PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : یادداشتی درباره فیلم «سیزده 59» ساخته سامان سالور



mehraboOon
07-27-2011, 07:42 PM
یادداشتی درباره فیلم «سیزده 59» ساخته سامان سالور


http://www.seemorgh.com/DesktopModules/iContent2/Files/108364.jpg
حتمالا سرسخت‌ترین منتقدان فیلم «سیزده 59 » نیز قبول دارند که ایده این فیلم، ایده درخشانی است. پر است از پتانسیل برای خلق بحران، خلق شخصیت و طرح سوال‌هایی دشوار درباره....
ایده سینمایی، پرداخت تلویزیونی
خلاصه داستان و عوامل
فیلمی در ژانر دفاع مقدس با صحنه‌های جنگی متفاوت در سینمای ایران كه داستان فرمانده جنگی را روایت می‌کند که سال‌ها پیش در جنگ زخمی شده و به حالت كما رفته، پس از سال‌ها از کما بیرون می‌آید و با جامعه تازه‌ای مواجه می‌شود.
نویسنده و كارگردان: سامان سالور/ بازیگران: پرویز پرستویی، فرهاد اصلانی، صابر ابر، جمشید مشایخی، شاهرخ فروتنیان، مهران احمدی، افسانه چهرآزاد، سعید ابراهیمی‌فر/ فیلمبردار: مسعود سلامی/ صدابردار: محمد شاهوردی و تهیه‌كننده: جواد نوروزبیگی.

به عنوان بیننده تمام آثار سامان سالور، سخت است که تمام آن آثار را کنار بگذاریم و با ذهنی باز و بدون پیش فرض به تماشای «سیزده 59 » بنشینیم. مثل روز روشن است سالوری که ما می‌شناسیم قرار نیست این نوع سینما را ادامه دهد. البته بحث ارزشی و خوب و بد بودن این نوع سینما نیست. بحث این است که سالور در آثار گذشته‌اش نشان داده که نوعی از سینما را می‌خواهد که تجربه گرایی، نوآوری بصری و روایی، فرم گرایی، عدم گرایش به سمت سینمای بدنه و امثالهم، جزئی از آن است و «سیزده 59 » دقیقا با این سینمایی که سالور می‌خواهد هیچ تناسبی ندارد. کاری به این نداریم که آن سینمایی که سالور می‌خواهد خوب است یا این نوع سینما اما این نکته را نمی‌توان نادیده گرفت که این‌ها به هم نمی‌خورند و همجواری ناخوشایندی را پدید آورده‌اند. پس طبیعی است که سالور با آن اشتیاقی که به آن جنس از سینما دارد به همان نیز بر‌گردد ولی با این حال ناچارم مدت کوتاهی، فیلمی مثل «چند کیلو خرما برای مراسم تدفین» را فراموش کنم تا این یادداشت درگیر مفاهیم ارزشی‌ای چون، آیا این سینما خوب است و یا آن سینما، نشود.

ایده: عاشقانه‌ای در باب وضعیت دشوار بشری
احتمالا سرسخت‌ترین منتقدان فیلم «سیزده 59 » نیز قبول دارند که ایده این فیلم، ایده درخشانی است. پر است از پتانسیل برای خلق بحران، خلق شخصیت و طرح سوال‌هایی دشوار درباره انسان و دشواری‌های زندگی بر این کره خاکی. وضعیت‌های نمایشی محدودند و هر تحلیل‌گری برای خودش عددی را بیان کرده. این فیلم، وضعیت جدیدی را به آن وضعیت‌ها اضافه نمی‌کند اما درباره وضعیتی حرف می‌زند که درباره آن کمتر دیده و شنیده‌‌ایم. درام را با هر تعریفی که مد نظر قرار دهیم، بخش اصلی آن تعریف بی‌شک بر هم خوردن تعادل است و در آثاری که این روزها می‌بینیم معمولا دلایل این تعادل‌های به هم خورده، اعتیاد، خیانت، طمع و اینگونه موارد است. تعادل فیلم «سیزده 59 » را این‌ها به هم نمی‌زنند. تعادل این فیلم را جریان جاری زمان و جامعه به هم می‌زند. در حقیقت روح دوران (نه به مفهوم هگلی آن). انسانی حدود سه دهه فریز می‌شود و در کسری از ثانیه (در نظر خودش ) از یک جامعه آرمان خواه و عدالت طلب و به شدت اخلاق‌گرا پا به جامعه‌ای می‌گذارد که خبری از هیچ‌کدام از این‌ها نیست و هر چیزی جایش را به چیز دیگری داده است و در این وضعیت هیچ‌کس مقصر نیست. هیچ‌کسی، هیچ گروهی و هیچ سیستمی را نمی‌توان محکوم کرد. این تعادل به هم خورده است و هیچ مقصری را نمی‌توان برایش یافت. مقصری که بتوان آن را مثل هر درام دیگری حذف کرد یا شکست داد. انصافا این ایده درخشان است اما چقدر این ایده در فیلم پرورش یافته است موضوع دیگری است که به آن می‌پردازیم.

پرورش ایده: مصیبت‌ نامه‌ای در باب ضعف‌های انسانی در مقابل پول و مقام
گفتیم که تعادل این فیلم را چه چیزی به هم می‌زند. این وضعیت چطور پدید آمده و مقصری دارد یا نه. ایده، عالی است اما در ادامه و دقیقا در زمانی که کاراکتر اصلی فیلم پایش را از بیمارستان بیرون می‌گذارد و متوجه می‌شود چه بر سر خودش و این روزگار آمده این ایده نابود می‌شود. ایده‌ای که جذابیت و بی‌نظیر بودنش بابت این است که تعادل قصه را اعتیاد و خیانت و این‌ها به هم نمی‌زند کاملا کنار گذاشته می‌شود و کارگردان به چیز دیگری می‌پردازد. این ایده، کاراکتر را از حالت تعادل خارج می‌کند و قاعدتا وقتی از بیمارستان فرار می‌کند و دنیای جدید را می‌بیند باید مسئله فیلم این باشد که کاراکتر چه فکری درباره این‌ همه تغییر می‌کند و چطور با آن برخورد می‌کند اما در کمال ناباوری می‌بینیم که موضوع فیلم تغییر می‌کند و مسئله اصلی این می‌شود که آدم‌ها در گذر زمان چقدر بی‌معرفت و پول پرست و شهرت طلب می‌شوند. اگر قرار است مسئله فیلم این باشد پس چرا بحث جامعه و جنس روابط در نیمه ابتدایی فیلم مطرح می‌شود؟ در ابتدای فیلم ما یک سکانس از زمان جنگ تحمیلی می‌بینیم که در کنار هیجان انگیز بودنش به شدت تحت تاثیر فیلم «نجات سرباز رایان» است و می‌خواهد نشان دهد که این‌ها آدم‌های 30 سال قبل هستند و رابطه‌ها و ضابطه‌ها با این میزان از اصول هستند و در ادامه که به زمان حال می‌آییم از طرف کارگردان عمدا صحنه‌هایی را می‌بینیم تا آن روابط ابتدایی را به روابط سست و غیر اصولی فعلی مقایسه کنیم، مثلا شغل پسر عاشق پیشه فیلم یا ارتباط راحت این دختر و پسر با یکدیگر. حال وقتی که کارگردان خودش در نیمه ابتدایی فیلمش اینگونه به مخاطبش می‌گوید که حواست باشد، من از این انتقال کاراکتر از زمانی به زمان دیگر قصد دیگری دارم پس چرا از میانه فیلم تا انتها صورت مسئله را پاک می‌کند و درباره چیز دیگری می‌گوید؟
مهم‌ترین ضعف فیلم همین است. اما تنها ضعف فیلم این‌‌ نیست. سالور از یک سوم ابتدایی فیلم به بعد کاملا تلویزیونی کار کرده است. به این معنا که روابط علی و معلولی را به شدت دست کم گرفته و در مواقعی هم مخاطب را بمباران شعار می‌کند، مثلا وقتی کاراکتر از بیمارستان فرار می‌کند با توجه به هشدار پزشکان مبنی بر احتمال شوکه شدن بیمار، این مخاطب است که شوکه می‌شود. شوکه می‌شود که چرا هیچ اتفاقی نمی‌افتد که چقدر راحت این بیماری که چند دهه در کما بوده از عرض اتوبان‌های تهران گذر می‌کند و هرجا که دلش می‌خواهد می‌رود. در شرایطی که اگر کسی یک هفته در تهران نباشد راه خانه‌اش را گم می‌کند این نوع موارد در فیلم لطمه زننده هستند و روابط علی و معلولی و استحکام طرح داستانی را زیر سوال می‌برند.
برخی مواقع هم از دهان کاراکترهای فیلم دیالوگ‌هایی را می‌شنویم که فقط باید دنبال ربطش به موضوع و فیلم باشیم. مثل مونولوگ پایانی فیلم که پرویز پرستویی آن را به زبان می‌آورد و فقط جمله‌ای زیباست و هیچ ربطی به فیلم ندارد، این یعنی دقیقا یک فیلم تلویزیونی. حالا بازی‌های مصنوعی برخی بازیگران را نیز به این سیاهه اضافه کنید. بخصوص بازی به شدت بد مهران احمدی را که به نظرم بدترین بازی یک بازیگر ایرانی در نقش معتاد است. شاید تنها یادگاری که این فیلم به مخاطبانش می‌دهد آن نمای خوبی است که پرویز پرستویی بعد از آنکه ماجرا را می‌فهمد و در حال پرسه زدن در تهران امروز است، قامت خمیده‌ اما سرپایش را در محدوده عمق میدان تصویر می‌بینیم و در پشت سرش قامت برج میلاد را. گویی کارگردان با این نما خواسته است این را بگوید که هرچقدر که بتون و فولاد، آن برج را برای ماندگاری بیشتر در تاریخ آماده کرده‌اند اما هنوز هم کسانی هستند که در این شرایط دشوار انسانی راست قامتند و گذر زمان اگرچه ظاهرشان را خمیده کرده اما هنوز هم سرپا و ایستایند. تنها یادگاری این فیلم این است و نه دیالوگ‌های شعاری سکانس پایانی فیلم یا احترام نظامی کاراکترها و امثالهم. سینما یعنی تصویر و گویا سالور در این فیلم برخلاف آثار گذشته‌اش این را حسابی فراموش کرده است.


گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ