " ویا " دیگر ِ فراموش شده " هست یا خیر ، به روشنی درنیافته اند.
مطابق آن چه سخن رفت ، ساختارشکنی، نظریه ای یک دست تر و راه گشا تر از نظرات پیشین نیست ( و نمی خواهد باشد.) و صرفا به چشم شیوه ای برای " قرائت " می توان به آن نگریست . هدف آن ، همواره ، هجمه به هر نوع ادعا و نیز توهم عقل ، در توانایی دست یافتن و شناخت پیش انگاشت های خود می باشد. به عبارت دیگر ، هدف ساختارشکنی ، خرد کردن وهم و رویای عقل ، در نیل به درک والاتری از معنا می باشد.
بی تردید زمان خواهد گذشت و ما روزی ، جزئی از تاریخ خواهیم شد.گرچه دریدا مدعی ست که ساختارشکنی ، ساخت شکن پذیر نیست ؛ اما در آن هنگام ، آیندگان با ذهنی منتقد و کنجکاو شاید ساختارهای شکسته شده را دوباره ساختارشکنی کنند و احتمالا به دو نتیجه ی متضاد خواهند رسید:
یا حاصل " باز ساختارشکنی " متنها ، بازگشت به اصل متن خواهد شد که در این صورت ، محض تنوع ، دور باطل زده ایم ؛ یا چشم مشتاق بشر به منظر جدیدی گشوده خواهد شد و به کشف حقیقت اگر موجود باشد نزدیک تر.
جمله ای از " ژان فرانسوا لیوتار " اندیشمند برجسته ی معاصر در پایان ، ضعف قلمم را پوشیده تر خواهد نمود :
" ما اساسا با نگاهی تازه جهان را می نگریم و پرسش های فرارویمان ، در گوهر خود ، با هر پرسش پیشین متفاوت اند؛ زیرا به گونه ای ژرف و بنیادین " بی پاسخ " هستند ... نه علم ما علم است و نه فلسفه ی ما فلسفه، و اگر این واژگان را به این سهولت به کار می بریم ، از سر ناگزیری ست . "
● ساختارشکنی ( معنا )
ساختارشکنی( Deconstruction ) را تعریف نمی باید کرد ، چرا که این کار ، اساسا با " روح " ساختار شکنی در تضاد است. " ژاک دریدا " واضع نظریه ی ساختار شکنی ، هر گونه تعریف و تاویل دقیق و عبارت مند را از نظریه اش ، برنتافته ، آنرا نوعی " ساختار قائل شدن " برای مقوله ای که می خواهد ساختار را " بشکند " می شمرد.از این روی ، آثار ، نوشته ها ، مصاحبه ها و سخنرانیهای دریدا و پیروانش ، جملگی ، آثاری گنگ ، مبهم و درک ناشدنی به نظر می رسند.بنابر این خطر " بدفهمی " که مسلما بسیار بدتر از " نافهمی " است خواننده ی این آثار را تهدید می کند و این دقیقا همان چیزی است که دریدا و دیگر ساختار شکنان ، مخالفان و منتقدان شان را همواره بدان محکوم می کنند.
اما هدف ساختار شکنی را روشن تر و واضح تر می توان دریافت.مرزها و محدودیت ها را شکستن ، دست یافتن به چشم اندازهای تازه یا به عبارتی کشف ****وهای جدید، بر هم زدن و ریشه کنی نظم های مفهومی و چارچوب های فکری به ارث رسیده و ترجمان آنها علیه پیش انگاره های خودشان به منظور عریان و تجزیه کردن ، از برج عاج استحکام و ثبات پایین کشیدن و سرانجام ، باژگونه نمودن این انگاره ها ، هدف تیغ تیز ساختار شکنی و وظیفه آن محسوب می گردد.
تا کنون قضاوتهای بسیار متفاوت و در اغلب موارد متضادی را در مورد ساختارشکنی شاهد بوده ایم. برخی، ساختارشکنی را، نمود پوچ گرایی( به مفهوم عام کلمه ) دهشتناک و فزاینده ای می دانند که در هنر غرب متجلی شده ، و دریدا در آثار عجیب و تب زده اش ، توجیه کننده آن است.این عده ، آثار دریدا را، مالیخولیایی ، برآمده از یک ذهن پیچیده می یابند. ذهن پیچیده ی یک یهودی فرانسوی تبار الجزایری ، که فجایع جنگ دوم جهانی اورا تاثیر بخشیده است.
در مقابل ، کسانی دیگر، با یاد آورد متدولوژی بررسی هنر جدید، اعتقاد دارند دریدا، الهام بخش ریشه های واقعی هنر ناب می باشد.
ساخت شکنی در لحظه ای اتفاق می افتد که ، یک " متن" به مدد ترفند های موجود در " بازی زبانی " مربوط به خودش ، قصد امحای عناصری را دارد ، که به لحاظ مفهوم و منطق زبان آورانه ، و همچنین توازن حسی، تناسب متن را به هم می زنند.در این هنگام است که یک ساختارشکن ، هسته های ویرانگر متن را می یابد و بیرون می آورد ، و به کمک آنها ، متن تجزیه شده را از استحکام می اندازد ، و انگاشت هایی را که در ذهن راحت طلب انسان مخاطب ، به راحتی لمیده است ، واژگون می سازد.
از نظرگاه دریدا ، معنا ، تابعی از مجموعه ی بسیار پیچیده ی روابط ناخودآگاه میان گوینده و شنونده و شرایط ویژه ی آنهاست. پس هرگز تسلط کامل برآن چه گفته می شود ممکن نیست. بنابراین گنگی و ابهام ، بخش جدا ناشدنی معناست.این ویژگی ذاتی، تعبیر و تفسیر را به وجود می آوردو این تعابیر ، عطف به عدم تسلط کامل بر معنا ، گاه ضد و نقیض می نماید.
با اتکا به همین تعبیر از مفهوم معنا، در می یابیم که ساختارشکنان ، به راستی برآن اند که به وجود آورنده ی اثر را چه در قالب گفتار، چه نوشتار ، و چه صور دیگر با توجه به دلایل منتج از تاویل اثر، رد کنند و در بسیاری از موارد ، مدعی هستند ، فرضیات مسلم فراوانی که به وجود آورنده ی اثر، دعوی خود را بر آن استوار ساخته ، خود، دلایل اصلی را بی اثر می کنند، اگر تا دست یابی به نتایج منطقی تعقیب شوند و ذرات قابل ساختار شکنی آنها استخراج شده ، ساختارشکنی گردند.
دریدا ، آن چه از پیشینیانش نظیر کانت ، هگل ، مارکس و ... به او رسیده را ، یکسره ، به دور می افکند و اذعان می کند که هدف غایی و دیدگاه استدلال مطلق که محل رجوع اصلی صدور یک حکم باشد ، اصولا وجود ندارد. پس از کنارگذاردن مرجع مهمی چون دین، در دوران مدرنیسم، و مرجع قراردادن عقل ، و همچنین ، ردکردن مرجعیت عقل در دوره ی پسامدرن، این نتیجه گیری برای انسان امروز ، بس مایوس کننده می نماید. سیر نتیجه گیری های خردستیزانه ی دریدا بیشتر مایوس مان می کند ، آن گاه که درمی یابیم ، وی فلسفه را گفت و گویی می یابد ، که فی ذاته ، منکر ابهام و گنگی معناست.بدیهی ست کسی که معنا را اساسا روشن نمی بیند ، هرگونه تلاش برای تبیین آن را عبث خواهد یافت.تاریخ فلسفه از دید دریدا ، رشته ای کوشش بیهوده است ، برای دست یافتن به معیارهایی که بتواند پایه ی روشنی معنا باشد.
اما دریدا ، همه جا این گونه تند به مفاهیم نمی تازد. او در مورد مفاهیمی که " بسیار وسیع و قدیمی و سخت پابرجاست " ، نه به سان یک منتقد ، که چونان محققی دقت مدار رفتار می کند. گو این که از نظر وی " این زمینه ها یا بافت ها نیز به رغم پایداری نسبی ، چیزی بیش از یک زمینه یا بافت نیست. "
دریدا در قبال انتقادهایی که ساختارشکنی را در برخی موارد ، منجمله ساحت سیاست و اخلاق ، خنثی می داند ، ساختارشکنی را مقوله ای می شمرد که "همواره دخالت می کند. " عدالت اگر وجود و حضوری برای آن قائل شویم عامل عریان کننده ی تمام نا ملایمت های زندگی بشر می باشد.اگر چیزی به نام عدالت وجود داشته باشد ، همان چیزی ست که می باید زندگی خو گرفته ی بشر را ، از درون خرد کند و ازآن چیزی بسازد که در ذهن بشر به صورت آرمان رسوب کرده ولی هرگز عینیت نیافته است. پس عین ساختار شکنی ست. در حقیقت به تعبیر دریدا ، پرسش اصلی ساختارشکنی ، عدالت است ( پس ذاتا سیاسی ست.) . نقل قول خود دریدا در این جا لازم می آید که : " عدالت ، اگر چنین چیزی وجود خارجی داشته باشد ، بیرون و فراسوی نظام های حقوقی ست و ساختار شکنی نمی پذیرد. درست همان طور که خود ساختار شکنی هم ساختارشکنی نمی پذیرد. ساختارشکنی ، عین عدالت است. "
با وجود همه ی ادعاهای دریدا ، منتقدان اش ، ساختارشکنی را به این اشکال متهم می کنند که هم می خواهد پایه های " عقل محوری" را بلرزاند ، هم از این پایه ها ( مفاهیم ) در جهت توجیه انتقادی خود ، بهره برداری می نماید. بر همین اساس ، منتقدان ساختارشکنی ، هنوز ، پاسخ خود را مبنی بر این که آیا ساختارشکنی ، زبان مناسب بیان " دیگر ِ خرد " ویا " دیگر ِ فراموش شده " هست یا خیر ، به روشنی درنیافته اند.
مطابق آن چه سخن رفت ، ساختارشکنی، نظریه ای یک دست تر و راه گشا تر از نظرات پیشین نیست ( و نمی خواهد باشد.) و صرفا به چشم شیوه ای برای " قرائت " می توان به آن نگریست . هدف آن ، همواره ، هجمه به هر نوع ادعا و نیز توهم عقل ، در توانایی دست یافتن و شناخت پیش انگاشت های خود می باشد. به عبارت دیگر ، هدف ساختارشکنی ، خرد کردن وهم و رویای عقل ، در نیل به درک والاتری از معنا می باشد.
بی تردید زمان خواهد گذشت و ما روزی ، جزئی از تاریخ خواهیم شد.گرچه دریدا مدعی ست که ساختارشکنی ، ساخت شکن پذیر نیست ؛ اما در آن هنگام ، آیندگان با ذهنی منتقد و کنجکاو شاید ساختارهای شکسته شده را دوباره ساختارشکنی کنند و احتمالا به دو نتیجه ی متضاد خواهند رسید:
یا حاصل " باز ساختارشکنی " متنها ، بازگشت به اصل متن خواهد شد که در این صورت ، محض تنوع ، دور باطل زده ایم ؛ یا چشم مشتاق بشر به منظر جدیدی گشوده خواهد شد و به کشف حقیقت اگر موجود باشد نزدیک تر.
جمله ای از " ژان فرانسوا لیوتار " اندیشمند برجسته ی معاصر در پایان ، ضعف قلمم را پوشیده تر خواهد نمود :
" ما اساسا با نگاهی تازه جهان را می نگریم و پرسش های فرارویمان ، در گوهر خود ، با هر پرسش پیشین متفاوت اند؛ زیرا به گونه ای ژرف و بنیادین " بی پاسخ " هستند ... نه علم ما علم است و نه فلسفه ی ما فلسفه، و اگر این واژگان را به این سهولت به کار می بریم ، از سر ناگزیری ست . "