PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جغرافیای اسلامی



armin khatar
07-25-2011, 04:52 PM
اَبْطَح
رود فراخ كه در آن سنگريزه‏ها باشد . جائى بين مكه ومنى‏ ومسافت آن از هر دو به يك اندازه ، وشايد به منى‏ نزديكتر است . وبعضى گويند : ابطح ذوطوى است ، واين سخن درست نيست . (دهخدا)

armin khatar
07-25-2011, 04:53 PM
ابو قُبَيس
نام كوهى در شهر مكه در حد شرقى حرم شريف (مسجدالحرام) مقابل ركن حجرالاسود، رو به روى كوه قعيقعان كه آن در سمت غربى مسجدالحرام است. در وجه تسميه آن اختلاف است: مأخوذ از قبس النار، كه گويند: در آغاز خلقت زمين دو چوب آتش‏زنه از درخت مرخ از آسمان بدين كوه فرود آمد و آدم (ع) آنها را برگرفت، چنان كه از برخورد آن دو آتش پديدار گشت. برخى آن را به نام مردى از قبيله جرهم به نام قبيس بن شالخ گرفته كه بر اثر فتنه‏اى بدين كوه پناه برد و دگر وى را نيافتند. بعضى از نام مردى آهنگر به همين نام از مذحج نوشته‏اند .
در عصر جاهليت اين كوه را امين (امانت دار) مى‏ناميدند كه گويا حجرالاسود نخست از سوى آدم و سپس در عصر نوح در اين كوه به وديعت نهاده شد. (معجم البلدان، دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)

armin khatar
07-25-2011, 04:53 PM
اَبْواء
نام قريه‏اى نزديك ودّان ميان راه مكه و مدينه كه در 19 ميلى سقيا و 27 ميلى جحفه واقع است و يك شبانه‏روز از دريا فاصله دارد .
قبر آمنه بنت وهب مادر حضرت رسول(ص) كه در مراجعت از مدينه به مكه در سنه 46 قبل از هجرت درگذشت بنابر مشهور در اين محل است . زمانى كه قريش براى خونخواهى شهداى خود در بدر قصد مدينه كردند و به ابواء رسيدند ، گروهى خواستند قبر آمنه را نبش كنند ، ولى ابوسفيان پس از مشورت با صاحب نظران قريش از اين كار خوددارى كرد . (واقدى:206ج�1) در واقعه حديبيه پيغمبر(ص) بر سر قبر آمنه رفت و بر آن گريست و به مرمت و بازسازى آن پرداخت. (ابن سعد:611ج�1) پس از حجةالوداع نيز به زيارت قبر آمنه شتافت و بر آن گريه كرد . (قمى:44ج�1) اولين غزوه پيغمبر (ص) در اين سرزمين اتفاق افتاد ؛ يك سال پس از هجرت در ماه صفر ، آن حضرت به قصد غزوه قريش و بنى‏ضمره از مدينه بيرون رفت و در منزلگاه ابواء با مهتر قبيله ضمره ؛ مخشىّ بن عمرو روبرو گرديد ، وى با پيامبر(ص) از در آشتى درآمد و پيمان نامه‏اى ميان مسلمانان و بنى‏ضمره نوشته شد .
در يكى از مسافرتهاى پيامبر (ص) آياتى از قرآن ، از جمله آيه تيمم (نساء:43) در ابواء نازل شد .
در همين منزلگاه ابوسفيان پيش از فتح مكه در حالى كه پيغمبر (ص) رهسپار آنجا بود به حضور آن حضرت رسيد و اسلام آورد .
در اواخر سال 63 مسلم بن عقبه كه به علت جنايت بزرگى كه در مدينه در واقعه حره مرتكب شده بود او را مسرف بن عقبه مى‏خوانند ، در مسير خود از مدينه به مكه در همين جا درگذشت .
به قولى : عبداللَّه بن جعفر در سن 90 سالگى در همين منزلگاه درگذشت . قول ديگر آن كه وى در مدينه دار فانى را وداع گفته . (سيره ابن هشام و طبقات ابن سعد و مغازى واقدى به نقل دائرةالمعارف بزرگ اسلامى)
مولد امام محمد باقر (ع) نيز در همين‏جا بوده است .
امروز ابواء به نام مستوره معروف است . (لغت‏نامه دهخدا)

armin khatar
07-25-2011, 04:53 PM
اَحَد
يكى، اين لفظ گاه فرد نكره از آن اراده شود، مانند »و اذا حضر احدكم الموت« و »لاتقطع على احد حديثه« و »و لم يكن له كفوا احد« . و گاه خلاف تعدد از آن قصد شود، مانند: »قل هو اللَّه احد« در قبال عقيده باطله تعدد آلهه چنان كه ثنويه و عيسويه و مشركان برآنند.
متكلمان را در اين واژه اصطلاحى خاص است (و لامشاحة فى الاصطلاح) مى‏گويند: احد از اسماءالحسناى الهى و بيانگر مفهوم تجزيه‏ناپذيرى ذات خداوند و بى‏مانندى او است.
ابن اثير در نهايه نقل مى‏كند كه يكى از صحابه هنگام دعا به دو انگشت به خدا اشاره مى‏كرد ، پيغمبر (ص) فرمود : »اَحِّد اَحِّد« (يكى كن ، يكى كن) يعنى با يك انگشت اشاره كن .
از امام باقر (ع) نقل شده كه : احد تنهائى كه بى همتا باشد ، واحد و احد (مفهوما) به يك معنى بود ، و واحد چيزى جدا از چيزهاى ديگر است كه از چيزى نشأت نگرفته وبا چيزى ديگر متحد نگردد ولذا گفته‏اند ريشه اعداد واحد است ولى خود واحد عدد نيست وعدد از دو آغاز مى‏شود (زيرا عدد مصدر وبه معنى شمارش است و »يك« را نتوان شمرد) . (بحار:222ج3)
بعضى گفته‏اند احد اخص از واحد است كه واحد هم به يكتاى بى همتا گويند وهم به يكتاى با همتا ولى احد يگانه‏اى را گويند كه بى همتا بود . (فرهنگ معارف اسلامى)

armin khatar
07-25-2011, 04:53 PM
اُحُد
به ضم اول ودوم نام كوهى كنار وشمالى شهر مدينه ونام يكى از غزوات پيغمبر اسلام ، واقعه‏اى جانگداز كه حمزه عم نبى (ص) و 70 تن از مسلمانان در آن به شهادت رسيدند ودندانهاى رباعى پيغمبر(ص) بشكست وصورت مباركش بشكافت ولبش مجروح گرديد وآن روز مسلمانان را آزمايشى بود .
اين واقعه به روز شنبه هفتم شوال سال سوم هجرت رسول اللَّه پيش آمد كه خلاصه آن حسب تواريخ اسلامى از اين قرار است :
كفار قريش پس از جنگ بدر همواره در صدد اعداد نيرو بودند كه كين كشته‏هاى خود را از پيغمبر باز ستانند ، تا اينكه لشكرى به تعداد پنج هزار وبه قولى سه هزار مرد جنگى با سه هزار شتر ودويست اسب آماده وبه قصد جنگ با پيغمبر عازم مدينه شدند وجمعى زنان را نيز براى تشجيع وتهييج لشكريان با خود بردند ، از آن طرف پيغمبر (ص) نيز چون خبردار شد آماده جنگ گرديد وبا لشكر خود كه شمار آنها در اول هزار نفر ودر ميدان جنگ هفتصد تن بود (عبداللَّه بن ابى منافق به بهانه در بين راه باتفاق سيصد تن از يارانش به مدينه بازگشتند) به احد كه كوهى به فاصله يك فرسنگى مدينه است رفتند وآن محل را براى جنگ انتخاب نمود ولشكر را چنان بداشت كه كوه احد در قفا وكوه عينين از طرف چپ ومدينه در پيش روى مى‏نمود ، وچون در كوه عينين شكافى بود كه اگر دشمن مى‏خواست مى‏توانست از آنجا كمين كند ، عبداللَّه بن جبير را با پنجاه نفر كماندار در آنجا گماشت كه آن كمينگاه را حفظ كند وچون از تسويه لشكر فارغ شدند حضرت خطبه‏اى به مضمون توجيه به اوامر ونواهى خدا ومراقبت تقوى وتذكر قيامت واتحاد وهماهنگى مسلمين ايراد فرمودند ، واز آن سوى مشركين صفها برآراستند ، خالد بن وليد با پانصد تن ميمنه را گرفت وعكرمة بن ابى جهل با پانصد تن بر ميسره بايستاد وصفوان بن اميه به اتفاق عمرو بن العاص سالار سواران گشت وعبداللَّه بن ربيعه قائد تيراندازان شد وآنها صد تن كماندار بودند وشترى را كه بر آن بت هبل حمل كرده بودند از پيش روى وزنان را از پشت لشكريان بداشتند ورايت جنگ به طلحة بن ابى طلحه سپردند كه از قبيله عبدالدار بود وپيغمبر(ص) رايت خود را به مصعب بن عمير كه او نيز از بنى عبدالدار بود سپرد ، پس طلحه كه علمدار مشركين بود اسب برجهاند ومبارز طلبيد هيچكس جرأت ميدان او نداشت ، على (ع) بسوى او تاخت طلحه گفت : مى‏دانستم كه كسى جز تو به ميدان من نيايد وبه على حمله كرد ، على حمله او را با سپر دفع نمود وبا يك ضربت كارش را بساخت وتكبيرى گفت كه مسلمانها با او تكبير گفتند و از كشتن او شادمان شدند ، پس از او برادرش مصعب علم بگرفت وبه ميدان آمد وعلى او را نيز به قتل رساند وهمچنان يك يك از بنى عبدالدار علم مى‏گرفتند وكشته مى‏شدند تا از بنى عبدالدار كسى نماند كه علمدار شود حتى غلامى حبشى از آنها مانده بود او نيز به اربابانش ملحق شد سپس مسلمانان حمله كرده كفار را در هم شكستند وهزيمت دادند وهر كس از مشركين به طرفى گريخت وشترى كه هبل را حمل كرده بود در افتاد وهبل سرنگون شد سپس مسلمانها دست به غارت بردند ، كمانداران كه شكاف كوه را گرفته بودند چون ديدند مسلمانها به نهب وغارت مشغولند طمع بر آنها غالب گشت وجاى خود را رها كرده با ديگران به غارت پرداختند وهر چند عبداللَّه بن جبير ممانعت كرد سودى نبخشيد ، خالد بن وليد چون ديد عبداللَّه با چند نفر بيش نمانده‏اند باتفاق عكرمة بن ابى جهل فرصت را غنيمت شمرده بر آنها تاختند وعبداللَّه را با آن چند نفر كشتند واز آنجا از قفاى مسلمانها حمله كردند وتيغ بر آنها نهاده تار ومارشان كردند و از نو علم مشركين برپا شد وفراريان دوباره جمع شدند وشيطان در اين بين فرياد برآورد كه : محمد (ص) كشته شد ، مسلمانها چون اين ندا شنيدند از دهشت به كشتن يكديگر پرداختند چنانكه يمان پدر حذيفه كشته شد وپيغمبر را رها كرده پا به فرار نهادند .
به روايت شيخ مفيد از ابن مسعود : پريشانى مسلمين به جائى رسيد كه همگى گريختند وجز على بن أبى طالب ، كسى با رسول خدا باقى نماند . سپس چند نفر ، از جمله : پيش از همه »عاصم بن ثابت« و »أبو دجانه« و »سهل بن حنيف« به رسول خدا پيوستند .
ابن اسحاق مى‏نويسد : نخستين كس از اصحاب كه بعد از هزيمت وشهرت يافتن شهادت رسول خدا - صلّى اللَّه عليه وآله - رسول خدا را شناخت »كعب بن مالك« بود كه چشمان آن حضرت را از زير كلاه خود شناخت وفرياد زد : اى مسلمانان ! شما را مژده باد كه رسول خدا اين جا است .
پس رسول خدا به وى اشاره كرد كه خاموش باش . آنگاه گروهى از مسلمانان رسول خدا را به طرف دره كوه بردند وآنجا بود كه على بن أبى طالب سپر خود را از مهراس پر آب كرد ونزد رسول خدا آورد تا بياشامد ، اما رسول خدا از بوى آن خوشش نيامد و از آن نياشاميد وسر وروى خود را با آن شستشو داد ومى‏گفت : خدا بر كسانى كه روى پيامبر خود را آغشته به خون ساخته‏اند ، بسى خشمناك است .
به روايت طبقات : على آب مى‏ريخت وفاطمه زخم پدر را شستشو مى‏داد ، وچون خونريزى زيادتر مى‏شد ، »فاطمه« پاره حصيرى را سوزاند و روى زخم گذاشت تا خون ايستاد .
ابن اسحاق مى‏نويسد كه : رسول خدا نماز ظهر روز أحد را به علّت زخمهائى كه برداشته بود نشسته خواند ومسلمانان هم نشسته به وى اقتدا كردند.
»سخنان أبوسفيان«
پس از آنكه جنگ برگزار شد و »أبوسفيان« آهنگ بازگشتن به مكّه كرد ، نزديك كوه آمد وبا صداى بلند فرياد زد : جنگ وپيروزى نوبت است ، روزى به جاى روز بدر ، اى »هُبَل« ! سرفراز دار . رسول خدا گفت تا : وى را پاسخ دهند وبگويند : خدا برتر وبزرگوارتر است ؛ ما وشما يكسان نيستيم ، كشته‏هاى ما در بهشت‏اند وكشته‏هاى شما در دوزخ .
باز »أبوسفيان« گفت : ما »عزّى« داريم وشما نداريد . وبه امر رسول خدا در پاسخ وى گفتند : خدا مولاى ماست وشما مولى نداريد .
آنگاه »أبوسفيان« پرسيد : راست بگوئيد كه : آيا ما محمّد را كشته‏ايم ؟ به وى پاسخ دادند كه : نه به خدا قسم ، او هم اكنون سخنان تو را مى‏شنود . آنگاه »أبوسفيان« فرياد كرد : وعده ما وشما در سال آينده در بدر . رسول خدا گفت تا به وى پاسخ دادند : آرى وعده ميان ما وشما همين باشد .

armin khatar
07-25-2011, 04:54 PM
مأموريّت على بن أبى طالب«
رسول خدا پس از بازگشتن أبوسفيان ، على بن أبى طالب را فرستاد وبه وى فرمود : در پى اينان برو وببين كه چه مى‏كنند : اگر شتران خود را سوار شدند واسبها را يدك كشيدند آهنگ مكّه دارند واگر بر اسبها سوار شدند وشترها را پيش راندند ، آهنگ مدينه كرده‏اند ، اما به خدا قسم كه : در اين صورت در همان مدينه با ايشان خواهم جنگيد .
على رفت وبازگشت وگزارش داد كه شترها را سوار شدند واسبها را يدك ساختند وراه مكّه را در پيش گرفتند .
»شهداى اُحُد«
ابن اسحاق : شهيدان أحُد را شصت وپنج نفر شمرده است . ابن هشام پنج نفر ديگر را به عنوان استدراك افزوده است .
ابن قتيبه مى‏گويد : روز أحد چهار نفر از مهاجران وهفتاد نفر از أنصار به شهادت رسيدند . ابن أبى‏الحديد مى‏گويد : واقدى از قول » سعيد بن مسيب« و »أبوسعيد خدرى« گفته است كه : تنها از أنصار در أحد هفتاد ويك نفر به شهادت رسيدند ، آنگاه چهار نفر شهداى قريش را نام مى‏برد و شش نفر هم قول اين و آن مى‏افزايد و مى‏گويد : بنابر اين شهداى مسلمين در أحد هشتاد ويك نفر بوده‏اند.
»چند نفر از شهداى اُحُد«
1 - حمزة بن عبدالمطلب (سيدالشهداء عليه السلام ، از مهاجران ، از بنى هاشم) كه به روايت ابن اسحاق : »أرطاة بن عبد شرحبيل عبدرى« ونيز »عثمان بن أبى طلحه« از پرچمداران »بنى عبدالدار« وآنگاه »سبابع بن عبدالعزى : عمرو بن نظله« (از بنى غبشان بن سليم بن ملكان بن أفصى) را كشت وسپس به دست »وحشى« غلام »جبير بن مطعم« به شهادت رسيد وچون »وحشى« به مكه برگشت به پاداش اين عمل آزاد شد ودر روز فتح مكه به طائف گريخت وچون فرستادگان »طائف« در سال نهم به مدينه آمدند تا اسلام آورند، در نظر داشت تا به شام يا يمن يا جاى ديگر فرار كند ، اما وى را بشارت دادند كه هرگاه كسى شهادت حق بر زبان راند وبه دين اسلام درآيد ، هر كه باشد محمّد او را نمى‏كشد ، پس نزد رسول خدا رفت وبيدرنگ شهادت حق بر زبان راند وخود را معرّفى كرد ، وبه أمر رسول خدا كيفيت كشتن »حمزه« را به عرض رسانيد ، رسول خدا به وى فرمود : »روى خود را از من پنهان دار كه ديگر تو را نبينم« و او هم تا رسول خدا زنده بود خود را از نظر آن بزرگوار دور مى‏داشت وپس از وفات رسول خدا كه مسلمانان به جنگ »مسيلمه« مى‏رفتند با آنان همراه شد و روز جنگ با كمك مردى از أنصار »مسيلمه« را كشت وخودش مى‏گفت : هم بهترين مردم بعد از رسول خدا را كشتم وهم بدترين مردم را .
ابن هشام مى‏گويد كه : وحشى ميگسارى مى‏كرد وچند بار وى را حدّ زدند، ونام او را هم از ديوان انداختند وعمر مى‏گفت : مى‏دانستم كه خدا كشنده »حمزه« را رها نمى‏كند .

armin khatar
07-25-2011, 04:54 PM
هند وحمزه«
ابن اسحاق مى‏نويسد كه : هند وزنانى كه همراه وى بودند ، شهداى اسلام را مثله كردند وگوش وبينى بريدند ، وهند از گوش وبينى مردان شهيد خلخال‏ها وگردنبندهائى فراهم ساخت ، وخلخال وگردنبند وگوشواره هر چه داشت همه را به »وحشى« غلام »جبير بن مطعم« داد ، وجگر حمزه را در آورد وجويد اما نتوانست فرو برد وبيرونش انداخت . سپس روى سنگى بالا رفت واشعارى در باره اين انتقامجوئى گفت كه هند دختر »أثاثة بن عبدالمطلب« او را با اشعار خويش پاسخ داد .
ابن اسحاق اشعار ديگرى هم از هند نقل مى‏كند كه در آنها به شكافتن شكم ودر آوردن جگر حمزه افتخار مى‏كند .
»أبوسفيان وحمزه«
أبوسفيان ، كعبِ نيزه خود را به كنار دهان »حمزة بن عبدالمطلب« مى‏زد ، وسخنى جسارت آميز مى‏گفت كه : »حليس بن زبّان« (از بنى حارث بن عبد مناة) سرور »أحابيش« بر وى گذر كرد وكار ناپسند او را ديد وگفت : اى »بنى كنانه« اين مرد سرور قريش است كه با پيكر بيجان عموزاده خود چنين رفتار مى‏كند . أبوسفيان گفت : اين كار را از من نهفته دار كه لغزشى بود .
»رسول خدا وحمزه«
رسول خدا - صلّى اللَّه عليه وآله - چندين بار پرسيد كه : »عموى من حمزه چه شد؟« پس »حارث بن صمّه« رفت ودير كرد، وآنگاه على رفت و »حمزه« را كشته يافت ورسول خدا را خبر داد . رسول خدا رفت وبر سر كشته حمزه ايستاد وگفت : »هرگز به مصيبت كسى مانند تو گرفتار نخواهم شد ، وهرگز در هيچ مقامى سختتر از اين بر من نگذشته است« .
سپس گفت : جبرئيل نزد من آمد ومرا خبر داد كه : حمزه در ميان اهل هفت آسمان نوشته شده : »حمزة بن عبدالمطلب أسداللَّه وأسد رسوله« .
به روايت ابن اسحاق : پيكر مقدّس حمزه را به أمر رسول خدا با جامه‏اى پوشاندند آنگاه رسول خدا بر وى نماز گزارد ، وبا هر كشته ديگرى نيز بر وى نماز گزارد تا هفتاد ودو نماز بر وى گزارده شد .
»صفيّه وحمزه«
»صفيّه« براى ديدن برادرش »حمزه« آمده بود كه رسول خدا به زبير گفت : مادرت را باز گردان كه برادرش را به اين حال نبيند . چون »زبير« امر رسول خدا را به مادر گفت ، پاسخ داد كه : چرا؟ خبر يافته‏ام كه : برادرم را مثله كرده‏اند ، اما چون در راه خدا است ما هم راضى وخشنوديم ، والبتّه براى خدا صبر خواهم كرد . زبير گفته مادرش را به رسول خدا گفت ، »صفيّه« اجازه يافت كه بر سر كشته برادر حاضر شود وچون برادر را با آن وضع ديد ، بر او درود فرستاد وگفت : إنّا للَّه وانّا إليه راجعون وبراى وى استغفار كرد .

armin khatar
07-25-2011, 04:54 PM
به خاك سپردن حمزه«
رسول خدا فرمود : تا حمزه را با خواهر زاده‏اش »عبداللَّه بن جحش« (پسر أميمه دختر عبدالمطلب) كه او را نيز گوش وبينى بريده بودند ، در يك قبر به خاك سپردند .
»حمنه وحمزه«
در بازگشت رسول خدا به مدينه ، حمنه دختر جحش بن رئاب (خواهر عبداللَّه وزينب) حضور آن حضرت رسيد ، وچون خبر شهادت برادرش ، عبداللَّه را دريافت كلمه استرجاع بر زبان راند وبراى وى طلب آمرزش كرد . سپس از شهادت خالوى خود »حمزة بن عبدالمطلب« با خبر شد كه نيز كلمه استرجاع بر زبان راند وبراى وى طلب آمرزش كرد . اما هنگامى كه از شهادت شوهرش »مصعب بن عمير« با خبر گشت فرياد زد وشيون كشيد . رسول خدا گفت : »همسر زن را نزد وى حسابى جدا است« .
»زنان أنصار وحمزه«
رسول خدا در بازگشت از أحد در محله »بنى عبد الأشهل« و »بنى ظفر« شنيد كه زنان أنصار بر كشته‏هاى خود گريه وشيون مى‏كنند . گريست وگفت : ليكن حمزه را زنانى نيست كه بر وى گريه كنند . سعد بن معاذ وأسيد بن حضير كه اين سخن را شنيدند ، در بازگشتن به محلّه بنى عبدالأشهل زنانشان را فرمودند تا : بروند وبر »حمزه« عموى رسول خدا سوگوارى كنند . چون رسول خدا شنيد كه : بر در مسجد براى حمزه گريه وشيون مى‏كنند ، فرمود : »خدا رحمتتان كند ، برگرديد كه در همدردى كوتاهى نكرديد« .
وبه روايتى فرمود : »خدا أنصار را رحمت كند ، تا آنجا كه مى‏دانم از قديم همدردى داشته‏اند ، اينان را بفرمائيد كه باز گردند« .
2 - عبداللَّه بن جحش (از مهاجرين ، از بنى أسد بن خزيمه ، عمّه زاده رسول خدا) كه در بامداد أحد دعا كرد تا : خدا نبرد با دشمن نيرومند را به وى روزى كند ، وبه دست وى شهادت يابد ، وگوش وبينى وى را در راه خدا ببرد ، وچون روز قيامت خدا از او بپرسيد : عبداللَّه گوش وبينى را چه كردى ، بگويد: در راه تو وپيامبرت دادم .
دعاى عبداللَّه مستجاب شد ، و روز أحد به آخر نرسيد كه به دست »أبو الحكم بن أخنس بن شريق« كشته شد وگوش وبينى او را بريدند وبه نخ كشيدند . عبداللَّه در موقع شهادت چهل وچند ساله بود و »المجدّع فى اللَّه« لقب يافت . ابن اثير در اسد الغابه روايت مى‏كند كه : روز أحد شمشير »عبداللَّه« در هم شكست ورسول خدا چوب خشك خرمائى به او داد و در دست او به صورت شمشيرى در آمد كه »عرجون« ناميده مى‏شد ، وهمچنان دست به دست مى‏گشت تا به دويست دينار به »بغاى ترك« فروخته شد .
3 - مصعب بن عمير (از مهاجرين ، از بنى عبدالدار) كه »لواى« مهاجرين را به دست داشت . ودر پيش روى رسول خدا جنگ مى‏كرد تا به دست »عبداللَّه بن قمئه ليثى« به شهادت رسيد . وآنگاه رسول خدا لوا را به على بن أبى طالب داد وپيش از آن »رايت« را هم به دست داشت . »مصعب« و »أبودجانه« انصارى را از كسانى شمرده‏اند كه در يارى رسول خدا استوار ماندند وتا پاى جان دشمن را از وى دفع مى‏كردند .
4 - شماس بن عثمان (از مهاجرين ، از بنى مخزوم بن يقظه) كه رسول خدا به هر طرف مى‏نگريست او را مى‏ديد كه با شمشير خويش از وى دفاع مى‏كند . وچون رسول خدا افتاد ، خود را سپر وى قرار داد تا به شهادت رسيد . و از اين است كه رسول خدا فرمود : براى »شمّاس« شبيهى جز سپر نيافتم .
در جنگ أُحد بسيارى از مردم مدينه كشته‏هاى خود را به مدينه بردند تا در آنجا به خاك سپارند ، وچون رسول خدا خبر يافت ، فرمود تا : كشته‏ها را به أُحد بازگردانند وهمانجا به خاك بسپارند . اما هنگامى كه دستور رسول خدا رسيد . همه كشته‏ها را دفن كرده بودند ، وتنها »شمّاس« مانده بود كه او را به أُحد بازگرداندند وآنجا دفن كردند .
5 - عُمارة بن زياد بن سكن (از أنصار ، قبيله أوس ، طايفه بنى عبدالأشهل) مقريزى مى‏نويسد كه : چون رسول خدا به سختى جنگ گرفتار آمد ، ودشمن به وى راه يافت، »مصعب بن عمير« و »أبودجانه« بيدريغ از وى دفاع مى‏كردند ، وچون زخم فراوان برداشت ، مى‏گفت : »كدام مرد است كه جان خود را در راه خدا بدهد؟« پس پنج نفر از جوانان أنصار ، از جمله : عمارة بن زياد بن سكن به يارى وى پيش تاختند، وعماره همچنان جنگ مى‏كرد تا ديگر قادر به حركت نبود ، وگروهى از مسلمانان باز آمدند ودشمنان خدا را از پيرامون رسول خدا پراكنده ساختند . پس رسول خدا به »عماره« كه چهارده زخم برداشته بود گفت : »نزديك من آى، نزديك ، نزديك« تا صورت روى قدم رسول خدا نهاد وهمچنان صورتش روى قدم رسول خدا بود تا جان سپرد .
6 - عمرو بن ثابت بن وقش (از أنصار ، أوس ، طايفه بنى عبدالأشهل ) معروف به »أُصيرم« كه داخل بهشت شد بى آن كه ركعتى نماز خوانده باشد ، چه پيوسته از قبول اسلام امتناع مى‏ورزيد ، اما چون رسول خدا براى أُحد بيرون رفت ، اسلام به دلش راه يافت ، پس اسلام آورد وشمشير خود را برگرفت وبا شتاب خود را به ميان سپاهيان اسلامى افكند ونبرد همى كرد تا در اثر زخم‏هاى گران از پاى در آمد وافتاد ، وهنگامى كه مردانى از »بنى عبدالأشهل« كشته‏هاى خود را در معركه جستجو مى‏كردند ، وى را در ميان كشته‏ها افتاده يافتند و از وى پرسيدند كه براى طرفدارى قبيله‏ات بيرون آمدى يا اسلام را پذيرفتى ؟ گفت: مسلمان شدم و قدم به ميدان جهاد نهادم ونبرد كردم تا به اين صورت از پاى در آمدم . چيزى نگذشت كه »أصيرم« به شهادت رسيد وچون قصه او را به رسول خدا باز گفتند ، فرمود : او بهشتى است .
7 - ثابت بن وَقْش (پدر عمرو) كه خود وبرادرش »رفاعه« و دو پسرش : »عمرو« و »سلمه« در أحد به شهادت رسيدند وداستان شهادت او را در ترجمه پدر »حذيفه« ذكر مى‏كنيم . 8 - حُسَيل بن جابر (از أنصار ، أوس، طايفه بنى عبدالأشهل) معروف به »يمان« پدر »حذيفه« كه رسول خدا - صلّى اللَّه عليه وآله - او و»ثابت بن وقش« را كه هر دو پير وسالخورده بودند، همراه زنان وكودكان در برج‏ها جاى داده بود ، اما يكى از آنها رو به ديگرى گفت : به چه انتظار زنده مى‏مانى؟ به خدا قسم ، از عمر هيچ كدام از ما جز اندكى نمانده است وامروز يا فردا مردنى هستيم ، پس چرا شمشيرهاى خود را برنگيريم ، وبه رسول خدا نپيونديم ، باشد كه خدا شهادت را به ما روزى فرمايد ، آنگاه شمشيرهاى خود را برگرفتند وبيرون آمدند ، وبى آنكه كسى بداند در ميان سپاه وارد شدند ، »ثابت« به دست مشركان به شهادت رسيد وپدر »حذيفه« در گيرودار جنگ كه مسلمانان سخت پريشان شده بودند با شمشير خود مسلمانان به شهادت رسيد، وچون »حذيفه« گفت : پدرم را كشته‏ايد، او را شناختند . پس »حذيفه« براى ايشان طلب مغفرت كرد ، وچون رسول خدا خواست ديه او را بپردازد ، ديه را هم بر مسلمانان تصدّق داد وعلاقه رسول خدا به وى افزوده گشت .
9 - حنظلة بن أبى عامر (از أنصار ، بنى عمرو بن عوف ، بنى ضبيعة بن زيد) معروف به »غسيل الملائكه« كه در روز جنگ با »أبوسفيان« نبرد مى‏كرد وچون شمشير خود را بر وى برآهيخت ، در اين ميان »شداد بن أسود بن شعوب ليثى« بر وى حمله برد و او را به شهادت رسانيد . رسول خدا در باره »حنظله« گفت : »حنظله را فرشتگان غسل مى‏دهند« وبدين جهت »غسيل الملائكه« لقب يافت .
10 - عبداللَّه بن جبير (از أنصار ، قبيله أوس ، بنى ثعلبة بن عمرو) كه روز أحد فرماندهى پنجاه نفر تيرانداز را برعهده داشت وبرخلاف بيشتر آنان ، دستور رسول خدا را كه فرموده بود : »اگر هم ديديد كه مرغان ، ما را مى‏ربايند در جاى خود استوار بمانيد« اطاعت كرد وهر چند تيراندازان براى جمع آورى غنيمت به ميدان كارزار سرازير شدند، او همچنان بر جاى خويش استوار ماند وبه شهادت رسيد .
11 - أنس بن نضر (از أنصار ، قبيله خزرج ، طايفه بنى عدى بن نجار) كه پس از پريشانى مسلمين ، مردانى از مهاجر وأنصار را كه تن به بيچارگى داده بودند مخاطب قرار داد وگفت : چرا نشسته‏ايد ؟ گفتند : رسول خدا كشته شد. گفت : پس از وى زندگى را چه مى‏كنيد ؟ شما هم بر همان چه او به شهادت رسيد ، تن به شهادت دهيد . سپس گفت : خدايا از آنچه اين مسلمانان كردند عذر مى‏خواهم و از آنچه اين مشركان انجام دادند بيزارم . سپس پيش تاخت وبه سعد بن معاذ گفت : اى سعد ! اين است بهشت كه قسم به پروردگار »أنَس« ، بوى آن را از صحنه أحد در مى‏يابم . آنگاه جنگ مى‏كرد تا به شهادت رسيد وهشتاد وچند زخم شمشير ونيزه وتير بر بدن وى ديده شد ومشركان چنان مثله‏اش كردند كه خواهرش »ربيع« دختر »نضر« جز به وسيله انگشتان وى نتوانست او را بشناسد .
12 - سعد بن ربيع (از انصار ، قبيله خزرج ، بنى حارث بن خزرج) كه رسول خدا گفت : »كدام مرد است كه بنگرد »سعد بن ربيع« كارش به كجا رسيده است ؛ آيا زنده است يا مرده ؟« پس مردى از انصار برخاست ودر جستجوى »سعد« برآمد و او را در ميان كشته‏ها پيدا كرد كه هنوز مختصر رمقى داشت ، به او گفت : رسول خدا مرا فرموده است تا بنگرم كه آيا زنده‏اى يا مرده؟ گفت : من از مردگانم ، سلام مرا به رسول خدا برسان وبه او بگو كه »سعد بن ربيع« مى‏گويد : خدا تو را از ما جزاى خير دهد ، بهترين جزائى كه پيامبرى را از امّتش داده است ، سپس سلام مرا به قبيله خود برسان وبه آنان بگو كه »سعد بن ربيع« به شما پيام مى‏دهد كه اگر يك نفر از شما زنده باشد ودشمن به رسول خدا راه پيدا كند نزد خدا عذرى نخواهيد داشت« .
مرد أنصارى مى‏گويد : همانجا بودم كه سعد درگذشت ، وچون نزد رسول خدا برگشتم ، و او را خبر دادم ، گفت : خداى رحمتش كند كه زنده ومرده خيرخواهى خدا ورسول كرد .
مالك بن دخشم ، بر وى گذشت وگفت : مى‏دانى كه محمّد را كشته‏اند ؟ »سعد« كه دوازده زخم كارى كشنده داشت ، گفت : گواهى مى‏دهم كه محمّد رسالت خود را رسانيد ، تو هم از دين خود دفاع كن ، چه خداوند زنده است ونمى‏ميرد . »سعد« را با »خارجة بن زيد خزرجى« در يك قبر به خاك سپردند .
13 - خارجة بن زيد (از أنصار ، خزرج ، بنى حارث بن خزرج) مالك بن دخشم مى‏گويد: بر »خارجة بن زيد« كه سيزده زخم كارى كشنده برداشته بود گذشتم ، وگفتم : مگر نمى‏دانى كه محمّد كشته شد؟ گفت : اگر محمّد كشته شده باشد ، خدا زنده است ونمى‏ميرد ، محمد رسالت خود را تبليغ كرد ، تو هم از دين خود دفاع كن .
14 - عبداللَّه بن عمرو بن حرام (از أنصار، خزرج ، بنى سلمة بن سعد ، بنى حرام) پدر جابر أنصارى معروف . »جابر« مى‏گويد : پدرم نخستين شهيد روز أحد بود ، وبه دست »سفيان بن عبد شمس« پدر »أبو الأعور سلمى« شهادت يافت ، ورسول خدا پيش از هزيمت مسلمانان بر وى نماز گزارد.
15 - عمرو بن جموح (از أنصار ، خزرج، بنى سلمه ، بنى حرام) كه مردى سخت به لنگى گرفتار بود وچهار پسر داشت كه با كمال دلاورى در جنگها همراه رسول خدا مى‏رفتند ، وچون روز أحد پيش آمد مى‏خواستند پدر خود را از شركت در جنگ باز دارند ، به او گفتند كه : خدا تو را معذور داشته است ، اما »عمرو« نزد رسول خدا آمد وگفت : پسرانم مى‏خواهند مرا از همراهى با شما وشركت در اين امر باز دارند، با اين كه من به خدا قسم اميدوارم كه با همين پاى لنگ در بهشت قدم زنم . رسول خدا گفت : تو را كه خدا معذور شناخته است، وجهادى بر تو نيست . وآنگاه به پسرانش گفت : چه اشكالى دارد كه او را مانع نشويد ، شايد خدا شهادت را به وى روزى كند . پس »عمرو« هم به راه افتاد وگفت : خدايا مرا به خانه‏ام باز مگردان وشهادت نصيب من فرما .
وچون روز اُحُد به شهادت رسيد ، رسول خدا فرمود : »عمرو بن جموح« و »عبداللَّه بن عمرو بن حرام« را كه در دنيا دوستانى با صفا بوده‏اند ، در يك قبر دفن كنيد .
16 - خلاد بن عمرو بن جموح ، كه با پدرش : »عمرو« وسه برادرش : »معاذ« ، »أبو أيمن« و »معوّذ« در بدر شركت كردند و روز أحد خود وپدرش »عمرو« وبرادرش »أبو أيمن« به شهادت رسيدند .
17 - مالك بن سنان (از أنصار ، خزرج ، بنى أبجر ، بنى خدرة بن عوف) پدر »أبو سعيد خدرى« كه روز أحد خون صورت رسول خدا را مكيد . در اخلاق وى نوشته‏اند كه سه روز گرسنه ماند و از كسى سؤال نكرد. رسول خدا در باره وى چنين گفت : كسى كه بخواهد مردى پارسا پرسش بيند ، به »مالك بن سنان« بنگرد .
18 - ذكوان بن عبد قيس (از أنصار ، خزرج ، بنى زريق بن عامر) أنصارى مهاجرى كه به قول بعضى : او و»أسعد بن زراره« نخستين كسانى بودند كه اسلام را به مدينه آوردند .
19 - مخيريق (از بنى ثعلبة بن فطيون) از أحبار ودانشمندان يهود كه مردى توانگر بود ودرختان خرما بسيار داشت ورسول خدا را به پيامبرى نيك مى‏شناخت ، اما از دينى كه بدان خو گرفته بود دست برنمى‏داشت ، تا آن كه روز أحد فرا رسيد وآن روز شنبه بود ، پس به يهوديان گفت : به خدا قسم شما خود مى‏دانيد كه يارى دادن محمد بر شما فرض است . گفتند : امروز شنبه است . گفت: شما روز شنبه‏اى نداريد وآنگاه شمشير وسلاح خود برداشت ودر أحد به رسول خدا واصحاب او پيوست وبه خويشان خود وصيت كرد كه اگر امروز كشته شدم ، دارائى من در اختيار محمد است ، تا هر چه خواهد در آن انجام دهد . پس جهاد كرد تا كشته شد . وبر حسب روايت : رسول خدا در باره او مى‏گفت : »مخيريق« بهترين يهوديان است . رسول خدا دارائى وى را تصرّف كرد وبه گفته ابن اسحاق : تمام اوقاف رسول خدا در مدينه از مال او بود.

armin khatar
07-25-2011, 04:55 PM
داستان قتادة بن نعمان«
»أنصارى، أوسى ، ظفرى ، از
بنى ظفر بن خزرج«
ابن اسحاق از قول »عاصم بن عمر بن قتاده« مى‏نويسد كه : رسول خدا در جنگ أحد ، آن همه با كمان خود تيراندازى كرد كه دو سر آن در هم شكست ، پس قتاده آن را برگرفت ونزد وى بود . در همان روز چشم »قتاده« آسيب ديد ، به طورى كه روى گونه‏اش افتاد ، رسول خدا آن را با دست خود جابه‏جا كرد واز چشم ديگر »قتاده« زيباتر وتيز بين‏تر شد .
يكى از فرزندان »قتادة بن نعمان« بر »عمر بن عبدالعزيز« در آمد ، »عمر« گفت : از كدام طايفه‏اى ؟ گفت : أنا ابن الّذى سالت على الخدِّ عينه‏
فردت بكف المصطفى أحسن الرد
فعادت كما كانت لأول أمرها
فيا حسن ما عين ! ويا حسن ما رد ! پس عمر بن عبدالعزيز گفت : تلك المكارم لا قعبان من لبن‏
شيبا بماء فعادا بعد أبوالا »داستان قزمان منافق«
برحسب روايت ابن اسحاق از عاصم بن عمر بن قتاده : قزمان در ميان بنى ظفر وهم پيمان ايشان بود ، وهرگاه نام وى برده مى‏شد ، رسول خدا مى‏گفت : او از مردان دوزخى است .
سپس روز أحد پيش آمد و »قزمان« همراه مسلمانان سخت جهاد كرد وهشت يا هفت نفر از مشركين را به تنهائى كشت ونيك دلاورى داشت ، اما با زخم فراوان از پاى در آمد و او را همچنان به محلّه »بنى ظفر« آوردند ، ومردانى از مسلمانان به او همى گفتند : امروز امتحان خوبى دادى ، دل خوش دار كه به بهشت مى‏روى . گفت : به چه دل خوش كنم ؟ به خدا قسم كه : جز براى خاطر شرف قبيله خود جنگ نكردم واگر اين حساب نبود مرد جنگ نبودم ، وآنگاه كه درد زخمها او را به ستوه آورد ، تيرى از جعبه‏اش در آورد وخودكشى كرد .
»كشته‏هاى قريش«
ابن اسحاق بيست ودو نفر از كشته‏هاى قريش را نام مى‏برد كه از جمله آنها است : از بنى عبدالدّار :
1 - طلحة بن أبى طلحة : عبداللَّه بن عبدالعزَّى بن عثمان بن عبدالدار .
2 - أبو سعد بن أبى طلحه .
3 - عثمان بن أبى طلحه .
4 - مسافع بن طلحه .
5 - جلاس بن طلحه .
6 - حارث بن طلحه . 7 - أرطاة بن عبد شرحبيل بن هاشم .
8 - أبو يزيد بن عمير بن هاشم .
9 - قاسط بن شريح بن هاشم .
10 - صؤاب حبشى .
از بنى جمح :
1 - أبو غرّه : عمرو بن عبداللَّه جمحى.
2 - أبى بن خلف بن وهب بن حذافة بن جمح .
ابن اسحاق مى‏نويسد ك چون رسول خدا به طرف كوه أحد رفت وآنجا تكيه داد ، »أبى بن خلف« به وى نزديك شد وهمى گفت : محمّد كجا است ؟ زنده نمانم اگر او را زنده بگذارم . ياران رسول خدا گفتند : بر وى حمله بريم ؟ فرمود : بگذاريد پيش آيد . وچون پيش آمد ونزديك رسيد . رسول خدا حربه را از »حارث بن صمه« گرفت وپيش تاخت وچنان بر گردن وى نواخت كه از اسب خود بيفتاد وچندين بار در غلطيد .
وهمين »أبى بن خلف« رسول خدا را در مكه مى‏ديد ومى‏گفت : محمّد ! اسبى دارم كه هر روز علف فراوانش مى‏دهم تا بر او سوار شوم و تو را بكشم . رسول خدا مى‏گفت : ان شاء اللَّه من تو را خواهم كشت .
روز أحد كه »أبى« از دست رسول خدا زخم برداشت ونزد قريش بازگشت، گفت : به خدا قسم كه : محمّد مرا كشت . گفتند : چرا دلت را باخته‏اى ! به خدا قسم كه از اين زخم مختصر تو را خطرى متوجه نيست. گفت : خودش در مكه به من گفته است كه من تو را مى‏كشم . به خدا سوگند اگر آب دهان بر من مى‏افكند مرا مى‏كشت . »أبى« در بازگشت قريش به مكه در منزل »سرف« درگذشت و »حسّان بن ثابت« در اين باره اشعارى گفته است كه ابن اسحاق آن را روايت مى‏كند .
»زنان أنصار«
»هند« دختر »عمرو بن حرام« كشته‏هاى خود شوهر ؛ »عمرو بن جموح« وبرادرش ؛ »عبداللَّه بن عمرو« (پدر جابر) وپسرش ؛ »خالد بن عمرو« را فراهم ساخت ، وبر شترى بار كرد تا به مدينه برد ودر آنجا به خاك بسپارد ، در اين ميان به زنانى رسيد كه براى تحقيق آن چه روى داده است رو به أحد مى‏رفتند ، از جمله : يكى از زنان رسول خدا به وى گفت : تو كه از أحد باز مى‏گردى بگو : چه خبر بود ؟ گفت : حال رسول خدا خوب است وديگر هر مصيبتى روى داده باشد ناچيز است ، خدا از مؤمنان ، كسانى را به شهادت سرافراز كرد وكافران را با دلى آكنده از خشم بى آن كه نتيجه‏اى بگيرند باز گرداند . أم المؤمنين گفت : اينان را كه بر شتر دارى كه‏اند ؟ گفت : برادرم وپسرم »خلاد« وشوهرم »عمرو بن جموح« . گفت : اينان را كجا مى‏برى ؟ گفت : به مدينه ، تا آنجا به خاكشان بسپارم .
رسول خدا بر زنى از طايفه »بنى دينار« كه شوهر وبرادر وپدرش به شهادت رسيده بودند عبور كرد ، چون خبر شهادت اينان را به وى دادند ، گفت : از رسول خدا چه خبر ؟ گفتند : حال رسول خدا خوب است . گفت : بگذاريد تا خود او را ببينم . چون رسول خدا را زنده وسالم ديد ، گفت : بعد از آن كه تو سالم مانده‏اى ، هر مصيبتى كه روى داده باشد كوچك است .
»رسول خدا در مدينه«
نماز مغرب را رسول خدا در مدينه گزارد وگفت : ديگر تا فتح مكّة براى ما با مشركين چنين روزى پيش نخواهد آمد . ابن اسحاق مى‏نويسد كه : چون رسول خدا به خانه‏اش بازگشت شمشير خود را به دختر خود »فاطمه« داد وگفت: دختر جان ! اين شمشير را از خون شستشو ده ، به خدا قسم كه امروز با من راستى كرد .
على بن أبى طالب نيز شمشير خود را به فاطمه داد وگفت : اين شمشير را نيز شستشو ده ، به خدا قسم كه اين شمشير امروز با من راستى كرد . رسول خدا گفت : اگر امروز به راستى از عهده جنگ برآمدى ، »سهل بن حنيف« و »أبو دجانه« نيز همراه تو در جنگ راستى كردند .
ابن هشام روايت مى‏كند كه : روز اُحُد منادى‏يى ندا كرد : »لاسيف إلاّ ذوالفقار ، ولا فتى إلا على« . در همين غزوه بود كه رسول خدا به على گفت : »إنّ علياً منى ، وأنا منه« : همانا على از من است ومن از اويم .
قصايد واشعارى را كه شعراى مسلمين ومشركين در باره اُحُد گفته‏اند در سيرة النبى بنگريد .
به گفته ابن اسحاق ، شصت آيه از سوره آل عمران در باره روز أحد ، نزول يافته است . (حبيب السير وتاريخ پيامبر اسلام)

armin khatar
07-25-2011, 04:55 PM
اَحقاف
جِ حِقف . ريگ‏هاى توده، تل‏هاى ريگ، ريگ پشت‏ها، باريكه شن. »و اذكر اخا عاد اذ انذر قومه بالاحقاف« ؛ ياد كن آن عادى نسب (هود پيغمبر) را كه قوم خويش را در احقاف از عذاب خدا بيم داد. (احقاف:21)
احقاف نام واديى است ميان عُمان و مَهَره ، بنا بر قول ابن عباس. ابن اسحاق گفته: »ريگزارى است كه از عمان تا حضرموت امتداد دارد« . و به قول قتاده: »ريگزارى است مشرف بر دريا از سمت يمن. اين سرزمين ، بعثتگاه حضرت هود (ع) بوده« .
و چون هود (ع) آنان را به پرستش و بندگى خدا دعوت نمود ، سر برتافتند و گفتند: »تو مى‏خواهى كه ما از پرستش خدايانمان دست برداريم؟!« هود آنها را به خشم خدا تهديد نمود . باز هم تسليم نشدند تا اينكه غضب پروردگار به صورت ابرى سياه نمودار گشت . آنان در آغاز شادمان شدند كه باران مى‏آيد و مزارع و مراتعمان را آباد مى‏سازد . ولى پس از لحظاتى معلوم شد كه طوفان غضب است و بادى ويرانگر . هود و بستگانش به كنارى رفتند و باد وزيدن گرفت و آنچنان آن منطقه را نابود كرد كه به تعبير قرآن ، جز آثار مساكن آنها چيز ديگرى نماند و همه آنها با مال و احشامشان نابود شدند. (مجمع البيان)

armin khatar
07-25-2011, 04:56 PM
اُردُن
كشور اردن يا اردن هاشمى، در جنوب غربى آسيا و شرق فلسطين واقع است. از شمال به سوريه، از شمال شرقى به عراق، از مشرق و جنوب به عربستان سعودى، و از مغرب به اسرائيل محدود مى‏گردد. مساحت آن، منهاى ساحل غربى رود اردن كه فعلاً در اشغال رژيم اسرائيل است، 92290 كيلومتر مربع (و با احتساب اراضى ساحل غربى، 97940 و يا بنا بر منبع ديگرى 97740 كيلومتر مربع) و پايتخت آن عمان (در برخى از منابع فارسى امان) و حكومت آن مشروطه سلطنتى است. تنها راه اين كشور به دريا از طريق بندر عقبه در بحر احمر است. قدس يا اورشليم در ساحل غربى رود اردن واقع است. جمعيت اين كشور، بنا بر تخمين سازمان ملل متحد، در ميانه سال 1360 ش حدود 3ج�4 ميليون نفر، و جميعت ساحل شرقى رود اردن، بنا بر سرشمارى رسمى 20 آبان 1358 ش، 2152273 نفر بوده است. قريب نيمى از جمعيت اين كشور را آوارگان فلسطينى تشكيل مى‏دهند. اكثريت قريب به اتفاق مردم اردن عرب (عمدتاً از دو تيره قيس ]ابن عيلان‏[ در شمال و يمنى در جنوب) هستند. زبان رسمى ايشان عربى، دين رسمى‏شان اسلام و مذهب رسمى‏شان تسنن است. بالغ بر 93 (و يا بنا بر منبع ديگرى 80) درصد مسلمانان اين كشور سنى مذهبند. دين اسلام در همان قرن اول هجرى به اين سرزمين راه يافت. عمان، پايتخت كنونى اين كشور، در سال 15 ق توسط يزيد بن ابى سفيان فتح شد.
شيعيان اقليت كوچكى از مسلمانان اين كشور را تشكيل مى‏دهند و بر خلاف شيعيان سوريه و لبنان، همبستگى و تجمعى براى اقامه مراسم مذهبى ندارند. بسيارى از مردم عمان شيعه را بدرستى نمى‏شناسند. در سال 1328 ش شمار شيعيان اين كشور به حدود 10000 نفر (يعنى حدود 2ج�94 درصد كل جمعيت، يك سى‏ام اهل سنت و يك سوم مسيحيان اين كشور) مى‏رسيده است. امروزه اطلاع دقيقى از شمار شيعيان اين كشور در دست نيست، برخى منابع عده ايشان را تا دهها هزار نفر تخمين زده‏اند. گروهى از دروزها (يا موحدون) كه خود را از اسماعيليه جدا مى‏دانند ولى عقايدشان رنگ و بويى از اسماعيليه و باطنيه دارد، در اين كشور زندگى مى‏كنند، مركز اين گروه در صفد فلسطين است. امروزه رنگ سبز پرچم سه رنگ اين كشور نمادى از علويان و فاطميان به حساب مى‏آيد. (دائرةالمعارف تشيع)
از حضرت رضا (ع) روايت شده است : هنگامى كه حضرت ابراهيم (ع) از خدا خواست كه اهل مكه را از انواع ميوه‏جات بهره‏مند سازد ، خداوند قطعه‏اى از سرزمين اردن را فرمود با درختان ميوه خود از جا كنده شود ، آن قطعه بيامد و خانه را طواف نمود و به همين موضع كه اكنون به طائف موسوم است قرار گرفت . (بحار:109ج�12)

armin khatar
07-25-2011, 04:57 PM
ارض المقدسة
كه در قرآن آمده، فلسطين، بيت المقدس، بزبان عبرانى: اورشليم يعنى دار السلام.

armin khatar
07-25-2011, 04:57 PM
ازهر مصر
جامع مشهور و نخستين مسجدى كه در قاهره بدست قائد جوهر نماينده معزّ الدين خليفه فاطمى بسال 359 شروع و بسال 361 به اتمام رسيد (و بنام ازهر كه از نام فاطمه زهرا (س) مشتق است موسوم گشت) سپس عزيز بن معز و پس از او الحاكم بامر اللَّه بتجديد آن كوشيدند و حاكم اوقاف معتنابهى جهت آن تعيين كرد كه هر سالى به 1067 دينار بالغ ميشد و پس از آن هر يك از خلفا و حكام حتى صلاح‏الدين ايوبى چيزى بر آن افزود تا اينكه اميريلبك خازندار مقصوره بزرگى در آن بنا كرد و جماعتى از فقها را بتدريس فقه شافعى و محدثى را به اسماع حديث و هفت قارى را به قرائت قرآن گماشت و مدرسى را براى تدريس عربيت تعيين كرد، و اوقاف جزيله‏اى به جامع تخصيص داد و امرا و علما در اقامه مراسم جمعه در جامع مذكور اتفاق كردند و مكتوبى شرعى در اين باب نوشتند. و در سال 702 هجرى اين جامع بر اثر زلزله ويران شد و امير سلار عمارت آن را به عهده گرفت و ساختمان آن بدست قاضى نجم الدين محمد بن حسين بن على اسعردى بسال 725 تجديد شد و بار ديگر بسال 761 بروزگار ناصر بن قلاوون بدست بشير جامدار كاملاً اصلاح گرديد. اين جامع همچنان مركز درس و نشر معارف اسلامى بود تا بسال 818 كه عده مجاورين ملازم مسجد از ايرانى و مغربى و افريقائى و مصرى بومى به 750 مرد رسيد و هر طايفه‏اى را رواقى بود و در جامع به درس علوم و تلاوت قرآن مى‏پرداختند و در اين سال قاضى حاجب‏الحجاب به توليت آن منصوب گشت، وى مجاورين را از اقامت در مسجد منع و اخراج كرد و صندوقها و خزينه‏ها و كراسه‏ها و مصاحف را بيرون برد و آن محل بيتوته منقطعين گرديد.
در زمان محمد على پاشا معارف و علوم در اقطار مصر انتشار يافت و بر حسن و رونق و انتظام و عدّه طلاب كه از جميع اقطار اسلاميه و از همه مذاهب بدانجا روى مى‏آوردند افزود و انواع فنون شرعيه و لغويه و رياضيه تدريس شد و از آن پس تا كنون راه ترقى مى‏پيمايد. (ضميمه معجم البلدان)

armin khatar
07-25-2011, 04:57 PM
اُمّ‏القرى
مادر بلاد ، مكه را گويد ، زيرا كه قبله مردمان است ، يا به جهت عظمت شأن آن نسبت به ديگر بلاد . يا بدين سبب كه زمين در آغاز خلقت از زير آن گسترده شده . يا بدين سبب كه در مكه است »اول بيت وضع للناس« .

armin khatar
07-25-2011, 04:57 PM
اَمصار
جِ مصر ، شهرهاى كلان . اميرالمؤمنين (ع) در نامه خود به حارث همدانى : »... و اسكن الامصار العظام« (بحار:508ج�33) . يعنى هميشه در شهرهاى بزرگ زندكى كن .

armin khatar
07-25-2011, 04:58 PM
اوطاس
واديى در ديار هوازن كه غزوه حنين در آن منطقه رخ داد، و پيغمبر (ص) هنگامى كه آتش جنگ در آنجا شعله‏ور گشت فرمود: »حَمى الوطيس«.
پس از پايان جنگ حنين و شكست كفار گروهى از آنان گريخته و در »اوطاس« گرد آمدند، پيغمبر (ص) ابو عامر اشعرى را با سپاهى كه ابو موسى اشعرى نيز در جمع آنها بود بدانجا گسيل داشت و چون با آنها روبرو شدند ابو عامر خود علم به دست گرفت و به نبرد پرداخت تا به شهادت رسيد، سپس ابو موسى علم برداشت و مسلمانان دليرانه بجنگيدند تا پيروز شدند. (بحار:162ج�21)

armin khatar
07-25-2011, 04:59 PM
ايا صوفيه
يا ايا صوفيا مسجدى است معروف در استانبول و آن در قديم كليسائى بوده كه بسال 532 و بنام صوفيه قدّيسه ساخته شده و در سال 857 ه ق توسط سلطان محمد خان ثانى هنگام فتح استانبول به مسجد تبديل شده و آن پادشاه يك مناره و يك مدرسه بر آن افزود و سلطان بايزيد مناره ديگرى را ساخت و مدرسه را وسعت داد. (دهخدا

armin khatar
07-25-2011, 04:59 PM
ايوان كسرى
مشهورترين بنائى كه پادشاهان ساسانى ساخته‏اند. قصرى است كه ايرانيان آن را طاق كسرى يا ايوان كسرى گويند. هنوز ويرانه آن در محله »اسپانبر« در مداين موجب حيرت سياحان است. ساختمان اين بنا را به خسرو اول نسبت مى‏دهند. مجموعه خرابه‏هاى اين كاخ و متعلقات آن مساحتى به طول و عرض (300*400) متر را پوشانيده است. در اين مساحت آثار چند بنا ديده مى‏شود.
علاوه بر طاق كسرى عمارتى است به فاصله 100 متر در مشرق طاق و تلى كه معروف به »حريم كسرى« است. طاق كسرى تنها قسمتى است از محل عمارت كه اثر قابل توجهى از آن باقى است. تا سال 1888 م نما و تالار بزرگ مركزى بر پا بود، اما در آن سال جناح شمالى خراب شد و اكنون جناح جنوبى نيز در شرف انهدام است. در وسط اين جلوخان دهانه طاق بزرگ بيضى شكلى نمايان است كه عمق آن تا آخر بنا پيش رفته است.
طاق كسرى مقر معمولى شاهنشاه بود. حيرت و اعجاب بينندگان بيشتر بعلت عظمت و شكوه و ضخامت اضلاع آن است.
مسلمانان پس از فتح تيسفون ايوان مداين (طاق كسرى) را براى مسجد اختيار كردند و گويند امير المؤمنين على (ع) در همين ايوان نماز بجا آورد. (فرهنگ فارسى دكتر محمد معين)
ايوان كسرى را در مداين ... شاپور ذوالاكتاف بنا كرد و از بعد او چند پادشاه عمارت همى كردند تا بر دست نوشيروان عادل تمام شد. (نوروزنامه)

armin khatar
07-25-2011, 05:00 PM
بئرسبع
شهرى است معروف در سرزمين فلسطين كه يهودان به زبان عبرى آن را بئر شيبع گويند و گويند كه حضرت ابراهيم در آغاز ورودش از عراق به شام در آنجا ساكن گشت .

armin khatar
07-25-2011, 05:00 PM
بئرمعونه
چاهى يا محلى بين سرزمين بنى‏عامر و حرة بنى سليم در منطقه نجد كه واقعه‏اى اسف‏بار در تاريخ حيات پيغمبر اسلام در آن رخ داد و شرح ماجرا از اين قرار است :
به سال چهارم هجرى عامر بن مالك بن جعفر مكنى به ابوبراء و ملقب به ملاعب الاسنه رئيس قبيله بنى‏عامر بن صعصعه از سرزمين نجد به مدينه به نزد رسول خدا(ص) رفت ، حضرت بر او اسلام عرضه كرد . وى گفت : مرا از پذيرش اسلام هراسى نباشد ولى قوم من كه گروهى انبوهند سزاوار است كه شما جماعتى را با من بفرستى تا آنها را به بيعت با تو دعوت ، و به تعاليم اسلام آشنا كنند . حضرت فرمود : من از مردم نجد ايمن نيستم و مى‏ترسم بر آنها آسيبى برسانند . وى عرض كرد : آنها در پناه منند و كسى جرات نكند به آنها تعرضى كند . پس حضرت هفتاد نفر و به قولى چهل نفر از اخيار اصحاب انتخاب فرمود كه از جمله منذر ابن عمر و حرام ابن ملحان و برادرش سليم و حارث ابن صمّه و عامر ابن فهيره و نافع ابن بديل ابن ورقاء خزاعى و عمرو ابن اميّه ضمرى بودند بدانجا اعزام فرمود و منذر ابن عمرو را امير آنها قرار داد و به بزرگان نجد و قبيله بنى‏عامر نامه نوشت كه راهنمائى و ارشادات فرستادگان مرا بپذيرند. آنها وارد منطقه نجد شدند و در كنار چاه آبى به نام بئر معونه منزل كرده و شتران خود را به عمرو ابن اميّه و مردى از انصار سپرده كه بچرانند آنگاه نامه پيغمبر (ص) را به حرام ابن ملحان سپردند كه به عامر ابن طفيل دهد و او به عمويش عامر ابن مالك كه زعيم بنى‏عامر بود بدهد كه بر قبيله قرائت كند . حرام چون خواست نامه را به عامر دهد وى از پذيرفتن نامه خوددارى كرد و به قولى گرفت و بيفكند ، چون حرام اين بديد فرياد برداشت كه اى مردم آيا مرا امان مى‏دهيد كه پيام پيغمبر (ص) را برسانم؟ هنوز سخن او تمام نشده بود كه يك تن از قفايش درآمد و نيزه‏اى بدو زد كه از جانب ديگر سر درآورد . حرام گفت : »فزت بربّ الكعبة« - به خداى كعبه كه رستگار شدم - در اين حال عامر ابن طفيل ، سليم و عصيّه و رعل و ذكوان را جمع كرد و قبيله بنى‏عامر به ملاحظه اينكه ابوبراء به مسلمانها پناه داده بود از او اطاعت نكردند همه را برداشته در بئر معونه بر سر مسلمانها تاختند و تمامى آنها را به قتل رساندند جز كعب ابن زيد كه با جراحت بسيار افتاده بود و گمان بردند كه مرده است ولى جان به در برد و در جنگ خندق شهيد شد و عمرو ابن اميّه را دستگير كردند . عامر به ملاحظه آنكه عمرو از قبيله مضر است او را نكشت و گفت: مادرم نذر كرده كه بنده‏اى را آزاد كند پس سرش را تراشيد و آزادش كرد . عمرو راه مدينه پيش گرفت همين كه به سرزمين قرقره رسيد به دو مرد از قبيله بنى‏عامر برخورد و ايشان در زينهار رسول خدا بودند و عمرو از اين آگهى نداشت چون آن دو تن به خواب رفتند به عوض خون اصحاب خود آن دو تن عامرى را بكشت . چون به مدينه آمد و آن خبر به پيغمبر (ص) رسيد فرمود : آن دو در پناه من بودند پس خونبهاى آنها را بايد پرداخت ، و رسول خدا از شهادت شهداى بئر معونه سخت افسرده و ملول گشت . گويند يك ماه يا چهل روز بر قبايل رعل و ذكوان و عصيّه نفرين مى‏كرد . (منتهى الآمال)

armin khatar
07-25-2011, 05:00 PM
باب بنى‏شيبة
نام يكى از درهاى مسجدالحرام . به »شيبه« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:00 PM
باب حِطّة
يكى از درهاى بيت‏المقدس (مسجدالاقصى) ، ماخوذ از آيه: »و اذ قلنا ادخلوا هذه القرية فكلوا منها حيث شئتم رغدا و ادخلوا الباب سجّدا و قولوا حِطّة نغفر لكم خطاياكم ...« . (بقرة:58)
گويند : آن درب هشتم مسجد است ، و به قول ديگر ، باب القبه است يعنى همان دربى كه خيمه يا اتاقى به كنار آن بود كه موسى (ع) و بنى‏اسرائيل در آن نماز مى‏گزاردند . و به قول ديگر ، دروازه شهرى بوده كه خداوند ، بنى‏اسرائيل را امر به ورود به آن فرمود ، و در احاديث شيعه ، كنايه از اوصياء رسول خدا (ص) مى‏باشد ، از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود : »نحن باب حطتكم« (مجمع البيان) . از رسول خدا(ص) روايت شده كه : »على بن ابى طالب (ع) باب حِطّة ، من دخله كان مؤمنا ، و من خرج منه كان كافرا« . (بحار:76ج�4)
بابك:نام پادشاه پارس كه جدّ مادرى اردشير بن ساسان است ، و بدين جهت اردشير را به وى نسبت دهند ، و او پيش از سلطنت اردشير حكمرانى داشته و شهر بابك از بناهاى او است . جلوس بابك مبدأ تاريخى جديد به شمار مى‏رود . (208 م)
بابك خرم‏دين:بابك خرمى . عبداللَّه بابك ، در جوانى در خدمت دهقانى به نام جاويدان در اردبيل به زراعت مشغول بود . در عهد خلافت مأمون عليه حكومت قيام كرد و پيروان بسيار در آذربايجان گرد او جمع آمدند و وى با سپاه و عاملان خليفه مبارزه كرد و از سال 201 تا 222 گروهى كثير از سپاهيان خلفاى عباسى را نابود ساخت ، وى با مازيار بن قارن همدست شد، خيذر بن كاووس مشهور به افشين از طرف معتصم خليفه به جنگ بابك شتافت و بابك به حيله دستگير شد و او را به بغداد نزد معتصم خليفه فرستادند ، وى دستور داد بابك را به سخت‏ترين و فجيع‏ترين وضعى كشتند ، ولى بابك تا آخرين لحظه خليفه را شماتت مى‏كرد . (فرهنگ معين)

armin khatar
07-25-2011, 05:00 PM
بانقيا
روستائى است در عراق نزديكى كوفه كه موطن اصلى حضرت ابراهيم بوده و سپس به قادسيه موسوم گشته و گويند بدين سبب آن را قادسيه گويند كه ابراهيم از خدا خواسته آن را مقدّس سازد .

armin khatar
07-25-2011, 05:02 PM
بَدر
آبى و محلى معروف در حجاز ميان مكه و مدينه ، تا دريا يك شب راه فاصله دارد ، و ميگويند : اين محل منسوب است به بدر بن يخلد بن نضر بن كنانة ، و برخى گويند : منسوب است به مردى از بنى ضمره كه در اين موضع ساكن بوده است . در اين موضع ، غزوه مباركه بدر كه به پيروزى مسلمانان بر مشركان انجاميد ، بسال دو از هجرت نبوى در ماه مبارك رمضان رخ داد . (معجم البلدان)

armin khatar
07-25-2011, 05:02 PM
بَرصيصا


منسوب اليهِ ناحيتى است به شمال افريقيه به ساحل بحر الروم به مشرق قصور سرت . (سفرنامه ابن بطوطة)

armin khatar
07-25-2011, 05:02 PM
بَرصيصا
نام عابدى معروف كه به وسواس شيطان كافر شد . از ابن عباس در تفسير آيه »كمثل الشيطان ...« نقل است كه در بنى‏اسرائيل عابدى بود از مردم برصيصا در صومعه خود عبادت مى‏كرد و مورد توجّه مردم بود آنچنان كه بيماران و مجانين را به نزد او مى‏آوردند و از او شفا مى‏گرفتند تا اينكه روزى زنى را از اشراف كه مبتلا به جنون بود به نزد او آوردند ، شب او را نزد خود بداشت ، شيطان او را بفريفت تا اينكه با او آميخت و از ترس فاش شدن مطلب ، او را بكشت و در صومعه خود دفن نمود ، چون صبح شد كسان زن آمدند و از او سراغ گرفتند وى گفت : او شبانه از نزد من بيرون رفته . سرانجام آن راز فاش شد ، حاكم او را احضار و او به گناه خود اعتراف نمود ، حاكم او را به دار كشيد ، در همان حال شيطان بر او ظاهر شد و به وى گفت : من بودم كه تو را در اين دام انداختم و اكنون نجات تو به دست من است به شرط اينكه مرا سجده كنى . وى گفت : در اين حال كه سجده نتوانم كرد ! گفت : يك اشاره كافى است . وى به اشاره او را سجده كرد و در اين حال به قتل رسيد . (سفينة البحار)

armin khatar
07-25-2011, 05:03 PM
بَرَهوت
چاهى است عميق در حضرموت كه كسى فرود آمدن به ته آن نتواند ، و گويند : ارواح كفار بدانجا جاى دارند . و در حديث است : »خير بئر حفرت فى الارض زمزم ، و شر بئر فى الارض برهوت« . و گويند : نام واديى است كه اين چاه در آن واقع شده . (منتهى الادب)
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : بدترين آباديهاى روى زمين آبادى برهوت است كه در حضرموت واقع است ، ارواح كفّار در آنجا گرد آيند .
از امام صادق (ع) روايت شده كه در پشت يمن واديى است به نام برهوت و در آن وادى نباشد جز مارهاى سياه و جغد و پرنده ، در آن وادى چاهى است به نام بلهوت ، صبح و شام ارواح مشركين وارد آن شوند و از آب صديد (خونابه) بنوشند . (بحار:291 - 289ج�6)

armin khatar
07-25-2011, 05:03 PM
بُعاث
موضعى نزديك مدينه كه به قبيله اوس تعلق دارد . يوم بعاث : روز جنگ اوس و خزرج ، در اين موضع ميان اين دو قبيله در جاهليت جنگى سخت درگرفت . اين كلمه با غاء معجمه و به فتح و كسر باء نيز صحيح است .

armin khatar
07-25-2011, 05:03 PM
بُقْعَة
پاره‏اى از زمين ، از حضرت رسول(ص) روايت شده كه بهترين بقعه مساجد است (كه ياد آور آخرتند) و بدترين بقعه بازار (كه گرايش دهنده روح آدمى به جهان ماديات ميباشد) .
در حديث است : »ما من مؤمن يموت فى بقعة من بقاع الارض الاّ قيل لروحه : الحقى بوادى السلام ، و انّها لبقعة من جنة عدن« (بحار:267ج�6) . »اوّل بقعة خلقت على وجه الارض مكة« (بحار:206ج�9). »ان لكل بقعة اهلا من الملائكة« (بحار:423ج�13) . »ليس من الارض بقعة الاّ و هى قبر او سيكون قبراً« (بحار:142ج�50) . امام صادق (ع) : »صَلّوا من المساجد فى بقاع مختلفة ، فانّ كلّ بقعة تشهد للمصلّى عليها يوم القيامة« (بحار:384ج�83) . رسول‏اللَّه (ص) : »ما من رجل يجعل جبهته فى بقعة من بقاع الارض الاّ شهدت له بها يوم القيامة« . (بحار:45ج�87)
ميسره گويد : در موسم حج به محضر امام باقر (ع) در خيمه آن حضرت بودم جمعى قريب پنجاه نفر در آن محضر شريف حضور داشتند . حضرت پس از سكوتى طويل فرمود : شما چه فكر مى‏كنيد ، شايد تصور شما بر اين باشد كه من پيغمبرم ؟ خير، من خويش پيغمبر و زاده اويم ، هر كه به ما بپيوندد خداوند با او مرتبط باشد و هر كه ما را دوست دارد خدا او را دوست دارد و هر كه ما را (از مقاممان) محروم كند خدا او را محروم سازد . آيا مى‏دانيد كدام بقعه نزد خدا از همه جا افضل است ؟ كسى پاسخ نداد تا اينكه خود حضرت فرمود : آن مكةالحرام است كه خداوند آن را حرم خويش ساخته و خانه خود را در آن بنا نهاد . سپس فرمود : مى‏دانيد كدام بقعه مكه از هر جاى آن افضل است ؟ كسى جواب نداد تا اينكه خود حضرت فرمود : مسجدالحرام ، و فرمود : كدام بقعه مسجد از همه جاى آن افضل است؟ باز خود حضرت فرمود : مابين ركن و مقام و درب كعبه و آن حطيم اسماعيل است كه گوسفندانش را در آن علف مى‏داد و در آن نماز مى‏گزارد ، به خدا سوگند اگر بنده‏اى در آنجا پاهايش را (به ادب) جفت كند و شب را تا به صبح به نماز بگذراند و روزها را روزه بدارد ولى حق (زمامدارى) ما را ناديده بگيرد خداوند از او هيچ عبادتى قبول نخواهد كرد . (بحار:84 و 27

armin khatar
07-25-2011, 05:03 PM
بَقيع
زمين وسيع را گويند و گفته شده كه بقيع زمينى است كه در آن درختى يا ريشه درختى بود ، و بقيع غرقد قبرستان مقدس را بدين جهت به اين نام خوانند كه درخت غرقد در آن فراوان بوده . اين قبرستان در مشرق شهر مدينه و مدفن چهار امام معصوم : امام حسن مجتبى و امام زين العابدين و امام محمد باقر و امام جعفر الصادق عليهم السلام و بيشتر صحابه رسول اللَّه و ازواج و خويشان آن بزرگوار و ابراهيم فرزند آن حضرت است . در زيارت پيغمبر(ص) از دور چنين آمده »السلام على البقيع و ما ضمّ البقيع من الانبياء و المرسلين و الصديقين و الشهداء و الصالحين« .
در سال يازدهم هجرت ، پيغمبر (ص) جهت اهل بقيع طلب مغفرت نمود ، ابومويهبه غلام آن حضرت گويد : در محرّم سال بازگشت پيغمبر (ص) از حجةالوداع شبى رسول خدا (ص) مرا بيدار كرد و فرمود: برخيز به بقيع رويم كه خداوند مرا فرموده : جهت مدفونين در آنجا طلب مغفرت كنم . پس بدانجا رفتيم و حضرت مدّتى طولانى آنها را دعا كرد و از خداوند جهت آنان آمرزش طلبيده سپس فرمود : گوارا باد شما را مرگ كه فتنه‏ها بسان پاره‏هاى شب تاريك يكى پس از ديگرى روى آورد و آخر آنها از اولشان بدتر باشد ... (بحار:409ج�21)

armin khatar
07-25-2011, 05:04 PM
بيت‏القصيده
يا بيت الغزل ، آن بيت از قصيده كه از همه ابيات آن لفظاً و معناً دلپسندتر و مطبوع‏تر باشد . يا آن بيت از قصيده كه نخست شاعر را معنى‏اى در خاطر آيد و آن را نظم كند و بناء قصيده بر آن نهد ، و بسا در آن قصيده بهتر از آن بيت بسيار بود.

armin khatar
07-25-2011, 05:04 PM
بيت‏المعمور
البيت‏المعمور : خانه آباد، متخذ از آيه 4 از سوره مباركه طور »و البيت المعمور« به قولى مراد ، كعبه است كه به حج و عمره آباد است . و به قول ديگر : مسجدى در آسمان چهارم محاذى كعبه . از اميرالمؤمنين (ع) سؤال شد : فرمود : خانه‏اى است در آسمان كه آن را ضراح نامند ، محاذى كعبه قرار دارد احترام آن در آسمان مانند احترام كعبه است در زمين ، هر روز هفتاد هزار ملك در آن نماز گزارند كه دگر به آن بازنگردند و روز ديگر هفتاد هزار ملك ديگر . (بحار:61ج�58)

armin khatar
07-25-2011, 05:04 PM
بيت‏المقدس
البيت‏المقدس : خانه محترم ، خانه‏اى كه به پاكى و احترام ياد شده ، مسجدالاقصى كه در اورشليم فلسطين واقع است ، نخستين قبله مسلمانان، پيغمبر اسلام (ص) دورانى كه در مكه بود از اول بعثت تا آخرين سال بقاء آن حضرت در اين شهر مأمور بود در نمازها رو به اين مسجد كند بدين ترتيب كه كعبه را بين خود و مسجدالاقصى قرار دهد و نماز گزارد، و پس از هجرت هفده يا شانزده ماه نيز حال بدين منوال بود .
در قرآن كريم از اين مسجد به »المسجد الاقصى« يعنى دورترين مسجد (به لحاظ دورى آن از مسجدالحرام) تعبير كرده ، و فرموده : »الذى باركنا حوله« پيرامونش را بركت داديم . قول مفسرين ، بركت مادّى به رويش انواع درختان ميوه و محصولات كشاورزى كه آن سرزمين از حيث مواد غذائى بى‏نياز است و سكنه آنجا به وارد كردن غذا از ديگر جاها نيازى ندارند ؛ و بركت معنوى كه آن سرزمين جايگاه پيامبران و محل نزول ملائكه بوده است . به »مسجد اقصى« نيز رجوع شود .

armin khatar
07-25-2011, 05:04 PM
بيت‏ايل
خانه خدا ، محلى مقدس به فلسطين در تاريخ يهود . در تورات كنونى سفر پيدايش چنين آمده : چون ابراهيم به زمين موعود رفت خيمه خود را در اراضى كه در حوالى بيت ايل بود برپا نمود .
يعقوب در وقتى كه از حضور برادر خود به الجزيره فرار مى‏كرد در نزديكى شهر لوز بيتوته نمود در آن شب رؤياى عظيمى مشاهده كرده آنجا را بيت ايل خواند . زيرا خداوند در آن شب بر وى نمودار شد .

armin khatar
07-25-2011, 05:05 PM
بيت‏عتيق
خانه قديمى يا خانه آزاد . اين تعبير را قرآن كريم در باره كعبه دارد ، و هر دو معنى در باره آن صادق است ، چه آن نخستين خانه است كه بر روى زمين براى مردم بنا شده : »اول بيت وضع للناس« و آزاد است از اين كه بنده‏اى مالك آن گردد ، يا بدين معنى كه از طوفان غرق آزاد بود ، يا بدين سبب كه از خراب شدن به دست ستمكاران آزاد است . (مجمع البيان)

armin khatar
07-25-2011, 05:05 PM
بيت‏لحم
شهرى است به شام فلسطين كه زادگاه حضرت عيسى (ع) بوده . از حضرت رسول (ص) نقل است كه فرمود : از جمله اماكنى كه در شب معراج در آن نماز گزاردم بيت لحم بود كه در ناحيه بيت‏المقدس مى‏باشد و آنجا زادگاه مسيح است . (بحار:208ج�14)

armin khatar
07-25-2011, 05:05 PM
بَيعة
بيعت . التزام بطاعت ، پيمان بستن بفرمانبردارى . بيعة الحرب : بيعتى بود كه هفتاد تن از مردم مدينه در كار جمره عقبه در منى با رسول خدا (ص) نمودند ، و آن همان بيعت عقبه ثانيه است كه يك سال پس از بيعت عقبه اولى صورت گرفت ، و از آن به بعد آن را بيعةالحرب نامند كه شرط جنگ با دشمنان رسول نيز در آن كردند .

armin khatar
07-25-2011, 05:05 PM
بين‏الحرمين
بين حرم مكه و حرم مدينه . در حديث آمده كه : »من مات بين الحرمين لم ينشر له ديوان« (بحار:302ج�7). امام صادق (ع) : »من مات بين الحرمين بعثه اللَّه فى الآمنين يوم القيامة« . (بحار:341ج�47)

armin khatar
07-25-2011, 05:05 PM
بين‏ركن‏ومقام
مكانى مقدس و ممتاز در مسجدالحرام ، ميان ركن حجرالاسود از كعبه ، و مقام ابراهيم (ع) . در حديث آمده : اگر پارسائى هزار سال و هزار سال بين ركن و مقام خداى را عبادت نمايد ولى با دشمنى خاندان نبوت از دنيا برود خداوند وى را بر رو بدوزخ افكند . (بحار:233ج�7) . امام باقر (ع) : بين ركن و مقام پر است از قبور پيامبران (بحار:260ج�11) . رسول خدا(ص) : بين ركن و مقام قبر هفتاد پيامبر است (بحار:269ج�17) . امام سجاد(ع) : بين ركن و مقام افضل بقاع روى زمين است ... (بحار:172ج�27)

armin khatar
07-25-2011, 05:06 PM
تاج محل
يكى از ابنيه تاريخى هند است كه در نزديكى اگره بر ساحل جفنا بنا شده و آن مقبره ملكه نورجهان (ممتاز محل) همسر شاه جهان تيمورى است.
اين بنا از سنگ مرمر ساخته شده و از عجايب دنيا به شمار مى‏آيد.
تاريخ بناى آن 1040 هجرى است. (دهخدا)

armin khatar
07-25-2011, 05:06 PM
ثُبَير
كوهى است به ظاهر مكه ، مشرف بر مشعر كه قله مرتفعى دارد . معاوية بن عمار از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: »مردم جاهليت (كه اهل غارت و چپاول بودند) هرگاه مى‏خواستند به جائى به غارت روند ، به يكديگر مى‏گفتند : »اشرق ثبير« (كوه ثبير روشن شد) ، يعنى نزديك است خورشيد طلوع كند برخيزيد به غارت رويم . (بحار:267ج�99)

armin khatar
07-25-2011, 05:06 PM
جابلقا و جابرسا
دو شهر افسانه‏اى . از افلاطون و برخى ديگر از حكما نقل شده كه اين دو شهر روى همين زمين ولى در اقليم هشتم كه از ديد ما پنهان است ميباشند با تفاصيلى كه در جاى خود ذكر شده .
در كتاب منتخب البصائر حديثى از امام جعفر صادق (ع) روايت شده كه در مشرق شهرى بنام جابلقا و در مغرب شهر ديگرى بنام جابرسا وجود دارد . با مطالبى كه در آن حديث آمده و بايد علم آن را به اهلش واگذار نمود . حديث در جلد 57 صفحه 334 بحار الانوار است .
در سخنان امام مجتبى (ع) نيز نام اين دو شهر آمده چنانكه از آن حضرت نقل است كه فرمود : اگر از جابلقا تا جابرسا در جستجوى مردى باشيد كه جدش محمد(ص) باشد جز من و برادرم حسين(ع) نخواهيد يافت . (حبيب السير)

armin khatar
07-25-2011, 05:07 PM
جُحفَة
جائى است ميان مكه و مدينه كه ميقات اهل شام است (منتهى الارب) ياقوت آرد : قريه‏اى بزرگ بوده و منبرى داشته كه در راه مدينه به مكه در چهار ميلى واقع بوده است . اين قريه ميقات مردم مصر و شام است اگر از مدينه عبور نكنند ، و اگر از آنجا بگذرند ميقات آنان ذوالحليفة است . اسم اين قريه مهيعه بود و بعدها به واسطه سيلى كه در آن ديار آمد و مردم آنجا را آب برد آن را جحفه ناميدند (چنين سيلى را به عربى سيل جحاف گويند) هم اكنون (عصر ياقوت) آنجا ويران است . از آنجا تا ساحل البحار سه منزل و فاصله آن تا اقرن كه موضعى از بحر است شش ميل و از آنجا تا مدينه شش منزل و از آنجا تا غدير خم دو ميل راه است . سكرى گويد : جحفه در سه منزلى مكه در راه مدينه واقع است و اولين غور مكه است و همچنين است از وجه ديگرى به ذات عرق و اول ثغر از راه مدينه نيز جحفه است . جرير در ابيات زير هاء را حذف كرده و آن را غور قرار داده است : قد كنت اهوى ثرى نجد و ساكنه‏

armin khatar
07-25-2011, 05:08 PM
فالغور ، غوراً به عُسفان و الجحف‏
لما ارتحلنا و نحو الشام نيّتنا
قالت جعادة : هذى نيّةٌ قذف كلبى گويد : عمالقه ، بنوعقيل يعنى برادران عاد بن رب را بيرون راندند و آنان وارد جحفه شدند كه در آن زمان مهيعه نام داشت ، سپس سيلى آمد و آن را آب برد و به همين جهت آنجا را جحفة ناميدند و وقتى كه پيغمبر (ص) وارد مدينه شد به آن شهر وبا آمد و ياران حضرت تب كردند پس رسول (ص) اين دعا را خواند : »اللهم حبب الينا المدينة كما حببت الينا مكة او اشد و صحّحها و بارك لنا فى صاعها و مدها و انقل حمّاها الى الجحفة« . در روايت ديگر نقل شده كه رسول (ص) در يكى از مسافرتها شب خوابيد چون بيدار شد ياران خود را بيدار كرد و گفت : تب به صورت زنى از من رد شد و به سوى جحفه رفت . (معجم البلدان)

armin khatar
07-25-2011, 05:08 PM
جُمعه
به سكون ميم به معنى هفته و به ضم ميم نام يكى از روزهاى هفته است كه در جاهليت آن را عروبه مى‏ناميدند و گويند نخستين كسى كه اين روز را جمعه ناميد كعب بن لوى بن غالب يكى از اجداد پيغمبر اسلام بود .
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه روز جمعه سيد روزها و از روز اضحى و فطر افضل است و در آن پنج امتياز است : آدم در اين روز به زمين فرود آمد و در آن وفات نمود ، و در آن ساعتى است كه بنده در آن ساعت چيزى از خدا نخواهد جز اينكه به وى عطا كند مگر اينكه چيز حرامى را از خدا بخواهد ، و هر ملك مقرب و هر آسمان و زمين و هر بادى و كوهى و بر و بحرى در اين روز بيمناكند كه قيامت بپا گردد .
امام صادق (ع) فرمود : بسا شود كه مؤمن از خداوند حاجتى بخواهد و خداوند اجابت آن را تا روز جمعه به تأخير افكند تا مشمول لطف خاص خدا در آن روز گردد . و فرمود : كسى كه در روز جمعه بميرد از فشار قبر ايمن باشد .
نبى اكرم (ص) فرمود : بهترين روزى كه خورشيد بر آن تابيده روز جمعه است .
امام صادق (ع) فرمود : اف بر مسلمانى كه در هفته روز جمعه را دست از كار نكشد و آن روزش را به سؤال مسائل دينى اختصاص ندهد .
و فرمود : در شب جمعه از گناهان اجتناب كنيد كه گناه در آن مضاعف است چنانكه كار نيك نيز دو چندان حساب شود و هر كه در شب جمعه ترك گناه كند خداوند گناهان گذشته‏اش را صرف نظر نمايد و به وى گفته شود : عمل را از سر گير ، و هر كه در شب جمعه به گناه با خدا در ستيز آيد خداوند بر همه اعمال مادام‏العمرش او را مؤاخذه كند و بدين گناه بر عذابش بيفزايد ...
پيغمبر (ص) فرمود : چون جمعه شود مقدارى ميوه و گوشت جهت خانواده‏تان تحفه كنيد كه آنها به فرارسيدن جمعه خوشنود باشند .
امام صادق (ع) فرمود : چون بخواهيد عمل نيكى از قبيل صدقه و روزه و مانند آن انجام دهيد مستحب است كه در روز جمعه باشد كه عمل در آن روز دو چندان است .
و از آن حضرت نقل است كه فرمود : خداى را بر هر مكلفى حق است كه در هر جمعه سبيل و ناخن خود را كوتاه نموده و مقدارى عطر استعمال كند . (بحار:32ج�59)
پيغمبر (ص) فرمود : خداوند در روز جمعه ششصد هزار نفر را از آتش آزاد سازد كه همه مستحق دوزخ بوده باشند . (بحار:283 - 268ج�89 و 36ج�59)

armin khatar
07-25-2011, 05:08 PM
سوره جمعه«
شصت و دومين سوره قرآن ، مدنيّه و مشتمل بر 11 آيه است . از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود : بر هر مؤمن كه پيرو ما باشد لازم است كه شب جمعه در نماز خود سوره جمعه و سبح‏اسم ربّك الاعلى و در نماز ظهر جمعه و منافقون بخواند و چون بدين دستور عمل كند چنان باشد كه عمل پيغمبر (ص) را انجام داده باشد و پاداش او بر خدا بهشت خواهد بود . (مجمع البيان)

armin khatar
07-25-2011, 05:08 PM
غسل جمعه«
مستحب مؤكد و برخى آن را واجب دانسته‏اند . از حضرت باقر (ع) رسيده كه غسل جمعه واجب است . و از حضرت رضا(ع) آمده كه اگر در روز جمعه غسل از دستت برود روز شنبه آن را قضا كن . امام صادق (ع) فرمود : در روز جمعه غسل را از دست مده مگر اينكه بيمار باشى و غسل تو را زيان زند . و فرمود : غسل جمعه را ترك نكند جز فاسقى . در وصيت پيغمبر (ص) به على (ع) آمده كه اى على بر هر كسى است كه در هفته يك روز آن را غسل كند پس در هر جمعه غسل بكن گرچه آب را به بهاى توشه آن روزت فراهم كنى و آن روز را گرسنه بمانى كه هيچ عمل مستحب بزرگتر از آن نباشد . (سفينة البحار)
از حضرت رضا (ع) روايت است كه فرمود : علت تشريع غسل عيد و جمعه و ديگر اغسال تعظيم نمودن بنده است خداوندگار خويش را كه جهت طلب آمرزش گناهان خود با خداوندى بزرگ و عظيم‏الشأن مواجه است . و ديگر اينكه تا مسلمانان را عيدى مشخص بود و در حال ذكر خدا اجتماع نموده و به گراميداشت آن روز و امتياز آن روز خود را پاكيزه سازند . (بحار:94ج�6)

armin khatar
07-25-2011, 05:08 PM
»نماز جمعه«
اين نماز در اصل از نمازهاى واجب اسلامى است و در كتاب و سنت بسى بر آن تأكيد شده و در حديث ، حج مساكين و تارك آن در سه جمعه به منزله منافق شمرده شده و در عصر حضور معصوم به اجماع شيعه واجب عينى ولى در عصر غيبت با اجتماع شرائط چون امام عادل و وجود نصاب حداقل پنج نفر مرد و شرائط ديگر برخى از فقها آن را واجب عينى و برخى تخييرى بين آن و نماز ظهر و عده اندكى آن را حرام دانسته‏اند .
و آن دو ركعت است با حمد و يكى از سور قرآن و افضل سوره جمعه است در ركعت اول و منافقون در ركعت دوم كه بايد هنگام زوال آفتاب انجام گيرد پس از دو خطبه مشتمل بر حمد و ثناى پروردگار و درود بر حضرت رسالت‏پناه و وعظ و ارشاد و خواندن يكى از سور خفيفه قرآن ، و برخى تقديم دو خطبه را بر وقت ظهر جايز دانسته‏اند . (كتب فقهيه)
مرحوم طبرسى در مجمع‏البيان گويد : به نقل تاريخ نخستين نماز جمعه كه پيغمبر(ص) ادا نمود هنگامى بود كه از مكه به مدينه هجرت نمود و پنج روز در محله قبا اقامت كرد و سپس روز جمعه به مدينه در كوى بنى‏سالم رفت و آنجا در مسجد نوبنياد آنها نماز جمعه برگزار نمود ... (بحار:232ج�89)
از حضرت رسول (ص) روايت شده : چهار كسند كه (گناهانشان بخشوده شده و) بايد عمل را از سر گيرند : بيمار چون بهبودى يابد و مشرك كه مسلمان شود و حاج هنگامى كه از عمل حج فراغت يابد و كسى كه از نماز جمعه بازگردد بدين شرط كه وى به انگيزه ايمان به خدا و به حساب خدا آن را انجام داده باشد . (بحار:289ج�68)
امام صادق (ع) فرمود : نماز جمعه بايستى به امام عادل انجام پذيرد .
در حديث آمده كه امام سجاد (ع) با پيشوايان جور و ظلم به تقيه نماز جمعه مى‏خواند ولى آن را به چيزى نمى‏گرفت و بعداً نماز ظهر خود را مى‏خواند . (بحار:255ج�89)
امام باقر (ع) فرمود : خداوند عز و جل ... اين نماز را از نه گروه ساقط نموده : كودك و پير و ديوانه و مسافر و برده و زن و بيمار و كور و كسى كه تا محل برگزارى جمعه دو فرسخ فاصله داشته باشد . و بايستى حمد و سوره در اين نماز بلند خوانده شود و غسل در آن واجب است و بر امام است كه دو قنوط بخواند ، نخست در ركعت اول پيش از ركوع و قنوط دوم در ركعت دوم پس از ركوع .
اميرالمؤمنين (ع) فرمود : در حال خطبه (جمعه) نبايد سخن گفت و همچنين نبايد به اين سو و آن سو نگاه كرد جز در حدى كه در حال نماز جايز است .
از امام باقر (ع) روايت است كه خطبه جمعه بايد ايستاده ادا نمود . (بحار:182ج�89)
محمد بن مسلم گويد : از امام (ع) راجع به خطبه جمعه سؤال كردم فرمود : ... امام پس از اذان به منبر مى‏رود و به خطبه مى‏پردازد و تا گاهى كه امام بر منبر است نبايد كسى مشغول نماز بشود و سپس (بعد از خطبه اول) امام بر منبر مى‏نشيند به اندازه خواندن قل هواللَّه احد . سپس برمى‏خيزد و خطبه ديگر را آغاز مى‏كند و پس از آن به نماز مى‏پردازد و در ركعت اول سوره جمعه و در دوم منافقون مى‏خواند .
و در حديث ديگر از امام باقر (ع) آمده كه در خطبه اول حمد و ثناء پروردگار و سفارش به تقوى و موعظه و خواندن يكى از سور قرآن و مسئلت از درگاه احديت و درود بر پيغمبر (ص) و دعا براى مؤمنين و مؤمنات مى‏باشد و سپس امام لحظاتى مى‏نشيند و سپس براى خطبه دوم برمى‏خيزد و اين خطبه مشتمل است بر حمد و ثناى خداوند و سفارش به تقوى و صلوات بر محمد و آل و نام بردن همه ائمه عليهم السلام و دعا براى تعجيل فرج و آخرين كلامش اين آيه باشد »ان اللَّه يأمر بالعدل و الاحسان ...« .
و در حديث ديگر آمده كه مستحب است امام در حال خطبه به شمشير يا كمان يا عصائى تكيه زند . (وسائل:5 ابواب صلوة الجمعة)

armin khatar
07-25-2011, 05:10 PM
چاه‏زمزم
چاه معرف در مسجدالحرام به مكه . به »زمزم« رجوع شود .
چاه مبارك مشهور ، به كنار خانه كعبه شرّفها اللَّه . در وجه تسميه آن اقوالى است ، صحيح‏تر آن كه اين نام مرتجل وبى سابقه تناسب با كلمه ديگرى باشد .
در فضيلت اين آب رواياتى از حضرات معصومين نقل شده است ، معروف‏ترين آنها اين جمله از رسول خدا (ص) است : »ماء زمزم لما شرب له« : آب زمزم براى هر حاجتى است كه به نيت برآورده شدن آن نوشيده شود . (معجم البلدان)
از امام صادق (ع) روايت است كه چون ابراهيم (ع) را خداوند فرمان حج وتجديد بناى كعبه داد وبه اتفاق فرزندش اسماعيل راهى مكه شد هنگامى كه به آنجا رسيد كعبه را ويرانه‏اى يافت كه جز آثارى از آن بجا نمانده بود ولى پايه‏هايش محفوظ بود ، آب در آن سرزمين كمياب بود ، حاجيان آنجا را طواف مى‏نمودند ولى از كمى آب در مضيقه بودند .
اسماعيل كه قرار بود در آنجا بماند به پدر از كمى آب شكوه نمود ، به ابراهيم (ع) وحى آمد كه چاهى را در كنار كعبه حفر كن ، وى همين چاه زمزم را به كمك جبرئيل حفر نمود . (سفينة البحار)
از حضرت رسول (ص) روايت شده كه آب زمزم شفاى هر دردى است .
از اميرالمؤمنين (ع) آمده كه آب زمزم بهترين آب روى زمين است . از امام صادق (ع) نقل است كه پس از هجرت پيغمبر (ص) به مدينه آب زمزم را برايش به هديه مى‏آوردند . (بحار:244ج�99)
اين چاه ، ساليانى به روزگار اسماعيل وهاجر مورد بهره‏بردارى حاجيان وساكنين حرم مكه بود ، اما پس از مدّتى بخشكيد وروزگارى همچنان خشكيده ومتروك بود ، تا زمان عبدالمطلب ، كه مجددا آن را حفر نمود ، واز آن پس مورد اهتمام سلاطين وملوك بود ، ابوجعفر منصور وپس از او مأمون آن را توسعه وتعميق نمود ، لازال تاكنون اين چاه مورد عنايت زعما وتقديس عامّه است . (دائرة المعارف قرن عشرين به قلم فريد وجدى)

armin khatar
07-25-2011, 05:10 PM
چبيره
مراحل تبديل مربع به دايره در ايجاد گنبدها

armin khatar
07-25-2011, 05:10 PM
حاير
اسم فاعل از حيرت، سرگشته، سرگردان. جاى پست. نام مرقد مطهر حضرت ابى عبداللَّه الحسين (ع) و بدين جهت آن را حاير گويند كه چون بدستور متوكل عباسى آب بر آن بستند كه خراب شود آب بطبيعت خود بسوى قبر ميرفت ولى بازدارنده‏اى آن را بازميداشت و آب حيران بود و سرانجام بسان ديوار گرد قبر بايستاد و محوطه قبر همچنان خشك بماند. (نزهة القلوب)
از حضرت صادق (ع) روايت شده كه محل قبر امام حسين (ع) بيست ذراع در بيست ذراع باغى است از باغهاى بهشت و در آن است راه عروج به آسمان كه هر پيامبر مرسل و هر ملك مقرب پيوسته از خداوند اجازه زيارت آن حضرت را ميطلبند و فوجى ببالا ميروند و فوجى سرازير ميگردند.
محمد بن مسلم گويد: از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود: خداوند عزوجل به عوض شهادت امام حسين (ع) مقرر فرمود كه امامت در نسل او باشد و در تربتش شفا ، و به كنار قبرش دعا مستجاب بود و مدت رفت و برگشت زائرانش از عمرشان بحساب نيايد. ابو شبل گويد: به امام صادق (ع) عرض كردم: چه ميفرمائيد درباره زيارت قبر امام حسين (ع)؟ فرمود: آن بزرگوار را زيات كن و نمازت را در آنجا تمام بخوان. عرض كردم: برخى همكيشان ما نظرشان اينست كه بايد شكسته خواند؟! فرمود: ضعفا چنين كنند.
امام باقر (ع) به مردى فرمود: اى فلان چه مانع است ترا كه چون حاجتى برايت پيش آيد كنار قبر حسين صلوات اللَّه عليه رفته و چهار ركعت نماز بخوانى و حاجت خويش را در آنجا از خدا بخواهى كه نماز واجب در آن بقعه معادل يك حج و نماز نافله مطابق يك عمره است. (بحار:84 -60ج�10)
ابو هاشم جعفرى گويد: در موقعى كه امام هادى (ع) بيمار بود بمن فرمود: كسى را بجوى كه بحاير امام حسين (ع) رفته مرا دعا كند. عرض كردم: آخر شما خود حائريد چه نياز كه بحاير امام حسين متوسل گرديد؟! فرمود: آنجا محل استجابت دعا است چنانكه خداوند پيغمبرش را امر ميكند كه بعرفات رود و در آنجا دعا كند بدين سبب كه عرفات محل استجابت دعا است. (بحار:224 ج� 50)

armin khatar
07-25-2011, 05:10 PM
حِجر اسماعيل
زمينى كنار كعبه از سمت شمال و متصل به آن، كه حطيم گرداگرد آنست و دو در بسوى ركن عراقى و ركن شامى دارد و بضميمه خانه آن را طواف كنند و برخى آن را جزء خانه دانند و بنقلى حضرت ابراهيم آن را ضميمه كعبه ساخته، ابن زبير آن را جزء كعبه ساخت ولى حجاج آن را دوباره بصورت فعلى كه وضع نخستين آنست درآورد. (دهخدا)
از امام صادق (ع) روايت شده كه حجر خانه اسماعيل بوده و قبر هاجر و اسماعيل در آنست.
و از آن حضرت آمده كه در ميان حجر كنار ركن سوم دخترانى باكره از حضرت اسماعيل مدفونند.
نيز از آن حضرت نقل شده كه چون اسماعيل مادرش را در آن بخاك سپرد ديوارى بدور آن بنا كرد كه پايمال طائفان نگردد.
در حديث ديگر است كه آنجا گورستان جمعى از پيامبران است و چندى جايگاه گوسفندان اسماعيل بوده. معاويه بن عمار گويد: از امام صادق (ع) پرسيدم آيا حجر جزء خانه است يا قسمتى از خانه را اشغال نموده؟ فرمود: نه، حتى باندازه آنچه كه از ناخن بچينند، ولى بجهت اينكه اسماعيل و مادرش در آن مدفونند ديوارى گرداگرد آن كشيده شده. (بحار:117 ج�12 و 230 ج� 99)

armin khatar
07-25-2011, 05:10 PM
حُجرَة
اتاق، غرفه. ج : حجرات. بدين جهت حجره گويند كه خفته در خود را ستر كند، از تحجير بمعنى ستر و پوشيدن. (المنجد

armin khatar
07-25-2011, 05:11 PM
حُجون
كوهى است كنار مكه كه قبرستان مكه در آنجا است. از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود: كسانى هستند كه (آنچنان در مخالفت با من اصرار ميورزند كه) اگر به آنها بگويم به حجون مرويد به آنجا خواهند رفت گرچه كارى در آنجا نداشته باشند. (كنز العمال: 44146)
از امام صادق (ع) روايت شده كه چون ابو طالب وفات كرد جبرئيل بر پيغمبر (ص) نازل شد و به وى گفت: از مكه بيرون رو كه ديگر در اينجا يار و مددكارى ندارى و جمعيّت قريش بقتل تو هماهنگ شده‏اند. پس حضرت از مكه فرار و به كوه جحون در حوالى مكه پناه برد. (بحار: 14 ج� 19)

armin khatar
07-25-2011, 05:11 PM
حُدَيبِيَّة
ام موضعى بدو فرسنگى يا نه ميلى مكه، و آن نام چاهى يا نام درختى خميده است كه بدانجا بود، و غزوه حديبيه رسول (ص) بسال ششم هجرت و نوزدهم بعثت بدانجا روى داد.
در ذيقعده اين سال رسول گرامى اسلام بقصد عمره عازم مكه گشت و از مسجد شجره احرام بست و هفتاد شتر بهر قربانى با خود داشت و از مسلمانان هزار و پانصد يا هزار و چهار صد تن ملازم ركاب آن حضرت بودند و از زنان ام سلمه در خدمت بود و چون خبر بمشركين مكه رسيد متفق شدند كه نگذارند آن حضرت وارد مكه شود، و بقولى خالد بن وليد را با سپاهى به پيشباز فرستادند كه آن حضرت را از مسير بازدارد و از اين رو پيغمبر (ص) راه خويش را به سمت راست منحرف ساخت تا در حديبيه بر سر چاهى كه اندك آبى داشت لشكرگاه كرد و به اندك زمانى آب چاه تمام شد، مسلمانان بنزد رسول (ص) شكايت بردند، حضرت تيرى از تركش خود بيرون كرد و بچاه افكند و بقولى آب وضوى خود را در چاه ريخت چندان آب از چاه بجوشيد كه آنها بكنار چاه مينشستند و از آن آب برميگرفتند. بالجمله مردم قريش بديل بن ورقاء خزاعى را بنزد آن حضرت فرستادند كه ما نتوانيم با سوابق دشمنى كه ميان ما و شما است ترا اجازه ورود بمكه دهيم و در اين صورت ما در برابر اعراب قبايل كه با ما در جنگ با شما هم پيمان بوده‏اند شرمسار گرديم. حضرت در پاسخ فرمود: ما جز بقصد عمره بدينجا نيامده‏ايم، عمره را بانجام رسانده شتران خويش را قربان كنيم و بازگرديم. ديرى نشد كه پيك دوم قريش عروة بن مسعود ثقفى سر رسيد، حضرت آنچه با بديل فرمود با وى گفت، عروه در نهان اصحاب پيغمبر (ص) را نگران بود و حشمت پيغمبر را در چشم آنها مشاهده مينمود و چون بنزد قريش بازگشت گفت: اى مردم بخدا سوگند كه من بدرگاه كسرى و قيصر و نجاشى شده‏ام هيچ پادشاه در نزد رعيت و سپاهش به اين عظمت نبوده است، آب دهن نيفكند جز آنكه اصحاب به روى و بدن خويش مسح كنند و چون وضو بسازد جهت ربودن آب وضويش بر سر يكديگر برآيند و اگر موئى از رويش بيفتد از بهر بركت برارند و با خود دارند و چون كارى فرمايد هر يك از ديگرى سبقت جويد و چون سخن گويد آواز خود را نزد او پست كنند. اينك وى از شما چيزى تقاضا نموده، صلاح شما را در آن مى‏بينم كه آن را بپذيريد؛ سوگند بخدا سپاهى در كنار او ديدم كه جان فدا كنند تا بر شما پيروز آيند.
پيغمبر (ص) عثمان را بمكه فرستاد كه قريش را از عزم خويش آگاه سازد، وى بمكه رفت و ده تن از مهاجران نيز از پس او بدانجا شدند، ناگاه خبر رسيد كه عثمان با آن ده تن در مكه كشته شدند، شيطان اين خبر را در ميان لشكر اسلام منتشر ساخت، پيغمبر (ص) فرمود: از اينجا بازنگردم تا سزاى قريش را ندهم، و در پاى درخت سمره كه در آن موضع بود بنشست و از اصحاب به آمادگى بجنگ تا آخرين نفس بيعت گرفت و اين بيعت را بيعت رضوان گفته‏اند زيرا خداى تعالى در سوره فتح فرموده: »لقد رضى اللَّه عن المؤمنين اذ يبايعونك تحت الشجرة« قريش را از اين بيعت رعبى عظيم در دل افتاد.

armin khatar
07-25-2011, 05:11 PM
بالجمله نه پيغمبر (ص) جنگ با مشركان را در آن شرائط بسود و صلاح اسلام و مسلمين ميديد و نه مشركان جرأت آغاز نبرد داشتند تا سرانجام مردم قريش سهيل بن عمرو و حفص بن احنف را با پيام پيشنهاد صلح بنزد رسول (ص) فرستادند و حضرت موافقت نمود و مقرر گشت كه شرائط صلح را مكتوب دارند، پيغمبر على را بخواند و فرمود: بنويس »بسم اللَّه الرحمن الرحيم« سهيل گفت: من رحمن را ندانم چيست تو بنويس: »بسمك اللهم« مسلمانان برآشفتند و گفتند: ما جز بنوشتن »بسم اللَّه الرحمن الرحيم« موافقت نكنيم. پيغمبر (ص) فرمود: اشكالى ندارد بنويس »بسمك اللهم« اين پيمانى است كه ميان محمد رسول خدا. سهيل گفت: اگر ما ترا رسول خدا ميدانستيم ترا از زيارت خانه خدا بازنمى‏داشتيم و نه هرگز بجنگ تو برمى‏خواستيم، تو بنويس محمد بن عبداللَّه. حضرت بعلى فرمود: رسول اللَّه را از نامه محو ساز. على عرض كرد: دست مرا ياراى آن نيست كه »رسول اللَّه« را محو نمايم. حضرت خود بدست خويش اين كلمه را حك نمود و فرمود: بنويس: اين عهد نامه‏اى است كه ميان محمد بن عبداللَّه از يكسو و سهيل بن عمرو از سوى ديگر گذشت و بر اين تسالم نمودند كه تا ده سال (و بروايتى سه سال) ميان مسلمانان و مشركان مكه جنگى نباشد تا مردم در امن و امان زندگى كنند و بساز زندگى بپردازند و هر مسلمان كه از مدينه بمنظور اداى حج يا عمره يا تجارت بمكه رود جان و مالش در امان باشد و هر يك از مشركان مكه كه بمدينه رود يا از آنجا بشام جهت كار و تجارت بگذرد جان و مالش ايمن باشد و هر يك از كفار كه بدين اسلام گرايد مشركان مزاحمش نشوند و هر كس بعهد قريش درآيد مسلمانان متعرضش نگردند و سال آينده محمد حج و عمره را بدون سلاح جز سلاح مسافر قضا كند اما مسلمانان بيش از سه روز در مكه نمانند و محمد هيچ فرد مكى را خواه مشرك و خواه مسلمان به پناه نپذيرد ولى اگر فردى از مدينه بى اذن ولى خويش بمكه رفته و به آنجا پناه برد مردم مكه مجاز باشند او را بپذيرند.
برخى مسلمانان از اين عهدنامه دلتنگ شدند و جمعى را خاطر مشوش كه چرا خواب پيغمبر كه بزيارت خانه رفته و عمره گذاشته و كليد خانه بدست داشت راست نيامد و مكه فتح نگشت. عمر بن خطاب اين سخن از دل بزبان آورد و گفت: »ما شككت فى نبوة محمد قط كشكّى يوم حديبيه« پيغمبر (ص) فرمود: من رسول خدايم و كار جز بحكم خدا نكنم. عمر گفت: تو ما را گفتى بزيارت كعبه رويم و عمره گذاريم چه شد؟ پيغمبر (ص) فرمود: هيچ گفتم امسال اين كار صورت پذيرد؟ گفت: نه. فرمود: پس چرا ستيزه كنى؟ غم مدار كه زيارت كعبه خواهى كرد و طواف خواهى نمود كما قال اللَّه تعالى: »لقد صدق اللَّه رسوله الرؤيا بالحق«. (مجمع البيان و منتهى الآمال)

armin khatar
07-25-2011, 05:11 PM
حِرا
كوهى است بمكه در سه ميلى آن از سمت شمال مشرف بر منى كه پيغمبر پيش از بعثت مدتى در آن كوه بعبادت مشغول بود و نخستين وحى در آنجا بر حضرتش نازل شد.

armin khatar
07-25-2011, 05:11 PM
حَرَّة واقِم
يكى از دو سنگستان مدينه، و آن حرّه شرقيه باشد، و وقعه حره بدينجا بود.

armin khatar
07-25-2011, 05:11 PM
حَروراء
روستائى است بظاهر كوفه يا در دو ميلى آن كه خوارج ابتدا در آن گرد آمدند.
نقل است كه چون خوارج علم مخالفت با على (ع) برافراشته جهت تشكل خود در آنجا گرد آمدند على (ع) ابن عباس را بنزد آنها گسيل داشت كه آنها را نصيحت كند ولى مفيد نيفتاد و چون برگشت حضرت از او پرسيد: آنها را چگونه يافتى؟ ابن عباس گفت: بخدا سوگند ندانستم اينها چيستند. فرمود: منافق بودند؟ گفت: بخدا قسم چهره چهره منافق نبود كه آثار سجود به پيشانيشان نمايان بود، قرآن ميخوانند و آن را تفسير ميكنند... (بحار: 8 قديم ج� 553)

armin khatar
07-25-2011, 05:12 PM
حَزورة
موضعى بمكه نزديك باب الحناطين. نام بازارى بمكه كه هنگام بزرگ كردن مسجد الحرام بداخل آن افزوده گشت. (معجم البلدان)

armin khatar
07-25-2011, 05:12 PM
حَضرَموُت
سرزمينى است شرقى عدن نزديك دريا. چون قوم ثمود بر اثر نافرمانى و سركشى مورد خشم خدا قرا رگرفته و بيشتر آنها بهلاكت رسيدند پيغمبر آنها صالح به اتفاق مؤمنان قوم بسرزمين حضرموت هجرت نمودند و محض ورود به آنجا وى چشم از جهان فرو بست و از اين جهت آنجا را حضرموت گفتند كه محض حضور او در آنجا موتش فرا رسيد.
به »برهوت« نيز رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:12 PM
حمراء الاسد
موضعى است هشت ميلى مدينه و نام يكى از غزوات رسول(ص) كه بسال سوم هجرت در اين سرزمين اتفاق افتاد. پس از جنگ احد كه مشركين از مدينه بسوى مكه رهسپار بازگشت شدند پيغمبر (ص) از بيم آنكه مبادا آنها از نو ساز بازگشت كنند و به شهر شبيخون زنند بلال را فرمود: ندا كند همه كسانى كه در احد حضور داشته‏اند گرچه مجروح باشند آماده شوند. پس همه مجهز شده علم جنگ بدست على (ع) داد و تا حمراء الاسد از پى كفار تاختند و در آنجا چند روز بماندند و پس از آن مراجعت نمودند و در بازگشت معاوية بن مغيره اموى و ابو عَزّه جُمَحِى را دستگير و بمدينه آوردند و پيغمبر (ص) دستور داد ابو عزّه را كه در بدر اسير شده بود و عهد بسته بود كه از آن ببعد عليه مسلمانان اقدامى نكند ولى بعهد خود وفا ننموده بود بقتل رساندند و هرچه اين بار التماس كرد مفيد نيفتاد و حضرت فرمود: مؤمن از يك سوراخ گزنده دو بار گزيده نشود. (منتهى الآمال)

armin khatar
07-25-2011, 05:12 PM
حنيفيّة
عقيده نيكو و مذهب حق. زراره گويد: از امام باقر (ع) پرسيدم: »حنيف« كه در آيه »حنفاء للَّه غير مشركين به« آمده مراد از آن چيست؟ فرمود: همان فطرت است كه در نهاد بشر سرشته شده، خداوند مردم را خوى خداشناسى داده است. (بحار: 279 ج� 3)
امام صادق (ع) فرمود: »الحنيفية هى الاسلام«. (بحار: 281 ج� 21)

armin khatar
07-25-2011, 05:13 PM
حُوريث
كوهى است در سرزمين مدين و آن جائى است كه نخستين بار خداوند در آنجا با موسى سخن گفت. (بحار:110 ج� 90)

«« در جهان هیچ چیز بهتر از راستی نیست »» پاسخ با نقل قول

armin khatar
07-25-2011, 05:13 PM
خالدات
نام شش جزيره است برابر شهرهاى مغرب و بنام »جزاير سعادت« نيز معروفند فاصله جزاير خالدات را از ساحل اقيانوس ده درجه مى‏گفتند و از خط استواء ميان 27 درجه و نيم تا 29 درجه و نيم عرض شمالى در سواحل غربى افريقا واقع‏اند و طول غربى آنها نسبت بپاريس از حدود 15 درجه و نيم تا 20 درجه و نيم تخمين زده شده است. (التفهيم بيرونى متن و حاشيه : 173)
حمداللَّه مستوفى در نزهة القلوب مى‏آورد: طول اقاليم از آنجا (از جزائر خالدات) شمارند و بعضى از ساحل مغرب گيرند از جزاير خالدات تا ساحل مغرب يكدرجه از آن كمتر بود. (نزهة القلوب حمد اللَّه مستوفى:237ج�3)

armin khatar
07-25-2011, 05:13 PM
خانقاه
خانه‏اى كه درويشان و صوفيان در آن گرد آيند و مراسم خاص برگزار كنند. معرّب »خانگاه« و مركب از »خانه« و »گاه« است، نظير »منزلگاه«.
بناى خانقاه و اختصاص آن به محل تجمع صوفيان، امرى مستحدث است و معلوم نيست آغاز آن كى و كجا بوده، ولى خود صوفيان، آن را بصفه (سكوى) كنار مسجد الرسول (ص) - در آغاز هجرت - كه مسلمانان تازه وارد اگر در شهر مدينه آشنائى نداشتند موقتا در آنجا بناچار سكنى مى‏گزيده، ربط مى‏دهند؛ در صورتى كه صفه يك منزلگاه موقت بيش نبوده، و خانقاه محل برگزارى مراسم ويژه صوفيان و مركز تجمع آنها تحت عنوان بناى مذهبى مى‏باشد!! به نقلى اولين خانقاه در يرمله شام و بقولى در قرن دوم هجرى مقارن با زمان سفيان ثورى بنا شده است.

armin khatar
07-25-2011, 05:13 PM
خَوَرنَق
نام قصرى معروف در عراق عرب به ظَهر كوفه كه نعمان بن منذر (يا نعمان بن امرؤالقيس) از ملوك لخم ، براى يزدگرد اول (يا بهرام‏گور) بساخت ، اين كاخ با كاخ سدير كه نزديك آن بود ، در اشعار شعراى جاهلى آمده و از عجايب سى‏گانه جهان شمرده‏اند . خورنق معرّب »هوورز« (= داراى بام زيبا) يا »خورنر« (= جاى سور و ضيافت) يا »خورنگه« (= جاى نشستن به طعام خوردن) است .

armin khatar
07-25-2011, 05:13 PM
خَيف
نام مسجدى معروف در منى.
از امام صادق (ع) سؤال شد: به چه مناسبت (مسجد) خيف را خيف ميگويند؟ فرمود: زيرا هر جاى مرتفع كه در جلگه‏اى باشد عرب آن را خيف گويد و خيف در (جلگه) منى محلى مرتفع است.
در حديث آمده كه : »در مسجد خيف هفتاد هزار پيغمبر نماز گزارده و مستحب است كه حاجيان تا گاهى كه در منى ميباشند نمازهاى خود را در آن مسجد برگزار كنند«. (بحار:347 - 271ج�99)
»خطبه پيغمبر در مسجد خيف«
امام صادق (ع) فرمود: »حضرت رسول(ص) در حجة الوداع خطبه‏اى بدين مضمون در مسجد خيف ايراد نمود: بسم اللَّه الرحمن الرحيم، خدا يارى كند بنده‏اى را كه سخن مرا بشنود و آن را محفوظ دارد و به كسى كه نشنيده برساند. اى مردم! حاضران به غايبان برسانند زيرا بسا حامل دانش كه خود دانشمند نباشد و بسا دانشمند كه مطلبى را به دانشمندتر از خود برساند. سه چيز است كه دل هيچ مسلمان در مورد آن سه خيانت نكند: خالص ساختن عمل براى خدا، و خيرخواه رهبران مسلمين بودن و در جمع مسلمين و در ميان انجمن آنها حضور داشتن چه (دين و) دعوت مسلمانان (دعوتى جهانى است كه بخود آنها اختصاص ندارد و) شامل ديگران نيز ميشود (لذا بايستى شكوه خويش را در گردهمائى حفظ كنند كه چشمگير ديگران باشند)، مؤمنان همه با يكديگر برادر و خونهاشان با هم برابر، يكى را بر ديگرى امتيازى نبود و در برابر ديگران يكدست و يك جهتند، دون رتبه‏ترين آنها مسئول حفظ تعهدات آنها است«. (بحار:69ج�27)

armin khatar
07-25-2011, 05:14 PM
دار النّدوة
خانه‏اى بود كه از قصّى بن كلاب بجا مانده بود و تا قبل از فتح مكه مركز تجمع سران قريش و محل مشورتها و تصميم گيرى هاى آنان بود.

armin khatar
07-25-2011, 05:14 PM
ذات اطلاع


نام منطقه‏اى در شام. پيغمبر اسلام (ص) به سال هشتم هجرى كعب بن عمير را در رأس سپاهى بدانجا به منظور ابلاغ پيام اسلام فرستاد كه وى و همراهانش همه به قتل رسيدند. (بحار:184ج�21)

armin khatar
07-25-2011, 05:14 PM
ذات الامر
موضعى در حوالى مدينه طيبه كه يكى از غزوات رسول خدا (ص) در آن واقع شد .
بلعمى در ترجمه طبرى آرد، در ذكر خبر غزو ذات الامر و كشتن كعب بن الاشرف : پس به نزديك پيغمبر (ص) خبر آوردند كه گروهى از عرب از بنى سليم و بنى غطفان گرد آمده‏اند به جايگاهى كه ذى امر خوانند . پس آن حضرت ترسيد كه ايشان بر مدينه شبيخون كنند و بر پنج روزه راه بودند از مدينه. پيغمبر (ص) اول ماه صفر بر ايشان تاختن كرد و ايشان چون خبر آمدن او بشنيدند ، بگريختند . و چون پيغمبر (ص) به آنجا رسيد كس را نيافت و آخر ماه صفر به مدينه باز آمد و به ماه ربيع الاول در مدينه ببود و بدين ماه اندر، دختر خود را - نام او ام‏كلثوم - به زنى به عثمان داد ، كه رقيه نمانده بود و اين دختر ديگر بدو داد و عثمان به دو دختر داماد آن حضرت بود ، پس به ماه ربيع‏الاول كس فرستاد كه كعب بن الاشرف را بكشتند ، كه از وى بسيار آزارها داشت و بى‏حرمتيها كرده بود و گفته بود ، و اين كعب بن اشرف مردى بود از جهودان بنى‏النضير و مهتر و سخن روا بود و بر آن حصار بنى النضير حكم داشتى و خرماستانى داشت و او را هر سال گندم بسيار آمدى و خرما بسيار و مردمان را به سلف دادى و خواسته بسيار ازين معاملت كرده بود ؛ و مردى بود فصيح شاعر كه پدرش از قبيله بنى طى بود و مادرش از بنى النضير ، و آن روز كه زيد بن حارثه از بدر به مدينه آمد به بشارت ، كعب بن اشرف در مدينه بود و زيد همى گفتى كه : »از قريش ، فلان و فلان را بكشتند« . و مهتران را نام مى‏برد. كعب بن اشرف گفت: »اين نشايد بودن«. و اين همه خويشان وى بودند چون خبر درست شد، او به مكه شد و مردمان را تعزيت كرد و شعر و مرثيه گفت و پيغمبر(ص) و مسلمانان را هجو كرد و باز به مدينه آمد. و پيغمبر را خبر آمد كه او به شعر اندر، هجو گفته است. وهرگه به مدينه آمدى، گفتى: »بگرييد، تا مردمان پندارند كه محمد نمانده است، تا دين او را بقا نبود«، اين سخن به آن حضرت همى رسيد، يك روز اندر ميان انصار نشسته بود و حديث كعب بن اشرف همى كردند . پيغمبر (ص) از وى بناليد و گفت : »كيست كه تن خود به خداى بخشد و او را بكشد« ؟ . مردى از انصار - نام او محمد بن مسلمه - برخاست و گفت : »يا رسول اللَّه ! من بروم و او را بكشم«. پيغمبر (ص) بر او دعا كرد و سه روز بر آمد و آن حضرت چشم همى داشت كه برود ، و چون نرفت ، او را گفت : »چرا نرفتى« ؟! گفت : »يا رسول اللَّه ! سه روز است كه نان نخورده‏ام ازين غم« . گفت : »چرا ؟!« گفت : »زيرا كه زبان گروگان كرده‏ام با تو و ترسم كه آن را وفا نتوانم كردن. كه اين كعب ، مردى بزرگ است و وى را تبع ، بسيار ؛ و به حصارى استوار اندر است« . فرمود : »تو جهد بكن . اگر بتوانى ، مبارك ؛ و اگر نتوانى، معذورى«. گفت : »يا رسول اللَّه ! مرا اندرين كار ، ياران بايد« .
مردى بود از انصار ، نام وى سلكان و كنيت او ابو نايله و با محمد بن مسلمه دوست بود و با كعب شير خورده بود و هرگه كه كعب به مدينه آمدى ، به خانه وى فرود آمدى و وى را دوست داشتى و بر وى ايمن بودى ، محمد بن مسلمه سوى وى شد و وى را ازين كار آگاه كرد و گفت : »اگر تو با من يار باشى ، اين كار بتوانم كردن و دل پيغمبر خداى را خوش كردن« . ابونايله اجابت كرد و گفت : »ديگر ياران بايد« .
پس هفت تن از انصار ، يار شدند و بنشستند و تدبير كار كردند كه چگونه كنند . چون تدبير راست شد ، به نيت رفتن بيامدند و وقت نماز خفتن ، رسول خداى (ص) را آگاه كردند كه ما مى‏رويم و ما را سخنانى چند بايد گفتن به غيبت تو . پيغمبر (ص) تا بقيع با ايشان برفت پس گفت: »بسم اللَّه . برويد و زود باز گرديد« .
ايشان برفتند تا بحصار كعب شدند . چون به نيم فرسنگى رسيدند ، پيش حصار ، خرماستانى بود و حصار بنى نضير ، برابر بود و گرداگرد حصار اندر ، جهودان بودند و ايشان برفتند و بشب اندر حصار كعب شدند و كعب به نو زنى كرده بود و با زن بر بام حصار خفته بود ، ابو نايله ياران را به راه بنشاند و خود با سلاح به در حصار آمد و كعب را بانگ كرد ، كعب بيدار شد و وى را بشناخت و پاسخ داد و سر فرو كرد ، ابونايله گفت : »سخنى با تو دارم« . گفت: »بدين وقت تو را با من چه سخن است« ؟! گفت: »آمده‏ام تا با تو مشورت كنم به كارى اندر . اگر توانى ، فرود آى و اگر نتوانى ، باز گردم«. كعب برخاست كه فرود آيد زن دامن وى بگرفت و گفت : »مشو« . كعب گفت : »اين برادر من است با من شير خورده ، و دَرِ او شب و روز بر من گشاده است و اگر من دَرِ خويش بروى ببندم ، زشت بود و من هرگز از در وى باز نگشتم« . زن گفت : »مرو كه شب است و ندانى كه چه شود« . گفت: »بر وى ايمن‏ترم كه بر تن خويش« . زن دست از دامن او بازداشت . كعب گفت: »لو دعى الفتى بطعنة فقد اجاب« و اين مثل عرب است كه اگر جوانمرد را بكشتن خوانند ، اجابت كند . و اين مثل را كعب از گستاخى و دليرى گفت و ندانست كه آن خود ، حقيقت است و آنچه به زبانش رفت ، راست خواهد بود . پس چون از حصار بيرون شد ، ابونايله گفت : »آگاه باش اى برادر ، كه آمدن من از مدينه بدان بود كه اين محمد شوم است و در همه زمين ما قحط و تنگى افتاد و طعام نيست شد« . كعب دست به ريش فرود آورد و گفت : »من پسر پدر خويشم . شما را گفتم كه اين را خيرى نيست و اين كار وى را اصلى نيست« . ابونايله گفت : »مردمان را همه پديد آيد سخن تو و من خاصه گرسنه شده‏ام و به در تو آمده‏ام ، بدان كه تا مرا لختى گندم دهى يا خرما ، تا من به سر عيالان روم و هر چه خواهى گروگان دهم . ديگر ياران با منند ، بدين خرماستان نشسته و شرم داشتند بر تو آمدن ، كه من فراز و آمدم تا بگويم كه مرا اجابت كنى« . كعب گفت : »مرا بسى طعام نمانده است ، و ليكن نتوانم ترا بيازردن« . ابونايله گفت : »ما شب بدان آمديم تا اگر اجابت كنى ، كسى اين حال نداند« . كعب گفت : »اجابت كردمت ، و ليكن خواهم كه فرزندان به من گروگان كنى« . ابونايله گفت : »ما را رسوا خواهى كردن ميان مردمان؟ ، ما گروگان سلاحها آورده‏ايم تا پيش تو گروگان كنيم و سلاح ، تو را بهتر بود« . كعب گفت : »روا باشد« . ابونايله ياران را بخواند . محمد بن مسلمه با ياران فراز آمدند و با سلاحها پيش او بنشستد و حديث همى كردند ، در جمله كعب با ايشان گفت : »من شما را گفتم كه اين مرد شوم است و اين كار او بسى نپايد« . گفتند : »هر چه تو گفتى ، ما را پديد آمد« . كعب موى داشت تا گردن و آن موى بر مشك و عود كرده بود و ابو نايله هر ساعت سر او فرو كشيدى و همى بوئيدى و همى گفتى : »خوش عطريست« . چون از شب لختى بگذشت ، كعب گفت : »ازين سلاحها بر كشيد و بنهيد« . ابونايله گفت : »ساعتى درين خرماستان تماشا كنيم ، مگر اين غم كمتر شود . پس آن سلاحها تو را دهيم تا به خانه برى و فردا چهارپايان بياريم و طعام ببريم« . كعب برخاست و با ايشان برفت و حديث همى كردند . ابونايله هر زمان دست به موى فرو آوردى و بر دماغ خويش مى‏نهادى و آن عطر را مى‏ستودى . چون به ميان خرماستان در شدند ، ابونايله هر دو موى او محكم بگرفت و گفت : »مدد دهيد«! محمد بن مسلمه او را نيز استوار بگرفت و حارث بن اوس نيز يارى كرد و هر سه او را بر جاى داشتند . ديگران دست به شمشير بردند و همى زدند . يكى از حصار آگاه شد و بانگ كرد و چراغ برافروختند و زنش از بام بخروشيد و ايشان او را بكشتند و برفتند . يك شمشير به غلط بر سر حارث بن اوس فرود آمده بود و خون از وى مى‏آمد . و ايشان چون دانستند كه او كشته شد ، دست باز داشتند و بدويدند و سوى مدينه راه برگرفتند از بيم آنكه مردمان ايشان را طلب كنند ، و حارث نتوانست دويدن ؛ بر اثر ايشان نرم نرم برفت . و از جهودان كس از دنبال ايشان نيارست رفتن . چون به نزديك مدينه شدند ، ايمن گشتند و ايستادند تا حارث برسيد. سپيده دم بود به مدينه اندر آمدند . پيغمبر را ديدند كه نماز همى كرد او را خبر دادند ؛ شاد شد و خداى را شكر كرد و ايشان را دعا گفت ، و باد بر سر حارث دميد و آن جراحت و زخم هم در وقت به شد . و اين در ماه ربيع الاول بود. انتهى .

armin khatar
07-25-2011, 05:15 PM
ذوالحُلَيفَة
موضعى است بر شش ميلى مدينه منوّرة ، و آن ميقات اهل مدينه باشد ، مسجد شجرة در آنجا است .

«« در جهان هیچ چیز بهتر از راستی نیست »» پاسخ با نقل قول

armin khatar
07-25-2011, 05:16 PM
ذوالخلصة
نام بتخانه بنو دوس و بنو خثعم و بجيله و نزديكان آن قبايل بود در منطقه تباله. و خلصه نام بتى از ايشان است. آن هنگام كه پيغمبر (ص) جرير بن عبداللَّه بجلى را بدان صوب اعزام داشت ، وى اين بت را بسوخت . و برخى گفته‏اند: »كعبه يمانيّه كه ابرهة بن صباح بساخت ، همين ذوالخلصه است كه بدانجا بتى بود به نام خلصه« .

«« در جهان هیچ چیز بهتر از راستی نیست »» پاسخ با نقل قول

armin khatar
07-25-2011, 05:16 PM
ذوالمجاز
نام بازارى بوده كه در جاهليت در يك فرسنگى عرفات برپا مى‏كرده‏اند.

armin khatar
07-25-2011, 05:16 PM
ذواَمَر
نام موضعى از نواحى نجد از ديار غطفان. در سال سوم هجرت غزوه ذو امر پيش آمد، و اين را غزوه غطفان و غزوه انمار نيز گويند.
سبب اين غزوه آن بود كه رسول‏خدا(ص) شنيد : گروهى از بنى ثعلبه و محارب در ذى امر گرد آمدند كه اطراف مدينه را تاختى زده غنيمتى بدست آرند، و دعثور بن حارث رئيس آنان است . پس پيغمبر (ص) با چهارصد و پنجاه نفر با شتاب به سرزمين ذى امر رفت . دعثور با نفرات خويش به سر كوهها فرار كردند و كسى از آنها ديده نشد ، جز مردى از بنى ثعلبه كه مسلمانان وى را گرفته به نزد رسول خدا بردند . حضرت بر او اسلام عرضه كرد و او مسلمان شد . در اين حال باران سختى آمد ، چندان كه از تن و لباس لشكريان آب همى رفت . مردمان از هر سوى پراكنده شدند و به اصلاح رخت خويش پرداختند . پيغمبر (ص) نيز جامه خود به در آورد و بيفشرد و بر شاخه‏هاى درختى بيفكند و خود در سايه آن درخت بيارميد، دعثور كه در كمين بود ، فرصت را غنيمت شمرد و با شمشير بر بالين حضرت آمد و گفت: »اى محمّد چه كسى اكنون ترا از دست من نجات مى‏دهد« ؟ فرمود: »خدا« . در اين حال ، جبرئيل بر سينه‏اش بزد كه شمشير از دستش بيفتاد و بر پشت در افتاد . پيغمبر (ص) شمشير برداشت و بر سر وى ايستاد و فرمود: »اكنون چه كسى تو را از دست من نجات مى‏دهد« ؟ وى گفت: »هيچ كس . دانستم كه تو پيغمبرى« . و سپس شهادتين گفت . حضرت شمشيرش را به او پس داد . پس به نزد قوم خود شد و آنان را به اسلام بخواند و اين آيه نازل گرديد: »يا ايّها الّذين آمنوا اذكروا نعمة اللَّه عليكم اذ همّ قوم...« پس پيغمبر (ص) به مدينه مراجعت كرد، و مدت اين سفر بيست و يك روز بود. (منتهى الآمال

armin khatar
07-25-2011, 05:16 PM
ذيقار
موضعى يا آبى در عراق ، نزديك كوفه و حسب نقل تواريخ كه اميرالمؤمنين(ع) در مسير خود از مدينه به بصره در آنجا توقّف نمود و كسانى را به كوفه فرستاد كه اهالى آنجا به مدد سپاه آن حضرت آيند ، مى‏بايست سمت جنوبى كوفه باشد.
در حديث است كه روزى پيغمبر (ص) فرمود: »امروز عرب بر عجم پيروز مى‏گردد«. بعداً خبر آمد كه در واقعه جنگ ذيقار ، عربها پيروز شدند (بحار:131ج�18). جنگ ذيقار ، جنگى است كه بين قبيله بنى‏شيبان و فرستادگان خسرو پرويز درگرفته و در اوايل بعثت پيغمبر (ص) اين واقعه رخ داد و انگيزه آن جنگ اين بود كه نعمان بن منذر لخمى عدى بن زيد عبادى را بكشت و در آن جنگ عرب بنى شيبان بر خسرو پرويز (طرفدار نعمان) پيروز آمدند و اين اولين بار بود كه عرب بر فارس پيروز شد، تفصيل اين واقعه بتاريخ طبرى رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:16 PM
رَبَذة
نام جائى بر چهار منزل از مدينه كه خاك ابوذر غفارى آنجا است .

armin khatar
07-25-2011, 05:16 PM
رَضوى (با الف آخر)
كوهى است به هفت فرسنگى مدينه نزديك شهر ينبع ميان مدينه و ينبع . اين كوه را در احاديث نامى مشهور است بدين مضمون كه مستقر مهدى موعود ميباشد . از اين رو برخى فرق ضاله ، مهدى مورد اعتقاد خود را بدان منتسب كنند. فرقه كيسانيّه معتقدند كه محمد حنفيه در آن كوه زنده است وظهور خواهد كرد .
واينك دو روايت از احاديث مربوطه :
از عبدالاعلى مولى آل سام نقل شده كه گفت : با امام صادق (ع) همسفر بودم چون به منزل روحاء فرود آمديم حضرت به كوهى كه مشرف بر آنجا بود نگريست وفرمود : »اين كوه را مى‏بينى ؟ اين را رضوى گويند ، اين كوه مر آن خائف (حضرت‏مهدى‏عج) را پناهگاه‏خواهد بود...« . از آن حضرت نقل است كه : »ارواح مؤمنان در جبال رضوى خاندان محمد (ص) را ملاقات كنند ، از غذاى آنها بخورند واز آبشان بياشامند وبا آنها سخن گويند تا روزى كه قائم اهلبيت قيام كند ودر آن هنگام خداوند آنها را به يارى آن حضرت مهيا سازد وگروه گروه پيرامونش گرد آيند«. (بحار:153ج�52 و 243ج�6

armin khatar
07-25-2011, 05:16 PM
رُكن كعبه
كعبه را چهار ركن مى‏باشد كه هر يك را نامى معروف است : ركن بصرى يا ركن حجرالاسود . ركن يمانى وآن زاويه‏اى از خانه است كه سمت يمن قرار دارد . ركن عراقى. ركن شامى .
از امام سجاد (ع) روايت شده كه : »بهترين بقعه روى زمين ما بين ركن (حجرالاسود) ومقام (ابراهيم) مى‏باشد« .
از امام صادق (ع) حديث شده كه فرمود: »در حال طواف بودم كه مردى به من گفت : چرا مردم ركن يمانى وركن حجرالاسود را مسح مى‏كنند ولى دو ركن ديگر كعبه را مسح نمى‏نمايند ؟ من به وى گفتم : به جهت اينكه پيغمبر (ص) اين دو ركن را مسح مى‏نموده وچيزى را كه پيغمبر (ص) متعرض نشد متعرض مشو«.(بحار:229 -222ج�99)

armin khatar
07-25-2011, 05:18 PM
سَقيفه بنى ساعده
جايگاه وايوانى مسقّف در مدينه كه مربوط به قبيله بنى‏ساعده بوده ومردمان در مشاوراتشان در آن گرد مى‏آمدند .
اين جايگاه به لحاظ حادثه‏اى كه در آن رخ داده ، در تاريخ اسلام معروف است وداستان به طور خلاصه از اين قرار بوده :
پيغمبر اسلام در مرض موت خود اسامة بن زيد را فرمان داد كه هر چه سريعتر در رأس لشكرى انبوه از مهاجرين وانصار ، به سوى موته فلسطين به جنگ روميان بشتابد، وافرادى را مانند ابوبكر وعمر به همراهى اسامه نام برد وبسيار در بسيج اين لشكر تأكيد نمود ، وحتّى اسامه گفت : »شما اكنون بيماريد وما دل ندهيم شما را بدين حال رها سازيم« . حضرت فرمود : »خير ، امر جهاد را نتوان به هيچ عذرى بر زمين نهاد« . كسانى در امر فرماندهى اسامه اعتراض نمودند وحضرت با كمال جدّيّت ، صلاحيّت وى را مورد تاييد قرار داد . بالاخره اسامه طبق دستور از مدينه خارج شد وبه يك فرسنگى مدينه ، لشكرگاه ساخت ومنادى پيغمبر ، مدام در شهر ندا مى‏داد كه : »مبادا كسى از لشكر اسامه تخلّف كند وبجا ماند« . ابوبكر وعمر وابوعبيده جرّاح نيز از جمله كسانى بودند كه شتابان خود را به لشكر رساندند . رفته رفته بيمارى پيغمبر شدّت يافت وكسانى كه در مدينه بودند ، به عيادت حضرت مى‏رفتند وچون از نزد پيغمبر برمى‏خاستند ، سرى به سعد بن عباده كه آن روز بيمار بود ، مى‏زدند . وبالجمله دو روز پس از حركت اسامه ، چاشتگاه دوشنبه بود كه پيغمبر دار فانى را وداع گفت وشهر مدينه يك پارچه شيون شد ولشكر به مدينه بازگشت . ابوبكر كه بر شترى سوار بود ، يك راست به درب مسجدالرّسول آمد وصدا زد : »اى مردم شما را چه شده كه در هم مى‏جوشيد ؟! اگر محمّد مرده ، خداى محمّد كه نمرده« . واين آيه تلاوت نمود : »وما محمَّد الاّ رسول قد خلت من قبله الرُّسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم ...« در اين حال جماعت انصار به سراغ سعد بن عباده رفته ، وى را به سقيفه بنى ساعده آوردند ، وچون عمر شنيد ابوبكر را خبر داد وهر دو به اتّفاق ابوعبيده جراح به سوى سقيفه شتافتند ، خلق انبوهى را در آنجا گرد آمده يافتند كه سعد در ميان آنها به بستر بيمارى خفته بود ، نزاع در گرفت وابوبكر ضمن سخنرانى مفصّلى گفت : »اى مردم ! من چنين صلاح مى‏دانم كه شما با يكى از اين دو (عمر يا ابوعبيده) بيعت كنيد كه اين دو از هر جهت به اين امر شايسته‏اند«. ولى عمر وابوعبيده هر دو گفتند : »ما هرگز بر تو كه سابقه بيشترى در اسلام دارى ويار غار پيغمبر نيز بوده‏اى پيشى نگيريم وتو به اين امر اولويّت دارى« . انصار گفتند : »ما بيم آن داريم كه يك تن اجنبى كه نه از ما باشد ونه از شما اين سمت را اشغال كند . لذا بهتر آن مى‏دانيم كه اميرى از ما باشد واميرى از شما مهاجرين«. ابوبكر چون چنين شنيد بپاخاست ونخست فصلى مهاجران را ستود وسپس به مدح انصار پرداخت وگفت : »شما گروه انصار ، امتياز وفضيلتتان وحقّى كه بر اسلام ومسلمين داريد قابل انكار نيست زيرا شما بوديد كه خداوند ، شما را انصار دين وياران پيغمبر خود خواند وشهرتان را محل هجرت پيغمبر خويش كرد وبعد از مهاجرين پيشين كسى به رُتبه ومنزلت شما نرسد لذا شايسته چنين باشد كه آنها (مهاجرين) امير بوند وشما وزير« . حباب بن منذر انصارى بپاخاست وخطاب به انصار ضمن بياناتى مهيّج واحساس برانگيز گفت : »مبادا اين پيشنهاد ابوبكر را بپذيريد وبه كمتر از اين كه اميرى از ما واميرى از آنها باشد رضا دهيد« . در اين حال عمر برخاست وگفت : »ابداً چنين نخواهد شد كه دو شمشير در يك غلاف جاى گيرد ، چگونه عرب بدين تن دهد كه پيغمبرش از تبارى بود وخليفه پيغمبرش از تبار ديگر ، ما عشيره وتبار پيغمبريم وبه اين دليل ما در امر جانشينى او اولويت داريم وجز آشوب طلبان كسى با ما در اين مسئله مخالفت نكند« . باز هم حباب بپاخاست وگفت : »اى انصار! دست نگه داريد وسخنان اين نادان ويارانش گوش مدهيد واگر خواسته ما را نپذيرفتند آنها را از شهر وديار خويش برانيم . اكنون وقت آن رسيده كه شمشيرها از غلاف برون كشيم واگر يكى از شما سخن مرا رد كند با اين شمشير كارش را بسازم« . عمر گفت : »نظر به اينكه ميان من وحباب در حال حيات پيغمبر اختلافى بوده واز آن زمان عهد كرده‏ام كه با وى سخن نگويم لذا تو اى ابوعبيده پاسخش را بده« .
پس ابوعبيده به سخن آمد وفصلى انصار را ستود ، در اين بين بشير بن سعد كه يكى از رؤساى انصار بود ، ديد انصار مصمّمند به سعد بن عباده راى دهند حسد بر او غالب گشت وبر اين شد كه دست از يارى انصار برداشته جانب مهاجرين گيرد لذا به بياناتى رسا مردم را به ترجيح مهاجران ترغيب نمود . وآن بخش از انصار كه وى را از خود ميديدند سخنان او را پذيرا شدند . ابوبكر چون زمينه را مساعد ديد گفت : »اى مردم ! اين عمر واين ابوعبيده هر دو از بزرگان قريشند به هر يك از آن دو كه بيعت كنيد شايسته باشد« . عمر وابوعبيده گفتند : »ما هرگز بر تو پيشى نگيريم ، دستت را بده كه با تو بيعت كنيم« . بشير بن سعد كه خود رئيس قبيله اوس بود گفت : »من نيز سومين شما باشم« . قبيله اوس كه ناظر صحنه بودند همه به تبع رئيس خويش به سوى ابوبكر آمده وبه بيعت با وى پرداختند ، وآنچنان ازدحام شد كه نزديك بود سعد زير پاها له شود و او فرياد ميزد : »مرا كشتيد« ! وعمر ميگفت : »بكشيدش . خدا او را بكشد« . قيس - پسر سعد - چون اين سخن از عمر شنيد برجست وريش عمر بگرفت وگفت : »اى پسر صهاك (نام جدّه حبشيّه عمر) كه در جنگ فرار ميكنى ودر جاى امن شيرى ! اگر موئى از سعد كم شود سرت را ميشكنم« . ابوبكر گفت : »اى عمر آرام باش كه مدارا بهتر است« . وبالاخره سعد بيمار را بى آنكه بيعت كند خزرجيان به خانه بردند .
وچون ماجراى سقيفه به پايان رسيد وهر كس به خانه خويش بازگشت ابوبكر كس به نزد سعد فرستاد كه : »مردم همه بيعت نمودند تو نيز بيا وبيعت كن« . وى امتناع نمود وابوبكر پيوسته اصرار ميورزيد. بشير بن سعد گفت : او را رها كنيد كه وى بر سر لجاجت افتاده بيعت نخواهد كرد ، تا كشته شود وكشته نشود تا هر دو قبيله اوس وخزرج را به كشتن دهد وآسوده باشيد كه بيعت نكردن او هيچ ضرر وزيانى نخواهد داشت . سخن او را پذيرفتند وسعد بيعت ننمود تا دوران خلافت ابوبكر سپرى گشت وچون نوبت به عمر رسيد سعد از خشونت عمر بترسيد واز مدينه به شام رفت ودر حوران شام سكنى گزيد وپس از چندى بمرد وسبب مرگش آن بود كه شب هنگام تيرى به سوى او رها گشت وبه حياتش خاتمه داد وشايع شد كه جنّيان او را كشته‏اند .
واما على در آن اوان به تجهيز پيغمبر(ص) مشغول بود چه تا سه روز مردم ميآمدند وبر جسد حضرت نماز مى‏گزاردند. پس از دفن پيغمبر على در مسجد نشسته بود وجمعى هم در حضور او بودند كه عمر وارد شد وگفت : »چرا اينجا نشسته‏ايد ونميرويد با ابوبكر بيعت كنيد كه همه انصار وغير انصار بيعت نمودند« ؟! افرادى كه در مسجد بودند همه رفتند ، على وجمعى از بنى هاشم كه با او بودند برخاسته به سوى خانه شدند ، عمر به اتفاق چند تن به خانه على رفت وفرياد زد : »كه چه نشسته‏ايد چرا نميرويد بيعت كنيد« ؟! زبير دست به شمشير برد . عمر به همراهان گفت : »اين سگ را از من دفع كنيد« . سلمة بن سلامه شمشير از دست زبير بگرفت وعمر شمشير را به زمين زد تا شكست ، جماعت بنى هاشم كه در آنجا بودند همه بيرون شده رفتند وتك تك با ابوبكر بيعت نمودند ، تنها على ماند ، عمر گفت : »تو نيز بيعت كن . على گفت : به همان دليل كه شما جهت اولويت خويش بر انصار دليل آورديد كه ما خويشان پيغمبريم من بر شما اولايم وشما خود ميدانيد كه من چه در حيات پيغمبر وچه پس از درگذشت او از هر كسى به او نزديكتر بودم ، وميدانيد كه او مرا وصىّ خويش ساخت وهمواره در كارها با من مشورت ميكرد و رازدار خاص او من بودم ومن نخستين كس بودم كه به او ايمان آوردم وسوابق مرا در جنگ‏ها وفداكارى‏ها ونيز آگاهيم را به كتاب وسنت خبر داريد ودانش دينى وبصيرت وپيش بينيم در امور وزبان گويا ودل پر جرأتم را ميدانيد ، شما به كدام امتياز خويشتن را بر من مقدم ميدانيد ؟ اگر از خدا بيم داريد انصاف دهيد وگرنه بدانيد كه به من ستم كرده حق مسلّم مرا پايمال نموديد«. عمر گفت : »آيا بهتر نيست از خويشانت تبعيت كنى ومانند آنها بيعت نمائى« ؟ على گفت: »اين را از خودشان بپرسيد« . آن دسته از بنى هاشم كه بيعت كرده بودند گفتند : »هرگز كار ما ملاك عمل على با آن سوابق وعلم ودين وحقى كه بر اسلام دارد نخواهد بود« . عمر گفت : »به هر حال تو خواه ناخواه بايد بيعت كنى« . على گفت : »اى عمر ! تو اكنون شيرى ميدوشى كه خود در آن سهمى دارى ومنتظرى روزگارى نوبت به خودت رسد ، بدان كه من از تو نترسم وبه تو وقعى ننهم وبيعت نكنم« . ابوبكر چون حالت خشم در على مشاهده نمود به جبران سخنان عمر از در پوزش در آمد وگفت : »اى اباالحسن ! ناراحت مباش . ما تو را اكراه نكنيم آزادى هر آنچه مصلحت دانى همان كن« .
ابوعبيده برخاست وگفت : »اى پسر عم ! ما منكر فضل تو وعلم وتقواى تو ونيز قرابتت به رسول اللَّه نيستم ولى تو جوانى وابوبكر پيرى از پيران قوم تو ميباشد و او بهتر ميتواند اين بار گران را به دوش كشد . بعلاوه كار هر چه بود تمام شد واگر عمر تو وفا كند روزى نوبت به تو نيز ميرسد واين امر بدون هيچگونه اختلافى به تو واگذار ميگردد چه تو بى شك سزاوار خلافتى ، از اينها گذشته اين مردم كينه‏هايى از تو به دل دارند ، بيش از اين آتش فتنه ميفروز« . على گفت : »اى گروه مهاجر وانصار ! خدا را از ياد مبريد وزعامت وسرپرستى مسلمين را كه خاص محمّد وخاندان او ميباشد وشما خود به اين امر از هر كسى آگاه‏تريد از خانه پيغمبر برون مبريد در صورتى كه شما ميدانيد احاطه من به كتاب خدا ودانش من به علوم دين وبصيرتم در امر رعيت دارى وسرپرستى امور مسلمين از همه بيشتر وبهتر است ، شما سوابق نيكوى خود را به اين كار جديدتان تباه مسازيد« . در اين حال بشير بن سعد وگروهى از انصار گفتند : »اى ابوالحسن ! اگر اين سخن را پيش از آنكه با ابوبكر بيعت كنيم از تو شنيده بوديم بى شك از تو مى‏پذيرفتيم وحتى دو نفر هم در باره تو اختلاف نمى‏نمودند« .
تا اينجاى مطلب را هم ابن قتيبه در الامامة والسياسة وهم ابن ابى الحديد در شرح نهج‏البلاغه نقل كرده‏اند .
على گفت : »اى مردم ! آيا شايسته بود كه من جنازه پيغمبر (ص) را غسل نداده ودفن نكرده رها سازم وبر سر جانشينى ومقام رياست او نزاع كنم ؟! من فكر نمى‏كردم شما به اين كار مبادرت ورزيده ، به خود اجازه دهيد با ما اهلبيت پيغمبر در اين حق مسلّممان نزاع كنيد«.
تا اينجا را ابن قتيبه نقل كرده وادامه ميدهد كه على از آنجا بيرون شد وشب هنگام فاطمه را بر مركبى سوار كرد و او را به مجالس انصار برد وفاطمه از آنها مدد ميخواست وآنها در جواب مى‏گفتند : »اگر همسر وپسر عمت پيش از اينكه ابوبكر پيشنهاد كند به ما ميگفت او را رد نمى‏كرديم« . وعلى ميگفت : »آيا سزاوار بود من جسد پيغمبر را در خانه رها كنم ودفن ناكرده بر سر رياست نزاع كنم« ؟! وفاطمه ميگفت : »ابوالحسن همان كه شايسته بوده عمل نموده ولى مردم كارى كردند كه خدا از حساب آن نگذرد وبايد جواب خدا را بدهند« .
نقل ابن قتيبه تا اينجا به پايان رسيد .
پس على به جمع حاضر در مسجد خطاب نمود وگفت : »مگر شما روز غدير را فراموش كرديد ؟ مگر نه پيغمبر در آن روز حجت بر همه تمام كرد ودگر جاى سخنى براى كسى نگذاشت ؟ شما را به خدا سوگند ميدهم يكى از شما كه اين سخن پيغمبر(ص) »من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه ...« را شنيده برخيزد وگواهى دهد« . زيد بن ارقم گويد : »دوازده نفر از بدريين برخاستند وشهادت دادند ، من نيز به ياد داشتم ولى كتمان نمودم كه بر اثر آن چشمم را از دست دادم« .
چون سخن به اينجا رسيد سر وصدا بلند شد وغوغا در گرفت وعمر ترسيد كه طرفداران على زياد شوند دستور ختم مجلس داد ومردم را پراكنده ساخت وگفت : »آن خداست كه دلها را برمى‏گرداند و تو اى على ! از گفتار اين مردم طرفى نخواهى بست« .
ابن قتيبه مطلب را چنين دنبال مى‏كند كه ابوبكر ، شنيد جمعى از كسانى كه بيعت نكرده‏اند در خانه على گرد آمده‏اند ، عمر را به سوى آنها فرستاد ، وى از بيرون خانه فرياد زد كه بيرون آئيد . آنها بيرون نميشدند، عمر دستور داد هيزم بياوريد وگفت : سوگند به آنكه جان عمر بدست او است اگر بيرون نيائيد خانه بر سرتان به آتش كشم . به وى گفتند : اى ابوحفص فاطمه در اين خانه است ! گفت : گرچه او نيز باشد . پس از اين تهديد عمر هر كه در خانه بود بيرون شدند وبيعت كردند وعلى گفته بود سوگند ياد كرده‏ام كه از خانه برون نيايم وردا به دوش نيفكنم تا اينكه قرآن را جمع كنم . در اين حال فاطمه به درب خانه آمد وگفت : من هيچ گروه بد برخوردتر از شما سراغ ندارم كه جنازه پيغمبر (ص) را بى غسل وكفن رها ساخته وبدون اينكه با ما خانواده‏اش مشورت كنيد يا ما را ذى حق بدانيد به هواى دل خويش به دنبال پست ومقام باشيد ! پس عمر به نزد ابوبكر شد وگفت : آيا اين متخلّف را همچنان بيعت ناكرده رها ميكنى؟! ابوبكر غلام خود قُنفُذ را گفت برو وبه على بگو بيايد . قنفذ به نزد على رفت . على گفت : چه ميخواهى ؟ وى گفت : خليفه پيغمبر (ص) ترا ميخواند . على گفت : چه زود به پيغمبر دروغ بستيد ! قنفذ پاسخ را به ابوبكر رساند . وى لختى بگريست وعمر باز همان را تكرار كرد وابوبكر باز هم قنفذ را فرستاد وهمان جواب شنيد وبه نزد ابوبكر بازگشت وابوبكر باز هم فصلى بگريست . پس عمر برخاست وجمعى را با خود خواند وبه درب خانه فاطمه رفتند ، در زدند ، فاطمه چون صداى آنها بشنيد گريه كنان با صداى بلند فرياد زد كه اى رسول خدا ما خانواده‏ات چه ستمها از دست پسر خطاب وپسر ابوقحافه ميكشيم؟! آنها چون صداى گريه فاطمه بشنيدند آنچنان بگريستند كه نزديك بود جگرهاشان پاره پاره شود ، عده‏اى برگشتند ولى عمر وچند تن از همراهان ماندند وعلى را از خانه برون كرده به نزد ابوبكر بردند و او را به بيعت خواندند . على گفت : اگر نكنم ؟ گفتند : به خدا سوگند گردنت بزنيم . على گفت : اگر چنين كنيد بنده خدا وبرادر رسول خدا را كشته‏ايد ؟ عمر گفت : بنده خدا آرى اما برادر رسول خدا خير . ابوبكر ساكت بود وچيزى نميگفت . عمر به وى گفت : چرا فرمان نميدهى ؟! وى گفت : تا گاهى كه فاطمه در كنار او ايستاده اكراهش نكنم . در اين حال على رو به سوى قبر پيغمبر كرد وبا گريه وفرياد همى اين جمله تكرار مينمود : »يا ابن ام ان القوم استضعفونى وكادوا يقتلوننى«.
پس از چندى فاطمه ارث خود فدك را از ابوبكر مطالبه نمود ، وى ابا كرد (به »فدك« رجوع شود) وبالجمله هر چه بود ، بگذاريم وبگذريم ، فاطمه بيمار شد ، همان بيمارى كه به حياتش خاتمه داد . عمر به ابوبكر گفت : بيا به نزد فاطمه رفته از او پوزش بخواهيم كه وى را به خشم آورده‏ايم. پس به اتفاق به درب خانه فاطمه رفته اذن ورود خواستند ، فاطمه اجازه نداد ، على به هر اصرارى كه بود فاطمه را به ورود آنها به خانه راضى ساخت وآن دو را به خانه برد وبه درب حجره فاطمه نشستند ، فاطمه روى از آنها برگردانيد ، سلام كردند ، فاطمه آنها را پاسخ نداد ، ابوبكر گفت : اى حبيبه رسول ! به خدا سوگند كه خويش پيغمبر را از خويش خود بهتر وترا از عايشه دوست‏تر دارم وآرزو ميكردم كه روز مرگ پدرت مرده بودم وپس از او زنده نميماندم ، تو گمان ميكنى اين من كه مقام ومنزلت وفضيلت ترا ميدانم بى سببى ارث ترا از تو دريغ دارم ؟! آخر من خود از پيغمبر شنيدم فرمود : ما گروه پيامبران چيزى را به ارث نگذاريم وآنچه از ما بجا ماند صدقه است . فاطمه گفت : اگر حديثى را از رسول خدا براى شما نقل كنم ميپذيريد ؟ گفتند : آرى بگو . فاطمه گفت : شما را به خدا سوگند آيا نشنيديد كه پيغمبر (ص) فرمود : خوشنودى فاطمه خوشنودى من وخشم فاطمه خشم من است وهر كه دخترم فاطمه را دوست دارد مرا دوست داشته وهر كه فاطمه را شاد سازد مرا شاد ساخته وهر كس فاطمه را به خشم آرد مرا به خشم آورده ؟ گفتند : آرى اين را از پيغمبر شنيديم . فاطمه گفت خدا وملائكه خدا را گواه ميگيرم كه شما دو نفر مرا به خشم آورده‏ايد ومرا خوشنود نساخته‏ايد وچون پيغمبر را ملاقات كنم نزد او از شما شكايت خواهم كرد . ابوبكر گفت : بخدا پناه ميبرم از خشم او و خشم تو اى فاطمه . پس ابوبكر بگريست آن‏قدر كه نزديك بود قالب تهى كند وفاطمه همى گفت: پس از هر نماز نفرينت خواهم كرد . ابوبكر گريه كنان از خانه فاطمه بدر آمد ، مردم به گردش جمع شدند ، وى به مردم گفت : آيا سزاوار است كه هر يك از شما شب در آغوش همسر خويش آسوده بخسبد ومن در اين وضع اسف بار شب را به صبح رسانم؟! مرا به بيعت شما نيازى نباشد هم اكنون بيعت خويش از من برداريد .
مردمان گفتند : اى خليفه رسول تو خود بهتر دانى ولى اگر قرار باشد كه اين گونه امور سد راه امثال شما گردد امر زعامت مسلمين سامان نگيرد ودين قرار نيابد . ابوبكر گفت : بخدا سوگند اگر اين مسئله نبود همانا يك شب در بستر نمى‏خفتم كه بيعتى از كسى به گردنم باشد با آنچه كه از فاطمه ديدم وشنيدم . (بحار:175ج�28)

armin khatar
07-25-2011, 05:20 PM
سيلان
از حضرت رسول (ص) نقل است كه در ارمينيه آذربايجان كوهى است به نام سيلان كه برفراز آن چشمه‏اى است از چشمه‏هاى بهشت ودر آن كوه قبر يكى از پيغمبران باشد. (بحار:122ج�60)

armin khatar
07-25-2011, 05:20 PM
صِهيَون
كوهى است در كنار شهر بيت المقدس كه جهودان آن را مقدس مى‏شمارند وكليساى صهيون در آنجا است . وصهيونيسم مسلك گروهى است كه طرفدار سلطه ونفوذ يهوديان بر ديگر اقوام وملل مى‏باشند .

armin khatar
07-25-2011, 05:20 PM
طاق كسرى
مشهورترين بنائى كه پادشاهان ساسانى در مدائن ساخته‏اند وهنوز ويرانه‏هاى آن باقى است وگويند خسرو اول آن را بنا كرده است . نصربن مزاحم در كتاب صفين آرد :
هنگامى كه اميرالمؤمنين (ع) راهى صفين بود در مسيرش از طاق كسرى عبور نمود شنيد يكى از اصحابش بنام حريز بن سهم بمناسبت پند وعبرت از آثار سلاطين به شعر ابن يعفر تميمى تمثل جسته ومى‏گويد : جرت الرياح على مكان ديارهم‏
فكانّما كانوا على ميعاد حضرت فرمود : چرا نگفتى »كم تركوا من جنات وعيون و زروع و مقام كريم * كذلك و اورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين« ؟ ايشان وارث تاج وتخت ديگران بودند اينك ديگران وارث تاج وتخت آنها شدند كه آنها نعمت پروردگار را سپاس ننهادند از اين رو بر اثر معصيت دنياشان را از دست دادند . سپس فرمود : از كفران نعمت بپرهيزيد كه خشم خداى را در پى خواهد بود . (بحار:275ج�76)

armin khatar
07-25-2011, 05:20 PM
طفّ (بفتح يا كسر طاء
كم از پُرى ظرف . مقدار سر خالى از آنچه در پيمانه جاى دهى . ضدّ طِلاع وطِفاح كه هر دو بمعنى پرى ظرف‏اند .
در حديث رسول خدا (ص) آمده : »كلكم بنو آدم طفّ الصّاع لم تملئوه ، وليس لاحد على احد فضل الاّ بالتقوى« يعنى هيچيك از شما فرزندان آدم در حدّ كمال وتمام نيستيد ، يكى را بر ديگرى امتيازى نباشد جز به خويشتن‏دارى وخداترسى . (المجازات النبوية : 277)

armin khatar
07-25-2011, 05:20 PM
عرفات
موقف حاج است در روز نهم ذيحجه به فاصله دوازده ميلى مكه . »فاذا افضتم من عرفات فاذكروا اللَّه عند المشعر الحرام ...« (بقرة:198) . وآن اسمى است در لفظ جمع لذا بصورت معرفه جمع بسته نشود زيرا اماكن زايل نگردد وگوئى يك شى‏ء واحد شده است. واعراب آن چون اعراب »مسلمات ومؤمنات« است وتنوين آن شبيه تنوين مقابله است بدين سبب الف ولام بر آن داخل نشود. وبرخى گويند: عرفه كوهى است و»عرفات« جمع عرفه است تقديرا، زيرا گويند: »وقفت بعرفة« . (اقرب الموارد)
از امام صادق (ع) روايت شده كه عرفات را از اين جهت عرفات گويند كه چون جبرئيل حضرت ابراهيم را جهت تعليم مناسك به آنجا برد به وى گفت: »اعترف واعرف مناسكك« (بگناهت اعتراف كن واحكام حجت را بشناس).
از آن حضرت آمده كه همه جاى عرفات موقف است وافضل سينه كوه است. وفرمود: مردم در عرفات تا ميتوانند دعا كنند وبخداوند توجه نمايند واز تمام فضل خدا حوائج دنيا وآخرت خويش را درخواست نمايند تا گاهى كه آفتاب غروب كند.
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: بزهكارترين اهل عرفات كسى است كه چون از آنجا برگردد گمان برد كه آمرزيده نشده است.
امام باقر (ع) فرمود: هيچ نيك وبدى نباشد كه در اين كوههاى عرفات بايستد وخدا را بخواند جز اينكه دعايش باجابت رسد، اما نيكان دعاهاى مربوط بدنيا وآخرتشان واما بدان دعاهاى مربوط به دنياشان مستجاب گردد. (بحار:261ج�99)

armin khatar
07-25-2011, 05:21 PM
عسفان
محلى است بين جحفه ومكه كه در سال پنجم هجرت پيغمبر اسلام در آنجا بغزو بنى‏لحيان‏رفت. به»لحيان« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:21 PM
عُشَيره
ناحيه‏اى است از ينبع بين مكه ومدينه ويكى از غزوات پيغمبر (ص) در آنجا بوده: به سال دوم هجرت پيغمبر (ص) بقصد جنگ با قريش به عشيره عزيمت كرد وقسمتى از آخر جمادى الاول وبخشى از اول جمادى الثانى در آنجا بماند وآنجا با قبيله بنى مدلج وهم پيمانانشان از بنى ضمره صلح نمود. عمار ياسر گويد: من وعلى (ع) در آن سفر رفيق بوديم روزى به من فرمود: آيا در ميان اهالى اينجا دوستان وآشنايانى دارى كه در باغ خود كار كشاورزى كنند وما ببينيم چگونه كار ميكنند؟ گفتم: آرى. پس باتفاق لختى بتماشاى كار آنها پرداختيم تا خسته شديم، خواب بر ما غلبه كرد، آنجا ريگزارى بود هر دو بخفتيم، خوابمان برد، ناگهان پيغمبر (ص) بما رسيد از خواب بيدار شديم وما خاك‏آلود بوديم، پيغمبر به على خطاب نمود وفرمود: يا اباتراب (اى خاك‏آلود) ميخواهى ترا از بدبخت‏ترين مردم خبر دهم؟ عرض كرد: آرى اى پيغمبر خدا. فرمود: آن سرخ پوست ثمود كه شتر صالح را پى كرد وآنكس كه ترا بر اين - وحضرت دست بر سر على نهاد - ضربت زند تا اينكه اين - ودست بر ريش على نهاد - تر شود. (بحار:187ج�19)

armin khatar
07-25-2011, 05:21 PM
عقيق
وادى‏اى است در حجاز كه يكى از مواقيت حج است وبراى اهل عراق كه در مسير آنها ميباشد تعيين شده. انس گويد: در خدمت پيغمبر (ص) بوادى عقيق رسيديم حضرت كوزه‏اى بدست من داد وفرمود: آن را از اين وادى پرآب كن كه اين وادى‏ايست كه ما را دوست دارد وما آن را دوست داريم. من آن را بستدم وباشتاب پر كردم وبرگشتم ديدم حضرت دست على (ع) را گرفته وبا وى سخن ميگويد، چون صداى مرا شنيد رو به من كرد وفرمود: اى انس دستور مرا انجام دادى؟ گفتم: آرى يا رسول اللَّه. آنگاه رو به على كرد وبه سخن خويش ادامه داد. (كنزالعمال حديث 44170)

armin khatar
07-25-2011, 05:22 PM
غاضِريّة
روستائى از نواحى كوفه نزديك كربلا . (معجم البلدان)
از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: غاضريه همان بقعه‏اى است كه خداوند در آن با موسى (ع) سخن گفت وبا نوح (ع) راز كرد ونزد خداوند گرامى‏ترين بقاع زمين است واگر چنين نبود خداوند دوستان وفرزندان پيغمبرش را به آن نمى‏سپرد، پس قبور ما را در آنجا زيارت نمائيد . (بحار:108ج�101)

armin khatar
07-25-2011, 05:22 PM
غُوطه
ناحيتى از شام كه دمشق جزء آن است. از حضرت رسول (ص) روايت شده كه خرگاه وآسايشگاه مسلمانان در هنگامى كه قتال وخونريزى بزرگ بپا گردد سرزمينى است كه آن را غوطه گويند، در آن شهرى است بنام دمشق كه در آن روز گزيده‏ترين جايگاههاى مسلمانان باشد (كنزالعمال حديث 35081)

armin khatar
07-25-2011, 05:22 PM
فاران
بيابانى كه بنى اسرائيل در آنجا چهل سال گردش كردند وحدودش از شمال دشت شور و زمين كنعان و از شرق وادى عربه كه فاصله بين فاران وكوههاى موآب و خليج عقبه است، و از جنوب دبة الرملة كه فاصل بين آنجا و كوههاى سينا است، و از طرف مغرب دشت شام است كه بين آنجا و خليج سويس و مصر قرار گرفته است. (قاموس كتاب مقدس) و در حديث نام كوهى است نزديك مكه كه تا مكه دو روز راه است و پيغمبر اسلام بر آن كوه با خدا مناجات مى‏كرده. (بحار: 123ج�90)

armin khatar
07-25-2011, 05:22 PM
قاف
نام كوهى مشهور. در برخى احاديث ضعيف السند نام اين كوه آمده است كه بر فرض صحت صدور، معنى آن نامفهوم و از جمله متشابهات است كه بايستى علم آن را به اهلش محوّل داشت. از آن جمله: از امام باقر (ع) روايت شده كه قاف كوهى است كه جهان را به خود فرا گرفته است. (بحار: 376ج�92)

armin khatar
07-25-2011, 05:22 PM
قبة الاسلام


لقب شهر بصره. و گاه كوفه را نيز قبة الاسلام مى‏گفتند، چنان كه در حديث سلمان آمده است. (بحار: 386ج�22)

armin khatar
07-25-2011, 05:22 PM
قرقرة الكدر
نام آبى يا مقرّى از بنى سليم در سه منزلى مدينه كه به سال دوم يا سوم هجرت يكى از غزوات رسول (ص) در آن واقع شد و سبب اين غزوه آن بود كه رسول خدا شنيد جمعى از بنى سليم و بنى غطفان در آنجا گرد آمده كه به مدينه شبيخون زنند پس حضرت رايت جنگ را به على (ع) داد و با دويست نفر از اصحاب دو روزه به آنجا رفت؛ موقعى رسيد كه آنها رفته بودند و از آن جماعت كسى ديده نشد پس حضرت مراجعت نمود. (منتهى الآمال)

armin khatar
07-25-2011, 05:22 PM
قرن المنازل
كوهى است در راه طائف به مكه، و آن ميقات مردم يمن و طائف است، اويس قرنى از آنجا است

armin khatar
07-25-2011, 05:23 PM
كُراع الغميم




موضعى است به ناحيه حجاز بين مكه و مدينه به دو منزل از مكه.

armin khatar
07-25-2011, 05:23 PM
كَرخ
نام محله‏اى در بغداد، كه سابقاً روستائى بوده از بناهاى شاهپور ذوالاكتاف، و پس از آن كه بغداد به دستور منصور برپا گرديد، اين روستا جزء اين شهر شد. اين كوى در ايام دولت بويهيان كه حكومت عباسى را به قبضه قدرت خويش در آورده و شيعه در آن روزگار احساس قدرت مى‏كردند، ميان آنها كه بيشتر سكنه اين محل را تشكيل مى‏دادند و پيروان مذاهب سنّت، كه اكثر جمعيت بغداد را حائز بودند، جنگهاى خونين روى داد.
احمد بن زكريا گويد: حضرت رضا (ع) به من فرمود: خانه تو در كدام محله از بغداد واقع است؟ گفتم: در كرخ. فرمود: كرخ سالم‏ترين محله است. (بحار: 155ج�51)

armin khatar
07-25-2011, 05:23 PM
كَعبَة
بيت‏اللَّه الحرام. بيت العتيق. نخستين خانه‏اى كه خداوند جهت عبادت بندگان (يا به سود بندگان) در روى زمين بنا نمود: »انّ اوّل بيت وضع للناس للذى ببكّة مباركا و هدى للعالمين« (آل‏عمران: 96). و آن را مايه حيات (به زندگى شايسته انسانى، مادى و معنوى) مردم قرار داد: »جعل اللَّه الكعبة البيت الحرام قياما للناس« (مائدة: 97). در وجه اين تسميه گفته‏اند: كعبه به معنى مرتفع است به لحاظ رفعت معنوى اين بيت. و يا از مكعب، بدين لحاظ كه خانه كعبه مربع است.
خانه كعبه - به موجب روايات منقول از اهل بيت، و نيز حسب قول ابن عباس و عطاء از مفسرين - در زمان حضرت آدم ابى البشر بنا گرديده است، به شهادت آيه »انّ اوّل بيت وضع للناس للذى ببكّة« زيرا به مقتضاى اين آيه، كعبه مورد نياز ناس است، پس چگونه مى‏شود كه ناس باشد و كعبه وجود نداشته باشد.
دليل واضح‏تر بر اين مدعى اين آيه مباركه است: »و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسماعيل...« زيرا اين آيه مى‏رساند كه حضرت ابراهيم بنيان‏گذار كعبه نبوده بلكه آن حضرت كعبه را نوسازى نموده و بناى نوين را بر شالوده و پايه‏هاى پيشين نهاده است، پس از انمحاء ساختمان كعبه نخستين.
همان ساختمان مجدّد كعبه كه بدست حضرت ابراهيم و فرزندش اسماعيل ساخته شده بود همچنان باقى بود تا آن كه عماليق و پس از آنها جرهميان آن را تجديد بنا نمودند. و هنگامى كه زعامت مكه به قصىّ بن كلاب، يكى از اجداد پيغمبر اسلام رسيد (قرن دوم قبل از هجرت) كعبه را از شالوده بركند و از نو آن را با استوارترين كيفيت ممكن در آن زمان بساخت و دارالندوه را در كنارش بنا نهاد كه آن خانه مركز حكومت و محل تصميم‏گيريهاى آنها بود.
آنگاه اطراف كعبه را به شاخه‏هاى گوناگون قبيله بزرگ قريش اختصاص داد كه منازلشان را حول خانه بنا كردند آنچنان كه درب خانه‏هاى آنها به مسجدالحرام گشوده مى‏شد.
پنج سال پيش از بعثت رسول گرامى اسلام، سيل عظيمى در مكه اتفاق افتاد كه خانه را از اساس ويران ساخت، قبايل عرب ساكن مكه به تجديد بناى آن متفق گشتند، و هر قبيله نجشى از هزينه آن را تقبل نموده معمار اين بنا، باقُوم رومى بود به هميارى درودگرى از مصر، و چون ساختمان كعبه به جائى رسيد كه مى‏بايست حجرالاسود نصب شود، ميان قبايل اختلاف پديد آمد كه چه كسى و از چه قبيله‏اى بدين افتخار مفتخر گردد، سرانجام همه به اتفاق نظر، محمد بن عبداللَّه (ص) را كه آن روز به عنوان محمد امين مشهور و به وفور عقل و سداد مشهور و آن روز 35 سال از عمر شريفش مى‏گذشت جهت اين امر برگزيدند، آن حضرت ردائى بخواست و حجر را در آن بنهاد، نماينده‏هاى قبايل را فرمود هر يك گوشه‏اى از آن رداء گرفتند و چون به محاذى موضع بلند شد خود به دست مبارك آن را از رداء برگرفت و به جاى مخصوص منصوب نمود (برخى گفته‏اند: خود حضرت جهت حلّ نزاع اين پيشنهاد بداد و مقبول افتاد). ساختمان كنونى كعبه از حيث طول و عرض و ارتفاع، همان اندازه است كه در آن زمان ساخته شده.
در عهد زعامت عبداللَّه بن زبير، كه حصين بن نمير در رأس سپاهى از طرف يزيد بن معاويه به جنگ وى آمد و كعبه را به منجنيق بست، بخشى از خانه منهدم گشت و جامه كعبه و قسمتى از چوبهاى داخل بنا بسوخت، و چون خبر مرگ يزيد به حصين رسيد وى به شام بازگشت و جنگ خاتمه يافت، عبداللَّه بر اين شد كه خانه را از اساس خراب كند و به كيفيت بهتر بسازد، دستور داد گچ بسيار نفيسى را از يمن آوردند و با آن گچ خانه را بنا نمود و حجر اسماعيل را ضميمه بيت ساخت و درب كعبه به زمين ملصق نمود و درى را محاذى آن از سمت غرب بگشود و ارتفاع آن را بيست و هفت ذراع كرد و چون كار ساختمان به انجام رسيد آن را به مشك و عنبر بيندود و جامه ديبا بر آن بپوشانيد، و سرانجام در 17 رجب 64 ه كار به اتمام رسيد.

armin khatar
07-25-2011, 05:23 PM
اما هنگامى كه حجاج بن يوسف از سوى عبدالملك مروان به نبرد عبداللَّه زبير آمد و كار جنگ به شكست عبداللَّه و كشته شدن وى انجاميد، عبدالملك حجاج را فرمان داد كه كعبه را از حيث طول و عرض و ارتفاع به حال نخست كه در عهد قريش بود برگرداند و درب سمت مغرب را مسدود سازد و آن به دستور عمل نمود.
سلطان سليمان عثمانى به سال 960 سقف آن را تجديد نمود. و به سال 1021 ه سلطان احمد عثمانى با اندك مرمتى آن را تجديد نمود. و چون به سال 1039 سيل، ديوارهاى شمالى و شرقى و غربى را خراب نمود، سلطان مراد چهارم آن را تعمير كرد.
ارتفاع كعبه 16 متر و طول ضلع شمالى و جنوبى 10 متر و 10 سانت و طول ضلع شرقى و غربى 12 متر و ارتفاع درب كعبه از زمين، دو متر است.
در سال 1273 ه ق سلطان عبدالمجيد عثمانى ناودانى از طلا به كعبه هديه كرد كه هم اكنون موجود و منصوب است. »كعبه قبل از اسلام«
اين خانه را ميان اقوام و ملل و پيروان اديان، مكانت و منزلتى خاصّ بوده:
احترامى كه عرب پيش از اسلام براى آن قائل بوده براى هيچ معبدى قائل نبوده كه آن را خانه خدا مى‏دانسته‏اند.
شگفت اين كه قدمت بنا و سابقه درخشان بانى آن، فارسيان و هنديان و يهود و نصارى را نيز به تعظيم و تكريم اين خانه مى‏انگيخته است، هنديان مى‏گفته‏اند: روح سيفا (كه يكى از سه اقنوم بودا است) در حجرالاسود حلول نموده. صائبه كه ستاره‏پرست بودند و نيز كلدانيان، آن را يكى از هفت خانه مقدس مى‏شمردند. فارسيان - جز صائبة - بدين عقيده كه روح هرمز در آن حلول نموده آن را تقديس مى‏نمودند و به حجّ اين خانه مى‏آمدند. جهودان بر دين ابراهيم (ع) كعبه را احترام مى‏نهادند و به كنارش خداى را عبادت مى‏كردند.
عربها 360 بت بر كعبه نصب نموده بودند و گويند: نخستين كسى كه كعبه را محل بتها قرار داد عمرو بن لُحَىّ زعيم قبيله خزاعه بود.
و چون رسول خدا (ص) مكه را فتح كرد بتها را سرنگون ساخت و خانه را براى طائفان از لوث بتان تطهير نمود.
عربها سه ماه حج (شوال و ذيقعده و ذيحجه) و ماه رجب (جهت عمره مفرده) را احترام ويژه مى‏دادند و در چهار ماه كه: ذيقعدة و ذيحجة و محرّم و رجب اشهر حُرُم مى‏گفتند قتال و جدال را تعطيل مى‏كردند، و آنها امنيت كعبه را محترم مى‏شمردند كه اگر كسى قاتل پدر خود را به كنار كعبه و در شهر مكه مى‏ديد به خود اجازه نمى‏داد اندك تعرضى به وى نمايد.
كعبه در سال دوم هجرت قبله مسلمين گشت و پيش از آن به سمت بيت المقدس نماز مى‏گزاردند.
»جامه يا پرده كعبه«
جامه كعبه قدمت تاريخى دارد: سال 20 قبل از ميلاد تبّع يمانى، پادشاه حمير، آن را به پرده‏هاى مزين به نخهاى سيمين پوشانيد (ولى در فصل روايات خواهد آمد كه همسر حميرى اسماعيل نخستين كسى بود كه كعبه را جامه پوشانيد) و پس از آن جانشينان تبع يك به يك بدين روش ادامه دادند، و پس از انقراض آن سلسله، ديگر طوائف اين كار را تجديد مى‏نمودند و چون جامه‏اى مندرس مى‏گشت جامه‏اى نوين بر زبر آن مى‏پوشانيدند، تا زمان قصىّ بن كلاب كه وى وجهى را تحت اين عنوان بر واردين و زائرين مقرر داشت.

armin khatar
07-25-2011, 05:24 PM
پيغمبر (ص) خود، جامه كعبه را از جامه‏هاى يمانى (كه بهترين پارچه آن روز بود) بساخت. سپس عثمان و پس از او عبداللَّه زبير جامه را تجديد نمود. و چون مهدى خليفه عباسى به حج آمد خدمه كعبه به نزد وى شكايت كردند كه جامه‏هاى بسيار بر كعبه انباشته گرديده آنچنان كه از سنگينى و تراكم آنها بيم انهدام مى‏رود، وى دستور داد همه را از خانه بردارند و هر سال جامه‏اى نوين بر آن بپوشانند و جامه پيشين را بردارند، پس همين شيوه استمرار يافت.
خلفاى عباسى هر ساله جامه‏ها از پارچه‏هاى نفيس بدين امر فراهم مى‏ساختند، و چون اوضاع عباسيان به ضعف و سستى گرائيد، ملوك يمن و سلاطين مصر به نوبت اين امر را تقبل نمودند، و بالاخره اين افتخار در سلاطين مصر استقرار يافت و هر سال از مصر جامه كعبه تهيه مى‏شد و تاكنون (عصر حيات فريد وجدى) امر بدين منوال است. (دائرة المعارف قرن عشرين به قلم فريد وجدى) و از سال 1345 كه رابطه سياسى ميان حكومت سعودى با دولت مصر تيره گشت، جامه كعبه در خود مكه و به امر حكومت سعودى تهيه مى‏شود. »رواياتى در باره كعبه«
اميرالمؤمنين على (ع) در يكى از خطب خود، در باره كعبه مى‏فرمايد:
»ألا ترون أن اللَّه، سبحانه، اختبر الاولين من لدن آدم صلوات اللَّه عليه، الى الآخرين من هذا العالم؛ بأحجار لا تضر ولا تنفع، ولا تبصر ولا تسمع، فجعلها بيته الحرام »الذى جعله للناس قياماً«.
ثم وضعه بأوعر بقاع الارض حجرا، و أقل نتائق الدنيا مدرا، و أضيق بطون الأودية قطرا. بين جبال خشنة، و رمال دمثة و عيون وشلة، و قرى منقطعة؛ لا يزكو بها خفّ، ولا حافر ولا ظلف. ثم أمر آدم عليه السلام و ولده أن يثنوا أعطافهم (اغطافهم) نحوه، فصار مثابة لمنتجع أسفارهم، و غاية لملقى رحالهم. تهوى اليه ثمار الأفئدة من مفاوز قفار سحيقة و مهاوى فجاج عميقة، وجزائر بحار منقطعة، حتى يهزّوا مناكبهم ذللا يهلّلون (يهلّون) للَّه حوله. و يرملون على أقدامهم شعثا غبرا له. قد نبذوا السرابيل وراء ظهورهم و شوّهوا بإعفاء الشعور محاسن خلقهم، ابتلاء عظيما، و امتحانا شديدا، و اختبارا مبينا، و تمحيصا بليغا، جعله اللَّه سببا لرحمته، و وصلة الى جنّته.
ولو أراد سبحانه أن يضع بيته الحرام، و مشاعره العظام، بين جنات و أنهار، و سهل و قرار، جمّ الأشجار دانى الثمار، ملتفّ البنى، متصل القرى، بين برة سمراء، و روضة خضراء، و أرياف محدقة، و عراص مغدقة، و رياض ناضرة، و طرق عامرة، لكان قد صغر قدر الجزاء على حسب ضعف البلاء.
ولو كان الاساس المحمول عليها، و الاحجار المرفوع بها، بين زمردة خضراء، وياقوتة حمراء، و نور و ضياء، لخفّف ذلك مصارعة (مضارعة) الشك فى الصدور، ولوضع مجاهدة ابليس عن القلوب، و لنفى معتلج الريب من الناس، و لكن اللَّه يختبر عباده بأنواع الشدائد، و يتعبّدهم بأنواع المجاهد، و يبتليهم بضروب المكاره، إخراجا للتكبّر من قلوبهم، و إسكانا للتذلّل فى نفوسهم، و ليجعل ذلك ابواباً فُتُحاً الى فضله، و أسبابا ذللا لعفوه:
مگر نمى‏بينيد خداوند انسانها را از زمان آدم تا انسانهاى آخرين اين جهان، با سنگ‏هائى كه نه زيان مى‏رسانند و نه نفع مى‏بخشند، نه مى‏بينند و نه مى‏شنوند آزمايش نموده اين سنگ‏ها را خانه محترم خود قرار داده؛ و آن را موجب پايدارى و پابرجائى مردم گردانيده است...
سپس آن را در پر سنگلاخ‏ترين مكان‏ها و بى‏گياه‏ترين نقاط زمين؛ و كم فاصله‏ترين دره‏ها در ميان كوه‏هاى خشن، رملهاى فراوان، چشمه‏هاى كم آب، و آبادى‏هاى از هم جدا و پر فاصله، كه نه شتر، و نه اسب و گاو و گوسفند هيچ‏كدام در آن به راحتى زندگى نمى‏كند قرار داد و سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به آن‏سو توجه كنند و آن را مركز تجمع و سر منزل مقصود و باراندازشان گردانيد؛ تا افراد از اعماق قلب به سرعت از ميان فلات و دشت‏هاى دور، و از درون واديها و دره‏هاى عميق، و جزائر از هم پراكنده درياها؛ به آنجا روى آورند، تا به هنگام سعى شانه‏ها را حركت دهند و لا اله الاّ اللَّه گويان. اطراف خانه طواف كنند، و با موهاى آشفته و بدن‏هاى پر گرد و غبار به سرعت حركت كنند، لباسهائى كه نشانه شخصيت‏ها است كنار انداخته و با اصلاح نكردن موها قيافه خود را تغيير دهند. اين آزمونى بزرگ؛ امتحانى شديد و آزمايشى آشكار و پاكسازى و خالصگردانيدنى مؤثر است كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشتش قرار داده است.

armin khatar
07-25-2011, 05:24 PM
اگر خداوند خانه محترمش و محلهاى انجام وظائف حج را در ميان باغها و نهرها و سرزمينهاى هموار و پر درخت و پر ثمر، مناطقى آباد و داراى خانه و كاخهاى بسيار و آبادى‏هاى به هم پيوسته؛ در ميان گندم‏زارها و باغهاى خرم و پر گل و گياه، در ميان بستان‏هاى زيبا و با طراوت و پر آب؛ در وسط باغستانى بهجت‏زا و جاده‏هاى آباد قرار مى‏داد به همان نسبت كه آزمايش و امتحان آسان‏تر بودى پاداش و جزاء نيز كمتر بودى.
و اگر پى و بنيان خانه »كعبه« و سنگ‏هائى كه در بناى آن بكار رفته از زمرد سبز و ياقوت سرخ و نور و روشنائى بود... شك و ترديد ديرتر در سينه‏هاى (ظاهربينان) رخنه مى‏كرد و كوشش ابليس بر قلبها كمتر اثر مى‏نهاد و وسوسه‏هاى پنهانى از مردم منتفى مى‏گشت. اما خداوند بندگانش را با انواع شدائد مى‏آزمايد و با انواع مشكلات دعوت به عبادت مى‏كند و به اقسام گرفتاريها مبتلا مى‏نمايد تا تكبر را از قلبهايشان خارج سازد، و خضوع و آرامش را در آنها جايگزين نمايد. بابهاى فضل و رحمتش را به رويشان بگشايد و وسائل عفو خويش را به آسانى در اختيارشان قرار دهد. (نهج: خطبه 192)
از امام باقر (ع) روايت شده كه چون آدم از بهشت فرود آمد خداوند به وى دستور داد اين خانه را بنا كند و آن به ازاء بيت المعمور است و خداوند كعبه را براى آدم و نسل او قرار داد چنانكه بيت المعمور را جهت اهل آسمان معيّن داشت... نبىّ اكرم (ص) فرمود: »الكعبة تزار ولا تزور«. امام صادق (ع) فرمود: تا گاهى كه كعبه برپا است دين استوار خواهد ماند.
حلبى گويد: از امام صادق (ع) سؤال شد آيا پيش از بعثت پيغمبر اسلام كسى به حج اين خانه مى‏آمده است؟ فرمود: آرى، قرآن نيز بر اين امر گواه است آنجا كه شعيب به موسى مى‏گويد: »على ان تأجرنى ثمانى حجج« دخترم را به تو مى‏دهم بدين شرط كه هشت حج اجير من باشى. و نگفت هشت سال (آنچنان حج در ميان آنها متداول بوده كه به جاى سال حج مى‏گفته‏اند)؛ آدم و نوح حج كردند، سليمان بن داود در حالى كه جن و انس و پرندگان و باد در خدمت داشت حج كرد، موسى بر شترى سرخ رنگ در حالى كه لبيك مى‏گفت حج نمود... و هنگامى كه خداوند حجرالاسود را جهت آدم فرستاد اين خانه برپا بود.
ابان بن تغلب گويد: از امام صادق (ع) معنى »جعل اللَّه الكعبة البيت الحرام قياما للناس« پرسيدم فرمود: خداوند آن را براى (برپا ماندن) دين مردم و معيشتشان برپا ساخت.
زراره گويد: در خدمت امام باقر (ع) در مسجدالحرام رو به كعبه نشسته بوديم كه مردى از قبيله بجيله به نام عاصم بن عمر وارد شد و گفت: كعب الاحبار مى‏گفت: كعبه هر بامداد بيت المقدس را سجده مى‏كند. حضرت به وى فرمود: نظر خودت در اين باره چيست؟ عاصم گفت: كعب راست مى‏گويد. حضرت فرمود: تو دروغ مى‏گوئى و كعب نيز با تو دروغ گفته. زراره گويد: اين نخستين بار بود كه امام باقر به كسى »دروغ ميگوئى« گفت. سپس فرمود: خداوند بقعه‏اى را در زمين به شرافت كعبه نيافريده؛ آنگاه به دست خود به كعبه اشاره نمود و فرمود: و نه گرامى‏تر از اين نزد خداوند جائى وجود دارد، خداوند به حرمت كعبه چهار ماه را از آغاز خلقت آسمان و زمين احترام ويژه داد: سه ماه شوال و ذيقعده و ذيحجه را براى حج و ماه رجب را براى عمره.
از امام صادق (ع) روايت است كه چون خداوند عز و جل ابراهيم و اسماعيل را فرمود: »طهّرا بيتى...« خانه‏ام را جهت زائران آماده سازيد، صد و هفتاد رحمت به كعبه فرستاد كه شصت رحمت جهت طواف كنندگان بود و پنجاه رحمت از آن معتكفين در مسجدالحرام، و چهل رحمت را به نماز گزاران در آنجا، و بيست رحمت را به نگاه كنندگان به كعبه اختصاص داد.
در حديث آمده كه از امام باقر (ع) سؤال شد به چه جهت كعبه را بيت عتيق مى‏نامند؟ فرمود: بدين سبب كه كعبه از مالكيت هر كسى جز خدا آزاد است.
در حديث ديگر آمده كه ركن يمانى كعبه درى از درهاى بهشت است. و نيز آمده كه بين اين ركن و ركن حجرالاسود ملكى است كه دعاى مؤمنان را آمين مى‏گويد.
از امام صادق (ع) روايت شده كه داخل شدن به كعبه دخول در رحمت پروردگار و برون شدن از آن برون شدن از گناهان است.

armin khatar
07-25-2011, 05:24 PM
نقل است كه عمر بن خطاب بر اين شد كه زيورهاى كعبه را بردارد و جزء بيت المال كند على (ع) گفت: پيغمبر (ص) به دستور خداوند اموال را چهار بخش نمود: اموال بازمانده مسلمانان را به وارثشان، و غنايم را به مستحقين آن، و خمس را در موضع مصرف خود، و صدقات را به مصرف مقرر قرار داد، و حلى و زيور آلات كعبه را كه خود پيغمبر (ص) از آن آگاه بود و جايش را نيز مى‏دانست دست نزد و به جاى خود باقى گذاشت. عمر چون شنيد پذيرفت.
از امام صادق (ع) رسيده كه خداوند ابراهيم را فرمود كه حج كند و فرزندش اسماعيل را نيز به همراه برد و او را به حرم (مكه) اسكان دهد پس هر دو بر شترى سرخ موى سوار شدند و جز جبرئيل (و هاجر) كسى با آنها نبود چون به حرم رسيدند جبرئيل گفت: از شتر فرود آئيد و غسل كنيد. پس غسل كردند و جبرئيل كيفيت احرام به آنها آموخت، محرم شدند و لبيك گويان به باب صفا رسيدند و از شتر به زير آمدند و چون در برابر كعبه قرار گرفتند جبرئيل تكبير گفت و آنها نيز تكبير گفتند تا به موضع حجرالاسود آمدند، جبرئيل استلام نمود آنها نيز چنان كردند، جبرئيل آنها را طواف داد آنگاه آنها را به جائى كه اكنون مقام ابراهيم است برد و گفت نماز طواف گزارند و سپس مناسك حج به آنها تعليم داد و چون اعمال حج را به انجام رساندند خداوند ابراهيم را امر كرد كه باز گردد و اسماعيل را با مادرش در آنجا گذارد.
سال بعد خداوند ابراهيم را فرمان داد كه حج كند و كعبه را از نو بسازد، كعبه در آن روز به صورت ويرانه‏اى بود كه پايه‏هايش مشخص بود و مردم آن را حج مى‏كردند و اسماعيل پيش از ورود مجدّد ابراهيم سنگهائى آماده كرده و در جوف كعبه نهاده بود، و چون ابراهيم به مكه رسيد فرزند را گفت: خداوند فرمان داده كعبه را تجديد بنا كنيم. پس به كندن شالوده پرداختند، زير بناى خانه سنگى سرخ رنگ ديدند، خداوند به ابراهيم وحى نمود كه كعبه را بر اين سنگ بنا نهد و خداوند چهار فرشته مأمور ساخت كه سنگ گرد آورند و ابراهيم و اسماعيل سنگها را به روى هم مى‏نهادند و ملائكه سنگ به دستشان مى‏دادند تا دوازده ذراع تمام شد و دو درب ورود و خروج برايش قرار دادند و آستانه و حلقه آهنين براى درها گذاشتند.
از حضرت رضا (ع) نقل است كه بناى كعبه در روز بيست و پنجم ذيقعده بوده است.
از امام صادق (ع) روايت شده كه اسماعيل (ع) زنى عاقله (از قبيله حمير) داشت به اسماعيل گفت شايسته است دو پرده بر اين دو در (كعبه) بياويزيم. اسماعيل پذيرفت پس دو پرده به طول دوازده ذراع تهيه و به دو در كعبه بياويختند. باز زن پيشنهاد كرد كه خوبست تمامى خانه را به جامه‏اى بپوشانيم كه اين سنگها بدنما است. اسماعيل را اين پيشنهاد خوش آمد و موافقت نمود پس همسر اسماعيل بر اين كار مصمّم گشت و شتابان پشم فراوانى را نزد زنان قبيله خويش فرستاد كه بريسند. و هم از امام صادق (ع) نقل است كه اين همكارى زنان در رشتن كه تاكنون جارى است از آن روز آغاز گرديد.

armin khatar
07-25-2011, 05:24 PM
زن با شتاب فراوان تا موسم حج سه طرف كعبه را پوشاند و يك سوى آن باقى ماند، اسماعيل را گفت: چه كنيم كه موسم حج رسيد و يك طرف خانه ناپوشيده ماند؟ خوبست اين سوى را به حصير برگ نخل بپوشانيم. و چون حج فرا رسيد و حاجيان نظرشان به پرده كعبه افتاد اين منظره جلب توجه آنها كرد و بسى آن را پسنديدند و گفتند شايسته است براى متولّى خانه هديه بياوريم. لذا از آن روز سنت هدى برقرار گشت و هر ساله مبالغى مال از نقد و جنس به رسم هديه نزد اسماعيل مى‏آوردند تا توانست آن حصير را بردارد و پرده را تكميل سازد...
از امام باقر (ع) آمده كه اميرالمؤمنين (ع) هر ساله وجه پيراهن كعبه را از عراق تأمين مى‏كرد.
فرزندان اسماعيل پيوسته نسل به نسل ملازم خدمت خانه بودند و حج مردم و همچنين ساير امور دينى آنان را رهبرى مى‏نمودند، اين ببود تا زمان عدنان بن ادد كه بر اثر فترت و فاصله زمانى با پيامبران دچار فساد و انحراف گشته و در نتيجه ميان آنها اختلاف پديد آمد و برخى از آنها برخى ديگر را از مكه بيرون راندند، و از نظر دينى و احكام دين آنچه در ميان آنها مانده بود جز امر ازدواج همه قوانينشان طبق دين صحيح بود ولى آنها ازدواج با زن پدر و دختر خواهر و نيز جمع بين دو خواهر را جايز مى‏دانستند و به قوانين ديگر دين از قبيل حج و تلبيه و غسل جنابت مقيد بودند گرچه در تلبيه و برخى اعمال حج تصرفاتى مشركانه داشتند، و در فاصله بين اسماعيل و عدنان بعثت موسى (ع) بوده و گويند كه معد بن عدنان از بيم آنكه مبادا آثار حرم محو گردد اعلام حرم را او نصب كرده است.
سپس قدرت بدست قبيله جرهم افتاد و زعامت و سرپرستى كعبه را آنها به عهده گرفتند و چندين نسل از اين قبيله سدانت كعبه را به‏عهده داشتند تا اينكه رفته رفته آنان را نسبت به كعبه حالت گستاخى و تجاوز به كعبه دست داد و به اموال و ذخاير خانه دستبرد زده به حُجاج نيز تعدى و تجاوز روا مى‏داشتند، و در جاهليت چنين معهود بود كه هر كه در باره اهل مكه و واردين به آنجا ظلم و بى حرمتى كند در جا هلاك گردد، و از اين رو مكه را بكّه مى‏گفتند كه گردن گردنكشان به زمين كوبيده مى‏شد، و چون جرهميان را اين حالت دست داد قبيله خزاعه بر آنها مسلط گشته آنان را از حرم بيرون راندند، و رئيس خزاعه در آن روز عمرو بن ربيعه و رئيس جرهم عمرو بن حارث بن مضاض بود، و از آن تاريخ همچنان توليت كعبه بدست خزاعه بود تا اينكه قصى بن كلاب (يكى از اجداد پيغمبر) بر سر كار آمد و خزاعه را از مكه اخراج نمود و خود بر آن سرزمين زعامت كرد. (بحار: 11 و 15 و 40 و 46 و 58 و 83 و 99)

armin khatar
07-25-2011, 05:24 PM
مَأزِمَين
تثنيه مأزِم. تنگنائى بين عرفه و مزدلفه. امام صادق (ع) فرمود: هر كسى كه از مأزمين بگذرد و در دلش تكبرى نباشد خداوند او را بيامرزد. عرض شد: تكبر چيست؟ فرمود: اينكه مردم را حقير شمارد و پيروى از حق را بى خردى داند. و فرمود: دو ملك به مأزمين موكلند كه (در حال عبور حاجيان) بگويند: پروردگارا سلامت دار، سلامت دار. از آن حضرت روايت شده كه پيغمبر اسلام در تمام حجهايش چون به مأزمين مى‏رسيد از مركب پياده مى‏شد و ادرار مى‏كرد زيرا آنجا اولين جائى است كه در آن بت پرستيده شد و سنگ بت هبل از آن محل تراشيده شد. (بحار: 99 و 21)

armin khatar
07-25-2011, 05:24 PM
مُحَصَّب
جايگاه سنگريزه. جاى سنگريزه انداختن به منى. جائى است بين مكّه و منى كه به منى نزديكتر از مكّه است و بطحاء مكّه مى‏باشد كه خيف بنى كنانه است. وجه تسميه آن كه اين مكان سنگريزه دارد. عن ابى عبداللَّه (ع): »قبر رسول اللَّه (ص) محصّب حصباء حمراء«. (وسائل: 37ج�3)

armin khatar
07-25-2011, 05:25 PM
مُرَيسِيع
مصغر مرسوع نام چاهى يا آبى بنى‏خزاعه را ميان مكه و مدينه از ناحيه قديد. و غزوه بنى‏مصطلق را غزوه مريسيع نيز نامند و سبب اين غزوه آن بود كه حارث بن ابى ضرار جماعتى را با خود به جنگ با پيغمبر (ص) هم دست كرد، اين خبر به پيغمبر رسيد، تجهيز لشكر نمود و روز دوشنبه دوم شعبان از مدينه حركت كرد و از همسران، عايشه و ام‏سلمه با خود داشت، و چون به سرزمين مريسيع رسيد با حارث و سپاه او به نبرد پرداختند، صفوان كه علم‏دار مشركين بود به دست قتاده كشته شد و علم سرنگون گشت و مردى كه مالك نام داشت و پسرش به دست على (ع) به قتل رسيد، لشكر حارث فرار كردند مسلمانان در پى آنها تاختند و ده تن آنها را به خاك هلاك انداختند و از مسلمانان يك تن كشته شد و پس از سه روز جنگ جمعى را دستگير و دويست زن را اسير نموده و دو هزار شتر و پنج هزار گوسفند به غنيمت گرفتند و »برّه« دختر حارث بن ابى‏ضرار كه در جمع اسيران بود سهم ثابت بن قيس شد و ثابت با او قرار مكاتبه بست كه قيمت خود را بپردازد و آزاد شود، وى به نزد پيغمبر (ص) آمد و از آن حضرت در اداى دينش كمك خواست، حضرت دين او را ادا نمود و با وى ازدواج كرد و نامش را به جويريه تغيير داد و مسلمانها چون شنيدند كه وى همسر پيغمبر شد هر زنى را كه از بنى‏مصطلق در اسارت داشتند آزاد كردند و گفتند: روا نباشد كه خويشان همسر پيغمبر اسير و برده باشند، و آن حضرت پس از پايان جنگ چهار روز در آن سرزمين بماند و سپس به مدينه بازگشتند.

armin khatar
07-25-2011, 05:25 PM
مُزدَلِفَة
محلّى است بين عرفات و مكّه كه آنجا را مشعر نيز گويند و آن يكى از مواقف است و شب دهم ذيحجّه را حُجّاج در آنجا بسر برند، و حدّ واجب وقوف در آن زمين، از طلوع فجر است تا طلوع خورشيد و سپس از آنجا رهسپار منى‏ گردند. مزدلفة اسم فاعل است از ازدلاف به معنى به پيش رفتن و به چيزى نزديك شدن، چه حاجيان در اين مكان به سوى منى‏ به پيش مى‏روند. قول ديگر اين كه بدين جهت مزدلفه گويند كه در اين زمين به خداوند نزديك مى‏شوند. يا از ازدلاف به معنى اجتماع است كه مردمان در اين‏جا گرد آيند و لذا اين محلّ را جمع نيز گويند. (مجمع البحرين)
از امام صادق (ع) روايت شده كه چون جبرئيل ابراهيم را به موقف عرفات رسانيد و او را تا غروب آفتاب در آنجا نگه داشت سپس او را به سوى مشعر عودت داد و به وى گفت: »ازدلف الى المشعرالحرام« يعنى به مشعرالحرام نزديك شو. از اين جهت اينجا را مزدلفه خوانند. (بحار: 109ج�12)

armin khatar
07-25-2011, 05:25 PM
مُستَنصِريَّة
نام مدرسه‏اى در بغداد كه المستنصر باللَّه عباسى آن را بساخت، از سال 625 بناى آن آغاز و به سال 631 به اتمام رسيد، و آثار آن هنوز پابرجا است.
ابن واصل گفته: مستنصر از سمت شرقى نهر دجله مدرسه‏اى بنا كرد كه در روى زمين به از آن بنائى ديده نشده و نه به اندازه آن مؤسسه‏اى املاك بر آن وقف شده است، چهار مدرّس براى آن معين كرد كه هر يك طبق يكى از چهار مذهب در آنجا تدريس كند، بيمارستانى ويژه آن ساخت و آشپزخانه‏اى جهت آن ترتيب داد و مخزنى خاص براى آب سرد آشاميدنى آن مهيّا نمود و حجرات فقها و دانشجويان مفروش و مجهز به سوخت چراغ و كاغذ و مركّب و ديگر لوازم بود، و هر دانشجوئى يك دينار شهريه داشت، حمامى مرتب داشت.
ذهبى گفته: عايدات موقوفه اين مدرسه در سال هفتاد و چند هزار مثقال (طلا يا نقره) بود، صد و شصت بار كتاب از كتب نفيسه جهت اين مدرسه آورده شد، شمار دانشجويان فقه آن در آغاز به دويست و چهل و هشت نفر مى‏رسيد، چهار مدرس داشت و يك استاد در علم حديث و يك استاد جهت تدريس نحو و يك استاد ويژه علم طب، و استادى خاصّ علم فرائض و مواريث داشت.
مواد غذائى آن از قبيل نان و چلو و حلواء و ميوه به اندازه كافى مهيّا بود، آنگاه ذهبى به توضيح و شمارش املاك و مستغلاتى مى‏پردازد كه مستنصر بر اين مدرسه وقف نموده بود و مى‏گويد: آنقدر املاك و عقار بر اين مدرسه وقف كرد كه از كثرت نتوان تعبير رسائى براى آن جست. و در ماه رجب، پنج‏شنبه آن را افتتاح نمود و قضاة و مدرسين و اعيان شهر و اركان دولت دعوت كرد و آن روز روزى عجيب بود و آن مراسم شكوهى عظيم داشت. (تاريخ الخلفاء سيوطى)

armin khatar
07-25-2011, 05:26 PM
مَسجِداقصى
از اماكن بسيار مقدس مسلمانان در شهر قدس فلسطين از سرزمين شام، كه داوود نبى (ع) بناى آن را آغاز و سليمان (ع) به عنوان يك معبد تكميل نمود، و تا سال 15 هجرى كليسا بود و از آن سال كه خليفه دوم آنجا را فتح نمود با تغييراتى آن را به عنوان مسجد تغيير نام داد و سپس در طول تاريخ بارها تجديد بنا گرديد كه از جمله در عهد عبدالملك مروان بود.
مسجد الاقصى از نظر دين اسلام داراى منزلتى والا و قداستى عظيم است، نخستين قبله مسلمين بوده و پيغمبر اسلام همه دورانى كه در مكه زندگى مى‏كرده و تا هفده ماه پس از هجرت به مدينه به سمت اين مسجد نماز مى‏گزارده است. (وسائل:310 - 298ج4)
اين مسجد معراج حضرت خاتم الانبياء به افق اعلى مى‏باشد.
خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد: ما پيرامون آن را مبارك گردانيديم كه اين مكان، مقرّ انبياء الهى از ابراهيم تا عيسى (عليهم السلام) و مهبط وحى و محلّ نزول كتابهاى تورات و انجيل و زبور و ديگر صحف آسمانى پيش از قرآن است. (نگارنده)
نقل است كه در عهد داود (ع) طاعونى بيامد و جمع بسيارى را به هلاكت رساند، داود به اتفاق گروهى از پيروان خويش در محلّ مسجد كه آمد و شد ملائكه را در آنجا مشاهده نموده بود گرد آمده دست به دعا برداشت و رفع طاعون از خدا خواستار گرديد، دعا به اجابت رسيد و طاعون برطرف شد پس از آن تصميم گرفت مسجدى در آنجا بسازد، و اين پس از گذشت يازده سال از حكومت او بود، و هنوز مسجد به اتمام نرسيده خود بدرود حيات گفت و امر تكميل مسجد را به فرزندش سليمان محول ساخت، وى به مدد ديوان آن را با سنگ مرمر و بعضى جواهرات بساخت و روز پايان بنا را عيدى بزرگ گرفت و قربان كرد و قربانش مورد قبول حضرت پروردگار قرار گرفت، و بعضى گفته‏اند كه سليمان خود به بناى مسجد آغاز نمود. (كامل ابن اثير: 227ج1)
در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه: مسجدالحرام و مسجدالنبى و مسجد كوفه و مسجد بيت المقدس كاخهاى بهشت‏اند كه بر روى زمين قرار دارند. (بحار: 240ج99)
از امام باقر (ع) آمده كه نماز واجب در مسجدالحرام و مسجدالرسول و مسجد بيت المقدس و مسجد كوفه برابر است با حج و نماز نافله در آنها معادل است با عمره. (وسائل:550ج2)
از امام صادق (ع) در تفسير آيه »اعملوا آل داود شكرا« آمده كه هشتاد مرد و هفتاد زن بودند كه هيچگاه محراب (بيت المقدس) را خالى نمى‏گذاشتند و به نوبت در آن مى‏زيستند و همه آنها از آل داود بودند. (بحار: 71ج14)

armin khatar
07-25-2011, 05:26 PM
مسجدالحرام
مسجدى كه در مكه گرداگرد كعبه واقع است. آغاز بناى اين مسجد همزمان با بناى كعبه يعنى زمان هبوط آدم ابى‏البشر مى‏باشد، و به حديث امام صادق (ع) حضرت ابراهيم و اسماعيل حدّ آن را تا محل سعى بين صفا و مروه معين كرده‏اند، و در عهد پيغمبر اسلام به آنجا نمى‏رسيده و سپس در ادوار تاريخ اين مسجد توسعه يافت: در زمان عمر بن خطاب و بعد از او عثمان بن عفان اندكى آن را وسيع‏تر كرد. عبدالصمد بن سعد گويد: ابوجعفر منصور خواست مسجدالحرام را توسعه دهد از همسايگان مسجد تقاضا نمود خانه‏هاى خود را به وى بفروشند كه جزء مسجد كند آنها ابا نمودند هر چه بر قيمت افزود قبول نكردند تا بالاخره ماجرا را به امام صادق (ع) عرضه داشت، حضرت فرمود: به آنها بگو خداوند مى‏فرمايد: »انّ اول بيت وضع للناس للذى ببكّة«: شكى نيست كه خانه خدا پيش از خانه‏هاى شما در اينجا بنا شده و هر خانه را حريمى است پس شمائيد كه حريم خانه خدا را اشغال كرده‏ايد.
حسن بن على بن نعمان نقل مى‏كند چون مهدى عباسى خواست مسجدالحرام را مربع سازد يكى از صاحبان خانه‏هاى كنار مسجد نپذيرفت كه خانه‏اش جزء مسجد شود مهدى از فقهاى عصر خود پرسيد همه گفتند: غصب را نتوان جزء مسجد نمود تا اينكه به راهنمائى على بن يقطين مسئله را به امام موسى بن جعفر (ع) مكتوب داشتند حضرت در پاسخ نوشت: اگر كعبه در جوار مردم مكه آمده و بر آنها وارد شده اهل مكه به زمين مكه اولويت دارند، و اگر مردم در جوار كعبه وارد شده‏اند كعبه به حريم خويش اولى است. مهدى از پاسخ حضرت شادمان گشت و نامه حضرت را بوسيد و بر ديده نهاد و آن خانه را منهدم ساخت، و چون صاحب خانه شنيد كه جواز تخريب از سوى حضرت بوده به امام متوسل گرديد كه بفرما بهاى خانه مرا بدهد، حضرت به مهدى نوشت كه چيزى به آنها بده. مهدى مبلغى به آنها داد و آنها را راضى ساخت.
»فضيلت مسجدالحرام«
»والمسجدالحرام الذى جعلناه للناس سواء العاكف فيه و الباد و من يرد فيه بالحاد بظلم نذقه من عذاب اليم«. (حج: 25)
پيغمبر اكرم (ص) فرمود: نماز در مسجد من برابر است با ده هزار نماز در مساجد ديگر، و نماز در مسجدالحرام معادل است با هزار نماز در مسجد من. (بحار: 99ج12)
و از امام باقر (ع) روايت شده كه هر آنكس يكى از نمازهاى يوميه خود را در مسجدالحرام ادا كند خداوند هر نمازى را كه از آغاز بلوغ خوانده و هر نمازى را كه تا آخر عمر به جاى آورد از او قبول نمايد. (وسائل:536ج2)

armin khatar
07-25-2011, 05:26 PM
مسجدالنّبى
مسجدالرسول، مسجد نبوى، مسجد مدينه. هنگام ورود پيغمبر اسلام به مدينه زمينى كه متعلق به دو يتيم به نامهاى سهل و سهيل و خوابگاه شتران يا محل خشكانيدن خرما بود آن حضرت آنجا را جهت مسجد جامع مدينه مناسب ديد به اسعد بن زراره كه كفيل آن دو يتيم بود فرمود: اين زمين را از آنها خريدارى كن. آنها گفتند: زمين به رايگان در اختيار پيغمبر باشد. حضرت فرمود: خير، جز به بها نستانم. پس زمين را به ده دينار خريدند و حضرت به ساختمان آغاز نمود بدين كيفيت كه شالوده در زمين حفر كردند و تا سطح زمين به سنگى كه مسلمانان آن را از سنگستان مدينه مى‏آوردند پر كردند. خود حضرت نيز شخصاً از جمله كسانى بود كه سنگ حمل مى‏كرد، اسيد بن حضير گويد: پيغمبر (ص) را ديدم سنگى به دوش كشيده مى‏آورد عرض كردم سنگ را به من ده. فرمود: خير، تو خود برو سنگ ديگر بياور. و از سطح زمين با خشت خام و ديوارى به قطر يك خشت بنا كردند و چون تعداد مسلمانها زياد شد از حضرت اجازه توسعه خواستند و اين بار با مقدارى توسعه ديوار را به قطر يك خشت و نيم بنا كردند و پس از چندى كه جمعيت افزايش يافت باز پيشنهاد توسعه دادند حضرت دستور فرمود مساحتى بر مسجد افزودند و ديوارش را به دو خشت بنا نهادند و در كنار مسجد صحن و سرائى بساختند و ارتفاع ديوار مسجد يك قامت بود. مسلمانان عرض كردند اجازه بفرما جهت دفع گرما و تابش آفتاب سقفى ساخته شود. حضرت دستور داد از سمت حياط سقفى با تنه نخل و چوب نخل سايبانى بساختند. باز عرض كردند اجازه بفرمائيد سقف ثابتى ساخته شود. فرمود: خير، كوخى است چون كوخ موسى و فرصت كمتر از اينها است.
آنگاه فرمود: خانه‏هاى خود و خانه‏هاى اصحاب را به اطراف مسجد بنا كنند و خود حضرت حد خانه هر يك را معين كرد و از جمله خانه حمزه و على را نيز در همانجا خطكشى كرد و مشخص نمود.
اصحاب هر يك درى از خانه خود به مسجد گشود كه چون از خانه برون مى‏شد يا به خانه بازمى‏گشت در مسجد مى‏گذشت. جبرئيل نازل شد و از جانب خدا پيام آورد كه جز درب خانه تو و على همه درهاى به سوى مسجد بسته شود. اصحاب رنجيده خاطر گشتند به خصوص حمزه كه مى‏گفت: من عم پيغمبرم و على برادرزاده منست چگونه درب خانه مرا مى‏بندد و درب خانه على را همچنان گشاده مى‏دارد؟!
پيغمبر (ص) فرمود: اى عم ناراحت مباش كه اين كار را نه از خود كرده‏ام بلكه خداوند چنين دستور فرموده است. حمزه گفت حال كه چنين است من تسليم امر خدا و پيغمبر اويم. (بحار: 111ج19) و اما مساحت مسجد در عهد رسول خدا، حسب تحقيق سمهودى با اختلاف اقوال مورخين: شصت ذراع در هفتاد ذراع يا صد ذراع در صد ذراع بوده است. (وفاءالوفا: 322ج1)
در سال 88 وليد بن عبدالملك مروان دستور داد مسجد پيغمبر را خراب كردند و حجرات ازواج را ضميمه مسجد ساختند و چند خانه را از اطراف مسجد به بهاى عادله و به رضايت صاحبانشان خريده و جزء مسجد كردند كه مساحت مسجد دويست ذراع در دويست ذراع شد و در اين باره نامه‏اى به حاكم روم نوشت و از او استمداد نمود، وى صد هزار مثقال طلا و صد نفر كارگر متخصص و چهل بار (شتر) كاشى جهت ساختمان مسجد فرستاد و مباشر امر، عمر بن عبدالعزيز بود. (طبرى:223ج5)

armin khatar
07-25-2011, 05:26 PM
فضيلت مسجدالنّبى«
از امام صادق (ع) روايت شده كه نماز در مسجد پيغمبر برابر است با ده هزار نماز. و فرمود بهترين جاى آن نزديك به قبر است. و فرمود: چون به مدينه وارد شدى غسل بكن و به مسجد برو و كنار قبر پيغمبر (ص) بايست و به حضرت سلام كن و به رسالت او و ابلاغ آن حضرت پيام رسالت را گواهى ده و بسيار بر او درود فرست و دعا كن. در حديث ديگر فرمود: تا بتوانى در مسجد بسيار نماز بخوان. و فرمود: ولى هر چه نماز در آن بخوانى حق آن را نتوانى ادا نمود.
حلبى از آن حضرت روايت كرده كه چون به مسجد پيغمبر روى اگر بتوانى سه روز: چهارشنبه و پنج‏شنبه و جمعه را در آنجا بمان و روز چهارشنبه بين قبر و منبر نزد ستونى كه كنار قبر است نماز بخوان و حوائج دنيا و آخرت خويش را از خدا بخواه و روز دوم در كنار ستون توبه، و روز جمعه به نزد مقام پيغمبر (ص) برابر ستونى كه بسيار عطر بدان مى‏مالند نماز بخوان و هر حاجتى كه دارى از خدا بخواه، و آن سه روز را روزه بدار.
نيز از آن حضرت آمده: از جاهائى كه رفتن به آنجا مستحب است مقام جبرئيل مى‏باشد كه زير ناودان مسجد واقع است و آن محلى است كه جبرئيل هنگام ورود در آنجا مى‏ايستاده و منتظر اجازه بوده، و آنجا محل استجابت دعا است.
از حضرت رضا (ع) روايت شده كه كنار ستونى كه از سمت صحن مسجد است همانجا نمازگاه فاطمه است. و در حديث آمده كه مستحب است از باب جبرئيل به مسجد وارد شد. از حضرت صادق (ع) روايت شده كه مستحب است چون از دعا نزد قبر فارغ شدى به نزد منبر رفته دست بر آن بمالى و آن دو گرده سردسته منبر را به صورت و چشمان خويش بمالى كه گويند آن شفاى چشم است. و در آنجا بسيار دعا كن كه از پيغمبر (ص) رسيده: بين خانه و منبرم باغى از باغهاى بهشت است. (بحار: 99 و 100)

armin khatar
07-25-2011, 05:26 PM
مسجداياصوفيا
مسجد معروفى در استانبول كه در قديم كليسائى بوده به نام صوفيه قدّيسه و به سال 857 ه ق اين معبد توسط سلطان محمد خان ثانى به هنگام فتح استانبول به مسجد جامع تبديل گرديد.

armin khatar
07-25-2011, 05:27 PM
مسجدبازار
مسجدى كه در بازار ساخته شده و منسوب به بازار باشد. در حديث آمده كه ثواب نمازى كه در اين مسجد گزارده شود دوازده برابر نمازى است كه در خانه ادا گردد. (وسائل: 290ج�5)

armin khatar
07-25-2011, 05:27 PM
مسجدبراثا
مسجد معروفى كه در كوى براثا از حومه شهر بغداد واقع است.

armin khatar
07-25-2011, 05:28 PM
مسجدجامع
مسجدى كه اضافه به محلّه يا بازار و مانند آن نداشته باشد و مجمع عموم مسلمانان آن شهر يا روستا بوده باشد. از جمله امتيازات اين مسجد آن كه اعتكاف به اين مسجد اختصاص دارد، و نماز در آن معادل است با صد نماز كه در خانه گزارده شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:28 PM
مسجدحنّانة
مسجدى واقع در شهر نجف اشرف. به »حنّانة« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:28 PM
مسجدخيف


مسجدى معروف در منى. به »خيف« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:30 PM
مسجدضرار
مسجدى كه منافقين مدينه در عهد رسول خدا در محلّه قبا به كنار شهر مدينه بنا كردند و قرآن از اين مسجد به بدى ياد كرده است. به »ضرار« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:30 PM
مسجدفتح
مسجدى كنار شهر مدينه كه آن را مسجد احزاب نيز گويند، كه غزوه احزاب در آن محل اتفاق افتاد، و پيغمبر (ص) به يمن فتح و پيروزى در آن غزوه اين مسجد را به پاى ساخت.

armin khatar
07-25-2011, 05:31 PM
مسجدفضيخ
از جمله مساجد اطراف شهر مدينه. به »فضيخ« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:31 PM
مسجدقبا
مسجد معروفى به نزديكى شهر مدينه. به »قبا« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:31 PM
مسجدقبيلة
مسجدى كه در شهرى به نام قبيله‏اى معين بنا شده باشد و به همان نام خوانده شود. در حديث است كه نماز در چنين مسجدى معادل است با بيست و پنج نماز كه در غير مسجد ادا شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:31 PM
مسجدكوفه
مسجد معروف در شهر كوفه با فضيلت مخصوص. به »كوفه« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:31 PM
مَشعرالحرام
نام كوهى در كنار شهر مكه در منطقه مزدلفة از آن مشعر گويند كه آنجا نشانه جاى و جايگاه عبادت است، و آن مركز مزدلفة مى‏باشد و يكى از دو موقف حج است و موقف همه مزدلفة است و افضل آن مشعر است و واجب است كه حاجيان از اول طلوع فجر دهم ذيحجه تا طلوع آفتاب در آنجا بمانند. (بحار: 270ج�99)

armin khatar
07-25-2011, 05:31 PM
مقام‏ابراهيم
سنگى كه حضرت ابراهيم خليل هنگام بناى كعبه بر آن ايستاد. سمت شرقى كعبه و جايگاه نماز طواف مى‏باشد.
داود حضرمى گويد: از امام موسى بن جعفر (ع) پرسيدم كدام محل از مكه براى نماز افضل است؟ فرمود: نزد اولين مقام ابراهيم (محاذى مقام فعلى كنار كعبه) كه آنجا مقام ابراهيم و اسماعيل (ع) و محمد (ص) مى‏باشد.
از امام صادق (ع) روايت شده: هنگامى كه خداوند عز و جل ابراهيم را به نداى حج مأمور ساخت وى همين سنگ را كه اكنون جاى پاى او در آن ديده مى‏شود به كنار كعبه نهاد و بر آن بايستاد و به آواز رسا مردم را به حج دعوت نمود و به جهت عظمت آن ندا سنگ تحمل نكرد و نرم شد و پاى ابراهيم در آن فرو رفت و سپس وى پاى خود را از آن بيرون كشيد و كنار كعبه مقابل همين مقام فعلى نصبش نمود و چون به مرور زمان جمعيت حاجيان فزونى يافت و مردم پيرامون آن سنگ گرد آمده مزاحم طواف كنندگان مى‏شدند آن را از آنجا برداشتند و در محل كنونيش نهادند، و چون پيغمبر اسلام مبعوث شد آن را به جاى خود برگردانيد و تا زمان خلافت ابوبكر در آنجا بود و سپس عمر آن را به محل فعلى بازگرداند.
ابن سنان گويد: از امام صادق (ع) معنى »آيات بينات« پرسيدم كه مراد چيست؟ فرمود: مقام ابراهيم است، همان جائى كه بر سنگ ايستاد و پاى او در سنگ نقش بست، و حجرالاسود و خانه اسماعيل (حجر). (بحار: 231ج�99 و 118ج�12)

armin khatar
07-25-2011, 05:32 PM
نُخَيلة
موضعى است در نزديكى كوفه بر سمت شام . و آن جائى است كه على (ع) چون خبر قتل والى انبار به او رسيد بدانجا رفت و خطبه مشهورش را در ذم كوفيان ايراد نمود و در آن فرمود : »اللهم انى قد مللتهم و ملّونى فارحنى منهم« . (معجم البلدان)
از ابن نباته روايت است كه روزى اميرالمؤمنين (ع) از ياران خويش پرسيد اين قبر كه در نخيله مى‏باشد قبر كيست ؟ حسن بن على عرض كرد : مى‏گويند قبر هود پيغمبر است . فرمود : خير ، اين قبر يهود بن يعقوب بن اسحاق است . (بحار:443ج�8)

armin khatar
07-25-2011, 05:32 PM
نمازخانه
اتاقى مخصوص خواندن نماز در خانه مسلمان . مسمع گويد : امام صادق (ع) نامه‏اى بدين مضمون به من نوشت : دوست دارم يكى از اتاقهاى خانه‏ات را نمازخانه قرار دهى و در آن اتاق با لباسى خشن (و وضعى ژوليده) از خدا بخواهى كه ترا از آتش نجات دهد و به بهشت در آورد ، و در آن اتاق به سخن باطل نپردازى و كلمه ناسزائى به زبان نرانى . (بحار:162ج�76)

armin khatar
07-25-2011, 05:32 PM
هَبهَب
نام وادى ايست از جهنم كه جايگاه جباران وستمگران است . (معجم متن اللغة)
از امام باقر (ع) روايت شده كه در دوزخ كوهى است به نام صعدى ودر ميان آن كوه دره‏اى است به نام سقر ودر آن دره چاهى است به نام هبهب كه هرگاه درب آن چاه برداشته شود اهل دوزخ از شدت حرارت آن به ضجّه در آيند ؛ وآن جايگاه ستمگران است . (بحار : 297ج�8)

armin khatar
07-25-2011, 05:32 PM
وادى السباع
موضعى است پنج ميلى بصره از راه آن به مكه ، زبير بن عوّام در آنجا كشته شده است .

armin khatar
07-25-2011, 05:32 PM
وادى القُرى
ناحيه‏اى است بين مدينه و شام ، از توابع مدينه و داراى دهكده‏هاى بسيار است . غزوه وادى‏القرى، غزوه‏اى است كه رسول خدا پس از فتح خيبر و فدك در سال 7 هجرى با يهود آن ديار كرد . در امتاع الاسماع (332ج�1) آمده است : چون پيغمبر (ص) از خيبر بازگشت قصد وادى القرى كرد ، وى شب در صهباء با صفيه بنت حُيَىّ ازدواج كرد و ابو ايّوب انصارى شب تا سحر نگهبان حضرت بود . چون بامداد به وادى القرى رسيد گروهى از عرب بر وى گرد آمدند ولى يهود آنان را با نيزه پذيره شدند ، و مدعم غلام پيغمبر (ص) به تير آنان كشته شد .
پيغمبر لشكر خود را براى جنگ به صف آراست و سعد بن عباده ، حباب بن منذر ، سهل بن حنيف و عبّاد بن بشر ، سران يهود را به اسلام دعوت كرده ايشان امتناع كردند و به جنگ برخاستند ، يازده تن از آنان كشته شدند ، اين جنگ يك شبانه روز ادامه داشت ، سرانجام آنجا به قهر و غلبه گشوده شد و غنيمت بسيار بدست آمد . يهود ساكن تيماء از در صلح درآمدند ، پيغمبر در برابر جزيه صلح را پذيرفت و آنان را بر اموال خود گماشت و آنگاه به مدينه بازگشت .

armin khatar
07-25-2011, 05:33 PM
وادى النمل
وادى مورچگان . موضعى كه در آنجا حضرت سليمان (ع) ، با مور سخن گفت ، متخذ از آيه »حتى اذا أتوا على وادى النمل قالت نملة يا ايّها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنّكم سليمان و جنوده وهم لا يشعرون« (نمل:18) . قولى آن است كه آن وادى در طائف بوده ، قول ديگر آن كه در شام . (مجمع البيان) قول ديگر آن كه بين جيرين و عسقلان است . (معجم البلدان)
در كتاب المعرب جواليقى آمده كه ابن دريد گويد : كبريتى كه بدان آتش مى‏افروزند به نظر من عربى نيست ، و كبريت احمر از ماده‏اى است كه معدنش در وادى النمل ، آن سوى بلاد تبّت است ، و اين همان موضعى است كه سليمان از آن عبور نمود .

armin khatar
07-25-2011, 05:33 PM
وادى اَيمَن
وادى مقدس . مأخوذ از آيه »فلمّا اتاها نودى من شاطى‏ء الوادى الايمن ...« : چون موسى به آن آتش نزديك شد از كرانه سمت راست وادى ندا شد كه ... (قصص:30)

armin khatar
07-25-2011, 05:33 PM
وادى سماوة
باديه‏اى است بين كوفه و شام كه شب تولّد حضرت ختمى مرتبت ناگهان پر از آب گرديد . فلمّا ولد رسول‏اللَّه(ص) لم يبق صنم الاّ سقط ، و غارت بحيرة ساوه و فاض وادى سماوة ... (بحار

armin khatar
07-25-2011, 05:33 PM
وادى مُحَسِّر
موضعى است بين منى و مزدلفة ، و آن مرز منى است از سمت عرفه .
امام صادق (ع) : »و حدّ منى من العقبة الى وادى محسّر« (وسائل:526ج�13) . از آن حضرت است : »لا تجوز وادى محسّر حتى تطلع الشمس« . (وسائل:528ج�13)
ابوجعفر (ع) : »حدّها (اى المزدلفة) ما بين المأزمين الى الجبل الى حياض محسّر« . (وسائل:17ج�14)
ابوعبداللَّه (ع) : »اذا مررت بوادى محسّر فاسع فيه ، فانّ رسول اللَّه (ص) سعى فيه« . (وسائل:22ج�14)
عن ابى الحسن (ع) : »الحركة فى وادى محسر مائة خطوة« . (وسائل:23ج�14)
ياقوت حموى در منشأ اشتقاق اين كلمه گفته : يا از حسر به معنى اِعياء (از رفتار باز ماندن) است . و يا از حسر به معنى برهنه نمودن . و يا از حسرت به معنى شدّت ندامت و افسوس خوردن . و آن موضعى است بين مكه و عرفة ، و گفته شده : بين منى و عرفة ، و قول ديگر : بين منى و مزدلفة ، و آن جزء منى و مزدلفة نباشد ، بلكه خود يك وادى مستقل است . (معجم البلدان)
مرحوم طريحى گفته : مُحَسِّر وادى‏اى است در بين راه مشعر و منى ، و آن به منى نزديك‏تر، و آن يكى از مرزهاى منى است ، در وجه تسميه آن گفته شده : ابرهه چون به اينجا رسيد از رفتار بازماند و ياران و همراهانش از كار او دچار افسوس و حسرت گرديدند . (مجمع البحرين)

armin khatar
07-25-2011, 05:33 PM
وادى مُقَدَّس
آن وادى كه خداوند براى نخستين بار در آن با موسى (ع) سخن گفت . وادى طوى ، چنان كه در قرآن كريم : سوره طه آيه 12 و نازعات آيه 16 . جلگه‏اى است نزديك بيت المقدس كه جائى خوش آب و هوا با درختان زيتون بسيار . وبه نقلى : حضرت موسى (ع) در آنجا وفات يافته . (بحار:111ج�90)

armin khatar
07-25-2011, 05:34 PM
وادى‏السلام
قبرستان معروف نجف اشرف كه در احاديث متعدده بدين نام ياد شده است. از امام صادق (ع) روايت شده كه هيچ مؤمن در شرق يا غرب زمين نميرد جز اينكه روح وى را خداوند در وادى السلام محشور سازد . يكى از ياران امام صادق (ع) گويد : به امام عرض كردم برادرى دارم كه هم اكنون در بغداد ساكن است و مى‏ترسم در آنجا بميرد . حضرت فرمود : از چه مى‏ترسى هر آنجا كه خواهد بميرد ، هر مؤمن كه در شرق يا غرب زمين بميرد خداوند روح او را در وادى السلام محشور سازد . گفتم : وادى السلام كجا است ؟ فرمود : پشت كوفه ، گوئى مى‏بينم كه آنها حلقه حلقه به دور هم نشسته و با يكديگر سخن مى‏گويند .
در حديث اميرالمؤمنين (ع) آمده كه وادى السلام بقعه‏اى است از بهشت عدن . (بحار:233ج�100)
به »نجف« نيز رجوع شود .

armin khatar
07-25-2011, 05:34 PM
آبَه
نام محلى است در 24 هزار گز فاصله از ساوه كه آوه و آوج نيز گويند . و آن در قديم شهرى بوده و آثار باستانى بسيار پيرامون آن ديده مى‏شود . مردم آنجا شيعه اثناعشرى بوده‏اند و با هم اتفاق نيكو داشته‏اند . (دهخدا)
عبدالعظيم حسنى از امام هادى (ع) روايت كند كه فرمود : اهل قم واهل آبه آمرزيده‏اند زيرا آنها جدم على بن موسى الرضا (ع) را در طوس زيارت كردند، و هر كس آن حضرت را زيارت كند و در راه قطره‏اى باران بر او ببارد خداوند جسدش را بر آتش حرام سازد . (بحار:231ج�60)
ياقوت حموى آورده : آبه شهركى است به نزديكى ساوه ، عوام‏الناس آن را آوه مى‏خوانند ، مردم آن شيعى مذهب و اهالى ساوه سنّى ميباشند ، پيوسته ميان اهالى اين دو شهر جنگهاى خونين مذهبى برپا بوده .
ابوطاهر بن سلفه گويد : قاضى ابونصر احمد بن علاء ميمندى را در شهر اهر از شهرهاى آذربايجان ديدم اين دو بيت شعر كه از سروده‏هاى خود بود برايم ايراد نمود : وقائلة اتبغض اهل آبه‏
وهم اعلام نظم والكتابة ؟
فقلت اليك عنى ان مثلى‏
يعادى كل من عادى الصحابة ( معجم البلدان )

armin khatar
07-25-2011, 05:34 PM
آذربايجان
ناحيه‏اى در شمال غربى ايران ، منطقه‏اى كوهستانى و آباد ، با هوائى خوش و مناظرى دلپذير و كشاورزى وسيع در گذشته و حال ، و صنعت گسترده در عصر حاضر ، اكثريت مردم اين سامان مسلمان ، داراى فرهنگى اسلامى ، اخلاقى ادبى ، سخائى . (اطلاعات متفرقه)
از نظر اصول جغرافيائى قديم : در اقليم پنجم واقع است به طول 73 و عرض 40 درجه . نسبت به آن آذرى . اين واژه مركب از »آذر« به معنى آتش ، و »بايگان« به معنى نگاه دارنده ؛ يعنى آتش نگهدار يا آتش دار؛ شايد وجه اين تسميه آن باشد كه در عهد قديم و پيش از اسلام آتشكده‏ها فراوان در آنجا بوده .
اين ناحيه در عهد خليفه دوم به قلمرو اسلام در آمده ، اجمال داستان از اين قرار بوده :
عمر بن خطاب فرمان لشكركشى به اين ايالت را طىّ نامه‏اى توسط مغيرة بن شعبه والى كوفه به حذيفة بن يمان سردار سپاه اسلام در فتح نهاوند - كه به تازگى اين منطقه را گشوده بود و در آنجا بسر مى‏برد - داد ، وى از نهاوند با لشكرى انبوه رهسپار آن ديار گشت ، چون به اردبيل رسيد مرزبان آنجا كه از عزيمت سپاه اسلام آگاه شده و كاملاً مهياى رزم بود به دفاع برخاست و چند روزى نبردى سخت بداد ، سرانجام چون احساس شكست كرد با حذيفه از در صلح درآمد و به هشتصد هزار درهم (در سال) با وى صلح نمود ، مواد صلح‏نامه بدين قرار بود: كسى را از آنها نكشد ، كسى را به اسارت نگيرد ، آتشكده‏اى را ويران نسازد ، به كردهاى بلاشجان و سبلان و ميانرودان متعرض نشود ، و اهالى شيز را به خصوص از رقص و پايكوبى در مراسم جشن سرورهاى ويژه منع نكند .
پس از آن عمر ، حذيفه را عزل نمود و عتبة بن فرقد را به جاى او بر آذربايجان منصوب داشت . (معجم البلدان)
از ابوبصير آمده كه وى از امام صادق(ع) روايت نموده كه فرمود : مسئله آذربايجان بر ما پيش خواهد آمد (شايد مراد حضرت فاجعه‏اى كه در آن سرزمين براى شيعيان رخ داده يا بعداً اتفاق افتد) و چاره و گريزى از آن نباشد و چون چنين شود شما (شيعه) در خانه‏هاى خويش بمانيد و تا گاهى كه ما حركت نكرده‏ايم شما نيز ساكن باشيد و هنگامى كه قائم ما قيام كند شما هر چند به دست و پا راه رويد خود را به وى برسانيد .
از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده كه آذربايجان بر اثر سم اسبان و صاعقه از بين برود . (بحار:41ج�52)
عن الصادق (ع) : قال : »قال لى ابى (ع) : لابد لنا من آذربيجان ، لا يقوم لها شى‏ء ، واذا كان ذلك فكونوا احلاس بيوتكم والبدوا ما البدنا ، فاذا تحرك متحركنا فاسعوا اليه ولو حبوا ؛ واللَّه لكانى انظر اليه بين الركن والمقام يبايع الناس على كتاب جديد على العرب شديد ، وقال : ويل لطغاة العرب من شر قد اقترب« . (بحار:135ج�52)

armin khatar
07-25-2011, 05:34 PM
اُباض
نام روستائى در سرزمين يمامه ، وخرما بنان آنجا بلندتر از ديگر جايها است، وجنگ خالد بن وليد با مسيلمه بدانجاى بود.

armin khatar
07-25-2011, 05:34 PM
اَجنادَين
موضعى است به شام از نواحى فلسطين. در كتاب ابى حذيفه اسحاق بن بشر به خط ابوعامر عبدرى آمده است كه اجنادين از رمله و از بلوك بيت جبرين است كه در آن جاميان مسلمانان و روميان بيرنطى جنگى سخت اتفاق افتاد كه در تاريخ مشهور است. خبرگان و آگاهان به وقايع و فتوح گفته‏اند: سربازان روم در اين واقعه صد هزار تن بوده كه بيشتر آنها را هرقل سلطان روم فراهم نموده و بخشى از آنها را اعراب آن ديار تشكيل مى‏داده‏اند.
مسلمانان در اين نبرد به فرماندهى خالد وليد به پيروزى عظيمى دست يافته لشكر انبوه روم را هزيمت داده آنچنان كه هول و هراسى سخت در دل هرقل افتاد تا جائى كه از مقر خود حمص به انطاكيه گريخت .
از روميان جمع بسيار به هلاكت رسيد و از مسلمانان نيز گروهى به شهادت رسيدند، از آن جمله: عبداللَّه بن زبير بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، و عكرمة بن ابى جهل، و حارث بن هشام را مى‏توان نام برد.
اين واقعه به سال 13 هجرى دوازده روز به آخر جمادى الاولى يك ماه پيش از مرگ ابى بكر اتفاق افتاد. (معجم البلدان)

armin khatar
07-25-2011, 05:35 PM
اَذرِعات
شهرى است به شام (منتهى الارب) نزديك بلقاء مجاور زمين بلقاء و عمّان و شراب آن معروف است و نسبت بدان اذرعىّ است: خمرٌ اذرعية. و ايرانيان بدانجا روميان را شكست داده‏اند و گويند كه مراد از ادنى الأرض در آيه كريمه »الم غلبت الروم فى ادنى الارض« همين اذرعات است و به زمان طغتكين ملك شام در سال 512 هجرى قمرى اين شهر به دست مسيحيان افتاد و آنجا را نهب و غارت و ويران كردند. از مشاهير صلحاء و محدثين عده منسوب بدين شهر باشند و از جمله اسحاق بن ابراهيم اذرعى است. (قاموس الاعلام تركى)

armin khatar
07-25-2011, 05:35 PM
اَرِيحا
يا اريخا لغتى عبرانى است و آن نام شهر سركشان غور در سرزمين اردن شام است بمسافت 15 ميل شمال شرقى اورشليم و آن نخستين شهرى است كه يوشع بن نون وصى موسى (ع) از مملكت كنعان متصرف شد و سركشان آنجا را بقتل رساند و شهر را ويران ساخت. جرير شاعر آن را به كسر ياء و مدّ خوانده كه مى‏گويد: »و حبة اريحاء لى استجابا« و گويند: آن بنام اريحا بن مالك بن ارفخشد بن سام بن نوح مى‏باشد.

armin khatar
07-25-2011, 05:35 PM
اصطخر
نام شهرى است كه قلعه فارس باشد و آن تختگاه دارا بن داراب است، معرب استخر؛ پرس پوليس. در تاريخ، گاه كشور فارس باستان را نيز به بلاد اصطخر تعبير مى‏كنند: در حديث آمده : »اما داود فملك ما بين الشامات الى بلاد اصطخر« (بحار:181ج�12) . عدّه‏اى از دانشمندان بدين شهر منسوبند.

armin khatar
07-25-2011, 05:35 PM
اصفهان
شهر معروف ايران و يكى از بزرگترين بلاد اين كشور است كه در برهه‏اى از تاريخ مركز اين كشور پهناور بوده (به مفصلات رجوع شود) مردم اين شهر در عصر حاضر، مسلمان شيعى مذهب، دوازده امامى، و خوى غالبى اهالى آن، هشيارى و كياست و بيدارى و امساك و قناعت است. مردمى تلاشگر و در هر فنى كه برگزينند دقيق و تيزبين‏اند. صنايع ظريفه و فنون غريبه در اين شهر شهرتى بسزا دارد، و از ديرباز مركز صنعت و توليد بوده است. شهرى داراى هوائى معتدل و مزارعى سرسبز مى‏باشد و رود زاينده رود كه از وسط آن مى‏گذرد به صفا و زيبائيش رونقى خاص و طراوتى ويژه بخشيده است .
زمخشرى در ربيع الابرار آورده كه حجاج به استاندار خود در اصفهان نوشت: تو را بر شهرى گماشتم كه سنگش سورمه و مگسش زنبور عسل و گياهش زعفران است.
ياقوت حموى - صاحب معجم البلدان متوفى بسال 326 ه ق - مى‏نويسد: آن شمار از دانشمندان و پيشوايان هر فنى كه در اين شهر بروز و ظهور كرده هيچ شهرى بخود نديده، مردم آن به سماع حديث علاقه وافر نشان مى‏داده و گروه بى حد و حصرى از حافظان حديث در اين شهر زندگى مى‏كرده‏اند. طرفداران دو مذهب شافعى و حنفى در اين شهر پيوسته در ستيز بوده و با يكديگر جنگها كرده‏اند.
اكثريت مردم اينجا پيروان اين دو مذهب بوده‏اند كه از فرط تعصب همواره در نبرد و اختلاف بوده‏اند، آنچنان كه اگر يكى از دو گروه پيروز مى‏شده گروه ديگر را دستخوش نهب و غارت مى‏كرده است . اين شهر در سال 19 هجرى در عهد خليفه دوم پس از فتح نهاوند بدست مسلمانان گشوده شد و جزو قلمرو حكومت اسلامى گرديد. (معجم البلدان)
از حديث ذيل چنين برمى‏آيد كه سكنه اين شهر در آغاز اسلام با خاندان نبوت ارتباط شايسته‏اى نداشته‏اند:
از ابن مسعود روايت شده كه گفت: روزى در مسجد پيغمبر در كنار على (ع) نشسته بودم مردى را ديدم كه مى‏گفت: كيست كه مرا بشخصى هدايت كند كه دانشى از او فرا گيرم؟ اين بگفت و از كنار ما گذشت.
من بنزد او رفتم و به وى گفتم: مگر نشنيده‏اى كه پيغمبر (ص) فرمود: »انا مدينة العلم و على بابها«؟ گفت: آرى شنيده‏ام. گفتم: پس به كجا ميروى، وى همينجا نشسته است؟! وى بنزد على (ع) آمد. حضرت به وى فرمود: از كجا مى‏آئى و از اهل كجائى؟ وى گفت: از مردم اصفهانم. فرمود: اكنون من مى‏گويم و تو بنويس. پنج صفت است كه در اصفهان نباشد: سخاوت ، شجاعت ، امانت ، غيرت و دوستى ما اهلبيت. وى گفت: بيش از اين بگو. فرمود: امروز همين تو را بس است.
و از آن حضرت روايت شده كه سمرقند و خاخ و خوارزم و اصفهان و كوفه به دست تركان ويران گردد. (بحار:325 - 301ج�41)

armin khatar
07-25-2011, 05:35 PM
اَندُلُس
ناحيه‏اى است در جنوب كشور اسپانيا كنار درياى مديترانه و اقيانوس اطلس بوسعت 87570 كيلومتر مربع كه اكنون مشتمل بر هشت ولايت است، رودخانه وادى الكبير آن را مشروب مى‏سازد و رشته كوههاى سيرنامورنا و سيرانوادا در آن واقع است، در اصطلاح جغرافى نويسان اسلام، اندلس و جزيره اندلس بر تمام شبه جزيره ايبرى يعنى اسپانيا و پرتقال فعلى اطلاق مى‏شده، زيرا مسلمانان در سال 92 ه ق. به سردارى طارق بن زياد غلام موسى بن نصير اندلس را بتصرف درآوردند و بعد بر قسمت اعظم شبه جزيره ايبرى تسلط يافتند و از اين‏رو به تمام شبه جزيره ايبرى اندلس گفتند. پس از آنكه در سال 92 اسپانيا بوسيله مسلمانان فتح شد تا 128 ه ق. اين سرزمين بوسيله حكامى كه از دمشق گسيل مى‏گشتند اداره مى‏شد، در اين سال عبد الرحمن اول يكى از نوادگان هشام خليفه دهم اموى خود را امير اندلس خواند و بدين ترتيب سلسله امويان اندلس تاسيس گرديد.
حكومت امويان اندلس تا سال 422 ه ق ادامه يافت. از آن پس سلطنتهاى كوچك محلى پيدا شد. اين تفرقه فشار مسيحيان را به مسلمانان براى بازپس گرفتن سرزمينهاى خود بيشتر كرد. از سال 479 به بعد مرابطون فرمان روايان بربر شمال افريقا به كمك ملوك طوايف آمدند و كم‏كم بر اسپانيا مسلط شدند. در اواسط قرن ششم هجرى موحدون مرابطون را برانداختند و تا سال 609 بر اسپانيا حكومت راندند.
از آن پس تا دو قرن و نيم تنها امارت اسلامى اسپانيا امارت غرناطه بود. تا در سال 898 ه ق غرناطه نيز به دست مسيحيان افتاد و حكومت اسلامى اندلس خاتمه يافت.
مسلمانان هنگام حكومت خود در اندلس در نشر تمدن اسلامى كوشيدند و تمدنى درخشان با شهرهاى معمور و كشاورزى و صنايع منظم و معمارى پر شكوه كه نمونه آن قصر الحمراء در غرناطه است بوجود آوردند (مساجد مجلل و مدارس آباد آن زبانزد تاريخ است) و بدين وسيله تمدن اسلامى و قسمت مهمى از علم و ادب يونان از طريق اسپانيا به اروپاى غربى انتقال يافت. از ميان مسلمانان اندلس دانشمندان بزرگى در علوم گوناگون ظاهر شدند و به بسط تمدن اسلامى كمك شايانى كردند. (دهخدا)
به »بنى اميه« نيز رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:36 PM
انطاكيه
شهرى در تركيه كنار رود اورتوس 22 كيلومترى ساحل مديترانه. از شهرهاى مشهور قديمى است، آن را سلوكوس اول در حدود 300 ق م بنا كرد و رفته رفته به جهت موقعيت جغرافيائيش از مراكز معتبر تجارى و مهمترين شهر آسيائى دولت روم و كرسى ايالت آسيائى امپراتورى روم گرديد. در سال 258 و 260 ميلادى شاپور اول ساسانى آن را اشغال و تاراج كرد و سكنه‏اش را به جندى شاپور منتقل نمود.
در 540 م بوسيله انوشيروان ويران شد. بعداً بوسيله يوستى نيانوس تجديد بنا شد ولى به رونق نخست نرسيد. انطاكيه در تاريخ مسيحيت بسبب شوراهاى دينى كه در آنجا تشكيل شده اهميت دارد (دائرة المعارف فارسى) . آنچه از اين واژه مربوط به اين كتاب است داستان فرستادگان عيسى(ع) است به اين شهر كه در سوره مباركه يس آمده:
حضرت عيسى (ع) دو تن از حواريون را به شهر انطاكيه فرستاد، چون به شهر نزديك شدند پيرمردى را ديدند كه چند رأس گوسفند خود را مى‏چرانيد، او حبيب صاحب يس (يا حبيب نجار) بود، چون به وى سلام كردند او گفت: شما كيستيد؟ گفتند: ما فرستادگان عيسى مسيحيم و مأموريت ما آنكه شما را از پرستش بت به عبادت خداوند يكتا بگردانيم. وى گفت: آيا شما را آيت و معجزه‏اى باشد؟ گفتند: آرى، ما به اذن خدا بيمار را شفا مى‏دهيم و كور و پيس را به مى‏سازيم. پير گفت: مرا فرزندى است كه سالها در بستر بيمارى خفته است. آنان به خانه پير رفته و دست به بيمار كشيده در حال شفا يافت. اين خبر در شهر منتشر گشت و بيماران بسيارى به آنان مراجعه و به دست آنها بهبودى يافتند. حاكم آن ديار مردى بت پرست بود چون خبر شنيد آن دو را احضار كرد و از آنها پرسيد شما كيستيد و از كجا آمده‏ايد؟ آنها رسالت خويش را به وى توضيح دادند. وى گفت: مگر ما را جز اين خدايان خداى ديگرى است؟ گفتند: آرى آن خدائى كه تو و خدايانت را از عدم بوجود آورده. ملك گفت: اكنون از اينجا برخيزيد تا در امر شما بينديشم. چون آنها از نزد ملك بيرون شدند مردم كوچه و بازار پيرامونشان گرد آمده به ضرب و كتك آنان را بيازردند، شاه فرمان داد آنها را به زندان كنند . خبر به عيسى (ع) رسيد، وصى خويش شمعون صفا را به مدد آنها فرستاد، شمعون كه مردى با فراست و تدبير بود به گونه‏اى ناشناس وارد شهر شد و به كيفيتى ياران را در زندان ملاقات و رمز كار خويش را به آنها بگفت و سپس آرام آرام به حواشى و اطرافيان ملك تماس گرفت و با ايشان دوست شد، آنها شيفته عقل و درايت وى گرديده خبر او را به ملك دادند، وى او را به نزد خود خواند و محض ملاقات آنچنان بدو دل بست كه به وى انس گرفت و او را از خاصان خويش گرفت و او را بسى گرامى مى‏داشت. شمعون روزى به ملك گفت: شنيده‏ام دو نفر با چنين خصوصيات در بند توأند ، مى‏شود آنها را حاضر نموده سخنشان را بشنويم؟ ملك فرمود: آن دو را احضار كردند. شمعون رو به آنها كرد و گفت: چه كسى شما را به اين ديار فرستاده؟ گفتند: خداوندى كه همه چيز را او آفريده و شريك و انبازى ندارد. شمعون گفت: شما را بر اين دعوى چه نشانه‏اى است؟ گفتند: هرآنچه تو بخواهى كه خداى ما به هر چيز توانا است. ملك دستور داد نوجوانى را آوردند كه از هر دو ديده نابينا بود. آنها دست به ديدگان وى كشيده در حال بينا گشت. ملك در شگفت آمد و به آنان همى نگريست. شمعون آهسته به ملك گفت: ايكاش از خداى خويش مى‏خواستى تا وى نيز چنين آيتى بياورد و تو را بدان افتخار مى‏بود.
ملك گفت: مرا رازى از تو پنهان نباشد، خدائى كه ما مى‏پرستيم نه سودى از او برخيزد و نه زيانى. سپس ملك (و به قولى شمعون) رو به فرستادگان عيسى كرد و گفت: اگر خداى شما بتواند مرده را زنده سازد به او و به شما ايمان آريم. آنها گفتند: خداى ما بر همه چيز قادر است. ملك گفت: در اينجا مرده‏اى است كه هفت روز از مرگش مى‏گذرد و بدين سبب كه پدرش در سفر بود، او را به خاك نسپرده‏اند تا پدر باز گردد، او را حاضر كنيد. جسد گنديده آن مرده بياوردند. آنها آشكارا و شمعون به پنهانى بدعا و التجا به درگاه پروردگار پرداختند. ناگهان مرده زنده گشت و گفت: اى مردم! من اكنون از دوزخ مى‏آيم كه هفت روز است در ميان دره‏هاى جهنم بسر مى‏برم، اى مردم شما را از اين كيش بر حذر مى‏دارم، اين بتها را بكنار نهيد و به خدا ايمان آريد. شمعون چون ديد اين واقعه در دل ملك اثر نهاد ، وى را به راز خواند و به وى گفت: تو خود مى‏دانى كه من تا كجا به تو علاقه‏مندم اكنون خير و صلاح تو را در اين مى‏بينم كه به خداوند بزرگ ايمان آورده خويشتن را از اين ورطه نجات دهى. ملك بپذيرفت و ايمان آورد و جمع كثيرى از مردم كشورش نيز ايمان آوردند. و بقولى آن مرده فرزند ملك بود و چون زنده شد به دست خود به دو فرستاده عيسى و شمعون اشاره نمود كه اينها از خدا خواستند تا من زنده شدم. (مجمع البيان)

armin khatar
07-25-2011, 05:36 PM
اِيله
شهرى است بين ينبع و مصر، و بنى اسرائيل در عبور از مصر به كنعان از آنجا گذشته‏اند. و نيز نام كوهى است بين مكه و مدينه نزديك ينبع. (بحار: 18 و دهخدا)

armin khatar
07-25-2011, 05:36 PM
بابِل
مملكتى است كه بين دجله و فرات واقع است و مركز آن كه اكنون خرابه‏هائى از آن در شمال شهر حله بجا مانده نيز بابل مى‏گفته‏اند و مقر حكومت كلدانيان بوده كه قديمى‏ترين اقوام ساسانى بوده‏اند و نخستين حكمرانان آنها نمارده بوده و تا به سال 1270 قبل از ميلاد بر آن سرزمين حكومت مى‏كرده‏اند و از آن سال به بعد آشوريان آنجا را تحت سيطره خويش درآورده و بخت‏نصر از آنها است . (دهخدا)
»و ما انزل على الملكين ببابل هاروت و ماروت« (بقرة:102) ، تفسير آيه به »هاروت« رجوع شود.
از جويرية بن مسهر نقل است كه گفت : در واقعه نهروان من در ركاب على (ع) بودم هنگام بازگشت ، به سرزمين بابل رسيديم وقت نماز عصر بود حضرت فرمود : اى مردم اينجا سرزمينى شوم و ملعون است و دو بار مورد غضب خدا قرار گرفته و در انتظار سومين بار است و اين يكى از مؤتفكات است اينجا نخستين سرزمينى است كه در آن بت پرستيده شده و پيغمبر و وصى پيغمبر را نشايد كه در آن نماز گزارد ، هر كه خواهد نماز خود را در اينجا بخواند بخواند و هر كه خواهد به تاخير افكند . جويريه گويد : من از كسانى بودم كه در آنجا نماز نخواندم تا از آن سرزمين بيرون شديم و آفتاب غروب كرد و چون حضرت خواست نماز عصر بخواند آفتاب برگشت و با آن حضرت نماز گزاردم . (وسائل:180ج5)

armin khatar
07-25-2011, 05:36 PM
باشتين
نام بلوكى از سبزوار .

armin khatar
07-25-2011, 05:37 PM
بحرين
سرزمينى واقع در طول ساحل غربى خليج فارس كه از قبل از ظهور اسلام مسكن قبايل ايرانى و قليلى عرب ، و جزء قلمرو ايران بوده است ؛ و در آن اوان و بعد از آن حاكمى ايرانى به لقب سبُخت در هجر كرسى آن مملكت ، مقر داشت ؛ و سبُخت به معنى رهانيده سه باشد ، و مراد از سه ، پندار نيك و گفتار نيك و رفتار نيك است . (دهخدا)
جزائرى كه امروز بنام مجمع الجزائر بحرين ذكر مى‏شود ، در قديم هر كدام نام جداگانه‏اى داشته است ، اسامى : »اوال« و »مسماهيج« و »دارين« و »ستره« حافظ سوابق خاص تاريخ اين حدود مى‏باشد .
ابن مجاور گويد : بحرين جزيره‏اى در دل درياى فارس است ، همچون قلزم كه در دل درياى حبشه قرار دارد .
صاحب وصّاف الحضرة گويد : »ابوبكر سعد زنگى« همت بر استملاك ديگر جزاير مقصور گردانيد و به دستيارى دولت و اقبال ... جزيره اوال را كه بحرين خوانند ضميمه فتح ... ساخت . ياقوت حموى گويد : بحرين در حال رفع و نصب جز به همين صورت تلفظ نمى‏شود ، و از هيچ كس به صورت لفظ مرفوع يعنى بحران شنيده نشده مگر زمخشرى كه گفته : اين لفظ تثنية است و در حال رفعى بحران خوانده ميشود . و هم در معجم البلدان از قول صاحب زيج نقل شده كه بحرين در اقليم دوم واقع است و طول آن 74 درجه و 20 دقيقه از سمت مغرب است ، و عرض آن 24 درجه و 45 دقيقه است ، و برخى آن را از اقليم سوم دانسته‏اند . ياقوت در وجه تسميه آن ، اين قول را اختيار كرده است كه : در ناحيه‏اى از مجمع البلاد بحرين از سمت باب الاحساء درياچه‏اى است به مساحت سه ميل در سه ميل ، و بين آن و درياى بزرگ ده فرسنگ راه است ، و چون در اينجا دو دريا (بدين توضيح) وجود دارد آنجا را بحرين گويند .
سپس ياقوت مى‏گويد : اين منطقه در صدر اسلام جزء قلمرو حكومت فارس بوده و جمع كثيرى از عرب در اينجا ساكن بوده از آن جمله تيره‏هائى از قبايل عبد قيس و بكر بن وائل و تميم ، كه اينها اكثرا در بيابانهاى اين سرزمين زندگى مى‏كرده‏اند . و از جانب حكومت ايران ، منذر بن قيس بن ساوى بن عبداللَّه بن زيد بن عبداللَّه بن دارم بن مالك بن حنظلة بن مالك بن زيد مناة بن تميم حاكم آنجا بوده . در سال هشتم هجرت، حضرت ختمى مرتبت (ص) علاء بن عبداللَّه بن عماد حضرمى را بدان ديار گسيل داشت تا مردم آنجا را به اسلام يا پرداخت جزيه دعوت كند . و دو نامه به عنوان منذر بن ساوى و سبُخت مرزبان هجر به وى سپرد و آن دو را به اسلام دعوت فرمود ، چون نامه پيغمبر(ص) به آنها رسيد هر دو نفر نامبرده و نيز همه عربهائى كه در آن ديار بودند اسلام آوردند ، و همچنين برخى از عجم تبار آنجا نيز اسلام اختيار كردند ، و اما مجوس و يهود و نصاراى آنجا به جزيه رضا دادند و صلح نامه‏اى ميان آنها و علاء حضرمى بدين مضمون امضاء شد : »بسم اللَّه الرحمن الرحيم ، هذا ما صالح عليه العلاء بن الحضرمى اهل البحرين ، صالحهم على ان يكفونا العمل و يقاسمونا الثمر ، فمن لايفى هذا فعليه لعنة اللَّه و الملائكة و الناس اجمعين« .
و اما جزيه‏اى كه بر اهل كتاب در آنجا مقرر شد عبارت بود از يك دينار از هر فرد بالغ ... و بالاخره علاء مبلغ هشتاد هزار (درهم يا دينار) از خراج و جزيه بحرين به نزد پيغمبر (ص) فرستاد كه بيش از آن ، نه قبلاً به دست آن حضرت رسيده بود و نه بعداً رسيد . بخشى از اين مال به عباس عم پيغمبر(ص) داده شد . بقولى پيغمبر(ص) علاء را از ولايت بحرين عزل نمود و ابان بن سعيد بن عاص بن امية را به جاى او گماشت، و به نقلى علاء را بر بخشى از آن ناحيه كه قطيف نيز جزء آن بود امارت داد و ابان را بر بخش ديگر كه شهر »خط« در آن ناحيه بود امير ساخت ، و گويند : علاء تا آخر عمر يعنى سال 20 هجرى بر آنجا حكومت داشت . و در آن سال عُمر ، ابوهريره دوسى را برگماشت . و به نقلى عمر، ابوهريره را پيش از مرگ علاء والى آنجا نمود و علاء را بر توّج امير ساخت و چون در سفرى به بحرين آمد در آنجا درگذشت ، كه ابوهريره مى‏گفت : علاء را به خاك سپرديم و در آن حال نياز شد كه خشتى از لحد برداريم ، چون برداشتيم علاء را در قبر نيافتيم . سپس خليفه دوم قدامة بن مظعون جمحى را به دريافت ماليات بحرين گماشت و سمت امامت جماعت و تربيت جوانان آنجا را به ابوهريره محول ساخت ، و پس از آن قدامه را معزول داشت و جهت شرب خمر حدّ بر او جارى نمود ، و از آن پس هر دو سمت را به ابوهريره داد ، ولى پس از چندى وى را نيز عزل نمود و بخشى از اموالش را مصادره كرد و عثمان بن ابى العاص را حكومت بحرين و عمان داد و هنگامى كه عمر از دنيا رفت وى بر اين دو ولايت ، امير بود ... (معجم البلدان)
از حكم بن علباء اسدى روايت شده كه گفت : به حضور امام باقر(ع) شرفياب شدم ، عرض كردم : من والى بحرين بوده‏ام و در آنجا مال فراوانى به دست آورده بردگان و كنيزانى از آن اموال خريده‏ام و در مايحتاج خود هزينه كرده‏ام و اينك خمس آن اموال كه به نزد شما آورده‏ام . حضرت فرمود : حقيقت آنست كه همه اين اموال از آن ما است و من اين وجوه را از تو قبول كردم و زنان و كنيزانى كه از اين ممر به حباله نكاح درآورده‏اى و نيز آنچه كه هزينه زندگى خويش ساخته‏اى بر تو حلال كردم و به عهد خودم و پدر بزرگوارم بهشت را براى تو ضامن گشتم . (وسائل ج 6 ص 368) ، از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : بحرين جايگاهى مبارك است . (كنزالعمال:3511ج�9)

armin khatar
07-25-2011, 05:37 PM
براثا
محلى است كنار شهر بغداد و مسجد براثا معروف است . ابوالحسن حذّاء گويد : امام صادق (ع) به من فرمود : در كنار شما قبرستانى است كه آن را براثا گويند ، از آن گورستان صد و بيست هزار شهيد محشور گردد كه در رتبه شهداى بدر باشند .
جابر ابن عبداللَّه انصارى گويد : هنگامى كه از جنگ با خوارج بازمى‏گشتيم اميرالمؤمنين در محلّ براثا توقف نمود و در آنجا نماز بجا آورد و ما به او اقتدا نموديم و در اين حال مردى نصرانى از صومعه خود كه در آنجا بود به زير آمد و پرسيد : رهبر اين سپاه كيست ؟ او را به اميرالمؤمنين هدايت كردند . به حضرت سلام كرد و گفت : آيا تو پيغمبرى ؟ حضرت فرمود : خير ، پيغمبر چندى است كه از دنيا رفته . گفت : پس تو وصىّ پيغمبرى ؟ حضرت فرمود : آرى اما اين چه سؤالى است كه تو مى‏كنى ؟ وى گفت : اين صومعه كه مى‏بينى به خاطر اين بقعه بنا شده چه ما خبر داريم كه در اين موضع كسى با چنين جمع انبوه نماز گزارد كه پيغمبر باشد يا وصىّ پيغمبر ، و من هم اكنون آمده‏ام كه به دين تو درآيم ، پس اسلام اختيار كرد و با ما به كوفه آمد .
پس حضرت به وى فرمود : آيا مى‏دانى چه كسى در اينجا نماز خوانده ؟ وى گفت : آرى عيسى و مريم در اين محلّ نماز گزارده‏اند . حضرت فرمود : ابراهيم خليل نيز در اينجا نماز خوانده .
و گويند كه آن راهب نصرانى جباب نام داشت و چون مسلمان شد حضرت به وى دستور داد اين صومعه را مسجد كن ، وى چنين كرد . (بحار:100 و 8 و 38)

armin khatar
07-25-2011, 05:37 PM
بَصره
از شهرهاى معروف ، يا دومين شهر و بندر منحصر به فرد عراق است و آن را قبّة الاسلام و خزانة العرب و رعناء مى‏خوانده‏اند . گويند : معرب (بس راه) است. در سال 14 هجرى ، شش ماه پيش از كوفه ، بنا گرديده . و نظر به اينكه اين شهر و شهر كوفه هر كدام مدتى در عهد دولت امويان پايتخت بوده ؛ اين دو شهر را عراقين مى‏گفته‏اند . به قول ابوبكر انبارى : بصره در كلام عرب زمين سخت صلب باشد ، و به قول قطرب : زمين سخت سنگلاخ كه به سم چهار پايان ، آسيب رساند . قطامى گويد : همين كه مسلمين به حوالى بصره رسيدند ؛ در خاك بصره از دور سنگريزه ديدند ، گفتند : اين بصره است ، يعنى زمين سنگريزه، و بدين مناسبت بدين نام ، موسوم گشت .
مردم بصره در عهد زمامدارى اميرالمؤمنين على (ع) ، عثمانى ، يعنى طرفدار عثمان (در قبال علوى ، زيرا مسلمانان در آن اوان بدين دو دسته تقسيم مى‏شدند) بودند . از اين رو طلحه و زبير در جنگ جمل دل بيارى آنها بسته و جنگ را در آنجا برگزار كردند .
بصره قرنها (كه از اواسط قرن اول آغاز مى‏شود) دارالعلم و مركز فراگيرى انواع علوم بويژه ادب و معقول و منقول بوده ، و بزرگان و دانشمندانى از شيعه و سنى (همچون ابوالحسن اشعرى و استادش حسن بصرى و ابوالاسود دوئلى و ابو عمرو جاحظ و ابو عمرو بن علاء و عيسى بن عمر ثقفى و خليل بن احمد و يونس بن حبيب و سيبويه و يحيى بن يعمر عدوى و حريرى و غيره) از اين شهر برخاسته‏اند .
»رواياتى در باره بصره«
از حضرت رسول (ص) روايت است كه فرمود : گروهى از امت من به سرزمينى ساكن شوند كه آن را بصره نامند ، و رود دجله از كنارش بگذرد و پلى بر آن بنا گردد و جمعيت آن شهر زياد شود و از شهرهاى مهاجرين خواهد بود .
و نيز از آن حضرت آمده كه فرمود : سرزمينى است به نام بصره كه در كنار دجله قرار دارد ، درختان خرما در آنجا است ، بنى‏قنطور به آنجا حمله كنند و مردم آنجا سه دسته شوند : يك دسته بگريزند كه به هلاكت رسند و يك دسته كافر شوند و دسته سوم خانواده‏هاى خود را پشت سر نهند و بجنگند ، كشته‏هاشان شهيد باشند و سرانجام پيروز گردند .
در تفسير على بن ابراهيم آمده كه مؤتفكه بصره است و دليل بر اين ، سخن اميرالمؤمنين (ع) است كه فرمود : »يا اهل البصرة و يا اهل المؤتفكة« تا آنجا كه فرمود : »ائتفكت باهلها مرتين ...« (دو بار با سكنه‏اش به زمين فرو رفته و بر خدا است كه بار سوم نيز فرو رود و آن در هنگام رجعت خواهد بود) .
در خبر آمده كه هيچ شهرى نيست جز اينكه هنگام ظهور حضرت مهدى (عج) گروهى از آن به حضرت بپيوندند جز بصره كه حتى يك تن از آن شهر با حضرت نباشد.
در خبر رسيده كه روزى اميرالمؤمنين(ع) پس از پايان جنگ جمل خطاب به اهل بصره خطبه‏اى ايراد نمود . در بين خطبه به سمت راست خود نگريست و فرمود : بين شما و اُبُلّه چقدر راهست ؟ منذر بن جارود عرض كرد : چهار فرسخ . فرمود : راست گفتى چه از پيغمبر (ص) شنيدم كه فرمود : اى على در محلّ ابلّه كه محلّ گمرك‏چيان است و تا بصره چهار فرسخ فاصله دارد هفتاد هزار نفر از امّت من به شهادت رسند كه مقام آنها مقام شهداى بدر خواهد بود .
اميرالمؤمنين (ع) به احنف ابن قيس فرمود : اى احنف گوئى مى‏بينم او را كه با سپاه خود به اين شهر (بصره) حمله كند ، سپاهى كه شيهه اسب و صداى اسلحه‏اى از آنها به گوش نرسد و به پاى خود همانند پاى شترمرغ زمين را شيار كنند .
واى از خيابانهاى آباد و ساختمانهاى با شكوه شما كه همانند عقاب بال داشته باشند و بسان فيل ، خرطوم ، از دست آن سپاهى كه بر كشته خويش نگريند و مفقود خود را دنبال نكنند ، من مانند پدر دنيا هستم و گوئى خود اندازه‏هاى آن را گرفته‏ام ...
آن حضرت خطاب به اهل بصره فرمود : شما سپاه زن بوديد و پيروان چهارپا كه چون آن حيوان زبان بسته (شتر عايشه) صدا كند پيرامونش گرد آئيد و چون از پا در آيد فرار كنيد . اخلاقتان حقير و عهدتان سست و دينتان نفاق و آبتان تلخ ، آنكه با شما زندگى كند در گرو گناه خويش بود و آنكه از شما به كنار بود مشمول رحمت حق باشد ، گوئى مى‏بينم كه روزى اين مسجدتان مانند سينه كشتى باشد كه آب آن را فرا گرفته و عذاب غرق از زير و زبر بر شما و شهر شما فرود آيد - آنگاه حضرت فصلى ديگر از حوادث آينده بصره بيان نمود - و سپس فرمود : اى اهل بصره اينكه شما را مورد توبيخ و مذمّت قرار دادم محض تذكّر بود كه ديگر از اين‏گونه اعمال (جنگ جمل) در شهر شما تكرار نشود چه خداوند به پيغمبر (ص) فرمود : »وذكّر فانّ ...« تذكر بده كه تذكّر مؤمنان را سود بخشد و آنچه را كه در مورد حوادث آينده شهر شما گفتم نه از آن جهت است كه شهر شما بيش از شهرهاى ديگر مورد خشم خدا باشد كه خداوند مى‏فرمايد : »و ان من قرية ...« (هيچ شهرى نيست جز اينكه قبل از قيامت آن را از بين خواهيم برد يا به عذابى شديد معذّبش خواهيم نمود) و اين خصوصيّتى به شهر شما ندارد بلكه قضاى خدا است كه اجرا خواهد شد .
و گرنه خداوند هر خير و بركتى را كه به شهرى از شهرهاى مسلمان‏نشين داد به شهر شما نيز داده است بلكه بيشتر از آنها ، چه شهر شما از نظر قبله اين امتياز را دارد كه قبله شما محازى جاى امام است در كنار كعبه ، و قرآن‏خوان شما از قرآن‏خوانهاى مردم خواناتر و زاهدتان از دگر زاهدان زاهدتر و عابدتان از عبّاد مردم عابدتر و تاجرتان تاجرتر و در تجارت خود راستگوتر و صدقه دهنده شما در صدقه دادن از همه بزرگ منشانه‏تر و ثروتمندتان سخاوتمندتر و بزرگانتان از بزرگان اقوام ديگر خوش خلق‏تر و آنكه در همسايگى شما زندكى كند از شما خير بيند و به تكلّف نيفتد و مردم شما در شركت در نماز جماعت از ديگران حريص‏تر و ثمر درختانتان از جاهاى ديگر فراوانتر و ثروتتان از ديگران بيشتر ، كودكانتان از ديگر كودكان باهوشتر ، زنانتان از ديگر زنان قانعتر و شوهردارتر ؛ خداوند آب را مسخّر شما كرده كه درختان را آبيارى كند و دريا در اختيارتان قرار داده كه ثروتتان را زياد كند ، اگر شما در دينتان صبر و استقامت داشته باشيد همانا سايه درخت طوبى جايگاه شما خواهد بود .
سپس فرمود : اين را هم بدانيد كه آنچه در وصف شهر شما گفتم نه از آن جهت است كه از خطر شما بيمى يا در وجود شما طمعى دارم چه من نمى‏خواهم در شهر شما زندگى كنم بلكه محض مصالحى از شهر شما بجاى ديگر خواهم رفت و در آنجا خواهم ماند ... (بحار:11ج�18 و 60 و 8 قديم)

armin khatar
07-25-2011, 05:38 PM
بَغداد
نام شهر معروف عراق كه منصور، دومين خليفه عباسى در حدود سالهاى (149 - 145) در كنار دجله از سنگهاى ويرانه تيسفون پايتخت ساسانيان و سلوكيه پايتخت سلوكيان و اشكانيان ، بنا كرد ؛ خود در سال 149 در آن مستقر گشت و پيش از آن ، مركز حكومت عباسى هاشميه بود . اين كلمه مركب است از بغ و داد . در وجه تسميه آن اختلاف است : 1- بغ به فارسى قديم ، خدا و معنى آن خدا داد . 2- اصل آن باغ داد، كه در آن جا باغى بوده و انوشيروان در آنجا داد مظلومان مى‏داده . 3- داد نام مردى بوده كه در آنجا باغى داشته و معروف بوده به باغ داد و بر اثر كثرت استعمال بغداد شده . از پيغمبر (ص) روايت است كه فرمود : براى عموزادگانم از سمت مشرق ميان دجله و دجيله و قطربل و صراة شهرى بنا شود كه ساختمانهاى آن از چوب و آجر و گچ و طلا باشد و آن را بغداد نامند ، بدان خلق خدا و جباران امتم در آن سكونت گزينند ، همانا هلاكت آنان به دست سفيانى خواهد بود ، گوئى به خدا سوگند آن را مى‏بينم كه به كلى ويران شده باشد . (كنزالعمال:31038)
و در بحار آمده كه آن حضرت فرمود : شهرى بين دجله و دجيل و قطربل و صراة بنا شود كه گنجهاى زمين به سوى آن حمل گردد ، روزگارى اين شهر در زمين فرو رود - يعنى بغداد - . (بحار:113ج18)

armin khatar
07-25-2011, 05:38 PM
بِيزانس
امپراتورى روم شرقى (از باب اطلاق جزء به كل كه شهر بيزانس پايتخت آن بود) . امپراتورى كه از 330 تا 395 م در قسمت شرقى قلمرو روم بوجود آمد و تا 1461 م پايدار ماند . تاريخ اين امپراتورى به سه بخش تقسيم مى‏شود :
1 - عهد امپراطورى رومى عمومى (330 تا 641 م) كه دنباله عهد قديم است .
2 - عهد امپراطورى رومى يونانى (641 تا 1204 م) در اين دوره يونانى شدن و شرقى شدن امپراطورى كاملا تحقق يافت عربها و اسلاوها در اين دوره طرد و يا مطيع شدند .
3 - عهد امپراطورى منقسم . (1204 تا 1461 م) كه در طى آن لاتينان ، بيزانسيان و تركان با يكديگر مشغول نزاع بودند .
پايتخت بيزانس در »يونانس بوزانتيون« شهر قديم در محل استانبول كنونى در 667 ق م به دست يونانيان بنا شد ، و به سبب موقعيتش بر تنگه بوسفور ، از همان اوايل اهميت يافت در جنگ پلوپونزى دست به دست شد در 196 بعد از ميلاد در دوره امپراطور سوروس روميها آن را گرفتند . در 320 بعد از ميلاد به امر امپراطور قسطنطين اول شهر جديدى در اين محل ساخته شد كه همان قسطنطنيه است و بعدها پايتخت امپراطورى بيزانس گرديد نام قديم آن در مآخذ اسلامى به صورت بيزنطيه ضبط شده است قسطنطنيه در جنگهاى صليبى تاراج شد امپراطورى بيزانس به امپراطورى لاتينى - قسطنطنيه و ممالك مستقل و نيقيه و اپيروس و غيره تجزيه شد و در 1261 م ميخائيل ، فرمانرواى نيقيه ، قسطنطنيه را گرفت و امپراطورى را تجديد كرد و سرانجام در دوره قسطنطين نهم قسطنطنيه به تصرف سلطان محمد فاتح درآمد (1453 م) و امپراطورى بيزانس برافتاد و دولت عثمانى جانشين آن گرديد . (دهخدا)

armin khatar
07-25-2011, 05:38 PM
تُركِيّه
كشورى در آسياى صغير و شبه جزيره بالكان و نام قديم آن روميه بوده است .
نقل است كه روزى پيغمبر اسلام به ياران خود فرمود: در آينده شما (مسلمانان) روميه را بگشائيد و چون بدانجا دست يافتيد ، كليساى شرقى را مسجد كنيد و سنگهاى فرش كليسا را بشماريد تا هفت سنگ و چون به سنگ هشتم رسيديد زير آن عصاى موسى و رخت ايليا را خواهيد يافت. (بحار: 132 ج 18)

armin khatar
07-25-2011, 05:38 PM
تَفليس
(عامه بكسر تاء خوانند ولى به فتح است)، نام شهرى است كه آب رود ارس از كنار آن مى‏گذرد. اين شهر در زمان خلافت عثمان بن عفان مفتوح گشته، پايتخت جمهورى گرجستان است. در حديث از اين شهر ستايش شده است: امام صادق (ع): خداوند از ميان همه بلاد، كوفه و قم و تفليس را برگزيد. (بحار: 213 ج� 60). بسا در عصر صدور روايت، سكنه اين بلاد داراى امتيازات خاصى بوده، و يا در آينده تحول شگرفى در آنها رخ دهد كه شايسته چنان تعبيرى باشند، و يا هم‏اكنون گنجهاى معنوى ويژه‏اى در آنها موجود است كه از ديد همگان نامرئى است . و العهدة على راويها.

armin khatar
07-25-2011, 05:39 PM
تكريت
(به فتح يا كسر تاء)، شهرى است به اقليم چهارم ، سى فرسنگى شمال غربى بغداد، منسوب به تكريت (دختر وائل، خواهر بكر بن وائل) كه ديار بكر به او منسوب است.
از امام صادق (ع) روايت شده كه عيسى بن مريم (ع) ، حديثى بر قومش ايراد نمود كه آنها نپذيرفتند و در تكريت عليه او به جنگ برخاستند و عيسى بر آنها پيروز گشت و آنها را به قتل رساند ؛ چنانكه خداوند مى‏فرمايد: »فآمنت طائفة من بنى اسرائيل...فاصبحوا ظاهرين«. (بحار:279ج�14)

armin khatar
07-25-2011, 05:39 PM
تِهامَة
زمينهاى هموار ساحلى است كه شمالاً از شبه جزيره سينا تا نواحى يمن جنوبى امتداد دارد، مكه و نجران و جده و صنعاء در اين موضع واقعند. (دهخدا)

armin khatar
07-25-2011, 05:39 PM
توران
نام تركستان است و بخشى از خراسان، ولايت ماوراء النهر. چون اين مملكت را فريدون به »تور« پسر بزرگ خود داده بود به توران موسوم گشت. (برهان)

armin khatar
07-25-2011, 05:39 PM
ثمانين
نام شهرى است نزديك جزيره ابن عمر ، بالاى موصل به دامنه كوه جودى . گويند : پس از قرار گرفتن كشتى نوح بر جودى ، هشتاد مرد كه با وى از كشتى فرود آمدند بدين جاى اقامت گزيدند و قريه‏اى بنا كردند ، از اين رو اين محل را ثمانين ناميدند . (مراصد الاطلاع)

armin khatar
07-25-2011, 05:39 PM
جُرجان
معرب گرگان شهر معروف واقع در استان مازندارن .
در كتاب خرايج از احمد بن محمد و او از جعفر بن شريف جرجانى نقل ميكند كه گفت : در سفرى كه بحج ميرفتم در سامراء بخدمت امام عسكرى(ع) رسيدم و اموالى از شيعيان جرجان جهت امام با خود داشتم و حضرت وعده داد كه پس از بازگشت من از مكه خود شخصاً بجرجان رود . و اين وعده عملى شد . كه تفصيل آمدن حضرت بجرجان از راه اعجاز و نيز وقايع و معجزاتى كه به آمدن آن جناب در آنجا رخ داد در كتب حديث بطور مفصل ذكر شده خواهندگان به (بحار: 262ج�50) رجوع كنند .

armin khatar
07-25-2011, 05:39 PM
جزيرةالعرب
سرزمين عرب را گويند كه از چهار منطقه : حجاز و نجد و يمن و تهامه تشكيل ميشود و بدين جهت آن را جزيره گويند كه درياها و رودخانه‏ها از هر سوى آن احاطه كرده است .
از ام سلمه روايت شده كه پيغمبر(ص) هنگام وفات وصيت نمود كه بايستى يهود از جزيرة العرب بيرون روند . (بحار: 64ج�100)

armin khatar
07-25-2011, 05:40 PM
حاطِمَة
مؤنث حاطِم. داهية. درهم شكننده. يكى از نامهاى مكه است، و از آن جهت بدين نام موسوم گشته كه هر كس را كه بدان اهانت روا دارد درهم شكند. (معجم البلدان)

armin khatar
07-25-2011, 05:40 PM
حَبَشه
كشور افريقائى معروف واقع در غربى باب المندب. اين كشور هجرتگاه مسلمانان در صدر اسلام بوده. به »هجرت« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:40 PM
حِيره
شهرى است نزديك و جنوبى كوفه. درباره اين شهر حديثى در رابطه با ظهور حضرت مهدى (عج) آمده است. به »مهدى منتظر« رجوع شود.

armin khatar
07-25-2011, 05:40 PM
خراسان
در زبان فارسى قديم بمعنى خاور زمين است و در اوائل قرون وسطى اين نام بطور كلى بر تمام ايالات اسلامى كه در سمت خاور كوير لوت تا كوههاى هند واقع بودند اطلاق ميگرديد ولى بعدها اين حدود كوچكتر شد كه به ايالتى از ايالات ايران انحصار يافت. (حدود العالم)
محمد بن خالد از يكى از دوستان خود نقل كند كه گفت: ما جمعى در حضور امام صادق (ع) نشسته بوديم ناگهان حضرت ابتداء فرمود: خراسان، خراسان، سيستان، سيستان؛ گوئيا مى‏بينم اهل اين دو شهر را كه بر شتران خويش سوار و شتابان بسوى قم رهسپار باشند.
از حضرت رضا (ع) در معنى »لان كشفت عنا الرجز« (اگر عذاب را از ما بردارى) آمده كه مراد از رجز در اين آيه برف است. سپس فرمود: »بلاد خراسان بلاد برفى است«.
زرارة بن اعين از امام صادق (ع) روايت كند كه فرمود: »اهل خراسان پرچمهاى مايند و اهل قم ياران ما و اهل كوفه ميخهاى خرگاه ما و اهل اين سواد از مايند و ما از آنها«. (بحار:214ج�60 و 138ج�13)

armin khatar
07-25-2011, 05:40 PM
خوارزم
ناحيه‏است كه در سفلاى رود جيحون قرار دارد و شهر مركزى آن نيز خوارزم نام داشته و يكى از بلاد آنجا جرجانيه است و اكنون بخش عمده آن جزء تركمنستان مى‏باشد.
در حديث آمده كه خوارزم بدست تركان ويران شود. (بحار: 325 ج� 41)

armin khatar
07-25-2011, 05:40 PM
خوزستان
استان معروف جنوب غربى ايران.
ابوهريره از حضرت رسول (ص) حديث آورده كه : »قيامت بپا نشود تا اينكه مسلمانان در سرزمين خوزستان و كرمان با گروهى از عجمان بجنگند كه سرخ پوست و ريز چشم و پهن بينى باشند و چهره‏هاشان به سپر ماند«. (بحار:122ج�18)

armin khatar
07-25-2011, 05:40 PM
داراب
يكى از شهرهاى قديمى فارس و نام اولى آن دارابجرد بوده و خرابه‏هاى آن در جنوب غربى داراب، موجود و به قلعه دهيار معروف است.
مرحوم صدوق - از تاريخ نگاران معروف - نقل ميكند كه : »از جمله مواد صلحنامه امام حسن (ع) با معاويه ، آن بود كه معاويه مبلغ يك ميليون درهم ميان بازماندگان كسانى كه با پدرش در جمل و صفين به شهادت رسيده‏اند ، تقسيم كند و اين وجه از خراج دارابجرد باشد«. سپس مرحوم صدوق مى‏گويد : »راز اينكه حضرت خصوصاً دارابجرد را نام مى‏برد، آنست كه اين ناحيه به زور گشوده نشده، بلكه خود اهالى آنجا محض اينكه فرمانده سپاه اسلام به فارس رسيد، تسليم او شدند و با او قرار بستند كه ساليانه مبلغى بپردازند. ولى اهالى جهرم به نقل بلاذرى - مقاومت كردند و به زور فتح شد و زعيم آن منطقه به نزد عثمان رفت و با وى توافق نموده كه وجهى به ميزان خراج داراب، به بيت المال بپردازند. به اين حساب، داراب در حكم فدك مى‏باشد كه به خود اهل بيت رسول(ص) تعلّق دارد...« . (بحار:10ج�44)

armin khatar
07-25-2011, 05:41 PM
رَى
شهر معروف كنار تهران كه در قديم بسى آباد بوده وبه واسطه قدمتش به شيخ البلاد شهرت داشته منسوب به آن رازى است كه دانشمندان بزرگى بدين نسبت منسوبند . گويند كه در قرن چهارم هجرى فهرست كتابهاى يك كتابخانه عمومى رى در ده مجلد بزرگ مضبوط بود .
صاحب معجم البلدان گويد : در حديث آمده كه رى يكى از دروازه‏هاى زمين است كه تجارت مردم به آن منتهى ميشود .
در حديث ديگر آمده كه رى وقزوين وساوه ملعون وشومند . (بحار:228ج�60)
رواياتى كه در مدح يا مذمت برخى بلاد آمده كلاً يا اكثراً مربوط به زمان صدور روايات ميباشد . (نگارنده)

armin khatar
07-25-2011, 05:41 PM
زَنج
زنگ . زنگبار . كشور زنگيان . صاحب زنج همان كسى كه اميرالمؤمنين (ع) در بصره از خروج او با لشكرش پيشگوئى كرد ودر سال 255 در بصره خروج نمود وزنگباريان كه در بصره به بند بردگى بودند از او پيروى نموده سپاهش را تشكيل دادند وخود مدّعى بود كه علوى مى‏باشد ودر اين باره از امام عسكرى (ع) سؤال شد وحضرت فرمود : او از اهل‏بيت نيست. به »صاحب زنج« در اين كتاب رجوع شود .

armin khatar
07-25-2011, 05:41 PM
زَوراء
شهر بغداد را گويند كه قبله آن منحرف بوده . از حضرت رسول (ص) روايت شده كه فرمود : بين دجله وفرات شهرى بنا شود كه مركز حكومت بنى عباس باشد وآن زوراء است، جنگى شگفت در آن بپا گردد كه زنان در آن اسير گردند ومردان چون گوسفند ذبح شوند . (كنزالعمال:31455)
زوراء در شعر ابن ابى عقبه : وشجّر بالزوراء منهم لدى ضحى‏
ثمانون الفا مثل ما تنحر البدن كوهى است در رى كه هشتاد هزار از فرزندان فلان در آن كشته شوند كه همه شايسته مقام خلافت باشند و اولاد عجم آنها را به قتل رسانند . اين چنين از امام صادق (ع) روايت شده وبسا چنين حادثه‏اى در دولت قائم (عج) رخ دهد . (مجمع البحرين)
در حديث ديگر از آن حضرت آمده كه مردم شهرى كه آن را زوراء نامند ودر آخر الزمان بنا شود كسانى باشند كه خون ما را شفا دانند وبه دشمنى با ما به خدا تقرب جويند ودر عداوت با ما به يكديگر پيمان بندند وجنگ با ما را واجب وكشتار ما را لازم دانند ... (بحار:206ج�60)

armin khatar
07-25-2011, 05:41 PM
سامرّاء
شهرى در عراق بين بغداد وتكريت بر شرقى دجله . گويند اين شهر به وسيله سام بن نوح بنا شد وبه فارسى سام راه گويند ، اين شهر چندين بار خراب شده وبه سال 221 معتصم عباسى در آنجا نزول وبه عمران آن پرداخت وآن را سرّ من راى ناميد وچون به ويرانى رفت آن را ساء من رأى خواندند ومخفف آن سامراء شد . مرقد مطهّر حضرت على بن محمد الهادى(ع) وحسن بن على العسكرى (ع) دو امام معصوم مسلمين در آن شهر است . (گزيده‏اى از معجم البلدان)
از امام هادى (ع) نقل است كه فرمود : مرا به اكراه به سامراء آوردند واگر روزى مرا از اين شهر بيرون كنند به اكراه از آن بيرون روم . عرض شد : به چه سبب ؟ فرمود : به جهت پاكيزگى هوا وگوارائى آب آن وكمى بيمارى در آن . سپس فرمود : روزگارى سامراء ويران گردد آنچنان كه جز يك كاروان‏سرا ويك مغازه خواربار فروشى جهت مسافران آن نماند وهرگاه قبر من آباد شود اين شهر نيز آباد گردد . (بحار:129ج�50)

armin khatar
07-25-2011, 05:41 PM
ساوه
از بلاد معروف ايران ومردم آن مسلمان وشيعى مذهبند .
از امام صادق (ع) آمده كه رى وقزوين وساوه ملعون وشومند . (بحار:229ج�60)
رواياتى كه در باره بلاد آمده مربوط به زمان صدور روايت ميباشد .

armin khatar
07-25-2011, 05:41 PM
سُدوم
نام شهرى از بلاد قوم لوط است كه باران غضب سنگ گل بر آن باريد . (بحار:152ج�12

armin khatar
07-25-2011, 05:42 PM
سرانديب
جزيره‏اى به جنوب هندوستان كه آن را سيلان نيز گويند ونام شهرى در آنجا . گويند حضرت آدم از بهشت بدانجا فرود آمد . (برهان وغياث اللغات)
در حديث آمده كه گرامى‏ترين وادى دره‏اى است در سرانديب كه آدم در آن فرود آمد . (بحار:205ج�60)

armin khatar
07-25-2011, 05:42 PM
سَماوة
وادى معروفى است بين كوفه و شام. شهرى است در عراق.
در حديثى آمده كه هنگام ولادت حضرت ختمى مرتبت وادى سماوه فيضان نمود.(بحار: 321 ج� 15).

armin khatar
07-25-2011, 05:42 PM
سمرقند
شهرى در ماوراءالنهر كه كاغذ نيكو از آن مى‏آورده‏اند . در اصل سمركند بوده ومعرب شده ، مركب از سمر نام پادشاهى بوده وكند يعنى ده كه ابتدا دهى بوده كه آن شاه آن را بنا كرده . (برهان)
در حديث آمده كه آن شهر بدست تركان خراب شود . (بحار:325ج�41)

armin khatar
07-25-2011, 05:42 PM
سناباد
قريه‏اى است در طوس . قبر حضرت رضا (ع) در اين محلّه است وتقريبا يك ميلى طوس واقع شده . (معجم البلدان)
آورده‏اند كه حضرت رضا (ع) در مسير خود به مرو به سناباد رسيد وچون به كنار كوهى كه ديگ سنگى از آن ميساختند رسيد حضرت به آن كوه تكيه زد وگفت : خداوندا به اين كوه وآنچه در آن ساخته ميشود بركت ده . آنگاه فرمود چند ديگ از آن كوه جهت حضرتش تراشيدند وفرمود : از اين پس غذاى پختنى جز آنچه در اين ديگها پخته شود نخواهم خورد . (بحار:125ج�49)

armin khatar
07-25-2011, 05:43 PM
سيستان
ناحيتى معروف از كشور ايران كه معرب آن سجستان است .
محمد بن خالد از يكى از دوستان خود نقل كند كه گفت : ما جمعى در حضور امام صادق (ع) نشسته بوديم ناگهان حضرت ابتداءً فرمود : خراسان ، خراسان . سيستان ، سيستان . گوئيا مى‏بينيم اهل اين دو منطقه را كه بر شتران خويش سوار وبه سوى قم شتابان رهسپار باشند . در حديثى آمده كه سيستان به وسيله باد ويران شود . (بحار:215ج�60 و 325ج�41)

armin khatar
07-25-2011, 05:43 PM
طالقان
نام شهرى يا شهرستانى است ميان قزوين و ابهر كه صاحب بن عباد از آنجا است ونيز نام شهرى به خراسان بين مرو الروذ وبلخ از منطقه طخارستان كه بزرگانى از آن برخاسته‏اند مانند ابومحمد محمود بن خداش طالقانى .
درباره طالقان رواياتى از حضرات معصومين آمده كه از آن جمله اين حديث شريف است :
فضيل بن يسار از امام صادق (ع) روايت مى‏كند كه فرمود : مرا در طالقان گنجى است كه از زر وسيم نباشد بلكه پرچمى است كه از آن روز كه پيچيده شده برافراشته نگشته است ، ومردانى كه دلهاشان به پاره‏هاى آهن مى‏ماند و در ذات خدا شكى در آنها راه نيافته ، از سنگ سخت‏ترند ، اگر به كوه حمله برند آن را از جاى بكنند ، چون با پرچمهاى خويش عليه شهرى تصميم گيرند ويرانش سازند ، به عقابانى مى‏مانند كه بر زين جاى گرفته باشند ، زين اسب امام خود (حضرت مهدى) را مسح كنند وبدان تبرك جويند ، اطرافش بگيرند ودر جنگها به جان خويش از او حراست كنند وهر آنچه در توانشان بود در راه امامشان نثار كنند . مردانى كه به شب نخسبند وتا به صبح به عبادت پروردگارشان قيام كنند ، شب خويش را به زمزمه‏اى بسان زمزمه زنبور عسل بسر برند وچون صبح شود آماده نبرد باشند ، آنان چراغهائى نورافشان وقنديلهائى درخشان بوده وهمواره در آرزوى شهادت بوَند وشعارشان »يا لثارات الحسين« باشد ... (بحار: 307ج�52)

armin khatar
07-25-2011, 05:43 PM
طُوس
ناحيتى است در خراسان كه از چند شهر وقصبه تشكيل مى‏شود وقبر حضرت على بن موسى الرضا (ع) در سناباد طوس مى‏باشد ومركز آن را نيز طوس گويند كه به چهار فرسنگى سناباد واقع است .
ابوصلت هروى از حضرت رضا (ع) روايت كند كه فرمود : روزگارى نگذرد كه اين طوس محل آمد وشد شيعيان و زوّار من گردد وبدانيد كه هر كه مرا در غربتم به طوس زيارت كند در قيامت با من خواهد بود در حالى كه آمرزيده شده باشد . (بحار:39ج�102)

armin khatar
07-25-2011, 05:43 PM
عَبّادان
در قديم شهرى از توابع بصره بوده كه به جاى آن همين آبادان كنونى بنا شده و دانشمندانى از آن برخاسته‏اند از قبيل ابوبكر احمد بن سليمان بن ايوب بن اسحاق بن عبدة بن ربيع عبادانى .
در حديث آمده كه عبادان و قزوين دو در از درهاى بهشتند كه به روى اهل دنيا گشوده شده‏اند . (كنزالعمال:35114)
شايان ذكر است كه احاديث مربوط به بلاد نوعاً به اهالى آنها در زمان صدور روايت نظر دارند .

armin khatar
07-25-2011, 05:43 PM
عَذِيب
موضعى است بين قادسيه و مغيثه كه فاصله بين آن و قادسيه چهار ميل و تا مغيثه سى و دو ميل است . و گفته شده است كه عذيب وادى‏اى است از آن بنى‏تميم و از منازل راه حاجيان كوفه و گويند از سواد است . ابوعبداللَّه كوفى گويد : عذيب محلى است كه از قادسيه به سوى آن روند و زرادخانه فرس بوده است و فاصله بين آن و قادسيه دو ديوار متصل بوده كه ميان آن دو درختان خرما وجود داشته و آن شش ميل است . (معجم البلدان)

armin khatar
07-25-2011, 05:43 PM
عَرج
دهى است از نواحى طائف و در ابتداى منطقه تهامه واقع است و ميان آن و مدينه هفتاد و هشت ميل است و در بلاد هذيل واقع است (معجم البلدان)
از اين موضع است عبداللَّه بن عمر عرجى ، به »عرجى« رجوع شود .
يونس بن يعقوب عن ابيه ، قال : قلت لابى عبداللَّه (ع) : انّ معى صبيةً صغاراً ، و انا اخاف عليهم البرد ، فمن اين يحرمون ؟ قال : »ائت بهم العرج فليحرموا منها ، فانّك اذا اتيت بهم العرج وقعت فى تهامة« . ثم قال : »فان خفت عليهم فات بهم الجحفة ...« . (وسائل:289ج�11)

armin khatar
07-25-2011, 05:43 PM
عُرينه
نام محلى است در بلاد فزاره ونيز دهاتى در اطراف مدينه وقبيله‏اى از عرب. در شوال سال ششم هجرت هشت نفر از عرينه بنزد پيغمبر (ص) آمده اظهار اسلام كردند وچندى در مدينه بماندند آب وهواى مدينه به آنها سازگار نيامد همه بيمار شدند، پيغمبر دستور داد شير شتر بنوشند وفرمود: تعدادى شتر ماده از آن ما در چراگاه ميباشند بدانجا رفته از شيرشان استفاده كنيد. آنها رفتند وپس از چندى شتربان را كشته ودست وپاى او را بريدند وخار در زبان وچشمانش فرو كردند تا بدين حال بمرد وشتران را بغارت بردند. چون پيغمبر خبردار شد كرزبن جابر فهرى را با بيست سوار بتعقيب آنها فرستاد تا آنها را دستگير نموده به مدينه آوردند. حضرت آن روز در غابه كه محلى نزديك مدينه است تشريف داشتند. آنها را نزد پيغمبر بردند حضرت دستور داد دست وپاى آنها را قطع كردند وبدارشان آويختند وشترها را كه پانزده نفر بود جز يكى كه نحرش كرده بودند سالم برگرداندند. (بحار:304ج�20)

armin khatar
07-25-2011, 05:44 PM
غزنه
جاى گشاده‏ترين وپاكيزه‏ترين از بلادها. (منتهى الارب) شهر بزرگى است در اوائل هند از سوى خراسان. (از وفيات الاعيان) شهرى است در افغانستان كنونى، ياقوت گويد: غزنه تلفظ عامه است وصحيح نزد علما غزنين است وآن را تعريب كنند وجزنه گويند ومجموع بلاد آن را زابلستان نامند، وغزنه قصبه (كرسى) آن است . (معجم البلدان)
غزنه در جنوب گرجستان واقع است. (برهان قاطع)

armin khatar
07-25-2011, 05:44 PM
غزنين
نام ولايتى است مشهور در زابلستان كه دارالملك محمود غزنوى بود، وسالها محمود غزنوى به آبادى ووسعت آن ولايت كوشيد وآن را از بابت تعظيم »حضرت« ميگفتند. آن را غزنه نيز گويند.

armin khatar
07-25-2011, 05:44 PM
غَسّان
آب وآبادانى‏اى كه جايگاه قبيله ازد بوده، بين دو وادى رمع وزبيد واقع است، قبايل ازد كه اصلا از يمن بوده‏اند، وچون در محلى پر آب بنام غسّان سكنى داشتند به همين نام خوانده شدند. از اين قبيله در دوره جاهليت در شام خاندان غسانيان حكومت كردند، ودر عصر اسلام نيز بعض مشاهير بنام غسانى بظهور رسيده‏اند.
در سال دهم هجرت هيأت قبيله غسان بنزد حضرت ختمى مرتبت به مدينه آمده از طرف عموم افراد قبيله اظهار اسلام نمودند. (قاموس الاعلام تركى وبحار الانوار:68ج�83)

armin khatar
07-25-2011, 05:44 PM
فلسطين
بخشى از سرزمين شام شامل شهرهاى بيت المقدس و غزّه و بيت لحم و حبرون و نابلس كه زمينى آباد با كشتها و درختان ميوه فراوان مى‏باشد و قرآن در وصف آبادانى آن فرموده: »المسجد الاقصى الذين باركنا حوله« (اسراء: 1) ونيز آن را سرزمين مقدس خوانده كه فرموده: »يا قوم ادخلوا الارض المقدسة« (مائده: 21)، مفسران سرزمين مقدس را به فلسطين تفسير كرده‏اند.

armin khatar
07-25-2011, 05:44 PM
فِنيقيا
كشورى باستانى كه بخشى از آن امروز به نام لبنان شناخته مى‏شود.


منطقه‏اى از شام بزرگ كه در قديم آنجا را جبال لبنان ميگفته‏اند و اكنون كشورى مستقل است . از حضرت رسول(ص) روايت است كه فرمود : گروهى از امت من مسلحانه قيام كنند ، آنان چنان از دين برون روند كه تير از شست برون رود ، اين گروه در كوه لبنان وخليل به قتل رسند . (كنزالعمال : حديث 31243)

armin khatar
07-25-2011, 05:44 PM
قادسيه
يكى از بلاد عراق است كه تا كوفه 15 ميل فاصله دارد. اين شهر همان بانقيا است كه موطن اصلى حضرت ابراهيم (ع) بوده.
جنگ معروف قادسيه به سال 14 هجرى در عهد عمر بن خطاب بين سپاه ايران و مسلمانان در اين سرزمين واقع شد. عده‏اى از سوى عمر مأمور شدند كه يزدگرد شاه ايران را كه آن روز در مدائن بود به اسلام دعوت كنند، اين عده چون به مدائن وارد شدند مردم آنجا به هيئت لباس آنها استهزاء كردند چه آنان با لباسى مندرس و كهنه و در عين حال با زبانى تند و لحنى خشن وارد شدند و به نظر مردم آن وضع لباس با آن لحن نظامى از مقام قدرت، ناسازگار بود ولى خود يزدگرد با احترام آنها را پذيرفت و از مقصودشان پرسيد. آنها گفتند: يا بايد اسلام بپذيريد يا جزيه بدهيد. شاه با حقارت در آنها نگريست و گفت: شما همان مردمى نيستيد كه سوسمار مى‏خوريد و اطفالتان را زنده به گور مى‏كنيد؟ گفتند آرى در گذشته چنين بوديم ولى اكنون وضعمان دگرگون گشته و به بركت پيغمبر اوضاع ما به كلى عوض شده. شاه دعوت آنان را رد كرد و آنها گفتند: اكنون كه تو شمشير را اختيار كردى حكم بين ما و تو همان خواهد بود. در سال بعد يزدگرد لشكرى را مشتمل بر يكصد و بيست هزار نفر به سركردگى رستم فرخ زاد فراهم ساخت و از آن سوى لشكر اسلام از مدينه و شام بسيج شد. لشكر رستم از فرات عبور كرد و در سواد كوفه دو لشكر تلاقى نمودند. اين جنگ چهار روز به طول كشيد: در روز اول اسبهاى عرب از فيلان كه پيشاپيش لشكر فارس بودند فرار كردند، چنين به نظر مى‏رسيد كه فتح با لشكر ايران است اما بعد كه دسته تيراندازان به فيلان حمله بردند سواران عرب از خطر جسته و ايرانيان را عقب نشاندند و بالاخره اعراب سواره سپاه ايران را شكست دادند و روز سوم بار دگر فيلها ظاهر شدند ولى قعقاع بن عمرو رئيس نيروى امدادى شام به نيزه چشم يكى از فيلان سفيد و ديگرى چشم فيل ديگر را كور كرد و در نتيجه فيلها برگشتند و در لشكر ايران تزلزل بوجود آمد و مسلمانان قوى شدند و شب چهارم دو لشكر به هم ريختند و جنگ سختى درگرفت، در اين حال تندبادى بوزيد وشن زيادى به سر و روى لشكر ايران بپاشيد ولى مسلمانان كه پشت به باد بودند صدمه‏اى نديدند، رستم چون خود را در معرض خطر ديد ميان بار و بنه استرها پناه برد در اين گير و دار يكى از بارها به زمين افتاد و او را مجروح ساخت، او خود را در نهر بيفكند كه جان به در برد لكن بلال بن علقمه پشت سر او در آب جست و وى را به قتل رسانيد. اين واقعه لشكريان ايران را به هراس افكند، خود را باختند و هزاران تن خود را به آب انداختند و غرق شدند وسرانجام مسلمانان به پيروزى كامل رسيدند. (خلاصه‏اى از حبيب السير:474ج�1)

armin khatar
07-25-2011, 05:44 PM
قُبَّةُ الارض (اصطلاح هيوى)
هيأت دانها در تفسير آن اختلاف دارند. گفته‏اند هرگاه دائره‏اى را در سطح نصف النهار فرض كنيم كه بر روى قسمت معموره زمين به خط استواء برخورد اين دائره ربع معمور زمين را به دو بخش شرقى و غربى قطع و تقسيم مى‏كند. نقطه تقاطع اين دائره و خط استواء را قبة الارض نامند و آن طول قسمت معمور ميان مشرق و مغرب و طول ميان مواضعى را كه بر خط استواء قرار دارد به دو نصف مى‏كند. و بالنسبة به اين خط مفروض شهرها به شرقى و غربى تقسيم مى‏شوند. اين رأى هنديان است ولى مردم فارس گويند: قبة الارض وسط معموره است و گفته‏اند قبة اقليم چهارم را به طول 90 درجه و عرض 36 درجه نصف مى‏كند و معناى اينكه شهرى بر روى قبه قرار دارد اينست كه ساكنين آن ساكنين قبه باشند يعنى بين دو انتهاى معموره بر روى خط استواء، و گويند معنى آن اينست كه نصف النهار آن نصف النهار قبه باشد و قول نخست درست است زيرا غرض از تعيين قبه اينست كه طالع در آغاز سال به افق قبه بيرون آيد و طالع جهان ناميده شود و احكام جهان بر آن مبتنى گردد و بنابر اول طالع عالم مختلف نشود و بنا بر ثانى مختلف شود. عبدالعلى بيرجندى در حاشيه چغمينى چنين گفته است. (كشاف اصطلاحات الفنون)

armin khatar
07-25-2011, 05:45 PM
قزوين
از بلاد معروف ايران. در كتب حديث عامه درباره اين شهر و فضايل آن احاديث بسيار آمده تا جائى كه خليل بن عبدالجبار كتابى را به نام »فضايل قزوين« تاليف نموده است. از جمله اينكه پيغمبر (ص) فرمود: خدا رحمت كند برادرانم را در قزوين. بهترين پايگاهها زمينى است كه آن را قزوين گويند و در آينده به دست مسلمانان گشوده شود، هر كه يك شب براى خدا در آن بسر برد شهيد از دنيا برود و با صدّيقين و در زمره پيامبران محشور گردد تا به بهشت در آيد. (كنزالعمال:35089)
و از آن حضرت آمده كه در قزوين مردى ظهور كند كه همه مردم از مؤمن و مشرك در طاعت او در آيند و كوهها را پر از بيم و هراس سازد.
در حديث امام صادق (ع) آمده كه رى و قزوين و ساوه ملعون و شوم مى‏باشند (بحار: 52 و 60). البته بيشتر احاديث مربوط به بلاد راجع به مردم زمان صدور حديث مى‏باشد.

armin khatar
07-25-2011, 05:45 PM
قُسطنطنيّة
نام قديم شهر استانبول. ابوهريره از پيغمبر (ص) روايت كرده كه فرمود: قيامت بپا نگردد تا اينكه يكى از فرزندان من حاكم روى زمين شود و شهر قسطنطنيه را بگشايد. (بحار: 54ج�81)

armin khatar
07-25-2011, 05:45 PM
كربلاء
شهر معروف عراق، مشهد امام حسين (ع). ياقوت در معجم البلدان ذيل اين واژه گفته: و اما مبدأ اشتقاق اين كلمه يا كربله به معنى سستى پاها است، بدين جهت كه زمين كربلاء زمين سست شن زار است. و يا از »كربلت الحنطة« يعنى گندم را از كاه و كثافات پاك كردم مى‏باشد، بدين مناسبت كه آن زمين از ريگهاى درشت و درخت پاك بوده.
و نيز كربل نام گياهى است كه ممكن است آن نوع گياه در آن سرزمين فراوان بوده.
سپس ياقوت مى‏گويد: نقل است كه چون امام حسين (ع) به اين سرزمين رسيد از همراهان پرسيد اين روستا را - و اشاره به روستاى عقره كه نزديك كربلا بود نمود - چه مى‏نامند؟ گفتند: نام آن عقره است. حضرت فرمود: پناه مى‏برم از عقر. زيرا عقر به معنى بريدن دست و پاى شتر است با شمشير. (معجم البلدان)
از حضرت صادق (ع) روايت است كه خداوند كربلا را حرم امن و مبارك قرار داد پيش از آنكه مكه را حرم قرار دهد. از آن حضرت رسيده كه فرمود: چون امام حسين (ع) را در كربلا زيارت كردى حوائج خويش را در آنجا از خدا بخواه و در آنجا وطن مگزين. از امام سجاد(ع) نقل شده كه فرمود: گوئى مى‏بينم كه كاخها پيرامون قبر حسين (ع) برافراشته شده و بازارها به اطراف آن برپا گشته و روزگارى نگذرد كه از آفاق جهان به سوى آن شدّ رحال كنند و اين در زمانى خواهد بود كه دولت بنى مروان منقرض شده باشد. نصر بن مزاحم از هرثمة بن سليم نقل مى‏كند كه در جنگ صفين در ركاب على (ع) بودم چون به كربلا رسيديم وقت نماز بود حضرت در آنجا اقامت نماز بست و ما با او نماز خوانديم پس از نماز مقدارى از خاك آن زمين برداشت و ببوئيد و سپس فرمود: به‏به به تو اى خاك، گروهى در تو محشور گردند كه بى حساب به بهشت روند. هرثمه پس از بازگشت از صفين اين داستان را بازگو مى‏كرد از جمله كسانى كه اين ماجرا را برايش نقل نمود همسرش جرداء بنت سمير بود كه وى از شيعيان على (ع) بود و به وى گفت: مگر على علم غيب داشت؟! جرداء گفت: ساكت باش، اميرالمؤمنين دروغ نمى‏گويد. هرثمه گويد: اين گذشت تا اينكه واقعه كربلا رخ داد و من با لشكر ابن زياد بودم، چون به كربلا رسيديم و چشمم به حسين (ع) افتاد آن خاطره به يادم آمد، به نزد حسين (ع) رفتم و داستان را به خدمتش عرض كردم. فرمود: اكنون تو با ما هستى يا عليه ما؟ عرض كردم: نه با توام و نه عليه تو چه بر زن و فرزندم از شر ابن زياد مى‏ترسم. فرمود: حال كه با ما نيستى از اينجا بيرون رو كه مظلوميت ما را نبينى و صداى ما را نشنوى... (بحار: 8 و 22 و 101)

armin khatar
07-25-2011, 05:45 PM
كرمان
شهرى و ناحيتى معروف در ايران. به روايت ابوهريره پيغمبر (ص) فرمود: قيامت بپا نگردد تا اينكه شما (مسلمانان) در خوزستان و كرمان با گروهى از عجمها بجنگيد كه چهره‏هائى سرخ و بينى‏هائى پهن و چشمانى كوچك داشته باشند و صورتهاشان بسان سپر باشد. (بحار: 122ج18)

armin khatar
07-25-2011, 05:45 PM
كَلدة
نام ناحيتى است كه بين سواحل دو شطّ دجله و فرات قرار دارد، كه در قديم‏ترين دوره تاريخى يعنى در حدود سه هزار سال قبل از مسيح به دو ناحيه شومر و اكد منقسم شده بود كه گاه مجتمعاً تحت لواى واحد رفته و گاه منفرداً هر يك سير خويش را داشته است. عده پايتختهاى اين دو ناحيه به يازده مى‏رسيد و اين بلاد يازده‏گانه هميشه بر سر حكومت مطلقه با يكديگر در زد و خورد بوده‏اند و عاقبت بابل تسلط يافت و در حدود 2100 سال ق. م. حمورابى پادشاه بابل بر مملكت وسيعى سلطنت يافت. در حدود 1250 سال ق. م سلطنت مطلقه به آشور رسيد و سنا خريب و آسوربانى پال در سده 8 و 7 ق. م حكومت داشته‏اند و پايتخت آنان نينوا بود. در سال 612 ق. م نينوا خراب شد و بار ديگر بابل پايتخت گرديد و در عهد نبوكد نزر (بخت نصر) دولتى عظيم تشكيل گرديد، و سرانجام اين دولت به سال 539 ق. م به دست كورش شهريار هخامنشى منقرض گرديد. (حاشيه برهان مصحح دكتر معين)