توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : همه چیز در مورد سلسله صفویه (اولین حکومت مرکزی پس از اسلام)
armin khatar
07-24-2011, 04:39 PM
چکیده :
در تاریخ ایران پس از اسلام ظهور سلسله صفویه نقطه عطفی است مهم؛ زیرا که پس از قرنها ، ایران توانست با دستیابی مجدد به هویت ملی ، به کشوری قدرتمند و مستقل در شرق اسلامی تبدیل شود. این کشور به رقابتی نزدیک به امپراطوری شمال برمی خیزد و دایره سروری و خلافت عثمانیان را بر ممالک اسلامی رد می کند. حکومتی که صفویان در اوایل قرن دهم هجری برپا کردند یک حکومت مذهبی و بر پایه تشیع بود، این دوره نزدیک به دو قرن و اندی طول کشید. با تأسیس این حکومت مقطع جدیدی در تاریخ ایران گشوده شد 0 زمانه ای که ایرانیان برای کسب هویت خود به تکاپو پرداختند، و لذا این دوران از اهمیت خاصی برخوردار شد . با توجه به تأثیر طولانی مدت دستاورهای صفویان تا عصر حاضر، می توان گفت که آنها در حل و فصل مشکلات برخاسته از امور نظامی، اقتصادی، مذهبی و اجتماعی تا حدود قابل ملاحظه ای موفق بودند . در این دوره ، نعمت و فراوانی حاصل شد، امنیت بر راهها سایر گسترد، تجارت و بازرگانی به شکوفایی رسید؛ اقلیتها محل تساهل و تسامح مذهبی قرار گرفتند؛ دشمنان خارجی عقب زده شدند؛ هنرها و صنایع در حد و حجم قابل اعتنایی شکوفان گردیدند و دانشمندان بزرگی در عرصه فلسفه پدیدار شدند. سلسله هایی که پس از صفویان بر سر کار آمدند در پیدا کردن راه حل برای مشکلات موجود جامعه به اندازه صفویان موفق نبودند. نظام صفویان به رغم فشارهای داخلی و خارجی به مدت دویست و بیست و پنج سال در ایران ثبات و استواری پدید آورد.
armin khatar
07-24-2011, 04:40 PM
تقریبا" یک صد سال بعد از مرگ تیمور، از میان هرج و مرج و تجزیه و تفرقهاى که در گیرودار بین سرکردگان طوایف ازبک و تیموریان در ماوراءالنهر و در کشمکش ترکمنانان سیاه گوسفند و سپید گوسفند با یکدیگر و با بقاى خاندان تیمور و چنگیز در ایران در جریان بود، ایران پیر و فرتوت و مجروح از ستم و غارت مستبدان بزرگ و کوچک، به صورتى ناگهانى و بر خلاف انتظار، بعد از نهصد سال که از سقوط ساسانیان مىگذشت، دوباره به یک دوران وحدت ارضى، دولت ملى، و تمامیت نسبى قدم گذاشت. این تحول را محققان و پژوهشگران تاریخ، اعتلاى ایران به مرحله دولت ملى خواندهاند و با اندک تسامح و مختصر استثنا مىتوان دوران صفویه و بعد از آن را، تا حدى به همین عنوان تلقى کرد.
در عهدى که ایران زمین از جانب ماوراءالنهر به وسیله نیروى »نوپدید« اما مخالف و مهاجم ازبک، و از جانب آسیاى صغیر - روم - توسط نیروى رقیب و منازع و تجاوزگر عثمانى تهدید مىشد، در داخل نیز دستخوش تفرقه و ملوک الطوایفى خاندانهاى متنوع و گوناگون و بى اعتنا به سرنوشت عمومى و ملى ایران بود. خوزستان، درگیر دخالتها و طغیان غلات مشعشعى بود، نواحى اران، در دست خاندان شروانشاهان، خراسان در اختیار بقایاى تیموریان، و عراق عجم، فارس و آذربایجان در دست ترکمانان آق قویونلو قرار داشت. منازعات بى وقفه آق قویونلو با تیموریان و با ترکمانان قراقویونلو، تمام اطراف و اکناف ملک را دچار تجزیه و تفرقه و در معرض از دست دادن پیوند با دیگر مناطق و مردمان ایران زمین کرده بود که از دیرباز به هم پیوسته، هم فرهنگ و هم سرنوشت بودند.
ظهور صفویه و وحدت ملّی:
ظهور صفویه و جهش ناگهانى و تا حدى تصادف گونه آنها به صحنه حوادث عصر، از منظر منافع ملى، پیشامدى جالب و درخور توجه است، زیرا ایران فلک زده و ملک زده را که دیگر انتظارى، به وحدت ملى آن نمى رفت، از زوال چاره ناپذیر و روزافزون قطعى و نهایى، نجات داد.
ارتقاء ایران به این مرحله، بوسیله کسانى انجام گرفت که جد آنها شیخ صفى الدین اردبیلى، به خاندان رسالت منسوب بودند، هر چند انتساب آنها به خاندان رسالت، مورد انکار جدى بسیارى از پژوهشگران و مورخان است. مریدان و سپاهیان صفوى هم بى هیچ تردید، این فرمانروایان را به علت انتساب به شیخ صفى الدین به نام صفویه علوىمىخواندند و از اولاد امام هفتم - شیعه - امام موسى الکاظم علیهالسلام - مىشمردند و به عنوان مرید و تابع، ایشان را مرشد کامل، صوفى اعظم و مظهر امامت و حتى رمز الوهیتمىپنداشتند و از هیچ گونه طاعت و جانسپارى در راه آنها دریغ نمى کردند، حتى سربازى و سراندازى در راه مرشد کامل و صوفى اعظم را موجب نیل به سعادت اخروى تلقىمىکردند.
armin khatar
07-24-2011, 04:40 PM
صوفیان سپاهى و جانسپار صفوی:
این صوفیان سپاهى و جانسپار که ایران در پرتو شور و علاقه آنها، وحدت و تمامیت ارضى و شخصیت و هویت قومى و ملى خود را باز یافت، به هیچ وجه وارثان احساسات ملى یا طالبان تجدید حیات به فراموشى سپرده شده ایرا باستان نبودند، بلکه قومى بودند که زبانشان ترکى، اعتقادشان تشیع آمیخته به خرافات غلات، و شعارشان مخالفت با اهل سنت متعصب ازبک و عثمانى بود که ایران را به چشم یک طعمه به آسان گوارمىنگریستند، هر چند اگر شور و هیجان مهارناپذیر همین قوم نبود، الحاق ایران به قلمرو ازبک و عثمانى و یا تجزیه و تقسیم آن بین حکام سنى عصر نامحتمل نبود.
صفویه که به پشتیبانى و جانفشانى دستهاى ترکمانان صوفى و شیعى متعصب، به تدریج موفق به ایجاد قدرتى جنگى، متحد و به کلى متمایز از تمام دولتهاى اسلامى مشابه شدند، پس از شیخ صفى )وفات 735 ق/ 1335 م( به گرد فرزندش صدرالدین موسى جمع شدند. وى همچنان در خانقاه پدر تکیه گاه مریدان و مرشد طالبان تصرف بود و تا پایان حیات خویش (749 ق/ 1392 م( مورد توجه و اکرام طبقات عام و امیران و رجال و بازرگانان عصر قرار داشت. پس از صدرالدین موسى، پسرش سلطان على معروف به خواجه على سیاه پوش به جاى او نشست. وى که التزام شعار سیاه را وسیله تظاهر به سوگوارى شهیدان ائمه و اعلام تشیع ساخت، با اظهار نسب نامهاى، شجره انتساب خود و پدرانش را به ائمه شیعه رساند. از سوى دیگر، انتساب به خاندان على )ع( را هم که پدر و جدش ظاهرا" در اظهار و اعلام آن اصرارى به جاى نیاورده بودند، اعلام کرد و بدین سان دروازه تصوف را بر روى تشیع که تا آن ایام جز به ندرت با آن تفاهم نداشت برگشود. این تفاهم که تصوف و تشیع را در بعضى آداب و عقاید به خاطر نزدیکى به اقوال غلات، به هم نزدیک ساخت، البته در نزد اکثر علماى شیعه، حتى در عهد دولت صفویه، مورد تایید واقع نشد.
armin khatar
07-24-2011, 04:41 PM
داعیه ایجاد سلطنت شیعی در اوایل عهد صفوی :
داعیه ایجاد یک سلطنت شیعى که لازمه و نتیجه )خروج( اجتناب ناپذیر شیعه براى )اعلام دین حق( محسوبمىشد، ظاهرا" بعد از خواجه على (830 ق / 1427 م( و نخستین بار توسط پسر او سلطان ابراهیم اعلام شد. اینکه او را شیخ شاه خوانده اند، ظاهرا" از آن رو است که تنظیم و ترتیب مقدمات براى قیام صوفیان صفوى باید به وسیله وى آغاز شده باشد. شیخ شاه براى نیل به این هدف، توجه مریدان جنگجو و مستعد قتال را که وجود آنها در پیرامون خانقاه همواره موجب تشویش خاطر حکام محلى بود، به ضرورت غزو و جهاد در بلاد گرجستان جلب کرد، اما فرمانروایان قراقویونلو که در این هنگام در آذربایجان و نواحى مجاور، قدرت را در دست داشتند، اینگونه نهضتها را، فقط تا حدى که تحت نظارت و موافق با اشارت خود آنها باشد، اجازتمىدادند و تاخت و تاز در نواحى مجاور قلمرو آنها را به هر بهانه باشد، مغایر با قدرت و نظارت خود در امور آذربایجان و نواحى تلقىمىکردند.
فعالیت پیگیر و منسجم صوفیان اردبیل براى کسب قدرت نظامى و سیاسى تشکیل دولات مستقل شیعى که توسط شیخ شاه آغاز شده بود، به وسیله پسر او شیخ جنید رهبرى و دنبال شد. وى که بعد از پدر (851 ق / 1447 م( از جانب مریدان، مرشد کامل و صاحب سجاده ولایت خوانده شد، موقع را براى خروج که مریدانش از مدتها پیش طالب آن بودند، مناسب یافت و وى که چندى در سوریه، طرابوزان و سایر بلاد عثمانى سر کرده بود، سرانجام با جمیع مریدان که عده شان حدود پنج هزار جنگجوى جانسپار بود، در نواحى آمد، به اوزون حسن، سرکرده ترکمانان سنى آق قویونلو پیوست و به رغم انتظار جهانشاه قراقویونلو، مورد استقبال و تکریم واقع گشت (861 ق / 1457 م( سرکرده آق قویونلو، خواهر خود، خدیجه بیگم را هم به این شیخ جوان که به خاندان رسالت هم انتساب داشت تزویج کرد(863 ق / 1459 م( و حتى به او رخصت داد تا در قلمرو وى از جانب خود، خلفایى براى نشر دعوت و تعلیم طریقت صفوى گسیل نماید.
یکسال بعد، شیخ جنید در جنگى که به قصد جهاد با کفار چرکس عازم قفقاز بود، در مقابل خلیل سلطان - حاکم شروانشاه - مغلوب و کشته شد. جالب اینکه در این جنگ، شیخ جعفر، عموى شیخ جنید، و جهانشان حاکم شیعه مذهب قراقویونلو، حاکم شروانشاه را تشویق و یارى کردند تا بتوانند در این نبرد با شیخ متعصب شیعى پناه برده و مورد تایید اوزون حسن اهل سنت، فائق آید.
armin khatar
07-24-2011, 04:41 PM
تربیت شیخ حیدر توسط اوزون حسن:
پسر و جانشینان او، شیخ حیدر، خواهر زاده اوزون حسن بود که یک ماه بعد از وفات پدر به دنیا آمد، اما در نزد اوزون حسن تربیت یافت. بعدها، هنگامى که ده سال بیشتر نداشت، در موکب اوزن حسن و تحت حمایت او وارد اردبیل شد (874 ق / 1469 م( و در همان سنین کودکى، بر وفق سنت معمول پیروان خویش، به تشویق و تایید آنها به عنوان مرشد کامل و صوفى اعظم، امور بقعه و خانقاه صفوى را از شیخ جعفر تحویل گرفت، هرچند جریان امور همچنان در دست شیخ جعفر باقى ماند و تا زمانى که او زنده بود، شیخ زاده خردسال، براى توسعه دعوت پدر مجالى نیافت.
با مرگ شیخ جعفر، شیخ حیدر هم که به سنین رشد رسیده یود، مقارن با ایامى شد که صوفیان جان نثار از تاجیک نثار از تاجیک و ترکمان، از تمامى نواحى، مثل آمد و آناتولى و شام و طالش و گیلان، براى تجدید عهد با مرشد کامل و پیر طریقت خود، به نواحى اردبیل سرازیر شدند. در همان ایام هم، اوزون حسن، دختر خود - مارتا - را، که علمشاه خاتون یا ملیحه بیگم نیز خواندهمىشد به عقد ازدواج این خواهر زاده جوان و محبوب خود درآورد (880 ق / 1475 م( و این خویشاوندى مضاعف، شیخ جوان خانقاه صفوى را حیثیت و اعتبار سیاسى بیشترى بخشید.
armin khatar
07-24-2011, 04:41 PM
شیخ حیدر و دعوت در خروج دین حق
شیخ جوان با آنکه به دنبال مرگ اوزون حسن خود را از حمایت امیران آق قویونلو بى بهره یافت، اما ادامه دعوت پدران وسعى در خروج دین حق را بر عهده خود لازم دید. وى از همان هجده سالگى، براى از سرگیرى غزوه هاى مقدس خویش به تدارک اسلحه و تنظیم سپاه پرداخت، لباس متحدالشکل صوفیانهاى به رنگ کبود هم براى غازیان خویش طرح کرد که از جمله شاه کلاه دوازده تَرکى به شکل تاج و رنگ سرخ بود، به همین مناسبت هم، آنها را سرخ کلاهان یا قزل برک یا قزلباش گفتند.
armin khatar
07-24-2011, 04:42 PM
شیخ حیدر و غزو کرکس
در بیست و چهار سالگى، شیخ حیدر توانست اسباب خروج دین حق را با اقدام به غزو چرکس دنبال کند. و از این جنگ غنایم بى شمار به دست آورد. چهار سال بعد با تجهیزات کاملتر در همان نواحى دست به لشکرکشى دیگر زد که آوازه شجاعت او را در بین مسلمین آن نواحى در همه جا نشر کرد. سپس حملهاى انتقام جویانه به شروان کرد تا با جنگبا فرخ یسار ، انتقام خون پدر بازستاند. فرخ یسار که در نبرد به قلعه گلستان که بعدها عهدنامه شوم بین قاجار و سپاه روس، آن را مشهور ساخت رفت، قلعه محاصره شد و نبرد سرنوشت ساز بین دو سپاه رخ داد، اما شیخ حیدر در جریان نبرد کشته شد (893 ق / 1488 م(.
پس از مقتول شدن شیخ حیدر، مریدانش، با سلطان على پسر شیخ بیعت کردند. در این ایام، رستم بیگ در آذربایجان داعیه امارت یافت، نخست با پسر خردسال شیخ از در عطوفت و مهربانى درآمد، اما اندک اندک از کثرت و قدرت مریدانش در بیم شد و در صدد دفع آنها برآمد. سلطان على که از انگیزه رستم بیگ آگاه شد، اردوى او را ترک گفت، رستم بیگ نیز به تعقیب آنها پرداخت، سلطان على با آن که تنها هفتصد تن در اختیار داشت با رستم بیگ به جنگ پرداخت و سر باخت.
armin khatar
07-24-2011, 04:42 PM
اسماعیل ، مرشد کامل:
بار دیگر یاران و مریدان، اسماعیل میرزا پسر دیگر شیخ حیدر را که در آن هنگام کودکى شش ساله بود، اما در عین حال خلیفه و ولیعهد سلطان على محسوبمىشد با اجازه مادرش که در اردبیل با پسر دیگر خود ابراهیم باقى مانده بود، به گیلان منتقل کردند. در گیلان کارکیا میرزا على، فرمانرواى محلى لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوى بود در نگه داشت کودک اهتمام کرد.
اسماعیل، از همان کودکى، از جانب مریدان پدر، صوفى اعظم، مرشد کامل و شیخ و سلطان محسوبمىشد و حتى او را به عنوان شاه تلقىمىکردند. وى در 905 ق / 1499 م هنگامى که سیزده سال بیش نداشت و عمدتا" آلت دست اغراض سرکردگان قزلباش بود به اردبیل آمد و از موقعیت متزلزل آق قویونلو و تجزیه قلمرو آنها استفاده کرد و موقعیت را براى خروج مناسب یافت. در 906 ق / 1500 م، فرخ یسار - حاکم شروان - را نزدیک قلعه گلستان شکست داد و مقتول کرد و در 907 ق / 1501 م سپاه میرزا الوند را در حدود نخجوان منهدم و مغلوب نمود. سپس فاتحانه وارد تبریز شد و در آنجا سلطنت خود را اعلام داشت. از این تاریخ فرمانروایان این خاندان به مدت دویست و سى سال بر ایران حکمروایى داشته و دورانى از اعتلاء و عظمت و حضیض و ذلت را هم خود تجربه کرده و هم نتایج آن را براى آیندگان به میراث باقى گذاشتند.
armin khatar
07-24-2011, 04:42 PM
علت اینکه صفویان پیرو تشیع اثنی عشری شدند چه بود؟
– اتخاذ مذهب تشیع از سوی صفویان سبب می شد که آنها توان یک ایدئولوژی مذهبی پویا را به خدمت دولت جدید در آورند و به این ترتیب به دولت جدید این قدرت را میداد که بر مشکلات اولیه غلبه کند .
2- اتخاذ این عمل ، متمایز آشکاری بین دولت صفویه و امپراطوری عثمانی که قدرت عمده جهان اسلام در قرن دهم بود به وجود آورد ، و از این طریق به دولت صفوی هویت ارضی سیاسی دهد .
برقراری تشیع اثنی عشری به عنوان مذهب رسمی کشور توسط صفویه ایجاد آگاهی بیشتری نسبت به هویت ملی و بدین طریق ایجاد دولت متمرکز تر و قوی تر می شد .
armin khatar
07-24-2011, 04:42 PM
چگونه نیروهای شیعی مذهب صفویه بر مردم سنی مذهب پیروز شد؟
علی رغم دو قرن تبلیغات صفویه ، ترویج تشیع به عنوان مذهب رسمی کشور خطرناک بود و بعضی از مشاوران اسماعیل از واکنش حاصل از این کار نگران بودند و می گفتند ا ز300000 – 200000 ( دویست تا سیصد هزار نفر مردم تبریز دو سوم سنی هستند و ما می ترسیم مردم بگویند فرمانروای شیعی نمی خواهند و اگر مردم از قبول تشیع خودداری کنند چه کاری می توانیم بکنیم ؟ پاسخ شاه اسماعیل سازش ناپذیر بود ؛ و او می گفت مامور انجام این کار است و خداوند و امامان معصوم همراه اویند و از هیچکس هم باکی ندارد و می گفت به یاری خدا ، اگر رعیت حرفی بگویند شمشیر می کشم و یک کس را زنده نمی گذاریم .
آشکار است که برقراری تشیع در کشوری که حداقل به طور رسمی قسمت اعظم جمعیت آن سنی بودند ، بدون بروز مخالفت یا بدون تعقیب و آزار کسانی که از قبول آن خودداری می ورزیدند ، میسر نبود مجازات نافرمانی تا حد مرگ هم می رسید و تهدید به کاربرد زور ار ابتدا اعمال می شد .
در مورد مردم عادی ، وجود تهدیدات برای تغییر مذهب کافی بود . اما علما سخت تر بودند ، برخی ازآنها کشته شدند عده بیشتری به مناطق سنی نشین گریختند ، به دربار تیموری در هرات بعد ار تصرف خراسان به دست صفویه به بخارا پایتخت ازبکان .
armin khatar
07-24-2011, 04:43 PM
طلایه داران دولت صفوى
«700 - 907 حدود / 1300 - 1501 م»
دولت صفوى که توسط شاه اسماعیل اول پس از ورودش به تبریز در 907 ق / 1501 م تشکیل شد
و به عنوان یک دولت شیعى دویست و سى سال دوام یافت؛ یکى از مهمترین ادوار تاریخى ایران است. ظهور این دولت، از یک سو، توانست، ایران از پا افتاده و مضمحل را که تجزیه و تقسیم و فروپاشى یکپارچگى سرزمینش، قطعى به نظر مىرسید، در برههاى از تاریخ و به طور معجزه آسایى نجات دهد، اما از سوى دیگر شکل گیرى این دولت که نخست بر پایه عقاید مذهبى استوار بود و بعدها تبدیل به حکومت مذهبیون شد، هیچ معجزهاى نتوانست از تلاشى آن جلوگیرى کند. این ظهور و سقوط و این فراز و فرود دولت یکپارچه شیعى در ایران، نتیجه دو سده تلاش و کوششهاى اجتماعى و عقیدتى مشایخ این طایفه، پیش از تأسیس دولت صفوى توسط شاع اسماعیل اول بود. تلاشهایى که توانست عاقبت بین تشیع و تصوف آشتى افکند، گرچه این فصل مشترک و این امتزاج ناشى از قبلو عقاید خرافه آمیز و عقب ماندهاى بود که بیشتر برگرفته از اقوال غلات، امکان توافق آن را میسر مىساخت.
درست است که چنین آمیزشى، هرچند با موفقیت و در برههاى از تاریخ، موجب گشایش کارها، ایجاد همبستگى و تقویت روحیه و اتحاد ملى شد، اما در ادامه و به ویژه پس از کسب قدرت سیاسى، به صورت تعصبى کور، استبدادى مطلقه و خودکامه و عاقبت نیندیش درآمد و به نوبه خود مانعى جدى در بسط و اعتلاى فرهنگ و عقاید ایرانیان کرد. نهادینه شدن این خرافه ها، چنان در تار و پود جماعت ایرانى نفوذ کرد که هنوز پس از گذشت چندین سده، پس مانده آن، آزار دهنده روح پیشرفت و اعتلاجوى ایرانى است.
از این رو، بررسى تحلیلى این رخداد از جنبه هاى مختلف، تنها ارزش تاریخى ندارد، بلکه مىتواند راهگشاى بسیارى از معضلاتى باشد که جامعه ایرانى هنوز با بقایاى آن دست به گریبان است.
پاکدامنى و قداست اجداد صفویان و قدرت نفوذ کلام و شخصیت آن بزرگواران در میان عام، به تدریج موجب شکل گیرى عقاید و باورهایى شد که گرچه از نظر تاریخى، ناآشنا به نظر نمىرسید، اما نتایجش، دست کم، براى برههاى از زمان قابل پیش بینى، حتى براى نخستین طلایه داران این باور هم نبود. از شیخ صفى الدین اردبیلى، که پادشاهان صفوى خود را منسوب به او مىدانند و او نیز خود را به نوبه با چند واسطه از احفاد خاندان على «ع» و اولاد امام هفتم شیعیان - امام موسى الکاظم «ع» - شمارد و به همین سبب صفویه علویه خوانده مىشدند تا شاه اسماعیل اول که دولت پر قدرت صفوى را بنیاد گذاشت، چندین نسل لازم بود تا با تربیت جدید مریدان و تابعان را گرد مرشد کامل، صوفى اعظم و مظهر امامت و رمز الوهیت بود؛ از آنان جانسپارانى بى چشمداشت و سر اندازانى بى عطوفت و سربازانى بى چشم و گوش و مطیع بار آورد تا فرامین مرشد کامل را بدون تعقل و تفکر و صرفا" بر اساس باور و اعتقاد، بى درنگ به اجرا گذارند و انجام آن را موجب نیل به سعادت اخروى شمارند.
سرگذشت کوتاهى از شیخ صفى الدین اردبیلى، شیخ صدرالدین موسى، خواجه على سیاه پوش، شیخ ابراهیم، شیخ جنید و شیخ حیدر این بخش آمده، تنها فتح بابى است، براى یافتن پاسخى شایسته و درخور درباره یکى از مهمترین مباحث اجتماعى یعنى؛ کیفیت وابستگى عقاید به دولت و حکومت، دولت دینى یا دین دولتى.
armin khatar
07-24-2011, 04:43 PM
شیخ صفى الدین اردبیلى
«650 - 735 حدود ق / 1252 - 1334 م»
صفویه که به پشتیبانى و جانفشانى گروهى از ترکمانان صوفى و شیعى متعصب موفق به ایجاد قدرتى جنگى، نظامى واحد و دولتى به کلى متمایز از تمام دولتهاى اسلامى مشابه خود شدند، از مشایخ خانقاه و اولاد شیخ صفى الدین ابواسحاق اردبیلى بودند که در عهد فرمانروایى ایلخانان مغول به طاعات و کرامات صوفیانه در تمام آذربایجان و گیلان و نواحى اطراف شهرت یافته بود و رجال معروف عهد هم خواه از آن باب که بر حسب ذهنیت از جنس عوام بودند، خواه از آن جهت که هماهنگى با روحیه عوام را وسیله تحکیم و تأمین موضع خویشمىدیدند، نسبت به وى اظهار ارادتمىکردند. چنانکه خواجه رشیدالدین فضل الله «مقتول 718 ق / 1318 م» در حق وى تکریم و اعتقاد فوق العاده نشانمىداد و تقدیم هدایا و نذورات به خانقاه او را وسیله تقرب به خدا، یا لامحاله کسب محبوبیت در بین بندگان خدا تلقىمىکرد. از سایر بزرگان و حتى امیران عصر هم نظیر این گونه «فتوح» با انواع نیاز و ارادت براى شیخ ارسالمىشد. از این رو، خانقاه اردبیل، هم به کثرت و توالى این گونه نذورات و فتوح، توجه صوفیان لوت خوار را از همه جا جلبمىکرد، هم به خاطر ارتباط مشایخ این خانقاه با ارباب دولت و رجال عهد، عام خلق به ویژه طبقات ضعیف شهرى و روستایى براى رهایى از مظالم حکام قدرتمند و صاحبان اقطاع که به زورگویى و تجاوزجویى معروف و موصوف بودند، تقرب به شیخ خانقاه و فرزندان او را وسیله گره گشایى از کار خویش تلقىمىکردند. بدینگونه طى سالها با توسعه تدریجى خانقاه شیخ در اردبیل، مریدان و دوستداران شیخ همه از دور و نزدیک براى زیارت با جهت ارادت به خانقاه وى ترددمىکردند؛ و هر روز تعدادشان افزونمىشد. به تدریج اردبیل و خانقاه شیخ به صورت یک نقطه اتکاء روحى و اخلاقى براى عام و خاص درآمد؛ لاجرم، فتیان «جوانمردان اهل فتوت» و عیاران شهر هم براى کمک به اراى احکام شیخ و سعى در گره گشایى از کار مراجعان و دادخواهان به خانقاه پیوستند و این جمله همراه با آمادگى و کوششى که دیوانیان و امیران ولایات در اجراى درخواستها و رعایت احوال شیخ نشانمىدادند، حیثیت و اعتبار خانقاه اردبیل را در نزد عام و خاص تا حدى زیادى بالا برد.
armin khatar
07-24-2011, 04:43 PM
کوشش شیخ زاهد گیلانی و قدرت یافتن خانقاه شیخ صفی الدین
شیخ صفى الدین که داماد و تربیت یافته شیخ زاهد گیلانى «وفات 700 ق / 1300 - 1 م» از مشایخ زهاد و صوفیه بزرگ عصر ایلخانان بود، در نواحى آذربایجان و گیلان و دیلمان و سرزمینهاى کرد نشین و در بین طوایف ترکمان نواحى اطراف، مریدان و تابعان بسیار داشت که غالبا" تربیت یافتگان شیخ زاهد گیلانى بودند و بعد از او به ارشاد یا وصیت خود او به حلقه یاران شیخ صفى پیوستند. بدین گونه درگاه شیخ در اردبیل در نزد مردم گیلان و دیلمان و آستارا هم مورد توجه و علاقه فوق العاده قرار گرفت؛ چنانکه در بین طوایف مرزى آسیاى صغیر نیز که آیین شیعه، اما غالبا" آمیخته با عقاید غلات در نزد آنها رواج داشت، به تدریج با پراکنده شدن آوازه شیخ، گرد او فراز آمدند. افسانه این گونه کرامات نزد اکراد و ترکمانان اطراف، از چادر به چادر و از اوبه به اوبه نقلمىشد و پیروان و دوستداران و معتقدان قابل ملاحظهاى بر گرد خانقاه شیخ جمعمىآورد؛ این جمله، احترام ایلخانان و وزیران و رجال عهد آنها را در حق شیخ و فرزندانش تا حدى با ترس و توهم و الزام احترام توأممىساخت.
armin khatar
07-24-2011, 04:43 PM
شیخ صفی الدین و تشیع
اینکه خود شیخ به مذهب تشیع گرایى نشانمىداد یا در اظهار آن به اقتضاى احوال و رعایت مصلحت وقت «تقیه»مىکرد، معلوم نیست؛ چنانمىنماید که نخستین پیروانش بیشتر به آوازه زهد و کرامات منسوب به شخص او مجذوبش شده باشند تا به خاطر مذهب یا مجالس وعظ او که در آنها ذکر نام ائمه شیعه هم هنوز باید با نام صحابه و صالحان و زهاد غیر شیعى همراه بوده باشد. اما کثرت نسبى و افزایش تدریجى گرایشهاى شیعى در آذربایجان عهد ایلخانان که اظهار تشیع سلطان محمد یک نشان بارز آن به شمارمىرود، ظاهرا" باید از همان ایام حیات شیخ، اندک اندک، تعداد قابل ملاحظهاى از عناصر شیعى یا خرقهاى متمایل به آن رادر بین سایر مریدان وى وارد کرده و در این آیین حتى آنها را به تعصب فوق العاده رهنمون شده باشد. البته این موضوع خالى از غرابت نیست و بیشتر به نظرمىآید که عناصر شیعه از زمان خود شیخ گرد وى جمع بوده اند و لاجرم در بین آنها که محارم شیخ بودند، شیخ خود را به تبلیغ مجدانه این آیین یا به اظهار تقیه در آن باب محتاج نمى دیده است. هر چند به رعایت مصلحت وقت، هنوز رخصت اظهار آن یا دست کم اظهار شور و تعصب در آن را به یاران و فرزندان خویش نمىداده است.
شیخ صفى الدین اردبیلى در 735 ق / 1334 م چشم از جهان فرو بست و فرزندش صدرالدین موسى جانشین وى در خانقاه شد.
armin khatar
07-24-2011, 04:44 PM
خواجه على سیاه پوش
«794 - 830 ق / 1392 - 1427 م»
پس از وفات شیخ صدرالدین موسى، پسرش سلطان على معروف به خواجه على سیاه پوش رهبر صوفیان طرفدار پدر شد. دلیل اشتهار خواجه على به سیاه پوش به جهت التزام شعار سیاه بود که آن را وسیله تظاهر به سوگوارى شهیدان ائمه و اعلام تشیع ساخت. خواجه على با اظهار نسب نامهاى که شجره انتساب خود و پدارنش را به ائمه شیعه مىرساند، انتساب به خاندان على «ع» را هم که پدر و جدش ظاهرا" در اظهار و اعلام آن اصرارى نداشتند، اعلام کرد. بدین سان، دروازه تصوف بر روى تشیع از زمان خواجه على گشوده شد که تا آن ایام جز به ندرت، با هم توافق و تفاهمىنداشتند. این تفاهم که تصوف و تشیع را در بعضى آداب و عقاید نزدیک به اقوال غلات ساخت، البته در نزد اکثر علماى شیعه، حتى در عهد سلطنت صفویه که اخلاف این سلسله آن را به وجود آورده بودند، مورد تأیید واقع نشد؛ چنانچه بعضى علماى این عهد حتى اقطاب و ابدال آنها را هم مدعى و منافق خواندند و عنوان غوث و قطب را جز در مورد ائمه جایز نشمردند.
armin khatar
07-24-2011, 04:44 PM
خواجه علی مراجع تشیع
اما در عهد خواجه على و تا مدتها بعد در بین صوفیه عصر، گرایش شیعى یا دست کم تکریم فوق العاده در حق ائمه شیعه تا حدى رایج بود؛ از جمله در سلسله کبرویه، به تدریج تمایلات شیعى یا شبه شیعى رایج شده بود. فرقههاى حروفیه و نقطویه که انشعابى از حروفیه بودند، با وجود انتساب به بعضى عقاید الحاد آمیز، از مروجان تشیع محسوب مىشدند. گرایش به تشیع در احوال و اقوال علاءالدوله سمنانى، سید نعمت الله کرمانى و شاه قاسم انوار نیز مشهود بود؛ سید حیدر آملى، از جمله محققان و حکماى عصر، در عین اشتغال به عرفان و حکمت، به تشیع شهرت داشت و خاصان «اهل الله» را حاملان اسرار عرفان مىخواند، چنانکه از قول او نقل مىشد «مؤمن ممتحن» را هم که کاملترین مرتبه در مدارج کمال اهل تشیع بود، با صوفى شیعى منطبق مىشناخت. به علاوه چون در همان ایام تیمور در بازگشت از لشکرکشى روم و جنگ با بایزید عثمانى، در اردبیل با خواجه على ملاقات کرد؛ عدهاى از اسیران ترک را که از آن تاخت و تازها با خواجه همراه آورده بود، به اشارت یا شفاعت وى آزاد نمود. از این رو، خانقاه صوفى و شخص سلطان على مورد توجه بیشترى از جانب عامه مردم قرار گرفت. اسراى آزاد شده هم که شیعه بودند با نام صوفیان روملو به فداییان خواجه پیوستند و با سایر مریدان که شیعیان آذربایجان و گیلان و نواحى اطراف بودند، خانقاه اردبیل را که مقبره شیخ صفى الدین و خاندانش نیز بود، به یک کانون تبلیغات شیعى که زیارتگاه مشتاقان و ملجأ ستمدیدگان و متظلمان نیز بود، تبدیل کردند.
طوایف ترکمان مرزهاى شرقى آسیاى صغیر هم که در سازمان اتحادیههاى نظامىو ادارى عثمانى راه نیافته بودند، یا به چشم سوءظن نگریسته مىشدند، به خانقاه اردبیل روى آوردند. البته انتساب اولاد شیخ به خاندان رسول هم، که یک شجره نسب بسیار معروف، آنها را از طریق امام موسى کاظم«ع» به شجره علوى منسوب مىکرد موجب مزید توجه و علاقه تمام این مریدان ترک و تاجیک دور و نزدیک به خانقاه اردبیل گشت.
armin khatar
07-24-2011, 04:44 PM
خانقاه اردبیل
در اردبیل اولاد شیخ صفى، به عنوان صوفى، زاهد، واعظ و مرشد مورد توجه و اقبال عام بودند. زندگى آنها غالبا" صرف امور مذهبى مىشد و استمرار اوقات آنها در دعا و نماز و روزه و موعظه و تلاوت قرآن، ایشان را در اذهان خلق، صاحب کرامات و واقفان اسرار غیب نشان مىداد. از عهد ایلخانان تا عهد تیمور، خانقاه آنها به چشم نوعى «مکان مقدس» تلقى مىشد و حتى از جانب سلطان عثمانى هم که تعدادى مریدان شیخ نیز رعیت و تبعه او محسوب مىشدند، براى مصرف شمع و چراغ مسجد و خانقاه، هر ساله مبلغى به عنوان «پول چراغ» - چراغ آقچه سى - به خانقاه اهدا مىشد. مشایخ خانقاه هم، که اولاد شیخ صفى الدین و نوادگان او بودند، در این ایام که آذربایجان در دست ترکمانان قراقویونلو بود، از جانب پیروان خویش و ارباب انتساب به شجره نبوت، مشایخ صوفى موسوى علوى خوانده مىشدند. با آنکه در همان ایام از قول شیخ صفى الدین گفتارهایى که حاکى از اعتقاد به تسنن بود، نقل مىشد؛ مریدان، آنها را از مقوله تقیه تلقى مىکردند و شبههاى در اعتقاد شیخ به تشیع در ذهن شاه راه نمىیافت؛ چنانکه نقل این شایعه که یک تن از اجداد شیخ به نام فیروز شاه زرین کلاه از میان اکراد سنجابى به اردبیل آمده بود، موجب بروز شکى در سیادت خاندان وى نشد. تصورى که در برخى از پژوهشگران و محققان عصرهاى بعد در انتساب این خاندان و شیخ صفى به امام موسى کاظم «ع» و امام على بن ابى طالب «ع» به وجود آمد و بر اساس شواهد و قراین تاریخى، کاربرد عنوان صفوى موسوى علوى را در حق آنها غیر واقعى دانستند، البته ربطى به اذهان عوام و تودههاى طرفدار نداشت.
armin khatar
07-24-2011, 04:44 PM
علت ملقب بودن سلطان علی به سیاه پوش
عنوان سیاه پوش در مورد سلطان على هم که ظاهرا" تعدادى از پیروان، وى را به التزام همان شعار تشویق مىکرد؛ مبنى بر غلبه تدریجى احساسات ضد سنّى در آنها بود. از همان ایام گرایش عقیدتى، آنها را به مخالفت با اهل تسنن وا مىداشت و چنان مىنماید که با التزام این شعار، پیروان خواجه على سیاه پوش، خود را در مقابل ظالمان و قدرتمندان اهل تسنن، طالب یا مدعى خونخواهى مظلومان آل على مىدانستند و تولى نسبت به اهل بیت رسول و تبرى از«دشمنان» آنها را اساس دعوت و مبناى طریقت خود مىشمردند. کسانى هم که دعوت آنها را اجابت مىکردند، غالبا" با عنوان تولاییان و تبراییان، در کوى و بازار و در شهر و روستا در اطراف خانقاه به نشر این اعتقاد مىپرداختند. مرشد خانقاه خود را نیز که سرکرده خاندان شیخ بزرگ صوفى بود، مرشد کامل و صوفى اعظم مىخواند. به نظر مىرسد که هواداران و پیروان نیز، مدتها پیش از اقدام آنها به «خروج» بر پادشاهان اهل سنت عصر، نسبت به این مشایخ، همه گونه مراسم جانسپارى و جان نثارى را به جا مىآوردهاند.
از همین ایام خواجه على، که در آذربایجان تمایلات افراطى شیعه به وسیله ترکمانان قراقویونلو مجال ظهور پیدا کرد، طوایف ترکمان نواحى شرقى آناتولى نیز که با تمایلات شیعى، گرایش صوفیانه مشابه با عقاید غلات داشتند، در نواحى مجاور مرزهاى ایران به زندگى شبانکارگى سر مىکردند. اینها با گلههاى خویش در ییلاق و قشلاق در اطراف مرزهاى ایران، با وجود طول اقامت غالبا" خود را از هر گونه تأثیر پذیرى از سنتهاى ایرانى دور نگه داشته بودند، معهذا اندیشه درگیرى با طوایف مسیحى گرجى و ارمنى و رومىرا به عنوان غزوه و جهاد در خاطر مىپروراندند و مشایخ صوفى را هم به این اقدام ترغیب مىکردند.
ترکمانان آق قویونلو که در این ایام در آذربایجان کسب قدرت کردند، تحریکات شیعى را چندان با نظر موافق نمىنگریستند؛ اما از سوى دیگر، اشتغال مشایخ اردبیل و مریدان آنها را به اینگونه جنگهاى «مقدس» با نصاراى اطراف، موجب تخفیف فشار آنها به حکومت خود مىدانستند. در عین حال درگیرى اقوام به جنگهاى دینى، سبب انصراف آنها از اعمال تضییق و تهدید به «ثغر»هاى خویش مىدیدند و از اینکه شیوخ اردبیل و مریدان آنها را در حوالى گرجستان، ارمنستان، و طرابوزان به اینگونه فعالیتهاى مذهبى و نظامىمشغول مىدیدند، تا حدى احساس خرسندى مىکردند.
armin khatar
07-24-2011, 04:44 PM
خروج و ظهور دین حق آرزویی بزرگ و عمری کوتاه
در اردبیل که از عهد حیات شیخ صفى، بعضى امراى طالش و اکابر روم به خانقاه صوفى تردد مىکردند و به ویژه از زمان خواجه على که یک عده اسیران آزاد شده تیمور به مریدان خانقاه ملحق شدند، محلهاى به نام «رومیان» به وجود آمد که اهالى آن در ارادت به خاندان صفوى تعصب و علاقه بسیار نشان مىدادند و خود را آزاد کرده صفویه و صوفیان روملو مىخواندند. خواجه على هم آنها و ترکمانان دیگر نواحى را که نیز شیعى و داراى عقاید غلات بودند، و از دور و نزدیک به خانقاه وى مىآمدند، در ضمن موعظه ها، براى اقدام به«خروج و ظهور دین حق» بشارت مىداد و آماده مىکرد؛ براى این منظور، عدهاى خلیفه و پیره هم براى تعلیم و ارشاد آنها منصوب و تعیین مىنمود. شیخ خانقاه در نزد این مریدان و سایر طالبان طریقت، رشد کامل و صاحب مرتبه ولایت و صوفى اعظم بود؛ بعد از وى نیز بر وفق وصیت یا رسم معهود، پسر وى سجاده نشین، ولى عهد و صوفى اعظم خوانده مىشد. در خانقاه هم که تحت نظارت وى بود، همواره از محل اوقاف و نذورات، مسافران و فقیران با سایر مریدان اطعام و ضیافت مىشدند.
در هر صورت «خروج دین حق» در عهد خواجه على اتفاق نیفتاد و عمر او را یارى نکرد که بتواند این واقعه و ابعاد آن را مشاهده کند. خواجه على در 830 ق / 1427 م چشم از جهان فرو بست و داعیه سلطنت شیعه، ظاهرا" به پسرش سلطان ابراهیم سپرده شد.
armin khatar
07-24-2011, 04:45 PM
سلطان ابراهیم صفوى
«830 - 851 ق / 1427 - 1447 م»
داعیه ایجاد یک سلطنت شیعى که لازم و نتیجه «خروج» اجتناب ناپذیر شیعه براى «اعلام دین حق» محسوب مىشد، بعد از خواجه على، نخستین بار توسط پسرش سلطان ابراهیم اعلام شد. اینکه او را شیخ شاه خواندهاند، ظاهرا" از آن روست که تنظیم و ترتیب مقدمات براى قیام صوفیان صفوى باید به وسیله وى آغاز شده باشد. شیخ شاه براى نیل به این هدف توجه مریدان جنگجو و مستعد قتال را که وجود آنها در پیرامون خانقاه، همواره موجب تشویش خاطر حکام محلى بود، به ضرورت غزو در بلاد گرجستان جلب کرد که این در واقع تجربهاى براى اهتمام در کسب قدرت دنیوى بود. مریدان هم که شیخ را تجسم الوهیت و مظهر ولایت تلقى مىکردند، هر گونه جانفشانى در غزو کفار را که در موکب او انجام مىشد به چشم تکلیف و یک سعادت تلقى مىکردند.
اما فرمانروایان قراقویونلو که در این هنگام در آذربایجان و نواحى مجاور قدرت را در اختیار داشتند، نمىتوانستند نسبت به این گونه نهضتها بى توجه باشند و حضور آنها را تا حدودى که قابل کنترل و تحت نظارت آنها باشد، تحمل مىکردند در هر صورت «خروج دین حق» که چیزى جز طرح اساس یک دولت شیعى مستقل نبود، بعدها توسط پسر شیخ جنید رهبرى و دنبال شد.
armin khatar
07-24-2011, 04:45 PM
شیخ جنید
«851 - 864 ق / 1447 - 1460 م»
پس از وفات سلطان ابراهیم، پسرش شیخ جنید اهداف پدر را دنبال کرد. وى که از سوى مریدان، مرشد کامل و صاحب سجاده ولایت خوانده مىشد، موقع را براى این خروج که مریدانش از مدتها پیش طالب آغاز آن بودند، مناسب یافت. در این میان، ناخرسندى عمویش جعفر که ظاهرا" خود را براى تصدى این مقام اولى مىدانست، هرچند وى را براى پرهیز از درگیرى با جهانشاه قراقویونلو، به ترک اردبیل تشویق و الزام نمود، اما به شیخ جنید در تهیه مقدمات اسباب این خروج کمک کرد.
شیخ جنید چندى در سوریه، طرابوزان و سایر بلاد عثمانى سر کرد و سرانجام با جمع مریدانش که حدود پنج هزار نفر مىشدند، در نواحى آمد به اوزون حسن، سرکرده آق قویونلو پیوست «816 ق / 1457 م». اوزون حسن، خواهر خود خدیجه بیگم را به عقد ازدواج شیخ جنید جوان درآورد و حتى به او اجازه داد، تا در قلمرو آق قویونلو از جانب خود خلفایى براى نشر دعوت و تعلیم طریقت صفوى گسیل دارد.
شیخ جنید، چندى بعد براى زیارت مقبره اجدادى به اردبیل بازگشت، اما کثرت مریدانش که در بیرون ضهر خیمه زده بودند، موجب ترس و توهم جهانشاه قراقویونلو و عموى خود شیخ جعفر شد. شیخ جنید، چون جهانشاه و جعفر را بر ضد خویش متحد دید، ادامه اقامت در شهر اجدادى خود را مشکل یا بى فایده یافت؛ پس از اردبیل بیرون و با عدهاى انبوه از صوفیان و جان نثاران خویش به قصد جهاد با «کفار» چرکس عازم قفقاز شد. اما شروانشاه خلیل سلطان که عبور شیخ از قلمرو خود را مایه تنزل قدرت خویش و مغایر با امنیت ولایت شروان مىدید، اجازه عبور به شیخ را نداد. شیخ جعفر، عموى جنید هم طى نامهاى محرمانه که به شروانشاه نوشت او را به شدت از احتمال سوء قصد توسط جان نثاران شیخ جنید ترساند. حتى جهانشاه هم در این باره وى را به مقاومت در مقابل شیخ صوفى تشویق کرد. بالاخره در جنگى که روى داد، جنید کشته شد «864 ق / 1460 م» و جانبازیهاى دلیرانه صوفیان براى ادامه جهاد، در مقابل سرسختى شروانشاه متوقف گردید. پس از شیخ جنید، پسر او شیخ حیدر، جانشین پدر شد.
armin khatar
07-24-2011, 04:45 PM
شیخ حیدر صفوى
«874 - 893 ق / 1469 - 1488 م»
شیخ حیدر که پسر شیخ جنید و خواهر زاده اوزون حسن بود، یک ماه بعد از وفات پدر به دنیا آمد، اما در نزد اوزون حسن تربیت یافت. بعدها به دنبال کشته شدن جهانشاه قراقویونلو به دست اوزون حسن، در حالى که هنوز سن وى به ده سالگى نرسیده بود، در موکب این فاتح جدید آذربایجان و تحت حمایت او وارد اردبیل شد «874 ق / 1469 م» و در همان سنین کودکى، بر وفق سنت معمول پیروان خویش، به تشویق و تأیید آنها به عنوان مرشد کامل و صوفى اعظم، امور بقعه و خانقاه صفوى را از شیخ جعفر تحویل گرفت؛ هرچند جریان امور همچنان در دست جعفر باقى ماند و تا او زنده بود، شیخ زاده خردسال براى توسعه دعوت پدران مجالى نیافت.
مع هذا توسعه دعوت صفوى، که اوزون حسن هم بى آنکه از ماهیت واقعى آن خبر داشته باشد، آن را تأیید و تسهیل مىکرد؛ از طریق تبلیغات خلفاى شیخ جنید در بین طوایف ترکمان نواحى شرقى آسیاى صغیر و حدود دیار بکر و آمد رهبرى مىشد، دراین ایام به ثمر رسید. مقارن وفات شیخ جعفر که حیدر نیز در همان ایام به سنین رشد رسیده بود، از تمام نواحى اطراف، مثل آمد آناتولى، شام به طالش و گیلان، صوفیان وفادار و جان نثار از تاجیک و ترکمان براى تجدید عهد با مرشد کامل و پیر طریقت خود به اردبیل سرازیر شدند. در همان هنگام نیز اوزون حسن دختر خود مارتا را که علمشاه خاتون یا ملیحه بیگم هم خوانده مىشد به عقد ازدواج این خواهر زاده جوان و محبوب خود درآورد «880 ق / 1475 م». این خویشاوندى مضاعف، شیخ جوان خانقاه صفوى را حیثیت و اعتبار سیاسى بیشترى بخشید.
اوزون حسن در بازگشت از غزوه و غارت تفلیس در 881 ق / 1476 م درگذشت. به دنبال مرگ اوزون حسن، شیخ جوان، على رغم از دست دادن حمایت امیران آق قویونلو و حتى مخالفت سلطان یعقوب آق قویونلو، فرمانرواى جدید با نقشه هایش؛ ادامه دعوت پدران و سعى در «خروج دین حق» را بر عهده خود لازم دید و انتقام گیرى از خون پدر را محرک لشکرکشى به ولایت شروان و دنبال کردن فکر غزو و جهاد با طوایف چرکس شمرد.
armin khatar
07-24-2011, 04:45 PM
تشکیل سپاهی قدرتمند در عهد شیخ حیدر
شیخ حیدر، از همان هجده بیست سالگى که مرگ اوزون حسن او را از توقع کمک ترکمانان مأیوس ساخت، براى از سرگیرى غزوهاى مقدس خویش به تدارک اسلحه و تنظیم سپاه پرداخت و بقعه شیخ صفى تبدیل به نوعى زرادخانه شد. خود شیخ به ساختن شمشیر و نیزه و زره دست زد و با همان جبه دراز از پیش گشاده درویشى و شبکلاه صوفیانه اش با مریدان به تمرین جنگى و استعمال اسلحه پرداخت. به علاوه لباس متحدالشکل صوفیانهاى به رنگ کبود هم براى غازیان خویش طرح کرد که از جمله شامل کلاه دوازده ترکى به شکل تاج و رنگ سرخ مىشد؛ دوازده ترک آن اشارت گونهاى به تعداد امامان شیعه، صورت تاج گونه آن مظهرى از سلطنت شیعه، و رنگ سرخ آن نشانهاى از شعار خونخواهى از اهل سنت بود. از این رو، پیروان وى را مناسبت آن کلاه، که تمام آنها آن را به جاى طاقیه ترکمانى معمول عصر بر سر مىگذاشتند؛ سرخ کلاهان یا قزل برک یا قزلباش خواندند.
armin khatar
07-24-2011, 04:45 PM
شیخ حیدر مرشد کامل و مظهر ولایت برای پیروان
این سرخ کلاهان اکثر ترکمان یا ترک زبان بودند و شیخ حیدر جوان براى آنها نه فقط مرشد کامل و پیر طریقت بلکه در عین حال سر کرده جنگى و رهبر واقعى اتحادیه نوپدید قبیله هاى ترکمانى شیعه بود. غیر از صوفیه روملو که از طوایف مختلف ترکمان نواحى آناتولى تشکیل مىشد، سایر قبیله هاى این اتحادیه عبارت بودند از طوایف استاجلو، تکلو، موصلو، افشار، قاجار، بیات، بهارلو و شیخاوند. البته طوایف و عشایر کوچک و بزرگ دیگرى هم به آنها پیوسته بودند که تعدادى از طوایف تاجیک از کرد و طالشى و جز آنها در این شمار در مىآمد و اتحادیه قزلباش را تقریبا" شامل سى طایفه یا قبیله مىساخت. شیخ حیدر در نظر تمام افراد و سرکردگان این طوایف، مرشد کامل، مظهر ولایت و تجسم الوهیت تلقى مىشد و تمام آنها او را مرشد و پیر و حافظ جان خویش مىشمردند و براى خروج دین و ظهور دین حق، در موکب او از هیچ گونه جانسپارى و جانبازى و فداکارى دریغ نمىکردند.
armin khatar
07-24-2011, 04:46 PM
رشادت های شیخ حیدر و خیانت نزدیکان
شیخ هنگامىکه بیست و چهار سال یا اندکى کمتر داشت، توانست اسباب خروج دین حق را با اقدام به غزوه کفار چرکس دنبال کند. از این لشکرکشى غنایم بسیار و تعداد زیادى اسیر به اردبیل آورد. چهار سال بعد با تجهیزات کاملتر در همان نواحى دست به یک لشکرکشى دیگر زد که آوازه شجاعت او را در بین مسلمین آن نواحى همه جا نشر کرد و بر تعداد مریدان و سپاهیانش هم افزود. لشکرکشى دیگرش حملهاى انتقامجویانه به ولایت شروان بود که از آغاز همواره طالب فرصتى براى دست زدن به آن بود، چرا که از آغاز کار همواره مترصد مجالس بود تا انتقام خون پدر را از فرخ یسار شروانشاه بازستاند. فرخ یسار که پدر زن یعقوب آق قویونلو بود، براى دفع این حمله از او یارى خواست. یعقوب هم که برادر زن شیخ حیدر و پسر دایى او بود، چون فتوحات و غزوات شیخ زاده را با نظر ترس و دلنگرانى مىدید، بر خلاف آنچه شیخ زاده انتظار داشت بر ضد او براى کمک به شروانشاه لشکر فرستاد. در کشمکش هایى که بین دو طرف روى داد، شماخى به دست قزلباش عرضه غارت گشت و قلعه گلستان - که بعدها محل انعقاد عهد نامه شوم بین قاجار و سپاه روس گشت - که در این ایام فرخ یسار به آنجا پناه برده بود محاصره شد. اما در یک نبرد سرنوشت ساز که بین سپاه قزلباش با قواى متحد شروانشاه و آق قویونلو رخ داد، شیخ حیدر کشته شد «893 ق / 1488 م» . سر بریده او را، فرمانده قواى یعقوب بیگ به تبریز آورد و به امر شاه در شهر به دار آویخت. فرزندان خردسال او به نام سلطان على، ابراهیم میرزا و اسماعیل میرزا هم، با مادرشان که خواهر یعقوب بیگ بود، به امر او به قلعه اصطخر فارس تبعید شدند که براى مدتى طولانى در آنجا ماندند.
armin khatar
07-24-2011, 04:46 PM
سلطان على صفوى
«زنده در 898 ق / 1493 م»
بعد از بعقوب بیگ آق قویونلو و پسرش بایسنقر، چون رستم بیگ در آذربایجان داعیه امارت یافت، اولاد خردسال شیخ حیدر را از فارس فرا خواند. مریدان شیخ حیدر با پسرش سلطان على بیعت کردند و به قول اسکندر بیگ، مورخ معروف آن عصر، رستم میرزا هم «آن حضرت را در آغوش مهربانى کشید». یک بار نیز صوفیان، رستم بیگ را در مقابل حمله بایسنقر یارى کردند. با این حال رستم بیگ، به زودى از کثرت و قدرت مریدان سلطان على دچار بیم و هراس شد و در صدد دفع آنها برآمد. چون سلطان على و یارانش از قصد رستم بیگ آگاه شدند، اردوى او را ترک گفتند. رستم بیگ به تعقیب آنها پرداخت. در برخوردى که نزدیک اردبیل روى داد، با آنکه عده یاران شیخ جوان هفتصد تن بیشتر نبود، شیخ در جنگ پا فشرد و در میدان به قتل رسید. یاران شیخ، اسماعیل میرزا پسر دیگر شیخ حیدر را که در آن هنگام کودکى شش ساله اما در عین حال خلیفه و ولیعهد سلطان على بود، با اجازه مادرش که در اردبیل با پسر دیگرش ابراهیم باقى ماند، او را به گیلان منتقل کردند. اسماعیل میرزا، بعدها به عنوان شاه اسماعیل اول، بنیانگذار دولت صفوى شد.
armin khatar
07-24-2011, 04:46 PM
اوضاع اجتماعى عهد صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
عصر صفوى، هم به لحاظ سازمان ادارى و نظامى و هم از منظر دین و تجربه دینى و تحول فرهنگى، براى تاریخ ایران دورهاى قابل ملاحظه و از برخى جهات عصرى ممتاز به شمار مىرود. رهیافت دولت مردان در انتظام نظام سیاسى و اجتماعى و متمول ساختن آن به یک دولت فراگیر که شاید با مسامحه بتوان آن را دولت ملى و مرکزى نامید؛ نظریه پردازى مفسران و علماى اخلاق و رجال دینى در ایجاد باور و اعتقادات تازه مذهبى، و الزام دولت خود کامه در پذیرش عمومى آن از طریق اجبار، از جمله خصلت نماییهاى ویژه دوران صفوى است.
armin khatar
07-24-2011, 04:46 PM
نظام حکومتی عهد صفوی
رابطه رأس هرم قدرت با شاهى مستبد و مالک الرقاب و بدنه عمومى اجتماع که شامل طبقات میانه اعم از بازرگانان، پیشه وران، صنتعگران آزاد و دهقانان مىشد، ارتباط رأس با قاعده که از طریق نظام دیوان سالارى عریض و طویل و تودرتوى صفوى به هم اتصال مىیافت، تجربه دیر زیست تاریخى را به میراث گذاشت که در ادوار بعدى هم، اثراتش در بازتاب مسایل سیاسى و اجتماعى به روشنى و وضوح به چشم مىخورد.
نظام حکومتى در هر دو وجه ادارى و نظامى آن در آغاز، میراث طوایف آق قویونلو و قراقویونلو بود. اگر چه این دو طایفه هم، آن را از جلایریان، تیموریان و ایلخانان اخذ کرده بودند و آنان نیز به نوبه خود، از خوارزمشاهیان و سلجوقایان.
البته نظام حکومتى در عصر صفوى، در هر دو وجه خود تحولات زیادى را پذیرا شد، اما بافت و ساخت آن، بیش از آن که برخاسته از مقتضیات عصر باشد، متأثر از نظام مالکیت و اقتصاد و در رأس آن نظام مالکیت زمین و تولید همچون سُیور غال، تیول و اقطاع بود. نظام تولیدى صفوى در عین حال موجد بسیارى از معضلات جامعه شد؛ نخست آن که گرایش به مرکز گریزى و استقلال طلبى که همواره و کمابیش در بین صاحبان اقطاع به چشم مىخورد را دامن مىزد.
armin khatar
07-24-2011, 04:46 PM
تحولات اجتماعی و فرهنگی بعد از دوره صفوی
به جرأت مىتوان گفت که تحولاتى که در دورههاى بعد از صفوى روى داد، در اکثر موارد، برخاسته و نشأت گرفته از اوضاع و احوال حاکم بر این دوره بود. مجموعه عواملى که در طى افزون بر دو سده، از طریق آموزههاى مذهبى و اجبار حکومت در پذیرش و انجام، اندک اندک به صورت اخلاقى عمومى و پذیرفته شده درآمد و نسل اندر نسل به آیندگان منتقل شد. سیر حوادث بعدى نیز چنان با شتاب روى مىداد و اوضاع اجتماعى آنچنان آشفته و پریشان شده بود و رواج خرافه و سحر و جادو و دعا، آن میزان عمیق درانفس (در تفکرات ) رخنه کرده بود، که جامعه ایرانى از نو زایش و تفکر باز ایستاد و نتوانست جایگاه خو را در مجموعه تحولات عمیق و جهانى آن دوران باز شناسد و با رهیافتهاى عقلى به تمشیت امور بپردازد. استبداد مطلقه و بى ترحم هم، روح ایرانى را به قدرى آزرده و پژمرده ساخته بود که در مقابل حاکمان به رعیتى نیازمند قیم مبدل شد و استبداد را براى دریافت کمترین امنیت به رضا پذیرفت.
چنانچه مسایل اجتماعى دوران صفویه به خوبى شناخته گردد، آن گاه مىتوان، درباره قسمت عمده رویدادهاى عصر قاجار و حتى نهضتهاى مذهبى و اجتماعى اواخر آن دوره آگاهى عمیقترى پیدا کرد و تأثیر پذیرى وقایع دوره قاجار و حتى امروزی را با تأمل در احوال مذهبى، علمى و ادارى عهد صفوى بهتر شناخت.
صاحبان اقطاع تعادل موجود بین دو جناح نظامى و ادارى را که حفظ وحدت و تمامیت حکومت، دوام آن را الزام مىنمود غالباً متزلزل مىساختند و جز با وجود یک فرمانرواى مقتدر این تعادل برقرار نمىشد. در موارد فقدان چنین پادشاهى، یا خزانه دولت مقروض و خالى بود، یا ولایات دچار تحریک و شورش مىشدند و به هر حال شاه حاکمیت واقعى نداشت؛ به ویژه آن که امناى مذهب صاحب املاک وسیع یا متولى اوقاف بسیار بودند و غالباً کمتر از صاحبان اقطاع موجب تزلزل و اختلال در امور ادارى نمىشدند. در واقع در تمام دوران صفوى، تقریباً به غیر از بنیانگذار نخست آن شاه اسماعیل اول و بنیانگذار دوم آن شاه عباس اول، هیچ فرمانرواى دیگر صفوى نتوانست بین دیوان و درگاه سازمان ادارى و نظامى حکومت، وحدت و انتظام در امور را در تمام اجزا برقرار نگه دارد و با وجود نظارتهایى که از سوى برخى از این پادشاهان در جزییات امور اعمال مىشد، نشانههاى ناهماهنگى در مجموع دستگاه حاکمیت، غالباً به چشم مىخورد و گه گاه به صورت اختلال یا اغتشاش مجال ظهور مىیافت.
armin khatar
07-24-2011, 04:46 PM
طبقه حاکم در عهد صفوی
طبقه حاکم که شامل دیوانیان و سپاهیان رده بالا مىشد از جانب شاه با خواجه سرایان مورد اعتماد و احیاناً از سوى علماى بزرگ و صاحبان مقامهاى مهم مذهبى مورد نظارت واقع می شد. البته سرکردگان سپاه در آغاز عهد، بیشترشان ترک یا ترکمان بودند و از میان سران طوایف قزلباش بر مىخاستند. اما بعدها و به ویژه پس از اصلاحات تازهاى که شاه عباس اول در سازمان نظامى ایجاد کرد، اکثر غلامانِ خاصّ درگاه مخصوصاً گرجیها و ارمنیهایى که از کودکى مسلمان مىشدند، متصدى این گونه مناصب شدند. اما دیوانیان در این دوره هم، مثل دوران ترکمانان و تیموریان از بین عناصر فارسى زبان که تاجیک خوانده مىشدند، بر مىخاستند و ترک و ترکمان در بین آنها نادر بود. هر چند در بین شاعران و منشیان معروف عصر، تعدادى ترکمانان ذواللسانین که واجد هر دو فرهنگ بودند، به چشم مىخورد. عناصر تاجیک نیز که بیشتر اهل دیوان از آن جمله بودند، غالباً دو زبان ترکى و فارسى را مىدانستند و ضرورت انشاء بعضى اسناد و گزارشها به ترکى، آنها را به آموختن این زبان که در واقع زبان طبقات اشراف و اعیان کشور محسوب مىشد، الزام مىکرد. با وجودى که در میان اهل دیوان تعدادى عناصر ترک و ترکمان هم وجود داشت، اما مشاغل اصحاب دیوان که شامل مراتب محاسبان، مستوفیان، کاتبان، منشیان، خزانه داران، مُهرداران و وزیران مىشد، اکثر قریب به اتفاق اختصاص به عناصر تاجیک داشت که خاندانهایشان از قدیم عهده دار این امور بودند. وجود همین عناصر بود که در دیوان و دستگاه حکومت، دوران صفوى را ادامه حکومتهاى ایرانى گذشته مىساخت. امناى مذهب هم که با وجود غرق شدن تمام و کمال در امور دنیوى و مادى، بر سبیل تعمیم و مسامحه گه گاه روحانیون خوانده مىشدند، غالباً به خاندانهاى تاجیک منسوب بودند. حتى برخى خاندانهاى عرب که از لبنان، بحرین و عراق عرب آمده بودند و متصدى مناصب بزرگ مذهبى بودند، در شمار تاجیک محسوب مىشدند و به هر حال ترک یا ترکمان نبودند.
armin khatar
07-24-2011, 04:47 PM
نیک و بد ایام صفوی در ترازوی سنجش
خلاصه سخن آن که اگر نیک و بد این عهد را در ترازوى سنجش و داورى بگذاریم، بدیها بر خوبیها سبقت داشت. دورهاى است که از حیث نظامى خوب شروع شد و به وصفى بسیار بد و فاجعه آمیز پایان یافت؛ اگر ظهور مردى توانا و با اراده چون نادر شاه افشار به دنبال شکست شرم آور و مفتضحانه شاه سلطان حسین اتفاق نمىافتاد، رسوایى تاریخى ملت ایران بدین آسانیها به بوته فراموشى سپرده نمىشد. عهدى است که با ثروت و سر و سامان کار آغازید و به غارت و تهى دستى و نابسامانى خاتمه یافت؛ با مرده ریگى از رونق نسبى دانشهاى عقلى که در عهد تیمور و ترکمانان فراهم آمده بود، پا به عرصه حیات فرهنگى و فکرى گذاشت و با انحطاط کامل آن دانشها عمرش به نهایت رسید. قیام متعصبانه شیعیان اثنى عشرى دورهاى از پیروزیها و کامیابیها را پى افکند و سرانجام مردمى گرفتار انواع خرافات و اوهام باقى گذاشت که به زودى در دام بدعت گذاران عهد قاجار افتادند و بر آتش پراکندگى اندیشهها و سوزاندن خرمن خرد و عقل و دانش و تدبیر دامن زده شد. نتیجه این همه عوامل نابسامانى عقیدتى و فکرى و اجتماعى و فرهنگى آن شد که جامعه ایرانى بعد از این عهد، یعنى در دوران قاجاریان، جامعهاى تهیدست، منحط، فاقد انگیزههاى حیاتى و تحول خواهى، عارى از روحیه همدردى عمومى و احساس هم سرنوشتى، عاجز از کار و تلاش مفید، با سیاستمدارانى تهى مغز، ابله، زیاده طلب، فاسد، و تبهکار باقى ماند که تقریباً همه چیز خود را از دست داده بود و تنها گذشتهاى افتخار آمیز داشت که آن را هم نمىشناخت؛ مردمان ماندند، اما احساس همبستگى ملى و انعکاس آن در وجدان فردى که زاینده، شور و غیرت و خود خواهى «ملى» بود، وجود نداشت. به قول سون هدینSven Hedin جهانگرد معروف سوئدى «ایرانى بود» در حال احتضار و سرزمینى که با خودش دشمنى داشت و خودش خودش را تهدید به سقوط مىکرد و فقط مسابقه میان همسایگان نیرومند، انگلیس و روسیه، آن را تا حدى سرپا نگه مىداشت. / کویرهاى ایران، ص 700«. سرزمینى که در حدود ده میلیون نفوس خود را که گرفتار چنگال بیمارى، جهل و ناتوانى و فقر بودند، غذا مىداد اما نه براى آن که زندگى کنند، بلکه فقط براى آن که نمیرند.
امروز براى نسل نوپاى ایرانى، هیچ اقدامى بایستهتر و شایستهتر از ارائه تصویرى تحلیلى، بى طرفانه، منصفانه و مستند از تاریخ گذشته این مرز و بوم وجود ندارد. چنین تحقیق و تحلیلى لزوماً تمامى عناصر و عوامل انحطاط و زایش را مىباید به دست نقد و بررسى بسپارد و در بیان و اظهار آن، هیچ ملاحظه و مصلحتى را بالاتر از این حقیقت که دانستن حق مردم و لازمه خود پذیرى و خود گرایى است، قرار ندهد. میراث صفوى دیرى است که بر شانههاى نحیف ایرانیان سنگینى مىکند و بسیارى از شاخصهاى آن دوران در قالب و صورتى تازه، خود را باز تولید کرده و به حیات ادامه مىدهند. هم از این رو، اندک توان مردمان را براى خلق و ایجاد جامعهاى انسانىتر، آبادتر، شکوفاتر و متمدنتر تحلیل مىبرد. شاید این تکلمه توانسته باشد، چرایى تفصیل این بخش از برنامه را تا حدودى توضیح داده باشد.
درک و شناخت جامعه صفوى، بدون بررسى نظام عقیدتى، توسعه و شکوفایى دانش، سطح آگاهیهاى اجتماعى، و بسیارى مسایل دیگر و به ویژه بوروکراسى و دیوان سالارى آن دوران، کامل نخواهد بود. کوشش شده، هر یک از موارد یاد شده در مقالهاى جداگانه به دست تحقیق و بررسى سپرده شود.
armin khatar
07-24-2011, 04:47 PM
بوروکراسى در عهد صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
از دویست و سى سال حکومت صفوى در ایران، دوران چهل ساله شاه عباس اول، عصر طلایى و زمان شکوفایى اقتصادى و رونق تجارت و بازرگانى و ایجاد زیر بناهاى اجتماعى و اقتصادى است. ثروت و امنیت و آسایش نسبى دوره کوتاه مدت شاه عباس اول، اجازه داد تا جامعه ایران، عهد ملوک الطوایفى و جامعه به کلى ایستا و فاقد زایندگى و نوسازى را پشت سر گذارد و بناى دولت ملى و مرکزى را پى ریزى نماید. در عین حال گذر از این دوران با سرکوب شدید مخالفان، تشدید اختناق و استبداد و خلع مالکیت از اغلب سران قزلباش و بسیارى از بزرگان دولتى همراه شد.
انباشت سرمایه، پول و ثروت در این دوران، سازمان ادارى و بوروکراسى صفوى را با شتابى قارچ گونه، توسعه و گسترش داد. شاه عباس اول کوشش کرد تا با کوچک کردن سازمان نظامى قزلباش، خطر بالقوه آن را براى حکومت محدود سازد؛ اما ایجاد ارتش جدید که تأمین هزینههاى آن، نیازمند صرف بودجه سنگین بود، با نظام مالکیت سنتى ایران به سادگى امکان پذیر نبود؛ از این رو، دامنه اصلاحات به مسئله اقتصادى نیز کشیده شد و با جرح و تعدیلهایى، تحقق آن را دست کم براى مدتى کوتاه ممکن ساخت. با مرگ شاه عباس اول، ادامه اصلاحات نا تمام رها شد، اما توسعه دیوان سالارى به رشد خود همچنان ادامه داد و به صورت چاه ویلى درآمد که غالب بودجه مملکتى را مىبلعید.
armin khatar
07-24-2011, 04:48 PM
اصلاحات اداری شاه عباس بزرگ
دوره فرمانروایى شاه عباس اول، در عین حالى که عصر شکوفایى و «طلایى» صفوى است، مورخان آن را آغاز پیدایش انحطاط آن دولت نیز مىدانند. پارادوکس «انحطاط» و «شکوفایى» همزمان موجب شده که برخى از پژوهشگران در توضیح علل آن و تشریح این معما، مطالب و ادلهاى از آن دوران بیان دارند: اما آنچه به بحث بوروکراسى و دیوان سالارى و سهم آن در این انحطاط و زوال مربوط مىشود، این است که اصلاحات شاه عباس، به علت تحول تدریجى از بالا، بر مبناى همان نهادهاى کهنه شکل گرفت؛ مناسباتى که دست کم پانصد سال از قدمت آن مىگذشت و لزوماً با تحولات و پیشرفتهاى جهانى عصر، انطباق نداشت. به همین جهت، همین اصلاحات به نوبه خود، به نقطه ضعف اساسى نظام صفوى مبدل شد. با مرگ شاه عباس و ابتر ماندن آن، ضرورتهاى بنیادى ناشى از تحولات اجتماعى و سیاسى، نادیده گرفته شد و تضاد بین صورت بندى سیاسى با مناسبات اجتماعى به شکل بحرانهاى اقتصادى و اغتشاشات و آشوبهاى محلى ظهور کرد. استبداد مطلقه، که در مراحل اولیه انباشت سرمایه و ثروت، توانست با درایت و کفایت فردى چون شاه عباس، براى مدتى، رونق اجتماعى و اقتصادى را باعث شود؛ بعد از او، به جهت عدم کفایت و کاردانى وغیبت تفکر و تعقل که برخاسته از تربیت و فرهنگ رسوخ کرده صفوى بود، همچون دیوى مهیب دهان باز گشود و ثمره آن تلاشها را اندک اندک از میان برداشت. محیط اختناق و نا امنیهاى قضایى و اجتماعى، و انباشت ثروت در دستان سران حکومت و اعوان و انصارشان، آثار بحرانهاى عمیق اجتماعى و تضادهاى طبقاتى را به ویژه در عهد پادشاهان اخیر صفوى عیان ساخت.
armin khatar
07-24-2011, 04:48 PM
رشد بوروکراسی و دیوان سالاری در عهد صفوی
دو رساله تذکرة الملوک و دستور الملوک که درباره سازمانهاى آن عصر به رشته تحریر درآمده، على رغم نپرداختن به جزییات، آگاهیهاى وحشت انگیزى از چگونگى بوروکراسى عهد صفوى و چرایى بروز بحرانهاى آن عهد به دست مىدهد. دهها قورچى و بیگلربیگى که هر یک تشکیلاتشان به اندازه یک وزارتخانه بزرگ و عریض و طویل امروزى بود، طبعاً همه درآمدهاى ولایات را در خود جذب مىکرد، در حالى که هیچ یک از آن مشاغل، نه یک من بار تولید مىکرد و نه یک درخت به ثمر مىرساند و نه بارى از روى دوش جامعه بر مىداشت. کل دستگاه دولتى به یک سازمان پر هزینه، بى مصرف، طفیلى و مشکل سازى تبدیل شده بود که همه عایدات را مىبلعید و اجازه نمىداد، بودجه مملکت صرف دیگر امور عمرانى و زیر بنایى شود. طبق ارقام و اطلاعات موجود، در آخر کار صفویه، که دولت مىخواست حقوق کارمندان را بپردازد، به سبب ریخت و پاشهاى افسانهاى بوروکراسى، ناچار تقاضاى استقراض از کمپانیهاى هلندى مقیم اصفهان، لار و کرمان کرد که آنها هم البته نپرداختند «برافتادن صفویان، ویلیام فلور، ص 107»، به این دلیل ساده که دولت را فاقد پشتوانه براى باز پرداخت آن مىدانستند.
armin khatar
07-24-2011, 04:49 PM
برخی مناصب اداری در عهد صفوی
در اینجا بد نیست به برخى از رؤساى تشکیلات و مقامات اشاره شود با این توضیح که هر یک از این مقامات تعداد زیادى «کارمند» براى رتق و فتق امور در اختیار داشتند: ملا باشى، صدارت خاصه، قاضى دارالسلطنه اصفهان، شیخ الاسلام اصفهان، قاضى عسکر، اعتماد الدوله «= وزارت اعظم»، مستوفى الممالک، خلیفة الخلفاء، خواجه سرایان، حکیم باشى، منجم باشى، معیر الممالک، منشى الممالک، مُهردار همایون، مُهردار مُهر شرف نفاذ، قوللر آقاسى، ایشک آقاسى، تفنگچى آقاسى، قورچى باشى، امیر شکار باشى، توپچى باشى، امیر آخور باشى جُلُوا، آمیر آخور باشى صحرا، مجلس نویس، طغرا نویس، یساولان صحبت، ایشک آقا باشى حرم، ایشک آقاسیان مجلس امراء، متولى روضه رضویه، متولى آستانه معصومه در قم، متولى آستانه عبدالعظیم در تهران، متولى مزارات سلاطین صفوى قم، متولیان آستانههاى اردبیل، والیان عربستان، لرستان، گرجستان، کردستان، حاکم بختیارى، بیگلر بیگیهاى قندهار، شیروان، هرات، تبریز، چخور سعد، قراباغ، گنجه، استرداباد، کوه گیلویه، کرمان، مرو شاه جهان، علیشکر، همدان، مشهد، قزوین، وزیر دیوان اعلى، سپهسالار، دیوان بیگى، امیر شکار باشى، خواجه سرایان سیاه و سفید، ریش سفید حرم، مهتر رکاب خانه، جبّه دار باشى، صاحب جمع خزانه عامره، لله غلامان خاصه و غلامان انبارى، یوز باشى غلامان سفید، یوز باشى خواجه سرایان، ایشک آقاسى حرم، توشمال باشى، وزیر اصفهان، وزیر سر کار فیض آثار، وزیر جلال، وزیر سرکار قورچى، وزیر سرکار غلام، وزیر سرکار تفنگچى، محتسب الممالک، مستوفى اصفهان، ملک الشعراء، داروغه دفترخانه، سفره چى باشى، جلودار باشى، مهماندار باشى، داروغه فراش خانه، دوات دار مُهر بزرگ، دوات دار مُهر انگشتر، مین باشى غلامان جزایرى، مین باشى تفنگچى قاب چلو، قورچى شمشیر، قورچى صَدْق «=نیزه راست و سخت»، قورچى تیر و کمان، قورچى شش پر، قورچى خنجر، قورچى زرده، قورچى سپر، قورچى تفنگ، قورچى مزراق، قورچى نجق، قورچى کفش، قورچى چتر، قورچى قلیون، قورچى صندلى، قورچى چوگان، قورچى جرید، فراش باشى، شیره چى باشى، رکابدار باشى، کتابدار باشى، قیچاچى باشى، ملک التجار، آبدار باشى، قهوه چى باشى، زین دار باشى، شربت دار باشى، مشعل دار باشى، حویج دار باشى، نقاش باشى، صاحب جمع شتر خان، انبار دار باشى، قاپوچى باشى دیوان، صاحب توجیه، ضابطه نویس، سر خط نویس، رقم نویس، کشیک نویس، پیش کش نویس، منشى دیوان، نامه نویس، منشى دار الانشاء، وزیر بیوتات، وزیر قرا الوس، وزیر دیوان، وزیر سرحد، وزیر محال ارامنه، خاصه تراش، پروانچى، متصدى باغات، عسس، محصص مملکت، ریّاع، مسّاح، خطیب، معرف، ضراب باشى، زرگر باشى، مسگر باشى، عطار باشى، ادویچى باشى، یمیشى چى باشى، طاوقچى باشى، سلاخ باشى اصطبل، تحویل دار غزقان، ایاغچى باشى، سقا باشى، قطاع باشى، چالیجى باشى، معمار باشى، فراشباشى مشعل دار، صاحب جمیع میوه خانه، صاحب جمع نمائات، تحویل داران عمارت، صاحب جمع رخوت حمام، صاحب جمع مشعل خانه و نقاره خانه و مشاغل طلا، نقره دمس، صاحب جمع شربت خانه، صراف باشى، مستوفى ارباب التحاویل، مشرفان بیوتات، مستوفى دفتر خانه، مستوفى داروغه، عزب باشى، ناظر دفترخانه همایون، داروغه دفتر خانه، مستوفى سرکار قورچى، مستوفى سرکار غلامان، مستوفى سرکار تفنگچیان، مستوفى سرکار توپچى، لشکرنویس دیوان، ضابط دو شلک وکیل، اوارجه نویس، وزیر سرکار نسق املاک و زراعات و آبادى و باغات، مستوفى موقوفات ممالک محروسه، وزیر دار سلطنه، وزیر سرکار انتقالى، مستوفى سرکار انتقالى، کلانتر، سرکار فیض آثار و ....
armin khatar
07-24-2011, 04:50 PM
دیوان سالاری صفوی عامل باز دارنده تحولات اجتماعی
در اینجا از عمد بسیارى از مشاغل آن دوران یاد شد، تا نشان داده شود که هر یک از این مشاغل که خود ادارات عریض و طویل و حقوق بگیران متعدد داشتند، چگونه همچون تار عنکبوتى بر پیکر اجتماع ایرانى تنیده شده و به عنوان یک سد و راه بند، در مقابل هر تغییرى مقاومت مىکرد. اما مشکل دیوان سالارى عهد صفوى، تنها به بلعیدن بیشترین بودجه مملکت و ایجاد مشاغل کاذب و غیر تولیدى محدود نمىشد؛ نظارت و کنترل بر چنین سازمان گستردهاى، با توجه به سطح رشد ارتباطات و بعد فاصله در کشور پهناورى چون ایران، عملاً غیر ممکن بود؛ از این رو، بروز فساد در این سازمان، امرى غیر قابل اجتناب به نظر مىرسد.
چون رابطه رأس قدرت و حکومت با قاعده آن از طریق این دستگاه صورت مىگرفت، مىتوان حدس زد که چه مشکلات پیچیده و عدیدهاى را براى شهروندان و دولت به بار مىآورد. از یک سو، متولى جمع آورى انواع مالیات و موقوفات و به یک معنى، درآمدهاى دولت از کانال بوروکراسى عبور مىکرد که به سبب عدم نظارت و بازرسى فعال، بخش عمدهاى از آن تلف مىشد و با حساب سازیهاى متعدد آنچه به خزانه مىرسید، عملاً و به مراتب کمتر از میزان دریافتى بود. از سوى دیگر، قدرت اختاپوسى و چند وجهى بوروکراسى که هیچ کارى بدون اجازه و دستور و مُهر و تأیید ایشان به انجام نمىرسید، مقوله پیچیده و مهم رشوه خوارى را در دستگاه حکومتى آنچنان نهادینه و ساختارى نمود که حتى امروز هم پس از گذشت سیصد سال از آن دوران، جامعهایرانى دست به گریبان این آسیب اجتماعى است. پدیده رشوه به ویژه به جهت فقدان ضوابط و قوانین و مقررات مکتوب و متحد الشکل، بازارى گرم و رایج داشت؛ چنانکه هیچ کارى بدون پرداخت مبلغى به صاحب منصبان و مسؤولان و حتى کارمندان دون پایه امکان نداشت. به زودى پدیده زشت و مذموم رشوه به عنوان یک کارکرد اجتماعى در اخلاق عمومى پذیرفته شد و دامنه آن به دیگر موقعیتها و نهادهاى اجتماعى همچون منصب قضا که مسؤولیت ایجاد نظم و قضا و رعایت عدل و انصاف را داشتند، سرایت کرد. و قاضیان را هم آلوده دامن ساخت. درست است که هم در آن دوران و چه در حال حاضر، دیگر جوامع پیشرفته و صنعتى نیز با این پدیده دست به گریبان هستند، اما مشکل جامعه ایرانى با جوامع غربى در زمینه رشوه خوارى و رشوه دادن تنها اشتراک در لفظ است نه درمعنى. در جوامع پیشرفته، اصل بر انتظام قانونى و گردش حقوقى امور استوار است که در این میان استثنائاً براى رسیدن به مقصود از این پدیده سودجویى مىشود؛ اما در جامعه ایرانى، رشوه یک قاعده کلى و فراگیر و عمیقاً اجتماعى است، که در طى سدههاى متوالى، اخلاق عمومى هم به پذیرش این آسیب اجتماعى خو داده است. بى سبب نیست که پژوهشگران و مصلحان اجتماعى بر این اعتقاد پافشارى مىکنند که تغییر و تحول در جامعه ایرانى جز بر بستر شناخت تحلیلى از تاریخ ایران به ویژه از عهد صفوى به بعد، ممکن نبوده، نمىتوان به رشد و ثباتتى پایدار رسید، بدون آنکه رنسانسى همه جانبه در تمامى سطوح فرهنگى، اجتماعى، اخلاقى و اقتصادى به عمل آورد زیرا مناسبات زیست شده تاریخى، در صورتى که با آن برخوردى تحلیلى و خردمندانه و تعقلى صورت نگیرد و ریشه یابى نشود، همچنان خود را باز تولید کرده به حیاتش ادامه مىدهد.
armin khatar
07-24-2011, 04:50 PM
بوروکراسی صفوی و حیف ومیل درآمدهای دولتی
چنانکه در همین مقاله یادآور شدیم، بوروکراسى «=کاغذ بازى و قرتاص بازى» صفوى با آن طول و عرض پر دامنهاش، تمامى درآمدهاى دولتى و آن میزان تنزیل شدهاى که به خزانه مىرسید - بخشى از آن پیش از واریز به خزانه توسط عمال دولت به طرق مختلف و «غیر قانونى» اختلاس مىشد - را مىبلعید و اجازه نمىداد، هزینههاى ضرورى در جهت تأمین رفاه و امنیت عامه و ساخت زیر بناها مصرف شود، گو این که اصولاً چنین خواست و تفکرى هم در میان دولتمردان صفوى و شخص پادشاه موجود نبود. براى آن که خواننده با عمق فاصله طبقاتى و سطح حقوق و دستمزدها و اهمیت این مشاغل آگاه شود، در مقاله (اقتصاد صفوى) به تفصیل و یا ذکر آمار و ارقام بحث شده است، در اینجا کافى است خاطر نشان شویم که با وجود اختلاف درآمد بین یک سرباز که سالانه 3 تومان و 25 عباسى «معادل 700/000 تومان امروزى» و یک درجهدار حدود 9 تومان «1/800/000 تومان امروزى» در آمد داشت، مىباید یک چهارم و در برخى مواقع یک سوم آن را به رشوه به مسؤولین بپردازد تا بتواند حقوق خود را به موقع دریافت دارد. این همه زمانى بود که یک فرمانده هزار نفره «مین باشى = سرهنگ» 400 تومان «= 80/000/000 میلیون تومان» و صاحب صدر «= رئیس سیاسى همه روحانیون» دو هزار تومان «معادل 160/000/000 میلیون تومان» در سال مواجب داشتند! البته این میزان تنها حقوق سالانه و قانونى آنها بود، حال آن که صاحب منصبان دولت از اقطاع، سُیور غال، و موقوفات و رشوه هم درآمدهاى فراوانى را کسب مىکردند.
armin khatar
07-24-2011, 04:50 PM
دیوان سالاری صفوی در تضاد با منافع ملی
ابعاد نظام دیوان سالارى صفوى تنها به موارد یاد شده محدود نمىشود. این نظام، براى بقاى خود، به راحتى از منافع ملى چشم پوشى مىکرد، چنانکه در جانشینى شاهان مرده، ضعیفترین و بى کفایتترین آنها را تنها براى ادامه حیات طفیلىاش انتخاب و براى این منظور از هیچ اقدامى حتى قتل دیگر شاهزادگان که احیاناً سلحشورى و کفایتى در آنها سراغ مىیافت، نمىکرد. شواهدى از این سوء انتخاب و رفتار در سایر مقالههاى این بخش آورده شده و در اینجا نیازى به تکرار نیست.
دیوان سالارى بیمار و فاسد، پذیراى هیچ عنصر و فرد توانا و با کفایتى نیست و به هر صورت ممکن آنها را از جرگه خود خارج مىسازد؛ تاریخ ایران چه در عهد صفوى و چه بعد از آن بارها و بارها شاهد این نخبه کشى و انفعال مردمان در قبال آن بوده است. مهاجرت اندیشمندان و خوش فکران در همه ردهها اعم از شاعر و تاجر تا سیاستمدار و عالم به دیگر مناطق و کشورها، خود حکایتى غمبار از این سوء مدیریت اجتماعى است. کار کاغذ بازى، قرتاص بازى، رشوه خوارى، دست اندازى به مال و جان مردم، بروز ناامنى و .... بدانجا کشید که نیروى نظامى و ارتش و انتظامى که مىباید حافظ حدود و سر حدات و آماده دفاع در برابر دشمنان مىبود، به یکباره به تن آسایى و عصیان عمومى که هر از چندى از گوشهاى سر بر مىآورد، شناخت. سرباز یا درجه دارى که براى دریافت مواجب مجبور مىشد به مقام بالاتر خود رشوه بپردازد، به همان اندازه خود را محق مىدانست تا دست در کیسه مردم کند و با دزد و راهزن، غافله زند و از دیوار رعایا بالا رود و یا اجحاف و زور، زندگى خود را تأمین نماید. بى سبب نیست که مردمان، دزد را از داروغه، راهزن را از کلانتر، و قاضى را از شاکى تشخیص نمىدادند و تفاوت حافظان امنیت را با غاصبان آن نمىدانستند.
armin khatar
07-24-2011, 04:51 PM
جدید وحدت سیاسى و ملى و مذهبى در عهد صفویه
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
یکى از والاترین ارزشهاى تاریخ صفویان آن است که در دوره چیرگى و تشکیل حکومتشان، کشور ایران به صورت یک سرزمین مستقل در محدوده جغرافیایى و فرهنگى و مرزهاى مشخص آن استقلال یافت و بدین گونه از دیگر کشورهاى اسلامى به طور قطع متمایز و مشخص گردید. توضیح آن که با چیرگى تازیان بر ایران، این کشور جزیى از امپراطورى پهناور اسلامى شد و بعد از آن هم که به همت صفاریان و سامانیان استقلالى به دست آورد، همواره در دست امیرانى بود که خواه ایرانى، و خواه تُرک، تنها بر بخشى از ایران فرمانروایى داشتند و «منشور امارت» خویش را از خلیفه بغداد که در نعمت به غارت آورده و عیش دین پرورده خود غوطهور بود، به چنگ مىآوردند. بعد از آن، دوره استیلاى ترکمانان سلجوقى و هنگامه ایلغار مغول و تاتار فراز آمد؛ تا کردند آنچه تازى نکرد و بردند آنچه غُز و کمیاک و قراختاى و قبچاق نبردند! پس از آنها، فرماندهان متفرق و پراکنده و بد فرجام ایرانى یک چند در دورهاى ملوک الطوایفى، کَرّ و فَرّى نمودند و سپس تیمور لنگ گورکان، آن جبار خون آشام جغتایى، سرزمین ایران را در زیر سم ستوران خود گرفت؛ آن گاه، فرزندان آن ستمکار، به بادافره بدکرداریهاى پدر گرفتار شدند و به جان هم افتادند و دورهاى تازه از گیر و دار و ستیزه و پیکار پدید آوردند و ترکمانان سپید گوسپند و سیه گوسپند هم در این تُرکتازى با آنان یارِ غار شدند، تا سرانجام شاه اسماعیل صفوى به دستیارى سرخ کلاهان این سدّ سوید را شکست و حکومت ایران زمین را به دست پادشاهانى از اعقاب خود داد که هر که و هر چه بودند، از درون ایران برخاستند و بر همه سرزمین تاریخى ایران فرمانروایى داشتند.
armin khatar
07-24-2011, 04:51 PM
ظهور صفویه و استقلال ارضی ایران
بدین سان، فصل نوینى در تاریخ ایران گشوده شد و کشورى که سدههاى دراز در تفرقه و ملوک الطوایفى سپرى کرده بود، یا جزو امپراطوریهاى وسیع ترکمانان سلجوقى و مغول و تیمورى و ترکمانان آق قویونلو و قراقویونلو قرار داشت؛ سرزمینى واحد و مستقل گشت که فرمانبردار پادشاهى از خود بود با مرزهایى همسان زمان ساسانى و دولتى همچون آن عهد که با دین توأمان بود.
در سال 907 ق / 1501 م که شاه اسماعیل آن نابغه خردسال صفوى، سپاه قزلباش را به جانب تبریز برد، علاوه بر شروانشاهان در شروان و الوند میرزاى بایُندرى در آذربایجان و صوفیان صفوى که سرگرم ایلغار خود بودند « چند حاکم که هر یک داعیه استقلال داشتند در ولایت ایران لواى اَنا و لاغیر بر افراشته بودند .... ]چنانکه خاقان اسکندرشان در آذربایجان و سلطان مراد در اکثر عراق عجم
armin khatar
07-24-2011, 04:51 PM
عوامل وحدت ملی و ارضی ایران در عهد صفوی
نخستین عامل اساسى که در ایجاد این وحدت و تمرکز تأثیر داشت، گرایش ملّت ایران به تشیع و دورى روز افزون از مذاهب اهل سنت بود. این دورى از هنگام سقوط بغداد به دست هلاگوى مغول به طور جزم آغاز شد و پیوسته در حال گسترش بود. به نحوى که هر ساله تمایل ایرانیان به بزرگداشت پیشروان شیعه دوازده امامى بیشتر و آثار این احترام در نظم و نثر پارسى آشکارتر و در میان طبقات جامعه پایدارتر گردید. و چون کار به نهضت سرخ کلاهان شیعه و اعلام رسمیت مذهب آنان کشید، قبول آن براى مردم آسان شد، گرچه این اعلام، موجب مهاجرت بسیارى از فرهیختگان به دیگر دیار سنى مذهب و قتل و آزار آنان شد.
دومین عاملى که به ایجاد این وحدت و تمرکز، یارى رساند، دفاع ناگزیر ایرانیان از هستنى و سنت و اعتقاد خود، در برابر هجوم ممتد و طولانى ترکان آسیاى مرکزى به ایران بود، که چندید سده به دراز کشیده بود؛ چنین به نظر مىرسد که بر اثر این هجومهاى دیرباز و کشتار و تاراج پایان ناپذیر اقوام مهاجم، عقدههاى انباشت شده در دل ایرانیان، مانند دُملى در حال آماس کردن و سر گشودن بود و تنها نیشترى مىخواست تا سر بگشاید. این نیشتر، همان قیام شاه اسماعیل اول به یارى قزلباشان بود که به نام و نشان تصوف و تشیع انجام گرفت.
هنگامى که امیر یار احمد اصفهانى معروف به «نجم ثانى» دومین وزیر شاه اسماعیل صفوى، ازبکان ماوراءالنهر را هر جا مىیافت به دار بَوار مىرسانید، آنان چنین گفتند: «گویا روزگار این بلاى سیاه را در برابر قتل عام چنگیز خان و امیر تیمور خان به انتقام فرستاده است به جانب ترکستان، چون جزاى عمل حق است و این دَجّال است، اگر چه دَجّال را این قهر و غصب و تغلّب نیست. / عالم آراى صفوى، ص 375». با همین اندیشه انتقام بود که نجم ثانى هنگام فتح قلعه قَرْشى که مقّر ازبکان بود «فرمود که حتى سگها و گربههاى قرشى را به قتل آوردند، و فرمود که هموار کنید یعنى قلعه را با خاک یکسان کنید[، و چون دَیّار در آن دیار نماند، گفت: حال اندک دلم تسلى شد، عوض قتل عام چنگیز امیر تیمور کردم .... / عالم آراى صفوى، ص 372». همین نجم ثانى از اطاعت یا اظهار انقیاد و التجاى شاهزادگان تیمورى مانند بابُر و برادر زادهاش اویس میرزا و بعضى از شاهزادگان ازبک یعنى بازماندگان مغول به درگاه شاه اسماعیل به همانگونه خشنود بود که از شکست یا انحذال آنان، زیرا این هم در نظر او نوعى از انتقام بود که ایرانیان از مغولان و ترکان جغتاى یا اقوام مشابه آنان مىگرفتند: «نمردم و دیدم که نواده چنگیز خان و تمام پادشاهان ترکستان التجا به درگاه پادشاه آوردند. / عالم آراى صفوى، ص 343».
armin khatar
07-24-2011, 04:51 PM
همراهی ایرانیان در تثبیت دولت صفوی
شاه اسماعیل خود هنگامى که با ازبکان مىجنگید، ایشان را «تُرک تنگ چشمِ خیره سر / ایضاً ص 444» خطاب مىکرد، در حالى که سپاهیان قزلباش او خود تُرک نژاد بودند و در مقابل تاجیکان یعنى ایرانیان قرار داشتند «ایضاً صص 425 و 594 به بعد». البته مطالبى که از مآخذ «عالم آراى صفوى» نقل شد، اگر چه اشاراتى است منطبق بر وقایع تاریخى، اما خالى از تصرف اعتقادى هم نیست، و بر روى هم رفته، کتابى است که نشان دهنده روحیه عامه ایرانیان در عهد صفوى و از این رو نکتههایى که از آن نقل شده، اگر هم منسوب به گویندگان آنها باشد نه ا ملفوظات واقعى آنها، باز، بیان کننده اعتقاد عموم مردم و نشان دهنده نظر آنها نسبت به کسانى است که از عهد ایلغار مغول و تاتار تا قیام شاه اسماعیل، ایران را به صحنه کشتار و تاراجهاى پیاپى مبدل ساخته بودند؛ و این که شاه اسماعیل و وزیر دلیر و توانایش نجم ثانى، سرداران و بزرگانى از ایران زمین بودند که شکستها و ناکامیهاى گذشته را جبران کردند.
سّر این که شاه اسماعیل بدان سرعت و با مخالفتهاى اندک در ایران پذیرفته شد و در مدتى کوتاه به ایجاد یک حکومت ملى و مذهبى واحد و متمرکز انجامید، همین ارضاء خاطر ملتى بود که چند صد سال از هجومهاى زرد پوستان غارتگر و قتل و کشتار آنها رنج کشیده و اینک هم از پیشرفت روز افزون ازبکان که تا نزدیکیهاى سمنان پیش آمده بودند، در اضطراب و وحشت به سر مىبردند.
در ایجاد این وحدت، دانسته یا ندانسته، موضوع حفظ مرزهاى طبیعى ایران و قلمرو فرهنگى آن همیشه موضوع اصلى مبارزات دولت صفوى و نادر شاه افشار بود، تنها در دوران ضعف زندیان و قاجاریان بود که این مبارزات سستى گرفت و دست غارتگران شرق و غرب را در پیشرفت در خاک ایران باز گذاشت.
armin khatar
07-24-2011, 04:52 PM
ارزش تاریخى دولت صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
رسیدن ایرانیان به مرزهاى طبیعى خود، و در بعضى مواقع به ویژه در عهد پادشاهى شاه عباس بزرگ و نادرشاه افشار به مرز دوران ساسانى، باز یافتن وحدت ملى و تشخص ملى، و بازگشت به همان نیرویى که در دوران اشکانیان و ساسانیان مدتها پشت امپراتورى روم را مىلرزاند، به ایران شکوه و جلال پیشین را باز داد. پایدارى ایران در برابر دولت بسیار نیروند عثمانى در این دوره شبیه است به مقابله دلیرانه چند صد ساله ایران عهد اشکانى و ساسانى در برابر دولت قدرتمند روم و جانشین آن، دولت بیزانس - روم شرقى - این مقاومت براى اروپا که جداً در معرض خطر دولت عثمانى بود، بسیار گرانبها و ارزشمند محسوب مىشد، به نحوى که مآل اندیشان قوم در آن دیار، دولت صفوى را مایه نجات خویش و نعمتى براى خود مىپنداشتند و به همین سبب با پیامهاى دلگرم کننده خود، پادشاهان ایران را به ادامه نبرد و ستیز با عثمانى تحریض مىکردند. بعد از عقب نشینى سلطان سلیمان قانونى از آذربایجان و تحمل تلفات سنگین سپاه عثمانى از سرما و برف و فقدان آذوقه، فرستاده ونیز در دربار عثمانى به پادشاه خود نوشت: «تا آنجا که عقل سلیم گواهى مىدهد این امر جز مشیت بارى تعالى چیز دیگرى نیست زیرا مىخواهد که جهان مسیحیت را از ورطه اضمحلال نهایى رهایى بخشد .... / نقل قول از ترویزیانو onaisiverT، سفیر دولت ونیزیا در دربار سلطان عثمانى؛ بنگرید به تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران .... طاهرى، ص 193» و سفیر دیگرى از دولتهاى فرنگ که در استانبول به سر مىبرد، همین معنى را بدین عبارت بیان کرد که: «میان ما و ورطه هلاک فقط ایران فاصله است، اگر ایران مانع نبود عثمانیان به سهولت بر ما دست مىیافتند .... / نقل قول از بوسبک qcebsuB سفیر فردیناند dnanidreF در دربار عثمانى؛ بنگرید به تاریخ ادبیات، بروان، ج 4، ص 8».
اما همین فایدهاى که تشکیل دولت صفوى براى نجات اروپا داشت، زیانى بزرگ براى عالم اسلام بود، بدین معنى که با رسمى کردن تشیع، و ضعیف ساختن تسنن، وحدت مذهبى ممالک اسلامى را که تا آن دوران باقى مانده بود، از میان برد و آن محیط پهناور و یگانه جغرافیایى را از میان قطع کرد و به خطر انداخت. ثانیاً دولت عثمانى که امپراتورى اسلام را با همان قدرت دوران اموى تجدید کرده و سرگرم توسعه پیاپى آن بود، بر اثر مناقشههاى ممتد با صفویان همواره از مرزهاى شرقى خود بیمناک بود و ناگزیر بخشى بزرگ از نیروى نظامى خویش را در آن جانب صرف مىکرد و از پیشرفت و تمرکز نیرو در جبهههاى اروپا باز مىماند، و این همان بود که دولتهاى اروپایى خواستار آن بودند و سفیران خود را به دنبال پیگیرى این سیاست تا تبریز و قزوین و اصفهان مىفرستادند.
armin khatar
07-24-2011, 04:52 PM
دولت صفوی بنیانگذار دولتی واحد با مذهبی واحد
از نظر تاریخ ایران معاصر، دولت صفوى داراى دو ارزش اساسى و حیاتى است: نخست ایجاد ملتى واحد با مسئولیتى واحد در برابر مهاجمان و دشمنان، و نیز در مقابل گردن کشان و عاصیان بر حکومت مرکزى؛ دوم ایجاد ملتى داراى مذهبى خاص که بدان شناخته شده و به خاطر دفاع از همان مذهب، دشواریهاى بزرگ را در برابر هجومهاى دو دولت نیرومند شرقى و غربى تحمل نموده است. در این مورد، مذهب رسمى شیعه دوازده امامى، همان کارى را انجام داد که اکنون ایدئولوژیهاى سیاسى در تشکیل حکومتها مىکنند.
به هر حال با تشکیل دولت صفوى، گذشته دیربازى از گسیختگى پیوندهاى ملى ایرانیان به دست فراموشى سپرده شد و بار دیگر به قول براون، از ملت ایران «ملتى قائم بالذات، متحد، توانا و واجب الاحترام ساخت و ثغور آن را در ایام سلطنت شاه عباس اول به حدود امپراتورى ساسانیان رسانید. / تاریخ ادبیات ایران، ج 4، ص 1».
رشته اصلى و اساسى این پیوند ملى، مذهب تشیع بود، و گرنه با وضعى که در آن ایام پیش آمده بود، هیچ عامل دیگرى نمىتوانست چنین تأثیرى در بازگرداندن آن پیوند و همبستگى داشته باشد، چنانکه اهل سنت ایران که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب زیر فشارهاى سختى بودند، بقاى دولت عثمانى و ضمیمه شدن ایران را به خاک آن دولت آرزو مىکردند. دستههایى از کردان سنى مذهب که تمایلى به اطاعت از یک پادشاه شیعى مذهب نداشتند، بى هیچ گونه مقاومتى و مخالفتى در قلمرو عثمانى باقى ماندند؛ و دست به دست گشتن برخى از نواحى کرد نشین میان دو دولت عثمانى و صفوى تأثیرى در مذهب آنها نداشت.
باید دانست که چنین اندیشهاى اصلاً در دوران اسلامى امرى تازه و بدیع نبود، چه پس از استقرار قطعى فرهنگ اسلامى در میان ایرانیان و سستى پذیرفتن سیاست ملى و نژادى که در سدههاى سوم و چهارم و نیمى از سده پنجم هجرى صورت گرفت، سلطنت هر مسلمان اهل سنت از هر نژاد خواه ایرانى یا اَنیرانى، بى هیچ گونه مخالفت بنیادى پذیرفته مىشد، مگر از جانب قدرت جویان رقیب، و سرّ موفقیت غلامان و قبایل گوناگون تُرک نژاد در حکومت چند صد ساله بر ایران نیز همین بود.
با مرورى بر آنچه گفته شد، معلوم مىشود که اگر با قیام شاه اسماعیل صفوى و رسمى کردن تشیع، گونهاى از تشخیص ملى در ایران حاصل نمىشد، غلبه عثمانیها در عهد گسترش متصرفات آنان بر ایران و پذیرفته شد آنان، امرى دور از ذهن نبود؛ و ارزش و اثر قیام صفوى و تأثیرش در رسمیت تشیع در ایجاد نوعى پیوند ملى میان ایرانیان از همین موضوع به روشنى پیدا است.
armin khatar
07-24-2011, 04:52 PM
آبادانى و شکوفایى اقتصادى در عهد صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
ثبات قدرت دویست و سى ساله صفوى و سرکوبى اقوام وحشى و مهاجم که با قتل و غارتهاى پیاپى خود فرصت آبادانى و نیک بختى را از ایران دریغ کرده بودند، مایه گسترش آبادیها و فزونى جمعیت و شکوفایى صنعت و بازرگانى شد و به تدریج آیینها و فَرنَهادهاى «قانون و قاعده» لازم در ایجاد امنیت در کشور و جلوگیرى از دستبرد یغماگران شکل گرفت؛ راههاى کاروان رو در کشور ساخته شد و شهرها و آبادیها، ابنیه عام المنفعه، مدرسهها و مسجدها، رباطها و کاروانسراهاى بسیار در همه نواحى ایران احداث گردید. در کارهاى صنعتى، هنرى و معمارى پیشرفتهاى چشمگیرى فراز آمد که آن دوران را از ممتازترین زمانهاى تاریخ ایران ساخت. نخستین درخشش این دگرگونى، از همان اوان پادشاهى شاه اسماعیل خود را نشان داد، چنانکه در دوران حکمروایى او، شهرهایى مانند اردبیل، تبریز، خوى و اصفهان رو به گسترش نهاد. اردبیل شهر مقدس صفویان و آرامگاه نخستین پیشواى صوفیانِ سرخ کلاه بود و مردم بسیار از دیارهاى دیگر به قصد زیارت شیخ صفى الدین بدانجا مىآمدند و از این راه به ثروت آن مىافزودند. خوى مرکزیت نظامى و سپاهى داشت و یک بناى «دولتخانه = کاخ شاهى و مرکز امور مملکتى» در آن بر پا بود که با «دولتخانه» تبریز کوس برابرى مىزد. تبریز که نخستین تختگاه صفوى است، پیش از شاه اسماعیل از آبادانیهاى دودمان بایندرى برخوردار و داراى کاخها، مساجد و گرمابهها و دیگر تأسیسات و بناهاى شهرى بود و مورد توجه نویسندگان، دانش پژوهان و هنرمندان نامور زمان قرار داشت. با سلطنت شاه اسماعیل، بسیارى از بزرگان، پس از بر افتادن دولتهاى کوچک به درگاهش روى نهادند و بدان شهر رونق تازهاى بخشیدند. در این میان، به ویژه، دستهاى از هنرمندان اهل هرات را باید به یاد داشت که با آمدن به تبریز، مرکز هنرى تازهاى در آن شهر آراسته بر پا کردند. گذشته از این، شهر تبریز، از زمان تیموریان به بعد، از مراکز بزرگ داد و ستد و آمد و شد بازرگانان شده بود و در عهد شاه اسماعیل و چند گاهى از دوران پادشاهى پسرش طهماسب، بازار گرمترى از پیش، براى مبادله کالاها یافت.
armin khatar
07-24-2011, 04:52 PM
نهضت بازرگانى در عهد صفوی
نهضت بازرگانى که با ایجاد قدرت متمرکز صفوى آغاز شده بود، یکى از دو رکن و سلسله جنبان روابط ایران با اَنیران «خارج = بیگانگان» گردید. آن سلسله جنبان دیگر، چنانکه پیش از این آمد، بیم فرنگیان از پیشرفتهاى عثمانیها در خاک اروپا و تحریک و ترغیب مزورانه ایرانیان به دنبال کردن جنگ با این امپراتورى هم کیش و هم دین بود.
بعد از دوران شاه اسماعیل آوازه توانایى ایران، همه اروپا را فرا گرفت و آمد و شد مردم آن دیار به ایران، چه به قصد بازرگانى و تجارت و چه به آهنگ کارسازى و رایزنیهاى سیاسى فزونى یافت. سفر آنتونى جنکین سُن nosniK neS ynohtnA انگلیسى براى پى ریزى رابطه بازرگانى میان انگلستان و ایران از راه دریاى مازندران، از جمله قدیمىترین سفرهایى از این قبیل است که پس از مرگ شاه اسماعیل اتفاق افتاد. این گونه سفرهاى تجارى سوداگران که در برابر متاعهاى خارجى، کالاهاى ایرانى را به کشورهاى دیگر مىبردند تا پایان عهد صفوى بسیار متداول بود.
پیداست که مرکز تجارت خارجى پس از آن که قزوین به عهد شاه طهماسب تختگاه ایران شد، بدى شهر انتقال یافت، اما تبریز همچنان اهمیت و مقام خود را در تجارت و حمل و نقل کالاها حفظ کرد. هنگامى که در زمان سلطنت شاه عباس بزرگ نوبت پایتختى به اصفهان رسید، این شهر مرکزیت تجارى فراوان یافت و محل استقرار بسیارى از نمایندگان و فرستادگان شرکتهاى بزرگ مانند کمپانى هند شرقى هلند و انگلیس و فرانسه و نظایر آنها گردید. ذکر اهمیت هیچ یک از این مراکز بازرگانى، نباید ما را از بیان ارزش بازرگانى خلیج فارس و بندرهاى آن غافل سازد.
armin khatar
07-24-2011, 04:53 PM
رونق تجاری قزوین در عهد شاه طهماسب
بعد از آن که شاه طهماسب صفوى پایتخت را از تبریز به قزوین منتقل کرد، آن شهر اندک اندک رونق و گسترش یافت و به زودى به صورت یکى از بزرگترین مراکز مبادله کالا درآمد به نحوى که کاروانهاى بسیار از چند جاى کشور بدانجا مىرفتند، و از آن دیار، هر گاه جنگ و ستیزى میان ایران و عثمانى نبود، از راه حلب یا راه بازرگانى استانبول استفاده مىکردند؛ اما شاه طهماسب براى جلوگیرى از پیشرفتهاى سپاه عثمانى در داخل خاک ایران، از شیوه جنگى خاصى استفاده مىکرد که عبارت بود از ایجاد ویرانیهاى گسترده در اطراف نیروى مهاجم و سپس فرسودن آن نیرو، از طریق حملههاى تهاجمى و پراکنده «تذکره شاه طهماسب، چاپ برلین، صص 33 - 35». این شیوه، گذشته از زیانهاى فراوان براى ساکنان یا زارعان آن نواحى، باعث بسته شدن راهها و دشوارى کار تجارت مىشد. با تمام این احوال، بازرگانان آن عهد، حتى با استفاده از راهى که از داخل خاک روسیه مىگذشت، کالاهاى بسیارى از خارج به داخل و از ایران به اروپا مىبردند و در بازارهاى مهم کشورهایى چون لهستان، سوئد، دانمارک و آلمان مىفروختند.
بعد از دوران طولانى پادشاهى شاه طهماسب که بیشتر آن قرین آرامش بود، بازرگانى خارجى، حتى در دوران شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده، همچنان ادامه داشت و نامهها و سفرنامههاى بازرگانان اروپایى آن عهد، خاصه تجار ونیزى، مملو از اطلاعات با ارزش در این باره و در باب اوضاع کلى ایران در آن عهد است.
armin khatar
07-24-2011, 04:53 PM
رونق اقتصادی در عهد شاه عباس اول
اما آنچه مربوط به رونق و آبادانى در عصر صفوى است، دوران چهل و دو ساله پادشاهى شاه عباس اول تداعى مىشود، زیرا عهد این دومین نابغه دودمان صفوى به واقع دورانى زرین است که نزدیک نیم قرن از عصر دویست و سى ساله صفوى را در بر مىگیرد، و نه تنها به دوران پادشاهى او ختم نشد، بلکه تا نزدیک پایان عهد صفوى به درازا کشید؛ به ویژه آن که پادشاهى شاه عباس دوم هم تا حدى وسیلهاى براى پایدارى آن روایى و شکوه گردید؛ بدین گونه نا به هنجاریهاى سلطنت شاه صفى «1038 - 1052 ق / 1629 - 1642 م» و شاه سلیمان «1077 - 1106 ق / 1666 - 1694 - 5 م» و شاه سلطان حسین «1106 - 1125 ق / 1695 - 1713» را هم در سایه خود پوشاند.
armin khatar
07-24-2011, 04:53 PM
اصلاحات اقتصادی شاه عباس بزرگ
شاه عباس بزرگ، این مرد تواناى مدبر، از همان آغاز جوانى، همزمان با سرکوبى مدعیان داخلى و تهاجمات خارجى، اصلاحات داخلى را نیز آغاز کرد. رهآوردهاى این پادشاه با کفایت، چهرههاى گوناگون دارد. وى به همان اندازه که به گسترش داد و دین، بزرگداشت عالمان، تشویق هنرمندان و همانند این کارها نظر داشت، به تجارت و اقتصاد، راه سازى، معمارى، احداث شهرها یا تکمیل و توسعه آنها نیز توجه مىنمود؛ و چون مىدانست که امنیت و سرعت عمل در نقل و انتقال نیروهاى نظامى، بى داشتن راههاى ارتباطى مؤثر میسر نیست، به ایجاد چندین جاده و بناى کاروانسراهاى بسیار بر سر راهها پرداخت و چون بیشتر اوقاتش در سیاحت و سفر به نواحى مختلف کشور مىگذشت، خود بهترین پاسدار و نگهبان آن راهها بود؛ افزون بر این، امنیت بى سابقهاى که او در کشور پدید آورد، استفاده کاروانهاى بازرگانى را از این راهها بسیار آسان مىساخت. از جمله این راه سازیها، کوششهاى فراموش نشدنى شاه عباس در ساختن راه کوهستانى مازندران است «بنگرید به عالم آراى عباسى، صص 989 - 991».
آزاد منشى شاه عباس بزرگ نسبت به ارمنیان و استفاده از آنان در امر تجارت و آبادانى، خود یکى از عوامل بزرگ توسعه اصفهان بود. شهر جلفاى اصفهان که در جوار پایتخت ساخته شد به فرمان پادشاه کلیسایى عظیم یافت و همین امر گروهى تازه از ارامنه را بدان شهر کشید و به رونق بازار سوداگران اصفهان افزود. برخى از استانهاى دیگر ایران، خاصه آذربایجان و مازندران و گیلان نیز از وجود این مردم کوشا بى بهره نماند. بدین گونه اصفهان در مدتى کمتر از سى سال، بر یکى از بزرگترین شهرهاى آن روز در ایران درآمد و داراى باغهاى بزرگ و دوازده دروازه و آبادیهاى بسیار شد. نظیر همین توسعه در دیگر شهرهاى بزرگ مانند کاشان، مشهد، تبریز و برخى از بلاد شمال و جنوب ایران، بر اثر گسترش کارهاى اقتصادى و افزایش امنیت حاصل گردید.
armin khatar
07-24-2011, 04:53 PM
شکوفایی اقتصادی در عهد شاه عباس بزرگ
شهرت جهانگیر شاه عباس در کشور دارى، و اصلاح وضع اقتصادى ایران و تسلط بر خلیج فارس به تجارت خارجى ایران رونق بسیار بخشید، چنانکه اصفهان و بندرگاههاى خلیج، بارانداز بازرگانانى شد که از اروپا و از کشورهاى همسایه مىآمدند. وى در سال 1032 ق / 1623 م، رابرت شِرلى را براى تسریع در اجراى عهدنامه بازرگانى به انگلستان فرستاد و پس از چندى نماینده دیگرى به نام «نقد على بیگ» به همین قصد به اروپا گسیل داشت. یکى از مهمترین کالاهاى بازرگانى که پیش از شاه عباس و خاصه در عهد او و بعد از وى به اروپا صادر مىشد، ابریشم ایران بود. غیر از انگلستان و پرتغال، هلند و فرانسه نیز در ایجاد و ادامه رابطه بازرگانى با ایران کوشش بسیار مىکردند و در دوره پادشاهان اخیر صفوى، بازرگانان روسى هم به ویژه در نواحى شماخى، شروان و باکویه فعالیت تجارى داشتند.
armin khatar
07-24-2011, 04:53 PM
اعتیاد و مفاسد اجتماعى در عهد صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
در برابر بسیارى از جنبههاى افتخار آمیز تاریخ ما که عهد صفوى بدانها آراسته است، فسادهاى هم دامنگیر اهل ایران زمین بود که بازگویى بعضى از آنها از باب عبرت خواننده خالى از فایده نیست. دستهاى از این فسادها مولود سوء تربیت طبقه حاکمه آن دوران خاصه قزلباشان بود که پایههاى تخت صفوى بر شانههاى آنان استقرار داشت، اما فساد دستگاه سلطنت را که درست پس از دوران طلایى شاه عباس آغاز شد، باید رأس تمامى این تباهیها دانست.
محروم ساختن شاهزادگان از زندگى در جامعه و از تمرین فرمانروایى و جنگاورى، وقتى با ثروت سرشار و انباشتگى خزانه سلطنتى به یکجا فراهم آمد، آنان را به عیش و نوش و غفلت از بود و نبود مُلک کشاند. جانشین شاه عباس، سام میرزا، که در پادشاهى «شاه صفى» خوانده شد، بر همین منوال پرورش یافته و از کار ریاست و سیاست بى خبر مانده بود. در روزگار سلطنت، به امور زمامدارى و مملکتى علاقهاى نشان نداد و مانند دیگر پادشاهان دوره اخیر صفوى، رشته کارها را به دست وزیران سپرد و خود به باده گسارى در کنار زنان حرمسرا پرداخت. خونخوارى و آدم کشى او عادتاً در حال مستى صورت مىگرفت و یکى از بزرگترین قربانیان این حالت، امام قلى خان، حاکم فارس و سردار بزرگ شاه عباس بود، گذشته از این، گروه دیگرى از سرداران سپاه را در این حال «علف شمشیر» گردانید و اثر این قتلها، شکستهایى بود که از عثمانیها بر او وارد شد.
خوى زشت باده گسارى در میان سیاستمداران و پادشاهان را جانشین شاه صفى، یعنى شاه عباس دوم هم رها نکرد. او با آن که تنها پادشاه بزرگ صفوى پس از شاه عباس اول است، در باده نوشى چنان افراط مىکرد که از توجه به کار مُلک غافل مىماند و با هر کس و ناکس بر بساط شراب و کباب مىنشست و عاقبت هم جان بر سر این خوى زشت نهاد و در 33 سالگى درگذشت.
جانشین وى شاه سلیمان که او نیز از دوران جوانى در حرم سرا با زنان و خواجه سرایان محشور بود، چنان با شراب و زنان الفت داشتکه تصمیمهاى کشورى را در حال مستى و در مصاحبت و مشورت زنان و خواجه سرایان مىگرفت. اگر وزارتش بر عهده مرد کاردانى مانند شیخ على خان زنگنه نبود، شایان پایان کار صفوى در زمان همین پادشاه رقم مىخورد.
armin khatar
07-24-2011, 04:53 PM
مفاسد اجتماعی در عهد شاه سلطان حسین
اما اوج فساد و تباهى طبقه حاکمه مربوط به دوران شاه سلطان حسین است که بهتر مىتوان تأثیر سوء ثروت سرشار، راحت طلبى و کامرانیهاى نابخردانه صفویان و دولتمردان را مشاهده کرد. از آن روزگار اطلاع مستقیمى در دست است از مورخ خوش ذوق و طنز گراى به نام یعنى محمد هاشم آصف، که خود و پدرش امیر محمد حسن خان و نیایش امیر شمس الدین محمد کارخانه آقاسى «بنگرید به رستم التواریخ، ص 109» در دستگاههاى اخیر دولت صفوى دخیل و شاهد بسیارى از جریانها بودهاند. وى اطلاعات دقیقى درباره شاه و دربار و بزرگان عهد و مفاسد دربارى و اجتماعى و فساد متصدیان امور دینى فراهم آورده و در کتاب خود نقل کرده است. بنابر تخمینى که او زده، مجموع ثروتى که شاه سلطان حسین از میراثهاى گرانبهاى پدران و از درآمد سرشار دولت تنها در راه التذاذهاى جسمانى خرج کرده بیست کرور تومان بود «هر کرور پانصد هزار تومان و هر تومان ده هزار دینار باشد. / رستم التواریخ، ص 83». آنچه از عیش و نوش این پادشاه به وسیله مؤلف مزبور گزارش شده، شگفت انگیز و عبرت آمیز است و عجیبتر آن که پسر و جانشینش، شاه طهماسب دوم از آنچه بر سر پدر آمد، پند نگرفت و با ارتکاب کارهاى شرم آور قدرت از دست رفتهاى را که به زور شمشیر نادرى باز یافته بود، یکباره از کف داد.
اما صرفنظر از پادشاهان صفوى که یکى از عیوب بزرگ آنان شرابخوارگى و عیاشى همه آنها بود، مردم ایران نیز با شیوع اسلام، یکباره از شورق دیرینهاى که به باده از قدیم الایام داشتند، دست نشستند و این عادت همچنان رایج بود. شاه طهماسب اول یک بار در 939 ق / 1532 م یعنى در نهمین سال سلطنت خود، توبه و شرابخوارى را منع کرد، اما بعد از عهد آن پادشاه دوباره نوشیدن آن آغاز شد و به ویژه در عهد آرامش و ثبات شاه عباس اول، شراب خانهها رونق بسیار یافت.
بار دیگر شاه عباس به سال 1029 ق / 1620 م شراب خوارى را منع کرد و اوامر پادشاه به جز در فارس، در دیگر نواحى ایران به دقت اجرا شد، اما پس از هشت ماه، شاه با فرمان دیگرى، دستور پیشین خود را لغو کرد. بنا بر آنچه پى یترو دلاواله سیاح عروف ایتالیایى نقل کرده، ظاهراً فرمان منع شرب خمر موجب شد تا شراب خواران به آب کوکنار و تریاک روى آوردند، و شاه براى جلوگیرى از مفسده بزرگترى چون اعتیاد به مواد افیونى، فرمان خود را لغو کرد.
armin khatar
07-24-2011, 04:54 PM
اعتیاد به مواد افیونی
اما این مفّرح افیونى که هم طبقه حاکم و هم مردم ایران از همه اقشار بدان عادت داشتند، همان است که شاه اسماعیل دوم را از پاى درآورد. درست دانسته نیست که عادت به افیون و مفرح افیونى و شربت کوکنار از چه هنگام در ایران رواج داشت؛ هر چه باشد، این بلاى خانمان سوز پیش از عهد صفوى به ایران آورده شده بود و درست از آغاز این عهد در ایران و هند رایج بود.
در آثار پزشکان و دارو شناسان اسلامى استفاده از افیون در تهیه بعضى معجونها و مفّرحها توصیه شده، اما نه به قصد نشأه و «کِیف» بلکه براى دارو و درمان، گمان مىرود که استعمال آن در ایجاد لذت از مرده ریگهاى دوره مغولان و مقارن همان ایامى باشد که بنگ در ایران رایج شده بود، چنانکه به کار بردن «عرق» از دوران تیموریان به بعد در ایران متداول شد و در عهد صفویان نیز به کار رفت «حافظ ابرو، ذیل ظفر نامه، طبع پراگ، ص 23». مفّرحى که از شیره کوکنار (افیون) با زعفران و دارچین و بعضى ادویه دیگر به صورتهاى مختلف تهیه مىشد و «تریاک» یا «مفّرح افیونى» مىنامیدند، از عهد شاه طهماسب به بعد در ایران به کار برده شد. غیر از این مفّرح، جوشاندهاى نیز از کوکنار و بنگ و حشیش و بعضى ادویه هندى فراهم مىآمد که به «آب کوکنار» معروف بود و آن هم از عهد شاه طهماسب به کار رفت. آب کوکنار، جوشانده سکرآور وحشتناکى بود که استعمال زاید آن به مرگ منتهى مىشد.
ترکیب دیگرى هم از همین قبیل وجود داشت که به صورت «حَبّ» فراهم مىآمد؛ مانند حبّ فلونیا که ترکیبى بود از بنگ و حشیش و آن هم ایجاد سِکر شدیدى مىکرد و گروهى از خلق بدان معتاد بودند.
در دوران پادشاهان اخیر صفوى، مراکز مهمى از بازرگانى افیون در ایران وجود داشت که نه تنها در داخل کشور فعالیت مىکرد، بلکه مبداء صدور تریاک به قلمرو عثمانى از یک سو و هندوستان از سویى دیگر بود. از آن میان، دو مرکز یزد و اصفهان بیشتر از دیگر نقاط فعال بودند. استعمال افیون و بنگ و حشیش بعد از دوره صفوى، همچنان در ایران و کشورهاى مجاور ادامه یافت و پیشگیریهاى دولت ایران میان سالهاى 1300 تا 1357 ق / 1922 تا 1979 م و حتى منع کشت خشخاش به مدتى محدود، و مبارزه آشکار و پنهان با تجارت تریاک و دیگر مواد مخدر هم مانع از استفاده از این مواد و جلوگیرى از این بلیه جان شکار نشد.
armin khatar
07-24-2011, 04:54 PM
مبارزه شاه عباس بزرگ با اعتیاد
در دوران صفوى، تنها پادشاهى که واقعاً با استعمال افیون و فلونیا و شربت کوکنار مخالفت صریح مىکرد، شاه عباس بزرگ بود. وى به قدرى از این گونه عادات و اعتیاد بى زار بود که مىگفت «به مردم تریاکى و بى هنر مواجب نمىدهم. / زندگانى شاه عباس، ج 2، ص 272».
طرفه آن که، نشانه رفاه در همان دوران شکوفایى و ثبات اقتصادى عصر، توجه عامه به تفریحات ناشى از فراغت خاطر بود که رواج افیون و کوکنار و تنباکو در پایان دوران ثبات، فراغت و رفاه را به تدریج به بیکارگى، و گریز از شور و فعالیت تبدیل کرد و قسمتى از دوران بعد از صفویه را به دورهاى از کرختى و سستى و بى حالى و ملال مبدل ساخت. حکومت وقت با آن که تحت ارشاد علماء و صدور مورد نظارت قاضیان و محتسبان و شحنگان هم قرار داشت، مع هذا، عام خلق را از اشتغال به امورى که محدود کردن یا سختگیرى در باب آنها ممکن بود به مفاسد شدیدترى منجر گردد، مانع نمىآمد. چنانکه در اغلب شهرهاى ایران، شراب خانهها، به رغم منع شرعى اما با اجتناب از تظاهر و تجاهر، غالباً آزاد بود. از «اماکن» و عشرت کدهها هم هم که در آن ایام خرابات و بیت اللطف خوانده مىشد عوارض و مالیات اخذ مىشد و به هر حال وجود آنها در میانه یا کناره شهرها تحمل مىگشت.
armin khatar
07-24-2011, 04:54 PM
خشونت و خونریزى و تباهى اخلاق عمومى در عهد صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م»
بنیاد سلطنت صفوى از همان آغاز بر خشونت و خون ریزیهایى نهاده شد که گاه تا مرز توحش و بربریت پیش مىرفت. این خوىِ خون آشامى، چهره ناساز خود را به گونههاى گوناگون مىنمود، گاه در پوشش دین و پراکندن «دین حق»، گاه در جامه سیاست و تدبیر مُلک، و اغلب در راه فرو نشاندن آتش خشم و کینه. در این راه، سر بریدن، دست و پا بریدن، مُثله کردن، پوست کندن، کاه در پوست آدمیزاد انباشتن، دو شقه کردن، چشم در آوردن، میل کشیدن بر چشم، خفه کردن و از این قبیل بى رسمیها و اَعمال وحشیانه به آسانى انجام مىشد و «مرشدان کامل» اگر در فرو نشاندن آتش خشم و آزى که در این زمینه داشتند، کسى از غریبهها نمىیافتند، به نزدیکان خود، به حرم خویش، برادران، خویشاوندان و دست آخِر به فرزندان خود مىپرداختند، چنانکه صحیفههاى تاریخ به تلخى تمام گویاى چنین حقایقى است.
شاه اسماعیل اول، بعد از غلبه بر الوند میرزاى بایندرى در جنگ «شرور» که به سال 907 ق / 1502 م رخ داد، فرمود تا خلیفگان سه گانه (یعنى ابوبکر، عمر و عثمان) را در کوى و بَرزن لعن کنند و «هر کس خلاف کند سرش از تن بیندازند. / احسن التواریخ روملو، ص 61» و همین کار را چنانکه در بخشهاى مربوطه آوردیم انجام داد و در تمامى دوران پادشاهى آن را چراغ عمل خویش ساخت و در حقیقت مذهب اثنى عشرى را با ریختن خون و ایجاد بیم و هراس همگانى در ایران شایع نمود؛ بدتر از همه آن که هر نوع بى رسمى و بد سیرتى را در این گونه موارد به «حضرت ائمه» نسبت مىداد و مدعى کسب دستور از آنان، چه در بیدارى و چه در رؤیا بود که شاه را به خشونت، کشتار و تاراج ترغیب مىکردند!
یکى از جهانگردان به نام آنژیوللو که شاه اسماعیل را دیده و اطلاعات مشروحى درباره سیرت و شمایل او داده است، در شرحى از کشتار سپاهیان الوند میرزا و زن و مرد و آل و تبار سلطان یعقوب بایندرى، و سیصد تن از درباریان و بسیارى دیگر از خاص و عام تبریزیان، چنین نوشته است: «گمان ندارم که از عهدِ نرون تا کنون چنین ظلمى به وجود آمده باشد. / ترجمه تاریخ ادبیات ایران، براون، ج 2، ص 49». وى در شرح ورود شاه اسماعیل به تبریز خشونتهاى عجیب از او نقل مىکند «ایضاً ص 50». اما سخت ترین رفتارى که وى با اسیران خود کرد آن است که در چیرگى بر کیا حسین چلاوى، فرمانرواى مازندران، و محمد کرّه، حکمران یزد، از او سر زد. کیا حسن چلاوى را که در دژ فیروز کوه پناه جسته بود، بعد از قتل عام ده هزار تن از طرفدارانش، در قفسى آهنین محبوس ساخت و آن بیچاره از اضطرار گردنش را بر یکى از سیخهاى سر تیز قفس چنان فشرد تا مرد. با این حال جسد او را همچنان در قفس به همراه سپاه تا اصفهان بردند و در آنجا آتش زدند. / حبیب السیر، ج 4، ص 478؛ احسن التواریخ روملو، ص 77، عالم آراى صفوى، صص 98 - 99«. اما عذاب محمد کرّه اَبَرقوهى از این هم سختتر بود. وى در انقلابهایى که مقارن قیام شاه اسماعیل بروز کرده بود، یزد را تسخیر نموده و از اطاعت پادشاه صفوى سر باز زد. شاه اسماعیل در سال 910 ق / 1504 م او را مغلوب و اسیر کرد و در قفسى محبوس ساخت؛ سپس فرمان داد عسل بر تنش بمالند »تا از نیش زنبوران الم فراوان بدان جاهل نادان رسد. / احسن التواریخ روملو، ص 84« و او را به همین حال به هراه سپاه مىبردند تا در اصفهان با هفت تن از اطرافیانش به حکم پادشاه صفوى با قفس در آتش انداخته شد »حبیب السیر، ج 4، صص 478 - 480؛ احسن التواریخ روملو، صص 82 - 84، عالم آراى صفوى، صص 99 - 102«.
armin khatar
07-24-2011, 04:54 PM
کینه جویی های شاه اسماعیل اول
در همین سال 910 ق / 1504 م، هنگامى که شاه اسماعیل سرگرم محاصره یزد بود، نامهاى از سلطان حسین بایقرا با مقدارى تحفه و هدیه دریافت داشت، ولى چون آنها را لایق مقام و مرتبه خود نمىدانست، کینهاى سخت در دل گرفت و بى آنکه مقدمه نقارى بین او و پادشاه تیمورى باشد، از راه بیابان یزد به شهر طبس حملهور شد؛ شاه و قزلباشان «هر کس را در آن بلده یافتند به تیغ بى دریغ گذرانیدند و غنیمت بى نهایت گرفته آثار کمال اقتدار ظاهر گردانیدند، آنگاه سورتِ غضب پادشاه عجم و عرب سَمت تسکین پذیرفته به فتح قلعه التفات ننمود و عنان مراجعت انعطاف داده به صوب یزد توجه فرمود. / حبیب السیر، ج 4، ص 480». بدین ترتیب، صوفى اعظم و مرشد کامل و مرجع «دین پناه» ناجوانمردانه مردم بى گناه شهرى را که اصلاً در داستان مکاتبه پادشاه تیمورى به فاتح صفوى دخالتى نداشتند، قتل عام نمود تا بدین وسیله شهرت آدم کشى مغول وار خود را ارضاء کند.
رفتار شاه اسماعیل با پیکر بى روح محمد شیبانى - شیبک خان ازبک - هم از گفتنیهاى تاریخ است. درست است که ازبکان با آن همه تاراج و کشتار که در خراسان کرده بودند، اصلاًَ شایستگى بخشش نداشتند، اما این سختگیریها تنها نسبت به زندگان جوانمردانه است نه درباره مردگان و اجساد بى روان. امیر حسن روملو مىنویسد: «بعضى از ملازمان موکب همایون در میان کشتگان شیبک خان را یافتند که از غلبه مردم خفه شده جان تسلیم کرده بود. خاقان اسکندر شان همان لحظه فرمود که سر پُر شَرّ او را از بدن جدا ساخته پوست کندند و پر کاه کرده به سلطان بایزید پادشاه روم فرستادند و استخوان کلهاش را در طلا گرفته قدحى ساختند و در آن جام شراب ریخته در مجلس بهشت آیین به گردش در آوردند .... / احسن التواریخ، ص 122».
این رفتار وحشیانه و غیر انسانى و نا به هنجارِ پادشاهان صفوى با هم نوعان خویش در سراسر آن عهد با انواع و اقسام خشونت، شکنجه و خونریزى همراه بود.
armin khatar
07-24-2011, 04:55 PM
تهاجمات خشونت بار شاه طهماسب اول
شاه طهماسب در حملهاى که به سال 947 ق / 1540 م به قصد «نصرت دین اسلام و تقویت دین رسول. / احسن التواریخ روملو، ص 296» به گرجستان کرد، در آن سرزمین غوغایى از قتل و غارت به راه انداخت که نهب و تاراج ازبکان در خراسان و خشونتهاى شاه اسماعیل اول در برابر آن هیچ به حساب نمىآید. شرح مفصلى که امیر حسن روملو در این باره مىدهد، اگر چه شاید موجب تشفّى و انبساط خاطر شاه بود، لیکن به واقع رقت بار و نشانهاى از کمال سنگدلى، بى رحمى، شقاوت و بى وجدانى است. در این حمله بى رحمانه «غازیان ظفر شعار به زحم خنجر آبدار و شمشیر آتش بار عرصه ولایت گرجستان را از وجود گبران ناپاک پاک گردانیدند. / احسن التواریخ، حوادث سال 947» که مقصود از این «گبران ناپاک» مسیحیان بى گناه گرجستان است! در حمله سوم «شاه دین پناه / ایضاً ص 297» به گرجستان که به سال 958 ق / 1551 م انجام شد «غازیان ظفر شعار پست و بلند دیار کفار را احاطه فرمودند و هر کوه و کمر که گریز گاه آن قوم گمراه بود از لگدکوب دلاوران با هامون یکسان شد و یک متنفس از آن مشرکین از دایره قهر و کین و الله محیط بالکافرین جان به سلامت بیرون نبرد و اهل و عیال و اموال و اسباب به ارث شرعى از مقتولان به قاتلان انتقال نمود. خوبرویان گرجى نژاد و پَرى وَشان آدمى زاد .... مقید عبودیّت و پرستارى شدند .... / احسن التواریخ روملو، ص 352». حسن روملو، فجایعى را که شاه طهماسب و قزلباشان در پوشش «دین» از تخریب و غارت و کشتار و برده کردن زنان و کودکان مسیحى و قتل «کشیشانِ بد گهر کریه منظر» و خُرد کردن ناقوس عظیم هفتاد منى هفت جوش و حتى کندن درهاى آهنین و زرین کلیساها و فرستادن آنها به «خزانه عامره» با همه گنجینهها که در معابد مسیحیان گرجى فراهم آمده بو بسیار اَعمال ضد انسانى و بى رسمیهاى دیگر، با لحنى حماسى مقرون به کمال تفاخر شرح مىدهد «احسن التواریخ، صص 351 - 356»، اما نمىگوید که قصد واقعى «شاه دین پناه» لئیم و بد سیرت که شب و روز به شمارش اموال مشغول بود و حتى از فروش لباسهاى مندرس خود در بازار اِبا نداشت و «غازیان ظفر شعار» وحشى، از آزار مردمانى ضعیف و بى دفاع یک ولایت، به چنگ آوردن خواسته و مال آن دیار و به اسارت بردن «پَرى وَشان آدمى زاد» گرجى بود که از آن تاریخ به بعد در حرم سراهاى پادشاهان و بزرگان عهد صفوى به وفور یافت مىشدند؛ و گرنه این سپاه «ظفر شعار» همان بودند که چون از حمله سپاهیان عثمانى خبر مىیافتند، براى آن که با سپاه خصم رو به رو نشوند و «سلامت» به منزل رسند، آبادیهاى سر راهشان را تاراج و تهى مىکردند و خود را به دشمن نمىنمودند.
اینگونه خونریزیها که در سراسر عهد شاه طهماسب جریان داشت، مسلماً دنباله همان شیوهاى است که سرخ کلاهان در قیام «خاقان اسکندر شان» آموخته و به کار برده بودند و موضوع تازهاى در دوران پادشاهى صفویان و یا اصولاً کار تازهاى از عهد خوارزمشاهیان آل اتسز و اعتاب چنگیز به بعد نیست، هر چند این پادشاه جبار، سنت «آدم سوزى» را هم که پدرش باب کرده بود بر طاق نسیان ننهاد.
در سال جلوس شاه طهماسب (930 ق / 1524 م)، آخرین وزیر شاه اسماعیل یعنى امیر جلال الدین محمد تبریزى معروف به «جلال الدین خواند امیر» هنوز به شغل خود ادامه مىداد. وى به توضیح غیاث الدین خواند میر، مردى فاضل و از خاندانى شریف بود «حبیب السیر، ج 4، صص 549 - 550 و 598 - 599» و چنانکه امیر حسن روملو گفته است «احسن التواریخ، ص 184» میان وى و لَله و امیر الامراى شاه طهماسب - دیو سلطان روملو - کدورتى رخ داد و به همین سبب وى را نیز طعمه آتش کردند. شاه طهماسب خود این موضوع را چنان ساده گرفته بود که تذکره، در کمال ایجاز چنین نوشت: «و خواجه جلال الدین محمد بنا بر بعضى قبایح که از او صادر شده بود مؤاخَذ گشت و آخر سوختندش .... / تذکره شاه طهماسب، چاب برلین، ص 9». معروف است که خواجه در سوختگاه این بیت مىخواند:
گرفتم خانه در کوى بلا در من گرفت آتش کسى کو خانه در کوى بلا گیرد چنین گیرد!
armin khatar
07-24-2011, 04:55 PM
گسترش خشونت میان وزیران و سرداران شاه طهماسب
اندکى بعد از این واقعه، در 932 ق / 1525 - 6 م، جماعتى از طایفه شاملو که مواجبشان نرسیده بود، به خانه خواجه حبیب الله، از وزیران و سرداران طهماسب، که مردى نیک نهاد بودند ریختند و او و پسر و صد تن از اتباعش را پاره پاره کردند، چون سگانى گرسنه که بر سر مردارها افتند! «احسن التواریخ، ص 198».
در سال 943 ق / 1536 م یکى از سنیان، خواجه کلان غوریانى، که عبیدالله خان ازبک را در عبور از ناحیه غور پذیرفته شده و از بیم آن ازبک جبّار، پادشاه ایران را به نیکى یاد نکرده بود، به دستور طهماسب محکوم به قتل شد «فرمان بران او را کشان کشان به چهار سوق هرات برده پوست کندند و پر کاه کرده بر سر چوب تعبیه کردند! / احسن التواریخ، ص 297». سال بعد در 944 ق / 1537 م خواجه کلان دیگرى در دام بلا افتاد؛ او را به تبریز بردند و «چون نظر شاه خجسته نهاد بر آن بد اعتقاد افتاد فرمود که او را از مناره نصریه از خصیهاش آویختند تا به شفقت تمام به دارالجزا انتقال نمود! / ایضا ص 282».
در همین سال، خواجه محمد صالح بیتکچى از استراباد به رسم اسارت به تبریز برده شد «چون به تبریز رسید غازیان به توهم آن که الفاظ بى ادبانه بر زبان وى جارى نگردد جوال دوزى بر زبان آن بد روز زده قوت تکلم ازو سلب کردند و به نظر سیاست اثر نواب شاهى رسانیدند. پادشاه ظفر ورود آن مردود را فرمود که در خُم کرده بر بالاى مناره نصریّه برده، بیندازند. فرمانبران امتثال حکم کرده در حال آن بد فعال به عالم دیگر انتقال نمود. / احسن التواریخ، ص 285». نظیر همین رفتار با مظفر سلطان امیر دِبّاج «دیباج» شد. به فرمان شاه طهماسب او را در قفس آهنین گذاردند و از میان دو مناره مسجد حسن پادشاه تبریز آویختند و آتش زدند «احسن التواریخ، صص 282 - 283»؛ امیر سعد الدین عنایت الله خوزانى هم با قفس آهنین طعمه حریق شد و رکن الدین مسعود کازرونى، از عالمان و پزشکان نام دار که به خشم سلطان گرفتار شده بود، در میان شعلههاى آتش جان سپرد «درباره این گونه کیفرها بنگرید به عالم آراى عباسى؛ زندگانى شاه عباس اول، نصر الله فلسفى، ج 2 و مآخذهایى که آنجا نشان داده شده است».
armin khatar
07-24-2011, 04:55 PM
خونریزیهای شاه اسماعیل دوم
خونریزیهاى شاه اسماعیل دوم چنان بود که بى گمان نشان از جنون و سادیسم او در این باره دارد و چنان در تاریخ مشهور است که حاجت به بازگویى نیست. اما سخن گفتن از شاه عباس بزرگ که وى نیز از این کردار زشت و ضد انسانى بر کنار نبود، دل را مىآزارد. آن پادشاه نامور که خدماتش جایى براى انکار تنگ نظران ناسپاس باقى نمىگذارد، گاه به رفتارهاى عجیب با خلق خدا دست مىزد، مثلاً از جمله کیفرهایى که در عهد و به فرمانش جارى بود، جوشاندن آدمیان در روغن گداخته و یا پوشاندن قباى آغشته به باروت بر تن محکومان نگونبخت و آتش زدن آنها، شکم دریدن، زنده پوست کندن، دست و پا بریدن، میل بر چشم کشیدن، گوش و بینى بریدن، میل بر چشم کشیدن، گوش و بینى بریدن، سُرب گداخته در گلو ریختن، زبان بریدن، به سیخ کشیدن، پوست آدمى به کاه انباشتن، از دروازهها واژگونه آویختن، در پوست گاو کشیدن، در گچ گرفتن و از این قبیل رفتارهاى غیر انسانى و نا به هنجار «تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، ص 342، نیز بنگرید به زندگانى شاه عباس اول، نصر الله فلسفى، ج 2».
armin khatar
07-24-2011, 04:55 PM
سیاست کردن محکومان
یکى از اعمال وحشیانه دریدن محکوم به دندان و خوردن گوشت او بود! «پادرى پُل سیمون» از کشیشان کرملى که بارها در دیوان عدل عباسى حضور داشت و انواع مجازاتها را دیده و وصف کرده، از دوازده سگ آدمى خوار و دوازده مرد «زنده خوار» سخن مىگوید که حتى در مجلس بار شاه عباس آماده دریدن و خوردن کسانى بودند که پادشاه حکم مىداد و فرمان او را بى چون و چرا مىگذاشتند «تاریخ کشیشان کرملى، ج 1، صص 158 - 159، نقل از: تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، صص 340 - 341». این زنده خواران را «چیگیین» یعنى دسته گوشت خام خوار مىنامیدند. آنان پوششى خاص داشته و مأمور بودند که هنگام اجراى حکم محکوم را به دندان بدرند و گوشت خام او را بخورند!
کروسینسکى که چند سالى از دوره سلطنت شاه سلطان حسین و انقلابهاى بعد از او، تا آغاز عهد شاه طهماسب دوم، با عنوان رئیس ژزوئیتهاى اصفهان در آن شهر مىگذرانید؛ کتابى پر ارزش درباره اواخر دوران صفوى به نام «تاریخ انقلاب ایران» نوشت که در آن سرگذشت دودمان صفوى را از آغاز تا سال 1722 م «1140 ق» یعنى تا مدتى بعد از رفع فتنه افغان و قسمت بزرگى از دوران شاه طهماسب دوم نگاشته است. در این کتاب، دوره سلطنت شاه صفى را یکى از بدترین دورههاى خون آشامى تاریخ ایران برشمرده و درباره آن گفته است که: «به تحقیق در ایران به این خون آلودى و بى شفقتى هر گز نبوده است. / ترجمه تاریخ ادبیات، براون، ج 4، ص 90». وى دوران پادشاهى آن گرجى زاده خون آشام را دورهاى از «یک سلسله انقطاع ناپذیز از بى رحمى و خونریزى» توصیف نموده و چنین وصفى را به دفعات تکرار کرده است.
armin khatar
07-24-2011, 04:55 PM
بی رحمی های شاه صفی
این پادشاه که در حرمسراى نیاى خود تربیت یافته بود، هیچ یک از صفات پدر را به میراث نداشت و اگر در حال مستى فرمان قتل سران و بزرگان را نمىداد نشانى از پادشاهیش آشکار نمىشد. لارنس لاکهارت درباره وى مىنویسد: «هنگام مستى طبع خونخوار و ظالمش خود نمایى مىکرد. یکى از قربانیان او امام قلى خان حاکم فارس و سردار سابق شاه عباس بود. همچنین عده زیادى از سرداران سپاه به دست او به قتل رسیدند و در نتیجه سپاه ایران به علت آن که تعداد معتنابهى از امراى مجرب خود را از دست داده بود نتوانست هنگامى که جنگ با ترکها تجدید شد در مقابل آنان مقاومت کند. در مقابل آنان مقاومت کند. این جنگ دوره مصیبت بارى را طى کرد و بالاخره در 1048 ق [1638 م[ به سقوط بغداد منتج شد. در سال قبل هم شاه جهان امپراتور مغول هند قندهار را دوباره به تصرف درآورد. / تاریخ سیاسى و فرهنگى ایران، ایرانشهر، ج 1، ص 442».
armin khatar
07-24-2011, 04:56 PM
سیاست های بی رحمانه شاه سلیمان صفوی
جانشین شاه صفى یعنى شاه عباس ثانى با وجودى که از این صفات زشت برى نبود، اما اقدامات نیکش تا حدى جبران آن درشتخوییها کرد، چنانکه مىتوان از آنها درگذشت؛ اما پسرش، شاه سلیمان که اصلاً نام نیا خود شاه صفى را داشت همان میخوارگى و سفاکى او را تکرار کرد و به قول کروسینسکى، «اهمیت عهد او فقط در سیاستهاى بى رحمانه و وحشیگریهایى است که حتى بیان یکى از آنها بر شخص گران مىآید. وقتى که در حال مستى یا غضب بود، هیچ کس از مجاورینش بر جان و مال خود ایمنى نداشت. دستها، پاها، بینیها و گوشها برید، چشمها بیرون آورد و زندگیها فداى کوچکترین هوس خویش ساخت. شخصى که در ابتداى مجلس طرب بیش از همه حضار مورد توجه او بود، در انجام مجلس بزم به قربانگاه مىرفت. / تاریخ ادبیات، براون، ج 4، ص 91». عجیبتر آن که این مرد با آن همه درنده خویى و تباهى دم از حمایت دین و «حفظ شرع مبین» مىزد و از آقا حسین خوانسارى مجتهد عهد خود مىخواست که هنگام غیبت او از اصفهان از وى در کار سلطنت نیابت کند و به جایش بنشیند و چنانکه مىخواهد در کار ملک تصرف کند و آقا حسین نیز چنین مىکرد. «روضات الجنات فى احوال العلماء و السادات، ج 2، ص 351». باز هم عجیبتر آنکه از چنین مرد سفاک خون آشامى، پسرى چون شاه سلطان حسین پدید آمد که از کثرت ترحم حتى در آن موارد که اجراى سیاست لازم و ضرورى بود حرکتى از خود نشان نمىداد و روزى که به تصادف مرغابىاى را با تپانچه مجروح کرد فریاد کشید که: «واى به خون آلوده شدم! / تاریخ ادبیات ایران، براون، ج 4، صص 91 - 92، نقل از تاریخ انقلاب ایران تألیف کروسینسکى yksnisurK».
اما زشتى این اعمال تنها در سیاست تنى چند از بى گناهان یا گناهکاران خلاصه نمىشد، بلکه اخلاق و وجدان عمومى را نیز آلوده و تباه مىساخت؛ چنانکه در مراسم عزادارى حسینى و لیالى احیاء، شرح فاجعه کربلا و قساوتهاى آن روز شوم، بیش از آن که پا بر واقعیات و حقایق تاریخى داشته باشد، شاخ و برگهاى فراوان داده شده به آن واقعه، انعکاسى است از خشونتها و خون آشامیهاى عصر صفوى. گویى عالمان و مردمان هر دو چه در گریانیدن و چه در گریستن، بر مصیبت خود و بر اخلاق و وجدان سخیفه خویش مىگریستند.
armin khatar
07-24-2011, 04:56 PM
اعتقاد و جانبازى مریدان به مرشدان
«851 - 985 ق / 1447 - 1577 م»
از مطالب مختصرى که در دو مقاله: «قیام صوفیان صفوى» و «مقام مرشد کامل» آورده شد، میزان اعتقاد و پایبندى صوفیان به نیکى آشکار مىشود. اعتقاد قزلباشان نسبت به مرشدان چنان بود که جانبازى و جانسپارى در راه آنها را به منزله کسب صواب اخروى و شهادت در جنگهاى صدر اسلام مىدانستند «عالم آراى صفوى، ص 74 و موارد متعدد دیگر در همان کتاب و نیز اشارتهاى سفرنامه نویسان و سخنان و اقوال وقایع نگاران دوره صفویان». درباره شاه اسماعیل چنین مىپنداشتند که او با «صاحب الامر مهدى» ملاقات داشته، از ایشان تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رصخت «خروج» گرفته است «عالم آراى عباسى، صص 53 - 54 45 - 47»، و مادام که با آن شمشیر مىجنگد ظفر و پیروزى با او قرین است. دعوى شاه اسماعیل و شاه طهماسب اول هم در واقع کوششى دیگر در راه استوار کردن اعتقاد پیروان و آماده ساختن آنها در جانبازى و از خود گذشتگى بود. توضیح آن که شاه اسماعیل اول در بیشتر جنگها و اقدامات خویش مدعى بود که در حالت رؤیا از جدش على بن ابى طالب «ع» دستور جنگ مىگیرد و یا تدبیرهاى لازم را از او مىآموزد. به پندار پیروانش این رؤیاها از همان اوان کودکى و پیش از رسیدن به مرتبه شهریارى بدو دست مىداده است «عالم آراى عباسى، صص 43 و 64 - 44 - 45»، و این معنى در عهد صفویان جزو حقایقى بود که از کتابى به کتاب دیگر نقل مىشد. روملو از این گونه رؤیاهاى «خاقان اسکندر شان» چند بار یاد کرده؛ از جمله در آغاز قیام شاه اسماعیل به سال 906 ق / 1501 م پیش از عزیمت به جانب شروان، چون اختلافى در این باره میان اطرافیان او بروز کرد، شاه، «قرار داد که امشب استخاره خواهیم کرد، آنچه ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین فرمایند آن را به فعل خواهیم آورد. روز دیگر خاقان اسکندر شان سالکان طریق دولتخواهى را به پایه سریر شاهى طلب داشته فرمود که دوش از ارواح مطهره، ائمه دین صلوات الله علیهم اجمعین بر ما محقق شد .... / احسن التواریخ، ص 42» و بعد از فتح شروان و تسخیر قلعه باکو ضمن محاصره قلعه گلستان باز مدعى تکرار این معنى شد و بدین تدبیر قزلباش را از پاى قلعه گلستان به سوى تبریز کشید و «در آن اثنا در خواب خاقان اسکندر شان یکى از حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین درآمده امر فرمود که از پاى قلعه گلستان برخاسته و به جانب آذربایجان عنان عزیمت معطوف دارد. / همان مرجع، ص 47». طعباً هنگام بروز مشکلات نظیر همین «واقعهها» به مرشد کامل دست مىداد تا دستورات لازم را از «حضرت ائمه» کسب کند. «عالم آراى صفوى، ص 55».
armin khatar
07-24-2011, 04:57 PM
اعتقاد مریدان به کرامات شاه اسماعیل اول
اعتقاد راسخ قزلباشان و مریدان «مرشد کامل» باعث شد که برخى از کارهاى شاه اسماعیل را، همینکه از حد متعارف و عادى فراتر مىرفت، از مقوله «کرامات» بپندارند؛ مثلاً داستان عبور شاه اسماعیل و سپاهیانش از رود کُر، نمونهاى از این قبیل اقدامات بود که چون «شاه با سپاه آمد و زد خود را بر آب دریا، به توفیق خداى عالم یک کس را آب نبرد. / عالم آراى صفوى، ص 57؛ احسن التواریخ، ص 43»، پیروانش آن را به امر غیب و کرامت شاه منسوب کردند؛ چندانکه خواند میر نیز به تفصیل از این واقعه یاد کرده و نوشته است: «به واسطه وقوع آن امر غریب ارادت و اعتقاد جنود ظفر ورود نسبت به زبده اولاد صاحب مقام محمود بیفزود. / حبیب السیر، ج 4، صص 455 - 56». طرفه آن که مریدان شاه اسماعیل اول چه در زمان حیاتش و چه پس از مرگ وى، درباره او تصور احوالى نظیر «کرامت» و «معجزه» مىکردند و کشته شدن در راه شیخ را درجه رفیع «شهادت. /عالم آراى صفوى، صص 58 - 59» مىدانستند و کمترین تصور نامساعدى را درباره پیشواى خویش «کفر» مىشمردند «همان مرجع، ص 113».
armin khatar
07-24-2011, 04:57 PM
باور اعتقاد در دربار شاه طهماسب
درباره شاه طهماسب هم نظیر همین اعتقاد وجود داشت. سفیر ونیز در دربار شاه طهماسب مىنویسد که: «نزد کسانى که بیمار یا تنگدست بودند اثر شفا بخش نام شاه طهماسب زیادتر از یارى خواستن از درگاه خداوند تصور مىشد. پارهاى نذر مىکردند که اگر به مراد دل خود برسند ارمغانى پیش وى فرستند و برخى به امید آن که دعایشان مستجاب شود و درهاى دولتخانه را در قزوین مىبوسیدند. گروهى چنان به کرامتهاى آن ]سید بزرگوار[ امیدوار بودند که آب وضویش را اکسیر تب ریز مىشمردند و تکهاى از پارچه تن پوش یا شالش را براى تبرّک یا ایمنى از چشم بد همیشه همراه داشتند. / نقل از تاریخ سیاسى و اجتماعى ایران از مرگ تیمور تا مرگ شاه عباس، ص 212».
البته این «مرشد کامل» هم از دعوى کرامات دور نبود و مانند پدر ادعا داشت که در حوادث دشوار «حضرت ائمه معصومین» به خواب او مىآیند و او را راهنمایى مىکنند. در واقعه معروف خود با ازبک مىنویسد: «در آن شب آقا و مولاى خود حضرت امیر المؤمنین و امام المتّقین و یعسوب الدین اسداللّه الغالب على بن ابى طالب علیه السلام را در واقعه دیدم که بر روى من تبسم فرموده گفت فتحى نیکو الحمدالله ترا میسر شد! / تذکره شاه طهماسب، چاپ برلین، 1343 ق، ص 15». باز مىگوید: «.... در شب چهاردهم به شهر ذیحجه مذکور [938 ق / 18 جولاى 1532 م که از هرى سه منزل بیرون آمیده بودیم تب کردم و چند روز مریض بودم، شب در واقعه دیدم که حضرت امیر المؤمنین علیه السلام در خانه زینل خان که در قزوین است و در آن محل دولتخانه بود، نشستهاند و جوان محاسن سیاهى که تخمیناً بیست و پنج ساله بوده باشد در عقب سر آن حضرت بر سر پاى استاده بود. من پیش آن حضرت رفته زمین خدمت بوسیدم و بدو زانوى ادب نشستم و سؤوال کردم که یا حضرت، قربانت شوم، بدان طرف منظور به جانب خراسان و جنگ ازبکان است مىروم، آیا مرا به جماعه اوزبک جنگ مىشود یا نه? حضرت امیر المؤمنین فرمودند کهاى طهماسب، تا غایت یعنى تا این زمان کدام مهم تو به به جنگ ساخته شده که دیگر باز شود? مرتبه دیگر سؤال کردم که قربانت شوم، بفرماى که حال ما در آن طرف آب یعنى آن سوى آب آمویه، فرارود، ماوراءالنهر[ چون خواهد شد? جواب فرمودند که در آن طرف آب هیچ نیست، هر چه هست در این طرف آب است. سه مرتبه تکرار این سخن کردم، همین جواب فرمودند .... / تذکره شاه طهماسب، ص 23»
armin khatar
07-24-2011, 04:57 PM
رویای شاه طهماسبی
شاه طهماسب موضوع توبه خود را از شرابخوارى و ارتکاب دیگر مناهى هم نتیجه دو رؤیا در دو شب پیاپى وصف کرده و گفته است که: «در سن بیست و پنج سالگى این سعادت نصیب شد .... / تذکره شاه طهماسب، ص 23». از این نظر «مرشد کامل» معلوم مىشود که وى چند گاهى به استعمال حشیش و شرابخوارى دچار بود، و چون از این آلودگیها دست شست به دعوى او «از کل مملکت فسق و فجور بر افتاد» لیکن همچنان که در مقالههاى تاریخ اجتماعى ایران در این مجموعه آورده شده، اگر چه شاه طهماسب شخصاً تا پایان عمر در این راه ثابت قدم و در تظاهر به اجراى احکام شرع پاى بر جا ماند «همان مرجع، صص 23 22 21 17 14 و 48» اما در میان مردم نه تنها رخ بر نبست بلکه استفاده از مواد افیونى هم بیشتر شد.
خلاصه این که سر سپردگى و اعتقاد شدید صوفیان قزلباش به خاندان شیخ صفى سرّ اصلى و اساسى پیشرفتهاى سریع آن در بدو تشکیل شاهنشاهى صفوى است. اگر چنین اعتقاد راسخى به ویژه در پادشاهى طولانى مدت شاه طهماسب وجود نمىداشت، شاید بقاى دولت صفوى با احترازى که وى از رویارویى با دشمنان داشت، به آسانى میسر نمىشد.
armin khatar
07-24-2011, 04:58 PM
اعتقاد قزلباشان به جهانجویی و جهانگیری
اعتقاد به «مرشد کامل» و شیوع چنین تعبیر و اصطلاحى «عالم آراى صفوى، صص 593 592 574 343 38 و جز آنها» از میان درویشان صفوى چنان بود که از همان آغاز کار، پیشروان آنان را به جهانجویى و جهانگیرى بر مىانگیخت. این باور بعدها همچنان باقى ماند و مسلماً ادامه یافتن و باور بى چون و چرا نسبت به مقامات بلند پایه دینى بود که بنیادى استوار براى دراز آهنگى پادشاهان صفوى فراهم آورد و نابسامانیهایى که چند بار در پادشاهى آنان رخ نمود و قاعدتاً مىبایست به نابودى آن سلسله بیانجامد، خللى در آن پدید نیاورد.
این اعتقاد همان میزان که در دوره صفوى سودمند افتاد، در اواخر عهد ایشان به زیان کشور تمام شد؛ زیانى که حتى ظهور نادر هم نتوانست آن را جبران کند و شاید به نوعى، پیامدهاى نامطلوب آن، دامنگیر پادشاه افشار هم شد. در هر صورت نباید فراموش کرد که مقبول افتادن ادعاى صفویان در سیادت و انتساب به خاندان امامت در نفوذ و منزلت اجتماعى آنان و ادامه قدرت و حکومتشان بسیار مؤثر بود و این جنبه مذهبى آنها با دیرپایى حکومت و دولتشان، استوارى اعتقاد مردم را نسبت به این خاندان بیشتر مىکرد. اگر رسیدن مرشدان کامل به پادشاهى، اندک اندک از وجهه خانقاهى آنان کاست، در عوض، دعوى سیادت، این نقیضه را جبران نمود. نسب نامه صفوى با آن «سیادت و کرامت» تا آن درجه در نظر ایرانیان اهمیت یافت که حتى مدتها بعد از زوال دولت صفوى، وقتى اعقاب فتحعلى خان قاجار «مقتول در 1139 ق / 1726 - 7 م» کوشیدند تا اریکه شهریارى ایران را تصاحب کنند، خود را با افسانه سازى، به صفویان بستند و از نسل آنها دانستند.
armin khatar
07-24-2011, 04:58 PM
خلافت پادشاهان صفوى
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م«
معنى و مفهوم خلافت در تاریخ سیاسى و اجتماعى اسلام، از تعابیر متعددى پیروى کرده است. اما آنچه به مبحث صفویان مربوط مىشود، تلقى خاص از این واژه است که درباره پادشاهان صفوى به کار برده شده است. پادشاهان صفوى اگچه عنوان خلافت، گه گاه درباره ایشان به کار رفته »جهانگیر نامه محمد صالح کنبوى لاهورى، وقایع سال 1024 و 1037؛ پادشاه نامه ملا عبدالحمید لاهورى، وقایع سال 1065 و 1037» ولى مقصود از خلافت در این مورد »خلافت مرتضوى« است »احسن التواریخ روملو، ص 60» نه خلافت بدان معنى که نزد اهل سنت متداول بود. همچنین عنوان »دار الخلافه« براى تختگاه پادشاهان صفوى از همین وجهه اخیر آن ناشى مى شد؛ عنوانهایى هم که در عهد شاه اسماعیل حسب عادت براى وى به کار مىرفت، بیشتر اوصافى بود از قبیل: »وارث خلافت مرتضوى«، »دُرِّ دریاى ولایت«، »ثمره شجره بوستان امامت« و نظایر آنها؛ و با همین اندیشه بود که خاندان صفوى را »دودمان امامت مکان« مىخواندند »حبیب السیر، ج 4، ص 467». این حال تا آخر عهد آن طایفه به قوت خود برقرار بود و چنین مىپنداشتند که پادشاهان آن سلسله، سلطنت را چون ودیعهاى از امامان در اختیار دارند و این بیت از محمد طاهر اضر آبادى درباره شاه سلیمان، پدر شاه سلطان حسین گویاى همین معنى است:
پادشاهى که على بن ابى طالب بست کمر شاهیش از دست ولایت بمیان
»تذکره نصر آبادى، ص 6».
armin khatar
07-24-2011, 04:58 PM
ملا باشى
«1106 - 1145 ق / 1695 - 1732 م«
بزرگترین مقام روحانى ایران در عهد شاه سلطان حسین شغل ملا باشى بود که رئیس همه روحانیون ایران محسوب مىشد. ملا باشى در مجلس شاه، نزدیک به مسند پادشاه جایگاه معین داشت. کار او رسیدگى به امور طلاب علوم دینى، رفع ظلم از مظلوم، اطعام مساکین شفاعت از گناهکاران و تحقیق در مسایل شرعى و تعلیم ادعیه بود. قوام گیرى این عنوان به مثابه یک مقام و منصب دوستى، حاصل اتحاد سیاستمداران و دولتمداران صفوى با علماى دین بود و نیاز داشت تا حکومت پادشاهان را وجههاى دینى بخشد و آن را برآمده و منطبق با شریعت حقه نشان دهد.
در باب شغل ملا باشى که پدید آمدنش در بین مناصب رسمى نشانه غلبه دین یاران بر قدرت سیاسى عصر بود، به کتاب تذکرة الملوک رجوع شود. از جمله اتفاقاتى که توسط ملا باشى رقم زده شده، کور کردن فتحعلى خان اعتماد الدوله وزیر بود. مرعشى مؤلف مجمع التواریخ مىنویسد: »مسموع گردید که جناب ملا باشى منصب فضیلت را به جلادى تبدیل نمود. به روایتى به دست خود به روایتى به دست پسر خود به نوک خنجر چشم فتحعلى خان را بعد از قید نمودن، از حدقه درآورد. ص 50».
در باب هویت این ملا باشى، پارهاى اشتباهات براى پژوهندگان پیش آمده است. وى بر خلاف بعضى اظهارات شایع، ملا محمد باقى مجلسى، مجتهد و محقق معروف عصر صفوى نیست، حتى میر محمد باقر خاتون آبادى که در این عهد عنوان ملا باشى داشت، مدتها پیش از ایام سقوط صفوى درگذشته بود. به احتمال قوى، مراد از این ملا باشى، ملا محمد حسین تبریزى باید باشد که بلافاصله بعد از خاتون آبادى در 1127 ق / 1715 م این عنوان به او تفویض شد. روایت تذکرة الملوک در باب انتخاب میر محمد باقر به عنوان ملا باشى مربوط به اوایل ایجاد این منصب در دربار سلطان صفوى است. تشابه نام، ظاهراً ادوارد بروان مؤلف تاریخ ادبى ایران و برخى دیگر از مورخان را به این اشتباه انداخته است. بین سال 1135 ق / 1722 م که این واقعه اتفاق افتاد با وفات ملا محمد باقر مجلسى «1110 ق / 1698 م« دست کم 25 سال فاصله است و پیداست که وى را نمىتوان در این واقعه و در انحطاط سریع اوضاع صفویه در عصر سلطان حسین مسؤول شمرد.
armin khatar
07-24-2011, 04:58 PM
شیخ الاسلام
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م«
شیخ الاسلام یا آخوند در خانه خود به دعاوى شرعى و امر به معروف و نهى از منکرات مىرسید. طلاق شرعى را نیز در حضور او مىدادند و ضبط مال غایب و یتیم اغلب به او رجوع مىشد. شیخ الاسلام از شاه همه ساله مواجب داشت »حدود 1100 تومان معادل 220 میلیون تومان امروز« و مانند قاضى اصفهان با فرمان مخصوص شاه معین مىشد، و در مجلس، زیر دست صدر ممالک مىنشست. ولى صدور و شیخ الاسلام در مجالس میمهانى شاه حاضر نمىشدند، زیرا شاه در این گونه مجالس به میهمانان خود شراب مىخورد، و حضور علماى روحانى در آنجا مناسب نبود!
سانسون در کتاب خود، مقام شیخ الاسلام را سومین مقام روحانى ایران دانسته و مىنویسد که او سالى پنجاه هزار لیور ]پول فرانسه در آن عهد[ مقررى داشته، تا در زندگى تنگدست نباشد و به رشوه گیرى و حکم ناصواب دادن مایل نشود.
armin khatar
07-24-2011, 04:58 PM
قاضى اصفهان
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م«
قاضى اصفهان از جمله دیگر مقامهاى روحانى ایران عهد صفوى است. کار قاضى اصفهان رسیدگى به دعاوى شرعى مردم بود، ولى در امور شرعى دستگاه سلطنتى، که ویژه صدر خانه بود، دخالتى نداشت. قاضى به جز روزهاى جمعه، در خانه مىنشست و به دعاوى مردم رسیدگى مى کرد و دیوانیان احکام شرعى او را بى چون و چرا اجرا مىکردند. شاردن در سفرنامه خود مىنویسد: »قاضى .... براى این که مانند گذشته در حکومت سیاسى مداخله نکند، از اختیاراتش کاستهاند. امروز کارهایى که قضات سابق انجام مىدادند، بیشتر در دست شیخ الاسلام و صدر است ....« قاضى اصفهان همواره به فرمان شاه معین مىشد.
armin khatar
07-24-2011, 04:58 PM
مقام صدر
«907 - 1106 ق / 1501 - 1695 م»
مقام روحانى صدر، از لحاظ پیشینه تاریخى، مربوط به پیش از عهد صفوى است. صدر الصدور یا رئیس امور روحانى، قبل از تشکیل دولت صفوى، توسط حکام سنّى منصوب مىشدند «زندگانى شاه اسماعیل صفوى، ص 147» و در «دولتهاى تیمورى و ترکمن وجود» داشته است «ایران عصر صفوى، اجر سیورى، ص 27». با این حال، مقام یاد شده از اوان تشکیل دولت صفویه، به صورت یکى از مهمترین مقامهاى مذهبى، از موقعیت ویژه و روز افزونى برخوردار شد. علت اهمیت این مقام در دوره صفویه که شاه اسماعیل اول را مؤسس مقام یاد شده در این عهد مىدانند، این است که فقیه اهل سنت در مقایسه با همتاى شیعه خود، از قدرت کمترى در بافت سیاسى قدرت برخوردار بوده است. دارا بودن «ولایت» نزد علماى شیعه عهد صفوى موجب ممتاز شدن نقش آنان در حاکمیت سیاسى بود.
شاه اسماعیل اول صفوى براى پاسخگویى به مسایل مذهبى و تدوین فقه شیعى، علاوه بر فراخوانى شمارى از علماى شیعه ساکن در عراق، بحرین و لبنان، از میان فقیهان موجود، یکى را به عنوان صدر برگزید تا به طور رسمى ناظر بر جریانات مذهبى بوده پشتوانهاى نظرى و فکرى لازم را فراهم آورد. این شخص کار رسیدگى به امور شرعیه را مطابق فقه شیعى بر عهده داشت و در امر قضاوت به فعالیتها مىپرداخت.
ارزش اجتماعی مقام صدر
صدر در عصر آغازین خود به عنوان فقیهى که حکم مرجع تقلید رسمى شهر را داشته مطرح بود، اما به مرور و با افزایش اختیارات و مداخله در امور ادارى و حکومتى به خصوص رسیدگى به امور موقوفات، ارزش اجتماعىاش در حد یک مقام مذهبى دربارى تنزل کرد. از لحاظ مذهبى و فقها، جایگاه صدر ناشى از حقى بود که بر اساس ولایت داشتن امام غایب بر عهده فقیه گذاشته مىشد. اما آنچه در دوره صفویه رایج و به صورت رسمى درآمد، برآمدن حکم و اراده پادشاه از زبان صدر بود. وى با فرمان پادشاه بود که مىتوانست این مقام را احراز و حق مداخله رسیدگى در امور را پیدا کند.
مقام صدارت در ایران به دو نفر اختصاص داشت؛ یکى صدر خاصه و دیگر صدر عامه یا صدر ممالک. تعیین حکام شرع و مباشران اوقات تفویضى و رسیدگى به امور سادات و علما و مدرسان و شیخ الاسلامها و پیش نمازان و قاضیان و متولیان و خادمین حرمها و مقابر و مزارات و مدارس و مساجد وزیران اوقاف و ناظران و مستوفیان و سایر متصدیان موقوفات، با مقام صدارت بود. رسیدگى به دعاوى مربوط به قتل و ازاله بکارت «تجاوز به عنف» و شکستن دندان و کور کردن، که «احداث اربعه» گفته مىشد، نیز با حضور صدر عامه و صدر خاصه و دیوان بیگى انجام مىگرفت، و سایر حکام شرع حق مداخله در این گونه دعاوى را نداشتند.
صدر خاصه و صدر عامه
صدر خاصه، روزهاى شنبه و یکشنبه، با دیوان بیگى در کشیک خانه عالى قاپو به دیوان «رسیدگى» مىنشست، و حکام شرع نواحى یزد، ابرقو، نائین، اردستان، قمشه، نطنز، محلات، دلیجان، خوانسار، فریدن، چاپلق، گلپایگان، کمره، فراهان، کاشان، قم، ساوه، مازندران و استراباد، و قسمتى دیگر از ولایات ایران را او معین مىکرد و امور مربوط به صدر خاصه را در این ولایات، نایب الصداره و عمال صدر اداره مىکردند.
صدر الممالک نیز، حکام شرع و مباشران موقوفات و مدارس و مساجد و زیارات ? سایر ایالات و ولایات ایران، مانند؛ آذربایجان، فارس، عراق و خراسان و غیره را معین مىنمود. گاه نیز این دو منصب فقط به یک نفر داده مىشد.
صدر خانه یا صدارت پناه، پس از اعتماد الدوله - مقام وزیر اعظم - مهمترین مقام کشورى بود و در مجلس شاه، پایین مسند شاهى، در دست راست او، قرار مى گرفت. پادشاهان صفوى غالباً با صدور مواصلت و خویشاوندى داشتند. چنانکه، شاه عباس بزرگ، حوا بیگم، دختر خود را به میرزا رضى شهرستانى صدر داده بود؛ پس از مرگ میرزا رضى، این دختر به برادر زاده رضى، میرزا رفیع داده شد و شاه عباس، شوهر دوم حوا بیگم را نیز به مقام بزرگ صدارت منصوب کرد. صدور عامه و خاصه را هم نواب مىگفتند، زیرا که در امور شرعى نایب شاه بودند.
حقوق و مواجب صدور به غیر از درآمدهایى که از حق التّولیهها و حق النظاره موقوفات و غیره داشتند بین یک هزار تا دو هزار و دویست تومان بود «شاردن، ج 5، ص 128» که با تسعیر آن به ارزش امروزین حدود «دویست میلیون تا چهار صد و چهل میلیون تومان در سال» بالغ مىشد.
armin khatar
07-24-2011, 04:59 PM
قاضى عسکر
«907 - 1145 ق / 1501 - 1732 م«
قاضى عسگر به احکام شرعى سربازان رسیدگى مىکرد، ولى در اواخر عهد صفوى، شغل او منحصر به این شده بود که حواله حقوق سپاه را مُهر کند، و حکام ولایات بى مُهر او حقوق به سربازان پرداخت نمىکردند.
armin khatar
07-24-2011, 04:59 PM
قزلباش / سرخ کلاهان
«874 ق / 1469 م«
قزلباشان یا قزل برک یا سرخ کلاهان، به طوایف مختلف ترک، که با سلطان حیدر، و به ویژه با پسر او شاه اسماعیل اول صفوى، در ترویج مذهب و تشیع و تحصیل سلطنت یارى کردند، گفته مىشود. این طوایف ترک، به سبب کلاه سرخ دوازده ترکى که بر سر مىگذاشتند به قزلباش »سرخ کلاه« معروف شدند. کلاه سرخ یا تاج قزلباش را نخست سلطان حیدر براى صوفیان و مریدان خود، که آن زمان طاقیه ترکمانى بر سر مىبستند، ترتیب داد. در تاریخ جهان آرا، منسوب به ابوبکر تهرانى آمده است: ».... سلطان حیدر شبى در خواب دید که .... حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه، ظاهر گشته فرمود که اى فرزند وقت آن شد که از عقب تو فرزند ما خروج کند و کاف کفر را از روى عالم براندازد. اما مىباید که از براى صوفیان و مریدان خود تاجى بسازى، از سقرلاط سرخ. و آن حضرت مقراض در دست داشت و هیئت تاج را برید و به دوازده ترک قرار داد. چون سلطان حیدر بیدار گردید، آن روش را در خاطر داشت و به همان روش تاجى برید و صوفیان را مقرر کرد که هر کدام تاجى بدان نحو ساخته بر سر گذارند و او را تاج حیدرى نام نهادند«.
armin khatar
07-24-2011, 04:59 PM
تاج حیدری به روایت تاریخ جهان آرا
تاریخ جهان آرا، در جاى دیگرى بعد از بیان وقایع آغاز سلطنت شاه اسماعیل اول، مىنویسد: ».... در آن حین سیدى از سادات، که در دار السلطنه تبریز مسکن داشت و موسوم به میر عبدالوهاب بود، تاجى گلدار موافق خاطر خواه آن حضرت به نظر کیمیا اثر شهریار شریعت پرور رساند. آن حضرت تعجب نموده فرمودند که تو این نوع تاج را در کجا دیدى که موافق است با آنچه من دیده ام. آن سید به ذروره عرض رسانید که چند گاه قبل از این در عالم رؤیا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام را دیدم و آن حضرت تاجى بدین صفت از کاغذ بریده به من داده و فرمودند که یکى از فرزندان ما مروج مذهب به حق خواهد بود، و خطبه اثنا عشرى در این شهر خواهد خواند. تو این کسوت را دوخته به نظر او برسان که بر سر مبارک گذارد .... مقرر شد که صوفیان این سلسله .... تاج دوازده ترک حیدرى را در میان گلى بگذارند و دستار سفید بر دور آن تاج پیچیده جیقه و زلف و مار و ابلق نصب نمایند ....«.
اساس تاج قزلباش، کلاه نمدین سرخى بود که به نوک بلند قطور سرخى مىپیوست و این قسمت از کلاه، به عدد دوازده امام، دوازده چین کوچک، یا دوازده ترک داشت. گرد کلاه سرخ، دستارى سپید یا سبز از ابریشم مىپیچیدند، که آن را به صورت عمامه بزرگى جلوه مىداد و نوک سرخ و دوازده ترک از میان آن بیرون مىماند و به صورت خاصى جلب توجه مىکرد. آن کلاه سرخ را با نوک دوازده ترکش تاج مىخواندند.
armin khatar
07-24-2011, 04:59 PM
صوفیان در آغاز دولت صفوى
«700 - 864 ق / 1301 - 1460 م»
صوفى در عهد صفویه به مریدان و پیروان شیخ صفى الدین اردبیلى، جد بزرگ پادشاهان صفوى، و فرزندان او اطلاق مىشد. شیخ صفى الدین اردبیلى و اولادش تا شیخ جنید، فقط مرشد و پیر طریقت و پیشواى روحانى گروه روز افزونى از صوفیان و درویشان بودند، و به سبب تبلیغات شدید، گذشته از ایران در ولایات ترک نشین روم «آسیاى صغیر» و شام نیز مریدان و معتقدان بى شمار یافته بودند.
در مدت یکصد و پنجاه سال، از 700 ق / 1301 م، تا 850 ق / 1447 م، شیوخ اردبیل سخت مىکوشیدند تا حوزه نفوذ خود را گسترش دهند. سهم عمده صفى الدین در برآوردن صفویه آن است که وى یک طریقه صوفیانه را که اهمیت محلى محض داشت به یک نهضت دینى تبدیل کرد که نفوذ آن نه تنها در داخل مرزهاى ایران، بلکه در سوریه و آناتولى نیز احساس مىشد.
در زمان خواجه على، رهبر فرقه صفویه از 794 تا 830 ق / 1392 تا 1427 م نهضتى تصوفى، دور از گونه تسننى اعتقادات و آداب صوفیانه تسنن پیدا شد و این نخستین بار بود که دعوت دینى صفوى رنگ تشیع به خود مىگرفت. این نهضت که پس از آن به نام صفوى خوانده شد به نیرومندى آغاز کرد و در زمان رهبرى شیخ جنید «851 - 864 ق / 1447 - 1460 م» خصوصیت انقلابى آن از پرده بیرون افتاد. شیخ جنید، خواستار قدرت دنیوى و روحانى هر دو بود. از پیروان خود مىخواست که براى پیش بردن عقاید خود جنگ کنند. جاه طلبى سیاسى او، یک بار باعث شد که با سلاطین ترکمان قراقویونلو - که شیعه مذهب بودند - به نبرد برخیزد. وى را تبعید کردند و سرانجام به دربار اوزون حسن آق قویونلو - اهل سنت - در دیار بکر پناهنده شد. شیخ صوفى، از آن زمان که صوفیان را به غزو و جهاد با کفار تشویق کرد، خود را سلطان جنید خواند و از این تاریخ صوفیان صوف پوش به لباس رزم در آمدند و سلاح بر دست گرفتند.
اما نهضت صوفیه از زمان شیخ حیدر، پسر شیخ جنید، تحولى چشمگیر یافت و با مضامین و مفاهیمىدیگر همسان شد که آمادگى صوفیان را براى ایجاد و استقرار حکومت افزایش مىداد از عهده شیخ حیدر، اغلب صوفیان را به نام قزلباش مىشناختند که حکایتش در دیگر مقاله هاى این فصل، به مجمل بیان شده است.
armin khatar
07-24-2011, 04:59 PM
طوائف بزرگ قزلباش
«794 ق / 1392 م»
صوفیان و مریدان خاندان صفوى، که در آغاز کار شاه اسماعیل اول بر او گرد آمدند، و در راه سلطنت و کشور گشایى و ترویج مذهب تشیع یار و پشتیبان این خاندان شدند؛ از 9 قبیله ترک تشکیل مى شدند؛ روملو، شاملو، استاجلو، تکله لو، ذوالقدر، افشار، قاجار، ورساق، و صوفیه قراباغ. حسن روملو مؤلف احسن التواریخ مىنویسد: «.... چون خاقان سکندر شان شاه اسماعیل در ارزنجان نزول اجلال فرمود، از طوایف مریدان و صوفیه هفت هزار کس از استاجلو و شاملو و روملو و تکلو و ذوالقدر و افشار و قاجار و ورساق و صوفیه قراجه داغ، از آن جمله محمد بیگ با دویست نفر از اولاد و اتباع و عابدبن بیگ شاملو با سیصد کس به درگاه جهان پناه جمع شدند .... / چاپ کلکته، ص 41».
گروهى از سران این قبایل از مدتها پیش، و شاید از زمان شیخ صفى الدین اردبیلى، جد بزرگ خاندان صفوى، با قبول مذهب شیعه به این خاندان سر سپردند و در زمره صوفیان صافى و مریدان فداکار ایشان درآمدند؛ هر چند چنانکه از کتابهاى تاریخى بر مىآید، شیعه بودن شیخ صفى مسلم نیست و شواهدى دال بر اهل سنت بودن شیخ در دست است، چنانکه عبیدالله خان پادشاه ازبک، در نامه عتاب آمیزى که در 936 ق / 1530 م به شاه طهماسب اول مىنویسد، به اهل سنت بودن شیخ تصریح دارد.
در هر صورت، شیخ جنید و شیخ حیدر، جد و پدر شاه اسماعیل اول با اتکاء به فداکارى، اخلاص و جانفشانى این قوم، به نام غزوه و جهاد با کفار، به کشور گشایى و سلطنت جویى برخاستند و عنوان سلطان را که نشان قدرت سیاسى و نظامى بود، بر عنوان موروثى روحانى و معنوى شیخ افزودند؛ چنانکه از زمان شاه اسماعیل اول به بعد، پادشاهان صفوى را شیخ زاده یا شیخ اوغلى نیز مىگفتند. ظاهرا" قدیمى ترین مریدان صفویه از طوایف یاد شده، طایفه روملو بود، که از زمان خواجه على سیاه پوش، جد شیخ جنید در حلقه مریدان صفوى درآمد.
armin khatar
07-24-2011, 05:00 PM
صوفیان روملو
«794 ق / 1392 م«
صوفیان روملو، از اسیرانى بودند که امیر تیمور گورکان در بازگشت از لشکرکشى به روم و جنگ با بایزید عثمانى، به همراه خود به اردبیل آورده بود. تیمور در اردبیل با خواجه على ملاقات کرد و به سبب کراماتى که از او دیده بود، دست ارادت به او داد و استدعا کرد که شیخ از او چیزى بخواهد. خواجه از امیر تیمور خواست که اسیران رومى را آزاد کند. تیمور نیز اطاعت نمود و اسیرانى را که از خاک عثمانى آورده بود، آزاد کرد. از آن تاریخ، گروهى از این اسیران در زمره مریدان جان نثار و حامیان خاندان صفوى درآمدند و به صوفیان روملو معروف گشتند.
گفتنى است که در هیچ یک از تاریخهاى معروف عهد تیمور، که وقایع روزانه زندگى او را نقل کردهاند، از این ملاقات اثرى دیده نمىشود. در تاریخهاى صفوى پیش از عهد شاه عباس اول نیز از این رویداد خبرى نیست؛ حتى اسکندر بیگ ترکمان مؤلف تاریخ جهان آراى عباسى مىنویسد: »بین الجمهور چنین مشهور است که امیر تیمور را با حضرت سلطان صدرالدین موسى ملاقات افتاد و مقدمات مذکور از او ظهور یافت، و اما صالح آن است که سلطان خواجه على بود. اگرچه این روایت در کتب تاریخ و حالات منظوم و منثور این سلسله به نظر احقر نرسیده .... / عالم آراء، چاپ تهران، ص 12».
armin khatar
07-24-2011, 05:00 PM
طایفه شاملو
«907 ق / 1502 م«
طایفه شاملو، از طوایف نامى قزلباش و مانند طایفه روملو، از مریدان قدیم خاندان صفوى بودهاند. مؤلف عالم آراى عباسى مىنویسد: ».... طایفه شاملو معظم طوایف قزلباش و به قدمت و خدمت و حقوق و جانسپارى از همه در پیش و سر دفتر اویماقانند. و در زمان خاقان جهان ستان ]یعنى شاه اسماعیل اول[ و ظهور این دولت و خاندان .... امراى بزرگ و خانان علیشان در میان طبقه شاملو بودند. مثل حسین بیگ، لله خاقان سلیمان شان ابوالبقاء شاه اسماعیل بهادر خان .... / عالم آراء، ص 104».
طایفه شاملو پس از شاه اسماعیل نیز در ایران قدرت و نفوذ فراوان داشتند، چنانکه شاه عباس اول به دستیارى این طایفه و خاندان استاجلو، به پادشاهى رسید.
armin khatar
07-24-2011, 05:00 PM
طایفه استاجلو
«907 ق / 1502 م«
طایفه استاجلو هم از آغاز دولت صفوى، از جمله طوایف بزرگ قزلباش بود و سرداران نامدارى از این طایفه دستیار شاه اسماعیل اول در تحصیل سلطنت و کشور ستانى بودهاند؛ که از آن جمله، خان محمد استاجلو است. این سردار در سال 913 ق / 1507 م از جانب شاه اسماعیل به حکومت دیار بکر محسوب شد، و در جنگهاى متعدد که با علاءالدوله ذوالقدر، کرد، همواره پیروز بود. کار و قدرتش در آن حدود بدانجا رسید که به سلطان سلیم خان پادشاه عثمانى، نامههاى تهدید آمیز مىنوشت.
بعد از شاه اسماعیل نفوذ این طایفه همچنان برقرار بود و در زمان شاه عباس، وى به همیارى سران این طایفه و صوفیان روملو توانست به سلطنت برسد.
armin khatar
07-24-2011, 05:00 PM
طایفه تکلو
«890 ق / 1485 م«
طایفه تکلو یا تکه لو از ولایت تکه، یا تکه ایلى، که از ولایات جنوبى آسیاى صغیر، در کنار دریاى مدیترانه بود، به ایران آمدند. یکى از سران این طایفه، به نام حسن خلیفه، به خدمت شیخ حیدر، پدر شاه اسماعیل اول رسید و در حلقه مریدان خاص وى داخل شد. شیخ حیدر او را مأمور کرد که به ولایت خود باز گردد و به ترویج مذهب تشیع و گرد آوردن مریدان همت گمارد. حسن بیگ روملو، مورخ احسن التواریخ مىنویسد: ».... و حسن خلیفه دو نوبت به خدمت شیخ حیدر آمد. آن حضرت او را با چهل نفر از صوفیان به چله خانه فرستاد و هر یک ایشان را یه کوزه آب و قرصى نان همراه کرد تا در اربعین به این مقدار غذا قناعت کنند. بعد از انقضاى مدت که از چله خانه بدر آمدند، همه صوفیان توشه خود به کار برده بودند الا حسن خلیفه که آنچه برده بود به خدمت قطب زمانه آورد. مرشد کامل او را رخصت داده روانه ولایت تکه ایلى گردانید. گون بدان دیار رسید در منزل خود نزول نمود. پیره سنان که یکى از صوفیان سلطان حیدر بود، به حضار مجلس گفت که حسن خلیفه آمد، ولى آتش سوزان در ولایت تکه ایلى آورد .... و از وى خوارق عادات سر مى زد و مردم تابع او مىشدند ....«.
در سال 917 ق / 1511 م پسر او به نام شاه قلى بابا تکلو با پانزده هزار کس از صوفیان ولایت تکه و خراسان و منتشا »در آسیاى صغیر« عازم ایران شد، و در راه بسیارى از ولایات عثمانى را غارت کرد، و على پاشا وزیر اعظم عثمانى را هم که به دفع او مأمور شده بود، در جنگى مغلوب ساخت؛ ولى خود نیز در آن جنگ کشته شد. صوفیان تکلو پس از این پیروزى به ایران آمدند و در محل شهریار »نزدیک تهران« به خدمت شاه اسماعیل اول رسیدند. شاه جمعى از سران قوم را به جرم اینکه در راه کاروانى را که از ایران به عثمانى مىرفت، غارت کرده و گروهى از سوداگران و تاجران ایرانى را کشته بودند، سیاست کرد و بقیه را در جمع لشکریان خود پذیرفت.
armin khatar
07-24-2011, 05:00 PM
طایفه ذوالقدر
«861 ق / 1457 م«
طایفه ذوالقدر ساکن دیار بکر بودند. گروهى از این طایفه هنگامى که شیخ جنید، جد شاه اسماعیل با جمعى از صوفیان و هواخواهان خویش به دیار بکر نزد حسن بیگ آق قویونلو »اوزون حسن« رفت، و خواهر او خدیجه بیگم را گرفت و مدتى در آن سرزمین اقامت گزید، به خدمت وى پیوستند و با او به اردبیل آمدند. اخلاف ایشان نیز، بعد از کشته شدن شیخ جنید به یارى پسرش شیخ حیدر و نوهاش شاه اسماعیل اول برخاستند. گروه دیگرى از طایفه ذوالقدر هم در زمان شاه اسماعیل، هنگامى که او به دیار بکر لشکر کشید و بر علاءالدوله ذوالقدر غلبه کرد، به خدمت وى درآمدند.
armin khatar
07-24-2011, 05:01 PM
طایفه افشار
«700 ق / 1300 م«
طایفه افشار هم از طوایف ترکمان بودند که مقارن استیلاى مغول بر ترکستان، از آن سرزمین مهاجرت کردند و در ولایت آذربایجان مسکن گرفتند. در آنجا گروهى از اخلاف این طایفه شیخ صفى الدین و فرزندان او گرویدند و شاه اسماعیل را در راه رسیدن به سلطنت یارى کردند. این طایفه به دو شعبه بزرگ تقسیم مىشد: یکى قاسملو و دیگرى ارخلو یا قرقلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه قرقلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحى ابیورد و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدى باشند.
در زمان صفویه، طوایف افشار در آذربایجان و خمسه و قزوین واطراف تهران و خراسان، فارس، کرمان، مازندران و خوزستان پراکنده شدند. اسم این طایفه از نام اوشار یا آووشار، پسر بزرگ یولدوز، سومین فرزند اوقوز، پسر اباقاخان پسر هلاگو خان، پسر چنگیز خان مغول پدید آمده است.
armin khatar
07-24-2011, 05:01 PM
طایفه قاجار
«649 ق / 1295 م«
طایفه قاجار منسوب به قاجار نویان، از سرداران مغول است که در عهد غازان خان مىزیست. دستههاى مختلف این طایفه پس از انقراش دولت ایلخانان، در ممالک ارمنستان و شام مسکن گزیدند، و مانند سایر قبایل ترک به تاخت و تاز و غارتگرى مشغول بودند. امیر تیمور گورکان، پس از لشکرکشى به روم »آسیاى صغیر« و شام، در سال 803 ق / 1401 م، هنگامى که به ایران باز مىگشت، جمعى از طوایف ترکمان را که در شام و ارمنستان و آسیاى صغیر به سر مىبردند، با خود به ایران آورد، که طوایف روملو، شاملو، و قاجار از آن جمله بودند.
از طایفه قاجار جمعى به ترکستان بازگشتند و گروهى در اطراف گنجه و ایروان و حدود قراباغ سکنى گزیدند. هنگامى که شاه اسماعیل اول، در آغاز کار خویش، از لاهیجان به آذربایجان آمد و به جمع مریدان پدر پرداخت، گروهى از سران طایفه قاجار نیز به او پیوستند و در زمره صوفیان قزلباش درآمدند و در دوران پادشاهى خاندان صفوى، به مقامات و منصبهاى عالى رسیدند.
شاه عباس اول این طایفه را به سه گروه تقسیم کرد؛ گروهى را به نواحى مرو و شمال خراسان فرستاد، تا در برابر حملههاى ازبکان و ترکمانان مقاومت کنند؛ گروه دیگرى را در حدود قراباغ و شمال رود ارس، در مقابل طوایف لزگى قرار داد، و دسته سوم را در گرگان »= استراباد« گذاشت.
این طایفه چه در عهد صفوى و چه بعد از آن در تاریخ ایران نقش عمدهاى ایفا کردند؛ و در یک دوره نیز عدهاى از آنان به تاج و تخت ایران دست یافتند.
armin khatar
07-24-2011, 05:01 PM
شاهى سیونى / شاه دوستى
«907 ق / 1502 م«
چیزى که تمام طوایف گوناگون قزلباش را، در زمان شاه اسماعیل اول، به یکدیگر پیوسته و به صورت نیروى واحد درآورده بود، شاهى سیونى، یا دوستدارى شاه و فداکارى و جانفشانى در راه مقاصد مرشد کامل و صوفى اعظم، یعنى جهاد با کفار و ترویج مذهب شیعه اثنى عشرى، و تقویت و تحکیم سلطنت نوبنیاد صفوى بود.
صوفیان قزلباش، شاه اسماعیل را، با آنکه در آغاز کشور گشایى و سلطنت، سیزده سال بیش نداشت، مانند پدرش شیخ حیدر و نیاکان او، پیشواى مذهبى، یا به اصطلاح خود مرشد کامل مى دانستند، و پیروى از اوامر او را واجب و لازم و موجب اجر اخروى مى شمردند. تاجر ایتالیایى، که در آغاز کار شاه اسماعیل در ایران بوده است، درباره ارادت و ایمان و فداکارى طوایف قزلباش به آن پادشاه مى نویسد: »متابعان این صوفى ]یعنى شاه اسماعیل[ خاصه لشکریانش، او را مانند خدایى ستایش مى کنند. برخى از ایشان بى سلاح به جنگ مى روند و معتقدند که مرشد کامل در میدان نبرد نگاهبان و مراقب ایشان است .... در سراسر خاک ایران نام خدا فراموش گشته و هر زمان نام اسماعیل بر زبانها جارى است .... / سفرنامه سیاهان ونیزى در ایران، نقل از تاریخ ادبیات ایران، ادوارد براون، ص 40».
شاه اسماعیل به نیروى مریدان قزلباشى خود، در اندک زمان سرزمین شروان را تا بندر باکو، با قسمتى از ارمنستان تصرف کرد، و در آذربایجان در 907 ق / 1502 م در تبریز تاج شاهى بر سر گذاشت. نیروى ایمان کور به شاه اسماعیل و ارادت به خاندان صفوى، دیرى نپایید؛ در زمان جانشینان شاه اسماعیل اول، با نفوذ و قدرتى که در ارکان حکومت پیدا کردند و جاه و جلال و ثروتى که از این راه به دست آوردند، کشمکشهایى را پدید آورد که در نهایت به سوءظن شدید شاه اسماعیل دوم، تحت قیومیت قرار گرفت محمد خدابنده در زیر سلطه سران قزلباش و انزجار شاه عباس اول از برخى از این طوایف و در نهایت سرکوب همه آنها، از جمله پیامدهاى این شیوه سرسپردگى و جانسپارى بود.
armin khatar
07-24-2011, 05:01 PM
فرمانروایى سران طوایف قزلباش در ایران
«907 - 996 ق / 1502 - 1588 م»
پس از تسخیر آذربایجان و تاجگذارى شاه اسماعیل اول در تبریز «907 ق / 1502 م»، پادشاه جوان، سراسر ایران را، از ولایات عراق عجم و اصفهان و فارس و کرمان، تا خوزستان و قسمتى از عراق عرب، از سلاطین آق قویونلو گرفت و خراسان را هم با شکست دادن و به قتل رساندن شیبک خان ازبک، به تصرف درآورد. سران قزلباش که این همه کشورگشایى و پیروزى، مدیون جان فشانى و دلیرى و فداکاریهاى آنان در راه «مرشد کامل» بود، در هر ولایت با القاب و عناوین امیرالامرا، بیگلر بیگى، خان، سلطان، و بیگ حکومت یافتند و داراى اراضى و املاک پهناور شدند.
شاه اسماعیل پس از هر فتح، غنایم و اسیران و زمینهاى آنجا را میان سرداران قزلباش تقسیم مىکرد . بدین ترتیب در سراسر ایران، طوایف ترک نژاد و ترک زبان، بر ایرانیان اصیل پارسى گوى فرمانروا شدند؛ و طبقه ممتاز و صاحب قدرتى در ایران پیدا شد که تمام مقامات و منصبهاى بزرگ لشکرى و کشورى را در دست داشت و بر مردم ایران در کمال استبداد و قدرت مطلقه حکمروایى مىکرد. به همین سبب در دوره صفوى، با آنکه شاه را شاهنشاه ایران مىنامیدند، کشور ایران را مملکت قزلباش مىگفتند. در دربار ایران زبان رسمى، ترکى بود؛ شاه اسماعیل حتى به ترکى شعر مىسرود. قزلباشان ترک، خود را از مردم ایران نجیبتر و برتر مىشمردند و ایشان را به تحقیر تات و تاجیک مىخواندند.
بعد از مرگ شاه اسماعیل، چون ولیعهدش، شاه طهماسب خردسال بود، بر قدرت و نفوذ و استقلال امیران قزلباش، در دربار شاهى و ولایات مختلف ایران افزوده شد. هر یک از آنان در قلمرو خویش، در کمال خودسرى و استبداد حکومت مىکرد، و در کشور ایران، حکومتى شبیه ملوک الطوایفى دوره اشکانى، یا حکومت شوالیه هاى اروپا در قرون وسطى، پدید آمده بود.
همینکه دولت صفوى بر سراسر ایران حکمروایى یافت و مذهب تشیع در تمام کشور پذیرفته شد، کم کم حکومت سیاسى بر قدرت روحانى و شور و شوق ایمان غلبه کرد و شکوه و جلال «شاهنشاهى» مقام و نفوذ معنوى «پیر مرشدى» را تحت الشعاع قرار داد. کلاخ سرخ نمدین قزلباش، که در زمان شیخ حیدر و شاه اسماعیل نشان صوفیگرى و اخلاص و از جان گذشتگى و اطاعت محض از «مرشد کامل» بود، با دستار زربفت ابریشمین و جیقه و جواهر و پرهاى رنگارنگ آراسته شد و نشان نجابت، قدرت، فرماندهى و مقام گردید.
زوال ایمان و باور و غلبه حرص و آز سران در عهد شاه طهماسب
از آغاز سلطنت شاه طهماسب، با آن که به ظاهر بنیان ارادت و وفادارى و اطاعات سران قزلباش نسبت به مرشد کامل همچنان استوار بود، آن ایمان و اخصال روحانى دیرین کم کم رو به زوال مىرفت، و به جاى آن، حرص، آز و علاقه به مقامات دنیوى و اندوختن ثروت در دلهاى «صوفیان صافى» قوت مىگرفت. چنانکه در سالهاى اول سلطنت شاه طهماسب، مکرر میان سران طوایف بر سر نیابت سلطنت و مقامات عالى در دربار و لشکرى، جنگهاى سخت روى داد. شاه طهماسب نیز، درگیرى این سران قدرت یافته و درگیرى بین آنها را مناسب بقاى سلطنت و مصون ماندن دولت مىدانست، چنانکه نویسنده عالم آراى عباسى مىنویسد: شاه طهماسب ناگزیر «..... تغافل ورزریده گاه تماشایى کارخانه تقدیر بودند و گاه به فطرت عالى و تعلیم پیر خرد علت به طبیعت داده عیار جوهر اخلاص ارباب حقیقت و وفا مىگرفتند و ایامى وجود شریف خود را از شر دولت طلبان ناقص عیار صیانت مىنمودند .......... / ص 34».
حتى در هفتمین سال پادشاهى شاه طهماسب «937 ق / 1530 م»، یکى از سران طایفه تکلو به نام الامه، امیرالامراى آذربایجان، که داعیه وکالت یا نیابت سلطنت داشت، با مرشد کامل از در جنگ درآمد و چون شکست خورد، به سلطان سلیمان خان خواندگار روم «سلطان عثمانى» پناه برد و تاج قزلباش را به عمامه رومىمبدل کرد. سلطان سلیمان خان به تحریک و راهنمایى همین قزلباش خائن، به ایران تاخت و آذربایجان را گرفت و تا حدود سلطانیه پیش آمد. فتوحات او در ایران سبب شد که بسیارى دیگر از سرداران قزلباش نیز به شاه دین پناه - لقب شاه طهماسب در زمان حیاتش - را رها کرده به دشمن ایران، سلطان عثمانى، بپیوندند؛ و اگر طبیعت به یارى شاه بر نمىخاست و برف و کولاکى نمىبارید تا سلطان عثمانى وادار به عقب نشینى گردد، بیم آن بود که سلطنت نوبنیاد صفوى به سبب خیانت سران قزلباش، به آسانى منقرض گردد. حتى در 940 ق / 1533 م. حسین خان شاملو، از سرداران بزرگ قزلباش، به دستیارى یکى از بستگان خود، که از ندیمان مخصوص شاه طهماسب بود، مىخواست او را مسموم کند و برادرش صام میرزا را به سلطنت بردارد که این توطئه عقیم ماند و شاه از مهلکه جان به سلامت برد.
مرگ شاه طهماسب و بروز اختلاف سران قزلباش
با مرگ شاه طهماسب در 984 ق / 1576 م، اختلاف و نفاق سران قزلباش، روز به روز بالا گرفت؛ دستهاى در قزوین حیدر میرزا، پسر و ولیعهد مرشد کامل را با کمال گستاخى و بى رحمى سر بریدند و به فرمان شاه اسماعیل دوم تمام شاهزادگان صفوى را، به جز سلطان محمد خدا بنده و سه فرزند او، به قتل آورده یا کور کردند. دستهاى دیگر در خراسان، عباس میرزا را به شاهى برداشتند و «کشور قزلباش» را تجزیه نمودند. سپس همان کسان که شاه اسماعیل دوم را به سلطنت آوردند، او را به خیانت مسموم کردند و اندک زمانى بعد از آن، مادر شاه، یعنى همسر «مرشد کامل» را، که با خیره سرى و خودرأیى ایشان مخالف بود، به خیانت و بدکارى متهم ساختند و در برابر چشمان پادشاه بى کفایت و ذلیل محمد خدابنده، او را هلاک ساختند. پس از آن، پسر شجاع پادشاه - حمزه میرزا - را به دست دلاک بى سر و پایى کشتند و کار خود رأیى و ایجاد اختلاف و نفاق را به جایى رساندند که دشمنان خارجى ایران را به حمله و تجاوز بر ولایات سر حدى بر انگیخت؛ و آذربایجان، شروان و ارمنستان به تصرف دولت عثمانى درآمد. در داخل کشور نیز خراسان از دولت مرکزى جدا شد و به دستیارى سران شاملو و استاجلو سلطنتى جداگانه یافت.
armin khatar
07-24-2011, 05:02 PM
طوایف قزلباش در عهد شاه عباس اول
«996 ق / 1588 م»
شاه عباس که جوانى با اراده و جسور و قدرت دوست و با تدبیر بود، از آغاز پادشاهى دریافت که کار سلطنت با خودرأیى و اقتدار و نفوذ فوق العاده سرداران قزلباش در امور کشورى و لشکرى، سامان نمىیابد؛ پس مصمم شد که به هر بهانه سران صاحب نفوذ قزلباش را به هر قیمتى شده حتى در کمال بیرحمىاز میان بردارد و قدرت و اختیارات موروثى ایشان را محدود کند.
در سال دوم سلطنت شاه عباس 997 ق / 1589 م، بعد از کشته شدن مرشد قلى خان، جمعى از اتباع و طرفداران او مىخواستند رستم میرزاى صفوى، نوه بهرام میرزا، برادر شاه طهماسب اول را، که در قسمتى از افغانستان حکومت داشت، به خراسان آورند و به سلطنت نشانند و باز آن سرزمین را از ایران جدا کنند.
یکى از سرداران قزلباش، به نام بوداق خان چکنى هم، که لله سلطان حسن میرزا پسر چند ماهه شاه عباس بود، آن شاهزاده شیرخوار را دستاویز یاغى گرى ساخت، و پس از بازگشت شاه از خراسان، در صدد برآمد که به نام شاهزاده در آن سرزمین حکومت مستقلى براى خود ترتیب دهد. ولى به سبب لشکرکشى عبدالمؤمن خان ازبک به خراسان، کارى از پیش نبرد و باز سر به اطاعت شاه عباس نهاد.
انتقامجویی شاه عباس از سران قزلباش
از سوى دیگر، چون سرداران قزلباش مادر و برادر شاه عباس را کشته بودند، شاه با آنان به سختى دشمن بود و منتظر فرصتى براى انتقامجویى از این سران یاغى بود. در آغاز پادشاهى، نخست به دستیارى مرشد قلى خان، جمعى از کشندگان مادر و برادر را با گروهى از امیران قزلباش، که داعیه فرمانروایى و مداخله در امور کشور داشتند، به قتل آورد. سپس مرشد قلى خان را نیز از میان برداشت، و دستهاى دیگر از بزرگان و رؤساى گردنکش طوایف قزلباش را هم، گناهکار یا بى گناه، نابود کرد و مقامات و مناصب آنان را به جوانان فرمانبردار خود سپرد. در همان حال تا توانست در تحقیر و تخفیف ایشان کوشید و با سختگیرى مجبورشان کرد که بر خلاف شیوه دیرین، همواره حاضر به خدمت و براى اطاعت فرمانهاى شاهى آماده باشند.
ضمنا" براى اینکه خود را از قدرت نظامىطوایف قزلباش بى نیاز کند، دو دسته سپاه منظم ترتیب داد. یکى از غلامان گرجى و چرکس و ارمنى و سایر اتباع غیر مسلمان و دیگرى از رعایاى تاجیک یا ایرانى، که تا آن زمان از خدمات لشکرى محروم و ممنوع بودند. این دو سپاه که با اسلحه جدید، یعنى توپ و تنفگ مجهز بودند، هم دولت صفوى را از خطر سرکشى و طغیان طوایف قزلباش حفظ مىکرد، و هم در برابر حملات دشمنان بیگانه به مراتب از قواى چریکى قزلباش قویتر و مؤثرتر بود. اگر در زمان شاه اسماعیل اول، سرداران قزلباش به سبب اخلاص و ارادت و ایمان معنوى و مذهبى، مطیع و جان نثار شاه بودند، در زمان شاه عباس از بیم قهر و سیاست وى، به راه جان نثارى و اطاعت مىرفتند!
تعداد طوایف قزلباس در عهد شاه عباس بزرگ
در زمان شاه عباس در ایران سى و دو طایفه یا اویماق مختلف قزلباش زندگى مىکردند؛ شانزده اویماق را، ظاهرا" به سبب آنکه در جنگها و سفرها و در دیوان خانه شاهى و مجالس مشورت و امثال آن، در جانب راست شاه قرار مىگرفتند، «اویماق راست» و شانزده طایفه دیگر را، که در سمت چپ شاه جاى داشتند، «اویماق چپ» مىخواندند.
طوایف قزلباش در سراسر کشور پراکنده و داراى تیول و اراضى و املاک پهناور بودند، و چنانکه گفته شد، خود را از دیگران برتر و اصیلتر مىدانستند. عده طوایف قزلباش، در زمان شاه عباس اول، در حدود هفتاد هزار بود. از این عده نزدیک پنجاه هزار تن به سربازى و کارهاى لشکرى مشغول بودند، و زندگانى ایشان به خرج خزانه شاه، یا از جانب امیران و حکام و سرداران بزرگ قزلباش اداره مىشد. بیست هزار دیگر آزاد زندگى مىکردند، یعنى از کسى حقوق و مستمرى نمىگرفتند و به کار تجارت و کشاورزى و امثال آن اشتغال داشتند؛ این دسته از نجباى قزلباش به شمار نمىآمدند.
افراد یک اویماق غالبا" با یکدیگر هیچگونه نسبت خانوادگى نداشتند و یگانه چیزى که ایشان را به هم مىپیوست، همان نام مشترک قبیل بود. چنانکه برخى از افراد یک اویماق به مقامات بلند امیرالامرایى و بیگلر بیگى و خانى، یعنى حکومت و فرمانروایى یک ایالت یا ولایت و ریاست سپاه و مناصب عالى دیگر مىرسیدند، بقیه افراد همان اویماق، مثل بسیارى از «شوالیه»هاى قرون وسطى، در فقر و تنگدستى زیر دست ایشان خدمت مىکردند.
افراد قزلباش، کاملا" مستقل و آزاد بودند و مىتوانستند هر وقت بخواهند از حقوق با مستمرى خود چشم بپوشند و ترک خدمت کنند، یا از خدمت خان قزلباشى به خدمت خان دیگر بروند. عده افراد طوایف مختلف نیز یکسان نبود، برخى از طوایف به ده تا دوازده هزار مىرسید، در حالى که طوایف دیگر تعدادشان از پانصد نفر نمىگذشت.
حکام ایالات و ولایات در عهدشاه عباس بزرگ
تا زمان شاه عباس، حکام ایالات و ولایات و شهرهاى ایران همه از میان سران قزلباش انتخاب مىشدند؛ حکام ولایات بزرگ مانند آذربایجان و فارس و خراسان را بیگلر بیگى مىگفتند که در کار خویش استقلال کامل داشت و از شاه در امور داخلى ایالت خویش هیچگونه فرمانى نمىپذیرفت؛ فقط در مواقع جنگ، با تمام یا قسمتى از سپاه مخصوص خود به یارى شاه مىشتافت و در سال نیز مقدارى نقد و جنس به عنوان پیشکش و هدیه براى او مىفرستاد.
حکام ایالات کوچکتر از میان سردارانى که به لقب خانى مفتخر شده بودند، انتخاب مىشدند و غالبا" چند خان در قلمرو یک بیگلر بیگى حکومت مىکردند. حکام جزء نیز از میان کسانى که لقب سلطان داشتند، انتخاب و در کار حکومت تابع خان یا حاکم یک ایالت بودند.
تمام افراد قزلباش را نیز بیگ مىخواندند. شاه عباس اختیارات نامحدود بیگلر بیگىها و خانها را از ایشان گرفت و همگى را مطیع اوامر و دستورهاى شخصى خود ساخت. حکومت ایالات و ولایات را هم از انحصار سران طوایف قزلباش خارج کرد، و کسانى را از غلامان مخصوص خویش، یا از ایرانیان و طوایف لر و کرد و جغتاى، با القاب خان و سلطان و تمام امتیازات ویژه قزلباش، به جاى ایشان منصوب نمود و حکومت مرکزى را به سراسر کشور مسلط کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:02 PM
صوفى و قزلباش از شاه اسماعیل تا شاه طهماسب
«874 - 984 ق /1469 - 1576 م»
سلطان حیدر پسر شیخ جنید، پس از مرگ پدر، صوفى اعظم و مرشد کامل شد و با ازدواج با دختر اوزون حسن اتحاد و دوستى خود را با آق قویونلو مستحکمتر ساخت. سلطان جدید، براى آنکه صوفیان و مریدان صفوى را از دیگران ممتاز و مشخص گرداند، طاقیه ترکمانى را از سر ایشان برداشت، و تاج سرخ دوازده ترک بر سرشان نهاد، به همین سبب آنها را قزلباش گفتند؛ بعدها عثمانیها این اصطلاح را به صورتى توهین آمیز به کار بردند. با انقراض قراقویونلوها توسط ترکمانان آق قویونلو، این بار فاتحان جدید هدف بلند پروازیهاى صوفیان قرار گرفتند. اما اتحادى که بنابر مصالح سیاسى در عهد اوزون حسن بسته شده بود، به محض آنکه صفویان به صورت نیرویى درآمدند که آق قویونلو در جبهه مخالف صوفیان ایستاد و شیخ حیدر در این مبارزه جویى، جان باخت.
نتیجه اقدامات داعیان و مبلغان صفوی در تحکیم پایه های قدرت
اگر نهضت انقلابى صفوى که در ظرف مدت اندکى بیش از نیم قرن، براى بار دوم گرفتار ضربه گیج کننده ناشى از دست دادن رهبر فرقه مىشد، هنوز تداوم داشت و خاموش نشد، جاى شگفتى نیست. زیرا تداوم حرکت صوفیه، نتیجه اقدامات داعیان و مبلغان صفوى بود که از پایگاه خود در اردبیل خارج شده و در عمق ارتفاعات ارمنستان و سوریه و آناتولى نفود کرده بودند. این مبلغان و داعیان با کارآمدى و کمال، وظایف خود را انجام مىدادند. در دوره طولانى آمادگى براى انقلاب صفوى، مبلغان به طور متناوب به اردبیل باز مىگشتند تا از مرشد کامل و رهبر روحى و مظهر الوهیت و رئیس فرقه خود، الهام تازه بگیرند. در آغاز کار شاه اسماعیل اول، مریدان و پیروان او را تا مدتى همچنان صوفى مىخواندند، و به همین سبب در کشورهاى اروپایى، پادشاه صفوى را که آوازه شهرتش به وسیله سیاحان و سوداگران و سفیران اروپایى به آن ممالک رسیده بود، صوفى بزرگ مىنامیدند، و این نام همچنان در دوران سلطنت صفویه بر پادشاهان این سلسله باقى ماند.
اما دیرى نگذشت که عناوین صوفى و قزلباش با یکدیگر مرادف شد و کم کم در اواخر سلطنت شاه اسماعیل، عنوان دوم غلبه کرد و اتباع و هواداران آن پادشاه، یعنى طوایف ترک نژاد گوناگونى که در رکاب وى شمشیر مىزدند، به قزلباش معروف شدند. از این زمان، عنوان صوفى مفهوم مشخصتر و محدودترى یافت و بیشتر به خانواده هایى از طوایف قزلباش که در سابقه صوفیگرى و ارادت و خدمت به خاندان صفوى از دیگران ممتاز بودند، اتلاق شد. به همین سبب صوفیان بیشتر از طوایف روملو، شاملو و قاجار وبدند و شخص شاه نیز رئیس و پیشواى ایشان، یا مرشد کامل خوانده مىشد.
اثراث روانی شکست چالدران
اما واقعه چالدران و شکست سخت شاه اسماعیل در این جنگ، صرفنظر از پیامدهاى سیاسى آن و تأثیراتش بر روابط دو کشور ایران و عثمانى، از نظر روانشناختى اجتماعى نیز، واقعهاى مهم به شمار مىرفت؛ این شکست، اثرات مخربى بر روحیه شاه اسماعیل اول وارد آورد و رفتارش را در امور کشورى و روابطش با قزلباش و تعادل میان عناصر ایرانى و ترکمان در دستگاه ادارى صفوى تحت تأثیر شدید قرار داد. چالدران، اعتماد شاه اسماعیل را به شکست ناپذیرى خودش در هم شکست؛ اعتمادى که بیش از آنکه مبتنى بر واقعیات و توانهاى فردى و اجتماعى او باشد، نتیجه القاى خرافه ها و باورهاى عامیانه طرفدارانش بود که او را در حد خدایى ستایش مىکردند. شاه اسماعیل در نظر پیروان ترک قزلباش، هم رهبر روحانى و هم رهبر دنیوى بود و هم چیزى بیش از این دو. شاه با افراد بى سواد قبایل خود، غالبا" به زبان خودشان سخن مىگفت، اما همین نحوه سخن گفتن با عوام و تأیید باورهایشان، او را نیز عوام زده کرده بود. نتیجه آموزشهاى دراز مدت و تاریخى صوفیان، کم کم این فکر را در آنها به وجود آورد که شاه را تجلى خدا مىدانستند و دولت صفوى در سالهاى اوایل تشکیل آن، در حقیقت یک دولت خدا سالارى بود. گزارش ونیزیان معاصر، گواه بر آن است که قزلباشها نسبت به رهبر خود بسیار فداکار و مخلص بودند و او را فناناپذیر تصور مىکردند. این اعتقاد در چالدران ضربه سختى خورد. اسماعیل گوشه گیر شد و با شرابخوارى و عیاشى مىخواست غمهاى خود را فراموش کند. بیشتر اوقات را به شکار مىرفت. در مدت دو سال پایان عمرش، هرگز سپاهیان خود را به جنگى نفرستاد. از دست رفتن وجهه اسماعیل سبب آن شد که قدرت رؤساى ترکمن از یک سو، و قدرت ایرانیان صاحب منصب بزرگ دیوانى از سوى دیگر افزایش یابد. در نتیجه کشمکشهاى داخلى جدى و سختى پیش آمد و در ظرف مدت یک سال پس از مرگ اسماعیل در 19 رجب 930 ق / 23 مه 1524 م جنگ داخلى میان گروههاى قزلباش رقیب با یکدیگر براى تفوق و داشتن سهم بیشتر از حکومت آغاز شد. ملاحظه اینکه شاه فرمانرواى دنیوى ایشان است از میان رفت و احترامى که براى وى به عنوان ظل الله فى الارضیین «= سایه خدا در زمین» قایل بودند، نادیده گرفته شد. با گسسته شدن رابطه دینى میان شاه و قزلباش، اقتدار فرمانروا تنها با شخصیت نیرومند و کارآمد قابل بقا بود.
armin khatar
07-24-2011, 05:02 PM
حکومت خدا سالاری صفوی
همانگونه که پیش از این اشاره شد، دولت صفوى در آغاز تأسیس، شکلى از حکومت خدا سالارى بود. میان سیماى دینى و سیماى سیاسى دولت مرز مشخصى وجود نداشت. اگرچه وجود چنین پندارى، ناشى از تربیت قزلباشان و صوفیان و عقاید خرافه گونه و عامیان آنها بود که حتى بر صاحب منصبان و شخص شاه هم تحمیل مىکرد، اما در یک فرآیند واقعى اجتماعى و دولتمدارى که با فاز نهضت گونه و انقلابى گرى، تفاوتهاى نمایان داشت، این «ایمان» در محک واقعیت به زودى شکسته شد و مرزهاى حقیقى و لازم بین مناصب دینى و سیاسى و مقامهاى روحانى و دنیوى کشیده شد.
در عهد شاه اسماعیل اول، بالاترین صاحب منصب دولت که وکیل نفس نفیس همایونى یا نایب السلطنه خوانده مىشد، نماینده فرمانروا، هم از جنبه دینى و هم از جنبه سیاسى به شمار مىرفت. وى در واقع قائم مقام و المثناى شاه و مسؤول انتظام امور دینى و دولتى بود. نخستین کسى که این سمت را داشت یکى از افسران عالى رتبه قزلباش از قبیله شاملو و از زمره گروه کوچک یاران اسماعیل بود که هنگام اقامت وى در گیلان، طرح آخرین مرحله انقلاب صفوى را ریخته بودند. چون قزلباشان ستون فقرات نیروهاى جنگى صفوى را تشکیل مىدادند، طبعا" حق خود مىدانستند که وکیل از میان ایشان برگزیده شود؛ و مقام امیر الامرایى، یعنى فرماندهى کل نیروهاى طوایف قزلباش را امتیازى ویژه خود مىشمردند. چنان مىنماید که در آغاز، این هر دو منصب، به عهده یک نفر بوده است. قورچى باشى هم که افسر نظامىبلند پایهاى بود و وظایف وى در اوایل دوران صفوى به خوبى شناخته نشده، یکى از سران قزلباش بوده است.
طى مدت اندکى، شاه اسماعیل و قزلباشان او، نهضت صفوى را در سراسر ایران اشاعه دادند. شاه نخست تبریز را مسخر خود ساخت و سپس بخش خاورى هلال حاصلخیز را ضمیمه قلمرو صفوى کرد. مراحل عمده تحکیم امپراتورى صفوى به ترتیب از شکست بازمانده هاى نیروهاى آق قویونلو در نزدیکى همدان «908 ق / 1503 م» که مرکز و جنوب را زیر سلطه اسماعیل قرار داد؛ مطیع کردن ولایات مجرد خزر یعنى مازندران و گیلان، و تسخیر یزد «909 ق / 1504 م»؛ برقرار کردن صلح و آرامش در مرز غربى و انضمام دیار بکر «911 - 13 ق / 1504 - 7 م»؛ برقرار کردن صلح و آرامش در مرز غربى و انضمام دیار بکر «911 - 13 ق / 1505 - 7 م»؛ تسخیر بغداد و فتح جنوب غربى ایران «914 ق / 1508 م»؛ استیلا بر شیروان «915 ق / 1509 - 10 م»؛ و فتح خراسان «916 ق / 1510 م» است.
armin khatar
07-24-2011, 05:02 PM
ایدئولوژی صفوی در آغاز حکومت شاه اسماعیل اول
تحمیل و شیوع عقاید صوفیان و «ایدئولوژى» صفوى، از همان آغاز، با صلابت و خشونت و زجر و آزار مخالفان شروع مىشود و این امر در سرزمینى که دست کم، هنوز در آن غلبه رسمىبا مذهب تسنن بود، تا حدى اجتناب ناپذیر و به میزانى، ناشى از شور و شوق و هیجان انقلابى حاکم بر هواداران و پیروان آنها بود. برخى از مخالفان به قتل مىرسند و عده بیشترى از آنها به ناچار به نواحى که هنوز غلبه با اهل سنت است، رانده شده، به دربار تیمور در هرات پس از تسخیر خراسان و به پایتخت ازبکان مىروند.
عملا" غیر ممکن است که سهم عنصر خود جوش مبارزین و داعیان و مبلغان صفوى را در گسترش این نهضت برآورد نمود. در حقیقت، حضور این داعیان و مبلغان است که شهرت و دامنه جنبش را با وجودى که متناسب با خواستهاى باطنى و عقاید توده هاى مردم نیست، چنین شتابان رواج مىدهد.
پایه اصلى اجتماعى و سازمانى که از طریق آن «ایدئولوژى» صفوى و تبلیغات شیعى به تمامىشهرها و روستاهاى اطراف و اکناف گسترش مىیابد، قزلباشان و داعیان و مبلغان آنهایند. تشکیلات قزلباش، در فرداى پیروزى شاه اسماعیل اول و اعلام حکومت و جلوس بر تخت، از رشد سریعى برخوردار مىشود؛ اما رهبر نهضت به زودى متوجه بن بستى مىشود که نضج گیرى قدرت بى رقیب قزلباشان مسلح براى وى به وجود مىآورد. نیروى مخربى که تنها در یک برهه از جنبش و در اوایل شکل گیرى آن به نحو کمال انجام وظیفه مىکرد، اکنون که مرحله ایجاد مناسبات اجتماعى و فاز تثبیت و شکل دادن به روابط و نهادها است، بى مهابا مقاومت مىکند و حق خود مىپندارد تا بر اریکه قدرت و ارکانهاى سیاسى و اقتصادى و نظامىتکیه زند، و صرفنظر از توان اجرایى و خرد پذیرى که لازمه این مرحله است، انتظار دارد فرامینش و خواستهایش توسط صوفى اعظم در نظر گرفته شده و حتى به موقع اجرا گذاشته شود.
armin khatar
07-24-2011, 05:02 PM
تعیین نقش نیروهای وفادار و مخلص در عهد شاه اسماعیل اول
در واقع شاه اسماعیل با یک سؤال قدیمىو کهنه و در عین حال براى هر نهضت فارغ از زمان، تازه و بدیع روبهرو مىشود؛ و آن تعیین نقش نیروهاى انقلابى و وفادار و انقلابیون مخلص در نظام حکومتى و اجرایى است. اگر شور و شوق انقلابى که متکى بر ایمان و باور و تقلید محض و فاقد دلیل و جهت است، و در مرحله تخریب و تصرف به کار مىآید، در مرحله تثبیت نهادهاى اجتماعى که سنگ بنا و خمیر مایه اش، خرد و اندیشه و تجربه است، و نیازمند افراد کاردان و لایق و در عین حال معتقد است، چگونه مىتواند همسنگ و برابر شود. عمق این معضل براى شاه اسماعیل هنگامىآشکرتر شد که شکست چالدران، آن زعامت خدا گونه دروغین مرشد کامل و آن پندار صوفیان که او را مظهر الوهیت مىدانستند شکسته شد و قدرت شاه، برابر قدرت خاکیان و آدمیان نشست. در همین حال، مسئله مهم دیگرى معضل را عمیقتر مىساخت و آن موقعیت و منزلت اجتماعى به دست آمده بعد از فرداى انقلاب براى قزلباشان بود. صوفیان به قدرت رسیده، کم کم با مواهب قدرت و سهن برى از منافع دنیوى آشنا مىشدند و خود را در این فرایند استحاله ناگزیر مىیافتند و دل کندن و دست شستن از این همه امتیازات را که در پدید آوردنش سهم عمده داشتند، بسیار سخت و دشوار مىدیدند. تنها شش سال پس از جلوس شاه اسماعیل بود که وى از قدرت سران قزلباش چنان بیمناک شد که افسر برجسته ترکمان را که منصب وکیل داشت، خلع کرد و یک ایرانى را به جاى او گماشت. ایرانى دیگرى در 915 ق / 1509 - 10 م به این مقام منصوب شد. ناخشنودى قزلباشان که این منصبها را امتیاز ویژه خود مىشمردند، به تصادم میان ایشان و وکیل «نایب السلطنه» انجامید. شاه اسماعیل همچنین کوشید تا از قدرت امیرالامرا نیز بکاهد. تلفات سنگین قزلباش در جنگ چالدران، تا حدى نفوذ آنان را در آخرین دهه سلطنت اسماعیل سست کرد، ولى با وجود این، یک رئیس قزلباش در فاصله 922 - 8 ق / 1516 - 22 م بر ایالت مهم خراسان فرمان مىراند بى آنکه به اوامر شاه یا دستگاه ادارى مرکزى توجهى داشته باشد. از سوى دیگر، به محض آنکه اعتقاد قزلباشها نسبت به شخص شاه به عنوان مرشد کامل و سایه خدا بر روى زمین سست شد، به اطاعتها و وفاداریهاى قبیلهاى خود بازگشتند، چون عملا" از هیچ حیث براى شاه حرمت خاص قائل نبودند، بنابراین مایه تعجب نیست که شاه طهماسب، دست کم در مدت ده سال آغاز سلطنت، نتوانسته باشد قدرت خود را بر آنان اعمال کند. حتى در 937 ق / 1530 - 1 م، در ضمن پیشامد یک جنگ داخلى میان فرقه هاى قزلباش، گروهى از ترکمانان به چادر سلطنتى حمله کردند و دو تیر به تاج شاه اصابت کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:02 PM
دوره فترت سلطنت قزلباش در سده دهم هجری قمری
دهه سوم سده دهم هجرى / 16 م یعنى از 930 ق / 1524 م تا 940 ق / 1533 م را مىتوان دوره فترت سلطنت قزلباشى دانست، پس از یک دوره مقدماتى فرمانروایى سه نفره رؤساى قزلباش در 932 - 3 ق / 1526 - 7 م جنگى درگرفت؛ سپس نوبت به فرمانروایى دو نفره روملو و تکلو رسید که در آن تفوق با تکلو بود «933 - 7 ق / 1527 - 30 م»، و سرانجام نوبت برترى شاملو رسید «937 - 40 ق / 1530 - 4 م». در 940 ق / 1533 - 4 م شاه طهماسب، حسین خان شاملو، رئیس قبیله شاملو و فرمانرواى واقعى کشور را به قتل رساند. چون این شخص لله محمد میرزا، فرزند خردسال شاه و از خویشاوندان نزدیک شاه طهماسب بود، عمل شاه بسیار مؤثر افتاد و نشانه آن بود که شاه مىخواهد از آن پس هم اسما" و هم رسما"، خود فرمانروایى کند. دو عمل دیگر که در این هنگام توسط شاه طهماسب صورت گرفت به این تصمیم قوت بیشترى بخشید؛ طهماسب اجازه نداد که طایفه شاملو، فرد دیگرى را به فرماندهى قبیله انتخاب کند، بلکه آن را تحت فرمان مستقیم برادر کوچکترش بهرام میرزا قرار داد؛ و یک ایرانى را گماشب تا عهده دار منصب وکیل باشد. طهماسب که بدین ترتیب قدرت را در دست گرفت، به مدت چهل سال دیگر در قدرت باقى ماند؛ تا آن که در 982 ق / 1574 م بیمارى شاه، بار دیگر فرصتى را براى قزلباش فراهم آورد تا به قدرت سلطنتى بى اعتنایى نماید.
سلطنت پنجاه و دو ساله شاه طهماسب، تا حدى راز آلود است؛ این مدت فرمانروایى که طولانى ترین دوران شهریارى در دوره شاهان صفوى بوده است؛ کمتر بازتاب اجتماعى و سیاسى داشته است و تصویرى که ناظران غربى از او بر جاى گذاشته اند، کاملا" منفى و نامساعد به حال اوست. درباره خست او، تأکید فراوان شده است. حتى گفته اند که وى لباسهاى مستعمل خود را براى فروش به بازار مىفرستاد. حالات شخصى شاه نیز بین زهد مفرط و شرابخوارى بیش از اندازه در نوسان بود. بسیار سنگدل و بى رحم مىنمود و در اواخر عمر دچار مالیخولیا شده و کمابیش حالت انزوا داشت؛ هر چند جلوگیرى از تهاجم بیگانگان نشان مىدهد که وى از شجاعت و مهارت نظامىبى بهره نبوده است.
armin khatar
07-24-2011, 05:03 PM
بازتاب استیلای قزلباش در مناصب دولتی
استیلاى قزلباشان بر کشور در میان سالهاى 930 ق / 1524 م و 940 ق / 1533 م، طبعا" بازتابى در اهمیت نسبى مناصب مهم دولتى داشت. دو منصب وکیل و امرالامرا که شاه اسماعیل براى شکستن قدرت قزلباشان، آنها را به ایرانیان واگذار کرد، بار دیگر به قزلباشها باز گردانده شد. غالبا" یک نفر صاحب این هر دو منصب بود. در این گونه موارد جنبه نظامىو سیاسى وکیل غلبه داشت. در حقیقت به صورتى که از آغاز پیدایش این دو منصب مقرر شده بود، در دست داشتن فرماندهى نظامىجزء عمده وظیفه وکیل به شمار مىرفت. ولى درآن زمان تقسیم وظایف ادارى، چنانکه باید صورت نگرفته بود؛ و اصطلاح وکیل در مورد رئیس دستگاه دیوان سالارى یعنى مأمورى که به عبارت درست وزیر خوانده مىشد نیز به کار مىرفت. و همین امر در منابع، سبب پیدا شدن اشتباهات بزرگ شده است. پس از 940 ق / 1533 م که کشتن حسین خان شاملو موقتا" تسلط نظامىرؤساى قزلباش را بر دستگاههاى سیاسى پایان داد، امیرالامرا به عنوان صاحب منصبى، از دستگاه مرکزى، از صحنه سیاسى خارج شد. این عنوان به فرمانداران ولایات مهم اختصاص یافت. با تنزل مقام امیرالامرایى، اهمیت قورچى باشى که پیش از آن تابع امیرالامرا بود افزایش یافت. از حدود 945 ق / 1538 - 9 م به بعد، بنا بر آنچه در منابع آمده، قدرت قورچى باشى هم در امور سیاسى و هم در امور نظامىتوسعه پیدا کرد. توجه به این نکته جالب است که در مدت چهل سال «955 - 95 ق / 1548 - 87 م» اکثر صاحب منصبانى که به مقام قورچى باشى ارتقاء یافتند، از قبیله افشار بودند؛ علاوه بر این، در این منصب تمایلى به موروثى شدن آن پدیدار شد. در انتصاب صدر، این جنبه ارثى بودن، به ویئه در اواخر سلطنت شاه طهماسب، مشهودتر است. انحطاط قدرت سیاسى و دینى صدر، که پیش از این در سلطنت شاه اسماعیل آغاز شده بود، در سلطنت شاه طهماسب شتاب بیشترى گرفت و دیگر از غیرت و حمیت در صدور و ترویج مذهب تشیع دیده نمىشد، در عوض از مقام بالاى علم و دانش این صاحب منصبان که اغلب آمیخته به اغراق بود، سخن مىرفت. در نیمه دوم سلطنت طهماسب، تقریبا" هیچ اشارهاى به فعالیت سیاسى صدور نشده است؛ به نظر مىرسد که وضع آنان به عنوان متولیان و رئیس دستگاه دینى دولتى با قدرت علماى دینى مستقل و مجتهدان معارضه پیدا کرده بود.
از دوره فرمانروایى شاه عباس اول، تحولات فراوانى در ایران رخ مىدهد که سیر حوادث و جابجایى نیروهاى سیاسى و اجتماعى را به همراه مىآورد. این دوران در مقاله جداگانهاى به دست بررسى و تحلیل سپرده شده است.
armin khatar
07-24-2011, 05:03 PM
صوفى و قزلباش از شاه اسماعیل دوم تا شاه محمد خدا بنده
«987 - 996 ق /1579-88 م»
برترى قزلباشان در دولت صفوى، پیش از پایان یافتن دولت طهماسب و با ورود عناصر تاجیک و چرکس در معرض مخاطره قرار گرفت. شاه از رقابت میان عناصر ترک «ترکمن» و عناصر ایرانى، به نفع تحکیم مبانى سلطنت خود سود مىجست، اما ایجاد تعادل میان منازعات دیرینه و گه گاه خصمانه این دو گروه رقیب، چندان آسان به وجود نیامده تنها در پایان چند منازعه و درگیرى شدید بود که شاه طهماسب قادر به ایجاد چنین موازنهاى شد. طهماسب از آن پس این مناسبات را حدود چهل سال نگه داشت؛ اما پریشانى در زیر سطح و به صورت زیر آتش زیر خاکستر بود. در 982 ق / 1574 م که طهماسب در بستر بیمارى افتاد، ناخرسندى قزلباش آشکار شد؛ اما اوضاع در همین ایام یعنى در سال 982 ق / 1574 م با شرایطى که پنجاه سال از آن، هنگام مشتعل شدن جنگ داخلى میان قبال قزلباش در 932 ق / 1526 م اتفاق افتاد، بسیار تفاوت داشت. در 932 ق / 1526 م موضوع اصلى نزاع، برترى قبیلهاى به دیگر قبایل قزلباش بود، اما در 982 ق / 1574 م، معین شدن موقعیت و جایگاه و امتیازات قزلباشها به عنوان یک مجموعه واحد و یک کل هماهنگ در برابر تهدید عناصر جامعه ایرانى یعنى گرجیان و چرکسیان بود که با نیرومندى و شایستگى خود توانسته بودند تأثیرى بسیار و به مراتب بیش از آنچه متناسب با شمار ایشان باشد، در دستگاه دولت بگذارند. این مبارزه پیش از مرگ شاه طهماسب و در دوران سلطنت جانشینانش، شاه اسماعیل دوم و سلطان محمد شاه، ادامه یافت.
اکثریت گرجیان کسانى بودند که در نبردهاى صفویان در گرجستان میان سالهاى 947 ق تا 961 ق / 1540 - 1 م تا 1553 - 4 م به اسارت درآمده بودند. از هر یک از اردو کشیهاى طهماسب عدهاى اسیر به ایران آورده شد که بیشتر ایشان زن و کودک بودند. در نبرد 961 ق / 1553 - 4 م شمار اسیرانى که به ایران آورده شد به 30/000 نفر مىرسید؛ که در میان اسرا، عدهاى از اشراف گرجى نیز مشاهده مىشدند. در پایان سلطنت طهماسب، تعداد فرزندانى که از این اسیران گرجى تولد یافته بود، ناگزیر عنصر تازه و قابل ملاحظهاى در دولت صفوى به وجود آورد. اما تأثیر گرجیان منحصر به این زندانیان نبود. در سلطنت شاه طهماسب یکى از اشراف گرجستان که از بستگان پادشاه آن دیار و به سفارت به دربار صفوى آمده بود، رابطه خود را با زادگاهش قطع کرد و با همه ملازمان خود وارد خدمت در دولت صفویان شد. وى سرانجام به فرماندهى شیروان رسید. در 994 ق / 1585 - 6 م یکى دیگر از اشراف گرجستان، لا لا «= لله» یعنى محافظ یکى از امیران صفوى شد. رسیدن به منصب لالا همچون در منصب وکیل و امیر الامرا همیشه از امتیازات خاص قبایل قزلباش بود. این موارد به همراه دیگر شواهد تاریخى، گواهى کافى است که مدتها پیش از جلوس شاه عباس اول به تخت سلطنت، شکستى در موقعیت ممتاز طوایف قزلباش پیدا شده بود.
armin khatar
07-24-2011, 05:03 PM
راه یافتن زنان گرجی به حرمخانه شاهی در عهدشاه طهماسب
زنان گرجى و چرکس که به حرم شاهى راه یافته بودند، سهم عمدهاى در افزودن نفوذ هموطنان خود در دولت صفوى و به زیان قزلباشها داشتند.اى زنان، عامل مهمىدر امور سیاسى شدند. نزاعهاى سلسلهاى و دسیسه هاى دربارى چنان در دربار صفوى رایج یافت، که پیش از آن ناشناخته بود؛ مثلا" اینکه مادران از ملیتهاى مختلف که هر یک پسرى از شاه داشتند به شدت کوشش مىکردند تا فرزندانشان به تاج و تخت دست یابند. رهبراى صفوى پیش از شاه طهماسب، همچون جنید و حیدر، از آق قویونلو براى خود همسرانى برگزیدند. مادر طهماسب نیز ترکمن بود. پس از مرگ شاه اسماعیل اول، در این امر که چه کسى باید به سلطنت برسد، تردیدى وجود نداشت؛ سخن در آن بود که کدام یک از قبایل قزلباش بر طهماسب جوان مسلط باشد. اما در 982 ق / 1574 - 5 م و سالهاى بعد، مسأله بیشتر مربوط به انتخاب یکى از پسران طهماسب از مادرهاى مختلف و با ملیتهاى گوناگون بود: آنکه مادرش ترکمن بود یا آنکه مادر گرجى داشت و یا آن پسرى که از مادر چرکس زاده شده بود. جالب اینکه، قزلباشها، در آغاز متوجه ماهیت تهدیدى که در معرض آن قرار گرفته بودند، نشدند. به جاى آنکه جبهه واحدى در مقابل گروه قفقازى تشکیل دهند، گروههاى مختلف قزلباش با تأیید نامزدهاى سلطنت قفقازى، به کلى موقعیت قزلباشان را سست ساختند. به عنوان مثال، در 982 ق / 1574 - 5 م برخى از رؤساى قزلباش، به دسیسه کارى براى طرفدارى از سلیمان که مادرش خواهر یکى از رؤساى چرکس بود، پرداختند. سال بعد در 983 ق / 1575 - 6 م قزلباش به دو فرقه مخالف یکدیگر تجزیه شدند، که یکى از آنها طرفدار اسماعیل پسر طهماسب از مادرى ترکمن بود و دیگرى از حیدر پسر دیگر طهماسب از کنیزى گرجى هواخواهى مىکرد. از 9 پسر طهماسب که به سن بلوغ رسیدند، هفت تن از مادران چرکس و گرجى زاده شده بودند. تنها دو تن از آنها مادر ترکمن داشتند؛ یکى اسماعیل که به مدت بیست سال در زندان به سر برد و دیگرى محمد خدابنده، بزرگترین پسر، که به علت کمىبینایى، او را شایسته مقام سلطنت نمىدانستند. پس از مرگ طهماسب در 15 صفر 984 ق /14 مه 1576 م، طایفه قزلباش استاجلو، تلاشى براى نشاندن حیدر بر تخت سلطنت که از مادرى گرجى بود، به عمل آورد، اما بى حاصل بود و از قبیله دیگر قزلباش که گروه چرکس را حمایت مىکردند، شکست خورد و حیدر نیز کشته شد. سپس طایفه روملو و چرکسیان کوشیدند تا شاهزادهاى را که از کنیز گرجى بود، به تخت بردارند، اما این کوشش نیز به نتیجهاى نرسید. سرانجام قزلباشان دریافتند که صلاحشان در وحدت و اتفاق است؛ 30/000 قزلباش گرد هم آمدند و در تأیید اسماعیل چهل ساله که بیست سال آن را در زندان به سر کرده بود، اتفاق کردند و او را در قزوین در 27 جمادى الاولى 984 ق / 22 اوت 1576 م به نام اسماعیل دوم بر تخت نشاندند.
armin khatar
07-24-2011, 05:03 PM
فجایع شاه اسماعیل دوم پس از رسیدن به قدرت
اسماعیل دوم بلافاصله نشان داد که نظر آن کسانى که از انحراف عقلى او بیمناک بودند، صائب بوده است. وى که بدون انتظار از زندان آزاد و بر تخت سلطنت نشسته بود، تنها هدفش حفظ قدرت بود. براى رسیدن به این هدف، به صورتى منظم و سیستماتیک به کشتن یا کور کردن همه افراد خاندان سلطنتى صفوى که امکان مىداد مرکز دسیسهاى علیه او شوند، پرداخت. چهار پسر شاه طهماسب همراه با چهار امیر صفوى، به قتل رسیدند. اسماعیل همچنین عدهاى از سران قزلباش را نه تنها از طایفه استاجلو که برادرش را تأیید کرده بودند، بلکه از قبایل دیگر به قتل رساند که تنها گناهشان داشتن منصب در زمان پدرش بود. قزلباشها، متوجه شدند که شاهى که به تأیید ایشان بر تخت جلوس کرده، نه تنها در حفظ مقام و موقع ایشان کارى نمىکند، بلکه با کشتار از قزلباشان در صدد تضعیف و براندازى قدرت آنان است. طوایف قزلباش که از طرفداران سرسخت و متعصب شیعه بودند، از بى میلى آشکار شاه اسماعیل نسبت به تشیع هم ناخرسندى داشتند؛ شاه با آنکه اظهار اعتقاد به مذهب اهل تسنن نمىکرد، اما برخى از مجتهدان متعصب را از دربار بیرون راند و کتابهاى آنان را ضبط کرد. لعن بر خلفا که جزء مراسم بود در مساجد ممنوع شد. به همین جهت قزلباشان در صدد کشتن شاه برآمدند؛ این مهم، با اعتیاد شاه به مواد مخدر آسانتر شد. با همکارى پرى خان خانم، خواهر شاه در شربتى که از تریاک و بنگ تهیه شده بود، زهر ریختند و اسماعیل را به قتل درآوردند «13 رمضان 985 ق / 24 نوامبر 1577 م».
با مرگ شاه اسماعیل دوم، قزلباشها چارهاى جز آن نداشتند که شاهزادهاى را که به خاطر ضعف بینایى از سلطنت محروم شده بود، بر تخت بنشانند؛ محمد خدا بنده. همه پسران دیگر طهماسب به دست اسماعیل کشته یا کور شده بودند و تنها دست تصادف بود که این موجود بى لیاقت و بى آزار را از مرگ حتمىنجات داد. محمد خدا بنده چندان به امور مملکت اعتنا نداشت. مدت هجده ماه امور کشور در دست زنش مهد علیا اداره مىشد که او را زنى جاه طلب، کینه توز، یک دنده و تندخو توصیف کرده اند. مهد علیا متوجه دو هدف بود: نخست بر تخت نشاندن پسر محبوبش حمزه میرزا و دوم انتقام گرفتن از میر سلطان مراد که پدرش را کشته و اموالش را مصادره کرده بود. براى رسیدن به این اهداف، اشخاص مختلفى را که سد راه بودند و یا ملکه چنین مىپنداشت، قربانى شدند؛ پرى خان خانم و خالوى و پسر کوچک اسماعیل از این جمله بودند. مهد علیا براى از میان برداشتن عباس، کوشش زیادى کرد، اما على قلى خان، فرماندار هرات از ارسال شاهزاده به قزوین خوددارى ورزید. سپس سه اردوى پیاپى بر سر میرزا خان که به جاى پدرش فرماندار مازندران شده بود فرستاد و میرزا خان در مقابل دستگیرى مقاومت مىکرد؛ سرانجام با قید قسم و داشتن تأمین جانى خود را تسلیم کرد. اما بر سر راه آمدن به قزوین همراه تنى چند از سران قزلباش، توسط ایادى ملکه به قتل رسید. ماجراجوییهاى ملکه و تضعیف سران قزلباش، بار دیگر بزرگان طوایف را بر آن داشت تا چاره کار ملکه کنند و او را از میان بردارند. سپس شش نفر از همه طوایف جز یک قبیله به حرم سلطنتى ریختند و مهد علیا را در برابر چشمان شاه و صوفى اعظم به قتل آوردند. حضور یک تن از هر طایفه، براى آن بود که چنین جنایتى بر پیشانى یک قبیله ننشیند.
armin khatar
07-24-2011, 05:03 PM
قدرت یافتن قزلباشان پس از مرگ مهدعلیا
مرگ مهد علیا، افزایش قدرت شاه نبود، بلکه پس از آن قزلباشان زمام امور را به دست گرفتند. در قزوین طوایف ترکمان و تکلو غلبه پیدا کردند؛ در خراسان اتحادى از قبایل استاجلو و شاملو به رهبرى على قلى خان شاملو - فرماندار هرات - و مرشد قلى خان استاجلو - فرماندار خواف و بخارا - تشکیل شد که به طرفدارى از عباس پسر ده ساله شاه طهماسب برخاستند.
اما قزلباشان با وجود اختلافات داخلى، به عنوان یک کل و مجموعه متحد در برابر نفوذ ایرانیان در دربار قرار داشتند که وزارت شاه با سلیمان میرزاى وزیر بود. مدتى دراز بود که یک ایرانى، یا به اصطلاح تحقیر آمیز رایج میان قزلباشان، یک تاجیک این مقام عالى را اشغال کرده بود و این امر هیچگاه خوشایند سران قزلباش نبود. میرزا سلیمان با هماهنگى با شاه، تصمیم گرفت که یک عده از سران خود رأى قزلباش را اعدام کند، اما پیش از آنکه موفق به چنین اقدامىشود، خود وزیر را گروهى از رؤساى افشار دستگیر و هلاک کردند. البته شاه در این ماجرا، کارى نتوانست بکند و همین قدر که وفادارى سران قزلباش را به خود و پسرش حمزه به دست آورد، کافى به نظر مىرسید.
قدرت یافتن حمزه میرزا
پس از کشته شدن میرزا سلیمان وزیر، حمزه میرزا که در آن هنگام نوزده ساله بود، به صورت روز افزونى در امور دولتى قدرت یافت. با آنکه از لحاظ جسمانى بسیار قوى و شجاع بود، اما به همان میزان، تحریک پذیر، آتشین مزاج و متکبر بود. از حسن قضاوت درست و دید سیاسى، براى مواجه با مواقع بحرانى، بهرهاى نداشت. افزون بر این، سخت به شرابخوارى معتاد و در مجالس لهو و لعب شاهزاده، عدهاى از قزلباشان قزوین، هم مصاحبت او بودند. شاهزاده جوان تحت تأثیر همین هم پیالگان مجالس عیش و عشرت، موقعیت طوایف ترکمن را سست کرد؛ در نتیجه، امیر خان، رئیس طایفه ترکمان را نخست از فرماندارى آذربایجان عزل و سپس او را به قتل آورد. این اقدام حمزه، و گرفتاریهاى داخلى که پیامدهاى منطقى آن بود، باعث شد تا سلطان عثمانى سپاهیانش را تحت فرمان عثمان پاشا در 27 رمضان 993 ق / 22 سپتامبر 1585 م به آذربایجان بفرستد و تبریز را اشغال کند. اندکى بعد از آن، ترکمانان که با طایفه تکلو هم پیمان شده بودند، قزوین را به تصرف درآوردند و نسبت به طهماسب برادر حمزه میرزا، اعلام وفادارى کردند. حمزه میرزا بر برادر استیلا یافت، اما سال بعد هنگامىکه در قراباغ با عثمانیها مىجنگید، در اوضاع و احوالى مبهم و تاریک کشته شد «24 ذى الحجه 994 ق / 6 دسامبر 1586 م».
با تغییر وضعى چنین شگفت انگیز او با مهارت و استادى مرشد قلى خان، زمینه هاى لازم براى سلطنت شاه عباس و جانشینى وى به جاى پدر فراهم شد. مرشد قلى خان قبول خطر کرد و از خراسان عازم قزوین شد؛ تظاهرات عمومى که بر له عباس میرزا صورت گرفت، دیگر سران قزلباش را از تردید و دودلى بیرون آورد و در 10 ذى القعده 996 ق / 1 اکتبر 1588 م، سلطان محمد، سلطنت را به فرزندش تسلیم کرد که به نام شاه عباس اول بر تخت نشست؛ شاه عباس در این هنگام هفده سال داشت.
به این ترتیب مرحله دوم و نهایى تسلط قزلباش در دولت صفوى به پایان رسید. این مرحله تقریبا" یک دهه به طول انجامید و از زمان کشته شدن مهد علیا تا زمان استعفاى شاه محمد خدابنده و آغاز پادشاهى شاه عباس «987 - 996 ق / 1579 - 1588 م» ادامه یافت.
armin khatar
07-24-2011, 05:04 PM
قزلباشان جدید
«996 - 1135 ق»
پادشاهى شاه عباس بزرگ «996 - 1038 ق /1588 - 1629 م» نه تنها اوج اعتلاى دولت صفوى است که پس از آن در مسیر انحطاط رفت، بلکه خط فاصلى است میان دولت صفوى قدیم و دولت جدیدى صفوى که پادشاه تازه بر تخت جلوس کرده، آن را در جهت دیگرى از نو سامان بخشید.
دولت صفوى قدیم که از آغاز بر اساس پندارهاى خدا سالارى شکل گرفت، در طى دورهاى، بیهوده کوشید تا بنیانهاى حکومتى را بر مبناى باورهاى خرافه آمیز و فوق انسانى بنا کند و با بهره جستن از اعتقادات عمومىو عامیانه، آن را تجلى مظهر دین و دولت حق جلوه گر سازد. ایمان محکم صوفیان به مرشد کامل و صوفى اعظم، اگر در برههاى توانست آنها را حتى دست خالى و بدون سلاح به میدانهاى نبرد آورد، پس از تشکیل دولت و ایجاد نهادهاى سیاسى و اجتماعى و چرخش امور و اتخاذ سیاستهاى بلافاصله موجود، ناکارآمدى و زنگ زدگى خود را به سرعت عیان ساخت. این روند با شکست شاه اسماعیل اول در چالدران و از پرده بیرون افتادن اولوهیت دروغین شاهى، چنان مسیر شتابانى را پیمود که هنوز دیرى نگذشته، باورهاى کهن و اطاعتهاى بى چون و چرا، جاى خود را به رقابتهاى طوایف قزلباش در کسب بیشتر امتیازات و سهم افزونتر از مواهب حکومتى داد. با خدشه دار شدن عقاید کهنه، نیروهاى اجتماعى تازهاى پا به میدان رقابت گذاشتند که پیش از آن تصورش نمىرفت و قریب نود سال، سرزمین ایران را عرصه این قدرت طلبیها و ماجراجوییها ساخت که حکایت غم انگیز آن در بخشهاى پیشین به اجمال گزارش شد.
انجام تغییرات وسیع اجتماعی در عهد شاه عباس بزرگ
تدابیرى که شاه عباس بزرگ در تغییر اوضاع و سازماندهى مجدد جامعه به مورد اجرا گذاشت؛ نتیجه منطقى فرآیندهایى بود که در طول سلطنت طهماسب و در زمان سلطنت کوتاه مدت و پر آشوب جانشینانش؛ شاه اسماعیل دوم و سلطان محمد شاه آغاز شده بود. انجام تغییرات وسیع اجتماعى، اگرچه جبر زمانه و نیاز اوضاع و احوال آن عصر بود، اما رأى صائب و سیاستهاى مدبرانه و جسارت شاه عباس و همچنین تشخیص درست و هوشیارانه براى انجام هر یک از این تغییرات، بى شک، در به ثمر رسیدن موفقیت آمیز آنها تأثیرى به سزا و شایسته داشت.
در عهد شاه طهماسب، دولت صفوى که به دست فرقه قزلباش تضعیف شده بود و حتى شاه به همراه پسر شجاع و امیرش حمزه میرزا هم نتوانست قزلباشان را مطیع اوامر خود سازد؛ در عین حال در معرض تهاجمات شکننده خارجى قرار داشت. دشمنان سنتى ایران یعنى عثمانى و ازبک، هر یک از سویى به درون خاکهاى ایران پیشروى و نفوذ کرده بودند، و بخشهایى از ایران زمین را در اختیار خود داشتند؛ عثمانیها تا تبریز آمده و ارگ شهر را به صورت پادگان نظامىدرآورده بودند. و ازبکان که هرات را آماج حملات خود ساخته بودند، على رغم مقاومت دلیران على قلى خان شاملو به مدت 9 ماه، شهر در ربیع الاول 997 ق / فوریه 1589 م به دست دشمن افتاد. این امر در نتیجه خیانتى بود که رقیب دیرینه اش، مرشد قلى خان انجام داد و به عمد، از ارسال نیروهاى کمکى از قزوین تعلل نمود؛ در نتیجه بخشى از ایران به سبب رقابت دو طایفه قزلباش، به تصرف بیگانگان درآمد و على قلى خان هم در این ماجرا، سر باخت.
سیاست های خارجی مدبرانه شاه عباس اول در اوان جلوس بر تخت
شاه عباس به خوبى مىدانست که با آشفتگى اوضاع داخلى، قادر نیست در دو جبهه با بیگانگان رو به رو شود. از جهتى دیگر، همانقدر که نیروى ازبکان غیر منظم و فاقد انسجام مىبود، بالعکس نیروى عثمانى، داراى تشکیلات نظامىمرتب و مجهز به انواع سلاحهاى پیشرفته روزگار خود بود. از این رو، مصاف و رویارویى با این نیروى مهیب، با آن پراکندگى بین طوایف قزلباش که ستون فقرات نظامىصفوى به شمار مىرفتند مشکل و حتى غیر ممکن به نظر مىرسید. هنر شاه عباس جوان در این برهه از تاریخ حساس ایران، در آن بود که توانست ارزیابى درستى از توان و قابلیتهاى نظامىخود و اوضاع سیاسى بین المللى داشته باشد و با اتخاذ سیاستى درست، نخست از اتحاد و اتفاق دو نیروى مخاصم و اشغالگر جلوگیرى کند و اجازه دهد، با در دست گرفتن هر چه بیشتر اوضاع و تجهیز لازم نیروها، در فرصت مناسب به مقابله با بیگانگان برخیزد. شاه براى آنکه دستش در جبهه شرق باز باشد، پیمان صلحى با عثمانیها امضا کرد و پهنهاى بزرگ از خاک ایران را به آنان واگذاشت. پذیرش این صلح خفت آمیز، که نشانه ضعف موضع شاه عباس مقارن با زمان جلوس او بر تخت بود، در عین حال حکایت از دید روشن و واقع بینى این پادشاه جوان داشت که تسلیم امیال و یا احساسات نمىشد.
قزلباش مانعی جدی در برابر اصلاحات
شاه عباس متوجه این مسئله مهم بود که نباید در به زانو درآوردن قزلباش که همچون استخوان لاى زخم، به صورت مانعى جدى در برابر هر اصلاح و تغییرى قد علم مىکرد، غفلت ورزد؛ اما همین قزلباشان، ستون فقرات ارتش صفوى را تشکیل مىدادند و مضمحل کردن آنها نیازمند صرف وقت و زمان بود. به همین جهت بى درنگ به تشکیل لشکرى از غلامان و از میان امیران گرجى، ارمنى و چرکسى یا از پسرانى که از ایشان به وجود آمده بود، پرداخت. ]براى اطلاعات بیشتر رجوع کنید به مقاله (تشکیل ارتش نوین ایران در عهد شاه عباس اول)[. طولى نکشید که شمار این سربازان به 10/000 تن رسید که مستقیما" از خزانه شاهى حقوق و مواجب دریافت مىکردند. به همین جهت، تنها از شاه فرمان مىبردند و تحت تسلط هیچ رهبر طایفهاى نبودند.
armin khatar
07-24-2011, 05:04 PM
تشکیل ارتش جدید و مستقل از قزلباشان در عهد شاه عباس بزرگ
تشکیل ارتش جدید و مستقل از قزلباشان، و وهن و ضعف قدرت آنها را به همراه داشت؛ از این رو، سران قزلباش تصمیم گرفتند، پادشاه جوان را در جبههاى دیگر به چالش بخوانند و او را وادار به اطاعت از شوراى امیران قزلباش سازند. هدف اصلى این چالش، وکیل شاه، مرشد قلى خان استاجلو بود. مرشد که از توطئه بر ضد خود آگاه شد که در آن، تقریبا" از همه قبایل قزلباش شرکت داشتند، به دربار گریخت؛ توطئه گران در پى او روان شدند و از شاه عباس عزل وکیل و تشکیل شوراى امیران را به آن صورت که در زمان پدرش وجود داشت، خواستار شدند. اگر عباس از خود ضعف نشان مىداد، محکوم آن بود که همچون پدرش مطیع قزلباشان و اوامر این یاغیان زیاده طلب و خودسر را به مورد اجرا گذارند. اما شاه از خود قاطعیتى نشان داد که امیران قزلباش تصور آن را نمىکردند؛ بلافاصله دستور داد تا سران توطئه را بدون رحم و شفقت به قتل درآورند؛ سپس به همراه قزلباشانى که «شاه را دوست مىداشتند» دیگر اشخاص و شخصیتهایى را که در این توطئه دست داشتند، یکى بعد از دیگرى به قتل رساند؛ در این میان، چند نفرى از سران به بغداد گریختند و به دربار عثمانى پناهنده شدند. شاه نیز فرصتى به بازماندگان قزلباش براى ترمیم ضربات نداد. در 10 رمضان 997 ق / 23 ژوئیه 1589 م، عباس، ترتیب کشتن نیرومندترین وکیل یعنى مرشد قلى خان را که بیش از حد در امور دخالت مىکرد و در عین حال همواره خطرى محسوب مىشد، صادر کرد؛ پس از آن، رهبر ترکمانان را که برادرش طهماسب را در 993 ق / 1590 م به شاهى اعلام کرده بود، به قتل رساند. این نمایش قدرت شاه، باعث شد تا برخى دسته هاى قزلباش از بیم جان فرار کنند. در 999 ق / 1590 م، شاه که هنوز احساس امنیت و ثبات نمىکرد، پدر بخت برگشته و برادرانش را به دست جلاد سپرد تا همه آنان را کور سازند و بدین ترتیب مدعى براى جانشینى و جایگزینى او باقى نماند.
ثمره سیاسى که شاه عباس در تربیت غلامان در برابر نفوذ قزلباش در پیش گرفته بود، به زودى خود را آشکار کرد. عباس توانست فرماندارى ایالت بزرگى چون فارس را به یک گرجى الاصل به نام الله وردى خان بسپارد که لقب قوللر آقاسى یعنى فرماندهى غلامان را داشت. خارج کردن این مناصب از دست قزلباشان، ضربه دیگرى بر پیکر فرتوت و ضعیف قزلباشان بود که در ادامه انقلاب سیاسى و اجتماعى شاه عباس را در دیگر زمینهها فراهم ساخت.
armin khatar
07-24-2011, 05:04 PM
شاه اسماعیل اول صفوى
«907 - 930 ق / 1502 - 1524 م»
اسماعیل میرزا، ملقب به ابوالمظفر بهادر خان حسینى، فرزند سلطان حیدر و نواده دخترى اوزون حسن آق قویونلو بود.
اسماعیل در 892 ق / 1487 م در اردبیل دیده به جهان گشود. وى پس از کشته شدن پدرش، سلطان حیدر «893 ق / 1448 م» در جنگ با یعقوب بیگ آق قویونلو و متحدش فرخ یسار شروانشاه، به همراه برادرانش در حصار استخر زندانى شد «عالم آراى عباسى، ص 32؛ جهانگشاى خاقان، صص 44 - 46». رستم بیگ آق قویونلو در 898 ق / 1493 م فرزندان حیدر را از زندان آزاد ساخت «حبیب السیر، ج 4، صص 439 - 440» و آنان را به تبریز فرا خواند. در پى کشته شدن سلطان على، برادر بزرگتر اسماعیل در نبرد با رستم بیگ، یاران و مریدان، اسماعیل میرزا را که در آن هنگام کودکى شش ساله بود، با اجازه مادر از اردبیل به گیلان «لاهیجان» بردند. در گیلان، کارکیا میرزا على، فرمانرواى محلى لاهیجان و دیلمان، که شیعه و سید و دوستدار خاندان صفوى بود در نگه داشت شیخ اغلى خردسال اهتمام کرد.
اسماعیل پنج سال در آنجا ماند و با مراقبتهاى شمس الدین لاهیجى که از فضلاى آن دیار بود؛ فارسى، عربى، قرآن و مبانى و اصول شیعه امامیه را فرا گرفت «احسن التواریخ، ص 9؛ جهانگشاى خاقان، صص 64 - 67». افزون بر این، در این مدت، زیر نظر هفت تن از اعیان صوفى لاهیجان فنون رزم آموخت «جهانشگاى خاقان، ص 57».
اسماعیل با آنکه هنوز کودکى خردسال بود از جانب مریدان پدر، صوفى اعظم، مرشد کامل و شیخ و سلطان محسوب مىشد و حتى او را به عنوان شاه تلقى مىکردند. رستم بیگ چند بار فرستادگانى به طلب دو کودک شیخ حیدر به گیلان فرستاد و هر بار، کارکیا، فرستادگان او را با عذرهاى عاقلانه عودت مىداد. رستم گمان مىکرد ابراهیم هم در گیلان است و از جستجو کردن او و مادرش در اردبیل غافل ماند. اما اسماعیل که در همین سالهاى خردسالى در دستگاه کارکیا آزموده شده بود، به تدریج از اعتقاد غلات که وى را مظهر الهى تلقى مىکردند فاصله گرفت و آن گونه که به بعضى ونیزیهاى مقیم ایران در آن ایام گفته شد، از اینکه یاران وى را به چشم خدایى بنگرند اظهار نفرت مىکرد. اینکه شمسهاى از این دعوى الوهیت در اشعار ترکى او هست، اگر جعلى و ساختگى نباشد، ممکن است مبنى بر مصلحت وقت و ضرورت تسلیم به اعتقاد مریدان باشد که بدون آن، جانبازى آنها در حق شیخ و مرشد جوان غیر ممکن مىشد. این مریدان در گرماگرم هنگامه کارزار، عنایت این شیخ و مرشد را حامىو حافظ خود مىدانستند و «قربان صدقه» او مىرفتند. در واقع شیخ اغلى خردسال که نزد مریدان مظهر الوهیت و صوفى اعظم بود، وقتى به تشویق و الزام مریدان در محرم 905 ق / اوت 1499 م به قصد تسخیر ولایات ایران به حرکت درآمد، هنوز تا حدى آلت دست و اغراض سرکردگان قزلباش بود و سیزده سالى بیش نداشت.
اسماعیل میرزا و تلاش برای گرفتن انتقام خون پدر
اختلافات خانگى بازماندگان اوزون حسن که قلمرو او را تجزیه کرده بودند، براى اعلام خروج دین حق از سوى اسماعیل میرزا، فرصت مناسبى قلمداد شد. در اردبیل، شیخ جوان، بقعه و خانقاه صفوى را زیارت کرد و از دیدار مادر و برادر خرسندى یافت. چندى بعد براى مقابله با دشمنان که الوند بیگ آق قویونلو و فرخ یسار شروانشاه از آن جمله بودند، همراه یاران خویش به نواحى قراباغ و وان عزیمت کرد. در بین راه عده زیادى صوفیان جانسپار دیگر از حوالى سیواس و ارزنجان به وى ملحق شدند. اسماعیل به دنبال مشورت با یاران، حمله به شروان و کشیدن انتقام خون پدر را از فرخ یسار پیر بر هر کار دیگرى مقدم داشت. با هشت هزار تن صوفیان جنگجوى و جان نثار که در موکب خویش داشت عازم شروان شد. در جنگى که نزدیک قلعه گلستان روى داد، فرخ یسار با وجود بیست هزار مرد جنگى که با او همراه بود، مغلوب و کشته شد «906 ق / 1500 م؛ جهانگشاى خاقان، صص 119 و 113». اما قلعه گلستان در مقابل سپاه صوفیان به مقاومت پرداخت و بلافاصله تسلیم نشد. با این حال باکو تسلیم شد و سردار خردسال به جاى آنکه وقت خود را براى محاصره و تسخیر قلعه گلستان ضایع کند، از حوالى شروان عزیمت کرد و راه آذربایجان را پیش گرفت. در حدود نخجوان الوند بیگ آق قویونلو را مغلوب و پراکنده ساخت «907 ق / 1502 م» و خود پیروزمندانه وارد تبریز شد و سلطنت خود را با اعلام و اظهار سلطنت شیعه که به هر حال با آیین اکثریت اهل شهر مغایر بود، اعلام داشت «تاریخ جهان آرا، صص 465 - 226؛ لب التواریخ، صص 394 - 395».
اسماعیل میرزا و تجدید عهد با عقاید شیعه
اما اکثریت خاموش نامتحد و نامصمم اهل سنت در مقابل اقلیت فعال و پر شور و مصمم ضد خود چه کارى مىتوانست کرد? قدرت صوفیان سلح و تهدید تبراییان تبرزین به دوش پادشاه صفوى که او را در آن ایام صوفى اغلى مىخواندند، هر گونه مقاومت جدى ضد شیعه را از جانب اهل تبریز غیر ممکن ساخت. در تاریخ ایران اسلامى، این یک نقطه عطف و یک تحول بود و تحقق یا عدم تحقق آن به تصمیم و تهور یکى از دو طرف ماجرا بستگى داشت و این اوصاف در بین مخالفان اسماعیل میرزا وجود نداشت.
در یک روز جمعه، خطیب شهر به امر فاتح قهار در مسجد تبریز خطبه اثنى عشرى خواند. در هنگام اذان، عبارت اشهد ان علیا" ولى الله، و حى على خیر العمل که شعار شیعه بود و طى قرنها تقریبا" جز در عهد آل بویه و سربداران در مسجد هیچ شهرى از مأذنه به گوش نخورده بود گفته شد. در تعقیب نماز هم، لعن ابابکر، عمر و عثمان و سایر خلفاى بنى امیه و بنى عباسیه خوانده شد. نمونه ناخرسندى شدید اهل سنت از غلبه تشیع و حکمرانى طایفه قزلباش در ایران در چند بیت خواجه ملاى اصفهانى که خطاب به سلطان سلیم عثمانى سروده، آمده است و او را به عنوان خلیفه خدا و خلیفه رسول به تسخیر ایران و دفع فتنه رافضه دعودت کرده است :
تویى اکنون ز اوصاف شریفه خدا را و پیمبر را خلیفه
روا دارى که گبر و ملحد دد دهد دشنام اصحاب محمد
بیا از قصر دین کسر صنم کن به تخت روم، ملک پارس ضم کن
به روایتى خطبه را مولانا احمد اردبیلى از اکابر علماى شیعه عصر خواند و این محل تردید است. به هر حال چون خطبه، با اظهار تبرى نسبت به صحابه رسول و خلفاى مقبول و محبوب اهل سنت خوانده شد، مجلس به جنب و جوش آمد و عده کثیرى از حاضران آماده اظهار مخالفت شدند. شاه جوان به سرعت و قاطعیت، شمشیر از غلاف بیرون آورد و به صوفیان مجلس و دیگران حکم کرد که بى درنگ تبرا کنند و از مخالفان ترس به خود راه ندهند. در جواب لعن بر صحابه و خلفا، از مردم بانگ بیش باد و کم مباد بلند شد و تبراییان تبرزین به دوش از همانجا در شهر راه افتادند و با لعن و سب خلفا و صحابه رسول اکرم، پیشاپیش موکب شاه خویش به حرکت درآمدند. شهر پر از غوغاى تبراییان شد و اظهار تولاى اهل بیت در شعارها انعکاسى و تکرار یافت. عدهاى هم براى چشم ترس دیگران یا بدان سبب که از اظهار تبرى خوددارى کردند، کشته شدند. در جواب ناصحان محافظه کار که گفته بودند این اظهار تبرى ممکن است اهل سنت را بر شاه جدید شوراند و به ایجاد اغتشاش وا دارد، صوفى اعظم پاسخ داد؛ اگر در اینجا جمیع خلق هم سر به مخالفت بردارند همه را بى دریغ به دست تیغ خواهم سپرد.
اسماعیل میرزا نخستین پادشاه صوفی
به دنبال این راهپیمایى و تظاهرات صوفیان مسلح شاه اسماعیل که با مقاومت عمومىهم رو به رو نشد و یا نمىتوانست بشود، شاه اسماعیل، نخستین پادشاه صوفى، در تبریز، تختگاه آق قویونلو، سلطنت شیعى برقرار و اعلام نمود. شاه جوان حکم کرد که در تمام قلمرو وى در ممالک محرومه، بعد از این به همین دستور عمل کنند و همه جا «در اسواق تبراییان همچنان لعن و طعن ملاعین ثلاثه - ]که نزد شاه عبارت از سه خلیفه نخست بود[ - گشوده و هر کس خلاف کرد او را به قتل رسانند». سکوت و تسلیم نهایى اکثریت خاموش مخالفان در تبریز و در سایر بلاد نشان داد که اعلام و اخطار پادشاه جوان به کلى بى هنگام نبود؛ شاید هم کینهاى که در نهانگاه سینه ها از سالهاى فتوحات اعراب پر ماجرا باقى مانده بود، این سکوت و قبول را دست کم در نزد برخى از عوام و خواص تاجیک ولایات به صورت نوعى تشفى و تسکین در آورده بود.
تلاش برای شناساندن عقاید تشیع
آیین تشیع هم، چنانکه شاه صفوى پیش بینى کرده بود، بعد از چندین نسل دعوت و تبلیغ پنهان و آشکار که از جانب پدران او در جریان بود، اکنون آماده آن بود که گستره پنهان خود را که سالها زیر نقاب تقیه پنهان و ناشناخته گذاشته بود، آشکار کند، و چنین نیز کرد.
با این حال از تمام اصول و فروع آیین تشیع آنچه در مدت دعوت پدران شاه اسماعیل آشکار و پنهان تبلیغ شده بود، ظاهرا" تنها مسئله امامت بود که ولایت و جانشینى على بن ابى طالب «ع» را بعد از وفات رسول اکرم تبلیغ و تعزیر مىکرد. این قول هم هر چند همراه با الزام محبت آل رسول از عهد ایلخانان به تدریج در بین بسیارى از مسلمین و صوفیان رایج بود، اما براى آن که تشیع را به عنوان یک مذهب رسمىبا تمام اصول و فروع بایسته و لازم یک آیین، براى عام مردم قابل تمسک و اعتماد سازد، کافى به نظر نمىرسید. از این رو، تعزیر عقاید در باب توحید و نبوت و معاد نیز براى تکمیل آن ضرورت پیدا کرد. به علاوه در مسایل فروع، تعزیر احکام ائمه شیعه و مسأله تقلید و اجتهاد در این گونه مسایل هم براى رسمىکردن مذهب تشیع ضرورت داشت و این جمله، با مجرد اظهار تولا و تبرا و یا بر سر گذاشتن کلاه سرخ فام دوازده ترک، قابل قبول نمىافتاد.
طرفه آنکه در این زمینهها نه خاندان صفوى سابقه و ضابطهاى استوار و قابل استناد داشت، نه صوفیان ترکمان که از زمان شیخ حیدر، به کلاه سرخ خویش شناخته مىشدند. در تمام تبریز هم که دست کم یک سوم اهالى آن خود را شیعه مىخواندند، هیچ کتاب مدون و جامعى در باب تمام فروع و اصول مذهب اثنى عشرى وجود نداشت. فقط بعد از اعلام رسمیت تشیع، به دنبال جستجوى بسیار، یک بخش از کتاب «قواعد الاسلام» علامه حلى، فقیه شیعى، از کتابخانه شخصى کافى نورالله زیتونى به دست آمد که معدودى علماى شهر آن را مىخواندند و هنوز شهرت و قبولى هم نداشت.
بالاخره معلوم شد بدون جلب علماى شیعه از خارج، تشیع نمىتواند در عمل، در تمام ایران مذهب رسمىواقع شود؛ سپس شاه جوان لازم دید علماى مذهب را از بحرین و کوفه و حله و جبل عامل، براى نشر معارف شیعه و تعلیم و اجراى احکام آن مذهب به ایران دعوت کند و کرد. از این جمله؛ شیخ نورالدین کرکس از علماى معروف جبل عام بود، که به دعوت پادشاه از بین النهرین به ایران آمد و عامل عمدهاى در نشر و تبلیغ مذهب جعفرى در ایران گشت.
armin khatar
07-24-2011, 05:04 PM
اعلام تشیع ، اعلام جنگ توسط اسماعیل میرزا
اما اعلام تشیع به عنوان مذهب رسمىدولت در ایران، نوعى اعلام جنگ ایران صفوى به دولتهاى سنى همسایه بود؛ دولت عثمانى که سلطان آن داعیه خلافت یا احیاء آن را داشت، و دولت تازه تأسیس شیبانیان ازبک که سلطان سنى و متعصب آن را چاپلوسان اطرافش، امام الزمان و خلیفة الرحمان مىخواندند. به علاوه طوایف ترک و تاجیک اهل سنت هم که در داخل ایران صفوى و یا در حواشى مرزهاى آن وجود داشتند، با اظهار مقاومت علنى یا پنهان، اجراى حکم شاه صوفى را در تحمیل اجبارى مذهب تشیع با دشواریهایى مواجه مىساختند و مقاومت آنها، اسماعیل صفوى را در داخل و خارج به چالش و زور آزمایى مىخواند. با وجود علاقهاى که برخى ایرانیان اهل سنت در آن ایام نسبت به آل على نشان مىدادند و از جمله میر جمال الدین عطاءالله دشتکى، واعظ هرات با نشر کتابى به نام روضة الاحباب، این علاقه را که متضمن غلو وى در محبت و ارادت به آل على بود، در بین عامه رواج داده بود، باز اکثریت اهل سنت از غلبه قزلباش ناخرسندى شدید خود را پنهان نمىکردند. شدت این ناخرسندى در داخل ایران را در این ایام از شرحهاى جالب و مؤثرى که روزبهان خنجى در مهمان نامه بخارا، و زین الدین واصفى در بدایع الوقایع آورده اند، مىتوان دریافت. شواهد نشان مىدهد که متعصبان اهل سنت در ایران تا به حدى از غلبه «اوباش قزلباش» ناخرسند بودند که تسخیر و تصرف ایران را به دست ترک و ازبک بر استقلالى که قزلباش صفوى براى آنها به ارمغان آورده، و آن را به مرحله نیل به دولت ملى ارتقاء داده بود، ترجیح مىدادند.
تلاش برای تحکیم مبانی انقلاب
بدین گونه یک انقلاب تمام عیار، با خمیر مایه مذهبى، در ایران آغاز شده بود که رهبرى آن در دست شاه اسماعیل جوان و صوفیان قزلباش او قرار داشت. اما جلوگیرى از خاموش شدن شور و هیجان آن، به نوبه خود، سعى مجدانه و شور بى فتور طلب مىکرد؛ لاجرم، تمام مدت سلطنت رهبر این انقلاب صرف مبارزه و تلاش دائم براى تحکیم مبانى انقلاب و تأمین دوام و بقاى آن شد.
شاه اسماعیل از سال 908 تا 918 ق / 1502 م تا 1512 م، طى جنگهاى متعدد هم قلمرو فتوحات خود را گسترش داد و آن را به اقصا نقاط کشور رساند و هم با دولتهاى همسایه عثمانى و ازبک درگیر شد. وى در اغلب این نبردها پیروزمندانه به پیش رفت، اما در جنگ با سلطان عثمانى در چالدران شکست سختى خورد و از آن پس تا پایان عمر دیگر خیال مبارزه با عثمانیها را از سر به در کرد. پادشاه جوان به هنگامىکه به زحمت سى و شش سال از عمرش مىگذشت؛ در پایان یک فرمانروایى بیست و چهار ساله، در نواحى شروان و قراباغ که به شکار و تفریح رفته بود، بیمار شد و در راه بازگشت به تبریز در حوالى سراب در رجب 930 ق / مه 1524 م دیده از جهان فرو بست. جسد او را به اردبیل آوردند و در بقعه جدش شیخ صفى الدین اردبیلى به خاک سپردند.
سلطان اسماعیل جنگجویی صاحب ذوق
بنیانگذار دولت صفوى، که به هر حال با سلطنت او، ایران پس از قرنها بعد از هجوم اعراب، توانست بار دیگر به مرحله یک دولت واحد ملى قدم گذارد؛ فرمانروایى جنگجو، متهور و فوق العاده شجاع بود. وى به علم وهنر هم علاقه نشان مىداد و به زبان ترکى و حتى فارسى، شعر مىسرود. فرزندان اسماعیل هم تقریبا" همه صاحب ذوق شعر و قریحه هنرى بودند.
بعد از او، به سعى امیران قزلباش، پسرش طهماسب، در تبریز به سلطنت نشست.
armin khatar
07-24-2011, 05:05 PM
فتوحات شاه اسماعیل صفوى
«908 - 918 ق / 1520 - 1512 م»
ضرورت تحکیم دولت نوبنیاد صفوى، شاه اسماعیل را به لزوم دفع آخرین مدعى قدرت که به عنوان وارث سلطنت آق قویونلو در نواحى جبال - که در این ایام عراق عجم خوانده مى شد - و همچنان داعیه فرمانروایى داشت، وادار کرد. شاه صفوى در یک لشکرکشى که از آذربایجان به این نواحى کرد، این مدعى را که مراد بیگ نام داشت مغلوب و منهزم کرد؛ بدینگونه عراق عجم در 908 ق / 1502 م جزو قلمرو صفویه شد. بعد از آن چون مراد بیگ به شیراز، که هنوز به قلمرو آق قویونلو تعلق داشت، فرار کرد، شاه اسماعیل لشکر به فارس کشید و شیراز را به تصرف خود درآورد ربیع الاول 909 ق / سپتامبر 1503 م. در این جا بود که شاه با شیخ محمد لاهیجى صاحب خانقاه نوریه شیراز و شارح معروف گلشن راز، دیدار کرد و ظاهرا" مسأله مربوط به اختلاف در باب تسنن و تشیع حافظ که در بعضى تذکره ها نقل است در هیمن ایام روى داد - هر چند اصل قضیه مشکوک است. در این لشکرکشى، شاه اسماعیل فارس و کرمان را هم از چنگ عمال و حکام آق قویونلو بیرون آورد و چون مراد بیگ از فارس به عراق عرب که آنجا نیز هنوز تحت نفوذ و حاکمیت این خاندان بود، گریخت، صوفى اعظم، براى دفع او عازم بین النهرین شد و دیار بکر را که واپسین پایگاه این خاندان بود، تصرف نمود «913 ق / 1507 م». چون مراد بیگ که خود را سلطان مراد دوم مى خواند به روم گریخت؛ با خروج او از صحنه رقابت سیاسى، قدرت خاندان آق قویونلو در عراق عرب هم پایان یافت و بغداد تقریبا" بدون جنگ به دست شاه اسماعیل افتاد «914 ق / 1508 م». شاه از آنجا به زیارت روضه ائمه رفت و علماى شیعه را هم به ایران دعوت کرد.
در بازگشت از این گیر و دار، مشعشعیان را در شوشتر و هویزه به اظهار انقیاد واداشت. لرستان و کردستان را هم تحت فرمان درآورد؛ سپس از راه اصفهان به آذربایجان بازگشت. زمستان را در نواحى قراباغ و باکو به سر برد؛ زد و خوردهایى هم در آن حدود کرد که منجر به کسب پیروزى و غنایم شد؛ اما در راه بازگشت ضرورت درگیرى با خان ازبک اجتناب ناپذیر شد. نتیجه این جنگ آزادى خراسان و قتل شیبک خان ازبک شد.
armin khatar
07-24-2011, 05:06 PM
دفع فتنه ازبک و آزادى خراسان «916 - 918 ق / 1510 - 1512 م»
خان ازبک که پدرانش دست تیموریان را از ماوراءالنهر کوتاه کرده و شیبک خان نیز، مقارن 913 ق / 1507 م خراسان را از چنگ اولاد سلطان حسین بایقرا بیرون آورده بود، از خاندان شیبانیان ماوراءالنهر بودند. محمد خان شاهى بیگ معروف به شیبک خان، در آیین تسنن تعصب بسیار داشت و بعد از غلبه بر خراسان، در مشهد طوس و در هرات هر کس را که به تشیع منسوب بود، به شدت عقوبت مىکرد و یا با خشونت بسیار مىکشت. چون داعیه خلافت داشت و خود را حامىمذهب تسنن هم مىدانست، از غلبه تشیع در ایران ناخرسند بود و به شاه اسماعیل نامه هاى تهدید آمیز آکنده از طعن و دشنام مىنوشت. ازبک شاه ایران را به خاطر داشتن عقاید تشیع به شدت تحقیر مىکرد و به لشکرکشى به ایران تهدید مىنمود. نامه هاى او بیش از حد تحقیر تحقیر آمیز و آکنده از دشنام بود و به شدت غرور شاه جوان را جریحه دار مىساخت. اقدام او به دست اندازى به کرمان سرانجام پادشاه صفوى را به لشکرکشى بر ضد او مصمم کرد.
براى دفع فتنه ازبک، که در خراسان به شدت در آزار شیعیان مىکوشید و در تمام آن خطه در تعقیب شیعه و برانداختن این آیین خشونت را از حد گذرانده بود، شاه اسماعیل لشکر به خراسان برد. مشهد طوس را آزاد کرد و سپاه ازبک را مغلوب و تا حدود مرو دنبال نمود. هرات را هم به تصرف خود درآورد و در نزدیک مرو در برخورد با سپاه شیبک خان، او را به سختى شکست داد. طى این نزاع، نزدیک ده هزار تن ازبک کشته شدند و شیبک خان هم در معرکه نبرد به قتل رسید «916 ق / 1510 م». انتقام فاتح در حق پیکر بى جان شیبک خان که در میدان جنگ یافته شد، هولناک بود و خشک شدید شاه قزلباش را از اهانتهاى زشت او نشان مىداد. جسدش را صوفیان لشکر به اشارت صوفى اعظم و در واقع براى خرسندى خاطر او، تکه تکه کرده و خوردند. از سر بى مغز و مغرور او هم که در آن زر گرفته بودند، یک ساغر زرین براى شاه درست کردند تا با باده نوشى در آن، غرور زخم خورده فاتح را که از دشنامهاى خان ازبک به شدت آزرده شده بود، تشفى دهد. دست بریده او را هم، شاه نزد حاکم مازندران فرستاد تا بدینگونه او را که جاهلانه به خاطر اتکاء بر قدرت ازبک نسب به شاه صفوى، دم از استقلال مىزد، به راه اطاعت درآورد - هر چند او را از بیم و هیبت این منظره به ورطه فنا فرستاد - در فتح مرو، پادشاه صفوى، خواجه ظهیرالدین بابر، فرمانرواى تیمورى هند را که به چنگ ازبک اسیر افتاده بود، با حرمت و عزت شایسته به نزد بابر فرستاد و بدینگونه بین خاندان صفوى و تیموریان هند رابطه درستى برقرار کرد که بعد از وى نیز دست کم براى مدتى همچنان باقى ماند. با آنکه حاصل بلافاصله این دوستى که اتحادى مشترک علیه خانان ازبک بود به پیروزى منجر نشد و حتى امیرالامراى سپاه قزلباش، امیر یار احمد اصفهانى معروف به منجم ثانى، در طى جنگ کشته شد «918 ق / 1512 م»، اما شاه صفوى چندى بعد این شکست را جبران کرد و به زودى بار دیگر مهاجمان ازبک را به ترک خراسان و عقب نشینى به ماوراءالنهر واداشت.
armin khatar
07-24-2011, 05:06 PM
نبرد شاه اسماعیل اول با عثمانى
«920 ق / 1514 م»
پیشروى شاه اسماعیل اول در ماوراءالنهر و گسترش مذهب شیعه در سرزمینهاى شرقى قلمرو اسلامى، براى بایزید دوم - سلطان عثمانى - که خود را پیشواى همه مسلمانان جهان مىدانست، سخت گران مىآمد. سعى صوفیان اردبیل در نشر و تبلیغ دعوت شیعى در نواحى آناتولى، دربار عثمانى را از آغاز دچار دغدغه خاطر ساخته بود. از سوى دیگر، زمزمه وجود پارهاى مذاکرات محرمانه بین سلطان صفوى با دشمنان اروپایى دولت عثمانى هم که در صورت صحت پیشرفت عثمانى را در اروپا متوقف مىساخت، موجب مزید توهم از دولت نوبنیاد صفوى گشت.
سلطان سلیم اول، پادشاه عثمانى که در این ایام مثل شیبک خان ازبک و حتى بیش از او، در آیین تسنن تعصب مىورزید، مبارزه با انتشار عقاید شیعه را لازمه داعیه خلافت اسلامىخود مىدانست و از بسط قدرت «شیخ اغلى» خانقاه اردبیل در مجاورت مرزهاى شرقى قلمرو خود ناخرسند و دل نگران بود.
شورش شاه قلی تکلو در عثمانی در عهدشاه اسماعیل اول
در این بین، بروز یک جنبش شیعى در آناتولى به نظر وى نوعى آژیر خطر تلقى شد. این جنبش عبارت بود از شورش شاه قلى تکلو «ربیع الاول 917 ق / ژوئیه 1511 م» که در نواحى شرقى عثمانى بر ضد دولت قیام کرد. چیزى که در این ماجرا مزید توهم سلطان سنى عثمانى شد، آن بود که بعضى از طوایف تکلو از مدتها پیش در اردبیل به دسته هاى قزلباش پیوسته بودند. ماجراى این شورش، سلطان عثمانى را به شدت نسبت به دسته هاى قزلباش و تکلو به خشم آورد. لاجرم در دفع آن عمدا" به خشونتى سبعانه دست زد که به قتل عام چهل هزار تن از شیعیان آناتولى منجر گشت. بعد از آن هم از بیم آنکه پادشاه شیعه براى انتقام از این کشتر بى رحمانه - که نوعى اهانت نسبت به دولت و رعیت وى محسوب مىشد - با دشمنان اروپایى عثمانى بر ضد وى متحد شود و براى وى دشواریهایى به وجود آورد، پیشرفتى کرد و لکشرى عظیم که گفته شده تعداد آن به یکصد و بیست هزار تن مىرسید، با تجهیزات فراوان، از جمله با توپخانهاى قوى و سلاحهاى آتشین و مخرب از جانب ولایت جزیره - در شمال عراق - به راه افتاد و عازم آذربایجان شد.
سپاه قزلباش در این هنگام از حیث تعداد به زحمت به نیمىاز این عده مىرسید و البته هم فاقد اسلحه آتشین کارساز و فراوان بود. از سوى دیگر، سپاه قزلباش طرز آرایش نیرو در برابر توپخانه را هم که برایش ناشناخته بود و تازگى داشت، نمىدانست. پادشاه صوفى که در این ایام در نواحى عراق بود، با این مایه سپاه از اصفهان با عجله به دفع دشمن شتافت. محمد خان استاجلو حاکم دیار بکر هم که قلمرو او یک هدف عمده این لکشرکشى سلطان سلیم بود و خود از صوفیان جانسپار خاندان صفوى محسوب مىشد، با قواى خود به سپاه شاه پیوست. جنگ در دشت چالدران بین ارومیه و خوى روى دارد در دوم رجب 920 ق / 23 اوت 1514 م روى داد. پادشاه صفوى در عرصه نبرد رشادت و جلادت فوق العادهاى از خود نشان داد. حتى چند بار با شمشیر به توپهاى دشمن حمله کرد و زنجیرهاى آنها را گسیخت. سپاه قزلباش هم در دفع حمله مخالفان حرارت و جسارت فوق العاده نشان داد، اما پیروزى نصیب دشمن شد؛ که از حیث قدرت سلاح و تعداد سپاه بر نیروى قزلباش تفوق کامل داشت. محمد خان استاجلو با تعداد زیادى از امیران قزلباش در جنگ کشته شدند و شاه با قسمتى از سپاه خود به حدود همدان عقب نشست. تبریز به دست دشمن افتاد، اما ادامه توقف در آنجا براى سپاه مهاجم ممکن نشد. دو هفته بعد، شاه صفوى دوباره به تختگاه خود تبریز بازگشت. در همین بازگشت بود که پادشاه هنر دوست با نگرانى بسیار از احوال کمال الدین بهزاد نقاش که مىترسید به دست دشمن افتاده باشد، جویا شد. البته دیار بکر و قسمتى از نواحى کرد نشین اطراف آن در دست عثمانى باقى ماند، اما سلطان عثمانى موفق به نابودى دولت نوبنیاد شیعى، که آن را سد راه توسعه خود در مرزهاى شرق مىدانست، نشد. با این حال، زوجه صوفى به دست دشمن اسیر گشت و این واقعه تا آخر عمر، پادشاه جوان را دچار تألم شدید و احساس خفت کرد.
همکاری با غرب علیه عثمانی
بعد از این شکست بود که پادشاه قزلباش، فکر برقرارى نوعى همکارى یا اتحاد با دشمنان غربى دولت عثمانى را مورد بررسى جدى قرار داد. فرستاده لودویگ، پادشاه هنگرى را که یک مارونى لبنانى به نام پطروس بود و سپس سفیر کارل پنجم پادشاه آلمان را به حضور نپذیرفت و چندى بعد ضمن نامهاى که به فرمانرواى آلمان نوشت، از اینکه پادشاهان فرنگ به جاى اتحاد بر ضد خطر عثمانى، با یکدیگر مخالفت ابراز مىنمایند، اظهار تعجب کرد «929 ق / 1523 م». با این اظهار تعجب، پادشاه شیعه در واقع آمادگى خود را براى اتحاد با آنها جهت تجدید یک جنگ همزمان دو جبههاى علیه عثمانى، به نحو قابل درکى اعلام کرد. در واقع مناسبات گذشتهاى را که در اواخر عهد اوزون حسن آق قویونلو بین ایران و اروپا بر ضد توسعه قدرت عثمانى آغاز شده بود، قابل تجدید نشان داد. اما پیش از آنکه مذاکرات منجر به اقدامات جدى شود مرگ به سراغش آمد و این طرح همکارى، که تحقق آن هم به هر حال خالى از اشکال نبود به عهده تعویق افتاد.
armin khatar
07-24-2011, 05:07 PM
کشور دارى شاه اسماعیل اول «907 - 930 ق / 1501 - 1524 م»
شیوه کشور دارى شاه اسماعیل و ترویج مذهب شیعه محتملا" مانع تجزیه ایران آشوب زده میان دو قدرت بزرگ عثمانى و ازبک شد. وى براى تعدیل سیاستهاى افراطى سران قزلباش، صوفیان و مریدان حیدرى، علماى ایرانى و نیز جبل عامل، کوفه و بحرین را به تدوین کتابهاى فقهى در زمینه شیعه جعفرى دعوت کرد «ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب، ص 126». محقق کرکى که در نشر فقه و اصول مذهب جعفرى شخصیت مهمىمحسوب مىشد، از جمله آنان بود. از جمله اقدامات شاه صفوى براى تجلیل از امامان شیعه؛ ضرب سکه با نام ائمه اثنى عشرى «جهانگشاى خاقان، ص 149»؛ قرار دادن نام 12 امام معصوم به عنوان سجع مهر شاهى «درباره مهرهاى شاه اسماعیل اول، صص 182 - 185»؛ تعمیر و توسعه آرامگاه امامان در شهرهاى عراق و مشهد و نیز ایجاد ساختمان مقبره براى امام زادهها در شهرهاى ایران «عالم آراى عباسى، صص 127 - 129» و طرح آب رسانى از فرات به نجف بود «گلشن مراد، ص 556».
شاه اسماعیل براى ترویج مذهب شیعه در کشورى که اکثریت مردم آن اهل سنت بودند، به خشونتهایى نیز دست یازید؛ این کار اغلب به دست قزلباشان و گروه تبراییان انجام مىگرفت «عالم آراى عباسى، صص 64 - 65».
شاه اسماعیل کلیه وظایف ادارى و کشورى را به ایرانیانى سپرد که در اعتقادشان به تشیع جاى شک و شبهه نبود و هم بسیارى از آنان پیشینه طولانى در کارهاى دیوانى داشتند. نامدارترین رجال او اینانند: امیر زکریا تبریزى، محمود خان دیلمى، قاضى شمس الدین لاهیجانى، امیر نجم رشتى، امیر نجم ثانى، میر سید شریف شیرازى و شمس الدین اصفهانى« لب التواریخ، صص 394 - 407».
شاه اسماعیل به رسوم و آیینهاى مذهبى و ملى بسیار علاقه نشان مىداد و به ایجاد آبادانى و بناهاى یادبود اهتمام داشت. مهمترین آثارى که از دوران وى به یادگار مانده، اینهاست: 4 بازار دور میدان قدیم اصفهان؛ مدرسههارونیه و بقعه امام زاده هارون در اصفهان. وى بناهاى یادبودى هم در اوجان فارس و شیراز و آبادانى و ساختمانهاى متعددى در خوى و تبریز بنیاد کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:08 PM
شاه طهماسب صفوى
«930 - 984 ق / 1524 - 1576 م»
بعد از وفات شاه اسماعیل اول، به سعى امیران !قزلباش، پسرش طهماسب در تبریز به سلطنت نشست. وى در شهاباد در حوالى اصفهان به دنیا آمده بود«ذىالحجه 919 ق / فوریه 1514 م» و هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى یازده سال بیش نداشت. برادران دیگرش بهرام میرزا، القاص میرزا، و سام میرزا، هر سه از طهماسب کوچکتر بودند. خردسالى او در آغاز سلطنت به سران قزلباش فرصت داد تا به نام تقرب به او یا حمایت از او، به تسویه حسابهاى شخصى بپردازند. این حسابها ناظر به هوسهاى قدرت جویى رؤساى قزلباش بود و منجر به اختلالى در قدرت مرشد کامل نشد. در واقع چند بار بین این سرکردگان قزلباش، نزاعهاى خونین هم رخ داد و حتى دولتخانه نیز که دربار شاه بود گه گاه مورد تعرض واقع شد؛ اما شاه جوان، به رهنمایى مشاوران حرم، هر دفعه با ایجاد تفرقه بین دستههاى متخاصم، گزند آنها را از خود و سلطنت خود دور کرد.
دفع تهاجمات عبیدالله خان ازبک
در این بین، عبیدالله خان ازبک، برادرزاده شیبک خان مقتول، با استفاده از اوضاع حاکم در دربار پادشاه قزلباش از ماوراءالنهر به خراسان تاخت. این تاخت و تازها از 931 ق / 1525 م تا 937 ق / 1530 م، شش بار صورت گرفت؛ در هر بار، خان ازبک شکست خورده به ماوراءالنهر بازگشت و بار دیگر به خراسان و نواحى اطراف هجوم آورد. انگیزه این تهاجمات هم اغلب کینه ها و تعصبات مذهبى بود که نتیجهاش ویرانى و خرابى و قتل نفوس بى گناه بود. در هر حال، شاه طهماسب توانست در دفع این تهاجمات، از خود کارنامه قابل قبولى ارائه دهد.
پیمان صلح با عثمانی در عهد شاه طهماسب
از دیگر حوادث مهم دوران او، جنگ با دولت عثمانى بود، در این جنگ رشادتى که پسر شاه طهماسب - شاهزاده اسماعیل میرزا - از خود نشان داد، تا مدتها بعد در خاطره سپاه ترک باقى ماند و در الزام سلطان عثمانى به برقرارى پیمان صلح مؤثر افتاد.
حکومت شاه طهماسب ، سلطنتی آرام و بی دغدغه
شاه طهماسب پس از انعقاد پیمان صلح، تقریبا" تا اواخر مدت فرمانروایى خویش دیگر با هیچ خطر و تهدید عمدهاى در خارج و داخل روبهرو نشد. فرمانروایى وى پنجاه و دو سال به طول انجامید. شاه صفوى با وجود توفیقى که در دفع تاخت و تاز ازبک عثمانى عایدش شد، روى هم رفته، بخش عمده آن بى حاصل و تقریبا" خالى از افتخار بود. دامنه هیجان آورى که در نیمه اول این مدت، براى او تا حدى موجب شهرت و آبرو شد، در نیمه آخرش با استرداد شاهزاده پناهنده عثمانى به ترکان لطف و تأثیر آن تا حدى از میان رفت. هر چند رفتار جوانمردانه او با همایون پادشاه تیمورى تبار هند که پس از پدرش ظهیرالدین بابر - هم پیمان سابق شاه اسماعیل اول در جنگ ازبکان - به تخت سلطنت نشست و به سبب شورش سردار افغانى خود شیر خان لودى که بر وى شوریده بود، به درگاه طهماسب پناه آورد در 951 ق / 1544 م، تا حدى توانست خاطره آن شیوه ناجوانمردانه در استرداد شاهزاده عثمانى را از خاطره ها بزداید. همایون شاه، هر چند در آغاز چندان به گرمىپذیرفته نشد، سرانجام بعد از یک سال اقامت در ایران به دستور شاه و با کمک یک دسته از سپاه قزلباش به هند بازگشت و موفق شد مدعى تاج و تخت خود را برکنار و سلطنت را اعاده کند. در پى این ماجرا، قندهار به ایران تعلق گرفت و رابطه دوستى بین صفویه و تیموریان هند که از عهد شاه اسماعیل آغاز شده بود، بیش از پیش استحکام یافت و حتى نتایج هنرى و ادبى قابل ملاحظهاى هم به بار آورد.
شاه طهماسب در زمینه ترویج مذهب شیعه مساعى پدر را دنبال کرد. در همین راستا بود که وى محقق کرکى، شیخ على جبل عاملى را «نایب امام» خواند و ضرورت اجراى احکام شرعى او را به همین عنوان بر همه حکام و عمال الزام نمود. شاه طهماسب، تمام اکابر و امیران درگاه و حکام و سایر ارکان دولت را در جمیع امور الزام به اطاعت شیخ على کرکى مجتهد معروف عصر کرد. حضور شیخ کرکى در لشکرکشیهاى شاه، نه تنها به جهت مشورت با پادشاه در مواقعى که اخذ تصمیم مستلزم رجوع به فتواى شرع مىشد، بوده است، بلکه در عین حال متضمن توهم جلب برکت و عنایت الهى بوده است. خود او هم که سالها به شراب و بنگ و سایر انوع لهو و لعب عادت داشت به اقتضاى این حکم از تمامىمناهى توبه کرد «950 ق / 1543 م» و در کار امر به معروف و نهى از منکر نیز گه گاه خشونت نشان داد. با آن که بیشتر اوقاتش در حرمسرا و در صحبت با زنان مصروف مىشد، در امر طهارت و غسل وسواس فوقالعاده به خرج مىداد. در رعایت فتاوى و مراعات خاطر علما هم افراط مىکرد و گاه توجه فوقالعادهاى که به برخى از آنها اظهار مىکرد، موجب بروز حسادت و کدورتهاى طولانى و ناروا در بین آنها مىگشت. اوقات فراغتش را صرف خطاطى، نقاشى و شاعرى مىکرد و دراین سه هنر، قریحهاى متوسط داشت. یکچند هم چنان علاقه جنون آمیزى به خر سوارى نشان داد که این کار، نزد سایر بزرگان نیز رواج فوق العاده یافت؛ بعد از وى نیز، تنها فقها به خاطر مفهوم رمزى که در آن بود، همچنان آن را ادامه دادند.
در فرصت جویى از ارتباط با دشمنان اروپایى بر ضد عثمانى قدرت تشخیص شاه اسماعیل و دور اندیشى اوزون حسن را نداشت. در حالى که سواحل خلیج فارس معروض دست اندازى پرتغالیها بود، شریعت پناهى و تظاهر به دیندارى او مانع از استفاده درست او از مخالفان آنها شد. اهمیت ایجاد و روابط بازرگانى با دولتهاى اروپایى را هم که در عین حال متضمن دست یابى به بعضى امتیازات نسبت به دولت متخاصم و متجاوز عثمانى مىشد، درک نکرد. گزارش سفر آنتونى جنکینسون انگلیسى که از جانب ملکه الیزابت و فرمانرواى مسکو به دربار قزوین آمد، این بى خبرى او را از اوضاع عصر نشان مىدهد. پادشاه قزلباش که این نماینده پادشاهان مسیحى را به حضور پذیرفت و اعتنایى هم به پیشنهادهاى او نشان نداد، هنگام خروج او از دولتخانه، فرمان داد تا هر جا را که او قدم گذاشته و «آلوده» کرده بود، طاهر نمایند! با این حال پادشاه قزلباش فرصت طلبى ماکیاولى خود را در برخى از مواقع به خاطر شریعت پرورى خویش مىتوانست از یاد ببرد یا نادیده بگیرد.
پسر ارشدش محمد میرزا که بعدها به نام خدابنده خوانده شد ولیعهدش بود، اما او در اواخر عمر بیشتر کارها را به پسر دیگرش صید میرزا واگذار مىکرد که محبوب او اما فاقد صفات لازم براى فرمانروایى و براى حل و فصل امور سلطنت بود. با آنکه قزلباش او را به چشم صوفى اعظم و مرشد کامل مىدید و در حق او نیز به اندازه پدرش شاه اسماعیل جانسپارى و فداکارى اظهار مىکرد، خست فوق العاده او به تدریج در اواخر عمرش، بسیارى از امراى این طایفه را از وى ناخشنود کرد. اختلاف بین امیران قزلباش هم که در اوایل سلطنت گه گاه از آن به نفع خود بهره مىجست، در اواخر دوران فرمانرواییش به دسته بندیهاى خطرناک انجامید و بالاخره در مسئله جانشینى او به حوادث خونین داخلى میان فرزندانش منجر گشت. مرگ او به دنبال یک بیمارى طولانى چند ساله در صفر 984 ق / مه 1576 م روى داد.
armin khatar
07-24-2011, 05:08 PM
تذکره شاه طهماسب آیینه خشونتها
طهماسب کتابى مختصر هم در شرح وقایع و احوال خود نوشت که تذکره شاه طهماسب نام دارد. در این کتاب به وضوح نویسنده را یک فرمانرواى ماکیاول و در عین حال بیش از حد تن آسا، خرافه پرست، عارى از شفقت و به ویژه فوق العاده خشکه مقدس نشان مىدهد. در واقع حیله گرى و مصلحت بینى بارها به او امکان داد تا از اختلاف سران قزلباش به نفع خود استفاده کند، و جهت تحکیم قدرت و امنیت خاطر خود، آنها را به جان هم بیندازد. در تنبیه تقصیر کاران، خشونت و صلابت او گه گاه قساوت آمیز و سبعانه بود. در تاخت و تازهایى که در گرجستان کرد، بى رسمیهایى از او سر زد که فجایع چنگیز و تیمور را به خاطر مىآورد. در احسن التواریخ روملو، از مورخان ستایشگر عصرش، نمونه هایى از این خشونتها نقل شده است که خشونت طبع این خشکه مقدس دین پناه را در حد درنده خویى آمیخته با جنون لذت از شکنجه نشان مىدهد. جنون موحشى که تاریخ بارها آن را در رفتار این گونه کسان به ویژه به هنگام پیروزى و در اختیار داشتن قدرت تجربه کرده است.
خست و مال دوستی شاه طهماسب
خست و مال دوستى فوق العاده شاه غالبا" او را در نظر اطرافیانش مورد نفرت یا دست کم در خور تحقیر و ترحم مىساخت. قسمتى از اوقات شبانه روزش صرف زیر و رو کردن دفاتر حساب خزانه و رسیدگى به درآمدها و هزینه ها مىشد.
بدلیسى، صاحب کتاب شرفنامه، که خود یکچند به خزاین او رسیدگى مىکرد ظاهرا" با قدرى مبالغه که رسم مورخان عصرش بود، خاطر نشان مىکند که بعد از عهد چنگیز خان هیچ پادشاه دیگرى آن اندازه ثروت نیندوخت. ظاهرا" از تأثیر همین طبع لئیم - و نه زهد یا علاقه به تشویق مدایح ائمه - بود که او، شاعران را به درگاه راه نداد و آنها را به مدح خاندان رسالت حواله داد تا از صله بخشى به آنها رهایى یابد. از وقتى صلح با دولت عثمانى او را از جنگجویان قزلباش تا حدى بى نیاز کرد، دیگر از صرف مال در توصعه یا تشویق سپاه هم صرفه جویى کرد. حتى در چهارده سال آخر سلطنت از پرداخت مستمرى لشکریان نیز شانه خالى مىکرد. چون خروج از حرمخانه و برقرارى بار عام و شکار و گردش در اطراف مملکت متضمن صرف مال و احیانا" ریخت و پاش مىشد، در ده سال پایان عمر آنگونه که از قدیم رسم پادشاهان ایران بود، به عرض حال دادخواهان هم توجه نکرد. دادخواهان که در حکومت بى مسئولیت و پر هرج و مرج اواخر عمر او، عده شان پیوسته رو به فزونى بود، مکرر در اطراف دولتخانه فریاد و شکایت و اعتراضشان بلند بود و او به سبب کاهلى و خست، مایل به شنیدن عرایض آنها نبود. شاه به بهانه رعایت شریعت، آنها را حواله به رجوع به محاکم شرعى مىکرد و از رسیدگى به احوال رعیت که غالبا" از احکام همین محاکم شرع شاکى بودند، خوددارى مىکرد. به قول سعدى؛ بناى ظلم از اول اندکى بود، هر که آمد چیزى بر آن مزید کرد تا بدین پایه رسید که هست.
armin khatar
07-24-2011, 05:08 PM
شاه اسماعیل دوم صفوى
«982 - 985 ق / 1576 - 1577 م»
اسماعیل میرزا، فرزند شاه طهماسب، از پسران دلیر و شجاع وى بود که در نبرد با عثمانیها از خود رشادت و جلادت زیادى نشان داد و همین توانایى و قدرت نمایى او، عاقبت منجر به صلح عثمانى با پادشاه صفوى گردید. اما از سوى دیگر، دلاورى و بى باکى و بى همانندى که شاهزاده اسماعیل میرزا از خود در مبارزه با ترکان نشان داد، حسادت پدر و سوءظن او را نسبت به وى تحریک کرد. شاه او را از حکومت شروان برداشت و به هرات فرستاد، اما چون با او سر بهانه جویى داشت، چندى بعد او را از آن سمت هم معزول کرد و به زندان انداخت «حدود 964 ق / 1557 م». محرک شاه طهماسب در توقیف فرزند، محبوبیت او در بین سپاه بود که شاه مىپنداشت ممکن است او را بر ضد وى به شورش وادارد. بهانه اش هم افراط شاهزاده در شرابخوارى بود که خود شاه به الزام علماى عصر از آن توبه کرده و هم به الزام آنها، آن را به شدت ممنوع ساخته بود.
نزاغ بر سر حکومت در عهد شاه اسماعیل دوم
هنگام وفات او، ولیعهدش محمد میرزا حاکم فارس بود و آمادگى و امیدى براى ورود در نزاع و جانشینى نداشت. در دولتخانه هم هیچ کس به فکر فرا خواندنش به قزوین نیفتاد. اسماعیل میرزا هم از سالها پیش مورد خشم پدر بود و در زندان به سر مىبرد. لاجرم حیدر میرزا که لیاقتى نداشت اما سلطان «جنت مکان» در اواخر عمر غالبا" کارها را به او رجوع مىداد، در این هنگام چون در تختگاه حاضر بود با کمک و تأیید سرکردگان طایفه استاجلو که در این ایام در دستگاه سلطنت کسب قدرت هم کرده بودند، به جاى پدر به سلطنت نشست «صفر 984 ق / مه 1576 م». اما سلطنت او و اعمال نفوذ طایفه استاجلو، بلافاصله در دولتخانه با عکس العمل مخالفان مواجه شد و با زد و بند پرى خان خانم، دختر زیرک و توطئه پرداز شاه، اسماعیل میرزاى زندانى از محبس رهایى یافت و بلافاصله بعد از ورود به قزوین به سلطنت برداشته شد. براى رفع هرگونه منازعه در جلوس او، حیدر میرزا در همان دولتخانه به قتل رسید و سلطنت صفوى به اسماعیل میرزا رسید، که سومین و به حسابى چهارمین پادشاه سلسله صفوى بود و شاه اسماعیل دوم خوانده شد.
نزدیک بیست سال «حدود 964 تا 984 ق / 1557 تا 1576 م» حبس مجرد و طولانى در قلعه خاموش و دسترس ناپذیر قهقهه - در ستیغ کوه سبلان بین تبریز و اردبیل - این شاهزاده شجاع شاد خوار و بى اندوه را، به یک یاغى بد بین انتقامجوى بى رحم تبدیل کرده بود که از همه چیز دربار پدر و حتى از مذهب و آیین و خویشان بى زار و بد بین شده بود. اسماعیل، به محض وصول به سلطنت، هم نسبت به مذهب پدران خویش عکس العمل نشان داد و هم قطع نسل تمام خویشان را که شامل عموها، عموزادگان، برادران و برادرزادگان خودش مىشد، با بى رحمىتمام مایه تشفى خاطر خویش یافت.
شاه اسماعیل دوم یا سلطان دیوانه
سلطنت او کوتاه، خونین و آکنده از خشونت و بى ثباتى بود، و قسمتى از اوقات آن در قهوه خانهها، کوکنار خانه ها و در کوى بدنامىمىگذشت. عیاش، بى رحم، و نسبت به امور ملک دارى غالبا" بىگانه و بىتوجه بود. شبهایش را با دروپس پسر حلوایى که محبوب او بود، در هرزه گردى مىگذراند و روزهایش در خواب و خمار یا در صادر کردن و اجراى احکام سفیهانه، ظالمانه و بى ملاحظه مىگذشت. محنت بیست سال زندان او را تقریبا" دیوانه و دچار نوعى مالیخولیاى عارى از اعتدال کرده بود.
اسماعیل دوم، براى آنکه سلطنتش از هر گونه شورش و مخالفتى در امان بماند، در همان آغاز فرمانروایى، هم عده زیادى از طوایف استاجلو را که با روى کار آمدن وى مخالف بودند، به قتل رساند و هم تقریبا" تمام شاهزادگان خاندان صفوى را که ممکن بود در دست مخالفان، وسیله ایجاد اختلال در کارهایش گردند نابود یا کور کرد. بدینگونه چهار تن از برادرانش را کشت و پنج تن از عموها و برادرزادگان را که مىترسید به صورت مدعیانش درآیند، هلاک کرد. محمد میرزا حاکم فارس و پسرانش عباس میرزا و حمزه میرزا که از این کشتار در امان ماندند، به علت دوریشان از پایتخت بود؛ هر چند تصمیم وى به قتل آنها وقتى از طرف اسماعیل به جد دنبال شد که خود او در همان اوقات و پیش از اجراى حکم به وضع مشکوکى درگذشت و بدین ترتیب برادر و برادر زادگانش در شیراز از مرگ حتمىنجات پیدا کردند.
سرانجام شاه اسماعیل دوم
شاه اسماعیل چون در کودکى توسط یک معلم اهل سنت تربیت شده بود، به تشیع علاقهاى نداشت و آن را منشأ اختلاف رعیت و موجب جنگ داخلى در بین مسلمین مىیافت و محکوم مىکرد.
درباریان و نزدیکانش هم، گرایش به تسنن داشتند و او را به ترک تشیع و بر انداختن قدرت قزلباش تشویق مىکردند. چون برخى از طرفدارانش نیز خود را در معرض سوءظن و هدف نقشه هاى خونین او یافتند به همدستى خواهرش پرى خان خانم که در روى کار آوردنش نقشى مؤثر داشت، در صدد برکنار کردنش برآمدند. اما اعتیاد به استعمال افیون و افراط در آنگونه مواد مخدر، ظاهرا" زودتر از اقدام مخالفان موجب خاتمه دادن قدرتش شد. صبحگاهان یک شب مستى و بى خودى، شاه اسماعیل دوم را در خانه اش مرده یافتند «رمضان 985 ق / نوامبر 1577 م».
armin khatar
07-24-2011, 05:09 PM
محمد خدابنده صفوى
«985 - 996 ق / 1577 - 1588 م»
با مرگ شاه اسماعیل دوم «985 ق / 1577 م»، با تصفیه خونینى که او در خاندان صفوى کرده بود، جز محمد میرزا که بخت او را از مرگ حتمىنجات داد، هیچ کس دیگر باقى نمانده بود. لاجرم سر کردگان قزلباش و توطئه پردازان حرم بر سلطنت او توافق کردند.
سلطنت محمد میرزا در شیراز اعلام شد و او یک هفته بعد به قزوین آمد و بر تخت نشست. بعد از جلوس، امراى قزلباش، این پادشاه ضعیف، بى لیاقت و تقریبا" عاجز را خدابنده لقب دادند. محمد میرزا به هنگام جلوس چهل و هفت سال داشت «تولد 938 ق / 1531 م» و به سبب «ضعف بینایى» که از بیمارى آبله در سالهاى کودکى بدان دچار شده بود، تقریبا" در حد نابینایى کامل بود. در زمان پدرش یکچند عنوان ولیعهد داشت، اما بعدها اسماعیل میرزا - شاه اسماعیل دوم - به خاطر دلاورى و سلحشورى از او جلو افتاد. در آن ایام و بعد از حبس اسماعیل، عنوان ولیعهدى او محفوظ ماند، اما شاه به آن نظر در وى نمىنگریست. در آخر عمر شاه طهماسب، حکومت فارس به او واگذار شد، اما به علت ضعف بینایى که داشت، در آن حکومت نیز وجودش منشأ اثرى نبود. با این حال چون بعد از آگهى از مرگ شاه اسماعیل دوم به الزام امیران قزلباش در همان شیراز سلطنت خود را که هنوز بى آینده و نا استوار بود اعلام کرد «رمضان 985 ق / نوامبر 1577م» ، در پایان رفع اختلاف امرا به قزوین آمد و به سلطنت نشست «شوال 985 ق / دسامبر 1577 م».
سلطان محمدخدابنده بازیچه درباریان
یازده سالى که این بنده خدا عنوان سلطنت و اورنگ فرمانروایى صفوى را یدک مىکشید، در حقیقت دوره تسلط امراى قزلباش بود و جمیع امور مملکت در دست آنها قرار داشت. در خاندان صفوى، هیچ پادشاهى حتى شاه سلطان حسین هم به اندازه او سست رأى و بازیچه اراده درباریان نبود. به خاطر بى حالى و سست رأیى او، دربار دچار طغیان و تمرد حکام و عرصه ستیزه جوییها و دسته بندیهاى امراى طوایف چون؛ شاملو، استاجلو و دیگران شد. بى حالى بیمار گونه او دست همسرش مهد علیا خیرالنسا بیگم را که چون به خاندان امراى محلى مازندران منسوب بود، از داعیه قدرت طلبى خالى نبود، در کارها باز گذاشت. اما مداخله او در امور مملکت با طبیعت خشن و با غیرت بدوى گونه امراى قزلباش سازگارى نداشت؛ و تحمل امر و نهى یک زن هر چند ملکه باشد، از حوصله طاقت و تربیت آنها خارج بود. یک چند او را از مداخله در کارها بر حذر داشتند؛ سپس پنهانى به تهدید او پرداختند، اما مهد علیا که ذاتا" قدرت طلب و استیلاگر بود، به تهدید آنها وقعى ننهاد و سرکردگان قزلباش را از خود رنجاند. عاقبت، عدهاى از سران آنها متحد شدند، و خشمگین و مسلح به دولتخانه ریختند؛ ملکه در پیش چشم پادشاه و شوهر که در یک لحظه از فرط ترس، ظاهرا" به کلى نابینا شده بود، را با وضعى فجیع و با خشونت بسیار هلاک کردند؛ حتى مادر پیر ملکه را نیز که در نزدیک دولتخانه سکونت داشت، به قتل آوردند «987 ق / 1579 م» و در این کار از هیچ اهانتى به حیثیت مرشد کامل و صوفى اعظم و مظهر الوهیت فروگذار نکردند
فرمانروایی محمد خدابنده حکومتی بی ثبات
محمد خدابنده که نمىتوانست اعتراض کند از ترس سکوت کرد و حتى تسلیم به اراده قاتلان، این جسارت بى سابقه را تأیید نمود. وزیرش میرزا سلیمان اعتمادالدوله را هم چندى بعد از فتنهاى که در خراسان بر ضد شاه در گرفت، بى هیچ اعتراضى به دست یاغیان سپرد که بلافاصله به وسیله آنها کشته شد «991 ق / 1583 م»، و این بنده خدا در هیچ یک از این فتنه ها، از بیم نوکران جان نثار جانسپار خویش، دم بر نیاورد. ولیعهدش حمزه میرزا که بر خلاف پدر رشید و شجاع و با کفایت بود، براى خاتمه دادن به این بى نظمىو بى رسمیها به کوشش برخاست، اما بى حالى پدر که نام سلطنت و عنوان مرشد کامل به او اختصاص داشت، برقرارى هیچ گونه نظم و ثباتى را اجازه نمىداد. پسر دیگرش عباس را که طفلى خردسال بود و حکومت خراسان به نام او بود، عدهاى از امیران شاملو در هرات به سلطنت برداشتند و از حکم خدابنده سر پیچیدند «989 ق / 1581 م» . به دنبال منازعات طولانى در 991 ق / 1583 م قرار بر آن شد که حکومت خراسان براى عباس میرزا بماند؛ عراق به حمزه میرزا تعلق داشته باشد و عنوان سلطنت از آن خدابنده باشد؛ بدینگونه اختلافات قزلباش، قلمرو صفوى را معروض نوعى تجزیه ساخت، هر چند این هم موجب رضایت واقع نشد و اختلافات دوام یافت.
عثمان پاشا در تلاش برای تسخیر ایران
در ماجراى اختلافات امیران قزلباش که به قتل مهد علیا ختم شد، عثمان پاشا، سردار عثمانى به حکم سلطان مراد سوم خوندگار روم، نواحى قراباغ، گرجستان و شروان را اشغال کرد، اما به وسیله حمزه میرزا مغلوب و منهزم گشت. مع هذا، چون «باب عالى» - دربار عثمانى - از اختلال دربار صفوى و جریان جنگ داخلى بین طرفداران عباس میرزا و مخالفان او آگاهى داشت؛ بار دیگر عثمان پاشا را به ایران فرستاد. این بار، سپاه عثمانى تا تبریز پیش آمد و اختلاف بزرگان قزلباش، مانع اقدام جدى در جلوگیرى از پیشرفت آنها شد. اما حمزه میرزا بعد از قرارى که در خراسان نهاد و به برقرارى صلح منجر شد، در بازگشت به قزوین «991 ق / 1583 م» و ناچار به مذاکره صلح رضا داد. مذاکرات براى رفع اشغال و تخلیه خاک ایران آغاز شد و حمزه میرزا بدینگونه بر اوضاع مسلط گشت.
توطئه امرای خراسان در عهد محمد خدابنده
با این حال چون در صدد برآمد تا کشندگان مادر را که همچنان در دربار پدر و در حکومت بلاد مسلط مانده بودند، به دام اندازد و آنها را کیفر دهد، به شدت معروض تحریک و توطئه هاى امراى قزلباش واقع شد. دشمنان حمزه میرزا بر وى پیشدستى کردند، و او ره تحریک آنها در حمام به دست دلاک کشته شد «994 ق / 1586 م». سران قزلباش هم در حال تخاصم و تنازع با یکدیگر باقى ماندند و سلطان بىکفایت هم که پسر دیگرش شاهزاده ابوطالب را به ولیعهدى برگزیده بود، از عهده رفع این اختلافها بر نمىآمد، سهل است خود و ولیعهدش در واقع بازیچه اغراض امیران قزلباش بودند. امراى خراسان، از جمله مرشد قلى خان استاجلو و على قلى خان شاملو، دیگر بار کوشیدند تا خدا بنده و ولیعهدش را که در حقیقت از فرمانروایى هیچ چیز جز مجرد عنوان نداشتند، کنار بگذارند. پس، عباس میرزا که در این هنگام جوانى هجده ساله بود و طى چند سال اخیر به عنوان پادشاه خراسان - در مقابل حمزه میرزا که پادشاه عراق عجم محسوب مىشد - در هرات عنوان فرمانروایى داشت؛ به عنوان پادشاه جدید صفوى بر تخت بنشانند. سلطان محمد که در شیراز بود، هر چند همراه ولیعهد خویش ابوطالب میرزا با عجله تمام خود را از فارس به قزوین رساند؛ موفق به جلوگیرى از توطئه امرا نشد؛ ناچار تاج فرمانروایى را بر سر عباس نهاد و از سلطنت کناره گیرى کرد؛ اما بلافاصله توقیف شد «ذىالحجه 996 ق / نوامبر 1588 م» و بدینگونه سلطنت عباس بهادر خان با برکنارى پدرش از تخت سلطنت آغاز شد.
مطالب مرتبط با موضوع:
armin khatar
07-24-2011, 05:09 PM
آغاز جنگهاى ایران و عثمانى در زمان شاه محمد خدابنده
«986 ق / 1578 م»
مرگ شاه طهماسب اول و اختلافاتى که بعد از آن پادشاه میان سرداران قزلباش بر سر سلطنت ایران ظهور کرد، مایه ضعف دولت و سرکشى حکام ولایت و طوایف و اقوامىشد که در اطاعت دولت صفوى به سر مىبردند. در جریان این اختلافات، بسیارى از سرداران مجرب و با کفایت ایران کشته شدند و کارها در زمان شاه اسماعیل دوم، بیشتر به دست جوانان بى تجربه و نو رسیده و خود رأى افتاد. امور لشکرى مختل شد و اتحاد در اتفاقى که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب میان طوایف قزلباش، به ویژه در برابر دشمنان خارجى وجود داشت، به نفاق و دشمنى و رقابت مبدل شد. شاه اسماعیل دوم با آنکه به مدهب تسنن مایل بود و در تقویت و ترویج آن مذهب مىکوشید، بر دولت عثمانى به چشم سوءظنن و بدبینى و خصومت مىنگریست. زیرا سلطان عثمانى بر خلاف آداب و رسوم سیاسى، سفیرى براى تبریک جلوس وى به ایران نفرستاده بود. حتى نوشته اند که به همین دلیل مصمم بود که لشکر به بغداد کشد و آشکارا با سلطان عثمانى از در جنگ درآید، و همین تصمیم را هم یکى از علل کشته شدن او دانسته اند؛ زیرا سران قزلباش از بر هم زدن مصالحه نامهاى که میان شاه طهماسب و سلطان سلیمان خان قانونى منعقد شده بود و تا آن زمان دوام داشت، ناخرسند و از تجدید جنگ میان دو کشور بیمناک بودند.
در مدت کوتاه حکمروایى شاه اسماعیل دوم، به علت رفتار سخت و سیاست خشونت آمیزى که وى نسبت به مخالفان خود و سران قزلباش در پیش گرفت، آرامش و صلح در ولایات و سر حدات ایران به ظاهر برقرار بود، اما پس از مرگ وى و جلوس شاه محمد خدابنده، به علت بى کفایتى و سست رأیى و سیاست تردآمیز این پادشاه، زمام امور در آغاز به دست همسرش مهد علیا و پس از قتل او بازیچه دست میرزا سلیمان وزیر و جمعى از رؤساى قزلباش بود. کار اختلال و بى نظمىامور کشور و طغیان و سرکشى طوایف و اقوام تابع ایران بالا گرفت، و طولى نکشید که دولت مرکزى با جنگهاى داخلى و تجاوزات خارجى مواجه گشت.
تهاجم عثمانی به آذربایجان در عهد شاه محمدخدا بنده
در نخستین سال پادشاهى محمد خدابنده، گروهى از کردان مطیع ایران، که میان ولایت وان و آذربایجان به سر مىبردند؛ چون از ضعف و اختلال دولت صفوى و نفاق سران قزلباش خبر یافتند، به سبب اشتراک مذهب به دولت عثمانى توجه کردند. خسرو پاشا، حاکم وان، به دستور دربار عثمانى، ایشان را به غارت کردن نواحى غربى آذربایجان برانگیخت. سپس خود نیز با کردان یاغى به خاک ایران تجاوز کرد. امیر خان موصلوى ترکمان امیرالامراى آذربایجان هم در مقابله با این تهاجم کارى از پیش نبرد. مهاجمان کرد و ترک بى خبر بر نواحى سلماس و ارومیه و خوى تاختند و آن حدود را به باد غارت دادند، و جمعى از مردم بى گناه را کشته و عدهاى دیگر را به اسارت گرفتند.
خبر حمله سپاه عثمانى به آذربایجان سبب شد که گروهى دیگر از طوایف کرد نیز یاغى شدند و تا حدود مراغه را به باد غارت دادند. مردم شروان هم، که از تعدیات حکام قزلباش به جان آمده بودند، به سلطان عثمانى توسل جستند و او را به گرفتن آن ولایت تشویق کردند.
نقض عهدنامه صلح توسط پادشاه عثمانی و تهاجم به ایران
سلطان مراد خان پادشاه عثمانى، چون اوضاع ایران را بر کشور گشایى و جبران شکستهاى پیشین مساعد دید، بر خلاف عهدنامه صلحى که در زمان جدش - سلطان سلیمان خان قانونى - میان دو دولت منعقد گشته و نسلا" بعد نسل معتبر شناخته شده بود، به پاشایانى که در ولایات شرقى عثمانى و در جوار سر حدات ایران حکومت داشتند، دستور تهاجم و حمله داد. طویل محمد پاشا صوقلى - وزیر اعظم عثمانى - نیز مصطفى پاشا معروف به لله پاشا، وزیر ثانى را به فرماندهى، یا به اصطلاح آن عصر، به سر عسکرى سپاه - فرماندهى لشکر - روانه ایران کرد.
مصطفى پاشا در روز 26 صفر سال 986 ق / 8 مه 1578 م از اسکوتارى، به عزم ایران حرکت کرد. در راه توسط یکى از امیران ایرانى نامهاى براى شاه محمد فرستاد که به فرمان سلطان عثمانى با سیصد هزار سوار و 600 توپ و شش هزار تفنگچى به ایران مىآید تا انتقام برادر او شاه اسماعیل دوم را از کشندگان وى بستاند! و همچنین از جانب سلطان مأمور است که عیسویان گرجستان را از حکام ستمکار ایرانى آزاد کند.
در همان حال پنج کشتى بزرگ و دو کشتى کوچک هم، که حامل سرباز و توپخانه و اسلحه بود، از طرف دولت عثمانى به بندر طرابوزان فرستاده شد. ضمنا" سلطان عثمانى به محمد گراى خان تاتار - پسر دوستگراى خان - که مطیع آن دولت بود، دستور داد که سپاهیان تاتار از جانب دشت خزر و دربند به ولایت شروان درآید و با مصطفى پاشا یارى کند.
حرکت مصطفی پاشا عثمانی به قزوین
همینکه خبر حرکت مصطفى پاشا و حمله سپاه تاتار به قزوین رسید؛ شاه محمد، به صوابدید وزیر و بزرگان دولت، نامهاى محبت آمیز به سلطان مراد خان نوشت و سبب نقض عهدنامه صلح را جویا شد، ولى مأموران عثمانى، پیک ایرانى را در سر حدات مرزى دستگیر و مانع رسیدن نامه به سلطان عثمانى شدند. مصطفى پاشا، از راه ارزروم به ولایت قارص رفت و به تعمیر حلقه آنجا مشغول شد؛ در حالى که طبق مفاد پیمان، مقرر شد که قارص همواره ویران باقى بماند و هیچ یک از دو طرف نسبت به آباد کردن آنجا که در حقیقت منطقه بى طرف میان ولایت ارمنستان از متصرفات ایران، و ارزروم، از ولایات عثمانى بود، توجه نکنند.
مصطفى پاشا از قارص وارد خاک قفقاز شد و چون این خبر به قزوین رسید، از جانب شاه به امیر خان ترکمان، بیگلربیگى آذربایجان، و امام قلى خان قاجار، بیگلر بیگى قراباغ، و محمد خان تخماق استاجلو، بیگلر بیگى چخورسعد «ارمنستان»، دستور داده شد که به اتفاق یکدیگر از پیشروى قواى ترک جلوگیرى کنند. سواران امام قلى خان و محمد خان، براى دفع دشمنى به یکدیگر پیوستند، ولى امیر خان، به علت خصومتى که میان طوایف ترکمان و استاجلو بود، به ایشان کمکى نکرد. حکام قراباغ و ارمنستان با اندک سپاهى که در اختیار داشتند، در آغاز دستهاى از پیشقراولان دشمن را در هم شکستند و بسیارى از سران ترک و کرد سپاه لله پاشا را از پاى درآوردند، وى عاقبت نزدیک قلعه چلدر با شیطان قلعه از لله پاشا شکست خوردند و به علت نفاق و دشمنى سرداران قزلباش، بسیارى از سران و سربازان ایرانى کشته شدند «6 جمادى الثانى 986 ق / 10 اوت 1578 م»، و لله پاشا دو کله منار از سرگشتگاه ایرانى بر پا کرد.
تصرف گرجستان توسط لله پاشاه
لله پاشا بعد از این پیروزى به خاک گرجستان رفت و قلعه تفلیس را هم با شهر گورى irog پایتخت سلاطین گرجى، به آسانى تصرف کرد و از آنجا به جانب شروان روانه شد. ارس خان، بیگلربیگى شروان، چون خود را در برابر قواى ترک ناتوان دید، آن ولایت را رها کرد و تا کنار رودخانه کر عقب نشست. لله پاشا، شروان را هم به صهولت گرفت و عثمان پاشا اوزدمر اوغلى، از سرداران ترک را به حکومت آن ولایت گماشت؛ سپس قلعهاى شماخى، بادکوبه و ارس را مستحکم ساخت و در شوال 986 ق / دسامبر 1578 م براى گذراندن فصل زمستان به ارزروم بازگشت.
چون خبر تصرف گرجستان و شروان، به قزوین رسید؛ مهد علیا که زمام امور ایران را در دست داشت، فرمان جمع آورى سپاه داد و با پسر خود حمزه میرزاى ولیعهد، و جمعى از بزرگان دولت و سران قزلباش، به عزم جلوگیرى از پیشرفت دشمن، راه آذربایجان پیش گرفت و در قراباغ توقف کرد.
تهاجم محمدگرای خان به شروان
در همان اوان به فرمان سلطان عثمانى، دستهاى از سپاهیان تاتار نیز از طرف محمد گراى خان، به کمک قواى ترک به شروان تاخته و گروهى از سرداران و بزرگان قزلباش را کشته بود. میرزا سلیمان وزیر، با چند تن از سران لشکر مأمور شدند که به شروان بتازند و سپاه ترک و تاتار را از آن دیار بیرون کنند. در جنگى که میان قواى قزلباش و تاتار در نزدیکى قلعه شماخى در گرفت، شکست در سپاه دشمن افتاد و عادل گراى خان - برادر امیر تاتار - گرفتار شد. عثمان پاشا، سردار ترک نیز ناچار قلعه شماخى را رها کرد و به دربند گریخت و قسمت بزرگى از ولایت شروان دوباره به تصرف ایران درآمد.
مهد علیا اصرار داشت که میرزا سلیمان و سرداران در تعقیب عثمان پاشا به قلعه دربند بتازند و با گرفتن آن قلعه، دست ترکان را یکباره از ولایت شروان کوتاه کنند؛ اما وزیر و همراهانش بر خلاف فرمان ملکه، با عادل گراى خان و غنایمى که به دست آورده بودند، به قراباغ بازگشتند. این امر، مایه رنجش ملکه از سرداران قزلباش گردید و ایشان را مورد سرزنش قرار داد؛ چون سرداران با او بى ادبانه سخن گفتند، به عنوان اعتراض، در شدت سرماى زمستان، با ولیعهد از قراباغ به قزوین بازگشت.
عادل گراى خان را در دربار ایران، براى جلب خاطر برادرش، معزز و محترم داشتند و با ملازمانش در یکى از عمارات شاهى جاى دادند. او نیز به اشاره دربار ایران، نامهاى به برادر نوشت و رفتار احترام آمیز و پسندیده دولت ایران را نسبت به خود گوشزد کرد و برادر را به ترک مخاصمه با پادشاه صفوى دعوت نمود.
armin khatar
07-24-2011, 05:09 PM
میرزا سلیمان اعتمادالدوله
«مقتول 991 ق / 1583 م»
میرزا سلیمان جابرى اصفهانى ملقب به اعتمادالدوله وزیر شاه اسماعیل دوم که مردى زیرک و موقع شناس بود، پس از مرگ شاه اسماعیل توانست در دربار براى خود جایى باز کند و مقام وزارت را همچنان حفظ نماید. وى از زمانى که دختر خویش را به عقد شاهزاده حمزه میرزا درآورده بود، خود را از خاندان سلطنتى مىدانست و با استفاده از ضعف محمد خدابنده و جوانى ولیعهد، در کارها دخالت و نفوذ فراوان داشت. با ارکان دولت و سران طوایف قزلباش به تندى و خشونت رفتار مىکرد و شاه و ولیعهد را به صدور احکام و دستورهایى که بر خلاف میل و صوابدید بزرگان قزلباش بود، بر مىانگیخت. چنانکه پس از جنگ تیر پل، جمعى از سرداران استاجلو و شاملو را، که دستگیر شده و غالبا" از بستگان و نزدیکان امیران دربارى بودند، على رغم میل ایشان کشت. حتى در مجالس خصوصى، حمزه میرزا را تحریک مىکرد که برخى از اسیران نامى مانند قلى بیگ افشار قورچى باشى، و شاهرخ خان ذوالقدر مهردار، و محمد خان ترکمان را از میان بردارد.
توطئه سران قزلباش برای کشتن میرزا سلیمان وزیر
سرداران قزلباش که از عتاب و خطاب میرزا سلیمان وزیر به جان آمده بودند، براى کشتن وزیر، در کمین فرصت نشستند. در روزى که وزیر براى تفریح و شکار به خارج شهر مىرفت، عدهاى از جوانان قزلباش را براى کشتن وى فرستادند. اما سلیمان میرزا از توطئه آگاه شد و شکایت به ولیعهد برد. حمزه میرزا مخالفان او را احضار کرد و درباره توطئه از ایشان توضیح خواست؛ نخست منکر شدند، ولى چون موضوع برملا شده دیدند، آشکارا به ولیعهد گفتند که : میرزا سلیمان دشمن قزلباش و مایه ایجاد اختلاف و نفاق میان طوایف است و تا او از کار وزارت برکنار نگردد، آتش فتنه و فساد تسکین نخواهد یافت و اگر شاه او را معزول نکند، آنان جملگى به عباس میرزا خواهند پیوست.
میرزا سلیمان با آنکه مىدانست از آن بلیه جان سالم به در نخواهد برد، راضى شد که از کار وزارت کنارهگیرى و هر چه دارد تسلیم کند، به شرط آنکه جانش در امان باشد. حمزه میرزا که مىترسید خصومت سرداران با میرزا سلیمان وزیر، مقدمه مخالفت با ولیعهدى و پادشاهى او باشد، نهانى، کسى نزد امیران قزلباش فرستاد و آنها ولیعهد را تضمین داد، و سوگند خوردند که به او وفادار ماند و فرمانبردارى کنند.
شاه محمد خدابنده و حمزه میرزا همینکه از جانب سرداران قزلباش آسوده خاطر شدند، وزیر بیچاره را به ایشان سپردند. دشمنان وزیر هم نخست او را به همراه دو پسرش به زندان انداختند، و همینکه تمام اموال و املاک خود را تسلیم کرد، در باغ زاغان هرات هلاکش کردند.
میرزا سلیمان مردى فاضل و شاعر بود و نسبش به جابربن عبدالله انصارى، عارف معروف مىرسید. پس از کشتن وزیر، امیران از حمزه میرزا خواستند تا دختر او را طلاق گوید و شاهزاده بینوا ناچار اطاعت کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:10 PM
مهد علیا
1- زن گرجی سلطان محمد خدابنده بود .
2- به خاطر نابینا بودن سلطان محمد خدابنده عهده دار امور حکومتی گردید .
3- پسرش حمزه میرزا را به مقام ولیعهدی منصوب کرد .
4- اما اختلاف میان قزلباشها و مهد علیا ، سرانجام موجب قتل وی شد .
armin khatar
07-24-2011, 05:10 PM
اوضاع خراسان پس از کشته شدن مهد علیا
«988 ق / 1580 م»
با انتشار خبر قتل مهد علیا مله با نفوذ صفوى، سلطان حسین خان شاملو پدر على قلى خان، که به دستور ملکه براى آوردن عباس میرزا به خراسان رفته بود، به قزوین بازگشت. سرداران شاملو استاجلو، براى مقابله با امیران ترکمان و تکلو، که در دربار قزوین، پس از قتل بلکه صاحل قدرت و نفوذ فوق العاده شده بودند، در خراسان به هم متحد شدند و على قلى خان را به ریاست - خانلر خانى - برگزیدند. چون از قزوین، حکام تازه براى ولایات مختلف خراسان معین شده بود، حکام این ولایات نیز به على قلى خان پیوستند.
خان شاملو در آغاز سال 988 ق / 1580 م مصمم شد که صفحه خراسان را از وجود مخالفان عباس میرزا و کسانى که هنوز از دربار قزوین اطاعت مىکردند، پاک سازد. نخست ولایات اسفزار را از یکان سلطان، حکمران آنجا گرفت؛ سپس براى مطیع ساختن مرتضى قلى خان پرناک ترکمان، حکمران مشهد، که یگانه رقیب زورمند وى در خراسان بود، عازم آن شهر شد. على قلى خان و هواداران وى، در آغاز به خان ترکمان پیشنهاد دوستى و اتحاد دادند، اما مرتضى قلى خان، که از طایفه ترکمان بود و این طایفه با طوایف شاملو و استاجلو اختلاف و عداوت دیرینه داشت، به پیشنهاد على قلى خان اعتنا و اعتماد نکرد و آنان را یاغى دولت و خیانتکار و خود را شاهى سیون و خدمتگذار صفوى شمرد. در همان حال، اوضاع نابسامان خراسان را به صورتى تحریک آمیز به دربار میرزا سلیمان وزیر گزارش کرد و از آنان براى مقابله، یارى جست.
على قلى خان چون انجام کار مرتضى خان را به طور مسالمت آمیز ممکن ندید، در صدد دفع وى برآمد و با همراهان راهى مشهد شد. مرتضى قلى خان هم با حکام قوچان و نیشابور و جام، که همگى از طوایف ترکمان و روملو و افشار و طرفداران وى بودند؛ به عزم جنگ از مشهد بیرون آمد. در جنگى که در نزدیکى مشهد روى داد، سرداران شامل و استاجلو پیروز شدند و مرتضى قلى خان به درون قلعه مشهد گریخت.
محاصره مشهد پس از قتل مهدعلیا
محاصره مشهد چهار ماه دوام یافت و فتح آن میسر نشد. على قلى خان و مرشد قلى خان به ناچار دست از محاصره برداشتند تا نخست قلعه هاى نیشابور و تربت حیدریه و امثال آنها را، که در فرمان مرتضى قلى خان بود، تصرف کنند. نیشابور به آسانى تسلیم شد و تربت حیدریه نیز به تصرف نیروهاى على قلى خان درآمد. پس از آن على قلى خان با عباس میرزا به هرات بازگشت و مرشد قلى خان و دیگر امیران هم به مقر حکومت خود رفتند، و انجام کار مرتضى قلى خان را به سال دیگر گذاشتند.
على قلى خان و یاران او، حکام تازهاى را هم که از طرف شاه محمد براى نواحى مختلف خراسان تعیین شده بودند، به خراسان راه ندادند. حتى یکى از ایشان را به نام ولى خلیفه، که از امیران بزرگ طایفه شاملو بود، به دستور على قلى خان مسموم کردند. خبر حمله عباس میرزا و على قلى خان به مشهد و از دست رفتن قلعه هاى نیشابور و تربت وقتى به آذربایجان رسید که میرزا سلیمان وزیر و سرداران قزلباش از شروان بازگشته بودند.
دسیسه سران قزلباش علیه یکدیگر
با کشته شدن ولى خلیفه شاملو، سرداران ترکمان و تکلو از موقعیت استفاده کرده طوایف استاجلو و شاملو را به خیانت و قیام بر ضد مرشد کامل - شاه محمد خدا بنده - متهم ساختند و بر آن شدند که به این بهانه، دست سران طوایف مذکور را از کارهاى دولتى و لشکرى کوتاه سازند و تمام مقامات و منصبهاى مهم کشورى و نظامى را به خود اختصاص دهند.
سرداران ترکمان و تکلو، که امیر خان ترکمان، امیرالامراى آذربایجان سر دسته ایشان بود، نخست به بهانه اینکه، چون على قلى خان سر از اطاعت شاه و شاهزاده پیچیده، و علم طغیان برافراشته، حضور مادر او خانى خان خانم - مادر على قلى خان و دایه حمزه میرزا و عباس میرزا - در حرم سراى شاهى دور از حزم و سیاست است؛ روزى بى محابا به حرم خانه درآمدند و آن زن بى گناه را خفه کردند. سپس برادر خانى خان خانم، حسین بیگ، وزیر حمزه میرزا را با جمعى دیگر از سران شاملو و استاجلو به بهانه هاى گوناگون کشتند «20 جمادى الثانى 988 ق / 2 اوت 1580 م».
على قلى خان چون در خراسان از کشته شدن مادر و پدر و بستگان و خویشان خویش آگاه شد، آشکارا به مخالفت با دربار قزوین قیام کرد و عباس میرزا را رسما" به سلطنت برداشت.
armin khatar
07-24-2011, 05:10 PM
اوضاع آذربایجان و مذاکرات صلح بین ایران و عثمانى
«988 - 989 ق / 1580 - 81 م»
سلطان مراد خان سوم - سلطان عثمانى - چون در 987 ق / 1579 م خبر یافت که شروان بار دیگر به دست سپاهیان قزلباش افتاده و عثمان پاشا به قلعه دربند گریخته، و عادل گراى خان تاتار گرفتار و کشته شده است؛ مصطفى پاشا را از فرماندهى سپاه ترک عزل کرد و سنان پاشا، از سرداران عثمانى را، که اصلا" آلبانى تبار و در دربار استانبول، سمت وزیر سوم را داشت، به جاى وى منصوب نمود.
سنان پاشا در آغاز سال 988 ق / فوریه 1580 م به عزم تسخیر بقیه ولایات قفقاز و گرجستان به ارزروم آمد و از آنجا در تابستان همان سال / مه 1580 م، هنگامىکه شاه محمد از تبریز به ییلاق نخجوان رفته بود، سفیرى نزد وى فرستاد و در نامهاى به میرزا سلیمان وزیر، آمادگى خود را براى میانجیگرى میان ایران و عثمانى اعلام کرد؛ مشروط بر این که دولت ایران از تمام ولایات شروان و شکى و آن قسمت از آذربایجان و گرجستان که به تصرف دولت عثمانى درآمده است، چشم پوشى و از تعرض به این ولایات خوددارى کند. همچنین از گذشته عذرخواهى کرده، سفیرى عالى مقام با نامهاى دوستانه به دربار سلطان عثمانى روانه سازد؛ در غیر این صورت، لشکریان ترک براى تسخیر باقى ولایات به ایران خواهند تاخت.
سرداران قزلباش، با وجودى که در خود یاراى مقاومت نمىدیدند و شکست قواى ایران را به علت نفاق و چند دستگى میان طوایف قزلباش و برترى نظامىعثمانى، قطعى مىدانستند، در پاسخ نامه سنان پاشا، نوشتند که مصالحه در صورتى امکان پذیر است که شرایط آن کاملا" با مفاد مصالحه نامه سلطان سلیمان خان قانونى و شاه طهماسب اول مطابق باشد، و تمام ولایاتى که به موجب آن مصالحه نامه در تصرف ایران بوده است، همچنان به ایران واگذار شود؛ در غیر این صورت، تا جان در بدن دارند، نیم ذرع از خاک ایران را به دشمن نخواهند سپرد. ضمنا" اعلام داشتند که بر خلاف نظر سنان پاشا، ولایات شروان و شکى در تصرف قواى عثمانى نیست و جز قلعه دربند بقیه مناطق در دست حکام و مأموران قزلباش است.
سنان پاشا در پاسخ این نامه، مکتوبى ملایمتر فرستاد و متذکر شد که چون عثمان پاشا به سلطان عثمانى گزارش داده که شروان و شکى را سپاهیان ترک در تصرف دارند، بهتر است که در آن سال هر دو طرف دست از جنگ بردارند، تا یکى از سرداران ترک به همراه یکى از سران قزلباش به شروان روند و اوضاع را از نزدیک مطالعه و گزارش آن را به دو دربار ایران و عثمانى بفرستند.
چون در این هنگام قسمت مهمىاز شروان به علت تاخت و تاز امیران تاتار از تصرف حکام ایرانى خارج شده بود، اولیاى دولت شاه محمد خدابنده، در صدد برآمدند که پیش از رسیدن فرستاده سنان پاشا، قوایى به آن دیار فرستند و آن جا را دوباره تصرف کنند. چون ولایات شروان، مسکن طوایف قاجار بود، پیکر خان زیاد اوغلى قاجار، به حکومت آنجا منصوب شد و با چند تن از امیران آن طایفه، که به حکومت نواحى مختلف آن سرزمین مأمور شده بودند، به شروان رفت و هر یک از مأموران در محل مأموریت خود مستقر شدند.
فرستاده سنان پاشا به در بار ایران برای بررسی اوضاع شروان
سنان پاشا براى تحقیق اوضاع شروان، عمر آقا نامى را به دربار ایران فرستاد. وى به همراه یکى از سران قزلباش به شروان رفت و مشاهده کرد که تمام آن ولایت، به جز بادکوبه، در تصرف قواى ایران است. عمر آقا پس از این بازدید با فرستادهاى از دربار ایران به نزد سنان پاشا رفت و وى را از مشاهدات خود مطلع ساخت. سنان پاشا متعهد شد که وسایل مصالحه را فراهم سازد و خواهش کرد که دربار ایران یکى از سران بزرگ قزلباش را با نامهاى محبت آمیز به نزد سلطان عثمانى ارسال دارد تا بنیان مصالحه استوار شود. شاه محمد نیز، ابراهیم خان ترکمان حکمران قم را، که مردى کاردان و دانا بود، با هدایا و نامهاى براى سلطان عثمانى نزد سنان پاشا فرستاد «تابستان 989 ق / مه 1581 م».
شکت کوشش های صلح و علاقه عثمانی برای ادامه جنگ
سنان پاشا در اوایل سال 990 ق / فوریه 1582 م، با سفیر ایران از ارزروم به استانبول رفت. اما پادشاه عثمانى چون از ماوقع جریان و اوضاع آذربایجان مطلع شد، طى نامهاى به سلطان مراد خان، او را به ادامه جنگ و تسخیر سایر نواحى قفقاز و آذربایجان تشویق کرد و بدین ترتیب کوششهاى به عمل آمده براى قرارداد صلح به جایى نرسید.
کوششهاى پیکر خان قاجار که در 989 ق توانسته بود یکبار دیگر غازى گراى خان و صفى گراى خان تاتار - برادران محمد گراى خان - را که به دستیارى عثمان پاشا، از راه دربند به شروان تاخته بودند، شکست دهد و مهاجمان تاتار را در نواحى شماخى تار و مار کرده و غازى گراى خان را به اسارت گیرد؛ با اقدامات جنگ طلبانه سلطان عثمانى از یک سو، و درگیرى شاه محمد خدابنده در حوادث خراسان از سوى دیگر، بى فایده ماند. اندک زمانى پس از شکست امیران تاتار، پیکر خان قاجار حاکم شروان درگذشت و چون در همان سال، شاه محمد و حمزه میرزا با همراهان به قزوین بازگشتند و سال بعد نیز به قصد دفع على قلى خان شاملو و هواخواهان عباس میرزا به خراسان رفتند، عثمان پاشا، موقع را مغتنم شمرد و از دربند بر قلعه شماخى تاخت و آنجا را در اختیار گرفت و دست حکام ایرانى را به کلى از شروان کوتاه نمود.
armin khatar
07-24-2011, 05:12 PM
لشکرکشى فرهاد پاشا به آذربایجان
«990 - 991 ق / 1582 - 83 م»
چنانکه پیش از این گفته شد، سنان پاشا سردار ترک، در آغاز سال 990 ق / 1582 م از ارزروم با ابراهیم خان ترکمان سفیر ایران، به استانبول رفت و به سلطان مراد خان سوم توصیه کرد که با دولت ایران صلح کند و چون سراسر شروان، به جز قلعه دربند، در تصرف قواى ایران است، از آن ولایت چشم بپوشد. اما، در همان ایام، عثمان پاشا، سردار دیگر عثمانى، که قلعه دربند را در اختیار داشت، از بازگشت شاه محمد و حمزه میرزا به قزوین و ضعف حکام ایرانى شروان استفاده کرد و قلعه شماخى را، که مرکز ولایت شروان بود، تسخیر کرد. سپس نامهاى به سلطان مراد خان نوشت و وى را از اوضاع منطقه مطلع ساخت.
سلطان مراد خان پس از دریافت نامه عثمان پاشا و اطلاع از تصرف شروان توسط قواى عثمانى، بر سنان پاشا وزیر اعظم خشم گرفت و او را از وزارت عزل کرد، و فرهاد پاشا بیگلر بیگى ولایت روملى - از متصرفات عثمانى در بالکان - را به مقام وزارت دوم و سر عسکرى قواى ترک در ایران منصوب نمود و سپاه تازهاى را مأمور ایران ساخت. سفیر ایران را نیز در استانبول نگه داشت و از او خواست تا به شاه محمد پیغام فرستد که مصالحه در صورتى میسر است که دولت ایران از تمام ولایاتى که به تصرف قواى عثمانى درآمده است، چشم بپوشد، در غیر این صورت، سرداران ترک به پیشروى در خاک ایران ادامه خواهند داد.
ابراهیم خان توسط یکى از همراهان خود عریضهاى به شاه محمد نوشت و او را از اظهارات سلطان عثمانى آگاه ساخت و از جانب خود نیز اظهار عقیده کرد که با ملاحظه اوضاع داخلى ایران، قبول شروط دولت عثمانى، یعنى چشم پوشى از ولایات شروان و پایان دادن به جنگ، به صلاح ایران است، و گرنه بیم آن مىرود که آذربایجان و کردستان نیز در خطر افتد و از دست برود.
عریضه ابراهیم خان، هنگامى به دست شاه محمد رسید که وى در خراسان بود. سرداران قزلباش با شروط مصالحه موافقت نکردند و در جواب سفیر نوشتند که تسلیم شروان ممکن نیست.
تهاجم تاز، عثمانی به ارمنستان
فرهاد پاشا با شصت هزار سوار و سیصد توپ به ارزروم رسید و در 991 ق / 1583 م با دستیارى رؤساى کرد، از راه قارص به ولایت چخور سعد «ارمنستان» تاخت و آنجا را با قلعه ایروان از محمدى خان تخماق - بیگلر بیگى آن ولایت - گرفت. کلیساى اوچمیازین را نیز با چند کلیساى دیگر ویران ساخت و با مصالح آنها، قلعه ایروان را که ویران شده بود، تعمیر کرد. سپس قواى کافى در ایروان مستقر کرد و خود به ارزروم بازگشت.
شکست امام قلی خان قاجار از سپاه حیدرپاشای عثمانی
در همان سال، حیدر پاشاى چرکس، سردار دیگر ترک، نیز با پانزده هزار سوار و پیاده، از راه شبه جزیره کریمه «قریم» و دریاى سیاه، با کشتى به یارى عثمان پاشا رسید. عثمان پاشا با کمک او، قواى امام قلى خان قاجار - بیگلر بیگى قراباغ و گنجه - را به سختى درهم شکست و سراسر شروان را به حکام ترک سپرد. این جنگ در 19 ربیع الثانى 991 ق / 15 مه 1583 م نزدیک قلعه شابران - در شمال شماخى - روى داد. مورخان ترک نوشته اند، امام قلى خان قاجار با آنکه پنجاه هزار سوار داشت، به سختى مغلوب شد، به طورى که سربازان ترک، هفت هزار تن از سواران قزلباش را سر بریدند و سه هزار نفر را هم اسیر کردند. پس از این فتح، عثمان پاشا، به باکو رفت و جعفر پاشا از سرداران ترک را به جاى خود به داغستان فرستاد.
شعله ور شدن آتش اختلاف بین سران قزلباش در بحبوحه جنگ با عثمانی
شاه محمد حمزه میرزا هم پس از مصالحه با على قلى خان شاملو، از خراسان به قزوین بازگشتند و زمستان آخر سال 991 ق / دسامبر 1583 م و آغاز سال 992 ق / ژانویه 1584 م را در پایتخت به سر بردند. در آغاز تابستان 992 ق / آوریل 1584 م، اردوى سلطنتى از قزوین به سوى آذربایجان به راه افتاد. در همان حال، محمد خان ترکمان حکمران کاشان، و مسیب خان تکلو حاکم رى، که از سرداران بزرگ و صاحب نفوذ قزلباش و داراى سواران و تفنگچیان زبردست، بودند، به عنوان گردآورى سپاه از اردوى شاهى جدا شدند. محمد خان به کاشان و مسیب خان به رى رفت و به جاى گرد آوردن سپاه، مایه انقلاب و عصیان بزرگى شدند که از یک سو، موجب ضعف قواى ایران در برابر سپاه عثمانى و از سوى دیگر موجب پیشرفت کار شاه عباس گردید.
همین که اردوى شاهى به آذربایجان رسید، سران قزلباش و شاه و ولیعهدش، به جاى آنکه در برابر دشمن مهاجم و بیگانه چاره اندیشى کنند، با ندانم کاریهاى حمزه میرزا و بى لیاقتى شاه و کینه هاى دیرین و کهنه بین طوایف قزلباش، آتش اختلافات داخلى شعله ور شد، چنانکه آشکارا براى جنگ، در مقابل یکدیگر صف آرایى کردند. ]براى اطلاع از جزییات این اختلافات رجوع کنید به مقاله آذربایجان و طغیان سران ترکمان و تکلو[. اینگونه مصائب داخلى، نیروى مقاومت ایران را در برابر سپاهیان ترک در هم شکست و موجب از دست رفتن سراسر قفقازیه و قسمت بزرگى از آذربایجان شد.
armin khatar
07-24-2011, 05:12 PM
آذربایجان و طغیان سران ترکمان و تکلو
«992 ق / 1584 م»
با رسیدن اردوى شاهى به آذربایجان، امیر خان ترکمان بیگلر بیگى با دوازده هزار تن از بستگان و افراد طایفه خود تا میانه به استقبال آمد و مورد لطف و مهرابى فوق العاده شاه و ولیعهد قرار گرفت. پس از ورود به تبریز هم، چون در میزبانى شاه محمد و حمزه میرزا اشتیاق فراوان نشان داد، اعتماد و توجه به حمزه میرزا را به خود جلب کرد، به طورى که این امر مایه تحریک و حسد و کینه سایر نزدیکان و ندیمان شاهزاده به ویژه سران استاجلو و شاملو قرار گرفت.
حمزه میرزا که در این هنگام هجده سال داشت، اغلب کارهاى کشورى و لشکرى به صوابدید و دستور او صورت مىگرفت. چون جوانى خودخواه و مغرور بود و در شرابخوارى افراط مىکرد، به اندک رفتار نامطلوبى، خشمگین مىشد و نزدیکترین کسان خود را آزرده مىساخت. به هنگام قتل مادرش توسط سران قزلباش، سیزده ساله بود، و به سبب علاقه فراوان به مادر، همواره کینه قاتلان را در دل داشت و به دنبال بهانهاى مىگشت تا عاملان این جنایت را به سزاى اعمالشان برساند. ولیعهد جوان، با چنان قدرت و نفوذ در دستگاه پدر، در این هنگام که سران قزلباش و شاه براى برخورد به امر خطیرى چون تهاجم بیگانگان در تبریز گرد هم آمده بودند، فیلش یاد هندوستان کرد و موقع را براى تسویه حساب با کشندگان مادر مناسب یافت! چون امیر خان ترکمان در فرمان قتل مادرش از قزوین دور و ظاهرا" در آن جنایت نقشى نداشت؛ حمزه میرزا کوشید او را با خود همداستان کند و به دستیارى امیر خان، کشندگان مادر را سیاست نماید. اما امیر خان که با برخى از این سران قزلباش، دوستى دیرینه داشت، به عنوان اینکه ایجاد اختلاف در بین سران قزلباش و با وجود دشمن بزرگى چون عثمانى، به صلاح و صواب نیست، با این کار مخالفت کرد. به علاوه شاهزاده جوان را اندرز داد تا در شرابخوارى امساک کند و از معاشرت با سرداران جوان، که او را به این کار تشویق مىکنند، احتراز جوید.
از سوى دیگر، تقرب امیر خان به حمزه میرزا و توجه و احترام خاصى که شاهزاده نسبت به او داشت، مایه تشویش و نگرانى خاطر دیگر سران قزلباش و برانگیختن کینه و حسد آنان مىشد، به ویژه سرداران جوانى که با شاهزاده انیس مجالس بزم و میگسارى وى بودند، به جد سعى مىکردند تا امیرالامراى آذربایجان را از نظر شاهزاده بیاندازند. جوانانى مانند على قلى بیگ فتح اغلى استاجلو و اسماعیل قلى خان شاملو، که ندیمان خاص و هم پیالگان شاهزاده بودند، در مجالس خصوصى با شاه زبان به بدگویى از امیر خان گشودند. کم کم سعایت بدخواهان مؤثر افتاد و میان شاهزاده و امیر خان کدورتى پیدا شد؛ عاقبت روزى حمزه میرزا در حال مستى با دشمنان امیر خان همداستان شد و نهانى به کشتن وى رضا داد.
شورش امیرالامرای آذربایجان علیه حمزه میرزا
امیر خان و سرداران ترکمان، همین که از این توطئه آگاه شدند، به همراه ده هزار تن از افراد طایفه ترکمان سر به شورش برداشتند و عزل و اخراج سرداران توطئه گر را خواستار شدند. حمزه میرزا که از این جسارت خشمگین شده بود، امیر خان را رسما" از بیگلربیگى آذربایجان خلع و دستور داد حکم عزلش را در کوچه و بازار تبریز براى مردم بخوانند. امیر خان هم چون خبر عزل خود را شنید در قلعهاى که گرد خانه خود ساخته بود، رفت و از بالاى برج و باروى آن به تیر اندازى پرداخت.
حمزه میرزا نیز فرمان داد که شاهى سیون کنند؛ یعنى در شهر جار زنند که از طایفه ترکمن هر که فرمانبردار و دوستدار دودمان صفوى است، بر در دولتخانه حاضر شود و هر که طرفدار امیر خانه به قلعه او رود. طایفه ترکمان چون صلاى شاهى سیون شنیدند، امیر خان را رها کرده، دسته دسته به دولتخانه آمدند. حتى خان ترکمان، پسران و برادران خود را به خدمت شاه فرستاد تا در زمره شاهى سیونان درآیند، ولى خود جرأت بیرون آمدن از قلعه را نداشت.
سرانجام با وساطت جمعى از امیران، امیر خان را از قلعه بیرون آوردند و به رسم گناهکاران شمشیر بر گردنش افکندند و به حضور شاهزاده بردند. شاهزاده دستور داد که او را به قلعه قهقهه بردند و تمام اموالش را هم مصادره کرد. سپس على قلى بیگ فتح اوغلى استاجلو که یکى از مسببان اصلى این تراژدى ناباورانه بود، به امیرالامرایى آذربایجان و حکومت تبریز منصوب کرد. عزل و حبس امیرخان، آتش اختلاف طوایف بزرگ قزلباش را تیزتر کرد، و چون بسیارى از سران طوایف ترکمان و تکلو، با امیر خان بستگى داشتند، بر جان خود بیمناک شده و نهانى بر ضد شاهزاده همداستان شدند. حمزه میرزا چون از این توطئه آگاه شد، دستور داد امیر خان را در قلعه به قتل رسانند؛ اما کشتن امیر خان، سرداران مخالف را گستاخ تر و کینه توز تر کرد؛ چنانکه آشکارا شورش کردند و با حمزه میرزا، از در جنگ درآمدند.
خودسریها و کینه توزیهاى حمزه میرزا و دامن زدن به اختلاف طوایف قزلباش، هنگامى روى داد، که سرنوشت ایران بیچاره و آذربایجان نگونبخت، بازیچه دست پادشاهى بىمصرف و بىلیاقت و دولتمردانى طمع کار و بى سیاست افتاده بود، نتیجه آنکه سراسر قفقاز و قسمت بزرگى از آذربایجان و حتى تبریز به سهولت به دست دشمنان ایران افتاد.
armin khatar
07-24-2011, 05:12 PM
حمله عثمان پاشا و سقوط تبریز
«993 ق / 1585 م»
تا سال 991 ق / 1583 م تمام ولایات شروان و شکى و بخش مهمىاز ارمنستان، با قلعه معروف ایروان، به دست عثمان پاشا و فرهاد پاشا، سرداران ترک تسخیر شد و از دست ایران بیرون رفت. در همان حال سلطان مراد خان، که به تحریک عثمان پاشا مىخواست از ضعف دولت صفوى و اختلافات داخلى ایران استفاده کند و سراسر آذربایجان را بگیرد، آن سردار را از شروان به استانبول احضار و به مقام بزرگ وزارت اعظم منصوب نمود، و با دویست و شصت هزار سوار و پیاده به تسخیر آذربایجان فرستاد.
در این هنگام شاه محمد و حمزه میرزا هنوز در تبریز بودند. شاه محمد در امور دولتى هیچگونه مداخلهاى نداشت و حمزه میرزا نیز مشغول باده خوارى و عیاشى بود.
آماده شدن عثمانی برای تهاجم به آذربایجان
در آغاز سال 993 ق / 1585م، که عثمان پاشا با قواى بسیار در شهر ارزروم مستقر گشت، مقدمات حمله به آذربایجان را فراهم مىساخت. شاهزاده حمزه میرزا هم پس از فصل بهار به ییلاق قراباغ رفت و سه ماه تابستان را به عیش و عشرت گذراند، تا آنکه سپاه عثمانى به مرزهاى آذربایجان رسید و خطر نزدیک شد. آن زمان بود که حمزه میرزا به گرد آورى سپاه و آماده ساختن آنها براى جنگ با عثمانى دست یازید. سران قزلباش در جلسه مشورتى با شاهزاده شرکت کردند و عاقبت تصمیم گرفته شد که در تبریز سنگربندى کنند و مردمان شهر را ترک نگویند. مردم تبریز هم مردانه به دفاع از شهر و ایجاد سنگر همت گماشتند. با نزدیک شدن قواى عثمانى به تبریز، حمزه میرزا که ده هزار سرباز بیشتر در اختیار نداشت، با مشاهده انبوه سپاهیان عثمانى، جرأت خودنمایى و جنگ نکرد. مدافعان تبریز هم در برابر نیروى مجهز عثمانى کارى از پیش نبردند و بسیارى از سنگرها با گلوله توپ در هم شکسته شد. چند تن از سرداران قزلباش هم که مأمور دفاع از شهر بودند، پا به فرار گذاشته به اردوى حمزه میرزا رفتند. مردم تبریز چون از کمک شاه و حمزه میرزا، نومید شدند، ناچار چند تن از روحانیون تبریز را نزد عثمان پاشا فرستادند و از در اطاعت و تسلیم درآمدند. عثمان پاشا هم که از سلحشورى مردم تبریز آگاه بود، مردم را به حفظ آرامش و احتراز از اقدامات تحریک آمیز، دعوت کرد. بسیارى از مردم که از عهد شکنى ترکان بیم داشتند، داراییهاى خود را در زیر زمین پنهان ساخته ترک شهر گفتند؛ هر چند بسیارى از ایشان به دام راهزنان وطنى افتادند و اگر جان سالم به در بردند، نقدینه و جامه خود به راهزنان باختند.
عثمان پاشا شهر را به آسانى تسخیر کرد و دستور داد تا در آنجا حلقهاى بسازند، و آنچه آذوقه و اسلحه به چنگ آورده بود در آن حلقه جاى داد و جعفر پاشا از سرداران ترک را که به اخته مشهور بود، به حکومت تبریز و حفظ آن حلقه مأمور کرد.
مردم تبریز، با آنکه به ظاهر از در اطاعت درآمده بودند، هنگام فرصت از کشتن سربازان ترک و غارت اموال ایشان غفلت نمىکردند و غالبا" شبها به درون قلعه مىرفتند و آنچه را عثمانیها ساخته بودند، ویران مىکردند. عاقبت روزى، خبر رسید که اهالى تبریز یکى از سرداران عثمانى را در حمام کشته و جسدش را در چاه انداخته اند، عثمان پاشا از این خبر به سختى بر آشفت و دستور قتل عام داد.
کشتار مردم تبریز توسط سپاه عثمانی
یک روز از بام تا شام سربازان ترک مردم تبریز را از زن و مرد و کودک طعمه شمشیر ساختند و اموالشان را به یغما بردند. در پایان روز، عثمان پاشا به وساطت خیر اندیشان، امر به ترک مردم کشى داد. شهر تبریز، که در آبادانى و زیبایى در سراسر ایران شهرت داشت، به قبرستانى مرگبار تبدیل شده بود، عثمان پاشا چهل روز در تبریز بود؛ در این مدت حمزه میرزا سه بار نبردهاى کوچک اما متهورانهاى را با سپاهیان ترک انجام داد که در همه آنها موفق بیرون آمد و در یکى از آنها چند تن از سرداران و پاشایان بزرگ عثمانى کشته شدند. در همان ایام، عثمان پاشا به بستر بیمارى افتاد و به مرض خناق درگذشت. سردار دیگرى به نام چغال اوغلى «چغال زاده» که به جاى وى فرماندهى سپاهیان ترک را عهده دار شد، مصمم شد که جمعى از قواى عثمانى را به سردارى جعفر پاشا در قلعه شهر بگذارد و خود با بقیه سپاه به عثمانى بازگردد. در عقب نشینى سپاه ترک، حمزه میرزا از پى آنها وران شد، اما کارى از پیش نبرد؛ چه آنکه با سپاه اندکش که از دوازده هزار تن تجاوز نمىکرد، در برابر قواى چغال اوغلى، ناچیز بود. از سوى دیگر، مشکلات داخلى ایران، عمیقتر از آن بود که عزمىراسخ و سیاستى روشن در این زمینه داشته باشد. امیران فاسد و سودجو و طمع کار قزلباش در هر شبیخون، تنها به دنبال جمع آورى غنیمت بودند و با اندکى غنایم دست از جنگ مىشستند. از سوى دیگر، اختلاف و نفاق چنان در پیکرده دولت صفوى ریشه دوانده بود، که هیچ سردارى با سردار دیگر همکارى فعال نمىکرد. خانه از پاى بست ویران بود.
حمزه میرزا با اندک سپاه خود، در زمستان 993 ق / 1585 م کوشید تا قلعه تبریز را به تسخیر درآورد. اما هم به سبب قلت سپاه و هم به جهت بى لیاقتى سرداران و نداشتن ایمان و هم به دلیل فاقد بودن سلاح سنگین و وسایل قلعه گیرى، کارى از پیش نبرد. افزون بر این، شعله ور شدن آتش نفاقهاى داخلى هم مانع از پیشرفت اوضاع بود.
خیانت قلی بیگ افشار و پذیرش خدمت به عثمانی
قلى بیگ افشار، از سرداران معروف قزلباش که سمت قورچى باشى داشت، به قلعه تبریز نزد جعفر پاشا رفت و از بیم جانش که حمزه میرزا نهانى قصد آن را کرده بود، خدمت به عثمانى را ترجیح داد. قلى بیگ افشار، از جمله دست اندرکاران قتل مادر حمزه میرزا - مهد علیا - بود. وى به تشویق عدهاى دیگر از سران قزلباش تصمیم گرفت که قلى بیگ افشار را به قتل رساند. اما وى از این توطئه آگاه و به جعفر پاشا پناه برد و به هنگام ورود به قلعه، تاج قزلباش را به خندق انداخت.
فرار قلى بیگ افشار، آخرین طرفند شاهزاده حمزه میرزا را هم نقش بر آب کرد. حمزه میرزا دستور داده بود تا از درون مسجد حسن پادشاه، نقبى به درون قلعه بزنند. کار حفارى چند ماه بى وقفه پیش رفته بود و درست هنگامىکه به پایان آن نزدیک مىشد، قلى بیگ میرزا، جعفر پاشا را از وجود آن آگاه ساخت. تفنگچیان ترک نقب را ویران و با گشودن آتش عدهاى از سربازان ایرانى، این اقدام را نیز بى نتیجه گذاشتند.
armin khatar
07-24-2011, 05:13 PM
مقدمات مصالحه با دولت عثمانى
«994 ق / 1586 م»
حمزه میرزا گمان داشت با سرکوب سرداران مخالف، اختلاف و نفاق از میان طوایف قزلباش برخاسته است، و این بار همگى براى تسخیر قلعه تبریز و دفع دشمن همداستان خواهند بود. با همین تصور در قزوین به احضار رؤساى طوایف قزلباش فرمان داد و در حدود سلطانیه نیز چند روزى به انتظار گرد آمدن ایشان توقف کرد. اما بر خلاف انتظارش، این بار هم قواى قابلى فراهم نیامد. طوایف ترکمان و تکلو که سرداران نامىایشان در جنگ چکچکى کشته یا دستگیر شده بودند، از بیم جان متفرق و پراکنده بودند. طایفه افشار هم، که در حدود اصفهان، یزد، کرمان و کوه گیلویه به سر مىبردند؛ چون سردار بزرگشان قلى بیگ قورچى باشى، چنانکه پیش از این گذشت، به قلعه تبریز و به دشمن پناهنده شده بود، از حمزه میرزا بیم داشتند و به همین بهانه از حرکت به آذربایجان مصایقه کردند. امیران خراسان، مانند على قلى خان شاملو و مرشد قلى خان استاجلو و دیگران هم، عباس میرزا را به شاهى برداشته، مدعى استقلال بودند، و طبعا" با حمزه میرزا و پیشرفت کار او موافقت نداشتند. بنابراین قواى قابلى در سلطانیه گرد نیامد، و ولیعهد ناچار با قریب ده هزار سوار راهى تبریز شد.
در تبریز، حمزه میرزا با یگانه توپى که در اختیار داشت، از جانب مسجد «حسن پادشاه» قلعه تبریز را هدف ساخت؛ ولى جعفر پاشا، حاکم قلعه، پس از خبر یافتن از تهاجم حمزه میرزا، فرستادهاى نزد فرهاد پاشا، فرمانده کل قواى عثمانى فرستاد و از وى یارى خواست. فرهاد پاشا با شتاب به سوى تبریز آمد؛ حمزه میرزا به گمان اینکه شاید پیش از رسیدن فرهاد پاشا قلعه را تسخیر کند، بى آنکه وسایل قلعه گیرى و قواى کافى داشته باشد، فرمان داد که سربازان قزلباش از اطراف بر قلعه بتازند و آنجا را با حمله سختى تصرف کنند. سربازان در کمال رشادت و از جان گذشتگى به حصارهاى قلعه تاختند، ولى از هر سو هدف تفنگچیان ترک قرار گرفتند و جمع فراوانى از ایشان به خاک افتادند؛ گروه دیگرى هم که به شجاعت به پاى دیوارهاى قلعه رسیده و از نردبانها بالا رفته بودند، کارى از پیش نبردند و به درون خندق افتادند.
ناتوانی ایران در ادامه نبرد با عثمانی و موافقت در پذیرش صلح پیشنهادی
حمزه میرزا، چون از نزدیک شدن فرهاد پاشا به تبریز آگاه شد و گرفتن قلعه را در کوتاه مدت نیز ممکن دید، دستور داد تا اهالى تبریز شهر را تخلیه و به قزوین و شهرهاى اطراف بروند؛ خود نیز از تبریز به قراباغ رفت.
روز بعد، فرهاد پاشا به تبریز رسید و مقدارى اسلحه و آذوقه به قلعه داران ترک تسلیم کرد؛ در بازگشت، نامهاى به على قلى خان و سرداران قزلباش نوشت و ایشان را به مصالحه دعوت کرد. در این نامه، سردار عثمانى به ایران اطمینان داد که با وجود اختلاف و ضعف دولت صفوى، باز پس گیرى ولایات از دست رفته ممکن نیست و در صورت تداوم حملات، احتمال تهاجم دیگر سپاه عثمانى و اشغال مناطق دیگر هم وجود دارد؛ بنابراین به صلاح دولت ایران است که از ولایات اشغال شده توسط سپاه عثمانى چشم پوشى و خود را براى مصالحه آماده کند.
برخى از جوانان پر شور و بى تجربه و ماجراجوى قزلباش، با پیشنهاد فرهاد پاشا مخالفت کردند، ولى حمزه میرزا پس از تجربیات زیادى که از چند دستگى و نفاق بین سران قزلباش و ضعف قدرت در مقابله، به خوبى آگاه شده بود؛ موافق ترک مخاصمه و پذیرش پیشنهاد عثمانیها بود. وى دریافته بود که ادامه این وضعیت، کم کم نواحى شرقى آذربایجان و قسمتى از عراق را هم از دست ایران خارج خواهد ساخت.
پس ناگزیر با فرستاده ترک به مهربانى رفتار کرد و در جواب نامه فرهاد پاشا نوشت که اگر دولت عثمانى تبریز را، که گورخانه قدیم قزلباش است و چشم پوشى از آن ممکن نیست، به ایران واگذارد، حاضر به مصالحه خواهد شد. فرهاد پاشا نیز در جواب نوشت که اگر دربار ایران یکى از شاهزادگان صفوى را، براى استحکام صلح و دوستى، به دربار عثمانى بفرستد، که به عنوان گروگان در آنجا بماند، شاید سلطان عثمانى، ولایت تبریز را به آن شاهزاده ببخشد.
حمزه میرزا و على قلى خان پیشنهاد یاد شده را پذیرفتند و مقرر شد که سفیر کاردانى را با حیدر میرزا پسر خردسال ولیعهد به همراه هدایاى شایسته به استانبول روانه کنند. در این باره نامهاى به فرهاد پاشا نوشته شد. سردار ترک از آذربایجان به ارزروم رفت و در آنجا به انتظار فرزند ولیعهد ایران نشست. ضمنا" یکى از سرداران ترک را به نام ولى آقا چاشنى گیر باشى را هم براى آوردن شاهزاده به شهر گنجه فرستاد.
قتل حمزه میرزا و ناکامی عقدنامه صلح
حمزه میرزا مىخواست از گنجه به پایتخت رود و در آنجا وسایل حرکت فرزند خود و سفیر ایران را فراهم کند. به همین قصد نزدیک آن شهر در محل ابوشحمه اردوز «24 ذىالحجه 994 ق / 6 دسامبر 1586 م». اما در شب آن روز، در چادر، به دست خداوردى دلاک، از ندیمگان خود به قتل رسید و انجام چنین مصالحهاى ممکن نشد.
armin khatar
07-24-2011, 05:14 PM
حمزه میرزا و پایان کار او
«مقتول 994 ق / 1586 م»
حمزه میرزا، پسر محمد میرزا - شاه محمد خدابنده صفوى - بود که چون پدر نابنیاد ضعیف بود، اداره امور کشور را به زن خود مهد علیا سپرد و آن زن فرمانرواى مستقل ایران گردید. حمزه میرزا پسر بزرگ شاه را هم که یازده سال داشت، به نیابت سلطنت، به به اصطلاح آن زمان به وکالت دیوان اعلى منصوب کردند و مقرر شد که در احکام و فرمانهاى سلطنتى مهر خود را بالاى مهر وزیر زند.
حمزه میرزا که بر خلاف پدر، مردى رشید و شجاع و در عین حال لجوج، کینه توز، خود رأى و متکبر بود. وى براى خاتمه دادن بر نابسامانیها ممکلت و استقرار نظم و امنیت کوشش فراوان به عمل آورد، اما سستى پدر و داشتن عنوان مرشد کامل، اجازه نمى داد که اصلاحات ولیعهد به ثمر نشیند. حمزه میرزا در ماجراى کشته شدن میرزا سلیمان اعتمادالدوله، که سران قزلباش کمر به قتل وزیر بسته بودند، چاره را در تسلیم دید و با اطلاع شاه و ولیعهد، او را به جلادان تسلیم کردند و حتى به الزام سپاه قزلباش، ناچار به طلاق همسرش که دختر میرزا سلیمان بود، شد.
شجاعت حمزه میرزا و پیروزی سپاه ایران در جنگ با عثمانی
در 993 ق / 1585 م سپاه عثمانى از ضعف دولت ایران استفاده کرد و به آذربایجان یورش برد. در این تهاجم تبریز به دست سپاهیان عثمان پاشا افتاد و به مدت چهل روز در اختیار آنها قرار داشت. حمزه میرزا که جوانى دلیر و جنگجوى و غیور بود، به سبب کمى سپاه قزلباش و دشمنى و نفاق بین سران سپاه، نتوانست بر شهر بتازد و به جنگ بزرگى اقدام کند. اما سه بار در اطراف شهر میان سرداران قزلباش و سپاه عثمانى نبردهایى درگرفت که مخصوصا" به سبب شجاعت و بى باکى حمزه میرزا، به پیروزى ایرانیان منتهى شد. در این نبردهاى کوچک و پراکنده آسیبهایى به سپاه عثمانى وارد آمد، و در یکى از آنها، چند تن از سرداران و پاشایان بزرگ عثمانى کشته یا اسیر شدند. با عقب نشینى سپاه عثمانى، مذاکرات صلح براى رفع اشغال و تخلیه خاک ایران آغاز شد و بدین ترتیب حمزه میرزا بر اوضاع مسط گردید. اما در تبریز به علت نفاق و دو دستگى و کمى سپاه نتوانست قلعه تبریز را از دست مهاجمان و اشغالگران خارج سازد.
سرکوبی برخی سران قزلباش شورشی توسط حمزه میرزا
در همین ایام به وى خبر رسید که محمد خان ترکمان، طهماسب میرزا را در قزوین به ولیعهدى نشانده و تمام اموال و خزائن صفوى را تصرف کرده است. رسیدن این خبر به حمزه میرزا و همراهان وى را نگران ساخت. از این رو از طارم به سلطانیه آمد. در همان حال اسماعیل قلى خان شاملو و برادران و همراهان وى از گیلان به او پیوستند و چند تن از امیران قزلباش هم از حدود رى و کردستان به اردوى حمزه میرزا محلق شدند، سپس از سلطانیه به نزدیکى صائن قلعه رفت و در دست ییلاقى چکچکى با قواى طرفداران برادرش طهماسب میرزا روبهرو شد. در جنگ سختى که در گرفت، نخست پیروزى از آن سپاه طهماسب میرزا بود، اما دلیرى و بى باکى حمزه میرزا باعث تفوق سپاهیان او شد و در پایان طهماسب میرزا و محمد خان دستگیر شدند و بسیارى از سران مخالف به خاک افتادند و بقیه سرداران و سواران ترکمان و تکلو و ذوالقدر نیز راه گریز اختیار کردند.
پس از این پیروزى غیر منتظره، حمزه میرزا، محمد خان ترکمان و مسیب خان تکلو، از امیران مخالف را، که گرفتار شده بودند آزاد کرد، و آن دو را به على قلى خان استاجلو اسماعیل قلى خان شاملو سپرد، تا نزد خود نگاه دارند، سپس راه قزوین در پیش گرفت و برادر خود طهماسب میرزا را به قلعه الموت فرستاد و مقامات و مناصب لشکرى و حکومت ولایات را هم میان على قلى خان استاجلو و اسماعیل قلى خان شاملو و بستگان ایشان تقسیم کرد. حمزه میرزا، پس از دو ماه اقامت در قزوین، در آغاز تابستان سال 994 ق / ژوئیه 1586 م به قصد تسخیر قلعه تبریز، عازم آذربایجان گردید. حمزه میرزا در گشودن قلعه تبریز به سبب اختلافت عمیق بین سران قزلباش توفیقى نیافت و ناچار به مذاکره صلح با پادشاه عثمانى شد.
حمزه میرزا که هیچگاه واقعه قتل مادرش - مهد علیا - را فراموش نکرده بود و حضور کشندگان مادر را در دربار نمى توانست تحمل کند، در صدد تنبیه قاتلان برآمد، اما دشمنانش در دربار از قصد او آگاه شده و پیشدستى کردند، و او را در حمام به دست پسر دلاک به قتل رساندند «994 ق / 1586 م».
armin khatar
07-24-2011, 05:14 PM
شاه عباس اول صفوى
«996 - 1038 ق / 1588 - 1629 م»
شاه عباس در رمضان «978 ق / فوریه 1571 م» در هرات دیده به جهان گشود. هنگام ولادت او، پدرش محمد میرزا حکومت هرات داشت. سالهاى کودکى عباس در همین تختگاه پر آوازه خراسان گذشت؛ در همانجا، و در همان سالهاى کودکى، مدتها حکومت اسمى خراسان به او تعلق داشت و از همان دیار هم بود که در آغاز جوانى، عازم تختگاه صفوى در قزوین شد و تخت و تاج پدر را در عهد حیات او به دست گرفت.
هنگام دست یابى به تاج و تخت صفویان هجده سال داشت و به سعى امراى قزلباش خراسان که در واقع بر پدر او شوریده بودند به تخت سلطنت نشست «ذىالحجه 996 ق / 1588 م». هنگام جلوس او بر تخت سلطنت، اغتشاش و آشوب ناشى از سستى و بى لیاقتى پدرش سراسر ایران را فرا گرفته بود. خراسان از همان هنگام که او عازم قزوین شد، عرصه تاخت و تاز ازبک واقع شد. عبدالله خان ثانى، فرمانرواى ازبک، این تختگاه خراسان را با وجود یک مقاومت طولانى هشت ماهه در برابر محاصره او، از دست حکام قزلباش بیرون آورد. پسرش عبدالمؤمن خان، حتى مشهد را هم بر قلمرو ازبکان افزود و دامنه تاخت و تاز را تا نواحى قومس و بسطام کشاند. شروان و گرجستان و حتى لرستان هم تحت اشغال یا نظارت آنها قرار داشت. در دولتخانه قزوین هم قدرت واقعى در دست مرشد قلى خان استاجلو متمرکز بود که خود را مربى پادشاه جوان مىدانست و حتى گه گاه به او تحکم نیز مىکرد.
حضور سران قزلباش که در توطئه قتل برادرش حمزه میرزا دست داشتند و برخى از آنها حتى متهم به دخالت در قتل مادرش مهد علیا بودند، جو دربار را براى وى آزار دهنده مىکرد و قدرت و نفوذ این قاتلان را براى خود نوعى کابوس موحش مىیافت که بدون دفع آنها حفظ حیات و دوام سلطنت برایش غیر ممکن یا آکنده از تشویش و تزلزل بود.
با آنکه هنوز کم تجربه و جوان بود، غریزه حفظ حیات و تجربه سرنوشت پدر و برادر، این اندازه به او آموخته بود که تمام این عوامل تهدید و خطر را نمىتوان یک باره از میان برداشت و باید با سعه صدر، یک به یک و به نوبت ، از سر راه دور کرد. بدین گونه از احتمال اتحاد آنها بر ضد خویش در امان ماند. شاه عباس با حوصله و تأنى، سران گستاخ و نافرمان قزلباش را که مادر و برادرش به تحریک یا مداخله آنها به قتل رسیده بودند، به کمک مرشد قلى خان از بین برد. خود مرشد هم که مزاحم قدرت او بود و دخالتش در جزییات امور عرصه را بر وى تنگ مىکرد، به تدبیر و حیله، در اولین فرصت از میان برداشت؛ بدین گونه، نیروهایى را که در داخل دربار قدرت او را تهدید یا محدود مىکرد، به تدریج سرکوب کرد و در آنچه به کار فرمانروایى مربوط مىشد به قدرت مطلقه که لازمه استبداد او در تمام امور فرمانروایى بود، دست یافت. سرکشان داخلى را هم به مجرد آن که فرصت مناسب براى سرکوبى آنها برایش حاصل شد، دفع یا آرام کرد و خود را براى مبارزه با تهاجمات خارجى که قلمرو او را از شرق و غرب اشغال یا مورد تهدید قرار داده بودند آماده یافت.
این دشمنان خارجى، هر دو اهل تسنن و هر دو مهاجم بودند و چون به شدت تعصب ضد تشیع داشتند، احتمال اتحاد آنها و درگیر شدن شاه عباس در دو جبهه، متضمن خطر و ریسک فراوان بود. پادشاه قزلباش که شروع جنگ همزمان در دو جبهه را با دشمنان خود، محرک حصول اتحاد مابین آنها مىیافت، ترجیح داد اول با دولت عثمانى که قواى آنها در آذربایجان به تختگاه او در قزوین نزدیکتر بود و درگیرى با آنها دشواریهاى بیشترى داشت، کنار بیاید؛ تا براى دفع ازبکان که فقدان ارتش منظم و قدرت منسجم بودند؛ بدین سان، جنگ با قواى ازبک را آسانتر یافت و با آسایش خاطر به آن دست زد. از این رو، حیدر میرزا، برادر زاده خود را که بعد از کشته شدن پدرش حمزه میرزا به موکب او پیوسته بود، جهت مذاکره صلح نزد سلطان عثمانى فرستاد. در معاهده صلحى که بسته شده شاه جوان، ولایات آذربایجان، کردستان، شروان و گرجستان را که در دست قواى عثمانى بود، به آنها واگذاشت، تا در وقت مقتضى آنها را باز پس گیرد و در عین حال مانع اتحاد آنها با ازبکان شود.
armin khatar
07-24-2011, 05:15 PM
شاه عباس اول و سرکوب مخالفان
عبدالمؤمن خان، معروف به خان خرد، پسر عبدالله خان دوم که در حوالى خراسان مشغول تاخت و تاز بود، به محض شنیدن خبر حرکت پادشاه قزلباش از تهران، با عجله آن دیار را ترک و به ماوراءالنهر بازگشت «1005 ق / 1596 م». شاه عباس که نیازى به تعقیب او در آن سوى جیحون ندید، چندى در خراسان، کرمان و یزد به تنبیه سرکشان و برقرارى نظم در داخل مملکت پرداخت. در عین حال، هم به تسخیر لرستان که در دست بازماندگان امراى لر کوچک بود توفیق یافت و هم حکام محلى ولایت استمداد را در مازندران به اطاعت درآورد. چون در همین ایام، عبدالمؤمن خان که بار دیگر در خراسان به تاخت و تاز مشغول بود به دست امراى خود به قتل رسید و خراسان همچنان عرصه غارت ازبک ماند، شاه، بار دیگر، لشکر به خراسان برد و مشهد را در محرم 1006 ق / اوت 1597 م گرفت و ازبکان را به سختى شکست داد؛ پس از آن تاخت و تازى در ماوراءالنهر کرد و خراسان را از دست راهزنى و غارتگرى قوم ایمن ساخت.
شاه عباس بزرگ نیاز به ارتشی جدید و مجهز
در بازگشت از لشکرکشى خراسان، شاه عباس، دو برادر انگلیسى را که در ظاهر براى جهانگردى همراه عدهاى ملازم به شرق آمده بودند «1006 ق / 1597 م»، در قزوین به حضور پذیرفت؛ آنتونى شرلى و برادرش رابرت شرلى که با همراهان خویش به ظاهر به طور اتفاقى و در واقع به قصد باریابى به درگاه صوفى اعظم به ایران آمده بودند، در باریابى به حضور شاه، هدایایى به وى تقدیم کردند و از جانب شاه با محبت و علاقه پذیرفته شدند. شاه چون دریافت که برخى از همراهان این دو برادر در فن توپ ریزى و ساختن سلاحهاى آتشین مهارت دارند، به وسیله آنها ارتش شخصى خود را که در حال تشکیل بود، به اینگونه سلاحها مجهز کرد. شاه چون دیگر به ارتش قزلباش که افراد آن فقط از سرکردگان خود فرمانبردارى داشتند، و سرکردگان هم گرچه با وجود اظهار جانسپارى و اخلاص زبانى، لزوما" به وى وفادار نبودند؛ تشکیل یک ارتش جدید را که داراى انضباط محکم، و تحت فرمان مستقیم خود او باشد، لازم مىدید. به علاوه، از روى تجربه شخصى دریافته بود که ارتش عثمانى نیز غالبا" پیروزیهاى خود در جنگ با ایران را مدیون برترى و کارآیى اسلحه و تجهیزات خود بود؛ از این رو، ضرورت تجهیز ارتش به سلاح آتشین و مدرن و به ویژه به توپخانه مؤثر و کارساز، کاملا" احساس مىشد؛ و این شرط نخست براى آمادگى در جنگ با عثمانى بود؛ به احتمال قوى، شاه دانا، بر مبناى همین نیازها بود که نبرد با عثمانى را به عهده تعویق انداخت؛ و از ارتش قزلباش تنها براى دفع ازبکان و سرکوب متمردان داخلى سود جست.
بازیافتن وحدت وتمامیت ارزی ایران در عهد شاه عباس بزرگ
شاه در اولین فرصت، با ارتش جدید منظم و تعلیم یافته و جنگ آزموده تازهاى که تجهیز کرده بود، لشکر به آذربایجان برد، تبریز را از چنگ عثمانى بیرون آورد «1011 ق / 1602 م»، سپاه عثمانى را از ایروان بیرون کرد و چقالى اغلى، سردار عثمانى را که ماشین جنگى عظیم روم را با یکصد هزار مرد جنگى براى مقابله تعرضى به ایران، به نواحى وان و قارص در ارمنستان همراه آورده بود، شکست سختى داد «جمادى الثانى 1013 ق / نوامبر 1604 م». به دنبال آن در 1015 ق / 1606 م تفلیس و شروان و حتى موصل و دیار بکر را هم از دست عثمانى خارج ساخت. با آنکه دو سال بعد، سلطان احمد خان، پادشاه عثمانى، طى یک لشکرکشى مجدد که به سردارى صدر اعظم خود مراد پاشا به راه انداخت و تبریز را دوباره فتح کرد «1017 ق / 1608 م»، سپاه عثمانى بلافاصله در همانجا مغلوب و منهزم گردید. بالاخره،عثمانى که بیشتر مناطقى را که مقارن آغاز سلطنت شاه عباس طى یک متارکه طولانى به حساب خود به دست آورده بود، در طى این جنگها از دست داد و خود را براى برقرارى یک صلح پایدار ناچار یافت. سرانجام، طى مقاوله نامهاى رسمى، الحاق ولایات غصب شده ایران، به خاک اصلى، مورد تأیید و قبول قرار گرفت. شاه عباس هم براى دفع هر گونه بهانه غرامت جویى از جانب آنها، موافقت کرد که در مدت برقرارى صلح، سالانه معادل دویست بار ابریشم خام به دولت عثمانى تحویل نماید «1020 ق / 1611 م». بدین گونه در پایان سه سال جنگ، شاه عباس بهادر خان، توانست وحدت و تمامیت ارضى سرزمین ایران را که در دوران فرمانروایى پدرش محمد خدابنده به سختى لطمه دیده بود، دوباره برقرار نماید و به تجاوز دو نیروى مهم خارجى - ازبک و عثمانى - و همچنین سرکشى و گردنکشى حکام محلى خاتمه دهد.
armin khatar
07-24-2011, 05:15 PM
شاه عباس بزرگ و اثبات مجدد برتری نظامی ایران
با این حال صلح میان دو کشور چند سالى بیش نپایید و پناهنده شدن حاکم شورشى گرجستان به دربار عثمانى که نقض عهدنامه بود، جنگ دیگرى را پیش روى دو دولت قرار داد. این جنگ که سه سال به طول انجامید، برترى نظامى ایران را بار دیگر نشان داد و براى سلطان عثمانى ثمرهاى نداشت، جز آنکه در معاهده دیگرى که به امضاء رسید، میزان ابریشم دریافتى عثمانى به نصف تقلیل یافت.
معاهده دوم بین دو دولت، هنوز مسئله بغداد را که در دست نیروهاى عثمانى رود، بلاتکلیف مىگذاشت. تسلط بر این دیار براى شاه عباس، غیر از تأمین وحدت و تمامیت ارضى ایران که بغداد و عراق جزء لاینفک آن محسوب مىشد، به ویژه به خاطر وجود ابقاع متبرکه ائمه شیعه و نیز به عنوان پایگاه علمى تشیع و زیارتگاه شیعیان ایران، حائز اهمیت فراوان بود و جدا ماندن آن از خاک ایران، لطمهاى به حیثیت دولت شیعى به شمار مىرفت. از این رو، شاه عباس در اولین فرصت مناسب لشکر به بین النهرین برد و بغداد را در ربیع الاول 1032 ق / ژانویه 1623 م تسخیر کرد؛ بقاع متبرکه را زیارت نمود و خرابیهاى آن را مرمت و بناهاى تازه نیز احداث کرد.
این اقدام شاه عباس، البته لطمهاى به حیثیت دولت عثمانى تلقى شد؛ به ویژه آنکه در همان ایام و اندکى پیش از فتح بغداد، ایران توانسته بود پرتغالیها را از جنوب ایران و بندر جرون«گمبرون» و بحرین و هرمز و قشم بیرون راند، مایه مزید وحشت «باب عالى» - دربار عثمانى - از اقدامات شاه عباس و وهن بزرگى به حیثیت نظامى دولت عثمانى محسوب مىگشت.
به هر تقدیر، سلطان مراد چهارم - پادشاه عثمانى - بلافاصله در صدد تدارک این وهن برآمد و سردار خود احمد پاشا را با لشکرى مجهز براى استرداد بغداد به عراق فرستاد. بغداد به محاصره سردار عثمانى درآمد، اما زینل بیگ شاملو، سردار ایرانى، محاصره بغداد را شکست و سردار ترک را مغلوب کرد. خود شاه عباس هم براى اخراج سپاه عثمانى از عراق با لشکر مجهزى از راه رسید. سپاه عثمانى در برخوردهایى که روى داد به کلى منهزم شد «1034 ق / 1625 م». بغداد و بقاع متبرکه دوباره به تملک ایران درآمد و از آن پس تا شاه عباس زنده بود، دولت عثمانى جسارت تعرض به خاک ایران را پیدا نکرد.
شاه عباس بزرگ و رابطه با کشورهای خارجی
مع هذا، این سرسختى در مقابل نفوذ خارجیها، شاه عباس را از سعى در توسعه روابط بازرگانى دوستانه با آنها مانع نیامد. حتى در همان ایام اخراج پرتغالیها از اراضى و آبهاى ایران، یک هیئت حسن نیت را با یک سفیر فوق العاده خویش همراه رابرت شرلى به دربارهاى اروپایى گسیل داشت «1032 ق / 1623 م» و براى توسعه روابط بازرگانى با قلمرو پادشاهان مسیحى غرب آمادگى نشان داد. به دنبال آن هم، دولت انگلستان با ارسال سفیر مخصوص به دربار وى، به برقرارى روابط بازرگانى با ایران اظهار علاقه نمود «1036 ق / 1626 م» و هم شرکت هند هلند که نیز در این ایام در هند فعالیت بازرگانى داشت، در این خصوص براى مذاکره و داد و ستد، سفیری راهى ایران نمود. بدین ترتیب، رابطهاى که در روزگار فرمانروایى شاه عباس بین ایران و فرنگ برقرار شد و پس از وى تا مدتها به طور مستمر ادامه یافت، جامعه ایرانى را با کالاهاى فرنگى و شراب فرنگ و طرح فرنگ هم در شعر و ادبیات عصر مجال حضور یافت. در گیر و دار آن دوستیها، هیچ کس این اندیشه را به خاطر راه نمىداد که در یک دوران اجتناب ناپذیر رکود و انحطاط به زودى آتش فرنگ و آنچه بیمارى فرنگى خوانده مىشد، در آینه حوادث بعدى ایران، که نه چندان دور رخ کشید، چه بلیهاى را در این سرزمین پدید آورد.
سلطنت شاه عباس دوره ای شکوفا
سلطنت چهل و دو ساله شاه عباس با آنکه از خشونتهاى بسیار به ویژه با نزدیکان خویش خالى نبود، در آنچه به رفاه و توسعه امنیت مىشد، یک دوره استثنایى و بى همانند در تمام تاریخ جدید ایران بود. شاه عباس، چهار سال بعد از جلوس بر اورنگ شاهى، تختگاه سلطنتش را از قزوین به اصفهان منتقل کرد «1000 ق / 1592 م» و در توسعه و آبادانى آن شهر اهتمام قابل ملاحظهاى نشان داد. در مقابل دولتخانه عثمانى که «باب على» خوانده مىشد، دولتخانه او در اصفهان «عالى قاپو» نامیده شد که به همان معنى و در همان پایه از جلال و عظمت بود.
به سعى شاه، در اصفهان بناهاى ممتاز و عالى ساخته شد؛ امنیت راهها، ایجاد جادههاى وسیع، تأسیس کاروانسراهاى متعدد، رونق اقتصادى قابل ملاحظه اما شکننده و ناپایدارى را در ایران عهد او به وجود آورد.
تسامح و حسن سلوک شاه عباس بزرگ
تسامح نسبى او در عقاید که واکنشى در مقابل سیاست خشک شاه طهماسب و سیاست خشن شاه اسماعیل دوم بود، اتباع ادیان مختلف را در عصر او آزادى قابل ملاحظهاى داد. با ارامنه که تعداد پنج هزار خانوار آنها را از جلفاى آذربایجان به اصفهان کوچ داد، و جلفاى جدید بنا کرد، با محبت و ملاطفت خاصى رفتار مىکرد. نسبت به عیسویان اروپایى و حتى بازرگانان هندى نیز با تسامح و حسن سلوک بود. البته این تسامح شامل حال اکثریت اهل تسنن نبود و فرمانرواى شیعى، غالبا" به خود حق مىداد، پیروان اهل سنت داخل را به چشم بدبینى و سوءظن بنگرد.
دوران فرمانروایى شاه عباس اوج اعتلا و عظمت دولت صفوى بود. این عظمت که در سایه مجاهدتها و پیروزیها و سیاستهاى درست شاه عباس حاصل شد، در پایان سلطنت پر شکوه اما مهیب و مستبدانهاش، به بازنشست و خود اسباب انحطاط فرمانروایان بعدى و بازماندگان او شد. الزام شاه به تربیت فرزندان در حرم خانه و جلوگیرى از ورود آنها به عرصه سیاست، که از یک بدبینى و عدم اعتماد و بیم خطر از سوى آنان ناشى مىشد؛ فرمانرواى لایقى چون او براى جانشینىاش باقى نگذاشت تا نهال کاشته شده را با سیاستهاى مدبرانه و متعهدانه آبیارى و تنه آن را تنومند سازد. چنین شد که ثمره این همه تلاش و کوشش و تدبیر و سازندگى، به زودى از دست رفت، و با مرگ خود شجره صفوى و حکومت آنها را در هم پیچید.
شاه عباس، در شصت سالگى، در حالى که با وجود بیمارى، اندیشه تسخیر بصره را در سر مىپروراند و حتى سردار خود امام قلى خان را به اقدام به این کار فرمان داده بود، در مازندران به بستر افتاد؛ اندک اندک بیماریش سخت شد و در عمارت سلطنتى اشرف «=بهشهر» در جمادى الاولى 1038 ق / 1629 م وفات یافت. جنازهاش را از مازندران به قم انتقال دادند و در آنجا به خاک سپردند. بعد از وى نوادهاش سام میرزا با عنوان شاه صفى به سلطنت رسید.
armin khatar
07-24-2011, 05:16 PM
شاه صفى اول
«1038 - 1052 ق / 1629 - 1642 م»
از جمله وقایع اسف بار دوره شاه عباس بزرگ که تأثیرى شگرف بر تاریخ ایران گذاشت و موجبات انحطاط و سقوط این دولت را فراهم آورد؛ سوء رفتار و سوءظن بى حد و حصر شاه نسبت به شاهزادگان صفوى و پسرانش بود. کشتن و کور کردن پسران، از سویى موجب از میان رفتن شاهزادگان لایق شد، و از سوى دیگر، تربیت خاص حرم سرایى، که به هیچ وجه به شاهزادگان اجازه دخالت در امور نمىداد، موجب شد تا دولت او، از وجود جانشینى با کفایت و تدبیر بى بهره بماند.
شاه عباس در حال احتضار، نوهاش سام میرزا - پسر صفى میرزا - را که در اصفهان اقامت داشت به جانشینى برگزید. سام میرزا که بعدها به نام شاه صفى، پادشاه ایران شد، به هنگام جلوس هجده ساله بود. این شاهزاده، تمام عمر خود را در حرم خانه شاهى به سر کرده و تربیت یافته بود و براى جانشینى فرمانرواى لایقى چون شاه عباس، هیچ کس از او نامناسبتر نبود. محیط حرم خانه او را به سوء ظن بى اندازه نسبت به دولت و دشمن عادت داده بود. پدرش که به سبب محروم شدن از بینایى در داخل حرم خانه تقریباً وحشى شده بود، خشونت طبع را به او به میراث داد. قساومت قومى مادرش هم که زنى گرجى بود و در داخل حرم خانه با او به بدى رفتار مىشد، مزید بر علت شد. به علاوه، شاه صفى، از تمام صفات نیاى خود، جز سوءظن و خشونت، تقریباً هیچ «استعداد» دیگرى نداشت. وى در 20 جمادى الثانى 1038 ق / 14 فوریه 1629 م به تخت نشست و از همان آغاز سلطنت خود را در عیاشى و خوشباشى غرق کرد و هر قدر توانست از بذل توجه به امور مملکت فاصله گرفت. عیاشى و خوشباشى شاه صفى به حدى او را از دخالت در امور کنار نگه داشت که کروسینسکى یکى از اروپاییان مقیم ایران مىگوید، اگر شقاوتهایش نبود هیچ کس نمىدانست که او پادشاه مملکت و مالک نفوس و مال رعیت است. در واقع قدرت پادشاهى این دیوانه تنها به صورت قساوت و خشونت نسبت به بزرگان دولت و رعایا ظاهر مىشد. در عین حال اغلب کارهاى سلطنت به دست امراء و زیر دستان اداره مىشد؛ که بیش از همه، خواجه سرایان در حل و عقد امور دخالت داشتند و به اقتضاى عقده هاى خویش به پادشاه بى رحم و خشن درس بى رحمى و خشونت بیشتر مىدادند. در عین حال غلبه خواجه سرایان بى مقدار و غلامان دولتخانه، دست امیران لایق را از کارها کوتاه و جاى را بر آنها تنگ مىکرد واین همه زیان بسیار به حیثیت و اعتبار دولت صفوى وارد آورد.
شاه صفی و مشکلات پس ار رسیدن به حکومت
در همان سال نخست سلطنت وى، مشهد طوس مورد هجوم خان ازبک واقع شد، اما شکست خورد و به ماوراءالنهر گریخت. سلطان مراد چهارم «1032 - 1049 ق / 1623 - 1639 م» که یکى از واپسین سلاطین با کفایت و کشور گشاى ترکیه است و بعد از آخرین درگیرى با شاه عباس دیگر هرگز جرأت تعرض به خاک ایران را نیافته بود، به مجرد آگهى از مرگ شاه عباس به آذربایجان و بغداد لشکر کشید. در آذربایجان سپاه او کارى از پیش نبرد، اما در بغداد با مقاومت صفى قلى خان - والى قزلباش - که با جسارت و جلادت از آن شهر دفاع کرد، على رغم آن که یک دسته از سپاه ایران به سرکردگى زینل خان شاملو در حدود مریوان کردستان از سپاه عثمانى شکست خورد «رمضان 1038 ق / مه 1629 م» و به دنبال آن ترکها به داخل ایران ریختند؛ اما عزیمت شاه صفى به سوى بغداد، سردار عثمانى - خسرو پاشا - را به ترک محاصره آن شهر واداشت؛ بدین ترتیب عثمانیها از این لشکرکشى سودى عایدشان نشد.
چند سال بعد، بار دیگر سپاه عثمانى دست به تعرض زد. در حدود نخجوان تاخت و تاز کرد، ایروان را به محاصره انداخت، و تبریز را تسخیر و غارت کرد و قسمتى از شهر را به آتش کشید، اما به علت سرماى شدید زمستان مجبور به بازگشت شد و شاه صفى آذربایجان را پس گرفت و ایروان را نیز از محاصره دشمن بیرون آورد «1045 ق / 1635 م »و بدینگونه تاخت و تاز عثمانى به ایران باز هم بى نتیجه ماند.
شاه صفی و پیامدهای صلح با عثمانی
با این حال دنباله مخاصمات ایران و عثمانى قطع نشد. چندى بعد، بار دیگر هجوم سپاهیان ترک به خاک ایران تجدید شد و این بار، بغداد دوباره به محاصره افتاد و با وجود آن که افزون بر شش ماه در مقابل هجوم دشمن مقاومت کرد، سرانجام به سبب کمبود آذوقه تسلیم شد و شاه صفى که تازه براى نجات بغداد از محاصره دشمن از اصفهان عازم آن دیار شده بود، در همدان از سقوط بغداد آگاه شد. چون بیم آن داشت که جنگ به داخل ایران کشیده شود، تقاضاى صلح کرد و بغداد را به عثمانى واگذاشت «1048 ق / 1638 م». این صلح که قرار آن در زهاب گذاشته شد، چون منافع عثمانى را به زیان دولت صفوى و ایران تأمین کرد، دوام یافت. حاصل این صلح، آن شد که سپاه ایران کم کم به آسایش طلبى خو گرفت و آن گونه که روحیه شاه صفى اقتضا داشت، دیگر علاقهاى به جنگ نشان نداد. اما نتیجه دیگر آن به مراتب بدتر بود؛ شاه به پیشنهاد وزیرش ساروتقى، حکام «ممالک» را بر کنار کرد تا بدین طریق از هزینه هاى دولتى کاسته و صرفه جویى کند! بدین ترتیب به اصطلاح آن دوران «ممالک» را به «خاصه» تبدیل کرد و با این اقدام، نواحى مملکت را از قدرت منسجم و مقتدر و متمرکز که بتواند به هنگام ضرورت، در مقابل دشمن به دفاع برخیزد، و یا براى هجوم، سپاه کافى در اختیار شاه بگذارد، محروم کرد. تبعات این سیاست، به ویژه در عهد سومین جانشین شاه صفى، یعنى سلطان حسین ظاهر گشت.
طبع خشن شاه صفی
دوره سلطنت شاه صفى، دورهاى خونین، هول انگیز، اما کوتاه بود. در حال مستى که براى او تقریباً دائمى شده بود، خشونت طبعش، غالباً به نحو موحشى، بى نقاب مىشد و به حد جنون جنایت مىرسید. در پارهاى از این موارد، بزرگان، درباریان، خواجه سرایان و حتى همسران خود را به طور بى رحمانهاى به مرگ و شکنجه محکوم مىکرد. بر اثر این جنون جنایت، ارتش و دربار خود را از رجال کار آمد تهى ساخت. زینل خان شاملو را که در زمان شاه عباس، بغداد را از سلطه عثمانى نجات داده بود، به خاطر شکستى که در حدود قلعه مریوان بر سپاه او وارد آمد، تحت تأثیر خشم بى لگام ناشى از جنون آنى به هلاکت سپرد «1038 ق / 1629 م». امام قلى خان، پسر الله وردى خان، و فاتح هرمز و بیگلر بیگى فارس را به خاطر آن که برادرش داود خان در قراباغ سر به شورش برداشته بود بى هیچ دلیلى با سه فرزند او، در قزوین به قتل آورد «1042 ق / 1632 م» . این قتل جنون آمیز که به توطئه مادرش و خواجه سرایان دربار انجام گرفت، سرآغاز تصفیه هاى خونین در سپاه ایران شد و اعتماد و علاقه سران سپاه را نسبت به وى به شدت متزلزل کرد. برخى از شاهدان عینى حوادث آن دوران، به این اندیشه افتادند که در تمام تاریخ ایران دورهاى این اندازه خونین، موحش و بى شفقت نبوده است. چنین مىنماید که این شاهدان، عصر خود را پایان تاریخ مىدیدهاند، و الا این سنت آدم کشى بعدها هم به وفور درایران به منصه ظهور رسید؛ در عین حال گویى از تاریخ گذشتگان هم اطلاع چندانی نداشتند، چه باید مىدانستند که جنون آدم کشى ویژه شاهان صفوى نبوده، و میراثى سنگین از دورانهاى گذشته است؛ که وجود استبداد و قدرت مطلقه، به صورت از میان بردن نیروهاى فداکار و شخصیتهاى پایدار این مرز و بوم همواره خود را نشان داده و نتیجه منطقى آن قدرت مطلقه را به شکل فساد مطلق آدمکشى بارز ساخته است.
دوران سلطنت شاه صفى، چهارده سال به طول انجامید؛ تنها خدا مىداند که اگر این درنده انسان نما بیشتر از این مىزیست، جنایتهایش به چه عواقب سختترى منجر مىشد؛ شاه صفى در 12 صفر 1052 ق / 12 مه 1642 م، ظاهراً بر اثر افراط در شرابخوارى و شاید هم مسموم کردن وى، عجلش فرا رسید و حیاتش پایان یافت. نعش شاه را به قم برده و به خاک سپردند. سلطنت نیز به پسر خردسالش عباس رسید که به شاه عباس دوم مشهور شد.
armin khatar
07-24-2011, 05:17 PM
شاه عباس دوم
«1052 - 1077 ق / 1642 - 1666 م»
پس از فوت شاه صفى، پسر 9 سالهاش عباس میرزا به نام شاه عباس ثانى در 15 صفر 1052 ق / 15 مه 1642 م به تخت سلطنت ایران جلوس نمود. وى که به اقتضاى کودکى، سالها محبوس حرم سرا مانده بود؛ به آسانى نمىتوانست از تأثیر محیط حرم و رؤیاهاى آن فاصله گیرد. چون هنوز کودکى خردسال بیش نبود، اختیار کارها به دست امیران افتاد و ساروتقى اعتمادالدوله وزیر سابق مازندران و صدر اعظم، به نیابت شاه، زمام امور را در دست گرفت، اما شاه جوان، همینکه خود را از امر و نهى اطرافیان آزاد دید به اقتضاى فقدان تعادلى که لازمه کم تجربگى وى بود، دست به کارهاى افراط آمیز و تا حدى ناشى از خود نمایى زد. از یک سو، یک کرور تخفیف مالیاتى داد که قابل ملاحظه بود و موجب خرسندى عموم مردم شد که از بیدادهاى زمان پدرش، شاه صفى، به تنگ آمده بودند؛ اما از سوى دیگر به سعایت درباریان و تحریک آنها، در 1055 ق / 1645 م، ساروتقى اعتمادالدوله را به قتل آورد و دربار خود را از وزیرى کاردان و وفادار محروم ساخت. با این حال با مقایسه سلطنت پدرش شاه صفى، پادشاهى او، عاقلانه، بالنسبه متعادل، و تا حد زیادى موفق از کار درآمد.
شاه جوان پیرو شاه عباس کبیر
شاه عباس ثانى، به اقتضاى نام خود که آن را موافق یک رسم معمول به نام نیاى بزرگش مدیون مىساخت، دوست داشت خود را ثانى شاه عباس نشان دهد و تقلیدى که از برخى اعمال و اطوار شاه عباس بزرگ مىکرد، غالباً او را در انظار عامه محبوب مىکرد. در اوایل سلطنتش، امام قلى خان - خان ازبک - که به علت ضعف بینایى از پادشاهى کناره گیرى و پدر محمد خان - برادرش - را به جاى خود منصوب کرده بود، به عزم زیارت مکه از ترکستان به خراسان آمد. شاه امر کرد که همه جا از او به خوشى پذیرایى کنند و حتى خود نیز تا دو فرسنگى قزوین به استقبال امام قلى خان رفت و به احترام تمام او را راهى مکه کرد. این رفتار دلنواز، خلاف انتظار و هیجان انگیز، سیره شاه عباس بزرگ را به خاطر مىآورد. شبگردیهایش هم که نزد درباریان با نظر موافق تلقى نمىشد، از نوع کارهایى بود که در افواه عام به شاه عباس اول منسوب بود و تکرار و تقلید آنها، محبت عامه را در حق وى جلب مىکرد. عباس ثانى همچون عباس بزرگ، به صحبت علما رغبت نشان مىداد و از آنها استمالت مىکرد. در قم در پشت سر ملا محسن فیض نماز مىخواند و در اصفهان به خانه آخوند ملا رجبعلى، حکیم و زاهد متأله عصر مىرفت. ملا خلیل قزوینى را به شرح کتاب اصول کافى و ملا محمد تقى مجلسى را به شرح کتاب «من لا یحضره الفقیه» تشویق مىکرد. همچون نیاى خویش به تفریحات عام پسند، علاقه نشان مىداد؛ بارها به تماشاى باغ وحش مىرفت و طاوس خانه زیبایى در کنار زاینده رود براى خود بنا کرد. به چوگان بازى، ماهیگیرى و شکار جرگه علاقه داشت. شکار گور و گوزن و آهو برایش مایه تفریح بود؛ یک بار بر سبیل تفنن، سعى کرد که شکار شیرى را هم مثل یوز و گراز تجربه کند، اما خطر ناشى از چنین جسارتى در شکار بیش از مایه واقعى اش بود و هم از این رو صرف نظر کرد. در اظهار تسامح نسبت به عقاید و ادیان نیز تا حدى شیوه نیاى خود را پیشه ساخت، اما باز مثل آنها، گه گاه از این شیوه عدول مىکرد. یک بار ظاهراً تحت تأثیر علماى متعصب عصر، نسبت به یهودیان سختگیرى پیش گرفت و آنها را به دوختن وصله زرد که غیار خوانده مىشد، الزام و پرداختن جزیه را هم در ذمه آنان نهاد. یهیودیان نیز به خاطر رهایى از این تحمیل یا به خاطر دریافت هدیه و پاداش که وى از باب تشویق به نو گرویدگان مىداد، گه گاه اظهار مسلمانى مىکردند و خاطر ملوکانه و علما از افزایش جمعیت مسلمانان تشفى مىیافت.
عباس ثانى در اظهار به شریعت چنان پیش رفت که با صدور فرمانى شرب شراب را منع و تنبیهات سختى هم براى متخلفین در نظر گرفت؛ اما این منع دوامى نیافت، چه شاه، خود پیش از دیگران توبه شکست و مصداق آن مثل ایرانى شد که «رطب خورده کى کند منع رطب». شاه عباس دوم، چنان در شرابخوارى مداوم افتاد که اغلب اوقات مست بود و از توجه به امور مملکتى غافل مىماند.
مقابله با تهاجمات خارجی در عهد شاه عباس دوم
در رفع دشواریهایى که از تحریکات خارجیها نتیجه مىشد، همچون جدش شاه عباس بزرگ، غالباً موقع شناس، مدبر، و صاحب اراده بود. تا عهد این پادشاه روابط میان سلاطین صفویه و پادشاهان گورکانى هند همواره بر اساس دوستى و حسن تفاهم استوار بود. و این دو سلسله مرز جغرافیایى میانشان، منطقه «بى طرف» قندهار - با وجودى که از زمان شاه عباس بزرگ در اختیار ایران قرار داشت - بود. در سال اول جلوس شاه عباس ثانى، جانشین جهانگیر، یعنى شاه جهان که در 1037 ق / 1628 م به سلطنت رسیده بود، مصمم شد که قندهار یعنى ولایت سر حدى میان ایران و هند را که از عهد شاه عباس بزرگ همواره در دست صفویه بود به هندوستان ضمیمه کند. شاه جهان براى تحقق این منظور، پسر خود را به سمت سمرقند روانه ساخت. عباس ثانى، رستم خان سپهسالار را مأمور جمع لشکر و دفع سپاهیان شاه جهان نمود، اما ظاهراًً رستم خان به علت جوانى شاه اعتنایى به امر او نکرد، و قندهار موقتاً از دست ایران خارج شد. شاه به قرچقاى خان، والى خراسان دستور داد که رستم خان را به خاطر تمرد از اوامر او به قتل برساند و او هم سپهسالار و برادرانش را کشت.
شاه جهان پس از این پیروزى متوجه ترکستان شد و به عنوان یارى و مساعدت به ندر محمد خان که به دست پسر و امیرانش از سلطنت بر کنار شده بود، اما در بطن براى تصرف آن نواحى لشکر به بلخ کشید. ندر محمد خان به خراسان آمد و از شاه عباس دوم استمداد کرد. شاه ایران نیز در 1055 ق / 1645 م سپاهى همراه او کرد تا سلطنت از دست رفته را باز گیرد. شاه جهان با آگهى از این لشکر کشى از ترکستان عقب نشست و نور محمد خان سلطنت خود را باز یافت. سال بعد سفیرى از سوى شاه جهان به پایتخت صفوى آمد تا مقدمات آشتى را فراهم سازد. اما در 1057 ق / 1647 م شاه عباس، مرتضى قلى خان قاجار را سپهسالار کل سپاه ایران کرد و او را به جمع آورى سپاه براى پس گرفتن قندهار مأمور نمود. سال بعد نیز خود به قصد زیارت مشهد و پیوستن به مرتضى قلى خان از اصفهان به سمت مشهد و قندهار رفت و آن دیار را در محاصره گرفت. لشکریان شاه جهان چون از مقاومت عاجز شدند در 1059 ق / 1649 م قندهار را رها کرده، بار دیگر این شهر جزیى از خاک ایران شد و شاه عباس آن را تا پایان سلطنت در حیطه ضبط خویش نگه داشت. با این وجود شاه جهان، پسر خود اورنگ زیب را به باز گرفتن آن شهر فرستاد و خود نیز به کابل آمد، لیکن پسر و پدر هیچ یک از عهده سپاهیان ایران بر نیامدند و قندهار همچنان تا فتنه افغان در تصرف ایران باقى ماند و با وجود حملههایى که در سالهاى 1064 1062 1061 ق / 1654 1652 1651 م از طرف لشکریان شاه جهان شد، سپاهیان شاه عباس آنجا را حفظ کردند و هر بار گورکانیان شکستى سخت خوردند.
سالها بعد که روسها با استفاده از اختلافهاى داخلى امراى محلى گرجستان، داغستان را به تصرف درآورده بودند «1063 ق / 1653 م» با اعمال تدبیر و سیاست موفق شد به کمک امراى گرجستان و شروان که به وى وفادار مانده بودند به تحریکات دشمن خاتمه دهد و از الحاق گرجستان به روسیه جلوگیرى نماید.
سازندگی در عهد شاه عباس دوم
وى نیز همچون شاه عباس بزرگ به ایجاد، اتمام، و تعمیر ابنیه علاقه داشت. باغ سعادت را در کنار زاینده رود، و عمارت چهل ستون را در اصفهان تجدید بنا کرد. همچنین پل زاینده رود، و نیز مسجد جامع اصفهان را ترمیم و مرمت نمود. با آن که دوران سلطنت او یک دوره تجدید حیات براى قدرت خاندان صفوى بود، مشغولیت او در عیاشى و خوشباشى، ادامه تجدید حیات را اندک اندک غیر ممکن ساخت. شاه عباس ثانى، در اواخر سلطنت سعى کرد تا ارتش را هم تقویت کند و آن را از حالت رکود و بى تحرکى که نتیجه دوران سلطنت پدرش بود، بیرون آورد، اما در این زمینه توفیق چندانى عایدش نشد.
به هر حال افراط در شرابخوارى و علاقه به لذتهاى حرم خانه، سالهاى پایانى عمرش را از هر گونه فعالیت مفید بى بهره ساخت. به همین سبب با آن که از خصلتهاى جنگى خالى نبود، جلوگیرى از خطاهایى که مملکت را به سوى انحطاط مىبرد، برایش ممکن نشد. از برخى گزارشهاى مبلغان مسیحى آن ایام، که درباره وى نوشته اند، چنان مىنماید که شاه بخش مهمى از اوقاتش را با آنها مىگذرانده. باید گفت که این تصور، مبالغه آمیز است و معاشرت زیاد شاه با مسیحیان به احتمال قوى به علت آزادى عملى بوده است که در صحبت آنها به صرف مسکرات داشته است. با این حال، بعضى سیاحان اروپایى که گه گاه در تحسین شاه عباس دوم به مبالغه گراییدهاند، باید ناشى از تسامح او نسبت به اقلیتهاى مذهبى و دینى بوده باشد، که جز در مورد یهودیان و آن هم در یک برهه کوتاه، سیره او مبنى بر تقلید از سیاستهاى شاه عباس بزرگ بود.
شاه عباس دوم، در اواخر عمر به سبب آمیزش با رقاصهاى هرزه، به نوعى بیمارى آمیزشى بدخیم دچار شد و در مازندران بیماریش شدت گرفت. در عزیمت به مشهد طوس که ظاهراً به توصیه علما و براى توبه به طلب شفا مىرفت، در دامغان حالش به وخامت گرایید و همانجا درگذشت «23 ربیع الاول 1077 ق / 23 سپتامبر 1666 م». دوران سلطنتش 25 سال بود. در آخرین روزهاى حیات، کتاب مىخواند و نقاشى مىکرد و دسته شمشیر مرصع مىساخت. هنگام وفات سى و شش سال داشت و با آن که دوران فرمانرواییش به هیچ وجه یک دوران انحطاط نبود، اما یک دره انحطاط اجتناب ناپذیر را در پى داشت.
armin khatar
07-24-2011, 05:20 PM
شاه سلیمان صفوى
«1077 - 1106 ق / 1666 - 1694 - 5 م»
شاه عباس ثانى دو پسر داشت: یکى صفى میرزا از زنى چرکسى و دیگرى حمزه میرزا فرزند زنى گرجى. شاه عباس، صفى میرزا را با این که پسر ارشدش بود، دوست نمىداشت و در اواخر عمر او را در یکى از کاخهاى سلطنتى محبوس نمود.
امراى شاه پس از فوت او در دامغان جلسه کردند و چون شاه خود در تعیین جانشین اظهار نظرى نکرده بود، تصمیم گرفتند که حمزه میرزا هشت ساله را به سلطنت بردارند و براى رسیدن به مقصود، شایعه کردند که صفى میرزا را شاه کور کرده و به همین جهت نمىتواند پادشاه ایران شود. آغا مبارک، خواجه باشى حرم شاه با این طرح مخالفت کرد و اعلام داشت که صفى میرزا صحیح و سالم است، سپس با دسیسه مادر صفى میرزا و با یارى عدهاى از خواجه سرایان که با او همدست بودند، از زندان آزاد شد و به سلطنت رسید. خواجه سراى صفی میرزا که نظارت برادر دیگر شاه یعنى حمزه میرزا را هم بر عهده داشت، کودک را ب قتل آورد تا بدین ترتیب داعیهاى براى سلطنت صفى میرزا باقى نباشد؛ بدین گونه سلطنت به شاه صفى دوم رسید. وى که به بیمارى لاعلاج درد پا و نقرس دچار بود، چندى بعد به توصیه درباریان نام خود را عوض کرد و بار دیگر با نام «مبارک» شاه سلیمان تاجگذارى نمود. صفى میرزا که عمر خود را در حرم سرا با زنان و خواجگان گذرانده و بدون تربیت و تحصیل به اخلاق زنانه بار آمده بود، یکى از بد نامترین پادشاهان صفوى است. وى بسیار ضعیف النفس و عیاش بود و در عین حال مصاحبت با زنان و اشارت آنان را در امور مملکت بر رأى رجال با کفایت ترجیح مىداد.
این که در دوران سلطنت او، عثمانیها، ازبکان و تیموریان هند تقریباً همه شان به علت گرفتاریهاى داخلى و دلمشغولیهاى دیگر به فکر تعرض به ایران نیفتادند، قسمت عمده دوران فرمانروایى او را از تهدید دشمن ایمن داشت. هجوم ترکمانان که به سر کردگى آدینه سلطان، فرمانرواى خویش، یک چند در نواحى استرآباد تاخت و تاز کردند «1086 ق / 1675 م» در همان آغاز کار به آسانى دفع شد و مشکلى به وجود نیاورد. شاه سلیمان وزارتش را هم از همان اوایل سلطنت شیخ على خان زنگنه، میر آخور خویش که پیش از آن چندى حاکم کرمانشاه بود واگذاشت «1079 ق / 1668 م».کفایت و درایت این وزیر، شاه را از مداخله در جزییات امور که بدان علاقهاى هم نداشت آسوده خاطر ساخت. رفت و آمد جهانگردان اروپایى که براى بازرگانى یا به آن بهانه و عنوان به ایران مىآمدند، و غالباً ناظر به تسهیل تبلیغات مسیحى یا گرد آورى اطلاعات اقتصادى و سوق الجیشى بود، در این عهد هم، مثل دوران شاه عباس بزرگ ادامه یافت و گزارشهاى برخى از آنها مثل شوالیه شاردنchardin، انگلبرت کمپفر، و تاورنیه tavernier، تصویر آن عهد را به صورت یک دوره آرامش نسبى ارائه مىکند، که البته آرامش دوزخى بود. هر چند عمارت هشت بهشت که شاه اواخر عمر «حدود 1102 ق / 1690 م» در اصفهان براى خود ساخت زندگى شخصى او را به طور نمادین، غرق در رویاهاى بهشت نفس پرستان عصرش نشان مىدهد.
حکومت ظالمانه شاه سلیمان صفوی
شاه سلیمان با آن که نام شاه صفى دوم را از روى خود برداشت؛ از تقلید زندگى همنام خود شاه صفى اول بر کنار نماند و در بسیارى موارد، احوال آن پادشاه سفاک و نیمه دیوانه را تقلید مىکرد. وى حتى از صفات بالنسبه برجسته و محدودى هم که پدرش شاه عباس ثانى گه گاه از خود بروز مىداد، بى بهره بود. آنچه بیشتر بر احوالش غلبه داشت جنون و جنایت جدش شاه صفى بود. دوران فرمانروایى او همچون سلطنت شاه صفى اول، دوره بى ثباتى، بى رحمى و خشونت و جنایت بود. در تنبیه و آزار اطرافیان تنها به دربار اکتفا نمىکرد بلکه تقریباً هر کس که با درگاهش سر و کارى داشت، از هستى خویش در گمان مىافتاد. بخش عمدهاى از عمرش صرف شرابخوارى، بد مستى، و بى رحمى مىگذشت و هنگامى که در حال مستى یا بد خویى بود، هیچ یک از اطرافیانش بر جان خود ایمنى نداشت. به اقتضاى هوس شاهانه در این لحظه هاى شوم و تاریک زندگانیش که بر اطرافیان خشم مىگرفت، طى سالها، چشمها بیرون آورد، گوشها برید، بینىها کند و زندگیها بر باد داد و این همه فقط خشم زود گذر او را فرو مىنشاند. به قول شاردن در این گونه مواقع کسانى که به حضورش مىرفتند در تمام مدت «تشریف حضور» بر جان خویش ایمن نبودند. یکى از درباریانش گفته بود که هر گاه از حضور شاه مرخص مىشد، دست به سر مىبرد که مطمئن شود سر جایش هست?
شاه سلیمان در فکر راحت طلبی و آرامش
به امور مملکت که تقریباً زمام آن در دست وزیرش بود، به کلى بى اعتنایى مىکرد. غیر از وى، خواجه سرایانش، کارگزاران واقعى او محسوب مىشدند. از مُلک و دولت چیزى بیش از آسایش خود و امکان ادامه عیشهاى بى بنیاد طلب نمىکرد. وقتى درباریانش به وى خاطر نشان ساختند که هر گاه سپاه عثمانى به ایران هجوم آورد، تمام قلمرو او از دست خواهد رفت؛ گفته بود: که اگر تنها اصفهان باقى بماند برایش کفایت مىکند! همچنین وقتى به شاه توضیح دادند که اتحاد با اروپا بر ضد عثمانى، بغداد و کربلا را متعلق به ایران خواهد ساخت، جواب داد که ترجیح مىدهد مناسبات دوستانهاش را با عثمانیها همچنان حفظ کند و خود را درگیر جنگ و لشکرکشى ننماید. اگر چه این رأى شاه، ناشى از راحت طلبى و بى مسوؤلیتى او بود، در واقع، نظر اغلب سردارانش هم محسوب مىشد، چرا که ارتش صفوى در آن ایام چنان بى انضباط، راحت طلب، و فاقد روحیه جنگى بود که نمىتوانست با هیچ کشورى هم پیمان یا با هیچ ارتشى وارد جنگ شود و تنها به درد سرکوب مردم و باج ستانى و جنایت مىخورد.
شاه سلیمان با این تن آسایى و آسایش طلبى، هر روز، بیش از پیش در لذت و فراغت زندگى حرم خانه غرق مىشد و هر لحظه فاصلهاش را با نظارت در امور بیشتر مىکرد. آن گونه که شاردن، شاید با قدرى مبالغه مىگوید، مىگسارى تقریباً تنها کارى بود که هیچ کس در آن باب به اندازه او توانایى نداشت. با این همه هر فرمانى را که در حال مستى صادر مىکرد، اطرافیانش از ترس عربده جوییهایش بلافاصله به موقع اجرا در مىآوردند؛ خود او نیز وقتى مستى از سرش مىپرید، براى اطمینان از اجراى فرمان، درباریان را مورد بازجویى و پرس و جوى دقیق قرار مىداد؛ وسواس در اجراى فرامین جنایتکارانهاش، تنها دقت نظرى بود که شاه در امور مملکت از خود نشان مىداد? درباریان و مجلسیان را هم به اصرار بسیار به باده گسارى الزام مىکرد و ظاهراً مىپنداشت که با این طرفند، بر اسرار آنها وقوف بیشترى مىیابد. با این حال، به تحریک رؤساى عوام و ملایان، فرمانى مبنى بر تعقیب و آزار یهودیان و ارامنه صادر کرد. عدهاى از بزرگان یهود به علت مقاومت کشته شدند و ارامنه بیشتر با پرداخت هدیه و جزیه از تبعات آن جان به در بردند.
فروش مناصب در مقابل هدیه در عهد شاه سلیمان صفوی
سلطنت شاه سلیمان با اسراف و تبذیر آغاز شد و شاه جوان با گشاده دستى جنون آمیزى در ولخرجیها، و باده گساریهاى مجلل و پر هزینه، موجودى خزانه خود را به شدت کاهش داد. اما در اواخر عمر براى اجتناب از عواقب ولخرجیها به امساک و خست افتاد، و از افراط، کارش به تفریط کشید. این امساک و خست بى قاعده موجب شد تا بعضى مشاغل و مناصب را که بى متصدى و سرپرست مىشد، در مقابل اخذ رشوه و هدیه و غالباً به بهایى اندک به هر کس و ناکسى واگذار کند و این نیز از اسباب عمده بروز اختلال در کارهاى مملکت مىشد. این اقدام در کنار واگذارى تمامى مناصب از سوى شاه که اغلب درباریان و نزدیکانش و هزار فامیل را حاکم بر سرنوشت ایران استبداد زده مىکرد، زخم دیگرى بود بر پیکر فرتوت مردمان و ظلم مضاعفى که حاکمان جدید سوداگر، از رهگذر خرید مناصب بر رعایا دارد مىکردند.
armin khatar
07-24-2011, 05:20 PM
هوس های ملوکانه و شکار شیطانی شاه سلیمان صفوی
در شهوت رانى و زنبارگى، حرص جنون آمیزش، به جایى رسید که به الزام و اشارت او، از نواحى مختلف کشور، به وسیله حکام و عمال متملق و فرومایهاش، غالباً زنان زیبا به دربارش هدیه مىدادند. از جمله یک بار بیست و یک زن زیباى ارمنى را برایش ربودند، بار دیگر هشت اروپایى نشین اصفهان را به زور به دولتخانهاش آوردند، اما با اخطار و مداخله شدید سفیر سوئد ناچار شد آنها را دست نزده به خانوادههایشان پس بدهد. اما شاه در این رسم شکار انسانى و ربودن دختران زیبا و پیشکش به حرم خانه هیچ گاه خود را به خطر نمىانداخت. او تنها میل و هوس شاهانهاش را ابراز مىکرد و این اطرافیان صوفى اعظم و مرشد کامل یعنى کسانى چون کلانتر ارمنى جلفا بودند که براى تفریح خاطر ملوکانه، اسباب این رسوایى را تدارک مىدیدند، و حتى شاه را بعدها هم به تکرار نظایر این شکار شیطانى تشویق مىکردند. اگر رؤساى عوام و صاحبان نفوذ کلام در میان عامه مردم، در برابر این اعمال نه تنها ضد دینى که ضد بشرى سکوت نمىکردند و وظیفه شرعیشان را محدود به صدور حکم تعقیب و آزار دیگر اقلیتهاى مذهبى نمىدیدند؛ داروغه جلفا و ریزه خواران حضرت اعلى را این جرأت نبود تا براى آن تاجور شرابخواره شهوت باره بیمار گونه، چنین به جان و ناموس مردم تجاوز کنند، و هوس ملوکانه در همان مرحله هوس باقى مىماند و مجال ظهور نمىیافت.
حکومت بیست و نه ساله سرشار از ظلم و ستم
شاه که فاقد خوش قلبى، عطوفت و خوش طبعى بود، به شدت زود خشم و پرخاشگر مىشد و این احوال بارها او را به ارتکاب کارهایى وا مىداشت که سرانجامش پیشمانى بود. به تأثیر کواکب در سرنوشت انسان و به سعد و نحس نجوم به طور افراط آمیزى اعتقاد داشت و در این باره کارش به خرافه پرستى مىکشید. مواردى هم پیش مىآمد که دوست داشت خود را دیندار و پارسا نشان دهد، از این رو، گه گاه به علما و رؤساى عوام فرصت قدرت نمایى در امور مىداد؛ اما قدرت نمایى این رؤساى عوام زده و متحجر غالباً منجر به آزردن خاطررعایاى اهل سنت و پیروان دیگر ادیان مىشد؛ چنانکه اقدام به قصاص و قتل رودلف ساعت ساز سوییسى، نمونهاى از تعصبات پیچیده رایج عصر بود. جالب این که، این بى تسامحىها و خشونت مدعیان شریعت، از سوى عامه با خوش باورى مطلوب و انجام احکام تقلى مىشد و محیط حکومت صفوى را که آکنده از خرافات تو در تو و آمیخته به اقوال سوء به نام دین و مذهب بود، به شدت تحت سلطه رؤساى روحانى عوام و سادگى مریدان در مىآورد. علامه محمد باقر مجلسى که در این دوره نفوذ فوق العادهاى در زمینه امور شرعى حاصل کرده بود، با مخالفت افراطى و شدیدى که نسبت به صوفیه و اهل سنت و حتى مذاهب و ادیان دیگر نشان مىداد، خود را به صورت یک کرتیر دیگر - موبد موبدان عهد ساسانى - جلوهگر ساخت و ناخرسندیهاى شدیدى به ویژه در میان اهل سنت به وجود آورد. لاجرم، هنگامى که مجلسى، چنین دولت ستمکار، بى اخلاق، بد سیرت، بى وجدان، و جبارى را به حکم اخبار و روایات تأیید و سلطنت در خاندان صفوى را پاینده و تا آخر الزمان مىدانست که صاحب الزمان دولت را از دست این خاندان تحویل خواهد گرفت، طوفانى ضد شیعى و انقلابى ضد دولتى طومار آن را برچید و پیشگویى شیخ را نعل ابطال زد. سلطنت دهشتبار شاه سلیمان نزدیک بیست و نه سال طول کشید. در این مدت، ایران به شدت دچار فقط، رکود، و انحطاط شد، هر چند این امر، مانع از آن نبود که شاعران و رؤساى مردم، او را سلیمان ثانى نخوانند و در کفایت، درایت، جود و بخشندگیش داستانها نسرایند. آخر، واپسین سلیمانى هم که او را ثانى و بدل وى خواندند، در پایان سلطنت خود کمتر از او فقر، ادبار، بى رسمى، و بى عدالتى باقى نگذاشته بود و تنها پندار عوام به ضرب و زور اعتقاد رؤساى آنها بود که از وى پادشاهى مظهر کمال و اقتدار مىتراشید.
بعد از شاه سلیمان، مملکت در معرض تجزیه، شورش و پریشانى واقع شد و با سقوط قطعى تنها تار مویى فاصله داشت. آن نیز به «برکت» سلطنت ضعیف پسر از خود نالایق ترش - شاه سلطان حسین - که بى تسامحى هر دو با اهل سنت شورش و عصیان آن طایفه را در خراسان و کردستان به همراه آورد، به ضربهاى پاره و طومار صفوى در هم پیچیده شد.
armin khatar
07-24-2011, 05:24 PM
شاه سلطان حسین صفوى
«1106 - 1125 ق »
شاه سلیمان هفت پسر داشت که بزرگترین ایشان، سلطان حسین میرزا بود. امرا و خواجه سرایان شاه سلیمان، به توصیه خود او، این فرد نالایق را جانشین شاه مرده کردند. چرا که شاه سلیمان به هنگام مرگ زودرس خود که در سن چهل و هفت سالگى اتفاق افتاد و ظاهراً تأسف زیادى را هم در دولتخانه صفوى و در میان اهالى ایران برنینگیخت، بنا بر مشهور، به درباریان خویش گفته بود؛ اگر طالب آسایش هستند بعد از وى پسرش حسین میرزا را به سلطنت بردارند و اگر جویاى نام و تعالى و افتخار، میرزا مرتضى، پسر دیگرش را بر تخت بنشانند. امراى راحت طلب هم که یک پادشاه ضعیف و صلح جو را به یک فرمانرواى سلحشور و کاردان، ترجیح مىدادند و آن را باب طبع خویش مىدیدند، در انتخاب حسین میرزا تردید نکردند و او را به نام شاه سلطان حسین بر اورنگ فرمانروایى نشاندند. این انتخاب که حاکى از علاقه قوم به منفعت جویى، لذت پرستى، و تن آسایى بود؛ طمع کارى، ثروت اندوزى و بى تسامحى ایشان را به نتایج اجتناب ناپذیر آن، که شورش عناصر ناراضى بود، منجر کرد. شورش اهل سنت بر پادشاه شیعى که در کردستان در گرفت و خاموش شد، در خراسان بالا گرفت و به یک غایله خونین و خانمان برانداز منتهى گردید.
armin khatar
07-24-2011, 05:24 PM
شاه سلطان حسین پادشاه مالی نالایق
سلطنت شاه سلطان حسین، انحطاطى را که از مدتها پیش مجال ظهور یافته بود به انقراض واقعى این خاندان مبدل ساخت. سلطان حسین براى فرمانروایى تربیت نشده بود، بیشتر تربیت ملایى داشت. حتى قولى هم هست که تا هنگام جلوس بر تخت فرمانروایى، اسب سوارى هم نمىدانست. یک بار در باغچه حرم، بدون قصد مرغابیى به تیر تپانچه او کشته شد، و شاه با وحشت فریاد بر آورد که «قاتل اولدم» یعنى دستم به خون آلوده شد. چون تا آن هنگام یعنى بیست و شش سالگى از حرم بیرون نیامده بود، از اوضاع و احوال سر در نمىآورد. در مقابل برادر کوچکترش، میرزا مرتضى که سلحشور و با کفایت و قدرتمند به نظر مىرسید، انتخابى ناخجسته تر از سلطان حسین براى جانشینى شاه سلیمان ممکن نبود. هر چند آنچه فرمانروایى او را بد فرجام و بى عاقبت ساخت، بى رسمیهاى سلطنت پدر جلادش شاه سلیمان و فقدان عقل سلیم و تدبیر در نزد وى و اطرافیانش بود. از این رو، شاید انتخاب برادر سلحشورش هم، توفیق چندانى را به بار نمىآورد. شاه على رغم خروج از حرم خانه و جلوس بر تخت پادشاهى، از نظر فکرى از آن محیط و تأثیراتش بیرون نیامد و همواره تحت نفوذ خواجه سرایان و زنان حرم سرا قرار داشت. یکچند تحت تأثیر نفوذ دین یاران، در همان اوایل سلطنت، باده نوشى را ممنوع کرد و حتى جنگهاى حیدرى و نعمتى، و گرایشهاى صوفیانه را هم منع زد، اما دسیسه هاى دربار و برخى از زنان حرم سرا که دوست مىداشتند با الزام شاه به باده نوشى و عشرت جویى، او را همچنان تحت نفوذ داشته باشند، این فرمان بى اثر گردید و شاه نخستین کسى بود که پیمان شکست و به مىو ساغر پناه برد. در آغاز اگرچه الزام زنان حرم سرا و خواجه سرایان، شاه را به عیاشى ترغیب و تشویق کرد، اما او نیز به نوبه چنان «ذوق» و «قریحهاى» در عیاشى از خود نشان داد که به زودى به رسم پدر کوشید تا زنان و دختران زیبا را از هر کجا که ممکن مىشد به حرم خانه جلب کند. امور کشور را هم به وزیر اعظم و خواجه سرایان سپرد، و در برابر هر گزارش یا خواهشى که به او عرصه مىشد، جز عبارت «یخشى دُر» چیزى به زبان نمىآورد. ظریف بنیان دربار هم او را شاه سلطان حسین یخشى دُر مىخواندند، چنانکه آنچه در افواه اهل عصر شایع بود در این بیت خلاصه مىشد:
آن ز دانش تُهى ز غفلت پُر شاه سلطان حسین یخشى دُر
«مجمع التواریخ، ص 48»
شاه بى خبر از امور، و نزاع درباریان در کسب هر چه بیشتر ثروت که گه گاه مناقشاتى را هم به همراه داشت و پادشاه از آن بى اطلاع مىماند، موجب بروز اوضاع نابسامان داخلى در همه زمینهها شد. راهها امنیت خود را از دست داد و مأموران تأمین - راهدارها - خود به ضرورت، قافله غارت مىکردند. گه گاه نیز، براى آن که به دربار نشان دهند تا چه حد وظیفه شناس هستند و اغلب به منظور کسب پاداش و انعام، سر مردگان قبرستان را به عنون سر دزدان و راهزنان بر نیزه کرده به پیشکش همایونى مىفرستادند.
امناى مذهب هم که به تبعیت از اوضاع غرق در مسایل دنیوى و مادى شده بر سبیل تعمیم و مسامحه گه گاه روحانیون خوانده مىشدند، عمده وظیفه خود را، اعمال فشار و تشدید ایذاء و آزار اهل سنت و پیروان دیگر ادیان مىدانستند؛ بدین ترتیب، تسامح و آزادى نسبى عهد شاه عباس بزرگ، از زمان شاه سلیمان به کلى نادیده گرفته شد و در عهد شاه سلطان حسین، خود را در اعمال غیر انسانى، تحقیر، تضییق، اهانت، مشکل تراشى و حتى قتل و کشتار نشان داد. بى جهت نبود که یهود و گبر و اهل سنت سقوط این خاندان و ظهور نادر شاه افشار را براى خود یک هدیه آسمانى مىدانستند.
armin khatar
07-24-2011, 05:25 PM
اوضاع حکومت و سپاه در عهد شاه سلطان حسین
در نواحى سر حدى و دور دست، دولت نفوذى نداشت. حکام محلى هم براى جبران مبلغى که مستمراً براى حفظ منصب خود به وزرا و درباریان مىپرداختند، از هر گونه اجحاف و ایمان زور و اخاذى از مردم دریغ نمىکردند؛ از این رو، شورش در این مناطق، هم عادى بود و هم گوش شنوایى به دولتخانه صفوى براى آگاهى و اطلاع از آن مظالم وجود نداشت؛ حتى غالباً شورشهایى که ناشى از اوضاع برآمده از ظلم و تعدى حکام محلى این نواحى را دستخوش طغیان و ناامنى مىساخت، به دستور دولت توسط همان حکام جابر فرو مىنشست یا در بهترین حالت، حاکم ولایت مجاور مأمور سرکوب و تأمین «نظم» و «امنیت» مىشد. آنان نیز هیچ وسیلهاى جز خشونت براى رفع این شورشها و برطرف کردن اسباب ناخرسندیها نمىشناختند. سپاه شاه، که سالها بى کار، بى نظم، بى تمرین و فاقد امیران لایق بود، از عهده هیچ کارى جز آزار و اذیت مردم بى دفاع و زورگویى و اجحاف بر نمىآمد؛ البته انتظارى بیش از آن هم از سپاه دولت صفوى نمىرفت؛ چه بسیارى از مقامات بلند پایه سپاه، توسط شخصیتهاى فرومایهاى اشغال شده بود که نه بر اساس لیاقت و کاردانى شان بلکه با خرید منصب و پرداخت رشوه و یا چاکر منشى و اظهار «وفا دارى» بى چون و چرا به شاه و خواجه سرایان به دست آورده بودند. این دسته از فرماندهان، نمىتوانستد زیر مجموعه تحت الامر خود را از دریافت رشوه و باج خواهى جلو گیرند که هیچ، در غارت مردمان منافع مشترک هم داشتند. از این رو، نیروى نظامى و انتظامى از استقرار امنیت و برخورد با راهزنان و دزدان و جنایتکاران که نیازمند صرف هزینه و وظیفه شناسى و قبول خطر بود، به کلى ناتوان مىماند و تنها در اقداماتى که نتیجه مادى ملموس داشت و منجر به غارت رعیت مىشد «خطر» مىکرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:25 PM
دفع طغیان طوایف بلوچ در عهد شاه سلطان حسین
اما دربار صفوى، هنگامى که اوضاع به نهایت انفجار مىرسید و آش بیش از حد شور مىشد، کوشش مىکرد براى کنترل امور، از سرداران سرسخت و بى باک که شمارشان در دربار بسیار محدود بود، استفاده کند. چنانکه براى دفع طغیان طوایف بلوچ، از گرگین خان گرجى بهره جست که در گرایشهاى مسلکى و تربیت نظامیش، رحم و شفقت و اجتناب از ظلم معنایى نداشت. شورش طوایف بلوچ، کرمان را معروض غارت و خطر کرد «1190 ق / 1697 م» و حتى دامنه آن به حوالى یزد رسید. گرگین خان که به عنوان والى کرمان، با اکراه دفع این شورش را پذیرفته بود، در زمان شاه سلیمان والى دست نشانده پادشاه کارتیلى در گرجستان بود که بر اثر دسیسههاى موضعى، سلطنت خود را از دست داد و به دربار اصفهان پناه آورد. وى جنگجویى شجاع، بى باک، اما بى تدبیر بود و نسبت خود را به خاندان بقراطیان مىرساند. نخست برادرش لئون را به دفع بلوچ روانه کرد و سپس خود در رأس قوایى دیگر به کرمان وارد شد. بلوچها را تعقیب و شکست سختى داد. سرهاى عدهاى از رؤساى آنها را هم به نشان پیروزى به دربار اصفهان فرستاد. اما خود براى استقرار نظم در کرمان ماند. چون قندهار مورد تهاجم بلوچها واقع شد، به حکم شاه از کرمان بدان جانب عزیمت کرد. قندهار در عین حال مورد ادعاى پادشاهان هند بود، و طوایف غلزایى«غلجایى» آن دیار، که از سوى حاکم ایرانى قندهار به سبب پیروى از اهل سنت، مورد اخاذى و اهانت و تعدى واقع بودند، از دوام حاکمیت ایران بر قندهار راضى به نظر نمىرسیدند. از این رو با شاهزاده میر علم خان، فرزند اورنگ زیب که در آن ایام حکمران کابل بود، مذاکراتى براى دریافت کمک براى اعلام طغیان به عمل آوردند. شاه ایران که گرگین خان را براى استقرار نظم به قندهار روانه کرد، به یک معنى، او را حکمران تمام خراسان و قندهار نمود. گرگین خان با عبور از صحراى لوت از کرمان به قندهار وارد شد. بلوچهاى قندهار و فرمانده آن که میر سمندر نام داشت، بلافاصله اظهار انقیاد کردند. اما طایفه غلجایى که عنصر نا آرام ولایت و طالب جدایى از ایران بود، همچنان به مقاومت ادامه مىداد. میر ویس پسر شاه علم، کلانتر قندهار بود که با هند هم روابط تجارى داشت. وى در ظاهر نسبت به حکمران جدید اظهار طاعت کرد، اما در نهان خیال شورش داشت؛ حکومت هند هم که طالب الحاق قندهار بود، میر ویس را تشویق و تحریک مىکرد. خشونت گرجیهاى گرگین نسبت به غلزاییها، آن طوایف را به شورش واداشت، اما گرگین موفق به فرو نشاندن آن شد و میر ویس را توقیف و به عنوان عنصر خطرناک به اصفهان فرستاد. با آن که حاکم جدید قندهار از دربار ایران خواسته بود که او را تحت الحفظ داشته باشند، اما میر ویس با پرداخت رشوه به اطرافیان شاه، و شفاعت رشوه گیران نزد شاه، توانست خود را از مهلکه نجات دهد. شاه نادان او را بخشید و اجازه سفر به مکه و انجام فرایض حج داد، پس از آن هم میر ویس را به عنوان کلانتر به قندهار فرستاد.
میر ویس در بازگشت عناصر ناراضى را گرد خود جمع آورد، گرگین خان را اغفال و او را به قتل آورد «1122 ق / 1710م» و بر قندهار چیره شد. پس از آن نیز طى یک سلسله حوادث، محمود خان افغان، به اصفهان، تختگاه صفوى دست یافت و شاه خود شخصاً تاج و تخت به بیگانه بخشید. (رجوع کنید به مقاله استیلاى افغانها). بدون شک سوء سیاست سلطان حسین و اعمالش محرک عمده این شورشهاى ضد شیعى بود، اما ضعف و درماندگى ارتش صفوى در دفع این شورشها ناشى از وضع نابسامان اخلاقى و اجتماعى عصر هم بود که بقاى دولت قزلباش را، با آن همه افراط و تفریط که در اواخر عهد خویش در شیوه زمامدارى نشان داده بود، از مدتها پیش از آغاز فرمانروایى شاه سلطان حسین، غیر قابل تحمل مىساخت. دولت صفوى پیرو علایم ضعف و فتور و انحطاط به نحو بارزى نمایان شده و آن را به طور مقاومت ناپذیرى در سراشیبى سقوط و انقراض قرار داده بود. حکومت مذهبى ودین سالار که بانیان این سلسله پى افکندند، اندک اندک جاى خود را به دولتِ سالاران دین و مذهب سپرد؛ در نتیجه همچون هر حکومت مبتنى بر قدرت مطلقه، ظلم و فساد در آن رخنه داشت و آن را به ورطه از هم پاشیدگى سوق مىداد. نشان این اضمحلال، پیش از عهد شاه سلطان حسین، از همان سالهاى آغازین سلطنت شاه عباس اول هم به نحو چشمگیرى بارز بود؛ با آنکه عوامل دیگرى نظیر تزلزل روحیه ارتش، فقدان مراکز مقاومت در برابر اغتشاشهاى داخلى، میل شدید امیران درگاه به راحت طلبى و ثروت اندوزى، در ایجاد و اسباب این انحطاط بى تأثیر نبود، اما عامل عمده و مهم در این پاشیدگى، خشونت ورزى و بى تسامحى حکومت نسبت به اتباع مذاهب و ادیان و اقلیتها بود. این عامل که به نوبه خود، ناشى از استحاله دولت دین سالار به دولت سالار مذهبان بود، بروز چنین فجایع و قساوتهایى را علیه شهروندان دگر اندیش الزام آور مىساخت.
نتیجه آن که، شاه سلطان حسین در دوره زمامداریش مواجه با شورشهاى داخلى و خارجى شد و تنها چاره کار آن دید که در 12 محرم 1135 به فرح آباد، نزد محمود افغان رود و تاج و تخت تسلیم بیگانه نماید.
شاه سلطان حسین نیز از پادشاهان بد نام و بى لیاقت ایران است. وى مردى بى کفایت، ضعیف النفس و عارى از هر گونه رأى و تدبیر و اندیشه بود. مانند پدرش مغلوب رأى زنان حرم سرا و خواجه سرایان مىشد؛ عوام پرورى در عهد صفویه چنان ریشههاى عمیق در تار و پود افکار و زوایاى اندیشه و عمل دوانده بود، که بانیان آن را نیز عوام زده و خرافه پرست کرده بود، چنانکه شاه سلطان حسین به دعا و سحر و جادو بیشتر باور داشت تا به اراده و عزم و تدبیر مردان مجرب. دوره او، اوج نفوذ ملاهاى بى خبر از امور مملکت، اما مدعى، و رواج بازار خرافات و عقاید سخیفه است. دوره صفوى، به ویژه در اواخر عهد خود، چنان بار گرانى از باورهاى عقیده آزار و اندیشه کش بر جاى گذاشت که هنوز هم پس از چندین سده، سنگینى آن بر شانه هاى خم شده ایران زمین و ساحت دین و شریعت حَقه احساس مىشود.
armin khatar
07-24-2011, 05:25 PM
شورش افغانهاى غلجایى
«1113 ق / 1701 م»
شاه سلطان حسین حدود سال 1106 ق / 1695 م، شاه نواز خان گرجى را حاکم قندهار کرد. وى که بعدها لقب گرگین خان گرفت، موجبات عصیان افاغنه را فراهم و انقراض دولت صفوى را تسریع کرد.
پس از مأموریت یافتن گرگین خان به هرات، این مرد که از کفایت هم بى بهره نبود، به علت ظلم و ستم فراوان نسبت به مردم آن دیار، طایفه افغانان غلجایى را که در حدود قندهار ساکن بودند، به ستوه آورد و ایشان شکایت به شاه سلطان حسین بردند. اما چون دسترسى به شاه که همه وقت در اندورن و حرم سرا به سر مىبرد و با زنان و خواجه سرایان معاشر بود، امکان نداشت، کارگزاران گرگین خان هم نمىگذاشتند تظلمات اهل قندهار به گوش شاه برسد، روز به روز، کار نارضایتى عموم مردم قندهار بالا مىگرفت و دامنه تعدیها و تجاوزهاى گرگین خان هم توسعه مىیافت. عاقبت میر ویس غلجایى، کلانتر قندهار به اصفهان آمد که شاه را از حقایق آن دیار آگاه سازد، اما به تحریک گرگین خان و اعوان گرجى شاه، وى را به دولتخانه راه ندادند و مدتى هم در بازداشت به سر برد تا آن که اجازه سفر به مکه گرفت و به عزم زیارت از اصفهان بیرون آمد.
پس از مراجعت میر ویس از مکه به اصفهان، اوضاع دربار صفوى را آشفتهتر از گذشته دید و چون در این ایام عدهاى از تجار و فرستادگان پطر کبیر در اصفهان مقیم بودند، میر ویس با ایشان وارد مذاکراتى شد. آن جماعت هم، میر ویس خان را به شوراندن افاغنه قندهار بر ضد ایران تحریک کردند. میر ویس در اصفهان شایعه کرد که پطر کبیر عازم تسخیر گرجستان و ارمنستان است و گرگین خان هم با او هم پیمان شده. با این این تدبیر، موفق شد که از طرف دربار بار دیگر به کلانتر قندهار روانه شود و حرکات گرگین خان را تحت نظر بگیرد.
در مراجعت به قندهار، گرگین خان در صدد آزار و توهین میر ویس برآمد و از او دخترش را خواستگارى کرد! میر ویس هم دخترى را به جاى دختر خویش نزد گرگین خان فرستاد و به ظاهر روابطى دوستانه برقرار نود. در 1113 ق / 1701 م، میر ویس، گرگین خان را به باغى دعوت کرد و در آنجا به قتلش رساند. سپس افغانهاى غلجایى را به وسیله فتواهایى که در ضمن سفر حج، از علماى اهل سنت، دایر بر وجوب قیام و جنگ با شیعیان گرفته بود، علیه پادشاه ایران برانگیخت، در این کار، اورنگ زیب، پادشاه هند نیز او را تحریک و تشویق مىکرد.
پس از رسیدن خبر قتل گرگین، شاه سلطان حسین، برادر زاده کیخسرو خان را به سرکوبى میر ویس فرستاد و او قندهار را در محاصره گرفت. با این که محصورین حاضر به تسلیم شدند، کیخسرو خان از روى سفاهت و نادانى، به دعوت ایشان پاسخ مساعد نداد، تا آن که با وجود داشتن بیست و پنج هزار سپاهى، مغلوب و مقتول شد. این پیشامد بر جسارت میر ویس و غلجاییان افزود، به طورى که دیگر سرداران صفوى را هم که به قصد تسخیر قندهار آمده بودند، شکست داد و خود حاکمیت قندهار را در دست گرفت.
armin khatar
07-24-2011, 05:25 PM
شورش افغانهاى ابدالى
«1118 - 1120 ق / 1706 - 1708 م»
هنگامى که کیخسرو خان گرجى عازم قندهار بود، عبدالله خان ابدالى را که طایفه او با افغانهاى غلجایى دشمنى داشت، به حکومت هرات منصوب نمود. چون کیخسرو خان کشته شد و سپاهیان صفوى از غلجاییان شکست خوردند، افغانهاى ابدالى هم در سال 1118 ق / 1706 م سر به عصیان برداشتند و هرات را از ایران جدا ساختند.
شاه سلطان حسین از اصفهان به قصد بنیه ایشان حرکت کرد، اما از تهران جلوتر نرفت و سردارى را به سرکوبى ابدالیان فرستاد. ابدالیان، سردار ارسالى شاه را نیز به قتل آوردند «1119 ق / 1707 م» و علناً اظهار طغیان کردند.
افغانهاى ابدالى را در سال 1120 ق / 1708 م، محمود پسر میر ویس، که پس از مرگ پدر قتل عموى خود عبدالله، بر طایفه غلجایى ریاست یافته بود، مغلوب کرد و اسدالله خان ابدالى پسر عبدالله خان سردار این طایفه را کشت. محمود افغان، این اقدام خود را در چشم کور درباریان صفوى، که بى خبر از اوضاع و احوال بودند، به عنوان خدمتگذارى به شاه ایران جلوه داد. رجال بى تدبیر دربار هم او را به لقب حسین قلى خان مفتخر ساختند و با فرستادن یک قطعه شمشیر مرصع، به حکومت قندهار منصوبش کردند. علاوه بر قندهار و هرات، در سایر نقاط ایران نیز به تدریج دامنه طغیان وسعت یافت. از یک سو، اعراب خوارج عمان، آن نواحى را زیر استیلاى ایران بیرون آوردند و از سوى دیگر، حکمران پیشین شهر تون - ملک محمود سیستانى - که خود را از بازماندگان صفاریان مىدانست در 1122 ق / 1710 م بر مشهد حمله برد و در خراسان به استقلال به حکومت پرداخت.
armin khatar
07-24-2011, 05:25 PM
استیلاى افغانها
«1135 - 1142 ق / 1722 - 1729 م»
در 1122 ق / 1710 م محمود به قصد تسخیر ایران از راه سیستان خود را به کرمان رساند و در آنجا به دستیارى زردشتیان، شهر را گرفت، لیکن والى فارس - لطفعلى خان، عموى فتحعلى خان - وزیر اعظم، او را شکست سختى داد و ناچار به قندهار گریخت.
اعیان دربار که از ترقى لطفعلى خان خشنود نبودند، هنگامى که فتحعلى خان در نظر داشت که او را به فتح قندهار روانه کند، بر ضد وزیر اعظم به تحریک پرداختند و شاه نادان را به کور کردن او و دور کردن لطفعلى خان واداشتند. این اقدام سفیهانه شاه، لشکرکشى به قندهار را به عهده تعویق انداخت و مجال حمله دیگرى را به محمود داد.
در 1124 ق / 1712 م، با عده قلیلى از افغانها بار دیگر از راه سیستان به سمت کرمان تاخت و پس از تسخیر آن ولایت، از راه یزد به طرف اصفهان حرکت نمود و در محل گلون آباد در چهار فرسنگى مشرق اصفهان بر سپاه ایران غلبه یافت و توپخانه ایشان را به غنیمت گرفت و بر جلفا و فرح آباد نیز دست یافت.
شاه و سپاهیانش در اصفهان به محاصره درآمدند و با اینکه دفاع از اصفهان با وجود جمعیت و فراوانى آب زاینده رود در فصل بهار و جلوگیرى آسان افغانها در عبور از پهناى رودخانه چندان مشکل نبود، به قدرى ترس بر حال پادشاه مفلوک و درباریان بى خردش راه یافته بود که جز تسلیم به قضا و قدر و اظهار عقیده به اینکه کوکب اقبال محمود ره به صعود و زوال خاندان صفوى حتمى است، به فکر راه چاره دیگرى نیفتادند. در این هنگام، افغانها بر یکى از پلهاى زاینده رود دست یافتند و محاصره پایتخت را کامل کردند؛ چون راه ورود آذوقه به شهر را پیشاپیش بسته بودند، به زودى قحطى در اصفهان بروز کرد. شاه سلطان حسین چاره جز این ندید که در روز جمعه 12 محرم 1135 ق / 23 اکتبر 1722 م به فرح آباد، نزد محمود رود و تاج و تخت ایران را تسلیم این یاغى بى سر و پا و بیگانه نماید. محمود در چهاردهم همان ماه / 25 اکتبر به اصفهان آمد و در چهل ستون به جاى شاه سلطان حسین به تخت سلطنت ایران جلوس کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:26 PM
شاه طهماسب دوم صفوى
«1135 - 1145 ق / 1722 - 1732 م»
در 1134 ق / 1722 م، یعنى در همان ایامى که محمود افغان به اصفهان نزدیک شده بود، جمعى از ارکان دولت، طهماسب میرزاى ولیعهد را به قزوین فرستادند تا براى کمک به پدر و نجات اصفهان سپاهیانى فراهم آورده به جنگ افغانها روانه سازد.
محمود پس از تسخیر اصفهان، عدهاى از افهانها را به دفع طهماسب میرزا به قزوین فرستاد. طهماسب میرزا نیز شهر را ترک و به امید یافتن یار و یاورى به سوى تبریز رهسپار شد. مردم قزوین پس از خروج ولیعهد، با سپاهیان محمود از در تسلیم درآمدند، اما پس از اندک مدتى، غالب ایشان را کشتند و تنها عده کمى از این سپاهیان به اصفهان بازگشت. محمود که تا این تاریخ با مردم اصفهان به مدارا رفتار کرده و بسیارى از کارگزاران صفوى را همچنان از مقامهاى قبلى ابقاء نموده بود، با دریافت خبر قزوین، به خشم آمد و دستور قزلباش کشى صادر کرد. در یک روز 114 تن از امراى قزلباش و 31 تن از خاندان صفوى کشته شدند و هر که در خدمت شاه سلطان حسین بود از مصدر خود عزل و نابود شد. مردم اصفهان از این بلیه، شهر را تخلیه و به اطراف پراکنده شدند. بدین ترتیب اصفهان که در عصر صفوى یکى از پر جمعیت ترین شهرهاى جهان و از با شکوهترین آنها بود، رو به ویرانى گذاشت.
armin khatar
07-24-2011, 05:26 PM
دولت ناپایدار اشرف افغان
چون پس از قیام اهل قزوین، دیگر نقاط هم سر به شورش برداشتند، محمود سپاهیانى به تسخیر آن بلاد فرستاد. کاشان و شیراز پس از مدتى محاصره سقوط کرد، اما سپاه محمود افغان از عهده فتح بختیارى، یزد و بندر عباس بر نیامد. این جمله در مزاج او مؤثر افتاد و در 1136 ق / 1723 م به سرسام مبتلا گردید و کارش به جنون کشید. عاقبت در 1137 ق / 1724 - 25 م پسر عمش اشرف او را در اصفهان به انتقام کشتن پدرش عبدالله به قتل رساند و خود جاى او را گرفت.
شاه طهماسب هم که اطرافیانش او را در قزوین در محرم 1135 ق / اکتبر 1722 م بر تخت نشاندند و طهماسب دوم خواندند، هر نقشى که براى نجات سلطنت خاندان صفوى زد به خطا بود. دراز کردن دست کمک به روس و عثمانى«1136 ق / 1723 م»، به اشغال قسمتهایى از کشور به دست اجانب منجر شد؛ دولتهاى بیگانه با وساطت سفیر فرانسه در استانبول طى یک قرارداد دو جانبه، بخشهایى از ایران را که به تصرف افغانها در نیامده بود، بین خود تقسیم کردند. اشرف هم در حکومت خود با قیام مدعیان مواجه شد. اول، براى اغفال و دستگیرى طهماسب کوشش کرد اما نتوانست او را به دام اندازد. سپس در صدد تسخیر قندهار که به دست حسین - برادر محمود افغان - بود برآمد، اما کارى از پیش نبرد و تنها دریافت که نمىتواند به یارى افغانهاى غلجایى «غلزایى» آن دیار امیدوار باشد.
armin khatar
07-24-2011, 05:26 PM
قصد اشرف افغان به بازستانی سرزمین ها سواران از روس و عثمانی
اشرف به عنوان پادشاه ایران، در صدد برآمد تمام شهرهایى را که ترکان عثمانى و روسها، از این سرزمین گرفته بودند، از آنها باز ستاند، اما توفیقى به دست نیاورد. عثمانى و روسیه هم، در اشغال شهرهاى مورد توافق با مقاومت مردم روبهرو شدند؛ به ویژه در تبریز که سپاه عثمانى با مقاومت مردانه بسیار شدیدى مواجه گردید. خود اشرف هم، چون موفق به جلب پشتیبانى عثمانى نشد، خویشتن را به مبارزه با آنها ناچار دید و بدینگونه یکچند عرصه کشاکش خونین و شدید بین افاغنه، عثمانیها و طوایف محلى شاه سون و قزلباش و همچنین تعداد چریک گرجى و ارمنى ضد عثمانى، واقع شد. چون قواى عثمانى متوجه اصفهان تختگاه ایران شد، چنان وانمود کرد که مىخواهد افغانها را از ایران بیرون کند و سلطان مخلوع را دوباره بر تخت بنشاند. اشرف از بیم این طرفند، شاه سلطان حسین را با عجله در زندان به قتل واداشت. با ترکان هم قرار صلح نهاد و سلطان عثمانى را «خلیفه عالم اسلام» شناخت و تمام اراضى را که در ایران و قفقاز اشغال کرده بود به آنها واگذاشت. بدین گونه سلطنت اشرف افغان، از سوى عثمانى به رسمیت شناخته شد «1141 ق / 1728 م» ، و بدین ترتیب از سوى دو قدرت روس و عثمانى به عنوان فرمانرواى ایران مورد شناسایى واقع گشت. با این حال سلطنت او چهار سال و نیم بیش نکشید و همچنان متزلزل و مواجه با تحریکات و اغتشاشهاى دائمى بود.
در تمام این مدت، مصادره و قتل و اسارت ایرانیان ادامه داشت، و قحطى و گرسنگى بیداد مىکرد. افاغنه در نظر مردم به عنوان عناصرى وحشى، خونخوار، و غارتگر مورد نفرت بودند. آنها و فرمانروایانشان هم، ایرانیان را که به نام رافضى مىخواندند، از همه اقوام مملکت حتى از مجوس، یهود و نصارى نیز پستتر مىشمردند و نسبت به آنها نفرت و خشونت نشان مىدادند. مدعیان و ماجرا جویان هم که خود را از اولاد صفویه مىخواندند از هر گوشه بر مىخاستند و عدهاى را بر ضد افاغنه به شورش وا مىداشتند. در بین این مدعیان، برخى خود را صفى میرزا، اسماعیل میرزا، و برخى دیگر محمود میرزا، پسران شاه سلطان حسین مىخواندند، و با آن که فرزندان شاه به حکم محمود و اشرف کشته شده بودند، قیام این مدعیان بارها موجب تزلزل حکمرانى اشرف یا استفاده مخالفان گشت. این قیامها در گیلان، کرمان، شوشتر، کوههاى بختیارى، مکران، بندر عباس، و بلوچستان، مدتها مشکلات عدیدهاى را براى افغانها به وجود آورد. اما شاه طهماسب دوم، در بحبوحه تمام این اغتشاشها، براى احیاى دولت از دست رفته صفوى کوشش داشت. وى که در آغاز جلوس اشرف، نزدیک بود به وسیله وى اغفال و توقیف یا مقتول شود، چون از آن توطئه جان سالم به در برد، از حوالى تهران به مازندران گریخت. فتحعلى خان سر کرده قاجار اشاقه باش، نیزکه در این ایام به فکر کسب قدرت افتاده بود، بعد از پارهاى سوءظن و تردید به شاه طهماسب پیوست. در حق او خوش خدمتیها کرد و او را به استراباد برد و به شدت تحت تأثیر و نفوذ خود قرار داد. چندى بعد، به تدارک سپاه پرداخت. در رکاب شاه طهماسب که وى را وکیل الدوله - نایب السلطنه - کرده بود با عدهاى بالغ بر سه هزار تن براى تسخیر خراسان از طریق دامغان و بسطام و قوچان، عزیمت کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:27 PM
اوضاع خراسان پس از استیلای اشرف افغان
خراسان در این اوقات، در دست ملک محمود سیستانى بود که خود را از اعقاب صفاریان مىدانست و در زمان محاصره اصفهان هم لشکر به حمایت سلطان صفوى آورده بود، اما محمود با تقدیم رشوه و وعده هاى دلنواز، او را به سیستان باز گردانده بود. قندهار چون در دست برادر محمود بود، حاضر به مقابله با سپاه ایران که بر ضد اشرف تجهیز شده بود، نشد. افغانهاى ابدالى هم به سبب اختلافهاى داخلى، مانعى براى پیشرفت سپاه شاه طهماسب فراهم نکردند. هدف از این لشکر کشى، قلمرو ملک محمود سیستانى بود، که از چندى پیش در مشهد داعیه سلطنت داشت، و خطبه و سکه را هم به نام خود مىزد. در همین ایام نادر قلى بیگ افشار قرخلو، که بعدها نادر شاه افشار شد، به موکب شاه پیوست. تعداد سپاهیان نادر که بالغ بر پنج هزار سوار مىشد، بر عدهاى که توسط فتحعلى خان قاجار شده بود، فزونى داشت. وجود خود او هم در اردوى شاه طهماسب، نفوذ فوق العاده سر کرده قاجار را که موجب ناخرسندى شاه طهماسب دوم بود، تا حدى تعدیل کرد. شاه او را طهماسب قلى خان لقب داد و این لقب به اندازه وکیل الدوله به وى افتخار و قدرت بخشید. شهرت جنگجویى نادر هم، جنگجویان بیشترى را به اردوى شاه جلب کرد. فتحعلى خان، چون از نفوذ طهماسب قلى بیم داشت، در صدد اتحاد با ملک محمود سیستانى برآمد و بازگشت به استراباد را بهانه ساخت، اما پیش از هر اقدام، رازش فاش شد؛ از این رو، به اتهام خیانت توقیف و به امر سلطان کشته شد. پسرش محمد حسن خان، گریخت و به ترکمنهاى یموت پناه برد. نادر هم فرمانده سپاه طهماسب شد و هم قورچى باشى، که عهده دار تمام امور ارتش بود.
مشهد توسط طهماسب قلى به محاصره درآمد و با وجود مقاومت سرسختانه ملک محمود، شهر در ربیع الاول 1139 ق / نوامبر 1726 م فتح و ملک محمود کشته شد. بدینگونه نخستین پایگاه حمله به اشرف و افغانها در خراسان به وجود آمد که بعدها تاریخ آن را مطلع کوکب نادرى یافتند. از آن پس قهرمان وقایع نادر بود و شاه طهماسب دوم تنها به یک شبح اثیرى تبدیل شد که هر چند بعد از اخراج افاغنه از اصفهان در آنجا به عنوان پادشاه صفوى بر تخت نشست، اما دولت و قدرتش به زودى از میان رفت و شبح اثیرى او هم در طلوع قدرت نادر که سالها بعد به عنوان نادر شاه افشار به سلطنت نشست، به زودى همچون یک رؤیا محو گشت.
شاه طهماسب دوم در 5 ربیع الاول 1145 ق از سلطنت خلع و طفل شیر خوارش، عباس میرزا به نام شاه عباس سوم نامزد پادشاهى شد. شاه را به زندانى در مشهد و نزد رضا قلى میرزا فرستادند و فرزند خردسالش را هم به قزوین. نادر هم به عنوان نایب السلطنه، زمام امور را در دست گرفت.
پس از قتل نادر شاه افشار، رضا قلى میرزا از بیم آنکه مردم ایران به طرفدارى صفویه برخیزند، محمد حسین خان قاجار را به قتل شاه طهماسب دوم که در سبزوار در حبس بود، واداشت. پسران شاه طهماسب، یعنى شاه عباس سوم و سلیمان میرزا هم کشته شدند و از دودمان صفوى احدى براى ادعاى سلطنت بر جاى نماند.
armin khatar
07-24-2011, 05:27 PM
ورود عباس میرزا به قزوین و جلوس بر تخت سلطنت
«10 ذى القعده 996 ق / 2 اکتبر 1588 م»
پس از کشته شدن حمزه میرزا، در بیشتر ولایات ایران، حکام و سران قزلباش سر از اطاعت دربار قزوین پیچیدند و به رغم وجود شاه محمد، با عباس میرزا و مرشد قلى خان از در موافقت و فرمانبردارى درآمدند. چند تن از بزرگان نامىقزلباش، مانند مرتضى قلى خان پرناک ترکمان، حاکم ولایت سمنان و دامغان و استراباد و پیر غیب خان استاجلو، حکمران معزول همدان، مرشد قلى خان را تحریک کردند که تا شاه محمد و ولیعهدش ابوطالب میرزا از پایتخت به دورند، عباس میرزا را از خراسان به قزوین آورد و رسما" بر تخت سلطنت بنشاند.
مرشد قلى خان هم که از اوضاع آشفته دربار قزوین و ضعف حکومت شاه محمد به خوبى آگاه بود، پیوسته در این کار اندیشه مىکرد، اما چون از مرتضى قلى خان پرناک بیم داشت، نگران آن بود که خان ترکمان، عباس میرزا را از دستش به در برد و نقشه هاى چندین ساله او را نقش بر آب سازد.
پس از آن که عبدالله خان ازبک به خراسان آمد و خطر حمله به مشهد قوت گرفت، مرشد قلى خان بر آن شد که با شاه عباس از راه طبس به یزد برود و از آنجا به همراهى سران طوایف افشار و ذوالقدر یزد و کرمان و شیراز، که نسبت به شاه عباس اظهار اطاعت کرده بودند، راه قزوین در پیش گیرد. به همین قصد، در آغاز سال 996 ق / 1588 م برادر خود ابراهیم خان را به حکومت مشهد گماشت، و به عنوان دفع سپاه ازبک از هرات، روانه ترشیز شد. ولى در راه خبر یافت که رقیب نیرومندش مرتضى قلى خان پرناک در دامغان درگذشته، و از طرف دیگر، شاه محمد و امیران عراق به قصد تنبیه متمردان اصفهان و فارس متوجه جنوب ایران گشته اند. بنابراین مصمم شد که از راه دامغان به سوى مقصد بشتابد. پس بار دیگر به مشهد رفت و بعد از تعمیر قلعه آنجا در ماه شوال 996 ق / سپتامبر 1588 م به همراه عباس میرزا و پانصد تن از ملازمان که مورد اعتماد کامل بودند، راهى قزوین شد. چون به بسطام رسید. نامهاى به قورخمس خان شاملو، برادر اسماعلى قلى خان، که حاکم قزوین بود، نوشت و او را به اطاعت از عباس میرزا و تسلیم پایتخت دعوت کرد. برادران قورخمس خان و امیران قزلباش که در قزوین بودند، با تسلیم شهر مخالفت کردند، ولى مردم شهر و سپاهیان به هوا خواهى از عباس میرزا برخاستند. قورمخس خان صلاح خویش در آن دید که از پدر و پسر، یعنى شاه محمد و عباس میرزا، هر یک زودتر به قزوین رسید، شهر را به او تسلیم کند! به همین سبب در پاسخ به مرشد قلى خان اظهار اطاعت نمود و او را تشویق کرد که هر چه زودتر شاهزاده را به پایتخت برساند؛ از سوى دیگر، عریضهاى براى شاه محمد به اصفهان فرستاد که اگر به پادشاهى خویش علاقمند است، بى توقف و تأخیر به قزوین باز گردد. در دامغان برادران و فرزندان مرتضى قلى خان پرناک با تمام بستگان و سواران خویش به عباس میرزا پیوستند. حاکم سمنان هم، که از طایفه ذوالقدر بود، آن شهر را تسلیم کرد و با قوایى که در فرمان داشت، به شاهزاده پیوست؛ به طوریکه در نزدیکى پایتخت عده سواران عباس میرزا به دو هزار رسید، و مرشد قلى خان به گونهاى وارد شهر شد که مردم ده هزار پنداشتند.
عباس میرزا و خان استاجلو در روز دهد ذیقعده 996 ق / 12 اکتبر 1588 م وارد قزوین شدند، و چون قورمخس خان، حاکم شهر به اطاعت پیش آمد، بى هیچگونه زد و خوردى، پایتخت صفوى را به تصرف درآوردند. عباس میرزا به دولتخانه رفت و بر سریر سلطنت نشست. مرشد قلى خان نیز با عنوان وکلیل السلطنه «نایب السلطنه» فرمانرواى مطلق شد. در همان روز، پیر غیب خان استاجلو را با جمعى از امیران ترکمان به خارج شهر فرستاد تا مراقب راه اصفهان باشند و از حمله احتمالى جلوگیرى کنند
armin khatar
07-24-2011, 05:28 PM
آغاز پادشاهى شاه عباسى
«15 ذیقعده 996 ق / 17 اکتبر 1588 م»
شاه محمد و بزرگان دولتش، همینکه از توجه عباس میرزا و مرشد قلى خان به سوى قزوین خبر یافتند، از اصفهان با سى هزار سوار بیرون آمدند و از راه گلپایگان رو به پایتخت نهادند. در نزدیکى قم، به ایشان خبر رسید که شاهزاده و خان استاجلو وارد قزوین شده، شهر را به آسانى در اختیار گرفتهاند. این خبر بر تشویش و نگرانى على قلى خان استاجلو و اسماعیل قلى خان شاملو و سران دولت شاه افزود. حاکم قم نیز خود را هواخواه عباس میرزا نشان داد و دروازه شهر را بر روى شاه محمد نگشود. چون به ساوه رسیدند، بسیارى از افراد سپاه هم، که در قزوین زن و فرزند و خانه داشتند، بى اجازه خدمت را ترک گفته رو به پایتخت نهادند. دلیل ترک سربازان و امیران سپاه شاه محمد آن بود که مرشد قلى خان پس از ورود به قزوین، سربازان و قورچیان خود را در خانه هر یک از امیران و قورچیان سپاه شاه محمد جاى داده و اعلام کرده بود که اگر به قزوین نیایند، زنان و فرزندان و اموالشان به میهمانان ناخوانده تعلق خواهد گرفت.
اولیاى دولت شاه محمد که ستاره اقبال خود را رو به افول دیدند؛ به رایزنى و چاره جویى پرداختند. عاقبت مصمم شدند که به سوى قزوین پیش روند. ولى در نزدیکى پایتخت از سى هزار سوار حاضر در موکب همایونى، تنها ده هزار بیش باقى نماند و دیگران به قزوین گریختند. چون بر شاه محمد و سران دولت او مسلم شد که سپاهیانش رأى جنگ ندارند، تصمیم گرفتند به ظاهر عباس میرزا را بپذیرند، تا هنگام فرصت، مرشد قلى خان را از میان برداشته، شاهزاده را در اختیار خویش گیرند.
مرشد قلى خان که نگرانى شاه محمد و سران دولت او را از تسلیم و وارد شدن به قزوین دریافت، فرستادهاى نزد شاه و ایشان ارسال داشت و پیغام داد که هدف جز ایجاد یگانگى و اتفاق میان تمام طوایف قزلباش نیست، و با این اختلافات ایران تجزیه شده به دست بیگانگان خواهد افتاد؛ چنانکه در همان زمان آذربایجان در دست ترکان عثمانى و خراسان عرصه تاخت و تاز ازبکان بود. ضمنا" اولیاى دولت شاه محمد را اندرز داد که ترک دشمنى و حسد کنند و جملگى یک دل و یک زبان در سلطنت شاه عباس، که ارشد پسران شاه محمد است، همداستان شوند.
با این طرفند، اردوى شاه محمد در اندک زمانى از هم پاشید. على قلى خان و اسماعیل قلى خان و سایر بزرگان دولت وى، چون از یکدیگر بد گمان بودند؛ هر یک جداگانه و بى خبر به سوى قزوین شتافتند تا در اظهار بندگى و طاعت از دیگر رقیبان پیشى گیرند. اتفاقا" همگى شبانه به دولتخانه رسیدند. به دستور مرشد قلى خان، امیران را به دورن دولتخانه بردند و دور از یکدیگر، در عمارتهاى مختلف جاى دادند. در همان حال قورخمس خان شاملو - حکمران قزوین - با میرزا شاه ولى - وزیر مرشد قلى خان - و جمعى دیگر، به فرمان شاه عباس به اردوى شاه محمد رفتند و آن پادشاه تیره روز را، که با پسر و زنان حرم در یک فرسخى قزوین تنها و بى کس مانده بود، به شهر آوردند. شاه عباس در دولتخانه از پدر استقبال کرد و او را با برادر به حرم سرا برد.
روز دیگر مرشد قلى خان در ایوان عمارت چهل ستون قزوین، مجلس شاهانه آراست و امیران و ارکان دولت را در آنجا گرد آورد. در این مجلس شاه محمد، خود را از پادشاهى خلع و تاج شاهى را بر سر پسر گذاشت «حدود نیمه ماه ذیقعده 996 ق / 17 اکتبر 1588 م». شاه عباس که تا آن زمان خود را شاه خراسان مىشمرد، از آن تاریخ رسما" بر تخت سلطنت ایران نشست. در این هنگام هجده سال و دو ماه و پانزده روز از عمرش مىگذشت.
armin khatar
07-24-2011, 05:28 PM
کشندگان حمزه میرزا - جنایت و مکافات
«996 ق / 1588 م»
شاه عباس پس از تکیه بر اریکه سلطنت و به دست گرفتن ارکان دولت شاه محمد، مصمم شد تا به سلطه و نفوذ قزلباشان خاتمه دهد. وى که جوانى هوشمند و با اراده و قدرت طلب و خود رأى بود، اساسا" وجود سرداران مقتدر و صاحب نفوذ قزلباش را منافى و مانع استقلال سلطنت و حکومت مطلق خود مىدانست. فساد این سرا و اختلافات غیر قابل حل میان ایشان و زیاده خواهى آنها بدون در نظر گرفتن مصالح حکومت و ملت، که در آن برهه، ایران را در لبه پرتگاه تجزیه و تلاشى قرار داده بود، از نظر تاریخى نیز توجیه پذیر و قابل قبول به نظر مىرسید. شاه عباس بر اثر تعلیمات و تلقینات ممتد على قلى خان شاملو، سرپرست و مربى دوران کودکى و جوانى خویش، و در نتیجه تجاربى که از حوادث تلخ و نامطلوب پادشاهى شاه اسماعیل دوم و پدر خود شاه محمد داشت. منسوخ کردن مناصب و مقامات و اختیارات موروثى قزلباش را جزو اولویت اقدامات خود قرار داد. در این باره، شاه عباس مصمم بود کسانى را که داعیه قدرت و مداخله در امور سلطنتى و کشورى، و جرأت اظهار رأى در تصمیمات شاه دارند، یا در وجودشان کمترین احتمال خطر براى قدرت فردى شاه، یا اندک گمانى در بد دلى و دورویى و ناخرسندى نسبت به شخص شاه مىرود، بى دریغ از میان بردارد. مقولهاى که براى ایرانیان و تاریخ ایران کم آشنا نبوده و نیست و بارها تجربه شده است. چه طبیعت استبداد و خودرأیى و مطلق بینى در چرخه ایام و در یک فرآیند تاریخى، در خود هرج و مرج را پرورش مىدهد و در نیمه دیگر این چرخش که موجب گسیختگى شیرازه امور مىشود؛ نیاز به قدرت فردى و متمرکز و مطلقه را باز تولید و از منظر تاریخى «توجیه پذیر» مىکند. وجود قدرت مطلق، انتظام امور مملکت را نه بر مبناى لیاقتها و رشد استعدادها، بلکه بر مبناى نیات ملوکانه و انتصاب شاهانه استوار مىسازد. این گونه انتصابها و انتخاب مقامات کشورى و لشکرى که اغلب نیز بى اعتقاد و باور به پشتوانههاى مردمىو نهادهاى اجتماعى هستند؛ به زودى خود را به مراکز قدرت اعم از قوم و قبیله و حزب و عقیده متکى ساخته، درتثبیت آن از طریق وراثت مىکوشند؛ طرفه آن که، قدرت مطلقه در ظاهر، انسجام صورى را حفظ مىکند و همه انقیاد و اطاعت خود را از شخص شاه و رأس هرم قدرت اعلام مىدارند؛ اما در باطن، مراکز متعدد قدرت که اغلب از همزیستى و اتفاق یکدیگر هم عاجزند، سرنوشت قوم را رقم مىزند. نتیجه این فراگرد تاریخى، اغتشاش اوضاع، عدم تقسیم عادلانه ثروت، عدم امکان استفاده یکسان از مواهب و فرصتها و عدم حضور فرهیختگان خوش فکر و خوش باور در حکومت است. در مرحلهاى دیگر، بروز آشوبها و درگیریها و احیانا" حضور نیروهاى خارجى، نیاز به «خانى» مقتدر که بتواند بر این آشفتگیها فایق آید، پیدا مىشود و مردم نز پذیراى مستبدى به جاى مستبد دیگر. چنین است که استبداد، اندیشه استبدادى و باور استبداد زدگان را شکل مىبخشد و آن را در یک دایره بسته از حوادث، ضرورى و لازم نشان مىدهد، و پذیرشش را براى عوام «دلپذیر» و «قابل قبول» مىسازد. تا هنگامىکه، قوم یا ملتى نتواند، با تمرین تحمل پذیرى و قبول وجود عقاید و آراى مختلف و تأسیس حقوق و قوانین موضوعه که انسانهاى حامل باورهاى گوناگون را به یک چشم و دیده بنگرد و در پاداش و مکافات به یکسان عمل کند، خلل و فرجى در این مدار عنکبوتى بیاندازد، امید دستیابى به حقوق فردى و اجتماعى و جایگاه انسانى را نمىتواند داشته باشد. مشکل جامعه ایرانى از دیرباز، استبداد و اندیشه استبدادى بوده و هست.
شخصیت پرنفوذ شاه عباس بزرگ
در همین جا است که نقش شخصیت و توان فردى، در تاریخ ایران بسیار بارز مىشود و کسانى چون شاه عباس با درایت و سعه صدر و فهم دنیاى جدید، با وجود تمامىمعایب ذاتى یک مستبد، کارنامهاى درخور قبول ارائه مىدهند و بسیارى، همچون پدرش شاه محمد که حاکم بر سرنوشت یک ملت بود، حتى از اداره حرم سراى خود عاجز مىماند.
شاه عباس این باور و سیاست را تا پایان پادشاهى خود دنبال کرد و در راه اجراى این سیاست، از کور کردن و کشتن پسران خود نیز مضایقه ننمود. با تکیه بر همین سیاست پولادین، که مکرر با قساوت و بى رحمىتوأم بوده است، توانست نزدیک چهل و دو سال در کمال قدرت و استبداد بر ایران حکومت کند؛ اما اگر چنین خشونتهایى در میان پدران و نیاکانش، بارها باعث از دست رفتن بخشهایى از ایران و حضور بیگانگان در خاک ایران زمین، و کشتار و غارت مردمان شد؛ دست کم، استبداد شاه عباسى، موجب باز پس گیرى ولایات از دست رفته، و جبران شکستهاى پدرش گردید، و در آسیا دولتى را بنیاد گذاشت که در دنیاى جدید، از لحاظ قدرت و امنیت و ثروت و رواج تجارت و نظم تشکیلات ادارى و سیاسى، کم نظیر و در سراسر اروپا زبانزد و مورد تحسین و احترام بود. اما هر تارى را که شاه مىبافت، پودى را از میان بر مىداشت؛ و على رغم این که بسیارى را در این شبکه به ظاهر استوار و پیچ در پیچ و منظم گرفتار ساخت، و با وجود ظاهر پر هیبت و بى نقص آن، چنان سست بافته شده بود که به اندک حوادثى پس از وى فرو ریخت و مصداق آن مثل جاودانى کلام وحى شد که ایشان را به عنکبوتى تشبیه مىکند که خانهاى به ظاهر پر هیبت و منظم مىسازند و عاقلان دانند که خانه عنکبوت سست ترین خانههاست.
مرشد قلى خان که در اوان سلطنت شاه عباس، تقریبا" شیرازه تمامىامور را در دست داشت، با شاه عباس همداستان بود و با تصور این که نفوذ خود را در امور مملکت بى رقیب سازد، شاه جوان را نیز تشویق به از میان برداشتن رقیبان مىکرد.
انتقام گیری شاه عباس بزرگ از سران قزلباش
جالب این که اجراى این سیاست را شاه از همان مجلس تاجگذارى آغاز کرد و فوت وقت را به هیچ وجه جایز نمىدانست. در این مجلس که شاه بر مسند سلطنت نشسته و عصاى مرصع شاهى را در دست داشت، شاه مخلوع نیز کنار او قرار گرفته و وکیل السلطنه - مرشد قلى خان - در کنار شاه ایستاده بود. جمعى از معتمدان خان استاجلو هم، با سیصد تن از سردارانى که از خراسان آمده بودند، در اطراف مسند شاهى صف بسته بودند. جمعى از صوفیان نیز مسلح به شمشیر و خنجر، با تبرزینى که بر شانه تکیه مىدادند و سلاح ویژه ایشان بود، به رسم معمول در درگاه شاهى حضور داشتند.
مرشد قلى خان، از پیش به صوفیان گفته بود که مرشد کامل، مجازات کشندگان برادرش را از شما خواهد خواست و لباس و اسلحه ایشان از آن شما باشد.
پس از مراسم تاجگذارى، شاه عباس رو به خلیفة الخلفا و صوفیان کرد و گفت که: «من امروز مىخواهم انتقام خون برادرم سلطان حمزه میرزا را از کشندگان او بگیرم. شما چه مىگویید?». صوفیان زمین بوسه داده و گفتند: «ما مدتى است که در این اندیشه منتظر فرمان همایونى هستیم.» آنگاه به فرمان شاه، على قلى خان استاجلو و اسماعیل قلى خان شاملو و برادرش مرشد قلى خان و محمدى بیگ سار و سولاغ و رضا قلى بیگ اینانلو، و سایر کشندگان حمزه میرزا و ارکان دولت شاه محمد را، که جمعا" هفت نفر بودند، در پاى ایوان چهل ستون حاضر کردند. نخستین کسى که به فرمان شاه کشته شد، اسماعیل قلى خان شاملو بود؛ صوفیان او را در زیر مشت و لگد از پاى درآوردند. پس از وى على قلى خان و دیگران نیز در حضور شاه کشته شدند. شاه، میرزا محمد وزیر و سایر ارباب قلم، مانند میرزا لطف الله شیرازى وزیر قدیم پدرش را، چون ایرانى و به اصطلاح زمان تاجیک بودند، بخشید، و مقرر داشت که از هر یک مبلغى به عنوان جریمه و ترجمان گرفته شود. اموال کشته شدگان را نیز با خیمه و خرگاه و شتران و اسبان هر یک میان سرداران مطیع، و امیرانى که از خراسان آمده بودند، قسمت کردند.
armin khatar
07-24-2011, 05:29 PM
فرمانروایى مرشد قلى خان استاجلو / شاه در سایه
«996 - 997 ق / 1588 - 1589 م»
پس از آن که مرشد قلى خان با همکارى شاه عباس، ارکان دولت شاه مخلوع را از میان برداشت، بىرقیب و مدعى نیابت سلطنت و فرمانرواى مطلق شد و با لقب وکیل السلطنه به اداره امور سلطنتى و کشورى پرداخت. در آغاز کار چندى با شاه عباس در دولتخانه به سر مىبرد، پس از آن در خانه عمه مقتول شاه، پرى خان خانم، دختر شاه طهماسب، منزل کرد. وزیران و رجال و سران لشکرى و کشورى تنها از او دستور مىگرفتند و تمام کارهاى خود را با موافقت و صوابدید وى انجام مىدادند. خان استاجلو، همه احکام و فرمانهاى سلطنتى را بى اجازه شاه صادر مىکرد و به مهرهاى سلطنتى، که بر گردن آویخته بود، مىرسانید. در اندک زمانى، منصبها و مقامات مهم دربارى و دیوانى، مانند ریاست قورچیان و مهر دارى و حکومت ولایات ایران را، میان دوستان و بستگان خود و سرداران و امیرانى که به فرمان او گردن نهاده بودند، تقسیم کرد؛ حتى وزیر خود، میرزا شاه ولى را نیز با لقب اعتمادالدوله به وزارت اعظم برگزید.
پس از آن شاه مخلوع - پدر شاه عباس - با ابوطالب میرزا - برادر شاه - و اسماعیل میرزا و حیدر میرزا - پسران خردسال حمزه میرزا - را در نیمه محرم سال 997 ق / 4 دسامبر 1588 م، از قزوین به قلعه الموت، که شاهزاده طهماسب میرزا - برادر دیگر شاه عباس - نیز در آنجا محبوس بود، فرستاد تا از پایتخت دور باشند و حضور ایشان در قزوین، مایه تحریک سران قزلباش به سرکشى و طغیان و تغییر شاه نشود. سیصد تن از سواران قزلباش را هم مأمور حفاظت ایشان کرد، و این عده در پایان هر ماه عوض مىشدند.
در همان حال به املاک خالص سلطنتى نیز طمع برد، و به موجب فرمانى که از شاه گرفت تمام املاک شاهى اصفهان را، که پس از مرگ شاه طهماسب به ترتیب به حمزه میرزا و ابوطالب میرزا، منتقل شده بود، تصاحب کرد. سپس براى شاه عباس مجلس عروسى ترتیب داد، و در یکجا دو دختر از خاندان صفوى را به عقد نکاح شاه درآورد. یکى دختر سلطان مصطفى میرزا، برادر زاده شاه طهماسب اول، که پیش از آن همسر برادر بزرگ شاه، حمزه میرزا بود. این دو زن را در یک روز براى شاه عقد بستند و پس از سه شبانه روز جشن و سرور، در یک شب به حرم سراى او بردند!
armin khatar
07-24-2011, 05:29 PM
تسویه های خونین در دولت صفوى
«997 ق / 1589 م»
چون مرشد قلى خان در اداره کشورى و لشکرى، طریق استبداد و خود رأیى مطلق را در پیش گرفته و به سران قزلباش مجال هیچ گونه مداخله و اظهار نظر نمىداد؛ امیران و ارکان دولت از او آزرده خاطر شدند، و چون تصور مىکردند که شاه نیز از قدرت مرشد قلى خان ناراضى است و مخالفت قزلباشان را با او تأیید خواهد کرد، در نهان براى کشتن وکیل السلطنه، همداستان شدند و به انتظار فرصت نشستند.
اتفاقا" توطئه سران براى قتل مرشد قلى خان برملا شد و مرشد، شاه را به دفع این توطئه برانگیخت. شاه عباس، با وجودى که از مرشد قلى خان، فوق العاده ناراضى بود، اما به راهنمایى خرد و تدبیر و حیله گرى ذاتیش، مقتضى آن دید که نخست از این پیشامد استفاده کرده، مرحلهاى دیگر از تسویه سران قزلباش و قطع نفوذ آنها را به مورد اجرا گذارد. توطئه گران که دانستند راز برملا شده به اتفاق سواران و ملازمان خویش به دولتخانه آمدند و بر خلاف آداب و رسوم، همچنان با سلاح و شمشیر به ایوان عمارت چهل ستون رفتند. شاه کس نزد سران فرستاد و از قصد و نیت آنها پرسید و ایشان منظور خود آشکار کردند؛ شاه نیز پیغام داد که چون به کار دیگرى مشغول است، پى کار خود روند، تا به مشکل بعدها رسیدگى کند.
امیران از نادانى دولتخانه را ترک گفتند و در باغ دولتى سعادت آباد قزوین گرد آمدند. اما این بار بر همراهان و سواران خویش افزودند و مخالفت خود را با مرشد قلى خان آشکار کردند. روز بعد مهدى قلى خان ذوالقدر حاکم فارس به نمایندگى از سران متمرد و اعیان قزلباش به خدمت شاه رفت و درخواست نمود که شاه به ارباب مناصب و اولیاى دولت و سران طوایف استقلال واختیارات بیشتر دهد. شاه عباس در پاسخ گفت که: «مایه آن همه اختلاف و نفاق و جنگهاى داخلى که در زمان پدرم به ضعف دولت مرکزى و پیشرفت کار بیگانگان و دشمنان ایران منتهى شد؛ نتیجه همان اقتدار و استقلال و خودسریهاى سران و طوایف و مداخله هاى بى مورد امیران قزلباش در کارهاى سلطنتى و دولتى بود» و از آنها خواست تا به فرمان شاه و نماینده تام الاختیار او مرشد قلى خان گردن نهند و او را به عنوان ریش سفید خود بشناسند.
مهدى قلى خان در پاسخ گستاخى کرد و همین بهانهاى شد تا شاه که از پیش براى این منظور خود را آماده کرده بود، فریاد زد: «اى مردک مفسد تو را به ایالت شیراز و مرتبه خانى سرافراز فرمودهایم، زیاده از این چه توقع داشتى که میانه قزلباش فساد مىکنى? وجود امثال شما که به خودسرى برآمده اند خار گلزار دولت است .... / عالم آراى عباسى، ص 254».
سپس به یعقوب بیگ ذوالقدر، که پدرش در زمان شاه طهماسب اول حکومت شیراز داشت، اشاره کرد که او را در همان لحظه هلاک سازد و به جایش حاکم فارس باشد. یعقوب بیگ نیز بى تأمل تاج قزلباش از سر مهدى قلى خان برداشت و او را در بیرون مجلس شاهى سر برید.
پس از آن شاه عباس منصبهاى مهر دارى و ریاست قورچیان و خلیفة الخلفایى و غیره را نیز به امیر زادگان جوانى که در آن مجلس حاضر بودند، بخشید و هر یک را به کشتن صاحب آن مناصب مأمورکرد. نو منصبان بى درنگ با سواران به خانه قورخمس خان تاختند. امیران مخالف نیز چون تاب مقاومت نداشتند، سراسیمه بر اسبان پریده راه فرار در پیش گرفتند؛ ولى جملگى در راه گیلان دستگیر و کشته شدند. تنها دو تن از ایشان که از راه همدان گریختند، جان به در برده به خاک عثمانى رفتند.
armin khatar
07-24-2011, 05:30 PM
مصالحه شاه عباس بزرگ با دولت عثمانى
«998 - 999 ق / 1590 - 1591 م»
مصالحه بین دو دولت ایران و عثمانى از زمان حمزه میرزاى ولیعهد تا شاه عباس با فراز و نشیبهایى همراه شد و هر بار انجام مذاکرات و عقد پیمان صلح به عهده تعویق افتاد. حمزه میرزا که پس از نبردهایى چند دریافته بود که نمىتواند با توجه به ضعف و نفاق درونى با دولت عثمانى روبهرو شود، پیشنهاد فرهاد پاشا - سردار عثمانى - را پذیرفت و حاضر شده بود از ولایاتى که سرداران ترک به تصرف درآورده بودند، چشم بپوشد و فرزندش حیرد میرزا را به عنوان گروگان به نزد دربار استانبول روانه کرده با سلطان مراد سوم صلح کند. پس از کشته شدن حمزه میرزا، مرشد قلى خان استاجلو نیز، هنگامىلشکرکشى به خراسان، ولى آقا چاشنى گیر باشى را، که از طرف فرهاد پاشا براى طرح مقدمات صلح و بردن حیدر میرزا به ایران آمده بود، به اردوى شاهى خواند، تا درباره مصالحه گفتگو کند، ولى این امر، باز هم به سبب کشته شدن او، انجام نگرفت.
armin khatar
07-24-2011, 05:30 PM
تهاجم قاز، عثمانی پس از قتل مرشد قلی خان
بعد از کشته شدن مرشد قلى خان، سرداران عثمانى، که از مصالحه نومید شده بودند، چون شاه عباس متوجه خراسان شد و از پایتخت به دور افتاد، موقع را مغتنم شمرده، بار دیگر از هر سو به خاک ایران تاختند. از طرفى فرهاد پاشا لشکر به قراباغ آورد و آن ولایت را با قلعه گنجه، از محمد خان زیاد اوغلى قاجار، حکمران آنجا گرفت و جمعى از سران قزلباش هم، که در قراباغ املاک و داراى داشتند، ترک تابعیت ایران کردند و به او پیوستند!
از سوى دیگر، جعفر پاشا حاکم تبریز، نواحى اطراف آن شهر را تا حدود سراب به تصرف آورد. سنان پاشا، سردار دیگر ترک نیز، که حاکم بغداد و معروف به چغال اوغلى بود، به ولایت همدان تاخت و قورخمس خان شاملو، حاکم آنجا را دستگیر و تا نهاوند و حدود لرستان پیش رفت و در آنجا قلعه مستحکمىبنا نهاد. در همان حال، گروهى از سران قزلباش هم، که با مرشد قلى خان، همدست یا به امر او به حکمرانى منصوب شده بودند، با شاه عباس از در مخالفت درآمدند و از اردوى او جدا شدند. حکام یزد، کرمان، فارس، کوه کیلویه و برخى ولایات دیگر هم، که پس از مرگ شاه طهماسب به خودسرى و نافرمانى خو گرفته بودند، سر به طغیان برداشتند. در خراسان نیز آذوقه کمیاب شد و شاه عباس دریافت که با آن همه مشکلات از عهده تسخیر قلعه هرات و نگهدارى خراسان بر نخواهد آمد. ناچار به قزوین بازگشت، و براى اینکه خود را از جانب حریف نیرومند غربى ایران آسوده خاطر سازد و با خیال راحت به تنبیه یاغیان قزلباش و مخالفان داخلى همت گمارد، به قبول شرایط دولت عثمانى رضا داد و در ماه شعبان 998 ق / ژوئیه 1590 م مهدى قلى خان چاوشلو، حکمران اردبیل را، با چند تن از سرداران قزلباش، براى امضاى معاهده صلح به دربار استانبول فرستاد. برادر زاده خود حیدر میرزا را نیز، چنانکه شرط مصالحه بود، همراه آنها کرد، تا به عنوان گروگان در دربار عثمانى بماند. فرستاده فرهاد پاشا - ولى آقا چاشنى گیر باشى - که از دو سال پیش در ایران منتظر انجام یافتن کار مصالحه بود، با هیئت سفیران ایران عازم دربار سلطان عثمانى شد. شاه عباس براى امضاى قرارداد صلح چنان پافشارى داشت که هر گونه تحریکات داخلى را نیز منع کرده بود، چنانکه در 998 ق، محمد خان زیاد اوغلى قاجار و جمع از امیران قراباغ، قلعه گنجه را محاصره کرده بودند تا دست ترکان را از وطن موروثى خود کوتاه کنند؛ شاه عباس براى اینکه بهانهاى به دست دربار عثمانى ندهد، نامهاى به ایشان نوشت و فرمان داد که دست از محاصره گنجه بردارند و گوشزد نمود که امروز ما ناچار قراباغ را بهترکان مىدهیم ولى این ولایت از دست ایران نخواهد رفت و باز روزى به دست ما خواهد افتاد.
armin khatar
07-24-2011, 05:30 PM
گسیل داشتن سفرای حسن نیت از سوی شاه عباس به دربار عثمانی
سفیر ایران و همراهانش با هزار سوار زبده قزلباش به استانبول رفتند. شاه عباس نامه دوستانهاى به سلطان مراد خان نوشت و هدایاى گرانبهایى همراه سفیر فرستاد که از آن جمله، 1500 رأس اسب ممتاز سوارى و سیصد و سى رأس حیوانات باربر بودند.
فرستادگان ایران در ماه صفر 999 ق / 1590 م وارد استانبول شدند و سلطان عثمانى از ایشان پذیرایى شاهان کرد. به موجب پیمانى که به امضاء رسید، شهر تبریز با قسمت غربى آذربایجان و ولایت ارمنستان و شکى و شروان و گرجستان و قراباغ و قسمتى از لرستان با قلعه نهاوند، ضمیمه خاک عثمانى شد. شاهزاده حیدر میرزا را هم سلطان عثمانى به رسم گروگان نزد خود نگاه داشت و مقرر شد که از آن پس ایرانیان از ابوبکر و عمر و عثمان و عایشه به زشتى یاد نکنند. سفیر ایران و همراهانش، با بیگلربیگى ایروان و حسین آقا نامى، از سرداران ترک، که حامل متن ترکى قرارداد صلح بودند، به ایران بازگشتند. حیدر میرزا تا سال 1005 م در استانبول بود و در آن سال، به گفته مورخان به بیمارى طاعون درگذشت؛ هر چند مرگ او باعث خرسندى دربار ایران شد. البته سبب این خشنودى از میان رفتن شاهزاده صفوى در بین دشمنان بود که دست ایران را براى اقدامات بعدى علیه دولت عثمانى باز گذاشت.
armin khatar
07-24-2011, 05:30 PM
مناسبات شاه عباس بزرگ با امیران ازبک
«997 - 1020 ق / 1589 - 1611 م»
در اواخر سلطنت شاه محمد خدابنده، هنگامى که شاه عباس در خراسان تاجگذارى کرد، مرشد قلى خان استاجلو، به عنوان وکیل السلطنه، تمامى زمام امور را در دست داشت. على قلى خان شاملو، رقیب دیرینه مرشد قلى خان، که پیش از آن لله و سرپرست شاه عباس بود، براى اینکه رقیب خود مرشد قلى خان را در خراسان با حریفى زورمند روبهرو سازد؛ سفیرى نزد عبدالله خان ازبک به بخارا فرستاد و او را به گرفتن خراسان تحریص کرد. عبدالله خان در آغاز سال 996 ق / 1587 م با سپاهى گران به خراسان رفت؛ على قلى خان که از کرده خود پشیمان شده بود، در قلعه هرات به دشمن خوانده به دیار، مقاومت کرد و پس از یک محاصره طولانى، ناگزیر تسلیم و به قتل رسید «اواخر ربیع الاول سال 997 ق / فوریه 1589 م».
چون شاه عباس در همان اوان جلوس بر تخت سلطنت در قزوین، از سقوط قلعه هرات و کشته شد على قلى خان آگاه شد، مصمم گشت تا لشکر به خراسان برد و انتقام کشته شدن او را از خان ازبک بگیرد. پس با لشکرى بزرگ متوجه آن دیار شد و تا شهر بسطام پیش رفت، در آنجا، مرشد قلى خان استاجلو را که مانع اصلى و سد بزرگ سلطنتش بود به قتل آورد و هواخواهان مرشد را نیز از میان برداشت. ولى چون خبر رسید که قواى عثمانى به خاک آذربایجان تجاوز کرده است، و در یزد، کرمان و فارس گروهى از سران قزلباش به خودسرى پرداختهاند، از جنگ با عبدالله خان ازبک و باز گرفتن هرات چشم پوشید و به قزوین باز گشت.
با بازگشت شاه عباس به پایتخت، عبدالله خان در کار ترکتازى گستاخ تر شد و پسر خویش عبدالمؤمن خان را با جمعى از سران ازبک مأمور تسخیر خراسان ساخت. عبدالمؤمین خان نیشابور را به اطاعت آورد و شهر مشهد را محاصره کرد. چون این خبر به شاه عباس رسید، بار دیگر لشکر به سوى خراسان برد؛ ولى در تهران به سختى بیمار شد و ناگزیر از پیشرفت باز ماند. شهر مشهد پس از چهار ماه مقاومت به دست ازبکان افتاد و به فرمان عبدالمؤمن خان، سربازان ازبک بسیارى از مردم آن شهر را کشتند و آرامگاه حضرت رضا «ع» را به باد غارت دادند، پس از آن قسمت وسیعى از خاک شمال خراسان به تصرف ازبکان درآمد و در آن دیار به تاخت و تاز مشغول شدند.
armin khatar
07-24-2011, 05:30 PM
لشکرکشی اول شاه عباس برای باز پس گیری خراسان
شاه عباس در 1001 ق / 1592 - 3 م بار دیگر براى باز گرفتن شهرهاى خراسان از قزوین بیرون آمد و تا بسطام پیش رفت. در همان حال از عبدالمؤمن خان ازبک که در نیشابور بود نامهاى رسید که در آن از شاه عباس خواسته بود که مصالحه نامهاى را که پیش از آن میان حسن بیگ آق قویونلو و سلطان حسین میرزاى بایقرا درباره سرحدات عراق عجم و خراسان منعقد شده بود، محترم شمارد و خراسان را رها کند. شاه عباس نیز در پاسخ نوشت که این مصالحه نامه به او ارتباطى ندارد و در محل جنگ به زودى با او روبهرو خواهد شد.
پس از آن شاه عباس از بسطام به جانب نیشابور تاخت و چون به محل جاجرم رسید، از نامه دیگرى که عبدالمؤمن خان به او نوشته بود، دریافت که وى از نیشابور به جام عقب نشینى کرده است. شاه عباس به آسانى شهرهاى مزینان، سبزوار، جاجرم و نیشابور را گرفت و در هر یک از این دیار حکام ایرانى گذاشت و تا نزدیکى شهر پیش رفت، اما به سبب سرماى سخت خراسان، ادامه کار را به پایان این فصل واگذاشت و به قزوین بازگشت.
در همان ایام، نور محمد خراسان - والى مرو شاهجان و اورگنج - و حاجى محمد خان، معروف به حاجم خان، پادشاه خوارزم، که با یکدیگر خویشاوند بودند، بر ولایات شمالى خراسان مانند نسا و درون، اختلاف داشتند؛ نور محمد خان از عبدالله خان ازبک یارى خواست و حاضر شد در قبال کمک او، ولایت مرو را به خان ازبک بسپارد. عبدالله خان، از اختلاف این دو حاکم استفاده کرد و به بهانه کمک به نور محمد خان، مرو را توسط پسرش عبدالمؤمن خان تصرف کرد؛ اما از سپردن ولایات شمالى خراسان به نور محمد خان خوددارى ورزید. نور محمد خان، به ناچار خراسان را ترک گفت و به نزد شاه عباس به قزوین رفت. همینکه شاه عباس از خبر آمدن نور محمد خان به قزوین مطلع شد، پسر خود شاهزاده محمد باقر میرزا معروف به صفى میرزا را با اعتمادالدوله وزیر و جمعى از امیران و سرداران بزرگ به استقبال وى روانه کرد، و او را با مهربانى بسیار در ایوان چهل ستون قزوین به حضور پذیرفت.
در ادامه این جریان، رقیب نور محمد خان، یعنى حاجى محمد خان هم که از پیش سپاه ازبک گریخته بود به دربار قزوین آمد و شاه او را هم با محبت به حضور پذیرفت. پس از آن حاجى محمد خان را به رى فرستاد و نور محمد خان را با خود به اصفهان برد. شاه عباس در 1002 ق / 1594 م به خراسان رفت و در جلوگیرى از تهاجم ازبکان کوشید، اما سپاه ازبکان هر بار که شاه به آن دیار مىرفت، از جنگ رو در رو اجتناب مىکرد. بدین جهت، پس از بازگشت شاه از خراسان، بار دیگر، آن دیار و خوارزم را عرصه ترکتازى خود ساخت و بسیارى از شهرها را ویران و قتل و عام کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:30 PM
لشکرکشی دوم شاه عباس برای فتح خراسان
در آغاز سال 1004 ق / سپتامبر 1595 م، شاه عباس بار دیگر سپاهى تدارک دید و به خراسان لشکر کشید و تا نزدیکى اسفراین، که آن هنگام در محاصره عبدالمؤمن خان بود، بى آنکه با دشمنى رو به رو شود، پیش رفت. خان ازبک به محض خبر دار شدن از اردوى شاه، اسفراین را رها کرد و به سوى مشهد و از آنجا به بلخ گریخت. سپاه صفوى پس از تصرف قلعه اسفراین، به جاى آنکه به سبزوار و نیشابور و مشهد رود و عبدالمؤمن خان را تعقیب کند، راه استراباد پیش گرفت. خان ازبک، مجددا" با اطلاع از دور شدن سپاه شا، به خراسان بازگشت و شهر سبزوار را قتل عام کرد. شاه عباس از شنیدن این خبر، با وجودى که بخشى از سپاهیان خویش را مرخص کرده بود، با بازمانده لشکر رو به سبزوار نهاد؛ اما باز عبدالمؤمن خان از پیش سپاه ایران گریخت و شاه ایران سبزوار را به یکى از سرداران قزلباش سپرد و تا نزدیکى نیشابور پیش رفت.
از آن سال تا 1007 ق / 1598 م بخشى از خراسان در دست ازبکان باقى ماند. در این مدت، شاه عباس سرگرم سرکوب یاغیان مازندران، گیلان و لرستان بود. در این میان عبدالله خان ازبک و پسرش عبدالمؤمن خان، بر سر سلطنت اختلاف افتاد و نزدیک بود که به جنگ منتهى گردد، ولى با درگذشت عبدالله خان، عبدالمؤمن خان در پادشاهى مستقل شد و در شهر سمرقند به جاى پدر نشست.
armin khatar
07-24-2011, 05:30 PM
لشکرکشی سوم شاه عباس به خراسان برای آزادسازی آن از دست ازبکان
با رسیدن خبر مرگ عبدالله خان ازبک به اصفهان، بار دیگر شاه عباس مصمم شد تا با لشکرکشى به خراسان، آن سرزمین را از حکمروایى ازبکان کاملا" آزاد سازد. پس در ماه رمضان سال 1007 ق / آوریل 1599 م با سپاهى گران از پایتخت بیرون آمد و از طریق کاشان عازم خراسان شد. سپاهیان فارس و کرمان نیز از راه یزد و بیابانک به سپاه شاه عباس پیوستند. شاه نخست از بسطام به نیشابور رفت و آن ولایت را به آسانى گرفت و پیشتازان قزلباش به سوى مشهد متوجه شدند. در نزدیکى مشهد خبر کشته شدن عبدالمؤمن خان ازبک رسید و مایه شادمانى بسیار شد و شاه در 25 ذى الحجه 1007 ق / 19 ژوئیه 1599 م، وارد مشهد شد. با کشته شدن عبدالمؤمن خان، اختلاف بین سرداران ازبک افتاد؛ پیر محمد خان در بخارا، پسر عمویش عبدالامین خان در بلخ و دین محمد خان در هرات، هر یک خود را شاه ازبک مىخواندند.
شاه عباس پس از سه روز اقامت در مشهد براى تصرف هرات بیرون آمد و تا فرهاد جرد جام پیش رفت؛ اما در جنگى که در محل رباط پریان، در چهار فرسنگى هرات میان سپاهیان ایرانى به سرکردگى فرهاد خان و دین محمد خان - حاکم هرات - روى داد، سربازان ایرانى به جهت بى احتیاطى و غافلگیر شدن، شکست خورد. شاه عباس سردار ایرانى را به جهت این اهمال به قتل آورد و خود ا اندک سپاهیانى که در اختیار داشت بر سپاه ازبک تاخت و قلعه هرات را تسخیر کرد. دین محمد خان در این جنگ کشته شد.
شاه عباس در این سفر نور محمد خان والى سابق مرو شاه جان و اورگنج و حاجى محمد خان «حاجم خان» - پادشاه خوارزم - را نیز همراه آورده بود؛ هر یک را به ولایات از دست رفته خویش روانه کرد تا بار دیگر حکومت پیشین خود را به دست آورند. آن دو نیز با کمک سپاه قزلباش، بر دشمنان غلبه یافتند و مژده پیروزى را براى شاه عباس به هرات فرستادند. ولى حکومت نور محمد خان در مرو دیرى نپایید، زیرا شاه عباس در آغاز سال 1008 ق / 1599 م باز به خراسان رفت و بیش از یک سال در مشهد و شهرهاى دیگر ماند؛ سرانجام در 1009 ق / 1600 م قلعه مرو را نیز از نور محمد خان گرفت و ضمیمه ایران کرد. بهانه شاه براى این اقدام، شرط ادب به جاب نیاوردن نور محمد خان در استقبال از شاه بود. چون مرو به تصرف سپاه قزلباش درآمد، شاه عباس، نور محمد خان را بخشید و با فرزندان و بستگانش به شیراز فرستاد و دستور داد که تا زنده است براى مخارج وى و همراهانش، روزى بیست هزار دینار «20 ریال» از خرانه دولت بپردازند، و او تا زنده بود در شیراز به سر برد.
armin khatar
07-24-2011, 05:31 PM
قیام باقی خان ازبک علیه پیره محمدخان امیربخارا
در همان سال باقى خان ازبک، برادر دین محمد خان - حاکم هرات - در ماوراءالنهر بر پیره محمد خان - امیر بخارا - قیام کرد و او را در جنگى کشت و شهر بلخ را تصرف کرد. این قیام باعث شد دو تن از شاهزادگان ازبک از بیم دین محمد خان به شاه عباس پناهنده شوند. شاه در 1011 ق / 1602 م، به بهانه آن که این دو شاهزاده را به ملک موروثى آنها برساند، با سپاهى گران، که سیصد ارابه و چندین توپ و ده هزار تفنگچى داشت، به عزم گرفتن ولایت و شهر بلخ به خراسان رفت، اما با وجودى که تا پاى دیوارهاى شهر بلخ پیش روى کرد، به جهت افتادن بیمارى وبا در میان سربازان ایرانى، ناگزیر عقب نشینى کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:31 PM
ولی خان محمد ازبک حاکم ترکستان و بلخ
در 1020 ق / 1611 م ولى محمد خان ازبک که پس از مرگ برادرش باقى خان در 1014 ق / 1605 م به جاى او بر تخت سلطنت ترکستان و بلخ نشسته بود. چون از امام قلى سلطان، برادر زاده خویش که مدعى پادشاهى وى بود، شکست خورد، به ایران آمد. شاه عباس از او استقبال شایستهاى ترتیب داد و به گرمى پذیراى ولى محمد خان ازبک شد. وى دراصفهان عاشق دختر زیبایى به نام گلپرى شد و کار عشقش چنان بالا گرفت که شاه عباس واسطه وصال آن دو گشت. اما ولى محمد خان انتظار داشت که شاه ایران، سپاه گرانى با او همراه کند تا سلطنت از دست رفته را از حریف خود باز گیرد. شاه عباس به بهانه اینکه ترکان عثمانى به آذربایجان حمله بردهاند و باید با تمام قوا به دفع ایشان همت گمارد، از ارائه کمک مؤثر سر باز زد، و تنها زینل بیگ شاملو، از سرداران قزلباش را به رسم میهمان نوازى با گروهى از افراد سپاه وى به ترکستان فرستاد و مبلغ پنجاه هزار تومان هم براى مخارج وى به خراسان حواله کرد. پس از رفتن وى، جمعى از ازبکان که با او نرفته و در اصفهان مانده بودند، مردم شهر به بهانه سنى بودن آنها را به قتل آوردند! ولى محمد خان هم در ماوراءالنهر به سبب خیانت سردارانش از برادر زاده خود شکست خورد و کشته شد.
از 1007 ق / 1598 م که شاه عباس به خراسان رفت و آن دیار را از فتنه ازبکان پاکسازى کرد، دیگر خطر عمدهاى، نواحى شرقى ایران را تهدید نکرد و شاه با فراغ خاطر به دشمن بزرگ یعنى عثمانیها پرداخت.
armin khatar
07-24-2011, 05:31 PM
شاه عباس و شاهزادگان صفوى
«998 - 1038 ق / 1590 - 1629 م»
اقدام شاه عباس با شاهزادگان صفوى و کور کردن یا از میان بردن آنها که بعدها دامن فرزندان شاه را نیز در بر گرفت، از جمله وقایع مهم این دوران است. شاه که از کودکى همواره در بیم و امید مرگ و زندگى و کور شدن زیسته بود، و رقابت درباریان و شاهزادگان و برادران و عمو زادگان و خویشان را تجربه کرده بود، خود نیز با همان بدبینى و به جهت سوءظن که اغلب بى پایه و اساس بود، کوشید تا با نابود کردن رقیبان در خاندان صفوى، سلطنت خود را از مدعى تاج و تخت برهاند.
شاید این اقدام براى یک دوره سلطنت 42 ساله پادشاه، توانست امنیت خاطرى از جانب خویشان و شاهزادگان براى شاه فراهم آورد، اما از سوى دیگر، همین شیوه تسویهاى خونین و بى جهت، وارث لایقى براى خاندان صفوى باقى نگذاشت و زحمات طاقت فرساى او را که در مدت چهل و دو سال با کوشش و زحمت فراوان توانسته بود، ایران را به مرز کشورى متحد و متمرکز و با اعتلا تبدیل سازد، بعد از مرگش در سراشیبى سقوط و انحطاط افتاد و دیرى نپایید که دودمان صفوى به کلى منقرض شد. هم از این رو، بسیارى از مورخان، دوره پادشاهى شاه عباس بزرگ را در طنزى نماد گونه و پارادوکسیکال مطرح مىسازند و این دوره را اعتلا و انحطاط دولت صفوى مىدانند. مطالبى که در این مقاله و مقاله شاه عباس و فرزندانش آمده، حکایتى از این واقعه غم انگیز عهد صفوى است.
armin khatar
07-24-2011, 05:31 PM
حوادث جلوس شاه عباس از خراسان به قزوین
هنگامىکه شاه عباس از خراسان به قزوین آمد و بر تخت سلطنت صفوى تکیه زد؛ طهماسب میرزا، برادر شاه، افزون بر دو سال بود که به دستور حمزه میرزا در قلعه الموت در زندان به سر مىبرد. مرشد قلى خان - وکیل السلطنه - شاه عباس، برادر دیگر پادشاه یعنى سلطان على میرزا و شاه محمد - پدر شاه عباس - ابوطالب میرزا - برادر شاه - و پسران حمزه میرزا یعنى اسماعیل میرزا و حیدر میرزا را بدان قلعه فرستاد. سلطان على میرزا، در چهار سالگى به دستور شاه اسماعیل دوم کور شده بود؛ هر چند این شاهزاده در 1022 ق / 1631 م در اصفهان، با کابلى بیگم - دختر محمد حکیم میرزا، پسر ناصرالدین همایون شاه پادشاه هند - که به ایران آمده بود، ازدواج کرد «عالم آراى عباسى، ص 613».
armin khatar
07-24-2011, 05:31 PM
فرستادن نماینده به دربار استانبول 9981 ق
در ماه شعبان 998 ق / ژوئیه 1590 م، شاه عباس برادر زاده خود، حیدر میرزا از قلعه ورامین به درآورد و با مهدى قلى خان چاوشلو، حکمران اردبیل، که براى امضاى معاهده صلح به دربار عثمانى مىرفت، روانه استانبول نمود. این اقدام شاه به موجب مفاد موافقت نامه بین دو دولت بود که مقرر مىداشت شاهزادهاى صفوى به رسم گروگان در دربار عثمانى باشد. حیدر میرزا تا 1005 ق / 1596 مدر پایتخت به عنوان گروگان به سر برد، تا آن که در این سال به گفته مورخان به مرض طاعون در گذشت. پادشاه صفوى در آغاز سال 999 ق / نوامبر 1590 م از قزوین به اصفهان رفت و در ماه جمادى الثانى / آوریل 1591 م آن سال، در نظر داشت براى تنبیه یعقوب خان ذوالقدر - حاکم فارس - به شیراز رود. از این رو یکى از سرداران قزلباش به نام چراغ سلطان را مأمور کرد که شاهزادگان دربند صفوى را از قلعه ورامین به اصفهان برد، زیرا در همان ایام چند تن از سران قزلباش از بیم شاه به گیلان نزد خان احمد حکمران آنجا پناه برده بودند، و چون قلعه ورامین به گیلان نزدیک بود، شاه عباس وجود شاهزادگان را در آن قلعه دور از احتیاط مىدانست. در اصفهان نیز، ایشان را به قلعه طبرک، که از قلاع کهن و استوار آن سامان بود فرستاد، و احمد بیگ گرامپا از سرداران قزلباش را به نگهبانى آن قلعه و مراقبت شاهزادگان برگماشت.
با دفع فتنه یعقوب خان و پس از بازگشت شاه به اصفهان، روزى به قلعه طبرک رفت و شاهزادگان را به اصفها آورد. روز دیگر، به فرمان وى، چشمان برادرانش، ابوطالب میرزا و طهماسب میرزا، و برادر زاده اش اسماعیل میرزا را میل کشیدند و آن بینوایان را کور کردند، سپس بار دیگر آنها را به قلعه الموت فرستاد. شاه نکشتن شاهزادگان صفوى را «رعایت صله رحم عنوان ساخت. و به کور کردن آنان قناعت نمود / عالم آراى عباسى، ص 296»
از میان دولتمردان و « دولت خواهان» صفوى که همگى به جز یک تن با این کار موافقت کردند، کور حسن استاجلو، از ندیمان خاص و مشاوران محرم شاه بود که پس از این عمل زشت پادشاه چون پرسید: که این کار را چون کردم? کور حسن با بى پروایى پاسخ داد: «اجاق خانواده را کور کردى». این صراحت لهجه که با استبداد رأى شاهى موافقت نداشت، بر طبع شاه گران آمد، و از آن روز کینه این خیر خواه دولت صفوى را در دل گرفت. پس از اندک زمانى، در یک میهمانى، شاه به بهانهاى بر کور حسن خشم گرفت و درهمان مجلس میهمانى فرمان داد تا به دست میزبان «از مائده عمر سیر شود. / نقاوة الاثار، نسخ خطى». و سایر ندیمان و مشاوران شاه نیز به وظیفه خود در کار شور و مصلحت گزارى آشنا شدند.
از برادران شاه، ابوطالب میرزا در 1029 ق / 1617 م در قلعه الموت درگذشت و برادر دیگرش طهماسب میرزا با سایر شاهزادگان تا پایان سلطنت شاه عباس در آن قلعه محبوس بودند.
armin khatar
07-24-2011, 05:32 PM
ارتش جدید ایران در عهد شاه عباس اول
«1003 - 1007 ق / 1595 - 1589 م»
فقدان انضباط سپاه قزلباش که غالبا" نتیجه اختلافات سرکردگان آنها و علاقه شان به اعمال نفوذ در جریان امور دربار و دولتخانه بود، آن سپاه را فاقد تحرک و کارایى لازم به ویژه در برخورد در مقابل دشمنى غدار و مجهز و منضبط همچون عثمانى مىساخت. از سوى دیگر، همینکه سران قزلباش از قدرت و نفوذى برخوردار مىشدند، منافع طایفهاى و گروهى آنان بر مصالح مملکت و عمومىپیش مىگرفت و در دستجات سیاسى و انواع زد و بندها و توطئه ها درگیر مىشدند.
پادشاه صفوى از همان آغاز جلوس بر تخت، سیاست صبر و حوصله و درعین حال قاطعیت در برخورد را پیشه خود ساخت. هنوز بخشهاى وسیعى از شرق و غرب ایران در اختیار نیروهاى بیگانه بود و بى کفایتى پادشاهان پیشین صفوى و اختلافهاى داخلى، شیرازه امور را از هم پاشیده بود. شاه عباس پس از تاجگذارى، نخستین دشمنان و رقیبان داخلى را که در انواع توطئههاى پیشین دست داشتهاند، از میان برداشت. در ادامه نیز با اتحاد با قزلباشان بر علیه وکلى خود مرشد قلى خان مواجه شد که على رغم ناخرسندیش از این سیاستمدار ماکیاول و زیرک، جانب پشتیبانى و دفاع از او را بر عهده گرفت، و گروهى دیگر ازسران قزلباش در این آزمایش قدرت جان باختند.
اما حذف قزلباشان که هنوز ستون فقرات نیروى نظامىصفوى را تشکیل مىدادند، آن هم در آن اوضاع آشفته و خطرناک و دشمنان خارجى در کمین نشسته، باعث خارج شدن سى هزار نیروى قزلباش از خدمت «شاهانه» شد و این خود در آن برهه، فاجعهاى محسوب مىشد. شاید سران قزلباش هم بر مبناى همین شیوه سنتى سرباز گیرى صفوى که به هنگام نیاز از طوایف گوناگون به خدمت مىآمدند و تنها از سرداران طایفه خود دستور مىگرفتند، بود که تصور مىکردند در چالش قدرت شاه و تقاضاى سهم سیاسى و اقتصادى بیشتر از حکومت، مىتوانند شرکت جویند و موفق بیرون آیند. چه در هر زمان مىتوانستند با عدم قرار دادن امکانات انسانى و تسلیماتى خود، شاه را در مضیقه قرار داده و در صورت اتحاد چند طایفه، دولت را به زانو درآورند.
armin khatar
07-24-2011, 05:32 PM
شاه عباس بزرگ باقی ارتش نوین ایران
شاه عباس کاملا" واقف بود که نمىباید از تعداد نیروی نظامىایران در مقابل دشمنان خارجى کاسته شود؛ از این رو، به میزان تسویه سران قزلباش، کوشش کرد تا بناى ارتش جدیدى را پایه نهد که تابع امر دولت و به ویژه شخص شاه بوده، اختلافهاى جناحها و طوایف موجب تضعیف آن نگردد. سیاست تأسیس ارتش جدید، یکى از تدابیر پر دامنه شاه عباس بود که بنیان دولت صفوى را به کلى دگرگون ساخت و تحت تأثیر خود قرار داد. تأسیس لشکرى از «غلامان» یا قوللر «بندگان» که عموما" از اسیران گرجى، ارمنى و چرکسى یا از پسرانى از ایشان به وجود آمده بود، در دستور جدى قرار گرفت. اغلب این اسیران در زمان شاه طهماسب به ایران آورده شده و به دین اسلام مشرف شده بودند. افراد این لشکر جدید که سرانجام تعدادشاه به 10/000 تن رسید، مستقیما" از خزانه شاهى حقوق دریافت مىکردند؛ به همین جهت، غلامان تنها از شاه فرمان مىبردند و تحت تسلط هیچ رهبر قبیلهاى نبودند.
تصمیم به پرداختن حقوق افراد غلامان از خزانه شاهى، این مسأله را پیش آورد که پول لازم براى پرداختها از کجا تحصیل شود. تا آن هنگام، قسمت عمده امپراتورى صفوى در تصرف قزلباشان بود که به عنوان فرمانداران ولایات، بزرگترین قسمت و سهم از درآمد ولایات را به مصرف خود مىرساندند؛ که در مقابل این استفاده سیاست و اقتصادى «رافت» باید تعداد معینى سرباز حاضر به خدمت داشته باشند که هر وقت پادشاه از آنان خواست، براى جنگ در اختیارش قرار گیرد. اگر این فرمانداران ولایتى در اداره مرکزى نیز صاحب منصبى بودند، که غالبا" نیز چنین بود، در این صورت خود در دربار مىماندند و نایبى از سوى ایشان فرماندار ولایت مربوطه مىشد. این فرمانداران قزلباش از مالیاتى که دریافت مىکردند، تنها جزء ناچیزى را به مرکز مىفرستادند، و تازه آنچه به مرکز مىرسید، مستقیما" در اختیار شاه قرار نمىگرفت، بلکه تحت اداره وزارت خاصى به نام دیوان مملکت بود. درآمدى که شاه براى مخارج دستگاه سلطنتى به آن نیاز داشت از اراضى سلطنتى به نام «خاصه» فراهم مىشد که ناظران و مباشران شاهى آن را جمع آورى و به خزانه شاهى تسلیم مىکردند.
چون شاه عباس، شمار سربازانى را که مستقیما" از این خزانه حقوق مىگرفتند افزایش داد، ناگزیر باید بر وسعت اراضى «خاصه» به زیان اراضى دولتى مىافزود. این فرآیند در زمان شاه عباس و جانشینانش مشکلات عدیدهاى را پدید آورد، چه متولیان مالیاتى کوشش مىکردند تا هر چه بیشتر درآمد حاصل کنند و این امر موجب ظلم و تعدیهاى فراوان مىشد: رعایا تحت فشار تحصیلدارانى قرار مىگرفتند که اصولا" توجهى به آبادانى سرزمینى که از آن مالیات وصول مىکنند، نداشتند.
با وجود همه این تلاشها، عباش نتوانسته بود هنوز نظم را بازگرداند و شمار سربازان را به حدى برساند که بتوانند از بدتر شدن اوضاع در شرق ایران جلوگیرى کنند؛ پس هنوز وابستگى به نیروى نظامىقزلباش احساس مىشد و حذف کامل آنها ممکن نبود. از سوى دیگر، شاه هنوز تردید داشت که سربازان تازه نفس و ارتش کوچک و جدید خود را وارد جنگى منظم نماید؛ به ناچار کوشید تا تدابیر انضباطى شدیدى بر ضد همه سران قزلباش اتخاذ نماید و آنهایى را که در پیوستن به سپاه شاهى تردید و کاهلى مىکنند و یا در اراسل سربازان تحت الامر خود اهمال مىنمایند، از فرماندارى ولایات برکنار و بازگشتن آنها را به مقامهاى از دست داده، مستلزم هزینه هاى سنگین نماید.
armin khatar
07-24-2011, 05:32 PM
سران قزلباش و بی اعتمادی شاه عباس
بى اعتمادى پادشاه صفوى به سران قزلباش، چنان عمیق و ریشهاى شده بود، که شاه حتى نمىتوانست سران وفادار را در میان قزلباشا تشخیص داده یا با خود همداستان کند؛ به همین جهت، این سران همواره در معرض خشم بى دلیل یا با دلیل شاه قرار داشتند و برخى نیز بى خبر کشته مىشدند؛ چنانکه در 1007 ق / 1598 م شاه عباس فرهاد خان قرمانلو را پس از سالها جنگیدن ماهرانه در ولایات گیلان و مازندران، به خاطر اشتباهى که در نبرد با ازبکان پیش آمد، به قتل رساند.
پس از 1003 ق / 1595 م، ثمره سیاستى که شاه براى تربیت کردن غلامان جهت مقابله بانفوذ قزلباشها در پیش گرفته بود، آشکار شد. براى نخستین بار در دولت صفوى، فرماندارى ایالت بزرگى چون فارس به یک گرجى به نام الله وردى خان واگذار شد که منصب قوللر آقاسى یعنى فرماندهى غلامان را نیز داشت. الله وردى خان، بیگلربیگى فارس، پیش از آن وفادارى خود را نسبت به شاه با شرکت در قتل مرشد قلى خان وکلى در 996 ق / 1589 م آشکار ساخته بود. براى خدمتى که در آن هنگام انجام داده بود، به لقب سلطان و فرماندارى کوچکى نزدیک اصفهان مفتخر شد. با رسیدن به فرماندارى ایالت فارس، وى نخستین غلامىبود که با سران قزلباش برابر شد و رأیى برابر ایشان درشوراى شاهى پیدا کرد. از آن پس اطاعت نسبت به شاه بیش از عضویت قزلباش ملاک توجه قرار گرفت: به زودى شمار غلامانى که مناصب عالى ادارى در اختیارشان قرار گرفت رو به فزونى نهاد و حدود بیست درصد منصبهاى دولتى را شامل شد. الله وردى خان در 1007 ق / 1598 م به فرماندهى کل نیروى نظامىایران منصوب شد، و تنظیم ارتش نوین ایران را در همان مسیرى که سر رابرت شرلى معین کرده بود، بر عهده او گذاشته شد؛ شرلى با برادرش آنتونى و قریب بیست و پنج نفر انگلیسى ماجراجو که حاضر به خدمت در برابر مزد بودند، به تازگى وارد ایران شده بود؛ هر چند ادعاى شرلى به اینکه، ایرانیان را به توپ و تفنگ آشنا کرده، کاملا" بى اساس است، ولى مصلحت اندیشى شرلىها و همکارانشان به ویژه در مسایل مربوط به تربیت کردن واحدهاى سپاهى تازه و ریختن توپ بسیار مورد توجه قرار گرفت و بى تردید اثر گذار هم بود.
علاوه بر لشکر غلامان که اکنون شمار آنها به 000/10 رسیده بود، سه فوج تازه تشکیل شد؛ یکى جانسپاران شاه که شمار آنها به 30/000 تن مىرسید و اینان نیز از غلامان بودند؛ دیگر فوجى 12/000 نفره از تفنگداران که ازمیان مردان نیرومند روستایى انتخاب شده بودند. و دیگر سپاهى مشتمل بر 12/000 سرباز و 500 عراده توپ. بدین ترتیب به کمک الله وردى خان، ارتش تازهاى به وجود آمد که شامل شصت هزار تفنگدار و پانصد عراده توپ بود. تمام افراد سپاه که جمعا" دو برابر تفنگداراى مىشد، فرمانبردار شخص پادشاه و هم تعلیم دیده و آماده کارزار بودند. متحرک، کار آمد و با انضباط از سرکردگان قزلباش هم، کسانى که کار دیده و با تجربه بودند و در عین حال وفادارى آنها به پادشاه اثبات شده بود، در این ارتش جدید وارد شدند. فرماندهان دو لشکر جدید؛ قوللر آقاسى و تفنگچى آقاسى که به ترتیب فرماندهى غلامان و تفنگداران را بر عهده داشتند، از صاحبان پنج مقام عمده دولتى بودند و بدین ترتیب عناصر جدید ارمنى، گرجى و چرکسى به مقامات على رسیدند.
به دنبال ایجاد چنین ارتشى بود که شاه عباس خود را براى تسویه حساب با عثمانى که طى سالها، بخشهاى وسیعى از خاک ایران را تحت اشغال درآورده بود، به قدر کافى آماده دید.
دوران شاه عباسى، که در طى عبور از یک دوره بحرانى دولت صفوى شکل گرفت، دوره پیشرفت و استحکام دولت صفوى و اعتلاى ایران و شکوفایى در همه زمینههاست. تدابیر شاه عباس در زمینه بنیانگذارى ارتش نوین ایران، از جمله سیاستهاى درست و حساب شده و حاصل زحمات سرداران ایرانى است که امکان داد تا از تجزیه و فروپاشى ایران جلوگیرى شود و دست بیگانگان را از مام وطن کوتاه سازد.
armin khatar
07-24-2011, 05:33 PM
آغاز جنگهاى ایران و عثمانى - فتح نهاوند
«1011 ق / 1603 م»
چنانکه پیش از این اشاره شد، در 997 ق / 1589 م هنگامىکه شاه عباس در خراسان بود، سنان پاشا معروف به چغال اوغلى، سردار ترک، که حکمران بغداد بود، به ولایت همدان تاخت و تا نهاوند پیش رفت و در آنجا قلعه استوارى بنا نهاد و گروهى از سپاهیان ترک را در آن قلعه جاى داد.
پس از آن که شاه عباس در 999 ق / 1591 م با سلطان مراد خان صلح کرد، قلعه نهاوند به موجب مصالحه نامه در تصرف دولت عثمانى باقى ماند، و مدت پانزده سال این قلعه در خاک ایران، اما در اختیار حکمرانان ترک بغداد بود. مواجب و آذوقه قلعه نیز از بغداد مىرسید، هر چند سربازان ترک، که پیوسته به بهانه هاى گوناگون از خاک و قلمرو ایران مىگذشتند، اغلب به دارایى و املاک مردم دستبرد مىزدند. این موضوع که موجب ناخرسندى حکمرانان اطراف و مردم بود، مکررا" از طریق دولت ایران پیگیرى و توسط سفیران به دولت عثمانى شکایت کرده بود، اما نتیجه مطلوب حاصل نمىشد.
در اواخر 1011 ق / 1603 م، هنگامى که سلطان محمد خان عثمانى گرفتار جنگهاى داخلى با جلالیان بود، گروهى از حکمرانان و سرداران ترک نیز، در بین النهرین و سر حدات غربى ایران به خودسرى پرداختند، از آن جمله؛ حکمران بغداد را که از طرف سلطان عثمانى منصوب شده بود، از شهر بیرون و فرد دیگرى به نام اوزن احمد را به حکومت بغداد گماشتند. با تغییر حکمران، بغداد از ارسال مواجب و آذوقه سربازان قلعه نهاوند سر باز زد. به همین جهت، نگاهبان این قلعه نیز سر به شورش برداشتند و در دزدى و تصرف اموال ایرانیان جرىتر شدند.
چون این خبر در اصفهان به شاه عباس رسید، حسن خان، حاکم ولایت علیشکر را فرمان داد که به قلعه نهاوند حمله کرده، آنجا را از سربازان ترک پاکسازى و قلعه را ویران کند. این اقدام پادشاه صفوى، در واقع آغاز جنگهاى دنباله دار ایران و عثمانى است. حسن خان پیش از آنکه به پاى قلعه برسد، گروهى از رعایاى اطراف، که از ستمکارى و فساد ترکان به جان آمده بودند، بر آن قلعه حمله برده و به سبب خیانت یکى از قلعه بانهاى ترک، آنجا را به آسانى تسخیر کردند؛ و به فرمان حسن خان هم قلعه نهاوند را ویران ساختند.
armin khatar
07-24-2011, 05:33 PM
جنگهاى ایران و عثمانى / فتح تبریز
«1012 ق / 1603 م»
شاه عباس پس از آن که خراسان را از خطر تاخت و تاز ازبکان نجات داد و فتنه هاى داخلى را فرو نشاند، مصمم شد که آذربایجان و ولایات از دست رفته ایران را از دولت عثمانى باز گیرد. تجهیز و آموزش ارتش نوین ایران نیز این توان را به شاه صفوى مىداد تا در مصاف با عثمانى امکان پیروزى داشته باشد. حکام و مرز داران ترک هم، که دوران بردبارى شاه عباس را دلیل عجز و ناتوانى دولت ایران مىپنداشتند، گه گاه به کارهاى ناهنجار و بى رسمیهایى دست مىزدند؛ از جمله، احمد پاشا، حکمران وان، بازرگانان ایرانى را که از جانب شاه ایران به آن شهر رفته بودند، قتل عام کرد و اموال و نقدینه آنها را که مال خاص شاه عباس بود، مصادره کرد. در شروان هم، سرداران ترک چند تن از فرستادگان شاه را که براى خریدن کنیز و غلام به سوى داغستان مىرفتند، در راه کشته، اموالشان را غارت کردند.
در اواخر سال 1011 ق / مه 1603 م گروهى از کردان اطراف سلماس، به ریاست غازى بیگ ابدال برادوست از اطاعت على پاشا والى ترک آذربایجان سر پیچیدند؛ على پاشا به قصد سرکوب ایشان از تبریز بیرون رفت، غازى بیگ پسر خود را نزد شاه عباس فرستاد و از وى درخواست کمک کرد.
در همان حال، على پاشا حکمران تبریز، که از تهاجم ناگهانى شاه عباس به مناطق اشغال شده توسط عثمانى بیم داشت، دستور داد که در محل چمن اوجان، که آن زمان از نقاط مرزى آذربایجان ایران و عثمانى بود، قلعهاى بسازند. ذوالفقار خان قرامانلو - حکمران آذربایجان ایران - چون از این امر آگاه شد، شبانه از اردبیل به همراه پانصد مرد جنگى به سوى قلعه ناتمام تاخت و آن را به کلى ویران و تعدادى از سربازان ترک را نیز به قتل آورد و به اردبیل بازگشت. از اردبیل گزارش این حمله را براى شاه عباس به اصفهان فرستاد، و بدونوشت که چون على پاشا براى دفع کردان و یاغیان سلماس با گروهى از سپاهیان ترک از تبریز بیرون رفته، گرفتن شهر کار چندان دشوارى نخواهد بود. شاه عباس نیز او را خلعت فرستاد و فرمان داد تا جاسوسانى به تبریز فرستد از اوضاع شهر او را آگاه نماید. پس از آن، شاه در اصفهان شایع کرد که الله وردى خان امیرالامراى فارس بدو نوشته که کشتیهاى پرتغالى در خلیج فارس به جزایر بحرین حمله برده اند، و شاه خود را آماده درگیرى با آنها مىسازد و عنقریب براى مواجه با سپاه متجاوز به هرمز خواهد رفت. پادشاه صفوى به این بهانه و بدون آنکه سوءظن عثمانیها را برانگیزد، دستور تجهیز سپاه داد؛ چون این شایعه بر سر زبانها افتاد، اعلان کرد که الله وردى خان اطلاع داده که پرتغالیها از قصد خود چشم پوشیده اند و شاه دیگر به شیراز و از آنجا به هرمز نخواهد رفت؛ ولى چون گروهى از سرداران و سپاهیان آماده سفر گشتهاند، و او نیز هوس استراحت و شکار دارد، به مازندران خواهد رفت و چندى در آنجا به سر خواهد برد.
armin khatar
07-24-2011, 05:33 PM
عزم شاه عباس در آزادسازی آذربایجان از دست عثمانی
شاه با سپاهیانش در هفتم ربیع الاول 1012 ق / 15 اوت 1603 م در ظاهر به عزم مازندران، اما در اصل به مقصد تسخیر آذربایجان از اصفهان بیرون آمد. در همان حال، فرمانى براى الله وردى خان ارسال داشت و او را از عزم خود آگاه کرد و دستور داد تا آماده حمله به عراق عرب و فتح بغداد شود. پادشاه صفوى به جز تنى چند از نزدیکان و مشاوران خود، قصد نهاییش را با کسى در میان نگذاشت. از اصفهان تا کاشان را دو روزه پیمود و بامداد دهم ربیع الثانى 1012 ق / 17 سپتامبر 1603 م به کاشان رسید. از آنجا فرمانى براى ذوالفقار خان قرامانلو فرمانرواى آذربایجان ایران فرستاد و عزم خود ا آشکار ساخت و از وى خواست تا در سر حد اوجان در 20 ربیع الثانى / 27 سپتامبر به او بپیوندد. ذوالفقار خان نیز با سه هزار سپاه به شاه پیوست و در 21 ربیع الثانى / 28 سپتامبر به تبریز رسیدند و آن شهر را فتح کردند.
پس از آن شاه عباس چون در شهر اقامتگاه مناسبى نیافت، به شنب غازان رفت و در آنجا به سان دیدن سپاه پرداخت. ایرانیان تبریز، چون از آمدن قزلباشان آگاه شدند، دسته دسته به استقبال آمدند و در شهر به کشتن ترکان پرداختند. شهر تبریز در این هنگام به ویرانهاى تبدیل شده بود و از آثار و عمارتهاى شاه طهماسب اول و شاه محمد خدابنده در آن کمتر اثرى دیده مىشد. سرداران عثمانى که نگهبانى قلعه شهر را بر عهده داشتند، با شتاب قاصدى نزد على پاشا حکمران تبریز، که براى دفع فتنه کردان سلماس بدان حدود رفته بود، فرستادند و او را از ورود سربازان ایرانى آگاه کردند. اما على پاشا که تصور نمىکرد، شاه عباس خود شخصا" در رأس سپاه به آذربایجان آمده باشد، موضوع را مهم نپنداشت و با جمعى از سربازان خود بدون شتاب راهى تبریز شد؛ چون به نزدیکى تبریز رسید از عمق ماجرا آگاه شد و در محل صوفیان آماده نبرد گردید.
شاه عباس که تصور نمىکرد پاشاى ترک با سپاه اندکش به مقابله او آید، از دلیرى و بى باکى وى در عجب شد و بى درنگ از شنب غازان به عزم جنگ به دو فرسنگى تبریز رفت و در محل حاجى حرامى اردو زد.
armin khatar
07-24-2011, 05:34 PM
شکست سپاه عثمانی و آزاد شدن آذربایجان
در جنگى که در روز بعد صورت گرفت، سپاهیان ترک با وجود مقاومت دلیرانه، شکست خوردند و راه گریز پیش گرفتند. در این نبرد، دو تن از سرداران نامى عثمانى به نامهاى: محمود پاشا و خلیل پاشا کشته شدند، و على پاشا حکمران تبریز هم دستگیر و به خدمت شاه آورده شد. شاه ایران بر سردار ترک، به سبب شجاعت و مردانگى و دلیرى وى، به دیده محبت نگریست، و چون على پاشا براى پسر جوان خود محمد امین بیگ نگران بود، و مىترسید که در جنگ کشته شده باشد، دستور داد که پسرش را از میدان جنگ به در آوردند و بدو سپردند. پس از آن هم دستور داد قلعه تبریز را گرفتند و تمام داراى على پاشا را که در آن قلعه بود، به او باز پس دادند. على پاشا که انتظار چنین گذشت و مهربانى را از پادشاه ایران نداشت، چنان شیفته بزرگوارى وى شد که به خدمت او درآمد و مذهب شیعه اختیار کرد و از جمله نزدیکان و ندیمان شاه عباس گشت. على پاشا تا 1025 ق / 1616 م در خدمت شاه عباس بود. در این سال با اجازه شاه به مشهد رفت و در آنجا مقیم شد و یک سال بعد هم درگذشت. در تمام مدتى که پاشاى ترک در خدمت شاه ایران به سر مىبرد، همه ساله سیصد تومان پول نقد و پانصد خروار غله به او داده مىشد. پس از مرگش هم به امر شاه عباس تمام داراییش به یکى از سفیران ترک سپرده شد تا به کشور عثمانى برد و به بازماندگانش دهد.
در فتح قلعه تبریز، شاه عباس به مدافعان ترک قلعه پیام داد که چنانچه مقاومت نکنند، اگر در ولایت آذربایجان خانه و ملکى داشته باشند به ایشان سپرده شود و هر گاه در سلک خدمتگزاران ایران درآیند دو برابر مرسوم جیرهاى را که از دولت عثمانى مىگرفتند، به آنها خواهد داد و هر گاه اراده بازگشتن به میهن خود داشته باشند، اجازه خواهند داشت که با زنان و فرزندان و اموال و اسباب خود خاک ایران را ترک گویند. سربازان ترک، تسلیم شدند و قلعه به دست سپاهیان ایران افتاد و جالب این که پادشاه ایران به وعده خود عمل کرد و اجازه غارت اموال ترکان را نداد و آن دسته نیز که خواهان ترک ایران بودند، با خویشاوندان و اموالشان به سلامت ایران را ترک گفتند. قلعه تبریز در 18 جمادى الاول 1012 ق / 24 اکتبر 1603 م به دست سپاهیان قزلباش افتاد و شاه خود به درون قلعه رفت. از جمله غنایمى که از این قلعه به دست آمد چهارصد عراده توپ برنجى بود که به اصفهان منتقل شد. چون قلعه تبریز بیش از بیست سال در تصرف دولت عثمانى بود، اتبع و افراد ساکن قلعه، در آنجا براى خود تأسیسات فراوان و دکان و خانه ساخته بودند؛ شاه عباس براى آن که صاحبان این بناها، یکباره دل از تبریز بکنند و قطع علاقه کنند، دستور داد تا تمامى تأسیسات و ابنیه قلعه را ویران ساختند.
شاه عباس پس از آزاد ساختن تبرى و فتح قلعه مستحکم آن، براى باز پس گیرى دیگر ولایات نواحى همت گماشت.
armin khatar
07-24-2011, 05:34 PM
لشکرکشى شاه عباس به ارمنستان
«1012 - 1013 ق / ? - 1604 م»
شاه عباس پس از تسخیر تبریز و قلعه شهر، اقدام به باز پس گیرى دیگر ولایات از دست رفته ایران در آذربایجان، ارمنستان، گرجستان و شروان نمود که در زمان پدرش از ایران جدا گشته و به دست ترکان عثمانى افتاده بود. شاه نخست متوجه قلعه هاى ایروان و نخجوان شد، که از مراکز نظامى عثمانى در ارمنستان بود. در آغاز کار، ذوالفقار خان قرامانلو حکمران آذربایجان ایران را مأمور کرد که به قلعه نخجوان بتازد و آن جا را از دشمن پاکسازى کند. در این ایام، شمار سربازان ترک در قلعه حدود 150 نفر بیشتر نبود، زیرا شریف پاشا، بیگلربیگى آن شهر، پس از رسیدن خبر حمله شاه عباس به شهر تبریز، چون قله نخجوان را براى پایدارى آماده نمىدید، با بیشتر سپاهیانش به قلعه ایروان، که بسیار مستحکم و براى مقاومت آماده تر بود، رفت و در آنجا، ظرف بیست روز حصارى تازه ساخت و تمامى تجهیزات و آذوقه و اسلحه را براى یک مقاومت طولانى و دو ساله آماده کرد. با نزدیک شتن سپاهیان ذوالفقار خان، مردم به ناچار به استقبال آمدند و چون سربازان داخل قلعه یاراى مقاومت نداشتند، امان خواستند و قلعه را تسلیم کردند. بدین ترتیب نخجوان و توابع آن بدون خونریزى به تصرف قواى ایران درآمد.
armin khatar
07-24-2011, 05:34 PM
اطاعت ایران شورش از شاه عباسی
پس از تسخیر نخجوان، بسیارى از امیران کرد و ایرانیان آذربایجان و ارمنستان هم، که ناگزیر اطاعت دولت عثمانى را گردن نهاده بودند، شاهى سیونى کردند و به اطاعت پادشاه ایران درآمدند. سپس شاه عباس متوجه ایروان شد و در یک فرسنگى قلعه اردو زد.
ایروان در آن ایام سه قلعه داشت: یکى قلعه کهن، که در 991 ق / 1583 م به فرمان فرهاد پاشا - سردار ترک - و در زمان شاه محمد خدابنده - پدر شاه عباس - ساخته شده بود؛ قلعهاى کوچک که بر فراز تل بزرگى در جنوب غربى قلعه کهن ساخته و آن را قلعه کوزچى مىگفتند و سوم، قلعه نو، که در همان روزها به فرمان شریف پاشا ساخته شده بود. در این سه قلعه، نزدیک به دوازده هزار سرباز ترک براى دفاع و نبرد آماده بودند. شاه عباس سپاهیانش را به چند دسته تقسیم کرد؛ از آن جمله، ذوالفقار خان را با لشکر آذربایجان به گرفتن قلعه کوزچى مأمور ساخت، و قرچقاى بیگ، سردار نامى دیگر ایران را با غلامان خاص خود، در برابر قلعه کهن قرار داد. در همان حال، چون تفنگداران و توپچیان ترک از فراز حصار قلعه، سربازان ایرانى را هدف گلوله قرار مىدادند؛ شاه عباس به برخوردار بیگ انیس، توپچى باشى، فرمان داد در شهر ایروان، که تا پاى قلعه کهن یک فرسنگ بود، به توپ ریزى مشغول شود؛ و به امر وى از تبریز نیز چند عراده توپ که از ترکان به غنیمت گرفته شده بود، به ایروان آوردند «اواخر رمضان 1012 ق / اواخر فوریه 1604م».
برخودار بیگ توپچى باشى، به دستور شاه قالب توپهایى را که پیش از آن آماده کرده بود، به کار انداخت و در اندک زمانى دو توپ ریخت که به توپ فتح موسوم شد؛ یک ماه بعد «24 شوال / 26 مارس» توپ دیگرى ریخت موسوم به توپ نصرت.
ذوالفقار خان با استفاده از همین توپ، قلعه کوزچى را هدف قرار داد و آن را تسخیر کرد. پس از فتح این قلعه، شاه عباس قرچقاى بیگ را با گروهى از تفنگچیان خراسانى و غلامان خاصه خود، مأمور گرفتن قلعه جدید کرد، و ذوالفقار خان قرامانلو را با لشکر آذربایجان به محاصره قلعه کهن فرستاد و یکى از دو توپ ساخته شده را در اختیار او نهاد.
armin khatar
07-24-2011, 05:35 PM
فتح قلعه ایروان توسط سپاه ایروان
قلعه جدید ایروان در 28 ذىالحجه 1012 ق / 28 مه 1604 م توسط سپاه ایران گشوده شد و قلعه کهن از سوى دیگر نیز در محاصره سربازان قزلباش درآمد. شریف پاشا - سردار ترک - چون دشمن را غالب و قوى دید ناچار از شاه عباس امان خواست و خود را تسلیم کرد. جالب اینکه وقایع یاد شده درمحرم سال 1013 ق / ژوئیه 1604 م و ایام عزادارى روى داد. در شب عاشورا چنانکه رسم شیعیان است، سربازان قزلباش به عزادارى پرداختند و از اردوى ایران چنان فریاد و فغان برخاست که مردم قلعه کهنه ایروان، اندیشناک شدند و به گمان اینکه شاه ایران فرمان حمله شبانه و ناگهانى داده، تسلیم شدند.
شریف پاشا پس از آنکه به خدمت شاه صفوى رسید، مبلغ دوازده هزار تومان وجه نقد بدو پیشکش کرد، اما شاه چون اهل قلعه را به جان و مال امان داده بود، نپذیرفت و تنها با قبول دو سه اسب و دو قبضه تفنگ فرنگى به رسم یادبود، خاطر ایشان را خرسند ساخت. شریف پاشا هم که اصلا" اصفهانى بود، پس از تسلیم شدن به خدمت شاه عباس درآمد و با صد تن از ملازمان به مشهد رفت. شاه عباس نیز براى وى سیصد تومان نقد و پانصد خروار غله به عنوان مقررى سالانه معین کرد. سایر سرداران و سربازان تسلیم شده هم که مایل به بازگشت به کشورشان بودند، به فرمان شاه یکى از سرداران ایرانى آنها را تا قلعه قارص مشایعت کرد.
هنگامى که شاه عباس در کنار قلعه ایروان به جنگ مشغول بود، الله وردى خان امیرالامراى فارس نیز از ایران بدو پیوست. چنانکه پیش از این یاد شد، شاه عباس در آغاز لشکرکشى به آذربایجان، الله وردى خان را مأمور فتح بغداد کرده بود، وى نیز تا حصار شهر پیش رفت و بغداد را در محاصره گرفت، اما شاه دستور داد که از محاصره دست بردارد و به اردوى او در آذربایجان بپیوندد و الله وردى خان نیز چنین کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:35 PM
شکست عثمانی در تسخیر ولایات غربی ایران
پس از آن که الله وردى خان از محاصره بغداد دست برداشت؛ اوزون احمد پاشاى جدید بغداد به تصور اینکه ولایات غربى ایران بى دفاع است، در صدد برآمد که این نواحى را اشغال کند و تا همدان پیش روى نماید. اما والیان محلى لرستان و کردستان ایران که از قصد او آگاه شده بودند، با شتاب نیرو گرد آوردند و با سه هزار سپاهى با جسارت و شجاعت پیش روى اوزون احمد را سد کردند. در نبردى که روى داد، سپاه عثمانى شکست خورد و اوزون احمد هم اسیر و به نزد شاه عباس فرستاده شد. شاه او را بخشید و اجازه داد که به بغداد باز گردد، اما در بین راه و در زنجان بیمار شد و درگذشت. سلطان عثمانى هم، پسرش محمد بیگ را با لقب پاشایى حاکم جدید بغداد کرد.
__________________
armin khatar
07-24-2011, 05:35 PM
واپسین جنگ شاه عباس با سنان پاشا
«1014 ق / 1605 م»
سنان پاشا - چغال اوغلى - سردار عثمانى، پس از شکست خوردن از الله وردى خان، از راه دریاچه وان به درون خاک عثمانى عقب نشینى کرد. در آنجا به گرد آوردن سپاه پرداخت و جمعى از سرداران رومى و کرد را براى حمله به ایران با سپاهى عظیم تدارک دید. در اواخر پاییز 1014 ق / نوامبر 1605 م، متوجه آذربایجان شد و در کنار شهر سلماس اردو زد. شاه عباس با آگاه شدن از تهاجم جدید ترکان، نخست به شهر خوى رفت و فرمان داد تا مردم دهکدهها و آبادیها، از سر راه سپاه عثمانى دور شوند و به داخل آذربایجان بروند. سپس چون شهرت یافته بود که سنان پاشا عزم تسخیر اردبیل را دارد، شاه ایران از خوى به مرند رفت تا در آنجا جلوى پیشرفت سپاه عثمانى را سد کند.
شاه عباس، بار دیگر الله وردى خان امیرالامراى فارس را با جمعى از سرداران صفوى مانند ذوالفقار خان و امیر گونه خان - حکمران ایروان - مأمور جلوگیرى از پیشروى سپاهیان ترک کرد. اما چون از کثرت سپاه سنان پاشا که بالغ بر یکصد هزار تن بود، مطلع شد، در جنگ مردد شد و ترجیح مىداد که به تبریز عقب نشینى کند؛ اما سرداران سپاهش، مانند الله وردى خان و قرچقاى بیگ رئیس تفنگچیان، با این رأى شاه مخالفت و خواهان جنگ بودند. شاه در این باره با زینب بیگم، عمه خویش، که بانویى هوشمند و دلیر و صاحب رأى و پیوسته با اردوى شاهى همراه بود، مشورت کرد. زینب بیگم، نظر سرداران را تأیید و شاه را تشویق به نبرد کرد و به او توصیه نمود که از کثرت سپاهیان دشمن به هراس نیفتد، چنانکه اجدادش شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب اول چنین کردند. شاه عباس چون دریافت که هیچکس حتى زنان اردو با تصمیم او موافق نیستند، «سرداران را گرد خود آورد و بدیشان گفت که بامداد روز دیگر براى جنگ آماده باشند .... / سفرنامه آنتونیو دوگوهآ، صص 290 تا 291» و گفت: «به هر کجا که او بگوید خواهد رفت / مرجع پیشین».
اتفاقا" در جنگى که میان سپاه الله وردى خان و همراهان وى با قواى عثمانى درگرفت، همانگونه که زینب بیگم پیش بینى کرده بود، به سبب از جان گذشتگى و جسارت و دلیرى سران و سپاهیان ایران، شکست در سپاه ترک افتاد، و اردوى عثمانى در اندک مدتى در هم شکسته و پراکنده شد. چغال اوغلى ناگزیر بار دیگر راه فرار در پیش گرفت و غنایم بسیار به دست ایرانیان افتاد. بسیارى از سرداران بزرگ ترک هم یا کشته یا اسیر شدند. از جمله اسیران نامدار، یکى على پاشا - حکمران ادرنه - بود که به فرمان شاه عباس او را گردن زدند و سرش را به گرجستان فرستادند؛ زیرا این سردار در جنگهاى پیشین، سیمون خان - حکمران گرجستان را اسیر کرده بود. على پاشا حکمران تفلیس؛ صفر پاشا فرمانرواى اورفه، کوسه صفر پاشاى جزیره قبرس و طرابلس و پسر قادر پاشا سازنده قلعه ایروان، جملگى به غیر از یک تن از آنان، به فرمان شاه عباس گردن زده شدند.
پس از شکست و فرار سنان پاشا، عده اى از سرداران ایرانى معتقد بودند که مىباید به تعقیب دشمن بپردازند. اما شاه عباس گفت: «.... من با کسانى که مىگریزند کارى ندارم. بگذارید بروند. زیرا من راحت رعایاى خود را بر مرگ دشمن ترجیح دارم .... / سفرنامه آنتونیو دوگوهآ». چغال اوغلى پس از فرار از ایران به وان رفت و از آنجا به دیار بکر و ارزروم شتافت و پس از چندى در این شهر خودکشى کرده است. «نیمه صفر 1016 ق / ژوئیه 1607 م».
armin khatar
07-24-2011, 05:35 PM
تسخیر قلعه گنجه
«1015 ق / 1606 م»
شاه عباس پس از در هم شکستن نیروى عثمانى و فرار چغال اوغلى، قسمتى از اردوى خود را به تبریز فرستاد و خود در زمستان آن سال از راه اردبیل و شمال آذربایجان عازم فتح قلعه گنجه شد. پیش از حرکت به سوى اردبیل، الله وردى خان را اجازه داد تا به فارس باز گردد و در بهار همان سال با نیروى تازه به اردوى او در آذربایجان بپیوندد. سرداران خراسان را نیز مرخص کرد.
پس از زیارت اردبیل، شاه به مردم گنجه پیام داد که چون امیدى به رسیدن قواى کمکى از سوى سلطان عثمانى نیست، بهتر است که بدون جنگ و خونریزى تسلیم شوند، تا جان و مالشان در امان بماند. ولى محمد پاشا حکمران قلعه که اصلا" تبریزى بود، به پیشنهاد شاه وقعى ننهد و آماده دفاع شد.
شاه عباس در آغاز بهار سال 1014 ق / آوریل 1606 م قلعه را در محاصره گرفت؛ اما کار محاصره به سبب دلیرى و پایدارى نگهبانان قلعه نزدیک به سه ماه به درازا کشید. دراین مدت تعدادى از سربازان قزلباش هم کشته شدند؛ افزون بر این، اهالى قلعه، یکى از سرداران ایرانى را هم که دو سال پیش از آن به دست ایشان افتاده بود، با یکى از سادات مازندران، که از جانب مادر با شاه عباس خویشى داشت، کشتند. با این اقدام، خشم شاه ایران را برانگیختند، به همین جهت پس از آنکه قلعه گنجه را در 28 صفر 1015 ق / 5 ژوئیه 1606 م به دست سربازان ایران افتاد، چون محمد پاشا به خدمت شاه رسید و خواست بر پایش بوسه زند، اجازه نداد و به دستور وى، پاشاى ترک را به همراه سربازانى که از قلعه دفاع کرده بودند، گردن زدند.
در قلعه گنجه گذشته از غنایم بسیار و آذوقه فراوان، مقدار زیادى توپ و تفنگ نیز به دست آمد. شاه حکمرانى قلعه را به محمد خان زیاد اوغلى قاجار سپرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:36 PM
درخواست صلح از سوى سلطان عثمانى
«1015 ق / 1606 - 1607 م»
شاه عباس پس از گرفتن قلعه گنجه، دو قلعه گورى و تفلیس را هم، به سبب آن که محافظان آنجا باوى از در اطاعت و تسلیم درآمدند، به آسانى گرفت و از گرجستان به جانب ایروان و نخجوان رفت تا از آنجا به گرفتن قلعه شیروان بپردازد.
هنگامىکه شاه عباس با سپاه ایران به سوى نخجوان پیش رفت، فرستادهاى از دربار عثمانى به اردوى ایران آمد. این فرستاده زنى به نام گلچهره بود که از سوى مادر بزرگ سلطان احمد خان - پادشاه عثمانى - مادر سلطان محمد خان - سلطان پیشین عثمانى - حامل پیامىبراى زینب بیگم، عمه شاه عباس بود؛ دولت عثمانى در نظر داشت تا با واسطه قرار دادن زینب بیگم، جنگ و خونریزى خاتمه یافته، بین دو دولت ایران و عثمانى صلح برقرار شود.
گلچهره خانم، همسر سیمون خان - والى گرجستان - بود که در لشکر کشى سپاه عثمانى اسیر و در استانبول زندانى شده بود. همسرش به تدریج جزو ندیمه هاى مادر سلطان درآمد و او حاضر شد گلچهره را به همراه همسرش آزاد سازد، مشروط بر اینکه پیام او را به زینب بیگم برساند. گلچهره این مأموریت را بر عهده گرفت و با شوهرش عازم ایران شد، اما سلطان احمد خان از بیم آنکه میمون خان، ضعف دولت عثمانى را نزد پادشاه ایران آشکار سازد، در نیمه راه او را به استانبول بازگرداند و تنها به گلچهره اجازه داده شد که به ایران بیاید.
گلچهره در محل اوچ کلیسا به خدمت شاه و زینب بیگم رسید و در آنجا عریضه شوهر خود به شاه و مادر بزرگ سلطان عثمانى را به او تقدیم داشت. شاه عباس در 6 جمادى الثانى 1015 ق / 9 اکتبر 1606 م، گلچهره و همراهان او را به استانبول باز گرداند، و مراد آقا از ملازمان ویژه عمه شاه، نیز همراه ایشان به استانبول رفت؛ زینب بیگم در پاسخ مادر سلطان عثمانى نوشت که دولت ایران حاضر است با سلطان عثمانى صلح کند، مشروط بر آنکه آن دولت تمام سرزمینهایى را که سم اسب شاه اسماعیل اول بدانجا رسیده، به ایران بسپارد. مادر سلطان عثمانى در پاسخ نامه نوشت: «اسب شاه اسماعیل چموش بوده و بسیار دویده و به سرزمینهایى که هرگز متعلق به ایران نبوده است تجاوز کرده .... اگر شاه ایران به آنچه اجدادش داشتهاند قناعت کند، او نواده خود سلطان عثمانى را به مصالحه راضى خواهد کرد، مشروط به آن که شاه ایران نیز آنچه از متصرفات عثمانى گرفته است باز دهد. / سفرنامه آنتونیو دوگوه آ، صص 313 - 15».
armin khatar
07-24-2011, 05:36 PM
فرستاده وزیر اعظم دربار عثمانی به دربار شاه عباس
پس از آن یکبار دیگر در ماه شوال 1015 ق / فوریه 1607 م، درویش محمد پاشا وزیر اعظم عثمانى فرستادهاى به همراه پیامىنزد شاه فرستاد. وزیر اعظم در این نامه از در صلح جویى درآمده از شاه عباس خواسته بود که یکى از مردان کار آزموده و مجرب ایران را براى گفتگوهاى صلح روانه دربار استانبول نماید. شاه نیز در 24 شوال 1015 ق / 22 فوریه 1607 م، محمد بیگ روملو، از سرداران بزرگ ایران را با فرستاده وزیر اعظم همراه و به استانبول فرستاد.
وزیر اعظم پس از پذیرفتن سفیر ایران و آگاهى از درخواستهاى دولت صفوى، سفیر دیگرى به نام خیرالدین به دربار ایران گسیل داشت. وزیر اعظم در نامه خود به شاه عباس نوشته بود، اکنون که شهریار ایران تمام ولایاتى را که در زمان پدرش به تصرف دولت عثمانى درآمده بود، به نیروى سپاهیان ایران باز گرفته، صواب آن است که در کار صلح پیشقدم گردد و در این باره به سلطان عثمانى نامهاى بنویسد، تا او و سایر سران خواهان صلح، سلطان عثمانى را به ترک جنگ که موجب ضعف دو کشور بزرگ مسلمان است، و مایه خرسندى پادشاهان اروپا، راضى کند.
شاه عباس، فرستاده وزیر اعظم را یک سال در ایران نگه داشت و در اوایل 1018 ق / 1609 م به وى اجازه بازگشت داد. شاه همراه فرستاده عثمانى، بار دیگر محمد بیگ روملو را به دربار عثمانى فرستاد و چنانکه مراد پاشا خواسته بود در نامه دوستانهاى که به سلطان احمد خان نوشت، علاقه ایران را به صلح و آشتى ابراز داشت.
اما شاه ایران تنها به ارسال فرستاده اکتفا نکرد، چون احساس مىشد که ممکن است این بار اقدامات دو دولت در ایجاد صلح به نتیجه برسد، پادشاه صفوى بر آن بود که تا در مذاکرات برگهاى برنده بیشترى در اختیار داشته باشد. از این رو، هم زمان با فرستادن سفیر به دربار عثمانى، اقدام به فتح قلعه هاى دیگرى که اهمیت استراتژى براى ایران داشت دست زد. اقدامات شاه عباس در این باره در مقاله (تسخیر قلعههاى باکو و دربند و شماخى) آمده و پس از آن ادامه گفتگوهاى صلح میان دو دولت در مقاله (سیاست دولت عثمانى در مذاکرات صلح) پى گرفته شده است.
armin khatar
07-24-2011, 05:36 PM
تسخیر قلعههاى باکو، دربند و شماخى
«1016 ق / 1607 م«
همانگونه که در مقاله )درخواست صلح از سوى سلطان عثمانى( آورده شد، شاه عباس، محمد بیگ روملو را به عنوان سفیر ایران براى مذاکرات صلح به دربار استانبول فرستاد؛ اما در همان حال در نظر داشت که برخى از مناطق استراتژیک و مهم را که هنوز در اختیار عثمانى بود، بیش از آنکه مذاکرات صلح جدىتر شود، در اختیار بگیرد؛ از این رو، با وجود کمبود آذوقه و آماده نبودن سپاه براى جنگ، و على رغم مخالفت اغلب سرداران سپاه صفوى، وى به آن سرزمین لشکر کشید و شهر شماخى مرکز ولایت شروان را به محاصره درآورد. فتح قلعه شماخى، که از قلاع مستحکم و استوار شروان بود، تا چند ماه میسر نشد؛ اما درهمین مدت حکمرانان قلعههاى باکو و دربند خود را تسلیم کردند و آن دو قلعه بدون جنگ و خونریزى به دست ایران افتاد.
شهر و قلعه شماخى نیز سرانجام در اول ربیع الاول 1016 ق / 26 ژوئیه 1607 م به تصرف سپاهیان ایران درآمد. چون محافظان و مردم ترک شهر در پایدارى سماجت کرده و از تسلیم شدن سر باز زده بودند؛ شاه عباس امر به قتل و کشتار مردم داد.
شاه عباس پس از تصرف قلعه، سربازان ترک شماخى را به گروهى از مردم آن شهر، که پیش از آن به اطاعت برخاسته و تسلیم شده بودند، سپرد، تا آنان را به دست خود و به خاطر مصائب و رنجهایى که از ترکان دیده بودند، هلاک کنند. شاه مىخواست بدین وسیله میان مردم شماخى و ترکان عثمانى، کینهاى پدید آورد تا اگر ترکان عثمانى بار دیگر به آن شهر حمله بردند، مردم از بیم تقاص، ناچار به مقاومت شوند!
از شهر شماخى غنایم بسیار به دست آمد که از آن جمله؛ معادل ششصد هزار اکو - پول فرانسه - نقره پول نقد و یکصد و پنجاه عراده توپ بزرگ و پانصد توپ کوچک برنجى و شش هزار قبضه تفنگ سر پر بود. پس از سقوط قلعه شماخى، احمد پاشا، بیگلر بیگى شروان و شمس الدین پاشا، سردار عثمانى و گروهى دیگر از سران ترک ناگزیر تسلیم شدند. شاه عباس بر احمد پاشا ترحم کرد و او را بخشید، اما شمس الدین پاشا را به دست رئیس زنده خواران خود به نام ملک على سلطان سپرد تا سردار عثمانى و پسر کوچک و برادرش را تکه تکه کرده زنده خوارى کند.
armin khatar
07-24-2011, 05:36 PM
سیاست دولت عثمانى در مذاکرات صلح
«1018 - 1022 ق / 1609 - 1613 م»
با تصرف قلعه هاى شماخى، باکو، و دربند و ولایت شروان، مراد پاشا وزیر اعظم تازه عثمانى و جمعى از سران دولت، همراه فرستاده ایران، محمد بیگ روملو، سفیرى به نام خیرالدین به دربار ایران فرستادند. وزیر اعظم در نامه خود به شاه عباس پیشقدمىشاه ایران را در صلح درخواست کرده بود.
شاه عباس فرستاده وزیر اعظم عثمانى را یک سال در ایران نگه داشت و اجازه بازگشت نداد، پس از آن وى را همراه محمد بیگ روملو بار دیگر به دربار عثمانى اعزام کرد و تمایل خود را به ایجاد صلح پایدار بین دو کشور تأکید نمود. اما هنگامىکه سفیر ایران و همراهانش به شهر دیار بکر رسیدند، خبر یافتند که مراد پاشا با سپاهیان بسیار به سوى سرحدات مرزى ایران در حرکت است؛ پس به راهنمایى نصوح پاشا بیگلربیگى دیار بکر، درنزدیکى ارزروم نزد وزیر اعظم رفت و نامه شاه عباس را تقدیم کرد. مراد پاشا حرکت سپاه عثمانى را، تجاوز سپاهیان ایران به قلعه ارزروم قلمداد کرد و عنوان ساخت که امیدوار است هنگامىکه به سرحدات مرزى ایران مىرسد، وسایل صلح را فراهم آورد.
armin khatar
07-24-2011, 05:36 PM
سیاست عثمانی در وادار ساختن ایران به پذیرش پیشنهاد صلح عثمانی
البته گفته مراد پاشا تنها بهانهاى بیش نبود و دولت عثمانى در نظر داشت تا با حضور نظامى خود در منطقه، شرایط صلح را به نفع عثمانى مقرر سازد و ایران را وادار به پذیرش خواسته هاى دولت عثمانى نماید. شاه عباس چون از حرکت مراد پاشا آگاه شد به امیر گونه خان، بیگلر بیگى چخور سعد «قسمتى از ارمنستان» و محمد خان زیاد اوغلى قاجار، بیگلر بیگى قراباغ دستور داد که با گروهى دیگر از سرداران ایران تا ارزروم پیش روى کنند و تمام علفزارها و مزارع غله را که در مسیر عبور سپاهیان ترک است، بسوزانند. سرداران ایران نیز به سرعت به سوى قلعه ارزروم تاختند و سپاه حسن پاشا، بیگلربیگى آنجا را، که به مقابله با ایشان برخاسته بود، در هم شکستند و به درون قلعه متوارى ساختند. سپس به دستور شاه عباس تمام مزارع را نابود و به ایران بازگشتند.
armin khatar
07-24-2011, 05:37 PM
شکست مراد پاشا از سپاه ایران
مراد پاشا، پس از این شکست به نزدکى ارزروم رسید و چنانکه گفته شد، سفیر ایران را پذیرفت و نامهاى دیگر براى شاه عباس نوشت و اظهار امیدوارى کرد که مذاکرات صلح هر چه زودتر به نتیجه مطلوب برسد. مراد پاشا به پیشروى خود ادامه داد و از قارص و از طریق خوى و سلماس راه تبریز پیش گرفت. شاه عباس نیز به استحکام قلعه تبریز مشغول شد و دستور تخلیه شهر از سکنه را صادر کرد. سردار عثمانى چون به نزدیکى تبریز رسید بار دیگر به شاه ایران پیام داد که جز فراهم ساختن مقدمات صلح مقصود دیگرى ندارد و خواهان جنگ نیست؛ چنانکه در میان راه، مزاحم شهرها و قلاع ایران نگشته و سپاهیان او، جان و مال ایرانیان را محترم شمرده اند. شاه عباس نیز به سیاست کج دار و مریض ادامه مىداد، هر چند به سبب کمبود آذوقه، سران ترک از غارت برخى آبادیها دریغ نمىکردند و همین امر موجب برخورد و درگیریهاى پراکنده بین ترکان و سپاه ایران و تلفاتى هم از هر دو طرف مىشد، چنانکه جبل پاشا، از سرداران تاتار عثمانى و جمعى از سواران ترک در یکى از همین نزاعها جان باختند.
عاقبت چون مراد پاشا، موضع ایران را محکم یافت و در عین حال یاراى پایدارى در خود نمىدید، راه بازگشت در پیش گرفت. در این هنگام، چند تن از نزدیکان خود را نزد شاه عباس روانه کرد و از اینکه تا نزدیکى تبریز پیش آمده عذرخواهى نمود و پیغام فرستاد که: «این جسارت بنا بر اطفاء حرارت بعضى از جهلاى رومیه و سرمستان باده نخوت و غرور که سیلى روزگار نخورده از حوادث عالم بى خبرند، اتفاق افتاد و انشاءالله تعالى من بعد صلح و صلاح بر وجه دلخواه و رضاى خاطر اشرف صورت خواهد گرفت. / عالم آراى عباسى، ص 825».
armin khatar
07-24-2011, 05:37 PM
تغییر سیاست عثمانی در صلح با ایران پس از شکست از قزلباشان
پس از آن هم که به دیار بکر رسید، محمد بیگ ایلچى شاه را با نامه و هدیه او به استانبول روانه کرد و خود نیز عریضهاى براى سلطان نوشت که چون شهریار ایران با مصالحه موافقت دارد و سپاه قزلباش نیز تا کنون از حدودى که در معاهده سلطان سلیمان خان و شاه طهماسب معین شده بود، تجاور نکرده اند، مقتضى است که دولت عثمانى نیز با مصالحه موافقت کند. سلطان عثمانى نیز، مراد پاشا را اختیار تام داد تا در تنظیم معاهده صلح اقدام نماید. اما چندى نگذشت که مراد پاشا در دیار بکر به مرگ طبیعى درگذشت «29 جمادى الثانى 1020 ق / 7 سپتامبر 1611 م» و ادامه مذاکرات صلح به عهده تعویق افتاد.
armin khatar
07-24-2011, 05:37 PM
تنظیم نهایی مفاد صلح ایران و عثمانی
پس از مرگ مراد پاشا، سلطان عثمانى، وزارت اعظم و سردارى سپاه ترک را، به نصوح پاشا حکمران دیار بکر سپرد. وزیر تازه نیز در همان سال، قاضى شهر ماردین را به سفارت نزد شاه عباس فرستاد و عنوان نمود که از سوى سلطان عثمانى اختیار تام براى عقد قرارداد صلح دارد. شاه ایران نیز، قاضى خان حسنى را که مقام صدارت داشت به همراه چند تن از علماى عالیقدر و قضات بزرگ ایران با نامه و هدایاى بسیار به دربار استانبول فرستاد. در همان حال، نامه هایى هم به علما و قضات و متشرعین عثمانى نوشت و توصیه کرد که براى تقویت اسلام و تحکیم بنیان دوستى و یگانگى میان دو کشور اسلامىبا فرستادگان وى، که جملگى از علماى نامىایرانند، مساعدت و همکارى کنند.
سرانجام نمایندگان دو دولت، پس از گفتگوهاى فراوان در استانبول، اصول مصالحه ایران و عثمانى را، که در سال 969 ق / 2-1561 م میان شاه طهماسب اول و سلطان سلیمان خان قانونى منعقد شده بود، پذیرفتند. سپس سلطان عثمانى سفیرى به نام انجیلو چاوش با نامهاى محبت آمیز و هدایاى گرانبها همراه قاضى خان به دربار اصفهان فرستاد و در نامه خود موافقتش را با اصول قرارداد 969 ق /2-1561 م اعلام داشت. به فرمان سلطان عثمانى، محمدپاشا بیگلربیگى وان، براى تعیین سر حدات مرزى آذربایجان و ارمنستان، و محمود پاشا بیگلربیگى بغداد، براى مرز عراق عرب تعیین شدند. شاه عباس نیز، امیر گونه خان بیگلر بیگى چخور سعد، و مهدى قلى بیگ میرآخور باشى جغتاى، از سرداران خود را، براى مذاکره و همکارى با نمایندگان عثمانى انتخاب کرد.
armin khatar
07-24-2011, 05:37 PM
تعیین حدود مرزی ایران و عثمانی
امیر گونه خان و محمد پاشا هر دو به شهر سلماس رفتند و در آنجا پس از دو ماه گفتگو و مطالعه، خطوط مرزى و سر حدى دو کشور را در آذربایجان و ارمنستان تعیین کردند، و اسناد لازم به مهر و امضاى طرفین مبادله شد. اما در جانب عراق عجم، اختلاف بیشتر بود، و مذاکرات مهدى قلى بیگ و محمود پاشا به نتیجه نرسید.در همین ایام، اتفاقهاى دیگرى افتاد که کار مذاکرات و صلح را نیمه تمام گذاشت و بار دیگر، آتش جنگ بین دو کشور شعله ور شد؛ از جمله، حمله طوایف کرد که در سر حدات مرزى دو کشور دائما" فتنه جویى مىکردند و ضمنا" لشکرکشى شاه عباس به گرجستان براى در اختیار گرفتن بخش ایرانى آن دیار طبق مفاد قرارداد 969 ق، و به ویژه سوءتفاهم هاى دیرینه و عمیق بین دو دولت که ناشى از نزاعهاى طولانى بود، اجازه برقرارى صلح را نداد.
armin khatar
07-24-2011, 05:37 PM
تهاجم ایران به گرجستان
«1022 - 1025 ق / 1613 - 1616 م»
شاه عباس در دوم ماه رمضان 1022 ق / 17 اکتبر 1613 م از اصفهان بیرون آمد و از راه اردبیل به قراباغ رفت و از آنجا لشکر به گرجستان کشید. دلیل این تهاجم را برخى مورخان جهت عشق شاهانه به خوراشان، همسر تهمورس خان، امیر کاختى، تحریکات گئورک ساکاذره مشهور به موراو، سردار گرجى که به ایران پناهنده شده بود، ذکر کرده و بهانه دیگرى براى این تهاجم نیافته اند. اگرچه نمىتوان درباره انگیزه شاه عباس که توسط مورخان اعلام شده، اظهار نظر قطعى نموده، آن را از محاسبات سیاسى خارج کرد، اما به نظر مىرسد عامل دیگرى براى این لشکرکشى هم در مجموعه علل حمله شاه عباس مؤثر بوده باشد؛ آن عامل، مربوط به مفاد قرارداد سال 969 ق / 2-1561 م بین دو دولت ایران و عثمانى است. بر طبق این معاهده، ولایات گرجى کارتلى، کاختى و مسق از توابع ایران، و نواحى باشى آچوق، دادیان و کورپال از توابع دولت عثمانى به شمار آمده بود.
در ایامىکه احتمال انعقاد قرارداد جدیدى بین دو دولت مىرفت، حضور نیروهاى ایرانى در مناطق مربوط به ایران از اهمیت برخوردار بود، و درست درهمین هنگام، امیران ولایات کارتلى و کاختى، سر به شورش برداشته، از فرمان امیران سر باز زدند، از این رو، تأدیب این دو حکمران و در اختیار داشتن این مناطق مهم بود.
armin khatar
07-24-2011, 05:37 PM
ورود شاه عباس دوم به گرجستان
شاه عباس و سپاهیانش وارد خاک گرجستان شدند؛ لوارساب خان و تهمورس خان حاکمان شورشى ولایات یاد شده که در خود یاراى پایدارى نمىدیدند، به خاک «باشى آچوق» که در قلمرو دولت عثمانى بود گریختند و به گرگین خان والى آنجا پناهنده شدند. سرداران قزلباش به فرمان شاه در گرجستان به تاخت و تاز و غارت اموال مردم پرداختند و اسیران و غنایم بسیار به دست آوردند و شاه عباس تا سر حد باشى آچوق پیش رفت. لوارساب خان در 1023 ق / 1614 م به خدمت شاه رسید، اما تهمورس خان پایدارى کرد و بسیارى از سران قزلباش را کشت و سرانجام سلطان عثمانى را هم به جنگ با ایران برانگیخت.
بی نتیجه ماندن اقدامات صلح جویانه
در همین هنگام به شاه عباس خبر رسید که چون انجلیو چاوش، سفیر عثمانى را اجازه بازگشت نداده و به گرجستان هم لشکر کشیده و تا سر حدات عثمانى پیش رفته است، زمامداران آن دولت او را به نقض عهد مهم ساخته و در عقد پیمان صلح مرور شده اند. شاه بى درنگ سفیر عثمانى را از اصفهان به گرجستان احضار کرد و در همان حال یکى از سرداران خود به نام ذاکر آقاى قوشچى را با نامهاى دوستانه و هدایاى بسیار به نزد سلطان احمد خان روانه استانبول نمود. شاه ایران درنامه خود، حمله به گرجستان را نافرمانى امیران و لزوم جهاد با کفار مسیحى؛ اعلام کرد. مع هذا، حوادث دیگرى در همین زمان رخ داد که مسئله صلح را بى نتیجه گذاشت؛ از جمله، نصوح پاشا وزیر اعظم عثمانى به اتهام خیانت در 13 رمضان 1023 ق / 18 اکتبر 1614 م کشته شد و محمد پاشا، بیگلر بیگى مصر، جاى او را گرفت. در بهار سال 1024 ق / آوریل 1615 م هم که شاه از گرجستان به ایران بازگشت و به اصفهان رفته بود، سلطان احمد با توجه به مجموعه حوادث یاد شده، انصراف خود را از عقد پیمان صلح میان دو دولت اعلام کرد و محمد پاشا را به فرماندهى سپاه بزرگى از ترکان راهى آذربایجان نمود.
armin khatar
07-24-2011, 05:37 PM
حرکت سپاه عثمانی وپیوستن گرجیان به ایشان
با اعلام خبر حرکت سپاه عثمانى به سوى ایران، گرجیان ولایت کاختى، که به سبب لشکر کشى شاه عباس و بى رسمىهاى فراوان قزلباشان و کشتار و غارت مردمان، پیوسته در آرزوى گرفتن انتقام بودند، به فرماندهى داود بیگ گرجى که از سوى شاه عباس به حکومت آن ولایت گماشته شده بود، سر به شورش برداشتند و به دشمنان ایران پیوستند. پس از آن نیز چندین قلعه را به آسانى تصرف کردند و حتى اسفندیار بیگ عمربکرلو از سرداران بزرگ شاه عباس را شکست سختى دادند و بسیارى از سربازان قزلباش را به خاک افکندند و اموال و اسباب ایشان را تاراج کردند.
armin khatar
07-24-2011, 05:37 PM
کشتار گرجیان به سبب نا فرمانی
شاه عباس به ناچار بار دیگر در ربیع الاول 1025 ق / مارس - آوریل 1616 م از راه گیلان و دریا کنار به گرجستان تاخت. سپاهیان ایران به فرمان شاه خشمگین در کاختى به کشتار سرداران و اسیر کردن زنان و کودکان گرجى و ویران ساختن شهرهاى آباد پرداختند، و در اندک زمانى، نزدیک هفتاد هزار تن از گرجیان را کشتند و افزون بر صد و سى هزار دختر و پسر را اسیر کردند. پس از فرو نشستن خشم شاه، وى از گرجستان براى جلوگیرى از حمله سپاه ترک راه آذربایجان پیش گرفت.
اگر لشکرکشى به گرجستان و تأدیب حکمرانان شورشى که از سوى ایران بر آن نواحى گماشته شده بودند، در معادلات سیاسى آن زمان توجیه پذیر به نظر مىرسید، کشتار و غارت و بى رسمىهاى مغول وار سپاه ایران، جز یک خودخواهى شاهانه بیش نبود و این حادثه یکى از نقاط سیاه کارنامه شاه عباس بزرگ است؛ که حاصلى جز افزودن کینه هاى بین دو ملت و برافروختن دوباره آتش جنگ و تضعیف دو دولت عثمانى و ایران، حاصلى به بار نیاورد.
armin khatar
07-24-2011, 05:38 PM
لشکر کشى محمد پاشا عثمانى به آذربایجان
«1025 ق / 1616 م»
در ماه شعبان سال 1025 ق / اوت 1616 م، محمد پاشا، وزیر اعظم ترک که یک سال پیش از آن به فرمان سلطان احمد خان عثمانى مأمور حمله به آذربایجان شده بود؛ در شهر دیار بکر براى گرد آوردن سپاه اقامت گزید، و لشکریان فراوانى از شام،مصر، آناتولى، طرابلس، بین النهرین و سایر متصرفات عثمانى فراهم آورد و به سوى ایران حرکت کرد و رو به قلعه ایروان نهاد. با رسیدن خبر حمله به شاه عباس، وى بى درنگ گروهى از تفنگچیان سپاه را به سردارى میر فتاح، رئیس تفنگچیان اصفهان، و امیر گونه خان قاجار، از سرداران بزرگ قزلباش، مأمور دفاع از قلعه ایروان کرد؛ سرداران نامىدیگر همچون قرچقاى بیگ، امیر توپخانه و سردار تفنگچیان شاهى، و امام قلى خان، بیگلربیگى فارس را مأمور کرد که مراقب حرکت سپاه عثمانى باشند و آنان را از شرق و غرب محاصره کنند.
محمد پاشا تا پایان ماه شوال / نوامبر آن سال قلعه ایروان را در محاصره داشت، اما به سبب پایدارى مدافعان قلعه کارى از پیش نبرد. از سوى دیگر، حملات پى در پى و زیرکانه سپاه قرچقاى بیگ و امام قلى، آسیبهاى فراوانى به سپاه ترک وارد آورد؛ بروز سرما، کمى آذوقه و شیوع بیماریهاى سخت هم مزید بر علت شد؛ ناگزیر سردار ترک دست از محاصره قلعه برداشت و با شاه ایران از در صلح و آشتى درآمد. مذاکرات اولیه به نتیجه رسید و بار دیگر قاضى خان صدر از سوى ایران و به عنوان نماینده به اردوى عثمانى و از آنجا به ارزروم رفت. در ارزروم پس از آنکه توافقهاى اولیه به عمل آمد، قاضى خان به ایران بازگشت و محمد پاشا براى ایجاد شرایط صلح به استانبول رفت.
در محاصره قلعه ایروان، افزون بر چهل هزار سرباز ترک کشته و یا از سرما و بیمارى تلف شدند. چون محمد پاشا به استانبول رسید، گروهى از مخالفان وى در دربار عثمانى، او را به خیانت و سازش متهم ساختند؛ به اغواى این گروه، سلطان احمد خان، محمد پاشا را از وزارت اعظم عزل و این مقام به علاوه سردارى سپاه را به خلیل پاشا سپرد «محرم 1026 ق / ژانویه 1617 م». در اواخر همان سال او را به دیار بکر فرستاد تا مقدمات حمله به ایران را تدارک بیند و براى یورش به آذربایجان در بهار سال دیگر آماده شود.
armin khatar
07-24-2011, 05:38 PM
دور جدید مخاصمات بین ایران و عثمانى
«1026 - 1027 ق / 1617 - 1618 م»
چنانکه پیش ازاین اشاره شد، سلطان احمد خان، خلیل پاشا را به جاى محمد پاشا به وزارت اعظم برگزید و او را فرمانده سپاه براى تهاجم به ایران نمود. خلیل پاشا نیز در دیار بکر سپاه عظیمىآماده و خود را براى تهاجم جدید آماده ساخت. اما سلطان احمد خان در 22 ذى القعده 1026 ق / 22 نوامبر 1617 م درگذشت، و سران عثمانى برادرش مصطفى خان را به سلطنت برداشتند. سلطان تازه مصمم شد تا با ایران از در صلح درآید، پس قاسم بیگ، سپهسالار مازندران را، که دو سال پیش از آن شاه عباس همراه انجیلو چاوش سفیر ترک، به استانبول فرستاده و سلطان احمد از پذیرش او خود دارى و به زندانش افکنده بود، آزاد و به حضور پذیرفت و با نوید صلح و آشتى روانه دیار بکر کرد تا با خلیل پاشا وزیر اعظم و سردار سپاه ترک مشاوره کند. قاسم بیگ به دیار بکر رفت، اما سردار ترک او را چون محبوسى در آن شهر نگه داشت.
armin khatar
07-24-2011, 05:38 PM
آمادگی سپاه ایران در دفع تهاجم عثمانی
شاه عباس که از آمادگى تازه سپاه ترک مطلع شد، به هنگام اقامتش در تبریز، قرچقاى بیگ، امیر توپخانه و سردار تفنگچیان خود را، که مردى دلیر و فداکار بود، به لقب خانى و منصب سپهسالارى ایران سرافراز کرد و به او دستور داد که براى دفاع از آذربایجان و جلوگیرى از پیشرفت قواى عثمانى با جمعى از سپاهیان بر قلعه هاى ارزروم و وان که در مسیر عبور دشمن بود، یورش برده، ولایات اطراف این قلعه را چنان ویران کند که در سال بعد به جهت فقدان آذوقه، عبور لشکر دشمن دشوار شود. سپهسالار ایران نیز این مأموریت را با کمال دقت به انجام رساند.
دیرى نگذشت که سران دولت عثمانى، سلطان مصطفى خان را از سلطنت برداشتند و پسر بزرگ سلطان احمد خان اول را به نام سلطان عثمان خان، که دوازده سال بیشتر نداشت، به جاى وى نشاندند«ربیع الاول 1027 ق / مارس 1618 م». سلطان جدید که به سلطان عثمان خان ثانى مشهور است، سفیرى به نام حسن آقاى چاوش، با نامهاى دوستانه نزد شاه عباس فرستاد. این فرستاده در جمادى الثانى 1027 ق / ژوئیه 1618 م که شاه ایران در قزوین بود به خدمت رسید. شاه، سفیر عثمانى را با سردى پذیرفت و حتى نامه سلطان عثمانى را هم از وى قبول نکرد؛ تنها به ذکر این نکته اکتفا نمود که اگر حسن نیت در کار باشد و عثمانیها به مناطق سرحدى خود عقب نشینند و آنچه به ایران است به رسمیت شناسند، حاضر به گفتگوى صلح است، در غیر این صورت براى حفظ مناطق ایران خود در رأس سپاه نبرد خواهد کرد. با بازگشت سفیر عثمانى، روشن بود که ترکان هنوز آماده صلح شرافتمندانه و به رسمیت شناختن حدود مرزى ایران نیستند و امیدوارند که در نبردى دیگر، تکلیف این مناطق را به نفع خود رقم زنند.
armin khatar
07-24-2011, 05:38 PM
حرکت سپاه عثمانی به سوی آذربایجان
در سلطانیه به شاه عباس خبر رسید که خلیل پاشا سردار ترک به همراه جانى گراى خان، امیر تاتار از قبیله قراقرم به سوى آذربایجان حرکت کرده است. شاه بىدرنگ بخش بزرگى از سپاه ایران را به جانب تبریز روانه ساخت تا به لشکریان قرچقاى خان بپیوندند. قرچقاى خان سپهسالار ایران، همینکه در تبریز از آمدن خلیل پاشا و سپاهیان ترک و تاتار آگاه شد، به دستور شاه عباس از مقاومت و جنگ خوددارى کرد و به مردم تبریز و آبادیهاى اطراف آن فرمان داد که از اموال آنچه مىتوانند بردارند و به شهرهاى مرکزى ایران روند. جالب اینکه، سپهسالار ایران از شاه اجازه خواست تا با لشکریان ترک که تنها سه روز فاصله داشت به نبرد برخیزد، اما شاه در پیامىبه وى نوشت: .... اگر با ترکان بجنگ برخیزد یا به اردوى ترک نزدیک شود، او را دشمن خود خواهد شناخت و نان و نمکش مانند زهرى کشنده بلاى جان وى خواهد شد / سفرنامه پى یترو دلاواله، ج 4 / صص 145 - 146«. ظاهرا" شاه در نظر داشت تا سپاه عثمانى را به عمق خاک ایران بکشاند تا با فرا رسیدن فصل زمستان و اتمام آذوقه، آنها را در مضیقه انداخته، مانع پیشرفت و حمله آنها شود.
armin khatar
07-24-2011, 05:38 PM
تخلیه شهر تبریز_ سیاست زمین سوخته شاه عباس
سپاه ایران پس از تخلیه شهر تبریز، آب رودخانه آجى را بر آبادیهاى اطراف شهر بست و آنچه از غلات در راه سپاهیان ترک بود نابود ساخت و از تبریز عقب نشست. سپاه عثمانى بر تبریز دست یافت، اما چون شهر را از آذوقه و مایحتاج سپاه خالى دید، پس از پنج روز از آن شهر سه فرسنگ جلوتر آمد. از سوى دیگر، تهمورس خان، امیر کاختى نیز با ترکان همدست شد و با چند هزار سپاه تاتار و گرجى از جانب گرجستان به سوى اردبیل پیش تاخت و سوگند خورد که اگر بر اردبیل دست یابد، آرامگاه شیخ صفى را به انتقام کلیساهایى که شاه عباس در گرجستان به آتش کشیده ویران سازد. به همین جهت شاه عباس دستور داد تا دهکدههاى میان راه تبریز و اردبیل را نیز از مردم خالى کنند و بسوزانند، و چون دشمن به اردبیل نزدیک شود آن شهر را هم به آتش کشند.
armin khatar
07-24-2011, 05:39 PM
شروط عثمانی برای صلح با ایران
خلیل پاشا، بار دیگر فرستادهاى نزد شاه عباس فرستاد و او را به ترک مخاصمه و صلح فرا خواند. دولت عثمانى سه شرط براى صلح گذاشته بود؛ نخست آنکه شاه عباس همه ساله مقدارى ابریشم، از دویست تا سیصد بار به عنوان خراج به دولت عثمانى بپردازد. دیگر آنکه تمام ولایات و قلعهها و شهرهایى را که از دولت عثمانى باز گرفته؛ یعنى قسمت غربى آذربایجان و ولایات ارمنستان، شکى، شروان، گرجستان و قراباغ را به آن دولت باز دهد؛ سوم، یکى از پسران خود را به رسم گروگان به دربار عثمانى فرستد.
armin khatar
07-24-2011, 05:39 PM
مقاومت ایران و تخلیه اردبیل
نظر به ضعف سپاه ایران و کثرت سپاه عثمانى، برخى از سرداران قزلباش و ملایان حاضر در جلسه، تحت عنوان اینکه خونریزى بین دو ملت مسلمان حرام است و شرایط صلح به صواب است، شاه را در مخمصه گذاشتند. پادشاه به ناگاه خود را خشمگین نشان داد و با توهین به آنها و تهدید به قتل ملایان، آنان را از دخالت در مذاکره و نشان دادن ضعف در برابر فرستاده دشمن بر حذر داشت. شاه که نبرد با عثمانى را اجتناب ناپذیر مىدید، دستور داد اردبیل را تخلیه و هر کس توان بر گرفتن سلاح دارد، براى دفاع آماده شود. از سوى دیگر، برخى از راهزنان نامىایران را که شخصا" مىشناخت، به اردوى خود خواست و دستور داد که شب هنگام بر قواى عثمانى بتازند و از کشتار و غارت دریغ نکنند. به فرمان او، آنچه را راهزنان از اردوى خصم به غنیمت مىبردند، از آن ایشان بود، اما مکلف بودند که پس از هر حمله، تعدادى سر سرباز ترک به اردو بفرستند.
armin khatar
07-24-2011, 05:39 PM
نبرد سپاهيان ايران و عثمانى نزديك تبريز
«1027 ق / 1618 م»
خليل پاشاسردار به خوبى آگاه بود كه عقب نشينى قرچقاى بيگ از تبريز بنا به دستور اكيد شاه عباس و احتراز از جنگ با سپاه عثمانى است. از اين رو، به پيروزى خود بسيار اميدوار و مطمئن بود. سردار ترك درنظر داشت با شبيخون زدن به لشكر قرچقاى خان و با در هم شكستن او راه قزوين و اردبيل را بر لشكريان عثمانى باز كند؛ اما اين نقشه بدانگونه كه مورد نظر وى بود، تحقق پيدا نكرد.
على بيگ از سربازان ترك، از كودكى اسير عثمانى شده بود و به كار سربازى پرداخته و دراين لشكركشى در اردوى عثمانى به سر مىبرد. وى چون از شبيخون عثمانى آگاه شد، به جانب اردوى ايران آمد و پيشاپيش قرچقاى خان را از ماوقع جريان آگاه ساخت. خليل پاشا براى اين نبرد نابهنگام و يكباره، سى و پنج هزار مرد جنگى ترك و پانزده هزار سپاه تاتار را برگزيد. سپهسالار ايران كه در محل سقنسراى در چهار فرسنگى لشكر تركان اردو زده بود، چون از قصد سپاهيان ترك آگاه شد، بى درنگ سرداران و سربازان قزلباش را كه نزديك سى هزار تن بودند، از خواب بيدار و با آنكه از شاه عباس اجازه جنگ نداشت، آماده پيكار گرديد. سپاهيان ايران براى نبرد يك فرسنگ پيش رفتند و در محل پل شكسته موضع گرفتند. قرچقاى خان هنوز در ترديد بود كه به نبرد بپردازد، اما امام قلى خان او را از ترديد بيرون آورد و بر لشكريان تاتار كه پيشقراول سپاه دشمن بودند، حمله برد. جنگ سخت و خونينى از هر سو در گرفت. سپاهيان تاتار با شجاعت و مردانگى مىجنگيدند، اما به سبب حمله هاى دليرانه سربازان ايران و فرار تركان عثمانى، تلفات بسيار داد كه مورخان تعداد آن را از هفت هزار تا چهل هزار نوشته اند، و نزديك هشتاد تن از سران تاتار و ترك به اسارت درآمدند.
vBulletin v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.